انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 68 از 125:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
دختر فراری قسمت آخر

با مامور حرکت کرد . همین که خواستند وارد خودرو شوند مردی میانسال ناگاه مانند جن مقابلشان ظاهر شد و از مامور آدرس محلی را سئوال کرد . نوشته را از دستش گرفت و راهنمایی اش کرد . او که گوشش سنگین بود خوب نمی گرفت و مامور جوابش را تکرار . پروانه در این حیص و بیص فرصت را غنیمت شمرد و سرش را در پشت خودرو خم کرد و به آهستگی چند قدمی دور شد و پس از رد کردن عرض خیابان دوید و زد به چاک .
نفس نفس میزد و شرشر عرق میریخت . در اولین پیچ به دور و برش نگاه کرد ، دید کسی نیست . به دیواری گچ اندود تکیه داد . همین که حالش کمی جا آمد دوباره با گامهای بلند حرکت کرد . نمیدانست که به کدام سمت و سو میرود و به کجا . تشنگی آزارش میداد و هوای دم کرده .
در هر گوشه ای عده ای آس و پاس و خلافکار بیتوته کرده بودند و او حتی نمیتوانست برای چند لحظه نقطه ای بنشیند و نفسی تازه کند . داشت ناامید میشد که چشمش خورد به مسجدی که روی سردرش نوشته شده بود مسجد امام زمان . رفت سر و گوشی آب بدهد و اگر شد مدتی استراحت .
هنوز چند قدمی راه نرفته بود که دید پیرمردی پر ریش و پشم و عبایی روی دوش در مقابلش ایستاد . به قد و قامتش نگاهی مبهم انداخت و دوباره بسم الله گفت و عینک دودی اش را جابجا کرد و شتابان رفت به مسجد . انگار که میخواست چیزی بهش بگوید اما پشیمان شده بود . پروانه هم داخل مسجد شد .
رفت در گوشه ای از مسجد صاف و ساکت نشست . بنظر میرسید که مراسمی میخواهند بر پا کنند . چند لیوانی آب خورد و یکی دو ساعتی استراحت . حالش که بهتر شد و خستگی از تنش در . از مسجد خارج شد . همه جا تاریک شده بود و خیابان خلوت . نمیدانست به کجا برود . برای یک دختر جوانی مثل او که 16 سال بیشتر نداشت . شبها آن هم تک و تنها خیابانهای تهران امنیت نداشت . یکی دو بار ماشین ها جلوی پایش ترمز زدند و دعوتش کردند سوار شود او هم عرق شرم بر پیشانی اش به سرعت رد شد . یک بار مردی چار شانه و سبیل گنده که فهمیده بود او فراریست حتی از خودرو پیاده شد و بزور بغلش کرد و در حالی که گونه هایش را می بوسید و به پستانهایش وحشیانه چنگ میزد ، داشت او را داخل ماشین می انداخت که شانس آورد پایش خورد به جدول کنار جاده و با سر افتاد به زمین و او در رفت . وگرنه معلوم نبود که چه بلایی سرش می آمد .

یک آن به سرش زد که خودش را به بهزیستی معرفی کند شاید برای چند شب سرپناهی پیدا کند اما در جا پشیمان شد . مسئولان بهزیستی در دم به خانواده اش تلفن میزدند و توی هچل می افتاد .
سرش گیج میرفت و چشمهایش سیاهی . جلوی پایش را نمیدید و گرسنگی و تشنگی آزارش میداد . خدا خدا میکرد که کسی کمکش کند و او را از این مصیبت بیرون بیاورد و یا حداقل سرپناهی پیدا کند .
در همین فکر و خیال ناگهان همان پیرمردی که حوالی مسجد در پیش پایش سبز شده بود به چشمش خورد . با خودش گفت که بهتر است سر صحبت را باهاش باز کند شاید راه و چاهی پیدا شود . قدمهایش را بلندتر کرد و وقتی بهش رسید سئوال کرد :

- حاج آقا میشه بگید ساعت چنده
مرد در حالی که به قد و قامتش نگاه میکرد . یک دستش را گذاشت روی شقیقه اش و با خود فکر کرد که این دختر را جایی دیده است . هر چه فکر کرد عقلش قد نداد . از جیبش ساعتش را در آورد و گفت :

- نه و بیست دقیقه

انگار که با آن شم غریزی اش فهمیده بود که کاسه ای زیر نیم کاسه هست و این دختر بی کس و کار و فراریست . میدانست که چه کلکی باید سوار کند و در دامش بیندازد . برای همین سرش را پایین گذاشت و به راهش ادامه داد . منتظر بود دوباره صدایش کند همینطور هم شد
پروانه در پی اش تند و تند حرکت کرد و باز پرسید :

- ببخشید حاج آقا اینورا هتل متلی پیدا نمیشه
- بی کس و کاری
- از شمال اومدم آدرسو گم کردم ، باید بر گردم
- اینوقت شب کجا میخوای برگردی دخترم ، بیا عیالم خوشحال میشه ، یه لقمه نون و پنیرم با هم میخوریم . فردا صب میتونی با خیال آسوده دنبال اسم و آدرس بگردی
پروانه که شنید او با زنش در همان نزدیکی زندگی میکند احساس امنیت کرد و با اما و اگر گفت :
- آخه نمیخوام مزاحمتون بشم

پیرمرد عبای قهوه ای روی دوشش را جا بجا کرد و در همان حال که با تسبیحش بازی میکرد دستی به پشتش زد و گفت :

- مزاحم چیه ، تو جای بچمی ، آخه مسلمانی گفتن ، نمیپرسی روز محشر باید به خدا و پیامبرش چه جواب بدم . روندن یک دختر مسلمان بی پناه اونم تو خیابونای پر از گرگ . استغفرالله ، فقط چن دقیقه راهه .

پروانه هم که از حرفهای گرم و دعوت خالصانه اش قوت و انرژی گرفته بود در پی اش براه افتاد و شاد بود که در مملکت اسلامی هنوز راه و رسم جوانمردی زنده است . پیرمرد در تمامی راه آیات قرآن و دعاهای عجیب و غریب بر روی لبش میخواند . چند نفر از اهالی محل هم با تعجب بهشان نگاه میکردند و به پچپچه چیزی میگفتند . او اما حتی سلام و علیک خشک و خالی هم باهاشان نمیکرد . خانه اش در طبقه سوم ساختمان قدیمی بود و در کوچه ای دنج . کلید انداخت و در را باز کرد و با احترام ازش خواست که وارد شود:

- دخترم ، اینجا منزل خودته ، راحت باش ، میتونی تو اون اتاق آخری استراحت کنی .

بعد زنش را صدا زد ، خدیجه ، خدیجه کجایی ، مهمون داریم . رفت به طرف آشپزخانه و در همین حین پروانه هم رفت داخل اتاقش . جمع و جور و رو براه بنظر میرسید . چادرش را در آورد و انداخت روی صندلی . روسری اش را همینطور . منتظر بود که با زنش آشنا شود . تلویزیون قدیمی روشن بود و سریال « ویلای من » را نشان میداد . رفت روی زمین روبروی تلویزیون نشست تا با دیدن فیلم طنز مقداری خنده روی لبهایش نقش ببندد و از آن حالت گرفتگی بیرون بیاید .
پیرمرد بعد از نیم ساعت چایی شیرین و دو عدد تخم مرغ سرخ کرده با نان و پنیر در جلویش گذاشت و گفت :

- زنم هنوز از مسجد نیومده دلواپسم ، باید به دخترم زنگ بزنم ازش بپرسم ، آخه اون که تلفن دستی حالیش نمیشه ، شما راحت باشین ، طوریش نیس ، احتمالن داره با زنای همساده خوش و بش و یک کلاغ چل کلاغ میکنه ، زنا رو که شما میشناسین
پروانه لبخندی زد
- زنا مگه چشونه
- به دل نگیرین

از بس که گرسنه بود شروع کردن به خوردن ، غذا بهش خیلی چسبید . بعد پاشد و خودش ظرفها را شست و آمد پای تلویزیون تا ادامه سریال را تماشا کند ، پلکهایش خیلی سنگین شده بود و بشدت خوابش می آمد . نمیتوانست حتی چشمهایش را لحظه ای باز نگاهدارد . در حالی که دهن دره میکرد رفت به طرف اتاق پیرمرد که دید دوباره باز در حال نماز است . میخواست بهش بگوید که میرود بخوابد و سلامش را به همسرش که بر گشت برساند .
دوباره صبر کرد اما انگار نمازش تمام شدنی نبود آنهم با لهجه غلیظ و صدای بلند . بفکرش زد که بار دیگر به حمید تلفن بزند . از تلفن پیرمرد استفاده کرد چند بار شماره را گرفت اما باز هم بوق اشغال میزد . با خودش گفت که چرا جواب نمیدهد خدای نکرده نکند بلایی سرش آمده باشد . دل نگران شد . زنگ زد به خانه دعا میکرد که پدرش گوشی را نگیرد .
- کیه
- مادر تویی ، حالت چطور ، دنده هات بهتر شدن
- دخترم کجایی ، خیلی دلواپسم ، بخدا از زمانی که رفتی دارم دق میکنم و 24 ساعت کارم شده گریه .
پروانه اسم و آدرس محلی که شب را در آنجا میگذراند بهش داد و مادرش درجا بی آنکه به شوهر عصبی اش بگوید چادر را سرش گذاشت و پنهانی زد از خانه بیرون . دلش بدجوری شور میزد . انگار به دلش برات شده بود که باید به هر قیمتی شده برود نزد دخترش .

پروانه بعد از تلفن کمی آرام گرفت و استرسش کمتر . چند دهن دره پشت سرهم کرد . خودش تعجب کرده بود که چرا اینهمه خوابش می آید و سرش گیج . رفت به اتاقش و نشست روی تختخواب . یک دفعه با خودش گفت که نکند این پیرمرد پشمالو چیزی در غذایش ریخته باشد و زنی که گفته همه دروغ و دونگ است و میخواسته او را رام کند و در تله بیندازد . یکه خورد . بسرعت پاشد و رفت آشپزخانه و آبی به سر و صورتش زد اما کارگر نشد . کمدها را یک به یک جستجو کرد . چشمش خورد به قوطی قهوه . همانجا چند قاشق از آن را در لیوان با آب گرم مخلوط کرد و خوب هم زد و سرکشید تا خواب از سرش بپرد . رفت به طرف تختخواب . قهوه کار خودش را کرد و خواب سنگین که چون کوهی بر دوشش سنگینی میکرد از چشمانش پرید .
برق را خاموش کرد و خودش را به خواب زد در همان حال تمام هوش و حواسش به این بود که حاجی چه میکند .
پیرمرد که الکی مشغول نماز خواندن بود وقتی بو برد معجونی که در غذایش ریخته کارش را کرده است و او خوابیده . لبخند مرموزی به گوشه لبش نشست . دستی به پشم و ریشش کشید و دستهایش را بصورت شکر به آسمان بلند کرد . بساط نمازش را جمع و انداخت روی طاقچه . برای اینکه محکم کاری کند کاردی هم بر داشت تا اگر خدای ناکرده در حین عملیات بیدار شد حسابش را برسد .
خواست حرکت کند که زنگ در به صدا در آمد کمی یکه خورد اما در جا بر خود مسلط شد . دید یکی از همسایه های دور و صمیمی اش است . بچه اش مریض و پول دوا و درمان نداشت و ازش خواست باهاش بیاید و چیزی بخوردش بدهد تا مگر که بهتر شود .
ابتدا گفت که مهمان دارد و اله و بله . اما وقتی اصرارشان را دید چند معجون را در بقچه ای پیچید و به همراهشان حرکت کرد . تا بر گردد چند ساعتی طول کشید . از رنگ و رخسار و حالاتش معلوم بود که تریاک کشیده است و کیفش کوک و شنگول بنظر میرسید .
به خانه که رسید یک راست رفت به اتاق پروانه . نگاهی بهش انداخت ، برق خاموش بود و نمیتوانست که خوب ببیند . کلید را زد و اتاق روشن شد . دید که پروانه دمرو روی تختخواب مانند اصحاب کهف خوابیده و عکس العملی نشان نمیدهد .
با خودش گفت :
- دختر فراری یعنی فاحشه ، تازه باید از خداش باشه تا با مرد با خدایی مث من همبستر شه
ایستاد و با تانی لباسش را در آورد . حتی شلوار کوتاهش . برای آنکه همه چیز شرعی باشد ابتدا عقد صیغه را زوّجتُكَ نَفْسي ... را خواند تا در روز قیامت به حساب گناهانش ننویسند .
پروانه یک آن کارد را در دستانش زیر چشمی دید و ترسید که اگر عکس العملی نشان دهد گردنش را خواهد برید . ضربان قلبش تندتر میزد و وحشت سر تا پایش را فرا گرفته بود . پیرمرد پتو را از روی تنش بر داشت و وقتی چشمش به تن و بدنش افتاد در جا آب دهانش را قورت داد و شهوتش گل کرد . برای امتحان یک بار به آرامی صدایش زد که آیا بیدار است یا خواب . سپس دستی به نرمی به رانش کشید و بعد کمی بالاتر . موهایش انگار اشعه داشت و رنگ زیبایش چنان او را بخودش جلب کرد که در جا خم شد و بویش کرد و با زمزمه نوازش .
پاشد و رفت که شلوار جینش را در بیاورد اما نشد . چند بار هم از نوک پایش شلوار را دو دستی کشید . باز هم نشد . پروانه دمرو افتاده بود و نمیشد . با دو دستانش سعی کرد او را بر گرداند . جثه اش قوی و سنگین بود . بالاخره به هر ضرب و زور برش گرداند و در دم چشمش افتاد به پستانهای درشت و شانه های لختش . مردد بود ابتدا شلوار یا پیراهنش را در بیاورد . دستی برد و دکمه شلوار و سپس زیبش را باز کرد . خواست شلوارش را در بیاورد که ناگاه پروانه بلند شد و فریاد زد :
- داری چه کار میکنی
پیرمرد که گمان میکرد او خوابیده است . بهش گفت :
- ناراحت نشو دخترم . اومدم سر بزنم خوابی یا بیدار
- از اتاقم برو بیرون ، راسی زنت کجاس
- من که نمیخوام مجانی باهات نزدیکی کنم ، پول صیغه رو تا دینار آخرشو میدم . مرد راضی زن راضی ، گور پدر قاضی .
- تو سرت بخوره

پیرمرد که حشری شده بود و نمیتوانست خودش را کنترل . در حالی که کارد را در پنجه اش میفشرد بهش کمی نزدیک شد . نمیخواست این طعمه لذیذ را از دست بدهد و هر طوری شده ، میخواست باهاش نزدیکی کند . کارد را گذاشت زیر گردنش و گفت :
- دراز بکش و اون روی سگیمو بالا نیار و گرنه به فاطمه زهرا شاهرگتو میبرم . برا من جماع با مرده ها هم لذت بخشه

چاره ای نداشت . پیرمرد با آن سن و سال ، جثه اش قوی و نیرومند بود . خواست دستهایش را به تختخواب ببندد که دوباره پروانه عکس العمل نشان داد و سخت و خونین گلاویز شدند .
مدتی جنگ و جدال ادامه داشت و پروانه داد و فریاد به راه می انداخت . یکبار هم گلویش زخمی شد . پس از مدتی همه چیز خاموش شد و سکوتی سنگین اطراف را فرا گرفت .

چند لحظه بعد صدای زنگ در به صدا آمد آنهم پشت سر هم . از داخل اتاق صدای پایی به گوش خورد و ناگهان در باز شد . چشم پروانه افتاد به چشم حمید که دم در ایستاده بود و مادرش که با یک دست دنده شکسته اش را گرفته بود وبا دست دیگرش نرده های آهنین پله ها .
در جا چشمش افتاد به پنجه های خونی دخترش . یک آن شوکه شد و رنگش کبود . بی آنکه سئوالی کند با چادرش دستهایش را خوب پاک کرد و سپس لبخند مهربانی بر گونه های زلالش نشست .
پروانه که باور نمیکرد حمید بر گشته است ، خودش را انداخت در آغوشش و لبش را گذشت روی لبش و چنان بوسه داغ و طولانی داد که اشک از گونه های مادرش سرازیر شد :
- دوستت دارم حمید دوستت
- منم دوستت دارم پروانه ، خودت بهتر از همه میدونی .

با عجله گام بر داشتند و از محل خارج شدند . مادر در راه پس ا ز چند دقیقه ای مکثی کرد و با چشمان اشکبارش گفت :
من بر میگردم نزد شوهرم ، امیدوارم در کنار هم خوشبخت بشید .


مهدی یعقوبی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و نوشین زن همسایه قسمت اول

باسلام خدمت همه ی دوستان عزیزم که عاشق داستانهای سکسی هستن من خودم به جرات میتونم بگم یکی از کسایی هستم که عاشق داستانهای سکسی جذاب وخواندنی هستم میخوام امروز داستانی از خودم بگم که دوسال پیش اتفاق افتاداتفاقی که باعث تغییر ونگرش فکری ام نسبت به جنس مخالف شد واما داستان...

از چندسال پیش تودوران نوجوانی وجوانی تاحال بعد از اینکه خانه خودرا فروختیم به محله ای رفتیم آنجا یکی از همسایه هامون آبادانی بودن یک پسر داشت همون موقع باهاش دوست شدم وکم کم رفت واومدها وبازی ها ...خلاصه همیشه کنار هم بودیم تا اینکه اون ازدواج کردو از خانوادش جدا شد واز این شهرمون رفتن آبادان ومن تنها ماندم .گاهی به خانوادش سرمیزدم یعنی مادرش همیشه توکارها ازم کمک میخواست وبقول خودش منو مثل پسرش میدونست منم اونو خیلی دوست داشتم البته اینم بگم که یک زنی 45ساله باقدی متوسط وپوستی زیبا وروشن وچشمانی آبی یعنی بگم یه هوری بهشتی بود گزافه گویی نکردم تواین مدتها بیشتر به خونه شون رفت واومد داشتم اونم همیشه پیشم راحت بودیعنی بدون روسری ودامن گشاد وگاهی کوتاه وتاپ میگشت فقط وقتی شوهرش بود خودشا میپوشوند شوهرش راننده ماشین سنگین بود وبیشتر وقتشا تو جاده ها میگذروند واز کارهای خونه بدور بود واسه همین من واسه تنهایی زنه وکمک بهش درانجام کارها بیشتر به خونه شون رفت واومد داشتم وبه نوعی همه منو عضوی از اون خانواده میشناختن ...

تواین چند سال همیشه درکنارش بودم باهم دردودل میکرد از ناراحتی هاش وغم هاش میگفت ومنم باحرفام بهش آرامش میدادم اینم بگم اون باشوهرش گاهی وقتها سرناسازگاری داشت ودعوا اونم بخاطر نظافت وتمیزی خونه چون شوهرش همش بالباس ودستانی سیاه وروغنی به وسایل خونه دست میزد وهمه جارا کثیف میکرد همش سراین موضوع درگیری داشتن تا اینکه دعواهاشون به جایی کشید که از هم طلاق توافقی گرفتن حرف ونصیحت های من وبقیه به جایی نرسید واوناتصمیم گرفتن مدتی تنهااز هم زندگی کنن حتی توی محضر هم من یکی از شاهدای این طلاقشون بودم زنه خانه ای را باپول مهریش اجاره کردو تنها زندگی کرد منم خیلی واسش ناراحت شدم سعی کردم نذارم زیاد ناراحت وافسرده بشه اونم گهگاهی بهم زنگ میزد تا اینکه یه روز که رفتم پیشش بعد از صرف نهار ودیدن ماهواره وخلاصه حرف زدن ها ....وقتی خواستم برم دم در یکدفعه صدام زد گفتم چیه گفت راستش .......دیگه چیزی نگفت یه جورایی فهمیدم میخواد چیزی بگه ولی روش نمیشه واینم از دوستم شنیده بودم که مادرش ازتنهایی زیاد تاریکی وشب ها تنهایی میترسه واگر کسی پیشش باشه احساس راحتی میکنه اونروز گذشت تا اینکه دوروز بعد که من سرکارم بودم بهم زنگ زدوگفت میشه امشب بیایی پیشم گفتم چیزی شده؟ اتفاقی افتاده ؟ اونم گفت نه ولی حتما بیا بعد از کارم حدودای ساعت 8شب بودکه رفتم بهش سر بزنم توراه همه ی حواسم به اون حرفش بود که گفت حتما بیا آخه تواین مدت رفت واومدها اینقدر اصرار نمیکرد خلاصه با همه فکرو مشغله های فکری خودما دم خونه شون دیدم درواحدسوم آپارتمانی زندگی میکرد که دولت به کارمندان علوم پزشکی داده بود وهرکارمندی هم به اختیارخودش یا واحدشو اجاره میداد یا میفروخت ویا خودش زندگی میکرد بعداز زنگ درآپارتمان دروبازکرد ومنم رفتم توبعداز احوال پرسی دم در وارد حال خونه شدم ورفتم رو مبل نشستم وماهواره میدیدم اونم از آشپزخونه اومد وازم تشکر کرد واسه خریدهایی که واسش کرده بودم بعد از کمی خوش وبش وماهواره تماشاکردن بهش گفتم ببینم امشب خبریه ؟ اتفاقی افتاده گفتین حتما بیام که اونم یک دفعه صبری کردوگفت فردا سرکار میری گفتم آره چطور گفت راستش میدونی که من تنهام واز همون کوچکیم از تاریکی میترسیدم تا حال که زن زندگی شدم بازم از تاریکی وحشت دارم راستش میدونی که من تنهام وفقط تو ویا دوستانم گاهی هم سرمیزنن پسرم هم که سرش به زندگی خودش بنده وچیزای دیگه دیدم کم کم قطره اشکش داره جاری میشه رفتم جعبه دستمال کاغذی را واسش آوردم وکمی با حرف هام آرامشش دادم بعد از آرام شدن بهم گفت میتونی شبها پیشم باشی بعدگفت اصلا از سرکارت مستقیم بیا اینجا نمیخواد خونه تون بری منم گفتم باشه فقط باید به خانوادم بگم گفت خب یوقت فکر بد میکنن میگن بازن غریبه شب را میخوابی منم یک دفعه وسط حرفش پریدم وگفتم نه میگم میرم پیش یکی از دوستانم آخه یکی از دوستانم هست خونه ای مجردی داره وگهگاهی میرم پیشش باهم شب را با پاسور بازی. مشروب وماهواره والبته بیشتراز همه هم از فیلم های اونجوری ....خودتون میدونین چیرو میگم .بالاخره اونم قبول کردومنم همون موقع زنگ زدم وبه خونوادم جریان راگفتم البته منم یه شرطی این وسط گذاشتم واون اینکه منم خرج ومخارج این مدتی که هستم را بدم اونم باکلی رودربایسی قبول کردبعداز صرف شام وتماشای سریال های ماهواره که بیشتر جاهاشون صحنه داره بخصوص سریال حرمسرای سلطان که دیگه آخرشه تا پاسی از شب را بیداربودیم که اون به من گفت اگر خسته ای برو بخواب من این سریال را میبینم بعدمیخوابم ورفت جای منو گوشه ای از حال انداخت وخودشم تو اتاق خواب یادمه تواوایل تابستون بودیم وهوای گرم اون روزا من ملحفه ای روم انداختم وخوابیدم اونم بعداز تماشای سریال تلویزیون را خاموش کرد ورفت بخوابه دم رفتن بهم گفت اگر خیلی گرمته کولر را روشن کنم گفتم نه چون اونوقت سرمامیخورم اونم رفت بخوابه البته دراتاق خواب را بازگذاشت نمیدونم چرا شاید بخاطر ترسش بود فردا صبح من زودتر ازش بیدارشدم وهول هولکی چایی درست کردمو یه لقمه پنیر درست کردم ورفتم سرکار دیدم خوابه بیدارش نکردم فقط رو کاغذ نوشتم من رفتم سرکاراگر کاری داره بهم زنگ بزنه تقریبا یکساعت بعدش بود که بهم زنگ زد وگفت حالت خوبه ؟اخوب خوابیدی وازاین چیزا منم گفتم آره گذشت تا بعداز کارم که تموم شد رفتم سری زدم به خونه وبعدش راه افتادم که برم دیدم گوشیم زنگ خورد خودش بود گفت کجایی گفتم دارم میام چیزی نمیخوای بخرم گفت بی زحمت یه ماه عسل سیب بگیر آخه آبادانی ها خیلی تو این چیزان ولی من بخاطر نفس تنگی که دارم نمیتونم هیچ دودی را بکشم فقط نعنااونم دوسه تادودبعد از خرید مغازه رفتم پیشش وقتی رفتم داخل دیدم همه بساط قلیونم آماده کرده رفتم کمکش وبعداز کارهای آشپزخونه رومبل نشستم ومثل همیشه پای ماهواره وپی ام سی اونم اومدپیشم نشست واز کارها واین چیزا گفت که چیکارکردم وگفتم خوب خوابیدی نترسیدی که گفت راستش چرا گفتم خب من که بودم پیشت گفت آره بودی ولی توحال بودی ومن تواتاق خواب گفتم خب لامپ را روشن میکردی اصلا اگر ترسیدی یاخوابهای بد دیدی منو صداکن گفت خب توکه خوابی گفتم خب بیدارم کن اصلا دادوبیدادکن بیدارمیشم گفت حالا باشه کم مونده اهل محل را با سروصدای زیا دبخاطر بیدارکردنت بیدارکنم وخنده ای کردیم بعد از صرف شام گفتم من برم دوش بگیرم واونم پای تلویزیون بود یه حوله بهم دادومنم رفتم حمام از شانس بدم یا نمیدونم بگم خوبم یه کرست ازش رو گیره لباسی بود معلوم بودتازه از تنش درآورده آخه بوی عرق بدنش بود منم دیگه روم نشد صداش کنم بگم اینو بردار واسه همین زود حمام کردم واومدم بیرون البته اینم بگم اون باهام خیلی راحت بود یعنی چه اون زمان که باشوهرش بود ومن بهشون سرمیزدم چه حالا که تنهاست همیشه شرت وکرستش دم چشمم بودروبندحیاط ویا توکمد لباسی وتواتاق خواب ولی من زیادتوجه نمیکردم البته بعضی وقتها شیطون گولم میزد واونوقت مجبور بودم آبم اون مایه ی حیاتی را بیرون بریزم تا کمی آرامش بگیرم خلاصه بعد از حمام کردنم اومدم بیرون دیدم رفته واسه خودش قلیون راچاق کرده وآورده میکشه چه دودی فضای حال را پر از دودکرده بود رفتم رومبل نشستم اونم یه چایی واسم ریخت وگفت میکشی گفتم چیه گفت سیب گفتم نه نعنا باشه خوبه اونم گفت باشه بزار تموم بشه درست میکنم باهم بکشیم منم گفتم باشه حواسم به ماهواره بود وسریال ماهواره ای ازیک شبکه خارجی یادم نیست مال کدو.م کشور بود ولی خیلی جذاب بود خانومه وقتی شوهرش از بیرون اومد رفت بغلش وکلی بوس ولب گرفتم وبدن همدیگه را نوازش کردن منم غرق درش شده بودم غافل ازاینکه ببینم کسی کنارمه وداره زیر چشمی نگام میکنه بعد از اینکه گفت چای بریزم تازه به خودم اومدم واز خجالت سرما انداختم پایین اونم باخنده گفت خوشبحال خارجی ها چقدر زن وشوهر قدر همو میدونن وهمدیگه را درک میکنن منم گفتم آره واقعا ....بعد زدیم زیرخنده بعداز قلیون کشیدنمون که منم بزور تونستم چندتا دودکنم یعنی جلوش کم آوردم نتونستم ادامه بدم کشیدم کنار اونم گفت خسته شدی گفتم آره بعد از تمون شدن فیلمه که البته چندتایی هم صحنه داشت ومن هم مجبور میشدم سرما پایین بندازم یا مثلا خودما مشغول کنم تا اون صحنه را نبینم ....اونم عین خیالش نبود داشت قلیون میکشید و خیلی ریلکس نگاه میکردگاهی هم تاپشو تکون میداد ومیگفت چقدر گرمه امشب قشنگ میشد کرست وپستونهاش را دید زد خلاصه تا آخرشب شدومن خواستم بخوابم اونم کم کم بساط قلیونا جمع کرد ورفت که بخوابه قبل رفتن بهم گفت به چیزی احتیاج نداری گفتم نه راحتم گفت پس مواظب باش سرمانخوری ورفت ساعت از نیمه شب گذشته بود که احساس کردم دستشوییم گرفته بلند شدم برم دستشویی که یک دفعه صدایی اومد از جاپریدم یه صدایی مثل فریاد یا آه ونمیدونم گیج خواب بودم فقط سریع رفتم دم اتاقش ببینم چی شده دیدم اونم از خواب پریده ونشسته حسابی عرق کرده بود طفلک از گرما تمام تاپ وکورستش خیس بود قشنگ میشد دید سریع رفتم یه لیوان آب خنک از یخچال آورد وبردم دادم بهش گفتم چی شده؟ گفت خواب بد دیدم پریدم بالا گفتم اشکال نداره این آبو بنوش من هستم ناراحت نباش آب را از دستم گرفت وخورد وبعد گفت خیلی گرممه وشروع کرد به تکون دادن تاپش وگفت میشه کولرراروشن کنی گفتم یوقت سرما میخوری گفت نه وبعد گفت میشه پیشم باشی گفتم هستم که گفت نه پیشم بگیر بخواب منم چیزی نگفتم فقط گفتم باشه خیلی دلم واسش سوخت بعد رفتم ملافه خودما آوردم واونطرفترش گرفتم خوابیدم البته کولر راهم روشن نکردم گفتم سرما میخوری بجاش پنجره اتاقو باز کردم وگرفتیم خوابیدیم تو خواب هی تکون میخورد نمیدونم از گرما بود مدام تکنون میخورد یا ملافه را جابجا میکرد گفتم چیه؟ گفت گرممه گفتم خب لباستا دربیار گفت آخه ...بعد با کمی مکث بلند شد تاپشو در آورد وفقط یه کرست تنش بود زیرپوش نداشت واسه همین زودتر تاپشو درنیوورده بود بعد با کرست گرفت خوابید منم رومو اونورکردم که مثلا نمیبینم خلاصه اونشب هم گذشت وانگار رابطه ی ما بیشتر وبیشتر به هم نزدیک میشد فردا صبح که از خواب پاشدم کم کم هوا هم سرد بود دیدم ملافه روش نیست قشنگ میشد سینه هاشو دید چقدرهم بزرگ بودن والبته سفید وعرق زیاد هم باعث تحریک جنسی هر کسی میشد بلند شدم رفتم پنجره اتاقو بستم تا اومدم برگردم یکدفعه گفت میخوای بری سرکار گفتم آره شما بگیر بخواب همین طور که خودشو تکون میداد بلند شد وخواست بره دستشویی وای وقتی نگاهم به هیکلش افتاد داشتم از حال میرفتم دیگه ولی سریع خودما جمع کردم وبدون هیچ درنگی از اتاق اومدم بیرون واونم همزمان بامن اومد بیرون وانگار نه انگار که با کرسته رفت دستشویی منم رفتم آشپزخونه ویه لقمهه ای صبحونه آماده کردم ومشغول خوردنش بودم وهمش به دیشب فکر میکردم که چقدر ما باهم راحت شدیم بعداز چنددقیقه اومد از دستشویی بیرون وگفت من میرم بخوابم آبگرمکن را بزن روزیاد تابعد برم حمام گفتم باشه واونم رفت خوابید یه حسی بهش داشتم نمیدونم چرا احساس کردم مثل زن وشوهر باهام رفتارمیکنه سریع وسایلمو جمع کردم ورفتم سرکار توراه همش فکروخیال ذهنمو درگیر کرده بود
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و نوشین زن همسایه قسمت دوم

بعداز کارم چندجایی رفتم سرزدم حدوداساعت 9شب بود که رفتم والبته بهش زنگ زدم گفتم امشب چیزی میخوای بخرم گفت چندتا نوشیدنی خنک بخر گفتم باشه بعد از خرید کردنم رفتم دم آپارتمان وزنگ زدم درب راباز کرد رفتم بالا بعد از سلام واحوال پرسی وخوش وبش گفت خسته که نشدی گفتم کار که همش خستگی داره گفتم چه خبر؟ گفت صبح رفتم خونه چندتا از فامیل سرزدم بعداز ظهر هم با یکی از دوستانم رفتیم خرید وبعد اومدیم اینجا وبعد گفت دوستم بهم گفت تنهایی نمی ترسی یه زن تنها منم گفتم نه گاهی وقتها یکی از بچه های فامیل بهم سر میزنه فقط اسم نیووردم گفتم عجب که اینجور بعد از خوردن شام وتماشای تلویزیون وخوردن بستنی خنک با مقداری تنقلات کم کم رفتیم بخوابیم من رفتم دستشویی بعد برم بخوابم وقتی اومدم بیرون دیدم جای منو کنار خودش انداخته یعنی بقل خودش حسابی جاخوردم البته تابلو نکردم وتازه یه لباس نازک که مثل زیرپوش بود پوشیده بود که درست میشد کرستش را از زیر دید وجالب اینکه انگار به خودش کمی عطر زده بود که بوش آدما شهوتی میکرد یه بوی تند والبته ملایم اینو زن وشوهرها بهتر میفهمن من رفتم بگیرم بخوابم که گفت لامپ شب خوابو روشن بزار گفتم باشه بعد رفتم سرجام فقط مونده بودم چطوری برم کنارش بخوابم از یک طرف خجالت میکشیدم از طرفی هم خستگی فرصت فکر کردن بهم نمیداد خلاصه رفتم کنارش وملافه را خواستم بکشم روم که گفت ببینم خورخور که نمیکنی گفتم نه مگر دیشب صدا کردم ؟گفت نه همینجوری پرسیدم وبعد گفتم این شبا چقدر هوا گرم شده ها گفت آره بعد ادامه داد خب اگر گرمته با زیرپوش بخواب گفتم باشه تا اومدم پیراهنمو دربیارم یادم افتاد که من اصلا زیرپوش عادت ندارم بپوشم وندارم بعد که روشو طرفم کرد گفت چی شد ؟گفتم چی ؟گفت توفکری گفتم نه راستش عادت ندارم زیرپوش بپوشم فقط پیراهنه اونم گفت باشه هرجور دوس داری باخودته گفتم باشه وپیراهنمو در آوردم واونم با حالتی متعجب والبته کمی شیطونی بهم نگاه میکرد بعد گفت چند سالته ؟گفتم چطور ؟گفت چرا ازدواج نمیکنی گفتم خب قسمت نشده تا حالاوحرف هایی دیگه درمورد ازدواج انگار هردوی ما دوست داشتیم باهم حرف بزنیم تا اینکه بخوابیم واسه همین منم شروع کردم به حرف زدن درمورد خصوصیاتم واینکه چه ویژگی هایی دارم یادمه همینطور که از خودم میگفتم گفتم من خیلی هم گرم مزاجم که یک دفعه اونم پرید وسط حرفام وگفت منم هستم گفتم چه جالب یعنی شما هم مثل من پر جنب وجوش هستین که خنده ای کرد وگفت البته الان نه دیگه ولی اون موقع که جوان بودم چرا دست به هرکاری میزدم واونم شروع کرد از خاطراتش واز خودش گفتن منم سروپا گوش میکردم نگاهم به پایین تنه بود وحواسم به حرفاش .همین طور که میگفت یک دفعه وسط حرفاش پریدم وگفتم میشه درمورد گرم مزاجی توضیح بدی گفت مگه خودت نمیدونی گفتم چرا ولی شما بهتر میدونی اونم گفت یعنی از هرلحاظ مثلا از لحاظ جنسی وتبع گرم واین چیزا منم واسه اینکه مثلا خودما کنجکاو نشون بدم گفتم جنسی چه ربطی داره که اونم گفت خب یعنی خیلی غریزه جنسیت بالا باشه وکمی توضیحات دیگه داشتم کم کم باحرفاش دیوونه میشدم یعنی از شهوت زیاد که فکر کنم اونم متوجه شد وگفت خب دیگه واسه امشب کافیه بگیر بخواب تا فردا وبعد گفت چقدر عرق کردی چی شده حالت ؟گفتم هیچی همینجوریه از گرماست بعد با خنده ای برگشت وپشتشو بهم کر وخوابید منم که حسابی داغ کرده بودم یعنی کافی بود متوجه بشه اونوقت خیلی ضایع بود فقط تواون حالت نگام به پشتش بود ودلم میخواست بیشتر بهش نزدیک بشم واسه همین گذاشتم کامل بخوابه بعد اولین حرکتو کردم یعنی به بهانه ی اینکه جابجا میشم دستما به کمرش زدم ببینم خوابه که دیدم باحالتی بیحال خودشو تکون داد فهمیدم هنوز بیداره ولی از یک طرف هم کیرم امانم را بریده بود اونقدر راست کرده بود وپر از حرارت که از یک کتری هم بیشتر جوش میزد هرکاری کردم خودما کنترل کنم نشد تا اینکه سریع بلند شدم ورفتم دستشویی دستم را جلو شلوارم گرفته بودم تا یوقت تابلو نشه خلاصه بعد از یک جلق مفصل وراحتی برگشتم برم بخوابم تاحالا مثل اون شب اینقدر درگیر خودم نبودم رفتم سراغ یخچال ویک بطری آب خنک بردم بزارم پیشم تا هروقت تشنم شد بنوشم همینطور که میرفتم دیدم اونم برگشته سمتم وپاهاش را کمی باز کرده رفتم کنارش وخواستم بخوابم که یک دفعه گفت کجارفتی ؟ مونده بودم چی جوابشو بدم گفتم خب تشنم بود رفتم آب خنک آوردم واونم دیگه چیزی نگفت ومنم طاقبازگرفتم خوابیدم گذشت تا اینکه نزدیکای صبح بود که یک دفعه جسم سنگین ونرمی را روخودم حس کردم یک دفعه چشمم را نمیه باز کردم دیدم اون روم دراز کشیده وخودشا داره به بطری آب نزدیک میکنه یعنی درست سینه های گرم ونرمش روی من بود ومیتونم بگم مثل یک بالشت نرم یه حسی بهم دست داده بود که کم کم داشت کیرم بلند میشد بعد از اینکه بطری آبو از طرفم برداشت باچشمایی خواب آلود چند جرعه ای آب نوشید ومنم زیر چشمی نگاش میکردم بعد مثل قبل گرفت دراز کشید پشتش سمت من بودوملافه ازروش فاصله گرفته بود ومن قشنگ میتونستم دید بزنم بعداز نیم ساعتی که گذشت خواستم کمی بهش نزدیکتر بشم وهرجور شده از پشت بهش بچسبم واسه همین به بهانه ی خمیازه کشیدن دستهام را باز کردم وتو همون حالت بدنم را تکون دادم واز پشت بهش چسباندم ولی اون این دفعه هیچ تکونی نخورد واین باعث شد منم جرات بیشتری پیداکنم وبیشتر بهش نزدیک بشم بطوری که کل بدنم از پشت بهش تماس داشت واون کون نرم وبزرگش هم کمی قمبل بود واسه همین منم کیرم را که الان شق شده بود با کمی شک وتردید بهش چسباندم وهمه این کارهارا تو یه لحظه انجام دادم تا مثلا اون بفهمه من توخواب این کارو کردم همینجور که بهش چسبیده بودم گرمای وجودشو حس میکردم خیلی شهوتی بود کیرم هم که دیگه جایی واسه پیشروی نداشت چون محکم به پشتش چسبیده بود خلاصه همینطور که من خودما به خواب زده بودم حدودا 20دقیقه ای شد که اونم یه تکونی به قمبلش داد وکمی اونو به سمت کیرم هل داد وای دیگه داشتم دیوونه میشدم تقریبا سرکیرم وسط قمبلش بود ومن هم کم کم داشتم به نفس نفس می افتادم پیش خودم گفتم یعنی اون عمدی این کارو کرد همینجور که کیرم را به وسط چاک کونش فشار میدادم اونم خودشو ثابت نگه داشته بود حس کردم خودشم دلش میخواد منم همینجور فشارمو بیشتر میکردم تا اینکه یک دفعه با تکونی که اون به کونش داد آبم اومد ومنم سریع کیرم را عقب کشیدم وفقط دستمو روش فشاردادم ونفس نفس زنان سریع خودمو به طرف دیگه ای چرخوندم اونم انگار متوجه بشه کمی تکون به خودش داد ولی سمت من برنگشت وطاقباز خوابید درحالی که دستم را رونوک کیرم فشار میدادم سریع وبدون اینکه اون برگرده نگام کنه از جام بلند شدم وبه طرف دستشویی حرکت کردم بعد از اینکه آبمو خالی کردم یه آبی هم به دست وروم زدم وبعد به ساعت نگاه کردم دیدم داره به 7نزدیک میشه پس بساط چایی را چیدم وصبحانه ای درست کردم همین جور که توآشپزخونه مشغول تدارک صبحانه بودم یک دفعه اونو دیدم که بلند شده وداره به سمت دستشویی میره نگاهم که به نگاهش افتاد کمی حالت رضایت وخوشحالی توچهرش دیدم بعد از اینکه از دستشویی اومد بیرون درحالی که صورتشو خشک میکرد گفت صبحت بخیر خوب سحر خیزی ها گفتم آره خب من عادتمه اونم نیشخندی زد وگفت خوبه سحرخیز باشی بعد گفت من که دیشب خوب نخوابیدم گفتم چرا گفت خب کمی هوا گرم بود واذیت شدم بعد گفت دم صبحی خوب خوابیدم البته کمی تشنم بود آب نوشیدم بعد همین طور که داشت میگفت حس کردم یه جورایی داره بهم طعنه میندازه منم گفتم دم صبحی کمی هوا سرد شده بود من سردم شده بود یکدفعه اونم وسط حرفم پرید وگفت واسه همین گرمارو از بدن من گرفتی ؟ وای داشتم شاخ در میووردم گفتم چی ؟ گفت اینکه بهم تکه داده بودی گفتم من که خواب بودم متوجه نشدم اونم باحالتی شیطون گفت اشکالی نداره هروقت سردت شد من طبعم گرمه همینجور که باهم میخندیدیم صبحانه هم آماده شد وسرمیز باهم صرف کردیم وقتی داشتم خودما آماده میکردم برم سرکار بهم گفت راستی میخواستی یه دوش بگیری تا سروحال بری سرکار یعنی این حرفش حسابی دیگه توجیهم کرد که یعنی من خودم تو خطم .......بعد منم رفتم سرکار ودم رفتن گفتم اگر کاری داشتی بهم زنگ بزن گفت باشه عزیزم ....وخداحافظی کردم رفتم سرکار تو مسیر همش به اتفاقات دیشب فکر میکردم که چه چیزایی روی داده
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
من و نوشین زن همسایه قسمت سوم

سرکار فکرم همش مشغول اتفاقات دیشب بود پنج شنبه بودوبعد از ظهر زودتر تعطیل کردم ویه سری به خونه خودمون زدم وکمی استراحت کردم بعدحمام رفتم یه دوش گرم گرفتم وکلی هم خودما تمیز کردم بعدکمی خوابیدم تا ساعت 7شب بود که یه زنگ بهش زدم وگفتم کجایی گفت خونه یکی از اقوام گفتم بیا باهم بریم پارک اونم قبول کرد ونیم ساعت بعد باهم رفتیم پارک وآنجا شام را هم صرف کردیم نمیدونید چقدر خوشحال شده بود از اینکه باهم بیرون بودیم میگفت این همه مدت همش تو خونه زندانی بودم کسی هم نبود باهاش بیرون بیام گفتم از الان هر وقت بیکار بودم باهم میریم تفریح اونم خنده ای کرد وگفت حالا ببینیم. پارک خیلی شلوغ بود وخانواده های زیادی اومده بودن تفریح کنارمون خانواده ای نشسته بودن که یه دختر داشتن خیلی زیبا مدام زیر چشمی نگاهی بهش میکردم که اون متوجه شد وگفت ای ناقلا کی رو دید میزنی گفتم هیچی گفت من که میدونم داری اون دختره را دید میزنی گفتم خب آره گفتم واقعا خوشکله ها درسته آخه یه ساپورت ی پوشیده بود که دل هر کسی را می برد دختری با چشمانی مشکی وصورتی زیبا واندامی خوش فرم همینجور که داشتم اونو توذهنم تصور میکردم وپیش خودم گفتم امشب یه جلق حسابی به افتخارش میزنم یک دفعه بادست زد روپام وگفت ولش کن بابا کشتی اون دختره رو منم باخنده گفتم خب طبعم گرمه دیگه اونم خنده ای کردوگفت آره والا خیلی گرم شده ساعت نزدیک به 11شب بودکه بلندشدیم راه افتادیم به طرف خونه تومسیر همش باهم شوخی میکردیم ومیخندیدیم تااینکه رسیدیم دم خونه درروباز کردیم ورفتیم بالا سریع رفتیم لباسهامون را عوض کردیم ومن رفتم پای ماهواره همینطور که شبکه میزدم یک دفعه ایست کردم وای چه ترانه ای یه ترانه خارجی که زنها توش تقریبا لخت بودن ومیرقصیدن داشتم نگاه میکردم که دیدم داد میزنه برو یه چایی درست کن گفتم باشه صبر کن وهمینجورداشتم اون ترانه رو میدیدم که دیدم از اتاق اومد بیرون وتاچشمش به تلویزیون افتاد گفت وای از دست تو امشب حسابی طبعت زده بالا خدابدادمون برسه منم همینجور که میخندیدم گفتم باشه ورفتم مقدمات چایی را چیدم ویکدفعه چشمم به قلیون افتاد گفتم بزاریه دودی هم بزنیم امشب حال میده بهش گفتم میخوای قلیون را چاق کنم ؟اونم انگار منتظر حرف من باشه گفت آره خوب شد گفتی سریع رفتم چندتا ذغال گذاشتم رو آتش وقلیون را آماده کردم ماه عسل نعناگذاشتم تا بتونم کمی دود بزنم بعد از اینکه آماده شد قلیونو آوردم وهردو پای تلویزیون مشغول کشیدن شدیم لامصب چه قلیونی هم شده بودا حسابی دود فضای حال را پرکرده بود منم کیف میکردم از اینکه امشب یه حالی دادم بهش تا ساعت 1شب نشسته بودیم پای قلیون شب نشینی میکردیم از حرارت وگرمای زیادش هردو حسابی عرق کرده بودیم اون که بیشتر ازمن یعنی تمام لباسش عرق کرده بو دیه پیراهن پوشیده بود که از گرما حسابی عرق کرده بودواسه همین من بلند شدم رفتم دروپنجره هارا باز کنم که اونم پیرهنشواز تنش همانجا در آوردفقط یه زیرپوش نازک که سوتینش کاملا معلوم بود تنش بودبعد گفت آخی خنک شدم چرازودتر دروپنجرهاراباز نکردی گفتم نمیدونستم این قدر گرمازده میشی وادامه دادم حتما از چایی نباته آخه نبات گرمه اونم گفت درسته بعد از مدتی که دیگه رمقی نداشتیم از جامون بلند شدیم ومن خونه را تمیز کردم وبساط چای و قلیونا جمع کردمواونم رفت دستشویی وبعد از اینکه اومد بیرون رفت توحمام یه دوش گرفت بعداز چنددقیقه ای که توحمام بود درحمام رابازکردوگفت میشه واسم حوله و لباس بیاری ؟گفتم خب باشه حالا چی میخوای گفت یه شورت ویه زیرپوش ویه دامن گفتم باشه رفتم اتاق خواب وواسش یه شورت زیبا به انتخاب خودم یه زیرپوش نازک وبدن نما ویک دامن که اونم تا آنجایی که میشد نازک پیداکردم وهمراه حوله بردم دم حمام همینجور که میرفتم گفتم پس سوتین چی ؟ یعنی ازهمون استفاده میکنه!!!! درحمام رازدمواونم دروبازکردوآن هارا ازم گرفت ودرو نیمه باز گذاشت منم رفتم توآشپزخونه سریخچال تا کمی آب خنک بنوشم بعد رفتم اتاق خواب وشروع کردم جامو پهن کردن همینجور که مشغول پهن کردن تشکم بودم اونم اومد تواتاق وگفت جای منم پهن کن گفتم باشه تا برگشتم طرفش داشتم شاخ درمیووردم چی میدیدم سینه هایی تازه وآبکشیده بدون سوتین وای چقدر حشری شده بودم یک دفعه خودما جمع کردم وگفتم بفرما اینم جای خواب شما گفت دستت دردنکنه عزیزم ...گفتم کاری نداری گفت چرا بی زحمت اون سشووار رابیار وکمی موهامو خشک کن گفتم باشه رفتم اونو آوردم وباسشووار مشغول خشک کردن موهاش شدم البته بیشتر نگاهم به سینه هاش بود تا موهاش اونم انگار فهمیده باشه گفت حواست کجاست موهام سوختن گفتم ببخشید وخندمون گرفت واقعا سینه های زیبا ودل انگیزی داشت که دل هرکسی را میبرد سشووارکه تمام شد گفت اگه میشه اون ساکم هم بده بزارم کنارم گفتم باشه بعد از توساکش یه قرصی درآورد وگفت کمی آب بیار رفتم سریع یه بطری آب آوردم ویه لیوان بهش دادم گفتم قرص چیه فشارخونه ؟گفت نه قرص کمره گفتم قرص کمر چیه؟ گفت واسه سفت کردن کمر واینکه کمرم توخواب دردنکنه گفتم آها خب یکی هم به من بده منم هرشب از کمردردی خوابم نمیره که باخنده گفت مشکل شما چیز دیگه ایه بعد یه قرص بهم دادوگفت بخور منم خوردم ورفتم شب خوابو روشن کردموگرفتیم دراز کشیدیم روشو سمت من کرده بود وداشتیم باهم حرف میزدیم از امروز که کجاها رفته وچیکارکرده بعد گفت امشب حسابی بهم خوش گذشت دستت دردنکنه گفتم کاری نکردم وظیفمه اونم خنده ای کرد وگفت آره الان مرد خونه ای دیگه وظیفته همینجور که ملافه رو تکون میداد بهم گفت ببینم طبعت فروکش کرد گفتم نه گفت گرمت نیشت گفتم گرم که چرا بلند شدم پنجره اتاقو بازکردم وپیراهنمو در آوردم گذاشتم کنارم اونم نگاهی بهم انداخت ولبخندی زد منم نگاهی بهش انداختم وزیرچشمی به سینه هاش خیره شده بودم که ملافه ازروشون کناررفته بود اونم متوجه بود سریع چشما ش را روی هم گذاشت ودستشو بازترکرد طوری که درست سینهاشو میشد دید ولمس کرد انگارمنتظر بودببینه من چه عکس العملی ازخودم نشون میدم..همونجور به سینه هاش واون بدن نرمش نگاه میکردم وتکونی به خودم دادم دستم را تو شلوارم کردم وکمی با کیرم بازی کردم وداشتم توعالم خودم تمام اتفاقات امروز راواسه خودم مرور میکردم از دخترزیبای توی پارک تا سینه هایی که الان کاملا مقابلم قرارداشت وتنها یک دست فاصله وگرفتن آنها خیلی به خودم کلنجار میرفتم واز بیداری خوابم نمیبردبعداز مدتی اونم یه تکونی به خودش داد واینبار ملافه را تا روی باسنش پایین کشید وآهسته گفت چقدر هوا گرمه امشب الان درست میشد اونو دید کاملا نیمه برهنه نمیتونستم کاری بکنم مدام باخودم درگیر بودم انگار فضا واسه یه شهوت تمام وکمال به اوج خودش رسیده بود ثانیه ها ودقیقه ها همینجور میگذشت ومن هنوز دستم رو کیرم بود وداشتم خودمو ارضاء میکردم یک لحظه صدایی به گوشم رسید که اسممو صدامیزد چشمانم را باز کردم دیدم اونم بیداره بهم گفت میشه کمی شونه هام را ماساژ بدی کمی درد میکنن گفتم باشه وبهش نزدیکتر شدم اونم به شکم خوابید وگفت شروع کن منم به حالت نشسته کنارش قرارگرفتم ودستام را گذاشتم رو شونه هاش تا بدنشو لمس کردم یه حالت لرزش به خودش گرفت بعد مشغول ماساژدادن شدم یه ربع ساعتی که ماساژمیدادم گفت کمی هم گردن وکمرم هم ماساژبده گفتم باشه وایندفعه بیشتر مالشش دادم از گردن شروع کردم تا قسمت پایین کمرش اونم بدنش به لرزش افتاده بود همینطور میگفت محکم ترگفتم اینجوری اذیت میشم باید روکمرت بشینم گفت باشه هرجوری خودت میدونی سریع بلند شدم ونشستم رو کمرش واز بالاتنه ماساژمیدادم اونم انگار خیلی کیف میکردمنم سرعتو زیاد کردم وخودما پایین تر کشیدم درست تاجایی که کیرم رو باسنش قرار بگیره اونم میگفت آفرین محکم ترکیرم تقریبا سفت شده بود وباحرکت من اونم رو باسنش حرکت میکرد وجلو عقب کشیده میشد انگار متوجه شده بود گفت کافیه واسه امشب ومنم خواستم بلند بشم که گفت دستت دردنکنه از گرما وحرارت بدنش بی حس شده بودم باحالتی بیحال خودمو کنارش انداختم اونم برگشت پشتشو به من کرد واین بار ملافه را از روش کشید کنار منم همینطور که پشتش قرارداشتم کمی خودما به پشتش چسباندم اونم فهمید وکمی باسنشو عقب کشید الان درست بدنم بهش چشبیده بود وکیرم هم وسط چاک باسنش کمی به خودم جرات دادم خودمو بهش فشار میدادم اونم تکونی نمیخورد همینجور که داشتم کیرم را فشار میدادم یکدفعه تکونی به خودش داد وپاهاش را بازتر کرد تا کیرم جلوتر بره یعنی کیرم وسط روناش وپایین کسش قرارداشت چه حرارتی ازش جاری بود نوک کیرم حسابی داغ شده بود کمی پاهاشو سفت کرد تا کیرم تکون نخوره بعد از چند دقیقه احساس کردم یه چیزی را به سر کیرم میزنه آره داشت بادستاش باکیرم بازی میکرد وکمی سر کیرم را فشار میدادمنم همونجور ثابت مونده بودم وتکونی نمی خوردم ولی باهرفشار دستش شهوتم بیشتر میشد لمس دستاش روکیرم خیلی بهم حال میداد درسته پشتش بهم بود ولی واسم آگاه شده بود اون بیداره ومنتظر این حرکتم بود همینجور داشت کیر پر حرارت منو با دستاش نوازش میکردتوهمون حالت بودم که یک دفعه دستشو از لای پاش کشید عقب وکیرمو کامل تو دستش گرفت واز شلواروشرتم در آورد وای داشتم دیوونه میشدم از لمس دستان ظریفش الان کامل کیرم تو دستش بود چه حرارتی حس میکردم کم مونده بود آبم بپاشه بیرون دستشو حسابی رو کیرم فشار میداد جالبه کمرم حسابی سفت شده بود وکیرم مثل سنگ سفت بعدها فهمیدم اثر اون قرصه بود همینجور که حسابی لمسش میکرد یک دفعه یه تکونی به خودش داد وانگار داشت شورتشو آزاد میکرد دست برد تو دامنش واز پایین دامنش شورتشو گرفت وتا نیمه روناش کشید پایین.

بعداز اینکه شورتشو کشید پایین دوباره دست بردوکیر منو گرفت تو دستش واونو روی کسش حرکت میداد درست گرما وحرارت کسش را روکیرم احساس میکردم خیلی پر حرارت بود منم فرصت پیداکردم وتوهمون زمان دستانم را به کمرش گرفتم و کمی بیشتر خودمو بهش فشاردادم اونم ازاین فرصت استفاده کردوکمی هیکلشو بلند کرد تا دستانم به سینه هاش برسه الان درست دستم نزدیک سینه های پر حرارت وسفیدش قرارداشت سریع شروع کردم به لمسشون وای چقدر نرم بودن داشتم از حال میرفتم اونم کیر منو همچنان رو کسش نوازش میداد احساس کردم از حرارت کسش کیرم کمی خیس شده همینطور که این کارو ادامه میداد یک دفعه باصدایی گرفته و شهوت آمیز گفت حسابی سینه هامو فشار بده همش مال خودته وداشت باحرفاش منو تحریک تر میکرد منم بیشتر سینه هاشو فشار میدادم کم کم صدای آه آهش دراومده بود یکدفعه کیرم را بادستاش ول کرد بعد سریع اونو با آب دهانش لیز کرد وای چقدر کیرم داغ شده بودتو بک لحظه سریع پاشو بالا داد وکیرم را گذاشت دم کسش منم کیرمو هل دادم تو کسش وای چقدر داغ بود مثل کوره ی آجر پزی داشتم میسوختم همونجور که عقب جلو میکردم تو کسش اونم با حرفاش بیشتر تحریکم میکرد میگفت آخ ..مردم بیشتر سوختم وای ...منم تو گوشش گفتم عزیزم دیگه مال خودمی کست مال خودمه خودم جرش میدم .هنوز کیرم توکسش عقب جلو میرفت وکمرم هم حسابی سفت شده بود
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و نوشین زن همسایه قسمت چهارم

نیم ساعتی داشتم تلمه میزدم که احساس کردم آبم نزدیکه گفتم داره آبم میاد گفت صبر کن ودستشو رورگ پایین کیرم فشار داد بعد از چند دقیقه اونو ول کرد تا آبم نیاد بعد بازم کیرمو با دستش هل داد تو کسش وای داشتم از شهوت زیاد میمردم یک دفعه ناله ای کرد ودیدم کیرم خیس شده تو کسش فکر کنم آبش اومده بود منم همزمان سرعتمو زیاد میکردم چند دقیقه ای گذشت تا اینکه دیدم آبم داره میاد اونم انگار متوجه شد وسریع اونو از کسش درآورد وگفت بریزش تو دستم منم تمام آبمو ریختم تو دستاش وباصدای بلند آهی کشیدم بعد از اینکه ارضاء شدم خودمو از پشتش آزاد کردم ودراز کشیدم اونم از کیفش دستمالی در آورد ودستاش را پاک کرد وهمونجور دراز کشید یه احساس راحتی داشتم وبه خاطر تشکرازش لبشو بوسیدم اونم به نشانه رضایت سرشو تکون داد وهردو گرفتیم خوابیدیم ساعت نزدیکای 9صبح بودکه از جام بلند شدم اون هنوزم خواب بود رفتم دستشویی وآبی به صورتم زدم وآبگرمکن را زیاد کردم تا یه دوش بگیرم رفتم توآشپزخونه وکتری را گذاشتم رو اجاق گاز بعد لباس پوشیدم تا برم نانوایی تو مسیر بیاد دیشب افتادم قندتودلم آب نمیشد از خوشحالی واتفاقات خوبی که دیشب بینمون افتاد چندتا نان خریدم وبرگشتم خونه تا درحال را باز کردم دیدم اونم بیدارشده واز دستشویی اومدبیرون منم بالبخند بهش گفتم صبح بخیر اونم خنده ای کرد وگفت چیه خیلی خوشی گفتم خوشی از شماست وگفتم بخاطر یه خواب راحت وآسوده بود اونم کم نیوورد وگفت آره چه خوابی بود دیشب منم سروحال شدم وبعد باخنده رفت تو اتاق هنوزم همون لباسها تنش بود سینه هاش معلوم بودن ودیگه هیچ شرم وحیایی بینمون نبود از اتاق که اومد بیرون دیدم یه شورت وکرست ویک دامن وحوله دستشه گفت میخوام یه دوش بگیرم گفتم باشه ولی اول من که اونم گفت من دیشب خیلی عرق کردم بدنم بوی بد میده گفتم باشه شما اول برین واونم رفت حمام ومنم رفتم سراغ صبحانه چند لقمه ای خوردم وبلندشدم رفتم ماهواره را روشن کردم بعداز ربع ساعت درحمام باز شد واومد بیرون تنش فقط یه سوتین ویه شرت ودامن پاش بود اومد نشست رومبل وبهم گفت حالا شما برو یه دوش بگیر گفتم باشه رفتم اتاق خواب ولباس حمامم را برداشتم رفتم حمام که دیدم رو گیره حمام شورتش را گذاشته چیزی نگفتم درو بستم تو حمام شورتشو برداشتم واز لذت بوش یه جلق حسابی زدم واونو روکیرم میمالیدم بعد همراه با لباسهای خودم آنهارا توی لباس شویی ریختم واومدم بیرون داشت ماهواره تماشا میکرد بهم گفت اگر سشووار را آوردی بیا موهای منم خشک کن گفتم ای به چشم ورفتم آوردمش وشروع کردم به خشک کردن موهاش همینجور که خشک میکردم اونم سر صحبتو باز کرد وگفت خودمونیم فکر نمیکردم طبعت اینقدر گرم باشه منم باخنده گفتم شما هم که حسابی بالا بود بعد هردو خندیدیم تاظهر پای ماهواره وسریالهاش بودیم که ظهر شد یه نهار آماده درست کرد وباهم خوردیم بعد از ظهر من رفتم یه سر به خونه خودمون بزنم اونم گفت یکی از اقوامشون قراره بیاد بهش سر بزنه پس کمی خونه رو جمع وجور کردیم ومنم راه افتادم برم خونه دم در بهم گفت حسابی استراحت کن امشب کلی کارداریم منم باخند ه گفتم باشه من همیشه آماده ی خدمتم وبعد خداحافظی کردم واومدم بیرون رفتم خونه وحسابی خوابیدم آخه دیشب خواب درست حسابی نداشتیم تازه امشب هم احتمالا همین اوضاع بود تا زمانی که بهم زنگ زد من چند جا رفتم وسر زدم وکارهام را انجام دادم ساعتای 8شب بود که بهم زنگ زد وگفت بیا خونه من هم کم کم راه افتادم وپشت تلفن بهش گفتم چیزی میخوای بخرم ؟گفت آره یه نوشیدنی سرد بگیر ویک جعبه دستمال کاغذی رفتم سریع مغازه وکمی خرید کرردم وراه افتادم دم در رسیدم زنگ اف اف رازدم درراباز کرد ومنم رفتم بالا داخل حال شدم وسایل را گذاشتم رو اپن آشپزخونه ودیدم اونم از اتاق خواب اومد بیرون بهش سلام کردم واونم گفت خسته نباشید گفتم ممنون شما هم همچنین بعد رفتم لباسمو عوض کردم واومدم رومبل نشستم بهم گفت شام که نخوردی گفتم چرا کمی خونه خوردم گفت منم یه چیزی درست کردم خوردم ولی دلم ضعف میره گفتم خب بزار یه چیزی درست کنیم گفت باشه وهردو باهم مشغول تدارک شام شدیم بعد از خوردن شام که کباب جگر بود گفت بشین تا باهم سریال ببینیم بعد کنترل را برداشت وزدچندتا شبکه خارجی بعد از تماشای چندفیلم من بلند شدم رفتم دستشویی اونم پشت سرم بلند شد ورفت آشپزخانه ونوشیدنی را آماده کرد رفتم رو مبل نشستم پاهامو دراز کردم واونم اومد کنارم نشست وکمی باهم حرف زدیم بعد گفت پاشو بریم بخوابیم دیروقته فردا باید بری سرکار گفتم باشه بلند شدیم ومن رفتم طرف اتاق خواب اونم رفت دستشویی وقتی اومد با یه بطری آب خنک وجعبه دستمال کاغذی هم باخودش آورد وهردو را گذاشت کنارتشک خودش بعد دست کرد از کیفش قرص دیشب راهمراه با قرصی دیگه که تاحالا ندیده بودمش در آورد ومنم صدا زد که بیام بگیرم رفتم از دستش قرصه را گرفتم وگفتم کارش حرف نداشت دیشب کمر درد نگرفتم اونم گفت قدر منو بدون بعد از خوردن قرصه رفتم دراز بکشم که اون بلند شد ورفت سرکمد لباسی ومشغول عوض کردن لباس هاش شد یه لباس خواب نازک پوشیدوکمی هم عطر به لباسش زد واومد سرجاش دراز کشید چه عطری بود فضای اتاق را پر کرده بود رفتم پنجره راباز گذاشتم وچراغ شب خواب را روشن کردم اومدم سرجام دراز کشیدم اونم کنارم دراز کشیده بودهوا گرم بود مجبور شدم پیرهنمو در بیارم ولی به فکرم زد که شلوارم هم از پام در بیارم پس سریع اونم در آوردم وفقط یه شرت پام بود همین که داشتم خودما جمع وجور میکردم اون به طرفم برگشت ویه نگاهی بهم انداخت منم نگاش کردم هردوچند ثانیه ای به هم خیره شده بودیم که یکدفعه بهم اشاره کرد که بهش نزدیک تر بشم منم رفتم کنارش واونم ملافه خودشو رو هردومون انداخت بعد همینطور که صورتمون رو بروی هم بود من پاهامو به باهاش مالیدم اونم فهمید که شلوار نپوشیدم دستشو برد سمت شرتم وشروع کرد کیرمو فشار دادن منم سرمو بردم طرفش و شروع کردم لب گرفتن ازش اونم همزمان بامن مشغول شد همونجوری که باشدت لباش را میخورد م دست انداختم رو شونه هاش ولباس خوابشو از تنش در آوردم تا رسیدم به سوتینش دست کشیدم روش وگفتم اجازه هست اونم با عشوه گفت آره مال خودته سریع شروع کردم به لیسیدن گردنش وبعد اومدم تا به سوتینش رسیدم با دندونام سوتینشو کشیدم پایین وبازش کردم روش دراز کشیدم وهمونجور مشغول لخت کردنش بودم اونم با یک دستش شورتمو کشید پایین ودرش آورد منم سریع رفتم پایین تر وبا دهانم شرتشو گرفتم کمی از رو شرت کسش را لیسیدم بعد با دندونام اونو کشیدم پایین وای چه منظره ای بود شهوت وجودما فراگرفته بودچه کس نازی بود حتی یه تار موهم نداشت انگار تازه موهاشو زده بود شروع کردم به خوردن کسش وبادستام سینه هاشو فشار میدادم چه عطر وبویی از کسش میومد کم کم صدای آه آهش دراومد خودما کشیدم بالا وشروع کردم سینه هاشو خوردن حسابی تو دهانم مکشون میزدم با دستم هم کسش را تحریک میکردم دیگه همه بدنش در اختیارم بود هردو لخت لخت روهم دراز کشیده بودیم اونقدر شهوتم زده بود بالا که هیچ چیزو نمیفهمیدم انگشتمو خیس کردم وکردم تو کسش سینه هاشم تو دهانم بودن یه گاز از نوک سینه هاش گرفتم وای چه حرارتی داشت آه آهش بیشتر شد کیرمو تو دستش چنگ میزد منم بیشتر تحریک میشدم سریع رفتم پایین وچوچولشو با دهانم گرفتم وبازبونم حسابی مالیدمش نوک زبونمو تو کسش هل دادم چه حرارتی ازش بیرون میومد اونم با دستاش سرمو به کسش فشار میداد وناله میکرد کم کم داشت آب کسش بیرون میزد منم باشدت فراوانی لیسش میزدم آه آهش کم کم به دادوناله تبدیل شدخودما کشیدم بالا وکیرما بردم لایه سینه هاش وعقب جلو میکردم اونم سینه هاشو رو کیرم فشار میداد بعد کیرمااز سینه هاش جداکردم وبردم نزدیک دهنش سرشو کشید کنار ولی من هرجور بودکیرمو کردم تو دهنش اونم مشغول لیسیدن شد وای چقدر کیرم داغ شده بود بازم رفتم سراغ کسش وکمی باکیرم چوچولشو مالیدم دیگه طاقت نداشت وگفت بکن توش مردم بعد بادستش کیرمو گرفت وگذاشت تو کسش وهمینجور ناله میکرد منم شروع کردم به تلمه زدن داشت اشک چشماش جاری میشد منم همینجور کیرما تو کسش عقیب جلو میکردم حسابی داغ کرده بودم هیچ چیزنمی فهمیدم تا به خودم اومدم آبم باشدت تمام ریخت توکسش وبدنم کم کم سست شد اونم همزمان بامن بازم آبش اومد وهردو بیحال رو هم افتادیم یه ربعی گذشته بود که حالم سرجاش اومد سریع بهش گفتم برو خودتو بشور آبم ریخت توکست اونم گفت قرص خوردم چیزی نمیشه ولی واسه اطمینان ازش خواستم بلند بشه وبره خودشو بشوره خودمم بلند شدم باهم رفتیم حمام ومن کیرم را آب زدم اونم کمی با آب داخل کسشو شست بعد باهم برگشتیم تو رختخواب ولخت تو بغل هم مثل یه زن وشوهر خوابیدیم صبح تا به خودم اومدم دیدم هواروشنه خواستم بلند بشم که اونم انگار بیدار بودباحالتی شاداب منو بغل کرد وگفت عزیزم خوب خوابیدی گفتم آره اونم گفت تو دیگه شوهر منی واز اینکه دیشب حسابی ارضاء شده بود ازم تشکر کردوبعد ادامه داد کیر خیلی بزرگی داری تاحالا همچین کیری تو کسش نرفته ولی گفت هروقت آبت خواست بیاد بهم بگو گفتم باشه ویه لب جانانه ازش گرفتم وسینه هاشو تودستم گرفتم وهردو خندیدیم ومن بلند شدم برم سرکار

هرشب دیگه کار هرشبمون شده بود لذت بردن ازهم. همه جا باهم راحت بودیم وهیچ چیز نمی تونست این رابطه عاشقانه وسکسی مارا از هم جداکنه سرکارم همیشه بهش فکر میکردم وبه احساسی که نسبت بهش دارم .هرروز که میگذشت احساسم بهش بیشتر میشد وطاقت دوری ازش واسم سخت میشد سعی میکردم هر جور شده اونو خوشحال واز زندگی باهام راضی کنم مثلا باهم میرفتیم خرید یا فلان کادو را واسش میخریدم یادمه یه روز که باهم تفریح بیرون رفته بودیم بهم گفت اگر تو نبودی معلوم نبود چه سرنوشتی درانتظارم بودمیگفت تو بهترین دوست ویاوری هستی که تاحالا داشتم وگاهی هم از من درمورد دوستی با پسرش میپرسید که چطور باهم آشنا شدیم هردوی ماگاهی تلفنی سراغی از پسرش میگرفتیم واز حالش جویا میشدیم یادمه دوستم هروقت باهاش تماس میگرفتم میگفت بلند شین با مادرم بیاید آبادان وازم میخواست مواظب مادرش باشم منم بهش قول دادم همیشه کنارش باشم .مادردوستم همیشه ازم تشکر میکرد ومیگفت از اینکه همیشه کنارمی احساس آرامش میکنم روز ها میگذشت وعلاقه ی ما نسبت به هم بیشتر میشد تو این چند روز همه جور روش سکسی را باهم انجام میدادیم وعین فیلم های پرونو باهم سکس میکردیم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و نوشین زن همسایه قسمت پایانی

تو این چند روز همه جور روش سکسی را باهم انجام میدادیم وعین فیلم های پرونو باهم سکس میکردیم موقع حمام رفتن باهم میرفتیم ومن آنجا بدنشو میشستم اونم بدن منو بعد همونجا کسشو میخوردم آنقدر باچوچولش بازی میکردم که به نفس نفس می افتاد اونم خم میشد وواسم ساک میزد بعد هم کیرم را تو کسش جا میداد ومنم حسابی تو کسش تلمبه میزدم تا زمانی که آبم بیاد واونو رو سینه هاش ودهانش بریزم بعد از کسش خودما واسه کون تپلش آماده میکردم البته زیاد نمیکردمش آخه دوست نداشتم درد بکشه ولی باهمه درد هاش یه لذت خاصی بهش دست میداد اینو خودش بعد از اینکه از کون میکردمش میگفت . دادوناله کردنش حشرم را بالا میزد ومن باقدرت بیشتر کیرمو تو کونش فشار میدادم وهمانجاهم آبمو میریختم. تو حمام بعضی وقتها رو زمین دراز میکشید ومنم بعد از کردن کسش واسه ارضاء کردنش دستم را تا جایی که میشد تو کسش فشار میدادم واونم از شدت شهوت ارضاء میشد یا ازم میخواست رو سینه هاش بشاشم میگفت لذت خاصی داره یه بارم اون رو کیرم نشست وروش شاشید وای چه گرمایی داشت اون شاشش که از کوسش بیرون میومد .همونجا تو بغلش میخوابیدم تا چند دقیقه که حسابی خسته میشدیم اونوقت خودمون را می شستیم وبیرون میومدیم چند بارهم فیلم های پرونو تماشا می کردیم وهمانجا رو مبل همدیگه را لخت میکردیم وباهم سکس میکردیم بعضی وقتها شبها موقع سکس از کاندوم واسپری بی حسی که از داروخانه خریده بودیم استفاده میکردیم تا وقت بیشتری واسه سکس داشته باشیم روزهامون همینجور میگذشت تا اینکه یک اتفاق باعث جدایی مااز هم شد واونم شوهرش بودکه احساس ندامت وپشیمانی کرده بود واقوام وفامیل هاشون اومده بودن واسه پادرمیانی تا یه جوری آنهارا باهم آشتی بدن این خبر خیلی ناراحتم کرد آخه خیلی بهم عادت کرده بودیم. یادمه اون شبی که بهم این خبر را داد از شدت ناراحتی نتونستم خودما کنترل کنم وتا ساعت 2و3 شب تو خیابان قدم میزدم اونم از شدت گریه فشارش افتاد وقتی با تماس ها وپیامک هاش اومدم خونه ودیدم حالش خرابه خیلی ناراحت شدم ولی هرجور بود اونو همون شب با قرص ودارو خوب کردم وکم کم حالش بهترشد ولی ناراحتی شادی را ازمون گرفته بود اون شب سیاه ترین شب زندگیمون بود توهمون شب ازم یه قولی گرفت واون اینکه اگر برگشتم پیش شوهرم باید همیشه بهم سر بزنی وتنهام نزاری حتی میگفت باید این رابطه سکسی راباهام ادامه بدی منم با صورتی پر از اشک ولبخندی از درد دستم را روگونه هاش کشیدم وقطره های اشکش را پاک کردم ولبم را رو لبش گذاشتم وهمونجور از هم لب گرفتیم فرداش خودم به عنوان یک شاهد تو محضر حاظر شدم واون باشوهرش صیقه عقد وعروسی مجدد را جاری کردن واز فرداش برگشتن سرخونه زندگی خودشون یادمه تو چهرش ناراحتی را موقع اجرای عقد نامه میدیدم ولی من با چهره ای خندون اونو دلداری میدادم ...نمیدونم تاحالا واستون پیش اومده به کسی علاقه داشته باشین هم از سکس وهم از عشق اونوقت جداشدن ازش خیلی سخته شاید همه فکر میکنید من بخاطر سکس باهاش درارتباط بودم واز زندگی مجددش ناراحت ولی نه .....شاید اولش مبنای رابطم باهاش سکس بود ولی کم کم عشق جای اونو گرفت عشقی که می تونست تا ابدبینمون جاودانه بمونه .تو اسباب کشی واسایلش کمکش کردم وآنهارا به خانه شوهرش برگردوندم واز اون به بعد بینمون فاصله افتاد چندروزی ازش خبرنداشتم تا اینکه یه روز سرکار بهم زنگ زدوبعداز احوال پرسی گفت کجایی ؟ گفتم سرکار گفت حتما بعد از کارت بیا پیشم .....گفتم اتفاقی افتاده؟ گفت نه تو بیا ......بعد از کارم خیلی کنجکاو بودم ببینم جریان چیه واسه همین قبل رفتن بهش زنگ زدم اونم گوشی را برداشت وگفت تو بیا وقتی اومدی موضوع را بهت میگم .. عقلم به جایی قدنمیداد حدودا ساعتای 8شب بودکه خودما به دم درخونه شون رسوندم زنگ اف اف را زدم گوشی را برداشت گفت کیه گفتم منم درو باز کردومن داخل شدم نمیدونید باچه سرعتی خودشا بهم رسوند ومنو تو آغوش خودش درحالی که ازشدت دلتنگی وشادی داشت اشکش جاری میشد بغل کرد منم که دستم چند پلاستیک میوه بود آنهارا رهاکردم وتو آغوشش قرار گرفتم واز هم بوسه ولب گرفتیم بعد از اینکه کمی آرام شد باخوشحالی منو دعوت کرد برم داخل حال وکمک هم میوه هارا که از پلاستیک ریخته بودن را جمع کردیم ورفتیم داخل خونه تیپش باچندروز قبل خیلی فرق کرده بود ولی با آرایش ولباس جذابی که تنش کرده بود اونا زیبا کرده بود تو آشپزخانه باهم میوه هارا شستیم ویک چایی هم درست کردیم واومدیم رو مبل نشستیم وشروع کردیم به حرف زدن درمورد اتفاقات این چند روز بهم از همه چیز گفت از ناراحتیش تا تنها بودنش میگفت شوهرم هرسه چهار روز یک بار میاد خونه چون ماشین سنگین داره همش توجادس ویکی را میخواد فقط واسش خونه داری کنه وغذادرست کنه وگرنه اصلا بهم توجه نمیکنه همینجور که اینهارا میگفت بغضش جاری شد کمی باحرف هام آرامش کردم وبعد ادامه داد امشب نمیاد خونه گفتم از کجا میدونی گفت خب بهم گفت واسه بارزدن باید توصف باشم وادامه داد واسه همین ازت خواستم بیایی امشب پیشم هستی مثل روزای قبل وگفت به خونوادت زنگ بزن بگو امشب خونه یکی از دوستات هستی نمیای منم گوشیم را برداشتم واینجوری گفتم بعد با خوشحالی بسیار بوسم کرد وگفت خب برم سفره را آماده کنم تا شام بخوریم دلم خیلی واسش سوخت وقتی میدیدم اینقدر تنهایی کشیده بعد رفتم کمکش وسفره را آماده کردیم ومشغول شام خوردن شدیم بعداز شام یه قلیون نعنا گذاشتیم ومشغول تماشای ماهواره تا ساعت 12 نصف شب بیداربودیم باهم میگفتیم ومیخندیدیم خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت بعد از اون بلند شدیم خونه را مرتب کردیم ورفتیم بخوابیم من رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون دیدم داره تواتاق خواب دم کمدش لباسشو عوض میکنه وکمی آرایش میکنه بعد بهم گفت راحت باش ولباستو عوض کن منم همونجا پیرهن وشلوارمو درآوردم وباخنده گفتم خوبه؟ اونم خنده ای کرد وگفت عالیه از این بهتر نمیشه وباخودش هم اینکه میومد سمت رختخواب یه بسته که نمیدونم چی بود ویک اسپری بی حس کننده وهمون قرص های قبلی بعد بهم گفت برو آب بیار رفتم از یخچال یه بطی آب خنک آوردم وهردو مشغول خوردن قرص شددیم البته اون بازم از قرص ضدحاملگی استفاده کرد بعد باآرایشی که همه را جذب خودش میکرد وعطری که شهوت همه را بالا میزد بهم گفت عزیزم من در اختیارتم منم باخنده گفتم شما صاحب اختیاری ورفتم رو تخت کنارش نشستم از شدت شهوت کیرم داشت بالا میزد رفتم نزدیک تر وشروع کردم باهاش عشق بازی از شوخی وخنده تا لب گرفتن اونم منو تو بغل خودش فشار میداد همینجورکه از هم لب میگرفتیم مشغول لخت کردن هم شدیم با احتیاط کامل لباس نازکش و سوتین وشورت مشکی نازک وگلدارشو ازتنش درآوردم اونم شرت منو از پام درآورد وگفت عزیزم میخوام امشب یه حال اساسی بهم بدی گفتم باشه توهم باید کمک کنی بعداونو خوابوندم واز بالا تنه شروع به خوردن ولیسیدنش کردم تا رسیدم به سینه هاش اونهارا تو دهانم کردم ومی مکیدم وبادستام هم فشارشون میدادم بعد از چند دقیقه که دیدم سینه هاش سرخ شد رفتم سروقت کسش که هنوز جوون مونده بود شروع کردم به خوردنش وتا جاداشت بازبونم چوچولشو تحریک میکردم اونم منو با حرفاش تحریک تر میکرد بعد از کلی کس لیسی بهم گفت میخوام کیرتو بخورم منم بلند شدم روش نشستم وکیرم را نزدیک دهانش بردم اونم با ژست خاصی اونو تودهانش کرد وحسابی میلیسید بعد که کیرم حسای شق شد اسپری کنارش را برداشت وگفت امشب میخوام تا صبح ازت کار بکشم گفتم باشه بعد حسابی اسپری تاخیری را رو کیرم خالی کرد وبعد از اون بسته یه چیزی در آورد کنجکاوشدم ببینم چیه که که دیدم یه کاندومه خارداره اونو بازش کرد ورو کیرم کشید گفت میخوام حسابی تحریک بشم وبعد هم کمی پماد لیز کننده بهش مالید تو این مدت حسابی استاد شده بود واسه خودش بعد گفت حالا نوبت توئه منم با ولع خاصی شروع کردم به خوردن سینه هاش وبعد کسش و دستم را میکردم توش تا جا بازکنه بعد کم کم خودما آماده کردم واسه یه نبرد طولانی اولش کیرم را رو کسش میمالیدم وحرکت میدادم تا کمی تحریک بشه بعد که دیدم داره بهم التماس میکنه کیرما گذاشتم دم سوراخ کسش وگفتم آماده ای اونم با اشاره ای گفت آره ومنم کردم تو کسش وای چقدر حال میداد باخوارهایی که رو کاندومه بود بیشتر تحریک میشدمنم باشدت شروع به کردنش شدم اونم باحرفاش تحریکم میکردکم کم آه واوهش دراومد نفس زدنش بیشتر حسابی عرق کرده بودیم وزمان از دستمون رفته بود همینجوربا هم سکس مییکردیم وهیچی نفهمیدیم فقط تلمبه میزدم بعد بلند شدم و اونو به پهلو خوابوندم وکردم توش چند دقیقه بعد هم به پشت کردمش وتا جایی که جاداشت کیرمو کردم تو کسش که الان دیگه خیس ولغزنده شده بود تو فضای شهوت ودادوناله های اون غرق شده بودم وفقط تا آنجا که یاد دارم داشتم حریصانه سینه هاشو با دستام فشار میدادم وباشدت تمام تلمبه میزدم تو کسش اونم کم کم داشت از حال میرفت کمی سرعتمو کم کردم وبرش گردوندم وپاهاشو دادم بالا وروش مسلط شدم وبازم مشغول کردنش شدم خودمم حسابی به نفس نفس افتاده بودم وعرق کرده بودم از جام بلند شدم وبطری آب را برداشتم وکمی از آبش خوردم وبعدکمی هم رو سرم خالی کردم وچند قطره ای هم تو دهانش ریختم تا کمی حالش جا بیادبعددوباره کارمو شروع کردم تا زمانی که دیدم آبم نزدیکه واونم دیگه ارضاء شده بود همینجور که کیرم تو کسش بود خودما ارضاء کردم تا آبم که اومد بعد ربع ساعتی که روش بیحال افتاده بودم کم کم اونم حالش بجا اومد شروع کردیم از هم لب گرفتن وبعد از درآوردن کیرم از کسش کاندوم را در آوردم و بلند شدم رفتم دستشویی وکاندوم را انداختم آنجا وقتی برگشتم اون همینجور بی حرکت افتاده بود رفتم کنارش وگفتم چیه شکست خوردی ؟خسته شدی ؟اونم با خنده بهم گفت نه منم گفتم باشه وبهش گفتم پاشو کمی تو حیاط قدم بزنیم تا حالمون جابیاد وتجدید قوا کنیم دستشو گرفتم وبلندش کردم وباهم رفتیم تو حیاط وکمی راه رفتیم تا حالمون خوب شه بعد ازنیم ساعت اومدیم داخل واون رفت دستشویی منم رفتم حمام تا کیرما آب بزنم اونم اومد توحمام وکمی به کسش آب زد باهم راه افتادیم رفتیم روتخت بهش گفتم اینبار نوبت پشتته اونم کمی مکث کرد وبعد بی حس کننده را برداشت وگفت کمی به پشتم بمال منم اسپری را برداشتم وبه کیرم زدم ویه کاندوم روش کشیدم البته کاندوم ساده نه خواردار بعد کم کم اونو به پشت خواباندم واول کمی به کونش پماد مالیدم بعد کیرم را با کرم لیز کننده آماده کردم ویواش یواش کردم توش وای چقدر داغ بود شروع کردم به تلمبه زدن اونم کم کم خودشا شل گرفت یه نیم ساعتی مشغول کردن کونش بودم که گفت کافیه بکن تو کسم منم بلند شدم واونم از جاش پاشد ومن دراز کشیدم اومد کاندوم را از کیرم در آورد وکمی واسم ساک زد بعد که کیرم لیز شد اومد روپاهام وکیرم را با کس خودش تنظیم کرد ویواش نشست روش منم همینجور که سینه هاش تو دستم بود با سرعت به کسش ضربه میزدم بعد از چنددقیقه بلند شد وطاق باز خوابید وگفت بیا منم رفتم روش وکیرما گذاشتم تو کسش ومشغول کردن شدم اونم دوپاش را قفل کرد دور کمرم وهمینجور ناله میکرد منم بیشتر میزدم توش نم ساعتی تو همون حالت بودیم که احساس کردم داره آبم میاد بهش گفتم داره آبم میاد اونم بازم پاهاشو قفل کرد دور کمرم ومحکم بادستاش بغلم کرد وگفت بریز توش تا کسم آب بخوره ومنم باشدت آبمو توکسش خالی کردم واونم میگفت چقدر داغه سوختم سوختم وهردو همینجور رو هم تا صبح خوابیدیم ..صبح تا ساعت هشت خواب بودیم که من بلند شدم و خواستم برم دستشویی که یکدفعه باصدای گرفته گفت بگیر بخواب نمیخواد بری سرکار گفتم باشه تا ظهر میمونم چون خیلی خسته شدیم دیشب بعد رفتم دستشویی وآبی به صورتم زدم وآبگرم کن را زدم روزیاد برگشتم کنارش دراز کشیدم اونم خودشو جمع کرد وبه پهلو کنارم دراز کشید ودستشو دور گردنم گرفت وبخاط دیشب ازم تشکر کرد لبم را بوسید منم اونو بوسیدم وبعد کمی دراز کشیدیم خوابمون نمیبرد فقط همینجور که دراز کشیده بودیم حرف میزدیم اون گفت امشب هم بمون گفتم یوق شوهرت بیاد گفت خب زنگ میزنم بهش گفتم نه بزار استراحت کنیم تابعد حسابی دیشب خسته شدیم اونم حرفم را تایید کرد وگفت آره بهم گفت هر وقت بهت زنگ زدم باید بیایی گفتم باشه قول میدم بعد کم کم از جامون بلند شدیم ورفتیم حمام تو حمام هم یه دستی به کیروکس هم دیگه زدیم وهمونجا بازم سکس کردیم من دیگه حالم خوش نبود دیگه کمر نداشتم بعد از دوش گرفتنمون اومدیم بیرون وکم کم صبحانه راخوردیم وهردو آماده شدیم بریم بیرون اون میخواست بره بازار منم سررا ه چند جا کارداشتم پس خونه را مرتب کردیم ورفتیم بیرون دم رفتن بازم منو بوسید وگفت ممنونم قولت یادت نره منم گفتم چشم وهردوخندیدیم واومدیم بیرون چندوقت همینجور میگذشت ورابطه ما هم ادامه داشت درنبود شوهرش من شوهرش میشدم وباهاش سکس میکردم ومدتها رابط مون به همین شکل میگذشت الان چندسالی هست همینجور باهم در ارتباط هستیم اینم بگم تو این مدت من سرکارم دچار کمردرد شدم ومجبورشدم کمرم را عمل کنم ودیگه نتونستم بعد از اون عمل باهاش سکس داشته باشم ولی هنوز باهم تلفنی در ارتباطیم وگاهی هم من بهش سر میزنم شوهرشم مدتی میشه خودشا بازنشسته کرده والان درکنار همسرشه ولی اون عشقی که بین ما بود را نمیتونه باهاش داشته باشه این بود داستان زندگی من با نوشین زن همسایه امیدوارم که خوشتون اومده باشه...پایان

نوشته: گل یخم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سفرنامه تایلند قسمت اول

ژانر : سکس زن و شوهر


شیوا زن من خیلی خوشکله قربون اون کسش برم که همیشه تمیز و تراشیده و امده لیس زدن هست زنم توی خونه خیلی سکسی لباس می پوشه من هم فیلم و عکس سکسی زیاد می بینم و برای همین می تونم بهش بگم که چی بپوشه که اون کس وکون قشنگش بیشتر تو چشم بیاد بهترین قسمت بدن شیوا کونش هست که خیلی قشنگه و من کونشو خیلی دوست دارم همیشه آرزو داشتم بتونم با لباس سکسی تو خیابون باهاش راه برم شیوا جونم از پوشیدن شورت و کرست خوشش نمیاد و برای همین هم توی خوونه همیشه کسش پیدا هست و همینطور که روی مبل میشنه و بلند میشه من از دیدن اون کس خوشکل و تراشیدش لذت می برم یقه لباس هاش باز و راحت هست و به راحتی اون پستونای گردش را میشه دید زد خلاصه اینکه همیشه کس وکونش در دسترس هست...



پارسال یه سفر رفتیم تایلند وگرچه اینجا که ما زندگی می کنیم مثل همه جای دنیا به جز ایران بطور کلی ازادی پوشش برای زن ها هست و شاید حتی زیادتر از تایلند هم باشه اما این بهترین فرصت بود که من و زنم بتونیم با همدیگه تجربیات تازه ای از سکس داشته باشیم و شیوا سکسی ترین لباس ها شو می پوشید و با هم توی خیابون می چرخیدیم ؛ من که می دونستم زنم از پوشیدن لباس های سکسی خیلی خوشش میاد قبل از سفر از طرف خودم بهش چراغ سبز دادم و بهش گفتم که تا میتونه لباس های سکسی و لخت با خودش بیاره و بهش گفتم که این سفر از اول تا اخر فقط سکس هست و حسابی آمادش کردم که هر کاری دوست داره انجام بده و بهش اطمینان دادم که از نظر من هر چه لخت تر و هر چی سکسی تر باشه بهمون بیشتر خوش میگذره ؛


این داستان مربوط به اون سفر هست که البته بر اساس واقعیت نوشته شده ؛ توی اون سفر شیوا خیلی سکسی لباس می پوشید و با هم استخر رفتیم و کنار دریا لخت شدیم و کلی سکس داشتیم و من هم از دیدن اینکه شیوا با آزادی و راحتی می تونه لباس بپوشه و حتی با حالت لخت و عریان جلوی دیگران راه بره و از آفتاب و طبیعت لذت ببره خیلی خوشحال بودم و کلی هم لذت بردم و حالا که دارم ماجرای سفرم را برای شما می نویسم و برای اینکه این داستان حال و هوای سکسی تری داشته باشه و خوندنش لذت بیشتری به خواننده بده من یه ذره نمک و فلفلشو زیاد کردم و امیدوارم که خوشتون بیاد ؛ خلاصه اینکه روز سفر رسید و ساک را بستیم و راه افتادیم لباسی که شیوا برای سفر پوشیده بود یه بلوز تقریبا بلند و یقه باز بود با شلوار جین و راه افتادیم رفتیم فرودگاه ؛ در مدت پرواز اوضاع تقریبا معمولی بود تا اینکه برای ترانزیت به فرودگاه دوبی رسیدیم و باید با یه هواپیمای دیگه به تایلند می رفتیم ؛ توی فرودگاه یکی دو ساعت وقت داشتیم و من مشغول دید زدن مغازه ها و البته مشتریان اونا بودم که زنم گفت میخاد بره دستشویی و لباس عوض کنه من هم اوکی دادم و همراش رفتم ؛ وقتی برگشت دیدم از همینجا کارش را شروع کرده و از دیدن مدل جدیدش کاملا شوک شدم ؛


همینطور که بطرفم می اومد حرکت پستوناش را میدیدم و با هر تکونی که می خوردند قلب من هم تکون می خورد و می لرزید ؛ سوتین و شلوار را در آورده بود و فقط با همون بلوز بلند با یقه باز با هم راه افتادیم توی فرودگاه ؛ من هر چند وقت میذاشتم از من جلوتر بیفته که بتونم پاها و کونش را دید بزنم و توی فروشگاه ها به بهانه های مختلف یه کاری می کردم که دولا بشه و دوتا پستوناش بیفته بیرون و از نمای چشم نوازی که می دیدم لذت می بردم ؛ پرواز اعلام شد وما به داخل هواپیما رفتیم ؛ توی راه بعد از اینکه غذا خوردیم چشمامون سنگین شد و یواش یواش احساس کردم شیوا خوابش میاد ؛ سرشو گذاشت روی شونم و چشماشو بست که بخوابه ؛ من همه مدت نگاهم به یقه باز و پستوناش بود که بیشتر از نصفشون بیرون بودند و اون دوتا رانهای سفید و قشنگش که تا نزدیک شورتش پیدا بود نمی ذاشت چشم رو هم بذارم و خواب بطور کلی از سرم پریده بود ؛ یه مدت که گذشت احساس کردم خوابش برده ؛ اروم اروم دستم را گذاشتم روی پاهاش و اومدم بالا تا رسیدم به لبه لباسش و با یه حرکت خیلی اروم لباسشو یه ذره بالاتر بردم طوری که شورتش دیده بشه ؛ کسش را قبل از سفر تراشیده بود و شورت توری سفید پوشیده بود و سفیدی کسش از روی شورتش معلوم بود ؛


وقتی دیدم عکس العملی نداره یه ذره دیگه لباسشو بالاتر زدم تا همه لای پاش با اون کس سفید و گوشتی بزنه بیرون ؛ حالا نوبت پستوناش بود ؛ یواش یواش یقه لباسشو به دو طرف کشیدم و کم کم نوک پستوناش افتاد بیرون ؛ کیرم داشت منفجر میشد و دلم میخاست همونجا حسابی کس و کونش را بکنم اما چاره نبود و باید صبر می کردم تا برسیم ؛ دیدین کس و پستون ها ی لخت زنم توی هواپیما طاقتم را گرفته بود یه کم کیرم را مالیدم و همونطور که داشتم به منظره زیبای سکسی زنم نگاه می کردم تلفنم را آوردم و چندتا عکس از شیوا که نیمه لخت خوابیده بود گرفتم بعد چشمامو بستم که این منظره قشنگ تو ذهنم ثبت بشه ؛ نمی دونم چند نفر وقتی ما خواب بودیم کس و کون زنم را دید زدند ولی خیلی حال خوبی داشتم و خوابم برد ؛ چند ساعت بعد یکی از مهماندارها برای صبحانه بیدارمون کرد و وقتی غذا خوردیم من عکس های نیمه لخت شیوا را بهش نشون دادم و کلی با هم حال کردیم ؛





وقتی رسیدیم مستقیم رفتیم هتل ؛ من قبلا تایلند اومده بودم و می دونستم کجا برم و چکار کنم و برای همین هم تور نگرفته بودیم و توی سفر تنها بودیم ؛ همین که رسیدیم هتل وارد اتاق شدیم مثل اینکه همه شهوت و هیجانی که در طول پرواز توی وجودمون جمع شده بود منفجر شد و ما دوتا مثل دیونه ها از سر و کول هم بالا می رفتیم من کس و کونش را از روی شورت توری میخوردم و اون هم کیرم را محکم گرفته بود و می مالید ؛ زن من اصلا از ساک زدن خوشش نمی یاد و من هم اصراری ندارم که برام ساک بزنه ولی موقع سکس خیلی سر و صدا میکنه که این کارش برام ازصد بار ساک زدن بیشتر تحریک کننده هست ؛ برای لخت کردنش لازم نبود زیاد وقت بذارم چونکه لباسش تقریبا هیچ جای بدنش را پوشش نمی داد و فقط شورتش را درآوردم و افتادم به جون کسش اونقدر لیس زدم تا آبش اومد و افتاد روی تخت ؛ من هم کنارش آروم گرفتم ؛ یکی دو ساعت خوابیدیم و بعد رفتیم حمام یه دوش سکسی با هم گرفتیم و آماده شدیم که بریم بیرون و یه چرخی تو خیابونای اطراف هتل بزنیم ؛



شب اول که رسیدیم من و شیوا برای بیرون رفتن داشتیم آماده می شدیم و من خیلی دلم میخاست ببینم زنم چی می پوشه و چطوری با من میاد بیرون ؛ دیدم رفت سراغ چمدون که شورت برداره بهش گفتم که عزیزم اگر دوست داری مثل توی خونه خودمون که شورت نمی پوشی اینجا هم شورت نپوش و همینطور بیا بیرون و راحت باش از نظر من مشکلی نیست و اونم یه نگاه شیطنت امیز بهم اندخت و گفت اره خودت میدونی که من دوست ندارم شورت بپوشم ؛ من هم گفتم خوب نپوش عزیزم ؛ اونم خوشحال شد و خندید و شورت را انداخت توی چمدون ؛ یه دامن کوتاه برداشت و پوشید که تا بالای رانهاش پیدا بود و یه تک پوش آستین حلقه با یقه باز هم رنگ دامن پوشید و گفت من اماده ام ؛ من هم بلافاصله شورتم را در اوردم و یه شلوارک پاچه گشاد بدون اینکه زیرش شورت بپوشم تنم کردم و با یه تک پوش ساده با هم از هتل زدیم بیرون ؛ کیرم توی شلوارک به راحتی جابجا میشد و احساس خوبی داشتم ؛ زنم تقریبا لخت بود و وقتی راه می رفت باد میزد و دامنش تکون میخورد و تا نصفه های کونش دیده می شد و من از دیدن این صحنه ها لذت زیادی می بردم ؛ از کنار استخرهتل که رد می شدیم به شیوا گفتم که شب با هم بریم استخر اونم گفت اره اتفاقا خیلی دوست داره با من توی آب باشه ؛ از کنار استخر که رد می شدیم شیوا کنار استخر بود و من طرف دیگه باهاش راه میرفتم و دیدم که یکی دو نفری که توی آب بودن وقتی شیوا از بالای سرشون رد میشد با حرص و ولع زیادی زیر دامنش را دید میزدند و از منظره کس خوشکل و تراشیدش لذت می بردند و من بیشتر از اونا حال میکردم چون اونا فقط اون کس را می دیدند اما من به راحتی می تونستم هر وقت بخام کیرم را توی اون کس لطیف و دوست داشنتی فرو کنم ؛
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سفرنامه تایلند قسمت دوم

ژانر : سکس زن و شوهر


از دیدن این صحنه ها و اینکه زنها و مردهای توی استخر کس زنم را می بینند و زنم بیخیال از همه اینها داشت با من راه می رفت و با شور و هیجان با من حرف می زد که کجا بریم و چکار کنیم کیرم داشت راست میشد و حال خوبی داشتم ؛ چند نفری روی نیمکت های کنار استخر دراز کشیده بودند و من هم برای اینکه اونا هم بتونن از منظره کس و کون سکسی شیوا جونم لذت ببرند با دست انداختم دور کمرش و همونطور که راه میرفتیم بدون اینکه متوجه بشه آروم آروم دستم را با لباسش آوردم بالا و دامن کوتاهش را کوتاهتر کردم حالا دیگه تقریبا همه کونش و نصف کسش بیرون بود و چون خودش می دونست که شورت نداره و با اون دامن کوتاهی که پوشیده بود متوجه نبود که چقدر از اندام قشنگ و دوست داشتنیش پیدا هست ؛ من که حسابی حشری شده بود تصمیم گرفتم همین روال را تا اخر ادامه بدم و وقتی با هم توی خیابون راه می رفتیم هر جا که میدیدم یکی دو نفر متوجه کس و کون شیوا هستند با همین روش نمای بهتری بهشون هدیه می دادم و کلی حال می کردم ؛ اون روز یادم هست که باهم رفتیم توی فروشگاه که دوتا دمپایی برای استخر بخریم فروشنده یه زن تایلندی بود من خیلی دلم میخاست که یه نمای خوشکل به این خانم فروشنده نشون بدم برای همین هم ازشیوا خواستم که یکی از مدل های دمپایی که توی طبقه پایین تر بود را برداره و امتحان کنه اونم بیخیال از همه جا دولا شد و من از پشت سر دیدم که چطور کسش از وسط پاهاش زده بود بیرون و متوجه شدم که همون موقع یکی از مشتریان هم مثل من داره به کس شیوا نگاه می کنه من هم بطرفش برگشتم و با لبخندی بهش حالی کردم که مشکلی نیست اونم لبخندی زد و به کارش ادامه داد ؛

دمپایی ها را خریدیم و توی خیابونهای اطراف چرخیدیم و من دائم در حال تماشای کس و کون شیوا بودم که بی وقفه از همه جا دیده میشد و هر وقت هم دیده نمی شد خودم با دست دور کمرش را می گرفتم و دامنش را بالا تر میبردم ؛ دیگه طاقتم تموم شده بود و کیرم داشت درد می گرفت ؛ بهش گفتم شیوا جون من کس میخام ؛ گفت چیه دیونه شدی ؛ گفتم اره دیونه شدم و بد جوری هم دیونه شدم ؛ یه کاری بکن ؛ با خنده گفت اخه من توی خیابون چکار کنم ؛ گفتم نمی دونم یه راهی پیدا کن عزیزم ؛ اون کس و کون قشنگت حالم را خراب کرده ؛ با هم رفتیم توی یکی از فروشگاه ها و به بهانه پرو کردن لباس باهاش رفتم توی اتاق پرو ؛ مثل دیوانه ها دامنش را زدم بالا و شروع کردم به خوردن کسش و مالیدن کونش و اونم شروع کرد به مالیدن کیرم و خیلی زود آبم اومد و افتادم کف اتاق پرو ؛ با دستمال خودم را تمیز کردم و به کس خوردن ادامه دادم تا اینکه شیوا هم به ارگاسم رسید و با هم از اتاق پرو اومدیم بیرون ؛ فروشنده که ظاهرا متوجه اوضاع آشفته ما شده بود با لبخندی بهمون حالی کرد که از این چیزا زیاد دیده ؛ خلاصه برگشتیم هتل و من از توی آسانسور شروع کردم به مالیدن شیوا و وقتی وارد اتاقمون شدیم همونجا پشت در اتاق شیوا را گرفتم و همه لباس هاشو در اوردم و کیرم را گذاشتم لای پاش و شروع کردم به گاییدن اون کس جادویی که همه این مدت توی شهر داشت با من گردش می کرد ؛

کارمون که تموم شد با هم رفتیم دوش گرفتیم و اماده شدیم که بریم توی رستوران کنار استخر و شام بخوریم ؛ من به شیوا گفتم که عزیزم اگر میخای بعد از شام بریم استخر با مایو بیا که دیگه لازم نباشه برگردیم اتاق ؛ اونم خندید و گفت کدوم مایو را بپوشم ؛ من هم گفتم از من نپرس اگه دست من بود می کفتم لخت مادرزاد بیا ولی هر کدوم که لخت ترو سکسی تر هست همون را بپوش چونکه میخام استخر را با کس و کونت به خاک و خون بکشی عزیزم ؛ شیوا هم گفت پس اون دو تیکه را می پوشم که کنارش بند داره ؛ من خیلی مدل اون مایو را دوستش داشتم و بعضی وقتا ازش میخاستم که توی خونه برام بپوشه و از دیدن بدنش توی اون مایو سکسی لذت می بردم ؛ شیوا مایو را پوشید و من از فکر اینکه تا چند دقیقه دیگه با این مایو با من به رستوران بیاد و با هم بریم استخر دچار کیر درد شدم و با همون مایو بغلش کردم و بدون اینکه مایو را از تنش در بیارم لبه مایو را از روی کسش زدم کنار و آقا کیره را هل دادم توی اون کس شیرین و لطیف و یه بار دیگه با هم یه سکس خوب کردیم ؛ رفتیم پایین کنار استخر و نشستیم سر میز و غذا را سفارش دادیم در تمام این مدت من چشم از پستونها و اندام زیبای شیوا بر نداشتم ؛ شیوا بهم گفت چیه چی شده خیلی بد نگاه میکنی مگه تا حالا من رو ندیدی ؛ من هم گفتم راستش اینه که این مایوی سکسی با اون اندام قشنگت و اینکه توی محیط عمومی با این حالت نیمه لخت و مایو سکسی در کنارم هستی خیلی بهم حال داده و نمی تونم ازت چشم بردارم ، شیوا خندید و گفت دیونه شدی ؛ من هم گفتم اره و نشونه دیونگی هم این هست امروز توی خیابون که بودیم همش سعی می کردم دامنتو بزنم بالا که بدنت بیشتر دیده بشه و ماجرای کارهایی که امروز در حقش انجام داده بودم را براش تعریف کردم ؛

شیوا که شوکه شده بود از من پرسید تو واقعا راست میگی و از اینکه بدن من بیشتردیده بشه لذت میبری ؛ من هم یه ذره جحالت کشیدم و گفتم راستش اره ؛ خیلی هم لذت میبرم و اصلا برای همین هم تایلند را برای سفر انتخاب کردم ؛ شیوا گفت من خودم دوست دارم سکسی باشم و از اینکه لباس راحت بپوشم و بعضی وقتا یه گوشه کناری از بدنم دیده بشه ناراحت نیستم اما این حالی که تو داری فرق می کنه ؛ من گفتم اره خودم هم می دونم ولی چکار کنم دست خودم نیست ؛ بعد بهش گفتم اصلا بیخیال این حرف ها بشه و ازش عذر خواهی کردم و گفتم که ما اومدیم سفر که با هم لذت ببریم و اگر قرار باشه رفتارهای سکسی من تو را ناراحت کنه من دیگه ادامه نمی دم و هر طور که تو بخای رفتار می کنم و بهش گفتم که لذت بردن تو برای من بالاترین لذت هست و حتی دیدن ارگاسم شدنش من را به ارگاسم می رسونه ؛ شیوا گفت که اونم دوست داره در لذت های جنسی و سکسی من شریک باشه و بدون اینکه سخت گیری کنه گفت ؛ من هم دوست دارم این رفتار را تجربه کنم و اگر حس خوبی داشتم با هم ادامه میدیم ؛ موقع شام خوردن من از همه حالت ها و احساساتی که داشتم براش حرف زدم و اونم با دقت گوش می داد و بعضی وقتا از هیجان بلند بلند میخندید و مثل همیشه به من می گفت تو واقعا دیونه کامل هستی ؛ خلاصه شام تموم شد و با هم رفتیم کنار استخر و روی دوتا نیمکت کنار هم نشستیم و همون حرفای سکسی را در مورد اینکه وقتی دیگران بدن لخت و سکسی شیوا را می بینند من چه حالی دارم را ادامه دادیم و با هم کلی صحبت کردیم ؛ میون حرف ها من متوجه شدم که یه آقایی روی نیمکت روبروی ما اونطرف استخر نشسته و به نظر میاد که داره شیوا را دید می زنه ؛

موضوع را به شیوا گفتم و ازش خواستم که اگر میخای این حس و حال من را ببینی حالا وقتشه ؛ شیوا پرسید چکار کنه ؛ گفتم هیچی فقط به یه بهانه ای بلند شو و یه جوری خودت را بهش نشون بده که تحریک بشه ؛ شیوا هم که شیطون رفته بود توی جلدش خیلی آروم و با گردش ملایم به باسنش از جاش بلند شد و در حالی که کونش را بطرف یارو کرده بود دولا شد و حوله را جابجا کرد و بعد آروم نشست ؛ من دیدم که حالش عوض شده ازش پرسیدم چی شده شیوا گفت که حس عجیبی داره و گفت از اینکه جلوی شوهرش یه مرد دیگه را تحریک کرده خیلی شهوتی شده شیوا دست من را محکم تو دستش گرفته بود و یه کم میلرزید ؛ من بغلش کردم و گفتم عزیزم نگران نباش من اینجا هستم و اندازه همه دنیا دوستت دارم ؛ شیوا یه ذره اروم شده بود اما هنوز حال و هوای نمایش باسن برای مرد غریبه از وجودش بیرون نرفته بود من هم برای اینکه حال و هواش عوض بشه گفتم بریم تو استخر و با هم رفتیم تو آب ؛ همه بدنمون زیر آب بود و فقط سرمون از آب بیرون بود و برای همین من فرصت داشتم که زیر آب مشغول مالیدن پستونها و کس و کون شیوا باشم و مرتب می بوسیدمش و شیوا هم حالش بهتر شده بود ؛ اون یارو هم چشم از ما بر نمی داشت و من هم که اوضاع را مساعد دیدم به شیوا گفتم میخای یه کم بیشتر حال کنی ؛ شیوا گفت که میترسه و من گفتم چیزی نیست وقرار نیست اتفاقی بیفته ؛ به شیوا گفتم فقط کافیه یه ذره بیشتر از بدن قشنگت را بذاری بیرون و اونم که بر اثر مالش های کس و کونی که از من دریافت کرده بود شهوتش زیاد شده بود سرش را تکون داد و با چشمک شیطنت امیزی موافقت خودش را نشون داد ؛


من هم پشت مایو شیوا را با دست زدم لای کونش بطوری که یه نصفه کامل از کونش از مایو بیرون باشه و بهش گفتم از آب بره بیرون و اون هم رفت و با رفتنش همون آتیشی که انتظار داشتم را به پا کرد ؛ یارو با دیدن نصفه کون شیوا که از مایو بیرون بود داشت دیونه می شد و دستش به کیرش بود و داشت ماساژش می داد ؛ شیوا که متوجه اوضاع شده بود با ظرافت زنونه چرخید و یواش یواش در حالی که کنار نیمکت دولا شده بود و کونش را بطرف یارو گرفته بود با حوصله و خیلی یواش حوله را مرتب می کرد که بشینه روی نیمکت ؛ من هم از هردوتاشون حالم بدتر بود و کیرم کاملا راست شده بود و نمی تونستم از آب بیام بیرون ولی دل را به دریا زدم و با همان کیرراست شده از استخر اومدم بیرون و طوری که یارو کیرم را ببینه کنار شیوا ایستادم و شیوا هم نامردی نکرد و خیلی ملایم کیرم را با دست گرفت و من را کشید کنار خودش ؛

من متوجه شدم که شیوا خیلی حشری شده و خودم هم حالم ناجور بود برای همین هم دست شیوا را گرفتم و با هم بطرف ساختمان هتل رفتیم و خودمون را به اتاق رسوندیم و من حساب اون کس و کون هوس انگیز شیوا خانم را گذاشتم کف دستش ؛ اون شب خیلی راحت خوابیدیم و هر دوتامون تا لنگ ظهر فردای اون روز تو رختخواب بودیم ؛

توی تایلند بهترین زمان برای رفتن کناردریا صبح است چون معمولا شب ها توی شهر و مراکز خرید و انواع دیسکو ها و یا توی مراسم رقص و موزیک که داخل هتل ها اجرا میشه بیشتر خوش میگذره و برای دریا رفتن مناسب نیست ؛ به همین علت من و شیوا اماده شدیم که بریم کنار دریا و تنی به آب دریا بزنیم ؛ من که هنوز در حال وهوای نمایش سکسی دیشب شیوا کنار استخر بودم در این فکر بودم که یه جوری بازی سکسی دیشب را با شیوا ادامه بدیم ؛ تاکسی هتل را گرفتیم و رفتیم ساحل ماسه ای خیلی زیبایی که من قبلا تجربه شو داشتم و می دونستم اونجا یکی از معدود ساحل های تایلند هست که میشه دخترای تاپلس را دید ولی به شیوا چیزی نگفتم ؛ یه هتل کنار ساحل بود که علاوه بر اتاق های خودش یه سری هم اتاقک به شکل ویلا کنار ساحل داشت که نصف روزه و حتی ساعتی کرایه می داد ؛ یکی از اونا را گرفتیم و رفتیم داخل که لباسهامونو عوض کنیم ؛
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سفرنامه تایلند قسمت پایانی

ژانر : سکس زن و شوهر


شیوا همون مایو بند دار خودش را پوشید و من هم با شورتک با هم زدیم به آب ؛ خیلی خوش گذشت تا اینکه من دیدم سر و کله یه گروه دو سه نفری از دخترهای تاپلس پیدا شد ؛ دخترها را به شیوا نشون دادم و بهش گفتم که من هم خیلی دوست دارم شیوا تاپلس باشه و با هم توی آب بازی کنیم ؛ شیوا یه ذره ابروهاشو کشید تو هم و پشتشو به من کرد و از من دور شد ؛ من رفتم دنبالش و گرفتمش و بهش گفتم که من فقط در مورد احساسم باهاش حرف زدم وبهش گفتم که بهتره من بدن زیبای زن خودم را دید بزنم تا حواسم متوجه اون دخترا باشه و بهش گفتم که دوستش دارم و یادآوری کردم که دیشب چقدر حال کرده بود و چه احساس خوبی داشت و خلاصه هر طوری بود مخ کوچولو و قشنگش را زدم و راضی شد که همه تنش را ببره زیر آب و سوتین را باز کنه ؛ سوتین را ازش گرفتم و با شتاب توی جیب شلوارکم جا دادم ؛ وای خدای من نمی دونید چه حالی داشتم ؛ من دیگه هیچکس و هیچ چیز را نمی دیدم همه حواسم متوجه شیوا بود و هر وقت که موقع آب بازی یه لحظه کوتاه نوک پستوناش از آب بیرون می اومد من کلی حال می کردم واقعا نمی تونم حس و حالم را توصیف کنم که چه حال خوبی بود ؛

مدتی که گذشت احساس کردم شیوا به اون حالت عادت کرده و حالا دیگه بعضی وقتا همه پستوناش از آب بیرونه ولی تلاش نمی کنه که بره زیر آب و مخفی شون کنه ؛ این همون حالی بود که من منتظرش بودم رفتم جلو توی آب بغلش کردم و سینه های خوشکلشو به خودم چسبوندم و بهش گفتم که چقدر دوستش دارم و در حالی که می بوسیدمش بهش گفتم که همه دنیای من هست و با همه وجودم توی بغلم گرفته بودم و به خودم فشارش می دادم ؛ اون حال و هوا اصلا حال و هوای سکس و شهوت نبود ؛ خیلی عالی بود و البته خیلی هم متفاوت ؛ چند دقیقه گذشت و حالت تاپلس بودن برای شیوا کاملا عادی شده بود و یواش یواش داشتیم با هم به کنار آب می رسیدیم طوری که فقط پاهامون تا نزدیک زانو توی آب بود و شیوا با بدن نیمه لخت در حالی که فقط یک مایو بنددار خیلی کوچک کس لطیفش را پوشانده بود کنار من داشت راه می رفت و بازی می کرد ؛ با خودم گفتم آخه این بهشت که میگن کجاست ؟ من که دلم میخاست تا اخر عمرم در اون حس و حال باقی بمونم و اون احساس خوب را با هیچ چیز عوض نمی کردم ؛ حتی یک لحظه نمی تونستم از شیوا و اون بدن نیمه لختش چشم بردارم ؛ با هم اومدیم توی تراس جلوی اتاق کوچولوی کنار ساحل و دراز کشیدیم ؛ شیوا بدنش را سخاوتمندانه در معرض دید خورشید و آسمون گذاشته بود و من یواش یواش احساس کردم که بعضی از توریست ها و مردم دیگه کنار ساحل هم به بدن شیوا نگاه می کنند و احتمالا کلی لذت می بردند و کیف می کردند ؛ موضوع را به شیوا گفتم و اون بالافاصله خودش را جمع کرد و دستاشو جلو پستوناش گرفت ؛

من خندیدم و بهش گفتم آخه تو تا همین حالا کنار من خوابیده بودی حالا چی شد که یهو نگران شدی ؛ گفت نمی دونم ولی فکر می کنم اینطوری بهتره ؛ بهش گفتم بیخود نگران هستی ببین همین اطراف خودت چندتا زن و دختر تاپلس هستند و دوباره مجبور شدم فرآیند مخ زدن را تکرار کنم و بعد از کلی فک زدن راضیش کردم که دستشو برداره و کنار من دراز بکشه ؛ یکی دوبار دیگه با هم رفتیم توی آب و هر بار با احساس راحت تری با من همراه میشد و نزدیک های غروب که شد وموقع برگشتن بود که دیگه کاملا آروم شده بود و با همدیگه کنار ساحل شروع کردیم به قدم زدن و حرف زدن ؛ من حال خوبی داشتم و احساس کردم شیوا هم حس خوبی داره و از اینکه با خیال راحت در کنار من می تونه لخت راه بره راضی بود ؛ این تجربه تاپلس برای من و شیوا خیلی دلنشین بود و ما مدتی که تایلند بودیم چند بار دیگه با هم به دریا رفتیم و از اون به بعد دیگه بدون اینکه من چیزی به شیوا بگم خودش تاپلس میشد و با هم تنمون را میزدیم به دریای زیبای تایلند ؛

اون شب توی هتل ماندیم و حس و حالی برای بیرون رفتن نبود ؛ شیوا نیمه لخت روی تخت نشسته بود و داشت خورده ریزهایی که خریده بود را نگاه میکرد و یکی یکی توی چمدون جا میداد ؛ من هم مشغول تلویزیون بودم و کانال به کانال دنبال برنامه های مختلف بودم و هر چند وقتی هم یه نگاه به شیوا می انداختم ؛ شیوا روی تخت نشسته بود موهاش از یک طرف صورتش بطرف پایین ریخته بود و صورت قشنگش زیر موهایش بود ؛ لباس نیم تنه خیلی گشادی تنش بود طوری که تقریبا همه بدنش را میشد توی اون لباس دید ؛ پاهاش را به دو طرف باز کرده بود و نمای خیلی زیبایی از کس خوشکلش درست شده بود ؛ شیوا کارش تموم شد و رفت که دوش بگیره و برای خوابیدن آماده بشه ؛ من هم تلویزیون را خاموش کردم و همراش رفتم داخل حمام ؛ خیلی آرام و در سکوت کامل تنها لباسی که تنش بود را دراوردم و خودم هم لخت شدم ؛ دوش راباز کردم و با هم رفتیم زیر آب ؛ یکی دو دقیقه اول فقط بغلش کرده بودم و شیوا هم توی آغوش من آروم گرفته بود و هیچکدوم از ما حرفی نمی زدیم و هیچ عجله ای برای بیرون آمدن از حمام نداشتیم ؛ با حوصله و علاقه خیلی زیادی همه بدنش را با دست ماساژ دادم و بعد بوسیدن لب ها و صورت زیبا و بچه گانه اش را شروع کردم ؛ گونه های خیسش را می بوسیدم و شیوا فقط ناله های خیلی اهسته ای می کرد ؛ این صدای ناله ای که شیوا موقع سکس می کند برای من خیلی شهوت انگیز هست و این صدا را خیلی دوست دارم ؛ یواش یواش موتور سکس هر دوتامون روشن شده بود و شیوا به حالت شهوتناکی صدا میداد ؛ روی لبه وان حمام نشست و من سراغ کس لطیف و آبدارش رفتم ؛ با اشتها و علاقه زیادی شروع به بوسیدن و مکیدن و لیسیدن کسش کردم و شیوا همچنان آه و ناله می کرد ؛ بلند شدم و شیوا را هم بلند کردم و ازش خواستم که دولا بشه و اونهم بدون هیچ مقاومتی دولا شد و دروازه بهشت کوچک و خیسش را بطرف من گرفت ؛ من با ارامی و اهستگی کیرم را بین پاهای شیوا فرو کردم و خیلی یواش و اهسته حرکت رفت و برگشت را برایش انجام دادم ؛ با هر بار حرکت صدای شیوا اهنگ متفاوتی داشت و ریتم ان با ریتم حرکت من متوازن بود ؛ من عاشق و بیقرار شیوا هستم و شیوا هم من را دوست داره و همین موضوع لذت های ما را از سکس صدها برابر می کنه ؛ عشق بازی ما توی حمام حدود بیست سی دقیقه طول کشید و بعد از اینکه دوش گرفتیم با حوله از حمام بیرون امدیم ؛ اتاق ما یک تراس خیلی کوچک با دوتا صندلی و یک میز داشت که از اونجا نمای استخر و محوطه اطراف آن قابل دیدن بود ؛

ان شب باران آمده بود و هوای بعد از باران که با یک نسیم ملایم همراه شده بود خیلی دلچسب و خوشایند بود ؛ من پنجره را باز کردم و پرده را کنار زدم و با شیوا رفتیم و توی تراس نشستیم ؛ ساختمان هتل دایره وار طراحی شده بود و طوری بود که همه اتاق ها به نمای استخر و محوطه اطراف آن دید داشتند و در نتیجه اتاق های روبروی هم نیز به یکدیگر دید داشتند ؛ تقریبا اکثر پنجرهای اتاق ها باز بودند و بعضی از مهمانان هتل مثل من و شیوا توی تراس های کوچک اتاقشون نشسته بودند و از هوا و منظره لذت می بردند ؛ در میان یکی از اتاقهای روبروی من متوجه دو نفر شدم که روی تخت با هم مشغول سکس بودند ؛ خیلی برام جالب بود و بلافاصله به شیوا اطلاع دادم که اونم ببینه ؛ شیوا گفت نگاه نکن ؛ من گفتم چه اشکالی داره اگر دوست نداشتند کسی اونا را ببینه حتما پنجره را می بستند ؛ شیوا راضی نشد باز هم گفت به ما ربطی نداره و از من خواست که نگاه نکنم ؛ من هم وانمود کردم که نگاه نمی کنم اما واقعیت این هست اصلا نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم ؛ سعی می کردم طوری که شیوا متوجه نشه هر چند وقت یه نگاه بندازم و از حالشون با خبر بشم ؛ یکی دو دقیقه گذشت و من احساس کردم با این کار دارم به شیوا خیانت می کنم چونکه اون مخالف بود ؛ از طرفی هم نمی تونستم جلو نگاه کردنم را بگیرم ؛ به شیوا گفتم بهتره که من برم داخل اتاق و از خیر منظره و هوا گذشتم ؛ شیوا هم دنبال من اومد داخل اما پنجره را نبست ؛


بعد از اینکه موهامون را خشک کردیم من حوله را در آوردم و بدون اینکه لباس دیگری بپوشم مستقیم رفتم توی تخت و شیوا هم مثل من حوله را باز کرد و همانطوری که لخت بود کنار من دراز کشید ؛ بدنش بوی خیلی خوبی میداد ؛ موهاش نرم و زیبا بود ؛ با دست صورتش را نوازش کردم و به طرف خودم چرخاندمش ؛ شیوا هم بدون اینکه مقاومت کند روی پهلو به طرف من خوابید و من با دقت داشتم جزییات صورتش را می دیدم و با نوک انگشت ارام و اهسته پوست لطیف صورتش را نوازش می کردم ؛ بهش گفتم که چقدر زیبا هست و چقدردوستش دارم شیوا هم لبخند ملایمی زد و بطرفم امد که من را ببوسد ؛ تنش خیلی داغ بود و من گرمای زیادی احساس می کردم ؛ دوطرف صورتش را گرفتم و بطرف خودم کشیدم و لبهای صورتی رنگش را بوسیدم ؛ حس و حال خیلی خوبی بود ؛ کمتر از یکی دو ساعت ازآخرین سکس لذتبخشی که توی حمام داشتیم گذشته بود ؛ احساس من در اون لحظه اصلا احساس سکسی نبود ؛ یه چیز مبهمی بود که داشت قلبم را فشار می داد و حالم را خوب می کرد ؛ چشمان شیوا تقریبا نیمه باز بود و من فرصت داشتم که به راحتی همه صورت بچه گانه و زیبایش را با دقت و علاقه ببینم ؛ بدن نرم و لطیف شیوا در کنار من و در دست های من بود و خودش را بی هیچ اختیار و بی هیچ مقاومتی در اختیار من گذاشته بود ؛
این احساس و این حالت اعتمادی که شیوا به من داشت برای من خیلی عزیز و با ارزش بود و من همانطور که صورت و لبهاشو می بوسیدم با خودم می گفتم من در برابر این وجود پاک و عزیز مسئولیتی دارم که باید ازش مراقبت کنم ؛ یک بار دیگه بدنش را به خودم نزدیکتر کردم و با فشار بیشتری در آغوش گرفتمش و بهش گفتم که چه احساسی دارم ؛ شیوا فقط لبخند می زد و با چشمان زیبا و نگاه معصومانه ای که داشت من را نگاه می کرد ؛ شب آرام و عاشقانه ای داشتیم و با احساس خوب عاشق و معشوق بودن در کنار همسر زیبا و دوست داشتنی خودم آن شب را گذراندم ؛ الان حدود یک سال از اون سفر زیبا و خاطره انگیز گذشته ؛ ولی هر وقت بهش فکر میکنم و خاطراتش را یاداوری می کنم حس خوبی بهم دست میده و فکر میکنم که این سفر در برقراری ارتباط خیلی عمیق و عاشقانه بین من و همسرم خیلی نقش داشت و امیدوارم که همینطور باقی بمونه ؛ گرچه زندگی بازی های مختلفی برای آدم ها اجرا می کنه و مسیر پر تلاطمی داره اما توی این مدت نزدیک به یک سالی که گذشته من هر روز احساس می کنم که شیوا را بیشتر دوست دارم و تعلق خاطرم بهش زیادتر میشه ...


نوشته:‌ مهرداد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
آنــــــــــــــــــــا و الینــــــــــــــــــــا ۱

آنا و الینا از بچگی با هم بودن . در تمام مقاطع تحصیلی هم در کنار هم بوده وحتی با هم می رفتن کالج . شاید آنا اون وقتی که به سن بلوغ نرسیده بود زیاد در این اندیشه نبود که چرا وسط بدنش و محل ادرارش مثل دخترا صاف نیست و یک زائده پسرونه داره . با این حال چون اندام و فرم بدنیش به صورتی بود که به دخترا می خورد دخترونه می پوشید و در مدارس دخترونه تجصیل می کرد .. اونا خیلی به هم وابسته شدن . پس از رسیدن به سن بلوغ و تغییر ار گانیسم و جسمانی, گرایش خاصی رو نسبت به هم پیدا کرده بودند . کشور اونا روسیه همجنس بازی رو ممنوع کرده بود . ولی اونا یه حس عجیبی نسبت به هم داشتند . یک حس عاطفی که با هماغوشی لذت خاصی به اونا می داد . هیچوقت نمی تونستن تنها و دور از هم زندگی کنن واسه اونا رابطه و پیوند جنسی یک مسئله حل شده و آشکار بود . خونواده ها مخصوصا کاتیا مادر آنا و کریستینا مادر الینا با روابط نا مشروع اونا مخالف بودند ولی از اونجایی که اونا از بچگی با هم بوده به این سادگی ها نمی تونستن اونا رو از هم جدا کنن .
کریستینا : الینا دخترم . من نمی تونم این وضع رو تحمل کنم . تو چند وقت دیگه باید از دواج کنی . اون وقت با این فکر و روش و رفتار چه طور می تونی خودت رو قانع کنی که همسر مردی شی . اصلا من خجالت می کشم که رفتار شما رو می بینم . این با اعتقادات مذهبی ما ساز گار نیست . اگه دولت بفهمه جرم داره ..
-مادر چه جرمی ! شما اگه خوشت نمیاد ما چیکار کنیم . ما که بچه نیستیم . بزرگ شدیم . میریم کالج به سن قانونی رسیدیم .
-ببین عزیزم . درسته که به سن قانونی رسیدید ولی این دلیل نمیشه که کارای غیر قانونی بکنین .
-مادر آنا که مث من دختر نیست .
-ولی یک مرد هم نیست . تازه اگه یک مرد هم بود درست نبود که با اون رابطه نا مشروع داشته باشی .
-مادر تو اصلا احساسات منو درک نمی کنی . من و آنا همدیگه رو دوست داریم . می خواهیم با هم باشیم .
-اصلا اشتباه کردم که اجازه دادم از بچگی این قدر به هم نزدیک باشین . هر روابط جنسی که با هم داشتین دیگه بسه . بیشتر از این آبروی ما رو نبرین . الان دو تا خواستگار داری .. من جواب اونا رو چی بدم . من برای خودم امید و آرزو ها دارم . پدرت هم همین طور . دوست داریم نوه مونو ببینیم . ولی تو اصلا قصد ازدواج نداری -مامان امید و آرزو های من چی ؟
-دختر چرا می خوای زندگی خودت رو تباه کنی ؟ تا به کی می خوای به این وضع ادامه بدی . ؟
-چه وضعی ؟ ! من که ایرادی درش نمی بینم .
-سراسر ایراده .
-مادر این بر خورد قرون وسطایی رو با من نداشته باش . زمین کرویه دور خورشید می گرده .
-با تو بحث کردن فایده ای نداره . مردم مسخره مون می کنن . آخه تو اگه با یه پسر فقیر بی کس و کار رو هم می ریختی من این جور ناراحت نمی شدم .
-مادر آنا خواهر زاده توست .
-آره ولی اون یک دو جنسه هست . هم مرده هم زن .. نه مرده نه زن .. بچه نمی تونه بیاره .
-آخه گناه اون چیه؟
-گناه تو چیه ؟
-مادر گناه من اینه که به اون دل بستم . که عاشقشم , که دوستش دارم که از بچگی بهش عادت کردم . همدیگه رو درک می کنیم . می دونیم از هم چی می خواهیم . از زندگی چی می خوایم . برای چی زنده هستیم . حتی قهر و آشتی ها مون لذت بخشه .. صدای نفس های همو می شناسیم . نه تنها روحمون یکیه گاه حس می کنیم که تن و بدنمون هم یکی میشه .
-الینا تو یه چیزت میشه ؟ به قول قدیمیا جادو شدی .
-مادر این خرافات رو ولش کن . اینا مال جنگل نشیناست . من عاشق آنا هستم . بدون اون نمی تونم زندگی کنم .
-دخترم این عشق نیست . این هوسه . همین عمل جنسی رو که با یک مرد انجام بدی به خوبی متوجه میشی که هر چی رو که تا حالا آنا بهت می داده حالا اون مرد بهت میده ..
-مادر ناراحتم نکن .
من انتظار دارم خیلی منطقی تر با این مسئله بر خورد کنی .
-که چیکار کنم تا آخر عمر شاهد باشم که دخترم معشوقه خواهر زاده امه ؟ نه ..نه.. آخرش تومنو دق میدی.
-مادر این منم که دق می کنم . چرا با زندگی من بازی می کنی .؟ من می خوام اون جوری که دوست دارم و لذت می برم زندگی کنم ؟ به نظرت گناه می کنم ؟
-نظر من که برات مهم نیست ..
-مادر من دوستت دارم . فدات شم . فعلا به خواستگارا بگو قصد ازدواج ندارم . مگه نمی بینی من و آنا داریم درس می خونیم ؟ الینا به این فکر می کرد که حالا که این طور شد بهتره اونو آنا لفتش بدن و دیر تر فارغ التحصیل شن ... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 68 از 125:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA