انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 69 از 125:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


زن

 
آنــــــــــــــــــــا و الینــــــــــــــــــــا ۲

از اون طرف کاتیا در حال نصیحت کردن فرزند دو جنسه زنانه پوشش آنا بود.
-عزیزم حتما می دونی شرایطت به چه صورته .
-مامان من می دونم چی می خوای بگی . من و الینا همو دوست داریم . می خواهیم با هم باشیم .
-قانون روسیه این اجازه رو نمیده . اگه کاسه صبر کریستینا لبریز شه و بره همه چی رو پیش قانون اعتراف کنه شاکی شه ..اگه بفهمن دیگه اون وقت کلاهتون پس معرکه هست . و دیگه خیلی شانس بیارین که آزاد شین و از هم دور باشین .
-مادر هیچ چیزی نمی تونه ما رو از هم دور کنه . خاله کریستینا هر گز ما رو لو نمیده . پای دختر خودشم در میونه تازه آبروی خونوادگی اونا هم به خطر میفته و موقعیت شغلی شوهر خاله که رئیس بانکه .
-آنا اگه به خاطر تمایلات جنسی داری میگی مثل تو زیاد هستند . بعد می تونی به روشهای دیگه خودت رو ار ضا کنی .
-مادر این جوری داری از فرزندت حمایت می کنی ؟
-آنا حق با خواهرمه .. من جواب اونو چی بدم . دخترش مشکلی نداره . اون می خواد مادر بزرگ شه .
-مادر خواهش می کنم . تو باید پیش اون هوای منو داشته باشی .
-باور کن منم دوست دارم . من الینا رو مثل دختر خودم دوست دارم . می دونم چه دختر خوب و مهربونیه . تا حالا به منم که خاله اش میشم بی ادبی و بی احترامی نکرده . خیلی مودب و با فر هنگه . اما هر چی که فکر می کنم اون از نظر بدنی و ساختمان جنسی سالمه . تو اگه دوستش داری نباید حق مادر بودن رو ازش سلب کنی . نباید کاری کنی که اون شاید چند سال دیگه یا سر پیری حسرت اینو بخوره که چرا فرزندی نداره . حالا میگیم خاله کریستینای تو هیچی و همه چی بر گرده به الینا . خودت عقلت رو قاضی قرار بده . به نظرت این انصافه که دختر خاله ات رو از داشتن فرزند محروم کنی ؟
آنا به فکر فرو رفت ..
-ولی مامان من و الینا یکی دو بار در این مورد حرف زدیم . اون میگه براش مهمه که از زندگی در کنار من لذت ببره و بقیه فرعیاته .
-ولی همین فرعیات گاه از هر اصلی اصلی تر میشن . حرفای کاتیا تا حدودی آنا رو تحت تاثیر قرار داد . از این که اون دوست نداشت الینا رو ناخواسته وادار به انجام کاری کنه .. کاتیا هم حس کرد که حرفاش بی نتیجه بوده ولی از چهره در هم رفته آنا فهمید که احتمال اون هست که آنا بیشتر به حرفاش فکر کنه . آنا به خونه الینا رفت .
-خب آنا چه خبر !
-تو چه خبر !
-هیچی خاله ات تا می تونست نصیحتم کرد الینا ..
الینا موبایلشو روشن کرد و تمام گفتگو های بین خودش و مادرشو گذاشت تا آنا گوش کنه . اتفاقا آنا هم گفتگوی خودش و مادرشو ضبط کرده بود . آنا حس می کرد که الینا بیش از حد واسش فداکاری کرده و با مادرش پیچیده .
-گرفته به نظر می رسی آنا!
-مادر و خاله هر دو یه حرف مشترکی رو می زدند .
-چی آنا ؟
-این که من نباید با سر نوشت تو بازی کنم . نباید تو رو ار مادر شدن محروم کنم . که من به دردت نمی خورم که من سر نوشتم از تو جداست .
-بی خود از خودت حرف در نیار . اونا هیشکدومشون از این حرفا نزدن .
-ولی معنای حرفاشون همین بود . که من تو رو بد بختت نکنم .
-من بچه نیستم . اصلا تو چته آنا . نکنه چون به اندازه کافی با من بودی دلت رو زدم و واست یکنواخت شدم . آره ؟ همین طوره ؟
-نه .. نه .. من دوستت دارم الینا . دیوونتم . بدون تو نمی تونم . تو اگه از دواج کنی من روانی میشم . شایدم خودمو بکشم .
-ولی من هر گز از دواج نمی کنم . می خوام برای همیشه پیش تو بمونم . چرا آزارم میدی دختر خاله . تو اگه دوستم داشته باشی اشکمو در نمیاری . الینا داشت گریه می کرد ..
-عزیز دلم . فدات شم . گریه نکن . اشکمو در میاری . همه اینا به خاطر توست . باور کن . نمی خوام که به خاطر فدا کاری زندگیتو خراب کنی .
-اولا به خاطر خودمم هست و بعدش اگه هم فدا کاری باشه فدا کاری هم دلیل بر عشق و دوست داشتن و محبت زیاده که من نسبت به تو دارم . این برات مهم نیست ؟ ارزش نداره ؟
-آههههههه چرا .. چرا عزیزم . بیا همو بغل بزنیم . درو از داخل قفل کردند .
-می دونم خاله کریستینا حالا داره از دست ما دیوونه میشه و شوهر خاله میخائیل هم دست کمی از اون نداره .
-ولش کن . بعدا میگیم داشتیم درس می خوندیم .
-آره در یک اتاق در بسته .
-زبونمو باز نکن .کسی نمی تونه به ما بگه چیکار کنیم .
-ولی اونا خونواده تو هستن
-خونواده ای که خوبی و خوشبختی دخترشون براشون ارزش نداره چه فایده ای برای من دارن . وقتی که اونا درکم نمی کنن منم اونا رو درک نمی کنم . اصلا چرا اونا باید برای زندگی و سر نوشت من تصمیم بگیرن ؟
-دوستت دارم الینا .. دوستت دارم .. دلم تنگ شده واسه لخت در آغوش کشیدنت .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
آنــــــــــــــــــــا و الینــــــــــــــــــــا ۳

-تو اصلا دوستم نداری آنا . فکر می کنی و فکر می کردی که دوستم داری . من تا می تونستم با مامانم در گیر شدم ولی تو این جوری جواب منو میدی ؟
-باور کن همه این کارا به خاطر تو بوده . فقط به خاطر تو ..
-نه اگه فقط به خاطر من بوده دیگه راضی نمی شدی این جوری منو آزارم بدی .
-الینا ! من برم خونه مون ؟
-دیوونه . فکر کردی به همین آسونی دست از سرت بر می دارم ؟حالا بیست ساله با همیم . درسته تو بیست روز ازم بزرگتری ..
-الینا اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم .
-بیا دیگه معطل چی هستی . تنم تو رو می خواد . لختم کن دیگه زود باش . منتظری من این کارو بکنم ؟ باشه . باشه ..
دو تایی لباسای همو در آوردند . نه تنها از نظر چهره که از نظر هیکل هم خیلی شبیه به هم بودند . حتی اندازه سینه هاشون هم تقریبا یکی بود . آنا سینه هاشو به سینه های الینا چسبوند .
-نههههههه آنا .. محکم تر بغلم کن .. با فشار .. استخونامو خرد کن . توهم زن منی و هم مرد من ..
-و تو فقط زن منی ..
-چقدر بهت عادت کردم. نمی تونم یه لحظه بدون تو باشم .
-آره مدرسه و دانشگاه مون با هم بوده .. خواب و خوراکمون با هم. چه جوری خونواده دلشون میاد که ما رو از هم جدا کنن . مگه عشق به چی میگن .
آنا کف دستشو روی کس الینا می کشید . الینا هم سعی داشت دستشو به کیر آنا برسونه .. و موفق هم شد . الینا کیر آنا رو توی دستش گرفته و اونوبا فشار و اصطکاک خاصی روی کسش به حرکت در آورده تا این که آنا به یه حرکت به سمت سوراخ کس دختر خاله کیرشو فرو کرد توش .. حالا دو تایی شون با چشایی باز به هم نگاه می کردند . چش توی چش .. نگاه در نگاه .. با نگاهشون حرف می زدند . عادت کرده بودند . می دونستن چی دارن به هم میگن . بیست سال زندگی در کنار هم .. شاید در این بیست سالی در مجموع زمانی بیست روز هم از هم جدا نبودند . حتی وقتی که نوزاد بودند کاتیا و کریستینا تا دو سه سال اول زندگی در یه خونه بزرگ و دور هم بودند . هوای همو داشتن . وقتی آنا والینا رو کنار هم می خوابوندن هردوشون آروم میشدن .. و در اون لحظه که هوس از زیر و عشق از بالا بینشون حاکم بود و تمام وجودشونوبه آتیش کشیده بود دو تایی شون به این فکر می کردند که چطور خونواده ها دلشون میاد که این طور ازجدایی بین اونا حرف بزنن . درسته که دنیا به آخر نمی رسه و می تونن به عنوان دوتا دختر خاله با هم باشن ولی آنا به این فکر می کرد که چطور می تونه تحمل کنه مردی بیاد و الینا رو ازش بگیره و الینا هم به این می اندیشید که عمری خاطره و عشق و هوس ورزیهاشو با آنا چطور می تونه فراموش کنه .؟ آنا فقط براش یک عشق و یک هوس نبود .. فقط یک همدم و یک دوست نبود .. آنا خود اون بود . همه چیز اون بود . هستی اون بود .چشاشونو بستند و یه بار دیگه دستاشون دور کمر هم حلقه شد .. الینا وقتی که اوج عشق آنا رو به هنگام سکس حس می کرد خیلی زود ار گاسم می شد . آنا کیرشوکاملا توی کس الینا فرو کرده بود و حرکتش خیلی کند شده بود ولی الینا با بوسه های آنا لحظه به لحظه داغ تر می شد .. آه بلند و سکوت اون آنا رو متوجهش کرد که اون ار گاسم شده .. و حالا نوبت این بود که خودشو ارضا کنه .. الینا دستاشو روی باسن آنا گذاشت و اونو به طرف بدن خودش فشرد .. کیر آنا لحظه به لحظه داغ تر می شد و با یه فشار آبش توی کس الینا خالی شد -آخخخخخخخ .. عزیزم.. عزیزم .. دوستت دارم . من نمی تونم ازت جدا شم . بگو .. همیشه مثل امروزتی .. بگو تنهام نمی ذاری . من بدون تو می میرم الینا . اصلا حس می کنم روح من رفته توی جسم تو .. نمی تونم بی تو باشم .. دوستت دارم ..بگو مال منی واسه همیشه .
الینا چشاشو بسته بود تا با لذت منی آنا رو جذب بدنش کنه .
خیلی آروم لباشو باز کرد و گفت اگه دوستم داشته باشی این قدر راحت نمیگی که برم و تنهات بذارم و خوشبختی تو در اینه که ازدواج کنی و صاحب بچه شی . من تو رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم . حالا بچه ندارم که لذت داشتن اونو بدونم . من اگه صد تا بچه هم بیارم همش به فکر اونی هستم که از دستش دادم . حسرت اونو می خورم ولی وقتی که تو رو داشته باشم دیگه حسرت چیزای از دست داده رو ندارم . واسه چیزی هم که نداشتم غصه نمی خورم . ما که بچه با با مامانمون هستیم تا حالا چه به دردشون خوردیم که بچه های ما بخورن . من بیش از اونی که بخوام مادر باشم دوست دارم عاشق باشم .. خودمو تقدیم و تسلیم اونی کنم که خودشو تسلیم من کزده . نمی خوام به قیمت نابودی خودم مادر شم . حالا چیکار کنیم آنا .. همه دارن علیه ما متحد میشن . من می ترسم . دلم شور می زنه ..
آنا به فکر فرو رفته بود .
-تا وقتی که تو نخوای از دواج کنی مشکلی نیست . اگه یه کاری واسه خودمون جور می کردیم و می تونستیم جدا زندگی کنیم خیلی عالی می شد ولی درست نیست که خونواده رو تنها بذاریم . .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
آنــــــــــــــــــــا و الینــــــــــــــــــــا ۴

یه لحظه فکری مثل برق از سر آنا گذشت . از این فکر هیجان زده شده بود . اما اگه الینا با این فکر موافق نباشه چی ؟ اگه قانون این شیوه رو نپذیره ؟ اگه با همجنس بازی اونا مخالفن . اگه میگن اونا گی یا لز نمی تونن داشته باشن و این رابطه اونا غیر قانونی و غیر موازین دین مسیحیته شاید بشه از یه راه دیگه وارد شد . از یک راهی که تمام این اصول رو به هم بریزه . اصلا میشه عنوان کرد که لزی در کار نیست . همچنس بازی یا گی در کار نیست . و به خاطر این که بشه خونواده ها رو مجابشون کرد تا دیگه دست از این سنگ اندازی ها بر دارن میشه با هم از دواج کرد . خدایا ! چقدر هیجان انگیز میشه . از این نمونه ها ی نادر زیاده . من و الینا واسه همیشه کنار هم می مونیم . حالا هم در کنار هم هستیم ولی اون جوری دیگه کسی فکر جدایی از ما رو به سرش نمیندازه .. چه حس خوبیه .. چه حس قشنگیه ! ولی اگه الینا مخالف باشه چی ؟ اگه قانون یه سنگ اندازی دیگه ای بکنه ؟ اگه نذارن ما با هم باشیم . من از چند زاویه باید با این مسئله در گیر باشم رو نمی دونم .
-آنا تو یه چیزیت هست . یه چیزیت میشه . انگار هیجان زده ای .
-نه چیزیم نیست .
-به من دروغ نگو ..
-در فکر ازدواجم.
-بازم از اون حرفا زدی ها . من صد بار بهت گفتم نمی خوام از دواج کنم . من جز تو کس دیگه ای رو دوست ندارم . و نمی خوام با اون باشم ..
-من اینو قبول کردم . اگه یه راهی پیدا شه که برای همیشه کنار هم بمونیم و کسی بهمون گیر نده تو حاضری ؟
-چس توی کله اته ؟ گفتی ازدواج ؟ ..
الیناناگهان جیغی کشید که آنا با لباش لبای اونو بست .. بعد لباشو از رو لباش گرفت دستشو گذاشت رو لبش .
-ببین دختر خاله . تو مجبور نیستی که با من باشی .. ولی اگه قانون قبول می کرد که من و تو با هم از دواج کنیم و این کارو می کردیم دیگه هیچ مشکلی نداشتیم .. در این جا چند عنصر درگیر میشن . من ..تو ..خانواده و قانون . من که خودم این پیشنهاد رو دادم . خانواده رو که همین حالا شم دور زدیم و کاری نمی تونن بکنن . قانون کلیسا و کشیش و عقد رو که فکر کنم اون بستگی به نظر پزشک داره که تایید کنه من دختر نیستم .. یک دو جنسه ام . وجود آلت تناسلی احتمال هر گونه رابطه ای بین من وتو رو که اسمشو بخوان بذارن لز یا گی از بین می بره چون تو یک دختر یا زن هستی . شاید بشه جنبه قانونی قضیه رو در این جا حلش کرد ولی مسئله مهم تر این که مامان کاتیا و خاله کریستینا ول کن قضیه نیستن . الان مشکل قانونی رو پیش می کشن .. فردا که از نظر قانون مسئله خاصی رو حس نکنن موضوع دینی رو عنوان می کنن . رابطه نامشروع رو . بعد بازم از این میگن که تو خواستگار داری ... ولی همه اینا به یه طرف اصلا من منصرف شدم . چون می دونم زندگی تو تباه می شه همین حالاشم حس می کنم در وجودت یه حس مخالفت وجود داره .
اینو گفت و دستشو از رو دهن الینا بر داشت .. دو تایی شون بازم از اون نگاههای چش تو چش همو پیاده کردن . آنا حس کرد که این از اون نگاههاییه که انگاری الینا در کمین نشسته تا یه جورایی جبران یه کاری رو بکنه . برق شادی خاصی رو در چشای اون می دید . الینا هم در نهایت خوشحالی از دست آنا عصبی شده بود که عشق اونو همش می بره زیر سوال . ولی می دونست که دختر خاله داره اونو اذیت می کنه . دهنشو گذاشت رو صورت آنا و گازش گرفت ولی نه به اون حدی که گوشت صورتشو بکنه .
-یواش تر .. یواش تر .. اون وقت داماد معیوب میشه .
الینا دهنشو از رو صورن آنا بر داشت و گفت بذار بشه . بذار بشه . حقته . حقته . من که زنتم یا زنت میشم تو رو با صورت ناقص قبولت دارم . چرا این فکر به عقل خودم نرسید .
-واسه این که همش در فکر خشونت بازی هستی ..
-آخ چه عالی میشه ! حالا من تا صبح خوابم نمی گیره .. صبح اولش میریم کلیسا ..
-آره اگه اون جا تایید کنن دیگه پزشک قانونی حرفی نداره .. منم که هر آزمایشی رو که بخوان ازم انجام میدم .
-اگه پزشک اون جا زن باشه و بخواد یه جور دیگه ای ازت امتحان بگیره و مثلا با خود تو باشه چی ؟ هر دو تونو می کشم . اصلا از دواج نمی کنم . خودمم به وقت آزمایش با هات میام .
-الینا از الان حسود بازی رو بذار کنار . زشته . هنوز که هیچی نشده ..
-اوخ آنا . یعنی میشه ؟ هیجان ولم نمی کنه . دوستامون چی میگن . می تونیم روسیه رو بتر کونیم . دنیا رو بتر کونیم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم .
-عشق من .. الینای من . دیدی خدا ما عاشقا رو دوست داره ؟ حالا می تونیم خوشحال باشیم که هیچ چی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . ولی تا فردا نیومده نمی تونیم این قدر خوشحالی کنیم
-آنا !
-جون دلم الینا.
-یه قولی به هم میدیم ؟
-چه قولی ؟!
-اگه جور نشد بازم با هم بمونیم و نا امید نشیم ؟ -این که یه اصلیه که همیشه در زندگی ما باید باشه . یه اصلی بالاتر از از دواج .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
آنــــــــــــــــــــا و الینــــــــــــــــــــا ۵

همون جوری که دختر خاله ها می خواستند شد . بدون این که به خونواده بگن گواهی پزشکو گرفتن .. وقتی آنا از اتاق پزشکی که یه زن خوشگل و مو بلوند بود اومد بیرون ..الینا یه اخمی بهش کرد و قبل از این که ازش بپرسه نتیجه چی شد گفت .
-ببینم اون مدلی که آزمایش نشدی؟
-الینا اگه بدونی چه زن خوبی بود . همه چی رو براش شرح دادم . گفتم که عاشقشم . یعنی عاشق تو . دوستت دارم . دوستت دارم . می خوام با هات از دواج کنم .
-جواب سوال منو ندادی .
-الینا . اون یه پزشکه . باید بدونه که من توانایی از دواجو دارم یا نه . آلت تناسلی من تا چه حد کار آیی داره . آزمایش خون هم که دادم .. خیلی زود جوابشو هم دادن . برای اطلاع حضرت عالی میگم که خانوم پزشک لخت نشد ولی با دستکش آلت منو معاینه کرد ..
-تو هم خوشت اومد ؟
-نه دیوونه . نه همسر خوشگل من . فقط خودت رو برای شنیدن سر و صدا و دعوا و این جور چیزا آماده کن . اول من و تو یعنی عروس دوماد میریم خونه پدر و مادر من اون جا خبر رو اعلام می کنیم
-خاله کاتیا مث مامان من نیست .
-آره مادر دوما دا معمولا خوشحال تر میشن . تازه اگه تو با من از دواج نکنی کی میاد زن من بشه ؟ معلومه که مامان من باید خوشحال تر شه .
-می کشمت آنا . یعنی به قول ایرونی ها من کس خل هستم ؟
-تو این اصطلاحات ایرونی رو از کجا یاد گرفتی ؟
-یادت رفته که چهار تا همکلاسی ایرونی داریم ؟ ..
-حالا اینا رو ولش .. از خونه ما که رفتیم خونه شما یعنی به همون آپار تمان بغلی اون جا رو چیکار می کنیم ..
-هیچی خاله کاتیا رو با خودمون می بریم . من میرم پشتش قایم میشم مثل اون وقتا که بچه بودم و شیطنت می کردم و خاله ضامنم می شد و مامان گوشمو نمی کشید حالا هم نمی کشه .
-ولی این جا وضع فرق می کنه ..
-من این چیزا حالیم نیست . من و تو باید از دواج کنیم به هر قیمتی که شده ..
وقتی این خبر رو به کاتیا و الکساندر اعلام کردند پدر آنا خیلی هم خوشحال شد ولی کاتیا بهت زده بود . ته دلش خوشحال بود ولی نمی دونست جواب کریستینا رو چی بده . مجبور بود خونسردی خودشو حفظ کنه . سیاست نه سیخ بسوزه نه کباب رو در پیش گرفت . آنا یواشکی به الینا گفت کاریت نباشه مامان موافقه . فقط من و تو نباید از موضع خودمون عقب نشینی کنیم .. چهار تایی شون رفتن به خونه الینا .. دود از کله کریستینا بلند شد وقتی این خبر رو شنید ولی میخائیل که عاشق دخترش بود عین خیالش نبود ..
کریستینا : مرد تو یه چیزی بگو . اینا حالا دارن واسه ما از قانون حرف می زنن .این کلیسای ما هم کاراش قلابی شده . کشیش ها شدن مثل آیت ا... های ایرانی . این چه جور حکمیه که صادر می کنن ؟
میخائیل : عزیزم مگه تو خوشبختی دخترت رو نمی خوای ؟ هر جوری که اون خوشه ما خوشیم . بذار چند وقت دیگه که ما مردیم اونا از ما به نیکی یاد کنن .
کریستینا : همین کا را رو کردی که الینا ازبچگی تو رو خیلی بیشتر از من دوست داشته و داره ..
حالا این جا الینا یواشکی به آنا گفت دیگه تموم شد . کار تموم شد . مامانم موافق شد ..
آنا و الینا با هم از دواج کردند . چقدر مراسم عروسی اونا شلوغ شده بود .. از چند کشور اطراف هم برای تهیه خبر و فیلم اومده بودند . یه نکته جالب در این مراسم این که هر دو تا شون لباس عروس به تن کرده بودند . لباسی کاملا مشابه . قیافه شون هم که تا نود و نود و پنج درصد عین هم بود . و اگه آدم خیلی دقت می کرد و مثلا می خواست یکی رو به عنوان عروس انتخاب کنه داماد یعنی آنا یه نموره ظریف تر بود ..
-ببینم آنا ازاین که کت و شلوار تنت نکردی که سختت نیست ؟
-همه می دونن که من تیپم یه تیپ زنونه هست . زنانه پوشم . سینه دارم و اندام و باسنم یه شکل و شمایل زنونه داره .. فقط وسط بدنم .. لاپام یه چیزی هست که همون منو دامادم کرده . کت و شلوارو تن اون می کردم ؟ ببین چه کله گنده هایی اومدن این جا ..
-آنا حال و حوصله مصاحبه رو ندارم .
-باشه عوضش من با همه اونا مصاحبه می کنم . میگم که از بچگی همو دوست داشتیم .
-حواست باشه از رابطه جنسی قبل از از دواج نگی ها . پدر ما رو در میارن . ما رو میندازن زندون .
-ما که همجنس باز نبودیم ..
آنا و الینا از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند . وقتی که به اتاق خوابشون رفتند تا اولین شب زندگی مشترکشونو در کنار هم به صبح برسونن دو تایی شون با ورشون نمی شد که تا این جا پیش اومده باشن .
-الینا عاشقتم .
-آنا بهم قول بده تا آخر عمرت بهم وفا دار می مونی . در شادی ها و غمها .. کنارم می مونی ..
-الینا اینا رو امروز از کشیش کلیسا یاد گرفتی ؟
-کاری نکن که تحریمت کنما .
-دو تایی شون لباس خوابی مشابه تنشون کرده بودند ....... ادامه دارد ...... نویسنده ...... ایرانی
     
  
زن

 
آنـــــــا و الینـــــــا ۶ (قسمـــــت آخـــــر )

آنا علاوه بر حس فاعلی گاه یه حس مفعولی هم داشت اما غلبه با حس فاعلی اون بود . اگه خودشو با حس فاعلی ارضا می کرد کاری به این نداشت که مثل یه زن باهاش ور رفته شه . با این حال الینا گاه با سینه هاش بازی می کرد انگشتاشو فرو می کرد توی سوراخ کون آنا .
-الینا حس می کنم برای اولین باره که می خوام با هات سکس کنم . نمی دونم چرا این احساس بهم دست داده
-اگه من تونستم یه پاسخی برای همین پرسش خودم پیدا کنم بهت تقلب می رسونم .
-تو چقدر خوبی . چقدر این لباس زیر توری بهت میاد . اندامتو خیلی بر جسته تر نشون میده .
-خیلی چاقم ؟
-نه .. تپلی .. چاق چیه . باید از این هم چاق تر شی ..
کف دست آنا رفته بود رو لباس زیر نرم الینا خیلی آروم اونوداد بالا . برهنه اش کرد . لباشو گذاشت رو سینه هاش . الینا دستاشو فرو برد لای موهای آنا ..
-اوووووههههههه نهههههههه آنا .. آنا.. کسمو بخور .. میکش بزن .. از هیجان دارم می میرم . یه حس خوبیه . نمی دونم چه جوری بگم .. من حالا بیست ساله با توام . پس از بیست سال با هم بودن حالا اومدیم که تا آخرش با هم باشیم . هیشکی کاری به کارمون نداشته باشه .
آنا ساکت بود ..
-ببینم کست رو بخورم یا برات حرفای عاشقونه بزنم .
-هر دو تاش .. هر دو تاش
-دوتایی که با هم نمیشه .
-منم عشقو سالهاست که با تمام وجودم حس می کنم .
انگشتاشو فرو کرده بود توی کس الینا تا بتونه با لب و زبونش حرفای دلشو بیرون بده ..
-تو خیلی خوبی الینا . که منوبا همه کم و کسری قبول کردی .
-اوووووخخخخخخ .. بگو .. بگو .. بازم بگو.. -بدون تو من هیچی نیستم .
-خوب می دونی چیکار کنی آنا .. با انگشتات داری منو به آتیش می کشونی .. با حرفات داری منو می بری به آسمونا . اگه منو این جوری ار گاسمم کنی قبول نیستا . من کیرت رو هم می خواما .
-باشه اون که سالهاست مال توست . مال تو ..
زمزمه های علشقونه اونا ادامه داشت تا این که لباشون رو لبای هم قرار گرفت ولی انگشتای آنا از کار نیفتاد . الینا از هوس شدید لبای آنا رو گاز می گرفت . سینه های آنا رو سینه های الینا می غاتید و هوس کیرشو زیاد تر می کرد . آنا حس کرد که تونسته الینا رو ارضاش کنه .. چون متوجه خیسی رقیقی روی دستش شده بود و اون آب کس زنش بود .
-بازش کن عزیزم . پاهاتو بازش کن . کیر آنا به آرامی وارد کس همسرش شد .
-می دونم چون ار گاسم شدی حال نمی کنی ..
الینا دو دستی گوشای آنا رو کشید و گفت من اول بهت چی گفتم ؟ گفتم که تا با کیرت منو نکنی حساب نیست ...
آنا سرعتشو زیاد کرد . حس کرد که کیرش توان کیر یک مرد رو پیدا کرده . به همون تیزی و به همون شقی . . الینا هم لذتی رو حس می کرد که تا به حال سابقه نداشت . لذتی همراه با آرامش ..
-الینا داره میاد .. داره می ریزه
- تو همیشه همین بودی . دست و پا چلفتی و عجول
-این جوری نگو من دلم می شکنه.
-شوخی کردم . ولی تا صبح باید به من حال بدی . ..
آنا چشاشو بسته بود و به حرکت آب کیرش توی کس الینا فکر می کرد .
-دوستت دارم الینا
-عشق منی ..
-زندگی منی ..
-بی تو هیچم ..
-منم بدون تو نیستم .
در حرکت بعدی آنا الینا رو بر گردوند تا کون بر جسته و قمبل شده اونو ببینه . انگشتشو فرو کرد توی کون زنش .. با لباش آروم آروم کون و کپل الینا رو میکش می زد ..
-عزیز دلم کیرت بلند میشه که بخوای بکنی توی کونم ؟
-چی فکر کردی . من حالا شوهرتم و مسئولیت سنگینی دارم . من یک مرد هستم .
-ولی تو که عین منی .عاشقتم عزیزم . عاشقتم . من فقط به خاطر سکس نیست که عاشقتم آنا . تو تمام وجود منی . از همون لحظه ای که به دنیا اومدم و تا اون لحظه ای که چشامو به روی این دنیا می بندم .
-با من از رفتن نگو .. حالا وقت موندنه ..
-نه حالا وقت یه چیز دیگه هست آنا!
-وقت چیه؟
-وقت اینه که کونمو بلیسی .. به سوراخش زبون بزنی . هر وقت که کیر شل و ولت صاف وایساد بکنیش تو کونم تا بهم مزه بده ..
-اوه ..دا ... دا .. گرفتم ..
- عزیزم این منم که باید بگیرم .
آنا دو تا دستاشو رودو طرف کون الینا قرار داد حس کرد که کیرش یه توان فوق العاده ای پیدا کرده . ده دقیقه پس از انزال تا اون حدی که بتونه اونو بکنه توی سوراخ کون زنش و ایستادگی داشته باشه شق شده بود . الینا لذت می برد از این که کیر شوهرشو توی کونش حس می کرد . حرکتی با دردی خفیف ولی یه حس خوبی رو در الینا به وجود آورده بود . از این که می دید آنا اعتماد به نفسش زیاد شده ..
-بکن .. کونموبکن .. هر جوری که دوستش داری و دوست داری بکن ..
الینا جیغ می کشید . دستای آنا رفته بود رو سینه های الینا .. دقایقی بعد الینا بود که داشت با کون آنا بازی می کرد . شاید آنا در اون لحظات به این حرکات نیازی نداشت ولی لذت می برد از این که زنش با سوراخ کونش بازی می کنه .. از این که لباشو می ذاره رو سینه هاش . تا حدودی هم نگرانی الینا رو درک می کرد . شاید زنش از این می ترسید که اون بره و به مردای دیگه کون بده .. ولی این جورا هم نبود . اون می تونست تمام نیاز خودشو با زنش قسمت کنه . چهار پنج ساعت داشتن با هم ور می رفتن .. وقتی صبح از خواب پا شدن هر کدوم طرفشو متهم می کرد که زود تر خوابیده ..
-عروس خانوم پا شو بریم که منتظرمونن .
-کی ؟ بابا مامانامون ؟ -
نه بابا خبر نگارا .. -
میگن آنا داریم مشهور میشیما ..
-آره مشهور و یه خورده هم باید اقتصادی فکر کنیم .. باید هوای ما رو هم داشته باشن .
-فکر می کنی از این هم پولدار تر شیم آنا ؟ ..
آنا نگاهی به الینا انداخت و منظورشو گرفت .. یه شطرنجی رو با هم بازی می کردند که تا آخر عمرشون ماتی در کار نبود .. پر از کیش بود ولی مات نداشت .. آنا ظاهرا کیش شده بود ...
-عزیزم الینای من وقتی که همدیگه رو داریم یعنی بزرگترین ثروتهای دنیا رو در اختیار داریم دیگه از اینی که هستیم نمی تونیم پولدار تر شیم .. پایان .... نویسنده .... ایرانی
     
  
مرد

 
نونهای زير كباب قسمت اول

سلام
اسم من محسنه.

من با خواهر كوچيك خانمم خيلي شوخي ميكرديم . اوايل حرفي بود اما كم كم شوخي هاي فيزيكي هم بهش اضافه شد.
يادمه يه بار رفته بوديم انزلي خونه پدرخانمم كه محبوبه تو آشپز خونه بود. بهش گفتم داره چه كار ميكني ، گفت دارم آشپزي ميكنم ،منم بهش گفتم مگه بچه ها هم آشپزي ميكنن. خيلي حالش گرفته شد و اومد يه جواب بچه گونه بهم داد و گفت تو بچه تري منم بلند شدم و رفتم تو آشپز خونه دستمو گذاشتم رو كمرش بهش گفتم از خواهرت بپرس كوچيكه يا بزرگه . اونم كه يه جورايي نفهميده بود يا خودشو به نفهمي زده بود به من گفت نه من ميدونم كه تو كوچيكي .منم دستمو گذاشتم رو كونش و يه فشار دادم و گفتم ميخواي ثابت كنم برات محسن كوچولو بزرگ شده. اونم كم نميآورد و گفت ثابت كن منم از پشت دستمو گذاشتم رو شكمش و با يكمي فشار بلندش كردم ، تو همين حال كيرم رفته بود لا چاك كونش يه جيغ كوچيكي زد و گفت محسن زشته نكن خانمت ميبينه!! و منم گذاشتمش پايين.


بعد نهار خانمم رفت حموم و منم ديگه آمپرم زده بود بالا رفتم تو اتاق خواب محبوبه و ديدم دراز كشيده رو تختش منم رفتم كنارش نشستم و گفتم چطوري محبوبه كوچولو. اونم با حالت نيم خيز بلند شد و گفت خودت كوچولويي بچه جون، منم دستمو گذاشتم رو شونش و همينجور كه هلش ميدادم گفتم الان حاليت ميكنم كه كي بچست و خودمو انداختم روش و يه بوس كوچولو ازش گرفتم و تو همين حال دستم رو شكم و سينه و صورتش بود.
هي ميگفت محسن نكن خانمت مياد بيرون ميبينه .منم گفتم من كه كاري نميكنم عروسك كوچولو و اون لجش بيشتر ميشد .منم آروم دستمو بردم پايينتر و آروم و نرم نرم رونشو ميماليدم و كم كم اون باسن نرمشو ميماليدم .بعد دو سه دقيقه دستمو بالا و پايين بردم و يه كمي دامنشو بالا آوردم و دستمو گذاشتم رو ساق پاي لختش و شروع كردم به ماليدن. تو تمام اين مدت اون با يه حالت خجالت و ترس همش ميگفت بسه نكن ديگه اما وقتي دستمو بالا تر آوردم و گذاشتم رو روناي لخت و نرمش شروع كرد به قسم دادن كه دستمو بردارم .منم برداشتم و دوباره رفتم رو سينه هاش و مقاومت اون باعث شد يكمي اون پيراهن مشكيش بره بالا و شكم نازش رو ببينم . يهو دستمو گذاشتم رو لختي بدنش و آروو دستمو بردم زير لباسش و كم كم بردم بالا تا به اون سينه هاي كوچيكش رسيدم و از رو سوتينش شروع كردم به ماليدن.



تا اومد مقاومت كنه دستشو بردم بالاي سرش و با دست چپم گرفتم و دست چپشم كه زير من بود.ديگه كاري نميتونست بكنه غير از خواهش و تهديد. ديگه حسابي حشري شده بودم و كير سيخشدم چسبيده بود به رون محبوبه و دستمم برده بودم زير سوتين و سينه هاشو ميماليدم. كم كم پيراهنشو دادم بالا و سينه خوشكلشو يه بوس آبدار كردم و گذاشتم تو دهنم. ديگه از اون تقلا ها و خواهشها خبري نبود.منم همزمان با اينكه سينشو ميخوردم پاي راستمو كامل با لا آوردم و گذاشتم لاي پاش و پاهاش رو از هم باز كردم و دستمو دوباره بردم پايين و شروع كردم به ماليدن رون هاش. البته دامنش كه الان تقريبا تا لب شرتش با لا اومده بود و ديگه داشت منو ميكشت. خلاصه دستم ديگه بين رون و كون و سينه و شكم ميرفت و ميومد تا اينكه من دستم رو بردم بين پاهاش و آروم آروم بردم به كسش رسوندم كه يهو خشكش زد و با يه حركت اومد از دستم دربره كه من نذاشتم و فقط تونست برگرده و دمر بخوابه . منم سريع رفتم روش خوابيدم و دامنشو دادم بالا و شلوارم و شورت اونو با هم دادم پايين و كيرمو گذاشتم لاي كون محبوبه.



اونم شروع كرد به خواهش و تمنا كه زشته و نكن و .... منم آروم آروم نيمچه تلنبه اي لاي پاش ميزدم و بهش گفتم حالا بزرگه يا نه و اونم گفت من شوخي كردم .ول كن ديگه. منم گفتم راه نداره بهش توهين كردي بايد معذرت خواهي كني.اونم گفت باشه معذرت ميخوام.گفتم از من نه از كيرم معذرت خواهي كن .گفت يعني چي ؟ منم گفتم كيرم بايد بره توي كونت تا معذرت خواهيتو قبول كنه . يهو شروع كرد به دادو بيداد كه من نميخوام و.... منم بهش گفتم پس يه شرطي داره .گفت باشه .گفتم ده دقيقه هركاري گفتم بايد بكني.اونم گفت باشه .منم شروع كردم ، اولش پيراهنشو كامل دادم بالا و بعد شورتشو كامل در آوردم و روش خوابيدم و يه آب دهن به كيرم زدم و گذاشتم لاي پاش و اينقدر تلمبه زدم تا آبم اومد و ريختم تو شرتش. اين موضوع گذشت تا چند ماه بعد محبوبه من اومده بود خونه ما
شب من خواستم برم دستشويي كه ديدم تو توي حال خوابيده يكم تاريك بود اما دامنش اومده بود بالاي زانوش يكمي حشري شدم .خواستم بيخيالش بشم اما هركاري كردم نشد و كه ديدم كنارش نشستم.يكم با پاهاش بازي كردم ديدم بيدار نشد .آروم آروم دستمو كردم زير دامنش نميدونين چه حالي داشت .يكم روناشو ماليدم كه ديدم يه تكوني خورد
دلمو زدم به دريا و دستمو رسوندم به كس نرمش كه يهو غلتي خوردو به شكم خوابيد
احساس كردم بيدار شده اما به رو خودش نمياره


فكر كردم بهتنرين موقعيت هست كه باهاش حال كنم.يكم دامنشو دادم بالا يه شورت سفيد ناز پوشيده بود
از بغلش دستمو رسوندم به سينه هاي كوچيكش و توهمين حال به صورت چهار دستو پا روش واستادم و يكم كيرمو مالوندم به كونش .آروم آروم روش خوابيدم كه يهو بيدار شد تا چشمش به من افتاد گفت چي كار داري ميكني . منم گفتم هيچي يه دقيقه واستا تا بهت بگم و چند بوس ابدار كردمش و بهش گفتم اگه دختر خوبي باشي جبران ميكنم.بعد شورتشو كشيدم پايين و كيرمو گذاشتم لاي پاش .من شرو به ماليدن بدنش كردم ام اون هي ميگفت نكن منم با پرويي بهش گفتم كه من كه هنوز نكردم
ديگه حسابي شهوتي شده بود كه بهش گفتم برگرد .تا برگشت دستمو بردم توشرتش و با كس نرمش بازي كردم خواستم بيام پايين تر كه نذاشت و گفت بسه وگرنه دادو بيداد ميكنم .خلاصه ما بيخيال شديم.
شب بعدش تا خانومم خوابيد رفتم سراغ خواهر خانمم
تا رفتم بالاسرش ديدم بيداره گفت ديگه اين كارو نكن منم يكم بدنشو ماليدمو بعدشم رفتم خوابيدم
فرداش ساعت 5قرار بود بريم شهرستان خونه پدرخانمم كه وقتي من رفتم خونه ديدم كه خواهر خانمم رفته حموم و خانمم رفته خريد .سرع رفتم يه چهار پايه برداشتم و از شيشه بالاي در حموم محبوبه رو ديدم كه لخت داره خودشو ميشوره . نميدونين چه حالي ميداد ديدن بدن محبوبه خانم لخت لخت كه هي با همه جاي بدنش و داره ميشوره .خلاصه چند تا عكس با موبايلم گرفتم كه ديدم حمو مش تموم شد.


رفتم تو اتاق خواب قايم شدم.بهد دو سه دقيقه محبوبه با يه حوله اومد تو اتاق خواب بعد اينكه خودشو خشك كرد رفت سراغ ساكش كه لباس برداره من آروم رفتم از پشت بغلش كردم . يهو يه جيغ زد بهش گفتم آروم باش.
تا منوديد گفت تو اينجا چيكار ميكني .گفتم اينجا اتاق خواب منه فكر كردم زنم هستي حالا هم نقش خواهرت رو بازي كن و سريع حوله رو انداختم زمين و محبوبه رو كه لخت لخت بود بردم رو تخت تا تونستم اوم سينه هاي خشكلشو خوردم و اون هي تقلا ميكرد تا اينكه دستم به اون كس صاف و سفيدش خورد يهو شل شد .منم تا ميتونستم كسشو ماليدم بعد به حالت چهار دستو پا كردمش و از پشت كسشو ميماليدم با اون دستم سينه هاي آويزونشو ميماليدم. از شانس بد ما يهو زنگ خوردو من سريع خودمو جمع جور كردم و رفتم بيرون كه خانمم اومده بود.
اما خوشكل ترين لحضات من با محبوبه برميگرده به تابستون همون سال كه با خانواده خودم و محبوبه رفتيم بابلسر و يه ويلا دم آب اجاره كرديم خانمم خيلي اهل شنا نيست و من به همين بهانه هميشه با محبوبه ميرفتيم تو آب
يه بار غروب رفتيم تو آب ومن از هر موقعيتي برا ماليدن محبوبه استفاده ميكردم


ديگه هوا تاريك شده بود و دور و بر ما كسي نبود كه من از پشت كامل به محبوبه چسبيدم و دستمو بردم تو شرتش حسابي كس نرمشو مالش ميدادم . ديگه صدار آه و اوه ازش بلند شده بود كه خمش كردم و لباسشو پايي آوردم .
يكم كه كيرمو مالوندم به كونش بهم گفتن محسن ميخواي چيكار كني. منم گفتم توفقط حال كن بعد كيرمو آروم دم سوراخ كونش گذاشتم يكم فشار دادم يكم داد و بيداد كردو بعد آروم شد منم آرو م آروم تمام كيرمو كردم تو كونش. همين كه تا ته فرو رفت شروع كردم به تلمبه زدن . يه پنج شش دقيقه اي تلمبه ميزدم كه ديدم داره آبم مياد يه فشار حسابي دادم همه رو ريختم توكونش . گذشت تا شبش كه خانمم خوابيده بود رفتم سراغش كه ديدم خوابه .آروم دوربين موبايلو روشن كردم و گذاشتمش رو كمد بعد رفتم سراغش و شرو كردم به ماليدنش. كم كم دگمه هاي پيراهنشو باز كردم بعدش دامنشو دادم بالا كه چشام چهار تا شد . به به محبوبه جونم شورت نپوشيده ديدم بهترين موقعيت هست برا ليسيدن كسش واسه همين رفتم بين پاهاش و آروم شرو كردم به ليسيدن اون كس نانازي. واي كه چه حالي ميداد توهمين حال محبوبه بيدار شد اما خيلي جالب بود كه هيچي به من نگفت و كم كم صداي نفس زدناشو ميشنيدم كه هي بلند تر ميشد
حسابي كه كسشو خوردمو آب انداختم بهش گفتم حالا نوبت تو هست و بلندش كردم


خودم رو مبل نشستم و اون رو زانو واستاد و شروع كرد به ساك زدن. خيلي خوب نبود اما از خواهرش بهتر بود .خلاصه يه چندقيقه اي ساك زد كه من بهش گفتم دراز بكش بعد كيرمو گذاشتم دم كسش و يكم بازي كردم كه به من گفت محسن من دخترم.منم بهش گفتم خواهرتم دختر بود اما الان دختر نيست و يكم ديگه فشار دادم و همزمان سينشو ميخوردم ديدم ديگه حرف نميزنه و حسابي حشري اما دلم نيومد بتركونمش . بهش گفتم برگرد و بالش و بزار زير كس نرمت كه همين كارو كرد بعدش يه تف انداختيمو كم كم كرديم .اينبار حدود يه ده دقيقه اي تلمبه زدم تا آبم اومد بعدشم يه لب آب دار ازش گرفتم و بلند شدم و آروم موبايلمو برداشتم رفتم خوابيدم.
صبح ساعت 6ديدم يكي با كير ما ور ميره چشامو باز كردم ديدم خانوم خشكل ما حشرش سر صبحي بالا زده .اومدم بگم نميتونم كه ديدم نميشه ممكنه شك كنه خلاصه با خستگي دور بعدي رو رفتيم بعدشم كه صبحانه خورديم.
حول حوش غروب بود كه سه تايي باهم رفتيم دريا. اينبار تا يك كيلومتري ما هم كسي نبود
خانمم ديد كسي نيست لباساي شناشو كندبه يه ميله آهني آويزون كرد و با يه شورت و سوتين واستاد .من كه يكم اين كارش برام غير عادي بود بهش آروم گفتم جلو محبوبه اين كارو نكن.اونم گفت كه مگه وقتي طرف زنونه ميريم مگه چي مي پوشيم توهم كه نامحرم نيستي.منم خنديدم بعد بهش گفتم به محبوبه هم بگو راحت باشه زير آب هست ديگه .وقتي اينو به محبوبه گفت داشتم شاخ در مي آوردم. خيلي جالب بود كه محبوبه شلواراسترژشو در آور و به همون ميله آويزون كرد اما پيراهنشو در نياورد.يكم فكر كردم ديدم الان بهترين موقعيت براي خيلي از كاراست.


پشت سر هم خانمم و بغل ميكردم و تو زير آب كسشو ميماليدم حتي سينه هاشو جلو محبوبه ميماليدم .يكي دو دفعه كه خيلي ضايع بود محبوبه به ما ميگفت راحت باشين بعد خانمم يكم از من فاصله ميگرفت.بعد يه نيمساعت كه ديگه تاريك شده بود من به محبوبه گفتم كه هوا تاريك شده بهتر بياي به ما نزديكتر بشي و لباستوسبك تر كن اونم قبول كرد و لباساشو كند و آويزون كرد بعد سريع اومد نزديك ما كه من دستشو گرفتم و كشيدم به سمت خودمون تو همين حين فرستادمش توبغل خانمم .تا خانمم خواهرشو بغل كرد منم هردو تاشونو بغل كردم و هي هر دوتاشونو ميماليدم كه خانمم گفت محسن بيا پشت من واستا من خنديدم و گفتم چشم رفتم پشتش واستادم يه دستم بردم رو سينش و بادست ديگم شروع كردم به ماليدن كسش .خلاصه بعد يه چند دقيقه اي خانمم كه حسابي حشري شده بود داشت با محبوبه ور ميرفت دستشو آورد رو كير من يكم شورت منو پايين داد بعد هم شورت خودشو پايين داد منم از خدا خواسته شرو كردم به فشار دادن و كيرمو آروم آروم فرستادم توكونش .بعد يكم خم شد به جلو و محبوبه اومد طرف من. حالا محبوبه توبغل من بود و ازش لب ميگرفتم از اون طرف داشتم كيرمو توكون خانمم عقب و جلو ميكردم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نونهای زير كباب قسمت دوم

نميدونين چقدر حال داد.خلاصه بعد يه پنج دقيقه اي آبمو ريختم تو كون خانمم و بعدش يكم محبوبه رو ماليدم كه خانمم گير داد كه نكن ، زشته كه منم ول كردم كم كم از آب بيرون اومديم
شب تو ويلا ديگه همه راحت ميگشتيم
خواهر خانمم با يه تاپ بلند و خانمم با يه نيم تنه.آخر شبم كه مثلا مي خواستيم بخوابيم به خانمم گفتم به محبوبه بگو بياد پيش ما بخوابه خيلي حال ميده كه اون گفت نه ديگه واسه امروز بسه .بهش گفتم برا تو آره اما محبوبه چي .تا اينو گفتم با خنده گفت سير نشدي .منم گفتم نه هنوز مي خوام .گفت من نميتونم .من گفتم محبوبه شايد بتونه. گفت باشه بهش ميگم بياد پيش ما اما اگه مايل نبود يا خجالت كشيد كاري باهاش نكن.


خلاصه محبوبه شب پيش ما خوابيد.اولش خانمم بين ما خوابيد اما كم كم اومدم رو خانمم كه لب بگيرم جامو عوض كردم و خودم رفتم وسط و با اون دستم محبوبه رو ميماليدم كه محبوبه منو بغل كرد.اين كار واسه هرسه تاي ما يه آزاد باش كامل بود.ديگه كاملا آزاد هر سه تايي حال ميكرديم تا اينكه من دستمو بردم توشرت محبوبه و كمك كم شورتشو در آوردم.
خانمم كه يكمي حسوديش شده بود اومد رو من نشست و خودشو ميماليد به من كه ديدم محبوبه داره شلوارك منو در مياره .بعدش هم شروع كرد به ساك زدن بعد يه مدت به خانمم گفتم غروب از پشتدادي حالا از جلوبده كه آروم تو گوشم گفت نياز نيست يه دور ديگه از پشت بكن البته محبوبه رو ،اون بيشتر هوس كرده و سريع از رو شكمم بلند شد .وقتي رفت كنار محبوبه رو كه ديگه تا آخر كيرم تو دهنش بود ديدم .معطل نكردم و سريع بهش گفتم دمر بخوابه و يه بالش زير شكمش گذاشتم و با يه تف كيرمو آروم كردم تو كونشو شرو كردم به تلمبه زدن.كم كم خانمم هم محبوبه رو ميماليد و از منم لب ميگرفت بعد يه مدت هم كه آبم اومد سه تايي باهم خوابيديم.
صبح كه پاشديم سه نفري با هم رفتيم دوش گرفتيم و حسابي هر دو تاشون رو شستم. بعد صبحانه به پيشنهاد محبوبه من و اون دوباره رفتيم تو اتاق و اينبار حسابي كس نازش رو خوردم و خواستم بكنمش كه خانمم اومد و گفت من ميخوام و مجبور شدم كه يه حال اساسي به كسش بدم اما يه ربع بعد حالم سر جا اومد و دوباره با محبوبه ور رفتم و بعدش هم تو حالت داگي كردم تو كونش و اونم همزمان داشت كس خواهرش رو ميخورد.

فرداي اون روز برگشتيم خونه و ديگه وقت اين كارا رو نداشتم تا اينكه محبوبه رفت خونشون.
من كه هنوز اون خاطرات توذهنم بود داشتم يه نقشه ديگه ميكشيدم كه خبر اومد برا محبوبه خواستگار اومده اونم از اين خر مذهبي ها و محبوبه هم موافق هست. خلاصه نقشه هام نقش بر آب شد چون حالا ديگه محبوبه يه تيپ مذهبي برام گذاشته بود و ديگه مارو تحويل نمي گرفت.
بعد يه چهار ماه بعد از عقدشون هم عروسي كردن .هنوز دو هفته از عروسيشون نگذشته بود كه خانمم بهم گفت محبوبه حامله هست.حالا ديگه محبوبه براي من جذابيتي نداشت.
تقريبا اواخر تابستون 89 بود كه خواهر خانم بزرگه من(مهسا) كه يه بچه همسن دختر من داشت اومد خونه ما .يه بار دخترش با دختر من دعواش شد زد زير گريه اومد تو بغل مهسا و دادو بيداد كرد توهمين حين خانمم رفت سراغ شقايق كه چرا الهه رو زده ،الهه هم يقه مامانشو گرفته بود كه يهو يقشو كشيد.پيراهني كه اون روز پوشيده بود يه يقه هفت كشي بود تا رو سينش كش اومد و منم كه داشتم نگاش ميكردم سوتينشو كه مشكي بود و اون قشمتهايي از سينش كه بيرون بود و ديدم اونم فهميد كه من ديدم يه نگاه بهم كرد و يه لبخند كوچولو يي زد. من هنوز مطمئن نبودم كه مهسا اهل حال هست يا نه .آخه خوانواده خانمم تقريبا مذهبي بودن و مهسا هم شوهر داشت. من ميخواستم از اين موضوع مطمئن بشم رفتم طرف الهه و خواستم الهه رو آروم بكنم .وقتي الهه رو از بغل مهسا ميخواستم جدا كنم دستمو به صورت خيلي آروم ماليدم به سينه مهسا اما عكس العملي نشون نداد .

الاهه رو رو زمين گذاشتم و اومدم باهاش حرف بزنم كه دوباره پريد تو بغل مهسا .منم دوباره رفتم همين كه بغلش كردم مهسا گفت نمي خواد و محكم بغلش كرد .تو حمين حالت دست من مونده بود بين شكم الهه و سينه مهسا كه شروع كردم توهمون حالت با الهه صحبت كردن كه تو نباد با شقايق دعواكني و شما با هم دوست باشين و... و تو همين حالت با پشت دستم سينه هاي مهسا رو مي مالوندم و اونم هيچي نمي گفت. خانمم كه از اتاق داشت ميومد دستمو برداشتم و توهمين حال يه فشاري هم به سينه خوشفرم مهسا دادم. خلاصه اين موضوع گذشت تا موقع شام كه من هي مهسا رو دور از چشم خانمم نگاه ميكردم. تا چشم تو چشم ميشديم با خجالت يه جاي ديگه رو نگاه ميكرد.
شب موقع خواب مهسا با بچش مثل شباي قبل رفتن تو اتاق شقايق و ما هم رفتيم تو اتاق خودمون. يه يه ساعتي توفكر مهسا بودم كه ديدم خانمم خوابيده .منم كه نميتونستم بخوابم اومدم بيرون .تو پذيرايي نشسته بودم كه يه فكري به سرم زد.رفتم تو اتاق مهسا و كنارش نشستم.





حسابي تو نور چراغ خواب تماشاش كردم ، پاهاش يكمي باز بود ، روناش خيلي تو پر بود و كپلي كسش هم معلوم بود و خط وسط سينش يه نماي محشري داشت . يه صداي خرو پف كوچولويي ميداد كه نشون ميداد كه كاملا خواب بود همون لباس سر شبي رو پوشيده بود و روسريشو برداشته بود . دستمو گذاشتم رو سينه خوشكلش طوري كه انگشت شصتم وسط سينه هاش افتاد.بعد صداش كردم كه يهو از خواب پريد و نشست و گفت اينجا چي كار ميكني .منم دست چپمو گذاشتم پشت كمرش و همينطور كه دست راستم رو سينش بود بهش گفتم رفته بودم آب بخورم كه ديدم داره تو خواب داد ميزني.فكر كنم داشتي خواب بد ميديدي. اونم گفت چيزي يادم نمياد .
بهش گفتم باشه حالا راحت بگير بخواب و توهمين حالت آروم هلش دادم به عقب و دستم از پشتش برداشتم اما هنوز سينه سفتش تو دستم بود .بعد با دست چپم يكم موهاشو كنار زدم و يه بوش كوچولو از لپش كردم .وقتي خم شدم كه ببوسمش فشار بيشتري به سينش دادم .كه بهم گفت تو برو بخواب .منم بهش گفتم باشه اول تو بخواب و توهمين حين هي سينشو ميماليدم .ديگه ديد من ول بكن نيستم گفت آقا محسن ميشه دستتونو از اينجام برداريد منم دستمو برداشتم و گذاشتم رو رونش و شروع كردم به مالش دادن و بالا پايين كردن و دامنش رو تا بالاي زانوش كشيدم بالا . تا ديد من ول بكن نيستم پاهاشو جمع كرد كه دامنش سر خورد اومد پايين و شورت مشكيش كه با سوتينش ست بود معلوم شد . منم با كمال پرويي يه دستمو گذاشتم رو رون سمت راستش و بردم لاي پاش و با دست چپم شروع كردم به ناز كردن صورتش .يكم كه گذشت دستم و پايين تر بردم و با انگشت شصتم كس نرمشو ميماليدم.





ميدونستم كه اكه الان كاري نكنم احتمالا هيچ وقته ديگه نميتونم كاري كنم. واسه همين كه اون مخالفتي نكنه با دستم سرشو گرفتم و شروع كردم به لب گرفتن .البته اون از خجالت چشاشو بسته بود و تولب گرفتنم همراهي نميكرد. حالا ديگه توموقعيت خوبي بودم و آروم كل دستم روكس مهسا جون بود و هي ميماليدم تازماني كه ديدم انگار يه كمي حشري شده اما به روي خودشم نمياره. ميدونستم اگه بخوام زود برم سراغ اصلي كاري ممكنه بدش بياد واسه همين دستمو از رو شورتش برداشتمو شروع كردم به ماليدن شكمش و كم كم پيراهنشو دادم بالا كه مخالفتي نكرد. بعد يكي دو دقيقه از زير پيراهنش دستمو بردم زير پيراهنش و از رو سوتينش سينشو ميماليدم .بعدش دوباره دستمو بردم پايين و از اون طرف پاش قسمت بالاي رونشو ماليدم .كم كم ديگه دستم به كونش رسيد و يكمي هم دستمو دادم زير شرتش و حسابي كونشو ماساژ دادم.


حالا ديگه نوبت سينه هاي سفتش بود و دستم و آوردم بالا و پيراهنشو دادم بالا و سوتينشو دادم بالاي سينه هاي سفتش و يكم سينه هاي لختشو ماليدم بعد شروع كردم به خوردن كه ديدم داره حشرش ميزنه بالا.
اما هنوز زود بود واسه همين لبهاي خوشكلشو ول كردم با دست چپم اين سينشو گرفتم و شروع كردم به خوردن و دست راستم و بردم روشرتش و شروع كردم به ماليدن كسش.بعد يه مدتي آروم دستمو بردم تو شرتشو رسوندم به بهشتش كه صاف و بي مو بود و شروع كردم به ماليدن .
يكم كه ماليدم ديدم داره صداي آخ و اوخ آرومي راه انداخته و ديدم ديگه نوبت اصلي كاره است و خواستم كه شرتش رو دربيارم با يه حالت بغض آلودي گفت آقا محسن من شوهر دارم .با من اينكارو نكن . ديگه تا همينجاشم زياده روي بود. تازه اگه خواهرم بفهمه من بهش چي بگم.
منم بهش گفتم يه خورده ديگه باهم ور بريم .اصلي كاره رو اگه نخواستي انجام نميديم .اونم با سكوت قبول كرد.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نونهای زير كباب قسمت سوم

سريع پاهاشو باز كردم و شروع كردم به خوردن كسش.يكم براش عجيب بود فكر كنم شوهرش تا حالا براش از اين كارا نكرده بوديه دو سه دقيقه اي كه براش خوردم اومدم بالا و كيرمو گذاشتم رو كسش و شروع كردم به ماليدن و توهمين حال بهش گفتم يه خورده ميكنم تو اگه بازم نخواستي بگو ادامه نديم .جوابي نداد اما ميدونستم كه خيلي حشري شده و آروم آرو م شروع كردم به تلمبه زدن . موقعي كه داشت آبم ميومد به مهسا گفتم تو بريزم .عين برق گرفته ها گفت نه.منم بهش گفتم باشه و كيرم رو آوردم بيرون و ريختم رو شكمش ، و يكم هم ريخته شد رو لباسش بعدش هم با دستمال پاكش كردم و بعد از يكمي نوازش و يه لب آبدار بلند شدم و رفتم تو اتاق خواب خودمون.
فرداصبح كه بيدار شدم به خانمم گفتم چند وقت مسافرت نرفتيم ، بريم يه چند روزي استراحت كنيم.بهم گفت آخه معلوم نيست مهسا تا كي اينجاست.بهش گفتم بريم بابلسر و اگه مهسا مياد اونم ببريمش.
با خنده بهم گفت محسن مهسا شوهر داره ،منم بهش گفتم نترس با اون كاري ندارم ، با تو كار دارم ، من امروز مرخصي ميگيرم تا جمعه چهار روز بريم بابلسر.


شب كه اومدم وسايلمونو جمع كرديم رفتيم ويلاي خودم تو بابلسر كه لب دريا هست. حدود ساعت دو شب بود كه رسيديم تا وسايلمونو جمع كنيم ساعت سه نيم بود كه رفتيم تو رخت خواب.
صبح ساعت 11 بود كه بيدار شدم كه ديدم خانمم صبحانه رو رديف كرده .جاتون خالي يه صبحانه مفصل خورديم و آماده رفتن به دريا شدم كه خانمم گفت بچه ها نبايد برن تو آب الان ظهر هست و ميسوزن.منم گفتم من ميرم اگه خواستين تو يا مهسا بياين . رفتم تيوپ و باد كردم و داشتم ميرفتم كه ديدم مهسا داره مياد.
يه لحظه جاخوردم آخه يه دامن پوشيده بود و يه پيراهن گشاد. البته شايان ذكر است كه اينجا ايران است و با تو محوطه هاي باز دريا خانوما با مايو تو دريا نميرن.چيزي كه برام جالب بود مهسا شلوار نپوشيده بود.
خلاصه رفتيم تو آب و اول مهسا سوار تيوپ شد و منم تيوپ و هلش ميدادم به جلو . يكم كه جلو رفتيم رسيديم به جايي كه ديگه آب به گردن من رسيده بود.جالب اينكه درياي بابلسر كه معمولا موج داره اون روز موج نداشت.
بين ما سكوت بود و تا اينكه من سكوت رو شكستم و به مهسا گفتم شنا بلدي(ميدونستم كه شنا بلد نيست)اونم بدون اينكه توچشم نگاه كنه بهم گفت نه.منم بهش گفتم بيا بهت ياد بدم و اونم بهم گفت باشه. پاهاشو از بالاي تيوپ انداخت پايين و بهش توضيح دادم كه چه جوري پا بزنه.


يكم كه پا زد بهش گفتم واستا و بعد دستشو گرفتم و آوردمش بيرون تيوپ و گفتم حالا پا بزن ببينم اونم شروع كرد به پا زدن . تو همين حال يكم دامنش اومد بالا تا وسطاي رونش منم ديدم بايد از يه جايي دوباره شروع كنم ،رفتم پيش پاش و ساق پاشو گرفتم و آروم شكل پا زدن رو بهش توضيح دادم و گفتم حالا دوباره امتحان كن و دست چپم رو بردم رو رونش گذاشتم و يه جورايي داشتم ميماليدم و اونم داشت آروم پاميزد. يكمي كه گذشت گفتم يكم محكمتر پابزن و خودم هي دامنشو ميبردم بالاتر تا اينكه به بالاي شورتش رسوندم .باورتون نميشه ولي از ديدن اين منظره كه كون به اين خوشكلي جلوم بود كم مونده بود آبم بياد.
يكمي كه گذشت و من حسابي رون و كون خواهر زن خوشكلمو ماليدم بهش گفتم حالا خسته شدي بيا رو آب خوابيدن و بهت ياد بدم .سريع برش گردوندم و دستمو گذاشتم زير كمرش و بهش گفتم كه چي جوري پا بزنه و به بهانه اينكه بهتر نگهش دارم دست راستمو گذاشتم رو شكمش و شروع كردم به ماليدن و كم كم پيراهنشو دادم بالا ،چيزي كه برام جالب بود هيچ اعتراضي به من نميكرد و گاهي هم احساس ميكردم داره همراهي ميكنه. ديگه داشتم سينه هاشو از رو سينه ميماليدم و اونم چشاشو بسته بود و ديدم تقريبا ديگه پا نميزنه. يه لحضه كه داشتم پاشو نگاه ميكردم ديدم دامنش كامل بالا اومده و شورت صورتي خوشكلش با اون كس كپلش داره بهم چشمك ميزنه اما برا ماليدن كسش هنوز زود بود.
حالا بايد يه كار جديد بهش ياد ميدادم و اونم پازدن تو حالت ايستاده بود.بهش گفتم بيا اين كارو بهت ياد بدم و اونم قبول كرد.بعد در حالي كه يه دستم دور كمر مهسا بود دست به دامنش زدم و گفتم چون دامن نميزاره راحت پابزنه دام دامن رو دربيار و به طناب تيوپ گير بده.جالب اينكه بهم گفت آخه زشته .منم گفتم كه پاهات زير آب هست و غير از منم كه كسي اين طرفا نيست و اونم با يكمي خجالت گفت كه من با دستام تيوپ رو گرفتم نميتونم .(راست ميگفت آخه مهسا يكم قدش كوتاهه و اونجايي كه ما بوديم هم قد من بود) منم با پرويي تمام گفتم خب من برات درميارم و آرمو دامنشو در آوردم و گير دادم به طناب تيوپ.


بعد گفتم واسه اينكه راحت تر شنا كني پيراهنت رو هم دربيارم؟ ديدم جواب نميده و خودم شروع كردم دكمه هاي پيراهنش رو باز كردن. وقتي لباسش رو در آوردم چشام به اون سينه هاي خوشكل كه تو سوتين صورتي جا خوش كرده بودن افتاد و نا خود آگاه دستم رفت رو سينه هاش و شروع كردم به ماليدن كه مهسا گفت ميخواستي بهم شنا ياد بدي؟ من جا خوردم و دستم رو كشيدم كنار و شروع كردم به آموزش پازدن به صورت عمودي .
بعد يه مدتي ديگه خودش خسته شده بود كه به من گفت، آقا محسن ديگه خسته شدم پاهام درد گرفته.منم گفتم تيوپرو با دستات بگير و به شكم رو آب بخواب .وقتي اينكارو كرد رفتم پشتش و پاهاشو بالا آوردم و آروم شروع كردم به ماساژ دادن ساق پاش و بعد هم رونهاش .يكم كه گذشت دستم ديگه به بالاي رونش رسيده بود و با حركت نيمه دوراني داشتم داخل رونش رو ماساژ ميدادم و كم كم هم انگشتم رو به كس تپلش ميماليدم. بعد دو سه دقيقه ديگه پاهاشو كامل باز كرده بودم و فقط كسشو ماساژ ميدادم بعدش هم با دست چپم سينه نازشو ميماليدم .ديگه صداش داشت در ميومد كه من آروم سوتينشو باز كردم و بعدش هم شورتشو در آوردم.بعد دوباره رفتم سراغ كسش و كف دستمو از پشت و بين رون هاش گذاشتم رو كسش و كم كم شروع به ماليدن كردم .تو همين حينم از سينه هاي آويزونش غافل نبودم و تو آب حسابي ميمالوندمشون.
ديگه معلوم بود حشري شده كه بهش گفتم واستا و بردمش وسط تيوپ و مايو خودمو در آوردم و بغلش كردم. دستاشو انداخت دور گردنم و پاهاشو باز كرد و انداخت دور كمرم. ديگه كيرم دقيقا زير چاك كونش بود . يه نگاه به صورت ماهش انداختم ديدم از خجالت چشاشو بسته ،بعد يه نگاه به سينه هاش انداختم كه به سينه هاي من پرس شده بود.يكم بردمش پاينتر بعد كيرمو گذاشتم روي كسش و يكم فرستادم تو و يكمي تو همين حالت بازي كردم كه خودشو محكم آورد طرف من و كيرم كامل رفت تو. تلمبه زدن من با صداي بلند آه و اوه مهسا به اوجش رسيده بود كه مهسا محكم منو بغل كرد كه فهميدم خانم ارضا شده و يكمي بعد من آبم اومد و همه رو ريختم تو كسش. بااينكه موقعي كه آبم اومد ، خود مهسا محكم كسشو به من فشار ميداد ، سرش رو پايين انداخت و با اضطراب گفت : آقا محسن چرا ريختي تو ، من حامله نشم ؟ منم بهش گفتم هركاري كردم نتونستم بيرون بيارم ، حالا نترس حامله نميشي .اگرم شدي يه كاريش ميكنيم . ديگه لباسامونو پوشيديم و رفتيم ويلا.خانمم يه ماكاراني خوشمزه درست كرده بود و بعد يه شناي مفرح يه دلي از غذا در آورديم. موقعي كه رفتم آشپزخونه خانمم آروم بهم گفت تو آب مهسا خوب بود؟!! منم بهش گفتم آره ،اما تو يه چيز ديگه هستي بعد هم بلند بلند خنديد.وقتي تو اتاق خواب بودم خانمم بهم گفت كه خيلي دلش ميخواسته با من بياد دريا اما مهسا رو از قصد فرستاده و بهش گفته كه با محسن راحت باش و اينكه دامن پوشيده هم نظريه خانمم بوده. خلاصه غروب هم همه با هم رفتيم دريا و خانمم با مهسا و بچه ها يه شناي مفصل كردند و من هم بيشترشو رو ساحل دراز كشيده بودم.
شب نوبت كباب بودو كار من.طبقه دوم ويلاي ما برخلاف عمده ويلاهاي شمال شيرواني نيست دو تا آلاچيق تقريبا بزرگ و يه محوطه باز هم جلوشون هست كه منظره دريا تكميلش ميكنه . قرارشد شام بالا بخوريم و من بعد يه حمام حسابي بساط كباب رو پهن كردم . پچه ها هم تو تراس داشتن بازي ميكردن . خلاصه يه شام مفصل خورديم .ساعت حدود 9بود كه خانمم و مهسا با هم بچه ها رو بردن بخوابونن. منم از فرصت استفاده كردم و استراحت كردم .ساعت از 10گذشته بود كه مهسا اومد بالا و تو آلاچيقي كه من بودم نشست . يه چند دقيقه اي سكوت بين ما بود كه بازم من سكوت رو شكستم و گفتم : مهسا صداي دريا چقدر دلچسب هست . اونم گفت آره خيل خوب هست .جون ميده برا خوابيدن ، بعد بهم گفت من ميرم تو اون آلاچيق ميخوابم و بعد هم رفت.


آلاچيق دومي سه طرفش محصور هست و فقط رو به درياش باز هست كه اونم ميشه با يه پارچه برزنتي كه پرده اي فرم هست بست. بعد يه نيم ساعتي من رفتم ته تراس و يكمي تو نور ماه دريا رو تماشا كردم . وقتي برگشتم رفتم طرف آلاچيقي كه مهسا بود .بيشتر از نصف پرده برزنتي رو كشيده بود. آروم رفتم داخل ، باورم نميشد.مهسا لخت مادر زاد تو آلاچيق به صورت دمر خوابيده بود و پشتش به من بود.منم اول از همه دوربين موبايلمو روشن كردم و گذاشتمش رو يه پشتي و دقيقا تصويرشو انداختم وسط آلاچيق. بعد تو اون نور كم رفتم پيشش و دستم و گذاشتم رو گودي كمرش و كم كم شروع كردم به ماليدن .وقتي كه ديگه از بيدار بودنش مطمئن شدم رفتم لامپاي آلاچيق رو روشن كردم .
باورتون نميشه يه حوري 24عيار خوشكل و لخت و گوشتي و نرم جلوم دراز كشيده بود . آخه تا حالا اينجوري بدنش رو نديده بودم. منم كه فقط شلوارك پوشيده بودم سريع در آوردم و رفتم پيشش دراز كشيدم و از بازو هاش ماليدن رو شروع كردم. يكمي كه گذشت آروم آروم چرخوندمش و به صورت طاق باز خوابوندمش.هنوز چشماشو بسته بود و ميخواست كه من فكر كنم اون خوابه.ديگه هيچي دست خودم نبود شروع كردم به چلوندن سينه هاش و خوردنشون.
هر كدومشون از اون يكي خوشمزه تر بودن. تو همين حال كه سينه سمت چپش تو دهنم بود دست چپمو بردم سمت كسش و كل كسش رو با دستم گرفتم و آروم آروم ماساژ ميدادم .بعد هي انگشتمو ميبردم پايين كسش و آروم از رو همون شيار تا بالا مياوردم. اين كار كلا به زن ها حال ميده .ديگه داشت لباشو گاز ميگرفت كه من صداش كردم و گفتم مهسا جون چشاتو باز كن .اونم آروم چشاشو باز كرد و بعد يه نگاه طولاني





لبهامون تو هم رفت و يه غلطي زديم و مهسا اومد رو من. دو باره لب و لب و لب و ماليدن همديگه ادامه داشت كه مهسا رو شكمم نشست و هي كسشو به شكم من ميماليد و بعدش سينه هاش كه آويزون بود گذاشت دم دهن من و منم شروع كردم به خوردن و اومدم با دست سينه هاشو بگيرم گه نذاشت و دوتا دستاشو گذاشت رو دستام و بالا برد . يه جورايي ميخواست هرچي ميخواد همون بشه. بعد يه چند دقيقه اي يكمي از روم بلند شد و خودشو برد عقب و كيرمو با كسش هماهنگ كرد و روش نشست . باورتون نميشه كسش اينقدر خيس و ليز بود كه كيرم بي دردسر تو اون حالت تا ته رفت تو كسش. خلاصه از ما به عنوان برده جنسي استفاده كرد و يه بيست دقيقه اي بابا پايين رفت تا اينكه با چنگي كه از سينه من گرفت فهميدم خانم ارضا شده .بعد آروم روم دراز كشيد و سرش رو سينم گذاشت و خيلي آروم بهم گفت ميشه يكمي نوازشم كني و منم آروم دستهامو بردم پشتش و شروع كردم به نوازش و اون گفت ممنونم كه با كاراي من مخالفتي نكردي.من كه هنوز خودم ارضا نشده بودم ديگه با اين حرفاش دلم نيومد دوباره بكنمشو فقط نوازشش ميكردمو آروم آروم اين كير ما شل ميشد تا اينكه كلا از كس مهسا خانم اومد بيرون.
يه نيم ساعتي همينطور روي من دراز كشيده بود كه سرش رو بالا آورد و بهم گفت يه خواهشي دارم .گفنم مهسا جون شما دستور بده.اونم گفت من اون جوري كه ميخواستم ارضا شدم ، تو هم هرجوري كه ميخواي با من رفتار كني خودتو ارضا كن.هر كاري بگي ميكنم و ناراحتن نميشم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نونهای زير كباب قسمت پایانی

يكمي فكر كردم و ديدم الان بهترين موقعيت هست واسه جر دادن كون اين خانم خانما.و بهش گفتم اگه من بخوام از پشت باهات سكس داشته باشم ناراحت نميشي.يه كمي فكر كرد و گفت من تا حالا ازپشت ندادم ولي به تو ميدم. منم آروم بلندش كردم و به شكم روي يه بالش خوابوندمش .بي مقدمه رفتم سراغ كونش و هي ميماليدمش و بازش ميكردم و اون سوراخ تنگ صورتي خوشرنگ رو نگاه ميكردم .بعد يه تف انداختم رو سو راخش و آروم يه انگشتم رو كردم تو كونش و شروع كردم به عقب و جلو كردن كه گفت چرا انگشتت رو كردي اون تو.منم درحالي كه انگشتمو در مياوردم.گفتم مهسا جون فكر كردم ممكنه اول كيرمو بكنم دردت بياد خواستم اول با انگشت بازش كنم و اونم بهم گفت باشه و منم كه ديگه كيرم حسابي بلند شده بود آروم فرستادمش داخل .يه كمي كه رفت تو يه داد كوچولويي زد كه من بهش گفتم اگه خيلي درد داره نميكنم اونم گفت نه ادامه بده و منم تا ته فرستادم تو كه يه داد ديگه زد.يكمي تو همين حالت واستادم بعد شروع كردم به تلمبه زدن. يكمي كه گذشت بهش گفتم چهار دست و پا واستا و تو اون حالت يكمي كردمش و آخرم سرش رو گذاشتم زمين و دوتا دستاشو از پشت گرفتم و موقعي كه كيرمو ميكردم تو دستاشو ميكشيدم به طرف خودم وكيرمو با سرعت زياد تا ته ميكردم تو كونش .





ديگه خودشم داشت حال ميكرد و درد نداشت كه من آبمو تا آخر ريختم تو كونش.بعدش همونجوري دراز كشيد و منم باهاش روش دراز كشيدم اما همونجوري كيرم توكونش بود. آروم موبايلمو برداشتم و خاموش كردم بعد به مهسا گفتم نظرت درباره يه حموم صحرايي دونفره چيه .اونم مخالفتي نكرد و رفتيم رو تراس شير آب رو باز كرديم و با شلنگ اول من مهسا رو شستم و بعد مهسا من رو شست .و در حين شستن حسابي ماليدمش و حال كرديم.
فرداي اون روز علي ،يكي از همكاراي شركت قبلييم با خانمش رو تو سوپري سر كوچه ديدم. ازش پرسيدم شما كجا اينجا كجا ، كه فهميدم يه سه ماهي تو كوچه بغلي ويلاي ما يه ويلا گرفته بودن و ديشب رسيده بودن. خلاصه با كلي تعارف ما رو واسه شب دعوت كرد خونشون و من هم گفتم باشه.
وقتي رفتم خونه خانمم مخالفت كرد و گفت كه بايد نظر منو هم ميپرسيدي و من دوست ندارم بيام.
خلاصه بعد از كلي خواهش و تمنا خانمم بهم گفت كه به هيچ عنوان حاضر نيست بياد و پيشنهاد داد كه خودت تنهايي برو. منم بهش گفتم كه زشته ، علي بازنش هست و من بهش قول دادم با تو برم اونجا. خلاصه سرتون رو درد نيارم . آخرش خانمم با صحبتي كه با مهسا كرد گفت تو با مهسا برو به اونم بگو خانواده خانمم تو ويلا بودن و بچه ها هم با هم بازي ميكردن واسه همين بچمون رو نياورديم.


با توجه به اينكه علي خانومم رو نديده بود پيشنهاد خوبي بود و اينكه حالا يه بار هم مهسا نقش زنم رو بازي كنه بد نيست. خلاصه حدود ساعت 7 مهسا يه لباس خوشكل و راحت خانمم رو پوشيد و با مانتو رفتيم ويلاي علي.قبل از اينكه برسيم به ويلا به مهسا گفتم كه علي كلا خانواده راحتي هستن و از كاراشون زياد تعجب نكن و با كاراشون و حتي مشروب خوردنشون كنار بيا.
لباس مهسا يه لباس مجلسي و مثل پارچه ريون بود و تا پايين پاش بود و آسين كوتاه و يكمي هم يقش باز بود. وقتي وارد و يلا شدم جا خوردم .خيلي ويلاشون بزرگ بود و خيلي زيبا.خيلي حال كردم0
موقع احوال پرسي علي با مهسا دست داد و خانمش هم با من دست داد . خانمش خيلي زيبا بود و خيلي استيل با حالي داشت جالب اينكه يه لباس باز كه تقريبا از بالا و پايين همه چيزش معلوم بود. در واقع يه تاپ حلقه اي يقه باز و يه دامن كوتاه ساتن تا زانو. من كه حسابي داشتم نگاش ميكردم و چشم چروني ميكردم
يه مدتي به حرف و گذشت تا علي برا پذيرايي رفت مشروب آورد. و برا همه ريخت. به مهسا يه چشمك زدم كه بخور و اونم گوش كرد و خورد بعدش يه آهنگ گذاشت و دعوتمون كرد برا رقص.مهسا كه اصلا تو اين فازا نبود يكمي براش سخت بود اما براي منم كه شده پاشد و شروع به رقصيدن .يه كمي كه رقصيديم من رفتم استراحت كنم اما مهسا تازه مشروب روش اثر كرده بود و حسابي داغ شده بود و ميرقصيد .بعد علي اومد نشست و مهسا و رويا ميرقصيدن و ما هي اون دوتا رو تشويق ميكرديم بعدش من دو باره رفتم و با مهسا رقصيدم و درحين رقص هي بغلش ميكردم .


رويا كه ديد تنهاست علي رو بلند كرد و اونو موقع رقص محكم به خودش ميچسبوند. دو باره من و علي نشستيم و رقص اون دوتا رو تماشا كرديم .يه كمي دقت كردم ديدم علي تمام حواسش به مهسا هست و بيشتر از همه نگاهش رو سينه هاي مهسا اونم موقعي كه سينه هاشو تكون ميداد بود. آهنگ كه تموم شد حسابي خانما خيس بودن (با شرجي اونجا بدون رقص هم عرق ميكني) كه علي پيشنهاد داد بريم استخر. رويا گفت عاليه و منم موافقت كردم اما مهسا داشت با چشاي گرد منو نگاه ميكرد. منم به خاطر اينكه ضايع نشه گفتم : راستي مهسا لباس شنا نياورده. كه رويا گفت نميخواد منم ندارم با لباس زير ميريم و بعد دست مهسا رو گرفت و با هم رفتيم طرف استخر .
من و علي اول رفتيم تو آب و بعد هم اونا اومدن. رويا شورت و سوتين قرمز و مهسا هم يه شورت و سوتين سفيد . من كنار مهسا رو به خاطر اينكه شنا بلد نبود موندم و نگهش داشتم و كم كم بردمش به سمت عميق و بغل استخر كه با دستش بغل استخر و بگيره و خودمم كم كم زير آب ميمالوندمش.
يه بار حواسم رفت به علي و رويا كه حسابي لب تو لب بودن .
منم كه ديدم اينجوري هست رفتم تو كار مهسا و حسابي همه جاشو ميمالوندم تا اينكه ديدم علي و رويا دارن ميان طرف ما بيخيالش شدم.
علي به من گفت من خسته شدم و بريم بالا استراحت كنيم. بعد هم هر چهار نفر رفتيم بالا و رو لبه استخر . رويا و علي دراز كشيده و چشاشونو بسته بودند و مهسا هم داشت مثل من رويا رو نگاه ميكرد.يه لحظه نگام رفت رو كپلي كس رويا ، با اينكه برخلاف مهساي تپل من ، يه كمي لاغر بود اما كپلي كسش دو برابر مهسا بود. يه كمي منم دراز كشيدم اما مهسا يه كمي معذب بود. بعد اينكه علي اومد نفري دو پيك زديم و بعدش علي همينطور كه با رو يا كنار ما نشسته بود شروع كرد به مالوندن رويا و تقريبا غير از كس تپل زنش به همه جاي اون دست ميكشيد كه رويا گفت علي بسه ديگه من حالم داره بد ميشه و بعد هم بلند شد و گفت بريم بساط شام رو راه بندازيم. قرار شد من و علي كباب رديف كنيم و خانوما كار سفره و برنج رو رديف كنن. همين كه خواستيم بريم تو ويلا مهسا گفت من لباسام خيس هست و منم رفتم مانتوشو آوردم و با هزار زحمت لباساي خيسشو كند و مانتوشو پوشيد . حالا تصور كنيد كه مهسا با يه مانتو كه تا پايين زانوش بود ، بدون شرت و سوتين تو ويلا بود و منم از اين موضوع لذت ميبردم و علي هم گهگداري نگاهي به پر و پاچه مهسا مينداخت. اما چيزي كه برا من جالب بود اين بود كه رويا همينجوري با شورت و سوتين خيسش تو ويلا ميگشت و عين خيالشم نبود.
خلاصه شام آماده شد و دور ميز نشستيم و خورديم . يه ساعت بعد شام علي رفت دوباره مشروب و مزه بياره و دوباره يه لبي تر كرديم ، اما اينبار به خاطر اينكه مهسا خيلي خورده بود حسابي پاتيل بود و اينبار خودش گفت برقصيم و بلند شد و بقيه هم باهاش پا شديم.اينبار چهار نفرمون با هم ميرقصيديم و يه بار هم مثل قطار بازي پشت همو گرفته بوديم و راه ميرفتيم .در واقع من جلو بودم و مهسا پشت من و علي هم مهسا رو گرفته بود و رو يا هم پشت سر علي.
بعد يه چند دور من گفتم راننده قطار مهسا بشه و بعد خودم رفتم آخر صف .وقتي دستمو گذاشتم رو كمر رويا ديگه داشت حالم بد ميشد و بدجور هوسشو كرده بودم.



جلوتر از ما هم علي دستش تقريبا رو شكم مهسا بود تا رو شونه و كمرش. تا آهنگ تموم شد مهسا ترمز كرد و ما همه به هم خورديم و تو همن حين ديدم دست علي دقيقا رو سينه هاي مهسا هست و منم ديگه موقعيت و جور ديدم يه دست حسابي به سينه رويا كشيدم. بعد هم هممون روزمين دراز كشيديم و رويا كه پيش من دراز كشيده بود به مهسا گفت: مهسا جون ماشالله خوب بدني داري ها كه قبل از اينكه مهسا حرفي بزنه من گفتم اختيار دارين بدن شما هم حرف نداره . تو همين حين علي دستشو گذاشت رو باسن مهسا كه يه پهلو و پشت به علي بود و گفت اما باسن مهسا جون از باسن رويا خيلي نرم تر و بهتره ، رويا هم نه پايين گذاشت و نه با لا گفت عوضش يه چيز ديگه من بهتره. يه لحظه همه ساكت شدند. مهسا سكوت رو در حالي كه مست مست بود و دست علي رو باسنش بالا پايين ميرفت گفت ازكجا معلوم ؟ منم به دفاع از رويا كه تو جبهه من بود دستمو گذاشتم رو شرتش و همزمان با ماليدنش گفتم فكر ميكنم حق با رويا باشه . علي گفت نميشه منم بايد مال مهسا رو ببينم .


و تو همين هين مهسا رو برگندود و رو به بالا كرد و آروم دستش رو برد زير مانتو و كس مهسا رو تو دستش گرفت .و گفت باشه اما سينه هاي مهسا يه چيز ديگه هست .رويا گفت نه مال من بهتره .منم گفتم اين يكي رو فكر كنم بايد با هم ببينيم وگرنه نميشه داوري كرد .رويا سريع بلند شد و سوتينشو كند .واييييييييييييي چه سينه هايي من يكم ماليدم و گفتم از نظر من اين بهتره .علي به مهسا گفت كه بشين و وقتي نشست شرو به در آوردن مانتوش كرد. باورم نميشد مهسا لخت لخت توبغل علي و سينه هاشم تو دست علي .علي گفت نه به نظر من مال مهسا بهتره. رويا هم كه نميخواست كم بياره گفت سينه هامونو بخوريد ببينيد كدوم بهتره . هم من و هم علي ديگه پيشنهادي بهتر از اين نميتونستيم داشته باشيم و من گفتم كه علي من مال مهسا رو خوردم .تو هم مال رويا رو .بيا حالا هر دوتاي ما مال اون يكي رو امتحان كنه. اونم موافقت كرد و در هين اينكه مهسا رو داشت برميگردوند به سمت خودش يه دستشم رو كس مهسا جون بود و داشت ور ميرفت. منم به رو يا گفتم كه تو هم مثل مهسا كامل لخت شو . بعد از اينكه لخت شد يه چند ثانيه اي چش از كسش بر نميداشتم. يه كس تپل و سفيد و صاف ، با يه خط كمرنگ وسطش . بعدش شروع كردم به امور مربوط به مسابقه و خوردن سينه هاش كه ديدم علي لخت شده و تو بغل مهسا هست و منم سينه رويا رو ول كردم و رفتم سراغ كسش كه داشت ديوونم ميكرد. تو همين حين ديگه مسابقه رو ول كرده بوديم و ديگه سر اصل قضيه رفته بوديم و من و رويا 69 شده بوديم و من كس اونو ليس ميزدم و اونم برام ساك ميزد.


يه لحظه ديدم كار علي و مهسا بالا گرفته و علي كرده تو كس مهسا . منم تغير حالت دادم و كيرمو رو كس رويا بازي ميدادم كه خودش كيرمو گرفت و گذاشت توكس تپلش. واي باورم نميشد يه همچين كسي گيرم بياد . خيلي گوشتي و نرم و گرم و ليز.....
خلاصه حسابي از شرمندگي رويا در اومدم و يه نيم ساعتي ميكردمش .وقتي خواست آبم بياد كيرمو در آوردم و ريختم رو شكمش و با دستمال كاغذي پاكش كردم. يه نگاهي به علي و مهسا انداختم ديدم علي مهسا رو دمر كرده و داره از پشت ميكنه.
منم يكم استراحت كردم و رو يا رو دمر كردم و آروم آروم كردم تو كونش و شروع كردم به تلنبه زدن . من تا حالا يه همچين زن حشري رو نديده بودم.موقع كون دادن با ناله هاي پر از حشرش ويلا رو گذاشته بود رو سرش اما مهسا ساكت بود و ما رو نگاه ميكرد.
خلاصه تا ساعت 3 پيش علي اينا بوديم و بعد اومديم خونه.
موقع اومدن ديگه مهسا مستيش پريده بود و يه كم خجالت ميكشيد اما علي دست بردار نبود و دم در يه لب اساسي از مهسا گرفت و رويا هم دستشو گذاشت رو كيرم و گفت دفعه بعد دو تا كير ميخوام.
وقتي رسيديم ويلا همه خواب بودن منم با مهسا رفتيم تو خونه و تو اتاق خواب بادهم خوابيديم
طرفاي ساعت 11 بيدار شدم و رفتم توآشپز خونه ، ديدم مهسا و خانمم داره با هم صحبت ميكنن . خانمم با ديدن من اخماشو تو هم كرد و گفت ديشب خوش گذشت!
فهميدم مهسا همه چيز رو به خانمم گفته. منم كم نياوردم و گفتم بد نبود. مهسا سرش پايين بود و خجالت ميكشيد منو نگاه كنه.رفتم از پشت خانمم رو بغل كردم و يه ماچ گنده از اون لپاش گرفتم .بعد يه صبحانه مفصل با خانمم در باره شب گذشته صحبت كرديم. و خلاصه موضوع حل شد.


تو اون سه چهار روز حسابي به من و مهسا خانمم خوش گذشت و غروب شنبه شوهر مهسا اومد تهران و دو روزي هم مهمون ما بود و با هم برگشتند شمال.
آبان ماه بود كه ما رفتيم انزلي و خونه پدر خانمم . تقريبا موقع شام رسيديم و مهسا و باجناقم هم اونجا بودن.
مهسا از خجالت روش نميشد كه منو نگاه كنه اما من همه جاشو بر انداز ميكردم .
صبح رفتم بنزين بزنم و وقتي برگشتم ديدم مهسا دوباره اومده اونجا و پدر خانمم رفته بود مغازه و مادر خانمم با بچه ها رفته بود پارك و كار آشپزي و پخت و پز به گردن خانمم و مهسا بود. رفتم تو اتاق خواب و خانمم رو صدا كردم .وقتي اومد گفتم چه خبر؟ اونم سرع دوزاريش افتاد و بهم گفت محسن مهسا خجالت ميكشه . كاري نكن. منم گفتم آخه نميشه . بد جوري خواهرت چشم رو گرفته. با خنده بهم گفت باشه اما خودت برو شروع كن من تو اتاق خودمو سرگرم ميكنم .اگه مهسا مايل بود برين تو اون اتق خواب و در و ببندين .بعد من ميام بيرون و كارام رو ميكنم. منم با خوشحالي بلند شدم و يه لب آبدار ازش گرفتم و يه در كوني بهش زدم موقع بيرون رفتن ...

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
بــــــــــازم تــــــــــعریف کنــــــــــم خــــــــــاله جــــــــــون ؟ ۱

من تورج هستم و بیست و پنج سالمه . در داستان حالا عمه ات رو نمی شناسی که در تک قسمتی ایرانی منتشر شده از این گفته بودم که وقتی بابام مرد عمه تا را که باهاش میانه خوبی نداشت از اروپا بر گشت به ایران و قرار شد که یه ماهی رو پیش ما بمونه تا مستاجرش پا شه بره خونه خودش . من و مامان پوری و آبجی تینا که بیست و سه سالش بود و از همسرش جدا شده بود یه ماهی رو باید پذیرای عمه جون می بودیم . از اون جایی که من خیلی شیطون و دختر باز بودم و اهل خوندن داستانهای سکسی و عمه هم از بچگی عاشقم بود خیلی زود با هم جور شدیم . وقتی مامان و آبجی و خاله بیوه ام پوران واسه یه هفته ای رو رفتن مشهد, من و عمه تارا این یک هفته رو با هم خوش گذروندیم و خلاصه زدیم تو خال محارم یا بهتره بگم زدم توی خال محرم . چه تن و بدنی داشت این عمه .. اون شب من و عمه کاملا بر هنه توی بغل هم خوابیده بودیم . قرار بود مسافرا واسه یه روز دیگه بر گردن .ولی سر صبح سر و صداهایی که از پذیرایی شنیده می شد نشون می داد که مادر و خواهرم برگشتن . وقتی هم از خواب پا شدم دیدم رو ما ملافه ای انداخته شده ..من که ملافه رو رو تنمون نکشیده می دونستم تارا جون هم این کارو نکرده . مادر و خواهرم خیلی سرد و پکر بودند ..وبر خورد خوبی نداشتن .. منم رفتم به مغازه یا سوپری بابام که دیگه خرج من و مادر و خواهرمو تامین می کرد .. حالا من موندم و دلهره از این که وقتی ظهر برم خونه چی میشه .. به عمه تارا گفتم جریان اینه احتمالا اونا مشکوک شدن و اگه یه چند روزی آفتابی نشه بهتره .. یه بهونه ای بیاره مثلا چند روز بره جای دیگه تا من خودم یه جوری مسئله رو حل و فصلش کنم . اونم قبول کرد و این خبر خوشو هم بهم داد که مستاجر خونه شو زود تر تخلیه کرده فقط یه چند روزی رنگ و روغن کاریش وقت می گیره و اسباب و اثاثیه خریدن و این جور چیزا ... با این حال بهم گفت هر وقت احساس نیاز کردم می تونم برم توی همون آپارتمان خالی و یه گوشه ای با هم حال کنیم تا همه چی ردیف شه . منم قبول کردم .... از ترس ظهر ناهار نرفتم خونه .. اگه قبلا دیر می کردم برا م زنگ می زدن . ولی حالا از این خبرا نبود . شستم بوبر دار شد که کاسه ای زیر نیم کاسه هست . شب که رفتم خونه مادر و خواهرمو همین جور اخمو دیدم . می دونستم مامان در حال جوش آوردنه و یهو می ترکه و می ترکونه . خودموآماده کرده بودم . تازه اینو هم می دونستم از اون وقتی که من و عمه خوابیدیم سکس نکردیم تا صبح ... اوخ اوخ .. این ملافه و رو بالشی و لحاف تشک و هر چی رو که روی تخت بود شسته دیدم و گوشه کنار آویزون ... دلم هری ریخت پایین . اوخ من بمیرم . خاک بر سر شدم . این مامان نجس و پاکی حالیشه . حتما آب کیر منو دیده .. همین جور فرت و فرت این گوشه کنار می ریختمش .. اصلا حواسم نبود این رو تختی رو بر دارم و یه جوری ماسمالی کنم ..
-مامان فدات شم این سوغاتی های ما کو ؟ نخود کیشمیشت کو ؟ یه تی شرتی .. تسبیح و جورابی .. زیر پیرهنی ..
-کوفتو بخوری .. کوفتو بپوشی .. تو خجالت نمی کشی ؟ دختر جوون توی خونه هست .. درسته که شوهر نامردش طلاقش داده .. ولی این چه حرکت زشتی بود ! خجالت می کشم مادر تو باشم . کثافت ! بی آبرو بی چشم و رو ... اون زنیکه جنده هرزه از فرنگ بر گشته .. پدرت بیچاره حق داشت باهاش در افتاد . اون وقت همه جا نشست گفت که اون باعث شد که شوهرم منو طلاق بده . آخر الزمون شده . آدم با عمه اش ؟ خاک عالم .. من نمی تونم تو روت نگاه کنم ..تو چطور روت میشه تو روی مادرت نگاه کنی ؟
جلو مادر خم شده تا دستشو ببوسم .
-مامان فدات شم چرا بهتون می زنی ؟ تو خودت دیدی ؟ تو شاهد بودی ؟ من که اصلا اهل این بر نامه ها نیستم و نبودم . چرا این جور قضاوت می کنی . تو که خودت مسلمونی . اصلا در اسلام گفتن که زنا نمی تونن قاضی باشن . با این حساب هرچی تو بگی روی چشم ولی تو رو به روح بابا قسم تو رو به خاک پاکش قسم مادر تو دیدی که من و عمه زبونم لال از اون کارا بکنیم ؟ 8 تا شاهد زن و یا 4 تا شاهد مرد لازمه .
-خفه شو . حالا واسه ما مجتهد هم شدی ؟
هرچی به خودم فشار می آوردم از چشام اشکی در نمیومد ولی الکی زار می زدم و دستامو گذاشته بودم جلو صورتم ..
-مادر من میرم .. من از این خونه میرم .
-برو گمشو . فکر کردی من و خواهرت با وجود تو احساس امنیت می کنیم ؟
رفتم سمت تینا.
-خواهر تو یه چیزی بگو ..
تینا از دست من در رفت و در اتاقش قایم شد ..
-خیلی دلم می خواست از اون صحنه عکس می گرفتم و نشونت می دادم . پدرت اگه زنده می بود شما دو تا رو می کشت .
-مادر تهمت نزن .
-تورج دست عمه ات بود لای پات به این چی میگی ؟
-مامان من اشتباه کردم نباید آزاد می خوابیدیم .. ولی کاری نکردیم . اون سیستمش این جوریه ..
-برو از جلو چشام دور شو . نمی خوام ریختتو ببینم .. .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 69 از 125:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA