انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 71 از 125:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


زن

 
زن چهــــــــــــــــــــل ســــــــــــــــــــالـــــه ۶

درددل هاش که تموم شد آروم گرفته بود . بسوزه پدر این کیر که همین جور عین یه سگ داشت کون زن همسایه رو بو می کشید و به وصالش نمی رسید .. رفتیم و داخل ماشین نشستیم .
-اگه سختته توضیح نده ولی خیلی چیزا واسه من معما شده .
-فرسام حرفاموکه شنیدی . حس می کنم خیلی آروم شدم . خلاصه می کنم . من و پدر و مادرم زندگی آرومی داشتیم . منم از زندگیم راضی بودم . مامان بعد از من دیگه نتونست بچه دار شه . همه به بابام می گفتن برو زن بگیر ولی اون مامانو دوست داشت . این کارو نکرد . یه روز اومدم خونه و مادرمو دیدم که روی همون تختی که شبا بابا رو در کنارش داره ..با یه جوونی داره سکس می کنه . خیلی هم پر عطش و حشری نشون میده . حتی یه جمله اش این بود که چرا این قدر می ترسی من بار دار نمیشم .. من باباموخیلی دوست داشتم .. اونا متوجه من شدن .. پسره رفت و مادرم با ترس و لرز ازم خواست که چیزی به بابا نگم . به خاطر مادرم نه .. ولی به خاطر این که می دونستم پدرم دق می کنه بهش چیزی نگفتم . مادر پیش من گریه می کرد می گفت گاهی وقتا زن به یه جایی می رسه که احساس نیاز می کنه به این که با یه مرد دیگه ای هم باشه و خودشو طور دیگه ای تامین کنه .. وقتی که یه سنی رو پشت سر میذاره می خواد احساس جوونی کنه . چشاشو اگه به روی خیلی چیزا نبنده می تونه خودشو اسیر دامهایی بکنه که دوست نداره از چنگ اون دام خلاص شه .. ازم می خواست که درکش کنم .. دفعه بعد این من نبودم که اون و معشوقشو با هم می دیدم . بابام متوجه شد و طلاقش داد . من پیش بابام موندم. همین باعث شد که یه خواستگار خوبمو از دست بدم . ولی خب بعدا ازدواج کردم و اینه زندگی من که ازش راضی هستم هرچند همه چی یکنواخته . . مادرم هم که از همه جا رانده شده بود میره با یکی ده سال بزرگتر از بابام ازدواج می کنه . یک مرد بد قیافه ای که یه کلفت می خواست نه یک زن .. دیگه اون جا جرات نداشت که خیانت کنه ولی من تا آخرین لحظه زندگیش روی خوش بهش نشون ندادم . پدرم تا ده سال بعد از جدایی از مادرم زنده بود ولی به خاطر اون ناراحتی قلبی گرفت و مرد . مادرم به دست و پام افتاده بود ولی من اعتناش نکردم . اونو به خونه ام راه ندادم . چون مادرمو قاتل پدرم می دونستم . اون التماس می کرد زار می زد ببخشمش . .. و حالا من به همون دامی افتادم که یه روزی اون افتاده بود . اون نفرینم نکرده بود . وقتی دید بهش توجهی ندارم برام آرزو کرد که منم یه روزی بیفتم به دامی که اون افتاده و درکش کنم . البته سلامای مادرمو جواب می دادم . ولی بعد از اون روزی که اون کار زشتشو دیدم هرگز بغلش نکردم . هرگز از دستش چیزی نخوردم و چیزی بهش ندادم که بخوره . حتی وقتی که مرد هیچی از مراسم تدفینشو نخوردم . شاید یه مقدار هزینه ای رو هم که واسش کردم واسه این بوده که مردم نگن چه دختر بی رحمیه . آره فرسام . یه زن و همه زنا باور ندارن روزای پیری رو .. سخته واسشون قبول کنن که جوون دیروزی بودن . حتی مردا هم اینو به سختی قبول می کنن ولی زنا بیشتر . منم راستش زیاد در بند خودم نبودم ولی حس کردم که دوست دارم که هر کی منو می بینه جوون و زیبا ببینه . هر جا به یه مهمونی یا مجلسی می رفتم به اونایی که ده سال کم سن تر از خودم بودن حسادت می کردم . راستش اصلا دوست نداشتم این وضع برام پیش بیاد . نمی دونم اصلا نمی دونم چرا این طور شد . وقتی ازم تعریف می کردی لذت می بردم . این که یک پسر مجرد کم سن تر از من و شاید هم خوشگل تر بیاد و ازم تعریف کنه واسم خیلی هیجان انگیز بود . در نگاه تو آتش می دیدم . می دونستم منو واسه این می خوای که ازم کام بگیری ..ولی همینشم فکر و روح منو ارضا می کرد . بهم اعتماد به نفس می داد . یه روزی خودمم حس کردم که نیاز دارم . تن داغ تو رو می خوام . ولی وقتی به یاد آوردم که من با مادرم چیکار کردم و شاید همون کارو دخترم و پسرم باهام انجام بدن موبر تنم سیخ شد . به یاد مادرم افتادم . مادری که محبت می خواست .
-فرناز ! حالا مادرت صداتو شنیده . اون درکت می کنه . اون نیاز تو رو حس می کنه . خودت هم که گفتی نفرین مادر اثر نداره . تازه اونم که نفرینت نکرده . ..
کس خلی ام گل کرده بود و حرفای بی ربط هم می زدم ..
-اگه مادرت می رفت یه جایی غیر از خونه خودشون و با معشوقش می بود شاید لو نمی رفت . هر کاری راهی داره ..
بعد که دیدم سوتی دادم گفتم عزیزم مادرت صداتو شنیده . اون درکت می کنه . حست می کنه . دوستت داره . اون بد تو رو نمی خواد . اون خودش از زندگیش لذت برده .. لذت می بره که همون لذتی رو که خودش برده تو هم ببری . مادر درکت می کنه . روحش به آرامش می رسه وقتی ببینه تو هم به راه اون ادامه دادی و واسه خودت معشوقی گرفتی . خوشی تو آرامش روح اونه . ..
دیگه کس شر گویی من به سقفش رسیده بود ...
-گفتی که در همین سن تو بوده ؟ خب نیاز تو رو احساس می کنه . برات دعا می کنه . عزیزم اونم متاثر و متاسف بوده از این که تو رو رنجونده . اون درکت می کرده . اون عاشق توست . اگرم اشتباه و بی توجهی کردی اون تو رو بخشیده .
-راست میگی فرسام ؟
-دروغم کجا بود . الان خود تو .. پسر و دخترت سرت داد بکشن , بهت بی احترامی کنن بد اونا رو می خوای ؟ توقع داری که سر سوزنی بهشون آسیبی برسه ؟ چون از وجود تو هستند ..
-فرسام حرفات آرومم می کنه . خیلی آقایی . وقتتو گرفتم ..
اوخ جون حس می کردم یک قدم به کون نزدیک شدم .
-پس امشب می خوای بری عروسی ؟
-نمی دونم .. نیاز به این دارم که یه جوری اعصابمو آروم کنم .. اونو رسوندم خونه شون و منم رفتم به واحد خودم . ظاهرا این مرغ امشبه رو هم می خواست که از قفس بپره .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زن چهــــــــــــــــــــل ســــــــــــــــــــالـــــه ۷

حالا باید منتظر می موندم ببینم که مادر فرناز خانوم کی دخترشو خواب نما می کنه که ازش راضیه و اونو بخشیده .. عجب کون درد سر داریه .. نیم ساعت بعد زنگ در خونه مونو زدن . اصلا دیگه نگاه نکردم کیه . می دونستم تنها کسی که نمی تونه باشه فر نازه ولی اتفاقا خودش بود..
-چقدر خوشگل شدی .. خانومی ! من حسودیم میشه .. نکنه تورت کنن ؟ وای ..
-آقا فرسام ! جون اون همکارت که وقتی منو دیدیش ردش کردی راست میگی ؟
-این مانتو قرمز چقدر بهت میاد .. حتی بلند ی اونم هوس انگیزه و بهت میاد .
-خوشم میاد اذیت میشی . بذار مردای دیگه خوششون بیاد . مگه تو از دخترای دیگه خوشت نمیاد ؟
-یعنی یکی ممکنه بیاد جای منوتوی دلت بگیره ؟
-پسره پررو من شوهر دارم . باید به اونم توجه کنم .
-تو اول باید به خودت توجه کنی . اومدی منو ببوسی و بری ؟
-نهههههه بی خود به خودت وعده نده .. میگم توی یخچالت معمولا نوشابه پیدا میشه احساس سنگینی می کنم ..
-صبر کنن الان برات میارمش ..
وقتی بر گشتم دیدم با دو تا دستاش وسط مانتوشو داره .. اونو به دو طرف بازش کرد . دگمه هاشو قبلا باز کرده بود .. تا بفهمم چی شده و چشام رو تن لختش زوم شه مانتو از رو شونه هاش سر خورد و تن بر هنه اش کاملا مشخص شد ..
-نمی دونم چرا تازگیها مانتوهای جعلی در اومده ..
-ولی اون زیرش که اصل اصله فرناز!..
خودشو بر گردوند .. نگاش کن این همون چیزیه که دنبالش بودی ؟ من می دیدم با چه حرص و اشتیاقی نگاش می کنی . خوشم میومد دلت رو ببرم . اولش فقط می خواستم تشنه ات کنم .
-ولی بعد خودت تشنه شدی .. فقط یه دقیقه همون جور بمون می خوام بیشتر اندامتو کونتو ببینم . حرف نداره .
وقتی روشو بر گردوند حالا دهن اون از تعجب وامونده بود .منم تمام لباسامو در آورده بودم . حتی شورت هم نداشتم . رو تک اون تک زده بودم .
-پس خانوم خانوما خوشگل می کنن که مردای غریبه رو از راه به در کنن ؟
-از کی تا حالا تو آشنام شدی فرسام ؟
-از همون وقتی که تو چشات زل می زدم و با نگات بهم می گفتی اگه به وقتی لختت کنم خوشحال میشی فهمیدم که آشنای تو هستم .
-در رویاهات منو دیده بودی ؟ واسه همین تخت دو نفره توی اتاقته ؟
-دیوونه من توی خواب غلت می زنم . این جوری راحت ترم .
-به جون همکارت راست میگی ؟ بغلم بزن . مگه همینو نمی خواستی .. دارم بهت می خندم .
-فرناز من شوکه شدم . آخه هر بار که اومدم سمتت تو منو از خودت روندی .
-بازم امتحان کن .. بغلم بزن منو ببوس ..
دستامون به سوی هم دراز شد اونو به خودم فشردم . سینه های مردونه من رو سینه هاش قرار گرفت و کیرمن به صورت قدی به شکمش چسبید . این بار اون بود که التهاب بیشتری نشون می داد . لبامو می مکید گاهی هم گازشون می گرفت . دستمو بردم پایین تر .. حس کردم کسش خیلی کوچولو ست و تازه . هم طول کس کوتاه بود وهم عرضش .
-بریم از این طرف . من نمی تونم فرسام نمی تونم صبر کنم .. بریم رو تخت .. هر کاری دلت می خواد باهام انجام بده .
-فرناز خودت گفتی هر کاری دلم می خواد باهات انجام بدم .
-آره فقط ارضام نکرده منو نکش .
اونو به دمر روی تخت خوابوندم . حالا بهتر از هر وقت دیگه ای کون نابشو می دیدم -عزیزم . هر طوری که عشقته گازش بگیر بخورش .. با هاش حال کن . حرفای قشنگ و هوس انگیزت رو روش خالی کن ..
-چیزای دیگه رو چی .. -عقده هاتو آب کیرت رو هر چی رو که دوست داری خالیش کن . می دونم خیلی اذیتت کردم .
کف دستامو می ذاشتم زیرکون فرناز و آروم آروم به سمت بالا می رفتم .
-چیکار داری می کنی . کسم داره گریه می کنه .
-خودت گفتی که هر کاری که دوست دارم با این کون سفید و بی نظیرت انجام بدم.
-منو ببر اون بالا بالا ها . نشون بده که من اشتباه نکردم . نشون بده که مامان کار خوبی کرده که منو بخشیده ..
-خودش بهت گفت ؟
-نه بهم الهام شد ..
کف دستمو گذاشتم روی کسش و گفتم این بهت الهام کرد ؟ تا اون جوری که با کونت حال نکردم رضایت نمیدم که کیرمو فرو کنم توی کست . این همه مدت تو ما رو کاشتی حالا منم تو رو می کارم .
-اوووووفففففف بگو بگوبازم بگو من از کاشتن خوشم میاد . کیرت رو بکار توی کسسسسم .
-وقتی مهربون میشی عشوه هاتم تکه مثل خودت ..
-پس تک خالتو بنداز توی تک خال من .
-راستشو بگو فرناز کناره های کس و دور سوراخ کونت خیلی سفیده .. فقط چین سوراخ کونت یه خورده کبودی داره . چیزی بهش زدی؟ .
-چی داری میگی . اصل و فابریک هم می بینی ناز داری ؟
دهنمو گذاشتم روی کونش . زبونش می زدم گازش می زدم لیسش می زدم ..
-نهههههه دیوونه ام کردی . بذار دیگه بذار .. کیرت رو می خوام . کیرت رو بده بده به من .. یه جایی فروش کن .. بذار توی کونم .. بذار . همونی که دلتو برده .. زود باش می خوام حسش کنم ..
حس کردم این همون لحظه ایه که من منتظرش بودم می دونستم که می تونم زنی رو که ازم بزرگ تره و به مرز چهل سالگی رسیده این جور به دام خودم بندازم . ...
-بکن بکن ..کونمو بکن .. یه جایی رو بکن . می خوام کیرت رو حس کنم . زود باش . زود باش ..
-خوشم میاد .. خیلی منو اذیت کردی .
-بد جنس داری تلافی می کنی ؟ من امشب به خاطر تو نرفتم عروسی . می خوام تا صبح زیر کیر تو باشم . شانس آوردم که اصلا شوهرم نمی دونه من کجا دعوتم .. .ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زن چهــــــــــل ســــــــــالـــه ۸ (قسمت آخر)

-بکن .. بکن .. بکن ..
از بس خیس کرده بود که دیگه به خودم زحمت ندادم که از یک چرب کننده استفاده کنم .
- بکن منو بکن .. مگه تو کونمو دوست نداشتی .. جرش بده .. پارش کن .. همش مال خودت . مال خودته .. دوستت دارم . دوستت دارم .. هوس داره کونم هوس داره . می خاره . آتیشم بزن .. اسمت فرسامه یعنی اونی که آتیش می زنه .. منو بسوزون . شکوه فرنازو بسوزون .می خوام در تو خاکستر شم . خاک شم ..
سوراخ کونشو از خیسی کسش خیس کردم . از بس کونش برجسته و توپ بود اونو محکم به دو طرف بازش کردم کیرمو فشار دادم به سوراخ کونش ..
-فقط فرناز جیغ نکشی ها .. شاید بعضی ها بدونن که من زن ندارم .
-آخ بذارش تو .. می خوام دردم بگیره .
کیر به سختی می رفت جلو ولی دنیایی لذت به همراه داشت . دستمو زیر دهن و چونه فرناز محکم نگه داشتم تا جیغ نکشه . ولی اون همچنان ناله می کرد . ناله ای تو دهنی . ولی من یه فشار دیگه به کیرم آوردم . چهار پنج سانتی رو به زور کردم توی کونش . کیرم درست بیست سانت می شد ولی کلفتی اون پدر کون دخترا رو در آورده بود .
-حال کن .. حال کن که به ریش شوهرم می خندی . بد جنس .. چه زود خیس کردی ..
-کیرم بیرون نمیاد . تازه جا خوش کرده . بهتر شد جووووون حالا کونت خیس می خوره بهتر اونو می کنم .
همین طورم شد . دیگه دستمو جلو دهنش نذاشتم .
-فرساااااااام
-جووووووووون
-فرسااااااام
-جوووووووون چی می خوای .
-کیرررررررررت رو
-پس این چیه ..
با کف دستش چند بار زد به کسش و گفت اینم حالا کیر می خواد .من تا صبح توی بغل تو هستم و تو می تونی تا هر قدر که دلت خواست منو بکنی .
-فدات شم .به یه شرط فرناز
-بگو چه شرطی تو که منو کشتی با اون ناز و ادات .معلوم نیست تو داری منو می کنی یا من دارم تو رو می کنم . -هر جور که حساب می کنی بکن .. یه خورده از همین پشت می کنم توی کست ..
-بکن بکن .. بعدش بیا سمت جلو . همه جامو باید بخوری . همه جامو باید بکنی . دوستت دارم . دوستت دارم . کیرمو کشیدم بیرون و بردم سمت دهنش .
-اول یه خورده ساک بزن ..
-اوووووخخخخخخ بیست بیستی . تمام تنمو یک دست سست کردی .. خوبه حالا .. نوبتی هم که باشه نوبت کسه ..
-بذارش تو خیالمو راحت کن . برای ما زنا اوج و فینال کار همین جاست .
-الان تو رو به اوج می نشونم .
این بار دو تا برش و قاچ کون خوشگلشو از قسمتهای پایین تر گرفتم توی دو تا کف دستم و اونا رو به دوسمت بازشون کردم و اوووووفففففف چه کس غنچه ای نازی . انگشتمو گذاشتم اون وسط و می خواستم نگاه کنم اون گوشت اندازه نخود وسط کسشو که غنچه در غنچه شده بود .
-زود باش ..
-بذار اول ببوسمش.
-می کشمت فرسام ..
ولی من یه دقیقه ای رو با لیس و زبون زدن مشغول بودم و بعد کیرمو گذاشتم روی کسش .. این جا رو هم اذیتش کردم ..
-حقت بود تو رو یه ماه دیگه هم معطلت می کردم .
-اون وقت این کونت از هوس آب می شد .
با این که یه بار انزال شده بودم ولی کس داغش کیر داغمو سوزوند .. حس کردم کیرم داره می جوشه ..
-فرناز خیلی داغه ..
-مال منم همین طور .. منو بکن منو بکن ..
دو دقیقه ای رو از همین طرف مشغول بودم . خوشم میومد تا ته کیرمو فرو می کردم توی کسش و با هر ضربه ای که با اون انتهای بدنم به کونش می خورد کونش عین ژله می لرزید . کیرمو که در آوردم عصبانی شد .
-عزیزم رو کن .. می خوام حالا باب طبع شما خانوما سکس کنم . رو در رو و حالت کیر در کس ..
-اووووخخخخخ فدات شم . فقط تو رو به جون هرچی و هرکی که دوست داری قسمت میدم این بار دیگه تا آخرش بری . من کمرم خیلی سنگین شده .
-باشه هر چی تو بگی .. هر چی تو بگی . به کون خوشگل تو .. و به اون صورت ماه تو قسم می خورم که تا ارگاسمت تو رو همین جور از کس بکنم .
صورتامون رو بروی هم قرار گرفته بود ..
-من کجاتو بخورم . چقدر ناز داری تو . آخه یکی دو تا نیست .
دستامو گذاشتم رو سینه هاش .. و لبامو رو لباش . لبای غنچه ای و نازش . درست به اندازه کسش بود اون لباش . این شیرین ترین سکس عمرم بود . واسه رسیدن به این لحظه خیلی سختی کشیده بودم . لبامو طوری می مکید که نشون می داد داره به اوج هوس می رسه . بلندی کیر من و حالت اون طوری بود که نمی تونستم کیرمو یکسره و با ضرباتی پی در پی به کس فرناز بفرستم ولی همونم سبب شده بود پنجه شو به شدت توی کمرم فرو کنه . کیف می کردم اون مرتب چنگم می گرفت .. و لذت منم زمانی تکمیل شد که تونستم برای اولین بار آبشو بیارم و اونو ار گاسمش کنم .. .
لباشو کنار کشید وگفت سوختم فرسام سوختم .. خنکم کن .. رو آتیش آب بپاش ..
-آبم جوشه
-بریز خنکم می کنه . دوستت دارم .. می خوام بازم می خوام .. بکن ..
چشامو بستم و کیرمو چند بار به سمت عقب برده و پرتش کردم طرف کس و یهو همچین آبی ازش خالی شد که خودم فکرشو نمی کردم بغد از این که توی کونش خالی کردم این همه آب داشته باشم ... ..
-فرناز فرناز ..
-چیه .. باشه .. باشه ..
یه دور اونو بر گردوندم .
-خوشم میاد از دیدن کونم سیر نمیشی . زیادی نخوری ها .. واسه روزای بعدم بذار .
این بار کمی راحت تر کونشو گاییدم . یه پهلو که کرد استیل کونش به شکل دیگه ای در اومد . آخ که این زن واقعا یک آتیشپاره بود . کیرمو گذاشتم توی کون بمونه . نمی دونم چند ساعت توی بغل هم خوابمون برده بود که دیدم از خواب بیدار شده و منو هم که بیدار شده بودم صدام می زنه میگه عزیزم اجازه میدی یکی دو ساعتی رو برم عروسی ؟ می خوام حداقل یه چیزی واسه تعریف کردن داشته باشم . از اون طرف هم میرم خونه پدر شوهرم ...
-نمی تونی بر گردی خونه ؟
-نمی دونم راست میگی چهار پنج صبح که دیگه نمی تونم جون به سرشون کنم .. شایدم صبح هوا که روشن شد برم خونه پدر شوهرم .. می دونم دوستم اینا از طایفه ای هستند که تا آفتاب در نیاد بر نامه جشنو تموم نمی کنن .
-منم منتظرت می مونم تو رو می رسونم . یه جایی مخفی میشم کسی منو نبینه ..
-کسی هم شک نمی کنه عروسی فامیلی که نیست .
-ولی فر ناز خیلی خوشگل نکنی ها ..
-چشم . من امشب شدم عروس تو .. در واقع امشب عروسی من و توست . حرف تورو یعنی شوهر جونمو باید گوش کنم .
طفلک حرفمو گوش کرد و یه میکاپ معمولی کرد .. وقتی سوار ماشینش کردم تا اونو به تالار برسونم بهم گفت من چه طور می تونم تا دوروز دیگه توی بغلت نباشم ؟! ولی اینو می دونم وقتی معشوق آدم خیلی داغه و به خواسته اش می رسه خیلی زود خنک میشه .
-این قدر زود قضاوت نکن
-ولی زنایی که این جوری دل می بندن روز به روز پایه های عشق و هوسشون محکم تر میشه ..
-ببین فر ناز بازم بهت میگم این قدر زود قضاوت نکن . حواست باشه تو مال منی و زیادهم خودت رو نشون ندی و به مردا هم لبخند نزنی ..
-خوشم میاد اینا رو میگی ..
-من تا هر ساعتی که شد منتظرت می مونم . اگه خوابم برد بیدارم کن ..
-من آژانس می گیرم . یا با یه آشنا میرم -
نه می خوام تو چشات نگاه کنم و مطمئن شم که هنوز دوستم داری ..
چند قدمی ازم دور شد و بر گشت
-چی شده فر ناز!
-هیچی یادم رفت یه چیزی رو بگم .
-چی رو.
-متوجه شدی که به خاطر حساسیت تو چقدر کم آرایش کردم ؟
-آره عزیزم . همین کاراته که به دل می شینه .
- دفعه قبل یعنی هیجده سال پیش گربه کش دم حجله من بودم ولی انگار این بار این دلبر منه که گربه رو دم حجله کشته .... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
من و ترانه، نسترن و سینا قسمت اول

سکس گروهی

با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شدم. ساعت موبایل پنج ونیم صبح رو نشون میداد. معمولا راحت از خواب بیدار میشم حتی اگه بعد از یه شکش سنگین به خواب رفتم! اما دخترا برعکس. به هزار زحمت باید از تخت بلندشون کرد. ترانه و نسترن هنوز خواب بودن. یا شاید هم بیدار بودن ولی خودشونو میزدن به خواب. به هرحال باید بیدارشون میکردم. چون ساعت هشت سینا میرسید و ما باس میرفتیم دنبالش. اول رفتم سراغ نسترن. زود بیدار شد. با بیدار شدنش ترانه هم بیدار شد. چون رو دستش خوابیده بود.

سه تایی زودی رفتیم حمام یه دوش سریع گرفتیم. ترانه معمولا بعد حمام خودشو خشک نمیکنه واسه همین یه راست راه افتاد سمت آشپزخونه و سه تا لیوان شیرعسل با خرما آماده کرد. نسترن خیلی به مرتب بودن خونه اهمیت میده. واسه همین بعد از حمام شروع کرد به مرتب کردن اتاق خواب. لباسا رو از رو زمین جمع کرد. یه تعدادشونو ریخت تو سبد لباس برا شستن.تختو مرتب کرد. ترانه دیگه شیرشو خورده بود. بلند به نسترن که هنو تو اتاق خواب بود گفت: پس کجا موندی دخمر؟



نسترن سریع اتاق خواب و رها کرد و اومد سمت نشیمن در حالی که به ساعت نگاه میکرد گفت: هنوز ساعت شیش هم نشده!چقد عجله داری؟! پنج دقیقه مونده بود به شیش. گفتم ترانه راست میگه تا ما آماده شیم و بریم فرودگاه آقا میرسن. زود باشین حجاب کنین بریم. ترانه رفت تو اتاق خواب و جلوی آینه قدی ایستاد. موهاشو بادستش به سمت بالا جمع کرد. با یه دست دیگش سینه هاشو داد بالا و درست مثل دکتری که بخواد معاینه کنه بدنشو بادقت دست میکشد. منم رفتم پشت سرش و خودمو از پشت چسبوندم بهش. دستامو حلقه کردم دورش. موهاشو رها کرد. تقریبا رو صورتمو پوشونده بود. با اینکه سال هاست با هم رابطه داریم اما هنوز هم کیرم بی اختیار در برابرش قد علم میکنه. ولی من معمولا میگم این بلند شدنش از سر قلدری نیست بلکه از سر تحیر. از پشت گردنشو بوسیدم و رهاش کردم. از رو روی میز آرایش یه رژ انتخاب کردم و رو لبش کشیدم.





نسترن هم دیگه کارش تو آشپزخونه تموم شده بود. یعنی شیرشو خورد لیوانا رو هم شست. اومد تو اتاق خواب و من هنو رژ دستم بود . گفتم بیا خوشکلت کنم.برا اون هم همینو کشیدم رو لبش. نسترن و ترانه زیاد اهل آرایش نیستن. مخصوصا وقتی میخواییم بریم بیرون. اما یه وقتایی تو خونه همچی آرایش میکنن که یکی ندونه فکر میکنه میخوان عروس شن!!!

نسترن از تو کمد یه ست لباس زیر سفید قرمز در آورد و ترنه یه ست دیگه از همین رنگو پیدا کرد. تو خونه ماها معروفه چیزی که زیاد پیدا میشه شورت زنونست و چیزی که خانومامون کمتر میپوشن شورت زنونست. این یکی از پارادکس های معروف خونه ماست. ساعت شیش و چهل دقیقه رو نشون میداد که ما از در پارکینگ خارج شده بودیم.به موقع رسیدیم فرودگاه. با دیدن سینا سه تایی مون به سمتش دوییدیم. نسترن و ترانه دو تایی پریدن بغلش. اونم که یه هفته ای بود اینا رو ندیده بود محکم بغلشون کرد و از هر دو شون یه لب حسابی گرفت. من که جلوشن واستاده بودم گفتم سینا جان اگه بخوای همین طوری ادامه بدی من عواقبش رو تضمین نمیکنم. اونم خندید و گفت بهم حق بده. صحبت یه هفتست. ترانه گفت اصلا نگران نباش برات جبران میکنیم. از فرود گاه به سمت خونه راه افتاد. من نشستم پشت فرمون و نسترنو ترانه با سینا نشستن پشت. سینا وسط نشسته بود. تا برسیم خونه اینقدر قوربون صدقه هم رفتن که آخر کار به جایی رسید که ترانه کیر سینا رو در اورد و با نسترن براش ساک زدن. ترنه آبشو میگرفت میمالید به صورتش میگفت جووووون این آب دواست!



خلاصه رسیدیم خونه بچه خودشونو جم و جور کردن و سریع رفتن بالا. من وسایلا رو از تو ماشین برداشتم. رفتم تو خونه دیدم صدادی دوش آب میاد. فهمیدم حمامن. سه تایی. وسایلا رو گذاشتم تو اتاق. رفتم دم در حمام. تو خونه ما کسی حمام میره درو نمیبنده. آخه همه با هم محریم! دو تایی این پروانه افتادن به جون سینا خوابوندنش تو وان و داشتن میشستنش. خندیدمو گفتم فقط تمومش نکنین ، نیازش داریم. ترانه گفت خیالت راحت نمیإارم اور دز کنه. گفتم خوب تا شماها به سینا جان برسین منم برم پول در بیارم. نسترن پاشد اومد جلوم ایستاد چون خیس بود نیومد تو بغلم خودشو خم کرد به سمتم و لبمو بوسد و گفت منم تا ظهر خودمو میرسونم. ما یعنی من، سینا، نسترن و ترانه یه کافه رستوران داریم که ازش پول در میاریم. معمولا خودمون می گردونیمش اما صبحا چنتا کارگر اضافه تر داریم اضافه تر داریم. یه جور کافی شاپه که فست فود هم سرو میکنیم. ما چهار نفر از بچگی با هم بزرگ شدیم. ترانه خواهر منه. نسترن هم خواهر سینا. همسایه بودیم. خونواده هامون خیلی با هم خوب بودن. تا حدی که وقتی قرار شد ما خونمونو بفروشیم و بریم یه جای دیگه، اونا هم همین کارو کردن...





بچه که بودیم بیشتر تو کوچه و حیاط بازی میکردیم. ام از وقتی که رفتیم آپارتمان نشین شدیم بیشتر تو خونه بودیم. پدر مادرامون معلم بودن. و ما هم تنها فرزندان خوانواده بودیم. تو دو تا واحد کنار هم زندگی میکردیم. صبحا چارتایی میرفتیم مدرسه. من چند ماهی از سینا کوچیک تر بودم اما با هم همکلاس بودیم. دخترا هم همین طور. بعد مدرسه هم یا خونه ما بویم یا خونه اینا. یه وقتایی حتی برای خوابیدن هم خونه خودمون نمیرفتیم.خیلی با هم راحت بودیم. داستان سکسمون هم دقیقا معلوم نیست از کجا شروع شد. اتفاقات زیادی دست هم داد تا ما برای اولین بار به نیت لذت بردن جلوی هم لخت شدیم. مثلا یه بار پریود شدن دخترا کنجکاوی ما رو برانگیخت. هشت نه سالشون بود. که ما متوجه چیزای غیر طبیعی تو اونا شده بودیم.... یا یه بار تابستون بود با صدای دخترا از خواب بیدار شده بودم. دیدم شلوار سینا باد کرده . خواب بود. دخترا با دیدن این صحنه میخندیدن...



دخترا دو سال ازمون کوچیک ترن. دفعه اولی که واسه هم شق کردیمو یادم میاد. سال دوم راهنمایی بودم یه بعد از ظهری ماها تنها بودیم. درسامونو هم خونده بودیم. داشتیم چارتایی با هم بازی میکردیم. بازی که نه خونه رو خراب میکردیم. تو بازیمون که دویدن و بپر بپر همراه بود سینا و ترانه میخورن بهم و میافتن رو فرش. یه طوری افتادن که ترانه چند ثانیه ای مونده بود زیر سینا . یهو پرید اومد سمت نسترن. منو نسترن تو عالم بچگی داشتیم میخندیدیم که قیافه ترانه برامون سوال برانگیز شد. ترانه خیلی رک و به اصطلاح پر رو بود. به سینا گفت اون چی بود؟ سینا گفت هیچی نبود. ترانه گفت نه یه چیزی بود. اومد جلو و دست گذاشت رو کیر سینا گفت اینا. هنوزم هست. راست میگفت. دیگه خیلی تابلو شده بود. حسابی زده بود بالا. سینا یه حالتی شد. انگار شرمنده بود. گفت واسه همه همین طوریه. واسه فریدو ببین. و یه دفعه همه سر ها چرخید به سمت کیر من. خلا صه اون روز تو عالم بچگی مون کار به جایی رسد که منو سینا مجبور شدیم کیرامونو بذاریم بیرون تا اونا ببینن اوضاع از چه قراره. فردای اون روز به فکرم زد حالا اونا که دیدن ما چرا نبینیم.واسه همین ازشون خواستیم تا اونا هم به نشون بدن. همه چی در همین دوران ساده بچگی شروع شد تا اینکه چن وقت بعد کارمون شده بود اینکه هر وقت خونه رو خالی گیر آوردیم سریع لخت شیم و بدن همو ببینیم... بعهد ها کارمون به جایی رسد که دخترا برامون جلق میزدن... ساک میزدن.... ما براشون.....





تا اینکه رسیدیم به دبیرستان. بزرگتر شده بدیم. از دسته دوستای ناباب چار تا فیلم سوپر دور هم دیده بودیم. و یه جورایی به کلیت قضیه پی برده بودیم که دقیقا اینا ماله چیه و چه استفاده ای میشه از اینا کرد. اما همون قدر که مسائل جنسیتی فکرمونو به خودش مشغول میکرد مساله ای به نام کنکور هم ما رو به خودش درگیر میکرد و سختگیری خونوادهامون برای درس خوندن.ام ما اونقدر درگیر سکس شده بودیم که نتونستیم طاقت بیاریم. سال دوم دبیرستان بودیم که یه روز تو تنهایی هامون مثله دفعات قبلی گفتیم باهم بریم حموم.تو حموم حسابی با هم لاس زده بودیم. حمامون نسبتا بزرگ بود. ولی نمیشد با حضور دو نفر دیگه یکی رو خوابوند. واسه همین وسط لاس زدنامون دست نسترنو گرفتم و اوردمش تو نشمین گفتم بخواب رو مبل. گفت میخوای چی کار کنی؟؟ گفتم دیگه تحمل ندارم. کستو میخوام. اون هنوز مونده بود که چی بگه. سینا هم با ترانه اومد پیشمون. گفت فرید عجله نکن.هنو زوده واسه این کارا. گفتم من نسترنو دوست دارم. میخوام باهاش ازدواج کنم. با اینکه ما همیشه با هم بودیم. و تو با هم بودنامونم بیشتر اوقات نسترن مال من بود و ترانه ماله سینا. ولی هیچ وقت حرف از ازدواج بینمون نبود. انگار داشتیم بزرگ میشدیم. سینا گفت اگه تو نسترنو میخوای من برادرشم میگم نه. یعنی الان خیلی زوده واسه این حرفا.



ترانه هم ایستاده بود کنار سینا. گفتم تو میتونی بذاری تو کس ترانه. گفت ببینین بچه ها بیایین یه قراری با هم بذاریم. من دترانه رو دوست دارم. رو کرد سمت ترانه گفت تو چی؟ ترانه یه نگاه به من کرد بعد رفت کنار سینا دستشو گذاشت پشتش. عینه لاتا گفت میخوامت عشقی... سینا رو کرد به نسترن گفت: تو چی؟ اون که رو مبل نشسته بود گفت: خیلی وقته دلمو از دست دادم.سینا گفت پس مبارکه. اما کسی تا موقعی که رسما ازدواج نکردیم حق گذاشتن تو کسو نداره. من گفتم ای بابااااا این همه داستان تعریف کردی باز رسیدی به همون اولش که.نسترن یه دستی کشد به کیر که تقریبا شل شده بود . گفت من یه پیشنهاد دارم. رو شکم خوابید رو مبل و کونشو داد بالا. گفت دیگه حرف زیادی نباشه. مرد عمل میخوام.



منم از خدا خواسته رفتم سراغش و برای اولین بار از کون کردمش. سینا اولش خواست کاری نکنه ولی اونم طاقت نیاورد و رفت سراغ کون ترانه. .. اینطور یبود که ما سکس رسمی رو با کون آغاز کردیمو هر چی ما بیشتر فشار میاوردیم، خونوادهامون هم بیش تر فشار میاوردن که باید حتما دانشگاه قبول شین. خلاصه ما اونقدر کون کردیم تا دانشگاه قبول شدیم. با اینکه رتبه اهامون فرق میکرد اما جوری انتخاب رشته کردیم که منو سینا تو یه دانشگاه قبول شدیم. همون سال اول دانشگاه قضیه خاطر خواهی رو با خانواده ها مطرح کردیم. اونا هم که از ظاهر ماجرا بی خبر نبودن پذیرفتن. اما امن از دست این معلما!!! گتن باید بعز قبولی دخترا ازدواج کنین. ماهم برا اینکه این مهم تحقق یابد از شدت کون کردنامون کاستیم تا دخترا در کمال آسایش بره به کون کور بدن تا دانشگاه قبول شن. اما ماها زرنگ تر بودیم هر چارتامون یه جا درس خوندیم. البته درس منو سینا دو سال زود تر تموم شد. بعد گرفتن لیسانس سعادت خدمت سربازی منتظر ما بود. و ما هم چنان زمان رسیدن به کس رو تمدید میکردیم. البته عقد بودیم. ام با خودمون قرا گذاشته بودیم بعد از این همه سختی طی یک مراسمی به کس برسیم. واسه همین به هر دری زدیم تا زود تر سربازی تموم شه. خدادپدر پدرامونو بیامرزه که سابقه جنگی داشتن و خیلی زود این دوران گذشت.... بالاخره در آستانه بیست و چهار سالگی دو ماد شدم. دقت کنین دوماد نه دو ماد. چون دو تا عروس داشتم. نسترن و ترانه این خونه ای که الان داریم رو پدرامون برامون خریدن. درست عین خونه های خودشون . دو واحد کنار هم. هر طوری بود بساط عروسی به طور همزمان برپا شد.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و ترانه، نسترن و سینا قسمت دوم و پایانی

سکس گروهی

بعد عروسی دو تا عروس دومادا رو تا خونه هاشون رسوندن و همه رفتن. ماها هم که از قبل ساکمونو بسته بودیم. یه دنیم ساعتی موندیم خونه. بعد تماس گرفتم با بابام که ما داریم میریم شمال. بنده خدا تعجب کرد. گفت مگه شمال خبری شده؟ با همون شکلو شمایل عروسی با همون ماشین عروس زدیم به جاده. حوالی صبح رسیدیم شمال. خیلی خسته بودیم. یه ویلای شیک از قبل اجاره کرده بودیم. تا رسیدیم یه راس رفتیم حموم بساط عروسی رو شستیم . ولی اونقده خسته بودیم که دیگه به کس فکر نمیکردیم. واسه همین بعد حمام به سمت تخت حمله ور شدیم و تا بعد از ظهر خوابیدیم. حوالی چهار از خواب بیدار شدیم. اولین حسی که بهمون دست داده بود کشنگی بود.واسه همین خیلی زود به این نتیجه رسیدیم که بریم برای غذا. تو دفتر چه تلفن یه نگاهی انداختم. دیدم شماره چنتا رستوران و آشپزخونه توش نوشته. با یکیش تماس گرفتیم و یه شام مفصل دریایی سفارش دادیم.خانوما موندن خونه و منو سینا رفیتم خرید. حسابی ولخرجی کرده بودیم. اینم بگم ما برای این سفرمون ماها برنامه ریزی کردیم. و بار ها و بار ها از اول تا آخرشو مرور میکردیم. قرار بود برای اولین بار مشروب بخوریم ، سیگار، و قلیون بکشیم بکشیم و حسابی غذا بخوریم تا برای سکس های طولانی کم نیاریم. چند سالی بود که چارتامون اهل شنا بودیم و چون به صورت مداوم شنا میکردیم بدن نسبتا ورزیده ای داشتیم. البته چند ماه اخیر بدن سازی هم کار کرده بودیم. همه اینها برای این بود که هم انرژیمونو مصرف کینم تا کمتر به فکر کس بیفتیم و هم اینکه بدن سالمی داشته باشیم. خلاصه خریدامونو انجام دادیم و اومدیم خونه. خانوما هم تو خونه به یه سری از کارا رسیده بودن. همه چی برای شروع یه شب رویایی آماده بود . هوای خنک بهاری. ویلای دربست و دلباز ساحلی. و از همه مهم تر خانومای خوشکل داش مشتی...



تقریبا هیچ مردی زنشو آرایش نمیکنه اما منو سینا جز اون دسته از مردایی هستیم که زنامونو آرایش میکنیم. اول از همه لختشون کردیم. بعد یه آرایش تخصصی رفتیم سراغ لباساشون. از قبل فکر همه چیزو کرده بودیم.یه ست لباس زیر خیلی شیک و سکس مخصوص شب زفاف خریده بودیم.یه شورت سفید توری بود که تمام گردی کون رو تو خودش جا میداد. بدون اینکه ذره اضافه داشته باشه یا تنگ باشه. قبل از عروسی بدنامونو اپیلاسیون کرده بودیم. دیدن چنین کونی تو همچین شورت کیر پیر مرد صد ساله رو بلند میکنه چه برسه به ماها که یه عمری تو کف کس بودیم. سوتینش هم سفید بود و از بالا تا چاک سینه رو کامل میپوشوند. هردو شون سینه های درشتی دارن. قبل از این مراحل دوتا خوشخوابو آوردیم وسط سالن گذاشتیمشون کنار هم تا تو یه فضای بزرگ اولین سکس کاملمون رو تجربه کنیم. از لباسا میگفتم. یه پیراهن تمتم تور بلند و دنباله دار هم خریده بویدم که بدونه هیچ کم و کاستی تنشون کردیم. با یه تور عروس هم موهاشونو پوشوندیم. نمیدونم تونستم حس اون لحظات رو منتقل کنم یا نه. چیزی که بین ما موج میزد چیزی جز عشق و شهوت نبود. همه چی خیلی آروم پیش میرفت اما در عین حال سعی میکردیم زود تر شب شه و ما مشغول شیم...... لباس و آرایش خانوما تموم شده بود ولی چیزی که خیلی ضدحال میزد درد بود.



بله درد تو ناحیه خایه.ببخشید بیضه. تقریبا یه هفته ای بود که ارضا نشده بودیم. و از طرفی حال و هوای ما هم شدیدا سکسی بود. دیگه هرمردی هم که باشه تحمل نداره. خانوما رو راهی تراس کردیم تا یه خورده هوای تازه تنس کنن. و خودمون مشغول آماده شده شدیم. به پیشنهاد سینا حسابی به کیر و خایمون اسپری بی حسی زدیم تا بلکه دردشو کمتر احساس کنیم. ما هم یه لباس نسبتا رسمی پوشیدم. شرت، پیراهن و شلوار .همین ساعت حوالی نه بود که شامو آوردن. سینا رفت غذا ها رو گرفت و دو تایی یه میز مفصل چیدیم. چه عروسایی. رو کاناپه لم داده بودن بغل هم و دقایق پیش رو رو باهم بالا پایین میکردن. عین دوتا گارسون رفتیم جلوشون ایستادیم و در کمال احترام دستشونو گرفیم و آوردیمشون سر میز. البته دخترا اونقد شیطون بودن تا نذارن جو خیلی رسمی و خشک باشه. هر از گاهی کارایی میکردن که او سرش...... مثلا وقتی خواستم ترانه رو بیارم سر میز. گفت پام درد میکنه نمیتونم راه بیام باید منو کول بگیری. نسترن هم سریع به سینا گفت آره منم نمیتونم بیام باید منو کول کنی. خلاصه مجبورمون کردن کولشون کنیم تا سر میز. یا سر میز هم مجبورمون کردن غذا بذاریم تو دهنشون. هر چی بود خیلی برامون خوب بود. و با هیجان و شادی خاص خودش همراه بود . شماو خوردیم . بعدش سینا برامون مشروب ریخت چوب بار اولمون بود زیاد نخوردیم. و خیلی زود میز شام و به حال خودش رها کردیم و رفتیم رو کاناپه نشستیم. من نشستم سمت راستو سینا هم سمت چپ. دخترا هم بغلمون جاخوش کردن. یه خورده حرف زدیم. از گذشته گفتیم. از کار هایی که کردیم تا به این شب برسیم از شیطنتامون از پنهون کاریهامون .... از خاطرات خوش گفتیم تا بقول سینا رسیدیم به کس. کم کم نوازش های خاص سکس شروع شده بود. نوازش هایی توام با ناز. توام با آههههههه . جوووووون. دیگه کنترلی رو دستامون چشامون دهنمون....نداشتیم.



اصلا اون شب تو این دنیا نبودیم. خیلی زود معاشقه ما به روی تخت رسید. آمار زمان و دقیقه رو ندارم ولی یه دل سیر با هم لاسیدیم. یه وقتایی هم با خواهرامون لاس میزدیم. دیگه چیزی تو تنم به نام لباس خودنمایی نمیکرد و نوبتی هم که بوده نوبت اص مطلب بود . کس. درست چسبیده به نسترن رو تخت دراز کشیدم .کنار ما هم سینا چسبیده به ترانه دراز کشید. تقریبا هم زمان کیر مونو به سمت کس هدف گرفتیم . من رو شونه چپ و نسترن رو شونه راست.پای چپ نسترن روی پای راست من. کله کیر درست مقابل سوراخی که تا به حال کیر به خودش ندیده بود. اول یه فشار آروم آوردم. اتفاقی نیفتاده بود. دوبار فشار آوردم. ولی بازم اتفاقی نیفتاده. انگار قرار نبود بره تو. پای نسترنو بیشتر آوردم بالا تا فضا مقابل کسشو یه دید بزنم و هم اینکه فشار روش کمتر شه. بالاخره دفعه سوم یه بخشی از کیر فرو رفت. هم به تایید کیر نیمه به حس من و هم به تایید آهههیییییییییییییی که نسترن کشید.آوردم بیرون دوباره روانه کردم. این دفعه راحت تر شده بود . خلاصه به هر ترتیبی که بود جناب کیر را به مقصد رسونده بودم. سینا هم همینطور. دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد و تنها صدایی که تو سالن پیچیده بود آهههههه ... بود و آهههههههه..........



با اینکه بیش از ده سال بود که با دخترا رابطه جنسی داشتیم. بار ها و بارها از کون میکردمشون. ام این دفعه یه چیز دیگه بود. احساس تعلق خاطری که میکردم لذت رو چند برابر میکرد. احساسا می کردم کس یه دخترو تصاحب کردم و مال خودمه. هنوز بعد گذشت هشت سال مزه اون شب تو کمره. بعد از اینکه کاملا کیرمو تو کسش جا دادم پوزیشن های مختلفی رو امتحان کردم.در نهایت یادم نمیاد چقدر طول کشید ولی احساس یه چیزی از قلبم خارج شد رفت تو خایه هام و کیرم اونو هدایت کرد به سمت کس نسترن. طوری که نسترن چنان آهییی کشید که یه لحظه فکر کردم جان به جان آفرین تسلیم کرده. اما لحظه ای بعد با دیدن لبخند رو لبش فهمیدم این بچه بزرگ شده و کارشو به خوبی انجام. سرنوشت ترانه هم زیر کیر سینا به یه همچین جایی ختم شد. از خماری شراب و از خستگی سکس نفهمیدیم که کی خوابمون برد. یه وقتی بیدار شدم دیدم آفتاب زده بیرون. تکون که خوردم نسترن چشاشو باز کرد. یه لحظه بعد سینا چشاشو باز کرد . در حالی که داشت بادستش چشاشو دست مکشید با یه صدایی رو به من گفت: چطوریی مردددد؟؟؟؟؟؟ همه مون زدیم زیر خنده.





ترانه هم بیدار شد. گفتم به مرحمت کس خواهرت. سینا پا شد نشست رو تخت رو کرد بهم گفت: فرید، کس خواهرتو گاییدم. گفتم حبر نداری منم کس خواهرتو گاییدم. هر هر و کر کر مون گل کرده بود. هر کی هرچیزی که به ذهنش میرسید میگفت و بقیه میخندیدن. طبق معمول هر زن و شوهری صبح که از خواب پا میشن میرن دوش بگیرن. ماهم همینطور. چار تایی از رو تخت یه راست رفتیم تو حمام. هر کی دست زنشو گرفت برد سمت دوش. ترانه خیلی خوب شده بود. تو حمام . بغلش کردم . بوسیدمش. گفتم چه عروسیت مبارک. حمام کردنمون زیاد طول نکشید. چون جناب کیر بلند شده. این دفعه نوبت خواهرا بود. ترانه رو بغل کردم آوردم بیرون. با یه حوله خشکش کردم. رفتیم سمت تخت و سکس دوم رو شروع کردیم. سینا هم با خواهرش یا همون زن من اومد اون سمت تخت. این دفعه خیلی زود کار کیر به کس رسید. ترانه و نسترن تفتوت چندانی از لحاظ اندامی نداشتن. جز اینکه تزانه کس خوش فرم تری داشت. بعد از تجربه چند پوزیشن مختلف بازم آب کیرو تو کس خالی کردیم.



خیالمون راحت بود که دارو مصرف میکنن و حالا حالا ها قصد پدر شدن نداشتیم. دوباره مجبور شدیم بریم حموم. ام ایندفعه رسمی تر . حسابی تر تمیز شده بودیم. هر کدوم یه حوله پوشیدیم و اومدیم سمت آشپزخونه. اسا یه سکس درست تو تغذیه درسته. واسه همین با تو خوردن کم نمیذاشتیم. ظرف چند دقیقه بساط صبحانه رو چیدیم. تخم مرغ شر عسل کره خامه خرما و ...... ساعت حوالی ده صبح بود که کارمون تو اشپزخونه تموم شده بود. رفیم لباسای راحتی پوشیدیم و امودیم رو تراس مشرف به دریا دور همی نشستیم. یکی از کارهایی که ما همیشه میکینم مرور گذشتست. اون روز هم اتفاقات شب گذشته و صبحو با هم مرور کردیم و بقول مجری ها به نیکی یاد کردیم. از لذت سکس واقعی و کامل گفتیم . از علاقه بین خودمون گفتیم. از قرارامون و خلاصه کلی چیز های گفتنی که مارو از زمان غافل کرد . تا اینکه ترانه گفت بچه من گشنمه. و دوباره تماس دبرای غذا بود. ناهار سنگینی خوردیم. نمیخواستیم بعد از ناهار بخوابیم ولی پنچر شده بودیم. حوالی شیش غروب از ویلا خارج شدیم و رفتیم ساحل که بخشی از حیاط ویلا بود. تا شب تو ساحل بودیم. شنا کردیم..... بازی کردیم..... کشتی گرفتیم...... تو ماسه ها خوابیدیم..... غلیون چاغ کردیم...... وکلی خنده و شادی. اما آخرش به دو چیز ختم شد. کیر. کس. خیلی زود بساط سکس تو ساحلو بر پا کردیم. سکس ترکیبی بود. یعنی هم نسترن تلمذ جستم و هم از ترانه. وایییییییییییییییییییییییییییی چقد نوشتم. خدا هیچ مردی رو تو بی کسی قرار نده.





بالاخره بعد گذشت چند سال و تجربه زنگی سکسی با زنم و خواهرم بالاخره تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. الان که دارم براتون مینویسم ترانه و نسترن با هشت ماهگی به سر میبرن. و منو سینا ممنوع السکس هستیم. اولش برامون جلق میزدن اما الانا این کار رو دیگه نمیکنن. میگن حالمون بد میشه. ما هم مجبور به یاد خاطرات گذشته واسه خودمون جلق بزنیم. کاری که هیچ وقت نکرده بودیم. تو این سال ها تو خونه ما معلوم نبود کی زن کیه. اما جلوی بقیه خیلی رسمی برخورد میکردیم تا کسی...... یه وقتایی فکر میکنم دو تا زن دارم و دوتا هم خواهر و یه خواهر زن. بادیدن فیلم آذر شهدخت پرویز و دیگران به ذهنم زد که این داستانو بنویسم. ......


پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کون ژله‌ای رویا قسمت اول

رویا چهارمین دوست دختر من بود. یه دختر 175 سانتی متری که اگرچه چهره متوسطی داشت اما از نظر اندام تک بود. از اون دسته اندام مزومورفی که فقط شاید از هر هزار نفر، یک نفر شانسشو داشته باشه. یک کمر باریک در حالی که از پشت به صورت هفتی تا کتف ها و دوشش کشیده می‌شد، همچنین شکمی تخت که البته انحنا هایی خیلی ظریف روی شکمش، عضلات زنونه اش رو برجسته تر می کردند. باسن جالبی داشت. البته توصیف خودش از باسنش جالب‌تر بود. زمانی که می‌خواست منو تحریک کنه با خنده و یه حالت تواضع گونه می‌گفت من استخون بندیم مشکلی داره. می‌گفتم عزیز دلم تو که اندامت بی نظیرن! قند تو دلش آّب می‌شد و با عشوه می‌گفت من گودی کمرم بیش اندازه زیاده همیت باعث میشه باسنم خیلی بیرون بزنه و جلب نظر کنه. ما هم خیلی خوشمون میومد و میخواستیم تو اون لحظه فداش شیم و البته جوابی واسه گفتن هم نداشتیم و لبخند می‌زدیم، یه نگاه طولانی هم به کونش میکردیم. البته اون چیزی که برای من خیلی جذاب بود و به دلم مینشست، رنگ پوستش بود. از اونجایی که دوست دخترای قبلیم، همه خیلی سفید بودن و بعضاً با مو های روشن، رنگ پوست سبزه رویا برام تازگی داشت و آتیشیم می‌کرد، همیشه تو دلم می‌گفتم آخخخخخ، پوست این جیگرطلا که خدادادی سبزه هست ببین چه کس خوش رنگ و مزه ای می تونه داشته باشه!





از اون کسای خاص، کسایی که تیره تر از رنگ پوسته اطرافشه، با داخل دوزی صورتیه قطعا!! خلاصه برای دیدن و لمس کردن کسش لحظه شماری می‌کردم. ماجرا از اونجایی شروع شد که من بعضی اوقات به محل کار پدرم سر می‌زدم، از دانشگاه که میومدم شهر خودمون سرزده می‌رفتم پیشش تا خوشحالش کنم. منشی‌های پدرم هم، با من رابطه‌ی خوبی داشتند، با هم دیگه خیلی حرف می‌زدیم. یه روزی که هم چند ماهی بود با کسی نبودم و هم بعد از امتحان‌های ترم خیلی خسته بودم و نیاز به یه رفرش روحی داشتم، اومده بودم پیش پدرم. فائزه که یکی از منشی ها بود علت بهم ریختگیمو جویا شد. گفتم بهش: امتحانا خیلی سنگین بودنو... و در کل در حال حاضر نیاز به جنس مخالف دارم. با حالت خجالت‌زدگی و شرم و حیا گفت:خوب تو که فکر کنم موقعیت واسه دوستی زیاد داشته باشی. یعنی دوست دختر نداری؟ گفتم:ای بابا، نه خانوم دل شما هم خوشه‌ها. خودتم که منو می‌شناسی دوست ندارم تو خیابون دنبال دختری راه بیافتم و بهش شماره بدم. این جور آشنایی رو نمی‌پسندم؛ و با خنده و یه حالت تواضع تصنعی ادامه دادم آخه کی از ما خوشش میاد؟ اگر تو دانشگاه دختری رو پسندیدمو اونم پسندید مارو و شرایط خوب باشه و درسا هم کم باشه شاید... فعلاً که موقعیتش پیش نیومده. اونم فهمید که دلم دختر می خواد، از طرفی بهم اعتماد داشت. یدفعه گفت:ببین امیر یه دختر خاله دارم که تو یه شهری نزدیک شهر ما زندگی می کنه و کلی تعریف کرد که خانوادش آدمای خوبین خودشم خوشگله و مثل خودت دانشجو و شهر ما هم زیاد میاد شاید هفته ای یه بار الانم تنهاست.





گفتم:ظاهرش چه شکلییه؟ گفتش خوبه، نگران نباش. سبزه ست. منم تا کلمه سبزه رو شنیدم خوشم اومد و گفتم خوشحال میشم باهاش آشنا شم. واسم اوکیش می‌کنی؟ گفت باشه. شمارتو بش می دم. منتظر تماسش باش. خلاصه ما شب بود که تو حال و هوای خودمون بودیم که یه دفعه اس ام اس اومد به نظر شما چرا گوریل انگوری با اون وزنش روی اون ماشینه می‌شست ماشین داغون نمی‌شد!؟ منم متوجه شدم حتما همون رویا خانوم باید باشه و می خواد سر شوخی رو باز کنه، ما هم طبق آیه شریفه که می‌فرماید: «و کفار مکر کردند و خداوند مکر آنهارا به خودشان باز گرداند.» خواستیم در شوخی پیش دستی کنیم و شوخی رو به خودش برگردونیم، براش یه اس ام اس یازده صفحه ای در باب سیستم تعلیق ماشین گوریل انگوری و مکانیزم ارتعاشاتی و مود های حرکتی فنر هاش و خلاصه از این دست کس شعرها نوشتیم تا اونم مخش هنگ کنه. خلاصه همینم شد و بعد در مورد دستمال قدرت میتیکومون حرف زدیمو و نهایتا از هم دیگه خوشمون اومد و با هم صحبت کردیم. همین که گوشی رو برداشتم گفت الو سلااام، همون لحظه به قول سعدی دامنم از دست برفت و به قول یه عزیز دیگه ای که اسمش خاطر شریفم نیست همه تن، گوش شدم،خیره به دنبال صداش گشتم. یک صدای فوق العاده، فوق العاده سکسسسی، گرم، گرم نه دااااغ، داغ نه جووش، پشت خط بود. من که وضعیتو اینچنین دیدم سریعا رفتم در اتاقو بستم و قفل کردم، شرت و شلوارو با یه حرکت کشیدم پایین و نشستم رو تخت، سلام کردمو مکالمه رو ادامه دادم. هدفم این بود که سرعت بلند شدن کیرمو با این صدا اندازه بگیرم! نگام رو کیرم بود و کم حرف می‌زدم و تا اون شروع به صحبت می‌کرد تایمرو می‌زدم(البته تو ذهنم).





خدا رو گواه می‌گیرم که همون لحظه ای که با اون صدای تیز حشری کننده هوش از سر برش، شروع می‌کرد به حرف زدن این کیر لجام گسیخته طوری می‌رفت هوا که با دیدن کس اولین دوست دخترم بالا نمی‌رفت. خلاصه این که طاقت نیاوردم، وسطای حرفاش بود و داشت از خودش میگفت که دستم ناخوداگاه رفت رو کیرو یه لحظه ای به خودم اومدم دیدم دارم با سرعت نور جق می‌زنم، از طرفی روم نمی‌شد پیشنهاد سکس تل بدم، خب جلسه اول بود و اونم آشنا این بود که لام تا کام حرف نمی‌زدم. بنده خدا هی می‌گفت امیر چرا داری می دویی نفس نفس می‌زنی!؟ منم می‌گفتم:نه عزیزم شما اشتباه می‌کنید. شما نطق بفرمایید فقط، که لفظتان شکرین شیرین است. اونم از این تعربف من خوشش میومد و ادامه می‌داد. خلاصه جق زدیمو جق زدیم جق زدیم تا پاچید از این کیر لامصب بیرونو رو تختی رو به گه کشید. منم بعد از ارضای نفس، حالا با دقت و تمرکز به حرفاش گوش می‌کردم؛ و از هم صحبتی باش لذت می‌بردم. زمان و گذشت و گذشت و من به رویا علاقه مند تر می‌شدم و اونم به من و دیگه دیگه راحت و بدون خجالت با هم سکس تل می‌کردیم و طوری حشریش می‌کردم که له له می‌زد و یک شب در میون به صورت مجازی کس و کونشو می‌گاییدم و اون سرشار از لذت می‌شد. منم از این که جفتمون داریم لذت می‌بریم و می تونستم یه دخترو هم از نظر عاطفی و هم از نظر جنسی ارضا کنم بیش‌تر از اون لذت می‌بردم و احساس اعتماد به نفس زیادی به جفتمون می‌داد. البته تو این دوران قرارایی که بینمون شکل می‌گرفت همش تو شهر من بود و من نمیرفتم پیش اون و هم این که خیلی تعدادش کم بود و وقتی که میدیدمش بیش تر سعی می‌کردم یه منبع آرامش و محبتی براش باشم، این بود که فقط دستاشو می‌گرفتم و از گرماش لذت می‌بردم. گاهیم خیلی عاشقونه دستمو روی رونش می گذاشتم و نوازش می‌کردم و میمالوندم وبوسه هم که عضو جدا نا شدنیه هر رابطه ایه، اما هیچ حرفی از سکس به میون نمیومد. یعنی اصلا نیازی هم نبود اگر می‌گفتم هم، مشکلی نداشت احتمالا، ولی خب نگفتم تا نیازش حس بشه.





تو اون دوران طلایی ما عاشق هم بودیم و حتی مرور خاطراتش نتنها کیرمو شق می کنه بلکه احساساتمو کاملا قلقلک میده. تا این که رویای شیرین عسل من واسه کار آموزیش رفت داخل یه آزمایشگاه تو شهر خودشون مشغول به کار شد. زیر اون آزمایشگاه هم یه مطب دندانپزشکی بود که بعد یه مدت، بعضی روزا اون جا هم دستیار پزشک بود. یه سالی از رابطمون گذشته بود و من دیگه تحمل نداشتم و می‌خواستم اون اندام جنسیه سبزه‌ی خوشگلشو که هر شب تلفونی می‌کردم از نزدیک ببینم حالا لیسش بزنم یا بکنم توش، فرقی نداشت. یه روز رو اوایل تابستون با هم هماهنگ کردیم که دکتره صبح مریض نداشت و قرار شد که برم پیشش، خودش اولش خیلی اصرار داشت ببرتم یه رستورانی چیزی که بهش گفتم می خوام با هم تنها باشیم. اونم تا حدودی فهمید جریان رو و هماهنگیاشو انجام داد. صبح ساعت 6 صبح بلند شدم و رفتم حموم و همه پشم‌ها را با واجبی گسلدم. اومدم برم که مادر به حموم اول صبح و تیغ نویی که از کابینت برداشتم شک کرد و با یه نگاه نافذی گفت کجا میری اول صبح؟ منم که از مدت‌ها قبل به بهانه فکر کرده بودم الکی گفتم میرم تهران، از دانشگاه نامه ترم تابستونی بگیرم و با یه حالتی که انگار این مسئله خیلی ناراحتم کرده گفتم اگه بجنبم تا غروب می‌رسم، در حالی که از مدت‌ها قبل نامشو گرفته بودم. یکم نگاه کرد ولی وقتی ظاهر معصوم و گربه وار منو دید اطمینان کرد. ما هم راهمون رو کج کردیم به سمت شهر شیطان.





تا رسیدم سریع به رویا زنگ زدم و آدرس داد، رفتم پیشش، در مطب بسته بود. مردم تو صف آزمایشگاه طبقه بالا بودن. ولی من با اعتماد به نفس کامل از جولوشون رد شدم و به سمت درب بسته مطب دکتر که تو زیرزمین اون ساختمون بود حرکت کردم. اونا با تعجب منو نگاه می کردن و منم با دست تو جیبم یه فاک بزرگ بشون نشون دادمو تو دلم می‌گفتم، آی کونتون بسوزه الان میرم با عزیز دلم یه حال درست حسابی می‌کنم. رسیدم پایین پله‌ها کلیدو انداخت و مثل فشنگ اومدم تو. سلام کردمو اومدم دستاشو بگیرم که دیدم دستشو کشید و ناراحت رفت یه جا نشست. کاملا شوکه شدمو به دلیلش فکر می‌کردم. احتمالا تو این موقعیت‌ها گیر کردن پسرا، نیم ساعتی طول کشید تا اصلا بفهمم به خاطر چی ناراحته؟ مگه می‌گفت!؟ دیگه اعصابم داشت خورد می‌شد و می‌خواستم سرش داد بزنم که موبایلشو یه دفعه در آورد و دکمرو فشار داد. یه دفعه صدای آه و اوه خودمو یه دختر رو شنیدم که می‌گفتم: وای چی میشه اون کستو جر بدم! جون سوراخت تنگه، نه؟ میگامشش! شرایط بدی بود و اون لحظه می‌خواستم زمین دهن باز کنه برم زیره زمین. سرخ شدم، موبایلو از دستش گرفتم خاموش کردم و رفتم روی یکی از صندلی‌های اتاق انتظار نشستم. رویا هم شروع کرد به گریه کردن. راستش چند روز پیش از این که بیام اینجا یه شماره ناشناس بهم زنگ زده بود و با یه صدای خیلی حشری گفته بود شارژ بفرست برام، بات سکس تل کنم.





منم شیطون رفت تو جلدم فرستادم. رویا شروع کرد به صحبت وشرمنده ترم کرد. دیگه می‌خواستم سرمو بکوبم به دیوار. اشکاش می‌ریختند و می‌گفت چند روز قبل از این سر وفاداری من با یکی از دوستاش شرط میبندن که هیچ پسری به اندازه امیر وفادار نیست. اونا هم شماره منرو گرفته بودند تا مخمو بزنن. ما هم که گه زده بودیم و صدام ضبط کرده بودند. یه چند لحظه ای گذشت و فقط صدای هق هقاش به گوش می‌رسید. خیلی خجالت زده بودم. ولی از حرفاش یه جوری حس کردم این دختر اینقدر منو دوست داره که نمی خواد ترکم کنه. دلش می خواد یه عذر خواهی بکنم و بهش پایبند تر باشم. خلاصه هر چی تو زندگی در رابطه با حرف زدن بلد بودم رو به کار بستم. حرف می‌زدم و حرف می‌زدم. از فلسفه وجودی انسان تا تفاوت‌های بین زن و مرد. از گرایشات چند همسری مرد و تک همسر بودن زن از نظر بیولوژیکی. یه جاهایی توی دلم، خودم از حرفام خندم می‌گرفت ولی همچنان پایمردانه کس شعر تفت می‌دادم. داشتم براش دیدگاه دین در مورد نفس اماره و شیطان رانده شده و شهوت و از این دست موضوعات رو می‌گفتم و یه چند تایی روایت در مورد این که «یا ایها النسوان، خودتون مراقب مرد هاتون باشید و حسابی تامینشون کنید تا از دست نرند.» البته داخل ذهنش یه مقایسه‌هایی با جوامع مدرن و روابط دوستاش انجام می‌داد که به لطف خداوند همه رو با ادله مستدله رد می‌کردم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کون ژله‌ای رویا قسمت دوم و پایانی

کار به جایی رسیده بود که با حرفام خیلی نرم و زیر پوستی تماما بنیاد حقوق بشر و جوامع حمایت از زنان و فمنیسم رو بردم زیر سوال. مطمئنم یه کم دیگه می‌رفتم جلو این حق رو به من می‌داد که حرم سرا داشته باشم و با دخترای دیگه هم تفننی سکس تل کنم. البته زیادی جلو رفته بودم، من رویا رو کاملا دوست داشتم فقط برای توجیه کارم مجبور شدم از اصول مذاکره استفاده کنم آخه حتی نمی‌خواستم، حتی یه ذره، ته دلش از من ناراحت باشه. قانع که شد پا شد ایستاد منم بلند شدم و یکم نزدیکم شد و منم هر وقت تو همچین شرایطی قرار می‌گیرم تو ذهنم لبو از کل بدن جدا در نظر می‌گیرم و حسابی روش تمرکز می‌کنم. تصور می‌کنم یه پرتالی بین دو تا آدم ایجاد خواهد شد که هم محبت و عشق ، و هم شهوت و نیاز از طریق لب‌ها مبادله میشن. قدش خیلی بلند بود و لازم نبود برای گرفتن لباش خیلی به پایین خم شم. اون لحظه می‌خواستم برای جبران کارم براش کاری کنم که مزش تا آخر عمر زیر زبونش باشه. لبامونو بهم نزدیک کردیم در حالی که چشامو عاشقانه به چشاش دوخته بودم لب پایینیشو با لبام گرفتم.

همینطور که لباشو مالش می‌دادم. نوک زبونمو از داخل رو لباش حرکت می‌دادم. لباش خیلی گوشت زیادی داشتو می تونستم حسابی روش کار کنم. احساس می‌کردم دارن داغ میشنو داره بزاق ترشح می کنه. یه چند باری زبونمو رو لب پایینیش کشیدمو لب بالایی رو گرفتم دوباره همین کارو چند بار تکرار کردمو اون قدر لذت بخش شده بود که دیگه نمی تونستم ترتیب لباشو رعایت کنم. افتادم به جون زبونشو می کشیدمش داخل دهانم. همینطور زبونشو میک می‌زدم. خیلی دوسش داشتم، می‌خواستم انگار شیره‌ی وجودشو بمکم و از مال خودم بودنش مطمئن بشم. اینقدر از لذت لبریز شده بود که دستاشو دور کمرم محکم حلقه کرده بود. انگاری می‌خواستیم انقدر به هم بچسبیم که وجودمون یکی بشه. سینه های خوش فرمش مثل دو تا قاچ لیمو با سینه های من تماس داشتن و داشتیم از گرمای هم لذت می‌بردیم. بعد چند دقیقه از هم جدا شدیمو گفت عزیزم میرم برات چایی درست کنم. یه چشمکی زدمو رفتم محیط مطبو بررسی کنم. با این که کلیدای دکتره رو هم شب قبلش برداشته بود ولی خب باید راه های فرار و بررسی می‌کردم تا واسه هر اتفاق احتمالی آماده باشم. داخل اتاق معاینه چشمم به صندلی دندونپزشکی افتاد که کنارش وسایل معاینه بود. رفتم دکمه های صندلی رو زدم تا بیاد پایینو مثل یه تخت بشه. روی همون می تونستیم کارمونو انجام بدیم. با دیدن این چیزا یه دفعه یه طرح مناسب برای فضا سازی شرایط اولیه سکس به ذهنم خطور کرد...
چایی آماده شده بود داشتیم با هم می‌نوشیدیم که گفتم :رویا جون دوست داری مثل بچگی‌ها دکتر بازی کنیم؟ من الان احساس می‌کنم بهترین دکتر دنیام و می خوام تورو روی اون یونیت دندانپزشکی درمان کنم. یکم خندید و گوشی دستش اومد. از حسن انتخابم برای بیان نیازی که جفتمون داشتیمو نمی‌خواستیم حرفی ازش بزنیم خوشش اومد. گفت:من که مریض نیستم. منم دستمو گذاشتم رو گونه هاشو تقریبا داشتم نوازش می‌کردم و گفتم:واااای تو داری تو تب می‌سوزی. پاشو پاشو باید تمام بدنتو چکاب کنم ببینم مشکل از کجاست. دستاشو گرفتمو خوابوندمش رو یونیت. شخصیت دکترارو به خودم گرفتم و گفتم خانوم لطفا مانتوتون رو در بیارید می خوام بدنتونو چکاب کنم. گفت چشم آقای دکتر و شروع کرد به باز کردن دکمه های مانتو. منم مثلا نقش این دکترهایی که به بیمار زنشون بی تفاوت هستن رو بازی می کردمو و خودمو مشغول به پرونده‌ها نشون دادم. اونم داشت با ناز و ادا لخت می‌شد؛ و به کارام می‌خندید. گفتم آماده‌اید؟ گفت بله جناب دکتر و با احتیاط و مثل مردهای مذهبی گفتم: یاالله؛ و به سمتش رفتم. وااای چشمم که به پوست سبزه خوش رنگ و انحنا های رو شکمش افتاد کیرم مثل آنتن بلند شد. بعدش دوتایمون به کیرم نگاه کردیمو زدیم زیر خنده. ولی دوباره بلند گفتم :استغفرالله و خم شدم روش. گفتم:خانوم متاسفانه ما در این مطب از روش‌های سنتی استفاده می‌کنیم و مجبوریم برای شنیدن صدای قلب شما گوشمون رو مستقیما روی قلبتون بگذاریم. از این رو لطفا پوشش روی پستان‌های خود را بردارید تا مانعی برای رسیدن صدای قلب شما به گوش ما نشود. گفت به چشم و به پهنای صورتش خندید. منتظر شدم تا سوتین قرمزش رو بکنه و دوباره خوابید. چی میدیم؟ دو تا لیموی خوش فرم گرد که به سمت نوک سینه هاش نوک تیز می‌شد. همین جا بود که به سبزه ایمان آوردم آخه دوستان شکلاتی من دور سینه هاشون رو یه حاله‌ی قهوه ای خیلی خوش رنگ فرا گرفته که آدم با دیدنش عنان از کف میده. نوک سینه‌ها که نگو، اندازه یه بند انگشته.

به سختی خودمو کنترل کردمو سرمو گذاشتم روی سینش. سرمو محکم میمالیدمو خیلی حس خوبی بود. یه گوشت خیلی نرمی داشت در عین حال قرص و محکم ایستاده بود. همین باعث می‌شد آدم بخواد تو دست بگیرتشون و بچلونه تا آبش در بیاد. یکم سرمو تکون می دادمو غر غر می‌کردم که چرا صدا نمیاد که یه دفعه نوک پستونش افتاد روی سوراخ گوشم. خندمون گرفت ولی دیگه حوصله دکتر بازی نداشتم. یه آن سرمو بلند کردمو نوک پستونشو کردم تو دهنم. یه دفعه عضلاتش منقبض شد و تا اینو دیدم شروع کروم به لیس زدن. سینه هاش خیلی خوشگل بودنو باز اون حس تملّک بهم دست داد. انگار می‌خواستم برم تو سینه هاش. زبونمو خیلی آروم می‌کشیدم رو نوکش بعد یه دفعه کل پستون می‌کردم تو دهنم همین کارو با پستون بغلی هم می‌کردم. رویا هم که دیگه کاملا حشری شده بود و چشماشو بسته بود سرمو با دست فشار می‌داد به سینش و با همون صدای نازش که حالا شهوتی هم شده بود می‌گفت :آیی آیی امیرم. آیی. امیرم. آیی. تو همون حس و حال بودم که یه لحظه چشام فقط نوک پستونای گندشو دید، یه آن وحشی شدم، نوک گنده پستونشو یه گاز یواش زدم. سریع سرمو بردم بالا که ببینم عکس العملش چیه. دیدم چشما خمارو طره پریشان روی صورت،داره ملتمسانه می گه :گازم بگیر بیشرف. گازم بگیر. نمیدونم سرّش چی بود، تا بهم گفت بیشرف حتی از قبلش هم حشری‌تر شدم افتادم به جون نوک سینه هاش. با دندون از تهش می‌گرفتم تا می‌رسیدم به سرش.





این کارو که می‌کردم یه جیغ کوچولو می‌زد که احساس می‌کردم نشونه رضایته. از سینه هاش سیر نمی‌شدم. ولی باید می‌رفتم پایین‌تر. عاشق شکمش بودم زبونمو می‌کشیدم رو شکمش دیگه نفسش بند اومده بود. نافش خیلی خوشگل و فانتزی بود دورش با زبونم دایره درست می‌کردم. یواش یواش رفتم سراغ کمر بندش. تا دستم رسید به کمربند، یه دفعه دستشو از رو شلوار گذاشت رو کیرم. خیلی خوشم میومد. فشار میاوردم به دستاش. یه شلوار جین تنگ پاش بود. کم کم کمربندشو باز کردمو شلوارشو کشیدم پایین. انگار حرارت زد بیرون. آخ آخ آخ. یه شورت قرمز همرنگ سوتینش پاش بود که روش کاملا خیس شده بود. عشقم واسم خیس کرده بود. اینقدر خیس شده بود که چسبیده بود به کسش و چاک کسش مشخص بود. می‌خواستم سریع کسشو ببینم و طاقت نمی‌آوردم. چنگ انداختم شرتشو کشیدم پایین. این لحظه انگار تو ذهنم حک شده و تا آخر عمرم از یادم نخواهد رفت. شرتو که کشیدم پایین یه بوی تحریک آمیزی زد بیرون که مستم کرد. یکم که حالم جا اومد یه کسی جلوی چشام بود که فکرشم نمی‌کردم. یه کس فوق حرفه ای که فقط خدا به بنده های مقربش عطا میکنه. کس کوچولو موچولویی نبود که تو دهنم جا شه. یه کس بلند و خوش فرم که چاکش تا نزدیکای کونش ادامه داشت. گنده بود آقا جون، گنده. دور ورش پر بود از گوشت‌های اضافه که زیباترش می‌کرد و صد البته چوچولی که پس اون گوشت های اضافه پنهان شده بود. از همه مهم‌تر این که رنگ کس تیره تر از رنگ پوستش بود و داخلشم صورتی. این همون بود که ایده آلم بود و از عشقم انتظار داشتم. خیسم که شده بود یه برقی افتاده بود روش، همین زیباترش کرده بود.





امونش ندادم، مثل قحطی زده‌ها افتادم به جون کسش. اول بوسش کردم. بعد از اون گوشتا و لباش و مایحتوی، لب می‌گرفتم. رویا ازشدت لذت با تمام وجودش جیغ می‌کشید و داشت ترس برم می‌داشت که مردم اون بالا بفهمن از یه طرف می‌خواستم با تمام وجود ازم لذت ببره. تو چشاش لذتو می‌دیدم. کم کم با ترس و لرز یکم زبونمو کردم تو سوراخ کسشو دهانه‌ی کسو مالش می‌دادم که دیدم داره دستامو ناخون میکشه. سریع‌ترش کردمو چشاش بسته شد. یه جیغ بلند از رو شهوت زد چند تا تکون خورد و اشاره کرد که دیگه نکنم. سرمو بردم بالا دیدم داره بالا های کسش خیلی ناز نبض میزنه. طاقت نیاوردمو یه بوس کوچیک از اونجا کردم. یه نیم دقیقه ای وایسدم که حالش جا بیاد، گفت که خیلی دوسم داره خب منم همین طور! از روی صندلی پا شد ایستاد. تو چشاش زل زده بودم. دستمو گرفت و بلندم کرد. یه دفعه همونطور که تو چشام زل زده بود هولم داد رو یونیت، صورتشو نزدیک کرد بهم. نگاهش فوق العاده بود.آمیزه ای از شهوت و عشق. از روی شلوار دو دستی کیر و خایم رو چسبیده بود. یه جوری انگار می‌خواست کیر و تخمامو تو یه زمان با همدیگه لمس کنه. کفه دستاشو فشار می‌داد به تخمام. ظرافت دستاشو رو کیر باد کرده من یه زیبایی خاصی داشت که برام خیلی جالب بود. خیلی آروم کارشو می‌کرد و همزمان توچشام زل می‌زد، منم محو تماشاش بودم.





کمربندمو نمیتونست باز کنه. خودم کمکش کردم. شلوارو کشید پایین صحنه جالبی بود کیرم زیر شرتم خیمه زده بود و تخمام از بغل شرت افتاده بودند بیرون. خودم از اندام مردونم خوشم اومد. شرتمم کشید پایین احساس کردم کیرم از قفس آزاد شد و سیخ وایساد ...خم شد روش و گفت. امیرکیرت ماله شب عروسی خیلی خوبه ها. خوشحال بودم که می پسنده. شونزده سانتی متره ولی فکر کنم منظورش کلفتیش بود. دهانش که با کیرم تماس پیدا کرد حس کردم داره میره تو یه کرم داغ. حس مطبوعی بود. کم کم تمامشو کرد تو دهنش و با ولع خاصی لیسش می‌زد. با دستشم تخمامو می‌گرفتو مالش می‌داد. اما لذت بخش تر از هر چیز واسم نفس کارش بود. این که رویای من، با اون ظرافت زنونش، تمام کیرو تو دهنش می‌کرد و تو چشام زل می‌زد با اشتیاق هم کارشو انجام می‌داد. یکم که گذشت بدنشو چرخوند و کونش و به سمتم کرد و گفت وقتی برات می‌خورم با باسنم بازی کن. یه جورایی همیشه کلامش مودبانه بود و با یه متانت خاصی صحبت می‌کرد که همین دیوانم می‌کرد. انقدر زیبایی واسه عرضه داشت که اصلا به باسنش توجه نکرده بودم. تازه معنای قوس کمر که می‌گفت رو متوجه شدم. شما فکر کنید که وقتی یه کمر گود و باریک به یه کون گردو بزرگ منتهی می شه چقدر می تونه زیبا باشه. این کون اونقدر گرد بود که جایی که به پاها وصل می‌شد یه خط افتاده بود. اما و اما و اما همین که داشت ساک می‌زد یه چیزی نظرمو جلب کرد که اونقدر شهوتیم کرد که یه لحظه می‌خواستم برش گردونم محکم بچپونم تو کونش. یعنی خدا چقدر می تونه به یه کی لطف کنه!؟ چیزی که این کون رو به فرا کون و حتی ماورای کون تبدیل می‌کرد ژله ای بودنش بود. لامصصب همین که بدنش حین ساک زدن تکون می‌خورد، این کون چنان می‌لرزید و به جای اولش بر می‌گشت که چشام از شهوت سیاهی رفت. یعنی می‌خواستم پاااارش کنم.





نه فایده نداشت، باید تا خایه هام رو توش جا می‌دادم. به کونش خیلی آروم سیلی می‌زدم. تکون تکون می‌خورد و بر می‌گشت جای اولش. تحمل نداشتم. بلندش کردم. گفت:می خوای چکار کنی امیر؟ چیزی نگفتم. خودش فهمید و گفت:نه امیر دردم می آد من تا حالا همچین کاری نکردم. گفتم:رویا من به درد کشیدن تو راضی نیستم. یه کاری می‌کنم که به هبچ وجه حس نکنی. قبلا قفسه های مطب رو بررسی کرده بودم. یه جایی یه اسپری لیدوکائین بود که واسه بی حسی‌های سر پایی ذاخل دهان استفاده می کنن. رفتم آوردمش. خودش برگشت و قنبل کرد رو صندلیه. بارها گفتم و بازم میگم واقعا دختر دوست داشتنی بود از این نظر که واسم کم نمیذاشت. این کارا رو مثلا همین که خودش بدون گفتنم قنبل میکرد رو که می‌دیدم یکم احساساتی می‌شدم و شهوتم می‌خوابید ولی خب، اون لحظه جاش نبود. سوراخ کونش جلو چشام بود. خیلی تنگ به نظر می‌رسید. اسپری رو آوردم، چنتایی به سوراخش زدم و خوب مالیدم. یکم که سر شد با یه انگشت کردم داخل سوراخش و با اون یکی دست کسشو می‌مالیدم. داشت حال می‌کرد. مشکلی نبود. هین کارو تا 3 انگشت ادامه دادم و کونش حسابی گشاد کرد. یه فکری از ذهنم گذشت، گفتم با خودم شاید لذتش براش کم شه. ولی به این نتیجه رسیدم که کون دادن بار اول واسش اصلا لذتی نداره. اسپری یه لوله خیلی باریک پلاستیکی داشت. اونو تو کونش کردمو هر یه سانتی که می‌رفتم جلو اسپری می‌زدم.دلم برای بیمارایی که این اسپری داخل دهانشون میرفت کباب شد. همون لحظه‌ها داخل کونش یکم سوخت که چند ثانیه بعدش خوب شد.





یه دقیقه صبر کردمو بلند شدم یه لب ازش گرفتم و رفتم سر وقت کون. فکر این که این کون ژله ای الان چه تکون هایی می خوره اونقدر شهوتیم کرده بود که دستام روی کونش می‌لرزید. یه تف اتداختم رو سوراخشو کیرمو گذاشتم در کونش. دستمم گذاشتم روی دهانش گفتم:رویا اگر دردت اومد دستمو گاز بگیر که بفهمم. کم کم فشارو زیاد کردم. یکم رفت تو. یه دفعه محکم دستمو گاز گرفت که سریع دستمو کشیدم. بیشتر که فشار دادم تا تخمام رفت تو. یه دفعه ای یه جیغ بلندی زد ولی خوب بی حسی کاره خودشو کرده بود و کمتر از اونی بود که انتظارشو داشتم. یکم دلداریش دادم و چوچولشو از زیر می‌گرفتم فشار می‌دادم که خوشش اومده بود. اون لحظه می تونم بگو تو آسمون ها بودم. انگاری داخل کون گنده ش یه کوره سوزان بود. یه کوره سوزان لرزان. کونش تمام کیرمو خورده بود. یه نگاه به پایین انداختمو باورم نمی‌شد که کیرمو کردم تو بدن عشقم. این احساسات یه جور خاصین.انگار به خودت، به عشقت و به اندامت و به مرد بودنت افتخار میکنی، کم کم شروع کردم به تلمبه زدن. دو سه تایی که زدم دیدم نمیشه. خیلیییی خوب بود، خیلییییی حال می‌داد. ممکن بود که سریع آبم بیاد. یکم تو کونش نگه داشتمو دوباره شروع کردم.



این صحنه‌ها این سکس یه نوستالژیه برام، خدایا این کیرو از ما مگیر ... لرزش کون خوشگلش از یه طرف، داغی داخلش از یه طرف، حس و حال رویا که که چشاشو بسته بود و کونشو محکم بهم فشار می‌داد از یه طرف. اون پستونای شق شدش که داشتم بهشون چنگ می‌زدم، کاری بام کردند که با کم‌تر از 50 تا تلمبه بی اختیار تمام آبمو خالی کردم تو کونش. رویا هم که داخل کونش داغ شده بود، آخرش گفت:آآآآآآآآآآآاخخخخخخ امییییییییر. مثل دو تا جنازه افتادیم روی هم... سه سالی از این ماجرا میگذره، بگذریم که پدر و مادرم فهمیدنو دخالت کردنو این رابطه رو بهم زدن ولی رویای من،بعید میدونم اینجا سر بزنی ولی آرزو می‌کنم هر جا که هستی موفق باشی و بدون، تو شایسته بهترین‌هایی....


پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
مـــــــــــــــامـــــــــــــــان عـــــــــــــــروس مـــــــــــــــن ۱

هرچی به این مامان گفتم عروسی نکن ولش کن تو که همه چی داری از خودت خونه داری پول داری سر مایه داری بابا ی خدا بیامرزم که همه چی واست گذاشته .مامان تازه می رفت که چهل سالش بشه .با با یه ده پونزده سالی ازش بزرگتر بود نمی دونم چرا سکته زد و مرد .من اسمم امیده و چون مامانم دیگه سر پرستی نداره و منم تنها بچه شم معافمو گرفتم ولی مامان پاشو کرده بود تو یه کفش که میخواد شوهر بکنه .اونم اگه بشه گفت شوهر .یه مرد خوش تیپ ولی بیست سال از اون بزرگتر .نمی دونم عاشق چه چیزش شده بود .شاید دوست داشت سر مایه شو خیلی بیشتر از اینا کنه .من از همون روز اول بنای مخالفت و ناساز گاری رو گذاشتم .مامان ار مغان من خیلی خوشگل بود . کونش حرف نداشت .سینه هاش درشت بود . شکم نداشت و سر شونه هاش یه زیبایی خاصی داشت که وقتی بلوز بدون آستین می پوشید دوست داشتی تمامی دستشو بذاری تو دهنت و بلیسیش . من نمی دونم چرا می خواست بره خونه این پیر مرده .فکر کنم بد جوری هوس کیر کرده بود .این ایوب خان پولش از پارو بالا میرفت و ولخرجی های زیادی هم می کرد .مثل سگ ازم می ترسید .هنوز هیچی نشده یه خونه ویلایی بزرگ به اسم مامان کرده بود و بر خلاف میل من یه خونه و مغازه هم به نامم کرده بود .البته خونه من آپارتمانی بود و قیمتش کمتر .همش منو پسرم صدا می زد و منم تو دلم فحشش می دادم و می گفتم مرتیکه نسناس من کجا پسر تو هستم تو عاشق مامان خوشگله من شدی و به طمع اون منو پسرم صدا می زنی .من یک خال موی پدر مرده اموبه کل سر مایه تو نمی دم .مادر این یکساله اخیر خیلی به خودش می رسید .لباسای تنگ و وسوسه انگیزمی پوشید منم با خوندن داستانهای سکسی سایتهای مختلف وسوسه شده بودم که حالا که اون میخواد به یه عوضی شوهر کنه خودم اونو بگام .یه شب که باهاش درددل می کردم و اونم خودشو خیلی آراسته بود و منتظر بود تا یه ساعت دیگه ایوب بیاد دنبالش و باهم شام برن بیرون از دوستام شنیده بودم که ایوب مرد بد کیریه و دو تا از خانومای سابقش در اثر زیاده روی در گاییده شدن به هلاکت رسیدند .هر چی فکر کردم چطور چنین چیزی امکان داره عقلم به جایی قد نمی داد .شایدم یه خورده اغراق کرده باشن .بالاخره تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها .من اون شب مامانو بغلش کردم و با خودم گفتم حالا تا ایوب بیاد یه یه ساعتی وقت داریم .دوتایی درددل می کردیم و به یاد گذشته ها اشک می ریختیم و در همین حال دستمو بردم داخل بلوز مامان و سینه هاشو تو چنگم گرفتم البته سینه و سوتینو با هم. تا بخوام بفهمم که خوشش اومده یا نه یه سیلی محکمو زیر گوشم احساس کردم ..
-من اینجوری تربیتت کردم ؟تو خجالت نمی کشی ؟اگه به خودم و پدرت اطمینان نداشتم فکر می کردم تو حرامزاده ای
درحالی که به شدت اشک می ریختم رفتم طبقه پایین خونه مون که دو طبقه بود ..مامان با ایوب رفت بیرون و دو سه ساعت بعد بر گشت .اون و ایوب دو تایی اومدن پیش من طبقه پایین . اومدن که خبر خوش از دواج خودشونو به من بدن البته قرار بود که چند روز دیگه یه عقد محضری بی سر و صدا بکنند .ایوب خان هم چند تا بچه داشت .. وقتی میون این کار انجام شد قرار گرفتم دیگه ترسم ازاین بود که نکنه مامان زیر کیر ایوب سنکوب کنه و اونم بمیره هرچند با عقل جور در نمیومد که یه زن زیر کیر یه مرد بمیره ولی نمی دونم چرا از حرفای بقیه می ترسیدم .آخه من مامانمو خیلی دوست داشتم . پدر که نداشتم و برادر و خواهر هم همین طور .عمه و عمو هم که به درد آدم نمی خورن .ایوب خیلی شنگول بود .ازش خواستم که اگه میشه در همین خونه زندگی کنند .اونم قبول کرد و مامانم هم خیلی خوشحال شد .قرار بود که تخت اتاق خوابو عوض کنند و خود اتاق خوابو که مامان تو اون اتاقی که توسط بابا و رو همون تخت گاییده می شد گاییده نشه .اینو من خودم فهمیدم اون که با من از این صحبتا نمی کرد . مامان هم فکر کنم وصف کیر کلفت ایوب رو شنیده بود ولی می دونستم از اون زنای نجیبیه که تا ازدواج نکنه به هیچ مردی باج نمیده . من کیر بابا رو که یه بار تو حموم دیده بودم خیلی درشت و کلفت بود و کیر منم به بابام رفته بود یعنی به کیر بابام وگرنه یه وقتی فکر نکنین بابام قیافه ای کیری داشت . بگذریم مامان و ایوب خان رفته بودند دفتر خونه و مامانی یه لباس عروس شیک هم تنش کرده بود . بعد از خداحافظی از فک و فامیلای ایوب خان ما رفتیم خونه مون و منم رفتم طیقه پایین و مامان و شوهر جدیدش رفتن اتاق خواب و صفا . چیکار می شد کرد باید با این زندگی می ساختیم . قسمت این بوده دیگه . حرام که نکرده هوس کیر داشته و کیر پسرشو هم حرام میدونسته . با این که خیلی خوشگل و امروزی بوده ولی نخواسته این تابو رو بشکنه .. هر کاری کردم خودمو قانع کنم که کمتر ناراحت شم و غصه بخورم نشد که نشد و همین طور عذاب می کشیدم . در همین حال و وضعیت دیدم صدای جیغ و داد مامان آمد.
-واییییییی بیچاره شدم بد بخت شدم ...
ترس برم داشت داشت مامان منو می کشت .مامان که دختر نبود بگیم که کوسش خیلی تنگ بوده .اون سالها به بابا کوس داده بود و عمری تجربه داشت .نکنه رفته تنگش کرده باشه .حالا چه خاکی به سرم بریزم . اگه مامانم طوری شه .. تازه به همه بگم مامان طاقت کیر رو نداشت و مرد . از پله ها رفتم بالا . یه خورده از زشتی کار می ترسیدم .اگه برم و کیر ایوب رو توی کوس مامان ببینم نمی دونم چه جوری با این قضیه کنار بیام .نمی تونم خودمو ببخشم .با این حال رفتم پشت در اتاق .
-من بیچاره شدم .ایوب جواب بده .. کمک کمک امید امید کجایی به دادم برس
اینو که شنیدم یه ثانیه بعد درو باز کردم رفتم تو اتاق و دیدم مامان یهو یه ملافه دور تن لختش پیچید و ایوب هم مثل مادر مرده ها که چه عرض کنم مثل مرده ها نقش زمین شده .
-مامان این که غش کرده .
این که کیرش اندازه یه گردو هم نمی شد ایوب خوش کیر و ایوب بد کیر که می گفتند به همین می گفتند ؟!.تو دلم گفتم کاش این بار مامان خلاف می کرد و قبل از ازدواج یه نگاهی به کیر این مرده مینداخت . رفتم جلو تر دیدم چشاش رفته هوا و دهنش وا مونده .
-مامان برات متاسفم اون مرده .
-این از شانس ما حالا چه خاکی به سرم بریزم .
-خدا رحمتش کنه عوضش خیلی از اموالش به تو می رسه.
مادر در حالی که گریه می کرد گفت در زندگی خیلی چیزاست که از مال و ثروت با ارزش ترن .
با خودم گفتم ای مامان تو که به اخلاق نمیگی منظورت همون کیره .
-عزیزم یه بررسی بکن شاید امیدی باشه یه زنگی هم به اورژانس بزن .
-اگه تموم کرده باشه کاریش نمیشه کرد .
یه آینه گذاشتم جلو دهن و صورتش و یه دستی به تنش زدم و گفتم اون گرما رو نداره اون مرده مامان ..دوباره گریه رو شروع کرد ..
-پسرم غسل میت افتاده گردنت باید بری حموم ..
رفتم طرف مامان و بغلش کردم و گفتم من حموم میرم و غسلمم می کنم اما نه غسل میت غسل گاییدن تو غسل جنابت, نمی ذارم تو سختی بکشی و درد و غم بی کیری رو احساس کنی .
-خفه شو مرده رو زمینه . من شوهر دارم ....... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــامــــــــان عــــــــروس مــــــــن ۲ (قسمـــــت آخـــــر)

-اون مرده مامان اگه به من کوس بدی دیگه اسمش خیانت نیست .
تو بغلم دست و پا می زد لباشو بوسیدم نمی خواست راه بده ملافه از تنش افتاد .بایه دست اونو محکم داشتم و با یه دست دیگه ام خودمو لخت کردم تا چشمش به جمال کیرم روشن شه .چشاش به دیدن کیر من یه برقی زد که از دید من مخفی نموند .
-خودم تامینت می کنم وخودم شوهرت میشم . مامان کوس بده کوس بده کون بده .ببین کیر پسرتو حال کن رضایتو تو چهره اش می دیدم ولی خیلی ناز داشت .
-نه نه نه امید اینجا نه این مرده درست نیست ترس هم داره ..
بردمش یه اتاق دیگه ..
-نه اینجا اتاق من و بابات بود .
بردمش تو هال و پذیرایی و بعد هم حموم و می گفت از اینجا ها هم خاطره داره .
-مامان جون از طبقه پایین خونه که خاطره نداری ..
-نه نه ..اونجا نه ..
اونو رو دستام بلندش کرده و مث یه پر کاه حملش کردم و بردمش تو اتاق خودم . وقتی ملافه به طور کامل از تنش افتاد و اون هیکلشو دیدم نزدیک بود منم سنکوب کنم .
-مامان بیخود نبود که ایوب سکته کرد .
-میشه ازت خواهش کنم تو یکی دیگه نمیری ؟
قبل از این که برم رو سر و تن مامان و حسابی بلیسمش دیدم اون به کیرم خیره شده .
-مامان چته یاد کیر بابات افتادم ولی این یکی درشت تر و سر حال تره.
-ببینم نکنه همین خاطره باعث شه که نذاره به کارت ادامه بدی.
-نه این یکی دیگه خاطره اش شیرینه چون من حالا میرم یه در جه بالاتر تجدید خاطره می کنم .
اوخ که چقدر تا حالا ضرر کردم . تا خواستم برم طرف کوس مامان و اونو بلیسم اون کیر منو گذاشت تو دهنش و چه جانانه میک می زد . تشنه کیر بود. پنج شش سالی می شد که محروم بود و حالا به اونچه که می خواست رسیده بود ومنم داشتم بهش حال می دادم . کاری از دستم بر نمیومد جز این که سینه های قشنگ و سفت و گردشو که دور نوکش هنوز زیاد قهوه ای نشده بود تو چنگم بگیرم و بمالم و به بقیه اندامش خیره شم . به لبای کوچولوش که واسه میک زدن کیر من خیلی بازشون کرده بود به صورت گرد و سفیدش به موهای بلندش . خودمو سپردم دست مامان و گذاشتم هر جور که میخواد باهام حال کنه . حس کردم یه لیوان آب داره ازم می ریزه و مامان به همون سرعتی که تو دهنش می ریختم آبمو قورت می داد و چند تا میک تکمیلی هم زد تا داخل کیرم پاکسازی شه و وقتی کیرمو کشیدم بیرون اثری از منی روش نبود .
-می خوام جبران گذشته ها رو بکنم .
-منم همین طور مامان می خوام طوری بهت حال بدم که دیگه هوس شوهر نکنی .
-منو ببخش امید!
-مامان ارمغان! تو واقعا برام ار مغان خوشبختی هستی تو عروس منی خوشگل منی ناز منی همه چیز منی .
افتادم روکوسش و اونو گرفتم تو دهنم .دستاشو دور کمر و گردنم حلقه زده بود و پاهاشم دور کمرم می فشرد .اون خودشو به من می فشرد و منم اونو بیشتر فشارش می گرفتم و با نیروی جوونی و این که یه بار آبمو خالی کرده بودم اونو تند تند می گاییدم .
-امید امید من همه چیز من .. مادرتو سر حال کردی دوستت دارم .
دوست داشتم کون خوشگلشو زیارت کنم اونو بر گردوندم . زیارتش کردم و چند تا ماچ و بوسه هم نثارش کردم .
-گازش بگیر .گازش بگیر .کونمو کبودش کن مال خودت ..منم به نرمی و با مختصر گاز و هوس اونو می خوردمش طوری که تموم نشه .کونشو از وسط باز کردم و سوراخ کونشو هم می لیسیدم
-اوخ امید امید چیکار می کنی هوسم دوباره زیاد شد . بابات این همه سال سوراخ کونمو لیس نمی زد زود باش بکن تو کوسم . چقدر تو انرژی مثبت میدی .
کیرمو گرفتم تو دستم و گفتم مامان این سوپر انرژیه .اونو رو تختم دمرش کردم و دو طرف کونشو باز کردم و کردم تو کوسش . سینه هاشم از دو طرف گرفتم تو دستم .لکه های سفید هوس مامان که همرنگ آب کیرمن بود رو کیرم نشسته بود و هر چی هم پاکش می کردم دوباره جایگزین می شد .
-مامان این قدر هوس داشتی و من نمی دونستم ؟!تو داشتی گناه می کردی من چرا ؟!من چرا ؟!
-تقصیر تو نبود گناه از من بود که زودتر نشناختمت . زودتر راه در مان خودمو ندونستم .
-مامان بگو این کوس کوس کوچولوت مال کیه .
-مال تو امیدمن .
-این کون گنده و سفت و سفید و تپل چی ؟
-مال تو .
-سینه هات ؟
-اونم مال تو .. تمام تنم مال تو . ولم نکن . بزن به گاییدنت ادامه بده ..
یه لحظه چشای مامان رو به آسمون رفت .
-ارمغان حالت خوبه ؟
-کارم نداشته باش حواسمو پرت نکن بذار تو حال خودم باشم . حرف نزن دو سه دقیقه همین جوری بکنی آبم میاد .چند ساله نیومده خواهش می کنم هیچی نگو فقط به کارت ادامه بده .
کوس با حال ارمغانو با لذت می گاییدم . اون کف دو تا دستشو به دیوار فشرده بود وآه می کشید .
-واییییی واییییی به یه مویی بنده میخواد بیاد میخواد بیاد .. واییییی اومد داره می ریزه .. داره می ریزه ..
مامان انگار از خوشحالی داشت گریه می کرد .. امید آب کیرتو بریز تو کوسم من الان یه ماهه قرص میخورم
-مامان پس تو و حاجی ..
-زبونتو گاز بگیر من واسه این که هر لحظه امکان ازدواجمون می رفت و بچه نمی خواستم محکم کاری می کردم ..
اینو که گفت با چند تا ضربه محکم تر این بار آبمو ریختم تو کوسش و خودمو روی مادر جونم سبک کردم و اون زیر همون کیر من چشاشو بسته آروم گرفته بود . ولی من که رضایت بده نبودم . مامان خوش کون خودمو باید از کون هم می گاییدم . دو تا پاشو از عقب دادم هوا و اون سوراخشو یک بار دیگه لیسیدم ..
-مامان با همین آب دهنم نرم شده .. معجزه می کنه .
-اووووففففف نه .. دردم می گیره جر می خورم ..
ولی من به حرفش گوش نکردم .
-سکت مامان !
کیرمو فشار دادم به کون مادرجونم .. ارمغان عشق و هوس بود . ظاهرا بابا اونو سیر سیر از کون گاییده ... جاااااان چه کیفی داشت .. کون مامان کیرمو قلاب کرده بود. خیلی هم با حال بود .
-آخخخخخخخخ مامانی من مست مست شدم ..
نصف کیر من بیرون بود و اونم دستشو از پشت به کیرم رسونده باهاش بازی می کرد چه مزه ای داشت !
-حال می کنی پسرم ؟
-مامان به من بگو شوهر تا بیشتر حال کنم . حالاکه دارم می کنمت شوهرت هستم ..من شوهرتم .
-حال می کنی شوهرم ؟
-اوخ مامان .. من اون کونتو ..
خیلی وارد بود .. طوری به کیرم دست می زد که از سمت کون حتی دو دقیقه هم نگاییده آبم خالی شد .. ولی من خالی نشده بودم . مامانو از این رو به اون رو کرده و با کف دست و لب و کیر و هر جای بدنم اونو تحت پوشش خودم قرار دادم .. یه ساعتی رو در همون وضعیت حال کردو بعدش سرشو گذاشت رو سینه ام و در حالی که با موهای سینه ام بازی می کرد و یه دستشم گذاشته بود رو کیرم و با هاش ور می رفت با هم درددل کردیم از گذشته و حال وآینده گفتیم و تازه یادمون اومد که یه جنازه اون بالا هست .
-مامان مرگ حقه این قدر خودتو ناراحت نکن .
-یعنی حالا باید چند روز عزا دار باشیم ؟
-خودتو ناراحت نکن مامانی شبا که دیگه عزا دار نیستیم خودم از دلت در میارم .
-عزیزم فقط اگه بتونیم کاری کنیم که سوم و هفتم رو با هم بر گزار کنیم و قال قضیه رو بکنیم خیلی بهتر میشه چون من از این به بعد میخوام شب و روز لخت لخت تو بغلت باشم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی
     
  
مرد

 
تو چیزی از شبهای من نمیدونی

قسمت اول *


دختر به آرامی درب حمام را باز کرد.محیطش گرم و بخار گرفته بود.گویی کسی قبل آنها آنجا بوده.هر دو داخل شدند.پسر از پشت نگاهی به دختر کرد.تاپی قرمز و شلوارکی تا زیر زانو داشت.دختر شیر آب را باز کرد و بعد از لحظه ای به سمت پسر چرخید.لبخندی زد و گفت :
- میرم تو اتاق بغل. کار داشتی بیا.
پسر تند نفس میکشید. سخت میدید که دختر کدام سمت رفته.قلبش به تپش افتاده بود.لحظه ای بعد تنها زیر دوش بود.گرم بود و دلنشین.نیرویی او را به حرکت واداشت.قدم برداشت.حس عجیبی بود.به سمت جلوی حمام رفت.از همانجا به اتاق کنار راه داشت. وارد شد.دختر مانتویی به تن داشت و روی صندلی پشت میز نشسته بود.با دیدن پسر بلند شد.دکمه هایش باز بودند.شلوار و شرت به تن نداشت.پسر به سختی میتوانست ببیند.دختر به آرامی به سمتش می آمد.تاپ نیم تنه اش تا بالای ناف بود. دست پسر را گرفت.لبخند میزد.به سمت حمام رفتند.دختر به کاشی های حمام چسبید و پسر را به زحمت به خودش چسباند.پسر حس کرد چیزی به تن دختر نیست و هر دو لخت هستند.حس خوبی بود...
لرزید.ناگهان احساس کرد که چیزی با فشار از کیرش خارج شد و شرتش را خیس کرد.چشمانش را باز کرد.خواب دیده بود.عصبی و خسته بود.دوباره چشمانش را بست.از خودش بدش آمد.دست راستش را پایین برد و به سختی کیرش را که نیم خیز و خمیده بود جابجا کرد.خیسی شرت و شلوارش آزار دهنده بود.هنوز صبح نشده بود.نور کمی از چراغهای کوچه وارد اتاق می شدند.به سقف چشم دوخت.دوباره خوابش را مرور کرد.قطره ای اشک از چشمش چکید.چرا؟ دلش میخواست هق هق بزند.سکوت کرد.چانه اش میلرزید.میخواست گریه کند.پتو را بر روی خودش کشید.چانه هایش از لرزش ایستاد.گریه اش آغاز شد. اندکی بعد در میان اشکهای خشک شده بر روی گونه اش خوابش برد.

- پاشو تنبل. پاشو صبح شده. پاشو امروز کلی کار داریم.دانشگاه هم باید برم.
مینا با شور و انرژی پرده ها را کنار زد.نور خورشید جای نور چراغ کوچه را گرفته بود. کسری پتو رویش بود و چیزی نمیگفت.
- پاشووووووووووووو تنبل خاااااااان
مینا به سمت تخت آمد و پتو را کنار زد.کسری بیدار بود.مینا سرش را به شکل صورت کسری که روی تخت کج بود چرخاند و کج کرد و گفت: شما بیداری و چیزی نمی گی. کسری جون پاشو. بخدا ساعت از هشت گذشته.
کسری چیزی نگفت و فقط خیره به مینا نگاه کرد؛ صورتش گرد و بینی اش کوچک بود.لبانش سرخی کم رنگی داشت و میان پوست گندمی اش خیلی خودنمایی نمی کرد.مثل همیشه آرایش ملایم داشت.تاپ سفیدی پوشیده بود و دست به کمر منتظر حرکت کسری بود.
- پا نمیشی؟ خب دیر میشه گلابی
کسری خمیازه ای کشید و لبخند سردی تحویل مینا داد. مینا پتو را کامل از روی کسری کشید و خواست مرتب کند که چشمش متوجه لکه های خشک شده روی شلوار کسری شد. لحظه ای به صورت کسری چشم دوخت.
- دوباره ؟!!
کسری چیزی نگفت.فقط سکوت کرد.مینا با تعجب ادامه داد:
-دو بار در عرض دو شب؟!!
کسری با خجالت سرش را چرخاند.به سختی از جایش بلند شد.سعی میکرد شرتش که به تنش چسبیده خیلی به تنش مالیده نشود.مینا خواست کمک کند که دستش را پس زد. صدای مادر از آشپزخانه آمد: مینا... کسری... پس چی شد.بیاین صبحونه.
مینا همانطور که مراقب حرکات کسری بود جواب داد: مامان کسری باید بره حموم. صبر کن.
مادر با همان تن صدا ادامه داد: دوباره؟!!!
کسری بی اعتنا به صدای مادر با دست راستش به کنار تخت اشاره کرد.مینا فورا" چیزی را که کسری اشاره کرد برایش آورد. مینا واکر را جلوی تخت گذاشت...
کسری به آرامی با کمک واکر به سمت حمام به راه افتاد. مینا طبق عادت جلوتر رفت و در را باز کرد. بعد هر دو وارد حمام شدند.مینا تی شرت کسری را درآورد و بعد از آن شلوارش را پایین کشید.پاهایش ورزیده بود و موهای پای راستش بیشتر از سمت چپ بود.از رختکن وارد حمام شدند.مینا واکر را به کنار حمام هل داد و با دستانش زیر بغل کسری را گرفت.کسری از او بلندتر بود.اما مینا هم با 167 سانت قد اندام خوبی داشت.شکم تو رفته و پاهای پر و سینه های برآمده. دوباره کمی کسری را جابجا کرد.به این کارها دیگر وارد شده بود.بدن خشک و سنگین کسری روی اندام مینا رها بود.او را روی چهارپایه نشاند.در تمام مدت کسری به کف حمام چشم دوخته بود.دیشب را بخاطر آورد.پاهای مینا تا بالای زانو لخت بود.شلوارک نخی اش به کونش چسبیده بود.دوباره نگاهش را به زمین دوخت. صدایی آمد و پس از آن فوران آب گرم پشت و گردن کسری را لمس کرد.بعد از لحظه ای مینا کسری را که روی چهارپایه نشسته بود به دیوار تکیه داد و پاهایش به جلو دراز بود.مینا جلوی کسری نشست و با دوش متحرک آب را به آرامی روی سینه کسری میریخت و دست میکشید.جریان آب به آرامی از زیر کش شرت کسری به کیر و تخم هایش می رسید.وقتی چشم کسری به قسمتهای لخت سینه و گردن مینا می افتاد جریان آب گرم روی کیرش را بهتر و دلچسبتر حس میکرد.دوباره نگاهش را دزدید. مینا دست برد تا شرت کثیف کسری را دربیاورد.کسری با دست راست شانه ی مینا را به نشانه مخالفت تکان داد.
- چرا داداشی؟ کثیف شده.بذار بشورم زود بریم.
کسری به سختی و با سمت راست دهانش گفت: ن می حام... حودم... می شو ام... بو وو بی اون...
- چجوری میشوری؟ اذیت نکن داداشی.
- نع... بو او...
مینا دوش را به دست راست کسری داد.سختش بود.سمت چپ بدنش کلا از کار افتاده بود.حرکت دادن بقیه نقاط بدنش سخت بود.به سختی کسری را بلند کرد.کسری دوش را انداخت و به سمت دیوار چرخید.کمی از شرتش را پایین کشید.مینا متوجه شد و کامل شرتش را درآورد.کسری چشمش به کیرش بود که به شکل نیم خیزی سفت شده بود.خجالت می کشید.مینا که از شرم کسری با خبر و متعجب بود کمر و کون کسری را کفی کرد و با دوش شست.از بین پاهایش متوجه برآمده شدن کیر برادرش شد.او را از پشت نگه داشت و دوش را به کسری داد.او هم با دست راست آب را به شکم و بین پاهایش می رساند اما نمی توانست دست بکشد.
- یه شت... واسم.. بی آر...
مینا کمی او را متعادل نگه داشت و از حمام خارج شد.حضور مینا برایش سنگین بود.مدام صحنه های دیشب از جلوی چشمش میگذشت.پیشانی اش را به کاشی ها تکیه داد و به زمین خیره شد.کسری آب گرم را به صورتش گرفت تا قطره های اشک با آب آمیخته شود و خواهرش متوجه اشکهای او نشود...

- دکتر الان دو شبه که بصورت پیاپی... راستش چطور بگم...
- نمی تونه بخوابه؟
- نه نه... اتفاقا میخوابه.. فکر کنم خوابایی می بینه که... تحریک میشه و ...
- آهان. یعنی خودشو خیس میکنه؟
- بله.
- و تا الان سابقه نداشته
- نه دکتر.گمون نمیکنم.
مینا کمی رو صندلی روبروی میز مطب دکتر جابجا شد و خواست بهتر به حرفهای دکتر معالج کسری گوش کند.
- خب این میتونه علامت خوبی باشه.میدونی که بعد اون تصادف و ضربه مغزی چند ماه تو کما بود.
- بله.که حتی دکتر صادقیان مرگ مغزی تشخیص دادن.
- خب تو اون زمان درست بود.اما شرایط کسری بخوبی پیش رفت.البته اختلالات حافظه داشت که خب طبیعیه.اما راجع به موضوعی که شما گفتید یه نقطه مثبته که اعصاب اون نواحی هم دارن به شکل طبیعیشون برمیگردن.این یعنی مغز داره ریسمانس خوبی نشون میده و پیامهایی به اعصاب ضعیف بدن کسری ارسال میکنه.خیلی از عصبهای مرده رو تونستیم بازیابی کنیم.
- درسته.چهار سال پیش فقط رو صندلی چرخ دار بود.مثله یه تیکه گوشت.اما الان یکساله که با واکرم میتونه راه بره.
- پس میبینی که پیشرفت خوبی داشته.هرچند این دوره برای بهبودی یه بیمار ضربه مغزی داره طولانی میشه اما شدت جراحات زیاد بوده.
- اما دکتر چطور میشه این بخش رو کنترل کرد؟
- خب یکسری آزمایش باید بده تا ببینم سطحش چقدره. داروهایی که کسری مصرف میکنه ممکنه اونو دچار اختلالات هورمونی کرده باشه.بهرحال نباید جلوش رو گرفت.این میتونه به اعصاب نقاط دیگه هم کمک کنه تا پیشرفتشون سریعتر بشه. آب درمانی می ره؟
- بله. هفته ای دوبار. البته پیش فیزیوتوراپم می ریم همچنان.الانم از همونجا میایم.
- خوبه.بذار آزاد باشه.سختگیری میتونه اونو منزوی تر کنه.اوایل نه تنها نمی تونست حرف بزنه بلکه میلی هم به حرف زدن نداشت.نباید کاری کنیم دوباره منزوی و گوشه گیر بشه.این براش سمه.
- میفهمم دکتر.وقتی خونمونو جابجا کردیم و جایی رفتیم که سطح اتاق خواب و سرویس و آشپزخونه یکسان باشه خیلی تو روحیش تاثیر داشت که همه جا خودش بتونه بره.
- اهوم. باید همین روند ادامه داشته باشه.بذار بدونه که میتونه هرکار بخواد انجام بده.بذار خجالت نکشه و ازش استفاده کنه.
مینا بعد از خداحفظی از دکتر به سمت درب مطب رفت که دکتر گفت:
-خانم جلالی صرف اینکه زنده باشیم مهم نیست، باید بتونیم از زندگی لذت ببریم.

مینا از ساختمان پزشکان خارج شد و نگاهی به کسری که روی صندلی شاگرد مگان نقره ای نشسته بود انداخت. آفتابگیررا پایین داده بود و موهای لختش را طوری بازی میداد که بیشتر روی نقاط خالی سرش ناشی از عمل و ضربه را بپوشاند.لحظه ای مکث کرد.یاد روزی افتاد که در کنار در حیاط ایستاده بود.کسری و پدر در ماشین نشستند تا کسری برای مسابقات شنای قهرمانی زیر 15 سال کشور به سمت استخر تمرین بروند.کسری قهرمان شنای استان تهران شده بود و تمام فکر و ذکرش شنا بود.حتی بیشتر از درس و بازی.قرار بود مینا که آنموقع دانشجوی ترم دوم معماری داخلی بود بعداز ظهر بهمراه مادر به محل مسابقه بروند و کسری را تشویق کنند، اما به ساعتی نکشید که از بیمارستان تماس گرفتند و خبر تصادف آنها را دادند.پدرش درجا فوت کرده بود و کسری در کما بود و آنها او را بجای استخر بر روی تخت icu میدیدند.

کنارش نشست و گفت: خوشتیپ کردی؟ قرار داری؟
- مخخره.. ب ایم... خو نع...
- چیزی نمیخوری گلابی؟
- نع.. بو یو... دا نحگات دیییع نحه...
- نترس دانشگاه دیر نمیشه.داداشی گلم.
به طرفش خم شد و گونه چپش را بوسید. مممممماچ
- حس کردی؟
کسری صورتش را چرخاند تا مینا لپ راستش را ببوسد.
مممممماچ..
بعد لبخندی از رضایت تحویل مینا داد و به سمت خانه حرکت کردند.

نیمه های شب مینا با شنیدن صدای نا مفهومی از خواب برخاست.کمی به دورو برش نگاه کرد.ترسید.گویی صدا از پذیرایی می آمد.قلبش به تپش افتاد.اتاقش با اتاق مادر فاصله داشت.باید از طریق موبایلش با 110 تماس میگرفت.در همین فکر بود که دوباره صدا آمد. گلویش خشک شد...

ادامه...

نوشته: دکتر-13
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 71 از 125:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA