انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 75 از 125:  « پیشین  1  ...  74  75  76  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


زن

 
لقمــــــــــــــــــــه حـــــــــــــــــــلال ۲

این سکانس به خیر و خوشی گذشت .. موقع ناهار بر خلاف هفته پیش که خودمو داخل اتاق قایم کرده بودم اومدم بیرون تا حضور خودمو به صغری جون نشون بدم تا هوس نکنه که دیگه این ورا پیداش نشه هر چند چشاش چیز دیگه ای می گفت . وقت غذا دیگه چادر سرش نبود مانتو و روسری مشکی داشت . موهای سرشو بیشتر از دفعه قبل داده بود بیرون . می خواست خودشو خوشگل تر نشون بده -صغری خانم طفلک این زینب جون اینجا حوصله اش سر میاد -درسته شاید هفته دیگه اونو بذارم خونه که خواهر شوهرمو که مراقب شوهرمه بفرستمش خونه . بالاخره یه آب خوردن که می تونه بده دست پدرش . از بس ذوق زده بودم دیگه نپرسیدم شوهرش چشه . به من چه مربوطه . کوس و کون زنشو می خواستم . ا ز اون طرف بعد از ناهار رفتم سراغ رامش . ببینم دلت پیش عمید جونته ؟/؟بیچاره بدبخت شوهر نمی کردی راحت تر بودی اگه نمی تونه خونه بخره لااقل یه جا رو اجاره کنه که تو رو ببره . دوست داشتی امروز باهاش باشی نه ؟/؟ببین واسه هفته دیگه پنجشنبه حاضرم کمکت کنم فقط یه شرط داره -بگو چیه داداش . هر کاری بگی انجام میدم . شبا که نمی تونم برم پهلوش . روزا هم که کلاس داره یا شاگرد خصوصی . یه پنجشنبه رو که آزاده این جوریه .-ببین تو همین الان کارهای هفته بعد صغری خانمو با کل وسیله هایی رو که می خواد مشخص می کنی و بهش میگی چی به چیه اگه مامان دستور دیگه ای داد من بهش میگم . فقط به این صغری خانوم سفارش کن به اتاق من کاری نداشته باشه سرشو نندازه همین جوری بیاد داخل .-باشه بهش میگم می تونی در اتاقتم از داخل قفل کنی -حتما همین کارو می کنم .-فقط داداش غذارو باید بهش بدی . تابستونه هوا گرمه نمی تونم بذارم برم بیرون .-چشم مگه یه دونه آبجی بیشتر داریم ؟/؟پیشونیشو بوسیدم -ممنونم رامتین جون خودم سر عروست جبران می کنم . خلاصه کلام یه پرش طولی می زنیم ومیریم به پنجشنبه دیگه ساعت هشت صبح . بابا مامان رفته بودند سر کار و رامش هم قبل از این که صغری جون بیاد زد بچاک . می ترسید که یه وقتی صغری ازش بخواد بمونه -وقتی که صغری جون اومد اول پرسید که رامش هست . وقتی که جواب منفی شنید گفت حقت بود که هفته پیش آبروتو می بردم . حالا برو تو اتاقت من به کارام برسم .-امروز نمی خوام یه لحظه تنهات بذارم . می خوام همه جا باهات باشم . کمکت می کنم که عقب نمونی -خیلی مهربون شدی ها . یه آرایش خفیفی هم کرده بود که زیبایی اشو دو چندان می کرد . بغلش کردم . ناز می کرد . نازشو کشیدم . بردمش رو تخت . زیاد وقت نداشتیم . فوق العاده هوس انگیز بود از اون کونهای درشت و لطیف و تازه ای که تو فیلمهای سکسی نشون میدن با سینه های درشت و یه دست و سفت که انگار دست نخورده باشه حالی به حالیم کرده بود . مثل مراسم جنده کنی سریع لخت شدیم . یه خورده استرس کارای خونه رو من تاثیر گذاشته بود که نکنه مامان و آبجی برسن و کارا مرتب نباشه . ننه ام این آبجی ما رو ناز نازو بار آورده بود . یه آشپزی درست و حسابی هم بلد نبود . معلوم نبود این دبیره عاشق کجاش شده . دوست داشتم از ناحیه کون شروع کنم . دمرو رو تخت افتاده بود و منتظر بود من کارمو شروع کنم . منم از اونجایی که هفته پیش دلمو برده بود شروع کردم .وسط کونشو باز کردم و زبونمو کشیدم رو سوراخ کونش -نه آقا رامتین چیکار می کنی ؟/؟کثیفه اونجا بده -وقت هوس دیگه بد نداریم . شاشتم می خورم . نمیدونی اون هفته همین جات چقدر منو سوزوند . همه جاتو می خورم به منم دیگه نگو آقا رامتین بگو رامتین -جوووووووون رامتین . از خوردن سوراخ کونم بدت نمیاد . حتما کوسسسسسسسمم می خوری دیگه -اون که دیگه رو سرم جا داره -سر بمونه ایشالله هزار سال -صغری جون راستشو بگو تو هم هوس کیرمو داشتی ؟/؟-اووووووفففففف اگه بگم که شبا تا صبح خوب نمی خوابیدم باورت نمیشه ودو شب خواب تو و کیرتو دیدم -ببینم تونستم بکنمت ؟/؟-هر وقت رفتی بذاریش تو بیدار شدم . یه بارش که شوهرم داشت سر می رسید -امروز دیگه بی نصیبت نمی ذارم . هیکلش توپ توپ بود چاق و زننده نبود ولی گوشتالو و آب دار . با این که از لیسیدن کونش و سوراخش خسته نمی شدم ولی ازش خواستم که بر گرده تا کوس داغ و گریان رو بریان کنم . با این که تنگی سوراخ کوسش تو دیدم بود و می دونستم خیلی واسه کیر چاق و کلفتم کیپه ولی دور کوسش بزرگ بود و چوچوله هاش هم گوشتای اضافه زیاد داشت . پس باید خیلی هوسی شه اگه بذارمش تو دهنم .همین کارو هم کردم . جیغش رفت آسمون -واییییی عزیز . رامی جون نه نه نه واییییییی نه نه چقدر دارم حال می کنم . رامی بخور بخورررررششششش جووووووووووووون پشت سرشم کییییییییییررررررررره وای خیلی وقته که از کیر سیراب نشدم . کوسسسسسسسم سنگینه سبکم کن . عزیزم -خوشم میومد از این که دارم حشریش می کنم . اون چهارمین زن شوهر داری بود که داشتم می کردمش . زنا عاشق خوش تیپی و هیکل ورزشکاریم می شدند .. موهای لخت و مشکی سرم و بینی قلمی و صورت پرم و یه چال کوچولوی وسط چونه ام خیلی خوش تیپم کرده بود و مهمتر از همه این کیرم بود که کلی مشتری واسم جمع کرده بود -صغری جون تو اینا رو از کجا جمع کردی -مال خودمه بابا مامانم ساختنش -حالا با اجازه بزرگترا مال من میشه و با اجازه شوهرت . یهو دیدم چهره اش رفت تو هم . یه غمی تو چهره اش موج می زد . دهنمو از رو کوسش بر داشته و گفتم قبل از این که عقلش برگرده سر جاش و پشیمون بشه فرو کنم تو کوسش . سر کیرمو گذاشتم رو لبه کوسش . یه خورده خودشو کنار کشید -عزیزم تو یهو چت شد ؟/؟-هیچی یاد روزایی افتادم که من و زمان عاشق هم بودیم -حالا نیستین ؟/؟-چرا حالا هم هستیم . ترس برم داشته بود . تو دلم گفتم خوار بحثای رمانتیک کرده دهن هر چی عشق و عاشقی رو گاییدم . تا پشیمون نشده کوسشو که چه عرض کنم کیرمو بندازم تو بغل کونش . دو تا لخت که بهم چسبیدن دیگه اجازه لازم نیست .این مال آدمای کوس خله . این همه زحمت کشیدم اون وقت بیام بگم صغری خانوم اجازه هست کوستونوبگام ؟/؟-اونم بیاد بگه نه فعلا آمادگی روحی روانیشو ندارم ؟/؟خوار مادر هر چی روحی روانیه . دیگه نرم نرم هم کار نکردم کیره رو یک ضرب کردم توش . حدسم درست بود . کوسش تنگ بود ولی در عوض تونل ورودی و دریافتیش دراز بود . هفده هیجده سانت کیر من راحت رفت داخل . -نه نه نه بالاخره کیر خوردم .وایییییی چرا ؟/؟باورم نمیشه یه کیر دیگه غیر کیر عشق من رفته باشه تو کوسم -مگه تو همینو نمی خواستی ؟/؟-چرا ولی یه خورده هم دلم نمیومد بهش خیانت کنم .... دیگه به این کوس شراتش توجه نمی کردم . کیرمو محکم به ته کوسش می زدم و در می آوردم . چهره غمناک صغری یواش یواش به چهره ای حشری پر هوس خندان و پر از التماس تبدیل می شد -بززززززززن بزززززززززن با کیییییییییرررررررررررت منو بزن .بززززززززن خیلی وقته که این جوری گاییده نشدم . حالا که نجس شدم بذار خوب خوب نجس شم . حالا که دینم از دست رفت خوب خوب بره . بذار این دنیا این هوس این سکس این کیر این لحظه واسسسسسم بمونه . منو بکن . رامی جون . کیرتو بزن تا ته تند تر -اوووووووووفففففففف. عزیزم صغری جون من نمی تونم آبمو نگه داشته باشم . از تن هوس انگیزت بپرس . عزیزم تو با این خوشگلی و طرز صحبتت نمی دونم چطور میری خونه مردم کار می کنی !-بکن حرف نزن . همه چی مو که از دست دادم نجابت منم که رفت . کوسسسسسمو سبک کن که دلم نسوزه . این دومین کیر زندگیم بود که رفت تو کوسم و اولین کیر حرامی بود که خوردم . سرنوشت من این بوده دیگه . منم از اون دانشگاهی که تو داری درس می خونی لیسانسمو گرفتم . اگه طاقت نداری خالی کن تو کوسم . ادامه بده . نترس حامله نمیشم . دیگه از عشق خودم بچه نمی خوام قرص می خورم .ا گه کیرت می تونه ادامه بده خودتو خالی کن . منتظر همین بودم .-جاااااااان جااااااان بگیر این آب هوس منو .-واییییی رامی رامی رامی جون چقدر تشنه بودم من . ولی خیلی داغه آبت . دارم می سوزم هم از هوس هم از داغی کیییییررررررررتو هم از آبی که تو کوسسسسسم ریختی .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
لقمــــــــــــــــــــه حــــــــــــــــــــلال ۳

دو تا پاهاشو گرفته انداختم رو شونه هام و با شدت بیشتری به گاییدن کوسش ادامه دادم طوری می کردمش که دیگه از این به بعد هر شب خوابمو ببینه و تحمل نداشته باشه .-جووووون رامی فدای کیر تو نمی دونی چه کیفی می کنم . چه حالی میده . بیضه هات هم که می خوره روی کوسم بیشتر بهم حال میده . دارم دیوونه می شم . می سوزم . جااااااان منو بکن که نزدیکه آبم بیاد . یه خورده مواظب پاهاش بودم که سر نخوره از رو شونه هام نیفته به خاطر همین با دستام کنترلشون می کردم . دیگه نمی تونستم از دستام واسه ور رفتن با سینه هاش استفاده کنم . گیج شده بود داشت از حال می رفت . چشاش دیگه باز نمی شدند . منم که مقاومتم زیاد شده بود امونش نمی دادم .-آآآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخ آآآآآآآآآآآآآخخخخخخخ داره میاد حرکت کرد بزززززززن کوسسسسسس بی حییییییامو بکن با کیییییییررررررت کوسسسسسسسمو نذار تکون بخورررررره ولشششششش نکن اوووووووففففففف همین جور داره میاد تموم نمیشه جووووووووون وایییییییییی داررره می ریزه . چه کیرررری داری !همین جور داره میاد . همین جور قلقلکم میاد . خودتو بهم بچسبون . بغلم کن . یه سال بود این جوری نشده بودم . اصلا هیچوقت تو عمرم این جور ارگاسم نشده بودم . رفتم لباشو ببوسم دوباره یه حالت غم بهش دست داد و خودشو کنار کشید .-حالا نه حالا آمادگیشو ندارم . نفهمیدم منظورش چیه . من که اونو گاییده بودم . پس چطور از بوسیدن طفره می رفت . پس اون دفعه که تو توالت بوسیدمش راه فرار نداشت و نمی دونست چیکار کنه .؟/؟-جاهای دیگه اتو که می تونم ببوسم ؟/؟-ببوس ببوس ببوس دوباره هوسمو زیاد کن . آتیشم بزن . با چنگ و دندون به سینه هاش حمله کردم . زیر گلو و شونه هاشو غرق بوسه کرده بودم . انگشتمو فرو کردم توی سوراخ کونش . با دو تا دستام موهاشو افشونش می کردم . از جاش بلند شد و کیرمو گرفت تو دستاش و برد طرف دهنش . زبونشو می مالید به جایی که اوج هوسمو به همراه داشت .-خوشم میاد رامی می بینم چشات خمار میشه . کیرمو تا اونجایی که می تونست راحت تو دهنش جا بده جا داد و منم در اوج لذت با موهای سرش ور می رفتم . خیلی بیحال شده بودم . جلو ریزش آبمو نتونستم بگیرم خیلی راحت و روون از کیرم ریخت بیرون . حتی ناله هم نکردم . فقط می دونستم که همشو ریختم تو دهن صغری و اونم تا آخرشو خورد دوست داشتم بکنم تو کونش . اینو بهش گفتم . اونم دوست داشت که یه سرویس هم از کون بده ولی یه لحظه چش هردومون افتاد به ساعت . باورم نمی شد یه ساعت و نیم بود که باهم سکس داشتیم . زمان چه زود گذشت . پاشدیم یه چیزی خوردیم .-صغری جون کارهای آبکی با تو من تحمل وایتکس و اسیدو ندارم . جارو زدنو بذار به عهده من . هر جا که فکر می کنی کارم اشکال داره به من بگو .-زود تموم کنیم من تحمل ندارم . حداقل ساعت 11 دوباره شروع کنیم . خیلی سریع و فرز بیشتر از نصف کارو انجام دادیم . و ساعت یازده به رختخواب بر گشتیم . قبلش یه دوش مختصری گرفتیم تا بوی عرق و اسید از تنمون بره . من توی حموم کوسشو کف مالی کرده اونم کیر منو می مالید . لخت لخت از تو حموم پریدیم رو تخت . این دفعه فقط کون . فقط کون . فقط کون . نمی خواستم کوسشو بکنم . واسه امروزش دیگه بس بود . زبونمو دوباره کشیدم روی سوراخ کونش وای چه حالی می داد . سوراخ کونشو با لذت میک می زدم . هر چند بیشتر از لای دندون و دهنم در می رفت . ولی گاهی هم یه خورده عقب ترشو با انگشتام جمع می کردم و میذاشتم تو دهنم و به همون صورت میکش می زدم .-رامی تو منو دوباره داغم کردی اگه میخوای گردنت نیفتم هر کاری دوست داری انجام بده -یعنی بازم کوسسسسسست میخخخخخاره ؟/؟-آره چه جورم . اونم چه خارشی !-فدای اون خارشش میشم . بگو هر چی نباز داری در خدمتتم .-می دونم تو الان کون دوست داری بکن کونمو . کوسسسمم یادت نره .. هیچی هوس خانوم دوباره گل کرده بود . یه خورده نگاهمو به چین های فراوون دور سوراخ کون صغری دوخته و دو تا قاچ توپ و تپلشم با دستام این طرف و اون طرف کرده و یه محلول چرب کننده رو ریختم رو سوراخ کون و یه کمی هم داخلش و کیر خودمو چربش کردم و حمله آروم و گاز انبری خودمو شروع کردم .-رامی جون کیف می کنی ؟/؟-آره عزیزم پس کیفتو بکن که منم از کیف کردن تو کیف می کنم . کیرمو فرو کردم توی مقعدش . کون تنگش چفت و بستش کرده بود . واسه این که دستم بیکار نباشه یه خورده با کوسش بازی می کردم ولی بیشتر حواسم به کون ناب و یه دستش بود . یه دستمم از رو کمرش می کشیدم و می آوردم طرف کونش . اوووووووف چه منظره ای .!هیشکدوم از اون سه تا زن شوهر دار هیکل اینو نداشتن . نصف کیرم که رفت تو کونش یه جیغی کشید و خودشو جمع کرد تا عادت کرد -صغری جون اگه دوست داری بیرون بکشم .-نه این کیریه که از این به بعد باید منو بسازه پس منم باید بهش حال بدم و صاحبشو بسازم تا بهتر بتونه بهم برسه . با این که می دونستم دردش می گیره ولی دیدم خودش داره کونشو به طرف کیرم حرکت میده و یه صحنه جالب و دیدنی رو به وجود آورده که با این که دو دفعه کمرمو سبک کرده بودم به زور جلو ریزش آب خودمو می گرفتم . کف دو تا دستمو هم گذاشته بودم روی دو تا قاچاش و به همون اندازه که از وجود کیرم تو سوراخ کونش لذت می بردم تماشای کون گنده اش به من کیف می داد . بی انصاف کونشو میگم . بالاخره کارشو کرد . اوووووووفففففف صغری جون شیره کیرم دوباره داره می ریزه -بریز تو وجود من عزیزم که کونم آب کیرتو می خواد . این بار هم آبم اومد ولی خیلی کمتر از دفعات قبل با این حال احساس سبکی زیادی می کردم . می خواستم دوباره برم رو کوس صغری که نذاشت و گفت بریم به کارامون برسیم که خیلی عقبیم . اون وقت مامان خانومی تو منو می بره زیر سوال . کمکم می کنی یا این که کارت که تموم شد همه چی از یادت میره ؟/؟-قربون کوس و کونت برم تو مرام من نیست که رفیق نیمه راه باشم . بلند شو بریم که خیلی کار داریم . .ادامه دارد .. نویسنده ..ا یرانی
     
  
زن

 
لقمــــــــــه حــــــــــلال ۴ (قســـــمت آخـــــر )

[b]ناهارو باهم خوردیم . یه خورده هم تو بغل هم چرت زدیم . داشتم نازش می کردم که به من گفت رامی جون می دونم ناراحت شدی که نذاشتی ببوسمت . حتما تعجب هم کردی . چیکار کنم این یه حسیه که در من وجود داره . من تو زندگیم به یکی دل باختم از بوسه های اون لذت می بردم . و با اون به اوج آرامش می رسیدم هنوزم دوستش دارم . عاشقشم . نمید ونم چم شده . دارم به یه بحران می رسم . به نو میدی . به یه کابوس . به یاد اون روزایی می افتم که با این بوسه به اوج آسمونا می رفتم و بین من و اون هیچ فاصله ای نبود منو ببخش دیگه نمی تونم تو ضیح بدم ... اون روز همه چی به خیر و خوشی گذشت . اول رامش اومد خونه و بعد هم مامان و بابا کارا خیلی مرتب شده بود . اون دو شنبه ها رو کار نمی کرد و من ازش خواستم که اگه ممکنه و راهی داره من اونو ببینم .-به همین سادگی ؟/؟..راست می گفت شوهر و بچه اشو چیکار می کرد -زینبو می تونم بفرستم خونه عموش باشه یه کاریش می کنم . خونه صغری اینا تو اخر کمر بندی قائمشهر اول جاده ساری بود . اوایل یه بیراهه ای که بیشتر شباهت به یه روستا داشت . روز قبلش بهم زنگ زده بود که همه چی آماده بوده و می تونیم یه دو شنبه خوب با هم داشته باشیم . وارد خونه شون شده بودم نمی دونستم با شوهرش چیکار کرده -می خوای عمیدو ببینیش ؟/؟-دیوونه شدی ؟/؟در اتاقی رو باز کرد و نشونم داد . قرص خورده خوابیده . یه لحظه تمام تن و بدن و قلبم لرزید دو تا پاهاش یه خورده تا بالاتر از زانو قطع شده و یه ویلچر هم کنارش قرار داشت .می بینی ؟/؟اینم سرنوشت من . یه ماشین خطی داشت که بین قائمشهر تهرون مسافر کشی می کرد . میزنه به کوه هم خودشو داغون می کنه هم ماشینو خدا رحم کرد که مسافراآ سیب جدی ندیدن و خودشم نمرده و ماشینم آتیش نگرفته بود . قسمتی از تن و بدنش گیر می کنه به یه جایی ومجبور شدن قسمتی از پاهاشو ببرن . همون طوری که قبلا همه چیزش بودم حالا هم هستم ولی دیگه اون همه چیز من نیست . خیلی ها به من میگن که ازش جداشم و برم دو باره از دواج کنم ولی وجدانم قبول نمی کنه . کیرش هم زیاد کاره ای نیست . نه حوصله ای داره نه هوسی . همه ازم تعریف می کنن . همه از پاکی و صبر و نجابت و استقامتم میگن . همه بهم میگن که دروازه های بهشت به روم باز شده . دیدی که در های بهشتو چه جوری به روی خودم باز کردم ؟/؟هیشکی ندونه تو یکی که میدونی . آره با هم روزای خوبی داشتیم . عاشق هم بودیم . چند سال قبل از ازدواج با هم دوست شده بودیم . تازگیها به خاطر من چند بار خواست طلاقم بده قبول نکردم . وجدانم اجازه نمیده ولی منم یه زنم . هوس دارم خواسته دارم . نمی دونم چیکار کنم . شاید این بهترین کاری باشه که نه سیخ بسوزه و نه کباب . ولی وجدان چی ؟/؟حالا فهمیدی که چرا از بوسه فرار می کردم ؟/؟جسممو آتیش زدم ولی روحم خدایا منو ببخش . هنوز به یاد اون روزا میفتم می دونی حالا همه دارن ازم تعریف می کنن دیگه نمی دونن که جسممو فروختم . خیلی ها هم بهمون کمک مالی می کنن ولی آدم تا کی می تونه منت بقیه رو بکشه . خرج زندگی زیاده . این روزا همه واسه خودشون گرفتاری دارن ......... راستی یادم رفته بود بگم چهار روز پیش وقتی که صغری رو گاییدم و کارشو تموم کردم یه پونزده تومن پول بهش دادم . خیلی بهش برخورد و به من گفت تو منو با یه هرزه اشتباه گرفتی ؟/؟فکر کردی من پول حرام می برم خونه مون ؟/؟این هوسی بود که من خودمم داشتم . لذتی که بردم و کیفی که کردم . هیچوقت شخصیت خودمو به این چیزا نمی فروشم . دلم واسش می سوخت خیلی ها به سرش قسم می خوردند و اونو نمونه یک زن فداکار و ایثارگر می دونستند . -بیا بریم رامی کارمونو بکنیم . اون طرف حیاط یه اتاقکی قدیمی بود . یه پنکه قدیمی هم روشن بود و یه تشکی پهن شده بود . به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم . از خودم بدم میومد . یه مرد فداکار یه مرد عاشق نون اور زن و بچه اش این طور باید به فلاکت افتاده باشه . منم باید شریک این نامردی باشم که در حقش شده ولی صغری چه گناهی کرده که باید بسوزه اونم داره به شوهرش می رسه ازش نگهداری می کنه . چه قانونی گفته که باید تا آخر عمر خودشو اسیر کنه و از کیف و لذت دنیا چشم بپوشونه . صغری خودشو لخت کرده بود . ولی من لباسامو در نیاورده بودم . نمی تونستم . اشک از چشام سرازیر شده بود .-اگه کار نداری من دیگه برم خونه ازخودم بدم میاد . نمیگم آدم خوبیم ولی این مدل پستی تا حالا نداشتم -تنهام میذاری ؟/؟دیگه نمی خوای به درددل من گوش کنی و به دردم برسی ؟/؟لبمو گذاشتم رو پیشونیش و خواستم که باهاش خداحافظی کنم ولی اون به چشام نگاه کرد و گفت حالا منو ببوس .می تونی منو ببوسی . تو خیلی مهربونی قبل از این که لبامو به طرفش حرکت بدم اون لباشو رو لبام قرار داد و چند لحظه بعد لخت روی بدن عریانش بودم . دیگه تمام این اشکها و تاثر ها و صحبتهای وجدانی فراموش شده بود . هوس کیر و کوس و کون و سینه و.... بود که در وجود هردوی ما به جریان افتاده بود .-رامی جووووون این دفعه خیلی بیشتر لذت می برم تمی دونم چرا حس می کنم که تو دوستم داری . منو به خاطر تنم نمی خوای . همه تنمو نازش کن . ببوسش . یه خورده واسه این که بیشتر نرمش کنم رمانتیک شدم .-دوستت دارم دوستت دارم . عشق من عزیزم . هوس من نفس من . کوسشو گذاشت رو دهنم و حرکتش می داد و من با لذت و اشتهای هر چه تمامتر مشغول خوردنش بودم -آه آه آه امروز هر کاری دوست داری باهام انجام بده هر جامو دوست داری ببوس . محکم منو بزن جررررررررم بده پاررررررررم کن . حرفی نمی زنم . اعتراضی نمی کنم . هیچوقت کیرتو ازم دورنکن نذار من بازم به یه گناه دیگه آلوده شم -عزیزم عشق من تو همه وجودتو دادی به من . من این وجود مقدسو با تمام وجودم نگهش می دارم . تو با جان و دل داری از یه مرد زخمی نگه داری می کنی اون فقط تو رو داره بذار تو همین باورهای خودش بمونه . فقط صغری جون !نذار چیزی بفهمه دلش میشکنه -باشه فقط تو به من برس و ترکم نکن -توهم باید قول بدی که دنبال هیچ کیر دیگه ای نمیری -باشه باشه عزیزم بخور کوسسسسسسمو جااااااان . چقدر احساس آرامش می کنم دیگه ناراحت نیستم . ازبس سنگین بود نمی تونستم بلندش کنم رو هوا بگامش . اومد و روی کیر من نشست و منم دستامو گذاشتم رو سینه هاش .-رامی جون هر حرکت تو یه تنوع خاصی داره یه جور مخصوصی به آدم لذت میده -واسه اینه که تو خودت یه پا لذتی . سر تا پا تنوعی عشقی و حالی . هوسی . آتیشی . خیلی خوشگلی صغری . دوستت دارم -همیشه بهم می رسی ؟/؟-آره همیشه . طوری کونشو حرکت می داد که تمام کیرمو با خودش از ته تاسر با یه اصطکاک شدید می کشید و وجودمو پر از لذت می کرد یه خورده خسته شده بود و کمی از سنگینی تنشو به من منتقل کرد دو تا دستاشو گذاشت رو سینه هام . رو من خم شد منم نوک سینه های برجسته اشو به نوبت می ذاشتم تو دهنم . دیگه از حال رفته بود -رامی رامی بگیر منو اومدم بگیر منو . دو تا دستامو دورکمرش حلقه زده اونو به خودم فشردم . اونو به ارگاسم رسونده بودم . نمیدونم چرا امروز هوس داشتم برای بار اول آبمو تو کونش خالی کنم . کونشو به طرفم قمبل کرد . یه حالت نیم خیز و مشابه سگی به خودش گرفت . کرم با خودمون نداشتیم همون خیسی کوسش بس بود کیرمو این بار خیلی نرم تر و راحت تر از دفعه قبل نوی خودش جا داد ولی لذتی که می بردم بیشتر بود -رامی جوووووووون کونم با کیرت حال می کنه بکن منو بذار تو کونم . بیشتر بفرست بره . آخ جوووووون . این دفعه کیرمو از نصفه بیشتر فرو کردم تو کونش .-دوستت دارم رامی دوستت دارم .-منم دوستت دارم . هرگز فراموش نمی کنم که تو به خاطر من اون فلسفه و تابویی رو که داشتی شکستی و زیر پا گذاشتی .-پس قول میدی که هیچوقت فراموشم نکنی و به من لذت بدی .؟/؟ در حالی که آب کیرم از سوراخ کون قشنگ و بر جسته اش در حال بر گشت بود گفتم آره عزیز دلم تا لحظه مرگم تو رو فراموش نمی کنم ولی دیگه اینو نگفتم که از گاییدن اون یه مدل دیگه ای لذت می برم دیگه نگفتنم اون لذتی رو که از گاییدن دیگر زنای شوهر دار می برم از اون نمی تونم ببرم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی[/b]
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
دخترک خدمتکار قسمت اول

داشتم با خدمتکار خانه که قد و قامت زیبایش بیشتر به هنرپیشه های سکسی هالیوود شبیه بود تا خدمتکار ور میرفتم و لبهایش را میبوسیدم که ناگاه مثل اجل معلق پدرم از پشت سر گوشم را با دو انگشتش محکم گرفت و چنان پیچاند که داشت کنده میشد . خدمتکار که شوکه و رنگ و رخسارش مثل مرده ها شده بود پشت دستش را گاز گرفته بود و هاج و واج نگاه میکرد و یک کلام حرف نمی زد .
پدرم در همانحال که بدنش از شدت خشم و غضب میلرزید و فحش های آبدار میداد با آن جثه عظیم و قلچماقش بلندم کرد و انداخت روی تختخواب و سپس کمربندش را در آورد و بر فراز سرش چرخاند و شروع کرد به زدن آنهم چه زدنی . در حالی که در زیر ضربات محکمش خط های سرخ روی بدنم می افتاد غرورم اجازه نمیداد که حتی خمی به ابرو بیاورم و کوچکترین آه و ناله سر دهم : ..


- پسر لندوهور لااقل از عکس امام روی دیوار و آیه قرآنی که زیرش نوشته خجالت می کشیدی و دست به ناموس مردم دراز نمیکردی ، مگه آب و کاهت کمه ، چرا با آبرو و حیثیتم بازی میکنی بی شرف . نمک میخوری و نمکدون میشکنی ، الهی این یه لقمه نون کوفتت بشه و تو گلوت گیر کنه .
تا بحال او را چنین غضب آلود و خشمگین ندیده بودم . بدنم در زیر مشت و لگد و ضربات پی در پی کمربند درب و داغان شده بود و دردش تا مغز استخوانم نفوذ میکرد و من صم و بکم دهانم را قفل کرده بودم . وقتی که خشمش کمی فرو کش کرد عرق پیشانی اش را با گوشه ملافه رختخوابم خشک کرد و پس از پرتاب کردن تفی به صورتم رفت بطرف کلفت اما هر چه سوراخ سمبه ها را گشت پیدایش نکرد . انگار فلنگ را بسته و از خانه بیرون رفته بود . با خود میگفتم که آخر چه کسی چغلی ام را کرده بود که او سرزده وارد شد و تمامی کاسه و کوسه هایم را بهم ریخت ، هیچ کس در خانه نبود ، بر خلاف همیشه که سرفه میکرد و با سلام و صلوات وارد میشد اینبار حتی نفس هایش را در سینه حبس کرده بود و انگار پاورچین پاورچین وارد خانه شده بود ، هر چه فکر میکردم عقلم هیچ قد نمیداد و بیشتر گیج و ویج میشدم .


پدرم مثل بقیه مردم خیلی ناموس پرست و غیرتی بود و به این مسائل بی نهایت حساسیت داشت ، یادم می آید که در چند هفته قبل وقتی شنید که در محله یکی از جوانان علاف چند بار به خواهرم متلک گفته است ، نزدیک بود که خون بپا کند و اگر پا در میانی ریش سفیدان و بزرگان محل نبود متلک گو را به اسفل السافلین پرتاب کرده بود و برای همین آبروداری ها ارج و قربش در بین دور و نزدیکان بالا بود و خرش خیلی بیشتر از آن چه که فکر میکردیم میرفت . خوشبختانه پس از چند روز خشمش فروکش کرد و اوضاع و احوال قمر در عقرب به حالت عادی بر گشت . شاید خواست که با آن مشت و مال درسی بهم بدهد تا وقتی که بزرگ شدم مانند او به مسائل ناموسی حساسیت و غیرت نشان دهم و با این قضایا مثل مردهای بی غیرت غربی برخورد نکنم . همان غربی های کافر که اگر حتی زنشان روابط آنچنانی و سکس با نزدیکترین دوستانشان داشته باشند زیر سبیلی رد میکنند و قفل دهانشان را می بندند ، در حالی که در مملکت اسلامی مردهای غیورمان تا سر از تن آنها جدا نکنند یک لحظه آرام نمی نشینند .
از حادثه ای که اتفاق افتاده بود پدرم حتی یک کلمه هم به مادرم که محرم رازهایش بود در میان نگذاشت ، هر چه بود چند پیراهن بیشتر پاره کرده بود و راه و چاه را بهتر میدانست . من هم مثل یک موش آب کشیده سر در لاک خود برده بودم و به روال عادی بر گشتم ، با این چنین عشق خدمتکار 19 ساله که اسمش ترانه بود در دلم شعله میکشید . چه قد و قامت بی همتایی ، چه دندانهای سفید و گونه های دوست داشتی و چشمهای مسحور کننده زاغی داشت . آن لبها و پستانهای درشتش که آروز داشتم شبی سرم را آرام و بی دغدغه به رویش بگذارم و در حالی که به چهره خیال انگیزش نگاه میکنم به خواب خوش ابدی فرو بروم .


احتمالن ترانه جادویم کرده بود. 24 ساعت رنگ و رخسارش در خیالم خودنمایی میکرد ، آیا عاشق شده بودم ، یا حال و هوای بلوغ و شهوتی که در تک تک یاخته هایم زبانه میکشید باعث این فضای اثیری شده بود . دوری اش کلافه ام میکرد داشتم دیوانه میشدم ، نه در مدرسه و نه در خیابان و نه در هیچ کجای این کره خاکی یاد دل انگیزش از خیالم محو نمیشد ، در اتاقم روی رختخواب در نیمه های شب چهره دوست داشتی اش را مجسم میکردم و موهای بلند و لطیفش را به نرمی دست میکشیدم و بر لبهای تب آلودش بوسه میکاشتم و از گرمای لذتبخشی میسوختم . میدانستم که در کجا زندگی میکند و اسم و آدرسش را داشتم ، درست انتهای محل در کوچه بهجت . اما ترس از پدر و عواقبش مانع از آن میشد که ردش را بگیرم و باهاش خوش و بش کنم .
پس از آن اتفاق یک هفته به خانه مان برای رفت و روب نیامده بود و این یک هفته برایم به اندازه یک سال گذشت ، مادرم در سر سفره گفته بود که تلفن زده است که ناخوش است و اگر حالت مزاجی اش بهتر شد بر میگردد . در این بین پدرم کلید در ورودی خانه را بی آنکه مادر بداند ازم گرفت تا دوباره وقت و بی وقت در زمانی که ترانه مشغول رفت و روب خانه است بر نگردم . میدانستم که اگر این بار مرا با او تک و تنها در گوشه اتاقم ببیند ، واویلا میشود و به آنجایم پرتاب میکند که عرب نی انداخت . مجبورم کرد که روزانه با او به مسجدی که گهگاه مداحی میکرد و اشک تمساح میریخت برای نماز جماعت بروم و آداب و شرعیات را بجا بیاورم . من هم که دمم به تله افتاده بود به امر و نهی اش گردن می نهادم و برای نماز مغرب و عشا بی آنکه وضویی گرفته باشم به مسجد میرفتم و در پشت آخوندی که شکم هایش تا بیضه هایش پایین آمده بود و هر را از بر تشخیص نمیداد و بوی جورابش هنگام سجود تا هفت کیلومتری میرفت بی آنکه کلمه ای به زبانم بیاورم خم میشدم و سر به مهر میگذاشتم و در همان حال شکل و شمایل ترانه را در نظرم مجسم میکردم و تن و پیکر لخت و عورش . در پایان نماز هم مثل کسی که کشتی اش غرق شده باشد بی آنکه حتی یک کلام با پدرم صحبت کنم به خانه باز میگشتم .


بالاخره بیماری ترانه بهبود پیدا کرد و بعد از یک هفته به خانه بر گشت . بر خلاف گذشته چادرش را به دور کمرش گره زده بود و روسری اش تا نصف و نیمه پیشانی اش را پوشانده بود . در تمام ساعاتی که در خانه بود در حالی که دمادم از کنارش رد میشدم تا گوشه چشمی به من اندازد اصلن نیم نگاهی هم نمیکرد . میدانستم کهترس برش داشته است و جرات ندارد که مانند گذشته به من نگاه کند و در خفا لبخند بزند . دانشجوی مملکت و از خانواده فقیری بود و برای اینکه خرج و خوراکش را بدست بیاورد و اجاره اتاقش را بپردازد مجبور بود که هفته ای دو روز کار کند . کار و بار دیگری تا آنجا که خودش گفته بود در این اوضاع تحریم و بیکاری که اکثریت جوانان مملکت در کوچه و خیابانها ولو بودند نمیتوانست پیدا کند . اولین باری که هوسم را بر انگیخت زمان درست ساعت دو و نیم بعد از ظهر روز دوشنبه دوم خرداد ماه بود . داشت خانه را با جارو برقی تمیز میکرد . کلید خانه را با اعتمادی که پدر و مادرم به او پیدا کردند بعد از مدتی بهش دادند تا در زمانی که کسی در خانه نیست خودش در را باز کند و مشغول نظافت شود . آن روز در خانه بودم و از لای در اتاق در حالی که تنها یک شلوار کوتاه چسبان بتن داشتم و در رختخوابم دمرو دراز کشیده بودم به تن و بدنش که وسوسه ام میکرد دزدکی نگاه میکردم . نمیتوانستم که چشمم را ازش بر دارم ، پیراهن گلدار آستین کوتاه و قشنگی در تن و روسری را از سرش بر داشته بود .



انگار که متوجه شده بود که من به او زل زده ام و برای همین خودش را سکسی تر نشان میداد و کمی دولا و راست میشد و تن و بدنش را به رخم میکشید تا لب و لوچه ام را بیشتر آب بیندازد . وقتی که کارش در راهرو تمام شد با انگشتش به در اتاقم زد و گفت که میخواهد اتاقم را جارو کند منم بی آنکه کلمه ای بگویم لبخند زدم و بهش نگاه کردم او هم در حالی که لپ هایش گل انداخته بود لبخند زد . با پررویی و بی حیایی بهش زل زده بودم وحتی به اندازه یک پلک زدن چشم ازش بر نمیداشتم ، او هم تمام حواسش در حالی که کار میکرد به حالات من بود ، بعد از چند لحظه بهم گفت که آقا منوچهر باید زیر تختخواب را هم جارو بکشم . منظورش این بود که چند لحظه پا شوم تا او راحت تر به کارش برسد ، در حالی که تنها شلوار کوتاه در تن داشتم ملافه را کنار زدم و بی اختیار پا شدم او هم تا چشمش به من افتاد خندید ، چشمش به آلت نعوظم افتاد که داشت شلوار کوتاهم را پاره پوره میکرد . من هم در همان حال که داشتم از شدت هوا و هوس میسوختم آرام سرانگشتان لطیفش را در پنجه هایم فشردم و دستهای کشیده و صافش را با سرانگشتانم نوازش . بر گونه های شفافش لبخندی نشست و دندانهایش مانند گلهای یاس سفید در زیر چتر آفتاب صبحگاهی برقی زد . شهوتی توفانی به همراه شرمی پنهان و مرموز در اعماق نگاهش موج میزد و حکایت از خواهشی تند و آتشین میکرد . همانجا روی تختخواب نشستم و او هم به روی زانوانم . لذتی بی پایان مثل شراب کهن در رگانم میدوید . نفسهای گرمش در نفس های عطشناکم ممزوج میشد و چشمهایمان در سکوتی معطر و رازآلود با هم سخن میگفتند . در حالی که بناگوشش را به آرامی بوسه میزدم دکمه های پیراهن گلدارش را به نرمی یک به یک باز کردم و لب بر لبش گذاشتم . دراز کشید و من هم اما ، به ناگاه صدای زنگ در به صدا آمد . خواهرم بود با آن که کلید داشت اما بر طبق عادت همیشگی ابتدا زنگ میزد ، تمامی کاسه و کوزه و طرح و نقشه هایم را نقش بر آب کرد . صدای ترق و تورق کفش پاشنه بلندش از حیاط شنیده میشد که بطرف ما می آمد ، ترانه به سرعت دستی به سر و صورت خود کشید و روسری را بر سر گذاشت و شتابزده جارو برقی را بر داشت و در اتاقی دیگر مشغول شد من هم در اتاق را بستم و از حادثه ای که چند لحظه قبل رخ داده بود مست بودم و در رختخوابم غلت میزدم ، با خودم میگفتم که خدایا طلسم شکسته شد . در عمرم تا بحال هرگز اینچنین شوخ و شنگ نبودم ، برای اولین بار دختری را در بغل گرفته بودم و لب بر لبش گذاشتم و آن کارهای بد بد که بزرگترها میگفتند کردم . بد بد بد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دخترک خدمتکار قسمت دوم و پایانی

دیگر نمیتوانستم رهایش کنم . همان بوسه تند و آتشین کار خودش را کرد . میدانستم که چند سال بزرگتر از من است اما آتشی که در تن و جانم زبانه میکشید توفنده تر از آن بود که بتوانم از او دل بکنم . پس از آن اتفاق میمون به خود بیشتر میرسیدم و هر روز صورتم را صاف و صوف و کمی ژل به موهای بلندم می مالیدم و خودم را به شکل هنرپیشه های خوشتیب در می آوردم . با رویاهای قشنگش اصلن نمی توانستم در یک جا بند شوم ، او همه چیزم شده بود . در خونم گردش میکرد و در خیالم عطر مطبوعش را می پراکند و آرزوهایم را رنگین . تا که شصتم خبردار میشد در خانه کار میکند از مدرسه فلنگ را می بستم و تند و تیز به خانه می آمدم و به سئوال های مشکوک مادرم یک مشت دروغ و دونگ تحویل میدادم که معلم مریض بود و اله و بله . مادر هم کمی شک برش داشته بود اما به روی خودش نمی آورد . میخواستم که با ترانه تنها باشم و در خلوتم بهش نگاه کنم به چشمهایش به لبخندش ، موهایی که با حالتی زیبا و بهت آور روی شانه های لختش نشسته بود به عطر تنش و نفس های لطیفش وقتی لبم را بر روی لبهایش میگذاشتم گوش کنم ، اما دیگر این اتفاق زیبا نمی افتاد . همیشه یا مهمان ناخوانده داشتیم یا مادر و خواهرانم در خانه بودند . پول و پله ای هم نداشتم که تا اتاقی تهیه کنم ، تازه اگر هم داشتم محال بود که او به اتاقم بیاید ، اگر کس و کارم بو میبردند و راپرتش را به پدرم میدادند نفله ام میکرد ...


یکبار تعقیبش کردم و طوری طرح ریختم که در راه با او تلاقی کنم . همینطور هم شد و وقتی دیدمش سبدی خرت و پرت از مغازه ها در دستش بود ، لبخندی زد و من با پررویی ، نه بهتر است بگویم با جسارت باهاش راه افتادم . در همان دم سر صحبت را باز کرد و گفت که من سن و سالم از تو بیشتر است و خوبیت ندارد که ما با هم خلوت کنیم . این کار اصلا و ابدا آخر و عاقبت خوبی ندارد . من هم نمیدانم که این جواب چگونه و از کجا ناگاه در فکرم خطور کرد و گفتم که رسول خدا در اولین ازدواجش 15 سال از خدیجه فرست لیدی اسلام بیشتر سن داشت و تا دم مرگش باهاش وفادار ماند ، من که 5 سال از تو کمتر سن دارم .
از حاضر جوابی ام گویی خوشش آمده بود و از اینکه بزرگتر از دهان و سن و سالم حرف زدم تبسمی کرد و به چشمهایم در بین عابرانی که بی خیال رد میشدند نگاه کرد ، من هم همینطور . بعد راهش را کج کرد و رفت . چند بار هم برایش هدایایی که پولش را از جیب بابایم کش رفته بودم خریدم تا عواطف و احساساتش را بخود جلب کنم . اما راه نمی داد و گاردش را سخت و سفت بسته بود .
من اما نمیتوانستم که فراموشش کنم زندگی بدون او برایم پوچ و بی معنی جلوه میکرد و رنگ و روی خودش را از دست میداد ، لحظه ای نمیشد که ازش غافل بمانم ، خواب و بیداری کوچه و خیابان همه جا عطر یاد مطبوعش مستم میکرد و مرا به ناکجاها میبرد . در کلاس درس از بس که در این عوالم بسر میبردم اصلن حرفهای معلم را نمی شنیدم . یک بار از پشت بهم تشر زد که مگر کشتی ات غرق شده چرا حواست نیست و من که اصلن در باغ نبودم یکهو از جا پریدم و همکلاسیها زدند زیر خنده .
وقتی زنگ تعطیل خورد اصلن حال و روزم خوب نبود ، شبیه آدمهای مالیخولیایی شده بودم و ناگهان بیادم آمد که کتابها و دفتر و دستکم را فراموش کردم که با خودم بر دارم و همانجا در کلاس مانده است . حوصله بر گشتن را به هیچ عنوان نداشتم ، یکبار همین طور که از وسط خیابان عبور میکردم نزدیک بود زیر چرخهای یک کامیون له و لورده بشوم . شانس آوردم که بموقع ترمز زد وگرنه از دار فانی رخت بر بسته و هفتاد کفن پوسانده بودم . راننده که آدم چاق و چله و قلچماقی بود از ماشین پرید پایین و با چهره ای که اگر کاردش میزدند خونش در نمی آمد ، یک راست آمد بطرفم و با دودستش جثه تکیده ام را گرفت و انداخت توی جوی کثیف کنار خیابان . من هم صم و بکم یک کلمه از دهانم در نیامد و در حالی که او فحش های آبدار میداد سرم را پایین انداختم و انگار که شتر دیدی ندیدی راهم را ادامه دادم .
شب در خانه مهمان داشتیم ، پدر بزرگم بود چند سالی میشد که ندیده بودمش ، هنوز با آن موهای سفید و چین و چروک صورت استخوانی و عصای نقره ای اش شوخ و شنگ بنظر میرسید . مرا که دید بغلم کرد و منم بوسیدمش . از قیافه ام فهمید که پکرم اما به روی خود نیاورد و با آنکه سینه اش از سیگار کشیدنهای پی در پی خش خش میکرد با بذله گویی ها و نقل خاطرات شیرین سعی داشت که سرحالم بیاورد . منم با حرف و حدیث هایش کم کم سر حال آمدم و شروع کردم به خندیدن . هر سال تابستان که مدرسه تعطیل میشد با شور و شوق به نزدش که در حواشی جنگل چالوس بود می رفتم به بهشت ایران . باهاش خیلی اخت بودم . با آنهمه تجربیات و سن و سال ، چم و خم همه چیز را میدانست و قلق همه چیز را زود بدست می آورد . گهگاه هم از عشقها و فراز و فرودهای زندگیش برایم تعریف میکرد و میدانست که از آن داستانها خوشم می اید . آدمی دیندار و کمی هم اهل تریاک بود و میگفت که بدون این آب حیات آدمی نمی تواند اینهمه غم و دردی را که از در و دیوار میبارد تحمل کند ...



شام که خوردیم همه خوابیدند من اما خواب به چشمانم نمی آمد و با ریموت کنترل یکی یکی کانالهای ماهواره ای را که به دستور پدر دیدنش ممنوع بود عوض میکردم . در یکی از کانال ها زنی اروپایی با پستان برهنه و پاهایی لخت و عور مثل حوری های بهشتی میرقصید . صدای تلویزیون را حداقل کردم و در حال تماشا بودم که ناگهان دیدم که پدر بزرگم که تا آن زمان تلویزیوونهای ماهواره ای و زنهای لخت و پتی ندیده بود در اتاقش را باز کرد و بی آنکه به تلویزیون چشم بدوزد نزدم آمد و نشست و با لهجه مازندرانی گفت : وجه جان نتومه باخسم ( پسرم خواب به چشمم نمی آید ) هنوز حرفش را تمام نکرده بود که ناگاه چشمش افتاد به زنی که با آن قد و قامت بهشتی لخت و عور میرقصید ، یک استغفرالله گفت و کافران را لعنت کرد و گفت در روز قیامت آتش در دبرش میکنند و از دهانش خارج میکنند . نمی دانستم که معتی دبر چیست اما فهمیدم که لعن و نفرینش میکند برای همین کانال را روی جام جم اسلامی تغییر دادم . یکی داشت روضه میخواند و بقیه به سر و سینه میزدند و آه و ناله سر میدادند . پدر بزرگ در جا گفت :
- بچه جان چرا عوضش کردی و گذاشتی روی پشم و شیشه ، بذار همون کافرا رو نیگا کنیم . لامذهبا با اینکه گوشت خوک میخورن و روز و شب شراب بالا میزنن مثل هلو میمونن . من هم دوباره روی همان کانال گذاشتم ، رقاص که زیبایی خیره کننده ای داشت شکم های زیبایش را بطرز شگفت و وسوسه آوری میچرخاند و باسن اش را مثل منارجنبان خودمان می جنباند . پدر بزرگ که چند آجیل در دهانش گذاشته بود و ملچ و ملوچ میکرد بهم گفت
- عجب دبری ، عجب دبری اینجا بود که معنی دبر که همان باسن بود را فهمیدم ، پا شد و چند قدم جلو رفت و باز هم جلوتر . میگفت که در سر پیری چشمهایش نمی بیند و مجبور است باز هم نزدیک تر برود ،



چشمهایش داشت از حدقه بیرون میزد و هی به تلویزیون 42 اینچی نزدیکتر میشد . دهانش با آن سن و سال از دیدن دختر ترگل و ورگل از شهوت کف کرده بود و چشمهایش از دیدن پر و پاچه آن دختر قشنگ میدرخشید . نمیتوانست که باور کند همچنین دخترانی با آن موهای بلوند و بدنی که از حوری های بهشتی هم زیباتر جلوه میکردند وجود داشته باشند و دائما احسن احسن میگفت . در همین لحظه بناگاه در اتاق پدر باز شد و از همانجا بی آنکه چشمش به پدر بزرگ بیفتد گفت ، چرا هنوز بیداری مهمان داریم . پدر بزرگ هم در همین حیص و بیص جیم شد و با لب و لوچه ای آب افتاده رفت به اتاقش و من هم خوابیدم صبح زود که بیدار شدم دیدم که پدر بزرگ روبروی تلویزیون نشسته است و با ریموت کنترل مشغول عوض کردن کانالهای ماهواره ای است . مرا که دید پا شد و دوباره بی آنکه یک کلمه حرف بزند با عجله به اتاقش رفت .


چند هفته ای گذشت و رفتارهای خشک و سرد ترانه ادامه داشت و برای من این بی اعتنایی و محل نگذاشتن ها کشنده و دردآور بود ، خانه هم همیشه پر بود و نمیتوانستم باهاش یکه و تنها باشم و درد دل کنم و این موضوع عذابم میداد . با آنکه بمن گفته بود که گذشته ها گذشته و همه چیز بین ما تمام شده است اما من هنوز لحظه لحظه بهش فکر میکردم و بی آنکه بفهمد تعقیبش . بار دیگر خطر کردم و باز هدیه ای برایش خریدم اما او با قیافه ای عبوس آن را پس زد و گفت که بهت گفتم که دور مرا خط بکش . آن اتفاقی که افتاد یک حادثه بود حادثه . من هم دست از پا درازتر دمم را روی کولم گذاشتم و با حسرت و ناامیدی بر گشتم . هر چه فکر کردم عقلم قد نمیداد که چرا او بعد از آن اتفاق صد و هشتاد درجه تغییر رفتار داده است . . پس از چند روز برای آخرین بار طرح و نقشه ریختم و عقلم را روی هم گذاشتم تا راهی پیدا کنم . همین کار را هم کردم . صبح چهارشنبه که او تک و تنها در خانه کار میکرد به مدرسه نرفتم . کمی در حول و حوش خانه علاف قدم زدم و وقت را کشتم . حوالی ده صبح بطرف خانه بر گشتم کمی دور و بر را چک کردم خلوت بود و کسی در دور و برها دیده نمی شد . از آنجا که کلید در را نداشتم از دیوار خانه بالا رفتم و پریدم درست در کنار گربه ای که در حیاط چرت میزد ، ترسید و با صدای بلندی میومیویی کرد و من هم که ندیده بودمش ، نزدیک بود که زهره ترک بشوم . پس از چند لحظه از کار خودم خنده ام گرفت . دلم از بیمی ناخودآگاه به تپش افتاده بود و تلپ تلپ میزد . از کنار دیوار حیاط سلانه سلانه حرکت کردم . ابتدا میخواستم سر و گوشی آب بدهم و بعد بهانه ای جمع و جور کنم و باهاش گپ بزنم تا شاید بدخلقی اش را کنار بگذارد و رام شود . از پله ها آهسته بالا رفتم و در ایوان از پشت پنجره ای نیمه باز پرده را کمی کنار زدم و به داخل چشم انداختم . هیچ سر و صدایی نمی آمد . انگار کسی در خانه نبود اما امکان نداشت خودم کشیک داده بودم و با چشمهای خودم دیده بودم که ترانه کلید انداخت و در را باز کرد و وارد خانه شد . پاورچین پاورچین در راهرو را باز کردم و به داخل سرک کشیدم . داخل یکی دو تا اتاق را هم کند و کاو کردم اما انگار که یک قطره آب شده بود و در اعماق زمین محو . رفتم آشپزخانه و در یخچال را باز کردم و شربتی بر داشتم و توی لیوان ریختم و بعد از مزه مزه کردن در دهانم سرکشیدم . حالم کمی جا آمد . داشتم به طرف اتاق خودم میرفتم که ناگهان از داخل اتاق پدر صدای آه اوخ و یواشتر آمد . کمی یکه خوردم . دزدکی رفتم و از سوراخ قفل در به داخل اتاق چشم بستم . از چیزی که میدیدم چشمم داشت از حدقه بیرون میزد ، پدرم روی تن و بدن ترانه لخت و عور افتاده و هی تلمبه میزد و در همان حال پستانهای درشتش را با دهانش می مکید .



آیا اشتباه میدیدم و خواب و رویا بود . نه حقیقت داشت و چشمهای من بمن دروغ نمی گفت . داشتم دیوانه میشدم و از حسادت آتش میگرفتم و در همان حال نعره های پدرم در گوششم می پیچید :
- بی شرف ، بی غیرت با ناموس مردم چرا ، مگر خودت خواهر مادر نداری دست بردم و از شلوار پدرم که در گوشه ای آویزان بود کیف پولش را که پر از اسکناسهای درشت بود بر داشتم و همینطور که از راهرو خارج میشدم عکس امامی را که در قاب عکس بود بیرون آوردم و در دستم حلقه کردم و در وسط حیاط پاره پاره اش کردم و انداختم وسط باغچه . وقتی در ورودی خانه را بستم انگشتم را گذاشتم به زنگ و بطور ممتد فشار دادم و رفتم آنطرفتر پشت درختی ایستادم و منتظر شدم . پس از چند لحظه دیدم که پدر سراسیمه و با چهره ای بر آشفته و کبود در را باز کرده و به چپ و راست نگاه میکند . رنگش پریده بود و ترس از چهره اش میبارید شاید فکر میکرد که مادرم از کار بر گشته است .




نوشته:‌ hiv2132
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
آبجی کوچولوی حشری منقسمت اول

سلام.

من علی هستم بیست سالمه ما یه خانواده سنتی و مذهبی پنج نفری هستیم، پدرم که کارمند بازنشسته است، مادرم، من ودو خواهر که مریم بیست و پنج سالشه ازدواج کرده ودر شهر دیگه زندگی میکنه ودیگری سارا که هفده سالشه وته تقاری و عزیز دردونه خانواده هست، خونه ی ما یه خونه ی کوچیک دو طبقه که بالا فقط یه اتاقه که برای منه و بقیه زندگیمون طبقه پایینه، پدر ومادرم چون شاغل نیستن معمولا زیاد مسافرت میرن ومن و سارا رو تو خونه تنها میزارن دراین مواقع سارا به خاطر اینکه شبها از تنهایی میترسه میاد توی اتاق من میخوابه. ماجرایی رو که میخوام براتون بگم:

مربوط میشه به یک سال پیش تابستون که بابا و مامانم برای یک هفته رفته بودن مشهد، من و سارا خونه تنها بودیم، بعد از خوردن شام کمی احساس خستگی میکردم، رفتم اتاقم تلویزیون رو روشن کردم و رختخوابم رو جلوش پهن کردم و دراز کشیدم، کمی بعد خوابم برده بود تا اینکه با صدای آهنگ بلند تلویزیون بیدار شدم نگاهی به ساعت انداختم "یازده" بود و دو ساعتی میشد که خوابیده بودم، سرمو برگردوندم ببینم که اگه آبجیم خوابیده تلویزیون رو خاموش کنم، با صحنه ای مواجه شدم که مسیر زندگیم رو دگرگون کرد، سارا رو به بالا بصورت طاقبازخوابیده بود و دامنش از روی پاهاش سر خورده بود روی شکمش و رونهای لختش مونده بود بیرون، با دیدن این صحنه خواب از سرم پرید، اولین باری بود که رونهای توپول و خوش تراش آبجیم رو لخت میدیدم چون پدر و مادرم مذهبی هستند، همیشه توی خونه ما پوشش ها نسبتأ بسته ونرمال بود، حتی با وجود اینکه سارا از دید خانواده هنوز بچه به حساب میامد ولی به خاطر پایین تنه وباسن توپولش مادرم اجازه نمیداد لباسهای تنگ و بدن نما بپوشه و همیشه دامن گشاد تنش میکرد، اول خواستم روش رو بپوشونم ولی یه حس کنجکاوی مرموزی مانع از این کارم شد، کم کم شهوت وجودم رو گرفت و کیرم سیخ شد طوری که دهنم کاملا خشک شد، از یه طرف اینکه با دیدن بدن خواهرم شهوتی شده بودم عذاب وجدان داشتم و از طرفی وسوسه و ولع عجیبی برای دیدن بدنش وجودم رو گرفته بود.



با خودم گفتم: سارا که خوابه برم نزدیکتر بدنش رو ببینم، آروم خزیدم سمتش و سرمو بردم پایین پاهاش که با دیدن صحنه ای کاملا خشکم زد، شورت نپوشیده بود وکوسش از لای پاهاش دیده میشد، دیوونه شده بودم دیگه عقلم اصلا کار نمیکرد، لبه دامنش روی رونهاش بود ومانع از دیدن کامل کوسش میشد ، آروم وبا ترس و استرس دستم رو بردم جلو و با کلی زحمت و دقت گوشه دامنش رو جمع کردم روی شکمش، دیگه همه چیز جلوی چشمهام بود، کوسی سفید توپول با چاکی کوتاه وبهم چسبیده با موهایی کم پشت با فرهای ریز. کاری رو شروع کرده بودم که هر چقدر جلوتر میرفتم حس میکرم برگشتش ممکن نیست، یه نگاه به صورتش انداختم آرام و غرق خواب بود، میدونستم که خوابش خیلی سنگینه، بخاطر این موضوع مادرم همیشه باهاش دعوا داشت و میگفت: دنیا روسیل ببره تورو خواب میبره، تصمیم گرفتم با انگشتام کوسشو لمس کنم دستمو با ترس و استرس بردم جلو ونوک انگشت اشاره ام رو با احتیاط گذاشتم بالای کوسش وآروم طوری که اصلا فشاری وارد نمی کردم به طرف پایین وروی چاک بهم چسبیده کوسش کشیدم، این حرکت رو تکرار میکردم و با دست دیگه ام کیر شق شده ام رو می مالیدم، از شدت شهوت بی اختیار انگشتم روآوردم تودهنم بووطعم خوب کوسش فضای دهنم روپر کرد ودیوانه وار شروع کردم به مکیدن انگشتم، کم کم دهنم از خشکی در آمد



باز یه نگاهی به صورت سارا انداختم آروم خوابیده بود، آب دهنم رو جمع کردم روی دو انگشتم وآروم بردم روی کوسش وبا احتیاط زیاد شردع کردم به بالا پایین کردن روی چاک بهم پیوسته اش، آب دهنم کوسش رو لیز کرده بود و انگشتم به آسانی و بدون اصطکاک روی چاکش لیز میخورد با ادامه کارم کم کم لبه های کسش از هم جدا شد طوری که قسمتی از انگشتم لای چاکش قرار میگرفت، غرق در حال بودم که سارا حرکتی کرد سریع دستم رو کشیدم عقب و خزیدم توی رختخوابم، یه تکانی به بدنش داد و به بغل چرخید. بعد چند دقیقه که دیدم خبری نشد، سرمو آروم بلند کردم پشتش به طرف من بود پاهاش رو جمع کرده بود تو شکمش و کوپل های سفید باسنش افتاده بود بیرون، دوباره خزیدم جلو نشستم پایین باسنش خم شدم و سرم رو بردم جلوتر ، وایــــــیــــی سوراخ کونش با هاله خوشگل قهوه ای رنگش جلوی چشمم بود و کوس توپولش از لای رونهای صاف وصیقلی اش بیرون زده بود، موقعیت جدید برایم دلپذیرتر و خوشایندتر بود چون هم کوس وکون خوشگلش رو باهم داشتم، هم اینکه پشتش قرار داشتم دیگه صورتش سمت من نبود، برای همین ترس و استرسم یه مقداری کمتر از قبل بود، انگشتم رو بردم طرف کونش سر انگشتم روخیلی آروم گذاشتم روی سوراخ کونش به آرامی و با احتیاط شروع کردم به مالیدنش، از شدت شهوت دیوونه شده بودم و کیرم حسابی شق کرده بود، آب دهنم روجمع کردم روی دوانگشتم و بردم روی کونش و به مالیدن ادامه دادم کم کم فشارانگشتم رو کمی بیشتر کردم



یواش یواش سوراخ کونش باز و بازتر میشد طوری که نوک انگشتم توی گودی سوراخش فرو رفته بود و رطوبت کونش رو با نوک انگشتم کاملا حس میکردم، شهوت تمام وجودم رو گرفته بود وعقلم از کار افتاده بود، دستم رو بردم روی کوسش و نوک انگشتم رو گذاشتم روی چاکش و به آرامی حرکت دادم، دیگه کوسش خیس خیس بود ولبه هایش ازهم باز شده بود، کم کم آبش سرازیر وکاملا لزج شد، انگشتم به آسانی بدون هیچ اصطحکاکی لای چاکش سر می خورد، پس از مدتی ادامه دادن ناگهان لرزشی در بدن سارا حس کردم و همزمان مایعی گرم و لزج از کوسش خارج شد و سطح انگشتم رو فرا گرفت. یک آن به خودم آمدم واسترس وجودم رو فرا گرفت، تازه فهمیدم سارا بیداره و لرزش بدنش و تحرکات وترشحات کوسش به خاطر به ارگاسم رسیدنشه، بشدت نگران شدم درچشم بهم زدنی شهوتم پرید وبدنم سرد وکرخت شد سریع رفتم عقب وخزیدم تو رختخوابم پتو رو کشیدم روی سرم، منتظر این بودم که هر آن سارا پتو رو از روی سرم بکشه وتوف کنه تو صورتم و بهم بگه خجالت نمی کشی با خواهر خودت حال میکنی !

چند دقیقه ای با نگرانی واضطراب سپری کردم ولی خبری نشد کمی جرأت پیدا کردم و آرام سرم رواز زیر پتو بیرون آوردم و نگاهی به طرف سارا انداختم، هیچ تکانی نخورده بود کمی آرام شدم و از نگرانییم کاسته شد و به این نتیجه رسیدم که اگه قرار بود چیزی بگه تا الان میگفت، ازاینکه ماجرا به خیر گذشت وهم یه حالی با خواهرم کرده بودم که درهیچ چند سکسی که پیش ازاین با دیگران داشتم این لذت رو نداشتم خوشحال و راضی بودم. صبح روز بعد وقتی چشمام روباز کردم دیدم ساعت نه و نیم شده نگاهی به بغل انداختم سارا بیدارشده و رختخواب شو جمع کرده و رفته بود پایین بلند شدم رختخوابم رو جمع کردم، به خاطر کارهایی که شب کرده بودم، سختم بود که باهاش روبرو بشم، به هر ترتیبی بود اومدم پایین وسارا رو دیدم که از حموم دراومده لباسهاشو شسته و می بره پهنش کنه، یه تاپ قرمز کوتاه و چسبون که سینه های کوچیکش و تیزی نوکش رو کاملا نشون میداد با یه شلوار مخملی تنگ و چسبون فاق کوتاه سفید با گلهای قرمز تنش کرده بود که باسن توپولش بزور توش جا میشد، با اینکه تا جای ممکن بالا کشیده بود و خشتکش لای کوپولهاش فرو رفته بود باز فاقش به کمرش نمیرسید، از دیدنش با این تیپ ولباس تعجب کردم، همانطور که پیش تر گفتم اصلا توی خونه ی ما چنین پوششی معمول نبود و پیش ازآن هرگز با اون تیپ ندیده بودمش، پیش خودم فکر کردم که شاید سرزده اومدم پایین، غافلگیر شده وقت نکرده لباسهای معمولش رو بپوشه



برای اولین بار بود که زیبایی و خوش فرمی بدنش رو میدیدم، آبجی کوچولوی من برای خودش حسابی خانومی شده بود وبدنش گل انداخته بود: باسنی با کوپل های توپول و خوش فرم که قوس جهش واری به عقب داشت و کمری باریک وکوسی توپول و پوف کرده که برجستگی اغراق آمیزش ازلای رونهای گوشتی وکشیده اش خودنمایی میکرد وسینه هایی کوچیک وهلویی بدون نیاز به سوتین برای ایستادن، بارها شنیده بودم که آبجی مریم و دخترهای فامیل جنیفر لوپز صداش میکردن و میان شوخیها و صحبتهای جمع دخترونه شون بهش میگفتن: از بچگی دوکون باز کردی، نکنه بزرگ شدی میخوای فروشگاه بزنی؟ تازه معنای حرفهاشون رو درک میکردم! چشم تو چشم شدیم سنگینی خاصی توی نگاهش بود که نشان از مهجوری وشرمش بود هر دو حس مشابهی داشتیم، سلام کرد گفتم: خوبی پاسخ داد: آره داداشی، رفتم نشستم گوشه ای و زیر چشمی می پاییدمش و از دیدن اندامش لذت میبردم، بعد از اینکه لباسهاشو روی سبد رخت آویز گوشه پذیرایی پهن کرد رفت جلوی آینه تمام قد پذیرایی وایستاد چرخی به تنش داد و توی آینه نگاهی به اندامش انداخت و برگشت رفت آشپزخونه، تازه فهمیدم که قرار نیست چیزی عوض بشه و با پوشیدن این لباسها میخواد توجه منو به خودش جلب کنه، هنگام تدارک سفره صبحونه با هر نشست و برخاستن و یا چند قدم راه رفتن شلوارش از پشت سر میخورد پایین و کوپول ها و فرغ باسنس بیرون میزد و برای اینکه کاملا از باسنش پایین نیفته، مجبور میشد تند تند شلوارش رو بالا بکشه، از حرکاتش کاملا معلوم بود که از پوشش غیر طبیعی اش هیجان زده هست و استرس داره، موقع خوردن صبحونه برای اینکه باهام چشم تو چشم نشه همش سرش به پایین بود، خیلی دلم میخواست حداقل تا وقتی که تنها هستیم، با اون تیپ جدید ببینمش، برای نشون دادن رضایت و علاقه ام و تشویقش به ادامه کارش، هنگام خارج شدن از خونه با هر سختی بود به خودم جرأت دادم و نیشکون کوچیکی از لپش گرفتم و بهش گفتم: راستی این لباسها خیلی بهت میاد! لبخندی زد و سرش رو پایین انداخت، با توجه به آی کیو بالایی که ازش سراغ داشتم، مطمئن بودم که کاملأ متوجه منظورم شد، خداحافظی کردم واز خونه خارج شدم، تمام روز فکرم پیش سارا و اندام واستیل سکسی اش بود، مثل یه آدم معتاد به هیچ چیز فکر نمی کردم جزاینکه لحظه شماری میکردم تا دوباره شب بشه و بتونم باهاش حال کنم. عصر وقتی برگشتم خونه همانطور که انتظار داشتم، جمله ای که صبح به آبجیم گفته بودم کاملأ کار خودش رو کرده بود
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
آبجی کوچولوی حشری من قسمت دوم

سارا جسورانه یه ساپورت مشکی بسیار نازکی تنش کرده بود، چنان نازک بود که پوست روشن رونهای گوشتی اش و ریزترین نقش و نوشته های روی شورت قرمزش از زیر آن کاملا پیدا و یه تاپ زرد رنگ تنگ که برجستگی نوک سینه های بدون سوتین اش کاملا مشهود بود، بیش از دیدن استیل جذاب و تمام سکسیش، اینکه میدیدم آبجی کوچولوی من که مادرم با این استدلال که اون هنوز بچه هست وچیزی از شهوت نمیفهمه ما رو باهم تنها میگذاشت، آنچنان درآتش شهوت می سوزه که با هر بهانه ای جلوی چشم من مانور میده که اندامش رو نشونم بده و با نوع حرکات بدنش ولمبوندن باسنش و با عشوه گریهای اغوا کننده اش تلاش میکرد منو تحریک کنه، کفم بریده و از خود بیخود شده بودم، چون میدونستم از توجه و نگاه من به اندامش لذت می بره، برای تحریک هر چه بیشترش، به طرزی که کاملا ببینه و متوجه بشه آشکارا زول زدم به باسنش و هر طرف حرکت میکرد با چشمهام تعقیبش میکردم و برای اینکه کیر شق کرده ام رو ببینه، به بهانه تماشای فیلم، به پشت و بصورت پا باز جلوی تلویزیون دراز کشیدم، کیرم رو به بالا سیخ شده بود و به شلوارم فشار میاورد، با دیدن کیرم چنان حشری شده بود که شهوتش از چهره اش میبارید و چشم ازش برنمیداشت، هردومون دراوج شهوت بودیم و هدف مشترکی برای کارهامون داشتیم ولی جسارت بیانش رو نداشتیم. دیگه طاقتم سر اومده بود، با اینکه ته دلم دوست نداشتم آبجیم در سن نوجوانی سکس رو تجربه کنه، ولی با این توجیه که اگه من ارضاعش نکنم، با این حشر افسار گسیخته ای که داره، نمیتونه خودش رو کنترل کنه و با کسی دیگه سکس میکنه، خودم رو قانع کردم، اما واقعیت این بود که سکس با آبجی کوچولوی خودم چنان کشش و لذتی برایم داشت که با سکس کردن با تمام دختران دنیا عوض نمیکردم، تصمیم گرفتم که شب بکنمش، بعد از خوردن شام رفتم بالا، سی دی فیلم سکسی داشتم که مردی دختر نوجوان هم سن وسال سارا رو از کون میکرد



از کمدم درآوردم و انداختم توی دستگاه و آماده کردم، رختخوابم رو پهن کردم دراز کشیدم ومنتظرش شدم ، فکرم مشغول صحنه های دیشب بود و برای تکرار آن لحضه های خوش لحضه شماری میکردم، حدود یک ساعتی گذشت تا اینکه صدای پاهاش رو شنیدم که از پله ها بالا میومد، سریع سی دی رو روشن کردم و به بغل چرخیدم ودستهام رو گذاشتم جلوی صورتم طوری که صورتم پوشونده بشه وبتونم ازلای دستهام ببینمش و خودمو زدم به خواب، درو باز کرد اومد تو، با گوشه چشمم از لای انگشتهام نگاهش میکردم، با دیدن فیلم سوپر با تعجب نگاهش رو سمت من کرد، سریع چشمهام رو بستم، کمی بعد با احتیاط چشمهام رو باز کردم، پشت به من جلوی تلویزیون خشکش زده بود وغرق در تماشای فیلم بود، لباسهاشو عوض کرده بود و یه دامن مشکی بلند و یه بلوز سفید تنش بود، چند دقیقه ای بعد رختخوابش رو جلوی تلویزیون درنیم متری من و نزدیکتر از شبهای معمول پهن کرد و دراز کشید، در حالی که به تلویزیون ذول زده بود و شهوت از چهره اش میبارید، سریع دکمه های پیرهنش رو باز کرد و دامنش رو جمع کرد روی شکمش و دستشو برد لای پاهاش روی کوسش و دست دیگه اش رو روی سینه هاش گذاشت و شروع کرد به مالیدنشون، لبه های پیرهنش از دو طرف بدنش روی زمین افتاد، بالا تنه اش لخت وباز بود و سینه های کوچیکش با وقار خاصی رو به بالا ایستاده بود، سینه های هلویی با نوک های تیز و با هاله ی قهوه ای آبجی کوچولوم جلوی چشمم بود، دلم می خواست اونها رو به دهنم میگرفتم و می مکیدم تا تمامش توی دهنم جا بشن، کم کم نفسهاش تند تر وعمیقتر میشد و ناله ی خفیفی با صدای نفسهاش توأم شده بود، چرخید به بغل به صورتی که پشتش به من بود دولا شد و پاهاش رو جمع کرد روی شکمش، کوپل های توپول باسنش وکوس وکون نازش جلوی چشمم بود، آب دهنش رو با انگشتش روی سوراخ کونش مالید وانگشت اشاره اش رو با چند دور مالیدن دورش فرو کرد تو وشروع کرد به عقب جلو کردن کمی بعد انگشتش دومش رو هم اضافه کرد، خیلی دلم میخواست برم جلو و بغلش کنم کیر شق شده و ورم کرده ام رو به جای انگشتهای ظریفش تا ته فروکنم توی کونش وتا مرز جر خوردنش ادامه بدم تا هم آبجیم از پرشدن کونش با کیر لذت ببره، هم کیر من از خفهگی در تنگنای کونش کمی آروم بگیره ولی خودم رو کنترل میکردم.



بعد از کلی ور رفتن با کونش، دستشو برد روی کوسش و با حرکات تند شروع کرد به مالیدن و چند لحظه بعد با لرزش بدنش همراه با چند ناله به ارگاسم رسید و بلند شد از اتاق رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت تلویزیون رو خاموش کرد و سر جاش پشت به من دراز کشید. حدود نیم ساعتی گذشت خیز برداشتم ونزدیکش شدم نگاهی به چهره اش انداختم، چشمهاش بسته بود، خواب یا بیدار بودنش برایم مهم نبود و دیگه ترس ونگرانی شب پیش رو نداشتم، چون میدونستم خیلی دوست داره باهاش حال کنم و واکنشی نشون نخواهد داد، پشتش دراز کشیدم دستم رو دور کمرش حلقه کردم وخودم رو چسبوندم بهش، کم کم دستم رو بردم روی سینه هاش، پس از مدتی که دیدم واکنشی نشون نمیده، دکمه های پیرهنش رو باز کردم آروم آروم شروع کردم به مالیدن سینه های کوچیکش که مثل سنگ سفت شده بود و نشون میداد که بیداره و غرق در شهوته، برای کردن کونش بیتاب بودم، دامنشو کشیدم بالا کوپل ها و کوس و کون خوشگلش نمایان شد، آب دهنم رو با انگشتهام دم کونش گذاشتم شروع کردم به مالیدنش و کم کم فشار دادم تا رفت تو، انگشتم رو داخل کونش عقب جلو می کردم و میچرخوندم، انگشت دومی روهم کردم تو وادامه دادم، کونش حسابی از هم باز شده بود وانگشتهام به راحتی و توش حرکت میکرد، دیگه وقتش بود که کیرم رو بکنم تو، سر کیرم رو با آب دهنم خیس کردم و چسبوندم دم سوراخش و کم کم فشار دادم، مقداری از کلاهک کیرم داخل کونش جای گرفته بود که سارا باسنش رو کشید جلو، فهمیدم دردش اومد، مدتی کیرم رو مالیدم روی سوراخش وعقب جلو کردم و دوباره فشار دادم باز خودش رو کشید جلو، چندین بار این حرکات رو تکرار کردم ولی تا فشار میاوردم خودش رو میکشید جلو



خواستم محکم بگیرمش نگهش دارم وکیرم رو سریع بکنم تو، ولی از ترس اینکه که کونش پاره بشه منصرف شدم ، فکری به نظرم رسید، بلند شدم سریع رفتم پایین در یخچال رو باز کردم اسپری دندون(لیدوکائین) و یه سوسیس و یه تخم مرغ برداشتم شکستم وسفیده شو ریختم توی لیوان خواستم از پله ها بالا برم متوجه سایه سارا شدم که لای در نیمه بازاتاق ایستاده بود، حدس زدم کنجکاو شده بود بدونه که من چیکار میکنم، رفتم بالا سرجاش بود انگار که ساعتهاست خوابیده، نشستم پشتش و لیدوکایین رو روی سوراخ کونش اسپری کردم و کمی صبر کردم تا اثر کنه، سر سوسیس رو کردم توی لیوان و چرخوندم تا کاملا آغشته سفیده تخم مرغ شد و گذاشتم دم کونش با چند حرکت چرخشی کم کم فشار دادم، عضلات باسنش رو منقبض کرد معلوم بود که دردش میاد ولی لیزی تخم مرغ موثر بود وبا فشار بیشتر سر سوسیس همراه با ناله ی خفیف سارا رفت تو، آرام آرام تا نصفه کردم تو پس از مدتی مکس، که توی کونش جا گرفت عقب جلو کردم و یواش یواش حرکاتم رو تندتر کردم وادامه دادم، درش آوردم دوباره با تخم مرغ لیزش کردم گذاشتم دم سوراخش و با کمی فشار به راحتی لغزید تو، سارا آرام بود و معلوم بود که لیدوکایین کار خودش رو کرده و دیگه دردی نداره، وقتی سوسیس رو بیرون می کشیدم کونش باز میموند و قرمزی داخلش دیده میشد، چندین بار این حرکت رو تکرار کردم، مایع سفیدی از کف تخم مرغ دور سوراخش جمع شده بود، زمانش بود که کیرم رو امتحان کنم که از سوسیس کلفت تر بود، البته مشکل اصلی کلاهک کیرم بود که کمی بزرگتر از استاندارد بود، لیوان رو برداشتم با انگشتهام مقداری از مایع سفیده رو مالیدم روی کونش و بعد کیرم رو کردم توی لیوان حسابی آغشته اش کردم و دراز کشیدم پشتش سر کیرم رو گذاشتم روی سوراخش و کم کم فشار دادم قسمت تیزی و باریک سرش فرو رفت، چیزی نمونده بود کلاهک کیرم از تنگنا رد بشه فشار رو بیشتر کردم ولی سارا باز باسنش رو کشید جلو

ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
آبجی کوچولوی حشری من قسمت آخر

بیچاره تقصیری نداشت، برای اولین بار بود که کونش، کیر رو تجربه میکرد، شانزده سال بیشتر نداشت و بهش فشار زیادی میومد، چند دقیقه ای کیرم رو دم سوراخش مالیدم و دوباره فشار دادم، باز خودشو کشید جلو، منم خودم رو کشیدم جلو، فشار رو ادامه دادم، دوباره رفت جلوتر من هم رفتم، هرچقدراون جلوتر میرفت منم میرفتم وفشارو بیشتر میکردم، دیگه صبرم لبریز شده بود ومی خواستم هر طور شده کیرمو بکنم تو کونش، دستم رو جلوی شکمش اهرم کردم ومانع از جلو رفتنش شدم، فشار رو بیشتر کردم، سر کیرم به تنگ ترین جا رسیده بود، ناله سارا دراومد: اووهیـــــیـــــی اووهیـــــیـــــی اووهیـــــیـــــی، غرق در شهوت بودم و به هیچ چیزی جز کردن کیرم تو کونش فکر نمیکردم، میدونستم که اگه کار رو تمام نمیکردم، دیگه باید تا آخر عمرم در حسرت کردن کون توپول و نازش می موندم و تازه آبجیم هم برای همیشه از لذت اینکه کونش با کیر پر بشه محروم میشد، چون چشمش میترسید و دیگه هرگز راضی به این کار نمیشد، یه فشار سریع دادم و کلاهک از تنگنا رد شد رفت تو، ناگهان سارا خیزی زد و خواست بلند بشه محکم گرفتمش ونگذاشتم تکون بخوره، ناله هاش بلندتر شده بود و با گریه آمیخته شده بود: اوه ه اوه ه اویــــــیــــــی اوه ه اوه ه اویــــــیــــــی ، دیگه فشاری ندادم و درهمان حالت بدون حرکت چند دقیقه نگهش داشتم تا کونش کمی جا باز کرد و دردش آروم شد، دستم رو بردم روی کوسش وایــــیـی انقدر آبش اومده بود که همه جاش خیس خیس بود، انگشتم رو گذاشتم روی چاک کوسش شروع کردم به لمس و بازی کردن با چوچولش وهمزمان آروم آروم کیرم رو فشار دادم، کم کم میرفت تو، وایــــــــیــــــی که چقدر داغ و تنگ بود کیرم داشت از شدت فشار خفه میشد، با فشار بیشتر سارا یه تکونی خودش داد، فهمیدم که دیگه بیشتر ازاین جا نداره، تقریبأ کمی بیشتر از نصف کیرم داخل کونش بود، دیگه بیشتر فشار ندادم و آرام آرام عقب جلو کردم، وای خدا به آرزوم رسیده بودم و رویام به حقیقت پیوسته بود، بلاخره داشتم آبجی کوچولوی خوشگلم رو می کردمش و کیرم کون تنگ و داغش رو پر کرده بود، سارا دیگه آرومتر شده بود و داشت لذت میبرد، کونش آب انداخته و لیزتر شده بود وحرکت کیرم کمی روانتر شده بود، به حرکتم سرعت دادم، کمی بعد کیرم رو درآوردم و دوباره گذاشتم روی سوراخش و آروم فشار دادم، با ناله خفیف سارا رفت تو، چندین بار این حرکت رو تکرار کردم، دیگه کونش باز شده بود و کیرم راحت میرفت تو



شروع کردم به تلمبه زدن وهمچنان چوچولش رو میمالیدم، رفته رفته نفسهای سارا تندتر و بلندتر شد و به ارگاسم رسید، سرعت کیرم رو بیشتر کردم، به اوج شهوت رسیده بودم، حس کردم داره آبم میاد با چند حرکت سریع آبم رو با فشار توی کونش خالی کردم و بیحال افتادم، کمی بعد بلند شدم دامنش رو کشیدم روی پاهاش واتاق رو جمع جور کردم رفتم دستشویی و برگشتم رفتم تو رختخواب. صبح وقتی چشمهامو باز کردم به ساعت روی دیوار نگاهی انداختم ده و ربع بود، آبجیم زودتر از من بیدار شده بود و رفته بود پایین، رختخوابم رو جمع کردم رفتم پایین، سارا توی آشپزخونه مشغول بود دامنش رو درآورده بود و لباسهایی که دیروز تنش بود رو دوباره پوشیده بود، سلام کرد، گفتم: سلام خانومی، خوبی؟ بدون اینکه به چشمهام نگاه کنه گفت: مرسی، بسیارهیجان زده به نظر میرسید، حس کردم با وجود دردی که تحمل کرده بود از اتفاقات دوشب گذشته راضیه و لذت برده، تمام روز تو این فکربودم که چه جوری سرحرف رو باز کنم و کاری کنم که رومون بهم باز بشه، دوست داشتم آشکارا وبی پرده با هم حال کنیم، ساعت سه بعد ازظهر از چرت بعد از ناهار بیدار شدم رفتم پایین دیدم سارا گوشه ای کز کرده و گریه میکنه، نگران شدم ازش پرسیدم: چی شده گفت: که دلم واسه مامانم تنگ شده! موقعیت رومناسب دیدم رفتم نشستم کنارش و دستم رو انداختم دور گردنش چند تا بوسش کردم و به صورتی که در حالتی بین نشستن و خوابیدن به پشتی تکیه داده بودم پاشو گرفتم و کشیدمش بغلم طوری که باسنش روی کیرم قرار گرفت وپستونهای کوچیکش به سینه ام چسبید، شروع کردم به قربون صدقه رفتن و بوس باران کردنش: الهی من قربون آبجی خوشگل وناز خودم برم، حیف نیست چشمهای به این خوشگلی گریه کنن، با ناز و نوازشهای من کم کم لبخند جای گریه را گرفت، گفت: داری هندونه زیر بغلم میزاری، مگه من خوشگلم؟ چند تا بوسش کردم و گفتم: هم خوشگلی و هم خوش استیل، لبخندی زد و گفت: اوه اوه خوش استیل! دیدی گولم میزنی، از کی تا حالا خوش استیل شدم؟ چطور تا الان چیزی نگفته بودی؟ چند تا بوس دیگه ازش گرفتم و گفتم : تقصیر خودته، تازه با پوشیدن این لباسها استیلت رو نشونم دادی! گفت: خب من خیلی دوست دارم همیشه اینجوری بپوشم ولی مامان نمیزاره، میگه دامن پات کن



با دستم زدم روی باسنش وگفتم: قربونت برم آخه مامان میدونسته استیل بچه اش چقدر نازه، حالا که مامان نیست هرجوری که دوست داری بپوش، خودش رو لوس کرد و گفت: من دیگه بچه نیستم چهارده سالم شده ها. شهوت وجودم رو گرفته بود، به بهانه گرفتن بوس بزرگ، لبهام رو چسبوندم گوشه لبهاش و میک زدم، چنان از کارم خوشش اومد که لب پایینش رو کرد توی دهنم، بعداز کلی خوردن لبهاش، گفتم: دوست داری ماساژت بدم، تا اعصابت آروم بشه؟ دیگه فرصت ندادم چیزی بگه گفتم: دراز بکش، مثل اینکه منتظر حرفم باشه سریع روی شکم خوابید، زانوهام رو از دو طرف بدنش زدم زمین و نشستم روی باسنش وشروع کردم به مالیدن پشتش، کمی بعد گفتم: اینجوری نمیشه و تاپش رو دادم بالا و به ماساژ ادامه دادم، بدون هیچ حرف وعکس العملی دراز کشیده بود، دستهام رو از دو طرف بردم زیر بدنش و سینه های کوچیکش رو گرفتم توی دستهام و مالیدمشون، کم کم اومدم پایین تر و رسیدم روی کمرش، پرسیدم: میخوای ساپورتت رو بکشم پایین تر؟ با تکان دادن سرش تأیید کرد وباسنش رو کمی از زمین بلند کرد، شورت وساپورتش رو با هم تا زانوهاش پایین کشیدم، باسن سفید و توپولش جلوی چشمهام نمایان شد، بی درنگ شروع کردم به مالیدنش، کم کم انگشتهام روم بردم لای کوپولهاش و نوک انگشتم رو گذاشتم روی سوراخ کونش و همزمان با مالیدن کم کم فشاردادم، دیگه سر انگشتم توی کونش فرو رفته بود و سارا آرام و بدون هیچ حرکتی غرق در لذت بود، پیرهنش رواز تنش درآوردم وچرخوندمش به پشت، چشمهاش رو بسته بود، خوابیدم روش و لبهاش رو گرفتم لای لبهام و شروع کردم به مکیدنشون وهمزمان سینه ها ش رو می مالیدم، سرم رو بردم رو سینه های کوچیکش واونها رو توی دهنم جا داده بودم و می مکیدم، کم کم رفتم پایین تر، وایـــــیــی.... کوس توپولش با لبه های به هم چسبیده اش جلوی چشمهام بود،



موهای کم پشت خرمایی رنگش فرهای ریزی برداشته و بهم پیچیده بودن، شورت وساپورتش رو از پاش در آوردم و خزیدم لای پاهاش سرم رو بردم روی کوسش، زبونم رو گذاشتم پایین چاکش وآروم کشیدم به بالا وشروع کردم به لیس زدن، با ادامه کارم یواش یواش لبه هایش از هم باز شد و ترشحاتش رفته رفته بیشتر و بیشترمیشد، نوک زبونم رو روی چوچول کوچولوش گذاشتم و با حرکت های ریز زبونم تحریکش میکردم و همزمان انگشتم رو فرو کرده بودم توی کونش و عقب جلو می کردم، نفس های سارا تند شده بود و کم کم صدای ناله هایش دراومده بود تا اینکه ناگهان همراه با لرزش بدنش به ارگاسم رسید و مایع گرم ولزجی روی زبونم رو گرفت، با تمام احساسم همه ترشحات کوس آبجی خوشگلم رو به دهنم کشیدم. لخت شدم و روی زانوهام نشستم پاهاش رو گرفتم کشیدمش جلوتر تا باسنش روی پاهام قرار گرفت سر کیرم رو گذاشتم روی کوسش و مالیدم لای چاکش که حسابی آب انداخته بود ولیزلیز بود تاحدی که پشمهای کم پشت دورش خیس شده و به کوسش چسبیده بودن، سر کیرم رو چسبوندم روی سوراخ کوسش و با احتیاط فشار دادم تا حدی که کلاهکش فرو میرفت، میکشیدم عقب ودوباره فشار میدادم، ناله های سارا بلند شده بود، آب دهنم رو ریختم روی کیرم و دم سوراخ کونش گذاشتم و با چند بار مالیدن دورش فشار دادم، سارا حرکتی به تنش داد و گفت: نه داداشی اونجا نکن، گفتم: چرا مگه دوست نداری؟ گفت: دوست دارم، آخه دردم میاد!..... خب از جلو بکن، گفتم: نه جلو نمیشه، بکارتت پاره میشه، با لحن کودکانه وملتمسانه ای گفت: مگه چی میشه، من که به هیچ کی نمیگم، من دوست دارم از جلو بکنی، گفتم: نه!...... دیوونه شدی، بکارتت رو باید وقتی ازدواج کردی شوهرت پاره کنه، قول میدم اگه دردت اومد دیگه نکنم، باشه؟ گفت: پس یواش بکنی ها



دوباره کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و آروم آروم فشار دادم، صدای ناله اش دراومد: اوهـــیـــــــیی..... دردم میاد!... سریع پریدم از تو یخچال شیشه روغن زیتون رو برداشتم و برگشتم، کمی از روغن رو سر کیرم و روی سوراخ کونش ریختم و گفتم: اگه خودت رو شل کنی دیگه دردت نمیاد ودوباره کیرم رو گذاشتم دم کونش و سریع فشار دادم رفت تو، ناله سارا دراومده بود: اوهـــیـــــــیی....، اوهـــیـــــــیی.....کمرش رو با دستهام گرفتم وگفتم: دیگه تموم شد، تکون نخور الان دردت میخوابه و مدتی صبر کردم تا آروم تر شد، پرسیدم: حالا اجازه میدی؟ با صدای توأم با ناله گفت: یواش یواش بکن!... آروم آروم کیرم رو به حرکت در آوردم وعقب جلو کردم، کم کم کونش آب انداخته و لیز شد، به حرکتم سرعت دادم، کمی بعد کیرم رو درآوردم و دوباره کردم تو، چندین بار این حرکت رو تکرار کردم، کونش باز شده بود و کیرم راحت میرفت تو، برش گردوندم و به شکم خوابوندمش یه متکا گذاشتم زیر شکمش تا باسن توپولش اومد بالاتر و کوپولهاش از هم باز شد، پایین باسنش زانو زدم و سر کیرم رو فرو کردم توی کونش، دراز کشیدم روش و شروع کردم به تلمبه زدن، صدای ناله های بلندنش حسابی تحریکم میکرد، کم کم به اوج شهوت رسیده بودم، سرعت کیرم رو بیشتر کردم تا اینکه حس کردم آبم داره میاد با چند حرکت سریع آبم رو توی کونش خالی کردم و بیحال افتادم، کمی بعد بغلش کردم و چند تا بوسش کردم و گفتم: قربونت برم دوست داشتی؟ خودش رو لوس کرد و گفت: آره ولی دردم میاد!.... پس از حدود نیم ساعتی که بغلش کرده بودم قربون صدقه اش میرفتم و اون کلی خودش رو برام لوس کرد، بلند شد و لباسهاش رو برداشت و رفت حموم، با دیدن باسن توپول و سکسیش که موقع حرکت می لمبوند،



دوباره شهوتی شدم و کیرم سیخ شد، بلند شدم و رفتم داخل حموم، زیر دوش ایستاده بود و تنش رو آب میگرفت، دستم رو گذاشتم روی کوسش و گفتم: میخوای بخورمش؟ گفت آره شیر آب رو بستم وچهار زانو لای پاهاش نشستم، دهنم رو باز کردم و کوسش رو کامل گرفتم دهنم و شروع کردم به میک زدن ودستم رو از لای پاهاش بردم لای باسنش و انگشتم رو کردم توی کونش، با تمام توانم کوسش رو میک میزدم وانگشتم رو توی کونش میچرخوندم، صدای ناله اش در اومده بود وبا دستهاش سرم رو روی کوسش فشار میداد، بلند شدم وبرش گردوندم وچسبوندمش به دیوار کیرم رو گذاشتم روی سوراخ کونش، با لحن ملتمسانه ای گفت: نــــه... دردم میاد، گفتم: اگه خودت رو شل کنی دیگه دردت نمیاد، دهنم رو بردم نزدیک گوشش و آروم پرسیدم:حالا دوست داری بکنم؟ با حرکت سرش تأیید کرد، با یه فشار کیرم رو کردم تو، ناله اش بلند شد: اوهـــیـــــــیی، اوهـــیـــــــیی..... دستهام رو دور کمرش حلقه کردم و باسنش رو کشیدم عقب تر و شروع کردم به تلمبه زدن، کم کم سرعتم رو بیشتر کردم و بدون وقفه ادامه دادم تا اینکه ارضاع شدم و آبم رو توی کونش خالی کردم، بغلش کردم و چند تا بوس محکم ازش گرفتم وگفتم: قربونت برم خیلی دوستت دارم، تنم آب گرفتم واومدم بیرون. تا برگشتن پدر و مادرم از مسافرت، هر شب میکردمش و تا صبح توی یک رختخواب بغل هم میخوابیدیم



بعد از آن هم هر بار که پدر و مادرم عروسی یا جایی میرفتن، سارا با پوشیدن سکسی ترین لباسها وطنازیها وعشوه گری های اغوا گرانه اش اشتیاق خود را برای سکس نشون میده، و من هم برای ارضاعش تمام توانم رو بکار می برم، در یک سال گذشته هر بار که با هم سکس کردیم، با وجود تمام توضیحات و هشدارهای من در مورد بکارتش باز ملتمسانه اصرار میکنه که از کوس بکنمش، تنها آرزویم اینه که روزی بتونم کوس نازش رو با کیرم پر کنم، با اینکه دلبستگی عمیقی بهش پیدا کردم و اون رو مال خودم میدونم و حتی فکرش که غیر از من کسی بهش دست بزنه و باهاش سکس بکنه، حسابی ناراحتم میکنه، دلم میخواد زودتر ازدواج بکنه تا من به آرزویم برسم، ولی آیا بعد از ازدواجش هم اشتیاقی برای سکس با من خواهد داشت؟؟؟





نوشته: H.B
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
خودم زنمو بگا دادم قسمت اول

ژانر : سکس همسر با مرد غریبه

سلام

اسم من آرش هستش و 27 سال سن دارم. تو یه شرکت مهندسی ساختمان کار میکنم. 4 سال هست که ازدواج کردم ، البته 2 سالش رو تو عقد بودیم. اسم خانمم مهتاب هست و 25 سالشه. اون هم تو یه شرکت طراحی دکوراسیون داخلی کار میکنه. از مهتاب بگم براتون که صورت گرد و سفیدی داره. لب هاش انگار پروتز شده (که البته نشده) و دماغش رو هم زمانی که دبیرستانی بوده عمل کرده. قدش حدودا 170 هستش و سایز سینه هاش 75. باسن گرد و برجسته و رونای پر داره. بدنش هم کلا بدون مو هستش ، البته دور کسش یه مقدار داشت که چند سال پیش اونا رو هم لیزر کرد. من با مهتاب تو دانشگاه آشنا شدم. ما هردو همشهری بودیم و تو یه شهر دیگه درس می خوندیم. من عمران میخوندم و مهتاب 4 ترم از من پایین تر بود و معماری میخوند. از همون ترم اول با توجه به اینکه تیپ و قیافم خوب بود تونستم مخش رو بزنم ( البته الان که 7 سال گذشته جلوی سرم کم مو شده و شکم در آوردم و کلا از اون تیپ اومدم بیرون) خلاصه 2 سال باهاش دوست بودم و بعدم رفتم خواستگاریش و عقد کردیم.



تو دوران عقد سکسمون فقط در حد خوردن و اینا بود. چون از جلو میگفت نمیشه و باید تا ازدواج صبر کرد. از عقب هم من دوست نداشتم و فکر میکردم اون هم مخالفه واسه همین اصلا حرفش رو پیش نکشیدم. گذشت تا اینکه ما ازدواج کردیم و سکسمون بالاخره حالت کامل گرفت. ولی هیچوقت سراغ کونش نرفتم. تا اینکه حدودا یک سال قبل که نزدیک به 15 ماه از ازدواجمون میگذشت ، همکارم تو شرکت که دوستم هم هست و دفترمون تو شرکت هم مشترکه بحثی رو پیش کشید. اسم این دوستم سعید هست و مجرده. سر ناهار بودیم ( ناهار رو تو شرکت پشت همون میز کارمون میخوریم) که سعید بدون مقدمه گفت : آرش از کجا میدونستی خانمت قبل از تو با کسی سکس نداشته که باهاش ازدواج کردی؟ یکم از سوالش ناراحت شدم ، چون باهم صمیمی بودیم و مثلا حتی راجبه کون و سینه ی دخترای توی خیابون هم حرف میزدیم ولی هیچوقت نشده بود اینطوری راجع به خانمم حرف بزنه.



خلاصه با اینکه بهم برخورد ولی جوابش رو دادم و گفتم: خب پرده داره دیگه اینم شد سوال؟ اگه به طرفت مطمئن نیستی میتونی قبل عقد ازش بخوای بره دکتر و گواهی پردش رو بگیره. گفت: نه بابا اینکه نمیشه خیلی تابلوئه بگی برو پردت رو ببینن! گفتم پس باید اعتماد کنی و واستی تا بعد ازدواج تکلیفش معلوم بشه. گفت: خب حالا کس پرده داره ، کون چی؟ گفتم : نمیدونم من زیاد روی اون فکر نکردم. سریع با سیستمش فیلتر شکن رو آتیش کرد به قول خودش و رفت تو چند تا سایت و گفت: بیا اینارو ببین ، دیروز چیزای جالبی پیدا کردم. نگاه کن اگه طرف زیاد کون داده باشه پوست دور کونش دیگه اینجوری چروک نیست و اینجوری صاف میشه ( همینجوری عکسای اون سایت روهم بهم نشون میداد) یا مثلا گوشت اضافه اینجوری از کونش میزنه بیرون. ناخودآگاه ذهنم رفت سمت کون مهتاب. ولی هرچی فکرکردم شکل سوراخش نیومد تو ذهنم. خلاصه بحث ما تموم شد تا اینکه شب موقع سکس و وقتی مهتاب داگ استایل بود و داشتم کسش رو میخوردم یاد حرفای سعید افتادم و لای کون مهتاب رو باز کردم. گوشت اضافه نداشت اما پوست دورش چروک نبود! یه ذره شک کردم ، واسه همین انگشتم رو خیس کردم و فرو کردم تو کونش! خیلی راحت رفت تو! یکدفه مهتاب از جاش پرید و گفت چیکار میکنی؟؟؟ گفتم هیچی فکر کردم خوشت میاد و خلاصه یه جوری جمش کردم. دیگه تا چند روز ذهنم رفته بود سر اینکه مهتاب قبلا کون داده اونم زیاد! تو همین روزا هم بود که گند کارای سعید تو شرکت در اومده بود و رئیس شرکت به رابطه بین سعید و یکی از منشیای شرکت پی برده بود و بلافاصله با جفتشون تسویه حساب کرد و بیرونشون کرد.



یه روز بعد از ظهر رفتم دیدن سعید که ببینم با بیکاری چیکار میکنه که موقعی که نشسته بودم و باهاش میحرفیدم یکدفه تصمیم گرفتم موضوع مهتاب رو بهش بگم. وقتی واسش قضیه رو تعریف کردم یکم تعجب کرد که همچین چیزی رو بهش گفتم ، بعد پرسید: خب حالا میخوای چیکار کنی؟ گفتم : باید سر از کارش در بیارم ، اول میخوام مطمئن بشم الان کاری میکنه یا نه و بعد بفهمم تو چه دوره ای کون میداده. سعید گفت: خب بهتره اول مطمئن بشیم که واقعا میداده! من یه دکتر زنان آشنا دارم که هروقت با دوست دخترام به مشکل میخورم میبرمشون پیش اون. بیا با یه بهانه ای زنت رو ببر اونجا. خلاصه فرداش رفتیم مطب دکتر و باهاش هماهنگ کردیم ، دکتر گفت مشکلی نیست ، خانمت رو راضی کن ، من جوری معاینش میکنم که شک نکنه. حدود یه هفته رفتم رو مخ مهتاب که کست بو میده و من دیگه نمیتونم بخورم واست. خلاصه باهر کلکی بود قرار شد ببرمش دکتر. با خود دکتر هم هماهنگ کردم و یه روز مهتاب رو بردم پیشش. وقتی از مطب بر میگشتیم از مهتاب پرسیدم چی شد؟ گفت هیچی دکتر یکم کس و کونم رو معاینه کرد و گفت مشکل خاصی نیست و یکم دارو داد بخورم. فردا صبحش از شرکت مرخصی گرفتم و رفتم مطب دکتر و با دکتر حرف زدم. دکتر گفت خانمت از مدت ها قبل شاید 7-8 سال قبل سکس مقعدی داشته و هنوز هم داره! باورم نمیشد آخه مهتاب که چیزی تو زندگی و سکسش کم نداشت. با سعید حرفیدم و به این نتیجه رسیدیم که یه جوری باید مچش رو گرفت و بعد دهنش رو سرویس کرد. به پیشنهاد خودم چندتا دوربین مدار بسته خریدم و با کمک سعید تو تمام اتاق های خونه و هال و آشپزخونه ، داخل کانال کولر جاسازی کردیم.



سیمش رو هم از تو شبکه کولر رد کردیم و بالای پشتمون به یه سیستم وصل کردیم و سیستم رو تو جعبه ی محافظ روی پشت بوم گذاشتیم. خب خونمون ویلایی بود و احتمالش کم بود کسی بره رو پشت بوم ما. اما بازم واسه احتیاط سیستم رو توی یه جعبه فلزی گذاشتم و درش رو قفل کردم. صبح ها که جفتمون شرکت بودیم. اما بعد از ظهرها خانمم میومد خونه و من میرفتم سر ساختمونا واسه سرکشی. اگه قرار بود اتفاقی بیفته احتمالا بعد از ظهر میفتاد یا صبح ها مثلا مهتاب مرخصی بگیره یکی رو بیاره خونه. واسه همین سیستم رو تنظیم کرده بودیم که از 8 صبح تا 7 شب خودکار شروع کنه به فیلم گرفتن. خب منکه فرصت نداشتم و وظیفه ی دیدن فیلم هارو به عهده ی سعید گذاشته بودم. اون هر روز صبح که کسی خونه نبود میومد ومیرفت رو پشت بوم و فایل های ضبط شده روزای قبل رو میریخت روی لپ تاپش و میبرد خونه و نگاشون میکرد و در عوض این کار ازم پول میگرفت! حدود یک هفته از نصب دوربین ها میگذشت ولی خبر خاصی نشده بود ، واسه همین با سعید نقشه کشیدم که من برم خونه سعید و به خانمم بگم میرم ماموریت. اینجوری مهتاب فرصت میکرد کارش رو بکنه. همین نقشه رو پیاده کردیم. روز سوم بود که سعید از کپی کردن فیلما اومد و نشستیم به نگاه کردن فیلمای روز دوم ماموریت من. دوربین ها رو هم واسه فیلم برداری توی تمام 24 ساعت تنظیم کرده بودیم. مهتاب ساعت نزدیک 2 رسید خونه و ناهار خورد و بعد رفت حمام و حاضر شد و حدودای ساعت های 4 رفت بیرون. میدونستم که رفته خونه مامانش ، دیروز زنگ زده بود و گفته بود. فیلمو رد کردیم جلو که حدودای ساعت 11 مهتاب از خونه مامانش برگشت و لباساش و عوض کرد و مسواک زد. بعدم رفت سمت کمد توی اتاق خواب و بعد از کلی زیر و رو کردن وسایل یه جعبه از تو کمد در آورد.


ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خودم زنمو بگا دادم قسمت پایانی

جالب بود! تا حالا اون جعبه رو ندیده بودم. از داخل جعبه یه چیزی تو مایه های کیر درآورد. من و سعید داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم! اون دیگه چی بود؟ کیر مصنوعی نبود چون قبلا تو فیلمای سکسی کیر مصنوعی رو دیده بودم. بیشتر شبیه یه لوله ی دراز بود که روش کاندوم کشیده بودند. بعدا که اون جعبه رو پیدا کردم و اون وسیله رو دیدم فهمیدم چی بود! توی یه کاندوم چسب آکواریوم ریخته بود و چسب خشک شده بود و شده بود کیر مصنوعی! زن خلاقی داشتم!!! خلاصه اون شب مهتاب حسابی خودشو با اون کیر از کوس و کون گایید و چند بار ارضا شد و منم اصلا حواسم به این نبود که سعید نباید فیلمو ببینه و کلا هنگ بودم. این چه کاری بود مهتاب کرده؟ خب اگه دوست داشته کون بده چرا به خودم نمی گفته!؟ ولی از یه طرف هم خوشحال بودم که مهتاب بهم خیانت نکرده و فقط از قبل ازدواج با خودش حال میکرده! بعد از تموم شدن فیلم تقریبا حرف خاصی به سعید نزدم و توی چند روز بعدی که خونش بودم دیگه در مورد فیلم حرفی زده نشد. فقط در حد اینکه سعید گفت خب دیگه داستان مشخص شد و فهمیدی قضیه چیه! منم گفتم: آره دیگه حالا یه روز خبرت میکنم بیای کمکم کنی دوربینارو جمع کنیم. بعد تموم شدن ماموریتم(!) برگشتم خونه و دیگه فرصت نشد دوربینارو جمع کنم. فقط ضبط رو دیگه قطع کرده بودم. چیزی هم به روی مهتاب نیاوردم.



یه شب بعد حدود یه هفته به فکرم رسید از سکسم با مهتاب فیلم بگیرم و بعدا ببینم چجوریه! همینجوری واسه سرگرمی! خلاصه بعدازظهر رفتم بالا و ضبط رو روی 10 شب تنظیم کردم و اومدم پایین. اونشب سکس که کردیم بعد دیگه خوابمون برد و فردا هم تو شرکت حسابی سرم شلوغ بود و کلا داستان فیلم برداری یادم رفت. فردای اون روز خبر رسید که مامان مهتاب مریض شده و بردنش بیمارستان و دختراش که با زنم 4 نفر میشدن نوبتی شبا میرفتن بیمارستان پیشش. مهتاب تو این روزا حسابی کلافه شده و بود و بهم ریخته بود. منم فکر میکردم بخاطره مادرشه که انقدر ناراحته. دو روز سکس نکردیم و شب سوم هم که نوبت مهتاب بود شب پیش مامانش بخوابه. منم اونشب حشرم زده بود بالا و دیگه داشتم از شق درد میمردم که یکدفه یاد فیلم افتادم! گفتم برم فیلمو بیارم و حداقل خودم یه حالی به کیرم بدم. نصف شب با چراغ قوه رفتم رو پشت بوم. حافظه سیستم پر شده بود و حدودا سه روز کامل رو فیلم برداری کرده بود. حافظه رو جدا کردم و اومدم پایین. وصلش کردم به لپ تاپم و شروع کردم به نگاه کردن فیلما.سیستم دوربین ها ، فیلم هارو توی فایل های دو ساعتی ذخیره می کنه. داشتم دنبال فایل سکسمون میگشتم که به یک فایلی رسیدم که سعید نشسته بود روی مبل توی حال و داشت چایی میخورد!!!! حسابی تعجب کرده بودم! سعید تو خونه من چیکار میکرد؟ چرا مهتاب بهم نگفته بود که سعید اومده! زدم فایل قبلی. حدودای ساعت 3 فردای اون شبی که من از سکسمون فیلم گرفته بودم بود. مهتاب داشت ظرف میشست که سعید زنگ زد.مهتاب از آیفون دید که سعیده و جواب داد و گفت که آرش نیست. ولی بعد از چند لحظه در رو واسه سعید باز کرد.



بعدشم چادر سرش کرد و اومد دم در هال. زیر چادر یه شرت لی کوتاه داشت که نصف کونش زده بود بیرون و یه تاپ بندی. ولی چادر رو حسابی محکم چسبیده بود که جاییش دیده نشه. سعید اومد دم در و البته دوربین حال در ورودی رو نمیگرفت و فقط صداشون میومد: سلام مهتاب خانم خوبید؟ سلام سعید آقا ، پشت آیفون که گفتم آرش نیست سر کاره. کاری دارید؟ با آرش کاری ندارم میخوام با خودتون صحبت کنم. چرا چیزی شده؟ نه چیز خاصی نیست ، میشه بیام تو؟ بله بفرمایید. سعید اومد تو و دستش کیف لپتاپش بود. اومد و روی مبل دقیقا رو به روی دوربین نشست و کیفش رو گذاشت کنارش.



بفرمایید... چایی میل دارین یا قهوه؟  چایی لطفا. ممنون مهتاب رفت تو آشپزخونه تا واسه سعید چایی درست کنه. تو آشپزخونه چون سعید نمیدیدش یه نگاهی به سر و وضع خودش انداخت ، فکر کنم میخواست بفهمه که چادرش نازک نباشه که سعید بدنش رو ببینه. بدی این سیستم دوربین مدار بسته این بود که صفحه رو به 4 قسمت تقسیم میکنه و تو هر قسمت یه دوربین رو نشون میده و تصویرهای توش یکم کوچیکه و بعضی وقتا معلوم نمیشد چه خبره! شبکه کولر هم که نمیزاشت بعضی قسمت ها توی فیلم بیفته. اما همزمان سعید لپ تاپش رو در آورد و گذاشت رو میز عسلی جلوی مبل و روشنش کرد! اینجا بود که دو دستی زدم تو سرم! فیلم خودارضایی مهتاب رو از روی لپ تاپ سعید پاک کردم اما اون هنوز روی هارد اکسترنال خودش فیلم رو داشت! تموم بدنم داشت میلرزید. نمی دونستم که کثافت قصد چه کاری رو داره! امیدوارم بودم اتفاقی نیفته اما از یه طرف هم خوشحال بودم که اتفاقی دوربین ها روشن بوده و اگر سعید کاری می کرد با این فیلما کونشو پاره می کردم. مهتاب چایی رو آورد و دیگه تعارف نکرد جلو سعید ، چون نمی تونست جلوش خم بشه و چادرش باز میشد. مهتاب رفت روبروی سعید روی مبل نشست و گفت :  بفرمایید سعید آقا چی میخواستین بگین  چیزی که نمی خوام بگم ، میخوام یه چیزی نشونت بدم  چی؟  شما بیا اینجا بشین تا ببینی چی آوردم واست سعید روی مبل دونفره نشسته بود اما اگر مهتاب می خواست بره کنارش بشینه باید میچسبید بهش واسه همین گفت:  خب بچرخونین لپ تاپ رو همینجوری میبینم دیگه  نه اینجوری نمیشه ، بیا بشین بدو که باید برم بالاخره مهتاب دید این ول کن نیست ، رفت و کنارش نشست. از اونطرف هم مهتاب کتری رو خاموش نکرده بود و صدای سوتش از دوربین آشپزخونه ضبط میشد و میفتاد روی صدای اینا توی دوربین هال و حسابی اعصاب من رو بهم ریخته بود. مهتاب: خب میگفتین  الان میارم واستون. راستی امروز چقدر خوشگل شدی  بیارین دیگه زودتر میخوام برم بیرون (با اخم)  باشه ، چیزی که میخواستم بهت نشون بدم اینه یکدفه مهتاب خشکش زد! بعد از حدود 30 ثانیه و در حالی که صداش ودست و پاش به وضوح میلرزید گفت:  چجوری این رو ضبط کردی؟  توی اتاق خوابتون دوربین کار گذاشتم. بجز این فیلم کلی فیلم از سکس با آرش ازت دارم (داشت گه اضافه میخورد بچه کونی ، شبا دوربینا خاموش بود)  پاکش کنین لطفا. خواهش میکنم  در عوض؟ میدونید اگه آرش بفهمه چقدر عصبانی میشه؟ میدونی اگه این فیلم رو بزارم تو اینترنت چند بار دانلود میشه؟ مردم عاشقش میشن خانم مهندس



از اینجا به بعد مهتاب داشت گریه می کرد:  از جون من چی می خوای؟ خواهش میکنم دست از سر من بردار. جون هرکی دوست داری  باشه ولی خرج داره خوشگل خانم. چیز زیادی هم نیست. فقط اینکه این چادرو از سرت برداری و بزاری یه بوس خوشگل بکنم ازت ( همزمان چادر رو از سر مهتاب برداشت ، ولی هنوز روی پاهای مهتاب چادر افتاده بود ، مهتاب هم فقط اشک میریخت و تکون نمیخورد)  آفرین دختر خوب ، اگه به حرفام گوش بدی فیلمو واسه همیشه پاک میکنم. سعید سر مهتاب رو چرخوند سمت خودش و شروع کرد به خوردن لباش. مهتاب سعی می کرد مقاومت کنه. اما همه ی سعیش رو نمی کرد. انگار امیدوار بود با این کار بتونه سعیدو راضی کنه که فیلم رو پاک کنه. سعید شروع کرد همزمان با لب گرفتن سینه های مهتاب رو میمالید. اونم با دستاش هی دستای سعید رو پس میزد. سعید خیلی سریع چادر رو کامل از روی مهتاب برداشت و حالا رونای لخت و گوشتی مهتاب جلوی سعید بود. سعید سینه ی چپ مهتاب رو از توی تاپش در آورد و شروع کرد به مالیدنش. مهتاب سوتین نبسته بود. کلا هیچوقت تو خونه سوتین نمیبنده.



وقتی سعید سینه مهتاب رو در آورد یکدفه مهتاب شروع کرد به دست و پا زدن و سعی داشت از دست سعید در بره. اما اون خیلی زود پاهاش رو انداخت روی پاهای مهتاب و اون رو گیر انداخت. مهتاب سعی می کرد سینش رو برگردونه داخل لباسش. هرچند با اون سینه های سایز 75 و تاپ تنگ ، تو و بیرونش فرقی نداشت. اما سعید نمیزاشت. نتیجه این درگیری هم چیزی نبود جز جر خوردن تاپ مهتاب و بیرون افتادن جفت سینه های مهتاب. نوک سینه های زنم برجسته و قهوه ایه. سعید حسابی با این صحنه حال کرد و چنگ انداخت و بقیه تاپو با زور زیاد جر داد و بالا تنه مهتاب رو لخت کرد. مهتاب که حسابی بهش فشار اومده بود بلند گریه میکرد و جیغ میزد و فحش میداد. سعید هم سعی می کرد از مهتاب لب بگیره. مهتاب انقدر تقلا کرد که آخرش سعید یه سیلی محکم خوابوند تو گوش مهتاب. بی شرف انقدر محکم زد که مهتاب تقریبا از هوش رفت و سرش به بقل میفتاد. بعد که مقاومت مهتاب از بین رفت سعید شروع کرد به خوردن و چنگ زدن سینه های مهتاب. وحشی یه جوری میخورد که انگار تا حالا سینه ندیده. بعد مهتاب رو خوابوند روی مبل و شرت لی اون رو در آورد. مهتاب بی حال افتاده بود رو مبل و هیچ مقاومتی نمی کرد. بعد سعید خودش لخت شد و کیرشو در آورد. باورم نمی شد ، شاید دو برابر کیر من بود! کس کش هم کلفت بود و هم دراز. مهتاب که کیرشو دید دوباره شروع کرد به حرف زدن. اما این بار خیلی آروم... میگفت: نه تو رو خدا ولم کن. کیرت کلفته جون هرکی دوست داری نکن سعید هم میگفت: خفه شو جنده. یه کلمه دیگه زر بزنی دوباره میزنم تو گوشت که این دفه نتونی هیچی بگی.



بعدم رفت بالا سر مهتاب و کیرشو کرد تو دهن مهتاب. دهن مهتاب داشت جر میخورد و یکسره اوق میزد. وقتی کیرشو در میاورد مهتاب نفس نفس میزد و آب از دهنش می ریخت بیرون و سعید دوباره کیرشو تا ته میکرد تو حلقش. بعد اینکه حسابی دهن مهتاب رو گایید ، رفت بین پاهاش و یکدفه کیرشو تا ته کرد تو کسش. مهتاب دیگه تقریبا بیهوش بود و تکون نمی خورد. حدود 10 دقیقه داشت با شدت تمام تو کس مهتاب تلنبه میزد و صدای خوردن تخماش به کون مهتاب همه اتاق رو پر کرده بود. تا اینکه بالاخره ارضا شد و آبشو خالی کرد تو کسش. بعدم کیرشو کشید بیرون شلوارشو پوشید ولی پیراهنشو تنش نکرد. سیگارشو در آورد از تو جیب پیراهنشو رفت تو حیاط که احتمالا سیگار بکشه. مهتاب هم بیحال روی مبل بود و یه دست و یه پاش از لبه ی مبل آویزون بود. کسش هنوز باز بود و آب سعید ازش میومد بیرون. بعد از حدود 20 دقیقه تازه مهتاب چشماش رو باز کرده بود داشت سعی می کرد بلند بشه که یکدفه در باز شد و سعید با یه یارو دیگه اومدن تو. قبل از اینکه مهتاب بتونه کاری کنه دو نفره ریختن سرش و دوباره شروع کردن به گاییدنش. نفر دوم رو من نمیشناختم ولی سعید رضا صداش میزد و کیرش دست کمی از کیر سعید نداشت.



دونفری داشتن ترتیب زنم رو میدادن و اونم نمیتونست کاری کنه. نوبتی یکی تو دهنش تلنبه میزد و یکی هم تو کسش یا تو کونش. آخر سر هم سعید رفت زیر و مهتاب رو آورد رو خودش و کرد تو کسش بعدم رضا از پشت کرد تو کونش و زن بیچاره منو حسابی گاییدن. بعدم دوباره جفتشون آبشون رو توی کس مهتاب خالی کردن و لباساشون رو جمع کردن و رفتن. بعد حدود یک ساعت مهتاب بلند شده بود و خونه رو مرتب کرد و رفت حمام. و وقتی از حمام برگشت منم رسیدم خونه. فیلم رو زدم جلو و دیدم فردای اونروز هم سعید و رضا به زور وارد خونه شدن و دوباره ترتیب مهتاب رو به همون شدت دادن! ولی روز بعدش دیگه مهتاب از سر کار به خونه برنگشت و به منم خبر داده بود که میرم خونه مامانم رو مرتب کنم. حالا من موندم و فیلم گاییده شدن زنم ...



پایان

نوشته:‌ G4
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 75 از 125:  « پیشین  1  ...  74  75  76  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA