انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 76 از 125:  « پیشین  1  ...  75  76  77  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


زن

 
پیـــــمـــانـــــه پیـــــمـــانشـــــو نمـــــی شکنـــــه داداش ۱

مادرم از دست خوشگذرونیهای بابام دق کرد و مرد .. من و پیمانه تنها شده بودیم . خواهر دوقلوی من .. رفیق و همدمم . خواهری که همیشه با من و همراه من بود .. فقط تنها جایی که ما رو از هم دور می کرد مدرسه بود .. مامان خیلی دوستمون داشت .. حالا اون دیگه پیش ما نبود .. بابا زیاد به فکر بچه هاش نبود . در حدی دوستمون داشت که مزاحم عیاشی های اون نباشیم .. وضع مالیش خیلی خوب بود . یه مدتی خودشو علاقه مند به تحصیل ما نشون داد . در ایران خودمون این همه دانشگاه داشتیم ولی واسمون ردیف کرد که واسه ادامه تحصیل بریم مالزی .. من و پیمانه یه بار دیگه هم خونه و هم درس شده بودیم . دلمون گرفته بود . به یاد پدری که هیچوقت درکمون نکرد و مادری که برای همیشه رفت وتنهامون گذاشت .. مادری که حالا پیش خداست .. من و خواهرم خیلی صمیمی بودیم .. درددلامونوبا هم می کردیم ..نه من نیاز به این داشتم که با دوست دختر بازی وقتمو تلف کنم و نه اون که بخواد با پسرای هوسبازی باشه که بیشترشون زنو به چشم یه کالا نگاه می کنن . هر دومون واسه هم خیلی حرفا می زدیم .. از روحیه همجنسامون می گفتیم .. تا ده سالگی پیش هم می خوابیدیم تا این که اتاقمونو جدا کردن .. نمی دونم چی شد یه روز که سیزده سالمون بود بی اختیار در یه لحظه طوری همدیگه رو بغل زدیم و به هم چسبیدیم که می دونم همون جوری که من صدای تپش قلبشو می شنیدم و حرارت وجودشو حس می کردم اونم شق شدن کیرمو روبدنش حس می کرد .. و اون روز همدیگه رو بوسیدیم .. بوسه ای طولانی ...من و اون عاشقانه همدیگه رو دوست داشتیم .. وقتی که درخونه تنها بودیم همیشه یه حالت نیمه سکسی واسم داشت .. و این برام سوال بود که اگه این کارش خوبه چرا وقتی که مامان بابا هستن این کارو نمی کنه ... حالا من و اون در یه دیار غریب بودیم ..بابا کلی وثیقه گذاشته بود تا من از کشور خارج شم .. خیلی هم پارتی دیده بود ولی پول و سرمایه که باشه همه چی حله .. همین کارا رو می تونست داخل کشور هم انجام بده برای ما خرج کنه ولی نمی خواست که حرف مردم پشت سرش باشه و با فامیلا اونو محکومش کنن که مثلا داره زن بازی می کنه این جوری می تونست مخفی کاری کنه .. ما هم اعصابمون راحت تر بود . آپارتمانمون یه واحد شصت متری بود .. نمی دونم چرا وقتی که اون فضا رو دیدم و بوی غربتو حس کردم یه لحظه دلم گرفت به یاد مامان افتادم . از پدرم متنفر شدم .. اون مادرمو کشته بود ..جا به جا شدم .. با با کلی واسمون هزینه کرده بود تا سرخر و مزاحمی نداشته باشه .. تا دیگه هرروز شایدم هر هفته جای خالی مامانو با یه زن دیگه پر کنه . بغض گلومو گرفته بود . هق هق گریه امونم نداد . اشکام سرازیر شد . پیمانه هم می گریست . هنوز یک هفته ای به شروع کلاسها باقی بود . پدر از نظر مالی هیچی واسه ما کم نمی ذاشت .ولی زندگی که فقط این نبود . حاضر بودیم درسختی زندگی کنیم و این چنین گدای محبت نباشیم .. اما نه ..چرا من و پیمانه همو داشتیم . دیگه کسی نبود که ازش هراسی داشته باشیم که چرا این جوری لباس می پوشی و نمی دونم پسر که یه خواهر تو خونه اش داره نباید با شورت باشه و دختر نباید دامن کوتاه و فانتزی پاش کنه .. .. راستش به تماشای فیلم و ماهواره علاقه ای نداشتم . فقط ایران که بودیم یه بار از رو لپ تابم داشتم بر نامه های سکسی رو می دیدم که پیمانه سر رسید دستپاچه شده بودم نمی دونستم چیکار کنم . فکرم کار نمی کرد دو سه ثانیه کشید تا ذهنم کار کنه که باید از برنامه خارج شم ولی اون از اتاق بیرون رفته بعدا به روم نیاورده بود .. حالا من و اون یه تحت دو نفره داشتیم . شبا کنار هم می خوابیدیم . با هم حرف می زدیم .. از بچگی هامون می گفتیم . از آرزوهامون .. مامان خیلی دوست داشت منودر لباس دومادی ببینه و پیمانه رو عروسش کنه ولی به آرزوش نرسید .. اما حالا دوست نداشتم دوماد شم . هرچیزی رو که بین من و پیمانه فاصله مینداخت من ازش فاصله می گرفتم .. اونم در صحبتاش هیچوقت از این آرزوی مامان نگفت .. اونم دوست نداشت که از من جدا شه ..خیلی دلم می خواست بغلش کنم .. ببوسمش .. یکی دوشب اول فقط نوازشش می کردم . اونم با موهای من بازی می کرد . من و اون کاملا شبیه به هم بودیم . اون فقط موهاش بلند بود .موهای مشکی و صافی که خیلی بهش میومد . نازش می کرد . ابروهایی که توپر بود . چند بار خواست اصلاحش کنه .. کمش کنه ولی من نذاشتم ..
-پیمانه من عادت کردم که این جوری ببینمت
-داداش خسته نشدی ..
-نه برای چی ..
شب سومی بود که من و خواهرم کنار هم و در دیار غربت می خوابیدیم . اون تازه از حموم بر گشته موهاشو با سشوار خشک کرده بود .. بوی خوبی می داد . در اتاق بغلی باز بود و من واسه چند لحظه چش چرونی کرده و دیدم که سوتینشو در آورد و فقط یه تی شرت بلند تنش کرد .. یه تی شرت و یه شورت .. پاهای خوشگلشو تا مرز باسن انداخته بود توی دید داداشش .این واسه من غیر عادی نبود و همین طور واسه خودش . اما اون شب یه حس عجیبی داشتم . حس این که بغلش بزنم .. عشقمو با هوس هم بهش نشون بدم . ببینم طعم شیرین و لذت گناه تا چه حد می تونه ما رو در کنار هم داشته باشه .. منم شلوارکمو گذاشتم کنار و یه شورت فانتزی پام کردم . با یه رکابی که اونم واسه این بود که طبیعی به نظر برسه . اما شورت من خلاف شورت خواهرم ناپیدانبود .. ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
پیـــــمـــانـــــه پیـــــمـــانشـــــو نمـــــی شکنـــــه داداش ۲

اون شب انگار هر دو تامون یه آتیشی بودیم کنار هم .. انگار که باید می سوختیم .. ما تا حالا ساخته بودیم ..
-داداش نمی خوای بغلم بزنی ؟
رو کرد سمت من .. دستامو گذاشتم دور گردنش ..
-عزیزم راه نفستو نگیره ..
-نفسم توهستی .همه کسم توهستی ..
یکی از لامپای کم نور کناری روشن بود و می شد تا حدودی همه جا رو دید . حس کردم چشای اون همون حالت چشای منو داره .. خودموکنار کشیدم .. تا اون کیرشق شده موحس نکنه . اما پیمانه خودشوبهم چسبوند .
پیمانه : چرا ازم فاصله می گیری ..مگه من وتو نطفه مون یکی نبوده ؟ مگه با یک پیمانه طبیعت و زندگی ما ما با هم سرشته نشده ؟ مگه ما یکی نبودیم که خدا دو تامون کرد .. ؟ مگه روحمون یه روز در جسممون دمیده نشد ؟ حالا چرا ازم فاصله می گیری ؟
-من و تو که فاصله ای نداریم پیمانه ..
محکم تر بغلش زدم .. سفتی کیرمورو قسمت بالای کسش حس می کردم .. و این بار با حرارت لباشو بوسیدم . اونم با یه عطش خاصی لبامو می جوید . انگار بیشتر وقتا افکار ما دوقلوها با هم هماهنگی داشت دو تایی در یه لحظه سعی کردیم بلوز طرفو از سرش در بیاریم .. من و پیمانه فقط با یه شورت روبروی هم قرار داشتیم . اون فوق العاده حشری نشون می داد . اولین چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد سینه هاش بود .می دونستم سینه هاش کوچیکه ولی تا حالا از نزدیک ندیده بودمش . با محبت نگام می کرد .. و با هوس و التماس .. انگاری داشت زار می زد .. من تشنه اون سینه ها و اون بدنش بودم . ولی نمی خواستم بازم اشکاشو ببینم .. حس کنه که دارم ازش سوءاستفاده می کنم . با صدایی لرزون گفت
-خوشت نیومد ؟ فکر می کنی من دختر بدی هستم ؟ ..
سالها عشق و محبت و هوس خفته و بیدار ما خودشو نشون داده بود . لبامو گذاشتم رو یه طرف سینه اش و دستمو روسینه طرف دیگه . کاملا شل شده بود ..
-آخخخخخخخ پیمان .. پیمان دوستت دارم . دوستت دارم ..داداش عاشقتم .. .
سعی کرد دستشو برسونه به کیرم . خودمو کمی رو به بالا کشوندم . دستش از رو شورتم رسید به کیرم .. چقدر از ور رفتن اون دستا با کیر لذت می بردم .. دوست داشتم شورتمو بکشم پایین .. نوک سینه های خواهرم تیز شده بود .. در همین لحظه آبم همون داخل شلوار با سرعت هر چه تمام تر از کیرم زد بیرون .. جلوشو نگرفتم .. پیمانه همچنان با کیرم بازی می کرد .. هیچ جق زدنی تا به این اندازه آبمو نکشیده بود . کمی شل شدم . تمام وجودم غرق لذت شده بود . پیمانه لذت می برد . از این که تونسته به داداشش حال بده همچنان با کیرم ور می رفت ... منو غرق بوسه هاش کرده بود . خودمو کنار کشیدم .. از اون جایی که ارضا شده بودم تازه به ذهنم اومد که این کار درست نیست ..
-چراولم کردی .. چرا ادامه نمیدی ..
-پیمانه فکر می کنم این کارمون درست نبوده ..
-داداش بچه گول نزن .. حالا که خودت سبک شدی ؟
-من می ترسم پیمانه .. تو باید ازدواج کنی ..
وقتی این حرفو زدم انگار دنیا رو سرم خراب شده باشه .. هرگز دوست نداشتم خواهرمو با یه مرد دیگه ببینم . ببینم که یه علاقه خاصی به اون داره . و به غیر از من کسی هم هست که بهش فکر کنه . من خیلی حسود بودم .
پیمانه : مثل این که خیلی دوست داری از دست من خلاص شی . من که خیلی دوستت دارم . اصلا فکر اون روزی که یه دختر بیاد تو زندگیت و بین ما فاصله بندازه رو نمی کنم . مو بر تنم سیخ میشه ولی تو هم مثل بابایی .. مثل اون میشی ..
اشک از چشاش سرازیر شده بود .. بغلش کردم .
-پیمانه کی گفت من می خوام تنهات بذارم ؟ من فقط تو رو دارم .. تو هم فقط منوداری .. شاید خدا فراموشمون کرده .. نه نمیشه اینو گفت .. چون اون که ما رو از هم جدا نکرده ..
-پس چرا این رفتارو باهام داری . مگه منو دوس نداری ؟ می خوای از شرم خلاص شی ؟
-پیمانه من به جز تو به هیچ دختر و زن دیگه ای فکر نمی کنم . دیدی که الان هرکی به فکر خودشه . این همه فامیل داریم بعد از مامان یکی نیومده بگه چیکار می کنی . حالت چطوره .. توهمه چیز منی .. هم دوست دخترمی ..هم خواهرمی ..هم مامانمی .. پیمانه : من می خوام مامانی تو باشم ..
-مامانی ؟
-ناز ت باشم . عشقت باشم . من می خوام زنت باشم . چه جوری بهت بگم . این یه چیزیه که توی دلمه .من می خوام همه چیزت باشم ..
-هستی .. هستی پیمانه من ! خواهر ناز من ! من و تو تنها نیستیم . همین کافیه ..
-می خوام زنت باشم .. عروست باشم . می فهمی ؟ می فهمی داداش ؟ می دونی این یعنی چی ؟! ..
به شدت عصبی بود .. کنترلشو از دست داده بود . عشق و هوس گیجش کرده بود ..
-برام بگو یعنی چی ..
پیمانه : یعنی این که منو تو می تونیم با هم باشیم . با هم ..
-ببین خواهر! الان مثل گذشته باکره بودن یا نبودن مفهوم خاصی نداره .. می بینی یه زن بدکاره بعد از چند سال هرزگی یه ساعته میشه باکره یا مردایی پیدا میشن که زنو با همه شرایطشون قبول می کنن . پیمانه ! من تو رو با تمام وجودم دوست دارم . بیشتر از خودم . حاضرم خودم بیشترین سختی و رنجوبکشم ولی ناراحتی تو رو نبینم . اما می ترسم از روزی که بری و با یکی دیگه باشی ..
-یعنی همون ترسی رو که من ازت دارم ؟ تو پیمانه رو این جوری شناختی ؟
-خودت به کی میگی خواهر
-من بی وفا نیستم پیمان ! پیمانه پیمانشو نمی شکنه هر گز .. اگه دوستم داری اگه خواهر کوچولوتو که پنج دقیقه دیر تر از تو به دنیا اومده دوست داری پس دلمو نشکن ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
پیـــمانـــه پیـــمانشـــو نمـــی شکنـــه داداش ۳ (قســمت آخــر)

خواهرم دستشو گذاشت روی شورتم .. اونو از پام در آورد .. کیرمو که خیس بود گرفت توی دستش ..
-نه نه ..پیمانه این کارو نکن ..
ولی ساک زدنو شروع کرده بود . کیری رو که طعم منی می داد گذاشت دهنش وطوری هم اونو میک می زد که باقیمونده منی داخل کیرم رفت توی دهنش .. ولی اون با لذت و عشق داشت واسم ساک می زد . کمی خجالت کشیدم . کیرمو در آوردم . حس کرده بودم که نباید بیش از این خود خواه باشم . نباید ناراحتش کنم . باید به حرفش گوش کنم . آخه من و اون همدیگه رو داریم . دیگه می دونستم که اگه شورتشو بکشم پایین اون حرفی نداره .. همین کاروهم کردم .. باید پاهاشو باز می کردم تا اون غنچه نازشو می دیدم . وقتی پاهاش به هم چسبیده بود فقط قسمت روی کسشو می شد دید موهای مشکی ریز که بعضی قسمتهاش بور می زد هیجان منو زیاد کرده بود . لاپاشو باز کردم . باید ذره بین می ذاشتم تا اون شکاف کسشو می دیدم . موریزه های وسط کسش یه ابهت و زیبایی خاصی بهش بخشیده بود . با انگشتام لبه های کس رو باز کردم ... خیلی خیس نشون می داد . کسش اون قدر کوچولو و دخترونه بود که وقتی زبونمو رو کسش کشیدم نه تنها تمام کسشو لیس می زدم بلکه دو طرف زبونم می خورد به کشاله رونش .. من اینا رو توی فیلما دیده بودم . هیجان زیاد دیوونه ام کرده بود .
-اوه داداش.. باورم نمیشه .. که بیدار یاشم . همیشه این لحظاتو در خواب می دیدم .
-پیمان .. پیمان .. دارم از حال میرم . دارم می میرم ..
سرمو از رو کسش بر داشته و به چهره سرخ شده اش نگاه کردم ..
-پیمان من می خوام زنت شم .. زود باش .. حالا که خودم می خوام تو به من نه نگو .. می خوام منو تو دستای خودت فشارم بگیری .. کیرت رو فشارش بدی به کسم .. می خوام خون به پا کنی .. می خوام زیر سایه تو باشم .. عروس تو .. زن تو عشق تو .. بگو دوستم داری . اگه دوستم داری این کارو باهام می کنی .. نمی خوام فکر کنم که تا این جاشو اشتباه کردم .. اونو بغلش کردم . یک بار دیگه آتش هوس در من شعله ور شد . نفس نفس می زد . پنجه های کوچیک و دخترونه شو به سینه هام می فشرد ..
-اووووووووههههههه .. نههههههههههه داداش داداش ..
قلب منم به شدت می تپید .. تصمیم سختی بود .. این کار در خیلی از کشور ها شاید جرم محسوب نشه .. اگه بین من و اون بمونه آب از آب تکون نمی خوره .. منم دوست دارم مثل یه مرد سایه ام روسرش باشه .. من و اون حتی از رحم مادر هم سرنوشت مشترکی داشتیم . مادری که تنهامون گذاشته بود . ومثلث ما رو به هم زده بود .. چشاشو باز کرد .. روش قرار گرفتم . کیرمو در تماس با کسش قرار دادم . کیری که طولش یه چیزی بین پونزده تا بیست بود ..
-ووووووویییییی پیمان .. معطل نکن .. ببین دارم می لرزم .. از هوسه .. از خواهشه .. بیرحم .. بد جنس نشو .. تورو به روح مامان .. اون حالا داره ما رو می بینه واسه من و تو خوشحاله .. می دونه من و تو واسه همیشه کنار همیم ..
سرمو تکون دادم توچشاش نگاه کردم . شاید من خیلی بیشتر از اون می خواستم که نهایت عشق ما رسیدن به اوج هوس و تسلیم هر دومون باشه .. من تسلیم اون شم و اونم تسلیم من شه .. خودمو عقب کشیدم .. سر کیرمو گذاشتم وسط کسش.. یه دستمو گذاشتم پشت کمرش و دست دیگه رو پشت سرش .. آروم آروم به طرف جلو حرکت می کردم .. کیرم یه حرکتی توی کسش داشت .. تنگی رو حس می کردم . یه محیط خیس و لیز .. می دونستم در این حالت زمانی سینه هاش به سینه هام می چسبه و لباش رو لبام قرار می گیره که کیرم به انتها یا جایی رسیده باشه که پرده شو پاره کرده باشم . لحظه به لحظه کیرم حرکت آروم و میلیمتری خودشو در کس ادامه می داد .. خواهرم لباشو گاز می گرفت .. چشاشو باز و بسته می کرد ..
-آخخخخخخخخ به آرزوم رسیدم .. واااااااییییییی بالااخره زن داداشم شدم ..
حداقل نصف کیرم توی کس رفته بود . حس می کردم که باید اثرات خون رو کیرم نشسته باشه .. پرده اش پاره شده باشه .. اون خودشو به طرف من کشوند دستاشو دور گردنم حلقه زد .. و لبامون مثل لبای یک جفت عاشق پاک و بی ریا رولبای هم قرار گرفت .. کیر من با حرکت آرومش و لبام با حرکاتی نیمه آروم و تند این پیوند با شکوه رو جشن گرفته بودند ..
-پیمانه .. عاشقتم .. منم حس می کنم که شوهرتم ..و باید واسه همیشه تورو زیر بال و پر خودم داشته باشم ..
پیمانه با بوسه های من همچنان غرق هوس بود . کیرمو به آرومی از کسش بیرون کشیدم .. اون مقداری که توی کس فرو رفته بود غرق خون بود .. پاکش کردم .. گذاشتم عشقم کمی آروم بگیره .. براش حرف زدم .. خودم و اونو تمیز کردم .. واسه هم از راز های عشق و زندگی گفتیم . از این که دیگه دیوار فاصله ها بین ما شکسته شده . مهم نیست که ما چه نسبتی با هم داریم مهم اینه که می خواهیم چه نسبتی با هم داشته باشیم . واین ما هستیم که این حقو داریم که به عنوان یک انسان تعیین کنیم که خواست ما از هم چی باشه رفتار ما چی باشه .. یک بار دیگه کیرمو گذاشتم توی کسش .. و این بار سریع تر این کس تنگ و نازو می کردم ..
-حالا تو شدی عروس من .. همسر من ..
-می دونی من بیشتر از چی لذت می برم داداش ؟
-می تونم حدس بزنم
-پس تو هم فکر منو می خونی ؟ آره پیمانه .. شاید همیشه نه ولی گاه که حس می گیرم می تونم حست رو حس کنم ...
-فکر می کنی به چی فکر می کنم ..
-به این که من و تو اون قدر پاکیم که این پاکی رو با هم قسمتش کردیم .. همه چی همو واسه هم می خوایم و این اولین سکس زندگی ماست . اونو بین خودمون قسمت کردیم .اونو هدیه دادیم به خودمون . من و تو برای هم و به خاطر هم ..
-فدای تو .. این همون چیزی بود که من بهش فکر می کردم .. بهم بگو .. بهم بگو همیشه با من و برای من خواهی بود پیمان ..
-همیشه .. عروس خوشگل من .. مهربون ترین و پاک ترین عروس دنیا .. یه روزی برات قشنگ ترین هدیه ها رو می گیرم .. بهترینو ..
-هیچوقت نمی تونی هدیه دیگه ای بهم بدی که با ارزش تر از این هدیه ای باشه که حالا بهم دادی . تو خودت رو به من دادی .. دوستت دارم ..
پیمانه این بار دستاشو گذاشت روی کسش و وقتی که داشتم می کردمش اونو به طرف بالا کشید تا از تماس کیر من با دور کسش لت بیشتری ببره .. دستاش ول شد ..
-آه .. آه .. آههههههههه... آخخخخخخخخخخ کسسسسسم داداش ..
دستشو به دهنم نزدیک کرده بود .. انگشتاشو می لیسیدم .. چند تایی و دونه به دونه .. با کف دستم سینه هاشو آروم آروم می مالوندم .. با جیغ کشیدناش سرعتمو زیاد و زیاد تر می کرد .. خیسی غلیظ کسشو رقیق تر حس می کردم .. یهو آروم شد .. و منم دیگه نتونستم خود نگه دار باشم . خیلی آروم آبمو ریختم توی کس عشقم .. و با یه بوسه برای دقایقی به استقبال استراحت رفتیم . کون ناز پیمانه رو هم بی نصیب نذاشتم .. می خواستم حتی واسه دو بند انگشت هم شده کون پیمانه رو بکنم که بعدا راحت تر بتونه بهم کون بده .. کونشم کوچولو بود ولی می دونستم زیر کیر داداش و محبت های اون به زودی رشد می کنه . من و اون وارد دنیای جدیدی شده بودیم . با هم رفتیم حموم ..اون جا خودش داوطلب شد که بهم کون بده .. دلم نیومد به اون سوراخ ناز و ریز کونش بیش از حد فشار بیارم . می دونستم خواهرم داره ایثار گری می کنه .. کیرمو توی کونش نگه داشتم .. اون خیلی آروم کل کونشو حرکت می داد . همین واسه به آتیش کشیدن کیرم کافی بود .. برای سومین بار در اون شب انزال شدم .. و اون کیرمو پس از بیرون کشیده شدن از کونش ساک زد .. خواهر نازمو توی حموم شستمش .. اونم واسم لیف زد .. دلمون نمی خواست که این صبح به پایان برسه .. رفتیم تا بخوابیم .. اما هیشکدوم دوست نداشتیم با چشمانی بسته به صبح روشن فردا برسیم ..
-می تونم یه چیزی ازت بخوام پیمانه ؟
-چی می خوای ..
-بچه های کلاس که همه شون ایرونی نیستند .. تازه هم باشن .. کی به کیه .. من و تو خودمونو زن و شوهر معرفی کنیم چه طوره ..
-از این بهتر نمیشه . چه خوبه این حس قشنگو به این صورت به همه هم نشون بدیم . هر چند من به هیچ پسری رو نمیدم ..
-و من هم به هیچ دختری ..
-داداش .. اگه دوست داشته باشی من دوست دارم یه کاری انجام بدم
-چیه ..
-پیش نامحرم روسری مو از سرم بر نمی دارم و لباسایی نمی پوشم که یه وقتی تحریک کننده باشه ..
-پیمانه عزیزم ..
-می دونم چی می خوای بگی پیمان ..
-پس بیا با هم بگیم .. با هم .. حرف دلمونو با هم بر زبون بیاریم ..
من و پیمانه : دوستت دارم دوستت دارم .. دوستت دارم ..... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
ضربدری>> زوج سکسی قسمت اول

.سلام امسال اتفاقي برام افتاد كه باور كردنش هم برام سخته هم لذت بخش
اميدوارم باور كنيد. تا حالا داستانهاي سكس ضربدري خونديد. نميدونم چقدر با
شما اين داستانهابازي ميكنه اشكانم28 ساله و زنم سميرا 25 ساله خانواده زنم
خيلي باكلاس هستند مادر زنم هميشه با دامنهاي كوتاه تا بالاي زانو جلوي من و
باجناقم حتي پسرش و شوهرش ميگرده.خواهر زنم هم همينجور حتي بارها شده كه من
شورتش رو ديدم.برادر زنم هم دو ساله كه با دختري به نام نگين كه خيلي مودب و
متينه ازدواج كرده.ما با هم خيلي خودموني هستيم و اگثر شبها پيش هميم يا ما
خونه باجناقم هستيم يا اونا خونه ما يا برادر زنم با نگين خونه ما هستند يا
ما اونجا بعضي شبها هم خونه مادر زنم هستيم خلاصه با هم رودرواسي نداريم و
خوش ميگذرونيم .
اتفاق مهم كه در زندگي من افتاد از شبهاي سرد زمستون شروع شد موقعي كه بقول
گفتن سنگ ميتركيد.شبي كه تو خونه با سميرا مشغول پاسور بازي كردن بوديم زنگ
خونه به صدا در اومد آيفونو كه برداشتم برادر زنم بود .راستي يادم رفت بگم
اسم برادر زنم آرمان و شغلش هم همكار خودمه ما تو كار صادرات گل
هستيم.درامدمون هم بد نيست .با تمام سختي ها و مشكلاتي كه داره شغل خوبيه و
خدا رو شكر تا حالا هم موفق بوديم . از مطلب دور نشويم به زنم گفتم برادرته
نميخاي لباساتو عوض كني چون لباساش خيلي باز بود يه منيژوپ پاش بود با يك تاپ
توري. گفت نه اشكال نداره برادرمه كسي كه نيست منم چيزي نگفتم كه در باز شد و
آرمان با نگين خانم آمدن داخل بعد از سلام و روبوسي همه نشستيم و مشغول حرف
زدن بوديم.هواي سرد بيرون راهي براي داخل آمدن نداشت هوا خنه كاملا گرم و
بقول معروف ملس بودكه يكباره نگين به سميرا گكفت گرممه لباس خونگي داري بهم
بدي سميرا گفت آره عزيزم بيا بهت بدم لباساتو عوض كن همين كه سميرا پاش رو از
روي اون يكي پاش انداخت كه بخواد بلند سه دامن كوتاش سر خورد تا بالاي باسنش
بالا رفتو كاملا شورت سفيد توريش خود نمايي كرد ناگهان متوجه نگاهاي آرمان
ميون پاهاي خاهرش شدم ولي اصلا به روي خودم نياوردم آنها بلند شدند و رفتند
به طرف اتاق كه آرمان بلند گفت آبجي از همون لباسهايي كه ميپوشي تو خونه به
نگين بده يك لحضه جاخوردمو گفتم مگه آرمان لباساي سميرا قشنگه كه ميگي از اون
مدل به نگين بده آرمان گفت اشكان جان زن هميشه بايد توخونه زيبا بگرده تا
شوهرش حال كنه منم كه ديگه كم آورده بودم چيزي نگفتم .چند دقيقه اي گذشت كه
ديدم سميرا از اتاق اومد بيرون و گفت داداشي نگين ميگه جلوي آقا اشكان روم
نميشه چكار كنم كه آرمان از سر جاش بلند شد و گفت چي رو روش نميشه آلان ميرم
ميارمشو و رفت سمت اتاق سميرا هم پشت سرش رفت سمت اتاق در كه بسته شد ديدم
صداي پچ پچ مياد بلند داد زدم آرمان اذيتش نكن بزار هر جور ميخاد لباس بپوشه
كه ناگهان در باز شد و و آرمان دست نگين رو گرفته بود و از اتاق بيرون اومدن
تا لباس نگين رو ديدم شوكه شدم بله همان لباس سميرا بود كه نگين تن داشت همان
منيژوپ با تاپ توري اومدن بشينن آرمان يه تنه كوچك به نگين زد و نگين همونجا
روبروي من افتاد روي كاناپه طوري كه وسط پاش باز شد و تونستم قشنگ شورت آبيش
رو ببينم چه صحنه اي بود يكدفعه آرمان گفت اشكان زنم قشنگ شده يا نه گفتم
نگين خانم هميشه قشنگ بوده و هت كه آرمان گفت ديدي گفتم نگين خانماشكان
ناراحت نميشه بخاطر همين بود كه خواستم لباس سميرا رو بپوشي . يك لحظه فهميدم
كه سميرا داخل اتاق جلوي داداشش لخت شده و لباساش رو به نگين داده .
داشتم ميگفتم وقتي نگين رو با لباس سميرا ديدم اونم با اين وضعيت داشتن هنگ
ميكردم كه يكباره صداي سميرا به گوشم رسيد كه من رو صدا ميزد بلند شدم و به
داخل اتاق رفتم كه ديدم سميرا ميگه اين لباسو بپوشم . چشام داشت در ميومد اره
اين همون لباسي بود كه هفته پيش براش گرفته بودم لباس شب توري مشكي كه حتي
سوتين هم زيرش نداشت و كاملا سينه هاش مشخص بود و بلنديش كمي پايين تر از
شورتش بود ولي از دو طرف چاك داشت تا روي باسنش من كه داشتم بد نگاه ميكردم و
سميرا متوجه نگاه من شده بود گفت كجايي مگه منو با اين لباس نديدي گفتم چرا
ولي اين لباس كه مال خوابه اينجا هم كه داداشت و زنش هستند . گفت باشه درش
ميارم . كه ناگهان برقي تو زهنم گذشت و گفتم از نظر من ايرادي نداره هر جور
كه راحتي و از اتاق اومدم بيرون.
وارد حال كه شدم ديدم آرمان نيست و نگين تنها نشسته . پرسيدم نگين خانم آرمان
كجاست گفت رفت مشروب بگيره و بياد. من كه مشروب خوردن با خانواده زنم برام
عادي بود و خيلي وقتي با آرمان و باجناقم و مادرزنم خواهرزنم و سميرا كنار هم
لبي تر ميكنيم بگزريم اومدم سر جاي قبلي نشستم . كه نگين گفت سميرا كجاست
گفتم داره لباسش رو ميپوشه تو كه لباس زنم رو ازش گرفتي ناقلا گفت شرمنده
اشكان جان آرمان اينجوري خواست . شميرا خودش تمام وسايل پذيرايي رو آورده بود
و داشت تو اون هواي سرد بستني ميخورد كه مقداري از بستني از زير قاشقش چكيد و
افتاد روي رون پاش كه يكباره گفت واي چه سرده سريع دستمال كاغذي رو بهش دادم
تا پاش رو تميز كنه اونم پاش رو ازهم باز كرد تا جاي بستني رو پاك كنه كه
مجددا اون شورت آبيش خود نمايي كردمن همينجور داشتم نگاه ميكردم كه نگين
متوجه نگاه من شد و سريع پاشو بست و يك نگاه منظور دار به من كرد تو همين حين
سميرا با اون لباس زيباش از اتاق بيرون اومد و كنار نگين نشست و يكباره گفت
شرمنده نگين جان تو هم افتادي تو زحمت نگين گفت نه بابا زحمت چيه كاري نكردم
من شرمنده كه لباساتو تن كردم ولي اين لباستم خيلي قشنگه سميرا گفت ممنون
ميخواي اينو بهت بدم كه نگين گفت نه همين خوبه و مشغول حرف زدن و خنديدن شدن
تقريبا نيم ساعتي گذشت كه ديدم دارن در ميزنن كه سميرا گفت حتما آرمانه خدا
كنه خوب چيزي گرفته باشه تازه اونجا فهميدم كه سميرا خبر داشته كه داداشش
ميره براي گرفتن مشروب. در رو باز كردم و و آرمان با يك پلاستيك سياه وارد شد
كه توش يك شيشه ويسكي اسبي بود به همه سلام داد و يك نگاه به سميرا انداخت و
گفت خواهرم رو ببين چه ناز شده تو ازين لباسها داشتيو به زن من ندادی؟ سمیرا
خنده اي كرد و گفت خجالت بكش جلوي اشكان آخه همين لباسها هم كه برشه زشته
جلوی شوهرم من كه اين لباس رو تن كردم آخه تو داداشمی و اشكان شوهرمه كه
يكباره آرمان گفت بريز دور اين عقايدو بزار تو زندگي حال كنيم ضمنا آرمان
چيپسو پفك هم گرفته بود.يك باره گفت كي ساقي ميشه كه سميرا گفت حالا نه بزار
برای بعد از شام همه قبول كردن شام رو هم جاتون خالي دور هم خورديم و اومديم
نشتيم رو زمين تا بساط مشروب رو اماده كنن زنها .
با آرمان گرم صحبت فروش گل بوديم كه زنها با سيني پر از مخلفات اومدن و نشستن
سميرا كنار من و روبروي داداشش نگين هم كنار آرمان و روبروي من يك دفعه ديديم
كه همه چيزو آوردن الا ويسكي رو كه همه زدن زير خنده نگين گفت من ميارم
دوباره همون صحنه تا پاهاشو كه چهار زانو زده بود باز كرد كه بلند شه همه جاش
رو ديدم آرمان هم متوجه شد . نگين رفت مشروبو آورد و نشست گفتم من ساقي ميشم
سميرا گفت كه خواهش ميكنم براي ما زنها زياد نريزيد گفتم باشه كه يكباره
آرمان گفت نگين بايد امشب زياد بخوره منكاري ندارم منم گفتم پس ساقي خودت
آرمان جوناونم ازم شيشه رو گرفت و پيكها رو پر كرد به ناچار همه سر كشيدن
تعجب كردم كه سميرا و نگين كه معترض بودن هم چيزي نميگفتندو پيكاشونو سر
ميكشيدند چهار پنج تا پيك رو كه خورديم ديگه احساس كردم كه هم خودم و هم زنها
و آرمان گرم شديم نگار سرش رو گذاشته بود روي شونه هاي آرمان و حالا كه اين
دامن كوتاش ديگه تا بالاي كونش بالا رفته بود و چون چهار زانو نشسته بود
كاملا شورتش پيدا بود و اعتنا نميكرد آرمان هم كه كاملا متوجه شده بود و يك
دستش روي پاي نگين مالش ميداد و بعضي وقتي كه متوجه نگاه من روي پاي زنش
ميديد دستش رو تا روي شورت نگين هم ميكشيد. سميرا هم كه ديگه تعادل نداشت
همين طور دراز كشيد كه يكدفعه لباسش تا بالاي شورت توري سفيدش بالا رفت من هم
كم نياوردم و دستم رو گزاشتن لبه شورت زنم و پيك بعدي رو سه نفري سر كشيديم

ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
ضربدری>> زوج سکسی قسمت دوم

داشتم ميگفتم زنم بي حال رو زمين دراز كشيد و من دستم رو لبه شورتش گذاشتم كه
يكباره چيزي ديدم كه باورش برام سخت بود برادر زنم با يك چشمك بهم اشاره كرد
كه بيام پيشش از جام بلند شدم و رفتم كنار اونها نشستم نگين كمي خودش رو
جابجا كرد كه مثلا جاي من هم بشه زنم كه چشماشو بسته بود و دراز كشيده بود
تكوني خورد و پاهاشو كه به صورت چهار زانو بود دراز كرد . كه يكباره آرمان از
سر جاش بلند شد و گفت فكر كنم حال سميرا خوب نيست و با سوال از من پرسيد
ببرمش تو اتاق.يه نگاه به نگين كردم كه ديدم دامن كوتاهش كه همون مينيژوپ زنم
بود تا زير باسنش بالا رفته و تمامي شورت و رونش پيداست . شهوت تو تمامي
وجودم موج ميزد . به آرمان نگاه كردم كه ديدم داره ميخنده گفت حالا ببرمش يا
نه گفتم هواست بهش باشه .آرمان كه انگار دنيا رو بهش داده بودن يه دستش رو
گذاشت زير سر سميرا و با اون دستش سميرا رو بلند كرد و انداختش رو دوشش و
همينجور كه ميرفت داخل اتاق و دستش رو باسن سميرا بود رو كرد به نگين و به من
گفت هواست به زن من باشه اينقدرم لاي پاشو نگاه نكن با نگاه كردن كه كاري
درست نميشه نگين كه داشت با اين حرفهاي آرمان آب ميشد گفت برو گمشو پرو آخه
تو چقدر بيشعوري دستت هم رو كون خواهرت بردار كه آرمان گفت خواهر خودمه هر
كاري كه دوست داشته باشم باهاش ميكنم و به من گفت با اجازه كه گفتم تو ديگه
نميخاد اجازه بگيري. آرمان رفت تو اتاق و دررو بست .ترسيده بودم چون سميرا
حتي تكون هم نخورد گفتم نكنه بيهوش شده باشه ولي ديگه اعتنا نكردم . نگاهي به
نگين كردم و با هم خنديديم نگين گفت ديدي اين شوهر من چقدر هيزه از خواهرش هم
نميگزره گفتم اي بابا بزار راهت باشن ول كن از خودت بگو مشروب روت اثر گذاشته
ميخواي برات بريزم كه گفت حالا كه اسرار داري بريز تا باهم بخوريم دو تا پيك
ريختم و به سلامتي آرمان و سميرا خورديم دلم ميخاست دستم رو روي شورتش بزارم
آخه خيلي راحت نشسته بود. دل رو زدم به دريا و يواش دستم رو روي پاش گذاشتم
كه نگاهي معني دار بهم كرد و چيزي نگفت دستم عرق كرده بود و يواشكي سرش رو
آورد كنار گوشم و گفت دستت چرا عرق كرده خجالت ميكش .پرو تر شدم و دستم رو
ليز دادم تا به شورت آبي قشنگش رسوندم و همونجا نگه داشتم و با انگشتم روي
كسش مالوندم داشت يواش يواش ميخنديد كه يباره گفت اين شرم و حيات منو كشت
بزار راحتت كنم و بلند شد و از زير دامن شورتش رو كشيد پايين و انداخت اون
طرف و چهار زانو نشست دستم رو گرفت و گفت بيا اينقدر خجالت نكش و گذاشت رو
كسش باور كنيد انگار كس دختر هاي 12 ساله بود حتي يك نخ مو هم نداشت نرم نرم
كمي باهاش بازي كردم و صورتم رو جلو بردم تا ازش لب بگيرم كه لب اساسي بهم
داد و هنوز داشتم كسش رو ميماليدم صداهايي از تو اتاق خواب ميومد كه نظر
هردومون رو جلب كرد خنده كرديم و گفتم بيا لباسهامونو در بياريم ببينيم اونها
چكار ميكنن گفت تو صبر كن و تاپشو از زير در آورد نميدونين چي ديدم سينه كه
نبود صحبت كردت راجبش سخته . دامن كوتاهش رو پايين كشيد حالا اون نگين مودب و
نجيب لخت لخت جلوم ايستاده بود كيرم به آخرين حد انازه خود رسيده بودجلوي پام
نشست و گفت اجازه ميدين آقا اشكان شلوارك تون رو بيرون بيارم سرس از روي
رضايت تكون دادم و با يك حركت ملايم شلواركم پايين اومد كيرم مثل فنر از جاش
پريد و درست روبروي صورت نگين قرار گرفت نگاهي به صورتم كرد و هر دو خنديديم
و يواش كيرم رو تو دستاش گرفت و بدون مقدمه كرد تو دهنش كيرم يه 16 ساتي ميشه
و شروع كرد به ساك زدن چنان با مهارت ساك ميزد كه داشتم ديوونه ميشدم خودم تك
پوشم رو از تنم بيرون آوردم و حالا هر دو لخت لخت شديم ول كن نبود و داشت
وحشيانه ساك ميزد دستش رو گرفتم و بلندش كردم لبي ازش گرفتم و گفتم بريم
ببينيم اونها چكار ميكنن نگين هم گفت باشه بريم به اتااق كه رسيديم دلم داشت
از سينم ميومد بيرون آخه فكي اينكه الان تو اتاق چي ميخوام ببينم داشت روانيم
ميكرد نگين هم حال و اوضاش كمتر از من نبود دستگيره در رو گرفتم و يواش در رو
باز كردم داخل اتاق چيزي رو ديدم كه كساني كه طعم خوش سكس ضربدري رو چشيدن
ميدونن من چي ميگم. سميرا و آرمان به حالت 69 داشتند براي هم ساك ميزدند كس
زنم درست روبروي من و نگين بود در اتاق كاملا باز شد و آرمان سرش رو بالا
آورد و من و زنش رو كنار هم لخت ديد لبخند شيطنت آميزي كرد و با اشاره به ما
فهموند بياييم طرفش خواهر و برادر داشتند همديگه رو ساك ميزدند پاهاي سميرا
180 درجه باز شده بود به كنار آرمان كه رسيديم آرمان كير من رو گرفت تو دستش
و كمي بالا پايين كرد مقداري آب از كيرم بيرون اومد كه با انگشتش اونو برداشت
و رو كس زنش كشيد ............ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
ضربدری+ زوج سکسی قسمت سوم

داشتم ميگفت آرمان آب كيرم رو روي كس زنش كشيد و دوباره خنديد و گفت راحت
باشين و دوباره سرش رو روي كش سميرا گذاشت و شروع كرد به ساك زدن سميرا هم
كير داداشش رو از دهنش بيرون آورد و متوجه حضور ما شد به من گفت اشكان ناراحت
نشي گفتم تو كه راحتي حالا هم راحت باش و دوباره شروع كرد به ساك زدن منم
نگين رو روي تخت كنار سميرا خوابوندم و شرع كردم به كس خوردن سميرا و نگين
داشتند كير من و آرمان رو ميخوردند و ما دو تا كس زنهاي همديگه رو ساك ميزديم
آرمان از روي سميرا بلند شد و درست روبروي كس زنم ايستاد و از من پرسيد اجازه
ميدي كسش رو بكنم نگاهي به كس سميرا انداختم كه تا اونجايي كه من ياد داشتم
جز كير من تا به حال كيري توش نرفته بود . سميرا هم گفت اشكان اجازه بده ديگه
آرمان داداشمه غريبه كه نيست تازه زنشم كه داده بهت تا باهاش هر جور كه
ميخواي حال كني .منم گفتم اشكالي نداره من كه چيزي نگفتم آرمان هم انگار دنيا
رو بهش داده بودي كيرش رو با آب دهنش خيس كرد و گذاشت دم كس سميرا و بالا و
پايين ميكرد كه يكباره كيرش رو تا دسته تو كس سميرا فشار داد سميرا آهيكشيد و
آرمان شروع كرد به تلمبه زدن به نگين گفتم آماده اي اونم سرش رو به علامت
رضايت تكون داد و به آرمان گفتم با اجازه آرمان جان ميخوام بكنم آرمان هم گفت
اجازه هم نميگرفتي نگين مال خودته هر كاري دلت ميخاد با كس زنم بكن تازه من
هفته ديگه دارم ميرم شيراز براي خريد گل. نگين رو بيار خونه و هر سه تايي با
هم حال كنيد . منم كيرم رو خيس كردم و يواش يواش تو كس كوچك نگين فشار دادم .
و شروع كدم به تلمبه زدن حالا ديگه كس زنم مثل دهنش كه داشت تا چند دقيقه قبل
كير داداشش رو ساك ميزد بازو بسته ميشد. آرمان هم داشت تلمبه ميزد من هم
همينجور يواش به آرمان گفتم نگين از كون هم ميده گفت آره بابا بكنش نگين رو
رو برگردوندم و كيرم رو روي سوراخ كونش كونش گذاشتم و با اولين فشار كيرم تا
نصفه رفت تو البته كيرم خيس خيس كردم نگين هم آهي كشيد و داشتم تلمبه ميزدم و
به كس دادن زنم نگاه ميكردم كه آرمان سميرا رو برگردوند تا از كون بكنه ولي
سميرا گفت نه من از كون نميدم راست ميگفت اصلا از كون حال نميداد به سميرا
گفتم اشكال نداره دردش كمه ولي بازم مخالفت ميكرد كه از كون نگين كشيدم بيرون
و نشستم روي كمر سميرا و با اشاره به آرمان گفتم زود باش بكن تو كونش آرمان
هم يه تف اداخت رو سوراخ كون زنم و كيرش رو فشار داد تو كون سميرا صداي داد
سميرا بلند شدو التماس ميكرد منم محكم زنمو گيفته بودم تا تكون نخوره چند
دقيقه اي كه گذشت سميرا ديگه راحت شده بود و از روي كمرش بلند شدم و اومدم
سراغ نگين و دوباره كيرم رو تو كونش جادادم شهوت به اوج خود رسيده بود داشت
آبم ميومد به نگين گفتم دارم ميام كه نگين گفت بريز توش ولي آرمانگفت نه صبر
كن كيرش رو از تو كون سميرا كشيد بيرون و كرد تو كسش و گفت بيا كيرت رو بكن
تو كون زنت اونجا خالي كن آخه كون خواهرم كوچيكهمنم اومدم بالاي سرشون و كيرم
رو تو كون سميرا فشار دادم دوباره درد كمي سراغ سميرا آمد. حالا من و آرمان
داشتيم سميرا رو از دو طرف ميكرديم چه حالي ميداد آبم داشت ميومد كه محكم
فشار دادم و تمام وجودم داشت از كيرم خارج ميشد صداي بلند آرمان منو به خود
آورد كه در همون آرمان آبشو تو كس زنم كه خواهرش هم بود خالي كرد و سمسرا
بلند شد گفت كثافت قرص كه نخورده بودم و سريع رفت بيرون راه كه ميرفت از كسش
آب كير آرمان بيرون ميريخت .نگاهي به هم كرديم و زديم زير خنده . نگاهي كردم
ديدم نگين هنوز ارضاع نشده سريع پريدم روش و كيرم كه راست شده بود رو دوباره
كردم تو كس نگين آ«مان خم داشت من و زنشو نگاه ميكردتلمبه زدنمو تند كردم كه
ديدم زير دستام داره ميلرزه فهميدم به اورگاسم رسيده داشت دوباره آبم ميومد
كه به نگين گفتم دارم ميام اونم گفت بريز تو كسم مثل آرمان كه تو كس زنت آبشو
خالي كرد منم همين كاررو كردم و آّمو تا آخرين قطره تو كسش ريختم . و همينجور
روش خوابيدم آرمان هم بلند شد و زد رو پشتم گفت خسته نباشي كس زنم بهت حال
داد. منم گفتم دستت درد نكنه عالي بود .ادامه دارد........
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
ضربدری+ زوج سکسی قسمت چهارم

.اون شب به پايان رسيد و من و سميرا اولين سكس ضربدري رو با آرمان و نگين
تجربه كرديم بعد از اينكه زنم قرص ضد حاملگيش رو خورد همينجور لخت به داخل
اتاق اومد و من و آرمان هم كنار هم نشسته بوديم و داشتيم اتفاقهاي شب رو مرور
ميكرديم و ميخنديديم آرمان ميگفت من از اينكه زنم تو مهمونيها با چه لباسي
بگرده ناراحت نميشم بلكه خودم هم پيشنهاد ميدم كه نگين سكسي ترين لباسهاشو
بپوشه ولي خود نگين رعايت ميكنه منم چيزي نميگم البته دوستام چند باري كه من
و نگين رو تو پارتي ها ديدند از زنم تعريف ميكنند و به من پيشنهاد سكس ضربدري
رو دادند اما من كه به نگين گفتم نگين قبول نكرد حالا هم نميدونم چي شد كه
قبول كرد با تو سكس داشته باشه من كه وقتي ديدم كنار در با نگين لخت ايستاده
بودي انگار دنيا رو بهم داده بودن. گفتم آرمان من هم وقتي اون لحظه ديدم كه
داري با اشتها كس زنم رو ميخوري خيلي حال كردم البته شما خواهر و برادريد
اشكالي هم من نميبينم ولي سئوال نكردم كه قبلا هم با سميرا سكس داشته يا نه.
تو حال صحبت بوديم كه ديديم نگين از حمام اومده و تمامي لباسهاشو تن كرده اما
ما سه نفر لخت بوديم كه آرمان گفت نگين چه كار كردي نگين كه شوكه شده بود و
به دورو برش نگاه ميكرد ميگفت مگه چكار كردم كه آرمان گفت ما هر سه لختيم تو
لباس پوشيدي يالا زود باش لباساتو در بيار ميخايم بشينيم دور هم نگه به سميرا
بكن ياد بگير سميرا هم گفت چكارش دارين بزارين راحت باشه آرمان گفت نه اشكان
بيا تا با هم نگين رو لخت كنيم و يه چشمك به من زد نگين تا خواست فرار كنه
آرمان گرفتش و به من گفت زود باش دامن و شورتش رو در بيار و من تويه چشم به
هم زدن دامن و شورتش رو با هم كشيدم پايين و خدش هم تاپ و سوتينش رو در آورد
و آرمان گفت حالا شد و هر چهارتا خنديديم ديگه حسابي خوابمون ميومد و كنار هم
خوابيديم سميرا وسط من و داداشش نگين هم سمت چپم خوابيد آرمان هم دستش رو
گذاشت رو كس سميرا و خوابيد صبح كه از خواب بيدار شدم ديدم همه خوابند و تا
بلند شدم نگين هم از خواب بيدار شد پشت سرش سميرا و آرمان هم از خواب بيدار
شدند بعد از خوردن صبحانه آرمان و نگين از ما خداحافظي كردند و رفتند خونشون
من هم لباسامو تن كردم و به گل فروش رفتم اون روز آرمان به من زنگ زد و گفت
من نميتونم بيام و خسته هستم بعد از كار به خونه اومدم و همش تو فكر كارهاي
ديشب و صحبتهاي آرمان بودم به خونه كه رسيدم ديدم هنوز سميرا لباس نپوشيده و
داره لخت كار راه ميره و كاراشو ميكنه بهد از سلام و احوالپرسي به سميرا گفتم
ديشب بهت خوش گذشت سميرا هم گفت تو ناراحت شدي گفتم نه اصلا و خنده اي كردم
كه سميرا منو تو بغل گرفت و گفت اشكان خيلي دوست دارم كه ديشب سكسمو خراب
نكردي خيلي بهم خوش گذشت و تا به هال اينقدر حال نكردم راستي تو چطور بهت خوب
نگين حال داد گفتم آره نگين تو كس و كون بي همتا ست بهد يباره از دهنم پريد و
گفتم دوست داري دوباره تجربه ضربدري داشته باشيم كه سميرا گفت اگه تو راضي
باشي چرا كه نه بعد بغلش كردم و نهر رو خورديم و خوابيديم بعد از ظهر بود كه
صداي زنگ در كوچه به صدا در اومد از تو آيفون كه نگاه كردم ديدم معمور برقه
ميخاد كنتور برق رو بخونه كه بكباره فكري از تو زهنم گذشت به سميرا گفتم برو
تو در رو باز كن گفت آخه من لباسام ناجوره راست ميگفت قفط يك دامن كوتاه تا
زير شورت و يك تاپ توري بدون سوتين تنش بود گفتم اشكالي نداره ميخوام ببينم
كه چجوري بهت نگاه ميكنه سميرا كه متوجه منظور من شده بود خنده اي كرد و گفت
باشه ولي تو نيا و يواشكي نگاه كن ببين كه چكارمي كنم گفتم باشه و سميرا رفت
و در رو باز كرد مامور برق بدون اينكه نگاه كنه اومد تو و داشت كنتر برق رو
نگاه ميكرد كه سميرا گفت اين برج زياد مصرف داشتيم مرده كه تا حالا چيزي
نديده بود تا برگشت و زنمو تو اون لباس ديد مات داشت پا ها و سينه هاي زنمو
نگاه ميكرد كه گفت نه مصرفتون زياد نيست شما مواضب باشيد با اين لباسها سرما
نخوريد كه سميرا گفت نه نترسي سرما هم بخورم شوهرم گرمم ميكنه و گفت مگه
لباسام چشه مرده گفت نميخواستم جسارت كنم براي خودتون گفتم سميرا هم گفت تو
كه همش داري با نگاهات جسارت ميكني مرده هم يه نگاه به دورو برش انداخت و
دستش رو دراز كرد سمت سينه سميرا و سينه راست زنمو شروعه كرد به مالش دادن
داشتم از شق درد ميمدم كه سميرا گفت همش سينه كه نميشهو دامنشو داد بالا
اونوقت بود كه فهميدم سميرا شورت هم پاش نيست و مرد سرش رو آورد پايين و كس
زنم روبروي صورتش بود سميرا هم بك پاشو بلند كرد گذاشت رو پله مامور برق هم
انگار كس نديده ها شروع كرد به كس زنم رو خوردن چند ثانيه اي بيشتر نگذشته
بود كه سميرا گفت الان شوهرم مياد برو بيرون مامور برق هم شماره موبايلش رو
به سميرا دادو با كيري شق شده از خونه رفت بيرون تا در خونه بسته شد اومدم
كنار سميرا و هر دو زديم زير خنده اون روز گذشت و به سميرا گفتم شمارشو نگه
دار باهاش كار دارم سميرا هم گفت تو هم نميگفتي نگهش ميداشتم و دوباره
خنديديم فردا عصر كه تو خونه داشتم روزنامه ميخوندم تلفت خونه زنگ خورد و
گوشي رو برداشتم خواهر زنم بود كه گوشيرو به سميرا دادم بعد از تمام شدن تلفن
سميرا گفت براي فردا نهار مارو دعوت كرده خونشون كه بازم برقي تو زهنم زده شد
و دوباره طرز نشستن و بلند شدن خواهر زنم كه شورتشس رو كه ديدم و شوهرش هم
متوجه ميشد و چيزی نميگفت تو ذهنم اومد كه گفتم شايد بشه كاري
كرد...........ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
ضربدری ..زوج سکسی قسمت پنجم

اون روز و كارهاي سميرا با اون مامور برق گذشت فرداي اون روز كه تو خونه
داشتم روزنامه ميخوندم تلفن خونه زنگ خورد و گوشي رو برداشتم خواهر زنم بود
كه گوشيرو به سميرا دادم بعد
از تمام شدن تلفن سميرا گفت براي فردا نهار مارو دعوت كرده خونشون كه بازم
برقي تو ذهنم زده شد و دوباره طرز نشستن و بلند شدن خواهر زنم كه شورتش رو
ديدم و شوهرش هم متوجه ميشد ولي چيزي نميگفت. گفتم شايد بشه كاري كرد و به
سميرا گفتم به به سمانه خانم چه عجب ما رو دعوت كرد و سميرا گفت مگه تا حالا
دعوتت نكرده گفتم چرا ولي سمانه از آرمان خوشش نمياد چرا تا فهميده آرمان و
نگين اينجا بودن ميخواد ما رو دعوت كنه نكنه خبريه سميرا هم گفت نه خبري نيست
نكنه هوس آبجي سمانه رو كردي من هم خنده اي كردم و گفتم اگه بشه كه بد نيست
سميرا هم خنده اي كرد و گفت اي چشم هيز و رفت تا توي آشپز خونه به كاراش برسه
سمانه 23 سال داره و تازه عروسه واز نظر هيكل و اندام حرف نداره تنها عيبي كه
داره اينكه اصلا هواسش به كارهاش نيست بعضي وقتا طوري جلوي من خم ميشه كه
مثلا تعارف ميوه يا شيريني كنه كاملا سينه هاشو ميبينم يك بار هم اينقدر اين
تاپش يقه گشاد بود كه يكي از سينه هاش از تو تاپش افتاد بيرون من تو اون
روزها اصلا به اين چيزها اهميت نميدادم و بي خيالي تي ميكردم شوهر سميرا يك
فرش فروش قهاره البته سن و سالي نداره ولي كلا ادم خوش چهره و هيكليه قديما
براي پدرش كار ميكرده اما تو 2 يا 3 سال خودشو جمع كرده و هالا براي خودش كسي
شده سنش 26 ساله شايد تعجب كنيد البته ما هم روزاي اول ازدواج و خواستگاري
فكر ميكرديم براي باباش كار ميكنه اما بعد فهميديم كه راسته همه زندگي مال
خودشه و بس و حالا هم زندگي بسيار مرفه و خوبي دارن بابك و سمانه به نظر من
زوج خوشبختي هستند چيزي تو زيبايي كم ندارند البته هيچوقت به قشنگي و زيبايي
زن من نميرسه چون همه مرداي فاميل از قبيل باجناقم و ... با نگاهي به سميرا
مينگرند كه تا به حال نديدم خوب بريم سر اصل داستان اون روز گذشت و فرداي اون
روز موقع رفتن به خونه باجناقم شد كه سميرا من رو صدا زد و دوباره گفت كه چي
بپوشم من هم گفتم هر چي دوست داري از نظر من هر چي بپوشي قشنگه و بهت مياد
سميرا هم گفت باشه و من از اتاق اومدم بيرون البته يكي دو ساعت قبلش سميرا
حمام بود و بعدش من هم دوشي گرفتم و مشغول لباس پوشيدن شدم چندي نگذشت كه
سميرا گفت من آماده ام بريم وقتي رومو برگردوندم هنگ كردم سميرا خوشكل بود
ولي اون آرايشي كه كرده بود زيباييش رو چندين برابر كرده بود و يك مانتو
كوتاه تا زير باسن و يك روسري كوچك سرش بود كه تقريبا بايد بگم اگر سرش
نميكرد راحت تر بود اين نوع لباس پوشيدن تو خانواده زن من جا افتاده بود .
راه افتاديم تا به خونه باجناقم اينا رسيديم بعد از ورود و احوال پرسي همه
نشستيم كه تازه متوجه شدم سمانه چي پوشيده يك تاپ نارنجي يقه گشاد با يك
شلوارك كشي سفيد تا كمي بالاي زانو سميرا گفت ببخشيد بااجازه من برم لباسم رو
عوض كنم كا سمانه گفت بيا تا لباس بهت بدم كه سميرا گفت نه نمي خواد لباس
دارم و رفت سمت اتاق تا لباسش رو عوض كنه سميرا عادت نداشت لباس كسي رو بپوشه
منو بابك هم مشغول صحبت شديم سمانه هم رفت تا وسايل پذيرايي رو بياره كه در
اتاق باز شد و سميرا با لباسي اومد كه بابك داشت تمام بدن سميرا رو ميخورد
تاپ سميرا به حدي لخت بود كه سينه هاش از زير لباس كاملا معلوم بود سوتين هم
نداشت دامنش هم تا بالاي رونهاي پاش بود كه اومد نشست و طوري پاهاش رو زوي هم
انداخت كه كمي از شورت سبزش ديده شد البته بابك طوري نشسته بود كه فكر كنم
تمامي شورت زنم رو ديد . سميرا كه متوجه نگاه بابك شده بود نگاهي به من كرد و
لبخندي زد كه من هم لبخندي بهش زدم و فهميدم كه سميرا خودش رو براي يك سكس
ضربدري ديگه آماده كرده سمانه هم با سيني قهوه اومد تو سالن پذيرايي هنگام
تارف به من طوري جلوم خم شد كه تونستم به راحتي سينه هاشو ببينم .بابك هم
متوجه نگاه من ميون سينه هاي زنش شده بود و بي مقدمه گفت امشب اقا اشكان زنت
خيلي خوشكل شده كفتم بر منكرش لعنت زن من هميشه خوشكل بوده تازه فهميدي . در
ضمن زن تو هم خيلي خوشكل شده بابك هم حرف من رو تكرار كرد و همه زديم زير
خنده و مشغول خوردن قهوه شديم.
زنها با هم صحبت ميكردند منو بابك هم با هم گرم صحبت بوديم كه سمانه و سميرا
بلند شدند تا وسايل نهار رو آماده كنند . بهد از خوردن نهار گفتم حالا جون
ميده يه خرده دراز بكشيم كه با مخالفت بابك روبرو شدم بابك گفت بيا تا بريم
كنار استخر يه آبي به تن بزنيم بابك تو شنا كردن كارش حرف نداشت و من هم
بيخيال چرت زدن شدم و همراه بابك به كنار استخري كه زير ساختمون خونشون درست
شده بود رفتم كه يكباره بابك داد زد سمانه براي من و اشكان مايو شنا بيار
سمانه هم بعد از چند لحظه با دوتا مايو شنا اومد كنار استخر مايو هارو گرفتيم
و لباسها رو در آورديم مايوهارو پوشيديم و كنار استخر نشستيم بابك كه مشغول
صحبت بود گفت بريم تو آب گفتم بريم بابك هم شيرجه زد و پريد تو آب من هم رفتم
تو آب و شروع كرديم به شنا كردن گاهي وقتا هم ميومديم بالا كنار استخر
مينشستيم و نفسي ميزديم بابك گفت اشكالي نداره به خانمها هم بگيم بيان و شنا
كنن شايد سوژه خوبي باشه براي خنده منم كه از خدام بود گفتم نه بگو تا بيان
بابك هم سمانه رو صدا زد سمانه هم با همون لباساي قشنگشاومد كنار استخر و گفت
چي ميگي بابك جون بابك هم گفت با خواهرت بيان شنا سميرا هم گفت آخه اينجور كه
نميشه شما بياين بيرون ما ميريم داخل كه بابك گفت اشكان و زنش از خودمونن
اشكال نداره لخت شين بيايين سمانه هم قبول كرد و يك نگاه معني دار به من كرد
و رفت چند دقيقه اي گذشت كه ديده دو تا پري دارن ميان زنم با شورت و سوتين
سبز و سمانه هم با شورت و سوتين قرمز بابك هم تا اونا رو ديد گفت هورا جمعمون
جمع شد سميرا و سمانه هم زدند زير خنده و اومدند لبه استخر نشستند و با
پاهاشون با آب بازي ميكردند كه من و بابك به طرفشون رفتيم و هر كدوممون
روبروي زنمون توي آب بوديم وقتي به وسط پاهاي سميرا رسيدم ديدم كه شورت سميرا
توري هست و همه كسش معلومه اگه تو آب ميومد ديگه چي ميشد بابك دست سمانه رو
كشيد و برد تو آب سميرا هميشه از آب ميترسيد و گفت من همينجا راحتم بابك تا
شنيد گفت اينجور كه نميشه بايد همه بيان تو آب گفتم بابك سميرا از آب ميترسه
اين استخر هم كه عمقش 3 متره بابك هم گفت من و تو كه شنا بلديم نميزاريم
اتفاقي بيوفته و سمانه هم همينطور تو بغل بابك بود كه بابك گفت اشكان تو بيا
سمانه رو بگير تا من بيام زن ترسوتو بيارم تو آب گفتم باشه اومدم سمانه رو
بگيرم كه بابك دستش رو دور كمر زنش باز كرد و اونو به من سپرد من هم كه كيرم
داشت مايومو سوراخ ميكرد سمانه رو تو بغل گرفتم و دستم رو زير سوتين سمانه
گزاشتم بابك هم از ما جدا شد و به طرف زنم رفت سميرا تا فهميد بابك ميخاد
بگيرتش اومد فرار كنه كه بابك رون پاشو گرفت و كشوندش تو آب دقت كه كردم ديدم
بابك دستش رو سر داد و روي شورت زنم گذاشت زنم كه معلوم بود خيلي ميترسه تمام
بدن بابك رو تو بغل گرفته بود بابك هم گفت سميرا جون ديدي ترس نداشت نترس من
هواتو دارم من هم كه ديدم بابك كس زنم رو تو دستش نگه داشته جراتم رو بيشتر
كردم و دستم رو يواش بردم زير سوتين سمانه كه با هيچ مخالفتي روبرو نشدم و
داشتم سينه سمانه رو جلو شوهرش از زير سوتين ميماليدم بابك هم يك نگاه با
خنده به من كرد و گفت راحت باشين سمانه هم خنديد و گفت مگه نديدي شوهرم ميگه
راحت باشين راحت باش ديگه منم بدون مقدمه از پشت گيره سوتين سمانه رو باز
كردم و سوتينش رو به بيرون از استخر انداختم و شروع كردم به مشتن سينه هاي
سمانه كه بابك گفت شما كه راحتي رو به حد رسوندين منم گفتم اشكال نداره تو هم
راحت باش كه بابك گفت من راحتم كه ديدم دستشو تو شورت زنم كرده و داره كسشو
ميماله زنم هم سرش رو روي شونه بابك گذاشته و داره حال ميكنه.....ادامه دارد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
ضربدری .. زوج سکسی قسمت پایانی

سميرا سرشو رو شونه هاي بابك گزاشته بود و بابك هم داشت
با كس سميرا بازي ميكرد من هم اين موقعيت رو كه ديدم سمانه رو روي لبه استخر
نشوندم و شورتش رو از پاش بيرون آوردم نميدونيد چي ديدم كسش تپل و سفيد بود
با موهاي بور و قشنگ كه اون موهاشو آنكارد كرده بود و فقط بالاي كسش مو داشت
اينقدر تپل و ناز بود كه حتي دوست نداشتم حتي يك لحظه نگاهم رو از روش بردارم
و لي سرم رو پايين بردم و پاشو از هم باز كردم و شروع كردم به خوردن كس سمانه
كه هميشه تو شورت و دامن ديده بودمش و تصور هم نميكردم كه اينقدر خوشكل باشه.
مشغول خوردن بودم كه حس كردم آب داره تكون ميخوره همين موقع بود كه بابك
سميرا رو كنار خواهرش نشوند لبه استخر و گفت تو كه بدون اجازه شورت زن من رو
از پاش بيرون آوردي حالا به من اجازه ميدي تا شورت زنت رو از پاش دربيارم منم
با سر تاييد كردم و مشغول نگاه كردن به كار بابك شدم آخه خيلي تحريك شده بودم
سميرا هم گاهي به من نگاه ميكرد و لبخندي ميزد بابك از زسر دستش رو برد زير
باسن سميرا و يك نگاه به من و سمانه كرد و لبخندي زد سميرا هم باسنش رو بالا
آورد تا بابك بتونه به راحتي شورتش رو از پاش بيرون بياره بابك هم شورت سميرا
رو از پاش در اورد و بوسه به شورت زنم كرد و اونو انداخت بالا كه افتاد تو
استخر شورت سبز سميرا هم يواش يواش به ته استخر رفت سميرا هم تا شورتش رو ديد
گفت هالا كي ميخاد شورت منو بياره بابك هم گفت خودم برات مياروم سميرا هم
هنوز دوتاي پاشو به هم چسبونده بود و باز نميكرد و گفت تا شورتم رو نياريد من
پامو باز نميكنم منو سمانه هم ميخنديديم بابك هم داشت خايه مالي ميكرد و چون
ديد چاره اي نداره قوس كرد و رفت كف استخر و شورت سميرا رو آورد بالا سميرا
هم گفت بدش به من و گذاشتش اون طرف كنار خودش و بدون اينكه چيزي بگه پاهاشو
از هم باز كرد چي ميديدم سميرا كه قبل از اومدن به خونه بابك رفته بود حمام
كسش رو برق انداخته بود و حتي آب هم روش نميتونست بمونه كس سفيد تپل و كوچك
سميرا داشت خودنمايي ميكرد كه يك لحظه ناپديد شد آره بابك سرش رو روي كس زنم
گداشت و شروع كرد به خوردن منم شروع كردم به خوردن كس سمانه كه داشت از شهوت
زياد داد ميزد و ميگفت بخور كسمو بابك از آب بيرون اومد و به من هم گفت اشكان
بيا بيرون تا بتونيم راحت تر حال كنيم منم اومدم بيرون و هر كدام روبروي زن
همديگه ايستاديم تا برامون ساك بزنن سميرا تو ساك زدن استاد بود و بلد بود
چجوري صداي مردش رو در بياره آرمان برادر سمانه هم به من گفته بود البته من
از همه بيشتر قابلييتهاي زنم رو ميدونستم سميراشورت بابك رو پايين كشيد كه
برق از سر من و سميرا پريد كيري كه حتي تو فيلم هم نديده بودم سميرا هم
همينطور داشت نگاه ميكرد و سمانه كه متوجه ما شده بود گفت اشتباه كردي كس به
اين كوچولويي زنت رو دست اين شوهر من سپرديراست ميگفت كير بابك خيلي بزگ و
كلفت بود من كه ترسيده بودم نكنه سميرا رو بخواد از كون بكنه زنم دستش رو روي
كير بابك گذلشت و يك نگاه معني دار با خنده كرد و گفت آقا بابك نكنه ميخاي من
برات ساك بزنم بابك هم گفت مگه اشكالي داره منم گفتم سميرا حالا يك امتحاني
كن سميرا هم سر كير بابك رو گذاشت تو دهنش و شروع كرد به ساك زدن البته بخاطر
كلفت بودنش نتونسته بود بيشتر از سر كير بابك رو تو دهنش كنه از ديدن اين
صحنه به وجد آمده بودم و كس دادن سميرا رو به اين كير بزرگ را تو ذهنم تجسم
ميكردم گرچه تا چند دقيقه ديگه ميديدم يكدفعه بابك گفت سمانه از خجالت آقا
اشكان در بيا ديگه امروز كير كوچيك نصيبت ميشه . گرمايي احساس كردم كه ديدم
سمانه كير من رو تو دهنش كرده و داره ساك ميزنه چشمام بسته شد و تو فكر كس
دادن زنم به بابك بودم كه بابك گفت آقا اشكان اجازه هست كس زنتو بكنم البته
هواسم هست نگران نباش كس به اين كوچكي حيفه گشاد بشه سميرا هم كف سالن استخر
دراز كشيده بود و پاهاشو از هم باز كرده بود كسش بد جوري خودنمايي ميكرد بابك
هم كيرشرو تو دست گرفت و گفت با اجازه اشكان خان و وسط پاهاي زنم نشست كيرش
رو ميزون كرد و با حركات پياپي سر كيرش رو روي كس زنم ميكشيد كه يكباره صداي
سميرا بلند شو كه متوجه شدم كير كلفت و دراز بابك تا نصفه رفته تو سمانه هم
هنوز مشغول ساك زدن كير و تخمام بود و يك لحضه هم ول كن نبود انگار تا خالا
كير نتونسته بخوه حق هم داشت. صداي زنم ديگه به داد تبديل شده بود نگاهي به
بابك كردم كه چشماشو بسته بود و زير لب ميگفت آخ چه كس تنگي و مدام تلمبه
ميزد اينجا بود كه متوجه شدم بابك بدون اعتنا كيرش رو تا ته تو كس زنم ميكنه
و تلمبه ميزنه ديگه كاريش نميشد كرد كار از كار گذشته بود كس سميرا خيلي باز
شده بود اينو كاملا ميشد فهميد دستي به كمر بابك زدم و بابك چشماشو باز كرد
.گفتم ببين كس زنمو چجور باز و گشاد كردي سميرا هم كه متوجه شد با صداي لرزون
گفت اشكان خيلي باحاله بزار كارشو بكنه .منم با خنده گفتم بزار بلايي سر زنت
بيارم كه خودت كيف كني بابك هم گفت اين تو اينم زن من هر كاري دوست داري
باهاش بكن و دوباره مشعول تلمبه زدن شد
سميرا كه كير بابك رو كاملا تو كسش بود و داشت از ناله ميمرد
منم سمانه رو بلند كردم و بهش گفتم از شوهرت اجازه گرفتي ميخوام كستو بكنم
بابك كه خودش شنيد روشو به طرف ما كرد و گفت سمانه جون كستو در اختيار آقا
اشكان بزار و راحت بهش بده سمانه هم گفت تو هم نمي گفتي بهش ميدادم بابك هم
گفت پس اشكان رو منتظر نزار سمانه هم گفت بيا داماد خوب خونه ما و منو كشوند
طرف خودش منم افتادم رو سمانه و بغلش كردم سمانه سينهاش زياد بزرگ نبود اما
مثل انار سفت و محكم بود سينه هاشو تو دهنم ميبردم و ميمالوندم سمانه هم
پاهاشو دور كمرم حلقه كرده بود كه يكباره سمانه كيرم رو گرفت و گذاشت رو كسش
و بدون اينكه بخوام فشار بدم كيرم رفت تو خيلي حال ميداد ولي خيلي هم گشاد
بود البته تقصيري هم نداشت و شروع كردم به تلمبه زدن اما ديگه زياد حال
نميداد چون گشاد بود چند دقيقه اي كه تلمبه زدم خسته شدم و سمانه رو
برگردوندم كه گفت ميخاي چكار كني گفتم اينجوري برگرد كه كست تنگتر بشه از تو
چشماش ميشد فهميد كه بو برده ميخوام از كون بكنمش بر گشت و تا نگاهم به كونش
افتاد مسخاستم غش كنم كون تنگ كه ميتونم قسم بخورم كه حتي انگشت هم توش نرفته
بود چه برسه كير شوهرش كه مثل لوله بود منم داشتم نگاه ميكردم كه سمانه گفت
يالا ديگه بكن تو كسم نگاه كن بابك چجود داره زنتو جر ميده تو هم زنشو جر بده
تو دلم گفتم تو كه جر خوردي كجاتو جر بدم و كيرم رو تپوندم تو كسش و دوباره
تلمبه ميزدم نيم نگاهي به بابك و زنم داشتم بابك همينطور داشت تو كس زنم عقب
و جلو ميكرد و صداهاي سميرا ديگه تمامي استخر رو گرفته بود و داشت به اورگاسم
نزديك ميشد كمرم نزديك كمر بابك بود تقريبا پشت به هم با دستم يواش به كمر
بابك زدم و بابك هم برگشت كه بهش به آرومي گفتم از كون بكنمش گفت تا حالا كه
به من نداده حالا تو امتحان كن ببين چه ميشه منم گفتم ميترسم فرار كنه گفت
محكم بگيرش و تا ته بكن تو كونش كه تو دلم گفتم اين ديگه چه بيرحمه منم
دوباره مشغول تلمبه زدن بودم كه دستم رو گزاشتم رو كون سمانه و با انگشتم با
كونش بازي ميكردم و آب كسش رو روي سوراخ كونش ميمشتم كه باز نگام كرد و گفت
من از كون نميدم خيالاي بد نكني كه سرم رو كنار گوشش بردم و همينجور كه عقب و
جلو ميكردم گقتم ببين زن من چجوري داره حال شوهرتو جا مياره تو نميخواي حال
منو جا بياري كه گفت مگه حال نميكني گفتم كست خيلي گشاده و نميتونم حال كنم
ميزاري از كون بكنمت كه گفت ميدونم كه خيلي درد داره ولي اشكال نداره اگه قول
بدي آروم بكني مشكلي نيست بكن ولي آروم . انگار دنيا رو بهم داده بودن صداي
بابك داشت بلند ميشد ديدم داره مياد كه گفت سميرا كجا بريزم سميرا هم گفت
بريز تو كسم قرصام رو خورد منكه من داشتم ديوونه ميشدم يعني زنم آمادگي سكس
داشته ولي تعجبي نداشت با اون كسي كه اون اينجور تميزش كرده بود حتما فكر همه
جاشو كرده بود. بابك هم تكوني خورد و رو سميرا خوابيد . كيرم رو خيس كردم و
به سمانه گفتم آماده اي كه با سر به علامت تاييد تكون داد منم كيرم كه حالا
با ديدن صحنه ريختن آب باجناقم تو كس زيباي زنم با بيشترين حد خودش رسيده بود
رو روي سوراخ كوچيك و ناز سمانه گذاشتم و كمي فشار دادم كه تو نرفت سمانه گفت
خيسش كن منم گفتم باشه تو هم آب دهنتو بده سمانه آب دهنشو با دست رو كيرم
كشيد و گذاشت رو سوراخ كونش با فشار ديگه سر كيرم داشت ميرفت تو كه صداي داد
سمانه بلند شد كه يهو بابك اومد سر زنشو گرفت و به من گفت يالا ديگه سمانه هم
همش به بابك ميگفت بابك ترو خدا ولم كن منم كه ياد كون دادن زنم به بابك
داداشش افتادم و خودم كمكش كردم كه كيرش رو تو كون زنم بكنه ديگه كيرم رو
فشار دادم كه با زحمت رفت تو كون سمانه البته تا نصفه و صداي گريه سمانه همه
جا رو گرفته بود بابك هم مرتب دلداريش ميداد و ميگفت الان عادي ميشه مثل دختر
بچه ها گريه ميكرد سميرا هم اومد گفت شما دوتا كه خواهرم رو كشتيد بسه ديگه و
كنار بابك ايستاد بابك هم داشت از زنش لب ميگرفت منم هم هميننجور كيرم رو تو
كون سمانه نگه داشته بودم كيرم داشت قيچي ميشد كه بابك رفت و از تو اتاق برام
كرم آورد آخه اون مدتي كه كيرم رو ثابت نگاه داشته بودم تا سوراخ كونش باز
بشه كيرم خشك شده بود و ديگه هم نميشد كيرم رو در بيارم بابك اومد و كرم رو
باز كرد و مقدار زيادي كرم روي كير من و كون زنش زد و به من اشاره كرد يواش
تلمبه بزنم كه همينكار رو كردم سميرا هم داشت سينه هاي آويزون سمانه رو
ميخورد كه رو كمر خوابيده بود و زير سينه هاي خواهرش اومده بود بابك هم رفت
وسط پاس زنم نشست و به من اشاره كرد يعني ميخوام بخورم براي زنت كه من هم
خنديدم و گفتم راهت باش و كيرم رو تكون دادم كه ديدم سمانه هم ديگه صدا نميده
و داره حال ميكنه هر سه تاشون جلوم بودن سمانه بعد زنم و وسط پاي زنم بابك
حالم داشت بد ميشد به سرعت تلمبه ميزدم كه ديدم كيرم كمي خوني شده و تا ته تو
كون سمانه است به سمانه گفتم دارم ميام اون هم گفت محكم بكن منم دارم ميام كه
انگار تمامي دنيا از تو كيرم زد بيرون و تو كون تنگ و ناز سمانه خالي شد
سمانه هم لرزش كمي كرد و رو سينه زنم دراز كشيد و منم يواش كيرم رو از تو
كونش در آوردم و بابك هم كه متوجه شده بود كه منو زنش آبمون اومده بلند شد و
شروع كرد به كف دست زدن و آفرين گفتن به زنش و من كه براش خيلي جالب بود
سميرا هم بلند شد منم بلند شدم و تنها سمانه بود كه اصلا حال نداشت بلند شه و
همينجور برگشت و مارو تماشا ميكرد كه بالاي سرش ايستاده بوديم و داشتيم
تماشاش ميكرديم....

پارمیس
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
نازنین BDSMقسمت اول

چند وقت بعد تو یه کلاب با کیوان آشنا شدم.یک کمدین بود که خونواده اش از وقتی 5سالش بوده مهاجرت کرده بودن و خودش اینجا بزرگ شده بود.رابطه مون خیلی خوب و سریع جلو می رفت.به شکلی که در عرض چند ماه همخونه شدیم(البته مشکلات اقتصادی که هنوزم کمابیش باهاشون درگیر بودم به این سیر کمک کرد!) و هماهنگی و صداقتی که بینمون بود باعث شد این رابطه یک سال کامل دووم بیاره. نزدیک سالگرد آشناییمون بود که خبر خوبی بهم رسید. به توصیه ی یکی از دوستان نمونه کارهامو به یک موسسه ی تبلیغاتی فرستاده بودم و حالا باهام تماس گرفته بودن و گفتن از کارام خوششون اومده.با گذروندن یک دوره ی اینترنی 4ماهه و بدون حقوق می تونم آزمون بدم و استخدام شم. فقط یک مشکل کوچولو وجود داشت: واسه این کار باید می رفتم دالاس! این از اون تصمیم هایی که درباره اش با دوست پسرت مشورت می کنی.خصوصا اگه باهاش همخونه باشی و رابطه جدی باشه.شوخی نبود.رفتن به یک ایالت دیگه می تونست این رابطه رو قطع کنه.هرچند که کیوان stand-up comedian بود و مجبور نبود لوس آنجلس بمونه...اما به خودم گفتم حتی اگه بهش خبر بدم و مخالفت کنه،آخرش باز هم این کارو قبول می کنم چون اینطور می تونستم یک کار مشخص داشته باشم و وضعیتم روشنتر می شد.از اون فرصت هایی نبود که راحت به دست بیاد(حداقل من اون موقع اینطور فکر می کردم!) دقیقا 10دقیقه از تماسشون گذشته بود که دوباره بهشون زنگ زدم و گفتم اینترنشیپ رو قبول می کنم.از بعد از ظهر همون روز مدام تو فکر بودم که چطور باید این خبر رو به کیوان بدم و دنبال موقعیت مناسب می گشتم.

کیوان 7سال ازم بزرگتر بود و فوق العاده هات!بیشترین رکوردمون 9روز متوالی بدون سکس بود، جز اون تقریبا تو هر موقعیتی می پریدیم رو هم!مهم نبود کجا و چطور.شبی هم که این خبر بهم رسید باز درگیر یک عشقبازی داغ و آتشین شدیم.هنوز بهش نگفته بودم و بابت واکنشی که می تونست نشون بده مضطرب بودم.اما وقتی سنگینی و گرمای تنشو رو خودم حس کردم اون تلفن که هیچ، همه چیزو از یاد بردم!هر دو سرتاپا لخت بودیمو حالا کمرش لای پاهام و سرش رو سینه ام بود.با یک دست پستون چپم رو جمع کرده بود و مثل یه سگ می لیسیدش!نفهمیدم چطور اما دستهام رفت روی سرش و به خودم فشارش دادم.یهو بلند شد و پشت بهم رو تخت نشست و یه سیگار روشن کرد...گند زده بودم! خیلی وقت بود که دستگیرم شده بود دوست نداره از دستهام استفاده کنم.از همون اوایل آشناییمون هر وقت واسه بوسیدن به سمتم میومد اولین حرکتش این بود که مچهامو بگیره و دستهامو مهار کنه.بارها پیش اومده بود که وسط بوسه،سکس،یا حتی وقتی همدیگه رو بغل می کردیم حلقه ی دستهامو از دور گردن یا کمرش باز کنه و پس بزنه.من هم سعی می کردم رعایت کنم اما گاهی چنان از خود بیخود می شدم که این عادتش یادم میرفت.

دوباره به سمتم برگشت و کنارم دراز کشید.سیگار هنوز تو دستش بود و اخمهاش رفته بود تو هم.می دیدم که عصبانیه.خواستم حرکتی کنم که یادش بره و دوباره تحریک بشه اما بدبختی این بود که نمی دونستم بدون استفاده از دستهام چه غلطی می تونم بکنم!!سرمو به بازوش مالیدم و آروم اسمشو صدا زدم.با چند ثانیه تاخیر بهم نگاه کرد.هنوز هم اون ابروهای کلفت مشکی تو هم بودن.لبم رو به لبهاش کشیدمو منتظر موندم.انگار که بخواد تلافی کنه یک گاز محکم از لب پایینم گرفت،چرخید و اومد روم.دوباره رفت سراغ سینه ام.به تشک چنگ زدم از ترس اینکه نکنه باز دستم بره رو تنشو قاطی کنه.آروم آروم پایینتر رفت تا رسید به لای پاهام.رونهامو تو دستش گرفت و بلند کرد.اولین لیس رو که زد تنم لرزید.وقتی می گم مثل یک سگ می لیسید شوخی نمی کنم.هرگز ندیدم کسی بتونه مثل اون با زبونش بازی کنه.همونقدر رو زبونش کنترل داشت که رو دستها و پاهاش.انگشت اشاره اش رو وارد کسم کرد و شروع کرد به خراش دادنش.آروم آروم من هم کمرم رو همراه با لیسیدناش تکون میدادم و پیچ و تاب می خوردم.

بالاخره دو زانو رو تخت نشست و سر کیرشو فرستاد داخل.طبق عادت همیشگی روم خم شد و شروع کرد لب گرفتن.رو کف دستهاش تکیه کرده بود و سرش رو لبهام آویزون بود و زنجیر دور گردنش تاب می خورد.لعنتی با موج نرم کمرش بازیم می داد در حالی که با بلایی که زبونش سرم آورده بود تنها چیزی که تو اون لحظه می خواستم این بود کا تا ته فرو کنه تو!!تمام تمرکزم متوجه این بود که دستهامو از تخت بلند نکنم.اما اونقدر طولش داد که به کمرش چنگ زدمو با تموم قدرت کشیدمش جلو.بلافاصله محکم مچ دستهامو گرفتو همونطور که لبهامو می بوسید،دستهامو تا کنار صورتم بالا کشید. محکم و خشن کوبیدشون روی تخت کنار سرم و فشارشون داد.از حرص و شهوت غریدم.تقلام فایده ای نداشت و کیرش هنوز کامل نرفته بود تو.حالا دیگه حتی همون تلنبه نرم رو هم نمیزد!یه کم دیگه لبهامو مکید و بعد بدون اینکه نگاهم کنه گفت میذاری ببندمشون؟! اونقدر داغ بودم که بدون فکر قبول کردم.جینشو از پای تخت برداشت و کمربندو ازش باز کرد.دنباله ی کمربندو از سگکش رد کرد تا یک حلقه دور دستهام ایجاد کنه و بعد دنباله رو محکم کشید.کمربند دور دستم کیپ شد.دوباره کشید(انگار می خواست مطمئن بشه هیچ فضایی باقی نذاشته!) و بعد گره زد.حالا روی تخت دو زانو نشسته بود و همونجور که به صورتم خیره بود با خیال راحت کیرشو تو عمق تنم می کاشت و در میاورد.

قبلا هم پیش اومده بود که بخواد دستهامو ببنده اما هرگز قبول نمی کردم.حتی تصور اینکه با دستهای بسته باهاش تنها باشم هم تنم رو می لرزوند.کیوان به معنی واقعی کلمه 2برابر من بود!اولین باری که با هم بیرون رفتیم تو تموم مدتی که حرف میزد نگاهم به استخونبندی درشت بالاتنه اش بود و مدام به این فکر بودم که این آدم می تونه با دستاش لهم کنه!!حالا هم دیدن منظره ی اون بازوها که با قدرت رونهامو بالا گرفته بودن دوباره مضطربم کرده بود.با چشمهای خمار سرشو به عقب متمایل کرده بود و تو آسمونا بود.تو همین فکرها بودم که باز روم خم شد و اینبار همراه نیمتنه ی خودش،فشار دستهاش پاهای منو هم تا نزدیک سینه هام آورد!اینقدر انعطاف پذیری نداشتم و کشاله ی رونم درد گرفته بود.سرش رو لای سینه ام فرو کرد در حالی که همچنان تلنبه میزد.تو وضعیت عجیبی گیر کرده بودم.از طرفی اتفاقی که اون پایین در جریان بود داشت از لذت دیوونه ام می کرد و از طرف دیگه اون بازوها و سرشونه ی پهن جلوی چشام بود و همراه درد پاها دلهره ی عجیبی بهم داده بودن.بالاخره دووم نیاوردم و داد زدم که دستهامو باز کنه.واسه یک لحظه همه چیز متوقف شدو دیگه تلنبه نزد.سرشو از تو سینه ام بیرون آورد و گیج نگاهم کرد.کمربندو کشید و به سمت دیوار پرت کرد و دوباره مشغول شد.

اتفاق اون شب به فکر انداختتم.چیزی به سالگرد آشناییمون نمونده بود و من هدیه ای بهتر از این نمی تونستم بهش بدم.چیزی بود که همیشه تو سکس با من کم داشت.شاید بعد از این هدیه خبر رفتنم رو راحتتر می تونست قبول کنه.خصوصا که روزها به سرعت می گذشتن و من هنوز راه مناسبی واسه پیش کشیدن این حرف پیدا نکرده بودم.تصمیمم رو گرفتم.دستبندی که خریدم خز نرمی داشت که مچهامو اذیت نمی کرد در عین حال با کشیدن بندش می تونست هرچقدر که می خواست محکمش کنه.تو مغازه چشمم به یک gag خورد و دیوونگی رو به اوجش رسوندم!به هر حال اینجوری دیگه حتی اگر هم می ترسیدم نمی تونستم سرش داد بزنم که بازش کنه و حالش گرفته نمی شد.روز سالگرد تو کلاب هدیه امو بهم داد(یک گردنبند ظریف با آویز قلبی شکل بود که همونجا انداختم و تا آخر شب تو گردنم بود) و من بهش گفتم هدیه اشو تو اتاق خواب می تونه باز کنه.صورتش از خنده کش اومد و بغلم کرد.
***

وارد خونه که شدیم هنوز در رو درست نبسته بود که دستهامو پشت کمرم زدمو شروع کردم به خوردن لبهاش.کلیدو روی میز کنار در پرت کرد و درو با پاش بست. از این حرکتش خنده ام گرفت.دستشو رو شونه هام گذاشت و به سمت دیوار هلم داد.حالا بین دیوار و تنه اش پرس شده بودم.چونه ام رو بالا کشیده بود و زبونش بی وقفه تو دهنم می چرخید.از پشت انگشتهامو به هم قفل کرده بودم تا باز دسته گل به آب ندم.با دست چپ همچنان چونه و گلومو کنترل می کرد اما دست راستش دکمه های جینمو باز کرد و تو فضای تنگ داخل شلوار به زور انگشتاشو به کسم رسوند.گفتم بریم تو اتاق خواب که هدیه اتو بدم.بلند خندید و گفت لازم نیست همینجا بازش می کنم.قبل از اینکه بتونم بگم هدیه اش این نیست برم گردوند تا پشت بهش باشمو جین رو پایین کشید.حالا راحتتر انگشتم می کرد.کمرمو گرفت و کشوند جلوی آینه قدی که تو حال داشتیم.دستهامو دو طرف آینه رو دیوار تنظیم کرد و با ضربه ای که بین رونهام ضد حالیم کرد که پاهامو از هم باز کنم.صحنه ی جالبی بود.سوتین و یقه ی تاپم تو کش مکشمون کج شده بود و می تونستم نوک یکی از سینه هامو ببینم.با پاهای باز در حالی که جین پایین پام لوله شده بود به سمت کیوان قمبل کرده بودم و اون هم پشتم مشغول بود.تو آینه نگاه نمی کرد و هنوز با دقت مشغول انگشت کردنم بود.رو زمین زانو زد و تونستم ببینم که کیرشو از شلوار درآورده و می ماله.با دست آزادش لبهای کسمو باز نگه داشته بود و می لیسید.

به چهره ی خودم تو آیینه خیره شدم.ناخودآگاه داشتم لبهامو گاز می گرفتم.معلوم بود که زبونش باز راهشو پیدا کرده.چشمهامو بستم و خدا خدا کردم زودتر از این حالت خسته بشه.چند دقیقه طول کشید تا بالاخره بلند شد و کیرشو رو کسم تنظیم کرد و با یک فشار تا آخر فرو کرد.آه بلندی گفتم و چشمهامو باز کردم.تو آیینه نگاهم می کرد.یک دستش از جلو روی چوچولم اومده بود و دست دیگه روی سینه ام بود.تنش از پشت بهم می خورد و به جلو هلم می داد.تعادلمو از دست دادم و به آیینه چسبیدم.تو گوشم غش غش خندید و بیشتر به سمت آیینه هلم داد.حالا صورتم به آیینه چسبیده بود و نفسم تارش می کرد.آروم زمزمه کردم تو دالاس دلم برای این تنگ می شه.وسط خنده اش پرسید چی؟!...تنم یخ کرد.سوتی وحشتناکی بود.گفتم چیزی نیست بعدا درباره اش حرف می زنیم.اما این حرفم باعث شد بفهمه که واقعا چیزی هست و حرفم از حشر نبوده.همونجور که کیرش تو تنم بود و بهم چسبیده بود پرسید درباره چی حرف می زنیم؟دالاس دیگه چیه؟ گفتم الان وقتش نیست ادامه بده.یه حسی بهم می گفت وقتی خبرو بهش بدم دیگه همچین مراسمی ادامه پیدا نمی کنه! ازم فاصله گرفت و با شک و تردید نگاهم کرد.دیگه راهی نبود.آب دهنم رو قورت دادم،تاپمو تنظیم کردمو همونطور که شلوارو بالا می کشیدم گفتم بشینه.هرچی بیشتر توضیح میدادم چهره اش دلخورتر و عصبانی تر می شد.حرفام که تموم شد گفت کی خبردار شدی؟ گفتم یک هفته است.گفت خوبه!...چند لحظه به سکوت گذشت و بعد گفت قبولم کردی.نظر من اصلا مهم نبود دیگه؟! چیزی نگفتم. گفت می فهمی معنیش چیه نه؟ می فهمی چقدر فاصله داره؟؟ شاکی شدمو گفتم خوب تا ابد که نمی تونم اینجوری زندگی کنم. چشماش از حدقه زد بیرون و گفت چه جوری؟؟!!

بحث گندی بود که به هیچ جا نرسید.نتیجه اش فقط این شد که رفتم تو اتاق خوابو اون هم همونجا روی مبل موند.نصفه های شب بود اما خوابم نمی برد.عذاب وجدان داشتم.می دونستم که به هر حال با این تصمیم مخالف نبود.ناراحتیش از این بود که یک هفته بی خبر بوده و تو تصمیمگیری دخالت نداشته.صدای تلویزیون رو می شنیدم و می دونستم که اونم خواب نیست.همین شد که دومین حماقت اون شبو کردم. جعبه ی هدیه اشو برداشتم و رفتم تو حال.چراغ خاموش بود و تنها نور اتاق از تلویزیون بود.کنارش نشستم و بهش زل زدم اما نگاهم نمی کرد.تو گوشش زمزمه کردم دوستت دارم و لبهاشو بوسیدم.اراجیفی در این باره گفتم که همه اش 4ماهه و شاید اصلا قبولم نکنن و می تونیم به هم سر بزنیم(که البته هر دو می دونستیم هیچکدومش حقیقت نداره!)هنوز وانمود می کرد که به تلویزیون خیره است.داشت اعصابمو خرد می کرد.از لجش درست روبه روش روی پاهاش نشستم و تاپمو درآوردم!حالا جایی که چند لحظه قبل تلویزیون بود و بهش خیره نگاه می کرد،سینه های من بود و دیگه نمی تونست وانمود کنه که نمی بیندشون.سرشو بالا آورد و به چشمام خیره شد.از حالت نگاهش دلم ریش میشد.مخلوطی از سرزنش و حسرت و غم بود.بی اختیار خودمو انداختم تو بغلشو تموم صورتشو بوسه بارون کردم.تا قبل از اینکه بهش بگم، موضوع اینقدر واقعی به نظر نمی رسید اما حالا می فهمیدم که جدی جدی دارم میرم.بغض کرده بودم.همونطور که رگ برجسته ی کنار پیشونیشو می بوسیدم گفتم یادم رفت هدیه اتو بدم.پوزخند زد و با بی تفاوتی سر جعبه رو برداشت.چند لحظه به دستبند و دهنبند خیره موند و بعد با تعجب نگاهم کرد.اینگار باورش نمیشد چی می بینه!!دوباره لبهاشو بوسیدمو گفتم دوستت دارم.اما هنوز هم عین خنگ ها نگاهم می کرد.دستبندو در آوردم و تو یکی از مچهام انداختم.محکم دستمو گرفت و فشار داد.زمزمه کرد اینجا نه.

ادامه دارد ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 76 از 125:  « پیشین  1  ...  75  76  77  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA