انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 81 از 125:  « پیشین  1  ...  80  81  82  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


زن

 
هنـــــــــــــــوز هـــــم مـــــی تـــــوانـــــــــــــــی ۲

در همون لحظات چند بار فانتزی سکس با پرویز به سراغ پروین اومده بود .. نههههههه نهههههههههه پروین چت شده ؟ این فکرا چیه ؟ تو یک زن فداکار و وفادار و نجیبی . تو باید حرمت کسی رو که سی سال باهاش زندگی کردی و هشت سال از قبل هم با هاش دوست بودی داشته باشی ... الان جمشید و روح جمشید داره همه اینا رو می بینه عذاب می کشه .. این پسره رو از خونه ات بیرون کن تا دیگه از این فکرا به سرت نیفته ولی حس کرد که کسش کاملا خیس شده و دیگه نمی تونه تحرکی داشته باشه کاملا سست روی تخت افتاده بود . فردای اون روز رفت به خونه یکی از دوستاش .. میترا هم سن و همکلاس و همسایه قدیمی و دوران کودکی و مجردی اون بود . اونم دو سال پیش شوهرشو از دست داده بود . اون و میترا خیلی با هم صمیمی بودند . موضوع رو با اون در میون گذاشت .. میترا : کاش من به جای تو بودم . اگه من بیام خونه تون سه سوته با این پسره دوست میشم . اگه بدونی چه حالی با هاش می کنم و چه حالی هم بهش میدم !
-یعنی تو از وقتی که شوهرت مرده با مردای زیادی حال کردی ؟
-پروین ! مگه آدم چند بار زندگی می کنه ؟ زندگی مال زنده هاست . شوهرت مرده . اون وارد دنیا و زندگی دیگه ای شده . تو که نمی خوای بهش خیانت کنی . اون خاطرات و ارزش اون خاطرات به جای خود .. زندگی مال زنده هاست . تو هم اگه زود تر می مردی حق جمشید بود که بره با یه زن دیگه باشه .. الان در صحرای محشر و روز قیامت تو و جمشید دو تایی رو که با هم باز خواست نمی کنن .. این حرفا رو بذار کنار .. یه وقتی از این حرفا نزنی ها که من این پسره رو بیرون کنم و از این حرفا .. اگه این پسره رو خواستی بیرون کنی اصلا من خودم صاحب خونه اش میشم . گناه داره طفلک !
-میترا من اومدم که آرومم کنی ..
-اگه می خوای آروم شی یه کاری بکن که اون راضی شه با تو بخوابه . تازه خیلی هم باید دلت بخواد که یه پسر ترگل و ورگل و اون جوری که خودت میگی خوشگل و خوش تیپ و خوش بدن بیاد سراغ توی 55 ساله که با آرایش می تونی خودت رو تر و تازه نگه داشته باشی . یه نگاهی به عمق تن و بدن ما نشون میده که ما هر کاری هم کنیم بازم گوشه و کنار بدن ما یه چین و چروک هایی داره .
پروین به خونه بر گشت .. حرفای میترا بد جوری روش اثر گذاشته بود . وقتی که به پرویز نگاه می کرد یه حس عجیبی بهش دست می داد .. یه روزی متوجه شد اون پسری که دوست داشت از دستش در بره حالا دوست داره که بهش چراغ سبز نشون بده .. تصور این که دست پرویز بدن اونو لمس کنه آتیشش می داد . براش سخت بود .. ولی وقتی به این جمله میترا فکر می کرد که زندگی مال زنده هاست به شدت حشری می شد . خودشم نمی دونست که چه عاملی باعث شذه که اون پرویزو به شام دعوت کنه .. پرویز تعجب می کرد . برای اولین بار بود که بعد از مرگ جمشید , پروین به این شکل ازش دعوت کرده بود که بره پیشش . پروین هم در آشپزی و هم در آراستن خودش سنگ تموم گذاشته بود .. بازم ساپورت پاش کرده بود و یه بلوز چسبونی هم تنش کرده بود که سینه هاشو هم کاملا درشت و بر جسته نشون می داد .. آرایشی که رو صورتش انجام داده بود از اون یک زن زیبا و رویایی و تو دل برو ساخته بود ..
-پروین خانوم امشب دیگه واقعا شر منده مون کردی ..
-دشمنت شر منده باشه ..
-جای جمشید خان خالی ..
-آره . جاش خالیه .. ولی نمی خوام زیاد با فکر کردن به اون خودمو ناراحت کنم .. یعنی حداقل اگه میشه امشب زیاد صحبتشو نکن ..
-هر طور شما راحتین . فقط از دید گاه برادر خواهری می تونم بهتون بگم که چقدر خوشگل شدین ؟
-این دیگه اشکالی نداره . اتفاقا خانوما خیلی خوشحال میشن که ازشون تعریف شه .
- امید وارم از این جور رک حرف زدن من ناراحت نشده باشین .
-اتفاقا لذت می برم از این که حس می کنم یه جوانی مثل شما این عقیده رو در مورد من داره ..
پرویز و پروین هر دو به این فکر می کردند که چی بگن و چی نگن .. موضوع رو به کجا بکشونن . دل تو دل پروین نبود . اون به غیر از شوهر مرحومش با هیچ مردی رابطه نداشت ولی پرویز تا حالا با بیشتر از بیست زن و دختر سکس کرده بود که هیشکدومشون شرایط یا سن پروین رو نداشتند . پرویز هم هیجان زده بود از این که بتونه موفق شه زنی سر سخت رو با فر هنگ و فلسفه ای خاص شکست بده و نشون بده که وفاداری پس از مرگ طرف توفیری نداره و یه نوع علافیه .. پروین به بهانه های مختلف از جاش پا می شد و به پرویز پشت می کرد تا اونو بیشتر تحریک کنه .. پرویز هم نتونست جلوی شق شدن کیرشو بگیره . یکی دوبار می خواست از جاش پا شه ولی روشو نداشت . می ترسید که پروین متوجه شق شدن کیرش شه .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
هنـــــــــــــــوز هـــــم مـــــی تـــــوانـــــــــــــــی ۳

پروین هم حس کرده بود که کیر پرویز شق شده ... فهمید که پسر یه گرایش هایی نسبت به اون داره . لحظه به لحظه هیجانش بیشتر می شد . قلبش به شدت بیشتری می زد . دستپاچه شده بود . رفت دستشویی .. حس کرد که دور و بر کس و مغز کسش کاملا از هوس خیس شده و ترشحات سفیدی هم ازش خارج میشه که نشون دهنده هوس اونه . نهههه نهههههههه .. من نمی تونم این کارو بکنم . شاید پرویز یه نظر بدی راجع به من پیدا کنه . شاید اون نخواد با من باشه . اون اگه داشت استمناء می کرد و خود ار ضایی , با تصاویر زنان جوان بود . شاید منو نخواد .. ولی اگرم بخواد من چیکار کنم . من دو تا دختر دارم و دو تا داماد .. ولی نهههه اونا که قرار نیست چیزی بفهمن .. حالا چیکار کنم . اون کیرش شق شده و می دونم که منو می خواد .. حالا اون از کجا بدونه که منم تمایل دارم . اگه بخواد بیاد طرف من ..من چیکار کنم .. میگن زن شیطونه به موقعش شیطونو هم فریب میده . می تونه رو مردا نفوذ داشته باشه . برای خواسته هاش بجنگه . ولی من چیکار کنم که اونو به دست بیارم . باید در مورد یه موضوعی حرف بزنم ...
پروین : من الان چند ساله که می شناسمت و با خونواده ات آشنایی دارم اونا ازت نمیخوان که از دواج کنی ؟
پرویز یه نگاهی به پروین انداخت .. زن سرشو انداخته بود پایین . صورت درشتش در این حالت زیبا تر شده بود . ولی پسر حس کرد که اون از رو شرم و نیازشه که داره این جوری نگاش می کنه ..
-ازدواج در این دوره و زمونه خیلی گرون تموم میشه . تازه آدم نمی تونه همه زنا و دخترا رو بشناسه . نمی تونه به همه اعتماد کنه .
دو تا از دگمه های بلوز پروین رو باز شده می دید . دیگه دوزاریش افتاد . می دونست که اون زن هم یه تمایلاتی داره . چند روز قبلش هم یه بار دیده بود که وقتی پروین داشت رخت پهن می کرد دستشو گذاشت لای شلوارش و احتمالا داشت با کسش ور می رفت . پس در اونم زمینه های تحریک و هوس و آمیزش وجود داره . اونم یک زنه .. یک انسانه . از نیاز های انسانی که دور نیست .. بوی عطر ملایم و بسیار هوس انگیز زنونه ای که پروین در فاصله رفت و بر گشت به دستشویی به خودش زده بود دیگه بیش از پیش پرویز رو متقاعد کرده بود که می تونه یه حرکاتی رو از خودش نشون بده . می دونست اونه که باید شروع کننده باشه .
-پروین خانوم . من هنوز لذت همسر داری رو نچشیدم ولی اونایی که عمری همسر داری کردند و عادت کردن به زندگی اشتراکی اونا باید خیلی واسشون سخت باشه .. زن همچنان سرش پایین بود . حس می کرد که چرا پرویز داره اون حرفا رو می زنه ... رنگش پریده بود .. منتظر جرقه ای بود تا آتیش بگیره تا به مرز انفجار برسه تا منفجر شه . دو تایی شون با یه فاصله ای از هم رو کاناپه نشسته بودند . پرویز خودشو نزدیک تر کرد ..
-خیلی خوبه که آدم با یه حرکت بتونه دو تا کار مثبت انجام بده ..
پروین که صداش به زور در میومد و نفسش بالا نمیومد گفت
-منظورت چیه ..
پرویز صورتشو به صورت زن نزدیک کرد . اون این حس و حالات رو به خوبی می شناخت .. می دونست که با یه بوسه و با یه در آغوش کشیدن و ور رفتن با همون سینه های درشتی که پروین راه دسترسی به اونو بازش کرده همه چی حله .. لبای پرویز رفت رو لبای زن حشری 55 ساله .. زنی که سی سال ازش بزرگ تر بود .. پروین حس کرد که تمام تنش داغ شده ... لبای پرویز رو لبای پروین حرکت می کرد .. پروین خجالتش میومد که لباشو حرکت بده .. دست پرویز رفته بود رو سینه های پروین ... قلب زن به همون صورت و با شدت می تپید . حس می کرد که حالا کاملا رام شده ... و پروین وقتی چنین حسی کرد لباشو به آرومی رو لبای پرویز حرکت داده و در یه لحظه اون لبارو به شدت میکش زد طوری که پرویز حس کرد که پروین دیگه مثل یک موم در دستای اونه .. به سرعت شروع کرد به لخت کردنش ... پروین لذت می برد از این که پسر با حشر و هوس زیاد و نوعی زور داره لباسا رو از تنش خارج می کنه .. از این گستاخی اون خوشش میومد . از این که اعتماد به نفس داره . ولی با توجه به این که سالها بود یه دید دیگه ای نسبت به اون داشته و هر گز تصور چنین روز هایی رو نمی کرد هنوز سختش بود که بخواد هوسشو در قالب کلمات ادا کنه .. در عرض دو دقیقه متوجه شد که از اون و پرویز فقط یه شورت رو تنشون مونده .. پسر لباشو گذاشته بود رو سینه هاش و به آرومی اونو می مکید . نوک سینه های پروین تیز تیز شده بود .. سینه های درشت و سفت و تر و تازه زن نشون نمی داد که اون سی سال شوهر داری کرده باشه . پرویز فقط تونست همینو بگه که عجب سینه های تر و تازه ایه . چه آبداره ! و پروین دوست داشت بگه که شوهرش جمشید خیلی به این اهمیت می داد که اون اندام رو فرمی داشته باشه و به خاطر همین همیشه می رفت بدن سازی و ورزش .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
هنــــــــــوز هـــم مـــی تـــوانــــــــــی ۴ (قسمت آخر )

پرویز زبونشو در آورده بود و دور و بر سینه ها و ناف و زیر شکم پروین رو می لیسید . زن به حدی حشری شده بود که حس کرد یواش یواش داره صداش در میاد .
-آههههههههه آههههههههه نهههههههههه من نمی تونم من نمی تونم ...
پرویز خنده اش گرفته بود . از این که می دید پروین حالا که به این جا رسیده داره ناز می کنه ..
-من نمی تونم .. نمی تونم .. گناهه گناهه ..
-نه این گناه نیست . من و تو هر دو تنهاییم . حالا دیگه تنها نیستی ..
-من نمی تونم
-تو بهتر از یه زن جوون می تونی . تجربه تو و شور و حال من می تونه در تو شور و حال دیگه ای به وجود بیاره .. وتجربه منو هم زیاد کنه .
پروین می خواست بگه که منم شورو حال دارم . منم همه چی دارم .. پرویز لباشو گذاشت رو شورت زن .. اون شورت خیس و کس درشتش هر دو رو با هم گذاشت توی دهنش ..
-نههههههههههه نهههههههههه آخخخخخخخخخخ کسسسسسسم کسسسسسسم درش بیار . درش بیار ..
قبل از این که پرویز اقدامی برای در آوردن شورت پروین انجام بده اون طوری حالی به حالی شده بود که خودش شورتشو در آورد ..
-تو هم درش بیار تو هم مال خودت رو درش بیار ..
پروین بازم خودش دست به کارشد شورت پرویز رو هم از پاش در آورد .. به دیدن کیر درشت و کلفت اون داشت از حال می رفت . بی اختیار خودشو انداخت رو کیر و تا پرویز بخواد بفهمه چی شده کیرشو توی دهن زن دید .. چه با ولع ساک می زد .. با این که کیرش حدود بیست سانت طول داشت ولی سبک ساک زدن پروین طوری بود که حس کرد که تمام اون کیر رو فرو کرده توی دهنش.
-نههههههه نههههههه پروین جون داره میاد داره می ریزه ..
ولی پروین دیگه توجهی نداشت .. آب کیر پرویز توی دهن پروین خالی می شد . اون با لذت همه اونو می خورد .. بعد از ساک زدن , پروین از جاش پا شد و به سمت تخت رفت .. دیگه به این فکر نمی کرد که روی این تخت بار ها و بار ها با شوهرش سکس کرده . خودشو انداخت روی تخت .. پاهاشو باز کرد .. این علامتی بود برای پرویز که کس درشتشو بخوره .. نگاه پروین به کیر درشت پرویز بود و این که می دونست این کیر به خوبی حریف کسش میشه . پرویز تا می تونست دهنشو باز کرد و با تکنیک هایی که می دونست خیلی زود پروین رو به ار گاسم رسوند . یه حالی به پروین دست داده بود که اصلا این فکر مزاحم که شوهر داشته و وابسته به مرد دیگه ای بوده به سراغش نمیومد . اون فقط کیر تازه این پسر جوون رو می خواست .. اون کیر بیست سانتی و کلفت رو خیلی راحت توی کسش قبول کرد ..
-جووووووووون ... اووووووووخخخخخخخ کسسسسسسم ... پرویز .. سوختم سوختم .. پرویز می دونست که اون کس رو باید تا می تونه بکنه و سر حالش کنه .. کوس پروین به این زودیها از کیرش سیر نمیشه .. پروین یه بار دیگه هم ار گاسم شد ولی همچنان از پرویز می خواست که اونو بکنه .. در حالت بعدی خودشو انداخت رو پسر .. نوک سینه های پرویز رو دونه به دونه میکش می زد ... بعد خودشو انداخت رو کیر پسر جوون . ولش نمی کرد .. پرویز دیگه کاملا متوجه شده بود که هر چی تا حالا در مورد زنای میانسال و پنجاه به بالا شنیده درسته .. اونا شاید نسبت به شوهرشون سر باشن ولی اگه یه پسر جوون به تورشون بخوره ول کنش نیستن .. پروین خودشو به شدت روی کیر پرویز حرکت می داد ..
-داغ شدم .. کسم .. کسم .. جوووووون .. می خوام .. کیرت رو می خوام
-توی کسته .. ولی من کونت رو می خوام . می خوام بکنم توی کونت ..
-می دونم .. می دونم . تو خیلی وقته که هوس کون منو داری ...
پروین این بار قمبل کرد و از پرویز خواست که بکنه توی کونش ..
-عجب چیزیه پروین جون !
-مال توست مال آقا پرویز خودمه .. همون بهترین کارو می کنی که زن نمی گیری .. عشق کن .. حال کن ...
-پروین جون کرم بیارم ؟
-نه بکن .. همین جوری بکن . من حال می کنم . می خوام تو هم خالص خالص حال بکنی ..هیچ فاصله ای بین کیر تو و کون من نباشه .
پرویز در همون حالت قمبلی پروین کیرشو فرو کرد توی کسش .. می خواست خودشو سبک کنه و با مدت زمان بیشتری کون زنو بکنه ... پروین آب کیر پرویزو توی کسش حس می کرد ... بعد از این که اون آبو در ساک زدن خورده بود حالا از این که کس تشنه لبش هم سیراب شده احساس لذت می کرد .. با این که پروین از پرویز خواسته بود که کیرشو خشک توی کون خشکش فرو کنه ولی قممتی از منی های بر گشتی خودشو به سوراخ کون زن فرستاد .. یه نگاهی به کون بر جسته پروین انداخت و کیرشو فرو کرد توی کونش .
پروین : اوووووووففففففف چقدر کلفته .. جون .. جون ..منو بکن ولم نکن .. کونم کیر می خواد .. دقایقی بعد پرویز به ساعت دیواری نگاه کرد . درست یک ربع بود که داشت کون پروینو می گایید ولی زن هنوز سیر نشده بود ..
پروین : خوب حال می کنی ؟ پروین همینه .. اگه اونو خوب داشته باشی دیگه اصلا زن نمی خوای ..
کار به جایی رسیده بود که پرویز هوس کرده بود که توی کون پروین خالی کنه .. با تمام وجودش آبشو توی کون پروین ریخت . یک بار دیگه زن افتاد روی کیر پرویز و خودشو روش می کشید .. بعد هم چسبید به ساک زدن , ور رفتن با پسر .. ماساژ و بوسیدن تمام نقاط بدنش . حالا که تسلیم شده بود دوست داشت با تمام وجودش تسلیم شه ...
-پروین جون .. تو یک نابغه ای .. تو از یه دختر نوجوون هم جوون تری ..
-دیگه هر چی هستم مال توام ..
-دیدی گفتم می تونی ؟
-آره راست گفتی .. هر کاری اراده می خواد .. اراده و نیاز .. خوشحالم که تونستم .... پایان .... نویسنده ... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
دخــتــــــــــرخــالـــــه مــهـربــون و خــالـــــه حــشــــــــــری ۱

من اسمم کیارشه بیست و دوسالمه .. دانشجوی رشته ریاضی هستم . با این که اهل تفریح و دختر بازی هستم ولی درسام خیلی خوبه . یه خاله خوشگل و تو دل برو و تپل دارم به اسم هما که 45 سالشه و فقط یه بچه داره به اسم هدیه که 18 سالشه و سال آخر دبیرستانشه .. هما مثل مامانش خوشگل و تو دل برو نیست ولی بدک هم نیست . اون خیلی دوستم داشته و هنوزم داره . خاله جون ما هم خیلی هوامو داره .. راستش یه مدت فکر می کردم که علتش اینه که دوست داره من دامادش شم .. ولی از همون بچگی وقتی بغلم می کرد منو با یه حالت خاصی می بوسید .. گاه به شومبول منم دست می زد که بعدا که به سن بلوغ رسیدم این کارو ول کرد . تیپ درست و دختر کشی هم دارم .. نمی دونم چرا یه جورایی دلم می خواست با خاله ام حال می کردم . اخه اون خیلی راحت و سکسی پیش من می گشت .. با دکلته هایی که منو به یاد سرخپوست های جذاب مینداخت و طوری هم بود که از پشت که نگاش می کردی تقریبا جفت رون پاهاش مشخص بود .. همش به این فکر می کردم که اگه یه روزی بخوام با اون سکس کنم چه عکس العملی نشون میده . خیلی با هام راحت بود . در مورد دوست دخترام حرف می زد .. منم همش بهش می گفتم خاله جون ما فقط در حد حرف و صحبت با هم دوستیم . البته از این که بخوام بهش بگم با هاشون رابطه جنسی و آنال سکس دارم ابایی نداشتم . ولی نمی خواستم توی ذوقش بزنم . چه می دونستم ! شاید اونم در فانتزی های خودش یه تصوری از منو می داشت که دارم بهش حال میدم . فکر اون شب و روز مشغولم کرده بود .. هدیه عاشقم بود ولی من توجهی بهش نداشتم. اما تازگی ها این فکر به سرم افتاده بود که واسه نزدیک شدن به هما هم که شده باید یه روی خوشی هم به هدیه نشون بدم . ولی باید یه بهونه می داشتم واسه بیشتر سر زدن به خونه خاله . وقتی هدیه ازم خواست که برم و با هاش ریاضی کار کنم خیلی خوشحال شدم .. من واسه این که چند ساعت اون جا بمونم مانعی نداشتم . مهم همون بهانه اولیه بود که همونو پیدا کرده بودم . خاله جون هم که مدام ازم پذیرایی می کرد . یه روز چند بار لباسشو عوض کرد . هر بار یه عطری هم به خودش می زد . این هدیه هم هر جوری بود می خواست خودشو بهم بچسبونه ..
-کیارش تو می دونی که من چقدر دوستت دارم . چرا به من توجهی نداری ..
-تو الان چند ساله داری اینو بهم میگی ولی من نمی تونم . من و تو مثل خواهر و برادریم
-این حرفو نزن کیا که ازت خیلی دلخور میشم . من که خودم می دونم تو تا حالا کلی دوست دختر داشتی و با خیلی ها شونم حال کردی . چرا پیش مامانم فیلم بازی می کنی طوری که اوئن فکر کنه تو امامزاده دهر هستی ..
می خواستم بهش بگم مگه تو فضولی که پشیمون شدم ..
هدیه : از من چی می خوای کیا ! بگو برات چیکار کنم . بگو .. من دوستت دارم . من می خوامت . اگه دوست داری منم در اختیارتم . فقط دوستم داشته باش ..منو ببوس .. هدیه از حال رفته بود . داشت التماس می کرد که یه جوری با هاش ور برم . ولی می ترسیدم که اونو از دختری ساقط کنم .
-هدیه چته .. تو امروز حشری به نظر می رسی ...
-یه چیزی بهت نشون بدم قول میدی که به هیشکی نگی و منو محکومم نکنی ؟
-چیه عزیزم .
-من از صحنه سکس بابا مامانم یه جورایی یه تیکه فیلم گرفتم .. وقتی می بینمش نمی تونم جلو خودمو بگیرم .. یه جوری میشم . دوست دارم با من ور بری .. خواهش می کنم ..
-می تونی اون فیلمو به منم نشون بدی ؟
-زشته ..
-چطور وقتی می خوام با تو حال کنم زشت نیست . شاید منم مثل تو می خوام با دیدن این فیلم تحریک شم و بهت حال بدم .
-اوووووووههههههه چه عالی ! جدی میگی کیارش ؟
-تو حالا فیلمو بیار
-کوتاهه ..
-حالا به کوتاهی و بلندیش کاری نداشته باش .
دختر خاله فیلمو آورد .. صحنه هایی بود که خاله و شوهر خاله لخت بودند .. وااااایییییی خاله جونو بعد از اون وقتی که کوچیک بود و در حمام کاملا لختش دیده بودم برای اولین بار بود که اونو برهنه می دیدم ... شوهر خاله حامد کیرشو دستش گرفته بود و با یه دست دیگه یه طرف کون زنشو به کناره ها بازش کرد تا کیرشو بفرسته توی کون . ولی از اون جایی که کیرش کوچیک بود کمی اونو به کس خاله جونم مالید و به زحمت اونو کرد توی کس .. تماشای کون خاله تحریکم کرده بود . هدیه : مامان خونه نیست .. تا دو ساعت دیگه هم بر نمی گرده .
خودشو چسبوند بهم . ولی من داشتم نگاه می کردم که خاله و شوهر خاله ام چیکار می کنن .
-خوشت اومد ؟
-خیلی زیاد ..
-نگاه کن .. الان مامان ارضا نشده بابا انزال میشه .. مامان میفته با هاش دعوا ..میگه همیشه اونو تشنه نگه می داره .. خیلی دلم واسش می سوزه کیا جون ..
خودمو بی خیال نشون داده با خودم گفتم این منم که باید برای خاله ام دلسوزی کنم و راه در مانشو می دونم . ولی واسه این که موضوع رو خیلی عادی نشون بدم گفتم
-حالا هدیه جون تو به فکر خودت باش ..
هدیه طوری خمار و حشری و وسوسه شده بود که منو تا به حد نهایت تحریک کرد . البته من بیشتر از فیلم تحریک شده بودم . خاله داشت خودشو می کشت که شوهره بیشتر بهش حال بده ولی حامد خان پس از انزال زود رس تلپی افتاده بود رو تخت . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
دخــتــــــــــر خــالـــــه مــهـربــون و خــالـــــه حــشــــــــــری ۲

هدیه بد جوری خودشو بهم چسبونده بود . منم نه می تونستم از دستش در برم و نه این طور می خواستم . ولم نمی کرد . کنه شده بود . می گفت هر کاری دوست داری با من بکن ..
-هدیه من با دخترای فامیل از این کارا نمی کنم . اگه مامانت بفهمه چی .. نهههههه نهههههههه .. خواهش می کنم .. ولی دلم می خواست . اونو خوابوندم .. کاملا تسلیم بود .. بلوزشو دادم بالا . اول از سینه های دخترونه اش شروع کردم . می دونستم نقطه ضعف دخترا رو . مخصوصا اونایی که تازه کارن . دست زدن به سینه هاشون در جا اونا رو شل می کنه . اون سینه ها رو گذاشتم توی دهنم . حسابی میکشون زدم . دست و پا هاشو مرتب به این طرف و اون طرف پرت می کرد ولی من ول کنش نبود . چه سینه های تازه و دخترونه ای داشت ! نوک تخم پرتقالی اون حسابی وسوسه ام کرده بود . میک زدن هر کدوم از سینه ها به تنهایی کافی بود که اونو میخکوبش کنم . شورتشو در آورد . دستشو روی کسش می کشید .. ووووووییییییی عجب کس کوچولویی داشت ! خیلی غنچه ای بود . اصلا باورم نمی شد یک دختر هیجده ساله قالب کسش مثل کس یه دختر کوچولو باشه . با زبون بی زبونی بهم می گفت که میکش بزنم . منم با اشتها این کارو براش انجام دادم .
-این قدر جیغ نزن هدیه ! تو کچلم کردی ..
-وااااایییییییی کیا تو منو کشتی . نمی تونم دیگه نمی تونم ...
نمی ذاشتم در بره .. ناخناش گوشت تنمو کنده بود .. گاه با اون ناخنا خودشو هم خراش می داد تا یه جورایی با هوسش کنار بیاد ... سینه هاشو با کف دستم می گردوندم و کسشو لیس می زدم . موهامو همین جور می کشید ول کنم نبود . بالاخره شل شد و ول کرد و دونستم که ارضا شده . یه پهلو که کرد و کون تر و تازه شو دیدم حسابی حال اومدم . با این که این دختر بیشتر شبیه باباش بود و خوشگل نبود ولی خیلی با اخلاق و فهمیده و نجیب بود و اگه این جور به من راه می داد به خاطر عشقی بود که نسبت به من داشت .. کف دستمو که گذاشتم رو قاچ کونش و باهاش ور رفتم تازه دوزاریش افتاد که باید کون بده .. یکی از کرم های مادرشو آورد و پس از این که خوب انگشت توی کونش کردم و دور و بر سوراخشو روغن مالی کرده کیرمو فرو کردم توی کونش .. آن چنان فشاری به خودش می آورد که دلم براش سوخت . ولی من که نمی تونستم همش به فکر لذت طرفم باشم باید به خودمم فکر می کردم . ولی یک سوم کیر دراز و درشتمو که هیجده سانتی می شد فرو کرده بودم توی کون هدیه ..
-خیلی تنگ و کیپه دختر !
نفسش در نمیومد ..یه فشاری هم به سینه هاش آورده و پشت گردن و شونه هاشو غرق بوسه کردم . دوست نداشتم خیلی زود آبمو توی کونش خالی کنم . ولی تا به خودم اومدم کون دختر خاله رو همچین کردم که قسمتی از آب کیرم اومد بیرون و یه مقداریشو هم می تونستم روی سوراخش ببینم .. ظاهرا اون داخلو اون قدر پر کرده بودم که منی من همچنان در حال بر گشت بود و یه جورایی منو به یاد کتری مینداخت که آبش جوش اومده و داره می ریزه و بازم پر نشون میده .
هدیه : بگو برات چیکار کنم . هر کاری برات می کنم . کیرت رو می خورم . من مال تو میشم تو فقط مال من باش . هر کاری واست می کنم . می خوام زنت بشم ..
اگه با هر بار گاییدن یکی می خواستم اونو زنم کنم تا حالا باید سی تا زن می داشتم . .. کیرمو ساک زد و دوباره هم کردمش .
روز بعد کمی سردی نشون دادم . ولی اون خیلی خودشو خوشگل تر از دیروز کرده بود .
-ببین هدیه دیگه شلوغش کردی . شورشو در آوردی .
-نه .. این حرفو نزن . من دوستت دارم . بدون تو نمی تونم زندگی کنم .
-بس کن .این حرفا مال قصه هاست .
-منم می خوام ماجرای عشق من و تو یک ماجرای شیرین یاشه .
ظاهرا طرف ول کن نبود . ولی من نمی خواستم به این نون و ماستها دم به تله بدم .
-باهات قهرم کیا . می خواستم امروز یه فیلم دیگه از مامانو نشون بدم . اونو وقتی گرفتم که توی حیاط بود . منم بودم توی محوطه پایین .. توی حیاط خلوت یه کاری داشتم .. مامان فکر می کرد من رفتم بیرون ..
-ببینم یه مرد غریبه رو آورد ؟
-چی میگی تو . به مامانم میاد این کاره باشه ؟ مامان داشت با خودش حال می کرد . خودشو لخت کرده بود . اووووفففففففف اگه بدونی اون صحنه ها چقدر حشری کننده بود . کون مامان خیلی گنده تر نشون می داد ..
-اون که خودش کون گنده هست ..
-ببینم آدم راجع به خاله اش این طور حرف می زنه ؟
-پس تو چرا راجع به مامانت این طور حرف می زنی .
-اون فرق می کنه . تازه من یک دخترم ..
-پس واسه چی خیالت نیست فیلماشو نشون میدی ؟!
-اگه دوست نداری دیگه نشون ندم . من این کارو به خاطر هیجان تو انجام دادم ..
یه لحظه به خودم اومدم دیدم که لجبازی بی خود دارم .
-حالا هدیه جون نشون بده تا ازت دلخور نشدم .
-مفت و مجانی ؟! ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
دخــتــــــــــرخــالـــــه مــهـربــون و خــالـــــه حــشــــــــــری ۳

هدیه : باشه من این فیلمو می ذارم ولی باید قول بدی که با من راه میای
-باشه عزیزم . من دیگه باید چیکار کنم نمی دونم .
خودشو تا به حد یه شورت رسوند و منو هم لخت کرد .
راستش دیگه ترس برم داشته بود . می دونستم که اون یه این سادگی ها از من دست بر نمی داره .. ولی فیلمو که شروع کرد به نشون دادن راست می گفت این دختره . عجب هیجانی داشت ! خاله هما وسط حیاط خودشو کاملا بر هنه کرده بود و رفت کنار دوچرخه ایستاد و کس و سوراخ کونشو به نوبت می ذاشت سر دسته و فرمون دوچرخه اونو وارد کسش می کرد و تا اون جایی که می تونست می ذاشت توی کونش .. آخ که چه صحنه هایی بود ! دست هدیه اومد به سمت کیر من .. ولی کیر خود به خود شق شده بود .
-نه .. نهههههههه این دیگه چیه . خاله که این قدر حشریه آمادگی اونو داره که از کیر یک غریبه استفاده کنه . من خیلی ناراحت میشم اگه اون بخواد این کار رو انجام بده ..
هدیه : مگه تو شوهرش هستی .؟
-خب اگرم نباشم احساس مسئولیت می کنم . نمی تونم بی تفاوت باشم . نمی تونم از این مسئله به سادگی بگذرم . دیگه زده بود به سیم آخرم . من باید خاله ام رو می گاییدم تا اون زن به این فکر نیفته که با مرد دیگه ای باشه . وقتی اون کون گنده شو می ذاشت رو سر فر مون دوچرخه و اونو فرو می کرد توش با خودم گفتم که اگه کیر من به جاش بود چی می شد . اون قدر حشری شده بودم که وقتی هدیه شورتمو کشید پایین و با کیرم ور رفت همون اول آبمو آورد . دهنشو گذاشت رو کیرم و آبموخورد .
هدیه : اگه مامانم بدونه که تو به دیدن تن لخت اون یه حالی میشی پدرت رو در میاره .
-اول پدر تو رو در میاره که از اون فیلم گرفتی ..
رفته بودم توی حس . دختر با تمام وجودش خودشو تسلیم من کرده بود حتی راضی بود که از کسش رد شم ولی قبول نکرده بودم . اون روز خاله که بر گشت ما در شرایطی عادی بودیم ..
هدیه : نظرت راجع به مامان من چیه ..
-هیچی خیلی می ترسم . بابات باید هر طوری که شده اونو ار گاسمش کنه ..
از اون طرف خاله هما هم رفتارش نسبت به من کمی عوض شده از قبل هم مهربانانه تر شده همش داشت از دخترش تعریف می کرد که می دونه اون دختریه که دست خورده نیست . اهل هیچی نبوده . خیلی ساده و مظلومه . نجیبه .. تمام اینایی رو که می گفت کاملا درست بود .. و حتی یک بار هم علنا گفته بود که من و اون می تونیم با از دواج کنیم . واسه این که دلشو خوش نکنم گفتم خاله جون دختر خاله مثل خواهر آدمه .. من اونو به دید خواهری نگاه می کنم .. ولی خاله هما با اندامش با اون سینه های بیرون انداخته اش .. با اون دکلته پشت و جلو بازش با اون موهای افشون و میکاپ به مد روزش دل و دین و ایمان منو برده بود . دیگه هوش و حواس واسه من نذاشته بود . این هدیه هم که مدام عکس و فیلم مامانشو واسه من می ذاشت و هر بار که اون خونه نبود منو می برد توی رختخواب خودش . آخرین فیلمی که گذاشته بود صحنه حمام کردن مادرشو نشون می داد که چه جوری داره استشهاءمی کنه . با بدنش ور میره .. اون کف هایی که روی کونش بود به شدت منو تحریک کرده .. دیگه نمی دونستم باید چه خاکی تو سرم بریزم که خاله جونمو داشته باشم . چاره ای نداشتم که بازم برم به بغل این دختره و عشق و حال کنیم . اون برام از عشق و دوست داشتن گفت . از این که فکر نکنم که اون یک دختر بده .
-کیا ! من چون دوستت دارم و عاشقتم خودمو در اختیارت قرار دادم . به پسرای دیگه حتی یه نگاه هم نمی کنم . به تلفن های اونا جواب نمیدم . چند تا از اونا به سبک قدیم واسم نامه دادن همه شونو پاره کردم .
این حرفا رو که می زد تا حدودی هم حس حسادتم تحریک می شد . ولی اون دختر خوشگلی نبود . با این حال دوست نداشتم به غیر از من حتی کس دیگه ای هم باشه که به اون توجه می کنه .. اونو بوسیدم .. و یکی دوبار هم اونو از کون گاییدم . یه نگرانی و ناراحتی و تاسف خاصی در چهره اش موج می زد . شایدم میخواست یه چیزی رو به من بگه ولی روش نمی شد . ناراحت بود .
-چته عزیزم چیزی می خوای بهم بگی ؟
در همین لحظه خاله هما وارد شد . خشکم زد . باور نمی کردم که اونو این جا ببینم . اون تازه یک ساعت می شد که از خونه رفته بود بیرون و تا دوساعت دیگه هم نباید بر می گشت . حتی هدیه هم باهاش حرف زده اون گفته بود یه جاییه که تا دو ساعت دیگه هم نمی تونه که بیاد خونه . آب دهنمو نمی تونستم قورت بدم .
هما : متاسفم برای هر دو تا تون و برای تو کیارش .. پس که گفتی هدیه به جای خواهرته .. من بهت چی بگم .. هدیه دستشو گذاشت جلو چشاش و پاشد رفت ... .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
دخــتــــــــــرخــالـــــه مــهـربــون و خــالـــــه حــشــــــــــری ۴

از خجالت نمی دونستم چیکار کنم . هما دست بر دار نبود ..
هما : چند بار باید بهت بگم دختر که تو درس و مشقت رو ول نکن و پای اینا نشین .
-مامان منم دل دارم . منم آدمم .. منم حس دارم ..
هما لپ تابو روشن کرد .. درست رفت به همون فایل های تصویری .. و آرشیوی که دخترش فیلمهاشو اون جا گذاشته بود ... یکی یکی همه رو بر رسی کرد ... انگار یه فیلمی بود که من ندیده بودم ... داشت یه موزو فرو می کرد توی کسش و مدام با صدای بلند کیر کیر می کرد ..و می گفت هیشکی نمیاد دوست پسر من شه و کسمو بخارونه ؟ من توی این گیر و دار از زبونم پرید و به هدیه که برگشته بود گفتم
-این کجا بود من ندیدم .
چون این جوری که خاله کیر کیر می کرد توی اون آشفته بازار تحریکم کرده بود ..
-دختر برو بیرون من با این خواهر زاده ام کار دارم . به من می گفت که تو جای خواهر اونی ..
-مامان خواهش می کنم به بابا چیزی نگو ..
نمی دونم یواش یواش داشتم به بعضی چیزا شک می کردم . این که چرا بیشتر این فیلمها شفاف بوده و تمام زوایای کس و کون رو به خوبی نشون میده یعنی از یه فاصله نزدیک بر داشته شده . چرا اون جور که باید و شاید خاله به دخترخاله تشر نمیره . چرا در بعصی از این فیلمها هما طوری حرف می زنه و حرکاتی از خودش نشون میده که انگار داره فیلم بازی می کنه . . یعنی چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه . مادر و دختر از این کار چه انگیزه ای می تونن داشته باشن ؟ من و هما یک بار دیگه تنها شدیم ..
-خاله منو ببخش . تکرار نمیشه . به پدر و مادر من چیزی نگو ..
-چی رو ببخشم ؟ تو با آبروی دخترم بازی کردی . آبرو به جای خود احساساتشو بگو . من حالا چه جوری تو روی خودم و اون و حتی تو نگاه کنم . اون عاشق توست . می خواد زنت شه . دختر به این دسته گلی من می خواد زن تو بشه .
-خاله ! من دانشجوی بیکارم ..
- در عوض شوهر خاله ات تا بخواد پولداره . ریش و قیچی و همه چی دست منه .. ولی حالا تو خیلی چیزا رو در مورد من می دونی .. می دونی که من از زندگی زنا شویی ام راضی نیستم .
نمی دونستم چه جوری خودمو از از دواج با هدیه خلاص کنم . راستش اگه قصد از دواج می داشتم می تونستم با این مسئله که هدیه زن من شه کنار بیام . ولی در اون شرایط به تنها چیزی که فکر می کردم گاییدن خاله ام بود . هم از کون هم از کس و هم از دهن . .. یه فکری به ذهنم رسید ..
-خاله جون من افکاری انحرافی دارم . راستش منو ببخش نباید اینا رو بگم . وقتی که هدیه جون این فیلمها رو واسم می ذاشت من با این فانتزی که دارم با شما حال می کنم .. با شما سکس می کنم .. با هدیه حال می کردم . منو ببخش خاله جون . نباید این افکار شوم و پلیدو داشته باشم ..
تا اینو گفتم دیدم دکلته شو در آورد . بدون سوتین و با یه شورت فانتزی ..
-بیا .. بیا کیارش .. اصلا خجالت نکش .. تو دیگه کی هستی ؟
من راستش نفهمیده بودم اون داره انتقاد می کنه یا داره راستی راستی تعارف می کنه که برم به سمت اون ؟ منم نکردم کم کاری و رفتم سمتش . فوقش می خواست یکی بذاره زیر گوشم . چون قدم یه چند سانتی ازش بلند تر بود خودمو طوری بهش چسبوندم که سینه های من و اون به هم چسبید ..
-چیکار داری می کنی ؟
-بهتر از اینه که کیر یک غریبه رو بخوری ..
-نه .. نههههههه .. این فقط یه فیلم بود ..
-حالا داره حقیقت پیدا می کنه .. تو کیر می خوای .. کیر من تو رو سر حالت می کنه ..
-من تا تکلیف دخترم روشن نشه دست و دلم به کاری نمیره .
راستش در اون لحظه هر چی از من می خواست راضی به انجامش بودم . حس کردم که اون و هدیه با هم دست داشته و یه جورایی با هم کنار اومده بودند . یعنی خاله و دختر خاله ام ..و در واقع زن و مادر زن بعدی من یه جورایی با هم تفاهم کرده بودند که منو بین خودشون قسمت کنن . من مال هر دو تا شون باشم . پس خاله هما خیلی بیشتر از اونی که من طالبش باشم شیفته و تشنه کیر من و عشقبازی با من بود . دستمو گذاشتم دور کمرش و او نو به پشت خوابوندم .. دستمو محکم می زدم به کون و کپلش .. و همش می گفتم .. اینه ؟ اینه همون کون و کپلی که با موز و دسته دوچرخه و لوله جارو برقی می خواستی بهش حال بدی ؟ کیر گوشتی خواهر زاده ات که حاضر و آماده بود ..
انگشتمو کردم توی سوراخ کونش ..
-خوبه .. خوبه .. دسته دوچرخه به اندازه کافی گشادش کرده . حالا دیگه نوبت کیر منه ..
-نهههههههه .. کسسسسسم .. کسسسسسسم می خاره .. الان نه .. الان کونم نمی خاره ..
-خاله جون من .. بگو تو جنده کی هستی ؟ بگو ..
-فقط تو .. فقط تو کیا جونم .. باشه .. باشه هر جا رو دوست داری بکن .. ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
دخـتـــــر خـالـــه مـهـربـون و خـالـــه حـشـــــری ۵ (قسمـت آخـر )

کیرمو از همون پشت فشار آوردم به کون خاله هما .. خیلی نرم با اون بازی می کردم . سوراخ کون خاله هما طوری بود که انگاری از خودش روغن پس می داد . جوووووون .. خیلی حال می داد . خیلی نرم تر از اونی که فکر می کردم حدود نصف کیر من رفت توی کون خاله ..
-اووووووففففففف هما جون .. من عاشق کون گنده ام ..
-ببین کیا .. از این به بعد تو فقط می تونی با دو کون طرف باشی . کون من و کون دخترم . اونم تا بخواد کونشو به کون من بر سونه کار می بره و اون بسته به تو داره که چه جوری بهش آب رسونی کنی و منم یه ورزش های مخصوصی به دخترم می دم که کون تپل شه ..
دیگه دوزاریم افتاده بود از این که مادر و دختر با هم دست دارن . احتمالا از اون جایی که هدیه می دید که به تنهایی حریف من نمیشه و مادرش هم یه چراغ سبز هایی در مورد من بهش نشون داده بود و دو تایی شون نقطه ضعف همو می دونستن به خوبی با هم کنار اومده بودند . منم که قبول کرده بودم با هدیه از دواج کنم . یعنی با هدیه و هما هر دو . خوب بود می تونستم داماد سر خونه شم و کار و کاسبی و همه امکانات زندگی به واسطه پدر زن گرامی فراهم بود . خیلی با حال بود خونه و زندگی پدر زنو در اختیار داشتن و شریک کاری اون شدن به یک کنارو دختر و زنشو مفت و مجانی تصاحب کردن به یک کنار .. ولی حالا باید حریصانه خاله هما رو می گاییدم .. مثل پلنگ می غریدم و کیرمو فرو می کردم توی کون خاله و آروم آروم بیرون می کشیدم . می دونستم زیاد درد نمی کشه ولی واسه این که ناز کنه و هوس خودشو نشون بده یه صدا هایی ازخودش در می آورد .
-خاله جون همه جات درشته ..
-خوب بخور .. سیر باش. دیگه به دخترم خیانت نکن ..
با خودم فکر می کردم که این دختر فداکار یعنی هدیه وقتی که زیر کیر من قرار بگیره حتما اونم به من میگه که به مامانش خیانت نکنم . واقعا که چه دوست داشتنی بودند این مادر و دختر . پشت خاله دراز کشیدم بدون این که کیرمو در بیارم . دیگه کیرم ازم اجازه نگرفت ..
-کیا کیا .. چه زود آبتو خالی کردی ..
-خاله جون این کون و کپل گوشتی تو حسالی زیر شکم من و کیرمو داغ کرده .. به کمرم فرمان سیلو داده .. وووووووووییییییی همین جوری داره ازم آب می ریزه .. کیرمو سریع کشیدم بیرون .
-خاله ساک بزن .. ساک بزن .. کیرمو فرو کردم توی دهنش ..
طوری کیرمو میکش می زد که فکر می کردم انزال من تازه شروع شده . با لذت و هوس آب کیر منو می خورد .
-جووووووووون نوش جونت خاله .. من فدای اون کس بشقابی تو بشم خاله جون ..
-یعنی خیلی گشادم ؟
-نه خاله جون . کس خوش استیلی داری . ولی کس هدیه جون خیلی نقلی و کوچولوست .
-صبر کن بهت میگم . چند بار که بکنیش اونم مثل من میشه .
-چند بار نه خاله جون چند سال ..
هما پاهاشو باز کرد .. اول سرمو گذاشتم لای پاش یه لیس حسابی به کسش زدم .
-کیا .. کیا .. من کیر می خوام . کیر می خوام .. وااااااایییییی این کس آتیش گرفته به من امون نمیده . کیا منو ببخش .. من اصرار ندارم . حریف کسم نمیشم .
-خب منم حریف کیرم نمیشم .
با این که کس خاله جون خیلی گشاد بود و دور و برش حجم زیادی داشت ولی اون داخل چسبندگی و تنگی و حرارت خاصی داشت . هما حس کرده بود که من دارم لذت می برم . کلفتی کیر من این حس تنگ بودن رو هم در اون به وجود آورده بود
-دیدی کیا ! اون جوری که فکر می کردی من گشاد نیستم . دوستام به من میگن هما کس تپل .. حالا تپلی من مال توست . منو ببوس .. ببوس ..
لباشو شکار کرده و در حال بوسیدنش , کسشو می کردم . اون داغ داغ شده بود . و حالا به خوبی می دونستم که دختر خاله دیوونه من شاهد سکس من و مادرشه شایدم داره فیلم می گیره .. ولی اینو هم می دونستم که یه دستش رو کسش قرار داره . زیر بغل هما و زیر گلو و روی سینه همه جاشو غرق بوسه کرده بودم . کیر من در حال ارضا کردن خاله جونم بود .
-بریز بریز خالی کن .. .. جوووووووون جوووووووون .. فقط مال منی .. خواهرزاده خوشگل منی .. خوش تیپ منی .. شوهر منی داماد منی .. خاله دیگه رسیده بود به آخر حشر و هوس و منم کیرمو تند تر به ته کسش می زدم .یه لحظه دیدم آب کسش با فشار و در یه حالت قوسی شکل ریخت بیرون ..
-کیا ! فدات شم . حالا ازت می خوام آبتو بدی ... من اونو می خوام ..
-خاله حواست هست ؟
-بریز .. من تشنمه .. ویتامین می خوام . جووووون .. بریز .. بده اووووووووهههههههه کسسسسسم کسسسسسسم .
چند دقیقه پیش توی کونش خالی کرده بودم . با این حال اون قدر کیف می کردم که یه بار دیگه تونستم انزال شم .. هما خودشو مرتب به طرف من پرت می کرد .. نمی دونستم چه جوری تا حالا زیر کیر شوهر خاله , نجیب مونده . ولی از این به بعد هم به عنوان خاله و هم به عنوان مادر زن باید هواشو می داشتم . کیرمو که بیرون کشیدم هدیه وارد شد . دهنشو گذاشت زیر کس مامانش تا آبای بر گشتی منو بخوره .. همین کارش باعث شد که کس مامانشو هم بلیسه و میک بزنه
-مامان من نمی خوام دختر باشم ..
ولی خاله هما زرنگ تر از این حرفا بود ..
-عزیزم .. تو که می دونی دار و ندارم و هر چی که دارم همین تویی . باباتم که نصف بیشتر اموالشو می خواد به نام تو بزنه .. صبر کن تا یه ماه دیگه تر تیب عقد شما رو بدم اون وقت می تونی راه کست رو باز کنی ..
البته من اگه همون وقت هم کس دختر خاله هدیه رو می گاییدم اهل نا مردی و نارو زدن نبودم ولی باید به خاله جون احترام می ذاشتم .. ولی عجب خاله ای ! فکر کنم اون بیشتر , خودشو به عنوان یک همسر بهم نشون می داد تا دخترش .. اون روز بیشترین صحنه ای که بهم لذت داد این بود که من بین مادر و دختر قرار گرفته بودم و دو تایی شون قسمتی از کیر منو ساک می زدند و منم یه دستمو گذاشته بودم لای پای خاله هما و دست دیگه امو هم گذاشته بودم لاپای دختر خاله هدیه ..در حالی که به روبروم نگاه می کردم تا عدالت رو رعایت کرده باشم گفتم شما دو تا همسران خوب من باید به خوبی با هم کنار بیایین که من بتونم به درسام ادامه بدم و دو تایی شون در حالی که در حال لیس زدن کیرم بودن سرشونو به عنوان تایید تکون می دادند . ولی می دونستم بعدا این دو تا پدر منو در میارن ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
مرد

 
روزگار سیاوش قسمت اول

صدای در رو که شنیدم ، آخرین پک سنگین رو به سیگار زدمو ، ته سیگارم رو با حرکت دو انگشتم به دورترین نقطه ممکن پرت کردم ، نسیم سرد شب زمستونی پوست تازه اصلاح شده صورتم رو مور مور میکرد ، اما من عاشق سرما بودم و از سوز سرما لذت میبردم ، صدای سیستم صوتی رو که تو تنهایی زیاد کرده بودم و ترانه داریوش که شام مهتاب رو میخوند :
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی ، عجب شاخه گل وار به پایم شکستی ، قلم زد نگاهت به نقش آفرینی ، که صورتگری را نبود اینچنینی ...


رو کم کرد و صدا کرد سیاوش کجایی ؟
آروم و بیحوصله سمتش برگشتم و از بالکن وارد سالن شدم ، غرولند کنان گفت ، رفتی تو سرما ، تو این تاریکی ، در بالکن رو هم باز گذاشتی خونه یخ شد ، من نمیفهمم این چه حالیه تو داری ، تا تنها میشی ، داریوش و سیگار و تاریکی ؟
بدون اینکه جوابش رو بدم ، زیر چشمی نگاهش کردم ، گفتم سارا چیکار کردی ، آرایش صورتت عوض شده؟
خندید و گفت ، کار دست مهساست ، دستش فوق العاده حرفه ایه ، ابروهام رو هاشور زده ، صورتم رو آرایش کرده موهام رو هم سشوار کشید ، چطوره ؟ خوب شده؟ بنظرت رامین دوست داره؟
کج کج نگاهش کردمو گفتم ، منو رامین که با هم نمیسازیم ، پس اگه پسند من شده ، مطمئن باش رامین دوست نداره و یه نیشخند تحویلش دادم.
سارا لباسش رو عوض میکرد و از تو اتاق داد زد تازه وقت اپیلاسیون کامل هم گرفتم ، البته میگه یه جا هست لیزر میکنه ، سه جلسه که بری ، دیگه مو درنمیاد ، ولی جلسه ای هشتادو پنج ، خندیدم و گفتم ، سایزش رو گفته ، در حالیکه بخاطر بهم نریختن موهاش تو ژاکتش گیر کرده بود ، با تعجب پرسید چیش؟
با خنده گفتم چیه مهسا هشتادو پنجه؟
جواب داد خیلی بیشعوری ، گفتم پولش میشه هر جلسه هشتادو پنج، زدم زیر خنده و گفتم ببین با من مجرد از عدد هشتاد به بعد حرف نزن.


با لبخند اومد بیرون از اتاق و گفت بمیرم برا داداش گلم ، که سایزش رو هم انتخاب کرده.
روی کاناپه لم دادمو گفتم ، حالا این مهسا رو از کجا گیر اوردی ؟
جواب داد از دوستای دوران دانشکده است ، از اهواز اومده ، دختر نازیه ، فقط با شوهرش شدیدا مشکل داره ، یه پسر هفت ساله هم داره.
گفتم ، مشکلشون چیه!
گفت هیچی مرتیکه معاون بانک بوده و خانم باز ، مهسا آمارش رو دراورده و درخواست طلاق داده ، فامیلای پسره هم ، پسره رو ترکش کردن و به مهسا گفتن ما پشتت هستیم.ضمن اینکه الان شوهره از کار بخاطر همین موضوعها اخراج شده و تو کارای پیمانکاری شهرداری مشغوله ، کلا آدم خشن و بددهنی هستش و با رشوه دادن و گرفتن کارش رو پیش میبره
گفتم ،عجب دمشون گرم ، خوب ، گفت هیچی دیگه حالا همشون پول رو هم گذاشتن مهسا بتونه سالن بزنه و وسایلش رو تکمیل کنه ، تو شاهین شهر هم براش یه خونه رهن کردن تا بعد از طلاق با مهریه اش بتونه یه سرپناه برا خودش بخره.
گفتم پسرش؟
گفت با باباشه ، در واقع پیش مامان پسره ، نمیذاره مهسا اونو ببینه.
سری تکون دادمو ، گفتم ایشالا کارش درست بشه.


سارا از توی آشپزخونه ، داشت زیر گاز رو روشن میکرد ، تکرار کرد ایشالا ، واقعا دختر خوبیه.
تلویزیون رو روشن کردم و رامین هم از راه یخزده رسید ، جواب سلامش رو دادم و صدای تلویزیون رو زیاد کردمو پاشدم رفتم تو اتاق خودم که ، زن و شوهر راحت باشن .
سه تارمو برداشتم و قطعه محلی سوزناکی رو زدم ، روی تخت دراز شدم، با خودم زمزمه کردم ، تو اون فرشته پاکی که من فکر میکردم نبودی.
هوس کردم سیامک عباسی گوش بدم ولی با صدای سارا که هوار میکشید آقایون و خانما گفته باشم ، شام واس ماس ، یعنی کلیش ماس ماس ، بی اختیار خندم گرفت و به سمت سالن رفتم.
من ، خواهرم سارا و شوهرش رامین دو سالی بود که با هم این خونه رو خریده بودیم ، البته ، دو سوم پول رو من داده بودم که اونم از ارث پدربزرگ و پس انداز کار زمان دانشجوییم بود.
در ازاش من تو خونه بودم و کتاب مینوشتم و درآمدم رو پس انداز میکردم و سارا و رامین هم کار میکردن و خرجی خونه و خورد و خوراک رو تهیه میکردن و البته برای خرید سهم من پس انداز میکردن.


اتاق من از کل فضای خونه دور تر بود ، برای همین وقتی تو اتاقم میرفتم ، انگار از محیط خونه خارج میشدم و این کار رو برای همزیستی مسالمت آمیز با اونا، راحت تر میکرد.
سر شام باز بحث مهسا و دست و پنجه اش شد و قرار شد که برای وقت اپیلاسیون سارا با توجه به اینکه همون روز من با ماشینم کار داشتم و با ناشر جدیدم قرار ملاقات گذاشته بودم ، زحمت رسوندن سارا و برگردوندنش هم با من باشه.
شب وقتی از خواب بخاطر تشنگی بیدار شدم و سمت آشپزخونه میرفتم ، صدا فنرهای تخت سارا و رامین و صدای ناله های سارا میومد که داشت میگفت ، وای عین کس ندیده ها شدی رامین ،چته چرا وحشی بازی در میاری و رامین که جواب میداد ، جون ، آره کس ندیده ام ، اونم کسی مثه تو که اینقدر توپه...
سعی کردم حرفهای تخت خوابیشون رو نشنوم و واقعا هم از کس و شعرای اینجوری بدم میومد.
دلم نمیخواست فردا که دوباره حالت عادیشون رو میبینم یاد صداها و حرفهاشون بیفتم.
روز قرار با ناشر و اپیلاسیون سارا رسید و من مثل همیشه کت و شلوار رسمی پوشیدم ، اما وقتی کاملا آماده شده بودم ، دوباره نظرم عوض شد و فوری یه تیپ اسپرت با شلوار لی و ژاکت و کاپشن زدم.
عطر لالیک مشکی انکر نویر رو شیش یا هفت بار رو خودم خالی کردم که آخریش اسپری شد تو چشمم و حسابی سوخت.
تو ماشین که نشستیم ، سارا پرسید ، ناشرت زنه یا مرد ، برای اینکه سربه سرش بذارم گفتم ، یه خانم سی و دو ساله است که شبیه الهام حمیدیه و پولداااار ، عاشق فرهنگ و ادب پارسی و از مردای جوون و اسپرت خوشش میاد.
خندید و گفت ، آها گفتم چرا کت و شلوار نپوشیدی و خودتو تو عطر خفه کردی.
پیاده که شد گفت قبل از اومدنت زنگ بزن که تایم رو بهت بگم و هماهنگ باشیم ، گفتم اوکی و گازش رو گرفتم سمت هتل عباسی.

با ناشرم توافق نشد ، البته اون اصلا شبیه الهام حمیدی نبود ، بلکه یه پیرمرد لهجه دار اصفهانی ، که از تیپ من خوشش نیومده بود و از همون اول که من نسکافه سفارش دادم و اون چایی ، به من گیر داد که «شوما رسوم ملاقاد رسمی‌ و نیمیدونین»
با خنده گفتم چطور؟ من تا حالا بیش از بیستا سمینار خارج از کشور و صد تا ملاقات با ناشرای بزرگ و کوچیک و آقا و خانم داشتم ، چه جسارتی کردم که ناراحت شدین ؟
خلاصه بعد از کلی غرولند به تیپ من گیر داد که چرا اسپرت اومدم و منم که حوصله چونه زدن نداشتم ، وسط بحث تلفنم رو برداشتم و به سارا زنگ زدمو و اونم گفت هنوز کار داره.
منم بلند شدمو دستمو دراز کردم سمتش و گفتم ببخشید من وقت ملاقات دیگه ای دارمو باید برم ، طرف که مبهوت شده بود ، فرصت نکرد دستش رو دراز کنه و من پریدم تو پارکینگ و گازش رو گرفتم سمت سالن مهسا.



جلوی سالن آرایشش یه پارک فضای سبز بود ، کمی اونجا قدم زدم و سیگاری کشیدم ، بعد فضولیم گل کرد و رفتم جلوی درب سالن کمی رژه رفتم ، تو همین حین دیدم پرده جلوی درب کنار رفت و یه خانم که آرایشش تموم شده بود اومد بیرون و با دیدن من که صاف روبروش ایستاده بودم ، به سمت داخل رو برگردوند و گفت مهسا جون بیا دم در کارت دارن.
من هاج و واج ایستاده و به تته پته افتاده بودم.
یکهو دیدم یه عروسک ظریف با قد بلند پوست سبزه ، موهای شرابی تیره و چشمای فوق العاده زیبا ، اومد سمتم و با صدای شهوتیش گفت ، امری داشتین ؟
من یه لحظه صدام گرفت و با صدای خروسی گفتم ، من داداش سارام.
لبخند قشنگی زد و گفت به به آقا سیاوش ، مشتاق دیدار ، کار سارا جون کمی طول میکشه ، باید منتظر بمونین.
عین یه بچه مودب گفتم چشم و عقبگرد با ضربان قلب یه نوزاد و سرعت یوزپلنگ خودم رو رسوندم به ماشین و پریدم توش.


خیس عرق شده بودم ، دمدمای غروب بود ، که سارا از سالن اومد بیرون و بجای اینکه سوار شه اشاره داد شیشه رو بدم پایین.
با حالت عصبی گفتم بیا دیگه دهنم سرویس شد اینجا ، گفت ، عزیزم ببخشید باید تا شاهین شهر بریم و مهسا رو برسونیم.
دوباره هنگ کردم و زبونم سنگین شد.
دیدم پشت سرش مهسا با یه مانتوی لی کوتاه و چسبون و ساپورت سفید که ساق پاهای تپلش رو نشون میداد ظاهر شد و با صدای فوق سکسیش شروع کرد به عذرخواهی.
توی ماشین که نشستند و راه افتادیم ، برای اینکه سکوت رو بشکنم ، پخش رو روشن کردم ، سیامک عباسی شروع کرد به خوندن:
اگه اونکه کنارته ، تو رو بیشتر از من میخواد
اگه باهاش راحتی ، اگه باهات راه میاد
اگه روزگار بد ،تو رو ازم گرفت
اگه خاطرات خوبمون ، از خاطرم نرفته
خوشبختیت آرزومه ، حتی با من نباشی
حتی از خاطراتم جداشی ...

***

ماشین پشت سریم نور بالا زد که بهش راه بدم
تا رد شه ، نا خود آگاه چشمم به آینه خورد و دیدم مهسا داره با دست اشکهاش رو پاک میکنه ، تو همین لحظه نگاهمون با هم گره خورد و بعد از چند ثانیه پرسید ، خواننده این آهنگ کیه ؟
سارا مثه خنگها جواب داد امیر عباس ، با دلخوری گفتم ، سیامک عباسی ، چرا اشتباه میگی.
خندید و‌گفت چه فرقی میکنه؟ همشون غصه دار میخونن ، یه میکس رادیو‌جوان بذار شاد شیم سیا.
لبخند تلخی تحویلش دادم و دستم رفت سمت پخش که آلبوم رو عوض کنم که مهسا گفت نه ، همین خوبه ، لطفا بذارین بخونه.



مهسا رو پیاده کردمو و با فکر مشغول از گریه اون در سکوت محض با سارا به خونه برگشتیم. شام رو با شوخیهای لوس رامین و چند نخ سیگار تو بالکن و کمی گپ درباره پسر مهسا و حال و روزش با سارا به نیمه رسوندم.

اما خواب به چشمم نمیومد. سوییچ رو برداشتم و از خونه بیرون زدم. پخش ماشین باز صدای سیامک عباسی میخوند:
چرا چـشـمـای من خیسه؟/چرا عـکـساتـــو می‌بـوسم؟/مـثـه بـاغی که خشکـیـده
دارم از ریـشـه می‌پـوسم/مـثـه دیـوونــه‌هـا گـیجــم/همش بـیـهـوده می‌خـنـدم/دو تـا عـاشـق که می‌بینم/سـریع چـشـمـامو می‌بندم/خـودم داغـــم نمی‌فـهـمـم/زمان راحـت جـلـو می‌ره/می‌خوام چـیـزی بگـم اما/گـلــومُ بـغــض می‌گـیـره/یعنی دیــوونـگــی ایـنــه؟/یعنی من دیگـه دیوونه َم؟/چـرا هـر روز سـاعت‌ها
به عکست خیره می‌مونم؟
جــواب ایـن چـراهــا رو
تـــویی که خوب می‌دونی
نمی‌تــونــم ازت رد شــم
تـــویی که خـوب می‌تونی
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
     
  
مرد

 
روزگار سیاوش قسمت دوم

نفهمیدم جلوی خونه مهسا چیکار میکردم ، چجوری تا اینجا اومده بودم ، حدود ساعت دوازده شب بود و چراغهای ساختمونشون بغیر از طبقه مهسا که چراغ زردرنگش روشن مونده بود.
شیشه ماشین رو دادم پایین و سوز و سرما ، وحشی و یخزده به صورتم خورد.
چشمامو بستمو ، به کار احمقانه ای که کرده بودم فکر کردم.
با صدای مهسا به خودم اومدم ، آقا سیاوش ، آقا سیاوش؟!
وحشتزده چشم باز کردمو به صورت زیبا و مهربونش خیره موندم . پلاستیک زباله رو کنار بقیه زباله ها گذاشت و اومد سمت ماشینم.
پرسید اتفاقی افتاده؟ سکوت کردم ، یعنی نه جوابی داشتم و نه قدرت جواب دادن و فکر کردن داشتم.
ناخوداگاه در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم.
من من کردمو گفتم ، راستش کارتون داشتم ولی اینجا نمیتونم بگم.
نگاهی به اطرافش کرد و مشکوک گفت خوب بفرمایید بالا.
دستام رو تو جیبم فشردم و با ریموت سوییچ در ماشین رو قفل کردم.
مردد و اروم به سمتش راه افتادم ، متعجب و ناباور از اینکه داشتم سمتش میرفتم ، از جلوی راهم کنار رفت و به سمت درب ساختمون راه افتادیم ، قبل از اینکه به در برسم ، با صدایی لرزون گفت ، آقا سیاوش ، لطفا تو راه پله آروم برید بالا.


سرم رو به معنای تایید تکون دادمو رفتم بالا.
وارد که شدیم ، خونه مرتب و مدرنش کاملا نشون میداد که کسی زیاد اینجا نبوده و فقط برای مصرف خوابیدنه.
با تعارف مهسا ، روی مبل نشستم و داشتم فکر میکردم که چی بگم ، که یکهو زنگ خونشون رو زدن.
وحشت کردیم ، عین گناهکارها بهم خیره موندیم ، خودش رو به آیفون تصویری رسوند و با دیدن مانیتور ، به خودش یه سیلی زدو بلند گفت خاک تو سرم جواده.
هراسون از جام پریدم و گفتم جواد کیه ، وحشت زده نگاهم کرد و گفت هیشکی شوهر سابقم.
چندبار دیگه زنگ زد و یکهو موبایل مهسا شروع کرد به زنگ زدن با عجله آیفون رو برداشت و گفت بله ؟
صدای نخراشیده پشت آیفون گفت اون کی بود فرستادیش بالا ،
بعد از مکث کوتاهی گفت خفه شو برو‌گمشو ، خیالاتی شدی و وحشت زده به من نگاه کرد.


جواد جواب داد در رو بازکن تابیام بالا و بهت بگم کی بوده ، درو بازکن تا آبرو ریزی راه ننداختم.
مهسا به من اشاره کرد که خودمو مخفی کنم ، منم با عجله رفتم طبقه آخر و تو تاریکی مخفی شدم ، تو راه پله صدای پای جواد رو شنیدم که پله ها رو با عجله بالا اومد و وارد خونه مهسا شد .
ده دقیقه ای گذشت ، خبری نبود انگار، تصمیم گرفتم برم پایین و از ساختمون خارج بشم ، رفتم پایین ، دیدم سر و صدایی نمیاد ، پایین تر رفتم و دیدم زنجیر در ول شده و بین دو لنگه در گیر کرده و نذاشته درب کامل بسته بشه ، با ترس و هیجان درب رو باز کردم ، صدایی از تو سالن نمیومد ، وارد خونه شدم ، صدای مشاجره اشون از تو اتاق خواب مهسا میومد ، صدای جواد که میگفت من این چیزا حالیم نیست ، اگه میخوای سهیل فردا پیشت بمونه باید امشب بکنمت.
مهسا با صدای لرزون جواب داد خیلی پستی ، برو گمشو بیرون .
جواد میخندید و میگفت هههه فکر کردی منم الان میگم چشم و میرم بیرون.
من تا آبم رو نیاری پام رو بیرون نمیذارم ، با هجوم جواد به روی مهسا و پرت شدن مهسا روی تخت ضربان قلبم بالا رفت ، جلوی چشمم داشت به یک زن تجاوز میشد ، جواد بخاطر مقاومت مهسا سیلی تو گوشش خوابوند و مقاومت مهسا با یه جیغ کوتاه و هق هق گریه شکسته شد.


جواد ساپورت مهسا رو با وحشی گری از پاش بیرون کشید و زیپ شلوار خودش رو باز کرد ، بین پاهای مهسا قرار گرفت و بدون توجه به تقلاهای اون زن بیچاره ، با چندبار تلاش گوشه شرت مهسا رو به کنار زد و کیرش رو بزور و با کمک دستش تو کس مهسا فرو کرد ، از دیدن این صحنه ها بشدت بهم ریخته بودم ، بدون توجه به هیچی خودمو به اون دوتا رسوندم با تمام قدرت به جواد ضربه زدم ،
جواد با لگد من به گوشه ای پرت شد و وحشت زده به سمتی که از اونجا ضربه خورده بود نگاه کرد و منو دید.
مهسا با دیدن من بغضش ترکید و شروع کرد به جیغ زدن.
با صدای مهسا ، همسایه ها داخل ساختمون ریختند و همون اول دوتاشون من رو‌گرفتن ، جواد از جیبش چاقویی دراورد در حین فرار به من ضربه ای زد و با سر و صدا و هوار کشیدن فرار کرد.





داستان در مورد جوانی سی و چند ساله به نام سیاوش است که مجرد است و نویسندگی میکند، سیاوش بهمراه خواهر و شوهر خواهر خود در منزل مسکونی شریکی زندگی میکنند ، اما در شبی عجیب ، سیاوش گرفتار ماجرایی پیچیده با مهسا ، که آرایشگر و دوست خواهر سیاوش است ، میشود و حالا ادامه ماجرا...

یه لحظه سوختم و دستم رو روی محل ضربه فشار دادم ، از حرکت و گرمی خون ، دست یخزده ام گرم شد ، وقتی دستم رو برداشتم ، قرمزی خون تازه که ژاکت تیره رنگم رو خیس کرده بود ، تو چشم میزد ، با دیدن خون و بخاطر شوک عصبی و افت فشاری که داشتم ، ضعف کردم و روی دست همسایه های مهسا ول شدم.
چشم که باز کردم روی تخت بیمارستان بودم و سارا و رامین هراسون نگاهم میکردند
به محض اینکه چشمم باز شد ، دیدم سارا روی من خم شد و صورتم رو بوسید.
از خم شدن سارا ، درد و سوزش شدیدی رو تو پهلوم حس کردم و ناله ام بلند شد.
پرستار و افسر آگاهی سرزنش کنان به سمت تخت من اومدند و سارا مجبور شد کنار بره.
پرستار بعد از چک کردن سرم و وضعیت کلی به تندی به سارا گفتد، از جنگ زنده برگشته ، میخوای تو بیمارستان بکشیش؟


سارا سرش رو پایین انداخت و عقب تر رفت ، پشت سر اونا افسر آگاهی با یه پرونده خودش رو به من رسوند ، و اسم و فامیلم رو پرسید و گفت چندتا سوال داره و منم شرح ماوقع رو با درد و آه و ناله ، پراکنده توضیح دادم.
اما وقتی پرسید شما اون ساعت اونجا چرا بودی ، هیچی نداشتم بگم که یکهو سارا به حرف اومد و گفت راستش من شالم رو پیش مهسا جا گذاشته بودم و سیاوش رو فرستاده بودم تا برام بیاردش ، چون میخواستم تو مهمونی فردا ازش استفاده کنم و بعد دست کرد تو کیفش و شال سفید رنگ مهسا رو نشون داد ، من خودم رو کشوندم بالا که ببینم کی داره با رامین حرف میزنه که یکهو صورت خیس از گریه مهسا رو دیدم.
افسر گفت ، خانم اجازه بدین خودش حرف بزنه که سارا بلافاصله جواب داد ، مگه نمیبینید که درد داره داداشم ، حالا وقت کاراگاه بازیتونه؟


راست میگید برین سراغ اون قاتل نامرد که الان داره راس راس برا خودش میگرده.
افسر شروع به دادن توضیحاتی در خصوص نحوه عملکرد تیم بازپرسی و تحقیق کرد ، من از زور درد و ضعف حوصله شنیدن نداشتم و چشمام رو بستم.
افسر عذرخواهی کرد و از اتاق بیمارستان خارج شد ، در حین رفتن دستوراتی به سرباز دم درب داد ‌.
با صدای قشنگ مهسا چشمام رو باز کردم خدای من با اینکه از زور درد دلم میخواست تخت رو گاز بگیرم ، اما وجود مهسا آرامش عجیبی بهم داد.
نگاهم به چشمهای معصومی که بخاطر گریه زیاد قرمز شده بود دوخته شد .
از من پرسید آقا سیاوش بهتری ، چیکارت کرد اون نامرد .


با دردی که داشتم ، سعی کردم لبخندی بزنم و با صدای زیر گفتم چیزی نیست ، خوبم .
رامین بالای سرم رسید و رو به سارا گفت ، شما برین دیگه ، سیا رو الان میبرن تو بخش یه اتاق خصوصی براش گرفتم ، دختر خاله ام شهناز هم خوشبختانه امشب شیفتشه ، من پیشش میمونم ، دکترش گفت باید امشب رو اینجا بمونه، با انتقال به بخش و تزریق مورفین ، دوباره بیهوش شدم.
دمدمای صبح بود که حس کردم ، تشنه هستم ، از جام سعی کردم بلند شم اما رامین تو اتاق نبود ، با زحمت جابجا شدم و دمپایی های دم تخت رو پیدا کردم. کشون کشون خودم رو به یخچال رسوندم ، خاک تو سر رامین آب معدنی رو تا ته رفته بود بالا و بطری خالیش تو یخچال بود ، خودمو با بدبختی به درب اتاق رسوندم ، هیچکس تو راهرو نبود ، زیر لب گفتم کیرم تو کونت رامین ، معلوم نیست رفته کدوم گوری !


از کنار اتاق استراحت دکتر شیفت که رد شدم ، صدایی رو شنیدم ، به قصد اینکه ازشون کمک بگیرم به سمت درب رفتمو ، درب اتاق رو باز کردم ، از چیزی که میدیدم ، وحشت زده شدم ، دکتر داشت شهناز رو هیجان خاصی میگایید و شهناز هم داشت زیر بدنش ناله میکرد ، با دیدن من شهناز جیغی کشید و دکتر هول شد و با تعجب و وحشت به سمت من نگاه کرد ، من هم که بدتر از اونا هول کردم ، ول شدم رو زمین.
سه روز بعد دیگه میتونستم مثه آدم راه برم ولی پشت فرمون نمیتونستم بشینم، عصرش که حسابی حوصله ام سر رفته بود ، صدای زنگ درب رو شنیدم ، با بیحوصلگی داد زدم سارا در رو بازکن.
وقتی صدای مهسا رو توی راه پله شنیدم ،مثه قرقی خودم رو جمع و جور کردم ، مهسا برای احوال پرسی اومده بود ، بعد از دست دادن با من روبروی من نشست و با همون لبخند قشنگ گفت خدا رو شکر که بهترین.
جواد رو گرفتن ، الانم بازداشتگاهه ، طلاق غیابی هم صادر شد ، فقط برای دادگاه احتمالا باید شما زحمت بکشید بیایید.
گفتم چشم ، حتما میام.
مهسا گفت بی زحمت شماره تون رو به من بدین تا باهاتون هماهنگ باشم ، با خودم گفتم شماره میخواد چیکار ، از دادگاه باید نامه بیاد ، اما بدون مخالفت روی شماره اش یه میس کال انداختم‌.
از اینکه سارا و رامین هیچ حرفی در مورد اون شب نزده بودند ، خیلی خوشحال بودم ، چراکه هیچ جواب قانع کننده ای هم نداشتم . چند روزی گذشت تا اینکه دیدم تو لاین شماره مهسا به عنوان دوست پیشنهاد شده ، منم اد کردمو و به پروفایلش سرک کشیدم و عکسهاش رو میدیدم .


چون طاقباز خوابیده بودم ، دستم خسته شد و گوشی ول شد روی صورتم ، در حین افتادن گوشی و تلاش من برای گرفتنش ، صفحه لاین روی چت رفت و چندتا شکلک خنده و گریه و عصبانیت براش ارسال شد. هرکاری کردم استیکرها رو پاک کنم ، فایده ای نداشت.
چند دقیقه بعد ، برام پیام گذاشت سلام و یه علامت سوال .
منم جواب دادم ، چیزی نبود گوشی قاطی کرده بود.
فردای اون روز زنگ زدم بهش و بابت استیکرها عذرخواهی کردم ، با خنده گفت اینجوری قبول نیست باید بابتش شام بدی.
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم ، بلافاصله گفتم کی ، خدمتتون باشم ، خنده قشنگی کرد و گفت ، خدمت از ماست ، فردا شب ساعت هشت جلوی رستوران شب نشین منتظرم.
جواب دادم ، نخیر بنده ساعت هفت و نیم جلوی آرایشگاه شما منتظر هستم.
و بعد از چندتا تعارف دیگه خداحافظی کردم.
وقتی به سارا گفتم ، با ملاقه ای که داشت خورشت درست میکرد ، دنبالم افتاد که ای بچه پر رو ، دوست منو تور زدی و خاک تو سر بی عرضه ات کنن ، نتونستی یه دختر دست نخورده برا خودت دست و پاکنی .
با شنیدن این جمله ، ایستادم و اونم نامرد با ملاقه محکم زد تو پام، دردم گرفته بود ، اما درد حرفش بیشتر از درد ضربه ملاقه بود.


برگشتم و گفتم این آخریه رو جدی گفتی ؟
نگاهم کرد و گفت اگه روش حساسی دیگه نگم ، ولی بدون شاید من دیگه نگم اما بقیه فامیل ناراحت شدن تو براشون مهم نیست ، این حرفا از موضوعات مورد علاقه شونه.
راست میگفت ، برای منم نباید اهمیت میداشت ، برای همین خندیدمو گفتم ، مهم که نیست ، اما نه اینکه خودت باکره رفتی زیر رامین و قبلش اصلا کاری باهات نکرده بود .
گفت برو بابا اون فرق داشت ، رامین خودش هول بود وگرنه من اصراری نداشتم ، اما مورد تو قبلا زیر کس دیگه ای بوده ، خوب به این موضوع فکر کن ، که بعدا این فکر عذابت نده.
با گفتن حرفش یاد صحنه تجاوز جواد به مهسا افتادم و دلم ریش شد.
از جواد بیشتر متنفر شدمو دلم برای مهسا بیشتر سوخت.
ساعت هشت و پنج دقیقه جلوی شب نشین بودیم و چون قبلا تلفنی رزرو کرده بودم ، با چندتا ببخشید و یه لبخند جنتلمن وار از میون صف در انتظار ورود عبور کردیم. و به آلاچیق مسقف چهار نفره راهنمایی شدیم.
گوشه دنجی بود و صدای گرم مجری داشت به مهمونا خوش آمد میگفت و شب خوبی رو آرزو میکرد.
هماهنگ کرده بودم ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه مجری یه پیام عاشقانه رو به مهسا تقدیم بکنه و همزمان چندتا از خانمهای خدمه با شاخه های گل وارد آلاچیق بشن و من بعدش ازش خواستگاری کنم.
همه چیز مطابق برنامه پیش رفت و من یه حلقه که اسم هر دو مون رو روش حک کرده بودم بهش هدیه دادم.
شب فوق العاده ای شده بود.
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
     
  
صفحه  صفحه 81 از 125:  « پیشین  1  ...  80  81  82  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA