انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 83 از 125:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


زن

 
منتظــــــــــرت بـــــودم عـــــزیــــــــــزم ۲ (قسمــت آخـــــر )

آرمین : این چه وضعشه .. سر در نمیارم .. من به بابا گفتم که بهت نگه که من دارم میام .. گفتم بهش نگه که یه دو روز مرخصی گرفتم .
الهام دوزاریش افتاد . بهترین کار این بود که در این شرایط یه جوری مسئله رو راس و ریسش کنه تا بعدا یه جهتی به این دروغاش بده ..
الهام : عزیزم من منتظر شوهر جونم بودم . حالا خوشت نمیاد ؟ دوست نداری ؟ من دلم براش تنگ شده بود .یعنی برای تو شوهر گلم . آخه یک زنم . نیاز دارم ..
آرمین : هنوز هیچی نشده ؟ بذار عرق تنمون خشک شه . چهار کلام حرف بزنیم . نمی دونی توی زندون دلم چقدر گرفته . همش به تو و الهه فکر می کنم . دلم می خواد مدت محکومیت من زود تر تموم شه بیام بیرون پیش شما باشم و از زندگی لذت ببرم .
الهه : منم برای بر گشت تو ثانیه شماری می کنم . دختر, بابا می خواد . زن شوهر می خواد . اگه بدونی چقدر غصه می خورم . کارم هر شب اشک و آه و ناله کردنه ..
هفته قبل الهام به ملاقات آرمین رفته بود . ولی مرد هنوز سر در نمی آورد که حالا در خونه این چه طرز استقبال کردنه ؟! الهام دو نگرانی داشت . یکی این که ایمان سرشو بندازه پایین و بیاد داخل خونه که این یکی دست به نقد تر بود و یکی دیگه این که پدر شوهره به شوهرش بگه که در مورد مرخصی دو روزه آرمین چیزی به اون نگفته .. اگه اینو بهش بگه شوهرش مشکوک میشه به این که زنش انتظار چه کسی رو می کشیده ؟ !
الهام اعصابش به هم ریخته بود .. دستپاچه شده بود . هر کاری می خواست بکنه خونسریشو حفظ کنه نمی تونست . شوهرشو بغل زد و اونو بوسید .. یکی یکی دگمه ها ی پیر هنشو باز کرد .. و اونو لختش کرد . با خودش گفت کاش می تونستم اونو ببرمش به حمام .. ولی اون جوری هم خطر ناک بود .. اون باید هر طوری شده با ایمان تماس می گرفت که نیاد .. ولی چه جوری ؟!
آرمین : بالاخره لختم کردی
-خب دیگه دو روز موندن همین درد سرا رو هم داره ... منو ببوس ..می خوام با تو باشم ..
-از چیزی نگرانی ؟
-نه واسه چی ؟ من الان یه دنیا عشق و حال و شادی هستم ..
الهام به ناگهان چشمش افتاد به دو سه قطره از منی دوست پسرش ایمان که روی ملافه ریخته شده بود . فوری کف دستشو رسوند به اون و پخشش کرد ..
آرمین : تو که می دونستی من میام واسه چی دختر مونو تحویل خاله اش دادی ..
-چقدر حرف می زنی تو حالا کارت رو بکن .. تموم که شد زنگ می زنم بیارنش ..
آرمین دونه به دونه انگشتاشو توی کس زنش فرو می کرد ... زن کاملا حشری شده بود .. ترس سبب شده بود که به دوست پسرش و خلاف فکر نکنه . اون نمی تونست و نمی خواست زندگی خودشو از دست بده . آرمین پشت بدن و شونه های همسرشو غرق بوسه کرد.
-زود باش .. زود باش .. آرمین من هوس دارم .
از اون طرف ایمان متوجه شده بود که شوهر معشوقه اش اومده خونه .. چون در همون لحظه درب آپار تمانشو باز کرده بود و اونو دیده بود که داره با کلید درو باز می کنه و وارد خونه شون میشه .
-عزیزم کون تپل تر شدی . انگار من که نیستم آب زیر پوستت رفته ...
الهام خوشش میومد از این که آرمین داره باهاش سکس می کنه ولی به این فکر می کرد که دوست پسرش ایمان داره با اون سکس می کنه ... غیبت ایمان طولانی شد و یه حسی به الهام می گفت که ایمان متوجه شذه که شوهرش بر گشته . آرمین حریصانه زنشو می کرد . اون اصلا خوشش نمیومد در فضای زندان یه جایی پیدا شه که با زنش سکس کنه ..
آرمین : اووووووهههههه عزیزم تو چرا این قدر حریصی .. تو که اول نمی خواستی ..
الهام : زن شیطونه .. وقتی که تحریک کنه کاریش نمیشه کرد .. باید بخوریش ..
ایمان کس زنشو شیرین تر و خواستنی تر از هر وقت دیگه ای حس می کرد ... خیسی های کس یه حالت کره ای و روغنی ایجاد کرده بودند .
ایمان : عزیزم .. عزیزم ..
-نه ..نگو بی تحمل شدی . می خوای آبتو خالی کن بعد دوباره بکن .. ببین شونه های لختمو ..کون لختمو .. کس نازمو .. تن پوست پیازمو ... اینا همه برای کیه ؟ برای شوهر خوشگلمه دیگه ..
در همین لحظه آرمین یه چیزی دید که آرزوی اونو کرد که در همون لحظه زمین دهن باز کنه اونو ببلعه . یه چیزی از سوراخ کون زنش ریخت بیرون . از اون جایی که با پنجه هاش دو طرف کون همسرشو باز کرده بود یه قسمت از آب کیر ایمان که ته کون الهام مونده بود به سمت عقب بر گشت . این اشتباهه ..نه .. نهههههه .. من که توی کون زنم فرو نکردم و تازه آبم ریخته باشم . این مال کیه .. نهههههه .. نههههههه .. دوست داشت خودشو به دیوار بکوبونه .. بکشه ..نابود کنه ... هر چه می خواست به خودش بقبولونه که این منی نیست ولی نمی تونست . دختر کوچولوش , سیصد چهار صد میلیونی رو که به دست زنش سپرده بود ..اینا چی میشه .. من دارو ندارمو بدم به دست این زن و اون وقت اون این جور منو دور بزنه ؟!
-عزیزم اگه دوست داری آبتو خالی کن توی کسم دیگه ...
آرمین دوست داشت با دستای خودش گردن زنشو تا اون جایی فشار بده که خفه اش کنه . من بیام و هر کاری واسش انجام بدم بهش اعتماد کنم و اون جوابمو این جوری بده ؟! این زن واسش شده بود یه انگل .. ولی چطور می تونست بقیه زندانو تحمل کنه ..
-آرمین چت شده .... می خوای انزال شی آبتو بریز توی کسم . بعدا ادامه بده ارضام کن ..
آرمین به زحمت جلو اشکاشو گرفت .. شاید این نفرین اونایی باشه که مالشونو خوردم ... ولی باید به زنم درس بدم .. فعلا به روش نیارم .
یک بار دیگه دستاشو گذاشت روی کون زنش و اونا رو به دو سمت بازش کرد . سعی داشت نگاهش به سوراخ کون زنش نیفته .. کیرشو چند بار وارد کس الهام کرد و بیرون کشید تا ببینه چیزی اون جا می بینه یا نه . سر انجام خودشو مجبور کرد به این فکر کنه که داره یه جنده رو می کنه و این زن کثیفو قبلا نمی شناخته . هر چند اون مادر بچه شه .مجبور بود فبلم بازی کنه تا زنش مشکوک نشه ..
-جااااااااان عشقم آبم داره میاد ..
الهام سر مست از این لحظات .. سر مست از پول مفتی که بهش رسیده و دوست پسری که داشت ... کونشو دور کیر شوهرش می گردوند تا این که آرمین پس از چند حرکت کیر درون کس و اونم از پشت آبشو ریخت اون داخل . از جاش پا شد و یه نگاهی به سوراخ سنبه های خونه انداخت . با این که به صلاحش بود که به روی زنش نیاره الهام : عزیزم چی شده فکرت ناراحته ..
آرمین : هیچی .. من الان داخل زندان با یه عده ای آشنا شدم که با چهار صد میلیون پولم می تونم در ظرف کمتر از دو ماه دو میلیارد کاسبی کنم .
-خلاف یا غیر خلاف ؟
-تو کاریت نباشه عزیزم دنیا رو به پات می ریزم ..
-پس من پولو میدم بهت هر کاری که می تونی انجام بده .
آرمین : یه مقدارشو هم نگه داشته باش تا اموراتت بگذره .. ولی دو میلیارد پول تا دو ماه دیگه میاد به سمتت کجا می خوای حفظش کنی .. ببین چقدر دوستت دارم هر کاری واست انجام میدم ..
الهام : عزیزم نمیای یه دوش بگیریم ؟
-تو برو من خیلی خسته ام . شاید اومدم .. تو برو ....
الهام رفت تا دوش بگیره .. قبلش هم یه تلفن هم واسه دوست پسرش زد و گفت تا شنبه رو نمی تونه در اختیارش باشه ..
آرمین به سمت پنجره رفت .. بازش کرد .. به غروب غم انگیز خورشید نگاه می کرد ..از این غروبا زیاد در زندان دیده بود .. فکر می کرد که اگه غروب غمو در کنار عشق و شریک زندگیش ببینه تمام لحظه های تلخ در زندان بودنو می تونه فراموش کنه ولی حالا دوست داشت که با همه دل گرفتگی هاش زود تر بر گرده به زندان .. صورتشو میون دستاش گرفته بود . خورشید هنوز نرفته بود ولی دنیای اون به شبی تیره و تار تبدیل شده بود .. هق هق گریه امونش نمی داد .. دیگه پول و سر مایه واسش ارزشی نداشت .. فقط دوست نداشت که زنش بیش از این به ریشش بخنده ... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زن جــــــــــوان بهتــــــــــر از دختــــــــــر پیــــــــــر ۱

مونا نگران و مضطرب به ساعت دیواری نگاه می کرد . بیست و پنج سال بود که می خواست ازدواج کنه و نمی تونست . دختر زیبایی نبود . زشت هم نبود . اونا چهار تا خواهر بودند که اون آخریش بود . سه تا خواهراش از دواج کرده بودند .
اعصابش به هم ریخته بود . اون از خودش یه بوتیک داشت . که از باباش بهش رسیده بود . حالا یک پیر دختر چهل و پنج ساله بود . زنی که ازدواج و همخوابگی با مرد براش یه رویا شده بود .
اوایل انتظار اینو داشت که یکی پیدا شه که تا حدودی سر و وضعش خوب باشه و دستش هم به دهنش برسه . اما هر یک از خواستگارا یه عیب و ایرادی داشتند و یا این که اون واسه اونا عیب و ایراد می تراشید . نمی خواست سرش پیش بقیه پایین باشه . فقط وقتی که در دبیرستان درس می خوند یه دوست پسر داشت که دوبار باهاش آنال سکس کرده بود . حالا سی سال از اون زمان گذشته بود . از بس فیلمهای سکسی دیده خسته شده بود . از بس جلوی آینه ایستاده به خودش می گفت که این آخرین باریه که برای پیدا کردن یک خواستگار خوب به خودش فشار میاره خسته شده بود .
گاه از دیدن خودش در آینه لذت می برد . اما غافل از این که مردای دیگه این روزا خودشونو وابسته به یک زن چهل و پنج ساله نمی کنن و حتی خیلی ها سلیقه شون نمی گیره که برای یک بار آمیزش هم به سمت اون بیان .. اون حتی از نگاههای حریص پسرایی که نصف اون سن داشتن می گریخت . نمی خواست که یک زن ناپاک باشه . مذهبی نبود ولی شخصیت اجتماعی و آبروی خونوادگیشو دوست داشت . اما دیگه این آخرین خواستگار آب پاکی رو رو دستش ریخت . حدود دو هفته ای از این جریان می گذشت . مردی که 55 سال سنش بود . زنش مرده بود و چهار پنج تا بچه داشت که دو تاش دبیرستانی بودند و اون می بایست علاوه بر شوهر داری همون اول بچه داری هم بکنه . بچه هایی که تازه یه چیزی طلبکار بودند . راستش وقتی که قرار بود خواستگار بیاد واسش, می دونست که همسر اون مرد مرده و اونم بچه داره ولی از بچه های داخل خونه خبری نداشت . تازه هنوز هیچی نشده , خواستگار کلی هم واسش دستور داشت . قبولش نکرد ..
و حالا ساعتها بود که داشت با خود فکر می کرد که چیکار کنه که حسرت گذشته ها رو نخوره و از آینده اش لذت ببره . اون نمی خواست معشوقه کسی باشه ولی حالا دیگه خونش به جوش اومده بود . از این که با این همه صبر و خویشتنداری هنوز نتونسته بود شوهری پیدا کنه ..
مدتها بود که پسر بیست و دو سه ساله واحد روبرویی زاغ سیاه اونو چوب می زد . پسر هیز و پررویی بود . در واقع می تونست جای پسرش باشه .. یکی دو بار به بهانه های مختلف زنگ در خونه شو زده بود . ولی مونا بهش اعتنایی نکرده بود .چند بار بهش گفته بود که دوست دارم با هات دوست باشم .. این که عشق و دوستی سن و سال نمی شناسه .. و مونا هم بهش گفته بود که اگه تکرار شه به مامانت میگم . اون روزا مونا بهش گفته بود که من جای مامانتم ولی حالا نفرت داشت از این که این حرفو بر زبون بیاره . اون نمی تونست جای مامانش باشه . مامان میلاد هزاران بار با پدرمیلاد سکس داشته ولی اون هنوز یک دختر بود و جز دو آنال سکس با دوست پسرش هیچ رابطه جنسی با کسی نداشت .. می دونست که اون چی می خواد . تمام بدنش می لرزید . یه نگاهی به خودش در آینه انداخت . میلاد بهش گفته بود که می خواد بیاد و در مورد مسئله ای خاص با هاش مشورت کنه . آخه مونا با مادرش دوست بود . و دو سه سالی رو هم باهاش همکلاس بود .
اوایل کمی تردید داشت از این که میلاد انگیزه همبستری با اونو داشته باشه ولی یه بار که این پسر خونه دار بود و خونواده برای یه شب رفته بودن سفر از پشت در خونه اش حرفای میلاد با دوستاشو می شنید که داشت از این می گفت که یک زن تنها این جا زندگی می کنه که دوست داره یه روزی تر تیبشو بده .. و پسرا هر کدوم می گفتن که ما قلق این جور زنا رو داریم و می خواستن با هم شرط ببندن که موفق میشن .
مونا این دو هفته ای رو حسابی تیپ زده بود . همین که به خونه می رسید هیکلشو سکسی تر می کرد . می دونست که میلاد مراقبشه . تصمیمشو گرفته بود . اون باید به اون می گفت آره . اون باید از زندگیش لذت می برد . سالهای جوانی اون دیگه بر نمی گشتند . عزت و شرف و این ریاضت کشی ها براش چه فایده ای داشت !
میلاد هم حس کرده بود که مونا چه تغییراتی کرده . و به خوبی متوجه شده بود که اونم یه تمایلاتی داره .در باره مونا هر کی یه حرفی می زد . یکی می گفت اون تا حالا از دواج نکرده یکی می گفت اون عقد یکی بوده که قبل از این که بره خونه بخت طلاق می گیره . یکی می گفت اون دختره و یکی می گفت که اون دختر نیست و مگه امکان داره که یک زن اجتماعی در این سن دختر مونده باشه ؟ اون تمام این حرفا رو از صحبت مادرش با دیگران می شنید . و خود مونا هم در این مورد هیچوقت با دوستش مهین حرفی نزده بود .. به اونا اجازه دخالت در زندگیشو نمی داد . .
مونا خجالت می کشید . به خاطر کاری که به اون عادت نداشت . و به خاطر این که میلاد نصف اون سن داشت .. و این می تونست شروع یک رابطه تازه بین اونا باشه و دریچه تازه ای از زندگی به روش باز شه .. پسر خیلی راحت وارد خونه شون شد .. مونا وقتی میلادو دید به زحمت بر خودش مسلط شد . اون دو هفته تمام به میلاد چراغ سبز نشون داد . این اولین باری نبود که میلاد جوان می خواست با زنی رابطه جنسی داشته باشه . ... ادامه دارد ..... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زن جــــــــــوان بهتــــــــــر از دختــــــــــر پیــــــــــر ۲

مونا از هیجان زیادی که داشت چند بار لباساشو عوض کرده بود . حتی صورتشو هم با وسواس زیادی آرایش کرده یکی دوبار هم رنگ روژشو تغییر داده بود . نمی دونست دیگه باید چیکار کنه . واسه آخرین بار تصمیم گرفت که از یه مینی پیراهن چرمی صورتی استفاده کنه که دامن اون لباس یه وجب بالای زانو بود و خیلی هم تنگ و چسبون نشون می داد . وقتی خودشو در آینه ور انداز کرده بود به خوبی بر جستگی برشها و خط درز کونشو می دید . نیمی از سینه هاشو هم بیرون انداخته بود . روژگونه سرخ و مژه مصنوعی بلند , همه چهره شو قشنگ تر کرده و از روژلب براق و صورتی هم استفاده کرد تا زیبایی صورتشو بیشتر نشون بده . یه خورده وزن بدنش زیاد نشون می داد و حس کرد که چسبندگی این لباس اونو زیادی تپل نشون میده ولی با این حال زیبایی های این لباس کمتر از ایراد اون بود .
میلاد تا مونا رو دید دهنش از تعجب وا موند . دیگه کاملا دوزاریش افتاده بود که می تونه رو ش حساب کنه ...
دل توی دل مونا نبود . حالا که تصمیم گرفته بود تنشو بسپره به دست پسری جوون و اون کاری رو انجام بده که بیست سال پیش باید انجامش می داد به زحمت بر خود مسلط شده بود ..
-میلاد جان چیزی می خوری ؟
نفسش بالا نمیومد . پسر حس کرد که تا تنور گرمه باید نونو بچسبونه . مونا رو خیلی نگران و دستپاچه می دید . لذت می برد از این که زن رو تا این حد شرمسار و هیجان زده می دید . این مدل عشقبازیها به اون خیلی می چسبید ..
-چیزی لازم داری میلاد جان
-آره . تو رو ..
مونا سرشو انداخت پایین . اون حالا می دونست در سنی قرار داره که شاهزاده رو یا ها نمیاد که از اون تقاضای از دواج کنه . برای همین دیگه به این فکر نمی کرد که بکارت خودشو حفظ کنه . همونی که ازش به عنوان گوهر عزت و شرف و پاکی یاد میشه و اونو سالها از لذت بردن محروم کرده بود . سرش همچنان پایین بود ..
میلاد دستشو آروم آروم دور کمر مونا قرار داد . فکر شو نمی کرد که این دژ تسخیر نا پذیر رو فتح کرده باشه . اون حالا فهمیده بود که دنیای زن یه پیچیدگیهایی داره که خود اون زن می تونه از اون سر در بیاره . حتی اونایی که به عنوان یه عاشق میگن ما زنو درک می کنیم بازم نمی تونن حدس بزنن که یک زن چیکار می کنه . چرا در فلان جا فلان تصمیمو می گیره .. چرا به ناگهان از انجام یه کاری منصرف میشه . میلاد براش فرقی نمی کرد که با یه زن چگونه حال کنه . اون دیگه نمی دونست احساس زنی رو که بعد از چهل و پنج سال زندگی می خواست خودشو تسلیم کنه . زنی که فقط در پانزده سالی دوبار آنال سکس ساده همراه با درد شدید داشت ..
دستای میلاد رو قسمت بیرونی سینه های مونا قرار گرفت .. مونا به یاد سی سال پیش افتاده بود .. چه زود می گذرن سالهای جوانی .. اون روز قلبش به شدت می تپید . هیجان یک لحظه آرومش نذاشته بود . دستای دوست پسرش وقتی که رو سینه های کوچیکش قرار گرفت اون کاملا سست شده بود .. دیگه در مقابل این که شورتشو پایین بکشه و کیرشو به کونش بماله مقاومتی نکرده بود . حالا اون سینه ها کاملا درشت شده بودند . سفت و درشت و دست نخورده . تا حالا منتظر چی بود ؟ به چی فکر می کرد ؟ ! به کی فکر می کرد ؟ حس کرد که خیلی بیشتر از اون روز ملتهب شده . اون روز از این می ترسید که نکنه دوست پسرش وحشی شه و به اون حمله کنه از خود بی خود شه و دیگه یه دختر نباشه .. و اون هنوز یک دختر بود . سالها می گذشت . اگه این قدر وسواس نبود و همون ابتدای جوانی از دواج می کرد حالا یه پسر به اندازه میلاد داشت . حس می کرد که صدای ضربان قلبشو می شنوه . اون نمی تونست به این پسر نه بگه .. حتی نتونسته بود برای دقایقی هم که شده شرایط رو کنترل کنه . خودشو خیلی زود به واقعیات سپرده بود . هم اون و هم میلاد می دونستند که وقتی زن و مردی در چنین شرایطی با هم خلوت می کنن هدفشون چی می تونه باشه . میلاد کاملا متوجه بود که مونا در سکس تجربه ای نداره و این که میگن اون یک زن واقعا ریاضت کشیده ایه حرف کاملا درستیه .
پشت پیراهن چرمی و براق مونا زیپ داشت و وقتی دست میلاد رفت روی اون زیپ و مونا هم بر جستگی کیر میلادو از روی شلوارش حس کرد دیگه نتونست چشاشو باز کنه . به آرومی لباشو گاز می گرفت .. دیگه دوست نداشت به زمانهای از دست رفته فکر کنه .
-خیلی خوشگل شدی .. خیلی ناز شدی مونا .. مثل یه دختر .. قشنگ تر از یه دختری که تازه غنچه هاش باز میشه و به عشق و زندگی لبخند می زنه ...
گونه های مونا داغ شده بود .. میلاد لباشو رو لبای زن چهل و پنج ساله ای قرار داد که آتش زیر خاکسترش روشن شده بود .... ادامه دارد .. نویسنده ...... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
زن جــــــــــوان بهتــــــــــر از دختــــــــــر پیــــــــــر ۳

مونا حتی به میلاد می خواست بگه که برن روی تخت روش نمی شد . سالها بود که روی تخت دو نفره می خوابید . اون یواش یواش از وسایلی که به عنوان جهیز واسه خودش خریده بود استفاده می کرد و این تخت هم از اونا بود . هر چند دیگه سبکش نشون می داد که باید مال سالهای دور باشه .. مونا خودشو آروم آروم به سمت اتاق خواب می کشوند و میلاد هم همچنان خودشو مماس با اون قرار داده بود . میلاد مونا رو رو دستای خودش قرار داد و چند متر آخر, اونو رو دستاش حمل کرد و روی تخت قرار داد .. قبل از این که پیر هن مونا رو در بیاره لباسای خودشو در آورد ... مونا که برای لحظاتی چشاشو باز کرده بود یک بار دیگه چشاشو بست . گستاخی این پسر اونو شگفت زده کرده بود .. میلاد پیراهن مونارو از تنش در آورد .. زن یه لحظه زیر چشمی نگاهشو به پسر دوخت .. اونو فقط با یه شورت فانتزی می دید که کیرشو خیلی بر جسته نشون می داد . و میلاد هم نگاهشو به شورت و سوتین صورتی و فانتزی مونا دوخته سرشو گذاشت رو سینه هاش و دستشو از از داخل شورت به کسش رسوند .. زن حس کرد که قلبش داره از جا کنده میشه ... درست سی سال پیش برای یکی دو دقیقه این حسو داشت . انگار همین دیروز بود . اون روز می ترسید .. اون روز حسرت می خورد . اون روز رویای عروس شدنو داشت و روزی رو که بتونه یک سکس آرام و پر تنش با مردی رو که دوستش داره داشته باشه .. شاید با همون دوست پسرش . ولی خیلی ساده بود . هر چند خیلی زود فهمیده بود که مردا تنوع طلبن . میلاد شورت مونا رو پایین کشید .. حس کرد که هنوز هیچی نشده آب کیرش داره راه میفته .. سوتین مونا رو هم در آورد .. زن دیگه راستی راستی سختش بود که چشاشو باز کنه ... اما میلاد حس کرد که می تونه در عرض پنج ثانیه آبشو خالی کنه . میلاد شورتشو در آورد . اون قصد داشت آبشو رو سینه های زن بریزه . و با یه سبک شدن خاص به کارش ادامه بده .. همین کارو هم کرد رو مونا سوار شد . کیرشو بین سینه هاش قرار داد .. مونا چشاشو همچنان بسته نگه داشته از تماس کیر کلفت اون با سینه هاش لذت می برد . . دیگه باورش شده بود که سکس داغ و فینالی در انتظارشه .. تازه داشت به اوج لذت از این حرکت میلادمی رسید که پرشهای ناگهانی کیر و ریزش آب رو روی سینه هاش احساس کرد ..
میلاد : آخخخخخخخ جوووووون .. چه مزه ای میده ! زیر شکم و کمر و تمام تنم سبک شده .. آخخخخخخخخ ..
ولی مونا یه احساس سنگینی خاصی داشت .. پسر رفت پایین تر . دهنشو رو کس قرار داد .... و این حرکتو دیگه مونا تجربه نکرده بود .. ولی احساس کرد که به حالت انفجار رسیده .. می خواد خودشو به جایی بکوبونه .. فرار کنه .. خودشو به سمت عقب کشوند . اما رسید به دیوار کنار تخت . اون حالا اسیر میلاد بود . پسر امونش نداد . کسشو به سرعت و شدت میک می زد . مونا حس کرد که دستشویی داره .. یه لحظه آبی ازش خارج شد که یه حس دلپذیری بهش داده بود .. یه نفس آرومی کشید و لبخندی رو لباش نشست که میلاد حس کرد که تونسته ار گاسمش کنه . پسر کیرشو گذاشت روی کس تنگ و تازه و کوچولوی مونا .. اصلا به هیکلش نمیومد که این کس ناز و کوچولو رو داشته باشه .. رنگ مونا پریده بود .. نمی دونست چی بگه . دوست داشت دیگه دختر نباشه .. یه حسی داشت که نمی تونست وصفش کنه . انگار می خواست یکی رو قربونی کنه . انگار می خواست کسی رو که سالهای سال با اون بوده از یه بلندی پرتش کنه و به کشتن بده . همون بکارت خودشو .. باید ازش دور می شد . باید پرده شو می کشت .باید پرده اش جر می خورد .. همینی که نذاشته بود از زندگی لذت ببره . همینی که اونو به امید شوهر کاشته و کشته بود . حالا وقت انتقام از اون بود . می خواست به میلاد بگه که مراقب باشه .. اگه اون ندونه که من دخترم بهتره . شاید این جوری نخواد این کارو بکنه . حنما اون فکر می کنه که من یک زنم . آخه این روزا کمتر زنیه که در این سن هنوز دختر مونده باشه. زیر لب دعا می خوند . می ترسید .. اگه خونریزی شدیدی بهم دست بده ؟.. نههههه نههههه .. یه حس تنگی و چسبندگی همراه با لذت شدیدی رو در کسش حس می کرد . انگار دیگه به این فکر نمی کرد که دختره و لحظاتی پیش به پارگی پرده فکر می کرده .. میلاد کیرشو تا به انتها توی کس مونا فرو کرده بود .. مونا حس می کرد که پرده اش پاره شده ... زن دستاشو گذاشت رو سینه های پسر .. اولین جملاتشو در هنگام سکس بر زبون آورد .. -بکش بیرون .. بکش بیرون ..
میلاد کیرشو بیرون کشید .. کاملا سرخ و خونین بود . تازه فهمید چیکار کرده . اون می دونست که مونا از دواج نکرده ولی به این که اون یه دختره یا نه توجهی نکرده بود .. و مونا یه حس خاصی داشت .. شاید شرمساری .. شاید حسرت برای زمانهای از دست رفته و شاید هم نگرانی برای آینده .. تمام این عوامل دست به دست هم داده و به ناگهان بغضش ترکید به شدت می گریست . میلاد در آغوشش کشید .. اونو غرق بوسه کرد ..
میلاد : عزیزم عشق من گریه نکن . دوستت دارم . نترس .. نترس . من در کنارتم با توام . نترس .. چیزی نشده زیاد خون نیومده . وایساده ..
مونا می خواست بگه که از خونریزی گریه اش نگرفته . از این گریه می کنه که تا حالا کسی درکش نکرده و شاید هم از این به بعد کسی درکش نکنه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زن جـــــوان بهتـــــر از دختـــــر پیـــــر ۴ (قسمــت آخـــر )

اون عذاب می کشید . ولی بوسه های میلاد آرومش کرد و نوازش کردنهای اون . پسر کیرشو تمیز کرد .. زن خودشو در آغوشش انداخت . این بار این مونا بود که پسر رو ولش نمی کرد . اون نمی دونست باید چیکار کنه تا میلادو سر حال ترش کنه . پسر دیگه متوجه شده بود که مونا برای اولین بارشه که کس میده . مونا حس کرد که آروم گرفته . دوباره متولد شده .. دیگه اون یک زن بود . کسی که می تونست از زندگی لذت ببره . نمی خواست به دختر بودن یا دختر نبودنش فکر کنه .
-میلاد ..عزیزم دارم آتیش می گیرم ..
-منم اومدم این جا که آتیشت بدم .
-اوووووهههههه نهههههههه بد جنس نشو ..
ولی پسر که یه بار رو سینه های زن خیس کرده بود حالا به راحتی می تونست مونا رو بکنه و تا چند دقیقه ای جلو گیری نکنه ..
-میلاد . جوووووون کسسسسسم .. اووووووییییییی .. می خوام .. می خوام ... اگه میگم برو کنار, نرو . تو نرو . همین جور به کارت ادامه بده . دوستت دارم . دوستت دارم . چقدر شیرینه . چه حس خوبه و قشنگ ولذت بخشیه !
-معلومه ..از این همه جیغ و داد ..
-آخخخخخخخخ میلاد .. عزیزم . دیدی که من جز تو به هیشکی دیگه راه ندادم ؟! تو اولین مرد زندگی منی ..
میلاد خوشش میومد از این که می دید مونا داره این جور با هاش حرف می زنه .. هنوز سینه های مونا چسبندگی خاصی داشت که به خاطر آب کیری بود که روش خالی شده بود . مونا از تماس آتشین کیر با داخل و گوشه های کسش همچنان لذت می برد . نخستین تغییرات ناشی از زن شدنو به خوبی در خودش احساس می کرد . اون حالا به خوبی فهمیده بود که با از دست دادن دختریش احساس جوونی می کنه . احساس نشاط می کنه . با طراوت شده . لذت می بره دیگه به این فکر نمی کنه که سنش رفته بالا . میلاد با لذتی که به اون میده حس تازگی و جوونی خودشو به اون منتقل کرده . حس می کرد که اعتماد به نفس خاصی پیدا کرده . دوست داشت برای اون پسر عشوه گری کنه . فتنه گری کنه .
-اووووووههههههه خوبه .. خوبه .. همین جوری خوبه . میلاد جون . کسمو بکن . عالیه . عالیه .. دوستت دارم . دوستت دارم . یه چیزی می خواد ازم بریزه .. میلاد خوشم میاد . وای .. نهههههههه نههههههههه کسسسسسسسم کسسسسسسسم ... سوختم .. یه لحظه بکش بیرون .. خواهش می کنم ...
میلاد درجا کیرشو کشید بیرون .. مونا یه لحظه جیغی کشید و یه حرکتی به وسط بدنش و رو به بالا داد و آب کسش یه مسیر قوسی شکلی رو طی کرد که قسمتی از اون به سر و صورت میلاد پاشیده شد ..
-آخخخخخخخ فدات شم منو ببخش
-نه مونا جون . من خوشم میاد . کیف می کنم که تو این جور داری کیف می کنی . میلاد مونا رو بر گردوند ...مونا حس کرد که کسش نیاز به آب کیر داره . احساس تشنگی می کرد . ولی حوصله دردسر ناشی از بار دار شدن رو نداشت ....
-عزیزم از ماه دیگه می تونی توی کسم خیس کنی حالا می ترسم ..
-هرچی تو بگی .. دوست دارم توی کونت خیس کنم . ..
مونا یه لحظه یه جوری شد .. یاد حرف دوست پسرش افتاده بود .. رفت توی فکر ..
میلاد : چیه ناراحت شدی ؟
مونا : نه ولی درد داره .. برو از رو آینه اون قوطی کرمو بگیر و کونمو حسابی چربش کن .. جوری که هر دو تا مون راحت تر باشیم ...
مونا خودشو به شدت به تشک فشار می داد و میلاد هم کیرشو به کون مونا چسبونده بود و گذاشت که آروم آروم بره . هر چند که این آرامش هم با درد همراه بود . کون مونا تپل تر از بقیه قسمتهای بدنش بود . شکمش یه حالت فانتزی داشت که کون اونو خیلی ناز تر و خواستنی تر نشون می داد . باب طبع مردا .. مونا حالا درد بیشتری رو حس می کرد تا اون اولین باری رو که کون داده بود .. لباشو به شدت گاز می گرفت . دستای میلاد رفته بود روی کونش .. و بعد یواش یواش شروع کرد به ماساژ کمر و شونه های مونا . زن با احساس گرمای ناشی از مالش دستای میلاد حس کرد که کونش هم راحت تر تونسته با کیر میلاد کنار بیاد . کیر چند سانتی رو توی کون مونا فرو رفته بود و میلاد با ترس حرکتش می داد ..
-میلاد جان می تونی یه تکونی به کیرت بدی می خوام لذت ببرم می خوام بیشتر حسش کنم ..
میلاد کف دستشو گذاشت روی کس زن و در حالی که انگشتاشو به آرومی توی کس می گردوند کیرشو هم توی کون مونا حرکت می داد .. زن حس کرد لبه ها و روی کسش بازم ورم کرده ولی میلاد دیگه نتونست جلو خودشو بگیره و این بار خیلی نرم آبشو توی کون مونا خالی کرد ..
-چقدر داغه ... ..
میلاد و مونا برای دقایقی در آغوش هم آروم گرفته و با بوسه و نوازش خودشونو برای عشقبازی دیگه ای آماده می کردند .
مونا : حواست باشه دخترا گولت نزنن .
میلاد : به شرطی که تو هم قول بدی که فقط فریب منو می خوری ..
مونا خنده اش گرفته بود . می دونست میلاد از اونایی نیست که فقط به یه زن قانع باشه .. دست میلاد رفته بود روی کس اون .. حالا مونا راحت تر می تونست به سوپری بغل دستش فکر کنه که سالها تو نخش بود ولی مونا تحویلش نمی گرفت . مرد خوش تیپی بود ..هر چند متاهل بود . داشت به این فکر می کرد که دلیلی نداره که زنش متوجه شه و از طرفی کسی هم نباید اونو موقع اومدن به این جا ببینه . خنده اش گرفته بود .. به این فکر می کرد که سالها ی زیادی غوره بوده ولی چه زود می خواد مویز شه!....پایان .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــاه داره زنـــــدایــــــــــــــــــــی ۱

فکر نمی کردم زندایی من این قدر حشری باشه و بخواد خودشو به من بچسبونه . اون بچه تهرون بود . اون دو تا دختر کوچولو داشت سه ساله و دو ساله . اسمش بود شیفته .. بیست و پنج سالش بود و دخترای کوچولو و نازش اسمشون بود شیلا و شیوا .. خیلی خوشگل و خوش اندام بود . باهام شوخی های عجیبی می کرد . اولش اونو به حساب صمیمیتش گذاشتم ولی بعد که چند تا چشمه از اون دیدم فهمیدم که خیلی دوست داره که باهاش باشم . ولی به احترام دایی محمود ازش فاصله می گرفتم . وگرنه با این تیپی که داشتم و زبون بازیهام واسه من دوست دختر کم نبود . اما شیفته از اونایی بود که واقعا منو شیفته خودش کرده بود .. یه چند روزی رو از شیراز رفته بودیم تهرون خونه شون مهمونی .. یه صبح از خواب پا شدم و دیدم که شیفته با یه لباس خواب فانتزی بالا سرمه .
-ببینم پسر واسه دوست دختراتم این قدر ناز می کنی و خودت رو می گیری ؟
یه پهلو کرد و تازه متوجه شدم که چه جوری در برابرم قرار گرفته . هیجان زده ام کرده بود . سرمو به سمت دیگه ای بر گردوندم و مثلا می خواستم بهش نشون بدم که چقدر مودب و با نزاکت هستم .
-چیه مگه چی دیدی که سرت رو بر می گردونی . این قدر ادای آدمای مومن رو در نیار . من که خودم دیدم چه جوری تن و بدن من افسونت کرده و همش داری چشم چرونی می کنی . شما پسرا همه تون مثل هم هستین . تا چشتون به یه تیکه ای میفته دوست دارین اونو بخورین . دیگه حساب اینو نمی کنین که این کارتون ممکنه چه اثری رو اون طرف بذاره ..
-زندایی .. شوهر شما دایی منه ..
شیفته : خب باشه . تو هم خواهر زاده شی . من زن دایی ات شدم خون که نکردم . من از کجا بدونم اون الان چیکار می کنه ..
اصلا باورم نمی شد اون زن تا این حد خودشو به من نزدیک کرده باشه . جدا از هر تصوری بود . حتی تصورش در داستانها هم نمی گنجید . چرا اون این قدر راحت داشت خودشو تسلیم من می کرد . چرا حس کرده بود که منم اهلشم . بی پروایی و گستاخی رو دستور کارش قرار داده بود . فکر کنم مقصر مادرم بود که خیلی صمیمانه در مورد من و دوست دخترام و نگرانی هاش حرف زده از شیفته می خواست که به عنوان یک خواهر بزرگتر در این مورد با هام حرف بزنه . غافل از این که اطلاعاتی رو بهش داده که دیگه به این صورت داره ازش استفاده می کنه . بیچاره دایی محمود . چقدر زنشو دوست داشت . چقدر هم زحمت کش بود . شش هفت سالی رو از زنش بزرگتر بود . بازرس بانک بود و بیشتر وقتا هم در ما موریت بود . هر چند شیفته می گفت خیلی از ما موریت ها رو قبول نمی کنه به خاطر این که اونو تنها نذاره . برای من زن و دختر کم نبود . زبون بازی و تیپ من حرف نداشت . ولی تا حالا با زنی که شوهر داشته باشه رابطه نداشتم . به خاطر گناهش ناراحت نبودم . راستش نمی تونستم حس کنم مردی به زنش اعتماد کنه و اون زن از پشت بهش خنجر بزنه . همش این تصور رو داشتم که ممکنه یه روزی همچین بلایی سر خودم بیاد اون وقت خود من چه احساس و واکنشی نسبت به این قضیه می تونم داشته باشم . نمی دونم چه عاملی باعث شده بود که شیفته این قدر حشری باشه . شاید دایی محمود زیاد بهش نمی رسید . اکثرا خسته میومد خونه . شایدم غرق در پول زیاد شدن و ماهواره و اینترنت و هم صحبتی با دوستایی که اهل حال و تفریح بودن درش اثر گذاشته بود .. طوری سرم داد کشید که ترسیدم .
-زندایی شیلا و شیوا بیدار میشن زشته .. -تو به اونا کاری نداشته باش . اونا تا لنگ ظهر می خوابن ..
-بقیه چی ..
-اونا هم تا چند ساعت دیگه بر نمی گردن .
همه جا دیده بودم که خروس میفته رومرغ و اصلا اهل حاشیه نیست . ولی این جا رو مرغه افتاده بود رو خروس . منم فقط یه شلوارک پام بود . طوری عجله داشت که همونو سریع از پام کشید پایین .. راستش وقتی که اونو این جوری دیدم سعی کردم خجالت نکشم . فقط از دایی محمودم خجالت می کشیدم که منو مث پسرش دوست داشت . هرچند فقط دوازده سال ازم بزرگتر بود و بیشتر میومد که جای داداش بزرگم باشه . شیفته هیکل گنده شو انداخت رو من نفسم بند اومده بود .. اون حتی اون قدر عجله داشت و می خواست کلک خودش و قال قضیه رو بکنه که وقتی لباس خواب و سوتینشو در آورد دیگه گذاشت اون شورت لاکونی رو باسنش بمونه و کیرمو گرفت از پهلو رو سر کس قرار داد و با یه فشار رو به به پایینی که به باسنش آورد و با یه حرکت رو به بالای کیرم که در اثر نیروی دستش انجام شد کیرم رفت توی کسش . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــــــــــــاه داره زنـــــدایــــــــــــــــــــی ۲

چشامو بسته بودم . خوشم میومد . لذت می بردم ولی خیلی ناراحت و متاثر بودم . چطور می تونستم تو روی دایی محمودم نگاه کنم . با این که چند سالی از از دواج دایی و شیفته می گذشت و اونم دو بار زایمان طبیعی داشت ولی حس می کردم که کسش خیلی تنگه .
-آخخخخخخ بی احساس یه چیزی بگو .. بگو دیگه ..
ولی من به جای این که حرفی بزنم ریزش سر بالایی منی خودمو حس می کردم که داره می خوره به سقف کس شیفته .. ولی اون ول کنم نبود .. تمام بدنمو غرق بوسه و گاز های تند و آرومش کرده بود ..
شیفته : کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من ..
خودشو به شدت رو من حرکت می داد .. و یه لحظه ازم جدا شد و در حالی که جیغ می کشید و دو دستی به کسش می زد آب کسش با یه فشار خارج شد و بعد کنارم دراز کشید .. سرشو گذاشت رو سینه ام . حتی از نوازش کردنش شرم داشتم . باورم نمی شد . اون خودش اومده بود رو من .
-به هم می رسیم کامران . آدم این قدر بی احساس نمیشه .
با این که خوشم اومده بود و یه سبکی خاصی در کیر و کمرم احساس می کردم ولی دیگه نمی تونستم تو روی دایی ام نگاه کنم . تا یه مدتی این مسئله رو من اثر شدیدی گذاشته بود .. حتی وقتی که در رشته پزشکی یکی از دانشگاههای تهران قبول شدم ترجیح دادم برم خوابگاه و نرم خونه دایی . در حالی که دایی محمود صد بار بهم پیغوم داده بود که برم اون جا و زندایی هزار بار ازم خواسته بود . خونواده هم تعجب می کردن که چرا من قبول نکردم برم اون جا . آخه اونا یه خونه ویلایی خیلی شیک داشتند و یه اتاقی هم مجزا از ساختمون اصلی و کنار همون داشتند که می شد راحت درش زندگی کرد و کاری هم به کار اونا نداشت . ولی من نمی خواستم که یک بار دیگه بین من و شیفته اتفاقی بیفته . احساس گناه می کردم . نمی دونم چرا نتونستم در برابر خواسته اون مقاومت بکنم . اون خیلی چرب زبون بود . طوری هم حرف می زد که انگاری نمی شد بهش نه گفت . یه حالت جادو گرانه داشت . یه مدتو در خوابگاه بودم ولی حس کردم که نمی تونم درس بخونم . من همیشه به تنها یی درس خوندن عادت داشتم .. بالاخره مجبور شدم قبول کنم برم خونه دایی ام . اونم پس از این که زندایی شیفته خاطرمو جمع کرد که یه اتاق مستقل بهم میده با همه امکانات و کاری هم به کار هم نداریم در ضمن شیلا و شیوا هم مزاحم درسام نمیشن .. البته اون اتاق پایین تر از قسمت اصلی ساختمون بود ولی خیلی بزرگ و شیک بود .. وای این زندایی اون جا رو چی ساخته بود .. قبل از این که بیام باهاش صحبت کرده گفتم اون چیزی که بین ما اتفاق افتاد یه حادثه گذرا بود و دیگه تکرار نمیشه .. اونم گفت که می دونه اشتباه کرده و یک هوس بود .. ولی با چشاش و صورتش داشت می خندید . لهجه اش طوری بود که داشت بهم می گفت آره جون خودت . شیطان توی کس و کون زن لونه کرده و از همون جا گولت می زنه . سعی می کردم ازش دور باشم . بیشتر واسه خواب بیام خونه یا زمانی که دایی باشه . یه روز که دسته جمعی دور هم بودیم دایی محمود گفت حالا کامی این جا هست من دیگه خاطرم جمعه .غصه ام شده بود .. ولی دیگه باید درو از داخل قفل می کردم .. درسام سنگین شده بود و وقت دختر بازی هم نداشتم . ترجیح می دادم جق بزنم و به دنبال شیفته نباشم و راستش این اخم و تخم هایی هم که کرده بودم روش اثر گذاشته بود ولی می دونستم که منتظر فرصته تا کارشو انجام بده . خلاصه دایی جان یه دو هفته ای رفت ماموریت و اتفاقا به ماموریت شیراز هم رفت , شهر خودم . خوب بود واسش هم فال بود و هم تماشا .. اون شب دیدم خوابم نمی گیره . بد جوری هوس سکس به سرم زده بود . دیگه مجبور شدم لپ تابمو روشن کنم و برم سراغ یکی از فیلمهای سکسی . راستش می خواستم یه دختر هم بیارم خونه از زندایی می ترسیدم .. خودمو کاملا لخت کردم و کیرمو آغشته به روغن زیتون کرده شروع کردم به بازی کردن با اون . دیگه از حال رفته بودم . عجب فیلمی بود . خودمو به جای مرداون فیلم گذاشته که دارم فرو می کنم توی کس اون زن . حیفم میومد که زود آبمو بیارم . دوست داشتم بیشتر مزه ام کنه . کاش یکی از دوست دخترام این جا بود . دلم می خواست داغی کیرم به حداکثر برسه و بعد آبمو خالی کنم . یه لحظه فکر کردم دارم خواب می بینم . حس کردم تصویر یه زن لخت افتاده رو آینه تمام قد سیاری که به دیوار تماس داره ... ترس برم داشت ..
-نترس من این جام .. من .. شیفته تو ... زندایی ات ..
اونم مثل من کاملا لخت بود . نمی دونستم از کجا پیداش شده . حدس زدم که قبل از این که من بیام اون جا بوده ویه جایی پنهون شده .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
گنــــــــــاه داره زنـــدایــــــــــی ۳ (قسمـــــت آخـــــر)

اون بازم پیداش شده بود . باورم نمی شد . راست میگن زن .. شیطانه . شیطان یک جنه . حالا زندایی منم شده بود یک جن . اومد سمت من . بدون این که ازم اجازه بگیره دستشو رسوند به کیرم .
-می دونم خیلی خوشت میاد که یکی دیگه برات جق بزنه . به آدم لذت میده ..
می خواست یه چیزی بگه که پشیمون شد . درست مثل من که می خواستم یه سوالی بکنم که پشیمون شدم . می خواستم ازش بپرسم که تو از کجا می دونی که اگه یکی دیگه واسه آدم جق بزنه لذتش بیشتره که متوجه شدم که احتمالا دایی جونم داشته همچین کاری می کرده . چون بعضی مردا گاه به یاد گذشته های قبل از ازدواج هوس می کنن با کیرشون ور برن . و اگه یکی دیگه مثلا زن یا دوست دخترشون این کارو واسشون انجام بده بی اندازه کیف می کنن .شایدم وقتی که مجرد بوده دوست پسر داشته . خیلی عصبی شده بودم .
-قرارمون چی بود ؟
شیفته : حالا این قدر ناز نکن . الان کافیه یه اشاره کنم تمام خوش تیپای محل جمع شن . ولی من این کاره نیستم . حالا دارم یک تک پرونی می کنم . تو هم این قدر سنگ دایی ات رو به سینه نزن . تو با من طرفی . با دایی جونت که طرف نیستی . یه مرد به خودش سختی نمیده .
-ولی دایی محمود این جوری نیست .
-فرقی نمی کنه اونم مث مردای دیگه هست . حالا من از تو خوشم اومده .. چرا تو این قدر بد جنسی . هر شب خواب تورو می بینم . تو رو یا هام , تو رو می بینم که اومدی سمت من و داری با اشتها تمام بدنمو لیس می زنی .
می خواستم بهش بگم شیفته جون ..منم خودم در رو یا هام همین تصور رو دارم . ولی هر وقت یک دقیقه بهش فکر می کنم و به یاد این میفتم که زن دایی من هستی نمی تونم بی مرام باشم . ولی حرفای اون داشت رو من اثر می ذاشت . ازاین که می گفت اون یه آدم مستقله و برده دایی ام نیست . این که چرا یک مرد همش باید زنشو تنها بذاره و بره این طرف و اون طرف . ولی یادم میومد که دفعه قبل که خودشو در اختیار من گذاشته بود و همه کاره خودش بود دایی مدتها بود که به ماموریت نرفته بود .. دستمالی اون رو کیر روغنی من خیلی رو من اثر گذاشته هوسمو به اوج رسونده بود .. لباشو گذاشته بود رو بیضه هام و پوست اونو می کشید . دستاش جادو می کرد . وقتی اولین جهش آب کیرمو حس کردم دیگه گذاشتم که بقیه اش هم بریزه . دستشو کمی آورد پایین تر . حالا وسط کیرمو در اختیارش داشت . آب کیرم دور حلقه مچ دستش در قسمت بالا جمع شده بود .. و اون همه منی منو که روی دستش جمع شده بود خورد و بعدش کیر خیس منو گذاشت توی دهنش . طوری لیس می زد که لذت دوباره بر گشت به سمت من . کیرم شق شده بود .. آرومم کرده بود . سبک شده بودم ولی حس کردم که اون با عشق و محبت خاصی داره باهام سکس می کنه . راستش من دوست نداشتم زنی که با منه با کس دیگه ای هم باشه . و در مورد شیفته دوست نداشتم که اون به غیر از من و دایی مرد دیگه ای رو هم در آغوشش جای بده . دستام رفت رو سرش و با موهاش بازی می کردم .
-شیفته جون راستشو بگو .. حالا دایی جون به کنار .. غیر من بازم مردی توی زندگیت هست ؟
دهنشو از رو کیرم بر داشت و گفت انتظار این حرفو ازت نداشتم . فکر کردی من یک هر جایی هستم ؟ من دوستت دارم . ازت خوشم اومده .. حس می کنم که می تونی منو ارضام کنی . از استیلت خوشم میاد . از اخلاقت هم همین طور . می دونم که توانشو داری . اگه می خوای این طور فکر کنی دیگه سمت من نیا ...
خنده ام گرفته بود . چون تا حالا سمتش نرفته بودم . حس کردم که اون حقیقتو میگه ... فکر کنم به بچه هاش شربت خواب داده بود .. با این حال دلم نمیومد دختر دایی های کوچیکو همین جور ولشون کنم . حالا مادره خیالش نبود .. رفتیم به اتاق خواب دایی جان .. زندایی خودشو انداخت روی تخت . انگاری می دونست که تونسته منو رام کنه .
-دوست داری به رویاهات برسی ؟
شیفته : اونو نزدیک تر از هر وقت دیگه ای حس می کنم . وقتی بهش برسم دیگه یک رویا نیست ولی شیرینی اونو داره .
کس لیسی رو شروع کردم .. با سینه هاش ور رفتم . دستام بیکار نبودن .. دو تا شستمو گذاشتم روی کسش و پوستشو به طرف بالا کشیدم و سرعت مکیدنو زیاد کردم . کسش یه کس تپل با مغزی کوچیک بود , صورتی و تازه و ناز . گذاشتم موهای سرمو بکشه ..
-آخخخخخخخ قلبم .. قلبم ... کسسسسسم .. کسسسسم .. نهههههههههه ...
ولش نکردم ... یه لحظه که سرم عقب تر رفت یه آبی با فشار ریخت روی لب و چونه ام .. و من با زبون و دهنم به لیس زدن کس و آب کسش ادامه دارم . اون ار گاسم شده بود .. پا شدم و کیرمو کردم توی کسش .. . با کیرم به انتهای کسش شلاق می زدم .
-جون کامی .. کامی .. مال خودته مال خودته .. محکم تر ..محکم تر ...
دستموگذاشتم زیر کمرش و لبامو هم گذاشتم رو لباش .. اون با هوس لبامو میک می زد طوری که با هر فشار لبش حس می کردم که کیرم یه پرش رو به جلو داره .. آههههههه نهههههه من داشتم آبمو می ریختم توی کس شیفته . اونم دستاشو محکم دور کمرم حلقه کرده گذاشته بود و تا اون جایی که می تونست ومی تونستم , آبمو به سمت کس خودش کشوند ..
شیفته : خیلی شیطونی . این قدر هوس داری و حشری هستی اون وقت ازم فاصله می گیری ؟!
-تنبیهت کنم ؟
شیفته : تسلیمم .
دستمو گذاشتم زیر بدنش و اونو به حالت قمبلی در آوردم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش .. نمی دونم سوراخ کونش از کجا خیس خورده بود . فکر کنم منی من و خیسی کسش دور و بر مقعدشو به اندازه ای خیس کرده بود که بتونم کیرمو بکنم توش . .
-اووووووفففففف کامی .. کامی .. خوشم میاد .. باورم نمیشه .. باورم نمیشه که زیر کیر تو باشم .. محکم تر .. می خوام درد بکشم . لذت داره این جور کون دادن و درد کشیدن . دردی که باعث لذت عشق آدم بشه شیرینه . آدم حسش نمی کنه .
کیرم یه هفت هشت سانتی رو رفته بود توی کون شیفته .. هم من کیرمو حرکت می دادم و هم اون کونشو . چرخش کون و استیل بدنش بیشتر وسوسه ام می کرد . دیگه پس از این که توکونش هم خالی کردم توی بغل هم آروم گرفتیم و خوابیدیم . صبح هم که یه دو ساعتی رو دیر تر رفتم دانشگاه ..
الان یه سال می گذره از زمانی که من شدم مهمون دایی جان اینام . زندایی شیفته من حالا سه تا بچه داره . بچه سومش که از منه و من باباش هستم یه پسر کاکل زری خوشگله . زندایی به احترام من و این که اسم پسرش همردیف با اسم من که بابای بچه شم باشه می خواست اسمشو بذاره کامیار که ازش خواستم واسه این که دایی جان نگه چی شده اسمشو متناسب با اسم خودش و دختراش بذاره .. شهاب کوچولو خیلی نازه و دایی عاشقشه ... وای که این دایی جون چقدر خوشحاله که پسر دار شده . واسه این که پولدار تر شه و بتونه واسه زن و بچه هاش خرج کنه بیست روز از ماه رو میره به ماموریت و شب هم بر نمی گرده .. دیگه دنیای ما اینه دیگه .. آدماش به نوعی باید خوشحال شن . حالا این شادی می خواد حقیقی باشه می خواد نباشه . مهم اینه که واقعیت داشته باشه . به سلامتی هر چی زندایی خوش کون ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــــــــــــزد خیــــــــــــــــــــــــــــــاط ۱

عروسی خواهر زاده ام بود آنیتا دختر خوشگل و ناز و نجیب و درس خونی بود که تازه پزشکی عمومی رو تموم کرده بود و ما هم تو یکی از تالار های بزرگ شهر مراسمو بر گزار کردیم و طبق معمول این جور مراسمی که ما می گرفتیم تو فامیل تک بود و حرف نداشت . منم نقل این مجالس بودم و از همه هم شیک پوش تر . تا یادم نرفته بگم که من25 سالمه . خیلی هم جذاب و شیک پوشم و از اون رقاصای حرفه ای . شوهرم پنج سال ازم بزرگتره و بنگاه اتومبیل داره . منم پول خرج کن شوهرم هستم - اون شب آزیتا خواهر بزرگ آنیتا تو شیک پوشی دست منو از پشت بسته بود . مدل به مدل لباس عوض می کرد و انواع و اقسام لباس رو این زنه رو تنش آزمایش می کرد . مایوهای یک سره و دو تیکه اش منو کشته بود . خیلی فانتزی ونیمه سکسی شده بود و مجلس هم جایی بود که کسی به کار ما کاری نداشت .
-آزیتا تو اینارو از کجا خریدی
-ببین خاله درسا اینا رو نخریدم . پارچه شو تهیه کردم دادم خیاط دوخت
-نه باورم نمیشه . چه زیبا و ماهرانه ! بعضی هاشون هم این قدر چسبون و هوس انگیزه که دل منو که یه زنم می بره . الان همه مردا چشاشون فقط به تو خیره شده . خونه که رفتی شوهرت امونت نمی ده . نمیذاره هیکلت به زمین برسه . حتی اونایی رو هم که چسبون نیست خیلی شیک ردیف کرده .
-ببینم خیاطش کی بوده . می تونی منو بهش معرفی کنی ؟/؟
-راستش درسا جون خیاطش مرده . زن نیست . حالا اگه تو سختت نیست من بهت معرفیش می کنم باهاش هماهنگی می کنی واسه تو هم اندازه می گیره . فقط باید خیلی ریلکس باشی اونم بر خوردش خیلی ساده و معمولیه . ببینم شوهرت ناراحت نشه .
- نه واسه چی . اولا می دونم که ناراحت نمیشه ولی شایدم بهش چیزی نگفتم .ببینم تعزیرات جلوخیاطو نمی گیره یا.. دیوونه شدی دختر ؟/؟
- اون تو خونه خودش این کارو انجام میده . فکراتو بکن اگه خواستی من زنگ بزنم . -ببینم تو چقدر بهش مزد دادی که من دستم باشه ..
-می دونم برات مسئله ای نیست که چقدر مزد بدی ولی این توافقیه . بعدا در این مورد خودتون حل می کنین . زیاد گرون نمی گیره .
-پولش واسم مهم نیست
-درضمن خودش ژورنال داره و انواع و اقسام مدل هایی رو که تو هیچ سایتی و کانال ماهواره ای نمی بینی اون تو اون ژورنالش داره . اصلا یه چیزی میگم یه چیزی می شنوی .
هماهنگی های لازمو انجام دادیم و من روز بعدش رفتم خونه این خیاطه . اصلا در مورد سن و سال خیاط و این که چند تا بچه داره و زنش چه جوریه صحبتی نشد . وقتی که وارد خونه ویلایی این جناب شدم دیدم یه جوون خیلی خوش تیپ وخوش هیکل که یه ته ریشی هم نوک چونه اش گذاشته بود که این مدل بزی این روزا خیلی مد شده اومد جلو و بهم خوش آمد گفت .
-ببخشید بابا تشریف دارن ؟/؟
آخه تمام صحبتا رو آزیتا انجام داده بود .
-مگه بابا هم باید باشه . اون الان چند ساله که دیگه کار نمی کنه
-ببینم لباسای آزی رو شما براش ردیف کردین ؟/؟
-آره کار خودم بود ..
-ببخشید اسمتون ؟/؟
-من کیا هستم خانوم .
-عذر میخوام تنهایین ؟/؟
خندید و گفت هنوز مجردم . تو این دوره و زمونه اگه جسارت نشه دردسر میخوام چیکار . در ضمن ما انواع و اقسام پارچه ها رو هم اینجا داریم هر مدلی که خوشتون اومد بگین براتون ردیفش کنم . اینو هم بگم در این موارد اونچه که مهمه دوخت این پارچه هاست و جنسش در درجه بعدی اهمیته .
مجله رو ورق زدم . عجب مدلهایی ! وای . چه ناز ولی این چه جوری می خواست اینا رو اندازه بگیره . اول با یه پیراهن یک سره دامن چاک , کمر لخت و سینه بازو انتخاب کردم که این روزا خیلی مد بود .
-کیا جون من خیلی عاشق شیک پوشی هستم . فکر کنم این جوری که پیش میرم کار یه ماهتو همین امروز برات جور کنم .
-شما اگه ده تا سفارشی هم داشته باشی یه روزه برات جور می کنم .
یه چیزی رو که تا حالا بهش فکر نکرده بودم اندازه گیری و پروو کردن بود . دور کمر دور باسن و .. ولی خب پسر بدی به نظر نمی رسید . مانتومو که در آوردم یه بلوز تک جیگری و یه جین چسبون با یه باسن برجسته مدتی چشاشو خیره کرد تازه حس کردم که این جوون چقدر هیزه . ولی همچین بدمم نیومد . سه چهار سالی ازم کوچیک تر بود و من از این نگاهش لذت می بردم . اما این که بخوام بهش آبانس بدم از این خبرانبود . اندازه گیری قد موردی نداشت . دور کمر و یه خورده بالاترشو که اندازه می گرفت دستش خورد به سینه هام . یعنی از پشت بلوز . یه جوری شدم انگار برق منو گرفته باشه . بدتر از اون وقتی که داشت دور باسن منو اندازه می گرفت . کف دستشو طوری روی کونم قرار داده بود که انگاری من زنش باشم
-ببینم چسبون می خوای یا باز ترش کنم . دوست داری باسن تو دید بیفته ؟/؟
-من که این جور مواقع خیلی بی پروا بودم اون لحظه یه خورده سرخ شدم ولی واسه این که کم نیارم گفتم نظر شما چیه . هرجور خوشگل تر میشه همونو انجام بدین .
چند ثانیه بعد وقتی که به حرفم توجه کردم به خودم گفتم درسا عجب غلط و خریتی کردی این چه حرفی بود که زدی . روش باز میشه . هر جوری که از کون من خوشش میاد دیگه چیه
-درسا خانوم اون بسته به عقیده شما داره که چه جوری می خواین جلب توجه بیشتری کنین و اگه جسارت نشه وسوسه انگیز یا وسوسه انگیز تر باشین . اگه من بودم با این اندام یه دست و موزون و متناسبی که شما دارین تر جیح می دادم که چسبونش کنم ... وای بد جوری این صحنه ها رو تحمل می کردم . رفتم سراغ چند چیز دیگه . مایو دو تیکه و یکسره هایی بود که خیلی چشمو گرفته بود.
-درسا خانوم این یه خورده اندازه گیریش میلیمیتری تره . این خانومی رو که تو مدل می بینیم تقریبا هم هیکل شماست ولی اگه اندازه بگیرم بهتره . مثل پیر هن نیست که دو سه سانت این طرف و اون طرف داشته باشه .
-منظور؟/؟
-منظورم اینه که شما جای خواهرم و من باید تماس بیشتری با شما داشته باشم .
وای تحمل اینو دیگه نداشتم . تازه رفتم اون طرف شلوارمودر آوردم و یه شلوارک کوتاه و چسبون و خیلی فانتزی پام کردم که بتونه راحت تر اندازه گیریهاشو انجام بده . مترو میذاشت دور رون پای گوشتالودم و دستشو می کشید روش . نههههه پسره هوسباز هیز . من چرا این جوری شده بودم . ازهرچی که تو اون کتابچه می دیدم خوشم میومد و دلم می خواست همه رو داشته باشم و این دفعه اگه مراسمی پیش میاد از آزی جلو بزنم . از دوسه مدل شورت خوشم اومده بود . یکی از این مدلها رو به نظرم اومده بود که در قسمت کوسش همونجایی که شبیه برگ درخته وسطش شکاف داره . هرچی دقت کردم ببینم لخته یا نه متوجه نشدم . دیگه شورت که اندازه گیری نمی خواد . یه اشاره ای به کیا زده و بهش گفتم این چند مدل شورتو می خوام . یه نگاهی به باسنم و یه نگاهی به کتاب انداخت و گفت ببخشید شما باید شلوارکتونو در بیارین من یه نگاهی به اون شورتی که الان پاتونه بندازم و یه اندازه عمقی از منتهی الیه باسنتون بگیرم
-ببخشید یه شورت دوختن این همه دنگ و فنگ داره ؟/؟
تحمل اینو هم دیگه نداشتم ولی آخرش تسلیم شدم . شلوارکمو در آوردم و حالا فقط یه شورت خیلی نازک پام بود که از کناره ها , لبه های کوسمم انداخته بود بیرون و مشخص بود . نمی دونم این ما رو گرفته بود یا من واقعا کوس خل شده بودم ولی خب من که شورت آزیتا رو ندیده بودم . سر متر رو گذاشت رو درز وسط کونم .. نه اینو دیگه باید چه جوری تحمل می کردم ........ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
     
  
زن

 
مـــــــــــــــــزد خیـــــــــــــــــاط ۲ (قسمـــــت آخـــــر )

متررو گذاشت اونجا تا بالای کوسمو اندازه گرفت و همین کارو هم با اون یکی قاچ کونم انجام داد . رفت یه مرحله بعد . هرچی جلوتر می رفتیم این اندازه گیری ها سخت تر می شد . این بار متر رو گذاشت روی کوس . یعنی تقریبا یه وجب پایین ناف و هم خط با اون . واز اونجا چند سانتی تا پایینو اندازه گیری کرد . دستش از روی شورت می خورد به کوسم . شورت خیس شده بود تازه فهمیده بودم که خوشم میاد و دارم لذت می برم . دعا می کردم که اون متوجه نشه که من خوشم اومده و قیافه نگیره ولی خجالت می کشیدم از این که شورتم خیس شده . واقعا تحمل کردن این خیلی سخت بود بااین حال تحمل کردم
-درسا خانوم حتما شوهر دارین
-خب آره مگه فرقی هم می کنه
-نه ولی می خواسنم ببینم این قسمت جلوی شورتو از اون شکافدار هاشم میخوای ؟/؟اوخ خدا مرگم نده این چرا این قدر بی پرده حرف می زنه . علنا داره میگه شورت با کوس باز می خوای یا نه . یه خورده خیس عرق شده بودم ولی سرمو تکون دادم و گفتم یکی هم از اون مدلیها واسم بدوز . چند تا پارچه واسم آورد ومن اونا رو انتخاب کردم و بعد بهش گفتم خب اینا کی حاضره ؟/؟
-فردا می تونی همه اینا رو ببری .
-ببینم مزدش چی ؟/؟
-قابلی نداره . خانوم خوشگل و تو دل برویی مثل شما مهمون باشین .
-نه این جوری قبول نیست . من سرمو اون ور می کنم شما این شورتو بپوشین من میخوام تو پاتون ببینم چه جوری وای می ایسته که اندازه اش دستم بیاد .
رفتم یه گوشه ای و شورتو عوض کردم وای وقتی پام کردم فهمیدم که از اون شورتایی ست که جای کوسش شکاف داره و خالیه و فقط یه حاشیه ای داره که شورت رو نگه داشته باشه .. نه من چه جوری به طرفش قدم بردارم .
-درسا خانوم پاهاتونو به دو طرف باز کنین ..
وای هر چی بیشتر باز می کردم شکاف کوس بیشتر می شد . دستشو گذاشت رو کوس حالا خیلی راحت تر خیسی اون مشخص می شد و من نمی دونستم چیکار کنم . داشتم از حال می رفتم .
-به من بگو حالا باید چیکار کنم . مزدش چقدر میشه میخوام بدم و برم . طوری رو کوسم دست می کشید که من دیگه سست و بی اراده شدم و رو زمین نشستم .
-ببینم الان میخوای مزدشو بدی یا فردا .
-هرچی شما بگی
-من الان میخوام درسا جون
-بگو چقدر میشه من بدم برم . یه خورده حالم خوب نیست می ترسم .
اومد روبروم نشست وگفت مزد من پولی نیست یه چیز دیگه ایه ..
یواش یواش داشتم منظورشو می فهمیدم . راستش بااین که تا حالا از این کارا نکرده بودم ولی وقتی چشام افتاد به قسمت ورم کرده شلوار کیا حس کردم که کوسم همین جور داره خیس و خیس تر میشه .. سرمو چند بار تکون داده و گفتم همین حالا میدم . همین حالا مزدشو تمام و کمال می دم . فقط تخفیف نده . هرچی حقته بگیر .
شلوارشو در آورد و اومد روبروم قرار گرفت . دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو آورد بالا تو چشام نگاه کرد .
-مطمئنی تخفیف نمی خوای
-آره آره کیا . میخوام دوبرابر بهت مزد بدم . خیلی زحمت می کشی و دقیق اندازه می گیری .
یه حرکتی به سر و صورتم داده لباشو گذاشت رو لبم . دیگه با این حرکت آخرش تایید کارو گرفته بود . واسه این که پشیمون نشه زود شورتشو کشیدم پایین فوری دهنمو گذاشتم رو کیرش . و در حال ساک زدن با دستام تی شرتشو هم از سرش در آوردم . اونم همین کارو با تک بلوز و سوتین من انجام داد . طوری بیحالش کرده بودم که رو زمین دراز کشید و مشتای گره کرده شو به زمین می زد . منم که از تماشای کیر کلفت و دراز کیا بدجوری حشری و وسوسه شده بودم همچین میکش می زدم که یهو دیدم بدن کیا دچار لرزش شده و تو دهنم جمع شده از آب کیرش . واسه اولین بار بود که این آب می رفت تو دهنم هنوز تا به حال مال شوهرمو نخورده بودم . یعنی آب کیرشو . ولی هوس زیاد سبب شده بود که با لذت تا قطره آخر آبو فرو بدم بره . اونم در یه حرکت متقابل افتاد روم . پاهامو به دو طرف باز کرد و کوسی رو که حدود یکساعت در حال گریه کردن بود با زبون ولبای خودش اشکشو بیشتر در آورد . کف پامو به کیرش زدم .دوباره شق شده بود . و از بس با پاهام با کیرش بازی کردم که فهمید باید کیرشو فرو کنه تو کوسم . خیلی بی تاب شده بودم . این یه ساعتی خیلی رو من کار کرده بود و خسته شده بود . دستشو گذاشته بود رو زمین و کمرشو یه خورده بالا گرفته و با ضرباتی سهمگین کوسمو مورد حملات چپ و راست و روبروی خودش قرار داده بود
-کیا کیا عزیزم کوسم کوسم ..
یه جور دیگه ای هم داشت منو می سوزند . کیر کلفتش رو تو کوس تنگم فرو کرده بودواون قسمتی از کوسمو که کیر رفته بود داخلش و باعث تورمش شده بود با دستش لمس می کرد و هوسمو زیاد می کرد که هر چی هم با آخرین زورم فریاد می زدم تاثیری نداشت
-کیا ولم نکن ولم نکن . من میخوام میخوامش ادامه بده بده ادامه بده .
تو چشاش می خوندم که از هیکل من خیلی خوشش اومده . چون آزیتا یه خورده شکم داشت ولی من اندامی یکدست و موزون داشتم . از گاییدنم سیر نمی شد و این همون چیزی بود که من می خواستم . یه جای کار که حس کردم دارم به اوج می رسم دستامو دور کمرش چسبوندم و اونم ولم نکرد .
-کیا عزیزم خوب کوسمو دوختی خیاط خوشگله من! کوسسسم آبشو ریخت حالا دوباره آبتو می خواد .
چشاش تو چشام بود و منم از نگاش لذت می بردم . با همون لذت نگاه آبشو ریخت تو کوسم . منم در همون حال سرشو به طرف خودم نزدیک کرده تا با یه بوسه داغ لذت این لحظه شیرینو تکمیلش کنم . چند دقیقه ای استراحت کردیم و این بار هوس کون کرده بود . داشتم فکر می کردم که کیا با این کارهاش چه جوری کاسبی می کنه . اگه بخواد مشتریاشو این جوری بگاد خرجشو چه جوری پیش می بره . شایدم وضع مالیش خوب باشه . انگشتشو کرده بود تو سوراخ کونم یه خورده کرم روش مالید و کیرشو به نرمی فرو کرد تو کونم
-اوخ کیا کونم تازه داره یه کیرو تو دل خودش جا میده عادت نداره .
-من عادتش میدم . البته با این کیر خودم ..
این جوری که اون نقشه داشت من باید همیشه بهش سفارش لباس می دادم . وقتی که کیرش تو کونم تثبیت شد یه احساس آرامشی می کردم که دست کمی از کوس دادنم نداشت . از این که یه جوون خوش تیپ و سرحال داره با هام حال می کنه لذت می بردم . دو تا دستمو گذاشته بود رو کونم و با فشار اونو به پهلوها بازشون می کرد و من با این کارش بیشتر به هیجان میومدم . بالاخره رضایت داد که یه چند قطره ای تو کونم آب بریزه و قال قضیه رو بکنه . کارمون که تموم شد ازش پرسیدم کیا جون این مزد پروو بود یا آماده شدن لباسها
-اینجا باید مشتری نظر بده ..
-خیلی بلایی کیا .
فردا که رفتم لباسارو تحویل بگیرم مزد اونم حساب کردم .. یه چند روزی شد و دیدم که نخیر ظاهرا بازم یه نیاز هایی دارم . می دونستم که بیشتر از اونی که به لباس نیاز داشته باشم به خیاط نیاز دارم . وقتی کیارو دیدم خودمو انداختم تو بغلش .
-درسا اومدی اندازه بگیری ؟/؟ ..
در حالی که تو بغلش خودمو واسش لوس می کردم و عشوه می ریختم گفتم نمیشه اول مزد خیاطو بدم ؟/؟ ... پایان .. نویسنده .. ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 83 از 125:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA