انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 84 از 125:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


زن

 
ضــــــــــربـــــدری هـــــمـــــون جمعــــــــــه ۱

پری وپروا خواهران دو قلویی بوده که دیوونه وار عاشق هم بودن . دو تایی شون شباهت فوق العاده ای به هم داشتن . طرز لباس پوشیدن و آرایش و .. مدل موها و طرز آرایششون هم در موارد زیادی شبیه به هم بود . اونا حتی در دانشگاه هم هم رشته بودند . اونا با دو تا برادر از دواج کردند به نامهای سعید و حمید . سعید که یک سال از حمید بزرگ تر بود با پری از دواج کرد و حمید هم با پروا . و اتفاقا دو تا زوج در یک طبقه از یه واحد مسکونی و روبروی هم زندگی می کردند .. برادرا هم با هم یه سوپری بزرگ رو اداره می کردند و کلا طوری بود که بیشتر وقتا رو با هم بودند . پری و پروا هم وقتی که کارای خونه رو می رسیدند بعدش با هم می نشستن و می رفتن به سایتای سکسی ودیدن تصاویر وخوندن داستانهایی که از سکس محارم و نزدیکان می گفت .. خوندن این داستانها و تصور سکس فامیلی در آغاز واسشون سخت بود .. ولی خوندن داستانهای سکس ضربدری یواش یواش و به مرور زمان دو تایی شونو به این فکر فرو برد که یه جورایی همین کارو در مورد خودشون پیاده کنن . از اون جایی که دو تا خواهر عاشق هم بودند و به هم حسادت نمی کردند و با عشق هم از دواج نکرده بودند یه جورایی می تونستن مسئله رو حلش کنن که هر کدوم بره و با اون شوهر باشه ..
پری : به نظرت حمید و سعید قبول می کنن ؟
پروا : من که این طور فکر نمی کنم . مردای ایرونی فکر کنم کلا با این سیستم مخالفن . حرفشو زیاد می شنویم . ولی کلا فکر نکنم پیاده شه
پری : من یه فکری دارم پروا ...
پروا : چیه می خوای لباسای تحریک آمیز تنمون کنیم ؟
پری : نه بابا ... این کار یه خورده طول داره و دنگ و فنگ .. تازه اکثرا باید به پیشونی ما نگاه کنن .. صدامونم که شبیه به صدای همه .. میگم من یه نقشه ای دارم . .. فقط خودت رو ببین . می تونی با شوهرم باشی ؟
پروا : تو چی . تو بعدا گیر نمیدی و نمیگی که در حق خواهرم نامردی کردم ؟
پری : دیوونه من که خودم دارم این پیشنهاد رو به تو میدم . ببین عزیزم اونا عاشق شرابن .. تا یه حدی اونا رو مستشون می کنیم صدای ما هم که کاملا شبیه به همه ...
خلاصه پری یه مطالبی رو واسه پروا بیان کرد و اون دیگه حسابی خنده اش گرفت و گفت خیلی هیجان انگیزه پری . ولی می دونم که مو لای درزش نمیره . اون شب دو تایی شون موهاشونو کوتاه کرده و در یه حالت چتری قرار دادند . و اونو تا جلو پیشونی آوردند . البته شوهرا می تونستن زناشونو حس کنن .. اما پری و پروا یه لباس قرمز یکسره و از رو سمت پایین چاک دار تنشون کردند . دو تا خواهر هم قد و هم هیکل ... مردا حسابی مست کرده بودند .. شایدم نیازی به مست کردن نبود ولی کار از محکم کاری عیب نمی کرد .. دو تا خواهر انگشترای دستشونو هم با هم عوض کردند .. در کنار شوهراشون مثلا خواستند برای اولین بار مشروب بخورند .. ولی بدون این که اونا متوجه باشن شرابشونو توی گلدون بغلی خالی کردند .. مردا با این که مست هم بودند ولی دیگه بازم هوشیاری کمی داشتند . .. هر کدوم از زنا در آغاز کار کمی سختشون بود اما هیجان زده بودند . حمید و سعید هم مثل اون خواهرای دو قلو شباهت زیادی به هم داشتند و یک سال بزرگتر بودن سعید زیاد مشخص نبود . سعید کمی ورزیده تر نشون می داد . چهار تایی شون بودن خونه سعید و پری .. پروا سعیدو به سمت کاناپه برد .. و حمید و پری هم رفته بودن روی تخت .. دو تا خواهر سه سوته لخت شده شوهر خواهر خودشونو هم بر هنه کرده بودند .. حمید : پروا جون سرم گیج میره .. بذاریم واسه صبح ..
پری در حالی که از این اشتباه دامادش خنده اش گرفته بود گفت
- چیه مرد تا بوق سگ نشستی با با جناقت عرق می خوری خیالت نیست حالا که به ما رسیدی غرغرت شروع شد ؟ .. پری هیجان زیادی داشت . با کیر دامادش بازی کرد .. به این فکر می کرد که خواهرش هم در همین لحظات داره همین کارو با شوهرش انجام میده . یه نگاهی به کیر دامادش حمید انداخت . دستشو گذاشت زیر بیضه هاش .. تقریبا کیرای دو تا برادر مثل قد و قامت خودشون یک اندازه بود هر چند سعید کمی ورزیده تر نشون می داد . پری حالا جز به سکس و هماغوشی با دامادش به چیز دیگه ای فکر نمی کرد . با التهاب و هیجان خودشو به آغوش حمید مست سپرده بود . با سینه هاش بازی می کرد .. یه دستشو گذاشته بود روی کسش و دست دیگه شو هم گذاشته بود روی کیر حمید . و در اون سمت هم روی کاناپه ..پروا و دامادش سعید مشغول بودن ... پروا در اتاق خوابو به آرومی باز کرد تا در فرصت متناسب بشه اون داخلو دید . پری رفته بود روی کیر حمید .. انگاری دلش می خواست از سینه در بیاد .. پروا از اون دور به خوبی شاهد صحنه بود . اونم پا های سعید رو به دو سمت باز کرد و بدون کمترین تردیدی رو کیر سعید نشست . حس کرد که بدن سعید تکیه گاه بهتریه .. با این حال دستشو از زیر رسوند به کیرسعید و اونو با کسش تنظیم کرد .. ... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
     
  
زن

 
ضــــــــــربـــــدری هـــــمـــــون جمعــــــــــه ۲

حالا پروا هم تا انتهای کیر سعید رو توی کسش فرو کرده بود .. از اون دور یه دستی واسه خواهرش تکون داد . هر دو شون حس می کردن که موفق شدن .. دیگه به این فکر نبودن که مثلا ار گاسم شن . اونا در این فکر بودن که زود تر شوهراشونو متوجه کنن که دارن چیکار می کنن . می خواستن توپ رو بندازن توی زمین اونا و خودشونو بی تقصیر جلوه بدن تا این که یواش یواش کارا بیفته روی غلتک . هر دو شون با این که با کیر تازه خیلی حال می کردند ولی تا وقتی که شوهراشونو به این کار راضی نمی کردند آروم و قرار نداشتن . هر کدوم از اون زنا نزدیک خودشون یه کاسه کوچیک ماست قرار داده بودند . اخلاق شوهراشونو به خوبی می دونستن و این که ماست تا حدود زیادی مستی رو از سرشون بیرون می کنه .و ماستو هم به خورد طرفشون دادن . . دقایقی بعد مردا کمی سر حال تر نشون می دادند .. یه لحظه سعید به خودش اومد
-پری جون نگاه کن .. در اتاق خواب ما بازه . حمید و پروا دارن روی تخت ما با هم سکس می کنن ..
پروا : چی ؟ تو حالا چی گفتی ؟ به من گفتی پری ؟ من که پروا هستم .. واااااااییییی نهههههه سعید تو این جا چیکار می کنی .. داری با خواهر زنت سکس می کنی ؟ مست کردی و منو هم مست کردی و داری باهام حال می کنی ؟ وااااااییییییی .. اون روبرو رو ..
حمید هم در اون سمت متوجه جریان شده بود . می دونست که چه دسته گلی به آب داده . پری هم رفته بود توی خط فیلم و زنا طوری قیافه حق به جانب گرفته بودند که خودشونم داشت باور شون می شد که تقصیری نداشتند .. چهار تایی شون با همون شرایط بر هنه نشسته بودن روی تخت و هیشکدوم جرات شکستن سکوتو نداشتن .. پری : حالا چیکار کنیم ..
پروا : من که اصلا هیچی یادم نمیاد . این مردا به ما مشروب خوروندن تا ما رو هم مث خودشون کنن . من که میگم تمام اینا یه نقشه بود که بخوان سکس ضربدری رو میون ماجا بندازن . حمید تو که نقشه ات این بود خودت باهامون در میون می ذاشتی . اگه دوست داشتیم انجامش می دادیم ..
سعید : بس کنین خانوما . طوری حرف می زنین که انگار شکنجه شده باشین .
دیگه خجالتو گذاشت کنار .. انگشتشو گذاشت روی کس زنش پری که لحظاتی پیش از کیر حمید , داداش یا با جناق شوهرش پذیرایی می کرد ..
سعید : نگاه کن پری چقدر دور و بر کست خیسه و نشون میده که حال کردی . پس برای من الکی ادای جا نماز آب کش ها رو در نیار .
حمید هم یه اشاره ای به کس پروا کرد.
حمید : خب خانوم خانوما اگه قرار بر این بود که عذاب بکشین چرا این قدر حال کردین .. ما شما رو با هم اشتباه گرفتیم و مست بودیم .. شما که قیافه های ما رو راحت تر تشخیص می دادین ..
پری : حالا حرف حساب شما آقایون چیه . ما رو که نجسمون کردین .
سعید یه اشاره ای به حمید زد و اونم دوزاریش افتاد ..
سعید : برو سراغ زنت .. اول یک ضرب کیر به این خانوما نشون بدیم و بعد که ضرب شست ما رو خوردن بهشون نشون میدیم که یه من ماست چقدر روغن داره . سعید کمر پری رو گرفت و حمید هم به زنش چسبید . دو تا مردا کیرشونو محکم فرو کردن توی کون زنشون ..
پروا : آخخخخخخخخ حمید حمید بد جنس نشو من تحمل ندارم . من دیگه نمی کشم . حمید : خیلی خوب هم می کشی . من نمی دونم این جریان از کجا آب می خوره ..
پری هم که از درد کون می نالید و نمی تونست کیر شوهرشو توی کون خودش احساس کنه گفت بس کن حمید .. اگه یه تار مو از کون خواهرم کم شه بلایی بر سرت میارم که مرغان آسمون به حالت گریه کنن .
در این جا سعید یه اشاره دیگه ای به حمید زد ..
سعید : داداش حرف داداش بزرگ تر رو گوش کن .. سریع بیا زیر پری دراز بکش . خواهر زن یا زن داداشت یعنی همون زن ما بد جوری کسش می خاره . حمید بیا زیر تن پری ...
پروا : یعنی من این جا سماق بمکم ؟
سعید : زن داداش ناراحت نباش .. به موقعش من و حمید دو تایی مون کیر تودهنت فرو می کنیم تا بمکی .
دو تایی شون به سرعت توی کس و کون پری تلمبه می زدند .. پروا هم اومده بود جلو .. پروا : فدای خواهرم میشم که از من حمایت کرده . شما هم حق ندارین کاری کنین که یک تار مو از سر یا کونش کم شه وگرنه بلایی بر سرتون میارم طوری شما آقایون رو زیر فشار قرار میدم که هر چی شیر مادر خوردین بیارین بالا ..
پری حالا رو کیر داماد یا برادر شوهرش حمید سوار بود و شوهرش سعید از پشت کرده بود توی کونش ..
پری : واااااااخخخخخخخ .. من فدای دو تا کیراتون ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
ضـــــربــدری هــمــون جمعـــــه ۳ (قسمــت آخــر)

پری : آروم تر آقایون .. آروم تر . من که خیلی خوشم میاد و لذت می برم . خیلی کیف داره . هیجان داره . اووووووووههههههه ...
سعید : راست میگی پری .. راست میگی .. تازه دارم حس می کنم که چقدر این کار تنوع داره و لذت بخشه ..
پروا : پس من چی ؟ منو انداختین یه گوشه ای و دارین با هم حال می کنین ..
سعید : پروا خوشگله خیلی کلکی ها .. یادت رفت چه جوری داشتی با من حال می کردی و خودت رو انداختی رو کیر من ؟
پروا : ما خانوما تقصیری نداریم . هزار بار به شما از مضرات شراب گفتیم . نه تنها حرفمونو گوش نکردین بلکه ما رو وادارمون کردین که شراب هم بخوریم .
سعید : حمید زن داداشت چه طوره ..
حمید : داداش بیسته حرف نداره . دو تا خواهر همه جاشون شبیه به همه. کس و کون و سوراخاشون هم با هم مو نمی زنه .. و با این اصلاح موی سر حتی پیشونی اونا هم یک اندازه به نظر میاد .. وقتی که موهای سرشونو میارن جلو .. ولی داداش !پروا هم بیکار نشسته . عصبی میشه ها .
پروا : حمید تو خواهرمو بکن و کاری به کار من نداشته باش . من و پری با هم از این حرفا نداریم .
سعید یه سالی رو از حمید بزرگتر بود و پری یک دقیقه از خواهرش زود تر به دنیا اومده بود .
سعید : فقط خوب هوای پری رو داشته باش که ازت راضی باشه و دفعه دیگه رغبت کنه که خودشو در اختیارت بذاره . ببینم کون تنگشو هم کردی ؟ حرف نداره .
پری سرشو بالا گرفت و به چهره خواهرش نگاه کرد . دو تایی شون با تعجب لب ور چیدن از این که چی شد که مردا خیلی زود رام شدن و انگار اونا بیشتر طالب سکس ضربدری بودن . پری حس می کرد که به خاطر این آرامش و خوشی و بر قراری سکس ضربدری داره فوق العاده لذت می بره . حتی کون دادن به دامادش حمید هم اونو بی اندازه سر حالش کرده بود .
پری : بچه ها تند تر .. تند تر .. سعید جون تو که حال و اخلاق منو می دونی . کسم آتیش گرفته منو ببوس .. ببوس ..
پروا خودشو رسوند پیش اونایا موهای خواهرش بازی می کرد . کیر شوهرش حمید رو می دید که چه جوری توی کون خواهرش فرو میره و عقب نشینی میکنه .. رفت طرف شوهرش .
پروا : عزیزم با کون خواهرم چه طوری ..
حمید : من حالا لبهای قشنگ زنمو می خوام .
حمید در حالی که کیرشو توی کون پری فرو کرده بود با یه بوسه لب به لب عاشقونه پروا رو به عالم خلسه برد . پری یه جیغی کشید و با چند پرش و حرکت از این سمت به اون سمت ار گاسم شد و بعدش مردا دو تایی شون رفتن سراغ پروا و اونو ارضاش کردند .
حمید : حالا اگه گفتین وقت چیه ؟ .. وقت اینه که نشون بدیم برای چی این جا دور هم جمع شدیم و از این شب رویایی نهایت استفاده رو ببریم . حالا دیگه وقت اینه که در هوشیاری , هوشیاری خودمونو نشون بدیم و نشون بدیم که از سکس ضربدری نهایت استفاده رو می بریم .
حمید رفت سراغ خواهر زنش پری و سعید هم به پروا چسبید ..
پروا : به این میگن ضربدری . اونم کنار هم . چه صفایی داره . دو تا خواهر و دو تا برادر . آخ که از این با حال تر نمیشه .
پری : من امشب شادم از غم آزادم .
حمید : همش به خاطر کیر منه .
پری : این قدر خودت رو نگیر . کیر شوهرم سعید حرف نداره . حالا یه تعریف هم ازت کردیم دیگه این قدر قیافه نگیر مغرور نشو .
زنا طاقباز شده لنگاشونو انداختن رو دوش برادر شوهرا و اونا هم از روبرو شروع کردن به کردن کسشون ..
سعید : داداش حمید .. سینه های زنم پری جون رو هم فراموش نکن . وقتی آروم چنگش می گیری متوجه میشه که یواش یواش سفت میشه .. چه آبداره !
پروا : سعید جون تو از سینه های من خوشت نیومد ؟
سعید : اوووووففففف می میرم براش .
پروا : همون جوری که واسه خواهر من مردی ؟
سعید : نکنه دوست داری راستی راستی بمیرم .
حمید : داداش هر دو تا شون کس تنگن ..
سعید : کس تنگ و همه جا قشنگ .
پروا : من دیگه هلاکم . هلاک عشق پاکم .. اسیر باد و خاکم .. بکن داداش تو کسسم برات یه سینه چاکم .. من خیلی پاک پاکم ..
حمید : بر منکرش لعنت ..
در همین لحظه پری یه جیغی کشید و خودشو ول کرد و آب کسش با فشار ریخت بیرون ..
پری : چه حالی کردم ..
پروا هم هوس اینو کرده بود که به همین صورت ار گاسم شه .. حمید با چند ضربه پشت هم , آبشو توی کس پری خالی کرد و اومد بالا سر زنش پروا ... کیرشو فرو کرد توی دهن زنش .. و با دستاش با سینه ها و موهای سر زنش بازی می کرد . پروا حس می کرد که با این کار حمید داره به ار گاسم نزدیک میشه .. به برادر شوهرش اشاره زد که تند تر اونو بکنه . پاهاش همچنان رو شونه های سعید قرار داشت .. و بعد یه لحظه که به مرز انفجار رسیده بود کیر شوهرشو از دهن بیرون کشید . و به دامادش که همون برادر شوهرش می شد گفت
- سعید جون هر وقت گفتم بکش بیرون . حالا تند تند کسمو بکن ...
چند لحظه بعد هم سعید که کیرشو از کس خواهر زنش یا همون زن داداشش کشید بیرون آب کس پروا هم به حالت جهش قوسی شکل از کسش زد بیرون .. و بعد از این که سعید آبشو توی کس خواهر زنش خالی کرد چهار تایی شون کنار هم دراز کشیدن سعید : به این میگن اوج صمیمیت ..
پری : آره عزیزم موافقم ..
پروا : باید بیشتر از این بر نامه ها داشته باشیم .
حمید : حتی می تونیم این حسو به نسلهای بعد یا فرزندانمون انتقال بدیم ..
پری : فقط یادمون باشه ضربدری هم نوعی جمع شدنه ...
چهار تایی شون احساس می کردند که تا به حال تا به این اندازه سکس سبب آرامش اونا نشده بود ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
بــــــــــدن بـــــد بـــــوی دختـــــر عـــــمــــــــــه ۱

از همون روزی که شنیدم دختر عمه من و شوهرش می خوان بیان طبقه اول خوونه مون و به اصطلاح مستاجرمون بشن از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم . خیلی دوست داشتم با اون حال کنم . شیوا یک سالی رو ازم کوچیک تر بود . از بس دوست دختر داشتم حال و حوصله از دواج رونداشتم که مثلا از شیوا خواستگاری کنم . اون بیست و دو سالش بود که از دواج کرد و منم تازه لیسانسمو گرفته بودم و دبیر ریاضی بودم . خواهرم که از دواج کرده بود من و پدر و مادرم دیگه سه تایی با هم زندگی می کردیم . راستش اولش دوست نداشتن که شیوا بیاد این جا ولی از اون جایی که پدرم خواهرشو خیلی دوست داشت رضایت داد که شیوا و شوهرش که بازاری بود بیان و با ما زندگی کنن . شوهره یه شش هفت سالی رو بزرگتر از زنش بود و همچین قیافه درست و حسابی هم نداشت . من فقط اون وقتی که تازه رفته بودم دبیرستان و شیوا هم سال سوم راهنمایی درس می خوند یه بار بوسیدمش .. اون مقاومتی نکرده بود ولی همین که خواستم دستمو برسونم به جا های دیگه اش از دستم در رفت .. بعد از اون هم هر کاری کردم که یه جوری بتونم خودم بهش بچسبونم نشد که نشد . با این که خیلی هم به دردش می خوردم در نصب ویندوز و بر نامه های کامپیوتری و از این حرفا .. خلاصه خیلی دلم می خواست حالا که کارش تموم شده و از خط خارج شده یه جورایی باهاش حال کنم . شوهرش کمال هم صبح که می رفت سر کار تا شب بر نمی گشت . ولی من هفته ای 3 روز تدریس داشتم به صورت فشرده و با جمعه چهار روزش بیکار بودم . شاگرد خصوصی هم نگرفته بودم تا ببینم تکلیفم با این دختر عمه ام چی میشه . خیلی دوست داشتم هر طوری شده قاپشو بدزدم . می دونستم اون داستانهای سکسی می خونه .. البته می خوند . قبل از از دواجشو میگم ..ولی بی انصاف انگاری ازم می ترسید . حق هم داشت آوازه من بد در رفته بود . چون به شوهر دار و بی شوهر رحم نمی کردم و اگه یه چراغ سبزی از یکی می دیدم تا از خط قرمزش رد نمی شدم ول نمی کردم .پدرم هم یک شرکت ساختمانی داشت که مدیر و مسئول بیشتر کاراش بود .. و مادرم به عنوان یکی از منشی هاش تا دو سه ساعت بعد از ظهر می رفت کمکش . البته پدرم به کمک اون نیاز نداشت و مادر فقط از این می ترسید که یه وقتی زنای شرکت تورش نکنن . اون ساعتی هم که مادر بر می گشت دیگه پدر و چند تا مرد توی شرکت می موندند و به کارای عقب مونده می رسیدند . با این حساب من فرصت زیادی داشتم که با شیوا توی خونه تنها باشم از این نظر کبکم خروس می خوند . شیوا خیلی خوشگل شده بود . چهره اش از اون حالت دخترونه در اومده بود و یه تیپ زنونه پیدا کرده بود . اندامش هم کمی تپل تر شده بود و نشون می داد که سینه ها و کونش رشد خوبی پیدا کرده .. فقط نمی دونم چرا تازگی ها با این که از عطر ملایم و هوس انگیزی استفاده می کرد ولی این بو با بوی عرق تنش قاطی می شد . انگار که اهمیتی نمی داد .اون قبلا این حالتا رو نداشت . شاید کار و زندگی و رسیدگی به امور خونه فرصتی واسش نذاشته بود که زیاد دوش بگیره . گاهی هم یه متلک هایی بهش مینداختم که فکر کنم متوجهش می شد .. ولی یه جواب هایی هم بهم می داد که منو از رو می برد . البته در واقع از رو که نمی رفتم چون می دونستم که اون در این بازی کلامی شریک من شده . مثلا بهش می گفتم شیوا جون اگه مشکل سخت افزاری و نرم افزاری داری بیا من دست کاریش کنم .. اونم خبری شوهرش می گفت که کمال هست و هر وقت لازم باشه دستکاری می کنه .. در حالی که می دونستم شوهرش چیزی از کامپیوتر حالیش نمی شه .. خیلی د لم می خواست یه نفوذی به اتاق خوابشون داشته باشم .. ولی راهی نداشت .. یه شب که پدر و مادرم رفته بودن به مهمونی فضولیم گل کرده بود .. رفتم پشت در پذیرایی شون خبری نبود .. پنجره اتاق خوابشون هم که حالتی داشت که نمی شد روش سوار شد و اگه می خواستم دید بزنم دیگه خیلی تابلو می شد . فقط یه سر و صداهایی رو شنیدم که انگار دو تایی شون داشتن دعوا میفتادند . بد جوری دلم می خواست بفهمم چی به چیه . پنجره هم باز بود . اگه فاصله خودمو با پنجره کم می کردم حداقل می تونستم صدای اونا رو بشنوم . یه چهار پایه آوردم و رفتم بالا . طوری که سرم زیر پنجره قرار داشته باشه . خطری نداشت . چون در اون سمت این پنجره واسه اونا هم از زمین ارتفاع داشت ..
شیوا : بهت میگم بلیسش ... می خوام حال کنی ..
-شیوا حالم داره به هم می خوره .. از وقتی که از دواج کردیم همینه ..
-خیلی دلت بخواد .. این همه خواستگارو ول کردم و به تو بله گفتم ..
-آخه شوره ..
-آخخخخخخ زود باش .. تنمو بلیس .. نشون بده که چقدر دوستم داری . عرق تنمو بخور .دوست دارم شوهرم این جوری با هام حال کنه ..
کمال : خسته شدم .
شیوا : نشد که یک بار هم به من حال درست و حسابی بدی . همیشه هم منو توی خماری گذاشتی .. کمال : تو به کی میگی .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
بــــــــــدن بـــــد بـــــوی دختـــــر عـــــمــــــــــه ۲

از چهار پایه اومدم پایین . دیگه فضولی بیشتر از این فایده ای نداشت . من می تونستم با استفاده از نقطه ضعفهای شیوا و شناختی که ازش داشتم خیلی کارا انجام بدم . ولی باید بیشتر با اون می بودم . تصمیم گرفتم روزایی رو که با اون توی خونه تنها هستم برم و بهش سر بزنم . فردای اون روز شیک و پیک کرده و رفتم در اتاقشو زدم ..
-بله بفر مایید .
-دختر عمه چطوری .. از دواج کردی و رفتی دیگه خبر پسر دایی ات رو نمی گیری -میگم اگه زن می خوای چند تا دختر خوب سراغ دارم ..
-دلم می خواد یکی باشه مث خودت . مثل خودت خوشگل و ناز و تو دل برو و خوش صحبت ..
-امروز چرا این جوری حرف می زنی ؟ تو هنوز اون اخلاق گذشته هاتو داری ؟ امان از تو . تو تا از دواج نکنی درست بشو نیستی . هنوزم آمار دوست دخترات از دستت در رفته ؟
-نمی دونم نه . دیگه توبه کردم . این همه دوست دختر داشتم یکیش مثل تو نشد .. آخ که چه دورانی بود ! من و تو و بقیه فامیلا .. تو که در دنیای خودت بودی ..
-حالا چرا این جور سر پا وایسادی . طوری حرف می زنی که انگاری سالهاست همو ندیدیم .. یا از اون روزا یک قرن گذشته ..
-شیوا تو خیلی خوشگل تر از اون روزا شدی . خوشبو و خواستنی .. خوش به حال کمال .. شانس آورده ..
شیوا : اون که آره ولی کو که قدر بدونه .
-چرا عزیزم ..
شیوا رفت یه چیزی بگه که پشیمون شد . شایدم می خواست از این بگه که شوهرش تن عرقی و نشسته اونو دوست نداره . به نظر من این طور میومد که اون از بس داستانهای سکسی خونده بود حالا خودش به جای این که به چیزی علاقه مند شه و اسیر فیتیش شه به این علاقه مند شد که یکی دیگه نسبت به اون علاقه خاصی رو در سکس داشته باشه و اون جوری که از فضولی عایدم شده این بود که شیوا دوست داشت با یه بدن عرقی و بد بو که مزه ترشی بده کنار شوهرش بخوابه و کمال تنشو بلیسه و تازه کیف هم بکنه و هوس و اشتیاق خودشو نشون بده .. این چند وقتی هم که از از دواجشون می گذره این کارو می کنه ولی هنوز نه شیوا از این کارش ارضا شده و نه کمال قانع شده که با لذت این کارو انجام بده . از هر دری حرف زدیم .. کون لاغرش چقدر گنده شده بود . سینه های درشتش داشت تاپشو می ترکوند . ساپورتش منو دیوونه کرده بود . انگار داشت یه کون طبیعی رو به رخم می کشید ..
-شیوا این عطر ملایمی که به خودت زدی با بوی تن تو یه بویی رو تولید کرده که چی بگم ..
-چیه خیلی بده ؟
-نه منو به یاد هندوستان میندازه
-راستش من فقط روزی یه بار اونم بعد از ظهر ها دوش می گیرم . کمال از این بو خوشش نمیاد ..ولی به نظر من طبیعیه ..
-منم این طور حس می کنم شیوا جون که خیلی طبیعیه .
می خواستم بهش بگم که خاک تو سر شوهرت که قدرشو نمی دونه .. من که زبونم آماده بود برای لیس زدن به اون تن عرقی اون .. زیر بغل نمک گرفته اش ..اون حس قشنگ شیوا رو من باید بیدارش می کردم . خودم به اوجش می رسوندم .. آمیزش با اون برام یک رویا شده بود . دختری که از دستم در رفته بود و من تشنه اش بودم . شلوارک پام بود . کیرم تیز شده بود .. دوست داشتم اونو بغلش بزنم . می دونستم اگرم ناراحت شه به کسی چیزی نمیگه ..
-خیلی تیپ زدی دختر ..
-من یک زن هستم .
-حالا این یک اصطلاحه . برای من تو همیشه یک دختری . یک دختر دوست داشتنی و هوس انگیز و خواستنی .
-شهرام چرا این جوری باهام حرف می زنی ..
-پس چه جوری بگم ؟!من عادت کردم احساسات خودمو رک و پوست کنده بگم .. شیوا : یه خط قر مز هایی هست که باید رعایت شه
-برو بابا تو هم دلت خوشه . پسر دایی و دختر عمه که از این حرفا با هم ندارن .تو الان خیلی خوشگل و خوشبو و هوس انگیز شدی .. اصلا یه شاهزاده با اسب سپید باید میومد خواستگاریت . واقعا حیف شدی .. یه خورده صبر می کردی اگه ذهنم واسه از دواج آماده می شد شاید می گرفتمت ..
-خیلی ممنون آقا شهرام . حالا که قسمت نشد ..
رفتم سمتش .. بغلش زدم . خواست از دستم در ره . زبونمو گذاشتم رو پس گردنش .. لیس زدنو شروع کردم . یه حالت نمکی داشت . سستش کرده بودم . تکون نمی خورد . انگاری مسخ شده بود .. برای چند ثانیه ای به همون حال موند و من در حال لیس زدن به پس گردن ودست مالی کردن سینه ها و پشتش بودم که یهو از دستم در رفت .. -چی شده شیوا . تو که خیلی خوشت میومد و لذت می بردی .
-نه این کار درست نیست . تو یک شیطانی ..
-شیوا من دوستت دارم . دوستت دارم ..
-اگه دوستم می داشتی باهام عروسی می کردی ..
-حالا که باهات عروسی نکردم دلیل نمیشه که دوستت نداشته باشم .. باشه هر چی که تو بگی . چون خیلی دوستت دارم ...
ولش کردم و بر گشتم اتاقم . می دونستم الان افکارش داغونه . اون احتمالا تحت تاثیر داستانهای سکسی , عاشق این بود که طرفی که باهاش سکس می کنه فیتیش باشه .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــدن بــد بــوی دختــر عــمــــــه ۳ (قسمــت آخــر)

دوروز بعد که بازم من و اون به وقت صبح توی خونه تنها بودیم شیطون داشت می رفت توی جلدم که گفتم بهتره بی خیال شم و یه وقتی آبرو ریزی می کنه که خیلی بد میشه . ولی با کمال تعجب این بار دیدم که خودش اومد بالا . با همون تیپ پریروزش .. تازه خیلی هم بد بو تر شده بود ...
-شهرام اومدم بهت بگم که بابت اون موضوع ازم دلخور نباشی . ببین عزیز واسه تو دختر کم نیست و این که بتونی با زنی باشی . ولی به نظر تو زنی مثل من در این شرایط بخواد که بخواد دست از پا خطا کنه درسته ؟ به نظر تو درسته ؟
-در چه شرایطی
-خب تازه از دواج کرده و تشکیل زندگی داده ..
-یعنی بعدا درسته که خیانت کنی ؟
حالتش طوری بود که نشون می داد دوست داره برم سمتش .. ولی تحویلش نگرفتم که بخوام واسه سکس کاری کنم اما حرفای محبت آمیزی زدم که اونو بیشتر به سمت خودم بکشونم .
-من دوستت دارم .. وقتی از دواج کردی تازه فهمیدم که چقدر دوستت دارم و عاشقتم . آره برای من زن کم نیست . من تابع هوسم نیستم . ولی به خاطر این که دوستت دارم و تو احساس بدی نداشته باشی بهت دست نمی زنم .
از چشاش برق شهوت می بارید . طوری به لباش روژزده و بر جسته و هوس انگیزش کرده بود که اون لبا جون می داد که دور کیرم قرار بگیره و اونو ساکش بزنه . ظاهرا دماغ سوخته فرستادمش که بره . حالا که طعمه خودش با پای خودش اومده بود که صید شه بهتر بود که منم سیاست می رفتم . از طرفی آمادگی اونو نداشتم . چون دوست داشتم برم یه دوشی بگیرم و خودمو خوشبو کنم . من مثل اون نمی تونستم بد بو یاشم . به خودم رسیدم .. یه دوشی گرفتم که دیدم یه سر و صدایی میاد . از پنجره بالا یه نگاهی به حیاط انداختم که بینم چه خبره . وای اونو دیدم که با شورت و سوتینه . اونم از اون شورتای توری مشکی که کون سفیدشو خیلی خوشگل نشون می داد . فکر کنم متوجه شد که پرده پنجره اتاق ما کنار رفته چون فوری رفت داخل ساختمون . من دیگه نتونستم تحمل کنم . باید هر طوری بود اونو همین امروز می کردمش و به آرزوم می رسیدم . کیرم از همون بالا شق شده آمادگی خودشو اعلام کرده بود ... در پذیرایی رو به آرومی باز کردم . صدای ناله میومد .. خودمو کشیدم یه گوشه ای در اتاق خواب باز بود .. اووووووووففففف شیوا روی تخت دراز کشیده بود . فقط یه شورت خیلی نازک فانتزی لاکونی پاش بود که اونو به کناری داده با کسش ور می رفت .. منم خودمو کاملا لخت کردم . دیگه تقریبا می دونستم که این بار دیگه از دستم در نمیره . این چراغ سبزو همون بالا نشون داده بود و اونم می دونست که منم آدمی نیستم که از این لقمه های چرب و نرم و آماده بگذرم . درسته که تا حالا طعمه من نشده بود ولی وصف منو شنیده بود .. انگار وقتی منو کاملا بر هنه دید تعجب نکرده بود . فقط یه لحظه آهی کشید و به کیرم خیره نگاه کرد . داشتم آتیش می گرفتم . بوی عرق و ترشیدگی شیوا فضا رو گرفته بود . این بو غلیظ تر از دو روز قبل بود . همین جور نگام می کرد .. کیرمو گرفتم سمتش و چند بار حرکتش دادم . زبونمو در آوردم . راستی راستی عاشق اون بوی بد شده بودم . آره من به رویام رسیده بودم . اون دختر مقاوم حالا که شده بود یک زن اسیر من بود . شاید به خاطر یک فر هنگ و یک فلسفه ای که می خواست از وجودش در این حالت لذت ببرن . من باید نشون می دادم که اونو به همین صورن می خوامش و راستی راستی می خواستمش .. رفتم به سمتش .. قبل از این که زبونمو رو اون تن خوشگل و تپلش بکشم دستمو گذاشتم روی شورتش و آروم از پاش در آوردم . اون شورتو به بینی ام نزدیک کردم .. اونم بوی عرق تنشو بوی لاپای نشسته شو می داد .. به بینی ام چسبوندم و بعد گذاشتمش توی دهنم . وقتی شورتو لیسش زدم و بعد هم میکش زدم شیوا طوری ناله می کرد و خودشو از این سمت به اون سمت می کشوند که انگاری ساعتها منتظر من بود و لیس زدن شورتش یعنی لیس زدن کسش .. زبونمو گذاشتم زیر بغلش .. خیس بود ... عرقشو با خیسی دهن و زبونم تر کرده و با لذت می خوردمش ..
-آخخخخخخخ .... شهرام ..دیوونه کارت رو کردی ..آخرش منو تسلیمم کردی .. آخخخخخخ بگو دوستم داری .. این خوردنو دوست دارم سکس این جوری رو دوست دارم ...
زبونمو حرکتش می دادم به سمت دیگر نقاط تنش .. اونم مرتب بدنشو حرکت می داد .. حالا رسیده بودم به زیر گلوش و بعد سینه هاش .. شونه ها و پاهاشو لمس کردم رفتم به سمت لای پاش .. با این که اون بو خفه ام کرده بود ولی در دنیایی سیر می کردم که انگار دارم در گلستانی از گلهای خوشبو قدم می زنم که منو به آرزو هام رسونده .. جایی که دوست دارم تنها باشم تنها از این گلها لذت ببرم ..
-بخورش شهرام ...
-دوستت دارم .. تو فقط مال منی شیوا ...
زبونمو روی کس و عرق کسش می کشیدم .. لاپاشو هر چی لیس می زدم و و میکش می زدم از بوی ترشیدگی اون کم نمی شد . زبونمو فرو کردم توی کسش .. بعد کیرمو در آوردم .. قبل از این که اونو بکنم توی کسش اونو کیرو فرو کرد توی دهنش ..
-شیوا .. شیوا عزیزم .. خیلی حرفه ای ساک می زنی ..
یه لحظه دهنشو از رو کیرم بر داشت و گفت اولین بارمه ...
ظاهرا فیلم زیاد دیده بود .. می خواست من کیف کنم ..
-شیوا داره می ریزه تو دهنت .
دهنشو باز کرد .. شروع کرد به مالوندن کیر من ..
- خالی کن تو دهنم .. می خوام وقتی که منی رو توی دهنم خالی می کنی پرش به پرش قطرات آب کیرت رو ببینم و با لذت بیشتری بخورمش ..
-فدات شم شیوا ..
وقتی آب کیرم رو توی دهن دختر عمه ام خالی می کردم به چشاش نگاه می کردم که چه جوری با لذت داره مسیر ریزش آبمو تعقیب می کنه .. اونو یه دور بر گردوندم . حقش بود که بازم تمام تنشو لیس می زدم و اونو می کردم . سوراخ کونش خوردن داشت . دوست داشتم اون چین های کبود دور سوراخ کونشو لیس می زدم ولی با نوک زبونم این کارو کردم . خوشش میومد .. این کارو میلیمتری انجام می دادم . طوری که انگار می تونستم اون چین ها رو بشمرم ... اول با خیسی کسش کونشو چرب کردم و کردم توی کونش .. همون کیرو کشیدم بیرون فرو کردم توی دهنش .. جیغ می کشید مرتب موهای سرمو می کشید به صورت خودش چنگ مینداخت . چین دور سوراخ کونش با فرو رفتن کیرم حالت قشنگ تری پیدا می کرد .. وقتی کیرمو از توی کونش بیرون کشیدم تا می تونستم و دردش نمی گرفت سوراخ کونشو باز نگه داشته و زبونمو تا جایی می رفت می ذاشتم توی کونش .بوی دستشویی و توالت می داد ولی با لذت به سوراخ کونش زبون می زدم . .
-آخخخخخخخ .. کیف داره خوشم میاد .. ..
دیگه مثل وحشی ها شده بودم .. روبروش قرار گرفتم .. تنش کاملا از عرق خیس شده بود و اون همه بوی بد و عرقو نوش کرده بودم جایگزینش اومده بود . اما با لذت همه جاشو لیس می زدم . کیر یواش یواش به انتهای کس تنگش رسید ..
-چه خوب رسیدی به این جا .. حالا تند تر .. تند تر ..من تا حالا ندیدم حس نکردم که آبم بریزه ..کمال نتونسته ..تو بکن .. خواهش می کنم ولم نکن ..
منم که متخصص این کارا بودم امونش ندادم .. لباشو زیر گلو شو صورتشو .. شونه هاو بازوشو غرق بوسه کرده بودم .. و در همون حال از هوسم می گفتم از لذتم و از این که دوستش دارم .. کیرمو هم با سرعت هر چه تموم ترمی کردم توی کسش و می کشیدمش بیرون .. دستاشو گذاشت رو سینه ام و منو پس می زد ولش نمی کردم .. لگد می پروند .. یه لحظه کیرمو کشیدم بیرون و آب کسشو دیدم که با ارتفاع زیادی رو به بالا از کسش خارج شده و صورتمو کاملا خیس کرد .. سرمو گذاشتم لای پاش و اون خیسی ها رو میکش زدم و یه بار دیگه کیرمو کردم توی کسش و سه بار تونستم ار گاسمش کنم ...
-بد جنس تو باید شوهرم می شدی ..
-عزیزم حالا هم فرض کن شوهرتم . این جوری دزدکی حالش بیشتره ..
-راست گفتی .. حالا حالا ها مستاجرت می مونم .. بعدا نباید فراموشم کنی . زن هم که بردی باید به من سر بزنی .. اصلا زن می خوای چیکار درد سر می خوای چیکار ..
کیرمو گذاشتم رو سر کس تنگ و کوچولوش ..کس ناز و گربه ایش ..
-نهههههه شهرام ..نههههههه .. حالا آبت رو می خواد کسم .. تشنه شه .
و این دفعه دیگه کیرم که یه بار دیگه سنگین شده بود آبشو توی تن بد بوی دختر عمه جون خالی کرد .. اونو بردمش حموم . دو تایی تن هموشستیم ..اون حالا خوشبو شده بود .. با اون رایحه هم تا می تونستم حالشو جا آوردم ..بهم قول داد که تا می تونه از شوهرش فاصله بگیره .وقتی خبر بار داری خودشو بهم داد و گفت بابای بچه اش هستم هم خوشحال شدم و هم نگران از این که نکنه من باباش نباشم . اما وقتی پسرم به دنیا اومد و کاملا شبیه من بود دیگه متوجه شدم کار خودمه ..ولی خب شانس آوردم که شبیه بابام هم بوده و همه می گفتند بچه به دایی مامانش رفته .. یعنی همون بابا بزرگش .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
اردوستان عزیز این داستان مربوط به من نیست و من فقط وسیلم که این داستانو آپ کنم...


خیانت

سلام خدمت شما دوستان عزیز
قبل از هرچیز خودمو معرفی میکنم ,من بهرام هستم متولد 1360 مهندس نرم افزار و مشغول به کار در یک شرکت بازرگانی و ساکن یکی از شهرهای شمالی کشور...
خاطره ای که میخوام تعریف کنم یکم پیچیدس و من سعی میکنم خلاصه وار و طوری که لپ مطلب گفته بشه واستون بنویسم .
سال 92 من با همسرم فریده ازدواج کردم, و طبیعتا ابتدای ازدواجمون رابطه سکسی گرمی داشتیم و خیلیم از همدیگه لذت میبردیم .(البته همچنان ادامه دارد...
زندگیمون حول یه محور ثابت و خوب می چرخید تا تابستون 93 که یه اتفاق بدجور منو به هم ریخت...
یه روز عصر که با دوستام بیرون بودم زنگ زدم به فریده همسرم که بله من دارم میام خونه چیزی لازم نداری بگیرم ؟؟؟
که فریده گفت اگه میشه یکم دیرتر بیا مونا دختر خالم داره میاد اینجا ,میخوایم یکم بحرفیم...
منم گفتم باشه مسئله ی نیست و راهمو کج کردم سمت قهوه خونه...
ساعت 9 بود که فریده گفت بیا مونا رفتش... منم نزدیک بودم و 15 بعد رسیدم .
فریده حموم بود . رفتم سمت اتاق خواب که دیدم یکم تخت به هم خورده و خیلی جالب نیست وضعیت اتاق .لباسای فریده هرکدوم یه گوشس و روتختیم لول شده...
اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که اینا لز کردن...
بعد که دقت کردم یه مقدار خیلی کم مایع شبیه آب کیر رو تخت ریخته بود...
با دیدن اون اب خون جلو چشمامو گرفت...صدتا فکر تو یه لحظه اومد تو ذهنم...گفتم بگیرم بکشمش !!! برم بپرسم چیکار کرده و و و...
بالاخره خودمو آروم کردم که فعلا کاری نکنم . اول باید یفهمم که اگه رابطه ای داره با کدوم حرومزادس...
دیگه نموندم فریده بیرون بیاد و از خونه زدم بیرون نمیخواستم باهاش الان روبرو شم .
گفتم نکنه از کوره در برم .
رفتم بیرون تا 1 خونه نیومدم . وقتی اومدم فریده خواب بود ,صبح که میخواستم برسونمش سر کار اخمام خیلی تو هم بود .
فریده پرسید که چی شده ؟؟ نمیدونم این چی بود گفتم .
من: کیرم درد داره ,دیشب بردم نشون دادم .گفت تا یکماه سکس نکن .
فریده: غلط کرده . من میخوام .
میخواستم بزنم تو دهنش . بگم مادر بخطا برو...الله اکبر .
من: باید تحمل کنی دیگه .
هدفم از گفتن این کس شعر این بود که فریده نیاز داشته باشه و وقتی طرفو آورد خونه . جفتشونو خفت کنم و...
بماند که تا چند روز چه اعصاب خوردی داشتم ,نه میلی به غذا داشتم نه کار و نه هیچ چی...
یه اوضاع بی ریختی داشتم که نگو...به همه راه ها فکر کردم که چی پیش میاد .
تصمیم کاملا جدی بود در کشتنشون...و
یه چند روزی گذشت ,یه شب پا تی وی بودیم که فریده هی چت می کرد با یه نفر پرسیدم کیه گفت که موناس .
یه لحظه فریده رفت که بره دستشویی منم پریدم ببینم کیه که دیدم گوشیش قفله و نمیشه بازش کرد .
میدونستم همون حروم زادس . گفتم بهترین راهه که مچشونو بگیرم . فریده که از دستشویی اومد بیرون من انگار دارم با تلفن حرف میزنم...
من: باشه باشه با هم میریم . مشکلی نیست .قربونت خداحافظ .
فریده : کی بود ؟؟
من: یکی از بچه ها بود . میگه فردا بعداز ظهر کمباین براش درو میکنه بیا باهام بریم .
فریده: تو بری چیکار تو این گرما ؟؟؟
من: خوب یه نفر باید سر زمین پیشه دستگاها بمونه و یه نفرم بره گندوم تحویله سوله بده که از گندومه کش نرن .
فریده: کی میای حالا ؟؟
من: نمیدونم دقیق ولی تا 10 .11 طول میکشه .
فرداش که از سرکار اومدم فریده هم خونه بود . لباسامو عوض کردم و یه نهار خوردم و رفتم .
روبرو خونمون یه نیمچه پارکی بود که میشد توش نگهبانی داد...
ساعت حدود 4 بود که از خونه زدم بیرون و رفتم تا سر کوچه و از یه خیابون دیگه اومدم پشت شمشادای تو پارک و رو یه صندلی برعکس نشستم و مشغول پاییدن خونمون شدم .
خونه ی ما تو یه آپارتمان 5واحدیه که 5طبقه هم هستش . یکم کار سخت شده بود . ولی تصمیم گرفتم اگه یه مرد قریبه رفت تو ,سریع پشت سرش برم تو که ببینم آسانسور تو کدوم طبقه وامیسه...
یه نیم ساعتی گذشت که فریده زنگ زد که کجایی ؟؟ منم گفتم سر زمینم چطور ؟؟ گفت که من شاید برم خونه مامانم, میخواستی بیای بگو که برگردم .
دیگه مطمئن بودم خبریه...
آقا بگم که شیش دونگ هواسمو جمع کردم که ببینم چی به چیه...
بعد حدود 20دقیقه نیم ساعت دیدم که یه آژانس اومد اونطرف خیابون واساد . قلبم تند تند میزد...
خیلی استرس داشتم که بفهمم کیه... یعنی فریده به من خیانت می کنه ؟؟؟
این دیگه اینجا چیکار می کنه ؟؟؟
دیدم که موناس و یه تریپ خوبم زده و رفت زنگو زد و رفت بالا...
نمیدونم حالم چطور بود ,کسخل میزدم .نمیدونستم کی به کیه...
یه 1ساعتی گذشت ,کسی نیومد !! یکم امیدوار شدم راستشو بخواین...
گفتم بذار یه زنگ به فریده بزنم ببینم چی به چیه...
اما در عین ناباوری گفت که تنهام و کسی پیشم نیست .پرسید کی میای که گفتم خبرت میکنم .
قطع که کردیم ,منگ میزدم .نمیدونستم جریان چیه...هرچی که یک و دو میکردم نمیفهمیدم که چطور میتونه باشه !!!
یه نیم ساعت موندم باز خبری نشد... رفتم یه تابی خوردم برگشتم .بعد زنگ زدم به فریده و گفتم 20دقیقه دیگه میرسم .
که 10دقیقه نشد مونا رفت بیرون از خونه .منم یه ربع بعد رفتم بالا .
باز فریده تو حموم بود . سریع رفتم سراغ اتاق خواب .بهم خورده بود ,اما نه مثل سری قبل !!!
5دقیقه بعد فریده اومد بیرون و منم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم...
اونشب باز پرسیدم که چیکار کردی امروز گه گفت خوابیدم و کار خاصی نکردم...
مونده بودم جریان چیه !!! چند روز دیگه به همین منوال گذشت که یه تصمیم جدید گرفتم .
روز پنجشنبه صبح اومدم خونه و یه هندیکم امانتو به صورت فوق حرفه ای گذاشتم تو کانال کولر و رفتم سرکار .
شب قبلشم گفته بودم که فردا 4 تا 8 نیستم باید برم شرکت کارم دارن...
با هر فیلمی بود قبل رفتن دوربینو روشن کردمو رفتم...دیگه کلا بیخیال رفتم قهوخونه تا 8 .
8.20رسیدم خونه ولی فریده دیگه حموم نبود و داشت شام درست می کرد .هیچ راهی نبود دوربینو بیارم بیرون...دل تو دلم نبود که فیلمو ببینم...
موندم تا 2شب پا تی وی که فریده رفت بخوابه...وقتی مطمئن شدم خوابه .پریدم دوربینو کشیدم بیرون و زدم به لپتاپ و خدا خدا میکردم مشکلی نباشه...
حدود 1.20دقیقه ضبط کرده بود .بعد اینکه من رفتم فریده به یه نفر زنگ زد که رفا .زود بیا ,بعد حدود نیم ساعت زنگه درو زدن .و فریده درو باز کرد . داشتم از استرس میمردم .

اگه نظرات خوب باشه ادامه دارد...
     
  
زن

 
قسمت دوم

دوربین رو در دید نداشت ,اما من دل تو دلم نبود که ببینم چه میشه !!! کی میاد تو .
درو که باز کرد صدای یه زن بود دمه در...
اومدن جلو دید دوربین یه نفس راحت کشیدم ,مونا بود !!!! ولی چرا از من پنهون می کردن...
فکرم همونجا رفت که فکر شما هم رفته !!! به هم امون ندادن و خوابیدن رو کاناپه و بخور...
آره لز می کردن...
یه 5دقیقه اونجا بودن و رفتن تو اتاق... و تا فیلم تموم شد از اتاق بیرون نیومدن...
خیلی خیالم راحت شد...از دید من یکی لز چیز خاصی نیست !! اتفاقا دوس دارم !!!!
فیلمو تو یه پوشه مخفی سیو کردم و از رو دوربینم پاک کردم و بعد یک هفته رفتم فریدرو بغل کردم و خوابیدم...
روز بعدش دیگه با فریده گرم برخورد کردم و به اصطلاح تحویلش می گرفتم .
بعد نهار دیگه طاقت نیاوردم و فریدرو صدا زدم و گفتم بیا کارت دارم .یکم من من کردم ,میخواستم مثل دیپلوماتا عمل کنم . دیدم کار من نیست...
من: فریده من تا حالا به تو دروغ گفتم یا اینکه چیزی از تو مخفی کردم ؟؟
فریده: فکر نکنم . چطور ؟؟
من: پس چرا تو به من دروغ می گی ؟؟ یه چیزای رو از من پنهون می کنی...
فریده: یکم جا خورد و گفت یعنی چی ؟؟ من چه دروغی گفتم ؟؟
من: نمی خوای خودت بگی ؟؟
فریده : چیو بگم آخه ؟؟
من: دیروز عصر که من رفتم شرکت تو چیکار می کردی ؟؟
فریده: چی میگی بابا . میخواست بره که گفتم بشین . من از رابطه ی تو مونا خبر دارم .
تا اینو گفتم .نشست و زد زیر گریه و غلط کردم . ببخشید و...
شاید یه ربع گریه می کرد و التماس که ببخشمش ,منم چیزی نمی گفتم تا یکم بترسه...
من: حالا گریه نکن .
من: فقط با مونا لز داری ؟؟
فریده ساکت شد و بروبر منو نگاه می کرد و بعد زیر لب گفت که ما لز نمیکنیم .
من: یعنی چی ؟؟
فریده: قول بده عصبانی نشی...
من: حرف بزن .
فریده: ما سکس داریم...
من: چی ؟؟
فریده: آخه آخه مونا دوجنسس
من: یعنی مونا...
فریده: آره کیر داره...
خداوکیلی گوزپیچ کرده بودم و اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم...نمیدونستم چه برخوردی کنم . نه رو مونا غیرتی میشدنم نه حشری میشدم .یه فیلمی بود...
بذارید ادامه داستانو بصورت خاطرات فریده بنویسم . و از زبون خودش که کم کم واسم تعریف کرد .
راستش 10سالم بود که خونه خالم اومدن و با ما همسایه شدن...
من چیزی در مورد اینکه مونا دوجنسس نمیدونستم !!! مونا یکسال از من بزرگتر بود و یکسالم از فریبا خواهرم کوچیکتر !! بخاطر همین با جفتمون دوست بود و تقریبا هروز باهم بودیم... کم کم از لابلای حرفای مامان اینا فهمیدم که مونا کیر داره و...
تا 15سالگیم اتفاق خاصی نیفتاد... اگه اشتباه نکنم سال 82 بود زمان خاتمی ))))
که یه روز زمستونی تو اتاق خوابیده بودم ,یهو حس کردم یه چیزی رو منه !! بیدار که شدم منگ خواب بودم که دیدم موناس و شلوار و شرتمو پایین کشیده و خودشم همینطور و خوابیده رو من...
هر کاری کردم از رو من بلند نشد ,من خیلی تلاش کردم که مانعش بشم .مثلا مونا میخواست لب بگیره و ببوسه منو .ولی من میلی نشون نمیدادم و فقط میگفتم که مونا برو کنار مگر نه به همه میگم و...
مونا هم که مقاومت منو دید ترجیح داد قبل اینکه دیر بشه کار خودشو بکنه و کیرشو خیس کرد و با یه فشار تا ته فشار داد تو کونم .اینقدر درد داشتم که نفم یه لحظه بند اومد و با یه جیغ بنفش زدم زیر گریه...مونا چند لحظه صبر کرد و شروع کرد به تلنبه زدن... کمتر از 5دقیقه زد و نهایتا آبشو خالی کرد تو کونم و از رو من پاشد و رفت...
شاید نیم ساعت تو اون حالت موندم و فقط گریه می کردم .بعد به کونم دست زدم دیدم کامل باز مونده... دستمو که نگاه کردم خونی بود . فهمیدم جرم داده...
هیچی دیگه رفتم یه دوش گرفتم و تا 2روز لنگ میزدم . چند روزی از مونا خبری نبود تا اینکه یه شب اومدن خونه ی ما ولی من هم ازش بدم میومد هم خجالت می کشیدم و... بخاطر همین اصلا محلش نذاشتم...
تا چند وقت محلش نذاشتم که یه هفته قبل تعطیلات نوروز باز همین اتفاق افتاد بدون هیچ کم و کاستی...
وقتی مونا میخواست بکنه تو ,وقتی دیدم هیچ کاری از دستم بر نمیاد فقط خواهش کردم آروم بذاره !!! اینبار دردش کمتر بود ولی بازم گریه کردم...
ولی وقتی مونا داشت میکرد دیگه آروم موندم تا کارشو بکنه... وقتی مونا آبش اومد گفت که آفرین همیشه همینطور آروم وایسا که جفتمون راحت باشیم...
من هیچی نگفتم و فقط رفتم دوش گرفتم ولی مونا نرفت و در کمال پرویی اومد تو اتاقم و خودشو مشغول کرد...
نمیدوم چرا کاری نمی کردم یادم نیست ولی فکر کنم ازش میترسیدمم...
دیگه اتفاقی نیفتاد تا تعطیلات نوروز که رفته بودیم جنگل... من رفتم تنهایی یکم بچرخم که دیدم مونا پشت سرمه...یه لحظه ترسیدم سریع خودشو بهم رسوند و از پشت چسبید بهم .کیر راستشو رو کونم حس می کردم . میخواستم مانع بشم که منو محکم چسبوند به خودش .نمیدونم چرا احساس ضعف داشتم در مقابلش و سریع الارغم میلم کاری نمیکردم...
و مونا هم از موقعیت استفاده می کرد و منو برد یه قسمت انبوه و شلورامو کشید پایین و برای اولین بار کسمو خورد که همین باعث شد منم حشری بشم و بعدم باز منو کرد . و این سری گریه نمی کردم ولی درد داشتم...
خلاصه کنم واستون تو ماه های بعد این جریان باز ادامه داشت تا اینکه تابستون اون سال اولین سکس کاملمونو انجام دادیم .
یعنی با رضایت کامل من و مونا و از لب گرفتن شروع شد تا کس خوردن و ساک زدن و نهایتا کردن من . که دیگه خودم رو کیرش میشستم و بالا پایین میشدم...
اونروز خیلی به من چسبید...
     
  
زن

 
آرایـــــشگـــــــــــــــــــــــــــــــــــران ۱

بهناز یه چیزی حدود بیست سال ازش بزرگتر بود .. اندام زیبایی داشت ولی زیادی تپل بود . صورتی گرد . چشایی درشت و پوستی سفید .. می شد رو مخش کار کرد . راستش بهروزچند سالی می شد که از خد مت بر گشته بود و این خونواده اونو کشته بودند از بس که می گفتن برو سر کار .می گفتن بهروز جون اگه دوست نداری زن بگیری زن نگیر .. حداقل سر کار رو برو . این قدر نشین جلوی کامپیوتر که چشات خسته شه .. یعنی در واقع وقت تلف کنی .. اونم می گفت چشم گردنم از مو باریک تر ... تا این که بهنازو دید . آرایشگر خوشگل محله رو که یکی از کله گنده ها و شایدم رئیس اتحادیه آرایشگران بود . اون به تازگی از شوهرش جدا شده بود .. می گفتن که یه خورده پالونش کج شده و اهل حال بوده .. خلاصه رفت تو نخش .. ولی خونه خیلی با حالی بود ..یه خونه ویلایی بزرگ و جا دار . کاش یه کار گر مرد هم می خواست .. می دونست که بهناز بهش می خنده .. ولی یه روز شیک و پیک کرده و در خونه شونو زد . دختر دم بخت و دیپلمه بیکارش بهنوش که کمک مادرش بود درو به روش باز کرد . خیلی شبیه مامانش بود ولی لاغر تر و جمع و جور تر .. رفت توی خونه و بهناز تحویلش گرفت .. به خودش گفت وای پسر انگار نه انگار که من یک غریبه هستم و باید رعایت کنه . بهناز با یه دامن کوتاه و بلوز سینه بیرون انداخته بدون روسری و شونه و بازوهایی تقریبا لخت اومده بود و با هاش حرف می زد . بهش گفت که یک حسابدار می خواد که کاراشو سر و سامون بده .. هر چند دوست داشت که یک دختر این کارو انجام بده ولی حالا که اون رفته بود اون جا مثلا می خواست حق همسایگی رو به جا بیاره .. زن از همون دقایق اول چراغ سبزشو نشون داده بود . راستش پسر اولش فکر می کرد که حساب و کتاب کارای اون جا خیلی ساده هست ولی خیلی کار داشت . مشتریاش فوق العاده زیاد بودند . علاوه بر اون کارای دیگه ای هم داشت در خصوص پرونده اونایی که با اتحادیه کار داشتند و حتی در مورد صدور جواز هم بهناز مسئول مستقیم بود .. یه روز جمعه که کار تعطیل بود بهناز چهل و پنج ساله واسه بهروز زنگ زد که بره اون جا .. پسر داشت به این فکر می کرد که اون روز تعطیل چه کاری می تونه داشته باشه . بهناز بهنوشو فرستاده خونه بابا و زن باباش .. اون یه حس خاصی نسبت به بهروز پیدا کرده بود . دوست داشت خودشو در اختیار اون بذاره و در بهروز هم می دید که همچین حسی داشته باشه . اون به غیر از شوهرش با دو مرد دیگه بود . یکی قبل از از دواج و یکی هم همونی که علت جدایی اون و شوهرش بود . حالا دیگه یک زن آزاد بود . با این حال می خواست خیلی رعایت کنه تا دیگه گیر نیفته یا این که واسش مایه نیان -بهناز جون کارم داشتی ؟
-می دونم روز تعطیله .. چند جا باید برم بازرسی و از محل کار باز دید کنم . میای با هم بریم ؟
-نمی دونم .. هر چی شما بگی ..
بهناز یه دامن تنگ مشکی پاش کرد بدون این که جوراب بپوشه .. یه بلوزی هم تنش کرد که از پشت زیپ داشت و از جلو یقه باز بود که درشتی سینه ها شو نشون می داد . دستشو رسوند به پشتش که اون زیپو ببنده .. با این که دوست نداشت این جور با پسری که حس می کرد دوستش داره و هوس اونو داره حرف بزنه ولی از روی ناچاری گفت بهروز جون . تو هم جای داداشم . زیپ این بلوزمو بالا می کشی ؟
بهروز برای اولین بار بود که کمر بهنازو به این صورت لخت و هوس انگیز می دید . شونه های سفید و گودی کمرش .. سوتین قرمز و ظریفش هم جلب توجه می کرد .
-حتما بهناز جون . تو هم جای خواهر بزرگمی .. من و تو که این حرفا رو نداریم ..
بهناز در درونش می گفت ولی خیلی حرفا با هم داریم .اگه این منم که راه تو ر کردن شما پسرا رو می دونم . اگه من ساربونم که می دونم شترمو کجا بخوابونم . اگه تورت کنم و مال من شی و واسه من بمونی به خودم قول میدم که آخرین شکارم باشی .
بهروز : نمی ره بالا . این بلوز برات تنگه .. نمی دونم شاید شما چاق شده باشی ..
بهناز : به من میگی چاق ؟ این اندام مناسبه ..
-می دونم . شوخی کردم . این اندام خیلی تپله ..
-ببین بهروز جون می تونی دو طرف پشتمو یه جوری به طرف وسط جمعش کنی و زیپو بکشی بالا ..
-مگه زیپ شلواره ؟
بهروز کف دستشو گذاشت رو کمر بهناز و با دست دیگه اش مثلا خواست زیپو بالا بکشه .. بهناز یه حرکتی به شونه هاش داد که بهروز به خوبی حس کرد که می خواد نشون بده که چه اندام هوس انگیزی داره .
بهروز : حالا می تونم ازت خواهش کنم که این لباسو عوض کنی ؟
بهناز: هرچی تو بگی ؟ ولی دست من که به پشت نمی رسه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
آرایشــــــــــــــــــــگران ۲ (قسمت آخر )

بهناز : اگه میشه خودت زحمت در آوردنشو بکش ..
-با کمال میل این کارو می کنم .
بهروز هیجان زده شده بود . حس می کرد که تا دقایقی دیگه می تونه این بدنو در آغوش داشته باشه . ولی اگه این زنه بیش از حد خودمونی و بی شیله پیله بوده و اصلا توی باغ نباشه چی ؟! اما یک زن بدون مرد اونم مطلقه نمی تونه که هوس و هیجانی نداشته باشه . بهروز دستاشو گذاشت رو شونه های زن .. بهناز حس کرد که داره آتیش می گیره و دوست داره که همون جا دراز بکشه ولی به عنوان یک کار فر ما هنوز زود بود که خودشو شل نشون بده . ولی بی حس شده بود . حس کرد که نیاز شدیدی به این داره که خودشو زود تر در اختیار این پسر مجرد قرار بده . اون به خوبی می دونست که پسرا و مردا قدر زنای مجرد رو می دونن . وقتی دستای بهروز با هوس شونه های بهنازو لمس کرد و اون آروم آروم اومد به سمت پایین تر, زن احساس کرد که پسر هم داره جواب چراغ سبزشو با یه چراغ چشمک زن نشون میده . بهروز دستاشو با هوس و نرمی خاصی از رو شونه های زن به طرف بازوش کشوند .. و به آرومی بلوز بهنازو در آورد . ولی از پا هاش .
-بهناز جون یه بلوزی تنت می کنی که با این دامنت بخونه ؟ نمی دونم .. فکر نکنم همرنگ اینو داشته باشم . اوخ باید سوتینمو هم عوض کنم ..
قبل از این که چیز دیگه ای بگه دستای بهروز رفت رو سوتین بهناز . می دونست که زن چی می خواد اونو هم درش آورد ..
بهروز : حالا هر چی که می خوای تنت کنی می تونی .
پسر از تماشای اون هیکل داشت آتیش می گرفت . پوست لطیف بهناز به لطافت پوست بدن یک دختر نوجوون و شایدهم یک نوزاد بود . دستای پسر رفته بود رو سینه های زن . بهناز ازپشت خودشو به بهروز می مالید . کیر پسرو حس می کرد که لحظه به لحظه داره سفت تر و شق تر میشه .. بهروز صورتشو از پهلو به صورت بهناز چسبوند و آروم زیر گوشش گفت که دامنو هم می خوای عوض کنی ؟
-نظر تو چیه ؟
-می ارزه ببینیم که کدوم بیشتر بهت میاد ..
وقتی دستای بهروز رفت رو دامن اون دیگه کارشو تموم شده دونست یه حالت قمبلی به خودش گرفت تا وقتی که بهروز دامنشو می کشه پایین کونش استیل خوشگل تری داشته باشه .. بهروز وقتی که دامن بهنازو در آورد تا یکی دو دقیقه ای محو اون کون شده بود .. نمایش تموم شده بود و اونا باید به اصل کار می رسیدند . کف دست پسر رفته بود به لای پای زن .. شورتشو هم کشید پایین .. بهنازو کاملا لختش کرده بود .. و در همون حال یه دستی لباساشو در آورد ..
-نترس بهنوش نمیاد ..
بهروز بهنازو همون کف سالن سرامیکی آرایشگاه خوابوند ..
-نهههههه نههههههه بیا بریم روی تخت ..
ولی پسر دیگه تحملش کم شده بود و زن هم از این که اونو تا این حد حریص می دید لذت می برد . سر بهروز رفته بود لای کون بهناز .. تنشو غرق بوسه کرده بود .. سینه های درشتشو به نوبت می داشت توی دهنش .
-دیوونه چیکارم کردی . ببین منو چقدر اسیر خودت کردی که رو زمین دارم واست می غلتم .. آخخخخخخخخ .. جووووووووون ...
بهناز شورت بهروزو کشید پایین . واسش ساک زد . بعد از چند دقیقه ساک زدن دهنشو باز کرد و و در حالی که از روبرو کیر بهروزو به طرف دهن بازش حرکت می داد پسر آبشو توی دهن زن خالی کرد .. بهناز رو زمین خوابید و با دستاش کمر بهروزو گرفت و اونو انداخت رو خودش . حالا پسر روی زن قرار داشت و با یه اشاره کیرشو فرستاد به ته کس زن , خانوم آرایشگر خوشگل که بین جوونای محل طرفدار زیادی داشت .. تلمبه زدن بهروز و جیغ کشیدن بهناز شروع شده بود ..
بهناز: بکن .. بکن .. جووووووون .. عاشق کیرتم .. عاشق اندامتم .. دوستت دارم ... بهناز لباشو گاز می گرفت به چشاش فشار می آورد .. یه لحظه حس کرد که داره خالی می کنه . اون ار گاسم شده بود .. بهروز این بار فرو کرد توی کونش . زن هنوز سیر نشده بود .. کون تپل زن با هر ضربه کیرش مثل ژله می لرزید ..
بهناز: تو باید مال من باشی .. فقط مال من .. اخراجت می کنم اگه ببینم با کس دیگه ای رو هم ریختی .. ببین بهنوش و بهاره هم که کمک منن اونا هم یه جوری نگات می کنن .خواهرم بهاره در مورد تو باهام خیلی حرف می زنه . بهش گفتم مگه مرض داشتی از شوهرت جدا شدی ؟ اگه من جدا شدم مجبور بودم . دخترم هم که نمی دونم چشه ... فقط حواست باشه .
بهنوش که دختر بهناز بود و بهاره هم خواهر بهناز یعنی خاله بهنوش .. حساب کار دست بهروز اومده بود . .. در حالی که با دستاش کون بهناز رو به دو طرف باز کرده بود گفت من فقط تو رو دوست دارم . فقط من و تو هم نباید کاری کنیم که اونا فکر کنن ما با هم رابطه داریم .
ولی با خودش می گفت اون لباتو باید ببوسم که به من اطلاعات خوبی دادی . حالا هم بهنوشو می کنم و هم بهاره رو . واسه این که محکم کاری کرده باشه گفت ولی بهناز جون منم دوست دارم تو فقط مال من باشی و با پسر دیگه ای رو هم نریزی ...
بهناز در حالی که جیغ می کشید گفت تو منو با هرزه اشتباه گرفتی ؟ اگه مردم یه حرفایی زدن به حرف اونا توجهی نکن . اونا بی خود میگن .
-می دونم .. عشق من .. عزیزم ...
وقتی بهناز کونشو از پشت به بدن بهروز چسبوند و کیرشو قفل کرد پسر حس کرد که آبش توی کون زن راه افتاده .این بار واسه این که اونو شیفته خودش کنه شروع کرد به بوسیدن اون . ... دو سه ساعتی رو با هم حال کردند . ....مدتی بعد بهروز هم با بهنوش و هم با بهاره رابطه بر قرار کرد . منتها بهنوش شده بود دوست دخترش و فقط در همون مراحل مقدماتی باهاش سکس داشت .. به نظرش دختر خوبی اومد ... خیلی راحت تونست قلق همه رو بگیره که با بهنوش از دواج کنه .. حتی قلق خونواده خودشو که بهنازو زن خوشنامی نمی دونستن .. ولی دیگه مادر زن به این خوبی از کجا می تونست پیدا کنه که بیش از اونی که واسه دخترش خرج کنه واسه دوماده هز ینه کنه ؟ البته بهناز به این شرط قبول کرده بود اونا با هم از دواج کنن که بهروز بشه داماد سر خونه .. بهاره خاله عروس هم که به عنوان کمک آرایشگر اومده بود و یه اتاقی رو دادن به اون ... حالا بهروز مسئولیتش زیاد شده بود و باید کاری می کرد که این آرایشگران متوجه نشن که یه مرد مشترک دارن .. به یاد یکی از نوشته های نویسنده ای به نام ایرانی در یکی از همین داستانهای سکسی افتاده بود که زن دست شیطونو از پشت می بنده و مرد دست زنو .... پایان .. نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 84 از 125:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA