انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 89 از 125:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی



 
من و خاطرات تنهايي قسمت چهارم:
خيلي اروم شروع به حركت كرد. كامران چشماش رو بسته بود سينه هاي خوشگل حبيبه توي دهنش بود. دستم رو كردم توي موهاش. نرم بود. خوشم اومد همين طور كه توش بود خم شدم و گردنش رو بوسيدم. حس كردم بازم لرزيد. يكمي از كامران فاصله گرفت. برگشت با چشماي خمارش به من نگاه كرد . فكر نمي كردم كه اينقدر حشري بشم كه به اين سرعت آبم بياد. حس كردم داره مياد. گفتم من دارم ميشم! گفت غلط كردي ميكشمت. من بايد اول بشم. جاهاتون رو عوض كنين. من درش آوردم و به پشت خوابيدم. كامران نا نداشت تكون بخوره. يك جورايي نيمه خواب بود. كيرش هم نيمه راست. حبيب لباي كامران رو بوسيدوگفت تنبل خواب آلووووو. رو به من كرد و گفت ببين اگه بشي با همين دندونام مجومش كه تا يك سال نتوني هيچ كاري بكني. گفتم ديوونه نميشه. نميتونم . گفت ميتوني. كشوي پاتختي رو باز كرد و اسپري رو در آورد كاندوم رو برداشت و با دستش اسپري زد و مشغول ماسا‍ژ شد. خيلي خيلي خوب ماساژ ميداد. كامران يك جورايي خواب بود. كاندوم باز كرد كشيد روي كيرم و گفت بخواب كاريت نباشه فقط لطفا صبر كن برام . به دقت تنظيمش كرد . نشست روش. كس تنگي داشت و فوق العاده تميز. يك دونه مو يا برجستگي اطراف كسش نداشت.صورتي خوشرنگ بود. تنش بوي عجيبي ميداد. نشست روش كامل . سينه هاي عالي بود. درشت و متناسب و سر بالا. توي چشماش نگاه مي كردم. با جسارت نگاهم ميكرد و لباش رو گاز ميگرفت. خم شد روي سينه ام و لباش رو روي لبام گذاشت. با شدت ميكوبيد روي كيرم . شكم تختش ضربه رو مستقيم ميداد توي سينه هاش و لرزش قشنگي ايجاد ميكرد. انگار يك تابلوي نقاشي جلوم بود. همه چيز اين زن متناسب بود. ناخودآگاه لبخند ميزدم. صداي ناله هاش همه اتاق رو پر كرده بود. كامران نيمه بيهوش بود. گفت دارم ميشم.گفتم بزن كه داري خوب ميزني من تازه بيحس شدم. دهنت سرويسه خوشگل خانم. گفت حالا ميبينيم. سينه رو بخور چرت نگو. سينه هاش باور نكردني بود . يكي در ميون مكشون ميزدم و حس ميكردم با هر مك من كسش منقبض ميشه . چشماش رو بست و محكمتر كوبيد. حس كردم كه داره ميشه. سرش رو به طرف سقف گرفت و جيغ زد. ترسيدم همسايه ها بريزن تو خونه . ناخون هاش رو توي سينم فرو ميكرد و سرش رو تكون ميداد. حدود سي ثانيه ارگاسمش طول كشيد بعد افتاد روي سينه من. نفس نفس ميزد. گفت نوبت تو الان. گفتم ميدونم قربونت برم. كسش دل ميزد . گفت چي كار كنم برات. گفتم هيچي . من خودم بلدم كارمو. تو دراز بكش استراحت كن. از روم رفت كنار و طرف ديگم خوابيد. من وسط كامران و حبيبه بودم. كامران بيهوش بود. خواب خواب. حبيبه نگاش كرد و گفت دوسش دارم ولي شله . زد زير خنده. دراز كشيد. گفتم بچرخ به شكم بخواب ميخوام ماساژت بدم. گفت عاشققق ماساژم. دوست داشتم سانت سانت بدنش رو لمس كنم. حس ميكردم دفعه اول و اخره كه اين شانس رو دارم. از سر شونه هاش شروع كردم به ماساژ دادن ، مهره هاي كمرش ، گودي كمرش لاي كونش ، رون هاش ، زانوهاش و دوباره رفتم بالا. گفت ديوونه خوابم ميبره اينطوري گفتم خوب ببره چه اشكالي داره گفت نه ميخوام بشي گفتم من ميشم نگران من نباش. شونه هاش رو ميماليدم . شروع كردم به بوسيدن گردنش و آروم آروم روي ستون مهره هاش اومدم پايين. منحني اندانمش ديوانه كننده بود. فقط اندامش نبود من يك حس غريبي به اين زن داشتم حسي كه اولين بار بود تجربه ميكردم يك حس دوست داشتن ازنوع وحشي . حس دوست داشتن از جنس خاص. مثل اين آدم هايي كه نمي دونن با يك چيز خيلي دوست داشتني چي كار بايد بكنن و سير نميشن از لمسش و بوييدنش. رسيدم به كونش با دستم بازش كردم و شروع كردم به ليسيدم. با صداي خواب آلود و خمارش گفت نكنننن ديووونه بازم حمله ميكنم بهت. گفتم قول بده دختر خوبي باشي و هيچي نگي و بزاري من كارمو بكنم. ريز خنديد. از پشت لباي كسش رو مك ميزدم و انگشتم رو اروم ميكردم توش و در مي آوردم. بوي گل ميداد تنش. همچين كس خوشبويي تا به حال نديده بودم. سرم رو آوردم بالا نگاش كردم ديدم چشماش بسته است و داره نفس ميزنه. بهش گفتم مي خوام اينقدر مك بزنم كه بشي. اروم خنديد و هيچي نگفت. شروع كردم به مك زدن و انگشت كردن. كسش باد كرده بود. و دوباره خيس شده بود. ميخوردم و كيف ميكردم . اروم برش گردوندم و پاهاش رو باز كردم. مشغول شدم وزمان از دستم خارج شده بود. بدون هيچ استرسي داشتم كارم رو ميكردم و فضا لذت بود و شهوت صداش بلند شده بود. دستش رو برد توي موهام و سرم رو به كسش فشار داد. از ميون ناله هاش شنيدم كه گفت بيا روومم ديوونه ميخوامممم. خودم رو كشيدم بالا و سينه هاش رو به دهن گرفتتم . پاهاش رو انداخت دور كمرم و منو به خودش فشار داد. كيرم راهش رو پيدا كرد و رفت تو . حس كردم تنگ تر از قبل شده شايد بخاطر پوزيشن جديد بود. كمي روي دستام بلند شدم و شروع كردم به تلنبه زدن. اروم و عميق جوري كه با هر ضربه سينه هاش به بالا پرت ميشد و من كيف ميكردم چشماش رو باز كرد و توش چشمام نگاه كرد. با شهوت گفت كثافت خيلي خوبه. خيلي خوبه. حس كردم كامران بيداره. نگاش كردم ديدم داره كيرش روميماله بين خواب و بيداري . گفت چيزي به من ميرسه. حبيبه گفت سهمت رو فربيرز برد ميتونم برات بمالمش و مستانه خنديد كامران خنديد و خواب آلود جوري خوابيد كه حبيبه دستش به كيرش برسه حبيبه مشغول شد به ماليدن كير كامران. پاهاش رو از دور كمر من آور بالاتر و انداخت دور گردنم. يك جوري مثل تله بود. من با همه قدرت ميزدم توش جوري كه صداي تخممام رو ميشندم. حبيبه ناله ميكرد. كامران فرياد ميزد. حبيبه گفت لعنتي دارم ميشم بزن بزن بزن و كامران آبش پاشيد. لبام رو چسبوندم به لباش و محكم مك ميزدم . كير كامران رو ول كرد دستش رو انداخت دور گردن من و پاهاش رو محكم ميكشيد تو كه من نتونم جايي برم. حس كردم داره مياد . ديگه توجه نكردم و محكم ميكوبيدم تو كوسش و با فشار آبم اومد و حس كردم يكي از بهترين پايان هاي زندگيم رو تجربه كردم. نعره ميزدم. با صداي بلند و باز ميكوبيدم. چي بود اين زن؟ شيطان بود؟ جادو بود؟ هرچي بود معركه بود! افتادم روش. سرم رو توي بالشش فرو كردم. نفس نفس ميزدم. موهام رو نوازش مي كرد. يك دقيقه اي همين طوري بوديم. توي گوشم گفت خيلي خوب بود. خيلي خوب بود. خيلي خوب بود. توي گوشش گفتم يك چيزي هست كه بعدا بهت ميگم. سرم رو بلند كردم ديدم كامران نيست! با بي حالي پرسيدم كامران كو؟ گفت تو كه شدي رفت دوش بگيره الان با هم ميريم پيشش! گفتم اگه من بتونم تكون بخورم! راستي ساعت چنده؟ گفت 6! عجب... اصلا گذر زمان رو نفهميده بودم. بلند شد رفت طرف حمام و گفت بيا ديگه . رفتم دنبالش . كيرم داشت ميخوابيد. رفتيم تو كامران زير دوش بود. گفت به به حبيبه خانم ميبينم كه بلاخره راضي شدي و دل كندي و زد زير خنده. حبيبه گفت خواب آلووو ! ديوونه! چرا خوابيدي؟ كامران گفت جوون حبيب اصلا راه نداشت. اگه نخوابيده بودم كلا حالم بد ميشد. حبيب رفت و بغلش كرد و لباش رو عاشقانه بوسيد. مونده بودم هنگ بودم درك نمي كردم . با صداي حبيب به خودم اومدم كه بيا ديگه . رفتم پيششون. كامران گفت منو كفي نكنين تازه تميز شدم هر كاري ميخوايين بكنين من رو بيخيال بشين. حبيب شروع كرد شستن بدنش. سير نميشدم از نگاه كردن بهش. يك آب به خودم زدم و كامران يك حوله داد بهم و رفتم بيرون. همه چيز مثل خواب بود. نمي دونستم خوابم بيدارم اين آدم ها واقعي هستن من توي توهم هستم! كامران لخت ميچرخيد. ظاهرا ديگه با من ندار شده بود. رفتم لباسم رو بردارم كه حبيبه اومد بيرون گفت همون شلوارك رو بپوش نكنه سردته؟ گفتم نه همه چيز عاليه. دلم ضعف ميرفت. نميدونم چه حسي بود. هرچي كه بود حس احمقانه اي بود. چرا من اين حس رو داشتم؟!حبيبه يك ركابي كوتاه پوشيد و يك شلوارك هم پاش كرد و رفت آشپزخونه و داد زد آهاي شما دو تا گشنه نيستين؟ من حس كردم دلم داره ضعف ميره و از طرف ديگه حس كردم سيگاردلم ميخواد. سيگارم رو نيورده بودم . گفتم من گشنمه سيگار هم دلم ميخواد. كامران گفت بيا داداش ميسازمت. نشستم پيشش يك سيگار تعارفم كرد. حبيبه گفت ميخوايين پيتزا سفارش بدم. من گفتم موافقم . سيگار رو آتيش كردم و يك پك عميق بهش زدم. در مرز 40 سالگي اولين بار بود كه همچين حس سبكي و آزادي داشتم. انگار همه تابوها و قواعد و قوانين دنيا رو شكسته بودم. انگار يك چيزي رو ديده بودم كه ملت سالها براش ميدوون بازم نميدونن چيه. صداي ملايم "انيا" توي اتاق پخش ميشد. كامران دوباره مشروب ريخت گفتم نه جوون داداش نميخورم ديگه بزار يكمي با هوشياري لذت ببرم از اين محيط. گفت نوكرتمممم. هر طور حال ميكني. حيبه اومد كنارش رو زمين نشست . دستش رو انداخت گردنش و و بوسيدش و گفت خيلي خوبي كامران دوستت دارم عزيزم. مرسي كه اينقدر همراهي. كامران گفت نوكرتم عشقم. تو جوون بخواه همين وسط ميريزم برات. انگار نه انگار كه من اونجا بودم! انگار نه انگار كه من اصلا وجود داشتم. لباي هم رو عاشقانه ميبوسيدن! يجورايي هنگ بودم. به سطح درك من نميرسيد اين رابطه. نميفهميدم . اين همه آزادي و راحتي. نميدونم. بهتر بود قضاوت نمي كردم. به حبيبه نگاه ميكردم و از تماشاش سير نميشدم.اين زن عجيب بود. من داشتم احساس ميكردم كه از كنترل خارج ميشم اگر اين طوري ادامه بدم. حبيبه برگشت به طرف من و گفت فريبرز من چطوره؟ گفتم مخلص شوما هستيم. خيلي خوبم. ممنون بابت اين روز خيلي عالي كه من رو با خودتون شريك كردين. يك لبخندي زد و خيلي عادي رفت آشپزخونه و بشقاب ها رو آماده كرد. كامران خوابش پريده بود و داشت تند تند از كارش تعريف مي كرد. انگار نه انگار كه يك ساعت پيش سه تايي داشتيم تو هم ميپچيديم. آسمون و ريسمون رو به هم ميبافت منم سعي ميكردم كه طبيعي باشم و زياد بهش فكر نكنم.
ساعت نزديك 12 شده بود. يك لحظه ياد موبايلم افتادم. سايلنت بود. ديدم گلي كلي اس ام اس زده و دري وري بارم كرده. گفتم بچه ها من ديگه بايدبرم دير وقته شما هم استراحت كنين. ممنونم بابت اين روز و شب و عالي. حبيبه گفت فريبرز شب نميموني پيش ما و يك چشمك زد گفتم نه عزيز . ممنونم . يكمي شما دو تا مرغ عشق با هم خلوت كنين . من همين كه حس ميكنم ميتونم بازم پيشتون باشم كلي احساس خوشحالي ميكنم. كامران گفت هر وقت دوست داشتي بيا اين طرفا ما خوشحال ميشيم.
پيچيدم نيايش به سمت چمران آروم آروم براي خودم ميرفتم و به امروزم فكر ميكردم. يك لحظه حس كردم بزار يك زنگ به گلي بزنم ببينم كجاست! الوووو نفله معلوم هست كجايي دو هزارتا اس ام اس زدم. اولا سلام دوما نفله خودتي رفيق نيمه راه سوما من بايد شاكي باشم نه تو! گفت نه جوون فريبرز اصلا راه نداشت. خيلي خواهش كرد كه برم و تنهاست و زنش نيست و از اين حرفا! خوب حالا خوش گذشت؟ گفتم بايد برات تعريف كنم. گفت بگو بگو! گفتم الان بدجور خوابم مياد. بايد برم بخوابم ولي چون ميدوني كه صبح ساعت 5 بيدارم زنگ ميزنم بهت اگه بيدار بودي ميام دنبالت بريم كله پاچه بزنيم. گفت باشه رفيق پس تا صبح .
ساعت 5 مثل هميشه چشمام باز بود و به سقف نگاه ميكردم. خاطرات به سرعت مرور ميشد توي ذهنم و باورش برام سخت بود فكر ميكردم نكنه همش خواب بوده ولي ظاهرا نبوده. اس ام اس زدم به گلي كه من دارم ميام دنبالت كه بريم كله بزنيم. جاي هميشگي . سريع جواب داد كه بياد منتظرم.
نيم كله كامل سفارش دادم. احساس ميكردم از گشنگي دارم ميميرم. گلي مثل خواب زده ها منو نگاه ميكرد. گفت دروغ ميگي!! غلط كردي! واقعا!!!! يعني خالي نميبندي! گفتم نه جوون تو! گفت جوون عمت چرا جوون منو قسم ميخوري! حالا حست روبگو. گفتم داري مصاحبه ميكني؟! بزار يك لقمه بزنم چشم وا شه! ديروز جفت جفت ازم رفته بايد انر‍ژي داشته باشم. زد زير خنده. برام يك لقمه گرفت گفت بزن مادر گوشت بشه به كونت! گفتم آروووم دختر بده. گفت بد تويي كه زن مردم رو جلو شوهرش ميزني زمين. اخم كردم. گفت ببخشيد شوخي كردم خوب! گفتم اشكال نداره. الان ساعت 6 پايه اي بريم دربند بعد كله چايي بزنيم. گفت هرجا بخواي ميام باهات پايه هستم.
توي راه ساكت بود. تو فكر بود. گفتم چيه گلي؟ چرا تو فكري؟ گفت يادته اولين بار كه با هم رفتيم كوه؟ تازه جدا شده بودي با من هم كلي رودروايستي داشتي. يادته تو اتوبوس توچال ته اتوبوس چي كار كرديم. زدم زير خنده. راست ميگفت عجب روزايي بود. لحظه به لحظه خاطرات بود. گفتم يادته صبح كله سحر ميزدي بيرون سر عشرت آباد منتظرت بودم كه بريم ولگردي مكان هم نداشتيم تو ماشين اينقدر منو حشري ميكردي كه تخمام درد ميگرفت؟!!! گفت آره آره يادمه .
خاطرات مثل برق جلوي چشمم رد ميشد.
سه سال قبل ، عصر پنجشنبه ، كلافه از درگيري هاي جدايي و بقيه داستان هاش. مست مست توي خونه تنها افتاده بودم اشكام ميريخت روي بالشت. زنگ زد. همين گلي سركش زنگ زد كه كجايي نفله!؟ بيا كه دلم هواتو كرده. گفتم مستم ديوونه نمي تونم رانندگي كنم ! گفت پاشو بيا ميسازمت. سر راه كاندوم هم بگير كه تموم كردم!.
با همون حالم لباس پوشيدم. رفتم داروخانه سر خيابون. فروشنده ها همه دختر. چشمام قرمز . كلافه و بي حوصله . دختره با ناز پرسيد چي بدم خدمتتون. بي مقدمه گفتم كاندوم و توي چشماش نگاه كردم چشماي درشت و آبي داشت. مستقيم نگاش كردم بدون هيچ احساسي. با ترديد و آروم گفت چه ماركي و چه مدلي گفتم ماركش رو بلد نيستم ولي خاردار عطري باشه مي خوام بتركونم. حس كردم گوشاش زير روسري نيم بندش قرمز شد و خندش گرفته بود. گفت سه تايي بدم؟ گفتم به من ميخوره سه تايي مصرفم باشه دختر جوون؟! يك دوازده تايي بده ديرم شد! با تعجب و دهن باز نگاهم ميكرد منم كه هيچي حاليم نبود. بسته دوازده تايي رو گذاشت روي پيش خوون و كاغذ رو نوشت يك نگاهي كرد گفت نرو صندوق خطرناكه همين جا پولش رو بده منم گيج يك تروال پنجاهي گذاشتم جلوش و كاندوم رو برداشتم و رفتم بيرون دوويد دنبالم كه آقا آقا بقيه پولتون گفتم باشه دفعه بعد حساب ميكنم. و پريدم توي ماشين. تمام مسير شهرك غرب تا رسالت رو پرواز كردم. ترافيك عصر پنجشنبه باشه. مست باشي. سيگار روشن . دلت كس تپل بخواد . اونم كس گلي خودت. كلافه باشي. كلا پرواز بود وپرواز.
هميشه وقتي ميرسيدم احتياط مي كردم اون بار احتياطي در كار نبود. زنگ زدم و رفتم بالا. در باز كرد لبام رو لباش بود. گفت ديووونه كبريت بزنن كه آتيش ميگيري چقدر مشروب خوردي!؟ گفتم هيچي باور كن . نفهميدم چطوري لخت شديم تن سفتش رو دندون ميگرفتم. اينقدر تن گلي سفت بود كه زير دندون نميومد. پست فطرت دوست داشتني من . مثل وحشي ها لباس مي كنيدم. انگار از قحطي در اومده بوديم جفتمون.
زير آباژور نارنجي روي مبل توي بغلم ولوو بود و سيگار ميكشيديم. گفتم مستيم پريد يك جور ديگه مست شدم. گفت تو عوضي فكر نكردي ممكنه تصادف كني؟ داستان داروخانه رو براش تعريف كردم از خنده مرده بود . گفت پس يك داروخانه پر كس تور كردي كثافت...
زد سر شونم. هي فريبرز كجايي؟ بيا بيرون از فكر. ماشين رو همين ميدون پارك كن بقيش رو پياده بريم حال ميده. ماشين رو زدم كنار و با هم راه افتاديم. دستش رو انداخت توي بازوم. هر كي ميديد فكر ميكرد زن و شوهر 15 ساله هستيم . موهاي سفيدم شده بود رد گم كني. گلي جوون و تازه من هم دوره چهل چهلي.
گفت فريبرز! همه چيزايي كه گفتي راست بود؟ گفتم باور كن. اگه يك كلمه دروغ گفته باشم بهت. گفت باورت دارم ولي خيلي عجيبه برام نميتونم رابطه اين دوتا رو درك كنم. گفتم منم ولي اتفاقي بود كه افتاد و ظاهرا بازم قراره اتفاق بيوفته. گفت پس منم باهات ميام . گفتم ببينيم و تعريف كنيم
ادامه دارد
     
  

 
سلام
داستانت مهشر بود زودتر ادامشو بزار
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
مرد

 
امیدوارم نخوای بگی تا همینجاشو داشتم چون خیلی عالی بود
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
داستان اقوام ایرانی را از کجا میشه پیدا کرد
     
  

 
سلام دوستان . در حال نوشتن دو قسمت جدید هستم . امشب و فردا شب میفرستم
ممنون از لطف شما
     
  

 
من و خاطرات تنهايي قسمت پنجم:
شنبه صبح سرحال و روبراه از خواب بيدار شدم. با يك علاقه اي دوست داشتم برم سركار. دوش گرفتم و آماده شدم. موبايلم رو روشن كردم . يك اس ام اس اومده بود. سلام آقاي دكتر ببخشيد من امروز يكمي حالم خوب نيست اگه اجازه بدين مرخصي بگيرم! كمي تعجب كردم. يعني چي. حالش كه خوب بود. اتفاقي افتاده؟ يجور دل آشوب شدم. مدت ها بود براي كسي نگران نشده بودم. اس ام اس زدم كه چي شده؟ كمك لازم دارين؟ جوابي نيومد. گفتم حتما دستش بنده. يكم پكر شدم . ماشين رو برداشتم و رفتم آزمايشگاه تا ظهر همه هوشم و حواسم پيش حبيبه بود. هيچ خبري ازش نبود. واقعا نگران شده بودم. نكنه مشكلي پيش اومده؟! نكنه مساله اي ايجاد شده؟! نكنه دردسري درست شده؟! بعد از ظهر بود كه تلفنم زنگ زد. كامران بود. سلام رفيق چطوري؟ گفتم سلام تو چطوري ؟ خانمت چطوره؟ عمدا اينطوري صحبت مي كردم كه كسي متوجه نشه. گفت بدك نيستم . تو كه رفتي بعدش تصميم گرفتيم كه بريم بيرون. دم در نميدونم چي شد پاش سر خورد و با سر خورد روي پله هاي جلو ساختمون. الان هم بيمارستان بستريه! تنها كاري كه كرد تو اون احوال گفت بزار من يك اس ام اس بزنم ميدونم از نگراني ديوونه ميشه! گفتم الان كجاست؟ گفت بيمارستان. آدرس روگرفتم و گفتم الان ميام! اين كه نشد . من كلي آشنا دارم تو اين شهر. سريع جمع كردم و زدم بيرون. نيم ساعتي كش كش ترافيك تا سعادت آباد . كلي كوچه پس كوچه زدم تا رسيدم و ماشين رو پارك كردم و رفتم تو. گفتن وقت ملاقات نيست. كارت نظام پزشكي نشون دادم و رفتم بالا. رسپشن رفتم اسم و فاميل دادم و اتاق رو پرسيدم. كامران يادش رفت شماره اتاق رو بفرسته . اين پسره كلا سر به هوا بود. رفتم جلوي اتاق در زدم. صداي مليحي گفت بفرمايين. در روباز كردم و سرم رو كردم تو. همزمان يك نفر در رو باز كرد يك خانم هم سن سال حبيبه. با موهاي مش چشماي عسلي خيلي گيرا و صورتي خندان. خيلي دوستانه و مودب سلام كرد و گفت بفرمايين تو. گفتم ببخشيد من فريبرز هستم . حيبيه خانم همين اتاق هستن. گفت بله بفرمايين منتظرتون بوديم. كامران عذر خواهي كرد بايد ميرفت سركار ولي گفت شما مياين. بفرمايين . رفتم تو ديدم چه وضعي. دختر مردم كلا در باند پيچيده شده. رفتم جلو . دستش رو دراز كرد و دست داديم و همون موقع دستم رو كشيد طرف خودش كه بوسم كنه من يكمي موذب شدم ولي ظاهرا مشكلي نبود چون اون خانم خيلي طبيعي داشت ور ميرفت به گل هايي كه آورده بودم. رو بوسي كرديم و با صداي ضعيف گفت مرسي كه اومدي. گفتم خيلي درد داري؟ گفت نميدونم مرفين زدن بهم. فكر كنم گردنم شكسته. گفتم نه بابا! اين چه حرفيه . حالا ميرم عكس ها رو نگاه ميكنم. حالا چرا همچين شدي!؟ گفت نميدونم يهو انگار زير پام خالي شد. گردنم خورد تيزي لب پله يك درد شديد و بعد ديگه هيجي كلا فلج شدم. ترسيده بودم علايم عجيبي بود. دستم رو بردم زير پتو انگشت پاش رو گرفتم گفتم حس ميكني چيزي گفت اره كمي. خيالم راحت شد كه ضربه ديده. گفتم الان ميان. رفتم بخش و عكس ها رو خواستم و خوشبختانه بدون گير بهم دادن. عكس ها طبيعي بود فقط اسپاسم شديد عضلات گردن ديده ميشد. خوشبختانه مشكلي نبود. برگشتم و گفتم همه چيز خوبه اصلا نگران نباش. چند روز استراحت كاملا رديف ميشي. با صداي نالون گفت راستي يادم رفت معرفي كنم اين خانم خانما دوست صميمي و خيلي صميمي من مهسا خانم . گفتم خوشبختم. لبخندي زد و گفت من هم . يك نگاه كردم به حبيبه حس كردم چشماش ميخنده. خوشحال شدم كه اومدم پيشش. كار خاصي هم نداشتم. حبيبه به مهسا گفت ببين فرهاد تنهاست. برو پيشش . فريبرز هست . كامران هم مياد. تو روخدا تعارف نكن. مهسا خنديد و گفت خوب بگو برو تنهامون بزار ديگه و زد زير خنده يكمي جا خورده بودم حبيبه با صداي ناللون گفت آره! تو روحت برو. و زد زير خنده. مهسا خنديد و جمع و جور كرد و با من خدافظي كرد و گفت مراقب اين دوست من باشين تو رو خدا خيلي خاطرش عزيزه ناخودآگاه گفتم مطمئن باشين كه پيش من خيلي خيلي عزيزه گفت خوب خيالم راحت شد پس خوشتون باشه با شيطنت گفت و از اتاق پريد بيرون. زن خيلي جذاب و شيطوني بود. ميشه گفت هم قد و قواره حبيبه بود كمي قدبلندتر و پرتر و البته رنگ چشماش يك جور خاصي بود كه نه ميشد بهش نگاه كرد نه ميشد بهش نگاه نكرد. آدمي بود كه فكر رو مشغول ميكرد. صندلي رو كشيدم جلو و نشستم كنار تخت. گفت خوبه كه هستي. حس خوبيه. گفتم خوشحالم كه هستم. كامران كي ميياد. گفت دروغ گفتم كامران امشب يك كار اساسي داره و نميتونه بياد حالا خودش زنگ ميزنه. تو مي توني بموني؟ گفتم من نوكرتم . هستم پيشت. گفت پريروز خوش گذشت. گفتم نميتونم برات توصيفش كنم. گفت بازم دلتميخواد؟ گفتم نيكي و پرسش. گفت شايد الان وضعيتم درست نباشه ولي يك چيزي ميخواستم بهت بگم. من تو رو تنها ميخوام. بدون كامران. گفتم مشكليه مگه؟ اون كه خودش داوطلب بود. گفت آره ولي دلم ميخواد يبار يواشكي بيام پيشت . گفتم ميدوني كه من مشكلي ندارم. گفت گلي چطوره؟ گفتم ديروز با هم بوديم همه روز. بيرون بوديم از كله صبح. جات خالي خوش گذشت. گفت همچين مجردي بدي هم نداري. هي نق ميزني كه فلان و بهمان . خنديدم گفتم من كي نق زدم دخترجوون؟! پرسيدم ساعت داروهات كيه؟ گفت پرستار تازه قبل از اين كه تو بياي دارو هام رو داد. گفتم سعي كن بخوابي.برات خيلي لازمه. گفت باشه. چشماش رو بست. مسكن زيادي بهش زده بودن. يواش يواش خوابش برد. اس ام اس اومد برام . ديدم كامرانه. نوشته بود دمت گرم داداش. مرسي كه هواي ما رو داشتي. نوشتم كجايي رفيق؟ گفت سر كار. مهسا بهم گفت كه تو موندي اونجا. نوشتم نگران نباش . حله. گفت ايشالله جبران كنيم. گفتم نزن اين حرفا رو داداش.
يك هفته اين دختر توي بيمارستان بود و دو شب ديگه هم من پيشش موندم. دوشب خيلي بياد موندني. شب آخر حالش خوب شده بود و مسكن هم نزده بود و تا خود صبح با هم صحبت كرديم. از همه جاگفتيم از همه چيز حرف زديم. يك جورايي صميميت ما زيادتر شده بود كه در نوع خودش ترسناك هم بود. دم دماي صبح بود ازم پرسيد من هنوز سر خواسته خودم هستم و تو رو تنها ميخوام. منم گفتم نوكرتم هستم ولي يك جورايي حس بدي دارم كاش دليلش رو بهم ميگفتي. گفت توان داري بشنوي؟ گفتم اره فكر ميكنم. گفت تو رابطه من و كامران رو ديدي و اين سه شب هم خيلي برات تعريف كردم از خودم و رابطه ام. ميبيني كه من و كامران هيچي رو از هم قايم نميكنيم يا لااقل فكر ميكردم كه قايم نمي كنيم . سه هفته پيش فهميدم كه با كسي رابطه داره. ساكت شد و به سقف اتاق نگاه كرد. گفتم نميتونم درك كنم. يعني الان تو ناراحتي؟ گفت بحث سكس نيست بحث دروغ و پنهان كاريه. ما با هم قرار گذاشتيم كه هيچ كاري رو تنهايي نكنيم و هميشه جفتمون با هم باشيم. مثل داستان تو رو با يك ذوج ديگه داشتيم و كامران حسابي از خجالت اون خانم در اومد يعني اين كه برام اون مساله مهم نيست . ميخوام يكبار من هم امتحان كنم. گفتم نميدونم چي بهت بگم. اگر مطميني من كه مشكلي ندارم. اميدوارم با خودت نگي عجب نامرديه!گفت نه بابا اين چه حرفيه! پس خبر از من. گفتم باشه مشكلي نيست. حالا يكمي بهتر بشو ببينيم چي پيش مياد.
يك هفته هم مرخصي استعلاجي رد كرد و خونه موند. اكثر روزها دوستاش پيشش بودن و يكي دو بار اس ام اس ميزد و احوال پرسي و از اين داستان ها. يك جور غريبي دلم براش تنگ شده بود. اون حس لعنتي دوباره اومده بود سراغم و اذيتم ميكرد. توي اين مدت گلي هم ناپديد شده بود و اصلا هيچ خبري ازش نبود! موبايلش خاموش بود . نگران نبودم . ميدونستم با حسين يك جايي ناپديد شده و مشغول عشق و حال است و كلا ديگه خدا رو هم بنده نيست.
حوصلم سر رفته بود. هفته شلوغي بود و كلا دست تنها حسابي بهم فشار اومده بود. چهارشنبه حدود ظهر كامران زنگ زد كه داداش كجايي؟ گفتم آزمايشگاه هستم تو كجايي گفت تو راه خونه مياي ناهار با ما بخوري؟ گفتم الان كه نميتونم كار دارم ولي عصر يك سري بهتون ميزنم. گفت باشه قدمت به چشم . منتظرتيم . كي مياي؟ گفتم حدود 7 . ميرم خونه و از اونجا ميام. خدافظي كرد . ساعت 4:30 زدم بيرون. ترافيك كمتر بود. دو روز هم تعطيل بودم. حسابي هم خسته شده بودم واقعا دلم يك دور همي مي خواست .رفتم خونه دوش گرفتم يك صفايي دادم بالا و پايين رو. بلاخره اتفاقه ديگه آدم بايد آماده باشه هميشه. سر ساعت 7 در محل حاضر بودم. زنگ زدم حبيبه جواب داد و در رو باز كرد. يك جوري دلم ميخواست ببينمش كه برام بي سابقه بود. سريع رفتم بالا . مثل بار قبل در باز بود اين بار خودش اومده بود استقبالم. با چشم با هم حرف ميزديم. يك لبخندي گوشه لبش بود به همراه يك شيطنت مرموز و هميشگي. دستم رو دراز كردم دستم رو گرفت كشيدمش طرف خودم كه ببوسمش مقاومت كرد و با سر اشاره كرد به داخل سريع متوجه شدم كه كسي اونجا هست و خيلي زود همه چيز طبيعي شد. احوال پرسي و خوش و بش عادي و رفتم تو . اينبار كامران نبود. مهسا از آشپزخونه اومد بيرون و گفت به به مستر فريبرز ، يار و رفيق خوب و واقعي دوستان عزيز ما ! دست داديم با هم پرسيدم كامران كجاست؟ مهسا گفت با فرهاد رفتن روي تراس دارن كباب درست ميكنن. اگه ميخوايين دودي بشين برين پيششون. گفتم يك سلام بكنم؟ گفتن خود داني. از پشت شيشه اشكال نداره! حبيبه گفت مهسا يكمي به بوي دود حساسه و حالش بد ميشه اصولا. خلاصه رفتم كنار پنجره تراس زدم به شيشه كامران منو ديد درو باز كرد كشيد منو بيرون در بست سريع . دست داديم و روبوسي و من رو معرفي كرد. فرهاد هم سن سال خودم بود با چشماي روشن مثل همسرش و قد كمي كوتاه تر از من بدني پر . معلوم بود كه يك موقعي ورزش ميكرده. بسيار خوش رو و خوش صحبت. كامران گفت عرق خرما گرفتم دواي هر درد بي درمونيه . اول بيا برو لباست رو عوض كن دودي نشي. گفتم من با اجازت ميرم تو. گفت پس عرق رو همون جا بهت ميدم ما هم زود كارمون تموم ميشه. فقط ميري تو قربونت به حبيب بگو اون سيخ هاي جيگر رو بياره بزاره پشت در. سريع پريدم تو . حبيب اومد جلوي در اتاق خواب. لبخند ميزد. گفتم مهسا كوش اشاره كرد كه توي دستشويي . گفتم من لباسم رو عوض كنم بيام پيشتون. نميخوام دودي بشم. در ضمن كامران گفت اون سيخ هاي جيگر رو ببري براش. جبيبه يك اخم مصنوعي كرد و اشاره كرد كه برو تو اتاق خواب . تراس توي اون يكي اتاق بود كه يك جورايي اتاق مطالعه و كار طلقي ميشد. من رفتم سمت اتاق و با صداي بلند پرسيدم من لباسم رو عوض ميكنم و ميام . رفتم تو اتاق يهو يقم رو گرفت كشيد كنار كمد لباش رو گذاشت روي لبم. من مثل شكه ها نميدونستم چي كار بايد بكنم. ترسيده بودم. سينه هاش رو چسبوند به سينم و لباش رو بيشتر فشار ميداد دستش رو برد و كمربند رو باز كرد لبم رو جدا كردم و با استرس پرسيدم چي كار ميكني دييونه اينا ميان الان!!! گفت خفه! مهسا رفته دوش بگيره زودتر از يك ربع ديگه نمياد اون دوتا هم عرق رو خوردن و تا من نگم نميتونن از تراس بيان بيرون خيالت تخت! گفتم يعني چي خيالت تخت؟!ديوونه شدي؟ گفت اره كاملا ديوونه شدم. يكمي نفسش بوي الكل بود معلوم بود كه مشغول نوشيدن بودن از قبل . تا به خودم اومدم ديدم كه جلوم روي زمين زانو زده. و كيرم رو كشيده بيرون و با لذت داره ميكنه تو دهنش. استرس داشت ميكشت منو. من وقتي استرس ميگيرم اصولا نميتونم سكس داشته باشم ولي اين زن اينقدر معركه بود كه هيچ جوري نميشد بهش نه گفت. سريع كيرم بلند شد و خيس شد. حبيبه دوباره بلند شد. يك دامن بلند مشكلي راحت پوشيده بود با يك آستين كوتاه ساده يك نگاهي بيرون انداخت. صداي دوش از حمام ميومد. مگفت دراز بكش. گفتم ديووونه كجا دراز بكشم گفت همين جا . گفتم تو چارچوب در!!!! گفت آره از توي آينه ديد دارم به دو طرف گفتم خوب اونا هم ديد دارن به ما گفت چراغ رو خاموش كن اون وقت ما ميبينيم اونا نميبينن! تو دلم گفتم عجب جوونوري هستي تو. همه اين اتفاقات در سي ثانيه داشت رخ ميداد. شلوارم رو در آورد گفتم ديووونه درش نيار با حشريت كامل گفت اخرش كه بايد شلوارك بپوشي . بي مقدمه نشست روي كيرم. دامنش رو كاملا داد بالا. يك اهي كشيد و كيرم رفت توش. زمان و مكانم گم شده بود. بدون هيچ ترسي سينه رو در آورد و گرفت جلوي دهنم و با يك خشونت خوش آيندي گفت بخورش لامصب. ميخوامتتتت. و شروع كرد كوبيدن كس روي كيرم. هم ترسيده بودم هم خوشم ميومد و استرس داشتم. يك لحظه مثل اين هايي كه جادو شدن عمل مي كرد انگار نه انگار كه سه نفر ديگه توي خونه هستن. سرعتش رو زياد كرد و گفت بخور ديگه چرا معطلي. كسش داغ و تنگ بود مثل دفعه قبل. كاندوم هم نداشتم و اين حسم رو بيشتر كرده بود. سرعتش رو بيشتر كرد و گفت دارم ميام!‌گفتم به اين زودي؟ گفت توي استرس خيلي خوشم مياد بهم ميچسبه. با يك صداي خماري اين ها رو ميگفت. حس كردم داره ناخن هاش رو فرو ميكنه توي بدنم . ميدونستم كه داره مياد. من كيرم شق بود ولي استرس اجازه لذت زياد نميداد. شروع كرد لرزيدن و حس كردم شد. گفت بيا زود باش گفتم نميتونم حبيب. گفت خررررر بيا ميخوام آبت رو حس كنم بخاطر تو دارم قرص ميخورم. گفتم باشه عزيز ميترسم به خدا. با يكيم دلخوري از روش بلند شد و سريع خودش رو مرتب كرد و از اتاق پريد بيرون. من هنوز توي شوك بودم كلا سه دقيقا نشد همه اين فرايند . اب كسش روي شكمم ريخته بود. چرخيدم و بلند شدم. يك لحظه احساس كردم يكي داره نگاهم ميكنه. همه بدنم يخ كرد. از گوشه چشم نگاه كردم ديدم مهسا از لاي در حمام داره نگاهم ميكنه . كاملا وحشت كرده بودم. حس بدي داشتم. مثل مجرمي كه گير افتاده باشه! سريع خودم رو جمع كردم و شلوارك رو پوشيدم و رفتم به سمت در تراس. كامران برگشت و اشاره كرد اين جيگر ها كو؟ صداي مهسا رو از پشت سر شنيدم كه با شيطنت ميگفت جيگر تو راهه جيگر تو راهه. برو كنار جيگري نشي دكي! خيلي صميمي از كنارم رد شد. سيني جگر رو گذاشت پشت در و زد به شيشه. برگشت به سمت من. خيلي عادي نگام كرد . چشمام توي چشماش افتاد. سايز سينه هاش عالي بود . تاپ قهوه اي تنش بود كه حلقه هاي آستينش خيلي باز بود و و وقتي چرخيد سوتين توري تيره رنگش از كنارش معلوم بود. ناخودآگاه نگاش مي كردم خيلي زن تيز و باهوشي به نظرم رسيد. همين طور كه ديد ميزدم نزديكم شد و گفت ديدنزن دكي . خوبيت نداره. حس كرد خجالت زده شدم سريع درستش كرد گفت شوخي كردم باهات. جدي نگير و يك چشمك زد و رفت. كاملا مطمين شدم كه همه سكس ما دو تا رو ديده.
حالا مگه ميشد حبيبه رو تنها گير آورد كه بهش گفت. مهسا يك لحظه تنهاش نميزاشت. بچه ها كباب رو رديف كردن و اومدن تو. مهسا بلند شد با داد و بيداد كه تو نياين! يكي يكي بياين. فرهاد بيا برو تو حمام. كامران تو همون جا بمون تا فرهاد بياد بيرون بعد تو برو. كامران داد ميزد نميشه من با فرهاد با هم بريم حمام. مهسا داد ميزد عمرا! من خر مرده دست تو نميدم فرهاد من رو ميخواي ببري حمام ؟!! عمرا! ميخنديدن دور هم. يك لحظه مهسا رفت سراغ فرهاد كه لباس بهش بده. رفتم توي آشپزخونه. حبيبه برگشت نگام كرد و گفت چرا رنگت پريده ؟ چي شده؟ گفتم فكر كنم مهسا همه چي رو ديد! حبيبه يك نگاهي كرد و گفت خوب ديده باشه! گفتم چي؟!!! برات مهم نيست؟ گفت نه! گفتم چرا؟ گفت خوب ديده باشه. پيش مياد. حالا بعدا رديفش ميكنيم ولي چسبيد دمت گرم. همون موقع مهسا دم در ظاهرا شد و گفت به به مادام اند موسيو و خلوت و اينا! حبيبه گفت مهسا خداوكيلي همين بادمجون رو خودت ميدوني چي كار ميكنم. من يكمي قرمز شدم. مهسا ميخنديد و موقع خنده سينه هاش تكون ميخورد. يهو دستم سوخت. حبيبه نشگون گرفته بود گفت ديد نزن بچه! گفتم چشم. مهسا گفت چه حرف گوش كن هم هست بچمون. جفتشون زدن زير خنده و منو در خماري ول كردن و رفتن.
دور ميز عسلي روي زمين نشسته بودم. مشغول خوردن عرق و كباب بوديم. سرم گرم شده بود و بدجور دلم سكس ميخواست. دست خودم نبود ولي ظاهرا هيچ راهي نداشت. نميشد كه بشه. چون مهسا و فرهاد ظاهرا در اين بازي نبودن. فقط خيلي شوخي ميكردن. كامران خيلي مشروب خورده بود و كاملا مست بود. هي دست به سر و گوش حبيبه ميكشيد و حبيب هم گاهي در ميرفت و گاهي پا ميداد.فرهاد و مهسا شوخي ميكردن. مهسا نگاه سنگيني داشت با يك شيطنت خيلي خيلي مخصوص به خودش. جذابيتش زياد بود و خيلي مرموز و در عين حال راحت. من وقتي مشروب ميخورم خوابم ميپره و حس ميكنم جفت چشمام كاملا باز ميشه. خيلي غذا خورده بوديم همگي و كاملا سير و پر بوديم. كامران رفت يك بالشت آورد و كنار تلويزيون ولو شد. گفت با اجازه همگي من چند دقيقه چشمام رو ببندم. حبيبه گفت نكن كامران! خوب خوابت ميبره . كامران گفت رفقا هستن من خيالم جمعه كه تو تنها نميموني. يك نگاه كردم ديدم فرهاد هم اون طرف دراز به دراز روي مبل خوابش بده و رسما داره خروپوف ميكنه.حبيبه روي زمين كنار من نشسته بود و مهسا بالاي سرم روي مبل نشسته بود. مهسا راز كشيد و سرش رو كذاشت به دست مبل و موبايلش رو دستش گرفت و مشغول شد. گفتم حبيب چشمات خوابه ها! گفت نه بابا خودت خوابت مياد بيخود منو خواب نكن. صداي خورپف آقايون كاملا بلند شده بود. مسها يكمي خودش رو تكون داد و كون وسوسه انگيزش رو به من نزديكتر كرد. يك نگاه كردم بهش به روي خودش نيورد موبايلش رو خاموش كرد و انداخت روي ميز. گفت حوصلم سر رفت يك فيلم ببينيم با هم؟ گفتم نيكي و پرسش؟ بلند شد . بوي تنش رو حس ميكردم. يك جور عجيبي خوشبو بود. مشكوك خوشبو بود تنش. رفت سراغ لبتاپ كنار تلويزيون و شروع كرد زير و رو كردن فيلم ها.من سرم داغ شده بود. فيلم برام مهم نبود. نگاه كردم ديدم حبيبه داره نگاهم ميكنه و لبخند زده. آقايون بي هوش خر و پف ميكردن. مهسا رفت طرف چراغ ها. همه رو خاموش و كرد و فقط يك آبا‍ژور ضعيف گوشه سالن روشن موند و نور تلويزيون. شيشه مشروب تموم شده بود. عجب ظرفيتي داشتن اين دو تا زن. قرقر كنان رفت طرف اتاق خواب و با يك شيشه در دست برگشت. گفتم چي كار ميكني دختر؟! خودكشي نكنيم ديگه! گفت نگران نباش دكي. شراب رو باز كرد و براي هر سه تاييمون ريخت. و با صداي بلند گفت سلامتي هرچي آدم بيداره و كون لق هرچي آدم خواب. خندم گرفته بود. گفتم يواش بيدار ميشن ! گفت اين دوتا. نگاه كن. محكم زد زير كون كامران جوري كه من پريدم بالا. انگار نه انگار . گفت اون شازده هم هميشه خوابه. جاي هيچ نگراني نيست. منم بدجور خوابم گرفته. گفتم پس چرا فيلم گذاشتي. خم شد آروم گفت براي شما دو تا كبوتر... يكمي مكث كرد !‌گفتم الان ميگه كبوتر عاشق! آماده بودم يك چيزي اينبار بهش بگم كه گفت كبوتر چاهي و زد زير خنده!! و خودش رو انداخت روي مبل و سرش رو چرخوند طرف وتلويزيون. سرش دقيقا بين من و حبيبه بود. حبيبه دراز كشيده بود. بي ترس دستش رو دراز كرد و دستم روگرفت. اينقدر مست بودم كه ديگه مغزم درست فرمان نميداد.مهسا گفت راحت باشين دوستان ،مجلس بي رياست. حبيبه گفت خفه شو مهسا و زد زير خنده. مهسا گفت خوب كوفت! كوفتتون بشه جفتتون! من نگاش كردم و با يك حالتي كه يعني هيچي نميدونم گفتم جانم؟!! چي كوفتمون بشه. با چشاي خمار برگشت گفت خودت رو نزن به اون راه!‌برا منم فيلم بازي نكن. ديگه نميدونستم چي بگم. حبيبه ريز ميخنديد. مشغول فيلم ديدن شديم ولي كيرم كاملا بلند شده بود. حبيبه با انگشتاي دستم بازي ميكرد و سر كيرم قلنبه زده بود بيرون از زير شلوارك معلوم بود. يك نگاه به مهسا كردم چشماش داشت بسته ميشد. بدجور وسوسه شده بودم. محيط كاملا سكسي بود. شلوغي عجيبي بود. بابت كامران هيچ مشكلي نداشتم ولي فرهاد و مهسا رو هيچ برآوردي ازشون نداشتم. حس كردم مهسا اوكي باشه ولي در مورد فرهاد هيچ ايده اي نبود. حس كردم نوك انگشتم خيس شد. حبيبه نزديكتر شده بود و انگشتم رو كرده بود توي دهنش و داشت زبون ميزد و خمار نگاهم ميكرد. اومد كنارم تكيه داد. سر مهسا دقيقا بين ما بود. يك نگاه بهش كردم ظاهرا خواب بود ولي يك حسي به من ميگفت بيداره و فيلم كرده منو. دستم رو گذاشتم روي پاي حبيبه. با خودم گفتم لااقل كسش رو ميمالم . شروع كردم ماليدن رون هاش و رفتم بالا. كاملا حضور مهسا رو فراموش كرده بودم از طرفي حضورش يك جورايي حشريم ميكرد. حس اين كه يك زن تماشات كنه وقتي داري دوستش رو ميمالي حس جالبي بود حس كردم يكمي سرش رو عقب كشيد جوري كه در سايه قرار گرفت و ديگه نمي تونستم ببينمش و كاملا فرضم درست بود كه داره نگاه ميكنه. دستم رو بردم بالاتر و رسوندم به كس حبيبه. خيس خيس بود. با انگشتم لباي كسش رو باز كردم و اروم انگشتم رو كردم تو سرش رو خم كرد به عقب و چشماش رو بست . سرم رو بردم زير گوشش و يكجوري كه مهسا بشنوه گفتم ميخوام بخورمت. برگشت گفت بخور. گفتم مهسا رو چي كار كنم. گفت اون خوبه نگران نباش. نكنه اونم ميخواي و دستش رو گذاشت رو كيرم و گفت ببين اون عمرا پا بده فقط آزارت ميده و لذت ميبره. داشت ميماليد. دستش رو كرد تو شلواركم.كيرم رو در آورد. حس كردم مهسا تكون خورد. حبيبه زير گوشم گفت بيا تو اتاق. خودش بلند شد و رفت منم آروم بلند شدم و رفتم.
ادامه دارد
     
  
مرد

 
ممنون که ادامه دادی،راستی چرا خودت یه تاپیک نمیزنی؟
     
  

 
سلام
خیلی قشنگ بود
منتظر ادامه داستان هستیم
لطفا سریع تر ادامه داستان رو بزار
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  

 
ادامه داستان رو سریعتر بزاری قشنگ تر میشه
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
     
  
مرد

 
جونه خودت ادامه بده
     
  
صفحه  صفحه 89 از 125:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA