انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 94 از 125:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
تهران قسمت 6
منم که خیلی شهوتی شده بودم. چایم رو با اینکه داغ بود سرکشیدم و فتانه و نرگس رو بلند کردم . به فتانه گفتم به کمر رو زمین بخوابه و افتادم به جون کوسش و مشغول خوردن کوسش شدم . امشب خیلی خوشمزه تر بود چون موهم نداشت که تو دهن بره اذیت بکنه. حسابی میخوردمش. سرم تو کوس فتانه بود و با دستهام سینه های بزرگ و شلش رو میمالیدم. تا لرزید آبش اومد. بعد نرگس رو خوابوندم و شروع کردم به خوردن کوسش وای از کوس فتانه هم خوشمزه تر بود. همینطور که میخوردم با دستهام سینه هاش رو هم میمالیدم که دیدم سریع لرزید و آبش اومد. ولی خیلی آب داشت همینطور از کوسش سرازیر بود. همه آبش رو خوردم بعد بلندش کردم و به فهمیه گفتم بخوابه و افتادم به جونه فهمیه وای چه کوسش تمیز شده بود. فهمیه که اولین بارش بود چنین چیزی رو تجربه میکرد. فقط از شهوت جیغ میزد و سرمنو به کوسش فشار میداد تا آبش اومد. و از بس تقلا کرده بود افتاد. بعد رفتم سراغ نصرین خوابوندمش ولی اول از سینه هاش شروع کردم بعد نافش رو خوردم بعد رسیدم به کوس پشمالوش لاشو باز کردم صورتی پررنگ بود. وای چه مزه ای داشت حسابی خوردم تا آبش اومد. بعد بلند شدم افتادم روش کیرم رو کردم تو کوسش وای چه بهشتی بود کوسش برعکس کوس فتانه و فهمیه که استخوانی بود مال نصرین نرم نرم بود چربی خالی بود. با تمام قدرت میکردم. طولی نکشید که دیدم کوسش شروع کرد به لرزیدن از لرزش کوسش که آبش اومد آب منم اومد. ریختم تو کوسش . دیگه توان نداشتم. نصرین و نرگس لباس پوشیدن و خداحافظی کردن و رفتن . فتانه جاها رو پهن کرد که بخوابیم. وقتی دارز کشیدم. فهمیه گفت: پسرم میدونم خسته ای ولی میخواهم یه چیز رو امتحان کنم. میشه کیرت رو بخورم؟ من که دارز کشیده بودم گفت: بخور. شروع کرد به خوردن که هی دندونش به کیرم میخورد میپریدم هوا. بعد فتانه هم رفت کمک مامانش شروع کرد بهش یاد دادن . که چطور کیر بخوره که مردها حال کنن. بعد کیرم رو داد به مامانش و خودش اومد تو بغل من کمی که فهیمه کیرم رو خورد آبم اومد. سر فهیمه رو گرفتم و همه آبم رو ریختم تو دهنش. فهیمه داشت حالش بد میشد که فتانه بهش گفت: مامان قورتش بده برات خیلی مفیده. اونم قورتش داد. بعد گفت: خیلی بد بود. دوست نداشتم. بعد سه تایی خوابیدیم.
صبح زود از خواب بیدار شدم. راه افتادم رفتم خونه آقا رضا تا ساعت 7 صبح اونجا بودم زنگ زدم معصومه خانم اومد درب رو باز کرد. با همون روی خوشش سلام کرد. منم جواب سلام دادم و رفتم تو. معصومه خانم پرسید صبحانه خوردی؟ گفتم: نه راه دوره مجبورم صبح زود راه بی افتم وقت نمیکنم صبحانه بخورم. معصومه خانم گفت: حالا برات میارم. تشکر کردم و گفتم: معصومه خانم شما چقدر مهربونی خوشبحال شوهرت و بچه هات. معصومه هم خندید گفت: من تنها هستم برای همین اینجا زندگی میکنم و رفت تو خونه. منم رفتم تو اتاق ته باغ وسایلم رو برداشتم لباسم رو هم عوض کردم مشغول کار شدم. معصومه برام صبحانه چای و نون پنیر سبزی آورد. سه سوته خوردمش. اومد برم سرکارم که زنگ زدن . درب رو باز کردم سمیه بود. بعد سلام و احوال پرسی سینی صبحانه رو بهش دادم گفتم: اگه زحمتی نیست میشه این رو هم بدید معصومه خانم. سمیه گفت: چشم آقا رجب شما امر بفرما. وای با این حرف زدنش نزدیک بود آبم بیاد.
مشغول کار بودم که آقا رضا اومد بیرون و سلام کرد و گفت: چطور پیش میره رجب. گفتم: خوبه فقط یه کمی بذر گل و گیاه لازم دارم . گفت: من دارم میرم سرکار به فرنگیس بگو. بعد سوار ماشین شد. منم سریع رفتم درب ماشین رو حیاط رو باز کردم. فرنگیس خانم هم اومد بیرون گفت: رضا اگه میشه برگشتنی یه دو کیلو شیرینی بگیر. آقا رضا هم گفت: باشه فرنگیس جان. عزیزم دیگه چیزی لازم نداری؟ فرنگیس خانم هم گفت: نه عزیزم. آقا رضا رفت. درب رو بستم. همون موقع سارا و فرهاد داشتن کفششون رو می پوشیدن. که فرنگیس خانم داشت میرفت داخل خونه. منم صدا زدم هوووووی ی ی ی که فرنگیس خانم با چپ چپ نگاه کرد منتظر بود ببینه در ادامه اسم کی رو میخوام صدا کنم که من از ترسم گفتم: فرنگیس جان عزیزم. بذر گل و گیاه لازم داریم. فرهاد و سارا که روده بر شده بودن از خنده . منم خوشحال که اینبار درست صدا کردم. فرنگیس خانم با لبخند که معلوم بود جلو خنداش رو گرفته. گفت: رجب بیا اینجا. منم سریع رفتم جلو تا نزدیک خانم شدم. گوشم رو گرفت. گفت: کی تا حالا من عزیز تو شدم. منم که حول شده بودم گفت: آخه دیدم آقا رضا اینطور صداتون زد شما هیچی نگفتی. سارا و فرهاد دوباره زدن زیر خنده دیگه فرنگیس خانم هم نتوانست جلو خودش رو بگیر زد زیر خنده و گوشم رو ول کرد. گفت: اصلان ولش کن هر چی میخواهی صدا کن. حالا بگو چی میخواهی. گفتم: باید بریم بذر گل و گیاه بخریم. فرنگیس خانم هم گفت: باشه بزار لباس عوض کنم با هم میریم میخریم. بعد رفتم سرکار . یه نیم ساعت بعد دیدم فرنگیس خانم تیپ زد و اومد. منم همینطور خیره بهش نگاه میکردم. گفت: هوی رجب چته؟ به چی نگاه میکنی؟ گفتم: چقدر خوشکل شدی. فرنگیس خانم هم گفت: خفه خفه برو درب رو باز کن ماشین رو بیارم بیرون. منم رفتم درب رو باز کردم . خانم اومد بیرون. منم درب رو بستم. رفتم سوار ماشین شدم. بعد راه افتاد رفتیم . تو راه همه اش زل زده بودم به فرنگیس خانم. گفت: جونور به چی نگاه میکنی؟ گفتم: چرا همیشه آرایش نمیکنی؟ گفت: بتوچه. گفتم: آخه خیلی خوشکل میشی. راستی خواهر نداری؟ گفت: دارم برای چی؟ گفتم: اگه مثل خودت خوشکل باشه میخواهم باش ازدواج کنم. زد تو سرم گفت: خاک تو سرت تو هنوز برای ازدواج بچه ای. دوم من بچه کوچیکه هستم خواهرم از من بزرگتره. شوهر هم داره. گفتم: حیف . فرنگیس خانم گفت: چی رو حیف. گفتم: اینکه شوهر داره. اگه نداشت میرفتم میگرفتمش. دوباره یکی زد تو سرم گفت: احمق میگم از من بزرگتره. گفتم: میگن تفاوت سنی مهم نیست تفاهم مهم است. فرنگیس خانم زد زیر خنده یکی هم محکم زد تو سرم گفت: رجب بیشعور آدم شو.
بعد از خرید گل و گیاه و بذر. برگشتیم خونه . خانم رفت تو منم تو حیاط مشغول کار شدم. ساعت سه یا چهار بود که دیدم فرهاد و سارا اومدن وفرهاد با خوشحالی اومد طرفم من و سرم رو گرفت آورد پایین و بوسید. بهش گفتم: مگه من گوسفندم سرم رو میبوسی؟ سارا زد زیر خنده گفت: مگه سرگوسفند رو میبوسن. گفتم : نه په سرآدم رو میبوسن. فرهاد گفت: ببخشید حالا ولش کن. بگو چی شد؟ گفتم: چی شد؟ برای سارا خانم اتفاقی افتاده؟ که سارا با عصبانیت اومد طرف من یکی زد تو سرم گفت: آره رفتم زیر تریلی. منم یکی زدم تو سر فرهاد گفتم: خاک تو سرت خواهر رفته زیر تریلی تو میخندی؟ فرهاد که نمیتوانست جلو خنده اش رو بگیره گفت: احمق این اگه رفته بود زیر تریلی حال اینجا بود. گفتم: ولی سارا خانم دروغ نمیگه. سارا گفت: بیخیال شوخی کردم. فرهاد حالا بگو چی شده تا رجب منو تو گور نکرده. فرهاد هم گفت: همه سئوالهای ریاضی که جواب دادی درست بود. استاد کف کرده بود. سارا گفت: کی جواب سئوالها رو داده بود؟ فرهاد گفت: رجب جوابها رو نوشته بود. سارا رو به من کرد گفت: رجب . فرهاد راست میگه؟ گفتم: بله سارا خانم. سارا هم گفت: پس اگه راست میگه یکساعت دیگه بیا تو اتاقم سئوالهای که استادمون داده برام حل کن. بعد هر دوتاشون رفتن تو خونه.
یکساعت بعد سمیه اومد گفت: آقا رجب جان. سارا خانم میگه بری جزوه هاش رو حل کنی. گفتم: چشم. ولی لطفان میشه دیگه من رو اینطور صدا نکنی. سمیه گفت: چطوری؟ گفتم: نمیدونم صدات انقدر قشنگه که حال آدم خراب میشه. خوشبحال شوهرت. سمیه سرش رو انداخت پایین و گفت: من خیلی وقته از شوهرم جدا شدم. نامرد منو با دخترم ول کرد و رفت با دختر خاله اش ازدواج کرد. میگفت تو زشتی. گفتم: خاک تو سرش تو ماهی . ( ولی خوب وجدانن خوشکل نبود.) از نظر من خیلی هم جذابی. سمیه که یه لبخندی رو لبش اومده بود گفت: از نظر تو من جذابم. گفتم: آره.
بعد راه افتاد به سمت خونه منم پشت سرش دم درب یه لحظه ایستاد منم دستم خود به کونش. دیدم صورتش رو برگردوند و یه لبخندی به من زد بعد دوباره راه افتاد منم پشت سرش رفتم تو اتاق سارا. عجب اتاقی بود شاید اندازه سه تا از اتاقهای خونه ما بود. سارا جزوه اش رو داد بهم منم شروع کردم به خواندن بعد یکساعت سئوالها رو ازش گرفتم و حلشون کردم. بعد یه نگاهی به سارا کردم دیدم عجب تیکه ای شده با یه تاپ و شلوار ورزشی است. یقه تاپش یه کمی باز بود لای سینه های بزرگش معلوم بود. حسابی کیرم شق شده بود. بد جور حشری شده بودم. رفتم سمت آشپزخانه دیدم سمیه تنهاست بهش گفتم: میشه یک لیوان آب بهم بدی. اونم یه بطری از تو یخچال برداشت یه لیوان آب پرکرد داد به دستم. بعد یک دفعه متوجه کیر شق شده من شد. دستش رو گذاشت روش. گفت: این چرا اینطور شده؟ گفتم: سارا خانم لباس باز تنش بود حالم خراب شد. سمیه هم کونش رو چسبوند به کیرم. منم محکم سینه هاش رو گرفتم. که یکدفعه معصومه خانم اومد داخل. حول شدم دستم رو از روی سینه های سمیه برداشتم. سمیه خندید گفت: معصومه خودی است و همینطور کونش رو به کیرم میمالید. معصومه خانم هم گفت: احمق ها میشه از جلو درب بیان کنار. بیاین اینطرف آشپزخانه که دید نداره. ما هم گوش دادیم یه کمی که همدیگه رو مالیدیم. معصومه گفت: برا امروز بسه. یواش یواش آقا میاد.
منم رفتم لباسهام رو پوشیدم و راه افتادم به سمت خونه رفتم.
ادامه دارد.....
     
  
مرد

 
دمت گرم عالی بود
     
  
مرد

 
تهران قستم 7
وقتی رسیدم خونه. خیلی خسته بودم. مستقیم رفتم تو اتاق خالی خودم. که درب اتاقم رو زدن گفتم: کیه؟ نرگس گفتم: منم نمیای شام بخوری. گفتم: دارم میام. رفتم اتاق فهمیه اینا. رفتم داخل بدون اینکه درب بزنم. نصرین تا منو دید پرید بغلم گفت: چطوری پسر گلم. منم تو بغلم حسابی فشارش دادم و قربون صدقه اش رفتم. بعد دیدم فهمیه خوابیده گوشه اتاق. پرسیدم خدا بد نده چی شده؟ گفت: هیچی امروز کارسنگین بود. کمرم درد میکنه. رفتم پیش شروع کردم به بوسیدنش. قربون صدقه اش رفتن. که فتانه و نرگس شام رو آوردن. شام نون و ماست و خیار بود. وقتی اومدن تو به راه رفتن نرگس دقت کردم. دیدم گشاد گشاد و به سختی راه میره. ازش پرسیدم نرگس جان پات درد میکنه؟ گفت: نه سوراخ کونم درد میکنه. امروز دوتا پسر جوان اومده بودن من و مامان رو کردن. بیچارمون کردن. شانس بد من کیر کلفت تر افتاده بود به جون من. اول از کوس کردنمون بعد از کون. خشک خشک کرد. کونم زخم شده درد میکنه. گفتم بیا عشقم بعد از شام برات درستش میکنم. شام که خوردیم. فتانه سفره رو جمع کرد گفتم: فتانه یه کم ماست برام بیار با یه کم روغن مایع. وقتی آورد. به نرگس گفتم: لخت بشو رو شکم بخواب تا مشکلت رو حل کنم . نرگس هم لخت شد و رو شکم خوابید. به فتانه گفتم: بیا لا کونش رو باز کن. خودم هم انگشتم رو کردم تو ماست وبه سوراخ کونش میمالیدم بعد یواش یواش انگشتم رو میکردم تو کونش. نرگس هم میگفت: خیلی خوبه خنک میشه دردش از بین میره. بعد کیرم رو کردم تو ظرف ماسته بعد گذاشتم دم سوراخ کونش یواش یواش فشار دادم یه آخ و اوخی کرد بعد کیرم رو کردم تا ته تو کونش و شروع کردم به تلمبه زدن. هی میکردم تو ماست هی میکردم تو کونش. بعد نصرین رو خواباندم و همین کار رو باش کردم حسابی که کردمش آبم رو ریختم تو کونش. بعد رفتم سراغ فهمیه لختش کردم خواباندمش به شکم . هر چی میگفت: کمرم درد میکنه نمیتوانم بهت بدم. گفتم: خفه مگه میخوام بکنمت. میخوام کمرت رو ماساژ بدم. ماساژ دادن رو از دایم یاد گرفته بودم که جوانیش تو حمام روستا کیسه میکشید و ماساژ میداد. روغن رو ریختم رو کمر فهیمه و شروع کردم به ماساژ دادنش . نیم ساعتی ماساژش دادم شل شل شده بود. میگفت: دردش خوب شد دستت درد نکنه. بعد فتانه رو خواباندم به کمر کیرم رو کردم توش به نرگس گفتم: از کوس دادن خودت و مامان نصرین بگو. نرگس هم شروع کرد به تعریف کردن منم حشری تر میشدم فتانه رو محکمتر میکردم . رو کردم به نصرین گفت: خوشبحال شوهرش چه کیفی بکنه همیشه براش داستان داره از سکسهاش. نصرین گفت: خوب خودت بگیرش که همیشه برات تعریف کنه. گفت: پس فتانه چی؟ فهیمه گفت: خوب هر دوتاشون رو بگیر. گفتم: زن بگیرم دیگه نمیتوانم بقیه زنها رو بکنم. نصرین گفت: قرار نیست همین فردا باشون ازدواج کنی. تازه یه مرد میتوانه چهارتا زن بگیره. منم همینطور که تو کوس فتانه تلمبه میزدم نرگس رو هم بغل کردم محکم فشارش دادم گفتم: شما دوتا دیگه زن خودمین که با فشار همه آبم تو کوس فتانه خالی شد. بعد از کلی شوخی و خنده نرگس و نصرین بلند شدن که برن تو اتاق خودشون که فتانه گفت: نرگس قرص زد بارداریم تمام شده تو داری بهم بدی. نرگس گفت: آره زیاد دارم. بیا بگیر. منم گفتم: باید برم حمام . رفتم تو اتاقم لباس زیر برداشتم و رفتم سمت حمام دیدم چراغش روشنه ولی صدای نمیاد. درب رو باز کردم. یک دفعه با یه جیغ یواش به خودم اومد. مهتاب خانم تو حمام بود داشت لباس میشست. تا منو دید سریع بلند شد.سریع چادرش رو سرش کرد. گفتم: ببخشید مهتاب خانم نمیدونستم کسی داخل حمام است. گفت: نه اشکال نداره من پنج دقیقه دیگه کارم تمام میشه. منم اومد تو حیاط نشستم تا لباس شستن مهتاب خانم تمام شد. اومد لباسها رو پهن کنه رو طناب. منم سیخ ایستاده بودم نگاهش میکردم. مهتاب خانم گفت: به چی نگاه میکنی آقا رجب. گفتم: هیچی داشتم نگاه میکرد که چه شیر زنی هستید شما. هم زیبا هستید هم سه تا بچه رو تر و خشک میکنید . آرزو هر مردی است که چنین زنی داشته باشه. مهتاب خانم که از تعریفهای من خجالت کشیده بود سرش رو انداخته بود پایین فقط میگفت: مرسی شما خیلی لطف دارید. و سعی میکرد لباسها رو بنداز روی طناب که چادر از سرش افتاد. ولی چون دور کمرش هم پیچیده بود. زمین نیفتاد فقط موهاش معلوم شد چه موهای بلندی داشت فکر کنم تا باسنش میرسید. جالب بود سعی نکرد چادر رو سرش کنه. به لباس پهن کردن ادامه داد من که کیرم هم شق شده بود. دلم هم نمیخواست فرصت صحبت کردن با مهتاب خانم رو از دست بدم. سریع رفتم طرفش و دستم رو کردم تو سطل لباسیش گفتم: بزار کمکت کنم و شروع کردم. به پهن کردن لباس رو طناب. اولین چیزی که اومد تو دستم یه تاپ قرمز بود. گفتم: چقدر خوش سلیقه هستید. مهتاب خانم هم باز قرمز شده از خجالت و گفت: شما لطف داری چشمهاتون قشنگ میبینه. دومین چیزی که اومد دستم یه شورت بود که خیلی کوچولو بود. رو کردم به مهتاب خانم گفتم: چرا شورت به این تنگی پات میکنی. خوب نیست. مهتاب خانم یک لحظه جا خورد یه نگاهی به خودش کرد. که من گفتم: منظورم این است. نگاه به دستم کرد. و خندید گفت: این مال فاطمه دختر کوچیکم است. منم گفتم: ببخشید. خداحفظش کنه. بعد دست کردم تو سطل یه شورت قرمز دیدم برش داشتم. عجب بزرگ بود. فکر نمیکردم این مال مهتاب خانم باشه اون هیکل ظریف و نحیف. نمیتوانه این شورتش باشه. رو کردم به مهتاب خانم گفتم: این مال شماست؟ مهتاب خانم تا به دست من نگاه کرد. سرش رو از خجالت انداخت پایین و گفت: بله. بعد چادرش رو درست کرد و گفت: آقا رجب برو حمام یکی ما رو اینجا اینطور میبینه برامون بد میشه. منم گفتم: چشم و اومدم برم حمام که متوجه شدم مهتاب خانم یواش صدا میزنه آقا رجب آقا رجب. برگشتم به طرفش . گفت: شورت منو کجا میبری؟ به دستم نگاه کردم بجای لوازم خودم شورت مهتاب خانم دستم بود. سریع شورت رو دادم دستش و یه لحظه دستش رو تو دستم گرفتم. بعد سریع وسایلم رو برداشتم رفتم تو حمام. بعد حمام برگشتم تو اتاق فهیمه اینا فتانه خواب بود رفتم کنار فهیمه خوابیدم و سرش رو گذاشتم رو سینه ام. همینطور که نوازشش میکردم به مهتاب هم فکر میکردم تا خوابم برد.
صبح زود بیاد شدم باز رفتم سرکار.
ادامه دارد....
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
تهران قسمت 8
صبح رسیدم دم خونه آقا رضا زنگ زدم . معصومه درب رو باز کرد و یه سلام و احوالپرسی گرمی بام کرد. منم فهمیدم بخاطر اون روز که جلوش با سمیه حال کردم اینطوری صمیمی شده. منم جوابش رو خیلی گرم دادم. و رفتم داخل و درب رو بستم. معصومه هم گفت: حالا برات صبحانه میارم. منم تشکر کردم و وقتی داشت میرفت تو خانه با دستم زدم درکونش. معصومه برگشت. گفت: آقا رجب چکار میکنی؟ گفتم: هیچی میخواستم ببینم هیکلت هم مثل خودت خوبه؟ معصومه هم یه لبخندی زد و هیچی نگفت: منم دیدم اوضاع جوره از عقب خودم رو چسبوندم بهش. کیرم قشنگ افتاد بود لای کون بزرگش. چقدر نرم بود. اومد دست بکنم سینه هاشو هم بگیرم که گفت: من باید برم اگه ما رو اینطور ببین هر دوتامون اخراج میشیم. بعد اومد بره که ازش تشکر کردم. گفت: تشکر بابات چی؟ گفت: کون نرم و مهربونت. معصومه هم خندید و رفت. کمی نگذشته بود که معصومه با سینی صبحانه اومد تو حیاط. همون موقع هم صدای درب خونه اومد رفتم درب رو باز کردم سمیه بود. تا اومد تو سریع بغلش کردم بوسیدمش. سمیه هم خندید گفت: از اول صبح شارژم کردی. بعد معصومه رو دید با هم احوال پرسی کردن. معصومه سینی رو گذاشت زمین منم تا دولا شد از پشت چسبیدم بهش. سینه هاش رو هم گرفتم. شروع کردم به مالیدن سینه هاش. سمیه گفت: داری چکار میکنی گفتم: تو مواظب درب باش. کمی که مالیدمش از جلو بغلش کردم بوسیدمش. خواستن برن تو باهم که دست سمیه رو گرفتم. یه بوسش کردم. بعد ولشون کردم تا برن. منم صبحانه ام رو خوردم و مشغول کار شدم که آقا اومد. سریع براش درب رو باز کردم. بعد فرهاد و سارا اومدن کفشهاشون رو بپوشن که برن دانشگاه . فرنگیس خانم هم اومد باشون خداحافظی کنه. بعد تا منو دید گفت: رجب. گفتم: بله خانم. گفت: چیزی کم و کسر نداری؟ گفتم: نه خانم دستتون درد نکنه صبحانه عالی بود. فرهاد و سارا زدن زیر خنده . نمیدونم از لحجه من خندشون میگرفت یا از حرفهام ولی هرچی فکر کردم حرف اشتباهی نزدم. فرنگیس خانم گفت: منظور برای باغچه چیزی لازم نداری؟ گفتم: نه عزیزم. که دوباره فرهاد و سارا زدن زیر خنده. فرنگیس خانم هم که خنده اش گرفته بود برای اینکه من پرو نشم رفت تو . سارا اومد طرف من یه جزوه بهم داد گفت: رجب میشه این رو یه نگاهی بکنی؟ جزوه آماره برای پس فردا قرار سئوال بده تو خونه حل کنیم. میخواهم کمک کنی. منم گفتم: چشم خانم. اونها رفتن
منم مشغول کارهای باغچه شدم بعد آب رو گذاشتم جاهای که هنوز خشکه چیزی نکاشتم. تا کمی نرم بشه شروع کنم به کاشتن گلهای که خریده بودیم. رفتم جزوه سارا رو برداشتم شروع کردم به خواندن. همینطور که لای درختها نشسته بودم. دیدم درب حیاط باز شد. یه خانم تیپ کرده با عینک آفتابی با یه مرد کچل و کوتوله اومدن داخل. مرد کوتوله از خانمه خداحافظی کرد و رفت. خانمه یه عصا هم دستش بود که معلوم بود خیلی گرون قیمته. خانمه اومد سمت باغچه که از همون لای گیاه ها صدا زدم هووووی ی ی خانم خوشکله نرو تو باغچه. خانمه که جا خورد. هر چی چشم چشم کرد منو ندید. دوباره خواست بیاد جلو که ببین این صدای کیه. که دوباره صدا زدم هو و و و ی ی خانم خوشکله مگه با تو نیستم. که خانم با عصبانیت داد زد تو کدوم خری هستی؟ پاشدم گفتم: رجبم. و خانم خونه گفته هیچ خری نیاد تو باغچه. خانمه با همون عصاش یکی زد تو پام. گفت: کی خانم خونه است؟ گفتم: اولان سئوال کردن که زدن نداره. خوب معلوم فرنگیس خانم است دیگه. گفت: تو اینجا چه کاره ای؟ گفتم: مگه کوری خانم خوشکله باغبونم دیگه. یکی دیگه زد تو پام گفت: اگه باغبونی این کتاب چیه دستت؟ گفتم: اولان چرا میزنی؟ دوم شانس اوردی خانم خوشکلی وگرنه جوری میزدمت که دیگه جرات نکنی بزنی تو پام. سوم بتو چه که این کتاب چیه دستم.
خانم با عصبانیت گفت: بدو به خانم خونه بگو بیاد کارش دارم. منم دیدم عصبانیه گفتم: چشم ولی اگه پاتو بزاری تو باغچه همون عصا رو میکنم .... و دیگه چیزی نگفتم و رفتم تو خونه صدا زدم فرنگیس خانم عزیزم هوووو ی ی ی. بیا یکی کارت داره. فرنگیس خانم اومد پایین چون خونشون دوبلکس بود. رسید به من گوشم رو گرفت گفت: چندبار گفتم نگو هوووووی ی ی . گفتم: ببخشید آخه عصابم خورده این زن خیلی اذیت میکنه. تا این رو گفتم: دیدم سمیه و معصومه هم دویدن بیرون. فرنگیس گفت: خانم چه شکلیه؟ گفتم: یه عینک گنده داره با یه عصا که هی میزنه تو پای من. خیلی عوضیه. فرنگیس خانم زد تو سرش و دوید بیرون . دیدم هر سه تاشون تا کمر دولا شدن و هی میگن خیلی خوش آمدید ملک خاتون جان. سفر خوب بود.
خانمه به من اشاره کرد گفت: بیا اینجا رفتم جلو گفت: گفتی خانم خونه کیه؟ گفتم: خوب معلومه فرنگیس خانم. بعد رو کرد به فرنگیس گفت: این چی میگه؟ فرنگیس خانم با پته پته کردن گفت: رجب این ملک خاتون خانم مادر آقا رضا است و بزرگ خاندان اقبالی است. بعد پرسید کی تو رو استخدام کرده؟ گفتم: آقا رضا. بعد رو معصومه و سمیه کرد گفت: چمدونهای منو ببرید تو اتاقم تا من تکلیفم رو با این آقا رجب شما روشن کنم. بعد هر سه تاشون رفتم تو خونه. ملک خاتون خانم پرسید چند سالته؟ گفتم 19 سالمه. گفت: پس چرا انقدر درشتی؟ گفتم: آخه خدابیامورز ننه بابامون فیل بودن. یکی با عصاش زد تو پام دوباره. گفت: ازت سئوال میکنم مسخره بازی درنیار. گفت: اسم من چیه یاد گرفتی؟ گفتم: بله ملک خانم. یکی دیگه باز زد. گفت: بیشعور. ملک خاتون خانم. فهمیدی؟ گفتم: همون اولش هم فهمیدم ولی خیلی سخته. من بهتون میگم ملک خوشکله. یکی دیگه زد تو پام گفت: اگه تا شب آداب و معاشرت یاد نگیری اخراجت میکنم. گفتم: بچه میترسونی. خوب بکن. گفت: چند وقته داری کار میکنی گفتم: یکهفته. گفت: پول گرفتی؟ گفتم: نه. گفت: اگه تا شب اونجوری که میخواهم نشی پول یکهفته ات رو هم نمیدم. گفتم: نده . گفت: خیلی پرو هستی برو سرکارت. گفتم: ملک جون خوشکل خانم . شرمنده باید این جزوه رو تمام بکنم. این باغچه هم آب بخوره. گفت: خیلی پروی. آدمت میکنم. حالا چرا به من میگی خوشکل خانم؟ گفتم: خوب چی بگم خوشکلی دیگه . هر کسی آرزو داره چنین دوست دختر خوشکلی داشته باشه. ملک خاتون خانم یه لبخندی زد و یک پس گردنی زد بهم و رفت تو خونه. منم تمام جزوه رو خواندم. و بعد مشغول کارهای باغچه شدم که متوجه یه صدای شدم سمت درب نگاه کردم دیدم فرهاد داره فیش فیش میکنه. گفتم: چیه؟ گفت: همه چیز امن است میخواهم یکی اوردم ببرم تو اتاق ته حیاط گفتم: بدبخت مادربزرگت اومده. گفت: خیلی هم فضوله. اگه بفهمه پوست سرم رو میکنه. ولی این رو چکار کنم؟ گفتم: یواش بیا برو تو اتاق اگه خواست بیاد سمت اتاق خودم جلوش رو میگیرم و صدا زدم حسن تو دیگه یه جوری جیم بشی. گفت: کارت درست جبران میکنم. دست یه دختره رو گرفت برد اتاق ته حیاط. نگو ملک خاتون خانم داشت از تو پنجره زاغ سیاه ما رو چوب میزده. بعد نیم ساعت دیدم فرهاد اومد بیرون گفت: یه نگاه کن. تا دختره رو بیارم. رفتم سمت درب که نگاه کنم دیدم ملک خاتون داره میاد بیرون از خونه سریع صدا زدم هوووو ی ی ی حسن . حسن . حسن. فرهاد تا صدا منو شنید رفت تو زیر زمین دختر که بیرون بود مونده بود که چکار کنه که ملک خاتون دیدش گفت: رجب این دختره کیه؟ گفتم: هیچی دوست دختر منه اومده بود بهم سر بزنه و دستش رو گرفتم. سریع از خونه بردمش بیرون. تا برگشتم ملک خاتون یکی محکم با عصا زد تو پام. گفت: تا شب که میخواهی اخراجم کنی برام پا نمیزاری که. گفت: منو چی فرض کردی؟ این دختره کی بود؟ دوست دختر فرهاد بود؟ خندید گفتم: خانم خوشکله. فرهاد که حالا دانشگاه است باید یواش یواش با سارا پیداشون میشه. که از شانس بد همون موقع سارا درب رو باز کرد اومد تو. تا مامان بزرگش رو دید پرید بغلش کرد. بعد احوال پرسی ملک خاتون ازش پرسید. این رجب راست میگه تو بهش گفتی جزوه های درسی رو بخوانه. سارا گفت: خانم جون آخه رجب تو درسها به من و فرهاد کمک میکنه. خانم جون هم رو به من گفت: هر ساعتی که بجای کار کردن با بچه ها میری بازی بازی میکنی از حقوقت کم میشه. منم با پروی گفتم: اشکالی نداره سارا و فرهاد جون هم بخواهن ما میدم. پول که ارزش نداره. خانم جانم گفت: خیلی پروی و با سارا رفتن تو.
منم همون موقع صدا زدم حسن بیا . فرهاد سریع اومد بیرون از انباری . گفت: چی شد؟ گفتم: حلش کردم گفتم دوست دختر من بوده اومده دیدنم. فرهاد گفت: خیلی مردی دستت درد نکنه بزار سرت رو ببوسم. گفتم: مگه من گوسفندم یکبار دیگه بگی میزنم تو سرت. اونم خندید گفت: غلط کردم و رفت تو خونه. ده دقیقه بعد سمیه اومد گفت: موقع نهار است. گفتم: خوب پس نهار من کو؟ سمیه گفت: خانم جون گفته باید بیای داخل تو آشپزخانه پیش من و معصومه نهار بخوری. دیگه کسی حق نداره تو حیاط غذا بخوره. منم گفتم: چقدر گیر میده. سمیه هم خندید گفت: نه که تو هم خیلی بدت میاد با من و معصومه غذا بخوری.
ادامه دارد...
     
  
مرد

 
تهران قسمت 9
رفتم داخل سر میز تو آشپزخانه یک طرفم معصومه بود یک طرفم سمیه. نمیدونستم غذا بخورم یا اینها رو بمالونم. سریع غذامو خوردم. که معصومه پرسید چته؟ چقدر حولی؟ یواشتر بخور. گفتم: تو نمیدونی آخه کار دارم. بعد پا شدم رفتم بالا سرم معصومه دستهام رو از دور گردنش کردم تو یقه لباسش رسیدم به کورستش. دستم رو کردم زیر کورستش سینه هاش رو تو دستام گرفتم. سینه هاش انقدر بزرگ بود که تو یه دست جا نمیشد با دوست دستم دونه دونه میگرفتم میمالیمشون. بعد رفتم سراغ سمیه دستم رو رسوندم به سینه هاش و شروع کردم به مالیدنشون هر کدامش رو با یه دستم گرفته بودم و میمالیدم. تا صدای قاش و چنگال از تو نهار خوری اومد فهمیدم که دیگه ممکنه کسی بیاد سریع خودم رو جمع و جور کردم رفتم. تو حیاط مشغول کار بودم که فرهاد اومد. گفت: رجب استادمون یک سری معادلات سخت داده گفته هر کسی جواب بده تو نمره آخر ترمش تاثیر داره. این جزوه و اینم سئوالاتی که داده ببین میتوانی حلشون کنی؟ ازش گرفتم یه نگاهی بهش انداختم گفتم: یه شرط داره؟ گفت: هر چی میخواهی بگو. خیالی نیست. گفتم: دفع بعد که دختر آورد اجازه هست منم از پشت شیشه نگاه کنم. تا خوب یاد بگیرم باید چکار کنم. فرهاد زد زیر خنده گفت: نه لازم نیست اینکارها رو بکنی. برات فیلم سوپر میارم راحت نگاه کن. گفتم: فیلم سوپر چیه؟ فیلم سینمایی نمیخواهم هر وقت بخواهم میرم سینما. گفت: نه منظور فیلمهای که زن و مرد هم دیگه رو میکنن. بعد گفت: صبر کن. رفت تو خونه و دیدم از زیر لباسش دوتا نوار کاست بیرون آورد ولی نوار کاست نبود خیلی از نوار کاست بزرگتر بود. گفتم: خوب این چیه گفت: بزار تو ویدیو نگاه کن. گفتم: ویدیو چیه؟ گفت: ویدیو نداری؟ گفتم: نه. من هنوز تلویزیون هم ندارم. گفت: ولش کن فردا صبح بهت کلید اتاقم رو میدم برو برای خودت نگاه کن. گفتم: قبوله. همون موقع خانم جان اومد بیرون. گفت: چکار میکنی چرا کار نمیکنی؟ تو اینجا چکار داری فرهاد؟ فرهاد هم گفت: خانم جان یه چندتا سئوال است قراره رجب کمک کنه. بعد سریع رفت تو خونه. منم مشغول حل کردن سئوالها شدم ولی انصافان اینها خیلی سخت بود. خانم جان گفت: مگه کار نداری گفتم: این واجب تر است برای آقا فرهاد خیلی مهم است. گفت: پس تمامش کردی وسایلت رو جمع کن. لباست رو هم عوض کن. بیا اتاق من باهات کار دارم. گفتم: میخواهی اخراجم کنی؟ گفت: دارم بهش فکر میکنم کارت تمام شد بیا بالا. حالا دیگه خفه. گفتم: چشم خانم خوشکله
یکساعت طول کشید تا همه اش رو حل کردم. رفتم داخل خونه. مستقیم رفتم تو آشپزخانه معصومه داشت ظرفها رو میشست. از پشت چسبیدم بهش. شروع کردم به مالیدن سینه های بزرگش. تا سمیه اومد سریع دوتا سینه هاشو گرفتم و شروع کردم به بوسیدنش. سمیه گفت: چکار میکنی؟ خانم جان گفت بگم بری پیشش کارت داره. گفتم: اول بیا اتاق آقا فرهاد رو بهم نشون بعده. اونم اومد اتاق فرهاد رو نشونم داد. و خودش در زد. فرهاد اومد دم درب. منم برگه ها رو بهش دادم گفتم: قولت یادت نره. اونم گفت: خیالت راحت.
بعد با سمیه رفتیم درب اتاق خانم جان. سمیه درزد بعد خانم جان گفت: بیا تو رفتیم تو. اتاقش انقدر بزرگ بود اندازه یه خونه بود.به سمیه گفت: تو برو. بعد به من گفت: بشین. نشستم. گفت: حالا هرچی میگم باید صادقانه به من بگی وگرنه اخراجت میکنم. من یک آدم وفادار میخوام. گفت: چرا دروغ گفتی اون دختر دوست دخترت است و فرهاد رو فراری دادی؟ گفتم: آخ فرهاد پسر خوبیه دوست نداشتم مچش رو بگیری و بهش سرکوفت بزنی. گفت: چرا وقتی گفتم بابات ساعتهای که کارهای درسی بچه ها رو میکنی از حقوقت کم میکنم گفتی مهم نیست؟ گفتم: آخه به بچه ها قول داده بودم که کمکشون میکنم و پول برام اونقدر ارزش نداره که زیر قولم بزنم. خانم جان هم یه لبخند زد و گفت: منم عاشق نوه هام هستم بخاطر اینکارهات که هواشونو داری ازت خوشم میاد. اینکه آدم درست و صادقی هستی خیلی برام مهم است. و میخواهم از این به بعد برای من کار کنی. هر کاری که من میگم میکنی کاری به دیگران نداری. لازم شد باغبونی میکنی لازم شد به بچه ها درس میدی لازم شد حواست به من هست لازم شد میفرستمت حجره به کارهای اونجا رسیدگی کنی. قبوله؟ من که از خوشحال داشتم بال درمی اوردم. گفتم: قبوله خوشکل خانم.
خانم جان گفت: حالا این موضوع. چرا به من میگی خانم خوشکله؟ گفتم: آخه خوشکلی دیگه. گفت: میدونی من چند سالمه؟ من 63 سالمه. گفتم: خوشکل خوشکله. سن و سال که نداره. و بلند شدم رفتم طرفش. گفت: حالا چرا بلند شدی؟ گفتم: میخواهم بغلتون کنم ازتون تشکر کنم. تمام بدنم داشت از استرس می لرزید. وقتی بغلش کردم. گفت: رجب چته؟ چرا انقدر میلرزی؟ گفتم: ملک جون حالم خیلی خرابه دیگه نمیتوانم خودم رو کنترل کنم. و انداختمش رو تختش. تخته انقدر بزرگ بود چهار نفر هم میتوانست روش بخوابن. خانم جان که افتاد رو تخت دامنش رفت بالا و شرت سفیدش رو دیدم. خودم رو انداختم رو تخت. دامنش رو زدم بالا سرم رو بردم لای پاش. شورتش رو زدم کنار افتادم به جونش خیلی حشری بودم با تمام قدرت میخوردمش لیسش میزدم. بوسش میکردم. اولین کوس پیرزنی بود که میخوردم. خیلی برام جالب بود کمی شل و ول بود و باز. ولی مزه اش رو خیلی بیشتر از کوسهای دیگه دوست داشتم خیلی باحال بود. انقدر خوردم که دیدم خانم جان لرزید و آبش راه افتاد قشنگ لیسش زدم. تمیز تمیزش کردم بعد پاشدم شلوارم رو درآوردم و کیرم رو از کنار شورت کردم تو کوسش و حسابی تلمبه زدم . بیست دقیقه ای کردمش تا دیدم دوباره لرزید. منم شدت تلمبه زندم رو بیشتر کردم تا مال منم اومد خودم رو تو کوسش خالی کردم. بعد افتادم کنارش دراز کشیدم. ده دقیقه ای دراز کشیدم بعد بلند شدم خانم جان هم بلند شد. گفت: لباست رو بپوش. لباسم رو پوشیدم ولی مثل سگ ترسیده بودم و از کارم پشیمون بودم. خانم جان گفت: بیا جلو تا رفتم. یکی خواباند زیر گوشم. گفت: خوب حالا به من تجاوز میکنی یکی دیگه زد. بعد گفت: برای چی اینکار رو کردی؟ گفتم: ببخشید. دستم خودم نبود. از شما خیلی خوشم میاد. حالم هم خیلی خراب بود. یکی دیگه محکمتر زد زیر گوشم گفت: وای به حالت اگه دروغ گفته باشی. بعد بهم پول داد گفت این دستمزد اینهفته ات است. نگاهش کردم خیلی خیلی زیادتر از اون بود که قرار بود آقا رضا بهم بده. کلی تشکر کردم. اومدم برم که خانم جان گفت: اینطوری از من خوشت میاد. بدون خداحافظی و بغل کردن میخواهی بری. منم پولها رو گذاشتم تو جیبم و رفتم جلو خانم جان رو بغل کردم دست انداخت دور گردنم و بوسم کرد. و گفت: دیگه بار آخرت باشه اینطور به من حمله میکنی. منم دستم رو به کونش میمالیدم. یک لحظه دستم رو از لای دامنش کردم تو شورتش رسوندم به کونش چقدر نرم بود. کیرم دوباره شق شد. فقط گفتم: ببخشید عزیزم حالم خراب شد دوباره. و حاج خانم رو از شکم پرت کردم رو تخت و دامنش رو دادم بالا و شورتش رو کشیدم پایین. بعد لا کونش رو باز کردم. وای چه سوراخ گشادی داشت. افتادم به جونش حسابی میخوردمش. لیسش میزدم. زبونم رو میکردم توش. بعد کیرم رو کردم توش. یه آخ خانم جان گفت: من دیگه مشغول تلمبه زدن بودم با تمام قدرت. بعد کیرم رو کشیدم بیرون لباسهای خانم جان رو درآوردم. وای چه سینه های جالبی کوچولو ولی شل و افتاده ولی چقدر نرم بود. کیرم رو کردم تو کوسش. همینطور که سینه های نرمش رو میخوردم. تو کوسش هم تلمبه میزدم. تا دوباره لرزید. منم همون موقع آبم اومد. ریختم توش. بعد کنارش دارز کشیدم و همینطور که با سینه هاش بازی میکردم. گفتم: ملک جون خیلی دوست دارم. تو حرف نداری تا حالا پیرزن نکرده بودم ولی خیلی حال داد. فکر میکنم زن سن بالا رو از همه چیز کوسهای دیگه بیشتر دوست دارم. خانم جون گفت: مگه با چند نفر رابطه داری گفتم: خیلی زیادن ولی سیر شدن ندارم. راستش خیلی هم بی تجربه هستم دوست دارم از این به بعد تو این کارها راهنماییم بکنی. بعد یه بوسم کرد گفت: حالا پاشو که یواش یواش پسرم میاد. به فرهاد هم بگو ماشین من رو برداره برسونتت که خونه ات رو هم یاد بگیریم.
منم کلی تشکر کردم و رفتم فرهاد رو صدا زدم گفتم: خانم جان چی گفته. اونم سویچ ماشین رو برداشت که من رو برسونه .
ادامه دارد...
     
  
مرد

 
تهران قسمت 10
وقتی رسیدیم سرکوچه. خونه رو نشون فرهاد دادم. گفتم: من اینجا پیاده میشم میرم بقالی سرکوچه یه خریدی بکنم. رفتم تو بقالی دیدم مهتاب خانم هم اونجاست داره خرید میکنه تا منو دید سلام کرد. بعد به مغازه دار گفت: آقا سهراب این آقا رجب همسایه جدیدمون است هواشو داشته باش. آقا سهراب هم گفت: بر چشمم مغازه مال خودشون است ما در خدمتشون هستیم. امر بفرمایید آقا رجب. چی بدم خدمتتون. گفتم: یه سطل ماست میخواهم و یه شونه تخم مرغ و یه روغن مایع. بعد رو به مهتاب خانم کردم گفتم: امروز حقوق گرفتم چی بخرم که همسایه ها میان تو حیاط با هم بخوریم؟ گفت: لازم نیست پولهات رو نگردار لازمت میشه. گفتم: نه دوست دارم. مهتاب خانم هم گفت: پس هندونه با تخمه و آجیل بگیر. منم همین ها رو خردیم بعد مهتاب خانم گفت: بیا بزار تو سبد من. من زیاد خرید نکردم. سبدم خالیه. منم از خدا خواسته همه چیز رو گذاشتم تو سبد. و با مهتاب خانم راه افتادیم به سمت خانه. تو راه هی بهش نگاه میکردم. مهتاب خانم گفت: آقا رجب به چی نگاه میکنی؟ گفتم: میشه یه سئوال بپرسم ناراحت نمیشید؟ گفت: بپرس گفتم: چند سالتونه. گفت: برای چی میپرسی؟ گفتم: آخه شما خیلی زیبا هستین من از شما خیلی خوشم میاد. مهتاب خانم هم گفت: اولان 38 سالمه و دوم در مورد من فکری نکنی همه میدونن من آدم خیلی مذهبی و متقدی هستم. و فقط اگه برام خواستگار بیاد. باش ازدواج میکنم. منم گفت: پس باید پول جمع کنم. مهتاب خانم یه لحظه برگشت به من نگاه کرد. گفت: چی گفتی؟ گفتم: هیچی با خودم بودم گفتم باید پول جمع کنم. گفت: یعنی چی؟ یعنی میخواهی بیای خواستگاری من؟ گفتم: مگه اشکال داره؟ ازت خوشم میاد. گفت: چند سالته؟ گفتم 19 سالم داره تمام میشه. گفت: میدونی من دوبرابر تو سن دارم. گفتم: میدونم ریاضیم خوبه. گفت: ببین رجب من سه تا بچه دارم اگه با من ازدواج کنی میشی باباشون پس خرجت میره بالا. مسئولیت 4 نفر رو خواهی داشت. ازدواج بچه بازی نیست که از یکی خوشت اومد. بگی. میخواهم بات ازدواج کنم. گفتم: بخدا آدم مسئولیت پذیری هستم. گفت: رجب تا صبح فکر کن اگه واقعان انقدر احمقی که میخواهی با من ازدواج کنی بهم بگو. و سرش رو انداخت پایین و رفت سمت خونه منم پشت سرش.
رفتیم داخل هندوانه رو انداختم تو حوض تا خنگ بشه. بعد رفتم دم اتاق فهیمه رو باز کردم دیدم فهمیه با حوله است یک لحظه جا خورد تا دیدم منم گفت: رجب چرا در نمیزنی سکته کردم. اینها چیه گفتم: حقوق گرفتم خرید کردم. بعد حوله رو کشیدم بغلش کردم یه کمی سینه هاش رو بوسیدم گفتم: کمرت چطور؟ گفت: خوبه با ماساژ تو خوب خوب شدم. گفت: امشب میخواهم جرت بدم و بات کمی مشورت کنم. فتانه کجاست؟ گفت: تو حمام است من اومدم اون هم حالا میاد. گفتم: شب خودمون دوتا میخواهم باشیم. بفرستش اتاق نصرین. بعد دست کردم تو جیبم پولهای که گرفته بودم دادم بهش گفتم. حقوق گرفتم کمی خرید کردم. اینم بقیه اش. گفت: چرا میدی به من گفت: آخه مگه خرج ما چهارتا با هم نیست. پس همسر خوبی باش. هندونه هم انداختم تو حوض. این تخمه و آجیل رو هم ظرف کن با همسایه ها بخوریم. بعد تخم مرغ و روغن و ماست رو گذاشت. تو اتاق گفتم: این سبد مهتاب خانم است برم بهش بدم. رفتم درب زدم مهتاب خانم اومد دم درب سبد رو بهش دادم. و تشکر کردم. خواستم بیام. دستم رو گرفت. گفت: رجب خوب فکر کن.
بعد رفتم سراغ شهلا خانم صداش کردم. اومد دم درب گفت: چیه چی میخواهی؟ گفتم: هندونه و تخمه و آجیل خریدم شب دور هم باشیم با همسایه ها. گفت: باشه بعد اومد بیرون یه داد زد همسایه ها نیم ساعت دیگه تو حیاط باشیم مهمون آقا رجب هستیم. خنده ام گرفته بود. شهلا خانم یه چپ چپی نگاهم کرد گفت: به چی میخندی؟ گفتم: ماشالله عجب صدایی دارین. یکی زد پس کلم گفت: برو ننتون مسخره کن بچه کونی. اگه یکبار دیگه بلبل زبونی کنی میندازمت بیرونا. حالا بگو این مهمونی به چه مناسبت است؟ گفتم: حقوق گرفتم. یکی دیگه زد پس گردنم گفت: پس چرا کرایه ات رو نمیدی؟ منم با ترس گفتم: شهلا خانم هنوز یکماه نشده. یک هفته شده. اونم گفت: میخواستم یادآوریت کنم حواست باشه.
نیم ساعت بعد همه تو حیاط بودیم. نصرین هندوانه رو برید و به شروع کرد بین هم تقسیم کردن. سوگل خانم زن آقا جواد هر چی صدای پسرش میزد. نیومد. بعد سوگل خانم پاشد رفت سمت انباری. وقتی برگشت. دیدیم گوش سیما خواهر آقا سعید رو گرفته و برد طرف طوبی خانم و سیما رو هول داد طرفش و گفت: این خواهر شوهر جنده ات رو از پسرم دور کن. وگرنه. . . . همون موقع دیدم حمید هم از تو انباری اومد بیرون. یه گوشه قایم شد. طوبی خانم هم گفت: وگرنه چی؟ سوگل خانم هم گفت: وگرنه بلایی سرت میارم که اون سرش نا پیدا باشه. طوبی خانم هم رفت طرفش گفت: میخواهم ببین چه غلطی میکنی. و دست به یقه شدن. که سوگل خانم یکی زد تو گوش طوبی. طوبی هم یکی زد تو گوش سوگل خانم. دیگه گیس و گیس کشی بود و فهش. همه دورشون جمع شده بودیم کسی جرأت نداشت بره جلو. تو اون شلوغی با دیدن دعوای زنونه حسابی شق کرده بودم. موقعی که دعوا شد نصرین کنار من بود. برای همین دستم رو انداختم به کونش همینطور که دعوا رو تماشا میکردم کون نصرین رو هم میمالیدم. دعوا شدید شد سوگل لباس یکسره طوبی خانم رو پاره کرد. کورست و شورت طوبی خانم معلوم شد. هیکلش متوسط بود رنگ پوستش گندمگون بود. سینه هاش هم معلوم بود. متوسطه. ولی کورستش آبی رنگ خیلی داغون تقریبان پوسیده بود دیگه. شورتش هم سفید بود ولی معلوم بود انقدر پوشیده رو به زردی رفته بود. طوبی خانم هم دست کرد لباس سوگل خانم رو که از خودش ریزه تر بود روگرفت و کشید تا پاره شد. سوگل خانم کمی سبزه تر بود و لاغر تر و ریزه تر از طوبی خانم ولی سینه هاش بزرگ تر بود. زیر لباسش یکی از این شلوارهای کشاد زنونه گل منگلی پاش بود. آقا جواد اومد بره. جداشون کنه. که شهلا خانم داد زد. که هیچ کس حق نداره بره جلو. باید ببین کی میتوانه اون یکی رو بزنه. همه از صدای شهلا خانم پاپیون کردن. منم که متوجه شدم صدا از کنارم بود. سرم رو بالا آوردم. وای خاک تو سرم شد. تو شلوغی نصرین رفته بود. اونطرف. این شهلا خانم بود که کنارم بود. اومدم دستم رو از رو کونش بردارم که یه نگاهی بهم کرد. گفت: اگه دستت رو برداری خوردش میکنم. بعد با چپ چپ نگاه کردنش گفت: محکمتر. منم از ترسم کونش رو محکمتر میمالیدم. که احساس کردم. یکی کیرم رو گرفت. دیدم شهلا خانم است. یواش گفت: خوبه ادامه بده. منم که حسابی از دعوای سوگل و طوبی حشری شده بود. کیرم رو هم شهلا میمالید به مالیدن کون شهلا خانم ادامه دادم. طوبی خانم پرید روی سوگل خانم نشست و یکی دوتا محکم زد تو گوش سوگل خانم. سوگل هم کورست طوبی رو گرفت و کندش. تا طوبی خانم اومد حواسش به پستوناش باشه. سوگل خانم پرید روش و یکی دوتا سیلی محکم زد تو گوش طوبی. طوبی خانم هم اومد تلافی کنه کورست خاکستری رنگش رو گرفت پاره کرد. ولی حواس سوگل پرت نشد. همینطور که پستونهای بزرگش تکون میخورد دوتا سیلی دیگه زد تو گوش طوبی و دست انداخت شورتش رو گرفت کشید. شورت طوبی خانم هم که انگار پوسیده بود. پاره پاره شد. یک لحظه دیدم شهلا خانم کیرم رو ول کرد رفت وسط دست سوگل رو گرفت گفت: دیگه بسه بلندشین. هر دوتاشون رو بلند کرد. و برد روی یک تخت نشوندشون. شهلا خانم همینطورکه حرف میزد و به هم گفت: بشینن بدون کسی بفهمه به من نزدیک شد یواش گفت: چکارشون کنم. منم گفتم: فقط نزار لباس بپوشن. بعد روی یه تختی روبروشون نشستم کنار سیما و حمید و مهتاب خانم و بچه هاش. شهلا خانم گفت: خوب همدیگه رو زدید خیالتون راحت شد. این دوتا کره بز که هر غلطی بخواهن میکنن حالا چرا خودتون رو اذیت میکنید. سوگل خانم که اشک تو چشمهاش جمع شده بود. گفت: بخدا من چکارش دارم هر غلطی میکنن بکنن . فقط نمیخواهم فردا روز معتاد بشه یا ساغی بشه. طوبی خانم هم زد زیر گریه گفت: فکر میکنی من دوست دارم شوهرم ساغی باشه. فکر میکنی من دوست دارم مشتریاش رو بیاره منو و سیما رو دراختیارشون بزاره. و دیدگه زار زار گریه میکرد. همه ما هم نگاهمون به سعید افتاد. که سوگل خانم بلند شد و با همون سینه هاش که تکون تکون میخورد و کیرم رو شق میکرد رفت طرف آقا سعید دوتا کشیده محکم خواباند زیر گوشش و گفت: از این به بعد طوبی مثل خواهر خودمه. اگه یکبار ببینم اذیتش کردی یا به کاری مجبورش کردی. همینجا جر واجرت میکنم. سعید هم شروع کرد غر غر کرد که آخرش همیشه من مقصر میشم. و از خونه رفت بیرون.
سوگل خانم برگشت رفت کنار طوبی خانم اون رو بغل کرد سرش رو گذاشت رو سینه هاش و گفت: طوبی جون منو ببخش. دستم بشکنه زدم تو صورت خواهرم. طوبی خانم هم خودش رو به سینه های سوگل بیشتر فشار داد و گفت: سوگل جون تو منو ببخش که از کوره در رفتم بهت بی احترامی کردم. بعد شهلا خانم گفت: به افتخار آشتی کردنشون نصرین اون آجیل و تخمه رو تعارف کن.
سوگل دست طوبی گرفت گفت: ما بریم لباس بپوشیم. که شهلا خانم گفت: نمیخواهد همینطوری خوشکل ترین. سوگل هم گفت: لطف داری. شهلا خانم گفت: پس چون لباستون و شورت و کورستتون توی مهمانی آقا رجب پاره شده خودش باید براتون بخره. بعد رو به من کرد گفت: پاشو اندازه خانمها رو بپرس یادداشت کن فردا از سر کار بخر بیار. سوگل و طوبی رفتن تو اتاق آقا جوادینا. منم رفتم درب زدم. سوگل گفت: بله گفتم: سوگل خانم رجب هست. گفت: بیا تو درب بازه. درب رو باز کردم سوگل خانم گفت: چی میخواهی؟ گفتم: شهلا خانم گفته باید براتون شورت و کورست بخرم اندازه هاتو رو میخواستم. سوگل خانم خندید گفت: نه نمیخواهد. گفتم: خودم دوست دارم کاری به شهلا ندارم. سوگل خانم گفت: خوب یادداشت کن. گفتم: میشه یه برگه و کاغذ بهم بدهید. سوگل خانم رفت یک کاغذ و قلم بیاره وای با راه رفتنش سینه هاش تکون تکون میخورد و کیر من شق وشق تر. سوگل خانم برگشت. کاغذ و قلم رو داد به من. بعد رو به طوبی کرد گفت: بگو یادداشت کنه. طوبی هم گفت: شماره کورستم 80 است و شورتم هم M است. یادداشت کردم بعد رو به سوگل خانم کردم. گفتم: شما بگید. سوگل هم که دید کیرم حسابی شق شده کیرم رو از روشلوار گرفت و محکم فشارش داد و گفت: برای کی شق کردی من یا طوبی جون؟ من سرم رو انداختم پایین که فشارش رو زیاد کرد و گفت: جواب ندادی؟ با پته پته کردن گفتم: برا هر دوتاتون. مخصوصان دعواتون خیلی حشریم کرد. سوگل خانم یه لبخندی زد و کیرم رو ول کرد و بعد سرم رو گرفت آورد پایین صورتم رو بوسید گفت: تو خیلی پسر خوب و صادقی هستی خیلی ازت خوشم میاد کاشکی داماد خودم میشدی. گفتم: آخ هنوز که خیلی زوده برای من. تازه دور و ورم هم خیلی هستن. سوگل دوباره خندید. و دوباره صورتم رو بوسید. تو خیلی پسر صادقی هستی. حالا یادداشت کن. شماره کورستم 85 است شورتم هم L است. اومدم برم که سوگل گفت: صبر کن میخواهم شب خوبت رو کامل کنم. شلوار و شورتش رو کشید پایین. و یه چرخی زد. کوسش کوچولو و پر مو بود. و کونش هم مثل خودش ریزه میزه ولی طاقچه ای و خوشکل. بعد دستهام رو گرفت یکی رو گذاشت رو کوس خودش یکی رو هم رو کوس طوبی.
طوبی دست منم رو از سوگل گرفت شروع کرد به کوسش مالیدن کوسش خیس خیس بود. سوگل هم که کار طوبی رو دید اونم همین کار رو کرد یک دفعه طوبی لرزید و احساس کردم دستم خیس خیس شده. دستم رو از روی کوسش برداشتم کردم تو دهنم و بهش گفتم: خیلی خوشمزه بود. بعد طوبی خودش رو بهم چسبوند گفت: بعد از پنج . شش ماه این اولین باری بود که آبم اومد و بوسم کرد. سوگل هر چی تقلا میکرد آبش نمی اومد. یک لحظه گفتم: صبر کن جلوش زانو زدم دستم رو انداختم به کونش و کوس رو کشیدم جلو دهنم شروع کردم به خوردم یک دقیقه نشد که آبش اومد. براش حسابی لیسش زدم. بعد بلند شدم اومد بیرون تو حیاط. دو سه دقیقه بعد هم سوگل خانم و طوبی خانم اومدن تو حیاط.
ادامه دارد....
     
  
مرد

 
عالی عالی بود دمت گرم
     
  
مرد

 
منتظر ادامه هستیم هم چنان
     
  
مرد

 
داستاناتون خلی قشتگه
     
  
مرد

 
تهران قسمت 11
اون شب حسابی خندیدم و شوخی کردیم تا دیگه همه رفتن تو اتاقاشون فهیمه هم فتانه رو فرستاد تو اتاق نصرین. منم اومدم برم تو اتاق که شهلا خانم صدام زد. رفتم پیشش گفت: بیا داخل رفتم تو. گفت: امشب حالم رو خراب کردی کدوم قبرسون میری گفتم: باید بخوابم فردا برم سرکار. گفت: به من ربطی نداره یه کاری کن. وگرنه با لگد از خونه میندازمت بیرون. منم گفتم: دامنت رو بده بالا. شورتش رو گرفتم از پاش کیشیدم پایین. بعد نشوندم رو صندلی و مشغول خوردن کوسش شدم. شهلا خانم تو آسمونها بود. فقط آه و اوه میکرد. که پسرش سجاد اومد گفت: چی شده؟ که شهلا خانم یه دادی سرش زد گفت: برو گمشو تو اتاقت. اونم سریع رفت. چند دقیقه بعد شهلا خانم لرزید و آبش اومد. بعد بلندش کردم بغلش کردم و بوسیدمش. اون حاضر نبود ولم کنه هی میگفت خیلی دوست دارم. تو مال خودمی. یکی یواش زدم تو لپش گفتم: اشتباه نکن از این به بعد تو مال منی نه من مال تو. بعد ازش خداحافظی کردم رفتم سمت اتاق فهیمه.
درب رو باز کردم . فهیمه و نصرین لخت تو اتاق بودن. جاها رو هم پهن کرده بودن. منم رفتم داخل و لخت شدم. رفتم دراز کشیدم. نصرین و فهیمه اومدن برن سراغ کیرم. که گفتم: امشب حال ندارم بیان بغلم میخواستم باتون مشورت کنم. فهیمه چراغ رو خاموش کرد و اومدن تو بغلم دراز کشیدن. همینطور که تو بغلم بودن و نوازششون میکردم. شروع به صحبت کردم. گفتم: فکر میکنم دارم عاشق میشم. نصرین سریع پرسید: عاشق کی؟ گفتم: یکی هست هر وقت میبینمش دلم یه جوری میشه. دست و پام رو گم میکنم. نمی دونم. فهیمه یه بوسم کرد گفت: آره عاشق شدی. حالا این عروس خانم کی هست؟ گفت: فکر میکنم عاشق مهتاب خانم شدم. نصرین گفت: چی؟ اون که خیلی از تو بزرگتره و سه تا هم بچه داره. مگه احمقی؟ این همه دختر خوب. فهیمه گفت: خوب حالا مشکلت چیه گفتم: هیچی. فقط اینکه به نرگس و فتانه هم گفتم باشون ازدواج میکنم و خوشبختشون میکنم. نصرین گفت: آره. باید حواست به اونها باشه. تو قول دادی. فهیمه گفت: اولا تو به هیچ کسی قول ندادی و تعهدی نداری. دوم شاید تا وقتی بخواهی ازدواج کنی برای اونها شوهرهای خوب پیدا بکنی. سوم تو میتوانی چهارتا زن بگیری نرگس و فتانه و مهتاب و یکی دیگه. فتانه رو بوسیدم و گفتم: تو خیلی خوبی. خیالم راحت شد. بعد رفتم رو فهیمه و کیرم رو کردم تو کوسش و مشغول تلمبه زدن شدم. به نصرین هم گفتم برعکس بخوابه که همینطور که کوس فهمیه رو میکنم کوس اون رو هم بخورم. هر دوتاشون مثل اینکه خیلی حشری بودن سریع آبشون اومد. منم سرعتم رو تو تلمبه زدن زیاد کردم تا آب منم اومد ریختم تو فهیمه و بعد افتادم وسطشون و از خستگی بیهوش شدم.
فردا صبح که بیدار شدم سریع لباس پوشیدم رفتم درب اتاق مهتاب در نزده درب رو باز کرد. گفتم: فکرم رو کردم میخوامت. پرید بغلم و بوسیدم و گفت بیشعور خیلی دوست دارم. بعد خداحافظی کردم راه افتادم اومدم سرکار.
رسیدم درب خونه ملک خاتون. درب زدم. معصومه اومد دم درب. سریع بغلش کردم . سرم رو کردم لای سینه هاش. اونم با تمام قدرت منو به خودش فشار میداد. بعد کلی احوالپرسی رفتم داخل که صبحانه بخورم.
تو آشپزخانه رفتم با معصومه صبحانه خوردیم ولی خبری از سمیه نبود خیلی نگران شدم. بعد رفتم کمک معصومه میزصبحانه رو بچینیم. همه سر میز بودن خانم جون. فرنگیس خانم . آقا رضا . و فرهاد و سارا . سلام کردم و میز رو کمک معصومه چیدم و اومدم برم تو آشپزخانه که خانم جان صدام زد گفت: امروز بعد صبحانه با من و فرنگیس میای بریم برات لباس بخریم . میخواهم ببرمت حجره فرش فروشیمون . کمی کار یاد بگیری. بعد رو کرد به فرنگیس خانم گفت: تو که وقت داری فرنگیس.
فرنگیس خانم هم گفت: بله حتمان خانم جان. بعد صبحانه فرهاد صدام زد گفت بیا این فیلم سوپر که بهت گفتم اینم کلید اتاقم. بعد با سارا رفتن دانشگاه. آقا رضا هم رفت. منم رفتم تو آشپزخانه پیش معصومه بهش گفتم: چرا سمیه نیومده خیلی دیر نکرده . معصومه هم گفت: آره خیلی دیر کرده نگرانش شدم
بعد دیدم خانم جان صدام کرد. رفت سمت اتاقش. تا فیلم رو دستم دید گفت این چیه؟ گفتم: از فرهاد گرفتم فیلم سوپر هست. بعد خانم جان درب رو قفل کرد. بعد گفت: فیلم رو بده ببینم چیه؟ بعد برد فیلم رو گذاشت تو دستگاه . بعد تلویزیون رو روشن کرد. بعد کلی برفک فیلم شروع شد. خانم جان گفت: رجب بیا تو تخت نگاه کنیم. برای شروع یک مرد داشت کوس زنش رو تیغ میزد. بعد که تیغ زد شروع به خوردن کوس زنش کرد. منم که حشری شده بودم خانم جان رو کشیدم طرف خودم که دیدم لخت لخته منم همینطور که فیلم رو نگاه میکردم سینه های نرم و شل و کوچولو خانم جون رو میمالیدم. بعد مرد مشغول کردن زنش از کوس شد بعد زنش رو چرخوند کیرش رو کرد تو کونش. بعد که آبش اومد ریخت تو صورت زنش. بعد نشست زیر کوس زنش شروع کرد به لیس زدن کوس زنش که زنش هم شروع کرد به شاشیدن تو دهن مرد . مرد هم همه شاش زنش رو خورد. بعد رفت قسمت بعد که سه تا مرد بودن یه زن رومیکردن . یکی تو کونش یکی تو کوسش یکی تو دهنش. بعدیش یک زنه بود داشت کیر دوست پسرش رو میخورد . بعد پاهاشو باز کرد دوست پسره کیرش رو کرد تو کوسه زنه داشت تلمبه میزد که شوهرش اومد و بعد داد و بیداد . به دوست پسر گفت به کارش ادامه بده و خودش هم لخت شد . اول کیرش رو داد زنش خورد . بعد اومد پشت پسر کرد تو کون پسره و سه تایی سکس میکردن تا آبشون اومد. قسمت بعد یک زن و مرد داشتن هم دیگه رو میبوسیدن . بعد جالب شد زنه زبونش رو کرد تو دهن مرد و مرد زبونش رو کرد تو دهن زن . و همه اش دهن هم رو میخوردن. خیلی باحال بود . که یک دفعه فرنگیس خانم . داد زد خانم جان من آماده ام .
خانم جان هم جواب داد منم تا چند دقیقه دیگه میام. برو ماشین رو روشن کن. به رجب هم بگو بیاد . من دارم میام
بعد سریع بلند شد و منم بلند کرد گفت: باید بریم سریع برو پایین منم میام . منم که حسابی حشری شده بودم . سریع بغلش کردم و بی اختیار شروع کردم به لب گرفتن ازش .
بعد سریع رفتم پایین. رفتم تو حیاط فرنگیس خانم گفت: کدوم قبرسونی بودی هرچی صدات کردم چرا جواب ندادی؟ گفتم: ببخشید رفته بودم مستراح . فرنگیس خانم خندید و گفت: بیشعور مستراح چیه بگو توالت
همون موقع خانم جان هم اومد...
ادامه دارد ...
     
  
صفحه  صفحه 94 از 125:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA