انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 95 از 125:  « پیشین  1  ...  94  95  96  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


مرد

 
تهران قسمت 12
اول رفتیم لباس فروشی که برای من لباس بخران
خانم جان رو به فرنگیس خانم کرد گفت: فرنگیس یه چند دست لباس اسپرت براش بگیر و چند دست رسمی
فرنگیس خانم هم چند تا شلوار جین برداشت داد به من که بپوشم. ولی خوب من تا اون موقع از این شلوارها نپوشیده بودم تو یاسوج اگه کسی شلوار جین پاش میکرد میگفتیم کونیه. حالا خودم باید میپوشیدم. با بدبختی رفتم تو اتاق پر پوشیدم. دونه دونه میپوشیدم و فرنگیس خانم نظر میداد. پنج تا شلوار جین با تیشرت خرید و بعد پنج تا هم لباس مجلسی و شلوار پارچه ای . شانس ما از اون شلوار پارچه ای ها که تو یاسوج میخریدیم نداشت که کلی ساسون و پیلی داشت . بیشترینشون سه تا پیلی کوچک داشت . که به اسرار من سه پیلی خرید نه یک پیلی
بعد خانم جون گفت: این بغل لباس زیرهای خوب داره بریم من لازم دارم. بعد رو به فرنگیس کرد گفت: تو هم میخوای؟ اونم گفت: آره
رفتیم تو مغازه خیلی بزرگ بود. جلو وردیش نوشته بود ورد برادران ممنوع. خانم جان مثل اینکه صاحب مغازه رو میشناخت باش صحبت کرد. خانم مغازه دار هم چون نزدیک ظهر بود اومد من رو برد داخل و درب رو بست و تابلو وقت نهار گذاشت پشت شیشه
خانم صاحب مغازه داشت لباس زیرهای جدیدش رو به فرنگیس خانم نشون میداد که من خانم جان رو کنار کشیدم و ماجرای دیشب رو براش تعریف کردم. خانم جان هم گفت: نگرانش نباش. بعد فرنگیس خانم که رفت شورت و کورست پرو کنه . خانم جان به صاحبت مغازه که پری خانم اسمش بود گفت: پری جان شورت و سوتین کارتنی چی داری. پری خانم خندید گفت: خانم جان کارتنی میخواهی چکار؟ خانم جان هم گفت: میخواهم به یک سری آدم ببخشم که تو ده هستن. میخواهم هم جنسش خوب باشه هم گرون نباشه.
پری خانم یه کارتن بزرگ آورد. گفت: این کورسته همه سایز داره هر سایز هم 12 تا توش هست و بعد یه کارتن دیگه آورد گفت: این شورت ست همان است هر سایز هم 24تا توشه. فکر میکنی کافی باشه؟
خانم جان هم گفت: عالیه. شورت مردونه هم داری یه جین میخواهم. پری خانم پرسید: چه سایزی میخواهی؟ خانم جان هم منو کشید جلو گفت: برای پسر گلم. پری خانم گفت: مگه غیر آقا رضا پسر دیگه هم داشتید؟ خانم جان خندید گفت: رجب پسر خواندمه از فامیلهای خیلی خیلی دورمون بوده از ده آوردمش پیش خودمون که به یه جای برسه.
فرنگیس پری خانم رو صدا زد. پری خانم رفت. بعد از یه مشت دیگه لباس زیر داد به فرنگیس خانم بعد وقتی داشت می اومد یه شورت اسلیپ هم آورد و نشون خانم جان داد گفت: این خوبه؟ خانم جان ازش گرفت نگاه کرد گفت: فکر کنم کوچیک است. پری خانم گفت: این L است فکر کنم خوب باشه. خانم جان رو به من کرد گفت: شلوارت رو بکش پایین. گفتم: همینجا؟ خانم جان گفت: اتاق پرو که پر است فرنگیس حالا حالا اونجاست. با سر به پری خانم اشاره کردم. خانم جان گفت: پری خانم هم مثل من جای مامانته بکش پایین. منم شورت و شلوار رو با هم کشیدم پایین. پری خانم که یک زن 55 یا 56 ساله بود چهار چشمی داشت به کیر نیمه شق من نگاه میکرد. خانم جان شورت رو داد دست من. من به زور پام کردم ولی کیرم از بغل لاپاش اومد بیرون. خانم جان گفت: درش بیار بعد رو به پری خانم کرد که فقط چهار چشمی داشت به کیر من نگاه میکرد گفت: بیا جلو و دستش رو گرفت. شورت رو داد بهش و گفت: دید کوچک بود یه سایز بزرگتر بیار و اگه میشه پاچه دار. بعد دست پری خانم رو گذاشت رو کیرم و فشار داد گفت: یه شورتی بیار که این توش جا بشه. پری خانم که از خجالت قرمز شده بود گفت: چشم. اومد بره که خانم جان گفت: پری جون قشنگ این رو بگیر تو دستت اندازه اش دستت باشه. پری خانم هم یه لحظه کیرم رو گرفت و بعد خجالت کشید. سریع رفت و یه شورت پاچه دار سایز XL آورد. پوشیدم . خوب بود. خانم جان گفت: این رو در نیار بزار اون قدیمی رو میندازیم زباله. منم شلوارم رو پوشیدم. خانم جان هم شورت رو داد دست پری جون گفت: بیا اینم بنداز زباله.
بعد فرنگیس خانم اومد بیرون فکر کنم ده تا بیشتر شورت و کورست انتخاب کرده بود. خریدیم و رفتیم. بعد خانم جان به فرنگیس گفت: برو یه جا نهار بخوریم. جاتون خالی رفتیم یک چلوکباب حسابی خوردیم. بعد رفتیم دم یک موتور فروشی خانم جان یک موتور خرید به یارو گفت: کاراش رو بکن برای عصر بیار دم خونه. بعد رفتیم تو بازار تهران. رفتیم داخل یک حجره فرش فروشی بزرگ بود خانم جان رفت داخل و بعد برگشت گفت: رجب برات موتور خریدم از فردا صبح ساعت 7 خونه هستی و بعد ساعت 10 میای اینجا تا عصر. میخواهم همه کارها و حساب کتابهای اینجا رو یاد بگیری. منم گفتم: چشم.
از اونطرف رفتیم خونه ساعت 2 ظهر بود. معصومه اومد درب رو باز کرد. خانم جان گفت: سمیه کجاست؟ معصومه گفت: خانم جان هنوز نیومده. خانم جان گفت: خونشون رو بلدی؟ معصومه گفت:آره بلدم. خانم جان گفت: چادرت رو سر کن تا بریم ببینم چه خبر شده.
معصومه چادرش رو سر کرد و فرنگیس خانم ماشین رو آورد بیرون من درب رو بستم. و سوار شدم و معصومه هم از اونطرف سوار شد تا اومد بشینه دستم رو گذاشتم زیرش اونم نشست رو دستم . تو راه کونش رو میمالیدم . تا رسیدیم به خونه سمیه. دیدم سمیه دم درب نشسته و دخترش هم کنارش است داره گریه میکنه وسایلش هم تو کوچه ریخته.
خانم جان پیاده شده از سمیه پرسید چه خبر شده؟
سمیه هم همینطور که گریه میکرد گفت: صاحب خونه انداختتشون بیرون هم وسایلش رو هم ریخته تو خیابون. خانم جان رو سمیه کرد گفت: فقط لباسهایی خودت و دختر رو بردار بریم خونه ما با معصومه زندگی کن. اونم لباسهاش رو برداشت که یک چمدان بیشتر نبود. یک بقچه هم بود که مدارک شناسایش بود
بعد سوار شدیم خانم جان که جلو بود من و معصومه و سمیه ودخترش پشت بودیم. من وسط معصومه و سمیه بودم . دخترش رو هم گذاشتم رو پام که خانم جان از دخترش پرسید اسمت چیه خانم کوچولو اونم گفت: صدف. خانم جون پرسید چند سالته؟ گفت: یازده سالمه کلاس پنجم هستم. صدف از سمیه خیلی خوشکلتر بود.
منم دستم رو انداخته بودم پشت معصومه و سمیه اونها رو میمالیدم . کیرم حسابی شق شده بود. یک لحظه احساس کردم صدف داره خودش رو روی کیرم میکشونه. دقت کردم دیدم بله. دستم رو از پشت معصومه و سمیه برداشتم و دو طرف صدف رو گرفتم و کمی محکم به کیرم فشارش دادم . بعد یواش دستم رو کردم زیر دامنش و از رو شورت با کوسش بازی میکردم.
تا رسیدیم خونه. خانم جان گفت: وسایل سمیه و صدف رو ببر تو اتاق معصومه. تا کمی استراحت کنن. معصومه. سمیه و صدف رو برد تو اتاقش منم وسایلشون رو بردم وقتی تمام شد. سریع درب رو بستم پریدم سمیه رو بغل شدم. حسابی بوسیدمش . بعد گفتم: سریع لخت شو حالم خرابه. سمیه هم که انگار منتظر بود. لخت لخت شد.
وای چی میدیدم....
ادامه دارد...
     
  
مرد

 
داستانت عالی بود دمت گرم خیلی عالی
     
  
زن

 
جالبه
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
تهران قسمت 13
عجب هیکلی داشت سمیه . سینه های خوشکل با سری تیره و بزرگ . شاید یک سوم سینه هاش حاله سرش بود برجستگی سرش هم درشت درشت. کوسش خیلی بزرگ تر از هیکلش بود شاید از مال معصومه که هیکل سه برابر سمیه بود بزرگتر بود. چرخوندمش سوراخ کونش رو نگاه کردم وای چه ناز گشاد و خوش فرم. دیگه نتوانستم خودم رو کنترل کردم پریدم بغلش کردم حسابی بوسیدمش و گفتم: تو باید یکی از چهار زن من بشی. معصومه خندید گفت: مگه میخواهی چهارتا زن بگیری؟ گفتم: آره. بعد سرم رو چرخوندم. یه نگاهی به صدف کردم اونم پرید تو بغلم. منم بوسیدمش بعد لختش کردم. وای. این از مامانش خوشکل تر بود
بدن سفید. با کوس بزرگ . سینه هاش سر زده بود. داشتم دیوانه میشدم سریع لخت شدم . کیرم رو دادم دست صدف اونم باش بازی میکرد و منو حشری تر. بعد روکردم به معصومه گفتم: تو چرا لخت نیستی. بعد هر سه تاشون رو خواباندم رو تخت کوسشون رو خوردم اول سمیه تا آبش اومد بعد معصومه و بعد صدف که کمی خوردم شروع کرد به شاشیدن منم مثل فیلمی کرده دیده بودم همه اش رو خوردم و کوسش رو لیس زدم تمیز تمیز کردم .
بعد سریع لباس پوشیدم و رفتم تو حیاط . که آقا فرهاد و سارا خانم از دانشگاه اومدن. بعد از احوال پرسی . رفتن تو . ساعت 6 بود که زنگ درب خونه رو زدن رفتم درب رو باز کردم دیدم موتوره رو آوردن. خانم جان رو صدا کردم. خانم جان اومد مدارک رو از طرف گرفت و موتور رو داد به من گفت: بلدی برونی؟ گفتم: آره تو ده همیشه سوار موتور میشدم.
خانم جان گفت: پس بیا وسایلت رو بردار با موتور برو. فقط صبح ساعت هفت اینجا باش. مستقیم هم بیا تو اتاق خوابم. منم دوتا کارتون رو پشت موتور بستم و راه افتادم به سمت خونه.
وقتی رسیدم خونه آقا تقی دم درب بود تا منو با موتور دید گفت: پولداری شدی. منم گفتم: تو هم مثل اینکه سرحالی . گفت: آره مشتری داشتم پول خوب گرفتم آقا سعید هم شارژ شارژ کرده. گفت: باز نصرین خانم رو دادی بکنن. گفت: نه امروز فتانه و نرگس رو دادم به مشتریهام. گفتم: پول گرفتی؟ گفت: آره گفتم: کو ببینم. گفت: نصفش رو دادم آقا سعید اینم بقه اش . منم بقیه اش رو ازش گرفتم. گفتم: از امروز به بعد نصف پولی که میگری مال خود بچه هاست اگه ندی خودم جرت میدم . آقا تقی که شارژ بود گفت به تو چه . پولم رو بده. موتور رو گذاشتم کنار دیوار. پس گردنش رو گرفتم و بعد دست کردم تو جیبش بقیه موادش رو برداشتم. افتاد به التماس که گوه خوردم هر چی تو بگی. گفتم: به شرطی بهت میدم که از این به بعد سهم بچه ها رو بهشون بدی وگرنه هم جرت میدم از این خونه میندازمت بیرون فهمیدی؟ اونم که موادش رو میخواست گفت: چشم هر چی شما بگی. بعد تا بهش دادم گفت: به تو چه غلط کردی. که سری دستش رو گرفتم مواد رو ازش گرفتم. افتاد به التماس. گذاشتم تو جیبم گفتم: اگه بچه خوبی بودی شب بهت موادت رو میدم. بعد موتور رو گرفتم بردم داخل.
مستقیم رفتم سمت اتاق فهمیه درب رو باز کردم دیدم فتانه و نرگس لخت به شکم خوابیدن . گفتم: چی شده؟ فتانه گفت: مشتریهای آقا تقی سه نفری از کون کردنمون خیلی کونمون درد میکنه. منم که حشری بودم سریع کرم برداشتم شروع کردم سوراخ کونشون رو کرم زدن و انگشت کردن تو بعد لخت شدم کیرم رو چرب کردم و فرستادم تو کون فتانه. یواش یواش فرستادمش تا ته. و شروع کردم به تلمبه زدن همینطور که تلمبه میزدم کمرش رو هم ماساژ میدادم. بعد رفتم سراغ نرگس . کون نرگس رو هم چرب کردم بعد کیرم رو فرستادم تو. نرگس رو هم ماساژ دادم و از کون کردمش . آبم که اومد خالی کردم توش. بعد پرسیدم مامان فهمیه و مامان نصرین کجا هستن. فتانه گفت: با هم رفتن حمام. من لباس راحتی پوشیدم رفتم سمت اتاق شهلا خانم. درب رو باز کردم رفتم تو تا اومد فهش بده که چرا در نزده اومدی تو. تا منو دید بلند شد اومد بغلم کرد گفت: بیا بغلم دلم برات تنگ شده. گفتم: خودت رو لوس نکن. شب میام میکنمت. اومدم بهت بگم برای همه خانمهای خونه شورت و کورست خریدم. جمعشون کن بهشون بدیم. شهلا خانم هم مثل همیشه اومد بیرون و مثل همیشه داد زد که همه خانمهای همسایه تا ده دقیقه دیگه بیان تو خونه اش کارشون داره.
منم رفتم کارتنها رو آوردم. گذاشتم تو اتاق. بعد رفتم سمت اتاق خودمون . فهمیه و نصرین هم از حمام اومده بودن. داشتن خودشون رو خشک میکردن که هر دوتاشون رو بغل کردم و بوسیدم و گفتم: مامانهای من چطورن؟ بعد کمی قربون صدقشون رفتم بعد فتانه و نرگس رو صدا زدم گفتم: بلندشین براتون شورت و کورست خریدم. باید بریم خونه شهلا خانم. نصرین گفت: چرا خونه شهلا. گفتم : اخه برای همه خریدم. شما دوتا هم پاشید پول کون دادنتون رو از آقا تقی گرفتم. سریع هر دوتاشون بلند شدن منم پولها رو شمردم نصفش کردم . نصف دادم به فتانه و نصف به نرگس. بعد با هم رفتیم خونه شهلا خانم همه اومده بودن. شهلا خانم اومد تو گوشم گفت: بگو برنامه چیه؟ گفتم: برای همه شورت و کورست خریدم . بیاد یواش یواش همه شون رو لخت بکنی . تا ببینیم چی پیش میاد
شهلا خانم رفت بالا منبر گفت: بخاطر دعوا طوبی خانم و سوگل خانم تو مهمانی آقا رجب که شورت و کورست هم رو پاره کردن. آقا رجب لطف کرده هم برای اونها هم برای همه اهل خونه شورت و کوست خریده. دونه دونه پاشید بیاین جلو شورت و کورست رو بپوشید اگه اندازتون بود. بهتون بدیم. اول همه روح انگیزخانم بود. شهلا خانم گفت: پاشو بیا . بعد گفت: لباست رو دربیار. روح انگیز خانم هم لباس یک سره اش رو درآورد. شهلا بهش گفت: بچرخ براش کورستش رو باز کرد. دوتا سینه متوسط شل افتاد بیرون. منم با دستهام دوتا سینه هاشو گرفتم و به شهلا گفتم: سایز M بده. اونم داده خودم براش بستم. همه گفتن چقدر خوشکله. بعد شهلا خانم گفت: حالا شلوار و شورتت رو دربیار. یکی از شلوار پیژامه ای تنش بود. کشید پایین. شهلا خانم هم شورتش رو گرفت کشید پایین. یه کوس کوچولو و سرحال و پر مو افتاد بیرون. منم سرم رو بردم جلو کوسش رو بوسیدم. بعد به شهلا خانم گفتم: شورتش هم سایزM بده. بعد خودم پاش کردم. و از رو شورت هم کوسش رو بوسیدم. شهلا خانم گفت بشین حالا نفر بعد. نوبت نرگس بود. که مهتاب خانم گفت: ببخشید ما داریم میریم مسجد. اگه میشه من اول بیام. شهلا خانم گفت: بیا
مهتاب اومد جلو سریع چادرش رو برداشت لباسش رو درآورد. منم تا سینه هاشو دیدم با دستهام گرفتمشون و هر کدوم رو یه بوس کردم و به شهلا خانم گفتم: سایزه S بده مهتاب سریع شلوار و شروتش رو هم درآورد وای بهشت افتاد جلوم به شهلا گفتم: شورتش رو هم همون سایز. سرم رو بردم لای پاش . یه بوس کردم و لیس زدم. دستم رو انداختم دور کونش و کوسش رو به صورتم فشار میدادم. که مهتاب شروتش رو پوشید و توگوشم گفت: ساعت یازده شب بیا حمام . بعد دختربزرگش زهرا اومد . اونم چادرش رو باز کرد و سریع لباسش رو درآورد منم سریع کورستش رو باز کردم وای سینه هاش اندازه مال مامانش بود. با شهلا گفتم همون ساز. تا شهلا کورست بده سینه هاش تو دستم بود و داشتم میخوردمشون . مک میزدم و لیس میزدم. بعد سریع شلوارش و کشیدم پایین. شورتش رو هم کشیدم پایین. سرم رو کردم لای کوسش خیلی خوشکل تر از مال مامانش بود هیچی مو نداشت . منم افتادم به جونش لیس میزدمش و میبوسیدمش. به شهلا گفتم همون سایز مامانش. بعد خودم شورتش رو پاش کردم دوباره کوسش رو بوسیدم . بعد نوبت فاطمه شد تا اومد جلو خودم لخت لختش کردم سینه های کوچولوش رو لیس زدم و مشغول خوردن کوسش بودم که به شهلا گفتم سایز XS بده. خودم لباش رو هم تنش کردم . بعد مهتاب خانم از همه خداحافظی کرد رفت.
شهلا خانم گفت: خوب حالا برای اینکه نوبت ها درست بشه اول خودم بعد بقیه. خودش اومد سریع لخت لخت شد. اومد جلو من که براش سایز بزنم که سوگل خانم پاشد گفت: این مسخره بازیها چیه خوب همه لخت بشیم اینها رو هم بریزیم وسط توش انتخاب کنیم همه لخت شدن و افتادن به جون شورت و کورستها منم نگاه میکردم و کیرم رو میمالیدم. همینطور که برای خودم چشم چرونی میکردم نگاهم افتاد به ملیحه مثل مامانش ریزه میزه بود ولی کون و کوس خوبی داشت. سینه هاش ولی متوسط بود اندازه یک انار بود. عینکی هم بود ولی صورت خیلی خوشکلی داشت. همینطور که دولا شده بود داشت برای خودش شورت و کورست برمیداشت . دستم رو انداختم لای پاش کوس صاف و صوفش رو گرفتم. صورت خوشکلش رو برگردون یه نگاهی بهم کرد گفت: چکار میکنی؟ حالا حواسم پرت میشه بهم شورت و کورست نمیرسه. گفتم: نرسید خودم بازم برات میخرم. یه لبخند زد گفت: پس راحت باش. منم برای خودم با کوس ملیحه بازی میکردم تا شورت و کورستها تمام شد. فهیمه زد بهم گفت: رجب چند تا دیگه هم برای مهتاب و دختراش برداشتم. شب برو بهشون بده. بعد یواش یواش همشون رفتن. فقط مونده بودیم من و سوگل خانم و طوبی و ملیحه و سیما. با صاحب خونه که شهلا بود.
سوگل خانم گفت: شورت و کورست خرید حالا بیاد هوای توشون رو هم داشته باشی. بعد خوابید به کمر وسط حال گفت: بیا ببینم چقدر جربزه داری. منم رحم نکردم سریع لخت شدم افتادم روش. با تمام قدرت تلمبه میزدم و که سوگل خانم لرزید آبش اومد. بعد گفت: آفرین. حالا نوبت طوبی جون است. سریع طوبی رو صدا زد. طوبی بیا. منم سریع طوبی رو گرفتم پاهاشو باز کردم . افتادم روش و تلمبه بزن. سوگل اومد پاشه که تا کون خوشکلش رو دیدم دست انداختم پهلوهای سوگل رو گرفتم کشیدم سمت خودم همینطور که طوبی رو از کوس میکردم سرم هم لاکون سوگل بود و سوراخ کونش رو لیس میزدم. سوگل که اولین تجربه اش بود از لذت فقط جیغ میکشید. انقدر شلوغ کرد که متوجه نشدم که آب طوبی اومد. طوبی گفت: مال من اومد میخواهی از کون بکنیم؟ که سوگل گفت: نه. لازم نکرده. حالا نوبت عروس گلم است. بعد صدا کرد سیما جون عروس خودم بیا. سیما اومد. چی میدیدم من که اصلان حواسم به سیما نبود نگاهش کردم. قد بلند. صورت خوشکل . سینه های متوسط و سفت. کوس سفید و تمیزه. کون متوسط و تاغچه ای. با موهای بلند.
خواباندمش پاهاشو باز کردم میخواستم کیرم رو بکنم تو کوسش که ملیحه گفت: میخواهی بکنی تو کونم؟ چرخوندمش وای چه سوارخ کون خوشکل و گشادی داشت راحت کیرم رفت توش. همینطور که سگی میکردمش به طوبی گفتم: کونت رو بیار جلو. بعد شروع کردم به خوردن سوراخ کون طوبی. کون طوبی هم گشاد بود. انقدر کردمش تا آب خودم و سیما با هم اومد. منم همه آبمو ریختم تو کونش. بعد سوگل بهشون گفت: لباس بپوشن و هر سه تاشون رفتن.
شهلا رو کرد به ملیحه گفت: تو چرا نمیری؟ ملیحه هم گفت: میخواهم با رجب صحبت کنیم. شهلا گفت: غلط کردی دیگه نوبت من است. سریع رفت خوابید کف زمین گفت: رجب زود باش. گفت: کوس کش اول بیا ساک بزن کیرم شق بشه. شهلا هم اومد شروع کرد کیرم رو خوردن. منم با ملیحه صحبت میکردیم. فهمیدم بچه خر خون است شاگرد اول دبیرستانشون بوده. دانشگاه هم با رتبه بالا قبول شده ولی چون باباش پول نداشته نرفته دانشگاه.
شهلا که حسابی کیرم رو خورد. کیرم شق شد. بلند شدم. مدل سگی کیرم رو کردم تو کوسش. بعد به شهلا گفتم: کوس ملیحه رو بخور. شهلا گفت: نمیخورم. منم کیرم رو از تو کوسش درآوردم گفتم: منم نمیکنم. شهلا خانم افتاد به التماس که گوه خوردم. بکن توش. از بی کیر مردم. گفت: شروع کن به خوردم کوس ملیحه تا منم شروع کنم. شهلا اولش با اکراه یه لیس زد بهش . منم کیرم رو کردم تو کوس و شروع کردم تلمبه زدن. شهلا هم نمیدونم حشری شده بود یا از کوس ملیحه خوشش اومد بود. سرش رو کرده بود لای پای ملیحه و با اشتها کوسش رو میخورد. تا آب ملیحه اومد. منم که کیرم از آب کوس شهلا خیس بود درش آوردم و گذاشتم دم سوراخ کونش. با یک فشار فرستادمش توکونش. جیغش هوا رفت. بعد دوباره یک فشار آوردم تا ته رفت. نزدیک بود گریه شهلا دربیاد. منم محلش ندادم ربع ساعتی کردمش تا آبم اومد. همه اش رو رویختم تو کونش. وقتی کیرم رو کشیدم بیرون شهلا از خستگی افتاد و ولو شد. گفتم: شهلا چطور بود؟ گفت: خیلی بیشعوری خیلی درد داشت. گفتم: آخرش هم درد داشت؟ گفت: نه آخرش خوب بود.
ادامه دارد. . . .
     
  
مرد

 
عالی بود دمت گرم
     
  
مرد

 
تهران قسمت 14
به شهلا گفتم: نمیخواهی بمون شام بدی؟ شهلا هم پاشد بره تو آشپزخانه که شام حاضر کنه ولی از درد کونش گشاد گشاد راه میرفت. من و ملیحه هم زدیم زیر خنده. شهلا گفت: میخندی بیشعور آبروت رو میبرم به همه میگم بام چکار کردی. بعد رفت تو آشپزخانه . منم ملحیه رو بغل کردم گذاشتمش روی پام و شروع کردیم از هم لب گرفتن و بوس کردن . همینطور که با هم حال میکردیم صحبت هم میکردیم. فهمیدم بچه مثبت تا حالا با هیچ پسری نبوده. این اولین بارش است. هم پرده داره هم کونش تنگ تنگه.
کلی صحبت کردیم قرار شد باهم درسهای سال چهارم رو مرور کنیم تا امسال تو کنکور شرکت کنیم. شهلا شام رو آورد بعد صدای پسرش زد. تا وقتی اون بیاد هر سه تامون لباس پوشیدیم و با هم شام خوردیم.
بعد شام من رفتم سمت اتاق خودمون ملیحه هم اتاق خودشون. یک دفع یاد قرارم با مهتاب افتادم . رفتم درب حمام دیدم صدای آب میاد در زدم. مهتاب گفت: بله کیه؟ گفتم: منم . سریع درب رو باز کرد گفت: پس چرا انقدر دیر کردی؟ پریدم تو سریع لباسم رو کندم. مهتاب رو بغل کردم. شروع کردم به خوردن لبهاش . دهنش . زبونش . نیم ساعتی از هم لب میگرفتیم . بعد افتادم به جون بدن خوشکلش گردنش رو خوردم بعد سینه های کوچولو خوشکلش رو خوردم. بعد زیر بغلش بعدش کوس خوشکل و نانازش رو خوردم. همینطور که کوسش رو میخوردم لرزید و آبش اومد. منم چرخوندمش و افتادم به جون سوراخ کونش. حسابی خوردمش بعد مدل سگی کیرم رو کردم تو کوسش. ده دقیقه ای کردمش که آبش دوباره اومد. آب منم داشت می اومد که کشیدم بیرون ریختم رو کمرش. بعد با هم دوش گرفتیم. بعدش هر کدوم رفت سمت اتاق خودش.
درب اتاق رو باز کردم دیدم فقط فهمیه و نصرین هستن. برعکس هم خوابیدن و سروشون تو کوس هم دیگه است. پرسیدم پس بچه ها کجا هستن. فهمیه سرش رو از لای پای نصرین درآورد و گفت: اتاق تو رو فرش کردیم فرستادیمشون تو اتاق تو. منم رفتم پشت فهمیه سرم رو کردم لای کونش یکی دوتا لیس زدم که خوابم برد.
صبح زود بیدار شدم . موتور رو برداشتم رفتم سمت خونه خانم جان. وقتی رسیدم درب زدم معصومه درب رو باز کرد. سلام و احوال پرسی کردیم و یه بوسش کردم. اون جلو راه افتاد منم پشت سرش. از پشت دامنش رو دادم بالا دستم رو کردم تو شورتش. معصومه هم انگار نه انگار به روی خودش هم نیاورد. تا رسیدم تو خونه. منم رفتم سمت اتاق خانم جان. معصومه هم سمت آشپزخانه.
درب رو باز کردم. خانم جان که پشت میزتحریرش بود. گفت: مگه این بی صاحب شده درب نداره چرا درب نمیزنی. منم محل ندادم رفتم طرفش اونم از پشت میز پاشد اومد طرف من. تا رسیدم به هم بغلش کردم. شروع کردم به مالیدنش که یکی یواش زد زیرگوشم. گفت: مگه جنده گیر آوردی اینکار میکنی؟ منم یکی یواش زدم تو گوشش و بلندش کردم بردم انداختمش رو تخت. و گفتم: تو جنده منی. و شروع کردم به خوردن لبهاش و لب گرفتن. بعد چند ثانیه خانم جان هم دست انداخت دور سرم و حشریتر از من لب میگرفت. ده دقیقه ای لب بازی کردیم. بعد بلند شدیم از رو تخت. خانم جان گفت: بیا کارت دارم و رفت به سمت میز تحریر. اومد بشینی روی صندلیش که من دستش رو گرفتم. گفتم: صبر کن. بعد خودم رو صندلیش نشستم. خانم جان گفت: چه غلطی میکنی چرا جای من نشستی؟ گفتم: جای تو روی پای منه. بعد دستش رو گرفتم نشوندمش روی پام. با دوتا دستام سینه هاش رو گرفتم و سرم رو گذاشتم روی کمرش. گفتم: چی میشد تو جوانتر بودی با هم ازدواج میکردیم. خانم جان گفت: بدبخت اگه سنم کمتر بود با ازدواج میکردم که نمیزاشتم از اینکارها بکنی. پوستت رو میکندم . بعد لباسش رو زد بالا گفت: مسخره اگه میخوای سینه هام رو بمالی از زیر بگیر نه مثل کوس خلها از رو لباس.
دستم رسید به سینه های شل و نرم خانم جون وای از بس نرم بود آب آدم رو می اورد. همینطور که با سینه های خانم جون بازی میکردم . خانم جون یه برگه نشونم داد. گفت: این رو ببرم پیش آقای مظفری مشاورم. گفتم: همون کوتوله کچله؟ با خنده گفت: آره
تو این برگه نوشتم که تو اون حجره تو پنج درصد شریک هستی. زدم زیر خنده گفتم: مسخره میکنی؟ با اخم گفت: مسخره چیه . میری اونجا همه کارها رو یاد میگیری. حساب کتاب اونجا رو هم چک میکنی میخواهم ببینم کسی دزدی یا گنده کاری نکنه. اینجوری چون تو شریک هستی اجازه داری تو هر چیزی سرک بکشی. گفت: اگه بچه زرنگی باشی بتوانی درآمد اونجا رو بالا ببری. درصدت رو بالا میبرم میتوانی تا چهل درصد برسونیش حالا ببینم چقدر جربزه داری.
خانم جان گفت: بیشعور انقدر سینه هام رو مالیدی که حشری شدم بیا کوسم رو بخور آبم بیاد . میخواهم لباس عوض کنم برم پایین برا صبحانه. بعد بلند شد رفت رو تخت پاهاشو باز کرد. منم رفتم سرم رو کردم لاپاش. سرم رو گرفت چسبوند به کوسش. منم مشغل خوردن شدم ده دقیقه ای خوردم تا آبش اومد. بعد رفتیم پایین. من صبحانه خوردم و سریع رفتم حجره. وقتی رسیدم یک پسر جوانه ای هم سن و سال خودم اونجا بود که معلوم بود پادو است. سلام کردم گفت: با کی کار داری؟ آقا نیست. گفتم: آقا کیه دیگه؟ گفت: آقای مظفری رو میگم نیستش. گفتم: نباشه. از این به بعد هم من آقا این مغازه هستم. من جزو شرکا این حجره هستم. پسره دیگه خفه شد. گفتم: اسمت چیه؟ گفت: شعبون. بعد رفتم داخل ته راه حجره یک میز بود. که خالی بود. بعد یک اتاق بود اون ته که رفتم تو دوتا خانم داخل بودن. یکیش چادری بود یکیش هم مانتویی. تا من رو دیدن جا خوردن گفتن: آقا شما اینجا چکار دارید؟ گفتم: مغازه خودمه. مشکلیه؟ که اون دختر مانتوییه بلند صدا زد شعبون بیا این بی سروپا رو بنداز بیرون. شعبون اومد رو به خانم مانتویه کرد گفت: ساغر خانم ایشون شریک خانم جان هستند. و از این به بعد آقای این حجره. ساغر خانم که داشت از خجالت میمرد . گفت: ببخشید آقا. نشناختم. گفتم: میشه خودتون رو معرفی کنید. ساغر خانم گفت: من ساغر طاهری هستم منشی آقا مظفری و ایشون هم خانم زینب موسوی که قبلان حسابدار اینجا بود. پرسیدم چرا بود؟ مگه حالا نیست؟ زینب خانم گفت: نه آقا از من خوشش نمیاد اخراجم کرد. امروز هم اومد وسایلم رو ببرم. ساغر گفت: خوب خودت مقصری از بس توکارهای آقا سرک میکشی. بعد گفت: ببخشید من برم بری آقای مظفری صبحانه بگیرم بیارم. و رفت از حجره بیرون. زینب خانم با عصبانیت از دهنش دررفت گفت: رفت گزارش بده. زنکه پتیاره. من پرسیدم چی گفتی زینب خانم؟ زینب خانم خودش رو تو چادر پیچید با خجالت گفت: ببخشید حواسم نبود شما اینجا هستید. گفت: اشکال نداره میشه دوباره بگی چی گفتی؟ گفت: ببخشید آقا. گفتم: رجب هستم. گفت: آقا رجب این خانم طاهری خیلی آب زیرکاه است مواظبش باش. حالا هم رفت. به آقای مظفری زنگ بزنه بگه شما اومدید و چه خبر شده. گفتم: که اینطور. حالا جمله دومت چی بود؟ گفت: ببخشید منظوری نداشتم. گفتم: لطفان بگو. گفت: من گناه کسی رو نمیشورم ولی فکر میکنم با آقا مظفری سر و سری داره. گفتم: خوب حالا بگو چرا تو رو اخراج کرده. گفت: یکی اینکه بهش رو ندادم. دوم اینکه تو حساب و کتابهاش مشکل وجود داره. بهش گفتم: اونم اخراجم کرد. گفتم: زینب خانم از این به بعد شما استخدام من هستید. تو خونه باش. من هر روز مدارک رو میارم با هم چک میکنیم. و حسابها رو راست و ریس میکنیم. خیلی تشکر کرد. بعد آدرس و شماره تلفن خونه رو بهم داد. خواست بره گفتم: صبر کن بزار آقای مظفری بیاد بعد برو. ساغر خانم برگشت ولی هیچی دستش نبود. منم هیچی بهش نگفتم.
زینب خانم تمام حساب کتابها و قیمتهای خرید و فروش همه رو بهم نشون داد. موجودی انبار رو بهم نشون داد. ساعت یازده بود که آقای مظفری اومد. همشون سلام آقا آقا میکردن تا به من رسید. گفتم: مرتیکه حالا چه موقع سرکار اومدن است. گفت: به تو چه بچه. هر ساعتی دلم بخواهد میام. بعد برگه خانم جان رو دادم بهش یه نگاهی بهش کرد گفت: پیرزن احمق هر خری رو گیر میاره شریک میکنه. منم نا غافل زدم پس کله کچلش که پهن زمین شد. گفتم: این رو زدم که از این به بعد بفهمی دهنت رو بی موقع باز نکنی. گفتم: از این به بعد هم همه ساعت 9 تو حجره هستید.
اون روز گذشت . عصر شد رفتم خونه.
ادامه دارد. . . .
     
  
مرد

 
تهران قسمت 15
وقتی رسیدم خونه. سریع رفتم تو اتاقم لباسهای مجلسیم رو درآوردم و رفتم درب اتاق سوگل خانم. درب زدم . اومد دم درب گفتم: ملیحه هستش؟ صداش زد. بعد به من گفت: ها شیطون با دختر من چکار داری؟ گفتم: هیچی قرار با هم درس بخوانیم برای کنکور سال دیگه. ملیحه اومد. گفتم: کتابات رو بیار شروع کنیم به خواندن. اونم رفت کتابها رو آورد. گفت: حالا کجا درس بخوانیم؟ گفتم: بهترین جا خونه شهلا خانم است که همیشه خالیه کسی هم جرات نداره بیاد اونطرفها.
رفتیم سمت اتاق شهلا خانم درب زدم اومد. گفت: ها چیه؟ چی میخواین؟ گفتم: هیچی اومدیم خونه ات درس بخوانیم. گفت: غلط کردید مگه اینجا کاروان سراست؟ گفتم: از کاروان سرا هم بدتره. هلش دادم عقب . رفتم تو. ملیحه هم پشت سرم اومد تو درب رو بست. منم شهلا رو بغل کردم یه بوسش کردم گفتم: تا ما درس میخوانیم تو برامون یه چای دم کن. شهلا گفت: دیگه امری باشه. گفتم: این دامنت رو هم در بیار که کوس خوشکلت پیدا باشه. گفت: واقعان دوستش داری؟ گفتم: کونت بیشتر بهم حال داد. گفت: خیلی بیشعوری. بعد رفت سمت آشپزخانه.
من و ملیحه هم مشغول درس شدیم . خیلی خرخون و با هوش بود. هر چی مشکل داشتم بهم میگفت. هر چی هم اون مشکل داشت با هم سعی میکردیم حلش کنیم. سه ساعتی درس خواندیم که شهلا خانم یک سینی چای آورد گفت: دیگه وقت استراحته . گفتم: نه میزاشتی چای رو صبح می آوردی برای صبحانه میخوردیم دیگه. گفت: حالا چای بخور بعد میخواهم بهت کوس بدم سرحال بشی. گفتم: کوست رو بزار برای فردا امشب خسته هستم. گفت: قول میدی؟ گفتم: قول ولی به شرطی که بعد سه ساعت چایی نیاری. هر یک ساعت یه چای بیار. گفت: مگه فردا هم درس میخوانید گفتم: بله تا کنکور باید بخوانیم. شهلا خانم شاکی شد. گفت: واقعان فکر کردی اینجا کاروان سراست؟ باید پولش رو بدی. منم گفتم: قبول. شهلا خانم از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجید. چایی رو خوردیم و رفتیم.
رفتم سمت اتاق فهیمه . دیدم سفره پهن است میخواهن شام بخورن. فتانه گفت: تو کجایی؟ گفتم: با ملیحه درس میخواندم. نرگس خندید گفت: درس میخواندی یا از اونکارها میکردی؟ گفتم: نخیر درس میخواندم باید برم دانشگاه. بعد شام گفتم: من میرم حمام. حوله برداشتم رفتم سمت حمام . در زدم مهتاب هم اومده بود. رفتیم داخل و مشغول شدیم. حسابی حال کردیم . کار هر شب ما شده بود بریم حمام با هم سکس کنیم. به دور از چشم دیگران.
فردا صبح زود مستقیم رفتم حجره. روبروی حجره یه سفره خونه بود رفتم یه صبحانه خوردم تا ساعت 8 شد شعبون اومدش. خواست درب رو باز کنه. صداش کردم گفتم: صبحانه خوردی؟ گفت: نه آقا. گفتم: پس بیا یه صبحانه هم برای شعبون سفارش دادم. خیلی حال کرده بود. گفتم: از این به بعد بحساب منم میای اینجا صبحانه میخوری. شعبون که خیلی حال کرده بود خیلی تشکر کرد. بعد گفتم: از این به بعد حواست به این خانم طاهری و آقای مظفری باشه. شعبون هم گفت: چشم آقا هرچی شما بگید.
رفتیم تو حجره همه پرونده ها رو چک میکردم حساب کتابها رو تا ساعت 9 شد دیدم خانم طاهری با آقای مظفری با هم اومدن. وقتی که آقای مظفری اومد سلام کرد گفتم: آقای مظفری اسم کوچکت چیه؟ گفت: هاشم . گفتم: آقا هاشم میشه یه کلید از گاوصندوق و یه کلید از کمد مدارک بهم بدی. اونم گفت: چشم و بعد رفت کلیدهای زاپاس رو از تو گاوصندوق برداشت بهم داد. بعد من آدرس انبار رو ازش پرسیدم و با موتور راه افتادم به طرف انبار.
انبار یه سوله خیلی بزرگ بود. رفتم دم درب که یه دوتا سگ بزرگ به سمت درب حمله کردن. منم که بچه روستا بودم و سالها با سگها زندگی کرده بودم. به جای اینکه بترسم درب رو باز کردم از بغل موتور چوبی رو که بسته بودم برای روز مبادا برداشتم. رفتم داخل. ایستادم. سگها هم وقتی به نزدیکی من رسیدن ایستادن. بعد من نشستم. اونها هم هی سر و صدا میکردن. منم آماده بودم که اگه حمله کردن با چوب بزنمشون. که دیدم یک پیرمرد و یک مرد جوانی دارن میان به سمت درب. پیرمرده گفت: آقا مگه از جونت سیر شدی؟ بعد رو به مرد جوانتره کرد گفت: پسرم این سگها رو ببر ببندشون. من ببین این آقا چی میخواهد.
پیرمرده پرسید با کی کار داشتید؟ آقا هنوز نیومده. گفتم: آقا کیه؟ گفت: آقا مرتضی دیگه. با تعجب گفت: پس شما با کی کار داری؟ گفتم: با شما. گفت: چکار داری؟ گفتم: اومدم خودم رو بهتون معرفی کنم. من شریک خانم جان هستم. همون موقع مرد جوانتره هم اومد. پیرمرده رو کرد به پسرش گفت: آقا ارباب جدید هستن. مرد جوانتره هم سلام کرد و کلی تعارف که خیلی خوش آمدید. از لحن صحبت کردن مرد جوانتره معلوم بود کارگر ساده یا دهاتی نیست. گفتم: اسم من رجب است . مرد جوانتره خندید گفت: اسم بابا منم رجب است. منم کوچیکتون رحمان هستم. گفتم: خیلی خوشبخت از آشنایتون. بعد گفتم: عمو رجب میخواهم همه این انبار رو نشونم بدی و کارهای که اینجا میشه. عمو رجب گفت: اول بگو شما چرا از سگها نترسیدی اومدی داخل؟ گفتم: آخه من خودم بچه روستا هستم با سگ و گوسفند بزرگ شدم. ترسی ندارم. عمو رجب گفت: من 30 سال که اینجا هستم . این پسرم هم رحمان 29 سالشه ششماه است که اومد پیش خودم آخه پارسال تو جبهه تیر خورد توی پاش نمیتوانست کارهای سخت بکنم گفتم بیاد پیش خودم. گفتم: آقا رحمان بهش میاد درس خوانده باشه. گفت: سال دوم شیمی بود که بردنش جبهه . دیگه نتوانست درسش رو تمام بکنه . گفتم: منم سربازی نرفتم. دارم سعی میکنم که کنکور قبول بشم نرم سربازی. عمو رجب گفت: خدا روشکر حالا جنگ دیگه تمام شده. حداقل سالم میری میای.
بعد عمو رجب همه انبار رو نشونم داد و طرز ورد و خروج فرشها. بعد رفتیم تو دفتر مرتضی که من نشستم پشت میزش. بعد ده دقیقه ای دیدم یکی بوق میزنه. رحمان درب رو باز کرد. دیدم یکی از تو ماشین بیوکش پرید بیرون موتور من رو که وسط راهش بود برد کنار انداختش. بعد سوار شد. ماشین اومد تا دم دفتر دیدم یک آدم لاتی پیاده شد لاغر با قد متوسط. با سیبیلهای از بناگوش دررفته. دوتا نوچه هم بهاش بودن که تقریبان هم قد و هیکل من بودن. وقتی اومد تو تا منو پشت میزش دید. یه دادی زد چه غلطا کی جرات کرده پشت میز آقا مرتضی بشینه؟ که یکی از نوچه هاش اومد جلو گفت: الان تیکه تیکه اش میکنم. که عمو رجب پرید جلو گفت: آقا محمود این ارباب جدیده. یک دفعه نوچه خشکش زد. گفتم: چی شد میخواستی بیای منو تیکه تیکه کنی؟ بعد بهش گفتم: کدوم خری موتور منو انداخت؟ محمود گفت: بخدا من نداختم اون چنگیز بود که انداخت. که اون یکی نوچه مرتضی گفت: غلط کردم آقا نمیدونستم. مال شماست. گفتم: برو بیارش اینجا قشنگ یه دستمال هم بهش بکش. اونم گفت: چشم قربان چشم. به محمود هم گفتم: تو هم باش برو من میخواهم با مرتضی خلوت کنم.
همه رفتن. عمو رجب هم رفت. گفت: ساعت کاری چنده؟ گفت: ساعت 10 گفتم: اون هاشم بهتون نگفت: از امروز شده ساعت 9 . مرتضی با تعجب گفت: هاشم دیگه کیه؟ گفتم: همون مظفری دیگه. حالا هم ساعت 12 است. از فردا سر ساعت 9 نبودی اینجا دیگه نیا. که اخراجی. گفتم: این شنگول و منگول چی برات کار میکنن؟ گفت: بله . گفتم: پس بهشون بگو سر ساعت 9 سرکار باشن. از کلید گاوصندوق و این کمدها یکی یک کلید هم به من بده. گفت: چشم فردا از روشون میزنم بهتون میدم.
بعد من برگشتم حجره . تا عصر اونجا بودم بعد مدارک رو برداشتم رفتم خونه زینب خانم . زنگ زدم یک خانم سن و سال داری فکر کنم هم سن و سال خانم جان بود درب رو باز کرد. گفتم: زینب خانم هستن؟ گفت: نه. چکارش داری؟ گفتم: قرار با هم کار کنیم. گفت: پس بیا تو خونه رفته تا سوپر میاد. رفتم داخل نشستم . مامان زینب برام یه چای آورد گفت: خوب تعریف کن قرار چکار کنید؟ گفتم: من شریک جدید خانم جان هستم زینب رو استخدام کردم. که حساب کتابهای حجره رو باهم دربیاریم. گفتم: زینب خانم بچه هم داره؟ گفت: زینب شوهر نداره که بچه داشته باشه. بنده خدا دخترم کل زندگیش رو گذاشته پای من. گفتم: خوب چیزیه که خواستگار نداره؟ گفت: وقتی جوانتر بود خیلی خواستگار داشت ولی حالا که پیردختر شده نه.
مامان زینب گفت: بزار برم یه شیرینی چیزی بیارم با چای بخوری. تا اومد پاشه کمرش گرفت. شروع کرد از درد ناله کردن گفتم: میخواهی کمرتون رو ماساژ بدم؟ گفت: مگه بلدی؟ گفتم: آره. گفتم: مرسی مادر دستت درد نکنه. گفتم: به شکم بخوابید تا ماساژتون بدم. اونم به شکم دراز کشید. منم رفتم روی باسنش یک پام رو گذاشتم اینطرف باسنش یکی رو اونطرف باسنش. ولی روش ننشستم روی زانوهام بودم. شروع کردم از روی چادر کمرش رو ماساژ دادن که بعد چند ثانیه گفتم: مادر با چادر نمیشه و چادر رو کشیدم کنار. بعد از روی لباس کمی ماساژ دادم. اونم هی میگفت: دستت درد نکنه مادر خدا عمرت بده. خیلی خوب ماساژ میدی. گفتم: بزار لباست رو بزنم بالا راحت تر ماساژت بدم. قبل از اونکه اون حرفی بزنه از روی کونش بلند شدم و لباس یکسره اش رو کشیدم بالا یه شورت سفید پاش بود. سوتین هم نداشت. بعد سریع شروع کردم به ماساژ دادن. اونم میگفت: وای آره خیلی بهتر شد. منم پنج دقیقه ای ماساژش دادم ولی هر بار که کیرم از روی شلوار به کونش میخورد شق شق تر میشد. دیگه طاقت نداشتم. دستم رو انداختم زیرشکمش آوردم بالا مدل سگیش کردم گفتم: بزار مادر یه جور دیگه ماساژت بدم . بدون اینکه اون متوجه بشه زیپ شلوارم رو باز کردم کیرم رو درآوردم. شروع کردم دوباره کمرش رو ماساژ دادن بعد یک دفعه شورتش رو کشیدم پایین لاپاشو باز کردم . کیرم رو فرستادم تو. مشغول تلمبه زدن شدم و بعد سینه های شل و کوچولوش رو هم گرفتم . همینطور که تلمبه میزدم مادرجان گفت: وای تو چقدر خوب ماساژ میدی. مخصوصان این مدل آخری رو خیلی دوست دارم. کمی کردمش بعد کیرم رو کشیدم بیرون چرخوندمش به کمر خوابوندمش و کیرم رو دوباره کردم تو کوسش. همینطور که تلمبه میزدم متوجه سینه هاش شدم سفید بود با سر صورتی ولی بزرگ که نصف سینه های کوچولو و نرمش رو گرفته بود. کمی بعد آبم اومد همه اش رو ریختم تو کوسش. بعد بلندش کردم لباسش رو درست کردم . مادرجان گفت: خوب ماساژ میدی. بزار برم چایت رو عوض کنم این دیگه سرد شد. بعد رفت یه چای و شیرینی آورد. داشتیم میخوردیم که زینب اومد.
ادامه دارد....
     
  
مرد

 
دمت گرم عالی بود
     
  
مرد

 
تهران قسمت 16
بعد از سلام احوال پرسی مدارک رو دادم بهش. اونم دونه دونه برام توضیح داد. دو ساعتی روی پروندها کار کردیم. بعد من راه افتادم رفتم سمت خونه. وقتی رسیدم دیدم ملیحه توحیاط نشسته. گفت: چرا انقدر دیر اومدی گفت: کار داشتم . بیا بریم خونه شهلا. رفتیم خونه شهلا. مشغول درس شدیم یکساعتی درس خواندیم. بعد من رفتم لباسهام رو برداشتم رفتم سمت حمام . مهتاب گفت: چرا انقدر دیر کردی؟ گفتم: خیلی کار داشتم از این به بعد باید دیرتر بیام حمام. یه دست سریع کردمش و رفتم تو اتاق فهمیه از خستگی بغلش کردم داشت خوابم میبرد که پرسید شام خوردی؟ گفتم: نه خیلی خسته هستم و خوابم برد. صبح بیدار شدم رفتم سمت خونه خانم جان. زنگ زدم سمیه اومد درب رو باز کرد. تا منو دید پرید بغلم گفت: کجایی تو؟ بوسش کردم گفتم: سرم خیلی شلوغه باید حسابی کار کنم. تا برای عروسیم پول دربیارم. گفت: با کی میخواهی ازدواج کنی؟ گفتم: بهت که گفتم با تو و مهتاب. گفت: واقعان با من ازدواج میکنی؟ گفتم: آره مگه شوخی بهات دارم. بعد گفت: مهتاب کیه؟ گفتم یه زن هم سن و سال خودت.

بعد رفتیم داخل من مستقیم رفتم سمت اتاق خانم جان. درب رو باز کردم رفتم تو. تا منو دید پرید بغلم گفت: دیروز کجا بودی نشوندمش روی تخت و تمام ماجرا رو براش تعریف کردم. خیلی حال کرد. گفت: فکر نمیکردم انقدر زرنگ باشی با اینکه بچه ای ولی عقلت خوب کار میکنه. درجا لباس خانم جان رو کندم و افتادم روش یک دست حسابی از کوس کردمش آبم رو هم ریختم توش. و بعد گفتم: من باید برم . باید کارها رو ردیف کنم. فقط صبح به صبح بهت سر میزنم و میرم اونجا. بعد راه افتادم که برم تو راه که داشتم از پله ها پایین می اومدم. دیدم فرنگیس خانم هم با لباس خواب دار میره پایین. یکی زدم در کونش. یک ثانیه ای هم دستم رو روی کونش نگه داشتم. فرنگیس خانم که تعجب کرده بود که کی چنین جراتی داشته بهش دست زده . سریع سرش رو برگردون تا منو دید. گوشم رو گرفت. گفت: بیشعور این چه کاری بود کردی اگه یکبار دیگه تکرار بشه پوست سرت رو میکنم. گفتم: چشم غلط کردم . اونم تا گوشم رو ول کرد. سریع دستم رو زدم در کونش و تا جای که میتوانستم کونش رو فشار دادم وبعد سریع دررفتم. فرنگیس هم گفت: اگه دستم بهت نرسه پوستت رو میکنم.
منم سریع رفتم سوار موتور شدم و رفتم حجره . صبحانه رو با شعبون تو سفرخانه خوردیم . شعبون گفت: دیروز وقتی شما رفتی آقا مظفری با خانم طاهری رفتن تو اتاق خانم طاهری . منم فرستاد دنبال نخود سیاه. فکر کنم سر و سری دارن. گفتم: نگران نباش یواش یواش متوجه همه چیز میشیم. بعد رفتیم در رو باز کردیم . مدارک رو گذاشتم سرجاش . ساعت 9 شد خانم طاهری با آقای مظفری اومد. بعد یک ساعت رفتم انبار دیدم مرتضی و نوچه هاش هستن. کلیدها رو از مرتضی گرفتم و برگشتم حجره. تا عصر حجره بودم . عصر رفتم دوباره انبار. عمو رجب گفت: اینجا چه میکنی؟ گفتم: با شما و رحمان کارداشتم . رفتیم تو دفتر. عمو رحمان هم برامون چای آورد. گفتم: کلیدها رو دادم به رحمان گفتم: این کلیدهای اینجاست میخواهم هر شب مدارک رو چک کنی ورود و خروج رو برام یادداشت کنی موجودی انبار رو چک کنی. من هر عصر میام ازت میگیرم. به عمو رحمان هم گفتم: تو هم مواظب اینها باش میخواهم ببینم ریگی تو کفششون هست یا نه. بعد خداحافظی کردم رفتم خونه زینب حساب کتابها رو کردیم و بعد رفتم خونه . طبق معمول ملیحه منتظرم بود رفتیم مشغول درس شدیم و بعدش هم با مهتاب رفتم حمام و بعد خوابیدم. دوماهی به این روال بود.
توی این مدت دیگه تو کار حجره حرفه ای شده بودم. با زینب هم که خیلی جور شده بودیم سر از کار آقا مظفری درآوردیم. متوجه شدیم حساب کتابها درست است ولی روزانه یک فرش از لیست انبار کم میشه ولی تو موجودی هست. بعد فهمیدیم همه این فرشها و کلی فرش که خودش خرید همه رو داره جمع و جور میکنه که ماه دیگه برای یکی از مشتریهای بزرگمون تو مشهد بفرسته. برای همین کاریش نداشتم تا روز موعود برسه . تو این مدت کلی تحقیق کرده بودم برای راه انداختن دو یا سه مغازه که غیر از عمده فروشی توی مغازه دونه فروشی هم بکنیم. صبح که رفتم پیش خانم جان بهش گفتم: قبول کرد. و دست چک امضا شده اش رو داد بهم که برم مغازه ها رو بخرم.
منم سریع اومد برم دنبال زینب که دیدم طبق معمول این دو ماه فرنگیس سرراهم ایستاده که باش یه شوخی کنم. اونم یه گوشمالی بهم بده دیگه این شده بود عادت هر دوتامون. ولی اینباری از خوشحالی جای اینکه بهش دست بزنم پریدم بغلش کردم بوسیدمش گفتم: عاشقتم. فرنگیس گفت: چته انقدر خوشحالی؟ گفتم: برات تعریف میکنم. و یه بوسه دیگه از لبش کردم و گفتم: عشق منی تو. و رفتم که برم سمت زینب.
رسیدم دم خونه زینب زنگ زدم . درب رو باز کرد رفتم داخل تا اومد جلو پریدم بغلش کردم. محکم فشارش میدادم و میبوسیدمش. گفت: چته؟ گفتم: موفق شدیم. یه بوس دیگه از لبش کردم. گفتم: دیگه داریم پولدار میشیم. زینب که سعی میکرد. من رو بع عقب بزنه و خودش رو رها کنه. منم یک دستم رو انداختم دور سرش و سرش رو کشیدم جلو لبهاش رو فشار میدادم به لبهام. و لب میگرفتم. با اون یکی دستم هم انداختم دور کونش. پنج دقیقه ای به این منوال بود که مادرجان اومد تو حیاط تا ما رو دید گفت: بچه ها اینجا زشته بیاین تو کارتون رو ادامه بدین اینجا ممکنه همسایه ای . کسی ببینه. دیدم مادرجان راست میگه. سریع ولش کردم. تا ولش کردم زینب زد زیرگریه و دوید تو خونه . تو خونه رسیدم بهش گرفتمش دیگه چادرش افتاده بود موهاش معلوم بود. تا گرفتمش شدت گریه اش بیشتر شد گفت: تو فقط میخواستی از من سو استفاده کنی تا به اهدافت برسی. یکی محکم زدم زیر گوشش. یک لحظه انگار برق گرفتش. بهش گفتم: بیشعور من و تو رفیق هستیم. کسی به کسی نارو نمیزنه. حالا اومدم اینجا بگم که باید بریم سه تا مغازه ای که تو فکرمون بود بخریم تو مغازه ها من با خانم جان 40 به 60 شریکم . تو هم قرار مشاور خانم جان باشی بجای آقای مظفری با حقوق بالا . ماشین خوب و همه چیز. همینطور که صورتش پر از اشک بود یه لبخند زد گفت: راست میگی؟ گفتم: دروغم چیه. دسته چک رو از جیبم درآوردم نشونش دادم. دست چک رو از من گرفت نگاه کرد لبخند زد گفت: همه اش امضا شده است. گفتم: حالا اول باید جشن بگیریم. گفت: چطوری؟ که دوباره بغلش کردم بوسیدمش. گفتم: اینطوری. بعد تا اومد به خودش بجنبه خواباندم کف زمین . شلوار و شورتش رو با هم کشیدم پایین . گفت: خدا مرگم بده چکار میکنی رجب ... هنوز حرفش تمام نشده بود که داشتم کوسش رو میخوردم. صدای زینب تو آسمون بوده. تا تمام قدرت سرم روبه کوسش فشار میداد و آه میکشید. مادرجان هم بالا سرم فقط قربون صدقه من میرفت و میگفت: آفرین پسرم . دستت درد نکنه . خدا عمرت بده. یک لحظه نگاه کردم دیدم کوسش چه آبی انداخته معلوم بود که خیلی شهوتی است. حسابی کوس خیس بود. همینطور که تو حال خودش بود سریع شلوارم رو کشیدم پایین کیرم رو کردم تو کوسش. یه جیغ بلند زد و دوباره زد زیرگریه . منم محل ندادم به تلمبه زدن خودم ادامه دادم. پنج دقیقه ای تلمبه میزدم که دوباره زینب به آه و اوه افتاد. یک لحظه متوجه شدم مادرجان با یک دستمال بالاسرم ایستاده گفت: یک لحظه خودتون رو تمیز کنید. بعد ادامه بده. کیرم رو کشیدم بیرون دیدم حسابی خونی است دستمال کشیدم بعد زینب رو بلند کردم رفتیم تو حمام کیرم و کوس زینب رو شستم . دوباره برگردوندمش و با تمام توان تلمبه میزدم دو سه دقیقه نشده بود که زینب لرزید و آبش اومد. کوسش چه تلمبه ای میزد. آبش که اومد. من دوباره ادامه دادم بعد ده دقیقه مال من اومد. سریع کیرم رو کشیدم بیرون دیدم مادرجان نزدیکم نشسته کیرم رو کردم تو دهنش. همه رو خالی کردم تو دهنش. اومدم بلند شم که زینب گفت: پس مال من چی نمیاریش؟ گفتم: اومد که گفت: نه دوباره تحریک شدم. گفتم: کیرم خوابیده بزار شقش کنم . بلند شدم دکمه های پیراهن آستین بلندش رو باز کردم. بعد کورستش رو باز کردم. وای چی می دیدم دوتا سینه بزرگ ولی سفت و شق شق. حاله سر سینه اش کوچیک بود ولی برجستگیش اندازه یه بند انگشت. با دیدن این صحنه کیرم شق شد کردم تو کوسش و همینطور که تلمبه میزدم سینه هاش رو هم میخوردم . ده دقیقه کردمش که آبش اومد. باز انقدر تکونهای کوسش زیاد بود که آب منم اومد دیگه توان کشیدن بیرون نداشتم همه اش رو ریختم تو کوسش. یه آهی با آرامش کشید. منم شل شدم افتادم تو بغلش. گفت: تو چقدر خوبی خیلی خوش گذشت میشه همیشه بریزی توش گفتم: باشه ولی باید اول سرراه قرص زدبارداری بخریم برات که حامله نشی.
ادامه دارد...
     
  
مرد

 
عالی بود دمت گرم
     
  
صفحه  صفحه 95 از 125:  « پیشین  1  ...  94  95  96  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA