انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 97 از 125:  « پیشین  1  ...  96  97  98  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی



 
چگونه تونستم همسرم رو به سکس سه نفره راضی کنم؟!
قسمت دوم
خلاصه چند مدت باهم اختلاط کردیم و از تجربیاتش استفاده کردم و از روی داستان هایی که توی تاپیکش نوشته بود پیش رفتم
یکی دوبار زمانی که با همسرم سکس میکردم باهاش در مورد اینکه دوست دارم سکسش رو با کس دیگه ببینم صحبت کردم ولی عکس العمل خانومم به شدت تند و بد بود گاهی وسط سکس گریه میکرد و بلند می شد و لباساشو میپوشید و کلی گریه میکرد تصمیم گرفتم شیوه مو عوض کنم مدتی دنبال خرید دیلدو بودم اما خیلی سخت بود پیدا کردن و بدست اوردنش واسه همین تصمیم گرفتم یکی خودم درست کنم و یه دیلدو یا الت مصنوعی رو با صرف کمی وقت با چسب سیلیکون یا اکواریوم و یه کاندوم درست کردم بدک نشد یه شب که همه چی اوکی بود چشماشو بستم و زمانی که حسابی خوردمش و تحریک شده بود الت مصنوعی رو از زیر تخت اوردم بیرون و اهسته اهسته مالیدم به کوسش اول کمی جا خورد ولی ارومش کردم و گفتم هیچ حرکتی نکن و ریلکس باش به شدت تحریک شده بود چشماشو باز کرد و با تعجب گفت این چیه ؟! گفتم اروم باش این یار کمکی منه ....
شب بینظیری شده بود برای اولین بار بود که خانومم بعد از مدتها خیلی عمیق ارضا شده بود خیلی لذت برده بود و مشخص بود که دلش بازم تکرار میخواست...
کم کم اون کیر مصنوعی شده بود جزوی از سکس ما گاهی خانومم شب قبل از خواب اونو میاورد میذاشت زیر بالشتش کاملا مشخص بود که لذت میبره چون خانومم اصلن اهل خودارضایی نبود
بعد از مدتی احساس کردم باید یه پله جلوتر برم.......
ادامه شبهای بعد
     
  

 
چگونه تونستم همسرم رو به سکس سه نفره راضی کنم؟!
قسمت سوم
یواش یواش به این نتیجه رسیدم که بحث سکس ضربدری رو با نشون دادن فیلمهاش به خانومم پیش بکشم
اوایل براش قابل باور نبود که همچین فانتزی هم وجود حقیقی داره . براش توضیح دادم که نوعی از سکس هست که زنو شوهر میرن به هتل هایی که برای اینکار در نظر گفته شده و در اونجا برای لذت بیشتر هرکدوم با یه زن و مرد دیگه سکس میکنن و به نوعی تنوع جدیدی در سکسشون ایجاد می کنند. هر وقت که منو خانومم شروع به سکس میکردیم با تعریف کردن این فانتزی خیلی لذت میبردیم اوایل خانومم گارد می گرفت نمیتونست این قضیه رو هضم کنه تا اینکه به خاطر تکرار و تکرار زیاد براش عادی شد . بهش میگفتم که این فقط یه فانتزیه و قرار نیست بهمون و به زندگیمون اسیبی وارد بشه . گاهی که بهش زیاد در این مورد میگفتم عکس العمل بدی داشت اعتقاد داشت که این حرفا فقط برای لحظات سکس هست و بعدش اصلن دوست نداشت در موردش صحبت کنه و به شدت ناراحت می شد. یه شب بهم گفت چرا در این مورد اینقدر فکر و صحبت میکنی ؟! حتما میخوای با اینکار راهی برای خودت باز کنی . بهش گفتم اصلن چنین چیزی نیست چون من میتونم بدون اینکه حساسیت تو رو زیاد کنم برم دنبال عشق و حال خودم ولی واقعا اینو نمیخوام و دوست دارم باهم و در کنار هم لذت ببریم . کمی که پیش رفتیم متوجه شدم همسرم به شدت از ارتباط من با زن دیگه ای هراس داشت و اینو نمیتونست بپذیره و بخاطر همینم دوست نداشت زیاد در این مورد جدی صحبت کنیم. منم با توجه به این رفتارش تصمیم گرفتم فقط بفکر سکس سه نفره باشم . چون واقعا دوست داشتم که توی سکسمون یه نفر سوم هم باشه و سه نفری لذت ببریم . وقتی به همسرم این مطلب رو گفتم که دوست دارم با یه مرد دیگه ارتباط داشته باشه اولش چشاش گرد شد از تعجب ولی بعد کمی بفکر رفت گفت منظورت اینه که من با یه مرد دیگه باشم بعد تو چکار کنی؟! گفتم خب منم تو رو راحت میذارم تا باهاش حال کنی . خیلی میترسید تا بهم جواب بده . میترسید تا من بعد از این ماجرا زندگی رو بهم بزنم و منو از دست بده . باید بگم این ترس توی دل همه ی خانوما هست . همه ی زنها بزرگترین کابوس زندگیشون از دست دادن خانواده و بهم ریختن کانون خانواده شونه زنها هیچ وقت دوست ندارن ارامش زندگیشون بهم بریزه و این وظیفه مردهاست که اونقدر بهشون اطمینان بدن که یک زن بتونه کاملا به شوهرش اطمینان کنه و بهش تکیه کنه . بخاطر داشته باشین که یه زن باید مطمین باشه که شوهرش در تموم لحظات و اتفاقات پشت سرش هست وقتی این اطمینان رو پیدا کرد میتونه راحت به همه لذت هاش برسه. زنها میترسن که اگه با مرد دیگه ای ارتباط داشته باشن ممکنه زمانایی که با همسرشون کدورت پیدا میکنن مثه همه بحث و جدل های زن و شوهری ، شوهرشون این ارتباط رو به رخشون بکشه و تحقیرش کنه.به همسرم این اعتماد رو نشون دادم که همواره پشتش هستم . حدود دو سال از شروع این بحث گذشت و من هر شب از ارزوی اینکه بتونم زنم رو ترغیب به سکس با مرد دیگه کنم با همسرم صحبت میکردم این صحبت کردن ها فقط مربوط به زمان حشری بودن یا سکس نمیشد حتی وقتایی که تنها میشدیم توی پارک توی ماشین هر فرصتی پیس میومد بطور جدی با هم صحبت میکردیم رفته رفته همسرم بهم اطمینان پیدا کرد تا اینکه اون شب طلایی رسید....
ادامه در شب های بعد
     
  

 
:
چگونه تونستم همسرم رو به سکس سه نفره راضی کنم؟!
قسمت چهارم
اون شب وقتی طبق معمول شروع کردیم به معاشقه خانومم بهم گفت واقعا دلت میخواد من با یه مرد دیگه باشم؟! گفتم خب اره چطور مگه؟!گفت یوقت نمیترسی منو از دست بدی یا من عاشق کس دیگه بشم ؟! گفتم تو بچه داری زندگی داری و تا همیشه عشق ابدی من خواهی بود این نوع فانتزی مثه سینما رفتن یا پارک رفتنه و تو اخرش باید بیای پیش خودم و فقط یه لذت و تنوع هست. خانومم گفت باشه مشکلی نیست من حاضرم فقط باید بهم اجازه بدی کمی فکر کنم بهش گفتم هر جور دوست داری عزیزم . بهش گفتم پس هر وقت اوکی بودی بهم بگو تا دوستم رو بهت معرفی کنم.
این همون دوستی بود که با خوندن مطالبش به این نوع سکس و فانتزی علاقمند شده بودم و تمام مدت باهاش مشورت میکردم و توی این مدت با همسرش هم ارتباط پیدا کردم و باهاشون دوست شدم اما چون میدونستم خانومم اصلن راضی نیست و دوست نداره من با زن دیگه ای ارتباط داشته باشم منم سعی کردم ارتباطم رو تا همین حد نگه دارم و اونا هم به نظرم احترام میذاشتن.
خلاصه بعد از یکی دو روز خانومم گفت میخواد با دوستم اشنا بشه البته گفت میخواد خودش این راه رو انتخاب کنه منم آی دی فیس بوک دوستم رو به خانومم دادم و این آشنایی به سرعت بالا گرفت و خیلی عمیق شد . اینم بگم که دوستم بسیار باشخصیت بود و همه چیز رو در سکس نمیدید چون تقریبا همه زنها از این بدشون میاد که باهاشون فقط به چشم یه ابزار برای سکس رفتار بشه تقریبا همه شون بیشتر به منش و رفتار یک مرد توجه می کنند تا صرفا سکس و سکس.
دو سه هفته ای از این ماجرا گذشت و شاید روزی حدود دو سه ساعت باهم تلفنی صحبت میکردن و گاهی کارشون به سکس چت میکشید و برای اولین بار خانومم طعم سکس چت و ارضا شدن تلفنی رو چشید. چیزی که هرگز توی عمرش تجربه نکرده بود . یه روز بهم پیام داد که قراره همدیگرو ببینن من شوکه شدم که اینقدر سریع همه چی اوکی شد . خلاصه دو سه روز بعد دوستم از یه شهر دیگه اومد و اولین تجربه سکس خانومم با یه مرد دیگه شکل گرفت . جزییات سکس خیلی طولانی هست و چون این مطلب داستان یا تخیل نیست جزییاتش رو نمیگم امیدوارم مطالب بدردتون بخوره چون یک تجربه بسیار متفاوت و واقعیه.
اینایی که نوشتم در طول دو سال شکل گرفت خیلی حاشیه داشت و من بخاطر خلاصه نویسی شاید 80 درصد موارد رو ذکر نکردم در حال حاضر منو همسرم بیشتر از دو سال هست که عملا وارد این نوع ارتباط شدیم و با پروسه ترغیب و تشویق خانومم به این رابطه، حدود چهارسال زمان برد . همسرم دوست پسرای زیاد و متفاوتی پیدا کرد و باهاشون رابطه برقرار کرد همه جوره تجربه کرد اوایلش خیلی رابطمون به سمت تنش و از هم گسیختگی پیش رفت حتی تا مرز جدایی اما الان به شدت عاشقانه و نزدیک شده . الان منو همسرم مرز این رابطه رو با زندگی زناشویی مون کاملا مشخص کردیم و به هیچ وجه وارد زندگیمون نمیکنیم و فقط به عنوان یه تنوع ازش استفاده میکنیم
در شبهای دیگه از تلخی های این رابطه ها و اتفاق های ناخوشایندی که تجربه کردیم براتون میگم دلم نمیخواد فکر کنین این نوع رابطه فقط عشق و حاله
باید بگم که توی این نوع رابطه فقط و فقط باید سطح بالایی از ظرفیت رو داشته باشین . باید ظرفیت پذیرش این رابطه رو داشته باشین نباید زمانی که حشری هستین تصمیم بگیرین و همسرتون رو به اینکار دعوت کنید و بعدش که حشرتون فرو کش کرد زندگی رو به کامش تلخ و زهر کنید....
ادامه در شب های بعد
     
  ویرایش شده توسط: Asmounrismoun   
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
چگونه تونستم همسرم رو به سکس سه نفره راضی کنم؟!
حاشیه ها:
اوایل وقتی خانومم با دوست پسرش تنها می موند و با هم سکس داشتن قبلش حس هیجان انگیزی داشتم ولی به محض اینکه رابطه شون تموم می شد و من می و مدم خونه به شدت رفتارم تغییر میکرد .شور و تازگی رو از چشمای خانومم میخوندم خیلی سرزنده و عاشق می شد انگار تازه ازدواج کردیم ولی من حتی دوست نداشتم توی چشماش نگاه کنم مدام دنبال بهونه می گشتم به همه چی گیر میدادم دنبال دعوا بودم انگار با یه زن خیانتکار طرف هستم . فراموش میکردم که این من بودم که ترغیبش کردم دنبال دعوا بودم سر هرچیری بحث میکردم و خلاصه اینکه کلا عشق و حال رو به کامش تلخ و زهر میکردم. اون هر روز عاشقانه تر باهام رفتار میکرد ولی من تا مدتها ازش متنفر بودم. احساس میکردم زنم داره از دستم میره.اون موقع هنوز سکس سه تفره رو تجربه نکرده بودیم فقط همسرم با دوس پسرش توی خونمون سکس داشت دوست پسرش دوست خیلی صمیمی من بود این تغییر رفتارم رو به دوستم گفتم
بهش گفتم که دقیقا تا زمانی که سکسی اتفاق نیوفتاده خیلی دوست دارم که زنم با کس دیگه رابطه سکسی داشته باشه ولی بعدش که انجام میشه حال و روزم بهم میریزه. دوستم هم این حالات رو تجربه داشت با زنش کم کم خانومم داشت زده میشد بعضی وقتا دعوای ما بسیار شدید می شد یه جوری که بعد از 10 سال که از زتدگی مشترکمون میگذشت احساس میکردم هنه چی تموم شده و بزودی زندگیمون از هم متلاشی میشه. خانومم به شدت به این نوع رابطه علاقمند شده بود و یه جورایی با دوستم خیلی حس خوبی داشت و دوستش داشت منم رفته رفته با خودم فکر می کردم که دیگه همه چی تموم شده و همسرم از دستم رفته در حالی که اصلا همچین چیزی نبود خانومم به شدت عاشق زندگیش بود و منو دیوانه وار دوست داشت ولی در یک سر در گمی قرار گرفته بود از یه طرف بهش اصرار میکردم رابطه داشته باشه و از طرفی بعد از هر رابطه کوفتش میکردم نمیدونست که باید ادامه بده یانه میدونم خیلیاتون اینو درک میکنید اما واقعا من به بن بست رسیده بودم گاهی وقتی میومدم خونه و خانومم اونروز با دوس پسرش توی خونمون سکس داشت همون دم در میپرید بغلم و ازم سکس دوباره میخواست گاهی پیش میومد توی یه روز سه بار سکس میکردیم و البته سکس خانومم با من ، منو خیلی اروم میکرد سکسی که از ته دلش بود به این نتیجه رسیدم که احتمالا از اینکه من توی سکسشون نیستم یه جورایی احطاس میکنم نادیده گرفته میشم و این برای اقایون قابل هضم نیست واسه همینم ازش خواستم که منم توی سکسشون باشم اما خانومم امادگیشو نداشت و براش بسیار سخت بود اینجا بود که دوستم خیلی کمک کرد و با خانومم شروع به صحبت کرد و یجور قانعش کرد که منم دوست دارم توی سکسشون باشم . یکروز که من مغازه بودم و دوستم هم اومده بود خونمون خانومم بهم پیام داد که بیام خونه نمیدونستم چی شده. در رو که باز کردم از دیدن اون صحنه شوکه شدم دیدم خانومم با یه لباس خواب زیبا کنار دوستم روی تخت خوابیده بهم گفت در رو ببند و بیا و اصلا صحبت نکن از دیدن اون صحنه دیوانه شده بودم خیلی هیجان داشتم مشعول سکس شدیم برای اولین بار خانومم رو میدیدم که روی کیر دوستم بالا پایین میکنه اونقدر تحریک شده بودم که ارضا شدم انگار خانومم خیلی سعی میکرد خودشو ریلکس نشون بده ولی اضطراب رو کاملا از رفتارش متوجه شده بودم خلاصه اونروز با همه استرسش تموم شد البته جزییات زیادی داشت و من بخاطر اینکه این مطالب صرفا برای راهنمایی دوستان عزیز هست از ذکر جزییاتش صرف نظر میکنم چون داستان سکسی که نمیخوام تعریف کنم
دوستان عزیزم توجه داشته باشین که خانوما مخصوصا اگه بار اولشون باشه باید چند بار تنها با دوس پسرشون باشن و حال کنن تا اون استرس و اضطرابشون رفع بشه چون ذاتا زنها فاحشه یا جنده نیستن که مثه یه تیکه گوشت بیوفتن زیر مردها باید بهشون این فرصت رو بدین که از لحاظ ذهنی و فکری و رفتاری اماده بشن و بعد بفکر سکس سه نفره بیوفتین کاری که من دیر به اون نتیجه رسیدم ِ رابطمون هر روز گرمتر و گرمتر می شد ولی باز کم و بیش همون حس ها در من وجود داشت باید روی خودم کار میکردم چون میدونم که قابل تحمل نبودم دوستان عزیز یادتون باشه هیچوقت همسرتون رو به تنهایی خونه کسی برای سکس نفرستین این خطرات رو بهش حتما گوشزد کنید که امکان داره عده ای بی صفت و پست سعی کنن با فریب دادن زن اونو وارد پرسه تجاوز گروهی کنن و هر بلایی سرش بیارن مثلا ازش فیلم بگیرن و شروع به اخاذی کنن همونطور که من مواردی رو اطرافم سراغ داشتم. به نظر زنتون احترام بذارید اگه میخواد تنها باشه حتما تنهاش بذارین تا با خیال راحت سکس کنه و اونم توی خونه خودتن یا جایی که خودتون بهش اطمینان دارین.
از ارتباط گرفتن با پسرای مجرد تا حد امکان فاصله بگیرین چون واقعا اونا چیزی برای از دست دادن ندارن و 99 درصدشون به همسر شما به عنوان یک فاحشه و جنده نکاه میکنن و بعد یا در حین زمانیکه با همسرتون ارتباط دارن این خطر شما رو تهدید میکنه که آبرو حیثیت شما رو ببرن و اینور و اونور بگن ما زن فلانی رو میکنیم !! و اینجاست که انواع مزاحمت ها شکل میگیره برای ما هم پیش اومد و ما مجبور شدیم خونمون رو عوض کنیم و از اون محل بریم. به همسرتون هشدار بدین که بدون اطلاع شما با کسی قرار نذاره و جایی نره تا در صورت بروز هر مشکلی شما بتونید بهش کمک کنید سعی کنید نقاط ضعف طرف مقابلتون رو شناسایی کنید تا در صورتیکه خواست برای خانومتون یا شما مزاحمت ایجاد کنه بتونید حالشو جا بیارین معمولا مردهای متاهل بخاطر ترس از موقعیت شغلی و خانوادگیشون و اینکه آدمای با تجربه ای هستن بهترین انتخاب هستن. مواردی دیدم که پسره مجرد بود و با زنه رابطه داشت و بنا به هر دلیلی زن نخواست ادانه بده و اون پسر مجرد شروع کرد به اذیت و آزار و شماره تلفن زنه رو داد به چند نفر و مدام توی خیابون مورد اذیت وآزار قرارش داد و از لحاظ عصبی و فکری خیلی به زنه فشار اورد طوری که اون زن دچار افسردگی شدید شد لطفا حتما توجه کنید اینا رو.
به همسرتون توصیه کنید که اگر با کسی برلی اولین بار رابطه برقرار میکنن حتما توجه کنن که طرف موبایل یا دوربین با خودش توی اتاق نیاره
توصیه خیلی مهم:
به حریم خصوصی همسرتون احترام بذارین چه زن چه مرد
موبایل جزو وسایل شخصی و حریم خصوصی ادماست اگر در خانومتون حس عدم اطمینان بهش رو تقویت کنید اون خرد و کوچیک میشه . شخصیتش خوار میشه پس سعی نکنید با نصب اپلیکیشن های جاسوسی روی گوشیش به متن چت هاش دست پیدا کنید بذارین خودش با شما رو راست باشه. به همسرتون اطمینان بدید که در هر شرایطی تاکید میکنم هر شرایطی پشتش هستید چون شما به عنوان یک مرد تنها تکیه گاه و پناه اون هستید. بهش اجازه بدید که هر اتفاق بدی براش افتاد بدون ترس اول بیاد به شما بگه . اگه شما پشتش باشین دیگه کسی جرات نمیکنه تهدیدش که یا ازش اخاذی کنه
تاکید میکنم طرف سوم رو حتما بشناسید و پای هر بی سروپایی رو به زندگیتون باز نکنید. از لحاظ فرهنگی و شخصیتی همه چیو امتحان کنید بعد پاشو بکشین توی این رابطه
توجه کنید که زنها برعکس مردها همه چیز براشون سکس نیست و 80 درصد رابطه رو به شخصیت و رفتار طرف و نوع برخوردش توجه میکنن و علاقمندن و تنها کمتر از 20 درصد به سکس فکر میکنن در صورتی که مردا عمدتا فقط به سکس فکر میکنن. امیدوارم توصیه های من بدرد دوستان علاقمند بخوره
در اخر باز هم تاکید دلرم که فقط باید ظرفیتش رو داشته باشین
     
  
مرد

 
تهران قسمت 17
با زینب رفتیم و دوتا مغازه خوب دیدیم کاراش رو کردیم ولی مغازه سوم زیاد مالی نبود. یه فکری به سرم زد گفتم: نظرت چیه یه کارگاه راه بندازیم. زینب هم گفت: عالیه . بعد با هم رفتیم سمت انبار وقتی رسیدیم. دیدم هنوز ماشین مرتضی اونجا بود. رفتیم داخل دیدم دارن یه کامیون رو بار میزنن فهمیدم امروز مثل اینکه روز موعود است. سریع سرو ته کردم رفتیم سمت خونه خانم جان .
وقتی رسیدم دیگه شب بود. زنگ زدم سمیه درب رو باز کرد اومد بپره تو بغلم تا دید کسی بام هست. خیلی معمولی خوش آمد گفت. پرسیدم خانم جان هستش؟ سمیه هم گفت: آره . سریع راه افتادم سمت اتاق خانم جان طبق معمول بدون در زدن رفتم تو. خانم جان هم میدونست تا کسی که درب نمیزنه من هستم. گفت: چی شد این وقت شب اومدی؟ گفتم: خانم جون فرشها رو همین حالا بارگیری کردن. برای مشهد. ما باید قبل اونها برسیم به مشهد. خانم جان هم گفت: برو ماشین رو بیار بیرون. تا من لباسم رو عوض کنم چمدونم رو بردارم بریم. گفتم: من که گواهینامه ندارم. گفت: رانندگی بلدی گفتم: بله تو این مدت فرنگیس خانم یادم داده. خانم جان گفت: پس برو گواهینامه فرهاد رو بگیر دستت باشه مشکلی پیش نمیاد.
منم سریع پریدم دم اتاق فرهاد جریان رو بهش گفتم. اونم گواهینامه خودش رو داد دستم. ماشین رو بردم بیرون که زینب اومد عقب سوار شد. بعد خانم جان اومد پشت سرش هم معصومه بود که کیف خانم دستش بود گذاشت صندوق و خانم جان هم جلو نشست و راه افتادیم.
تو راه بودیم که من دیدم خیلی شاشم میاد بغل جاده زدم کنار. خانم جان گفت: چرا ایستادی؟ گفتم: شاشم میاد. دیگه دارم میترکم به پمپ بنزین نمیرسم. زینب گفت: من همینطور. خانم جان هم گفت: پس منم همینجا کارم رو بکن. که دیگه الکی معطل نشیم.
هر سه تامون پیاده شدیم. تا من می شاشیدم اون دوتا دکمه های مانتوشون رو باز کردن و شورتشون رو کشیدن پایین و دامنشون رو دادن بالا. من تمام شده بودم . اومد جلوشون نشستم قشنگ نگاه میکردم به جیش کردنشون. اول مال زینب شروع شد که ناخودآگاه دست راستم رفت طرف کوسش همینطور که جیش میکرد. من با کوسش و شاشش بازی میکردم که مال خانم جان هم شروع شد. دست چپم رو هم رسوندم به کوس خانم جان. تا جیششون تمام شد. منم دوتا دستهام رو لیس زدم. بهشون گفتم: خیلی حال داد. اونها که با هم رودروایسی داشتن هیچ نگفتن.
صبح زود رسیدیم مشهد. رفتیم دم یک هتل . خانم جان یک اتاق با یک تخت دونفره گرفت. و به متصدی هتل گفت: ساعت هشت ما رو صدا کنید. بعد رفتیم تو اتاق. خانم جان کیفش رو از کارگر هتل گرفت. لباس راحتی بپوشه. من و زینب که لباس بامون نبود. من لخت لخت شدم پریدم تو تخت. دیدم زینب ایستاده داره فکر میکنه. سریع پریدم بغلش کردم گفتم: چرا معطلی. گفت: لباس راحتی ندارم گفتم: ولی بدن راحتی داری. شروع کردم خودم لختش کردم. لخت لختش کردم . که خانم جان از تو دستشویی اومد بیرون گفت: شما مسواک نمیزنین؟ بعد گفت: به به چشمم روشن لخت شدین که. زینب داشت از خجالت می مرد. منم رفتم سمت خانم جان لباس راحتیش رو درآوردم. بغلش کردم بردمش روی تخت. شروع کردم به خوردن کوسش. خانم جان هم دید زینب هنوز از خجالت داره آب میشه. بهش گفت: بیا اینجا ببینم. بعد گفت: دراز بکش. زینب دراز کشید. خانم جان هم شروع کرد به خوردن کوس زینب. با این صحنه داشتم شاخ درمی آوردم. ولی خیلی بیشتر حشری شدم کیرم رو کردم تو کوس خانم جان. که از بس خانم جان هم از خوردن کوس زینب حشری شده بود. آبش اومد. منم کیرم رو کشیدم بیرون و زینب رو کشیدم طرف خودم و کیرم رو فرستادم تو کوس زینب حسابی کردم تا آب اون و من با هم اومد ریختم توش. نامرد وقتی آبش می اومد. کوسش انقدر محکم نبض میزد که آب من رو هم می آورد. بعد وسط خوابیدم. خانم جان سمت راستم تو بغلم خوابید و زینب سمت چپم تو بغلم خوابید .
ساعت هشت بود که زنگ تلفن اتاق رو زدن. هر سه تامون از خواب پریدیم . خانم جان تلفن رو جواب داد. متصدی هتل بود گفت: ساعت هشت فرمودین بهتون خبر بدم زنگ زدم. خانم جان هم تشکر کرد. بعد ما دوتا رو بوسید گفت: دخترم . پسرم پاشید که باید بریم. سریع هر سه تامون دست و صورت شستیم و راه افتادیم به سمت حجره حاج اکبر مشتریمون. تا رسیدیم اونجا نوچه های حاج اکبر اومدن جلو به خانم جان خیر مقدم گفتن. بعد خانم جان رو راهنمایی کردن به داخل حجره. تا به حاج اکبر خبر دادن خانم جان اومده سریع. اومد جلو و سلام و احوال پرسی. و دعوت کرد بنشینیم و صدا زد که چای و شیرینی بیارن. بعد تعارف تیکه پاره کردن خانم جان پرسید بار فرش رسید دستتون؟ که حاج اکبر گفت: یک ساعتی هست ماشین رسیده داره خالی میشه. انبار داری کردن. مبلغش رو واریز میکنم. خانم جان گفت: لازم نیست من که اومدم مشهد خودم چکش رو میگیرم شاید لازمم شد خرج کنم. حاج اکبر گفت: هر جور مایلید. بعد یکی از نوچه هاش رو صدا کرد گفت: پسر دست چکم رو بیار خانم جان معطل نشن. وقتی داشت چک رو مینوشت. گفت: شرمنده خانم جان چی شد اینباری انقدر بهمون تخفیف دادی؟ و انقدر اصرار داشتی که همه پول یکجا واریز بشه؟ این مباشرتون مظفری پوست ما رو کند از بس تاکید داشت تا جنس رسید پول واریز بشه. اگه شما قرار بود بیان مشهد خوب میگفت. خانم جان هم گفت: راستش دو سه مغازه خریدم کمی پول لازم بودم. از تلفنهای مظفری هم معذرت میخواهم. تا یادم نرفته از این به بعد پسرم رجب که با من %40 شریکه و دختر گلم که با من %5 شریک است مسئولیت شرکت رو در دست دارن. هر کاری داشتی با اینها در تماس باش. بار بعدی رو هم سعی میکنم چک مدت دار بگیرم که جبران اینبار هم بشه. حاج اکبر هم تشکر کرد و چک رو تقدیم کرد. ما هم یک راست رفتیم یک صبحانه درست خوردیم برگشیم هتل. خانم جان گفت: بریم یه دوشی بگیریم و برگردیم تهران که خیلی کار داریم. هر سه تایی رفتیم تو حمام. سه نفری کمی همدیگه رو مالیدیم. بعد خانم جان گفت: من جیش دارم برم بشاشم و بیام. که من گفت: ما سه تا دیگه شریک هستیم. باید شاش هم رو هم بخوریم. خانم جان هم خندید. اومد بره تو توالت جیش کنه. که من و زینب تو وان خوابیدیم به خانم جان گفتم: بیا رو سرمون بشاش. خانم جان هم مثل اینکه بدش نیومده بود سریع اومد کوسش رو گرفت رو دهن ما و شروع کرد به شاشیدن. چشمهام رو بسته بودم داشتم حال میکردم که دیدم بند اومد. چشمم رو باز کردم دیدم زینب سرش رو چسبونده به کوس حاج خانم داره هم لیس میزنه هم شاش رو میخوره. وقتی تمام شد بهش گفت: تو دیگه چقدر حشری هستی؟ زینب خندید گفت: من خانم جون رو خیلی دوست دارم. حاج خانم هم گفت: فدات بشم دخترم همیشه آرزو داشتم دختر داشته باشم. تو دختر نداشتمی. عاشقتم زینب. منم گفت: حالا پس نوب زینب است که بشاشه تو دهن شریکهاش. زینب هم که حسابی حشری شده بود بلند شد جای خانم جان رو گرفت. تا اومد بشاشه دیدم خانم جان دهنش رو چسبونده به کوس زینب و داره کوس رو میخوره همه شاش رو هم خورد یک قطره اش رو هم نزاشت بریزه. بعدش هم خانم جان یک بند قربون صدقه زینب میرفت. منم زینب رو انداختم تو وان خودم پاشدم شروع کردم به شاشیدن روشون . خانم جان کیرم رو گرفت برد سمت دهنشون دوستداشون دهنشون رو بهم چسبودن همینطور که از هم لب میگرفتن. شاش من رو هم میخوردن. خیلی دیگه زورم گرفته بود. گفتم: خیلی نامردین حالا که نوبت ما شد چقدر قشنگ با هم میخورید. با عصبانیت خانم جان رو بلند کردم کیرم رو کردم تو کوسش با تمام قدرت میکردمش . جیغش تو آسمون بود. تا آبم اومد. گفتم: حالا زینب رو هم جرمیدم. باز ده دقیقه کردم. آبش اومد و با نبض زدن کوسش آب منم اومد. خانم جان دید کفری هستم. اومد شروع کرد ازم لب گرفتن. مثل همون تو فیلم زبونم رو میخورد. زبونش رومیکردم تو دهنم بعد زینب هم اومد سه تای از هم لب میگرفتیم. بعد زینب تف کرد تو دهن من. خوشم اومد منم تف کردم تو دهن خانم جان. خانم جان هم تف کرد تو دهن زینب خیلی حال داد. چرخش رو برعکس کردیم من تف کردم تو دهن زینب و زینب تو دهن خانم جان و خانم جان هم تو دهن من خیلی حال کردیم. هر سه تایی سرحال که شدیم از حمام اومدیم بیرون و اتاق رو تحویل دادیم و راه افتادیم به سمت تهران.
     
  
مرد

 
تهران قسمت 18
وقتی رسیدیم. من خانم جون رو با زینب بردم خونه خانم جون که حساب کتابها رو درست کنن و کارهای محضری شراکتمون و مغازها رو درست کنن. خودم هم رفتم. ماشین رو پارک کردم تو پارکینگ و گواهینامه فرهاد رو هم دادم به فرنگیس خانم. رفتم موتورم رو بردارم که فرنگیس خانم پرسید. چی شده انقدر خوشحالی؟ گفتم: بعد از ظهر میام اگه حال داشتی میریم یه بستنی میخوریم همه ماجراها رو هم برات تعریف میکنم.
مستقیم رفتم سمت حجره دیدم در حجره بسته است. رفتم سفره خانه جلوی حجره دیدم شعبون اونجاست. گفتم: چه خبر. شعبون گفت: نمیدونم چه خبره. ولی صبح که آقای مظفری اومد خیلی خوشحال بود. با خانم طاهری رفتن تو و به من گفت: امروز تعطیل هستیم. گفتم: تو همینجا باش ببین چی میشه من برم یه زنگی به خانم جان بزنم بیام. رفتم با تلفن عمومی همین دوزاریها زنگ زدم خونه خانم جان . سمیه برداشت گفتم: میخواهم با خانم جان صحبت کنم فقط سریع عجله ای است. سمیه هم صدا زد خانم جان تلفن رو تو اتاقش برداشت جریان رو بهش گفتم. بعد گفتم: آدرس خونشون رو داری؟ خانم جان گفت: فقط هواست باشه کار خرابی نکنی. زیورخانم میشه دختر پسرخاله ام. گفتم خیالت راحت. بعد آدرس رو بهم داد. منم سریع پریدم سوار موتور شدم رفتم درب خونشون. زنگ زدم یک زن سی ساله سیاهی اومد دم درب گفت: کیه. با کی کار داری؟
گفتم: با زیور خانم کار دارم بگو از طرف خانم جان اومدم. تا این رو گفتم: سریع دوید داخل که زیور خانم رو صدا کنه. زیورخانم اومد دم درب یک خانم پنجاه ساله ای بود. با قد متوسط. ولی لاغر لاغر. گفت: خوش اومدید . بفرمایید تو. گفتم: نه مرسی یه کار فوری دارم باید با هم جایی بریم چیز هست که باید نشونتون بدم. زیور خانم که هول کرده بود. گفت: برای پرستو دخترم اتفاقی افتاده؟
گفتم: نه گفت: برای هاشم اتفاقی افتاده؟ گفتم: نه چقدر سئوال میکنی سریع بپوش تو راه بهت میگم. فقط بدون هاشم خان داره برات هوو میاره. یک لحظه خشکش زد. بعد گفت: ماشین داری؟ گفتم: نه با موتور هستم. گفت: بزارش تو با ماشین من میریم. تا موتور رو آوردم تو دیدم زن سیاهه یک کلید آورد. و درب خونه رو باز کرد. منم سوار ماشین شدم بردمش بیرون . دیدم زیور خانم هم آماده شد اومد. با تمام سرعت رفتم سمت حجره. وقتی رسیدیم . شعبون اومد. جلو گفتم: چه خبر؟ گفت: هنوز داخل هستن.
منم یواش کلید انداختم درب رو باز کردم رفتم تو. زیور خانم هم دنبالم . شعبون هم آخر همه . رفتیم به اتاق پشت قسمت دفتر رسیدم. دیدم هاشم خان و ساغر خانم هر دوتاشون لخت مادرزاد هستن. ولی معلوم بود. که کارشون تمام شده داشتن گل میگفتن گل میشنوفتن. که یک دفع زیور خانم جیغ زد و به طرف ساغر حمله کرد یکی دوتا کشیده بهش زد. بعد اومد سمت هاشم. یکی دوتا کشیده هم به این زد و سر فحش رو بهش کشید. بعد با گریه اومد بره بیرون. تا رفت منم محکم با لگد زدم تو تخم هاشم خان و بهش گفتم: لباست رو بپوش برو بیرون فردا صبح ساعت 9 دم خونه خانم جان باش. و انداختمش بیرون. ساغر خانم هم افتاد به دست و پام که گوه خوردم غلط کردم. منو اخراج نکن. گفتم: فردا با هم صحبت میکنیم ولی حالا برای اینکه تنبیه بشی. شعبون رو صدا کردم گفتم: تا پنج بعد از ظهر وقت داری ساغر خانم رو بکنی. هر چی بیشتر بکنی فردا پاداش بیشتری میگیری همه آبت رو هم باید بریزی تو کوسش. بعد گفتم: مشغول شو من درب رو قفل میکنم.
بعد اومدم بیرون رفتم سمت ماشین دیدم. زیور خانم کنار ماشین ایستاده. داره گریه میکنه. سریع درب ماشین رو باز کردم بردمش خونشون. تو راه همه اش گریه میکرد. رسیدیم خونشون. زنگ زدم همن زن سیاهه اومد درب رو باز کرد. منم دست انداختم زیر بغل زیور خانم رو گرفتم بردمش تو خونه نشوندمش رو مبل. رو کردم به زن سیاهه گفتم : یک لیوان آب بیار برای خانم.خودم هم شروع کردم دکمه های مانتو زیور خانم رو باز کردم درش آوردم. دیدم هیچی حالیش نیست فقط گریه میکنه. منم دیدم بهترین موقع است شروع کردم به درآوردن لباسهاش. که زن سیاه اومد. گفت: چکار میکنی گفتم: ساکت باش فقط نگاه کن. بعد رو کردم بهش گفتم: اسمت چیه؟ گفت: منیره. گفتم: بیا کمک کن لباسهای خانم رو دربیاریم. یه کاری کنم حالش بهتر بشه. منیره هم اومد. کمک کرد. منم زیور رو لختش کردم فقط مونده بود. یک شورت و کورست. زیور رو بغل کردم شروع کردم به نوازش کردنش و بوسیدنش. بعد درازش کردم روی مبل خودم اومد لای پاش شورتش رو زدم کنار یک کوس کشیده و کوچولوی داشت. کمی خوردمش که زیور خانم به آه و اوه افتاد. سریع کیرم رو درآوردم از لای شورت کردم تو کوسش یکی دوتا تلمبه نزده بودم که انگار از تو هپروت اومد بیرون. با همون گریه و تعجب گفت: داری چکار میکنی؟ منم سریع لبم رو گذاشتم رو لبش و نزاشتم حرف بزنه فقط نوازشش میکردم و تلمبه میزدم. با دستام هم کورستش رو زدم بالا. دوتا سینه کوچولو افتاد بیرون. لبام رو از روی لباش برداشتم و سینه هاش رو تو دستام گرفتم و میمالیدم. و سرعت تلمبه زدنم رو بالا بردم. و میگفتم: هاشم حرمزداه عشق منو اذیت میکنی به عشق من خیانت میکنی. زیور هم گریه اش شدیدتر شد و میگفت: نامرد هیچی ندار. خودم به اینجا رسوندمش حالا به من خیانت میکنی. منم گفتم: زیور جون دیگه جرات چنین کاری نداره عشق منو اذیت کنه. همون لحظه آبم اومد ریختم توش. دیدم ولی مال اون هنوز نیومده. سریع پریدم پایین و شورتش رو درآوردم. زیور هم مثل یک بره تو دستهای من رام رام بود هر کاری دلم میخواست باش میکردم. افتادم به جون کوسش حسابی میخوردمش. دیدم یواش یواش جیغش رفته آسمون و سرم رو محکم گرفت و کوسش فشار میداد. که یک لحظه یک جیغ کشید و کوسش مثل قلب تلپ و تلپ نبز میزد. بعد سریع منو از لاپاش بلند کرد بغلم کرد. گفت: بعد یکی دو سال این اولین باری بود که ارضاع شدم. منم افتادم به جون لب و دهنش رو میخوردم و قربون صدقه هم میرفتیم. بعد زیور به منیره گفت: برو یک نهار خوب درست کن. بعد دست من رو گرفت برد تو تختش. اونجا هم تو بغل هم بودیم و شروع کردیم به حرف زدن. جریان کلاه برداری. هاشم رو بهش گفتم: خیلی ناراحت شد. گفتم: ولی یک سری پولها مال خودش بوده باید چکش رو بنویس بدم بتو عزیزم. تازه من با خانم جان دوتا مغازه دیگه هم زدیم. بدمون نمیاد مدیریت اونجا رو بدیم به تو. بقول خانم جان هر کاری بکنیم شما فامیل هستید. زیور هم یه بوسم کرد گفت: عشقم. من میخواهم توی اون مغازه ای که مدیریت میکنم شریک باشم. بعد پاشد دست چکش رو هم برداشت و یک امضاء کرد. گفت: بیا دستت باشه قرارداد رو بنویس و با اون پولی که پیشته هر چقدر دیگه هم لازم بود بنویس بردار. منم پریدم بغلش کردم و حسابی باهم لب بازی کردیم. که منیره صدامون زد برای نهار. اومدیم بریم که زیور گفت: یادم رفت شرط اصلیم رو بهت بگم. گفتم: جان بگو. گفت: هاشم باید زیر دست خودم تو مغازه ای که دست منه کار کنه. من خندیدم و گفتم: برو چشم. زیور هم گفت: بزار لباسمون رو بپوشیم تا بچه ها از مدرسه نیومدن . بعد رفتیم نهار خوردیم. بعدش من خداحافظی کردم. رفتم دنبال زینب.
وقتی رسیدم درب خونشون چون کلید بهم داده بود. رفتم بالا مامان زینب اومد جلو سلام و احوالپرسی. گفتم: زینب کجاست؟ مامان زینب گفت: تازه از حمام اومد. رفته تو اتاقش. رفتم سمت اتاقش درب رو باز کردم. دیدم لخت نشسته داره موهاش رو سشوار میکشه. تا منو دید بلند شد پرید تو بغلم. وای کیرم شق شد. گفتم: خیلی هوس کردم بکنمت شریک عزیز. اونم گفت: منم خیلی هوس کیر کردم. گفتم: ولی وقت نیست باید بریم انبار. پرونده های پرسنل انبار رو هم بردار. همونجا بعد کار دلی از عزا در میاریم.
سوار موتور شدیم رفتیم. رسیدیم عمو رجب تا ما رو دید درب رو باز کرد. دیدم مرتضی و نوچه هاش هستن. رفتیم تو دفتر. سریع مرتضی و نوچه هاش پاشدن. نشستم پشت میز. رو کردم به زینب گفتم: میشه پرونده انبار و کم و کسریاش رو نشون آقا مرتضی بدهید و ببینیم این فرشها چی شدن؟ مرتضی که خایه هاش تو دهنش بود. هیچی نمیگفت. زینب همه پروندها رو گذاشت جلوش. بعد گفتیم: این فرشها رو چکار کردی؟ اگه فروختی پولهاش کجاست؟ گفت: من نمیدونم به من چه. اومد کولی بازی دربیاره که به عمورجب گفتم: میشه زنگ بزنی به پلیس بیاد تکلیف این فرشها رو مشخص کنه. مرتضی تا اسم پلیس رو شنید اومد دربره. رو کردم به محمود و اسفندیار گفتم: نزارین فرار کنه. اونها هم جلوش رو گرفتن. یه چپ چپی نگاهشون کرد. اون دوتا هم پاپیون کردن ولش کردن. تا ولش کردن. گفتم: پس شما هم همدستش بودین شما هم میخواهید برید زندان. که سریع محمود و اسفندیارگرفتنش. و نشوندنش روی. مرتضی هم دید کار از کار گذشته. گفت: اگه منو تحویل پلیس بدید دستتون به فرشها نمیرسه. منم خندیدم گفتم: خبر نداری دستمون رسیده. مگه نفرستادی برای حاج اکبر تو مشهد. پولش هم وصول شده. مرتضی داشت شاخ درمی اورد. دیگه افتاد به غلط کردن که من بیگناهم آقای مظفری همه کاره بوده.
منم گفت: خودم همه چیز رو خبر دارم. پس بیا یک اعتراف نامه بنویس و زیرش هم استعفا بده و انگشت بزن و امضاء کن. زینب همه بهش کاغذ و خودکار داد و دونه دونه براش دیکته میکرد اون مینوشت. بعد هم انگشت زد و امضاء کرد. بعد فرستادیمش رفت. نگاه محمود و اسفندیار کردم گفتم: با شما چکار کنم؟ اونها هم افتادن به گو خوردن. رو کردم به محمود گفتم: تو مجردی؟ گفت: نه زن دارم با مادر و خواهرم با هم زندگی میکنیم. بخدا من نون آور خانواده هستم. گفتم: باشه. به همه کارهای مظفری و مرتضی اعتراف کن که چکارها کردن. تا اخراجت نکنم. اونم سریع قبول کرد و زینب ازش اعتراف گرفت. و رفت. رو کردم به اسفندیار گفتم: تو چی؟ گفت: بخدا آقا منم نون آور یک خانواده هستم. با خانواده همسرم زندگی میکنم درسته کرایه خونه نمیدم ولی پدرزنم معتاده و من باید خرج زن و بچه هام و پدرزن و مادرزنم و دوتا خواهر زنهام رو بدم. زینب دیگه نزاشت من حرف بزنم. گفت: بیا اعتراف نامه ات رو بنویس خودم نمیزارم اخراجت کنن. اسفندیار هم سریع دوید و شروع کرد به نوشتن و تشکر کردن از زینب که خدا از خانومی کمتون نکنه و امضاء کرد و رفت.
منم رو کردم به عمو رجب و گفتم: عمو میشه ما رو تنها بزاری. یه کمی کارهای خصوصی داریم. عمورجب هم خندید و رفت. منم سریع زینب رو خوابوندم رو میز. شورتش رو درآوردم و پاهاشو باز کردم. زیپ شلوار خودم رو هم کشیدم پایین و کیرم رو کردم تو کوسش باز ده دقیقه نکرده بودم که آبش اومد. مال منم طبق معمول با شدت نبض زدن کوسش موقع آب اومدنش مال منم اومد. داشتم کیرم رو میکشیدم بیرون که یک دفعه درب باز شد. رحمان اومد تو. تا ما رو دید سرش رو انداخت پایین و با خجالت گفت: ببخشید. و داشت زیر چشمی به زینب نگاه میکرد. اومد بره بیرون که من دست زینب رو گرفتم از روی میز بلندش کردم و گفتم: اشکال نداره کار ما تمام شده بود. همون موقع عمو رجب اومد داخل چهارتا لیوان شربت هم دستش بود. تعارف کرد. برداشتیم.
     
  

 
داستان جالبی بود سریعتر ادامه بده...
     
  ویرایش شده توسط: Dante2020   
مرد

 
عالی عالی عالی
     
  
مرد

 
تهران 19
عمو رجب گفت: شام آماده است بریم اتاق ما. بخورید بعد برید. ما هم قبول کردیم. رفتیم سر سفره شام بودیم که به عمورجب گفتم: راستی اینجا زمین برای فروش نیست؟ عمو رجب گفت: برای چی میخواهی گفتم: میخواهیم یک کارخانه تولید فرش هم بزنیم. عمورجب گفت: این زمین بغلی میخواهد بفروشه ولی خیلی دندون گرده. یک سوله هم توشه میگه باید پول سوله رو هم بدی غیر زمین. یکی هم هست دو کیلومتر بالاتر از اینجا خیلی نرخش بهتر است. گفتم: من این رو ترجیح میدم. نظر تو چی خانم موسوی؟ که دیدم زینب هواسش نیست و خودش و رحمان از اون موقع که اومدیم تو اتاق دارن زیر چشمی بهم نگاه میکنن. که زینب گفت: چی چی گفتی؟ گفتم: از فردا کارهای انبار و کارخانه با تو. این زمین بغلی رو میخواهم بگیری و کارهاش رو بکنی برای کارخانه. گفت: من چطور بیام تا اینجا. رو کردم به رحمان گفتم: آدرس خونه خانم موسوی رو یادداشت کن صبح زود میری اونجا با خانم میری یک موتور برات میخره. میبری و میاریش تا یک وانت برای انبار بگیریم. اونم از خدا خواسته آدرس رو یادداشت کرد و گفت: چشم آقا رجب. بعدش ما یواش یواش بلند شدیم که راه بی افتیم
اول زینب رو رسوندم خونه و بعد رفتم خونه خودمون. رفتم تو اتاق فهمیه دیدم نصرین و فهمیه مشغول حال کردن با هم هستن. تا منو دیدن گفتن: سرموقع اومدی. بیا تو . که گفتم: امشب نه باید برم کار دارم شما مشغول باشید من لباس عوض کنم برم. گفتم: فتانه و نرگس کجا هستن؟ فهمیه سرش رو از تو کوس نصرین درآورد گفت: امروز دو سری مشتری داشتن حسابی خسته شدن تو اون اتاق خوابیدن. منم حوله رو برداشتم رفتم سمت حمام تا رفتم تو دیدم محبوب هم اومد. سریع مشغول شدیم. وقتی کارمون تمام شد. محبوب گفت: یک سئوال ازت دارم. حالا که منو کردی و هر وقت هم بخواهی میتوانی منو بکنی. بازم میخواهی بام ازدواج کنی؟ بغلش کردم و بوسیدمش گفتم: آره عاشقت هستم. بزار کارهام رو ردیف بکنم. اومن خوشحال شد و لباس پوشید رفت.
منم سریع لباس پوشیدم و رفتم دم اتاق سوگل خانم درب زدم آقا جواد اومد دم درب گفت: بفرما تو آقا رجب. گفتم: مرسی مزاحم نمیشم. ملیحه هستش؟ اونم صدا زد ملیحه رجب کارت داره بعد گفت: حالا بیا تو. گفتم: مرسی. که دیدم ملیحه با کتابهای درسیش اومد. دستش رو گرفتم. رفتیم سمت خونه شهلا خانم. درب زدیم. شهلا اومد دم درب گفت: ساعت 9 شب اینجا چکار دارید؟ گفتم: میخواهم درس بخوانیم. گفت: پس اول پول بده این ماه نه کرایه آوردی نه پول اینجا درس خواندنت. گفتم: باشه بزار بیام تو. رفتیم داخل گفت: خوب بده گفتم: باشه. پول بهش دادم گفتم: شهلا این خونه رو میفروشی؟ خندید. گفت: حتمان تو میخواهی بخریش. گفتم: تو چکار داری. میفروشی؟ یک قیمتی گفت: که کمی از نرخ بازار گرونتر بود. ولی چون سمت فرودگاه بود سال 1370 خیلی بی ارزش بود. گفتم: من میخرمش. شهلا که خوشحال بود بالا قیمت بازار گفته منم قبول کردم. ولی کمی فکر کرد. گفت: خودم چکار کنم؟ گفتم: با پولت یک خونه کوچکتر سمت انقلاب برات میخرم. تا وقتی هم که اینجا هستی مجانی میشنی و کرایه ساکنین هم یک سومش مال تو. شهلا که از خوشحال بال درآورده بود گفت: خدایش راست میگی؟ گفتم: بخدا راست میگم. گفت: کی پولش رو میدی؟ گفتم: فردا. حالا هم درس تعطیله. بمناسبت این جریان جشن میگیریم. حالا لخت شیم. هر سه تامون لخت شدیم. شهلا کیرم رو کرد تو دهنش و میخورد منم از ملیحه لب میگرفتم. بعد همینطور که کیرم تو دهن شهلا بود. ملیحه رو چرخوندم. سرش رو گذاشتم رو کوس شهلا. و خودم هم شروع کردم به خوردن سوراخ کون ملیحه . حسابی که تحریک شدیم. به شهلا گفتم: برو یه خیال کوچولو بیار میخواهم کون ملیحه رو باز کنم. روغن مایع هم بیار. ملیحه رو مدل سگی کردیم. شهلا هم لای کونش رو باز کرد. منم خیار رو چرب کردم و یواش یواش میکردم تو سوراخ کونش. اولش خیلی درد داشت. بعد که کمی گذشت باز شد. دیگه با خیار راحت میکردمش یک نیم ساعتی با خیار کردمش وقتی خیالم راحت شد که باز شده. به شهلا گفتم: محکم بگیرش بعد کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش. یواش یه فشاری دادم چون سوراخش چرب شده بود رفت تو ولی یه جیغ زد. که شهلا سریع دهنش رو گرفت. من بیشتر فشار دادم تا نصف کیرم رفت تو. ملیحه دیگه داشت گریه میکرد. من دیدم اگه نصفه کار ول کنم دیگه هیچ وقت کون نمیده. برای همین کیرم رو با تمام قدرت فشار دادم تا ته رفت. از درد بیهوش شد. منم ادامه دادم تا آبم اومد. ریختم تو کونش. به شهلا گفتم: برو یه خیار بزرگ بیار. شهلا هم رفت یه خیار بزرگ آورد. کردیم تو کونش بعد به شهلا گفتم: تو با خیار بکنش تا من سرحالش بیارم. بغلش کردم و نوازشش کردم تا بهوش اومد. تا بهوش اومد گفت: با من چکار کردی؟ کونم چقدر درد میکنه. که یه نگاه به شهلا کرد دید داره خیار تو کونش جلو و عقب میکنه. اونم شروع کرد به فحش دادن به من و شهلا. که به شهلا گفتم: بیا کوست رو بده ملیحه بخوره. من میخواهم کونش بزارم. ملیحه هم همه اش فحش میداد. رفتم پشتش خیار رو درآوردم. یه نگاهی به سوراخ کونش کردم سورخ سورخ شده بود. شروع کردم به خوردنش و لیس زدنش . با دستم هم با کوسش بازی میکردم که دیدم شهوتی شده داره کوس شهلا رو جرمیده. انگشت کرده توش. هم میخوره هم میماله. منم پاشدم از تو یخچال شهلا ظرف ماست و خیار رو برداشتم و آوردم کیرم رو کردم توش بعد کردم تو کونش . اول یه آخی گفت: بعد تحمل میکرد یک جا محکم کردمش اونم کوس شهلا رو گاز گرفت. شهلا کم مونده بود گریه اش در بیاد اومد دربره که ملیحه چرخوندش شروع کرد به لیس زدن سوراخ کون شهلا. شهلا دیگه مقاومت نکرد داشت لذت میبرد که من آبم اومد. ریختم تو کون ملیحه . همون موقع ملیحه که داشت سوراخ کون شهلا رو میخورد یه گاز محکمش گرفت. شهلا یه جیغ زد و از زیر ملیحه اومد بیرون رفت یه گوشه شروع کرد به گریه کردن . من کیرم رو از کون ملحیه درآوردم. رفتم طرف شهلا. بغلش کردم. هر چی میگفتم: زشته گریه نکن. میگفت: مقصر توی که سگ آوردی. ملیحه گفت: ببخشید غلط کردم. شما هم کون منو جر دادین که نمیتوانم راه برم.
از شهلا پرسیدم توشکهات بیارم بخوابیم. گفت: تو کمد منم رفتم جاهامون رو پهن کردم و وسط خوابیدم اونها هم دو طرف سه نفری انقدر خسته بودیم که سرمون رسید به بالشت خوابمون برد. صبح زود دیدم. کیرم یه حالیه چشمهام رو باز کردم دیدم شهلا داره کیرم منو میخوره و ملیحه کوس شهلا رو. بعد ملیحه گفت: پاشو کیرت رو بکون تو کونم. به هر سختی بود بیدار شدم و تو خواب و بیداری کیرم رو کردم تو کون ملیحه دیدم داره آخ و اوخ میکنه ولی خودش تلمبه میزنه. بعد خودش رو کشید کنار و کیرم رو کرد تو کون شهلا کمی که کردم. ملیحه شهلا رو بلند کرد. گفت: ما بریم حمام. دیدم لباس پوشیدن و رفتن تو حیاط که برن تو حمام با هم حال کنن. منم که دیگه بیدار شده بودم. نگاه ساعت کردم دیدم ساعت هفت صبح است. پاشدم لباس بپوشم که برم خونه خانم جان. ولی نامرد ملیحه تلافی کرده بود منو تو کف ول کردن و رفتن. منم با کیر شق لباس پوشیدم و راه افتادم سمت خونه خانم جان
وقتی رسیدم دم خونه خانم جان. همون موقع زیور با هاشم هم رسیدن. زنگ زدیم معصومه اومد دم درب. درب رو باز کرد بعد از سلام کردن و تعارف کردن که بفرمایید. هاشم که عصبانی بود اخلاقش شده بود مثل سگ جلو رفت. بعد زیور و آخر من. معصومه که در رو بست از پشت چسبیدم بهش و انگولکش میکردم. که دیدم زیور هم که ما رو دیده بود شلش کرد. من که بهش رسیدم یه دستی زد به کیرم. و یه لبخندی زد
رفتیم داخل. معصومه گفت: خانم جان گفته مستقیم برید اتاقش. وقتی رسیدیم درب اتاق معصومه درب زد. وقتی رفتیم داخل دیدم زینب قبل ما اومده. خانم جان اومد جلو بعد حال و احوال ما رو دعوت کرد به پشت یک میز چهارنفره که دورش چهارتا مبل راحتی بود. مبلهای خیلی راحتی بود ولی سایزش به میزه میخورد مثل مال این بود که روی مبل بشینی چایی بخوری. هاشم با پروی سریع روی یکی از مبلها نشست. زیور هم منو هدایت کرد سمت مبل روبرویی. گفت: تو اینجا بشین. زینب رو هم مبل کناری نشاند. خانم جان گفت: برم یه صندلی بیارم. که زیور گفت: لازم نیست و همینطور که حرف میزد نشست رو پای من. گفت: من و رجب رو یک مبل میشنیم. خانم جان هم یک لبخند بهش زد و نشست روی مبل خالی. هاشم با دیدن این صحنه کاردش میزدی خونش در نمی اومد.
خانم جان. شروع جلسه شروکا رو اعلام کرد. زینب هم صورتجلسه میکرد. خانم جان گفت: اولین کار تکلیف این آقای مظفری رو روشن کنیم. چون از اعتماد من سو استفاده کرده و به من خیانت کرده. میگم اخراجش کنیم. هاشم خان هم جوش آورد من چه خیانتی کردم. من نه مسئول انبار بودم نه مسئول فرستادن فرش. نه حسابدار. این چیزها به من ربطی نداشته. انباردار که مرتضی بوده و حسابدار هم همین خانم موسوی بوده. که زینب هم گفت: من حسابدار بودم اینم همه مدارک دزی شما و اعتراف کسای که با شما تو این کلاه بردای شرکت کردن. آقای مظفری که دید همه چیز لو رفته و ما با سند داریم. سرش رو انداخت پایین. زینب گفت: نظر من با این مدارک میتوانیم راحت ده سالی بندازیمش زندان. هاشم خان تا این حرف رو شنید افتاد به التماس خانم جان گوه خوردم غلط کردم شما بزرگی ببخش. افتاد به گریه. که زیور گفت: میشه بخاطر من یک فرست دیگه بهش بدیم. شعبه شمار دو که مدیریتش دست من است. هاشم اونجا پیش من کار کنه که مواظبش باشم. مظفر خان هم که همه اش التماس میکرد. خانم جان گفت: بخاطر زیور خانم باشه بهت یک فرصت میدیم ولی اگه زیور رو ناراحت بکنی. مدارک هست. که بفرستمت آب خنک بخوری. هاشم هم دست خانم جان رو گرفت و می بوسید و میگفت: چشم هر چی شما بگید. که زیور گفت: اگه میشه همون منشیش هم بزارینش پیش خودم. که شوهرم دیگه لازم نباشه بهم خیانت کنه. کاری خواست بکنه جلو خودم باشه. خانم جان هم گفت: باشه رو به زینب کرد گفت: صورتجلسه کن. بعد زیور کلید مغازه رو داد به هاشم گفت: برو کارهای مغازه رو بکن. اون دختره رو هم ببر کمکت که زودتر مغازه رو باز کنیم. بعد که هاشم رفتش. زیور پشت سرش درب رو قفل کرد. و گفت: یه استراحت بکنیم بعد ادامه بدیدم. بعد اومد جلو پام دوزانو نشست. زیپم رو باز کرد. کیرم رو کشید بیرون. با این کار زیور کیرم شق شده بود. گرفت: دستش باش بازی میکرد. منم که دیگه طاقتم تمام شد بلند شدم بغلش کردم بردمش رو تخت دامنش رو دادم بالا. شورت هم پاش نبود. پاهاشو باز کردم. افتادم به جون کوسش و میخوردمش. که دیدم خانم جان هم اودم کنار زیور دراز کشید. پاها رو داد بالا. زینب هم مثل من نشست لای پاش و شروع کرد به خوردن کوس خانم جان. منم همینطور که کوس زیور رو میخوردم با دست چپم زینب رو میمالیدم. خانم جان هم که خیلی حشری شده بود. صورتش رو برد نزدیک زیور شروع کردن از هم لب گرفتن. هر چهارتامون داشتیم حال میکردیم که من پا شدم و زینب رو هم لخت کردم کنار زیور و خانم جان خواباندم. خودم هم لخت شدم. اول کیرم رو کردم تو کوس خانم جان و شروع کردم تلمبه زدن بعد پریدم رفتم سراغ زیور کیرم رو کردم تو کوس زیور. کمی تلمبه زدم بعد رفتم سراغ زینب کیرم رو کردم تو کوس اون و تلمبه میزدم. همین کار رو ادامه دادم هی از کوس خانم جان شروع میکردم تا به کوس زینب میرسیدم. بار سوم بود که دیدم جیغ و ویغ خانم جان بالا رفت. فهمیدم داره ارضاع میشه. سرعتم رو بالا بردم که مال خانم جان اومد. پریدم رو زیور اونم محکم میکردم و سینه های کوچولوش رو میمالیدم. تا مال زیور هم اومد. من رفتم سراغ زینب . با تمام قدرت میکردمش که آبش اومد باز این نبض زدن کوسش آب من رو هم آورد. بعد همانطور رفتیم سرجامون رو مبل نشستیم. گفتم: اولین پیشنهاد من. اگه میشه تو جلساتمون همیشه لخت لخت باشیم. همه اشون موافقت کردن.
     
  
مرد

 
اوففففففففففففففف عالیه
     
  
صفحه  صفحه 97 از 125:  « پیشین  1  ...  96  97  98  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA