انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2

سکس خانوادگی ما


مرد

SexyBoy
 
خونواده سكسي ما11

بله درست حدس زده بودم شاهين سفت و سخت شراره رو تو بغلش گرفته بود و كون شراره رو به چنگ ميكشيد و ضرباتي رو روي باسن شراره ميزد ، شراره كمي سرد بود مثل هميشه نبود ، شاهين ازش سئوال كرد اتفاقي افتاده چرا اينقدر گرفته هستي ؟ شراره گفت مطمئنم كه به رابطمون شك كرده آخه شهرام خيلي عوض شده. شاهين من خيلي دوستت دارم بيا همين امروز فرار كنيم ، شاهين قصه پول رو نداشته باش آخه چيزي حدود 70 ميليون تومان از پولهاي بابا توي حساب منه ميتونيم بريم يه شهر دور از اينجا و با هم زندگي كنيم و خوشبخت بشيم. زدن اين حرف توسط شراره باعث شد شاهين چند لحظه سكوت كنه و بعد به شراره گفت شراره مگه من بهت قول ازدواج دادم تازه اين يه سكس گروهي بوده و با توافق انجام شده و شما نسبت به من تمايل پيدا كردي از اينها كه بگذريم من نميتونم به سمانه خيانت كنم و با او عهد بستم كه حتي اگر بين ما دونفر زوجهاي سكسي زيادي هم بيان و برن ما دونفر هيچوقت از هم بريده نشيم ، من فكر ميكردم تو هم با شهرام همين عهد رو بستي و تمايل ما به هم فقط واسه يه مدت كوتاه است وگرنه من...... شراره نذاشت حرفشو ادامه بده و گفت تو يه موجود پست و خبيسي تو يه آدم فريبكار هستي تو سزاوار مرگي ، كه شاهين اونو توي آغوش گرفت و گفت شراره من نميدونستم سكس تو با من از روي علاقه واسه زندگي مشتركه بلكه مثل تموم سكسهايي كه داشتم فكر ميكردم از تن و بدن من خوشت اومده يا از نوع سكسي كه باهات انجام ميدم لذت ميبري ، ببين شراره همونجوري كه اولين روز آشنايي بهم گفتي تو با شهرام زن و شوهر هستيد آيا شهرام رو دوست داري يا نه ؟ شراره گفت خيلي دوستش دارم به اندازه تموم وجودم ميخوامش ولي استيل و پوزيشن سكسهاي تو بخصوص اون كير كلفت و بزرگت منومنو به خودش جذب كرده نميتونم ازش دل بكنم. شاهين گفت شرارجوري منو بكن كه ديگه هوس كوس و كون دادن به ديگري به سرم نزن من فقط مال توام قول ميدم بهت اين كوس و كون متعلق به تو ومال شماست بكن عزيزتر از جونم بكن منو و شروع به لرزيدن كرد ، در حيني كه ميلرزيد كيرمو از كوسش درآوردم و چپوندم توي كونش چون داشت بي حال ميشد و در حين ارضا شدن بود ياراي مخالفت نداشت و تا دسته كيرمو كردم توي كونش و شروع به تلمبه زدن كردم و بعد از چند دقيقه پوزيشنمو عوض كردم و اون اومد روي شكم من و كيرمو توي كونش فرو كردم و روي كيرم بالا و پايين ميرفت خلاصه اونقدر بالا و پايين رفت تا اينكه داشتم به اوج ميرسيدم و توي همون حالت نيمخيز شدم و كتفهاشو سفت گرفتم و اونو روي كيرم فشار دادم و تموم آبمو با فشار توي كونش خالي كردم كه با خالي شدن آبم توي كونش مجددا ارضا شد و هردومون بي حال شديم و كنار هم دراز كشيديم و نميدونم كي خوابم برد تا اينكه با تكونهاي شراره بيدار شدم و بعد از بوسيدن لبام بهم گفت بلند شو صبحانه آمادست.خيلي سرحال بودم بلند شدم و رفتم آبي به دست و صورتم زدم و اومدم كه صبحونه بخورم ديدم بابا خونست و شركت نرفته سلام كردم و گفتم بابا جون قولت چي شد قرار بود خبر مهمي رو بگي ولي... بابا گفت آره قرار بود بگم ولي شما دو نفر آنچنان مثل مار بهم پيچيديد كه دلم نيومد حالتونو دگرگون كنم ، الانم دير نشده بابا جون بشين تا مامان و شراره جون هم بيان بعد واستون ميگم ، خلاصه بعد از چيدن ميز صبحانه بابا گفت يادتونه گفته بودم املاك و مستغلات رو واسه فروش گذاشتم ، البته بجز اون چند قطعه زمين و ويلاهاي شمال ؟ گفت خوب يادمونه آره ، بابا گفت ديروز همه رو معامله كردم و تموم پولشو هم به حسابهاي ارزي شما دو نفر ريختم و كمي هم از سرمايه قبلي رو توي حساب خودمو مامانتون گذاشتم باندازه اي كه تا زنده هستيم محتاج كسي نباشيم. من گفتم بابا اين چه حرفيه كه ميزني مگه قرار نيست خارج كه رفتيم با هم زندگي كنيم ؟ بابا گفت نه پسرم منو مامانت متعلق به اينجا هستيم اين شما هستيد كه بايستي به فكر آيندتون باشيد ، از من و مامان گذشته ما به اينجا وابسته هستيم و در حالي كه مامان رو توي بغلش فشار ميداد گفت پول به حساب نظام وظيفه هم واريز كردم جهت خريد خدمت سربازيت ،( اونوقتا يادمه خدمت سربازي رو ميخريدند البته زمان مربوط به 5 تا 6 سال پيشه ) راستش يه لحظه بغض گلومو فشار داد و يهو گريه ام گرفت و همگي با هم گريمون گرفت و همديگه رو تو بغل گرفتيم ، بابا گفت كاش هميشه مثل الان اينقدر با هم صميمي باشيم و واسه همديگه دلمون بسوزه ، بسه عزيزان من. من بايستي برم دنبال كارهاي متفرقه كه حالا حالاها كار داريم تا شما دوتا دسته گل رو راهي اونور آب كنم. هنوز نميتونستم باور كنم كه بابا اينقدر از خود گذشته باشه تقريبا سه قسمت از چهار قسمت ثروتش رو به من و شراره بخشيده بود. خلاصه روزها پشت سرهم سپري شد تا اينكه يه روز بابا اومد و گفت شهرام جون فردا واسه تحويل كارت معافيت بايستي بري حوزه نظام وظيفه ، اين هم تموم مدارك اخذ ويزاي شما دوتا فقط بعد از گرفتن كارت خدمتت بايستي جهت اخذ پاسپورت اقدام كني. گفتم بابا جون بلاخره ما عازم كدوم كشور هستيم انگليس يا آلمان ؟ بابا گفت هيچكدوم شما عازم كانادا هستيد و يه شركت تجاري بازرگاني اونجا با شراكت يكي از دوستانم واست تاسيس كردم و كسي هم نبايستي بفهمه كه شراره خواهرته و اونو بعنوان نامزدت معرفي كردم و اونجا كه رسيديد با هم ازدواج ميكنيد و ما هم هر چند وقت يكبار بهتون سر ميزنيم. حدود دو سه ماهي گذشت تا مهياي سفر شديم ، باورمنميشد اينقدر دل كندن سخته از همه چيز و همه كس بكنيم و بريم اونور دنيا ، ولي شد بلاخره رفتيم و الات فرزند بزرگ من و شراره 4 سال داره كه يه پسر گل به اسم سهراب و يه فرزند ديگمون 2 سالشه به اسم شيرين ، راستش تا حالا موفق نشده كه بتونيم بريم ايران ولي بابا ومامان هر 6 ماه يكبار ميان اينجا و حدود يكماه ميمونن و ميرن و از زمان خارج شدن ما از ايران تا الان زوج سكسيشونو با شاهين و سمانه حفظ كردند و تقريبا ميشه گفت ديگه مامانم زن شاهينه و سمانه هم زن بابا كامرانمه و هر روز در كنار هم سكس ميكنن ولي منو شراره اون همه سكس رو فقط تا حد يك خاطره نزد خودمون نگهداشتيم و تا الان هم با هيچ كس ديگه اي غير از مواقعي كه بابا و مامان ميان و باهاشون سكس ميكنيم با ديگري سكس نداشتيم.ه جون تو حالا حالاها جا داري مثل من و بهتر از من زياد توي زندگيت ميان و ميرن تازه خود شهرام سن و سالي نداره دوسال ديگه كيرش ميشه دسته بيل و تنوع در سكس رو هم خوب ميفهمه ، ديدي تو و سمانه رو با هم چطور كرد و چه حالي بهتون داد.شهرام تازه كاره ابتداي راهه تا چند وقته ديگه از من و كامران خان هم پيشي ميگيره ، برو عزيزم برو و شوهرتو رها نكن اول بايستي اونو داشته باشي بعد مردهاي ديگري كه واسه يه سكس آني ازشون خوشت اومده داشته باشي چون در صورت رضايت هركدومتون ميتونه با ديگران سكس كنه واقعا ميگم شما برازنده همديگه هستيد و واسه هم ساخته شدين راستي راجع به اينكه به شهرام قول دادي يكي از دوستاتو واسش جور ميكني واسه فردا برنامه ريزي كن صاحب همون عكس رو مياي از همينجا با شوهرش سوار ميكني و ميبري من جريان رو واسشون توضيح ميدم كه اونجا خيط نكنن. بهم يه قول بده تا ايران هستي با تفاق شهرام بياين اينجا تا من و تو سمانه و شهرام يه سكس چهار نفره توپ داشته باشيم. من سريع از خونه زدم بيرون و اسلحه رو زير لباسم پنهان كردم و رفتم سمت منزل دوستم و امانتي رو بهش دادم و برگشتم منزل وقتي اومدم شراره توي اتاق خوابش بود ، با مامان روبوسي كردم و يه دست به كونش زدم گفتم در چه وضعييتي مامان خوش كونم ، مامانم به آرومي گفت شراره تازه رسيدخونه و خيلي هم رنگش پريده و ناراحت به نظر ميرسد منم زياد دور و برش نپلكيدم ، مامان قربونت بره برو ببين خواهرت چشه اون با تو خيلي راحته ، گفتم مامان اين مشكليه كه خودش بايد حلش كنه ، زياد سخت نيست تو هم نگران نباش و زياد هم بهش گير ندي. رفتم سمت اتاق خواب و بهش سلام كردم و لباسم رو عوض كردم ، لبه تخت نشسته بود و سرشو پايين انداخته بود و مثل اينكه ميخواست چيزي بگه ولي خجالت ميكشيد منم چيزي نگفتم و رفتم سمتدر اتاق تا برم كمك مامان توي آشپزخونه كه شراره صدام زد شهرام چند لحظه بايست كارت دارم ، برگشتم و بهش گفتم الان موقع مناسبي واسه حرف زدن نيست شب موقع خواب بهترين فرصت واسه نگفته هاست ، شراره گفت ببين شهرام من عزيز دل من خيلي مهمه بيا كنارم بشين كارت دارم ،در اتاقو كليد كردم و اومدم كنارش نشستم و گفتم بفرماييد ، شراره گفت ميخوام يه اعتراف پيشت بكنم و ازت هم عذرخواهي بكنم واسه اين چند روز كه همش بهت دروغ گفتم و تا حد بسيار زيادي هم ازت دور شدم و...... گفتم همه اينها رو ميدونم شراره من خوشگلكم من همه چيز رو ميدونم نيازي به گفتن مجدد نيست اما يكي دو روز با خودت باش تا خودت خودتو برگردوني نه اينكه با حرفهاي شاهين و بي اعتنايي كه اون نسبت بهت نشون داد برگردي چون شاهين رنگ توي زندگي تو از اين پس زياد مياد و قرار نيست هر دفعه من و تو دچار اين مشكلات بشيم. به بابا و مامان هم چيزي نميگم تو هم بيشتر فكر كن و بعد با هم صحبت ميكني.از اتاق اومدم بيرون و رفتم يكراست پيش مامان و شروع به اذيت كردنش كردم و به كونش دست ميكشيدم يا سينه هاشو ميماليدم ، يهو برگشت و گفت توله سگ ولم كن حشري ميشم ها... راستي چند وقتيه احساس ميكنم بين تو و شراره شكرآب شده مثل اول داغ سكس نيستي ، گفتم مامان مشكلاز خود شراره است و الحمدالله كم كم داره حل ميشه ، كمي سكسهاي متنوع توي روحيش اثر منفي گذاشته و سكس زده شده چند روزي باهاش نه من و نه بابا كاري نداريم. اميدوارم به طراوت و شادابي روزهاي اول برگرده. حالا اگه مامان خوشگلم كاري داره كه من واسش انجام بدم در خدمتشم كه مامان گفت راستش شهرام جون دلم واسه يه سكس گروهي تنگ شده ولي با اين صحبتهايي كه كردي نميشه ديگه ، گفتم مامان كون گنده من درست ميشه شايد همين امشب شايد فردا شب ،نميدونم بايستي روحيه شراره رو ببينيم چه جوريه ؟ دم دماي غروب بود كه بابا اومد و من با سر بهش اشاره كردم طبقه بالا و خودم رفتم بالا بابا هم بعد از عوض كردن لباساش و خوش و بش با مامان جون اومد بالا و من به بابا كليه ماجرا رو بجز اينكه نفر مقابل شراره شاهين بوده رو گفتم و بابا صورتمو بوسيد و گفت بهت حسوديم ميشه عليرغم سن كمت ولي خيلي پخته عمل كردي واقعا برازنده شراره هستي و من هم امشب واستون يه خبر خوش دارم البته بعد از كردن يه كوس و كون توپ ، بعد با باباجون قرار گذاشتم كه زياد دور و بر شراره پيدامون نشه و بذاريم اوضاع واسش عادي بشه و خودش مثل سابق وارد جمع سكسيمون بشه اونم قبول كرد و رفتيم پايين. سر ميز شام من گفتم بابا جون اجازه بدين يه پيشنهاد بدم ، بابا گفت بفرما پسرم ، منم گفتم اتاق خواب شما ميشه اتاق سكس و هركي دوست داره سكس كنه از ساعت 11 شب به بعد ميره توي اون اتاق و آماده سكس ميشه و هر شب هم ميتونه اينكار ادامه پيدا كنه ، بابا گفت پيشنهاد خوبيه خانم خانوما شما قبول داري مامان خانوم گفت وقتي كه پاي كير و كوس و كون درميونه از من نظر نخواين چون من سيري ندارم و همه خنديديم بعد بابا رو به شراره گفت عروس گلم چي موافقي يا مخالف ؟ شراره گفت روي حرف پيش كسوتي چون شما كسي ياراي مخالفت داره؟
ادامه دارد...
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
خانواده سكسی ما قسمت آخر

بعد از شام همگي با خوردن آجيل و چاي و بحثهاي كوتاه مشغول بوديم كه بابا گفت قبلا به شهرام جون گفتم در اولين سكس گروهيمون يه خبر داغ دارم كه همون جا در شروع سكس اعلام ميكنم كه اين خبر چيه ، همه اصرار ميكردن كه تو رو خدا بگو و از اين التماسهاي زنانه كه البته ميدونستن بابا آدم توداريه و تا وقتش نشه چيزي نميگه من كمي احساس خواب آلودگي داشتم خيلي خسته بودم بعد از اونهمه تحمل فشار و رنج از قضيه شراره و شاهين و فارغ شدن و آسودگي خيالم آمادگي زيادي واسه يه خواب طولاني داشتم اين بود كه از همگي اجازه گرفتم و رفتم توي اتاقم و خوابيدم بعد از حدود نيم ساعت چشمام گرم خواب شده بود كه حضور يهنفر رو كنار خودم حس كردم ولي خوابمو بهم نزدم چون ميدونستم كسي نيست جز شراره ، خوابم برد و حوالي ساعت 1 بامداد از خواب بيدار شدم و احساس تشنگي زيادي بهم دست داده بود بلند شدم و خبري از شراره نبود ، خوشحال شدمگفتم حتما رفته توي اتاق سكس و بلاخره نتيجه داد و به جمعمون پيوسته ازاتاق بيرون اومدم ولي با صحنه عجيبي روبرو شدم شراره از لابلاي در اتاق سكس داشت داخل رونگاه ميكرد و با دستش لاي كوسشو ميماليد و تقريبا يواش يواش صداش داشت در مي اومد ، آروم برگشتم به اتاقم و با سر و صدا كه يعني از خواب تازه بيدار شدم اومدم به سمت بيرون از اتاق و ديدم اثري از شراره نيست ، اما سايشو از بالا ديدم و معلوم بود رفته طبقه بالا ، منم رفتم سر يخچال و آب خوردم و رفتم سمت اتاق سكس ديدم بابا جون سر پا از كون بند كرده به مامان و داره اونو از كون صفا ميده يه ياالله دادم و گفتم نيروي تازه نفس نميخواين كه مامان گفت الهي قربون اين تازهنفس برم كه بيصبرانه منتظر حضور كيرش اول توي دهنم بعد توي كوسم هستم و منم سريعلخت شدم و مامان همونجور كه بابا از پشتدر حال سرپا كونش ميذاشت خم شد و مثل يه بچه خوب كيرمو عين پستونك بدهن گرفت و شروع به سالك زدن كرد. بعد از مدتي سرشو آوردم بالا و از بابا خواستم چند لحظهكيرشو توي كون مامان نگه داره تا منم از جلومامان رو بغل كنم و كيرمو فرو كنم توي كوسش مثل بچه ها از جلوبغلش كردم و كيرمو كنار كير بابا ولي توي كوس ماماني جا دادم و از پشت و پيش مامان رو شروع به گاييدن كرديم. توي اين حالت چون بسيار تازه بود واسه مامان اين بود كه مامان سريع به اوج لذت رسيد و با لرزشهاي متوالي بهمون فهموند كه ارضا شده و چندتا جيغ بلند هم به نشانه تمام و كمال بودن لذت كشيد و منو بابا هم شدت تلمبه هامونو بيشتر كرديم اول بابا آب كيرشو توي كون مامان خالي كرد و كنار رفت و بعد از چند دقيقه هم من پوزيشنو عوض كردم و مامان رو چهار چنگوله گذاشتم و كونشو فتح كردم و محكم تا تخمام توي شكمشو پر ميكرد و داد من هم بالا رفت و همشو خالي كردم توي شكم مامان و بيحال شدم وقتي كيرم از كونمامان بيرون اومد مامان برگشت و تموم كيرمو در حالي كه مثل آدماي خوابيده بيحال شده بودم توي دهنش كرد و شروع به ليسيدن كرد ول كن كيرم نبود و شروع به مكيدنش كردتا حدي كه كيرم دوباره سيخ شد ، گفتم مامان آخرش كار خودتو كردي كيرم دوباره بلند شد وقتي چشامو باز كردم از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم.غير قابل باور بود اصلا فكرشم نميكردم با تن نازي هميشگي كه داشت موقع ساك زدن مثل اون وقتها آره خودش بود بلاخره تصميم خودش رو گرفته بود و به جمعمون برگشته بود.كيرم با ساك زدناش جون تازه اي گرفته بود و تا حالا اينقدر اونو تنومند نديده بودم. روزهاي زيادي در انتظارش بودم تا بلاخره بازگشتشو داشتم جشن ميگرفتم ، سرشو بلند كردم و واسه چندثانيه توي چشماش خيره شدم ، خيلي آروم بهش گفتم بخدا نوكرتم و بهش خوشامد گفتم و اونهم فقط گفت واسه اين چند وقت معذرت ميخواد و دوباره افتاد به كيرو خايه هام و با حرص و ولع اونارو ميخورد و ليس ميزد منفجر شده بودم خون با فشار تموم درو رو بر كيرم رو پر كرده بود و ماهيچه هاي اونو منبسط كرده بود پوست كيرم مثل شيشه شده بود و ديگه جاي بزرگ شدن نداشت آروم انگشتمو به كوسش رسونده ، خداي من مثل چشمه آب از كوسش سرازير شده بود وضع اون از من خرابتر بود با يه چشمك به بابا اونو متوجه كردم كه به كوسش صفايي بده ولي بابا با علامت نفي سرش بهم فهموند كه امشب شب آشتيه و باتفاق مامان اتاق رو ترك كردند و واسم يكي يه دونه ماچ فرستادند. كيرمو از دهانش بيرون آوردم و رفتم وسط پاهاش و اول از همه از بوي خوش وسط پاهاش و دريچه بهشتش فيض بردم بويي كه هميشه منو مقلوب خودش ميكرد و عنان اختيار از كفم ميربود. با دو انگشتم دو طرف كوسش رو باز كردم و با زبونم چوچولشو كه حالا باندازه يه هسته خرما ورم كرده بود رو ليس ميزدم و گاهي هم ميمكيدم كه باعث شد سر و صداي شراره بالا بره و لذتشو از سكس صد چندان كنه مثل مار به خودش ميپيچيد و وول ميخورد كم كم بهم التماس كرد كه اونو بكنم و كيرمو وارد بهشتش بكنم ، بهشت كه چه عرض بكنم كاش همچين كوسي نصيبتون بشه كه ميدونم اكثر كوسهاي ايراني همينجورن ، اونوقت متوجه تعريف و تمجيدهاي من ميشيد. بلند شدم و پماد بي حسي بابا رو آوردم و كمي ازش روي كيرم ماليدم و بعد از حدود 3 تا 4 دقيقه كه با ور رفتن به لبها و سينه هاي شراره گذروندم كيرمو كامل آماده گاييدن اون بهشت كردم ، اولين باري بود كه از اين پماد استفاده ميكردم چون هميشه اعتقادم به لذت در سكس اين بود كه بايستي طبيعي سكس كرد تا لذت واقعي رو برد ولي امشب فرق ميكرد دوست داشتم زمان بيشتري اون بهشت رو در اختيار داشته باشم واسه همين از اون پماد استفاده كردم ، كيرم حسابي متورم شده بود ميتونم به جرات بگم دو تا سه سانت به قطرش و بلنديش نسبت به دفعه قبل بزرگتر شده بود شراره هم متوجه اين موضوع شده بود بود حتي ازم پرسيد چه كردي اينقدر گونده شده منم گفتم هر چه كرده لباي تو كرده چون با ساك زدنت اينبلا به سر كيرم اومده و با هم خنديديم. منم سر كيرمو با كوسش تنظيم كردم و به آرومي كيرمو سروندم داخل كوسش به سختي كلشو تو كردم واقعا خودم متوجه شدم كه هم كوس شراره تنگتر شده بود و هم كير من بزرگتر چون مدتي بود شراره از كوس سكس نداشت و منم كه كيرم يهو گونده شده بود ، شراره گفت شهرام جون آرومتر خيلي درد ميگيره و منم با كمي ملايمت و عقب جلوكردناي پياپي راه رو واسه ورود كيرم به كوسش با كمك لزج بودن كوسش هموار كردم و بعد از يكي دو دقيقه تموم كيرمو وارد كوسش كردم وقتي كيرم تمام و كمال تو كوسش رفت از شدت لذت شراره بازومو گاز گرفت و تموم ناخنهاشو توي تنم فرو كرد و پاهاشو به دور كمرم حلقه كرد و اجازه تكون خوردن بهم نداد و بعد از چند ثانيه لرزشي شديد به تنش افتاد كه متوجه شدم خانوم ارضا شده و كمي بدنش شل شد ومن تونسم تلمبه هامو توي كوسش شروع كنم كه تازه با اومدن آب كوسش كيرم روونتر اون تو عقب و جلو ميشد ، به روشهاي مختلفي از كوس گاييدمش بيشترين لذت از كوسشو موقعي بردم كه اونو روي شكم خوابوندم و يه بالشت نازك زير شكمش گذاشتم و كمي هم خودش كونشو داد بالا و منم كيرمو كردم توي كوسش احساس كردم سر كيرم با دريچه رحمش رو بوسي كرد با تموم قدرتم تلمبهميزدم كه براي بار دوم ارضا شد و همش ميگفت بكن تو رو خدا جوري منو بكن كه ديگه هوس كوس و كون دادن به ديگري به سرم نزن من فقط مال توام قول ميدم بهت اين كوس و كون متعلق به تو ومال شماست بكن عزيزتر از جونم بكن منو و شروع به لرزيدن كرد ، در حيني كه ميلرزيد كيرمو از كوسش درآوردم و چپوندم توي كونش چون داشت بي حال ميشد و در حين ارضا شدن بود ياراي مخالفت نداشت و تا دسته كيرمو كردم توي كونش و شروع به تلمبه زدن كردم و بعد از چند دقيقه پوزيشنمو عوض كردم و اون اومد روي شكم من و كيرمو توي كونش فرو كردم و روي كيرم بالا و پايين ميرفت خلاصه اونقدر بالا و پايين رفت تا اينكه داشتم به اوج ميرسيدم و توي همون حالت نيمخيز شدم و كتفهاشو سفت گرفتم و اونو روي كيرم فشار دادم و تموم آبمو با فشار توي كونش خالي كردم كه با خالي شدن آبم توي كونش مجددا ارضا شد و هردومون بي حال شديم و كنار هم دراز كشيديم و نميدونم كي خوابم برد تا اينكه با تكونهاي شراره بيدار شدم و بعد از بوسيدن لبام بهم گفت بلند شو صبحانه آمادست.خيلي سرحال بودم بلند شدم و رفتم آبي به دست و صورتم زدم و اومدم كه صبحونه بخورم ديدم بابا خونست و شركت نرفته سلام كردم و گفتم بابا جون قولت چي شد قرار بود خبر مهمي رو بگي ولي... بابا گفت آره قرار بود بگم ولي شما دو نفر آنچنان مثل مار بهم پيچيديد كه دلم نيومد حالتونو دگرگون كنم ، الانم دير نشده بابا جون بشين تا مامان و شراره جون هم بيان بعد واستون ميگم ، خلاصه بعد از چيدن ميز صبحانه بابا گفت يادتونه گفته بودم املاك و مستغلات رو واسه فروش گذاشتم ، البته بجز اون چند قطعه زمين و ويلاهاي شمال ؟ گفت خوب يادمونه آره ، بابا گفت ديروز همه رو معامله كردم و تموم پولشو هم به حسابهاي ارزي شما دو نفر ريختم و كمي هم از سرمايه قبلي رو توي حساب خودمو مامانتون گذاشتم باندازه اي كه تا زنده هستيم محتاج كسي نباشيم. من گفتم بابا اين چه حرفيه كه ميزني مگه قرار نيست خارج كه رفتيم با هم زندگي كنيم ؟ بابا گفت نه پسرم منو مامانت متعلق به اينجا هستيم اين شما هستيد كه بايستي به فكر آيندتون باشيد ، از من و مامان گذشته ما به اينجا وابسته هستيم و در حالي كه مامان رو توي بغلش فشار ميداد گفت پول به حساب نظام وظيفه هم واريز كردم جهت خريد خدمت سربازيت ،( اونوقتا يادمه خدمت سربازي رو ميخريدند البته زمان مربوط به 5 تا 6 سال پيشه ) راستش يه لحظه بغض گلومو فشار داد و يهو گريه ام گرفت و همگي با هم گريمون گرفت و همديگه رو تو بغل گرفتيم ، بابا گفت كاش هميشه مثل الان اينقدر با هم صميمي باشيم و واسه همديگه دلمون بسوزه ، بسه عزيزان من. من بايستي برم دنبال كارهاي متفرقه كه حالا حالاها كار داريم تا شما دوتا دسته گل رو راهي اونور آب كنم. هنوز نميتونستم باور كنم كه بابا اينقدر از خود گذشته باشه تقريبا سه قسمت از چهار قسمت ثروتش رو به من و شراره بخشيده بود. خلاصه روزها پشت سرهم سپري شد تا اينكه يه روز بابا اومد و گفت شهرام جون فردا واسه تحويل كارت معافيت بايستي بري حوزه نظام وظيفه ، اين هم تموم مدارك اخذ ويزاي شما دوتا فقط بعد از گرفتن كارت خدمتت بايستي جهت اخذ پاسپورت اقدام كني. گفتم بابا جون بلاخره ما عازم كدوم كشور هستيم انگليس يا آلمان ؟ بابا گفت هيچكدوم شما عازم كانادا هستيد و يه شركت تجاري بازرگاني اونجا با شراكت يكي از دوستانم واست تاسيس كردم و كسي هم نبايستي بفهمه كه شراره خواهرته و اونو بعنوان نامزدت معرفي كردم و اونجا كه رسيديد با هم ازدواج ميكنيد و ما هم هر چند وقت يكبار بهتون سر ميزنيم. حدود دو سه ماهي گذشت تا مهياي سفر شديم ، باورمنميشد اينقدر دل كندن سخته از همه چيز و همه كس بكنيم و بريم اونور دنيا ، ولي شد بلاخره رفتيم و الات فرزند بزرگ من و شراره 4 سال داره كه يه پسر گل به اسم سهراب و يه فرزند ديگمون 2 سالشه به اسم شيرين ، راستش تا حالا موفق نشده كه بتونيم بريم ايران ولي بابا ومامان هر 6 ماه يكبار ميان اينجا و حدود يكماه ميمونن و ميرن و از زمان خارج شدن ما از ايران تا الان زوج سكسيشونو با شاهين و سمانه حفظ كردند و تقريبا ميشه گفت ديگه مامانم زن شاهينه و سمانه هم زن بابا كامرانمه و هر روز در كنار هم سكس ميكنن ولي منو شراره اون همه سكس رو فقط تا حد يك خاطره نزد خودمون نگهداشتيم و تا الان هم با هيچ كس ديگه اي غير از مواقعي كه بابا و مامان ميان و باهاشون سكس ميكنيم با ديگري سكس نداشتيم.پایان
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  ویرایش شده توسط: SexyBoy   
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 
داستان سکسی ایرانی

سکس خانوادگی ما


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA