ارسالها: 178
#11
Posted: 24 Jul 2011 05:48
تصويرزيباي سکس 10
نویسنده : استاد ایرانی
نوشين براي اولين بار بود که پس از هوشياري لبخند مي زد و هم اوبود که سکوت را شکست .-حالا فهميدي که چقدر دوستت دارم .؟/؟فهميدي که چقدر عاشقتم ؟/؟متوجه شدي که حتي حاضرم برات بميرم ؟/؟دست نيما را در دستان خود گرفت . نيما سکوت کرده باورش نمي شد. هر چند از فاطمه شنيده بود که نوشين عاشقش شده ولي اظهار مستقيم آن از زبان نوشين لذت ديگري داشت . با همه شادي و هيجانش باز هم در اين انديشه بود که نوشين اسير ديگريست . ا ما وضعيت اورا که بر روي تخت بيمارستان مي ديد دلش نيومد که از واقعيت بگويد . دلش نيامد به او بگويد حکم پرنده اي را دارد که با بالهاي شکسته در آسمان عشق پرواز مي کند . پرنده اي که هر لحظه امکان دارد سقوط کند .ا ما قدرت عشق او را در اوج نگه داشته . ولي به چه مي تواند اميد وار باشد .//؟چرا خود را فريب دهد ؟/؟دست گرم نيما اسير دستان سرد نو شين شده بود . نيما گرمي عشق را در دستان سردش احساس مي نمود . دوست داشت حداقل پيشانيش را ببوسد . دوست داشت به او بگويد که دوستت دارم . دوست داشت که به او بگويد که ديوانه اوست . عاشق اوست برايش مي ميرد -چرا ساکتي ؟/؟فکر مي کني بعد از چند سال هنوز نشناختمت ؟/؟هر چي تو دلته من از چشات مي خونم . فکر مي کني واسه چي عاشقت شدم ؟/؟واسه همين سادگيهات . واسه يکرنگي و پاکيت . واسه قلب مهربونت . واسه هر چي خوبي که تو دنياست و تو داريش . واسه گذشتت . واسه اين که آدما رو درک مي کني واسه اين که واسه انگلهاي بي ارزشي مثل من ارزش قائلي ....در اين جا نيما دستش را بر روي دهن نوشين قرار داد تا ديگر ادامه ندهد . لحظه اي بعد مجبور شد با دست ديگرش اشکهاي عشقش را پاک کند . دريافت که بيمار عشق او نياز شديدي به محبتش دارد . خدايا مرا ببخش . اوهم با تمام وجود نوشين را مي پرستيد . براي آرامش او لب به سخن گشود .-تو که ميدوني من چقدر ديوونتم . کاري به اين بلاهايي که سر خودت آوردي ندارم همونجوري که قديما دوستت داشتم شايدم بيشتر دوستت دارم ..زبونم لال اگه مي مردي منم مي مردم . درکم کن من دارم با سايه تو زندگي مي کنم سايه تو . همين برام از يه دنيا بيشتر مي ارزه مخصوصا الان که فهميدم تو هم دوستم داري . دوستت دارم دوستت دارم تو که از نگام مي خوني تو که همه چي رو ميدوني خدايا به من بگو دوست داشتن گناهه //؟ولي ...؟/؟ولي ؟/؟-ولي چي ؟/؟حرفتو نخور ميدونم چي مي خواستي بگي . من شوهردارم . لجمو در مياري اين بار او دستش را به صورت نيما رساند و اشکهايش را پاک کرد ناراحت نباش اگه علي ساربونه ميدونه شترو کجا بخوابونه . همه چي رو درست مي کنم . به خداامکان نداره که ازاين پس جزتو با مرد ديگه اي باشم . حاضرم بميرم و دست مرد ديگه اي جز تو به تنم نرسه . اينو بهت قول ميدم . مطمئن باش . ديگه هيشکي و هيچي جز مرگ نمي تونه مارو از هم جدا کنه . نيما تو به من اميد دادي تو به من زندگي دادي تو کاري کردي که من خودمو باور کنم سعي کن اين زندگي رو از من نگيري تنهام نذار من بدون تو مي ميرم چه بخواي چه نخواي من بي تو مي ميرم .-حالا هردوتامون عاشقيم . راحت تر مي تونيم عشقو بشناسيم . ولي باشه حالت خوب که شد بعدا بيشتر باهم صحبت مي کنيم . حالا بايد مثل يک دختر خوب استراحت کني و به چيزاي خوب فکر کني .-من فقط به تو فکر مي کنم .-منم همين طور دوستت دارم ...آن شب نوشين با ارامش واميدواري بسياربه خواب رفت دوست نداشت لذت آن ديدار باشکوه را با تلخي ديدارهايي که نيما همش از شوهر داشتنش مي گفت ازبين ببرد بايد زودتر دست به کار مي شد و تقاضاي طلاق مي کرد . حاضر بود مهرش را ببخشد . حتي در نهايت حاضر بود که تمام اسرار زندگيش را فاش گرداند که از دست فرهاد خلاص شود .آماده کردن اذهان خانواده و بستگان دشوار مي نمود . اکثر آنها همانند نوشين قبلي ظاهر بين بودند . . يکي دو روز گذشت . نوشين از بستر بيماري برخاست و به خانه رفت . پزشک حداقل تا يک ماه دستور مراقبت شديد از نو شين را داده بود . چه از لحاظ جسمي و چه از نظر روحي . فرهاد هم که وضعيت را اين گونه ديده بود بهانه اي آورد و گفت که براي کارهاي تجاري و اقتصاديش مجبور است که يک ماهي را به امريکا برود . چون فکر مي کرد تا يک ماه ديگر قادر نخواهد بود از نوشين سوءاستفاده نمايد و نمي خواست وقت تلف کند . نوشين فرصت نيافت که تقاضاي طلاق را تنظيم کرده اما آن را به بعد از بازگشت فرهاد موکول نمود . هر چند مي توانست خواسته ودادخواست و مقدمات در خواستش را به دادگاه ارائه نمايد . طبق معمول فاطمه مراقب نوشين بود . و نيما هم هر روز چند ساعتي در کنارشان بود . گاه فاطمه را روانه خانه اش مي کردند و وخود به گشت و گذار مي پرداختند . نيما مصر بود که نبايد رابطه شان به حدي برسد که مجبور به گناهي نا بخشودني شوند . هر چند نوشين دوست داشت جسم و روح خود را با همه وجودش تسليم نيما نمايد . ولي عاشق همين خصلتهاي مردانه او بوده و درکش مي کرد . شايد تا يک ماه ديگر همه چيز درست مي شد . هر روز بيش از گذشته پي مي برد که چقدر وابسته اوست . حتي بدون نيما نفس کشيدن هم برايش دشوار بود . با هم به پارک مي رفتند به شهر بازي به رستوران به سينما به تئاتر..اما دريغ از يک بوسه خشک و خالي که حسرت آن به دل نو شين مانده بود . با همه اين گردشها ميعادگاه آنها بيشتر جاي دنجي بالاتر از ميدان ونک بود بر روي نيمکتي در پياده رويي مشرف به پل يا گذر هوايي مي نشستند . روبرويشان درختي تنومند وقديمي بودکه از زير آن نهري زلال و شفاف مي گذشت معلوم نبود سرچشمه آب کجاست . پشتشان ديوارومحوطه اي سرسبز بود . هيچوقت کنجکاونشده بودند که ببينند اين محوطه کجاست . حداکثر پيشروي آنان اين بود که دست در دست هم ساعتها مي نشستند و درددل مي کردند . کمي آن طرف تر هياهو بود و همهمه و روبرويشان اتومبيلها مثل جت از اتو بان رد مي شدند . معلوم نبود که چرا کسي به مسير اين عاشق و معشوق نمي آيد . از عشق از گذشته از ديروز امروز و فردا مي گفتند . نوشين اين موضوع را که مي خواهد از شوهرش جدا شود با نيما در ميان گذاشته بود -کار سختيه به اين سادگيها ول کنت نيست .-حاضرم پيش خونواده و دادگاه رسوابشم حقيقتو بگم و خودمو خلاص کنم فقط تو بايد منو بخواي که مي خواي اين از هر چيزي تو دنيا برام مهمتره . و بار ديگر دست خود را بر روي دست نيما گذاشت وآرام نوازشش کرد .-نيماي قشنگم خسته شدم از بس مثل مرتاضاي هندي رياضت کشيدم . تلافي همه اينارويکي دوماه ديگه سرت در ميارم -فکر مي کني من خيلي چيزا دلم نميخواد ؟/؟فکر مي کني من از خيلي چيزا چشم پوشي نمي کنم ؟/؟خب مثلا چي ؟/؟..صورت نيما از خجالت گل انداخته ومثل لبوسرخ شده بود عاقبت لب به سخن گشود و گفت چوداني و پرسي سوالت خطاست -حالا من خطاکار دوست دارم از زبون خودت بشنوم . از قديم گفتن وصف العيش نصف العيش . حالا نيما جون ما يه نصفه هم محل نداريم ؟/؟چقدر سر به سرم ميذاري -خوشم مياد تو منو اذيت مي کني هي شوهر شوهر ميگي خوبه ؟/؟-مگه غير از اينه تو اگه منو دوست داشتي با من ازدواج مي کردي ...اين دفعه زد به جاي حساس نو شين و بالاخره کفريش کرد تا دست از سرش برداره .ا لبته چون دست زن به جايي بند نبود يه نيشگون درست و حسابي از لب نيما گرفت تا به خاطر متلک گويي تنبيهش کرده باشه . هم اين که حالي برده باشه ...يک ماه گذشت فرهاد از سفر برگشت ..ادامه دارد ..
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#12
Posted: 24 Jul 2011 05:49
تصوير زيباي سکس 11
انتظار داشت که با استقبال شديد نو شين مواجه بشه ولي با تقاضاي طلاق و رفتار سردش رو برو شد . اصلا تصور چنين حرکتي رو از طرف همسرش نداشت . فکر مي کرد گذشت زمان همه چي رو به نفع اون تغيير ميده . ولي اشتباه مي کرد .-از خونه من برو بيرون . حق نداري پاتو اينجا بذاري .-حرفي ندارم ميرم اما يه خونه ديگه مي گيرم به اسم خودم . خودم کردم که لعنت بر خودم باد اگه به خونه اي که به اسم منه نياي عدم تمکين مي گيرم و حسابتو مي رسم .-هر غلطي که دوست داري بکن . من به تمام بلاهايي که سرم آوردي اعتراف مي کنم . ازت آزمايش مي گيرن . نمي توني انکار کني که يک ديونه رواني نيستي . قانون همه چي رو مشخص مي کنه .-چيه اينآقا نيما زير پات نشسته ؟/؟فرهاد رفت و ماجرا را با خانواده زنش در ميان گذاشت که ايهاالناس چه نشسته ايد زير سر همسرم بلند شده معشوقه گرفته تقاضاي طلاق کرده است . جايي نبود که آبروشو نبرده باشه . نوشين خونسردي خود را حفظ کرده به خاطر عشق به نيما سکوت کرده بود . مي دانست که در اين دعوي پيروز خواهد شد . چون اگر غير اين بود فرهاد که اهل دردسر نبود و اين قدر به تکاپو نمي اغتاد .-من هر دوتانو مي کشم اول تو زن جنده و هرزه رو توي کثافت و آشغالو که ميري به همه ميدي طلبکار هم هستي؟/؟اول تو رو مي کشم بعد اون پسره لاتو که تو رو از من گرفته . فکر کردي به همين راحتي دست از سرت ور مي دارم ؟/؟سي چهل ميليارد سرمايه منو بگيري و غزل خداحافظي رو بخوني ؟/؟هرکس که جريانو نمي دو نست نو شينو مورد شماتت قرار مي داد همه جا هو افتاده بود که اين زن به خاطر عشق جديدش از شوهر با شخصيت خود تقاضاي طلاق کرده حتي جريان خودکشي را به نيما نسبت داده اونو مسبب اصلي اين اقدام نو شين مي دونستند . نو شين و نيما تمام اين تهمتها را به اميد آينده اي روشن به جان مي خريدند تا اين که يک روز که عاشق و معشوق از زانتيا پياده شده قصد ورود به خانه را داشتند فرهاد که خون جلو چشاشو گرفته بود خودشو به اونا رسونده و به همسرش گفت -کي قصد داري شکايت و تقاضاي طلاقتو پس بگيري ؟/؟برات گرون تموم ميشه .-من تا از دستت خلاص نشم ولت نمي کنم . بايد جواب پس بدي بايد تاوان تمام بلاهايي رو که سرم آوردي بدي .-فاحشه !برام تعيين تکليف مي کني ؟/؟اينو گفت و چاقويي تيز از جيبش در آورد وبه طرف شکم نو شين هدف گرفت . ثانيه هايي قبلش که نيما متوجه جريان شده بود به سرعت برق و باد خودرا ميان آنان حائل کرد و سپر بلاي معشوقه اش شد . چاقوي تيز به شکم نيما فرو رقت و او در همان حال آن را از شکم خارج کرد و به طرف فر هاد حمله ور شد اما ديگر تواني نداشت . نوشين جيغ مي کشيد و کمک مي خواست . فرهاد به محض ديدن يکي دو نفري که به سوي او مي آمدند پا به فرار گذاشت . فرهاد را به حال خود رهاکرده آن دو جوان نيما را سوار ماشين نو شين کرده هر چه خواستند خودشان هم سوار شوند نو شين اجازه نداد و تنها با عشق در حال مرگش به سمت بيمارستان به راه افتاد . در راه بيمارستان همچنان اشک مي ريخت .-نه تو نبايد بميري .نبايد منو تنها بذاري .نبايد بري . تو خودت به من گفتي که اگه من آزاد بشم با من مي موني . مگه نگفتي ؟/؟مگه نگفتي که خدا منو مي بخشه ؟/؟مگه تو منو نبخشيدي ؟/؟تو رو خدا نمير ....نيما چشاتو باز کن ...رانندگي برايش طاقت فرسا شده بود . راه بيمارستان برايش طولاني شده و خود او در حال از پا افتادن بود . نيما بالاخره خود را فداي او کرده بود . چشاتو نبند نيما يه خورده تحمل کن .الان مي رسيم الان مي رسيم . نجات پيدا مي کني زنده مي موني . الان جرمش زياد شده ديگه نمي تونه قسر دربره . خدا مگه منو نبخشيدي ؟/؟آخه به چه قيمتي ؟/؟نيما نمير به خاطر من اگه نميخواي زنده بموني به خاطر مادرت بمون . اون فقط تو رو داره . لبخند تلخي بر لبان نيما نقش بسته بود . مرگ را به چشمان خود مي ديد . آخرين لحظات زندگيش را باتمام وجود احساس مي کرد . خون زيادي از او رفته بود . نوشين با دست راستش شکم نيما را فشار مي داد تا با لخته شدن خونش از خونريزي بيشتر او جلو گيري کرده اميد بيشتري به نجاتش باشد ولي احساس مي کرد فايده اي ندارد . نيما را از دست رفته مي ديد . نيماي قشنگش مي رفت تا چشمانش را براي هميشه ببندد .-نيما اگه دوستم داري ؟/؟اگه مي خواي که منم باهات نيام نمير . تو رو خدا نمير . تنهام نذار من مي ميرم . باورکن صبر نمي کنم تا دق کنم خودمو مي کشم . يه ساعت هم صبر نمي کنم . هرچي مي خواد بشه بشه . حاضرم برم جهنم تا دنياي بدون تو رو تحمل نکنم . آنها به بيمارستان رسيده بودند . نيما به هر جان کندني بود خود را به صورت نو شين نزديک کرد . لبان بيجانش را بر روي پيشاني نو شين نهاد . سرش بر سينه هاي او افتاد . ديگر حرکتي نمي کرد -يکي بياد کمک !کمک !امداد گران به کمکش شتافتند . همه از مرگ نيما مي گفتند . آثاري از حيات در او به چشم نمي خورد -تو رو خدا نجاتش بدين . چقدر مي خواين ؟/؟يک ميليارد ؟/؟دو ميليارد ؟/؟ده ميليارد ؟/؟هرچقدر بخواهين ميدم . تو رو خدا نجاتش بدين .کمکم کنين . کمکش کنين . نذارين بميره . اون خودشو فداي من کرده . مثل ديوونه ها بيمارستان را به هرج و مرج کشانده بود .-خانوم تو رو خدا آروم باشين . هر چي خواست خدا باشه همون ميشه . بايد ببريمش اتاق عمل .-هر چي پول بخواين ميدم .نگاکنين ايناش . اين ده مليون بيست ميليون تومنه . ميليارد هم اگه بخواين دارم همرام نيست ميرم ميارم فقط به من نگين مرده . نگين نمي برين عملش کنين . نمي خوام بعدا حسرت اين لحظه هارو بخورم . تگاه کنين من خيلي پول دارم هيچي پول نمي خوام اونو ميخوام نجاتش بدين او مثل ديوانه ها در حالي که اميدي نداشت منتظر يک معجزه بود منتظر مسيحي که با دم خود زندگي دو باره اي به عشق او ببخشد ......ديگر طاقت آنجا ماندن را نداشت . پس از تهيه خون و ساير وسايل مورد نياز ترجيح داد که موقتا بيمارستانو ترک کنه . در ان شرايط طاقت شنيدن خبر بدرو نداشت .از طرفي حس انتقامجوييش گل کرده بود . اول به جاهايي که احساس مي کرد شوهرش آنجا رفته زنگ زد خوشبختانه رد پايش را خيلي راحت پيداکرد . به پليس زنگ زد و جريان را تعريف کرد . پليس براي تحقيق و احتمالا دستگيري او به مجتمع ده طبقه اي که روزي قصد فرهاد برآن بود که در صورت طرف شدن نو شين با سه مرد به اسمش کند رفت . نو شين هم از طرف ديگر خود را به مجتمع رساند . فرهاد به پشت بام گريخته بود . پليس هم که متوجه قضايا شده بود به تعقيبش پرداخت . دقايقي بعد سه پليس نوشين و فرهاد بر بام مجتمع بودند .-قاتل خودتو تسليم کن -فاسقتو کشتم ؟/؟خوب کردم حساب توي فاحشه رو هم مي رسم . فرهاد ديگر به سيم آخر زده بود اسلحه اش را در آورد و به سوي نو شين شليک کرد نو شين قبل از شليک خود را کنار کشيده در گوشه اي سنگر گرفته بود -اسلحتو بنداز وگرنه شليک مي کنيم . فرهاد ديگر ازجانش سير شده بود مي دانست که يک قتل با چند قتل برايش فرقي ندارد . پس تنها راه نجاتش کشتن آن سه پليس و نو شين بود .بي مهابا شليک مي کرد . يکي از پليسها از ناحيه دست زخمي شده بود و دوتن ديگر آن رواني را به رگبار بستند . فرهاد با وجود چند گلوله در بدن هنوز نيمه جاني داشت . اسلحه را به طرف نو شين گرفت اما ديگر تواني براي شليک نداشت . فرهاد چسبيده به لبه بام بود . قبل از اين که گلوله ها به زندگيش خاتمه بدن از پشت سقوط کرده و بر سنگفرش پياده رو متلاشي شد . فقط ثانيه اي فرصت داشت که به اعمال خود بينديشد . نوشين اين حادثه را به فال نيک گرفت . کاش نيما زنده بود و اين روز خوش را مي ديد . به اتفاق مامورين به بيمارستان رفت . يعني ممکنه خدا صداي بنده گناهکارشو شنيده باشه ؟/؟لحظاتي بعد پرستاري از اتاق عمل بيرون آمده و گفت ببخشيد خانوم شما همراه اون مريضي هستين که چاقو خورده بود و....ترس و لرز به جان نو شين افتاده بود جرات نداشت که حالش را بپرسد ...ادامه دارد ..
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#13
Posted: 24 Jul 2011 05:49
تصويرزيباي سکس 12
خانوم مزده بدين که خطر رفع شده ....ديگه بقيه حرفاي پرستارو نمي شنيد از کيفش دسته اي چک مسافري در آورد و به پرستار داد -خانوم اين چيه مااجازه نداريم -بگيرش آتيشش بزن ببخشش هر کاري مي خواي بکن فقط از من نپرس چرا ...زار زار گريه مي کرد بر کف سالن نشسته بود .ا هميتي نمي داد که ديگران با چه ديدي به او نگاه مي کنند . خدايا ممنونم سپاس که صداي بنده گناهکارتو شنيدي . خدايا !سپاس که به من ثابت کردي که هرزه ها هم خدايي دارند خدايا اگه همه دار و ندارمو ببخشم اگه به يتيمانت کمک کنم اگه دست زناي بد کاره رو بگيرم تا از زمين بلند شن اگه به بيچاره ها کمک کنم بازم يه ذره جبران نميشه . کف سالن از اشکهاي او خيس شده بود .ا ونو به زور از اونجا بردند . باورش نمي شد ... خدايا !تو بزرگي !تو مهربوني !تو صداي بنده هاتو چه گناهکار چه بيگناه مي شنوي . خدايا منو حتما بخشيدي ؟/؟خاطرم جمع باشه ؟/؟قبلا هم قول دادم بازم قول ميدم تا آخر عمر دنبال بدي نباشم . تحقيقات انجام گرفت . خوشبختانه آن دو جوون در همسايگي نو شين زندگي کرده صحنه فرار فرهادو تشريح کردند . بر روي چاقو هم اثر انگشت فرهاد مشخص بود البته اثر انگشت نيما هم بود ولي با شهادت نوشين و اعتراف خود فرهاد در پشت بوم ديگه به کش و قوس دار کردن مسئله نيازي نبود . با مرگ فرهاد نوشين خلاص شده بود . مهريه و حق الارث خودشو گرفت اين ثروتو واسه خودش نمي خواست .نمي خواست اثري از فرهاد تو زندگيش داشته باشه . اصغر آقا و اقدس خانوم هنوز نمي دونستند که فرهاد چه بلايي سر نوشين آورده . برخوردشان با نو شين کمي سرد شده بود . فکر مي کردند به خاطر خيانت نوشين و رابطه اش با نيما بوده که فرهاد به مرزجنون و ديوانگي رسيده . بعد از مرگ فرهاد و آزاد شدن نوشين اون و نيما همديگه رو راحت تر مي ديدند . يکي از روزها نيما کليد ويلايي رو تو کنار درياي بابلسر گرفت تا اون و نوشين براي استراحت و تفريح چند روزي رو برن اونجا . تصميم داشتن تا يه ماه ديگه ازدواج کنن. نيما بازهم راضي به سکس نبود . مي گفت اول ازدواج بعد سکس . اما در بعضي کارها تخفيف اومده بود . معلوم نبود تابع کدوم مر جعي بود که برخي مسائلو مجاز شمرده بود . روزهاي خوشي را در کنار دريا و ساحل گذروندند . شبا با اين که کنار هم مي خوابيدند ولي دست از پا خطا نمي شد .ا لبته نو شين عاشق خطا کردن بود و نيما هم پر از شور و هوس . ولي حرف حرف مرد بود . مردي که تکيه گاه نوشين بوده وزندگي بدون اورا هر گز تصور نمي کرد . يکي از اين روزها هنگام غروب از ساحل بر گشته به تراس ويلا رفته بودند . محوطه وسيعي از ساحل و دريا مشخص بود . خورشيد در حال غروب زيباتر اتز هميشه به نظر مي رسيد . غم زيبايي را در دايره اش مي ديد . شايد ناله امواج همان اشکهاي خورشيد بود که دوست نداشت با درياي خود وداع گويد . هر چند که دريايي ديگر انتظارش را مي کشيد . گويي که خورشيد در حال غروب پيامي از نا اميدي داشت . چون پاييزي که با همه زيباييهايش از مرگ مي گفت . -نيما !ببين چقدر قشنگه !خورشيد داره قايم ميشه ولي در حقيقت اين درياست که داره باهاش قهر مي کنه . -بگو ببينم تو خورشيد مني يا دريا .-من برات همه چي ميشم هرچي که تو بخواي فقط باهات قهر نمي کنم . بغلم کن . بگو تنهام نمي ذاري . بگو که هيچوقت از پيشم نميري. بگو که هميشه دوستم داري . ببين ديگه شوهر ندارم . آزادم . حداقل تا روز عروسي که مي تونم بوي گرم تنتو احساس کنم ؟/؟اين را گفت و خود را در آغوش نيما انداخت . بوي گرم تن يکديگر با عطر ملايم و نسيم دريا آرامش خاصي به آنها مي بخشيد . آنها در تراس خانه کاملا بر امواج و ساحل و خورشيد و دريا مسلط بودند . آنقدر با نگاه عاشقانه خود قهر خورشيد و دريا را تماشا کردند تا ديگر اثري از دايره خونين نبود . آري خورشيد به جاي اشک خون مي گريست .ا ما اشکهاي شوق نيما از گونه هايش جاري بود . زيباتر از اشک خورشيد . اشکي که اشک خون نبود . عقده و حسرتي که پس از سالها سرگشوده و مي رفت تا همراه با پيوند پاکشان رشته پيوند خود را با او پاره گرداند . نوشين اجازه نمي داد که اشکهاي نيما بر زمين جاري شوند . با نوک زبانش انها را مي ليسيد و مي نو شيد . وگاه با دستهايش اشکهاي عاشقانه اش را عاشقانه پاک مي کرد . او دوست داشت که کاملا لخت و در اختيار نيما باشد ولي يقين داشت که تا همينجاي کار هم معجزه شده که توانسته تا اين حد تسليمش کند . مي دانست تا زماني که همسرش نشود با اوآميزشي نخواهد داشت ..هردو بر زمين غلتيدند . نيما در اوج آسمانها سير مي کرد . براي اولين بار بود که اين چنين رابطه اي با کسي بر قرار کرده وتا اين حد پيشرفت کرده بود . خود را کمي کنار کشيد تا نوشين لاي پاي ورم کرده اش را نبيند واحساس نکند تا نفهمد که چقدر در دام هوس افتاده . مي دانست که مي تواند خود را از اين دام رهايي بخشد . براي نوشين از روز هم روشن تر بود که نيما دم به تله نخواهد داد . او اراده اي آهنين داشت . براي همين بود که ديوانه وار عاشقش شده حاضربود برايش بميرد . معشوقه خود را به معشوق چسباند لباشو رو لباش قرار داد . با معشوق ناشي همراهي کرد تا ديگه اين قدر خجالتي نباشه . و راحت تر با همسر آينده اش کنار بياد . نيما کم مونده بود که به خواب بره . براي اولين بار بود که همو مي بوسيدند . بوسه اي گرم داغ و طولاني همراه با عشق . بوسه اي فراموش نشدني در يکي از زيباترين شبهاي زندگيشان . ان دو همچنان در حال بوسيدن يکديگر بودند . نوشين شلوار نازکي به پا داشت . خود را در همان وضعيت به بدن نيما چسباند . کوس متورمشو از داخل شلوار يه طوري به کير باد کرده و قايم شده نيما چسبونده و حرکتش مي داد که اونو به شک نندازه که عمدا اين کارو مي کنه . پس از چند لحظه جهش و حرکت مني روتو شلوار نيما احساس مي کرد . کاش اين آبها تو کوسش مي ريختند !هرچند نيما چشاشو هنگام بوسيدن بسته بود ولي هنگام ريزش مني مردمک چشاش با هر جهش کير حرکت مي کرد . خوشحال بود از اين که کمر نيما رو سبک کرده ولي حيف کمر خودش سنگين شده بود . اما راضي بود و مي دونست که به زودي جبران اين مافات ميشه . به خودش مي گفت بخور بکش دختره احمق .. زجر بکش امتحان پس بده تو از اول نمي خواستي پس بکش .بعد از باز گشت از سفر شمال اقدس خانم که از رابطه دخترش نو شين با نيما ناراحت بود به يکي از دبيرستانهايي که نيما در آن تدريس مي کرد رفته و پس از پايان ساعت تدريس در گوشه اي خلوت مادرزن آينده بناي ناسازگاري را آغاز کرد و کلنگشو به زمين کوبيد .-اين روزا همش صحبت از اينه که تو باعث شدي که دخترم نوشين هوايي بشه و دست از شوهر نازنينش بکشه و اون جوري اونو به کشتن بده . خب هر کس ديگه اي به جاي فرهاد بود همين کارو با تو انجام مي داد حالا ديگه گذشته . به خاطر آبروي خانوادگيه که ساکت مونديم ولي ديگه حق نداري پاتو از گليمت دراز تر کني و بخواي با نو شين ازدواج کني . قصد جسارت ندارم تو شايد جوان خوب و با فرهنگي باشي ولي تو و دخترم از يه طبقه اجتماعي نيستين . تو نمي توني خوشبختش کني . چه طور مي توني از پس مخارج زندگيش بر بياي ؟/؟تازه با اين وضعيتي که اون زده به سرش و ميخواد تمام ملک و املاکشو بذل و بخشش کنه . بيخود به اميد ثروت پدرت نباش . تازه منم مي دونم که مادرت يه رختشور بوده ...با شنيدن اين حرف نيما جوش آورده گفت حق نداريد به مادرم تو هين کنيدهر انساني براي خود شخصيت دارد واقعا برايتان متاسفم .-اگه خوشبختي نو شينو مي خواي ازش دست بردار اون دمدمي مزاجه اون اصلا نمي تونه عاشق دلخسته مردي باشه فکر کن شما از يه طبقه نيستين بد بختش مي کني . زندگي فقط يک روز و دو روز نيست . خوب فکر کن . آن قدر از اين چرنديات گفت و گفت و گفت که حسابي کف کرده بود وبعضي حرفا رو واسه دو سه بار تکرار مي کرد . ديگه حرف تازه اي واسه گفتن نداشت شايد هم حق با مادر نو شين بود . اگر کوچکترين تو هيني به مادرش کبري و شخصيت او مي شد زمين و زمان را به آتش کشيده آبرويي براي کسي باقي نميذاشت ....چند روز گذشت و سراغي از نو شين نگرفت . زن نگران شد به مدرسه رفت تا او را ببيند بعد از تعطيلي کلاس بر روي يکي از نيمکتهاي مشرف به دانشگاه تهران نشسته و سر صحبتو باز کرده بودند .نيما خيلي نقش بازي مي کرد تا بر خوردسردي با نو شين داشته باشد .زن با اميد از ازدواج هفته اينده اش مي گفت .از اين که هزينه هايي که خواهد کرد با پولي نيست که از فرهاد به او رسيده -نوشين فکر مي کني ازدواج ما کار درستي باشه ؟/؟-منظورت چيه ؟/؟شوخيت گرفته ؟/؟نکنه پشيمون شدي ؟/؟ديگه با من از اين شوخيا نکن .-شوخي نمي کنم -ديوونه شدي ؟/؟نيما به اصرار خود ادامه داد .-نکنه داري فکر مي کني ازدواج با يه زن بدنام که گذشته اشو فراموش کرده برات شگون نداره ؟/؟..ادامه دارد ..
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#14
Posted: 24 Jul 2011 05:50
تصويرزيباي سکس 13
نه اين طور نيست من و تو مال دو دنياي متفاوت هستيم و نمي تونيم تفاهم اخلاقي داشته باشيم .-اين که مال چند ماه پيش بود و ديگه قديمي شده . فکر مي کردم اين مسئله رو حل کرده باشيم .-خب من دوست داشتم که از اين بحران روحي نجات پيداکني . به زندگي برگردي از دست يک ديو خلاص بشي . مي خواستم عشقمو بهت ثابت کنم .-آره دارم مي بينم چقدر خوب ثابت کردي -خب بهتره هر کدوم از ما بريم دنبال کار و زندگي خودمون ..نوشين و نيما براي يک لحظه در چشمان يکديگر نگريستند . نيما هر چه خواست تظاهر به بي تفاوتي کنه نتونست . با اين حال نوشين انتظار شنيدن اين حرفا رو از نيما نداشت . مرد صورتشو جلو اورد وگفت تو که عادت داري هرچي ميخواي سيلي بزن -حيف که جاش نيست .. نيما به طرف پرايدش رفت .-نرو تنهام نذار . نيما اعتنايي نکرد . نوشين هر چه مي تونست نثارش کرد .آ شغال عوضي دروغگو فريبکار حقه باز تو هيچوقت عاشقم نبودي تو هم يک رواني مدل جديد هستي نکنه عاشق يک دوشيزه شدي . چرا بيخود اميدوارم کردي ؟/؟ببين من برات يعني براي خودم يک بکارت مصنوعي گذاشتم که لااقل به صورت سمبليک برات دختر باشم ديگه هيچوقت ادعا نکن که عاشقم بودي ...اين عبارت آخر مثل تيري بر نيما نشست نگاه معني داري به نوشين انداخت مي خواست به او بگويد اگر عاشقت نبودم هرگز خود را جلوي چاقوي فرهاد نمي انداختم . به خاطر اين که نو شين حس نکنه که به او منت ميذاره از اين حرفش پشيمون شد . حس حسادت زنانه نو شين تحريک شده بود . با زانتيا به تعقيب پرايد رفت . در اين ترافيک لعنتي خيلي مراقب بود که گمش نکنه . نيمساعتي گذشت جالب بود . به خلوتکده هميشگي رفته بود . اتومبيلش را در دويست متري او ويکي دو کوچه اونو ورتر پارک کرد . تنها جايي که راحت مي تونست تحت نظرش داشته باشه بالاي پل هوايي مخصوص عابر پياده بود . نيما سرشو ميون دستاش گرفته بود و حرکاتش طوري بود که نشون مي داد در حال گريستنه . گاه دستشو به سمت خالي نيمکت جايي که معمولا او مي نشست مي ماليد و مثلا نوشين خيالي را نوازش مي کرد -خدايا اين چش شده ؟/؟يعني جني چيزي رفته تو تنش ؟/؟من بايد سر در بيارم .. از آنجا دور شد و به خانه پدري رفت . مامان اقدس که هنوز از عکس العمل نيما خبر نداشت گفت دخترم راستي راستي مي خواي خودتو بندازي تو هچل ؟/؟به خاطر کي زندگيتو نابود کردي ؟/؟يکي که از تو خيلي پايين تره ؟/؟تازه مادرش تو خونه هاي مردم کارگري و رختشويي مي کرده . نوشين کمي مشکوک شده بود . خود را خيلي خونسرد نشان داد تا مادرش فکر کنه که او هم در اين زمينه انعطاف پذيره . اقدس خانم از سير تا پياز ماجراي بين خود و نيما را براي نو شين تعريف کرد -مادر تو اين حرفا رو بهش زدي باورم نميشه . ديگه طوفان نوح هم جلودار نو شين نبود . گستاخ و بي پروا نگفتني ها رو گفت . مادر تو به مادرش گفتي رختشور ؟/؟آيا اون به تو گفته که دخترت نو شين همون يکي يدونه بابا يک زن جنده فاحشه هرزه هرجايي کثيف بوده که شوهرش فرهاد با موز بکارتشو پاره کرده و در عرض دو ماه مجبورش کرده که با دست کم بيست مرد عشقبازي کنه ؟/؟بهت نگفته که فرهاد رواني بوده و از تماشاي کوس دادن و گاييده شدن زنش تو سط ديگران لذت مي برده ؟/؟بهت نگفته که به من زندگي دوباره داده ؟/؟بهت نگفت که خودشو جلوي چاقوي فرهاد پرت کرد تا من نميرم ؟/؟بهت نگفت که سيل و سيلي هاي من و روزگارو تحمل کرد تا من شاد و خوشبخت باشم ؟/؟بهت نگفته که منو از منجلاب فساد و افسردگي بيرون کشيده ؟/؟بهت نگفته که منو با همه آلودگيها و نجاستم پذيرفته ؟/؟تو به مادرش ميگي رختشور ؟/؟آدم اگه براي حفظ نجابت و عفتش بخواد کار کنه بايد تحقير بشه ؟/؟مگه همين تو نبودي که عاشق پدرآس و پاسم شدي ؟/؟تازه سواد نيما روهم نداشت . مادر عشق من اونقدر بزرگواري داره که من اگه چند بار براش بميرم و زنده بشم بازم کمه . تو نماز ميخوني ؟/؟تو روزه مي گيري ؟/؟تو روز عاشورا خيرات مي کني ؟/؟اگه مادرم نبودي و احترامت بر من واجب نبود مي گفتم که اين نماز و روزه و خيرات کمرتو بزنه .. نوشين تا حدودي خودشو سبک کرده بود . اصغر اقا که در دستشويي سنگر گرفته بود تمام حرفاي نو شينو شنيد . دخترش با دو عدد قرص سمي قوي مشهور به سم برنج بر گشت . مادر !من دارم ميرم دنبال نيما اگه راضي نشد برگرده برات زنگ مي زنم تا دلشو بدست بياري اگه دست خودم بود مي گفتم ازش عذر خواهي کني ولي اون اونقدر بزرگواره که حتي بهت اجازه نميده ازش معذرت بخواي . آن قدر مرده که راضي نشد به خاطر من و حتي خودت واقعيتو به تو بگه . مادر دو تا قرص برنج دارم با خودم مي برم . اگه اوليشو بخورم فکر نکنم فرصتي داشته باشم که دوميشو بخورم . روده و معده رو در جا مي پاشونه و اونوقت ديگه از دختر توبه کارتو هيچي باقي نمي مونه . پير زن و پير مرد اشک ريزان به دست و پاي دختر خود افتادند اما او فقط به مرد جوانمرد خود نيما مي انديشيد . خدايا من براي نيماي نازکدل خودم بميرم چقدر بايد عذاب بکشه ؟/؟وقتي که ببيندش به دست و پاش ميفته .از او طلب بخشش مي کنه . مگه يه انسان چقدر ظرفيت داره ؟/؟حس ششمش درست مي گفت . معشوقش هنوز بر روي نيمکت عشق نشسته بود . آرام به سويش رفت نيما به شنيدن صداي پا سرش را بلند کرد .به زور لبخند خودرا در ميان خشم و اندوه خود پنهان نمود .-مگه ياد نگرفتي که ديگه با آشغالا دمخور نشي ؟/؟اين را گفت و از جا بر خواست و به طرف کوچه بغلي رفت . نو شين به دنبالش راه افتاد . از چي فرار مي کني ؟/؟اگه به حرفام گوش ندي پشيمون ميشي . البته اگه به اندازه سر سوزني هم که شده برات ارزش داشته باشم . نرو دوستت دارم . به من حق بده .. عشق تپش امروز براي زندگي فرداست .. اگر دوستم مي داري با من بمان که بي تو فردايي نخواهم داشت .. نو شين قسمت دوم عبارت را از خود ساخته و به قسمت اول عبارت که ساخته نيما بود اضافه کرد -مادرم همه چي رو برام تعريف کرده . چيزي رو نگفته نذاشته . من هم از لام تا ميم همه چي رو براش شرح دادم حالا مادرم همه چي رو در مورد من و تو مي دونه وهم پدرم که نا خواسته حرفاي منو شنيده . ببين اگه يک قدم ديگه از من فاصله بگيري من اين قرص سمي رو مي خورم . کار به يه دقيقه هم نمي کشه . درسته که ديگه دوستم نداري اما وجدان که داري .مي دونم که بهت خيلي ظلم شده اما خيلي برات متاسفم . تو گاهي وقتا خيلي سست عنصر ميشي مگه عشق من و تو توي اين دنيا برات از همه چيز بالاتر نبود ؟/؟درسته که احترام به بزرگترها واجبه ولي اگه حرف اشتباهي بزنن بازم بايد ازشون اطاعت کني ؟/؟اگه دوستت نداشتم اگه شخصيت تو و مادرت برام ارزشي نداشت هيچوقت خودمو پيش حونواده ام پست و حقير نمي کردم . اون وقت تو با دو رنگيهات دل منو به درد مياري ؟/؟به من بگو ديگه بايد چيکارکنم که متوجه بشي عاشقتم دوستت دارم .. نوشين با صداي بلند که بي شباهت به فريا نبود به سخنانش ادامه داد دوست داري برات بميرم تا باورت بشه . همه چي بستگي به اين تلفن داره .. با موبايلش به مادرش زنگ زد -مادر نيما الان کنارمه اگه مي خواي دخترتو ببيني بايد يه جوري از دلش در بياري . بايد برات ثابت شده باشه که من اهل شوخي نيستم . اگه قرار باشه من بدون نيما دق مرگ بشم همون بهتر که يک دفعه بميرم . نيما گوشي را از دست نو شين گرفت و پس از سلام و عليک .. -پسرم ازت .. رفت که از نيما عذر خواهي کند که مرد حرفش را قطع کرد و گفت مادر شما خوبي دخترتونو مي خواستين ميدونم که قلب مهربوني دارين پدرم که خيلي زود مرد ولي من از پدر و مادرم ياد گرفتم که به بزرگتر از خودم احترام بذارم حتي اگه حق با اونا نباشه . در اينجا نو شين لبش را به موبايل نزديک کرد و با صداي بلند طوري که مادرش بشنود گفت ولي تو بايد از حقت دفاع مي کردي . ونيما يواشکي زير گوش نوشين گفت بالاخره که حق به حقداررسيد . هر چند که پاسخ مادرزن آينده اش را مي دانست اما باز هم براي احترام و فروتني گفت مادر حالا چي مي فرماييد ؟/؟-باعث افتخار منه که دامادي مثل تو داشته باشم . خدا نيماي منو ازم دورکرده ولي يک نيماي ديگه به من داده پسرم . نوشين که گوشش را به گوشي چسبانده بود به محض شنيدن اين کلام اجازه نداد که صحبتهاي داماد و مادرزن ادامه پيداکنه . گوشي رو از دست نيما گرفت و يه ممنونم ماماني گفت و گوشي رو قطع کرد و درهمان کوچه هر دو عاشق دستان خود را دور کمر ديگري حلقه زده هر کدومشون سرشونو گذاشتن رو شونه اون يکي .-عزيز دلم وقتي مامانم اون برخوردو باهات داشت دل کوچولوت خيلي شکست .نه ؟/؟-منم به تو بد کردم آخه تو چه گناهي کرده بودي ؟/؟-حالا اين سوالو مي کني ؟/؟راستي نيما تو راستي راستي دوستم داري ؟/؟دلت اومد دلي رو که به اسم توکردم بشکني ؟/؟ناگهان در آن کوچه نيمه روشن صداي پاهايي شنيدند يک لحظه به خود آمده و تازه متوجه شدند که اين کوچه ملک پدرشان نيست و انها هم تنها آدمهاي آن نيستند .. ادامه دارد ..
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#15
Posted: 26 Jul 2011 03:29
تصویر زیبای سکس 14
دوجوان از کنارشان رد شدند . یکی از آنها طاقت نیاورد و خطاب به نیما گفت اگه کمک می خوای ماهم هستیم . نیما به قصد کتک کاری به سوی آ نان دوید و نوشین گفت آروم باش !آخه تو این شهر به این بزرگی کدوم آدم حسابی وسط کوچه این کاری رو که ما کردیم می کنه ؟/؟مگه فیلم سینماییه ؟/؟هردو از خوشی و خوشحالی زیاد مثل دیوانه ها می خندیدند و به نگاههای چپ چپ عابرین هم کاری نداشتند . مقدمات عروسی چیده شد . این بار داداش نیمای نوشین که تعطیلات میان ترم را می گذراند درمراسم عروسی شرکت داشت . اگر از عروس و داماد بگذریم هیچکس مثل کبری خانم مادر نیمای داماد خوشحال نبود . نیما آپارتمان خود را فروخت و با پول آن و با کمک اصغر آقا و نوشین خانه ای دو طبقه در همان نزدیکیها خرید و طبقه اول را به مادرش اختصاص داد . کبری خانوم شکسته که روز عروسی خیلی جوانتر از قبل به نظر می رسید و لبخند لحظه ای از لبانش دور نمی شد به اتفاق اصغر آقا و اقدس خانم وحتی نیما برادر زن نیما که به تازگی جهت سرکشی و شرکت در مراسم ازدواج خواهرش به ایران آمده بود عروس و داماد را دست به دست داده وآنها را روانه حجله شان کردند . حالا دیگر لحظه نهایی فرا رسیده بود . داماد دسته گل زیبایی را که فراهم کرده بود بر گردن عروس آویخت . از مچ پای نوشین تا یکی دو وجب بالاتر را لخت کرد و با اب شست . عروس خانوم خنده اش گرفت و گفت دیوونه چیکار می کنی ؟/؟-امشب بهت نشون میدم دیوونه کیه . من یا تو ؟/؟هر کتکی که تا حالا بهم زدی جبرانش می کنم .-من که مرد نمی بینم -گر صبر کنی زغوره حلواسازی -قربون حلوای خودم برم . این که از اولش برام حلوا بود تو ازمن دریغش می کردی . هر غوره ای جای این غوره تو بود تا الان صد دفعه کیشمیش شده بود . نیما به چشمان زیبای نو شین نگریست .-چیه آدم ندیدی ؟/؟-چرا ولی باورم نمیشه که بالاخره مال من شدی .. عروس خانمو همون جا ول کرد . دو رکعت نماز شکرانه بجا آورد و برگشت . نوشین گفت بالاخره امشب بخت ما باز میشه یا نه ؟/؟-من خودم بازت می کنم .-تو هم از این کارا بلدی ؟/؟-آره میخوای نشونت بدم ؟/؟-زودتر زودتر میخوام زودباش نشون بده -اگه یک دفعه ببینی می ترسم سکته کنی . اون وقت به مرادم نرسیده تنها می مونم .-مواظب باش یه وقت خودت پس نیفتی بامزه ... شوق و ذوق هیجان اولین عشقبازی نیما را کمی بلبل زبون کرده بود . کمی دستپاچه نشان می داد . ولی خونسردی خود را حفظ می کرد . می خواست قدرت و مردانگی خود را به رخ همسرش بکشد . با همان لباس عروس بر تن نو شین و کت و شلوار دامادی و کراوات هردو یکدیگر را بغل زدند . این طور که پیش می رفتند ظاهرا 24ساعتی طول می کشید تا به مقصد یعنی سر منزل مقصود برسند . سر نوشینو به سمت خودش کشید ولباشو بوسید . لباس عروسو از تنش بیرون آورد . کت و شلوار و کراوات خودشم در آورد . راحت تر شده بودند . لحظاتی بعد نوشین لباس خوابی به رنگ آبی ملایم که از یک وجب زیر کوس به پایین و دستها و اطراف سینه اشو لخت نشون می داد به تن کرد و بر گشت و آقا داماد هم فقط با یک شورت در کنار همسرش قرار گرفته بود . آمپر سنج کامپیوتر از 24 ساعت به دوساعت رسیده بود . ظاهرا برای دانلود وپایان کار2ساعت وقت لازم بود . پیشرفت کرده بودند بوی عطر هوس انگیز مردونه و زنونه قاطی شده ودر حالی که تن گرمشونو به هم چسبونده بودند سخنان عاشقونه ای رد و بدل می کردند .-نوشین خیلی دوستت دارم .میدونی که برای این لحظه رویایی چقدر ثانیه شماری می کردم ؟/؟گاهی برام رویا می شد گاهی واقعیت . حالا هم که فکر می کنم دارم خواب می بینم . -یعنی میخوای تو خواب منو بکنی ؟/؟-نه عزیزم به موقعش بهت نشون میدم . فقط الان دوست دارم از دیدن و بوییدنت لذت ببرم . چون این شب در خاطره هاباقی می مونه . مثل هر شب و روز دیگه ای که ما باهم داشته و خواهیم داشت . ولی کمی با شبای دیگه فرق داره . بغلش کرد . دستشو دور کمر نوشین حلقه زد . هردو به پهلو غلتیده بودند .ا ز پشت لباس خواب کمر همسرشو ماساژمی داد . سرعت دانلود کند شده بود . نیما دستشو از انتهای لباس خواب که کمی زیر باسن نوشین بود به بدن لخت اورساند . نوشین بی تاب در حالی که آه می کشید گفت ادامه بده واسه فکر کردن خیلی وقت داریم الان وقت عمله . دست نیما با کون نو شین که کمی بر جسته تر از قبل شده بود ور می رفت . آتیش گرفته بود . از انتهای باسن تا ابتدای گردنشو ماساژمی داد وانگشتاشو آروم آروم روی پوست تن عروسش حرکت می داد . سینه های سفت و ورم کرده اشو فشار می داد . با نوک تیز شده اش بازی می کرد و بیشتر حشریش می کرد . دستش دوباره به لای پای نو شین رسیده بود . تمامی سطح دستش خیس شده تا به سوراخ کوس همسرش برسه .-میدونی به اینجا چی میگن ؟/؟-همونی که امشب میخوام با کیرم بکنمش ؟/؟خوب معلومه دیگه میگن کوسسسسس..کوسسسسسس .......کوسسسسسسسس..-چشمم روشن تو هم بلدی از این حرفا بزنی ؟/؟دست بابام درد نکنه با این دوماد آوردنش .-چی خیال کردی ؟/؟فکر کردی فقط خودت می تونی ؟/؟منتها من از اوناش نیستم که سر ناهار و شام و صبحانه تکیه کلامم از این حرفا باشه . من فقط موقع سکس اونم با همسرم از این حرفا می زنم . میگن هر سخن جایی و هر نکنه مقامی دارد . می تونی هم بگی هر سخن جایی و هر نقطه مکانی دارد -به دبیر انگلیسی مارو باش حالا داره فارسی یاد میده . نوشین هم بیکار ننشست . سرعت دانلود را بالا برد و دستشو توی شورت همسرش گذاشت . خودش که شورتشو موقع پوشیدن لباس خواب در آورده بود که نیما یه ساعت واسه در آوردنش وقت تلف نکنه . دست نوشین به علم مرادش رسیده بود .عجب سفت و کلفتی ؟/؟دوست نداشت خاطرات تلخ گذشته را به خاطر بیاورد . فقط همین را دریافت که نیمای او دارای بلند ترین و کلفت ترین علمی است که تا به حال دستش به آن رسیده . فتنه گری را شروع کرده بود نیازی هم به این کار نبود چون اتوماتیک وار به طور طبیعی صدای آه و ناله اش فضای اتاق خوابو پرکرده بر سرعت حرکت نیما اضافه می کرد . نوشین بوسه باران شده بود . اوهم سینه ها و همه قسمتهای لخت بدن شوهرشو غرق بوسه کرده بود . شورت نیما رو پایین کشید . نیما هم لباس خواب زیبای همسرشو از تنش در آورد . هردو لخت لخت شده بودند .-اینقدر لفتش نده بعدا کلی وقت داری تماشاش کنی . اصلا میخوای من دیگه روزا لباسی نپوشم همین جور پیشت لخت باشم . مامانتم که اون پایینه وبالا نمیاد تا صداش نکنی تازه بیشتر وقتا هم که میره خونه مامان من . -خیلی سربه سرم میذاری نوشین . نوبت منم میشه ها . برای اولین بار چشم نوشین به جمال کیر نیما روشن شد . چند دقیقه پیش فقط لمسش کرده بود . حالا داشت زیارتش می کرد . اگه از نظر قطر و کلفتی و طول مسابقه ای برگزار می کردند به کیر هرچی عرب و امریکایی و ایرانی بود می گفت زکی .-تا حالا هرچی از من قایمش کردی بسه دیگه . دیگه بهت اجازه نمیدم تا مدتی هم حق نداری کوپنیش کنی . کیرشو گذاشت تو دهنشو شروع کرد به ساک زدن . از انتهای بیضه تا سر کیرشو لیس می زد .-همچین بلایی به سرت بیارم که حسرت روزهای از دست رفته رو بخوری . نیما با همون آه و ناله اش گفت مگه از اول تا آخرش یکی دوماه بیشتر بود ؟/؟تو یکی ناز داشتی باهام ازدواج نمی کردی .-حالا که این طور شد جبران سه سال پیش تا حالا رو باید بکنم . کلفتی کیر نیما و سطح زیاد پوستش لذت شیرینی رو به تمام تنش منتقل کرده بود . تو حالت ساک زدن نیما دوتا دستاشو لای موهای نوشین گذاشت و نوازشش می کرد . -آههههههه بخوررررررششششش کیییییییرم داره می ترررررررکه . پوستش از لذت داره پاره میشه . وایییییییی منفجرررررررشدم قربون دهنت -عزیزم خجالت نکش من تشنه آب توام تا اونجایی که داری و لذتشو می بری بریزشششش تو دهنم . هرچی بریززززی من سیراب نمیشم . من کیییییییییررررررتو می خوام . آب کیییییییییییییییییررررررررررررررتو می خوام . کوسسسسسسمم کیییییییررررررتو می خواد . تو بدون کیر هم به من زندگی دادی فکر می کنم هیچوقت مرگ به سراغم نیاد ...اگه اب کییییییررررررتتتتتو بدی فکر می کنم آب حیاتو دادی و براهمیشه روونه بهشتم کردی .بریزش تو دهنم .. بالب و دهن و دندون و زبون حتی با دستش آنچنان شوری در نیما به وجود آورد که هر گونه فرصت تصمیم گیری رو ازش گرفته و آب حیات از پشت حیاط نیما اونم بی اجازه و مشورت با صاحبش حرکتشو آغاز کرد . دهن نوشین پر از آب شد . سرعت پرش و ریزش آب کیر نیما بیشتر از سرعت نوش نوشین بود . داماد پیش خود حساب و جذاب ما ریش و سبیلشو هم تیغ کرده تا با کوس صاف و براق همسرش اصطکاک نرمی داشته باشه . لب و چونه نیما روی کوس همسرش قرار داشت . نوشین باتمام وجود فکر و احساس می کرد که این اولین عشقبازی و آمیزش زندگی اوست . گذشته تلخشو به فراموشی سپزده بود . به خصوص این که دکتر پرویز هم ازدواج کرده و برای همیشه با همسرش به کانادا رفته بود . سینه های نوشین اسیر لبهای نیما شده بود .-جاااااااااااااااااااان بخخخخخخخخخخخخورررررشششششش همین جوررررری بخخخخخور . کوسسسسسمم التماس دعا داره ها . نیما دوباره ار سینه به کوس چسبید . صورت نرم و زبان گرم وچوچوله بی شرم کار خودشو کرد و پس از چند ماه کوس و کمر نوشینو موقتا سبک کرد و اونو به ارگاسم رسوند .... ادامه دارد
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند
ارسالها: 178
#16
Posted: 30 Jul 2011 03:42
تصویرزیبای سکس 15(قسمت آخر)
عشق من فکر نمی کردم تا این حد جاذبه جنسی داشته باشی . شایدم واسه اینه که من تسلیم توام . متعلق به توام . کیر نیمارو که چون گرز گران و سفت آماده حمله بود تو دستاش گرفت و یه حرکتی به کوس خودش داد پس از این که یه دقیقه ای سر آلتو با چوچوله هاش بازی داد وهوسشو زیادتر کرد کیر محبوبشو یواش یواش گذاشت تو کوسش . بکارت مصنوعی پاره شده بود .-سوختم نیما چقدر داغه انگار تو تنت سماور برقی کار گذاشتی -سماور می خوام چیکار تو رو که می بینم خودم جوش میارم -بپا نسوزی هنوز باهات خیلی کاردارم -من خیلی بیشتر باهات کار دارم . -پس نیما جون بیا با هم مسابقه بدیم هر کی زودتر خسته شد بازی رو باخته .-اونوقت جایزه اش ؟/؟-اون با برنده هرچی دلش خواست .-فعلا این دست به نقدو بگیر -آههههه اوووووووخ نیما آتیششششششم زدی بززززن که دلم دارررره از جاش در میاد چقدر کلفته عشق من بزن دارم لذت می برم دارم می سوزم . تحمل ندارم . بکن بکن . به طرز وحشتناکی فریاد می زد . فریادش صدای فریاد و ناله های نیمارو خورده و محو کرده بود . به هرچی کنارش بود چنگ مینداخت . چنگ مینداخت و فوری ولش می کرد . نفس نفس می زد و التماس می کرد نیما جون .. نیماجون قربون کییییییرررررت فدای کییییییییرررررت تند تر بزن آبم بیاد کووسسسسسم خالی کنه اون وقت دوباره بزززززن که یه خورده بیشتر تحمل کنم . طاقت ندارم .نیما هم با سرعت و ادامه دادن بیشترکوس همسرشو می گایید . بالاخره یه دفعه دیگه آب گرم و داغشو این بار روکیر خودش احساس کرد .-نیما کوسسسسسم آب میخواد بریزش تو . نیما جون مخصوصا امشبو واسه عروسی انتخاب کردم که شانس بار داری زیاد شه . با لذت آبتو بریززززز. کوسسسسسم میخواد بکنش . بکن اووووووووففففففف نیما واسه دومین بار خودشو ارضا کرد . رو همسر دراز کشیده اش دراز کشید . کیرشو همون تو گذاشت باشه تا بیشتر لذت ببرن و به آرامش برسن . در مرحله بعدی نو شینو برگردوند خیره به پوست و تن زیبا و موهای بلندش که قسمتی از باسن نیمه برجسته و خوش تراششو پوشش داده بود نگاه می کرد . حیفش میومد که از تماشای این منظره زیبا سریع دل بکنه و مشغول شه . اون وقت زیاد داشت و نوشین هم هوس زیاد و بی کنترل . زن حشری احضارش کرده بود . نیما مجبور شد زودتر بره طرفش . از انتهای پشت پا تا گردنشو بوسه بارون کرد . پس از یه مشت و مال درست و حسابی کیرشو از پشت کون زیبای نوشین گذاشت تو کوس تپل و مامانیش . توی هر رفت و برگشت چوچوله های قرمز و کیر طلب نو شین بریون تر می شدن . اینو نوشین به خوبی حس می کرد . شروع هوسش از اونجا بود . وقتی که نیما داشت نو شینو می کرد دست چپشو به بالای کوسش رسوند و سعی داشت ورم هوس همسرشو پخش کنه و بخوابونه . سرخی چوچوله هاش به حداکثر رسیده بود . قبل از این که بریان بریان شه روغن داغشو از زیر قفسه های سینه اش فرستاد بیرون کوس تا خنک شه . نیما که فهمیده بود اون به ار گاسم رسیده صبر نکرد تا زنش از آتش سوزانی که درونش شعله ور شده حتی واسه چند لحظه هم خلاص شه . فوری آب خودشو ریخت توکوسش .-خسته که نشدی نوشین من -نه نیمای من .آماده آماده ام .نیما واسه این که آمادگی خودشو نشون بده مثل بوکسورها شروع کرد به رقص پا کردن .-آهاااااااااااای داری جنگ میری ؟/؟-جنگ غلط بکنه این جوری باشه -چی ؟/؟به همین زودی خسته شدی ؟/؟-نشونت میدم که کی خسته میشه .-عزیزم باهات شوخی کردم شوهر قشنگم میدونی که چقدر دوستت دارم . تازه احساس خوشبختی می کنم . درکنارتو . من بدون تو هیچی نیستم . یکی دو ساعتی رو دنبال اجرای سکسهای متنوع بودند .. هیچکدوم خستگی سرشون نمی شد . پس از چند ساعت عشقبازی هنوزم وقتی کیر نیما وارد کوس نو شین می شد همون خیسی و طراوت اولیه از کوس نو شین می نشست رو کیرش . هوسهای هیچکدومشون تمومی نداشت . حساب این که چند دفعه ارضا شده بودن از دستشون در رفته بود . هفت هشت ساعتی می شد که با هم ور می رفتند . آثار خستگی در چهره نو شین ظاهر می شد ولی نیما همون شادی و نشاط اولیه رو داشت .. حداقل نمی خواست پیش همسرش اونم شب اول کم بیاره . بازی انگشتاش با سوراخ کون زنش نو شینو متوجه کرد که نیما کون میخواد .. -نیما جون اجازه نیاز نیس بگیری وقتی جونم مال توست کونمم مال توست . هربلایی دوست داری سرش بیار من حق حرف زدن ندارم -این قدرها هم که فکر می کنی بیرحم نیستم . خیسی کوس نوشین اومد به کمک سوراخ کونش که دیگه از کرم استفاده نشه . سر آلتو یواش یواش فرستاد تو .-جووووووون نیما یه خورده درد داره ولی چون دوستت دارم کیفففففف می کنم بکن کونممم مثل کوسسسسسسم بکن کیررررررت باید همه جامو بکنه عزیزم عاشقتم کیر نیما تا نصفه میرفت تو کون نوشین و بر می گشت . نیما خیلی آروم و با شگردی خاص این کارو انجام می داد . انگشتاشم میذاشت تو کوس زن زیباش و با سرعت عقب و جلوش می کرد تا اونو حشری تر کنه . نیما با قدرت کیر و اثر انگشتاش یه دفعه دیگه نوشینو به زانو در آورد و تسلیمش کرد . -نیما بچسب بچسب به کونم ولم نکن دارم حال می کنم کونم یه پارچه کوسسسس شده بزززززن با کیییییرررررت جررررررش بده دوست دارم قلمبگیشو تو سوراخ کونم حس کنم . ولم نکن . بزن .-جوووووووون نوشین . من فدای کون بزرگ و برجسته ات می شم . دفعه دیگه باید واسسسسسم برقصی و یه استریپ تیز باحال بکنی . باشه باشه عزیزم هر چی تو بگی . این دفعه رو خوب تمومش کن . عزیزم اگه دوست داری می تونی بریزی توی کونم . دوست دارم کیییییییررررررررتو بذارم تو دهنم ببینم این جورررررری مززززه اش چه جوریه . نیما در حالی که دو تا دستای نو شینو از پشت گرفته بود و پاهای اونو هم به دوطرف باز کرده بود کیرشو این دفعه به درخواست نوشین بیشتر از نصف می فرستاد تو سوراخ کونش -وایییییی نیما سوراخم سوراخخخخخم سوراخخخخ کوووووونم داره از لذذذذذت می ترکه مثل کوسسسسسسسم داره به من حالللللل میده . بززززززززن کیییییییییرررررتو -نوشین من . دلم نمیاد از پیش این کووووووونت بلتدشم . اینو گفت پس از چند ضربه کون نوشینو از آب کیرش پرکرد وفوری خودشو ول کرده از پشت کون نوشینو بغل کرد و همه جاشو می بوسید و گاز می گرفت واین بار نو شین رو کرد و کیر نیما رو گذاشت تو دهنش . نیما به خودش می لرزید .-واییییی عشق من داری چیکار می کنی -همون بلایی رو که تو سرم آوردی سر تو میارم . کیر نیمارو تا اونجایی که می تونست فرومی کرد تو دهنش آروم آروم میکش می زد و می کشید بیرون و بعد دوباره میذاشت تودهنش . این قدر واسش ساک زد تا چند قطره ای از شیره نیمارو کشید و بالاخره آب کیر نیمارو نوشین نوشید ....صبح شده و آفتاب در اومده بود .نوشین از حال رفته بود . نیما می رقصید و می خواند . آماده ام اماده ..ای همسر آزاده ..سواری من پیاده ..آقانیما صاف و ساده ..در سکس برق و باده ..اون شاد و شاد و شاده .. سواری من پیاده .. جایزه میخوام از تو . این خواهشم زیاده ؟/؟-حالا دیگه واسه ما کرکری میخونی ؟/؟چی میخوای تو که منو کشتی .-میخوام توی بغل من بخوابی کیر من تو کوست باشه -همین ؟/؟مطمئنی هردوتاشون دوام میارن و آب نمیشن ؟/؟چند ساعتی را در آغوش هم به خواب رفتند و در این چند ساعت هر چند وقت یک بار نیما از خواب بیدار می شد و می دید که کیرش بیرونه دوباره می کرد توی کوس . معلوم نبود خودش بیرون میومد یا نوشین از داغ کردن زیاد می کشید بیرون ... پس از ان که صبحانه و ناهارو باهم خوردند نیما سیر سیر بدن لخت همسرشو دید زد و دوباره خوابیدند . هنوز غروب نشده بود که هوس حموم به سرشون زد . نوشین یه روغن مخصوصی داد دست نیما تا تنشو چرب کنه .نیما این کارو با لذت زیاد انجام داد وبعد ماساژو شروع کرد . کون نو شین هوش از سرش برده بود . سرشو گذاشت وسط کونش و با حرص و ولع هر چه تمام ملچ ملوچ می کرد .-تمومش نکنی ها دلتو می زنه .-نه من یکی سیر بشو نیستم . میدونی چند سال به من بدهکاری ؟/؟-اگه بخوام همه بدهکاریهامو یک دفعه بدم اونوقت دوباره ازم طلبکار میشی . شوخی کردم هر چی دلت میخواد منو بکن من سیر و سیراب بشو نیستم . لغزندگی تن نو شین همراه با ماساژهوس انگیز نیما یه دفعه دیگه کوس و کیر داغشونو به هم رسوند . خستگی سکس قبلی از تن نو شین در رفته و نیمای خستگی ناپذیر هم که همچنان به مردونه گاییدنش ادامه می داد . نوشین با لیف کف درست کرده اونو گذاشت رو کیر نیما و چهره کیرو می پوشوند . بعد دستشو از ته کیر به سر کیر می رسوند .-وای نوشین چقدر آتیشی و باحاله واییییی کییییییییررررررم مث این که رفته تو کوسسسسست داغ کرده -اونجاششششم میررره مگه کوسسسسس من ول کنته .تازه کییییییرررررتو گیرررررششش آورده . کیر نیما به سر و صورت نو شین رحم نکرده وشیره جونشو نثار جانش کرد . نوشین دهنشو باز کرده و محصول چند تا ازین پرشای فشفشه ای رو روهوا شکار کرد و با اشتها خورد . بقیه آب هم که سر و صورت و موهای قشنگشو آبیاری کرد .بعد از اونم قمبل کرده کوسشو در اختیار عزیزش قرار داد که سرحالش بیاره . این دفعه پس از این که ارگاسم شد به نیما گفت که شیره جونشو بریزه تو کوسش ....روز گار برای این زوج خوشبخت به خوبی و خوشی می گذشت . نوشین از باقیمانده ارث و سرمایه ای که از فرهاد به او رسیده بود همچنان به خیرات خود ادامه می داد . مدرسه می ساخت . به زنان و مردان بی بضاعت کمک می کرد . به زنانی که از راه راست منحرف شده وبه خاطر فقر و نظایر آن دست به خود فروشی می زدند کمک مالی می کرد و حتی الامکان واسشون کار می گرفت . تنها کاری که انجام نداد ساخت مسجد بود . اعتقاد داشت که بیش از ده برابر نیاز جامعه مسجد وجود داره . ظاهرا نو شین در شب زفاف حامله شده بود . خداوند پسری به آنها داد که نامش را نوید گذاشتند . با سرمایه ای که اصغر آقا در اختیار زوج خوشبخت گذاشت اونا به خرید و فروش ملک و املاک و تجارت در امور مختلف پرداختند . خداوند به اونا نظر لطف داشته روزبه روز سرمایه اشونو به صورت تصاعد هندسی اضافه می کرد . در سال دوم ازدواج نو شین دوباره باردارشد درماه هفتم حاملگی سونو گرافی از دختر بودن جنینش می گفت . نیما ذوق زده بود . می گفت خوشحال است از این که 21 کرده است ولی معتقد بود که نوه هایش عمو و خاله هم می خواهند .. پایان
نویسنده : استاد ایرانی
چشم داشت احترام از هیچ كس نداشته باش تا احترامی كه به تو می گذارند، شیرین تر جلوه كند