مامان اميد وخاله اميد 1سلام دوستان عزيز لازم به توضيح مي دونم که بگم اين داستان کلا تخيلي بوده وجود خارجي نداره ولي شخصيتهاي داستان کلا وجود دارن من اين داستان رو به کمک دوستم اميد نوشتم اميد وارم که همه خوششون بياد.واصل اين داستان هم باعثش اميد شده .از اينجا ماجرابه زبان من .....................................اميد يه خاله داره که يک مهموني تو خونش بود يک جور مهموني زنونه خاله اميد شوهر نداره ودر يکي از پاساژاي شهر مغازه داره لباس زير زنونه وغيره .................. خواهر اميد وچندتاي ديگه ازدوستان واقوامشون هم بودن خاله اميد زن بسيار ثروتمنديه اميد تعريف مامان منو پيش خاله وخواهرش زياد کرده بود با تعريفاي اميد خاله اميد مثمم ميشه که مامان منو زيارت کنه بخاطر همين به اميد ميگه که اونو واسه مهمني دعوت کنه چون من قبلا از خواهراي اميد واسه مامانم تعريف کرده بودم مامانم هم نظرش براي رفتن به مهماني جلب شود.تا روز مهماني رسيد من مامانم رو به در خانه خاله اميد رسوندم ورفتم که به کارام برسم.......................................................ازاينجا به زبان مامان مريم...................................در که زدم يعني زنگ زدم ديدم يک ادم سياه وقد بلند درو باز کرد از ترس داشتم سکته ميکردم گفتم منزل نسرين خانم گفت بفرمايد که ديدم يک زن حدود 48 الي 50 ساله بايه لباس بلند داره مياد گفت غلام علي کيه گفت نمي دونم با شما کار داره گفت شما گفتم من مريم مامان اميد هستم خلاصه امد نزديک واي خداي من چه زن بود اين نسرين يک سينه هاي داشت که معلوم بود بزور تو کرستش جاشده معلوم بود سايز 120 باشه يا بيشترکه معلوم نيست چجور اين جور شوده بود خلاصه اومد نزديک با من تعارف کرد وسلام وربوسي کرد دستم که تو دستش بود يه جوري دستمو فشار ميداد با بوسهاش بيشتر يه چيز ديگي رو داشت دنبال ميکرد تا يک روبوسيي ساده بعد يک دفعه با خشم گفت مردک به چي زل زدي برو گمشو دور کارت تازه فهميدم که منظور اون به غلام نوکرشون بعد گفت ببخشيد مريم جون اين نوکر ما خنماي خوشکلو که ميبينه اينجور ميشه منم گفتم خواهش ميکنم خوشکلي از چشماتونه بعد گفت نه واقعا ميگم همنجور که اميد خواهر زادم ميگفت شما واقعا جذابين اميد خيلي تعريف ميکونه از شما گفتم نظر لطفشونه ايشون بعد منو به سالن راهنمايکرد حدود 10 الي 15 نفري اونجا بودن که من رو با اونا اشنا کرده از جمله خواهري اميدو که تينا که از همشون ميزد پرو تر باشه البته به خوشکلي خالشون نبودن ولي هيکلي سکسي وتوپي داشتن گفت پس مريم خانم شما هستين که دل برادر ما پيشش گير کرده وديگه سراغ ما نمياد گفتم خواهش مي کونم خوب چيزي که گله داره عوض نداره اين پسر ما هم همش از شماها تعريف مي کونه شنيدم از همه شون شيطون تر هم شما هستين تينا خانم اونم خنديد وگفت تا شيطوني رو تو چه ببيني..........................بعد من که هنوز لباسمو در نياورده بودم خاله نسرين به من گفت بيان بريم پايين لباسات عوض کن گفتم باشه بريم بعد تو همين هين ديدم که يه چشمک به خواهر زادهاش زد ورفتن پهلو مهمونا خونش 3طبق بود با يک زير زمين زير زمين يه حالت خاصي داشت تو راه دست نسرين رو کمر من بود که هي يواش يواش داشت بروي باسنم پاين مي امد بعد ديدم که قشنگ دستشو گذاشت رو باسنم گفت واقعا باسن زيبا وخوش فورمي دارين من خنديدم تو دلم گفتم خوبه که اين حالا مرد نيست وگرنه همينجا خشک خشک منو ميکرد تا رسيديم پايين من يک مانتو بلند برم بود اون در اوردم يک تاپ مشکي بندي برم بود که تا بالي نافم بود بايک دامن کوتاه که اگر يکم بد مينشستم شورت مشکيم هم پيدا مي شود خلاصه ديدم که دست نسرين بازم رفت رو کونم وسعي داره دستشو بکنه زير دامنم گفتم نسرين جون داري چي کر مي کوني گفت خوش تو دل کسي که اين کونو مي کونه گفتم اه وا اين چه حرفي نسرين جون گفتم پس خوش تودل کسي که اين سينه هارومي خوره گفت ميخواهي بخوريشون يه جور احساس قدرت تو نسرين بود يعني حس ميکردي که اون يک مرده بعد ديدم فوري بنداي لباسشرو انداخت پايين و ديدم که دوتا کرست بسته بعد گفت خانم خوشکل بيا اينا رو باز کون تا ببيني چي هستن اين سنه هاي من بعد به زور سر من به طرف سينهاش بورد سينهاش داغ بودو سفت گفت مي خواهي بدوني چرا اينجور شودن سنهاش که تو دهن من بود ومن مجبور بودم براش بمکم حرفم نمي ومد ديگه هرچي مي خواستم خودم خلاص کونم از ذستش نمي شود گفت چند سال پيش رفتم يه امپول بزنم براي فرم سينم اون امپولو اشتباهي زدن وبجاش سينم بزرگ شده که ديگه سر منو ول کرد يک تونستم يک نفس راحت بکشم................تا اينجا رو داشته باشين که بقيشو برا تون بنويسم نظر بدين يادتون نره.........................................................................
کون تپل مامانسلام. این ماجرایی رو که میخوام براتون تعریف کنم واقعیت داره و برمیگرده به عید سال 1384. ما یه خانواده سه نفری هستیم من و مامانم و بابام . و من تنها بچه خانواده هستم. اسم من مهران و 18 سالمه اسم مامانم معصمومه و 38 ساله. خوب بریم سر اصل ماجرا. مامان دارای یک اندام سکسی و حشری کننده بود. درسته 38 سال سن داشت و خیلی خوب و جوون مونده بود و تو فامیل به خوشگلی و اینکه چقدر جوون موندی معروف شده بود. بیشترین قسمتی که منو حشری میکرد کون مامان بود یه کون تپل قلمبه و واقعا گنده. طوری که وقتهایی که شلوا تنگ میپوشید کونش تابلو میشد. مامان معصومه عادت داشت که تو خونه بیشتر با تاپ – شلوارک – دامن کوتاه – استرچ تنگ و خلاصه بیشتر لباسهایی میپوشید که اون اندام نازش رو میریخت بیرون. من که حسابی حشری بودم وقتی میرفت حموم و یا تو اتاقش داشت لباس عوض میکرد میرفتم دیدش میزدم و چند باری هم لخت کامل دیده بودمش. بگذریم عید سال 1384 بود پنجم ششم عید بود که بابام برای یه مسافرت کاری رفت بندرعباس آخه بابام کارمند گمرک. خلاصه هیچی بابام رفت. من یه دائی دارم که اسمش حامد و سی سالشه و زن هم نداره اینو داشته باشین. یک روز از رفتن بابا گذشته بود که مامان زنگ زد به دائی و گفت که بیاد پیش ما تا ما تنها نباشیم. قبل از اینکه دائی بیاد مامان رفت یه دامن کوتاه و یه تاپ سینه باز پوشید زیرش هم کرست نبسته بود چون سر سینه هاش معلوم بود. من خیلی تعجب کردم از این حرکت مامان ولی جدی نگرفتم. خلاصه هیچی دائی اومد و شب شد و موقع خواب و قرار شد مامان تو اتاق خودش و بابا و دائی هم پیش من بخوابه. من اونشب خوابم نمیبرد نمیدونم چرا کلا من آدم کم خوابی هستم. حدودا نیمه های شب بود که دیدم دائی بلند شد زیر چشمی نگاش میکردم صورتش رو آورد نزدیک من ببین خوابم یا نه فکر کرد من خواب هستم بعد پا شد از اتاق رفت بیرون. منم شک کردم حدود ده دقیقه گذشت و از دائی خبری نشد. منم آروم پا شدم رفتم بیرون دیدم از طرف اتاق مامان اینا صدا میاد و چراغش هم روشنه. لای در هم باز بود. آروم و بی صرو صدا رفتم جلو و از لای در نگاه کردم بله درست حدس زده بودم. دائی جون افتاده بود رو مامان داشت سینه و لبهای مامان رو میخورد. مامان هم آخ جون وبخور بخوری میگفت که نگو دوتاشون لخت لخت بودن . در اون لحظه گفتم برم تو و حال دوتاشون رو بگیرم اما یه لحظه یه فکری به ذهنم رسید رفتم موبایلم رو اوردم و چند تا عکس ناب از دوتاشون گرفتم. حالا بگذریم که دائی اونشب حسابی معصومه جون رو کرد. صبح که شد دائی پا شد و رفت سر کار من موندم و مامان. منتظر موقعیت بودم تو پذیرایی نشسته بودیم با مامان که من به مامان گفتم مامان دیشب خوش گذشت گفت منظورت چیه گفتم خودت خوب میدونی گفت ساکت شو پسر چی داری میگی و کلی جرو بحث کردیم و آخر سر بهش گفتم که بیا بهت ثابت کنم. وقتی اومد عکسها رو دید کلی جا خورد و قرمز شد و ساکت رفت نشست. گفتم میخوای اینارو بابا ببینه هیچی نگفت گفتم به یه شرط بهش نمیگم خوشحال شد گفت هر چی بخوای برات می خرم گفتم من هیچی نیمخوام فقط گوش کن گفت باشه گفتم باید از این به بعد مال منم باشی من اون کون تپلت رو میخوام اینو که گفتم جا خورد. ولی چاره ای نداشت و قبول کرد. بهش گفتم آماده ای گفت الان گفتم آره عزیزم میخوام حسابی باهات حال کنم جا خورده بود دارم اینجوری باهاش صحبت می کنم. پاشدیم رفتیم تو اتاق من . اول بغلش کردم و خوابوندمش رو تخت و شروع کردم لباش رو خوردن یه تاپ تنش بود با یه دامن کوتاه طبق معمول. تاپ رو درآوردم بعد دامن رو کشیدم پایین یه کرست طوری سفید با یه شورت کشی قرمز پاش بود. اونا رو هم درآوردم و شروع کردم سینه هاشو خوردن ناله مامان دراومده بود و داشت حال میکرد. با یه دست هم کسشو میمالیدم بعد گفتم پاشو منو لخت کن لباسامو درآورد و رسید به شورتم اونو که کشید پایین جا خورد آره کیر من هم از مال داوی هم از مال بابا کلفت تر بود فقط دراز نتر نبود اینو خودش گفت. گفتم شروع کن گفت یعنی ساک بزنم گفتم آره گفت نه من ماله باباتو دائی هم ساک نمیزنم گفتم پس میخوای بابا عکسها رو ببینه ساکت شد و شروع کرد اولش با اکره میزد ولی بعدش عادت کرد و من داشتم حال میکردم بعد از اینکه ساک زد خوابوندمش رو تختم و پاهاشو دادم بالا کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش و هل دادم تو یه جیغ کوچیک زد و منم شروع کردم تلمبه زدن داشت حال میکرد و ناله کسش داغ داغ بود و نسبتا تنگ حسابی از کس کردمش و وقتی دیدم نزدیک آبم بیاد کشیدم بیرون و آروم شد کیرم گفتم حالا نوبت اصل کاری گفت نه من تا حالا از کون ندادم من فقط یه کلمه گفتم اونم عکس بود و ساکت شد . برش گردوندم حالا تون کون سفید و تپل و نرم و قلمبه با یه سوراخ قرمز و چینهای دورش روبه روم بود. اول حسابی کرم مالیدم و با انگشت شروع کردم راه باز کردن بعد کیرم و گذاشتم دم سوراخ کونش و هل دادم تو سر کیرم که رفت تو جیغ زد و اشکش دراومد خواست بره جلو اما گرفته بودمش دوباره هل دادم تو تا تمام کیرم جا شد تو کونش معصمومه جونم ناله میکردو التمس و اشکش دراومده بود شورع کردم به تلمبه زدن و من تلمبه میزدم مامانی ناله میکرد و اشکش دراومده بود خلاصه اینکه داشت ابم میومد تلمبه زدمن رو تند تر کردم آبم که اومد همه رو با فشار تو کونش خالی کردم اونم یه آه بلند کشید معلوم خوب امروز ارضا شده. بعد دوتایی رفتیم تو حموم و بیچاره میشلید سوراخ کونش قرمزتر شده بود و اما گفت که حسابی حال کرده. شب که شد دائی اومد و دوباره وقتی خوابیدیم نیمه های شب دائی پاشد رفت و منم دلم به حال مامانی سوخت که حالا که بابا نیست باید به دونفر کس و کون بده
سکس با پیرمرد پولدارمیخوام از یکی از بهترین خاطرات سکسیم بگم (البته باید بگم که قبلش یک دوست پسر داشتم که تریپ ازدواج بودیم و 4سال با هم حال کردیم .. ولی بعداز تصادفم دیگه ندیدمش...) این داستان مربوط میشه واسه آذر 89! دقیقا زمانی که نایب مدیرم در یک کارخانه تولیدی مشغول به کار بودم !24 سال بیشتر نداشتم ولی چون دانشجوی فوق لیسانس بودم زیاد بها میدادن بهم!بالخصوص مدیراصلیمون!یک مرد 50ساله تهرانی بود!پسر کوچیکش 3سال از من بزرگتر بود و هرکی روابطمون رو میدیدبهم میگفت این تورو واسه پسرش میخواد!منم از پسرش بدم نمیومد اما خوب...یک روز برای ماموریت عازم یکی از شهرستانها شدیم !من مدیرم و پسرش!بین راه دوست دختر بهرام (پسر مدیر) زنگ زد و اون به محض پیاده شدن از هواپیما با اولین پرواز برگشت!من و بابک (مدیرم ) باید شب رو هتل میبودیم!وقتی رفتیم هتل دیدم داره میگه دخترمه و 1 اتاق میخوام با 2 تخت !از طرفی واقعا حس پدرانش رو درک میکردم و از طرفی میترسیدم ....ولی دلو زدم به دریا و رفتم تو اتاقش...رفتم حمام و اون رفت شام بخره!وقتی برگشتم رو میز شام یک گل قرمز و یک شمع روشن بود ..فکر میکردم برقا رفته... ولی ...بهم گفت پگاه همیشه آرزو داشتم تو چنین شرایطی باهات باشم... تنها و بدون هیچ مزاحم.. خوشحالم که الان با همیم..من هم خیلی دوسش داشتم ... خیلی زیاد اما نه به عنوان کیs سکسیم !!اما مدتها بود که دلم میخواست با یک پولدار پیر سکس کنم...من هم مثل همیشه با لبخند جواب دادم و گفتم خوب واسه چی ؟!! گفت یعنی نمیدونی ؟؟ گفتم نه و حسابی خودمو زدم کوچه علی چپ که دیگه زد به بیخیالی.رفتم تو رختخوابم و پشت به تخت اون خوابیدم...احساس کردم داره میاد رو تختم برگشتم نگاش کردم .. گفت دلم این لحظه رو میخواد و با انگشتاش به صورتم میکشید...این لحظه که تو دراز کشیده باشی و من از نوک پات تا پیشونیت رو بخورم..اینارو میگفتو خمارتر نگام میکرد..سرمو برگردونم به سمت دیگه که نگاش نکنم که آروم سرشو اورد کنار گوشم ، خواستم اجازه ندم، محکم دستام رو گرفت و بهم گفت اجازه بده امشب به آرزوم برسم.. من هم بدم نمیومد..بیحرکت بدم وبیشتر در شک که چرا نمیتونم کاری کنم !خلاصه شروع کرد از گوشام به لبام رسید .. خیلی برام جالب بود مثل یک پسر جوون .. گردنم رو شروع بخ خوردن کرد و دوباره به لبام برگشت ... اونقدر لبامومکید تا منم باش شروع کردم و اون فهمید میتونه هرکار دیگه ایی کنه..لبای همو میمکیدیم و دیگه اون اومده بود رومو تمام تنش رو روی تنم تکون میداد و من بینهایت آمادهی یک سکس وحشیانه شده بودم... لباس منو به سرعت در آورد ... و رکابی خودش هم همینطور.تنش حسابی داغ بود و من بیشتر...از رو سوتین سینه هام گاز میگرفت و با لباش محکمنوکشو تکون میداد و با اون دستش ینمو گرفته بود...دیگه نمیتونستم بیصدا بمونم و آخ آخم بلند شد...سوتینمو باز کردو نوک سینمو گاز میگرفت و داشتم از لذت میمردم تا اینکه دیگه طاقت نداشتم خودم بلند شدم شلوارشو از پاش با شرت دراوردم ...یهو یه کیر کلفت.. دراز که اصلا باورم نمیشد ماله یه مرد 50 سالست جلو روم بود.. سرمو به سمت کیرش برد..گذاشتم تو دهنم و اروم ساک میزدم تا اینکه خودش شروع کرد عقب جلو کردن کیرش تو دهنم.. و هی میگفت جوووون... عاشق کستم.. عاشق کردنتم..میخوام بذارم تو کست...میخوام امشب جررت بدم... بم بگو چی دوست داری بم بگو چی میخوای...منم که دیگه داغ کرده بودم حسابی محکم کیرشو مک میزدمو اونم میگفت جوون..هلم داد سمت تخت پاهامو باز کرد کیرشو گذاشت بین پام...با کسم بازی میکرد... وای چه حالی بود اون لحظه... منم 6ماهی بود کیر ندیده بودم... داشتم روانی میشدم.. بم میگفت بگو عزیزم .. بگو کیرمو بکنم تو کست یا کونت...خوش محکم زد رو کسم و بدونه اینکه صداهای منو بشنوه کسمو پاره کرد و پر از خون محکم تلمبه مبزد و من فقط جیغ میزدم اول از درد ولی بعدش داشت حال میداد بهم..میگفتم بکن توم تا ته... جرم بده... بابک من ماله توام.. اونم لذت میبرد... تااینکه داشت آبم میومد بش گفتم آبم... که یهو کیرشو در آورد ریخت رو شکمم...خیلی حال داد...و الان تقریبا 7 ماهه که ما با همیم و من تقریبا همه ی زندگیمو ،عشقمو به اون دادم...راستی فرداش که برگشتیم تهران بردم نمایشگاه ماشین یه 206 بنامم زد...
ماجراي كس دادن به داداشمدیدن عکسهای مجلهسوپری که ازدوستم تو مدرسهقرض کرده بودمکافی بود تاحشریمکنه.تواتاقم پشتمیز بودم و در روبسته بودم و مجلهرو گذاشته بودم رومیز و داشتم نگاهمیکردم و دستموبرده بودم توشرتم و سعیمیکردم با کوسمور برم. دیدنکیرهای به اونگندگی و تمیزیکه داشتن کوسایبه اون خوشگلی روجرررررر میدادنحسابی حشریمکرده بود و دوستداشتم یکی از اونکیرا رو داشتم ومیتونستم روشبشینم و کوسم روپر شده حسکنم.دوست داشتمکیر اون پسرموطلاییه روبگیرم تو دستم وانقدر براش ساکبزنم و باهاش وربرم که آبش بیاد ودهنمو پر کنه از آبکیرولیحیف.نصیب من یهشمع خشک و خالیبود که بایدمیمالوندم رو چوچولهام و گاهی هممیبردمش دم سوراخکوسم و آروم بازیمیکردم و خودموارضا میکردم.توهمین حال بودمکه یهو دراتاقم بازشد و برادرم اومدتو.ترسیده بودم وعصبانی شده بودمکه چرا در نزده تازود تر خودمو جمع وجور کنم.بهشگفتم:مگه نگفتم قبلازاینکه دروبازکنی بایددربزنی؟؟؟بیچاره خجالتکشیده بود کهبازهم حرف خواهربزرگشو گوشنکرده و شروع کردبه معذرت خواهیکردن.خوشبختانهچیزی هم نمیتونست ببینه ومن سریع خودمو جمعو جور کرده بودم ومجله سوپر رو همگذاشته بودم زیرکتابا.گفتم چیه؟؟؟گفت: یه سوال دارمها؟خارکسده یعنیچی؟؟؟سرخ شده بودم ومونده بودم چی بهشبگمگفتم :کی اینوگفته؟گفت: تو خیابونبا یکی از بچه هادعوام شد بهم گفتخارکسده.منمنفهمیدم یعنی چیولی حسابی زدمش.باخودم فکر کردمبچه دوازده ساله خبنمیدونه خارکسدهیعنی چی حتماًولی برام عجیببود چون بچه هایاین دوره و زمونهخیلی پدرسوختهتر از این حرفانبهش گفتم:هیچییه فحش بدهگفت:اینو خودممفهمیدم ولی یعنیچی؟؟؟گفتم:یعنی کسیکه خواهرش دختربدی باشه و کارایبد بد بکنهگفت:چه کاری؟؟؟گفتم:کارای بددیگه.و مونده بودمچی بهش بگم کهدیدم یهو اون مجله ازرو میز افتادپایین و باز شد واومد سر یکی از اونعکسای بکن بکناساسی.چشمهایبرادرم شده بودچهارتا و خم شد ومجله رو برداشتگفت:این چیه؟؟؟منم هول شده بودم ورفتم که مجله روازش بگیرم ولینمیداد کلی باهاشور رفتم که مجله روبه زور ازش بگیرمولی نشد و حسابیمقاومت کرد اخرش همگفت:اگر نذاریببینم میرم بهبابا میگم حرصمدراومده بود که ایننیم وجبی داره منوتهدید میکنه ولیچاره ای نداشتم جزاینکه قبولکنمبهشگفتم:ببینهمینایی که میبینی دارن کارایبد بد میکننیهو دیدم اونم خیرهشده به یکی دوتااز اون عکسایی کهآب به کوس من آوردهبودن و داشتمیگفت: کاربد؟؟؟؟؟دیدم که کیرش دارهبزرگ و بزرگ ترمیشه از تعجبداشتم شاخدرمیاوردم که چطوربچه به این سنمیتونه همچینکیر گنده ایداشته باشه؟؟دستم ناخودآگاهرفت طرف کوسم وشروع کردم بهمالوندن خودمگفت:چیکار داریمیکنی؟؟؟بخودم اومدم ودستمو کشیم کنارو گفتم:تو چراشومبولت انقدرگنده شده؟؟؟گفت:نمیدونم.گفتم:شاید یهچیزیشه بذارببینم و مهلتشندادم و شلوار وشرتشو کشیدمپایین اولش یهکمی زور زد کهجلومو بگیره ولینتونست عجبکیرررررررر باحالیاین داداشمون داشتو ما نمیدونستیمدبی مو و لاغر ولیدرازبهش گفتم:یادتهیه بار ازم پرسیدهبودی بچه چطوریبه دنیا میاد؟؟؟آرهادامه دادم ببین مرداباید شومبولشونوبکنن تو سوراخخانوما تا بچهدرست بشه.تعجبکرده بود بیچارهخیلی ساده تر ازاین حرفا بود کهتو کوچه و خیابوناین چیزا رو یادگرفته باشهبهشگفتم:ببین مثلاین آقاهه کهدودولشو کرده توسوراخ این خانومه وشروع کردم باکیرش ور رفتنحس کردم قلقلکشداره میاد اونمگفت:میذاری منمدودلمو بذارم توسوراخت؟؟؟گفتم:نه ولی یهکاری میکنم کهکلی کیف کنیچه کاری؟؟؟برو رو تختمبخواب رفت وخوابید منم لختشکردم و خودمم نیمهلخت رفتم کنارشو شروع کردم باکیرش ور رفتن وآروم آروم شروع کردمبه خوردنش براشخیلی جالب به نظرمیومد توهمین حالدیدم که دستش دارهمیره طرف شرتم واونو میخواد بکشهپایین بلند شدم وخودم شرتموکشیدم پایینخیره خیره داشت بهکوسم نگاه میکردمعلوم بود حسابیحشریه بهم گفتچرا انقدر مو داره؟؟؟؟ببینم سوراختکجاست؟؟؟ آروم چاککوسمو باز کردم وسوراخمو بهش نشوندادم خیلی براشجالب تر از اونچیزی بود که فکرمیکردم بعدش همگفتم خانوما بایدتا قبل ازازدواجشون صبرکنن و نذارن هیچمردی به سوراخشوندست بزنهگفت:به جاهایدیگه شون چی؟؟؟گفتم اشکالینداره خندم گرفتهبود رفتم کنارشدراز کشیدم و یهدستمو گذاشتم روکوسم و شروع کردمبه ور رفتن باکوسم و چوچوله ام ویه دستم هم رو کیربرادرم بود و داشتمباهاش ور میرفتمکیرش همینطور هیبزرگ میشد و منبیشتر حشری شدهبودم کاش اینمشکل بکارتنبود اگر مشکلپرده رو نداشتمهمین الان کیربرادرم تو کوسمبود و من داشتمحالمیکردم داشتمیواش یواش از فکرکردن به این مسالهدیوونه میشدمداشتم میومدم.آهااااا وارضا شده بودمو آرومداشتم با کیربرادرم ور میرفتمازم پرسید:چیشد؟؟؟گفتم:داشتمکیف میکردمگفت:ولی منخیلی کیفنکردم؟ فقطقلقلکم اومدمیخواستمبلندشم و براشساک بزنم ولیدیدم یهو لحن صداشعوض شد وگفت:رفیق نیمهراهی آبجی؟؟؟ تااومدم به خودم بیامدیدم اومده روم وکیرشو گرفته تودستشو برده سمتکوسم اومدم به خودمبیام که دردشدیدی بهم اجازهتکون خوردن نداددیدم برادرم کیرشوکرده تو کوسم وداره منومیکنه.باورمنمیشد انقدر راحت وساده منو گذاشتهباشه سرکارحسابی داشت منومیکرد و منم خیسیخون رو لای پاهام حسمیکردم و از درد وسوزش داشت گریهام میگفت:اونمنامردی نکرد و بعداز چند دقیقه کردنو کردن و کردنوقتی حسابیحالشو کرد کیرشواز تو کوسم درآورد وگرفت روپستونام و هرچیآب تو کیرش بودخالی کرد روسینهام.این کارش خیلیبهم حال داد.دردکوسم کمتر شدهبود و تو یه گیجیو منگی عجیبیبودم که ناشی ازپاره شدن پردهءبکارتم و گولخوردنم به اینشکل و حس کردنکیر دراز برادرم توکوسم و حس کردنگرمی آب کیرش روسینه هامبود.
مامان و ناظم مدرسهمدرسهمدرسه نرفتموقتی پام وگذاشتم تو مدرسهدیدم که ناظممونکه خیلی آدم گهیبود تا من و دید اومدو گفت: -تو دیروزکجا بودی؟ منم کهبه تته پتهافتاده بودمگفتم: مریضبودیم آقا.اونمگفت: فردا بهپدرت میگی کهبیاد مدرسه.گفتم: آقا من بامادرم زندگیمیکنم. با بیحوصلگی گفت:نمیدونم.یکیباید بیادغیبتت و موجهکنه خلاصه. بعدشهم مهیار و دیدم وجریان و براشتعریف کردم وگفت که یارو رومیشناسه و اینکهاون مرده یکی ازهمکارای باباشه کههر چند وقت یه ابرمامانش و میکنه.شب که مامان اومدخونه جریان روگفتم و اونم قبولکرد که بیادمدرسه.اینجوریبهش گفتم کهبرای فرداش همعذری بیاره که مندیگه نرم و خونهخالی رو ردیف کنمواسه مهسا که اونموقع دوست دخترمبود و با این که دوسه سال ازم بزرگتر بود خوب کسمیداد. خلاصه روزبعد رو مدرسهنرفتم و خونهموندم ولی مهسا همنیومدو خیلی دمغشدم.بابای کسکشش خونه بود ونمیتونست از خونهبیاد بیرون. مامانهم که رفته بودمدرسه و من موندم ودودولم! خلاصه!نزدیکیای ظهر بودکه مامانبرگشت.گفتم:چیشد؟ گفت:هیچی.این ناظمتونانقدرا هم که فکرمیکردم بد نبودگفتم:چطورحلشکردی؟ گفت: آرهبابا.هه تو هر چقدردلت میخاد حالامدرسه نرو گفتم:چطور؟چی شد مگه؟مامان هم انگشتشوکرد تو دهنشو ادایساک زدن برام درآورد!باورم نمیشدکه مامان تونستهباشه ناظم اخمویحزب اللهی مدرسه مارو هم اغوا کردهباشه.بهش گفتم:تعریف کن.یالا.همهشو بگوووووو ماماننشست و گفت:رفتم تو دفتر وسراغ این مرتیکهناظمتون روگرفتم.وقتی اومدتازه زنگتون خوردهبود و همه سر کلاسبودند.من و ناظمتون هم تنها شدهبودیم و من داشتممیگفتم که تومریض بودی ونیمودی مدرسه.خیلی بی پدر آدملجبازی بود.ولیباالخره نرمشکردم.بعدشم لایروسریم و باز کردمو حالت گرما زدگیگرفتم به خودم وشروع کردم خودم وباد زدن که مثلاًگرمه.اینجوری تا روپستونام معلومشده بود و قیافهحشر زدهء اینبدبخت هم معلومبود که اون چیزی روکه نباید میدیدهدیده منم همینومیخاستم. بعدشمبلند شدم رفتمکنارش نشستم وشروع کردم صحبتکردن و چس نالهکردن که آره اینپسر من پدر بالاسش نیست و منمکه تنهام واینا روکه گفتم دیدم یهجورایی منظورم وفهمید.اما جرئتنمیکرد کاریبکنه.منم دستم وگذاشتم رو پاش وگفتم: شما این یهبارم ببخشیدشمن قول میدم که ازخجالتتون در بیام.یارو یه کم جا خورد وچشاش گرد شد. منمهمون موقع دستموبردم طرف کیرش وشروع کردم آرومنوازش کردن.اینجابود که فهمیدم کهطرف نرم نرم شدهچون گفت: آقاپسرتون هر چقدرمیخاد نیاد مدرسهولی به جاش شمابیاین! منم سرم وتکون دادم.خودممحشری شده بودم ویه جوراییمیخاستم ببینمکیر این ناظممدرسه چطوریه.بهشگفتم: اینجاجایامنی نیست که یهچند دقیقه خصوصیصحبت کنیم؟اونم عین برق ازجاش پرید و گفت:چراچرا.وی یه کمیزشته.آخه؟؟میدونین؟؟؟بایدبریم تودستشویی دبیرا.پا شدم و گفتم:ایرادی نداره.منکیرت و میخام.جاشبرام مهم نیست.کلمه کیر و کهگفتم عین دیوونهها شده بود و سریعرفت سمت درتوالت که وقتیرفتم تو دیدمهمچینم جای بد وزشتی نیست.همهشون توالت ایرانیبودند و فقطیکیشون توالافرنگیداشت.رفتیم اونتو.تا رفتیم توامونش ندادم وشلوارشو کشیدمپایین و کیرش وگرفتم تودستم.پر از مو بودولی خوشگل هم بود.یه کمی باهاش وررفتم و گذاشتمشتو دهنم.آهی کشیداز سر خوشی.معلومبود تا حالا کسیبراش ساک نزده.منمشروع کردم به ساکزدن و همزمان باتخماش هم بازی میکردم.اونم به موهامدست میکشید.بعدش بلندشدم و مانتوموخاستم در بیارم کهجلوم و گرفت و منو چسبوند به دیوارو شروع کرد از گردنتا پستونام وخوردن.وای!عجب حالیمیداد.بهش نمیومدانقدر اهل حالباشه.همینجور کهمیخورد دگمه هایمینتوم رو همبازکرد و دستشوکرد توشلوارم.زیپ شلوارنزدیک بود پارهبشه.خلاصه کمکشکردم و دکمه رو بازکردم و زیپ و دادمپایین.دستش و ازرو شرت گذاشت روکسم.داشتممیمردم.شروع کرد ازروی شرت با کسمور رفتن و منهمینجور داشتم حالبعدش شلوار و شرتو داد پایین ودستش و لای پام روباز کرد.کیرش وآورد جلو و گذاشت دمکسم و شروع کردبازیکردن.میخاستم جیبزنم ولینمیتونستم.گفتم:بکنتوششششششبکننننن توکووووووسمممممردمممممم.گفت:الان.میخوامبکنمتتتتتتاینو گفت و آرومآروم واسه اسن کهجیغ من در نیادکیرش و کرد توکووووووسم و منانگار تو بهشتبودم.فشارش کهمیمداد تا تهمیرفت و وقتی کهمیدادش عقب انگارداشت از کوووووسممیزد بیرون.تا تهمیاورد بیرون و تاته میکردتوشششششششاوووووووووف.منمایستاده بودم وبغلش کردهبودم.انقدر کرد من وکه داشتم جرمیخوردم.بعدش همگفت: دارم میام.دارممیام. منم سریع چهارزانو نشستم جلوشوکیرش و گرفتمتو دستم و شروعکردم براش جلق زدنو همینجوری کهبراش جلق میزدمزبونمم میزدم بهسر کیرش.تا اینکه آبش اومد وریخت روصورتم.ولی واسهاینکه لباسم آبکیری نشه کیرشوگذاشتم تو دهنم وتا ته آبش وخوردم.وای که چقدر ازآب کیر خوردن خوشممیاد! من با شنیدناین حرفای مامانحسابی راست کردهبودم و گفتم: -ببینم بعدشکسی ندیدتون؟ -نه.فقط از دردستشویی کهخاستم بیامبیرون مهیار و دیدمکه با این دربونمدرسه تون داشتحرف میزد.همین.گفتم: -مهیار که ازخودمونه.ولی دربونهنکنه دیده باشه وفهمیده باشه جریانرو؟ گفت: نه.اونمیه جوری درستشمیکنمیم.فهمیدممنظورش چیه.خنده امگرفته بود وقتیمش غلام و با ماماندر حال سکس تصورکردم.گفتم: بابااین پیرمرد نا ندارهراه بره مامانمگفت: اتفاقانه.اشتباه میکنی.دیدم کهحسابی تا من ودیده بود آب از لب ولوچه اش آویزون شدهبود و دستش وبردهبود طرفکیرش. مردم ازخنده.گفتم: وقتیکه میخواد بکندتمن و هم خبر کن کهمیخوام ببینم.گفت: باشه.تو اوندستشوییه هم کهیه پنجره داره کهمن نمیدونم بهکجاست.سعی کنجاش و پیدا کنیوبیای ببینیگفتم: آره.کوسدادن تو رو نباید ازدست داد.کوس توبه آدم زندگیمی
مامان و ناظم مدرسهمدرسهمدرسه نرفتموقتی پام وگذاشتم تو مدرسهدیدم که ناظممونکه خیلی آدم گهیبود تا من و دید اومدو گفت: -تو دیروزکجا بودی؟ منم کهبه تته پتهافتاده بودمگفتم: مریضبودیم آقا.اونمگفت: فردا بهپدرت میگی کهبیاد مدرسه.گفتم: آقا من بامادرم زندگیمیکنم. با بیحوصلگی گفت:نمیدونم.یکیباید بیادغیبتت و موجهکنه خلاصه. بعدشهم مهیار و دیدم وجریان و براشتعریف کردم وگفت که یارو رومیشناسه و اینکهاون مرده یکی ازهمکارای باباشه کههر چند وقت یه ابرمامانش و میکنه.شب که مامان اومدخونه جریان روگفتم و اونم قبولکرد که بیادمدرسه.اینجوریبهش گفتم کهبرای فرداش همعذری بیاره که مندیگه نرم و خونهخالی رو ردیف کنمواسه مهسا که اونموقع دوست دخترمبود و با این که دوسه سال ازم بزرگتر بود خوب کسمیداد. خلاصه روزبعد رو مدرسهنرفتم و خونهموندم ولی مهسا همنیومدو خیلی دمغشدم.بابای کسکشش خونه بود ونمیتونست از خونهبیاد بیرون. مامانهم که رفته بودمدرسه و من موندم ودودولم! خلاصه!نزدیکیای ظهر بودکه مامانبرگشت.گفتم:چیشد؟ گفت:هیچی.این ناظمتونانقدرا هم که فکرمیکردم بد نبودگفتم:چطورحلشکردی؟ گفت: آرهبابا.هه تو هر چقدردلت میخاد حالامدرسه نرو گفتم:چطور؟چی شد مگه؟مامان هم انگشتشوکرد تو دهنشو ادایساک زدن برام درآورد!باورم نمیشدکه مامان تونستهباشه ناظم اخمویحزب اللهی مدرسه مارو هم اغوا کردهباشه.بهش گفتم:تعریف کن.یالا.همهشو بگوووووو ماماننشست و گفت:رفتم تو دفتر وسراغ این مرتیکهناظمتون روگرفتم.وقتی اومدتازه زنگتون خوردهبود و همه سر کلاسبودند.من و ناظمتون هم تنها شدهبودیم و من داشتممیگفتم که تومریض بودی ونیمودی مدرسه.خیلی بی پدر آدملجبازی بود.ولیباالخره نرمشکردم.بعدشم لایروسریم و باز کردمو حالت گرما زدگیگرفتم به خودم وشروع کردم خودم وباد زدن که مثلاًگرمه.اینجوری تا روپستونام معلومشده بود و قیافهحشر زدهء اینبدبخت هم معلومبود که اون چیزی روکه نباید میدیدهدیده منم همینومیخاستم. بعدشمبلند شدم رفتمکنارش نشستم وشروع کردم صحبتکردن و چس نالهکردن که آره اینپسر من پدر بالاسش نیست و منمکه تنهام واینا روکه گفتم دیدم یهجورایی منظورم وفهمید.اما جرئتنمیکرد کاریبکنه.منم دستم وگذاشتم رو پاش وگفتم: شما این یهبارم ببخشیدشمن قول میدم که ازخجالتتون در بیام.یارو یه کم جا خورد وچشاش گرد شد. منمهمون موقع دستموبردم طرف کیرش وشروع کردم آرومنوازش کردن.اینجابود که فهمیدم کهطرف نرم نرم شدهچون گفت: آقاپسرتون هر چقدرمیخاد نیاد مدرسهولی به جاش شمابیاین! منم سرم وتکون دادم.خودممحشری شده بودم ویه جوراییمیخاستم ببینمکیر این ناظممدرسه چطوریه.بهشگفتم: اینجاجایامنی نیست که یهچند دقیقه خصوصیصحبت کنیم؟اونم عین برق ازجاش پرید و گفت:چراچرا.وی یه کمیزشته.آخه؟؟میدونین؟؟؟بایدبریم تودستشویی دبیرا.پا شدم و گفتم:ایرادی نداره.منکیرت و میخام.جاشبرام مهم نیست.کلمه کیر و کهگفتم عین دیوونهها شده بود و سریعرفت سمت درتوالت که وقتیرفتم تو دیدمهمچینم جای بد وزشتی نیست.همهشون توالت ایرانیبودند و فقطیکیشون توالافرنگیداشت.رفتیم اونتو.تا رفتیم توامونش ندادم وشلوارشو کشیدمپایین و کیرش وگرفتم تودستم.پر از مو بودولی خوشگل هم بود.یه کمی باهاش وررفتم و گذاشتمشتو دهنم.آهی کشیداز سر خوشی.معلومبود تا حالا کسیبراش ساک نزده.منمشروع کردم به ساکزدن و همزمان باتخماش هم بازی میکردم.اونم به موهامدست میکشید.بعدش بلندشدم و مانتوموخاستم در بیارم کهجلوم و گرفت و منو چسبوند به دیوارو شروع کرد از گردنتا پستونام وخوردن.وای!عجب حالیمیداد.بهش نمیومدانقدر اهل حالباشه.همینجور کهمیخورد دگمه هایمینتوم رو همبازکرد و دستشوکرد توشلوارم.زیپ شلوارنزدیک بود پارهبشه.خلاصه کمکشکردم و دکمه رو بازکردم و زیپ و دادمپایین.دستش و ازرو شرت گذاشت روکسم.داشتممیمردم.شروع کرد ازروی شرت با کسمور رفتن و منهمینجور داشتم حالبعدش شلوار و شرتو داد پایین ودستش و لای پام روباز کرد.کیرش وآورد جلو و گذاشت دمکسم و شروع کردبازیکردن.میخاستم جیبزنم ولینمیتونستم.گفتم:بکنتوششششششبکننننن توکووووووسمممممردمممممم.گفت:الان.میخوامبکنمتتتتتتاینو گفت و آرومآروم واسه اسن کهجیغ من در نیادکیرش و کرد توکووووووسم و منانگار تو بهشتبودم.فشارش کهمیمداد تا تهمیرفت و وقتی کهمیدادش عقب انگارداشت از کوووووسممیزد بیرون.تا تهمیاورد بیرون و تاته میکردتوشششششششاوووووووووف.منمایستاده بودم وبغلش کردهبودم.انقدر کرد من وکه داشتم جرمیخوردم.بعدش همگفت: دارم میام.دارممیام. منم سریع چهارزانو نشستم جلوشوکیرش و گرفتمتو دستم و شروعکردم براش جلق زدنو همینجوری کهبراش جلق میزدمزبونمم میزدم بهسر کیرش.تا اینکه آبش اومد وریخت روصورتم.ولی واسهاینکه لباسم آبکیری نشه کیرشوگذاشتم تو دهنم وتا ته آبش وخوردم.وای که چقدر ازآب کیر خوردن خوشممیاد! من با شنیدناین حرفای مامانحسابی راست کردهبودم و گفتم: -ببینم بعدشکسی ندیدتون؟ -نه.فقط از دردستشویی کهخاستم بیامبیرون مهیار و دیدمکه با این دربونمدرسه تون داشتحرف میزد.همین.گفتم: -مهیار که ازخودمونه.ولی دربونهنکنه دیده باشه وفهمیده باشه جریانرو؟ گفت: نه.اونمیه جوری درستشمیکنمیم.فهمیدممنظورش چیه.خنده امگرفته بود وقتیمش غلام و با ماماندر حال سکس تصورکردم.گفتم: بابااین پیرمرد نا ندارهراه بره مامانمگفت: اتفاقانه.اشتباه میکنی.دیدم کهحسابی تا من ودیده بود آب از لب ولوچه اش آویزون شدهبود و دستش وبردهبود طرفکیرش. مردم ازخنده.گفتم: وقتیکه میخواد بکندتمن و هم خبر کن کهمیخوام ببینم.گفت: باشه.تو اوندستشوییه هم کهیه پنجره داره کهمن نمیدونم بهکجاست.سعی کنجاش و پیدا کنیوبیای ببینیگفتم: آره.کوسدادن تو رو نباید ازدست داد.کوس توبه آدم زندگیمی
مامان و ناظم مدرسهمدرسهمدرسه نرفتموقتی پام وگذاشتم تو مدرسهدیدم که ناظممونکه خیلی آدم گهیبود تا من و دید اومدو گفت: -تو دیروزکجا بودی؟ منم کهبه تته پتهافتاده بودمگفتم: مریضبودیم آقا.اونمگفت: فردا بهپدرت میگی کهبیاد مدرسه.گفتم: آقا من بامادرم زندگیمیکنم. با بیحوصلگی گفت:نمیدونم.یکیباید بیادغیبتت و موجهکنه خلاصه. بعدشهم مهیار و دیدم وجریان و براشتعریف کردم وگفت که یارو رومیشناسه و اینکهاون مرده یکی ازهمکارای باباشه کههر چند وقت یه ابرمامانش و میکنه.شب که مامان اومدخونه جریان روگفتم و اونم قبولکرد که بیادمدرسه.اینجوریبهش گفتم کهبرای فرداش همعذری بیاره که مندیگه نرم و خونهخالی رو ردیف کنمواسه مهسا که اونموقع دوست دخترمبود و با این که دوسه سال ازم بزرگتر بود خوب کسمیداد. خلاصه روزبعد رو مدرسهنرفتم و خونهموندم ولی مهسا همنیومدو خیلی دمغشدم.بابای کسکشش خونه بود ونمیتونست از خونهبیاد بیرون. مامانهم که رفته بودمدرسه و من موندم ودودولم! خلاصه!نزدیکیای ظهر بودکه مامانبرگشت.گفتم:چیشد؟ گفت:هیچی.این ناظمتونانقدرا هم که فکرمیکردم بد نبودگفتم:چطورحلشکردی؟ گفت: آرهبابا.هه تو هر چقدردلت میخاد حالامدرسه نرو گفتم:چطور؟چی شد مگه؟مامان هم انگشتشوکرد تو دهنشو ادایساک زدن برام درآورد!باورم نمیشدکه مامان تونستهباشه ناظم اخمویحزب اللهی مدرسه مارو هم اغوا کردهباشه.بهش گفتم:تعریف کن.یالا.همهشو بگوووووو ماماننشست و گفت:رفتم تو دفتر وسراغ این مرتیکهناظمتون روگرفتم.وقتی اومدتازه زنگتون خوردهبود و همه سر کلاسبودند.من و ناظمتون هم تنها شدهبودیم و من داشتممیگفتم که تومریض بودی ونیمودی مدرسه.خیلی بی پدر آدملجبازی بود.ولیباالخره نرمشکردم.بعدشم لایروسریم و باز کردمو حالت گرما زدگیگرفتم به خودم وشروع کردم خودم وباد زدن که مثلاًگرمه.اینجوری تا روپستونام معلومشده بود و قیافهحشر زدهء اینبدبخت هم معلومبود که اون چیزی روکه نباید میدیدهدیده منم همینومیخاستم. بعدشمبلند شدم رفتمکنارش نشستم وشروع کردم صحبتکردن و چس نالهکردن که آره اینپسر من پدر بالاسش نیست و منمکه تنهام واینا روکه گفتم دیدم یهجورایی منظورم وفهمید.اما جرئتنمیکرد کاریبکنه.منم دستم وگذاشتم رو پاش وگفتم: شما این یهبارم ببخشیدشمن قول میدم که ازخجالتتون در بیام.یارو یه کم جا خورد وچشاش گرد شد. منمهمون موقع دستموبردم طرف کیرش وشروع کردم آرومنوازش کردن.اینجابود که فهمیدم کهطرف نرم نرم شدهچون گفت: آقاپسرتون هر چقدرمیخاد نیاد مدرسهولی به جاش شمابیاین! منم سرم وتکون دادم.خودممحشری شده بودم ویه جوراییمیخاستم ببینمکیر این ناظممدرسه چطوریه.بهشگفتم: اینجاجایامنی نیست که یهچند دقیقه خصوصیصحبت کنیم؟اونم عین برق ازجاش پرید و گفت:چراچرا.وی یه کمیزشته.آخه؟؟میدونین؟؟؟بایدبریم تودستشویی دبیرا.پا شدم و گفتم:ایرادی نداره.منکیرت و میخام.جاشبرام مهم نیست.کلمه کیر و کهگفتم عین دیوونهها شده بود و سریعرفت سمت درتوالت که وقتیرفتم تو دیدمهمچینم جای بد وزشتی نیست.همهشون توالت ایرانیبودند و فقطیکیشون توالافرنگیداشت.رفتیم اونتو.تا رفتیم توامونش ندادم وشلوارشو کشیدمپایین و کیرش وگرفتم تودستم.پر از مو بودولی خوشگل هم بود.یه کمی باهاش وررفتم و گذاشتمشتو دهنم.آهی کشیداز سر خوشی.معلومبود تا حالا کسیبراش ساک نزده.منمشروع کردم به ساکزدن و همزمان باتخماش هم بازی میکردم.اونم به موهامدست میکشید.بعدش بلندشدم و مانتوموخاستم در بیارم کهجلوم و گرفت و منو چسبوند به دیوارو شروع کرد از گردنتا پستونام وخوردن.وای!عجب حالیمیداد.بهش نمیومدانقدر اهل حالباشه.همینجور کهمیخورد دگمه هایمینتوم رو همبازکرد و دستشوکرد توشلوارم.زیپ شلوارنزدیک بود پارهبشه.خلاصه کمکشکردم و دکمه رو بازکردم و زیپ و دادمپایین.دستش و ازرو شرت گذاشت روکسم.داشتممیمردم.شروع کرد ازروی شرت با کسمور رفتن و منهمینجور داشتم حالبعدش شلوار و شرتو داد پایین ودستش و لای پام روباز کرد.کیرش وآورد جلو و گذاشت دمکسم و شروع کردبازیکردن.میخاستم جیبزنم ولینمیتونستم.گفتم:بکنتوششششششبکننننن توکووووووسمممممردمممممم.گفت:الان.میخوامبکنمتتتتتتاینو گفت و آرومآروم واسه اسن کهجیغ من در نیادکیرش و کرد توکووووووسم و منانگار تو بهشتبودم.فشارش کهمیمداد تا تهمیرفت و وقتی کهمیدادش عقب انگارداشت از کوووووسممیزد بیرون.تا تهمیاورد بیرون و تاته میکردتوشششششششاوووووووووف.منمایستاده بودم وبغلش کردهبودم.انقدر کرد من وکه داشتم جرمیخوردم.بعدش همگفت: دارم میام.دارممیام. منم سریع چهارزانو نشستم جلوشوکیرش و گرفتمتو دستم و شروعکردم براش جلق زدنو همینجوری کهبراش جلق میزدمزبونمم میزدم بهسر کیرش.تا اینکه آبش اومد وریخت روصورتم.ولی واسهاینکه لباسم آبکیری نشه کیرشوگذاشتم تو دهنم وتا ته آبش وخوردم.وای که چقدر ازآب کیر خوردن خوشممیاد! من با شنیدناین حرفای مامانحسابی راست کردهبودم و گفتم: -ببینم بعدشکسی ندیدتون؟ -نه.فقط از دردستشویی کهخاستم بیامبیرون مهیار و دیدمکه با این دربونمدرسه تون داشتحرف میزد.همین.گفتم: -مهیار که ازخودمونه.ولی دربونهنکنه دیده باشه وفهمیده باشه جریانرو؟ گفت: نه.اونمیه جوری درستشمیکنمیم.فهمیدممنظورش چیه.خنده امگرفته بود وقتیمش غلام و با ماماندر حال سکس تصورکردم.گفتم: بابااین پیرمرد نا ندارهراه بره مامانمگفت: اتفاقانه.اشتباه میکنی.دیدم کهحسابی تا من ودیده بود آب از لب ولوچه اش آویزون شدهبود و دستش وبردهبود طرفکیرش. مردم ازخنده.گفتم: وقتیکه میخواد بکندتمن و هم خبر کن کهمیخوام ببینم.گفت: باشه.تو اوندستشوییه هم کهیه پنجره داره کهمن نمیدونم بهکجاست.سعی کنجاش و پیدا کنیوبیای ببینیگفتم: آره.کوسدادن تو رو نباید ازدست داد.کوس توبه آدم زندگیمی
از سکس های توپ من سکس سرپائی با رفیق دختر خالم بود ! جائی مهمون بودیم ! اونم واسهتجدید آرایش رفت تو یه اتاق یه برمودا تنگ یه وجب زیر زانو با تاپ صورتی چسب ! وای درو باز کردم رفتم تو دولا شده بود خته لب میکشید منم چسبیدم به کونه نازش که گفت : نکن اه زشت !اون 19 من 21 ! خلاصه هی مالیدم اونم کس شر میگفت من گوش نمیدادم ! گقت چرا اینطوری میکنی ؟ گفتم وقتی میرقصیدی روانیم کردی ! آخه خیلی عشوه میومد ! دست مینداخت لایه موهاش پریشون میکرد کونشو میچرخوند ! چشماشو خمار میکرد ! وقتیم میشست پاشو مینداخت رو پاش وای اون رونش میزد بیرون ! آدم دلش میخواست اون دمپای رو فرشی نازشو در بیاره و اون مچه پایه نازشو با پابتدشو بوخوره ! آ ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه! خلاصه یه لبخند معنی دار زد منم سینشو چنگ زدم لب تو لب شدیم ! خیلی حال داد ! آدم وقتی بترسه کسی بیاد هول هول یکیو بکونه وای ی ی ی خیلی مزه داره ! امتحان کنید ! بعد شلوارشو کشیدم پاینکرمو گذاشتم جلو کسش گفت واییییی نهههههههه ولی زر میزد وقتی از کون کردم میگفت با نازو عشوه که پارم کن منم از پشت سر پائی هل هل کردم تو کسش جیغ زد ! حالا خوبه همه جیغ میزدن میرقصیدن صدا گم شد ! بعد 15 دقیقه خانوم آبش اومد لرزید منم بعدش ابم اومد گفت زود باش همونجا خالی کن در شد شک کردن خالی کن دیگهههههههه ! منم خالی کردم ! وای قلب هر دومون 10000 تا میزد ! شلوارشو کشید بالا تاپشو داد پاین امد بره لب داد گفت بینه خودمون !واییییییییی خیلی سکس سرپائی و با عجله و ترس و دل واپسی حال میده ! تجربه کردی عزیزز ؟؟؟؟
اشکان و زنش و داداشی<< من يک پسر متاهل هستم و چند ماهی است که ازدواج کردم؛ اسم زنم ميناست و ۲۰ ساله است؛ زنی خوش هيکل و خوش سيما و از نظر اخلاقی با اعتقاد هر چند مانتويی است ولی تعصب اخلاقی خاصی دارد. بگذريم. با اين وجود يه روز اتفاقی غير قابل پيشبينی افتاد. من يه داداش دارم که ۱۴ سالشه و تا حدی هم خوش منظر. داداشم اسمش اشکمهر هست. يه روز جمعه داداشم رو واسه ناهار دعوت کرم خونمون. مينا ناهارو آماده کرد و با هم سر سفره نشستيم و ناهاره رو خورديم. بعد از ناهار خواستيم بخوابيم؛ داداشم که خوابش نميومد رفت پای تلويزيون و مشغول تماشای اون شد. خلاصه من و زنم که رفتيم تو اتاق چرتکی بزنيم. تو رختخواب شروع کردم به ور رفتن با زنم؛ تا اينکه جفتمون تحريک شديم و من رفتم سراغ پستونش و شروع کردم به مکيدنش. بعد از مکيدن پستونش،شورتشو از پاش در آوردم و رفتم سراغ کسش و شروع کردم به ليسيدن کس سفيد و خوشگلش. خيلی مزه می داد، زبونمو تو کسش تا ميتونستم فرو میکردم و مينا هم بدجوری آخ و اوخ میکرد. احساس کردم صداش بيرون ميره، بهش گفتم کمی آرومتر ولی اون انقدر تحريک شده بود که حاليش نميشد؛ منم بيخيالش شدم. بعد از ليسيدن کسش کيرم گذاشتم تو دهن مينا و اونم واسم حسابی ساک ميزد. به کارش خيلی وارد بو چون با هم هر از چند گاهی فيلم سوپر تماشا میکنيم و برای همین تجربش زیاد شد.رخلاصه بعد از ساک زدن مينا کيرمو از دهنش در آوردم و به نرمی فرو کردم تو کسش. وای کسش خيلی داغ بود؛ تا ته کردم توش و آروم آروم بالا و پائين ميکردم، بعد سرعت رو بيشتر و بيشتر کردم؛ مينا ديگه طاقتش سر اومد و حسابی ناله ميکرد و ميگفت تا ته بکن،محکم بکن، بيشتر بکن و.... . در همين اثناء احساس کردم در اتاق تکون ميخوره. فهميدم داداشم پشت در داره تماشا ميکنه، منم در حين کردن آروم به زنم گفتم. زنم نگاهی به در کرد و بعد رو به من کرد و خنديد و به شوخی گفت بالاخره اونم دل داره ديگه و شروع کرد به خنديدن. داداشم بدون اينکه فهميده باشه ما ديديمش همچنان پشت در ايستاده بود. خلاصه بشوخی به زنم گفتم: ميخوای صداش کنم، زنم در کمال ناباوری گفت: بگو بياد تو. بهش گفتم: صداش ميکنما! گفت: بکن، گفتم: ميکنما، گفت: بکن، منم سر لج و لجبازی که شده اشکمهر يعنی دادشمو صدا کردم؛ داداشم ناخودآگاه در حاليکه از ترس و خجالت سرخ شده بود اومد تو. زنم با ديدن اشکمهر خندش گرفته بود. اشکمهر هم بدون مقدمه عذرخواهی کرد و گفت: ديدم سر و صداتون مياد اومدم ببينم چيه. گفتم بيخيال؛ بعد بهش گفتم: لخت شو. اشکمهر شوکه شده بود، باورش نميشد چنين درخواستی کنم. دوباره بهش گفتم لخت شو و اونم به سرعت لخت شد و شورتشو در آورد. وای چه دول سفيدی داشت. موهاش تازه در اومده بود و نرم و قهوهای رنگ بود. دولش حسابی شق شده بود؛ بگذريم در حاليکه من روی زنم مشغول بالا و پائين کردن بودم، به اشکمهر گفتم بيا جلو و اونم اومد جلو. دولشو در حاليکه مينا رو ميکردم گذاشتم توی دهنم و شروع کردم به مکيدن، وای چه حالی ميداد تا حالا دول پسرها رو ساک نزده بودم، واقعاً خيلی حال ميداد. همچنان مشغول ساک زدن بودم که ديدم آبش در اومد و منم آبشو خوردم و همچنان دولشو می مکيدم تا اينکه دو باره تحريک شد. بعدش به مینا گفتم که دول اشکمهر رو بخوره و اونم از خدا خواسته شروع کرد به ساک زدن دول دادشم... تا اینکه بازم آبش در اومد..../امنم بعد از کلی بالا و پائين کردن آبم در اومده بود و ريختم تو کس زنم تا حامله بشه. ولی زنم هموز ارضا نشده بود، برای همين به اشکمهر گفتم زنمو بکنه، اونم از خدا خواسته قبول کرد و رفت سراغ زنمو بعد از ليسيدن پستون و کسش، دولشو کرد تو کس مينا و بالا و پائين ميکرد، تا اينکه هر دور ارضاء شدند. بعد از اينکه آب اشکمهر در اومد اشکمهر آبشو ريخت تو دهن مينا. و من که دوباره حسابی تحريک شده بودم رفتم سراغ اشکمهر و از کون کردمش ولی اشکمهر حسابی از درد آخ و اوخ ميکرد تا اينکه آبم در اود و ريختم تو کون اشکمهر.ر.از اون موقع تا بحال بعضی مواقع من و زنم با داداشم سه نفری سکس داریم که هیچ با برادر زنم هم جور شدیم و چهارتایی سکس داریم. لازم به ذکر است که برادر زنم 15 سالشه.
تو خونه بودم که یهو تلفن زنگ خورد از اونجایی که همیشه من تو خونه تلفنو جواب میدم شیرجه رفتم رو گوشی.بیتا دوستم بود پشت خط گفت که مامانش اینا درن میرن مکه و اون و خواهرش روناک تو خونه تنها هستن پس ازم خواست که برم پیشش .منم که از تنهایی داشتم تو خونه کف میکردم از خدا خواسته رفتم . یه کمی ورق بازی کردیم شامی به بدن زدیم و کم کم ساعت شد 12 شب من که ازخستگی دیگه داشتم میمردم همونجا خوابم برد(اتاق بیتا )نمیدونم بعد از اینکه من خوابم برد چه اتفاقی ....نصف شب یهو از صدای آه و اوهی که از اتاق بغلی میومد از خواب پریدم حس فضولیم گل کرده بود و کرمام داشتن ول ولف میکردن خواستم سر از کارشون درارم به هوای آب خوردن رفتم آشپزخونه ولی یواش دیدم اونا متوجه من نیستن کرمام که بیشتر ول ول کردن خواستم برم ببینم چیکار میکنن رفم دم اتاق دیدم نور خیلی کمی از زیر در معلوم بود از سوراخ در نگاه کردم زاویه دیدم زیاد خوب نبودش چون نیمی از تختو میدیدم ولی از صدا هایی که میومد معلوم بود دارن باهم ور میرن چشامو که تنگو گشاد گردم دیدم که بیتا که خواهر کوچکتره با سوتین وایستاده و روناک که بزرگتره داره ازش لب میگیره از تعجب داشتم شاخ در میووردم ولی میخواستم ببینم.اولش گفتم اینا چه دیوونن مگه پسره الاف کمه ولی یه کم که فکر کردم دیدم شاید اینا کارشون درسته خلاصه اونا ادامه دادن و منم نگاه میکردم چون اونا اصلا متوجه من نبودن و هر دوتاشون تو یه دنیای دیگه بودن.کم کم لای درو باز کردم دیگه اونام کاملا همدیگرو به طرز وحشیانه ای لخت کرده بودن ولی هنوز لب تو لب بودن من تا حالا هیچ کدومشونو لخت ندیده بودم یعنی دقت به هیکل هاشون نکرده بودم ناگهان چشمم به سینه های تپل بیتا افتاد دختر عجب سینه هایی من که دخترم داشت آبم را میافتاد چه برسه به پسرا!پیش خودم فکر کردم دمشون گرم حق دارن که این نعمته الهی رو بین خودشون تقسیم میکننو به بقیه نمیدن همونطور که چشمم به سینه های بیتا خشک شده بود یه دفعه روناک از پشت توی تصویرم قرار گرفت تا حالا کون به این خوش تراشی تو عمرم به غیر از تو فیلما ندیده بودم دشتای بیتا رو کونه روناک بود و اونم به طرزه شهوت انگیزی داشت سینه های خواهرشو میخورد انگار میخواست تمامه کمبوده شیرشو جبران کنه کم کم کار به جاهای باریک کشیدو رفتن تو تخت اوه اوه چه خبرررررررررررر ! منم کم کم داشتم میزدم بالا تو همین گیرو داد یه دفعه روناک رفت وسط پای بیتا و شروع کرد به لیس زدن دیگه صدای بیتا تبدیل به جیغ های بلند همراه با اوفففففف اوف شده بود بعدم جاشون عوض شد منتها به نظر میومد که روناک از بیتا با تجربه تره چون هر چی باشه اون چند تا پیرن بیشتر پاره کرده بود یهو دیدم که روناک کم کم دستشو کرد تو کس بیتا اونم خیلی داشت بهش خوش میگذشت خیلی دوست داشتم که بهشون ملحق بشم.منتها میترسیدم چون حتی تا حالا تجربه سکس با یه پسرم نداشتم دیگه دو د ل شده بودم ولی تصمیم گرفتم که برم بخوابم اما آخه مگه میشد! زنگ زدم یواشکی به دوست پسرم ولی باور کنین وقتی یکی یه فیلم سوپره لایو میبینید دیگه دوست پسرو فراموش میکنید!نمیدونم چی شد که یهو خودمو وسط اتاقه اونا دیدم اونانم اولش ترسیدن فکر کردن که لو رفتن ولی نا خداگاه بهشون گفتم تنها تنها!اون لحظه اینا از دهن من بیرون میومد! نمیدونم چم شده بود روناک که الحق چشمای ردیفی داشت (مدل چشمه خماره انجلینا جولی) با یه عشوه ای که مخصوص خودش بود یه نگاه بهم کرد...میتونم بگم که خودم کم کم لخت شده بودم خلاصه اونا انگار که یه کیره کلفت دیده باشن ذوق کردنو اومدن طرفه من این تقریبا اولین تجربه من بود وقتی که یکیشون سینه هامو میخورد و یکی دیگشون با کسم بازی میکرد اصلا تو این دنیا نبودم دوست داشتم خودمو جر بدمو این دوتا هلو رو بکنم تو خودم!!!اونا شروع کردن از نوک پای من تا حتی زیر بغلمم لیس زدنو بوسیدن بعد تو یه فرصت مناسب روناک دست کرد زیره تختو یه چیزی که شبیه کیر بود در آورد و آروم به من نزدیک کرد یه کمی باهاش بازی بازی کرد و کرد تو کسم که یهو حس کردم کسم داغ شده آره همون موقع پردم پاره شد و خون اومد اما دیگه برام مهم نبود چون خیلی بهم خوش میگذشت!تو همین لحظه ها تو همون حس و حال قشنگ خوابم برد صبح از خواب پاشدمو دیدم یکی اینور و یکی اونورمه ولی بهم میگفتن که این کار اگه با یه پیرم قاتی بشه حالش بیشتره خلاصه بعد از چند روز که ما همش سکس داشتیم دوست پسرمم به این ماجرا قاتی شد حالا هر 4 تامون با هم زندگی میکنیم و تقریبا همیشه هر روز به تعدادمون اضافه میشه دوست داری امتحان کنی؟