اسم من امیره، من دو تا خواهر دارم به نامهای سارا و ساناز که سارا دو سال و ساناز چهار سال از من کوچیکتره و یه داداش به اسم بهزاد که پنج سال از من کوچیکتره. من اون موقع هیجده سالم بود و میخوام از رابطۀ سکسیم با خواهرای نازم بگم: ییه روز چون پدر و مادرمون و داداشم رفته بودند سفر من و خواهرام تو خونه تنها بودیم. دم غروبی من تو اتاقم داشتم پای کامم چت میکردم تا اینکه از چت کردن خسته شدم و خواستم برم دوش بگیرم تا یه کمی حال بیام. لباسامو ورداشتم رفتم تو حموم و به خواهرامم گفتم که میرم حموم، رفتم زیر دوش و شروع کردم به شستن سر و تنم. بعد از مدتی سارا و ساناز اومدن دم حموم و گفتن میخوای پشتتو کیسه بکشیم؟ بد جوری شوکه شدم چون ما یه خونوادۀ مذهبی هستیم و تا حالای بدن لخت همو ندیدیم واسه همین گفتم آخه... که نذاشتن ادامه بدم و گفتن بیخیال بابا اینام که نیستن ما هم که از خودمونیم،(یه چشمکی زدندو گفتند اوکی؟ منم یه چشمکی زدم بهشونو گفتم: اوگی جیگرای من. از این لحن صحبتم جفتشون حسابی حال کردن و بهشون که لباساشونم در بیارن تا خیس نشن. اونام نامردی نکردن و لختِ لخت شدن و فقط یه شورت پاشون بود ولی من هیچی پام نبود. اومدن تو، وقتی منو لخت مادرزاد دیدن هر دوشون با حیرت گفتن: واییی عجب دودولی داری تو، بعد اومدن دولمو گرفتن و شروع کردن به بازی کردن با دودولم. منم بهشون گفتم تا وقتی تنهاییم ما مال همدیگه ایم، اوگی؟ اونام گفتند: اوگی. بعدش شروع کردن به ادامۀ کارشون... بعد از کمی ور رفتن با دودولم سارا دودولمو گرفتو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به میک زدن، واییی خیلی باحال میک میزد انگار یه عمره اینکاره هست. ردر حین میک زدن سارا سانازجونم شورتشو در آورد ساناز با اینکه چهارده سال بیشتر نداشت ولی پستونای ردیفی داشت. سارا هم بالاخره از میک زدن دست کشید و دودولمو سپرد به ساناز جونم. سانازم شروع کرد به مکیدن دودولم ولی نه به خوبی سارا ولی بازم خوب بود. ربعد مکیدن دولم توسط جفتشون منم شروع کردم به لیسیدن کس و کون هردوشون. واییییی نمیدونین چه کس و کونی دارن این خواهرای من. در حین لیسیدن به شدت اه و ناله میکردن. زبونمو تو کسشون میچرخوندم و چچولشونو میکردم تو دهنم و میمکیدم، وای که چقدر خوشمزه هست این کسشون. جاتون حسابی خالی بود. بعد از کس خوری و کس لیسی خواهرامو بلند کردم و به نوبت از کون، جفتشونو کردم. البته قبلش با کرمو شامپو کونشونو چرب کردم. ولی خیلی حال داد. رتوی این چند روز تنهایی، سه نفری کلی حال کردیم و دول و کس و کون همدیگه رو خوردیمو کردیم. این کار ما وقتی تنها بودیم ادامه داشت و داره، حتی پای بهزادم اومد وسط و از اون موقع چهارتایی با هم سکس داریم و الان که دو – سه سالی از اون ماجرای شروع سکسمون میگذره، همچنان چهار نفری با هم سکس داریم و بلکه بیشتر از گذشته و با همدیگه تعهد کردیم که حتی اگر ازدواجم کردیم تو سکسمون تأثیر نداشته باشه و سکسمونو بعد از ازدواج هم ادامه بدیم
من محسن هستم و تو يه شركت خصوصي كه در زمينه صادرات و واردات فعاليت ميكنه كار ميكنم . تو اتاقي كه من كار ميكنم 3 نفر ديگه هم هستن . مرتضي و زنش كه اتفاقا همكارمونم هست اسمشم شهنازه و يكي ديگه از همكارام به نام سامان . خلاصه اينجوري براتون بگم كه من بيشتر با مرتضي و شهناز جور بودم چون با هم تو يه دانشگاه درس خونديم و حقيقتشو بخواين اين شهناز بود كه شوهرشو و منو تو اين شركت مشغول به كار كرد چون با مدير عامل شركت فاميل دور هستن . من و زنم يه مدت فقط با مرتضي و شهناز رفت و آمد خونوادگي داشتيم ولي زياد با سامان جور نبوديم آخه اون يه روحيه تخمي داشت وهميشه اخماش تو هم بود . فقط تو فكر كار و درآمد بيشتر بود . يه جورايي هم نسبت به من و مرتضي و زنش حسوديش ميشد . من يه زندگي خانوادگي معمولي داشتم يعني صبح مي رفتم سركار تا بعدازظهر . بعدشم ميرفتم خونه و به اتفاق الهام ( زنم ) ميرفتيم گشت و گذاري تو خيابونا ميكرديم و شام و هر دو سه روزي يه حال و حول و ... خلاصه زندگيمون مثل بقيه تقريبا تكراري بود. يه روز من و شهناز تنها تو اتاق بوديم مرتضي و سامان رفته بودن جلسه با مدير عامل شركت . اينم بايد بگم كه ميزكار من و شهناز روبري هم بود چون كاري نداشتم رفتم تو اينترنت تو سايتهاي سكسي چند لحظه بعد كيرم مثل سنگ سفت شده بود و داشتم از رو شلوار ميماليدمش خوبيش اين بود كه مانيتورم رو يه جوري گذاشته بودم كه شهناز منو نميديد همينجوري كه داشتم سايتها رو زير و رو ميكردم يهو متوجه شده شهناز از پشت ميزش پاشده و داره مياد طرف من . سريع سايتو بستم ولي كيرم كه مثل چوب سربالا شده بود واقعا تابلو بود . شهناز اومد كنار منو در حاليكه يه سري صورتحساب دستش بود شروع كرد با من صحبت كردن منم دستامو يه جوري گذاشته بودم كه كيرمو نميديد ولي واقعيتش خيلي تابلو بود . صحبتامون كه تموم شد شهناز رفت پشت ميزش نشست منم خيالم راحت شد . يادمه بعدازظهر آخراي وقت بود كه مرتضي اومد كنارم نشست و گفت خسته نباشي . گفتم امروز كه به اون صورت كاري نداشتم خسته نيستم . يهو مرتضي گفت چطور خسته نيستي امروز كلي تو اينترنت چرخيدي چيزاي جالب ديدي برا ما هم تعريف كن . برق سه فاز از كونم پريد گفتم نه بابا كي گفته ؟ مرتضي گفت سر ناهار شهناز به من گفت كه تو صبح كيرت شق كرده بوده و داشتي ميماليديش . از خجالت خيس عرق شدم و گفتم شرمنده ببخشيد دست خودم نبود . مرتضي گفت حالا چرا ناراحت ميشي من كه چيزي نگفتم . گفتم آخه من ديگه از شهناز خجالت ميكشم . مرتضي خنديد و گفت اين يه چيز عاديه خجالت نداره تازه شهناز گفت بهت بگم از اين به بعد خجالتو بذار كنار و راحت باش ناسلامتي ما الان 6-7 ساله كه با هميم و واقعا مثل خواهر برادر از همه چيز هم خبرداريم . من ديگه چيزي نگفتم . مرتضي گفت حالا چي نگاه ميكردي . گفتم همين سايتهاي معمولي رو . مرتضي گفت بذار چند تا سايت خوب بهت معرفي كنم . مرتضي نشست پشت سيستم و آدرس يه سايتو تايپ كرد . من تا اون موقع سايت ايراني نديده بودم پر بود از مطالب به زبان فارسي . مرتضي يه داستان آورد و گفت اين داستان خيلي قشنگه من هر چند وقت يه بار ميخونمش . گفتم چي هست گفت در مورد سكس ضربدريه . گفتم سكس ضربدري ديگه چه صيغه ايه . گفت سكس گروهيه كه مرد و زن شريكشونو با هم عوض ميكنند . گفتم خيلي كثافتكاريه . مرتضي در حاليكه ميخنديد گفت حالا تو بيا داستانشو بخون بعد قضاوت كن مرتضي از اتاق رفت بيرون شروع كردم به خوندن داستان هرچي بيشتر ميخوندم كيرم سفت تر ميشد . طبق عادتي كه داشتم از رو شلوار كيرمو ميماليدم كه يهو مرتضي و شهناز اومدن تو اتاق من همينطور كه داشتم كيرمو ميماليدم سرمو انداختم پائين . مرتضي گفت چطور بود ؟ هيچي نگفتم شهناز گفت خوب معلومه كه خيلي جالب بوده و اشاره به كير چوب شدم كرد . واقعا نميدونستم چيكار كنم . شهناز رفت پشت ميزش نشست . مرتضي اومد كنارم نشست و گفت چطور بود ؟ گفتم خيلي خوب بود ولي كاش ميشد اين صحنه ها واقعي بود. مرتضي گفت ايول ، حقيقتشو بخواي من و شهناز يه زن و شوهر حشري هستيم و از همون اول ازدواج با هم در اين مورد صحبت كرديم اما حقيقتش رو بخواي موقعيتش جور نبوده اگه واقعا دلت ميخواد همچين برنامه اي داشته باشيم بايد به هم قول بديم كه اين موضوع بين خودمون باشه و هيچكس از اين موضوع با خبر نشه . منم گفتم باشه ولي چجوري الهامو راضي كنم . مرتضي گفت بايد يه نقشه بچينيم كه نقص نداشته باشه . من كه اصلا باورم نميشد گفتم يعني تو و شهناز كاملا راضي هستين ؟ مرتضي گفت آره ولي به دليل اينكه تا حالا موقعيتش نبوده نتونستيم اجراش كنيم . خلاصه قرار و گذاشتيم براي فردا شب جمعه كه ما بايد ميرفتيم خونه مرتضي و شهناز . موقع خداحافظي برا اولين بار با شهنز دست دادم و بوسيدمش . شهناز گفت فردا شب منتظرتونيم . پنجشنبه شركت تعطيل بود و من تا شب از شق درد كلافه شده بودم ولي سعي ميكردم اين موضوع رو از زنم پنهان كنم چون اگه شك ميكرد اوضاع بيريخت ميشد .زن من الهام يه زن چادري و با حجاب كامل بود كه اصلا به اين جور مسائل فكر هم نميكرد چه برسه بخواد سكس ضربدري داشته باشه . منم از همين موضوع ناراحت بودم . خلاصه شب جمعه من و الهام رفتيم خونه مرتضي . من خيلي اضطراب داشتم . به مرتضي گفتم اوضاع چه جوريه ؟ اونم خنديد و گفت حالا ببينيم . شام و خورديم و دور هم نشسته بوديم و صحبت ميكرديم . طبق نقشه اي كه مرتضي طراحي كرده بود گفتم : الهام ديروقته يواش يواش آماده شو بريم . شهناز گفت كجا اين موقع شب ميتونين همينجا بخوابين خونه هم كه بزرگه هرجا خواستين بخوابين من يه نگاه انداختم به الهام الهامم گفت هرچي محسن بگه منم گفتم كي حالشو داره اين همه راه رانندگي كنه با اجازتون همينجا ميخوابيم . مرتضي گفت حالا كه امشب دور هميم بياين يك كم بيشتر بيدار باشيم منم گفتم كي حالا خوابش مياد . شهناز در حاليكه چماش خمار شده بود گفت من شرمنده خيلي خسته ام و خوابم مياد بايد برم بخوابم . مرتضي گفت پس وايستا تا بيام ماساژت بدم . الهام پرسيد شهناز اين قضيه ماساژ چيه ؟ شهناز گفت ما يه دستگاه خريديم كه باهاش ماساژ ميدن خيلي خوبه هر چند وقت يه بار شب قبل از خواب همديگه رو ماساژ ميديم اگه ميخاين طرز كارشو ميتونم بهتون نشون بدم . چهارتايي بلند شديم رفتيم تو اتاق خواب ، يه اتاق برزگ با دو تا تخت دو نفره !!! من و الهام نشستيم لبه تخت و مرتضي و شهناز نشستن رو اون تخت . مرتضي دستگاه ماساژ رو نشونمون داد و گفت با اين دستگاه خستگي يك روز كاري كاملا از بين ميره فقط يك مشكلي كه هست اين دستگاه از روي لباس خوب كار نميكنه و حتما بايد در تماس مستقيم با بدن باشه يعني كسي كه ميره زيرش حتما بايد لخت باشه . ميخواين طرز كارشو عملي بهتون نشون بدم . الهام يه نگاهي به من انداخت چيزي نگفت منم لبخندي زدم و به مرتضي گفتم از نظر شما اگه اشكال نداره ما دوست داريم طرز كارشو ببينيم . مرتضي به شهناز گفت بلند شو خودتو آماده كن . شهناز رفت تو حموم و وقتي اومد بيرون يه حوله پيچيده بود دور تنش . الهام كم و بيش اخماش رفت تو هم در گوشش گفتم ناراحت نباش بابا چيزي نيست ما چهارتا مثل خواهر و برادريم . شهناز اومد دمر خوبيد رو تخت . مرتضي گفت ببخشيد آقا محسن من با اجازتون بايد حوله رو در بيارم . من يه چشمك زدم به مرتضي . مرتضي هم نامردي نكرد و تمام حوله رو از تن شهناز درآورد . شهناز با يه شرت و كرست تور مشكي دمر رو تخت بود . مرتضي دستگاه رو روشن كرد و گذاشت پشت شهناز ولي من اصلا حواسم به طرز كار دستگاه نبود و داشتم لحظه شماري ميكردم واسه ادامه نقشه . شهنازم كه همينطور رله خوابيده بود و چشاشو بسته بود مرتضي گفت اين بند كرست مزاحمه و بايد بازش كنم و بدون معطلي بند كرستو باز كرد بعد همينطور دستگاه رو پشت شهناز حركت ميداد تا رسيد به باسن سفيد و خوشتراش شهناز . من پرسيدم مرتضي اين دستگاه براي كوچك كردن باسن خوبه ؟ مرتضي گفت آره ولي شخص نبايد هيچي تنش باشه . الهام گفت آقا مرتضي شورت شهناز كه توره حالا بايد حتما درش بيارين مثلا محرمي نامحرمي چيزي گفتن ... شهناز همانطور كه دمر خوابيده بود گفت الهام جون اون چيزي رو كه من دارم تو هم داري . اون چيزي كه محسن داره مرتضي هم داره پس چرا بايد از هم پنهونشون كنيم الهام با ناباوري گفت يعني تو الان خجالت نميكشي محسن داره تن و بدن لختتو ميبينه . شهناز گفت نه اگه راستشو بخوي كلي هم دارم حال ميكنم .برا اينكه بهت ثابت بشه من اصلا اهل خجالت نيستم اگه اجازه بدي دوست دارم شوهرت بياد شورت منو دربياره . الهام چيزي نگفت من بلند شدم برم شورت شهنازو دربيارم غافل از اينكه كيرم داره شلوارمو پاره ميكنه تا الهام ديد شلوارم بادكرده گفت به به ميبينم كه اين مهموني به آقا محسنم خيلي حال داده . رفتم پائين پاي شهناز و گره شورتشو باز كردم شهناز كونشو داد بالا تا شورتشو از پاش در بيارم واي چه كس سفيدي خيس خيس بود هيچ مويي هم نداشت از اين كسايي كه لب كوچيكاش زده بيرون صورتي خوشرنگ ديگه واقعا حشرم داشت ميزد بالا . همونطور نشسته بودم و داشتم لاي پاي شهناز و نگاه ميكردم كه الهام گفت خوب بسه پاشو بيا اينجا . در حاليكه كه كيرم تو شلوار داشت ميتركيد رفتم كنار الهام رو تخت نشستم . مرتضي كارشو ادامه داد بعد به شهناز گفت برگرد به پشت بخواب تا بتونم شكمتم ماساژ بدم . الهام پرسيد آقا مرتضي مگه اين دستگاه برا شكمم خوبه . مرتضي گفت بله چربياي شكم رو آب ميكنه اگه دوست دارين بياين از نزديك ببينين من و الهام بلند شديم و رفتيم لبه تخت نشستيم . مرتضي داشت شكم شهناز و ماساژ ميداد . عجب سينه هاي توپي داشت عين ليمو شيرين سفت و خوش دست نوك سينه هاي شهناز سيخ سيخ بود هر چند لحظه يه بار پاهاشو از هم وا ميكرد و من ميتونستم كس بلوريشو ببينم . الهام ميخ سينه هاي شهناز شده بود پرسيد شهناز سينه هاتو عمل كردي ؟ شهناز گفت آره تازه دادم يه حلقه هم به چوچولم زدن خيلي نازه ميخواي ببيني الهام سرشو به علامت تائيد تكون داد . شهناز پاهاشو از هم واكرد تمام كسش زد بيرون راست ميگفت يه حلقه نقره اي رنگ رو چوچولش بود من ميخ كسش شده بودم . به الهام گفتم نميخواي دستگاهو امتحان كني گفت از نظر تو اشكال نداره گفتم نه بابا چه اشكالي داره .الهام گفت آخه بايد لباسامو دربيارم گفتم چه اشكالي داره من و مرتضي كه با هم اين حرفا رو نداريم شهناز گفت چقدر دست دست ميكني پاشو لباساتو دربيار ناسلامتي شب جمعه است من نگران عكس العمل الهام بودم كه يهو الهام گفت حالا كه جمع خودمونيه فكر نميكنم اشكالي داشته باشه . بعد بلند شد وسط اتاق وايستاد و روسريشو درآورد . بعد دكمه هاي پيراهنشو باز كرد و اونم درآورد من احساس كردم داره خجالت ميكشه پاشدم رفت زيپ دامنشو باز كردم و دامنشم دراوردم در همون حال نيم نگاهي هم به شهناز انداختم كه داشت با چوچولش بازي ميكرد . حالا الهام با يه شورت و كرست وايستاده بود وسط اتاق . شهناز گفت الهام اونارم دربيار راحت كن خودتو . الهام گفت آخه من جديدا اصلاح نكردم . شهناز گفت اشكال نداره با هم ميريم حمو برات ميزنيمش . بالاخره الهام شرتش رو درآورد و من بند كرستشو با زكردم و اونم درآوردم مرتضي بدجور ميخ بدن الهام شده بود يه لحظه ناراحت شدم ولي با خودم گفتم خوب كسخل اونم زن مرتضي كه جلو تو لخته . خلاصه الهام رفت رو تخت دراز كشيد و ما سه تايي اومديم كنارش نشستيم . شهناز دستگاه ماساژ رو روشن كرد و گذاشت رو شكم الهام . همونطور كه شهناز داشت شكمالهام رو ماساژ ميداد با دستش پاهاي الهام رو از هم دور كرد . كس الهام مو داشت ولي موهاش حالتي نبود كه زشت باشه لباشم به هم چسبيده بود يهو شهناز گفت مرتضي ميميره واسه كس پشمالو . الهام گفت خيلي بي ادبي مگه مال خودت پشم نداره . شهناز گفت نه ليزر زدم سوزوندمش . الهامم زرنگي كرد و گفت محسن ميميره واسه كسي كه لباش زده باشه بيرون . مرتضي گفت تازه اين دستگاه يه كار برد ديگه هم داره كه الان نميتونم نشونتون بدم . الهام با تعجب پرسيد اون چيه . مرتضي گفت مواقع به خصوص ميشه با اين دستگاه چوچوله خانمها رو هم تحريك كرد . گفتم چه جالب اونم اگه بشه امتحان كنيم بد نيست . مرتضي گفت خانمها اگه موافق باشن ما هم لباسامونو دربياريم راحت باشيم . شهناز يهو جيغ كشيد آخ جون دو تا كير بالاخره به آرزوم رسيدم . الهام با تعجب گفت اين حرفا چيه ميگي . شهناز گفت الهام جون ببين تموم اينها نقشه بود تا تو رو بياريم تو خط خودمون من از اول ازدواجم هوس داشتم سكس دسته جمعي داشته باشيم و تازه بعد 3 سال دارم به آرزوم ميرسم . الهام گفت نه من تا همينجا هم كه اومدم بسه نه من به كسي ميدم نه محسن با كسي غير من حال ميكنه بعد روشو به من كرد تا عكس العمل منو ببينه . در حاليكه زنامون داشتن با هم كل كل ميكردن من و مرتضي هم لخت شده بوديم . الحق كه كير مرتضي خيلي خوش فرم و قشنگ بود . مرتضي گفت حالا كي ميخواد حال كنه ميخوام طرز كار دستگاه رو نشونتون بدم . الهام خانم شما با شوهرت منم با شهناز مشكلي كه نيست . الهام در حاليكه اخماش تو هم بود خوابيد رو تخت مرتضي رفت يه شيشه روغن آورد و به شهناز گفت پاهاتو واكن شهناز پاهاشو واكرد مرتضي يك كم از روغنو ريخت رو كس زنش و گفت بيا محسن تو هم بريز من هم روغنو گرفتم و ريختم رو كس الهام . مرتضي گفت حالا بايد حسابي چربشون كنيم . در حاليكه داشتم كس الهامم ميماليدم ديدم مرتضي هم داره كس زنشو ميماله الهام كاملا چشاشو بسته بود و داشت حال ميكرد يه چشمك به مرتضي و شهناز زدم دوتايشون بلند شدن اومدن كنار ما . مشخص بود كه از كس شهناز داره آب مياد شهنازخم شد و سينه هاي الهامو كرد تو دهنش . مرتضي هم داشت از پشت كس زنشو ميخورد منم داشتم كس زنمو ميخوردمو و جق ميزدم كه شهناز اومد رو الهام كونشو يه جوري داد بيرون كه كسش زده بود بيرون گفت محسن كسمو بخور . مرتضي هم رفت بالا سرشون رو تخت وايستاد كيرشو كرد تو دهن شهناز . حالا دو تا كس ناز جلوم بود يه بار كس شهنازو ميليسيدم يه بار كس الهامو جالبه كه الهامم كير محسنو ساك ميزد خجالتش ريخته بود مرتضي گفت محسن ميتونم زنتو ببرم رو اون تخت گفتم بله ولي زنتو گرو نگه ميدارم تا زنمو بياري . مرتضي و الهام رفتن رو اون تختو ما دو تا هم رو اين تخت جالبه هر كار رو اون تخت انجام ميشد ما هم همو كارو ميكرديم تا اينكه من حس كردم آبم داره مياد به شهناز گفتم آبم داره مياد گفت بريز رو صورتم آبمو كه ريختم رو صورتش ديدم تمام سينه ها و شكم الهامم خيس آبه . شهناز رو بغل كردم بردمش رو اون تخت و به مرتضي گفتم عجب كسي داره زنت عاشقش شدم . مرتضي هم گفت من هيچ چيزي رو با ساك زدناي زنت عوض نميكنم خيلي حال داد . شهناز به الهام گفت چطور بود : الهامم با خنده گفت : عجب دستگاه ماساژي بود خستگيمون در رفت . هوا داشت روشن ميشد كه چهار نفري رفتيم تو حموم و شهناز شروع كرد به زدن پشماي الهام در حاليكه كس قشنگش از لاي پاش زده بود بيرون
این خاطره سکسی من از ماه عسل با الهام است.خوب همون طور که گفت بودم ۱۰ سال است که با الهام داریم زندگی میکنیم اما در اصل یک سال قبل از تولد پسرمون ازدواج رسمی کردیم.آنهم به دلیل اینکه من خدمت سربازیمو تا حل کنم طول کشید و دوم اینکه الهام چون داشت طلاق غیابی میگرفت و این کار طولانی شده بود.ولی خوب نزدیک به ۴ سال بود که با هم بودیم و در یک خانه زندگی میکردیم.خانه الهام. و در طی این ۴ سال هر دمون از زندگی بهم بسیار راضی بودیم.الهام اولین زنی نبود که با من دوست شده بود اما تنها زنی بود که برای من ارزشی غیر از مسائل جنسی داشت و دوستش داشتم و با اون بودن همه نیزهای روحی و جسمی منو تکمیل میکرد.و چون اون هم منو بسیار دوست داشت و حتا ترد من از سوی خانواده خودم و اینکه مشخص بود من دیگه نمیتونم روی کمک خانوادم حساب کنم به هیچ عنوان برایش مهم نبود و هر دومون تنها منتظر بودیم که مشکلاتمون حل شود و هر چه زودتر ازدواج کنیم.تا اینکه بالاخره در سال ۸۴ طلاق او قطعی شد و من هم توانستم خدمت را حل کنم چه جوری بماند و در مرداد ماه ۸۴ ازدواج کردیم در روز تولد الهام.در محضر من بودم الهام و صمیمیترین دوست الهام با برادر دوستش که شاهد عقد ما شدند.نه از خانواده او و نه من کسی نیامد.البته شب یک پارتی دادیم و دوستان من و او جمع شدیم اما خوب اسمش عروسی نبود که همون شب به اصرار دوستش تصمیم گرفتیم بریم ماه عسل که البته برای همه که از زندگی ۴ ساله من و او خبر داشتند خنده دار بود اما برای خود الهام کاملا جدی بود چون فردای آنروز وقتی برگشتم خانه گفت مدرکتو پست کردم برای پلیس+۱۰ پاست که بیاد میریم ماه عسل .گفتم الهم دست بردار لازم نیست گفت نه مهم باید بریم تا همه چشاشون در بیاد.و خلاصه گفت تا رفتنمون هم بهت نمیدم که بفهمی چقدر مهمه بارم.گفتم خوب بریم کیش، شمال حالا چرا خارج؟گفت نه تو نمیدونی مردم چطوری نگامون میکنن باید همه بفهمن چطوری همدیگرو دوست داریم گفتم خوب اینطوری که بیشتر من ضایع میشم دوباره همه خرجش رو تو میدی اونوقت مردم چی میگن.که گفت دقیقا این مهمه خرجش رو میگیم تو دادی.گفتم الهام سر کی میخوای کلاه بذاریم.گفت مهران تا حالا که دوست بودیم مهم نبود ولی از الان به بعد باید دو دستی عشق مون رو بچسبیم چون از همدیگه میگیرنمون انقدر حرف میزنن .خلاصه از اون شب تا یک ماه آینده که پاس من بیاد سکس رو هم تعطیل کرد که منو داشت دیوونه میکرد.اینو بگم تو اون سال من ۲۹ سالم بود و الهام ۳۴ سالش و هر دمون تو اوج جیگری بودیم.این رو بی مبالغه میگم نمیشد تو صورت الهام نگاه کرد و از اون همه زیبای لذت نبرد در کنار اینکه بدنی فوقالعاده سکسی پیدا کرده بود هر چی باشه تو همه این ۴ سال عاشقانه با هم عشقبازی کرده بودیم و به خودمون هم رسیده بودیم.بماند پاس که اومد ویزای روسیه را گرفتیم و رفتیم مسکو شهریور ۸۴ بود.سپیده که اون موقع ۱۲ سالش بود هم همرامون بود.که البته اون روزا هیچ وقت فکر اتفاقی را که سالها بعد بینمون افتاد رو نمیکردم.تو یه هتل نسبتا شیک یه اتاق ویژه کودک برو سپید گرفتیم و کنارش هم باری خودمون یه اتاق.وسایل را گذشتیم تو اتاقا و رفتیم بیرون بگردیم و شم بخوریم.تو تمام این ۴ سال این فقط من بودم که بدن مثل مرمر الهام رو میدیدم.اما اون روز چنان تیپی زده بود که فقط تو مهمونیهای خصوصیمون میزد و قبلان هم فکر نکرده بودم که تا این حد اونجور گشتن الهام برام سخت باشه .خیلی خودمو نگاه داشتم که چیزی نگم اما آخر سر که تو رستوران چک و چونه یه روس رو پایین آوردم تازه الهام فهمید که با من چی کار کرده بود.بگذریم که اون شب من بازداشت بودم و با دخالت سفارت تو مسکو بیرون اومدم ولی صبح که رسیدم هتل زیباترین و رویاییترین سکسمو داشتم.الهام که انتظار آزادی به اون سرعتمو نداشت رو تخت خواب بود .نشستم رو تخت و بازوشو نوازش کردم و دیشب که فهمیده بودم چقدر دیوانه وار دوستش دارم موهاشو از رو صورتش کشیدم کنار و گونه مثل گیلاسشو بوسیدم و وقتی بوسیدمش مضطرب از خواب پرید و منو در آغوش گرفت .مهران دوست دارم عزیزمی ،شوهر گلم غلط کردم دیگه اونجوری نمیپوشم فدات شم که بهت بر بخوره عزیزم،تو این چند سال یه شب هم نشده بود که پیشم نباشی دورت بگردم داشتم دق میکردم ببخشید که این جوری شد.که من دیگه وارد حرفش شدم و گفتم عزیزم عیب نداره مهم نیست از تو که ناراحت نیستم که تقصیر اون مرتیکه هیز بود که داشت به تو اونجوری نگاه میکرد.شروع کرد منو بوسیدن و با خنده میگفت جون دلمی حسودیت شد فدات شم دیگه نمیزارم اینجوری بشه و این حرفا.وقتی لبشو رو لبم گذشت و زبونمو میک میزد دیگه خستگی دیشب یادم رفت و منم که یک ماه بود از جیگرم بینصیب بودم و تو اون دقایق لحاظت خیلی احساسی پیش اومد عرض چند ثانیه تنم مثل آتیش داغ شد و کیرم شق کرد و من هم رفتم تو سرو گردن الهام و گریبان و گلوشو میبوسیدم و اون پستونای درشت و نرمشو میمالوندم و بوسه به لبش میزدم و الهام همش تو گوشم میگفت دوست دارم عشقم.بعد منو از خودش دور کرد و گفت این الان شب زفاف من مثلا و بعد زد زیر خنده و گفت برای امروزم کلی فکر کرده بودم هول نکن باهات کار دارم.پ اشد بره که گفتم کجا گفت میرم پیش سپید میم.رفت و ۱۰ دقیقه بعد اومد گفت:بیدارش کردم زنگ زدم صبونشو بیارن.بعد هم میشینه کارتون ببین گفتم میرم تورو بیارم خبر نداره که اومدی.بعد زنگ زد برا خودمون هم سفارش صبحونه داد و یه شیشه جب نگفته بودم بهتون انگلیسی الهام فوله. صبحونه رو خردیم که خیلی مفصل بود و بعدشم به سلامتی خودمون و زندگیمون مشروب خوردیم یه شیشه جب رو دتی خوردیم و حسابی داغ شدیم موزیک هم فوقالعاده بود یه کنسرت کلاسیک جاز داشت از تلوزیون پخش میشد.پیک آخرو که خوردیم پرید تو بغلم و گفت حالا میتونی زنتو بکنی.فدات شم یه ماه تو کفمی لبشو خوردم و گفتم چه جورم.حسابی همدیگرو چلوندیم و به همدیگه حال دادیم و گفت حالا لختم کن عزیزم و با زنت هر کاری دوست داری بکن.در همون حال عشقبازی لباسشو در آوردم و اون هم لباسای منو در آورد و که وقتی دامن جیرشو از پاش در آوردم دیدم یه شرت لای کونی سبز که جلوش تور بود و کس تپلش از پشت تور دیوانهام میکرد و سوتین ست همون شورتش هم که سبز بود توری بود و گوشت پستونشو از پست توری میدیدم و فقط نوک سینه هاش بود که توری نبود و پارسه مخملی سبزی انهارو از دیدم دور نگاه میدشت.من که داشتم از زور شهوت میسوختم و با کیرم که هنوز شرت پام بود ور میرفتم که گفت: اوووو یواش خفش کردی چی کارش داری کیرمو دستمو گرفت و دست کرد تو شورتم و کیرمو کشید بیرون و گفت آخ جون ببینش وااااییییییییییی چه شقی کرده برام قربونش برم که اینجوری تا کسو کونمو میبینه شق میکنه وای مهران از همیشه گندهتر شده این رگشو ببین. زبونشو انداخت زیر کیرمو تا نوک کیرم یه لیس جانانه زد که هوش از سرم برد و بعد هم برام ساک زد که گفتم یواش الان ارضا میشم.خندید و گفت عیب نداره دوباره بکن سه باره بکن امروز فقط منو بکن.بعد گفت :برا اینکه یک هیچ نشیم بیا عشقم بیکار نشین .دستمو گرفت و رفتیم افتادیم رو تخت و منو خبون رو تخت و آمد روم و بر عکس خوابید و کیرمو گذاشت دهانش و کسشو داد تو دهان من وای که چه حالی میداد وقتی کیرمو با اون اشتها میلیسید منم با لذت براش کسشو میلیسیدم و هی رو دهانم کسشو قر میداد و بعضی وقتا کیرمو از دهانش در میاورد و اووووففففففففففففففففففففففففففففففففف اوووففف کنان میگفت چوچلمو بخور مهران اووووووووییییییییییییی جون که یهو کیرمو کرد تو حلقش و شروع کرد با تحرک زیاد کیرمو لیسیدن و میکیدن معلوم بود داره کوسش حال میکنه حسابی که دیگه نتونستم خودمو نگاه دارم و آب کیرم خالی شد تو دهانش و الهام هم برام لیسش میزد من که داشتم غش میکردم کون الهامو گرفتم تودستم و کسشو دندون اندختم که جیغش در آمد: هوو وحشی یواش الان میدم بکنیش یواش گفتم من که از حال رفتم گفت غصه اونجارو نخور الان شقش میکنم برات این باید حسابی منو بگاد و دوباره کیر کوچیک شدمو انداخت دهانش و از زیر تخمم لیس میزد و کیرمو میخورد و با اون چشمای قشنگش نگام میکرد وقتی دوباره حسابی شقش کرد شروع کار تنو بدنمو بوسیدن و بالا اومدن شکمو نافمو پهلوهامو و سینمو میبوسید و لیس میزد و مثل یه ماده پلنگ خرامان خرامان به طرف صورتم میومد و همدیگرو بغل کردیم و میبوسیدیم من که کیرم به شکمش چسبیده بود گفت وای مهران چه داغه گفتم بکنش توت ببین چه حالی میده که گفت چشم عشقم شوهر گلم امر بفرمایید.دست میکشیدم لای موهای مثل ابریشم زن یکی یدونم که واقعا مثل یه عروسک خوشگل بود و الان که حسابی حشری شده بود از چشماش شیطنت میبارید.چون خودشم میدونست کپی مونیکا بلوچی هستش گفتم :قربون قشنگیت برم مونیکای من که اخماش رفت تو هم و لب ورچید که من که خشگلترم.همون جور که روم دراز کشیده بود چشماشو بوسیدم و گفتم پس چی عزیزم تازه اون به تپل مپلی تو نیست که تپلم گفت ااا خودت میگفتی دوست دارم گوشتت بیزد تو دستم وگرنه من که یادته چقدر ترکه مرکه بودم خندیدمو گفتم آره عشقم خودم خواستم .البته الهام چاق یا تپل نیست تو پره یه گوشت گایدنی تمام عیار.بعد بهم گفت من دیگه زنتم نمیخوام منو با کسی مقایسه کنی منو میکنی یا به عشق یکی دیگه با من میخوابی؟ گفتم این چه حرفیه عزیزم تو که میدونی چقدر میخوامت خندید و گفت شوخی میکنم قربون کیرت برم مگه میتونی بجز من به کس دیگهای فکر کنی این کیر مال خودمه گفتم پس چی گفت پس یالا بکن منو بکن کسمو.گفتم شما سوارید بشین روش گفت جووووون قربون بی حیاییت برم الان میدم بهت.بعد کمی خودشو بالا کشید و با یه دستش رو سینم ستون کرد و با یه دستش کیرمو گرفت تو دستش و کسشو تنظیم کرد رو کیرم و نشست روش وقتی داشت کیرم لیز میخورد تو کوسش و جا میرفت چشماش به دروشتی یه تاپ تخم مرغی شد و صداش در اومد اووووومممممممممممم جووون رفت توم میزدم رو لوپ کونش و در حالی که دندونمو به هم فشار میدادم میگفتم کس بده آاااخ کس بده وووووااایی پستونی به درشتی نارگیل و نرم الهام رو میملوندم و میزدم زیرشون که بالا پایین بپرن اونهم رو کیرم سوار بود و مثل یه گاوچرون که سوار یه گاو وحشی شده جیغ میزدو بالا پاین میپرید و اصلا کنترل خودشو نداشت از زور شهوت به چپ و راست و عقب و جلو میرفت و با جیقهی خیلی حشری سینمو میمالید و کس میداد من هم کمرشو گرفتم تو دستام که بهش مسلط باشم و خودم هم براش تلمبه میزدم اون که دفعه قبل که من ارضا شدم موقع ساک زدنش ارضا نشده بود با تکونای شدید و عصبی ارضا شد و غش کرد روم لبمو میمکید و دست لای موهام میکشید و قربون صدقم میرفت من هم کمرو کونشو میملوندم براش و آرومش میکردم عزیزم آروم فدات شم نکشتمت که کردم آروم قربون زن قشنگم بشم.صورتمو نوازش میکردو میگفت خیلی دوست دارم مهران خیلی عشقت منو میکشه میدونم تازه بکشیم مهم نیست تو بغلت بمیرم دیگه هیچی نمیخوام منم قربون صدقش میرفتمحالش که جا اومد من که هنوز کیرم شق بود و داشتم میترکیدم و میخواستم ارضا شم دوباره گفتم کون بده بهم آبم بیاد از روم پاشود و گفت چشم چه جور بدم گلم.از روم بلندش کردم و پرتش کردم رو تخت و زدم زیر رونش که لنگشو هوا کنه برام اونم با خنده لنگشو هوا کردو گفت بیا عزیزم بیا برو تو کونم منم که کون قمبول و هوا شده الهامو میدیدم که با اون سوراخ کون صورتی که داشت بود بود میکرد جلوم یه توف پر اعمالت انداختم در کون الهام و شروع کردم لیسیدن سوراخش حسابی لیسیدم و اونم سرمو میمالوند بعد سرمو کشیدم کنار و به الهام که لنگش تو دستش هوا بود و منتظر بود ترتیبشو بدم نگاه میکردم که من واقعا چه زن توپی دارم برا گائدن و میزدم زیر کیرم که حسابی شق بود و کیرم بالا پایین میشود تو صورتش نگاه کردم و گفتم جون چی چرا اونجوری نگاه میکنی؟گفت بکن دیگه بکن کونم میخاره گفتم چی گفت بکن کونمو بکن بکن دیگه مهران اون کیرو بکن تو کونم تا خودم نشستم روش رفتم طرفش و گفتم الان جا میکنم بارت عزیزم بیا اینم کیر یه توف مشتی انداختم رو کیرم و سرشو گذاشتم در سوراخ الهام و شروع کردم به فشار دادن لنگشو ول کرد که بیوفته رو شونههام ولی با دستش به شکمم فشار میوورد که اوووووووییییییی یواش جر خوردم آروم بکن خوب آفرین منم فشرو کم کردم و هی سر کیرمو میکردم در میووردم تا یواش یواش جا وا کنه البته قبلان هم کونشو کرده بودما اما اینجوری نه اون جلوم قمبل میکرد.اینجوری سختش بود معلوم بود اما بعد از یکی دوبار کردن و در آوردن کونش باز شد و من هم توف مینداختم توش و باز جا میکردم که دیگه حسابی گشاد کرد و من داشتم تلمبه میزدم و الهام هم دیگه معلوم بود درد نداشت و کیف میکرد و هر دومن نعره میکشیدیم و اووووووووفففففففففففففففف وووووووووووواااایییییییی جان میکردمش.که آبم فواره زد تو اکن الهام و جیغ میزد وای داغه مهران آی سوختم جووونننننننم منم بعد اینکه بعد از چند تا تکون شدید تخلیه شدم کیرمو از کونش بیرون کشیدم و روی الهام ولو شدم و با هم عشق بعضی میکردیم و قربون صدقه هم میرفتیم.
این خاطره سکسی من از ماه عسل با الهام است.خوب همون طور که گفت بودم ۱۰ سال است که با الهام داریم زندگی میکنیم اما در اصل یک سال قبل از تولد پسرمون ازدواج رسمی کردیم.آنهم به دلیل اینکه من خدمت سربازیمو تا حل کنم طول کشید و دوم اینکه الهام چون داشت طلاق غیابی میگرفت و این کار طولانی شده بود.ولی خوب نزدیک به ۴ سال بود که با هم بودیم و در یک خانه زندگی میکردیم.خانه الهام. و در طی این ۴ سال هر دمون از زندگی بهم بسیار راضی بودیم.الهام اولین زنی نبود که با من دوست شده بود اما تنها زنی بود که برای من ارزشی غیر از مسائل جنسی داشت و دوستش داشتم و با اون بودن همه نیزهای روحی و جسمی منو تکمیل میکرد.و چون اون هم منو بسیار دوست داشت و حتا ترد من از سوی خانواده خودم و اینکه مشخص بود من دیگه نمیتونم روی کمک خانوادم حساب کنم به هیچ عنوان برایش مهم نبود و هر دومون تنها منتظر بودیم که مشکلاتمون حل شود و هر چه زودتر ازدواج کنیم.تا اینکه بالاخره در سال ۸۴ طلاق او قطعی شد و من هم توانستم خدمت را حل کنم چه جوری بماند و در مرداد ماه ۸۴ ازدواج کردیم در روز تولد الهام.در محضر من بودم الهام و صمیمیترین دوست الهام با برادر دوستش که شاهد عقد ما شدند.نه از خانواده او و نه من کسی نیامد.البته شب یک پارتی دادیم و دوستان من و او جمع شدیم اما خوب اسمش عروسی نبود که همون شب به اصرار دوستش تصمیم گرفتیم بریم ماه عسل که البته برای همه که از زندگی ۴ ساله من و او خبر داشتند خنده دار بود اما برای خود الهام کاملا جدی بود چون فردای آنروز وقتی برگشتم خانه گفت مدرکتو پست کردم برای پلیس+۱۰ پاست که بیاد میریم ماه عسل .گفتم الهم دست بردار لازم نیست گفت نه مهم باید بریم تا همه چشاشون در بیاد.و خلاصه گفت تا رفتنمون هم بهت نمیدم که بفهمی چقدر مهمه بارم.گفتم خوب بریم کیش، شمال حالا چرا خارج؟گفت نه تو نمیدونی مردم چطوری نگامون میکنن باید همه بفهمن چطوری همدیگرو دوست داریم گفتم خوب اینطوری که بیشتر من ضایع میشم دوباره همه خرجش رو تو میدی اونوقت مردم چی میگن.که گفت دقیقا این مهمه خرجش رو میگیم تو دادی.گفتم الهام سر کی میخوای کلاه بذاریم.گفت مهران تا حالا که دوست بودیم مهم نبود ولی از الان به بعد باید دو دستی عشق مون رو بچسبیم چون از همدیگه میگیرنمون انقدر حرف میزنن .خلاصه از اون شب تا یک ماه آینده که پاس من بیاد سکس رو هم تعطیل کرد که منو داشت دیوونه میکرد.اینو بگم تو اون سال من ۲۹ سالم بود و الهام ۳۴ سالش و هر دمون تو اوج جیگری بودیم.این رو بی مبالغه میگم نمیشد تو صورت الهام نگاه کرد و از اون همه زیبای لذت نبرد در کنار اینکه بدنی فوقالعاده سکسی پیدا کرده بود هر چی باشه تو همه این ۴ سال عاشقانه با هم عشقبازی کرده بودیم و به خودمون هم رسیده بودیم.بماند پاس که اومد ویزای روسیه را گرفتیم و رفتیم مسکو شهریور ۸۴ بود.سپیده که اون موقع ۱۲ سالش بود هم همرامون بود.که البته اون روزا هیچ وقت فکر اتفاقی را که سالها بعد بینمون افتاد رو نمیکردم.تو یه هتل نسبتا شیک یه اتاق ویژه کودک برو سپید گرفتیم و کنارش هم باری خودمون یه اتاق.وسایل را گذشتیم تو اتاقا و رفتیم بیرون بگردیم و شم بخوریم.تو تمام این ۴ سال این فقط من بودم که بدن مثل مرمر الهام رو میدیدم.اما اون روز چنان تیپی زده بود که فقط تو مهمونیهای خصوصیمون میزد و قبلان هم فکر نکرده بودم که تا این حد اونجور گشتن الهام برام سخت باشه .خیلی خودمو نگاه داشتم که چیزی نگم اما آخر سر که تو رستوران چک و چونه یه روس رو پایین آوردم تازه الهام فهمید که با من چی کار کرده بود.بگذریم که اون شب من بازداشت بودم و با دخالت سفارت تو مسکو بیرون اومدم ولی صبح که رسیدم هتل زیباترین و رویاییترین سکسمو داشتم.الهام که انتظار آزادی به اون سرعتمو نداشت رو تخت خواب بود .نشستم رو تخت و بازوشو نوازش کردم و دیشب که فهمیده بودم چقدر دیوانه وار دوستش دارم موهاشو از رو صورتش کشیدم کنار و گونه مثل گیلاسشو بوسیدم و وقتی بوسیدمش مضطرب از خواب پرید و منو در آغوش گرفت .مهران دوست دارم عزیزمی ،شوهر گلم غلط کردم دیگه اونجوری نمیپوشم فدات شم که بهت بر بخوره عزیزم،تو این چند سال یه شب هم نشده بود که پیشم نباشی دورت بگردم داشتم دق میکردم ببخشید که این جوری شد.که من دیگه وارد حرفش شدم و گفتم عزیزم عیب نداره مهم نیست از تو که ناراحت نیستم که تقصیر اون مرتیکه هیز بود که داشت به تو اونجوری نگاه میکرد.شروع کرد منو بوسیدن و با خنده میگفت جون دلمی حسودیت شد فدات شم دیگه نمیزارم اینجوری بشه و این حرفا.وقتی لبشو رو لبم گذشت و زبونمو میک میزد دیگه خستگی دیشب یادم رفت و منم که یک ماه بود از جیگرم بینصیب بودم و تو اون دقایق لحاظت خیلی احساسی پیش اومد عرض چند ثانیه تنم مثل آتیش داغ شد و کیرم شق کرد و من هم رفتم تو سرو گردن الهام و گریبان و گلوشو میبوسیدم و اون پستونای درشت و نرمشو میمالوندم و بوسه به لبش میزدم و الهام همش تو گوشم میگفت دوست دارم عشقم.بعد منو از خودش دور کرد و گفت این الان شب زفاف من مثلا و بعد زد زیر خنده و گفت برای امروزم کلی فکر کرده بودم هول نکن باهات کار دارم.پ اشد بره که گفتم کجا گفت میرم پیش سپید میم.رفت و ۱۰ دقیقه بعد اومد گفت:بیدارش کردم زنگ زدم صبونشو بیارن.بعد هم میشینه کارتون ببین گفتم میرم تورو بیارم خبر نداره که اومدی.بعد زنگ زد برا خودمون هم سفارش صبحونه داد و یه شیشه جب نگفته بودم بهتون انگلیسی الهام فوله. صبحونه رو خردیم که خیلی مفصل بود و بعدشم به سلامتی خودمون و زندگیمون مشروب خوردیم یه شیشه جب رو دتی خوردیم و حسابی داغ شدیم موزیک هم فوقالعاده بود یه کنسرت کلاسیک جاز داشت از تلوزیون پخش میشد.پیک آخرو که خوردیم پرید تو بغلم و گفت حالا میتونی زنتو بکنی.فدات شم یه ماه تو کفمی لبشو خوردم و گفتم چه جورم.حسابی همدیگرو چلوندیم و به همدیگه حال دادیم و گفت حالا لختم کن عزیزم و با زنت هر کاری دوست داری بکن.در همون حال عشقبازی لباسشو در آوردم و اون هم لباسای منو در آورد و که وقتی دامن جیرشو از پاش در آوردم دیدم یه شرت لای کونی سبز که جلوش تور بود و کس تپلش از پشت تور دیوانهام میکرد و سوتین ست همون شورتش هم که سبز بود توری بود و گوشت پستونشو از پست توری میدیدم و فقط نوک سینه هاش بود که توری نبود و پارسه مخملی سبزی انهارو از دیدم دور نگاه میدشت.من که داشتم از زور شهوت میسوختم و با کیرم که هنوز شرت پام بود ور میرفتم که گفت: اوووو یواش خفش کردی چی کارش داری کیرمو دستمو گرفت و دست کرد تو شورتم و کیرمو کشید بیرون و گفت آخ جون ببینش وااااییییییییییی چه شقی کرده برام قربونش برم که اینجوری تا کسو کونمو میبینه شق میکنه وای مهران از همیشه گندهتر شده این رگشو ببین. زبونشو انداخت زیر کیرمو تا نوک کیرم یه لیس جانانه زد که هوش از سرم برد و بعد هم برام ساک زد که گفتم یواش الان ارضا میشم.خندید و گفت عیب نداره دوباره بکن سه باره بکن امروز فقط منو بکن.بعد گفت :برا اینکه یک هیچ نشیم بیا عشقم بیکار نشین .دستمو گرفت و رفتیم افتادیم رو تخت و منو خبون رو تخت و آمد روم و بر عکس خوابید و کیرمو گذاشت دهانش و کسشو داد تو دهان من وای که چه حالی میداد وقتی کیرمو با اون اشتها میلیسید منم با لذت براش کسشو میلیسیدم و هی رو دهانم کسشو قر میداد و بعضی وقتا کیرمو از دهانش در میاورد و اووووففففففففففففففففففففففففففففففففف اوووففف کنان میگفت چوچلمو بخور مهران اووووووووییییییییییییی جون که یهو کیرمو کرد تو حلقش و شروع کرد با تحرک زیاد کیرمو لیسیدن و میکیدن معلوم بود داره کوسش حال میکنه حسابی که دیگه نتونستم خودمو نگاه دارم و آب کیرم خالی شد تو دهانش و الهام هم برام لیسش میزد من که داشتم غش میکردم کون الهامو گرفتم تودستم و کسشو دندون اندختم که جیغش در آمد: هوو وحشی یواش الان میدم بکنیش یواش گفتم من که از حال رفتم گفت غصه اونجارو نخور الان شقش میکنم برات این باید حسابی منو بگاد و دوباره کیر کوچیک شدمو انداخت دهانش و از زیر تخمم لیس میزد و کیرمو میخورد و با اون چشمای قشنگش نگام میکرد وقتی دوباره حسابی شقش کرد شروع کار تنو بدنمو بوسیدن و بالا اومدن شکمو نافمو پهلوهامو و سینمو میبوسید و لیس میزد و مثل یه ماده پلنگ خرامان خرامان به طرف صورتم میومد و همدیگرو بغل کردیم و میبوسیدیم من که کیرم به شکمش چسبیده بود گفت وای مهران چه داغه گفتم بکنش توت ببین چه حالی میده که گفت چشم عشقم شوهر گلم امر بفرمایید.دست میکشیدم لای موهای مثل ابریشم زن یکی یدونم که واقعا مثل یه عروسک خوشگل بود و الان که حسابی حشری شده بود از چشماش شیطنت میبارید.چون خودشم میدونست کپی مونیکا بلوچی هستش گفتم :قربون قشنگیت برم مونیکای من که اخماش رفت تو هم و لب ورچید که من که خشگلترم.همون جور که روم دراز کشیده بود چشماشو بوسیدم و گفتم پس چی عزیزم تازه اون به تپل مپلی تو نیست که تپلم گفت ااا خودت میگفتی دوست دارم گوشتت بیزد تو دستم وگرنه من که یادته چقدر ترکه مرکه بودم خندیدمو گفتم آره عشقم خودم خواستم .البته الهام چاق یا تپل نیست تو پره یه گوشت گایدنی تمام عیار.بعد بهم گفت من دیگه زنتم نمیخوام منو با کسی مقایسه کنی منو میکنی یا به عشق یکی دیگه با من میخوابی؟ گفتم این چه حرفیه عزیزم تو که میدونی چقدر میخوامت خندید و گفت شوخی میکنم قربون کیرت برم مگه میتونی بجز من به کس دیگهای فکر کنی این کیر مال خودمه گفتم پس چی گفت پس یالا بکن منو بکن کسمو.گفتم شما سوارید بشین روش گفت جووووون قربون بی حیاییت برم الان میدم بهت.بعد کمی خودشو بالا کشید و با یه دستش رو سینم ستون کرد و با یه دستش کیرمو گرفت تو دستش و کسشو تنظیم کرد رو کیرم و نشست روش وقتی داشت کیرم لیز میخورد تو کوسش و جا میرفت چشماش به دروشتی یه تاپ تخم مرغی شد و صداش در اومد اووووومممممممممممم جووون رفت توم میزدم رو لوپ کونش و در حالی که دندونمو به هم فشار میدادم میگفتم کس بده آاااخ کس بده وووووااایی پستونی به درشتی نارگیل و نرم الهام رو میملوندم و میزدم زیرشون که بالا پایین بپرن اونهم رو کیرم سوار بود و مثل یه گاوچرون که سوار یه گاو وحشی شده جیغ میزدو بالا پاین میپرید و اصلا کنترل خودشو نداشت از زور شهوت به چپ و راست و عقب و جلو میرفت و با جیقهی خیلی حشری سینمو میمالید و کس میداد من هم کمرشو گرفتم تو دستام که بهش مسلط باشم و خودم هم براش تلمبه میزدم اون که دفعه قبل که من ارضا شدم موقع ساک زدنش ارضا نشده بود با تکونای شدید و عصبی ارضا شد و غش کرد روم لبمو میمکید و دست لای موهام میکشید و قربون صدقم میرفت من هم کمرو کونشو میملوندم براش و آرومش میکردم عزیزم آروم فدات شم نکشتمت که کردم آروم قربون زن قشنگم بشم.صورتمو نوازش میکردو میگفت خیلی دوست دارم مهران خیلی عشقت منو میکشه میدونم تازه بکشیم مهم نیست تو بغلت بمیرم دیگه هیچی نمیخوام منم قربون صدقش میرفتمحالش که جا اومد من که هنوز کیرم شق بود و داشتم میترکیدم و میخواستم ارضا شم دوباره گفتم کون بده بهم آبم بیاد از روم پاشود و گفت چشم چه جور بدم گلم.از روم بلندش کردم و پرتش کردم رو تخت و زدم زیر رونش که لنگشو هوا کنه برام اونم با خنده لنگشو هوا کردو گفت بیا عزیزم بیا برو تو کونم منم که کون قمبول و هوا شده الهامو میدیدم که با اون سوراخ کون صورتی که داشت بود بود میکرد جلوم یه توف پر اعمالت انداختم در کون الهام و شروع کردم لیسیدن سوراخش حسابی لیسیدم و اونم سرمو میمالوند بعد سرمو کشیدم کنار و به الهام که لنگش تو دستش هوا بود و منتظر بود ترتیبشو بدم نگاه میکردم که من واقعا چه زن توپی دارم برا گائدن و میزدم زیر کیرم که حسابی شق بود و کیرم بالا پایین میشود تو صورتش نگاه کردم و گفتم جون چی چرا اونجوری نگاه میکنی؟گفت بکن دیگه بکن کونم میخاره گفتم چی گفت بکن کونمو بکن بکن دیگه مهران اون کیرو بکن تو کونم تا خودم نشستم روش رفتم طرفش و گفتم الان جا میکنم بارت عزیزم بیا اینم کیر یه توف مشتی انداختم رو کیرم و سرشو گذاشتم در سوراخ الهام و شروع کردم به فشار دادن لنگشو ول کرد که بیوفته رو شونههام ولی با دستش به شکمم فشار میوورد که اوووووووییییییی یواش جر خوردم آروم بکن خوب آفرین منم فشرو کم کردم و هی سر کیرمو میکردم در میووردم تا یواش یواش جا وا کنه البته قبلان هم کونشو کرده بودما اما اینجوری نه اون جلوم قمبل میکرد.اینجوری سختش بود معلوم بود اما بعد از یکی دوبار کردن و در آوردن کونش باز شد و من هم توف مینداختم توش و باز جا میکردم که دیگه حسابی گشاد کرد و من داشتم تلمبه میزدم و الهام هم دیگه معلوم بود درد نداشت و کیف میکرد و هر دومن نعره میکشیدیم و اووووووووفففففففففففففففف وووووووووووواااایییییییی جان میکردمش.که آبم فواره زد تو اکن الهام و جیغ میزد وای داغه مهران آی سوختم جووونننننننم منم بعد اینکه بعد از چند تا تکون شدید تخلیه شدم کیرمو از کونش بیرون کشیدم و روی الهام ولو شدم و با هم عشق بعضی میکردیم و قربون صدقه هم میرفتیم.
ماه مونده بود به تولدم. اون روز خسته و كوفته ساعت 7 داشتم بر مي گشتم خونه. پشت فرمون بودم. از دور ديدم يه دختر شيك پوش وايساده كنار خيابون منتظر تاكسي . قد حدود 175 وزن حداكثر 55 ابرو تتو مرتب و نسبتا خوشگل. سرعتم رو كم كردم و صداي ضبطو كم كردم و رفتم جلوش وايسادم گفت ... ميخوره. گفتم درخدمتتون هستم.رفت عقب نشست. خورد تو حالم خواستم بگم پياده بشو كه با خودم گفتم برسونمش. لعنت به اين پژو كه همه فكر مي كنن مسافر كش هستي.شروع كردم به صحبت كردن باهاش. ديدم خدا رو شكر داره جواب ميده. از تحصيلاتش و كارش پرسيدم. پرستار بود. و اومده بود ملاقات مادر دوستش و داشت بر مي گشت خونه. تو آينه كه نگاه كردم دلم ريخت چشمهاي رنگي بسيار زيبايي داشت كه همونجا داشت آبم ميومد. وقتي خواست پياده بشه گفت چه قدر ميشه. گفتم ببخشيد من مسافركش نيستم. اما از مصاحبت با شما لذت بردم و اگر تمايل داشته باشيد خوشحال ميشم شمارتون رو داشته باشم. گفت شمارتو بگو تك مي زنم.گذشت و شبش شروع كردم به اس ام اس دادن. جواب مي داد اما خيلي اهل اس بازي نبود و خيلي تحويل نمي گرفت. روز تولدم كه شد گفتم خوبه يه كادو ازش مي گيرم. اما ديدم پر رو پر رو يه اس ام اس تبريك فرستاد و ديگر هيچ. با خودم گفتم اين خسيس كيه ديگه.ديگه بهش اس ندادم و از اون هم خبري نشد. تا اينكه يه اس داد كه مي خواي تمومش كني؟ منم گفتم نه تو تحويل نمي گيري من ازت خوشم اومده. بحث كمي جلو تر رفت بهش گفتم من اهل ازدواج نيستم اگر دنبال ازدواج هستي من نيستم(راستش يه دختري كه 4 سال باهاش بودم خيلي راحت منو تنها گذاشت و براي ادامه تحصيل رفت خارج و داغونم كرد. منم چون دوست نداشتم مثل اون باشم از اول به همه مي گم چه جور رابطه اي مد نظرم هست ). اونم گفت نه دنبال ازدواج نيست. و دوست ميمونه. منم گفتم خسيس هست كه باشه شايد بچه باحال باشه.باهاش 3 بار قرار بيرون گذشتم و رفتيم كافي شاپ و رستوران و اين ور اونور. فقط دستشو گرفته بودم و نه بيشتر .حرف سكسي هم بينمون نبود. اما احساس كردم اونم دلش مي خواد.يه روز كه مي دونستم فردا صبحش كسي خونه نيست دل رو زدم به دريا و براش اس ام اس زدم كه فردا صبح مياي پيش من خونه تنهام. دل تو دلم نبود . منتظر بودم قهر كنه اما اس ام اس داد كه مي ترسم و روم نميشه. از خوشحالي بال در آوردم. 2 ساعتي نازشو كشيدم اما بالاخره قبول كرد.صبح راننده آژانس احمق اشتباه بردش و به جاي ساعت 8 ساعت 9 رسيد. خسته شده بود. سريع آوردمش تو و دست دادم و تعارفش كردم بشينه. مانتوشو و روسريشو درآورد. يه تاپ چسبون پوشيده بود. تا الان هيكلشو اينجوري نديده بود. سينه هاي درشت. كمر باريك. باسن خوش فرم. موهاشو درست كرده بود انگار تازه همين الان از آرايشگاه اومده بود بيرون. از مرتب بودنش خوشم اومد. همونجا مي خواستم بپرم بغلش كنم كه جلوي خودمو گرفتم. صبحونه نخورده بود. براش آبميوه و كيك آوردم. با هم شروع كرديم به خوردن و شوخي و خنده. داشت مي خورد بوسش كردم. يه نگاه كرد. يه بوس ديگه از لباش كردم. يه خورده خودشو جمع كرد. يواش در گوشش گفتم خانومي تا تو نخواي هيچ اتفاقي بين ما نميافته . آروم شد. اجازه داد لباش رو ببوسم. يه ذره ازش لب گرفتم و ديدم داره همراهيم مي كنه. باورم نمي شد چنين دختري به اين راحتي مال من شده باشه. بهش گفتم عزيزم مياي رو تخت. با هم رفتيم رو تخت گفتم اجازه دارم تاپتو در بيارم با سر اشاره كرد كه آره. تاپشو در آوردم و شروع كردم به خوردن گردن و لاله گوشش. صداي آه و نالش هنوزم تو گوشمه. كيرم داشت مي تركيد. اما دلم مي خواست يه جوري تحريكش كنم كه مانع از ادامه كارم نشه. دوباره برگشتم سراغ لباش و يه لب حسابي ازش گرفتم. تو چشماش كه نگاه مي كردم آبم مي خواست بياد. اما هي چشماش رو مي بست. فكر كنم داشت شخص ديگه اي رو تو ذهنش تصور مي كرد. برام مهم نبود.بهش گفتم خانومي عزيزم عشقم زندگيم گلم مريمم (اسمش مريم بود) نازم مهربونم اجازه ميدي سينه هاتو بخورم. برگشت گفت زبون بازي نكن. سينه هام مال تو. دوباره تو چشاش نگاه كردم و گفتم به خدا دوست دارم و واقعا تو اون لحظه با تمام وجودم دوستش داشتم.همونجوري كه تو بغلش بودم با يه دستم سوتينشو باز كردم. باورم نمي شد كه چنين سينه هاي درشت و خوش فرمي داشته باشه. سايزشون 75 به نظر مي رسيد. اما عين سينه هاي مانكن ها بود. سفت سر بالا. يواش يواش شروع كردم به بوسيدن دور سينه هاش. سوتينش رو بدنش جا انداخته بود با نوك زبونم اونجاها رو براش ليس زدم. خوشش اومده بود. دوباره دور سينه هاشو بوسيدم. يواش يواش اومدم روي سينش و شروع كردم به بوسيدن سينه هاش. اما هنوز به نوكش كاري نداشتم. برگشت گفت ديونم كردي تو رو خدا زود باش. گفتم بايد التماسم بكني. همينجوري نميشه. گفت تو رو خدا بخور جون مريم بخور. منم رفتم سراغ سينه هاش شروع كردم به خوردن نوكش. زبونم كه به نوك سينه هاش مي خورد جيغش در ميومد. من سينه درشت خيلي دوست دارم. سعي كردم تموم سينه اونو بكنم تو دهنم. اما جا نمي شد خيلي گنده بود. نوك سينشو گاز گرفتم جيغش در اومد. دوباره رفتم سراغ لباش . بوسيدمشون و همونجوري بغلش خوابيدم. بهش گفتم نوبت تو هست.با كمك هم لباسهامونو در آورديم و فقط شرت تنمون بود. منو هل داد روي تخت و رفت سراغ شرتم. شرتمو كشيد پايين و چشمش كه به كيرم افتاد عين ديونه ها افتاد به جونش. اول رفت سراغ تخمام. زير تخمامو برام ليس زد. هر لحظه احساس مي كردم الان كيرم منفجر ميشه. اما تمام تلاشم رو كردم حفظ آبرو كنم. تخمام رو مي كرد تو دهنش و در مي آورد. دردم گرفت. اما صدام درنيومد. اومد سراغ كيرم شروع كرد به ساك زدن. ديدم اگه ولش كنم آبمو در مياره و مي دونستم دفعه دوم آب من خيلي دير مياد و ضايع ميشه.بلند شدم و خوابوندمش رو زمين رفتم سراغ كسش. گفتم خانومي اجازه ميدي برات بخورم ديدم اون بدتر از منه و اصلا قدرت نه گفتن نداره. شرتش خيس خيس بود. شرتشو در آوردم وديدم يه كس تپل خيلي خوشگل انتظار منو ميكشه. از آب كس بدم مياد اما چاره اي نبود. شروع كردم با زبونم كسشو ليس زدن. چوچولش گنده شده بود هي با دهن مي مكيدمش و صداي جيغش درميومد. نمي دونستم دختره يا نه. گفتم بزار خودم ببينم تشخيص ميدم يانه (خودم يه كم مقاله در مورد پرده بكارت و انواع اون خونده بودم) . نگاه كردم ديدم بله خانوم پرده داره اما حلقوي. گفتم به خشكي شانس ازش پرسيدم مريم پردت حلقوي هست گفت آره حلقوي ارتجاعي. مطمئن نبودم گفتم ولش كن از كون مي كنم هر چند كه عاشق كس هستم.(خيلي اعتقاد دارم كه نبايد پرده بكارت دختر رو برداشت و به قول يكي از دوستان نبايد جنده سازي كرد) . به حالت 69 شروع كرديم به خوردن مال هم ديگه. من با انگشت رفتم سوراخ كونش برگشت و اخم كرد و گفت از كون خوشم نمياد. گفتم خوب پس من چيكار كنم. برگشت گفت از جلو بكن. با اينكه خودش گفته بود هنوز ترديد داشتم. ازش پرسيدم ازدواج نمي خواي بكني. گفت اگه موقعيتش پيش بياد بدم نمياد. ديگه مطمئن شدم كه راه جلو مشكلي نداره. دوباره حسابي كسش رو خوردم و نوك زبونم رو فشار دادم تو كسش. اما خيلي تنگ بود. گفت مهران تو رو خدا شروع كن دارم اذيت ميشم.بلند شدم و به پشت خابوندمش. كيرم رو نزديك كسش كردم و فشار دادم. هر چي بيشتر فشار مي دادم كمتر نتيجه ميرگفتم. كسش خيلي تنگ بود .گفتم تو تاحالا چندبار سكس داشتي گفت به خدا دفعه اولمه. باورم نميشد دارم يه كس باكره رو مي گام. بلندش كردم يه متكاي كوچيك گذاشتم زير باسنش كه كمي كسش باز بشه. دوباره رفتم سراغ كسش و كيرمو كمي چرب كردم. گذاشتم رو كسش فشار دادم. تو نمي رفت. هنوز تنگي كسش رو احساس مي كنم. خيلي درد مي كشيد حيونكي. يه بار ديگه فشار دادم و احساس كردم نوكش رفت تو ازش پرسيدم خوبي گفت داره مي سوزه. يه چند لحظه صبر كردم و بعدش آروم شروع كردم به تلمبه زدن و هنوز تلمبه زدنم به 5 نرسيده بود كه از تنگي كسش و ديدن چشماي قشنگش كه خمار شده بود ديگه نتونستم تحمل كنم و آبم اومد. نذاشتم بريزه توش. سريع كيرمو كشيدم بيرون و رفتم طرف دستشويي. تا اونجا كه تونستم تخليه كردم و دوباره برگشتم پيش مريم. ديدم دلش بازم مي خواد. كير منم نامردي نكرد با ديدن هيكل خوشگل مريم دوباره سيخ شد. گفتم مريم ادامه بدم گفت باشه عزيزم. ازش پرسيدم مي خوري برام. يه كم كه برام ساك زد دوباره مثل اولش سيخ سيخ شد. دوباره كيرمو گذاشتم دم كسش و فشار دادم آروم رفت توش و شروع كردم به تلمبه زدن يواش يواش تلمبه زدم . داشت خوشش ميومد. يواش يواش صداي آه و نالش بلند شد. منم ضربه هامو به نسبت صداي اون شديد تر كردم. خيلي حشري شده بود با ناخونهاش فشار مي داد گوشت بدنم رو و ضربه هامو تندتر مي كرد. من داشتم از حال مي رفتم. اما هنوز خبري از اومدن من نبود. فكر كنم ارضا شده بود چون براي چند لحظه خيلي آروم شده بود و بدنش مي لرزيد. به روش نياوردم آروم تو همون حالت بغلش كردم و بوسيدمش.ازش پرسيدم مريم من خسته شدم مياي بالا قبول كرد من به پشت دراز كشيدم و رفت بالا كيرمو تو دستش گرفت و روي سوراخ كسش تنظيم كرد. آروم نشست روش به سختي رفت تو. خيلي بهم حال داد. صورتش قرمز شده بود داشت درد مي كشيد. يواش يواش كرد تو كسش. شروع كرد به تلمبه زدن كشيدمش تو بغلم و يه ذره باهاش حال كردم. داشت كيف مي كرد. دوباره بلند شد نشست رو كيرم و تلمبه زد. ديگه اونم خسته شده بود اما خبري از آب من نبود. حدود 25 دقيقه بود داشتيم با هم حال مي كرديم. بهش گفتم عزيزم مي خوام از كون بكنمت عصباني شد و گفت نه. مگه نگفتي اگر من نخوام اتفاقي نمي افته. بوسيدمش گفتم عزيزم هرچي تو بخواي براي اينكه زودتر تموم بشه خواستم.گفتم به حالت چهار دست و پا رو زمين خم بشه. يه متكا زير سينه اون گذاشتم و سر و سينه اونو رو به پايين هدايت كردم . كسش اومد بالا و تقريبا كسش باز شد. كيرمو از پشت به سختي فشار دادم تو كسش. خيلي تنگ بود اما جا كردم. شروع كردم به تلمبه زدن داشت كيف مي كرد كه يه فكري به ذهنم رسيد. دست چشم رو رسوندم به سينه اون و تو همون حالت تلمبه زدم. سينشو با دست مي كشيدم و بعد ضربه مي زدم. خيلي حال مي كرديم و سر صدامون خونه رو برداشته بود. هوس اسب سواري كردم. تو همون حالت با دست راستم موهاشو گرفتم و موقع ضربه زدن موها و سينشو مي كشيدم. جيغش در ميومد. يواش يواش مهران كوچولو مردونگي به خرج داد و آماده تخليه شد. گفتم مريم دارم ميام و كشيدم بيرون. آبمو روي كمرش خالي كردم و بغلش ولو شدم. ولي ديگه ناي تكون خوردن نداشتم.
جنایت و سکسابیگل چشماشو باز کرد و خودشو توی یه جای تاریک و سرد دید.ناخودآگاه لرزشی تمام بدنشو گرفت.حس کرد مایعی گرم از روی بینیش در حال حرکته.چشماشو تنگ تر کرد و سعی کرد حواسشو جمع کنه.به بینیش دقت کرد.درست میدید.خون بود.خیلی آروم داشت از پیشونیش به طرف پایین سرازیر میشد و تا الان متوجه نشده بود.حالا که خون رو دیده بود تازه متوجه درد سرش شده بود.حس میکرد پیشونیش داره از سرش جدا میشه.جای زخمش میسوخت و دردش داشت بیشتر میشد.خواست دستشو بذاره روی سرش اما نتونست.از لا به لای چشمایی که حالا از شدت خون لخته زده بود به دستاش نگاه کرد.دستاش به دسته ی صندلی بسته شده بود. اما...از دیدن چیزی که میدید نفسش بند اومد.ابیگل دوتا از انگشتای دست چپشو نداشت.مثل دیوونه ها شروع کرد به جیغ زدن.باورش نمیشد اون انگشتای ظریفش که مردای پولدار شهر آرزوی بوسیدنشو داشتن حالا وجود نداشت.نمیخواست قبول کنه انگشتاش دیگه نیست.دردی احساس نمیکرد.دستاش سر بود و جای زخمش خون لخته شده بود.بعد از تقلای زیاد ساکت موند.بی حرکت.دیگه حرکتی نکرد.دستاش به دسته ی صندلی بسته شده بود و پاهاش هم به پایه ی صندلی.اشک از چشماش شروع کرد به جاری شدن.باورش نمیشد که توی اون وضعیت باشه و انگشتی هم نداشته باشه.اینبار به دور و برش دقت کرد.یه لامپ مهتابی روبروش به دیوار نصب شده بود و چندتا حشره هم دور و برش بودند.صدای چیک چیک آب میومد.فضای اتاق سرد بود و سوز سردی به پشت گردنش میخورد.دوباره لرزید .تکونی به خودش داد و سعی کرد به یاد بیاره چه اتفاقی براش افتاده...***دست دیوید رو گرفت و اونو به دنبال خودش کشوند.با هم وارد سوئیت دیوید شدند.ابیگل خنده ای کرد و گفت:میخوام امشب به آرزوت برسونمت!!!دیوید ابیگلو به طرف خودش برگردوند و به چشماش خیره شد.به چشمایی که هرموقع نگاهشون میکرد،یاد دریا میفتاد.ابیگل قشنگترین دختری بود که تا به عمرش دیده بود.موهای طلایی و موجدارش زندگیشو عوض کرده بود.اولین بار که ابیگلو دید توی تیمارستانی بود که بستری بود.روی صندلی نشسته بود و داشت به فواره ی آب نگاه میکرد.زنشو توی یه تصادف رانندگی از دست داده بود و خودش هم به خاطر فشار روانی توی تیمارستان بود.دوبار دست به خودکشی زده بود اما مستخدم خونه نجاتش داده بود.توی فکر خودش بود که حس کرد یه دست ظریف روی دستش قرار گرفت.سرشو آورد بالا و دختری رو دید که نگاهش مثل دریا بود.به چهره ی دختری که روبروش بود دقت کرد.چهره اش آشنا بود.چندین بار توی تلویزیون دیده بودش.آره.اونو توی یک شوی تلویزیونی دیده بود که هرشب برگزار میشد.همیشه دوست داشت این دختر مو طلایی که اونو یاد زنش می انداخت از نزدیک ببینه و حالا دیده بودش.ابیگل به همراه یکی از دوستاش به تیمارستان free اومده بود تا از اهالی اونجا گزارشی تهیه کنه که متوجه مردی خوش چهره شده بود که غرق در تفکراتش بود.ابیگل به دیوید لبخندی زد و گفت:شما باید دیوید بیل باشید.دیوید به جای جواب لبخندی زد و با شوقی که از دیدن ابیگل بهش دست داده بود دست ابیگلو توی دستش نگه داشت.و این آغاز یک دوستی دو ماهه بود که باعث شد دیوید از تیمارستان مرخص بشه.تمام روزش به ابیگل خلاصه میشد و اگه یک ساعت صداشو نمیشنید نمیتونست تحمل کنه.عاشقانه ابیگلو دوست داشت و میخواست که باهاش ازدواج کنه.دوباره به زمان حال برگشت و به ابیگل خیره شد.حس میکرد از شدت عشقی که به این دختر داره نزدیکه ذوب بشه.دستاشو توی موهای خوش بو و خوش رنگ ابیگل فرو برد و آروم آروم صورتشو به صورت ابیگل نزدیک کرد.ابیگل با چشمای شیطنت بارش به دیوید نگاه کرد و لباشو به سمت لب های دیوید برد.خیلی آروم دیوید لب های خودشو گذاشت روی لب ابیگل و چشماشو بست.داغی تن ابیگل داشت آبش میکرد.حس کرد یک دفعه دمای بدنش به حد اعلا رسیده.نتونست تحمل کنه.با حرص و ولع ابیگلو به خودش چسبوند و لباشو فشار داد.میخواست لذتی که چندین ساله نکشیده خالی بشه.نمیدونست چیکار میکنه.وحشیانه داشت لب های ابیگلو میخورد و پشت سر هم بهش میگفت دوست دارم.ابیگل متعجب شده بود.فکر نمیکرد مردی که همیشه آرومه انقدر داغ بشه...اما بعداز چند لحظه از فکر اومد بیرون.همیشه از اینکه طرف مقابلش هات باشه لذت میبرد.دستاشو دور گردن دیوید حلقه کرد و خودشو به دست دیوید سپرد.میخواست بیشترین لذتو از سکس ببره.عاشق هیکل مردونه و قیافه ی وحشی دیوید بود.دیوید سرشو به طرف گردن ابیگل برد و لباشو روش گذاشت.گردنشو لیسید و سعی کرد خودشو کنترل کنه.گردن ظریف و زیبای ابیگل داشت اختیار دیویدو از بین میبرد.نمیخواست به این زودی ارضا بشه.میخواست به آرزوش برسه.آرزوی دیدن بدن ابیگل از نزدیک.
نمیدونم از کجا شروع کنم.نمیدونم اصلا درسته رازمو با کسی مطرح کنم یا نه.وقتی تو این سایت اومدم و داستانها رو خوندم تصمیم گرفتم رازمو بر ملا کنم .من اسمم سهرابه . 15 سالمه.من با مامانم زندگی میکنم.بابام اعتیاد داشت و از مادرم سالها بود که جدا شده بود.ما وضع خوبی نداشتیم.مامانم 6 ماه بود که سرپرست باشگاه ورزشی پرورش اندام زنان شده بود.یعنی از همون روز اول که برا کار رفته بود اونجا شد سرپرست.برای من خیلی عجیب بود که روز اول استخدام شد و همون روز شد سرپرست.ناگفته نمونه کسی که مامانمو استخدام کرد (اسمش بهرام بود)و اونو گذاشت سرپرسته قسمت زنان دنبال یه خانومه خوش اندام و خوش چهره میگشت تا مشتریاش زیاد شن.خیلی ها میومدن و میرفتن و اونجا زیاد دووم نمی اووردن.یادم رفت بگم مامانم چهره زیبا و جذابی داشت.اندامه خیلی تراشیده و شیکی داشت فکر کنم همین باعث استخدامه مامانم شد.به چهرش بین 22 تا 24 میخورد در حالی که 34 سال سن داشت زود ازدواج کرده بود که به مشگل بر خورد.خلاصه از وقتی که تو اون باشگاه کار کرد وضع ما خوب شد.دیگه دغدغه مالی نداشتیم.مامانم چند بار تو کنفرانسها و جلساتی که در مورد بدنسازی بود که تو کیش و رامسر برگزار شده بود رفته بود.داستان از اینجا شروع میشه که من امتحان داشتم و شب تادیر وقت بیدار بودم صبح که امتحان دادم اومدو خونه.انقدر خسته بودم که خوابیدم حول وحوشه عصر بیدار شدم خورشید داشت یواش یواش غروب میکرد من دیگه خوابم تموم شده بود .مامانم از باشگاه اومدو رفت یه دوش گرفت و به من گفت امتحانتو خوب دادی.منم گفتم اره بد نبود.شام و درست کرد و خوردیم.بعد تلویزیون نگاه کردم .مامانم هم داشت تو اتاقش با تلفن حرف میزد.چند وقتی میشد که تو این خونه اومده بودیم.از وقتی که مامانم تو اون باشگاه کار کرد ما تونستیم این خونه رو اجاره کنیم .خونه دوبلکس بود.پله داشت که دوتا اتاق طبقه بالا داشت.من هم تو یکی از این اتاقای پایین میخوابیدم.مامانم اومد و گفت سهراب دیر وقته برو بخواب.بعد رفت طبقه بالا تو اتاق خودش.چیزی که توجه منو جلب کرد لباسش بود.یه لباس مجلسی قشنگ که چسبیده بود به بدنش برجستگیه کونش وقتی از پله ها بالا میرفت با اون خط شورتش معلوم بود کمر باریک کون عقب ران هاش هم توپر. وقتی از پله ها بالا میرفت قمبلهای کونش اروم بالا پایین میرفت.من فکر کردم یادم قدیما کرده .رفتم تو اتاقمو خوابیدم.به هزار مکافات خوابیدم ولی یه ساعت بعد بیدار شدم.دیگه خوابم نیومد.اومدم بیرون تا اب بخورم.خونه تقریبا تاریک بود و صدای مامانمو آروم شنیدم .اروم رفتم بالا تا ببینم خوابه یا داره با تلفن حرف میزنه.در اتاق بسته بود ولی فقط یه بار صدای خنده مامانمو اروم شنیدم.نور کمی از زیر در معلوم بود فهمیدم احتمالا رفته حموم.داشتم برمیگشتم که کنجکاو شدم مامانمو دید بزنم.تصمیم گرفتم از اتاق بغلی که بالکن یا تراسش با اتاق مامانم مشترک بود برم و دید بزنم.رفتم در بالکن اتاق بغلی رو باز کردم و پشت شیشه پنجره اتاق مامانم رسیدم.چند تا رخت اویزون بود که باعث میشد کسی منو نبینه.شانسی که اووردم یه کم از پرده اتاق کنار رفته بود که باعث میشد دقیق داخل اتاقو ببینم.یهو چشمم به در باز حموم داخل اتاق افتاد.باورم نمیشد مامانم با شرت و سوتین داخل حموم ایستاده بود وای اب دهنم خشک شده بود.کیرم راست راست شده بود تا حالا زنی و اینجوری لخت ندیده بودم.شکم مامانم داخل بود سینه ها به اندازه سیب کونش عقب هر کدوم از قمبلاش به اندازه توپه هندبال.باورم نمیشد عجب اندامی خیلی قشنگ بود تقریبا قدش به 180 س م میرسد و ران های توپری هم داشت.منم ایستاده بودم با کیره راست.لحظه حساسی بود همینطور که داشتم نگاه میکردم چیزی رو دیدم که باورم نمیشد یهو یه دست تیره رنگی از پشت در که من دید نداشتم اومدو مامانمو از پشت بغل کردو از جلو سینه های مامانمو گرفت قلبم داشت تند تند میزد سینه های نقلی مامانمو گرفت و فشار داد مامانمم جیغ زد و گفت آی یواش البته با خنده.مامانم تا زیر گردنش میشد.یه کم که زیر نور اومد دیدم آقا بهرامه صاحب باشگاه شوکه شده بودم هیکل آقا بهرام درشت بازو هاش به اندازه ران مامانم میشو تمامه بدنش عضله بود. یعنی اگه مامانمو بغل میکرد مثل این بود که یه بچه 7 سال رو من بغل کنم.دو تا دستشو انداخت بغل سوتین مامانم وقتی کشید سوتین مامانم 4 یا 5 تیکه شدسینه های مامانم افتاد بیرون با دو تا دستش که از پشت انداخته بود سینه های مامانمو چنان فشار میدادو میکشید که درد و توچهره مامانم میدیدم.خیلی حشری بود بهرام.یه کم که جلوتر اومد کیر بهرام و دیدم باورم نمیشد 18 سانتی میشد کلفتیشم به اندازه مچ دست مامانم.یه لحظه وحشت کردم اب دهنم و نمیتونستم قورت بدم. خم کرد کون مامانم رو قمبل قمبل شد بعد نشستو از روی شورت سفید مامانم شروع کرد به لیسیدن که یهو شورت مامانمو پاره کرد زبونشو دیدم که برد لای کون مامانم صدای ملچ ملوچ کل اتاقو گرفته بود مامانم داشت یواش یواش جیغ میزد صورت تیره بهرام لای کون سفید مامانم خیلی شهوت برانگیز بودمامانم دستاش رو سکوی کنار حموم بود. داشتم نگاه میکردم که یهو چیزی رو دیدم که داشتم دیوونه میشدم یه نفر دیگه تو حموم بود.هم هیکل بهرام.وقتی رو سکو روبروی مامانم نشست دیدم پدرام دوست اقا بهرام.25 سالش بود 9 سال از مامانم کوچیکتر بود ولی هیکلش مثل بهرام بود.بچه پول دار محل بود.یه بی ام و گرون قیمت زیره پاشه.حالا فهمیدم که مامانم یه بار که تلویزیون نگاه میکردیم گفت که این بی ام و ها میگن فرمونه نرمی داره ضد سرقته و رانندگی باهاش میگن خیلی راحته.حالا فهمیدم که سوار ماشین پدرام شده ای داد بیداد.نشست جلوی مامانم کیرشو گذاشت تو دهنه مامانم.مامانم هم خیلی قشنگ براش ساک میزد باورم نمیشد انگار این بهرام و خیلی قبول داشت گه گداری میگفت اقا پدرام اینجوری خوبه حال میکنی اگه حال نمیکنی طوره دیگه ای بخورم.اعصابم داشت خورد میشددستاشو تو موهای مامانم کرده بودو محکم به طرف کیرش فشار میداد مامانم انگار که مجبور بود این کار و بکنه.یه دفعه بهرامو دیدم که بلند شد پاهای مامانمو از پایین جمع کرد و بلندش کرد مپل مامانی که بچشو میگیره که جیش بکنه ران های مامانمو از پشت گرفت و بلند کرد و از هم بازشون کرو مامانم رو هوا بود اقا بهرام مثل این بود که داره یه وزنه سبک رو بلند میکنهاومد که جاشو درست کنه برگشت و من کسه مامانمو دیدم وای چقدر کوچولو بود از بالای چوچولاش تا سوراخه کونش فقط 6 سانت بود خیلی خیلی تنگ بود الان میفهمم چرا پدرام بچه پولدار محل چرا داره با مامانه من حال میکنه کسه تنگ و اندامه منحصر به فرده مامانم.بهرام کس مامانمو اروم رو کیره پدرام تنظیم کرد پدرام هم کیرشو اروم تو دستش سیخ نگه داشت تا کس مامانم رو کیرش بیادسره کیرش که به کس مامانم رسید تقریبا کس مامانم دیده نمیشد کیره کلفتی داشت بهرام داشت مامانمو به سمت پایین فشار میداد تا کیره پدرام بره تو کس مامانم ولی چون خیلی تنگ بود به چپ و راست سر میخورد و تو نمیرففت. دو سه بار که اینجوری شد پدرام شهوتیه شهوتی شده بود عصبانی هم شده بود از چهرش معلوم بود نشست پایین دو تا از انگشتاشو خیس کرد با دهنش بعد کرد تو کس مامانم. مامانم یه دفعه جیغ کشید ولی پدرام توجهی نکرد و با عصبانیت تمام انگشتشو میکرد تو و در میاوورد مامانم هم لباشو گاز میگرفت.بعد از چند دقیقه پدرام بلند شد به بهرام گفت بیار تا دمه کیرم تنظیم کنمامانم همینجوری رو هوا بود پاهاشم که بهرام باز باز کرده بود تا کس تنگش باز شه.پدرام کیرشو گرفت تو دستش کوبوند دمه کس مامانم بعد اروم سرشو داد تو که دوباره سر خورد به بالا و پایینبعد از یکی دوبار تلاش بالاخره تونست سر کیره کلفتشو جاکنه تو کس مامانم .مامانم داشت داد میزد میگفت اقا پدرام اقا پدرام.ولی پدرام کیرش شق شق بودو توجهی نمیکرد منم راست راست کردم نمیتونستم برم جلو زورم به اونها نمیرسید.پدرام اروم کیرشو داد جلو به سختی تا نصفه کیرش رفت تو مامانم صدای نفسش تا بیرون میومد بعد از چند دقیقه فشار بالاخره کیر کلفته پدرام تا ته تو کسه مامانم رفت شروع کرد به عقب وجلو کردن که مامانم دستاشو گذاشت دمه سینه های بهرام و گفت اروم تر پدرام اروم تر دردم میاد.پدرام شهوتی تر شد و گفت جووون شروع کرد به تلمبه زدن صدای شالاپ شولوپ تا بیرون میومد کس مامانم شده بو یه سوراخ به قطر کیره پدرام همینطور که کیره پدرام تو کس مامانم بود رو سکوی حموم نشستو بهرام مامانمو گذاشت رو پدرامو بعد پدرام دستاشو حاقه کرد دوره کمره مامانم تا بلند نشه.یهو پدرام به مامانم گفت کیشو که یادت میاد .مامانم انگار برق سه فاز گرفتش.گفت نه نه اقا پدرام خواهش میکنم بزار بلند شم.هر چی تقلا کرد بلند شه نتونست پدرام در حالی که کیرش تو کس مامانم بود محکم گرفته بودش.مامانم دقیقا رو ران پدرام نشسته بود پدرام هم که کیرش پیدا نبود معلوم بود تا ته تو کس مامانمه.نمیدونم چرا مامانم التماس پدرام و میکرد یا به بهرام میگفت اقا بهرام تورو خدا.تو همین میان بود که پدرام دستشو روی گمر مامانم فشار داد این باعث شد کون مامانم از هم باز شه اقا بهرام هم یه تف بزرگ در کون مامانم انداخت وای وای میخواد کیرشو تو کونه مامانم کنه.الان میفهمم که مامانم که کیش میرفته برا کنفرانس برا دادن و تفریح میبردنش.میبردنش باهاش حال کنن تا بهشون تمامو کمال خوش بگذره.در واقع مامانمو میبردن اونجا با یه ارایشگر تا مامانمو براشون ارایش کنه تا بعد از دریا و عشق و حال بیان مامانمو بکنن تا تفریحشون کامل بشه.و دونفری میکردنش چیزی که مامانم ازش وحشت داره اینه بهرام سر کیره کلفتشو در کونه مامانم سر میداد سوراخه کونه مامانم اندازه یه نخود بود چه جوری میخواد کیرشو تو اون سوراخ کنه.وای انگشتشو خیس کرد اقابهرام اروم تو کون مامانم فشار داد رفت تو ولی مامانم گفت اووووف یواش ااایییی.دوباره اینبار با دو انگشت فشار داد تو مامانم داشتبه سینه پدرام فشار میاوورد تا بلند شه ولی نمیتونست وقتی انگشتشو در اوورد سوراخه کونه مامانم به اندازه انگشته بهرام شده بود بلافاصله سرکیرشو گذاشت دمه سوراخو فشار داد تو نمیرفت یه قوطی شبیه شامپو رو سکو بود گرفت و رو ی کونه مامانم ریخت روی سر کیره خودشم مالوند یه جور روغن بود دوباره که فشار داد یهو رفت ت ومامانم داشت تند تند اینورو اونور میکرد تا از دستشون فرار کنه ولی نمیتونست بهرام کیرشو اروم اروم تو کون مامانم میکرد و میگفت جوووون چه کونه تنگی جون .بعد به پدرام گفت من اماده ام.تا این و گفت مامانم دوباره گفت نه نه نه توروخدا نه.دونفری شروع کردن مامانمو به سمته بالا بردنو بعد ولش میکردن مامانمو تا سر کیرشو بالا میاووردنو بعد ولش میکردن تا اینکه تا ته کیرشو بره تو کسو کون مامانم.مامانم که زورش بهشون نمیرسید فقط داد میزد ای وای یواش ااییی بعد از 2 دقیقه پدرام مامانمو گرفت بهرامشروع کرد به تلمبه زد تو کونه مامانم اوووف اووووف مامانم در اومده دوباره دونفری چنان مامانمو میکردن که مثل این میموند که یه بچه اهو زیره چنگاله دوتا شیره قدرتمنده.بعد از یک دقیقه دونفری ارضا شدن و ابشونو تو کس کون مامانم ریختن.مامانم از حال رفته بود تقریبا .بعدش اروم مامانمو گذاشتن رو تخت و لباساشونو پوشیدن و اروم پایین و نگاه کردن یواش یواش در پایین و باز کردن و رفتن مامانم رو تخت بودو داشت خوابش میبرد.دیدم کنارش 4 یا 5 تا تراوله نمیدونم صدی بود یا پنجاهی.
یک ماهی و دو قلابمن دختر یکی یه دونه بابا مامانم بودم و دل نداشتن که ازم جدا شن . ببین چه بلایی بر سرشون آورده بودم که راضی شدن منو شوهر بدن اونم به یه راه دور . هیجده سالم بود که با سلام و صلوات ردم کردن . از بخت بد روزگار شوهرمم مث پدرم آخوند در اومد . ما توی قم زندگی می کردیم . سه تا داداش یزرگتر از خودم هم داشتم . ولی هر سه تاشونو می ذاشتم تو جیبم در می آوردم . خودمم خسته شده بودم از بس کون داده بودم . مامان و بابام هم حریفم نبودند . یکی دوبار از گوشه و کنار یه گزارشهایی به گوش اونا رسید ولی دم به تله ندادم . زیاد نمی خوام روده درازی کنم . الان تو اصفهان زندگی می کنم . اسمم لطیفه هس . شوهر جونم خیلی مومن و مذهبیه و تو چند تا ار گان کار می کنه و شبا میره مسجد و در هر حال از بس شوق و ذوق پول داره و می خواد که همسر ناز و جوون و فداکارشو تامین کنه تا ده یازده شب هم بر نمی گرده . البته از راه مسجد میاد خونه . همین خونه ای که توش زندگی می کنیم به اسم منه . دوازده سال هم ازم بزرگتره یعنی سی سالشه . واسه من هیجده ساله حکم یه پیر مردو داره . یکی از علتهایی که من زیاد واسه ازدواج نکرد نم چونه نزدم این بود که می خواستم زودتر یه آب و هوایی تازه کنم و راه کوسم که باز شه در یه سرزمین جدید راحت تر بشه رفت دنبال کیر های دیگه با تنوعات دیگه . از چادر و مقنعه و پوزه بند و این آشغالا خسته شده بودم وخونه مون هم یه خونه بزرگ بود و یه طبقه . چند تا پله می خورد و می رسیدی به زیر بنای اصلی .مکانشم نزدیک سی و سه پل و تو خیابون چهار باغ بود . شوهرمو فقط به عنوان یه مجوزی می دیدم که راحت به هر کی که دوست دارم کوس بدم . یعنی در واقع اون منو واسه همه افتتاح کرده بود . واسه این که اعتماد شوهر جونمو کسب کنم پا به پاش تو مراسم مختلف شرکت می کردم . نماز جمعه رو ول نمی کردم .اما بعد از ظهر ها خودمو شیک می کردم و به سر و وضع خودم هم می رسیدم و با حسرت جلو آینه وای می ایستادم و از این که تن و بدن به این قشنگی و خوشگلی و خوش پوستی داره حیف و میل میشه و ازش استفاده بهینه نمیشه غصه می خوردم . از گدا بگیر تا مامور برق و در و همسایه ها هر مردی که در خونه مونو می زد دوست داشتم خودمو بندازم تو بغلش و التماس کنم که کوسم مفت و مجانی تقدیم شما . عطش به جایی رسیده بود که حاضر بودم یه چیزی دستی هم بدم . وقتی که حاجی خونه نبود صدو هشتاد درجه که سهله خودمو سیصد و شصت درجه هم تغییر می دادم . سیمکارت و گوشی منم عوض شده بود . و هیچکدوم از اون کیرای قمی رو که کونمو گاییده بودنو در دسترس نداشتم تا بیان و درد منو درد کوسمو درمون کنن . تا این که یکی از این بعد از ظهر ها که یه پیراهن مینی قرمز رنگ مجلسی رو که ملا نقی از وجودش اطلاعی نداشت تنم کرده و جلو آینه از تماشای کون برجسته و پاهای تا بالا لختم لذت می بردم .. موهای افشون شده امو که تا انتهای کمر می رسید تو دستام گرفته و خودم نوازششون می کردم نگاهی به صورتم تو آینه انداخته و گفتم حاجی کوفتت بشه هم تو آخوندی هم پدرم .پدرو به احترام پدری تخفیف میام ولی ریدم تو عمامت . همیشه بهترین چیزارو واسه خودتون می خواهین . اما این کوس مال همه هست .نه فقط مال تو ملا نقی .اووووووف .خواستم برم از آشپز خونه یه چیزی بیارم که خارش کوسمو بگیره که گفتم یه دیدی به کوچه بندازم شاید طعمه ای چیزی باشه . من چرا این قدر بی عرضه شدم . اون موقع کلی آقا بالا سر داشتم و جا و مکان درست و حسابی هم واسه سکس نداشتم نونم تو روغن بود . حالا نصف روز خونه دربست با یه شوهر زرنگ واسه همه و کوس خل واسه من .. هیچ غلطی تا به حال نکردم . تلویزیونو روشن کردم . رفتم رو اون کانالی که با آیفون تصویری ارتباط داشت و کوچه و دم در مارو نشون می داد . دو تا دختر و دوتا پسر و دیدم که دست تو دست هم دارن آروم میرن و اگه یه خورده خودشونو آزادتر حس می کردند می رفتن تو بغل هم . دخترا ازشون جدا شدند و رفتند و پسرا اومدن طرف در ما . زنگ خونه ما رو زدند .-منزل آقای ادیب ؟/؟فرصت تصمیم گیری نداشتم . انگشتم رفت رو کلید باز کردن در ... با همون وضعیت رفتم پایین تا راهنماییشون کنم . این اقای ادیب چهارتا خونه اون ور تر شاگرد خصوصی داشت و ریاضی دبیرستانو تدریس می کرد . ظاهرا اینا برای بار اولی بود که می خواستن برن پیشش درس . دوتا جوون یکی از یکی خوش تیپ تر و قرتی تر و چاک پیرهنشون باز بود و سینه لختشون تا حدودی مشخص . هر کدوم یه گردن بند هم داشتند . از پله ها بالا رفته و اونا هم پشت سرم اومدن . از تو آینه پا گرد اونا رو دیدم که به هم اشاره زده و از دیدن وضعیت من تعجب کرده بودند . اتفاقا 6 تا صندلی ناهار خوری و یه میز چوبی هم اون وسط بود که پسرا فکر کردند اقای ادیب همین جا به شاگرداش درس میده . رو دوتا از اون صندلیها نشستند .-ببخشید استاد تشریف دارن ؟/؟-همین بغل یه کاری داشتن گفتن زود بر می گردن . چاک سینه هامو باز ترش کرده . نصف ممه هامو انداختم بیرون و آشپز خونه اپن هم درست روبروی اونا بود ومنم به بهانه های مختلف دولا می شدم تا قمبل کونمو از پشت دامنه پیرهن چسبونم ببینن . شورت پام نبود و زوایای کونم به خوبی مشخص بود . مثل یه دونه نخود ولی نه به اندازه اون . یه لحظه سرمو کج کردم تا ببینم اونا در چه وضعیتی ان . دیدم هر دوتا شون دستشونو از رو کیرشون جمع کردن . موبایل یکیشون زنگ خورد .دیگه حساب اینجاشو نکرده بودم خدا کنه از دوستای دیگه شون نباشن و اونارو متوجه اشتباهشون نکنن . میگن عدو شود سبب خیر اگر خدا حواهد . حدسم درست بود . همین طور هم شد ولی به نفعم تموم شد . دو تا جوون متوجه شدند که همه اینا نقشه بوده . اومدن طرف من لحظه به لحظه حلقه محاصره رو تنگ تر کردن -نه چیکار می کنین . نه من شوهر دارم . شوهرم آخونده -هر خری میخواد باشه . چیه مارو از جماعت آخوند می ترسونی ؟/؟میگن هرکی زن این جماعت کونی رو بکنه میره بهشت -در بیار فاضل -تو هم درش بیار قاسم . هردو کیرشونو در آورده و نشونم دادن . ببین کله اشو ببین . هردوتاشون عمامه سفیدن . کیر سفید و کلفتو دوست داری ؟/؟-نه نه من نمیخوام -خانوم ادیب (با تمسخر)این ده دقیقه رو هم که تلف شده گناه کردیم وقت طلاست . زن بلاست دونفری منو رو دستشون گرفته و انداختن وسط هال . رو قالی . فاضل منو رو دستش انداخته بود و منم الکی دست و پا می زدم . دامن پیرهنمو داد بالا و میخواست مثلا شورتمو در بیاره دید از شورت خبری نیست -قاسم حالو ببین .لخته . لخته کونش لخته . کون برهنه هست اووووووفففففف جوووووون عجب کوسی به تورمون خورده . بیا زن آخونده رو بکنیم و یه فاتحه ای واسه اموات شوهره بخونیم -فاضل من دارم می میرم . این دیگه چیه . آب کیرم همین الان داره سرازیر میشه .-بدبخت حرومش نکن داشته باشش واسه جاهای خوب خوب .. دیگه از این بهتر نمی شد . میگن دیر کردی خیر کردی . من داشتم تو تب و حسرت یه کیر می سوختم ولی دو تا کیر نصیبم شده بود دو تا کیر در آن واحد . باید به دو تا کیر حال می دادم . از هیجان داشتم می مردم . باید یه کاری می کردم که هر دوتاشون حال کنن و مشتری همیشگی من شن . از کون به پایین من لخت شده بود . فاضل دستشو گذاشت لای کونم و با حرص و هوس به همه جاش چنگ مینداخت بعد هم یه لحظه کف دستشو گذاشت رو کوسم و سرشو گذاشت زیر گوشم ودر حال بوسیدن صورت و گونه هام گفت دختر که نیستی -نه نه نه هوس شمارو خنگ کرده.. آخوند جماعت به غریبه ها رحم نمی کنه میاد به زنش رحم کنه پرده زنشو بسته نگه داشته باشه . هنوز این حرفم تموم نشده بود که انگشتای فاضل رفت توی کوسم و داد هوسم رفت آسمون -قاسم این خیلی خارش داره . من تنهایی حریفش نمیشم ... حتی حرف زدن اونا هم هوسمو زیاد می کرد . دیگه نمی دونستم چیکار کنم .-قاسم تو برو از بالا لختش کن . گور پدر درس و ریاضی . چند سال هم اگه درس بخونیم همچین کوسی گیرمون نمیاد . قاسم اومد و پیرهنمو از سر در آورد . فاضل هم سوتین منو باز کرد . دیگه پررو شده بودم و دنبال کیر قاسم می گشتم . طاقباز رو زمین افتاده بودم و کوسم در اختیار فاضل بود . از قاسم خواهش کردم که کیرشو فرو کنه تو دهنم . ازم پرسید خانوم خوشگله اسمت چیه -لطیفه -خودتم که خیلی لطیفی . فاضل افتاده بود به جون کوسم . و قاسم هم کیرشو فرو کرده بود تو دهنم و دو تا دستاشم گذاشته بود رو سینه هام . از نوک پا تا فرق سرم لذت و هوس در حال دور زدن بود اونم با چه سرعتی . هر چن لحظه در میون یادم میومد که یه کیری هم تو دهنمه و باید به اونم یه لذتی بدم ولی تنمو از بس سست کرده بودند که قدرت هر تمرکزی ازم گرفته شده بود . فاضل خیلی باحال تر از ملا نقی کوسمو می لیسید -جووووووون همیشه آرزوم بوده که یه همسن کوسسسسسسمو بکنه -هنوز که به آرزوت نرسیدی .-پس تو چیکاره ای ؟/؟-کیر می خوای ؟/؟-آرررررررره آررررررره کیییییییییییررررررررررررتو رو میخوام کیر بده . وضع من و قاسم به همون صورت موند و فاضل کیرشو گذاشت رو کوسم . کوسم هنوز تنگ بود و جوون پسند . فاضل مزمزه کرد و اول چند سانت میذاشتش توش و در می آورد -دیوونه خیلی تیکه تیکه داری آتیشم میدی . یهو خودمو ول کردم طرفش -آهههههه رفت تو کوسسسسسم تا آخرش رفت . جوووووون حالا تند تر تند تر منو بکن . کیر قاسم از دهنم در اومده بود و دیگه هم دنبالش نمی گشتم . فقط دستاشو رو سینه هام احساس می کردم که هوسو بیشتر تو تنم پخش می کرد . قاسم لبشو گذاشت رو لبم و یه دستش و رو سینه و یه دستشم گذاشت بالای کوسم . وای انگاری یه دنیا در حال گاییدنم بودند .-آخخخخخخخ من خوشبخت ترین زن دنیام . بابای نامرد . الهی که آتیش جهنم جزغاله ات کنه . الهی که همین جا هم که یه دادگاه مخصوص آخوندا دارن اون دنیا هم یه جهنم مخصوص آخوندا وجود داشته باشه و تو اون آتیش جزغاله بشی . چرا زودتر شوهرم ندادی . اوخ که شوهر کردن چه کیفی داره چه حالی میده . اوخخخخ که کوسسسسسم واسه هر کیری آزاده . اینجا به فاضل بر خورد و گفت ما نمی خواهیم یه جنده رو بکنیم تو فقط باید مال ما باشی -منم نمی تونم شب و روز منتظرتون باشم . به شرطی که زود زود بهم سر بزنین . الان جای این حرفا نیست عشق و حالتونو بکنین بهم حال بدین .عشق بدین . ادامه بده . من به این سادگیها ارضا نمیشم . انگشت وسطی دستشو کرد تو کونم و گفت نه بدک نیست . میکشه . قاسم جون می دونم کیرت داره می ترکه بیا به این خوشگل خانوم یه حال دو کیره بدیم ... -جونمی جون دو تا کیر توتن من . قاسم رفت زیرم دراز کشید و گفت کوسو بده به من تو برو روی کونش -همین کارو هم می خواستم بکنم . ظاهرا فاضل در کون شناسی خیلی فاضل بود چون بدون چرب کردن سوراخ کونم کیرشو فرو کرد توی سوراخم . قاسم هم از زیر کوسمو می گایید فاضل پشتم بود و قاسم هم زیرم . جون دو تا کیر باهم داخل دو تا سوراخ تنم بودن . مجسم می کردم که چه جوری میرن داخل و میان بیرون . احساسش که تو وجودم بود. فاضل کون و کمرمو بغل کرده بود و با حرص و لذت منو می گایید .-لطیفه جون حتی سوراخ کونتم لطیفه .-قاسم قاسم جون کوسسسسسمو تند تر بکن تند تر . منو ارضام کنین . دونفری دارین چیکار می کنین یالله بچه ها . اگه می خواهین این در خونه مو همیشه واسه تون باز کنم یه کاری کنین که دریچه آب کوسسسسم باز شه بریزه . خیلی به سینه ها و کوس و کمرم فشار میاد. بدبختا از بس جلوگیری کردند داشتن تلف می شدن . فاضل از یه انگشتشم کمک گرفت و با روزنه کوسسسسم ور می رفت . دیگه بیحال بیحال شده بودم . هیچی رو احساس نمی کردم . فکر می کردم که یه داروی بیهوشی خوردم و دارم از این دنیا میرم . آب کوسم دریچه رو شکوند و طوری مثل یه سیل به راه افتاد که نه فرصت فریاد کشیدن داشتم و نه نای حرف زدن . چشام بسته شد و روی قاسم دراز شدم . هنوز دو تا کیرو تو تنم احساس می کردم . قاسم با زار و التماس گفت کاندوم دارین ؟/؟-چرا می خواهین آبتونو حروم کنین . من بار دارم . آبو بریزین توی کوسسسسم توی کوووونننننم . دروغ گفته بودم که بار دارم واسم فرقی نمی کرد که پدر بچه ام کی باشه . کون لق ملا نقی کرده . قاسم :لطیفه جون کوسسسسست داغ داغ و لطیف لطیفه و آبشو سر بالایی ریختش تو کوسسسسم . از اون طرف فاضل دو طرف کونمو با هوس و اشتیاق فراوون باز و بسته می کرد و در یک لحظه خودشو ول کرد -اوف اوف اوف اوف این دیگه چه آتیشیه . هم لطیفه هم سوزنده . خیلی حال کردم -فاضل جون این آب کیر توست که کیرمو سوزونده . هنوز تا حاجی بیاد سه ساعتی وقت داریم ولی من بهتون دو ساعت دیگه مهلت میدم که یه دفعه دیگه منو بگایین . در این دو ساعته هر کدوممون یه بار دیگه ارضا شدیم . این دفعه فاضل تو کوسم آب ریخت و قاسم تو کونم . شب خوبی بود . ازم قول گرفتن که بهشون وفادار بمونم ولی من که مرد نبودم . این از اون قولایی بود که توقم هم که بودم به همه می دادم . چند روز بعد زنگ در خونه مون به صدا در اومد رفتم از تلویزیون دیدم سه تا جوون خوش تیپ پشت درن . این دفعه واسم سه تا رسیده بود . قاسم و فاضل توشون نبودند .-منزل اقای ادیب ؟/؟-بفرمایید بالا همین جاست .. پایان ..نویسنده .. ایرانی ارسال شده توسط amirsexi2
لب به لبمامان آیلینم از دست بابا تورج خسته شده بود . با این که سنی نداشت و 34 سالش بود بعد از 15 سال یه بچه دیگه آورد تا دل با با رو به خونه خوش کنه . اتفاقا بچه دختر هم بود . یه دختر تپل مپل ناز و با با هم عاشق دختر . اسمشو گذاشتند آیدا و داداشش که من باشم جناب آیدین خان . یه پونزده سالی ازش بزرگتر بودم . بابا چند وقتی رو خوب بود ولی بعد از یه مدتی سر و گوشش می جنبید و می رفت دنبال زن بازی و دختر بازی و حتی جنده . مامان خیلی عذاب می کشید و بعد از به دنیا آوردن آیداو این که بچه دختر بود سر لوله اشو بست اون موقع که من خیلی بچه بودم مامان به در خواست بابا از شغلش که کارمندی بانک بوده استعفا میده تا به خونه و زندگیش سر و سامون بده . الحق والانصاف بابا از نظر مالی هم خوب بهش می رسید . چند تا بنگاه معاملات داشته و تو خرید و فروش و بساز و بفروش هم یه دستایی داشت . یه تویوتا زیر پاش بود و یه پژو هم زیر پای مامان . قصد داشت اگه من دانشگاه قبول شدم یعنی تو کنکور به من یه ماشین کادو بده دوست داشتم یه ریو واسم بخره چون در اون حدی که می خواست بهم کادو بده این یکی رو بیشتر دوست داشتم نه واسه قیافه اش بلکه واسه شتاب و نرمی حرکتش . بابا تورج 6سالی از مامان بزرگتر بود و همیشه که دیر میومد بهونه داشت که سر ساختمون بوده مشتری داشته و از این حرفا دوبار که توسط آگاهی و اماکن دستگیر شد نتونست دیگه انکار کنه . یه خورده داشت چاخان می کرد که مامان زد زیر گوشش از یه سال پیش که می خواستم خودمو واسه سال آخر و پیش دانشگاهی و کنکور آماده کنم و آیدا هم دو سالش بود مامان حرکات و رفتارش در خونه نسبت به من تغییر کرده بود . حرفایی که می زد طرز لباس پوشیدن و آرایش کردناش . یه لباسایی می پوشید که من اگه این لباسا رو بر تن هنر پیشه های خوشگل خارجی می دیدم نمی تونستم از شق شدن کیرم جلو گیری کنم . هر چند مامان هم دست کمی از اونا نداشت . و از خیلی از اونا سرتر بود . وقتی از حموم میومد بیرون با شورت و سوتین بود حتی یه بار هم سوتین نداشت و من سینه های درشت و بی نقصشو دیدم . هنوز این تصوررو نداشتم که بخواد این تمایلو داشته باشه که پسرش آیدین با او سکس داشته باشه . یک در هزار هم تو فکرم از این مسائل نبود در این که پدر بهش نمی رسید یا خیلی کم می رسید شکی نبود . ولی بازم من رو مادر حساب دیگه ای باز کرده بودم . از هیکل خودم بگم که سر و سینه های ورزشکاری داشته و خیلی هم خوش قیافه بودم چشم و ابرو مشکی با موهایی مشکی و صورتی سفید هم شبیه مامان بودم هم بابا . مامان هم با این که لاغر بود ولی کون درشت و با کلاسی داشت . تازگیها لباس چسبون هم می پوشید و با این که کون درشتش می خواست پارچه پشتشو بترکونه وای من یکی تو کتم نمی رفت که همچه فکرایی داشته باشم .یه بار که خاله امون اومد خونه ما و وضع عجیب مامانو جلو من دید بعد از این که فکر کرد من خوابم به مامانم گفت تو جلوی این پسر این جوری می گردی من یکی به تو مشکوک میشم . تو اگه از اولش این جوری بودی می گفتم یه چیزی . هر وقت تو رو می بینم یا داری کونتو کلفت می کنی یا سینه هاتو بیرون میندازی یا به لب کلفتت روژمی مالی که هوسی ترش کنی و با موها و صورتت ور میری واسه کی ؟/؟اون نامرد که تا نصفه شب هم خونه نمیاد .-آخه وقتی تورج به من نمی رسه منم مجبورم با این کارا به خودم روحیه بدم دیگه -به خودت روحیه بدی یا به پسرت ؟/؟مواظب باش یه وقت یه چیز دیگه ای ندی . مامان که کلافه شده بود گفت شایدم دادم . اصلا به تو چه ربطی داره . کوس دارم و اختیار . وای عجب حرفی زد . حتما خیلی عصبانی بود که این حرفو زده یا می خواسته شر خواهر ده سال بزرگتر از خودشو بکنه . خاله آرزوی من سرشو گذاشت پایین و رفت . یه مدتی بعد هم دیدم مامان واسه خودش یه لب تاب گرفته و سخت مشغوله . تعجب کردم اون که تو این خطها نبود و همش منو منع می کرد و می گفت می خوای چهار تا تحقیق از تو کامپیوتر در بیاری با چهار هزار تا فساد باید روبرو شی . اون حتی ماوس به دست گرفتنو بلد نبود . یه خورده الفبای ورود به اینترنت و چند تا کار معمولی رو بهش یاد دادم . از پسورد ورود به برنامه ها در روشن کردن کامپیوتر چیزی نگفتم . خواستم آزمایشش کنم . یه روز که خونه نبود رفتم سر وقت کامپیوترش و با کلیک کردن روی هیستوری جنایتهاشو کشف کردم . انواع فیلمهای سکسی و داستانهای حشری کننده که بیشترش داستان سکس پسر با مادر بود . پس خاله بی خود حرف نمی زد . یه چیزایی بود ولی امید وار بودم که اشتباه کنم . تازه خیلی هم ازش دلخوربودم . یه بار که دوست دخترمو آورده بودم خونه و اونو از کون کرده بودم پس از تموم شدن برنامه قصد داشت لباساشو بپوشه که سر و کله مامان پیداش شد اون که تا شب می خواست باشه مهمونی با بهم خوردن مهمونی برمی گرده خونه . حالا چی شد که قبلا بهش نگفتند و نمی دونست خدا میدونه . آبروی منو پیش دختره برد . من لباسمو زودتر پوشیده بودم .. حرکاتش بیشتر به حسادت می خورد تا دلسوزی . یه بار که هنوز بابا نیومده بود اون آیدا رو پایین تخت خواب کرده و خودشم روی تخت دراز کشیده بود . واسه یه لحظه که چشمم خورد بهش دیدم دمر افتاده و یه شورت نامرئی که نه کم مرئی نازک پاشه و سوتین هم نبسته و رو تخت ولو شده .. واسه اولین بار بود که حس کردم نسبت به مامان آیلینم یه احساس خاصی پیدا کردم . حس کردم آب کیرم از کمرم حرکت کرده و یه گوشه ای سنگر گرفته . تازه منم اون داستانهایی رو که مامان خونده بود خونده و یه خورده مسئله رو راحت تر هضمش می کردم . کون برجسته و قمبل کرده مامان تپل تر و لطیف تر و هوس انگیز تر از کون تازه تمام دخترای جوونی بود که تا به حال کرده بودم . زیر نور کم اون شورت نازکشم خوب معلوم نبود ومن تو خیال خودم یه کون صد در صد لختو تصور می کردم . هیجان زده شده بودم . نمی دونستم چیکار کنم . هر چند حس می کردم اگه برم سر وقتش نه نمیگه ولی همون یه ذره تردید و شرم از کاری که تا به حال نکرده بودم مانع می شد . شایدم داستانها اون تاثیری رو که باید روش نذاشته باشه . شایدم اصلا واسه من این کارارو نمی کرد . توی همین فکرا بودم که متوجه شدم آب منی من تو دستام جمع شده . هوس زیادم سبب شده بود که با یه جلق ملایم کمرمو سبک کنم و آب کیرمو خالی . یه شب دیگه که بازم تنها بودیم و آیدا خواب بود و ماهردومون بیدار بودیم از دور دیدمش تو آشپزخونه داره دو تا نوشیدنی آماده می کنه و مثل فیلمهای سینمایی داخل یکیشون گردی چیزی ریخت . بیخیال شدم . دیدم که واسم آب میوه آورد وردست با یه لیوان .-مامان بعدا می خورم -همین الان بخور که ذهنت واسه کنکور و درس آماده باشه -چشم مامان حالا چرا به من نگاه می کنی ؟/؟سختمه مگه چی شده که من باید حتما پیش تو بخورم -چرا فکر می کنی چیزی شده باشه من میرم . فقط هر وقت خوردیش لیوانو بیار من بشورم . رفت و منم با ترس و لرز یه نایلون فریز یا فریزر گیر آورده و آب میوه رو داخلش خالی کرده سرشو گره زدم و قایمش کردم -مامان عجب خوشمزه بود دستت درد نکنه -نوش جونت -منم یواش طوری که اون نشنوه و من بشنوم گفتم فدای کونت . دمرو رو تختم دراز کشیدم . طوری که سرم به سمت راست باشه که اگه مامان اومد اتاق نفهمه که من بیدارم و چشامو راحت تر ببندم می دونم با این خواب آوری که توی آب میوه نخورده من ریخته بود یه نقشه ای داشت . حدسم درست بود نیمساعتی گذشت . اومد بالاسرم -آیدین جان بیداری ؟/؟چند بار صدام زد و جوابی نشنید دستشو گذاشت رو کش شورتم . آروم کشیدش پایین . همین یه شورت تنها تن پوش من بود . تا یه حدی پایین کشید که بتونه کیر منو بگیره تو دستاش . کیر من که تا حدی شق شده بود با مالش او به شقیت کامل رسید . داشتم لو می رفتم . اگه جای من و او برعکس بود و من کوسشو می مالوندم و به خیسی شدید بر می خوردم متوجه می شدم که طرف بیداره . از شق شدن کیر هم می شد همچین نتیجه ای گرفت . امیدوارم اون اطلاعات و تمر کزش زیاد قوی نباشه . کیرمو گذاشت تو دهنش . از ترس زود درش آورد . با نوک زبونش هوسمو همه جا پخش می کرد . شانس آوردم اینجا رو هم کوتاه اومد و زود ولم کرد . ظاهرا دستشو گذاشته بود لاپاش و با کوسش ور می رفت . من از کمر به پایینمو یه خورده به سمت بالا آورده ولی جهت سرمو به همون صورت حفظ کردم . حرکات مادر نشون می داد که به شدت حشری شده وهر لحظه بیشتر از لحظات قبل وسوسه میشه . کوسشو به کیر من نزدیک کرد . واییییی داشتم از هیجان می مردم . وسط کوسو دور شو به نوک کیر من می مالید . من محکم لبها و دندونامو به هم فشار می دادم تا بند آب ندم . مامان آیلین خیلی آروم آه می کشید -آهههههه تا کی باید چشم انتظار کیرت باشم . کاش تو هم هوس گاییدن منو داشتی . دوست داشتم بیفتم رو کوسش ولی یه چیزی مانعم می شد .مامان یه خورده با کیرم بازی کرد و فکر کنم منو حشری تر از خودش کرد و رفت . من با یه جلق خودمو سبک کرده کمی آروم گرفتم ولی اون که رفت یه خورده از گوشه در بدرقه اش کردم . چند لحظه بعد دیدم که لخت لخت با یه موز کلفت و دراز داره میره به اتاق خواب و بقیه اشم معلومه که چیه . تا چند روز تمام داشتم حسرت می خوردم و خودمو سر کوفت می زدم که چرا از این موقعیت عالی استفاده نکردم . تا این که با با یهو هوس سفر به سرش می زنه و عشق زیارت امام رضا رو پیدا می کنه . از خوش شانسی من پنجشنبه و جمعه رو کنکور داشته و مادر گفت که به دوعلت نمیتونه باهاش بره مسافرت یکی این که من تنهام و موقع امتحان نیاز به مراقبت و پذیرایی دارم و یکی دیگه این که استرس زیاد اجازه نمیده این سفر بهش خوش بگذره . قرار شد اونا یعنی بابا و آیدا کوچولو ی 3 ساله و خاله آرزو و شوهر خاله و پسر کوچیکه شون که 14 سالش بود با تویوتای بابا برن مشهد و من و مامان با پژوی اون شنبه به اونا ملحق بشیم . واییییییی این دفعه حتما باید به نوایی می رسیدم . قصد داشتن چهار شنبه صبح راه بیفتن ولی مامان کاری کرد که غروب سه شنبه بارو بندیلشونو جمع کنن برن . هر چی بابا گفت این ماشین کولر داره خنکه رانندگی با تویوتا شب و روز نداره . مامان گفت نه شب خلوت تره و منم کمتر نگران شما میشم . هنوز از رفتن اونا دو دقیقه نگذشته بود که مامانی فتنه گری رو شروع کرد . رفت هوس انگیز ترین لباسشو که بدنشم عین یه مانکن نشون می داد پوشید . یه پیراهن به رنگ آلبالویی که یک وجب بالای زانوش بود و دو طرف دامنشم چاک داشت طوری که هر موقع چشمم به چاکش می خورد دوست داشتم بیفتم روش و یه خورده اونور ترش بدم تا کون بر جسته اشو راحت تر ببینم . کیپ تنش بود . خیلی راحت مرز بین دو تا قاچ کونشو می شد تشخیص داد . مامان آیلین روبروی آینه قرار داشت و داشت به خودش می رسید و من محو تماش بودم . فقط یه بار متوجه شدم زیر چشمی هوامو داره . بهش پشت کردم تا کیر شق شده داخل شورتمو از تو آینه نبینه من عادت داشتم تابستونا با یه شلوارکی تو خونه بگردم که یه خورده با شورت تفاوت داشت ومامان نمی خواست پیر هنشو عوض کنه . منم هر کاری می کردم تا فکرمو ببرم جای دیگه و اون نفهمه که منم خیلی لذت می برم و این جوری نازشو بالا ببره . پس از این که شاممونو خوردیم هنوزم کیرم به دیدن اون نشست و بر خاست می کرد . رفتم داخل اتاق و شورت و حوله بگیرم برم حموم . چند دقیقه دنبال شورتم بودم ومامان غیبش زده بود . حتما رفته بود یه لباس دیگه بپو شه ولی من دوست نداشتم پیر هنشو عوض کنه همین بیشتر بهش میومد . در حمومو باز کرده و رفتم تو . واییییییی نه خدای من چه اتفاقی افتاده . مامان به حالت خمیده و از رو توی وان حموم افتاده بود و رویش به طرف بیرون و پشتشم چسبیده به وان بیهوش شده بود .پاهاش به دو طرف بالای وان طوری آویزون شده بودند که کوسش اون وسط مشخص بود . خدای من مامان خوبم . سرش خورده به جایی یا سکته کرده . یه خورده نزدیک تر شدم . دستمو از داخل آب گذاشتم رو شکمش . به زحمت فهمیدم که هنوز داره نفس می کشه . حالا چه جوری اونو بیرون بکشم . یکی که می خوابه و غش می کنه این جور موقعها وزنشم زیاد نشون میده . از بد شانسی کمرش تا خورده هم بود پاهاشو به طرف بیرون کشیدم و بعد دستامو دور کمرش حلقه زده و اونو به خودم چسبوندم و طاقباز گذاشتمش زمین مامان خوبم اگه اکسیژن خوب بهش نرسه .. یه لحظه از پشت پلکای بسته اش متوجه شدم که مردمک چشاش داره حرکت می کنه . دوزاریم افتاد با خودم گفتم تو که منو نصفه جون کردی بسوزه پدر این کیر . مامان آیلین !هرچی آب کمر داشتم خشکش کردی . می دونم چیکار کنم . تصمیم گرفتم مث آدمای گیج و نادون و ساده با خودم حرف بزنم . حالا چیکار کنم . آها ماساژمیدم تاخونش لخت نشه . چون فشارش اگه افت کنه خطرناکه از همون زیر گردن و شونه هاش شروع کردم . دستمو دور سینه ها وقفسه سینه اش چند دور با ملایمت و با یه حالت نر مشی می گردوندم و بعد یه دفعه فشارو زیاد می کردم . از اونجا رسیدم به شکم و پهلوها و بالای کوس . چهار پنج دقیقه ای عضله بالای کوسشو که در مقابل درد مقاومت بیشتری داشته رو با پنج انگشتم جمع کرده و پهنش می کردم و این کارو اول با سرعت کم و بعد با سرعت زیاد انجام می دادم خیسی کوسش هم که به یک وجب پایین تر سرایت کرده بود کف دستمو گذاشتم رو کوس خیس و ملتهب و ملتمسش اونم به شیوه روی کوسش ماساژمی دادم و یه خورده هم شیطنت می کردم . فقط دستم خیلی خیس و چسبناک شده بود که با رون پای آیلین جون پاکش می کردم . رون پا و نوک انگشتامو ماساژمی دادم . وسریع اونو به صورت دمر بر گردوندم تا این جوری زیاد به مردمک خوشگلش فشار نیاره و به خیال خودش راحت تر گولم بزنه که یعنی خوابه . این بار از شونه ها وکمرش شروع کردم . کارم فقط ماساژبود . به کونش که رسیدم دست بردار نبودم . دو تا قاچاشو با کف دستام اسیر خودم کرده بودم و خودمم اسیرش شده بودم . به زور جلو خودمو گرفتم که شورتمو پایین نکشم و کیرمو تو کون مامان فرو نکنم بذار اون بیاد طرف من . با کونش که بازی می کردم به یکی دو تا از انگشتام طوری حالت داده بودم که در هر دور یه بر خوردی با کوس داشته باشن . و این بر خورد هم طوری به نظر بیاد که یه بر خورد نا خواسته و در اثر نوع و حالت ماساژه و از طرفی هم مامان با این تماس به اوج هوس برسه . می دونم که برشته برشته اش کرده بودم . دوباره حرف زدن با خودمو شروع کردم .. نمی دونم این چرا به هوش نمیاد برم یه تنفس دهن به دهن بهش بدم شاید بهتر شد اونو طاقبازش کردم و مثلا یه خورده اکسیژن توی دهنم حبس کردم و لب مامانو باز کرده و دادمش به اون .چند بار پشت سرهم این کار رو انجام دادم . در یکی از این امداد رسانیها دیدم لب مامان به لبام چسبیده ولش نمی کنه و یه خورده هم در حال میک زدنه . از خود بیخود شده بود . مامان بیداری ؟/؟به هوش اومدی ؟/؟در یه شرایطی قرار گرفته بود که بیشتر از این نمی تونست فیلم بازی کنه .از پلک زدن هم خسته شده بود . و هم این که پیشروی در یه حدی متوقف شده بود .چی شده آیدین جون من الان کجام ؟/؟چرا لختم ؟/؟-مامان جونم تو اومدی حموم سرت به جایی خورده یا علت دیگه ای داشته الان به هوش اومدی . من خیلی ماساژت دادم و تنفس دهن به دهن هم دادم تا الحمدلله روبراه شدی-ممنونم آیدین جون بیا یه تشکر ازت بکنم . بغلم کرد و این بار لبای منو به لباش چسبوند . کیرم از پشت شلوارک به کوسش چسبیده بود .نفسهای مامان داشت از اوج هوسش می گفت . بوسه ما خیلی طولانی شده بود . طولانی و شیرین .. -مامان -جان مامان -به نظرت تشکر طول نکشیده -عزیزم طوری جواب بوسه امو دادی که فکر می کردم داری دوست دخترتو می بوسی .-مامان تو هم طوری منو می بوسیدی که فکر می کردم معشوقتو می بوسیدی -ایرادی داره ؟/؟-خب ..-خب که چی ؟/؟من مادرتم با هم این حرفا رو نداریم . حالا اگه بهت بگم که یه خورده دیگه سرم گیج میره و باید بهم نفس بدی از همون تنفس لب به لب تا حالم جا بیاد قبول می کنی ؟/؟-مامان من واست می میرم . صورت مامان مثل گچ سفید شده بود . می خواست یه چیزی بگه که روش نمی شد . و خیلی می ترسید . رفتم کمکش . مامان هرچی که بخوای و هر چی که بگی من انجام میدم . تو اگه نبودی منی امروز نبودم . تو اگه از پسرت چیزی نخوای پس از کی بخوای ؟/؟-آیدین جون منم دل دارم . خواسته دارم . همش تقصیر پدرته که .... -که چی مامان حرفتو بزن خواسته اتو بگو اگه نگی من دیگه میرم -نه نه نه تو رو خدا یه لحظه صبر کن نرو اگه ممکنه یه لب به لب دیگه . انگشتشو گذاشت رو لبم و گفت این لب و بعد دستمو گرفت و به کوسش چسبوند و گفت این لب . حالا از جفت لبای افقیت به لبای عمودم نفس بده . دارم می میرم . زودباش دارم می سوزم دیگه نا ندارم . خواهش می کنم کمکم کن .-مامان هوس داری ؟/؟حشری شدی ؟/؟-خجالتم نده آیدین . سختمه روم نمیشه . دیگه نذاشتم مامان خانومی من بیشتر از این خجالت بکشه . نباس بروش می آوردم که هوسی شده . مگه من هوس نداشتم ؟/؟لبمو گذاشتم روی لبای کوسش .-واییییییی آیدین آیدین من دارم دوباره بیهوش میشم .-مامان نذار این قدر حرف بزنم . بذار کوسسسسسسو بخورم و باهاش حال کنم .-بکن بکن بخور پسرم باهاش حال کن .حالتو بکن ... کوس خوش طعم و خوشمزه و با کیفیت و باکلاس مامانو می خوردم . کوسش در ظاهر که تنگ به نظر می رسید . تشخیص و نظر نهایی برعهده دکتر کیر من بود تا درجه تنگی اونو تشخیص بده -نه نه نه نه راستی راستی این دفعه داشت راستی راستی بیهوش می شد و-مامان حالت خوبه ؟/؟-از خوبی زیاده که دارم دگرگون می شم کوسسسسسمو که می خوری یه جوری میشم . انگاری با دو تا کیر افتادی به جونش . به کوس لیسی ادامه دادم . کف دو تا دستاشو فرو برد لای موهام و سرمو چسبوند و محکم فشار داد به کوسش وصدای جیغشو برد بالا وقتی که می دید تحملشو نداره خودش پس می زد . خنک که می شد دوباره سرمو به کوسش فشار می داد -آیلین من . اگه دوست داری یک کیره عمل کنم ؟/؟-بکن بکن هر جوری که دوست داری بکن . فقط بکن آیدین !کیر کلفتتم که می بینم هوش از سرم می پره .چه برسه به این که بکنیش تو .. تحمل این دیگه واسش خیلی سخت تر و شدید تر از کوس لیسی بود .-مامان اینو دیگه چی میگی ؟/؟از هر طرف انگاری کم میاری . میدونی که عاشق کوسسسسسستم . بابا تا حالا چیکار می کرده . مامان خیلی تنگه . خیلی -آیدین تعارفو بذار کنار شاید از بس مال تو کلفته مال منو تنگش می بینی -به اون سینه های درشت و قشنگت به اون لبای غنچه ای و صورت ناز جذابت و به اون کون درشت و هوس انگیز ت به اون تن مست و ملنگت قسم مامان که می میرم واسه کوس تنگت -نه نه دیگه نگو این جوری دیوونه ام نکن . دو تا دستاشو به لبه های وان چسبوند ولی نمی تونست خوب به اون بچسبه . فقط جیغ می کشید . منم با یه فشار سنگینی که به خودم می آوردم که جلو گیری کنم فقط می خواستم اونو راضی کنم .-آیدین !فدات !مامان واست بمیره تو فقط منو ارضام کن . من دارم دیوونه میشم . افسرده شدم سر حالم کن . دوباره لبخند به لبام بیار همه جاتو می خورم کیرتو می خورم .هرچی بخوای واست ساک می زنم -مامان هر جور که دوست داری تا قیام قیامت اگه بخوای تو رو می کنم . خیلی کمرم سنگین شده -عزیزم مادر واسه کمرت بمیره سبکش کن تو که میدونی بعد از آیدا دیگه سر لوله امو بستم پس معطل نکن هر طور راحتی در اختیارتم . نصف کیر تو هم بسمه . واسم نعمته . بزززززن یه خورده دور گرفتم تا این آبهای عقب نشینی کرده با آبهای منتظر مخلوط شن با یه حجم زیاد بریزم تو کوس مامان .همین طورم شد . کیر دراز و کلفت داشتنم یه نعمتیه که لذت آدمو تو سکس چند برابرمی کنه .. وایییی به وقتی که اگه یه کیری ختنه نشده باشه .-مامان بگیر که اومد جااااااااااان چقدر یبک شدم .-آیدین من سوختم جوووووووون این چیه خیلی داغه با داغی کوسم مخلوط شده جوش جوشه . جوووووووون اووووووووفففففف . کف دستشو گذاشت زیر کوسش و آبهای بر گشتی رو تا اونجایی که می تونست جمعش کرد و انگشتاشو لیسید . اون داشت با لذت آب کیرمو می خورد و من هم از این حرکتش کیف زیادی می کردم . مامان خودشو ازم جدا کرد و بهم گفت که به وان حموم تکیه بدم . و بعد هم خودشوانداخت رو من . کون قمبل کرده اشو انداخت رو من دو تا دستاشو این بار خیلی راحت تر به لبه های وان چسبوند ومنم دو تا دستامو دراز کرده و یه قسمتی از وانو چسبیدم که سر نخورم . یه خورده کمرم درد گرفته بود ولی واسه مامان جونم تحمل می کردم . کیرم اون بیست در صد افتشو جبران کرده رسید به جای اولش . دلم می خواسن کون مامانی رو بغل کنم ببوسم . نمیدونم این مردا چقدر عاشق کونن . یه علتش یا مهمترینش این می تونه باشه که یه حالت و راهی رو به آدم نشون میده که آدم از اون طریق می تونه به دو تا مقصد برسه . یکی کوس و یکی سوراخ کون . راه رسیدن به مقصد خودش یه هیجان ویژه ای داره . به خصوص اگه این راه خوشگل و صاف با یه اتوبان وسیع باشه . نمی دونم مامان با این که یه سالی می شد که ار گاسم نشده ولی این قدر طولش می داد .پس از چند دقیقه دیدم که مامان یهو مثل برق گرفته ها لبمو با لباش قفل کرد و طوری که انگار می خواد خونشو بمکه میکش می زد اونم با فشار و سرعت .-واییییی آیدین آیدین من دیگه مردم هیشکی تو دنیا الان مثل من کیف نمیکنه ووووووووووویییییییییی فکر کنم ریختمش .اومد آههههههه خیلی مززززززه داد . سبک شدم . کمرم کمرم تنم . همه جام .-مامان حالا تو بخواب . اونو طاقباز رو زمین خوابوندم و با بوسه های گرم و نرم خودم یه بار دیگه هوسشو بر گردوندم . سینه های خوش استیلشو گذاشتم تو دهنم .-اووووووووه آیدین منو دوباره نسوزون -خودم خاموشت می کنم .-پس بخورش واقعا حکمتی بوده که این سینه ها واسه پسر گلم تازه بمونه . کوسم واسش تنگ باشه .-ومامان یه چی دیگه -آها کونمم واست بر جسته و مامانی باشه . افتاده بودم به جون سینه ها و لبشو اونو غرق بوسه کرده بودم -مامان تو که می دونی ما مردا کون پرستیم .-کدوم بته که از پرستیده شدن خوشش نیاد ؟/؟-همه بتا که جون ندارن .-کون من جون داره پسرم . واسه تو نفس می کشه . رفتیم رو تخت . اون دمر افتاده بود و قمبل کونش آتیش به جونم زده بود . اشاره ای بهم زد که بیام طرفش .-بیا بیا می دونم شما مردا عاشق کونین .-مامان تو که خودت بیشتر دوست داشتی دلمو ببری .-حالا بهت بر نخوره . من حرف دلمو می زنم . از این که احساس و خواسته خودمو بگم خجالت نمی کشم . کسرمم نیست . من عاشقتم عاشق کیییییییییییرررررررررررررتم دوسش دارم دوست دارم کییییییییییییررررررررررت بره تو کوسسسسسسسسسسسسم حاللللللل کنه حاللللللل بده دوست دارم کییییییییررررررت بره تو کوووووووونننننننم بازم حال کنه و حال بده دوست دارم بغلم کنی . منو ببوسی .همه جامو ببوسی . سینه هامو لبامو .... دوست دارم شونه هامو کبود کنی . قاچای کونمو گازشون بگیری . موهامو نوازش کنی . دوست دارم با من از دوست داشتن بگی . چرا بهت بر میخوره میگم عاشق کونمی ؟/؟-کی گفته مامان چرا بهم بر بخوره .می خوای داد بزنم کون مامان بهترین و قشنگ ترین و باحال ترین و پرهیجان ترین کون دنیاست .-خب حالا پ
هیجده منهای هشتدر کلاس چهارم ابتدایی درس می خوندم . اون موقع تنها بچه خونواده بودم وبا پدر و مادرم تو یکی از شهر های شمالی کشور زندگی می کردم . اسمم آزیتا بوده و خیلی ناز و خوشگل بودم . صورتی گرد لبایی کوچولو پوستی سفید و موهایی بلند داشتم که تا سر کون کوچولوم می رسید . هر وقت مامان می خواست کوتاهش کنه با با اجازه نمی داد و می گفت دخترم این جوری خوشگل تره -مرد ریشه اش ضعیف می شه .-حالا بعدا کوتاه می کنیم . وسط سال تحصیلی بود . و موقع امتحانات . یه چند روزی بود که حال و هوای عجیبی داشتم . نمی دونم چرا . ولی وقتی پسرارو می دیدم یه جوری می شدم . دوست داشتم بیشتر با اونا حرف بزنم . پیش اونا خودنمایی کنم . دوست داشتم شبا زودتر برم توی رختخواب . بابا مامان توی یه اتاق دیگه می خوابیدن . وقتی از خواب بودنشون مطمئن می شدم می رفتم جلو آینه تمام قد تو اتاقم . شورت و شلوارمو تا نیمه پایین می کشیدم و قمبل می کردم و از تماشای کون سفید خودم لذت می بردم . خیلی دوست داشتم کونمو بذارم در اختیار یه پسری هم سن خودم یا یه خورده بزرگتر از من که ازش لذت ببره و منم یه کیفی کنم . نمی دونم ولی همچین حالتایی بهم دست داده بود . با این فکرا منی که شاگرد اول بودم می رفت که درسام افت کنه . جلو آینه که وای می ایستادم کونمو یه وری یا قمبل کرده ومی دیدمش . هر چی پسر که تو ذهنم بود تصور می کردم که اومدن سر وقت کون من تا ازش لذت ببرن . تو خیالم لذت می بردم که اومدن سر وقت کون نازی آزی .ا ون وقت هر چی مداد و خودکار از تو کیفم بود بر می داشتم ومی اومدم جلو آینه . اون موقع طرفای ما به کیرهای کوچولو و کم سن ها بیشتر می گفتن دودول که حالا بیشتر میگن شومبول . در هر حال قلمها رو گرفته و یکی یکی با سوراخ کونم مماسش می کردم وگاهی هم یه سانتی می ذاشتمش داخل وبا خودم می گفتم این دودول محمود پسر عمه . مداد آکبندو عوض می کردم و می گفتم این یکی مال مسعود پسر همسایه . خیلی دردم می گرفت وزود ولش می کردم ولی خیلی هم خوشم میومد . روی قاچای سفید و ناز و بچگونه خودمم دست می کشیدم تو خیال خودمم فکر می کردم پسرارو دیوونه کرده وسرش دارن جنگ و دعوا راه میندازن . دارن با هم کشتی می گیرن هر کی برنده شد کونم مال اون باشه . با این فکرا بود که صورتم سرخ می شد وقتی می رفتم توی رختخواب می دیدم چند ساعتی گذشته . اگه از ترس بابامامان نبود باهمون کون لخت می خوابیدم . این جوری یعنی با انگولک کردن خودم حس می کردم که دارن ازم لذت می برن . این شده بود کار هر روزه من . تا این که یه روز مامان بزرگم یعنی مامان مامانم که تهرونی بود می میره . اون و بابا میرن تهرون و منو می سپارن دست عمه ام . آخه من امتحان داشتم نمی تونستم با اونا برم .. عمه و شوهر عمه ام می خواستن شبو منو کنار خودشون بخوابونن ولی بهونه درسو کرده بودم واومدم تو هال . دوباره همون احساس کون دادن و گاییده شدن من توسط پسرا در من زنده شده بود . بررسی کردم دیدم محمود هم که سه سالی بزرگتر از من بود و سال دوم رااهنمایی درس می خوند تو اتاقش گرفته خوابیده . ولی خب بازم محیط اتاق و هال جای مناسبی برای وررفتن با خودم نبود . هواهم سرد بود و نمی تونستم برم توالت پایین . رفتم حمومو درو بستم شورتمو تازانو پایین کشیده و این دفعه یه خودکار بیک با خودم برده بودم که قسمت بالاش کونمو اذیت نکنه -آههههههه دودول بره تو کونم مال شما پسرا . هر کی خوشگل تره یا قویتره بیاد جلو . داشتم فکر می کردم خوشگل تره بیاد منو بکنه یا قوی تره که دیدم وای محمود روبروم کنار در بازحموم که خوب نبستمش وایستاده و داره با دودولش که حالا می تونم بگم کیر بازی می کنه .. ترسیدم رفتم جیغ بزنم که اومد جلوی دهنمو گرفت و منو برد به اتاق خودش . من همچنان مقاومت می کردم . آخه مامان ومعلم ما وچند تا از بزرگترها همش واسه این جور مسائل مارو نصیحت می کردند . راستش هم می ترسیدم هم خجالت می کشیدم هم دلم می خواست که کیرشو فرو کنه توی کونم . دستشو گذاشت لای کونم با سوراخش ور می رفت و روی کوسم دست کشید . داشتم یه جوری می شدم بی حس بی حس شده بودم . دامن پیرهنمو زد بالا . شورتمو تا آخرش از پام در آورد .دهنشو گذاشت رو کون سفیدمو بالذت داشت لیسش می زد و جون جون می کرد -نترس بابا اینا این ور نمیان اونا یا خوابیدن یا مثل من و تو دارن دودول بازی و کون بازی می کنن . فوری رفت یکی دوتا کتاب منو آورد و گفت اگه بیدار شدند فوری خودمونو جمع و جور می کنیم و میگیم داشتیم درس می خوندیم . بعد از دو سه دقیقه کارشو شروع کرد . من از لذت و حشری شدن زیاد به خودم می لرزیدم . چقدر این کار محمود بهم مزه می داد . بیشتر از این که از ور رفتنش با کونم خوشم بیاد وقتی که کوسمو می مالید حالی به حالی می شدم . حس می کردم کوسم از خودش یه نم و خیسی خاصی پخش می کنه . یعنی از کیف زیاد شاشم گرفته ؟/؟محمود منو روبروی خودش قرار داد لبمو بوسید پیراهنمو بالا داد و دست و دهنشو گذاشت رو جوجوهام که اندازه یه گردوی کوچولو بود -اووووووووییییی پسرعمه محمود جون نکن می ترسم -آزی جوووون بزرگ تر که شدی تو رو زن خودم می کنم تو میشی عروس من .عروس خوشگل من . دوست داری ؟/؟-سرمو تکون می دادم و تایید می کردم -حیف نیست دستای کوچولو وخوشگلتو خسته می کنی ؟/؟هر موقع هرجارت می خارید به من بگو خارشش بزنم دوباره چسبید به کونمو و کیرشو بهش چسبوند یه خورده ترسیدم .هشدارهای ایمنی رو جدی گرفته بودم .-آزی خوشگله نترس کاریت ندا رم . تو با خودکار داشتی با خودت ور می رفتی من الان دارم با یه چیز نرم و گرم و گوشتی باهات ور میرم تا دردت نگیره -می ترسم درد داره دردداره .اگه خون بیاد چی ؟/؟من مدادیا خودکاررو یه خورده میذاشتم تو .-منم دودولمو یه کمی می کنمش تو . چهره محمودو که می دیدم یه جوری می شدم . شده بود مث یه گرگ درنده رفته یه خورده روغن نباتی آورد و رو سوراخ کونم مالید . کیرش هنوز مردونه نشده بود . حالا که فکرشو می کنم ده دوازده سانت بیشتر نبود ولی همونشم ترس داشت . مداد یا خودکار خیلی خیلی نازک تر بود . نوک کیرشو فشارش داد به سوراخ کونم -اوووووخ مامان جون دردم گرفت نمی خوام نمی خوام ولم کن -صبر کن صبر کن یه خورده رفت دوباره فشار آورد . بی اراده از چشام اشک می ریخت -آزی آزی جون قربونت برم نگاه کم ببین خوبی ؟/؟رفت رفت یه دو سه سانتی رفت تو کونت . ببین خوشت میاد ؟/؟بیشتر فروش کنم بره ؟/؟-نه نه بسه همین قد دیگه بسه من تحملشو ندارم تو رو خدا نه . ولی از این که یه چیزی رفته تو کونم داشت منو میگایید خیلی خوشحال بودم . بالاخره به آرزوم رسیده بودم و کونمو به طرف کیرش حرکت می دادم . گاهی دستاشو می گرفتم و به کوسم می چسبوندم ازش می خواستم که باهاش ور بره . کوس منم احساس نیاز می کرد . دل کوچولوم یه جوری شده بود هیچوقت همچین حالی نداشتم -آزی جون اگه دیدی یه موقع یه چیز گرم و داغی ریخت تو کونت نترس هوس مردونه هست . اگه تا حالا نریخته واسه اینه اون موقع که داشتی با خودت ور می رفتی کونتو دید می زدم و با دستام یه بار خالیش کردم . خیلی لذت بخش بود . بهتر از جلو آینه وایستادن و رویایی فکر کردن بود ومحمود آبشو ریخت توسوراخ کونم . خیلی حریص بود همه جامو می خورد . وقتی آبشو ریخت تو کونم یه لحظه جیغم در اومد -سوختم محمود جون این چی بود نجس شدم ؟/؟-تو خیلی وقته که نجس شدی . جووووون کون کوچولو وخوشگلتوگاییدن داره . چقدر حال کردم . اون شب گذشت من بهش عادت کرده بودم . طوری که نزدیک بود همراش راه بیفتم برم مدرسه اشون .-آزی جون پیش بقیه این جوری زار نزن بهم نگاه نکن همه می فهمن بد میشه . حالا هشت سال از اون زمان گذشته . هنوز محمود کونمو می کنه . هیکلم درشت شده . سینه هام کونم شونه هام و کل هیکلم ولی خیلی خوشگلو تپلم اینو همه میگن . محمود هنوزم بهم قول ازدواج می ده . رفته دانشگاه ومنم دارم دیپلم می گیرم . نمی دونم من که خیلی دوستش دارم حالا اون راست میگه یا نه خدا می دونه . طعم لذت بردن از هوسو که اون بهم چشوند نمی دونم لذت عشقو هم می تونه بهم بچشونه یا نه؟/؟راستی پس چی میگن 18 ساله باید شی قانونی بشی و یه سری مقررات وضع می کنن . من که از همون ده سالگی کوسم در حال تر کیدن بود و هنوزم هست و خیلی هم با خودم کلنجار می رفتم که حفظش کنم . هر چند که بارها و بارها محمود تا سه چهارسانت اولشو کرده و با لیسیدن چوچوله هام راضیم کرده . راستی داشت یادم می رفت بگم اون هشت سال پیش یه هفته ای رو هر شب با محمود جونم بر نامه داشتم تا این که بابا مامان از تهرون بر گشتند دو سه روز بعدش حس کردم دچار یه سر گیجه عجیبی شدم . حالم اصلا خوب نبود داخل شکمم شده بود میدون جنگ .گر گرفته بودم .ا نگاری تب داشتم . عصبی بودم .رفتم دستشویی دیدم از کوسم داره خون می ریزه . ترس برم داشته بود -مامان مامان حس می کردم که باید به یه تحول زنانه رسیده باشم با این حال می ترسیدم یه عیب دیگه ای باشه. خجالتم میومد اونجارو یعنی کوسمو به مامانم نشون بدم .ا ون خودش شلوارمو یه کمی پایین تر کشید گفت تبریک میگم دخترم تو دیگه بزرگ شدی . میری که واسه خودت خانومی بشی . از چند روز دیگه باید نمازتو مرتب بخونی . میرم این خبر خوشو به بابات بدم . یه جشن عبادت هم باید واست بگیرم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی ارسال شده توسط amirsexi2