دستهای دکتر لبه های دامنم رو گرفت و به پایین کشید. یه لحظه فکر کردم میخواد دامنم رو درست کنه، اما نه، دامنم رو کاملا از پام در آورد!من اصلا نای تکون خوردن نداشتم. بعد دستش رو دو طرف شورتم حس کردم! از خودم تعجب کردم که چرا دیگه نمی ترسم و عذاب وجدان ندارم. بالعکس، داغ بودم. تمام توانم رو جمع کردم و باسنم رو دادم بالاتر! فهمید! شورتم رو راحت از پام کشید بیرون... احساس کردم نشسته روی پاهام. پاهای پشمالوش رو حس کردم. با زحمت سرم رو برگردوندم و نگاش کردم. لخت شده بود! هیکلی و پشمالو بود. پاهاشو باز کرده بود دو طرف بدون من. دستاش رو میکشید روی باسن و کمرم... منو که دید لبخند زد و گفت راحت باش. چیزی نیست.یکی از اون پمادهای روی میز رو برداشت. ریخت کف دستش. بعد برد سمت سوراخ کونم. من هیچوقت نذاشته بودم اشکان حتی کونم رو انگشت مالی بکنه.صدای خودم رو شنیدم که می گفت: نه... نه- نترس. اون آمپوله عضلاتت رو کاملا شل کرده. هیچ دردی حس نمی کنی. این ژل رو هم دارم میزنم دیگه. من از روز اول که با شوهرت اومدی اینجا نگاهم به این کون و کپلت گیر کرده بود.ژل رو مالید به سوراخ کونم. من باز سرم رو تو تخت فرو بردم. حس کردم با دو تا دستای گنده ش، دو طرف کونم رو از هم باز کرد و بعد سر کیر کلفتش رو در سوراخم حس کردم. دستاش رو برداشت و این بار دو طرف کمرم رو سفت گرفت. با یه صدای بلند گفت: بگیر که اومد و کیرش رو تا ته فرو کرد توی کون کیر ندیده من.برخلاف تصورم دردم نیومد. حتما اثر آمپوله و ژل بود. اما لذت خاصی هم نداشت. بیشتر مثل حسی بود که موقع مدفوع کردن به کون آدم دست میده... دکتر کمرم رو گرفته بود و داشت آروم اروم و بعد هم تندتر توی کونم تلنبه میزد. یواش یواش حس لذت داشت سراغم میومد. از ریتم رفت و آمد کیرش توی کونم داشت خوشم میومد. دکتره داشت نفس نفس میزد و هی حرف میزد: جان.... عجب کونی.... تو تا حالا کجا بودی دختر... قسمت رو ببین: آدم بیاد آلمان طبابت کنه ولی کون باحال ایرانی بیاد زیرش بخوابه... آخ.... وای.... کجاست اون شوهر گردن کلفتت ببینه چجوری دارم میزارم کون زنش.... مرتیکه اونروز من دست روی پاهات میکشیدم واسه من چشماش رو از هم میدروند، حالا کجاست ببینه زنش داره زیر من کون میده...ضربات کیرش توی کونم و همینطور حرفهاش خیلی حشریم کرده بود... من هم داغ شده بودم... به نظرم اثر آمپول هم یواش یواش داشت از بین میرفت و حالا بهتر محیط اطراف رو حس میکردم... دیگه ترس و خجالتی هم در بین نبود. به هر حال، کیری بود که توی کونم فرو رفته بود! حالا دیگه وقت لذت بردن بود!دکتره خیلی بیشتر از اشکان طول کشید تا آبش بیاد. بعد از چند دقیقه، کمرم رو ول کرد و همونطور که کیرش تو کونم بود، دستاش رو گذاشت دو طرفم و خوابید روم.از این حالت خیلی خوشم اومد. از اینکه احساس میکردم مثل به پرنده زیر چنگالش گیر افتادم و اسیر هستم لذتم بیشتر میشد. منو گرفته بود زیر خودش و از اون پایین هم داشت بشدت توی کونم تلنبه میزد... صدای نفسهای هر دو مون تند بود. نفس داغش به کنار گردنم میخورد و منو شهوتی تر میکرد... من هم دیگه بشدت آه و اوه راه انداخته بودم....ضرباتش حالا از همیشه تندتر شده بود. یه داد بلند زد و محکم کیرش رو کوبید تو کونم. بعد محکمتر.... و باز هم.... این بار کیرش رو تو کونم نگه داشت و همون تو تکون های کوچیک بهش میداد... آبش اومده بود...شل شد.... همونجور شل افتاده بود روم.... منو بوسید.بعد آروم بلند شد. انگار کوه کنده باشه انرژیش تموم شده بود! خودش خندید و گفت: بالاخره سن که بالا بره آدم توانش کمتر میشه. اگه بیست سال پیش به تورم خورده بودی، حداقل سه دور تا نمیکردمت نمیذاشتم بری! جوانی کجایی که یادت بخیر!یه دستمال بهم داد. من دیگه حالم نرمال شده بود. کونم رو پاک کردم. درونم غوغایی بود. لذت... لذت و باز هم لذت. هم از تجربه سکسی و هم از فکر سکس ممنوعه... با خودم میگفتم بالاخره.... پا شدم. لباسهام رو در سکوت پوشیدم. دکتر هم که از اتاق رفته بود بیرون برگشت. اونهم لباسهاش رو پوشیده بود.خیلی موقر گفت: خب، این جلسه که خیلی مفید بود. اگه خواستی، بازهم وقت بگیر برای جلسات بعدی که بیشتر با هم کار کنیم.تا دم در بدرقه م کرد. هوای سرد بیرون به صورتم که خورد، یه نفس عمیق کشیدم. محیط بیرون مثل سابق بود. اما برای من، خب، احساس میکردم دنیا به نسبت یکساعت پیش که میومدم توی مطب خیلی فرق کرده. همه چیز متفاوت بود....- ببین با نی نوشابه ش چیکار کرده...آخرین جمله آلاله این بود. خودم هم نگاه کردم. انگار در تمام مدتی که آلاله داشت حرفهای نگار رو برام نقل میکرد من هم توی این دنیا نبودم. لحظه لحظه جریان رو انگار خودم دیده بودم... نی نوشابه رو نگاه کردم... ششصد تا گره بهش زده بودم! از چندین جا پاره شده بود!آلاله دستم رو گرفت تو دستش. نوازش کرد. نگاهش کردم. توی چشماش. میدونستم که دنیا برای من هم فرق کرده.... آلاله پرسید: اشکان حالت خوبه؟ چه احساسی داری؟- هم حشریم و هم دلم میخواد برم کله اون دکتر عوضی بیشرف رو داغون کنم.- با نگار که کاری نداری؟ تو رو خدا به نگار چیزی نگی.... اشکان من به اعتماد دارم که اینقدر راحت این حرفها رو پیشت میگم.- نه نترس. اگه قرار بود نگار رو اذیت کنم یا چیزی بهش بگم تا همینجا هم ساکت نمینشستم. راستش رو بخوای، یه جورایی احساس سبکی هم میکنم. یعنی دیگه همش فکر نمی کنم که نگار در زندگی با من مظلوم واقع شده. خب، پس اون هم کارهای خودش رو کرده و میکنه. حالا درسته که گفته دکتره آمپول شل کننده بهش زده و اینها ولی خب، هم خودش میدونه، هم تو و هم حالا من که اگه خودش خارش نداشت هیچوقت کارش با دکتره به اینجاها نمیرسید. اینهمه زن و دختر میرن مطب همون دکتر. همشون رو کرده؟ یعنی همسر عزیز من خودش دانسته و با پای خودش رفته مطب که همین اتفاق براش بیافته. مگه نه؟- خب، پس اگه دیدگاهت اینه و کمکت میکنه بذار این رو هم بگم. نگار میگفت:«اونروز که از مطب به خونه برگشتم، تا شب حال عجیب غریبی داشتم. حس گناه بود، اما خیلی بیشتر، حس لذت بود. سوراخ کونم هم که برای اولین بار چیزی واردش شده بود یه جوری بود. یه سوزشی داشت که شیرین بود! یعنی میدونی، همین که میسوخت، باعث میشد مدام به فکر خاطره مطب دکتر و سکسم بیافتم و باز حشری بشم! انگار این درد و سوزش، کارکرد اصلیش شده بود یادآوری سکس!تا قبل از اینکه اشکان بیاد خونه، با ویبراتوری که با راهنمایی هلن خریده بودم حسابی از خجالت کلیتوریس خودم دراومدم. آلاله باید این ویبراتور رو هر زنی داشته باشه. واقعا حالت ارگاسمی که زن با ویبراتور بهش میرسه رو با هیچ سکسی نمی تونه بهش برسه. اشکان که اومد خونه، اولش عذاب وجدان داشتم و نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم. ازم پرسید رفتی پیش دکتر؟ چی گفت در مورد پادردت؟ گفتم آره رفتم. گفت احتمال داره گرفتگی عضلات باشه. یه آمپول مخصوص تزریق کرد که عضلاتم رو شل کنه. الان هم دردم کمتره ولی عوضش شل و خسته و سستم.اشکان بیچاره از همه جا بیخبر، منو بوسید و گفت باید بری تو تختخواب استراحت کنی پس. بعد هم تو رختخواب برام چای و شکلات آورد. با خودم گفتم دیگه این کار رو تکرار نمی کنم. من شوهرم رو دوست دارم. عاشقشم. اون هم عاشق منه. گور پدر اون مرتیکه دکتر احمق.
فردا صبح که از خواب پاشدم، اشکان رفته بود شرکت. بساط صبحانه رو برای من هم آماده کرده بود. یه یادداشت هم توی سینی صبحونه گذاشته بود: گربه ملوس من، عاشقتم!از خودم بدم اومد. رفتم دست و روم رو شستم. اومدم نشستم رو صندلی که صبحانه بخورم. تا نشستم، سوراخ کونم یه ذره درد گرفت.... تا بخودم بیام، دیدم دارم پای تلفن به منشی دکتر میگم: خیلی ممنون. پس من سر ساعت سه و نیم اونجام.گوشی رو گذاشتم.... باز عذاب وجدان. اما تصمیم خودم رو گرفته بودم. اه... چرا من اینجوری شدم اصلا؟ سعی میکردم همش به خودم یادآوری کنم که من حتی یه موی گندیده اشکان رو با صد تا از اون مرتیکه های حمال (یعنی دکتره) عوض نمی کنم. الان هم فقط دکتره رو برای سرگرمی میخوام. همش به خودم میگفتم: این دکتره برای من فقط نقش یه چیزی مثل همین ویبراتور رو داره. فقط همین. یه اسباب بازی سکسیه.عصر سکسی ترین تیپم رو زدم. کفش پاشنه بلند مشکی، جوراب مشکی شیشه ای ساق بلند که از بالای رون با بند به دور کمر وصل میشه. شورت مشکی نازک توری و سوتین ست.یه لباس بلند تا قوزک پام پوشیدم که از دو طرف چاک داشت. روش پالتوی بلندی پوشیدم که تا پایین پام رو می پوشوند. شال خاکستری کشمیر. تو آرایش هم سنگ تموم گذاشتم. سرتاپام رو هم غرق عطر کردم...وارد اتاق دکتر که شدم، از جاش پاشد. اومد طرفم. بی مقدمه بغلم کرد و شروع کرد ازم لب گرفتن. چقدر هم وارد بود! شروع کرد از زیباییم و لباسم تعریف کردن. دیگه این بار نیازی نبود خودمون رو با صحبتهای پزشکی گول بزنیم. هر دو دقیقا میدونستیم که نیازی به بازی نیست. هر دو میدونستیم که من برای چی اونجام. آمپول هم لازم نبود دیگه! همون اتاق قبلی... دیگه نرفتم روی تخت. گذاشتم دکتر خودش پالتو و شالم رو دربیاره. حتی یک ثانیه رو برای مالیدن باسن و سینه هام از دست نمیداد. پشتم رو بهش کردم. زیپ بلند لباسم رو گرفت و تا پایین آورد. عین فیلمها، لباسم غلفتی افتاد دور پاهام روی زمین. لباس رو برداشتم و آویزون کردم.دکتر همینجور با اون چشمهای هیزش داشت سرتاسر هیکل لختم رو میخورد. گفتم: شما نمیخواین لباسهاتون رو سبک کنین؟همینجور که لباسهاش رو در میاورد، چشماشو از روی هیکل من بر نمی داشت. منهم توی اتاق خرامان خرامان راه میرفتم و میچرخیدم و عشوه میومدم. با دستم ضربات نرمی به باسن و رونهای خودم میزدم... لباسهاش رو که در آورد مثل خرس حمله کرد سمت من.منو چسبوند به دیوار. کیرش سیخ بود و میرفت لای پاهام...نفهمیدم سوتینم رو کی درآورد. فقط سینه هام بود که بین دستها و دهانش نوبتی میچرخیدند.کیرش رو از روی شورت فشار میداد به بالای کسم. گفت: امروز اینو میخوام. اینو...شورتم رو از پام کشید بیرون. جوراب های بلند مشکی با بندهای دور کمر هنوز پام بود. نشست. دستاش رو میکشید روی ساقها و رونها. از روی جوراب. میدونم که اشکان عاشق پاهامه. جوراب نازک رو هم خیلی دوست داره. فهمیدم دکتره هم همینجوره.جورابم رو در نیاورد. اما کفشم رو درآوردم. منو برد روی همون تخت. قنبل کردم. کیرش رو با دست گذاشت دم کسم و فرو برد...لعنتی... واقعا دود از کنده بلند میشه! جوری میکرد که انگار تو آسمون سیر میکردم... صدای آه و اوهم اتاق رو پر کرده بود. تموم افکار حاکی از پشیمانی و ندامت رو تو اون لحظه کنار گذاشته بودم. لذت خالص... مخزنی از پمادها و داروها هم داشت که مطمئنم حسابی خودش را ساخته بود. چون عین روز اول خیلی طول کشید تا بخواد آبش بیاد. ضرباتش تند شد... کمرم رو گرفت. حس کردم آبش میخواد بیاد. سعی کردم خودم رو کنار بکشم اما محکم کمرم رو گرفته بود. گفتم نریزی تو. با چند تا تکون محکم و چند تا نعره، آبش رو خالی کرد تو کسم. گفت: نترس دخترجون، من هیچ مریضی ندارم. اگه بخوای میتونم برگه آزمایش جدیدی که دادم رو نشونت بدم. از حاملگی هم خیالت راحت باشه. من بیشتر از بیست ساله که وازکتومی کردم!همه حالش به اینه که آبش رو آدم بریزه تو!کمر و کونم رو می بوسید. آبش رو حس میکردم که از پشت از تو کسم به بیرون میچکید...اون شب دیگه به اشکان نگفتم که باز رفته بودم مطب دکتر. این سرگرمی کوچولوی شخصی خودم بود... عوضش بهترین غذا رو پختم، بهترین لباس و آرایش رو کردم و اونشب برای اشکان یه همسر نمونه بودم... از اون جایی که به آلاله قول داده بودم مجید رو زیر نظر بگیرم و براش اطلاعات جمع کنم، از همون بعد عصر تمام توجهم رو روی مجید و رفتارهاش متمرکز کردم. سعی کردم تمام گفتگوها، خنده ها و حتی شوخی هایی که در گذشته با همدیگه داشتیم رو هم توی ذهنم مرور کنم. میخواستم ببینم از توش آیا چیزی در میاد که بتونم از طریقش بفهمم که مجید هم با کسی در ارتباط هست یا نه.سعی کردم توی شرکت بیشتر و بیشتر براش وقت بذارم. سر صحبت رو باز می کردم و می کشوندم طرف مسائل سکسی و جنسی. از تمایلات جنسی خودم میگفتم. جک های سکسی میگفتم. خب اونهم کم نمیاورد. اما حرفی نمیزد که ازش بشه چیزی در آورد.طی روزهای بعد ترفندم رو عوض کردم. یادم بود که آلاله میگفت برای به حرف آوردن نگار، اول خودش یه چیزهایی از خودش رو کرده تا اعتماد نگار جلب بشه. منهم سعی کردم از همین متد برای حرف کشیدن از مجید استفاده کنم. البته مشخصه که هیچ چیزی نمی گفتم که مجید بتونه ازش بویی از رابطه جنسی من با همسرش ببره.پیشش که بودم، مثلا براش درد دل میکردم. از این میگفتم که جقدر ما مرد ها در ارتباطات سکسی تنوع طلب هستیم. از اینکه خلاصه آدم یه وقتایی شیطونی بکنه هم بد نیست... از اینکه سکس ممنوعه چقدر یه وقتایی آدم رو قلقلک میده. اونهم معمولا تایید میکرد و در همین ارتباط حرفهایی میزد. یادمه یه حرفی یه بار زد که خیلی باحال بود. گفت میدونی اشکان،اینکه میگی ممنوعه بودنش باعث میشه تحریک بالاتر بره درسته. مثلا من خودم، اینجا تو اروپا که اینهمه لنگ و پاچه و سینه جلوم ریخته، خیلی کمتر تحریک میشم تا زمانی که تو تهران، مثلا یه دختر رو میدیدم که شلوار برمودا پوشیده! اون یه تیکه ساق پا در شرایطی که اونهمه محدودیت وجود داره، آدم رو خیلی تحریک میکنه. میدونی اشکان من تو ایران چه چیزی خیلی تحریکم میکرد؟ دیدی یه وقتایی آدم میره مثلا نونوایی یا این جور مغازه ها توی محل که خانم های خونه دار میان برای خرید؟ یه وقتایی دیدی خانومه با چادر مشکی یا رنگی اومده خرید، روش رو هم گرفته، اما وقتی میخواد حساب بکنه یا جنس رو بگیره، یه لحظه دستش رو از تو چادر میاره بیرون و ساق دست و بازوش دیده میشه؟ وای اشکان من اون منظره رو با صد تا از این مینی ژوپ پوش های اروپایی عوض نمی کنم! یعنی اونجا این فکر که «من الان دارم قسمتی از بدن این خانوم رو می بینیم که قاعدتا نباید میتونستم ببینم» حشری میکنه آدم رو. والا اینجا اگه بری کنار دریا، انقدر بدن لخت ریخته جلوت که اصلا دیگه حوصله نداری نگاه کنی!
خلاصه با مجید توی این صحبتها خیلی رفتم جلو.بعد با هزار تا قسم و آیه دادن و اینها که تو رو خدا یه وقت به کسی نگی و لو ندی، حتی چند تا از بازیگوشی های سکسی خودم رو هم تعریف کردم. مثلا با دختر خاله خودم یا دختر خاله نگار. حتی یه چاخان هایی هم براش کردم. با لذت به حرفهام گوش میداد. ازم میخواست بیشتر بگم. اما خودش چیزی نمی گفت. با خودم گفتم عجب مارمولکیه این دیگه! هر چی تونست از ما حرف کشید اما خودش هیچی نمیگه! چندین بار هم که مستقیم ازش خواستم اونهم یه چیزایی بگه گفت راستش من ماجرای اینجوری ندارم. از دید زدن و چشم چرونی و اینها خیلی خوشم میاد و زیاد انجام میدم اما هیچ وقت دست نداده عملا کاری بکنم. خیلی اهلش نیستم.زرشک! این چرا راه نمیاد؟بیشتر زیر نظر گرفتمش. حتی با کمک آلاله، تموم برنامه رفت و آمد و حضور و غیابش توی شرکت و خونه رو با هم چک کردیم. همه چیز رو. اما هرچی بیشتر گشتیم، کمتر پیدا کردیم.به آلاله بالاخره گفتم: بابا این شوهر تو اهل هیچ برنامه ای نیست! سنگین ترین خلافش سرپا شاشیدنه! فکر کنم یه وقتایی هم شاید فیلم سکسی دیده باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اونهم شاید!!!!!!!!!!!!به وضوح دیدم که آلاله خوشحال شد! جالبه. خودش اون قدر راحت با یه مرد دیگه سکس میکنه ولی حالا شنیدن اینکه مجید فقط با اون تا حالا سکس کرده خیلی خوشحالش کرد. خب البته این طبیعت انسانه. انسان در عین اینکه تنوع خواه هست، انحصار طلب هم هست. ما میخوایم خودمون حداکثر تنوع رو داشته باشیم اما طرف مقابلمون خودش رو محدود به ما بکنه.تو این مدت چندان فرصتی پیش نیومده بود که با آلاله خلوت کنم. برنامه سکسیمون با نگار اما در عوض خیلی داغ شده بود. هم تعداد دفعات سکسمون بیشتر شده بود و هم سکسمون پر حرارت و داغ بود. یه شب که داشتیم سکس میکردیم، وقتی خوب از جلو کردمش، گفت حالا به روش سگی. کشیدم بیرون. برگشت و قنبل کرد و پاهاش رو از هم باز کرد. از پشت گذاشتم تو کسش و شروع کردم. نگار این حالت رو خیلی دوست داره. این حالتیه که کیر از عقب وقتی وارد میشه، هم از زیر کلیتوریس رو مالش میده و هم جی-اسپات زن رو کاملا میمالونه. زنها با این حالت به آسمون میرن...وقتی تو اوج حال بود، انگشت شستم رو با آب دهنم خیس کردم و بردم سمت سوراخ کونش. همیشه تا دستم رو سمت کونش میبردم، اعتراض میکرد. یه جوری که یعنی چندشم میشه و خوشم نمیاد. این بار ولی اعتراض نکرد. حتی وقتی شروع کردم به مالوندن سوراخ کونش، آه و ناله هاش بیشتر هم شد. با خودم یاد کون دادن نگار به دکتره افتادم. بیشتر حشری شدم. با شدت بیشتری تلنبه زدن توی کسش رو ادامه دادم آه و ناله نگار هم به هوا رفته بود. مطمئن بودم که اونهم تو اون لحظه به یاد کس و کون دادنش به دکتره افتاده و همین حشریترش کرده.انگشتم رو بیشتر فشار دادم که بکنم تو کونش اما این بار اعتراض کرد. محکم گفت: نه!چیزی نگفتم. نخواستم لذت سکس به این قشنگی و باحالی که داشتیم میکردیم رو با اعتراض و پافشاری از بین ببرم. مسلما هم نمیخواستم که بهش بگم میدونم به دکتره کون داده.پشت کمر و گردن و باسن نگار از فرط داغی به رنگ سرخ دراومده بود. عرق تموم بدنش رو پوشونده بود. موهای بلند و مشکی رنگش رو که خیلی دوستشون دارم جمع کردم و با دستم گرفتم. آروم بدون اینکه اذیت بشه موهاش رو به سمت عقب میکشیدم... حالا دیگه نگار داشت از شدت شهوت و لذت داد میزد... منهم دست کمی نداشتم. دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم... با چند تا داد کوتاه، کیرم رو کشیدم بیرون و آبم رو ریختم روی دستمال کاغذی.نگار از جلو ولا شد روی تخت... بیحرکت افتاده بود.... منهم دراز کشیدم بغلش.بوسیدمش. چشماش رو باز کرد: دوست داشتی عشقم؟ خوب بود؟- آره عزیزم. آره نگارم. عالی بود.- اشکان خیلی عاشقتم. بیشتر از هرکس و هرچیزی توی این دنیا میخوامت...- منهم دوستت دارم نگارم. لبخند شیرینی زد که دلم رو برد... هم من و هم مجید تصمیم گرفته بودیم با بخشی از پولهایی که حقوقمون در آلمان پس انداز کرده بودیم، یه ملکی چیزی تو ایران بخریم که اگه دوباره قیمت املاک مثل دفعات قبل فواره وار بالا رفت، غافلگیر نشیم. همونطور که قبلا گفتم، هر چهارتاییمون یعنی من و نگار و مجید و آلاله همیشه زندگی تو آلمان و اروپا رو موقتی میدونستیم و هیچکدوم تصمیم نداشتیم برای همیشه توی آلمان بمونیم. برای همین هم باید از فرصت استفاده می کردیم و تو ایران سرمایه گذاری میکردیم. اینجا چون برخلاف ایران، در شرکتها و ادارات واقعا نظم وجود داره، استفاده از تعطیلات و مرخصی هم کاملا ضابطه منده و واقعا خیلی راحت نیست که آدم چند روز بتونه از کار بزنه و بره دنبال امور شخصی خودش. هر روز مرخصی دقیقا به حساب میاد. به همین خاطر، با مجید توافق کردیم که برای صرفه جویی در مرخصی ها، هربار یکیمون می خواست برای پیگیری کار خودش به ایران بره، اون یکی هم بهش وکالت بده تا از طرف اونهم اقدام کنه. حالا برای بار اول، مجید قرار شد بره ایران و با کمک یکی از اقوامش که تو کار ساخت و ساز بود، هم برای خودش و هم برای ما یه آپارتمان نقلی بخره یا پیش خرید کنه که بعد بتونیم پولش را بفرستیم.مجید از شرکت ده روز مرخصی گرفت. منهم بهش وکالت دادم. در عوض قرار شد دفعات بعد، برای پیگیری کار ها من مرخصی بگیرم و به ایران برم.مجید از من و نگار خواست در غیابش مواظب آلاله باشیم و اگه کاری داشت براش انجام بدیم. من اما بعد از یه مدت تقریبا زیادی که جور نشده بود با آلاله باشم، احساس میکردم یه فرصت عالی داره نصیبمون میشه که میتونیم از غیبت ده روزه مجید نهایت استفاده رو ببریم. دیگه مشکل مکان هم کاملا حل میشد و میتونستیم خیلی راحت توی خونه خود آلاله اینها به امور رسیدگی کنیم!آخرین بار که قبل از رفتن مجید، دور هم جمع شدیم، رفتیم یه پیتزایی که به قول نگار فیلم «آخرین پیتزا با مجید» رو ببینیم! سر میز، نگار یهو پیشنهاد کرد که اصلا چرا این ده روز، آلاله برای اینکه تنها نباشه نمیاد خونه ما و پیش ما نمیمونه؟ گفت اشکان که صبح میره سرکار و غروب میاد. ما هم با هم میریم کلاس زبان و خرید و تو خونه هم حوصله مون سر نمیره. آلاله هم تنها نمیمونه. ما یه اتاق مهمون داریم که یه تخت یه نفره داره. اون اتاق دربست در اختیار آلاله جون...
مجید خیلی استقبال کرد. آلاله شروع به مخالفت کرد. البته روش نمیشد بگه اینجوری محدود میشم! هی میگفت نه بابا، برای چی مزاحم بشم.من؟ من بشدت دلخور بودم. خیلی خورد توی ذوقم. کلی دلم رو صابون زده بودم که مجید که بره، مکان جور میشه و آلاله و خونه شون در اختیارم خواهد بود. لعنت به این شانس. آلاله بیاد خونه ما با بودن نگار که من دیگه هیچ غلطی نمیتونم بکنم!اما خب، در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بودم. لذا من هم ناچار بودم تعارفات نگار رو ادامه بدم... آلاله کفری بود! اما وقتی دید اگه بیشتر نه بیاره، شاید مجید فکرای دیگه بکنه راضی شد. قرار شد فردا که شنبه بود و تعطیل، عصر من و نگار بریم در خونه مجید اینها، مجید و آلاله هر دو رو با ساکها و وسایلشون سوار کنیم، مجید رو برسونیم فرودگاه و بدرقه کنیم و بعد آلاله رو ببریم خونه خودمون.- اسباب زحمت شد بچه ها. ببخشید تو رو خدا. البته خب تقصیر خودتون شد. من که گفتم مشکلی ندارم تنها بمونم خونه خودمون. حالا اینجوری مزاحم شما شدم. اینها جملات آلاله بود در ورود به خونه ما. نگار آلاله رو برد تو اتاق مهمون که از قبل آماده کرده بود و کمکش کرد ساکش و لباسهای اضافی که آورده بود رو جاسازی کنه. یه میز کوچیک هم داشت که آلاله لپ تاپشون رو که با خودش آورده بود روی اون گذاشت.الاله معمولا پیش من با لباس معمولی ولی پوشیده میگشت (البته، نه وقتی که فقط خودمون بودیم! تو اون مواقع که اگه لخت کامل هم نمیشد، حداکثر فقط جورابش پاش میموند!)معمولا یه پیرهن یا بلوز بلند با دامن یا شلوار. یه شال یا روسری هم مینداخت روی سرش. البته، نه نگار و نه آلاله از اونها نبودن که اهل رو گرفتن سفت و سخت باشن، ولی همین روسری یا شال هم به هرحال نشانه حجاب بود و برای خالی نبودن عریضه بد نبود.اونروز هم وقتی رفت تو اتاقش، لباسهاش رو عوض کرد و با یه تیپ معمولی اومد بیرون. یه بلوز بافتنی بلند، شلوار جین آبی و شال. روزهای بعد هم تقریبا همچین چیزهایی تنش بود تو خونه.شب موقع خواب وقتی رفتیم تو رختخواب، نگار در گوشم گفت: اشکان یه چیزی بگم؟ راستش الان پشیمون شدم که آلاله رو اصرار کردم بیاد پیشمون! اینجوری گند زده میشه تو برنامه سکسمون! فکر کنم مجبوریم یه ده روزی بدون سکس بگذرونیم!- چرا؟- چرا یعنی چی؟ وقتی آلاله تو اون اتاق خوابیده که ما نمیتونیم سکس راه بندازیم! - خب بی سر و صدا!- سکس بی سر و صدا؟ اونهم برای یه غربتی مثل من که باید موقع سکس ساختمون رو بذارم روی سرم؟ نه خیر. اصلا. هم حال نمیده و هم ریسکه. منکه تو اون حالت اختیار کامل خودم رو ندارم. یه وقت صدام درمیاد بعد آبروریزی میشه. ضمن اینکه حتی اگه من ساکت باشم، سرو صدا و جیر جیر این تخت چوبی خودش کافیه که هر کری بفهمه تو اتاق بغلش چه خبره!دیگه حالم از قبل هم بیشتر گرفته شد. چی فکر میکردیم و چی شد!ما رو که بگو دلمون رو صابون زده بودیم برای ده روز پر از سکس با آلاله، حالا نه تنها فرصت سکس با آلاله از دست رفته بود، زن خودمون رو هم نمی تونستیم بکنیم! اخه آدم دردش رو به کی بگه؟ روز تعطیل یکشنبه رو سه تایی تو خونه گذروندیم.حال و روز من هم که کاملا تماشایی بود! مثل تشنه لبی که لیوان آب سرد و خنک درست روبروش باشه اما یه دیوار شیشه ای اون وسط باشه که نتونه آب رو بخوره! حال من دقیقا اینطوری بود با این فرق که من دو تا لیوان آب خنک و گوارا داشتم که هر کدوم باعث میشد نتونم به اون یکی لب بزنم!نگار و آلاله هم هر دو با ناجوانمردی هرچه تمامتر به این حس ولع و عطش من دامن میزدند. نگار که همیشه مدلش همینجوری بود. اگه یه وقت مهمون داشتیم یا وضع جوری بود که نمیتونستیم کاری از پیش ببریم، در عین اینکه خودش خیلی مواظب بود که یه وقت پیش کسی آبروریزی نشه، اما دوست داشت منو اذیت کنه! حالا که آلاله پیشمون بود هم به همین منوال! مثلا همینجور که می نشستیم و صحبت می کردیم، اگه میدید مثلا آلاله حواسش به جای دیگه است، نگار شروع میکرد با انگشتاش، توی یقه و خط سینه خودش بازی کردن. یا دست میکشید روی تن و بدن خودش... پدرسوخته شیطون خوب بلده چطوری آدم رو تحریک کنه.حالا جالبیش این بود که میدیدم آلاله هم همین خاصیت رو داره! اصلا فکر کنم این رویه و روش همه دخترها و زنها است! آلاله هم هر وقت میدید نگار نمی بینه، لباش رو غنچه میکرد و برام بوس میفرستاد. یا مثلا، یکشنبه ظهر بعد از ناهار، وقتی سه تایی مشغول جمع کردن میز و بردن ظرفها به آشپزخونه شدیم، من به روال یکشنبه ها و روزهای تعطیل شروع کردم به شستن ظرفها، آلاله ظرفها رو از رو میز جمع میکرد و میاورد و نگار هم مشغول پاک کردن سفره و میز بود. این آلاله ناجنس با هر سری که میمود آشپزخونه، یه شیطونی میکرد. مثلا، میومد جلو، لباش رو میذاشت بیخ گردن و گوش من و شروع میکرد مثل گربه به لیس زدن... وای که من حالی به حالی میشم با این کارش! بعد میرفت، دوباره میومد، این بار ظرفها رو که میذاشت، دستش رو میبرد توی شلوار من به سمت کیرم و شروع میکرد باهاش ور رفتن...بار بعدی، آروم گفت: اشکان نگاه کن. سرم رو چرخوندم، بلوزش رو زد بالا. اول شکم و ناف قشنگش و بعد سینه هاش رو نشونم داد. سوتین هم نپوشیده بود. سینه های قشنگش منو به خودشون دعوت میکردن. اما نمیشد که... (شاید تنها عضو بدن آلاله که من واقعا به نگار ترجیح می دهم، سینه هاشه. سینه های نگار بزرگ تره و من با سینه های آلاله خیلی بیشتر حال میکنم.)دختره بدجنس هی هم با دستش با نوک ممه هاش ور میرفت. بعد فوری برمیگشت میرفت تو اتاق پیش نگار.خلاصه دردسرتون ندم. حال و روزی داشتم من با این دو تا.
فردا سر کار بودم که آلاله زنگ زد. گفت: اشکان، میخوام یه خبری بهت بدم. امروز تو اتاقم پای لپتاپ بودم که دیدم نگار داره با تلفن حرف میزنه. بیصدا رفتم پشت در اتاقتون. از پشت در گوش دادم. داشت با دکتره حرف میزد! قرار گذاشت باهاش که فردا ساعت یازده صبح بره پیشش.من باز رفتم تو فکر. قبلا هم خب شنیده بودم و میدونستم که زنم با این دکتره آره. اما این بار خیلی فرق میکرد. فرقش این بود که این بار از قبل میدونستم که نگار چه روزی و چه ساعتی قراره بره پیش یه مرد دیگه که باهاش سکس کنه. موج لذت و افکار شهوانی دوباره توی دلم زنده شده بود اما، حس عصبانیت هم این بار از تموم دفعات قبل شدیدتر بود. با خودم احساس میکردم این بار که میدونم کی و کجا قراره همسرم بهم خیانت کنه، باید یه کاری بکنم. نمیتونم همینجوری دست روی دست بذارم. باید مچشون رو بگیرم. باید حالی نگار کنم که من میدونم. باید من هم همون ساعت برم اونجا و درست سر بزنگاه یقه جفتشون رو بگیرم.بلافاصله رفتم پیش رییسم. بهش گفتم فردا برای یه مساله شخصی، از ساعت 10 تا یک مرخصی ساعتی میخوام. مرخصی که جور شد، توی ذهنم شروع کردم به نقشه کشیدن. نقشه برای اینکه چه جوری اقدام کنم.شب خیلی طبیعی و نرمال رفتار کردم. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. جواب ایما و اشاره های آلاله رو هم ندادم. فردا صبح، به روال معمول رفتم شرکت. تا ساعت ده یه سری کارها رو راست و ریس کردم. بعد سریع برگشتم سمت خونه. میخواستم نگار رو از در خونه تعقیب کنم. یه جایی که دید نداشته باشه قایم شدم. چند دقیقه بعد، نگار از خونه اومد بیرون. شال، پالتو و چکمه های بلند مشکی. دکمه های پالتوش رو هنوز نبسته بود. زیرش یه لباس بلند پوشیده بود که تا روی چکمه هاش میومد. با خودم گفتم: آفرین به زن با حجاب خودم! جایی نمیره که! فقط داره میره کس بده!لبخند تلخی با خودم زدم. تموم اتفاقات این مدت اخیر توی ذهنم زنده شد... نگار داشت میرفت. اگه دیر میجنبیدم بهش نمیرسیدم. از جام حرکت کردم و راه افتادم. چند لحظه بعد، خودم رو دیدم که به جای تعقیب نگار، دارم با کلید در خونه خودم رو باز میکنم. توی همون چند لحظه، افکارم دوباره عوض شد. رفتم تو. آلاله با شنیدن صدای در اومد جلو. منو که دید، من که دیدمش، چشمامون که تو چشم هم افتاد، مصمم تر شدم. ظرف چند ثانیه، آلاله توی بغلم بود. لبهامون توی هم قفل شده بود. دستم از پشت داشت تموم برجستگی ها و فرورفتگی های بدنش رو میمالید... همونطور توی بغل هم، بردمش سمت اتاق مهمون. روی همون تخت یک نفره خوابوندمش. مثل وحشی ها تموم لباسهای خودم رو در آوردم. دوباره رفتم سراغ آلاله... پیرهنش رو از تنش کشیدم بیرون. شلوار جین هم فقط چند لحظه مقاومت کرد. کشیدمش لبه تخت. پاهاش و رونهاش رو گرفتم توی بازوهام و بلند کردم. شورت سفید گل گلی که پاش بود رو دادم کنار. کیرم رو گذاشتم در کسش و فرو کردم...پاهاش رو ول کردم. دستام لغزید به سمت سینه هاش... بعد خوابیدم روش و نوک سینه هاش رو گرفتم توی دهنم. با شدت میکردمش. فریاد میزد. یه وقتایی هم التماس میکرد. میگفت اشکان الهی قربونت برم، آروم تر... دردم میاد... بعد دوباره نظرش عوض میشد: نه. تند تر بکن. محکم تر. پاره ش کن... و بعد انگار فهمید جریان چیه.- آهان، به فکر زنتی که الان داره زیر دکتره نفس نفس میزنه، نه؟ من که میدونم، الان دکتره نگارت رو پاره میکنه... با اون هیکل پشمالوش افتاده روی زنت... دوست داری نه؟ حشریت میکنه نه؟ بکن... محکمتر بزن... تندتر... تصور کن همین کنار هم دکتر و نگار دارن سکس میکنن... حرفهاش دیوونه م میکرد... حال خودم رو نمی فهمیدم.... جوری میکردمش که تا حالا هیچوقت اینجوری سکس نکرده بودم... وحشی شده بودم. عین دیوونه ها.هن و هن میکردم. نفس کم میاوردم. فکر می کنم همین افکار، خود آلاله رو هم بشدت حشری کرده بود. هم فکر اینکه داره توی خونه ما سکس میکنه و هم فکر اینکه دوستش و زن من هم در همین لحظه داره با دکتره سکس میکنه...یهو گفت: اشکان، روغن زیتون دارین؟- با تعجب گفتم: برای چی؟- میخوام در همه چیز با نگار مساوی بشم. بدو بیارش. شیشه روغن زیتون رو آوردم. آلاله چرخید. به رو دراز کشید. - فهمیدم. واییییییییییییییییییییییییی... امروز چه روزی شد!با روغن زیتون حسابی کونش رو مالش دادم. به کیر خودم هم مالیدم. نشستم روی رونهاش. خودش دستاش رو آورد و لای کونش رو باز کرد.- اشکان من فقط یه بار قبلا کون دادم. اونهم به مجید. ولی خوشم نیومد. ولی الان چون فکر میکنم نگار داره به دکتر کون میده، منهم دلم میخواد ما مزه ش رو بچشیم.کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش. من تا حالا کون نکرده بودم. ولی آرزوم بود. آروم فرو بردم. خیلی به آهستگی. آلاله عضلاتش رو شل کرد. دردش میومد ولی عضلاتش رو سفت نمی کرد. این خیلی کمک میکرد. نصفه نگه داشتم تا سوراخش عادت کنه. بعد یه کم کشیدم بیرون و دوباره تا نصفه. انقدر حشری شده بودم که تا همینجاش بیشتر طاقت نیاوردم. حتی نتونستم مثل همیشه بکشم بیرون. آبم با فشار خالی شد توی کون آلاله...بعد از چند دقیقه استراحت، انقدر افکار تحریک کننده داشتم که کیرم دوباره آماده کار بود. از کون آلاله نمیشد به این راحتی گذشت.یک ساعت بعد، آلاله آش و لاش به زور لباسهاش رو پوشیده بود و دراز کشیده بود تو تخت، صحنه جنایت رو کاملا پاکسازی کرده بودیم و منهم توی اتوبوس توی راه شرکت بودم.... یه شب آلاله توی یه فرصت کوتاه که تنها بودیم گفت: اشکان، یه چیزی پیش اومده که چون میدونم خیلی حال میکنی، دلم میخواد برات تعریف کنم. اما فرصت لازمه. باید با هم تنها باشیم تا برات تعریف کنم. دلم میخواد با همه جزئیات بشنوی!دوباره فشار خونم تغییر کرد. ضربان قلبم رفت بالا! یعنی دیگه چی شده بود؟ حتم داشتم موضوع سکسیه (نابغه این که معلومه)!پرسیدم حالا بگو اصل قضیه چیه، بعد سر فرصت ریزش رو برام بگو.- نه. نمیشه. خراب میشه. - خب آخه حالا چه جوری تنها بشیم با هم؟ من هم فردا نمیتونم از شرکت بزنم بیرون. فردا خیلی گرفتارم. تازه، تا فردا دیوونه میشم از فکر و خیال. بگو دیگه.- نه. حالا بذار ببینیم چی میشه.
ده دقیقه بعد داشتیم چایی میخوردیم که نگار گفت: آخ آخ آلاله دیدی چی شد؟ برای کلاس زبان فردا مگه معلممون نگفته بود کل تمرینات آخر فصل سوم رو حل کنیم؟ تو حل کردی که اینقدر با خیال راحت نشستی اینجا؟ منکه هیچ کاری نکردم.آلاله هم یهو پرید و گفت: نه بابا. منهم ننوشتم. بعد رفت تو اتاقش و با یک قیافه حیرت زده ای اومد بیرون: وای نگار جون خاک تو سرم شد. کتاب تمرینم رو که باید جوابها رو توش بزنم، نیاوردم! مونده خونه مون. تو مال خودت رو حل کن، من یه جوری برم خونه بیارمش. - ای وای.... آخه حالا این وقت شب چیجوری میخوای بری تا خونه خودتون و برگردی؟- خب امشب رو همونجا میخوابم.- نه بابا. اصلا رفتنش هم سخته این موقع. الان بری بخوای با اتوبوس بری حداقل یه ساعت طول میکشه که فقط برسی تا خونه تون. اشکان، عزیزم میدونم خسته ای، ولی آلاله مهمونه. میشه با ماشین ببریش تا خونه شون کتابش رو بیاره؟ من اگه خودم درس نداشتم خودم با ماشین میرسوندمش. ولی من باید بمونم سر درسام. آلاله جون وقتی برگشتی هم اینهایی که من نوشتم رو میدم بنویسی برای خودت.- نه. زحمت نمیدم به آقا اشکان! خودم میرم.معلومه که تعارفهای آلاله به جایی نرسید و چند دقیقه بعد من و آلاله با ماشین توی راه بودیم.آلاله ازم خواست برم یه گوشه ای پارک کنم که حرف بزنیم.- خب همینجوری حرف بزن. نمیشه نگه دارم. تا بعد بخوایم بریم تا خونه تون طول میکشه نگار مشکوک میشه.- خونه مون برای چی بریم خنگ خدا؟ بهونه بود. کتابم همین الان هم توی کیفمه!این آلاله شیطون رو هم درس میده. رفتیم تویه یکی از خیابونهای فرعی که خلوت تر هم هست.- خب، زود باش شروع کن بگو که دارم مثل روغن توی ماهیتابه جیلیز ویلیز میکنم.- امروز عصر، نشسته بودیم با نگار روی کاناپه پای تلویزیون. تلویزیون داشت این اهنگ جدید کیتی پری رو پخش میکرد.فهمیدم کدوم اهنگ رو میگه. آهنگی که katy perry خواننده خوشگل و ناز خونده بود به اسم «من یه دختر رو بوسیدم». خیلی با حاله.آلاله ادامه داد: «میدونی که تم این آهنگ چیه. کیتی پری میگه من با اینکه دوست پسر دارم و اینها، اما یه شب از روی کنجکاوی یه دختر رو بوسیدم و خیلی هم خوشم اومد و هنوز طعم برقلب دختره زیر زبونمه و اینها...این اهنگ رو که داشت میخوند، نگار گفت: واقعا از همینشون خوشم میاد. ببین چه راحتن؟ هر چیزی رو که خوششون میاد امتحان میکنن. میگه دلم میخواست ببینم بوسیدن یه دختر چه جوریه، خب، بوسیدم!- الهی من بمیرم برای تو! نه که تو کاری رو که دلت میخواد رو انجام نمیدی؟ ببینم، دیروز مطب آقای دکتر خوش گذشت؟ بذار اول کون دردت از کیر مرد غریبه خوب بشه، بعد ندای مظلومیت سر بده!- بابا تو هم. حالا ما یه خورده دور از چشم شوهر مربوطه شیطونی کردیم ها! ولی جدی میگم. اینها خیلی راحت ترن.چند لحظه سکوت حاکم شد. فکرهای عجیبی توی کله م دور میزد. یعنی واقعا نگار منظورش چیه؟تو همین فکرها بودم که دست نگار رو روی پای خودم حس کردم... نگاهش کردم. داشت با چشمای درشت و قشنگش نگاهم میکرد. بی اختیار سرم رو جلو بردم. اونهم جلوتر اومد، چشمام بسته شد و لبهامون روی هم قرار گرفت... یه بوسه کوتاه. چشمهامون رو باز کردیم. توی چشم هم زل زدیم. و بعد بوسه دوم... این بار طولانی تر. و بعد بوسه سوم که تبدیل به یک بوسه ابدار شد... لبهای همدیگه رو میمکیدیم... دستهامون توی گردن همدیگه میگشتندباز به هم نگاه کردیم. به آرومی گفتم: خب، نگار جون، چه مزه ای میداد؟ دوست داشتی بوسیدن به دختر رو؟- عالی بود... طعم برقلبش هنوز زیر زبونمه!زدیم زیر خنده... گفت: آلاله، بیا بریم کارت دارم. دستم رو گرفت و برد تو اتاق خوابتون. از توی کشوی میز کنار تخت، از زیر خورد و ریزهای مختلف، یه کیسه مشکی درآورد و از توش، یه ویبراتور صورتی رنگ!- این همونه که با هلن رفتم خریدم. دوست داری امتحانش کنی؟خیلی تحریک شده بودم. رفتم به سمتش. بغلش کردم. دوباره لبهاش رو بوسیدم. سفت توی بغل هم بودیم. از زیر پیراهن، سینه هامون به هم فشرده میشد. خوب بلد بودیم چیکار کنیم که طرف مقابل نهایت لذت رو ببره. هرچی باشه، هر دو مون خودمون زن بودیم و تموم ریزه کاریهایی که شما مردها بلد نیستید رو بلد بودیم.نگار دست برد و دگمه های شلوارم رو باز کرد. من هم همینکار را برای اون کردم. شلوارها رو در آوردیم. بعد نوبت پیراهن هامون بود. هرکدوم اون یکی رو لخت کرد. من سوتین نداشتم اما نگار چون سینه هاش بزرگه سوتین بسته بود. سوتینش رو باز کردم. دوباره همدیگه رو بغل کردیم. این بار لخت و برهنه... سینه های گرم و لطیف نگار رو رو و میان سینه های خودم حس میکردم. دستهامون هم بیکار نبودن و تن همدیگه رو نوازش میکردیم... خوابیدیم روی تخت. روی تختی که تو و نگار روش عشق بازی میکنین. حس جدیدی بود. لخت، توی رختخواب یه زن دیگه... یه زن شوهردار که حالا اندام لخت و سکسی خودش رو در اختیار من گذاشته. منهم همینکار رو کرده بودم.بقیه کار معلوم بود. چیزهایی که توی فیلم های سکسی دیده بودیم رو با هم انجام دادیم. شورت همدیگه رو درآوردیم. با لب و زبون و انگشت حسابی با کلیتوریس و لبهای کس همدیگه ور رفتیم و همدیگه رو به ارگاسم رسوندیم... حالت 69 گرفتیم و ادامه دادیم. بعد با ویبراتور، نوبتی هرکدوممون اون یکی رو ارضا کردیم. بعد دوباره بغل و هم آغوشی و حالتی که بهش قیچی میگن. روبروی هم نشستیم، پاهامون رو از لای پای همدیگه رد کردیم و کسهامون رو با شدت و فشار روی هم میمالیدیم... حس بی نظیری بود...بعد از سکسی که شاید نزدیک دو ساعت طول کشید و من و نگار هر کدوم حداقل چند بار ارگاسم شدیم، با نزدیک شدن ساعت برگشتن تو از شرکت، خودمون رو تمیز کردیم و لباس پوشیدیم... اینها رو دلم میخواست برات تعریف کنم. حیف که نمیشد تو هم باشی و ببینی.»حرفهای آلاله که تموم شد، دستم رو از روی کیرم برداشتم. وقتی داشت میگفت منهم کیرم رو آزاد کرده بودم و داشتم آروم آروم میمالوندم. گفت: تو ماشینت دستمال داری؟- آره، چطور مگه؟- دلم نمیاد به تو خیری نرسه. این رو گفت و دگمه هاش رو باز کرد. پستونهاش رو گرفتم تو دستم. آلاله کفشاش رو در آورد. جورابش رو هم همینجور، به در ماشین تکیه داد و پاهاش رو آورد طرف من و با کف هر دو پا شروع کرد کیر من رو مالوندن....این حشری کننده ترین صحنه ای بود که میشد تو اون لحظه برام اتفاق بیافته. من خیلی به پا علاقه دارم. همیشه هم تو سکس پاهای طرف مقابل منو خیلی حشری میکنه. چه برسه به اینکه تو خیابون، تو ماشین خودم، زن مجید با پاهای قشنگش کیرم رو بمالونه... بعد از دو سه دقیقه که مالید، دستم رو با دستمال نزدیک بردم. فهمید نزدیکه، تندتر مالید. و ....چند قطره هم روی پای آلاله چکیده بود که با دستمال براش پاک کردم. بوسیدمش.دیگه باید برمی گشتیم.... چند روز آینده بدون اتفاق خاصی گذشت. البته، توی همون فرصتهای کوتاهی که آلاله رو تنها گیر میاوردم، فهمیدم که در طول روز ها که من سر کار هستم، یکی دو بار دیگه با نگار دوتایی با همدیگه حال کردن. ولی خب سر من بی کلاه بود.بالاخره مجید از ایران برگشت و آلاله هم رفت سر خونه و زندگیش.
توی شرکت، با مجید از سفر ایرانش صحبت می کردیم. غیر از همه تعاریف مختلفی که از وضعیت ایران و گرفتاری مردم و خرابکاریهای دولت و شهرداری و آلودگی هوا و ترافیک و اینها میگفت، برگشت گفت: اشکان، ایران ولی از یه لحاظ خیلی باحال بود!گفتم چی؟ جواب نداد و خندید. گفتم ای شیطون. تو که میگفتی اهل این کارها نیستی- نگفتم نیستم و نمیتونم که! گفتم تا حالا نشده! ولی خب در این سفر درهای رحمت کمی باز شده بود و ...- تعریف کن ببینم. چی بود جریان؟ ببین مجید من ریز ماجراهام رو برای تو تعریف کردم (البته غیر از ماجراهای کردن کس و کون زن خودش!!!) تعریف کن ببینم چه خبرا بود- راستش ما که البته به پای شما نمی رسیم! ولی حالا. چشم. من ایران که میخواستم برم، قرار بود برم خونه پدر و مادرم. چون سفر هم بیشتر سفر کاری بود یعنی قرار بود همش بدوم دنبال کار بنگاه و خونه و بانک و محضر و این برنامه ها، به پدر و مادرم گفته بودم به فامیل نگن که من قراره برم ایران. چون گفتم اگه فامیل بفهمن، توقع دارن من برم به همشون سر بزنم و اونها هم که ماشالا یکی دو تا نیستند! من هم که کلا ده روز بیشتر وقت ندارم. خلاصه روی همین حساب، قرار شد به کسی نگن. یه روز که قرار بود صبح خونه باشم و برای ظهر با دوستم سر ساختمون قرار گذاشته بودم، اول صبح مادرم بیدارم کرد و گفت: مادر، من و پدرت امروز داریم میریم شهرری. چند تا از فامیلهای دور از شهرستان اومدن اونجا خونه عمه ت. زنگ زدن که ما هم اگه میتونیم بریم که همه ناهار دور هم باشیم. تو که نمیای دیگه؟- نه مادر جان من که اگه بیام همه میفهمن من ایرانم. شما برین خوش باشین. من اصلا ظهر قرار دارم سر ساختمون.پدر و مادرم رفتن و منهم باز خوابیدم. تقریبا یه ساعت بعد، دوباره با صدای زنگ در از خواب پریدم. اه! لعنت به این شانس. یه بار هم ما میخواستیم یه چرت بزنیم...رفتم همون جور خواب آلود در رو باز کردم. ای داد بیداد. گندش در اومد! یه دخترخاله دارم به اسم مینو که تقریبا چند سال از من بزرگتره. پشت در بود و تا منو دید از تعجب خشکش زد! وای آقا مجید شما ایران هستین؟ کی اومدین؟ پس چرا خاله جون چیزی به ما نگفت؟خراب شده بود دیگه! جریان رو براش توضیح دادم و گفتم قصدم بی احترامی به فامیل نبوده و بعد هم الکی گفتم قرارمون این بود که وقتی کارهام راست و ریس شد، مامان اینها یه شام بدن همه فامیل رو دعوت کنن تا من همه رو ببینم و از دلتنگی در بیام. مینو گفت باشه. پس ایشالا سر فرصت می بینیمت. میشه به خاله جون بگی زودتر بیاد بریم؟- مامان خونه نیستن. - ای بابا! کجاست؟ قرار بود امروز من بیام سراغش ببرمش پیش مادر یکی از دوستام که گویا همسایه قدیم خاله جون اینها بودن. خاله جون خودش اصرار داشت.چاره ای نبود. باید از ادامه خواب شیرین می گذشتم. گفتم خب بیا تو تا زنگ بزنم به موبایل بابا ببینم برنامه شون چیه.مینو اومد تو. مانتو و روسریش رو در آورد و رفت نشست رو کاناپه. رختخواب من هم همون وسط هال ولو بود. آخه خونه پدرم اینها دو تا اتاق بیشتر نداره و بنابراین وقتی من میرم اونجا مجبورم توی هال تشک بندازم.زنگ زدم به موبایل پدرم و گفتم گوشی رو بده به مامان. مامان کاملا قرارش با مینو رو از یاد برده بود. کلی شرمنده شد. گوشی رو دادم به خود مینو و مامان حسابی ازش عذرخواهی کرد. مینو پای تلفن به مامان گفت عیب نداره خاله جون. حداقل تا اینجا اومدم مجیدجان رو که قایمش کرده بودین پیدا کردم!خلاصه، بعد از تلفن، مینو شروع کرد حال و احوال. راستش اشکان من از تو چه پنهون، همیشه از این مینو خوشم میومد. حتی قبل از اینکه ازدواج کنه، تو فکر و خیالم خیلی بهش فکر میکردم. اما از وقتی شوهر کرد، با خودم میگفتم درست نیست در موردش فکر بد بکنم. اما اونروز حالم خیلی فرق داشت. انگار این چند وقت زندگی تو آلمان روی منهم اثر گذاشته بود. شاید هم مال دوری از آلاله بود. یا محیط، آخه اینکه میگن مرد و زن نامحرم نباید تویه جایی با هم تنها باشن بی ربط نگفتن. اصلا محیط روی آدم اثر میذاره و جوش هر دو طرف رو میگیره.هرچی بود، اون لحظه همینجور که با مینو حرف میزدم، از حرفها هیچی نمی فهمیدم و تمام حواسم به گردن و سینه و بازوش و همینطور به پاهای سفید بی جورابش بود که با شلوار تقریبا کوتاهی که پوشیده بود، بخشی از ساقش رو هم میشد دید.متاسفانه (یا خوشبختانه) مینو این نکته از چشمم مخفی نموند. گفت مجید می بینم که رفتی بلاد کفر، چشم ناپاک شدی!!!! تو که اینقدر هیز نبودی پسرخاله!خجالت کشیدم. ولی اشکان باور کن تقصیر تو بود. اینقدر حرفهای تو روی من اثر گذاشته بود که تو اون لحظه با خودم گفتم ببین مجید اگه به جای تو اشکان اینجا بود، به این راحتی نمیذاشت مینو از دستش بره. دیگه راستش تو اون لحظه به تنها چیزی که فکر نمیکردم، آلاله و شوهر مینو بود...گفتم: از مردی که هزاران کیلومتر از زنش دور باشه و با یه خانوم خوشگل و مامانی تویه خونه تنها باشه، چه انتظار دیگه ای داری؟ - مجید، تو آلاله رو خیلی دوست داری؟- خیلی.-دلت براش تنگ شده؟- آره. چه طور؟-مینو پاشد اومد طرفم. - خب فکر کن من آلاله ام...اشکان، تو اون لحظه میدونی به چی فکر میکردم؟ به اینکه اینهمه سال چرا من مینو رو از دست دادم؟تا بیایم بفهمیم چی شد، با لباس غلتیده بودیم تو همون رختخواب من که کف اتاق ولا بود. مینو دراز کشیده بود و من روش بودم و داشتم لبها و گردن و سینه ش رو میخوردم. کیرم رو از روی شلوار میمالیدم روی کسش. پاهاش رو کاملا باز کرده بود و برده بود بالا... دیگه طاقتم تموم شد. دگمه و زیپ شلوارش رو باز کردم و شرت و شلوارش رو با هم از پاش درآوردم. انقدر هول بودم که تاپش را هنوز در نیاورده، زیرشلواری خودم رو کشیدم پایین. - وای.... دودول پسرخاله مجید رو ببین! چه کیری شده برای خودش! بده ش به من که دخترخاله ت از وقتی بچه ش بزرگتر شده، رنگ یه کیر سیر دل رو ندیده...اشکان تا دسته تپوندم تو کسش... جیغش رفت هوا. خلاصه جای شما خالی، حسابی کردمش. آخرش هم بردمش حمام و توی حمام خونه مادرم اینها هم حسابی کف مالیش کردم و سرپا سرپا از پشت و جلو کسش رو حسابی کردم.خودش هم میگفت من تا حالا قدر این پسرخاله عزیزم رو نمی دونستم! چقدر به جون مامان من دعا کرد که امروز قرار رو از یاد برده بود!ازش قول گرفتم به هیشکی نگه من ایرانم. اونهم به شرطی قول داد که تا هستم یه بار دیگه قرار بذاریم و سکس کنیم! منکه از خدام بود! این کار رو هم کردیم.حالا دیگه میدونم هربار که برم ایران یا اگه کلا برگردم برای زندگی به ایران، یه کس ناب و هلو منتظرمه. فقط میدونی چیه اشکان؟ حس بدی دارم. یعنی تو فرودگاه وقتی آلاله رو دیدم که با چه اشتیاقی اومده بود استقبالم و چه طوری خودش رو پرت کرد تو بغلم، حس خیلی بدی بهم دست داد. تو این حس رو نداری ؟ تو هیچوقت به نگار فکر نمی کنی وقتی خلاف میکنی؟ منکه فکر کردن به آلاله معذبم میکنه.... سوالات مجید در مورد عذاب وجدان و خجالت از همسر و اینها رو با چند تا پاسخ کلی جواب دادم. این جوری براش گفتم که البته من فکر نمی کنم اصولا این کارها صحیح باشه و این چیزی نیست که من بخوام کسی رو بهش تشویق کنم. اما در مورد خودم و اینکه گاهگاه غیر از نگار سراغ کسی دیگه رفتم، این رو حمل بر تنوع طلبی می کنم و تاکید می کنم که اینها رو فقط از جنبه سکس می بینم و خودم رو به لحاظ عاطفی و فکری و عشقی در برابر هیچ کس غیر از نگار که با عشق و علاقه باهاش ازدواج کردم مسئول نمیدونم. بعد امتحانی به مجید گفتم: تو ایران و شاید هم تو همه دنیا، مردها خودشون رو از این لحاظ برتر از زنها میدونن و به خودشون حق میدن همه کار بکنن اما وقتی به زنها میرسه، غیرتی میشن و رگ گردنشون کلفت میشه. مذهبی و غیر مذهبی هم نداره. مذهبیه هم میگه مرد مسلمان میتونه 4 تا زن عقدی و هرچندتا دلش خواست صیغه ای بگیره اما زنش فقط یک همسر میتونه داشته باشه، غیرمذهبیه هم همینطور. خودش با هرچندتا زن که دلش بخواد میپره اما طاقت نداره ببینه زنش تو روی یه مرد دیگه حتی لبخند بزنه. یا مثلا، مردهای ما راحت به خودشون اجازه میدن جلوی همسرشون، از خوشگلی فلان زن یا حتی فلات هنرپیشه تعریف کنن، اما اگه زنشون پیششون از خوشگلی یا خوش هیکلی یه مرد دیگه حتی یک هنرپیشه تعریف کنه، بهشون برمیخوره.به مجید گفتم به نظر من اصل مشکل اینجا و در همین نگاه نابرابره. وگرنه طبع انسان جوریه که ممکنه در برابر تحریکهای شهوانی مقاومتش رو از دست بده. وگرنه که همه میشدن یوسف پیغمبر! اگه هرکسی جای تو با این دخترخاله ت مینو تو اون وضع تنها میشد شاید همین کار رو میکرد...
خلاصه، سرتون رو درد نیارم. مجید را با کوهی از افکار که براش جدید بود تنها گذاشتم.اون شب وقتی رفتم خونه، نگار اومد به استقبالم. خیلی گرم. یه جوری که انگار چند ساله منو ندیده. بغلم کرد. منو بوسید. خودش رو بهم فشار داد. بعد هم که لباسهام رو عوض کردم و رفتیم نشستیم، اومد چسبید بهم. هی قربون صدقه من می رفت. هی میگفت خیلی دوستت دارم. تو گنج من هستی. من چقدر خوشبختم که تو رو دارم. تو بهترین شوهر روی زمینی.ما البته خیلی برامون پیش میاد که اینجور گرم و عاشقانه به هم اظهار محبت کنیم اما اونروز خیلی از همیشه داغتر بود. حتی نگار سرش رو توی بغل من فرو کرد و وقتی کنار رفت دیدم چشمای ناز و قشنگش پر از اشکه... هرچی هم پرسیدم طوری شده؟ اتفاقی افتاده؟ نگار گفت نه. فقط حس میکنم خوشبخت ترین زن روی زمینم که تو رو دارم...نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگفت یه اتفاقی افتاده.فردا با آلاله تماس گرفتم. موضوع رو بهش کفتم و ازش پرسیدم آیا خبر داره که اتفاقی افتاده باشه؟گفت خبر نداره. ازش خواستم یه جوری بدون اینکه به نگار بگه من ازش خواستم، سر صحبت رو با نگار باز کنه و ته و توی قضیه رو در بیاره. بعد هم گفتم در عوض منهم شاید بتونم چیزهایی در مورد مجید بهش بگم!!!!!!! آلاله آتیش گرفت! مجید؟ یالا همین الان بگو!الان که نمیشه. باید هم رو ببینیم. حالا تو ببین میتونی چیزی در مورد نگار بفهمی؟قرار شد اون امروز عصر که نگار رو میبینه، سعی کنه ازش چیزی در بیاره و بعد فردا یه جایی هم رو ببینیم و با هم تبادل اطلاعات کنیم!!!فردا دوباره توی شهر قرار گذاشتیم. آلاله گفت نگار دیروز خودش انقدر داغون بوده که دلش میخواسته برای آلاله درددل کنه. آلاله میگفت اشکان این که میخوام برات بگم هم خوشحالت میکنه هم ناراحت.قضیه این بوده که دکتره دیروز صبح زنگ میزنه به نگار و خلاصه بهش میگه برای ظهر اوضاع جوره و اگه بخواد میتونن یه حال درست و حسابی بکنن. نگار هم میره. مطب حسابی خلوت بوده و دکتره هم خودش و نگار رو لخت میکنه و شروع میکنه به خوردن و انگشت کردن کس نگار . نگار میگه دکتره البته همیشه موقع سکس یه خورده حرفهای رکیک و اینها میزد که منهم خیلی بدم نمیومد ولی این بار خیلی بیشتر بود. هرچی دلش میخواست به من میگفت. جنده خانوم، کونده خانوم و از این حرفها. بعد گفته حیف جنده ای مثل تو نیست که فقط اون شوهر جاکشت بکنه؟این کس و کون باید جر بخوره! و بعد گفته چون میدونم خیلی حشرت بالاست، برای اینکه بیشتر حال کنی، گفتم این دکتر اکبر (دکتر هندی متخصص تغذیه که مطبش کنار مطب همون دکتر ایرانیه است) هم بیاد که دوتایی ترتیبت رو بدیم. خوشحالی نه؟نگار اصلا دلش نمیخواسته. نگار تا همون حد رابطه رو هم به عنوان یک سرگرمی سکسی میخواسته و اصلا دلش نمیخواسته که با کس دیگه ای هم وارد سکس بشه. به همین خاطر هم شدیدا مخالفت کرده. اما دکتره گفته دیگه دیر شده و بعد هم اون دکتر اکبر لخت از پشت پرده اومده بیرون. هرچی نگار التماس کرده گوشش ندادن. تقریبا به زور و با فحش و ناسزا دونفری نگار رو کردن. نگار میگفت حتی تهدید کردم که میرم ازشون شکایت میکنم و اون دکتر هندیه هم ترسیده و خواسته جا بزنه اما دکتر ایرانیه گفته نترس. این جرات شکایت نداره. خودش شوهر داره و از ترس آبروی خودش و شوهرش هم شده این نمیره شکایت کنه. اگه شکایت کنه اولین کسی که مدعیش میشه شوهرشه که میگه تو این همه وقت چرا با این دکتره رابطه داشتی.بعد هم دو تایی حسابی ترتیب همسر من رو داده بودن. معمولا وقتی آلاله از کارهای سکسی نگار تعریف میکرد من خیلی شهوتی میشدم اما اینبار نه. فقط عصبانیت بود و بعد هم دلسوزی برای نگار.آلاله میگفت نگار گفته از دکتره متنفر شده و ازش دیگه دلش نمیخواد حتی از سمت مطبش رد بشه... گفته خیلی پیشمونه که چرا با وجود داشتن اشکان، رفته سمت سکس با یه جونور وحشی مثل اون دکتر. کلی هم پیش آلاله گریه کرده و آلاله آرومش کرده.توی وجودم حس عجیبی بود. اگرچه عصبانی بودم و حرص داشتم اما این حرفهای آخر که نگار به آلاله زده بود یه احساس خیلی خوبی بهم داد. مطمئنم کرد که اگه نگار هر بازیگوشی سکسی هم داشته، واقعا در همون حد بوده و نگار همچنان من رو به عنوان شوهر و شریک زندگیش دوست داره و قلبش مال منه. حالا نوبت من بود که جریان مجید و مینو رو برای آلاله تعریف کنم....آلاله عصبانی بود. البته خودش هم میگفت که من حق ندارم عصبانی باشم. منی که خودم با مردهای دیگه سکس کردم حق ندارم از اینکه مجید با یه زن دیگه سکس کرده شاکی بشم. یه دفعه آلاله رو به من کرد و گفت: اشکان من همین الان میخوام. باید این حس از وجودم بره بیرون. من همین حالا کیرت رو میخوام.گفتم آخه حالا که نمیشه.- چرا نمیشه؟ همون هتله بریم. این بار پول اتاق رو هم من میدم. یعنی در واقع از پولهای مجید میدم! بذار پول اتاق هتلی که زنش توش کس میده رو بده. تا اون باشه نره با اون مینوی نکبت بخوابه. از اون مینو تعجب می کنم. زنیکه تو بچه داری! مادری! به این راحتی میای به مجید کس میدی؟- آلاله؟ تو باز قاط زدی؟ برو این فیلمها رو جای دیگه بازی کن نه پیش من! تو هم با من سکس داشتی، هم با نگار. حالا کس دیگه رو نمیدونم! بعد اینجوری عصبانی میشی از مجید بیچاره که یه بار حالا یه غلطی کرده؟ پشیمونم نکن که حرف زدم برات. جنبه داشته باش.- راست میگی. حق با توئه. ولی من الان فکرم کار نمیکنه. یالا بیا بریم منو بکن. خواهش میکنم. من الان کیر میخوام تا همه چیز رو فراموش کنم..چاره ای نبود! نمیشد خواهشش رو برآورده نکنم! بهرحال زن رفیقم بود! حق گردنم داشت... رفتیم به همون هتل، اما نداشتم آلاله پول بده. دیگه اینقدر مرام برام باقی مونده بود!اتاق، تخت، آلاله و دیگر هیچ...... حتی نداشت لباس مانتومانندش رو دربیارم! شلوارش رو با شورتش کشید پایین، برگشت و دستهاش رو گذاشت روی تخت، کس و کون رو گرفت سمت من و گفت: بی مقدمه... یالا... میخوام هرچی میتونی محکمتر بکنی..همینکار رو کردم. به همتون توصیه می کنم یه بار هم که شده این جور سکس رو امتحان کنین. یعنی چه زنتون چه دوست دخترتون چه هرکی، ازش بخواین یه بار با لباس پوشیده یا حتی مانتو بکنیدش... نمیدونین کردن آلاله در شرایطی که هنوز لباس بلند مانتومانندش تنش بود و روسریش روی سرش، اما شلوار و شورت پاش نبود و پاهاش هنوز توی کفش و جوراب بود چه کیف و لذتی داشت... حتما امتحان کنین....- اشکان بپر از تو حمام هتل اون بادی لوسیون رو بیار. دلم میخواد کونم رو هم بکنی. میخوام همون درد شیرینی که کون دادن بعد از سکس برای آدم یادگاری میذاره رو با خودم به خونه ببرم تا اگه از مجید عصبانی شدم، سوزش کون یادم بندازه که خودم هم چه کار کردم و به مجید واکنش نشون ندم...وای خدا! چه روزی!
چند لحظه بعد، دست من دور کمر لباس پوشیده آلاله حلقه بود و همسر آقا مجید داشت زیر کیر من که محکم توی کونش تلنبه میزد از درد و لذت داد میکشید... مدتی گذشت. توی این مدت دیگه آلاله رو تنها ندیدم و خیلی هم فرصت نشد که با هم در تنهایی صحبت کنیم. روابطم با همسرم نگار هم تقریبا به حالت عادی داشت برمیگشت. رابطه عاطفی و عشقی خیلی خوب و گرم کمافی السابق و رابطه سکسی و جنسی داغ. البته باید اعتراف کنم که اگرچه از قطع رابطه نگار با اون دکتر بی شرف خیلی خوشحال بودم اما همچنان تصور صحنه های سکس نگار با اون دکتر و بخصوص صحنه سکس سه نفره نگار با دکتر و همکار هندیش یکی از چیزهایی بود که موقع سکس با همسرم به سراغم میومد و داغم میکرد. با کمی خجالت باید اعتراف کنم که حتی اگه زمانی موقعی که میخواستم با همسرم سکس کنم, به دلیل خستگی یا هرچیز دیگه, در بلند کردن کیرم مشکل داشتم (فکر کنم این حالتیه که خیلی از مردها بهش دچار میشن) ناچار میشدم با بستن چشمهام و تصور سکس نگار با اون دو تا مرد, خودم رو تحریک کنم و همیشه هم جواب میداد و بلافاصله آلت مبارک از جا برمیخاست! طوری که نگار تعجب میکرد! البته هیچوقت راز این قضیه رو بهش نگفتم.این گذشت تا یک روز که من خونه بودم و نگار بیرون بود, یه دفعه به صرافت افتادم ببینم این ویبراتوری که آلاله میگفت نگار خریده چه جوریه. راستش تو فیلمهای سکسی زیاد دیده بودم اما تا حالا از نزدیک ندیده بودم. رفتم سراغ همون کشوی کنار تخت که آلاله گفته بود و با دقت خیلی زیاد برای اینکه چیزی رو جابجا نکنم که نگار بتونه بفهمه من رفتم سر وسایلش, کاغذها و خورده ریزها رو کنار زدم و ویبراتور رو پیدا کردم. اما درست همونجا و کنار ویبراتور, چیز دیگه ای هم دیدم که تقریبا بلافاصله باعث شد خون مثل سیلاب به داخل رگهای کیرم هجوم بیاره! یک استرپ-آن! (حتما توی فیلمها دیدین. یه جور شورت زنونه که یه کیر مصنوعی جلوش نصب میشه. اگه احیانا بین دوستان کسی متوجه نشد, میتونه توی اینترنت سرچ کنه strap-on. اینجا توی تموم مغازه های سکس شاپ فروخته میشه و بسته به انواع مختلفش, قیمتی بین ده تا حتی دویست یورو میتونه داشته باشه)اوکی! پس روابط همسران محترمه بنده و مجید وارد فاز تازه ای شده بود! حتی فکرش هم برام تحریک کننده بود که نگار و آلاله رو در حالتی تصور کنم که یکیشون اون استرپ رو پوشیده و عین یه مرد افتاده روی اون یکی و داره میکندش! وای که داشتم از تصور این موضوع بشدت حشری میشدم!پس نگار جای خالی آقای دکتر در بازیگوشی ها سکسیش رو با آلاله پر کرده بود! بگو چرا چند وقته آلاله مثل سابق مشتاق نیست که با من خلوت کنه! نگو ایشون هم سرگرمی جدید پیدا کردن!ولی هرچی که بود, داشتم از حشر و همینطور کنجکاوی میمردم! باید یه کاری میکردم. استرپ رو با ویبراتور دوباره به دقت سرجاشون گذاشتم و کشو رو بستم. هزار جور طرح و نقشه و ایده به سرم زد. از نصب دوربین مخفی توی اتاق خوابمون گرفته تا کارهای دیگه. ولی هرکدوم به دلیلی نمیشد. آخرش تصمیم گرفتم باز هم دست به دامن آلاله بشم. هرچی باشه ما در تمام توطئه ها و نقشه ها همدست بودیم. قرار تکخوری نداشتیم! گوشی رو برداشتم و شماره آلاله رو گرفتم.- آخه اشکان تو چی رو میخوای ببینی؟ خب بابا من که برات صاف و صادق تعریف کردم که من و نگار چطور شد که با هم وارد فاز سکسی شدیم. خب, تو دیگه بهتر از این چی میخوای؟ دوست داری زنت باز برگرده بره پیش دکتره؟ آخه چه طوری میخوای ببینی؟ اصلا برای چی؟- ببین آلاله منکه چیزی از تو پنهون ندارم. تو حتی چیزهایی از من میدونی که زن خودم نمیدونه. من حتی از فکر کردن به صحنه ای که تو و نگار در حال سکس لزبین باشین میترکم. هوس دیدن اون صحنه داره منو میکشه. اگه کمکم نکنی شاید خودم یه نقشه احمقانه بکشم که اونوقت شاید برای همه مون بد بشه.- آخه دیوونه شاید اصلا خوشت نیاد از دیدن اون صحنه ها. شاید ما وسط کار حرفی بزنیم که به مذاقت خوش نیاد. - دیگه هرچی باشه بدتر از این نیست که من میدونستم زنم به اون مرتیکه دکتر کس و کون تعارف میزده که! آلاله هرگونه نقشه برای اینکه من جایی پنهان بشم و سکسشون رو ببینم رو اکیدا رد کرد. میگفت اولا جایی برای قایم شدن نیست و ثانیا ممکنه کنترلت رو از دست بدی و همه چیز رو خراب کنی. اما بالاخره قبول کرد که یه راهی برای فیلم گرفتن پیدا کنه. البته این خیلی مشکل بود. چون نمیخواستیم نگار بدونه و به همین خاطر باید آلاله ترتیب کار رو طوری میداد که دفعه بعد این اتفاق تو خونه اونها بیافته تا آلاله بتونه دوربین رو از قبل در یه جای مناسب مخفی کنه. یک هفته گذشت. فیلم توی دستم بود. خونه هم خالی بود و نگار رفته بود بیرون. البته همش یه احساسی بهم میگفت این بار هم الاله مثل دفعه قبل منو گذاشته سرکار! با خودم فکر میکردم توی این فیلم هیچ چیزی نیست الا احتمالا یه مهمونی ساده دو نفره و صرف چای و شیرینی!اما اشتباه میکردم....شاید ده دقیقه از ورود نگار به خونه مجید اینا نگذشته بود که هر دو تا خانوم توی مبل توی بغل هم بودن و داشتن از هم لب میگرفتن. دستهاشون هم مدام روی بدن همدیگه کار میکرد... چه قدر حرفه ای! هرکی ندونه فکر میکنه اینها هنرپیشه فیلمهای سکسی هالیوودن نه دو تا همسر نجیبه عفیفه ایرانی!واقعا بعضی زنها و دخترها حق دارن که سکس لزبین رو ترجیح میدن. چقدر اینها مهارت داشتن! برخلاف ما مردها, هیچکدومشون عجله نشون نمیداد و خیلی به آرامی و با حوصله و در عین اینکه هرکدوم با ظرافت تمام, به لذت بردن طرف مقابل توجه نشون میداد, لباسهای همدیگه رو تیکه تیکه درآوردن و همدیگه رو لخت کردن....نگار پیشنهاد کرد برن روی تخت که طبعا آلاله یه بهانه ای آورد و مخالفت کرد (چون دوربین رو توی هال کار گذاشته بود). بعد رفتن سر کیف نگار و اسباب بازیهاشون رو درآوردن... همونطور که تصور میکردم, آلاله که قدش بلندتر بود و هیکل درشت تری داشت, نقش مرد رو به عهده گرفت و استرپ رو پوشید... تا همینجاش مجبور شدم فیلم رو نگه دارم. با دیدن صحنه های فیلم خصوصا صحنه ای که آلاله, زنی که چندین بار کرده بودمش, کیردار شده بود و میخواست عین یه مرد زنم رو بکنه دیگه طاقتم تموم شده بود و آبم با شدت آمد. تمیز کاری کردم و دوباره نشستم برای دیدن بقیه فیلم...صجنه های حشری کننده یکی بعد از دیگری ادامه داشت. تا جاییکه صحنه ای پیش اومد که باعث شد حشرم به صد برسه... آلاله که پاهای نگار رو داد بالا و سر کیر مصنوعیش گذاشت در کس نگار, با لحن مردانه ای گفت: نگار خانوم اماده ای برای گاییده شدن؟ و نگار با صدایی که از فرط شهوت و حشریت به ناله شبیه تر بود گفت: آره آقا مجید... آماده ام... بکن منو... زن دوستتو بکن... من کیرتو میخوام مجیدخان...... خشکم زد پای تلویزیون... آلاله و نگار در حین لزبازی داشتن وانمود می کردن که آلاله (با بستن اون استرپ) در واقع مجیده که داره نگار رو میکنه... نگار بشدت داشت ناله و فریاد می کرد و مدام توی ناله و فریادهاش اسم مجید رو صدا میزد! آلاله هم رفتار مردونه ای به خودش گرفته بود و با هر تلنبه ای که با اون استرپ توی کس زن من می زد، یک ضربه ای هم به باسنش میزد. حرفهای سکسی میزد، خم میشد با دست سینه های نگار رو میگرفت و فشار میداد... توی حرفاش جملات اینجوری رو زیاد به کار میبرد: دوست داری نگار، ها؟ کیر منو دوست داری؟ فکر میکردی من اینجوری بکنمت؟ کلفته نه؟ کلفت دوست داری، من می دونم... بگو بیشتر میخوام آقا مجید...و خلاصه از این جور حرفها.
به همین منوال شاید بیشتر از چهل دقیقه سکس کردن. معلوم بود که میتونن! مرد نبودن که زرتی آبشون فوران کنه که! دو تا زن شیطون و پرحرارت و سکسی که به همدیگه رسیده بودن و به برکت تکنولوژی روز (ویبراتور و استرپ آن) از هر مرد دیگه ای بیشتر به خودشون حال میدادن! جالب هم این بود که در تمام مدت، این آلاله بود که نقش مرد رو به عهده داشت و نگار هیچوقت اون وسایل رو به خودش نبست که عکس این کار رو با آلاله انجام بده. البته خب با انگشت و ویبراتور خیلی با کس و کون آلاله ور رفت که آلاله هم مشخص بود لذت میبره و حال میکنه.سرتون رو درد نیارم که با همین کارهاشون باعث شدن کمر بنده هم قوت بیشتری بگیره و دو بار دیگه نیاز به دستمال کاغذی پیدا کنم. میدونین که مردها بعد از انزال، خصوصا اگه بار دوم یا سوم باشه، میل جنسیشون خیلی کمتر میشه و تا یه مدتی با افکار سکسی حال نمیکنن. اما صحنه هایی که من تو اون فیلم دیده بودم، سکس بین دو تا زن که هر دو شون برام خواستنی و سکسی بودن و با هردوشون هم به دفعات سکس کرده بودم، بخصوص با اون چاشنی خاص یعنی رل بازی کردنشون و وانمود کردن اینکه این مجیده که داره زن منو میکنه خیلی روی ذهنم تاثیر گذاشته بود. به افکار عمیقی فرو رفتم. از شما چه پنهون، قبلا هم تعریف کرده بودم که توی لابلای افکارم یه وقتهایی به مساله ضربدری فکر کرده بودم. اگه یادتون باشه، گفتم که یه بار که داشتیم ورق بازی میکردیم و من و مجید مدام تقلب میکردیم و دخترها میباختن، صحبت این شد که دفعه بعد هر کدوممون به صورت ضربدری با زن اون یکی هم تیمی بشیم. و گفتم که من این حرف مثل میخ توی مغزم رفت و مدام تو خیالات و فانتزی های خودم تصور میکردم به جای ورق بازی ضربدری، داریم از سکس ضربدری حرف میزنیم.حالا اما، خیلی از اونروز گذشته بود و خیلی تغییرات در روابط ما اتفاق افتاده بود. ماجرای نگار با اون دختر و پسر اسلواک و بعد هم سکسش با دکتره، روابط جنسی و سکس های داغ من با آلاله زن مجید، از راه بدر شدن مجید در سفرش به ایران و سکسش با دختر خاله ش مینو و حالا بالاخره سکس لزبینی نگار و آلاله اونهم با چاشنی نقش بازی کردن و استفاده از اسم مجید موقع سکس، همه اینها توی همین مدت اتفاق افتاده بود و همه چیز ما رو از این رو به اون رو کرده بود. در این میون، من و آلاله بودیم که از همه چیز خبر داشتیم. نگار خبری از خیلی از قضایا نداشت (هم از روابط ما و هم از اینکه من در مورد روابطش خبر دارم) و مجید هم که سرش از همه بیکلاه تر! خبر از هیچ چیز نداشت.چند روز بعد، شرکت مجید رو فرستاد به یه ماموریت دو روزه به یک شهر نزدیک. خب، فرصت رو نباید از دست میدادم. با آلاله هماهنگ کردم که چون خیالمون از جانب مجید راحته، برم خونه شون. من هم به نگار زنگ زدم گفتم توی شرکت کشیک هستم و تا ساعت 10 شب نمیرم خونه. بلافاصله از شرکت که کارم تموم شد، پریدم تو ماشین و رفتم خونه مجید اینها. ماشین رو یه کم دورتر پارک کردم. به مجید زنگ زدم (مثلا برای حال و احوال) تا مطمئن بشم امشب نمیاد. تعارف هم کردم که خلاصه اگه در غیابت آلاله خانوم چیزی کم و کسر داره حتما بهش بگو به ما زنگ بزنه و ما در خدمتیم. راست هم میگفتم. آلاله کیر کم داشت که منهم داشتم برای خدمتگزاری میرفتم خدمتشون.رفتم تو. آلاله چادر توخونه سرش کرده بود و روی خودش رو محکم گرفته بود!!!! - بفرمایین تو آقا اشکان! دم در بده! تا رفتم تو گرفتمش تو بغلم. جیغ کوتاهی زد! یعنی مثلا ناراحته و داره تعجب میکنه! تا بغلش کردم دیدم زیر چادره هیچی تنش نیست! واقعا هیچی! چادره رو گرفتم انداختم کنار. لخت لخت شد. البته دروغ چرا، یه پابند قشنگ انداخته بود دور پای راستش که کلی سکسیش کرده بود. ناخنهای پاهاش رو لاک قرمز تند زده بود.این اولین بار بود که توی خونه مجید اینا میخواستیم با آلاله سکس کنیم. یه حس هیجان خاصی داشتم. گاییدن خانوم خونه توی خونه خودشون! به آلاله گفتم میخوام روی همون مبلی که زنم رو میکردی من هم انتقام بگیرم و ترتیبت رو بدم! بدجنس میگفت به من چکار داری! مجید زنت رو کرده نه من! برو مجید رو بکن اگه میتونی!با خنده و شوخی و کمی تعقیب و گریز توی خونه، گرفتمش و از کمر از پشت بغلش کردم و بلندش کردم آوردمش روی مبل. شلوار و شورتم رو درآوردم و انداختم کنار. آلاله رو کشیدم جلوتر تا کسش بیاد لبه مبل. بعد پاهای راستش رو گذاشتم روی شونه ام، بوسیدم و نوازشش کردم و بعد هم گفتم: خب، آلاله خانوم، اماده ای؟آلاله هم با صدایی نازک که یعنی مثلا داشت تقلید صدای نگار رو میکرد گفت: آره آقا اشکان. آماده ام. بکن زن دوستتو... آخ آقا اشکان من کیرت رو میخوام!!!هر دو خندیدیم ولی خنده آلاله با ورود کیر من به کسش تبدیل به آه کشداری شد که شعله های هوس و شهوت رو در وجودم صدبرابر کرد...لخت کنار هم نشسته بودیم روی مبل... داشتم با موهاش بازی میکردم... گفتم: آلاله، یه چیزی بگم؟ من یه وقتایی توی فانتزی های خودم به این فکر می کردم که سکسمون حالت ضربدری داشته باشه... یعنی من و تو با هم و نگار و مجید هم با هم. حالا به نظرم میرسه شما هم همین فانتزی رو دارین. میخوای روش کار کنیم؟واکنش آلاله عجیب بود برام. بشدت مخالفت کرد. - من اصلا نمیخوام با دست خودم زمینه سکس مجید با یه زن دیگه رو فراهم کنم. حتی اگه اون زن نگار باشه که من خودم با شوهرش و خودش سکس دارم. خواهش میکنم تو هم دیگه به این قضیه فکر نکن. فراموشش کن... اون هم که توی فیلم دیدی، صرفا در همون حد برای من و نگار جالبه. یه جور بازی سکسیه. اصلا دلم نمیخواد در واقعیت ببینم مجید داره کس دیگه ای رو میکنه.