واقعا این روحیه الاله برام درک کردنی نبود... هنوز عرقی که از کس دادن به من روی مبل خونه شون روی تن و بدن بلورینش نشسته بود خشک نشده بود، عکس خودش و مجید با لباس عروسی و دامادی روی تلویزیونشون روبرومون بود و ما جلوی همون عکس با هم سکس کرده بودیم. مثل زنهای توی فیملهای سکسی، کیرم رو خورده بود و گذاشته بود کسش رو بخورم، ولی اصلا حاضر نبود به اینکه زمینه رو برای سکس مجید با نگار فراهم کنه حتی فکر کنه! یاد واکنش دیوانه وارش به جریان سکس مجید با مینو افتادم. دیگه چیزی نگفتم. ساعت هشت و نیم بود و من تا ده که به نگار گفته بودم، یک ساعت و نیم دیگه وقت داشتم! باید از فرصت استفاده میکردم! حیف این تن و بدن ناز نبود که بیکار کنارم بمونه؟ پس دستم رو از روی موهاش به سمت گردن و پایین تر برم. چند دقیقه بعد، پشت مبل ایستاده بودیم و آلاله روی مبل خم شده بود و کیر من با فشار و ضربه از پشت توی کسش عقب و جلو میشد... ماجرای ما قاعدتا تا همینجا تموم میشه. حالا من میدونستم که یه ارتباط سکسی و جنسی خوب و گرم با آلاله دارم که خوشبختانه هیچ ارتباطی با مقوله ای به نام عشق و عاشقی پیدا نکرده بود. بلکه ارتباط فیزیکی و جنسی دو انسان بالغ بود که اگرچه هرکدوم برای خودمون دارای زندگی خوب و همسران خوبی بودیم، اما برای تنوع در سکس و تخلیه روحی، گاهگاهی با همدیگه سکس می کردیم. از طرف دیگه، به این برداشت فکری هم رسیده بودم که همین حق رو باید برای نگار هم قائل بشم که بتونه بدنبال تخلیه باشه. البته مشروط به اینکه خللی به رابطه مون در قالب یک زوج و زندگی مشترکمون وارد نکنه. در همین خط هم بود که هیچوقت مسائلی که در مورد ارتباطش با دکتر و اینها رو میدونستم به روی نگار نیاوردم. حالا هم که میدونستم با آلاله سکس لزبین دارن و من هیچ مشکلی با این مساله نداشتم . این مسائل رو یه ارتباط جدید فکری بین خودم و همسرم میدونستم که تازه داره پا میگیره و ممکنه حتی در آینده، در موردش با هم شفاف و رو در رو صحبت کنیم و علنیش کنیم.فانتزی سکس ضربدری رو هم تصمیم گرفتم برای خیال پردازی های خودم نگه دارم.. همیشه تمام فانتزی ها و افکار ما قرار نیست جامه عمل بپوشن. تا همینجاش هم زندگی من و نگار و آلاله و مجید از این رو به اون رو شده بود. شاید بیش از این قرار نبوده که جلو بره.. .مشخصا، احساس میکردم حس حسادت زنانه در وجود آلاله و انحصارخواهیش نسبت به مجید باعث شده که اصلا نخواد مجید رو با کس دیگه ای ببینه. حتی فکر میکنم پشیمونه از اینکه از من خواسته بود در مورد ارتباطات مجید براش تحقیق کنم و خبر ببرم. ماجرای سکس مجید با دخترخاله ش مینو روی ذهن آلاله خیلی تاثیر گذاشته بود. بیش از این رو فکر می کنم خارج از ظرفیتش بود.از طرف دیگه، شاید تلاش برای ارتباط سکسی ایجاد کردن بین نگار و مجید هم عاقلانه نبود.سکس ضربدری و اینها چیزی نیست که فانتزی مورد علاقه همه باشه. از همه مهمتر، تا حالا مجید کوچکترین اطلاعی از همه این قضایایی که بین من و نگار با آلاله همسرش اتفاق افتاده بود نداشت. من اصلا نمی تونستم حتی تصور بکنم که واکنش مجید به اینکه بفهمه آلاله با کس دیگری، خصوصا با من که نزدیک ترین دوستش بودم، سکس داشته چی میتونه باشه. مجید یک مرد کاملا سنتی بود که حتی خوشش نمیومد آلاله توی آلمان هم بدون روسری باشه. حالا چطور همچین آدمی رو مطلع کنیم که همسرش با یه مرد دیگه، اونهم من رابطه سکسی داره؟ به همین خاطر تصمیم گرفتم اجازه بدم همه چیز در همین جا ختم بشه. تا همین جاش هم خیلی رفته بودم جلو. چه لزومی داره که حتما برسه به سکس ضربدری؟ پس، رها کردم.البته چند وقت بعد، مجید هم برای خودش کسی رو پیدا کرد. خب، خوشحال شدم. انصاف نبود اون بیچاره فقط سرش بی کلاه بمونه. مجید یه ماشین مدل 2002 آبی رنگ داره. یه آبی خیلی خاص و خوشرنگ. خیلی کم اینجا مثلش دیدم. یه روز عصر تو پارکینگ شرکت، دیدمش داره سوار ماشینش میشه که بره. رفتم جلو برای خداحافظی و اینها. رسیدم دیدم انتهای سمت چپ ماشین رو ساییده! طفلک ماشینه کلی رنگش رفته بود.گفتم مجید این رو چه بلایی سرش آوردی؟ تازه است نه؟ با یه نگاهی که هم ناراحتی توش بود و هم شیطونی گفت: آره، امروز راستش کارهای بد بد کردم، تلافیش سرم دراومده!- چیکار کردی ناقلا؟- بالاخره ما هم دم دست شما شاگردی کردیم و یه چیزهایی یاد گرفتیم دیگه- ببین تا درست و حسابی تعریف نکنی نمیذارم بری.- آخه الان دیر میشه. بذار فردا سرفرصت.- نه بابا. حالا ده دقیقه بالا پایین میشه دیگه! بریم بشینیم تو ماشین تعریف کن ببینم. ایول. داری راه میافتی!رفتیم تو ماشینش و مجید شروع به تعریف کرد.- خلاصه ش رو بگم اشکان خان، ما هم خیلی بی نصیب و روزی نموندیم. انگار از روزی که مینوخانوم دخترخاله مون رو زدیم زمین، درهای رحمت هم باز شد! اصلا فکرش رو نمی کردم اینجا نصیب بشه!- حالا کی هست؟ من میشناسم؟- نمیدونم. شاید هم بشناسی. ولی چون به هرحال احتمال داره که اگه هم الان نشناسی، در آینده بشناسیش، من هیچی از مشخصاتش رو نمی گم. - بابا ما با هم ندار هستیم. بگو دیگه. مگه دختر خاله ت رو نگفتی؟- آخه اون دخترخاله منو تو شاید تا آخر عمرت هم نبینیش! اما این بنده خدا اینجا ممکنه بشناسیش و آبروی خودش و شوهرش بره.- شوهر داره؟ مجید زدی تو خط زنهای شوهر دار!- عمدی نیست جون اشکان. پیش میاد! حالا میخوای جریان امروز رو بشنوی یا نه؟یه کسیه که یه مدت زیادی بود بهش نظر داشتم. این اواخر فهمیدم اونهم بدش نمیاد و چراغ میزنه. خلاصه مخش رو زدم. فقط بگم ها از این درپیتی ها نیست! شاهکسه برا خودش.امروز با طرف قرار گذاشته بودم برم خونه شون. از شرکت اجازه و مرخصی ساعتی گرفتم زدم رفتم. خونه شون که رفتم کلی استرس و هیجان داشتم. حتی چندبار منصرف شدم اما هربار این لامصب (با دست اشاره به کیرش کرد) مجبورم کرد برم جلوتر. خلاصه نزدیک که رسیدم، زنگ زدم رو موبایلش. برای اطمینان. گفت اوضاع روبراهه و در رو باز گذاشته. سریع رفتم تو. اول که چشم تو چشم شدیم یه ذره دوباره خجالت و تردید اومد سراغم. ولی باز این ناقلا امان نداد و وادارم کرد برم جلو بغلش کنم. اشکان لبهام رو که گذاشتم روی لبهاش دیگه تموم شد. فکرم تعطیل شد دیگه. طرف یه لباس تو خونه آستین کوتاه خوشگل پوشیده بود که تا بالای زانوهاش میومد. شلوار نداشت. جوراب هم همینطور. یه جفت دمپایی روفرشی مشکی نوک تیز فقط پاش بود. بغلش کردم و مشغول مالوندنش شدم. اون از من هول تر بود. مدام مشغول باز کردن دکمه های پیرهن من بود. در واقع من زودتر از اون لخت شدم. وقتی هیکل منو دید خیلی حال کرد. (مجید پرورش اندام کار میکنه. هیکلش همش عضله است) دست میکشید روی عضله های سینه و شکمم. سینه م رو میبوسید و میلیسید. این کارهاش دیگه کیرم رو داشت منفجر میکرد. کیرم رو که حسابی شق شده بود گرفت تو دستش. زانو زد و شروع کرد به خوردن. مدام هم حرفهای تحریک کننده میزد. هی میگفت وای چه چیزیه این! چه خوشمزه است! خیلی بلند نیست ولی عجب کلفته! مگه با این هم وزنه میزنی که انقدر کلفت و عضلانی شده!خلاصه حسابی که این کار رو کرد، بلندش کردم. رفتیم تو پذیرایی. لباسش رو در آوردم. سینه های قشنگش بدون سوتین افتاد بیرون. مثل گرسنه ها حمله کردم. بعد نوبت شورتش بود که دربیاره. کس ناز و صورتی رنگ و ملوسی داشت. ژل نرم کننده برداشت. مالیدم براش به کسش. همونجور سرپا یه پاش رو با دست بالا گرفتم. هنوز دمپایی های مشکی نوک تیزش پاش بود!کیرم رو با دست گذاشت دم کسش. فشار دادم... وای اشکان اگه بدونی چه آهی کشید. تا مغز استخونم رو حشری کرد. سفت گرفتمش و مشغول تلنبه زدن شدم. بعد از یه مدت، ایستاده بغلش کردم و هر دو تا پاشو رو با دستهام به دو طرف باز کردم و همونجور که تو بغلم بود، تو کسش تلنبه میزدم. این از مزایای ورزشکار بودنه دیگه! عین یه بچه تو بغلم بود.با دستهاش از گردنم آویزون شده بود، سرش رو گذاشته بود روی شونه م و تو گوشم آه و ناله میکرد. من هم از پایین کیرم رو تو کسش فرو میکردم و درمیاوردم...
یه خورده هم اینجوری کردمش. بعد همونطور توی بغلم بردمش خوابوندمش روی میز پذیرایی. میگفت مگه من دیس غذا هستم که منو گذاشتی اینجا؟ گفتم پس چی؟ غذای من تویی امروز! منهم انقدر گرسنه هستم که میخوام تمومت کنم! خندیدیم. بعد پاهاش رو روی دوشم انداختم و باز مشغول کردن شدم. یه خورده هم که روی میز کردمش، بهش گفتم دلم میخواد امروز تو همه جای خونه بکنمت! بعد باز بغلش کردم و بردمش تو آشپزخونه شون. گذاشتمش رو زمین. پشتش رو به من کرد و با شکم خوابید روی میز آشپزخونه. از پشت چپوندم توی کسش. این تغییر محیط باعث میشد خیلی بیشتر از سکس لذت ببریم. با دستهاش دو طرف میز آشپزخونه رو گرفته بود و همونطور که من جلو و عقب میکردم، با ریتم من اونهم آه میکشید و ناله های سکسی میکرد.خلاصه بعد هم بردمش توی اتاق خوابشون و روی تخت خواب دونفره شون، حسابی کردمش. آخرش دیگه التماس میکرد که بس کنم. میگفت کسم دیگه داره میسوزه. من هم این توقفهای چندباره وسط سکس باعث شده بود آبم حسابی دیر بیاد. بهش گفتم آخه هنوز من ارضا نشدم. گفت دربیار برات جق میزنم. در آوردم. نشست و با دستش مشغول جلق زدن برای من شد. حیلی هم حرفه ای این کار رو میکرد... بالاخره آبم رو آورد و هر دومون افتادیم بغل هم.بعد قرار گذاشتیم از این به بعد هم اگه فرصت شد، باز ترتیب کار رو بدیم. اما چشمت روز بد نبینه. موقع بیرون اومدن و سوار ماشین شدن، انقدر هم خسته بودم و هم عجله داشتم برای زود برگشتن به شرکت، میخواستم از پارک دربیام، ماشین رو ساییدم به درخت و این بلا سر ماشین بیچاره اومد!- خب بابا، قضا بلا بوده. حالا خوشحال باش که سر ماشینت اومده!از مجید جدا شدم. توی راه تا خونه همش به فکر حرفهای مجید بودم. خوشحال بودم که حالا دیگه مجید هم خیلی سرش بیکلاه نیست و یه سرگرمی سکسی پیدا کرده. البته این بار دیگه نمیخواستم به آلاله چیزی بگم. حالا که میدونستم دلش نمیخواد فکر کنه شوهرش هم اینکاره است، چرا باید بیخودی برم براش تعریف کنم؟رسیدم به خونه. اما درست قبل از اینکه برم توی خونه، منظره عجیبی دیدم که تکونم داد. در نور آفتاب دم غروب، جای ساییدگی روی تنه یکی از درختهای نزدیک خونه توجهم رو جلب کرد. رنگ آبی خوشرنگی روی بدنه درخت به جا مونده بود.....پایان.