ارسالها: 870
#11
Posted: 10 Mar 2010 04:09
آنی و شراره
حدود ١ ماه پیش بود خانه تنها بودم و داشتم با تخم هام یقول دوقول بازی می کردم. چند روزی هم بود که آمپر شهوتم داشت رو خط قرمز حرکت می کرد به چند نفری که می شناختم زنگ زدم که بیان و یه ذره شیطونی کنیم. ولی از اونجا که موقعی که خدا داشت شانس تقسیم می کرد من تو صف قد بودم (من حدود 2متری قد دارم) یکی قزوین دانشگاه بود اون یکی سر کار بود مریم هم که بدون هیچ بهانه ای هر وقت بهش زنگ میزدم میامد اونروز روز اول پریودش بود. هیچی علی موند و حوضش ... پیشه خودم گفتم که ماشین رو بر دارم بزنم بیرون شاید تونستم کسی رو شکار کنم. داشتم حاضر میشدم که موبایلم زنگ خورد شماره غریبه بود (از اونجائی که گه خوری زیاد داشتم از سایه خودم هم میترسم) من هم عادت ندارم شماره غریبه رو جواب بدم .بعد از یکی دو تا زنگ زدن جواب دادم ببینم کی هست؟ الو علی آقا؟ بله خودم هستم شما؟ من آنی هستم ... منو یادتون میاد؟ چند روز پیش جلو میلاد نور سوار ماشینتون شدم ... (من هر چی فکر کردم که این کدوم بود یادم نمیود ولی اسمش برام آشنا بود) گفتم: بله بله یادم هست خوبید شما؟ مرسی .. میتونی بیای بیرون می خوام ببینمت ... (کاش از خدا چیز دیگه ای می خواستم) گفتم: باشه میام الان کجائی؟ من الان گلستانم کی می تونی اینجا باشی؟ من تا 10 دقیقه دیگه میام سر ایران زمین شما هم بیان اونجا ...... حدود 2دقیقه طول کشید من موهامو درست کنم لباس بپوشم وماشینو از پارکینگ در بیارم ... تو راه داشتم فکر می کردم که این اصلا کی بود حالا چه جوری برم رو مخش که بیارمش خونه ( فکر این که تا ١ ساعت دیگه تو چه وضعییتیم موهای تنم سیخ میشد) رسیدم سر ایران زمین 2تا دختر واساده بودن معلوم بود که قرار دارن و هیچ رقمه قیافشون برام اشنا نبود حدوده 5دقیقه ای وایساده بودم که از اون طرف خیابون 2تا دختر دیگه دارن میان یکیشون تا من رو دید لبخندی زد و دیدم دارن میان سمته ماشین ... یکیشون قیافش برام اشنا بود ولی هر چی به مغزم فشار اوردم هیچ فائده ای نداشت... در ماشین باز شد و یکیشون نشست جلو و اونیکی که خیلی خوشگل تر بود نشست عقب . جلو ای(آنی) خیلی گرم و صمیمی با من حرف میزد انگار خیلی وقته منو میشناسه بعدها فهمیدم که به شراره(عقبی) خالی بسته بود ١ سالی میشه که ما ( من و آنی) با هم دوستیم ... راه افتادم اصلا نمیشنیدم که آنی چی داره میگه اونم یه بند داشت کس شر میگفت . همش داشتم به این فکر میکردم که سر صحبت رو از کجا شروع کنم ؟ دروغ هم نگم که شراره بد جور چشممو گرفته بود از تو ایینه هم که نگاهش میکردم خودشو لوس میکرد. بر گشتم گفتم : شما ها چقدر وقت دارید ؟ حدود ١ ساعت چطور ؟ (هر موقع دختری اینو گفت بدونید داره کس میگه) هیچی همین جوری .آ خه الان تو هفته نیرو انتظامی هستیم بد گیر بازاره .. بریم خونه ما خواهرم هم خونست ناهار رو اونجا بخوریم بعد من میرسونمتون ... آنی که می خواست هر جوری شده شراره باور کنه که من دوست پسرشم سریع قبول کرد شراره هم هیچی نگفت ... تو خونه که رسیدیم آنی گفت خواهرت کو گفتم حتمآ با دوست پسرش بیرونه شراره گفت: شاید هم خونه دوست پسرش .. ( اینو بگم که من اصلا خواهر ندارم) چند دقیقه ای گذشت و من یکم خنک شدم مخ دوباره شروع کرد به کار کردن .. چرا مانتوتون رو در نمیارین؟ اخه زیرش چیزی نپوشیدیم ... میخواین من براتون تی شرت بیارم بپوشید .. ( از آنی داشت خوشم میومد هر چی می گفتم قبول میکرد ولی چشمم دنباله شراره بود)رفتم تو اطاقم از کشو 2تا تی شرت اوردم دادم بهشون رفتن تو اطاقه من و اونا رو پوشیدن ... چه بدن ترشیده ای داشت شراره .. همه چیش مناسب سینه های سفت سر بالا کون نسبتا گنده .. واااااااااای داشتم دیونه میشدم بعد از چند دقیقه به آنی یه چشمک زدم و گفتم بریم تو اطاقم کارت دارم ... شراره خنده ای کرد و گفت: عر عر ... آنی با من اومد . نشست رو تختم و در و دیوار رو نگاه میکرد صندلی کامپیوتر رو اوردم نشستم روبه روش گفتم پاشو لباساتو در بیار ... کلی شاکی شد که تو چه بی احساسی ... لباساشو در اورد موند سوتین و شورت . یه شورت سفید که کسش قلنبه زده بود بیرون سوتینشم دکلته سفید رنگ که بر جستگی سینه هاش حوش از سر آدم میپروند... رفتم سراغش شروع کردم به لب گرفتن و خوردن لاله گوششو و گردنش ... با دست راستم هم سینه هاشو در اوردم شروع کردم با نوکش بازی کردن بعد از چند ثانیه بر جسته شد دیدم چشماش رفت بالا و داره ارضا میشه.. فکر نمیکردم انقدر بی جنبه باشی ... چکار کنم دیگه مگه دسته خودمه؟ بلند شدم شلوارمو در اوردم بهش هم گفتم من نیم ساعتی طول میکشه تا آبم بیاد. کیرمو در اوردم طفلک انقدر جاش تنگ بود چروک شده بود ... تا کیرمو دید چشماش گرد شد .. این چیه؟کیر آدم یا کیر اسب؟چرا انقدر گندست مادرم گائیده میشه این بره تو کونم ... بعد از وارسی شروع کرد به خوردن. قشنگ ساک میزد یعنی کارشو خوب بلد بود من خوابیدم رو تخت اون هم سوتین و شورتشو در اورد اومد سراغ کیرم کیرمو فقط تا نصفه میکرد تو دهنش بعد کیرمو داد بالا شروع کرد خایمو لاس زدن جاتون خالی بد جوری حال میده .. بعد از اون رفت سراغ کونم شروع کرد لیس زدنه اون باور نمیکنید از فرط لذت داد میزدم ... اومد بالا گفت: حالا نوبته تو از اونجائی که من بجز کس الهام(دوست دخترم) کس دیگرون رو لیس نمیزنم بهش گفتم که بدم میاد و هیچ وقت این کار رو نمیکنم ... بلندش کردم به پشت خوابوندمش نشستم روی رون پاهاش کاندوم کشیدم سر کیرم یه مقدار هم کرم زدم سر کیرم آروم بردم پائین نزدیک کونش ... شروع کرد به التماس کردن که آروم آروم بزارم توش و یکهو نکنم... سر کیرمو که گذاشتم خودشو از ترس جمع کرد با دست کونشو باز کردم سر کیرمو گذاشتم شروع کرد به جیغ زدن و ناله کردن بهش گفتم که کمی صبر کنه تا کونش باز شه دیگه اونوقت درد نداره چند دقیقه ای همین جوری گذشت و من از کلاهک کیرم جلوتر نرفته بودم.اصلا بهم حال نمیداد کیرم داشت منفجر میشد.بهش گفتم شراره چیکارست؟ گفت اون اهل این یرنامه ها نیست. نامزد داره گفتم بهش میگم شاید قبول کنه . صداش کردم داشت ماهواره شو نگاه میکرد اومد دم اطاق زد به در میتونم بیام تو . من تی شرتمو اینداختم رو کیرم .اومد تو شیطنت از چشماش میبارید گفت:بله با من چیکار دارید؟ گفتم: شراره بیا اینجا پیش ما با لبخند گفت:آخه شما دارید کار های بیتربیتی میکنید ... خوب تو هم بشین و نگاه کن فردا بدردت می خوره ... اومد و نشست رو صندلی ما رو نگاه میکرد نگاهش تمام مدت دنباله کیر من بود . گفتم این دوستت که پدر منو در اورده نمیزاره من کاری بکنم . آنی:آخه شراره کیرشو نگاه !! اندازه مال اسب . کیرمو گرفت دستشو به شراره نشون داد شراره که انگار هیولا دیده ترسید . این چیه؟چقدر زشت... داشتم فکر میکردم از کجا شروع کنم که قبول کنه از اونجائی که آدم پروئی هستم دلموزدم به دریا که یا قبول میکنه یا نه!! در حالی که از جام بلند شدم بهش گفتم:داره کسشر میگه ببین کجاش گندست این داره شلوغ میکنه... کیرمو گرفت دستش گفت:بیچاره میشه اونی که این بهش بره ... دیدم داره با چشماش بر اندازم میکنه به خودم جرات دادم دستم رو بردم رو سینه هاش عین سنگ سفت شده بود فهمیدم آمپرش زده بالا .. دولا شدم که ازش لب بگیرم گفت:من اینکاره نیستم میدونم این کاره نیستی من با هر کسی سکس نمیکنم واز این کسشرا راضی شد که لب بده .لب دادن همانا لختش کردن همان .آنی که داشت ما رو نگاه میکرد و از اونجائی که هنوز ارضا نشده بود بلند شد اومد سمته من و شروع کرد با من ور رفتن .من که تمام حواسم به شراره بود اصلا متوجه آنی نبودم شراره رو بلند کردم اوردم رو تخت بغلم خوابیده بود فقط شورت تنش بود داشتم ازش لب میگرفتم آنی هم شروع کرد به ساک زدن (به یکی از آرزوهای زندگیم رسیدم که با 2نفر در یک لحظه سکس کنم) شورت شراره رو در اوردم کس تر تمیزش رو دیدم نتونستم جلو خودم رو بگیرم شروع کردم به لیس زدن کسش . همون تور که آنی داشت ساک میزد با انگشتم کون شراره رو داشتم باز میکردم که بیشتر حشری شه بلند شدم کیرمو گذاشتم لای سینه های شراره چه لذتی داشت با اون سینه های سفتش هر کاری کردم که ساک بزنه قبول نکرد گفت:بدم میاد .. حالم داشت خراب میشد به پهلو خوابوندمش خودم هم پشتش خوابیدم آروم کیرمو گذاشتم تو کونش جیغی از روی درد زد ولی بعدش هیچی نگفت از آنی خیلی گشاد تر بود تو این وضعیت به آنی گفتم که سینه های شراره رو بخوره با اکراه قبول کرد شروع کرد به خوردن سینه ... داشتم دیونه میشدم نفسم تند که شد آنی گفت آبتو بریز روم سریع خوابید پیش شراره.ارزو میکردم آبم دیر بیاد خیلی داشتم حال میکردم .آبم که اومد ریختم رو سینه های آنی خودم هم افتادم رو شراره ... به خودم که اومدم دیدم شراره داره گریه میکنه آنی هم خودشو تمیز کرد داره لباساشو میپوشه بعد از اینکه حاضر شدن گفتم که خودتون برید من حالشو ندارم شراره خیلی ناراحت بود ولی آنی عین خیاشم نبود از اون روز هم دیگه با هام تماس نگرفتن !!!
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#12
Posted: 10 Mar 2010 04:10
اولين سکس من
اولين سکس من در ۱۶ سالگي بود. يه مدت بود که خيلي تو کف بودم تازه حاجي سرو گوشش مي جنبيد و سيخ مي شد!
بد مصب مگه مي خوابيد حالا منم مجبور بودم با ضربات دست تو سر حاجي بيهوشش کنم من يه دوستي داشتم که همه حرفامو بهش مي زدم يه بار بهش گفتم خيلي تو کفم گفت واسا يه مکان پيدا کنم شماره يه تيکه به تورم خورده منم به خاطره اين که اين رفيقم زياد کس مي گفت حرفشو به کيرم واسل کردم يه روز تو خونه داشتم با تخمام يه قول دو قول بازي مي کردم که تلفن زنگ زد ديدم همين دوستم محمد گفت:پاشو بيا مکان دارم ادرسشو داد!
گفت هر چي پول داري ور دار بيار ما هم پاشديم رفتيم حمام يه صفايي به حاجي داديم به ادرس طرف رفتيم در زدم يه نفر که تا حالا نديده بودمش اومد در و باز کرد دو ستم محمد پشت سرش بود گفت بفرما بيا تو نمي دونم چرا باورم نمي شد مي خوام امروز مرد بشم دوستم گفت چقد اوردي؟
منم گفتم ۲۸۰۰۰تومن گفت بده بياد!
منم دادم محمد زنگ زد به کسه ....
وقتی اومد وقتي ديدمش کف کردم قد بلند هيکل رو فرم کمر باريک چشما درشت اسمش ندا بود تا اومد گفت پولا رو بديد!
واقعآ اين کسا چقد مادي هستن خوب بيان مفتي بدن يه ثوابي هم ببرن! برا اون دنياشونم خوبه.
بد خودش يه مقدار اضافه کرد بهش داد من عين لبو سرخ شدم چشام سرخ شده بود بدنم مي لرزيد داشتم ميمردم
بهم گفت: غش نکني حال و حوصله بيمارستان و ندارم!
همه به من خنديدن همون يه کم اعتماد به نفس رو هم به فاک رفت
دختره گفت د زود باش بيا تو محمد بهش گفت باره اولشه هواشو داشته باش
من دست محمد و گرفته بودم که دختره دسمو کشيد تو اتاق منو انگار دارن از مادرم جدا مي کنن رفتم تو دختره مانتو و روسريشو در اورد موهاش تا دمه کونش بود شرابي واي چي ميديدم
عجب کسي بود گفت لخت شو منم با خجالت پيرنو شلوارمو در اوردم اون خيلي راحت لباسا شو در اورد ولخت شد با کرست و شرت روبروم بود اونا رم در اورد حالا لخت لخت بود من داشتم ديوونه مي شدم گفت شرتتو درار منم با خجالت در اوردم اين کير ما که داءم الشق بود خوابه خواب بود!
گفت دلم نمياد بيدارش کنم و اومد شروع کرد به ساک زدن آب دهانش داغ داغ بود حالا ديگه راست راست بود منم سينه هاشو مالوندم حسابي نوکشونو خوردم خيتي خوشمزه بود نوکش حسابي شق کرده بود کسشو حسابي ما لوندم تا خيس خيس شد پاهاشو برد بالا گفت از کس ميزني يا کون؟
منم روم نشد به گم از کس گفتم از جلو!!!
نمي دونستم کجاش بايد بزارم کسش سفيد سفيد بود يه مو هم نداشت خودش کيرمو گرفت گذاشت تو پايين کسش داخلش خيلي داغ بود عين بخاري منم شروع کردم به عقب جلو دختره هي مي گفت عجب کيري داري بکن منو جرم بده همش مال خودته با اين حرفاش حسابي کيرمو خر کرد ديگه داشت آ بم ميومد اوردمش بيرون گفت بريزش رو کسم درش اوردم برام جق زد تا همه آبم کامل اومد ريخت رو کسش فکر کنم يه ۱۰ ليتري اومد!!!
پاشدم يه لب ازش گرفتم بد لباس پوشيدم اومدم بيرون با عجله دوستامو ول کردم رفتم خونه بد فهميدم کلأ به هش ۳۲۰۰۰تومن دادن محمد حسابي تيغم زد کس خارش ممنون که داستانه منو خونديد!
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#13
Posted: 10 Mar 2010 04:11
اولین تجربه سکس
يادمه سال 3 دبيرستان بودم
آخر ادعا تو خلافي و کير بودن وليکن در عمل بچه مثبت خفن !
صبح زود بود واساده بودم منتظر تاکسي. اواسط دي ماه بود برف شديد داشت ميومد
دريغ از يه تاکسي که واسه ما حتي بوق بزنه (حالا اگه اون مسيرو نميره کون لقش بگيم خيالمون راحت شه)
آقا بعد نيم ساعتي که کس علاف واساده بوديم يه پاترول جلو پامون نيگر داشت .
نيگا کردم ديدم توش يه دختر عند کس نيشسته . يه چشمک زد بهم و مام عينهو نديد پديدا (که اون موقع بوديم ) پريديم تو ماشين.
عرضم به خدمتتون که اون موقعها مثل الانا نبود که هر کي سوار مي شد يا سوار مي کرد باستی کس بدی یا بکنی . بعضي وقتا با ماشين کس چرخ مي زدن و لاس مي زدن با همو بعدش اگه را داشت شماره تلفني چيزي
حالا از موضوع زياد پرت نشيم
ما نشستيم تو ماشين و سلام احوال پرسي و از اين کس و شعرا
يارو حداکثر 23-24 سالش بود.
يادش بخير عجب چيزي بود
هنوز 5 دقيقه تو ماشين نبوديم که نه گذاشت و نه برداشت : اهل سکس هستي؟
مام که انمون پريده بود تو گلومون ، اومديم کم نياريم : آره خوشگله
- پس بريم ؟
- بزن بريم جيـــــــــــــــــگر (همينجوري کشيده بخونينش)
خلاصه رفتيم تو يکي از کوچه هاي جردن . دم خونشون نيگر داشت (حالا خونه مال کدوم بدبختي بود نمي دونم . خودش مي گفت مال بابا ننشه . اونام رفتن فرنگستون)
منو مستقيم بردتم تو اتاق خودش
مانتوشو در آورد اومد خودشو چسبوند بهم
جــــــــــــــــــــــــوووووون چه تن گرمي داشت
پليورشو در آورد زيرش يتاپ بنفش پوشيده بود واي عجب پستونايي داشت
از روي تاپ و سوتينش مي تونستم برجستگي و محکمي نوک پستوناشو ببينم
يه جورايي پستونش گرد و سر بالا بود . مثل اين جنده ها نبود آويزون باشه
معلوم بود زياد نماليدنش
ةيه دفعه شروع کرد ازم لب گرفتن ... خوبه اين قسمتشو چند بار با مينو دوست دخترم تمرين کرده بودم
دستامو از پشت گذاشتم رو باسنش
جووووووووون گرد و قلنبه بود عجب حالي مي داد .
سعي کردم هر چي تو فيلما ديده بودمو اينجا نمايش بدم که سه نشم
خودش يواش يواش دستشو آورد رو شلوارم
خدايا کيرم داشت اون تو مي ترکيد
ديگه ازسرما خبري نبود هر چي بود گرماي تنش بود و داغي لباش و کيرم که اون تو تقلا مي کرد
کلي ادا اطوار اوم تا زيپمو وا کردو کيرمو از رو شرت گرفت تو دستش
وااااااااااي داشتم از شدت هيجان سکته مي کردم
خدايا داشتم از فطرت و شدت و حدت هيجان سکته مي کردم
خداييش نمي دونستم باست چه گهي بخورم
خودش ماشالله کار کشته بود
گفت: هل کردي ديوونه ؟ ميخواي کمکت کنم لختم کني ؟
خدا چي بگم به اين ؟
گفتم: تا حالا دختر به اين خوشگلي نديدم
خندید . ای کاش نمي خنديد . چه خنده جلفي بود با قيافش جور در نميومد ... چه مي دونم اون موقع اوقم گرفت
تاپشو در آوردم بعد شلوارشو
ااااااه نمي دونم اين شلواراي تنگ چيه اين زنا تن خودشون مي کنن
آدم عرقش در مياد تا درشون بياره
واااااااااي عجب پاهاي خوش تراشي داشت
يه گرم گوشت اضافي رو بدنش نبود
ساق پاي کشيده
شيکم صاف صاف
تو قسمت باسنش برجستگي داشت فقط
با اون دو تا سينه ماماني و ناز که الآن ديگه با در آوردن تاپش آزادتر ده بود و مي خورد تو چش
مي خواتم سوتينشو باز کنم دستمو بردم رو کمرش هرچي گشتم دگمهاي گيرهاي خدايا حداقل يه زيپ باشه سه نکن
تو فيلما که همش اينجا بود اي کس ننت
باز از اون خنده ها کرد
گفت : امل جونم از جلو باز مي شه
يهني چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم : پس زحمتشو بکش
مثلا" به خيال خودم سه نشم که حاليم ني
واي خودش زحمت اون رحمتو کشيد
تو هيچ فيلمي تا اون موقع همچين پستونايي نديده بودم
باورم نمي شد عجب خوشگل و نلز بودن
بي اختيار دستمو بردم نوکشون رو کرفتم (بابا بچه مثبت چه جراتي) يه صداهاي باحالي از خودش در مي اورد که باعث مي شد کيرم آتيش بگيره
کم کم تو همون حالت خوابيديم رو تخت
من هنوز داشتم ازش لب مي گرفتمو با پستوناش ور مي رفتم
اونم يه دستش رو کمرم بود اون يکيش تو شورتم داشت با کيرم بازي مي کرد
عجب مهارتي داشت خدائيش
گفت تو نمي خوري؟
من خر فک کردم پستوناشو مي گه ناشيانه کردم تو دهنم (باز از همون خنده ها)
گفت ديوس گاز نزن اونو نگفتم کسمو ميگم
تا اون موقع فقط با بچه ها موقع شوخي کس مي گفتيم
يه زن بهم همچين حرفي نزده بود تا حالا
سرخي صورتمو از خجالت خودم حس کردم
يواش شروع کردم به بوسيدن سينه هاش
اومدم پائين تا نافش
پائين تر
تو يه فيلمي ديده بودم پسره با دندوناس شورته طرفو در آورده همين کارو کردم
باز اون صدا جــــــــــــــووووووووون خوشش اومده بود
از نوک پاهاش شروع کردم ماچ کردن
واي اون پاهاش
اومودم رسيدم به کسش جون
سفيد سفيد بود
انگار بند انداخته باشن چه ميدونم يا تميز با اپيل ليدي پاک کرده باشه
جون ...... اول با دستم باهاش ور رفتم ............... چه حالي مي داد
بعد خودش موهامو کشيد محکم سرمو گرفت چپوند لاپاش
واي خيس خيس بود
يه بوي نازي هم ميداد ... مثل بوي کرم مرطوب کننده با اسانس ميوه
تا جا داشتم خوردم کسشو
هر حرکتي مي کردم صداش بيشتر در ميومد
جراتم بيشر شد : تو هم می خوري ؟
گفت : نه امل ، مگه من جنده ام ؟ (پس چي بود؟ استغفرالله)
گفت: يالله من دارم ميام
اي داد ، حالا چي کار کنم؟
100000 تا فحش به خودم دادم تو دلم که چرا تا حالا انقد بچه ها خانم اوردن دعوتم کردن نرفتم
شورتمو در آوردم
خوابيد رو کمرش
پاهاشو آورد رو شونه هام
نمي دونستم کيرمو کجاش بزارم خوشش بياد
با از اون خنده ها کرد
گفت قربونت برم کوچولو جونم
کيرمو تو يه اشاره گرفت دستش
گذاشت سر دز کسش
بقيشو ديده بودم
کيرمو هل دادم تو
با يه فشار نرفت تو
عجب تنگ بود
جوووووووووووووووووووون تا ته کردم توش
با هر بار عقب و جلو کيرم مي خورد ته کسش يه جيغ کوچولو ميزد
محکم کمرمو چسبيده بود واي خدا عجب حالي داد
حس کردم آبم داره مياد
تا اون موقع عم خيلي زور زده بودم تا نياد
انگاري خودشم فهميد
گفت اون تو نريزي کوچولو
گفتم پس بيام تو دهنت؟ (من اوسکول اينارو فقط تو فيلما ديده بودم)
گفت نه ااااااااااه
کيرمو کشيد بيرون
گرفت دستش
يه تکون به نوکش داد
آبم همش ريخت رو شيکمش و اون پستوناي خوشگلش
تا اون موقع آبم انقد نيومده بود
خدا تا 2 ساعت از شدت کمر درد تو بغلش دراز کشيم
بعدش رفتيم با هم دوش گرفتيم
يهو گفت : خب بچه جون آخر داستان بزن به چاک ديگه
من خر : باشه ، چقد مي شه ؟
- يه لب گنده (باز از اون خنده ها)
واي خدا من چقد خرم ................ باز گند زدم
يه لب 10 دقيقه ازش گرفتم
رفت بيرون اتاق منم لباسامو پوشيدم و اومدم بيرون از خونه
عجب چيزي بود لاذهب
هنوز مزش زير زبونمه
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#14
Posted: 10 Mar 2010 04:17
اولین سکس با هم دانشگاهی
من دوست ندارم داستان يا از اين قبيل كس و شعرها بنويسم ولي خوب يكي از دوستان بد جوري تنگ من گذاشته كه يه چيزي ينويسم ولي اخه چي بنويسم من ياد اولين خاطره سكسي خودم افتادم كه تقريبا جالب ترين هم بود!
من يه بچه اصفهاني بودم كه تخمي دانشگاه تهرون قبول شده بودم اون اوايل فكر از خونه دور بودن حسابي ناراحتم مي كرد ولي خوب فكر رفتن به دانشگاه يه حال ديگه بهم مي داد منم به اميد همين كه تو دانشگاه مثل خونه ادم مي مونه رفتم اونجا اون اوايل زياد با بچه ها نمي گشتم چون با اونا تقريبا اخت نبودم و از قبل نمي شناختم ولي كمكم با تقلب دادن سر امتحان و امتحان دادن جاي اونا با هاشون رفيق شديم اونم چيطوري فابريك فابريك چه دختر چه پسر همگي بچه هاي با حالي بودند ما رو دنبال خودشون به پارتي و جشن و از اين قبيل مراسم مي بردند كه يه دو سه بار هم گير برادر هاي 110 ... افتاديم.
من يه ماشين داشتم و يه كارت بسيج فعال به خاطر اون كارت يه دو سه باري فرار كرديم خوب اصل داستان از جايي شروع ميشه كه من داشتم تو دانشگاه با يه چند تا بچه ها سگ چرخ مي زديم يهو يه دختري از بغلمون رد شد يه نگاه جالبي به من كرد كه تا حالا هيچ دختري به من اين جوري نگاه نكرده بود دلم شروع به تاپ تاپ كرد رفقا كه اين صحنه رو ديدند يكي شون بي هوا زد تو سرم كه شيطون ما نتونستيم يه سال اونو طورش كنيم اخه خانوم جنده تشريف دارند!
من از خودم يه ان بدم اومد چون من عاشق يه دختر جنده شده بودم تو حول ولا افتاده بودم نه مي تونستم بگم دوسش دارم نه مي تونستم بگم دوستش ندارم تو خودم بودم كه هواسم نبود دوستام رفتند و همون ان كه اونا رفتند اون اومد جلو مثل اينكه منتظر بود اونا برند اومد جلو من به خودم اومدم ديدم كنارم وايستاده ولي نمي تونستم به چشماش نگاه كنم ولي اون داشت به چشمام ذل مي زد دلم به حالش سوخت با عشق عجيبي به من نگاه مي كرد نتونستم خودم رو كنترل كنم شروع كردم به سين جين مين جيم كه شما با من چيكار داريد چرا با احساست من بازي مي كنيد من نمي تونم به چشماي شما نگاه كنم نمي تونم با شما هم دوست بشم چون حرفهايي در مورد شما از بچه ها شنيدم كه باورم نشد بعد اون شروع به حرف زدن كرد ولي وقتي مي خواست حرف بزنه قطره اشكي در چشماش جاري شد كه دلم رو حسابي سوزوند گفت تو هم اگه مثل من يه ترم گير شهريه ات مي افتادي و به يه نامرد رو مي انداختي الان حال منو مي فهميدي من تازه متوجه شدم اون چقدر به درس علاقه داره شروع كرد به تعريف كل داستان اون ترم دوم پولش كم بوده و پدر و مادرش هم بيشتر نداشتن كه كمكش كنند اونم مجبور مي شه از پسري به نام امير كه هم كلاسي خودش بوده و بچه مايه دار اون كلاس بوده پول قرض كنه اونم كه يه بچه هيز بوده از راه قبول كرده و اون پول رو به اون قرض داده بود ولي افسانه بي خبر از همه چيز با اون دوست شده بود و خبر از قصد بد امير نداشته يه شب كه اونو به خونشون دعوت مي كنه امير با شهوت زياد و خوروندن عرق به افسانه بيچاره اونو بي حيثيت كرده بود و پرده اش رو پاره كرده بود افسانه هم بعد از اون قضيه چند بار قصد خود كشي كرده بود ولي هر سري يكي از دوستاش مي رسيدند و اونو نجات مي دادند و به بيمارستان مي رسوندن من داشتم از ناراحتي گريه ام مي گرفت نمي تونستم خودم رو كنترل كنم از اون روز مي گفت كه چون ميلي به ادامه زندگي نداشتم خرجم رو از اين كار به دست ميارم چون پدر و مادرم منو از خونه طرد كردند منم به خاطر زيباييم كاري بهتر از اين پيدا نكردم كه انجام بدم شروع كردم به امار دادن و قيمت دادن بحث به اينجا كه رسيد از من پرسيد تو كه تو زندگيت مشكلي نداري چي از غم و درد من مي دوني دلم مي خواست در اغوشش بگيرم و با هم يه اهوايي گريه كنيم شما هم اگه گريه تون گرفت بزنيد زير گريه جاي دوري نميره!
خوب من گفتم دوست دارم بيشتر باهات اشنا بشم ادرسشون رو گرفتم كه شب برم پيشش و بيشتر با هم حرف بزنيم چون من از درد دل مردم خوشم مي اومد وقتي اون رفت يه چند تا از دوستام كه تو خط من بودند جلو اومدند و هر كي يه كس وشعري مي گفت و متلك پشت متلك تو كون ما مي كردند انگار خودشون خوار و مادر ندارند به من مي گفتند اي كس كش به چندي راضيش كردي ما كه نتونستيم با 40 هزار تومن كمتر جورش كنيم من از كوره در رفتم و از پيششون رفتم طاقت اين حرف ها رو نداشتم خيلي رويايي شده بودم نمي تونستم خودم رو كنترل كنم رفتم به خونه اي كه با يه چند تا ازبچه ها كرايه كرده بوديم ما سه نفر بوديم اونجا و اونا اهل هيچي نبودند همه شون همشهري هاي خودم بودند و تقريبا بچه مثبت هاي دانشگاه بودند كسي زياد باهاشون حال نمي كرد يه ريش و پشم تخمي داشتند ولي من دوستشون داشتم چون همدرد من تو زمون تنهايي و غربت بودند من رفتم حموم يه دوش باحالي گرفتم سر وصورتم و پشم و پيلي يا رو هم با يه تيغ زدم چون اصلا از ريش و پشم خوشم نمي اومد ولي هم خونه اي هام بهم گير مي دادند منم بهشون گفته بودم كه يه خونه پيدا كردم از پيششون مي رم چون اصلا تحملشون نمي شد بكنم يه وقتايي خوب بگذريم سرتون رو درد نيارم يه لباس شيك پوشيدم ادكلن زدم و از اين قبيل سانتال پالمان ها كه مي كنند من دوست داشتم هميشه شيك بگردم حتي براي خريدن نون!
ساعت 8 شب بود سوار ماشين شدم قبلش به احسان يكي از دوستام زنگ زدم كه اگه مشكلي پيش اومد من خونه اون هستم و به همرام هر ساعت يه زنگي بزنه و اگه بر نداشتم سريع خودشو به اونجا برسونه بچه با معرفتي بود گفت خوش بگذره من مقصود اونو اون اول نفهميدم رفتم تا در خونشون تو پايين شهر يه خونه تقريبا 90 متري گرفته بودند كه سه تا بودند كه اونطوري كه من اطلاع داشتم همه شون اهل كار بودند و از دم هم متاسفانه دانشجو بودند رفتم زنگ بزنم خونه شون طبقه سوم بود خودش ايفون رو برداشت با يه صداي زيبايي به من گفت شمايي اقا مهدي منم با كمال با ادبي گفتم بله عزيزم لطفا درو باز كنيد چون ديگه پاهام دارند خسته ميشن از پشت ايفون خنده اش گرفت منم همين طور بلاخره در باز كرد منم رفتم تو اين فكر بودم از زندگيش يه داستان بنويسم و جايزه اسكار رو بگيرم تو اين فكر بودم كه به در خونه شوم رسيدم تا اومدم در بزنم خودش در رو باز كرد.
من تا حالا زياد به قيافه اش توجه نكرده بودم ولي يه ان ديدم يه دختر با يه تاپ نازك كه از پشتش معلوم بود كرسرت تنش نيست و نوك پستوناش معلوم بود چشماي نازي داشت مشكي بود قدش هم تقريبا در حد 180 بود كمر باريك و زيبايي داشت تازه فهميدم بچه ها مي گفتند با 40 هزار تومن به زور پا مي ده يعني چه واقعا مثل سلطان ارزو هاي من بود ترسيدم نكنه خودم رو نتونم كنترل كنم اولش دو به شك بودم ولي اون دست منو گرفت و به داخل برد چه خونه اي از همون اولش عكس هاي سكسي زده بودند تا دم دستشويي شون واقعا مثل اينكه يه جنده خونه بود من داشتم تازه ميفهميدم چه خبره صداي اهنگ باحالي از تو اشپزخونه مي اومد اون رفت از تو اشپزخونه برام يه شربت بياره عطر باحالي داشت ادم رو وسوسه مي كرد كه بكوندش ولي من از اون ادما نبودم تا اومد كنار من نشت موهاي زيبايي داشت مي خواستم موهاش رو تو دستام بگيرم و با هاشون بازي كنم نزديك تر شد پاهاش رو رو پاهاي من گذاشت من داشتم ديگه از شدت شهوت ديوانه مي شدم نمي تونستم خودم رو كنترل كنم گفت اهل چي هستي اهل عرق شراب ويسكي يا چيز ديگه؟
من گفتم از مشروب زياد خوشم نمياد ادم رو از خود بي خود ميكنه اون گفت اهل كس چي هستي؟
گفتم تا كي باشه!
گفت از من بهتر هم مگه هست!
من گفتم من پول ندارم!
گفت من كي گفتم تو پول بده من خودت رو مي خوام بعد خودش رو انداخت رو من و شروع كرد به لب گرفتن!
منم از تعجب شاخ در اورده بودم اوايل خودم رو كنار مي كشيدم ولي كم كم ديگه خجالتم ريخت منم شروع كردم به لب گرفتن و در اوردن تاپ و كرسرتش تا در اوردم ديدم واي چه پستونهاي زيبايي داره تو كار خدا موندم كه اين همه زيبايي رو يه جا به اون داده بود پستونهاش رو گرفتم و شروع كردم به فشار دادن اونا چه حالي مي داد داشتم كف مي كردم خيلي حال مي داد هر چي بيشتر فشار مي دادم بيشتر حال مي كردم و اونم در قبال با فشار بيشتر من بيشتر جيغ مي كشيد پستوناش كاملا سفت شده بود ديدم اينم ديگه حال نمي ده دامنشو در اوردم و همچنين شورتشو عجب كس ماماني داشت توي فيلمها هم يه همچين كسي نديده بودم يه دونه مو رو اون نبود ولي يه مشكلي داشت ترشحاتش زياد بود لاي پاهاش خيس بود اولش مي خواستم مثل تو فيلم ها كسش رو ليس بزنم ولي بدم اومد اون شروع كرد به در اوردن لباس هاي من تا اومد شورتم رو در بياره يه ان خجالت كشيدم ولي اون سريع در اورد و شروع كرد به ساك زدن ديدم عجب حالي ميده يه 2 دقيق ها داشت ساك مي زد ديدم داره ابم مياد گفتم بسه بعد گفت كاندوم داري گفتم نه!
من كه اطلاع نداشتم كه اينجوري ميشه بعد خودش رفت و از تو كمدش يه كاندوم اورد ناكس مجهز هم بود كاندوم رو با دندوناش پاره كرد و اونو ليس زد و يواش رو كيرم كشيد من تا اونو كشيد روش يه احساس بدي كردم ولي خواب اگه ايدز مي گرفتم بايد دو تا احساس بد داشته باشم!
رفت تو اتاقش رو تخت خوابيد منم دنبالش به اتاق رفتم كيرم ديگه تقريبا به حالت اولش برگشته بود يعني احساس اب و اين حرف ها رو نداشت من احساس خوبي داشتم بار اولم بود ديگه منم رفتم روش خوابيدم و سر كيرم رو تو كسش كردم و يواش يواش اونو وارد كسش كردم ديدم عجب حالي مي ده شروع كردم به عقب و جلو كردن اولش به زور مي رفت! كسش تنگ بود ولي ترشحاتش خيلي زياد بود و گرماي بدنش رو كاملا ميشد احساس كني با تمام وجود اونم حال مي كرد و به چشمام زل زده بود من يه ان فكر كردم مي خواد منو با چشاش بخوره من يه چند دقيقه اي اين كار رو كردم ديدم ابم داره مياد كيرم رو از تو كسش در اوردم و كاندوم رو بيرون كشيدم افسانه گفت ابت رو رو زمين نريز يه مشما از زير تختش در اورد و زير كيرم گرفت منم با تمام فشار به بيرون پاشيدم يه خوردش به اون پاشيد من از اين كارم بدم اومد گفتم منو ببخش!
گفت اشكالي نداره مي شورمش بعد از اينكه ابم تا تحش اومد اون پلاستيك رو ته سطل زباله انداخت و لاي پاهاش رو پاك كرد منم به دستشويي رفتم و خودم رو شستم اونم لباسش رو عوض كرد و اومد باز پيشم و رفت از تو اشپزخونه يه نوشيدني اورد و با هم خورديم من ازش تشكر كردم و گفتم تا حالا يه همچين حالي نكرده بودم ولي قصد من از اينكه اينجا بيام چيز ديگه اي بود و بعد تمام داستان زندگيش رو از بچگي اش تا زماني كه به دانشگاه بياد برام تعريف كرد كه اگه دوست داشتيد ميتونيد بگيد تا براتون تعريف كنم ولي سكسي نيست ها اما خيلي داستان جالبي داره حتما خوشتون ميايد فعلا خداحافظ
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#15
Posted: 10 Mar 2010 15:49
باغ مظفر
(هر جا لازمه با لهجه بخونيد.)
راوي جلوي دوربين ظا هر مي شه و در حالي كه كمرش رو گرفته ميگه : مهره 3و4 ستون فقراتم زده بيرون و با يد اين جوري برنامه رو ادامه بدم.شما هم توي مصرف اب صرفه جويي كنيد تا مثل من اينجوري نشين.
كات.
راوي پهن مي شه روي زمين و دكتر برزو مياد بالاي سرش.
دكتر برزو: زائو اينه؟
راوي: نه دكتر من راويم.كمرم درد مي كنه.مهره 3و 4 فرط زده بيرون.
دكتر برزو به جاي كمر مي ره سراغ كون راوي و بعد از چند دقيقه كه خوب باهاش ور ميره ميگه:اين كه چيزيش نيست سالمه سالمه.
راوي كه كلي خوشش اومده ميگه: اره اون جا سالمه كمرم درد ميكنه ولي شما اگه دوست داري يه بار ديگه همون جاي قبلي رو معاينه كن.
خلاصه بعد از 2 ساعت دكتر برزو مي فهمه كه كمر راوي درد مي كنه و بعد از معاينش مي گه.خب كس كش وقتي كس مي كني از كاندوم بهداشتي استفاده كن تا به اين روز نيفتي.(و يه كاندوم كه درشت روش نوشته كاندوم دامداران رو از تو جيبش بيرون مي اره)
توي خونه اتاق كامران اينا.
كامران و نازي دارن با هم حال ميكنن كه كامران ميگه:نازي خانم اگه ميشه بر گردين.
نازي : واسه چي.
كامران: ا,خب اگه اجازه بدين مي خوام از عقب بكنمتون.
نازي با حالت قهر بلند ميشه و چمدونش رو بر مي داره و مي گه من ميرم خونه بابام.
كامران:ا, اخه چرا نازي خانم.
نازي: تو اصلا منو دوست نداري.اصلا اين چه وضع سكس كردنه.
كامران با همون حالت كس خلي هميشگيش ميگه:خب چي كار كنم.
نازي:بكش پايين نگاه كنم.اصلا تو چرا كاندوم نداري(و باز هم يه كاندوم دامداران نشون داده مي شه و نازي 2 ساعت در مورد خواصش حرف ميزنه.)
كامران:اه,نازي خانم اين جا رو اشتباه كردين من دارم از كاندوم استفاده ميكنم.ولي كاندومش از اين جديداي صد و پنجاه هزار تومنيه كه تازه اومده تازه كلي هم امكانات داره.
نازي:ا, راست مي گي.پس بيا از عقب منو بكن.فقط يه خورده خشن تر باش.
كامران و نازي دوباره مشغول ميشن كه يكدفعه حيف نون مي اد تو اتاق و كامران سريع پتو رو مي كشه رو خودش و نازي.
حيف نون:سلام كامران خان.داشتين چي كار مي كردين.
كامران:هيچي ما زير پتو خوابيده بوديم.
حيف نون:ولي من ديدم شما داشتين چي كار مي كردين.شما داشتين نازي خانم رو از كون مي كردين.
كامران: ا و اين چه حرفيه.ما اينجا خوابيديم.
حيف نون: به هر حال من ديدم.
كامران:خب حالا چي كار كنيم كه شما نديده باشين.
حيف نون:بگذاريد ما هم نازي خانم را بكنيم.
كامران: چي؟
حيف نون:خب بگذاريد شما را يك دست بكنيم.
كامران: هان؟
حيف نون: خب بگذاريد بشينيم و نگاه كنيم و جلق بزنيم.
كامران:نه نمي شه.
حيف نون : پس من هم مي روم كه به مظفر خان بگويم كه چه ديده ام.
كامراناينجا مجبور ميشه خايه مالي حيف نون رو بكنه: خب ,حالا چه كاريه.اصلا مي خواي اين راوي رو واست جورش كنم يه دست بكنيش.
حيف نون:نخير.او كه پيرست.فايده ندارد.
كامران: خب مي خواي شايان رو واست جورش كنم.
حيف نون: او را كه صر بار كرده ايم.(دست ميكنه تو جيبش و يه دسته كاندوم مصرف شده دامداران بيرون مي اره و ادامه ميده)اين هم كاندوم هايي كه براي كردنش استفاده كرده ايم.
كامران:با كاندوم كرديش.باريكلا.ازت خوشم اومد .پس بشين همين جا و جلقت رو بزن.و بعد با خودش فكر مي كنه كه چطوري اين شايان بچه كوني رو بكنه كه به ذهنش ميرسه كه از حيف نون استفاده كنه.وبا يه لبخند شيطاني به كارش ادامه ميده.
خانه منصور خان.
منصور خان افتاده روي شايان و داره حسابي مي كنتش.
منصور خان: اووووو . عجب كوني داريينه.اصلا مو از همو اول به خاطر كون تو با اين شيداي جنده عروسي كردم.
ودوباره مشغول تلمبه زدن ميشه.
بعداز يك ساعت بالاخره اب منصور خان مياد و اونو توي كون شايان خالي ميكنه.
منصور خان مي خواد بلند شه كه يكدفعه حافظه كوتاه مدتش از كار مي افته.
منصور خان:اوووووو.مو كوجايم.اينجا كوجاست.
وبا نگاهي كه به كون شايان مي اندازه ادامه مي ده.
:ها داشتم تو رو ميكردوم.عجب كوني داريينه.اصلا مو از اول به خاطر كون تو با اين شيداي جنده عروسي كردم.
و دوباره مشغول تلمبه زدن مي شه.
شايان: اه.منصور خان اين دفعه چهارمي كه تو اين 1 ساعت داري منو ميكني.بابا ولم كن ديگه كونم پاره شد.
لا اقل اون كاندوم رو عوضش كن.الانه كه پاره بشه و ابت بريزه تو كونم و صد تا مريضي بگيرم.
منصور خان:نه نترس پسرم. اين كاندومش دامدارانينه, از اين جديداي صدو پنجاه هزار تومانيه.تا ده دفعه هم استفاده كين پاره نمي شيينه.
شايان:ا, چطور اينو يادتون مي مونه . ولي يادتون مي ره كه تا حالا 4 بار منو كردين.
منصورخان:اوووووو .مو كجام .اينجا كجايه.ها.
عجب كوني داريينه.اصلا مو از . . .
شايان: اخ . مامان.
فروغ بد جوري تو كفه و مي خواد يه جوري خودش رو خالي كنه .اول فكر مي كنه كه مثل هميشه با خودش ور بره .ولي زود پشيمون مي شهو به خودش ميگه.اخه چقدر با خودم ور برم.خسته شدم ديگه.كاش حداقل يك رعيت اينجا بود و يك حالي به ما مي داد.
خلاصه هر چي فكر مي كنه مي بينه فايدهاي نداره و مي ره سراغ همون استشها.
فروغ كاملا توي حسه و داره خودش رو ميماله و او و ناله مي كنه.تو همين جاهاست كه سر و كله قل مراد پيدا مي شه .قل مراد بالاي سر فروغ وايميسه و مشغول تما شا مي شه.فروغ هم كه تو حال خودشه و اصلا متوجه قل مراد نيست .
بعد از چند دقيقه تا زه فروغ قل مراد رو مي بينه.و سريع خودش رو جمع مي كنه.
فروغ_اينجا چه غلطي مي كني؟
قل مراد_ها؟
فروغ_ميگم اينجا چه غلطي مي كني.
قل مراد_ اون چي بود؟
فروغ_كدوم؟
قل مراد_همون سوراخي كه وسط پات بود.
فروغ_بي تربيته رعيت چي ميگي واسه خودت.
قل مراد_ها؟ چرا اون جا سوراخ بود.
و كيرش رو از تو شلوارش در مي اره و ادامه مي ده_چرا من سوراخ ندارم.
فروغ كه كلي تو كف بوده با ديدن كير قل مراد مي گه_خب اشكالي نداره بيا با هم عوضشون بكنيم.
قل مراد_ها؟ اخه چطوري ؟
قفروغ_بيا من يا دت ميدم.و دست گل مراد رو مي گيره و مي كشه طرف خودش و مشغول مي شن.
يكم كه با هم ور مي رن قل مراد ميگه_بيا برام ساك بزن.و كيرش رو مي بره طرف صورت فروغ.
فروغ خودش رو كنار ميكشه و مي گه_بي تربيت.چي كار مي كني. تو اصلا از كجا مي دوني ساك زدن چيه؟
قل مراد_ها؟
فروغ_مي گم كسيفه ساك نمي زنم.
قل مراد_نه تميزه.هر روز سه بار با همين ملوس رو مي كنم.تميزه.
فروغ با شنيدن اين حرف مي خواد جيغ بزنه كه قل مراد كيرش رو تا ته مي كنه تو دهن فروغ.
بعد از يك ساعت كه اب قل مراد مي اد فروغ راضي و خوشحال بلند مي شه كه بره.
فروغ_قل مراد.ولي خوب مي كني ها.شيطون اين كارها رو از كجا ياد گرفتي.
قل مراد_من هر روز با ملوس اين جوري بازي ميكنم.ولي ديگه از اين به بعد مي خوام با تو بازي كنم.از اين به بعد هر وقت خواستيم بازي كنيم مي گم
مربا بده بابا.
اگر هم بازي نكني به پسر عمو مظفر مي گم كه تو با من بازي نكردي.
فروغ كه داغ كرده ميگه توغلط مي كني(البته به سبك خودش نه اقاي بردبار)وميره.
.
راوي توي حياط وايساده و داره پيام مي ده كه نازي از جلوش رد مي شه اونم ييييييهو انگلش مي كنه و چند تا متلك هم هش مي گه.
نازي هم ناراحت مي شه و مي ره قضيه رو به كامران بگه.
.
همه (مظفر خان.فروغ و حيف نون و كامران) دور ميز نشستن و دارن حرف مي زنن كه نازي مي اد تو .و شروع مي كنه به داد و بيداد كردن.وقضيه رو تعريف مي كنه.
مظفر خان_كامران.برو ان دولول بلژيكيه ما را بردار و خواهر و مادر راوي را بگاه .(به عرض معذرت ويژه از راويه غم عزيز).
كامران_ا , حالا چه كاريه .ما الان مي تونيم به نيروي زحمت كش انتظامي زنگ بزنيم اونا خودشونمسوله رو حل مي كنن.
مظفر خان_كامران.
كامران_بله پدر جان.
مظفر خان_كس شعر نگو بابا.اگر يك ذره از خايه خان قلي خان را داشتي هم اكنون مي رفتي و راوي را جر واجر ميكردي.(بازم معذرت مي خوام از جناب راوي غم).
كامران_اخه به من چه كه راوي نازي رو انگل كرده.اصلا به من چه كه راوي به نازي متلك گفته.من نازي رو طلاق نمي دم.
در همين حين قل مراد وارد مي شه و رو به فروغ مي گه_مربا بده بابا.
.
كامران بدبخت جلوي عكس خانقلي خان وايساده و باهاش درد و دل مي كنه.
كامران_اخه من بدبخت چه گناهي كردم كه تو كس كش جدمي.اصلا اگه تو خودت اينجا بودي چه غلطي مي كردي.
در همين لحظه روح خان قلي خان كه كيرش پا شده مي ره تو بدن كامران.
.
كامران كه حالا روح خان قلي خان تو وجودشه همراه با نازي مي رن به طرف راوي.راوي بدبخته از همه جا بي خبر هم كه فكر مي كنه با كامران شاسكول طرفه سر جاش مي مونه و مثل هميشه مشغول كس شعر گفتن واسه مردم مي شه.
كامران_هي راوي كس كش.تو به زن من متلك گفتي.
راوي_ اره . مي خواي مثلا چه غلطي بكني.
كامران_كس كش , مادر . . . (صداي بوق) .خواهر . . . (صداي بوق)....
حالا خوبت شد خوبت شد.خوبت شد. زدم دماغت رو شكستم.(ببخشيد اين قسمت با شعر شهرام ك قاطي شد.)
كامران_ها خوبت شد . اين به متلك هات در.حالا مي مونه اون انگلي كه كردي.و رو مي كنه به دوربين_يه چند دقيقه از حيات وحش تصوير نشون بده.
دوربين به سمت درختها ميره و از بين درخت ها قل مراد و فروغ كه در حال سكس هستن ديده مي شن.
از اين طرف هم صر و صداي راوي بلند ميشه.دوربين سريع بر ميگرده و كامران رو نشون مي ده كه در حال چكش زدن راويه.(فكر كنم راويه غم منو بكشه) و با نگاه كامران دوباره بر مي گرده به سمت فروغ و قل مراد.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#16
Posted: 10 Mar 2010 15:52
بعد از ظهر خفن
اسم من ارمان و 19 سالمه از خصوصيات اخلاقی من يکيش اينه که خيلی خشکم و تا حالا با 2 تا دختر بيشتر نتونستم دوست بشم حالا از شانس بد ما يکيش خيلی ترسو و يکی ديگش هم خيلی کمروخوب حالا داستانی که ميخوام براتون تعريف کنم مربوط ميشه به سکس من با اون دوست ترسو من اين ماجرا تقريباً برميگرده به 3 ماه پيش که تابستون بود و طبق معمول شب ها تا 4 صبح يا شايد هم تا خود صبح چت ميکردم و بعدش هم ميخوابيدميه روز که ساعت 2 بعد از ظهر بيدار شدم ديدم که کسی خونه نيست و ناهارو برام گذاشتن و گورشونو گم کردن سريع از موقعيت استفاده کردم و جنگی زنگ زدم به دوست دخترم بش گفتم بلند کن بيا اينجا خونه خاليه طبق معمول راضی کردنش يه 1 ساعتی طول کشيد آخه همونطور که گفتم خيلی ترسو هست و هی ميگفت که ميترسم خونتون پر بشه و از اين کس شعرااومد که بياد خونمون ديدم هی گوز دم در خونمون تموم همسايه ها کپ کردن از قرار معلوم تموم همسايه ها هم ميدونستن که فقط من خونه هستم و اگه ميديدن که اين يارو مياد خونه ما و ديگه نمياد بيرون گزارش ميدادن و پدر منو در ميآوردنخلاصه يه نيم ساعتی هم اينجا معطل شدم تا اونا هم فلنگ رو بستن بعد که امد تو سريع تيرش کردم تو اتاق و در رو بستم چون که احتمال ميدادم پشيمون بشه و بخواد برگرده خودم هم مشغول سورسات مشروب شدم همه چی که رديف شد دروباز کردم که بش بگم بيد کمکم بندوبسات رو بياره توکه ديدم به به خانم زده کانال سکسی و داره با دودول خودش از رو شلوار بازی ميکنه تا منو ديد خودشو جمع کرد منم بهش گفتم راحت باش الان بايد با مال من هم بازی کنی و البته بخوريش هم اخماشو کرد تو هم ولی بهش اهميتی ندادمخلاصه به زور تونستم يه 3 پيک مشروب هم بهش بدم از اونجايی که زياد اين کاره نبود خيلی زود گوزه گوز شد منم ديگه همه چيرو زدم کنار و دست به کار شدمچون خيلی وقت بود سکس نداشته بودم ميخواستم داغ دلمو سرش خالی کنم ....تو همون حالت گيجی اروم تموم لباساشو در اوردم و سر انگشتامو خيس کردم و اروم با سوراخ کونش بازی کردم تا خوب امادش کنمتو همون حالت يه ناله های کوتاه هم ميکرد اما از روی درد نبود چون داشت حال ميکرد بعد با یه بدبختی راضیش کردم که برام ساک بزنه یکم که کیرمو لیسید زدمش کنار و ديگه بيشتر از اين لفتش ندادم و دمر خوابوندمش و سر کيرمو اروم کردم تو سوراخش اولش مقاومت کرد اما کم کم که شل شد تا ته کيرمو فرستادم تو و کم کم شروع کردم به تلمبه زدنبعد 5 دقيقه پوزيشن رو عوض کردم و من روباز خوابيدم و اون نشست رو کيرم و بالا پايين ميشدبعد همين طور که بالا پايين ميشد سينه هاش هم تکون ميخوردن و خيلی حال ميکردمديدم سرعتشو زياد کرد من هم همزمان خودمو تا يه حدی بالا پايين ميکردم که ديدم بدنش لرزيد و بی حال افتاد روم گفتم پاشو بينيم هنوز من دارم گفت بابا بيخيال گفتم بی خيار که سالاد حال نميده بعد چهار دست و پا نشوندمش و بش گفتم که کونشو فچ کنه يه 5 دقيقه هم اينجوری کردمش و آخرش ديگه با تمام شدت ابمو تو کونش خالی کردمديگه نآی تکون خوردن نداشتم بعد چند دقيقه به خودم اومدم و خودمو جمع جور کردم و سريع فرستادمش که بره خونشون در کل برا يه حال بعد از مدت ها بدک نبوداميدوارم شما از جور دوست دختر ها نصيبتون اشه البته نه از نوع ترسو يا کمرو
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#17
Posted: 11 Mar 2010 12:42
......................سكس با زهرا.......................
من ابي 18 سال سن دارم و پسري نسبتا خوش تيپ هستم. ماجرا از اونجايي شروش ميشه كه من براي مداواي پسر خالم به همراهشون رفتيم يزد چند روزي كه اونجا بوديم خيلي تنها بودم ودوست داشتم زودتر كارامون تموم بشه وبرگرديم خونه يه روز كه حوصلم سر رفته بود خواستم برم تلفن كارتي زنگ بزنم خونه از هتل كه اومدم بيرون ديدم يه اتبوس جلو هتل پارك كرده وچند تا هلوي خوش گل ازش پياده شد جلوتر كه رفتم فهميدم از همشهرياي خودمون هستن (من بندري هستم ) تلفن زدن رو بيخيال شدم و نشستم به سر كله زدن باهاشون خيلي زود با هم پسر خاله شديم بعد گفتن كه دارن از مشهد ميان وبراي نماز انجا واستادن باهم رفتيم روي صند ليهايي كه همون نزديكيها بود نشستيم يه دوربين داشتن كه همشون با هاش يه عكس يادگاري با من گرفتن يكيشون كه اسمش زهرا بود و خوشگل تر از همه هم بود بد جوري منو ديد ميزد منم منم خيلي ازش خوشم اومده بود نمي دونم كه چطور شد كه همه خداحافظي كردن ورفتن ولي زهرا جون هنو كنار من نشسته بود يه خورده با هم از خودمون گفتيم بعد اونم شماره تلفن خونشون رو به من داد بد با عجله رفت طرف اتبوس و رفتن بعد چند روز ما هم برگشتيم خونه يه روز از تو مغازه شماره زهرا رو گرفتم ولي خودش گوشي رو بر نداشت واسه همين منم ديگه بي خيا ل شدم يه 2 ماهي گذشت منم تقريبا هم هچيز رو فراموش كرده بودم يه روز جلو مغازه با جند تا از دوستام داشتم حرف ميزديم كه ديدم يه دختر به من خيره شده و ميخنده منم كه يه خورده فكر كردم تازه يادم اومد همون دختري بود كه يزد با هم اشنا شده بوديم راستش خيلي تعجب كردم چون به من گفته بود كه خونمون بندر عباسه ولي ما ميناب زندگي ميكرديم بد اومد طرف من منم تعارف كردم رفتيم تو مغازه گفت خيلي نامردي چرا بهم زنگ نزدي منم كه هنوز داشتم گيج ميزدم گفتم بي خيال حالا كه با هم هستيم بعد شماره موبايلم رو كه تازه گرفته بودم بهش دادم از اون روز به بعد تقريبا هر روز يه سر به من ميزد ولي ما هننو با هم رابطه جنسي نداشتيم يه روز زهرا به من زنگ زد و گفت امشب من نتنهام دوست دارم بياي خونه ما منم قبول كردم بعد موضوع رو با يكي از دوستام كه اسمش محمد بود گفتم و قرار شد كه محمد منو ببره تا خونه زهرا و دوباره بياد دنبالم حدود ساعت6 بعد از ظهر بود كه مغازه رو تعطيل كردم و رفتم خونه محمد بعدش با هم رفتيم به ادرسي كه زهرا جون بهم داده بود ولي وقتي رسيديم اونجا هيچ كس منتظر م نبود اخه قرار بود زهرا با خواهرش بيان لب جاده و منتظر م بمونن راستي يادم رفت بگم كه زهرا جريان منو به خواهرش گفته بود و وقتي منم ازش سوال كردم گفت ما خواهرهاي نا تني هم هستيم وبا هم خيلي راحت هستيم خلاصه وقتي ديديم كسي نبود برگشتيم سمت خونه خيلي ناراحت بودم از اون طرف هم محمد با خنده هاش منو بيشتر عصبا ني ميكرد و ميگفت درست حسابي كير خوردي سر كاري بود نه .منم كه از شدت ناراحتي حرفي براي گفتن نداشتم با تكون دادن سر حرفاي محمد رو تعيد ميكردم تو دلم داشتم زهرا رو نفرين ميكردم كه يهو موبايلم زنگ خورد زهرا بود داد ميزد كه چرا دير كردي خيلي زود برگشتيم به موقييت ذكر شده زهرا رو با خواهرش ديدم محمد رفت كنارشون منو پياده كرد و گفت وقتي كارم تموم شد بهش زنگ بزنم تا بياد دنبالم بد گازشو گرفت ورفت اولش ميترسيدم ولي وقتي قيافيه زهرارو ميديدم بد جوري حشري ميشدم و تو دلم ميگفتم ترس كيلويي چنده وقتي رسيديم خونه منو راهنمايي كردن داخل يه اتاق كه اتاق زهرا بود خواهر زهرا هم كه متعحل بود رفت واسه شام يه چيزي رديف كنه منو زهرا هم كه تنها بوديم داشتيم كم كم توحس ميرفتيم زهرا با يه بلوز كه خيلي تنگ بود و سينه هاي نازش مثه دوتا ليمو ازش زده بود بيرون و باعث ميشد من بيشتر حشري بشم شامو كه خورديم صداي در شد شوهر خواهر زهرا بود زهرا در اتاقش رو قفل كرد خواهرش هم رفت پيش شوهرش تا شك نكنه زهرا لباسش رو در اورد و من اون موقع بود كه اندام زيباي زهرا رو كه مث يه هوري بهشتي بود رو جلو چشام ميديدم هيچ فكر نميكردم كه اندامش اين قدر قشنگ باشه اومد كنارم نشست منم فرصت رو قنيمت شمردم و يه لب طولاني ازش گرفتم كمر منو گرفته بود و محكم فشار ميداد بعد از اين كه يه خورده لب از هم گرفتيم دكمه هاي پيرهن منو باز كرد منم بلوزشو در اوردم و لخت شديم رفتم سراغ سينه هاش نكشو به دهن گرفتم و يه گاز كوچولو گرفتم كم كم رفتم سراغ گردن و گوشاش ديگه صداش در اومده بود و داشت ناله ميكرد كه باعث ميشد يه جوري به من بفهمونه كارم رو ادامه بدم بهد رفتم سراغ كوسش شرتشو در اوردم كوسش خيس خيس بود معلو م بود يه بار ارضاء شده زبونم رو گذاشتم رو چوچولش و حسابي تابش دادم بد بلند شدم يه نگاهي بهش كردم خودش فهميد كه ديگه نوبت اونه كه واسه من ساك بزنه كيرمو به دهن گرفت و با ولع تمام ميخورد خيلي حرفه اي بود منم حسابي داشتم كيف ميكردم بعد يه چند دقيقه اي به پشت خوابوندمش روي تخت ولي اون برگشت و گفت از جلو بزن اول تعجب كردم فكر كردم كه داره شوخي ميكنه ولي اون دوباره خيلي جدي حرفش رو تكرار كرد بهش گفتم ديوونه تو دختري ميدوني اگه اين كار رو بكنم چي ميشه گفت اهميتي نداره از اين به بعد ما دوتا ديگه مال هميم ولي من قبول نكردم راستش يه جورايي دوسش داشتم و نمي خواستم اذيت بشه خلاصه با كلي حرف رازيش كردم كه از عقب بكنمش ولي قلش گفت اول بايد لاي پاش بذارم يه ربع ساعت كيرمو كه حسابي شق كرده بود لاي پاش چرخوندم كه يه يهو يه جيقي زد و ولو شد فهميدم كه يه بار ديگه اورگاسم شده كيرمو گذاشتم دم سوراخ كونش يه كم كه فشار دادم دادش در اومد بعد رفت يه كرم اورد كه كيرمو باهاش چرب كنم يه خورده به كونش هم ماليدم بعد بهش گفتم اولش درد داره اگه تحمل كني چند دقيقه بعد دردش قطع ميشه اونم قبول كرد بعد با يه فشار كيرمو تا دسته جا كردم كه يه جيغ بلند زد كه اگه در دهنشو نگرفته بودم همه همسايه ها هم با خبر ميشدن چند دقيقه اي كيرم رو بي حركت تو كونش نگه داشتم تا عضله اش باز شد بعد يواش يواش شروع كردم تلنبه زدن كونش خيلي داغ بود حسابي توحس بودم كه ناگهان حس كردم جريان قوي فشار اب وجودم رو فرا گرفت بهش گفتم ابم داره مياد گفت خاليش كن تو كونم قبل از اين كه حرفش تموم بشه اب من خالي شد تو كونش و يه ناله اي كرد و گفت دارم ميسوزم ابت چقدر داغه بعد روي هم ولو شديم و خوابمون برد اوميد وارم از داستانم خوشتون اومده باشه
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#18
Posted: 11 Mar 2010 12:42
سکس با ساسان و بابک
تو شركت بودم داشتم آماده مي شدم واسه رفتن به خونه كه ساسان زنگ زد گفت كجايي بابا؟ مهمون برام اومده از آمريكا اينقدر ازت تعريف كردم كه گرفته بايد همين حالا ببينمش آماده باش ميام دنبالت در ضمن به مامان گفتم مهمون دارم به خانواده بگو شام مهمون مايي!خلاصه اومد و سوار شديم ( الته بگم ساسان رو خيلي وقت بود مي شناختم و خداييش سكس باهاش نداشتم كلا من ادم اهل سكس نيستم ولي خوب بدم نمياد )
بابك خان و همونجا ملاقات كرديم يه پسر هيكل دار و خوش زبون . از اونايي كه تا يه جنس لطيف رو ميديد زود مي خواست مخشو بزنه. بهش گفتم بابك خان نمي خاد با اين حرفا مخ منو بزني ما گوشمون از اين حرفا پره. خنديد گفت ساسان گفته بود افروز دختر زبون درازيه. خلاصه رفتيم خونه ساسان اينا. مامانش نبود گفتم پس مامانت؟ گفت رفته بيرون. خوب مانتو و روسريمو در اوردمو نشستم رو مبل ساسان هم تلويزيون رو روشن كرد يه فيلم سوپر گذاشته بود كه مرداي 40-50 ساله داشتن دختراي 10 –11 ساله رو مي كردن يه پير مرده كيرشو به زور كرده بود دهن دختره بيجاره داشت بالا ميورد خيلي دلم براش سوخت.
خلاصه بابك رفت حموم گفت شماها نميان گفتم من ظهري حموم بودم لخت اومد بيرون ساسان گفت افروز با هر دو ما راحتي؟ گفتم آره منظور؟
گفت مي خوايم حال كنيم با هم تكي يا دونفري؟ تودلم گفتم بد نيست دو نفري تجربه كنم اينهمه تو فيلم ديدم. خلاصه هر دوشون لخت لخت شدن
ساسان سبزه و هيكلي و بابك هم سرخ وسفيد و هيكلي كلا من مرداي هيكلدار رو خيلي دوست دارم چون خودم هيكلم ورزشكاريه. هر دوشون اومدن طرفم.
من وسط ايستاده بودم و اونا از هر دو طرف خودشونو مي مالوندن به من.
هر كدوم يكي از سينه هامو فشار ميداد يكي گردنمو ليس ميزد و اون يكي ازم لب مي گرفت. خودم كم كم داشتم شلوارمو پايين مي كشيدم حالا ديگه يه سوتين و شورت مشكي تنم بود با موهاي فر و بلند و قهوه اي روشن (واي چه تاپ بودم ههههههه)منو هل دادن رو مبل جوري كه كله ام خورد به ديوار اشكم دراومد. كير شون حسابي شق شده بودساسان پايين پام بود از نوك انگشتام مي ليسيد ميومد بالا. بابك هم صورتمو گرفته بود تو دستاشو لبامو مي خورد . كير بابك دم دستم بود داشتم با دستام مي مالوندمش بابك با دندوناش سوتينمو مي كشيد ساسان هم شورتو با دندوناش مي كشيد پايين. كم كم لخت لختم كردن. بابك يه سينه مو مي خورد ساسان اون يكي رو . منم تو حال خودم بودم با دستام موهاشونو مي كشيدمو نازشون مي كردم به سينه ام فشار شون ميدادم.
كم كم آه و ناله ام بلند شد. بابك مي گفت جون جون ..
جيگرتو برم …عزيز دلم.
بابك رفته بود پايين پاهامو باز مي كرد و سرش لاي پام گم شده بود و با حرص و ولع كسم مي خورد . آه و ناله و واي واي من بلندتر شده بود .
ساسان اومد بالا تر روي زمين دراز كشيده بوديم ساسان كيرشو گذاشت لاي سينه هام و فشار ميداد و عقب و جلومي رفت. چشماشو بسته بود و فقط آه و ناله ميكرد همه مون نفسامون تند شده بودبابك داشت كسمو مي خورد.
خيلي لذت داشت برام زير بدن ساسان و بابك داشتم مثه كرم لول مي خوردم.
بابك كاندوم گذاشت و يواش يواش كيرشو گذاشت در كسم و خيلي آروم كرد توش و هي جلو عقب مي كرد يه ذره درد داشت بعد از مدتي صداي فرياد بابك بلند شد
-ديوونه . ديوونه ام كردي كه يهو احساس كردم كيرش تو كسم مثه نبض ميزنه وبابك بي حال افتاد رو پاهام.
ساسان همينطور داشت با سينه هام ور مي رفت كير بابك كه اصلا نمي خوابيد جاشو با ساسان عوض كرد حالا بابك دو تا سينه هامو گرفته بود تو دستاش و مي خورد با زبونش ليس مي زد و ساسانم داشت كسم و مي خورد و زبونش و مي كرد تو كسم . من واقعا لذت مي بردم چنگ مي زدم تو موهام و آه و ناله مي كردم. ساسان كيرشو مي مالوند در كسم گفت بابك بيا كس شو واكن كيرمو بذارم تو كسش. بابك هم اومد پايين ساسان كيرشو گذاشت تو كسم يه ذره سخت ولي خوشم اومد .
همينطوري كه ساسان عقب جلو ميرفت بابك هم كس من و بيضه هاي ساسانو مي ليسيد واي ساسان داشت ديوونه ميشد داد ميزد. كه يهو بي حال شد . هر دو نسشتن رو مبل رفتم پايين پاشون كيرشونو گرفتم تو دستم يه ليس از اين يه ليس از اون ..هاممممم چه حالي داشت يه كير سيا يه كير سفيد هههههه
با اون چشمام نيگاشون مي كردم وقتي كه كيرشونو مي كردم تو دهنم لبام غنچه ميشد يه چشمك زدم بهشون. گفتم مي خوام از هم لب بگيرين شما دوتا. گفتن نمي شه لوس نشو گفتم پس منم واستون ساك نميزنم! خلاصه به زور راضي شدن اونام از هم لب مي گرفتن منم يه ليوان شراب سرخ انگور ريختم رو كيرشون و مي خوردم و حتي تخماشونم و ليس ميزدم زير تخماشونو با زبون مي ليسيدم دوباره وحشي شدن .
من ارضا نشده بودم ولي اونا دوبار ارضا شده بودن با يه حالت وحشيانه منو پرت كردن رو تخت گفتن بايد ارضا بشي.
هر دو افتادن به جون من بابك كسمو مي خورد و انگشتشو كرده بود توش و چوچوله امو ليس ميزد ساسانم سينه هامو مي خورد و باز بونش نوكش ميليسيد. ديگه داشتم ديوونه مي شد . داد ميزدم ولم كنين كشتين منو واي ديوونه ها …واي بسه بسه دارم ميشم اونا اصلا به حرفم گوش نميدادن به كارشون ادامه ميدادن
دادميزدم بابك بخور ليس بزن ساسان بكن منو سر بابك رو با پام فشار ميدادم ساسان رو با دستام محكم چسبيده بودم انگشتم و كردم تو دهنم و مي مكيدمش تا يه ربع من فقط داد ميزدم اونا دو تا وحشي تموم تنمو مي خوردن بي حال شدم ساسان و بابك داد زدن هوراااا
و هردوش بغلم كردن مي بوسيدن منو خداييش خيلي باحال بود واسه من كه با هر مردي سكس بهم نمي چسبه …
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#19
Posted: 11 Mar 2010 12:50
سکس تو کلاس درس
تمام وقايع اين داستان پس از سرنگوني ناگهاني جمهوري اسلامي ايران و آزاد شدن حجاب و..رخ مينماينده..
27 ارديبهشت ماه 1393 هجري شمسي-دانشگاه آزاد واحد اراک
صبح ساعت هشت و ربع از خواب بيدار شدم.آخ امروز ساعت هشت کلاس داشتم.سريع لباسامو پوشيدم و از خونه زدم بيرون.سر کوچه مرجان همسايه طبقه پايينمون با شرت وکرست واستاده بود کنار خيابون منتظر تاکسي . تو دلم گفتم اگه ايران ،آزاد نميشد اينا چکار ميکردن.کنارش واستادم و درو باز کردم و گفتم مرجان خانم بفرمايين.مرجان گفت مرسي آقا شهاب مزاحم نميشم.گفتم اين چه حرفيه سوارشو بابا برسونمت.مرجان نشست جلو.تو راه همش غر ميزد و ميگفت هوا اين روزا اراک خيلي گرمه و اينا . گفتم پس براي همينه که امروز خيلي لباس نپوشيدي.خنده اي کردوگفت حيف خجالت ميکشم و گرنه همينم نميپوشيدم بعدشم خودتون که با رکابي اومدين بيرون.يه نگاهي به تيپ خودم انداختم و خودم خندم گرفت.خلاصه دو تا خيابون پايينتر مرجان و رسوندم خونه دوستش و خودم رفتم دانشگاه.وقتي وارد کلاس شدم خانم ناصري (استاد درس فيزيولوژي) مشغول نوشتن مطالبي روي وايت برد بود.رفتم طبق معمول رو يکي از صندليهاي رديف آخر کلاس نشستم . طرف راستم سارا نشسته بود و طرف چپم شکوفه.سارا معمولا يک دامن کوتاه ميپوشيد ميومد دانشگاه اما شکوفه يک مقدار نجيبتر بود با شلوار جين و بلوز مردونه ميومد.وستاي درس بود که يه دفعه کيرم نميدونم چي شد از خواب بيدار شد . نميدونم شايد باز هوس کوس و کون کرده بود.دستمو اروم گذاشتم روي پاهاي سارا . سارا روشو به من کرد و آروم در گوشم گفت.نکن شهاب دارم درس گوش ميکنم.گفتم سارا جون يکم هم به حرف دل من گوش کن.سارا روشو کرد اون طرف.منم مثل اينکه چراغ سبز گرفته باشم دستمو بردم زير دامنش.سارا خم شدو يکم کونشو تکون داد تا دستم دقيقا زير باسنش بره شروع کردم با ماليدن.عجب باسني داشت مثل پنبه ميموند دست آدم وقتي بهش ميخورد ده سانت ميرفت تو.کمکم دستمو به کوسش رسوندم و از رو شرت شروع به ماليدنش کردم.هرچي بيشتر ميماليدم خيستر ميشد.سارا روکرد بهم و گفت نکن تو کلاس زشته.گفتم پس آخر کلاس واستا کارت دارم.خلاصه کلاس تموم شد و منتظر مونديم همه از کلاس برن بيرون. وقتي همه رفتن بلافاصله لبمو گذاشتم رو لباي سارا و دستمو بردم پشتشو شروع به کونماليش کردم..بعد چند دقيقه لب گيري برش گردوندم و دامن سبز رنگشو زدم بالا (سارا چون سيد بود اغلب دامن سبز ميپوشيد) با ديدن اون کون رفتم براي کونخوري واي عجب عطر و طعمي داشت .سارا گفت زود شهاب حالا نميخواد منو اينجا بخوري الان کلاس بعدي شروع ميشه بچه ها ميان ها زود باش.گفتم به چشم . سريع زيپ شلوارمو باز کردم يکم کشيدمش پايين. کيرم نميدونم چطوري از شرتم در آومده بود.گفتم دامنشو بالا نگه داره و خودم شرتشو کشيدم پايين.حيفم ميومد اون کونو نخورده بکنم اما چاره اي نبود.کيرمو گذاشتم رو سوراخ کونش.سارا گفت زود باش ديگه معطلش نکن. با يه فشار جزئي تا نصفه رفت تو. شروع کردم به تلمبه زدن. در همين موقع در باز شد و بچه ها رو هم ديگه ريختن تو کلاس . بعله مثل اينکه از پنجره کلاس داشتن فيلم سوپر زنده ديد ميزدن و يه دفعه در باز ميشه و اينا همشون يک جا ميريزن رو هم.منصور رو بهرام افتاده بود بهرام رو مينا.مژگانم افتاده بود رو ممد و الا آخر.ده دوازده نفري همينجور افتاده بودن رو هم.من و سارا هم در حالي که هنوز کيرم مقداري تو کونش بود بهت زده اونا رو نگاه ميکرديم.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#20
Posted: 11 Mar 2010 12:53
سکس در اتوبوس
سال هفتاد و دو بود و روزهای اول محرم من که اصلا اعتقادی به این کارا ندارم منظورم سینه زنی و این حرفا س حوصله ام سر رفته بود به ناچار به دوست دخترم در مشهد زنگ زدم و گفتم که حالم گرفته س و میخوا م چند روز بیام پیشت و اون هم قبول کرد . خلاصه تا اومدیم خودمونو برای سفر آماده کنیم شد عاشورا . ساعت ده صبح رسیدم ترمینال شرق که بلیط اتوبوس بگیرم برا مشهد ولی گفتند که روز عاشورا هیچ سرویسی برای هیچ جا ندارند. خلاصه یه پارتی پیدا کردم که رئیس یکی از شرکتها بود و به ترمینال جنوب زنگ زد و گفتند که امروز تنها یک اتوبوس به مقصد مشهد ساعت 5 حرکت میکنه من هم ازش خواستم که یه جا برا من رزرو کنه که برم اونجا سوار شم که اونم این کارو کرد .
بعد از تشکر از او راه افتادم که برم ترمینال جنوب چشمتون روز بد نبینه تمام خیابونا بسته بود و من هم بعد از کلی بدبختی ساعت سه بعد از ظهر رسیدم ترمینال جنوب .
تو ترمینال مرغ پر نیمی زد خلاصه خودمو یه جورائی سر گرم گردم تا اتوبوس شروع به سوار کردن مسافرها کرد و من هم بالبخند ی حاکی از پیروزی به سمت اتوبوس رفتم که سوار بشم .
رفتم بالا و دنبال صندلیم گشتم کلی آدم بیرون داشتند التماس راننده و کمکشو میکردن که یه جا بهشون بده ولی دریغ از نیمکت آخر اتوبوس
خلاصه صندلیمو پیدا کردم اومدم بشینم یه دفعه دیدم یه خانم چادری با دو تا بچه کوچولو یکی سه ساله یکی هم پنج ساله اونجا نشستن یعنی رو دو تا صندلی
من یه خورده این پا و اون پا کردم و به خانمه گفتم ببخشید خانم این صندلی مال منه صندلی بغلیشو نشون دادم . خانمه گفت ببخشید . بفرمائید بشینید. و بچه ها رو بغل کرد و صندلی بغلیشو برام خالی کرد . ناگفته نماند که صندلی بغل پنجره مال من بود.
من اول تعجب کردم که چطور اینطور شده که خانمه گفت ما چون اجبارا باید بریم مشهد چاره ای نبود و هیچ زن دیگری هم تو اتوبوس تنها نبود که جابجا کنه و اگر هم زنی بود حاصر نبود با دو تا بچه نق نقو یه جا بشینه
خلاصه با هزار بد بختی راه افتاد و افتادیم تو جاده خسته کننده تهران مشهد.
من حوصله ام سر رفته بود و میخواستم با خانمه سر صحبت رو وا کنم ولی روم نمیشد چون علاوه بر اینکه خیلی خوشگل و باکلاس بود خیلی هم با حجاب بود .
یه خورد ه با بچه ها ور رفتم و بازی کردم و بعد شروع کردم باخانمه راجع به سن وسل بچه ها و خودش صحبت کردم و علیرغم انتظارم از صحبت استقبال کرد و جوابهامو بخوبی میداد و اونهم با من صحبت میکرد و جریان مشهد رفتنمو پرسید و من هم حقیقت رو بهش گفتم و از او پرسیدم راجع به مشهد رفتن در این روز که شروع به گریه کرد و گفت که شوهرش مدتی است که گم شده و بعد از چند ماه خبرش رو از مشهد دادن که یه زن صیغه کرده و اونجا مشغول خوشگذرونیه و الان هم این خانمه آدرس به دست داشت میرفت پدر صاب بچه رو در بیاره .
در این میان فهمیدم که شوهر بیهمه چیزش پاسداره و سابقه خانم بازی هم داره .
صحبت ادامه داشت و دوستیمون و صمیمیتمون داشت بیشتر میشد تا اتوبوس برا شام توقف کرد و من هم فردین بازیم گل کرد و برا شام دعوتش کردم . راستش علاوه بر حس جوانمردیم میخواستم بقیه مسافرا حساسیت نشون ندن و فکر کنن ما با همیم .
اتوبوس دو باره براه افتاد و کم کم چراغها هم خاموش شد و یه نور قرمز ملایم کمی روشن کرده بود اتوبوس رو . بچه ها خوابشون میاومد و من از کمک راننده خواستم یه پتو به من بده که بچه ها رو کف راهرو بخوابونم که راحت باشن که اون هم همینکار رو کرد . من که تا اون موقع فقط سکس لاپائی با دوست دخترام داشتم وهنوز خلیفم وارد بغداد نشده بود دوست داشتم سر صحبت رو به حرفای سکسی برسونم تا ببینم چی میشه . و بعد از چند تا جوک سکسی طرف رو محک زدم که دیدم بدش نمیاد . اون هم اول لبخند میزد و بعد بلند بلند میخندید. البته هواسم بود که خیلی یواش اینکار رو بکنم که کسی نشنوه .
اون هم شروع کرد و یکی دو تا هم اون تعریف کرد برام تعریف کرد که واقعا جدید بود و خیلی هم خوشم اومد و تازه باهاش راحت تر هم شدم .
کم کم دستشو گرفتم و شروع کردم به درد دل باهاش و اون هم سرشو گذاشت رو شونم و گریه کرد و از نامردیهای شوهرش تعریف کرد .
دست من تو دستاش از شدت حرارت داشت میسوخت و من هم برگشتم نگاش کردم دیدم که گونه های زیبا و معصومش خیسه اشکه و نا خوداگاه برگشتم و بوسیدمش و اون هم بلافاصله جواب بوسمو داد و من رو برای بوسه بعدی دعوت کرد . من یه لحظه پشت سرو بغل رو چک کردم دیدم همه خوابن و لب رو لباش گذاشتم و شروع کردیم به مکیدن لبهای هم .
کیرم کم کم داشت شق می شد و شلوار جینم داشت کمر کیرمو میشکست .
یه لجظه دستشو رها کردم و کیرمو کمی جابجا کردم و اینبار دستم رو صورتش کشیدم و از بغل گوشش به گردنش و از روی مانتو و زیر چادر به پستونهای درشت و سفتش که داشت هر لجظه سفت تر میشد رسندم که یه دفعه یه آه سوزنده بغل گوشم کشید که منو برای پیشرفت بیشتر ترغیب کرد دکمه ها ی مانتو رو باز کردم و لمس کردم پستونهای قشنگشو از زیر مانتو و تی شرتشو که خیس عرق شده بود بالا زدم و سوتینشم کشیدم بالا و شروع کردم به مالوندنشون
جاتون خالی خیلی حال میکردیم هردومون کم کم از لمس پستون به شکم و دستم رو به بالای شلوارش رسوندم . بدون بازکردن دکمه شلوارش محال بود که بتونم دستمو برسونم به جائی که باید برسونم . کمی بهم کمک کرد و دکمه و زیپ شلوارشو وا کردم و شروع کردم به پائین تر رفتن که دستم رسید به کس خوشبوش که خیس خیس بود با احتیاط دستمو چند بار از روی شورت کشیدم روی کسش که هر لجظه بر التهاب اون و من افزوده میشد .
دستم رو اوردم بالا و از زیر شورت به کسش رسوندم که تازه داشت موهای تراشیدش در میاومد بالاش کمی زبر بود ولی پائین تر که رفتم نرم و لطیف و با استفاده از خیسیش شروع به مالوندن چوچولش کردم راستش دوست داشتم که بخورم ولی امکانش نبود و به این کار ادامه دادم تا به نزدیک اورگاسم رسوندمش و فکر کردم اگه اینجا کار تموم بشه شاید بعد از اورگاسمش دیگه بهم حال نده . در این وسط هم اون با کیرم از روی شلوار حال میکرد . دستمو کشیدم بیرون و بهش گفتم که اجازه میدید ی ؟ اونهم باخوشروئی یه لب نخودی از لبام گرفت و لبخند زد.
با احتیاط شلوارو شورتمو کشیدم پائین و چادرشو از پشتش در آورد و کشید رومون و در این فاصله هم او ن شلوار و شورتشو کمی کشید پائین و به طرف من کونشو چرخوند و من هم یه وری و از پشت کیرمو سردادم لاپاش که الان دیگه کاملا خیس شده بود .
کیرم داشت میترکید و یه کم که لاپاش عقب جلو کرد م با کمک خودش که سر کیرمو به سوراخش سرداد یه دفعه و تا اونجا که میشد فشار دادم تو که نا خوداگاه یه آه بلندی کشید که باعث شد چند دقیقه بی حرکت باقی بمونم و اطراف رو بپام .
شروع کردم به تلمبه و کیرم که برای اولین بار داشت طعم کس را می چشد داشت خوب حال میکرد و اون هم با عقب جلو کردن خودش و شل و سفت کردن کسش این خوشی را مضاعف می کرد.دیگه داشتم به اورگاسم میرسیدم و بهش گفتم که چیکار کنم اون گفت که اونهم داره میشه اگه ممکنه یه کم به دیگه ادامه بدم که اون هم برسه که من هم همینکارو کردم و چند لحظه بعد به ارگاسم رسید و بدنش شل شد . ازش اجازه گرفتم که من هم آبم بیاد و اون هم گفت بریز تو عزیزم . من تعجب کردم که چرا گفت که لوله هاشو بعد از بچه دومش بسته . من هم از خدا خواسته همشو توش خالی کردم و با شل وسفت کردن عضلات کیرم تا آخرین قطره رو تو کسش ریختم . بعد از مرتب کردن خودمون همو بوسیدیم و سرشو گذاشت رو شونم و ازم تشکر کرد و گفت که در زندگیش تا حالا به این خوبی به ارگاسم نرسیده بود و من هم بوسیدمش و گفتم که امشب و بوسیله اون مرد شدم . البته تعجب کرد ولی باور کرد. و تاصبح راحت بغل من خوابید تا خود مشهد.
یکی دو ساعت مونده به مشهد اتوبوس واسه نماز و صبحانه نگه داشت و ما نیز به اتفاق پیاده شدیم. این دفعه دیگه احساس نزدیکی بیشتری به هم میکردیم و برای جمع و جور کردن بچه ها من بهش کمک کردم و اتوبوس دوباره براه افتاد این دفعه راحت تر با من صحبت میکرد واز من خواست در مشهد هم کمکش کنم من هم قبول کردم راستش یه فکری به کلم زد یعنی میخواستم با یک تیر دونشون بزنم .
این فکر زیبا هم این بود: تصمیم گرفتم جریان این خانم را که نیاز به کمک داره به دوست دخترم بگم و اون به مامانش بگه و بگه که خواهر یکی از دوستاش برای کاری میاد مشهد با برادرش و بچه هاش و این چند تا امتیاز بزرگ برا من داشت اول اینکه پول هتل مالیده میشد و دومیش این بود که دیگه راحت تو خونه با دوست دخترم میتونستم حال و هول کنم و دیگه مجبور نبودیم تو رستوران یا پارک ریسک دستگیری رو به جون بخریم قرار بذاریم ( ناگفته نماند که اون سالها سالهائی بود که بد جور گیر بازار بود مخصوصا مشهد ) و یا دوست دخترم خایه مالی دوستاشو برا خونه خالی بکنه و دلیل سومش هم حس انساندوستی من بود که میخواستم به این زن بیچاره هزینه هتل و این جور مسائل تحمیل نشه هر چند که وضع مالیش هم خوب بود.. بگذریم.
اینو به خانمه گفتم و اون هم قبول کرد چرا که در مشهد هیچکس رو که بتونه بهش کمک کنه نداشت .
رسیدیم به مشهد من سریع به سمیرا که منتظر رسیدنم بود زنگ زدم و موضوع رو از سیر تا پیاز به غیر از مسائل سکسی رو بهش گفتم ( هرچند که اگه الان بعد از اینهمه سال سمیرا اینو میخونه منو ببخشه ) اونهم سریع از موضوع استقبال کرد و به فکرم آفرین گفت و گفت شما تاکسی بگیرید بیائید و من با مامان صحبت میکنم .
فقط یه موضوع وجود داشت و به بچه ها که به من میگفتند عمو آموزش دادیم که به من بگه دائی .
خلاصه رسیدیم خونه سمیرا و مادرش با آغوش باز از ما استقبال کرد و خلاصه واسه مهمون نوازی سنگ تمام گذاشت و ناهار مفصلی خوردیم و سمیرا به مادرش گفت که ما نیاز یه استراحت داریم چرا که شب قبلش تو اتوبوس بودیم مادرش هم یه اطالق برای ما آماده کرد و من هم وسائل خودم و خانمه رو بردم گذاشتم تو اتاق .
خلاصه استراحت کردیم تا عصری و عصری با سمیرا و بچه ها رفتیم پارک کوهسنگی و شب با پدر سمیراهم سر شام آشنا شدم و شد وقت شام .
قبلش با سمیرا هماهنگ کرده بودم که نصف شب میرم اتاقش و قرار مرار مربوطه رو گذاشته بودیم .
خلاصه آخر شب من و زهرا و بچه ها رفتیم تو اتاق و زهرا بچه ها رو خوابوند و تشکها رو پهن کرد ولی من دیدم که تشک منو چسبوند به تشک خودش یعنی دیشب بهش خوش گذشته من هم دل رو به دریا زدم و خودم رو برای دومین سکس درست و حسابی زندیگیم بیخیال سمیرا آماده کردم چرا که لاپائی اصلا حال نمیده . خلاصه لامپ رو خاموش کردم و رفتم سرجام دراز کشیدم و دیدم زهرا هم لباساشو داره در میاره و آماده میشه منهم راست کرده آماده شدم که برنامه شروع بشه . خلاصه لخت که شد بغلش کردم و لبم روگداشتم رو لباش حالا نخورکی بخور زبون تو زبون و.. دستم رو بردم تو موهاش هنوز یه نم خنک داشت از حمامی که عصری گرفته بود . شروع کردم به لیسیدن سر و گردن و همینجور اومدم پائین تارسیدم به سینه های خوشگلش . سوتینشو وا کردم و شروع به خوردن سینه هاش کردم و بعد از کلی ممه خوردن حرکت زبونم رو به سمت پائین ادامه دادم تا رسیدم به شورتش و بلافاصله اونم در آوردم و هرچه به منطقه ممنوعه نزدیک میشدم ضربان قلبش و نفس نفس زدنش سریعتر می شد . ولی من اول شروع کردم به لیسیدن ناحیه بین دو تا پاش و بعد از چند دقیقه شروع به لیسیدن کسش کردم که موهاشو کاملا تراشیده بود و برای من آمادش کرده بود . بیشتر از پنج دقیقه نگذشته بود که دیدم ارضا شد و منو با دست پس زد و ازم خواهش کرد چند دقیقه راحتش بگذارم . راستش اولش بهم برخورد ولی بعد اومدم سرجام دراز کشیدم و دلخور به کیرم که عصبانی بود گفتم غصه نخور درست میشه . تو همین صحبتها با جناب کیر بودم که دیدم دستش رو آورد تو شرتم و شروع به مالیدن کیر خشمگینم کرد که کیرم بلافاصله نظر به اینکه خیلی خوش قلبه اونو بخشید و تسلیم نوازشهاش شد . زهرا هم سنگ تموم گذاشت با دست و زبونش تمام بدنم را جارو کرد و لیسید و یک ساک مشتی هم به جناب کیر و تخمهای مربوطه زد و ما رو برا سکس آماده کرد و منهم خوابوندمش و کیرم رو گذاشت روی کسش که حسابی خیس شده بود با بعد چند بار بالا پائین کردن کردم تو و شروع کردم به تلمبه زدن و هم زمان لب گرفتن راستش خیلی حال میکرد چرا که می دونست من با اون مرد شدم مثل مردی که پرده بکارت یک دختر رو داره برمیداره . چند بار وضعیتمون رو عوض کردیم و دست آخر در وضعیت سگی آبم با فشار اومد و منهم باخیال راحت تا آخرین قطرشو تو کسش خالی کردم و بیحال برگردوندمش و افتادم روش و کماکان کیرم که داشت کوچیک میشد هنوز تو کس خیسش بود لبم و گذاشتم رو لباشو با مهروبونی یه لب مشتی ازم گرفت و تشکر کرد که دوبار ارضاش کردم راستش من بار دومشو نفهمیدم . لبم رو رو لباش قفل کردم و ....
بعد از اینکه کمی حالم جا اومد پاشدم به قصد دستشوئی از اتاق رفتم بیرون . رفتم دستشوئی خودمو راست و ریست کردم و رفتم سروقت سمیرا . تو اتاقش منتظرم بود رفتم تو و در رو قفل کردم و نشستم رو تخت کنارش . اون زمان یه کمی دوستش داشتم لبم رو گذاشتم رو لباش و فقط قصد داشتم که عشق بازی کنم چون دیگه رمقی برای سکس برام نمونده بود .
بغلش کردم و لبم رو رو لباش قفل کردم و به خودم فشارش دادم اونهم همین کار رو کرد و به من گفت که علی خیلی دوستت دارم تو اینهمه راه رو اومدی فقط برای اینکه منو ببینی معلومه که خیلی دوستم داری و میدونم سیزده چهارده ساعت نشستن تو اتوبوس چقدر سخته ولی تو این سختی رو به جون خریدی ( تو دلم گفتم که آره چقدر هم سخت گذشت و با چه مصیبتی کسه رو کردیم برا اولین بار ولی سختی شو می شه به جون خرید ارزششو داشت )
چسبیدنمون زیاد طول کشید راستش تو همچین موقعیتی معمولا جناب کیر شق و ترق و آماده باش وامیستاد ولی بخاطر شیطونیی که کرده بود حال بلند شدن نداشت ولی سمیرا اینقدر منو به خودش فشار داد و لب گرفت و لب داد که آخرش سینه های سفتش که به بدنم فشرده میشد کیرم رو سر عقل آورد که الان وقت خوابیدن و استراحت کردن نیست . با هزار بد بختی بلند شد و از زیر شلوار گرم قلنبه واستاد و ادامه فشارهای سمیرا باعث شد که سمیرا هم از این موضوع باخبر بشه و یواش یواش دستش رو به سمتش ببره . راستش قبلا که با سمیرا برنامه داشتیم من اول پیشقدم میشدم و بعد کلی خایه مالی ( پاچه خواری ) -چون معمولا خانمها بیخایه ترین افرادین که من دیدم – راضیش میکردم که دستشو به کیرم برسونه و نوازشش کنه یا حتی اجازه بده سینه هاشو بمالم ولی در هر صورت اون زمان مثل الان راحت نبودن دختر پسرا معمولا یکی دو ساعت طول میکشید که به این برنامه ها رسید. بگذریم ..
من هم که وقت رو مناسب دیدم بدون سوال و جواب شروع کردم به مالوندن سینه های سمیرا و حسابی سر و صداشو در آوردم سمیرا از اون تیپ دخترائی بود که اولش سرد شروع میکرد ولی وقتی که می افتاد رو غلطک دیگه ول کن ماجرا نبود و خیلی حشری میشد . وقت رو مناسب دیدم برای در آوردن تی شرتش که بلافاصله در کسری از ثانیه ! این کارو کردم و انداختمش رو تخت و شروع به خوردن سینه های خوشگلش کردم و اونهم دل رو داد به دریا و رفت تو حال و هول خودش منم که استاد لیسیدن بودم شروع به لیسیدن کردم و رسیدم به شکمش و بالای کسش یه کم اونجا معطل کردم تا بیشتر حشری بشه که همین طورهم شد برای در آوردن شلوار و شورتش که همیشه کلی مشکل داشتم خودش هم کمکم کرد و بعد از اون من تمام بدنش رو لیس زدم بغیر از کسش برای اینکه بیشتر تحریک بشه از فرق سرش تا نوک انگشت پاشو لیسیدم و این باعث میشد که بیشتر تشنه و بیقرار بشه و هی سرو صداشو بیشتر کنه بعد از اینکه نزدیک بیست دقیقه جلو و پشت بدنشو لیسیدم دیدم منو کنار زد و پیرهنمو درآورد و بلافاصله شلوار و شورتم رو هم خودم کشیدم پائین و دستش رو گذاشت رو کیرم که سرکش و سینه ستبر در مقابلش قد علم کرده بود و کمی مالوندش و منو آماده کرد و من از دستش کشیدم بیرون و سرم رو بردم لای پاش و شروع به لیسیدن و مکیدن کسش کردم خیلی حال میداد چنان داد و هواری راه انداخته بود که صداش ممکن بود پدر و مادرشو بیدار کنه و منهم مجبور شدم دستم رو بذارم تو دهنش که با گاز زدن دستم صداشو کم کنه که کمی بهتر شد . نزدیک پنج دقیقه به همین منوال ادامه دادم تا اینکه با چند بار شل و سفت شدن بدنش ارضا شد و منو کشید رو خودش و لبشو چسبوند رو لبم و محکم بغلم کرد در این موقغ جناب کیر در بهترین موقعیتی که میتونست باشه داشت جولون میداد یعنی بین دو پای سمیرا و دم کس خیسش که تازگی ارضا هم شده بود . یه کم حالش جا اومد و ازم تشکر کرد و گفت که خیلی دوستم داره و منهم شروع به مالوندن کیرم رو کس خیسش کردم . در این میان به من گفت که اگه مطمئن باشه باهاش ازدواج میکنم حاضره که اجازه بده که تو کسش بکنم و پردشو بردارم چون من همیشه بهش میگفتم که دوست دارم تو اولین دختری باشی که من تو کسش میکنم ولی من که دیگه طعم کس رو چشیده بودم زیاد رغبتی به کردن توی کسش و گرفتن و بدبختیهای زندگی و متاهل شدن رو نداشتم . گفتم که عزیز من ! از ازدواج صحبت نکن که الان نه موقعیتشو دارم نه پولشو ! نه شیر شتر میخوام نه دیدار عرب .
ولی اون گفت که دوست دارم که منم همونجوری موقع ارضا شدن زیاد حال کردم همون حال رو هم به تو بدم و این میسرنمیشه مگر اینکه بکنی توش ولی من گفتم که نه اگه اجازه بدی از کون کردن رو امتحان بکنیم و اونهم گفت که اگه درد نداشته باشه اشکالی نداره . منم دست به کار شدم برش گردوندم رو تخت و یه بالش گذاشتم زیر شکمش و پاهاشو باز کردم و از آب کسش که هنوز لزج بود دور سوراخ کونش رو خوب ماساژ دادم و سر کیرم روهم تف زدم و یواش یواش گذاشتم لای کپلش و بهش گفتم که برای اینکه درد نکشه لای کپلشو واکنه با دو تا دستاش و خودشو سفت نگیره و منم خیلی آروم سرکیرم رو وارد سوراخ کونش کردم بیشتر از دو سه سانت توش نرفته بود که دیدم داره درد میکشه و ناراحته منم که دوست نداشتم بعد از اون حال بهش ضد حال بزنم بیشتر تو نکردم و همون اندازه که سرکیرم گرمای روحبخش کسش رو حس کرد شروع به عقب جلو کردن همون دو سه سانت کردم و بعد از چند تا تلنبه آبم اومد و ریختم لای کونش و با دستمال پاک کردم و بغلش کردم و چند دقیقه لب گرفتیم و باز هم از هم تشکر کردیم و گفتیم که همو دوست داریم و اونم باز قضیه ازدواج رو مطرح کرد که یهو فکری به سرم زد...
رفتم اتاق پیش زهرا و بچه ها خوابیدم و شروع کردم به فکر که چه جوری نقشه مو کامل کنم .
صبح با صدای سمیرا بیدارشدم دیدم زهرا و بچه ها دست و صورت شسته رفتن سرمیز صبحانه و منتظرمن هستن من هم بیدار شدم و یه آبی به سرو صورت زدم و رفتم سر میز به بقیه ملحق شدم .
بعد از صبحانه بچه ها رو سپردیم به سمیرا و با زهرا به سمت آدرسی که از شوهرش بهش داده بودند حرکت کردیم و بعد از کلی گشتن و اینور اونور کردن سرانجام آدرس مورد نظر رو پیدا کردیم و من سرکوچه واستادم و منتظر شدم تا زهرا بره تحقیقاتش رو کامل کنه .
یه ده دقیقه ای با تخمام یه قل دو قل بازی کردم تا زهرا برگشت و دیدم که صورتش خیسه اشکه .پرسیدم چی شده زد زیر گریه و گفت بیا بریم تا برات بگم . نشستیم تو تاکسی و نشونی خونه سمیرا رو دادم و حرکت کردیم .تو راه برام تعریف کرد که زن صاحبخانه (همون آدرس ) بهش گفته که آره اون مردی که مشخصاتش رو میدی یه مدت اینجا با یک زن زندگی کردن و الان از اونجا رفتن و آدرس جدیدی هم از اونها نداره .و دیگه نمیشد دنبال اونها گشت چون هیچ سرنخی وجود نداشت . یه خورده دلداریش دادم و سرش رو گذاشتم رو شونم و پیشونیشو بوسیدم راستش از دست شوهرش خیلی کفری شده بودم .
رسیدم خونه بعد از ناهارمن کلی با زهرا صحبت کردم و به اون گفتم که هم جوونی هم خوشگلی هم پولدار بچه هات هم که پیشتن دیگه چه نیازی به همچین مرد عوضی داری و هرگونه نیاز جنسی تو هم من خودم تا آخر عمر براوده میکنم (حال کنید از خود گذشتگی رو) و با این صحبتها و قول اینکه تا جائی که بتونم تو زندگی کمکش کنم کمی آروم گرفت . عصری با سمیرا و بچه ها رفتیم بیرون و من به سمیرا گفتم که یه اشتباه کردیم که خیلی بد شده گفت چی ؟ گفتم که قضیه ازدواج منتفیه بخاطر اینکه ماگفتیم که زهرا خواهر منه و من اگه بخوام با تو ازدواج کنم باید خانوادم بیان خواستگاری و این محاله گند قضیه در میاد و جواب بابا مامانت رو چی بدیم .
سمیرا از این حرف خیلی ناراحت شد و کلی گریه کرد و من دلداریش دادم (بازهم بخاطرهمون حس انساندوستانه ) و قرار شد تا آخر عمر با هم دوست بمونیم . در این حین زهرا که خودشو به من نزدیکتر حس کرده بود از گریه سمیرا تعجب کرد و به جمع ما ملحق شد و دلیل گریه رو پرسید و من هم بهش گفتم که چه اشتباهی کردیم . زهرا گفت که شب بیشتر راجع به این قضیه صحبت میکنیم .
شب بعد از شام به اتاقها مون رفتیم و بعد از اینکه بجه ها خوابیدن من و زهرا رفتیم به اطاق سمیرا برای صحبت و اونجا به زهرا همه چیزو گفتیم و گفتم که سمیرا دوست داشته که من شوهرش بشم و الان کاملا این آرزوش منتفیه و من هم دوست داشتم که پرده سمیرا رو بردارم که این هم بنا به قضیه اول منتفی شده . زهرا گفت که مشکلی نیست قضیه ازدواج منتفیه ولی قضیه بکارت منتفی نیست و اون دوستی داره که جراح زنان و میتونه هروقت که سمیرا بخواد ازدواج کنه این مشکل رو براحتی برطرف کنه یعنی ترمیم کنه . اولش برای سمیرا قابل قبول نبود ولی یه خورده که بیشتر صحبت کرد و از شیرینکاریهای دوست دکترش بیشتر گفت سمیرا خوشش اومد . راستش سه نفری تحریک شده بودیم مخصوصا اینکه سمیرا و زهرا هم لباسهای خواب شهوت انگیز پوشیده بودن . من به سمیرا گفتم که اجازه هست دیگه بعد از این همه مدت امشب کست رو افتتاح کنم ؟ اون هم اول باخجالت و بعد از کلی فیس و افاده زهرا رو بهونه کرد و گفت جلو زهرا خانم که نمیشه و من با یک چشمک به زهرا حالیش کردم که زود موضوع رو راست و ریس کنه و اون هم باهنرمندی گفت که بودن من بعنوان یک بزرگتر در این لحظه حساس الزامی است چرا که اگه خونریزی بشه نمیشه که چیزی به بابا مامان گفت و اون میتونه این قضیه رو حل و فصل کنه . رفتم رو تخت کنار سمیرا نشستم و با شیطنت به زهرا گفتم که زهرا خانم شرمنده که جلو شما این کار و میکنم و زهرا هم با خوشروئی گفت که اشکالی نداره عزیزم به کارتون برسید و من هم از تماشاش لذت میبرم .
دست بکار شدیم سمیرا منو و من سمیرا رو لخت کردم و شروع کردم از انگشت پاش تا فرق سرش لیسیدن و بوسیدن و هراز گاهی نگاهی هم به زهرا که با چشمان شهوت انگیزش و بدن تحریک شدش داشت به ما نگاه میکرد راستش خیلی اضطراب داشت که اولین بار تو زندگیم می
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید