انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 94:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  91  92  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
سکس در کیش

خیلی وقت بود دیگه دوست دختر نداشتم! به خودم گفته بودم یه 20/30 تا جور میکنم که هر کدوم بهم زدن بگم به فلانم برو... (چون دیگه خسته شده بودم از ناز کشی و...)
دوران چت قبل عید همین سال 84 ماه بهمن بود دقیقآ یادمه با یه دختر تو روم سکسی آشنا شدم ! خیلی ناز میکرد ! دیر جواب میداد ! اگه جواب مبداد هم دست و پا شکسته....
خلاصه به حرف آوردمش. گفت پرناز 18 کیش زندگی میکنه . باباش اونجا بازاری هست و بوتیک بزرگی داره ! خودشم با این سن کم با یه پسری بنام فرهاد رفیق 34/36 سالش بوده ولی چهرش جوری بوده که حتی دوستای پرناز هم فکر میکردن 25 سالشه! گفت باید بره! گیر دادم نرو که گفت باید آرایش کنم میخوام برم پیش فرهاد !
دختره پرو پرو جلو منمیگفت میخوام برم خونه فرهاد!!
منم شک کردم ! البته بعد حرفاش خودش تابلو گفت من پرده ندارم اپن هستم ولی جنده نیستم !
منم دیگه فهمیدم امکان نداره بره خونه فرهاد نده!
اون دیووس هم با اون سنش زده پرده دختره مردم رو جر داده بود ( هر چند خود پرناز خواسته) ولی ..
به هر حال شمارم رو دادم و خداحافظی کردیم !فرداش زنگ زد یه صدای دخترونه تا حدودی ناز که شروع کرد به حرف زدن و از خودش گفت از زندگیش که 2 تا داداش کوچولو داره و چند ساله اومدن کیش و خیلی ها دیگه میشناسنش !
بهش گیر دادم گفتم آخه دیوونه چرا با همچین پسری دوست شدی با این سن و سال آش و لاش عرق خوره ولگرد ! آخه تو کجا اون کجا ! دیگه 4 روز پشت سر هم حرف زدیم نگو خانوم وابسته شده بد جور دیدم میگه علی جوونم ترو خدا بلیط میگیرم میفرستم برات بیا کیش ببینمت ! منم که ناز میکردم و گفتم نه که 2 روز گذشت دیدم زنگ زد گفت فرهاد گیر داده میگه چرا اشغال تلفن من دیگه نمیتونم زیاد زنگ بزنم !
دوباره فرداش زنگ زد با دوستش گفت شماره منو داده به فرهاد ! فرهاد اگه بهت زنگ زد بگو با من کاری نداشتی و منو نمیشناسی و گریه میکرد شبها خونشون !
حتا انقدر ترسیده بود اون و از دست بده به مادرشم مجبور شد بگه قضیه فرهاد و رفاقتش رو...
دیگه خانوم دیر به دیر زنگ میزد ماهی یکبار منم چند تا دختره دیگه باهام دوست شدن ولی به دلم نمیشستن! یه روز زنگ زد دعوام شد گفتم تو منو مسخره کردی اونم گفت داره میاد تهران عروسی ( همین تابستون((آبان)) ) منم نه خوشحال شدم نه چیزی نشون دادم!
گفت خوشحال نیستی ؟ چیزی نگفتم ! چند روز بعد دیدم اومده چت منم با یه اد دیگه اومدم بهش پم دادم با ناز جواب داد ! دیدم یه عکس سکسی ناز هم گوشه صفحه گذاشته و منم شروع کردم به حرفای...
خانوم هم 4 تا جواب سکسی داد منم کفرم درومد با ای دی خودم پی ام دادم اونم زود عکس رو برداشت و گفت من پرناز نیستم پسر دائی شم ! منم تو دلک گفتم خفه از طرز پی ام معلوم خودتی!
خلاصه گفت اگه با پرناز کار داری زنگ بزنم بهش بگم بهت زنگ بزنه منم گفتم
خر خودتی ( تو دلم ) یدفعه دیدم تا دی سی شدم زنگ تل درومد ! خودش بود گفت فامیلمون زنگ زد گفته بهت بزنم !منم با بی میلی حرف زدم باهاش ولی نمیدونم چرا دوستش داشتم !
خلاصه بعد اینهمه کش مکش خانوم برگشت کیش و زنگ زد گفت رفتیم عروسی فلان لباس رو پوشیدم رقصیدم کلی دل بردم و ازین جور حرفا بعد مدل لباسش رو تعریف کرد و دیگه رفت منم 1 ماه بعد رفتم کیش ! زنگ زدم بهش گفتم من کیش هستم ! اونم دیوونه شد از خوشحالی قرار شد من برم هتل فردا یا برم خونشون یا اون بیاد ببینمش !خلاصه همون اولی شد ! آدرس داد رفتم خونشون درو زد رفتم بالا پشته در که رسیدم در و باز کرد وایییییییییییییییییی چه جیگری(فقط حیف یکم لاغر بود ژنش اینطوری بود) یه دفعه منو بغل کرد و کشوند تو نازش کردم ! هر چند به خاطر کاراش و بی خیالیاش دلخور بودم ولی هم من کینه ای نبودم و احساساتی هم اون لحضه فقط اونو میدیدم ! نشت رو مبل یکم حرف زد شربت آورد !
یه شلواره سفید چسب زیره زانو با یه بلوز سفید با یه دمپائی رو فرشی خوشگل ! لباش سرخ ! آدم میخواست قورتش بده !
کلآ تا حدودی شبیه آیشواریا رای ( هنر پیشه هندی) بود ولی فرض کنید کوچیکش کنید و لاغر تر و و نه به اون زیبائی....
دیگه فکر شیطنت زد به سرم ! گفتم پری برو اون لباسی که تو عروسی پوشیده بودی رو برام بپوش ببینمت ! اونم باز ناز قبول کرد و رفت بعد 6 /7 دقیقه اومد !اووووووووووووووووووووووف چه کسی شده بود ! یه بلور دامن یه سره مشکی با کفشای پاشنه بلند 7 سانتی موهای باز بعد اومد جلوم یه چرخی زد گفت نازه یکم رقصید منم با رقص دختر خیلی حشری میشم و دیگه نفهمیدم چی شد اونم که با ناز و عشوش کشته بود منو بعد گفت دیدی ؟ پسندیدی ؟ اجازه هست عوض کنم ؟ منم دستمو باز کردم که بیاد بغلم اونم آروم آروم اومد نشست بغلم
سفت بغلش کردم با دستم چونش رو گرفتم بالا آروم شروع کردم به چشیدن مزه لبش !واییییییییی سرخ داغ شیرین اووووووووووم ! الانم میخوام ! بعد دیدم شل شد شروع کردم به فشار دادن رونش یه دفعه بلند شد گفت زیپش رو باز کن منم باز کردم وای از تنش سر خورد افتاد
یه بدن برنزه شده که خودشم میگفت هفتهای 2 بار میره پلاژ ! منم سفت بغلش کردم لباشو خوردم لیسش زدم بغلش کردم بردمش تو نخت مامان باباش انداختمش رو تخت شروع کردم خوردن سینش ججججون بعد لیسیدن گردن شیکم ! پاهاشو انداختم رو شونم از رو شرت کس نازه داغشو حس کردم و لیسیدم ! واییییی شرتم در آوردم ! ولی باز حواسم رفت به کفشاش ! منم خیلی فتیش رو دوست داشتم ولی پاهای ناز و تمیز ! اونم پای پری اوووووووووووف شروع کردم به لیسیدن پاشنه کفشش اون فقط نگام میکرد بیشتر خوردم پا بندشم لیشیدم خوردم انگشتاشو خوردم دیگه رفتم بالا آروم دست گذاشتم لایه چاک کسش که جیغ زد گفت وووووئی آه ه ه ه ه ه ه ه بخورش منم خوردم چه خوردنی دیگه داشت گریش در میومد میگفت بکن مردم !
منم تازه برش گردوندم کونش رو خوردم واییییییییییییییی سوراخ صورتی تنگ ! بعد دیگه خودم هم دیوونه شدم پاهاشو دادم بالا گذاشتم جلو کسش کردم تو در آوردم هی تکرار کردم شاکی شد گفت ده بسه جرم بده مردمممممممممم !بکن تا ته بکن اوووووووووووف منم شروع کردم به کمر زدن وای چقدر همه چیز خوب پیش رفته بود و حالا تو سکس هم همه چیز قشنگ بود هم آه و نالش ناز بود هم صداش هم کسش تنگ داغ و لیز منم سرعتم رو بیشتر کردم اونم میگفت بیشتر میخوام که دیدم بعد چند دقیقه خانوم ارضا شد ولی منم کاندوم تاخیر انداز کشیده بودم طول میکشید واسه همین برش گردوندم از کون آروم گذاشتم سرش که رفت تو جیغی زد که گفتم هر کی اومده کیش جشنواره فهمید اینجا چه خبره !منم محکم تر کردم موهاشو گرفتم تو دستم میکشیدم سینشو چنگ میزدم محکم فشار میدادم نوکش رو وایییییییییییی چه روزی بود
بعد کلاهک کیرم رو که کردم دیگه تا ته فرسنادم تو کونش شروع کردم به عقب جلو کردن وقتی صورتش رو لمس میکردم و دستم رو میزاشتم جلو دهنش که از درد دستمو گاز بگیره دیدم صورت ماهش خیسه داره گریه میکنه منم بیشترو بیشر میکردم و محکم تر که دیدم داره میگه وااااااااااااااااااااااای دارم جر میخورممممممم پاره شدم دو تا شدم از وسط وای مامانییییییییییی کجائیییییییی علی آروم تر وای مامان جووووووووووون اووووووووووف مردم آرومممم و هق هق میکرد منم انقدر کردم کشیدم بیرون کاندوم رو کشیدم از کیرم و همشو ریختم تو دهنش و رو موهاش اونم قورت داد گفت بشین تا بیام !
10 دقیقه رفت دوش گرفت ! منم میترسیدم مامانش بیاد ! وایییی چی میشد ! منم لباسام رو پوشیدم اومد بغلش کردم نازش کردم هنوز یکم موهاش تر بود !لباشو خوردم آرومش کردم گفتم من دارم برمیگردم تهران توام مواظب خودت باش و دختره خوبی باش ! اونم یه هدیه داد بهم !
گفت وقتی اومدم تهران میخواستم بدم که نیومدی ! منم باز بوسش کردم و تشکر ! اونم گفت مرسی از سکس با حالت ! گفت میام تهران بازم ولی ایندفه خونه شما ! و من برگشتم !!!!
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
     
  
مرد

 
سکس کیری

این داستان که می خوام براتون تعریف کنم حشری کننده نیست و یک کم خنده داره . این داستان مربوط به همین امسال(تابستان 85) می شه. منو بچه ها یکی دو سالی بود که حشری بودیم و نه مکان درست و حسابی داشتیم نه ماشین و نه هیچی. اینم بگم که بچه های شهر ما همشون حشرین. کار من شده بود نگاه کردن فیلم سوپرهای ماهواره تا سه چهار شب و دیگه بدجوری قاطی کرده بودم. تو همین موقعها بود که با یکی از بچه های کوچه(مرتضی) که اونم خیلی حشری بود و دو سه سال از من و رفیقم(حسین) بزرگتر بود گرم شدیم و فهمیدیم که اونم به شدت حشری. خلاصه اونم برگشت گفت که یه یک هفته ای باباش اینا می خوان برن مسافرت و اگه می تونید یک کس ردیف کنید بیارید بکنیم. خلاصه ما از آن روز هر کسی رو که می شناختیم بهش رو انداختیم اما فایده نداشت. تا اینکه من به یکی از رفیقای مشتیم به اسم وحید قضیه رو گفتم و اونم گفت که به یکی از بچه ها می گه. خلاصه با هم رفتیم سراغ اون پسره و اون ما رو برد پهلوی یه کسکش و با اون صحبت کردیم و اونم گفت که من خودم همیشه اون جنده رو میکنم و یه سری بردمش باغ که گفت من تو باغ نمی دم نرخشم پانزده چوب بعد از کلی کس شعر گفتن بالاخره قرار شد که فردا زنگ بزنم و اونم اوکی رو بده. بالاخره روز موعود فرا رسید و منو بچه ها به اون پسره زنگ زدیم و اونم گفت که ساعت دو میارمش.
منم رفتم حموم و یه دستی به سر و روی آنتنم کشیدم و یهو زنگ درو زدن و رفتم بیرون دیدم که مرتضی و وحید بیرون نشستن دارن کس شعر می گن رفتم پیشششون گفتم پس حسین کجاست گفتن اونو با اون کسکش با ماشین فرستادیم کرج تا جنده رو بیارن با هم کلی صحبت کردیم تا چه جوری جنده رو بیاریم تو خونه که تابلو نشیم اون کسکششم دکش کنیم که بره بالاخره قرار شد که وحید با اون صحبت کنه و خرش کنه که بره منو مرتضی رفتیم تو خونه و منتظر موندیم. یکهو دیدیم که دارن زنگ می زنن مرتضی رفت درو باز کرد من به محض اینکه دیدم جنده داره از پله ها بالا میاد یه احساس ترس توام با حشریت بهم دست داد اون نزدیک اومد و سلام داد فهمیدم که اون زنه نه دختر. بعد زنه شروع کرد به کسشعر گفتن و گفت که بچه هاتون پایین نمی زارن راننده ماشین بیاد بالا و اگه اون نیاد منم نمی دم. وحیدم که نتونست اون کسکشو دک کنه اومد بالا تازه اون کسکشم شاکی بود و می گفت که خونتون خیلی تابلو و از بیرون دید داره . بعد اون زنه یک سیگار وینستون لایت پایه بلند روشن کرد و مشغول سیگار کشیدن شد. من قصدم این بود که اونو شب نگه داریم خلاصه چند نفری تا صبح همه جای خونه تو حمام و روی اوپن آشپزخانه بکنیمش اما اون گفت که خونشون مهمون آمده و بچه هاش خونه تنهان و باید سریع بره خونش منم به شانس بدم لعنت گفتم. بعد خواستیم بریم شروع کنیم که جنده برگشت گفت که اول پولتونو بدید. مرتضی شروع به چونه زدن با زنه و کسکشش کرد و گفت که من به خاطر این بچه ها راضی شدم که کس بیاریم(حالا خودش هر روز می گفت که امشب کیرمو می زارم لای پتو ولی هر جور شده تا فردا یه کس ردیف کنید) و من 10 تومان بیشتر نمی دم اتفاقا اون روز روز مادر بود و من گفتم که بابا روز مادر یه تخفیفی بده دیگه بچه ها زدن زیر خنده و اونم خندش گرفت خلاصه بعد از کلی چونه زنی آخر سر نفری 10 تومان و مرتضی 15 تومان(جمعا 45 تومان) بهش دادیم. اون کسکش اومد تو اتاق و به منو مرتضی گفت که بزارید من اول بزنم بهش گفتیم برو کسکش کونی و دیگه خفه شد. خلاصه تشکو پهن کردیم و امودیم بیرون جنده رفت تو اتاق و مرتضی به من گفت که اول تو برو بزن منم چون خونه واس اون بود بزرگتر از ما بود گفتم که خودت برو و اون رفت تو ما تو حال مشغول تماشای ماهواره که شوی جدید آرشو نشون می داد شدیم که صدای کلید در آمد مرتضی بود که داشت درو از پشت قفل می کرد. از این جا به بعدشو مرتضی برام تعریف کرد که چه کار کرده اون گفت که وقتی کیرمو درآوردم جنده گفت که پسر عجب خر کیری تو و شروع کردم به لب گرفتن ازش و پستوناشو می خوردم و بعد کیرمو میزان کسش کردم و فشار داده که دردش اومد و گفت آرومتر و من باز فشار دادم اما همه کیرم تو کسش نمی رفت و نصفش بیرون بود و خلاصه کردمو کردم بعد که از این وضعیت خسته شدم من زیر خوابیدم و اون آمد رو و کسشو میزان کیرم کرد و آمد روش و کسکش آنقدر کسشو رو کیرم چرخوند که داشت آبم میومد اونو از روی کیرم کشیدم کنار و آب کیرم ریخت روی خودم. بعد مرتضی اومد بیرون و به ما اشاره کرد منم به حسین گفتم که برو تو اونم رفت تو از این جا به بعدو از زبان حسین بشنوید اون گفت که رفتم تو و لباسامو در آوردم و یه کاندوم برداشتم که بکشم رو کیرم جنده گفت که بلدی گفتم آره اما حواسم نبود و حول شده بودم که سر کاندومو برعکس کنم که اون کاندومو گرفت و برعکسش کرد و کشید روی کیرم و من شروع کردم به خوردن سینه هاش و نوک سینه هاش یکم شق شد و کیرمو گرفت دستش و میزان کسش کرد و من یه ذره فشار دادم کیرم رفت تو کسش و چند تا تلمبه زدم که یهو آبم اومد و کیرمو کشیدم بیرون بعد اومدم که کاندومو در بیارم که یه ذره از آبم ریخت روی فرش و جنده گفت که چکار می کنی و دوباره یه کاندوم دیگه برداشتم که بکشم رو کیرم و گفت که چکار می کنی گفتم حال نداد که گفت 10 تومنتو بده بعد بیا بکن منم اعصابم کیری لباس پوشیدم و زدم بیرون.من که تو حال نشسته بودم دیدم که حسین درو باز کرد و اومد بیرون و دیدم که یه ور یه ور راه می ره و ریدم به خودم و پیش خودم گفتم که حتما کس با جلق خیلی
فرق داره که آب حسینو اینجور کشیده و گفتم که دهنم سرویس و خلاصه بعد از تعارف زدن به وحید بالا خره من رفتم تو دیدم که لخت لخت روی تشک دراز کشیده و درو بستم و از بس حواسم پرت بود سریع لخت شدم من اون موقع سرمو با تیغ زده بودم و اون به من گفت که تو سربازی اما من گفتم که نه همینجوری موهامو تیغ زدم.بدنش یه ذره چاق بود خودشو با آرایش خوشگل کرده بود و بدون آرایش مثل اَن بود پشمای کسشو نتراشیده بود و من اصلا اینجوری حال نمی کردم پستوناش کوچیک بودن ازش پرسیدم که چرا پستونات کوچیکن گفت که بدنسازی کار می کنم منم پیش خودم گفتم تو که راست می گی اما دمبل تو کس ننه دروغگو تازه یادم رفته بود از داروخانه قرص ترامادول بگیرم کیر منم که همیشه بلند بود انگار به خواب زمستانی رفته بود یه ذره به دستش تف زد و اومد کیرمو مالید انگار که روی کیرم یه سطل آب ریختن یهو از جا پرید و بلند شد اما اون جوری که باید بلند نشد و من حال نمی کردم اومدم با پستوناش یکم بازی کردمو پیش خودم فکر کردم که مرتضی دهن سرویس حتما کیرشو به پستونای این زنه مالیده و از لیسیدنشون پشیمون شدم و یه کاندوم از جیب شلوارم در آوردم و آمدم بکشم روی کیرم که زنه گفت بدون کاندوم بکن با کاندوم حال نمی ده اما من توجه نکردم و کاندومو کشیدم روی کیرم
و کیرمو میزان کسش کردمو یه ذره فشار دادمو و پاهاشو انداختم روی شانه هام و با دست زانوهاشو گرفتم و تلمبه زدم یه ذره که رفتم تو حس دیدم آبم داره می یاد و آبم همانجور که کیرم تو کسش بود ریخت تو کاندوم و کیرمو کشیدم بیرون و کاندومو از روش برداشتم و یه دستمال بهم داد و کاندومو گذاشتم تو اون وقتی می خواستم شلوار بپوشم یه 200 تومنی از جیبم افتاد بیرون و مثل ندیده ها اونو چنگ زد و گفت که پول سیگارم در آمد. بعد من آمدم بیرون و وحید رفت تو وکاراونم تمام شد و اونم اومد بیرون بعد اون کسکش به مرتضی گفت که می خوام تو حمام بکنمش مرتضی اعصابش کیری شد و گفت که لازم نکرده اون کسکشم رفت تو اتاق و بعد از چند دقیقه اومد بیرون و زنه رفت دستشوئی و بعد اونا رفتن و بعدا که خانواده مرتضی از سفر اومدن معلوم شد که اون زنه از دستشوئی یه جفت دمپائی بچه هم بلند کرده بود. خلاصه خیلی داستان کیری بود و از هر چی کس سیر شده بودم.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
     
  
مرد

 
سكس من با دو تا دختر ناز

چند سال پيش با يكي از دوستام به اسم سيروس كه الان دو سالي ميشه به انگليس رفته و براش آرزوي شادكامي دارم خيلي جور بودم و هميشه همه تفريحامونو باهم بوديم. تا جائيكه تقريبا همه همكارامون و حتي رئيسمون كه باهاش تو يه خوابگاه بوديم بهمون حساس شده بودن.
مقدمه داره طولاني ميشه همينقدر بگم كه ما كاراي عجيبي هم ميكرديم مثلا از هر دختري كه خوشمون ميومد يا اينكه ميديديم پا ميده حتي اگه تنها بوديم شماره اونيكي رو بهش ميداديم. بگذريم يه روز كه روز چهارم يا پنجم از شبكاريم بود و خيلي هم خسته بودم يه شماره كه شخص بود از تلفن عمومي زنگ ميزنه رو گوشيم ديدم وقتي جواب دادم ديدم يه صداي ناز داره ميگه : ببخشيد آقا شما چند روز قبل شمارتونو تو كيفه من انداختين. منم برا اينكه زياد ضايع نشم گفتم خوب حتما ازتون خوشم اومده كه شمارمو بهتون دادم.
خلاصه طبق اين قانون نانوشته كه اولين اشتباه آخرين مقاومته و اگه دختري اشتباه كنه و به شماره اي كه دستشه زنگ بزنه ديگه نميتونه از آخر ماجرا فرار كنه تو فاصله چند دقيقه علاوه بر شمارش مشخصاتشم دستم بود. اونجور كه ميگفت اسمش نسرين بود و اهل همون شهرستاني بود كه ما اونجا كار ميكرديم اما تو اهواز دانشجوي مامائي بود و گفت كه تو شهر خودشون اصلا نميتونه باهام قرار بذاره. يه خورده ناراحت شدم آخه كي ميرفت اينهمه راهو اما به هر حال تو دفعه سوم تماسش باهاش تو خيابون طالقاني اهواز قرار گذاشتم كه تو اولين روز استراحتم ببينمش. اونروز بهرشكل با وسوسه هاي سيروس كه ميگفت دانشجوهاي مامائي آخر حال دادنن رفتم اهواز. زياد كشش نميدم كه چطور همديگرو پيدا كرديم اما هيمنقدر بگم كه يه دختر سبزه تو دل برو با قد 170 .بعد ناهاري كه مهمونه اون بوديم گفتم كه بايد برگردم ماهشهر. گفت كه اگه ميتوني شب اينجا بمونو بيا خونه ما. حالا كه ديگه مطمئن شده بودم خودشم خوب ميدونه كه بايد برام چه فداكاري بكنه يه خورده كلاس گذاشتم و با يكم من ومن كردن قبول كردم. تو راه بهم گفت كه يه همخونه داره كه اونم مامائي ميخونه و 2 سال ازش بزرگتره.(يادم رفت بگم نسرين 20ساله بود)
وقتي رسيديم دوستش خونه نبود اما قبل از اينكه من فرصت كنم تا اولين تيرها رو براي شروع سكس پرتاب كنم نميدونم از كجا مثل اجل معلق رسيد. اما انصافا نه تنها دست كمي از نسرين نداشت كه بايد بگم اگه نسرين كس بود ميشد اونو شاه كس اسم گذاشت.

نسرين: دوستم نيلوفر و اقا ....... كه تازه باهم آشنا شديم.
نيلوفر: خوشوقتم. خوش اومدين.
.......: ممنون. ببخشيد كه مزاحم شديم.

نميدونم چرا اما از همون لحظه كه نيلوفرو ديدم تصميم گرفتم اونو قبل از نسرين زير لحاف ببرم. غافل از اينكه اون كار كشته تر از اين حرفا بود كه من به اين سادگيا بتونم پشتشو به خاك برسونم. راستش حتي فكرم نميكردم كه آخرش چه اتفاقي قراره رخ بده.
بعد از شربت و ميوه وبقيه پذيرائيها نسيرن گفت بياييد ورق بازي كنيم.نيلوفر كه روبروم نشسته بود گفت كه ما سه نفريم و حكم سه نفره هم كه حال نميده حالا چيكار كنيم. منم با پر روئي كامل گفتم اگه تو مارو تنها بذاري ما ميدونيم چيكار بايد بكنيم تو هم ميتوني برا خودت فال 12 تائي بگيري. اولين حملم خوب جواب داد چون هر دو تا شروع كردن خنديدن منم كه اينطور ديدم گفتم حالا اگه شانس آورديو فالت خوب دراومد ميتوني بياي تا تورم بازي بديم. نيلوفر با عشوه خاصي گفت فكر كردي.
شب درازه و قلندرم اصلا خوابش نمياد. حالا ميبينيم كي التماس ميكنه كه تو بازي باشه. يه فكرائي تو سرم شروع به شكل گرفتن كرد. يعني ممكن بود يكي از فاتزيهاي سكسيم امشب مجسم بشه. گفتم خواهيم ديد. فكر ميكني پوست كلفتو برا چه وقتي ساختن.
بگذريم يه نيم ساعتي به همين شوخيها و مزه پرونيها گذشت و تو اين فاصله منم سعي ميكردم تا بيشتر جو رو به سمت سكس سوق بدم. به نسرين گفتم شما كه مهمون دعوت ميكنين نميخواين يه لباس راحتي بهش بدين كه نيلوفر گفت آخه آي كيو اينجا كه لباس مردونه گير نمياد. تا اينو گفت منم گفتم باشه اشكال نداره من خودم يه خورده خودمو راحت ميكنم البته بشرطي كه شما دوتا چشماتونو درويش كنين آخه اصلا دوست ندارم بدنمو ديد بزنن. اينو گفتمو پا شدم رفتم تو آشپزخونه شلوارو تيشرتمو در آوردم و با شرت و ركابي اومدمو با كمال پرروئي به نيلوفر گفتم خوب حالا تو فالتو بگير تا ماهم تكليفمونو زودتر بدونيم.
نسرين تا منو با اون وضعيت ديد با يه حالت مسخره شروع كرد به گاز گرفتن دستشو اداي پيرزنا رو در آوردن. منم برا اينكه جو از اون حالت شوخي و مسخره خارج نشه گفتم اه ه ه ه مگه قرار نشد منو ديد نزني حالا برا اينكه تلافي بشه بايد تو هم يه خورده لباساتو سبكتر كني. اينو گفتمو رفتم دستشو گرفتم با احتياط كه حالت شوخي بهم نخوره همينطور كه بلندش ميكردمو همزمان صورتمو به صورتش نزديكتر ميكردم گفتم خوب حالا اول شلوارتو در بيارم يا پيرهنتو. نسرين يه جور با عشوه اما نه بشدت سعي ميكرد ازم دور بشه كه من رفتم پشت سرشو از رو شونه هاش به نيلوفر نگاه كردم كه ديدم خيلي بيخيال داره به ما نگاه ميكنه. منم بهش گفتم ده ه ه تو كه همينجا نشستي پاشو برو فالتو بگير و اينجور چشاتو بما ندوز حالي بحالي ميشي كار دستمون ميدي. نيلوفر گفت حالا تا ببينيم. شروع كردم به مالوندن شونه هاي نسرينو يواش دم گوشش گفتم به نيلوفر بگو پاشه بره من خجالت ميكشم اون اينجاست كه با صداي بلند گفت نه كه خيليم خجالتي هستي. حالا كي گفته قراره كاري بكنيم كه خجالت داشته باشه. گفتم خوب اگه بنظر تو خجالت نداره باشه منم تحمل ميكنم فقط بهش بگو تا فالش درست در نيومده طرفمون نياد.
نسرين با خنده گفت خيلي پرروئي تو خجالت بكش بسه ديگه. منم كه ديگه دستام تقريبا روي سينه هاش رسيده بود همونطور به بهانه آروم حرف زدن دهنمو نزديك گوشش بردمو شروع بگاز گرفتناي آروم كردم و دستمم قشنگ روي سينه هاش گذاشتمو شروع به مالوندنشون كردم. اونم ديگه كم كم داشت خودشو بهم فشار ميداد. نه اينكه حشري شده باشه اما خوب خودشم خوب ميدونست كه برا چي منو برده خونشون. زياد سرتونو درد نميارم تو فاصله ده دقيقه حالا من روبروش بودمو داشتيم از همديگه لب ميگرفتيم. اونم چه لباي نازي بدون تعارف خيلي بهم چسبيد. يه چند دقيقه اي كه لباش تو دهنم بود اونم ديگه داشت با دستاش پلوها و شونه هاي منو ميماليدو منو بيشتر بخودش فشار ميداد. زيرچشمي به نيلوفر نگاه كردم كه ديدم دامن و تيشرتشو داره در مياره. دوباره خودمو پشت نسرين رسوندمو گردنشو گاز گرفتم. كوچولوي ماهم كه حالا ديگه چندان هم كوچولو نبود خودش ميدونست كجا بايد خودشو مشغول كنه. بدون اينكه از نسرين جدا بشم تيشرتشو از زير گرفتمو به آرومي از تنش در آوردم. دوباره خودمو رسوندم جلوش و حين لب گرفتن بدون اينكه گيره كرستشو باز كنم بنداشو از رو شونه هاش پاين انداختمو با چونم كرستشو هل دادم پائين تا سينه هاشو بخورم. نسرين هم خيلي آروم ركابي منو از تنم داشت در مياورد. خداي من چه سينه هائي واقعا سفيديشون تو اون تن سبزه حسابي بچشم ميومد. يه خورده سينه هاشو بنوبت خوردمو بهش گفتم دامنتو خودت در بيار. همينكه نسرين دامنشو در آورد نيلوفر كه ديگه كاملا لخت شده بود زد رو شونمو گفت خوب از اينجا به بعد با منه. مرسي كه دوست دخترمو برام ساختي. منم كه منتظر اين حركتش بودم و ميخاستم لزبازي دو تا دختر بصورت زنده ببينم خودمو كنار كشيدم تا ببينم ميخواد چيكار كنه. نيلوفر بدون مقدمه چيني بلافاصله جلو پاهاي نسرين زانو زدو با يه حركت شرت نسرينو كشيد پائين و يه ليس از رو لباي كسش زد. ديگه نسرين طاقت نياوردو دراز كشيد. نيلوفرم كه معلوم بود تجربه زيادي تو اينكار داره سريع برعكس رو نسرين خم شدو پاهاي نسرينو از هم باز كرد. چي داشتم ميديدم يه كس ناز و تراشيده كه مطمئنم هيچ مورچه اي حتي يه سانتم نميتونست روش بالا بره. همزمان هر دوتاشون شروع كردن به ليسيدن كس همديگه. حالا من با يه شرت بودم داشتم بزرگترين فانتزي سكسيمو كه هميشه آرزوشو داشتم با چشماي خودم ميديدم. چند دقيقه گذاشتم تا بحال كردنشون ادامه بدنو منم كامل از اين صحنه لذت ببرم.
يخورده كه گذشت پاشدمو خودمو رسوندم پشت نيلوفر قشنگ ميديدم كه نسرين داره از پائين به بالا كس نيلوفرو ليس ميزنه و با دستشم روناي اونو ميماله. شرتمو در آوردمو آروم كه حسشون خراب نشه شروع به دستمالي كردن نيلوفر كردم. كسش به زيبائي كس نسرين نبود اما حسابي آب انداخته بودو داشت بهم چشمك ميزد. كيرمو آروم به پشت و لاي پاي نيلوفر ميكشيدمو هر وقت ميبردم لاي پاش نسرينم يه ليس به كيرم ميزد.يه خورده كه اينكارو ادامه دادم نسرين جاي دهنشو به دستش دادو با اونيكي دستش از خايه هام كشيدو كيرمو به دهنش نزديك كرد. وقتي كيرم تو دهن نسرين رفت يه حال شدم كه نزديك بود همون جا آب و آبروم هر دو با هم بريزن. واقعا با احساس ساك ميزد برام. خوب كه ساك زد كيرمو از دهنش در آوردو رو سوراخ نيلوفر ميزون كرد كه با يه فشار من همش تو وجود نيلوفر جا شد. نيلوفر يه آه كشيدو گفت يواشتر مال يتيم كه نيست. باور كنيد ده تا تلم نزده بودم كه ديدم داره آبم مياد. نه اينكه كم جنبه باشم اما ديدن لز اين دوتا واقعا داشت منو به مرز ارضا ميرسوند. بسختي خودمو كنترل كردم و از حركتا و هن هن كردناي نيلوفر كه انگار نميخواست كس نسرين رو از دهنش جدا كنه متوجه شدم كه اونم نزديكه. كيرمو در آوردمو به نسرين اشاره كردم ادامه بده منم هم برا اينكه يه خورده وقفه بندازم هم اينكه هدف والاتري داشتم انگشت شصتمو خيس كردمو يه تفم روسوراخ عقبي نيلوفر
انداختم و انگستمو خيلي آروم فرستادم تو اون سوراخ تنگ. دو دقيقه اي طول كشيد تا احساس كردم اون سوراخ آمادگي پذيرائي از يه مهمون بزرگتر رو داره انگشتمو در آوردم. كيرمو با تف حسابي چرب كردمو گذاشتم رو سوراخ كون نيلوفر با اولين فشار تونستم كلاهكشو بفرستم داخل. نيلوفر خواست بره جلوتر كه با دستام اونو نگه داشتم اونم كه ديد كار ديگه تقريبا از كار داره ميگذره گفت فقط تورو خدا آرومتر. منم برا اينكه معرفت بخرج بدم كيرمو در آوردمو يه بار ديگه خيسش كردم.
اينبار با يه فشار آروم فرستادمش داخل تا ميليمتر به ميليمتر خودش راهشو باز كنه. زياد تنگ نبود اما نميخواستم اذيت بشه. حالا ديگه كيرم تا نصف تو كون نيلوفر بودو ميخواستم رفت و برگشتو شروع كنم. نسرينم حسابي با كس نيلوفر مشغول بود. چند تا بيشتر عقب جلو نكرده بودم كه از سر و صداي نيلوفر فهميدم داره ميشه منم همون لحظه ديدم دارم منفجر ميشم. خواستم همون تو خالي كنم كه گفتم شايد ناراحت بشه كيرمو كشيدم بيرونو همشو رو كمر نيلوفر پاشيدم. حالا ما دوتا شده بوديم اما نسرين هنوز ميخواست. نيلوفر كه كاملا بيحال شده بود و رو نسرين افتاده بود اونم خودشو از زير نيلوفر كشيد بيرونو اومد سراغ من كه حالا ديگه همونجا رو
زمين نشسته بودم. نسرين شروع كرد به لب گرفتن از من و تو همون حال بهم گفت كه خودش زياد از حال كردن با يه دختر خوشش نمياد اما بخاطر اينكه نيلوفر رو سيراب كنه تقريبا هر دو سه شب يكبار باهم اين برنامه رو دارن. يه خورده كه لب بازي كرديم من دوباره خودمو آماده كردم اما قبلش ميخواستم چند تا ليس به اون كس بلوري بزنم. نسرين رو بگردوندم و شروع كردم به ليسيدن كسش اونم بيكار نموندو كيرمو تا ته چپوند تو دهنشو شروع كرد به مك زدن. چند دقيقه بيشتر نگذشته بود كه نسرين با يه آه بلند و چند تا تكون ارضا شد. گذاشتم يخورده حالش جا بياد و بعد دوباره سرو ته شدمو كيرمو چند بار رو كسش كشيدم و گذاشتم جلو سوراخش كه يهو كيرمو با دستش گرفتو گفت من دخترم اگه ميخواي از پشت بكن من راحتم. منم از خدا خواسته يه تف انداختم رو سوراخشو كيرمو يدفعه چپوندم توش. چنان جيغي زد كه نيلوفر يك متر پريد بالا و گفت چيكارش كردي بيچاره رو. ديگه رحم و گذاشته بودم كنارو محكم داشتم تو كون نيلوفر تلمبه ميزدم. كم كم براش عادي شد و داشت حال ميكرد ايندفعه اومدن من خيلي طول كشيد و تو اين فاصله نسرين يك بار ديگه هم ارگاسم شد. اونقدر زدم تا احساس كردم ديگه دارم ميام. بهش گفتم ميخوام آبمو تو صورتش خالي كنم برگشتو سريع كيرمو گرفت دستشو جلو صورتش برام جلق زد تا آبم با فشاري كه تا اون موقع سابقه نداشت پاشيد تو صورتش. يه چند قطره اي هم دورو بر لبش بود كه خودش با انگشت كشيدشون تو دهنشو بعد از مزه مزه كردن تو دستمال برگردوندش. اون روز بعد از غروب با هم رفتيم بيرون و شب هم هر دوتاشون تو بغلم بودن و تا صبح يكبار ديگه تقريبا همين مراحلو تكرار كرديم. فردا صبحشم با يك كمر درب و داغون برگشتم ماهشهر و دو روز تمام استراحت كردم.
راستي يادم رفت بگم كه من زياد خوب نميتونم بنويسم و آخرشم يه خورده با عجله تموم كردم. در هر صورت پيشاپيش از همتون پوزش ميخوام.
با آرزوي لحظات بيادماندني براي همتون بخصوص سيروس نازم.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سينه ـ خوشبختی ـ تجاوز

وقتی يک دختر به يک سنی می رسه که همه همکلاسيهاش برجستگيهائی دارن به اسم پستان و به اون افتخار می کنن و هر روز مال همديگر را انداره می گيرن بعد آدم اگه سينه تخت داشته باشه اثری از آثار بالغ شدن نباشه تنها غم زندگيش چی می شه؟ نداشتن سينه برجسته!!!
از خواب و خوراک ميافته و تمام آرزوش می شه همين! هر روز آئينه بخار گرفته حموم و عصبی پاک می کنه؛ هر روز هزار بار يواشکی خودشو چک می کنه به اميد يک نقطه روشن!!!
بدتر از همه اينکه خودشو مقصر بدونه! چرا چون از ۹ سالگی ناخواسته راه خود ارضائی را پيدا کرده. بعد چهار تا روانی (( معلم دينی )) ميان و می گن گناه کبيره کرده. اونم نمی تونه ول کنه. هی قسم می خوره و نمی شه. خوب آخرش اينکه بلوغ ديررس را دليل گناه می دونه!!!!
شب خواب پستان بند می بينه و از مهمونی دخترونه و نگاه هم کلاسيهاشو سوالای بی ربطشون فرار می کنه!
مامانتم دير بالغ شدن؟ چه می دونم.
بعد از دو سال بی خبری نمی تونه يک کاره زنگ بزن سوئيس و بگم مامان جون کاپ سينه ات چنده!!!!
نامادريم هم شده بود بلای جونم با اون سينه های خوش تراش و لباسای تنگو
تا اين که يک روز صبح که ديگه نا اميد شدی تو آئينه بخار گرفته با چشمای خواب آلود. می بينی که وای سر سينه ات کمی قلمبه شده!!! عين نيش پشه است؟ اشکال نداره؟ درد می کنه!!! دردشم خوبه!!! می ماليش. آخيش چه حالی ميده
دوست داشتم سر کلاس به همه اعلام کنم. مثلا پاشم بگم. خفه شين گوش کنين. ديگه پشت سرم حرف نزنين. اينم سينه هام. بعد دکمه های روپوشو باز کنم و بهمه نشون بدم!!!
اون روز زمستونی: بهمن ماه: تو دهه فجر! پرواز کردم و رفتم مدرسه. تو ماشين همش می خنديدم. برادر بزرگه (( ناتنی ان جفتشون )) با تعجب نگاهم می کرد. بار اول بود همکلاسيهامو ديد نمی زد.<< اين داداشا هم بلای جون بودن. همه می خواستن يک جوری با من ارتباط برقرار کنن تا تو مهمونيهای هميشگی راه پيدا کنن!!!>>
زنگ تفريح تو کلاس مونديم آخه هوا بارونی بود. درسا هم که به خاطر دهه زجر!!! تق و لق.
همه گروه گروه دور هم جمع بودن و از فيلم نوار مد و پسرا و ... حرف می زدن.
هنگامه (( بعدا شد دوست صميميم )) پشت سرم رو ميز نشسته بود. بی هوا از پشت دست انداخت دور سينه ام! اونقدر شکه شده بودم که برگشتم زدم تو گوشش.
خنديد و گفت: استخوان ترکوندی. بالخره از بچگی در اومدی تبريک
همه خنديدن برام دست زدن. بعدم التماس که نشونشون بدم. منم دادم. هنگامه دعوتم کرد شب جمعه خونشون. يک ده نفری را دعوت کرده بود. برای اولين بار گفتم حتما ميام!
بالاخره روز موعود رسيد و راهي خونه هنگامه اينا شدم. خانواده اش همه بيرون بودن. يک خواهر بزرگ عقد کرده داشت (( که البته فقط ۱۷ سالش بود ولي به نظر من اون موقع خيلي بزرگ ميومد در ضمن کميته اونو با شوهرش عقد کرده بود!!!)) که با شوهر آينده رفته بود بيرون. ما هم خوشحال و خندان از اين آزادي؛ نوار گذاشته بوديم و گوش تا گوش اول روي مبل و بعدا روي زمين نشستيم. خيلي راحت بعد از يک نيم ساعتي همه بلوزامونو در آورديم. اونهائي هم که سينه بند داشتن در آوردن تا گزارش کار بدن!! الان به نظرم خيلي خنده دار مياد ولي اون موقع خيلي جدي بودم. چه کار مهمي اندازه گيري سينه ها و يادداشت اندازه جديد!!!! جز من يک ده نفري بوديم. من اولش خجالت مي کشيدم ولي بقيه اينقدر راحت و طبيعي برخورد مي کردن که کم کم غير از اين برام عجيب بود.
هنگامه دستمو گرفت و روي پستانهاي خوش ترکيب و داغش گذاشت. بجز من ۹ پستان تراشيده تر و تازه. سر بالا و زيبا و کاملا متفاوت از هم!!!
بعضيها با هم ور مي رفتن که من البته زياد خوشم نيومد. راستش اصلا بدم هم اومد.
هنگامه گفت: مي دوني اگه با سينه هات ور برن يا يکي برات بمکه زودتر بزرگ مي شن!
خنديدم و گفتم: حالا که فعلا کسي نيست!!! دو سه تا از دخترا گفتن: خوب بخواهي ما هستيم.
جدي گفتم نه! اونا هم ديگه اصرار نکردن بعد يکي از دخترا که تازه با پسر عمئش خوابيده بود تمام جزئياتو تعريف کرد.
براي مني که خيلي چيزا را نمي دونستم هم جالب بود هم کلي سوال پيش اومد. بعد هنگامه يک کتاب آموزش سکس آورد و همه شروع به تحقيق کرديم!! چقدر دخترا تو اون سنا کنجکاوند!باور کنيد! نمي دونيد چقدر!!!
بعد هموني که با پسر عموش خوابيده بود خيلي راحت شلوار و شورتشو در آورد و ما هم شروع کرديم به مطالعه عملي و اسمها را روي بدن و آلت تناسلي اش چک کردن. دختره بد بخت هم که با کسش ور رفته بوديم کم کم تحريک مي شد و آبش هم در اومده بود. منم که خنگ ترين دختر اون جمع بودم با تعجب نگاه مي کردم و برام توضيح دادن که ايشون تحريک شدن!!!
کم کم اصلا آه و ناله خانم هم بلند شد و شروع کرد با پستانهاي خودش و لبه هاي کسش بازي کردن. يکي ديگه از همکلاسيهام که دوست پسر داشت و بعدا فهميدم از پشت مي ده خيلي خونسرد انگشتشو کرد تو کس دختره. دختره هم آه و ناله اش بلند و بلند تر شد. منم با چشمهاي گشاد شده تماشا مي کردم.
بعد تقريبا همه (( جز من )) يک سري با دختره ور رفتن و انگشتش کردن. دختره هم پس از آه و ناله فراوان يکدفعه يک جيغ کشيد و گفت ارضا شده!
مرحله بعدي اين گرد همائي مفيد يک فيلم سکسي بود که يکي از وسائل برادرش کش رفته بود. بعد هنگامه گفت که خواهرش و شوهر خواهرش دائم جلوي اون با هم ور مي رن و اصولا وقتي هم که سکس دارن براشون فرقي نمي کنه که اون باشه يا نه! منهم گفتم که برادرام دائم تو خونه مهموني دارن و از غيبت پدر و مادرم استفاده مي کنن (( چون اونا دائم يا بزمن يا مسافرت )) و بيشتر وقتا با دخترا ور مي رن ولي هيچوقت جلوي من سکس نداشتن. کمي به همه حسوديم مي شد. احساس مي کردم همه خيلي مي دونن و من هيچي. بازم بلوغ دير رس رو دليل مي آوردم.
ولي اون روز کلي چيز ياد گرفته بودم پس خوشحال بودم. بعد هم دو تا دختره جلوي ما عشق بازي کردن!!
هنگامه ازم پرسيد تا به حال برادرام باهام ور رفتن. من هم ناراحت شدم هم تعجب کردم و گفتم: احمق اونا برادرامن. و اون گفت: خوب ناتني ان.چه ربطي داره؟
بعد از اون هنگامه بيشتر و بيشتر به خونه ما رفت و آمد می کرد. پدر و مادرم اصولا آدمهای خوش گذرانی هستند و دائم يا مهمونی هستند يا سر از اين ور و اونور در ميارن.به اسم مسافرت و جهانگردی. و خوب طبعا با وجود دو تا برادر دانشجو خونه ما دائم محل محفل خوش گذرونی بود به صورتی که دوستای برادرم به شوخی به خونه ما می گفتن هتل.
وجود استخر سر پوشيده بهانه بيشتری برای مهمونی های زمستونی و تابستانی می داد.
اوايل دوستی من با هنگامه؛ اتفاقا پدر و مادرم مدتی بود که خونه گير شده بودند و ما هم به اون صورت مهمونی نداشتيم. هنگامه هم به عنوان دوست من دائم به خونه ما رفت و آمد داشت و بعضی اوقات شب هم می موند. من با تمام خنگيم متوجه شده بودم که برادر کوچم از هنگامه خوشش اومده و البته هنگامه هم کاملا از اين موضوع استقبال می کرد ولی حد روابط اون دوتا از خنده ها و جک های مودبانه فراتر نمی رفت.
تا اينکه پدر و مادرم تصميم گرفتن دو هفته عيد را برن انگليس و منم نبرن. می گفتن من ديگه بزرگ شدم. برای من عجيب بود چون معمولا تعطيلات مدرسه من هميشه همراهشون بودم.
ديگه پستانهائی که دائم حرصشونو می خوردم کاملا بر آمده شده بودن و از بچگی در اومده بودم. اطلاعات زيادی هم از طريق کتاب فيلم و هنگامه به دست آورده بودم.
اولين مهمونی بعد از رفتن مادر و پدرم؛ برادرم هنگامه را هم دعوت کرد. منی که هميشه در مهمانيها خواهر کوچيکه بودم و فقط شايد چند نفر از سر دلسوزی يا محبت دستی به سرم می کشيدن کلی خوشحال شدم که آخ جون حالا ديگه منم تنها نيستم! ولی خوب اشتباه می کردم. چون به محض اينکه هنگامه جان وارد خونه شد با من روبوسی کرد و با برادرم دو تائی غيب شدند! با عصبانيت رفتم طبقه بالا طرف اتاقم. اتاق خوابهای ما همه طبقه بالا بود. صدای خنده هنگامه از اتاق برادرم ميومد. لای در باز بود سرک کشيدم. هنگامه بالا تنه اش لخت بود و برادرم داشت با بدن قشنگش بازی می کرد. شنيدم که می گفت: بيخود شب همينجا تو اتاق من می خوابی!
دلخور تر از قبل رفتم پائين. آيدين دوست برادر بزرگم اومد طرفم. گفت: باورم نمی شه تو همون خواهر کوچيکه ای. چه بزرگ شدی! خانم شدی! خوشگل شدی. هميشه ازش خوشم ميومد.
معمولا هر دفعه با يک دختر بود. پوست برنزه و موهای زيتونی داشت با قد بلند. از تعريفاش خوشحال شدم. ولی نمی دونستم در جواب چی بايد بگم. گفت: بيا بشين ببينم. منم از خدا خواسته رفتم پهلوش و با هم نشستيم. گفت خوب نوشيدنی چی می خوری.اهل مشروب نبودم . در واقع فقط اجازه داشتم ته گيلاس مادر يا پدرم رو لب بزنم. و در مهمونی برادرام هم هيچوقت لب نزده بودم. نمی خواستم اينو به آيدين بگم. می خواستم بگم من حسابی بزرگ شدم.
گفتم: ليکور پرتغال. اين تنها چيزی بود که يادم اومد و می دونستم داريم! خنديد و برام آورد. نگاهم می کرد برای همين يک کله بالا رفتم! الکل تا حلقمو سوزوند با زور جلوی خودم گرفتم! خنديد و گفت: بابا خيلی حرفه ای هستی. و بعد يک سيگار روشن کرد و بدون اينکه بپرسه من می کشم يا نه داد دستم. منم چند تا پک زدم و تمام دودو دادم بيرون. اينو وقتی می رفتيم دربند و اصرار به قليون کشی می کردم پدرم يادم داده بود!
گفت: اينجا خيلی شلوغه . راستم می گفت از در و ديوار آدم می ريخت. از هميشه بيشتر شايد چون بعد از مدتها دوباره در هتل ما باز شده بود. دختر و پسر مست و غير مست تو هم می لوليدن و با صدای بلند آهنگ خودشونو به اسم رقص به هم ميماليدن. گفت: بيا بشين رو پام. تا صداتو بشنوم. الکل منو گرفته بود. خوب پيشنهاد جالبی برام بود. سرم گيج می رفت. منگ شده بودم. نشستم تو بغلش و سرمو گذاشتم رو شونه اش. با موهام بازی کرد.
گفت: خوبی؟ گفتم: نبايد باشم. نفسش به زير گوشم می خورد. آهسته دستشو از زير بلوزم برد سمت سينه ام. دستشو گرفتم. هنوز بچه بودم. خجالت می کشيدم. خنديد و گفت: کوچولو؟ بذار می خوام اندازه بگيرم. سرخ شده بودم و داغ. نمی دونستم مال مشروبه يا شرم. گونه هامو بوسيد. نمی دونم چند ساعت باهام بازی می کرد و من چند وقت تو بغلش بودم. با بدنم؛ دستام بازی می کرد. پاهامو می ماليد. تحريک شده بودم. ناخوداگاه منم با گوشاش و موهاش بازی می کردم. منو برگردوند و ازم لب گرفت. دستشو می کشيد روی سينه ام. تو اون جمعيت شلوغ نه می شنيدم نه می ديدم. فقط لذت بود. ولي دفعه مستی از سرم پريد. از بغلش پريدم بيرون و خودمو تو جمعيت گم کردم. هر چی صدام کرد برنگشتم. رفتم تو اتاقم و درو پشت سرم قفل کردم .
تو اتاق حالم کاملا بد شده بود. از هيجان حالت تهوع داشتم. شايد هم حالم از خودم بهم مي خورد. کلي گريه کردم و بعدم با گريه خوابيدم.
آيدين اونقدر پسر واردي بود که دنبالم نيومد. خيلي تو ذوقم خورده بود. اعتماد به نفسمو از دست داده بودم. بدتر اينکه دو هفته عيد برادرام و هنگامه دائم با هم يا بيرون بودن يا مهموني؛ هنگامه که با برادرم مي رفت و من مونده بودم و حوضم!
اونقدر افسرده بودم که حتي وقتي همه خونه ما بودن از اتاق بيرون نمي رفتم البته از گزارشات هنگامه هم فهميدم که آيدين تو بيشتر مهمونيها نيست و وقتي هم هست زود مياد و زود هم مي ره و برعکس هميشه هم با دختر نمياد.
عيد هم تموم شد و پدرو مادرم برگشتند و مدرسه ها هم دوباره باز شد. البته از خواص بهار و تابستونه که خانواده من تفريحات سالمشون بيشتر گل مي کنه و هر شب بزمن و آخر هفته ها هم باغ و ويلاي شمال.
هفته اول مدرسه؛ روز پنج شنبه. ديگه تقريبا اصلا آيدينو يادم رفته بود. با هنگامه از در مدرسه اومديم بيرون. هنگامه عجله داشت که بره خونه و به خودش برسه آخه شب با برادرم مهمون بودن. از ديدن شوق و ذوق اون دلتنگ مي شدم. آخه يادم ميافتاد شب خونه تنهام! پدر و مادرم سه روزه رفته بودن شمال!
سرم پائين بود و به وراجي هاي هنگامه درباره لباس و کفشش گوش مي دادم که از جيغش سرمو بالا بردم. آيدين بود دم يک ماشين آخرين مدل اون موقع!
گفتم : هيس لابد دوست دختري خواهري چيزي داره اينجا! بروت نيار آبرومون مي ره اگه محلمون نذاره!!! ولي از بين نگاههاي شاگرد مدرسه ايها و سال بالائي ها اين آيدين بود که ميومد و داشت به سمت من ميومد.
بهم گفت: شازده خانم ميان سوار شين برسونمتون!!!
نمي دونستم چي بگم!! هنگامه ذوق زده دست منو گرفت و به سمت ماشين کشيد. شليک حسادتها و غيبتها به سمتم زبونه مي کشيد! از طرفي کمي هم دلشوره فراش مدرسه که تو کميته بود را داشتم ولي قبل از همه اينا تو ماشين بوديم و طرف خونه هنگامه اينا!! تا هنگامه پياده شد جز حرفاي معمولي که فقط و فقط هنگامه جوابشو مي داد زده نشد. تا هنگامه پياده شد. گفت: خوشگله هنوز دلخوري؟ آخه تو چقدر بچه اي؟ من حرفي نزدم ولي بغض نا خواسته گلومو مي فشرد. نمي دونستم چي بگم.
گفت: قهر نکن.من اين مدت گرفتار مريضي مادرم بودم و گرنه زودتر ميومدم سراغت. بعد گفت: خوشگلم؛ من عصر مهمون دارم. استادم و يکي از همکلاسيام. عزيزم گفتم نامزدمم هست. بيا بريم خونمون! به برادراتم گفتم.
گفتم نه. کلي کار دارم بايد برم خونه.
گفت ناز نکن! لوسم نشو.
تو که خيلي بيشتر از سنت مي فهمي.از تمام حربه هاي خر کردن يک بچه استفاده کرد و منم واقعا يک بچه بودم اونقدر اصرار کرد که ديگه روم نمي شد نه بگم. بعد رفتيم در خونه ما. طبقه پائين مودب ايستاد تا من بالا لباس عوض کنم. خونه خالي بود ولي اون هيچ حرکت اضافه اي نکرد. اينطوري دلم قرص تر بود. خونه اشون که رفتيم عين يک دختر خوب کمک کردم تا مزه مشروبو غذاي سرد و با هم بچينيم و خوشگل کنيم! حوالي ۸-۹ شب استادشون که کلا مردي بين ۳۰-۴۰ سال بود با يکي از همکلاسيهاش که با لباس دانشگاه يعني روپوش و مغنعه بود اومدن. دختره رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد. يک بلوز تنگ سرخابي و يک دامن کوتاه کوتاه مشکي! دائم هم تو بغل جناب استاد بود. آيدين مشروب بود که باز مي کرد وقتي از من شنيد که نمي خورم اصرار نکرد و برام آب پرتغال آورد. چند لحظه اي نگذشته بود که احساس کردم حالم داره بهم مي خوره. عذر خواهي کردم و رفتم تو اتاق آيدين و کمي دراز بکشم. احساس مي کردم دارم از هوش مي رم.که نمی دونم تا به حال عمل جراحی داشتين؟ وقتی می خواين از بيهوشی درآين دقيقا تعريف برزخ براتون تداعی می شه. يعنی اينکه حس می کنين کاملا هم حس می کنيد دور واطرافتون چه خبره ولی عکس العمل نمی تونين نشون بدين.من دقيقا همون حالت را داشتم. تاثير موادی که توی آب پرتغال ريخته بود کاملا من کرخت کرده بود....
می فهميدم لباسم را روی تنم پاره می کنه. در واقع بلوزمو پاره کرد و عين حيونه گرسنه به بدنم حمله ور شد. بدنمو گاز گاز می زد. با نوک پستانهام بازی می کرد و اونا را محکم گاز می زد. درد تو وجودم می پيچيد. بعد کمر شلوارمو باز کرد. آهی کشيد و شلوار و شورتمو با هم در آورد. نمی تونستم هيچ حرکتی کنم. فقط اين سيل اشک بود که بی فايده از صورتم می ريخت و شايد بيشتر تحريکش می کرد. اشکامو ليسيد! با تيزی چاقوئی روی تنم می کشيد. بعد اونو برد زير سينه ام کمی فشار داد. می سوخت.حالا ترس و وحشت و درد با هم ترکيب می شدن. بعد چاقو را برد روی آلتم. چند بار کشيد. ضربان قلبم بيشتر و بيشتر می شد. احساس ميکردم الانه که قلبم بپره بيرون. بعد همونطور که نگاهم می کرد بلند شد و کاملا لخت شد. کمی با کيرش بازی کرد و بعد روم دراز کشيد. داغ داغ بود. سنگينيش نفسمو به شماره می انداخت. کمی با بدنم بازی کرد. گاز می گرفت. درباره بدنم حرف می زد. از کثيف ترين لغتا استفاده می کرد. برام شنيدن اون حرفا و کارا غير قابل تحمل بود. همش به خودم دلداری می دادم که خواب می بينم و دوست داشتم از خواب پا شم! جيغ تو گلوم می پيچيد و سرخورده بر می گشت به دل آزرده ام.
ضربان می شد و می خورد به قفسه سينم. کير کلفت و بزرگشو گذاشت رو سوراخم. فشار داد. گفت: ديگه تحمل ندارم.آخ پس اين سوراخ لعنتی کو؟ پاهامو بالا برد. دور گردنش انداخت. با يک دست يک پامو نگه داشت و با شدت تمام سنگينی اشو روم انداخت و کيرشو به سمت داخل فشار داد. درد پاره شدن وجودم و باز شدن ماهيچه هام تو پوست و موم رخنه کرد. اينهمه درد. تازه پيش در آمد سر کيرش بود. اون وحشيانه فشار می داد و از شهوت حرفای مزخرف می زد. جرت می دم. تا ته می کنمت فکر کردی. از دست من در ميری؟ کسی نبوده نخوام و نکم! آخ کاش جيغ می زدی! گريه می کنی هان؟ آره گريه کن. دارم پاره ات می کنم هان!!! صداهای تو گلوم اوج می گرفت و اوج می گرفت. کم کم به فرياد و بعد به التماس. تو را خدا ولم کن. آيدين جون تو را خدا. جون هر کی دوست داری. آخه دردم مياد. آخ تو را خدا. خيلی درد داره. مگه من چيکارت کردم. آيدين جون. اونقدر تقلا کردم و دست و پا زدم که کيرش ليز خورد و در اومد. عصبانی شد. وسط حال کردنش بود. کمربندشو برداشت خواستم بلند شم. سرم گيج رفت. افتاد به جونم. به پشت خوابيدم. جمع شده بودم. منو برگردوند دو تاسيلی محکم به گوشم زد.
گفت: خفه شو.اگه خفه شی و کمک کنی کمتر دردت مياد بيچاره.! بدبخت!
بالاخره تو هم می ری قاطی جنده ها اين حرفا بيشتر گريه ام می انداخت ديگه التماس نمی کردم.دستامو با کمربندش بست بالای تخت. کيرشو بی زحمت گذاشت رو سوراخم و جر می داد و جلو می رفت. رد کيرشو تو شکمم حس می کردم. خيس عرق شده بود. از غيض گريه می کردم. از گريه ام بيشتر لجم می گرفت آخه حس می کردم اينطوری بيشتر بهش حال می دم. بالا و پائين می رفت روم. تو دلم خدا خدا می کردم که زودتر ولم کنه انفجار آب داغشو تو وجودم حس کردم. محکم کشيدش بيرون و بقيه آبشو ريخت تو صورتم! ارضا شده بود.نصف آبشم توم ريخته بود!
سالومه ( همکلاسي آيدين) همينطور که فحش مي داد اومد تو اتاق ؛ اه اين مرتيکه هم که هر کاري کردم آبش نيومد. آيدين گفت: حالا کجا رفته؟
ـ رفته توالت لابد مي خواد جلق بزنه آبش بياد کثافت! راستي چه سر و صدائي راه انداخته بودين شما دو تا !!!
آيدين با خنده گفت: آره ! فسقلي از اون کولياست!
ـسالومه بهم نزديک شد. يک نگاهي به سر تا پام انداخت. لخت بود!
يک دستي رو تنم کشيد. خودمو جمع کردم. گفت: آيدين کم وحشي گري نکرديا! ‌همه جاش کبوده اين بدبخت!
- نه بابا جنده خانم نمي ذاشت بکنمش. اثر دوائه زود از کله اش پريد. يک لنگ و لگدي مي انداخت که بايد بودي و مي ديدي.
اونقدر بي حال و کوفته بودم که اصلا عکس العملي نشون نمي دادم. سالومه کنارم دراز کشيد و شروع کرد نوازش کردنم آيدين پائين تخت سيگار مي کشيد. بوي سيگار حالمو بهم مي زد. سالومه شروع کرد با صدائي که شهوت ازش ميباريد.
آخ آخ چه هيکل توپي. حيف اين پستوناي سفت نيست که اينطوري آب لمبوشون کردي. نا جنس.
روم چرخيد.کس پشمالوش رو صورتم بود.حالم داشت بهم مي خورد. رومو برگردوندم.
ولي اون لب هاي آزرده کسم رو باز کرد. با صدائي که مي لرزيد گفت: آخ آيدين چه کردي.و شروع کرد ليسيدن.اوم.هنوزم خوشمزه است لامصب ...
ـ شما دو تا چيکار مي کنين!!؟
سالومه با ديدن استاد گرامي از روم پا شد.
- آخ استاد
استاد دست به کير اومد طرفم.
آهسته گفت: آيدين اشکالي که نداره؟
آيدين خيلي راحت گفت نه اصلا.
اونقدر منگ بودم که نمی فهميدم
منظورش چيه!! و درباره چي حرف مي زنه. رو به سالومه گفت. پاهاشو بلند کن.
سالومه نشست رو شکمم و پاهامو برد هوا.
هنوز کرخت بودم. نمي تونستم بفهمم داره چي مي شه! نفسم از سنگيني سالومه بند اومده بود. تا وقتي که سر کيرش وارد کونم نشده بود نفهميدم. سرم از شدت فشار داشت مي ترکيد. درد تو همه جونم پيچيد. صداي سالومه تو گوشم مثل پتک صدا مي داد. آره جرش بده! جون آخ چه کيري داري! آخ جون آره. با فشار دوم پامو از دستاي سالومه که سست شده بود کشيدم و يک لگد محکم بهش زدم. همونطور که مي خنديد.افتاد روم.
خوشت مياد آره. جون. شروع کرد ازم لب گرفتن. دست و پا مي زدم. سالومه روم بود. و آخ که هنوزم دردشو حس مي کنم!
البته خوشبختانه با سه بار رفت و آمد صداش بلند شد. سالومه بيا.
- آخ داره مياد.
- آخ جون.آره مي خوام بخورم.
بوي آب تو هوا پيچيد.از صداي سالومه و ملچ و ملوچش و به به و چه چه اش معلوم بود داره مي ليسه! حالم داشت بهم مي خورد رومو برگردوندم و بالا آوردم. ديگه چيزي نفهميدم. دم دماي صبح از سوزش ؛ خارش و کرختي دستام از خواب پريدم. دست آيدين رو پستانهام بود. به پشت خوابيده بود کنارم. يک تکون به خودم دادم. کمرم خشک شده بود. از تکونم بلند شد. با صداي خواب آلود و آهسته گفت: ساعت چنده؟
ـبهم نگاهي کرد و گفت: بريم يک دوش بگيريم.
روم دراز شد و دستامو باز کرد. برام دستامو ماليد.خشک شده بودن. بهم گفت: يواش دنبالم بيا اين دو تا خوابن.عين روح دنبالش راه افتادم . با زور تعادلمو نگه مي داشتم. سرم گيج مي رفت. سالومه و استاد لخت پشت بهم روي زمين خوابيده بودن. در واقع سالومه به پشت و جناب استاد هم سرش روي کمر سالومه نمي تونستم درست راه برم. در واقع آيدين منو مي کشوند سمت حمام. دوشو باز کرد و منو کشيد زير دوش. ليفو صابوني کرد و کشيد روي تنم.خنکي صابون تنمو لرزوند. يک لحظه عقب رفت و نگاهم کرد آهی کشيد و دوباره شروع کرد به ليف زدنم. دستمو گرفت و روی کيرش گذاشت. دستمو کشيدم عقب؛ دوباره گرفت و گذاشت روش. حسابی راست شده بود!! دستشو گذاشت روش کونم و منو به خودش فشار داد؛ کف صابونا رو تنم می لرزيد و با تماس بدنمون روی هم می لغزيد. آهسته باهام حرف می زد.
ببين بذار؛ آروم باش فقط بذار. بذار يادت بدم چطوری به تو هم خوش بگذره . اونطوری به منم بيشتر حال می ده. تو که ديگه بچه نيستی. بايد اين چيزا را بدونی!! اولش آره درد می گيره.البته تقصير خودتم هست. مقاومت بی خود می کنی. ببين خوشگلم سکس لذت بخش ترين قسمت زندگيه؛ فقط بايد بدونی چطوری بايد لذت برد ازش .گوش می دی؟
گفتم: آيدين تو را خدا بسه! همه جام می سوزه ! پدرم در اومده.
گفت: ايندفعه برات ژل می زنم. ديگه درد نمی گيره.
راستش ديگه زياد برام فرق نمی کرد با مقاومت يا بدون مقاومت اون که کار خودشو می کرد. خسته شده بودم از تلاش بی خودی. تازه اونجوری کتک هم می خوردم!
منو برد زير دوش. آب می ريخت تو صورتم. گفت: بشين. گفت حالا کيرمو بمک!! خيلی راحته عين آبنبات چوبی! فقط گاز نزن!!
دهنم با دستش گرفت و باز کرد بعد کيرشو چپوند تو دهنم. دستمو گذاشت کنارش بعد خنديدو گفت: بجای اينکه آبنبات چوبيتو جلو عقب کنی بايد دهنتو جلو عقب کنی!!!آره آفرين دندونات بهش نخوره.آفرين.
حسابی تحريک شده بود. پشت سرمو گرفته بود و با شدت سرمو به جلو هل می داد. کيرشو تو دهنم فشار می داد . دائم هم تشويقم می کرد. واقعيت اين بود که داشتم خفه می شدم. دو سه بار حالت تهوع بهم دست داد. همينطور هم اشک از چشمام ميومد. تا ته می کرد تو حلقم و در می آورد. بعد گفت: حالا درس بعد. بايد کنارشو بليسی. آفرين. حالا زيرشو. آخ اون رگه را
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
     
  
مرد

 
داستان سکس با مرجان

----------------------------------------------------------------------------------

صبح بود مثل همیشه 9ساعت از خواب بیدارشدم.یه روز دیگه برام شروع شد.یه پیکان دارم که باهاش مسافر کشی می کنم،بد نیست ولی خوب خوب هم نیست،بعد خوردن یه چایی لباسهامو پوشیدم و رفتم طرف در مثل همیشه کسی نبود بدرقه کنم و برام روز خوبی رو آرزو کنه .خودم به خودم گفتم علیرضا روز خوبی داشته باشی.یه خنده تلخ کردم واز خونه رفتم بیرون .صدای استارت ماشینم تو اون صبح سرد زمستون سکوت کوچه شلوغ ما رو شکست.هوا ابری بود واسه همین هنوز یکمی تاریک بود،کارم شروع شد.آقا آزادی ؟بیا بالا...... ساعت نزدیکه11 شبه و من هنوز دارم سگ دو می زنم ،که محتاج کسی نباشم.خیلی خسته بودم ،گفتم برم طرف خونه برای اون روز خر حمالی بس بود. 14 ساعت نشستن پشت ماشین اون هم تو این تهران لعنتی پدر آدم رو در می یاره .یکی از شبهای سرد زمستون هوا خیلی سرد بود بارون هم نم نم داشت شروع می شد.شیشه های ماشین بخار کرده بود یکمی شیشه رو دادم پایین که هم شیشه ها بخارش بره هم یه سیگار بچاقم.بسته سیگارمو از جلو داشبورد برداشتم،یه نخ برداشتم و روشن کردم آخریش بود.همیشه رانندگی توی شب زیر بارون تو تهران رو دوست داشتم،سیگارم به آخرش رسیده بود ،بخار شیشه ها هم رفته بود،گفتم قبل از اینکه برم خونه بهتره برم یه چیزی بخورم و یه پاکت هم سیگار بگیرم.مثل اکثر مواقع دلم هوس جیگر کرد،خونه من به محله کشتارگاه نزدیکه رفتم یه جیگرکی و دلی از عزا دراوردم.چون هوا امروز بارونی بود کاسبی بد نبود می شد یکمی بیشتر ولخرجی کرد. بعد از خوردن غذا اومدم بیرون و از یه سوپر یه پاکت سیگار گرفتم.همونجا پاکت رو باز کردم و یه نخ چاقیدم.اونطرف خیابون یه دختر توجه منو به خودش جلب کرده بود،یه ربعی بود اونجا بود انگار منتظر کسی بود شاید هم منتظر تاکسی بود .تو جیگری که بودم از پشت شیشه تحت نظرش داشتم.یه لحظه شیطون رفت تو جلدم گفت یه تیری بندازم ،مدت زیادی بود سکس نداشتم واسه همین یکمی احساس نیاز می کردم.ماشین و روشن کردم و رفتم دور زدم ،جلو پای دختره زدم رو ترمز،آقا دربست ؟کجا ؟پاکدشت.یکمی فکرم مشغول شد اگه تیرم به سنگ میخورد باید تا پاکدشت می رفتم حدودا یه یک ساعت و نیم طول می کشید من هم خسته بودم ولی از اونطرف هم ..... همه اینها تو یکی دو ثانیه از فکرم گذشت.دل زدم به دریا و گفتم بیا بالا.گفت کرایه چقدر؟گفتم سه تومن .گفت نمیشه کمتر.گفتم نه خانوم کرایش اینه .دختره در عقب ماشینو باز کرد و نشست.راه افتادم.دو سه دقیقه تو سکوت گذشت.ببخشید آقا می شه شیشه رو بدین بالا؟چه صدای دلنشین و معصومانه ای داشت.گفتم البته چرا نمیشه.منتظر بودم سره صحبت رو باز کنم و این خوب بهانه ای بود،سردتون هست می خواین بخاری رو بیشتر کنم.با همون دای نازک و دلنشین گفت:ممنون میشم.منم بخاری رو بیشتر کردم .گفتم ببخشید فکر کنم خیلی زیر بارون بودین،مواظب خودتون باشید سرما نخورین،تو این دوره زمونه باید واسه یه سرما خوردگی ساده حداقل 30 یا 4 هزار تومن پول خرج کرد،حالا اون به درک آدم از کار و زندگی می افته.گفت خیلی ممنون درست میگین،درست تو آینه نمی دیدمش آخه اون گوشه پشت صندلی راننده کز کرده بود،گفتم ببخشید شما چطوری و با چه اعتمادی سوار ماشین شخصی شدین نمی ترسین؟ یکمی خودش رو کشید سمت اینور ،حالا تو آینه صورتش رو میدیم ،چقدر چشمای گیرایی داشت ،بینی کوچیک و خوشگل ابروهای کمونی لبهای ناز و خواستنی ،خلاصه از زیبایی ظاهر چیزی کم نداشت،واقا مجذوب شده بودم گفت : موقعی که گفتم کمتر بگیر گفتی نه کرایش سه تومنه فهمیدم شغلته و قصدی نداری.راستش اگه تخفیف می دادی سوار نمی شدم این روش منه.خودمو جمع و جور کردم ،تیرم به سنگ خورده بود،گفتم : چه روش جالبی داری پس علاوه بر زیبایی واقعا باهوش هم هستین.یه لبخند زدو گفت :ممنون.لازمه.اگه تو این جماعت گرگهای آدم نما آدم زرنگ نباشه حتما تیکه تیکه میشه هر ناکسی یه تیکه ازوجود آدمو با خودش می بره.با سر حرفشو تایید کردم.از خودم خجالت کشیدم آخه من هم قصدم این بود که امشب بساط سکس و علم کنم یه حالی ببرم.منم یه گرگ آدم نما بودم،منم چشمم دنبال این بود که یه دختر رو بکنم.به خودم گفتم خاک تو سره بی غیرتت،خجالت بکش. دیگه چیزی نگفتم عذاب وجدان داشتم.یه چیزی داشت گلوم رو فشار میداد گفتم بهش بگم من هم قصدم چیز دیگه بود ولی .دوباره گفتم ولش می رسونمش بره پی کارش بی خیال .بعد از یه مدت کوتاه دختره که انگار دوست داشت با یکی حرف بزنه گفت: ساکت شدی؟نمی تونستم بی خیال شم بدجوری خورد شده بودم،گفتم راستش خانوم ببخشید ،خیلی ببخشید من هم یه گرگ آدم نما هستم .وقتی کنار خیابون بودی من اونطرف تو جیگرکی داشتم غذا می خوردم که توجهم به شما جلب شد،گفتم یه دختره جون این وقته شب زیر بارون تو خیابون چیکار میکنه مگه اینکه........ .دیگه چیزی نگفتم ،دختره گفت :مگه اینکه چی؟دختره بد کاره باشه یا فراری آره نه همین رو می خواستی بگی نه .از شرمندگی داشتم می مردم ،گفتم: ببخشید.گفت تقصیر تو نیست ،تو این جامعه لعنتی یه عده هم هستن که این موقع برای تن فروشی تو خیابون ولون که تعدادشون هم زیاده.همونا باعث شدن یکی مثل من احساس امنیت نکنه وامنیتش رو از دست بده،همونا باعث شدن که به همه ما به دید بد نگاه کنن،دختره حس کرده بود که من خجالت کشیدم و از فکری که کردم شرمنده هستم گفت :حداقل تو اینقدر مردی که دیدی من اینکاره نیستم از من معذرت خواستی و پیش وجدانت شرمنده شدی.یکمی از عذابم کمتر شد،گفتم پس منو بخشیدین.گفت :گفتم که تو تقصیری نداری مشکل از یه جایه دیگه هست.به صحبت هامون ادامه دادیم،فهمیدم که تو بیمارستان کار میکنه، یه مادر پیر داره که ازش پرستاری می کنه و یه برادر کوچیک .نون آور خونه بود.آره یه دختر خرج یه زندگی رو می داد و بار سنگین یه زندگی رو به دوش می کشیدنم یکمی با هم مهربون تر شده بودیم وراحت تر صحبت می کردیم.من از خودم گفتم اون از خودش.دیگه رسیده بودیم.رسیدم سره کوچه .گفت :مرسی من همین جا پیاده می شم .از ماشین پیاده شد و گفت:ای کاش همه مثل تو حداقل یکمی وجدان داشتن.کرایه رو داد ،من هم نصفش رو برگردوندم و گفت اینم تخفیف .موقعی بهت تخفیف دادم که پیاده می شی.خندید و رفت. رسیده بودم خونه.دختره بد جوری تو فکرم بود همه مغزم رو اشغال کرده بود .نمی تونستم بخوابم،حرفاش بد جوری منو بهم ریخته بود ؛من که یه جوان تنها بودم بعضی موقع ها کم می آوردم اون چطوری با زندگی کنار اومده بود خرج دونفر دیگه رو می داد مونده بودم.تو فکرم گفتم خیلی مردی دختر .نفهمیدم کی و چطوری خوابم برد.با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم.سریع از خونه رفتم بیرون .آره دلم می خواست ساعت 11 شب بشه من جلو جیگری باشم و اون دختر رو ببینم

برعکس هر روز که برام خیلی زود می گذشت اونروز انگار تمومی نداشت،هرچی می رفتم و می یومدم به ساعت 11 شب نمی رسیدم،برام مثل یک سال گذشت،خودم هم نمی دونستم چرا دوست دارم اون دخترو ببینم و باهاش حرف بزنم.هر طوری بود ساعت 10 شب شد.گفتم یکمی زودتر برم بهتر شاید دیر و زود بشه.رفتم تو جیگری و یه چیزی خوردم شام و که خوردم ساعت دیگه نزدیک ده و نیم شده بود .از جیگری اومدم بیرون و رفتم سمت همون سوپر مارکت دیشبی تا یه پاکت سیگار بگیرم.نخ اول رو چاقیدم .هوا سرد بود و سیگار می چسبید.یکمی دلهره داشتم آخه می خواستم بهش پیشنهاد دوستی بدم.با حرفهایی که دیشب زده بود احتمال 90 درصد قبول نمی کرد ولی خوب من دل زده بودم به دریا.سنگ مفت ،گنجشک هم مفت.رفتم سوار ماشینم شدم،سیگار رو یکی بعد از دیگری دود می کردم.ولی کسی که منتظرش بودم انگار قصد اومدن نداشت،انگار فقط دیشب اومده بود یه کرم بندازه تو جون منو بره،ساعت و نگاه کردم از یازده و نیم هم گذشته بود،هیچ خبری از دختر نبود،نمی دونم چرانمی خواستم برم.دیگه ناامید شده بودم به خودم گفتم تابلو بود از این شانسها نداری.ساعت و یکبار دیگه نگاه کردم،از 12هم گذشته بود،ماشینو روشن کردم که دست از پا دراز تر برم،یه دفعه ،نه باورم نمی شد،آره خودش بود ،کنار خیابون وایساده بود و منتظر تاکسی بود.سریع دور زدم و جلو پاش زدم رو ترمز.گفتم خانوم پاکدشت می تشریف می برین،با تعجب سرشو اورد پایین و از بین شیشه شاگرد که یکمی پایین بود،نگام کرد،با یکمی مکث شناختم.گفت شما همون آقای دیشبی هستین نه؟گفتم آره.گفت چه تصادفی.گفتم نه تصادف نیست الان یک ساعت و نیمه که منتظر شما هستم،با تعجب زیاد که همراه با تردید بود پرسید منتظر من ؟!!!چرا؟!!!!گفتم راستش دیشب حرفا تون بدجوری سوزوندم.البته دلیلش این نیست دلم می خواست بیشتر با هم صحبت کنیم،خواهش می کنم سوار شین اینطوری خوب نیست.تو راه که می رسونمتون براتون توضیح میدم،با همون تردید درب عقب و باز کرد و نشست تو ماشین.یکمی گذشت ،پرسید خوب منتظرم حرفهاتون رو بشنوم. اصولا من آدم رکی هستم گفتم :راستش از دستم ناراحت نشین و بگین چه آدمی بود جنبه نداشت،اصلا بحث این حرفها نیست،می خواستم بهتون پیشنهاد دوستی بدم،تو آینه دیدم چشماش گرد شد،تا اومد یه چیزی بگه گفتم راستش من نه عاشقتونم نه الان براتون می میرم از اون آدمهایی نیستم که بخوام کارمو با دروغ پیش ببرم ولی دوست دارم بیشتر با هم آشنا بشیم.راستش من از شما خوشم اومده.خیلی سریع پیشنهادمو مطرح کرده بودم بیچاره مونده بود چی بگه،بعد از یه سکوت طولانی گفت:ماشاءاله دست هرچی پر رو تو از پشت بستی.گفتم لطفت دارین.گفت می تونم اسمتون رو بپرسم ،گفتم علیرضا.گفت:ببین آقا علیرضا راستش من تو شرایطی نیستم که بتونم با کسی رابطه داشته باشم،من اداره یه خانواده رو دوشمه،همیشه ترسیدم نکنه یه ارتباط منو از مسئولیتی که دارم دور کنه،حرفشو قطع کردم و گفتم:قرار نیست همه ی وقتتون مال من باشه،من نمی خوام مانع باشم می خوام براتون یه دوست باشم که بتونید روش حساب کنید.خواهش می کنم الان جواب ندین .فکر هاتون رو بکنید بعدا جواب بدین،تا اون موقع فرصت نمی شد اسمشو بپرسم.گفتم ببخشید می تونم اسمتون رو بپرسم ؟گفت آره می تونی بپرسی.با خنده گفتم خوب پرسیم دیگه؟با صدای ناز ودلنشینش گفت:مرجان. گفتم اسمتون هم مثل خودتون زیباست معمولا تو این وضعیت باید به خانمها همین رو گفت.البته خدایی مرجان هم خودش زیبا بود هم اسمش واسه همین مجبور نبودم خالی ببندم.با یکمی خجالت که بخاطر حیاش بود خلی آروم گفت ممنونم.دیگه رسیده بودیم.شمارمو نوشتمو دادم دستش.گفتم مرجان خانم با اینکه برام سخته ولی اگه نظرت منفی بود زنگ نزن.با سر تایید کرد و پیاده شد.ساعت نزدیک 2 شب بود که رسیدم خونه.حس خوبی داشتم که بخاطر یه موفقیت نسبی بود.خیلی خسته بودم نفهمیدم چطوری خوابم برد.صبح طبق معمول با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم وبعد از خوردن صبحانه مثل همیشه بدون هیچ بدرقه کننده ای از خونه امدم بیرون تا برم دنبال یه لقمه نون.تا چهار پنج روزی خبری نبود .دو روز اول گفتم این دوروز واسه ناز کردنه روز سوم زنگ می زنه،روز سوم هم زنگ نزد ،وقتی روز چهارم هم گذشت گفتم شاید جوابش نه بوده.واسه همین زنگ نزده.بعضی وقتها آدم عاشق کسی نیست ولی از طرز تفکر طرف خوشش می یاد و دوست داره باهاش دوست باشه .من هم همون حالت رو داشتم فقط دوست داشتم با مرجان دوست بشم .فقط دوستی.دوست داشتم اسم دوست دختر رو روی مرجان بزارم نه عشق چون عشقی وجود نداشت. روز پنجم موبایلم زنگ خورد شماره غریبه بود. بفرمایید سلام آقا علیرضا خودم هستم (شناختم مرجان بود آخه مدتی پروژه نداشتم تنها دختری که شماره داده بودم مرجان بود)مرجان خان خودتونید آره خوب شناختی خوب دیگه.حالتون چطوره تموم شد مرجان دوست دخترم شده بود بهش قول دادم که براش مانع نباشم ،قول داده بودم تا یه دوستی ساده داشته باشیم آره مرجان دوستم شده بود گرگ وجود من که زیر چهره آدم نما من مخفی شده بود حالا دیگه می تونست هر بلا یی رو که می خواد سره اون دختره معصوم بیاره.کثافتی که یه عمردرون من مخفی شده بود فرصت پیدا کرده بود که هر غلطی می خواد با اون دختر معصوم بکنه.حدودا یه چهار پنج ماهی گذشته بود،برای خام کردن اون ختر ساده زمان خیلی زیادی بود تونسته بودم حسابی اعتمادشو جلب کنم .حالا دیگه مثل موم تو دستم بود ،با هر سازی که می زدم می رقصید،وقت اون رسیده بود که اون دختر معصوم رو بی عصمت کنم . روز جمعه بود مرجان تعطیل بود من هم حال مسافر کشی رو نداشتم .تلفن رو برداشتم ، شمارشو گرفتم خود مرجان گوشی رو برداشت. سلام چطوری؟ مرجان:خوبم تو چطوری علی جون(دختره ساده)خوبی فدات شم ،دلم برات تنگ شده بود من که دیشب باهات حرف زدم خوب دیگه دلم تنگ شده بود ................... خلاصه این شد که مرجان رو دعوت کردم واسه نهار بیاد خونم.اون هم بدون هیچ مخالفتی قبول کرد. همه چیز و ردیف کردم.همه چیز سره جای خودش بود .دوربین و تو جای مناسبی مخفی کرده بودم،نهار هم که آماده بود منتظر بودم شکارم وارد شکارگاه بشه. ساعت 12 ظهر بود که صدای زنگ اومد

قبل از اینکه آیفون رو جواب بدم و در رو باز کنم ،یه بار دیگه همه چیز و چک کردم که درست باشه.آیفون رو برداشتم :یله....کیه.....منم مرجان.بیا تو مهربون من!!!!در رو زدم ومهتاب اومد تو.منم رفتم استقبالش،واقعا زیبا بود زیبا تر هم شده بود ،با یه دست گل زیبا اومد تو تا از در اومد من هم بغلش کردم و یه بوس از روی لبهای خوشگلش برداشتم.گفتم چطوری خوشگل خانوم ؟چقدر ماه شدی .گفت ممنون خوبم هنوز نیومدم تو خونه داری منو می دری صبر کن بابا ،همه ی لبام مال خودته نترس. گفتم حالا کجاشو دیدی می خوام یه بلا یی سرت بیارم که تا عمر داری یادت نره.خندید و اومد توی خونه .بیچاره به خیال خودش فکر میکرد من این حرفو به شوخی زدم،اما شوخی تو کار نبود.گفتم اول ناهار بعد مشروب بعد بغل من یا اول مشروب بعد ناها ر بعد بغل من یا اول بغل من بعد مشروب ناهار هم که هیچی .خندید و گفت اول بغل تو دوم ناهار سوم هم بغل تو.دوتایی زدیم زیر خنده.مرجان روبروی من نشسته بود ،مانتو و روسریشو کنده بود و موهای بلندشو ریخته بود دورش .واقعااززیبایی چیزی کم نداشت .ابروهای کمون ،بینی کوچیک،لبهای خوشگلش ،چشمای درشت.یه تاپ پوشیده بود که یقه بازی داشت و می شد بلور بدنشو یکم دید.شلوار جینی که پوشیده بود کون قلمبشو به رخ آدم می کشید و باعث می شد حشریت آدم بزنه بالا.واقعا بدنش تناسب خوبی داشت.دیگه کیرم زده بود زیر گلوم،ولی خوب خودمو نگه داشتم.دو تایی ناهارو آماده کردیم و با هم خوردیم،بعد از ناهار هم یه چند تایی پیک تیز رفتیم بالا تاکله هامون داغ بشه،البته کله مرجان از داغی داشت می سوخت ،دختره بیچاره مست بود .خودش می گفت که تو طبقه هشتم خونه ماست ولی نمی دونم خونه ما که دو طبقه بیشتر نداشت!!!!!!.چشماش داشت می رفت .قبل از اینکه مشروب رو بزنیم من اسپره رو کیرم خالی کردم .عقده زده بود بالا.چشمای خمارش دل هر آأمی رو می برد.دیگه ولو شده بود رو من باید کارو شروع می کردم.رفتم و یواشکی دوربین فیلمبرداری رو روشن کردم چون از قبل تمرین زیاد کرده بودم می دونستم چه حالتهایی باید بکنم .اومدم طرف مرجان ،لبم رو گذاشتم روی لبهاش و شروع کردم به خوردن بخاطر الکل طعم لبش خوشمزه تر شده بود .همونطور که لبهای همدیگه رو می خوردیم دستم روی سینه هاش بود و از روی تاپ می مالیدمشون.کم کم آخ و اوخش بلند شده بود(دورببین هم که داشت فیلم میگرفت)تاپشو از تنش بیرون کشیدم و وای که چه بدنی داشت سفید مثل برف.سوتینشو باز کردم و سینه هاش و ریختم توی دهنم شروع کردم به خوردن ،سینه هاش زیاد بزرگ نبود ولی خوب خیلی فیگوریشن خوبی داشت ،دیگه کاره مرجان از آخ گفتن گذشته بود ،اومدم پایین تر از روی شلوارش یکمی کس خوشگلشو بو کردم ولی خوب هیچ بویی نمی یومد چون شلوار لی پوشیده بود منم بخاطر همین مجبور شدم شلوارشو در بیارم،از روی شورت کس خوشگلش رو بو میکردم ولی خوب هنوز هم بوش هم کم بود منم شورتشو با دندونام کشیدم پایین.داشتم یه فیلم سوپر مشتی می ساختم. پاهاشو باز کردم و سرمو کردم وسط پاش و حسابی شروع کردم به لیسیدن،من می خوردم و مرجان همینطور آه می کشید و ناله می کرد با دستاش سرمو به کسش فشار میداد یه چند دقیقه یه لرزشی کرد و با یه آه بلند آبش اومد.ارضاء شده بود.همونطوری که روی کاناپه خوابیده بود رفتم بالای سرش و کیرمو مالوندم به لبهاش.با صدایی که از ته چاه می یومد گفت ایییههههههه علی نکن بدم می یاد..گفتم یه کم فقط .کافی بود که فقط دهنشو باز کنه ،برای اینکه من ناراحت نشم حاضر شد یکمی بخوره ولی فقط یکمی .تا دهنشو باز کرد کیرمو کردم توی دهنش .اون هم شروع کرد به خوردن .خوب ساک می زد ولی بعضی وقتها دندونشو می کشید به کیرم .یکمی که خورد گفت درش بیار من هم که کیرم یکمی راست شده بود تا ته فشار دادم تو دهنش یه اوق زد.ولی خوب .همونطور تو دهنش تلمبه می زدم هرچی دست و پا می زد گوش نمی دادم .اینقدر زدم تا دیگه کبود شده بود و داشت خفه می شد .کیرمو که کشیدم بیرون زد زیر گریه.گفت چیکار می کنی گفتم یه کمی .خفه شدم .منم یه اخم کردمو گفتم اوه.حالا اینگار چی شده،گفت چی شده گلوم پاره شد. با این کیر گنده ت یکمی نازش کردم و گفتم عزیزم جو گیر شده بودم ببخشید.یکمی که حاش جا اومد .نوبت کونش بود چون دهنشو که گاییده بودم حالا باید کونشو می دریدم.گفتم برگرد مرجان.گفت می خوای چیکار گفتم هیچی می خوام بخوابم روت.گفت از عقب نه ها.گفتم کی گفت از عقب حرف می زاری تو دهن من .خلاصه برش گردوندم.همین که کونش رو دیدم به خودم افتخار کردم واقعا کون می زونی داشت ،انگار حسابی تراش داده بودنش،نه نمی شد از خیرش گذشت یکمی خوابیدم روش ولا پایی زدم.یه تف انداختم سر کیرم با دستام سفت کمرشو نگه داشته بودم که نمی تونست تکون بخوره کیرمو گذاشتم دمه سوراخش،مرجان تا اومد به خودش بیاد تا ته کردم تو کونش ،یه جیغ وحشتناک کشید و زد زیر گریه.بریده بریده گفت درش بیار. آی پاره شدم .وحشی. من هم لذت می بردم ،شروع کردم به تلمبه زدن همونطور با فشار تلمبه می زدم و مرجان نعره می زد و التماس می کرد،بعد از سه چهار دقیقه نعره هاش کمتر شده بود ولی هنوز هم التماس می کرد.اینقدر سوراخش تنگ بود که کیرم داشت خفه می شد.حسابی تلمبه می زدم دیگه داشت آبم می یومد ،مرجان حالا دیگه یکمی از حال رفته بود .دلم می خواست کیرمو در بیارم ولی نمی شد نزدیک بود ارضا بشم ،آبم داشت می یومد من هم نامردی رو در حقش تموم کردم و آبمو ریختم تو کونش .بی حال شده بودم،کیرمو که کشیدم بیرون دیدم بیچاره ،سوارخش خیلی از هم باز شده ،یکمی دلم براش سوخت.خوابیدم روش و شروع کردم به ناز کردنش.باهام قهر کرده بود ،محل بهم نمی ذاشت.داشتم فکر می کردم عجب فیلمی شده بود.خلا صه از دلش در اوردم .همونطور که بی حا ل بود رفتم دوربین و خاموش کردم و اومدم نشستم کنارش.مرجان لباسهاشو پوشیده بود.می خواست بره.من هم لباس هامو پوشیدم تا برسونمش ،خلاصه اونروز تموم شد اومدم خونه فیلمو دیدم ،عجب فیلمی شده بود گوشیرو برداشتم و یه زنگ به محمد زدم . الو سلام سلا چیکار کردی ؟ محمد همون شده که می خواستی کی بیارم برای رایت امشب آخر وقت راستی پول یادت نره ،یه میلیون تومن رو میگم نه حتما خداحافظ یه هفته بعد تو خیابون انقلاب آقاا سی دی سوپر نمی خوای؟ایرانی نه عزیزم من خودم بازیش کردم پایان
     
  
مرد

 
داستان سکس با اعظم

---------------------------------------------------------------------------------

اون روز هم مثل هر روز داشتم تو نت وقت كشي ميكردم كه يكنفر با ايدي دخترانه برام پيام داد و خواست كه خودمو معرفی کنم منم خودمومعرفي كردم اونم گفت كه اسمش اعظم جنوب زندگي ميكنه و22سالشه از من خواست كه بهش وب بدم منم وب رو روشن كردم بهش گفتم كه منم ميخوام ببينمت براي يه لحظه از پشت وب ديدمش توي يه كافي نت كار ميكرد هر روز باهاش چت ميكردم و بهم نزديكتر ميشد باز شماره تماس دادنم شروع شد حالا با هم ارتباط تلفني داشتيم يه چيزي حدود 6 ماه بهم هر روز زنگ ميزد اروم حرفها رو ميبردم سمت سكس و اونم يه جورهاي كرم ميريخت يه روز بهم گفت كه ميخوام بيام پيشت نميدونم توي داستانهاي قبليم بهتون گفتم كه من توي كرج تنهام و بصورت مجردي زندگي ميكنم يا نه گفتم راست ميگي گفت اره 5شنبه همين هفته بليط هواپيما گرفتم ميام پيشت ساعت 2 بعد از ظهر ميرسم بيام؟؟ منكه تو كونم عروسي شد گفتم اره بيا گفت به يه شرط گفتم چه شرطي گفت كه بايد براي روز بعدش منو هر جور كه شده راهي كني برگردم بايد شنبه صبح سر كارم باشم گفتم باشه تا 5شنبه هر جور كه بود سر كردم 5 شنبه ساعت 1:30دقيقه رفتم تو فرودگاه منتظر خانوم شدم ببينم كي مياد اي لعنت به اين پروازهاي ايران كه ساعت 2 شد ساعت6غروب كه ديدم اعظم خانوم رسيدن يه دختر جنوبي سبزه با يه قد متوسط و يه هيكل مانكني كه كيرم همونجا راست كرد اخه بدبخت ميدونست كه كارش در اومده و امشب اضافه كاري داره از همين الان داشت نرمش ميكرد اومد جلو باهاش دست دادم اومد يم بيرون فرودگاه سوار ماشين شديم كه تو را شروع كرد به حرف زدن و از تاخير هواپيما گفت و بهش داشتم نگاه ميكردم گفت خودتو خيس نكني و شروع كرد خنديدن خيلي بهم بر خورد توي دلم گفتم جور بكنمت كه نتوني بنشيني بچه كوني داري منو مسخره ميكني رسيديم خونه رفتيم توي خونه امان از اين خونه هاي اپارتماني همسايه هاي فضول با كارگاه بازي رفتيم بالا كفشهاشو بردم داخل رسيديم تو يه لب ازش گرفتم ديدم نه بابا حال طرف از من خيلي بدتره دستمو بردم سمت پستوناش پستوناي اناري خوشگلي داشت جاتون خالي يكم فشارش داد گفتم لباساتو در بيار بشين يه چيزي بخوريم بعد گفت خوب داريم ميخوريم گفتم چي گفت لب ديگه ديدم نه بابا آتش طرف خيلي سوزانه از من بيشتر تو كفه گفتم بزار يه حال بكنم بعد ميشينيم بردمش تو اتاق خواب درازش كردم روي تخت لباسهاشو در اوردم يه سوتين و شورت دخترانه ست مشكي پوشيده بود كه هر دوتاشو در اوردم خورد تو ذوقم كوسش پر از مو بود من هم كوس مودار دوست ندارم ديدم بد جور هم خودشو خيس كرده بهش گفتم بابا تو كه از من خيس تري ميگفتي تو راه شلوارتو عوض كنم كه با دست سيلي ارومي بهم زد و گفت بد جنس شروع كردم به خوردن پستوناش الحق بدن رديفي داشت از لب گرفتن خيلي خوشش ميومد بعد كه حشريش كردم كيرمو بهش داد تا برام ساك بزنه بعد چند بار عقب جلو كردنم توي دهنش كيرمو بيرون كشيدمو بهش گفتم جلوت بازه گفت نه گفتم برگرد مثل يه بچه خوب حرف گوش كن كونشو هوا كرد يه دستي به كونش كشيدمو سر كيرمو خيس كردم آروم كيمو به سوراخ كونش فشار ميدادم لا مذهب بدجور تنگ بود و اين كير18 سانتي ما هم براي اون سوراخ تنگ بزرگ با فشار كله كيرمو داخل كردم ولي اصلا اين خيالش نبود گفتم درد داري گفت كارتو بكن كيرم ديگه تا نصفه رفته بود اروم شروع كردم به تكون دادن كمرم ديگه كيرم داشت براي خودش جا باز ميكرد و تا ته رفته بود تو در همون حالت دراز كشيد منم خوابيدم روش واي كه چه حالي ميداد كيرم توي كونش بود يه دستم به پستوناش لبم روي گردنش و يك دستم هم روي پشمهاي كوسش چه حالي مداد تكونهامو بيشتر كرده بودم و صداي ناله هاي اونم بيشتر شده بود حركاتمو سريعتر كردم و بهش گفتم دارم ميام چكار كنم گفت بريزتو كونم منم ابمو ريختم توي كون تنگش بلند شديم با هم رفتيم حموم توي حموم هر چي بهش اسرار كردم بابا بزرا برات اين پشمهاتو بزنم قبول نكرد كه نكرد نميدونم چرا با هم رفتيم بيرون شب برگشتيم خونه غذا رو بيرون خورده بوديم ساعت نزديكهاي 12 شب بود رفتيم تو تخت خوابم ولخت شد اومد تو بغلم گفت نميخواي لخت بشي گفتم چرا اما دوستدارم كه تو لختم بكني بلند شد لباسهامو در اورد كيرمو گرفت توي دستش گفت ببين اين هنوز هيچي نشده بيداره گفتم اون بنده خدا هميشه بيداره لباشو گذاشت روي كيرمو شروع كرد به بوسيدن ناز كردن كيرم بعد از يكم حال كردن بازهم كونشو هوا كردم ياد صبح افتادم كه مسخره ام كرده بود سر كيرمو كه رد كردم كمرشو گرفت و يكدفعه تمام كيرمو كردم توش يه دادي كشيد خودشو به جلو پرت كرد منم كه ميدونستم اين كار رو ميكنه كمرشو محكم گرفته بودم (بد جنسيه ديگه)و نزاشتم كيرم در بياد بهم گفت بيشعور چرا اينكارو كردي بهش گفتم بي حساب شديم اروم باز هم شروع كردم تكون دادن معلوم بود بد جوري دردش گرفته كيرم كه دوباره جا باز كره بود داشت براي خودش حال ميكرد گفت امير يه چيزي بگم گفتم چيه گفت ابتو بريز رو پستونام دوستدارم گفتم باشه بعد چندبار تلمبه زدن ابمو ريختم روي پستوناش اونم ابمو ميمالي به بدنش واي چه حالي ميداد تا صبح چندبار ديگه هم كردمش اما موهاي كوسش نوك كيرمو سنباده زده بود لامذهب تا چند روز شورتمم به نوكش ميخورد دادمو بلند ميكرد اعظم هر كجا كه هستي خوش باشي
     
  
مرد

 
سکس محمد با حکیمه

---------------------------------------------------------------------------

این داستان نیست بلکه یه واقعیته که واسه من تازگی ها اتفاق افتاده
این اتفاق دو سه روز قبل از محرم اتفاق افتاد , یادمه یه روز رفیقم داشت صحبت سکس و از این جور چیزا که آره : من دو سه بار تا حالا سکس داشتم و فلان و از این جور چیزا من خیلی زیاد در بند این حرفا نبودم واسه اینکه خوشم نمیومد از این جور کثافت بازی ها اما کاره دیگه یه موقع دیدی خودت از همه کثافت تر شدی خلاصه رفیقم رو کرد به من گفت : محمد دلت می خواد با یک تیکه ی توپ آشنات کنم من گفتم نه اون گفت میترسی یک قرون از جیبت کم شه من که اون لحظه گرم بودم گفتم چی من ,, من اگه بخوام یکی رو بگام که اصلا مشکل پول ندارم فقط کافیه لب تر کنی من هم که اون موقع گرم بودم و حالیم نبود چی میگم بعدا تازه متوجه شدم چه آشی واسه خودم پختم سرتون رو درد نیارم آقا قرار شد اون دختره رو بیاره خونه خالی ما هم بریم اونجا خیلی گذشت تا اینکه من گفتم بابا پول من رو بدین من نمی خوام دوستم گفت دیدی ممد خان کم آووردی من که اصلا کم نمیاووردم گفتم چی کار کنم گفتم : نه دیگه محرم نزدیکه منم اصلا تو محرم دور خلاف رو خیط قرمز میکشم پس لطفا اصرار نکنید . رفیقم گفت :: اه اه اه اه اه اینجوریه باشه من زنگ میزنم به دختره واسه فردا ساعت 10 ردیفش میکنم پیش خودم گفتم :بلا نصبت چه گوهی خوردم آقا من تا صبح تو این فکر بودم چیکار کنم که در برم نشد که نشد اون رفیقمم که فکر کنم بو برده بودم من سر دو راهی گیر کردم شورش رو در آورده بود تا صبح واسه من sms میزد که آره دختره فلان گفت دختره اینجوریه اونجوریه تیکش ردیفه آسه اسه از اینجور خوزعولات منم که تو ذهن خودم ازش هوری ساختم معذرت می خواما همچین ماملمون سیخ شده بود که نزدیک بود شلوار و شرتم رو پاره کنه خلاصه صبح لعنتی هم رسید رفیقم زنگ زد بیا فلان خیابون روبروی فلان مغازه من اونجا ایستادم منم رفتم دیده ایستاده کنار موتور گفتم : خوب کجاست گفت : تو یه خونست گفتم :: تاکسی تلفنی بگیر بریم گفت : نه موتور هست منم که از موتور یه خاطره ی بدی داشتم (در مورد تصادف خودم و پلاتین و از این جور چیزا) گفتم : موتور نه یه موقع تصادف میکنیم باز بگا میریم
گفت : بچه بازی در نیار موتور و آوردم که یه موقع اگه لو رفتیم در بریم مثل اینکه همه چیز جور بود تا ما به مقصد اصلی برسیم از اونجایی هم که رفیقم موتور سواری بلد نبود من نشستم پشت موتور رفتیم به قول خودش یه ذره راه و از نظر من یه فرسخ راه رسیدیم به یه باغ که توش یه خونه بود همچین مثل کلبه یا بگم آلاچیغ رفتیم تو دیدم یکی دیگه هم اونجاست گفتم :: آقا سعید (دوستم رو میگم ) معرفی نمیکنی سعید گفت : این آقا علی که واسه ما زحمت جا و طرف رو کشیده منم تو دلم بهش یه فحش دادم خلی اصرار کردن که من برم اول کار و انجام بدم تا اینکه بالاخره حولم دادن تو اتاق کوچیک در که باز شد هم من خشکم زد هم دختره چون چون دختره همساییه دیوار به دیوارمون بود شاید بعضی ها بگید که خوب اشکال نداره ما هم همسایه ها مون رو گاییدیم ولی من فرق دارم نه اینکه من تبارم فرق کنه یا تبعم بالا باشه نه چون من زیاد با دخترای محل کاری نداشتم بچه هر وقت به خواهر مادر یه نفر از بچه محل ها فحش میدادن من اعصابم کیری میشد مگفتم تخمه جن بچه محلته ناموسته خجالت بکش حتما منم برم اونطرف به منم فحش میدی دیدم دختره داره میلرزه /,,,, بهش گفتم : حکیمه خانوم ( اسمش حکیمه بود معروف به بیست تومنی ) تو اینجا چیکار میکنی ؟؟؟ اوم افتاد به گریه و نمیدون کاری و غلط کردم و ببخشید تو محل آبروم میره و از این جور کس و شعر ها دلم به حالش سوخت اعصابم کیری شد داد زدم گریه نکن بسه دیگه صدای رفیقم رو از پشت در میشنیدم که میگفت محمد چیکار میکنی داری میزنیش یا میکنیش گفتم تو تو محل که دختر سر به زیری بودی اونم که یه ذره واسش عادی شده بود آروم شد و گفت : راستش من یه بار دختر عمم بهم یه فیلم داد و گفت تنهایی ببینمش وقتی دیدم اولش یه ذره تعجب کردم که این مرده با این زنه چیکار داره میکنه بعدا فهمیدم قضیه چیه و اون فیلم .... فیلم ســــــــو پپپپره دختر عمم من رو با دو سه تا پسر آشناکرد اولش یه ذره دوستی کردیم بعد یواش یواش اونا از من سوئ استفاده کردن ازم لب گرفتن و سینه هام و تو خیابون چنگ میزدن منم خوشم میومدش یواش یواش اومدم تو این کار تو محلم آبرو داری میکردم
از اونجایی که اون لخت بود منم مثل این دیوننه ها داشتم به حرفاش گوش میکردم ولی کیرم سیخ شده بود چون اون از همون اولش تو اتاق لخت بود فقط شرتش پاش بود بعد از صحبت کردنامون از من قول گرفت که تو محل به کسی نگم منم قول دادم بهش که چیزی نگم خواست از اتاق برم بیرو که دیدم نگام کردو گفت تو به من یه لطف میکنی منم می خوام بهت یه لطفی کنم من نگاش کردم و گفتم نه تو مرام ما نیست خیانت تو کار من نیست دختره گفت من می خوام کنار بزارم این کارا رو تو کمکم کن بهم گفت یه کاری کن این پسرا رو دک کن منم رفقتم بیرو بهشون گفتم نمیشه دختره پا نمیده پسره رفیقمم اومد تو دختره رو نگاه کرد گفت : ما کلی زحمت کشیدیم پول دادیم جا پیدا کردیم اونوقت تو نمی خوای کس بدی دختره که از نقشه ی من بو برده بود داد زد گفت : پولت بخوره تو سرت هر سه تاتون گم شین برن بیرون او پسره که دختره رو آوورده بود رو کرد بهش گفت : حکیمه مگه من و تو حرفامون رو نزده بودیم دختر گفت : مرده شور تو اون حرفاتو ببرن بعد گفت : یه ماشین بگیرین من می خوام برم منم تا موقعیت رو دیدم زنگ زدم به همون آژانسی که خودم توش کار میکردم یکی از بچه های آشنا رو گفتم بیاد تا دختره رو ببره خلاصه دختره رفت ما موندیم سرمون بی کلاه التبه خودم این کار و کرده بودم زیاد ناراحت نبودم الکی خودم رو جلوی رفیقام ناراحت نشون میدادم یهو رفیقم سعید گفت :ممد تو اون اتاق صاحاب مرده یک ساعت چیکار میکردی من یهو یخ شدم با تته پته گفتم :: ممممن داداداشتتتم مخش رو میزدم آخه دختره هی میگفت نه من نمیدم از تو بدم میاد از همتون بدم میاد منم به زور داشتم لباساشو در میاوردم که نمی زاشت خلاصه سریع جیم شدم اومدم خونه تا اینکه یه روز که داشتم طبق معمول که (من هر روز ساعت 4:30 از خونه بیرون میرم) داشتم میرفتم بیرون داشت سر کوچمون میرسیدم دیدم یکی داره صدام میکنه برگشتم دیدم حکیمه سرش رو از پنجره ی خونشو ن انداخته بیرو ن میگه بیا اول تعجب کردم بعد یه نگاهی کردم خلاصه به دور و بر یه نگاهی انداختم دیدم کسی نگام نمیکنه رفتم زیر پنجره بهش گفتم : من در مورد اون روز به هیچ کس چیزی نگفتم تو هم بی خیال من شو باشه حکیمه گفت : آخه خره من بهت اعتماد کردم که گفتم اون پسرا برن و الا کون لق تو هم کردن بعد گفت در باز میکنم بیا تو هیچ کس خونمون نیست منم که دیدم دختر سه پیچیه واسه حفظ آبرو که کسی من رو با اون یه لحظه نبینه رفتم تو دیدم یه لباس نازک که از زیرش همه چیز معلووومه یعنی تا فی خالدونش معلوم بود اومد بهم دست داد و رو بوسی کرد گفت بیا تو منم رفتم تو رفتم رو مبل نشستم رفت واسه من یه ذره میوه با شیرینی با چای آوورد و نشست درست کنارم بعد گفت من از کار اون روزت خیلی ممنونم چون من به اشتباهم پی بردم و همچنین تو دیگه مال من شدی من یه لحظه انگار کیر تو کونم کرده باشن صورتم رنگ خون شد تو دلم گفتم :: نه دستی دستی خودمون رو به گاییدن دادیم حکیمه گفت : یادته اون روز گفتم از خجالتت در میام گفتم :: آره گفت :: امروز روزش رسیده من یخ کردم بعد لباسش رو که از حریر یک دست بود آروم آروم زد بالا دست من رو بردش گذاشت همونجایی که نباید میزاشت خیلی گرم بود من گرماشو خیلی دوست داشتم بعد پاهاشو جفت کرد دستم اون لا گیر کرده بود خیلی لا پاهاشو به هم میمالید مثل این فیلم سوپر ها ی حرفه ای این کار رو میکرد من داشتم از خجالت به همرا لذت میمردم بعد اومد زیر گردنم رو بوس کرد با یه دستش شروع کرد به در آووردن لباسم که یهو انگار برق از کون من بیرون زده باشه گفتم حکیمه الانه که پدر مادت بیان خنده کردو گفت کسش بابا یه جور پریده گفتم شاید آبت اومده نترس خیالت به مدت سه روز تخت باشه تعجب کردم گفتم : به مدت سه روز چی جورشه با خند ه گفت : پدر مادرم به مدت سه روز رفتن مسافرت دور گفتم ::: داداشت چی گفت :: اونم با خودشون بردن من بهونه ی کلاس و درس رو آوودم نرفتم الکی گفتم دختر عمم میاد اینجا می خوابه پیشم و از این جور کس شعر ها تحویلشون دادم رفتن با دختر عمم هماهنگ کردم اگه ازش پرسیدن بهشون بگه ما این سه روز رو پیشه هم بودیم خلاصه با خیال راحت شروع کردیم اون شروع کرد به در آووردن لباسام پیرهنم رو که در آوورد شروع کرد به لب گرفتن هی من لب میگرفتم هی اون لب میگرفت زبون به حدی نرم بود که نگو نپرس که داشتم میمردم همچین آمپرم زده بود بالا پاشد رفت یه سی دی آوورد گذاشت تو دستگاه روشن کرد دیدم فیلم سوپره اونم از نوع فرانسوی با بازیگریه اوماریو و پارلومو خیلی ردیف دوباره اومد سراغم دیگه از لب رفت سراغ لیسیدن تنم که نگو با اون زبون داغش دیگه دیونم کرده بود سینه هامو لیس میزد حتی نافم رو همینطور دیگه داشتم از اوج شهوت میمردم بعد من درازش دادم لباسشو از تنش در آووردم سینه های سفت و مست کرده ای داشت شروع کردم به بوس کردن و لیسیدن سینه هاش نگو چه تمیز تو دهنم جا میگرفت سر سینه هاش تیز شده بود در حد انفجار مثل کیر پسرا صاف همینطور اومدم پایین تا رسیدم به مقصد اصلی شرتش رو با یه حرکت مثل این فیلم های خارجی پاره کردم اولش ناراحت شد بعد خوشش اومد شروع کردم به لیس زدن چه با حال بود تمیز تمیز ازش تپرسیدم با خودت چیکار کردی انقدر تمیز شدی گفت :: کرم پریزن زدم مو بره خلاصه خیلی ردیف بود نوبتی هم باشه نوبت اون بود که کیرم رو ساک بزنه از روش کنار رفتم افتادم رو مبل اونم که اینکاره بود فهمید منظورم چیه اومد سراغم شلوارم رو در آوورد کیرم رو در آووورد گفت ::: این غول پیکر رو می خوای کجام بزاری منم یه خنده ی حوس بر انگیزی تحویلش دادم گفتم درست میکنیم شروع کرد به ساک زدن که از اون کس های داخل فیلم هم بهتر ساک میزد منم هم دختره رو نگاه میکردم هم فیلم سوپر رو که اونم خیلی توپ و ردیف بود حکیمه به چنانی ساک میزد که داشت همیهجوریش آبم میومد هم دندون میزد هم تو حلقش فرو میکرد هم با لپاش با هاش فر میرفت چنان میکی از کیرم میزد که هر چی آب کمر از تو کمرم بود میخواست بکشه بیرون داشتم دیونه میشدم که بهش گفتم : حکیمه تا آبم رو در نیاووردی بس کن اوونم خنده کرد و گفت ک خوشت اومد ؟ بعد گفتم : پشت کن حکیمه که حالا وقتشه دیدم انگار چشماش پر از اشک شده باشه گفت : از پشت نه تو رو جون هر کی دوست داری از جلو هر کاری دلت می خواد انجام بدی بده اینجا دیگه داشتم دیوونه میشدم گفتم:: یعنی تو از جلو بازی گفت : راستش یه دفعه که سکس داشتم یه پسره ی احمق با دوستش به زور زدن جلومو باز کردن منم که از خدا خواسته رفتم سراغ جلو بندیش سر کیرم رو که آروم کردم توش یه آه آه آه آه آه آه سر داد که میدونستم چون من آروم دادم تو داره حال میکنه بعد از دو سه بار آروم دادن تو سوراخش سرعت تلمبه زدن رو زیاد کردم اونم تند تند آه آه میکرد بعد دیگه مثل این فیلم سوپر های غربی شروع کرد به جای آه آه آه آه آه گفت یه یه یه یه یه یس گفتن منم با ریتم آهنگ اون میکردم تو یه ذره که خسته شدم گفتم : نو بت توئه که بالا پایین کنی حکیمه جان اونم از جاش بلند شد رفت رو کیرم نشست دستامون رو تو هم قفل کردیم بهش کمک کردم تا اون بالا و پایین کنه کسش مثل ساک زدنش چنان مکشی داشت که کیرم رو تا ته قبول میکرد تازه یام رفت بگم چه کس تنگی داشت انگارقالب کیر من بود بعد گفت : این دودولی تو هم عجب بزرگه که همچین تو نافم احساسش میکنم منم که داشتم میمردم گفتم : قابل حکیمه خانوم رو نداره خنده ای سر دادم و آووردمش از رو کیرم پایین گفتم : حالا میریم سراغ پشت خیلی معصومانه گفت : نه تو رو جون هر کی دوست داری بهش گفتم : غصه نخور من بلد چیکار کنم که دردت نیاد که دیدم آروم تر شد رفتم سراغ پشتش, انگشتم رو تف زدم کردم تو خیلی آروم اولش یه آخ کوچیک گفت بعد شروع کردم یواش یواش عقب جلو کردن که گفت دارم پاره میشم گفتم یه ذره تحمل کن بعد دو انگشتی کردم تو خیلی ور رفتم که دیدم داره یواش یواش جا باز میکنه خیلی حال میدا خیلی بدن تو پری داشت لپ های کونش خیلی نرم بود به حدی که با کوچیکترین تکون به اندازه ی زلزله 8 ریشتری میلرزید کونش رو که اگار سر خ آب کرده باشن دو تا لکه ی قرمیز یکی اینور لپ کونش یکی اونور داشت خیلی چیز توپی بود همینجوری که انگشتامو اضافه میکردم بیشتر باز میشد انگار اونم داشت حال میکرد که داره باز میشه درد داشت ولی دیگه عادت کرده بود
گفتم حکیمه خانوم با اجازه : دیدم میگه یواش یواش گفتم : باشه سر کیرم و تف میزنم که آروم بره تو آروم کردم تو دیدم آخش در اومد شروع کردم به تند تند تلمبه زدن دیدم هم حال میکنه هم درد میکشه خیلی تلمبه زدم دیگه داشت آبم میومد پیش خودم گفتم : اگه آبم بیا د کجا بریزمش شاید از آب بدش بیاد دیگه داشت میومد نمی تونستم نگرش دارم بهش گفتم داره میاد دیدم برگشت دهنش رو باز کرد که گفتم : خوب اینم حل شد یه ذره جق زدم تا آبم اومد ریختم تو دهنش یه ذره رو هم ریختم رو تنش رو سینه هاش و رو نافش کیرم رو رو سینه هاش میمالیدم اونم می خندید آخرش پاشد خودش رو پاک کرد گفت : تا حالا سکس به این خوبی با هیچکس نداشتم تو مثل اینکه واسه این کار ساخته شدی بلدی چی جوری سوراخ های تنگ رو باز کنی
اون داشت میرفت حمام منم خسته شده بودم گفتم من دارم میرم خونمون دیدم ناراحت شد گفت : کجا من تازه بهت عادت کرده بودم گفتم : نه دیگه واسه امروز بسه دیگه اونم گفت : امشب باید بیای خونه ی ما بخوابی آخه من تنهام منم از خدا خواسته اولش گفتم نه نمیشه بعدش نرم شدم گفتم : باشه من میرم بیرو یه سر بزنم یه خریدی واسه شب میکنم میام اوم خوشحال شد گفت منتظرتم اومدم بیرون رفتم همون آژانسی که کار میکردم یه ذره نشستم تا اینکه شب شد یه ذره خرط و پرت خریدم رفتم خونشون از همونجا زنگ زدم خونمون گفتم : من شب خونه ی عمو می خوابم رفتم دیدم داره تو آشپز خونه غذا میپزه اونم لخت لخت گفتم : حکیمه این چه کاریه که میکنی با تعجب پرسید مگه چی شده گفتم : اگه روغن بریزه رو تنت من چیکار کنم گفت : راست میگی الان میرم لباس میپوشم اونشب با کلی خنده و شادی رفتیم بخوابیم که ساعت 1 یا 2 نصف شب بود که دیدم یکی داره کیرم رو ساک میزنه نگاه کردم دیدم حکیمست شب باز مست مستیش کرده بود داشت حال میکرد گفتم : حکیمه بزار بخوابم اوم گفت : خوب بخواب منن چیکارت دارم من فقط با کیرت کار دارم منم خنده خنده گفتم : ا ا ا ا ا ا ا منم چنان میکنمت خلاصه شب رو صبح کردیم با گاییدن حکیمه از اون روز به بعد کار من شده بود گاییدن حکیمه بیست تومنی روز سوم قرار گذاشتیم که دختر عمه شم که یک سال از خودش بزرگتر بود رو بیار خونشون چون دختر عمش در جریان من و حکیمه بود اونم یه روز به حکیم زنگ زد که آره من هم هوس کردم میشه اجازه بدی منو محمد باهم سکس کنیم اول حکیمه خیلی ناراحت شد بعد بامن در میون گذاشت منم که لم حکیمه رو داشت مخش رو زد م راضیش کردم که اجازه بده که دختر عمش بیاد دختر عمش رو من تا اون روز ندیده بودم ای کاش زود تر میدیدمش دختر عمش خود هوری بود از هوری هم زیبا تر مثل اینکه دختر عمش قبلا شوهر داشته بعد از 2 ناه از شوهرش طلاق گرفته بوده اینجورکه من میدیدم دختر عمش خیلی مامان بود درسته دست خورده بود ولی به نظر من چیز ردیفی بود حکیمه رو میکرد تو کونش اصلا من میگم شما یه چیزی میشنوین اولش روم نمیشد که باهاش سکس رو شروع کنم واسه همین به حکیمه گفتم : تو با من شروع کن تا دختر عمت روش بشه حکیمه اومد کنارم نشست شروع کرد به لب گرفتن ,, کونش رو هم کرد طرف دختر عمش من یواشکی دختر عمش رو میپاییدم که داشت با انگش با کسش ور میرفت دیدم یواش یواش اومد جلو شروع کرد با کس حکیمه ور رفتن منم معطل نکردم سریع حکیمه دول کرد منم بلند شدم کردم تو کسش همیطور که حکیمه خم شده بود و من میکردم تو کسش دختر عمش با سینه هاش ور میرفت و از حکیمه لب میگرفت بعد من کیرم رو در آوووردم اونم اومد جلو شروع کرد به ساک زدن کیرم یه جور آرایش کرده بود که انگار این عروس رو از آرایشگاه آوورده بودن اوج سکس رو داشتیم میدونستم به غیر من هر دو تای اونا دارن از حشریت میمیرن دختر عمش که یه ذره کیرم رو ساک گرفت از دهنش کیرم رو در آوورد یه ذره تف زد با دست کردش تو کس حکیمه حکیمه هم که تا اون لحظه استراحت کرده بود شروع کرد خودش عقب جلو کردن که دهن من رو بگاد با اون کس تنگ و گرم ونرمش معطل نکردم این دفع نوبت دختر عمه ی حکیمه بود رفم سراغش شلوارش رو سه صوت در آوودرم کردم تو کسش درسته یه ذره باز بود ولی همچین ملس ملس بود از سفیدیش بگم که نگو نپرس کیر من در مقابل اون انگار نوشابه ی پارسی کولا بود خیلی حال میداد از اون حرفه ای هاش بود که بعدا از حکیمه پرسیده بودم که اون جندست دیگه داشت آبم میومد حکیمه هم که با بدنم ور میرفت هینطوری هم از من لب میگرفت سکس با دو تا کس آخر حال و شهوت که آدم دیوانه میشه نگو نپرس دگه داشت آبم میومد کیرم رو در آوودم وایستادم اونا ایستادن زیر کیر م شروع کردن نوبتی کیرم رو ساک گرفتن منم شروع کردم به اوه یه اوه یه کردن که یعنی داره آبم میاد اونا هم دهناشون رو باز کردن منم آبم رو بینشون به صورت عادلانه تقصیم کردم یه ذره ریختم تو دهن حکیمه یه ذره هم رو دهن و تن دختر عمش خودمو پاک کردم بعد به اصرار حکیمه سه تایی رفتیم حمام خونشون خیلی حال میده کس جور باشه اونم دوتا خونه خالی هم باشه به مدت سه روز بعد با هم حمام هم بریم تو حموم من رفتم زیر دوش آب گرم که نگو بعد از سکس چه حالی میده چون یه ذره هیکلم درشت بود دختر عمه ی حکیمه رو بغل کردم اونم پاهاشو دور کمرم سفت قلاب کرد شروع کر د خودش بالا و پایین هر چند دوش آب یه ذره اذیتم میکرد ولی آخر لذت بود یه سکس گرم زیر دوش کیرمم تو یه جای گرم بود واقعا حال میداد حکیمه هم از زیر تخمام رو میکرد تو دهنیش کلا همه جای بدنم مشغول بود خلاصه از حموم در اومدیم رو مبل یه ذره با هم لاس زدیم مثل اینکه این دختر عمه ی حکیمه ول کن مامله نبود همینجور بهش گیر داده بود خلاصه به هزار بلا و دردسر روبوسی خداحافظی کردم و اومدم به حکیمه هم گفتم شب نمیتونم بیام خونتون گفتم ا ز خدامه بیام ولی دیگه خونه همه شاکی شدن
از اون موقع تا حالا من و حکیمه با هم دوستیم همچنین دختر عمه ی باحالش ولی خوب چون محرم اومده دور خلاف رو خیط کشدم
امیدوارم همیشه خوش باشین
     
  
مرد

 
داستان من و مریم

----------------------------------------------------------------------

می خوام برای شما داستانی رو تعریف کنم که آشنایی من و مریم رو به هم اتصال داد و موجب وصلت من و اون شد . تا دیگر هر روز سر راه همدیگر سبز نشده بلکه همیشه در کنار هم قرار بگیریم. ماجرا از اونجا شروع شد. که من یک روز از او دعوت کردم که به خانه ما بیاید . وقتی که او این دعوت منو قبول کرد . شرط گذاشت و گفت که کسی نباید در خانه شما باشد و من هم که می دونستم که حقیقت هم همین است قبول کردم. منزل ما به شکلی بود که طبقه پایین اون درب مجزا داشت. از این رو من اون طبقه رو برای خود دست و پا کرده بودم کسی هم بدون اجازه من وارد اون نمی شد. چون درب اون رو قفل کرده می رفتم تا موقعی که از بیرون می آمدم . ترددی در آن نبود. خلاصه سر شما رو درد نیاورم اون روز منتظر آمدن اون دوست همیشگی بودم . بعد ظهر فردای آنروز که من وعده دیدار گذاشته بودیم فرا رسید . حدودا ساعت 6 بعد از ظهر درب منزل به صدا در آمد. من زود قبل از اینکه کسی در رو باز کنه باز کردم. بهش گفتم زود داخل شو تا کسی نیامده و اون گفت مگه کسی خونه است گفتم نه پایین خانه مان تعلق به من دارد و فقط من هستم. الان هم در حال حاضر تو نزد من هستی وبس. دیدم لبخندی زد.ضمن خوشامد گویی و تشکر ازاینکه دعوت منو قبول کرده به اون گفتم که چقدر منو خوشحال کردی که به دعوت من لبیک گفتی. در رو پشت سر اون قفل کردم. تا با خیال راحت به صحبت بپردازیم. خلاصه صحبت از اونجا شروع شد که اون می خواست بفهمه من برای چی از اون دعوت کردم. منم در جواب به اوگفتم می خوام دیگه کار رو یکسره کنم. تعجب اون از این حرف من . ؟ گفت یعنی چی. ؟ فکر کرد که من از اون دعوت کردم تا در خانه خود برای همیشه او را تصاحب کنم. دست و پاچه شده بود گفتم نترس عزیز فکر بد در کار نیست. منو این حرفها. نه نه نه . ؟دیدم آروم نشست گوشه ای و گفت پس چی. ؟ بهش گفتم که می خوام با تو درباره ازدواج با هم صحبت کنیم اگه مایلی و حرفی نداری . دیدم مکثی کرد. وگفت راستش منم فکر این بودم که تا کی باید دوست باشیم باید یه روز حرفها رو زد و سنگها رو وا کند. منم بهش گفت پس قبول داری. مبارکه.بعد شروع به صحبتهای خودمونی و قرار و به خانواده اطلاع دان واز این حرفها شد اون هم قبول کرد . تا نزدیک یک ساعت با هم صحبت کردیم . کمی با هم حال کردیم لب گرفتیم . کلی حال داد اما. ؟ نشد. ؟ گذاشتیم برای بعد. ؟ در آخر برایش شعری گفتم و با اون شعر بدرقه اش کردم
می دانم روزی از کوچه دل تنگی هایم گذر خواهی کردمن آن روز کوچه را با اشک هایم آب خواهم دادتا بوی خوش آمدن یار همه را با خیر کندو به انتظار دیرینه من پایان دهدبا این شعر که برایش گفتم خداحافظی کرد و رفت و قرار شد که ما برای امر خیر به منزل اونا بریم. چند روزی از این ماجرا گذشت یک روز با خانواده موضوع رو در جریان گذاشتم اونا اول قبول نکردن بعد با سماجت من گفتند بریم اصلا ببینیم دختره کیه. دختر کدوم همسایه است . من که دل در دلم نمانده بود گفتم با با دختر فلانیه . دیدم گفتند . به به پس تو اونو می شناسی . گفتم چند بار در مسیر راه من قرار گرفته وبس وهمین . دیدم گفتند دیگه چی ازش میدونی . من که دست وپاچه شده بودم گفتم هیچی فقط همین. قرار شد که فردای آنروز شب به خانه آنها برویم. بعد از ظهر به خانه آنها. زنگ زدیم و برای دین دختر قرار شب رو گذاشتن . من در خونه ماندم تا برن وببینند و برگردنند ببینم چه میگن . شب تا ساعت 12/30 دقیقه به طول انجامید. دیگه من داشت خوابم می امد چون فردای آن روز باید می رفتم سر کار. حدود ساعی 12 ده کم دیدم آمدن ومن با عجله گفتم چی شد پسند کردید یا نه . دیدم به من گفتند که عجله نکن . حالا صبر داشته باش بینیم چه میشه. من که صبر و قرار نداشتم . می خواستم زود کار سر بگیره . من که از دختر خاطر جمع بودم که بله رو میگه . مانده بود به خانواده شان که از دختر بپرسن آیا موافق این وصلت هستی یا نه. و به ما جواب بدن.من همچنان منتظر شنیده بله اون بودم . ولی خانواده من عجله ای برای شنیدن جواب اونها نداشتن . همین بی اعتنایی داشت منو می خورد . و می گفتم چرا شما دوباره به منزل اونا نمی رین . تا از اونا جواب بگیرید. می گفتند اگر دختر خودش قبول کنه مادرش به ما خبر می ده. تا برای خواستگاری برویم. چند روزی گذشت دیدم که مثل اینکه خانواده آنها دلشان به من نبود . اما این رو خوب می دانستم که دختر بلا خره جواب بله رو می ده. از این رو خیالم راحت بود. شب دیدم که تلفن به صدا در آمد گوشی رو برداشتم دیدم صدای نازنین گل بود که میگفت به مامانت بگو برای خواستگاری تشریف بیارن. من که بال در آورده بودم و در پوست خود نمی گنجیدم گفتم شکر آخرش شد. تمام. تمام. شب به اتفاق خانواده با یک دسته گل وشیرینی برای عرض ادب و خلاصه... رفتیم. صحبتها شد گفتگوها شد . بر سر تما چیزهایی که که می خواستیم کم وبیش به توافق رسیدیم مانده بود که من با اون تنهایی صحبتی داشته باشم. ما که از اول تمام صحبتهای خود رو کرده بودیم اینم برای خالی نبودن عریضه بد نبود . رفتیم و حرفهای خودمانی رو زدیم. با هم کنار اومدیم که بزرگتر ها هر چه گفتند قبول کنیم. وهمین هم شد. البته چون طرف همسایه بود ودارای اعتبار و دوطرف چون روی هم شناخت داشتیم این وصلت رو انجام دادیم. از ما قول گرفتند که خود رو جمع و جور کرده وما هم دست وبا خود رو جمع وجور کرده تا بساط عقد کنون رو آماده کنند. نزدیک به یک هفته ما دنبال کار خود بودیم آنها هم همینطور وعده گذاشته بودیم تا دو هفته بساط عقد وعروسی رو آماده کنیم . روزها همچنان سپری شد . روز موعود رسید. بر سر سفره عقد . خطبه خوانده شد تا سه مرتبه خطبه خوانده شد. عروس همچنان مشغول چیدن گل بود من که منتظر بودم . گفتم نکند خدای نا کرده . شهرداری به جرم گل چیدن اونو دستگیر کنه. خلاصه بعد از این همه کش وقوص ها بله از زبان جاری شده و من که منتظر همچنین روزی بودم . در پوست خود نمی گنجیدم . دیگر مال خودم شده بود . بزن وبکوب رقص و آواز شادی همه وهمه سر گرفت. ما دو تا هم در کنار همدیگر خوشحال از این وصلت . تا شب که همه دیگر رفتند . و ما رو با یک دنیا آرزو تنها گذاشتند. چه آرزویی از این بهتر من چیزی رو که می خواستم بهش رسیدم . دیگر من بودم اون تنها تنها. الان با خیال راحت بدون ترس دلهره و نگرانی به آرزوی چند ساله خود که همان لذت بردن از او فکر می کردم. مثل اینکه داستان خیلی طولانی شد البته باید ببخشید. آدمیزاد همینه دیگه تحملش کمه. شب دراز یود و قلندر بیدار. به عین صفا در کنار هم نشستیم . حرفهای سکسی رو شروع کردیم .لباسها بیرون کشیده شد. مشت ومالها شروع شد . لخت مادر زاد وای چه دنیایی بود چیزی رو جلوی خود کی دیدم که تا اون لحظه ندیده بودم یک جفت پسون مامانی کوچک و جمع وجور نای به دست گرفتن نداشتم فقط می خواستم تماشا کنم. سر رو جلو بردم نوک پستان رو در دهان گذاشتم وای مردم. چه حالی داد بعد وسط سینه رو نشانه رفتم سپس به لبها رسیده لبان رو در دهان قرار دادم و او رو خوابانیدم تا خوابیده کار رو دنبا ل کنم . یواش یواش به فسمت پاینتر رفتیم باور نمی کردم که یک روز بتوانم چنین چیزی ببینم ماه مامان. شسته و رفته کوچک ترس داشتم از اینکه . به او نزدیک بشم آهسته آهسته به او نزدیک شدم به او گفتم یادته اون روز نذاشتی الان وقتشه. دیدم گفت که بله اون رو درسته اما الان نه مال خودته هر کاری که می خوای بکن. مختاری. منم کمی با اون بازی کردم . دل اونو به دست آوردم بدش نمی اومد دیگر مال من بود نه تو کار نبود . خودش هم اینو می دونست که مال منه. کمی با لبهای پاین اون بازی کردم .اونم داشت خودشو آماده می کرد. منو گرفته بود و به خود فشار می داد کم کم آلت منو در دست گرفت . کمی با اون بازی کرد راستش کرده بود . چنان فشارش می داد که گویی می خواد اونو از ریشه در بیاره. منم که داشتم به اوج لذت خود می رسیدم . اونو دراز کردم و بر روی اون خوابیدم . دیدم نمی شه گفتم به پشت روی زانو بشین همین کار رو کرد از عقب یواش یواش سرش رو گرفتم و داخل کردم. دیدم دردش اومد.گفتم چی شد گفت فقط یواش دردم اومد منم گفت یه بار که بره عادی می شه بعد دوباره شروع کردم به کردن . تا اینکه براش عادی بشه. اما چی دردش می اومد اما چیزی نمی گفت. منم دیدم که ناراحته بیرون کشیدم تا کمتر درد بکشه. بهش گفت ناراحت شدی؟گفت که مال خودته هر کاری کنی کردی. نباید که دیگه ناراحت بشه. این بار به پشت خوابید تا از روی شروع به کردن کنم . خوابید پاها رو روی سینه قرار داد . منم بهش گفتم اگه دیدی دردت اومد زود بگو تا بکشم بیرون. وشروع کردم به داخل کردن . آروم آروم داخل کردم دیدم چیزی نمی گه منم داخل کردم . شروع کردم به کردن . با فشار کیر رو داخل کردم وشروع کردم به تلمبه چند باری داخل کردم دیدم یک دفعه دادی زد وگفت تمام شد . پاره شد الانه که خونش بیا بیرون بکش بیرون بکش بیرون. من که دست وپاچه شده بودم بیرون کشیدم دیدم داره نگاه می کنه ببینه خونی در کاره یا نه . دیدم خون از مجراش جاری شده. وکمی هم رو تشک ریخته شده . دیدم به من نگاهی کرد واز شوخی گفت همینه می خواستی. منم گفتم پس چی زندگی همش همینه وبس.دیدم گفت که بابا شوخی کردم ناراحت نشو. فدای سرت. پاره شد که شد. فورا دستمال آوردم و داخل کوسش گذاشتم تا خونهایی که بیرون می یاد . خونها رو پاک کرد . بلند شد ونشست . کمی لب گرفتیم . دیدم گفت بیا دوباره بکن توش من که دیدم . کوس خون آلوده گفتم بزارش برای بعد. گفت که نه همین الان داشتم تازه حال می کردم. کشیدی بیرون نا قلا. من خنده ای کردم وگفتم فقط به خاطر تو بود که من دست کشیدم . الان که دوست داری . چشم. دوباره کیر رو داخل کوس فرو کردم . دیدم بدش نمی یاد . تازه داشت حال می کرد . به اوج می رسید . خون جلوی چشمش رو گرفته بود نمی شد که اونو ول کنی . به من گفت بخواب زیر تا من به روی تو بشینم. می خواست خودش بشینه روی کیر من و بالا و پایین کنه منم که بدم نمی اومد . آنقدر بالا وپایین کرد که کیر بدبخت من داشت نابود میشد . و اون عین خیالش نبود که این کیر هنوز بکار می یاد. فشار عجیبی رو داشت تحمل می کرد . دیدم صورتش سرخ شده و به نفس نفس افتاده گفتم الانه که از دست بره. زیر بغل های اون رو گرفتم . وبه یک طرف کشیدم. یک دفعه از روی من پایین آمد . کیر من هم بیرون کشیده شد. دیدم زود کیر منو به دست گرفته و داره می کنه تو دهنش. منم که صحنه رو دیدم صریع اونو به پشت خوابوندم و پاها رو از همدیگر باز کردم . شروع کردم به تلمبه زدن . داشت اوج لذت رو میبرد . منم که دیدم داره به خودم همین لذت رو دست می ده دیگه کوتاه نیامدم وتند تند و شلاقی می کردم. هر دو داشتیم به اوج خود نزدیک می شدیم. یک دفعه دیدم داره ناله می کنه داشت آبش می اومد و فریاد میزد اما نه فریادی که همه بشنوند. من که دیگر کیر بدبخت داشت زیر فشار خرد میشد تحمل می کردم اما منم دیگه تحمل نداشتم . کیرم از زور سرخی داشت می ترکید. من که دیگه به اوج لذت خود رسیده بودم بهش گفتم من که دیگه نیستم الان باید دیگه بکشم بیرون به او گفتم اگه موافقی با هم تمامش کنیم گفت باشه یک دفعه من بیرون کشیدم دیدم با فشار آب من داره می یاد بیرن گفت بریزش روش سینه من تا حال بیشتری بده . دیگه من خالی شده بودم اونم دیگه نای بلند شدن نداشت و بریده بود اما به روی خود نمی آورد. پهن زمین افتاده بود و فقط می گفت بیا جلو من جلو رفتم وگفتم چی شده دیدم لب های خودشو توی لبهای من گذاشت . و یک حال عجیب بهش دست داد داشت شیرین ترین لذت رو میبرد. بعد از چند ساعت از همدیگر جدا شدیم. و روبروی هم نشستیم یکدیگر رو در آغوش کشیدیم . لخت مادر زاد چه حالی می ده ها . دیگه وقت اون رسیده بود که برای دوش گرفتن آماده شویم. به حمام رفتیم . همیدیگر رو خوب شستیم. اون برای من لیف میزد ومن برای اون چه حالی. در حمام هم دوباره بهش گفتم دولا شو تا از عقب یک بار دیگه حالی کنیم . دولا شد . دوش آب همینطور باز بود زیر دوش شروع به کردن کردم آب همچنان بر روی ما می ریخت و لحظه های خوشی داشت . صورت می گرفت. زیر دوش یکدیگر رو در آغوش گرفتیم . تا چند دقیقه به هم چسبیده بودیم چه حالی داد. آب از سر وصورت هر دومان جاری می شد لحظه های بیاد ماندنی رو داشت تجلی می کرد . عشق زیر آب. خلاصه دوش گرفتن تمام شد . بیرون آمدیم . ولباسها رو تن کردیم . دیگر تمیز و تازه شده بودیم. حالا دو عشق در کنار یکدیگر به زندگی ادامه می دهند .بردی دل من از تو آن میخواهموز گمشده ی خویش نشان میخواهمسر مصرع هر بیت تو حرفی بردارهر آنچه که شد از تو آن میخواهممن تو راعشقت راحتی دوست نداشتن هایت رادر سینه امدر خیالمدر روحمحبس خواهم کرد..به امید اینکه تمامی عشقهای روی زمین با صفا وصمیمیت به زندگی ادامه دهند
     
  
مرد

 
شيلا

تابستون سال 78 بود . من 25 سالم بود و 6 ماه بود كه خدمتم تموم شده بود و يه مغازه كيف و كفش تو وليعصر اجاره كرده و مشغول بودم . اون موقع يادمه با يه دختري به اسم سهيلا دوست بودم كه البته باهاش سكس هم داشتم ، اما اين ماجرا مربوط به سهيلا نيست. البته اگه دوست داشتيد اون ماجرا رو هم بعدا براتون مي گم.
يه روز ظهر تو مغازه نشسته بودم و نهار مي خوردم كه تلفن زنگ زد . گوشي رو برداشتم و صداي شهرام رو شنيدم .
شهرام يكي از دوستاي دوران دانشگاهم بود كه بعد از دانشگاه و خدمت هم باهم ارتباطمون خيلي گرم و صميمي ادامه داشت و هنوز هم به همون گرمي ادامه داره . خلاصه شهرام گفت : با 2 تا دختر دوست شدم و واسه يه ساعت ديگه قرار گذاشتم . زود خودتو برسون شهرك غرب اول ايران زمين . بهش گفتم: تو اين گرما كي حال داره بياد تا شهرك غرب.
گفت: بلند شو بيا كه همچين هلويي از دستت نپره. منم گفتم : خيلي خب بابا ، ميام ببينم چه لعبتي رو قراره با ما دوست بكني.
قبلش يه چيزي رو درباره خودم بگم. من قدم 184 سانت و وزنم 81 كيلوئه. قيافه ام هم بد نيست . از نظر اخلاقي آدم مغروريم و حاضر نيستم به هر قيمتي يه دخترو به دست بيارم . وقتي احساس كنم كه يه دختر زياد از من خوشش نيومده و براي چيزاي ديگه با من دوست شده بلافاصله اون رابطه رو قطع مي كنم و اصولا مثل بعضي پسرا نيستم كه فقط براي سكس با يه دختري دوست باشم .، بلكه معتقدم سكس بايد همراه با علاقه و ميل و كشش دو طرفه باشه تا زيبا و به ياد موندني باشه. به همين دليل به خودم گفتم مي رم ، اگه از دختره خوشم اومد و احساس كردم كه اونم از من خوشش مي آد ، مي مونم و در غير اين صورت بر مي گردم . خلاصه رفتم و سر قرار رسيدم .
اول خيابون ايران زمين كه براي من هزار تا خاطره داشت . براي مني كه 4 سال اونجا دانشگاه رفته بودم و خيلي خاطره داشتم . بعد از چند دقيقه شهرام اومد و نشست تو ماشين و گفت : 2 تا هلو الان ميان . مواظب باش ضايع نكني بپرن.
بذار مخشونو بزنيم هفته بعد ببريمشون باغ شما با هم يه تني به آب بزنيم .
گفتم : تو كه اخلاق منو مي دوني . اگه ازش خوشم بياد و اونم از من خوشش بياد و طالب باشه مي تونم باهاش باشم ، وگرنه من نيستم. گفت : خب بابا ، اخلاق تخميتو مي دونم . حالا سعي كن كاري كني كه ازت خوشش بياد .
چند دقيقه بعد يه پرايد سفيد جلوتر از ما نگهداشت كه از عقب معلوم بود 2 تا دختر توش نشستن . شهرام گفت : خودشونن . و پياده شد و رفت طرفشون و باهاشون شروع به صحبت كرد . بعد از چند لحظه دخترا از ماشين پياده شدن و به طرف ماشين ما اومدن . حقيقتا يكي از يكي خوشگلتر و نازتر بودن. نمي دونستم كدومشون قراره با من دوست بشه . پياده شدم و سلام كردم و باهاشون دست دادم . شهرام ما رو به هم معرفي كرد. سميرا و شيلا .
قرار شد بريم تو يه كافي شاپ تو خ شريعتي پايين ميرداماد تا اونجا بيشتر با هم آشنا شيم . اونا تصميم گرفتند كه با ماشين خودشون برن و ما هم با ماشين خودمون رفتيم. تو راه شهرام نظرمو پرسيد و گفت : من سميرا رو مي خوام . نظرت راجع به شيلا چيه ؟ گفتم : قيافه اش كه حرف نداره ، ولي نمي تونم الان نظرمو بگم !!! بعد از كافي شاپ بهت مي گم . گفت : دهنت سرويس . از سرت هم زياده . تو عمرت با همچين لعبتي رفيق شده بودي ؟ گفتم : نه . ولي منم
بد چيزي نيستم ! رسيديم به كافي شاپ و 4 تا قهوه سفارش داديم و شروع كرديم به حرف زدن . خودمونو بيشتر به هم معرفي كرديم . اونا هر دوتا 21 ساله بودن و دانشجوي زبان . شيلا قدش 172 بود و وزنش 59 كيلو . سميرا قدش 165 بود و وزنش 53 كيلو. خونه سميرا زعفرانيه بود و شيلا تهرانپارس .
بعد از 2 ساعت كه كلي حرف زديم و يه عالمه خنديديم ، تصميم گرفتيم بريم . به خودم گفتم بايد همين الان تكليفو روشن كنم. به همين خاطر به شيلا گفتم : شيلا جان ، اگه موافق باشي من و تو با ماشين من بريم و سميرا و شهرام با ماشين سميرا تا اونا بتونن باهم راحتتر حرفاشونو بزنن .
فكر مي كردم كه اگه جواب مثبت بده ، خب اونم از من بدش نيومده و مي شه روش حساب كرد . اما اگه جواب منفي بده ممكنه نخواد با من رابطه داشته باشه .
شيلا گفت : آره. اينجوري بهتره . اونا بهتر مي تونن با هم حرف بزنن .
سميرا گفت : شما داريد براي خاطر ما فداكاري مي كنيد يا سنگ خودتونو به سينه مي زنيد .
خنديدم و گفتم : هرجور دوست داريد حساب كنيد . ما مي خوايم باهم بريم تا شما راحت باشيد .
خنديدن و از هم جدا شديم .
تو راه خونه شيلا اينا خيلي با هم حرف زديم . وقتي رسيديم جلوي خونه شون و خواست پياده بشه ، دستاشو گرفتم تو دستام و گفتم : شيلا بهتره با خودت و با من روراست باشي . من ازت خيلي خوشم اومده ولي تو رو نمي دونم . فكراتو بكن و اگه دوست داشتي و دلت خواست با هم رابطه داشته باشيم ، بهم زنگ بزن .
شماره مو بهش دادم و دستاشو بوسيدم . هيچي نگفت . تو چشام نگاهي كرد و گفت : خداحافظ و پياده شد .
برگشتم مغازه . يه جوري شده بودم . تا اون لحظه همچين احساسي رو تجربه نكرده بودم . همش فكر مي كردم كه منتظر تماسش هستم . خيلي اضطراب داشتم . ساعت 5/9 شب بود و مي خواستم مغازه رو ببندم كه تلفن زنگ زد . وقتي گوشي رو برداشتم و صداي شيلا رو شنيدم كه گفت : سلام شاهين جان .... دلم هري ريخت پايين . گفتم : سلام عزيزم
خلاصه OK رو داد تا با هم يه رابطه قشنگ و شيرينو شروع كنيم .
تا يه هفته فقط تلفني با هم حرف مي زديم . روزي 5 تا 6 ساعت با هم حرف مي زديم و علاقه مون به هم روز به روز بيشتر مي شد. بعد از يه هفته قرار گذاشتيم تا 4 تايي با شهرام و سميرا بريم باغ ما تو دماوند . روز موعود من يه شيشه شراب ناب گرفتم و با جوجه كباب و ساير مخلفات ساعت 11 صبح راه افتاديم به سمت باغ . دو روز قبل هم به سرايدارمون گفته بودم آب استخرو عوض كنه و اونروز هم خودش تو باغ نمونه . تو راه من و شهرام يه عالمه جك مجاز و غير مجاز گفتيم و كلي خنديديم . وقتي رسيديم باغ ساعت 12 بود . تا ماشينو برديم تو و درو بستيم ، همونجا شهرام لباساشو در آورد و با شورت پريد تو آب . گفتم : شهرام چقدر هولي . چرا با شورت پريدي تو آب . مي رفتي مايوتو مي پوشيدي . گفت : خيلي ناراحتي همين شورتو هم دربيارم . نمي دونيد آب چه حالي ميده . زود باشيد لخت شيد بيايد تو آب . بعدش هم شروع كرد رو ما آب پاشيدن . سميرا سريع رفت تو خونه و مايوشو پوشيد و اومد بيرون .
عجب هيكل تميزي داشت . سفيد و خوشگل . سينه هاي تپل و رون و ساق پاي سفيد و كشيده و بدن ناز . نمينجوري داشتم نيگاش مي كردم كه شهرام گفت : اوهوي اون مال منه داري مي خوريش. برو مال خودتو بخور . شيلا گفت : حتما من خوردني نيستم ديگه . خنديدم و رفتم تو خونه . شيلا هم پشت سر من اومد تو و رفت تو اتاق و گفت : من مايو مو مي پوشم و آماده مي شم بريم تو استخر. منم رفتم مايومو پوشيدم و 2 تا ليوان شراب ريختم كه در اتاق وا شد و شيلا از توش اومد بيرون . خداي من.......... چي ميديدم . يه حوري با يه مايو دو تيكه . هيچ عيب و نقصي نمي تونستي توش پيدا كني . قد بلند ، بالا تنه تو پر ، ساق پاي صاف و كشيده ، كون قلمبه و خوشگل ،كوس تپل كه از تو مايو داشت مي زد بيرون . خيره شده بودم و داشتم با چشام مي خوردمش . اومد سمت من و گفت
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
     
  
مرد

 
شیدا

يکی از روزهای ماه رمضان پارسال بود و چون من اينترنت شبانه گرفته بودم پس از سحری خوردن ديگه نميخوابيدم و مشغول کارکردن با اينترنت ميشدم . ديگه ساعت نزديک ۷ شده بود ؛ در يکی از اين سايتها به دنبال پروفايل دخترهائی ميگشتم که با اخلاق و روحيات من جور در بياد ؛ چشمم به اسم دختری به نام شيدا افتاد که Online هم بود ؛ پروفايلش را باز کردم ديدم چيزهائی که از خودش نوشته مورد پسند من هست و چيزهائی که از دوست پسرش انتظار داره خيلی با من جور درمياد ؛ سريع به نوشتن نامه برای اون کردم تا قبل از ساعت ۸ صبح جوابمو داد و ازم خواست تا توضيحات بيشری از خودم براش بدم من هم زود دست به کار شدم و توضيحاتی را که خواسته بود براش نوشتم و ارسال کردم ؛ ديگه وقت اينترنت شبانه ام تموم شده بود ؛ ساعت ۱۰ بود که با Account ديگری که برای اين جور وقتها خريده بودم به اينترنت وصل شدم و ديدم که جواب ديگری از اون برام اومده و قبول کرده بود که با من دوست بشه و گفته بود که اگر من هم سئوالی در مورد اون دارم ميتونم ازش بپرسم ؛ من هم سئوالاتی مثل اين که در چه مقطعی درس ميخونه و از چه چيزهائی خوشش مياد و از چه چيزهائی بدش مياد و ... ازش پرسيدم ولی ديگه اونروز جوابی ازش نيومد تا فردا صبح که ايميلم رو چک کردم و ديدم نوشته که دانشجو است ؛ من هم چون خودم دانشجو بودم خيلی خوشحال شدم چون حداقل معلوم بود از اين دخترهای جلف تو خيابون نيست ؛ روزی يکبار به هم نامه مينوشتيم و دل ميداديم و قلوه ميگرفتيم تا اينکه يک روز جواب ايميلم رو نداد با خودم فکر کردم حتما توی نامه قبلی چيزی گفتم که ناراحتش کرده ؛ بارها و بارها نامه خودمو خوندم ولی به نتيجه ای نرسيدم مرتب و پشت سر هم براش نامه مينوشتم و ازش ميخواستم بهم جواب بده و دليل نامه ننوشتنش رو برام بگه ولی دريغ از يک جواب ؛ تا اينکه بعد از ۷ يا ۸ روز جوابمو داد و گفت که مسافرت بوده و نميتونسته ايميل بزنه ولی من ميدونستم که دروغ ميگه چون هيچ کس در موقع درس مسافرت نميره اون هم يک هفته ؛ ميدونستم که ميخواسته امتحانم کنه و ببينه پا پس ميکشم يا نه ؛ در هر صورت با هم قراری گذاشتيم که اگه قرار بود چند روز به هم نامه نديم قبلش با يک ايميل به هم اطلاع بديم و تعداد روزهای غيبتمون رو هم بگيم . هر روز که ميگذشت علاقه من به شيدا و همينطور علاقه شيدا به من بيشتر ميشد ؛ عکسهامون رو هم برای هم فرستاده بوديم و يک دل نه صد دل عاشق هم شده بوديم . ماه رمضان که تموم شد با هم تصميم گرفتيم که قراری بذاريم و همديگر رو ببينيم چون ديگه وقتش بود با هم از نزديک آشنا شويم ؛ قراری با هم گذاشتيم و قرار شد روز جمعه در همون پارکی که من جمعه ها فوتبال بازی ميکردم همديگر رو ببينيم ؛ قرار ما ساعت ۱۱:۳۰ دقيقه بود به خاطر همين اونروز زودتر يارکشی کرديم تا قبل از ساعت ۱۱:۳۰ دقيقه فوتبالمون تموم بشه ساعت ۱۱:۱۵ دقيقه بازی تموم شد و من با عجله لباس عوض کردم و به محل قرار در پارک رفتم ؛ ساعت از ۱۱:۳۰ دقيقه گذشت و شيدا نيومد خيلی نگران شدم که نکنه نياد ولی بالاخره با يکربع تاخير آمد و گفت که کمی تو خونه مشکل داشته تا بتونه بياد بيرون ؛ با هم رفتيم يک آبميوه فروشی با حال و لبی تر کرديم و با هم صحبتهای عاشقانه ميکرديم ؛ خيلی از ملاقات اون روز راضی بودم واقعا همون جور که ادعا ميکرد پاک و ساده بود ؛ اون همون دختری بود که هميشه ميخواستم باهاش دوست باشم نه از من توقع مالی داشت و نه توقع داشت وضع ظاهريم رو عوض کنم و جِلف بشم من هم که ديدم اينجوريه از هيچ چيزی براش کم نميگذاشتم ؛ دوستی ما هر روز محکمتر و محکمتر ميشد هر روز به هم ايميل ميزديم و هفته ای يکبار جمعه ها همديگر رو ميديديم چون روزهای ديگه هر دو دانشگاه ميرفتيم و وقت آزاد نداشتيم . يک روز تصميم گرفتم ببرمش گردش به خاطر همين ماشين رو از برادرم قرض گرفتم و رفتم دنبالش ؛ بردمش در جاده های خارج شهر برای گردش بعد يک جای خلوت نگه داشتم و شروع کرديم به صحبت کردن ؛ صحبتمون بالا گرفت و کم کم از مسائل عشقی به عاطفی- سکسی تبديل شد کم کم من هم ديگه حشرم زده بود بالا و نميتونستم جلوی خودم رو نگه دارم دست راستمو به طرفش بردم و دور گردنش انداختم و خواستم ازش لب بگيرم که خودشو عقب کشيد من هم ناراحت شدم و گفتم تو مگه منو دوست نداری گفت خب آره گفتم پس چرا نميخوای با هم لب بگيريم گفت آخه.. آخه ؛ گفتم ديگه آخه نداره صورتش رو به طرف خودم کشيدم و شروع به لب گرفتن از هم کرديم ؛ خيلی خوشحال بودم چون ديگه رومون به هم باز شده بود . از اين به بعد هر دفعه با هم بيرون ميرفتيم اگه فرصت دست ميداد يه حال مختصری با هم ميکرديم ؛ روزها از پی هم ميگذشت و علاقه ما به هم بيشتر ميشد ولی اين عشق و علاقه باعث شد اون ترم تو دانشگاه مشروط بشم و کلاً از درس و دانشگاه بيفتم ولی ارزشش رو داشت چون دوستی گيرم اومده بود که به هيچ کس جز من فکر نميکرد و کاملا به من وفادار بود و همين برای من بس بود.
۱۳ خرداد امسال بود. خانوادگی تصميم گرفته بوديم به دو شهر مسافرت کنيم ؛ پس از رفتن به شهر اول مجبور بوديم برگرديم خونه و پس از آن به شهر دوم سفر کنيم ؛ وقتی به خانه رسيديم من به بهانه های مختلف از رفتن به سفر امتنا کردم ؛ اين بود که پدرم هم تصميم گرفت به سفر نرود و پيش من بماند ولی با هزار دليل و برهان اون رو هم قانع کردم که همراه بقيه به سفر برود ؛ پس من ماندم و يک خانه خالی ؛ سپس تلفن رو برداشتم و به شيدا زنگ زدم خودش گوشی رو برداشت تا گفتم سلام صدام رو شناخت و گفت اشتباه گرفتيد ؛ حدس زدم حتما کَسی پيشش بوده و نتونسته صحبت کنه ؛ صبر کردم تا خودش زنگ بزنه ؛ ۱۷ دقيقه بعد تماس گرفت و وقتی دليل کارش رو پرسيدم ديدم که حدسم درست از آب درآمده چون پدرش نزديک او بوده و نميتونسته صحبت کنه ؛ بهم گفت پدر و مادرش رفتند بيرون و فقط اون و خواهرش توی خونه هستن ؛ جريان رو بهش گفتم و ازش خواستم که به خونه ما بياد ؛ اون هم با کمی دودلی قبول کرد ؛ رفتم تا بساط پذيرائی رو آماده کنم ؛ سيمی رو هم که قبلا برای اتصال کامپيوتر به تلويزيون آماده کرده بودم به تلويزيون وصل کردم و منتظر شدم تا بياد ؛ حدود ۲۰ دقيقه ای طول کشيد تا خودشو به خونمون رسوند و زنگ زد ؛ رفتم و در رو براش باز کردم و با احترام اون رو به داخل راهنمائی کردم . رفتيم همون اتاقی که تلويزيون و کامپيوتر بود ؛ قبلا چند تا شوی مشتی گلچين کرده بودم و از طريق تلويزيون داشتم نگاه ميکردم؛ رفت و روسريشو درآورد و توی کيفش گذاشت و بعد پيشم نشست ؛ با هم نشستيم و گپی زديم و شوها رو نگاه کرديم . بعد از مدتی سر صحبت رو به مسائل سکسی کشوندم ؛ من قبل از اين که اون بياد يک شيطونی کرده بودم و اون اينکه آخر شوها يک فيلم سوپر هم Add کرده بودم که بعد از آخرين شو نوبت اون بود که نمايش داده بشه ؛ حالا من فقط به اندازه ۵ دقيقه وقت داشتم تا جو عاطفی حاکم بر خانه را به جو سکسی تبديل کنم و کم کم هم موفق به اين کار شدم ؛ ۳۰ ثانيه قبل از اينکه شوی آخر تمام بشه به بهانه آوردن قهوه اتاق رو ترک کردم تا وقتی فيلم سوپر شروع ميشه من داخل اتاق نباشم ؛ ۲ دقيقه ای معطل کردم و با سينی قهوه وارد اتاق شدم ؛ شيدا محو تماشای فيلم شده بود چون من قبلا فيلم را Edit کرده بودم تا وقتی فيلم شروع ميشه از صحنه حشرانگيزی آغاز بشه ؛ شيدا هم غرق در تماشای فيلم بود و به طور نامحسوسی يکی از دستهاشو به زير مانتوش برده بود و کُسشو داشت ميماليد ؛ با ورود من يکم دست پاچه شد و خودشو جمع و جور کرد ؛ قبل از اينکه اون حرفی بزنه بهش گفتم فيلمش خيلی باحاله آخه اصولا فيلم سوپرهای ژاپنی يه حال ديگه ای ميده ؛ رفتم و کنارش نشستم و کم کم خودمو به اون نزديک کردم و دستم رو به دور گردنش انداختم و شروع به لب گرفتن از هم کرديم بعد ازش خواستم مانتوش رو دربياره بعد خوابوندمش روی زمين و روش افتادم و شروع کردم لب و گردنش رو بوسيدن ؛ پيرهنم رو درآوردم و پيرهن و کرست شيدا رو هم از تنش درآوردم ؛ دو خورشيد در يک دشت پر از برف يکدفعه در خونمون طلوع کرد و گرمائی به خونمون بخشيد ؛ واقعا که سينه و پستونهای نازی داشت شروع کردم به مک زدن و گاز گرفتن نوک پستوناش ؛ جيغهای کوتاهی از شادی ميکشيد و لذت ميبرد دامنش رو از تنش بيرون کشيدم و چند لحظه ای به شرت سفيدش خيره شدم مانده بود که بعد از اين مرحله با چه چيز حيرت آوری روبه رو خواهم شد ؛ بالاخره شرتش رو هم بدون هيچگونه مقاومتی از جانب شيدا از پاش درآوردم ؛ وای که چه کُسی بود مثل يک گل سرخ که درميان انبوهی از برف پنهان شده باشه ؛ شروع به ليسيدن کُسش کردم هرچه ميگذشت شيدا حشری و حشری تر ميشد از من خواست تا من هم لباسامو کامل درآورم ولی من با خودم گفتم بذار چند دقيقه ديگه هم تو کف بمونه تا حشری تر بشه و به حرفش اهميت ندادم ديگه شيدا فريادهاش به هوا بلند شده بود و از درد حشر داشت ميمرد ؛ من هم شلوار و شرتم را درآوردم و ازش خواستم تا کيرمو ساک بزنه اول با کمی اکراه ساک ميزد ولی بعد خوشش اومد و تا آخر کيرمو تا حلقش فرو ميکرد ؛ خوب که از خوردن کيرم سير شد کيرمو از دهنش درآوردم و ازش خواستم تا کونش رو واسه گائيده شدن آماده کنه ؛ اون يک لحظه ترسيد چون ميترسيد دردش بياد به خاطر همين رفتم کمی کرم آوردم و داخل سوراخ کونش رو چرب کردم و بعد با يک انگشتم کونش رو انگشت کردم تا گشاد بشه و بعد انگشتم رو درآوردم و شصتم را داخل کونش کردم و برای اينکه مطمئن بشم حسابی گشاد شده بعد از چند لحظه شصتم رو درآوردم و دو تا از انگشتام رو وارد کونش کردم ديگه حسابی کونش آماده گائيدن بود من هم که قبل از اومدن شيدا از اسپری لیدوکائین استفاده کرده بودم و مطمئن بودم حالا حالا ها آبم نمياد ؛ برای اينکه شيدا نترسه ازش خواستم خودش سر کيرم رو به سوراخ کونش نزديک کنه و اونو وارد کونش بکنه ؛ وای که وقتی کيرم توی کونش رفت داشت آتيش ميگرفت بس که کونش داغ بود ؛ آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم و آخ و اوخ شيدا هم بلند و بلند تر ميشد کم کم ريتم تلمبه زدنم رو تندتر و تندتر ميکردم ؛ خيلی حال ميداد ديگه کونش داشت جر ميخورد ؛ کيرم رو بيرون کشيدم و ازش خواستم رو کيرم بشينه ؛ بعد دراز کشيدم و اون هم آمد و خودش سر کيرم رو وارد کونش کرد بعد ازش خواستم خودش رو بالا و پائين ببره ؛ اول براش سخت بود ولی بعد ريتم کار دسش اومد ؛ با يکی از دستهاش هم کُسشو ميمالوند و هی آخ و اوه ميکرد من هم همراه با بالا و پائين رفتن شيدا کيرم رو به بالا و پائين حرکت ميدادم تا کيفش بيشتر بشه شيدا هم همينطور به سرعت مالوندن کُسش اضافه ميکرد که ديدم بدنش سُست شد و لرزيد من هم چون فهميدم چه خبره برای اينکه از حال درنيام بيرون به سرعت حرکت دادن کيرم اضافه کردم و بالاخره آبم رو تو کونش خالی کردم و بدون اينکه کيرم رو از کونش دربيارم شيدا رو خوابوندم زمين و روش دراز کشيدم و شروع کردم صورت و گردنش رو ليسيدن ؛ وقتی که کيرم کم کم آب رفت کيرمو بيرون کشيدم و از شيدا لب گرفتم معلوم بود که شيدا هم مثل من کاملا ارضا شده بود بعد با هم رفتيم حمام و يه حال ديگه ای تو حمام با هم کرديم و بالاخره خودمونو خوب شستيم و اومديم بيرون خودمونو خشک کرديم بعد که ديدم شيدا ديرش شده چون بقيه با ماشين رفته بودن سفر موتور رو برداشتم و تا نزديکی خونشون رسوندمش . هنوز هم مزه اون سکس زير زبونمه.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
     
  
صفحه  صفحه 3 از 94:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  91  92  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA