انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 52 از 94:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


زن


 
اولین سکس من و مریم جون

اسم من امید 25 سال دارم ساکن یزدم تیپمم اسپرت سنگینه این خاطره بر میگرده به وستای سال 91. مریم جون دوست دختر داداشم بود و با من خیلی راحت بود من همیشه تو کفش بودم چون خیلی خشکل بود قدش 175 وزنش 60 ورزشکار با سینه های 60 و بدن بسیار خوشکل مریم جون 2 سال با داداشم بود و میخواستن ازدواج کنن منم خیلی دوسش داشتم به یه دلایلی داداشم مجبور شد با یکی دیگه ازدواج کنه مریم دانشجو یزد بود با من با اس در رابطه بود هر بار از من سراغ داداشمو میگرفت یروزگفت دارم میام یزد میخام ببینمت منم به داداشم گفتم گفت بگو ازدواج کردم وقتی اومد بردمش بیرون خونه مجردی داشت یزد چون از خوابگاه خوشش نمیومد میگف فزاش بده
خلاصه شام خوردیمو گردوندمش بد قسمم داد که داداشت ازدواج کرده منم گفتم اره زد زیره گریه منم دستمو انداختم دور گردنش و ارومش کردم و یه دوری تو خیابون زدیم تا اروم بشه بعد گفتم ن با این حالت دلم نمیاد ولت کنم بزار ببرمت خونه دوسم تو با زنش باش منم با دوسم قبول نکرد منم گفتم چکار کنم میخای ببرمت پیش دوستات تو خوابگاه بازم قبول نکرد گفت منو برسون خونه خونشو بلد بودم چون وقتی میومد اینجا من با داداشم میرفتیم دنبالش مریم جون و من هم سن هستیم یک ماه فرقمونه
خلاصه رسوندمش درخونش بهش گفتم دلم نمیاد اینجوری ولت کنم اونم گفت خوب تو هم بیا داخل صبح برو منم که از خدا خواسته قبول کردم رفتیم تو من رو مبل نشستم اون رفت چای درست کردو لباسشو عوض کرد یه شلوارک پوشید با یه تاپ چایی اورد با هم خوردیم اولش از من فاصله داشت بعد بهش گفتم بیا بغل من بشین اومد نشست دست انداختم دور گردنش گفتم غصه نخور تا منو داری غم نداری
یدفه اومدم بوسش کنم که نمیدونم چی شد لبم خورد به لبش بوس لبش کردم اونم منو بغل کرد و مثل کسایی که تشنه یه لب خوب هستن شرو کرد به خوردن و منم میخوردماروم دستمو اوردم رو تاپش و سینشو مالوندم همونجوری که داشتیم لب میگرفتیم اروم تاپشو دادم بالا دستمو کردم تو تاپش رو سوتین مالیدم
بعد چند دقیقه دستمو در اوردم و تاپشو اروم د اوردم اونم لباس منو بیرون اورد دست انداختم دور کمرش انداختمش تو بغل خودم بردمش تو اتاقش انداختمش روی تختش و دکمه شلوارشو باز کردماروم شلوارشو بیرون اوردم
شرتش با سوتینش ست بود اونم اومد دکمه شلوارمو باز کرد و شلوارمو در اورد منو انداخت رو خودش و ازم لب میگرفت همینجور که روش خوابیده بودم در گوش من گفت من چند وقت حسرت این روزو میکشم بعد همینجور که لب میگرفتیم دستمو بردم پشت بند سوتینش باز کردم وای چه سینه های شروع کردم مالوندن گردنشو بوس کردم اومدم پاین ترسر سینه راستشو کردم تو دهنم میخواستم بکنمش شروع کردم به مکیدن که صداش در اومد از رو شرت کیرمو میمیالد گفت نمیخوای کوچولو بدی ببینم گفتم زودهیه بار سینه چپشو میخوردم راستو میمالیدم و بعل عکس بعد 10دقیقه اروم اومدم رو دلشو بوسیدم و نافشو پاشود گفت نکن به اینجا حساسم منم لج میبردم هی زبون میکشیدم روش بعد اومدم پایین تر تارسیدم به کس نازش باهاش بازی میکردم رو شرت شرتشو اروم با دندونم بیرون اوردم دماغم خورد به کسش یه ناله حشری سر داد گفتم میخام بخورم میزاری گفت نه خوشم نمیاد تو بده بوخورم بعد منو چرخوند اومد روی من از بالا شروع کرد خوردن لب گردن سینه و اومد رو شرتم با دست مالوند وحشیانه شرتمو کشید پایین کیرو که دید شروع کرد خوردن لیس میزد منم دست میکشیدم تو موهاشمیگفتم بخور عزیزم مال خودته بعد 10 دقیقه اومد روم شروع کرد لب گرفتن کسشو مالوند ببه کیرم گفتم دوس داری گفت خودمو کشتم تا به این روز برسه شرخوندمش اومدم روش سر کیرو مالوندم به چوچولاش گفت توش نکنیا گفتم باشه نترس بعد چند دقیفه گفتم به چرخ میخام از کون بکنم گفت نه درد داره منم که حشرم زده بود بالا بزور چرخوندمش گفتم کرم داری گفت توش نکن خواهشن گفتم کاری میکنم خوشت بیاد گفت اگه دردم اومد در بیار یاشه منم گفتم باشه پاشد رفت تو کیفش کرم دستو صورتشو اورد گفت این خوبه منم گفتم اره خوابید منم یه بالشت گزاشتم زیرش کونش اومد بالا تر گفتم دو طرف کونتو بگیر گرفت کرمو ریختم رو انگشت وسطیم اروم مالوندم دم سوراخ یواش یواش کردم تو خیلی تنگ بود گفت ایییی در بیار ترو خدا گفتم صبر کن خوب میشه درو توش کردم بعد انگشت اشاره با وسطی کردم تو یواش درو تو کردم بعد چند دقیقه درش اوردم گفتم نوبت اصله کاریه کرم زدم رو کیرم و سوراخ کونی که با انگشتام بازش کرده بودم خوابیدم روش کیر مالیدم لای کون اروم سرشو کردم تو جیغ کشید منم سریع لبمو گزاشتم تو لباش که داد نزنه با یه ئسم چوچولشو میمالیدم با دست دیگم سینه هاشو از پشتم ازش لب میگرفتم یواش درو تو کردم یدفه دستی که روی کس نازش بود خیس شد فهمیدم ارگاسم شده لبامو گاز میگرفت و جیغش تبدیل شده بود به گریه محکم بغلش کردم و تون تون تلمبه میزدم هم حال میکرد هم درد داشت بعد 15 دقیقه ابم اومدمنم با یه فشار ابمو خالی کردم تو کونش و بغلش کردم لبشو از لبم جدا کرد و گفت لامسب جرم دادی منم گفتم دوس داشتی گفت عاشقتم تو بغل هم خوابیدیم همونجوری که لخت بودیم تا صبح وقتی بیدار شدم دیدم پیشم نیس همینجوری لخت اومدم بیرون ببینم کجاس دیدم شرت پاشه تو اشپزخونه داره صبحونه درس میکنه منو که دید گفت برو یه دوش بگیر بیا صبحونه بخور رفتم دوش گرفتم شرت پا کردم اومدم از پشت سر بغلش کردم بوسش کردم بهش گفتم دوست دارم از اولین روزی که دیدمت اونم گفت منم ولی داداشتو بیشتر یه لب گرفتیم صبحونه باهم خوردیم بعد لباس پوشیدم بهش گفتم بازم دوس داری باهم بخوابیم گفت دیگه ولت نمیکنم تو مال منی منم بوسش کردمو از خونش اومدم بیرون

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
دوست دختر جنده من و جنون کیر

سلام اسم من ایمان (البته مستعار) الان 29 سالمه نه خوش تیپم نه هیکل آرنولدی یه آدم کاملاً معمولی و احساساتی رنگ پوستم سبزه هست قدمم 179 آدم زیاد شادی نیستم و اولین دختری که بهم می خندید عاشقش می شدم این داستان واقعی که می خوام براتون بنویسم خیلی طولانی چون داستان 6 سال زندگی مخفی با یه آدم شیاده البته من سعی کردم تا جایی که می شد کوتاه بنویسم در هر صورت از دوستان عزیزم عذر خواهی می کنم ، تازه دانشگاه رشته مهندسی عمران قبول شده بودم اهل رفیق و دوست نبودم ، بابام نمایشگاه ماشین داشت بعد از کلاس عشق و تفریحم این بود که برم اونجا ، یک کافی نت کنار نمایشگاه بود منم زیاد اونجا می رفتم یه روز رفتم اونجا تا در مورد یکی از درسام مطالبی را سرچ کنم که ناخودآگاه نگاهم به دختری افتاد که توکافی نت کار می کرد ، تا حالا ندیده بودمش مسئول کافی نت اسمش رضا بود دوستم بود از رضا پرسیدم ، رضا این دختره کیه؟ اونم گفت یکی از مشتری هامه اسمش مریم د.. ترم دوم رشته نرم افزاره از تبریز آومدن کسی رو اینجا ندارن مادرش از من خواسته که بیاد کافی نت ما کار یاد بگیریه ، چند روزی گذشت منم مجبور می شدم برای انجام تحقیقم برم کافی نت ، یه روز که کافی نت بودم رضا نبود فقط این دختره بود ازش پرسیدم آقا رضا هستن ؟ گفت نه رفته تهران ، همین طوری سر صحبت باز شد منم چون تا اون لحظه با هیچ دختری دوست نبودم خیلی برام جالب و جدید می آومد، ازم قیمت ماشین می پرسید ، یه روز که اونجا بودم بهم گفت شماره موبایلموبهت می دهم یه405 تمیز برا بابام پیدا کن منم گفتم باشه ، 2و3 روز گذشت براش پیدا کردم شب حدود ساعت 10 بود بهش زنگ زدم قطع کرد بهش اس دادم که براتون ماشین پیدا کردم بعد نیم ساعت جواب داد گفت باشه بهت خبر میدم ، فردا حدودساعت12 شب بود بهم اس داد که می خوام خودکشی کنم ، من همین طورموندم گفتم شاید اشتباهی اس داده من که باهاش رابطه ای ندارم که بهخواد به من اس بده اونم اینجوری!!!! ، جواب دادم گفتم مریم خانم فکر می کنم اشتباه اس دادی گفت نه !!!! من همین طوری خشکم زده بود مونده بودم نمی دونستم چی بگم ، گفتم راست می گی می خوای خود کشی کنی گفت آره خیلی تنهام خیلی تو این 1 سال بلا سرم آومده دیگه طاقت ندارم ، منم از همه جا بی خبر اون شب تا 3 داشتم راضیش می کردم که داری اشتباه می کنی اینکارو نکن همه تو زندگیشیون مشکل دارن تا قانع شد که این کارو نکنه البته فهمیدم داره فیلم بازی می کنه فردا صبح تو کلاس بودم دیدم موبایلم داره زنگ می خوره دیدم اونه ، رفتم بیرون جواب دادم ،گفت می تونی ناهار با هم بریم بیرون می خوام راجب دیشب باهات صحبت کنم منم خیلی می ترسیدم کسی منو با اون ببینه آخه بابامو همه می شناسن می ترسیدم باعث آبروش بشم خانوادمون مذهبی نیستن ولی همه نماز می خونن ، بلاخره با بعد کلی ترسو دلهره بهش گفتم باشه ، رفتم سر قرار تا دیدمش کف کردم خیلی شیک به نظر می رسید بسیار زیبا و خوش اندام و خوش گل شده بود،ناهارخوردیم کلی برام داستان می بافت که آره تو خونه با بابام مشکل دارم همش دوام می شه وضع مالیش خوبه من می یام کافی نت که خونه نباشم که دعوام بشه و از این حرفا یه 6 ماهی از این حرفا گذشت و ما با هم دوستای صمیمی شده بودیم یه روز رفته بودیم بیرون آخه من تازه یه 206 خریده بودم و اولین ماشینی بود که برای خودم داشتم ، به من گفت میخوام برم در خونه یکی از هم کلاسیهام ازش کتاب بگیرم، منم بردمش پیاده شد کیفش تو ماشین بود از رو کنجکاوی در کیفش رو باز کردم دیدم کارت ملی و شناسنامش اونجان شناسنامشو برداشتم داشتم نگاه می کردم به صفحه دوم رسیدم یهو یخ زدم قسمت مشخصات همسرش پر بود نوشته بود امیر .... متولد 1359 همین طور دست و پام یخ کرده بود گذاشتم سرجاش وقتی اومد ازش پرسیدم تو شوهر داری ؟ گفت نه گفتم پس چرا اسم کسی تو شناسنامته؟ جوش آورده بودم چون خیلی دوستش داشتم و عاشقش شده بودام چه فکرایی تو سرم بود و یهو چی شده بود. اصرارکردم موضوعو بهم بگه یهو زد زیر گریه شروع کرد داستان رو گفتن، می گفت سه ماه فقط زندگی مشترک داشته و شوهرش دست بزن داشته و می گفت چون پردم ارتجاعی بوده شوهرش فکر می کرده که قبل از ازدواج رابطه داشته تا اینکه بعد سه ماه یک روز انقدر می زنش که دستش می شکنه باباشم می ره طلاقشو می گیره ، منم ازیک طرف از اینکه این همه مدت بهم دروغ گفته بود شاکی و داغون بودم وهم از یک طرف دلم براش می سوخت ، خیلی تقلا زدم که ولش کنم جوابشو دو سه روز ندادم اس می داد التماس می کرد، به خاطر دروغاش نمی تونستم ببخشمش از یه طرفم دلم نمیومد ولش کنم یک روز، رفتم نمایشگاه پیش بابام ، رفتم یه سرک کشیدم کافی نت دیدم نیستش ،دیدم رضا اونجاست، به رضا گفتم مریم کجاست گفت دیشب قرص خورده می خواسته خود کشی کنه بردنش بیمارستان الان بیمارستانه ، منم انقدر ترسیده بودم که نمی دونستم چکار کنم سریع بهش زنگ زدم با صدایی نالون گفت تا حالا کجا بودی حالاکه دارم می میرم پیدات شد، منم دلم سوخت 1 روز بیمارستان بود تا مرخص شد ، رابطمون دوباره از نو شروع شد فقط یه شرط گذاشتم که به ازدواج باهام فکر نکنه اونم قبول کرد و قرار شد برای هر کدوممون کیس خوبی برای ازدواج پیدا شد از هم جدا بشیم ، یه شب حدود 11 بهم زنگ زد گفت بیا سراغم بریم بیرون ، خانوادم خیلی رو رفت آمد حساسنن منم با کلی داستان بافی رفتم باحاش بیرون بهم گفت کاش می شود شب بیای پیشم آخه تنهام مامان بابام رفتن تبریز مادر بزرگم حالش بده بیمارستانه من قبول نکردم فقط به دو سه تا لب اکتفا کردم رسوندمش رفتم خونه تا صبح 1000 تا فکر تو سرم بود خوابم نبرد نزدیکا 6 صبح بود بهش اس دادم بیداری گفت آره می یای اینجا گفتم بزار ببینم می تونم خانوادمو بپیچونم ، رفتم همه خواب بودن یواشی ماشینمو برداشتم رفتم در خونشون تک زدم درو باز کرد رفتم بالا،خونشون آپارتمانی بود تو یکی از جاهای خوب شهر، به هزار ترسو دلهره رفتم داخل دیدن خانم تنها با یه تاپ و دامن کوتاه نشبته روی کاناپه رفتم پیشش نشستم کیرم راست راست بود جرات نمی کردم شروع کنم چون بار اولم بود می ترسیدم بفهمه من بلد نیستم بعد یه بیست دقیقه ای ترسو گذاشتم کنار لبو گرفتم دستموگذاشتم روپاش یه شورت سفید زیر دامن خوشکلش خود نمایی می کرد دستمو بردم توش صدای نفساشو می شنیدم قلبم تند تند می زد شروع کردم به مالیدن زیپ شلوارمو باز کرد کیرمو درآورد هیچکدوممون حرفی به هم نمی زدیم فقط داشتیم می مالیدیم دراز کشید رو کاناپه شورتشو سوتینشو با کمک خودش درآوردم نوک سینه های بزرگی داشت شروع کردم به خوردن گفت بذار کیرتو بخورم وقتی کردش تو دهنش چنان محکم ساک می زد که فکر می کردم داره پوست کیرم می کنه درش آورد گفت تاحالا تو کس کردی منم گفتم نه یواش فروش کردم تو ولی انقدر حشری شده بودم که دو دقیقه ام تحمل نکردم آبم در آومد ان روز تمام شد. از فردا روابطمون عوض شده بود فقط دنبال اولین جایی می گشتیم که سکس کنیم تو ماشین و... وقتی سوار ماشین می شدیم همیشه دستم فقط لای کسش بود کارمون شده بود هر شب بریم بیرونو خانومو بمالیدم خیلی سکسی بود، تا رفت تو یه ارگان دولتی سر کار اخلاقش عوض شده بود چادری شد کمتر برام وقت می زاشت همیشه فراری بود 6 سال از دوستیمون می گذشت فقط شبا موقع خواب یاد من می یوفتاد و همیشه آخرین اسممون با بحث و مشاجره تموم میشود حی می گفت باید منو بگیری می گفت باید یه خونه به نامم کنی باید قید خانوادتو بزنی انقدر تو کوششم می خوند که داشت حرفاش روم تاثیر می ذاشت یه روز تنهایی رفتم با مادرش صحبت کردم و اجازه خواستگاری گرفتم مادرش گفت کی از تو بهتر( آخه مادرش تو این 2 سال آخر از رابطه ما کاملاً خبر داشت )ولی روزی که قرار بود من به خانوادم بگم گفت منصرف شده ،دیگه جوابمو نمی داد منم بعد یه مدت دستم از همه جا کوتاه شده بود بعد فهمیدم تو این مدت گذشته تو مسافرتی که داشته با یه پسر گلپایگانی آشنا شده و اونو گذاشته سر کار شروع کردم آمارشو گرفتن دیدم به به خانم تو این 5و6 سال حداقل به 10نفر دیگه کس داده ،رابطمون تموم شده بود که یه روز تو خیابون دوستش مهسا رو دیدم چون 2و3 بار رفته بودیم با مریم بیرون اونم اومده بود و دوماً برای تولدش من رو هم دعوت کرده بود و منو مریمم براش کادوبرده بودیمو از این حرفا منو خیلی قبول داشت و چند بارم غیر مستقیم جریان خیانت های مریم به من گفته بودکه هر بار مریم یه جوری زیر بار نرفته بودو ان جریانات را حسودی مهسا بهش می دونست شروع کردیم با هم صحبت کردن و جریان مریمو برام تعریف کرد و گفت مریم تو رو گذاشته بوده سر کار و این چند ماه آخر با کس دیگه ای در رابطه بوده حتی می خواسته دوست افشین (دوست پسرجدید عزیز گلپایگانیشو) با من دوست کنه که من قبول نکردم ،برام تعریف کرد که مادر مریم جونم از نیت ها و دوستی های دخترش با این همه آدم در جریان بوده و مادرش واقعاً نمونه یک مادر جنده کیر جور کن واسه دخترش بوده منم شماره جدیدشو گرفتم زنگ زدم بهش تا صدای منو شنید انگار لال شده بود هر چی دلم خواست بهش گفتم قطع کرد یه نیم ساعتی نگذشته بود که یه شماره ناشناس زنگ زد به گوشیم گفت من افشینم نامزد مریم شنیدم مزاحم زن من شدی زن من محجبه مگه غیرت نداری شروع کرد به حرفهای رکیک زدن به من ، منم سکوت کردم تا هر چی دلش می خواد بگه وقتی حرفاش تموم شد گفتم آقای محترم این خانم محجبه مومن شما که می گید پاکه حداقل 100 بار کیر من توش رفته اومده بیرون اگه دقت کنی کس و کونش شده اندازه یک لوله بخاری پسره باورش نمی شد فکر می کرد من از روی عقده دارم این حرفارو می زنم آقا افشین ما با خانم ازدواج کرده و مریم خانمم نقش یه مومنه پاکو براش بازی می کنه ولی هر بار می بینمش که چه جوری چادری شده و جا نمازآب می کشه خندم می گیره یاد ساک زدناش می یوفتم و از این مطمئنم که دوباره داره یه بیچاره ای او سر کیسه می کنه و یکی دو سالی بیشتر با آقا افشین ما نیست،

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کاش


داستان واسه 5 سال پیشه:
من سحر هستم متولد 68 قدم 168 وزنم 62 از یه خونواده غیر معمولی.بابام پولداره ولی دو تا زن داره و من که جزو بچه های زن اول بابا هستم از طرف بابام هیچ محبتی نمیبینم و توجه چندانی از لحاظ مالی و ... بهم نمیشه.خونمون دو طبقست من و مامان و بقیه خواهر و برادرام تو طبقه پایین زندگی میکنیم و بابا و زن دوم و بچه هاش تو طبقه دوم.از لحاظ مالی مشکل داشتم خودم تو خونه هم درس میخوندم هم کار میکردم لباس ملیله میکردم و همزمان هم توی یه باشگاه ورزشی بانوان منشی بودم و این بود که تونستم واسه خودم خرجم رو در بیارم. اون موقع تازه ایرانسل اومده بود و من یه ایرانسل گرفتم خوشحالو خندان از اینکه حالا بیام به کی زنگ بزنم و مزاحم کی بشم و از این جور چیزا .اون موقع یه سونی اریکسون مدل 310 دست دوم رو 60 تومن گرفته بودم یه روز که رفته بودیم بیرون با خواهرم یه پسر خیلی خوشکل ولی قد کوتاه بهمون شماره داد شماره رو گرفتیم خواهرم که خودش دوست پسر داشت به پسره زنگ نزد (خواهرم از من 4 سال بزرگتره)و شماره رو دور انداخت.منم که شماره رو به قول خودم حفظ کرده بودم دزدکی گوشیمو بردم یه اتاقو بهش زنگ زدم دیدم یه آقایی که اصلا بهش نمیخورد اون پسره باشه گوشی رو برداشت منم معذرت خواهی کردم و گفتم که اشتباهی گرفتم ببخشید وقطع کردم.اما از اون روز به بعد تمام بدبختیهای من شروع شد چون اون شماره ول کن نبود و همش بهم پیام میدادو زنگ میزد و انواع شماره های ناشناس زنگ میزدن بهم.منم اون زمان تازه موبایل داشتم،بچه بودم و خلاصه فک میکردم خوش به حالم شده اینهمه میس کال و اس دارم.یه چند وقتی اون شماره زنگ میزد و من ناز میکردمو جواب نمیدادم ولی بلاخره یه روزی خودم بهش اس دادم و باهاش دوست شدم صداش به 30ساله میخورد از خودش گفت که مجرده و تو سلماس زندگی میکنه و پرشیا داره و از اینجور حرفا.منم از خودم گفتم پوستم سبزه چشام قهوه ای کم رنگ موهام قهوه ای وقد و وزنو...
یه چند ماهی با هم تلفنی حرف میزدیم تا اینکه به دیدن من گیر داد اوایل قبول نمیکردم چون اصلا بلد نبودم اگه برم پیشش باید چیکار کنم و چطوری باهاش حرف بزنم و ...
خلاصه بعد چهار پنج ماه دوستی اومد شهرمون و من بدون فکر کردن به اینکه ممکنه کسی منو ببینه و برام شر بشه باهاش قرار گذاشتم کنار یه پارک شهرمون که بیاد اونجا و منو سوار کنه.من پیش دانشگاهی میخوندم.با معدل کل دیپلم 17/11 نتونستم پیش روزانه قبول شم پیش شبانه هم که کلاس ریاضی فیزیک نداشتن بنابراین من مدرسه نمیرفتم و غیر حضوری درس میخوندم.که البته بیشتر وقتمو یا باشگاه بودم یا تو خونه کار میکردم.دقیق یادم نیست چه ساعتی بود که رفتم پیشش ولی طرفای پارک منتظر موندم با کمی تأخیر اومد بهم زنگ زدو گفت من تورو نمیبینم اگه تو ماشین سفید رنگ پرشیا میبینی بیا.خلاصه بعد کمی سر چرخوندن بلاخره پیداش کردم رفتم تو ماشین نشستم و باهم دست دادیم و سلام احوال پرسی گرم کردیم .اصلا با اون چیزی که تو ذهنم تجسمش کرده بودم جور در نمی اومد نمیدونم چی شد که همون لحظه از ماشین نزدم بیرون و رابطه رو تموم نکردم شاید واسه این بود که اون تنها کسی بود که میتونستم کمبود محبتم رو باهاش جبران کنم.برام کادو آورده بود یه ادکلن ریمی که هنوزم دارمش و کلی پفکو چیپسو ....
حرفای معمولی بینمون ردو بدل شد ازم خواست که بیشتر باهاش راحت باشم و جور کنم که از این به بعد بیشتر همدیگه رو ببینیم گفت که نمیتونه زیاد بیاد اینجا ولی اگه من بتونم برم ارومیه اونم بیاد ارومیه اونجا همو ببینیم بهتره و بیشتر میتویم راحت باشیم.این حرفش واسم احمقانه بود که من برم ارومیه پس زیاد جدی نگرفتمش.اون روز با خوشی تموم شد و من رفتم خونه و اونم رفت شهرشون.از اون روز به بعد زنگ زدناش بیشتر شده بود و بیشتر بهم محبت میکرد و من بیشتر و بیشتر وابسته اش میشدم.
خیلی وقت بود با هم دوست شده بودیم ولی فقط دوبار همدیگه رو دیده بودیم یه بار سر این موضوع که باید برای دیدنش منم یه تلاشی بکنم با هم دعوامون شد و دو روز بهم زنگ نزد و به تلفنای من جواب نداد اون دو روز واسه من دوسال گذشت اون موقع بود که فهمیدم چقد دوستش دارم و چقدر بهش وابسته شدم شاید باورتون نشه،شده بود همه کسم تو این مدت که باهاش دوست شده بودم شاید بابامو 4 بار دیده بودم چون اصلا پیشمون نمیومد و بهمون محل نمیگذاشت بنابراین من دوستمو خیلی بیشتر از بابام دوست داشتم.راستی دوستان دوست پسرم اسمش یوسف بود ولی چون از همون اول متوجه شده بودم که خیلی از من بزرگتره بهش میگفتم آقا یوسف.خلاصه من که فکر جدایی از اقا یوسفم داغونم میکرد مجبور شدم خواستشو براورده کنم و باهاش راه بیام بناراین قرار شد من برم ارومیه.اینم بگم که من تو خونه خیلی منزوی بودم با هیچ کدوم از خواهر برادرام دوست نبودم و اونا از این دوست من و قرارم باهاش هیچ اطلاعی نداشتن راستش اصلا وقتی برای با هم بودن نداشتیم چون اونا هم همشون سر کار میرقتن (آرایشگری،خیاطی،...)
خلاصه این شد که من یه روز چهارشنبه با مربی باشگاه هماهنگ کردم که اونروزو باشگاه نرم صبح زود حمام رفتم و برای بیرون رفتن آماده شدم از خونه زدم بیرون با کلی احساس گناه و اینکه دارم به خونوادم و اعتمادشون چه خیانتی میکنم ولی عشق به آقا یوسف قویتر از همه اینا بود.اون همش بهم زنگ میزد و جویای این مشد که کجام ،دارم چیکار میکنم،چقد مونده برسم،حتما صندلی جلو بشینم،با سواری برم و ....
خلاصه این شد که،منی که تا حالا ترمینال شهرمون رو ندیده بودم،تنهایی واسه خاطر یه مرد رفتم به یه شهر دیگه که خدا میدونست چی در انتظارمه
تو اون مدت که تو ماشین بودم همش با آقا یوسف حرف میزدم ،قربون صدقم میرفت و من با حرفاش آروم میشدم.طرفای ساعت 12 رسیدم ارومیه منگ بودم.بهش تک زدم خودش باهام تماس گرفت و گفت دم در ترمیناله من برم بیرون.بهش گفتم که چی پوشیدم که بهتر بتونه منو بشناسه همین که از ترمینال خارج شدم زودی دیدمش و رفتم پیشش انگاری که تمام دنیا رو بهم دادن بهش چسبیدم و دستشو گرفتم و رفتیم تو ماشین.ازم معذرت خواهی کرد که به خاطرش تو زحمت و ناراحتی افتاده بودم.گفتم قراره کجا بریم؟؟
گفت:خونه یکی از دوستام کسی خونشون نیست بهم کلید داده.
من:ولی قرار بود بریم پارکی یا تو بازار فقط کمی با هم بگردیم
گفت:نترس عزیزم اونجا که بهتره اولش نهار میخوریم میدونم گشنته
مخالفتی نکردم چون اونقدر ساده بودم که فکرشم نمیتونستم بکنم که خدای نکرده شاید بلایی سرم بیاد
گفت که چی میخوری؟منم مثل ندید بدیدا پیتزا خواستم واسه هردومون پیتزا گرفت بدون پیاز چون من پیاز دوست ندارم.و کلی میوه و تنقلات واسه من
رفتیم خونه اولش خیلی ترسیدم از اینکه کسی خونه باشه ولی وقتی که رفتیم تو و از تنهاییمون مطمئن شدم دیگه ترسم ریخت.اومد پیشم و بوسم کرد خیلی از این کارش ناراحت شدم و خوف تمام وجودمو گرفت.شروع کردم گریه کردن محکم بغلم کردو گفت عزیزم نگران نباش کاریت ندارم منم بغلش کردم و گفتم میدونی که من دخترم پس باید مواظبم باشی.بهم قول داد که کاری بهم نداشته باشه .کمی آروم شدم رفتیم تو یکی از اتاقا همونجا سفره انداخت و با هم نهار خوردیم بعد سفره رو جمع کردو ورفت از اون یکی اتاق بالش و پتو آورد و جا انداخت بهم گفت پاشو لباساتو در بیار هنوز مانتو و شالم سرم بود خجالت میکشیدم درشون بیارم خودش اومد و مانتومو در آورد یه تاب توسی تنهم بود و شالمو از رو سرم برداشت،موهامو باز کرد و شروع کردبه تعریف و تمجدید ازم و گفت باید یه حال حسابی بهم بدی،منم گفتم من که بلد نیستم گفت کاری نداره خودم یادت میدم.
بقیه لباسامو درآورد همین که سوتینمو درآورد مثل وحشیا شروع کرد به گاز گرفتن و میک زدن پستونام و با یه دستشم داشت شرت و شلوارمو در میاورد انقد پستونامو لیس زده بود که همه سینم خیس شده بود از تو بغلش بیرون اومدم و بنا به دستورش مشغول در آوردن لباسای اون شدم .
دوباره اومد بغلم کردو لباشو گذاشت رو لبام و خوردشون من کاری نمیکردم فقط محکم بغلش کرده بودم و گاهی لب پایینیشو میک میزدم،همچنان که لبامو میخورد با دستاش پستونامو محکم فشار میداد طوری که من دردم گرفته بود و گاهی هم دستشو پایین تر میبرد و رو چاک کسم دست میکشید و تمام بدنم و سرشار از احساس میکرد منو به دیوار چسبوند و جلوم نسشت و شروع کردبه لیس زدن رونام و همینطور بالاتر اومد تا رسید به کسم تمام کسم رو با زبونش خیس میکرد و لیس میزد و منو دیونه میکرد یه دفه از کارش دست کشید بهم گفت که دراز بکشم و پاهامو بالا ببرم منم این کارو کردم دوباره ازم لب گرفت و همینطور داشت پایین و پایین تر میرفت تمام بدنمو لیس میزو گازای کوچیک میگرفت دوباره به جایی رسید که منو به آسمونا میبرد و بی اختیارم میکرد که داد بزنم و آه و نالم فضا رو پر کنه زبونشو رو چوچولم میکشید و من فقط لذت میبردم و براش ناز میکردم و آه ه ه ه ه ه ه ه ه میگفتم دیگه صدام از ناله به فریاد تبدیل شده بود اونم همونطور با ولع داشت کسمو لیس میزد تا اینکه با یه لرزش ارضا شدم و اونم اومد تو بغلم و دوباره بوسم کرد و گفت :خوشت اومد عزیزم
منم که نای جواب دادن نداشتم با سر جوابشو دادم..
یه چند دقیقه تو بغلش بودم که بلند شدو گفت حالا نوبت خانوممه که بهم یه حال حسابی بده اومد کنار سرم نشست و گفت بخورش امتناع نکردم و کیرشو گذاشت تو دهنم یخورده که براش خوردم منو خوابوند به پشت و اومد بالا سرم وکیرشو تا ته کرد تو دهنم و تلمبه زدنو شروع کرد داشتم اوق میزدم ولی بخاطرش تحمل کردم که لذت ببره چشاشو بسته بودو ناله های کوچیک سر میداد
کیرشو از تو دهنم بیرون آوردو از اتاق رفت بیرون وقتی برگشت تو دستش کرم بود و دسمال کاغذی
کیرشو کرم زد خواست که حالت سگی بشم و کونم رو قنبل کنم به سوراخ کونم کلی کرم زد و همزمان داشت با خودش حرف میزد که جون چه کونی،چه سوراخ تنگی داره خانومم ،چه حالی بکنیم الان و ...
سر کیرشو گذاشت دم سوراخ کونم ولی نرفت تو انگشت کرد تو کونم و یه کم جلو عقب کردو جای انگشت دومشو باز کرد دردم اومد و اعتراض کردم که جوابی نگرفتم
اینبار دیگه فک کنم جا واسه کیرش باز کرده بود یه چند دقیقه ای رو به باز کردن سوراخ کونم مشغول شد تا اینکه با یه درد و جیغ بی اختیاری که سردادم فهمیدم کیرشو تو کونم کرده آروم داشت تلمبه میزد و پشتمو ماساژ میداد منم از شدت درد فقط گریه میکردم و ناله میکردم که فک کنم خیلی راضی بود از اینکه من داشتم درد میکشیدم.کم کم تلمبه زدناشو سریعتر کردو با دوتا دستش سیلیای محکمی به کونم میزد یه چند دقیقه ای داشت تلمبه میزد که کیرشو بیرون آورد و منو به پشت خوابوند و کیرشو رو چاک کسم میکشید و با آب کسم کیرشم خیس میکرد گرمای گیرش داشت دیونم میکرد و با تمام وجود آه ه ه ه و ناله میکردم دیگه دوتاییمون داشتیم ارضا میشدیم سرعت عقب جلو کردن کیرش رو رو کسم بیشتر میکرد و پستونامو بیشتر میکرد تو دهنش و منم صدامو براش بلندتر میکرد یه دفه از روم بلند شد و آبشو رو سینه و کسم ریختو بیحال روم خوابید.
یه نیم ساعتی لخت تو بغل هم بودیم بعدش بلند شدیم لباسامونو پوشیدیم و آماده رفتن شدیم با هم بازار رفتیم و یکم خرید کردیم و تو ماشین کلی با هم حرف زدیم و بعدشم منو برد ترمینال و واسم ماشین گرفت و راهیم کرد که برم خونه.تا چند روز یا شایدم چند هفته فقط اون صحنه ها جلو چشام بود محبتم و عشقم بهش چندین برابر شده بود بعد اون یه بار دیگه هم رفتم پیشش.
یه روزی یه شماره ناشناس بهم زنگ زدو گفت خانوم شما با بابای من چیکار داری که بهش زنگ میزنی؟؟
من گفتم شما کی هستین چی دارید میگید؟؟
اگه بخوام همشو براتون تعریف کنم داستانم خیلی طولانی میشه.فقط همینو بگم که این اقا یوسف من متأهل بود و دوتا بچه هم داشت 36 سالش بوده.با شنیدن این حرفا و جدا شدن ازش خورد شدم
هیچ کس نمیدونه اون روزا چی کشیدم حتی نمیتونید تصورشو بکنید و همه همه اینا رو از بابام میدونم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
بار اولم خیلی مزخرف بود

سلام.
اسم من ماندانا و 22 سالمه.
این خاطره ای که می نویسم مربوط به اولین و اخرین تجربه ی سکس منه.
لازم به توضیحه ک من تا این سن/حتی تجربه ی گرفتن دست یک پسر رو هم نداشتم.و تمام این اتفاقات در مدت زمان 55 روز برای من اتفاق افتاد.
من دختری هستم بسیار خجالتی.بیشتر شبیه پسر.و تنها در این اواخر به توصیه ی بی افم تصمیم به دیدن چند فیلم سکسی گرفتم.
اینا رو گفتم که دلیل تفاوت داستان من با بقیه رو بدونین.
ماجرا از روزی شروع شد که من با یه پسر ک هیچ شناخت و علاقه ای بهش نداشتم یه قرار معمولی گذاشتیم.یه پسر خوش تیپ/پولدار و با اصل ونصب که رزمی کار هم هست.و الان هم کماکان بی افمه.
روی این ویژگی ها تاکید بیشتری کردم چون به نظرم مهم ترین ویژگی های مثبت یه پسر میتونه باشه.
من که هیچ وقت بی اف واقعی نداشتم/اصلا فکرشم نمی کردم که یه پسر بتونه منو گول بزنه/که البته الان از این بابت خیلی خوشحالم.
همونطور که گفتم/اولین قراره من با سامان قرار بود خیلی محترمانه باشه.که البته همین طور هم شد.
من با سر و ریخت به هم ریخته رفتم سر قرار.
ساعت 3:30 ظهر.
سوار ماشینش شدم و بعد از احوالپرسی قرار شد یه کم دور بزنیم و بعدش جایی رو ک میخواستم نشونم بده.
حدودا 1 ساعت با هم بودیم.
خیلی غیر منتظره دستمو گرفت.من که تا این سنم هیچ وقت کسی لمسم نکرده بود خیلی جا خوردم.
واقعا نمی دونستم باید چه عکس العملی نشون بدم.خودش که بعدا تعریف می کرد/می گفت که داشتی سکته می کردی!!!
خیلی عصبی و ناراحت بودم.
طوری ک تا 40 روز بعد حاضر به دیدنش نبودم.
بعد از این کلنجار 40روزه ی من با خودم/ واقعا حس کردم که عوض شدم.احساس نیازی ک من خیلی وقت بود که سرکوبش کرده بودم/توو وجودم شعله ور شد.
نه اینکه نیاز جنسی.بیشتر یه حس نیاز به جنس مخالف بود.من توو تمام عمرم همچین حس قشنگی رو تجربه نکرده بودم.
ولی بازم خجالت می کشیدم که ببینمش.
خلاصه اینکه دوباره قرار گذاشتیم و من با استرس خیلی زیادی که داشتم/قبول کردم که برم خونه ش.
دلیل این تغییر ناگهانی ام این بود که من همه ی حرفاشو منطقی می دیدم.و این یه رابطه ی برد-برد بود.
ولی بازم نتونستم برم خونه ش.
برای بار سوم قرار گذاشتیم.
بالاخره من رفتم خونه ش.
بدون هیچ استرسی.چون خونه ی خودش بود.و منم وقت کافی داشتم.
سامان 1 سال از من بزرگ تره.و استایلش خیلی خوبه.6 تیکه هم هست.
منم بد نیستم.چیزی که اون میگه
عنقده نگران بود که در خونه رو قفل کرد که فرار نکنم Smile))
من که استرسم تازه شروع شده بود.پالتومو در اوردم و وایسادم.
اونم لباساشو عوض کرده بود.
واقعا نمی دونستم الان چی میشه.به عبارتی گیج گیج بودم.مخصوصا اینکه شب قبلش اصلا نخوابیده بودم و به شدت خسته و خواب الود بودم.
همونطور که سر پا وایساده بودم/سامان از پشت بغلم کرد و بهم چسبید.خیلی حس دلپذیری بود.
چون هیچ تجربه ی قبلی نداشتم/هیچ پیش فرضی هم توو ذهنم نداشتم که بخوام نسبت به اون بسنجم.
ارزو میکردم هیچ وقت تموم نشه و همینطوری بغلش بمونم.
بعد از 5 دقیقه منو برد توو اتاق روو تخت گذاشت.
لباسمو بالا زد که سینه مو بخوره.خودم پیشنهاد دادم که لباسمو در بیارم.بلیزمو در اوردم.سوتینم همینطور.
خودمم تعجب کردم که چرا عنقده ریلکسم.خب خیلی مهربون بود و وقتی حرف میزد باهام واقعا دیوونه میشدم.عاخه صداش خیلی سکسیه
فقط نوک سینه مو خورد.2 دقیقه شاید.بعدشم لبای همو خوردیم.من خیلی سعی می کردم ریلکس بمونم.چون اگه زیاد تحریک میشدم ممکن بود اجازه ی هر کاری رو بهش بدم.
با اینکه اصلا لب خوردن هم بلد نبودم ولی احساس می کردم داریم خوب پیش میریم.
بعدشم که شلوارمو در اوردم.خوابیدم رووش.ازم خواست که ک.ی.ر شو بخورم.با اینکه حالم به هم میخورد ولی سعیموکردم.
بوی پلاستیک داغ میداد.البته این تعبیر منه.
زیاد بهم سخت نگرفت و بعدش پاهامو باز کرد و گذاشت وسط پام.
سایز ک.ی.ر شم خیلی نرمال بوود.نسبت به عکسایی که اینجاس.و به نظر من خیلی بهتر از اینا بود.
بعدشم که من دمر خوابیدم و از پشت میمالید وسط باسنم.
راستش من اصلا حسی نداشتم.خیلی برام بی معنی بود.
چون بعد از اینکه کارش تموم شد و ا.ب.ش رو ریخت روو پشتم سریع لباساشو پوشید و رفت ناهار بخوره.
منم رفتم حموم.نمی دونستم کارم درست بوده یا نه.
از شدت ناراحتی داشتم میمردم.
چون واقعا برای من سکس مزخرفی بوود.
عصری ام که برگشتم خونه یه راست رفتم توو اتاق و خوابیدم.
ورم کرده بود ... ام.و عنقده احمق بودم که فک کردم تبم بخاطر حاملگیه!!!
خلاصه اینکه بار اولم خیلی مزخرف بود.2 بار دیگه هم باهاش سکس داشتم.که بار دوم واقعا محشر بود.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
اولین کون دادن شیرین

سلام من شیرین هستم. هیجده سالمه و میخوام اولین باری که کون دادمو براتون تعریف کنم.
یه مدتی بود که با یه پسری دوست شده بودم به اسم علی. علی یه پسر قد بلند و ورزشکار بود. هیکلش نسبت به من خیلی بزرگ بود و هرکس که مارو باهم میدید از این نا هماهنگی خندش میگرفت. بعد از مدتی که باهاش بیرون رفتم یه روز توی ماشینش ازم خواست که باهاش برم ویلاشون. من اولش مقاومت کردم اما اون خیلی اصرار کرد. بعد از کلی اصرار منم همراش رفتم.
به محض اینکه وارد ویلاشون شدم از پشت بغلم کرد و شروع کرد به خوردن گوش و گردنم. میتونستم ورم کیرشو لای کونم حس کنم. من اونروز یه جوراب مشکی بلند و یه مانتو نخی نازک تنم بود. معمولا شورت نمیپوشم اما وقتی بیرون میرم شورت پام میکنم و یه جوراب بلند شبیه ساپورت. علی منو محکم چسبوند به دیوار و ازپشت کیرشو لای کونم فشار میداد. چون شلوار نداشتم و مانتوم هم نازک بود کاملا کیرشو روی تنم حس مبکردم. حرکات دست علی روی سینم تندتر میشد و تقریبا میتونم بگم که کمی وحشیانه کار میکرد. نفس نفس میزد و دستاش میلرزید. خودم خیلی آدم حشری هستم ولی از اینجور حرکتای تند و خشن خوشم نمیاد اما چون توی عمل انجام شده قرار گرفتم سعی کردم لذت ببرم. برای همین منم کونم به سمت عقب دادم تا بیشتر به کیرش بچسبه. علی توی همون حالت دکمه های لباسمو باز کرد و مانتومو در آورد. زیر مانتوم چیزی نداشتم فقط سوتین تنم بود علی هم خیلی سریع شلوارو پیرهنشو در آورد و دوباره محکم خودشو چسبوند بهم. اینبار کاملا کیرشو روی کونم حس میکردم. دست علی رفت سمت کونم فکر کردم میخواد با کونم بازی کنه اما اون انگشتشو فرو کرد توی کونم. دردم اومد. کونمو جمع کردم و دستمو گذاشتم روی دستش. کیرش بدجور بلند شده بود. کلفت هم بود. مسلما نمیتونستم برای اولین بار به اون کون بدم اون هم توی این پوزیشن.دستشو برد سمت کسم و شروع کرد به مالیدن کسم. من بدجور به کسم حساسم دست کسی بره لای کسم سریع داغ میکنم. اونم دستشو گذاشت لای کسم و فرو کرد تو سوراخم. اینو هم بگم که من پرده نداشتم. یعنی وقتی بچه بودم بر اثر یه ضربه پردم پاره شد. ولی تاحالا کس نداده بودم. علی دستشو فرو کرد توی کسم و شروع کرد به مالیدن و ور رفتنم. بدجور داغ شده بودم چشامو بستم و شروع کردم به تخلیه احساساتم. داشتم جیغ میزدم که علی دستشو درآورد و بلندم کرد برد رو تخت. بازم منو رو شکم خوابوند و از پشت افتاد روم. حدس میزدم که کون میخواد چون قبلا هم گفته بود. کاملا زیرش قفل شده بودم.نمیتونستم تکون بخورم. آروم در گوشم گفت: شیرین بدجور میخوامت. و کیرشو محکم تر فشار داد لای کونم. اینو هم بگم که کونم خیلی بزرگه و توپر. سر کیرش رفت لای کونم. فهمیدم میخواد کونمو بکنه. اگه میگفتم نه مطمئنا به زور اینکارو میکرد و شاید بعدا رابطمون بد میشد ولی منم میخواستم که لذت ببرم. یکم خودمو کشیدم بالا تر لای کونم باز شد و کیرش اومد دم سوراخم. علی که دید من دارم همکاری میکنم از روم بلند شد و منو به حالت سگی خوابوند. گفت: شیرین بدجور میخوامت. میخوام مال من باشی میخوام سوراخات مال من باشه. صداش خیلی میلرزید. احساس کردم روی سوراخ کونم سرد شد. داشت کرم میمالید به کونم. کلی کرم مالید. بعد با انگشتش شروع کرد به ور رفتن. انگشتشو میکرد توی سوراخم. بعد از چند لحظه دوتا از انگشتاشو باهم کرد تو سوراخم. دردم اومد. چاره نداشتم باید لذت میبردم. فقط آه و ناله میکردم. خودشو انداخت روم. کیرش رفت لای کونم. با یه دستش سینمو میمالوند با اون یکی دستش کیرشو آروم فرو میکرد تو کونم. به هیچ وجه توی کونم نمیرفت چون هم کیرش کلفت بود و هم سوراخ من تنگ. سر کیرشو گذاشت دم کونم و محکم فشار داد. وقتی کلاهکش رفت توی کونم انگار که یه قسمی از بدنمو بریدند. چشام سیاهی رفت. جیغ کشیدم و خودمو میکشیدم جلو که کیرش در بیاد اما اون منو محکم چسبیده بود و کیرشو بیشتر فشار میداد. بدجور کونم میسوخت. حدس زدم که باید پاره شده باشه چون خیلی میسوخت. نزدیک بود از درد زیاد گریه کنم. علی خودشو انداخت روم و گفت: عزیزم تکون نخور الان دردش کمتر میشه. مدام حرفای عاشقونه زیر گوشم تکرار میکرد. تخمشو روی کسم حس کردم. کل کیرشو کرده بود توی کونم. آهسته یکم کیرشو کشید بیرون و دوباره فرستاد توی کونم. همینطور اینکارو تکرار میکرد. کم کم حرکاتشو تندتر میکرد. دیگه درد منم خوابیده بود. داشتم آه و ناله میکردم. علی هم انگشتاشو کرده بود تو کسم و داشت میمالوند. یهو دیدم حرکاتش تند تر میشه و بدجور داره کسمو میماله. فهمیدم که داره ارضا میشه. کیرشو محکم تو کونم فشار داد و آبشو ریخت تو کونم. وقتی کیرشو کشید بیرون آبش از کونم ریخت بیرون. بدجور کونم گشاد شده بود. دستمو بردم سمت کونم دیدم یکمی خونیه. میسوخت. علی میدونست که من از سکس خشن بدم میاد اومد سمتم روم خوابید و گفت: شیرینم ممنونم ازت فکرش هم نمیکردم که بتونم کونتو بکنم. عشم ممنونم معذرت میخوام که بخاطر من درد کشیدی . علی رو خیلی دوست داشتم. نمیخواستم از دستش بدم. لبمو گذاشتم رو لباش و بوسش کردم و گفتم: عیب نداره عزیزم. داشتیم لبای همو میخوردیم که یه صدایی اومد. پسر نگهبانشون داشت از پنجره نگامون میکرد. علی اونقدر هول بود یادش رفت که پرده هارو بزنه. البته پسره خیلی ترسید و فرار کرد. علی گفت بعدا حالشو میگیره.
منو علی حدودا سه بار بعد از این ماجرا باهم سکس کردیم. که یه بار کسمو هم کرد. اگه وقت شد خاطره اونو هم مینویسم. اما منو علی سه ماه بعد از این ماجرا بخاطر دوبهم زنی یکی از دوستام باهم تموم کردیم. و من دیگه ندیدمش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
6 ماه خونه سمانه

سلام دوستان اسم من آرمان هست این اسم واقعیم هست من 26 سالمه و می خوام خاطره سکس با دوست دخترم رو براتون بگم که امیدوارم خوشتون بیاد.این جریان 2 سال پیش هست.
دوست دخترم اسمش سمانه هست که 1 سال از من کوچیک تره و یه خواهر داره که اسمش راحله هست اونم 4 سال از من کوچیک تره . مادرشون چندسال پیش تو تصادف رانندگی از دنیا میره و پدرشون هم بر اثر ضربه به سرش بعد از یه سال که تو کما بود فوت میکنه.اونا مجبور میشن با عمشون زندگی کنن که الان 8 ساله دارن باهاش زندگی میکنن. شوهر عمه هم که رو کشتی کار می کنه و 2 ماه رو آب هست دو هفته برمی گرده شیراز و بعد دو هفته دوباره میره سر کارش.
من با سمانه سکس داشتم ولی این داستانیی که می خوام براتون بگم از جایی شروع میشه که عمه سمانه یه بلیت 6 ماهه به کانادا میگیره تا بره بچه هاشو اونجا ببینه.
منو سمانه از 1 ماه قبل لحظه شماری می کردیم که عمه بره و خونه خالی شه خلاصه شب رفتن فرا رسید من وقتی مطمئن شدم عمه خانوم تشریف بردن وسایل مورد نیاز 6 ماه زندگی توی خونه دوست دخترم رو جمع کردم و راهی مقصد شدم.
ساعت حدود 3 صبح بود که رسیدم رفتم بالا با استقبال گرم سمانه و راحله روبه رو. یادم نره که بگم من به راحله به چشم خواهر نگاه می کنم .خلاصه اون شب رفتم تو تخت سمانه و اولین سکس با آرامش رو خواستم شروع کنم .سمانه از لحاظ قد چند سانتر از من بلندتره و کلا خیلی خوش هیکل هست بر عکس من که یکم لاغر هستم ولی کیر خیلی بزرگ و کلفتی دارم.داشتم میگفتم: همین که اومدم چیزی بگم سمانه گفت من روز آخر پریودیم هست و هنوز یکم خون ریزی دارم ، منو میگی انگار آب سرد ریختن روم. گفتم باشه پس حده اقل تو ارضام کن اونم مثل همیشه نه نگفت . بعد از کلی خوردن لب همدیگه شروع کردم با سینه هاش بازی کردن همین جور که دستم رو سینش بود دست اونو گرفتم گذاشتم رو کیرم با یه دستم تاپشو درآوردم و با همون دست سوتینشو باز کردم اونم مشغول بازی با کیرم بود .یواش یواش رفتم پایین تا سینه هاشو بخورم .(سینه هاش یکم کوچیک بودم که البته توی اون 6 ماه و به لطف بنده یکم بزرگ ترشدن) شروع کردم به خوردن سینه که دیگه شروع کرد ناله کردن . منم یواش یواش دستمو از پشت کردم تو شلوارکش دیدم اینجوری سخته شلوارکشو از پاش کندم اونم شلوارو شرت منو درآورد. یکم انگشتمو بردم نزدیک کونش ولی نوار بهداشتی جلوش بود. بهش گفتم سمانه من که می خوام مثل همیشه از کون بکنمت چی کار به جلو دارم تو هم که زیاد خون ریزی نداری ،بزار بکنم توش اولش قبول نکرد اما منم بی کار ننشستم و یکی از انگشتامو کردم تو سوارخ کونش یکم جابه جا شد اما تا اومد خودشو آزاد کنه انگشت دومو کردم تو و داشتم عقب و جلو می کردم ، وقتی دیدم دیگه ممانعت نمی کنه انگشت سوم و چهارمی رو هم کردم توش دیگه خیلی حشری شده بود نزدیک بود کیرمو با دست بکنه . بلند شدم رفتم از تو ساکم روغن بچه رو آوردم ریختم رو کیرم دوباره خوابیدم کنارش به بغل، سر کیرمو آروم کردم تو کونش یه جیغ کوچیک زد و لی راه به اندازه کافی باز شده بود و دردش کمتر بود خلاصه همونجوری که شرت پاش بود و نوار هم چسبیده بود به شرتش من کیرم از پشت کردم تو کونش .سمانه همیشه یکم سوزش هم داره واسه همین من صبر کردم سوزش کم یا تموم شه تا بتونم کل کیرمو بکنم تو ، وقتی آماده شده آروم آروم 19 سانترو تا ته کردم تو و شروع به عقب و جلو کردن کیرم کردم.خودتون می دونید دیگه اولش نمیشه با سرعت تلمبه زد البته من یه جورایی با این تنگیه اول کار حال می کنم شما رو نمی دونم . سرتون و درد نیارم ؛ راه که باز تر شد سرعت رو بیشتر کردم وقتی دیدم با صداش داره ناله می کنه جلو دهنشو گرفتم تا یه وقت راحله بیدار نشه بدبخت شیم(اون خبر نداشت که ما سکس داریم:دی) اون شب چون اسپری تاخیر رو یادم رفته بود بیارم زود ارضا شدم و مثل همیشه آبمو ریختم تو کونش.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
من و ریحانه

ی جوون 20 ساله با قدی 178 وزنی 66 k قیافمونم خدارو شکر بد نیست خوبه ب قول دوست دخترام جذاب.
من قبل از ریحانه با نگین دوست بودم که ریحانه دلش بود با من دوست بشه.ابن چیزارو من از رفتاره نگین فهمیده بودم.
ناگفته نمونه منم از وقتی ریحانرو دیدم شیفته بدن خوش تراشش شده بودم.
نگین وشو میرفت و ریحانه کبدی کار بود که تازگیا ب اردو تیم ملی ام دعوت شد
بعد از مدتا با نگین قهر کردم که یه هفته نگذشته بود که ریحانه بهم اس ام اس داد
سلام
-سلام بفرمایید
اقا پدرام؟؟؟
-بله امرتون
منم رححانه خوبین؟؟
-ممنون شما خوبین؟؟؟
مرسی چه خبرا شنیدم با نگین بهم زدین ؟؟
-اره چطور؟؟
میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم؟؟؟
-اختیار دارین بفرمایید...
شما با نگین چیکار کردین که تو این مدتی که با شما بود حسابی تغییر کرده بودو همه دوسش داشتن رفتارش عجب شده بود حرف گوش کن دیگه بد حجاب در نمیومد حتی بعضی وقتا چادر میپوشید....؟؟؟
-خب من دوست دارم کسی ک باش دوستم مابل خودم باشه کسی بهش نگاه نکه
میشه بهم پیام بدیم تا ب منم کمک کنید؟؟؟؟
(منم از خدا خاسته قبل کردم)
-باشه
میشه بهتون بگم داداش؟؟
-ن ولی اگه قراره بهم پیام بدی میتونی به عنوان یه راهنما رم حساب کنی
.
.
.
.
حرفای زیادی زدیم تا اینکه شب بهم گفت دوست دارم میتونم جا نگینو برات بگیرم؟گفتم بستگی داره بتونی با من راه بیای ..گفت چطور گفتم من تو دوستی همه چی میخوام دوست ندارم کم بودی باشه گفت از چه نظر گفتم از همه نظر گفت مثلا؟؟؟؟منمن ن گذاشتم ن برداشتم گفتم از راض داری گرفته تا سکس گفت سکس!!! گفتم اره گفت اخه گفتم اخه نداره قرار نیست موشک هوا کنیم میخوایم بغل هم بخوابیم
بحثمون ادامه پیدا کرد تاکه بهم گفت صب خواستم برم مدرسه بیا ببینمت منم گفتم من خواب صب رو با هیچی عوض نمیکنم اگه بایم باید بوست کنم گفت حالا بیا تو باشه
منم صب ماشین پدر گرامی رو ورداشتم رفتم
رفتم سر راش سوارش کردم باهم حرف زدیم که گفت دیگه دیره باید بره مدرسه گفتم پس بوس چی میشه لپشو اورد جلو گفتم من اینو نمیخوام لبو بیار جلو لبشو اورد جلو یه لب حسابی گرفتم ازش که فهمیدم ناشیه بلد نیست خدافظی کردو رفت منم اومدم
داشتم اماده میشدم برم دانشگاه ک ساعت 10 بود حدودا پیام داد تعجب کردم (اخه مدرسه بود ولی خب)واقعه باوم نمیشداینکارو کنی منم گفتم عادی میشه
چند روز گذشت بهش گفتم بیا پیشم گفت باشه
منم کلید خونه داداشمو ازش گرفتم گفتم ی دور 2-3 ساعت باهاش بزنم گفت کثافت کم از این کارا کن عاقبت نداره منم گفتم اخونده مارو پند میداد خودش کوچه بقلی کون میداد یهو بهم ی نیش خند زدو گفت برو لاشی.من با داداشم خیلی راحتم
خودمو امده کردم صفایی دادم.منتظرش بودم که دیدم گوشیم زنگ خورد جواب دادم راهنماییش کردم خونرو پیدا کرد درو باز کردم اومد بالا تا دیدمش بغلش کردم بوسش کردم بلندش کردم گذاشتمش رو اوپن اشپزونه داشتیم حرف میزدیم ک لبامون بهم گره خورد اروم اروم لباساشو دراوردم اب کمی مخالفت چشمم ب سینهاش افتاد خیلی گردو خوش دست و سفت بود ازش پرسیدم سایزش چنده گفت 65 _70 سرمو بردم توش با یه دستم داشتم دکمه شلوارشو باز میکردم بغلش کردم اومد پایین دستشو گرفتم بردم سمت اتق خواب داداشم اینا دیدم ک درو قفل کرده کثافت منم بردمش سمت مبلا شلوارشو دراوردم دیدم ناشیه خودم تیشرتو شلوارکمو دراوردم شو کردم لب خوردن که کم کم اونم راه افتاد جون بار اولش بود با یه پسر رابطه داشت نمیخواستم زده بشه که سریع بدی نده اروم رفتم سمت پایین لیس میزدم.دور نافشو حسابی خوردم رفتم از رو شرت کشو لیس زدم دیدم دست انداخت داخل موهام فهمیدم داره بهش حال میده شرتوشو کشیدم پایین دیدم چه کس توپلی داره(از کوس لیسی بدم میاد)چرخوندمش حالت سگی خوابوندمش زانوحاشو از هم باز کردم کمرشو دادم پایین تا کسو کونش قولوپی زد بیرون باسنشو لیس میزدم دیگه هم خودم هم اون داشتیم دیوونه میشدهم اورم کیرمو لایی کسش بازی میدادم که دیدم کمرشو داد بالا فهمیدم ارضا شده حالا نوبت من بود خالی شم کیرمو با تف خیس کردم گذاشتم دم کونش یه فشار ریز دادم که فرار کرد از زیرش دوباره گرفتمش اینبار یه دستمو دور گردنش قلاب کردم با فشار اول سر کیرمو رد کردم داخل یه داده ریز زد و گفت دارم جر میخورم درارش (15 سانت داریمو کلفت ب چش خودمون)اهمیت ندادم همشو رد کردم داخل ک دیدم نفسش بند رفت وایسادم تا براش عادی بشه سرشو چرخوندم ازش لب گرفتم شروع کردم تلمبه زدن دوباره با کسش بازی کردم اه اه ریزی میکرد ک دوباره ارضا شد خوابوندمش رد کردم داخل دوباره تلمبه زدم خسته شدم از نفس افتادم چرخوندمش پاشو دادم بالا بازش کردم رفتم وسط پاهاش رد کردم داخل خودش با دستش پاشو بالا گرفته بود تلمبه زدنم تند تر شد داشت ابم مومد که داخل کونش خالی کردم هونجوری بغلش دراز کشیدم بعد چند لحظه پاشد رفت wc وقتی درومد من براش ابمیوه و میوه اماده کرده بودم لخت کناه هم نشسته بودیم دوباره بغلش کردم خولاصه کله بعدیم ازش گرفتیم 30 دقیقه ای شد دیگه جون نداشتم پاشدیم داشت لباسامونو پوشیدیم که باهم بریم بیرون چند دقه نشستیم که گفت یه چه بگم گفتم بگو عزیزم کفت نگی پرواما ولی من هنوز اونتو ندیدم گفتم اون اسم داره گفت حالا که دوباره دست انداختم گردنش خوابوندمش رو پام لب گرفتم دیدم کیرم دوباره راست شد گفتم میخوام بهت نشونش بدم گفت نه ولی من گوش ندادم بلندش کردم از رو پاهام خودم پاشدم کمربندو باز کردم شلوارمو کوی دادم پایین تا راحت دراد نگاش کرد که گفت دیگه پاشو بریم گفتم حالا زود بردمش پیش اوپن دامنشو دادم بالا شلوارشو دراوردم دستاشو ز ب سنگ اوپن با پام پاهاشو از هم باز کردم یه لب گرفتم یه تف انداختم رو کیرم ردش کردم داخل با کسش بازی کردم دوباره ارضا شد چند دقیقه بعدش منم همون داخل خالیش کردم کشیدم بیرون چرخید بغلش کردم لبامون رو هم بود بهش گفتم دوست دارم اونم محکم بغلم کرد بعد رفت wc منم یه دوش کوچیک گرفتم چون حسابی بو عرق میدادم اونم تو در حموم وایساده بود بعدش که درومدم باهم رفتیم بیرون............

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
رضا کیرتیز و دختر دانشجو

من رضا هستم 28سالمه ماجرای سکس من اینطور شروع شد که رفته بودم عابر بانک. پول بکشم که دو تا دختر دیگه اومدن تو یکیش یه شاخه گل دستش بود همین که همو نگاه کردیم گفت این گل برا شما من جا خوردم گفتم به چه منظور گفت همینطوری منم گفتم خوب خدا رسوند سر صحبت باهاش باز کردم فهمیدم دانشجوی و تازه اومده به شهر ما و خبر از بچه های کیر تیز اینجا نداره. خلاصه گفتم وقت داری بریم یه تابی با ماشین بخوریم گفت تا ساعت 8 باید بریم خوابگاه گفتم خوبه دو ساعت وقت داریم رفتیم سوار ماشین شدیم و گفتم جای خلوت حال میکنید بریم یا جای شلوغ گفت خلوت گفتم خوب بهتر روندمش برا بیرون شهر یه جای دنج و طبیعی راستی شهر ما پایتخت طبیعت دیگه اسمشو خودتون بفهمین. خلاصه به مکان رسیدیم ماشین خاموش کردم و به دختره گفتم بریم کنار رودخونه ما رفتیم و دوستش تو ماشین موند کنار رودخونه که رسیدیم گفتم پایه حال هستی یا نه البته اگه هم میگفت نه میکردمش ولی خودش گفت آره لب خورون شروع شد و یهو دست کرد کیرمو گرفت کیر منم که سیخ شده بود گفت چه کیر بزرگی داری گفتم حالا کجاشو دیدی شلوارمو کشید پایین شروع کرد به ساک زدن حرفه ای هم میزد. که آبم اومد گفت همین گفتم آره ولی یه راند دیگه هم بزنیم هنوز وقت هست چند دقیقه ای گذشت و سیگاری با هم کشیدیم و راند 2 رد شروع کردیم یه کم ساک زد و ایدفه گفتم قبل از اینکه آبم بیاد بکنمش شلوارشو کشیدم پایین شرت نپوشیده بود. کون گرد و خوش فرمی داشت برشگردوندمو کیرو گذاشتم لاپاش از پشت یه کم به کسش مالوندم یه کم کردم تو دیدم گفت دخترم راست هم میگفت کلاهک رو تغییر مسیر دادم به طرف کون یواش یواش کردم تو کونش تا راه باز شد و داشتم میکردم که یهو دوستش اومد گفت چیکار میکنید یه ساعته گفتم خودت که میبینی اگه طلبه ای بیا. تو هم بد چیزی نیستی دیدم بهش برخورد رفت بالا تو ماشین خلاصه ما هم بعد چند دقیقه تلمبه و آخ و اوخ ابمون اومد و تا قطره آخرم ریختم تو کونش جمع و جور کردیم و رفتیم بالا تو ماشین دیدم دوستش خیلی شاکیه حالا از اینکه حال نکرده بود یا هر چی نمیدونم بردم جلو خوابگاه پیادشون کردم و شماره ها رد و بدل شد و خلاصه بعدشم شد پایه سکسم خودم هم اوپنش کردم و تا یه سالی به هم بودیم و لحظات متعالی سکسی فوق العاده ای داشتیم بعدشم که رفت شیراز کم کم رابطمون رو به سستی گروید العانم کجاست و به کی میده خدا میدونه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
ساغر و مهران

نـزدیک بـه دوسـال بـود کـه با مـهران دوست بودم در طول این مدت یک دوستی بدون رابطه ی جنسی داشتیم به قول هم اتاقی هام ما فقط دوست اجتماعی بودیم از نظر اونا دوست پسر و دوست دختر فقط مخصوص کسایی بود که باهم سکس داشته باشند (شیـراز دانشجو بودم)
نمیشه گفت عاشق هم بودیم ولی دوستای خوبی واسه هم بودیم که وابستگی شدیدی بینمون بود
از روی ظاهر هیچ کدوم از ما نمیشه تشخیص داد چه جور ادمایی هستیم شاید بدون شناخت و فقط قضاوت از روی قیافه هرکسی بگه تا به حال دست از پا خطا نکردیم و نخواهیم کرد تو رابطمون واسه همین همیشه تو بیرون رفتنامون ترس از مامور نداشتیم درصورتی که واسه دوتا از هم خوابگاهی ها پیش اومده بود . بگذریم با تعریف اینا خیلی از موضوع دور نشم

بعدازظهر روز پنج شنبه بود که مهـران زنگ زد و ازم خواهش کرد برم خونشون (اینم بگم دوستی بین مـا به قصد ازدواج بود ولی خب همه ی ما میدونیم که خیلی از این حرفا فقط حرف کمتر دختر و پسری پیدا میشند که باکسی ازدواج کنند که قبلا با یکی دیگه رابطه داشته و... خودتون بهتر میدونید ) باشنیدن خواسته اش ترسیدم میدونستم اگه برم ممکنه دیگه پاکی رابطمون از بین بره .مثل همیشه نتوستم خواهشش رو رد کنم و کوتاه اومدم . حـالا که دارم مینویسم میبینم کـرم از خود درخت که میگن راسته شاید منم بدم نمیومد که بینمون ی چیزی باشه هرچند اون شب که داشتم واسه رفتن حاضر میشدم به خودم قول دادم که نذارم بینمون اتفاقی بیوفته که بعدا پشیمون بشم .
جای همیشگی منتظرم بود بادیدن چهر ه اش تمام ترس و اظطرابم ریخت دوباره همون حس اعتماد همیشگی رو که نسبت بهش داشتم رو تو وجودم حس کردم . باباش بوتیک داشت ،پدر ومادرش واسه خرید جنس رفته بودند و تا دو روز دیگه هم برنمیگشتند . واسه اولین بار بود که رفته بودم خونه اشون اول خونه و اتاق خودش رو بهم نشون داد و بعد هم قرارشد باهم شام درست کنیم و شام بخوریم بعداز شام یکم حرف زدیم و آلبوم عکسای خانوادگی رو دیدم دیگه ذره ای اظطراب نداشتم خیالم راحت شده بود که قرارنیست اتفاقی بیوفته قبل از خواب رفتم مسواک بزنم وقتی برگشتم باکمال تعجب دیدم روی زمین کنار هم جا پهن کرده تمام تنم یخ زد بارفتاری که از اول شب ازش دیده بودم دیگه کلا این موضوع رو فراموش کرده بودم، سعی کردم خونسرد برخورد کنم رفتم درازکشیدم و پتو رو تا زیر چونه ام بالا کشیدم بدون اینکه برق رو خاموش کنه امد کنارم دراز کشید ازش خواستم برق رو خاموش کنه گفتم نمیتونم اینطوری بخوابم ولی قبول نکرد، داشتم دیونه میشدم همش کلیپای سکسی که مخفیانه گرفته شده بودتاحالا دیده بودم میومد جلوچشمام و به خودم لعنت میفرستادم که چرا اومدم اگه طوری بشه چیکار کنم اگه قصدِ بدی داشته باشه اگه جای دوربین کارگذاشته باشه چی؟
سعی کردم بخوابم و به هیچی فکر نکنم حدودا پنج دقیقه میگذشت که سرش رو گذاشت روی سینم و
گفت میخوای بخوابی؟ - نـخوابـم ؟ نـه ،نخواب همین امشب رو باهمیم نخواب - باشه - خب برام حرف بزن - چی بگم ؛راستش خوابم میاد و مغزم یاری نمیکنه نمیدونم چی بگم تو حرف بزن - ساغر یک چیزی میگم قول میدی ناراحت نشی - تا ندونم چیه که نمیتونم قول بدم
- نمیشه اول قول بده تا بعد بگم بلاخره کوتاه اومدم و قول دادم - میدونی که خیلی دوست دارم اینم من میدونم که تو به اندازه ی من ، من رو دوست نداری واسـه ی همین میترسم از دستت بدم میخوام کاری کنم که هیچ وقت نتونی ترکم کنی همیشه مجبورباشی مـال خودم باشی
اولش متوجه ی منظورش نشدم ، همه ی تنش رو اورد روی بدنم و ازم لب گرفت ولی من مات بونده بودم پتو رو کنار انداخت دوباره اومد روم دراز کشید سفتی کیرش رو که بین پاهام احساس کردم اونوقت بود که متوجه ی منظورش شدم، ترسیدم ولی نخواستم کولی بازی دربیارم و سر لج و لجبازی بندازمش خب میدونستم قدرتش رو ندارم که بتونم از خودم دفاع کنم باید با چرب زبونی نرمش میکردم . براش توضیح دادم که اشتباه میکنه منم خیلی دوستش دارم و میخوام که تا همیشه با اون باشم ولی قبول نمیکرد میدونستم تمام حرفای عاشقونه ای که میزنه همش از روی شهوتشه سعی کردم بیشتر تلاش کنم وقانعش کنم که کار درستی نیست تا حدودی هم موفق شدم چون ازم خواست بلندبشم و جلوش لخت بشم بااینکه واسم کارسختی بود ولی قبول کردم نمیخواستم حالاکه رام شده خرابش کنم ،ایستادم و لباسام رو درآوردم فقط شورت و سوتین تنم بود خودش اومد سوتینم روباز کرد بعد من رو محکم بغلش گرفت و بین بازوهاش فشار داد برام عجیب بود که بازم احساس امنیت کردم انگار جادوش شده بودم ، بیشترمن رو به خودش فشار داد کیرش رو لای پام زیر کسم احساس کردم با اینکه هنوز ندیده بودم کیرش رو ولی میتونسم حدس بزنم که خیلی کلفت و دراز باشه . ازگردنم شروع کرد به بوسیدن ،بوسه های کوچیک ، همینطور میومد بالا تا به گوشم رسید ، یکم گوشم رو میک زد و در همین حال با هر دو دست باسنم رو گرفته بود تو دستش و محکم فشار میداد، وقتی میخواست ازم لب بگیره نمیدونم چرا، ولی تصمیم گرفتم باهاش همکاری کنم شاید چون ترسیده بودم ،اون لب پایین من رو میک میزد و میخورد منم لب بالایی اون رو میک میزدم و میخوردمش دستاش رو از روی باسنم برداشت آروم رسوند زیر سینه هام و من رو خم کرد و خوابوند ،دوباره روم دراز کشید ولی هنوزلباش رو جدا نکرده بود دیگه داشتم نفس کم میاوردم که رفت پایین تر و سینه هام رو تو دستش گرفت و فشارش داد به حدی که همه ی بدنم دردش رو احساس کردند ، یکی از سینه هام رو تو دستش گرفت و شروع کرد به مک زدن نوکش که حالا یکم برجسته شده بود و اونیکی دیگه رو با کف دستش ماساژ میداد و گاهی هم ضربه میزد و نوک سینه م رو گاز میگرفت ،سینم قرمز شده بود و دیگه نمیتونسم دردش رو تحمل کنم ازش خواستم اروم تر ولی یک نیشگون ریز گرفت و بعدم زد روی سینم رفت پایین یکم از روی شرت کسم رو ماساژ داد و بعد شرتم رو درآورد چوچولم رو گرفت بین انگشتاش و پیچوندش هم خوشم اومده بود هم از فشار زیادی که میاورد درد گرفته بود ولی تحمل کردم و چیزی نگفتم نمیخواستم با اه و ناله بیشتر تحریک بشه چوچولم رو که از بین لبه های کسم بیرون زده اس رو کرد تو دهنش اول میک زد ولی بعد گازای کوچیک و اروم میگرفت ، خوشم میومد بااینکارش انگار که قلقلکم بدن به خودم میپیچیدم اونم که متوجه شده بود بیشتر این کار رو انجام میداد و با انگشتاش روی شکم و پهلوهام رو قلقلک میداد از شدت خنده نمیتونستم نفس بکشم دستاش روگرفتم و نگه شون داشتم ولی دستاش رو کشید و به سینه م رسوند دوباره داشت فشارای محکم میداد و سیلی میزد بهشون کسم رو از دهنش در اورد و نشست روش خم شد وبه سینه هام چنگ انداخت و گفت : ببین ساغر ما که میخوایم با هم ازدواج کنیم پس چه فرقی میکنه الان پرده ات رو بزنم یا بعد قبول کن باشه . مهران ازت خواهش کردم ، اذیت نکن دیگه -بااینکه دوست ندارم، باشه ولی باید برام ساک بزنی باید کیرم رو بخوری تا تهش باید بخوری . _ ولی بدم میاد.
- ولی نداره باید بخوری ، خودت که میدونی از سکس خشن خوشم میاد ولی دارم خودم رو کنترل میکنم که اولین تجربمون بهت سخت نگذره پس اگه میخوای پسر خوبی باشم حرف گوش کن عزیزم . مجبورشدم قبول کنم اومد روی سینه هام نشست وکیرش رو مالوند به لبام و اینقد فشار داد تا مجبورشدم دهنم رو باز کنم اونم نامردی نکرد، به جلو خم شد و کیرکلفتش رو که جاهم نمیشد تو دهن فروکرد تو ، چندتا عق زدم که کیرش رو دراورد و دوباره آروم کرد تو دهنم و در اورد و دوباره تکرارش کرد ولی چون ساک زدن یاد نداشتم و دندونام میخورد به کیرش و اذیت میشد درش آورد نشست منم آورد بین پاهاش نشوند وسینه هام رو که جلوش آویزون شده بود رو گرفت تو دستش و گفت حالا فقط از پایین تا بالای کیرم رو لیس بزنم سرش رو هم میک بزنم یکم این کار رو کردم ولی بدم میومد دیگه لیس نزدم اونم دیگه چیزی نگفت ،بجاش گفت قنبل کن، وبا دستات کونت رو باز نگه دار، منم همینکار رو کردم از زیر تا بالای باسنم رو با انگشتاش آروم نوازش کرد سرکیرش رو گذاشت رو سوراخ کونم و با دست دیگه اش چوچولم رو گرفت و فشار میداد.هرچقدر فشارمیداد کیرش رو به سوراخم داخل نمیرفت. من از ترس دردش خودم رو سفت گرفته بودم کیر اونم واسه باسن آکِ من خیلی کلفت بود ، رفت کـرم آورد یکم سوراخ کونم رو باهاش ماساژ داد بعد انگشت اشاره اش رو داخل کرد وبعد دوتاش کرد یکم هم کیر خودش رو چرب کرد واینبار دوتا موتکا گذاشت زیرکسم وبا فشار سرکیرش رو داخل کرد
درد خیلی بدی داشت اونتقد که دلم میخواست باهمه ی انرژیم جیغ بکشم .خودم رو یکم بالاتر کشیدم تا کیرش از کونم دربیاد ولی خودش رو انداخت روم و منو محکم گرفت واینبار یکم دیگه روبافشاربیشتری فروکرد دیگه به هق هق افتاده بودم ازش خواستم ذره ای تکون نخوره اونم همینکار رو کرد، دستاش رو رسوند به سینهام و گرفتشون و پشت گردنم و گوشم رو میبوسید یکم که آروم تر شدم تمام کیرش رو فروکرد تو کونم و با سرعت تو کونم تلمبه میزد هرچندبار هم یک بار کامل در میآورد و دوباره تا ته فرومیکرد از روم بلندشد و پاهام رو تا اخرین حدی که باز میشد باز کرد انگشتش رو میکشیدبین لبه های کسم و تو کونم تلمبه میزد ، کمرم،کونم،و پاهام دردمیکرد و من فقط میتونستم اشک بریزم
چندتا تلمبه ی محکم زد ،بعد آبش رو روی کمرم خالی کرد ،بادستمال پاکشون کرد و روم دراز کشید.
تا صبح دوباره دیگه هم از کون تو پوزیشنآیی مختلف کرد، که صبح از شدت درد نمیتونستم وایستم.

بعداز اون شب فک میکردم که مهران ازم بدش بیاد چون شنیده بودم وقتی پسری با دوست دخترش سکس کنه از چشمش میافته ولی اینطوری نشد دلیلش رو نمیدونم شاید هنوزم میخواست ازم استفاده کنه شایدم به قول خودش واقعا دوستم داشت. هرچی بود من نمیدونم ولی از اون شب به بعد من نسبت به مهران سرد شدم و ازش بدم اومد اون تمام ذهنیت من رو نسبت به خودش از بین برده بود دیگه نمیتونستم مثل قبل باهاش صمیمی باشم و دوسش داشته باشم ،همیشه ابراز علاقه هاش، وعاشقونه هاش رو میذاشتم به پای اینکه میخواد خـرم کنه و بازم برام خواب دیده .این شده که بعد از دوماه رابطم رو باهاش بکلی قطع کردم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
شروع بهار با کردن بهار

****************************************
29اسفند بود و تقریبا تعطیلات غید شروع شده بود، با شروع تعطیلات و مسافرت ها و مراسم عید بیمارستان به حد فجیعی شلوغ بود، هی تصادفی پشت تصادفی، سوختگی پشت سوختگی...
اون روز از صبح تا عصر و شب(که میشد 30اسفند و فرداش ظهر سال تحویل بود) من و بهار کشیک داشتیم، به حدی سر جفتمون شلوغ بود که فقط تو راهرو و موقع بدو بدو به این بخش و اون بخش همدیگه رو میدیدیم.
اصلا متوجه گذشت زمان نبودم که دیدم هوای بیرون کاملا تاریکه، ساعت رو که نگاه کردم 10شب بود و من هنوز شام هم نخورده بودم، از اونجایی که غذا ساعت8 پخش میشه امیدی به پیدا کردن شام درست و حسابی نبود.
یه گوشه ای وایسادم از جیب روپوشم گوشیم رو درآوردم و به بهار زنگ زدم:
-الو...سلام خانومم
-سلام امیر، کجایی؟
-اورژانس هستم، تازه سرم یکم خلوت شده
-خوش بحالت... من که پاهام داره منفجر میشه انقد ادم داره
-بس که سرپا بودی، یکم استراحت میکردی خب
-شما خودت وقت واسه استراحت داشتی که من داشته باشم؟!
-نه، خداییش راست میگی، هزار بار بهت گفتم جوراب واریس پات کن تا اینجوری نشی
(ما بخاطر اینکه زیادی سرپا هستیم و ممکنه رگهای پاهامون حتی تو سن کم خراب بشه اکثرا از این جورابا میپوشیم)
-خب حالا بیخیال
-بهارم شام خوردی؟
-نه!
-فکر کنم من یه چیزایی داشته باشم واسه خوردن، بیا برات بدم
-باشه، هروقت تونستم بیام زنگ میزنم بپرسم کجایی
-اوهوم، مواظب خودت باش، فعلا
-شما هم همینطور، خدافظی.
رفتم سرم رو اینور و اونور یکم گرم کنم تا بهار پیداش بشه، تازه بعد اینهمه ما هنوز تو بیمارستان نمیتونیم خیلی باهم راحت باشیم چون شدیدا بهمون گیر میدن تا این حد که به خانوما حتی اجازه ی آرایش هم نمیدن موقع کار تو بیمارستان.
انقد خسته بودم که سرم واسه بدنم سنگینی میکرد، آخرین کارهام رو انجام دادم و به رفیقم سپردم اگه خبری شد سریع خبرم کنه و گفتم من میرم یکم استراحت کنم.
یه لیوان آب از آبسردکن برا خودم ریختم و رفتم تو محوطه ی بیمارستان رو یه نیمکت نشستم، سرم رو گرفتم بین دستام تا یکم حالم بهتر بشه، تمام سروصدای بخش تو گوشام می پیچید... لیوان رو برداشتم یه قلپ بخورم که متوجه ساعت شدم، ساعت 5صبح بود و من هنوز شام هم نخورده بودم...
پاهام رو گذاشتم رو نیمکت و جمع شون کردم سمت خودم و سرم رو گذاشتم روشون، دنیا داشت دور سرم می چرخید
نمیدونم چقد تو این حالت بودم که گوشیم زنگ خورد، خدا خدا میکردم رفیقم نباشه، خداییش دیگه نای راه رفتن هم نداشتم، خدارو شکر، بهار بود
-الو
-ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید امیرم!
-چیه؟؟؟ چی شده؟؟؟
-ببخشید خب اینهمه منتظرت گذاشتم اصلا حواسم به ساعت نبود
-اشکالی نداره
-امیر؟! خوبی؟
-آره، خوبم، چطور؟
-صدات یه جوریه!
-خوابم برده بود
-کجایی؟ الان میام
-جلو سالن اجتماعات رو نیمکت نشستم، اومدنی از کامران کوله پشتی من رو بگیر و بیار
-چشم، ایکی ثانیه اونجام
-منتظرم
سرم رو به عقب برگردونده بودم، بی اختیار پلکام بسته شدن، بین اینهمه صداهایی که تو سرم بود یکی اسمم رو صدا میزد، امیر، امیر، انگار من ته یه چاه باشم و صدا رو از فاصله ی هزار پایی بشنوم، امیر، امیر...
پلکام رو از هم باز کردم، بهار بود، با روپوش سفید شبیه فرشته ها بود
-فکر کردم من مردم و تو فرشته ای بالا سرم!
-دستت درد نکنه! یعنی من انقد شبیه نکیر و منکرم؟!
با تمام خستگی که تو صورتش بود باز هم مثل همیشه پرانرژی بود
-بیا بشین خانومم
صورتش سفید سفید بود عین گچ دیوار، حاضر بودم شرط ببندم فشارش کمتر از 8،9 باشه
اومد و کنارم رو نیمکت نشست، لیوان آب هنوز کنارم بود، برداشتش و پرسید:
-آبه؟!
-نه، نمونه ی ادراره!
یه جا همش رو سرکشید و گفت:
-بذار فعلا معده م با اوره مشغول باشه! از صبح آب دهنم رو قورت میدادم که مشغولش کنم!
از حرفش جفتمون خنده مون گرفت، گرسنه بودم ولی انگار هیچ انرژی برا خوردن چیزی نداشتم
-بهار چیزی میخوری؟
-نه، اصلا اشتها ندارم
اومدم بلند شم که یهو سرم گیج خورد و رو نیمکت میخکوب شدم
-امیر چی شد؟ خوبی؟
-آره خوبم طوریم نیس، میرم خونه استراحت میکنم
-من میرسونمت
-باشه میرم لباس عوض کنم
-باشه برو کنار خیابون منتظر باش منم لباس عوض کنم و بیام
حس میکردم شبیه اونایی که بیش از حد مست کنن با تلوتلو راه میرم، انگار پاهام رو داشتم رو ابرا میذاشتم، لباس عوض کردم و رفتم بیرون محوطه ی بیمارستان کنار خیابون منتظر بهار وایسادم، بعد از چند دقیقه جلوم ترمز زد:
-افتخار آشنایی با این آقای خوشگل و خوش تیپِ خسته رو دارم؟
-لوس!
سوار ماشین شدم، حتی یه ثانیه از مسیر رو یادم نیس تا رسیدیم خونه(من و بهار جدا خونه گرفتیم، اون با دوستاش و من با دوستای خودم)
-امیر، امیر بلند شو رسیدیم، خیال نداری پیاده شی؟
-مگه نمیای؟
-نه، بچه ها خونه منتطرن، ظهر سال تحویله ها
-آخه منم تنهام... کامران که بیمارستانه بقیه هم رفتن خونه
-خب برو استراحت کن فردا با هم میریم بیرون
-بیا دیگه...
دقیقا حس این بچه کوچیکا رو داشتم که به مامانشون التماس میکنن واسه چیزی! ولی التماس هام بی فایده بود واسه همین مجبور شدم به شیطنت متوسل بشم!
از ماشین پیاده شدم، بهار منتظر بود من برم خونه بعد بره، خودم رو الکی جلو در زدم زمین! بهار با عجله پیاده شد و اومد سمتم
-خوبی امیر؟
-نه، سرگیجه دارم، نمیتونم راه برم
-وایسا در ماشین رو قفل کنم بیام
انقد خوشحال شدم که نگو... بلند شدم و در رو باز کردم، بهار اومد دستم رو انداخت دور گردنش، همینجور با کفش مستقیم رفتم و خودمو انداختم رو تخت، بهار اومد و کفشام رو درآورد
نمیدونم چقد گذشت که با دوتا لیوان چایی نبات اومد بالا سرم
عین مامان های مهربون نازم رو می کشید
-امیرم بلند شو اینو بخور بعد بخواب
-نمیخورم!
-وا! بچه شدی؟!
-اول قول بده
-چه قولی؟
-که وقتی خوابم برد نذاری بری
-آخه...
-آخه بی آخه وگرنه انقد نفس نمی کشم تا بمیرم
-لوس! خب حالا بلندشو اینو بخور تا پزشک ناکام نشدی
-زبونتو گاز بگیر بچه پررو!
بلند شدم و چایی رو یه جا سرکشیدم
جوراب های واریس که پام بود به شدت ساق های پاهام رو اذیت میکرد ولی خداییش نای جدا شدن از تخت رو نداشتم، بهار کنار تخت رو زمین نشسته بود،
-بهار...
-دیگه چی میخوای؟!
-جورابام رو در میاری؟!
جورابای نخی که پام بود رو از پام کشید و انداخت گوشه ی اتاق
-پییییییییففففففف، امیر...
-اینارو که نه!
-کدوما رو؟!
-اون پایینی ها، زیر شلوارمه!
کمربند و دکمه های شلوارم رو باز کردم، بهار از لنگای شلوارم چسبید و کشیدش پایین بعدش هم جورابا رو درآورد، حواسم بهش بود که از خجالتش حتی به شورتم نگاه هم نمیکردم
نمیتونم بگم خوابم برد چون واقعا خواب نبود، بیهوش شده بودم از خستگی!
بیدار که شدم هوا کامل روشن بود
بهار با یه تیشرت و شلوار جین نشسته بود پای تخت، سرش رو گذاشته بود گوشه ی تشک و خوابیده بود، موهاش عین موج های دریا پخش شده بودن رو تخت، منم فقط یه شورت و پیرهن تنم بود، پیرهنم رو درآوردم و فقط رکابی زیرش موند، حس کردم الان تمام بدن بهار با اون شکل خوابیدنش خشک شده باشه، راستش دلم سکس هم میخواست
هیکلش رو خیلی دوس داشتم، چارشونه و قدبلند،با سینه ها و باسن گرد و سفت
بازوش رو گرفتم و کشیدمش بالای تخت
-ولم کن... میخوام بخوابم
-بیا بالا بخواب، بیا تو بغلم
نیم خیز شد و خودش رو انداخت رو تخت، سرش رو گذاشت رو بازوم، پشتش رو کرد بهم، خودش رو چسبوند و باز خوابش برد
دست دیگه م رو کردم لای موهاش، بوی موهاش دیوونم میکرد، بوی سیب سبز که ترش و شیرین باشه رو میداد، تا نزدیک دماغم میاوردم و بوش میکردم
انقد پاک و معصوم بود که دلم نمیخواست حتی بهش دست بزنم ولی چیکار کنم که دست خودم نبود, کلی با خودم کلنجار رفتم، من که قصد خیانت بهش رو نداشتم، واقعا دوسش دارم، بالاخره دلم رضا داد...
خودم رو چسبوندم بهش، کیرم از زیر شورت داشت به کونش میخورد، خیلی دوس داشتم، آروم خودم رو تکون میدادم، کیرم سیخ شده بود و داشت شورتم رو پاره میکرد
دستم رو از لای موهاش درآوردم و بردم رو سینه هاش، ولی اینجوری دوس نداشتم
دوس داشتم بدن بلوریش لخت تو بغلم باشه
دستم رو از زیر تیشرتش بردم و به سینه هاش رسوندم، سردی دستم که به تنش خورد یهو از خواب پرید
-هی هی هی! چیکار داری میکنی؟!
-بهارم... بیا تو بغلم
-آخه... امیر...
-بهار آخه نداره که، من عاشقتممممم
با یه لبخند اومد و سرش رو گذاشت رو بازوم، این بار روش سمت من بود، لبام رو گذاشتم رو لباش به قول شکسپیر عین یه بچه ای که با ولع از طعم توت فرنگی سیر نشه، ازش لب میگرفتم
زل زده بودم تو چشماش و زبونش رو میگرفتم تو دهنم
دستم که زیرش بود رو رسونده بودم به کونش و میمالیدم
با دست دیگه م دستش رو گرفتم و آوردم رو کیرم، تا دستش بهش خورد یه لحظه کشیدش عقب ولی دوباره دستش رو برد روش و مالیدش
داشتم دیوونه میشدم
یه دستم رو کونش بود و دست دیگه م رو برده بودم رو سینه هاش
نوک سینه هاش رو میگرفتم لای انگشتام و فشار میدادم
بهار از زیر تخمام دستم میکشید رو کیرم تا سرش
دوس داشتم تا چند ساعت آبم نیاد که بتونم لذت ببرم
بلندش کردم و شروع کردیم به درآوردن لباسای همدیگه
همزمان ازش لب هم میگرفتم
وای باورم نمی شد با اینکه قبلا یه بار سکس داشتیم(تو داستان قبلی نوشتم) اصلا به هیکل لختش توجه نکرده بودم
فوق العاده سفید بود، عین برف
سینه هاش درست اندازه ی مشتم بود
شلوارش رو که درآوردم شورتش خیس بود
معلوم بود اونم حشری شده
عجب کسی داشت...
معلوم بود تازه شیو کرده
سفید و تپل
فقط خط صورتی وسطش مشخص بود
دستم رو انداختم لاش
چوچولش قشنگ مشخص بود، شروع کردم به مالیدنش از یه طرف هم سینه هاش رو کردم تو دهنم
دیگه نمیتونست جلوی آه و اوهش رو بگیره
بلند بلند آه می کشید
-آههههههه... امیرم...
-جوووون
-امییییییر
-جوووووونم
-آهههههه
-عشقم...
هلش دادمش رو تخت و کیرم رو انداختم لای پاش, نمیتونستم تو کسش بکنم چون باکره بود
حیف هیکلش هم بود بخوام از کونش بکنم
رونای پر و تپلش واسه ارضا شدنم کافی بود
پاهام رو باز کردم و انداختم دور پاهاش
کیرم رو انداختم لای خط کسش
سرش رو از رو چوچولش فشار میدادم تا سوراخ کسش پایین میرفت
با سر کیرم تند تند رو چوچولش رو مالیدم و یه دستم رو سینه ش بود
یهو بدنش رو منقبض کرد
فهمیدم داره ارضا میشه
نوک سینه ش رو گرفتم لای انگشتام و فشارش دادم
-آآآآآآآآآآآاهههههههه....آییییییی.... امیررررررممممم، عشقممم
-جونممم
پاهاش رو محکم فشار دادم به هم
یهو تمام وجودم از سرکیرم پاشید بیرون...
-بهااااااارررر، بهاررررر دوست دارم، مال خودمی...آااااااههههه
....
همینجور سست و بیحال افتادیم رو تخت تا وقتی که گوشی بهار زنگ خورد، رفیقاش بودن سراغش رو میگرفتن، میگفتن چرا سال تحویل رو نرفته کنارشون، یعنی سال تحویل شده بود و ما خبر نداشتیم!
این بهترین سال تحویل عمرم بود، کنار عشقم... دیگه چی میخوام؟!
*********************************************

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 52 از 94:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA