انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 59 از 94:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
فتح کس فرخنده
من از دختری خاطره مینویسم که خیلی دنبالش دویدم تا تونستم تو بغلم بگیرمش. خانه دختره کنار یه بستنی فروشی بود من بخاطرش هر روز میرفتم بستنی فروشی بستنی میخوردم روزی 3 یا 4 بار میرفتم تا اون یبار ردبشه و من ببینمش واقعا ارزششو داشت که روزی10تومان بستنی بگیرم همینجور دنبالش بودم تا یه روز توی عروسی اونهم دعوت بود من بیرون ازعروسی داشتم با تلفن صحبت میکردم دیدم که فرخنده خانم عزیزدل من باشلوارلی تنگ سبزرنگ که باسنش جلوی چشم من میدرخشیدو مانتوی بنفش که فرم سینه هاش منو میکشت اومد بیرون تامنو دید روشو برگردوند تا این لحظه رو دیدم دیگه ناامید شدم به خودم گفتم بایداین ارزو رو بگور ببرم..



یهو دیدم که بمن نگاه کرد و بهم خندید تا خندید از خوشحالی داشتم میمردم که یهو از دهنم پریدو گفتم قربون خندت برم که داداشش فهمیدتا داداشش نگاشو برگردوند منم سریع گوشیم بردم درگوشم الکی با گوشی حرف میزدم واز خوشحالی ذوق میزدم دیگه تو همون عروسی شماره هامونو بهم دادیم وباهم انقدر خودمونی شده بودیم که یکی دوبار بهش اس داده بودم که اهل sex tallهستی یانه اما جواب درستی بهم نمیداد تا یک روز بابام اینا رفتند تهران تا18روزنبودند و من به فرخنده عزیزم خبردادم ولی اون بهونه دراورد که بابام نمیزاره بدون مامانم جایی برم همینجور بهونه کرد دوروز گذشت تا یه فکری زد به سرم فورآ زنگ زدم گفتم که به باباش بگه که میخواد بادوستاش برن گردش تا گفتم جا خورد دیگه نمیتونست بهونه بگیره قبول کرد چون من میدونستم که باباش میگذاره بادوستاش برن گردش باباش باخانواده ی دوستش هماهنگ کرده بود که دوتاشون باهم برن گردش دورزی میگذشت که بابام اینا رفته بودند تو خون نشسته بودم که زنگ زد بابام اجازه داده ادرس خونتونو بده بیام چندروزی زنو شوهر باشیم ببینم چجور شوهری هستی بدرد هم میخوریم یانه داشتم ازخوشحالی بال در میاوردم ادرسو smsکردم براش یه1ساعتی شد دیدم امد تا در باز کردم دیدم با دوستش اومدن دوستشم خیلی جذاب بود اما به زیبایی فرخنده جون نمیرسید اومدند داخل نشستند روی مبل ..



رفتم 3تا چایی دبش ریختم اوردم داشتم میاوردم دیدم عزیز دلم روسریشودراورده چایی هارا گذاشتم روی مبل دست کشیدم تو موهای طلایی رنگش اونم شروع کرد به لب گرفتن چون زیاد دوستش داشتم دلم نمیومد بکنمش وقتی دوستش اومد کیرمو مالید کیرم که شق شد دیگه نتونستم جلوی خودم بگیرم همین جور که دست کردم به سینه هاش یه هالی بهم دست داد اولین مردی بودم که این دختر ها باهاش هال میکردند یواش یواش مانتو فرخنده رو در اوردم یه کرست قرمزی داشت شلوارو کرستشو در اوردم دوتایشون منو بردن تواتاق رفیقشوهم لخت کردم شروع کردم به لیس زدن کس عزیزم مالیدن کس دوستش دوستش سرمو گرفت برد در کس خودش وفرخنده هم شروع کرد به ساک زدن اولین بار بود که زن لوخت رواز جلو میبینم واناهم اولین هالی بود که میدادند دوستش دست کرد توکیفش یه good lifeدراوردوکیرموکرد داخلش بد منوانداخت روی تخت نشست روی من کیرمو کردتوکسش یهودیدم کیرم داغ شد بد یواش یواش بالا پایین میشد بلند بلند میگفت ااااااااااااخ........ااااااااااااااخ....ماله منه ماله منه منم داشتم هال میکردم دستام روسینه هاش بود مدتی شد دیدم شل افتاد روی تخت کسش پراز خون بود ترسیدم که فرخنده گفت نترس تقصیر خودشه تا کیر دید نفهمید چیکاربکنه خونریزی مال پلیشه((پلمشه)(polomesh))نوبت عزیزخودم شدخوابوندمش روی تخت از کون شروع کردم به تلمبه زدن بمن گفت بلند شو بلند شدم تاچرخید سینه هاشو گرفتم شروع کردم به مالیدن



کیرمو گرفت کرد میون دوتا سینه هاش زیبایی چهرش باعث میشد بیشتر هال بده دیدم ابم نمیاد کاندمو دراوردم شروع کردم به سکل زدن بد ابموریختم روی کمرش هنوز اون سینه های تپلش یادم میاد کیرم شق میشه!!!!!!!!!!!15روز برام بهترین روز های زندگیم بود!!!!!!!!!!!خیلی دلتون میخواد بدونید دخترا چطور شدند!!!!!!!!!!!!!20روزمونده بود به اخر خدمتم که بیام برم خاستگاری پسرعموم رفت خواستگاریش بابای فرخنده به اجباردادبه رضا پسر عموم!!!!!!!!!!!!!دوستش هم به خاطر پلمش که باعثش من بودم توخونه مونده ولی دمش گرم هنوزکه هنوزه نگفته کار من بوده!!!!!!!!!ولی من و همسرم رویا با هم خوش بختیم و داریم زندگیمونومیکنیم و داریم برای دختره شوهرپیدا میکنیم ولی رویا نمیدونه من پلم دختره رو باز کردم!!!!!!!!!!!!!هنوز هم منو فرخنده برای هم میمیریم!!!!!!!!!!!پــــــــــایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
حــــــــــــــــــــیفِ من
سلام اسم من فاطمست الان 18 سالمه خاطره ام برای سال قبله وقتی که 17 سالم بود . من کلاس اسکیت میرفتم اونجا یه پسری بود به اسم حسین که میخواست با من دوست بشه ولی من که اصلا تا اوم موقع با کسی دوست نبودم و اصلا خوشمم نمیومد از این حسینه ولی اینقدر اسرار کرد اینقدر اسرار کرد تا منم قبول کردم . چند وقت فقط رابطه دوستیمون فقط اس ام اس بازی و زنگ بود ، بعد من دیگه کلاس اسکیتو ول کردم و دیگه همو ندیددیم تا اینکه حسین میگفت هرروز بعد مدرسه ات بیا پارک چند دقیقه همو ببینیم و حرف بزنیم منم قبول کردم.حالا دیگه منم به حسین عادت کرده بودم و زیادم پشیمون نبودم واسه دوستیمون ، آخه من چیم کمتره از اون بیریختای کلاسمون که کلی دوست پسر دارن !!؟؟


حدود یک هفته ای شده بود کارمون همینکه بعد مدرسه همو تو پارک میدیدیم تا انکه یه روز همینجور که داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم دستشو آروم از پشت صندلی گذاشت رو کونم سریع خودمو تکون دادم دستشو پس زدم و ناراحت شدم ولی باز دستشو اورد گذاشت همونجا همش من پس میزدم باز اون کار خودشو میکرد ، هیچیم نمیگفت فقط یه لبخند آروم و مسخره رو صورتش بود تا اینکه من خسته شدم ازپس دستشو پس زدم ، آخه زورش زیاد بود ، اونم دستشو برنمیداشت من گریه کردم یه خورده تا اینکه برداره ولی آروم و با همون لبخندش آروم بم گفت : کسی نمیبینه که ، هیچکی نمیفهمه . منم همش با عصبانیت و گریه میگفتم : حسین دستتو بردار ، حسن دستتو بردار ... دستشو برداشت ولی باز چند لحظه بعد گذاشت رو کونم با عصبانیت نگاش کردم اونم یه نیش خند زد گفت : هیچکس متوجه نمیشه ، کسیم نمیبینه و... ، من باز شروع کردم دستشو پس زدن اون باز دستشو میزاشت تا دیگه یه جورایی تبدیل شده بود به یه جور بازی که من نزارم دست بزنه ولی اون کارشو میکرد دستش قوی بود .


بلاخره اون روز گزشت فرداش که اومدم داشتیم حرف میزدی که روپوش مدرسمو زد کنار و دستشو از رو شلوارم گزاشت رو کونم ، همه جای کونمو لمس میکرد حال میکرد آخه شلواره مدرسم که خیلی کلفت نیست و یه تیکه پارچه نازکه زیرشم من اون موقع شرت پا نمیکردم قشنگ داشت کون نرممو همه جاشو انگول میکرد. چند روز شده بود کارش همین ، واقعا بعضی وقتا اینقدر ناراحت میشدم که مثلا من دارم باهاش حرف مهم میزنم اون داره کونمو لمس میکنه . یک روز دیکه که میخواست شلوارمو بزنه کنار دستشو ببره تو ولی دیگه نزاشتم اینکارو بکنه ، عصبانی شدم گفتم دیگه به من حق نداری دست بزنی.بعد اومد با اون زبونش منو آرومم کرد و دستمو گرفته بود تو دستش باهاش بازی می کرد که یه دفعه دستمو گذاشت رو کیرش که من سریع برداشتم دستمو ولی یه لحظه اون گرماش و بزرگیشو حس کردم. اون روزم گذشت فرداش که جمعه بود همدیگرو ندیدیم تا شنبه که رفتم پارک دیدیم رو همون صندلی نشسته منم رفتم پیشش یه جورایی بهش عادت کرده بودم ، امروز کاریم نداشت همینجوری داشتیم صحبت میکردیم ماشالله من اینقدر دختر پر حرفیم که همش هم خاطره تعریف میکنم مخ طرفمو میخورم ، مثل همیشه داشتم حرف میزدم که با سرش به پشت من اشاره کرد برگشتم دیدم داره به دستشویی پارک اشاره میکنه . من تو اون زمان فیلم پورن زیاد میدیدم ولی هیچ حسی نداشتم بهش فقط وقتی که یه زن خم شه جلوی یه مرد و شلوارشو در بیاره و کیرشو ساک بزنه عاشق ساک زدن شده بودم . اونجایی که ما میشستیم هر روز پشت پارک بود قسمتی دستشوییاش اونجا بود ، خیلی خلوت بود ، پارکشم زیاد بزرگ نبود باغبانه 24 ساعته نداشت.



همونجا دستمو گرفت برد تو یه دستشویی من مونده بودم تا اینکه منو به پشت کرد لباس مدرسمو داد بالا یهو شلوامو کشید پایین منم که شرت نداشتم یهو یه کون سفید جلوش ظاهر شد و همش بوسش میکرد و فشار فشورش میداد . منم که یه دختر صورت خوشگل ، قد یه ذره کوتاه و با یه اندام تو پر و سینه های لیمویی ، برگشتم دیدیم داره شلوارشو در میار اومد از پشت چسبید بهم و کیرشو میمالید به کونم ، بعد چند دقیقه برگشتم رفت یه ذره عقب گفت بخورش منم نشستم رو زانوهام و کیرشو که نمیدونم چند سانت بود ولی خوب بود ، گنده و دراز بود ، کردم تو دهنم خیلی آروم و آروم تو دهنم عقب جلوش میکردم ولی حسین میگفت تندتر و تندتر دوست داشت ، بدبخت اونم فیلم زیاد دیده بود فکر میکرد منم مثل تو فیلما اینقدر حرفه ایم که بتونم تند ساک بزنم یا اینکه خودشو خیلی آبش دیر میاد که بتونه تحمل کنه ساک تند رو ، همینکه آروم آروم داشتم میخوردم داشت آبش میومد که گفت بلند شو و خم شو ، منم دستامو زدم به دیوار دستشویی و کونمو تا جایی که میتونستم دادم عقب ، حیف من که حسین منو کرد حالا بعدا بهتون میگم چرا ، میخواست کیرشو بکنه تو کونم ولی اصلا نمیرفت تو ، بیشرف منو با پورن استارا اشتباه گرفته بود فکر کرد بده تو رفته تا دسته کیرش تو کونم ، ولی خودشو کشت و تو نرفت تا ایکه بزور یه خوردشو فرو کرد تو ، منم خیلی درد داشتم ولی جیکم در نیومد ، تا یه خورد دیگه کیرشو کرد تو که یه دفعه کیرش پرید بیرون از کونم و تازه من احساس درده غیر قابل تحملی داشتم احساس میکردم پاره شده کونم ، همش سوراخمو دست میکشیدم و ترسیده بودم ولی سورخمم زیاد باز نبود ولی من احساس گوشادی زیادی میکردم



تا اینکه حسین باز دست به کار شد کیرشو فرو کرد تو کونم نصف کیرشو عقب جلو میکرد و هر بار تلمبه میزد بشتر فرو میگرد یه دفعه کلشو کرد تو و کاملا از پشت چسبید بهم و بعد چند تا عقب و جلوی دیگه کششید بیرون کیرشو و گفت بیا بخورش داره آبم میاد منم نشستم و گذاشت تو دهنم و خالی کرد آبشو تو دهنم و گفت قورت بده ، یه ذره اشو خوردم دیدیم نمیتونم بقیشو تف کردم بیرون و شلوارشو کشید بالا ومنم شلوارمو کشیدم بالا و آروم رفت بیرون تا ببینه کسی نیست سوت زد منم اومدم بیرون با هم رفتیم بستنی خوردیم و مثل هرروز رفتیم جفتمون خونه هامون ولی کاش باهاش دوست نمیشدم نه برای اینکه منی که تو این فازا نبودمو به سکس کشوند نه ، برای اینکه یه پسر سوسوله و بچه ننه بود ، کاش من که داشتم دوست میشدم با کسی دوست میشدم که بشه بهش تکیه کرد و یه ذره هم مرد بود اینطوری الان خیالم راحت تر بود ، حسین میتونست بجای اینکه منو بکنه به من حس آرامش بده و دوستم داشته باشه و منی که خیلیا آرزوشونه باهام دوست باشنو داسته باشه . مال هم بمونیم واسه همیشه ولی حیف بچه بود ... منم بچه بودم و اشتباه کردم این نتیجه گیریم شب بعد از سکسمون گرفتم و دیگه حسین و بهش محل ندادم و باهاش تموم کردم ، از اون به بعدم سعی کردم با پسری بهتری دوست بشم...نوشته فاطمه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
از سه شنبه ها متنفرم
سلام من ماهانم 25 سالمه.آدم حشری نیستم.طبیعتمه. به قول دوستام شهوتت خشک شده. کلا آدمیم که به موقش مثبتم به موقشم منفی. الان دانشجو ام تو شهر خودم البته 4 سال دیگه ایشالا تخصص رادیولوژیمو میگیریم. فک کنم کلا تو زندگیم 6 یا 7 بار جلق زدم اونم 7-8 سال پیش. با بچه ها بودیم یهو میگفتن آغا جلق میزنیم میریزیم تو یه ظرف هرکی دیرتر آبش اومد میریزیم رو صورتش. در همین حد فقط. اینم به اصرار دوستم میذارم(داستانو)دوس دخترم اسمش یلداس خیلی دختر خوبیه هم سنیم.یعنی بار ها شده خونه ها خالی میشد میرفتیم خونه هم ولی حتی لباس همم درنمیاوردیم فقط در حد لب. دیگه همه میدونستن عشقمون پاکه پاکه. راستی از دبیرستان باهاش دوستم قول دادم درسم که تموم شد بیام خواستگاری.خونوادمونم تشکیل شده از یه خواهر نایس یه مامان فوق العاده یه پدر پایه و باحال و در عین حال غیرتی.ما زیاد پیش میاد آخر هفته هارو با چندتا خانواده دیگه که دوستیم باهاشون مهمونی بگیریم ورق بازی کنیم و برقصیمو از این کارا.



یکی از دوستای قدیمیمون که هم دانشگاهی مادرم بود رزیتا خانومه شوهرش آقا محمود دختر شم لیدا 3 سال ازم کوچیک تره.ینی اونقدی که من حالم ازش بهم میخوره اون دوبرابر من ازم متنفره.خوشگله.رقاصه. ینی استیلش نایسه. منم 9 ساله بدن سازی کار میکنم.ولی از نظر من اندامم اونی که میخوام نیست.بسکتبالم تا پارسال ادامه میدادم.گارد راس. فهمیده بودم این رزیتا خانوم کلا خیلی دور من میگشت.یلدا ام گاهی اوقات میاوردم مهمونی. اوایل در غالب دوست خواهرم ولی الان دیگه همه میدونن با همیم.حتی از باباش اجازه میگیرم که بریم بیرون.سرتونو درد نیارم یلدا فهمیده بود که رزیتا منو برا لیدا در نظر داره.برا همین عین هاپو رفتار میکرد باهاش. من بعد ها فهمیدم که چرا انقد این رو من سوزنش گیر کرده.بعله این تازه یه بیوگرافی بود از زندگی من
از سه شنبه ها متنفرم! بد ترین اتفاقای زندگیم تو این روزه این داستان لعنتیم تو سه شنبه اتفاق افتاده


خیلی شیک ازخواب بلند شدم موزیکو زیاد کردم. متااالیکااااااا.صبح میچسبه زمستونم بود.دی.هوام که طبق معمول ابری. آخه سه شنبه بود. یه جوری من باید روزم به فنا بره دیگه یلدا پیام داد دلم واست یه ذره شده غزیزم امروز بریم بیرون لطفا منم گفتم چشمو ساعت 4 آماده میشدم که برم دنبالش که مامان گفت رزیتا مودم جدید گرفته خواسته تو براش کانفیم کنی.تو خونه با مامانم بیشتر بریتیش صحبت میکنیم.که منم اعصابم خورد شدو گفتم مگه نمیدونی با یلدا قرار دارم گفت کاری نداره که پسرم 2 ساعت باهم باشین بعد دخترمو بیار ببینمش.گفتم خوب فهمیدم ماهک خونه نیست توام مهمون داریو میخوای اون بیاد کمکت. خندیدو رفت.گفت دیر نکنین.رفتم در خونه یلدا خانوم اومد بیرون نیگاش کردم گفتم چه شیک شدی امروز زیبای من! خندیدو گفت توام همینطور عشق جذاب من.رفتیم یکم قدم زدیمو سردش شد گفت بریم کافی شاپ خلاصه رفتیمو نشستیم یه 30 دیقه گذشت ساعتمو نیگا کردم گف دیرته؟گفتم نه 7 جایی باید برم مامانمم گفت ببرمت خونه مثل اینکه کارت داره.نیگام کرد گفت آقا ماهان من اگه تورو بعد اینهمه مدت نشناسم که دیگه هیچی. پریشونی نفس.چی شده؟خیلی دختر تیزیه انصافا گفتم باید برم خونه رزیتا برا.....'


ناراحت شد.گفت خوب بلند شو دیگه بریم بسه.زود برو که زود بیای.گفتم یلدا ناراحتی گفت نه. رفتیم بیرون کافی شاپ.گفتم تو چشام نگاکنو بگو نیستم.اگه هستی به جون تو نمیرم.وایساد گردنمو گرفت محکم لبمو بوس کرد.گفت جای رژ لبم پاک نمیشه فهمیدی؟گفتم چشم سرکار رسیدیمو گذاشتمش خونه و گوشیمم سایلنت کردم.میدونستم الان مامانم به کار میگیرتشو دیگه مسج نمیده.ماشین ورداشتم.تو راه هی فک میکردم الان میاد منو با لیدا تنها میذاره.رسیدم تو دیدم رزیتا خانوم با یه پیراهن سفید مشکی و یه دامن 4خونه قرمز سفید مشکی اومد استقبال.عحیب بود.یه اشکالی وجود داشت. گفت لیدا کوشش؟ گفت با باباش رفته خونه... خارج از شهر بود.رفتم نشستم پشت سیستم قبلشم پالتومو بش دادم که بذاره تو اتاق مهمان.سیستم تو اتاق لیدا بود.چای آورد خم شد جلوم سینش معلوم میشد نیم نگاهم حتی نکردم.نشست و یه ذره بش یاد دادم کارمو که دوباره بلند شدوچای ورداشت چون سرد بود.این دفعه بیشتر خم شد که کاملا بیرون اومد سینش. بازم ندیدم اصلا.رفت.گفتم خدایا این دیگه چه داستانیه زود باید از این خراب شده خارج بشم.دوباره چای آورد گفتم شاید امتحانم میکنه بابا.بزرگترین اشتباه زندگیمو کرد خیلی هیز نگاه کردم سینشو.به همون خدا ناخواسته بود.گفت چشاتو ببند بستم.گفت یه آرزو بکن و بد بگو کودوم چشته.همینطور صدا نزدیک میشد چشامو باز کردم دیدم چند سانت فاصله داره باهام.



بلند شدم گفتم خوب رزیتا خانوم با اجازه رفع زحمت میکنم شما کانکتی الان به نت.نیگام کرد گفت کسه خوار نت من تورو میخوام ماهان!خواستم کاملا همه حرفاشو نشنیده بگیرم.گفتم خوشحال شدم طرف مام بیاین یه سر با آقا محمود. داغ کرده بودم دستمو گرفت دستام میلرزید.گفت ای جانه من!یعنی رزیتا انقد ترسناکه؟تو چشاش نگا نمیکردم اصلا.گفتم لطفا بذارید رد شم خانوم دسشو گذاشت رو کیرم گفت نمیذارم جیگر من.دوتا بازوهاشو گرفتم بلندش کردم دلو زدم به دریا گفتم ببین لاشی تا الانش که به شوهرت هیچی نمیگم بهت لطف میکنم فهمیدی من مجرد نیستم حالام دیگه طرف منو یلدا نیا.بازم تو چشاش نگا نکردمرفتم پالتومو بردارمو برم دیدم رو کاناپه نشسته از ته دل زجه میزنه به خداوندی خدا درو باز کردم که برم.دلم نیومد.نشستم کنارش دستمو گذاشتم رو شونش گفت ولم کن. آره من هرزه ام من جنده ام من هیچی نیستم.گفتم رزیتا تو جنده نیستی شوهرت رفیق بابامه.بچت هم بازی بچگیام بوده تو خودت جای مادرمی(ولی انصافا جوون بود)گفت تو چه میدونی از براورده نشدن نیاز یه زن.نیگام کرد.چشم تو چشم شدیم.چشمای اشک آلوده شو وقتی از اون زاویه دیدم گفتم پیش خودم بابا این عجب تیکه ای بوده.چشاشو نیمه بسته کرد اومد سمت لبام.نه کسش نه اندامش نه سینش هیچیش منو به اندازه عطرشو چشای فوق العاده وطعم لبش منوحشیری نکرد وحشی شدم.تا اون موقع نشده بودم اون شکلی.پیرنشو تند تند دراوردم.هرچی سعی کردم سوتینش باز نمیشد.گفت بذا خودم بازش کنم.تا باز کردم حمله کردم به سینه هاش یادمه که تو گوشم میخندیدو میگفت ماهانم برا خودته.آیییی تا میتونی بخور.من جو زده عوضی رفتم سمت کسش گفت بذار درارم دامنو شورتو(عجب حیوون وحشی بودم من)پیرهن مردونمو دراروردم زیرش چیزی نپوشیده بودم



.رزیتا نیگام کردو گفت جووووووون چه بدن عضله ای داری.بی اختیار گفتم گه نخور سلیطه گردنشو گرفتم پشتشو زدم به کاناپه.فکر میکرد دارم باهاش سکس خشن میکنم ولی من واقعا ازش متنفرشده بودم. از طرفی دیگه عاشقش.شرو کردم به خوردن کسش.بدم اومد. بلند شدم شلوارمو دراوردم شورتمم همینطور.گفت بذا کیر عشقمو مزه کنم.گفتم غلط اضافه نکنو بخواب سگ کی باشی کیر منو بخوری جنده.من هر غلطی میکردم اون حشرش بیشتر میشد.بماند که آه آه ش کل خونه رو برداشته بود به بدنش نیگا میکردمو پای راستشم گرفته بودم.تو چشاش باز نیگا کردمو دیگه داغون داشتم میشدم. کشییدم بیرون موهاشو گرفتمو گفتو تا قطره آخرشو میخوری.فک کردم الان وقتشه غقده مو خالی کنم کمرمو چرخوندمو آبمو ریختم رو پارکتش.بعله رزیتا خانوم از این حرکت بد عصبی شد.رفتم دستشویی گفت برگشتنی این گندیم که زدی تمیز کن.حال نداشتم.ولی بازم از خنده مردم.بعد دستشویی رفتم دستمال خیس وکشیدم رو زمینو آبمو تمیز کردم.افتاده بود رو مبلو حال نداشت.گفت مرسی عشقم که امشب بهم حال دادی.گفتم توام مرسی که سرپا ریدی به زندگیم.گفت ااااااه گیر نده دیگه میدیدم چظوری حال میکردی.گفتم تو یه روانی عزیزم به پزشک مراجعه کن.لباس پوشیدم که برم تو همون حالت گفت شمارتو میدادی حداقل.خندیدمو رفتم گفت من که از مامانت میگیرم.گفتم گرفتی از روش 2تا بنویس بدبخته عقده ای.رفتم خونه یلدا نبود.مامان گفت دیر کردی بابات رسوندش. 1 هفته تو دعوا بودیم که خدارو شکر الان آشتیم.بعد اون هرجا رزیتارو دیدم سعی کردم فاصله بگیرم ازش.هنوزم که هنوزه رزیتا داره روم کار میکنه. چند دفعه ام تهدید کرده که زندگیتو نابود میکنم اگه با من نباشی. من اهمیت نمیدم.بهترین کار همینه.ولی برای اولین بار احساس کردم ازم استفاده شده.انگار من داده بودم!
به هرحال مرسی که خوندین..نوشته ماهان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
اولین سکس من و سحر
اولین سکسم بنویسم...
راستش قبل از این موضوع قبلا با یکی از هم کلاسیهام یه کارایی کردیم ولی اون موقع بچه بودیم و درک درستی از این کار نداشتیم... تقریبا پنج بار با ایمان(همکلاسیم) حال کردیم در حد لای پا اونم با ترس و استرس زیاد ....تا اینکه از گذاشتیم کنار و تا الان به اون روزا میخندیم....غرض اینکه کم کم شهوت توی وجودم بالا میگرفت ولی کسی نبود، یه مدت زیاد خود ارضایی میکردم اما همیشه دلم میخواست با یه دختر باشم.تا اینکه با اولین دوست دخترم آشنا شدم. اسمش سحر(مستعار) بود.دختر خوشگل و خوش صحبتی هم بود هم دیگه رو دوس داشتیم.اما با توجه به خونواده ای که داشت نمیشد زیاد بیرون ببینمش باهاش تنها جایی برم.داستان دوست شدنمون برمیگرده به دختر داییم، اون بیچاره نقشه کشیده بود که با کمک دوستش سحر منو اذیت کنن پس به سحر سپرده بود که بهم زنگ بزنه و سرکارم بذاره و مثلا مچ گیری کنه ،منم تا اون وقت دوست دختر تا این حد جدی نداشتم .بعد ها باهم دوست شدیم و خیلی هم صمیمی بودیم اما دختر داییم نمیدونست.من همیشه خونه داییم بودم چون خیلی اون و دختراش رو دوس داشتم که البته مثل خواهرام هستن،واسه همین وقتی میومد میتونستم ببینمش و خیلی خوشحال میشدم.با اس ام اس شوخی های سکسی میکردیم خیلی دختر ساده ای بود و گاهی حرفامو نمیفهمید کلی اذیتش میکردم و بعد از دلش در می آوردم.اولین بوسه رو تو حیاط خونه داییم ازش گرفتم هول بودیم اما خیلی خوب بود یادمه سرشو انداخت پایین و از خجالت سرخ شده بود دلم میخواست محکم بغلش کنم نگهش دارم اونم همینو میخواست اما نشد، بیشتر وقتا به بهونه دستشویی یا صحبت با تلفن از اتاق دختر داییم که میومد بیرون باهاش شوخی میکردم و میبوسیدمش.


تا اینکه یه شب بدجور هواشو کرده بودم و خوابم نبرد بهش اس دادم:بیداری؟گفت:آره اما تو چرا نخوابیدی؟
گفتم:راستشو بخوای بدجور هواتو کردم...منظور بد نگیر ولی اینجوریه دیگه..نمیتونم از فکرت بیرون بیام.
جواب داد:فدات شم...حالا راجب چی فکر میکنی؟
گفتم:با پیام که نمیشه گفت...
جواب داد:صبر کن بهت زنگ میزنم.
قلبم شدت می تپید.نمیدونستم چی باید بهش میگفتم!چند بار با خودم مرور کردم هرچی از هرکجا یاد گرفته بودم اومد تو ذهنم از فیلما، کتابا،اینترنت،دوستام....خلاصه یه تک زنگ زد و منم باهاش تماس گرفتم اون شب وقتی باهاش حرف میزدم صدای نفسهاشو میشنیدم که بالا گرفته بود . میگفتم دلم میخواد الان بیام تو دستام بگیرمت و لباتو ببوسم ،سینه هاتو ببوسم،دستمو بذارم بین پاهات و بممالمت، میخوام بکنمت.....


تا این حرفو زدم یه آه بلندی کشید و کم کم آروم گرفت...متوجه شدم ارضا شده...بهش گفتم خودتو دستمالی کردی؟گفت :هوم..!
گفتم من دوست دارم سحر ،خیلی هم دلم میخواد باهات سکس کنم ولی خودت میدونی اگه بهم نرسیم واسه تو خیلی بد میشه و از این چرت و پرتا که خودمم شاید قبول نداشتم.فقط میخواستم با اون باشم. اونم خیلی دلش میخواست باهام سکس کنه حتی از منم حشری تر بود.یادمه بهم میگفت بخدا دختر خرابی نیستم اما میخوام فقط با تو باشم اگه اینجوری فکر کنی میکشمت....میدونستم چی میگه خودمم همجین حسی داشتم . میدونستم گناه بزرگیه اما سحر واقعا یه گناه بود؟مدت زیادی تو فکر بودم کجا با هم تنها باشیم؟ کجا یه موقعیت مناسب گیر میاد؟البته خیلی هم طول کشید،تقریبا چند ماهی شد اما واسه من یکی که چند سال گذشت. تا اینکه وقتش رسید...مدتها بود به همه جوانب کار فکر کرده بودم و با هم چند بار مرور کردیم اما فکر کنم اون روز سحر تنها کسی نبود که ترسیده باشه،شایدم من بیشتر نگران بودم.نزدیک امتحانای سحر بود که بهش زنگ زدم تا بیاد خونمون ... نگران بودم..


اما وقتی که اومد خیالم راحت شد دستاشو گرفتم آوردمش سمت خودم لبامو چسبوندم رو لباش و یه بوس طولانی ازش گرفتم بغلش کردم و با هم رفتیم تو اتاقم.روی تخت خوابوندمش گردن و لباشو میبوسیدم .آروم لباساشو درآوردم بعدش هم مال خودمو.بهم گفت بغلم کن منم کنارش دراز کشیدم و اومد تو بغلم .ضربان قلبش رو میتونستم حس کنم تنش داغ بود.دستمو بین پاهاش میکشیدم از روی شورتش کسش رو میمالیدم.گفتم :سحر میخوام کستو بخورم...
با صدایی شهوت آلود و نفسهای بریده فقط گفت :بخور...
اول لبامو گذاشتم روی کسش...طعم زیاد خوبی نداشت اما بد هم نبود اما همون برخورد کافی بود تا اولین ناله سحر رو بشنوم....


به قدری شهوتی شدم که تا بخودم اومدم دیدم دارم مثل حرفه ای ها کسشو میخورم و زبونمو روش میکشم....از بالا تا پایینش رو میلیسیدم....یهو دیدم سرمو گرفت و محکم بین پاهاش فشار داد و بعد یه لرزش کوچیک....ارضا شده بود.
اومدم بغلش کردم و شروع کردم به مالیدن سینه ها و بدنش گفت بازم میخوام....خندیدم و گفتم نمیشه من هنوز نشدم...
گفت :چیکار باید بکنم؟
منم گفتم :از جلو که نمیتونم بکنمت...یا از عقب یا بین پاهات....اگه خواستی میتونی ساک هم بزنی...
راستش تجربه هیچ کدوم رو نداشتم و نمیدونستم کدوم بهتره...همش میگفت: میگن از عقب درد داره.
همونجور که خوابیده بود کیرمو گذاشتم لای پاهاش و باهاش بازی میکردم .سعیم این بود که از عقب بکنمش.پس دوبار رفتم سراغ کسش و شروع کردم به خوردن اما اینبار با انگشتم کونشو میمالیدم.
کیرم اونقدرا بزرگ نیست اما سحر اندام لاغری داشت خیلی طول کشید تا فقط نصفه کیرم رو داخل کنم.دیدم اصلا تحمل نداره.گفت واست ساک میزنم.رفتم کیرمو شستم و برگشتم پیشش روی تخت دراز کشیدم اول خیلی با اکراه اینکارو میکرد.منم برش گردوندم طوری که باسنش سمت من باشه و واسم ساک بزنه.چون هم میخواستم با خوردن کسش بیشتر تحریکش کنم و هم کونشو بازتر کنم.الان که به اون روز فکر میکنم اصلا بلد نبود ساک بزنه اما من واقعا خوشم اومده بود. نمیدونم از ترس بود یا اینکه قبل از اومدن سحر خودمو یه بار خالی کرده بودم.اما هر کاری میکردم آبم نمی اومد.یادم اومد یکی از دوستام میگفت وقتی طرفت به بغل دراز کشیده باشه دردش کمتره.ما هم اینکارو کردیم و ایندفعه موفق شدم. همزمان که میکردمش کسش رو هم میمالیدم تا اینکه آبم اومد ریختم روی پشتش...خودم حس میکردم که داغه..سحر هم میگفت سوختم...برای بار آخر ارضاش کردم و یه مدت روی تخت تو بغل هم ولو بودیم ....ساعتو نگاه کردم باور نمیکردم دو ساعت ونیم گذشته.سریع بردمش حموم و اونم رفت خونه.


.الان سحر یک ساله ازدواج کرده ولی هیچوقت نشد باز باهم سکس کنیم اما مدت زیادی با هم بودیم.
اینم از خاطره اولین سکس من بود .اونقدرا هم سکسی نبود اما واسه من یه چیز دیگه ای بود.
میخوام باز هم خواطراتمو تعریف کنم.اگه وقت داشته باشم و البته اگه شما دوست داشته باشید.ممنون از تحملتون.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پاشیدم لای سینه هاش
سلام.
ارشام هستم.یه پسر معمولی.26 ساله..اما در عوض عاشق سکس..تیپ و قیافه معمولی دارم اما زبونه چرب و نرمی دارم..راحت میتونم با خانوم های اطرافم ارتباط برقرار کنم.
خب.داستان از اونجا شروع شد که با یکی از دوستام رفتیم سر قرار.دوستم با دوست دخترش بود و یه دختر خوش هیکل و من..
دوستم و زیدش با هم حرف میزدن و من و اون خانوم که اسمش سمیرا بود با هم..قلیون و سرویس تنقلات سفارش دادیم..
قلیون و کشیدیم و از سفره خونه بیرون اومدیم..ماشین و روشن کردم و دوست دختر دوستم و رسوندم و بعد دوستم و در آخر سمیرا خانوم و...
وقت پیاده شدن شماره بهش دادم..گذشت و بعد دو روز تماس گرفت..کلی حرف زدیم و گفت که حوصله اش سر رفته و خواست که بریم بیرون..بهش گفتم که آماده بشه تا برم دنبالش.
رفتم سمت محله شون.دیدم از دور یه خانوم خوش تیپ و خوش هیکل داره میاد..دیدم بعله.خودشه..سوار شد و طبق آداب دست دادیم.گفتم کجا دوست داری بریم؟
گفت:یه جایی که خلوت باشه..من باشم و خودت..
گفتم باشه..گاز و گرفتم رفتم لب ساحل..یه ویلای نقلی دو خوابه داریم اوجا..درب و باز کردم و ماشین و بردم تو پارکینگ..


درب و بستم و رفتم سراغ درب سمت شاگرد ماشین..باز کردم و سمیرا خانوم پیاده شد..رفتیم بالا.نشستیم رو مبل.تلویزیون و ماهواره رو روشن کردم.هوا تقریبا بارونی بود.دریا و موج هاش خیلی دیدنی بود.شروع کردیم به حرف زودن.از زندگیش کمی تعریف کرد.زندگی پر از سختی داشت.بهش گفتم نگران نباش.خدا بزرگه.درست میشه.اومد کنارم نشست و سرش و گذاشت رو شونه ام.منم ناخداگاه دستم رفت سمت موهاش.کمی نوازشش کردم.بعد یه ربع دیدم صداش درنمیاد..دیدم خانوم خوابش برده.بغلش کردم بردمش تو اطاق خواب.گذاشتمش رو تخت.بخاری رو روشن کردم و تیشرت خودم و در آوردم و با نیم تنه بالای لخت رفتم کنارش..پتو رو از زیر پا ورداشتم و انداختم رومون.تاژه داشت خوتبم میبرد که یهو دستشو حلقه کرد دور کمرم.سفت چسبیده بود بهم.منم بغلش کردم.تنش حرارت خاصی داشت..یه عطر خیلی خوش بو به تنش زده بود.شیرین و خوش بو.



.دیگه کم کم پشت چشمام گرم شده بود.داشت خوابم میگرفت.دیدم با انگشتش روی پوست سینه ام و نوازش میکنه.کمی قلقلکم گرفت.اما خوشم اومده بود.اما از حق نگذریم کارش و خوب بلد بود و حرفه ای کارش و انجام میداد..دور نوک سینه ام.زیر گردنم.خط سینه ام.دور لبم.دلش میخواست دیوونم کنه.چشمام و باز کردم زل زدم به چشم هاش.ناخداگاه لب هامون نزدیک هم شدن و چفت شدن..وای چه لب هایی.نرم و درشت.حرفه ای میک میزد.گاز میزد.جرقه لب آتش داغی به پا کرد.آتشی که خاموش شدنی نبود حالا حالا ها..دستام و بردم سمت سینه هاش.از لباس داشتم میمالیدم..بی خیال لب هاش شدم و گردن و لاله گوشش و با زبون تحریک میکردم که آه های خوشگل و آرومی میکشید.دستم و از زیر لباسش بردم سمت سینه هاش.سینه های نرم و کشیده،نوک بزرگ.تو فضایی دور از کره زمین بودیم جفتمون.تیشرت و سوتینش و در آوردم.جوووون...



سینه های خربزه ای.با زبون بوسه های ریز به نوکشون میزدم.شروع کردم میک زدن و گاز گرفتن،که با هر گاز گرفتن آه شهوت و دردش باهم بالا میرفت.زبونم رو تمام تنش قدم میزد.دکمه شلوارش و باز کردم و اون هم بدون ممانعت همکاری میکرد و این لذت ما رو بیشتر میکرد و باعث میشد جفتمون راضی باشیم.شلوارش و درآوردم و یه شرت لامبادای توری پوشیده بود که از زیر شرتش کس تپل و گوشتیش خود نمایی میکرد.شرتش و درآوردم و سرم و بردم بین پاهاش.زبونم و با ناز و خرامان رو کسش کشیدم که دیگه جیغش در اومد..سرم و فشار میداد به کسش.سینه هاش تو دستام بود و کسش تو دهنم.سرمای هوا تو آتش شهوت جفتمون گم شده بود.


دستم و گرفت و بلندم کرد.خودش هم بلنو شد.دکمه شلوارم و باز کرد.آروم کشید پایین.با کف دستش روی شرتم دست کشید.کیر بزرگم از زیر شرت داشت عرض اندام میکرد.شرتم و در آورد و کیرم و گرفت تو دستش.سرش و گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن.خیلی نرم و حرفه ای.دیگه دیوونه ام کرده بود.چند دقیقه ای سک زد.بلند شدم.پوزیشن و عوض کردیم.خابوندمش رو تخت و رفتم بین پاهاش.سر کیرم وگذاشتم روس کسش.خیس و شهوتی..با یه فشار کوچولو تمام کیرم و بلعید و تو خودش جا داد.آروم تلمبه زدم.نرم و پشت سر هم.پاهاشو دور کمرم قفل کرده بود.منم روش دراز کشیدم و گاهی لب هاشو میخوردم و گاهی گردن و گوش و سینه هاشو.چشماهشو بسته بود و آه و ناله میکرد.بلند شدیم و به پشت خوابوندمش.یه بالش زیر شکمش گذاستم.از پشت کیر شقم و گذاشتم دم کسش و فشار دادم تو.داشتم تو بهشت پرواز میکردم.
دیگه وقتش بود که آبم بیاد و اون هم با صدای خش دا میگفت که آب میخواد.
بلند شدم.دو زانو نشست زیر کیرم.منم با فشار آبم و ریختم رو سینه اش.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
چطور خایه فنگ شدم
با سلام خدمت دوستان عزیز.
کیان هستم 30ساله.پیش دانشگاهی بودم و با یه دختر آشنا شده بودم به نام نازنین.البته از چند سال قبلش زمینه آشنایی داشتم ولی یه روز یهو پادادو با هم آشنا شدیم.اول رابطه سکسی نبود خیلی صمیمانه بود که اگه بخوام براتون بگم وقتتون گرفته میشه.خلاصه کلام از اون عشقهای مدرسه ایی بود.تو راه همو میدیدم و تخمی برا هم ذوق میکردیم.تااینکه دیدم اینطوری نمیشه آخه یه حالی حولی باید باشه.خلاصه رفتیم تو مخ زدن و خونه خالی.خونه ما کمتر خالی میشد.اما اون خونشون اکثرا خالی بودو مامانش اکثرا بیرون میرفت و باباشم که خارج از شهر کار میکرد...



خلاصه یه روز بهم زنگ زدو گفت بابام امده کمتر بهم زنگ بزن که تو خونه برام دردسر نشه گفتم باشه.یه چندروزی گذشت تا اینکه دیدم زنگ زد خونمون و گفت میتونی بیای خونمون گفتم مگه بابا مامانت نیستن گفت نه الان رفت شاهین شهر به این زودیا هم نمیان.خلاصه جنگی لباس پوشیدمو رفتم خونشون.بر خلاف بقیه دوستان تا در بازشد نه تاپ دیدم نه شلوارک نه دامن نه ساپورت.یه دختر معمولی با یه تی شرت و شلوار.خلاصه رفتیم توحال نشستیموماهواره داشت شو نشون میداد.گفتم بریم تو اتاق؟گفت بریم.رفتیم تو اتاق اول یه کم درو دیواراتاقشو دیدم.یه چندتایی عکس خواننده بود.امد کنارم دست انداختم گردنشو یه ماچ ابدار زدم به لوپش...



کشوندمش روتختو رفتیمتو فازلب و اینا.سینه هاش کوچیک بودن.اما سفت بودن.داشتیم لبهای همو میخوردیم که دیدم صدای ماشین امد آخه پنجره اتاقش روبه کوچه بود گفتم بابات اینا نباشن گفت نه.هول کردم که دیدم زنگ در خونشونو زدن گفتم وای کیان به گا رفتی.گفتم پاشو برو ببین کیه دوید پایین.آیفونو برداشت بلهههه بابا مامانش بودن.گفتم کفشامو بده.دوید کفشامو دادو من رفتم پشت در پشت بومشون که فرار کنم دیدم وای در پشتبوم قفله.زدم تو سرم همونجا موندمواینجور وقتا ادم بیشتر خدا خدا میکنه.صدا امد در بسته شدو صدای ماشینم امد که رفت.دیدم امد بالا گفت بیا بیرون رفتن گفتم برا چی برگشتن گفت مامانم پارچه ایی که قرار بود بده به خیاطه تو شاهین شهریادش رفته بود ببره وسطای راه یادشون افتاده برگشتن.حالا هم رفتن.امدم بیرون اما بازم ترس تو وجودم بود..



دوباره رفتیم تو اتاق لب رو لب شدیم اما دیگه اون حسو نداشتم.یکم سینه هاشو مالیدمو تیشرتشوزدم بالا از روسوتینش مالیدم کم کم در اوردمو یکم خوردم لیسش زدم باهاش بازی کردم.شلوارشو دراوردم شلوارش چسبون بود همین که دراوردم شرتشم باهاش امد پایین کار منم راحتر شد.کمک شلوارمو کشیدم تا نصفه پایین افتادو روش.قابل توجه دوستان محترم نه تو کوس کردیم نه تو کون لاپای رفتیم.خالی بندیم نداریم نه یک ساعت کردیم نه 10ونه 20دقیقه 2دقیقه نمیدنم شد یا 1دقیقه سریع ابم امد.نه گفت جرم بده نه پارم کن یه سکس اماتور زیر خط فقر.ابمم همونطور ریخت لای پاش زود بلند شمو دستمال برداشتم خودمونو تمیز کردیم.بعدم با عجله زدیم بیرون تا این بار درست به گا نرفته باشیم.درضمن یادم رفت بگم کیرم ببخشید کیر که نه همون دودولمم نه18 سانته نه 20نه 17.به زورو چک و لگد و مالشو13سانته.امیدوارم خشتون بیاد.

نوشته کیان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
آشنایی با آرزو
با سلام خدمت دوستان /میخوام براتون از آشناییم با آرزو بگم 5 سال پیش مغازه بودم که یه خانم اومد ومن مات ومبهوتش شدم دست وپامو گم کردم اینقدر خوشگل وجذاب بود که یه فکرایی به سرم زد ولی چون بار اولم بود که میخواستم با یه خانم متاهل دوست بشم واقعا نمیدونستم چیکار کنم واز کجا باید شروع کنم در ضمن یه دختر 1یا2 ساله هم بغلش بودمنم که بوتیک لباس داشتم عمدأ لباس سایز کوچیک دادم بهش وکارت مغازه رو هم بهش دادم وگفتم:خانوم اگه دیدین سایزش مناسب نیس حتما تماس بگیرین چون سایز بزرگتر یه دونه مونده باید اطلاع بدین تا کنار بذارم واسه شما تا فروش نره آرزو خانوم هم با کلی ناز و کرشمه قبول کردنو کلی هم تخفیف دادم و اونم تشکر کرد و رفت /فردا از صبح بیقرارمنتظر تلفن بودم تا اینکه نزدیکای ظهر تلفن زنگ زد و با برداشتن گوشی فهمیدم که خود خانومه خیلی خوشحال شدم بعد از ظهر که برای تعویض اومد پس از کلی خجالت ووراجی که یه جورایی منظورمو بهش بفهمونم بلاخره جرات پیدا کردمو شماره همرامو پشت کارت مغازه نوشتمو بهش دادم آرزو متعجب شده بود, بهش گفتم اگه خواستی بدونی جنسای جدید کی میرسن میتونی تماس بگیری وبعد خدا حافظی مغازه رو ترک کرد منم خوشحال انگاری یه کوه سنگین از رو دوشم برداشته بودن



دیگه همش به آرزو فکر میکردم یه خانوم خوشگل ناز مهربون لباش عین غنچه چشم وآبروش آدمو دیوونه میکرد پوستش سفیده سفید اندام متوسط ومحشرش ولی قد کوتاه بود.چندروزی بود که منتظرش بودم واز اون خبری نبود دلو زدم به دریا رفتم یه کارت تلفن گرفتمو از تلفن همگانی به خونشون زنگ زدم گوشیو برداشت تا خودمو معرفی کردم یه کم عصبانی شدوگفت مزاحم نشو و... بعد چند دقیقه دیدم که داره راه میاد گفت که اگه قول بدی زیادمزاحمم نشی گاهی میام دیدنت و... منم که خوشحال گفتم که عاشقتونم و... قبول کردم هر روز قبل از ظهرها که تنها بود از همگانی بهش زن میزدمو حرف میزدیم دیگه کم کم میومد مغازه و درد دل میکرد واسم از مادر شوهرش و شوهرش شاکی بود بعد چند ماهی احساس کردم که سنگ صبورآرزو شدم .دیگه شماره همراهشو هم داشتم آروم آروم باهاش از سکس و بوس حرف میزدم که زیاد تمایلی نشان نمیداد بعد چند ماه که اومد مغازه روزنه های ویترینو گرفتم و واسه صبح ساعت9 قرار گذاشتم که اطراف مغازه خلوت بود آرزو که اومد من که چند ماه بود از عشقش میمردم دستاشو گرفتمو اوردم پشت ویترین محکم از پشت بغلش کردم خیلی با احساس فشارش میدادم واااای چه باسنی بعد چند دقیقه آروم گردنشو میخوردم و لباشو یه لحظه دیدم چشاشو خمارکرده چقدر تو آین حالت قشنگ میشد کلی ازش لب گرفتم وتوبغلم بود



از بیرون که یه صدای کوچولویی میومد عین جن زده ها میپرید دیگه باهام راحت بود و بعد از چندتا سکس تل موقعیت جور شد و خونه خالی شد رفتم دنبالش خیلی میترسید رسیدیم خونه من که از قبل قرص ویاگرا خورده بودم کم کم احساس آمادگی میکردم آخه ضربان قلبم تندتر شده بود /رفتیم اطاق خودم آروم روسری و لباساشو در میاوردم من که اولین بار بدن لخت عشقمو میدیدم خیلی هیجان و کیف داشت بدنش سفبد عین برف دیگه طاقت نداشتم زود لباسامو کندمو شروع کردم لباشو گردنشو سینه هاشو خوردم خیلی حشری بود رو پشت خابوندمشو کلی سینه هاشو خوردم بعد برگشت به پشت و پشت گردنشو کمرشو خوردمو چشم به باسنش افتاد وای که چه ناز بود خیلی خوشگل وگوشتی سفید بی موبود(ازاون موقع به باسن خانوما علاقمند شدم)بعد دیدم از کوسش آب میره میگفت زود باش منم که بیقرار سرکیرم گذاشتم دم کوس سفید وتوپولش آروم فشار که بره تو عجب کس تنگی داشت یه آه کشید و چشاشم که خمارو دلربا/پس از چند بار عقب وجلو کردن شروع کردم به تلمبه زدن وای که چه حالی داشت بعد مدتی گفت میخوام بیام روت منم دراز کشیدم نشت رو کیرم و کلی حال کردیم بهش گفتم بیا سگی اونم قمبل کرد دیگه آبش هم کم میشدو کوسش تنگ تر آومدم پشتش وکردم تو کوسش



اینقد این حالت لذتبخش بود که تا اخر تو این وضعیت موندیمو شدید تلمبه میزدمو کونشو دستمالی میکردم دیدم داره ارضا مشه بعدش کنار رفتم تا یه کم بخودش بیاد گفتم پس من چی؟کیرم داشت منفجر میشد/ من که میمردم واسه اون کون نازش ولی روم نمیشدبهش بگم خودش که پیشنهاد داد انگاری دنیا رو بهم داد دلم داشت میلرزید گفتم مگه درد نداره گفت:کم آخه شوهرم هفته ای 1 بار از کون میکنه سریع یه کم کرم مرطوب کننده زدم دور سوراخ کونشو و سر آلتم /سر کیرمو گذاشتم دم کونشو با یهکم فشار لیز خورد وتا نصفه کردم توش داغ داغ بود دیدم داره درد میکشه الکی گفتم میخوای در بیارم گفت نه الان درس میشه وای آروم آروم تا ته کیرمو بردم تو ولی شاید باورتون نشه کوس آرزو خیلی تنگتر از کونش بود /دیوانه وار تلمبه میزدم با دستام کمرشو گرفته بودم محکم عقب و جلو میکردم بعد 6 یا7 دقیقه آبم اومدو همشو ریختم تو کون آرزو جونم ...هنوزم که هنوزه بعد 5 سال کوس یا کون به آین باحالی ندیدم. کلا 3سال باهم رابطه داشتیم و اینقد خجالتی بود که بعد یه سال از آشنایمون واسم ساک میزد چه خوب و با ولع وبا احساس ....پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین سکس ستاره
این موضوع بر میگرده به 4 سال پیش وقتی هنوز18 سالم بود.چند ماهی بود با 1 پسر دوست شده بودم. راستش اولین و آخرین دوست پسرم بود.خیلی پسر خوبی بود و دوستیمون 1 دوستی کاملا سالم بود. 1سالی بود با هم دوست بودیم اما هیچ رابطه ای با هم نداشتیم. تا اینکه 1روز مثل همیشه رفتم خونه شون. حرف زدیم و ورق بازی کردیم. مامان و بابام مسافرت بودن و منم به بهانه کنکور نرفته بودم..
برام مشروب آورد و نشستیم با هم مشروب خوردیم و فیلم دیدیم.وسزای فیلم بود که احساس کردم حسابی مشروب داره اثر میکنه و تنم داره داغ میشه. از اونجایی که هر دومون خیلی حشری و سکس دوست بودیم(البته اینو بعد از این جریان فهمیدیم) یواش یواش خودمو تو بغلش جا دادم اونم بدون اینکه نگاهم کنه منو بغل کرد و گونه هامو بوسید. آروم بهش گفتم میخوام با هم باشیم.نگام کرد و گفت مطمئنی؟
لبامو گداشتم رو لباشو اونم لبهامو بوسید و مک زد.چند دقیقه بعد آروم گردنمو بوسید و لیس زد. گفت بلدی؟گفتم نه!
منو برد تو اتاقشو درو قفل کرد. کسی خونه نبود اما احتیاط کردیم!


لب تابشو آورد و نشست رو تخت, منو نشوند جلوش و تکیه دادم بهش. لب تابشو گذاشت رو پامو 1 فیلم سوپر گذاشت . تا حالا همچین چیزی ندیده بودم.گفتم تو که اینقدر هاتی چرا تا حالا نخواستی با هم باشیم .آروم تاپمو در آورد و گفت میخواستم خودت ببخوای! همینطوری که فیلمو میدیدیم آروم گردنمو بوسید گوشمو خورد.یکم قلقلکم اومد اما خوشمم اومد.دستهای مردونشو گداشت رو سینه هامو آروم نوکشونو مالید.انگشتهاشو کرد تو دهنم. منم لیسشون زدم. بعد انگشتهای خیسشو گداشت نوک سینه هامو چرخوند.داشتم تحریک میشدم.یواش یواش سینه هامو فشار دادو دستشو آروم از روی شکمم تا شلوارم کشید.نفسم بند اومده بود. صدای نفسهای اون با صداهای توی فیلم قاطی شده بود. داشتم دیوونه میشدم. گفت دراز بکش. کنارش دراز کشیدم.لب تابو گداشت کنار و دراز کشید روم. با زبون سینه هامو لیسید و با دستاش فشار داد. همینطوری که سینه هامو میمالید گفت اینقدر سینه هاتو میمالم تا سایزشون از 65 بشه 75!
خندیدم.اومد بالا و لبهامو مکید.با1 دستش با سینه هام ور میرفت و با دست دیگه اش دکمه های شلوارمو باز کرد.دستشو کرد تو شورتمو با انگشت کسمو مالید.


بلند شد و شلوارو شورتمو در آورد.واستاد و نگام کرد و گفت: میدونستی میخوام بکنمت؟ چه کس تمیزی؟( من همیشه اصلاح کامل میکردم )شلوارشو در آورد.شورتش باد کرده بود. گفتم میخوام کیرتو ببینم.شورتشم در آورد. چشمام داشت در میومد.کیرش هم کلفت بود هم دراز!اومد نشست رو سینه هامو سر کیرشو کرد تو دهنم. منم با زبونم با کیرش بازی کردم و لیسش زدم.چند دقیقه کیرشو خوردم.اونم با دست کسمو میمالید. داشتم دیوونه میشدم. کسم خیس شده بود.صدای نفسهاشو میشنیدم.
کیرشو گداشت لای پامو مالوند به کسم. کسم داشت منفجر میشد.همو میبوسیدیمو درباره کس و کیر حرف میزدیم.خواست بلند شه. نزاشتم. گفتم میخوام تا تهش برم. با تعجب نگام کرد گفت مستی!گفتم هرچی فقط منو بکن.
رفت از اتاق خواهرش 1 کرم آورد و سوراخ کونمو چرب کرد. با انگشت 2 ,3 بار کونمو فشار داد. درد داشت گفت کیرمو بکنم تو کونت بکارتش پاره میشه! خندیدم.گفت هروقت درد داشت بگو نکنم. گفتم باشه!


سر کیرشو گداشت رو سوراخ کونمو آروم فشار داد. جیغ کشیدم. ترسید.گفت درش بیارم؟ گفتم نه! نفسم بند اومده بود درد هم داشت منو میکشت.آروم اروم بقیه کیرشو تا دسته کرد تو کونمو دراز کشید روم.گفت بسه ؟ گفتم .نه فقط یکم صبر کن دردش قطع بشه.دستشو برد زیر مو کسمو مالوند.کمکم دردش کمتر شد. گفتم من خوبم. گفت مطمئنی؟ گفتم آره.بادست دیگه اش سینهمو محکم فشار داد و گفت خودت خواستی. شروع کرد تلم زدن. کیرش تو کونم بالا پایین میرفت و منم ناله میکردم.دستاشو گداشت رو شونه هامو محکم نگهم داشت کیرشو تا سرش اورد بیرون و فشار داد تو. 15,16 بار اینکارو کرد.بیحال شده بودم.کشید بیرون و منو چرخوند سرشو گداشت لای پاهامو با زبون کسمو لیس زد. 2 تا از انگشتهاشو کرد تو کونم . ناله هام اتاق و پر کرده بود وحشیانه کسمو میخورد.آبم داشت میومد.با زبونش آبمو خورد.پاهامو گرفت بالا و دوباره کیرشو کرد تو کسم و تلمبه زدو دیگه درد اول و نداشتم 5 دقیقه بعد آبش اومد افتاد روم و لبهامو خورد و کفت دفعه دیگه از کس!
.
.
.
دفعه بعد رو بعدا میگم....نوشته:ســــــــــــتاره
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
از سمیرا نمی شد گذشت
فرزاد 25 ساله از بندر عباس هستم
از اونجایی که خوشبختانه همیشه خونه خالیم به راهه به واسطه شغل خونواده و خانواده بندر نیستن و معمولا آخر هفته ها میان پیشم مطابق معمول رفتم تمرین و 6 عصر برگشتم با کلی خستگی به واسطه فشار تمرین اون روز خونه .آخه فوتبالستم مثلا .دوش که گرفتم دیدم که مریم جونم بارها زنگ زده زنگ زدم با کلی خوش حالی گفت فرزاد از مسئول خوابگاهمون تا 11 اجازه گرفتم بیرون باشم به بهونه تولد دوستم بیام پیشت منم که کلی خسته بودم اما نمیتونستم شرایطی که واسه سکس فراهم شده رو پس بزنم گفتم آره عزیزم اما شام با تو. خوابگاشون کوچه روبرویمونه مریم رو هم به خاطر حق همسایگی به دست آورده بودم.خلاصه اومد خونه جفتمون تشنه سکس بودیم آخه من اردو بودمو بازی داشتم تقریبان 5 روز بود سکس نداشتیم خدایش واسه من مدت زیادیه اونم با داشتن مریم که هم خوش اندام بود هم فوق العاده حشری خیلی خوشگل نبود اما نسباتا خوب بود فیس بچگونه ای داشت منم که از قبل خودمو آماده کرده بودم که مثل همیشه طوفانی سکس کنیم بلا فاصله بردمش رو تختمو شروع کردم به سکس مثل همیشه



کیرمو خورد تا ارضا شم آخه جوری میخوره که نمخوام برم سراغ کردنش وساک زدنشو ترجیح میدم بعد از اینک ارضا شدم باز سکس کردیم از کون کردمش که خیلی حال کردیم جفتمون بعد دیگه وقت نداشتیم و رفت شامم واسم درست نکرد.خیلی دوسم داشت بخدا هر کاری واسم میکردو نه نمیگفت و روزای خوبی داشتیم منم باهاش راحت بودمو کمبودی نداشتم با بودنش تا اینکه واسه بیرون اومدنای زیادشو آرایشو حجابش گفتن باید بگی خانوادت بیان طفلی تازه 19 سالش بودو از ترس اخراج از خوابگاه گریه میکردو قرار شد خواهر بزرگش سمیرا که 28 سالش بود از شیراز بیاد.منم خونه خالی داشتمو مریم رو هم که خوابگاه راه نمیدادن پس با هم فردا شبش رفتیم فرودگاه دنبال سمیرا جون هرچند عکسشو بارها دیده بودم و تلفنی زیاد حرف زده بودیم اما به نظرم یه آدم دیگه بود اصلا شبیه مریم نبود با اینکه مریم خوب بود اما تو فرودگاه با خودم گفتم واااای عجب چیزیه. زیبایه اندام و قیافش در حدی بود که در مقام مقایسه سمیرا و مریم تو دلم گفتم مامانه سمیرارو زائیده اما مریمو ریده


شامو رفتیم بیرون بعد رفتیم خونه ی ما به سمیرا میگم آخه چجوری با این تیپ میخوای وساطت مریمو کنی که گفت مجهزمو با خودم مقنعه و... آوردم کلی شوخی کردیم کلی خندیدیمو سعی کردم حسابی خودمو پیش سمیرا عزیز کنم و از من بیشتر از قبل خوشش اومد جوری با هم شوخی میکردیم که مریم طفلی داشت بهش بر میخورد اما دست خودم نبود حسابی چشمو گرفته بود هرچند مریمو خیلی دوس داشتم.خلاصه شبو با کلی آرزوی سکس با سمیرا صبح کردمو دیدم اون دوتا بیدارن سمیرا حموم بود مریم طفلی هم آماده بود که بریم دانشگاشون و کلی استرس داشت.سمیرا که دیگه آماده شده بود وقتی از اتاق اومد بیرون منو محو تیپش کرد وای مثلا تریپه خانومی زده بود بخدا از قبل جیگر تر بود با اون موهای بلوندش.خلاصه رفتیم در دانشگاشون اونا رفتن تو منم بیرون منتظر که چند دقیقه بعد سمیرا اومد تو ماشینو گفت بریم حل شد گفتم کجا گفت برو بازار یکم خرید کنم منم که حتی دوس داشتم باهاش پا به پا راه برم گفتم ایول بریم تو مسیر نا خوداگاه دستشو گرفتم اونم چیزی نگفت منم جسارتم گل کردو فکری که از دیشب تو ذهنم بودو به زبون آوردم گفتم چند وقته سکس نداشتی سمیرا خندید گفت چیییییی باز تکرار کردم دید پرو تر از این حرفام گفت 3شب پیش با دوست پسرم منم گفتم خوش به حالت من که خیلی وقته آخه مریم که خوابگاهه منم همش تمرینم تازه چون دختره خوب ارضا نمیشم و دارم رنج میکشم{با وجود اینکه مریم بارها گفته بود از جلو بکن اصلا مشکل ندارم اما بخدا دلم نیومد}



اونم گفت آخی چقد تو خوبی منم از فرصت استفاده کردمو گفتم سمیرا الان هوا گرمه بریم خونه شب میایم خرید اونم قبول کرد.تو راهه خونه داشتم بال در میاوردم هر لحظه خوبیای مریم میومد تو ذهنم اما نمیخواستم سمیرارو از دست بدم تا اینکه رفتیم خونه رو تختم نشستیم من واقعا روم نمیشد کاری کنمو همش تو چشاش نگاه میکردم آخه باورم نمیشد که تا دقایقی دیگه میکنمش تا اینکه سمیرا بوسم کردو گفت چته منم یخم آب شدو شروع کردم به خوردنه لباش همینطور که لباشو میخوردم روبروی هم خوابیدیمو سرشو گذاشت رو بازوی چپم منم زبونمو کردم تا ته تو دهنش که خیلی حال کردو محکم چسبیدیم به هم در همین حال دکمه های مانتوشو داشتم باز میکردمو درش اوردم همیشه یادمه یه تاپه سبز داشت که کلی حشریم کرده بود اون لحظه درش آوردم ازش خواستم کمک کنه شلوارشو در بیارم بعدش سوتینشو از رو شونهاش در آوردمو محو بدنش شدم



پوستش مثل صورتش سبزه بود جای خطهای سوتینش سفید بود دیگه طاقت نداشتم سینهاش گرد بود با دستام حسابی مالوندمشون اما نخوردم تا حشری ترش کنم سوتینشو باز کردم دوباره لباشو خوردم گردنشو حسابی با زبونم خیس کردم سمیرا داشت ناله میکرد اما بازم باورم نمیشد دارم میکنمش بازوهاشو لیس زدم با زبونم پهلوهاشو لیس میزدم دیگه داشت جیق میزد اومدم سینهاشو خوردم کیرم داشت میشکست با دیدن حالشو چشاش که خمار شده بود داشتم حال میکردم هی میگفت فرزاد بسه دیگه طاقت ندارم کیرتو بکن تو کسم منم که دوس داشتم بیشتر سینه هاشو بخورمو حشری ترش کنم به خوردنه سینه های خوش فورمو قهوه ایش ادمه دادم که تنش لرزیدو هیچی نگفت منو محکم گاز گرفتو ارضا شد منم شکمشو خیس کردم با زبونم به پشت چرخوندمشو کمرشو لیس زدم که دوباره آهی کشیدو جیغش بلند شد چرخوندمشو رونشم خوردم وای جفتمون داغ بودیمو مست مست وقتی داشتم رونشو لیس میزدمو خیس میکردم بازوم خورد به کسش فرا تر از تصورتون خیسو داغ بود از رو شرتش با دستام محکم فشار دادمو فقط با التماس ازم میخواست بکنم تو کسش تا دستمو برداشتم محکم گرفتو کرد تو شورتش منم لباسامو در آوردم اما کیرمو گرفت که بکنمش خیلی حالش بد بود ازش خواستم یه حالی به تنم بده و همه جامو خیس کنه اونم تنمو خوردو بعد کیرمو کرد تو دهنش مثل مریم ساک نمیزد اما خوب بود تخمامو با ولع خاصی میخورد دیگه وقتش بود کیرمو بکنم تو کس تپلش که حسابی خیس شده بود. بین پاهامو داشت لیس میزد که صدای من بالا رفته بودو کیرمو که داشت میخورد از شهوت زیاد سرشو محکم فشار دادم که طفلی اوق زد اما از کارم خوشش اومدو خواست سکس خشن کنیم انگار خیلی دوس داشت منم تجربه زیادی نداشتم اما به روم نیاوردمو تو اون حال قبول کردم دیگه جفتمون کردن میخواستیم که من آروم کیرمو گذاشتم رو کسشو بالا پایین کردمو مالیدم رو کسش کیرم داشت آتیش میگرفت خیلی داغ بود داشت اذیت میشد هی میگفت کیرتو بکن تو کیرتو بده بهم یالا من که میخواستم ندمو بیشتر حشریش کنم دیدم گفت بخدا ضعف کردم چرا نمیکنی منو بکن با این کیر کلفتت....



که دیگه طاقت نیاوردمو یهو با تمام وجود و با شدت خاص و بی رحمیه تمام کردم تو کسش جوری که اصلا انتظار نداشتو شک شد جیغ بلندی کشیدو منم که قرار بود خشن بکنمش یه سیلی آروم زدم بهش کلا کس خل بودو کلی حال کردو قربون صدقم رفت منم حشری تر باز کردم تا دسته تو کسش و پاهاش که رو شونم بودو لیس میزدمو کلی جیغ میزد بعد از چند دقیقه خسته شدمو خواستم بیاد رو کیرم بشینه منم خوابیدمو وقتی چرخید سمتم که بیاد رو کیرم بشینه باز اندامشو دیدمو سینهاش که گرد بودنو آویزون نبود حشریم کرد در حال نگاه به اندامش و لذت بردن بودم که نشست رو کیرمو آهه بلندی کشیدیم جفتمون خودش داشت بالا پایین مکردو من داشتم لذت میبردم جوری که من داشتم از ضربه هایی که میزد به کیرم اذیت میشدمو داشت آبم میومد که گفتم حیفه سگی نکنمش پس زود جلوشو گرفتمو چرخوندمش به پشت کونشو که دیدم کم مونده بود ارضا شم خواستم بکنم تو کونش نذاشت منم با تمام حرص کردم تو کسش اما از بالا داشتم کونشو میدیدم که از ضربه هایی که با دست زده بودم حسابی سرخ بودو منم آب دهنمو میریختم رو کونش که میرفت سمت سوراخش واااااااااااای ااااااوف عجب حالی داشتم که دوباره ارضا شد که منم بدون توجه به آبی که از کسش میومد چرخوندمشو خوابیدم روشو تند ترو تند تر از قبل میکردم فهمیده بود میخوام ارضا شم هی میگفت فرزاد تند تر زود باش آبتو واسم بریز منم که با حرف زدنش حشری تر شده آبم داشت میومد تا اومدم درش بیارم کمرمو محکم فشار داد که آبمو بریزم تو کس نازش منم آبمو ریختم تو کسش واییییییی بچه ها خیلی خوب بود نا نداشتم از روش بلند شم خودشو کشید عقب کیرمو در آوردو کرد تو دهنشو اصلا انتظار این کارو نداشتم اما آخرین قطره های آبمم خورد.خلاصه عجب سکسی بود جای تک تکتون خالی.نوشته فرزاد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
محبت عشق قدیمی
چند سالی بود که هیچ خبری از هم نداشتیم خیلی از هم بی خبر بودیم یه روز به طور اتفاقی دیدمش با ماشین بودم اول نشناختمش، رفتم جلو چند بار بوق زدم منتظر تاکسی بود فکر میکرد مزاحمم، آخه کسی با ماشین مدل بالا قصدی بجز این نداره جز اینکه طرف آشنا باشه .شیشه رو دادم پایین صداش کردم مهتاب خانوم ... تا حالا اینجوری صداش نکرده بودم شاید بخاطر این بود که چند وقتی بود ندیده بودیم همدیگرو. یکم اومد جلو انتظار نداشتم اینقد زود منو بشناسه.. با تعجب گفت رضا !!گفتم سوار شو برسونمت .بدون تعارف سوار شد .دستمو دراز کردم دست دادیم و راه افتادم ...مهتاب از بچه های دانشگاهمون بود این قضیه واسه 7 سال پیش بود ..تنها دختری که واقعا و قلبا دوستش داشتم و دوست داشتیم همدیگرو ،قصد ازدواج داشتیم با هم ولی نشد ..نشد!!


همین که نشت تو ماشین یه نگاه طولانی به هم انداختیم چهرش جا افتاده تر شده بود صورتش پر تر شده بود و هیکل ردیفی ساخته بود نگاهمو به زور ازش برداشتم یاد اون سالها افتادم که وقتی نگاهمون به هم گره میخورد منتظر یه حرکت بودم تا یه لب حسابی ازش بگیرم!! شروع کردم به صحبت کردن .چقد عوض شدی مهتاب .خانومی شدی واسه خودتا ..مرسی .تو هم خیلی عوض شدی خیلی .سخت شناختمت .خوشتیپ شدی .ماشینه خودته؟؟ قابله شما رو نداره واسه خودته . پس وضع مالیت خوب شده .یادته چقد حرص پولو میخوردی !!! میخواستم بگم من حرص پولو میخوردم تا وضعیت مالیم خوب بشه بیام تورو بگیرم ولی گفتم بیخیال ..کارت چیه رضا ؟؟تو رشته خودمونی دیگه؟؟ گفتم .نه مهتاب من ترم 7 انصراف دادم ..بیخیال درس شدم ..گفت چراااا؟؟ دیگه نمیتونستم درس بخونم من ترم 2 و 3 میخواستم انصراف بدم من واسه درس خوندن ساخته نشدم ..پس چرا همون موقع انصراف ندادی ؟؟یه نگاه بهش انداختم خودش جوابشو گرفت ،میدونست من بخاطر اوون میومدم دانشگاه.سریع بحثو عوض کرد. راستی نگفتی کارت چیه ؟؟گفتم :ساخت وساز و خرید و فروش ملک و املاک .پس در آمدت خوبه دیگه .دلال شدی دیگه ..ماشین مدل بالا تیریپ اورجینال..بدم میومد اینقد به این چیزا توجه میکرد کلا از ظاهر بینی بدم میاد ... گفتم تو کارت چیه ؟؟تو یه شرکت برنامه نویسی کار میکنم با امید ..گفتم :امید!!امید رحیمی؟؟ گفت آره .البته الان دیگه شوهرمه !!!



این حرفش مثل پتک خورد تو سرم .باورم نمیشد.به دستش توجه کردم دیدم حلقه داره..میخواستم همونجا سرمو بکوبم به فرمون ..آخه چرا با اوون .امید یه پسر کسخل با یه هیکل تخمی و یه اخلاق کیری ..میخواستم بهش بگم مهتاب خودتو حیف کردی .حیف ..ولی بازم بیخیال شدم ..اونقدر حرفامو خورده بودم داشتم دیوونه میشدم..گفت راستی تو چی ازدواج کردی یا نه ؟؟گفتم ازدواج کردم ولی طلاق گرفتم ..چرا؟؟؟گفتم نشد دیگه .نساختیم با هم ولش کن مهم نیست ...گفتم تو کی ازدواج کردی گفت 2 سالی میشه..اوون زمانی که من بهش پیشنهاد ازدواج دادم هیچی نداشتم .هیچی .با یه پراید داغون میرفتم دانشگاه و برگشتنی مسافر کشی میکردم ...رفتم از پدرش خواستگاری کردم گفتم درسته من الان چیزی ندارم ولی دارم آیندمو میسازم قول میدم وضعیت مالیمو سریع ردیف کنم .گفت پسر جون اینطور که من از تو میدونم تو پدرتو از دست دادی بنابراین تو باید کمک خرجه مادرت و خواهرت هم باشی .برو هر وقت وضع مالیت درست شد بیا خواستگاری دختر من .دیگه مزاحم هم نشو ..چند بار بعدش دوباره رفتم دم خونشون که آخر پدرش زنگ زد پلیس که این پسره مزاحم خونواده من میشه اومدنو منو بردن کلانتری .دیگه بعد از این قضیه فقط دو سه بار مهتابو تو حیاط دانشگاه دیدم و دیگه ندیدمش تا اونروز که تو خیابون دیدمش ...فلکه صادقیه بودیم که گفت پیاده میشه ..گفتم بگو تا خونتون میرسونمت که گفت نه دیگه بقیشو خودم میرم... شمارمو بهش دادم گفتم آخر هفته یه تماس بگیر اگه وقت داشتی یه ناهار یا شام با هم بخوریم بعدش شماره ی دفترم وموبایلمو دادم بهش ..دلم می خواست موقع خداحافظی بغلش می کردم .دلم واسه بغل گرفتن بدنش تنگ شده بود خیلیییییی..
سه چهار روز بعد بود زنگ زدش .سریع شناختمش .گفت هنوزم دوست داری یه ناهار با هم بخوریم .گفتم آره عزیزم آره قربونت برم چرا که نه!..دست خودم نبود .احساسم نسبت بهش اینطوری بود ..رفتم دنبالش و با هم رفتیم یه رستوران تو الهیه...
تو رستوران که نشسته بودیم روبروی هم .همین طور داشتم نگاهش میکردم .یدفعه گفت چته !چقدر نگاه می کنی .آدم ندیدی؟ یه دفعه بی مقدمه گفتم :مهتاب می دونی من چقدر تو رو دوست داشتم ..خودت خوب می دونی که من حاضر بودم واسه تو هر کاری کنم ،من موقعیتی که الان دارم یکی از دلایلش تو بودی میخواستم به پدرت ثابت کنم خودمو ولی چرا اینطوری شد چرا؟ گفت :رضا اگه میخوای از این حرفا بزنی و گذشته رو یاد من بیاری بلند شم برم ..من کم بخاطر تو با بابام دعوا نکردم .خودت هم می دونی که منم.... که منم تو رو دوست داشتم.خیلی دوست داشتم ولی نشد .همیشه شرایط اونطوری که ما می خوایم نمیشه ...


گفتم از زندگی الانت راضی هستی ؟؟ گفت آره چرا نباشم ..گفتم :مهتاب توروخدا راستشو بگو از زندگیت راضی هستی ؟از شرایطی که الان داری راضی هستی ؟؟ یکم مکث کرد !! گفت میخوای شرایطی که داری رو به رخ بکشی ؟ گفتم نه به خدا .اصلا بحث این چیزا نیست فقط میخوام اگه کمکی ازم بر میاد واست انجام بدم .گفت نه لازم نکرده .تو به زندگی خودت برس .احساس کردم یکم ناراحت شد ..سریع بحثو عوض کردم..بعد از اوون رفتیم کافه سایه نشستیم سیگار پشت سیگار ...از من بیشتر میکشید .. ولی دیگه چیزی نمیگفتم ناراحت نشه البته اوون زمانی که با هم بودیم هم میکشید ولی نه اینقد .فقط زمانی که با هم بودیم منم تنها سیگار نمیکشیدم اونوقت فقط با هم میکشیدیم /چه روزایی بود .یه یادی از اوون روزا کردم که با هم بودیم یه خنده تلخی کرد و گفت یادش بخیر چقد دلم واسه اوون روزا تنگ شده ...اوونروز نزدیک دو ساعت نشسته بودیم کافه .بعدشم رسوندمش سره خیابونشون .... اوونروز هم گذشت تا یه هفته بعدش دعوتش کردم شام بریم بیرون گفت شام نمیتونم بیام امید یکم گیر میده اذیت میکنه .حوصله ی زرت و پرتاشو ندارم .موندم چی بگم تابلو بود از دستش شاکیه گفتم باشه هر جور راحتی..گفت حالا دو سه روز دیگه میخواد بره شمال با دوستاش اگه رفت بهت خبر میدم..
چند روز گذشت بد جور درگیر کار شده بودم زنگ زد گفت امشب کدوم رستوران ؟؟؟
گفتم میام دنبالت ساعت 8.گفت اوکی بای.
ساعت 8 رفتم دنبالش چنان تیپی زده بود که کف کردم یه تیپ مشکی و قرمز ..عالی شده بود..مانتو قرمز .ساپورت مشکی.روسری مشکی کفش قرمز پاشنه بلند..آرایش ردیفی هم کرده بود یکم غلیظ ولی خیلی بهش میومد .نشست تو ماشین گفتم عالی عالی عالی ..چه چیزی شدی عزیزم ؟؟شماره بدم ؟؟ گفت خفه شو راه بیفت کصافط (از اینجور صحبت کردنش خوشم میومد). گفتم آخه لامصب چرا با دل جوونا بازی میکنی ؟؟ گفتم خوب خانوم خوشگله کجا بریم ؟ هرجا شما بخوای آقا خوشتیپه ..رفتیم رستوران چینی و یه غذای مزخرف خوردیم الکی واسه کلاسش فقط باور کنید میرفتیم کبابی خیلی بهتر بود ...شام رو خوردیم و رفتیم بیرون خیابون گردی شاید نزدیک یه ساعت فقط داشتیم خیابونا رو بالا پایین میکردیم ..ساعت حدودا ده ونیم بود ..گفت راستی کجا بود خونت.. گفتم سمت پونک ..گفت مادرت چطوره راستی .خواهرات چطورن؟؟تا اوون موقع حرفی از مادرم و خونوادم نزده بودیم...



گفت مهسا که ازدواج کرد رفت اوکراین ..پریسا هم ازدواج کرده همین تهران زندگی میکنه ..مادرم هم دو سال پیش سکته کرد و فوت کرد..اشک تو چشمام جمع شده بود صدام گرفت بغل خیابون وایسادم ..مهتاب گفت .وای .واقعا متاسفم ببخشید باور کن خبر نداشتم .خدا رحمتش کنه ..شاید کسه دیگه میپرسید اینطوری نمیشدم .صدام گرفته بود نمیتونستم جوابشو بدم ...دستشو انداخت دور گردنم کشیدم سمت خودش ..ببخشید رضا ..واسه همه اتفاقایی که افتاده تو این چند سال ببخشید ..منم بغلش کردم چه حسه خوبی داشتم اون موقع ..انگار تمومه دردام تسکین پیدا کرد .. گفت شما نمیخوای این خونه ی قشنگتو به ما نشون بدی!... راه افتادیمو رفتیم سمت خونه ..رسیدیم به خونه در پارکینگ رو زدم باز شد و رفتیم تو پارکینگ ...آسانسور طبقه 11 واحد 21...در باز کردم و تعارف کردم بفرمایید خانوم خانوما.. چراغارو روشن کردم و در خونه رو بستم..یه نگاهی به اطراف انداخت و یه نگاه به وسایل خونه کرد و جدی خودت تنها اینجا زندگی میکنی ؟ گفتم آره دیگه چطور ؟ گفت آخه خونه به این بزرگی این همه وسایل و تازه خونه مجردی ها همیشه به هم ریخته س..گفتم نه یه خانومی چند روز یه بار میاد اینجارو مرتب میکنه واسه من غذا درست میکنه .همیشه که نمیشه بیرون غذا خورد ..گفت حتما اوون خانومه خوشگل و جوون هم هست دیگه ؟گفتم نه اتفاقا سنش بالاس و شوهرم داره خیلی زن خوبیه ...تعارف کردم نشست رو مبل و رفتم آشپزخونه یه شربت درست کردم و آوردم.. روسری و مانتوش رو در آورده بود یه تاپ مشکی تنش بود و یه ساپورت مشکی . گفتم مهتاب راستی بابات چیکار میکنه ؟گفت هیچی دیگه باز نشست شده رفته کرج زندگی میکنه .. گفت رضا میخوام یه سوال ازت بپرسم قول بده ناراحت نشی .گفتم بپرس ..گفت چرا زنت رو طلاق دادی ؟؟؟ یکم نگاهش کردم و گفتم: دلم پیش کسه دیگه بود !!!



بلند شدم و آروم رفتم سمت پنجره ای که رو به خیابونه یه سیگار روشن کردم و مهتاب اومد پیشم بسته سیگار رو ازم گرفت یه نخ برداشت و بسته ش رو انداخت رو میز...سیگار رو گذاشت گوشه لبش و با اشاره دست گفت که فندک .در حین سیگار کشیدن هیچ حرفی با هم نزدیم فقط داشتیم به خیابوون نگاه میکردیم و سیگار میکشیدیم ..ته سیگارم رو از پنجره انداختم پایین و چند لحظه بعد اونم همین کار رو کرد از کنار پنجره اومد کنار دو قدم که رفته بود یهو صدا کرد رضا !! برگشتم یهو لبش رو گذاشت رو لبم... آروم دستم رو دور کمرش حلقه زدم و با ولع لبش رو میخوردم شوکه شده بودم تو گذشته هم از این حرکت هایه غیر منتظره میکرد ...لبش رو به زور از لبم جدا کرد و با صدای آرووم گفت رضا. دوست دارم! گفتم منم دوست دارم عزیزم .! دوباره لبامون به هم گره خورد دکمه پیرهنمو باز کرد و لباسم و از تنم در آوردم و یه دستی به هیکلم کشید ...دست ش رو گرفتم و بردمش تو اتاق سریع تاپ و ساپورتش رو در آورد ... یه شرت و سوتین صورتی تنش بود بدش سفید بوود عین برف ..معلوم بوود تازه شیو کرده بود ... منم شلوارمو از پام در آوردمو و اومد سمتم، دوباره لباش رو گذاشت رو لبام ..ایندفعه از هر دفعه طولانی تر ...لبام رو جدا کردم و گفت مهتاب مطمئنی؟؟ گفت میدونی چند وقته منتظره این موقعم ...دیگه حرف آخر رو زد رفتم سمت گردنش میدونستم به گردنش حساسه یکم گردنش رو خوردم صدای ناله هاش بلند شد ...رفت پایین سمت کیرم شرتم رو کشید پایین و از پام در آورد بدون هیچ حرفی گذاشت تو دهنش و با ولع میخورد چه حسه خوبیه وقتی با عشقت سکس کنی ...یه چند دقیقه داشت فقط ساک میزد بلندش کردم و بردمش رو تخت .خوابوندم رو تخت و خودم افتادم روش دوباره رفتم سمت گردنش و یکم گردنش رو خوردم و اومدم پایین دستم رو از زیر انداختم پشت کمرش و بند سوتینش رو باز کردم و شوتینش رو انداختم اونور سینه های بلوریش رو که دیدم یه لحظه کل بدنم لرزید گرد با نوک صورتی ...از هفت سال پیش خیلی بزرگتر شده بود ..نوک سینه هاش رو گذاشتم تو دهنم و با ولع تمام میخوردم عین بچه ای که شیر میخوره ..شاید نزدیک پنج دقیقه فقط داشتم سینه هاش رو میخوردم .صدای آه و ناله هاش بلند تر شده بود ..آآه آههه آه جووون .بخورش همش ماله خودته عزیزم ..همش ماله خودته ..آآآآآآآه ....صدای آه و ناله هاش منو از خودم بیخود کرده بوود ..انگار رو آسمونا بودم ...اومدم سمت شیکمش و یکم شیکمش رو لیس زدم و رفتم پایین ..دستم رو از رو شرت گذاشتم رو کسش خیسه خیس بود ...شرتش رو از پاش در آوردم ...واییییییی یه کس سفید بدون مو .تمییز ...تا حالا کسش رو ندیده بودم ..نهایت کاری که تو اوون سالها کرده بودم خوردن سینه هاش بود.با دستام یکم پاهاش رو از هم باز کردم و زبونم رو کشیدم رو لبه های کسش ..چنان آهییی کشید که من قند تو دلم آب شد ..آههههییییییییییی ........





یکم با زبونم کسش رو لیس زدم و با انگشتم با چوچولش بازی میکردم سرم رو گرفته بودو فشار میداد سمت کسش ....یهو با صدای همراه ناله گفت رضاااااااااا !!منتظر جواب بوود .دوباره گفت رضااااا گفتم جونم عزیزم ؟ منو بکن ...!! دیگه حرفشو شهید نکردم برش گردوندم پشت و یه بالش گذاشتم زیر شیکمش و یکم پاهاش رو از هم باز کردم نوک کیرم رو گذاشتم دم کسش و آروم آروم و کم کم میکردم تو و میکشیدم بیرون .چند بار این کار رو کردم تا تمام کیرم رو فرستادم تو کسش و آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم صدای آه و ناله ی مهتاب و صدای ضربه های شکمم به کونش سمفونی جالبی رو در اتاق طنین انداز کرده بوود !!!از شکمش گرفتم و یکم بلندش کردم به حالت سگی ...دوباره شروع کردم به تلمبه زدن چند دقیقه تلمبه زدم لامصب کونش بد جوور هوسیم کرده بود گفتم مهتاب از پشت میشه ؟؟ گفت رضا خیلی درد داره آخه من به امید تا حالا از پشت ندادم ..گفتم حالا یه امتحان کنیم اگه درد داشت نمیکنم ...گفت باشه ..فقط تو رو خدا یواش !!دستم رو بردم جلو گفتم یکم تف کن ..دو تا انگشتم رو کردم تو دهنش و خیس خیس مالیدم رو سوراخه کونش آروم آروم با یه انگشت یکم با سوراخش بازی کردم تا یکم جا باز کرد بعدش دو انگشتی ...به حالت 69 شدیم و اون واسم بزنه ..منم با انگشتم با سوراخه کونو کوسش ور میرفتم تا جا باز کنه دو سه دقیقه گذشت و دو انگشتم رو راحت تو سوراخ کونش میکردم برگست و دوباره به حالت سگی...کیرم خیسه خیس بود یکم نوکش رو بزور جا کردم و یدفعه یه جیغ کشید من سریع کشیدم بیرون دوباره آروم آروم یکم کردم تو کشیدم بیرون یذره بیشتر فشار دادم دوباره جیغش بلند شد ..تحمل زجر کشیدنش رو نداشتم گفتم ولش کن بیخیال ...گفت نه بکن تازه داره حال میده بهم ...دوباره نوک کیرمرو گذاشتم رو سوراخ کونش و ایندفه یکم آرووم تر آرووم آرووم نصف کیرم رو جا کردم و شروع کردم به تلمبه زدن..کم کم صدای آه و ناله های مهتاب هم بلند شد و معلووم بوود داره حال میکنه ..بکن بکن عزیزم جرم بده آآآآخ آآآآهه ...منم سرعتم رو بیشتر کردم با دستام سینه هاش رو گرفته بودم و محکم میمالیدم ..کیرم رو از کونش در آوردم و دوباره گذاشتم تو کسش سرعت تلمبه هام رو یکم بیشتر کردم و آهه و ناله های مهتاب خیلی بیشتر شده بوود یهووو یه آاااه بلند کشید و یدفعه شل شد من از شکمش گرفتم که نره پایین یه دو دقیقه با سرعت تلمبه زدم و کشیدم بیروون یه مقدارش ریخت رو کونش و یکم هم ریخت رو کمرش ....جفتمون افتادیم رو تخت کنار هم ...



برگشتیم یه نگاه به هم کردیم و یه خنده ی بلند ...لباش رو آورد نزدیک و یه لب حسابی از هم گرفتیم و بلند شدیم رفتیم حموم تو حموم یه ماساژ اساسی بهش دادم تا حالش جا اومد و اومدیم گرفتیم خوابیدیم فردا ساعت 12بیدار شدیم و یه صبحونه خوردیم و زدیم بیروون رفتیم خرید و ناهار رفتیم یه رستوران عالی و یه غذایه تووپ خوردیم رفتیم سینما و بعدش رفتیم سفره خونه و شب رسوندمش دم خونش ..میگفت یه وقت امید زنگ میزنه خونه میبینه نیستم ..کس شعراش شروع میشه منم دیگه زورش نکردم سره کوچشون تو ماشین بهش گفتم مهتاب میدونی که عاشقت بودم ...گفت الان چی؟؟؟ گفتم الانم هستم ...دوباره یه لب تو ماشین از هم گرفتیم و پیاده شد رفت...


پس فرداش امید اومده بود نتونستم ببینمش و یه هفته بعدش قرار گذاشتیم رفتیم ناهار بیروون .هفته بعد هم دوباره رفتیم بیروون و یه سفره خونه ..چند روز بعدش بهش چند بار زنگ زدم رد تماس میداد یکم ناراحت شده بودم از دستش ..شب ش بهم اس ام اس داد یکم اوضام تو خونه بهم ریخته س فعلا یه چند وقت ازم بی خبر باشی بد نیست و چند روزبعدش فهمیدم کارش داره به طلاق س ام اس تماس داشتیم و گفتیم میخوای خودم حلش کنم اگه اذیتت میکنه بهم بگو ..میدم حسابشو برسن ...می گفت نه ...تا یه هفته ازش خبر نداشتم گوشیش خاموش بود نگرانش بودم چند بار رفتم دم خونشون ولی هرچی منتظر میموندم نمیومد خونه ..امید رو میدیدم ولی اونو نه .فهمیدم طلاق گرفتن از هم!!...چند روز گذشت ساعت 7 بعد از ظهر بوود خودش با همون خط زنگ زد جواب دادم گفت سلام عزیزم !! وقتشو داری شام بریم بیروون !نوشته رضا پارسا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 59 از 94:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA