انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 67 از 94:  « پیشین  1  ...  66  67  68  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
سو استفاده از موقعیت


چند صباحی بود تو اینترنت چت میکردم یه آیدی دیدم به نام مهناز خلاصه چند وقتی باهاش صحبت اینترنتی کردم از خودم گفتم از خودش برام گفتم از هنرهایی که دارم و...
یادم تو یه یکی از این صحبتهای از ورزش براش گفتم و اینکه یه ورزش رو به صورت حرفه ای بلد هستم اونم خوشش امد خلاصه آروم آروم به من اعتماد کرد شماره تلفن خونه خودش رو به من داد تو سعادت آباد زندگی می کرد بعد از چند بار تماس گرفتن یه روز در حین چت قرار گذاشتیم بهش گفتم خوب مهناز خانم کجا قرار بزاریم گفت تاج محل یهویی بهش گفتم:
من: اوی ترمز بزار باهم بریم. بهت که گفتم اه در بساط ندارم حقوق نصف ماهم رو باید بزارم تا یه 2 ساعت با تو باشم گفتم من بتونم یه ساندویچی قرار بزارم.
مهناز: باشه.
من: بهت تلفن میزنم.
بهش تلفن زدم دو روز بعد گفتم مهناز کجا همدیگرو ببینیم؟ که تو بعدش راحت باشی برای خونه رفتن.
گفت: میدان کاج یه ساندویچی هست اونجا.


رفتم سعادت آباد میدان کاج تو پیاده رو منتظر بود از اونجایی که موهای کمی دارم (کچل هستم) زیاد خوش تیپم نبودم ولی خوب فقط تنهای چیزی که داشتم هیکل ورزیده بود البته اگر یه مقدار لباسهای گشاد داشتم هیچی نشون نمیداد بنابراین یه تیشرت پوشیده بودم برای همین یه مقدار مشخص بود که اهل ورزش و اینچیزا هستم.
دو تا دوختر کنارم بودن که نسبتا تیپی به هم زده بودن یه نگاه به من کردن و بی تفاوت که چند لحظه بعد مهناز رسید بسیار زیبا با چشمایی درشت سینه هاش که دیگه نگو داشت مانتو رو پاره میکرد پیش خودم عجب چیز زیبایی اخ که سکس با این چه حالی میده.
رفتیم تو ساندویچی نشستیم خلاصه راجب ورزشم براش گفتم و اونم گوش داد یه غذایی باهم خوردیم بلند شدیم و ساندویچی رو ترک کردیم سوار ماشین شدیم. تو راه خودم رو بهش چسبوندم بحال بود. یادمه یه ماشین از کنارمون رد میشد که دید منو و مهناز رو به نشانه‌ی اینکه عجب تیکه طور کردی دمت گرم یه علامت شصت به من نشون داد من هم از پشت سر مهناز علامت شصت رو بهش نشون دادم و یه لبخند.


خلاصه رسیدیم سر خیابونی که تو اونجا زندگی میکرد گفت آقا نگه دار من پیاده میشم، ماشین نگه داشت گفت شما نمیایی گفتم نه ممنون باشه برای یه وقت دیگه.
جمعه باهم قرار گذاشتیم رفتم در خونه مهناز در زدم منتظر موندم یه خانم و آقا آمدن جلوم وایسادن اونا هم زنگ زدن و رفتن داخل که من سرم رو پایین انداختم اونا رفتن تو که یه دفعه یه صدایی شنید که میگه آقا آرمان بیا تو؟! مهناز بود از پله های زیر زمین یه مقدار امده بود بالا و منو صدا کرده بود که بیا من هم رفتم تو.
وقتی دیدمش اخی گفتم که عجب تیکه‌ای یه تاپ نارنجی با یه شلوار نارنجی پوشیده بود که تا خط کسش پیدا بود نگاهی کردم و رفتم تو اون قرار من این بود که بهش یاد بدم و چون اصلا نیت سکس نداشتم و اصلا دوست نداشتم از موقعیت استادی خودم سو استفاده کنم چون اگه این کارو میکردم دیگه هیچی ارزشی نداشت برام.
رفتم تو ابتدا یه مقدار کنار کامپیوترش نشستم یه عکس نسبتا سکسی یه خانم با شرت و سوتین سکسی گذاشته بود. خودش گفت: به عکس دکستاپ توجهی نکن منم بی توجه بودم خودشم هی قرو قمیش می امد خلاصه گفت بهم یاد نمیدی؟ گفتم چرا شما امر کنید.


بلند شدم شروع کردم یاد دادن یه مقدار دفاع شخصی بود دستش رو گرفتم و چند تا یاد دادم براش هیجان داشت. در حین تمرین هی چشمام میخورد به قسمت میانی بدنش که ماشاالله شلوار تنگ رفته بود تو کس زیباش ولی خوب از یه طرف نمیخواستم ابهت من بشکنه اونم هی عشوه میامد. تو چشماش شهوت رو میخوندم میدیدم که داره التماس میکنه که بیام یه جوری شروع کنم.
یک ساعتی گذشت تمرین رو تموم کردم رفتم شوار عوض کردم مهناز هم رفتم سمت آشپزخانه و یه سن ایچ آلبالو درست کرد من گفتم: خوب مهناز خانم من باید برم شرمنده وقت شما رو گرفتم.
گفت: خواهش میکنم استاد.



گفتم این جلسه فقط معرفی بود حالا تصمیم با تو هست که میخوای یا نمیخوای که ادامه بدی.
خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون.
پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین سکس در مغازه

سلام من 27 سالمه تو مغازه پدری که خواربارفروشیه کار می کنم یه ساختمون سه طبقه روبروی مغازه ما هست که طبقه همکف اونرو اجاره میدن و چون بعد مدتی اجاره نشین ها برای خرید به مغازه ما میان منم که تیپ وقیافم بد نیست با یکم زبون بازی زود مخشونو می زنم از شانس من هم هرکی تا حالا اومده اونجا زناشون کلا باحال بودن منم بلااستسنا با هاشون دوست می شدم فقط در حدحرف زدن .چون نمی تونستم واقعا کاری بکنم . خلاصه روزگار گذشت یه اجاره نشین جدید اومد زنش یکبار موقعی که آشغالو رو می ذاشت دم در دیدمش زن خوش تیب و یکم چاق بود من بهش نگاه کردم و اونم زیر چشمی منو نگا کرد .



بعد مدتی با شوهرش که می اومد مغازه دوست شدم و از شغل و کارش پرسیدم بعد مدتی اون واسه کار رفته بود شهرستان چون شغلش کار ساختمانی بود یه روز که تومغازه نشسته بودم زن همسایه وارد شد تا دیدمش خشک شدم خرید کرد با کلی احترام راهی کردم رفت روز بعدش دوباره اومد مغازه سرصحبت رو باز کردم و گفتم با شوهرت دوست هستم و میدونم که رفته شهرستان اگه مشکلی پیش اومد یا کمکی خاستی من در خدمتم بگم که اونم موقعی که به من نگاه میکرد با یه حس خاص نگا می کیرد و اصلا از من خجالت نمی کشید و راحت بود دو باره با کلی احترام بدرقش کردم رفت. دوباره یه روز که اومده بود گفتم شوهرت کی میاد گفت دو هفته دیگه منم چون تابستون بود گفتم خونه حوصلتون سر میره اگه خاستین برین بیرون من می تونم باهاتون بیام چون تمام فامیل های زن و شوهرش به گفته خودشون شهرستان بودند و یه دختر هشت ساله داشت که دلتنگی بابا شو می کرد این یه بهونه ای بود که من اون پیشنهاد رو بهش دادم خلاصه من شمارمو بهش دادم و گفتم همه جوره میتونی رو من حساب کنی. آخر شب زنه زنگ زد گفت میریم بیرون میتونی بیای منم که گپی اومده بودم چون نمیتونستم باهاشون برم بیرون برای اینکه تو محله تابلو می شدم گفتم نمی تونم باشه واسه بعد کاردارم . صبحش اومد مغازه گفت اینطوری میخاستی خدمت کنی و ... کلی گلایه کرد منم بهش توضیح دادم که تو محل همه منو میشناسن بد میشه



دیدم ناراحت شد چون ناراحت بود خاستم از دلش دربیارم که ناخودآگاه بهش گفتم دوستت دارم انشااله بعدا باهم میریم. همین رو که گفتم سریع زد بیرون فکر کردم ناراحت شد اما دوباره شب زنگ زد و با کلی صحبت کردن بهش گفتم که میخوام باهات دوست شم از طرز حرکاتش تو مغازه میدونستم قبول میکنه اما اون اولش گفت نه تو به بهانه اینکه با من ارتباط داشته باشی با شوهرم دوست شدی و ... خلاصه مخ این خانم با هزار بدبختی زدم و با هم دوست شدیم . در طول این مدت دوستی موقعی که می اومد مغازه من هراز گاهی یه دست بهش میذم اونم اصلا پا نمی داد خلاصه یه روز بهش گفتم بزار یه دست به اون کون خوشگلت بزنم که خندید و گفت که مشتریا میان می بینند خلاصه دست رو کونش کشیدم و دنیا رو سرم خراب شد خدافظی کرد و رفت تا صبح نتونستم بخابم چون مدام کونش جلو چشام بود . تلفنی که صحبت می کردیم بهش گفتم اینطوری که نمیشه نمیخای یه حال اساسی به من بدی گفت چرا نمیشه بیا خونه ما باهم حال کنیم چون محله پر رفت و آمد بود و همه همدیگر و میشناختن نمی شد رفت خونشون .بهش گفتم نمیشه بیام خونتون و ... اونم گفت میل خودت هر وقت تونستی بیا .



بهش گفتم شبا بین ساعت 10-11 هم مغازه خلوته هم محله بیا مغازه حال کنیم اولش قبول نکرد که مشتری میاد و همه میبینند بعد که مطمنش کردم که اون ساعت هیشکی نمیاد قبول کرد . چند باری اون ساعت برای اینکه بفهمه راست میگم اومد و یکم باهم سرپایی لب و ... گرفتم .بعدش دید که همه چی روبه راهه گفت هر طور بگی میام . یه روز قرار شد که بیاد مغازه و با هم سکس کنیم اون روز رسید و همه چیز آماده بود واسه سکس . اومد مغازه مستقیم رفت پشت یخچال و بهم گفت برو در رو از پشت ببند منم سریع در و بستم و شروع کردیم به خودن همدیکه و اون شلوارشو کشید پایین منم که اولین بار بود از اینکار می کردم اونم تو مغازه حسابی ترسیده بودم خلاصه اون به پشت خوابید زمین و منم رفتم روش چون بار اولم بود و حسابی هم ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم نمیدونستم اصلا کجاش گذاشتم لای پاش بود یا ... اونم که اصلا صداش در نمی اومد اواخر کار بود که داشت آبم می اومد که یهو در مغازه رو زدن کلی ترسیدم و اونم ترسیده بود نفهمیدم و ریختم رو شلوار و چادرش و از زیر یخچال نگاه کردم دیدم پدرمه یکم صبر کردم که بره اما اون نرفت و وایساد اونجا منم دیدم که نمیره سریع زنرو کردم پشت قوطی ها و یه ملافه انداختم روش و در رو باز کردم پدرم گفت چیکار می کردی که در رو بسته بودی گفتم که داشتم لباسامو عوض می کردم که بیام خونه (اخه خونه ما توی یه محله دیگه بود )دیدم داره میاد تو بهش گفتم که یکی اومده بود دنبالت باهات کار واجب داشت منم فرستادم بیاد خونه دنبالت سریع برو که الان میرسه خونه خلاصه پدر و فرستادم رفت خونه و سریع زنو از مغازه ردش کردم رفت دو روز صحنه جلو چشام بود از خجالت تو روی زنه نمیتونستم نگاه بکنم چون داخل حال کردن حالگیری شد. خلاصه داستان سکس ما تو محله تعطیل شد تا زمانی که اونا از محله رفتن یه جای دیگه از موقعی که رفتن محله دیگه هفته ای یکبار میرم پیشش با هم حال می کنم الان هم باهاش رابطه دارم خیلی دوستش دام اونم منو دوس داره و هیچ وقت روی منو زمین نمیندازه و هر طوری بگم حال میده .

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کوه صفه


سلام
یکم از خودم میگم،اسمم سعید سامه،23سالمه،قدم 174،وزنم 62 کیلو،کیرم 18 سانته و ورزش کارم و هنرمندی که تقریبا خیلی ها میشناسنم
ایران زندگی نمیکردم،چند ماهیه که برگشتم،این خاطره ای که دارم براتون تعریف میکنم بر میگرده به 3 الی 4 ماهه پیش زمانی که تازه برگشته بودم ایران:
4سال پیش از طریق دختر خالم با یکی از دوستاش آشنا شدم به اسم پری،اوایل خیلی منو دوست داشت،ولی بعد این دوست داشتنش تبدیل شد به یه عشق افراطی،جوری که حتی حاظر بود اگه دختری دورو بره من دید به حد مرگ بزنتش و...
رابطمون خیلی معمولی بود و نهایتش یه لب از هم میگرفتیم و مسلما منم مثل خیلی از پسرای هم سن خودم تو اون سال دلم رابطه ی جدی تری ( درحد سکس ) میخواست.
بهش گفتم پری من دیگه نمیتونم تحمل کنم و سکس میخوام و اون قبول نکرد و منم به همین دلیل رابطمو باش کم کردم و بعد چند ماه بعد سربازیم رفتم انگلستان برای ادامه تحصیل و کار...


و اما داستان اصلی ( حدود 4ماه پیش )
تازه برگشتم اصفهان،روزه دوم سوم بود تلفنم زنگ خورد:
-سلام بفرمایید
-سلام نشناختی؟
-نه متاسفانه،باید بشناسم؟
-فرشتم،منو به کل یادت رفته ها
-وااای چطوری؟نه بخدا صدات خیلی تغییر کرده و اصلا انتظار نداشتم تو زنگ بزنی بعد این همه سال،ممنون که هنوز به فکرمی، از کجا فهمیدی اومدم؟
-بیخیال این حرفا،از یه جا فهمیدم دیگه،یه دوستات بهم گفــت
-خوب من در خدمتم کارم داشتی پری جان؟
-میخوام ببینمت امکانش هست؟
- نه شرمنده،فک کنم چند سال پیش همه چی بین ما تموم شد،ممنون که زنگ زدی ولی لطف کن دیگه تماس نگیر
-سعید من پشت در خونتونم،بیا فقط ببینمت و باهات یکم صحبت کنم،قول میدم برم دیگه برم پی کارم
- دیوونه تو چرا آدم نمیشی برو سر کوچه دارم میام،زود برو تا کسی ندیدتت
- باشه،زود بیا منتظرم،بای
- اومدم،بای
( لباسامو پوشیدم رفتم سر کوچه ببینمش ) ( وای چی دیدم،واقعا از زیبایی شده بود مثل یه پری،بیشتر همه باسنش نظرم رو جلب کرد،خیلی بزرگ شده بود )
- سلام، پری تو چرا بی خیاله من نمیشی
- احمق،بد کردم اومدم ببینمت؟
- آره بد کردی،چه رابطه ای بین ماست که میخواستی منو ببینی؟
- سعید من خیلی عوض شدم،شدم اونی که میخوای،شدم یه هرزه
- پری خفه شو لطفا،من کی ازت خواستم هرزه باشی؟
( یکی رد شد و نمیدونم چطوری منو شناخت)


* سلام آقای سعید سام، من یکی از طرفدار هاتونم، تو فیسبوک همه کارهاتون رو دنبال میکنم،خیلی کارهاتون رو دوست دارم،انتظار نداشتم ایران ببینمتون چه برسه اینجا،تبریک میگم دوست دختر زیبایی دارین
* ممنون،شما لطف دارید ببخشید ما باید بریم
( دست پری رو گرفتم بردم سوار تاکسی شدم گفتم دربست )
- یه جای خیلی خلوت بگو تا بشینیم صحبت کنیم
- چیه میترسی هوادارهات برات حرف در بیارن آقای معروف؟
- مسخره بازی در نیار نمیخوام کسی منو با تو ببینه
- آقای راننده بی زحمت ما رو ببرید کوه صفه
- کوه صفه برای چی؟
- مگه نمیگی یه جای خلوت؟ خلوت تره اونجا سراغ ندارم
- باشه بریم
( رسیدیم کوه صفه و بعد 20 دیقه کوه نوردی رسیدیم یه جای خیلی خلوت )
- خوب بیا اینم جای خلوت
- خوب تعریف کن حرفاتو بزن تا زود برگردیم پری جان
- سعید من از روزی که ولم کردی رفتی خیلی عوض شدم،با همه دوستات سکس داشتم،برات مهم نیست؟
- جالب بود برام،اما نه مهم نیست،خوش به حاله تو و دوستام
- تو مگه منو بخاطره سکس ول نکردی؟الان به جایی رسیدم که اگه حداقل روزی یه بار سکس نکنم انگار یه چیزی گم کردم.
( اینو گفت و بدونه مقدمه دستشو گذاشت رو کیرم)
- واااای چه بزرگ شده،واسه من شق شده؟میدیش امروز به من؟
- پری ول کن چه نقشه ای برام کشیدی؟ یکی دیگه پردتو زده ، میخوای من بکنمت بندازی گردنم؟
- نه من هنوز پرده دارم، ولی امروز به سعید کوچولوت احتیاج دارم،کونم سعید کوچولوت رو میخواد
( خیلی با خودم کلنجار رفتم که بگم نه ولی اون لحظه جوری شهوت زده بودم که داشتم دیوونه میشدم،هیچی تو ذهنم نمیومد جز سکس )


- فقط همین یه بار
( اینو گفتم و بی مقدمه رفتم رو لباشو و شروع کردم به لب گرفتن )
و اما سکس من و پری:
همینطور که داشتم لب هاشو میخوردم یکی از سینه هاشو میمالوندم اونم داشت کیرمو از رو شلوار میمالوند
کم کم اومدم رو گردنشو خوردم و همینطور که داشتم میخوردم گردنشو دکمه های مانتوشو باز کردم
تاپشو دادم بالا یکم پستوناشو خوردم ( پستوناش زیاد بزرگ نبودن،فک کنم سایز 70 بود ولی تو پر و سفت )
پستوناشو داشتم میخوردم که گفت دیگه طاقت ندارم کیرتو میخوام
کیرمو در آورد خودش از تو شلوارمو شروع کرد به ساک زدن، خیلی قشنگ میخورد،تخمامو میکرد تو دهنش و میک میزد
از زیره تخمم شروع میکرد لیس زدن و میومد تا نوک کیرم،جوری که لیس میزد کیرمو انگار بهترین لذت دنیا رو داشتم میبردم،انقد خورد و لیس زد که داشت آبم میومد بهش گفتم دیگ طاقت ندارم پاشو میخوام بکنمت
پاشد از تو کیفش یه کرم در آورد داد بهم گفت سوراخمو چرب کن و شلوارشو کشید پایین
وای چی میدیدم،عجب کونـــــی،نکرده داشت آبم میومد،کرم برداشتم و شروع کردم به بازی با سوراخش،یکم که بازی کردم ، گفت دیگه بسه کیرتو یکم چرب کن و بکن تو کونم،پوزیشن خوبی بود دولا شده بود دستشو به درخت ستون کرده بود.
گذاشتم دمه سوراخ کونش و آروم هل دادم تو،برخلاف تصورم خیلی راحت رفت تو
یه آهی کشید و گفت یکم همینجا نگه دار
بعد 2 3 ثانیه گفت بکش بیرون یه بار دیگه همینکارو بکن ( یه دو سه بار همین کارو کردم تا براش راحت شد )
سوراخش تنگ نبود ولی گشاد هم نبود
کیرمو که میکردم تو کونش،یه حال عجیبی داشتم،آخه باره اولم بود کسیو از کون میکردم،خیلی باحال بود،خیلی توش داغ بود،همینطور که داشتم میکردمش با پستوناشم داشتم بازی میکردم
حدود 10 دقیقه کردمش خیلی بهم حال داد با اینکه سکس سر پایی بود
داشت آبم میومد بهش گفتم داره آبم میاد گفت بریز تو کونم


آبم رو خالی کردم تو کونش و بی حال لباسامونو مرتب کردیم و نشستیم همونجا و ازش تشکر کردم...
ولی یه عذاب وجدان خاصی داشتم،همش به این فکر میکردم که یعنی این به خاطره من به همه کون میده...
یکم که داشتیم حرف میزدیم یه باغبونای کوه صفه مارو دید همینطور که داشتیم لب میگرفتیم و گذاشت دنبالمون مام با همین جال بی حالمون فرار کردیم از کوه با سرعت اومدیم پایین و این برامون خاطره ی خوبی شد و کلی خندیدیم...
تا چند هفته پیش هنوز با هم رابطه داشتیم و اون قول داده بود دیگه به جز من با کسی سکس نداشته باشه...
اما مچشو تو خونه ی رفیقم گرفتم و در حال سکس دیدمش و همونجا رابطمونو تموم کردم...
امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه و لحظات خوبی رو با خاطره ی من در سایت شهوتناک گذرونده باشین

نوشته سعید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
شانس من در فیسبوکـــــ

ﺳﻼﻡ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺳﺎﯾﺖ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﻋﻀﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﺗﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻨﻮ ﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻪ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﺨﺎﺩ ﺳﺮﮐﺎﺭﻡ ﺑﺰﺍﺭﻩ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎﺵ ﭼﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻔﺪﻩ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺑﺶ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﯾﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻤﺶ . ﺍﻭﻥ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﻪ ﻗﺒﻠﺶ ﺍﺻﻼ ﻭﻗﺖ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺗﺶ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﻭ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﮎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﺧﻪ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﺎﺧﯿﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺭﺳﯿﺪ ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺸﮑﯽ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺗﻮﭘﻠﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﭘﻠﯿﺶ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﻭﻝ ﯾﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﭼﺮﻡ ﻣﺸﮑﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﻧﺘﻮﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ ﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻔﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﺰﺍﺷﺘﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺣﺸﺮﯼ ﻣﯽ‌ﺷﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺍﻭﻟﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﺍﺯﺵ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﻢ .



ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯿﻞ ﺟﻨﺴﯿﻢ ﺑﺎﻻﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺭﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﺍﻭﻥ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﻗﺪﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺷﮕﺎﻩ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺳﻦ ﻫﻔﺪﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺬﺍﺏ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﺯﺵ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﻬﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻡ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻡ ﺑﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻧﺮﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮﭘﻞ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﺗﺨﺘﻢ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯﺵ ﺍﻭﻥ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺎﻣﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﺍﯼ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﺎﺳﺘﻢ ﺯﻭﺩ ﺗﺮ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺘﻮﻧﺎﺵ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻧﺸﻮﻥ ﮐﻨﻢ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺁﺧﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﯿﺮ ﺷﻖ



ﺧﻼﺻﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺭﻭ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﺖ ﻣﺸﮑﯿﺶ ﺑﻠﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺪﺱ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺗﻮ ﺳﻮﺗﯿﻦ ﻣﺜﻠﻪ ﻫﻠﻮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﻮﺗﯿﻨﺶ ﺭﻭ ﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﻮﮎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﻧﻮﮎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻣﮏ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﺟﯿﻖ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﺭﻭﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﯾﻮﺍﺵ ﺗﺮ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺶ ﻣﺤﻞ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮐﺎﺭﻣﻮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺣﺸﺮﯾﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﻮﺩﻣﻮ ﻣﯽ‌ﺧﺎﺳﺘﻢ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺑﮑﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﺎﻡ ﺑﺎﺕ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﻢ ﺑﺤﺚ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﻦ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺳﺮﯾﻊ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺷﺮﺗﺶ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﯿﺨﺎﻡ ﮐﺴﺘﻮ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻁ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺷﺮﺗﺸﻮ ﺩﺭﺍﺭﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺮﺗﺸﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﮐﺴﺶ ﺑﻬﻢ ﭼﺸﻤﮏ ﺯﺩ ﮐﺴﺶ ﻣﺜﻞ ﺑﺮﻑ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ‌ﺧﺎﺳﺘﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻨﻢ ﻭﺍﺳﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺴﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﺭﺷﺘﻢ ﺗﺠﺮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺏ ﮐﺲ ﺭﻭ ﻣﯽ‌ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﻭﺍﺳﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺗﺤﺮﯾﮑﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺍﺭﺯﺍ ﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﺎﺳﺘﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺟﻠﻮﺵ ﻭﺍﺳﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﻣﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻪ ﮔﻔﺘﻨﺶ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﺶ ﺑﻘﯿﺶ کاره ﻣﻨﻪ ﮐﯿﺮﻣﻮ از ﺷﺮﺗﻢ دروﻭﺭﺩ و ﺷﺮﻭﻉ به ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩ ﮐﯿﺮﻡ از ﻫﻤﯿﺸﻪ بلند ﺗﺮ ﻭ ﮐﻠﻔﺖ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﭼﻮﻥ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﻭﻟﻢ ﺑﻮﺩ.



ﺑﻌﺪ ﯾﮑﻢ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﺑﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺶ ﺩﺭﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻮﻧﺘﻮ ﺑﮑﻨﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﯾﮑﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﺴﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﺁﺧﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻨﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭﻧﺶ ﻧﺒﺎﺵ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﺮﺍ ﮐﻮﻧﺶ ﯾﻪ ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﺭﻭ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﺯ ﺭﻭ ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﯾﮑﻢ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻡ ﻭ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ ﮐﺮﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻧﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﻮﻧﺶ ﺧﯿﻠﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺮﺩﻧﯽ



ﺑﻌﺪ ﻣﺪﺗﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﭼﻨﮓ ﻣﯿﺰﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﮑﻢ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﮐﻪ ﮐﻢ ﺷﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﮐﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﻋﻘﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺍﺯ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﮑﻨﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻨﻢ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺨﺎﺳﺘﻢ ﺁﺑﻮ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮐﺎﻧﺪﻡ ﺭﻭ ﺩﺭﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺁﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺭﯾﺨﺘﻤﺶ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻪ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻭﺍﺳﺎ ﻫﻤﯿﻨﻢ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﻗﻬﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺳﮑﺲ ﻣﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﻮﺭﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ.

پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ســــــــکس با مــژگان


خیلی وقت بود باهاش بودم حدودا دوسالی از شروع دوستیمون میگذشت اسمش مژگان بود و یکی دوسال ازم بزرگتر بود.
"اومدم خیلی دختر سنگینی بود خیلی به دلم نشسته بود
سال دوم دبیرستان بودم که مدام از دم خونه تا مدرسه دنباش میرفتم و این شده بود کار هر روزم.اما اون خیلی سنگین تر از این حرفا بود حدود یک و هفتاد قدش بود و حدود پنجاو پنج شیش کیلو وزن داشت اندامش خیلی سکسی بود کمر باریک باسن گنده و...


گذشت و گذشت تا اینکه خونشون از محلمون رفت و من دیگه ازش بیخبر بودم.چون که فرهنگ ورسوم خانوادش یه جور متفاوت بود زیاد نمیزاشتن بیرون بره البته تنهایی و واسه همینم باباش نزاشت که تا سوم دبیرستان بیشتر مدرسه بره.
از اسباب کشیشون یه سالی میگذشت که فهمیدم یکی از دوستام(افشین) با دختر خاله مژگان(مهشید) دوسته.خوشحال شدم که بعد این همه مدت میتونم از مژگان خبری بدست بیارم.رفتم خونه افشین و جریانو بهش گفتم،بهم گفت که چندباری مهشید با یه شماره دیگه بهش زنگ زده و گفته که شماره دختر خالمه ولی نگفته کدوم دختر خالش.شماره رو ازش گرفتم و گفتم اگه بود که شماره مژگان بود که چه بهتر اگرم نه باید از مهشید شمارشو بگیری واسم اونم قبول کرد.از اونجا که اومدم بهش زنگ زدم دیدم خودشه خوشحال شدم و گوشی رو با دسپاچگی قطع کردم،و با اس ام اس کارمو پیش بردم وخودمو معرفی کردم. به هزار و یه زحمت راضیش کردم که بعضی وقتا اس بدم بهش"


تو این دو سال خیلی بهم وابسته شده بودیم و فقط چندبار تونسته بودیم باهم بریم بیرون و این چندبارم خالش(زینب)باهاش میومد،زن خوبی بود خیلی با شخصیت بیست و چهار پنج سالش بود خداییش از همه نظر عالی بود :قیافه،اندام،فرهنگ،خلاصه همه جوره بیست بود
خیلی مژگانو دوس داشتم اونم خیلی دوسم داشت ولی مدام از وضع موجود گله داشتم که چرا تو این همه مدت فقط چندبار باهم بودیم تا اینکه یه روز بهم گفت که باباش اینا رفتن شهرستان و فقط اونو خواهرش خونه موندن منم اصرار کردم که باید بیام، به هر زحمتی بود رفتم خونشون، خونشون یه آپارتمان دو طبقه بود که طبقه بالاش مامان بزرگش زندگی میکرد اونم منو برد بالا خواهرش پایین بود واسه همین یواش حرف میزدیم باهم
از در که رفتیم تو از پشت بغلش کردم چرخوندمش سمتم ولبامو گذاشتم رو لباش و هی میخوردم لباشو اولش کار خاصی نمیکرد یه جورایی غافلگیر شده بود


کم کم همراهی کرد یه نیم ساعتی فقط لب میگرفتیم و از رو لباس سینه هاشو میمالیدم از شق درد داشتم میمردم پیرهنشو در اوردم (البته با مکافات،چون میگفت که تا همین حد بسه)سوتین سفید پوشیده بود از رو سوتین سینه هاشو میخوردم اونم دس میکشید تو موهام سوتینشو باز کردم با دیدن سینه هاش خیلی حال کردم درست همون سینه ای بود که یه عمر ارزوشو داشتم سفید سفید با نوک صورتی سایزشم عالی بود فک کنم 75بودن نمیدونم ولی عالی بود، یکی از سینه هاشو کردم تو دهنم و با دستم اون یکی رو میمالیدم هیچی نمیگفت فقط چشماشو بسته بود و حال میکرد یه مدت سینه خوردم که شلوارشو در اوردم یه شرت سفد توری پوشیده بود که خیس خیس بود شرتشم در اوردم یه کس سفید بی مو(اینی که میگم بی مو یعنی واقعا بی موها)خوشکل افتاد بیرون حالا نخور کی بخور میگفت که نخور کثیفه منم گفتم که اگه این کس کثیف باشه پس دیگه هیچ چیز تمیزی تو دنیا وجود نداره.یکم که خوردم با دستاش سرمو به کسش فشار میداد منم هشری تر میشدم و با ولع بیشتری میخوردم کسشو
اینقدر تو اوج بودم که یادم رفته بود لباسامو در بیارم پاشدم لباسامو در اوردم کیرم که تا الان به این شقی ندیده بودمشو گذاشتم جلوش و گفتم بخور یکم نیگام کرد وگذاشت تو دهنش خیلی ناشی بود یکم که خورد دیدم اینجوری فایده نداره درش اوردم و خوابوندمش رو زمین کیرمو تف مالی کردم گذاشتم دم سوراخ هرکاری کردم تو نمیرفت یکم کرم ازش گرفتم و حسابی کیرمو چرب کردم کیرمو دم سوراخ کونش گذاشتم روش خوابیدم یواش یواش کیرمو فرستادم تو اونم دهنشو کرده بود تو بالش و به خودش میپیچید ولی جیغ نمیزد که یوقت صداش پایین نره
به تلمبه زدنم ادامه میدادم و خیالم راحت بود که حالا حالا ها آبم نمیاد چون خونه حسابی اسپری زده بودم یه بیست دقیقه ای تو اون حالت تلمبه زدم کیرم اصلا هیچ احساسی نداشت کاملا بی حس بود بدنش عین یخ سرد شده بود و عرق کرده بود گریه میکرد و قسمم میداد که دیگه پاشم ولی من تو این دنیا نبودم تو عالم خودم بودم



یکم دیگه که تلمبه زدم بدون اینکه بهش بگم خودمو خالی کردم توش با تمام فشار ابمو خالی کردم یه کم همونجوری روش ولو بودم که پاشدم اونم پاشد یهو انگار آب یخ روم ریخته باشن سرجام خشک شدم دیدم داره از کوسش خون میاد تازه فهمیدم چه گوهی خوردم دنیا رو سرم خراب شد نشستم اونم گریه کنان اومد بغلم کرد ومیگفت که فدای سرت و از این حرفا میدونستم که واسه این میگه اینارو که من ناراحت نباشم ولی چه فایده کاری بود که شده بود کاریشم نمیشد کرد اون لحظه فقط ارزوی مرگ میکردم به هر ترتیبی که بود اون روزو گذروندم تا یه هفته فقط به اون روز فک میکردم اونم بخاطر من چیزی نمیگفت میگفت با خالش رفته دکتر، دکتر گفته فقط سی درصد پردت پاره شده ولی مطمعن بودم که دروغ میگه از اون موقع چند بار دیگه هم سکس داشتیم باهم اما...


پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بــی تجربه!!


صبح شده صبح بخیرعزیزم بیداری؟ نه انگارخوابی؛بوس فرستادم برات راحت بخوابی جواب نمیدی؛
پاشدم آماده بشم برم سرکار که اس اومد سلام نفسم رفتی سرکار؟ ن نرفتم هنوز عزیزم چرا نخوابیدی جوجوم؟خواستم بگم نرو سر کار امروز کارت دارم.
چ کاری عزیزم؟
بیادنبالم با هم بریم قدم بزنیم!
چ وقت قدم زدنه!
دلم تنگ شده خوب باش بذار آماده بشم بریم...
سلام اسم من سعید 20 سالمه اهل سکس و اینکارا نیستم ولی خوب بدمم نمیاد؛ماجرا از اونجا شروع شدکه دوست دخترم مهدیه ک تنهادوست دخترمه؛ی هم سن خودم؛ دختر لاغر و باریک اندام با بدنی دست نخورده و سفیدکه همیشه بدجوری منو میکشوند طرف خودش؛


ی روزپاییزیافکرکنم اواخرپاییزبود که یه دفعه مهدیه جونم بدجوردلتنگ من شده بودازم خواست ک بریم باهم ی چرخی بزنیم بااینکه اول صبح بودولی باز قبول کردم باهم رفتیم توبازار ی چرخی زدیم هوا یکم سرد بوداول صب بودبازارم خلوت بود ی آش فروشی خوب سراغ داشتیم رفتیم اونجا صبحونه بخوردیم مهدیه نشست کنارمن بهم چسبیده بود میگفت سردمه منم براش لقمه میگرفتم مهدیه اون روز ی چیزیش بودانگاربدنش داغ بود حرفاشوبانازمیزدخودشو بهم میمالیدبدجورانگارشهوتی بود آخه شب ک داشتیم اس بازی میکردیم موضوع رومیبردسمت سکسواینجور صحبتا؛تازه فهمیدم مهدیه چش شده آره دختره افتاده توکف تاثیر اون داستانای سکسیه که هرشب میخونه؛
مهدیه:سعیدم سردمه؛
عزیزم میخوای بریم؟
مهدیه:نه میخوام بیشترباهم باشیم یه فکردیگه دارم!سعید:چه فکری؟


مهدیه:خواهرم امروزصبح زودرفت اصفهان دکترچشم پزشک کلیداخونشم داده به من که برم به باغچه برسم گلا رو آب بدم(مهدیه یه خواهر بزرگترداشت که فکرکنم 35سالش چندسالی میشدکه طلاق گرفته بود و تنها زندگی میکرد بادخترش؛ دخترم داره که دو سه روزی بود رفته بود پیش پدرش ی سری بهش بزنه)بیابریم اونجا هم ب گلا برسم هم کنارهم باشیم؛قبول کردم راه افتاده رسیدیم خونشون یه خونه ساده با یه حیاط کوچیکوزیبا رفتیم داخل همین دروپشت سرم بستم که یهومهدیه پرید توبغلم منم بغلش کردم یه لب کوچولوگرفتیم مهدیه چشماش خمارشد دستمو کشیدبردطرف اتاق خواب دوباره بغلم کردسرشوگذاشت روسینم منم روسریشوبازکردم موهاشونازمیکردم موهای خرمایی رنگ که از پشت بسته بودشون منم دیگه مست شده بودم انداختمش روقالی افتادم روش تاتونستم ازش لب گرفتم وحشی شده بودم گردن سفید و باریکشو لیس میزدم اونم بادستاش موهامو چنگ میزد





سریع لختش کردم خودمم لخت شدم از نک پاهاش لیسیدمو بوسیدم تا لباشو پیشونیم دیگه داشتیم آه آه اوه اوه میکردیم صدامون دراومده بود پستوناش کوچولوبود 60بودن اینقدپستوناشو خوردم که میگفت آی سعیدم یواش تر بخور کندیشون؛رفتم سراغ کس کوچولوش صاف صاف بود سریع پاهاشوگذاشتم رو شونه هامو کسشو میلیسیدم وااااااااای ی ی چقدعسل بود چوچولشو تندتند میلیسیدم با یه دستم پستوناشو فشار میدادم نگا تو چشماش میکردم بعضی وقتاچشماشومیبستولبشوبا دندوناش گازمیگرفت دوباره افتادم روشوازهم لب گرفتیم اوف ف ف چه لبای قندی داشت؛دستشوگرفتم گذاشتم روکیر14سانتیم گفت وای سعیدکلفته میترسم گفتم آخی فدات بشم ترس نداره که مال خودته؛آخه اولین باربودکه کیر میدید؛یکم برام مالیدش بعد رو شکم خوابوندمش نشستم رو پشتش مهدیه جون میگفت وای سعیدنکنی داخل مراقب پردم هم باش گفتم باشه نفسی؛تف انداختم روکیرم یکم هم روکون تنگ مهدیه سرکیرموگذاشتم روسوراخش وااااای چقد داغ بودگفت آی ی باهاش بازی میکردم بدجور تنگ بود؛چندبارتف زدم روش بازگذاشتم تابلاخره آی ی ی سرش رفت داخلش مهدیه ی جیغ کشیدگفت آی آی سعید پکیدم درش بیار!درش آوردم بازچندبارتف زدم فشاردادم سرش رفت داخلش بازجیغ کشیدمحلش ندادم تانصفه کردمش داخل کونش آه ه ه ه حقدلذت بخش بودمهدیه هم ی سره دادوفریادمیکرد همینجورگذاشتمش داخلش بعدازچنددقیقه مهدیه آرومتر شد آروم آروم تلمبه میزدم واای ی آه آه آه اوف اوف اوف مهدیه هم آه ه کردنش بخاطردردش بود ده دقیقه تلمبه زدم وااااای ی مهدیه آبم داره میاد اومد بافشارچندتا تلمبه محکم همه ی آبموریختم داخل کونش چ لذتی داشت افتادم کنارش اونم یه نفس عمیق کشیدو یه ساعت بعدشم رفتیم؛مهدیه تا سه روز داخل خونشون افتاده بود از درد اون روز؛بعدازیه ماه هر وقت موقعیتی پیش می اومد منو مهدیه ازخجالت هم درمیومدیم؛


نوشته :؟؟؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
نصیحت پسر موتوری


من علی هستم 20سالمه دوست دخترمم اسمش النا هستش این ماجرا واسه پارسال عیده
داشتیم مثل همیشه با عشقم تو خیابون راه میرفتیم اون جلو بود من به فاصله ی نیم متری از اون پشت سرش بودم با هم مسخره بازی درمیاوردیم و میرفتیم . طبق معمول نیم ساعت بیشتر وقت نداشت و ما همیشه مجبور بودیم فقط تو خیابون تو مسیر برگشتن از کلاس زبانش همو ببینیم. اونم بخاطر من پیاده میومد تا سر کوچشون
سه ماه بود با هم بودیم تو این سه ماه هیچ بحثی حتی راجه به لب گرفتن نکره بودیم چون من خجالت میکشیدم و نمیخواستم از دستش بدم آخه النا از اون دخترایی بود که کل محله و رفقا تو کفش بودن دوستی ما دوتا یه جور دیگه بود ،دو تا خول و چل بودیم که فقط میخواستیم با هم بودن کمبودای احساساتیمونو گم کنیم که خوبم داشت پیش میرفت
خلاصه سرتونو درد نیارم کجا بودیم


آها تو خیابون بودیم بهم گفت علی تشنمه منم گفتم بریم از این کوچه که یه کوچه مونده بود به خونشون بریم که تو راه از سوپری یه آب معدنی بگیریم یکمم دیگه بحرفیم و اون بره خونه ، جلو در وایساد من رفتم داخل همین که از سوپری اومدیم بیرون یه پسره موتوری داشت رد میشد . گفت برو بکنا از اینا نگذر . من نمیدونستم چیکار کنم دوتامون سرخ شده بودیم
دیگه رفتیم رسوندمش سر کوچه و برگشتم خونه ،خونه ما یه کوچه قبل از اون سوپریه بود ینی با خونه النا اینا دوتا کوچه فرق داشت
من تو مسیر برگشتن به خونه همش تو فکر اون حرف پسره بودم ، خندم میگرفت از طرفی هم داشتم از عصبانیت میپوکیدم که چرا این پسره اینجوری گفت و جلو اون ضایع شدم
شب شد داشتیم با النا اس بازی میکردیم گفت پسره رو دیدی چی گفت بیشعووور . منم جوگیر شدم با اینکه اصلا فکر سکس با اون نبودم گفتم مگه چی گفت حالا من هیچی نگفتم تو هم پرو نشوآاا . ینی من ارزش سکس رو ندارم و الکی وایسادم چرت و پرت گفتن اونم که اولین بار بود از من این چیزا رو شنیده بود گفت چرا عشقم و وایساد نازمو کشید آی حال کردم اون شب با حرفاش شبم یه سکس چت کردیم بعد خوابیدیم
خلاصه که اون بحث تموم شد و رفت و دیگه اسمو نیاوردم تا یه روز که تو راه کلاس داشتیم محرفیدیم . اونروز مث همیشه میرفتیم طرف خونشون رسیدیم به کوچه ما گفتم الی گفت جونم گفتم عزیزم بیا از کوچه ما رد شیم
آخه دوستام تو کوچه بودن میخواستم یکم جلوشون پز النا رو بدم . همینجوری که رفتیم تو کوچه بجه ها رفتن تو خونه هاشون من داشتم کفری میشدم که اونا میخواستن منو ضایع کنن همین که رسیدیم به خونمون یادم اومد که قرار بود مامانم اینا برن خونه داییم شهرستان واحتمالا رفتن پیش خودم گفتم وایسا بریم یه چند دقیقه ای بشینیم که وقتی بیایم بیرون بچه ها ببیننمون و بیشتر بپوکن از حسودی


خلاصه که بهش گفتم و اونم از خدا میخواست که خونه مارو ببینه آخه خیلی تعریف اتاقمو کرده بودم
رفتیم تو حیاط دستشو گرفتم حلش دادم تو اتاقم گفتم بدو بچه پرو اینهمه میگی اتاق اتاق برو ببین تا زود برگردیم از این حرفم ناراحت شد
اصن بهم نگاهم نکرد و فقط رفت تو اتاق و درو بست گفتم بزار واست شربت بیارم رفتم و تا برگشتم گفتم بزار یه نگاهی کنم ببینم تو اتاقم چیکار میکنه
از پنجره ی عقبی که دیدش یه طرفه بود نگاه کردم دیدم داره صورتشو پاک میکنه ، اشکش اومده بود نمیدونم واسه چی ولی ناراحت بود . قبلش بهم گفته بود که تو کلاس بچه ها اذیتش کرده بودن یه لحظه حواسم پرت شد وقتی دوباره نگاه کردم دیدم برعکس جلو آینه داره خودشو دید میزنه . منم دقت کردم اولین بار بود با دقت نگاه میکردم باسنشو که دیدم از رو شلوار داشت خودشو یه جوری نشون میداد انگار یه زن 30 ساله خلاصه که هی این ور اون ور میشد جلو آینه سینه هاشو دید میزد سینه هاش شبیه گلابی بودن از بس شق بودن . خلاصه که منم تو اون زمان کیرم پاشده بود و یادم اومد به حرف اون پسرموتوریه و اس های آخر شبمون که چقد شهونش بالا بود
یه لحظه دیدم داره صدام میکنه بچه کجایی بیا میخوام برم
منم سریع پریدم تو اتاق هول شدم حواسم به هیچی نبود
رفتم داخل دیدم داره چپ چپ نگا میکنه نگو که کیرم قلاده پوکونده بود


یه لحظه دوتامون نگاه کردیم و زدیم زیر خنده گفت علی خدا زد این چیه نکنهدمیخوای حرف او پسره رو عملی کنی این حرفشو با خنده زد منم که شهوتم هزار بود و اولین بار بود که با یه دختر تو خونه خالی اینجوری بودم با همه ترس و این چیزاش گفتم معلومه که آره پریدم تو بغلش لبشو بوس کردم رفت عقب گفت علی بیجنبه اذیتم نکن دیگه اینو.که گفت ناراحت شدم رفتم نشستم رو تخت و فاز اینایی که شکست عشقی خوردنو گرفتم یکم نازمو خرید گفتم برو خونه من همینجا میمونم
نیم ساعت گذشته بود از وقتی که باید میرسید به خونه مامانشم بیشت بار زنگ زده بود و جوابشو نداد خلاصه که منم از فرصت استفاده کردم وقتی داشت بهم میگفت پیشی من قهر کرده پیشی بد میخواست جوجو رو بخوره بهش گفتم جوجو اگه پیشی رو میخورد پیشی مجبور نمیشد اونو بخوره اونم که زیاد بدش نمیومد و گفت اصلا بیا نشست کنارم همینجوری دوتا لب ازم گرفت دیدم چشاش سرخ شده پیش خودم گفتم فایده نداره همین که اومد لب سومی رو بگیره یواش بغلش کردم خوابوندمش رو تخت او لحظه دیگه تلفنشو حرفای قبلو همه رو فراموش کردیم
گفتم وای چه جوجو نازی دارم من همینجوری که لباشو میخوردم دستمو کردم تو سینه هاش آخه لباسش خیلی جلو باز بود من از خدا خواسته دستمو کردم تو سوتینش سینه شو گرفتم گفت علی نکن ؛ پیشی گرسسنشه دلت میاد اینجوری بمونه هیچی نگفت منم که شهوتم هزار بود


وایسادم سینشو خوردم اونم که دیگه راهی نداشت از چشاش میخوندم که داره از شهوت میمیره ؛ جوجووو تو چیزی نمیخوای : نههه ؛ میدونم که خجالت میکشی ، دستشو گرفتمو گذاشتم رو کیرم همین که کیرم خورد به دستش گفت جوووون آقا اینو وکه شنیدم همون یه ذره ترسی هم که داشتم ریخت درش آورد و ا دیدش بوسش کرد و سرشو گذاشت تو دهنش یه دو بار کرد تو دهنش و در آورد سریع گفم عشقم بیا لخت لخت بشم
همین.که لخت شدیم برعکس خوابوندمش رو تخت نتونستم حتی کیرمو بزارم.لای پاش
سرع بلندش کردم و دوتامون وایسادیم از ژل مویی که رو میز بود یکم زدم به گیرم و سریع کیرمو گذاشتم از جلو لای پاش گفتم میخوام مال خودم شی گفت نه علی اذیتم نکن این یکی نه بزار.بعد ازدواج اونوریش کردم گفتم خم شو همین که سوراخشو دیدم ترسیدم آخه تنگ تنگ بود ولی چون نزاشت از جلو بکنمش اعصابم خورد بود کیرمو گذاشتم دم کونش یکم با دست جلو عقبش کردم منتظر موقعیت بودم اونجا که بهم گفت درد داره محکم بغلش کردمو فشار دادم یه داد زد ولی کیرم رفت.تو کونش تا ته
هر چی میگفت بریون بیار.من محکم تر بغلش میکردم و میرفت داخل تر دیگه داشت ساکت میشد که شروع کردم به جلو عقب کردن . با اون ژلی که زده بودم انگار کیرم عضوی از بون اون بود به زور میومد بیرون یکم که جلو عقب کردم آبم اومد . اصلا حواسم به اون نبود همین که نگاش کردم دیدم اشکش اومده و داره گریه میکنه یکم نازشو کشیدم و رفتیم حموم اونجا دیگه باهم راحت شده بودیم بعد اون کارای تکراری یکم کسشو خوردم خوشش اومد و گفت ارضاش کنم همینجوری که با دست میکشیدم رو کسش گفت علی کیر میخوام منم جوگیر شدم کیرمو گذاشتم دم کسش یه دفه دیدم تا ته رفت تو و خون اومد و دوتامون نزدیک بود سکته کنیم ولی بعدش من دلداریش دادم که ما مال همیم و و اینجور چیزا دیگه خلاصه مخشو زدم که ساکت شد و با استرس رفت خونه


از اون روز به مدت یک هفته ازش خبری نشد منم که ترسیده بودم یه روز به ساناز هم کلاسیش گفتم کو النا گفت که از اینجا رفتن و بابابا مامانش فردای اونروز اومدن و مدارکشو گرفتم رفتن
بعد چند مدت بهم زنگ زد و گفت که اونروز مامانش خیلی زنگ زده بوده و بهش شک کرده بوده رفته کانون دیده نیست تو مسیر دنبالش بوده که دیده با استرس و شر و وضع به هم ریخته میره خونه . خلاصه که فهمیده بودن و همه ماجرا رو لو داده بود خانواده هم از ترس آبروشون از این شهر رفته بودن . بهم گفت که آمارمو نداده به مامان باباش چون میخواد تا آخر عمر باهام باشه
الان یک ساله که ماهی یه بار یه سکس خفن با هم داریم و قراره آخر همین ماه برم خاستگاریش ببینیم چی میشه
.....
این بود داستانم .
عاشقتونم


نوشته حمید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بدبياري در سكس


سلام دوستان ميخوام خاطره سكس باعشقم روبراتون تعريف كنم كه بابدشانسي وهزار بدبختي تونستيم باهم سكس داشته باشيم
اسمم مسلم21سالمه قد 170وزنم65ازنظرتيپ وقيافه هم اوكيم عشقم هم اسمش مونا هست 17سالشه وزنشم حدود60وقدش165ميرسه خونواده ي عشقم تو ي شهر ديگه زندگي ميكنن كه باشهرما60كيلومتري فاصله داريم ي بعد5ماه ارتباط تلفني وقرارهاي توي پارك وجاهاي ديگه روزيكشنبه قرار گذاشتيم كه تو ي خونه همو ببينيم وسكس داشته باشيم



قرارمون شده بود روزسه شنبه ساعت9صبح كه تاساعت12-1باهم باشيم منم به يكي ازدوستام گفتم كه واسه سه شنبه خونه لازم دارم ميتوني برام جوركني اونم گفت باشه ميبرمت خونه خواهرم منم گفتم زنگ بزن كه اگه رديف شد جوابو به عشقم بدم فرداش گفت كه خونه رديفه منم جوابو به مونا جونم دادم شبش ي خوشحالي همراه باترس تو وجودم بود نميدونستم ترس واسه چي بود خلاصه صبح شد ومن ودوستم رفتيم رسيديم شهري كه عشقم اونجان دوستم گفت من ميرم خونه رو خالي ميكنم توهم برو دوست دخترتو بياروبيا منم ي ماشين دربست گرفتم وبه موناجونم گفتم دارم ميام ربع ساعت ديگه ميرسم رسيدم بت ميگم كه بياي راستي فراموش كردم بگم قراربود باهم مشروب بخوريم خلاصه رسيدم سرخيابونشون اونم اومد وسوار ماشين كه شد گفت مسلم پسرهمسايمون اونجاس منوديد ناكس ماشين داشت اومد دنبالمون به مارسيد ماشينشو گذاشت جلومون كه نتونيم حركت كنيم



منم ازماشين اومدم بيرون وباهاش دعوا كردم مونا بهش گفت جواد پسرعمه امه ولش كن اونم بش گفت باشه اگه پسرعمته ميرم به مادرت ميگم وسوارماشينش شد ورفت وبعدش باهزار مكافات قانعش كرد كه پسرعمه اشم ودوست پسر دخترخالشم رفتيم خونه. عشقم ترسيده كه مبادا به مامانش چيزي بگه يكم ارومش كردم دوستم كنارم بود بش گفتم كه ماروتنهابزاره دوستم رفت بيرون منم شروع كردم به لب گرفتن وسينه هاشو ماليدن ازروشلوار كسشو مي ماليدم ي 10دقیقه ای لب ميگرفتيم بعدش دكمه ي اول شلوارشو بازكردم دکمه دوم هم بازكردم دستمو بردم داخل وباكسش بازي ميکردم كه ديدم دربازشد نگاه كردم دوستم بودزودخودمونو جمع وجور كرديم بش گفتم ها؟ گفتش بيرون گرمه ومستقيم اومد سراغ مونا ودستشو گذاشت روكتفش منم بلند شدم گردنشو گرفتم وبش گفتم نامرد چکارميخواي بكني اونم ديگه كاري نميتونست بكنه ساكت شد مونا هم قبلش رفت دم درو وكفششو پوشيد ومنتظرم بود منم وسايلمو جمع كردمو زديم بيرون ماشين گرفتيم واونو رسوندم خونه ي دوستش اخه خيلي ترسيده بود منم حالم خيلي خراب بود 4-5سيگاريكي بعد ديگري کشيدم با اينكه سيگاري نيستم اعصابم داغون بود سوار شدم واومدم خونه ساعت 12رسيدم مدام باش حرف ميزدم



اون ترسيده بود منم ترسيده بودم ي شكي به هردومون وارد شده ازظهر تا صبح ساعت4-5بهم اس ميداديم كه گفت داييم اينا خونمون هستن داييش همسايمون هست كه توخونه داييش باهم اشنا شديم وعاشقش شدم منم بش گفتم بامامانت حرف بزن وباشون بيا اونم گفت باشه اگه تونستم ميام بعدش رفتيم خوابيديم ساعت11زنگ زد بيدارم كرد هميشه خودش منو بيدار ميكرد منم عاشق اينكارشم گفت دارم باداييم ایناميام بش گفتم خوش اومدي نفسم گفتش مسلم ي چيزي بت بگم ناراحت نميشي گفتم ن بگو چيزي شده گفت ن فقط پريود شدم بدشانسي هاي ديروز كافي نبود اينم روش بدجور ناراحت شدم به زمين وزمان فش دادم اخه چرا امروز ولي بش گفتم عزيزم اشكال نداره فقط بيا اونم اومد وشب شد ساعت حدود 1ونيم نصف شب بود كه بش گفتم داييت خوابه گفت اره به زن داييش هم کاري نداشتم اخه خبر داره كه عاشقشم منم رفتم بالاپشت بوم وپريدم خونه داييش خونشون جوري بود كه اشپزخونه بيرون بود هميشه ميخواستم توخونه داييش ببينمش مي نشستيم تو اشپزخونه نشستيم بعد خوابوندمش ولباشو ميخوردم اون اول ساكت بود ولي بعدش شروع كرد به خوردن لبام منم باولع لباشو ميخوردم گازميگرفتم زبونشوميمكم تاپشو زدم بالا سايزسينه هاشو نميدونم چنده ولي بهشون نميخوره كه سينه هاي ي دختر17ساله باشن خيلي بزرگن سينه هاشو ازكرستش بيرون اوردم وشروع كردم به ماليدن واي خيلي حشري شده بودم سينه هاشو تودستام گرفته بودم و مي مكم بازبونم ليسشون ميزدم نوك سينشو بالبام گاز ميگرفتم اونم حشري شده بود وهمش آه آه ميكردربع ساعت سينه هاشو ميك ميزدم وليس ميزدم بعدش اونو به پهلو خوابوندم وكيرمو گذاشتم روسوراخ كونش ودوسه دقيقه اي لاپايي گذاشتم بعدش سرشو گرفتم بالا كه سرش رفت داخل كونش وچهارپنچ بار تلمبه زدم كه ابم اومد وريختم روكونش



بعدش باي پارچه کونشو پاك كرد و يه لب ازش گرفتم يكم كنارهم خوابيديم بعدش گفت ساعت چنده؟ گفتم ساعت 4هست گفت باشه ديگه برو ميترسم دايیم بيداربشه منم ي لب ازش گرفتم ورفتم اونم روز بعدش رفت خونه خالش وجمعه عصر رفت خونشون الان ي هفته از اين ماجرا ميگذره ومن ي حال عجيبي دارم دوست دارم بازم سكس داشته باشم ولي فقط با عشقم دوست دارم سكس كنم ن باكس ديگه خيلي دوسش دارم وميخوام باهاش ازدواج كنم برامون دعا كنيد كه بهم برسيم


پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
رفاقت، عشق و سکس


من با کاوه تو خونه دوستم آشنا شدم,درواقع اون دوست دوستم احسان بود و اون روز هم تولدش بود و کلی از رفقاش رو دعوت کرده بود.
تو نگاه اول ازش خوشم اومد و به نظرم پسر جذابی بود,تو اون مهمونی دخترای زیادی بودن ولی من فقط مات کاوه بودم و مدام رفتار و حرکاتشو زیرنظر داشتم. تا اینکه تصمیم گرفتم باهاش همکلام بشم,اون خیلی اروم روی مبل نشسته بود و مشغول سیگار کشیدن بود و گهگاهی با دختر بقل دستی اش حرف میزد; من دلمو به دریا زدم و درست کنارش نشستم,اول اون یه نگاهی بهم کرد و منم بهش یه نیمچه لبخند زدم بعد اون دوباره مشغول سیگار کشیدن شد... همینطور که نشسته بودم یه نخ مارلبرو برداشتم و با اینکه فندک داشتم الکی دنبال آتیش گشتم تا اینکه اون سیگارمو با فندکش روشن کرد منم تشکر کردم. درواقع وقتی لحن و صدای کاوه رو شنیدم چند برابر بیشتر ازش خوشم اومد,اون خیلی اروم و شمرده حرف میزد و صدای خیلی خوبی داشت... اون شب همونجا یکم با هم گپ زدیم ولی من دلم میخواست بیشتر باهاش آشنا بشم ; به خاطر همین چند روز بعد از احسان خواستم یه برنامه ترتیب بده و کاوه رو هم دعوت کنه.


بعد از اینکه اون روز دوباره کاوه رو دیدم بیشتر. همدیگرو شناختیم و احساس کردم اونم یه جورایی از من خوشش میاد البته زیاد بروز نمیداد... بعد از اون روز ما بار ها همراه احسان با هم بیرون رفتیم جوری که دیگه خیلی با هم راحت شده بودیم و کلی ماجراهای مختلف بینمون اتفاق افتاد; تا اینکه حتی گاهی فقط دونفری بیرون میرفتیم و حسابی خوشمیگذروندیم,تو این مدت فهمیدم کاوه اصلا از اون پسرای دخترباز کمبود دار نیست و تقریبا با همه دختر و پسرای اطرافش یه دوستی معمولی داره,البته بعد ها همه چیز عوض شد و ما تبدیل به دوست های صمیمی و جدانشدنی شدیم^ اولین باری که احساس کردم کاوه خیلی بهم وابسته شده وقتی بود که داشتیم دو نفری تو خونه کاوه یه فیلم رمانتیک می دیدیم و اون بعضی اوقات حرف های احساسی میزد و خودشو بهم نزدیک میکرد تا اینکه خیلی غیرمنتظره بغلم کرد و بهم گفت دوستی ما دوتا براش خیلی متفاوت تر ازهمیشه ست و دلش میخواد همیشه کنار هم باشیم,من که خیلی شوکه شده بودم اونو بوسیدم و بهش قول دادم که همیشه با هم میمونیم... رابطه من و کاوه با اینکه هر دو پسر بودیم خیلی غیرعادی بود و بعد از این قضایا با هم مثل عاشق و معشوق رفتار میکردیم, برای خودم هم عجیب بود ولی حاضر نبودم کاوه رو تو زندگیم تحت هیچ شرایطی از دست بدم.


گذشت تا روزی که کاوه بهم پیشنهاد داد با هم بریم سفر, اون گفت که تو شمال یه ویلای خانوادگی دارن که الان کسی توش نیست و میتونیم یه هفته ای بریم اونجا. من با خوشحالی قبول کردم و هر دو راهی رامسر شدیم. آب و هوای اونجا زیاد جالب نبود و مدام بارون میبارید و ما بیشتر وقت رو تو ویلا میگذروندیم تا اینکه یه روز عصر که من و کاوه توی تخت نشسته بودیم و مشغول چای خوردن بودیم کاوه خودشو بهم چسبوند و با اون صدای دلنشینش آروم بهم گفت -فرزاد میای یه ذره بیشتر به هم نزدیک بشیم...من دلم میخواد یه تفریحی با هم داشته باشیم. من منظورشو کاملا متوجه شدم ولی هیچوقت روم نمیشد بهش مستقیم حرفی بزنم برای همین سرمو گذاشتم رو پاش و گفتم آره پایه ام ( و البته یکم خجالت کشیدم).کاوه شروع به نوازش مو هام کرد و بعد یواش دستشو آورد رو سینه ام و کمی فشار داد من که داشتم تحریک میشدم دستم رو بردم دور کمرش و سرمو به لای پاش نزدیکتر کردم, کاوه پیشونیمو بوسید و بعد شروع به درآوردن پیرهنش کرد;من تا اون روز بدنشو کاملا برهنه ندیده بودم ولی حالا میدیم که خیلی کم مو و جذاب بود. بعد من سرمو بلند کردم و به تقلید از اون تیشرتمو کندم و پشت سرش شلوارکمو درآوردم; کاوه روی تخت دراز کشید و گفت کنارش بخوابم ,ما یکم لب هامونو رو هم فشار دادیم و بعدش من آروم مشغول درآوردن شلوارش شدم,فهمیدم که حسابی سیخ کرده. برای همین دستمو بردم داخل شرتشو آلتشو فشار دادم طوری که آهش بلند شد, اون با زبونش تنمو میبوسبد میومد پایین تا که به شرتم رسید,



کم کم درش آورد و کیرمو گرفت جلو صورتش و بعد گذاشت تو دهنش... شروع کرو به مکیدن و خوردن ,من حسابی داغ شده بودم و شهوت تنمو گرفته بود هرچی اون کیرمو تو دهنش بالا پایین میکرد من بیشتر سیخ میکردم. تا اینکه درش آورد و گفت حالا تو! من بعد از اینکه شورتشو دراوردم دستمو دور کیرش حلقه کردم و یکم باهاش ور رفتم بعد سرمو بردم پایینو سرشو بوسیدم و بعدش شروع کردم به ساک زدن,خیلی تحریک شده بود و داشت آبش میومد ولی من تا لحظه آخر داشتم با زبونم کیرشو می لیسیدم ,خلاصه بعد از اون باهم لب گرفتیم و همدیگرو بغل کردیم.. همونطور که تو بغلم بود خودشو برگردوند و از پشت کیر منو چسبوند به سوراخش و گفت آروم بکنمش تو.
منم از خدا خواسته یکم دستمو تفی کردم و انگشتمو یواش کردم تو سوراخش ,چند دقیقه با انگشتم باهاش ور رفتم که باز بشه بعد یواش یواش گذاشتم توش... کاوه آه اوه میکرد و با دستش کیرمو که تا نصفه تو کونش بود لمس میکرد; بعد از چند دقیقه بالا پایین کردن دیگه عادت کرد و داشت لذت میبرد و منم داشتم ارضا میشدم که کیرمو درآوردم و آبمو رو کمرش خالی کردم...


کاوه یه نفس عمیق کشید و خواست اونم منو بکنه,اولش دوست نداشتم ولی چون نمیخواستم ناراحت بشه قبول کردم و اونم شروع کرد .با اینکه اولش خیلی اذیت شدم ولی کم کم بهتر شد ولی حالا کاوه داشت ارضا میشد ,کشید بیرون و آبش اومد... حالا هر دوتا بی حال افتاده بودیم کنار هم و داشتیم جون میدادیم ولی چند دقیقه بعد رفتیم دوش گرفتیم و خوابیدم.
بعد از اون تا روز آخر سفر هر روز با هم سکس می کردیم و هنوز هم گاهی میکنیم ولی حالا بیشتر عاشق همدیگه ایم تا چیز دیگه....,..


پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مهسا و دوستش شیرین

دیگه خسته شده بودم . مثل همه ای پسر های هم سنم دلم می خواست یه سکس واقعی بکنم . دیگه از منت کشی یه مشت دختر از خود راضی خسته شدم .سکس داشتم سه چهار بار از پشت ولی بقیش همش لا پای بود که هر کدوم برام کلی هزینه داشت از شارژ گرفته تا پولی که باید براشون خرج می کردم اخرش هم با یه ساک زدن که فقط سه ثانیه طول می کشید تموم می شد . خسته شده بودم با قبول شدن تو دانشگاه دنبال یه تغییر بودم خدا رو شکر دولتی قبول نشدم که یه مشت بچه خرخون که تا حالا جق نزدن یا به خودشون ور نرفتم یه جا باشم . مثل اکثر ادمای تنبل دانشگاه ازاد رفتم . یه دنیای دیگه . از همون اول دنبال یه دختر درست حسابی بودم یه ترم که گذشت . با سه تا از دخترا رفیق شدم ولی فایده نداشت بازم مجبور بودم برای یه لب گرفتن دختره را از در خونش تا دانشگاه و از دانشگاه ببرم خونشون . تا این که یکی از بچه ها انتقالی گرفت رفت بجاش یه دختر امد به نام مهسا . یه تیکه کامل انقدر سکسی بود که استادم تو کفش بودن . بد جوری رفتم تو نخش اما پا نمی داد کم محلی می کرد پولداربود خودش ماشین داشت . ولی هنوز یه برگ برنده داشتم مغناطیسم فول بود انم به خاطر پسر عموم بود که فوق لیسانس داشت.



روزی که می خواستم رسید . کارش گیر بود به من تا یادش بدم تو حیاط دانشگاه می تابیدم که یه دفعه امد به سمتم همش یه دختره دنبالش بود به نام شیرین مثل بند تمون دست از سرش بر نمی داشت . امد پیشم گفت اقای احمدی . گفتم بله نشنیدم . گفت اقای احمدی می خواستم تو درس مغناطیس کمک کنی . گفتم احمدی نه فرهاد. گفت باشه فرهاد میشه ؟ گفتم مهسا بعد اون همه کم محلی حالا انتظار کمک داری که یه دفعه شرین با صدای بلند گفت مهسا نه خانوم سلامت . من در جواب گفتم اخه پولکی (فامیلی شرین نباتی بود ) به تو چه می پری وسط برو پی کارت داریم بحث خصوصی می کنیم . با ناراحتی گفت باشه ولی خیلی بی شعوری (یه لذتی داشت حالش گرفتم )رو به مهسا کردم گفتم یه شرطی داره که بهت یاد بدم گفت چی گفتم از این کارات دست برداری بابا منم دل دارم . (البته فقط دلم گیر اون کون گندش بود نه خودش )مجبور بود قبول کنه وگر نه سه واحد را به گا می داد .ادرس خونشون را داد تا جمعه برای درسخوندن برم خونشون . رسیدم در خونشون دیدم این پولکی هم اون جاست . حسابی نقشه کشیده بودم امشب بکنمش حالا خرمگس داشتم . بدون این که به روم بیارم شروع کردم به درس دادن . مامان مهسا از باباش طلاق گرفته بود (بعدا فهمیدم بابای مهسا زن باز بوده ) بابای مهسا رئیس بانک بود . تقریبا یک ساعت گذشته بود که بابای مهسا امد تو بالکن بعد از کلی سلام علیک . گفت که باید برم بانک (خودم می دونم بانک جمعه ها تعطیله اما می گفت کارا عقبه البته بهمنش بود می خواست بره پی کثافت کاری ) اگه کاری داشتی به خاله بگو پائینه (مهسا اصلا خاله نداره اما بابای مهسا به نوکرشون میگه خاله با این کارشم می خواست مامان مهسا را مسخره کنه که یعنی مامان مهسا مثل نوکر ها بوده ) حدود نیم ساعت گذشت از رفتن بابای مهسا که خاله امد بالا گفت خانوم کاری ندارید .



مهسا گفت نه ممنون خاله گفت من باید برم خریدای خونه رو بکنم . شما چیزی نمی خوای . مهسا یه مشت سفارش داد گفت همینا را بخر. چند تا شامپوی خارجی گفت که اسمش را منم نمی تونستم بگم (می خواست بفرستتش پی نخود سیاه ) . وقتی خاله از خونه رفت مهسا از کنار نرده های تراس امد کنار شالش را از سرش کامل در اورد یه دفعه دیدم شرینم شالش را در اورد . رو به مهسا کردم گفتم عزیزم اب باشه تو یه پا غواصی . خندش گرفت امد جلوی پام نشت صورتش را اورد جلوی صورتم شروع کرد به لب خوردن چه لبای داشت از هر لبی که تا حالا گرفته بودم لذت بخش تر بود نمی دونم به خاطر احساسم بود یا این که مثل بعضی دختر ها زبونش را تا ته نکرد تو حلقم . نمی دونم کی شرین رفت . دیدم نیست گفتم شاید می خواسته ما راحت باشیم بهش افتخار کردم که این قدر تحمل داشت . بلند شدیم رفتیم تو اتاق مهسا گفتیم همسایه ها یه وقت جق نزنن یا شایدم تلفن به پلیس دیدم شیرین لخت کامل رو تخت دراز کشیده با ناراحتی گفتم یعنی چه چرا تو لختی که یه دفعه مهسا پرتم کرد روی تخت شیرینم با یه چیزی مثل دست بند منو بست به تخت . داشتم از تعجب می مردم یعنی چه . بعد از گذشت چند دقیقه فهمیدم این دو تا با هم لزن البته ازن اون حرفه ای ها . شروع کردن با هم حال کردن خیلی با حال بود وقتی داشت لب از مهسا می گرفت انگار خودم داشتم این کار می کردم . لباس مهسا را در اورد وای سینه داشت راست کلت . نمی دونی چی بود تعجبم از توک پستوناش بود یه توپ سفید که سرش یه دایره ای قهوی با یه قله تقریبا چند هزار پای که عالی بود . داشت کیرم از درد می مرد دیگه نمی تونستم تحمل کنم گفتم منم قرار باشم یا قرار فقط تماشا کنم . به هم نگاه کردن بعد هم زمان با یه لبخند رو به من چرخیدن مهسا دوباره شروع کرد به لب دادن شیرین هم لباس هام را در اورد وقتی شورتم را در اورد گفت بابا ایول چیکار کردی . چرا این قدر بزرگه ؟ گفتم دوستش داری ؟ گفت اره فکر کنم تو هم این دوست داشته باشی که یه دفعه یه کیر مصنوعی از زیر تخت اورد بیرون ترس کل هیکلم برداشت . گفتم . الان دهنم را می خواد با این اسفالت کنه .



شیرین گفت این اگه بره تو کونت دوست داری ؟ اشاره کردم به کیرم گفتم اگه این بره تو کونت دردت میاد ؟شیرین گفت خیلی پروی پرید سمت من تا دهنم سرویس کنه که مهسا جلوش را گرفت . اونم چه جوری گفت این پسرا کونشون کثیفه دیگه باید بندازیمش دور . این هم از طرفداریش . شروع کرد مهسا به ساک زدن . زیاد خوب نبود حال نمی داد . می خواستم ببینم شیرینه چیکارس . دستام را باز کرده بودن مهسا را گرفتم اوردم بالا شروع کردم به لب خوردن . با دستم به شیرین اشاره کردم که کیرم رو بکنه تو حلقش وای نمی دونی داشت چی کار می کرد مثل یه جارو برقی بود عالی کیرم تا ته حلقش می کرد یه چیزی تو ما یه های لاولیس بود عالی . من فقط مونده بودم که چرا خفه نمی شه انقدر خوب ساک می زد که من که دیر انزال بودم را کاری کرد که تمام ابم را تو دهنش خالی کردم . حسابی حال کرده بودم نمی خواستم تموم بشه من هنوز کلی جا داشتم دو یا سه بار دیگه می تونستم ابم را بریزم . شیرین داشت حالش به هم می خورد هی توف می کرد وسطشم به من فوش می داد مهسا خودش را کشید عقب رفت روی کیرم. کیرم را با دست گرفت می خواست بکنه تو کسش که یه دفعه گفتم می خوای چی کار کنی گفت نترس بازه ( سال قبل باباش وقتی میاد خونه انقدر مست بوده که نمی فهمه داره چی کار می کنه که میزنه پرده ای دخترش را کنار البته دستش درد نکنه .)من که خیلی خوش حال بودم زدم تو کسش تلنبه می زدم نگو نپرس قبلا کوس دو تا جنده تو شمال با رفقا گذاشته بودم ولی این یه چیز دیگه بود . شیرین از دست شوی بر گشت پیشمون شروع کرد به لب خوردن من . اخر حال بود . ابم که داشت می امد سریع کشیدم بیرون تا امدم جلوش با یه دستمال کاغذی بگیرم اما دیگه دیر شده بود خودش امد ریخت رو روتختی حسابی گند زد به همه جا من که قیافه ای مهسا با شیرین را عصبانی دیدم گفتم من برم دست شوی انگار بهتره . خودم را تمیز کردم لباسام را که پوشیدم دیدم مهسا رو تختیش دو رو بوده ولی شب باید رو اب منی ها بخوابه . اولین سکسی بود که برام هیچ هزینه ای نداشت تازه . بعد از اون روزهم کس می کردم هم بهترین لباسا و بهترین رستوران ها را با مهسا و شیرین می رفتیم اونم به حساب مهسا عالی بود . از مهسا بهتر برای من پیدا نمی شه الان دیگه فکر کنم عاشق خودش شدم به علاوه شیرین ساکر


نوشته حمید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 67 از 94:  « پیشین  1  ...  66  67  68  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA