انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 71 از 94:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
کسم به کیرش عادت کرده

سلام..ستاره هستم 18سالمه
داستان از اونجایی شروع شد که من تازه حس های دخترونه رو تو خودم حس میکردمو میخواستم ادم جدبدی باشم...از طرفیم تعریف های دوستام منو به سمت دوستی با پسرا تحریک کرده بود
هروز از صبح میرفتم کتابخونه تا ظهر و بعدشم میرفتم کتابخونه بعدی که شیفت دخترونه باشه...یعنی حدودا تا عصر خونه نمیومدم.
کم کم به خودمو سروتیپم میرسیدمو ارایش میکردم...حتی یکی دوبار با دوستم اپیلاسیون رفتمو کم کم روم باز شد
خلاصه توهمین رفت و امدا با پسری اشنا شدم که دوسال ازخودم بزرگتر بود و اسمش حسام بود..البته این اسم مستعاره.
خلاصه اینکه رابطمون صمیمی شد تا جایی که شبا میگفت کاش کنارم بودی و لباتو میخوردم.منم که تازه طعم محبت پسرونه رو میچشیدم خوشم میومد.تااینکه یه روز بهم گفت که باهاش بیرون برمو بعد کلی اصرار قبول کردم که به یه کافی شاپ بریم.کتابخونه رو پیچوندمو رفتم سرقرار


سوار ماشین که شدم قلبم تند میزد..اولین بار بود کنار پسری میشستم که بهم ابراز علاقه کرده بود
..تو راه کمی حرف زدیمو خندیدیمو صمیمی تر شدیم..که یهو گفت عجب تیپی زدی ستاره.نکنه میخوای ماروبکشی دختر. من فقط خندیدم و نتونستم چیزی بگم...خلاصه رسیدیمو رفتیم داخل کافی شاپ...تجعب کردم که هیشکی نبود...ازش پرسیدم چقدر اینجا خلوته که دیدم داره درو قفل میکنه....گفت اگه بگم فقط منوتو اینجاییم چی؟...دهنم چسبید کف زمین...ترس برم داشت.اومدم سمتم..عقب عقب رفتم خوردم پام لیز خورد...جیغ زدمو افتادم..بدجوری دردم اومده بود..تا اومدم به خودم بیام دیدم خودشو انداخت ..از ترس داشتم میمردم.گفتم دیوونه بلندشو له شدم سنگینی ها..انگار مست بود اصلا صدا نشنید صورتشو میورد جلو که برسه به لبم..با دست بهش میزدمو تقریبا جیغ میزدم که بروگمشو..ولم کن دیوونه. یهو وحشی شد دوتا دستامو گرفت کنار سرم گذاشت.انقدر ترسیده بودم که باخودم گفتم حتما غش میکنم.لبشو گذاشت رو لبامو شروع کرد خوردنو گاز گرفتن. اول حالم داشت بدمیشدوهمش تقلا میکردم..کم کم انگاری که شهوت خودمم برانگیخته شده بودو بی تقلا منتظر تموم شدن بودم...چشمامو بستمو اشک ریختم.لبام داشت خون میومد دیگه که ول کردو شالمو بازکردو گردنمو لیسید....



گریم شدت گرفته بود چون تازه فهمیدم درحد یه بوسه نیست و بدبخت شدم.سرشو اورد بالا گفت مال خودمی..اینجا غیرما هیشکی نیست..پس سروصدانکن که نتیجش کتکه...میدونی که دلم نمیخواد بزنمت پس دخترخوبی باش تا بهت خوش بگذره. نمیدونم از روی اجبار بود یا شهوت یا هرجی اما سرمو به علامت قبول کردن تکون دادمو اروم اشک ریختم...دکمه های مانتومو باز کردودراورد...از رو تاپ دست کشید رو سینه هامو سریع تاپو از تنم دراوردو سوتینمو با دندون کشید پایین ...سینه هام سایز70...
گفت جووووونن..جنده ی خوشگلم اگه بدونی چقد دلم میخواست این پستونارو بجومو بمکم...بعد یه سیلی به دوتا سینه هام زدو من از درد لبمو گاز گرفتم...گفت اووووفف..لامصبا چه تکونی میخورن..جووون..اینا مال منن..میکنم میبرمشون...جووونن... یه دستشو گذاشت رو سنه راستمو چپی رو وحشیانه به دندون گرفتو مکید...جیغم رفت هوا...یه لحظه با تعجب نگام کرد...من رو سینه هام خیلی حساسم و دست بهش بخوره تمام بدنم میلرزه....سینه راستمو محکم چنگ میزدو چپیمو میمکیدو گاز میگرفت...خیلی خورد..نمیدونم چقدر شد...اونقری که بیحال شدمو سینه هام کبود شدن.



دوباره زد روشونو گفت من شیر میخوام جنده...این پستونا باید به من شیر بدن...دوباره افتاد به جونم...حیغ میزدمو میگفتم بسه. ول کرد سینمو گفت..جوون..ستاره..به نظرت این سینه ها چه جوری شیز میدن؟..نگا کرد به پاهام..گفت اره..خودشه...باید جرت بدم .باردارت کنم...بعد خندید...من گریه کردمو گفتم اشغال عوضی ازت متنفرم..عصبی شد..گفت تنبیهت میکنم تا حالیت شه..دوتا کلیپس از رو موهام برداشت و زد رو نوک سینه هام....اتقدر دردم اومد که زمینو چنگ میزدم..خواستم برشون دارم که گفت هی جنده..دست بهشون بزنی کستو چوچولاتو گیره میزنمو با کس اویزونت میکنم...زیپ شلوارمو کشبد پایینو شورتو شلوارمو دراوردو مثل گرسنه های افریقایی افتاد به جون کسم.صدای خوردنش کل فضا رو پرکرده بود..اووف داشتم میمردم از شهوت و درد...گاهی چوچولامو گاز میگرفت و انقدر فشار میداد که میگفتم الانه که خون بیاد...بعد کلی کس لیسی بلند شد لباساشو دراوردو گفت میدونم اهل کیرخوری نیستی...ولی به ضررخودته چون دردش بیشتره...بهش گفتم توروجون عزیزت...من دخترم..خواهش میکنم..ابرومو نبر..



کلی التماس کردمو گریه کردم..ولی فایده نداشت..اخرش این شد که گفت باز تنبیهت میکنمو منو برگردوندو با کمربند ده تا شلاق به کونم زد و من کاملا بیهوش شدم..به خودم اومدم دیدم داره میکنه تو..از درد جیغ زدم ...فشارشو بیشتر کردو نامرد پردمو زد..چنان دردوحشتناکی داشت که صدای جیغم پرده گوش خودمم پاره کردو مدام تکون میخوردم که ازاد شم...دهنمو گرفت و شروع کرد تلمبه زدن....اتقدر زد که ابش اومدو خالی کرد توم....گفت جوووون..ستاره جونم خوب حال دادی...اما بعدا هم باید حال بدی ها..کون خوشگلت رو هم باید بگام....انقدر درد داشتم که از حال رفتمو چندساعت بیهوش بودم.به هوش که اومدم با بدیختی و درد لباس پوشیدم..حسام کمکم کرد..مهربون شده بود..ولی من ففط با خشم و نفرت نگاش میکردم


تو راه..تو ماشین گفت که فقط موقع سکس وحشی میشه و از سکس خشن و وحشی خوشش میاد ...اخرشم تهدیدم کرد که اگه باز بهش ندم ابرومو میبره..الان یه ساله که باهاش رابطه دارم..اوایل واقعا ازش متنفر بودم...اما کم کم برام عادی شد و حس کردم خودمم به این چیزا نیاز دارم اما با محبت بیشتر و حسام بد فهمیدن این موضوع بیشتز بهم محبت میکرد تا من راضی تر باشم
ببخشید که طولانی شد
اگه شد بازم مینویسم.


ستاره
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با دختر دانشجو

سلام به دوستان خوب و عزیزم
بعداز 2سال اشنایی بااین سایت سکسی میخوام1کی از خاطرات سکساموبراتون تعریف کنم
داستان من از 6ماه پیش شروع شد وتا3هفته پیش ادامه داشت. قبل از شروع داستان 1کم ازخودم بگم که پسری هستم با1.82سانت قدو78کیلووزن اگه نذارین به حساب خود ستایی باید بگم ازنظر قیافه چیزی کم ندارم فقط1مشکل دارم اونم این هستکه سایز کیرم کوجیکه و14سانته و کلفتم نی از نظروضع مالی خونوادمم باید بگم متوسطیم ولی ازنظرشخصیت خونواده بالاییم.بابام ناخدای زیردریاییه ومادرم دبیردبیرستان.
ماجرااینطوری شروع شد که دوست خیلی صمیمیم آرمان فردای اون روز میخواست بره آلمان ظهربم زنگ زد گفت غروب میام دنبالت بریم1دوری بزنیم, منم گفتم بیا, غروب اومد دنبالمو رفتیم به سمت خیابونی که محل دور دور کردن دختر پسراست(شیشه گران)





بعدازچندباربالاپایین کردن رفتیم توخیابون کارگر,بچه هاییکه اهل لاهیجانن میدونن کجا رو میگم همون خیابونی که به سمت بام سبز لاهیجان میره,داشتیم میرفتیم به سمت بام سبزکه چشمم خورد به 3تادخترکه داشتن میرفتن به سمت بام سبز چندتا ماشینم ترمز زده بودنوداشتن بهشون شماره میدادن اوناهم داشتن حسابی شماره هاروجمع میکردن,به دوستم گفتم 1کم آروم کن بزارخلوت شه بعدبروکنارشون اونم همینکاروکرد,بعدازچند دقیقه ماشینارفتنوماهم رفتیم کنارشونوبهشون گفتم سلام خانوماکجاتشریف میبرن برسونیمشون؟وسطیشون که ازون2تادیگه هم خوشگلتربودوهم شیطونتربعدازنگاه کردن به پلاک ماشین گفت هیچجاداریم قدم میزنیم لنگرودی(اینجا باید این نکته رو بگم که تو شهر ما دخترا خیلی به پلاک ماشین اهمیت میدن,اینطوری بگم که مثلا یه 206نمره تهران خیلی راحتتر از یه Sonataای نمره لاهیجان میتونه مخ بزنه)منم بهش گفتم خوشگل خانوم ماپلاکمون لنگرود,خودمون مال تهرانیم,اینوکه گفتم کاملا ورق برگشتو گفت خب حالا شمارتو بگو برو منم شماره 912رودادمو اونم زدتوگوشیشوگفت شماآقای.......؟گفتم موسوی هستم و اونم بایه خنده باحال گفت,پس منم رفسنجانی هستم از زیارتتون خیلی خیلی خوشحال شدم,گفتم همچنینو رفتیم,



راستشو بخواین فک نمیکردم زنگ بزنه بااون همه شماره ای که گرفته بودو ماشینای مدل بالایی که بهش شماره داده بودن شانس خودمو خیلی کم میدونستم ولی تنها امیدموهمون شماره912میدونستم,ازش خیلی زیاد خوشم اومده بودوهمش توفکرم بود آخه نمیدونید چه تیکه ای بود بیشرف واقعا خوشگلوخوش هیکل بود واقعا اگه یه کم میخش میشدی اون باجنبه ترینشم واسش راست میکرد چه برسه بمن که بی جنبه هستم بگذریم این گذشتوهرچی منتظرش موندم که بزنگه نزنگیدکه نزنگید,1روز2روز نه خبری نبودکه نبوددگه ناامید شدم,باخودم گفتم عجب خریتی کردم سیریش نشدم شمارشو نگرفتم.
خلاصه روزسوم ساعت10اینابودکه1اس اومد برام باناامیدی رفتم سراغ گوشیم اسوکه واکردم دیدم نوشته سلام موسوی حالت خوبه توحصرخونگی که بهت بد نمیگذره؟(رفسنجانی)
منم اس دادم سلام نه بد نی البته به لطف کمکهای شما.مجدد اس دادم شب بیدارین ساعت1به بعد زنگ بزنم؟ جواب داد خوشحالمون میکنی.
ساعت1.30 بهش زنگ زدم اونم جواب دادو1کم حرف زدیم(بهم گفت دانشجو و بچه تهران,منم بهش راستشو گفتم که بچه لاهیجانم)وقرارشد5شنبه همدیگروببینیموازنزدیک بیشتر باهم آشنا شیم.


حرف زدنای شبونمون ادامه داشت تااینکه5شنبه شدوقرارگذاشتیم بریم قلیونسرا تنها مکان تفریح ما,چون ماشین نداشتم بایکی ازدوستام رفتیم دنبالشون میدونستم بادوستش میادواسه همینم بادوستم رفتم خلاصه اون روزم گذشتوما به دوستیمون ادامه میدادیم وتواین مدت هرکاری میکردم پشت تلفن آمادش کنم واسه سکس راه نمیداد,دیگه خسته شده بودم همه جوره باهم راحت بودیم حرف سکسی شوخی همه چی ولی میخواستم باخودش وارد سکس بشم حرفو عوض میکرد تااینکه دیگه صبرم سراومدو بهش گفتم بامن سکس میکنی یا نه؟(البته اینوهم بگم که تواین مدت 1بارخونمونم اومده بود,ازونجایی دوستدارم بارضایت طرف مقابلم باهاش سکس کنم کاری نکردیم,بهش پیشنهاد دادم ولی قبول نکرد,میدونستم پرده نداره وbfپردشوزده ولی نمیخواست باکسی سکس داشته باشه و میگفت عاشق دوس پسرش واون ولش کرده ولی هنوزامید داره که برگرده و سکس بااونوبه همه کس ترجیح میده,تو دلم گفتم اگه انقد دوسش داری مگه مریضیکه ازاینواون شماره میگیری,که بعد گفتم به من چه هرغلطی میخوادبکنه من هدفم کردنشه بااین حرفاوسوالابیشتر میپرونمش,ولی الان که خوب فکرمیکنم میبینم بنده خداواقعاحق داشت,چون به طرز فجیهی شهوتش بالابودوبخاطرهمین موضوع هم چندباردکتررفته بود)اونم درجواب سوال من گفت نه و دلیلشم این بودکه اگه بخواد باهمه bfاش سکس کنه فرقی بایه جنده نداره وازین حرفا(اون روزباخودم گفتم داره کس ناز میکنه وادای تنگارو درمیاره,البته بعدا دیدم بنده خداراست میگفت ازکس صورتی و خیلی تنگ وکوچولوش معلوم بوداصلاازش کارنکشیده اگرم کشیده خیلی خیلی کم بوده)خلاصه کنم تصمیم گرفتیم دوستای معمولی باشیم.بعدازاون رابطمون خیلی کم شد طوری که درهفته1کی2بارباهم میحرفیدیم.تقریبا2ماه ازین ماجرامیگذشت که باهام تماس گرفتوگفت مهلت خونمون تموم شده ودنبال خونه میگردم به دوستاییکه املاکی داشتن زنگزدموشرایطوبهشون گفتم وسپردم که براشون پیداکنن.



ظرف1هفته پیداشد.چندباردیگهم کارایی ازم خواستومنم براش انجام دادم 1مدتی گذشتوخیلی بهم نزدیک شدیم و من همچنان توکف سکس باهاش بودم,توتنهاییم همه جوره نقشه میکشیدم باهاش سکس کنم1ماه گذشتوبااینکه سکسای مختلفی داشتم بازم اونومیخواستم(تواین مدت فهمیدم اون پسریکه خانوم عاشقش بود ازدواج کرده),بالاخره دلوزدم به دریاو ازش خواستم شب بیاد پیشم,با بابامم هماهنگ کردمکه امشب1کی ازدوستای دخترم میاد پیشمواحتمالاشبم پیشم میمونه,چون بابام ازین لحاظ مشکلی نداشت قبول کرد,ساعتای8.30اینابودکه اومدمامانم خونه بود بعدازسلام واحوالپرسی رفتیم تواتاقم 1کم حرف زدیمو1سیگارم کشیدیم که بهش گفتم امشب پیشم میمونی جایی برنامه نریزکه قبول نکردوبعدازکلی اصرارمن راضی شد بمونه,فقط گفت برم خونه1کم کاردارم 1ساعت دیگه میام,پیش خودم گفتم حتمامیخواد بپیچونه چاره ای جزقبول کردن نداشتم اونم به جون مامانش قسم خوردکه براش همراه غذاآوردم گفت تونمیخوری مگه؟چون شیره خورده بودم گفتم نه من معدم درد میکنه توبخورخلاصه همه ایناتموم شدو1کم حرفزدیموسیگارکشیدیمومن رفتم روتختم درازکشیدم اونم اومدپیشم درازکشیدتقریبامست بود.1کم بغلش کردم بوسش کردم اول ازدستش شروع کردم به لیسیدنوخوردن(قبلاازش پرسیده بودم نسبت به کجای بدنش حساس؟اونم توناباوریم گفت دستاش خیلی برام جالب بود)حسابی دستاشوخوردم واقعاراست میگفت چون واقعاداشت دیوونه میشدبعد لپش بعدگوششوگردنش1کم لیسش زدم خواستم لبشوببوسم1کم مقاومت کردولی بعدخودش همراهیم کرد.چون همزمان داشتم سینه هاشومیمالوندم که دیدم خیلی شدیدحشری شده(اینوهم بگم همیشه فکرمیکردم خیلی بی احساس واصلاتوسکس شهوتی نباشه چون اصلانشون نمیداد.توصحبتای پشت تلفن هم بهش میگفتمواونم تایید میکرد,غافل ازینکه قرار چه بلایی سرم بیاد)به نفس نفس افتاده بودازروی شدت شهوت حرفای سکسی میزد(بخورمت؟.....بخورمنوهمه جاموبخور تمومم کن, بدنت مال کیه؟....مال تو همش مال تو,همه جاموبخور اخخخخخخخخخخخخ,دیوونم کردی.....)منم از ناله های اون داشتم دیوونه میشدم طوری گردنوصورتشولیس میزدم که خیس خیس شده بود.



کم کم رفتم پایین ترواول بالای سینه هاشولیس زدموگاز گرفتم بعد1کم ازروی تاپش سینه هاشوخوردمولیس زدم که خیس شد1نگاه حشری بهم کردکه متوجه شدم دوستداره تاپوسوتینشودرارم منم همینکاروکردم داشت بانگاهش التماس میکردادامه بدم منم بیشتر حشریش میکردم بازبونم خط وسط سینشولیس میزدم رو سینش میکشیدمو خیسشون میکردم نوکشونوتودهنم میکردمومیمکیدمشون اروم گازشون میگرفتم که دادش درمیومد.ازش پرسیدم حال میده میگفت دارم دیوونه میشم خیلی بیرحمی ولی بدون نوبت منم میشه,زیادحرفاشوجدی نمیگرفتمومیگفتم ازروشهوت داره اینارو میگه که ایکاش جدی میگرفتم.حسابیکه سینه هاشوخوردموخیسشون کردم اروم رفتم پایینتروشکمشولیس میزدمومیرفتم پایین تارسیدم به نافش1هویه جیغ بلندزدوشکمشوهی میاوردبالاهی میکبوندبه تخت سرموگرفته بودوفشارش میدادبه شکمش منم همینطورکه داشت وول میخوردوناله میکردرفتم پایینتر اروم شلوارشوکشیدم پایینوازپاش دراوردم شرت صورتیشولیس میزدمو میمکیدم تاحسابی خیس شدازبغل زدم کناروبازبونم خط کسشولیس میزدمومیمکیدم1کم همینطوری باهاش بازی کردم بعد کم کم شرتوازپاش دراوردم 2باره افتادم به جون کسش چوچولشو مبردم تو دهنمومحکم مک میزدم اروم گازمیگرفتم دیگه داشت ازشدت لذت زیادازحال میرفت دادمیزد......بسه بسه دیوونم کردی خواهش میکنم دیگه نخور بکن منو باکیرت بکن منواینارومیگفتوبیشترسرموبه کسش فشار میدادکمرشو میاوردبالافشارمیدادبه دهنم,منم بیشترومحکمترداخل کسشومیخوردموبازبونم لیسش میزدم سوراخ کونشولیس میزدم انگشتمو میکردم توکونش بزورمیرفت داخلوالتماس میکرد بس کنمو بکنمش ولی من قصدهمجین کاریوفعلانداشتم.بلندشدم اونوهم بلندش کردموجلوش واستادم شرتموکشیدم پایینوبهش اشاره کردم برام ساکبزنه اونم ازخداخواسته که انگارمنتظرهمین اشاره بود کیرموگرفت تودستاشواول1تف کردروشوشروع کردلیس زدنش.میکرد تودهنشوفشارمیدادتوحلقش قربون صدقش میرفتومیخوردش زیرشولیس میزد تخمامومیکردتودهنش,1لحظه حالت عصبی بهش دست دادوسرکیرموخیلی محکم گازگرفت که ازشدت دردداد بلندی کشیدموبهش گفتم داری چیکارمیکنی پوستشوکندی اونم گفت این تلافیه اون گازایی که توگرفتی چیزیکه عوض داره گله نداره



منم دیگه چیزی نگفتم حق بااون بود,حسابیکه خوردشولیسش زدمن درازکشیدمواونم اول باکسش نشست رودهنموکسشورودهنم عقب جلومیکرد بعدش اونم درازکشیدوحالت69شدیم ازین پوزیشن خیلی خوشم میاد.بعدازحدود10دقیقه کاراصلیم شروع شد.منت میکرد....فقط بکن توروخدابکن جرم بده پارم کن,گفتم توبودی گازمیگرفتی الان تلافی کنم؟گفت غلط کردم معذرت میخوام الان دیگه بکن بخدابدجورخماره کیرم اذیت نکن.منم گفتم باشه پاهاتوبده بالا,پاهاشوگذاشتم روشونمو1کم بااب کسش سرکیرموخیس کردم اروم گذاشتم روخط کسش فشاردادم داخل بااینکه کیرم کوچیکه ولی باورکنیدبه زورکیرم رفت توکسش ااااخخخخخخخخخخخ که چه حالی داداولین باری بودکه توزندگیم همچین کسی رومیکردم.دیدم دگه دیوونه شده داد میزد اونم از روشهوت که بهش گفتم اروم بابام میشنوه ضایس,میگفت نمیتونم جلوموبگیرم تو میتونی بگیر دیدم دیگه خیلی داره دادمیزنه سروفشاردادم به بالشه زیرسرش که بادستوپازدن بهم فهموند داره خفه میشه منم که تازه متوجه شدم چقدسفت سرشوفشاردادم1کم دستموشل کردموگفتم پس بلنددادنزن اونم به ناچارقبول کرد و بنده خدا از ترسش دستشو میگرفت جلو دهنشو ناله میزد,



چندتاحالت دیگه هم روش انجام دادموهرکاری میکردم آبموبیارم نمیشد(اشتباهم این بودکه 1کم توخوردن شیره زیاده روی کرده بودم,اوناییکه این تجربه روداشتن میدونن چی میگم)رفتم1کم شیرخوردم که ببردش.اومدم گفتم بایدازکون بکنم تاآبم بیاد اول مخالفت کرد بعدازونجاییکه خیلی دوستداشت آبموبخوره وچون تواین فاصله2بارارضاشده بودمیخواست برام جبران کنه (البته به گفته خودش) قبول کردومنم بازحمت زیادبالاخره آبمواوردمو همشوخالی کردم تودهنش اونم تاقطره اخرشوخوردو2تامون به حالت بیهوش افتادیم روتخت.واقعادمشگرم خیلی بنده خدا تحمل کردتاابم بیادکاری کردکه بهترین سکس عمرمورقم زدوتاالان که دارم مینویسم به جرات میگم سکسی لذت بخشترازاونوتجربه نکردم.


بعد از اون باهم قرار گذاشتیم هفته ای 1بار با هم سکس کنیم. 4باردیگه باهم سکس داشتیم,2 بارتو خونه ما و 2 بارم خونه اون البته هفته ای1 بارو رعایت نکردیم.دوستیمون ادامه داشت تا3هفته پیش که رفته بود تهران شبش بهم زنگزدوگفت که خواستگارداشته و ازش خوشش اومده,چون ازنظرمالی وضعیت خوبی داشته پسره اونم قبول کرده(ازش پرسیدم چرابه من نگفتیکه بخاطرخواستگاری رفتی تهران؟اونم گفت فکرنمیکردم جدی باشه اخه تموم اتفاقات زندگیشوبهم میگفتومنم ازونجاییکه10سال ازش بزرگتربودم{30سالمه}راهنماییش میکردم.اینم بگم که ما از همون اول رابطمون میدونستیم هدفمون1دوستیه کاملاجنسیه) منم براش آرزوی خوشبختی و سلامتی کردم و از بابت لذتهای فراموش نشدنی که بهم داد ازش تشکرکردم. خیلی راحت ازهم جداشدیم و خداحافظی کردیم.


سجاد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با پردیس

سلام. اسم من اشکانه. میخوام یه خاطره واقعی از سکسم براتون تعریف کنم.
من دانشجوی رشته برق الکتروتکنیک بودم. رشته ما جزو رشته هایی بود که تو دانشگاه آزاد بدون کنکور دانشجو میگرفت. اینجوری بود که هرچی کسخول و کوس مشنگ تو شهر وجود داشت اکثرا" به این رشته میومدن. یکی از مسالی که در طول دوره تحصیل خیلی منو آزار میداد این بود که رشته ما اصلا دختر نداشت! فقط واسه درسای عمومی که مختلف بود شاید چندتا دختر سرکلاسامون می دیدیم.
.......


یه روز تو دانشگاه با رفیقم سعید کوسچرخ میزدیم و درمورد رشته کیریمون و دانشجوهای کوس مشنگش صحبت میکردیم.
نشستیم روی یکی از نیمکتا و شروع کردیم مسخره کردن همکلاسیامون. همینجوری میگفتیم و میخندیدیم که یهو متوجه شدم یه دختره داره به من نگاه میکنه و لبخند میزنه. خدایا چه ناز بود!
همینجوری که با سعید صحبت میکردم حرکات دختررو زیرنظر داشتم. با نگاهش آمار میداد.
به سعید گفتم نگاه کن این دختره چجوری نگام میکنه، برم شماره بهش بدم؟ سعید یه نگاه بهش انداخت و گفت نه بابا ولش کن آش دهنوسوزی هم نیست. بهش گفتم:برو کسکش، من تو رو میشناسم. به من میگی خوب نیست بعد خودت بری مخشو بزنی؟ عمتو گاییدم!
سعید خندید گفت: آره خداییش خیلی نازه ای کیرم تو شانس خوبت!
بلند شدم رفتم رو نیمکت دختره با فاصله نشستم. میخواستم سرصحبتو باز کنم. گفتم ببخشید خانوم میشه کتابتونو ببینم؟ کتابشو گرفتم فهمیدم اسمش پردیسه و رشته ش حسابداریه. به شوخی گفتم شماهم بدون کنکور اومدین دانشگاه دیگه؟ گفت نه من امتحان دادم این رشته قبول شدم.


همینجوری به بحث ادامه دادیم و زود گرم گرفتیم. آخرش که خواستم برم شمارمو رو برگه اول کتابش نوشتم و دادم دستش. فقط امیدوار بودم بهم زنگ بزنه. خدا خاد میکردم که حدسم درست باشه ازم خوشش اومده.
شب ساعت 12 تو خونه کم کم داشت پلکام سنگین میشد که زنگ اسمس گوشیم به صدا دراومد. همین اس ام اس شروع رابطه عاشقانه ما بود. هرروز گرمتر و صمیمی تر از قبل میشدیم و همدگه رو بهعنوان دوست پسر دوست دختر قبول کرده بودیم. خیلی راحت راجع به مسائلی مثل سکس صحبت میکردیم. تا جایی که سکس چت و سکس تل هم داشتیم. بارها باصدای قشنگش پشت تلفن ارضا شدم ولی این واسم کافی نبود. دوس داشتم هیکل ناز و سکسیشو تو بغلم بگیرم و فشارش بدم. وقتی اینو بهش گفتم اونم گفت همچین حسی نسبت به من داره و پایه سکس نصف و نیمه است.
از شانس خوبم قرار شد آخر هفته پدر و مادرم برم شهرستان و این بهترین فرصت بود که به آرزوم برسم.
پنجشبه صبح پدر و مادرم رفتن و من زنگ زدم به پردیس و گفتم بیاد. پردیس هم به بهونه دانشگاه از خونه خارج شد و اومد خونه ما. وقتی زنگ درو زد قلبم بوم بوم میزد. رفتم درو باز کردم و تا اومد داخل درو بستم و چسبوندمش به در و چندتا بوس خوشکل از لباش گرفتم. پردیس گفت خیلی منتظر بودم این لحظه بیاد و عشقمو بغل کنم و اومد تو بغلم. همدیگه رو فشار میدادیم. خیلی حال میداد.


دستشو گرفتم و بردم تو اتاق انداختمش رو تخت و خودمم افتادم روش. لبامو رو لباش گذاشتم با حرص تمام میخوردم. کم کم دکمه های مانتوشو باز کردم. یه تاپ خوشکل زیرش پوشیده بود ولی مهم نبود. من به چیزای زیرش فکر میکردم. مانتوشو کامل از تنش خارج کردم. اونم با یه حرکت تیشرت منو درآورد. بعد از دو دقیقه هردومون کاملا لخت بودیم و من داشتم سینه های فوق العاده خوشکل پردیس رو میخوردم. کم کم زبونمو از بین پستونای پردیس کشیدم و اومدم پایین تر. از شکم و ناف گذشتم و به بهشت رسیدم. بدون معطلی شروع کردم به لیسیدن کوس بى نظیر پردیس. آه و اوه کردن پردیس منو بیشتر حشری میکرد.
چوچولش رو تو دهنم گرفتم و میک میزدم. پردیس کم مونده بود از شدت لذت گریه کنه! چند لحظه بعد پردیس ارضا شد و آب کسش با شدت پاشید رو صورتم.
با یه دستمال صورتمو تمیز کردم و دوباره افتادم به جون لباش. چند لحظه بعد در گوشش گفتم: عزیزم بهت ثابت کردم چقدر عاشقتم. خنده ریزی کرد و گفت: آره و حالا نوبت منه بهت ثابت کنم.



اینو گفت و منو از روی خودش کنار زد و اومد روم. چند دقیقه لبامو بوسید و رفت پایین سراغ کیرم. نوکشو بوسید و گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. خدای من خیلی خوب ساک میزد. از شدت لذت چشامو بسته بودم. بعد از ده دقیقه آبم داشت میومد. بهش گفتم داره میاد. گفت بریز رو صورتم. من بلند شدم و کیرمو مالیدم. آبم با شدت رو صورت و بدن ناز پردیس ریخت. تا حالا هیچوقت اینجوری ارضا نشده بودم. فکر کنم هرچی آب تو کمرم بود بیرون اومد. حس راحتی خیلی زیادی داشتم. باهم رفتیم حموم و دوش گرفتیم بعد اومدیم و باز لخت تو بغل هم خوابیدیم. یه ساعت بعد بیدار شدیم و دوباره سکس کردیم و ساعت طرفای 12 بود که لباساشو پوشید و رفت. ولی قول داد عصر دوباره بیاد.


اشکان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
BIGKISS
     
  
مرد

 
BIGKISS
     
  
مرد

 
پا روی همه چیزم گذاشتم

من یه پسر 24 ساله به اسم ح ! از خودم بگم فایدش چیه ؟! تابستون 91 بود آخرای تابستون بود که با دوست دخترم سر اینکه گیر داده بود من معتادم جدا شدیم عکسم بذار مال اون موقع خندتون میگیره باشگاه میرفتم حرفه ای کار می کردم 85 خشک داشتم برا مسابقات استانی اماده می شدم ! جدا شدیم بد یه مدتی با نفر آشنا شدم اسمش شهره بود ! رابطمون خیلی خوب خیلی همه چی بود جز سکس چون اون نمی خواست اما به اصرار من قبول کرد(بگم من همون اولش گفتم اصلا به فکر ازدواج این مزخرفات نیستم) اولین سکسمون عالی بود اگه حوصلم شد مینویسم تو همون مقطع که رابطهمون عالی شد بود من یه نفر دیگه هم جور کردم که open بود با اونم بودم و چند روز بعدش هم یه زن بیوه جور شد خلاصه داشتم کلی حال می کردم که یکدفع او اتفاق گند افتاد! گوشیم زنگ خورد دوست دختر تنها رفیق یه دل یه جونم بود رفیقی که رفاقتمون تا آسمونا رفته بود کسی که همه رفاقتمون تو رفقا مثال میزدنند !



دفعه اول بود که دوست دخترش بهم زنگ میزد با اینکه رفیق جون جونیم بود خودمم براش این دختره جور کرده بودم و 7 سال هم با هم بودن اما اصلا من کاری به کارشون نداشتم اصلا خبری از کاراشون نداشتم ! اما چند روز قبلش چون دوستم که بهش اینجا میگم سجاد گوشیش خاموش شده بود با گوشی من بهش زنگ زده بود ! شمارمو save کرده بود زنگ زد گفت سجاد کجاست من که مدتی بود در جریان گند کاریهاش بودم شروع کردم به خاک پاشیدن خیلی طولانی و مفصل خلاصه می گم ! بعد چندر روز دختر بهم زنگ زد (اسم مستعار حدیث) و گفت سجاد هر چی از دهنش در امده بهش گفته 45 دقیقه بهش فحش داده بود راست می گفت خود سجاد هم تایید کرد بعدشم شروع کرد به نفرین کردن من که تو این آوردی تو زندگی من! نمی دونستم باید چیکار کنم با سجاد حرف زدم اما گفت دیگه نمی خوادش !


اون روزا شده بودم سنگ صبور حدیث درست که از بیرون خوشحال بودم اما از درون داغون بودم چند ماهی از شکست عاطفیم نگذشته بود و مشکلات خونه ! تو همه بد بختیام شدم سنگ صبور حدیث چون خیلی باهام حرف میزد با شهره کات کردم همه چیو کنار گذاشتم شدم سنگ صبورش به خود امدم دیدم بد بهم وابسته شده و من بدتر وای خدای من چیکار کردم رفاقت 12 ساله هر روز که سجاد می دیدم فقط عذاب وجدان بود که شده بود خوراکم در عرض 2 ماه شدم 60 کیلو باشگاه و مسابقه همه چی خراب شد! حالا همه چیز من شده بود دوست دختر رفیق صمیمیم1 سال رابطه پنهانی اما به جون خودم بهش دستم نزدم فقط براش حرف میزدم گوش می کردم به حرفاش بیرون می بردمش شده بودم همه چیزش تا اینکه بهم گفت باید خودت به سجاد بگی ؟؟؟!!! یا میگی یا میرم در ضمن سجادم بعد اون دعوا سر ماه پیشمون شده بود اما حدیث می گفت اون براش دیگه مرده حتی چندبارم به خاطر اینکه بهش گفتم بهش فرصت بده کلی بهم توهین کرد و قهر کرد چند بار! سجاد ادمی نبود با این قضیه کنار بیاد فهمیدنش یعنی یه شر بزرگ!



تتحت فشار حدیث قضیه لا رفت اما من بی خبر بودم سجاد بهم زنگ زد و من به یه بهونه ای به خونشون کشوند وقتی رفتم تا بهش پشت کردم آنچنا زد تو گیج گاهم که دیگه کتک های بدی رو یادم نمی آد امااینقدر زدنم که شب نتونستم خونه برم ! بهش زنگ زدم گفت حدیث فهمیدن دیگه حالا حله گفت آره ! فردا صبحش بهم زنگ زد قرار شد که عصر بهم زنگ بزنه آخه صبح ها سر کار بود! اما اون عصر هنوز بعد گذشت 4 ماه نیومده هر چی هم زنگ زدم دیگه جواب نداد من موندم بی کسی و غم و غصه و بی آبرویی دیگه نتونستم توی شهرمون بمونم امد یه جایی تنهایی زندگی می کنم! من توی زندگیم با همه جور دختری بودم از زن زن بیوه مطلقه دختر چادری دختر پولدار فقیر دهاتی همشون یه کوفتن عوضی و کثیف گربه صفت حیوون به قولی بعضیا باید بکنی و ول کنی این درستش از من به شما نصیحت الان 4 ماه تنهام تنهای تنها سخته اما دردش کمتره ! دختر یه گربه صفته بهت وفا نمی کنه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ماجراهای نیما و دوست دخترها

من الان 32 سالمه و این ماجرا سال پیش اتفاق افتاد. من نسبتا آدم حشری هستم و شاید دلیل اومدنم تو این سایت هم همین باشه! قبل از ازدواج چن تا دوست دختر داشتم که باهاشون سکس درست و حسابی نداشتم شاید نهایتا در حد لب و چن بار هم لاپایی، اما آخرین دوست دخترم قبل از ازدواج یه خانم سی و پنج شش ساله بود که ده سال از من بزرگتر بود و البته اوپنم بود. خودش میگفت یه بار قبلا ازدواج کرده ولی یه بار که شناسنامه اشو دیدم سفید بود. بهر حال اون هفت هشت ماهی که باهاش بودم حسابی عقده گشایی کردم و اونم خداییش خوب حال میداد. از جلو ، از عقب ، ساک و حتی خوردن آبم. البته منم خوب خرجش میکردم و بهش حال میدادم. بعد از هفت هشت ماه رابطمون کم رنگ تر شد و یه روز بهم زنگ زد وگفت که داره ازدواج میکنه و دیگه مزاحمش نشم. منم که یه جورایی سیر شده بودم ازش از خدا خواسته قبول کردم و رابطمون تموم شد.


بعد از اون دنبال یه دوست دختر خوشکل و البته اگه میشد اوپن میگشتم که کم کم با شیوا آشنا شدم. خیلی زود متوجه شدم که به شیوا نمیتونم به چشم یه دوست دختر نگاه کنم. شیوا یه دختر اون موقع 27 ساله بود که اگه بخام تو یه کلمه توصیفش کنم یه "شاه کس" به معنای واقعی بود. قدش حدود 170 و صورت فوق العاده خوشکل و تودل برویی داشت، چشمای عسلی و لبای بینظیری داشت. سینه هاش متوسط و اناری و سفت بودن و شاید جذاب ترین جای سکسی بدنش کونش بود که با انحنای فوق العاده ای که کمرش داشت ممکن نبود مرد باشی پشت سرش راه بری و کیرت راست نشه. روی همه ی این زیبایی هاش یه پوست سفیده سفید صاف و بی مو داشت که جذابیتش دو چندان میکرد. یعنی اگه تو بدن این بشر یه تار مو (بجز جاهای حساس!) پیدا میکردی شاهکار کرده بودی. یه ویژگی دیگه اش هم که خیلی جذابش میکرد صداش بود. صدای زنونه فوق العاده ناز و عشوه داری داشت. خنده های با عشوه اش همون اوایل دل منو از جا میکند. بهرحال بعد از یکی دو ماه از آشنایی باهاش یه دل نه صد دل عاشقش شدم و بعد از پنج شش ماه کشمکش و مخالفت خانواده هامون باهم نامزد کردیم.
بعد از اون دیگه باهم خیلی راحت شده بودیم و راحت از سکس حرف میزدیم. ولی هنوز از خود سکس خبری نبود چون من شیوا رو واقعا میپرستیدم و تا خودش نمیخاست هیچ کاری نمیکردم. چن روز قبل از عقدمون از تجربه های سکسی قبل از ازدواجم پرسید و منم صادقانه رابطه هامو بهش گفتم چون از اول بهم قول داده بودیم که هیچ چیزی رو از هم پنهون نکنیم. بعدش اون چیزی رو بهم گفت که منو شوکه کرد. شیوا بهم گفت که اونم قبل از من با دو نفر دوست بوده که با یکیشون سکس هم داشته(از جلو) و الان اوپنه. من خیلی ناراحت شدم که چرا اینو زودتر بهم نگفته اما اونقدر عاشقش بودم که فکر بهم زدن رو هم نمیتونستم بکنم. از طرفی با اون قیافه آسی که شیوا داشت میشد حدس زد که چن تا کیر تا 27 سالگی دنبالش بوده و همون که فقط یه بار دم به تله داده بود هم شاهکار کرده بود به نظرم. با همه این حرفا شیوا بهم قول داد که همیشه بهم وفادار بمونه و اگر هم روزی خواست باکس دیگه ای باشه صادقانه بهم بگه.


بالاخره ما باهم ازدواج کردیم و زندگی عاشقانه و البته سکسی فوق العاده ای رو شروع کردیم. سکس با شیوا نهایت لذت بود و اونقدر خوشگل و خوش هیکل و جذاب بود که یکسال اول زندگیمون کمتر روز یا شبی پیش میومد که نکنمش. شاید بیشترین زمانی که غیر از زمان پریودیش پیش میومد که نکنمش زمانی بود که برای ماموریت میرفتم شهرستان. چون من کارم طوریه که هر ماه برای بازدید از شرکتا و کارخونه های طرف قرارداد با شرکتمون یکی دو تا ماموریت میرم که برای هر کدوم یه شب یا دو شب خونه نیستم. البته اوایل میخاستم کارمو عوض کنم که دیگه ماموریت نرم اما چون کارمو دوست داشتم و درآمدمم بد نبود منصرف شدم. به همین خاطر به شیوا میگفتم که شبایی که من نیستم باید بره خونه مامانش. اوایل همیشه این کار و میکرد اما کم کم میگفت تو خونه خودمون راحت ترم و بعضی وقتا نمیرفت. البته از سال دوم ازدواج سکسامون کمتر شد اما بازم هفته ای دو یا سه تا سکس کامل داشتیم.
مهرماه 91 تقریبا دوسال و نیم بود که ازدواج کرده بودیم. من برای ماموریت باید میرفتم اصفهان. یکشنبه صبح پرواز داشتیم و دوشنبه شب هم برگشتمون بود. وقتی رسیدیم اصفهان مستقیم رفتیم برای بازدید از کارخونه. اما او نجا یه اتفاق ساده افتاد که کل زندگی من رو زیرو رو کرد. تو کارخونه در حین بازدید از خط ناگهان گوشی من از دستم افتاد و هرکاریش کردم دیگه روشن نشد. بعد از بازدید از دفتر به شیوا زنگ زدم و جریان رو بهش گفتم که نگران نشه و گفتم خودم شب از هتل باهاش تماس میگیرم. تو بازدید بعد از ظهر فهمیدیم که برنامه های روز دوم آماده نیستن و بازدید روز دوم به تعویق افتاد. از تو کارخونه زنگ زدن تا برای شب بلیط بگیرن اما متاسفانه جا نبود و بالاخره تونستن دو تا صندلی برای پرواز دوشنبه صبح گیر بیارن.


بعد از بازدید رفتیم تو شهر گشتی زدیم و بعد از خرید سوغاتی و خوردن شام حدود ساعت 11 بود که رسیدیم هتل. از فرط خستگی دیگه زنگ زدن به شیوا رو هم بیخیال شدم و فقط یه دوش گرفتم و خوابیدم. صبج هم پرواز به موقع پرید و وقتی من رسیدم جلوی خونه هوا تازه داشت روشن میشد. برا اینکه شیوا نترسه به آروم ترین شکل ممکن در رو باز کردم. به مجض وارد شدن به خونه یه جفت کفش مردونه دم در نظرمو جلب کرد. ناگهان ضربان قلبم شروع به بالارفتن کرد. وارد پذیرایی شدم دیدم یه تی شرت و جین مردونه روی مبل افتاده و چن تا لباس زیر زنونه که مال شیوا بود هم اونورتر رو زمین افتاده چیزایی رو که میدیدم باورم نمیشد در حالی که دست و پام میلرزید آروم رفتم به سمت اتاق خواب، در اتاق کامل باز بود و اون چیزی رو که آرزو میگردم نبینم دیدم. شیوا لخت به پهلو خوابیده بود و یه مرد از پشت بهش چسبیده بود و هردو خواب بودن.
برای یکی دو دقیقه خشکم زده بود. انگار دنیا رو سرم خراب شده بود. انواع و اقسام فکرا به ذهنم میرسید هردوتاشونا بکشم یا رسواشون کنم تو این فکرا رفتم تو آشپزخونه و نشستم. داشتم خودم و جمع و جور میگردم که صدای زنگ ساعت از تو اتاق اومد. یکیشون زنگ و خاموش کرد.
- صدای شیوا خواب آلود: کجا میخای بری عزیزم؟
- باید پاشم ...باید برم سرکار
- نه تو امروز هیجا نمیری...باید پیش من باشی


صدای ملچ ملوچ لب گرفتن و خوردن....اصلا چیزایی که میدیدم و میشنیدم قابل باور نبود. نمیدونم تو اون وضعیت این فکر از کجا به ذهنم رسید که ازشون فیلم بگیرم. خیلی آروم رفتم تو اتاق خودم دوربین برداشتم اومدم یه گوشه هال که دید خوبی داشت به اتاق خواب خودمو پشت ستون غایم کردم و شروع به فیلم برداری کردم. مرده یا بهتره بگم پسره که حدود بیست و پنج سال داشت به پشت رو به بالا خوابیده بود و شیوای من روی شکمش خوابیده بود و درحالی که دستای هومن (من بهش میگم هومن اسم پسره نمیدونم چی بود ) روی باسن شیوا رو نوازش میکرد لباشون بهم گره خورده بود. بعد از چن دقیقه 180 درجه چرخیدن و حالا شیوا زیر بود و هومن که انگار کامل از خواب بیدار شده بود خوردن ولیسیدنش رو شدیدتر کرد. در حالیکه لبا و صورت و گردن شیوا رو میخورد یه دستش روی سینه شیوا کار میکرد. شیوا هم کم کم داشت حشری میشد و آه و اوهش در میومد...هومن خیلی صبور و باحوصله رو شیوا کار میکرد و کم کم داشت سینه هاشو میخورد شیوا هم یه دستش پشت سر هومن بود و سر اونو بیشتر به سینه هاش فشار میداد و دست دیگه اش هم روی چوچولش بود. شیوا که خوب حشری شد هومن اونو طاق باز کرد و سرش رو برد لای پای شیوا یه لیس جانانه از پایین تا بالا زد طوری صدای آاااااااااااااااااااییییییییییی شیوا در اومد. بعدشم با اشتها و ولع هرچه تمام تر شرو ع به خوردن کس شیوا کرد طوری که شیوا داشت از شدت شهوت به خودش میپیچید و مدام کمرش رو از رو تخت بالا میاورد و میزد رو تخت...بعد از هفت هشت دقیقه انگار شیوا ارضا شد و خودش ول کرد...هومن بالا رفت و شروع به لب گرفتن کردن...
- چیکار کردی عزیزم تو هرچی آب تو کسم بود کشیدی بیرون!
- معلومه که میکشم، مگه میشه شیرین ترین عسل دنیا رو یه قطره اشم بزارم بمونه. نکنه میخاستی واسه آقا نیما(اسم من)؟
- نه! همش مال خودته عزیزم...فقط میخام به تو بدم بخوری..


وای اصلا باورم نمیشد شیوا داشت این حرفا رو میزد، اما دیگه از اون حالت شوکه اول در اومده بودم و شهوت سکس کامل و پرحرارتشون داشت منم فرا میگرفت. کیرم شق شده بود حسابی!
این بار هومن برگشت و به پشت خوابید و تازه من چیزی رو دیدم که فهمیدم جطور این پسره تونسته شیوا رو راضی کنه اینطور قربون صدقه اش بره. قیافه اش بد نبود انگار بدنسازی هم کار کرده بود وخوش هیکل بود اما وقتی به پشت خوابید و کیر شق شده اش تو هوا برافراشته شد برق از چشام پرید کیرش بدون اغراق دو برابر کیر من بود. فک نمیکردم چنین کیری رو غیر از توی فیلمای پورنوی خارجی بتونم ببینم. یه کیر بالای بیست و دو سه سانت طول و واقعا کلفت ... برا اینکه بتونین تصور کنین کلفتیش به اندازه یه قوطی رانی بود. شیوا اومد روی هومن و به حالت 69 شدن. صورت هومن دیگه مشخص نبود که لای پای شیوا داره چیکار میکنه اما شیوا اون کیر گنده رو که تا دقایقی دیگه میخاست در اعماق وجودش حس کنه با ولع تمام لیس میزد از بالا تا پایین. میخاست براش ساک بزنه اما یه کم بیشتر از کلاهکش رو بیشتر نمیتونست تو دهن کوچیک و نازش جا بده. ولی طوری کیرش رو میخورد که تو اون مدت حتی یه بار هم کیر منو اینجوری نخورده بود. خایه هاش رو میکرد تو دهنش و تا سوراخ کونش رو هم لیس میزد. انگار این بار نوبت شیوا بود که هومن رو درحد مرگ حشری کنه تا اونم لابد با اون کیر اسبیش بیوفته به جون کس و کون شیوا خانم. همین طور هم شد و بعد از چن دقیقه شیوا به حالت سگی کونش رو قمبل کرد و هومن بلند شد اومد پشت شیوا و کیر عظیمش رو آروم هل داد تو با اینکه کس شیوا خیلی هم تنگ نیود ولی مگه کیر به اون بزرگی به راحتی جا میشد توش شیوا به ملافه تخت چنگ زده بود و صداش اوووووووووووووووووممم اش در اومده بود...کم کم کل اون کیر بیست و اندی رو تو کس شیوا جا داد و آروم شروع به تلمبه زدن کرد. شیوا صداش در اومده بود و میگفت هومن بکن منوووو...جرم بده با کیر گنده ات عزیزم....میخامش....اوووووی...



و هومن که با شنیدن این حرفا حشری تری میشد تلمبه هاش رو شدید تر میکرد. حدود 5 دقیقه تو اون حالت تلمبه زد بعدش پوزیشن رو عوض کردن و دوباره هومن خوابید و شیوا اومد رو کیرش نشست کیر هومن اینبار راحت تر رفت تو کسش و شروع به بالا پایین رفتن کرد...هردوشون تو اوج بودن و لذت میبردن..
هومن تو اون حال میگفت خیلی کسی شیوا...خیلی میخامت....میخام مال من بشی....شیوا هم جواب میداد..من مال توام عزیزم...برا همیشه مال توام....کیر تو فقط مال کس منه....کس منم مال توه... همه سوراخام مال توه....
با این حرفاشون فهمیدم دیگه زندگیم رو باید تموم شده بدونم ولی نمیدونم چرا تو اون لحظه منم از این حرفا شهوتی تر میشدم...
تو همون پوزیشن شیوا برای بار دوم و شاید هم سوم ارضا شد. هومن کیرش رو در آورد و با اشاره به شیوا فهموند که براش ساک بزته. بعد چن دقیقه خوردن و لیسیدن، کیرش دوباره مث یه دکل تو هوا برافراشته بود. شیوا به پشت خوابید. هومن یه بالش گذاشت زیر کمر شیوا و پاهای شیوا رو جمع کرد تو ی شکمش ولی یه کم از هم باز کرد تا چاک کونش از هم باز بشه. باورم نمیشد میخاست بزاره تو کونش! اصلا امکان نداشت آخه شیوا تو اون دو سال، دو سه بار اونم به زور و با کراهت کیر منو که 16-17 سانت بیشتر نبود خورده بود. ولی در کمال ناباوری من، وقتی هومن ازش پرسید بزارم تو کونت عزیزم؟ اونم گفت آره بکن تو کونم هومن ، من فقط به تو کون میدم میدونی؟...آره عزیزم میدونم...بعد یه کرم ژل مانند از کنار تخت برداشت یه کم زد به کیرش یه کم مالید دم سوراخ کون شیوا و بعدش کیرش رو دو سه بار مالید رو کس و کون شیوا و کم کم کلاهکش رو فشار داد تو کونش شیوا داشت درد میکشید و هومن لذت میبرد. کم کم کیرش رو تا ته تو اون کون خوشکل و ناز شیوا که من همیشه میبوسیدمش جا داد و بعد از یه مکس سی ثانیه ای شروع به جلو عقب کردن کرد. شیوا هم با دستش چوچولش رو میمالید و صدای آخخخخخخ و اوخخخخخش بلند شده بود. بعد دوباره پوزیشن رو عوض کردن و به حالت سگی کیرش رو کرد تو کون شیوا دیگه تلمبه های هومن شدت پیدا کرده بود و با ضربه هاش کون ژله ای شیوا رو به زیبایی به لرزش درآورده بود...


- عزیزم بکن ... جرم بده... کونمو جر بده ...
- میکنمت عزیزم ... کونتو جر میدم .... میخام پاره ات کنم... تو کوس خودمی....
- اوووووف.....آییییییییییییییی.....اوووووووووووووووووووممم
- داره آبم میاد عزیزم.... دوست داری کجا خالیش کنم؟
- هرجا دوست داری بریز عزیزم...من که گفتم همه سوراخای من متعلق به توه..هومن دوست دارم بچه ام از کیر تو باشه
- باشه خوشکل من...به موقعش بچه دارتم میکنم....دیشب کس و کونت رو هر کدوم یه بار آبیاری کردم...حالا نوبت سوراخ سومته عزیزم...میخام آبمو بخوری گلم....
- باشه... هرچی تو بخای...
حتی یکبار هم آب من رو نخورده بود ولی داشت خیلی راحت آب اون کیر گنده رو تو دهنش میریخت. کیر بزرگش رو از کون شیوا کشید بیرون... شیوا چرخید و دهنش رو زیر کیر هومن گرفت هومن با دستش کیرش رو مالش داد تا آبش ریخت رو سرو صورت خوشکل و دوست داشتنی شیوا. با اینکه به گفته خودش دیشب دوبار آبش اومده بود ولی بازم کلی آب ازش اومد یه کم از آبش هم ریخت تو دهن شیوا که شیوا اونا خورد بعدش مث یه سردار فاتح کیرش رو روی صورت شیوا میمالید و آبش رو روی تمام صورت شیوا پخش کرد. شیوا هم با یه نگاه خاصی انگار در کمال رضایت داشت ازش تشکر میکرد.


دیگه نوبت من بود. دوربین رو خاموش کردم و یه گوشه گذاشتم و رفتم جلو قلبم داشت از حلقم میزد بیرون. خب پس همه سوراخاتون متعلق به ایشونه شیوا خانم؟! با شنیدن صدای من هردو تاشون انگار جن دیده باشن از جا پریدن. شیوا قیافه اش عین گچ سفید شده بود.
اون یارو هن به ته ته پته افتاده بود که رفتم جلو و یه کشیده محکم خوابوندم تو گوشش. نمیدونم کجا ولی احساس میکردم یه جایی دیده بودمش. هیچی نمیگفت هرچی از دهنم بیرون میومد بهش گفتم و از خونه با لباساش پرتش کردم بیرون. برگشتم تو اتاق دیدم شیواخانم یه گوشه کز کرده و داره گریه میکنه. گفتم چیه تو که تا چن دقیقه پیش آخ و اووفت همه خونه رو پر کرده بود. تف...واقعا تف به تو شیوا که همه زندگیم رو رییختم به پات اما لیاقتشو نداشتی...از این حرفا یه کم بارش کردم فقط برای اینکه خودمو یه کم آروم کنم. بعدش بهش گفتم من میرم بیرون یه قدم بزنم وقتی برمیگردم نمیخام ببینمت.
رفتم یه دوری زدم بیرون ... دوباره با رفتن شهوت اون حالت شوک و ناباوری برگشته بود. نمیدونستم چیکار کنم. اگه کسی تجربه کرده باشه میدونه چقدر حس بدیه. از یه طرف به حد مرگ اونو دوس داشتم و از یه طرف دیگه صحنه ای رو دیده بودم که حتی یک ثانیه هم نمیتونستم به فکر ادامه زندگیم باشم.
یک هفته از اون روز گذشت و شیوا خونه مامانش بود. تو اون یه هفته همه فامیل بسیج شده بودن که ما رو آشتی بدن. فک میکردن دعوای زن و شوهریه. نمیدونستن شیوا خانم چه گندی زده! جالب اینکه شیوا حتی یه بار هم زنگ نزد. من فک میکردم خب با اون کاری که کرده روی حرف زدن با من رو نداره دیگه. بعد از حدود ده روز تصمیم گرفتم برم با شیوا حرف بزنم. از یه طرف هزارتا سوال تو ذهنم بود که چرا و از کی این کارو کرده و از طرف دیگه میخاستم اگه قول بده دیگه اینکارو نمیکنه ببخشمش(الان میدونم چقدر خر بودم).


اون روز عصر زودتر از شرکت زدم بیرون اومدم سمت خونه مامان شیوا. با یه کم فاصله از خونه تو کوچه پارک کردم. تردید داشتم. نمیدونستم این کارم درسته یا نه. استرسم داشتم از این که چطوری باهاش رو به رو بشم و چه حرفایی قراره بهم بزنه. تو این فکرا تو ماشین نشسته بودم که یه آژانس اومد دم در خونه. چن لحظه بعد شیوا خانم از خونه اومد بیرون. چه تیپی ام زده بود. یه آرایش غلیظ و موهاشو که از کنار صورتش ریخته بود بیرون. کقشای پاشنه بلند با یه ساپورت و یه مانتوی رنگی شیوا رو همون شاه کس همیشگی کرده یود. کجا میخاست بره با اون قیافه؟! ... اونم تو این موقعیت! تصمیم گرفتم تعقیبش کنم. داشت به سمت خونه خودمون میرفت. خوشحال شدم اما خوشحالیم دووم نیاورد. جلوی یه مجتمع تجاری که نزدیک خونه مون بود وایساد. تا شیوا داشت حساب میکرد و پیاده میشد سریع رفتم یه جا پارک پیدا کردم ماشینو گذاشتم و اومدم تو پاساژ. یه لحظه از دور دیدم شیوا داره از پله برقی میره بالا. دنبالش رفتم طبقه بالا. رفت تو یه مغازه لباس زنانه. رفتم نزدیکتر دیدم همون پسره هومن تو مغازه اس. تازه فهمیدم چرا اون روز قیافه اش برام آشنا بود آخه چن بار واسه شیوا ازش خرید کرده بودیم. دو تا مشتری داشت که را انداخت. از اون طرف پاساژ داشتم نگاه میکردم. خیلی واضح نبود اما داشتن یه چیزایی بهم میگفتن و لبخند رو لب هردو بود. بعد از چن ثانیه شیوا رو دیگه ندیدم. انگار یه جایی داشت پشت مغازه که رفته بود. هومن هم بعد یکی دو دقیقه اومد در مغازه رو بست چراغا رو خاموش کرد و رفت همون پشت. ساعت حدود 4-4.5 بود و پاساژ خیلی شلوغ نبود. من که دوباره رکب خورده بودم یا شایدم چند باره اونجا وایسادم تا حدود بیست دقیقه بعد آقا هومن اومد در مغازه رو باز کرد و شیواخانم هم بعد دو سه دقیقه از اون پشت اومد بیرون در حالیکه داشت مانتو و روسریش رو مرتب میکرد. خب دیگه میشد حدس زد تو اون بیست دقیقه اون پشت چه خبر بوده. شیوا خداحافظی کرد و اومد بیرون. جلو پاساژ منم برای بار دوم مچ شیواخانم رو گرفتم! بردمش تو ماشین اولش ترسیده بود اما بهش گفتم دیگه باهات کاری ندارم اما دو تا سوال ازت میپرسم که دوس دارم راستشو بهم بگی و دوتا راه داری که یکیشون رو باید انتخاب کنی. تو جواب سوالام بهم گفت که دو ماهه که با هومن آشنا شده و چهار بارم تو اون مدت باهم سکس داشتن که سه بارش تو خونه من بوده!


در مورد دلیل کارش ازش نپرسیدم چون میدونستم یه مشت چرت و پرت بهم تحویل میده. بهش گفتم یه باید همه چیزایی رو که بهش دادم از سه دنگ خونه و ماشین گرفته تا طلا و جواهراتش رو بهم بده و از هم جدا میشیم یا جریان رو علنی میکنم. خب اونم معلوم بود که راه اول رو انتخاب کرد و بعد از گرفتن همه چی ازش، از زندگیم پرتش کردم بیرون.
بعد از اون با مهناز یکی از همکارام که دختر خیلی خانم و نازنینی هست و از قبل هم خیلی ازش خوشم میومد اما به خاطر تاهل و تعهدم همیشه باهاش سنگین بودم، رابطه ام نزدیکتر و صمیمی تر شد و حدود سه ماه قبل هم باهم نامزد کردیم. هرچند مهناز به خوشکلی و جذابیت شیوا نیس و مث اون یه "شاه کس" نیست، اما دختر خیلی فهمیده و نازنینیه که میدونم همیشه بهم وفادار میمونه. چیز دیگه ای که جالبه اینه که تا سه ماه پیش که من با مهناز ازدواج کردم، خبر گرفتم که شیوا هنوز هم مجرده و حتی کسی خواستگاریش هم نیومده! بهرحال من دیگه شیوا رو فراموش کردم و دارم زندگی جدیدم رو شروع میکنم اما زندگی با شیوا منو یا یه ضرب المثل قدیمی انداخت که میگه زن خوشکل مال مردمه. واقعا هم تو اون سه سالی که با شیوا بودم تجربه کردم که چقدر بده که همه چششون پی زنت باشه. تو خیابون، دانشگاه، محل کار، مسافرت و حتی تو مهمونیای فامیلی هم مردا دنبال یه فرصت بودن تا چشم منو دور ببینن و به یه بهانه ای لاس زدن باشیوا رو شروع کنن.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
همه مریم ها باکره نیستند

مریم آنقدر ها که می گفت باکره نبود..........


سه ماهی بود که ازش سکس می خواستم وهمیشه می گفت قبل از ازدواج سکس نمی خواد منم توی ذهنم ازش یه فرشته پاک و معصوم ساخته بودم و هر روز با خودم تمرین می کردم که چطور این قضیه رو با مادرم در میون بذارم...یه روز گوشیم زنگ خورد مجتبی بود می گفت باید یه چیزی رو بهت نشون بدم رفتم پیشش گفت تو عین داداشمی دوست ندارم گیر یه فاحشه بیفتی... منم رگ غیرتم حسابی ورم کرده بود هر چی که راجع به مریم می گفت باور نمی کردم تا اینکه یه فیلم نشونم داد از توی طاقچه خونه گرفته بد مونا بود و مجتبی و یه فیلم سکسی در حد پلاتینویم ... اونجا بود که فهمیدم ... خانوم عقب و جلو بالا و پایینو توی ده دقیقه فیلم به گا داده بود ... مجتبی گفت تا حالا با سه تا از دوستای من رابطه داشته... یه ماهی عین شکست عشقی خورده ها گوشیمو خاموش کردم ...کارم شده بود پشت بوم رفتن و عرق سیگار و گریه
یه روز به خودم اومدمو دیدم سه سال از زندگیمو رو با یه فاحشه گاییده بود اونم بدون کیر اهل انتقام نبودم اما بدجور کونم می سوخت از اینکه یه بوسه از من دریغ می کرد و جنده دست مردم بود ... زنگ زدم مجتبی باهاش قرار گذاشتم دیدمش ازش کمک خواستم .... با هم قرار گذاشتیم و قرار بود نقشمونو روزه بعد عملی کنیم


فرداش بهش زنگ زدم نگرانم بود ولی خوب خداییش جنده بود البته یه ورژن مزخرف از روشن فکری داشت که تا قبل ازدواج دادنیا رو باید داد.... دیگه کاریش نمی شه کرد گفتم میام دنبالت باید با هم حرف بزنیم...با ماشین رفتم دنبالش مستقیم سر ماشینو به طرف خارج شهر کج کردم گفت کجا داری می ری... گفتم مشروب گرفتم بریم یه جا دور از شهر با آرامش بخوریم گفت نمی خورم ... منه به طعنه بهش گفتم انگاری فقط مال ما رو نمی خوری
رسیدیم خارج شهر پرنده پر نمی زد بهم گفت زهر ماریتو بخور تا برگردیم گفتم باشه یکم طولش دادم تا یه ماشین اومد و یکم دور تر از ماشین ما پارک کردگفت اینا کین نکنه بگیرنمون گفتم نترس آشناس ... مجتبی که از ماشین پیاده شد انگار سه فاز بسته بودن به مریم . گفت این اینجا چکار می کنه؟ یه لبخند معنی دار بهش کردم که سه نفر دیگه هم از ماشین پیاده شدن مریم که شستش خبر دار شده بود که چه کوس و کونی به باد قراره بده شروع کرد به فحش دادن یکی کشیدم تو دهنش گفتم می شناسیشون؟ یا توی تاریکی بهشون دادی؟
مریم چشمشو که تیز کرد فهمید به همه اونایی که تو ماشین بودن قدیما یه دوره ای دوست بوده بهم گفت چکار می خوای باهام بکنی مجتبی و دوستاش که رسیدن بی معطلی لخت شدن دورش کردن منم نشستم رو سقف ماشین و سیگارمو روشن کردم و یه اشاره به مجتبی کردم که شروع کنه... چهارتایی ریختن سرشو لباساشو تیکه پاره کردن اون جیغ می زد
گفتم حرومزاده جیغ میزنی بزن به تخم چپ اسب رستم اما جنده خانوم تو که حداقل یکی یه دست به همشون دادی چرا ناراحتی از سایز کیر همشونم که خبر داری


اون التماس می کرد اونا حشری تر میشدن افتادن به جونشو همه بدنشو می خوردن پاهاشو با طناب بستن و از شاخه درخت آوریزونش کردن ... خداییش چه بدن خوش تراشی داشت کشیدنش بالا تا جایی که سرش سر و ته به کیر همشون برسه شروع کردن یکی یکی کیرشونو فرو می کردن تو دهنش که جوش آورد و کیر یکیشونو گاز کرفت اونام که انگار کمتر از من ازش دل پر نداشتن با چک و سیلی تمام بدنشو قرمز کردن و جیغ میزد و گوه خوری میکرد ... آوردنش پایین انداختش توی خاک بیابون و افتادن روش یکشون بی مقدمه یه تف زد سر کیرشو خواست بکنه تو کسش که مجتبی گفت کیرتو خیس نکن این جنده رو باید خشک گایید یارو که انگار خیلی از مجتبی حساب می برد کیرشو مالید به بدن مریم یه دست کشید روش خشک که شد گذاشت دم کس مریم یه راست چپوندش تا ته تو کسش سه تایی دیگه هم داشتن رو سرش جلق میزدن بهش می خندیدن یکی که نگاش کردم دلم به حال مریم سوخت کیر مجتبی واقعا بزرگ بود یه لحظه به خودم اومدم یادم افتاد که این کیر کم نگاییدش... یارو یه ابر از خاک درست کرده انقد تند تند تلمبه میزد سینهاشو محکم تو چنگش گرفته بود و کسشو پاره میکرد مجتبی گفت بسه کارش داریم حالا حالا ها از حال نبرش بذار یکم برامون جیغ بزنه



. یارو بلند شد یکی از پسرا دراز کشید مریم انداخت به پشت رو خودش مجتبی خوابید رو مریم یه اشاره به هم کردن با هم کیرشونو کردن تو کس و کون مریم جیغش رفت هوا داد زدم یه کیری بذارین دهنش بابا مغزمونو گایید اون یکی از خدا خواسته کیرشو کرد تو دهن مریم و شروع کردن سه تایی تلمبه زدن هرچی تند تر میزدن من حس تنفرم نسبت بهش بیشتر می شد چهارتایی دورش کردن و رو تنش که عین جنازه پهن شده بود رو زمین جلق زدن و آبشونو یکی یکی پاشیدن رو هیکلش رفتن لباسشونو بپوشن رفتم رو سرش بهش گفتم اولش که فهمیدم دلم می خواست عین سگ بکنمت اما بعد یه مدت دیدم واقعا ارزش نداره مزه کیرمو بدم بچشی... کیرمو در آوردمو شاشیدم روسر ش فیلتر سیگارمو انداختم انداختم روش سوار ماشین شدیم داشتم میرفتم داد زد ... آهای جنده یکم دیگه از تنت مایه بذار این راننده ماشین سنگینا ببرت شهر و گرنه امشب به سگای بیابونم باید بدی البته اگه تا الان به اونام نداده باشی

سالار
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تنها دوست دختر من

سال چهارم دبیرستان بودم حدودا 18 سال داشتم. سمیه هم دو ماه از من بزرگ تر بود. من و سمیه تو کتابخانه صناعی با هم آشنا شده بودیم. دختر بی اندازه خوشگل و خوش اندام و خوش سر زبونی بود. تا الان که این داستان رو مینویسم دختری به خوبی اون ندیدم.
یک هفته ای بود که مامان و بابام به یه سفر کاری رفته بودن و خونه ما خالی بود... نه خونه اصلا نقشی نداره مقصودم این بود که یه هفته ای بی صاحاب بودم.


یه روز که واقعا خسته شدم زدم بیرون واسه قدم زدن. حوصلم سر رفته بود. زنگ زدم به سمیه و گفتم می خوام ببینمت. حوالی غروب بود که ما همدیگرو تو ساحل دیدیم همون جایی که قرار گذاشته بودیم.
زیر یک صخره مرجانی رفتیم نشستیم. اون جایی که ما با هم قرار گذاشتیم تقریبا سکوت حاکم بود و گه گداری امواج دریا صدا را می شکست.
نمی دونم از کجا فهمیده بود ولی من بی اندازه مهتاج محبتش بودم. با یه مانتوی قرمز چسبون و ماتیک زده و سایه به چشم اومده بود. تا حالا اینجوری ندیده بودمش. مثل این بود که مرده بودم...
وقتی اومد جلو گفتم : "سمیه ، تو واقعا زیبایی رو تموم کردی!". سمیه خندید و نگاهی به من کرد و گفت :"ولی تو مثل همیشه مردونگی رو تموم کردی.". راستش جواب دندون شکنی به من داد و من از شرمنده شدم. بعد منو بوسید و گفت :"بشین ". منو میگی از خجالت سرخ شدم. اینقدر گرمم شد که صورتمو با آب شستم. رفتم پیش سمیه نشتم و تا شب با هم حرف زدیم و ورق بازی کردیم. سمیه گهگداری با دست گرمش منو نوازش می کرد و من گهگداری نوازشش می کردم و با مو هاش بازی.


ستاره ها کم کم در آسمان نمایان می شد. گویی عالمی در انتظار ما بود!
گفتم سمیه زبون شیرینی داشت.ما واقعا همدیگر و دوست داشتیم. آخر شب شد. یک دقیقه سکوت همه جارو گرفت. سمیه یک بیت شهر خواند که من مصراع دومشو یادم مونده:"که از عشق حاصلی باید برداشت".
چند لحظه بعد دستان گرمی رو احساس کردم که دور من حلقه زده و لب های که روی لبم بود. من هم ناخودآگاه در آغوش گرفتمش.ما در ابتدا به سبک فرانسوی از هم لب گرفتیم. یعنی زبونمونو از لای لب هم رد می کردیم.
در اون لحظه من هم حال و هوای عاشقانه داشتم هم حال هوای سکس ولی تا وقتی که اون بانو به من اجازه نداد شروع نکردم.


چند دقیقه ای هم دیگر رو می مالیدیم. من سینه های سمیه رو مالیدم. اولین بار بود که با سینه هاش این جوری بازی می کردم. خیلی نرم بود.بعد اون بانو دستشو روی کیرم گذاشت و شروع به مالیدن کرد. من هم اینگار که ذهنشو خونده باشم دستمو کردم تو شلوارش روی کوسش و شروع به مالیدن کردم. کمی انگشتم رو تو کردم.نگران پرده نبودم چون پرده ای در کار نبود. سمیه قبلا به اصرار پدرش یک ازدواج شکست خورده داشت. من نمی دونم اون بی انصاف چجوری این دختر فوقولاده رو طلاق داده...فقط چون بچه دار نمی شده...(در 15 سالگی ازدواج کرده بود)
بگذریم. دستم رو کردم تو شلوارش. کوسشو مالیدمو انگشتمو فرو می کردم تو کوسش و در می اوردم.
آه آه می کشید ولی تو چهره بهشت مانندش محبت و رضایت موج می زد. مانتوشو در آوردم و پیراهنش را بالا زدم تا آن تن سفیدش نمایان شد.در حالی که انگشتم رو تو کوسش فرو می کردم و در می اوردم ستون فقراتش رو لیسیدم و آهی بلند کشید.
کوسش خیس خیس بود. به من گفت شروع کن. گفتم چی رو. تو اون وضع هم دست از شیرین زبانی بر نداشت و گفت: "مشق عشق و میگم.".


من هم کیر سیخ شدم رو در اوردم و فرو کردم تو کوسش. با تمام وجود گرمی کوسشو احساس می کردم. در گرمای وجودش عشقی جاویدان موج می زد. این قدر کردم و در اووردم تا این که ارضا شدم. سمیه هم ارضا شده بود.
بهش با کنایه گفتم :"مشقمو خوب نوشتم خانم معلم؟". اون هم با شوخی گفت:" بله مثل همیشه شما نمره بیست گرفتی."
ساعت 12 – 1 بود. بلند شدیم و کم کم به سمت لب جاده جهان(نام جاده ی ساحلی کیش) رفتیم و تاکسی گرفتیم که بریم خونه. اول سمیه رسید خونش و بعد من.
اون شب خوش ترین شب خوش عمرم بود. ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کیان و مینا

سلام .من کیان هستم این داستان بر میگرده به 11 سال پیش اون موقع من زن داشتم یه سالی بود ازدواج کرده بودم آخرهای خدمت سربازیم بود که داشتم کارت پایان میگرفتم تو همین رفت آمدها واسه کارت پایان خدمت با یکی از هم خدمتی هام که از من دیرتر ترخیص میشد سر ایستگاه به طور اتفاقی به هم رسیدیم ، داشتیم سر ایستگاه تاکسی با هم احوال پرسی میکردیم که یه دختر نسبتاً خوشگل نظرمو تو تاکسی جلب کرد، چون من پشت تاکسی بیرون بودم اون خودش هی برمیگشت نگاه میکرد دوستم گفت بیا بریم منظورش با همون تاکسی بود منم قبول کردم موقع سوار شدن اون منو انداخت وسط ، خلاصه ماشین حرکت کرد و اون دختر خانم هی زیر چشمی نگاه میکرد و لبخند میزد خدایش جرات نداشتم حرفی بزنم دیدم داره با دست خودشو باد میزنه یه نگاه به دوستم انداختم اون هم فهمیده بود برگشتم با ترس بهش گفتم دستمال بدم خدمتون آروم گفت نه مرسی دارم بعدش ترسم ریخت ادامه دادم دانشگاه بودی و ... و از این حرفا دوستم سر راه پیاده شد و رفت



ماهم پیاده شدیم و من کرایه رو حساب کردم داشت تشکر میکرد که بره ازش پرسیدم کجا میری گفت خ ش دزفولی اصلا مسیر من با اون 180 درجه فرق میکرد منم واسه اینکه از دست ندمش گفتم جدی منم اون طرف میرم یه منطقه بالاتر، خلاصه کورس بعدی هم با هم بودیم خیلی اصرار کردم شمارشو بگیرم اول نداد ولی موقع پیاده شدن بهم داد من هم تو کونمو عروسی شد. تو همون مسیر خونه عمه ام بود پیاده شدم رفتم اونجا گوشی تلفن خونشون بی سیمی بود گوشی رو بردم تو حیاط فوری یه زنگ زدم بهش تعجب کرد کلی قربون صدقش رفتم یه قرار باش گذاشتم ( مگه جرات میکردم تو خونه خودم بهش زنگ بزنم از ترس خانومم) قرار اول گردشی بود قرار دوم گردشی و قرار سوم باز گردشی که از حرفاش متوجه شدم خسته شده و به طور غیر مستقیم گفت بیا منو بکن .


منم رفتم رو مخ داداش کوچکیم که تو برو پیش خواهر بزرگه بگو دوستامو میخوام دعوت کنم خونه ما مسیرش بده بزار بیام خونه شما انصافاً همین کار واسم انجام داد .
خلاصه اوردمش خونه داداشم هم اونجا بود (یادم رفته بگم اسم دختره مینا بود 2 سال از من بزگتر بود دانشجو بود ) مینا گفت این اینجا چیکار میکنه باید بره منم واسه اینکه داداشم ناراحت نشده بهش گفتم برو بیرون ما که شروع کردیم بیا تو حیاط خلاصه مینا خانوم موند و من
یه لیوان آب بهش دادم خورد بلند شد رفت تو اتاق ها چرخی زد کلی از خونه خوشش اومده بود من هم شهوتی شده بودم هم عجله داشتم توی هال گرفتمش لبش و خوردم اون هم خورد همون جا نشست روسریش رو کندم گردنشو خوردم لیس میزدم لب میگرفتم زبون میکردیم تو دهن همدیگه نمی فهمیدم حشر 100 درجه شده بود خودشو کشید کنار گفت چه خبرته بزار لباسامو دربیارم منم فقط نگاه میکردم خیلی آروم و ریلکس ، منم لخت شدم تو 3یا 4 ثانیه و سریع رفتم یه پتو و بالش اوردم پهن کردم لجم گرفته بود به این آرومشش سوتینش رو من باز کردم( انصافاً هیکل متوسط بی نقص دخترونه بود کلی بگم عام پسند بود) خودش کیرم رو که شق کرده بود گرفت تو دستش بازی میکرد



سینه هاش رو من میخوردم ( سینه های اناری و سفید که نوکشون به صورتی میزد) خیلی حال میداد همش فکر میکردم چطور بکنم تو کونش که دردش نیاد و اونم حال کنه آخه از جلو بسته بود با بوسیدن خوردن سینه تو کارش بودم (اینو هم بگم که بنده خدا نمیدونست من متأهل هم هستم) که یه دفعه سرشو برد طرف کیرم باورم نمیشد کیرم رو به این راحتی خورد با چه علاقه و شوقی چقدر هم حرفه ای (چون خانمم لب نمیزنه همیشه تو کف یه ساک زدن کیرم بودم) بعد از کلی ساک زدن دیدم نامردیه من کوس خوشگل ومامانیش رو لیس نزنم از نگاش خسته نمیشدید اگه میدید ش شبیه یه غنچه صورتی رنگ ، یه 10 دقیقه لیسیدم خودم خسته شدم با کم رویی گفتم میزاری پشتت رو بکنم قول میدم یواش بکنم نه نگفت خوشم اومد همه چیزو میدونست بدون هیچ حرفی به حالت سگی وایساد بهش گفتم اگه دردت اومد بگو تا اذیت نشی مثل کسی که فحش شنیده باشه سرشو برگردون با اخم گفت کی گفته درد داره من جواب دادم حالا اگه
ماهم رفتیم پشتش یه توق مالوندیم در کونش میترسیدم جیق بزنه



سر کیرم گذاشتم آروم فشار دادم تو راحت رفت تو هنگ کردم این چی بود کون بود چقدر نرم و راحت رفت تو ( همون موقعه احساس کردم کونده حسابی هست) ما هم شروع کردیم به تلمبه زدن صداش در اومده بود از روی شهوت ناله میکرد آخ جون تند تر بکن و از این حرفا ما هم هی تلمبه بزن تو حین کار یه صدایی از کونش در اومد خندش گرفت منم تو حس با جدیت تمام به رو خودم نیاورم گفتم بیخیال و ادامه دادم کیرم آخرین حد شق شدگی خودش بود آبم داشت می اومد که همشو یه دفعه خالی کردم تو کونش گفت آخ جون داغه آه آه همون جا دراز کشید یه چند دقیقه ای استراحت کرد کارما تموم شد اون هم رفت تو حموم خودشو تمیز کرد و لباساشو پوشید داداشم هم اومد داخل گفت بهش بگو بزاره منم بکنم اول نخواستم بگم ولی اصرار زیاد کرد به مینا گفتم، ناراحت شد و جواب داد مگه جنگله هرکی بپره رو هرکی ؟ دیدم راست میگه معذرت خواهی کردم و رفتم


همراهیش کردم تا آزانس تا بره خونه و این ماجرا یه بار دیگه هم اتفاق افتاد این دفعه بردمش خونه خودمون این دفعه تا جایی که جا داشت کونشو گاییدم که بعد از کارمون بهم گفت من دیگه نمیتونم با شما دوست باشم ، میخوام توبه کنم و خواستگار دارم . منم بدون هیچ ناراحتی گفتم باشه گلم برو به زندگیت برس ان شاء اله خوش بخت بشی داستان ما اینجا تمام شد ولی دوباره بعد از 11 سال دیگه همدیگه رو دیدیم......
دوستان داستان آشنایی مجدد منو مینا اگه خواستید لطفا کامنت بزارید تا بدونم مشتاق هستید بنویسم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 71 از 94:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA