انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 72 از 94:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
من و سحر

منو سحر تلفني با هم آشنا شديم يعني يكي از بچه محلها شمارشو داد و گفت صداي نازي داره اما به من راه نميده ببين اگه تورش كردي مال خودت منم كه از خدا خواسته .
دقيقا يادمه اولين اسي كه بهش دادم اين بود ميگن توپ وقتي وارد دروازه ميشه بهش ميگن گل شده اما تو همينجوري گلي. بعد اون ج داد و گفت شما منم گفتم يه بنده خدا كه دوست داره با گلي مثل تو اشنا بشه بعد گفت كي شمارمو داده كه گفتم اگه خيلي مشتاقي كه بدوني بيا همو ببينيم و اونم قبول كرد و از اونجا بود ديگه رفاقتم با سحرناز شروع شد اولين لبو يادمه رفته بوديم چيتگر منو علي(دوست پسر خواهر سحر) و ابجيه سحر الناز كه علي و الي با هم رفتن تا واسه قليون آب بيارن منم با سحر تو چادر بوديم اين داستان مال سال86 بعد سحر به من گفت كه ميخواد با يكي باشه تا آخر منم بهش گفتم هستم و بعد سريع ازش لب گرفتم واي چه لبي همچين لبامو ميخورد انگار منتظر بود من ازش لب بگيرم ازونجا بود كه فهميدم سحر يه دختر حشريه.


اندام سحر كمر باريك كون جنيفري سينه 80 سر بالا لبو نگو كه نميتونم توصيفش كنم قد 170 يا 160 چهره هميشه شاد
بگذريم يه روز سحر داشت ميرفت دنبال كار به من گفت توام مياي گفتم اره رفتيم سمت شمس اباد تو راه سوار تاكسي بوديم كه من همش با پاهاش ور ميرفتم اونم تابلو بود رفته بود تو حس خلاصه كارخانه كيك پزي بود برگشتيم و من گفتم بريم خونه چون از اول دست مالي كرده بودمش شهوتو ميشد از تو چشاش خوند گفت باشه و رفتيم خونه خواهرم من از كليد خونه خواهرم كپي زده بودم تو مسير زنگ زدم اول به خونشون ديدم كسي ج نداد بعد به دامادمون زنگ زدم گفت من سر كارم شايد ابجيت رفته خونه بابا كه زنگ زدم خونه بابا مطمئن شدم اونجاست و شب بر ميگرده پس رفتيم اونجا و وقتي داخل خونه بوديم من لب گرفتم كه سحر به من گفت بخوابيم من خسته ام خداييشم خسته بوديم



يه ساعتي خوابيديم بعد پاشدم و دوباره شروع كردم لب گرفتن كه سحرم بيدار شد همچين لبامو ميخورد من دستمو بردم رو سينش ويماليدم تا اينكه لباسشو در اوردم و سحرم هي با نفس نفس اخ ميگفت تابلو بود نميتونست تحمل كنه منتظر كيرم بود من سينشو ميخوردم و اونم سرمو فشار ميداد رو سينش همينطور ادامه كنان رفتم پايين سمت كوسش و شروع كردم به خوردن كوسش سحر ديگه داشت جيقش ميرفت بالا بعد بهم گفت ميخوام كيرتو بخورم كه حالت 7و8 گرفتيم واي چه ساكي ميزد كيرمو ميمكيد منم كسشو ميخوردم بعد قنبل كرد منم يواش يواش سر كيرمو فشار دادم رفت تو كونش همينطور كه عقب جلو ميكردم دستمو بردم سمت كوسش و بازيش دادم بعد من خوابيدم و درست مثل فيلما بر عكس نشست روم وبالا پايين ميكرد و منم كوسشو ميماليدم و كيرمم تو كونش بود سحر داشت ديونه ميشد جيغ ميكشدي تو همين جيغا بود كه من ابم اومد و همه ابمو ريختم تم كون سحر ولي تابلو بود سحر بازم كير ميخواد چون ارضا نشده بود واسه همين رفته كيرمو شستم و دوباره سحر برام ساك زد و من دوباره كردم تو كون سحر ولي ايندفعه ابم خيلي دير اومد و سحر داشت ديوونه ميشد خيلي حال ميكرد همش ميگفت دوسش دارم دوسش دارم ميخوامش محكمتر بكن مهدي جرم بده منم محكم ميزدم بعد كه سحر اومد روم اين سري توري نشست كه سينش گذاشت دهنم منم ميخوردما عجب سينه هايي اوووف وايي سحر همش ميگفت همينجوري خوبه منم مخوردم كه يهو حس كردم سحر پاهاش داره بهم ميچسبه مثل اينكه ميخواست به ارگاسم برسه واسه همين تا ابم امد شروع كردم به خوردن كوسش كه يه دفعه ديدم سحر جيغي كشيد فهميدم كه ارضا شده سريع به كوسش نگاه كردم ديدم از كوسش اب مياد بيرون كه ديگه سحر نا نداشت بلند بشه اونروز من 7 بار كردمش و اونم 3 بار ارضا شد


نوشته عاشق سکس
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دوسش دارم

نمی دونم تا به حال کسی این تجربه رو داشته یا نه؟ یعنی همیشه احساس می کردی قراره اون اتفاق بیفته و وقتی میفته میشناسیش! من شناختمش، توی همون سلام اول حس کردم صد ساله که میشناسمش. حتی نمی دونم چطور، اسمش رو هم حدس زدم!


یکی از دوستای عکاسم که با هم یه مدتی یه سفره خونه رو پاتوق کرده بودیم بهم نشونش داد و گفت میخواد بعنوان مدل عکساش ازش استفاده کنه. در حالیکه هیچ ویژگی به خصوصی نداشت، نه قد چندان بلندی، نه هیکل بخصوصی، نه حتی قیافه تکی، یه پسر عینکی با یه بافت توسی، لاغر و کشیده، با یه شال گردن، سرش پایین بود و داشت با دوستهاش حرف می زد که دوستم پرید وسط و سلام و علیک و آوردش سر میز خودمون. اون شب بارون اومده بود و موهای تقریباً دم اسبیش هم خیس آب شده بود. دوستم اومد معرفی کنه: س... تو دلم گفتم سینا! سینا بود.
اول یه رابطه همیشه اونقدر همه چیز سریع اتفاق میفته که آدم باید مدتها بشینه فکر کنه، تحلیل کنه تا یادش بیاد چی شد که به کجاها رسیدن. برای من و سینا کاملاً این طور بود، یه دیدار توی سفره خونه، یه دیدار تصادفی بیرون سفره خونه، (تصادفی که چه عرض کنم نزدیک بود با ماشینش منو زیر کنه) و عذرخواهی که تبدیل شد به رد و بدل کردن شماره ها، زنگ زدن، یه صدای گرم رو شنیدن، اون دیدارای اول... بعد شروع حس دلتنگی و بعد... دفعه ی اولی که گفت دوست دارم. همه ی اینا توی کمتر از سه ماه بین من و سینا اتفاق افتاد.


از هفته اولی که با سینا آشنا شدم، با اون دوست عکاسم قطع ارتباط کردم چون سینا دلیل اصلی اون کار "مدل عکس" شدن رو بهم گفت، یعنی می گفت دوستم میخواسته باهاش دوست شه و سینا از دخترهایی مثل اون که سعی می کنن توی یه اکیپ با همه لاس خشکه بزنن بدش میاد (عین کلماتش)، برای همین کلاً چیزی به مهیا نگفتم و ما دونفر، از کل اون جمع و اون محله، خیلی سریع دور شدیم. فقط خودمون دوتا بودیم. همه جا با هم. شهربازی، تک تک رستورانای بالا شهر و فلافلی های کثیف و جگرکی های خیابونی، تک تک لباسفروشی ها، کل پارک ها، ورزش سر صبح، کله پاچه که من بدم میومد و به زور چشم و زبونش رو میکرد تو دهنم و میگفت باید بخوری.





تا اینکه یه شب بهم اس ام اس داد فردا نرم دانشگاه که میخوایم بریم مهمونی. پرسیدم چه مهمونی ؟ برام عجیب بود چون هردومون حالمون از مهمونی و پارتی و دور همی به هم میخورد و میخواستیم سرمون به کار خودمون باشه. گفت مهمونی خاصیه. گفتم بیشتر بگو، گفت میخوام سورپرایز بشی، فقط همینقدر بهت بگم که مهمونیش یه مهمونی رسمیه. اون پالتو مشکیت که با هم گرفتیم رو بپوش و فردا ساعت 11 آماده باش که ناهار دعوتیم.
فرداش بیدار شدم و لباسامو پوشیدم تا اینکه اومد. بوی عطرش کل ماشین رو برداشته بود، خوشگل شده بود، حتی ته ریششم زده بود و عجیب بهش میومد. خم شد جلو بوسم کرد، تعجب کردم. گفتم فازت چیه؟ تو که روی محله و این حرفا خیلی حساس بودی حالا جلو در خونمون بوسم می کنی؟ اولین لب رو همونجا گرفتیم، بعد سه ماه. یعنی خیلی وقتها دلم میخواست ازش لب بگیرم، خیلی وقتا که با هم راه می رفتیم یا دستم رو بوس می کرد یا تو پارک سرم رو رو شونه ش میذاشتم دوس داشتم یه کم خودمو بکشم بالا تا به لباش برسم ولی جرئت نمی کردم. لبامو بوسید، فکر کنم یه عمر طول کشید و حتی برامون مهم نبود الان کسی سرش رو از پنجره بیاره بیرون و ببیندمون.
"خب آقا شیک کردن کجا بریم؟"
" یه جای خوب"
" اه سینا بگو دیگه از دیشب تو کفم."
" تو کفش بمون."
" باید یه بوس دیگه بدی تا بگم."
" تو حواست به رانندگیت باشه من خودم بوست میکنم."
به این بهانه انقدر بوسای تند و یواشکی ازم گرفت که رسیدیم. جلوی یه در مشکی بزرگ، راستش رو بخواین یه کم ترسیدم. انگار خود سینا هم فهمید.
" نترس. اینجا خونه داداشمه. همه میخواستن بدونن اون دختری که دل منو برده کیه. گفتم از سامان شروع کنیم!"
" وای خاک بر سرم. چرا نگفتی؟! من مثل میمون از خونه اومدم بیرون. پالتوم چروکه سینا وای خط چشمم که ریخته ! تو رو خدا بیا یه روز دیگه بریم من خیلی زشتم امروز."
" شما خانوم خوشگل منی. برای همینم نگفتم که خودت باشی. ما خونوادگی از چیزای مصنوعی خوشمون نمیاد."
" الان کیا هستن؟"
" داداشم و دوست دخترش."
" خونه مجردیشه؟"
" نمیشه گفت، با دوست دخترش زندگی می کنن سه چهار ساله."
"داداشت چند سالشه؟"
اصلاً بهش نمیومد که 37 سالش باشه، یعنی از سینا 10 سال بزرگتر باشه. کپی سینا بود، دوست دخترشم خیلی دختر خانومی بود ولی انقدر حالتهاش شبیه مهیا بود که همه ش احساس گناه میکردم! خلاصه کلی با هم خوب بودیم و یه ناهار خانوادگی خوردیم و داداشش، تویه یه تنگ شیشه ای شراب ریخته بود و گفت تازه از فرانسه براش فرستادن و گذاشته به افتخار ما افتتاحش کنه. من حقیقتش آدم محدودی نبودم، ولی هیچ وقت اونجوری که باید با شراب و الکل دمخور نبودم. آخرین بار قبل اینکه با سینا و سامان مشروب بخورم، با دوست دبیرستانم رفته بودیم خونه شون و با هم دو تا بطری ویسکی خورده بودیم!! خلاصه، شراب رو خوردیم، من به ادب و احترام یه پیک کوچولو ولی اون سه تا در عرض ده دیقه کل تنگ رو تموم کردن! سامان گفت فرض کنید خونه خودتونه، یه کم استراحت کنید تا بعد از ظهر با هم بریم بیرون، بعدم با دوست دخترش رفتن توی اتاق.


من و سینا نشستیم روی مبل. سینا گفت:" واقعاً این چه قیافه ایه الان پالتو با موی باز؟ درار پالتوتو!"
پالتوم رو درآوردم. لباسی که اون روز تنم بود اونقدر واسم عزیزه که هنوز نگهش داشتم. یه تاپ قرمز که دور سینه ها و بندهاش توردوزی بود.سینا دستش رو دورم حلقه کرد، اونقدر لب گرفتیم که کل صورت ِ سینا رژ لب من شده بود. کلیپسم رو باز کرده بود و دست می کشید توی موهام و ازم لب می گرفت. دهنش طعم تلخ همون شراب رو می داد، ولی دوسش داشتم... فقط یه چیز باعث شد که دیگه به بوسیدنش ادامه ندم، با این که هم خودم دلم می خواستش، هم بدنش رو میخواستم و هم اون حس رو. واقعاً راست کرده بود، و افتاده بود روم، و دست ِ یخش روی سینه های داغم بود.
بهش گفتم:" سینا...الان نه. باشه؟"
گفت:" آخه دوست دارم."
گفتم :" منم دوست دارم ولی اینجا؟"
" من و سامان با هم این جرفا رو نداریم اونام الان رفتن ما رو تنها بذارن خودشون که شب تا صب پیش همن! مطمون باش الانم گرفتن خوابیدن هیچ کسم تا ما سر و صدا نکنیم نمیاد."
"نه من دوست ندارم اینجوری ، اینجا."
"حق داری."
خودش رو جمع و جور کرد و مثل اول نشست و توی بغلش گرفتم.:" سکس اولت باید برات خاطره بشه."
خندیدم و گفتم:" مرسی."
دوباره شروع کردیم لب گرفتن، اما ایندفعه حتی فشار کیر راست شدش روی رون پام هم نتونست جلومون رو بگیره. منم یه گوله آتیش شده بودم و دوباره دلم میخواست ببینم زیر اون لباسا چیه، میخواستم دست بکشم توی موهای سینش، میخواستم اون هیولای کوچولوی توی شورتش رو ببینم.
شنیده بودم دفعه اولی که هر دونفر با هم سکس می کنن حسشونه که خوبش می کنه وگرنه خود سکسشون افتضاحه، همینطورم بود. خیلی چیزها توی ذهنم گذشت، که براش ساک بزنم، که بذارم سینه هام رو بخوره، که فلان پوزیشن رو امتحان کنیم. اما خب توی ذهنم بود، روم نمی شد کاری کنم. تنها کاری که می تونستم در مواجهه با بدنش که برام هم جذابیت داشت و هم تازگی بکنم، این بود که توی موهاش دست بکشم. بعد خوابید روم و شروع کرد لاپایی زدن. واقعاً برخورد کیرش به کسم رو دوست داشتم، بدجوری سفت شده بود. سرش رو برد بین صورت من و مبل و شروع کرد آه کشیدن. آه هاش لذتم رو چند برابر می کرد، از اون طرف هم هی کیرش داشت بزرگ تر می شد هنوز. حتی رگهاش رو روی کسم حس می کردم. دستش رو گذاشت روی دهنم و گفت:" یواشتر دیوونه."


نمی دونم واقعاً داشتم سر و صدا می کردم؟ گردنم رو گاز گرفت. درد و لذت با هم قاطی شد، محکم روی خودم فشارش دادم و شدم، اونقدر روی خودم فشارش داده بودم که کسم می سوخت و فکر می کردم داره میره تو ولی دیگه واسم مهم نبود. اون لحظه فقط اون مهم بود و اون حسی که پایین کمر کم موش رو گرفته بودم و روی کسم فشارش میدادم. دستش هنوز توی دهنم بود و داشت سعی می کرد یه جوری که جلوی صدام رو هم بگیره، انگشت وسطش رو بکنه توی دهنم. اینجا بود که فهمیدم ساک زدن رو حتماً خیلی دوست داره و اونم حتماً داره خجالت می کشه. اونقدر تند خودش رو می کوبید روم که فکر می کردم مبل داره جا به جا میشه اونم اون طور عجیب و غریبی که ما خوابیده بودیم و اون یه پاش پایین بود فکر کنم مبل یه چندمتر رفت اون طرف تر! نفسش گوشم رو قلقلک می داد و کیر کلفتش، کسم رو. سوراخ کسم می سوخت و همین که به سر ِ کیرش که اونجاست فکر می کردم، دیوونه می شدم و بازم دلم میخواست. سرش رو آورد پایینتر و سروع کرد لیسیدن گردنم که آبش رو احساس کردم، یه ذره پاشید روی کسم، بعد قطره قطره ریخت روی سوراخش. نفسای جفتمون صداش کمتر شده بود ولی قلبمون تند تند می زد.
همینجوری که روی دستاش تکیه کرده بود نگام کرد، بعد دستمال آورد، بازم لب گرفتیم و گفت هیچ وقت انقدر از ته دل لذت نبرده بودم. گفتم:" از چی؟" یه ذره بهم برخورد. گفت:" سکسو نمیگم دیوونه ی من، کلاً میگم از هیچ کاری انقدر لذت نبرده بودم."
بعد از اون، اون خونه شد مکان امن من و سینام. توی هر گوشه ش وقتی سامان و دوست دخترش سرکار بودن خاطره داشتیم با هم. دیگه حتی بیرون نمی رفتیم. فقط توی بغل هم میخوابیدیم و حرف می زدیم و عشقبازی می کردیم.
واقعاً مهمه که آخر این رابطه چی شد؟ همینجوری میگم، این رابطه هنوز ادامه داره. هنوز ما سکس می کنیم با این تفاوت که پرده م حدود هفت ماهه زده شده، یه بار بچه سقط کردم، چهار بار به هم زدیم و باز به هم برگشتیم، با این تفاوت که دیگه همه جا با هم نیستیم، دیگه خاطره ای نداریم. من می دونم سینا تمام این یکسال و خورده ای رو با مهیا – همون دوست عکاسم- دوست بوده، تمام اس ام اس هاشون رو یکبار خوندم و چندددددددددبار دیدمشون.



حتی مهیا بی اونکه بدونه ما باهمیم عکسای سکسی که از سینا گرفته بود رو نشونم داد و ازم درمورد خونه مجردی داداشش پرسید که من بعداً فهمیدم داداشش هم مثل اونه و با هم یه خونه اجاره کردن بعنوان مکان و دوست دختر سامانی هم که همیشگی باشه درکار نیست. احتمال میدم حتی جز من و مهیا دخترهای دیگه ای هم باشن و حالا میفهمم چرا سکس با من رو سه ماه به تعویق انداخت چون سرش شلوغ بوده اما به روش نمیارم. اونقدری دوسش دارم که اجازه بدم درد این کارهاش حتی من رو بکشه. می گه دوسم داره، میگه آینده ش با منه ولی می دونم شب اینا رو زیر گوش یکی دیگه میگه، میدونم آدم کثافتیه ولی... دوسش دارم!


آذر
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین سکس من با ابراهیم

سال 87 بود و من 35 سال سن داشتم . و 9 ماه بود که طلاق گرفته بودم . توی اینترنت از طریق یک سایت با یه آقای 42 ساله آشنا شدم . یه روز صبح رفتم آرایشگاه برای انجام کارهای خودم که نزدیگ ساعت 11 بود که این آقا بهم زنگ زد . راستی من ترانه هستم . قدم 170 است . سبزه و چشم و ابرو مشکی و اندام خوبی هم دارم .
موبایلم رو جواب دادم . ابراهیم بود . من ابراهیم رو 5 ماه بود میشناختم و یک بار هم شام تو رستوران خورده بودیم . ابراهیم قد خیلی بلندی داشت ، تقریبا سفید بود و تنها زندگی میکرد . ابراهیم اون روز از من خواست که همدیگه رو ببینیم . گفت برای انجام کاری باید یه مدت بره ماموریت . ماه رمضان بود و قرار شد برم منزلش .


کارهام که تو آرایشگاه تمام شد رفتم خونش . آنروز یه شلوار مشکی تنم بود با یه تاپ 2بنده نارنجی و شورت و سوتین مشکی . ابراهیم بعد از اینکه در را باز کرد و من رفتم داخل یه کم هول شده بود . رفت از آشپزخانه میوه و شربت آورد و کمی با هم صحبت کردیم . تمام این مدت چشم از من برنداشت . تلفنش زنگ خورد ، وقتی مشغول صحبت بود من هم با دقت بیشتری خونش رو نگاه کردم . یک آپارتمان تقریبا 50 متری بود با یه اتاق خواب کوچک . توی سالن یک میز بزرگ بود که روش کامپیوتر ، اسکنر و پرینتر گذاشته بود و یک کتابخانه بزرگ پر از کتاب . فهمیدم قسمتی از کارهاش رو تو خونه انجام میده . یه دست مبل راحتی داشت و یک میز ناهار خوری 4 نفره . رفتم جلوی کتابخانه تا کتابهاش رو ببینم . پر بود از کتابهای تاریخی و سیاسی . داشتم فکر میکردم که با وجود این کتابها چه آدمی میتونه باشه که از پشت سر به من نزدیک شد و دستهاش را دور کمرم حلقه کرد . تا بیام به خودم بجنبم کامل بهم چسبید . موهای بلند و مشکیم رو کنار زد و گردن و لاله گوشم رو با زبونش لمس میکرد . میخواستم از بغلش بیرون بیام . بهش گفتم : هیچ متوجه هستی چی کار میکنی ؟ اون هم گفت : قشنگترین کار دنیا رو . همون موقع دستش رو گذاشت رو سینه هام . میخواستم به عقب هلش بدم که متوجه شدم اصلا نمیتونم تکان بخورم . من رو برگردوند سمت خودش و شروع به بوسیدن کرد و از زیر تاپم بند سوتینم رو باز کرد و تاپ رو از تنم درآورد . از چیزی که دیده بود چشمهاش برق میزد . یه بدن سبزه با سینه هایی سفت و قلمبه به سایز 85 .


شروع به لمس کردن سینه هام کرد . من هم که بعد از 9 ماه دست یه مرد بهم میخورد بدم نیامد و همراهیش کردم . من را بلند کرد و روی میز کامپیوتر نشوند و شروع کرد از گردن تا سینه هام رو لیس زدن . به سینه هام که رسید شروع به مک زدن کرد . نوک سینه هام رو با دندونش گاز میگرفت . حالا دیگه نوبت شلوارم بود . دکمه و زیپ شلوار رو باز کرد میخواستم چیزی بگم که دستش رو گذاشت رو لبهام و گفت فقط لذت ببر .
شلوار رو از تنم درآورد . از روی شورت کسم رو نوازش میکرد . عجب شانسی هم داشت .همون روز تو آرایشگاه کل بدنم رو اپیلاسیون کرده بودم . کسم مثل یه تیکه دنبه نرم و قلمبه شده بود . شورت رو از پام در آوردو شروع به خوردن کسم کرد . کسم رو حسابی لیس میزد . با دندوناش چوچولم رو گاز میگرفت و تمام این مدت 2 تا از انگشتهاش تو کسم در حرکت بود . با دست دیگش هم با سینه هام بازی میکرد یا انگشتش رو تو دهنم میبرد . فکر کنم 15 دقیقه کسم رو حسابی خورد و من کلی حال کردم و یک بار هم به ارگاسم رسیدم .
سریع لباسهاش رو درآورد و کیرش که ماشاالله با کیر اسب پیوند زده بودن نمایان شد . یه کیر داشت 25 سانت یا شاید هم بیشتر !!!! و کلفت . نوک کیرش رو گذاشت روی کسم و شروع به بازی کرد و همش میگفت توی این مدت چه چیزهایی رو از دست داده . مثل وحشی ها شده بود کیرش رو گذاشت لب کوسم و گفت آماده ای ؟ قبل از شنیدن جواب با یک فشار هلش داد تو . منکه انگار دوباره بکارت از دست دادم یک جیغی کشیدم که نگو .


دستهاش را گذاشت روی پهلوهام و گفت چقدر کست تنگههههه ..... منکه حس میکردم بدنم دیگه جون نداره خودم رو روی میز کاملا ولو کردم و انگار که تازه راه برای ابراهیم باز شده بود شروع کرد به تلمبه زدن و خوردن همزمان سینه هام .خیلی درد داشتم .آخه کیرش هم بلند بود و هم کلفت . با انگشتش شروع کرد با چوچولم بازی کردن . بعد از کلی تلمبه زدن حسابی ، من را بغل کرد برد روی مبل . زیر باسنم کوسن گذاشت و شروع کرد به خوردن کسم . بعد دستهاش رو زیر زانوهام قلاب کردو پاهام را کمی بالا گرفت و کیرش رو کرد تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن . ابراهیم اصلا تو حال خودش نبود مثل دیوونه ها شده بود . یک دفعه بلندم کرد که بریم روی تخت . نیمه راه من را به دیوار تکیه داد و به صورت ایستاده کیرش را کرد تو کسم . آرنج دست راستش رو زیر :.8(انو پای چپ من گذاشت و پام رو بالا نگه داشت . دیگه داشت دردم میگرفت . با تمام قدرت تلمبه میزد و من حجم کیرش رو توی کوسم با تمام وجودم حس میکردم .
رفتیم روی تخت . منکه زیر دلم درد گرفته بود به روی شکم روی تخت دراز کشیدم . آمد روم و گفت : تا حالا دقت نکرده بودم که باسن قلمبه داری . خیلی جدی بهش گفتم : حتی فکرش رو هم نکن . کاملا نشست روم . دوتا زانوهاش رو گذاشت از دو طرف کنار ران های پام و کیرش رو گذاشت لای باسنم و کمی حرکت داد . میخواستم بلند بشم که نتونستم . آخه خیلی گنده بود . کیرش رو از عقب به همان حالت که خوابیده بودم گذاشت لبه کسم و با یک حرکت سریع فشار داد تو . آهههههههههه چه حسی بود .


با زانوهاش پاهام رو بسته نگه میداشت و سریع تلمبه میزد . حس میکردم کیرش از توی نافم داره میاد بیرون . موهام رو دور دستش پیچیده بود و با دست دیگش با سینه هام بازی میکرد . گفتم ابراهیم داره دردم میگیره . گفت : سکس با دردش تو خاطرت میمونه !!!!! تو حالش رو ببر .
دو تا دستم رو بردم به سمت پشتم تا کمی به عقب هلش بدم . اون هم مچ دوتا دستم را گرفت و مچهام رو گذاشت روی گودی کمرم . حالا دیگه اصلا نمیتونستم تکون بخورم . دیگه به ناله کردن افتاده بودم . اینقدر با زانوهاش ، پاهام رو بسته نگه داشت و تلمبه زد که یک دفعه حس کردم پاهام خیس شدن . بله ، ابراهیم خان بعد از 1 ساعت و نیم بالاخره ارضاء شدند .


بعد از اینکه پاهای من رو تمیز کرد ، کنارم دراز کشید من رو به پهلو خوابوند و شکمش رو به باسنم چسبوند . با زانوش بین پاهام رو باز کرد و با دستش که از روی شکمم رد شده بود شروع به بازی با چوچولم کرد .
گفتم :ابراهیم بسه . چیکار میکنی ؟ گفت : دارم با قشنگترین زن دنیا عشق و حال میکنم . همون موقع دوباره کیرش رو از عقب کرد تو کسم . کسم مثل یه گوله آتیش شده بود . اینقدر تلمبه زد و با چوچولم بازی کرد که من تو همان حالت 2 بار ارضاء شدم . بعد من رو به حالت سگی در آورد و کیرش رو کرد تو کسم و با سینه هام که آویزون شده بودن بازی میکرد . هم تلمبه میزد هم کسم رو میخورد . نمیدونست به کدومش برسه ...



انصافا کس خوردنش حرف نداشت . خودم به روی پشت خوابیدم اون هم اومد وسط پاهام و کیرش رو کرد تو کسم . با دستش هم با چوچولم بازی میکرد و هی کیرش رو تو کسم عقب و جلو میکرد . من این حالت رو خیلی دوست دارم . زود ارضاء میشم . این دفعه هر دوتامون با هم به ارگاسم رسیدیم . بعدش رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون . توی آینه خودم رو که دیدم متوجه شدم گردی زیر سینه هام و بالای چوچولم داره کبود میشه ، اینقدر که ابراهیم مک زده بود و گاز گرفته بود .اون موقع بود که ابراهیم گفت : دفعه بعد یه سری هم تو حمام میریم . دوست دارم اون بدن سبزه رو کفی کنم . حسابی بکنمش .
اون روز ساعت 3:30 بعداز ظهر بالاخره یه چیزی آماده کردیم و ناهار خوردیم . بعد از آن روز ما بارها و بارها با هم سکس های سنگین و خشن داشتیم . تا 2 سال با هم بودیم . الان هم فقط از طریق ایمیل و اون سایتی که با هم آشنا شدیم ازش خبر دارم .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
هلن

آهسته گفتم :لخت شو هلن.

از روي كاناپه بلند شد ، لبه‌ي پايين دامنش روي زانوانش افتاد. چشم در چشم به من نگاه مي‌كرد و بعد، بي‌هيچ حرفي ـ بي‌آن‌كه از من چشم بردارد ـ آرام دكمه‌ي دامنش را باز كرد. دامن، آزاد در امتداد پاهايش به پايين لغزيد؛ پاي چپش را از توي دامن بيرون آورد، دامن را از پاي راست خلاص كرد و آن را روي يك صندلي گذاشت. حالا فقط پوليور و زيرپوش به تن داشت. بعد پوليور را با گذراندن سر از ميان آن بيرون آورد و كنار دامن انداخت.
گفت: "نگاه نكن."
گفتم: "مي‌خوام ببينم."
ـ نه، وقتي كه لباس‌هام رو بيرون مي‌آرم نه.





نزديكش رفتم. پهلوهايش را گرفتم و دست‌هايم را به طرف كفل‌هايش لغزاندم. زير پارچه‌ي ابريشمي زيرپوشش، كناره‌هاي نرم بدنش را احساس مي‌كردم كه كمي مرطوب از عرق بود. صورتش را پيش آورد، لب‌هايش به‌خاطر عادت ديرين (و مضحكِ) بوسه، كمي از هم باز شده بودند. اما من نمي‌خواستم ببوسمش، بيش‌تر مي‌خواستم مدتي طولاني نگاهش كنم؛ تا آن‌جا كه ممكن باشد طولاني.

چند قدم عقب آمدم تا كتم را بيرون بياورم و در عين حال تكرار كردم: "لخت شو هلن."
گفت: "اين‌جا زيادي روشنه."
گفتم: "همين‌طور بايد باشه" و كتم را روي دسته‌ي صندلي گذاشتم .
زيرپوشش را بيرون آورد و آن را روی پوليور و دامن انداخت. جوراب‌هايش را يكي بعد از ديگري درآورد؛ پرت‌شان نكرد بلكه به طرف صندلي رفت تا آن‌ها را با دقت، آن‌جا بگذارد. بعد، سينه‌اش را جلو داد و دست‌هايش را پشت كتفش برد. چند ثانيه گذشت تا اين‌كه شانه‌ها، كشيده، هم‌زمان با حركت سينه‌بند كه بر سطح سينه‌ها سر مي‌خورد، فرو افتادند. سينه‌ها بين شانه و بازو فشرده شده بودند و حجيم، توپر، رنگ پريده و مسلماً كمي سنگين‌تر، گلوله شده بودند.





براي آخرين بار به او گفتم: " لخت شو هلن." چشم در چشم من دوخت، بعد شورتش را بيرون آورد كه از لاتكس سياه بود و سفت به تنش چسبيده بود و كنار جورات‌ها و پوليور انداخت. حالا لخت مادرزاد بود.

كوچك‌ترين جزئيات اين صحنه را با دقت حفظ مي‌كردم؛ دوست نداشتم با يك زن ( هر زني ) به لذتي عجولانه برسم. دلم مي‌خواست بر دنيايي خصوصي، بيگانه و كاملاً مشخص چيره شوم و بايد تنها در يك بعد ازظهر بر آن چيره مي‌شدم؛ در جريان تنها يك عشق‌بازي كه در آن من نه تنها مي‌بايست كسي باشم كه خود را به دست لذت مي‌سپارد، بلكه كسي كه شكاري فراري را زير نظر دارد و بايد كاملاً مواظب باشد.

تا آن زمان تنها از طريق نگاه بر هلن چيره شده بودم و حالا كمي از او فاصله گرفتم. در حالي كه او برعكس، گرماي تماس را مي‌خواست تا تنش را كه در معرض سردي نگاه بود، بپوشاند. حتا در فاصله‌ي اين چند قدم، رطوبت دهان و بي‌صبري شهوتناك زبانش را احساس مي‌كردم. يك ثانيه‌ي ديگر، دو ثانيه، و من به او چسبيدم. بين دو صندلي‌اي كه لباس‌هايمان روي آن‌ها بود، وسط اتاق، سرپا، هم‌ديگر را تنگ در آغوش گرفتيم.
زمزمه مي‌كرد: "بیا،بیا،بیا ..." او را به سمت كاناپه بردم . خواباندمش.
مي‌گفت: "بيا، بيا نزديك من ! نزديكِ نزديك ..."





خيلي نادر است كه عشق فيزيكي با عشق روحي همراه شود. وقتي بدني با بدن ديگر يكي مي‌شود( اين حركت ديرين، جهاني و تغيير ناپذير ) روح دقيقاً چه مي‌كند؟ همه‌ي آن‌چه مي‌كوشد اين است كه در مدت يكي شدن جسم‌ها چيزي را اختراع كند تا با آن برتري‌اش را بر يكنواختي زندگي جسماني نشان دهد! پس چه‌قدر تواناست كه تحقيري را به جسمش روا مي‌دارد كه (مثل جسم شريك جنسي‌اش) از آن فقط به عنوان بهانه‌اي براي تخيلي استفاده كند كه هزار بار شهواني‌تر از دو بدن متحد است! يا برعكس؛ چه‌قدر روح در پايين آوردن منزلت جسم ماهر است، در حالي كه جسم را به رفت و برگشت پاندولي و بي‌مقدار خود رها مي‌كند، خود با افكارش (كه از لذايذ جسمي خسته شده) به طرف جاهاي دور ديگري مي‌رود؛ به طرف بخشي از شكست‌ها، خاطره‌ي يك ناهار يا به طرف خواندن يك كتاب. اين‌كه دو جسمِ با هم بيگانه، با هم يكي شوند، نادر نيست. حتا وحدت روح‌ها هم گاهي مي‌تواند به وجود آيد. اما هزار بار نادرتر است كه يك جسم با روحش يكي شود و با او هم‌آهنگ شود تا لذتي را بين خود تقسيم كنند ...



پس روحم در مدتي كه جسمم با هلن مشغول عشق‌بازي بود، چه كرد؟ روحم جسم يك زن را ديد. روحم نسبت به اين جسم بي‌تفاوت بود. مي‌دانست كه اين جسم برايش مفهومي ندارد جز اين كه هميشه توسط كس ديگري كه آن‌جا نبود، ديده مي‌شده و دوست داشته مي‌شده. به همين دليل سعي مي‌كرد به چشم سوم شخص غايب به اين بدن نگاه كند. به همين خاطر همه‌ي سعي‌اش را مي‌كرد تا واسطه‌ي اين سوم شخص بشود. روحم عرياني يك بدن زنانه، پاهاي خم شده‌اش، چين شكم و سينه‌اش را مي‌ديد اما همه‌ي اين‌ها فقط در لحظاتي كه چشمانم به ديد سوم شخص غايب نگاه مي‌كردند، مفهوم مي‌يافتند. پس روحم به طور ناگهاني به اين نگاهِ ديگري راه مي‌يافت و با او يكي مي‌شد. پاهاي خم شده، چينِ شكم، سينه... روحم بر اين‌ها غلبه مي‌كرد، مثل اين‌كه سوم شخص غايب آن‌ها را مي‌ديد. روحم نه تنها واسطه‌ي اين سوم شخص مي‌شد كه جسمم را وامي‌داشت جانشين جسم سوم شخص شود، بعد، دور مي‌شد تا كشمكش بدن‌هاي زن و شوهر را مشاهده كند، بعد ناگهان به جسمم فرمان مي‌داد تا هويتش را پس بگيرد و در اين جفت‌گيري زناشويي مداخله كند و وحشيانه آن را بر هم بزند.





رگ گردن هلن از انقباضي عضلاني بيرون زد و كبود شد. سرش را برگرداند و دندان‌هايش را در كوسن فرو برد. اسمم را آهسته صدا مي‌زد و چشم‌هايش براي يك لحظه استراحت التماس مي‌كردند. اما روحم فرمان مي‌داد ادامه دهم و او را از شهوت به شهوت بيندازم. جسمش را به قرار گرفتن در حالت‌هاي مختلف وادار كنم تا تمام زوايايي كه سوم شخص غايب از آن‌ها هلن را نگاه مي‌كرد، از تاريكي و راز بيرون بكشم، مخصوصاً بي‌هيچ استراحتي، دوباره و سه باره اين تشنج را تكرار كنم؛ تشنجي كه در آن، هلن واقعي و اصيل است، كه در آن به هيچ‌چيز تظاهر نمي‌كند، و به واسطه‌ي آن در ذهن اين سوم شخص كه اين‌جا نيست، مثل يك درفش، يك مهر سلطنتي، يك رمز، يك علامت حك شده است، اين رمز سري را بدزدم! اين مهر سلطنتي! به اتاقك پاول زمانك دستبرد بزنم، گوشه گوشه‌اش را بكاوم و همه چيز را زير و رو كنم!

به صورت هلن نگاه كردم، در آن حالت ارضا، صورتش كبود و زشت شده بود. دستم را رويش گذاشتم، همان‌گونه كه روي شيئ‌اي دست مي‌گذاريم كه مي‌توان آن را چرخاند و پشت و رو كرد، ورز داد و به آن شكل بخشيد، و احساس مي‌كردم كه اين چهره، اين دست را به همين صورت، خوب مي‌پذيرفت؛ مثل چيزي بود كه حريصِ شكل داده شدن است. سرش را به راست چرخاندم و بعد به چپ؛ چند بار پشت سرهم؛ و بعد اين حركت به سيلي تبديل شد، و يك سيلي ديگر، و سيلي سوم. هلن شروع كرد به هق‌هق، به فرياد كشيدن، اما نه از درد، او از لذت فرياد مي‌كشيد. چانه‌اش را به طرف من بلند كرده بود و من مي‌زدمش، مي‌زدمش، مي‌زدمش. بعد ديدم كه فقط چانه نبود بلكه سينه بود كه به طرف من بلند مي‌شد، و من در هوا (خوابيده بر رويش) بازوها، پهلوها، سينه‌هايش و ... را زدم.





هر چيزي پاياني دارد، اين غارت زيبا هم پايان خودش را داشت. هلن روي شكم در عرض كاناپه، خسته و ازپادرآمده خوابيده بود. روي پشتش خالي ديده مي‌شد و پايين‌تر، جاي قرمز ضربه‌ها كپل‌هايش را راه‌راه كرده بود. بلند شدم و اتاق را تلوتلو خوران پيمودم. درِ حمام را باز كردم، شير را چرخاندم و صورتم، دست‌ها و تمام بدنم را با آب سرد فراوان شستم. سرم را بلند كردم و خودم را در آينه ديدم؛ صورتم مي‌خنديد. وقتي خودم را در اين‌حالت غافلگير كردم، لبخند به نظرم مضحك آمد و زدم زيرخنده. بعد، خودم را خشك كردم و روي لبه‌ي وان نشستم. دوست داشتم حداقل چند ثانيه تنها باشم تا از تنهايي آني‌ام لذت ببرم، تا از شادي‌ام لذت ببرم .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کوسش می‌خارید

سلام بچه ها ماجرایی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به تابستون 87 زمانی که 25 سالم بود.من تو مخابرات کار میکردم 5شنبه ها تا ساعت 12 بشیتر اداره باز نبود یادم میاد یه روز 5شنبه که میخواستم از اداره بیام بیرون یه دختر آخر تایم اداری اومد که کار تلفنشو انجام بده (همینجا از دختره بگم براتون اسمش صنم بود و20 سالش بود از هیکل دختره بگم براتون قدش حدود168 میشد سفید بود وبدن خوبی داشت چشمای درشت و زیبا داشت یادم میاد کون و سینه ردیفی داشت جوری که خیلی جلوه میکرد و موقع راه رفتن از پشت چنان رقصی میکرد کونش که از حشر کون راست میکردی در جا مخصوصا اینکه مانتوهای جذب میپوشید حتی یه بار تو میدون بهارستان گشت ارشاد گرفتش منم قیافم خوبه و جوری نیست که مورد پسند واقع نشم اونروزم حسابی به خودم رسیده بودم و حسابی ادکلن زده بودم وخوشش اومده بود چون بعدها بهم گفت اگه روز اول بوی خوب نمیدادی شاید خوشم نمیومد ازت!) اما زمانی اومده بود که در اداره رو بسته بودن و میخواستم برم خونه به دختره گفتم تعطیل شده و بره شنبه بیاد و اون در جواب من گفت منم خودم مخابراتی هستم



یه همکار باید کار همکارشو انجام بده منم گفتم باشه ولی شنبه انجام میدم چون رو میزم تلفن نداشتم به همین خاطر شماره موبایلشو گرفتم و شماره موبایلمو بهش دادم که نیاد براش تلفنی انجام بدم اونم گفت باشه و رفت از همون لحظه دختره رفت تو مخم .بعد از ظهر همون رزو یه جوک براش فرستادم و بعد از چند دقیقه براش نوشتم که ببخشید اشتباه شده و میخواستم به یکی از دوستام بدم اشتباهی به تو دادم و اونم در جواب گفت اشکالی نداره چیز بدی که نبود و اونم برام یه جوک فرستاد واز همونجا باب رفاقت باز شد تا شنبه براش چندتایی جوک فرستادم و اونم همینطور. شنبه چند باری زنگ زد که پیگیری کارشو بکنه و هر دفعه باهاش صمیمیتر صحبت میکردم رابطه تلفنیمون چند روزی طول کشید و تقریبا راجع به همه چیز صحبت میکردیم و براش اهمیت نداشت منم که از خدا خواسته سریع صحبتها رو میکشوندم به سمت سکس.تو همون هفته باهاش قرار گذاشتم میدان ونک رفتم سر قرار و همون اول بعد از سلام تا راه افتادیم گوشیمو گرفت وگفت تو گوشیت فیلم سوپر داری؟منم چند تایی داشتم رفتیم سمت پارک ملت ونشستیم منم چند تا کلیپ بهش نشون دادم یکم که صحبت کردیم شروع کرد ازخاطراتش تعریف کردن و همونجا بی مقدمه گفت پرده من حلقویه!



گفت با یه پسره دوست بوده وقرار بوده بیاد خواستگاریش وبه همین بهونه باهاش سکس کرده چند باری والان پسره ولش کرده کم کم که صحبت کرد از لا به لای حرفاش سوتی داد که تا حالا به چند نفری داده وبعدها گفت از 15سالگی از کون میداده الان حدود 2 ساله از جلو میده چون فهمیده حلقویه و گفت با هرکی که دوست بوده بهش داده خلاصه تو همون قرار اول فهمیدم که 8 ماهی سکس نداشته و حالش خیلی بده خودش میگفت که خیلی کسم میخاره و حتما باید سکس کنه و میگفت آدم خیلی حشری ای هست.دیگه از همون روز تلفنامون وصحبتهامون فقط راجع به سکس بود وتقریبا مخ منو گائیده بود که مکان جور کنم منم خودم خیلی تو کف بودم که یه روزعروسی دختر عمه ام بود تو اصفهان وخانوادم میخاستن برن و من نرفتم که این فرصت طلائی رو از دست ندم سریع زنگ زدم به صنم و گفتم فلان روز خونه برای چند روز خالی میشه.خلاصه رفتن به عروسی و من به صنم گفتم که فردا صیح اول وقت بیاد خونه یادمه چند روزی پشت هم تعطیل بود صبح زودتر بیدار شدم قرار بود ساعت8 بیاد دقیقا سر ساعت هشت زنگ خونه رو زد منم یه راستی کرده بودم داشتم میمردم از شق درد صنم اومد تو و حشر ور دیدم که تو چشماش موج میزد کیر منو که دید زد زیر خنده گفت جر ندی شلوارتو گفتم خوب بیا درش بیار تا جر نخوره ولی خودت جر میخوری.چسبیدیم به هم شرع کردیم به لب گرفتن صداش میلرزید از حشر زیاد مثل مار میپیچید به دستو پام لامصب مانتو شلوار شو در اوردم یه شرت مشکی پاش بود با یه سوتینه صورتی شرتش از بس خیس کرده بود خودشو سفیدک زده بود یکم دیگه لب گرفقتیم سوتینشو باز کردم انصافا سینه های ردیفی داشت از حق نگذریم از این سینه های شل نبود خوابوندمش و شروع کردم به خوردن سینه هاش مثل قحطی زده ها میخوردمش نالش در اومده بود از شدت خواستن کیر ناله میکرد



شرتمو در آورد و گفت عجب کیری این دیگه چیه از نظر خودم کیر فیل افکنی ندارم قدش18 سانته و کلفتیش 7 سانت صنم گفت من کیر زیاد دیدم ولی اینجوری نبودن شروع کرد به ور رفتن با کیرم اهل ساک زدن نبود دوست نداشت اصرار کردم قبول کرد شروع کرد به خوردن کیرم ساک زدنش تعریفی نداشت زیاد حال نکردم.گفتم ولش کن و شرتشو کشیدم پائین کس خوش فرمی داشت میزون میزون بود خیس خیس بود انگار ماست مالیده بودن به لاپاش از بس ترشح کرده بود پاهاشو دادم بالا و سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ یادم میاد از اوج حشر چشماش نیمه باز بود یکم مالیدم به چوچولش آخ و اوخش در اومده بود گذاشتم دم سوراخو یکم فشار دادم دیدم نمیره تو چون خیلی وقت بود نداده بود بیشر فشار دادم تا سرش یره تو و وای وای صنم منو بیشتر حشری میکرد یکمه دیگه فشار دادم تا نصفه ها رفته بود واحساس کردم لذت خوبی داره میبره تا ته کردم تو و نگه داشتم دردش گرفته بود ولی دوست نداشت در بیارم میگفت دردشو دوست دارم توی کسمو داره میخارونه عاشق دردشم منم که رسیده بود به بیخ کیرم سفت فشارش دادم که جیغش در اومد خلاصه کم کم شروع کردم به تلمبه زدن وبا هر تلمبه وای وای صنم بیشتر میشد دفعه اول ابم زود اومد تقریبا10 بیشتر طول نکشید و ریختم رو شکمش بهم گفت چقد آب داری آخه خیلی وقت بود ارضا نشده بودم



یکم استراحت کردیم وکنار هم دراز کشیدیم موقع استراحتم انگولکش میکردم بعد از یک ساعت دوباره شروع کردیم به کردن این سری بیشتر کردمش و مدلهای مختلفو انجام دادیم یادم میاد خوابوندمش وخوابیدم رو کونش و خواستم از پشت بکنم که نذاشت گفت خیلی وقته از پشت نداده و نمیتونه منم بیخیال شدم(اما حالا افسوس اون کون رو میخورم لامصب نمیدونی چی بود) همونجا از پشت گذاشتم تو کسش و محکم هل دادم تو از شدت درد ماهیچه های کونشو سفت کرده بود و شروع کردم به تلبمه زدن خلاصه اونروز تا بعد از ظهر خونه ما بود و4 بار گائیدمش از شدت سکس چشماش قرمز شده بود.


بعد از اونروز یه مدت با هم بودیم اما کم کم رابطمون سردتر و سردتر شد تا اینکه به کل قطع رابطه کردیم (البته تقصیر اون بود).الان بعد از 5 سال بد جوری هواشو کردم و آرزومه یه بار دیگه بکنمش.همین اواخر یه بار تو اتوبوس دیدیمش اول نشناختم یکم چشم تو چشم شدم دیدم خودشه و اونم شناخته بود از نوع نگاهش معلوم بود اما افسوس که دستش حلقه دیدم. این بود ماجرای سکس من با صنم امید وارم خوشتون اومده باشه و حشری شده باشید بعد از خوندن .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تنها سکس به یاد موندنیم

سلام دوستان عزیز..مدت هاست میخواستم خاطره ی تنها سکس به یاد موندنیم رو براتون بنویسم..امروز فرصت شد و شروع میکنم به نوشتن....اگه بد مینویسم ببخشید منو ...من مارال هستم..28 سالمه...الکی نمیخوام از قد و وزن و هیکلم تعریف کنم...قدم 160 و وزنم 60 ..توی سن 23 سالگی بعد از اتمام دانشگاه،به صورت کاملا سنتی ازدواج کردم...ولی خب به خاطر تفاهمی که نداشتیم( خصوصا تو سکس....من یه آدم فوق العاده هات هستم و همسر سابقم هیچ میلی به سکس نداشت ) در سن 25 سالگی از هم جدا شدیم....من سر کار میرفتم و بعد از جدایی هم برگشتم خونه ی پدر و مادرم و با اونا زندگی میکردم..یه برادر هم دارم که ازدواج کرده...من اون موقع عضو فیس بوک نبودم و به اصرار برادرم که مرتب میگفت بیا عضو بشو و دوستای قدیمیتو پیدا کن،،اومدم سراغ فیس بوک...کم کم تعداد فرندام زیاد شد...



خیلی وقتا هم دوستای برادرم منو اد میکردن و منم اکسپت میکردم..تو این بین با یکی از دوستای برادرم آشنا شدم که 35 سالش بود و مجرد .. یه پسر با قیافه و تیپ معمولی..ولی فوق العاده مهربون..هر از گاهی با هم در مورد کار و زندگیمون صحبت میکردیم..تقریبا دو سه سالی مثل دوتا دوست معمولی با هم بودیم تا تابستون امسال...پنجشنبه شب بود و منم بی خوابی زده بود به سرم و رفتم سراغ فیس بوکم....هومن اومد و شروع کردیم با هم حرف زدیم و یهویی گفت شمارتو بده تا گاهی بهت اس ام اس بدم..منم شمارمو براش گذاشتم..اما از همون شب شروع کرد به اس دادن...شعر...جک..حرفای معمولی..جکای سکسی..بالاخره رومون به هم باز شد و حرفای سکسی و سکس تل و از این جور حرفا..چند بارم خواست که تو یه کافی شاپی ،جایی قرار بذاریم و همو ببینیم ولی من هنوز شک داشتم که با دوست برادرم رابطه ای داشته باشم یا نه...به هرحال شهریور ماه همدیگرو دیدیم و بعد هم قرار گذاشتیم که فرداش برم خونه شون...هومن تنها زندگی میکرد توی آپارتمان خودش سمت میدون آرژانتین....



انقدر تو اون مدت بهم مهربونی کرده بود و تو سکس تل انقدر منو حشری کرده بود که خودمم بیتاب آغوشش بودم...اون روز از سرکار مرخصی گرفتم..کلی به خودم رسیدم و همه جامو صفا دادم..یه تاپ قرمز و یه دامن مشکی کوتاه پوشیدم و ساپورت و یه مانتو مشکی و قرمز خوشگل...رفتم خونه ش و تا رسیدم همون دم در هومن بغلم کرد و کلی لپمو بوس بوسی کرد...نشستم رو مبل و هومن برام رانی آورد و ریخت تو لیوان و تا داشتم میخوردم یهو پرید و زیر گردنمو بوسای ریز کرد و شروع کرد به خوردن گردنم...شالمو خودم درآورده بودم ولی هنوز مانتو تنم بود..هومن دکمه های مانتومو باز کرد و مانتومو درآورد و شروع کرد به لب گرفتن..منم که مدت ها منتظر همچین لحظه ای بودم لباشو با ولع میخوردم..همینطور که لبامو میخورد از رو لباس سینه هامو میمالید...لبشو از رو لبم برداشت و گفت خانومی،اجازه میدی...گفتم آره عزیزم..امروز مال خودتم..هرکاری دوست داری بکن...تاپمو درآورد و از رو سوتین نوک سینه هامو خورد...دستشو برد پشتم و سوتینمو باز کرد...با یه دستش سینه ی راستمو میمالید و اون یکی سینمو میخورد برام..من که دیگه آه و نالم به هوا بود..همش میگفتم: آآاه..آخخخخ..هومن جونم...بخورش...همشو بکن تو دهنت...نوک سینمو گاز بگیر..یه ربعی سینه هامو مالید و خورد و بعد من رفتم سراغ کیرش...



شلوارشو آروم از گاش درآوردم و شورتشو کشیدم پایین و کیر خوشگلشو گرفتم تو دستم و اول سرشو بوس کردم و بعد شروع کردم به خوردن..هومن که همش آه آه میکرد و من با شنیدن صدای قشنگش حشری تر میشدم و تندتر براش میخوردم..بعد بلند شد و رفت سراغ پاهام...با دستاش مچ پامو ماساژ میداد و ساق پامو میخورد...اومد بالاتر و رونامو بوس میکرد و تف تفی میکرد و میخوردش...بعد اومد سراغ کسم



...یه بوس آروم از کسم کرد و شروه کرد به خوردن...چوچولمو که خورد دیگه داشتم میمردم...یه آآآآه بلند کشیدم و ارضا شدم..بلند شد و کیرشو آورد نزدیک کسم و مالید بهش و می خواست فرو کنه توش...منم از بعد از طلاق هیچ رابطه ای نداشتم و واقعا احساس درد شدیدی داشتم..ولی یواش یواش فرو کرد و منم با لذت جیغ میزدم و قربون صدقه ی هومن میرفتم..هومن هی میگفت وااای چه کسی داری..چه تنگه..چه حالی میده...همینجور تلنبه زد تا بالاخره گفت مارال آبم داره میاد..دوس دارم بریزم تو کست..گفتم وای نه هومن..بریزش رو سینه هام...



آبشو ریخت رو سینه ام...واااای چه آب گرمی...بعدش اومد بغلم کرد و یه بوس کوچولو رو لبام گذاشت و نیم ساعتی تو بغل هم خوابیدیم و بعد رفتیم بیرون غذا خوردیم و منو رسوند خونه و خودشم رفت...من با اینکه یه بار تجربه ی ازدواج و دو سال زندگی رو داشتم ولی هیچ وقت اینجوری از سکس لذت نبردم..یعنی شوهرم انقدر درگیر کار بود که تا میومد یا فقط مخوابید یا سریع خودشو ارضا میکرد و دیگه تمام...اما این سکس به یادموندنی ترین سکس من بود...

مارال
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ساپورت

سلام به شما عزیزان. من اسمم ماهانه و الان 21 سالمه. پسر قد بلند نسبتا درشت جثه ای هستم که اتفاقا بعضی از دوستا بهم bear هم میگن ! خاطره ای که میخواهم بنویسم مربوطه به یک سال قبله وقتیکه ترم 3 دانشگاه بودم. اونموقع تازه داشتیم با دخترای کلاس گرم میشدیم که یه روز یکی از دخترا اومد پیشنهاد داد یه برنامه کوه بگذاریم. ما هم که از خدامون بود قبول کردیمو رفتیم. راستش من با این دختر خانوم از قبل خیلی صمیمی بودم طوری که با من حرف زدنی بهم تو میگفت و خجالت نمیکشیدیم از هم. وقتی رفتیم کوه حرف از کلاسهای رزمی افتاد که همین خانوم گفتش من چند ماهه تکواندو میرم. منم که خودم چند ساله موی تای کارم گفتم یه خورده سرکاش بگذارم شروع کردم به خندیدین و گفتم که شوخی نکنید و این حرفها که یهو پاشو برد بالا گذاشت رو شونم. اصلا اون لحظه شکه شدم.



جلو رو که نگاه کردم دیدم کونش از ساپورت همچین زده بیرون که کاملا مشخص بود. منم به روی خودم نیاوردم و گفتم که اره مثل اینکه یه چیزایی بلد هستید. بعد پاشو گرفتم با یه خورده مکث گذاشتم زمین. فکر کنم خودشم یه چیزای فهمید. رابطه ما با هم هر روز گرمتر میشد تا اینکه قرار شد 4 نفری یعنی من و یکی از دوستام به اسم نیما و این خانم( راحله) و دوستش با هم بریم شمال. یکی از دوستام اونجا یه ویلا داشت که معمولا بهش سر نمیزد. منم کلیدشو گرفتمو رفتیم اونجا. روز اول خیلی نرمال گذشت. از روز دوم بود که شیطنتها شروع شد. اولشم خودم شروع کردم. من معمولا عادت دارم تو خونه کامل میپوشم حتی معمولا شلوارکم نمیپوشم اما اینجا به سرم زد که یکم تیپ بزنم. یدونه شلوارک سفید خیلی سکسی خریدم و یه جفت صندل هم خریدم. اومدم ویلا پوشیدمو یه زیر پوش رکابی هم پوشیدم. همین که چشم راحله افتاد به لباسام احساس کردم حشرش زد بالا. بعد اومد جلو گفت : به به آقا ماهان، تیپ زدی، مراعات حال ما رو هم بکن. یعنی به حدی سکسی شده بودم که نیما هم تو کفم موند!!! اگه گی بود ولم نمیکرد که خدا رو شکر گی نبود. یه چند ساعت گذشته بود که دیدم راحله خانومم یه شلوارک سیاه پوشیده و با سوتین و یه پیراهن حریر جلوم ظاهر شد. منم که از خدا همینو میخواستم زود گفتم شما هم که رعایت حال ما رو نمیکنید . که اونم گفت صابون موجوده!!! یعنی من اون لحظه داشتم فرشو گاز میگرفتم از خنده. فردای اونروز نیما و دوستش با هم رفتم بیرون یه چرخی بزنند و من و راحله با هم تنها شدیم. من داشتم کیرمو دستکاری میکردم که یهو دیدم جلوم سبز شد گفت ماهان جان شما بلدی ماساژ بدی؟ منم از خدا خواسته گفتم بله. متخصصم اصلا.



اونم یه شیشه روغن داد بهم و رفت دراز کشید. منم اومدمو بالا سرش گفتم شروع کنم. گفت اره. همون لحظه یه خورده از روغنو ریختم پشتش و یه خورده هم زدم به دستم و کشیدم پشتش. وقتی رسیدم به سوتینش گفتم راحله جان سوتینت روغنی میشه که گفت درش بیار. ( یاد اوری میکنم که من هنوزم باورم نمیشه همچین درخواستی ازم کرده) سوتینشو باز گردم و روعن ریختم رو دستام و کشیدم پشتش. دستامو تا سینه هاش پایین بردم داشتم میزدم به سینه هاش که گفت: یا الله. شیطنت میکنی ها. گفتم ببخشید دست خودم نبود . بعدش شروع کردم پاهاشو ماساژ دادن. خودش بدنشو بالا برد گفت شرتمو در بیار. منم شرتشو در اوردم دستمو کشید لای کونش. کونش بد نبود ( بالاخره بهتر از کف دستی بود!!!) بعدش بهش گفتم برگرد. همین که برگشت چشمام موند رو کسش که برخلاف کونش خیلی خوشدست بود. سینه هاشو داشتم چرب میکردم که بهم گفت اینطوری لباسای خودت روغنی میشه. درشون بیار. منم زود زیر پوش و شلوارک و شورتمو در اوردم. ماهان کوچولو هم کاملا قیام کرده بود. تا دیدمش خجالت کشیدم.



اونم گفت ایرادی نداره. بگذار تو حال خودش باشه!!! اومدم که بقیه روغنو بمالم دیدم کیرمو گرفت دستش و با ولع زیاد دستمالی میکرد. یه خورده از روغن ریختم رو کوسش و شروع کردم به کار اصلی. دستامو که کشیدم رو کسش صداش در اومد. منم 180 درجه برگشتم و به حالت 69 کسشو ماساژ دادم. اونم کیرمو میمالید. بعد نمیدونم چی شد که پام لیز خود با کیرم رفتم تو دهنش. اونم که منتظر همین موقعیت بود کیرم نگه داشت و ول نکرد. منم که دیدم موقعیت مناسبه یه لیس محکم به کسش زدمو شروع کردم به لیسیدن کسش. همینطور ادامه دادم تا ارضا شد. اونم اینقدر با دستش برام کیرمو مالید که ابم اومد. ازش خواستم ابمو بخوره ولی نخورد. منم ریختم رو شکمش. بعد با هم رفتیم حموم و تو حموم کونشو فتح کردم...از اون موقع به بعد بعضا با هم حال میکنیم.


ماهان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تینا کون تپل

سلام دوستان خوبین
من مهرانم از شمال زیاد وقت تونو نمی گیرم یا شایدم این جوری بگم ک زیاد بلد نیستم داستان بنویسم
ماجرای ما بر مگرده به سال 84 که من اون موقع 22 سالم بودو تازه از سر بازی اومده بودم با یه خوشکل خانمی آشنا شدیم به نام تینا که 15 سال بیشتر نداشت ولی نسبت به سنش هیکل درشتی داشت قد بلند تو پر بود خیلیم به خودش میرسید آرایش قلیض از حرفا چند باری باهم بیرون رفته بودیم
البته در حد بمال بمال ولی تلفنی هروز باهم صحبت مکردیم
تا قرار شد یه روز باهم بریم بیرون



با ماشین رفتم دنبالش تو راه که داشتم می رفتم داداششو سر خیابون دیدم وقتی سوار شد بهش گفتم که دادش جونش سر خیابونه خودش پیشنهاد داد بریم خونه شما از شانس خوب منم خونمونم برا چند ساعتی خالی بود خوابید رو صندلی عقب منم پالتمو انداختم سرش تا داداشش مارو نبینه
رسیدیم خونه بعد روشن کردن تی وی رفتم میوه اوردم براش بعد شروع کردیم به صحبت کردن بهش گفتم که نمی ترسی باهام اومدی خونمون اونم که مثلا میخاست مخ منو بزنه گفت مگه ادم از دوست پسرش میترسه گفتم اخه من بچه شیتونیما گفت نخوری مارو فهمیدم بله چراق سبزه ولی میخاستم قبل از شروع سکس بیشتر ازش بدونم و هم یه تورایی بیشتر حشریش کنم شروع کردم از دوستای قبلیم براش صحبت کردن اولش ادای ناراحتی به خودش گرفت بعد کمکم که به جاهای سکسیش رسیدم دیدم خوشش اومده بعد بهش گفتم حالا نوبته تو از خودت بگو اول ناز کرد بعد کمکم شروع کرد می گفت قبل تو با یکی ی یسالی دوست بودم بعد کلی اصرار گفت یکی به نام علی بیشتر که پرسه جو کردم یارو رو شناختم تا دید میشناسمش هول شد اخه علی باهام دوست بود قسمم میداد که بهش چیزی نگم من اذیتش مکردم مگفتم که بهش میگم که اومدی خونمون شروع کرد به التماس که بیخیال شو گفتم باشه ولی باید بیشتر از رابتت با علی برام بگی گفت خیلی دوستش داشتمو الانم دوسش دارم همش باهم بودیمو چون علی تو آژانس کار مکرد شده بوذ راننده شخسیمو هروز میرفتیم بیرون با خنده بهش گفتم چند بار شیتونی کردی باهاش خندیدو گفت زیاد گفتم برام بگو میگفت روم نمیشه منم گفتم خوب نگو از خودش می پرسم اونم چون دوسش داشت میخاست باهاش باشه



بازم بهم همه چیزو گفت که اره باهم همیشه سکس داشتیم البته همیشه تو ماشین که زیادم حال نمیداد چون حول حولکی بود خوب تو ماشینم جا تنگ بود همجور که داشت صحبت مکرد من زدم شبکه اس پیس که اون زمانا فیلم سوپر پخش مکرد از شانس خوب من تازه یه فیلم شروع شدع بود منم بهش بیشتر نزدیک شدمو دست انداختم دور کردنش اونم هشری شده بود چیزی نمی گفتم خلاصه لب تو لب شدیمو اخ که چه لبای داشت شیرینو داغ البته زیاد همکاری نمی کرد می گفت زیاد از سکس خوشش نماد میدونم که می خاست کلاس بزاره بعد کلی لب بازی شروع کردم به لختش کردن اول روسریشو برداشتم چه موهای مشکی صافی داشت ولی زیاد مقاومت می کرد که کوتا بیا بزار واسه بعد دیدم اینجوری نمیشه خودمو لخت کردم تمام لباسامو در آوردم حتی شورتمو گفت راحتی گفتم اره عزیزم دستشو گرفتم بردم تو اتاقم رفتیم رو تختم که دو نفره بود صدای فیلم هم دیگه در اومده بود با صدای فیلم کیر بلند شده من ذیگه ذید راهی نداره که دست از مقاومت برداشتو شرو کرد به همکاری خدا نسیبتون کنه چه بدنی تو پور با پوستی برنزه کاملا لختش کردم کلی لیسش زدم خوب شهوتیش کردم ولی هر کاری کردم ساک نزد برام خلاصه خابوندمش خابیدم روش شروع کردم به مالیدن کیرم به کوس و کونش هی هولم میداد می گفت نکنی تو من دخترما برش گردندم یه تف حسابی زدم سر کیرم گزاشتم در کونش که هی تکون میداد که نکن درد داره منم که حسابی شهوتی شده بودم خوب کیرمو با اب کس نازش خیس کردم با یه فشار نصف کیرمو دادم تو کونش انگار پردشو زده باشم یه جیغ بلند زد اومد از زیرم در بره که بایه فشار ذیگه همشو دادم تو دیگه کاملا بی حال شده بود دیگه تکونم نمخورد فقط سعی میکرد کونشو صفت کنه من یه خورده واستادم جا باز کنه بعد کم کم شروع کردم به تلنبه زدن اونم خودشو صفت کرده بود که اره مثلا کونم تنکه



منم حالشو گرفتم گفتم علی کارشو کردها خوب آمادش کرده واسه ما با حال بی حالی گفت چطور مگه چی شده گفتم کیرم راحته گفت داری پدر مارو در میاری میگی کیرم راحته گفتم آره با این که صفت گرفتی خودتو ولی راحتم گفت با این کیر دسته بیلت افتادی روم می خای خودمو صفت نگیرم خلاصه بعد یع رب تلنبه زدن سگیش کردم گزاشتم تو کونش بهش گفتم تا حسابی بهم حال ندی ول کنت نیستم گفت پس دارم چی کار میکنم گفتم چرا صدات در نمیاد اگه خوب حال ندی همه رو ب علی می گم اونم تازه صداش در آومد توری اه اه می کرد که دوست داشتم تا صبح بکنمش ولی حیف داشت شب می شدو باید می رسوندمش خونشون بعد چند تا تلبه شدید با هم ارضاع شدیم با تکونای شدیدش منم تموم آبمو خالی کردم تو کونش خلاصه این بود داستان ما اگه خوشتون اومده باشه خوب نظر بدین منم جریان کایدن اون کس پشمالوشم براتون مگم که چه حالی کردم


مهران
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکسی با تمام احساس

سلام دوستان اسم من عرشیا هست 30 ساله این خاطره واقعیه ببخشید دفعه اول مینویسم چند سال پیش یه مزاحم تلفنی داشتم زنگ میزد عاشق حرف سکسی بود همش میپرسید چه جوری دوست داری بکنی و یهو قطع میکرد میگفت داداشم میاد هر کاری کردم سر قرار نیومد بهش گفتم اگه این هفته نیایی تموم بعد یه روز از خط دیگه اس امد دنبالش گرفتم که کی هستی گفت حقیقتش من خواهر شوهر اون کسی هستم بهت اسمس میده هرچی بهش میگم این کار رو نکن به حرف نمیکنه عادت کرده گفت دیگه جوابش رو نده منم گفتم نمی دونستم متاهل هست بعد با خودش حرف زدم گفت شوهر ندارم و دخترم دیدیم تمام مشخصات اینو زن داداشش به من داده بود سرتون بدرد نیارم اب این طرف که اسمش غزل بود 29 ساله بعد یه هفته حرف زدن با هم دوست شدیم باهم قرار گذاشتیم امد سر قرار وای چه دختر نار و خوش هیکلی بود بعد چند روز قرار گذاشتیم امد خونه و بعد از حرف زدن به بهانه نشون دادن خونه بردمش به اتاق خواب که رو تخت نشستیم داشتم باهاش حرف میزدم که از چشماش و نگاهش فهمیدم که اونم منتظر یه حرکتی از من هست ؛



منم به بهونه اینکه هر ادمی از بوسیدن احساسش رو نشون میده لب روی لب شروع شد وای چه با احساس بود لب رو لب زبون تو زبون و چشما بسته چند دقیقه به خوردن لب هم ادامه دادم که روی تخت خوابوندم ودستم رفت لای پاهاش اینو بگم غزل ورزش میکرد با اونکه هیکل درشتی داشت اندام سفتی داشت و هنوز ازدواج نکرده بود بهش گفتم مانتوو شالت در بیار بلند شد تا مانتوشو در اورد چشم به رون های درشت و قشنگش باسن گرد بود وسینه هاش هم سایز 80 بود از تاب چسبی پوشیده بود بد جور نمایون میشد دیگه طاقتم طاب شده بود بلند شدم بغلش کردم شروع کردم دوباره به خوردن لبش که باهم رفتیم رو تخت شروع کردن به در اوردن لباساش جان وقتی سینه هاش ار سوتینش در امد از شهوتش سفت شده بود شروع کردم به خوردن گردنش و پشت گوشش که صدایی نفساش بلند شد وو رفتم پایین تر از روی شورتش کسش رو لیس میزدم که خودش داد پایین منم کامل در اوردم رفتم پایین از نوک انگشتاش شروع کردم به خوردن رفتم بالاتر اول دوره نافش و کسش لیس زدم بعد پاهاشو باز کردم شروع کردم به لیسیدن کسش وای چه خیس شده بود چه کسه تمیز مشخص بود به خودش احتمال داده بود یه تار مو تو بدنش دیده نمیشد



لبه های کوسش باز کردم و شروع کردم با زبونم سوراخش را به لیس زدن غزل صدای نفساش خیلی بلند شده بود و میگفت جان عزیزم داری چیکار میکنی بامن دیونم کردی منم بیشتر هیجانی میشدم رفتم بالاتر از سینه هاش شروع کردم به لیسیدن تا نوک همینجور که نوکش می مخوردم یه دندون ارومی هم میگرفتم غزل دستش تو موهام کرده بود و می کشید بعد به پشت دراز کردم واز پشت ساق پاش شروع کردم رفتم بالاتر تا به باسنش رسیدم وای چی سفت بود همینجری میخوردم و دندون اروم میگرفتن لای باسنش باز میکردم و کسش رو میخوردم و گاهی هم زبونی به سوارخ کونش میزدم بعد غزل گفت پسر دیونه شدم نوبت منه بلند شد لباسهامو در اورد و منو رو تخت داز کرد امد بالام و از گردنم شروه کرد به خوردن سینه هامو ملیسید داشتم دیونه میشدم رفتم پاینتر کیرمو گرفت تو دستاش و شروع کرد به خوردن وای چه ناز میخورد مشخص بود تجربه داره از خوردنش سعی میکرد همونجوری که من حال دادم اونم منو مست کنه از زیز بیضه هام لیس میزد تا نوکش وهر چندبار یه با رتاجای که میتونست تو دهنش میکرد بعد با اب دهنش قشنگ کیرمو خیس کرد و ساک مشتی میزد



دیگه به اوج رسده بودم بعد مدل 69 بهش گفتم گفت چی بهش گفتم بیا پاهاتو بالا سر من باز کن تو کیر منو بخور منم کس تور رو دو طرفه وای چه حالی دو تایی تو اوج بودیم بلند شدم خیلی مست شده بودم بهش گفتم نترس میدونم دختری هواسم هست نمیزارم اتفاقی اخه دختر بود شروع کردم به لاپای و کیرم می مالیدم به کسش جان چه خیس شده بود خیلی حال میکردم افسوس میخوردم کاش پرده نداشت بعد گفت بذار من بیام بالا همینجوری که روم دراز کشیده بود و میمالید به اوج شهوت رسیده بود که یه دفعه احساس کردم کیرم داره به سمت سوراخ میره بلند شد و یه دفعه کامل نشست رو کیرم و تا ته رفت تو یه لحظه تو اوج شهوت مات موندم ترسیدم گفتم وای بد بخت شدم رفت و دختری هیج شد گفتم چیکار کردی که لبش گذاشت رو لبم گفت هیچی نگو گفتم یعنی چی گفت من پرده ام ارتجایی تو اون لحظه انگار دنیارو بهم دادن واقعا سورپرایز شدم از حالت یخ زده دوباره گرم شدم و خودش شروع کرد به تلمبه زدن جان چه تنگ و گرم بود آبش به دوره کیرم مالیده شده بود خیلی شهوتی شده بود منم که سعی میکردم کم نیارم دستم دور باسنش و نوک سینه هاش تو دهنم بعد بلند شدم رفتم روش پاهاشو گرفتم بالا و کیرم اروم گذاشتم توش شروع کردم به تلمبه زدن چ حسی بود غزل چشماش بسته بود فقط میگفت جان عزیزم با احساسم منم بیشتر شور میگرفتم بعد به یه طرف شدیم و اون مدلی کردم ؛ چون باسن قشنگی داشت دوست داشتم در حین کردن باسنش ببینم واسه همین به شکم دراز کشید یه بالشت گذاشتم زیر شکمش باسنش امد بالاتر تاراحتر تو بکنم



رو پاهاش نشستم و کیرم از حالت پشت کردم تو کسس جان چه حالی کیرم به باسن میخورد تو میرفت روش دراز کشیدم تنم به تنش مخورد خیلی گرم بود غزل روبه اوجش رسیده بود گفت بیا از روبه رومی خوام ببینمت دوباره مدل عوض کردم بهم گفت میخوام ارضا بشم دیگه طاقت ندارم گفت همینجور که تو هست اروم تلمبه بزن و نوک سینه هامو بمال جان چه حسی بود خودش هم بالای کسش رو با دستش میمالید یه لحظه صداش بلند شد دستش انداخت پشتم کمر محکم گرفت داشت ارضا میشد فقط میگفت جان عزیزم اره اره که یه لرزه ای بدنش گرفت و یه دادی کشید فهمیدم ارضا شده همینجروی چند ثانیه روش دراز کشیدم شروع کرد به لبامو خوردن گفت نمی خوایی ارضا شی منم چون دوست داشتم اول طرف مقابلم ارضا شه بعد خودم گفتم چرا بهش گفتم دوست دارم دوباره بخوری بلند شد دوبار به ساک زدن خوب مست شدم به همون حالت پشت شروع کردم به اوج رسیده بودم اونم با اینکه ارضا شده بود واسه اینکه من حال کنم بازم بیشتر اه و ناله میکرد گفت هر وقت خواستی ارضا بشی بریز رو سینه هام میخوام ببینمت صدای نفسام بلند شده بود داشتم ارضا میشدم که برگشتم اب ریختم رو سینه هاش و تو چشاش نگاه کردم بعد پکم روش دراز کشیدم چ حسی و حا لی خیلی توپ و به یاد موندنی و بعد از تا چند سال باهم بودیم بعضی شبها میومد پیشم تا صبح سکس داشتیم بعد ها فهمیدم پردش ارتجایی نبوده و قبلا با کسی رابطه داشته که برداشته بوده .


عرشیا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
فاطی خوش هیکل

سلام من رسول هستم من تا حالا داستان ننوشتم اما امید وارم خوشتون بیاد
شغلم مبل شویی هستش ،شب عید بود سر ما هم شلوغ بود با کارگرام داشتیم کار میکردیم تا اینکه رفتم خونه فاطی اینا ،فاطی یه دختر 16 ساله بود .مادرش خیلی زن خوبی بود داشت به ما میگفت کدوم مبل هارو بشورم دخترش (فاطی )شروع به شوخی میکرد منم جوابش رو میدادم تااینکه فاطی با خواهرش مریم رفتن بیرون مریم هم سن زن من بود منم با زنم که عقد کرده بودیم قهر بودم چند روز بود که سکس نداشتم ،خلاصه از داستان پرت نشیم داشتم کار میکردیم که فاطی اس داد نوشته بود که مشغول کارت باش منم سریع کارمو تموم کردمو کارگرام رو رسوندم خونشون به فاطی اس دادم چطوری خوشگله دیگه نمی دونستم فاطی بزرگس یا کوچیکه دیدم گفت میتونی بیای پاساژ صفویه منم از خداخواسته قبول کردم





رسیدم پاساژزنگ زدم گفتم کجایی گفت جلوی پارکینگ منم رفتم جلوی در پارکینگ گفتم بیاید تو با ماشین بریم پایین اونام قبول کردن و سوار شدن دیدم یکی شون اومد جلو دستمو دراز کردم بهش دست دادم گفتم رسول هستم اونم گفت منم فاطیم خواهرم مریم با هم آشنا شدیم من گفتم میای بریم خونه ما یه چیزی بردارم انام قبول کردن تو راه فاطی سر صوحبت رو باز کرد گفت قلیون داری منم گفتم آره گفت خوب بریم بکشیم منم قبول کردم و 3تایی رفتیم خونه داشتم قیلونم رو آماده میکردم شلوارمو در اوردم که شلوارک پام کنم فاطی گفت چقدر شرتت باحاله نمیخواد شلوار پات کنی منم پرو گفتم خوب توهم شلوارتو در بیار گفت باشه بعد مریم هم گفت منم در میارم گه باحال بشه جاراشون رو در اوردن باشرت من پیرهنم رو در اوردم کفتم شما چه کار میکنید اونا گفتن چقدر هیکلت سکسیه من کیرم بلند شد گفتم ببخشید من بی جنبم اونام خندیدن لباساشون رو در اوردن ساز سینه فاطی 75 بود سایز سینه مریم 65 منم قلیون رو آماده کردمو کفتم حلقه ایی کی بلد در بیاره فاطی گفت من بلدم من گفتم سینه ایی کی بلده گفتم ببین یه کام گرفتم فوت کردم تو سینه های فاطی فاطی گفت چقدر باحالی اومد تو بقلم منم محکم گرفتمش اونم قلیون رو گرفت بگشه من سینه هاشو میمالوندم تا اینکه مریم گفت منم قلیون میخوام منم دستمو گردم لای پای مریم کیرم داشت از تو پوستش پاره میشود میومد بیرون لای پای مریم خیش آب بود داشتم دست میکشیدم لای پاش دیدم اومد تو بقلم منم سینه هاشو میمالوندم فاطی قلیون رو داد به مریم اوم روم خوابید گفت نشه شده سرش داره گیچ میره منم بلند شد





م روش خوابیدم مو کیرم رو گذاشتم رو کوسش ،کوسش خیس آب بود شرت ش رو کندم و شرو کردم به خوردن لا پاش داش آه آه میکرد گفت بزار دم کسم مریم کیرم رو گرفت که فشار ندم اما فاطی دیگه شل شده بود بد جور حشری بود میگفت من حلقویم پرده ندارم یکم فو کن مریم کیرمو آروم آروم توش میکرد که دیگه تخمام هم داشت میرفت توش نه خون اومد نه چیزی مریم هم حشری بود به من میگفت سینه هامو بخور فاطی ام کس مریم رو میخورد دیدم آب مریم بد جور داره در میاد از تو کوس فاطی دراوردم کردم تو کوس مریم مریم دیگه داشت میمورد خلاصه فاطی کفت بیا کوسمو بخور منم گفتم برو بشور دیدم مریم شروع کرد به خوردن گفت ما کارمونه تو حمام هم جنس باز بودن خلاصه مثل فیلم خارجی ها شده بود منم مریم رو فورغونی میکردم که فاطی کفت نوبت منه به من گفت بخواب من دراز کشیدم اونم نشت رو سینه هاش خیلی خوش فرم بود بهش گفتم پاشو داره آبم میاد دیدم نشست دیگه خودشو تکون نمیداد شروع کرد کون مریم رو مالوندن منم کمکش کردم با آب مریم کون مریم رو آماده کرد 2تا از انگشتاش تو کون مریم بود منم جو گیر شدم گفتم میخوام آبمو بریزم تو کوس فاطی ،فاطی قبول نمیکرد میگفت بیا بریز تو کون مریم من داشتم فاطی رو میکردم دیدم فاطی میگه قرص 2 تایی ها که ضد بازداریه داری منم گفتم آره





دیدم محکم بهم میچسبید منم همه آبمو ریختم تو کوسش تا بلند شدم دیدم مریم داره کیرمو میخوره من رفتم حمام دیدم مریم داره کوس فاطی رو میخوره بد جور حشری بودن اونجا چون به زنم خیانت کرده بودم ناراحت بودم با خودم گفتم بیچاره شوهر اینا ،اینا هفت خط ان با ور کن چقدر دادنبعد اونام اومدن دوش بگیرن که تو حمام هم ترتیب مریم رو دادم آبمو تو کوس مریم هم ریختم الان 2 ساله از این موضوع میگذره 3 هفته هم است که از زنم که اسمش عاطفه بود جدا شدیم فاطی میاد برام جبران میکنه نمیدونی چه حالی میده 2 تا خواهرو با هم بکنی...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 72 از 94:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA