ارسالها: 9253
#721
Posted: 12 Apr 2014 23:08
سکس با فرمون
اون زمان که دانشگاه میرفتم(حدود سه سال پیش) یه پسره تو کلاسمون بود که از اولین جلسه میخ شد رو من! بنا به دلایلی تو دخترا معروف بود به فرمون. منم از همون اسم استفاده میکنم. ترم دوم شماره هامون رو رد و بدل کردیم. میدونستم ازم خوشش میاد اما هیچ کدوم به رومون نمی اوردیم. آخه اون موقع من دوست پسر داشتم و اونم ما رو با هم دیده بود. فقط دوست معمولی بودیم با هم. با دوست پسرم که به هم زدم و فهمید از دوست داشتنش گفت. جدی نگرفتم. ازم کوچیکتر بود. کل دوران دانشگاه رو دنبالم دویید. اما بهش پا ندادم. یه بار که خیلی قاطی کرده بود از دستم منو برداشت برد تو یه خونه ای. تو حیاط خونه نشستم و گفتم بالا نمیام. گفت ببین اینجا رو خریدم.کارمم که معلومه. دوستت هم که دارم. چرا پسم میزنی؟ گفتم ازم کوچیکتری. گفت میبرم شناسنامم رو عوض میکنم.سن مگه به شناسنامه است؟
کلی با هم بحث کردیم. قبولش نکردم. گفت بریم بالا قلیون بکشیم. رفتیم. فقط بوسم کرد. نذاشتم کار دیگه ای بکنه. میگفت دود قلیون رو از تو دهنت بده تو صورتم. از این کاراش خوشم می اومد.
خلاصه دانشگاه تموم شد. منم با یکی دیگه (رضا) دوست شدم و خطمو عوض کردم. هرازگاهی از تلفن همگانی بهش زنگ میزدم و حالشو میپرسیدم.
دو-سه هفته پیش با رضا دعوام شد. خیلی وقت بود بهونه میگرفت و باهاش مدارا میکردم. اما این بار دیگه زدم به سیم آخر. میخواستم واقعا دیگه از زندگیم بیرونش کنم. ادم وقتی با یکی میچرخه یا واسه پولشه، یا تفریحشه، یا عشقشه! رضا این اواخر فقط واسه من عذاب بود.
دو سه هفته گذشت. دیگه کسی نبود که خودمو بخاطرش محدود کنم. با موبایلم زنگ زدم به فرمون. هر از گاهی اس میداد. گاهی هم زنگ میزد. اصرار میکرد همدیگه رو ببینیم. باهاش قرار گذاشتم. میدونستم دارم میرم که سکس کنم. دو سه هفته بود تو کف بودم. تا یه جایی رفتم و بعدش اون اومد دنبالم. بردم همون خونه قبلیه. بدون تعارف مانتو و رو سریم رو درآوردم. قلیون رو چاق کرد و لم داد رو بالش. گفت بیا پیشم. کنارش دراز کشیدم. دستشو انداخت دور بدنم. گرمای تنش حالی به حالیم کرد. من وقتی قلیون میکشم گیج و سنگین میشم. چشمام خمار میشه. شیلنگ قلیون رو ازم گرفت و گذاشت کنار. چرخید روم. لباش رو گذاشت رو لبم.. هیچی نگفتم. نگاهم میکرد و میبوسیدم. موهام رو زد کنار و گفت: عشقم. خندیدم. از روی لباس سینه ام رو گرفت و سرش رو برد روی لختی گردنم. لیسش زد و گفت حیف که میترسم کبود بشی. سرشو فشار دادم به خودم. دلم براش میسوخت. داشتم ازش سواستفاده میکردم!
یه کم لب بازی کردیم و گفتم قلیون بکشیم. قلیون رو گذاشت رو لبم. یه کام زدم. دودشو میخواستم فوت کنم بیرون که سرشو اورد جلو و دهنشو باز کرد. یاد سری قبلش افتادم و خندم گرفت. دود پرید تو گلوم. سرفه کردم و نشستم. به هوای ماساژ پشتم دستشو برد تو لباسم. پشتم نشسته بود. تکیه دادم بهش. لباسم رو دراورد. پرسید لباس خودمم دربیارم؟ پلکهامو به نشونه مثبت باز و بسته کردم. تن لختم و تن لختش داغمون کرد. تو یه چشم بهم زدن دیدم جفتمون لخت لخت زیر پتو هستیم. سرشو برده بود زیر پتو و نگاهم میکرد. از رو سینه تا گردنم رو زبون کشید. صورتش رو گرفت جلوی دهنم و گفت لیسم بزن. نوک زبونم رو کشیدم رو صورتش. روی لبهاش. گونه اش رو دندون زدم.گردنش رو مک زدم. اونم کیرشو میمالوند به کس داغم. بالش رو کشوند زیر شکمم. گفت بکنم توش؟ بازم یه پلک زدن دیگه. نشست بین پاهام و کیر کوچولوش رو سر داد تو کسم. نمیدونم چرا کیرش زبر بود. یه تلنبه کوچولو زد. شهوت پیچید تو تنم. گفتم ابت نیادا. مظلوم نگام کرد و گفت الان میاد اما دوباره میکنمت. دستشو گذاشت رو شکمم . تلنبه زد. تعداد تلنبه ها به پنج تا نرسیده بود که کشید بیرون و ابشو ریخت رو شکمم.
تندی با دستمال پاکم کرد و دراز کشید کنارم. پاهامو باز کرد و دستشو انداخت تو کسم. دو تا انگشتاشو کرد تو و محکم عقب جلو کرد. چند ثانیه بعد منو کشید رو خودش. باورم نمیشد ولی دوباره راست کرده یود. گفت حالا تو جا کن توش. کیرشو فرستادم تو کسم. اروم عقب جلوش کردم. خیمه زدم روش و پرسیدم خوشت میاد؟ گفت خیلی زیاد. میخوام کون بکنم. گفتم نه..نمیخوام. بلندم کرد و به پهلو خوابوندم رو زمین. کونم رو گرفت تو بغلش و کیرشو مالوند به کسم و فرستادش تو. کسم میسوخت. کیرش زبر بود و بهم و حال نمیداد. با خشونت برم گردوند و خوابید روم. تند تند تلنبه میزد. توی کسم میسوخت و کیر زبرش بدترش میکرد. ناله کردم و گفتم : درش بیار میسوزه. گفت یه کم صبر کن الان ابم میاد. گفتم نمیخوام. گوشت کتفم رو گاز گرفت و محکمتر تلنبه زد و گفت : ناله کن. و بازوم رو گاز گرفت. آه کشیدم. تنش رو از روم بلند کرد و یه تلنبه سفت و تا ته زد. گردنم رو گرفت بین دوندوناش. کیرشو کشید بیرون و گذاشت لای دو تا لمبرهای کونم و عقب جلو کرد. آبش پاشید رو کونم. پشتم رو گاز میگرفت و پیشونیش رو فشار میداد بهم. تموم که شد دوباره سریع پاکم کرد.
لباسامون رو پوشیدیم و جلوی آینه نشستم تا ارایشم رو درست کنم. چسبید بهم و قربون صدقه ام میرفت. پرسید ارضا شدی؟ ابروهام رو انداختم بالا. گیر داد که بخواب ارضات کنم. نذاشتم. نمیخواستم. کسم داشت میسوخت و اصلا تو فاز ارضا شدن نبودم.
من تن داغ میخواستم که بهش رسیدم. من حس کردن کیر میخواستم که بهش رسیدم. من ارضا کردن میخواستم که بهش رسیدم. مهم نبود که ارضا نشدم.
ولی دلم براش سوخت....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#722
Posted: 12 Apr 2014 23:46
گلی دختری که....
از وقتی چهارده ساله بودم با پسر داییم سکس میکردیم, اونم هم سن خودم بود, اولاش فقط میمالوندیم و لاپایی بود ولی اون زود حرفه ای شد و بالاخره یواش یواش تونست راه کون منو باز کنه, تقریبا هفته ای یه بار فرصت سکس داشتیمو اون هر هفته منو از کون میکرد, کیرشم خوب بود البته من که اون موقع زیاد نمیفهمیدم ولی خب بعدا فهمیدم کیرش کیر خوبیه, کلفت و نسبتا دراز, تقریبا ١٧-١٨ سانت بلندیش بود و انقدر کلفت که کل دهنمو پر میکرد, سرش یکم رو به بالا و سبزه بود, خیلیم سفت میشد. من که نمیدونستم کیرش جزء کیرهای کلفت محسوب میشه و همیشه بهش اجازه میدادم بزاره در سوراخم و یکم داخل کنه تا اینکه راه کونم باز شده بود و تا ته با اون کیر کلفتش میکردم. بعد از مدتی خیلی راحت تر کون میدادم, بیشتر موقع ها اول ۶٩ میشدیم, من با کس مینشستم رو دهنش و براش ساک میزدم, بعد یه ور میخابیدم و اون آروم آروم کیرشو میکرد تو کونم, وای که چه حالی داشت, تمام کونمو پر میکرد, احساس میکردم دارم از وسط پاره میشم و کل سوراخم کاملا پر شده, البته اولاش به این راحتی ها نبود خیلی زود ارضا میشدیم ولی خب تقریبا نوزده ساله بودیم که تقریبا سکس کامل داشتیم و از اول تا آخر سکسمون تا نیم ساعت هم طول میکشید, مثل یه زوج بودیم و من چون از اول سکسو از راه مقعدی تجربه کرده بودم خیلی حال میکردم و در حال دادن ارضا میشدم.
علی همچین منو میکرد که فکر نمیکنم تا حالا هیچکسو از کون اینجوری کرده باشن, بعد از چند دقیقه که سوراخ من باز میشد یا منو سگی میکرد یا ایستاده دولا میشدم و میذاشت تو سوراخمو با قدرت عقب و جلو میکرد همچین کیرشو با قدرت میزد تو کونم که احساس میکردم الان از دهنم میاد بیرون, منم بعد از چند تا تلنبه محکم ناخود آگاه خودمو میکشیدم جلو, چون واقعا درد داشت البته خیلی لذت داشت ولی خب گاهی اوقات دردش غیر قابل تحمل میشد و با وجودی که عاشق کون کردن وحشیانش بودم خودمو ناخودآگاه میکشیدم جلو, اونم تا این کارو میکردم میومد جلوم وایمیساد و میگفت باید بخوریش, اوایل فکر میکردم خیلی بد بو و کثیفه ولی چون قبلش داخل خودمو با فشار آب تخلیه میکردم هیچ اثری از کثیفی نبود یه کم بو میداد که اونم دوست داشتم و اصلا بد نبود, تا نمیخوردمش دیگه به کردنش ادامه نمیداد میگفت خودت درش آوردی باید بخوریش تا دوباره بکنمت, البته منم با این اخلاقش تو سکس حال میکردم و مثل بازی بود, منم اول یه تف گنده مینداختم رو کیرش یکم با دستم تمیزش میکردم و شروع میکردم به ساک زدن, هر وقت میخاست از دهنم درش میاورد و میرفت سراغ کونم یکم آروم میکرد و یه دفعه شروع میکرد به تلنبه های محکم تا من درش بیارم و مجبور بشم واسش ساک بزنم, در واقع با این کار حال میکرد و از عمد دنبال بهونه بود تا بتونه کیرشو از تو کونم در بیاره و بکنه تو دهنم, تازه وقتیم براش ساک میزدم هم مثل آدم نبود, سرمو نگه میداشت و کیر کلفتشو همچین میکرد تو دهنم که چندین بار عق میزدم و اون لذت میبرد.
, از عمد انقدر کیرشو تا ته میکرد تو گلوم که عق بزنم و حال کنه, وقتی عق میزدم بهم میگفت جون, گاییده شدی؟ خوب دهنتو میگام؟ این کیر به این زودی دست از سرت بر نمیداره, بلندش کردی حالا حالاها باید بخوریش, یا تو کونته یا تو دهنت, اگه عق بزنی میکنمش تو کونت, اگه از کونت درش بیاری میچپونمش تو دهنت, اینا دیالوگ های همیشگیش بود, واقعا هم میچپوند و راهی نداشتم جز اینکه یا از کون یا از دهن گاییده بشم, البته خودم هم لذت میبردم و به این نوع سکس عادت داشتم. اقدر منی شو خورده بودم و اقدر منی تو کونم ریخته بود که وقتی بعد از یک سال دانشجو شدم تو کل دانشگاه کون هیچ دختری به زیبایی کون من نبود و اینو همه میدونستن. من قدم ١۶٧ هست و اون موقع وزنم ۶٠ و سینه هام ٧٠ بودن.
وقتی دانشجو شدم با پسرای زیادی سکس کردم و همشون میگفتن تا حالا تو عمرشون همچین سکس هایی نداشتن, البته سه نفر بودن که میتونستن به اندازه کافی به من حال بدن و بقیه دوست پسرایی که داشتم یا کیرشونو دوست نداشتم یا اینکه اونا دنبال سکس رمانتیک بودن و من دنبال سکس خشن, منم بعد از اولین سکس رابطمو قطع میکردم و میرفتم دنبال یکی دیگه. اگه تونستم داستان های سکسی دانشجوییم هم بعدا مینویسم, ولی در کل هیچ کس مثل علی پسر داییم تو سکس خلاقیت نداشت و هات نبود.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#723
Posted: 13 Apr 2014 00:00
سکس دوم
سلام من شادی 21 سالمه خیلی خیلی آدم داغیم قد168 وزن 56 و تا قبل این ماجرا فقط یکبار با ینفر رابطه داشتم اونم به دلایلی گول خورده بودم!
واسه همین خیلی از رابطه داشتن میترسیدم ولی طرفدار پرپاقرص مطالب و چیزای سکسی بودم ولی تونستم یکبار دیگه به میل خودم سکس رو تجربه کنم.
خب این ماجرا از وقتی شروع شد که یا خانواده جدید اومدن تو واحد بقلی ما پنجره اتاق من روبه روی پنجره ی یکی از اتاق های واحد بقلی بود و تراس جلو اتاق من به تراس اون اتاق مرطبت بود و فقط یه دیوار کاذب بین مسیر وجود داشت.
یشب متوجه شدم که یه پسره داره ازون اتاق اینجارو دید میزنه منم یکم مسخره بازی دراوردم واسشو پرده رو کشیدم اما ازون به بعد به طور مخفیانه اون پسره رو دید میزدم و واقعا حس میکردم تو دلم جا باز کرده
توی خیالم باهاش روزگاری داشتم تا کم کم عصرها هردومون میومدیم دم پنجره و با هم صحبت میکردیم ازونجا هم که فهمیدم دوس دختر نداره یجوری باعث شد همیشه کاری کنم که نگاه من کنه
مثلا شبا که اتاقم بهتر معلوم بود لباسای لختی میپوشیدم
یشب اصلا خوابم نمیبرد ساعت حدود دو بود و من اومدم لب پنجره دیدم اونم بیداره زد به سرم که برم پیشش هیچی هم جلودارم نبود دلو به دریا زدم و در اتاق خودمو قفل کردم تا کسی نفهمه من نیستم رفتم تو تراس و فقط یه دیوار لعنتی مانع من بود که خیلی آروم پامو گذاشتم اونورشو با یکم سختی وارد تراس اونا شدم رفتم پشت در تراس و یه نگاه انداختم دیدم پای کامپیوتره یه در آروم زدم و با تعجب اومد درو باز کرد خیلی هول شده بود پرسید اینجا چیکار میکنی گفتم باید باهات صجبت کنم گفت بیا تو رفتم او ازش خواستم در اتاقشو قفل کنه اونم این کارو کرد و اومد پیشم گفت چی شده
گفتم بهت احتیاج دارم امشب با من باش
من داغ بودم زده بود سرم یکم کم من من کرد گفت من نمیتونم تورو بی حیا کنم و اینا
واسش ماجرای اتفاق قبلیو توضیح دادم دیدم هنوز مردده لبامو گذاشتم رو لبش لباسیم که پوشیده بودم با یه دکمه باز میشد
زیرش لباس زبر بود فقط خودم لباس خودمو درآوردمو اون شروع کرد به تند تند نفس کشیدن و خودش واسه لب گرفتن اینبار پیش قدم شد.
لباسشو دراود و منم سوتینمو باز کردم سینه هامو چسبوندم بهش باسنمو گرفت تو دستشو فشارم داد سمت خودش.
قشنگ سیخ شدنشو از رو شرتم حس میکردم و با فشار هرچه تمام ازم لب میگرفت
خیلی داغ بود من عقب عقب رفتم و دراز کشیدم رو تختش اونم خودشو انداخت روم و صورتشو به سینه هام میمالید
گفتم شلوارتو درار و با من راحت باش اونم کامل لخت شد و شورت منم دراورد
خیلی خیلی سیخ شده بود و هی آلتشو میمالید وسط پاهام
من از یه ور بخاطر تجربه قبلیم یکم ترس داشتم از یه ور خیلی دلم میخواست باهاش سکس داشته باشم صدای نفس هامون بلند بود
گفتم بکنش تو دیگه نمیتونم صبر کنم اونم یکم میترسید اولین تجربش بود
بلاخره راضی شد و آلتشو فرو کرد توی من
اصلا مثل تجریه قبلیم نبود اینبار انگار یه حس خیلی خیلی خوشایند میخواست توی وجودم منفجر شه
یکم خودشو عقب جلو کرد تا تونست راحت تلمبه بزنه دلم میخواست آخ و اوخ کنم اما از ترس اینکه کسی بیدار نشه دستمو جلو دهنم گرفتم خیلی حس خوبی بود اما چون هردومون تجربه نداشتیم زود ارضا شدیم البته اون قبل ارضا شدن آلتشو آورد بیرون و آبشو بیرون ریخت
دلم میخواست اون لحظه پرواز میکردم خودش اومد کنارم خوابید و خودمونو تو یه تخت کوچیک جا کردیم
پاهام اصلا توانایی نداشت که بتونم راه برم و انجارو ترک کنم
همونجا پیشش دراز کشیدم دستش رو سینه هام و بود و مدام بوسم میکرد من باز داشتم تحریک میشدم اما خب نمیخواستم ازین حس فرار کنم من پشتم به اون بود باسنمو نزدیک آلتش بردم و هی عقب جلو کردم و اونم باز داشت دوباره تحریک میشد انقد این کارو کردم که باز سیخ شد اینبار تو همون پوزیشن آلتشو فرو کرد و خودش شروع کرد به عقب جلو کردن و باز همون احساسات خوب با شدت بیشتر تکرار شد
سینه هامو انقدر سفت فشار میداد که دردم گرفته بود اما واسم خیلی حس خوبی بود یه درد کوچیک از پایین و یه درد کوچیک از بالا
توی اوج بودیم گفتم اینبار آبتو همون تو خالی کن و بعد ایننکه من ارضا شدم اون ادامه داد و آبشو توی من خالی کرد و یه حس عجیبی به من دس داد
اما تمام این حس هارو دوست داشتم
یکم واسادم تا حالم خوب شه و بتونم برگردم به اتاق خودم چون اگه باز پیشش میموندم حتما تا صب با هم سکس میکردیم
اما خوب این حس انقدر خوب بود که باز میخوام با اون تجربش کنم
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#724
Posted: 15 Apr 2014 21:17
دختر عمومو باید میکردم
سلام اسم من مهدی 19سالمه و میخام داستان گاییدن کون دختر عموم رو براتون بگم!
من یه دختر عمو دارم به اسم حدیث 3سالی از من کوچیکتره و من تا 2 سال پیش بهش علاقه داشتم اما خوب اون موقع اون بچه بود و وقتی بهش گفتم آبرو ریزی در اورد انگار که مثلا چی بهش گفته بودم؛از اون موقع به بعد دیگه تحویلش نمیگرفتم زیاد دور برش آفتابی نمیشدم تا اینکه از عید92به بعد که هم دیگرو دیدیم شروع پیام فرستادن ؛همه جور پیامی میداد ولی من جواب نمیدادم؛تا اینکه روز حادثه رسید؛
6تیر بود من کنکور داشتم تا ساعت 12سر جلسه بودم وقتی رسیدم خونه دیدم ماشین عموم جلو دره؛به همین خاطر داخل پذیرایی نرفتم یه راست رفتم اتاق خودم که قبل از ورودی پذیراییه دقیقأ سر پله ها قرار داره؛چند ساعت خابیدم ساعت 3بیدار شدم خونه ساکت بود یه چرخی زدم کسی نبود؛به خاهرم زنگ زدم ببینم کجان؛گفت رفتن عروسی یکی از فامیلا روستامون (روستا تا شهرمون20کیلومتر بیشتر نبود)گفت فقط وقتی خاستی بیای حدیثم بیار ؛گفتم کجاس گفت حالش خوب نبود؛داخل اتاق من خوابه؛رفتم تو اتاق خاهرم دیدم رو زمین رو به دیوار؛منم تصمیم گرفتم تلافی اون آبروریزیو سرش در بیارم؛سریع لباسامو در اوردم رفتم کنارش دراز کشیدم؛یه ساپورت نازک که شورتش کاملأ از روش معلوم بود با یه آستین حلقه ای پوشیده؛بهش چسبیدم کیر شق شدمو( اندازش بد نیست ولی خیلی کلفته)از رو ساپورت لاپاش گذاشتم ؛
از صدای نفساش فهمیدم بیدار شده ولی چیزی نمیگه؛دستمو بردم زیر لباسش و سنه هاشو تو دست گرفتم سوتین نداشت؛یکم باهاشون ور رفتم تا سرشون سفت شد؛برش گردوندم و پشت خابوندمش و نشستم رو شکمش؛چیزی نمیگفت پیرنشو کشیدم رو صورتش تا هم خجالت نکشه هم من دلم نسوزه براش؛چند دقیقه ای سینه هاشو خوردم ؛داشت پرو میشد از روش پا شدم و با یک حرکت شورت و ساپورتشو تا زانو کشیدم پایین؛کس خیلی نازو تپلی داشت؛دست مالیش کردم یکم خیس بود؛دراز کشیدم روش کیرمو انداختم لاپاش؛کیرم به کسش مالید ترسید خودشو سفت کرد؛منم فشار نیاوردم گفتم کار دستم میده؛به شکم برش گردوندم و بالش زیر سرشو گذاشتم زیر شکمش تا قمبلش بیاد بالا؛کونش گرد و سفید و نرم بود جوری که دلت نمیومد دست بهش بذاری؛انگشتمو خیس کردم هلش دادم تو سوراخ کونش
یدفعه خودشو سفت کرد ؛صبر کردم آروم که شد یکم توش انگشتمو چرخوندم ؛کیرمو یکم تف زدم و گذاشتم دم سوراخ کونش؛خیلی تنگ و داغ بود؛نفس نفس میزد یکم سرشو کردم تو خودشو سفت کرد؛دستمو رسوندم به کسش یکم مالیدم خوشو داشت شل میکرد تو همین حال یدفعه کیرمو تا آخر تو کونش جا دادمو خابیدم روش؛دیگه بلند بلند گریه میکرد؛بعد چند دقیقه شروع کردم به عقب جلو کردن که گریش بیشتر شد و شرو ع کرد به التماس ولی من توجه نداشتم و بعد چند حرکت آبمو خالی کردم تو کونش!از روش بلند شدم و نیمه لخت ولش کردم داشت گریه میکرد؛رفتم از اتاق بیرون بعد 2ساعت بعد از حموم کردن و آماده شدن اومدم دیدم اونم آماده شده ولی چشاش هنوز قرمز بود؛تو ماشینم رفت عقب نشست و تو کل مسیرم ساکت بود و منم حسابی سبک شده بودم بخاطر انتقام اگه اسمشو بشه گذاشت!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#725
Posted: 15 Apr 2014 21:33
کردن اولین دوست دخترم
با سلام خدمت شما دوستان گرامی .من محمد 17 ساله سال چهارم رشته تجربی هستم.من 180 سانتی متر قد دارم و 75 کیلو وزن.نسترن هم یه دختر شیک پوشو با 170 سانتی متر قدو 55 کیلو وزن.
پنجشنبه 18 مهر 1392:
امروز که از مدرسه به خانه برگشتم متوجه شدم که چندتا از همکلاسی های خواهرم قرار است به خانه ما بیایند.من هم زیاد اهمیتی ندادم و طبق معمول بعد از خوردن نهار رفتم به اتاقم تا بخوابم.بعد از یک ساعت بابام از سرکار اومد و به من گفت که اینترنت را وصل کرده و من هم که 5 ماه اینترنت نداشتم خوشحال شدم و رفتم سراغ کامپیوترم و اول از سایت خودمون یعنی شهوانی دیدن کرم و بعد شروع به دانلود فصل جدید سریال مورد علاقه ام The Vampire Diaries کردم.
جمعه 19 مهر 1392:
امروز که از خواب بیدار شدم خواهرم بهمن گفت که یکی از دوستاش یک گوشی خریده و میخواد برنامه روی اون بریزه و تا 1 ساعت دیگه میاد.بابام رفته بود بیرون و مادرم هم خونه همسایه مان که از فر برگشته بودند رفته بود.دوست خواهرم که اومد تا دیدمش کیرم سیخ شد ولی جلوی خودمو گرفتم.اومد توی اتاق من با خواهرم و من هم برایش چندتا برنامه ریختم ولی همش حواسم به اون بود.خواهرم که رفت تا شربت درست کنه با دوستش من گوشی اونو برداشتم و به گوشی خودم یک زنگ زدم و از گوشی اون اطلاعات تماسو پاک کردم تا نفهمه.با گوشیم که به اینترنت وصل شدم و وارد WeChat شدم دیدم که شماره دوست خواهرم یک علامت داره که یعنی اونم تو وی چت هست و منم سریعا براش یک پیام دوستی فرستادم.
شنبه 20 مهر 1392:
من چون سال آخری هستم دو روز در هفته تعطیلم و اونم شنبه و یکشنبه هست.امروز توی وی چت دیدم که یکی برام پیام داده و بعد دیدم که خودشه و دوستی منو قبول کرده و از همه جالب تر اون منو میشناخت بعد هو معلوم شد خواهرم گفه که من تو وی چت هستم و اسمم بهش گفته بود.منم چون اسم اونو نمیشناختم ازش پرسیدم و اونم اسمشو به من گفت.اسمش نسترن بود و یه عکسه نیمه سکسی هم از خودش برام فرستاد که منم متوجه شدم بله اونم اینکارس وبه فکر کردنش افتادم.بعد چون خیلی عجله داشتم بهش یه پیام دادم که کیخوام ببینمت و یه خونه خالی هم دارم.ولی اون تا آخر شب پیام منو جواب نداد ولی ساعت 01/30 بود که من داشتم فیلم جدیدی که دانلود کرده بود بنام Grown Ups 2 رو میدیم که اون پیام داد قبوله و ساعت 2 ظهر بیا دنبام منم خوشحال شدم.
یکشنبه 21 مهر 1392:
بعد از اینکه ساعت 11/30 از خواب بیدار شدم یه زنگ به همکلاسیم زدم تا خونشونو که به علت مسافرت رفتن مامان و باباش خالی بودو ازش بگیرم اونم گفت باشه و نیم ساعت بعد اومد کلیدارو داد و گفت دارم به یزد میروم و تا شب هم نمیام و گفت که کسی رم با خودم نبرم و منم گفتم باشه.فتم حموم و موهای درو کرمو کوتاه کردم و اومدمو به مامانم گفتم من میرم خونه دوستم تا کامپیوترشو درست کنم و ماشین بابامو براشتم و رفتم دنبالش. به سختی خونشونو پیدا کردمو سر کوچشون وایسادم و زنگ زدم که بیاد.باورتون نمیشه ست یه دست قرمز پوشیده بود و بوی عطرشم دیوونم کرده بود و گفت که 3 ساعت بیشتروقت ندارم منم سریع رفتم در خونه دوستم و درو باز کردمو ماشینو زدم تو خونه.
نسترن پیاده شد و گفت بیا زودتر شروع کنیم.من از تعجب شاخ دراورده بودم و بهش گفتم که تو واقعا با اینکار راضی هستی و گفت که این اولین بارم نیستو میخوام بهت یه حال اساسی بدم.من همینجوری داشتم با تعجب بهش نگاه میکردم که پریدو شروع کرد به لب گرفتن از من و منو کلی حشری کرد و منم بهش امون ندادمو شروع به خوردن لبای شیرین و قرمز رنگش کردم و در همین حال رفتی توی اتاق مامان بابی دوستم و پریدیم روی تختشون.
من روی نسترن خوابیده بودم و اون اول پیراهن من و بعد زیرپوشمو در آورد منم دکمه های مانتوشو در آوردم و بعد هم تاپشو درآوردم و یک صحنه ی زیبا دیدم یک سوتین قرمز توری مانند پوشیده بودو که یه نخ داشت توی شلوارش .شلوارشو که درآوردم دیدم سوتینش به شرتش وصلهوبعد اون منو خوابوندو شلوارو شرت منو درآوردو شروع به خوردن کیرم کرد و آنچنان میخورد که نگو.بعد از 10 دقیقه دیدم آبم داره میاد بهش گفتم و اون بلند شد و رفت سراغ کیفش و یه سپری و یه کاندوم با خودش آورد.من تعجب کرده بودم و بهش گفتم کاندوم برای چیه و گفت مگه میخوای منو حامله کنی که یه دفعه جاخوردم و گفتک مگه تو پلم نیستی و اونم گفت نه.بعد اومد اسپری بزنه که گفتم من به اینا اعتقاد ندارم و اونم گفت بسپارش به من و زدو کیر مارو بی حس کرد.بعد خودش کاندومو گذاشت روی کیر من و گفت نمیخوام کسمو بخوری بکن توش که دارم میمیرم.ماهم خوابیدیم روش و آروم کیرمو کردم تو.اولش تنگ بود ولی بعد کم کم جا واکرد ولی جاتون خالی عجب کس تمیزی داشت لامسبومنم شروع به تلنبه زدن و خوردن سینه هاش کردم.5دقیقه که گذشت گفتم کیر منو چیکار کردی و گفت دیدی اثر میکه و بعد گفت همینجوری ادامه بده و منم ادامه دادنم تا سروصداش یه کم بشتر شد و فهمیدم میخواد ارضا بشه و با یه لرزش کوچولو و بعد از 10 دقیقه ارضا شد.منم که ازبس تلمبه زدم خسته شده بودم و عرق کرده بودم و بهش گفتم من دیگه نمیتونم.اونم بی وقفه منو خوابوند و اروم نشت روی کیر منو شروع کرد. به بالا و پایین کردن .
بعد از 5 یا 6 دقیقه اون دوباره ارضا شد و خودشو انداخ رومنو شروع به خوردن لبام کرد و با تکون های کمرش کسشو دور کیرم بالا و پایین کرد.ن بهش گفتم با کیر من چیکار کردی که آبم نمیاد و یه نگاه به ساعتش انداخت و گفت تا 5 دقیقه دیگه اثرش میره و منم گفتم باشه .بعک بلند شد کاندومو درآورد و گفت کیرتو بکن تو کونم و آبتم بریز همون تو یا بده بخورمش.منم گفتم میدم تا بخوریش و گفت باشه.بعد از تو کیفش یه کرم در آوردو زد دور کیر منو بعد به حالت سجده در اومد و منم کیرمو با یه فشار زیاد کردم تو کونش که آنچنان جیغی زد که گوشم سوت کشید.یه کم صبر کردک تا کیرم جابازکنه و بعد شروع به تلنبه زدن کردم و بعا از 8 یا 9 دقیقه گفتم آبم داره میاد و بلن شدو روی دوتا پاش نشستو منم یه کم جغ زدمو آبمو روی صورتشو دهنش ریختم و نسترن شروع به مکیدن کیرم کرد تا آخرشو خورد.یعد یه 15 دقیقه ای کنارهم خوابیدیمو با هم حرف زدیمو بعد لباسامونو پوشیدیمو منم رسوندمشو رفتم خونه.رابطه ما باهم ادامه داره ومن دوبار دیگه هم نسترنو کردم و الانم تو فکر اینم تا دوباره بکنمش.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#726
Posted: 15 Apr 2014 21:35
بالاخره فوتبال به دردم خورد
این جریان برا من تابستون سال90 اتفاق افتاد و از اونجایی شروع شد که ما داداش کوچیکمو تو مدرسه فوتبال فجرسپاسی شیراز ثبت نام کردیم ,خیلیا اونموقع اومده بودن برا ثبت نام و باشگاه خیلی شلوغ بود خلاصه من مامور شدم که روزای تمرین داداشمو ببرم سر تمرینو برگردونم. اونموقع من 21 سالم بود سال دوم دانشگاه بودم.از طرف باشگاه بچه ها رو به ترتیب رده بندی سنی تقسیم کرده بودن و رده اینا که زیر 10 سال بود حدودا 40 تا بچه 7و8و9 ساله بودن نیاز بود که همراهشون حتما یه نفر باشه .روزای اول خیلی خوش میگذشت با اولیای بقیه بچه ها میرفتیم میشستیم اونجا وبا خیال واهی اینکه بچه ها روزی میلیاردر میشن با ذوق بازیشونو نگا میکردیم ولی کم کم دیگه برا من خسته کننده شده بود حوصلم سر میرفت .داداشم با یکی از بچه ها که اسمش امید بود و همسنش بود خیلی صمیمی شده بود.امید با مامانش میومد سر تمرین .از مامانش براتون بگم یه زن 30 ساله خوشگلو ناز تو دل برو قدش متوسط ویه ذره بدن توپری داشت و خیلی هم با انرژی و خنده رو که دائما با زنایی که اونجا میومدن بگو بخند را مینداخت.اسمشم که بعدا از خودش فهمیدم گلی بود.
من خیلی تو کف این گلی خانم بودم همش نگاش میکردمو فقط به عشق اون میرفتم والا دیگه حوصله ی تمرین بردنو نداشتم.یه روز ازطرف باشگاه اینارو برای یه فستیوال تیمهای پایه جمع کردن ورزشگاه حافظیه از همه جای ایران اومده بودن 300تا بازیکن پایه با خونواده هاشون اومده بودن خیلی شلوغ بود ما هم اولیای بازیکنای فجر یه طرف با هم نشسته بودیم, پسر گلی خانوم هم خیلی بازیکن توپی بود و همه میدونستن که اون انتخاب میشه از هر تیمم 3 نفر رو انتخاب میکردن داداش منم بازیش خوب بود ولی به پای امید نمی رسید اونروز حسابی با بقیه اولیا راجه به فوتبال پایه کارشناسی کردیم و من هم به بهونه اون بحث حسابی با گلی خانوم چش تو چش حرف زدم.فستیوال تموم شد و امید و مهرداد(داداشم)ویه نفر دیگه انتخاب شدند برای تیم ملی پایه که دیگه خبری ازشون نشد.بعدا معلوم شد که پارتیا رفتن جای اینا.باشگاه خودشم این 3نفرو با 2نفر دیگه از40نفر بازیکن مدرسه فوتبال در آورد برد تیم پایه نونهالان باشگاه.
یه روز که تمرین تیم تموم شد بچه ها سوار سرویس شدنوواین 5نفر که تازه اومده بودنو قرار بود مهرماه سازماندهی بشن و سرویس تعلق بگیره بهشون موندن به غیر از من همه با ماشین میومدن گلی خانوم هم با پراید میومد همه رفتنو داداش منم با امید خدافظی کرد که بریم, گلی برگشت به ما گفت من میرسونمتون بعد کلی تعارف از طرف من که الکی بود سوار شدیم آورد ما رو در خونمون پیاده کرد جلسه بعدی هم همین اتفاق افتاد با یه فرق بزرگ که موقع پیاده شدن گفت اگه مشکلی نباشه شمارتونو بدین تا از جلسه بعد موقع رفتن هم زنگ بزنم بهتونوبا هم بریم سر تمرین, که گفتم لطف میکنید شمارمو گفتمو تو گوشیش نوشت پرسید اسمتون میخوام سیو کنم گفتم من شاهین هستم تک زد شمارش افتاد و گفت منم نادری هستم با کلی تشکر خدافظی کردیمو رفتیم.بعد اونروز قبل هر جلسه زنگ میزدو ماروهم بر میداشت موقع برگشت هم میاورد میرسوند خیلی باهم صمیمی شده بودیم ولی چون من فکر میکردم شوهر داره اصلا فکری دربارش نمیکردم.یه روز بعد تمرین موقع برگشت ازش پرسیدم ببخشید شغل بابای امید چیه که اصلا وقت نمیکنه بیاد که از آینه با اشاره خاصی گفت بابای پسرم رفته مسافرت اونور دنیا قراره به همین زودیا برگرده
خیلی ناراحت شدم فکر کردم مرده رسیدیم در خونه و خدافظی کردیمو رفتن.2˛3ساعت بعد اسمس داد که بابای امید تو 5 سالگیه امید به بهونه کار تو مجارستان رفته و فقط سال اول پول میفرستاد و دیگه ازش خبری نیست ما هم خونمونو فروختیمو تو این محلمون خونه گرفتیمو بقیه پولو هم گذاشتم رو پس اندازی که داشتمو سودشو میگیرم ماشین هم اون برام خریده بود.اس بازی ما از اینجا شروع شد یواش یواش اسمشو فهمیدمو خیلی خیلی صمیمی شده بودیم زنگ میزدیم باهم حرف میزدیمو میگفت تو جای داداش کوچیکمی سر تمرینا میرفتیم میگشتیمو بر میگشتیم بچه هارو بر میداشتیمو میرفتیم تا این که پاییز شد و بچه ها با سرویس میرفتنو میومدن منم دانشگام شروع شده بود دیگه همدیگرو نمیدیدیم ولی هرروز یا اون یا من زنگ میزدیمو با هم حرف میزدیم تا این که گوشی من تو خونه رفیقم افتاده بود لای شمشادای حیاتشون منم فکر میکردم گم شده 4و5 روزی گوشی نداشتم اعصابم خورد شده بود تو محوطه دانشگاه بودم که رفیقم اومد و گفت شاهین مامانم گوشیتو از لای شمشادامون پیدا کرده بدو بدو رفتیمو گوشیمو گرفتیم دیدم گوشی روشن نمیشه به رفیقم گفتم اینو بزنیم به شارژ ببینم سوخته یا باطریش تموم شده اونم قبول کرد رفتیم تو شارژرو وصل کردم بهش تا روشن شد دیدم 60˛70 تا میسدکالزبا 14و15 تا اسمس اسارو بازکردم دیدم گلی تو اسمس اول گفته چرا ج نمیدین ˛ بعدش نگرانتم بعدش اسامو دیدی زنگ بزن˛ کجایی پس˛ ج بده بگو زنده ای تا خیالم راحت بشه˛ یه اس که خیلی برام عجیب بودو دیدم نوشته من وابستت شدم دوست دارم برا من جای همدممی از غصه دوریتو ج ندادنات دارم میمیرم جریان بهرامو(شوهرش) برام تکرار نکن و ........آخرین اسمسشم این بود همتون سر وته یه کرباسین نامردین تا احساس میکنین یکی دوستون داره فورا نامردی میکنین هیچوقت نمیبخشمت چون تو داغمو تازه کردیو.......فورا بهش زنگ زدم یه بار کامل زنگ خورد و ج نداد دوبار زنگ زدم وسطاش برداشت و با عصبانیتو بدون مقدمه گفت متنفرم ازت چیه چرا زنگ زدی با خواهش و تمنا اولش قبول نمیکرد ولی به زور قسم براش توضیح دادم قضیه رو باور نمیکردگفتم گوشیرو میدم به مادر رفیقم از اون بپرس گوشیرو دادم به مادر رفیقم گفتم حاج خانوم این دختر قراره خانومم بشه شما بهش بگین گوشیم اینجا جا مونده بود اونم گرفت و با حوصله همه چیرو بهش توضیح داد گوشیرو که از مادر رفیقم گرفتم دیدم داره پشت گوشی میخنده گفت خیلی دیوونه ای گفتم راحت شدی گفت آره گفتم پس اس بده خدافظ.شروع کردیم به اس دادن گفت که دوست دارمو وابستت شدم و از این حرفا عصر میرم خونه ی مامانم اینا اگه موقعیت شد زنگ میزنم بهت میام میبینمت.عصر ساعت 8-8.5 بود که زنگ زد و گفت اومدم بیرون وسایل بگیرم کجایی بیام زود ببینمت مامان اینا منتظرن اخه خونه مامانش طرفای شهرک ما بود گفتم بیا سمته سالنهای ورزشی اونجا خلوته کسی نمیبینه که شر بشه
اومد نشستم ماشین سلام و احوالپرسی یه ذره رفت جلوتر وایساد خواستم بگم چرا وایسادی لباشو گذاشت رو لبام لبای همدیگرو خوردیم سرشو کشید و با یه لحن شیرینی گفت عاشقتم دوست دارم چیکار کنم دوباره لباشو گذاشت رو لبام یه 5 دقیقی لب بازی کردیم که گوشیش زنگ زدو برداشت گفت دارم میام و گفت باید برم داداشمه میگه کجایی زود بیا اس نده ها تابلو میشه منو رسوند و خدافظی کرد و رفت منم داشتم از شق درد میمردم حسابی حشری شده بودم فحش بود که به داداشش میدادم.سه چهار ساعت بعد اس داد که من خونه خودمونم شروع کردیم اس بازی بهش گفتم که حالم خرابه و دارم از دوریش میمیرم منظورمو فهمید اونم دقیقا حرفای منو میزد داشتیم با اس سکستل میکردیم میگفت بعد رفتن بهرام من اولین پسریم که باهاش رفیق شده باور نمیکردم ولی به روشم نمیاوردم جونه امید و که قسم خورد فهمیدم راست میگه چون تا حالا جون اونو قسم نخورده بود یه ذره بعد تو اسمس گفت که فردا بچه ها تمرین دارن از موقعی که سرویس برشون میداره تا موقعی که بر میگردن 3 ساعت خونه تنهام( راست میگفت 1.5ساعت تمرینشون بود 1ساعت هم استخر بعد تمرین داشتن با رفت و آمدشون 3ساعت میشد)اگه میتونی بیا خونه من با هم حرف بزنیم و با هم باشیم که منم از خدا خواسته قبول کردم تا صبح نتونستم بخوابم صبح رفتم حمومو کل بدنمو صاف صوف کردم سرویس ساعت 3امید و از سر کوچشون برمیداشت یه ربع به سه بود که رسیدم محلشون تو آژانس نشستمو منتظر سرویس شدم بهش اس دادم که از اینطرف سر محلتونم تو یه آردی˛ امید رفت در رو نبند کیپ کن تا من بیام. کوچه پشتمون بود از آینه بغل محلشونو نگاه میکردم که دیدم درشون بازشد و گلی با یه چادر ولی با یه آرایش خوشگل که شبیه فرشته ها شده بود با امید اومدن بیرون فورا ماشینی که من سوار شدمو دید سرویس اومد امید سوار شدوسرویس از پشت اومد و از کنار ما رد شد فورا با آژانسی حساب کردمو پیاده شدم یه ذره وایسادم آژانس رفت محلشون خلوت بود فوری با سرعت رفتم در رو باز گذاشته بود رفتم تو در رو بستم یه اهی کشیدمو خدارو شکر کردم دیدم جلو در ورودی وایساده و داره میخنده
گفتم سلام چرا میخندی گفت واسه اینکه انگار از دست پلیس فرار کردی داری خدارو شکر میکنی گفتم از اون بدتره خندید و رفت تو منم پشت سرش رفتم کفشامو در آوردمو رفتم تو چادر رو از سرش برداشت انذاخت رو آویز یه تونیکه صورتی خوشگل تنگ با یه جوراب شلواری رنگ بدن ناازک پوشیده بود هیکلش یه لحظه دیوونم کرد چه اندام خوشگلی داشت کونش نسبت به کمرش یه ذره بزرگتر بود برگشت گفت چیه چرا خشکت زده آدم ندیدی با یه صدای حشری گفتم آااادم چرا دیدم ولی فرشته ای به خوشگلی تو ندیدم واقعا خوشگل تر از همیشه شده بود زیاد آرایش نمیکرد ولی اینبار آرایش کرده بود به چه خوشگلی موهاشو هم باز کرده بود و جلوشو یه وری انداخته بود رو گونه اش خیلی ماه شده بود.اومد جلو گفت شاهین خیلی دوست دارم قول بده برا همیشه باهام بمونی لبامو گذاشتم رو لباشو همونطوری که می بردم سمته اتاق خواب کاپشنمو در آوردم کنار تخت که رسیدیم انداختمش رو تخت و افتادم روش داشتیم با حشر تموم لبای همدیگرو میخوردیم با دستام سینه های اناریشو میمالوندم پا شدم از روشو تونیکشو در آوردم وای تا حالا تو فیلمها هم همچین بدن سفیدی ندیده بودم یه ست صورتی خوشگل پوشیده بود از زیر جوراب شلواریش شرتشم میدیدم برش گردوندم شرتش از او لا کونیا بود کونش چقد خوش فرم بود افتاده بودم رو کونشو از رو جوراب شلواری کونشو میمالوندمو میخوردم اونم صداش بلند شده بود خونه یه فضای سکسی گرفته بود برش گردوندم دوباره افتادم روش لبای همدیگرو میخوردیمو زبونامونو رو هم قفل کرده بودیم اومدم پایین شروع کردم به خوردن سینه هاش چقد خوشگلو خوشمزه بود با یه دستمم کوسشو میمالوندم تو جاش بالا پایین میشد و آه اوهش بیشتر منو حشری میکرد از روش پا شدم چشاشو بسته بود بلوزمو در آوردمو رفتم سمته جوراب شلواریش و شرتش هر دو رو باهم در آوردم یه کس سفید بدون مو که صبح اصلاح کرده بود با یه چوچوله صورتی افتادم رو کسش انگشتمو کردم تو کسش اه بلندی کشید کوسش خیلی تنگ بود 4 سال بود کوسش دست و کیر ندیده بود شروع کردم به خوردن کوسش و انگشتمم تو کوسش عقب و جلو میکردمو میمالوندم چوچولش داشتم میخوردم که یه لرزش شدیدی کرد و با یه جیغ شهوتناک سست افتاد و ارضا شد آب کوسش خیلی خوب بود دوست داشتم برا همین تموم نکردم به خوردنش ادامه دادم دوباره صداش بلند شد داشت خودشو تو جاش بالا پایین میکرد و آه اوهش همه ی مغزمو پر کرده بود دوست نداشتم اون لحظات تموم بشه از روش بلند شدم منو انداخت رو تخت و مشغول در آوردن شلوارم شد بعد شلوارم شرتمو هم با شدت از پام در آورد کیرم که تا اونروز به اون بزرگی نشده بود و کرد دهنش شروع کرد به خوردن کیرم با یه حالت خاصی که معلوم بود تو عطش کیر بوده میخورد صدام بلند شده بود
دیگه وقتش بود برم سر اصل مطلب بلند شدم دستمو بردم سمت کوسشو انگشتمو کردم تو کوسش رو کمر خوابوندمش پاهاشو باز کردمو رفتم بین پاهاش سر کیرمو گرفتمو به کوسش میمالوندم داشت از شدت حشر صداش میلرزید و میگفت دارم میمیرم زودباش بکن تو زودباش شاهین جونه من بکن تو سرشو به آرامی کردم تو کوسش خیلی تنگ بود یه آه بلندی کشید که معلوم بود هم از درده هم از لذت یه ذره عقب و جلو کردمو کل کیرمو کردم تو یه گرمایی تمام بدنمو فرا گرفت صدای گلی هم بلند شد همش آه و اوه میکرد و منم شروع کردم به تلمبه زدن با شدت تلمبه میزدم یه چند دقیقه که تلمبه زدم تو همون حالت که کیرم تو بود من رو کمر خوابیدمو اون اومد رومو افتاد روم لباشو گذاشت رو لبامو باز شروع کردم به تلمبه زدن به سرعت تلمبه میزدم 3˛4 دقیقه که گذشت پا شدیم از تخت اومدم پایین گلی هم اومد کنار تخت نشست رو زانو هاش و با دستاش لبه تخت و گرفت و قمبل کرد منم از پشت کیرمو مالوندم به کوسشو کردم تو باز جیغا و اه و اوهاش بلند شدو میگفت شاهین عزیزم دوست دارم بکن بکن دارم میمیرم بکن شاهینم منم محکم و سریع تلمبه میزدم که دو سه تا لرزش شدید کرد آب کوسشو رو کیرم حس میکردم باز بعد چند دقیقه رفتم سراغ پوزیشن مورد علاقه خودم رفتیم رو تخت به بغل خوابوندمش رفتم پشتشو دراز کشیدم یه پاشو بلند کردمو گذاشتم رو پای خودم کیرم درست کنار کوسش بود یه ذره مالوندم به کوسشو کردم تو آه اوهش شروع شد شاهینم عشقم بکن بکناش شروع شد منم سریع تلمبه میزدم دوست نداشتم آبم بیاد ولی احساس کردم کیرم داره منفجر میشه 5˛6 تا محکم تلمبه زدمو در آوردم آبم با فشار ریخت رو رونشو روتخت کیرم داشت با یه حالت دوست داشتنی میسوخت یه ذره توهمون حالت چشامو بستم که لباشو رو لبام حس کردم چشامو باز کردم بلند شدم نشستم گفت شاهین تا حالا کسیرو اندازه تو دوست نداشتم گفتم منم همینطور پا شدم کیرمو با دستمال پاک کردم ساعت 4.5 بود هنوز 1.5 ساعت مونده تا امید از سر تمرین بیاد.لباسامو پوشیدم اونم خودشو با دستمال پاک کرد گفتم نمیری حموم گفت نه یه ساعتم بشینیم بعد تو برو منم میرم حموم شرت و سوتینشو پوشید 1ساعت از زندگیش تعریف کرد و قربون صدقه ی هم میرفتیم و میگفت از وقتی من اومدم تو زندگیش وضعیت روحیش خیلی فرق کرده و همه چیرو فراموش کرده منم گفتم خیلی خوشحالم که تو خوشحالی
.بعد یه ساعت با یه لب آبدار خدافظی کردمو رفتم خونمون.تا خرداد 91 با هم بودیم خیلی با هم سکس داشتیم وهیچوقت برام تکراری نشد مثل زن و شوهر بودیم خیلی با هم خوش بودیم تا این که تو یکی از مسابقات باشگاه ذوب آهن از بازی امید خوششون اومده بود پیشنهاد دادن که امید با تیم نونهالان ذوب آهن قرارداد ببنده. بعد کلی کلنجار رفتن خلاصه جواب مثبت و دادن و قرار شد گلی با داداشش کلا برن اصفهان قبل رفتن هم یه سکس عاشقانه با هم کردیمو بعد کلی گریه از طرف هردومون(انصافا منم بدجور بهش عادت کرده بودم وبرام سخت بود) رابطه مون قطع شد و گلی خانوم رفت اصفهان.بعضی وقتا زنگ میزدیم به هم وقتی میومد شیراز با هم میرفتیم میگشتیم که یه روز زنگ زد و گفت که از اصفهان براش خواستگار هست و میخواد ازدواج کنه میخواست نظر منو هم بدونه یارو زنش مرده بودویه دختر 15 ساله داشت اونطوری هم که میگفت وضعش خوب بود.منم گفتم باشه ازدواج کن ایشالا که خوشبخت بشین و قرار شد دیگه با هم رابطه نداشته باشیم واز اونروز به بعد دیگه کلا گوشیش خاموش شدومنم دیگه فراموش کردم.امروز صبح من گلی رو بعد 1سال و اندی تو بازار وکیل با شوهرش دیدم انصافا شوهرش خوب بود اونم منو دید ولی من بی توجه رد شدم که دوباره حسی بینمون رد و بدل نشه......
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#727
Posted: 16 Apr 2014 19:47
زنی که مال من نبود
همیشه دور و بر پاییز که میشه احساست اغلب آدما میزنه بالا...شاید تا حدی که از چشماشون سرازیر بشه...و شاید هم نه...
البته اگه خوش شانس باشی...
دور و برای پاییز بود ..سه چهار ماهی بود که از رفتن ندا میگذشت...زنی که مال من نبود و به نام ما به کام دیگری رفت...
میدونید اشکال این خیانتا اونجاس که دوس داری بگذرییی ولی بخششت هم برای طرف مهم نباشه... از خداش باشه بگی برو ...
قضیه ی حماقت زیبای من مربوط میشه به چند سال پیش... زمانی که تو شرکت تورج کار میکردم...دوستی وهمکاری چند سالمون به رفت و آمد خونوادگی هم کشیده شده بود...
نه اینکه خیلی باشه ولی تورج خونه من میومد و منم در حضور خونوادش یکی دو بار خونش رفته بودم.. ندا رو اون روزا میدیدم ... دختر ساده ای بود هیکل لاغری داشت و چهره ی عادی..میخوام بگم بعدها عاشق ظاهرش نشدم...
با وجود امکاناتی که داشت ساده بود..خوش پوش بود ولی جلف نه... همه چیزش میانه بود به سمت ساده...
دو سال بعد عروسی داداش تورج دوباره دیدمش... لباس خانومانه ای تنش بود لباس مجلسی تا مچ پا با رویه ی بلند... باز هم مفخر ولی جلف..ابدا!!
اون شب وقتی دیدم دخترای فامیل عروس و دوماد وسط با پر و پاچه ی لخت سر و کنو میچرخونن و تو هم میلولن اما این با اینکه عروسی عموشه دست میزنه و کنار ایستاده خوشم اومد... تا دستشو کشیدن ببرنش وسط به بهونه مهمون داری و صاحب مجلس بودن کنار کشید... حواسم کاملا بهش بود...
در طول یه عروسی قاطی با مهمونای مست اتفاقای زیادی میافته که راه واس لاشی بازی باز شه... اون شب فهمیدم قطعا ندا اون دختریه که مردی مثل من ارزوشو داره...
هیچ مردی نیست که از دیدن سر و کون لخت دخترای وسط مهمونی خوشش نیاد.. ولی هیچ مردی هم نیست تو اون شرایط ذهنش درگیر همچین دختری نشه... من هیچوقت به قول گفتنی اونقدی روشن فگر نبودم که با لاشی بازیای امروزی اوکی باشم....
برای همینم ندا ذهنم رو حسابی مشغول کرده بود... ولی فاصله ی سنی ده ساله و اینکه دختر رفیقمه مانع فکرم بود...
تورج واسم مثل پدر بود .. کار و حقوقم... درآمدم و برو بیایی که تو اون سن داشتم به خاطر پشتیبانی تورج بود...
یه سالی گذشت و ندا هم که تازه ترم سه معماری بود اومد شرکت باباش... قسمتی که کار میکرد هیچ ارتباطی به من نداشت و نمیدیدمش در طول روز.. ولی اوقاتی که واسه ناهار اتاق تورج بودیم دور هم بودیم... شوخی و حرف و ... خلاصه زمان میگذشت...
چند ماهی گذشته بود که وسط صحبتا به تورج گفتم بچه های خوبی داری خدا واست نگه داره و ... منم دعا کن به سر و سامونی برسم... خونوادتو خدا بت ببخشه و از این حرفا..
تورجم گفت ایشالا خدا بت ببخشه و تو خونه ما که حرفت میشه همه دعات میکنن...
طی این صحبتا بهش یه جورایی فهموندم که خونوادم حرکتی نمیکنن و منم احساس میکنم دیگه به کسی احتیاج دارم...با خصوصیات ندا...
خانوم شیک و ساده ای که حسابی ارزوم شده بود...
گفتم که حضور و کار ندا تو شرکت به من ربطی نداشت و نمیدیدمش...ولی بعد مدتی آقا مهرداد آقا مهرداد از زبونش نمیافتاد و مدام تو دست و بال من بود...و بعدا فهمیدم میخواد جلوی بقیه پز بده که اره صاحاب و مدیر شرکت طرف ندا هستن و به قول گفتنی خرش میره!!!
در عین این بچه بازیهاش بازم متانتش رو داشت و روز به روز بیشتر تو ذهنم جا باز میکرد...
تو همین بین بود که یکی از تازه کارای شرکت که هم سن و سال ندا هم بود نه به خاطر ندا که به خاطر اوضاع اقتصادی پدرش بهش نزدیک شده بود... سر همین ماجرا تورج که دید خودمو زیادی قاطی میکنم بو برده بود خبریه...ولی از سمت ندا مطمئن بود ... این شده بود که برای اطمینان بهم میدون داد و فهمید اوضاع از چه قراره...
....بگذریم....
ازدواجمون 5 روز مونده به پاییز و تو یه شب سرد و پر سر و صدا برگزار شد... شبی که اونقدر عاشق بودم که "نه" از دهنم در نمیومد... حق طلاق , مهریه و هر چیزی...حاضر بودم زندگی به پای این زن بریزم....زنی که مال من نبود....
تو این سی سالی که زندگی كردم 10 ماه رو واقعا زندگی كردم و الباقی رو فقط زنده بودم...
ده ماه زندگی با ندا...رویای کوتاه و زیبایی که به کل زندگیم می ارزید....
و اولین روز بعد از دهمین ماهگرد عشقمون... روزی که حس میکردم خوشبختی تو دستامه... وقتی زیباترین زن دنیا رو بازوم خواب بود... داشتم با موهاش بازی میکردم و میبوسیدمش و به اندامش نگاه میکردم... به صدای نفسهاش گوش میکردم ...نبضی که روی بازوم حس میکردم آرامشی وصف نشدنی که از تپشهای محسوس قلبش به من دست میداد....دیدن و لمس این صحنه ها تمام زندگی یک مرده... وقتی عشقت به خواب رفته و با بوسه های آروم و شمارش نفسهاش ...با بوی موهاش مست میشی...
در اوج این مستی بودم که چشمم به تلفن ندا افتاد.... کسی داشت بهش زنگ میزد... گفتم شاید مامان یا تورج باشن.... جواب دادم بی اینکه حرفی بزنم ... فقط نفس عمیقی کشیدم...
_سلام عزیزم ...
چی !? این کی بود? صدای یه پسر!? عزیزم..? تو یک لحظه همه زندگیم رو جمع كردم ...تک تک کسانی که ندا عاشقشون بود رو جدا كردم... نه صدای برادر 13 سالش بود...نه تورج..صدا تو گوشم زنگ میزد...
_الو...?!
نه...نمیخواستم هیچ قضاوتی کنم... گوشی رو قطع كردم و سر جاش گذاشتم...ندای من اشتباه نمیکنه! حتما از پسر عمه یا پسر دایی هاش بوده یا فامیلی کسی....
نمیخواستم از این مستی بیرون بیام....
بی اختیار لبهام رو روی گوشش گذاشتم صورتم رو به صورتش فشردم و آروم بیدارش كردم....
نفس عمیقی کشید که دنیای سردمو با بازدمش گرم کرد.....
_سلام
_سلام خانومم ساعت خواب...
بی اختیار لبهامو روی چشماش گذاشتم ...
دستاش دور گردنم حلقه بود و با موهاش بازی میکردم...
که یک لحظه انگار جا خورد...
_وای ساعت چنده..
_9 عزیزم چی شده
_ وای ساعت 7 باید میرفتم چرا این لعنتی زنگ نزد ...گذاشته بودم رو ساعت.....
_کجا امروز که کلاس نداری
_باید میرفتم حذف و اضافه...وای...
به گوشیش نگاه میکرد و چیزی مینوشت ......به هیچوجه نمیخواستم این حقیقت رو بپذیرم که... دروغ گفت!
یک ماه از این قضیه نگذشته بود که دیگه همه چیز دستم اومده بود و حس میکردم تو این چند روز چند سال پیر شدم...
آخرین باری که دنبالش میرفتم بی اختیار از ماشین کشیدمش بیرون و طوری زدم تو صورتش که افتاد زمین...
بالای سرش بودم و بی اختیار فریاد میزدم...
اولین روزی که روی دیگه ای ازش دیدم...
به چشمای من خیره بود ...
_حرف بزن بی شرف!!
_بسه مهرداد خفه شو! بسه! تو زندگی منو نابود کردی...اونی که همه چیزو باخته منم نه تو!....
بعد این قضایا فهمیدم تو دانشکده با یکی از استادای مطلقه اش دوست بوده ... و چون نمیتونسته به خونوادش چیزی بگه ... با خواستگاری من ...یه ناخونکی هم به ما زده و باز رفته سراغ اصل کاری...
بی هیچ حرفی و در نهایت ناباوری رفت ...
حس میکردم تمامم رو جایی جا گذاشتم و خالی بودم...
در تکرار روزی که به نام من شده بود به فکر اتمام بودم .. اتمام روزهایی که بی روح بودم...
سرد بودم...سرد مینوشتم...سرد ...
در عین سرمای تنهایی آتشی که در من و در قلبم بود بیشتر آزارم میداد و انگار از سرما ترک میخوردم...
روزهای سردی که سالها طول میکشید میرفتند...
اواسط پاییز بود.... یک سال از خاطرات خوش همقدم بودنمون میگذشت...
من بودم و شکلات+ فلفل + آب جوش....
شکلات تلخ حسی که از زندگی داشتم رو تداعی میکرد ...تا از شیرینی و گرماش دلگرم میشدم...روی تند و تلخش رو میدیدم....
تحمل فضای خونه برام غير ممکن شده بود...بی هیچ فکری زدم بیرون ...
هوا سرد بود ولی فرقی نداشت ....شیشه رو پایین کشیدم ...
قطره های بارون رو روی صورتم حس میکردم که به کمک اشکهام میومدن...
شاید هم به کمک غروری که شکسته بود...
نمیدونم...
شاید هم میخواستن چشمامو ببندن تا اشک نریزم ....
سرعتم مدام بیشتر میشد ...بارون هماهنگ با من شدت میگرفت...
دیگه قطره های بارون هم ازارم میدادن چشمام میسوخت, دستم رو بردم که شیشه رو بدم بالا و لحظه ای چشمام از سوزش بسته شد و ... با صورت رفتم تو فرمون..
مثل برق از جا پریدم...
جلوی روم هیچ ماشینی نبود...
اه چی شده ...حتما یه سگ لعنتی بود...
دستم روی صورتم بود و پیاده شدم...
جلوی ماشینم دیدمش....پخش زمین شده بود. .. باورم نمیشد .. این از کجا اومد یهو...
رفتم نزدیکش.. بلندش كردم و سعی كردم نبضش رو بگیرم...
آقا تو رو خدا پاشو
نگاهش كردم..
مردی هم سن و سال خودم..
چهره اش آشنا بود... باورم نمیشد..
مات چهره اش بودم که صدایی تو گشم زنگ زد...
توی جیباش رو گشتم ...
کسی داشت بهش زنگ میزد...که "عشقم" سیو بود...
بی هیچ حرفی جواب دادم...و نفس عمیقی کشیدم...
_سلام عزیزم کجایی؟
...لحظه ای از خود بیخود ...مست این صدا ...داشتم میگفتم سلام عمرم...
یادم نبود این صدا دیگه مال من نیست...
در خودم فرو ریختم و ساکت شدم...
_الو!!... الو!!! فرزادم کجایی؟ صدامو داری? الو!?
.....
پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#728
Posted: 16 Apr 2014 19:54
سکوت بعد سکس
سلام دوستان میخوام خاطره سکس با دوست پسرم و واستون بگم اینکه چرا اینجام به این دلیله که با اینکه سکس دارم ولی خوب خودارضایی هم دارم ..
من 5 ماه با خشی!!! دوستم که تو ی دانشکده دیگه درس میخونه ما از طریق اکیپای یونیمون همو دیدیم و دوست شدیم پسر خوبیه و به شدت غیرتی! در عین اینکه به جز بوس به من دست نمیزد
تا اینکه ی روز کلاس آمارمو پیچوندم که با هم باشیم..هوا سرد بود بارون میومد گفت بریم خونه من کتم و بردارم رفتیم سر کوچشون من پیاده شدم اون رفت تو منم پشت سرش....
خونشون یه حال و پذیرایی بود با ی نیم طبقه بالا که سه تا اتاق خواب بالا بود.اولین چیزی که چشمو گرفت عکسایی بود کو رو شومینه رو برو در تازه چیده شده بود من داشتم عکسای روی میز تو پذیرایی و میدیدم گفتم:خشی؟؟ گفت:جانم؟؟ گفتم این دختر کیه چسبیده بهت جرات داری بیا طرف من؟ داد زد حسودیت شد نه؟این و گفت و از پله ها اومد پایین گفت کدوم؟نشونم بده.. منم اون عکسه رو نشونش دادم..خندید.. گفتم کوفت نیشتو ببند خنده داشت؟ گفت آخه دیونه خشگل خواهرمه این! و ی بوس کوتاه...
رفت تو آشپزخونه داد زدم من چایی میخوام گفت خودت بیا درست کن اصلا..رفتم کتری و پر کردم و گذاشتم رو گاز گفتم اوهوی پسر تنبل بیا اینو روشن کن ببینم!!
خودم رفتم بالا اتاقارو قبلن دیده بودم این اولین بارم نبود که میومدم خونشون طبق معمول اتاقش شلوغ پلوغ بود شروع کردم لباسارو جمع کردن
لباس مردونه ها
تی شرتها
شلوارها
لباسای باشگاش
همرو گذاشتم تو کمدو کشوهاش ی خورده کتاب دفتر بود اونارم جمع و جور کردم حس کردم داره نگام میکنه منم بلافاصله شروع کردم غر زدن : اصن تو نظم و ترتیب بلدی چیه؟اینا چرا این شکلی بود؟..همینجوریکه ی سره داشتم میگفتم اینرو وایسادم جلو آینه قدی اتاقش عاشق این آینه ام من کلی عکس جلوش داشتم و دارم مانتومو در اوردم و آویزون کردم و خشیم داشت ps و را مینداخت گفت غر نزن بیا بازی شرطی هرکی برد اون یکیو بوس کنه گفتم باوشه (این باوشه واسه خودم که تقریبا bawshe ست که در صورت ناراضی بودن میگم) بازی کردم و مث همیشه اون برد..منم سریع گفتم من بوس نمیدما.. با اخم گفت بیخود مگه واسه تو واسش تصمیم میگیری؟ مثل همیشه بازومو گرفت و لبامو بوسید اول کل لبم تو دهنش بود بعدم یهو سرشو بلند کرد گفت زبوون منم با زبونم ی لیس به لباش زدم.اونم سریع مکیدشون وای.. لبمو که وحشی میخوره دیونه میشم..لباشو برداشت فکر کردم کارش تموم شده..فشار بدنشو انداخت روم منم رو تخت دراز کشیدم دستشو کرد تو موهام سرشو برداشت گقت میزاری لباتو امروز تموم کنم ؟ گفتم مال خودته عزیزم..دوباره بوسیید..ایندفه بازومو میمالید .. من از زور تحریک پاهامو تکون میدادم با شلوار جین و تاپ صورتیه hello kitty که چند وقت پیش واسم خریده بود هیچ کار دیگه ای نمیتونسم بکنم.
.سرشو برد پایین تاپمو داد بالا شکمم و لیس زد گفت نینیه من کجا قایم شدده؟ (میدونه من عاشق بچه ام..) منم دستم گذاشتم پایینه شکم یواش گفتم اینجا..گفت فدای خجالت عشقم.. ی بوس دیگه زد تاپم واو بالاتر ی سوتین بنفش داشتم سینهام بر عکس کوس و کونم بزرگ نیست..تاپم زیر گردنم بود و سینم و میمالی..شروع کرد گوشم و خوردن من رو گوشم خیلی حسااسم اولین آه و ناله هام کامله ناخوداگاه بود و انگار واسه خشی مجوزی واسه ادامه...تاپم در اورد دستشو انداخت زیر کمرم.وگفت بازش کنم؟سرمو تکون دادم که یعننی آره بازش کرد شروع کرد یکیشو خوردن یکیشو مالوندن با ی دست دیگه هم گوش و گردنمو میمالید.. دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم خشاااایار..گفت جون دلم؟خوبه؟گفتم آره ...کیرش انقد سیخ بود از رو شلوارم سفت و محکم به پاهام میخوردد منم از خدا خواسته انداختمش لای پامو پاهامو تا حدودی جمع کردم..یهو بلند شد بلیز مشکیو شلوارشو در اورد رومو اونور کردم باز خوابید روم دستش زیر سرم بود گفت عشقم خجالت میکشی؟سرم برگردونود وی بوس دیگه....
دستش رو شلوارم میچرخید دکمشو باز کرد شلوارو شرت صفیدمو با هم در اورد دستم گذاشتم رو کسم دستمو بوس کرد و برداشت..منم دیگه پامو باز کردم دو سه تا بوس که بش زد گفت عزیزم میشه پاتو بزاری رو شونم لای کسم باز شد لیس زد زد ایییی آههه داشتم میمردم خیسه خیس بودم..کیرشو در اورد کشید رو کسم گفت بر میگردی عشقم؟چشم گفتم وگفت کونتو بده بالا منم دادم کمرم و فشار داد پایین..اب کسم و مالید رو سوراخ کونم.. گفت آماده ای گفتم آره... فشار داد تا مغزم درد گرفت داد زدم نهه..وایساد .. و دوباره کرد تو.. آهههه ...جونم عزیزم... دیگه تا ته توش کرد داد زدم بسه..بازم وایساد.. تلمبشو شروع کرد بعد 5 6 بار آبش اومد.. سوختم..
کنارم خوابید بوسم کرد..
دوست دارم خشی
عاشقتم...ببخش اذیتت کردم
کشید منو تو بغلش..
ی ربع تو سکوت محض....
عشقم بریم کجا؟
بریم بام قدم بزنیم؟
پاشو بریم عزیزم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#729
Posted: 18 Apr 2014 21:31
علی و سمیه
این خاطره که مینویسم واقعیه و اگه کم وکاستی داشت به خاطر اینه که بار اوله که مینویسم.
من علی 30 سالمه و یه دوست دختر دارم اونم 27 سالشه اسمشم سمیه هستش. من 2 سالی بود به خاطر بعضی مسایل از زنم جدا شده بودم و تو این 2سال سکس نداشتم و بد جوری عذاب میکشیدم تا این که با سمیه آشنا شدم. شهر ما کوچیکه منم به خاطر موقعیته شغلیم اصلا نمیتونم که با دخترا وزنا تابلو بازی در بیارم. بریم سراغه خاطره.
زمستونه پارسال بود که با سمیه به طور اتفاقی دوست شدم. دختر مهربون و خوشگلی بود. یه کم توپل و چشم ابرو مشکی که من دوس داشتم. در کل متوسط به بالا بود.منم چهرم معمولیه نه زیاد خوشگل نه زشت. بگذریم 2 هفته بود با هم با موبایل حرف میزدیم که یه شب بحث و کشیدم به سکس که اونم استقبال کردو گفت که اینو میدونست که یه روزی میپرسم نظرشو. خلاصه اونشب حرف زدیم و بعد با هم تله سکس کردیم. میگفت منم حشریم و.... یه چیزم گفت که خیلی حال کردم البته اولش دلم واسش سوخت. گفت یه پسری با نامردی پردشو زده و دیگه دادگاه و.... که نتونستن ثابت کنن کار اون بوده. 10 روز بعد بود که من و دادشه کوچیکم تو خونه تنها شدیم بقیه خونواده رفتن تهرون خونه اون یکی داداشم. دادش کوچیکمم مغازه داشت وشب 9 میومد من که تنها بودم عصر با سمیه تلفنی حرف میزدم گفتم تنهام میتونی بیای؟ اونم یه کم منو من کردو بعد گفت 20 دقیقه دیگه اونجام. خلاصه اومدو نشستیم میوه آوردم خوردیمو حرف زدیم بعد دستمو انداختم گردنش اول هر دومون خجالت میکشیدیم اما بعد رومون به هم وا شد و لب گرفتمو اونم همکاری میکرد بعد کلی لب گرفتن گرفتم بغلم و بردمش تو اتاق خواب. لباسایه همدیگه رو درآوردیم افتادیم به جون هم اول لبایه همو میخوردیم آروم رفتم سراغه گردنش. بدنش برنزه مادرزادی بود فقط یه کم سینه هاش بزرگ بود و شل که زیاد خوشم نیومد. چشاش خمار بود وتو اون حال خمارتر شده بود که آدمو میکشت. با بوسه هایه ریز رفتم سمته گوشش دیدم نفسش تندتر شد فهمیدم به گوشش خیلی حساسه.کلی گوششو مکیدم دیگه داشت داد میزد منم مثه ندید بدیدا ولش نمیکردم. بهم گفته بود سکسه وحشی دوس داره. بلندش کردم کوبیدمش به دیوارو از روبرو چسبیدم بهش لب گوش و...اونم کیرمو گرفته بودو باش بازی میکرد. خوابوندمش رو تخت و افتادم روش کیرمو به کوسش میمالیدم خیلی حال میکرد آه و اوهش دراومده بوداز روش بلند شدم و کیرمو گرفتم سرشو میمالیدم چاکه کوسش خیسه خیس بود گفت علی بکن دیگه طاقت ندارم. گذاشتم در کوسش تا ته کردم تو وااااااااااااای چه حالی داد بعده 2 سال. یه جیغه شهوتی کشیدو به خودش میپیچید. شروع کردم تلمبه زدن سرعتمو بیشتر کردم که آهههههههههههه و اوووفش تبدیل شد به فریاد. چنگ اندتخته بود کمرمو داشت ناخنایه بلندشو میکرد تو گوشته تنم منم تو حاله خودم نبودم. گفت علی جرم بده محححححححححکم تر .محکم علی تا ته بکن وای مردم تندتر. با این حرفاش حشرم زد بالا احساس کردم آبم داره میاد. درش آوردم گفت نه الان نه اما من داشتم ارضا میشدم با یه دستم کوسشو میمالیدم و با دست دیگم جق میزدم رو سینش که یه هو دیدم تنش لرزید و منم آبم اومد و ریختم رو سینه هاش. بعد با دستمال کاغذی پاک کردمو روش دراز کشیدمو لب گرفتیم. بعدش یه بار دیگه سکس کردیمو رفت. پیشه خودم گفتم چرا آبم زود اومده کهاونم دلیلش این بود خیلی وقت بود سکس نداشتم. اگه خوشتون اومد یه سکسه توپ دیگه با سمیه روبراتون مینویسم.
دوستتون دارم اگه خوب نبود دلیلش اینه که اولین داستانم بود که مینوشتم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم