انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 74 از 94:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
یک شب تو کوه

سلام به همه .

اميد وارم خاطراي که تعريف ميگم واستون جالب باشه اين خاطره برميگرده به 5 سال پيش اون موقع من 25 سال داشتم .
من محمد رضا30 ساله قد180/وزنم 75 /شغلم تو بازار تهران مغازه لوازم ارايشي دارم وشرايت شغليم جوري هست که پيشنهاد سکس از طرف خانمها زياد پيش مياد اما سکسي که ميخوام واستون تعريف کنم ربطي به کارم نداره چند سالي هست به صورت حرفه اي ورزش شنا رو دارم ادامه ميدم وازسال 84 کوهنوردي هم ميکنم البته بيشتر جنبه تفريح واسم داره/خاطراي که واستون تعريف ميکنم واسم خيلي لذت بخشه نه به خاطر لذت جسمي و جنسي فقط به خاطراتفاق هاي که واسم تو اون روز پيش امد واسم خيلي خاطره شده ...


يه روز جمعه ارديبهشت ماه داشتم از پايين ميدون تجريش ميرفتم بالا تا سوار ماشينهاي دربند بشم که يه خانم خوشگلو نازي رو ديدم چشم تو چشم شديم دختر خوشگل خوش استيلو جذاب بودو بانمک ازش خوشم امده بود ولي احساس کردم متتظر کسيه چند دقيقه يک بار به گوشيش نگاه ميکردو زنگ ميزد منتظر شدم ببينم چي ميشه کسي مياد دنبالش چند دقيقه يک بار نگاش ميکردم و اونم نگام ميکرد رفتم سمتش گفتم اگه دوست داري با هم بريم بالا گفت نه منتظر دوستم هستم رفتم سرجام نشستم ببينم کي مياد دنبالش هنوز منتظر دوستشه بعد 20 دقيقه اي بيخيال شدم رفتم سمت ماشينهاي دربند سوار شم که يه دفعه امد سمتم بهم گفت فکر کنم دوستم واسش اتفاقي افتاده نمياد اگه از پيشنهادت منصرف نشدي با هم بريم فقط من دربند نميرم من ميخوام برم گلابدره منم قبول کردمو رفتيم سمت ماشيناي گلابدره خوشحال بودم که يه داف خوشگل باهام همسفر شده ...
تو ماشين هيچي به هم نگفتيم تا که رسيديم اول کوه/من شروع کردم از خودم واسش گفتن از اسمو شغلو شرايطم واسش گفتم اونم تاديد من به حرف امدم شروع کرد از زندگيش تعريف کردن اسمش سارا بچه نياوران مجردي زندگي ميکرد متولد شيراز از وقتي واسه درس و دانشگاه امده بود تهران ديگه بر نگشته بود پيش خونواداش به خاطر مسائل شخصي دوست نداشت با خونواداش ديگه زندگي کنه شغلشم تو اداره بيمه مشغول بود ...


کمي بالا رفتيم و تو اولين قهوه خونه/ قهوه خونه حسين اقابچه هاي که رفتن گلابدره ميدونن کجارو ميگم چون حسين اقا رو همه ميشناسن صبحونه رو که خورديم بدونه معطلي دوباره راه افتاديم معلوم بود سخت ميشه باهاش خودموني شد اخلاق خاصي داشت کمي پسرونه بود و يه دنده از خاطرات زندگيش که واسم ميگفت بهم ثابت شود که چقدر يه دنداست و کمي روک ازش خوشم امده بود مثل بعضي دختراي ديگه زود اعتماد نميکرد چند باري خواستم تو راه دستشو بگيرم بهم دستشو نمي داد حتي بعضي جاها ميدونست که اگه دستمو نگيره ميخوره زمين ولي انقدر قود و لجباز بود که ترجيه ميداد بخوره زمين تا دست منو بگيره ازش بيشتر خوشم امده بود اصلا فکر نميکردم با يه دختر امدم کوه کمي که بالا تر رفتيم دورو برمون که خلوت تر شده بود روسريشو برداشت و نيم کوتي که تنش بودرو در اورد وکرد تو کوله پشتيش ناز بود ناز تر شد موهاي خورماي که تا روي باستن خوش فرمش هر آدمي رو وسوسه ميکرد که يواشکي ديد بزنه احساس ميکردم خودش ميدونه که با اين کارش منو کمي وسوسه کرده واسه همين که اعتمادش نسبت بهم کم نشه ازش کمي جلوتر راه ميرفتم که بهش ثابت کنم که واسم عاديه



نزديکاي ناهار شد به ابشار گلابدره رسيده بوديم جاي واسه نشستن پيدا کرديم کمي هوا خنک تر شده بودو ابري ناهارمونو که خورديم بهش گفتم تا کجا ميخواي بري بالا گفت تا قله گفتم دير نميشه گفت نه من امروز کاري نداري تو چي من ميخواستم تا ساعت 4 برگردم خونه با همکارام يه قرار کاري داشتم بهش گفتم من نميتونم بيام بالاتر تا يه جاهاي باهات ميام بعد بايد برگردم پايين گفت هر جور راحتي و ديگه چيزي نگفت...
ابرها خيلي خوشگل شده بودن تو ارديبهشت ماه واقعا کوه و اسمون قشنگ ميشه دوربينشو برداشتو دراز کشيد سرشو گذاشت رو پاهام کمي شوکه شدم دختري که حاظر نبود دستشو بهم بده يه دفعه باهام راحت و کمي خودموني شد شروع به عکس گرفتن کرد... زول زدم به صورت نازش ميخواست خودشو واسم لوس کنه از این کارش منظور داشت ميشد از نگاهش فهميد چند دقيقه اي که بهش نگاه ميکردمو چيزي نميگفتم تا اينکه بهم گفت اگه ميخواي برگردي از همينجا برگرد



.
کارشو خوب بلد بود منو با اين کارش مجبور کرد تا باهاش ادامه بدم و تا قله باهاش برم بهم گفت چی شد پس تو که میخواستی برگردی گفتم دلم نمیاد تنها ولت کنم و برگردم خندی شیطونی زدو گفت پس تا بالا باهام میای ...ساعت 5 بعد ظهر رسيديم قله انقد اون بالا قشنگ شده بود که ازم خواست با دوربينش چند تا ازش عکس بگيرم .
يک ساعتي نشستيم و کمي ميوه خرديم بهش گفتم بريم پايين تا تاريک نشده خودمونو به جايي برسونيم قبول کرد ولي گفت نه از راحي که امديم گفتم راه ديگه اي بلدي گفت اره يه راهي که زودتر ميرسيم قبول کردم و راه افتاديم موقع برگشتن کمی بارون زد لباسامون خیس شده بودن هوا سردتر تو ماه ارديبهشت هوا تقريبا ساعت 7/8 تاريک ميشه اميد داشتم که تا اون موقع خودمونو به جايي برسونيم من خسته بودم حالم خوب بود ولي سارا خيلي خسته شده بود تند تند مينشستو استراحت ميکرد معلوم بود خيلي بدنش کم اورده با اين احوالش راه ميومد خيلي يواش يواش هوا کم کم داشت تاريک ميشد ما هر چقدر جلوتر ميرفتيم سرعتمون کمتر ميشد هوا تاريکتر يه احساسي بهم ميگفت امشب به خونه نميرسي ديدم سارا خيلي ناراحته داشت گريه ميکرد تا صداي گريه هاش امد به گوشم دستشو گرفتمو بهش گفتم نگران نباش اتفاقي نيوفتاده من امشب حتما تورو ميرسونم خونه



حق داشت تو راهمون هیچ ادمی رو نمیدیدیم 2ساعتی بود داشتیم راه میرفتیم فکر کنم گم شده بودیم بهش دلداري ميدادم در صورتي که يکي ميخواست به خوده من دلداري بده هوا تاريک تاريک شده بود چراغ قوه رو در اوردم که جلوي پامونو بهتر ببينيم خدا خدا ميکردم يه ادم ببينم ولي هيچ کسي اون دورو برا نبود کمي که جلوتر رفتيم يه پناهگاه سنگي ديدم خوشحال شدم رفتيم داخل پناهکاه به نظر امنتر از بيرون ميومد بهم گفت نگو که امشبو اینجا باید بمونیم سارا امشبو اينجا بمونيم بهتره بیرون انقدر تاریکه که نمیتونیم جلوی پامونو ببینیم شروع به گریه کردن کرد بهش حق میدادم ترسیده بو منم همینطور باهاش صحبت کردم کمي اسرار قبول کرد خيلي خسته شده بوديم تو کوله پوشتيم هرچي داشتم ريختم بيرون انقدر تاريک بود که همديگرو نميتونستيم ببينيم لباسهاي اضافمونو با یه زیرانداز پهن کردم رو زمين چراغ قوه رو خاموش کردمو دراز کشيدم هوا سردبود بهش گفتم بيا تو بغلم دراز بکش امد تو بغلم



سرما تو وجود هر جفتمون بود هر جفتمون هم ترسيده بوديم هم سردمون بودمحکم منو بغل کرده بود چند دقيقه اي که گذشت کمي گرممون شد صورتشو نميتونستم ببينم اما نفسشو خوب حس ميکردم نا خدا گاه لبامو چسبوندم به لباي سردو لرزونش انگار منتظر اين حرکت من بود با وله خاصي ميخورد منم همينطور لباشو طوري ميخوردم که تپش قلبشو تو دهنم حس ميکردم انقدر خورديم لباي همديگرو که احساس کردم بدنم گرم شده بدن سارا هم گرم شده بود با يه دستم کم کم سينهاشو ميمالوندم سينهاي کوچيکو نازي داشت دکمه هاي مانتوشو يواش يواش در اوردم اصلا عجله نداشتم دوست داشتم تا صبح بخورمش هيچي نميديدم مثل کورها فقط حس ميکردم زير مانتوش يه لباس ديگه بود زدم بالا لباسشو سوتينشو هم همينطور دادم بالا شروع کردم به خوردن سينهاي خوشمزاش صداي نازک نالهاش منو بيشتر تحريک ميکرد کيرم راست راست شده بود خوب که سينهاشو خوردم رفتم پاينتر اطراف نافشو ليس ميزدم پوست تنش کمي مزه اي شوري ميداد منم فقط ميخوردم خيلي خوشمزه بود شلوار شمعي شو کم کم کشيدم پايين کونشو بلند کردم تا راحت تر شلوارش پايين بياد از رو شرتش شروع به بوسيدن کوسش کردم داغ داغ شده بود اوووووه اااااااااااااااييييييييي چه لذتي داشت



شرتشو در اوردم پاهش گرم شده بودن بهم گفت بزار منم کيرتو بخورم منم از خدا خواسته قبول کردمو کيرمو بردم سمت دهنش گرفت دستش شروع به ساک زدن کرد واي چقد بهم حال ميداد به هيچي به غير از سکس فکر نميکردم کيرمو جوري ميخورد که تا بحال کسي واسم اينجوري ساک نزده بود کيرمو از دهنش در اوردمو /محمد رضا منو بکون دوست دارم کيرت بره تو وجودم بکن محمدرضا پاهاشو بلند کردم اوردم سمت شونه هام شلوارو شرتشو کامل از تنش در اوردم کیرمو گرفتم دستم سرشو میمالوندم دوروبر کوسش کفت بکن دیگه داره طاقتم سر میاد کفتم تو کوست یا کونت ...بکن تو کوسم بکن بازه کوسم بکن هیچ سواله دیگه ای نکردم کیرمو کمکم کردم تو کوسش اخ که چه حالی داد راهت رفت توش با کمی فشار تنم دیگه داغ داغ شده بود دو سه بار عقب جلو که کردم روونترم شد هیچ سرمای رو حس نمیکردم تند تند تلمبه میزدم اونم صداش بلند و بلند تر اه و ناله میکرد دوست داشتم تا صبح کیرمو از کوسش در نیارم خیلی حال میداد بکن بکن بکن داد میزد و من تند تر و با شدت بیشتری میکردم متوجه شدم ارضا شده بود ولی باز میخواست داشت کمکم ابم میومد اه ه اه اه ابم امد کیرمو در اوردمو ابمو ریختم رو زمین ....



عرق تنم در امده بود خیلی بهم حال داد شرتو شلوارشو کردم تنش رفتم دوباره بغلش خوابیدم شروع به خردن لباش کردم خندشو بعد از چند ساعتی شنیدم هر جفتمون خندمون گرفته بود بهم گفت فکر نمیکردم دوستی یک روزمون یه اینجا برسه منم فقط میخندیدم واسه یک ساعتی فراموش کرده بودیم که اصلا کجا هستیم/ شاشم گرفته بود رفتم بیرون شاشیدمو برگشتم دوباره تو بغلش دراز کشیدم گوشیمو برداشتم انتن نداشت فکر میکردم ساعت باید 12 شب باشه ولی نبود هنوز 11 شبم نشده بود اون شب خیلی دیر میگذشت دوست داشتم هوا زود روشن بشه محکم بغلش کردمو از لباش میخردم بعد 20 دقیقه دوباره کیرم راست شد فهمید دوباره میخوام بکنمش از خداش بود اون شب منو سارا 3بار سکس کردیم ....بعد از سکس اخر دیگه نای صحبت کردنم نداشت /سارا جان تو بخواب تا زمان واست زودتر بگذره باشه محمد رضام چشاشو بست تو هم بخواب محمد رضا باشه منم میخوابم با اینکه خیلی خسته بودم اصلا خواب به چشم نمیومد



نیم ساعتی گذشت متوجه شدم سارا خوابیده کمی اروم شدم وچشای منم داشت سنگین میشد خوابم برد یه دفعه از خواب پردم خوشحال شدم هوا روشن شده بود ساعت گوشیمو نگاه کردم 6 بودسارا جان سارا جان بلند شو باید بریم هوا روشن شده رفتیم بیرون پناهگاه چند متر اونورتر یه رودخوبه بود هم تشنمون بود هم گرسنه بیسگویت و خرمای داخل کوله پشتیمو در اوردمو خردیم با هم خلاف جهت رودخونه راه افتادیم ساعت 8 بود که یه اقای حدود 50 ساله رو دیدیم خیلی خوشحال شدم به سمتش رفتمو ازش مسیر و پرسیدم اونم گفت 1ساعت دیگه میرسی به یه قهوه خونه



هر جفتمون خوشحال شدیمو به راهمون ادامه دادیم وقتی رسیدیم به قهوه خونه یه دل سیر صبحونه خردیمو خستگی در کردیم گوششیم بعد از چند ساعتی انتنش امدو صداش در امد خانوادم بودن نگران شده بودن از نگرانی درشون اوردمو گفتم حالم خوبه رفتیم به سمت میدون تجریش تو میدون ازش خداحافظی کردمو شمارشو گرفتمو منو سارا بعد این جریان 2سال باهم دوست بودیم تا اینکه سارا بعد از دو سال دوستیمون رفت کانادا واسش ارزوی موفقیت میکنم......
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
یه روز عادی

مثل همیشه استرس داشتم. رفتم حموم و شیو کردم، می خواستم سفید و تمیز باشم. براش فرقی نمی کرد، می دونستم که فرقی نمی کنه، بعد از این همه سال دیگه اون هیجان سابق را نداشت ولی من سعی می کردم همه چیز را براش تازه نگه دارم. از حموم که اومدم بیرون تمام تنم را با کرم معطری که برام سوغاتی آورده بودند ماساژ دادم. عاشق بوی این کرمم. خودم باهاش تحریک می شم ولی می دونستم به این بو هم عادت کرده دیگه. کرم زدنم که تموم شد خودم را توی آینه قدی اتاقم نگاه کردم. می دونستم هنوز هم مثل قبل عاشق هیکلمه ولی مردها زود عادت می کنند و بهترین ها هم عادی می شه براشون. نمی دونستم تا کی می تونم داشته باشم اش. سیاوش اولین رابطه جنسیم بود. تو همه چیزم اولین بود ولی سه سال بود که بدون تعهد باهم بودیم. می ترسیدم از این که یه روزی خسته شه ازم و ولم کنه. یه لحظه به خودم اومدم و دیدم داره دیرم می شه. جوراب توری را که برام گرفته بود پام کردم و تا بالای رونم بالا کشیدم.



شورت توری مشکی و سوتین مشکی، ست مورد علاقه اش بود، به خاطر اون اکثر ست هام مشکی بود. لباس پوشیدم و زنگ زدم آژانس. دوست نداشت وقتی می خوایم سکس کنیم آرایش داشته باشم. فقط ریمل اون هم برای این که دوست داشت موقع سکس با اشک هام بیاد پایین و زیر چشم هام را سیاه کنه. عاشق این بود که درد بکشم و از درد اشک بریزم. ریمل را که زدم آژانس هم رسید. شالم را سرم کردم و از در رفتم بیرون. مسیر خونشون را خیلی دوست داشتم. نه اونقدر نزدیک بود که نتونم توی راه از هیجان به اوج برسم، نه اونقدر دور که کلافه شم و حسم بخوابه. معمولا تو ماشین انقدر خیس می کردم که نیازی به معاشقه نبود.



به محض این که کیرش را می ذاشت روش تمامش را می بلعید. به خونش که رسیدم دیگه از خود بی خود بودم. در را که باز کرد خودم را انداختم تو آغوشش. تو چشم های مهربونش گم می شدم. هیچ چیز به اندازه چشم هاش تو دنیا برام ارزش نداشت. لب هاش که روی لب هام رفت کنده شدم انگار از زمین. بهشت من آغوشش بود. بغلم کرد و برد تو اتاقش. مثل همیشه گفت "طاقت ندارم باران بریم سر اصلش؟" عاشقش بودم. می دونستم ازمعاشقه زیاد خوشش نمیاد. خود سکس را دوست داشت. راضی بودم به هر چیزی که بخواد. لباس هام را که در آورد رفت عقب و نگام کرد. رضایت را تو چشم هاش می دیدم "کثافت این هیکل را از کجا آوردی؟" دوست داشت همیشه این جمله را وقتی لختم می کنه یا بعد سکس بگه. یه لب ازم گرفت و تمام لباس هاش را خودش در آورد. شرت و سوتین منم بیرون کشید و یه دست زد به کسم که مطمئن شه به اندازه کافی خیس هست. سر کیرش را گذاشت رو کسم و با یه فشار هل داد تو. بهترین لحظه سکس همیشه برام همین لحظه است. لحظه ای که احساس می کنم یکی میشه باهام، لحظه ای که دیگه چیزی کم ندارم. صدای ناله هام که رفت بالاتر اونم سرعتش را بیشتر کرد. محکم تلمبه می زد توش جوری که احساس می کردم سر کیرش داره رحمم را از جا می کنه. با تمام وجود حس می کردم دارم پاره می شم. صدای ناله هام داشت کمکم به نعره تبدیل می شد که سرعتش را کم تر کرد و کشید بیرون. گفت "برگرد" از پشت که کرد تو کسم با دستش صورتم را هم به تخت فشار می داد. داگ استایل محبوب جفتمون بود. دوباره که شروع کرد به تلمبه زدن احساس کردم تو خودم نیستم. صدای جیغ و ناله هام انگار مال خودم نبود. از خود بی خود بودم که دوباره چرخوندم و نشست رو دهنم.



این بار کیرش را هل داد ته حلقم. کیر بزرگی داره و هر کاری می کرد نمی تونست تمامش را جا بده تو دهنم. تلمبه میزد. کیرش می خورد ته حلقم وعق می زدم. اشک می ریختم. دست و پا میزدم ولی براش مهم نبود، تو حال خودش نبود. فریاد می زد و فحش می داد " آفرین جنده........ بخورش...... آره جنده خودمی.... همین جوری تا ته دهنتو می گام.... چیه؟ داری جر می خوری؟..... سیاوشت داره جر می ده دهنتو؟... داری خفه می شی؟...اربابت یه سوراخ سالم هم قرار نیست بذاره واست." با خودش حرف می زد انگار. برم گردوند باز از پشت گذاشت توش. ,,



انقدر تلمبه زده بود که به التماس افتادم. التماس می کردم و جیغ میزدم. احساس می کردم چند لایه از پوست توش رفته. التماس می کردم " سیاوشم.... عشقم، بسه دیگه.... جر خوردم.... پاره شدم.... غلط کردم..... ولم کن." ولی التماس هام بیشتر وحشی اش می کرد. تلمبه آخر را انقدر محکم زد که پرت شدم رو تخت. با صدای نعره هاش و داغی کمرم فهمیدم که ارضا شده. بی حال کنارم ولو شد رو تخت. حتی نای حرف زدن هم نداشتیم. با دستش آبش را رو کمرم پخش می کرد. برای آخرین بار قبل از این که خوابم ببره تو چشم هاش نگاه کردم. رضایتی که توشون بود برام بهترین پاداش بود. چشم هامو بستم و خوابیدم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دختربازی دوره دانشجویی

سلام به همگی
نمیدونم از کجا شروع کنم اما دوس دارم این خاطرمو بنویسم
دو یا سه سال پیش بود با برو بچ دانشگاه کلاسمون تموم شد رفتیم توی شهر برای گشت گذار حالو هوامون عوض بشه حدود های 3 یا 3نیم بود چشمون به دوتا دختر افتاد که داشتن از تلفن عمومی زنگ میزدند من زیاد دقت نکردم اما یکیش که تیشرت بنفش پوشیده بود تو ذهنم موند یکی از بچه ها سرشو از تو ماشین دراورد بیرون بهشون متلک انداختنو اونا هم خندیدند بعدش رد شدیم دوباره سره راهمون سبز شدن من از دور شناختمشون سوار تاکسی شدن فهمیدم مسیرشون کجاس افتادیم دنبالشون به بچه ها گفتم زود شماره هارو بنویسید. توراه گومشون کردیمو... پیداشون کردیم تاکسیو از دور دیدیم



اونا که داشتند عرض خیابونو به طرف دانشگاهشون طی میکرد وسط خیابون سرعتمو کم کردم بهشون گفتم ترو خدا نرید ..... بعد بایه سر شیطنت امیزی بای بای میکرد فهمیدم خودشم میخواد دور برگردان هم دور بود گفتم اگه برم برگردم اونا پریدن به دوستام گفتم زود بپرید پاین شماره هارو بدید که همشون از منم خجالتی تر زود وسط خیابون تو لاین کنار بلوار نگه داشتم خودم پریدم پایین دوان دوان خودمو بهشون رسوندم اولین بارم بود که به یه دختر خودم شماره میدادم اخه خیلی خجالتی تشریف داشتم با ترسو دل هوره که قبلم داشت از جا در میومد بهشون گفتم:
خانوم خانوم یه لحضه
همون خوشگله تیشرت بنفشه که کمی هم شلوغ به نظر میرسید درحالی که راه میرفت برگشت گفت:
-بله
+خانوم میشه اینو بگیرید
-این چه
+تبلیغاته
_از کی تا حالا پشت تبلیغات شماره مینویسن
حالا دیگه جدیدا این طوری شده اونی که همش 8 ماله شماست اون یکیرو هم بدید به دوستتون
به کارتا نگاه کردو انداخت رفتند تو دانشگاه برشون داشتمو گذاشتم جلو در گفتم:
+ گذاشتمشون اینجا اون هشته مال منه ها
بیخیال شدمو رفتم. از خودم بگم 24 سالمه قیافه خوبی دارم هرکی ببینه رازیه قدمم 174 -79 کیلو هیکلم خوبه وضع بابام خوبه خلاصه...اون موقع هم زمان بیکاری اژانس میرفتم تو سرویس بودم یه شماره ناشناس زنگید اول فکر کردم دوست دخترمه میخاد امتحان کنه
+بله
_نشناختی
+نه شما
_امروز به چند نفر شماره دادی
+صد نفری میشن
_نشناختی آقای 8
+توکه شماره رو انداختی!
_تو به کلک دخترا وارد نیستی من همون اول شمارتو کپی کردم
+به به
_اما من نمیتونم باتو دوست بشم
+چرا
_دوست پسر دارم
+خوب چه عیبی داره منم یکیش
_قراره باهم ازدواج کنیم
........
بعد کلی حرف که مخها زده شد از من خوشش اومد و از اون گلایه که دوسم ندارو تحویلم نمیگیره
.......
اولین قرارو گذاشتیم با خانوادش توی یه نمایشگاه مبلمان بودند من پیداش نکردم اما اون منو شناخته بود زنگیدیم
+ دختر کجای تو؟
_وای بهنام چقدر.....
+تو کجایی....
_واقعا تو همونی.......
+تورو خدا بگو کجایی؟
_چند بار از جلومون رد شدی
+من؟؟؟؟؟


که ناگهان دیدم دوتا دوختر بهم خیره شدن وخندان خندان از جلوم رد شدن یه لحضه هنگ کردم برگشتم نگاه کنم که اونم برگشت وای باورم نمیشد واقعا اون باشه چقد زیبا حتی دوستام فکر کردن شوخیه
از اون بگم شقایق (که وقتی شقی صداش میزدم ناراحت میشد.بهم میگفت من اسم به ای خوبی دارم اون وقت تو....)دختره سفید قد حدود168 اندامش خوب عالی خیلی خیلی سکسی

دو روز بعدش رفتم دنبالش شبش قرار گذاشتم که لبلشو ببوسم
رسیدم برش داشتم چشمم به لباش با رژ صورتی اوفتاد میخاستم بهش بگم که
وای شقایق چه لبای قشنگی میشه یه بوس ا...


نزاشت ادامه حرفمو بگم خودش بیشتر از من دلش میخواست پرید بغلم کردو لبامو بوسید (اینم بگم اما از خود تعریف نباشه که لبا و چشای من خوشگلند)وای هنوز لحضه به لحضه هاش یادم
معطل نکردم بهش گفتم تحمل ندارم باید اونارو بخورم از همون لحضه اول خنده تولباش بود مخالفت نکرد رفتم دهکده توریستی کنار باغی فقط نگه داشتم یادمه امون ندادم اون از من حشری تر لباشو تا گرفتم دستاش دور گردنم گره خورد خیلی قشنگ میخورد دستمو بردم طرف سینه هاش خوش فورم بود دستمو نتونستم از زیر ببرم اخه یقه گرد بود بهش گفتم بریم پاین دقیقن همین موقع ها بود نزدیک زمستان روی سنگی نشستیم دوباره لب به لب با دستم هم سینه هاشو بازی میدادم بعد مانتوشو باز کردم بلوزشو با سوتینش دادم بالا وای چه سینه هایی وای رنگ نوکاش عاشقش بودم سینه داشتم محکم میخوردم از روشلوارش داشتم با کوسش بازی میکردم اونم مال منو گرفت بعد دستمو از زیر بردم تو شلوارش بدون مو صاف صاف و یکمی خیس دیگه تحمل نداشتم بهش گفتم بخورمش؟ گفت عب نداره شلوارشو کشیدم یاین وای چه کوسی هم رنگ بدنش با کله رفتم توش حالا نخور کی بخور اومدم بالا دوباره لباشو گرفتم بادستمم کوسشو بازی میدادم بهش گفتم از زیر کیرمو بگیره خودش کمرمو باز کرد کشیدش بیرون بازی میداد حالا نوبت اون بود بهش گفتم بخوره که قبول کرد خیلی قشنگ میخورد دیگه داشتم منفجر میشد (اون موقع همه چی فراموش شده بود. سردی هوا و یه باغ لخت که از 1کیلومتری همه چیز معلوم بود......میگن وقتی حوس بگیره یا به گول معروف اون که بیدار شه هیچی سرش نمیشه واقعا همین طوره)شلوارشو تازانو کشیدم پاین برش گردوندم وای عجب کونی خیسش کردم هرکاری کردم تو نرفت که خودش گفت تو نمیره بیخال شو دیگه مجبور شدم لا پایی بزنم اونم خودش حا داد از عقب میزدم میرسید لای کوسش خیلی خیس بود لا پای یا همون لای کوسی میزدمو با دستامم از پشت سینه هاشو بازی میدادم تو اون وضع ابمو ریختم اونم خیلی دوس داشت میگفت بزار منم ببین


کارمون که تموم شد نشستیم کنار هم لباشو میخوردم که دیدم یه چند تایی گوسفند از پشت تپه ای دارن میان زود خودمونو جمو جور کردیم چوپونه سوار بر الاغش هم پدیذار شد عجب نگاهی میکرد اومد از جلومون رد شد بهش سلام کردیم اونم چه جواب سلامی داد جای خنده دارش اینجاس که وقتی یکم رد شد روی الاغ یه چرخی زدو پشتشو کرد به طرف سر اغلاغه و دادش مارو نگاه میکرد ....
بعد رفتنش دوباره شروع کردیم اینار خاستم بکنم توش بهش گفتم کرم داری که یه کرم ضد افتاب در اوردو با خیس میس کردن که تو اون هوا زود از بین میرفت من تونستم کنم توش که موقع رفتن توش فهمیدم دفعه اولش نیست اما خیلی حال میداد خیلی میچسپید به هر دومون شاید به اون بیشتر اون صدا میکردو کونشو فشار میداد بهم موقع اومدن ابم بهم گفت دوسدارم نگاه کنم اونم خیلی دوس داشت وقتی تموم شد میرفتیم سمت ماشین که سر کله یه نفر پیدا شدو که گفت اینجا چیکار میکنیدو نمیدونم فلانو وسایل منو بردند خلاصه هیچی دوتایی باحرف زدن حلش کزدیم اما به ریشکش می ارزید
خلاصه بعد از چندین ماه که هر هفته 2یا 3بار سکس کامل داشتیم یه روز بهم خیانت کرد اینم بگم که این 4ماهو خیلی اذیتم میکرد میگفت که دوسش ندارم اما در حالی که عاشقش بودم اون همش میگفت به به خاطر حوس میخامش دم از رفتن میزدو اشکمو درمیاورد


یه روز فهمیدم بهم خیانت کرده رفته پیش کسی. منم به روی خودم نیاوردم گفتم نگه دارم پیش خودش بگم رفتم کوه تو ماشین پریدم بغلش درد دل میکردیم که بهش گفتم اون اولش انکار کرد ناراحت شدم از بغلش جدا شدم اما قضیرو تعریف کرد یکمیشو باور کردم لبامو بوسید کیرمون که بلند شد رفتم بیشتر جلو اون پرید عقب که صدام کرد اقای ......(فامیلیمو) تشریف نمیارید یه لحضه عقبو نگاه کردم وای چی میدیدم توی چشم به هم زدن لخت شده بود بایه تاب خوشگل و سفیدتر از خودش رو صندلی عقب دراز کشیده بود تحمول نکردمو نگه داشتم پریدم روش وای فقط میخوردمش چشمتون روز بد نبینه وسط سکسمون یه لحضه خون دیدم..........نگو زمانی که لا کوس میزدم سرش بیشتر تو رفته اخه همیشه انگشتم 2بند میرفت تو کوسش هیچی نبود من و نه اون متوجه نشده بودیم که کیرم توشه .......وای کلی قش قرقو گریه منم که رنگم شده بود عین گچ بهش گفتم خودم درستش میکنم تو مال منی خلاصه رفتیم چندین دکتر که اخریش گفت فقط کش رفته پرده هنوز سالمه یه نسخه دادو گفت درست میشه داشتم از خوشحالی تو ماشین گریه میکردم بعد از دوباره بهم خیانت کردو با دوست خودم دوست شد اونم قضیه پردرو میذونست منم ولش کردم اما هنوزم که هنوزه عاشقشم بعد از 3یا 4 سال ......... هر از گاهی عکساشو نگاه میکنمو .....


چند ماه بعدش زنگ زده بود بهم گفت رفتیم دکتر پردم درست نشده 2 ملیون باید بدی و بریزی تو حسابم خودم دکتر پیدا کردم در حالی که معلوم نبود بعد من چیکار کرده یا شاید دروغه میخاد پول بگیره اما حاضرم اگواقعا ه برگرده بیش خودم کمکش کنم هزینشو بدم حتی اگه دروغ باشه
امید وارم یه روز اینو خودش بخونه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس با المیرا

سلام به همه ی شما. من اسمم روزبه هستش نمی خوام مثل خیلی کوس خُل ها از خودم تعریف کنم فقط اینو بگم که 16 سالمه و کیرم حدود 12سانته اینم اتفاق حدود 1سال پیش برام اتفاق افتاد. یه روز مامان و بابام آرتین (داداش کوچیکم) رو برده بودن تهران چون مشکل قلبی داشت البته هنوزم داره منو هم به خاطر این که خونمون ویلاییه با خودشون نبردن تهران ومن شدم نگهبان خونه آقا ما یه همسایه داشتیم اسمش المیرا بود مانکن و خوشگل یه سال از خودم کوچیکتر بود همیشه شلوار جین و مانتو بالای زانو و.... می پوشید من حدود 2 سالی بود که می خواستمش و از همون بار اولی که دیدمش توی قلبم آشفته بازاری شد که نگو البته چون ما خونمون اول شیراز بود ولی 3ساله به خاطر شغل بابام اومدیم اهواز گذشت و من توی این دوهفته که مامان و بابام نبودن هیچ غلطی نکردم!!!



دیگه یک هفته مونده بود مدرسه ها شروع بشه که به بابام گفتم می خوام برای امسال سرویس مدرسه بگیرم فقط مشکل اینجا بود که فقط منو دوستم (محسن) بودیم و راننده آژانس می گفت:باید چهار نفر بشید!! این موضوع روبه بابام گفتم چون توی خیابونمون فقط منو محسن همکلاسی و هم سن بودیم. بابام طبق معمول به مامانم گفته بود دیدم غروب مامانم گفت: المیرا دختر همسایه با مریم دوستش (اونم خونشون چند خونه پایین تر از خونه ماست) سرویس مدرسه ندارن به مادراشون گفتم که هم سرویس بشید اونا هم قبول کردن . منم که توی کونم عروسی شده بود به روی خودم نیاوردم و با حالتی که مثلا راضی نیستم گفتم باشه روز اول مهر شد ساعت حدود 7 سرویس اومد و سوار شدیم راننده سرویسمون یه پسر باحال و مشتی بود که به قول معروف ما رو کشویی می برد مدرسه!روز اول که هیچی و لی همین که از مدرسه اومدم یه وبلاگ ساختم و یه عنوان توپ براش انتخاب کردم چند تا هم عکس و مطلب از اینترنت گرفتم و گذاشتم توش سریع لباس پوشیدم رفتم کافی نت یه چندتا برگه تبلیغات زدم البته رنگی و اومدم خونه دیگه غروب بود.



صبح که سوار ماشین شدیم اول یکی از برگه هارو به راننده دادم بعد به محسن بعدشم به المیرا ومریم شماره و آدرس وبلاگ زیرش نوشته شده بود یه هفته گذشت دیدم هیچ خبری نیست پنجشنبه غروب داشتم از باشگاه برمیگشتم (چهارشنبه هاو پنجشنبه ها و جمعه ها میرم تکواندو) دیدم المیرا توی خیابونه و داره میره خونه دلو زدم به دریا و صداش کردم دیدم ایستاد منم رفتم جلو بهش سلام کردم بهش گفتم:میخوام یه چیزی بهت بگم گفت:بگو میشونم! گفتم:دوستت دارم دوساله که عاشقتم ولی روم نمیشد بهت بگم ... قلبم داشت از از حلقم بیرون می اومد خدا وکیلی مثل این بود که از یه 20 طبقه دارم میفتم اونم یه چند ثانیه منو نگاه کرد و رفت یه نفراز زنهای همسایه از سوپری محل خرید کرده بود و داشت میومد فکر کنم مارو دیده بود!!! شنبه توی سرویس یه جوری شده بود مثل این که حالش خوب نبود واز دستم ناراحت بود شب داشتم توی سایت های سکسی ژاپنی میگشتم که گوشیم زنگ خورد تا گفتم الو قطع کرد بهش پیامک دادم :شما؟؟ گفت:پاکشوما!!! بعد حدود 3-4 تا پیامک گفت که المیرا هستم



من که داشتم بال در می آوردم یه چند تا پیامک عاشقونه براش فرستادم اونم یه چند تا فرستاد چندماه گذشت که اینقدر منو المیرا همدیگه رو دوست داشتیم که هرشب به هم پیامک میدادیم و حتی باهم یه بار رفتیم کافی شاپ دیگه کارمون شده بود فرستادن پیامک سکسی و سکس تل قرار شد مامان و بابا آرتین رو ببرن تهران آخه هرچند ماه یه بار باید میرفتن منم طبق معمول موندم خونه! بالاخره رفتن و من تنها شدم فرداش زنگ زدم به المیرا گفتم:شب تنهام به بهونه رفتن خونه ی مریم اینا بیا خونه ما! اونم گفت ببینم چیکار میکنم ساعت حدود 9 بود که اس داد در رو باز کن منم سریع رفتم رو باز کردم بعد 30 ثانیه المیرا هم اومد توسلام کرد و گفت برم کتاب و چیزامو بزارم بیام منم توی این فرصت یه فیلم سکسی بچه های زیر 18 سال گذاشتم وقتی از توی اتاق بیرون اومد چی میدیدم واییییی یه تیکه جواهر بود سینه هاش اندازه یه سیب کوچولو بود یه لباس نازک پوشیده بود که بالا تنه اش معلوم بود یه شللوارک پوشیده بود اومد نشست پیشم شروع کردیم به دیدن فیلم تقریبا وسطای فیلم بود که بی اختیار دستم رفت زیر شلوارک المیرا خیس خیس بود دیدم المیرا شل شده منم سریع لباسش رو درآوردم اول یه خورده لب گرفتیم لباش نه کوچیک بود نه بزرگ ولی خوشمزه و قرمز اومدم پایین تر رو پستوناش براش خوردمشون دقیقا مثل نوزادا که شیر میخورن اینقدر خوردم که تقریبا کبود شده بودن همش می گفت:جووووووووونم ....بخووووور....روزبهههه همشش مال خودتهههههه.....آهههه



منم که خوشم اومده بود بدون هیچ حرفی شلوارکش رو کشیدم پایین یه تیکه الماس بود زیرش یه کوس بدون مو صورتی وسفید و خوشبو زبونم رو گذاشتم روی کوسش که دیدم یه آه خوشگل کشید فهمیدم که روی کوسش حساسه زبونم رو گذاشتم پایین کوسش و کشیدم روی تمام کوسش بهم گفت: دیگه طاقت ندارم بخورششششش . شروع کردم به خوردن کوس خوش مزه اش همزمان که میخوردم زبونم رو میکردم توی کوسش که دیگه به جای آه ، ناله میکرد اینقدر این کار رو کردم که ارضا شد آبشم افتاد روی صورتم بعد 1 دقیقه از روی مبل بلند شد گفت حالا نوبت منه که بهت حال بدم روزبه جووووونم منم بلوز و شلوارم رو درآوردم دیدم سریع شورتمو کشید پایین کیرم که شق شده بود رو گذاشت توی دهنش و شروع کرد به ساک زدن ولی خداییش وارد نبود چون چند بار دندوناش می خورد به کیرم ولی خوب بود بهش گفتم داره آبم میاد ولی همینجوری داشت ساک میزد که یه دفعه آبم اومد و همش رو خالی کردم توی دهنش اونم تا قطره آخرش رو خورد بی حال افتادم روی مبل بعد چند دقیقه گفتم:المیرا از جلو یا عقب؟ که دیدم گفت از عقب منم رفتم کرم رو آوردم مالیدم روی سوراخ کونش و روی کیرم آروم گذاشتمش روی سوراخ تنگ کونش و کم کم کردمش توش ولی وقتی سر کیرم رفت داخل بنده خدا این بالش کوچولو های روی مبل رو گاز میگرفت آخه من ایستاده بودم اونم روی مبل بودش جوری که کونش طرف من بود یه چند ثانبه صبر کردم بعدش آروم شروع کردم به عقب و جلو کردن کونش یه کم باز شده بود و کار منو آسونتر میکرد منم نامردی نکردمو با یه حرکت جانانه کیرم رو تا دسته دادم داخل که با یه حالت خاصی و داد مانند گفت واااااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییی و معلوم بود دردش گرفته بود بدجور!! بعد چنددقیقه تلمبه زدن المیراهم داشت کیف می کرد و خوشش اومده بود گفتم:جووون چه کون تنگی داری خوشگلهههههه....... به به این کون رو باید تا صبح کرددد..... اونم میگفت:مال خودتهههههههه...... جرررررررمممم بده روزبهههه..... و ....



هم زمان داشتم با یه دست کوسش رو می مالیدم با یه دست دیگه یه طرف کونش رو گرفته بودم یکهو وایستادم دیدم داره میشاشه، رفتیم کنار اوپن آشپزخونه دستش رو گذاشت روی لبه اوپن و پاهاش رو باز کرد یه خورده کرم زدم به کیرم و کردم داخلش بعد هر 10 تا تلمبه محکم یه بار میشاشید بعد بار دومی که شاشید لرزید و نتونست وایسه سرپا ولی من که دست بدار نبودم دوباره کردم توی کونش و تلمبه زدم که بعد چند تلمبه آبم اومد همش رو ریختم توی کونش و با هم افتادیم روی قالی بعد حدود 5 دقیقه بلند شد و یه ماچ از روی گونه هام کرد بعد همدیگه رو لخت لخت بغل کردیم بغل کردن یه دختر لخت یه کیفی میده که نگو بعدش رفت دستشویی و کوس و کونش رو شست واومد لباساش رو پوشید و رفت منم تا در ورودی خونه بدرقه اش کردم از اون شب به بعد دیگه باهم سکس نداشتیم ولی دوست دارم بازم بکنمش!!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
برای تولدش

روی کیک نوشته بود پیام تولدت مبارک...
یه کیک شکلاتی که موقع تحویل گرفتن از قنادی دلم میخواست یه تیکه ازش بخورم.
تولدش بود... تولد عشقم... که البته اون موقع از هم جدا شده بودیم اما دلم می خواست روز تولدش خودم کنارش باشم، خودم براش جشن بگیرم، خودم بش بگم تولدت مبارک روانی جونم...
دو سه روز قبلش زنگ زدم به 4 5 تا از دوستای نزدیکمون که تو اون روز کنارمون باشن.
قرار بود خونه ی شایان(دوست پیام) دور هم جمع بشیم... ساعت 2 بود که رسیدم خونه ی شایان زودتر رفتم که اونجا رو واسه اومدن بچه ها آماده کنم.


شایان در رو باز کرد با صدای آروم که انگار یکی خواب باشه گفت پگاه جیغ جیغ نکن آروم بیا تو، بی صدا رفتم تو گفتم وا چی شده؟؟ گفت :هیچی پیام حالش خوب نیست انگار خوابش برده تو اتاقم! گفتم: اون نباید منو ببینه مگه قرار نبود سورپرایز باشه؟
گفت که چیزی بهش نگفته تا الان اما اگه حالش خوب نشه مجبوریم کنسل کنیم...
وسایلی که خریده بودم رو دادم دست شایان و خواستم برم پیش پیام که مانعم شد گفت بذار بخوابه! خوب من که نمیتونستم نگران نباشم و ریلکس بشینم تا خوب شه! گفتم من که میرم بیخودی انرژی صرف نکن...
گفت احمقی بخدا! داری میری بیا این قرص و آبو هم ببر...
رفتم داخل اتاق خواب ،پیام دراز کشیده بود روی تخت پشتش به سمت در بود! مشخص بود که خواب نیست... همزمان که داشت برمیگشت گفت آوردی قرص و شاشو؟؟
خنده ام گرفته بود ) گفتم شایان نیست منم، پیام کاملا شوکه بود. از قیافش معلوم بود که انتظار دیدن هر کیو داشت جز من...


- تو اینجا چی کار میکنی؟؟
- بهم گفتن اینجا یکی هم مریضه هم تولدشه اومدم ببینم داستان چیه!!
- داستان عنه؟؟ سرم داره میترکه!
- پیام ازت بدم میاد که گند زدی تو نقشه هام!
- چه نقشه ای؟؟
- بچه ها رو دعوت کردم که بیان اینجا امروز واسه اینکه دور هم باشیم
- من از این لوس بازیا بدم میاد... توام پاشو برو حالم بده


رفتم نشستم رو تخت نگاش کردم گفتم با من نجنگ! حداقل یه امروزو آتش بس...
آره... همیشه جنگ بود... دعوا... قهر.... اما عاشق هم بودیم! یعنی حداقل اینو میدونم من عاشقش بودم! نگاه کرد تو چشمام پاشد قرصشو خورد گفت خوبه که اینجایی! پیشونیمو بوسید! می دونستم این چیزا لحظه ایه و بعد رفتن من از خونه ی شایان بازم یادش میره عاشقمه و میره تا پاییز سال بعد! بغض کرده بودم رفتم تو بغلش بهم گفت پگاه پاشو برو در اتاق رو ببند! می دونستم قراره چی بشه بعد بسته شدن در...
من و اون دیوونه حداقل هفته ای 3 بار سکس داشتیم! شایان در جریان این موضوع بود...
در اتاق رو بستم رفتم سمتش لبشو گذاشت رو لبام! بعد یه مدت طولانی یه لب طولانی از هم گرفتیم... عین وحشیا داشتیم لب می گرفتیم. نگام کرد دکمه های مانتومو باز کرد از زیر یه تاپ پوشیده بودم که تا به حال ندیده بود اون تاپ رو؟؟ گفت ا؟؟ باز چشم منو دور دیدی رفتی خرید؟؟ گفتم پس برگرد تا بابام ورشکست نشده! خیلی سریع لباسامو درآموردو لخت لخت پرتم کرد رو تخت...همونجور که رو تخت دراز کشیده بودم داشتم تماشا می کردم که چجوری داره با حرص لباساشو از تنش درمیاره بیرون.اومد افتاد روم...اول لبام... بعد گردنم و بعد... ســــینه هام! انقدر رو سینه هام حساس بودم که همیشه پیام حتی بهشون نگاه هم میکرد حس میکردم کسم داره عین نبض میزنه تو شورتم! گفت جووون دلم واسه اینا تنگ شده بود....


نوک سینمو کرد تو دهنش گاز می گرفت من فقط آه و اوه می کردم که اونم بیشتر اوج میگرفت و بیشتر مک میزد!همیشه وقتی سینه هامو مک میزد نوک سینه هام یا نیم ساعت قرمزه قرمز میشد... ) با یه دستش میخورد سینمو یا اونیکی هم میمالید اونیکی رو... با یه نگاه مردونه و یه تحکم تو صداش گفت بچرخ... بچرخ گفتنش یه طرف و درد بعد بچرخش یه طرف دیگه! همیشه از این کلمه می ترسیدم...
چرخیدم! با یه کرم سوراخ کونمو چرب کرد! کیرشو گذاشت دم سوراخم یهو گفتم پیام میدونی که باید خیلی آروم این کارو کنی؟؟ دردم میادا! گفت حواسم هست!مثل یه بچه که میخوان بهش آمپول بزنن و اون می ترسه انقدر عضلات باسنمو منقبض کرده بودم که زد رو باسنم گفت پگی بار چندمته؟؟ بازم میترسی؟؟ گفتم خوب درد داره! گفت میخوای ادامه ندیم؟؟ گفتم نه نه بکن تو... اگرم گفتم در بیار تو در نیار ) آروم کیرشو میکرد تو دردم نمیامد و می تونستم تحمل کنم... دستاش تو دستام بود... همیشه میگفت دردت اومد ناخوناتو فرو کن تو دستام...
بالاخره کیرش رفت تو کامل و شروع کرد به یواش تلنبه زدن...
از صدای آه و اوهش کلی حشری شده بودم. با دستش سینه هام گرفته بود فشار میداد منم بش میگفتم آخخ پیام تندتر تلنبه بزن( با اینکه دردم میومد اما دوس داشتم تند کنه حرکتشو) یهو کونم داغ شد آبشو ریخت تو سوراخمو افتاد روم بازم ازم لب گرفت و سینه هامو نوازش میکرد...تا میومدم از کاراش لذت ببرم یادم میفتاد که 2 ساعت دیگه یادش می ره اینا رو...
لباسامونو پوشیدیم...
راستش خودمم نفهمیدم پیام دقیقا چرا حالش بد بود و چی شد که یهو حالش خوب شد...





اون شب دوستامون اومدن یکم دور هم بودیم و بعدم که همه رفتن منم رفتم...
تو راه همش به خودم می گفتم پگی اون سکس واقعی نبود...
پیام دیگه مال تو نیست...
دیگه نیست...
بقیه اش هم دیگه حال ندارم بنویسم... )
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس عالی

با سلام دوستان گلم امیدوارم شاد و سرحال باشین
خب بریم سر اصل مطلب من اسمم محمد هست و با یه دختر دوست شدم اسمش بهار بود من قدم 175 و وزنم 65 قیافه هم تقریبا خوبم البته نوجوانی خوشگل تر بودم خودتون میدونید ما وقتی به 18 سالگی یا وقتی که به بلوغ میرسیم یکم زشت تر میشیم ولی درکل خوب بودم ولی نه دیگه خیلی بهار هم یه دختر خیلی خوشگل و با ادب و با معرفت بود ما چهار سال بود که با هم دوست شده بودیم من تا بحال دوستی نداشتم بهار هم همینطور ما اولین باری بود که با جنس مخالف خودمون اراباط برقرار میکردیم
خب بگم که من و بهار اهل شیراز بودیم ما به مدت 4 سال با هم دوست بودیم تا اینکه عاشق هم شدیم جوری که جونمون رو برای همدیگه میدادیم من حتی یک بار خواستگاریش رفتم اما مادرش گفت که جوابشون مثبته اما نه الان و برای سال بعد چون بهار هنوز یکم کوچیکه من 19 سالم بود و بهار جونم 18


داستان از اینجا شروع شد که پدر بهار به خاطر شغلش مجبور شدن به مشهد مهاجرت کنن من اونروز رو یادم نمیره که بهار دستش تو دستم گریه میرد (بچه هایی که عاشق شدن میفهمن که من چی میگم میفهمن که دوری از عشق دوری از زندگی دوری از دختری که دوسش داری یعنی چی ) بالاخره چند ماه از قضیه رفتن بهار گذشت و من تنها شده بودم من با بهار فقط تلفنی حرف میزدم و چت میکردم اما ما همدیگه رو دوست داشتیم و در طی این مدت 4 سال اصلا حتی حرفای نیمه سکسی هم نزدیم و همش از زندگیمون حرف میزدیم ما قصدمون ازدواج بود
خی میگفتم بعد 4 ماه یک روز قرار شد بریم مشهد از طرف دانشگاه من اونروز که این خبرو شنیدم خیلی خوشحال شدم و بلا فاصله به بهار زنگ زدم و جریان رو گفتم اونم پشت گوشی قهقه میزد و خوشحال بود فداشم خیلی دوسش دارم و منم باهاش خندیدم


روز چهارشنبه یا پنجشنبه بود که به سمت مشهد با قطار راه افتادیم ه همراه چندتا از استاد ها و دانشجو ها بعد مدتی رسیدیم مشهد وقتی رسیدیم ساعت 2 شب بود خسته بودم وارد مهمانسرا که شدیم لباس هام رو عوض کردم و خوابیدم صبح که بلند شدم ساعت 12 ظهر بود از جام سریع بلند شدم به عشقم زنگ زم و برای ساعت 4 بعدازظهر توی حرم امام رضا قرار گذاشتم بعد اول رفتم یه دوش گرفتم اومدم ناهار خوردم و آماده شدم و ساعت 3 حرکت کردم رفتم و بهار رو دیدم خیلی خوشحال بودم میخواستم بغلش کنم ولی تو اون شلوغی نمیشدم کاری کرد فقط دست دادم و بهش خیره شدم بهش گفتم دوسش دارم و دستشو گرفتم و گفتم بریم پارک ولی بهار گفت نه محمدم الان کسی خونمون نیست بیا از وقت استفاده کنیم و بریم خونه ما و تنها باشیم منم دیدم چه چیزی بهتر از اینکه کنار عشقم باشم و قبول کردم رفتیم و سوار تاکسی شدیم و رفتیم خونشون وارد شدیم من روی مبل نشستم اونم رفت لباس هاشو عوض کرد.بعد اومد با یه لباس استین دار و یه شال ویه شلوار که ست صورتی بود اومد کنارم نشست و شروع به حرف زدن کزدیم از شیراز حرف زدیم و اوضاعش از همه چیز بعد روی شونم خوابید و باهاش حرفای عاشقانه زدم من تا اون لحظه اصلا به فکر سکس نبودم ولی بهار وقتی که داشتم باهاش حرف میزدم بهم گفت



نگبن: محمدم؟
من : جانم عشقم؟
بهار : میخوام بوست کنم اجازه میدی بخدا عاشقتم تو اتش هوسم میخوام با جسم و روحت پیوند بخورم
منم که اینو شنیدم واقعا خیلی واسم آرامش بخش بود و برای اولین بار لبمو به لب نگبن نزدیک کردم و لباشو خوردم خیلی لبای همدیگه رو خوردیم شاید 10 دیقه ولی برای من یه عمر گذشت بعد دستمو نفهمیدم چی شد که بردم سمت سینه هاش اول مقاومت کرد و گفت من میترسم ولی راضیش کردم سینه هاشو مالوندم تا اینکه آروم آروم همونطور بی حال خوابیده بود که لختش کردم یه سوتین و شورت دیوونه کننده قرمز اونا رو هم در اوردم یه بدن سبزه و لاغر افتادم روش و تمام بدنشو خوردم اونم از ته دل ناله میزدم و میگفت عاشقتم بعد بهش گفتم میتونی برام ساک بزنی؟ اونم گفت نمیدونم ساک چیه واسه همین منم تعجب کردم و دیگه چیزی نگفتم بعد خیلی آروم برش گردوندم و کیرمو لای کونش گذاشتم و مالیدم بعد چیزی نداشتم دم دست واسه همین تف زدم و بردم نزدیک سوراخ کونش



خیلی لامصب داغ بود خواستم داخل کنم که نذاشت و گفت خیلی میترسم منم گفتم من عشقتم توروخدا بزار اونم گفت باشه بعد گفت یه دستمال بیار بزارم جلوی دهنم منم آوردم بعد اونم گذاشت جلوی دهنش و به روی شکم خوابید منم کیرم که دیگه سفت شده بود رو بازم تف زدم و خیلی اروم آروم داخل کردم اینقدر حال میداد که سریع آبم اومد ولی آبم رو ریختم روی دستم و پاک کردم و دوباره تف زدم و شروع کردم به کردن حالا دیگه باز شده بود و فکر کردم که بهار خوشش اومده واسه همین محکم تلمبه میزدم تا دوباره آبم اومد و توی کونش خالی کردم ولی وقتی کارم تموم شد به بهار گفتم بر گرد تموم شد وقتی بهار برگشت دیدم داره گریه میکنه ولی چون دستمال جلوی دهنش بود صدای نیومد که جیغ کشیده



خیلی ناراحت شدم و سریع بغلش کردم و بوسش میکردم و قربون صدقش میرفتم لباشو بوس میکردم و کنرش رو میخاروندم ولی اون گریه میکرد هنوز بهش گفتم عشقم جونم همسرم عزیزدلم ببخشید معذرت میخوام ولی بهار گفت عیبی نداره من واسه شوهرم هر کاری میکنم این سکس اولین سکس زندگی من بود و من دیگه با بهار فقط لب بازی میکردیم ما الن دیوانه بار عاشق هم هستیم دعا کنید زندگی خوبی داشته باشیم و الان 6 ماهه که نامزد کردیم قربونش برم خیلی دوسش دارم عاشقشم ایشالا همه به آرزوهاتون برسید ممنونم از همتون فدای همتون من کوچیکتونم هستم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
عشق و هوس ملودی

سلام...من ملودی هستم 24 ساله.از یه شهرستان کوچیک..و از یه خانواده بزرگ..تو شهر ما همه خانواده منو میشناسن..برا همین اصن نمیشه هیچ غلطی کرد.تک دختر خانواده هستم..هرچی بخوام برام فراهمه ولی همیشه بابا بهم میگه مواظب اعتبار و ابروی خانواده باش...منم همیشه اسه میرم اسه میام.دختر شیطونی هستم اما همیشه سعی کردم خودمو اروم نشون بدم...از بچه گی عاشق سامان بودم..15 سال از من بزرگتره.از آشناهای خانوادگی ماس تو بیشتر جشنها و مراسمات همو میدیدیم.یه پسر جذاب و خودساخته.همیشه حواسم بهش بود اونم همینطور.20 ساله که شدم از طریق دختر عمه م فهمیدم که ازمن خاستگاری کرده و بابام ب خاطر اختلاف سنی ردش کرده.اون روز ک فهمیدم داشتم دق میکردم انقد گریه کرده م ک خدا میدونه..پس یعنی انقد دوسم داشت؟بیشتر رفتم تو نخش...



تا پارسال ک از طریق دختر عمه م شمارشو گیر اوردم..سارا دختر عمه م پیشم بود میخواستم بهش زنگ بزنم وای کل بدنم سرد شده بودو دستام عرق میکرد چندتا بوق خورد تا جواب داد..فقط تونستم بگم الو..سامان گف بفرمایید..منم مثه اسکلا زارت گوشی رو قطع کردم...اونم نه اس داد نه تماس گرفت..سارا بهم گفت خاک تو سرت کنن تو که عرضه نداشتی چرا زنگ زدی اصن..شب تنها بودم دوباره بهش زنگ زدم جواب نداد...چقد ضایع شده بودم باز دلو زدم به دریا اس دادم بهش نمیخوای جواب بدی...اس داد لطفا مزاحم نشید..اقا مارو داری تو عمرم انقد ضایع نشده بودم..گفتم واقعا؟یعنی من مزاحمتم.گف شما؟گفتم ولش مزاحمم شب بخیر اقا سامان.دیدم زنگ زد گیر که شما کی هستینو شماره منو از کجا اوردین..یه ذره که حرف زدم ساکت شد گفت شما اول اسمتون م داره گفتم چطور؟گفت صداتون اشناست..گفتم اینی ک میگی اخر اسمش ی داره.ساکت شد... بعد گف ملودی شمایی؟گفتم اره منتظر کس دیگه یی بودی؟قربونش برم هول شده بود اصن نمیدونست چی داره میگه...



فک نمیکردم انقد حرف بزنه..اونشب گذشتو رابطه ما شروع شد..اولین بار یک هفته بعدش باهم رفتیم بیرون انقد استرس داشتم ک کسی مارو نبینه که سامان پیشنهاد داد دفعه دیگه بریم خونه اون..منم قبول کردم.دفعه بعد با به بهونه ارایشگاه از مامان ماشین گرفتم ماشینو جلو ارایشگاه پارک کردم سامان منتظرم بود اونجا رفتم سوار ماشینش شدم..رفتیم خونه ش..قبلا یه بار شب یلدا یه دوره از مهمونیها افتاده بود خونه سامان منم رفته بودم..خونه بزرگو قشنگی داشت...رو نزدیکترین کاناپه نشستم مانتومو در اوردم اونم اومد رو به روم نشست...من نسبتا دختر جذابی هستم پوست یکدست گندمی دارم پایین تنه پر وپاهای کشیده.. باچشما و موهای قهوه یی روشن وگونه های برجسته وبینی خوشفرم..اون روز یه تاپ یغه 7 پوشیده بودم که خط سینه هام توش معلوم بود..وقتی با سامان که روبروم بود حرف میزدم دیدم پاهام داره نگاه میکنه وقتی دید دارم نگاش میکنم گفت چ لاک خوشرنگی من رنگای تندو خیلی دوی دارم...چند لحظه بعد دیدم گوشش قرمز شده و به سینه هام ک ی ذره معلومه نگاه میکنه راستش منم یه ی ذره یه جوری شده بودم...دوس داشتم بیاد بشینه کنارمو یه ذره لب و بوسو یه حالی بکنبم باهم....



عکسای گوشیمو بهونه کردمو رفتم پیشش نشستم دستشو دورم حلقه کرد با هم عکس میدیدیم دیدیم نه بابا از این بخاری گرم نمیشه یعنی بیچاره مراعات منو میکرد..برکشتم طرفش دستامو دور گردنش حلقه کردمو گفتم سامان....گف جانم...گفتم تنهام نذارو بغلش کردم اونم بغلم کردو منو به خودش چسبوند..بعد اروم شروع کرد به بوسیدن موهامو گردنم... یه حس خاصی داشتم...منم باهاش همکاری میکردم اروم منو رو کاناپه خوابوندو اومد روم شروع کردیم به لب دادن مثه گشنه ها..دستشو برد طرف سینه م و شروع کرد به مالوندنش منم گردنشو میخوردم با بازوهاشو...مدام میگف ملودی اخر مال خودمی جوجوی من عشقم...شروع کرد به خوردن سینه م دردم گرف شدید...بلند شدیم ایستاده لب میدادیم قدش خیلی از من بلندتر بود مجبور بود خم بشه منوبلند کردو منم دوتا پاهامو دورش حلقه کردم داشت با لمبرای کونم ور میرفت اصن یه جور دیگه شده بود مدام لیسم میزد....



همونجوری منو برد تو اتاق خوابشو اروم گداشت رو تخت تاپمو بلوز اونو در اوردم چه گرماو حرارتی داشت بدنش اومد روم کیرش که سفت شده بودو به رونم میخورد حس میکردم اونم خودشو میسابید بهم پا شد دکمه شلوارمو بازکردو درش اورد شلوار خودشم در اورد...اومد شروع کرد از گردنم خورد تا سینه هام وبعد از خط سینه مو لیسید تا نافم منم که بیطاقت شده بودمو موهاشو تو دستام گرفته بودم ...نذاشتم پایین تر بره اونم فهمید...اومد رومو از رو شرت حسابی مالوندیم ...خیس کرده بودم عجیب...بعد یه غلت زدیمو من روش بودم سعی کردم کارایی که اون کرد منم بکنم..از گردنو بازوهاش گرفته تا نوک سینه هاشو براش میخوردمو اونم لباشو جم میکردو هی جون جون میکرد..منم به این فک میکردم که اگه بابام همونموقع میذاشت من الان زنش بودمو راحت بهش میدادم....



رسیدم به کیرش اول روناشو اروم زبون میزدم گفتم شاید اونم نذاره گیرشو بخورم ولی نامردی نکردو خودش درش اورد کرد تو دهنمو عقب جلو میکرد تا ابش اومد....من ارضا نشده بودم فقط یه ذره خیس کردم تو بغل هم ولو شدیم صدای موبایلم از تو حال میومد با بیمیلی بلند شدم ...مامان بود باید میرفتم....چند وقت بعد با هزار بدبختی وسختی منو سامان نامزد شدیم..اگه دوس داشتین بازم براتون مینویسم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
درست مثل یه جنده

سلام من اسمم علی البته مستعار
دوس ندارم با چرتو پرت سرتونو درد بیارم خاطرمو میگم اگه خوشتون بیاد بیشتر مینویسم
قدم خوبه لاغرم آرنولدم نیستم بر خلاف بقیه نویسنده ها
با ی دختر دوس شدم البته بیشتر ب میل خودش با شماره دادن حال نمیکنم با ۴ تام بیشتر ننداختم بابامم میلیاردر نیس وضعمون عادیه فقط صورتم واس دخترا جذابه.
این داستان آخرین دوس دخترمه ماله ۶ ماه پیش ازون موقه واس کنکور درس میخونم...


اسمش هانیه بود باباش وضعش خوب بود البته تازه به دوران رسیده و ادعا آخه چپ و راس بش پیش میدادن اینم فک کرده بود شاه کسه
حالا بگذریم باش دوس شدم.(دیگه نمیگم چجو خرش کردم ب سکس برسم بهتره) خیلی حشری بود ۲۴ ساعت حرف سکسی میزدواس بار اول بردمش خونه با کلی ذوقو شوق وقتی دیدمش از نزدیک ی جوری شدم کلا شهوتم رید اصلا دلم نمیخواس ازش لبم بگیرم اون سه تا دوسته دیگم خیلی سر تر بودن نسبت به این زد تو ذوقم.
خلاصه نشست پیشمو کم کم روش وا شد شروع کردیم لب گرفتن بعد که داشتم فشارش میدادم گف میخوای؟منم که هیچ اصلا حشری نبودم کیرمم راس نکرده بود گفتم ضایس بابا در بیارم اینجور ببینه میخوره تو ذوقش واس همین گفتم نه زوده حالا
میخواستم فقط جمع کنه بره هیچی آقا ی عالمه کس شعر گفتو رفت منم بعده چند روز تمبرش زدم.
بعده ی چند ماه تو خیابون باز دیدمش خیلی عوض شده بود اصلا یه کونی !!! ،منم زد به سرم که بکنمش شب بش اس دادم با کلی کس لیسی راضی شد بام باشه منم حدوده ی ماه بعد راضیش کردم باز بیاد ...
یه قرصه اس دی اف ام فرستادم بالا قبلش چون افتضاح زود انزالم
هانیه همونجور که انتظارشو داشتم اومد پیشمو با یه ساپورته سفید و مانتو مشکیه تنگ و طبق معمول کلیپس
اومد رو پام نشست گف خونتون چیزی نیس تعارف کنی بخوریم؟ گفتم نه عزیزم فقط یه چیز داریم اینجا اونم روش نشستی میخوای تعارف کنم؟‌
گف نه نه دستت درد نکنه صرف شده


منم تا گف صرف شده با شوخی یکی زدم تو گوشش میخندیدو میگف چته؟؟ گفتم کیره خر کی صرف شده جنده؟گف وای سوتی دادم هیچکی بقرآن
منم گیر دادم گه خوردی تا نخوریش نمیزارم بری اونم که اصلا تو فاز نبود هیچی نمیگفت
خوابوندمش رفتم روشو لباشو میخوردم دردش میگرفت البته حالم میکرد
شروع کردم به مالیدنه کونو سینه هاش... لباساشو دونه دونه همزمان در میاوردمو اونم مال منو بلندش کردم(سرپا)رفتم پشتش گردنشو میخوردمو سوتینشو باز کردم اونم نفس نفس میزدو دستشو گذاشته بود رو کیرم میمالید منم حال کردنم شرو شده بود شلوارشو دراوردمو خوابوندمش رو تخت رو به پشت شرتشو دراوردم هیچ اعتراضی نکرد فک کنم ی ۱۰ باری داده بود شروع کردم کسشو لیس زدن گاهی وقتم چوچولاشو گاز کوچیک میگرفتم اونم سرمو با دستاش فشار میداد رو کسش با پاهاشم پشتمو میمالید یه دقیقه ای نگذشت که ارضا شدو گفتم خب بسه پاشو کیرمو ساک بزن


شرتمو دراوردم خوابیدم حال نداش بزور پا شد اول یکم مالیدش بعد لیسش میزد نمیزاش تو دهنش منم حوصلم سر رفت سرشو گرفتم تا تو حلقش تلمبه میزدم عق میزد ولی اینقد حال میداد که اصلا واسم مهم نبود علاقه ایم بش نداشتم که بگم ناراحت شه یهو آبم اومد اعصابم خورد شد مثلا قورص خورده بودم حالا به هر حال ریختمش تو دهنش قورتش داد
بعد خوابیدیم کنار هم بعده ی رب باز راست کردم
گفتم میخوام بکنمت اونم ترسید ی کم منو من کرد بزور برش گردوندمو انگشت میکردمش کم کم باز شد خودش گفت بسه سگی شد یکم تف زدمو آروم کردم تو دادش رفت هوا اما تحمل کرد بعده چندتا تلمبه دیگه داشت لذت میبرد که آبم اومدو کیر شد ریختمش تو کونش خیلی بم حال داد...


بعده رفتنشم دیگه کم کم تمبرش زدمو اونم بیخیال شد درست مثل یه جنده...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کل کل

سلام به همه
من سزار هستم میخواستم براتون از بهترین سکس عمرم بگم و زنی که از جونم بیشتر دوسش داشتم
اول بگم که من یه پسر ٢۵ ساله با قدی١٩٠ سانتی هستم و خیلی هم ادم شهوتی هستم.داستان از اونجا شروع شد که من با دوستام تو سر و زبون داشتن معروف بودم طوری که واسه زدن مخ دخترا همیشم از من نظر میخواستن تا این که یه روز یکی از دوستام یه شماره اورد و بهم گفت اگه بتونی مخ این دختر رو بزنی میدونم دیگه رو دست نداری من شماره رو ازش گرفتم و گفتم خبرش رو بهت میدم.


چند روزی گذشت و سمیه(دختر داستان ) حتی جواب تلفن رو هم نمیداد منم بی خیال نشدم و براش پیام های عاشقانه میفرستادم تا اینکه یه روز بعداز ظهر برام فرستاده بود ,شما؟, منم که تو کونم عروسی شده بود کلی حرف عاشقونه براش فرستادم بهم زنگ زد و گفت که مزاحمش نشم بهش گفتم هدفم از دوستی فقط در حد هم صحبت بودن واسه هم دیگه س ،اون گفت من ازواج کردم و الان دوتا بچه کوچیک دارم ولی از شوهرم جدا شدم و واسه بچه هام یه پدر میخوام من یه خورده دلم سوخت و خواستم بهش فشار نیارم گفتم اگه بخوای میتونم تو زندگی و خرجش یه خرده کمکت کنم ولی واسه ازدواج نمیتونم قبول کنم اونم گفت پس خداحافظ و گوشی رو قطع کرد. نا امید شده بودم و اعصابم بهم ریخته بود که یهو یه پیام واسم اومد نوشته بود از اینکه راستشو بهم گفتی خیلی خوشم اومد. منم ذوغ زده بودم زود براش نوشتم کاش منو واسه دوستی قبول میکردی چون منم ازت خیلی خوشم اومد .
برام نوشت من بچه ندارم


باور کنید داشتم از خوشحالی پر در می اوردم چند روزی با هم پیام بازی میکردیم و من قربون صدقش میرفتم(حدود یه ماه طول کشید)
تا اینکه بهش گفتم میخوام ببینمت سمیه هم بعد از چندبار من من کردن گفت باشه
روز پنج شنبه بود که قرار گذاشتم باهاش و ترو تمیز رفتم دنبالش وقتی دیدمش باورم نمیشد یه زن چادری کاملأ با حجاب بوق زدم و با دست بهش اشاره کردم اونم منو شناخت و اومد سوار ماشین شد . بهش گفتم واسه شام بریم رستوران که قبول نکرد و بهم گفت یه دوری بزنم و بذارمش دم ورودی حرم منم قبول کردم در طول مسیر همش میخواستم نگاش کنم ولی فقط میتونستم نیم رخ صورتش رو ببینم خیلی پوست سفیدی داشت میخواستم لپشو ببوسم ولی روم نشد.



ترسیدم واسه یه بوس کردن از دستش بدم کلی در طول مسیر براش حرف زدم واز مرد بودنم معرفتم براش تعریف کردم و بعد دم ورودی حرم پیادش کردم و رفتم بعد از اون شب از من خیلی خوشش اومده بود منم خیلی بهش وابسته شده بودم تا دیر وقت بهم پیام میدادیم تا اینکه گفتم میخوام دوباره ببینمش اما نه تو خیابون .اول قبول نکرد اما بعد از اسرار زیاد قبول کرد که واسه یه ساعت اون هم از ساعت ٩الی١٠ بیشتر طول نکشه منم قبول کردم و شب جمعه قرار گذاشتیم و من تروتمیز کردم و رفتم پیشش .درو برام باز کرد رفتم تو .خونه ای انچنانی نداشت و فقط لوازم ضروری بود تو خونه ش بهم گفت بیا تو اتاق چون پذیرایی سرده به محض ورودش به اتاق چادرشو در اورد .دختری که تا الان من فقط با چادر میدیدم حالا با شلوار و تاپ جلوم ایستاده وای وای باورتون نمیشه قد ١۶٠ سانت حدودأ باسن گنده با سینه حدودأ سایز ٧۵ که بدون سوتین سیخ شده بود رفتم کنار بخاری نشستم اونم اومد بغلم نشست طوری که بدنم بهش چسبیده بود ازش قول بوسی رو که تو ماشین تو خماریش مونده بودم رو گرفته بودم



.بهش گفتم اجازه هست خجالت کشید و سرش رو پایین انداخت من صورتشو با دو دست گرفتم و بوسیدمش دلم نمیخواست لبمو از لپش جدا کنم و یه بوس از گلوش کردم و به حالت اول نشستم دستمو گرفت و شروع کرد به نوازش کردن منم دستمو انداختم دور کمرش که یهو دیدم نفس بلندی کشید لبامو گذاشتم رو گلوش و شروع کردم به بوسیدن گلوش تند تند نفس میزد مشخص بود که خیلی شهوتی شده بهم گفت عزیز دلم کار دستمون ندی گفتم نه من هواسم هست گفت ولی من هواسم پرت شده با این حرفش شروع کردم به خودن لباش اونم خوب جواب میداد دستم برد گذاشت رو سینه ش با وجود اینکه دستهای بزرگی دارم اما سینه ش تو دستم جا نشد شروع کردم به مالیدن سینه هاش وداشتم لباشم میخوردم .لباشو بیخیال شدم رفتم سر بخت سینه هاش و شروع کردم به خوردن از ته دل داد طوری که از زمین کنده میشد .اروم دستمو به سمت کسش بردم و کردم تو شلوارش مچ دستمو گرفت و گفت نه عزیزم یه چشمک بهش زدم خودشم میخواست مچمو ول کرد منم پاشدم شلوارشو در اوردم و بعدش لباسای خودمو .


تمام کسش پر شده بود از اب انگار سالها بود که سکس نداشته بود .شروع کردم به خوردن کسش هر چی بلد بودم روش پیاده کردم و اون پشت سر هم ارضا میشد (از جیغ های که میزد میفهمیدم )از روش بلند شدم و بهش گفتم نوبت توء دراز کشیدم اونم شروع کرد به خوردن از گردنم تا انگشتای پامو با ولع می لیسید و بعد رفت سراغ کیرم واقعأ کیر گنده ای داشتم فقط کله شو تو دهنش میکرد و مک میزد طوری که انگار داشت جونم بالا می اومد کیرمو از تو دهنش بیرون کشیدم و گذاشتم دم سوراخ کونش تا اومدم فشار بیارم بلند شد گفت دردم میگیره
کیرمو گذاشت دم کسش گفت حیف نیست همچین کسی رو ول کنی بری سراغ کونم من موافقت کردم کیرمو گذاشتم دم کسش بهم گفت اروم بده تو دردم میگیره منم اروم اروم عقب جلو میکردم سمیه شروع کرد به جیغ کشیدن بهش گفتم نکنه پرده داری گفت نه راحت باش دوساله هیچی ندیده مثل لبو سرخ شده بود همش جیغ میزد واسه هر سانت که میرفت تو میمرد و زده میشد جوری چنگم میزد که تمام بدنم زخم شده بود بالاخره تمام کیرمو دادم تو حدود ۵دقیقه تکونش ندادم و فقط بغلش کردم و بوسیدمش بهش گفتم هر وقت تونستی بگو تا تلمبه بزنم



با سر بهم اجازه داد منم شروع کردم به تلمبه زدن اولش دردش میومد اما بعدش اونم حال میکرد از من هم قطره قطره عرق میریخت طوری که تمام بدنم خیس شده بود احساس کردم که داره ابم میاد بهش گفتم بریزم رو شکمت گفت نه برز توش گفتم حامله نشی گفت نه پیش بینی کرده بودم . چندتا تلمبه محکم زدم که ابم اومد خودمو ولو کردم روش سمیه هم شروع کرد به خوردن گلوم .
بلند شدم و چندتا بوسش کردم بهش گفتم این بهترین سکس عمرم بود .اونم گفت تو بهترین کیر دنیا رو داری .
لباسمو پوشیدم و یکم نشستم و به ساعت نگاه کردم و دیدم ساعت ده رد شده بلند شدم که برگردم خونه ولی نذاشت گفت یکم دیگه بمون قبول کردم خیلی خسته شده بودیم تو بغل هم دراز شدیم که باز دیدم داره با کیرم ور میره بهش نگاه کردم خندید و باز کیرمو تو دهنش گذاشت و شروع کرد به خوردن فهمیدم بازم میخواد دوباره خوابوندمش و یه دل سیر کردمش و بعد اینکه هر دومون ارضا شدیم تو بغلش خوابیدم هر یه ساعت بیدارم میکرد و باز میکردمش تا صبح هفت بار دیگه کردمش.


الا دوسال از این قضیه میگذره حدود یه سال باهم بودیم خیلی دوسش داشتم اما متأسفانه مجبور شد ازدواج کنه و من هر روز دارم حسرت داشتنش رو میخورم البته باهاش در ارتباط هستم اما سمیه مال کس دیگه شده(ای کاش باهاش ازدواج کرده بودم )این جمله هر روز تو سرم تکرار میشه.....
ببخشین سرتون رو به درد اوردم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کوه به کوه نمیرسه، آدم به آدم میرسه

دوستان عزیز سلام
من شاهین هستم 29 سالمه و این خاطره مال حوالی 5 یا 6 سال پیشه.
وقتی سرباز بودم رفتم فنی و حرفه ای دوره آموزشی تعمیر موبایل.


قبل از اینکه برم سربازی، یه روز با دوستم مسعود سر کوچه ایستاده بودیم که یه دختر خوشگل رد شد. مسعود گفت: شاهین چند وقتیه که تو نخ این دختره هستم و اونم به من نخ میده، نمیدونم چیکار کنم. گفتم دنبالم بیا. یه خورده که رفتیم دنبالش، رفت تو یه کوچه خلوت، رفتم کنارش و گفتم ببخشید خانوم، دوست من از شما خوشش اومده میشه باهاش صحبت کنید؟ ناکس گفت مگه زبون نداره خودش بگه. صدا زدم مسعود بیا، اونم اومد و صحبت کردن و خلاصه مخشو زد. اسمش سارا بود. محشر بود. سفید و چشم و ابرو مشکی. یکی دو هفته بعد، مسعود اومد خوشحال به من گفت امروز میخوام سارارو ببرم خونه. گفتم بی وجدان پس من چی، شروع کرد که آره دوسش دارمو زید فابریکمه و از این کس شعرا. گفتم ببین من اگه گیسام مثل دندونام سفید شه میکنم سارا رو. اونم قهر کردو رفت هرچی ما گفتیم گذاشت کف دست سارا. چند وقت بعد سارا منو دیدو آبرو مارو کرد تو کون سگ. بگذریم. رفتیم سربازی و برگشتیم و برا خودمون یه مغازه دست و پا کردیم و رفتیم تو کار تعمیر موبایل.


بعد از تعمیر برای اینکه بدونیم گوشی درست شده و سالمه، چند ساعتی سیم کارت خودمونو میندازیم رو گوشی و باهاش کار میکنیم. بعد از تعمیر یکی از گوشیها، سیم کارتو انداختم روش و 30 دقیقه ای میگذشت که یه sms برام اومد. باز کردم sms رو خوندم، وقتی back کردم چشمم افتاد به sms قبلی که از صاحاب گوشی بوده و پاک نشده بود. (هنوز میخوای فیلممو پخش کنی آقا آرش؟) خشکم زد.شمارشو برداشتم. شب یه sms دادم که سامان کتاب فیزیک هسته ایمو بیار فردا کنفرانس دارم. چند دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد (دختره؟!!! ههههه مگه فیزیک میوه ست که هسته داشته باشه) منم مخشو گرفتم به کارو خلاصه مخشو زدم. دانشجوی شیمی بود و شهرستان درس میخوند. قرار شد هر وقت اومد تهران همو ببینیم. یه روز زنگ زد که دارم میام تهران. بیا 7 حوض همو ببینیم. رفتم، (تا دیدمش، وای خدای من سارا بود) جفتمون شکه شده بودیم. گفت تو شاهینی من هاشا کردم. از اون اصرار و از من انکار (اینم بگم که از وقتی رفتم خدمت کلی قیافم تغییر کرده بود) .گفت کدوم دانشگاه درس میخونی. منم یه خالی بستم و گرفت( بگذریم ولی هرکی دوست داره بهش میگم چی گفنیم).


چند وقتی با هم بودیم و بی وجدان هیچ جوره راه نمیداد. یه روز گفت میخوام رابطم و با تو تموم کنم. منم کلی اصبانی شدم. دلو زدم به دریا، گفتم آره من شاهینم شماره تو رم اینطوری به دست اوردم و sms تو رو هم دارم. که یه دفعه شروع کرد قربون صدقه من رفتن. که آره من از اول ازتو خوشم اومده بود و از این چرندیات. چند وقت بعد قرار گزاشتیم بیاد خونه. اونم قبول کرد. (اصل مطلب) اون روز صبح اومد مغازه. وای پسر کون لقه همه پورن استارها. چی بود لامصب. کلیدو دادم + آدرس قرار شد اون برا 10 دقیقه بعد من برم که کسی مشکوک نشه. 10 دقیقه بعد در آپارتمانم باز شد. وای چی میدیدم. یه دامن کوتاه، یه لباس پارچه ای زنونه که تا روی نافش بود. موی بلند لخت و مشکی با یه کلاه رو سرش و لنز آبی تو چشمش.خدااااااااااااااا. ممنونم. چند دقیقه ای با هم گپ زدیم و دیدم اومد کنارم. انگشت اشارشو گذاشت رو لبم و آروم دستشو کشید رو گردنم. لبشو تو لبم قفل کردو دستمو حلقه کرد دور گردنشو با صدای خیلی زیبا گفت: شاهین میشه امروز فقط حال کنیو منو نکنی. برق از سه فازم پرید.
گفتم سارا میدونی که چقدر منتظر این روز بودم. ارضام کن باشه؟
ارضا نشم کمرم میشکنه !!! خواهش میکنم.
یه دفه بلند شد گفت چی؟ یعنی میگی برات ساک بزنم. ترسیدم گفتم نه نه، که گفت: چرا اگه منظورت اینه که ساک نزنم پس چکار کنم.


رفتم نازش کردم گفتم، عزیزم ساک نزنه، کیف بزنه یه دفه خندیدو منو حول داد رو مبلو گفت: کیف آره؟ الان نشونت میدم.
همینطور که نافمو بوس میکرد شلوارک و شرتمو در آورد و یه لیس زد، یه دفه کیر ما شد چماق. کلی خندید و گفت خیلی بابا بی جنبست این کیرت. ادبش میکنم. عین بستنی قیفی لیس میزد گاهی هم تا دسته میکرد دهنش بی وجدان10 دقیقه ای خوردش گفتم میشه بکنمت؟ گفت نه! گفتم لطفا که دباره گفت نه گفتم بخواب کونده که میخوام عین کرباس کونتو جرررررررر بدم.
گفت بعید میدونم ببینیمو تعریف کنیم.


نوبت من شد. اول لبشو که به آنجلینا جولی میگفت زکی، شیرین بود عین سل بعد یه دل سیر سینه هاشو که عین برف بود سفید و نرم .اونقدر نرم که جای انگشتام روش میموند بعد نافشو بعد واییییییی چی میدیدم. یه کس صاف و بی مو و سفید مثل برف با چوچول صورتی کمرنگ که... رفتمو شروع لردم به بوس کردن کسش، یه لیس زدم که گفت آههه. لیس بعدی گفت وایییییی
لیس بهدی گفت قربون کیرت برم من بیا منو بکن. گفتم نوچ، گفت تورو جون هرکی دوس داری بکن منو. گفتم نوچ، گفت منو بکن هروقت بگی میام بهت میدم. زود باشششششششششش.


سارا رو برگردوندمو گفتم قلمبه کن، وای کونش از پشت مثل قلب شده بود. سفید و خوش فرم، بی مو و ناز که خیلی دوس داشتنی بود. کیرمو که مثل چماق شدا بود و دیگه آب دهن سارا روش خوشک شده بود رو آروم به کسش میمالیدم. استادشم، وای پسر چه حالی میداد. یه دفه سارا گفت شاهین بکن توشششششششش
یه قند انداختم زیر زبونم و یکی دو بار دیگه کیرمو به کسش مالوندم. یه کم آب دهنم لیز شد. کیرمو تف زدمو گذاشتم در کون سارا جونم. راحت که نه ولی رفت تو. میشد فهمید یکی دوبار تا حالا بیشتر کون نداده. اولش آروم شروع کردم به تلمبه زدن که گفت سریعتر. حرکتو سریع تر کردمو چند دقیقه ای به همین منوال گذشت آه و ناله های سارا حشرمو بیشتر میکرد. خوابوندمش به بغل و دباره کردم.



آبم نمیومد. اسپری م که نزده بودم. انگار کیرم دلش میخواست فقط سارا رو بکنه. دباره رو کمر خوابوندمش و لنگشو دادم بالا، سینهاشو با دستام گرفته بودمو لبم رو لبش بود. 5 دقیقه ای هم اینطوری کردمش. بابا اه آبم چرا نمیاد دباره خوابوندمش به بغل کیرمو کردم تو کونشو همینطوری که داشتم تلمبه میزدم گردن و کمرشو بوس میکردم و با یه دستمم سینه هاشو میمالیدم سارا هم گه تو اوج شهوت بود میگفت بکن قربونت برم که تا حال اینطور حالی رو تو زندگی تجربه نکردم. داد میزد و آه میکشید. سرعتو بیشتر کردمو دیگه داشت آبم می اومد که گفتم چیکار کنم گفت حال داری بلند شی بریزیش تو دسمال؟. که یهو همه رو تو کونش خالی کردم. سبک شده بودم و انگار یه بار بزرگی از رو دوشم برداشته شده همونطوری (کیرم توی کون سارا) بغل سارا خوابم برد. بعد از چند ساعت بیدار شدیم و دیدم هر دو خیلی گرسنه هستیم. زنگ زدم و غذا سفارش دادمو خوردیمو الی آخر. بعد از اون هر وقت تهران میومد سارا، زنگ میزد که میخوام بیام خونتون. چندین بار دیگه هم با هم سکس داشتیم. اگه خواستید براتون ان ها رو هم مینویسم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 74 از 94:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA