انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 75 از 94:  « پیشین  1  ...  74  75  76  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
اگه می دونستم اینقدر داغی ...

سلام به همه
مهراد هستم 35 ساله از تهران می خواستم یکی از خاطرات شیرین خودم رو براتون تعریف کنم امیدوارم که خوشتون بیاد .
تازه از خونه جدا شده بودم و برای خودم زندگی می کردم . جا افتادن تو شرایط جدید کمی برام سخت بود . مجبور بودم هم کار کنم هم درس بخونم و هم کارهای خونه رو انجام بدم . از ازادیم لذت می بردم ولی تازه داشتم ارزش زحمت هایی رو که خانوادم برام می کشیدن و من قدرنشناس بودم رو می فهمیدم. برای یه شرکت وارد کننده لوازم آرایشی بهداشتی بصورت پاره وقت بازاریابی می کردم . گاهی هم با ماشین مسافر کشی میکردم.
به خاطر کارم تو شرکت با فروشنده های و مغازه دارهای خانم زیادی آشنا بودم ولی تلاش می کردم کارو با رفاقت قاطی نکنم . برای همین رابطم با مشتری هام توی چارچوب خاص بود و از اون فراتر نمی رفت .
یه مشتری داشتم توی شرق تهران مغازه داشت . یه خانم خیلی مهربون و با ادب و شوخ بود ،همیشه محصولات جدید رو سفارش میداد . هر زمان هم که بهش سر می زدم ،مغازش شلوغ بود ،ادم خوش حسابی هم بود .معمولا هر هفته بهش سر می زدم.


یه بار رفته بودم سفارشاتو تحویل بدم ،دیدم تو مغازه داره صدای دادوبیدا میاد رفتم تو دیدم یه پسره ایستاده داره دری وری میگه اون هم سرشو انداخته بود پایین . پرسیدم چی شده گفت این اقا این ادکلن رو اورده میگه از شما خریدم صدهزارتومان الان هم نمی خواهم اومدم پس بدم . نگاش کردم دیدم این مال ما نیست تقلبیه فوقش باشه بیست تومن . میگم اقا از ما خرید نکردین ما اصلا از این برند نداریم . اگر شما یکدونه از این برند تو این مغازه دیدی ادکلن مال خودت پولشم میدم . ادکلنو نگاه کردم دیدم از این کنار خیابونی هاست . یه چشمک به خانم یگانه زدمو گفتم اولا ایشون کلا از شرکت ما خرید می کنند و نمایندگی ما هستند . این ادکلن مال شرکت ما نیست جنسای ما همه اوریجیناله این ادلکن هم تقلبیه هم جزء محصولات ما نیست . دوما شما فاکتور خرید مهر شده دارید ؟ که یارو رنگ عوض کرد گفت دارم الان همراهم نیست . گفتم این کارت من هر زمان که فاکتور اوردی زنگ بزن نوکرتم هستم ادکلنو می گیرم پولشو میدم . یارو اومد حرف بزنه گفتم ببین داداش ما الان می خوایم حساب کتاب کنیم اگه مشکلی داری بورو حراست اصلا بیا به هم بریم حراست ، مچ دست یارو رو گرفتم که یکدفعه پسره کپ کرد گفت حراست نمی خواد میرم فاکتورو پیدا می کنم بعدش زنگ می زنم . پیچید رفت .


پسره که رفت خانم یگانه گفت :
یگانه : مرسی اقای پاکزاد . واقعا اعصابمو بهم ریخته بود.
پاکزاد : خواهش می کنم . این دیده بود شما خانم محترمی هستین می خواست تلکه کنه . تا اسم حراست اومد موش شد زد به چاک . از این به بعد جناستونو با فاکتور بدین به مردم که دیگه اینجوری به مشکل نخورید .
یگانه : اره فاکتورو خوب گفتین . از این به بعد همین کارو می کنم . بازم ممنوم .
پاکزاد : انجام وظیفه بود .
خلاصه جنسای جدیدو تحویل دادم جنسای قبلی رو هم حساب کردیمو زدم بیرون . تا اونروز به قیافه خانم یگانه دقت نکرده بودم . صورتش جذاب بود . چشم های درشت میشی و ابروهای کشیده و پر با موهای فرفری خرمایی ، پوست سفید ،دماغ و دهن کوچولو با چونه چال ؛ رنگ واقعی لباش رو نفهمیدم چون روجش صورتی بود . خلاصه یجوری شدم تا شب همش بهش فکر می کردم . بعد از اون دو جا دیگه رفتم و 9 شب رسیدم خونه . یه دوش اب سرد گرفتم . شامو خوردمو لالا .
هفته بعد رفته بودم سفارشهاشو تحویل بدم که که دوستم سیاوش زنگ زد :
مهراد : الو
سیاوش : سلام داش مهراد چطوری خوبی دادا ؟ مهراد : سلام داش سیا . مرسی دادا تو خوبی ؟ چه خبر ؟ سیاوش : خوبم هیچی امنو امان . دادا یه خواهشی داشتم .
مهراد : جونم دادا .
سیاوش : را داره هادی دوست دخترشو بیار مکانت ؟
مهراد : ببین سیاوش جان ؛ من نوکر خودت هستم . ولی هادیو شرمنده . من خونه گرفتم زندگی کنم . اوندفعه هم دیدی که مهدی چه گندی بالا اورد . اگه اینجور پیش بره چند وقته دیگه خونه میشه پاتوق . خودت یه جوری دست بسرش کن . من شرمندتم . خودت هر زمان بخواهی نوکرتم . انجام وظیفه می کنم . ولی بجز خودت ،پارسا و نوید هیچکس . اصلا بگو خونه رو تحویل داده .
سیاوش : باشه دادا . شب کی میری خونه .
مهراد : ساعت 9 خونه ام .
سیاوش : باشه میام میبینمت .شام هم درست نکن . میگیرم میارم .
مهراد : نمیخواد ظهر سبزی پلو درست کردم زیاد مونده همونو می زنیم به بدن .
سیاوش : باشه دادا پس می بینمت .


تلفنم با سیاوش تموم شد برگشتم پیش خانوم یگانه . کارها رو ردیف کردیم . اومدم برم که خانم یگانه گفت میشه چند دقیقه تو مغازه باشید من یه کاری دارم انجام بدم بیام . گفتم باشه .یه کلید از تو کشو برداشت و رفت . فکر کنم رفت دسشویی . یه 5 دقیقه ای بود که پشت دخل بودم که یه خانمی اومد و شروع کرد جنسارو نگاه کردن . گفت ببخشید اقا نرم کننده موی هربال اسیینس دارید . گفتم خانم هربال المانی ما کلا جنسامون ایتالیاییه و چند تا نرم کننده گذاشتم جلوی روش . که خانم یگانه با دوتا نسکافه اومد تو مغازه و یدونه کیت کراتین لیزاپ بهش فروختو راهیش کرد .
مهراد : چرا زحمت کشیدین خانم یگانه ؟ نسکافه بخورم یا خجالت ؟
یگانه : چه زحمتی . اینا رحمت نه زحمت . می تونم یه سوالی بپرسم ؟
مهراد : خواهش می کنم .
یگانه : شما تنها زندگی می کنید ؟
مهراد : بله . چند ماهی میشه که از خانواده جدا شدم و خودم مستقل زندگی می کنم .
یگانه : پس شما هم تنها هستین .
مهراد : مگه شما هم تنها زندگی می کنید خانم یگانه ؟
یگانه : شیدا صدام کن .
مهراد : مگه شما هم تنها زندگی می کنید شیدا خانم ؟
شیدا : اره . دو ساله که از همسرم جدا شدم و خودم تنهایی زندگی می کنم . تنهایی بده . ادمو از درون مثل موریانه میخوره و پوک میکنه . چرا از خانوادت جدا زندگی می کنی ؟ مهراد : چون می خواهم آزاد باشم . الته جدای جدا هم نیستم هفته ای دوبار میرم خونمون مهموونی . خرید خونه رو هم انجام می دم . هر روز هم زنگ می زنم . ولی خب دیگه دوریو دوستی .


اون روز کلی با شیدا حرف زدم از خودش گفت . از زندگی من پرسید .سنش 33 سال بود و از من 8 سال بزرگتر بود . خلاصه کلی با هم اشنا تر و راحت تر شدیم . بعد از اون شب فکر شیدا خیلی مغزمو مشغول کرده بود .
از یه طرف ازش خوشم میومد و ازیک طرفه دیگه میترسیدم حالا که فهمیدم جدا شده بهش پیشنهاد بدم. نمی دونستم چطور دربارم قضاوت می کنه . شاید اگر دختر بود خیلی راحتر می تونستم بهش پیشنهاد بدم . سه هفته گذشت و من همچنان با خودم درگیر بودم . می خواستم کلا بیخیال بشم . ولی نشد . تصمیم گرفت یجایی ببینمش و حرفامو بهش بزنم . بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بهش زنگ زدم . وقتی داشتم شمارشو می گرفتم قلبم تند تند می زد . نفسم بند اومده بود . با بدبختی شماره رو گرفتم بوق دوم جواب داد .
شیدا : الو
مهراد : سلام . حال شما خوبه ؟
شیدا : سلام اقا مهراد . خوبی . کم پیدایید خبری ازتون نیست .
مهراد : مرسی . یکمی گرفتار بودم . می خواستم شما را برای شام دعوت کنم . می خواستم درباره یه موضوعی با شما مشورت کنم .

شیدا : باشه مشکلی نیست . کی و کجا ؟
مهراد : هر زمان و هر جا که برای شما راحتر باشه .
شیدا : باشه . چهارشنبه بیا دنبالم از اونجا بریم یه سمتی .
مهراد : اوکی میبینمتون به امید دیدار .
شیدا : باشه بای .



تلفن که تموم شد یه نفس راحتی کشیدم . تا چهارشنبه دو روز مونده بود. تو اون دو روز که برای من مثل دو ماه گذشت. همه حرفای رو که می خواستم بهش بزنم مرور کردم حتی روی کاغذ نوشتم که یادم نره . ساعت چهار چهارشنبه کارامو تموم کردم رفتم ارایشگاه بعدم اومدم خونه یه دوش گرفتم و حسابی به خودم رسیدمو تیپ زدمو رفتم دنبالش .رسیدم دم مغازه تقریبا ساعت 8 بود . منو دید گفت شیدا : سلام اقای خوشتیپ فراری . این تیپا رو میزنی یه امبولانسی چیزی بگو پشت سرت راه بیوفته کشته مرده ها را برسونه بیمارستان .
مهراد : سلام حال شما خوبه . نه بابا چشماتون قشنگ میبینه . والا امبولانس که سهله کسی با فرقون هم لازم نیست بیاد . ما کشته مرده نداریم .
شیدا : خیلی هم دلشون بخواد . 5 مین صبر کن تا من ببندم بریم ببینم چرا امشب این اقای خوشتیپ مارو دعوت کردن .
خلاصه مغازه رو بست و رفتیم .رفتیم رستوران پدر خوب تو گلبرگ . نشستیم سفارش دادیم . خیلی استرس داشتم .رنگم شده بود عین گچ . قبلا دوست دختر داشتم . ولی تا حالا نشده بود با یه خانم که 8 سال هم از خودم بزرگتر بود قرار بزارم . یه جورایی نمی تونستم راحت حرف بزنم . نشسته بودیم تا شیدا سکوت شکست شیدا : خوب بتعریف ببینم چیه که میخای دربارش با من صحبت کنی ؟
به تته پته افتادم و گفتم: راستش یکی از دوستام به یه خانمی وابسته شده . ولی میترسه قدم جلو بزاره . میترسه که خانومه نپذیره ودربارش فکر بدی کنه .اخه اون خانومه یجواری اشناشونه ولی . نمی دونم چه جوری بگم .
شیدا یه خنده قشنگی کرد و تو چشام نگاه کردو گفت :
شیدا :اگر خانومه اشناست دوستت باید خیلی محترمانه دعوتش کنه به یه پارک یا یه رستوران و حرفاشو با کمال صداقت بهش بزنه و اگر خانوم عاقلی باشه حرفاشو میشنوه و تصمیم میگیره که پیشنهادشو بپذیره یا رد کنه . در هر صورت دربارش فکر بد نمی کنه .


شیدا داشت حرف میزد که سفارشمون رسید و شروع کردیم به خوردن . شیدا به من نگاه میزد و لبخند میزد و شوخی میکرد . شامون تموم شد و همینطور نشسته بودیم . که شیدا گفت شیدا : رنگت چرا پریده حالت خوبه. بعد دسشتو گذاشت روی پیشونیم و گفت تب داری . گوشات هم قرمز شده بعدش خندید . یه دفعه میمیک صورتش جدی شد و دستای منو گرفت که انگار برق بهم وصل شد دستاش خیلی نرم بود پوستش سفید بود با انگشتای خوش فرم و ناخون های کشیده . کمی دستامو تو دستاش نگاه داشت و با صدای اروم گفت : من امشب اومدم تا به حرفات گوش بدم . حرف بزن . پشیمونم نکن . فکر می کردم ادم پخته ای هستی نشون بده دربارت اشتباه نکردم .با این حرف شیدا اعتماد به نفس پیدا کردم و تصمیم گرفتم حرف دلم رو بزنم . با صدایی که انگار از ته چاه بالا میومد
گفتم : نمی دونم چطوری باید حسمو بیان کنم . نمی دونم چه کلمه ای رو برای بیان احساسی که بهت دارم بکار ببرم . یه جواریی بهت وابسته شدم . هر هفته مشتاق میام که ببینمت و هر زمان که ازت جدا میشم کل هفته منتظر می مونم تا دوباره ببینمت زمانی که پیشتم مثل باد میگذره و زمانی که ازت دورم خیلی دیر . نمی دونم این عشق ؛ دوست داشتن ؛ رفاقته نمی دونم چیه . ولی می دونم هوس نیست . نمی گم نمیتونم بدون تو زندگی کنم چون دروغه . ولی بدون تو کلافه ام . نمی دونم چی کار کنم . هر تصمیمی که بگیری بهش احترام می زارم . اگر جوابت منفی باشه و نخواهی قول می دم که دیگه منو نبینی . شیدا فقط بهم نگاه می کرد و گوش می داد . من چند دقیقه حرف زدم و اون صبورانه گوش کرد مثل یه عروسک سنگ صبور . حرفام که تموم شد . گفت بهتره بریم بیرون صحبت کنیم . میزو حساب کردم و رفتیم نشسیتیم توی میدون هلال احمر . شیدا کنارم نشستم دستمو تو دستاش گرفت و سرشو رو شونم گذاشت و گفت
شیدا : از همون اویل که دیدمت ازت خوشم اومد و فهمیدم ادمی . نه هیز بازی درمیاوردی نه زیرو رو کشی میکردی. تو شرایط زندگی منو می دونی ، می دونی تو ازدواجم چطوری شکست خوردم ، منم دلم می خواد کسیو داشته باشم که بتونم تنهاییم رو با هاش قسمت کنم . کسی که بتونم بهش اعتماد کنم . کسی که نه بخواد مالکم بشه و نه بخواد مالکش بشم . همون دوری دوستی که تو از خانواده خواستی . و ادم اینجوری کم پیدا میشه . دوستی وابستگی میاره و اسارت . من یاد گرفتم که اسیر و وابسته احساستم نباشم . برای من تو یه مورد مناسب هستی . هم جوانی هم با معرفت ، هم با سواد . فقط مشکل اینه که نمی دونم می تونی تو اون چارچوبی که من می خوام با من باشی . می تونی بهم قول بدی که عاشق نمی شی ؟ می تونی بهم قول بدی که مالک نمیشی ؟ می تونی بهم قول بدی که به ازادی های من احترام میزاری همونجوری که من به ازادیهات احترام خواهم گذاشت ؟ می تونی به من قول بدی که درباره من تحت هیچ شرایطی داوری نمی کنی ؟ می تونی به من قول بدی اگر خواستم برم ازارم ندی و به تصمیم احترام بذاری ؟
اگر این قول ها رو می تونی بدی من با کمال میل میخوام که با تو باشم و همه این قول ها رو هم بهت می دم .





همون شب روبروی شیدا ایستادم و به هم قول دادیم که چیزهای رو که شیدا گفت رعایت کنیم و از هم حمایت کنیم. دو هفته از اون شب که رسما منو شیدا با هم یه رابطه جدید رو اغاز کردیم، گذشت . توی این دو هفته با هم چند بار بیرون رفتیم . دستای همو می گرفتیم و دو بار هم من دستای قشنگ و لطیف شیدا رو بوسیدم . ولی از اون جلوتر نرفتیم . سه شب مونده بود به شب چله که شیدا بهم زنگ زد :
مهراد : سلام خشگل خانم . چطوری عسلم خوبی ؟
شیدا : سلام عزیز دلم . خوبم تو خوبی ؟
مهراد : مرسی گلم چه خبرا ؟
شیدا : هیچی خبری نیست . مهراد شب چله کجایی؟ با خانواده ؟
مهراد : امسال اولین ساله تنهاییه یه سر کوچولو می زنم زود درمیرم میام خونه . می خوام دستپختم بخوری .
شیدا : نخیرم اگه خونه مامانت اینا نمیری میایی اینجا والا کتکه فهمیدی ؟
مهراد : چشم . هر چی شما امر کنید .
شیدا : هوس مشروب کردم . کسیو سراغ داری شراب خوب داشته باشه ؟
مهراد : اره ی شیشه می گیرم .
شیدا : باشه خبرشو بده که اگر گیر نیوردی از بچه های پاساژ بگیرم .
مهراد : بابا مارو دستکم نگیر از حالا حل شده بدون .
شیدا : باشه گلم پس شب چله 9 پیشم باش . خوش باشی گلم .
مهراد : باشه عزیزم . فدات تا بعد .


خلاصه شب چله رسیدو من هم رفتم خونه مامان اینا یه دالی کردم و پیچیدم اومدم . بماند که چه قدر غرولند شنیدم . ساعت 9 شب مجهز به 5/1 لیتر شراب و مخلفات + اجیل و شیرینی رفتم پیش شیدا . خونش طبقه همکف بود . قبلا هم دوبار رفته بودم خونش ؛ ولی در حد چند دقیقه نشسته بودم که اماده بشه با هم بریم بیرون . رفتم تو شیدا خریدا که دید کلی تشکر کرد گفت که اجیلو اینا گرفته بودم چرا گرفتیو از این حرفا . خلاصه شامو که چلوخورشت فسنجون بود خوردیم . واقعا دستپختش یک بود . با لذت نگاه می کرد به خوردن من . من هم که مثل جاروبرقی ال جی داشتم میزو کلا جارو میکردم . خلاصه میزو با هم جمع کردیمو ظرفارو هم شستیم . رفتیم سراغ شراب . شیدا دو تا پیک شراب خوری اورد + مخلفات . گفتم خودش ساغی شه گفت اولین شب می خوام تو ساغی باشی .اهنگ مستی هایده رو گذاشت و شروع کردیم به خوردن به پیک شیشم که رسیدیم من کاملا داغ شده بودم اونم لپاش گل انداخته بود . اومد از جاش بلند شه اهنگو عوض کنه که افتاد تو بغل منو خندید . منم کمکش کردم بلند شد اهنگ ملایم گذاشت دست منو گرفت گفت بیا با هم برقصیم . دستاشو گذاشت پشت گردنم و سرشو گذاشت روی شونم ،من هم یه دستم پشت گردنش بود و یه دستم تو گودی کمرش آروم با هم می رقصیدیمو دور پذیرایی که تقریبا 30 متر ی مساحتش میشد می چرخیدیم . توی چشماش نگاه کردم خمار شده بود . هم اثر شراب بود هم خواهش من هم بدتر از اون بودم تو ژرفای نگاهش غرق شدمو تو گرمای لبش ذوب . یه بوسه طولانی و اروم . انقدر اون بوسه دلچسب بود که احساس کردم همه وجودمو به اتیش کشید بدنم داغ شد سوختم .



به خودم فشارش دادم و دوباره بوسیدمش دستاش اومد توی موهام و سرمو محکم گرفت و شروع کرد لبامو خوردن ؛ اول ملایم بود ، بد شدت گرفت یه دستم دور گردنش بود و یه دستم تو گودی کمرش . نفس هامون تند شده بود با حرارت همو می بوسیدیم . لب ، گردن ، گونه ؛ چشم ، می خواستم همه وجودشو ببوسم . دست انداخت و تشیرتم از تنم دراورد من هم تاپشو کندم . شروع کردم بالای سینشو مکیدن سرمو روی سینش فشار میداد همینجور که بالای سینشو میمکیدم دستمو بردم و از پشت سوتیشنو باز کردم و درش اوردم . برگشت و پشتشو به من کرد و باسن خشگلشو بهم فشار داد و دستامو گرفت و روی سینه هاش گذاشت شروع کردم سینه هاشو مالیدن و گردنشو خوردن ، گردنشو می خوردم و میمکیدم لاله گوشش میلیسدم و زبونم توی گوشش می چرخوندم . صدای نازش رو میشنیدم که اروم میگفت میخوام ،میخوام،دستاشو اورد و از پشت توی موهام کرد و سرش روچرخوند و شروع کرد لبام رو بوسیدن من هم با دستام سینهاش می مالیدم . یه دستم بردم پایین و از روی شلوار پارچه که پوشیده بود رسوندم به بهشتش و شروع کردم اروم بهشتشو مالیدن . کمی روشو نوازش کردم و بعد دستم بردم توی شورتش و بهشتشو لمس کردم ، خیس بود و داغ با رسیدن دستم به بهشتش ناله کرد و شروع کرد با حرکت دست من تکون خوردن و خودشو روی برخستگی کیرم که حالا قد کشیده بود و سفت شده بود فشار دادن لبمو محکم می مکید و خودشو به من فشار می داد چند دقیقه این کارو ادامه دادیم که دیگه نتونست و پاهاش شل شد . برشگردوندم و تو چشماش نگاه کردم بغلش کردمو بردمش تو اتاق خواب رفتیم روی تخت روش دراز کشیدم و شروع کردم بوسیدنش لب گردن گوش دوباره صدای نالشو شنیدم شروع کردم سینه های سفتشو مکیدن و لیسیدن سرمو محکم فشار می داد و اه می کشید . کم کم رفتم پایین و شروع کردم کل شکم و پهلوهاشو لیسیدن از روی شلوارش بهشتشو بو می کردم بوی تمنا و لذت میداد دستمو بردم و دو طرف شلوارش گرفتم خودش کمرشو بلند کردو شورت و شلوارو با هم از پاش دراوردم و پرت کردم . یه پاشو گرفتم و صورتم به کف پاش مالیدم و شروع کردم انگشت های خوشتراش و خوردنیشو که با یه لاک قرمز تزین شده بود مکیدن که صدای نالش بلند شد مثل اینکه روی انگشتش حساس بود منم شروع کردم همه انگشتاشو دونه دونه بوسیدن و مکیدن



دوتا پاشو چسبوندم به هم و تا می تونستم انگشتای پاشو لیسیدم اومدم روی پنجه پاشو با بوسه های ریز اومدم تا بالا رونهای ناز و بلوریش، می مکیدم می خوردم تا رسیدم به دروازه بهشتش یه دروازه با لبه های باریک و ناز با یه برامدگی کوچیک که بالاش قرار گرفته بود لبه هاشو باز کردم توش صورتی کم رنگ بود شورع کردم بوییدنش و بد یه بوسش کردم که با برخورد لبم با غنچش بدنش لرزید روی دروازش ها میکشیدم و با لبم اروم لمسش می کردم . شروع کردم با زبونم از پایین بهشتش تا بالاش لیسیدن بعد غنچشو به دهن گرفتمو مکیدم از پایین تا بالای کس نازشو لیس میزدم و میمکیدم ناله می کرد و خودشو تکون میداد با دستش سرمو گرفته بود و فشار داد رو بهشتشو گفت بخور ، فدات شم ، بخور قربونت برم ، دیونم کردی ، دارم میمیرم ، میخوام،میخوام الان می خوامش منو کشید روی خودش و یه لب ازم گرفت انداختم روی تخت اومد روم و کمربند و دکمه شلوارم باز کرد و با شورتم با هم کشید پایین و پرت کرد کنار تخت . نشست روی پام و کیرمو با دست گرفت و نوکش کرد تو دهنش و شروع کرد مکیدن در حالی که میمکید تو چشام با لذت نگاه می گیرد جوری با احساس اینکارو می کرد که دیونه شدم کشیدمش روی خودم و رفتم پایین دوباره شروع کردم به خوردن کس نازش که باد کرده دوباره ناله هاش بلند شد .



گفت داری دیونم میکنی بکن عزیزم ، اون کیر قشنگتو می خواهم اب دهن زدم به کیرمو میزونش کردم و با احتیاط و اروم فرستادمش تو بعد روش دراز کشیدم و شروع کردم لباش خوردن و اروم اروم کمر زدن دستاشو تو موهام کرده بود و لبمو محکم می مکید یواش یواش سرعتم بیشتر کردم دیگه داشت جیغ میزد ناخن هاشو توی کمرم فشار میداد و گردنمو میمکید چند دقیقه کمر زدم خسته شده بود غلت زد اومد روی من تو بغلم گرفتمش و از پایین کمر میزدم هردمون عرق کرده بودیم لبامو میخورد و خودشو روم تکون میداد سنگینیشو روی خودم حس میکردم داغ کرده بودم از روم بلند شد و قنبل کرد از پشت اروم کیرم کردم تو کسش و شروع کردم کمر زدن نمی دونم چرا ابم نمیومد من نمی تونستم خودم بیشتر از 4 یا 5 دقیقه نگه دارم ولی الان نزدیک 10 دقیقه بود که داشتم کمر میزدم . پهلوهای شیدا رو گرفته بودم و داشتم با تمام وجود کمر میزدم ،اونم خواهش میکرد که محکمتر بزنم کم کم احساس کردم که دارم میام ، گفتم دارم میام . گفت نگهدار من هنوز نیومدم . منم حواسم بردم جای دیگه کمر میزدم سعی میکردم به یه چیزه دیگه فکر کنم که یهدفعه شیدا شروع کرد به جیغ کشیدن و لرزیدن من هم با تمام قدرت کمر زدمو خودمو به زور نگه داشته بود تا شیدا با یه جیغ بلند و تکان های شدید اومد من هم داشتم میومدم که گفت جلوگیری نکن بریز توش من هم با تمام قدرت کیرم فشار دادم تو بهشتش و خودم خالی کردم و افتادم روش تا چند دقیقه همونجوری بودیم . کمی که حالمون سرجاش اومد از روش بلند شدم و کنارش خوابیدم و شروع کردم نوازشش کردن کل بدن هردمون خیس عرق بود . کشیدمش توی بغلم و بوسیدمش و با موهاش بازی کردم و تو بغلم فشارش دادم .


مهراد : مرسی عزیزم . ممنونم از اینکه اجازه دادی تا این شب قشنگ رو با هم داشته باشیم . تو عمرم هیچ وقت اینجوری لذت نبرده بودم . این شبو هرگز فراموش نمی کنم . فدات شم .
شیدا : من ممنونم . قربونت برم . من هم تا حالا اینجوری دیونه نشده بودم . منم این شبو هیچ وقت فراموش نمی کنم . اگر می دونستم انقدر داغی همون شب بعد شام خفتتو می گرفتمو دو هفته به خودم محرومیت نمی دادم .
همنجوری تو بقل هم خوابیدیم . خیلی وقت بود که اینجوری راحت نخوابیده بودم ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مریم چشم عسلی

سلام خدمت همه ی دوستان.



من امید هستم ۲۶ساله؛قدم۱۷۷وزنمم حدودای۸۵کیلو؛امادختری که ازش مینویسم مریم جون یک کلام هیکلش بیست بیست ؛صورت گردوچشم های بزرگ عسلی باپستون هایی که سایزش از۷۰هم کمتره یه کمرباریک مانکنی ؛خلاصه هرچی ازاین مریم خشکله بگم خدایی کم گفتم؛بریم سراصل مطلب؛حدودای ۷سال پیش تویه عروسی بامریم آشناشدم حدودایه ۱۵سالی سن داشت ؛خشکل تودل برو اون موقع تلفن همراه نداشتیم نه من نه اون ؛مریم شماره خونشونو به من داد؛بعدازدوهفته چون خودش گفته بوداگه زنگ زدی ساعت۱۰یا۳ظهربه بعدزنگ بزن منم ساعت ۳۰؛۱۰بودکه زنگ زدم خودش گوشیوبرداشت وبعدازاینکه فهمید منم کلی خوشحالی کرداون روزدوتاکارت تلفن برام خرج برداشت روزبه روزبیشترباهم جورمیشدیم تااینکه یک روزازم خواست برم پیشش



ساعت ۳۰؛۲بعدازظهر که کسی خانه نبودرفتم پیشش یه سارافن خشکل قرمزبایه ساپرت ابریشمی سرمه ای خیلی هیکلشوسکسی کرده بودبرای اولین باربودکه به این اندازه به هم نزدیک شده بودیم قلب هردومون ازسینه داشت درمی اومد؛سرحرفو بازکردم ازعشق گفتم وازدوست داشتن بااینکه سنی نداشت خیلی خوب حرف میزدشروع کردم ازسکس حرف زدن اول ناراحت شدگفت هیچوقت همچین حسی نداشته؛بهش گفتم میخوای تجربه کنی ؛اول رضایت نداداماباتوضیح من معلوم شدکه دختره بسیار حشری نشون میده؛





دستموبردم طرفش اول میترسیدبعدازبازی کردن باموهاش سرشوگذاشت روی پاهام ؛شروع کردم وررفتن باگوشوگردنش کم کم دستموبرروسینش دستموگرفت یکم که بازورمالیدمش کم کم خوشش اوم لبموگذاستم رولبش شروع کردیم به خوردن سارافونشو زدم بالاچی میدیدم دوتاپستون که هرکدومش به زورکف یه دستوپرمیکردشروع کردم به خوردن سینه هاش دیگه صداش دراومده بوددستم بردم طرف ساپورتش نزاشت همنجورداشتم سینه هاشو میخوردم دوباره دستموبردم طرف ساپورتش ازرو ساپورتش دستموگذاشتم روکس کوچیک وپف کردش ؛مثل یه بادکنک کم بادنرم وگرم بودبه پشت خوابوندمش خوابیدم روش کیرمو ازرو ساپورت گذاشتم بین پاش همینجوری کیرموبه کسش فشارمیدادم اونم صداش دراومده بود دوباره سعی کردم ساپورتشوبکشم پایین که نزاشت بازم به زوروراضی ساپورتشوتابالای زانوهاش کشیدم پایین یه شرت سفیدخشکل پاش بود



داشتم یواش یواش شرتشومیکشیدم پایین که دوباره دستموگرفت گفت امیدمن میترسم گفتم ترس نداره شرتشویواش کشیدم پایین سرموبردم روکسش بوش کردم ازبوش معلوم بودکه قبل ازاینکه بیام رفته بودحمام ؛یواش سرزبونمو زدم به کسش که دیدم چشماشوبسته وداره شهوتی ترمیشه زبونموزدم به چوچولش وباهاش بازی میکردم احساس کردم داره ارضامیشه که دستشوگذاشت روسرم گفت سریع ترلیس بزن منم بازبان تندتندشروع کردم به لیس زدن که یه دفه تمأم صورتموچسپوند به کسشو ارضاشدسرموبرداشتم بابی حالی بهم گفت مردم امیداول بارش بودکه ارضامیشد؛منم گفتم نوبتی هم باشه نوبت منه گفتم بشت رو ؛بخواب ؛وقتی برعکس شد کیرمو گذاشتم بین شیار کونش که باآب کسش خیس شده بود بازی میکردم سرکیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش یه فشارکوچیک دادم سرکیرم رفت توکه صدای جیغش خونه روپرکرد؛دوباردرآوردم دیگه هرچی بهش گفتم نزاشت کیرموگذاشتم بین پاش بعدازچندبارتلمبه زدن آبموبا فشاربین پاش خالی کردم دوسه دقیقه ای روش همونجوری خوابیدم ؛بلندشدم لباساشودرست کردمودوتالب آبدارگرفتموبرگشتم خانه؛امیدوارم خوشتون اومده باشه؛؛؛؛

بای
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تقاضا ، التماس و توسل به زور

سلام
اسم من امیر ارسلان هست.
این ماجرا درست 6 ماه پیش برای من اتفاق افتاد . اول بزارید از بگم چجوریم . قد 185 سایز کیر 17 ( واقعا چرا بعضی ها طول کیر براشون مهمه اصلا دختر نیست بکنیم ! حالا چه 50 باشه چه 10 ) و یکمم خوشتیپم.


ماجرا از اونجا شوع شد که تصمیم گرفتم دختر همسایه روبرویی مونو بکنم..دعا. رفته بودم مسجد شب احیا که اونجا دیدمش و باش اشنا شدم اولش سلام و احوال پرسی و اینا . بعد گفتم دختر فلانی هستی؟ گفت " میشناسی بابامو ؟ منم میشناختم گفتم " اره بابا رفیق خودمه. بعد دوسته جنده ی عفریطه ی کسوش اومد بش گفت : بیا بریم تو دیگه زشته!
بعد از 1 ماه رابطه و از این جور کس کلک بازیا . شکر خدا م همیشه خونشون خالی و درشون باز " بهم گفت وینوز بلدی عوض کنی ؟ گفتم " بابا ... منو نشناختی ها ؟ ویندوز عوض میکنم برات که بیل گیتم تو کفش بمونه؟ گفت : الان کسی خونمون نیست ( جا داره بگم تا این کلمه رو گفت یاد جمله ی یکی از معلمامون افتادم که میگفت : یه دانش اموز همیشه باید اماده باشه خشابش پر باشه. متاسفانه من کمرم به تازگی خالی شده بود و همچنین به خودم خاطرنشان کردم که اگه یه کاندوم داشتم خیلی خوب بود.) سریع بیا وینوزمو عوض کن. گفتم : تو چشمم درتو باز کن دارم میام.. گفت : چی؟!؟!؟ گفتم : چیز ببخشید درتونو باز کن ..در خونتونو میگم بابا چقد تو منحرفی ( هر هر هر ) .
بعد رفتم تو خونشون البته قبلا با بابام رفته بودم.( اخه باباش دوست بابامه ) . اومدمو دیدم بهههه ... چادری سرش کرده وو .. روسری وو . اوه اوه مارو باش با کی اومدیم 13 به در. خلاصه نشستم پشت کامپیوترش اونم نشست روی صندلی بغلم. ( در این جا منظور از بغل ، اغوش نیست) بعد سی دی رو گذاشتمو کاراشو کردم. گفتم : خووب چه خبر؟ بابات کی میاد؟


یخو چپ چپ نگا کرد بعد گفت " اون رفته جایی تا شب نمیاد. ( در این لحظه چیزی به عنوان بند در دلم پاره شد.) گفتم " حالا تهنایی چیکار می کنی؟ گفت میخوام کامپیوتر بازی کنم." سریع یه نقشه ی پلید تو ذهنم نقش بست گفتم بای مازی هم داری؟ گفت " نه.. مگه بت نگفتم برام بیار؟ حتما یادم رفته ... تا داره اینو میریزه بروچهار تا بازی بر دار بیار. گفتم : تو چشمم. رفتم خونه چند تا سی دی بازی برداشتم + یه سی دی فیلم سوپر . نقشه ام این بود که فیلمو میزارم دو حالت پیش میاد 1 . شهوتی میشه و با هم سکس میکنیم 2 . میگه بی شعور این چیه گذاشتی منم می گم : به خدا از من نیست اشتباهی بر داشتم. اقا رفتم بعد اینکه وینوز عوض کردم یه رمزم گذاشتم براش. اسم رمز رو گذاشتم : dick هه هه گفتم حتما نمی دونه یعنی چی دیگه اونم پرسید چجوری نوشته میشه منم با انگشت رو پاهاش کشیدم دی ای سی .. بعد با دست پاک کردم همرو گفتم نه نه دی ای سی ک . داشتم به انگلیسی رو پاش می نوشتم ولی اون کلا هدف پلید من از این حرکت رو فهمید و چپ چپ نگا میکرد. بعد یکی از بازی ها رو براش ریختم یکم بازی کرد بلد نبود. دستمو گذاشتم رو دستش یکم راهنمایشش کردم . بعد دیدم اج و واج داره منو نگاه میکنه . بعد من خنیددم گفتم : چده ؟ ( به زبان محلی) امو گور اغات اصلا نمی ریزم بابا... داشتم بلند می شدم گفت : خوب باشه بشین بقیهش رو هم بریز. دیگه از الان به بعد هدف پلید من رو فهمیده بود مثلا من داشتم براش توضیح میدادم باید اینجوری کنی تو بازی همینجوری منو نگاه میکرد . بعد می خندید. دوباره من می گفتم : هاااان ؟؟ چرا این جوری نگا می کنی.


و اما نقطه ی عطف داستان بالاخره بازی دوم که همون فیلم سوپر باشه رو گذاشتم. ( خوشبختانه اول این فیلم سوپره اونجوری بود . مثل یه فیلم معمولی بود.) گذاشتم تو کامپیوترو بعد فیلم باز شد. منم گفتم : اِ اِ اِ اا اینکه فیلم اشتباهی اوردم... ! کدوم فیلمه من که اینو ندیده بودم؟؟ بزنم بره؟
یکم نیشش باز بود گفت: نه نه بزا باشه ببینم چه فیلمیه.
اولش تو فیلمه زنه از ماشین پیاده شد اومد در خونه یارو بعد با یارو انگلیسی داشت حرف میزد. بعد رفتن تو ( مصادف با این واقعه کیر من هم شق کرد! ) خلاصه رفتن تو نشستن رو مبل . بعد مرد یه دفه دستاشو گذاشت رو سینه های زنه.
دختره گفت : بی تربیت این چه فیلمیه اوردی؟ هان؟ ( همزمان داشت میخندید)
منم خندیدم گفتم قشنگه که...
یکم زدم جلو زنه سینه هاشو در اورده بود. ( تمام تنم داشت میلرزید قبلا هم با یه دختر فیلم زشت نگاه کرده بودم دقیقا اینجوری شدم) مرده هم داشت لیس میزد.
دختره گفت : بزن یکم دیگه بره جلو


منم در کمال پرویی زدم رفت جلو . یه دفه زنه کامل لخت بود داگی استایل رو مبل مرده داشت کیرشو میکرد تو کونه زنه ، زنه هم می گفت : اه اه ..
دختره گفت : وایییی خاک تو سرت .. بزن بره.. بزن بره.. بی شعور ( تو دلم گفتم نهههههه رفت رو حالت 2 ) بعد هی می خدید.
منم دیگه خیلی شهوتی بودم. دستمو گذاشتم رو پاهاش .
گفت: دست بردار بی تربیت مگه راز بقا نگا کردی ؟ که حالا می خوای بیای جفت گیری
منم گفتم ( تقاضا) : لیلا بیا ما هم با هم یه حالی بکنیم بخدا هیچکس نمی فهمه. داشتم مثل فیلما می رفتم سمت لبش. بلند شد رفت درشونو با کلید قفل کرد گفت : نه .. مثل اینکه تو دیگه خیلی پرو شدی. من بت گفتم بیای ویندوز کامپیوترمو عوض کنی نگفتم بیای ویندوز خودمو عوض کنی که ( بعد خندید) ( منم خندیدم)


گفتم(التماس): تو رو خدا... لیلا .. لیلا.. هیچکی نمی فهمه .. من خیلی دوست دارم.. عاشقتم ..( بلند شدم از رو صندلی چشمام تو حالت نمیه بسته بردم ، مثل موقعی که خایه مالا میخوان از معلم نمره بگیرن میگن .. اقا ... اقا..) تو رو خدا دلمو نشکون بیا با هم باشیم. لیلا..
گفت : باید روش فکر کنم تا حالا بهش فکر نکرده بودم. الان زوده یه چند ماه دیگه شاید...گفتم شاید الکی نیشتو باز نکن.
گفتم: من الان از حس غریزه دارم دیونه می شم اگه الان همینجوری برم خونه دیونه می شم.
گفت: نوچ... نمیشه... شما پسر که خوب می تونید به احساسات غریزیتون پاسخ بدید. ( بعد دستشو به نشانه جق زدن تکون داد)
گفتم: من از اون پسرا نیستم( دروغ محض) من خیلی دوست دارم ( رفتم نزدیکش ، اونم کم کم رفت عقب یکم.)
گفت : جلو نیا ... چه فایده داره وقتی من تمایل ندارم..
گفتم(توصل به زور) : من دیگه تمایل تورو حالیم نیست. ( رفتم تو بغلش میخواستم ازش بوس بگیرم ، یه جیغ کوچولو زد یکم رفت اونور و داشت میخندید.
باخنده گفت : نکن تورو خدا ... دروغ گفتم الاناست که بابام بیاد


منم خودمو مثل دیونه ها کردم هی مرفتم دنبالش اونم مثلا فرار میکرد. و یواشکی هم روسری شو می نداخت زمین طوری که انگار خودش باز شده افتاده. به طریق مشابه چادرشم همینطور.
چادرش که افتاد داشت می دویید دور خونه مثل اسب من گفتم : واییییی دیگه قشنگ دویدم از پشت گرفتمش. کیرمو از رو شلوار که فرقی با گوشت کوب نمیکرد ، به کونش چسبوندم و از جلو سینه هاشو گرفتم. هی خنده شیطانی می کرد میگفت : نکن... اه.. نکن.. اوه..
خلاصیه دیدک سرشو رو بالا گرفته داره غلیظ میگه : اه..... اوه.. و بعد دستش رو هم برد سمت کسش و می خواست بمالونتش ( با خودم گفتم مگه من مردم!) سریع دستمو از رو ممه هاش برداشتم گذاشتم رو کسش .. .. اه و اووهش رفت بالا.. گفتم یا ابل منقل برقی.. اگه بخوام بکنم تو کونش دیگه چه صدا هایی میده..
صورتمو بردم بغل صورتش ( دهنم مثل چی بو میداد گفتم دو حالت داره 1 بدش میاد میگه اه.. دهنت بو میده گمشو. 2 کار خاصی نمی کنه میزاره ازش لب بگیرم. در ضمن دوستان توجه داشته باشن وقتی به قصد کردن دختری میرید جایی حتما مسواک بزنید یه ادامس خوشبو کننده دهان هم بجوید و یک کاندوم درجه 1 هم داشته باشید)


بعدش اونم سورتشو از بغل اورد سمت صورت من و لبمو چسبوندم به لباش ( خدا ویکلی اون بیشتر دهنش بو میداد ) بعد لب پاینیشو با لبام گرفتم و زبونمو میکردم تو دهنش ( اوق بالا نیارم.. خدا بخ خیر بگزرونه . خدا این مخترع ماهواره رو لعنت کنه که تو فیلماش همش همه از هم لب میگرین ، ما هم مجبوریم لب بگیریم . اقا شاید نمیتونم معضبم بابا...! ) دستمو بالاخره از رو کسش برداشتم و دکمه ی پیرهنشو یکی یکی باز کردم. و بعدش حلش دادم رو کاناپشون. و خودم زانو زدم جلوش دکمه شلوارشو باز کردم. ( در اینجا جمله ی معروف شکسپیر یاد اومد که میگفت " بودن یا نبودن مسعله این است. منم با خودم گفتم ، دوجنسه بودن یا نبودن ، مسعله این است" البته میدونستم دوجنسه نیست ولی الکی فکر می کردم که زیادی تو حس نرم ابم در باید ( هر هر هر) شلوار سفیدشو در اوردم بعدش دستمو کشیدم رو پاهاش. گفتم : بغیش رو خودت باز کن. وقتی داشتم ساق پاشو لیس میزدم سوتین شو باز کزد. سرمو مثل یه خوناشام که بعد از خوردن خون یکی از طعمه ها سرشو از رو گردن یارو بلند میکنه به یکی دیگه نگاه می کنه ، بلند کردم (جان!) و به پستون هاش نگاه کردم. برعکس دک و پوزش این یکی خوب چیزی بود سفید و نرم. و خوش فرم. لیس لیس زنان اومدم به سمت پستوناش و اونارو لیس زدم. ( چه مبارک بعد از ظهری بودو چه فرخنده شبی )


هوا دیگه داشت تاریک می شد و دم دمای غروب بود اتاقم تاریک شده بود. من رفتم که برقارو روشن کنم و تو راه هم از وقتم استفاده بهینه رو کردم و دکمه های شلوارلی مو باز کردم . لامپ روشن شد و من تو برگشتنی شلوارو شرت و شلوار لی همرو با هم یه جا در اوردم . مثل این بچه ابتدایی هستند که میخوان با پا در بیارن شلوار تو مچ پاشون گیر میکنه از منم گیر کرد چون داشتم همرو با هم در می اوردم. حالا منو بگو داشتم با شلوار کلنجار میرفتم . لیلا فقط داشت می خندید مثل چی. خلاصه با یه زوری درش اورم حاظر بود پاره کنم و لی ازا بشم بعد پیرن میرنو در اوردم دیدم اونم شرتشو در اورده و منتظر منه روی کاناپه . با زانو رو کاناپه جلو رفتم و خوابیدم روش ( مثل مگسی که تو یه تاپه گو غرق بشه از خوشحالی میمیره) انچنان حال داد که بگو.


کیرم رو هم برده بودم یره کسش کناره کون، بین نرمی کاناپه ومخملی لامبه های کون لیلا محاصره شده بود و ابم در اومد ( شرمنده) . ولی یه طور رفتار کردم انگار نیموده. با اینکه کمرک هی داشت خم می شد. یکم خودمو کشیدم عقب ابم ریخت رو کاناپه. و مشغول لیسیدن همون پستونا شدم. ( وقتی یه دفه بری سراغ کون و کوس همین میشه دیگه ابت در میاد. دنبال استخون میگشتم به راستا رسیدم) خلاصه وقتی مطمن شدم دیگه ابم نمیاد دوباره افتادم روش و تو گردنشو می بوسیدم. بعد بلندش کردم و اوردمش رو زمین سرشو گذاشت رو کاناپه ( دقیقا بغل محل رخنه کردن اب منی ) و کونشو با حالت سگی داد عقب. من هم دور از چشم لیلا ، شرق محکم زدم به کیرم که یکم گیج بشه ابش زود در نیاد. سر کیرمو که اب منی بود تفی کردم و گذاشتم دم سوراخ کونش و بعد خودم مثل گاو جوونه انداختم روش ولی هنوز فشاری به کیرم نیارودم. بعد اروم اروم کردم توش. تا یکم رفت توش دوباره اوردم بیرون و دوباره کردم توش و اینبار تا ته و ارام ( بالاخره از قدیم و ندیم گفتن اسه برو اسه بیا که جره نخوره کون یارو بد بخت)
بعد که جا باز کرد قشنگ عقب جلو می بردم. حالا تازه الان یادم اومده بود... راستی برا ساک نزد که.. حالا هم که دیگه نمی زنه... اههههه. .. بعد رفتم تو فکر امتحان هندسه که قراره فردای ان روز کونم به همین صورت پاره بشود. یه لحظه قیافه لیلا رو نگاه کردم دیدم داره کاناپرو گاز میگیره از درد ولی صدا نمیده یه سیلی محکم به یکی از گنبدین زدم و گفتم : خودتو بریز بیرون ... اه و ناله کن..( که البته همزمان با فک زدن من و مصادف با در کونی گفت: اهههه..... اوهههه..
منم دیدم داره ابم در میاد دوباره رفتم تو فکر یکی از معلمامون ... ولی دیگر دیر بود .. دل اسیر بود و... ابم در اومد در اوردم ریختم رو کمرش. گفتم . ارضا شدی؟ ( تق تق تروق تروق اینا صدای قلنج کمر و شون و کت و کولم بود.
برگشت مضلومانه نگاه کرد گفت : یکم لیس میزنی؟


کسش پشم داشت منم پشم دار بدم میومد. گفتم یا حضرته پشم. با سر رفتم تو کسش و مثل کوسه که طعمه رو تیکه تیکه میکنه منم می لیسیدم. اولین مزه مزه ی شوری بود بعدش مزه ی تقریبا شبیه همون مزه اب منی ( هویی از خودمو مزه کردماا !! ) و یکمک هم مزه ی اون قسمت سیاه جعبه کبریت که کبریتو میکشن روش. خلاصه تازه حالا اخر باری پرسیدم ، پرده داری ؟
گفت نه . قیافه منم اینجوری شد بعدش میخواستم یه ضر دیگه بش بزنم که یه دفه ارضا شد.


یکم ازش لب گرفتم بعد داشتم لباسامو که همه به هم گره خورده بود رو می پوشیدم که بش گفتم : یکم چیز ریخته رو کاناپه یات باشه تمیزش کنی! بعد در حالی که خیلی بی حال افتاده بود گفت : ساعت چنده؟ گفتم 6 و خورده ای . عزیزم دوست دارم من باید زود برم اگه بابات بیاد اونقت اونم ویندوز منو اپدیت میکنه. کاری نداری؟
گفت: اون سی دی سوپر رو هم بزار یادگاری داشته باشم.
گفتم : عزیزم تا من هستم چه نیازی به اینا هست
خندید گفت : بدو گمشو تا بابام نیومده دوتامونو بکشه
منم رفتم خونمون.
تو کل شب تو این فکر بودم که چه مدل هایی نمی تونستم روش پیاده کنم و نکرده ام.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
سکس با گلاره و دیوونه بازی

شب بود حدود 3 بعد از 17 سال حالا به خاطر کنکوری بودن‌ ی هفته تنها بودم و‌من موندم خونه فکرم میچرخید و باز میخ میشد رو گلاره .


ی 6 ماهی بود باهاش‌ بودم به نظر خودم این دختر هم‌ زببا بود هم سطح شعور و فرهنگش به من‌ میخورد (علف به دهن بزی شیرین باشه همین ) تو این 6 گاه وارد هر بحث سکسی که شدم بیشتر فهمیدم که نوچ ایشون هیچی بارش نیست منم کنکوری بودم اونم بعله پس آخر شبا‌ یکم حرف میزدیم و لالا حوصله‌ ای نبود واسه‌ سکس تا این یک هفته اومد تازه‌2 روزم با کسخل بازی پرید و پیشنهادی هم نداده بودم شب‌ روز دوم گفتم تنهام‌ یک هفته گفتش خوشبحالت‌‌ امیر دیوونه ی فازی میده‌‌ گفتم وقتی فاز میده ی gf پایه داشته باشی گفت نه نداری
-گفتم پایت میکنم ولی نامرد نیستم‌ گلار میگم بت‌ بیای‌ پیشم سکس میخوام و میتونستمم بگم بیا به قران میشینیم‌ میحرفیم بعد تحریکت‌ کنم‌ و ....که میدونم بعد سکس ازم متنفر میشی هر چند حین سکس لذت ببری‌
-د آخه امیرررررررر کدوم دختری‌نمیدونه خووه خالی واس‌ سکسه‌ نمییییییییام


-نیا‌ ولی ضرر میکنی
-چه ضرررییییی‌؟ها؟ها؟ها؟
-منو از دست میدی
-د خره سکس‌ کنم از دست میدمت
-باز‌ کس شر تحویل جناب دادن‌ ؟؟قسم میخورم باتم تا ته
-نه‌دیگه‌ امیر من از سکس میترسم میفهمی میترسم ترس من دخترم خووو
-منم که نگفتم‌ قراره زنت کنم‌ آنال سکس
-کصااااافت‌ مگه‌ خرم‌ بای‌ عشقم‌ بدرس و این افکارو....
روز چهارم بود و‌اینجانب مخو‌ زدم و‌گلاره صب میومد ساعت‌ 10 خوابم نبرد چیکا کنم خو بی جنبه بودم چه حالتایی مد نظرم بود سگی از پهلو پاش رو شونم و ...
سلام عوضی دیدی کشوندمت
-خیلی زبون بازی خره‌ پشیمون شدم بای
ععععع‌ کجا‌ کجا ؟؟لبم گذاشتم رو لبش‌ و بعد ی ماچ از پیشونیش کردم و گفتم‌ مرسی که اومدی جبران‌ میکنم‌ تو این رابطه مردم تا آخر باهاتم‌ !قصدم‌ همین بود


گفتم چی میخوری شربت‌ نمیدم بت چون داستانم دروغ‌ میشه چای‌ خوردیمو و‌ رفتم سمتش مانتوشو‌ در آوردمو‌ تو چشاش زل زدم‌‌ گفتم گلار من‌‌ به خاطر این‌‌ چشا میخوامت‌ نه .....
لبم گذاشتم رو لبش‌و بغلش‌ زدم رفتم‌ سمت اتاق استرس داش‌ میخوردمون‌ نشستیم رو تخت و گفت اول‌ محکم‌ بغلم‌ کن که آروم‌ شم با تمام زورم فشارش دادم سمت خودم گف عوضیییییی نخواستم لباشو‌ آروم بوس میکردم بوسای‌ ریز پش سره هم دستم بردم رو سینش و تابشو زدم بالا نمیدونم سایزو‌ ولی‌ درشت نبود ومحشر بودن گرمای زبونم رو نوک سینش که حس کرد گف امیییییررررر و منم زبون بازی کردم و ....که دستم گذاشتم رو کسش که گف همین حد تو رو خدا گفتم نترس گلار و شلوار جینشو دادم پایین ی شرت سفید پاش بود سوتینم‌‌ نگفتم چون نپوشیده بود شرتو با ناز کردن از پاش در آوردم و اون‌ کوچولو رو ملاقات کردم محشر بود کاملا‌ لبه هاش‌‌ چسبیده بودن به هم و واس دیدن جزئیات باید باز میکردم با دستام همین کارو کردم ی جیییییغ زد پریدم هوا گف‌ نکونی ها گفتم‌ فازت چیه خره کیرم‌ خوابید از ترس تو اصن کیرمو‌ دیدی که‌ بکنم تو باز رفتم همون کارو‌ کردم‌گفت پ چیکار میخوای کنی‌‌ گفتم‌ فیلم‌‌ ندیدی جوون امیر گف نه به جوون تو مامانم و....داش‌قسم میخورد زبونمو زدم به محض رسیدن‌نرمی و گرمی‌ زبونم‌ صداش‌ قطع شد و ی چیزایی‌ میگفت که از محدوده تایپ خارجه‌ منم‌ اینقد خوردم‌ که آبش مثه چی میومد



نمیدونس‌ ارضا شدن چیه فقط گف اون‌ اون‌ امییییر آره من‌ و ارضا شد منم بغلش کردمو با موهاش بازی کردمو گفتم‌ نوبت تووووعه گف چیکار‌ کنم‌ گفتم شرتو بده پایین‌ داد پایین‌‌ گفتم بخور گفت‌اووووووی نه گفتم بخور میگم‌ گف سگه خر چون‌امیریااااا‌ و چنان ناشی خورد که‌ دوتا کفر کردم و گفتم اینا به ما نیومده پاشو سگی‌ بشین گف اون دیگه چیه توضیح دادم واساد تا من فشار میدادم رو شکم میوفواد رو تخت گفتم اینم‌ به ما نیومده همونجوری رو‌ شکم‌ رفتم‌ پشتش و باز کردم کونشو با انگشت البته فکر کردم که باز کردم کیرمو‌ چرب‌ کردم با کرم و ی خورده رو سوراخ و یا علی‌ با احتیاط کیرمو گذاشتم رو سوراخش و سرشو دادم داخل و همون‌موقع شنوایی‌ یک گوشم از دست دادم‌چنان جیغ کشید هول شدم‌ سر خوردم تا ته رف تو و جیغ‌ میکشید که درآرم گفتم تا ته رف ی چن مین تحمل‌کن و تلمبه نزدم بعد 20 ثانیه تلمبه با‌ گریه گلار شروع شد و کم‌ کم گف داره خوب میشه آروم آروم‌ تلمبه میزدمو بعد 10 دقیقه آبمو ریختم تو کونشو پاشودم و اونم پاشود ی لب گرفتم و اونم ی گاز بعدش از بازوم گرف که گوشتشو کند گف دردش تقسیم میشه بعد ی ساعت‌ باز کارای‌ بالا رو بعد ی شستوشو انجام دادیم الانم با همیم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
روزهای عشق

اولین روز ماه مهر من با یه قیافه خیلی مردانه سمت مدرسه راه افتادم و دم دبیرستانمون یه جوری راه میرفتم که مثلا من یه سکس داشتم و از بقیه مردترم
اونا نمیدونستن من سکس داشتم ولی من جوری رفتار میکردم که تیپ مردونگیم به چشم بزنه
خلاصه روز اول مدرسه گذشت و من شبش رفتم حموم و توی حموم ریش تراش بابام رو ورداشتم و یه خورده موی کمرنگ از رو صورتم زدم که مثلا دارم ریش و سیبیل میتراشم برای خودم
رفتم تو اتاقم دیدم به گوشیم پیام اومده
عاطفه اس داده بود که فردا بعد مدرسه بریم کافی شاپ همیشگیمون
فردا بعد مدرسه رفتم اونجا و داشتم موهای بورش رو نگاه میکردم که از پشت روسریش زده بود بیرون و من رو به خودش جذب میکرد
رفتم نشستم و گفتم چی شده آطی جان ؟ امروز چقدر خوشکل شدی لامصب صاایران به گرد پات هم نمیرسه
عاطفه بغض کرد و گفت : فرهاد برام خواستگار اومده و زد زیر گریه




دنیا داشت دور سرم میچرخید ،خدایا چه غلطی بکنم حالا ، رو کردم به عاطفه و گفتم : خب این که گریه نداره بگو نه و خودتو خلاص کن
گفت : آخه به داداشم گفتم نمی خوام بیان و اونم پرسید چرا وقتی گفتم من هنوز درسم مونده در جواب حرفم گفت پسره مشکلی با درس خوندن من نداره
لال شده بودم و نمیتونستم چیزی بگم ، گفتم پاشو بریم تو پارک حرف میزنیم ، اشکاتم پاک کن بلاخره خدا بزرگه یه کمکی به ما دوتا میکنه
راه افتادیم سمت پارک و اونجا روی یه نیمکت نشستیم و گفتم : عاطفه تو فقط من رو میشناسی و از خانواده م خبر نداری و منم همینطور فقط تو رو میشناسم ، بذار بدونی من تو چه محیطی هستم
پدرم که فرش فروشی داره یعنی حجره داره و یه جورایی هم روی این مسائل ازدواج خیلی سنتیه و منم خودم چند وقته بهش فکر میکنم
الان من تازه 15 سالمه و تو 18 سالته و این از دیدگاه پدر من یعنی یه سنت شکنی
تو خونه ما فقط خواهرم و داداشم میدونن من با تو دوست و رابطه دارم
عاطفه گفت : بذار منم بگم




من یه موجود نحسم، روزی که به دنیا اومدم 13 ماه دی بود و مادرم سر زایمان رفت
اومدم بگم خدا بیآمرزدش که زد توی حرفم و گفت وایسا حرفم تموم بشه و با بغض ادامه داد
داشتم میگفتم مادرم سر زایمان رفت و من و داداشم و بابام موندیم
برای اینکه من بچه بودم پدرم رفت خونه بی بی فاطمه یعنی مادرشو اونجا موندگار شد و زندگی میگذشت تا تولد 10 سالگی من
پدر من راننده ترانزیت بود و به کشورای خارجی خیلی میرفت ، توی یکی از سفراش که نزدیک تولد من بود و میخواست برای اولین بار تو تولد من باشه گویا تندروی کرده توی جاده
و یه تیکه ای که میاد سبقت بگیره، ماشین دیگه که غیر مجاز میاد توی لاین سبقت و با ماشین بابام میزنن بهم و پدرم به خاطر ناراحتی قلبی جابجا میمیره
بعدشم که به خاطر اینکه پدرم مقصر نبود یه پولی به ما دادن و از اون روز همه من رو باعث و بانی مرگ پدر و مادرم میدونستن
عموم هم که خواست ما توی آسایش باشیم اومد با اون پول دو دهنه مغازه نزدیک خونه خودمون خرید و اجاره داد تا ما تو خرج و دخلمون نمونیم
الانم چون داداشم خیلی منو دوست داره و منم دوستش دارم نه میتونم بهش نه بگم نه جرات دارم بگم عاشق شدم
یکم فکر کردم و گفتم وایسا من برم از بوفه این پارک سیگار بگیرم بیام
رفتم سمت بوفه و سیگار رو که گرفتم یکیشون رو روشن کردم و فکر میکردم که چه غلطی بکنم
رفتم پیش عاطفه و گفتم خدا بزرگه من ببینم چیکار میتونم بکنم
بردمش تا دم کوچه شون و خودم برگشتم خونه




شب کنار پدرم نشستم و گفتم : بابا اگه یه پسر و دختر همدیگرو دوست داشته باشن اما پسره 3 سال از دختره کوچیکتر باشه میتونن ازدواج کنن؟
دیدم داداشم و فرانک دارن یه جوری نگام میکنن که انگار الان به آقاجون میگم خودم اینجوری شدم
بابام خیلی خون سرد دستی به سیبیلش کشید و گفت نه مشکلی نداره اما پسرم زن جماعت یا در کل جنس نسوان زود شکسته میشن و پیر دیده میشن ، همین مادر خودت متولد 45 و الانم که سال 88 به عبارتی 42 سالی داره اما من که 53 سالمه رو ببین !
اون پیرتر نشون میده ، فرهاد جان مشکلی نداره اما چون زن بچه به دنیا میاره و چه میدونم بوی پیاز میگیره مثل ننه ت زود پیر میشه ، به این آرتیستای فیلما نیگا نکن اینا تو خونه خیلی حال نکنن خودشونم حامله نمیشن، میدن شووره (شوهر) حامله بشه
در کل یه چند سال پسر بزرگتر باشه بهتره باباجان
دیگه دیدم بابام داره با اون کلمه بابا جان آخر جمله ش تاکید میکنه که حرف حرف منه و زر نزن بیخیال شدم
مادرم گفت : حالا واسه چی پرسیدی؟ این سوال چرا به ذهنت رسید مادر ؟
که دیگه نمیدونستم چی بگم که فرانک به دادم رسید و گفت : خواهر سعید دوستش هست که منم یه بار باهاش رفتم خونه شون، اون یه پسره رو دوست داره که این شرایط رو دارن .
یه نفسی به عمق پایینترین نقطه روده م کشیدم از سر راحتی که مادرم گفت خب الان دور و زمونه عوض شده کی به سن و سال اهمیت میده
داداشم دید دارم سه میکنم و با سوالم خودمو خراب میکنم گفت: فرهاد درسات در چه حالن ؟
گفتم بابا هنوز اول مدرسه ست دیگه گیر ندین هی درس بخون درس بخون
یه چشمکی زد و گفت : خب باید از روز اول خوب تلاش کنی بوزینه ! بعد یه سری به نشانه گمشو تو اتاقت تکون داد و منم خواستم برم که بابام گفت : بابا جان ولی مادرتم پُر بیراه نمیگه ، الان دوره زمونه عوض شده ، یعنی صلاح کار دختر و پسر تو هرچی باشه همون میشه و بهتره همون بشه ، من خودم مادرتو و فقط یه بار دیده بودم و بدون اینکه بفهمم پدر بزرگتون گفت باس (بایستی) این دختر حاج رحمت رو بگیری ، ما هم که رو حساب احترام بزرگتر قبول کردیم ، الانشم نور به قبرش بباره چون مادرتون یه تیکه جواهره تو زندگی من ،برگشتم سمت آقاجون و گفتم یعنی ازدواج پسر با دختر بزرگتر از خودش مشکلی نداره ؟
آقا جونم گفت : الان دیگه نه ، زمانی که ما به حکم حرف ننه بابامون زن میگرفتیم تموم شد ، الان باید بسپری به خود جوونا واسه انتخاب همدم زندگیشون




خیلی خوشحال گفتم بابا جون من برم درس بخونم
داشتم از خوشحالی میترکیدم که وارد اتاقم شدم و صدای آقا جون رو شنیدم که رو به داداشم گفت : فرزاد جان چرا هی تو ذوقش میزنی پسرم گناه داره انقدر تو جمع نزن تو ذوقش ، الان تو دوران بلوغه یهو واسش عقده میشه و غرورش میشکنه و حرمتا از بین میره بینتون بابا جان
از اتاق کله مو کشیدم بیرون گفتم : آقا جون داداش اگه بزنه تو دهن من هم بازم حق داره بلاخره از من بزرگتره بیشتر میفهمه
چشاش دریده شد و با تعجب گفت : باریکلا پسر ، بعد رو به مادرم گفت حقا که نور به قبر امواتت زن که خوب تربیتشون کردی
من رفتم تو اتاقم که بحث تنظیم خانواده و اصلاح الگوی تربیتی و روشهای آموزشی نوین کودکان شده بود سوژه بحث الباقی خانواده که در رو بستم و نشستم پای گوشی و اسمس بازی
من واسه عاطفه تعریف میکردم بابام چی گفته و اونم هی مینوشت خب
آخر سر هم گفت خب گفتی واسه خودت میپرسی ؟
نوشتم بابا من تخم نمیکنم جلو آقا جون پامو دراز کنم اونوقت تو میخوای برم بهش بگم زن میخوام ؟
گذشت و وقت خواب براش پیام دادم عزیزم شارژ داری واسه یه حال مختصر آمپر بالاست؟
جواب داد نه فردا بعد مدرسه بیا پارک همیشگی
گذر زمان تازه برام معنی گرفته بود و میتونستم بفهمم وقتی توی انتظار باشم کند بودنش محسوسه و میشه لمسش کرد که به کندی میگذره
از خواب بیدار شدم و راهی مدرسه ، اما تو مدرسه به جز حرف زدن با حسام دوستم کاری نداشتم و تعریف کردن چرت و پرت برامون شده بود تفریح
تو کلاس رو به تخته و معلم اما فکر تو حال و هوای اون بوم نقاشی زیبای صورت عاطفه بود
زنگ کلاس خورد و مدرسه رفت و من زود رفتم خونه
نهار رو که خوردم سر سفره داشتم برای عاطفه پیام میدادم که ساعت 3 اونجا حاضرم
مادرم گفت : فرهاد جان چیه یه مدته خیلی به خودت میرسی درس و کتابات رو ول کردی
از سفره بلند شدم و سر مادرم رو توی دستام گرفتم و پیشونیش رو ماچ کردم و گفتم : عزیز جون خیلی عزیزی به خدا ، عاشقتم ، اصلا یه دونه ای ، ولی چرا نمیشه چیزی رو از شما مادرا مخفی کرد ؟
فرانک زودی گفت : خودشیرینی نکن بیا ناهارتو بلمبون و گوشیتم انگار صفحه ش روشن شد




ناهار تموم شد و تیپ زدم و به سمت پارک راه افتادم اما اصلا تو مسیر داشتم به آینده فکر میکردم
به خودم میگفتم اصلا چطوری شد منو و عاطفه عاشق هم شدیم چرا من اینطوری شدم که به فکر ازدواج باهاش افتادم
بگذریم رسیدم دم پارک و رفتم سمت نیمکتمون که یه پسر و دختر روش نشسته بودن
رفتم جلو گفتم ببخشید میشه جاتون رو به ما بدید ؟ من منتظر کسی ام و الان چندماهه فقط روی این نیمکت میشینیم و الانم اون میاد ، پسره یه نگاهی کرد و گفت باشه داداش بیا الان ما میریم
بلند شدن رفتن و منم نشستم و دست کردم تو جیب شلوارم و یه سیگار در آوردم و دنبال کبریت توی جیبم میگشتم که زیر گوشیم بود درش آوردم و چندتا روشن کردم چون یه باد خیلی ملایم میومد
یهو یه دست با یه فندک اومد کنار گوشم و گفت بیا با این روشن کن ، دیدم عاطفه پشت سرمه
رو بهش کردم و گفتم : سلام عزیزم کی رسیدی؟
گفت همین الان دیدمت که اون دختر و پسر رو دک کردی از نیمکتمون
فندک رو ازش گرفتم و گفتم این چیه ؟
گفت : این مال بابامه و میخوام بدمش به تو تا همیشه یه یادگاری از من پیشت باشه
نگاه کردم دیدم یکم به چشم گرون میاد گفتم نه عزیزم این واست عزیزه و منم نمیخوام ازت بگیرم چون یادگار باباته
گفت : خب تو هم برام عزیز بگیرش و کم حرف بزن
اومد نشست و گفت : با بی بی حرف زدم و جریان تورو براش گفتم و الان که اومدم گفتم میرم پیش عشقم
خب با وجود پیر بودن ولی درکم کرد و بهم قول داده فعلا نذاره منو شوهر بدن بلند شدم و شروع کردم از خوشحالی داد و بیداد کردن که اونم میخندید و میگفت : دیوونه بیا بشین الان مردم میگن اینا خل و چلن
نشستم و گفتم خب باید جشن بگیریم و یه مهمونی دو نفره بگیریم
یکم چشماشو چرخوند و گفت بزار دو ماه دیگه واسه تولدم یه برنامه میذارم
یه نگاهی به دور و برمون کردم کسی نبود سرشو گرفتم و یه لب ازش گرفتم
یه لبخندی زد و گفت : دیوونه چرا همچین میکنی اگه یکی ببینه آبرومون میره
گفتم ای ناقلا رژ لب با طعم توت فرنگی میزنی پس واسه چی ؟
نکنه میخوای حرفات شیرین باشه یا که نه منم تو فصل پاییز مزه ش رو بچشم ؟
گذشت ایام و وعده ما رسید اما الان مشکل نبودن جایی برای مهمونیمون بود و من دوست داشتم هر کاری بکنم اما یه جایی جور بشه ، در اون لحظه به سکس فکر نمی کردم اما یهو به ذهنم رسید که توی اونروز باید حسابی قوی باشم
پیام دادم آطی باید بیخیال بشیم جایی جور نشده و نمیتونم جور کنم
در جواب نوشت فعلا بیمارستانم مادربزرگم مریضه نمیتونم به این چیزا فکر کنم
منم زودی زنگ زدم جویای احوالش بشم که گفت : فرهاد فردا میتونی بیای ؟
گفتم : کجا ؟ ملاقات مادربزرگت ؟ نه بابا راه نداره بیام بگم چی ؟
گفت : فرهاد خونه مون رو میگم ، فردا عمه م میاد پیش مادر بزرگ و من خونه ام داداشمم اگه بیاد میشه قایمت کنم اما اگه فردا نیای دیگه نمیتونم





گفتم باشه و منتظر شدم تا فردا ، رفتم یه اسپری تاخیری خریدم و انقدر زدم به خودم که داشتم شک میکردم اصلا بتونم راست کنم
ساعت 3 پیام داد بیا اینجا تا ساعت 7 وقت داریم
منم زودی رفتم اونجا
تو مسیر داخل ماشین داشتم به این فکر میکردم اگه داداشش بیاد چه غلطی بکنم
سر کوچه شون پیاده شدم و دو دل بودم برم یا نه ، اما خب حسی که داشتم کاری به دل نداشت و دول داشت اغفالم میکرد
رفتم و دیدم کوچه خلوته
پیام دادم در رو باز کن اومدم
در رو باز کرد و پایین و بالای کوچه رو نگاه کرد و منم زودی رفتم تو خونه
توی خونه نشستم که اومد تو اتاق اما .... اما یه جوری که من زبونم بند اومد
با یه تاپ و یه شورت باریک، آب دهنم رو قورت دادم و گفتم بیا بغلم عسلم دارم میمیرم از شهوت
شروع کردم به اون لبای کوچیک و خوشمزه ش ، دستش رو روی کیرم احساس میکردم قلبم انقدر تند میزد که داشت از قفسه سینه م میزد بیرون
سینه هاش رو گرفتم و مالش میدادم که گفت نمیخوای تاپم رو در بیاری ؟
تاپش رو کمک کردم در بیاره
کم کم لباسامون رو در آوردیم و لخت شدیم
داشتم بازم با ولع تموم لباش رو میخوردم و اونم با یه دست با کیرم بازی میکرد
دستش رو به خایه هام میکشید و تموم تنم داشت مور مور میشد و تو بدنم شهوت داشت غلیان میکرد و دستام داشت به سمت کـُـسش میرفت
روی همون کاناپه قدیمی شروع کردیم و من داشتم لاپایی باهاش حال میکردم
تموم تنم تو اون هوای تقریبا سرد اتاق داشت آتیش میگرفت و میسوخت ، بدن عاطفه هم شده بود یه تیکه آتیش و موهاش که تکون میخورد مثل شراره های آتیش میزد رو صورتم
درازش کردم و بازم ادامه دادم و همچنان مثل دوتا مار بهم میپیچیدیم و از هم لب میگرفتیم
روی زمین نبودم ، داشتم تو آسمونها سیر میکردم
یهو احساس یه سقوط کل اعماق وجودم رو لرزوند و همه اون حس شهوت به ذهنم هجوم آورد و فقط مثل یه تیکه گوشت خودمو روی بدنش تکون میدادم
یهو کیرم گرم شد و احساس کردم وارد کُسش شده اما با قدرت تلمبه زدم و دیدم عاطفه یه جیغی کشید و منو پرت کرد عقب از روی خودش
کل احساسم به ترس تبدیل شد وقتی خون رو روی کیرم دیدم عاطفه رنگش پریده بود و بلند شد به سینه ام یه مشت زد و گفت : دیوونه چرا همچین کردی ؟ چرا ؟
گیج بودم و چیزی نمیفهمیدم ، نمیدونستم چی بگم
نشست روی کاناپه و زد زیر گریه بغلش کردم ، سرش رو گرفته بود بین دوتا دستاش و داشت گریه میکرد و میگفت : فرهاد چرا باهام اینکارو کردی ؟ چرا ؟ چرا آبرومو بردی ؟ الان من چطوری بخوام توی خونه مون بمونم ؟ بدبختم کردی ، میفهمی بدبختم کردی یعنی چی ؟ یعنی الان کسی بفهمه آبروم میره ، داداشم سرمو میزنه
داشتم از ترس سکته میکردم صدای زنگ تلفن اومد انقدر ترسیدم که نزدیک بود سکته کنم
سرش رو بلند کرد و نگام کرد و گفت زود لباسات رو بپوش




اومدم لباسم رو بپوشم که گفت برو تو اتاق
گفتم چرا ؟
گفت داداشم سر کوچه ست باید یه جور دیگه بری ، اشکاش رو پاک کرد و گفت : فرهاد تورو خدا با آبروم بازی نکن ؛ برو به مادرت بگو جریان رو اون خودش دختر داره بلاخره یه کاری میکنه برامون
اومدم شلوارم رو بپوشم که یه مانتو و شلوار از یه پلاستیک در آورد و گفت بیا اینا رو بپوش
گفتم چرا ؟ گفت با این لباس بری بیرون کسی نمیفهمه منم گفتم باشه
لباس رو پوشیدم و مانتو رو تنم کردم که اونم زود لباسش رو پوشید و هول هولکی کنار کاناپه رو نگاه کرد و با روسریش روی کاناپه رو تمیز کرد
صدای در اومد و اومد گفت بشین تو اتاق ولی پشت به در الان میام
رفت و با داداشش حرف میزد و منم که صداشون رو میشنیدم که گفت : مرجان اومده پیشم داریم درس میخونیم
داشتم سکته میکردم
تو دلم داشتم به خودم فحش میدادم، اول که بکارت عاطفه رو زده بودم و الانم تو خونه شون گرفتارم
یک صدم اگه داداشش بویی میبرد مرگم حتمی بود ، تو دلم به نحس بودن عاطفه فحش میدادم که این وضع چرا پیش اومده
با صدای در اتاق به خودم اومدم و پشت سرمو نگاه کردم که دیدم عاطفه مثل گچ دیوار سفید شده و منو نگاه میکنه
اومد جلوم آروم گفت : فرهاد دعا کن زود بره وگرنه هر دوتامون بدبخت میشیم
گفتم : نترس من پای همه چیز هستم ، رو من حساب کن...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین سکس با دوست پسر

سلام به همگی این سایتو وقتی 16 سالم بود یکی از دوستام بهم معرفی کرد یه چند باری اومدم داستان هارو خوندم اون وقتا چون بچه بودم با داستان ها کلی حال میکردم ولی دیگه نیومدم الان که 20 سالمه اومدم یه سری بزنم و یادی از قدیم بکنم....من 164 قدمه و وزنم 52 هیکلم قشنگه چون پایین تنم درشته (: خلاصه می خوام از اولین سکسم واستون بگم که با دوست پسرم که الان 1 ساله نامزدمه کلا 3 سال اینا دوست بودیم بگم البته اون اولا خیلی ناشی بودیم هر دومون سکس اولمون بود (اونجور که خودش میگه سکس اولش بود) من خودارضایی میکردم ولی سکس نداشتم بعد از 6 ماه دوستی یه روز گفت که فردا کسی خونمون نیست بیا منم که تو کف بودم ولی نخواستم بفهمه هولم و کلی ناز کردم و خلاصه قرار شد که برم خونشون البته ن واسه سکس ولی مگه میشه یک دخترو پسر تو یه خونه خالی باشن و هیچ اتفاقی نیوفته.





فرداش تو خیابون سوار ماشینش شودم و پشت دراز کشیدم که دیده نشم چون خونشون تابلو بود با ماشن رفت تو پارکینگشون و بعد من پیاده شدم و رفتیم تو خونه لباسامو در اوردم و پریدم تو بغلش ازش لب گرفتم (بگم که هردومون فیلم پورن نگاه میکردم واسه همین یه چیزایی بلد بودیم) بهش گفتم رو مبل بشین منم رفتم رو پاهاش نشستم و همینجور که لب میگرفتم حس کردم راست کرده منم کسمو مالیدم به کیرش تا بهش بفهمونم که منم نیاز دارم و میتونه سکس کنه باهام لباشو از رو لبام ور داشتم و گفت که بریم رو تخت منم قبول کردم رفتم رو تخت خوابیدم وقتی نگاهش کردم دیدم لباساشو داره در میاره بعد اومد سمت من و خواست لباسامو در بیاره اولش یکم خجالت کشیدم ولی خیلی دوست داشتم سکس کنیم واسه همین دلمو زدم به دریا لباسامو در اورد یه اووووووووووف جوننننن گفت و اوم پیشم یکم لب گرفتیم و من گوششو خوردم بعد شروع کرد به خوردن سینه هام واییییی زده بود بالا حالیم نبود.





رفتم رو پاش نشستم خودمو مالیدم بهش کسم خیسه خیس بود دوباره منو خوابوند و شروع کرد به خوردن کسم و با یه دستش سینمو میمالید صدای اه و نالم رفته بود بالا اونم با صدای من بیشتر شهوتی شده بود گفت که از پشت بکنم الان اصلا یادم نیست که چی شد قبول کردم ولی به هر حال به بغل خوابیدم اومد پشتم و با دستش ابه خودمو مالید به سوراخ کونم و یه فشار داد رفت تو جیغم رفت هوا که درش اورد رفت کرم اورد هم به کیر خودش زد هم به سوراخ کون من و دوباره یواش یواش کرد تو سوز میداد ولی کم کم سوزش رفع شد و داشت بهم حال میداد.





اونم با یه دستش کس منو میمالید وای تو فضا بودم اونم صداش از من بیشتر بود شروع کرد به محکم تلمبه زدن یکم که گذشت گفتم میخوام بیام روت کیرشو در اورد رفتم روش نشستم اولش نمیرفت تو ولی یکم خودمو خم کردم و کیرش سر خورد تو کونم منم صاف نشستم که کیرش تا ته رفت تو کونم نمیدونید چه اه بلندی کشید اولش خودم بالا پایین کردم ولی دیدم نمیشه بهش گفتم که خودش بکنه دوباره به طرفش خم شدم و اونم محکم تلمبه میزد و سینه های منو می خورد همینجور که روش بودم منو بغل کرد و جامونو عوض کرد و اومد روم کیرش در اومد که پاهای منو گذاشت رو شونش و دوباره داد تو کونم و با یه دستش کس منو میمالید داشت ابم میومد نفسم تند شده بود صدای اههههم بلند شده بود وقتی حالمو دید تندتر مالید که ابم اومد و ریخت و سوراخ کونم سرتر شد وتلمبه هاش تندتر شد که خواست ابش بیاد ریخت رو سینه هام منم با دستم گرفتم مالیدمش و افتاد تو بغلم این بود از اولین سکس ما که الان واسه خودم حرفه ای شدیم و سکسمون باحال تر شده...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بهترین عید

سلام
من پیمانم اهل اصفهان داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به سه سال پیش که با دختری تو چهارشنبه‌سوری اشنا شدم اسمش سپیده بود
یکم از خودم بگم من قدم 175 وزنم56 و الان 21 سالمه هیکل ندارم لاغرم اما از قیافه ندارم
سپیده دختری سفید ناز کون گنده وبه شدت ملوس...


خب دیگه بریم سراغ خاطره من
چهارشنبه‌سوری باحالی بود من خودم ترقه درست میکنم اون شب چهارشنبه‌سوری باحالی بود داشتیم اذیت میکردیم من چشمم به دختر تقریبا 17 یا 18 ساله افتاد خیلی ناز بود با یه ساپورت مشکی و یه مانتو قرمز خیلی لباسش بهش میومد اومد جلو من وایساد سلام کرد گفت
-پیمان شمایید
-بله بفرمایید
-ترقه دارید
-بله
-میشه به منم بدین
دست کردم تو جیبم چندتا بهش دادم
-بفرمایید
-ممنون مرسی
-خواهش میکنم اختیار دارید
-خدافظ
-خدافظ
تا ساعت 11:30 کنار اتیش بودیم تازه یه سری قلیون بار گذاشته بودیم و داشتیم با الکل و سوسیس حال میکردیم که گوشیم زنگ خورد
-بله بفرمایید
-سلام
-سلام شما
-کاری داشتی
-خانوم شما زنگ زدی
-اخه نه شمارتو دادی گفتم حتما کاری داشتی باشه پس هیچی خدافظ




من که کف کرده بودم نمیدونستم چه خبر شده دست کردم تو جیبم دیدم بله شمارمو با ترقه ها بهش دادم ولی خوشحال بودم چون خودم تخم یه همچین کاری رو نداشتم (یه ذره خجالتی بودم) خلاصه گذشتو من فردا صبح بهش زنگ زدم باهم کلی حرف زدیم بیشتر راجب بهش فهمیدم تو این تعطیلات عید دیگه رومون تو رو هم باز شده بود سینزده بدر رفتیم باهم شهربازی خیلی از جاهای شلوغ خوشم میاد تو سالتو وکشتی همش خودمو بهش نزدیک میکردم اونم بدش نمیومد ناخواسته دستم رفت رو کسش خیلی داغ و خیس بود سرخ شدم اما اون به روم نیاورد تو قطار وحشت بودیم که یه لب داغ ازم گرفت وای چه حالی داد گرم و نرم خوب بلد بود لب بگیره واقعا خوشم میومد اروم اروم دستشو بدد تو تو موهام و چنگشون میزد تو اسمونا بودم که لبامون ازهم جدا شد و به هم خیره شدیم بخاطر دیروقت بودن وترس از باباش گفت امشب با دوستاش رفت یه جا با خانواده دوستش تو جنگل فردا میاد خونه ما هم خالی بود همه رفته بودن بیرون گردش شبم بیرون میموندن
تا رفتیم تو خونه ما دوباره لبامون به هم گره خورد داشتم لباساشو در میاوردم که دستشو گذاشت رو کیرم بدنش گرمایی خاصی داشت مانتوشو دراوردم که لباشو جدا کرد سرشو انداخت پایین زیر چونشو گرفتم گفتم چی شده اگه ناراحتی ادامه ندیم گفت نمیدونم کاری داریم میکنیم درسته یا نه دستاش تو دستام بهش دلداری میدادم که من دوسسش دارمو میخوام وقتی درسم تموم شد با هم ازدواج کنیم اونم تو چشاش خوشحالی موج میزد





همینطور که باهاش میزدم دستاشو میبوسیدم اون که دیگه ناراحت نبود خودشو در اختیار من گذاشته بود منم از نوک انگشت پا تا لاله گوششو میلیسیدم اما کسو کونشو گذاشتم برا اخر(اون یه کسه تپل داشت و کون متوسط اما پستونای درشتو سفتی داشتکسش سفید ولی وقتی بازش میکردی خیلی سرخ بود کونشم که دیگه نگو) یه انگشتمو کردم تو کونش و با اون یکی پستوناشو میمالوندم و با زبون کسشو میخوردم واقعا که حسه باحالی بود یه دفعه رفت دو ویبره پاهاشو قفل کرد به کمرم بدنش گرم شد تمام ابش خالی شد رو تخت اومد رو من خوابید و5 دقیقه گذاشتم استراحت کنه بعد که حالش جا اومد کیرمو گرفت دستشو گذاشت تو دهنش کارش بد نبود ولی حال میداد بهش گفتم بسه گفت میخوای توش کنی یا لاپایی گفتم هر جور تو راحت تری گفت بکن توش منم اروم یه انگشت کردم تو بعد دو انگشت دیدم جا باز کرده گفتم یکم دیگه ساک یزن ساک زد بعد دو پا رو کول کردمش که راحت بره تو اونم اروم کیرمو کردم تو اولش معلوم بود خیلی درد داشت اما بعد براش عادی شده بود همش اه اه میکرد تا دوباره ارضا شد منم چند تا تلمبه زدم دیدم داره ابم میادگفتم کجا بریزم که کیرمو در اورد کرد تو دهنشو مک زد همه ابمو خورد بعد رفتیم حموم اونجا هم دوبا ره کسشو خوردم تا ارضا شد...
با تشکر
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
عشقم دختر نبود

اسمم شاهين و 21 سالمه، خاطره اي كه ميخوام براتون تعريف كنم بر ميگرده تقريبا به 1 سال پيش آخرای تابستون كه من مشغول درس خوندن در دانشگاه بودم.يكي از روزا كه داشتم به خونه بر ميگشتم سوار تاكسي شدم و از اون جايي كه بدم مياد وسط صندلی بشينم هميشه جاي وسط به پستم ميخوره،كه اين دفعه از شانس خوبم بود كه وسط نشستم چون يه دختر فوق العاده ناز كنارم نشسته بود (چون دانشگاهم كرج بود 45 دقيقه تا 1 ساعت طول ميكشيد تا به ميدان آزادي برسه) هر طور شده بود بايد باهاش ارتباط برقرار ميكردم،شروع كردم از راه بلوتوث،که تا بلوتوثمو روشن کردم و اسکن کرد دوتا اسم اومد، Ghalbe siah و Nokia نمیدونستم که کدومش مال اونه یا اصلن شاید هیچکدومش مال اون نبود، منتظر شدم گوشیشو در بیاره که دیدم گوشیش ال جی هست و مطمئن شدم اسم نوکیا مال اون نیست ولی شک داشتم که قلب سیاه هم مال او باشه،دلمو زدم به دریا و یه عکس عاشقانه برای اسم قلب سیاه فرستادم دیدم صفحه ی گوشیش روشن شد و از ذوق اشک توو چشام جمع شد البته نیم ساعت گذشته بود و شانس من توو خیابونا سگ پر نمیزد و خلوت بود و وقت کمی داشتم که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم،دیدم عکسو نگاه کرد و فهمید که من فرستادم پاکش کرد.از روو اسم بلوتوثش فهمیدم یا افسردس یا کسی دلشو شکسته، منم برای همدلی و امتحان یه عکس گل رز که طناب دار دورشه رو براش فرستادم،دوباره عکسو دید ولی پاکش نکرد که هیچ،گذاشت روو تصویر زمینه ی گوشیش.توو کونم عروسی ولی دلهره ی بیخودی داشتم.نزدیک میدون آزادی بودیم، منم با پینت گوشیم شمارمو نوشتم و براش بلوتوث کردم و دیگه رسیده بودیم و پیاده شدم دیدم سریع رفت سوار یه ماشین شد به سمت ونک.رفت که رفت... تا چهار،پنج روز خبری نبود، که اس ام اس زد و گفت (نه خودتو عذاب بده و نه منو) من که هیچی نفهمیدم و با کلی اس ام اس زدن فهمیدم مثل خیلیهای دیگه شکست عشقی ناجور خورده از اون جایی که خونواده ی خوبی هم نداره افسرده شده و از همه بدش میاد،که به زور تونستم بعد از دو هفته باهاش توو پارک ملت قرار بزارم که باهاش صحبت کنم (راستی رشته ی خودم روان شناسیه و با این که اصلا خوشم نمیاد ادامش دادم)یه شاخه گل رز قرمز خریدم با یه طناب،که مثل اون عکسه درستش کنم،





رفتم توو پارک دیدمش،۲ برابر نازتر و جیگرتر از اون موقع بود،با یه مانتوی سفید نازک که تیشرت نارنجیش از زیر مانتو معلوم بود،با یه ساپورت مشکی و شال مشکی. خلاصه وقتی منو دید پاشد و من از روی عادت که به دوستام میرسم دست میدم،دستمو بردم جلو که خیلی هم خودم خجالت کشیدم ولی روومو زمین ننداخت و دست داد،منم دستاشو بی اختیار بوس کردم و یه کم احساس کردم خجالت کشید، که بعد از کمی صحبت ها و درد و دل کردن پیش من، رفتم اون گل و طنابو رو از ماشین اوردم و گذاشتم جلوش که بهش گفتم تو این بودی و بعد طنابو از دورش برداشتم و بهش گفتم حالا اینی یه عکس ازش گرفت و دوباره گذاشت روو صفحه ی گوشیش. از مهسا بگم که قدش متوسطه و یه ذرررره تپل،چشاش سبز و پوستش سفیده،کلا خیلی نازه... سوار ماشین شدیم و رسوندمش نزدیک خونشون که نزدیک میدون ونکه، اومد خدافظی کنه که دوباره دستاشو بوس کردم و اونم خندید و رفت. بعد از مدتها که بابام تو کیش کار میکرد بلیت فرستاد که منو مادرم و برادرم ۳ روزه بریم آب و هوا عوض کنیم که خداروشکر نزدیک امتحانای ترمم بود که بهانش کردم و نرفتم.راستش زیاد فکر سکس نبودم،میخواستم بیاد خونمون که راحت تر باهم حرف بزنیم،بدون ترس و دلهره از ماموران زحمت کش! خلاصه مادرم و برادرم رفتند و خونه خالی شد و من توو پوست خودم نمیگنجیدم. باهاش قرار گذاشتم و رفتم دنبالش توو آریا شهر،خونه ی خودمون هم ظفر بود،خلاصه با کلی اصرار رفتیم تو خونه (چون دوست قبلیش دیوص بوده و بکارت مهسا رو به باد داده بوده مهسا هم از خونه خالی ترسیده) رفتیم توو و چون هوا گرم بود من هرروز ژله درست میکردم و میبلعیدم. ژله اوردم و شربت که بخوریم و خنک شیم (جاتون خالی) خلاصه خیلی با من درد و دل کرد و گریه کرد و سرشو گذاشت توو بغلم ومن موهاشو ناز میکردم و اون از اون چشای نازش اشک میریخت میگفت اون بی شرف (دوست قبلیش) به زور و کشون کشون بردتش توو اتاق و تقشو زده. گرمش شد و مانتوشو دراورد.من بهش اصرار نمیکردم که لباساشو در بیاره چون فکر میکرد منم به خاطر سکس میخوامش. مانتوشو دراورد یه تاپ آبی تنش بود که دستاشو وقتی دیدم اصلا حالم عوض شد سفید و بی مو خیلی ناز بود (راستی من تا اون موقع هیچ سکس کاملی نداشتم فقط با دوست قبلیم کارای جزئی میکردیم) خط سینشم یه ذره معلوم بود و شلوار لی جذب هم پوشیده بود.





بهش گفتم بیا بریم پای کامپیوترم یه کم عکس و شو و فیلم ببینیم که اومد و کلی باهم عکس ترول دیدیم و خندیدیم و یه نگاه بهم کرد و با چشای خیس از خنده ی زیاد گفت خیلی دوست دارم و لباشو گذاشت رو لبام، ۵ دقیقه داشتم لباشو میخوردم که اومد رو صندلیه من تو بغلم نشست که کاملا بدنش با بدنم تماس داشت و داشتم نوازشش میکردم که به صورت بی حال خودشو ول کرد توو بغلمو شروع کردم به بوس کردن صورتشو گردنش که احساس کردم بدنش داغ شد و بهش گفتم اگه گرمته تاپتو در بیار، گفت واسم در میاری که با کمک خودش دراوردم.وای یه بدن سفید بدون مو با سینه های متوسط که توی سوتین فشرده شده بودن توو هم بهش گفتم شلوار راحتی دارم،میخوای اگه شلوارت تنگه عوض کن، گفت آره بده که پاشدم رفتم سر کمد که ببینم کدومش بهتره که پیدا کردم و برگشتم دیدم شلوارشو دراورده و پشتش به منه، منم رفتم نزدیکش و از پشت بغلش کردم در گوشش گفتم تو هرچقدر منو دوس داری ضربدر ۱۰ کن، من انقدر دوست دارم. که برگشت و دوباره ازش لب گرفتم و دستمو گذاشتم رو سینه ی راستش ولی نه به حالت مالش،فقط دستم روش ثابت بود که نفس بلند میکشید میگفت چرا خشک شدی میخوای روغن بهت بزنم که جفتمون خندیدیم و منم که راه جلوم باز شده بود وارد عمل شدم.دیگه به هیچ چیز فکر نمیکردم داشتم سینه هاشو میمالیدم و از پشت کامل چسبونده بودم به کون سفیدش (البته هنوز زیر شورت بود!) بعد خودش با خنده گفت: چقدر این سوتین سفته، گفتم میتونی شلش کنی که یهو خودم براش کشیدم پایین و اون سینه های سفیدش افتاد بیرون فقط یه ربع داشتم سینه هاشو میخوردم و لب میگرفتم که دیگه اگه من توو حال خودم نبودم مطمئن بودم اون نیست با اون ناله ها و نفس نفس زدنها که رفتم سراغ شرتش که یه ذره خیس بود،کشیدمش پایین و واااااااای مهلت ندادم ببینمش فقط چوچولشو لیس میزدمو شیکمشو بوس میکردم اونم ناله هاش بلند تر میشد





بعد از کلی خوردنه بدنش،بلند شد و گفت حالا نوبت منه،که اومد کمربندمو باز کنه،اینقدر سفت بسته بودمش نتونست و دوباره به حالت مسخره خندیدیم و خودم بازش کردم شلوارمو کشید پایین و کیرمو شروع کرد به خوردن ولی بلد نبود و هی میخورد به دندوناش که نذاشتم زیاد این کارو بکنه و گفت میخوام عشق آخرم تو باشی و میخوام جرم بدی، که من از خداخواسته یه کم دیگه با کسش ور رفتم که با آب خودش لیزش کنم و کیرمو آروم آروم کردم تو کسش که هر دومون یه آه بلند کشیدیم و شروع کردم تلنبه زدن که انقدر حشری بودم با ۷،۸ تا تلنبه آبم داش میومد که گفت اصلا رووم نریز،که دیر گفت و همشو ریختم بالای کسش شروع کردم به مالیدن کون و کسش که تند تند چوچولشو میمالیدم که خیلی بدجور لرزید و ارضا شد،نفهمیدم کی از حال رفتم که ساعت ۷:۳۰ شب بود بیدار شدم دیدم توو بغل مهساام و اون بیدار شده بود و داشت موهامو ناز میکرد... خلاصه الان ۱ سال گذشته و ما الان نامزدیم و ۶،۷ ماه دیگه ازدواج میکنیم.منم تغیر رشته دادم و دارم به امید خدا رشته مورد علاقمو که مکانیکه میخونم.با این که از اون رشته خوشم نمیومد ولی سبب خیر شد!!! (در مورد این که یکی دیگه پردشو زده؛نمیخوام بگم برام مهم نیست ولی چیزای دیگه ای داره که واسم مهمتره مثلا واقعا عاشقمه و خودمو میخواد و اخلاق خوب داره و میتونم بگم تا الان با توجه به خصوصیاتی ازش دیدم تفاهم زیادی با هم داریم) انشاألله همه ی جوونا بتونن در کنار همدیگه زندگیه خوبی داشته باشن... مرسی که وقت گذاشتین داستانمو خوندین،سعی کردم دقیق همه چیرو بگم.ببخشین اگه طولانی شد.


خدانگهدار همگی...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
لاپايى رو شلوارى

سلام
من عطيه هستم ٢٢ ساله و دانشجوى يكى از رشته هاى علوم پزشكى
راستش من برا بقيه بسيجى هستم و تريپ دختر چادرى دارم اما واقعا اينطور نيست
قضيه مربوط به ترم ٧ من ميشه استاد از گروه ما خواست برا گرفتن شرح حال بيمارا بريم بيمارستان و يه جورايى جلسات اولى ميشد ك ميرفتيم گروه ما سه نفر بود من و دوستم و يه پسر...


صبح با دوستم رفتيم بيمارستان از شانس اون پسره بيشتر بلد بود كجا بريم و دنبالش رفتيم بخش مربوطه ، استاد اومده بود و طبق معمول كارآموزى تموم شد دوستم رفت با بقيه رشته ها برن خوابگاه من و اشكان تنها شديم توى سالن داشتيم برميگشتيم يه خدمتكار بخش با سبد لباس از كنارم رد شد مجبور شدم برم سمت اشكان ك نميدونم چرا اما با دو تا دست منو يه خورده جا به جا كرد! اون لحظه فقط تشكر كردم دو سه قدمى ك جلو رفتيم فكر كردم بايد حداقل از روى رو پوش هم شده بالاخره كيرو احساس كنم اين پسره ك برا خودش مردى بود بي دليل سر صبحتو باز كردم و رسيديم كنار بخش زنان و زايمان ك من گفتم آقاى ناصری اگه ميشه من يه سر برم داخل بخش و شما صبر كنيد گفتش ك برا چى؟ ما ك با اينا كار نداريم چيزى شده؟ با خجالت و آروم گفتم ك دوس دارم ببينم اون بدبخت گفت چي؟ من زود بند روپوششو كشيدم و بردمش كنار ديوار و به تصوير شماتيك لگن و رحم اشاره كردم تازه داشت لود ميشد و با شوخى گفت شما ك خودتون يكى داريد البته از اين خوش فرم تر


داشتم ذوق مرگ ميشدم مخشو زده بودم ديگه
چند دقيقه اى رفتم داخل بخش ك از شانس بد خبرى نبود برگشتم گفتم نميدونيد اونجا چه خبره ؟ گفت اگه لازمه خودمم برم نگاه كنم
حالا چى ديديد نكنه بچه ها چهار پا دنيا اومدن!
گفتم مادر بچه ها مهمه
روى نيمكت كنار پذيرش نشستم و گفتم خسته شدم صبر كنيد اشكان زياد اهل لاسيدن نبود من هم ك بسيجى!
با نيم متر فاصله نشست و گفت چى ديديد فقط آروم تر حرف بزنيد بقيه حواسشون به ماست
ده سانتى خودمو بهش نزديك كردم ديدم واكنش نشون نداد پاهامو رو هم انداختم و يواشكى گفتم كليتوريس!
چشاش باز شدبلند شد گفت خانم ايمانى شما حالتون بده لطفا بريم اما نميدونستم داره منو به سمت اتاق فاجعه ميبره معذرت خواهى كردم دنبالش راه افتادم طبقه همكف شلوغ بود رفت سمت بخش راديولوژى و منم فقط دنبالش ميرفتم با گوشيش به يكى تماس گرفت ك انگار دانشجو بود آخه شوخى بين رشته اى باهاش ميكرد آدرس يه جايى رو پرسيد و سريع تر حركت كرد با انگشت بهم ميگفت سريع تر و منم بخاطر حرفى ك زده بودم سرم پايين بود تا رسيديم اتاق راديولوژى سر و گردن يه پسرى اومد بيرون با اشكان دست داد و نگاهم كرد بعد در گوش اشكان چيزى گفت و رفت بعدا فهميدم بهش گفته كس تور ميكنى چرا ساعت ١٢ بايد بياى!


در اتاقو باز كرد و تعارف كرد من فكر كردم كارى داره گفتم شما بفرماييد من منتظرم گفتش با شما كار دارن
آروم رفتم داخل اتاق ديدم دو دقيقه بعد از من اومد و درو قفل كرد و سمت عكسا رفت پرسيدم ببخشيد آقاى ناصری با من كى كار داشت؟ گفت اولا بگو اشكان دوما مگه خودت نگفتى كليتوريس؟ خب چه ربطى داشت؟ ديدم اومد پشت سرم و با دستاش يه سى تى از سر نشونم داد و خواست تشريح كنم
كم كم داشتم حضور يه كيرو پشتم احساس ميكردم دلو زدم به دريا دادم عقب!
گفت پس فهميدى چى شد؟ محكم تر بهم چسبيد گفتم ميترسم به ساعت اشاره كرد و گفت عطيه جون تا ساعت ٤ شيفت كسى نيست خيالت راحت.


با دستاش سينهامو مي ماليد و فقط ميگفت ميدونستم كس خوبى هستى تا آخر ترم درستت ميكنم اون روز بعد از چند دقيقه ديد استرس دارم تموم كرد اما توى كلاس حتى با چادر به سينه و كسم دست
ميكشيد و فقط كافى بود تنها بشيم تا به قول خودش لا پأيى رو شلوارى بگايدم
خيلى دوسش دارم تا آخر دوره بايد يه دل سير كس بدم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
با یه بوس شروع شد

اواسط تابستون بود گوشیم زنگ خورد شمارش غریبه بود معمولأ شماره هایی ک نشناسمو جواب نمیدم اون دفه هم مث همیشه...چند بار زنگ زد تا بالاخره جواب دادم.
_بله؟
_سلام
_بفرمایید؟
_نشناختی؟؟
_نخیر
_فک کن
_اگه خودتو معرفی نمیکنی خدافظی
_خدافظ...


قط کرد...صدای تخس و لحن پرروی حرف زدنش فقط منو یاد ی نفر مینداخت..." آرتان" برادر دوستم آرزو...
دوسال بود که هرروز میدیدمش ساعتی ک من کلاس میرفتم با ساعتی ک اون میرفت یکی بود و هرروز ب اندازه ی یک نگاه میدیدمش...صداشو قبلأ وقتی با آرزو پشت تلفن صحبت میکردم شنیده بودم. دوسش داشتم واقعأ خوشکل و جذاب بود اما ب هیچ وجه ب دوستی باهاش فکر نمیکردم...
بد از چند دقیقه مسیج داد
_ الیکایی میشناسمت
منم جواب دادم
_آرتان من نمیشناسمت!!
گفت از کجا فهمیدی منم
_دیگه دیگه...
خلاصه بحثمون تا چند روز ادامه داشت که بهم پیشنهاد دوستی داد اما من قبول نکردم اونم اصلأ اصرار نکرد
چند هفته ای همینجوری بهم مسیج میدادیم ک دوباره پیشنهادشو تکرار کردو این بار قبول کردم...
خیلی بهش وابسته شده بودم هرروز باهم بیرون میرفتیم
میخواست منو ببوسه اما من هیچوقت این اجازه رو بهش ندادم.
ی روز وقتی تو کوچه داشتیم قدم میزدیم بی مقدمه منو بوسیدو حس لمس لباش رو صورتم منو بیشتر عاشقش کرد
دیگه از اون روز ب بد هروقت پیشش بودم بیشتر از هرکاری منو میبوسیدو من واقعأ دوس داشتم.
ی روز چن بار پشت هم صورتمو بوسیدو بی مقدمه لباشو رو لبام گذاشت...ی بوس کوچیک کردو فوری لباشو برداشت با تعجب نگاهش کرد زد زیرخنده و منم از خنده های شیطانیش خندم گرفت....


خلاصه هرروز باهم راحت تراز روز قبل بودیمو هرروز لبامو میخورد و من عاشق لباش بودم.بگذریم کم کم از حد خارج میشد و ب سمت سینه هام میرفت و دیگه همه چی بینمون عادی شده بود...
چن بار بهم پیشنهاد سکس داد اما قبول نکردم.تا اینکه ی روز تو خونشون مث همیشه تو بغلش ولو شده بودم اون سینه هامو میمالیدو چرت و پرت میگف معمولأ حرفایی میزد ک حرص منو دربیاره...منم محکم بازوشو گاز گرفتم با این کارم منو پرت کرد زمینو افتاد روم و محکم سینمو گاز گرف خواستم جیغ بزنم ک محکم دهنمو گرفت موهامو کشیدو من برد تو اتاق وپرت کرد روتخت...مظلومانه گفتم عشقم دلت میااد؟؟؟
گفت آره پس چی!!!!!
بد خندیدو کنارم دراز کشیدو موهامو ناز کرد...
لباشوگذاشت رو لبامو لبای هم دیگرو خوردیم بد گردنمو خوردو نوک سینه هامو میمالید...من شل شده بودم و فقط با عشق نگاش میکردم...لباسمو دراوردو سرشو گذاشت رودلم و بهم خیره شد گفتم عاشششقتم...اونم لبخند زدو سوتینمو باز کرد و شروع ب خوردن سینه هام کرد...تو اوج لذت بودم و با دیدن صورت آرتان بیشتر لذت میبردم آروم آروم لباسی خودشو هم دراوردو شلوارمو تا نصفه پایین کشید دستشو آروم کشید رو کسم...
بد شلوارمو کامل دراوردو منو خوابوند روخودش و کسمو از روی شرت میمالیدو من لذت میبردم بد چرخیدو اومد روی من شرتمو دراوردو ب کسم نگاه کرد خجالت میکشیدم با دستش روکسم فشار داد و گفت قربونش برم...لبخندی زدم و صورتشو آورد جلو و لپمو بوسیدو دوباره رفت سراغ کسم


زبونشو آروم کشید روش بد کرد توش حسه عجیبی داشتم ناله هام بلند شده بود و انو حشری تر کرده بودم نزاشت ارضا بشم و سرشو از رو کسم برداشت شورتشو دراورد کیرش خیلی بزرگ نبود ازمن خواست بخورمش اما قبول نکردمو اونم اصرار نکرد
گفت خانومم گفتم جونم
گفت بکنم توش با استرس نگاهش کردم ی لحظه هنگ کرده بودم هنوز جواب نداده بودم که کیرشو محکم فشار داد توی سوارخ کسم جیغ کشیدمو چشامو بستم قلبم تند تند میزد.بدنمو ناز کرد و شروع کرد به عقب جلو کردن دیگه داشتم لذت میبردم نفهمیدم چی شده و دیگه دختر نیستم به هیچی نمیتونسم فکر کنم
سرعتش بیشتر شدو ی دفعه کشید بیرون و آبش رو ریخت رو سینم....
بد بی حال افتاد کنارم نفس نفس میزد نفساشو دوست داشتم...
حالش که سرجاش اومد رفت و دستمال آوردو سینه هامو تمیز کرد.
بدش بغلم کرد و گفت حالا دیگه واقعأ خانومم شدی.
تازه یادم اومد چه بلایی سرم اومد
بغضم شکست و زدم زیره گریه
اشکامو پاک کردو گفت آخره این ماه خوبه؟؟
گفتم چی؟
گف بیامو از مامان بابات بدزدمت
نگاش کردمو لبخند زد بد از یک ربع لباسامونو پوشیدیمو منو رسوند خونه...


عششقم راست میگفت اومد خواستگاریم و الان یک ماهه نامزدیم
آره...همه چی از ی بوس شروع شد!!!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 75 از 94:  « پیشین  1  ...  74  75  76  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA