ارسالها: 9253
#751
Posted: 28 May 2014 23:53
سکس بیاد موندنی تو یه روز بارونی
میخوام خاطره ی یکی از بهترین سکسامو ک با عشقم داشتیم رو براتون تعریف کنم.
منو علی دو ساله ک باهم دوستیم اینجور که خودش میگه اوایل فقط برای سکس باهام دوست شده بوده ولی به مرور زمان عاشقم شده.خلاصه بگم که من17 سالمه و 26.دقیقا 9 سال از من بزرگتره.چن مدت پیشم اومد خاستگاریم ولی به دلایلی خانوادم موافقت نکردن که ازدواج کنیم ولی ما رابطمونو قطع نکردیم و خیلی عاشق هم بودیم اون اولین و اخرین پسری بود که باهاش دوست شدم هیچوقتم بهش خیانت نکردم.ببخشید مقدمم طولانی بود دیگه بریم سراغ داستان.خصوصیاتمم اینکه پوستم گندمگونه قدم 162 وزنم 60 و چشام درشته قهوه ای بینی خوش تراش و لبامم گوشتیه موهامم بلند خرماییه.کمرم باریکه و انصافا باسن خوشگل و تپلی دارم از اون باسن ژله ای ها...
تویه روز سرد زمستونی صبح از خواب بیدار داشت بارون میومد شدم حس کردم که خیلی حشری هستم یه زنگ زدم به علی گفتم عزیزم کاش امروز خونه ی خواهرت خالی بود میرفتیم اونجا گفت که خواهرم خونه ی ما هست کلید میگیرم میام .خوشحال شدم زود پریدم تو حمومو صفا دادم همه جامو بعدم اومدم بیرون یه تاپ صورتی خیلی خوشکل که یقش کاملا باز بود بایه شلوار لی تنگ پوشیدم پالتومم پوشیدمو آرایش ملایمی کردم لنز خاکستری هم گذاشتم موهامم مثل همیشه یه ور ریختم تو صورتم از خونه زدم بیرون خودم حس میکردم که خوشگل شدم اخه پسرا یه جوری خاص نگام میکردن تو راه بودم سوار تاکسی .که علی اس داد کجای نفسم؟گفتم نزدیکم قربونت برم من...
از تا کسی پیاده شدم رفتم تو کوچه دیدم در بازه رفتم تو درم اروم بستم داشتم کفشامو در میووردم ک دیدم علی دس بشینه جلوی در وایساده و لبخند همیشگی رو لباشه و داره بهم نگاه میکنه سلام کردمو رفتم تو اونم جواب دادو محکم بغلم کرد گفت وااای عزیزم چقد یخ کردی.و منو برد نزدیک شومینه ی بوس از گونم کردو گفت مارو نمیبینی خوشحالی؟با حالت بچه گونه ای گفتم ن عجیجم.
گفت قربونت برم میدونم پاشو لباساتو در بیار راحت باش. رفتم تو اتاق پالتو و روسریمو در آوردم موهامم جلو ایینه درست کردمو اومدم پیشش.گفت وااااای خانوم خوشکلم اومد ی نگاه خریدارانه ای بهم میکرد و لبخند کمرنگی رو لباش بود.ی نگاه یواشکی به شلوارش کردم دیدم بعععلههههه کیرش بلند شده و داره شلوارو جر میده.خندم گرفت ولی به روی خودم نیووردم رفتم کنارش رو کاناپه نشستم دسشو انداخت دور گردنم گفت بشین تو بغلم مهسای من.بلندشدم با یه عشوه ی دخترونه نشستم رو پاش خیره شده بود ب صورتم منم سرمو انداخته بودم پایین.دستشم از پشت داشت موهامو لمس میکرد از کنار گردنمو گوشم دستشو میبرد تو موهام لباشو اورد نزدیک و پیشونیمو بوسید
سکوت کرده بودیم موهامو از صورتم کنار زد گفت به من نگاه کن نگاش کردم یه مرد واقعی جلوم بود نه یه پسر بچه ی بی تجربه .ی لبخند ملیح زدم گفت وقتی میخندی چقدر چهرت مهربون میشه .گفتم مگه مهربون نیستم ؟؟؟گفت هستی عشق من .بعد همونطور که رو پاش نشسته بودم بغلم کرد بردم تو اتاق خواب خواهرش تو راه میگفتم واااای الان می افتم منو بذار پایین فقط میخندید...
بعد خابوندم رو تخت دکمه های پیرهنشو اروم یکی یکی باز میکرد منم فقط نگاش میکردم که هیکل مردونش نمایان شد سینش مو داشت خییییلی دوسداشتم رومو ازش برگردوندم .اومد رو تخت گفت خوشکله تو عشق کی هستی؟گفتم علی گفت جونم.بعد اروم همونطور که خوابیده بودم تاپمو دراورد خوابید روم سینش رو سینم بود که یه آه بلند کشید کلفتی کیرش رو حس میکردم رو کسم که شروع کرد به لب گرفتن تو این کار استاد بودیم جفتمون زبونشو میکرد تودهنم منم زبونمو میکشیدم رو لب بالاییش اینکارو خیلی دوست داشت منم بیشتر انجامش میدادم از زیر رو لبم زبونشو کشید تا روی گردنم ی آه از رو لذت کشیدن اونم فقط گفت جون خوشت اومد؟و شروع کرد گردنمو خوردن لاله ی گوشمو میخورد گردنمو لیس میزد اومد رو سینم با دستش سینمه ی سمت چپمو از سوتین در اورد و شروع کرد ب خوردن نوک کوچولوشو گاز میگرفت منم غرق لذت بودم فقط اه و ناله میکردم
نفسام تند شده بود قلبم داشت از سینم میومد بیرون همزمان وقتی داشت نوک سینمو لیس میزد بهم نگاه میکرد ک بیشتر حشری میشدم.با یه حرکت سریع سوتینمو باز کرد و پرتش کرد پایین تخت دو تا سینمو گرفته بود تو دسش میگفت جووون و فشار میداد یکم دردم گرفت نگاش کردم یه آااای گفتم ک دیگه فشار نداد دوباره شروع کرد به خوردن ولی اینبار با ولع بیشتری میخورد محکم نوکشو گاز میگرفت دردم میگرفت ولی دردشم لذت داشت لامصب سینه هام قرمز شده بود شکممو لیس میزد و دکمه شلوارمو باز کرد گفت درش بیار من داشتم شلوارمو در میووردم که خودشم بلند شد شرت و شلوارشو دراورد واااای کیییرش خیلی بزرگ شده بود الان دوتامون لخت لخت بودیم من فقط یه شرت قرمز لامبادا پوشیده بودم اومد سراغم پاهامو باز کرد وقتی داشت شرتمو در میوورد پاهامو داد بالا اروم شرتمو در اورد انداختش پایین تخت انگشتشو کشید وسط کسم تو که دیوونه شدم یه نگاه به چشماش کردم دیدم خیلی بی رحم و خشن به نظر میاد یخورده با کسم ور رفت دیگه روانی شده بودم تو اوج لذت بودم دستشو محکم گرفته بودم فشار میدادم گفت مهسا بذار بخورمش گفتم اصلاحرفشم نزن اخه بدم میومد یهو دیدم سرش لای پامه با زبونش چوچولمو تجریک میکرد
کمرمو بلند میکردمو میکوبیدم رو تخت تو اووووج بود و آه و ناله هام فضای خونه رو پر کرده بود گفت جوووون دوسداری؟؟؟گفتم ارهههه علی کیرتو بمال بهش که طاقت دارم بلند شد پاهاموباز کرد پاهامو دادم بالا اونم خوابید روم کیرش دقیقا رو خط کسم بود تنظیمش کرد وسط لبای کسمو رو چوچولم عقب جلوش میکرد انگار رو زمین نبودیم صدای دوتامون دراومده بود میگفتم بکن تووووش واااای جوووون چه حالی میده اونم نفس نفس میزد چشماش گرد شده بود موهام ریخته بود تو صورتم و چشمای خمارم بیشتر حشریش میکرد پنج دقه ای کیرشو گذاشت لای پام محکم عقب جلو میکرد که من ارضا شدم و بی حال افتادم گفت ارضا شدی تو؟گفتم اره گفت پاشو بخور داره میاد .بلند شدم کل کیرشو کردم تو دهنم میک میزدم و عقب و جلو میشدم کیرش خیلی بزرگ بود تو دهنم شده بود سفته سفته اونم با دستش سینمو گرفته بود فشار میداد و آههه واوههه میکرد میگفت واااای بخوور مال خودته.
یه دفه آب گرمشو تو دهنم حس کردم رفتم دستشویی دهنمو شستم برگشتم دیدم شلوارشو پوشیده و خابیده رو تخت اشاره کرد که برم پیشش منم فقط شرتمو پوشیدم و رفتم زیر پتو تو بغلش خوابیدم گفت چطور بود خانومم؟؟گفتم عاااالی قربونت برم تو چی؟دوسداشتی؟گفت اره فداتشم من هیچوقت از این بدن خوشگل تو خسته نمیشم و همیشه انگار بار اولمه که دارم میبینمت و باهات سکس میکنم.بعدشم هر دو سکوت کردیمو ب صدای دلنشین بارون که
از پنجره میومد گوش کردیم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#752
Posted: 29 May 2014 00:02
سکس با فرناز جونم
سلام من محمدجوادم و 21 سالمه با قد 190 این خاطره مال 5 ماهه پیشه...
من عضو ویچت بودم تا قبل اینکه فیلتر بشه با یک دختر خوشگل به نام فرناز آشنا شدم من خودم اهل تهران هستم شرق تهران و اون دختره می گفت که اصلیتش ماله روسیه است اما تهران زندگی می کنه خیلی خوشگل وسفید بود اون 20 سالش بود با هم آشنا شدیمو تا 2 هفته با هم چت می کیردیم تا شمارشو از توی اسکایپش برداشتم و بهش زنگ زدم خونمون خالی بود بهش گفتم می تونم ببینمت گفت آره کجا بیام (معلوم بود جنده است)گفتم بیا خونمون اول یکم ناز اورد و گفت کار دارمو از این حرفا تا بالاخره راضیش کردم که بیاد بهش آدرس دادمو با کمی تاخیر اومد و خونمونو پیدا کرد زنگ زد و اومد بالا باورش نمی شد که تونست پیدام کنه و همدیگرو ببینیم خلاصه اومد و خستگیشو اونموقع هم تابستون بود و هوا گررررررم پس براش شربت و شیرینی اوردمو ازش پذیرایی کردم و با هم حرف زدیم تا بحثمون کشید به سکس اون گفت که تا حالا تجربش کردی منم به الکی گفتم آره چون می خواستم پررو نشه و اون گفت اما من نه تجربه نکردم تا خلاصه من گفتم می خوای تجربش کنی اون فوری اخماش رفت تو همو گفت خجالت بکش من که نیومدم خونتون واسه سکس من فقط می خواستم ببینمت و الانم می رم رفت کیفشو برداشت و شالشو پوشید و تا می خواست بره سمت در من کمرشو گرفتم و کیرمو از رو شلوار چسبوندم به کونش اون عصبانی شد و برگشت گفت ولم کن من سکس دوست ندارم اما من به زور کشوندمش سمت اتاق خواب و درو قفل کردم و کلیدشو تو جیبم گزاشتمو زیپشو بستم
نمی تونست بره بیرون من بهش گفتم خواهش می کنم همین یه بار بیا یه بار سکس رو تجربه کن اون گفت نه بعد من دوباره کمی التماس کردم و اون گفت پس باید پول بدی بهم منم گفتم چقدر گفت ساعتی 15 هزار تومان منم قبول کردمو خوابوندمش رو تخت و ازش لب گرفتم واااااااااای داغ داغ حشری حشری لباش عااااالی بود همونجوری که داشتم ازش لب می گرفتم دستمو بردم لای سینه هاش و کمی مالش دادم و اون سریع بلند شو و خودشو لخت کرد منم همین کارو کردم به من گفت بخواب منم خوابیدمو نشست رو کیرمو آروووووووم کیرمو تو کونش جا داد در ضمن سوراخشم خیلی گشاد بود خلاصه نشست رو کیرمو خودشو بالا و پایین کرد صداش در اومد و اه اه اهش به را ه افتاد خودشو داشت بالا و پایین می کرد و در همین هنگام من بهش گفتم که من بهت الکی گفتمو من اولین بارمه که سکس می کنم اون گفت مهم نیس کیرت خیلی عالیه و بیشتر خوشحال شده بود که من اولین بار با اون سکس می کنم خلاصه داشت رو کیرم بالا پایین می شد که از رو کیرم بلند شد و به حالت سگی رو تخت نشست و دستشو گزاشت دم سوراخ کونشو گفت بکن
تو منم از خدا خواسته و با ولع کیرمو محکم و با فشار کردم تو کونش یه جیغ بلند کشید و منم بی اعتنا کیرمو تو کونش عقب و جلو می کردم و اونم بلند اه اه می کرد هی می گفت تند تر تند تر منم سریع تر تلمبه می زدم تا بالاخره آبم اومد و ریختم رو کمرش اونم گفت منو باید ارضا کنی منم که اصلا حوصله نداشتم گفتم خفه شو دیگه نمی تونم اونم با عصبانیت گفت قرارمون این بود که منو ارضا کنی منم گفتم نه حوصله ندارم پس خودشو بلند کرد و نشست رو کیرمو کیرمو شق کرد منم دستمو گذاشتم زیر سرمو گفتم باش اونم رو کیرم بالا و پایین می رفت منم کیرمو فشار می دادم تو کسش تا بالاخره دیدم داره می لرزه و تند تند بالا و پایین می شه تا بالاخره آبش اومدو از رو کیرم بلند شد و رفتیم حموم و منم پولشو دادم و ازم خداحافظی کرد و رفت...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#753
Posted: 30 May 2014 00:41
سکس من و مبینا
با سلام
من مهدی هستم17سالمه و از همدان هستم من دوس ندارم از خودم تعریف کنیم ولی به نظر خودم قیافم متوسطه نه خوبم نه بد قدم 176 وزنم 68 یه خورده اضافه وزن دارم اما چون فوتبال زیاد بازی میکنم معلوم نمیشه و اما عشقم مبینا من مبینارو یه روز پاییزی تو خیابون دیدم ازش خوشم امد افتادم دنبالش که بهش شماره اما نمیگرفت خیلی خیلی اسرار کردم تا گرفت چون قیافم متوسط بود مجبور به اسرار شدید شدم تا راضیش کنم بلاخره گرفت من شب اون روز منتظر زنگش بودم اما زنگ نزد فرداشم منتظر شدم اما خبری ند دیگه اعصابم داشت داغون میشد حدودا ساعت 4 بود که گوشیم زنگ خورد داشتم از خوشحالی میترکیدم یه شماره ناشناس بود مطمن شدم خودشه با یه لحن خوب جواب دادم گفتم بله بفرمایید یه صدای خیلی دوس داشتنی شروع به صحبت کرد که من همونم که دیروز تو فلان خیابون بهم شماره دادی خلاصه شروع به صحبت کردیم
اون همه چیزو در مورد خودش واسم گفت منم هر چی که بود در مورد خودم عین واقعیتو بهش گفتم راستی درمورد مبینا بگم که یه دختر تقریبا خوشگل با یه باسن ارزشی و سنشم 16 یک سال از خودم کوچیکتربود من تو کف این بودم که این چطور شد به من پا داد شاید فقط به خاطر اسرار زیادم بود خلاصه داستان منو مبینا خیلی خوب ادامه داشت تا یه روز خانوادم تصمیم گرفتن برن تهران وچون موقع مدرسه من بود من باهاشون نرفتم من موندم با یه خونه خالی و فکرهای شیطانی روز اول به یه دست جلغ بسنده کردم و فکر کردن مبینارو از سرم دراوردم اما روز دوم نتونستم خودمو با یه جلغ راضی کنم و به مبینا خانوم کون ارزشی زنگ زدمو داستانو بهش گفتم اما اون قبول نکرد بیا من تموم روزو بهش اسرار کردم اما نه نشد شب شد بازم بهش زنگ زدمو کلی خواهش کردم خلاصه به پاش افتادم تا راضی شد که بیاد واز من امان نامه خواست که نکنمش منم گفتم باشه اما من فکر های شیطانی در سر داشتم
فردا حدودا ساعت سه بود که مبینا خانوم تشریف فرمایی کردن امد تو رفت نشست گفت یادت باشه چه قولی بهم دادی منم یه خنده شیطانی کردمو رفتم دوتا قهوه اوردم خوردیم خلاصه نشستیم یه یک ساعت درمورد همه چی صحبت کردیم الا سکس بلاخره سر صحبتو باز کردم بهش گفتم میخوام بغلت کنم عشقم و بهش نزدیک شدن اینقد با حرکات حرفیانه بهش حال میدادم که خودش بهم گفت میتونی لای پام بزاری خودمو لخت کردم از دیدن کیرم یه خورده جا خورد آخه یکم یکم ها از حد معمول بزرگتر بود اول شروع کردم به خوردن لباش وفشار دادن پستان کوچیکش البته از روی لباس اینقد این کارو کردم که بیحال شدو گفت زود بکنم خیلی بهش حال داده بودم از این حرفش شوکه شدم ولی گفتم تا پشیمون نشده باید دست بکار شم اینقد کیرمو گذاشتم اوردم اینور که خمار خمار کیر شد خلاصه بعد از کلی کیرمالی کردنش مانتوشو که تا کمر زده بود بالا خیلی آروم از تنش در اوردم دستمو گذاشتم رو پستوناشو آروم کیرمو بردم دم سوراخش خیلی تنگ بود سعی کردم با حرکات دستام حشرش کنم با یه دستم کسشو میمالیدم با اون یکی پستوناشو خیلی حال میداد اونم لذت میبرد داد زد گفت بکن دیگه دارم میمیرم کیرمو که در سوراخش بود
حول دادم تو اما نرفت بازم سعی کردم اما نمیرفت تو بلاخره با تلاش زید فشارش دادم تو آخ که چه حالی داد آروم با نصف کیرم که تو کونش بود شروع به تلنبه زدن کردم که دادش بلند شد هم واسش لذت بخش بود هم دردناک دستامم هنوز داشتن کاراشون بدون ایستادن انجام میدادن کسمالی و پستان کشی یه آیییییییییییییی میگفت که دلم واسش میسوخت اما نمیتونستم کیرمو بیرون بیارم تازه جا باز کرده بود بهش گفتم عشقم الان تموم میشه اییییییییی اخخخخخخخخخخ مدام اینارو میگمت و مینو گاز میگرفت احساس کردم داره آبم میاد همشو خالی کردم توش و همونجا افتادم روش اونم ارضا شده بود چند دقیقه همینطوری بودیم بلاخره بلند شدیم رفتیم خودمونو تمیز کردیم وقت واسه حموم رفتن نداشتیم امدیم یه چیزی خوردیم ساعت شیش بود دیگه گفت کونم میسوزه گفتم عزیزم طبیعیه امشب خوب میشی بوسیدمش اونم منو بوس کردو رفت.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#754
Posted: 31 May 2014 22:13
عشق اولم عشق آخرم
چشمامو باز کردم هوا گرگ و میش شده بود یه نگا به ساعت انداختم 7.5 عصر بود یه عصر زیبای اردیبهشتی... ناخوداگاه یاد زمان مدرسه افتادم که عصرا اینطوری از خواب پا میشدمو فکر میکردم صبحه و مدرسم دیر شده.... .بدنم یه سستی خوشایندی داشت فکر میکردم همه چیزو تو خواب دیدم. با عصبانیت برگشتمو خواستم بلند شم ندا رو دیدم که ملافه رو نصف ونیمه کشیده رومون و خیلی ناز خوابیده بدن سفیدش مدهوش و مستم کرد. فهمیدم خواب نبود به رویای بزرگ و زیبای عمرم رسیدم...
ندا دختر عمومه28 سالشه تو فامیل همه زیباییوهیکلشو مثل میکشن ولی تو چشم منی که از 13.14سالگی با اینکه 5سال ازم بزرگتر بود عاشقش بودم˛ یه فرشته ست فرشته ای که شاید تو بهشتم پیدا نمیشه.
از همون دوران کودکی خیلی دوسش داشتم بیشتر از همه دختر عمو ها و دختر عمه هام.هممون باهم صمیمی بودیم ولی احساسی که نسبت به اون داشتموتا 3ماه پیش هیچکس به غیر خودم خبری نداشت˛ یه حس وصف ناپذیری بود.....
7 سال پیش ازدواج کرد تو عروسیش حسابی کار کردمو مایه گذاشتم نمیدونم چرا ولی خوشحال بودم.بعد 4سال دخترش روژان به دنیا اومد همه فامیل خوشحال بودند و ندا از همه خوشحالتر ولی این خوشحالی زیاد دوام نیاورد شوهرش سعید که مهندس نقشه کشی بود با یه زنی ریختن رو همو ندا رو طلاق دادو با اون پتیاره ازدواج کرد روژان 1 سالش بود که این اتفاق افتاد.کل فامیل از این اتفاق داغون بودند و از همه بدتر خود ندا و در درجه دوم من چرا؟؟؟؟؟چون نمیتونستم ناراحتی ندارو ببینم.
خلاصه گذشت ولی به سختی... کم کم میخواست به زور فراموشش کنه برا همین همه فامیل کمک میکردن و تو صدرشون من عاشق پیشه(همه فامیل که میگم 2تا عموهام با خانوادشون که یکی خونواده خودش میشه خونواده ما با خونواده 2تا عمه هام آخه خیلی با هم صمیمی هستیم).به بهانه های مختلف خونه هم جمع میشدیم تا بگیمو بخندیمو اون کابوس لعنتی رو از ذهن ندا بیرون بیاریم.من دیگه بزرگ شده بودم 22 سالم بود(الان 23سالمه) دانشجو شده بودمو سعی میکردم همیشه خوش تیپ و تمیزو مرتب باشم... خیلی بیشتر از بقیه بهش میرسیدم و توجهشو جلب میکردم اونم آروم آروم به سمته من کشیده شده بود خیلی با هم شوخی میکردیم میگفتیم میخندیدیم ولی زیر چشمی همدیگرو نگاه هم میکردیم.شبا اس بازی میکردیمو نصیحتش میکردم دیگه شده بود کار روز مره مون از صبح به هم اس میدادیم تا شب موقع خواب .با این که تو دل هر دومون غوغایی بود ولی روشو نداشتیم حرف دلمونو به هم بزنیم.
روزها میگذشت و شبها سپری میشد 1سال از طلاقش گذشته بود فراموش کرده بود و به گفته خودش بیشترین نقشو من داشتم درست 5 ماه پیش بودکه یه پراید خریدم و اولین کسی که رفتم سراغش˛ ندا بود زنگ زدم بهش که آماده بشه تا برش دارمو بریم خونه ما واسه شیرینی ماشین. رفتم جلو خونشون منتظرش شدم اومد بیرون پیاده شدمو دست دادم روژانو بغل کردمو بوسیدمش.به ندا گفتم بشین جلو بریم خیلی خوشگل بود شایدهم تو چشم من اینطوری بود. یه چرخی زدیمو رفتیم خونه ما. مامان هم از قبل زنگ زده بود به عمو ها و عمه ها همه بیان خونه ما.اونروز هم خیلی خوش گذشت بخصوص به منو ندا .خیلی باهم شوخی کردیم و من تیکه های عاشقانه مینداختم اونم زیر چشمی میخندید.
دیگه ارتباط ما فراتر از اسبازی شده بود هرروز باهم میحرفیدیم یه روز درمیون بعضی وقتا هم هرروز با ماشین میرفتم دنبالشو میرفتیم میگشتیمو حسابی خوش میگذشت.هردومون میدونستیم که همدیگرو دوست داریم ولی رومون نمیشد بگیم تا این که 3ماه پیش بود قبل از عید اوایل اسفند ماه بود که تصمیم گرفتم همه چیرو بهش بگم هر چه بادا باد.
حسابی خوش تیپ کرده بودم شلوار پارچ ای دمپا راسته با یه پیرهن سفید اندامی با یه نیم پالتو مشکی با ادکلن هم حموم کردمو حاضر شدم که برم. قرار داشتیم با هم˛ رفتم خیابونه سر کوچشون زنگ زدم و خبر دادم که رسیدم بعد 5 دقیقه اومد اونم یه تیپ متفاوت زده بود یه تیپ دخترانه اسپرت(مانتو ش کرمی یه ذره بالاتر از زانوهاش یه شلوار لی مشکی دمپا بودگات با یه شال کرمی یه جفت کفش اسپورت کفی با یه کاپشن اندامی خزدار)موهاشو هم اتو کشیده بودو یه وری انداخته بود رو چشمش و با یه آرایش ملایم .ولی روژان باهاش نبود از روژان پرسیدم گفت پیش مامانه منم یکی دو ساعت بعد برسون خونه مامان اینا.راه افتادیم یه نگاه بهم کرد و گفت میریم خواستگاری اینطوری تیپ زدی خندیدم داشتیم تو خیابونا چرخ میزدیم میگفتیمو میخندیدیم ولی من همش به لحظه ای که میخواستم حرف چندسالمو که تو دلم بود بزنم˛ فکر میکردم.
ساکت شده بودم یه لبخند مصنوعی که اثر استرس بود رو صورتم بود ندا هم ساکت شده بود مثل اینکه اونم میخواست یه حرفی بزنه...طاقتم طاق شده بود یه لحظه سکوتو شکستم مثل اینکه اونم منتظر این لحظه بود گفتم ندا میخواستم.... اونم همزمان با من گفت امیرعلی میخواستم... باز ساکت شدیم من میگفتم تو بگواون میگفت تو بگو... یه چندبار تکرار کردیم احساس کردم بهترین موقعیت برا گفتن پیش اومده سریع و با عجله با یه نگاه پر از احساس گفتم ندا دوست دارم.....
سکوته وحشتناکی بینمون حاکم شد بدنم یخ زده بود نمیتونستم نگاش کنم سکوتو شکست گفت چی گفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آب دهنم قورت دادم با یه صدای پرازلرز گفتم ندا دوست دارم عاشقتم گناه که نکردم......یه لبخند نازی کرد و با صدای آرام گفت میخواستم بگم منم دوست.......اصلا چرا باید یه حرفی اینقد سنگینیشو رو دل آدم بندازه امیرعلی منم دوست دارم منم عاشقتم........
داشتم از خوشحالی بال در میاوردم نمیدونستم چی بگم فقط بلند بلند از ته دل می خندیدم اونم با من شروع کرده بود به خندیدن بهترین روز زندگیم بود حسابی گشتیم ولی تازگی داشت برامون چون تو یه حس دیگه ای بودیم فضای جدیدی رو تجربه میکردیم.رفتیم سمته خونه عموم اینا که برسونمش.رسیدیم میخواستیم خداحافظی کنیم دستمو گذاشتم رو صورتش و نازش کردم وآروم گفتم ندا خیلی دوست دارم صورتشو برگردوند سمته من کف دستمو یه بوس کوچولو کرد و گفت امیرعلی منم دوست دارم هیچوقت تنهام نذار....با سر تایید کردم خدافظی کرد و پیاده شد و رفت...
یه حس خوشحالی داشتم که هیچوقت نتونستم حتی برا خودم وصفش کنم!!!!!!!! عشق و عاشقی ما شروع شد اسفند ماه بود هرروز باهم بودیم یعنی نمیتونستیم با هم نباشیم شدیدا از قبل وابسته شده بودیم و اون وابستگی الان خودشو نشون میداد خلاصه که بهترین روزهای عمرم بودوهست و خواهد بود.
هیچ حسی به غیر از دوست داشتن نسبت به هم نداشتیم گذشت و گذشت عید و رفتیم با فامیل اصفهان خیلی لحظه های نابی تواون سفر ندا و من داشتیم کاری نمیکردیم که بخوایم با هم قهر کنیم حتی برا 10دقیقه چون تحملشو نداشتیم.
10روز قبل بود با ندا رفتیم بیرون حسابی گشتیم گفتیم و خندیدیم موقع برگشت بهم گفت:امیرعلی آروم برو باهات حرف دارم ولی باید به همه حرفام گوش بدی بعد نظر بدی گفتم چشم هرچی عشقم بگه.گفت ببین امیرعلی من و تو دوست داشتنمونو به هم ثابت کردیم حداقلش واسه تو که برام ثابت شدست میدونم که فقط خودمو برا خودم دوس داری.گفتم اختیارداری خواهش میکنم وظیفست.گفت ببین میخوام از این به بعد کلا در اختیارت باشم نمیخوام شکل دوستای غریبه با هم رفتار کنیم هر دختر و پسری نیازهای خودشونو دارن چه برسد به من که یکبارم شوهر کردمو دیگه دختر نیستمو نیازهام مضاعف شده من آدمی رو که باید بهش اعتماد داشتمو پیدا کردم ومیخوام نیازهای همدیگرو درک و برطرف کنیم.......نظرت چیه؟
یه لحظه جا خوردم نمیدونستم چی بگم ساکت بودم و به حرفایی که زد فکر میکردمو برا خودم خرد میکردم احساس میکردم حرفاش و خواستش منطقیه با صدای نازش به خودم اومدم گفت کجایی؟حرف بدی زدم؟ببخشید عشقم.....گفتم چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! باشه!!!!! ولی اینو بدون من تورو با نیاز یا بدون نیاز فقط برا خاطر خودت میخوامو دوست دارم نه برا چیز دیگه ....یه خنده نازی کرد و گفت میدونم ثابت کردی منم برا همین اخلاقت عاشقتم.... رسیده بودیم خونشون روژان داشت صندلی عقب با عروسکش بازی میکرد خدافظی کردیمو روژانو برداشت و رفت....
اون شب تا صبح به هم اس دادیم رک و پوست کنده در مورد سکس باهم حرف زدیم وهرطوری بود روی همو باز کردیم ولی با هم قرار گذاشتیم الویت اول تو رابطمون عشق و دوست داشتن بمونه و سکس تو الویت دوم باشه.فرداش موقعیت نشد همدیگرو ببینیم و فقط با تلفن باهم حرف زدیمو اسمس دادیم.شبها تا یه حد خیلی کمی سکس تل میکردیم چون نمیخواستیم سکس کل رابطمونو بگیره.تا 2روز قبل که بردم برسونمش خونه خالش. روژانو از قبل اون یکی دختر عموم با خودش برده بود. شب ساعت9 بود رسیدیم محله خالش اینا. خلوت خلوت بود خدافظی کردیم میخواست پیاده بشه برگشت گفت امیز علی برگشتم که بگم بله لباشو گذاشت رو لبام یه لب خوشگل به هم دادیمو گفت دوست دارمو پیاده شد و رفت...مست و گیج و نمیدونم چه حالی شده بودم...اومدم خونه ولی تا صبح نتونستم بخوابم...اون شب تو اسمسامون قرار گذاشتیم اگه موقعیت داشتیم یه روز 2˛3ساعتی باهم تنها باشیم...
سامان رفیق خیلی صمیمیم و از اون پسرای نیک روزگاره از زمان دبیرستان همکلاس بودیم تو دانشگاهم همکلاسیم وضعشون خیلی توپ بود و در کل ثابت کرده بود که موقع بد آدم میتونه دست رفیقشو بگیره.. یادم میومد که یه زمانی میگفت که پسر داییش رفته اتریش و خونه ای که اینجا داشت رو نگه داشته واسه روز مبادا و کلیدشو داده به سامان.پیداش کردم گفتم سامان خونه پسرداییت پابرجاست؟گفت آره داداش چطور ؟گفتم واسه 2˛3ساعت نیاز دارم اگه مشکلی نباشه؟دسته کلید و درآورد کلید خونه رو جدا کرد و داد دستم گفت فقط یه دست باید به سر و وضعش بکشی یه ذره نامرتبه.روشو بوسیدمو گفتم خیلی مخلصتم فقط با هم بریم نشون بده سوار ماشین شدیمو رفتیم خونه ...یه آپارتمان شیک تو تقریبا بالا شهر. رفتیم تو خونه همچین نا مرتب نبود سامان هم کمک کرد یه ذره تر وتمیز کردیم ازش تشکر کردمو رفتیم.....
به ندا خبر دادم جریان خونه رو کامل براش توضیح دادم و قرار شد امروز ساعت 4برم از خونه عموم اینا برش دارمو بریم اونجا. شب زود خوابیدم.امروز صبحم زود بیدار شدم رفتم حموم کل بدنمو اصلاح و صاف و تمیز کردم...
دلهره داشتم یه بار رفتم آمار خونه رو چک کردم بعد رفتم دنبال ندا ساعت 11.5 بود برش داشتم بردم خونه عموم اینا قرار شد ساعت 4 برم دنبالش.دوباره رفتم آماره خونه رو چک کردم. رفتم خونه یه نهار نصفو نیمه ای خوردم ندا بهم اس داد که ساعت 4 سر 4راه باش. بلند شدمو رفتم دنبالش سر 4راه که رسیدم اونم رسید نگه داشتم سوار شد اینقد خوشگل شده بود که نمیتونستم چشامو از روش بردارم....خلاصه اومدیم رسیدیم خونه رفتیم تو ساعت 4.5بود وتا ساعت8 وقت داشتیم که باهم خلوت کنیم.. رفت اتاق لباساشو عوض کنه منم رفتم آشپزخونه یه قهوه ای چایی چیزی درست کنم که از اتاق بلند گفت امیر علی من چیزی نمیخوام اومدیم اینجا با هم باشیم میخوام یه دل سیر ببینمت و باهات حرف بزنم... رفتم تو اتاق گفتم اجازست گفت بیا عشقم!!! یه تاپ سفید سفید پوشیده بود با یه شلوارکه تنگه ساپورت مانند...گفتم منم لباسامو در بیارم راحت باشم از تو کمد شلوارکو آستین حلقه ایمو که صبح آورده بودم گذاشته بودم خونه برداشتمو رفتم لباسامو عوض کردمو اومدم اتاق روتخت نشسته بود منم رفتم کنارش نشستم زل زده بودیم به چشای همدیگه و داشتیم خاطراتمونو مرور میکردیم من از حسی که از بچگی نسبت بهش داشتمو تعریف کردم خندش گرفته بود ....
اولش دستامون تو دستای همدیگه بود چسبیده بودیم به هم دستمو انداخته بودم روشونشو اونم محکم چسبیده بود به من داشتیم تو یه عالم دیگه ای سیر میکردیم نمیدونم چی شد فقط یادم میاد بهش گفتم منم عاشقتم و لبامون رو هم گره خورد یه حس و حال عجیبی داشتم......
هردومون دراز کشیده بودیم رو تختو لبای همدیگرو میخوردیم از روش پاشدم اونم پاشد تابشو در آوردم دوباره خوابیدیم لبا و گردنشو صورتشو گلوشو میخوردمو بوس میکردم اونم ناخناشو رو کمر من میکشید سوتین آبیشو باز کردم افتادم روش سینه هاشو حسابی خوردمو نوکاشونو میک میزدم ندا هم تو جاش بالا و پایین میشد نفس نفس میزد و یه آه آرومی میکشید دوباره بلند شدم آستین حلقه ایمو در آوردمو شلوارکه ندا رو هم در آوردم شرت آبیش هم در اومد یه لحظه کپ کردم یه بدن سفید تراشیده شده و نقاشی مانند جلوم بود.دوباره افتادم روش... سینه هاش تو یه دستم بود و داشتم میخوردمشون اون یکی دستمم رو کس نازش بود یه کس سفید بدون مو که صبح اصلاح کرده بود اومدم پایین سر وقت کسش زبونمو محکم روش کشیدم یه آه بلندی کشید شروع کردم به لیسیدن چوچوله صورتیشو با زبون کشیدم بیرون میک میزدمو میخوردم یه لرزشی کرد و یه آه بلندی از سر لذت کشید و سست افتاد.....
یه ذره با لباش و سینه هاش بازی کردم تا یه ذره به خودش بیاد... بلند شدو شلوارک منو با شرتم یکجا در آورد بعد افتاد روم کل بدنمو با زبونش بازی داد حسابی حال میکردمو تو این عالم نبودم خواست برام ساک بزنه برش گردوندمو حالت 69شدیم شروع کرد به ساک زدن منم شروع کردم به خوردن کسش.ناشیانه ساک میزد ولی خیلی حال میداد....حسابی کسشو خوردمو با انگشتم بازیش میدادم خیلی تنگ بود برا همین هم درد داشتو هم لذت اینو از سر وصداهاش فهمیدم...
دیگه وقتش بود .از روم پاشد منم پا شدم رو کمر خوابید پاهشو بلند کردمو گذاشتم رو شونه هام سر کیرمو میمالوندم به لبه های کسش از شدت حشر داشت به خودش میپیچید سرکیرمو آروم کردم تو یه آه کوچیکی کشید منم آروم عقب جلو میکردم که یه لحظه همه کیرمو به آرومی کردم توش خیلی تنگ بود برا همین احساس کردم سر کیرم آتیش گرفت اونم یه جیغ آرومی زد و شروع کردم به تلمبه زدن....سرعت تلمبه زدنو بیشتر کرده بودم اونم آه واوهاش بلندتر شده بود بالا و پایین میشد هردومون تو اوج لذت بودیم
دو سه بار کیرمو در آوردمو دوباره کردم تو با این کار دیوونه تر شد داشت تشکو چنگ میزد ...
بعد چند دقیقه کیرمو در آوردم بلندش کردمو 4دست وپا نشوندمش بدنش خیلی گرم بود و چشاش داشت بسته میشد طوری تنظیمش کردم که سینه هاش و کف صورتش چسبیده بود به تشک و کونش کاملا اومده بود بالا یه کون خیلی خوشگل وخوش فرم و دست نخورده .اولش خواستم.......ولی پشیمون شدم چون دلم نیومد ندایی که عشق زندگیمه درد بکشه. کیرمو از پشت میمالوندم به کوسش خیلی حال میکردم ندا هم که تو آسمونا بود آروم کردم تو و شروع کردم به تلمبه زدن یه حس و حالی که تا حالا تجربش نکرده بودمو داشتم تجربه میکردم"سکس با عشقی که واقعا دوسش داری"
صدای آه و اوهای حشری هر دومون تو کل فضای خونه پیچیده بود چند دقیقه که تو اون حالت تلمبه زدم همونجور که کیرم تو بود روبغل خوابوندمشو خودمم از پشت کنارش خوابیدم دوباره شروع کردم با سرعت تلمبه زدن... سرشو برگردونده بود عقب سمته من و با یه لحن نازی قربون صدقم میرفت و ابراز عشق میکردیمو و به هم لب میدادیم و منم تلمبه میزدم عرق کل بدن هر دومونو خیس کرده بود یه لحظه 2.3تا جیغ بلند کشیدو با لرزش شدید سست و بیحال افتاد ولی من ارضا نشده بودم یعنی کم مونده بود ارضا بشم دوباره به حالت اول خوابوندمش ورفتم بین پاهاش کیرمو با فشار کردم تو و شروع کردم با سرعت تلمبه زدن باز صدای نازش بلند شده بود منم دیگه داشتم ارضا میشدم چندتا تلمبه که زدم احساس کردم سر کیرم داره میترکه فورا کیرمو در آوردمو گذاشتم رو شکمشو همه آبمو با شدت ریختم رو شکمش.....
هر دومون بی حال افتادیم یه نگا به ساعت کردم ساعت یه رب به شیش بود. از دراور بغل تخت دستمال کاغذی رو برداشتو شکمشو کیر منو تمیز کرد دوباره افتاد بغلم سرش گذاشت رو بازومو با صدای نازش گفت امیر علی عاشقت میمونم حتی اگه با هم نباشیم با یه اخم شیرینی بهش گفتم من تا آخرش باهات هستم.... ملافه سفیدو نصفه ونیمه کشیده بودیم رومونو همش از لبای هم بوس میکردیمو قربون صدقه هم میرفتیم اتفاقات خنده دارو با نمکی که تو این مدت دوستی بینمون گذشته بود و میگفتیم و میخندیدیمو که آروم آروم چشاش بسته شد و خوابش گرفت منم همونجوری گرفتم آروم خوابیدم.....
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#755
Posted: 31 May 2014 22:15
اولین خاطره عشقبازی
بعد از ظهر بود که رفتم سرکار واسه کشیک تا ساعت نه سرکار بودم بعدش دوست دخترم زنگ زد که واسه شام گفت بیا خونه من تنها مامان اینا رفتن مسافرت منم مونده بودم برم یا نه دل زدم به دریا و رفتم نشستیم با هم شام خوردیم بعد اومد کنارم منم دستم رو انداختم رو شونه هاش اونم بلافاصله سرش رو گذاشت رو شونه هام یه دو ساعتی پیشش بودم تا اینکه ساعت یازده شد داشتم میرفتم سمت در که دستش رو انداخت دور کمرم منم دستم رو شونه هاش بود یهو منو کشید تو بغلش و نگذاشت که برم یه نیم ساعتی منو بغل کرده بود وفشارم می داد منم پشتش رو لمس می کردم تا اینکه ازش جدا شدم و رفتم خونه از اون موقع هر وقت میدیدم می رفتم سرکارش و به یه بهونه تو اتاق اش بغلش میکردم خیلی وابسته اش شده بودم تا اینکه ....
یه روز که منم خونه بودم مامان اینا رفته بودن مسافرت یه دو سه روز به سرم زد دعوت اش بکنم الته شبهایی که تنها بودم دعوت اش کرده بودم که فقط بغلش کرده بودم و لب گرفته بودم.
تا اینکه ظهر بود دعوتش کردم رفتیم یه رستورا با هم نهار خوردیم بعدش از اونجا هم با هم اومدیم خونه نشستیم روی مبل کنار هم تا دستم رو انداختم رو شونه اش محکم بغل ام کرد منم که خیلی داغ شده بودم بغلش کردم وبلندش کردم تو بغل گرفتمش و اوردم وسط حال گفتم می خوام با هم برقصیم می گفت بلد نیستم بعدش دوباره بغلش کردم بردمش روی تخت خوابوندمش همش از همدیگه لب می گرفتیم چه لب های داغی داشت اونم لبام رو می خورد تا اینکه اینقد داغ شدم که لباسهاش رو در اوردم اول مقنعه بعد مانتوش عین این مانکن ها بود.
چشمم خورد به سینه هاش شروع کردم به مالیدنشون وای چی سینه های نرم و با حالی داشت اصلا از زیر مانتو معلوم نمی شدن به پشت خوابوندم سینه هاش از زیر لباسش معلوم شد دستم خورد بهشون دیگه نتونستم تحمل بکنم لباسش رو دراوردم یه سوتین فنری بسته بود که اصلا معلوم نمی شد همچین سینه های بزرگ نرمی داره می خواستم سوتین اش رو در بیارم که نمی گذاشت چند دفعه نوک پستون هاش رو خوردم و می مکیدم اون هم همش می گفت نکن ترسیده بود منم بهش می گفتم کاری ندارم ما با هم قراره زن وشوهر بشیم خلاصه تا راضی شد همش سینه هاش رو می خوردم یه دفعه من به پشت می خوابیدم یه دفعه اون وقتی روم می خوابید محکم لبهام رو می خورد و خودش رو می انداخت روم سینه هاش اویزان بود خیلی نرم و با حال بود یه دو ساعتی داشتیم لب می گرفتیم که یهو صدای زنگ اومد خیلی ترسیده بود منم گفتم اشتباهی زنگ زدن ولی رفتم پشت ایفون دیدم داداشمه اومده بود
سریع رفتم وسایلمو جمع و جور کردیم گفتم برو تو کمد فعلا مخفی شو تا بره اونم اومد داخل و خدا رو شکر زود رفت خیلی ترسیده بودم که بفهه چون تا به حال از اینکارا نکرده بودم تا اومده دوست دخترم رو از تو کمد در بیارم لباساش هم پوشیده بود از ترس اینکه دوباره داداشم برگرده لباساش رو پوشید و رفت از اون به بعد همش میرفتم محل کارش و در اتفاقش رو می بست و موقع اومدن از اونجا می اومد تو بغلم و همش لب می گرفت ازم خیلی دوست داشت این کار رو تا اینکه دوباره یه روز که رفته بودم خونه داداشم گلهاشون رو اب بدم اونا رفته بودن مسافرت به سرم زد که بگم بیاد اونجا یه نقشه کشیدم تا بالاخره راضی شد بیاد
اول که اومد خونه نشستیم روی مبل بعدش گفتم اگه چیزی می خوردی برات بیارم اونم نخواست من که خوردم رو اماده کرده بودم نشستم کنارش دستم رو انداختم رو شونه اش اونم مثل این ادمهای معتاد می پرید تو بغلم این دفعه زودتر از همیشه بغلش کردم و بردم توی یک اتاق دیگه تمام لباس هاش رو دراوردم شروع کردم به خوردن سینه هاش اخه سینه هاش خیلی نرم وبزرگ بود نسبت به هیکل اش خیلی داغم می کرد اونم خوب بلد بود که چه کار باید بکنه تا من داغ بشم
طوری داغ شده بودم که دیگه تحمل نکردم شلوارش هم در اوردم هر چند که نمی گذاشت ولی به زور در آوردم هر چند ک بدش هم نیومده بود بعدش گفتم نترس منم لباسام رو در میارم اول پیراهنم رو دراوردم بعدشم زیر پوشم رو دراوردم سینه هام رو می مالوندم بهش قبلا که بهش گفته بودم از خوردن سینه لذت می برم اونم شروع کرد به خوردن سینه هام خیلی خیلی داغ شده بودم دستم انداختم لای پاش دیدم شورتش خیسه دسش رو گرفتم وگذاشتم لای پام کیرم رو گرفت تو دستش و می مالوند خیلی وارد بود منم بهش گفتم می خوای شلوارم رو در بیاری اون شروع کرد به دراوردن شلوارم یه دو ساعتی همدیگه رو می مالوندیم و لب وسینه می گرفتیم از همدیگه بردمش جلوی ایینه عین این بچه های خردسال که مادرهاشون بغل می کنن منو بغل کرده بود شروع کردم به مالوندن باسن اش چون قبلا بهم گفته بود که دستت رو که میزاری روشون سکسی می شم دتم رو کردم تو شورتش چه کون نرم خوشگلی داشت اونم همش داغ و داغ تر می شد تا اینکه یه دفعه شورتش رو کشیدم پایین و خوابوندمش روی زمین دستم رو که انداختم لای کس اش خیس شده بود ولی دوست نداشت سریع شورتش رو کشید بالا بهش گفتم که کاریت ندارم نترس تو هم می خوای مال من رو ببینی اونم گفت اره شورتم رو در اوردم وقتی دیدش خیلی تعجب کرد گفت چقد بزرگن منم دستش رو گرفتم و گذاشتم روش اونم که خیلی خوشش اومده بود همش می مالوندش برش گردوندم و از پشت سینه هاش رو می مالوندم و کیرم رو می گذاشتم لای کونش اونم دستاش رو حلقه می کرد دور گردنم وبرمی گشت شروع می کرد به خوردن لبم خیلی وارد بود تو خوردن لب وسیر شدنی هم نبود همش دستش رو کیرم بود و منم دستم رو کسش دیگه خیلی حشری شده بود
خوابوندمش روی زمین و کیرم رو گذاشتم لای سینه هاش و ازش خواستم کیرمو بخوره ولی نخورد بلند ش کردم ازش خواشتم کیرمو بمکه اونم می گفت تو دهنم جا نمیشه ولی بازم خوردش دندوناش می خورد به کیرم معلوم بود زیاد وارد نیست ولی با این حال سه چهار دفعه خوردش خیلی اون رو حال داد بعدش که لباسامونو بعد از سه ساعت پوشیدیم که می خواستیم بریم همش می گفت این کیر به این کلفتی چطور جا میشه تو شلوارت گفتم تو نگران نباش خودش کوچیک میشه ووقتی هم که کوچیک شد بهش نشون دادم اون نگاه کرد بعد که داشت لباساش رو داشت می پوشید که من شروع کردم از پشت دوباره به مالیدن سینه هاش اونم داغ شد و دستش رو انداخت رو کیرم شروع کرد به مالوندن از خودم تعجب کردم که چطور ابم نیومد و دوباره کیرم سیخ شده می گفت این که دوباره بزرگ شد بهش گفتم تو بزرگ می کنی و وقتی خواستم لباسام رو بپوشم ازش خواستم که بمکدش اونم همین کار رو کرد خیلی حال میداد اونم معلوم بود که لذت می برد و بعدشم لباسام رو پوشیدم و رفتیم سمت خونه هامون خیلی اون روز به یاد موندی بود این اولین تجربه عشقباری وسکسم بود واز اون موقع تا الان سه ماهی میشه که دیگه ازهمدیگه خبر نداریم چون دیگه خیلی پر رو پر توقع شده بود منم دیگه دوست نداشتم باهاش باشم و خیلی خیلی خوش گذشت تا یک هفته سرحال بودم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#756
Posted: 31 May 2014 22:17
روانی
اسمم شادیه و 28 سالمه. این خاطره مربوط به زمانیه که نامزد داشتم. زمانی که واسه خیلیا رویاییه و تو ابرا سیر میکنن. من اون موقع 24 سالم بود. با سرمایه ی 3 سال کارم و یه مقدارم کمک ابابام، یه سرمایه جور کرده بودم و میخواستم خودم یه شرکت تبلیغاتی کوچیک راه بندازم، چون تقریبا چم و خم کارو میدونستم و میخواستم مستقل باشم، یه روز یکی از دوستای دوران دانشگاه و دیدم و بعد از کلی خوش و بش داستان و که فهمید پیشنهاد داد با داداشش که یه شرکت تبلیغاتی داشت شریک شم،
داستانو کوتاه کنم که اول نمیخواستم شریک شم ولی بعد از چند وقت و پیدا نکردن جای مناسب و جلساتی که با سعید (داداشش) داشتیم، قرار به شراکت شد که ای کاش همون کار کارمندی و طراحی رو ادامه میدادم.
بگذریم از اینکه بعد از رفتنم و شریک شدنم و با استخدام آدمای جدید و 1سال جون کندن و کار شبانه روزی فروش مجله (تبلیغاتی) تقریبا به 2 برابر رسید. بزارین رک بگم ، سعید یه ادم معمولی(ظاهرش) و اندام تقریبا ورزیدس که هیچ خصوصت بارزی نداره مگه زبون باز بودنش!!! من از 20سالگی سکس داشتم و به سکس به شکل یه نیاز مثل غذا خوردن نگاه میکنم، یه قسمت از وجود که هیچ وقت سرکوبش نمیکنم، 174 قد و 65 کیلو وزن دارم. هیچ وقت تو اون برحه به ازدواج فکر نمیکردم تا این که سعید ازم خواستگاری کرد. یا مدام کادو میگرفت و منو با خودش این ور و اون ور میبرد یا مادر و خواهرش مدام دعوت میکردن و منو عروسم صدا میکردن(پدر نداشت) . منم کم کم خوشم اومد وبهش علاقه مند شدم، مادرم در جریان بود ولی بابام نه!مامان بهش گفت یه مدت با هم بیشتر اشنا شین و همو بشناسین، راست میگفت چون تو اون 1 سال سعید فقط همکارم و شریکم بود، چند وقت گذشت و پای سکس تو رابطمون باز شد، دیگه همه میدونستن نامزدیم، سعید اوایل عالی بودهم از لحاض رفتار هم سکس
. لباسای سکسی رو خودش برام میخرید. تا شرکت تعطیل میشد (بعضی وقتا هم خونشون) منو بغل میکرد و میبرد تو اتاقش و رو پاش مینشوند و شروع میکرد به نازو نوازشم، لبا و بدن گرمی داشت، عاشق بازوهای عضله ایش بودم که دور کمرم قفل میشد، منو بانو صدا میکرد و اول شروع میکرد به بوسیدن دستم و تا بالا و روی گردنم میومد، تو این موقع ها انگشتشو میکرد تو دهنم و من با زبون با انگشتش بازی میکردم میک میزدم این کارو دوست داشت، گردنشو میلیسیدم و لاله گوششو میکردم تو دهنم و گازگازش میکردم، با دستم از رو شلوار میمالیدم یا گاهی گازای کوچولو میگرفتم، جوری براش میخوردم که
دیوونه میشد ،همیشه یه کار جدید روش پیاده میکردم ، یه بار رو کمرش از پایین به بالا با یه دست مشروب میریختم و هم زمان لیس میزدم و با دست دیگم رو کمر و پهلوش با ناخن و نوک انگشت میکشیدم، یه بار بستنی میمالیدم و لیس میزدم، یه بار دستا و چشماشو میبستم و شروع میکردم به خوردن و لیس زدنش، تو سکس عاشق موش و گربه بازی بود، وحشتناک حشریش میکردم و در میرفتم، اونم سکسش قشنگ و هات بود، به غیر از خوردن( که البته اون میخواست من نمیذاشتم، هیچ وقت نتونستم با این کار کنار بیام، 1یکی دوبار امتحان کردم نشد، مریم مقدس نیستم ولی نظر شخصیم اینه که کار قشنگی نیست و از ابهت مرد کم میکنه! گفتم نظر شخصیم!!!) همه کار میکرد، سایز سینه هام 80ولی او موقع 75 بود، میدونست به چی حساسم و یه وقتایی که نمیخواستم سکس کنم یا قهر بودم شروع میکرد به خوردن سینه هامو گردنم ، منم تو کمتر از 2 دقیقه تبدیل میشدم به اون وحشی که می خواست، تو سکس عاشق اینم که مدام فرم عوض کنم، یه چند وقت که از روزای خوب و رویاییمون گذشت یه وقتایی تو سکس حرکات عجیبی میکرد، منو مینشوند رو تخت و سرشو میذاشت رو سینم و میگفت نوازشم کن، اونم یه وقتایی بیشتر از نیم یا یک ساعت!
یکی دو بار که خواستم (به شوخی) بلندش کنم چنان رفتاری از خودش نشون داد که مثل سگ پشیمون میشدم،یا تو سکس کارایی میکرد که عجیب بود، باور میکنین یه بار وسط سکس که جفتمون تو اوج بودیم، من 4دست و پا قمبل کرده بودم و اون بشدت داشت میزد جوری که خایه هاش میخورد به لای پام و آلتش تا ته میرفت و منم تقریبا جیغ میکشیدم (آلت من تا این سن هم خیلی تنگه، دلیلشو نمیدو نم) یهو برم گردوند زل زد تو چشمام و بازوهامو به شدت فشار میداد طوری که نمی تو نستم نفس بکشم! بعد از چند ثانیه که حتی جرات حرف زدن نداشتم گفت:بگو از پیش من نمیری!!! یا وسط سکس پاهامو جفت میکرد زیر خودش وبه شدت میزد و با این که میدونست درد شدیدی دارم میگفت:التماسم کن! گریه کن عشقم! وسط سکس یهو شروع میکرد گاز گرفتن از سینه هام یا پشت و کمرم وقتی اعتراض میکردم موهامو میکشید و تو چشمام نگاه میکرد و با عصبانیت میپرسید مگه دوستم نداری؟
این کارا بیشتر شد (روزای سیاهم شروع شد) خیلی دوسش داشتم ولی کار به روابط کاریمونم کشید، به خونوادش میگفتم میگفتن از دوست داشتن زیاذه! همه تاییدش میکردن، حتی دوستا و آشناهام! نمیتونستم بهشون بگم تو خلوتمون چی میگذره. اون از نظر همه یه مرد عالی بود .یه بار که رفته بودم خرید(قبلش باید گذارش می دادم!در حالی که تو خونواده ی آزادی بزرگ شدم) یه آقایی تیکه پروند منم محل ندادم یهو دیدم سعید پشت سرمه(تعقیبم میکرد) دستمو کشید و یه سیلی خوابوند تو گوشم تا چند لحظه منگ بودم فکر کردم کر شدم، یه بارمانتویی که قبلا هم تنم دیده بود (یه کم جذب بود) تنم بود موقع سکس سینمو جوری فشار داد که نفسم بند اومد بعد نوک چاقوی میوه خوری رو فشار داد رو پوست سینم و گفت: اگه یه بار دیگه جوری جذب بپوشی که جاییت معلوم باشه میکنمشون!!!!
ازش به شدت میترسیدم،عادت کرده بود تهدید کنه، نمیتونستم به خونوادم چیزی بگم بابام یه بار سکته کرده بود در ثانی بعد از 55 ،60سال عمر میزاشتم آبرو و اعتبارش خراب شه ، برادرم نداشتم، مادر و خواهرمم که... خودم باید تمومش میکردم. تا این که خدا خواست و من زن داداششو واسه اولین بار تنها دیدم، همه چیو گفتم، گریم رفته بود تو قرار بعدی بعد از کلی قسم خوردن گفت که سعید یه تصادف داشته که 7روز تو کما بود و وقتی به هوش میاد تا 1ماه کسی رو نمیشناخت و بعد از اون مشکلات شدید روحی پیدا میکنه مرگ پدرش و مشکلات قدیدیم تشدیدش کرده (البته تو شرکت و بیرون از خونه یه جنتل من واقعی بود هیچ رفتار بدی بروز نمی داد) ، باید ازش جدا میشدم، یه روز تو خیابون سر یه مساله جزیی عصبانی شد شروع کرد به فشار دادن مچ دستم،و داد و بیداد و دری وری گفتن، فردای اون روز سر کاد نرفتم و پیغام دادم میخوام جدا شم مثل چی ترسیده بودم ولی خیلی آروم جواب داد که مشکلی نیست، حسابدار تکلیف حساب کتابارو تایین میکنه، خوشحال شدم 3،4 روز بعد تو ساعت کاری رفتم که شناسنامه و مدارکم رو از تو گاوصندوق ور دارم (میدونست میرم) که دیدم کارمندا نیستن، نمیخوام زیاد بهش فکر کنم وجزییاتو به یاد بیارم، همین قدر بگم که من اون روز 4 ساعت تمام کتک خوردم،
اولش با سلام و لبخند یه مشت زد تو صورتم و بعدش شروع کرد به زدن، از کمربند بگیر تا مشت و لگد، یادمه یکی دو بار که بی حال و نیمه بیهوش افتادم وقتی دوباره هوشیاریمو به دست میاوردم میدیدم بالای سرم نشسته و زل زده بهم، یه بارم چشم باز کردم دیدم لخت تو بغلشم (هنوز نفهمیدم واقعا از سکس با یه ادمی که همه جاش کبوده و خون از سر و سورتش میاد بهش هال میداد!!؟؟) خدای من شاهده که تو اون لحظه ها فقط به این فکر میکردم که بابامو واسه آخرین بار ندیدم. چاقو رو میذاشت زیر چشمم و میگفت: اگه این چشما قرار نیست منو ببینه نمیذارم کسی روببینه. خدایی بود که موقع رفتن دوستش (همکارمون بود) فهمید دارم میرم و 2،3ساعت که گذشت و میدید گوشیم خاموشه و سعیدم ج تماساشو نمیده با خواهر سعید (کلید داشت) اومدنو منو بردن بیمارستان، دروغ نگفتم اگه بگم جای سالم تو بدنم نبود(خدارو شکر که جاشون نموند)، پلیس امنیت سعید و بازداشت کرد ولی توی دادسرا مادرش اونقد گریه کرد و قسمم داد که رضایت دادم ولی با این تعهد که نباید بهم نزدیک میشد، ولی از ترس 6 ماه رفتم کیش پیش خالم، خونه رو عوض کردیم همینطور خطمو،چند وقت تحت نظر روانشناس بودم و از هر چی رابطه بود میترسیدم.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#757
Posted: 31 May 2014 22:26
یه سکس خیلی باحال
این داستان که میخوام براتون تعریف کنم واقعیه بار اولمم هست که میخوام یه داستان سکسی بنویسم.اسم من پیمان دوست دخترمم اسمش سمیه اس من و سمیه خیلی همدیگرو دوس داریم و قصد داریم که با هم ازدواج کنیم داستانی که براتون تعریف می کنم برمیگرده به مهرماه امسال.من تهران دانشجو هستم و سمیه گرمسار. ما یه خونه مجردی داریم که 5 نفر هستیم.اوایل مهر بود و دوستام قرار بود که از وسطای مهر بیان دانشگاه منم تصمیم گرفتم که به سمیه بگم بیاد خونمون.
گوشیو برداشتم و زنگ زدم بهش بعد کلی اصرار قبول کرد که بیاد.فردای اونروز صب ساعت 10 رسیده بوده تهران منم رفتم دنبالشو اومدیم خونه همین که رسیدیم خونه شروع کردیم به لب گرفتن لبای سمیه خیلی خوردنی و خوشمزه بود مخصوصا وقتی که رژ مایه میزد هیچوقت سیر نمیشدم.دستمو بردم سمت سینه هاش که یکم بمالم گفت که بزار لباسمو عوض کنم بعد.رفت اتاق درو بست بعد چند دقیقه در باز شد دیدم که از اتاق نیومد بیرون رفتم دیدم که دراز کشیده و یه پتو انداخته روش پتورو که زدم کنار دیدم یه شورت و سوتین قرمز سکسی پوشیده.هنگ کرده بودم آخه هیکلش خیلی سکسی بود با این لباسا هم دیگه بدتر سریع لباسامو در آوردمو با یه شورت پریدم روش و شروع کردم به خوردن لباش...
دیدم که از پایین کوسشو داره به کیرم فشار میده خودم و دادم کنار و دستمو کردم تو شورتشو کوس تپلشو میمالیدم خیلی حال میداد یکم مالیدم بعدش رتم سراغ سینه هاش سوتینشو در آوردم و سینه های سفید و بزرگشو با زبونم لیس میزدم.سینه هاشو چسبوندم به هم و زبونمو میکشیدم لای سینه هاش. نوک سینه هاش از شدت حشری بودنش زده بود بیرون.آروم آروم رفتم شورتشو در آوردمو کوس قلنبش زد بیرون بی اختیار لبامو گذاشتم وسط کوسشو چند دقیقه خوردمش لبه های کوسش هی بهم می چسبید و با زبون بازش میکردم که آخ و اوخش در اومده بود و میگفت کیرتو میخوام کیر کلفتتو میخوام منم میگفتم نه نمیکنم که کمونده بود جیغ بزنه خودمم خیلی حشری شده بودم که شورتمو کندمو با دست کوسشو باز کردمو کیرمو فشار دادم لای کوسش چون پرده داشت و نمیخواستیم پاره شه مجبور بودم بمالم لای کوسش.منو یکم همینجوری روش دراز کشیدم بعد به پهلو روبروی هم دراز شدیم و کیرمو گرفت دستش با یه دست کوسشو باز کزد و با یه دست دیگه کیرمو از بالا تا پایین فشار میداد لای کوسشو خودشم عقب جلو میکرد.
کیرم داغ داغ شده بود اوقدر اینکارو کرد و از شدت حشری بودنش داد میزد که یهو گفت آبم داره میاد بعد اینکه آبش اومد برش گردوندمو زیر شکمش یه بالش گذاشتم ولی دوس نداشت بکنم تو سوراخ کونش منم قایمکی یکم تف زدم به سر کیرمو گفتم باز کن میخوام بمالم لاش یکم که باز کرد سوراخ تنگ کونشو دیدمو سر کیرمو گذاشتم روش یکم فشار دادم دیدم که خیلی دردش اومد گفت در بیار گفتم تو نذاشتم پشماته که کشیده میشه یکم آروم شد و تا نصفه کردم توش دیدم که داره گریه میکنه منم تند تند عقب و جلو کردمو آبمو ریختم رو کونش.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#758
Posted: 31 May 2014 23:08
چطور عشقم پردم رو زد
من روزی ک با عشقم کامران (مستعار) آشنا شدم فکرشم نمیکردم یه روزی شوهرم بشه و انقدر عاشقش باشم..... شاید باورتون نشه اما اولین سکس ما شب عقدمون بود و تو دوستی رابطمون در اون حد نبود خوب من کل بدنمو لیزر کردم و نیازی به اپلاسیون نبود.اون روز 4شنبه 28 آبان بود بعد عقد (که جشن نداشتیم و فقط محضری بود) رفتیم محل کارمون دو تایی با هم دفتر طراحی داشتیم و اونجارو به سلیقه ی خودمون چیده بودیم منم چون هنر خوندم از همون اول سقف اتاق خودمون و آینه زده بودم کلی به اون اتاق رسیده بودم...
ک خودش کلی تحریک کننده بو وقتی موقع سکس تو آیینه ببینی خودتو...
من ی شورت backles مشکی پوشیده بودم با سوتین مشکی با یه کفش پاشنه 12 موهامم ک بخاطر عقدم لخت لخت کرده بودم و دورم بود تا کمرمه.... خودم قدم زیاد بلند نیست 166 وزنمم 54کیلو است سینم 80 و شیکم تخت باسنم خیلی بزرگ نیست با هیکلم جوره... چون تجربه ای نداشتم به لطف فیلم و دوستام سعی کردم بهنرین باشم واسه کامران.. الهی قربونش برم اونم هنوز کت و شلوار مشکیشو عوض نکرده بود... اونجا ی مبل بود که تخت شو بود من رفتم آب بخورم ک وقتی برگشتم دیدم کامران بازش کرده نشستم پیشش و واسش عشوه اومدم و کلی حرف عاشقونه... که به خودم اومدم دیدم تو بغلشم و داره لبامو میخوره من عاشق لباش بودم عاشق همه چیش ازدید من فوق العاده ترین مرد دنیاست جوری مکیدم لباشو ک انگار اولین با بود میبوسیدمش..
ما جفتمون سکس وحشی و ترجیح میدیم محکم لبای همو میخوردیم جوری ک کامل کبود بود لبامون اومد سمت گردنم داشت کل بدنمو میخورد و میبوسید خیلی لذت داشت تو اوج بودم هم عشق بازی هم hard بودن... جوری سینه هامو چنگ میزد ک از دردناله هام کل اتاق و پر کرده بود ما چون 1سال دوس بودیمو قبل عقد فقط make love داشتیم خیلی هول بودیم کم کم رفت سراغ شورتم با دست از رو میمالیدش...من دیگه کم مونده بود قش کنم آخه جفتمون آبان ماهی ام و فوق العاده hot دوس نداشتم کسمو بخوره فقط بوسیدش لباساشم ک از قبل وقتی اومدم اتاق دیدم در آورده افتادم به جون کیرش از نوکش شروع کردم خوردن میکش میزدم با زبون باهاش بازی میکردم موهامو گرفته بود دوره دستش م سرمو هول میداد سمت کیرش جوری ک ب ته حلقم میخورد 22 سانت بلندیش بود ک کامل جا نمیشد تو دهنم کفتیشم ک عالی
دیگه داشت منفجر میشد ک اومد روم دیگه چون من ترسیده بودم یکم آروم تر شد بوسیدتم و گفت عشقم قول میدم دردت نیا بقلش کرده بودم سرش و گذاشت دمه سوراخم و آروم فشار داد واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هم لذت هم درد حس خیلی عجیبی بود یکم بیشتر فشار داد و من بلند آه میکشیدم گذاشت چند ثانیه تو موند ک عادت کنم تو اون فاصله میبوسیدتمو بهم میگفت قربون خانم خشگلم برم... دوست دارم مهربونم...به یواش درش آورد سوزش داشتم روی کیرش خونی بود..اما دیگه حال کرده بودم شرو کرد به تلمبه زدن.... باور کنین ی چیزی حدود 30 دقیقه داشت میزد که گفت دارم میام بعدش ک اومد و چون کیرش خونی بود با دستمال پاک کرددو تایی رفتیم ی دوش گرفتیم و اومدیم کنار هم دراز کشیدیم تو بغل هم وای آرامشی ک تو بغلش دارم و با هیچی عوض نمیکنم.....
ببخشید بچه ها طولانی بود چون تقریبا اولین تجربه ی کامل سکسیم بود دیگه....
امید وارم فقط با عشق واقعیتون تجربش کنید عالیههه
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#759
Posted: 8 Jun 2014 20:54
اولین سکس با غزاله
سلام.اسم من سعيده.19 سالمه.با قدحدود ا متر و 75.دو ساله بدنسازي فشرده كار ميكنم و اندام نسبتا متناسبي دارم و تيم و ظاهرمم تعريف از خود نباشه خوب و راضي كنندست.
جرياني كه ميخوام براتون تعريف كنم مال تقريبا دو هفته پيشه.اوايل مهرماه بود كه از طريق يكي از دوستاي صميميم با غزاله آشنا شدم.غزاله دختر ناز و خوشگلي و تپلي بود.همونجوري كه من دوست داشتم دقيقا.سينه هاي بزرگ و كون برجسته و فوق العاده اي داشت و منو حسابي هوايي كرده بود.دختر احساساتي و زود باوري هم بود و خيلي راحت ميشد خرش كرد.چند وقتي باهم بيرون ميرفتيم و عشق بازي ميكرديم.خيلي دوسم داره و منم نه به اندازه اون ولي ازش خوشم مياد.چون واقعا دختر مهربونيه.اوايل يك كلمه اگه درمورد سكس حرف ميزدم واكنش تندي نشون ميداد ولي كم كم تونستم نرمش كنم.خانواده به شدت سختگير و متعصبي هم داشت و هر دفعه كه ميخواستم ببينمش مجبور بود كلاساي كنكور يا زبانشو بپيچونه و با من بياد بيرون.كلا تا قبل از سكس فقط 4 دفعه تونستيم همو ببينيم.به خاطر همين موضوع جفتمون مخصوصا غزاله خيلي سختي ميكشيد.خلاصه بعد از اين كه تونستم براي ملاقات تو خونه راضيش كنم منو دعوت كرد به خونشون.با اينكه اولا در مورد سكس واكنش نشون ميداد ولي دختر حشري بود و به گفته خودش هر دوسه روز يه بار خود ارضايي ميكرد
! به خاطر همين سادگيش كل جريان زندگيشو همه كارايي كه ميكرد و برا من تعريف كرد.از درد سكس مخصوصا كون در حد مرگ ميترسيد.از كوس هم كه نميشد بكنمش چون باكره بود.سرتون رو درد نيارم اون روزي كه غزاله منو دعوت كرد.مادرش براي اسباب كشي مادر بزرگش به خونه ايشون رفته بود و تا شب هم دستش بند بود و پدر غزاله هم معمولا تا سعت هفت شب سر كار بود و بعد از اونم قرار شد اون شب به خونه مادربزرگش بره.منم اون روز به بهانه درس و رفتن به كتابخونه از خونمون زدم بيرون و حدود ساعت چهار و ربع بود كه رسيدم در خونشون.بهش زنگ زدم و گفتم من در خونتونم درو باز كن.ولي گفت من كه هنوز آماده نيستم بايد صبر كني چند دقيقه.خلاصه تو اون سرما يه يه ربعي معطل شديم و بعدش درو باز كرد و رفتم تو خونشون.يه آرايش خفن زده بود و يه تاپ شلوارك مشكي و تنگ پوشيده بود كه كون و سينه هاي قلمبش قشنگ زده بود بيرون.
سلام و احوال پرسي كرديم و همديگه رو بغل كرديم.بهم گفت هركاري دوس داري بكن فقط تروخدا از كون منو نكن! منم چاره اي نداشتم و قبول كردم.حسابي بوسش كردم و ازش لب گرفتم و بردمش خوابوندمش رو تخت اتاقش و خودمم روش خوابيدم.بدنش حسابي داغ شده بود و منم كير 18 سانتيم شق شده بود.تاپشو در آوردم يه سوتين خوشگل آبي پوشيده بود.از روي سوتين حسابي سينه هاشو خوردم و مالوندم كه ديگه آه و نالش بلند شد.سوتينشو در اورد و بازم سينه هاشو خوردم.منم لباسامو در آوردم از هيكلم خيلي خوشش اومده بود.كيرمو گذاشتم وسط سينه هاشو يكم عقب و جلو كردم.جفتمون خيلي حشري شده بوديم ولي هنوز حاضر نبود به من كون بده!! شلوارو شرتشو با ناز كشيدن و خواهش از پاش در آوردم.چشمم به يه كوس تپل و خوشگل افتاد.بي درنگ پاهاشو وار كردم تا جايي كه ميتونستم كسشو براش خوردم.صداي آهش بلند و بيشتر شده بود.تا كونش رو ديدم با خودم گفتم اصلا نميشه از اين كون گذشت.با هزار تا خواهش و كمي زور به حالت سگي خوابوندمش رو تخت و با فشار و تلاش زياد كيرمو كردم تو كون تنگ تنگش.خيلي درد ميكشيد و اگه جلو دهنشو نگرفته بودم چنتا جيغ بلند ميزد!
منم ولكن نبودم و هفده هجده بار تلمبه زدم ولي دلم براش سوخت.ديگه از شدت درد داشت گريه اش ميگرفت.كيرمو كشيدم بيرون و چند بار بوسش كردم و ازش لب گرفتم و از دلش در آوردم.دوباره اومدم سراغ كوسش.دو سه دقيقه كوسشو خوردم و يكم مالوندم تا بعد از چند دقيقه ارضا شد و آبش اومد.وقي داشت ارضا ميد چنتا آه بلند كشيد كه خيلي برا من لذت بخش بود.بهش گفتم حالا نوبت توئه كه بخوري.اونم از خوردن انگار خوشش ميومد!خوابيدم رو تخت و شروع كرد به ساك زدن كيرم.واي انگار تو بهش بودم.خيلي لذت بخش بودبعد از يه ساك زدن حسابي دوباره كيرمو گذاشتم لا سينه هاش و اين بار به حالت ايستاده ازش خواستم كيرمو بخوره تا آبم بياد.سي ثانيه دوباره برام ساك زد كه داشت آبم ميومد.كيرمو از دهنش در آوردم و آبم رو با فشار خالي كردم رو سينه هاش! هر دومون بي حال بي حال شده بوديم.غزاله رفت خودشو شست و منم لباسامو تنم كردم.
بعد از اون شب ديگه هيچكدوممون حرف از سكس نزديم.ولي من با اينكه فقط دو هفته گذشته بازم دلم ميخواد از اون اندام نازش بهره برداري كنم!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#760
Posted: 8 Jun 2014 20:57
سه روز زندگی
سلام. من امیرم ( مستعار ). 19 سال دارم قدم 179. از تبریز . حدودا 2 . 3 ساله تو این سایت داستانا رو میخونم. این داستان کاملا واقعیه. نه چیزی ازش کم کردم نه چیزی اضافه کردم. سر دوراهی مونده بودم که بذارمش یا نه که بالاخره تصمیم گرفتم آپلودش کنم ولی با اسمای مستعار.
جریان از اونجایی شروع شد که اواخر تابستون امسال، یه هفته ای بود با یه دختری به اسم نگار ( مستعار )هم سن خودم، اندامش انصافا 20!! آشنا شده بودمو تو این یه هفته هر روز بیرون میرفتیمو به بیشتر دوستام معرفی کرده بودمش. تا اینکه یه روز تو ال گلی قدم میزدیم (بچه های تبریز میشناسنش ال گلی رو! خعلی جای باحالیه!) که دوستم مهرادو دیدم و سلام علیکی کردیمو دیدم نگار خیلی عقب تر وایستاده سرشو برگردونده یه طرف دیگه که مهراد نبینتش. با مهراد خدافظی کردیمو یه دور زدیمو ازش پرسیدم که دلیل این کارش چی بود. نگارم با ناراحتی گفت که مهراد همسایشونه و ازش خوشش نمیادو و بهش نگو که باهام دوستی ،کس شعر سرهم کرد که بحث عوض بشه. شک کردم ،فرداش از مهراد پرسیدم فلانی رو میشناسی ؟ که یهو جاخورد گفت مگه با تو دوسته؟!؟!
گفتم اونروز تو ال گلی دیدیش اون بود. مهراد پرسید کردیش؟ گفتم نه هنوز، به نظر دختر معصومی میاد. گفت "دیوونه به نظر معصوم میاد ولی تو باطن یه جنده ایه که نگو و نپرس. خود من تو پارک جنگلی دیدمش که دوس پسرش داشت کسشو میمالید از رو شلوار!"
راستشو بخواین من باور نمیکردم حرفای مهرادو، فک میکردم چون همسایشونه میخواد خودش باهاش دوست بشه و میون مارو با این حرفا بزنه.
اونروز گذشت که یادم نیست از کجا ولی تو اس بحث سکس پیش اومد و نگار بهم گفت هر روز خودارضایی میکنه و خیلی حشریه ولی گفت نمیزارم تو بهم دست بزنی. ( خوب اینو که همه میگن!!! )
یکی دوروز بعد رفته بودیم یه پارک جنگلی پر پیچو خم خیلی خیلی خلوت تو تبریز هست اسمش صائب تبریزیه. بچه های تبریز میدونن کلا یه مکانه واسه کردن!!! انقد که خلوته! خلاصه نشسته بودیم میخواستیم از این خلوت استفاده بکنیم و یه لبی بریم. لبو رفتیم گفتم نگار ببین قلبم چه تند میزنه! دستشو آروم گذاشت رو قلبم بعد گفت منم اینجوری شدم! دستمو گرفت از رو مانتو سینشو یکم جابه جا کرد و دستمو گذاشت رو قلبش. دستم کاملا میخورد به پستونش. خودش حس میکرد ولی دیدم عکس العملی نشون نمیده . اونجا بود که دیدم خودش میخواد یه حالی کنه! دستمو اروم کشیدم رو سینه هاش دیدم بازم هیچ کاری نمیکنه! یکم مالیدمشون. انصافا خیلی سینه هاش بزرگ بود. یکم بعد دیدم صداش درومد. دستمو بردم توی مانتو یکی از پستناشو از تو سوتین انداختمش بیرون یه مین میک زدم خواستم دستمو ببرم سمت کسش یهو دیدم خودشو جمعو جور کرد گفت اونجا نه، باید یه مرزی باشه بینمون. خیلی ناراحت شده بودم . خوب البته حق داشت.زیاد که نمیشناخت منو. پاشدیم رفتیم. از اونروز بعد هر روز کارمون شده بود پارک رفتنو اینجور کارا. من سینه هاشو میخوردم. اونم کیرمو! با یه ولعی میخورد که نگو! چون کیرم بزرگه میخورد به دندوناش اذیت میکرد یه خورده. (به جان خودم لافی نمیام 22 سانته کیرم. همه تو کلاس اینا میگفتن مگه عربی؟! ) اخرم میگفت آبتو بریز تو دهنم. بعدش همشو میریخ رو زمین. قورتش نمیداد! ولی نمیدونم چرا هر وقت میخواستم برم سمت کسش نمیزاشت. یه وقتایی توحم میزدم نکنه 2 جنسست!!!!!)
کم کم دانشگاش شروع شدو هفته ای یه بار به سختی میدیدیم همو. اون یه بارم میرفتیم آبرسان یه کافی شاپی چیزی. خلاصه بدجور دلتنگ اونروزا شده بودم. تا اینکه یه روز 10 دِی این سال خونوادم رفتن قُم واسه سه روز. یه عروسی بود تو کونم که نگو)))
زنگیدم به نگار گفتم! گفت اوکی ساعت 4 میام. منم که رفتم یه صفایی به کیرم دادمو حاضر نشسته بودم که رسید! گفتم از پله ها بیا که همسایه پایینمون نفهمه از صدای اسانسود. (خونمون 4 طبقست خودمون ساختیم طبقه 1 همسایمونه خودمونم ط 3 ) اومد بالا یه لب حسابی گرفیمو یه موزیکی گوش دادیمو یواش یواش من بلوزو سوتینشو دراوردم شروع کردم خوردن سینه هاش. واییییی خیلی خیلی خوش فرم و بزرگ بودن! یکم خوردمشونو رفتیم روتخت. من سینه هاشو میخوردم اونم دستشو برد تو شلوارم با کیرم بازی میکرد، شلوارمو دراورد خودشم که ساپورت پوشیده بود با همون نشست رو کیرم عقب جلو میرفت وای رو اسمونا بودیم هر دوتامون انقد حشری بود نمیدونست چیکار کنه! بازم هرکاری کردم درنیاورد ساپورتشو. پاشد نشست رو زمین منم نشستم رو تخت کیرم کرد تو دهنش انقد ساک زد آبم اومد کیرمو کشید بیرون آبمو ریخت رو سینه هاش. خعلی حال داد. لباسامونو پوشیدیم زنگیدم آژانس برد انداختش خونشون. خودمم زنگ زدم به بچه ها 2 تا وودکا پاکتی جور کردم واسه فردا!! با خودم میگفتم اینو من اگه نکنمش میمیرم! فردا شد. دوباره نگار اومد اول نشستیم یه فیلم دیدیم همینجوری بعدش پاشدم یکی از وودکا ها رو آوردم ! من خودم اهلش نیستم ولی اون دیدم برق زد چشاش یهو! تا نصفه خورده بود دیدم بعله خانومی اینبار میخواد بده!!! بازم مث همیشه اولش من سینه هاشو خوردم اونم حسابی ساک زد!
یه شلوار لی تنگ پوشیده بود. دکمه های شلوارشو باز کردم دیدم هیچی نگفت! میمردم از خوشحالی و شوق! دستمو بردم سمت کسش یکم مالیدم براش دیدم خیسه خیسه!×! گفتم مال من میشی امروز عشقم؟ گفت از قبلم مال تو بودم ، تو حال مستی یه حرفای سکسی میزد داشتم میترکیدم از شهوت. شلوارشو دآوردم ، لخت مادر زاد شده بود. یه خورده کسشو خوردم آبش سرازیر میشد. کسشو که میخوردم دیدم پرده نداره، با خودم گفتم شاید پردش عقب تر باشه، پرسیدم از عقب بکنم یا جلو؟! گفت جلو ، گفتم شاید حالیش نشه چون مسته. گفتم مطمئنی؟ گفت آره پرده ندارم. اینو که گفت یه جوری شدم. پس واسه همین بود که تا الان نذاشته بود ببینم کسشو. هم به شدت ناراحت شدم ، هم خوشحال از اینکه میشه از جلو کردش! اب دهنش که رو کیرم بود با اون کردمش تو کسش یهو خودشو جم کرد. اولین بار بود میکردم تو یه کوس. خیلی گرمو نرمو تنگ بود. با 2 تا جلو عقب کردن نزدیک بود آبم بیاد کشیدمش بیرون. هر 2 تامونم تو یه دنیای دیگه بودیم. دراز کشیدم اومد نشست رو کیرم با دستش کیرمو کرد تو کسش یه پنج دقیقه خودش جلو عقب کرد یه کیرمو کشید بیرون از کسش دیدم آبش اومد سفید بود ریخت رو کیرم... با همون آب دوباره کرد تو کسش آبش جمع شده بود رو شکمم. یه پنج مین دیگم تلمبه زدم دیدم دیگه نمیشه کنترل کنم خودمو زود کشیدم بیرون کیرمو آبمو ریختم رو سینه هاش بازم. جالب بود تا حالا انقد آبم زیاد نیومده بود. تمومی نداشت اصلا! فرداش بازم اومد خعلی حال داد. این 3 روزو رو زمین نبودم. خونوادم برگشتن ولی اگه بازم برن مسافرت اینا خیلی خوب میشه.
بدرود...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم