انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 77 از 94:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
سکس با دختر مورد علاقه ام

من 15 سالمه و اول دبیرستانم اوقات فراغتم رو معمولا با دوستام سپری میکنم ( دوست های پسرم ) منم اغلب به پارک نزدیک خونمونم میرم و کلا اونجام ... داستان از اون جا شروع شد که من توی پارکمون عاشق یه دختری شدم به اسم عسل . خیلی دوسش داشتم و میخواستم باهاش دوس بشم . من اصلا تا حالا سکس نکرده بودم و بیشتر وقتا جلق میزدم . من از این دختره خیلی خوشم اومد و عاشقش شدم . خلاصه با هزار بدبختی یعنی واقعا با هزار بدبختی من مخشو زدم ( داستان مخ زدنشو نمیگم چون خیلی طولانیه )


من و عسل دوس شدیم من خیلی دوسش داشتم و دارم . حدودا دو سه هفته با هم دوس بودیم و اصلا ... اصلا ... به سکس و این چیزا فک نمیکردیم . همیشه تو پارک با هم بودیم و شب ها که میخواست بره خونه میرسوندمش .
یکی از دوست های خیلی صمیمی من ( محمد ) خیلی وقت قبل با عسل دوست بود و من نمیدونستم . تازه باهاش سکس هم کرده بود ( اصلا نمیدونستم ) وقتی محمد فهمید من با عسل دوستم از من پرسید که چند وقته ؟ من هم یکم زیادش کردم و گفتم یه ماه ... محمد به من گفت دوسش داری گفتم خیلی . گفت میخوای باهاش بسکسی ؟ من گفتم نه بابا محمد تو هم حرفی میزنی ها ( ولی میخواستم ) گفتش که خوب پس چرا باهاش دوس شدی ؟؟ گفتم خوب مگه ادم با هر کی دوس میشه باید بکنتش اون هم گفت اره ... شب به محمد اس دادم که واقعا میشه ؟؟ جواب داد چرا که نه . بهش گفتم من اصلا نمیتونم بهش بگم . محمد گفت من میگم .
خلاصه محمد بهش گفت : عسل علی میخواد بکنتت ( دقیقا همینجوری )


از فردای اون روز دیگه عسل با من حرف نزد تا سه روز بعد . یه روز عسل رو جلوی در خونشون خفت کردم و بهش گفتم به پیشنهاد محمد فکر کردی ؟ بهم گفت اره کردم ولی نمیدونم . بهش گفتم ینی چی که نمیدونی ؟؟ گفت میترسم . گفتم چطور با محمد کردی ؟؟ دیگه جواب نداد و ساکت شد . بهش گفتم پس میتونی .
قبول کرد و قرار شد که مکان هم خونه ی اونا باشه . عسل ننه ی جنده ای داشت ( خیلی جنده .... ) و صبح میرفت بیرون و شب میومد . بابای عسل هم نمیدونم چیکاره بود ولی همش ماموریت بود .
یه اس به عسل دادم گفتم خونه ای ؟ گفت اره . گفتم امروز خوبه ؟ گفت ینی چه خوبه ؟؟ گفتم سکس دیگه . تا این اس رو دادم بهم زنگ زد و گفت الان مامانم رفته بیرون بابام هم که کلا نیست پس الان بیا .
منم خر کیف شدم و سریع یه تیشرت پوشیدم با یک شلوار ورزشی و سریع رفتم خونشون . خونشون تا خونه ی ما یه دقیقه فاصله بود . زنگ رو زدم و بدون این که ایفون رو برداره در رو باز کرد . طبقه ی دوم بودن و اسانسور نداشتن . داشتم فکر میکردم که چجوری شروع کنیم ؟ رسیدم دم در خونه اومد در رو باز کرد یه تیشرت نارنجی پوشیده بود با یه شلوار ورزشی . خیلی مودبانه سلام کردم و دست دادم و وارد خونه شدم . خونشون خیلی قشنگ بود . من رفتم روی مبل نشستم بهم گفت چیزی میخوری ؟ من گفتم : نیومدم اینجا چیزی بخورم .
_ خندید
_ اومد روی مبل جلوی من نشست .
_ بریم اتاق ؟
_ اره


رفتیم تو اتاقش . اتاق ساده ای داشت ولی تختش خوراک سکس بود . کامپیوترش روشن بود . رفت پشتش نشست و من هم رو تخت نشستم . بهش گفتم بیا پیشم . کامپیوترش رو خاموش کرد و اومد پیشم . بهش گفتم عسل دوسم داری ؟ برای این که اذیتم کنه گفت نه . گفتم عسل اذیت نکن راستشو بگو . گفت خب معلومه . گفتم پس شروع کنیم . سریع لباسشو در اوردم و انداختمش رو تخت سوتینش سفید بود . خیلی سکسی بود بدنش افتادم روش و شروع کردم به خوردن گردنش و همینجوری میومدم بالا تا رسیدم به لبش اروم لبمو روی لباش گزاشتم و شروع کردیم به لب گرفتن . خیلی شهوتی شده بودم و تنم داغ بود . همینجوری لب میگررفتیم . بهم گفت نمیخوای لباستو در بیاری ؟ لباسمو در اوردم و روی زمین پرت کردم . خیلی حال میداد تنم روی تنش بود و لب میگرفتیم دستم رو از زیر سوتینش داخل کردم و سینش رو لمس کردم خیلی گنده نبود ولی خوب بود . بلندش کردم و سوتینشو در اوردم و شلوارش رو هم در اوردم و فقط یه شرت پاش بود دوباره افتادم روش و لب گرفتم کیرم شق شق بود دستش رو از روی شلوار به کیرم زد و گفت در بیار . شلوار و شرتمو در اوردم و لخت شدم اون هم شرتشو در اورد . گفتم میخوام از کون بگامت کرم داری ؟؟ بلند شد و از کمدش یه کرم اورد و کف دستم ریخت و افتاد رو تخت کرم رو به کونش مالیدم . وااای خیلی حس خوبی بود . کونش چرب شد و عالی بود دو تا پاهاشو بالا دادم واای کس تنگ و کون تنگی داشت . گفتم اگه محمد تورو کرده پس چرا انقد تنگی ؟؟؟ چیزی نگفت و فقط بلند بلند نفس میکشید . میخواستم تو کسش بکنم که یادم افتاد کاندوم ندارم اروم سر کیرم رو توی سوراخش وارد کردم داشت درد میکشید . بهش گفتم شرمندتم عسل دردت داره میاد ؟ گفت اشکال نداره .



عشقم بهش دو برابر شد اروم تو کونش کردم خیلی حال داد . من رو تخت خوابیدم و اون روم نشست و تلمبه زد . انقد زد تا ارضا شدم و ابمو ریختم توش . فهمید ولی به روی خودش نیاورد . باز هم تلمبه زد . اصن خسته نمیشد . تقریبا 5 6 دقیقه زد . گفتم حالا نوبت توئه که حال کنی پاهاش رو بالا داد و من سرمو رو کسش گزاشتم و کس تنگشو لیس زدم . اون هم اروم داشت با موهای کوتاه من بازی میکرد و یهو احساس کردم داره موهامو میکنه فهمیدم داره ارضا میشه و تند تر لیس زدم وقتی ارضا شد یه ذره صبر کرد و گفت میخوام کیرتو بخورم و شروع کرد به خوردن خیلی عاشقانه میخورد 3 4 دقیقه خورد تا دوباره ارضا شدم نمیخواستم ابم توی دهنش بره و کیرمو در اوردم و ابمو روی تخت ریختم . دوباره خورد . بهش گفتم عسل باید برم خیلی وقته اینجام . کیرم و در اورد و با معصومی بهم نگاه کرد



منم خندیدم و گفتم عاشق همین چشات کردی منو دختره ی بلا . افتادم روش و کمی لب گرفتم و بعدش رفتم دستشویی و یه ابی به صورتم زدم و اومدم تو اتاق لباسامو پوشیدم ولی اون هنوز لخت رو تخت بود . گفتم چیه ؟ نکنه باز هم میخوای ؟ گفت : نه دیگه خسته شدم لباساشو پوشید و تا دم در منو رسوند . برای خدافظی یه لب خوشگل ازش گرفتم و رفتم خونه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سكس هات تو حموم

سلام،اسم من هلن ٢٨سالمه و خيلي هاتم هيكلمم خوبه كونم گنده است و كمرم باريك ،راستي سينه هامم پروتز كردم خيلي سكسي،رنگ پوستمم برنزست.


پارسال با مرتضي آشنا شدم،خيلي خوشگله و خوشتيپه، كيرشم كه عاليه.من و مرتضي زياد باهم سكس مي كنيم ولي مي خوام يكي از بهترين سكسامو براتون بنويسم. مرتضي خونه مجردي داره خيليم وضع ماليش خوبه، يه شب بهم زنگ زد گفت ميام دنبالت بيا پيشم حالم خيلي بده مي خوام امشب بدجوري بكنمت خودتو آماده كن، منم كه از خدا خواسته رفتم حمومو همه بدنمو با لوسيون شستم اومدم يه ست سكسي مشكي كه شرتش بندي بود ، وسط شرتمم بين كسم باز بود پوشيدم،يه آرايش توپم كردم.


ساعت ٩بود اومد دنبالم تا سوار شدم يه گفت جون چه كسي امشب بكنم منم گفتم مرتضييييي، اونم همش مي گفت جوننن. همينطور كه داشت رانندگي مي كرد دستشو برد بود تو شرتمو كسمو مي ماليد منم اه و ناله مي كردم، بهم گفت برام بمال گفتم از الان بمالم كه تا برسبم آبت مياد عشقم گفت تو بمال امشب تا صبح مي خوام جرت بدم كس من، منم دستم بردم تو شرتشو براش ماليدم، رسيديم دم آپاترتمانش رفت تو پاركينك بازم ولم نمي كرد گفتم مري بريم پايين خونرو كه ازمون نگرفتن، گفت از كست دل نمي كنم،بالاخره راضيش كردم پياده بشه،تو آسانسور همش داشت سينه هامو مي ماليدو كسو فشار مي دادو لب مي گرفت،بالاخره رسيديم تو خونه رفتم مانتومو دراوردم يه شلوارك جين كه خط كونم ازش يسرون بود پوشيدم با يه تاپ دكلته سوتينمم باز كردم آخه سينه هام بعد پروتز بدون سوتين سكسي تر شده بود نوك سينه هام زده بوز بيرون از اتاق اومدم بيرون ديدم مري داره برام مشروب مي ريزه تا منو ديد گفت جنده خانم من همين طوري دارم رواني مي شم با من اينطوري نكن.رفتم نشستم رو پاهاشو برام يه پيك ريخت و شروع كرديم به ماليدن هم ديگه ،نور خونه كم بود رمانتيك،يه موزيك لايتم گذاشته بود، صداي موزيك با صداي آه و ناله من خيلي داشت مري رو رواني مي كرد،با لباش لبامو گردنمو مي خوردو با يه دستش پيكشو گرفته بودو با دسته ديگهكسمو مي ماليدو فشار مي داد،



يواش يواش دوتامون مست بوديم،مري مي دونست من مست مي شم تو سكس پرو مي شم ،خيلي دوست داشت،خوب كه كله هامون داغ شد منو خوابوند رو كاناپه يدفه يه پيك برداشت تو مشروب ريخت بعد آروم آروم تاپ و در اوردو شلواركمم كشيد پايين خودشم از اول فقط با يه شلوارك بود بچه پرو مي دونست من عاشق هيكلشم عاشق سينه هاي سفت و برجستش كه برنزه بود بودم هميشه مي رفت سولار،شيكمشم چند تيكه بود، خلاصه شلواركشم در آورد و با شرت چسبون كه كير گندش توش قشنگ پيدت بود وايساد جلو منو پيكشو برداشت از بالا ريخت وسط سينه هام همزمانم آه وناله مي كردو مي گفت جون منم كه رو آسمونا بودم،بعد شروع كرد به ليس زدن تمام بدم سينهامو اينفدر خورد كه كبود شده بودن بعد آروم رفت سمت شكمو بعدم كسمپيكشو برداشتو ريخت رو كيم بعد با ولع ليس مي زد از پايين كسم زبون پهن مي كشيد رو كسم تا مي رسيد به چوچولم بع تند تند زبون ريز ميزد بهش با بي حالي گفتم نمي خوام ارضا بشم زوده گفت چشم عزيزم بلند شدو دستمو گرفت گفت بيا منو كشيد برد تو حموم،آب و باز كرد و منو برد زير آب خودش پشتم وايساده بودو منو با سينه هام بغل كرده بود سينه هامو فشار مي داد كيرشم گذاشته بود لاي كونم ،



يه چند دقيقه اي با كس و سينه هام ور رفت بعد رفت از تو قفسه شامپوها يه روغن بچه برداشت آوردوگفت مي خوام باهات روغن بازي كنم، منم كه مست مست بودم يه جون شل گفتمو شروع كرديم روغنو ريخترو همه تنم و منم ريختم رو تن عشقم هردومون مثل ماهي ليز شده بوديم دستشو رو تمام بدنم مي كشيدو لمسم مي كرد منم كيرشم چرب چرب كردم شروع كردم به ماليدن كيرش، منو خوابوندو مدل ٦٩خوابيد روم شروع كرديم به خوردن كس و كير هم صداي آه و اوهمون حمومو پر كرده بود، من وقتي مستم تو سكس خيلي جيغ و داد مي كنم مري خيلي حال مي كنه ، يكم كسم و مي خورد بعد با انگشتاشت شروع مي كرد چوچولمو مي ماليد بعد دوباره ليس ليسم مي كرد، منم كيرشو براش با مهارت كامل ساك مي زدم، تخماسو مي ماليدم و كيرشو ميك مي زدم ،انگشتام دور كيرش حلقه كرده بودم همزمان كه ميخوردم براش تند تند جغ مي زدم صداي آه و ناله مردونش به داد تبديل شده بود يكدفعه طاقت نياورد بلن شد كير كندشو محكم فرو كرد تو كسم حالش خيلي بد بود وقتي تلمبه ميزد هوار مي كشيد و فحش ميداد، جنده كيرم تو كس ،جرت مي دم،پارت مي كنم، شرت من هنوز پام بود از لاي بنداش كرده بود تو كسم يكدفعه گفت خودتو با شرتت جر مي دم منم جيغ مي كشيدم، شرتمو تو پام پاره كرد،داشت مدل سكس جرم مي داد،داد مي زد جيغ بزن جنده خانوم، كيرم تو لبات كيرم تو كونت مي خوام بزارم تو كونت كيرشو دراورد محكم كرد تو كونم آخه هميشه از كون مي كنه،



همينطور كه تلمبه مي زد تو كونم كسمم مي ماليدمن داشتم مي شدم گفتم مري محكم بمال كسمو اوتم با دستاي مردونش مي ماليدو داد ميزد كيرم لاي كست كيرمو بمال به چوچولات همينطور كه داشت حرف مي زد پاهام لرزيدو شدم سريع فهميد كيرشو دراورد محكم كرد تو كسم چندتا تلمبه محكم زد گفت هلن داره آبم مياد كجات بريزم گفت رو لبام در آوردو ريخت رو لبام و زبونم. بعد محك بغلم كردو بوسم مي كرد،با هم دوش گرفتيم اومديم بيرون تو حموم



گفت هلن امشب بايد بازم بهم بدي ميخوام بازم كيرش هنوز راست بود از حموم اومديم بيرون با حوله منو برد تو اتاق خواب انداخت رو تخت روز از نو روزي از نو...اون شب تا صبح سه بار كرديم.ساعت پنج صبح بود گفت جونم تموم شده بايد بريم تقويت بشيم باهم رفتيم كله پاچه خورديم داشتيم برمي گشتيم تو راه دستشو برد تو شرتم كه گفتم مري دارم مي ميرم بخدا گفت پس برام تا خونه ساك بزن تا آبم بياد آخه رفتيم لواسوون كلپچ زديم تا خونه دوباره براش تو ماشين ياك زدم تا آبش اومد، اونشب چهار بار شدمنم سه بار اومديم خونه تا فردا ساعت ٤بعدازظهر خوابيديم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مینا دوست دختر راحت

سلام
این ماجرا مربوط به 1 ماه پیش میشه که واسم پیش امد
اسم من احسانه 28 سال دارم این ماجرا که بهتون تعریف میکنم مربط به 1 ماه پیش میشه که واسم اتفاق افتاد
حدودای ساعت 3 بعدازظهر بود داشتم با ماشینم میرفتم خونه که تو مسیر خونمون و 2چهارراه مونده به خونمون دیدم یه دختری تقریبا 23 ساله وایستاده و منتظر ماشینه یادم رفت بگم من یه پراید دارم. از شانس من خیابون کمی خلوت بود و تاکسی اینا نبود کمی مونده به دختره چراغ دادم اجلوش که رسیدم مسیرشو گفتم بوقو زدم سوار شد و عقب نشست خلاصه سرتونو درد تیارم تا مقصدش شروع کردم به حرف زدن و اینا که با مینا خانم دوست شدم و شماره همو ردوبدل کردیم رسیدیم مقصدش پیاده شد و رفت.



عصر شروع کردم به اس دادن و با هم اشنا شدن 1 روز گذشت و شد جمعه
با هم باز اس بازی میکردیم که حدودای ساعت 3خونه یکی از اشناها مراسم بود مامانو خواهرمو بردم رسوندم و بابام ساعت 5 میرفت مغازه . بعد رسوندن مامان اینا به مینا اس دادم گفت حوصله نداری منم یه تعارف کوچیک کردم که بیام دنبالت بریم بیرون اونم قبول کرد قرار گذاشتیم رفتم دنبالش سوار شد جلو نشست بعد سلام و احوالپرسی دستشو گرفتم و شروع کردم با لمس کردن دیدم ناراحت نشد دستمو گذاشتم رو پاهاش و شروع به لمس و نوازش کردم دیدم ناراحت که نمیشه خوششم میاد اخه بار اول بود همو میدیدم گفتم شاید ناراحت بشه تو نوازش و لمس پاهاش بودم دستمو کم کم نزدیک کوسش کردم اصلا حرفی نزد داشتم با کوسش از رو شلوار بازی میکردم خودش پاهاشو باز کرد یه شلوار پارچه ای تنش بود یکم که بازی کردم دشتمو گرفت دکمه شلوارشو باز کرد دستمو از زیر شورتش گذاشت تو کوسش وای خیس خیس شده بود منم حسابی داشتم باهاش بازی میکردم که برگشت بهم گفت احسان جا داری بریم





من که اولش هنگ کرده بودم اخه دیروز باهاش دوست شده بودم برگشتم گفتم خونه خالیه و شب بر میگردن (یعنی خودم میرم دنبالشون) بدون مکث و این حرفا گفت بزن بریم خونتون.(معلوم بود خودش بدجوری تو کفه) رفتیم خونه وارد خونه که شدیم بردمش سمت اتاق خودم بردمش نشست رو تختم نشستم کنارش شروع کردم با بوس کردن خوردن لباش و بازی کردن با سینه هاش چون تو راه باهاش بازی کرده بودم اساسی هر 2تامون داغ شده بودیم گرفتم مانتشو در بیارم که گفت تو خودت زود لخت شو منم لخت میشم هر 2 شروع کردیم به لخت شدن کامل لباسامو در اوردم به جز شورتم مینا شورتشم در اورده بود رو تخت دراز کشید و گفت زود باش بخور منم بدون مکث افتادم روش از لباش شروع کردم خوردن و لیس زدن امدم سمت گلوش سینه هاش وای چه سینه هایی داشت گرد و سفید شروع کردم به فشار دادن خوردن نوکش خودشون صدای ناله اش داشت بلند میشد که رفت سراغ کوسش وای خیس خیس شده بود اینم بگم براتون بدجوری عاشق خوردن هستم شروع کردم به خوردن کوسش وای هم من حال میکردم هم اون دیگه داشت میمرد برش گردوندم وای چه سوراخی داشت لامصب بدون مو منم بدون معطلی زبونمو کردم تو کونش وای تا زبونم رفت تو مینا یه جوری شد اساسی حال کرد





با دستاش کونشو باز کرد انتظار نداشت کونشو بخورم وقتی کونشو میخوردم با دستم داشتم کوسشو میمالوندم وای داشت اساسی حال میکرد کیرم شق شق شده بود گفتم مینا حاضری بخوریش گفت اره شورتمو کشیدم پایین برگشت یکم سر کیرمو خورد برگشت گفت بکن که دارم میمیرم منم یکم با زبونم با سوراخشو خیس کردم کیرمو گذاشتم تو سوراخش یواش یواش کردم توش وای چه حالی میداد تنگ بود و مینا حشری
همینطوری که میکردمش با دستم با کوسش بازی میکردم وای اونم داشت حال میکرد 2و 3 دقیقه همینطوری جلو عقب کردم که داشت ابم میومد گفتم داره میاد گفت بریز رو سینه هام برگشت خوابید منم ریختم رو سینه هاش بعد ریختن قشنگ با دستش به همه جای سینه هاش کشید رفتم خودمو شستم اونم رفت تو دستشویی سینشو شست برگشت . لباسامونو پوشیدیم خارج شدیم بردم رسوندمش از اون موقع تا حالا چند باری سکس داشتیم و هنوز دوستیم
امیدوارم شما هم دوستی مثل مینا قسمتتون بشه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
یواشکی باحالتره

سلام

الان19سالمه تقریبا یه دخترمعمولی وسفیدم 2سال پیش تابستون قرارشد بادایی هاموخالم دختر داییاوپسردایی های مامنم بریم شمال معمولا ماتابستون هرسال یه سفر دسته جمعی میریم ولی امسال یکی ازدختردایی های مامانم که پسرشو دوس داشتم اومد همرامون نو وحید همیشه باهم کری داشتیمو سربه سرهم میزاشتیم من به خاطر همینا خیلی دوسش داشتم باهم زیاد اس بازی مبکردیم ولی هیچ وقت خدایی حرف ازسکس و این چیزا نمیزدیم تو سفر



چند روز اول خیلی باهم مچ شدیم یه روز رفتیم جنگل سی سنگان بادختراوپسرا رفتیم هیزم جمع کنیم یه جاییش سیم زده بون ونوشته بود منطقه ممنوعه اما مایه جایی پیداکردیمو رفتیم تو همه متفرق شدن ومن سریع رفتم پیش وحید داشتیم باهم حرف میزدیم که وحید گفت ]ی حال میده اینجا لبای عشقتوبخوری من سریع برگشتم گفتم تودوس دختر داری گفت مگه میشه یه پسر22ساله دوس دخترنداشته باشه ناراحت شدم بهد گفت بادختر میگردم ولی عشقم یکی دیگست گفتم کی انگشت اشارشو اورد طرف من من میدونستم داره مخ مزنه ولی چون دوسش داشتم سرمو انداختم پایین اومد روبروم وایساد دستشو گذاشت روشونم و گفت توچی؟من با منومن گفتم فرض کن آره تاگفتم اومدتوبغلمو لباموخورد شوکه شدم ویه شدت تحریک چون اولین بارم بود لب مبدادم خیلی سکسی ازم لب میگرفت خواستم یزنمش کنارولی میدونستم بعدا پشیمون میشم یه4_5دقیقه ازم لب گرفت بعد گفت تاکجاهستی باهام مهنی حرفشونفهمیدم فقط گفتم تاوقتی هیچکی چیزی نفهمه



دستشوزد به کمرم منو به خودش چسبوندو گفت نه منظورم اینه که رابطمون تاچه حد باشه من داشتم ازترس میمردم گفتم تاجایی که برای آیندم مشکلی نباشه منظورم پرده بود ینی من چه عوضی بودما دستموگرفت رفتیم رویه کنده ی درخت نشتیم دوروبرشو نگاه کرد بعد دوباره ازم لب گرفتو هم زمان سینمو میمالی دکمه ی مانتومو باز کرد لباسمم دکمه داشت دکمه اونم باز کرد لال شده بودم ویخ کرده بودم ولی نمیخواستم عقب بکشم دستشو بردپشتمو سوتیتمو باز کرد من که یه سوتین نخی ساده پوشیده مودم اعصابم خورد بو که الا آبروم میره یهو دست ازلب خام کشیدشالموکنارزدو گردنموخورد دیوونه شدم چشام رفت بالا اومدوسینه هامو خورد ومن ازخجالت چشمامم باز نمیکردم خیس خیس شده بودم ازهمه نظر دستامو گرفتو گذاشت روی قلبش تند تند مبزدبهد گرفتوگذاشت روی کیرش بلندکرده بود قلبم داشت وایمیستاد بهم نگاه کردوگفت بلدی بخوری سرم جوری که ینی آره تقریبا تکون دادم زیپ شلوارشو واکرد کیرشو دراورد وسرمو هدات کرد به طرف کبرش بعدگفت مواظب باش دندونت نخوره درد میگیره من اول یواش خوردم بعدحشری شدمو تندتر خوردمو دندونام سفت کشیده شدبه کیرش



سریع سرمو بلند کردو گفت بمیری عوضی مردم منم خندم گرفتو دوباره خوردم بهم گفت همینجور که میخوری بادستات بالا پایینش کن منم اینوری کردم پدرم در اومد تابعد20دقیقه آبش اومد بوقتی ارضاشد نفس نفس زنان گفت حال نوبت تو من سریع گفتم نه گفت چرا وزیپ شلوارمو باز کردوشلوارمو کشید پایین خداروشکر شورتم خیلی خوشکل بود خواس شورتمو در بیاره گفتم نه نمیخوام ببینی گفت باشه اشکال نداره دستشوکرد توشورتمو ارضام کرد واااای چه حالی داد توحال خودمون بودبم که به دفعه یادم اومد که واای یه عالمه گذشته ما هنوز برنگشتیم وحید گفت بیا همین کنده هرو باخودمون ببریم بگیم گم شده بودیم وقتی رسیدیم همه حواسشون به کار خودشون بود وحید کندروگذاشت روزمین که من نگام به یه خورده آبش افتاد که ریخته بود روچوب هیچی نگفتمو فقط خندیدم ازاون موقع تاحالا من نه باوحید نه باهیچ پسر دیگه رابطه ی اینجوری نداشتم والان که بزرگتر شدم راستش عذاب وجدان دارم و دیگه اونجوری وحبدو دوس ندارم ولی اون خاطره همیشه برام عزیزودوست داشتنیه یه قانون هست که میگه همیشه کارای یواشکی قشنگترین خاطراتو میسازن!!
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
یه شب رمانتیک

سلام به همگی من نازلی هستم 23 سالمه وپوست سفید و چشمای درشتی دارم البته اینم بگم هیکلم فوق العاده سکسیه چون زیاد روش کار کردم(باشگاه) و موهای مشکیه بلند دارم که تا کمرمه
من توی 15 سالگی بر اثر یه دعوا توی مدرسه پرده خودمو از دست دادم به خاطر همین هر کاری بخوام میتونم بکنم.بگذریم بریم سراغ داستان من معمولا عادت دارم جمعه ها از خوابگاه (حتما فهمیدین دانشگاه میرم ) نرم خونه و با برو بچ بریم تو یه قهوه خونه یا یه جورایی میشه گفت می خونه که خیلی جایه توپیه.من از دوستام شنیده بودم صاحب اونجا یه پسر خیلی خوشگل و پولداره از شانس من اون شب که واسه اولین بار رفته بدم اونجا سعید(صاحب قهوه خونه)اونجا بود.وقتی دیدمش واقعا جا خوردم خیلی خوشگل بود یه پسر چشم ابرو مشکی و هیکلی که تمام بدنش پر از خالکوبی بود البته اینم بگم که از من سر نبود ولی واقعا زیبا بود. با دوستام رفتیم روی تخت کنج قهوه خونه نشستیم چشم تمام دخترا به سعیدبود و من داشتم از حسادت میترکیدم اما خوشبختانه از اون جایی که دوستم سحر با سعید اشنا بود اون اومد کنار من نشست.


وقتی کنارم نشسته بود صدای نفساش و سنگینی نگاهشو حس میکردم راستش از همون اولم نگاهم نسبت بهش عاشقانه بود و اصلا فکر سکس نبودم اما دیگه چه کنیم.
اون شب سپری شد اما من خیلی ناراحت بودم چون فکر میکردم دیگه سعیدو نمیبینم ولی به وسیله دوستم سحر رابطه تلفنی ما شروع شد هر روز درباره احساساتمون صحبت میکردیم انقد به هم نزدیک شده بودیم که حاضر بودیم برای هم بمیریم.
بالاخره انتطاره من سر اومد و سعید گفت این جمعه نرو قهوه خونه بیا خونه من منم با کمال میل قبول کردم از خوابگاه تا اون جا فاصله زیادی نبود دانشگاه من ونکه و خونه سعید قیطریه.وقتی رسیدم دم در خونه قلبم داشت تند تند میتپید طوری که صداشو میشنیدم از شوق دیدن سعید توی پوست خودم نمیگنجیدم و سریع زنگ و زدم و سعید زیبا تر از همیشه برای استقبال از من امد وای که چقد زیبا شده بود 30 ثانیه به هم خیره شدیم سپس سلام گرمی کرد از پشت چشمامو گرفت وقتی چشمامو باز کردم همه جا پر از شمع و گل رز بود شکه شده بودم هیچ وقت انقد خوشحال نبودم رفتیم وهمه جای خونه رو نشونم داد. بعد به پذیرایی رفتیم و روی مبل زیبای مشکی اش نشستیم بیشتر از این تعجب کردم که چطور یه پسر مجرد میتونه انقد مرتب باشه تو این فکر بودم که دستشو زد رو شونه هاموگفت دوست داری شبمونو با شراب قرمز شروع کنیم منم که انقد خوشحالم بودم به همه چیز جواب مثبت میدادم.



شراب و خوردیم به سلامتی عشقمون بعد سعید گفت ماجرای دعوای مدرسه رو از سحر شنیدم چرا خودت نگفتی؟خوب شد سحر بهم گفت .نمیدونستم چی بگم عصبی بودم از طرفی هم خوشحال که همه چیزو میدون فقط توی چشماش نگاه میکردم یه دفعه خندش گرفت بهش میگم چی شده؟میگه یه لحظه دلم برات سوخت مثل گربه شرک نگام کردی همین طوری داشت میخندید و من محو تماشاش بودم که یه دفعه خنده از رو لبش رفت دستشو روی گونم کشید و اروم به سمت من اومد و اونموقع بود که برای اولین طعم لباشو حس کردم وای که چقدر زیبا این کارو انجام میداد کم کم به سمت گوشم رفت واااای وقتی که گوشمو میخورد و نفسش به گلوم برخورد میکرد دیوونه میشدم همینن طور اومد پایین به مانتوم رسید دکمه های مانتومو باز کرد منم چیزی زیر مانتوم بجز یه سوتین نبود وقتی لای سینه هامو با مهارت خاصی لیس میزد دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم سوتینمو که باز کرد چشماش برق میزد و منم عاشق این برق بودم دیگه اروم نبود وحشیانه حرکاتشو انجام میداد صدا نفس کشیدنشو حس میکردم شروع کرد به در اوردن شلوارم از روی شرتم کسمو بوس میکرد شرتمو در اورد و دوباره برق چشماشو دیدم با انگشتاش بازی میکرد و زبونشو از بالا تا پایین میکشید دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم صدای آه اوه من تمام خونه رو پر کرده بود سعید از این صدا لذت میبرد و با قدرت بیشتری این کارو میکرد تقریبا 7دقیقه این کارو کرد حالا نوبت من بود پیرهنشو در اوردم وتمام بدنشو لیس زدم یه شرتک پاش بود اونو که در اوردم کیر خوش فرمش انقد سفت و سیخ شده بود که به شکمش چسبیده بود نمیدونم چطور اما با این که اولین بارم بود خیلی حرفه ای دزدی کردمو ساک زدم چه مزه خوبی میداد همین طور که کیرشو میخوردم با خودم ور میرفتم



ااااااووووووووووووووووووممممممم چقد دلم برای اون شب تنگ شده دیگه صدای سعید بلند شده بود تمام بدنشو لیس زدمو غرق بوسه کردم منو بلند کرد و گفت بخواب پاهاتو بیار بالا منم این کارو کردم دیگه از شدت شهوت نمیتونستم چشمامو باز کنم سعید کیرشو روی کسم میمالید و ضربه میزد منم که همش ناله میکردم وسعیدم با حرفای عاشقانش منو حشری میکرد ازم اجازه گرفت که میتونه بکنه تو کسم منم با این که پرده نداشتم اما میترسیدم چون کیرش بزرگ بود اما راضی شدم وقتی میلا کیرشو گذاشته بود رو سوراخم میترسیدم اما خیلی اروم رفت تو منم درد نکشیم بعد شروع کرد تند تند ضربه زدن کم مونده بود خایه هاشم بره توم هی محکم و محکم تر میکرد تو و در می اورد من دیگه جونی برام نمونده بود اما واقعا لذت میبرم دیگه احساس کردم دارم ارضا میشم واااااااااااااااای چه حسه خوبی دیگه نمیتونستم صدامو کنترل کنم تبدیل به جیغ شده بود سعیدم سریع کیرشو اورد بیرون و شروع کرد اب منو خوردن خیلی بی حال شدم خلاصه منو به حالت های مختلف کرد چه کمری داشت مگه ابش میود 15 دقیقه بود داشتم بهش میدادم اخرش سگی خوابیدم اونم بد جور میکرد تو یه دفعه صداش بلند شد منم سریع برگشتم و ابشو ریخت تو دهنم منم قورتش دادم و بعد لب بازی کردیمو بهم گفت که خیلی دوسم داره
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
انتظار بیتا

بعد از حدود ده دقیقه بیدار شدم. هنوز درونش بودم، راست راست. هیچ وقت این طور نمی شد. نهایتاً بعد از چند دقیقه می تونستم ارضاء بشم و بعد از هر مرتبه هم جریان خونم متعادل می شد و نعوظم از بین می رفت. ولی این بار یک ساعت و بیست دقیقه بی وفقه شق بود. خالی هم نمی شدم. دردش دیگر داشت اذیتم میکرد.

بیتا هم زیر من بی جان افتاده ولی حالش خوب بود و فقط خسته به نظر می آمد. تعجبی هم نداشت؛ در طول یک ساعت قبل دو بار ارضاء شده بود و با فرکانس هایی جیغ شهوانی می زد که از هیچ موجود زنده ای برنمی آید. شاید هر زن دیگری هم بعد از گذراندن یک سال بدون سکس همین میشد.





بلند شدم به قصد دوش آب سرد. اول فقط کیرم رو که به وضع نگرانی کننده ای سفت تر از معمول شده بود خیس کردم ولی بعد که دیدم افاقه ای نمی کنه کلاً رفتم زیر دوش. شقیقه و بالای چشم چپم ذوق ذوق میکرد. تحمل آب یخ سخت بود و به همین خاطر بلند نفس می کشیدم و یکی دوبار هم فریاد زدم و بالاخره بهتر شدم. هنوز سرگیجه داشتم ولی درد سرم و آلتم آروم شد. حوله پیدا نکردم. برگشتم سمت اتاق و همونطور خیس آب خودمو انداختم روی تخت کنار بیتا که هشیار شده بود. هیچی نگفت فقط لبخند نیمه جونی زد. توی اون موقعیت، عقل و تشخیص از من رخت بسته بود و چیز دیگری جز ادامه ی سکس به مغزم خطور نمی کرد. طی دوازده ماه اخیر خیلی وقت داشتم فکر کنم. خیلی هم وقت داشتم که ســعی کنم فکر نـکنم. ساعت های تنهایی ام توی اون تاریکی مرگ بار بهتر از زمانی بود که بهم سری می زدند. هرچی باشد، قطعاً با شمع و شراب و شیرینی که نمی آمدند سراغم. دهنمو بردم سمت کسش و به چشمم اومد که نرم تر شده، گرماش رو روی صورت خیس و سردم احساس کردم و بیتا با قطرات آبی که از صورتم می چکید، هم دوباره تحریک میشد و هم عضلاتش از شوک، منقبض می شدند و بعد ول می کردند. خیلی شل ولی نه شلخته کسش رو خوردم. بوی خوبی میداد. بوی زن. بوی آزادی.

دوباره شروع کرد به ناله کردن، نرم می خزید توی تختی که حسابی خیس شده بود. با دست هام سینه هاش رو مثل یک سوتین زنده ی گرفتم و بنا کردم به مالیدن. همه جای کسش رو مثل بهترین موهبت فرازمینی می خوردم و می میکیدم و می لیسیدم. انگار میخواستم همون جا زندگی کنم. حتی با وجود اینکه تنگ و تاریک بود و من دیگر چندان تاریکی رو دوست نداشتم. سرش رو بالا آورد و گفت "بکنم. باز هم بکن منو. "

لحظه ای می خواستم بهانه بیارم "درد دارم و نمی تونم..." که متوجه شدم بالاخره کیرم خوابیده. نگرانی م از بین رفت و تا دوباره تحریک نشده بودم از دو ساعد دست بیتارو گرفتم و با یک حرکت که دیگه هیچ وقت مثلش رو نتونستم انجام بدم، چرخوندمش طوری که کیر خوابیده ی من روبروی صورت قرار گرفت. اون هم میدونست که من دیوانه ی چه کاری ام بلافاصله هرچه داشتم یک جا کرد توی دهنش. کیر و خایه با هم.





هیچ چیزی توی دنیا بهتر از این نیست که زنی یک آلت بی جون رو توی دهنش ببره و با جادویی که که جنس ماده داره، آروم آروم تبدیلش کنه به هیولایی که دیگه در پیله اش نمی گنجه: یک اژدهای سیری ناپذیرِ آماده به دریدن، می رسه به عمق نفس هایی که احیائش کردند. برای نگه داشتن بارِ همچین امانتِ ستُرگی، جنس ظریف مجبور میشه با زور صورت خودشو جلو بیاره و تا آخرین لحظه ی تولدِ این موجودِ مهیب، شجاعانه تلاش کنه.

این بار که شق کردم به شدت دفعه ی قبل نبود. بیتا رو بلند کردم و لب ها شو چند لحظه ای بوسیدم ولی تا داشت حالت رمانتیک به خوش می گرفت دمر انداختمش روی تشک. از حرکات غیره منتظره خوشش می آمد. پاهاش رو باز کردم و کشیدمش پایین طوری که شکمش لبه ی تخت قرار گرفت و کمرش با زاویه ای نزدیک به نود درجه خم شد. اتاق هنوز از آفتاب عصر تابستون روشن بود و من که سابقاً از نور فراری بودم، این بار سعی کردم انحنای باسن بیتا رو که بخاطر انعکاس اشعه های خورشید سفید تر از همیشه کسش رو مثل جواهرات موزه در بر گرفته بود به خاطر بسپارم. هیچ ضمانتی وجود نداشت دوباره توی دنیای ضلمت گیر نیافتم پس خوب نگاه کردم و همین که چشمهام خوب نفس کشیدند اون ها رو بستم تا تصویری که دیده بودم رو ثبت کنم. جایی که هیچ کس دستش نمی رسید. جایی که هیچ کس نمی تونست از من بگیردش.

کیرم رو از پشت توی کسش سُر دادم. و شروع کردم به تملبه زدن.. اول ملایم و با ضرب منظم، خوب که داغ شد محکم تر. بیتا که به اوج می رسید نظم رو بهم می زدم: چند ثانیه با سرعت زیاد می کردم و بعد تا نصفه در می آوردم و آروم آروم بر میگردوندم توش. به محض اینکه اثرش از بین میرفت دوباره زمان رو تنظیم میکردم و مستمر کمر می زدم. کمری که الان به چند نقش جدید مزین بود. اون خط های بلند رو قبل از بیست و هفتم تیر نداشتم و تمام دارو های بعد از مرگ سهراب هم نتوانسته بودند محوشان کنند. حالا جایشان نمی سوخت ولی یادشان می سوزاند. دوباره پلک هایم را به هم فشار دادم تا یادم نیاید ولی از اعماق تاریکی پشت چشم هایم، هیولاهای سیاهی که دیده بودم به رنگ قیر براق رژه می رفتند. این نقش ها ژرف تر از هر چیزی بر من ثبت شده بودند.





آن روز ولی دلم می خواست چیز دیگری رویم حک شود. یک خاطره ی خوش از انزالی شکوهمند. ترجیحاً همزمان با هم مثل یکی دو باری که اتفاق افتاده بود. چندان استعدادی در این مورد نداشتم و عموماً یا طرفم پیش از من ارضاء می شد و یا من زودتر از اون. می خواستم تشنگی زن رو دوباره ببینم. اینکه یکسر مقهور غریضه اش شده و هیچ عقل و اختیاری نداره. آرزو می کردم کاش می شد تا همزمان توی دهنش و کسش ارضا شم. مثلاً اگر دو تا جسم داشتم. یا برای لحظه ای تبدیل می شدم به یک موجود با دو تا کیر، یا حداقل دو تا تخیل داشتم. اگرچه می دونستم همین یکیش هم، هم به اندازه کافی خطرناکه و هم مریض.

توی این فکر ها بودم که بی مقدمه گفت: "نیما بکن توی کونم."

هول کردم ولی خیلی آهسته به کردن کسش ادامه دادم تا تمرکز کنم. سابقه داشت ولی اینطور ناگهانی هم پیش نیامده بود. شاید فهمیده بود که از کُنه وجودم تشنه ی کنار گذاشتن عقلم و میخواست کمکم کنه. احتمالاً دستگیرش شده بود که خمارِ گذروندن یک روز بدون تفکرم، یک روز بدون مبارزه، بدون تلاش برای ساختن آینده ای که شاید هیچوقت نیاید برای کسانی که شاید هرگز نخواهم دیدشان؛ بدون احساس مسئولیت به کسانی که حالا از دست بی عقلی شان کلافه و عصبانی بودم. و خلاصه بدون همون چیزهایی که منشاء ِ بدترین خاطرات و لحظات عمرم بودند و همین حالا هم مثل خوره، مثل بختک به جان بی نوای من افتاده بودند. شاید هم بیخودی خودم رو با این افکار تحویل می گرفتم. شاید واقعاً شهوت بهش غالب شده بود و من هیچ اهمیتی جز یک اجرا کننده نداشتم. مگر این دو فرقی هم داشتند؟ چه با من، چه برای من؛ زن، آنقدر که مردها ادعا می کنند متناقض نیست.





اصلاً نگذاشت من اما و اگر بیارم که درست نیست و فلان و بهمان. کارت برنده ش رو بازی کرد یعنی روشو برگردوند سمت من و از بین موهای سیاه بلندش، با صدای ملتمسانه و چشمهایی که از روی شونه اش مثل معصوم ترین بچه گربه ی دنیا من رو نگاه می کرد گفت "من یک ساله خب منتظرم!!"

مهربانی و شرمساری از ته دلم تنوره کشید و لرزشی داغ مثل یک جریان برق از ستون مهره هام بالا رفت و از دو طرف گردنم خارج شد. انگار بدنم جانی تازه گرفته باشه، با اوج لطافتی که می تونستم یک همچین کاری رو بپوشونم گفتم "هر چی تو بخوای یکی یه دونه ی من"

کیرم رو که آغشته به کسش بود مصصم روی سوراخ کونش گذاشتم و بنا کردم به مالیدن. حقیقت اینه که من عاشق این کارم ولی بخاطر ملاحظاتی تا حالا فقط چند مرتبه انجامش دادم. خیسی تخت و انتظار و فانتزی های بیتا کونش رو آماده کرده بود، شاید در طول چند ماه از این سالی که گذشت به این فکر میکرده، شایدم ناگهانی بودن این حس، بدنش رو با خیالات و خواسته های شهوانی اش هماهنگ کرده بود.

تا نصفه به راحتی رفت و شروع کردم به بازی بازی کردن. لازم نبود خیلی طول بدم. درخواست بعدیش معلوم بود. وقتی یک زن و مرد چنین وارد خلسه میشوند خواسته هاشون با هم یکی میشه. یک. واحد. وحدت. مثل روح دمساز. مثل روح القدس. باز یادم افتاد. انگار از حمیان عرفان در مدت چندین ماه اخیر زیاد خرج کرده بودم و دیگر نقدِ صحیحی در کیسه نداشتم که بپردازم از فکر و خیال آسوده شم.





پرستشم رو منعطف کردم به بیتا. سینه هاش رو از طرفین گرفتم و با رد کردن متناوب انگشتانم از روی نوکشون هیجانش رو بیشتر کردم. کیرم رو که دوباره به حد عالی و غایی بزرگ شده بود ولی احساس نرمی داشت عمیق تر توی کون بیتا فرو کردم و عقب وجلو رفتم. صدای "آهـــــ آهـــــ" این زن زیبا بزودی تبدیل شد به "هـــــــا..... هــــــــا..." با "ه" ای که مثل "ی" بود. و از ته حلقش می اومد. از همون جایی که کیرم رسیده بود و قبل از برج چهار پارسال چندین بار آبم رو ریخته بودم. خودش هم بیکار نبود و کسش رو با انگشتهای یک دست می مالید در حالیکه آرنج دست دیگر رو حائل کرده بود که تعادلش روی تخت حفظ شه.

سینه هاش رو رها کردم و دست روی کمرش گذاشتم، همونطور که کمی به پایین فشارش میدادم سرعتم رو بیشتر کردم و با یک پا روی تخت و یک پا روی زمین کیرم رو سریعتر توی کون تنگ ولی مهمان نواز بیتا پس و پیش بردم.
وقتی داشتم نزدیک به انزال می شدم، دست هام دوباره حرکت کردند به پایین. به سمت انحنای باسن خوش فرمش. فشارشون دادم و بلند گفتم، "آهــــــــ.... آبم داره میاد..."

بیتا زن من نبود ولی من رو بهتر از هر کسی میشناخت و نقطه ضعف دیگر من رو می دونست. به سرعت جواب داد "آبت بیاد عزیزم، آبت رو میخواهم عزیزم، نیما جووون بریز توی کونم...." برای چند لحظه از هیجان، منگ و لال شدم و فقط آهسته تر کردم که بلافاصله ارضاء نشم. ادامه داد: "نیــــــــمااااا..... تو رو خدا میدی بهم؟ آبتو میریزی توی کون بیتا جون؟ این دختر به این خوبی! یکسال صبر کرده. بگو آره. بگــــو آبت مال منه. بگو میدیش بهم!" کردن عمیق تر از این دیگر ممکن نبود.





"آره عزیزم، مال توئه. همه اش مال توئه. میخوایش؟؟ بگو که میخواییش..."

"می خوامش، تا قطره ی آخر، بریـــــــز توی کونم آب داغتو... بیا، بیــــــا..." تند تر کردم.

" بیتاااااا، بیـــــــاااااااا"

کیرم توی کونش منفجر شد و همینطور که خودش چوچولش و کسش رو میمالید نه یک بار و نه دوبار، شاید دوازده باز توی کونش شلیک کردم تا تمام شد.

چند دقیقه مثل تیر خورده ها افتاده بودیم و هر دو بلند بلند نفس نفس می زدیم. ولی این حالت مصداق نزدیکی نمی شد و محبتمون چنان سرشار فوران کرده بود که تقریباً بلافاصله، بوس و بغل بازی و نوازش ها و حرف های رمانتیک شروع شد و بعد از یک دوش آب گرم (به تلافی اولی) تا خود صبح بین چرت هایی که در آغوش هم میزدیم ادامه داشت. ولی خوابم که میبرد، از نا آشناییِ نرمی تشک و گرمی تخت و حرارت بدنِ این زنِ دلبر و صدای روح نواز نفسش با وحشت از خواب می پریدم و فکر می کردم که هر لحظه ممکن است دوباره توی اون کثافت خونه ی خون آلود بیدار بشم و بعد درد و درد و انتظار و انتظار و ترس و ترس. با این همه بعضی ثانیه ها همه چیز یادم می رفت. هر چی بود، رخوت یک سال ندادن و کلافگی یک سال نکردن برای ما تمام شده بود.





من و بیتا نامزد نبودم و انتظار نداشتم یک سال پایم بنشیند. چند سال پیش جدا شده بود. اول دوست بودیم. بعد همخواب هم شدیم. با این همه، وقتی من رو 27 تیر 88 بردند اوین، خودش تصمیم گرفت رابطه ی دیگری برقرار نکند. البته من هیچ چنین توقعی نداشتم، کما اینکه خودش هم می دانست . حتی اگر با کس دیگری هم می بود درکش می کردم و در هر حال باز هم دلم پیشش میرفت. از وقتی هم که برگشتم دیگر به جای روزنامه و خبر و روشنگری و راهپیمایی، دلم را خوش کرده ام به دو روزی که زنده ام و با امثال این زن نازنین معاشرت می کنم. البته وجدانم راحت نیست از این که بریدم و گفتم گور پدر همه مان که مستحق این مصایب هستیم ولی هر کسی ظرفی دارد و ظرف من هم پر شده بود. خلاصه اینکه حالا ها بیشتر به خانه اش می روم و عزیز می دارمش. هر چه باشد خانه آدم آنجاست که دلش هست.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دوستی اتفاقی و سکس

این قضیه برمیگرده به چندماه پیش(92/5)من کیش زندگی میکنم.خودم بچه اطراف شیرازم. یه روزطبق معمول همیشه سرکاربودم که گوشی موبایلم زنگ خورد.برداشتم دیدم یه دخترخانم اشتباهی تماس گرفته بود.منم جوابشودادم عذرخواهی کردوتلفن روقطع کرد.من ازلحن صداش خوشم اومد.چندروزی بهش پیله کردم بلکه راه بده ولی نشد.خلاصه این قضیه روبیخیال شدم.چندروزی گذشت.یه روزدیدم یه شماره ناشناس باهام تماس گرفت دیدم همون دختره بایه خط دیگه س.اسمش نگین بود.بلاخره خودش اومدتوخط.اتفاقااونم اهل شیرازبود.حدود1ماهی تلفنی باهم رابطه داشتیم.تواین مدت درموردسکس واین چیزازیادباهم حرف میزدیم.نگین خیلی داغ بودوعلاقه زیادی به سکس داشت.بعدازاون مدت خودم واسه یه کار1روزه وخیلی اتفاقی مجبورشدم برم شیراز.بدون این که به نگین چیزی بگم رفتم.فردای اون شبی که رفته بودم تو یه اداره دنبال کارام بودم که بهم زنگ زد.بهش گفتم دیشب اومدم شیراز.ناراحت شدکه چرااز قبل بهش نگفتم که میخوام بیام گوشی روقطع کرد.خلاصه پس ازاینکه ازاداره اومدم بیرون بهش زنگ زدم باکلی نازکشیدن واین حرفابلاخره راضیش کردم.واسه فرداش باهاش قرارگذاشتم که ببینمش.


موعداولین قرارمون رسید.ماشین یکی ازدوستام روگرفتم ورفتم دنبالش.وقتی دیدمش جاخوردم.تواین مدت اون دختری روکه من باهاش تلفنی رابطه داشتم یه فرشته بود.واقعاپسندیدمش.خیلی نازبود.حدود170قدش باسینه های نسبتادرشت بودواندام بسیارزیبا با یه قیافه دوس داشتنی.اندام سکسی وخوش تیپ.خلاصه ازنظرمن هیچی کم نداشت.رفتم جلوش وسوارش کردم.بعدازکلی تعارف وتعریف و1ساعتی کس چرخ زدن توخیابون رسوندمش نزدیکای خونه خواهرش که واسه ناهارمهمون بودن.اون روزموقعیت جورنبودکه بشه کاری کرد.منم شب بایدبرمیگشتم کیش.ازوقتی که دیدمش دیگه حسابی دیوونش شده بودم.همیشه باهم درموردسکس حرف میزدیم.من خودم تواین جریان سکس خیلی داغم ولی اون دیگه ازمن بدتربود.همش دنبال یه بهونه بودم که خودموبرسونم به شیراز.بعدازحدود20روزدوباره به خاطر یه سری کاروالبته بیشتربخاطرنگین رفتم شیراز.البته این بارودیگه باهاش هماهنگ کردم.فرداش رفتم ماشین دوستم روگرفتم رفتم دنبالش.اونم به بهونه رفتن به دانشگاه ازخونه زدبیرون.اون روز روتاغروب وقت داشتیم باهم باشیم.بعدازیکی دوساعت چرخ زدن توخیابونای شیرازقراربراین شدبریم حافظیه.توراه که داشتیم میرفتیم همینجوری باهم ورمیرفتیم.





واقعاآدموحشری میکرد.ازتوگوشیم یه کلیپ سوپرایرانی بهش نشون دادم که یه پسره داشت دوس دخترش روازکون میکرد.این روکه دیددیگه حسابی حشری شده یود.نمیتونست جلوخودشوبگیره.خلاصه نزدیکای حافظیه بودیم که همچنان هردوتامون باهمدیگه ورمیرفتیم که یهو من بی جنبه نتونستم جلوخودموبگیرم آبم اومدوشلوار لی آبی رنگی که پام بودخیس شد.خیلی تابلوپیدابود.به همین خاطردیگه نتونستیم ازماشین پیاده شیم.بهش پیشنهاددادم بریم خونه.البته گفتم که خونه خودم کیش هست.بنابراین به یکی ازدوستام زنگ زدم که میدونستم خونوادشون واسه زیارت رفتن مشهد.بهش گفتم بادوس دخترم دارم میام اونم قبول کرد.خلاصه توراه ازداروخونه یه بسته قرص سیلدنافیل گرفتم ویه دونش رونصف کردم خوردم.سرراه2تاپیتزاهم بامخلفات گرفتیم ورفتیم خونه رضادوستم.اونجاکه رسیدیم بعداز1ساعتی که نشستیم وناهارخوردیم ازرضااجازه گرفتم که ازاتاق کناریشون استفاده کنم.قبل ازاینکه بخوایم بریم تواتاق نگین به دورازچشم رضاهمش دستش روکیرمن بود.به محض اینکه رفتیم اتاق کناری من نگین روبغل کردم وبوسیدمش.قرصی روکه خورده بودم دیگه عمل کرده بود.واسه دیرارضاشدن این قرص رومیخوردم.چنان لبای منو میخورد که دردم میگرفت.پس ازدقایقی وررفتن ولب گرفتن شروع کردم به درآوردن لباساش.وقتی که میخواستم لباس زیرش روازتنش دربیارم احساس شرم تووجودش موج میزد.باکمی نازوعشوه بلاخره چشمم به جمال زیبای بدن سفیدوواقعاسکسی نگین روشن شد.





چنددقیقه ای با یه کمی فاصله دورترازش وایسادم وفقط به بدنش نگاه میکردم.سینه های خوش فرم وبدن بی موی نگین داشت منوهرلحظه دیوونه ترمیکرد.طاقتم سراومده بود.اونم دیگه روش جلومن بازشده یودودیگه ازمن خجالت نمیکشید.باکمک نگین لباسای منم درآوردیم.همدیگه روبغل کردیم وشروع کردیم دوباره به لب گرفتن.کیرم روتودست گرفته بودوباهاش بازی میکرد.منم با یه دستم باسینه هاش بازی میکردم ودست دیگم توکونش بود.خوابوندمش روزمین.به حالت برعکس یابه قولابه حالت69روهم خوابیدیم.من ازخوردن کس اصلاخوشم نمیادوفقط بادستم سعی میکردم تحریکش کنم ولی اون باتموم حرص کیرم رومیخورد.بعدازچنددقیقه ساک زدن واسم دیگه رفتیم سراغ اصل مطلب.ازجاش بلندش کردم وخوابوندمش روزمین.پاهاش روگرفتم بالاوکمی کله کیرم روباخیسی کسش نرم کردم وخیلی آروم گذاشتم درسوراخ کونش.خودشم آمادگیش روداشت.بهم گفته بودکه قبلادوس پسرداشته وچندبارتجربه سکس ازکون.ولی من موقع کردنش خیلی اذیت شدم تاکیرم بره تو.خلاصه آروم فشارش دادم خودش روجمع کرد.آخه داشت اذیت میشد.به هرحال باحوصله که اونم بتونه طاقت بیاره یواش یواش کردم توکونش.پس از یه کم آخ خخخخ واوخخخخخخخخخخ همینطوریواش یواش عقب وجلوکردن سرانجام کیرم روتاته جا کردم که رسیدبه خایه هام.


دیگه دردزیادی حس نمیکردوداشت واسش جذاب میشد.حدودربع ساعت سکس ازکون طول کشیدتامن ارضاشدم.به خواسته نگین آبم روریختم توکونش.نگین سیرنمیشد.چنددقیقه ای که گذشت دوباره کیرم بلندشد.هرکسی که این قرص روخورده میدونه که چی میشه.کیرآدم میشه سنگ وخیلی زودبعدازارضاشدن دوباره چنان پامیشه انگارکه به عمرش کس وکون نکرده که سیری حالیش نمیشه.
پس ازاون سکس2باردیگه هم نگین روکردمش.البته توهمون روزوهر2باردیگه هم ازکون.دیگه نا نداشتم.سکس خوبی بودبرام.ولی بعدازاون اومدم کیش ودیگه هیچوقت تاامروزموفق نشدم ببینمش.باهم کات کردیم البته نه ازطرف من.نگین خودش خواست.ولی من هنوزدلم راضی نیست.خیلی دوست دارم ببینمش.ازسکس باهاش خاطره خیلی خوبی توذهنم مونده.امیدوارم دوباره باهاش باشم.دلم واسش تنگ شده..
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
افکار نیمه شب

مدت های زیادی است که با خودش فکر می کند.
هر شب که سرش را روی بالشتش می گذارد و بیصدا زیر پتو میخزد بجای خواب عمیق،به فکر فرو می رود.
در تاریکی اتاقش به روزهایی افتابی فکر می کند که بین او و دختری که عاشقش بوده و هست، اینقدر فاصله نبود.
در سکوت محض اتاقش ، صداهای درون سرش را به وضوح می شنود که هر کدام از خاطره ای نه چندان دور برمیخیزند.


چشمانش را که می بندد اولین تصویری که برایش مجسم می شود تصویر دخترکی است که دلش را با خود به شهری دور برده ، قدی نه چندان بلند ، چشمانی که از آبشار موهای مشکی اش تیره تر است ، صورتی که از صورت ماه روشن تر و لب هایی که بعد از آن ها شیرینی عسل بی معنی می شود.
تقریبا سه ماه پیش هر دو ، بی صدا اما پر جنب و جوش ، روی همین تخت ، در آغوش هم پیچ و تاب میخوردند.
گاهی صدای قیژ قیژ تخت از صدای نفس هایشیان پیشی می گرفت.
و از آن سو،دختری که برای فرار از تنهایی و دوری شاهزاده ی رویاهایش چشمانش را محکمتر روی هم می فشارد تا شاید زودتر خوابش ببرد، اما چهره ی پسری که او را عاشق خود کرده پرده ی تاریک ذهنش را پاره می کند، صورتی که آرام به نظر می رسد، چشم هایی که رنگ قهوه ای آن ها به سختی از سیاه تشخیص داده می شود. صورتی که دخترک برای دیدن آن باید سرش را کمی بالا بگیرد و برای اینکه گرمی لبانش را حس کند باید نوک انگشتان پایش بایستد.
شاید در این شب هایی که هر دو به خاطر جبر زمانه و نه به میل خود، از هم دور مانده اند و بجز یک شماره تلفن راه دیگری برای رساندن گرمای عشقشان به یکدیگر ندارند ، شاید در این سکوت سنگین تنهاییشان ، در سرمایی که از نبودن آغوش گرم یکدیگر تنشان را کرخت کرده ، به یک خاطره فکر می کنند.



این خاطره انقدر زنده است که انگار زمان به عقب برگشته،هر دو دوباره کنارهم هستند...
پسرک در حیاط را باز کرد و سراسیمه اطراف را وارسی کرد، وقتی مطمین شد کسی نیست تلفنش را از جیبش در آورد : عشقم کسی نیس بیا بالا . و منتظر ماند...

-بهزاد هیچکس نمیاد دیگه نه؟
-نه قربونت بشم ، فوقشم اگه کسی بیاد مامان بابام میان ، اونام که تورو نمیشناسن ، بهشون میگم خواهرمی از کجا می خوان بفهمن دروغ میگم.

صدای خنده شان کم کم در صدای تلویزیون محو می شود. بهزاد دخترک را محکم در بغل گرفته و هر دو چشم به صفحه تلویزیون دوخته اند، اما فکرشان جای دیگر سیر می کند.
دخترک برای اولین بار است که سرش را ، روی سینه ی مردی بجز پدرش میگذارد و بهزاد ، اولین بار است که لذت تکیه گاه بودن برای معشوقه اش را حس می کند.

-بهزاد چرا قلبت اینجوری میزنه
-نمیدونم والا سری آخر که سالم بود ، هر بلایی هس خودت سرم آوردی خانوم دکتر . راستی مینا اون خانوم دکتره که میگن هرروز با ماشینش میرفته مطب و برمیگشته تویی؟
-اذیتم نکن دیگه بدجنس گازت میگیلما
-اووو راس میگی هنوز کو تا تو دکتر شی ، ولی اون خانوم دکتره که دل منو برده خودتی دیگه ، نه؟

ناگهان بهزاد جثه ی کوچک مینا را بلند میکند و با خود به سمت اتاقش می برد

-وای نکن دیوووونه ، کمک دزد منو بلد ، من کلیه ندارم منو ندزد خواهش میکنم
-واست نقشه ها کشیدم ،تازه کجاشو دیدی مینای لوس من...

حالا برای اولین بار بهزاد تن بلورین معشوقه اش را زیر نور ملایم آبی رنگ چراغ خواب می دید ، همان طوری که بارها پیش خودش فکر کرده بود اندام مینا متوزان و مناسب بود ، نه لاغر و نه فربه. مینا نگاهش را از نگاه بهزاد می دزدید اما بهزاد چشم از سینه ی سفید مینا که با سوتین از شکمش جدا افتاده بود بر نمی داشت.

مینا خجالت را کنار می گذارد ، دلش نمی خواهد نیمه برهنه باشد درحالی که بهزاد لباس به تن دارد ، دکمه های پیراهن بهزاد را یکی یکی باز می کند.
بر خلاف مینا، بهزاد مقاومتی نمی کند ، بلکه انگار راضی هم هست...

- آ خ خ خ خ بهزاد داری دیوونم میکنی ، آه ه ه بخورشون عزیزم ، آره ه ه

بهزاد با دو دست سینه های مینا را به هم نزدیک می کند و آن ها را می مکد ، صدای نفس های مینا اتاق را پر کرده ، بهزاد همین طور که روی مینا خوابیده یک دستش را زیر مینا می برد و شلوار او را از پشت ذره ذره پایین می کشد ، مینا دیگر فراموش کرده که خجالت بکشد.
بهزاد هرچه تقلا می کند نمی تواند با یک دست شلوار مینا را از پایش در بیاورد ، شاید کون مینا بزرگتر از آن است که بتوان شلوار را به راحتی از آن پایین کشید. بهزاد نیم خیز می شود و دو دستی شلوار مینا را از پایش در می آورد.
مینا دستانش را روی چشمانش گذاشته و آهسته می خندد ، چرخی می زند و به شکم روی تخت می خوابد تا بهزاد سینه های لخت او را نببند ، حرفی بینشان رد و بدل نمی شود
بهزاد سریع شلوار خودش را هم در می آورد و روی مینا میخوابد. سعی می کنم کیرش را از روی شرت ، در شکاف کون بزرگ و نرم مینا جای دهد.


حالا مینا به وضوح می تواند کیر بهزاد را که سفت شده روی کونش حس کند و خنده هایش به نفس نفس زدن های شهوتناک تبدیل شده.
اما بهزاد به این قانع نیست ، از روی مینا بلد می شود و شرت خودش را بدون اینکه مینا متوجه شود در می آورد. دست به دو طرف شرت مینا می برد و آن را پایین می کشد ، کون مینا که انگار به سختی در آن شرت جا شده بود حلا ذره ذره بیرون می آید.

-بهزاد توروخدا نکن اینو درش نیار ، بهزادم
-وا سه چی؟ حالا که منو با این کون گندت دیوونه کردی میگی درش نیارم؟
-بخدا خجالت میکشم نکن قربونت بشم پام باشه راحتترم ، آه ه ه ه،آخ خ خ لعنتی ، آه ، آه

بهزاد بی توجه به حرف مینا شرت را از پایش در می آورد ، دستش را از لای پای مینا به کسش رسانده و حالا آن را می مالد ، دوباره اعتراض مینا و ناله ی های از روی لذت تبدیل می شود.
بهزاد مینا را بر میگرداند و حالا با یک دست سینه های نرم او را می مالد و دست دیگرش را لای پای مینا فرو برده و کسش را که حالا کمی بیشتر داغ و مرطوب شده می مالد و از مینا هم به جز آه کشیدن از روی لذت کاری بر نمی آید...
مینا احساس می کند حالا نوبت اوست تا بهزاد را ارضا کند.

-دراز بکش ببینم دیوونه، وای این چقد سرش داغه.

مینا با اکراه ، اما مشابه آنچه تا بحال دیده بود سر کیر بهزاد را آرام در دهانش می کند ، اما نه خیلی ، شاید می ترسد اتفاقی غافلگیر کننده رخ دهد. حالا صدای ناله های بهزاد است که در فضای ساکت اتاق پرسه می زند ، بهزاد دستش را روس سر مینا می گذارد و هماهنگ با او سر مینا را به بالا و پایین هداست می کند ، گرمای دهان مینا دور کیرش لذتی وصف ناشدنی به او می دهد ، اما پس از چند دقیقه سر مینا را بالا می آورد...



با وجود مخالفت مینا بهزاد بالاخره او را روی تخت دراز می کند و کون او را کمی بالا تر می آورد ، از زیر تختش پمادی را بیرون می آورد و کمی نوک انگشتش می گذارد و به آرامی سوارخ کون مینا را نوازش می کند.

-بهزاد این چی بود زدی ، سرده ، نمیشه نکنی این کارو حالا؟ تولوخدا تولوخدا
-چیزی نیس فدات شم ، نخیر نمیشه ، قبل ازین که کون نرمتو اینجوری بندازی زیرم باید فکر اینجاشو میکردی شیطونک
- آخ نکن بهزاد ، یواشتر ترورخدا
-الان این پماده اثر میکنه فقط اولش یکم درد داره فدات شم

کم کم بهزاد دو انگشتش را و در کون مینا فرو پی کند و سپس سه انگشت ، و حالا شروع به عقب و جلو کردن می کند ، مینا انگار دیگر دردی حس نمی کند و این وضعیت برایش عادی شده است.
بهزاد آرام کیرش را روی سوراخ کون مینا میگذارد و به سختی راهش را به جلو باز می کند.

- آی ی ی ی بهزاد جون نکن درد داره به خدا
- هییییس اولشه عشقم الان کونت عادت میکنه... جووون چقد تنگه کونت مینا

بعد از چند دقیقه تلاش انگار بهزاد به انچه خواسته می رسد. کیر بهزاد آرام آرام در کون مینا راه خودش را باز می کند.
مینا که سرش را روی تخت گذاشته و کونش را بالا داده از اتفاقات پشت سرش بیخبر است و فقط ورود آهسته ی یک غریبه را به کونش حس می کند. پس از چند دقیقه با برخورد خایه های بهزاد روی کسش متوجه می شود که بهزاد تمام کیرش را در کون او فرو کرده.
تصور اینکه تمام کیر بهزاد را در خودش جای داده حس خوشایندی به او می دهد و ناله هایش دوباره شروع می شود.
بهزاد به تدریج سرعتش را بیشتر می کند ، به وضوح می توان لذتی که می برند را دید. مینا چشم هایش را بسته و مدام آه می کشد و بهزاد بدون درنگ مشغول گاییدن کون اوست.


بهزاد مینا را بر میگرداند ، دستهایش را دور ران های مینا حلقه می کند و ان ها را به سمت سینه ی مینا جمع می کند.

در چشم های او زل زده، دوباره آرام کیرش را در کون او فرو می کند ، حالا هر دو باهم ناله می کنند

-جوووون میبینی مینا ، دارم کونتو میگام ، کیرم حالا تو کون تنگته
-آخ خ خ ، آه ، آه ، آه ، آره عشقم ، بکن ، بکن ، آه ، آه ، آه
-داری چیکار می کنی مینا؟
-دارم بهت کون میدم ، آره ، دارم بهت کون ، میدم ، آه ، آه ، آه ه ه ه
-دوست داری کیرمو تا ته فرو میکنم تو کون سفیدت؟ آره؟

ناگهان بهزاد کیرش را از کون مینا درمی آورد،حسی عجیب انگار از نوک انگشتان پایش شروع می شود، تمام عظلات بدنش جمع می شود و مایعی گرم و غلیظ حالا شکم مینا را می پوشاند.
مینا که انگار در این دنیا نیست توجهی به ان نمی کند ، بهزاد دوباره دستش را به زیر تخت می برد و با چند دستمال شکم مینا را تمیز می کند.
خودش پایین تخت می نشیند ، دو دستش را دور ران های مینا حلقه می گند و او را کمی به سمت خود می کشد ، دهنش را روی کس مینا می گذارد و می مکد ، مینا انگار دوباره جان میگیرد و حالا ناله هایی که بیشتر به فریاد می مانند سر می دهد.
بهزاد انگشتان یک دستش را به داخل دهان مینا می فرستد بلکه صدای او را کمتر کند و دو انگشت از دست دیگرش را از زیر در کون مینا فرو می کند.


تنها چیزی که مینا حس می کند لذت محض است ، بی اختیار انگشتان و بهزاد را می مکد و بهزاد از ان سو ، کس او را با ولع می خورد و دستش را به سرعت زیر کون او عقب و جلو می کند.
ناگهان مینا صدایی زمخت را از انتهای حنجره اش آزاد می کند و پاهایش را به شدت جمع می کند ، طوری که بهزاد به زحمت سرش را از روی کس‌مینا کنار می کشد.
سرو صدای یکباره ی مینا ، به یکباره هم به سکوت مبدل می شود.بهزاد به سرعت روی تخت می رودو مینا را به آغوش می کشد و بر صورت و دستان و بازوی سپید او بوسه می زند...
-هیسسسس آروم باش نفسم ، من پیشتم قربونت بشم ، هیچی نیس فدات شم من پیشتم عشقم... عاشقتم...

شاید حالا که بهزاد زیر پتویش کز‌کرده و با خاطراتش عشق بازی می کند ، به آن یک ساعتی فکر می کند که بعد از ان معاشقه تن برهنه ی مینا را زیر همین پتو در آغوش گرفته بود.
شاید مینا که مرور این خاطره ، بغض سنگین تنهاییش را سنگین تر کرده ، به آن لحظاتی فکر میکند که بعد معاشقه اش بهزاد او را در آغوش خود غرق بوسه کرد ، و آرام اشک میریزد.



شاید هر دو به این فکر می کنند که چند روز دیگر را باید با پیام ٫٫صبح بخیر عزیزم پاشو خواب نمونی٬٬ شروع کنند
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شب نشد،روز

سلام اسمم سجاده و اهل مشهد هستم
من یعنی ما توی یکی از محله های باحال مشهد زندگی میکنیم بالاشهر نیست ولی پایین شهر هم نیست.یه مهمونی دوستانه داریم که هر سه چهار هفته خونه ی یکی میریم برنامه ی خاصی نداره همینطوری یکی عشقش میکشه مهمونی بده.
تابستون بود و منم میرفتم سرکار پیش دوستم(کمال) که یک بوتیک خیلی باکلاس تو یکی از خیابونای آس مشهد داره بچه پولدار بود دیگه مثه ما معمولی نبود بگذریم.یه روز همین دوستم میخواست مهمونی بده که ماهم رفتیم خونه ی خوبی داشتن یعنی عالی بود خیلی شیک بود.تو مهمونی همه با دوست دختراشون بودن ومنم مثه همیشه تنها میشستم رو مبلو خودمو یا با گوشیم یا هرچیز دیگه ای سرگرم میکردم دوستام همیشه سر به سرم میزاشتن اسممو گذاشته بودن باکره چون زیاد با دخترا نمیپریدم یعنی زیاد واسم مهم نبود میخواستم داشته باشم اما اون چیزی که میخواستم یا قبلا ماله یکی دیگه شده بود یا ترتیبشو داده بودن منم دوست نداشتم که حتی دست کسی به اونی که میخوامش بخوره چه برسه به اینکه ترتیبشو داده باشن بگذریم من همینجوری داشتم با گوشیم ور میرفتم که دوست دختر(مبینا) کمال با دخترخالش(سحر) اومدن بعد از احوال پرسیو اینا کمال گفت بچه ها برقصیم؟ همه با هم گفتن بلههههههههههههه خلاصه همه رفتن برقصن که فقط من موندمو سحر منم عین خلا فقط سرم تو گوشیم بود اونم فک کنم میلی نداشت با من برقصه که مبینا اومدو گفت شما چرا نمیاین پاشین دیوونه ها پاشین بسه دیگه اینقد نشستین گوشیه منو ازم گرفت بعدشم سحررو هل داد طرف من گفت برین برقصین زودباشین منم که خجالتی سرخ شده بودم گفتم باشه رفتیم وسط ،رقصشون عادی بود اما من همون عدی رو هم بلد نبودم اصلا از رقص خوشم نمیومد بخاطر همین دستاشو گرفتم گذاشتم دور سرم خودمم دستامو دور کمرش حلقه کرده تکون میخوردیم که بقیه هم شروع کردن تا 5دقیقه هیچکدوممون حرف نمیزدیم من که خجالت میکشیدم اونم تو حال خودش بود فک کنم تا اینکه من گفتم خوبی؟
-نه
-چرا؟
-میدونی زیاد روبه راه نیستم خسته شدم از بس روزام تکراری شده
-یعنی تو هرروز با یکی میرقصی؟
-نه دیوونه بجز این کل روزم تکراریه همش تو خونم یکی نیست باهاش برم بیرون اعصابم خورده همه با دوست پسراشون میرن بیرون.
-خب مگه تو نداری؟
-نه راستش پسرایی که دیدم یا دوست دختر داشتن یا اینکه اونی نبودن که من میخواستم.
-خب از من خوشت میاد؟(موقعی که اینو گفتم تازه فهمیدم چی دارم میگم از خجالت مردم)
-تو؟
-آره من دیگه پس کی؟
-راستش به نظرم بد نیستی
-میخوای ماله من شی؟منم ماله تو؟(تو اون لحظه هایی که اینا رو میگفتم اصلا نمیفهمیدم چی دارم میگم فک کنم هول شده بودم)
-آره میخوام
بعدش محکم بغلش کردم گفتم فقط ماله خودمی حسابی با هم رقصیدیم که مبینا اومد جدامون کرد انگار مارو بهم چسب زده باشن گفت بسه دیگه پررو نشین منم دستشو گرفتم رفتیم نشستیم کنارهم اون روز خیلی زود تموم شدو از هم جدا شدیم.تا دو هفته بعد فقط به هم اس میدادیم که اولین قرارمونو گذاشتیم توی یه پارک نزدیک بوتیک اولین قرارم بود خیلی استرس داشتم نمیئونستم چیکار کنم حسابی به خودم رسیده بودم اون روز هزار بار خودمو جلوی آینه نگاه کردم که یه وقت لباسم بد نباشه جاییش لکه نداشته باشه.از کمال سه چار بار پرسیدم تیپم چه جوریه گفت خوبی داداش نگران نباش.بعد از ظهر رفتم سر قرار اینقد استرس داشتم که یهو خراب نکنم قلبم داشت از دهنم میزد بیرون که دیدمش:
-سلام
-سلام خوبی؟
-خوبم تو خوبی خانومی؟
-تو خوب باش منم خوبم
-چه خبر؟
-هیچی اومدم عشقمو ببینم
که اومد بغلمو بوسم کرد دلم واقعا واسه بغلش تنگ شده بود وقتی اون روز بغلش کردم بعدا فهمیدم چقد بغلشو دوس دارم یه حس آرامش خیل خوبی بهم میده دلم میخواد فقط بغلش کنم
-چیکار میکنی دیوونه دارن نگامون میکنن
-دوست دارم اصلا بزار نگامون کنن من نمیتونم بدون بغل کردن با تو خدافظی کنم دلم میخواد عشقمو حسابی بغل کنم
-خیله خب سحر بسه دیگه بدجور دارن نگامون میکنن
-باشه
-سحر
-جان
-ناراحت نباش دیگه نفسم قول میدم بریم یه جایی حسابی بغلم کن باشه؟
-باشه
-ای کوفت باشه از این باشه گفتنت متنفرم دیوونه(به شوخی)
زد زیر خنده گفت سجاد میشه یه روزپیشم بخوابی؟
-آآآآآآآمممم نمیدونم (تو اون لحظه حسابی خجالت کشیدم)
-دیوونه فقط میخوام پیشم بخوابی نه اینکه کاری کنیم
-آآآآآآآآهان باشه
اونروز حسابی قدم زدیمو درمورد خودمون حرف زدیم خیلی خوش گذشت دلم نمیخواست بره خونشون دلم میخواست ماله خودم باشه پیش خودم باشه اصلا نمیخواستم ازش جدا شم تو این مدت کم بدجور بهش وابسته شده بودم اونم همینطور.
حدودا بعد از گذشتن شش یا هفت ماه دیگه جونمون واسه هم درمیرفت و اگه هفته ای یکبار همو نمی دیدیم اون هفته فقط گریه میکردیم وقتایی که مهمونی بود که اینقد همو بغل میکردیمو به هم زل میزدیمو لب میگرفتیم که خسته میشدیم اما بازم دوست داشتیم تو بغل هم باشیم دیگه تمام زندگیمون شده بود رابطمون اینقد هم دیگرو دوست داشتیم که هیچی برامون مهم نبود حاضر بودیم همه چیو از دست بدیم اما ماله همدیگه باشیم اینارو گفتم که یجورایی درک کنید که چقد دوسش دارم.
یه روز کمال گفت داداش منو مبینا بعد از کلی بدبختی کشیدنو راضی کردن بابای مبینا بالاخره میتونیم چند روز بریم بیرون شهر ویلای خودمون(که بابای مبینا بعد اینکه اومدن فهمیده بود و حدودا دوسه ماه اینا از هم جدا بودن کار منو سحر هم شده بود کبوتر نامه بر حرفاشونو یا نامه هاشونو بهم میرسوندیم) این کلیدای خونمه شبا برو اونجا بخواب منم گفتم خودت باید به بابام بگی من تاحالا یه شب بیرون خونه نخوابیدم خودت باید بگی.چون بابام کمالو قبول داشت گذاشت من برم پیشش کار کنم وگرنه نمیزاشت بخاطر همین اعتماد بابام قبول کرد که برم اونجا بخوابم بوتیکم که تا اطلاع ثانوی تعطیل بود منم مونده بودم چیکار کنم تو این بیکاریا تا اینکه یه فکری به سرم زد سحر رو بیارم خونه ی کمال.بهش گفتم گفت عمرا اگه بابام بزاره یه شب بیرون خونه بخوابم پدرمو درمیاره چی میگی تو بهتره یه فکر دیگه بکنی منم حسابی پکر شدم حالا چیکار کنم حوصلم حسابی سر رفته بود تا اینکه با خودم گفتم دیوونه روزا رو که ازتون نگرفتن تو روز بیارش بهش گقتم گفت یه روز کامل چجوری بابامو بپیچونم؟
-بگو با دوستام میرم موجهای آبی
-آره فک کنم این فکر خوبی باشه دوسه ساعت صب کن
-باشه پس خبرم کن مراقب خودت باش عشقم بوس بوس بای
-چشم بوس بوس بای
اس داد گفت نمیزاره منم گوشیمو پرت کردم طرف دیوار باتریش از توش در اومد نشستم زدم زیر گریه اینقد گریه کردم که دیگه نا نداشتم تکون بخورم تا اینکه در زدن منم چشام کاسه ی خون گفتم چیکار کنم حالا کسی اینجوری منو نبینه یه عینک زدمو رفتم درو باز کنم دیدم سحرست پرید تو بغلم درو بست گفت دیوونه چرا گوشیتو خاموش کردی این عینک چیه زدی عینکمو برداشت تا چشامو دید زدم زیر گریه گفت دیوونه من پیشتم گریه نکن جون سحر گریه نکن نفسم تورو خدا منم گریه میکنما که دیگه گریه نکردم
-سجاد
-جان
-خوبی گلم؟
-نه
-باشه پس نمیخوای من اینجا بمونم دیگه خدافظ
-صب کن کجا میری؟
-خونه ، اومده بودم پیشت بمونم که تو نمیخوای دیگه
-بگو جون سحر
-به جون سحر
-خدایا شکرت دوستت دارم ، کشافت چرا گفتی نمیزاره؟
-خواستم شوخی کنم
-میخواستی شوخی کنی هان یه شوخی بهت نشون بدم صب کن
کل خونرو بهم ریختیم نمیتونستم بگیرمش هی دور مبل میچرخید تا اینکه از رو مبل پریدمو گرفتمش انداختمش رو زمین
-حسابی حالتو میگیرم سحر
-دلت میاد حال منو بگیری؟
-نه عزیزم قربونش برم که اینقد نازه
-سجاد
-جان
-یه چیزی بگم؟
-بگو عزیزم
-بیا جلوتر
-جانم
-خیلی دوستت دارم
-منم دوستت دارم دیوونه
شروع کردیم به لب گرفتن اینقد لب گرفتیم که دیگه لبی واسمون نمونده بود ناهار خوردیمو باهم یکی دو ساعتی خوابیدیم بعدشم فیلم نگاه کردیم که ساعتای 8 شده بود گفتم دیگه باید بری سحر
-دوست ندارم برم(با حالت بغض)
-الهی فدات بشم منم دوست ندارم بری ولی خوب بابات نمیزاره برو نفسم مراقب خودت باش
-بزار به دوستم زنگ بزنم یه فکری دارم تیری به تاریکی شاید قبول کرد
زنگ زد به دوستش ماجرا رو براش توضیح داد و گفت چی بگه به باباش
بعد دوستش زنگ زد به باباش و گفت میتونه خونه ی ما بخوابه خسته ایم و منم خونه تنهام میترسم که بعد از کلی اصرار دوستش باباش قبول کرده بود حسابی خوشحال شده بودیم دوباره شروع کردیم به لب گرفتن دیگه امشبو ماله هم شده بودیم.
شام خوردیمو رفتیم بخوابیم لباسامونو درآوردیم لخت لخت تو بغل هم که سجاد کوچولو بلند شد یکم خودمو کشیدم عقب که نفهمه اما فهمید گفت بزارش لای پاهام
-آخه ..
-آخه نداره بزارش همونجا بهت گفتم
-سحر نمیشه خب
-میزاریش همونجا یا من برم خونه
-چشم میزارمش
بعد شروع کردیم به لب گرفتنو مالوندن هم دیگه حسابی حشری شده بودیم هیچی نمی فهمیدیم که سحر پشت کردو گفت زودباش
-چیو زودباشم؟
-بکن توش
-سحر؟!!!!
-کوفت سحر زودباش
-آخه نمیتونم دردت میاد
-گفتم زودباش
-سحر به جون خودت نمیتونم
-یا میکنی یا تا دو سه هفته نه جواب اس هاتو میدم نه تلفوناتو
-باشه
یکم انگشتمو کردم توش آخه کیرم نمیرفت تو کونش بدجور تنگ بود یکم باهاش بازی کردم که جا واکرد منم سرشو گذاشتم هل دادم تو که جیغش رفت هوا سریع درآوردم گفتم نمیکنم گفت بکن توش وگرنه میرم گفتم رو لبه ی تخت بشین نشست منم یواش یواش دادم تو دیگه داشت حوصلم سر میرفت فک کنم یه 5دقیقه ای طول کشید تا تونستم بدون اینکه جیغ بکشه همشو ببرم توش و بعد شروع کردم به تلمبه زدن درهمون حال سینه هاشم میمالوندم واقعا داشت خوش میگذشت خیلی داشتم حال میکردم از بس که کونش تنگ بود کیرمو انگار کرده بودم تو سوراخ نوار چسب نمیدونم تلمبه زدنم چقد طول کشید اما یادمه که حسابی عرق کرده بودم پاهام دیگه حس نداشت خیلی خسته شده بودم که آبم اومدو همشو ریختم تو کونش بلندش کردمو گذاشتمش رو تخت و کنارش خوابیدم.
-سحر
-جان(با حالت بغض)
-سحر چی شده؟
-هیچی
زد زیر گریه گفت خیلی درد داشت اما نمیتونستم بهت بگم تو داشتی لذت میبردی. منم از خودم بدم اومد که چرا همچین کاری باهاش کردم داشته دردمیکشیده حیوونی تازه اگه از هم جدا بشیم واقعا خاطره ی خیلی بدی براش میشه و درضمن الانم حسابی داره گریه میکنه بخاطر اینکه واسه لذت خودم عذابش دادم حالم از خودم بهم خورد دستامو دورش حلقه کردم
-سحر
-جان
-ببخشید غلط کردم
-نه عزیزم مهم نیست من خودم خواستم
-به هر حال ببخشید
-سجاد
-جانم
-دوستت دارم
که محکم بغلم کرد گفت ما واسه آقامون هرکاری میکنیم وحسابی لب گرفتیمو بعدشم رفتیم حموم همدیگرو شستیم واقعا قسمت حمومش بیشتر به من خوش گذشت تا سکس چون هردومون حال کردیم از آب بازی گرفته تا لیف کشیدن هم خیلی کیف کردیم.
از اون شب به بعد هر چی ازم خواست که سکس کنیم جواب رد شنید اما تا الان فک کنم 20بار شده که منو اون باهم میریم حموم یا خونه ی اونا یا خونه ی ما یا خونه ی کمال که بیشترش خونه ی کماله.البته بعضی وقتا همدیگرم ارضاء میکنیم اما با مالش یا خوردنو اینا که اونم دیگه الان شده قسمتی از حموم رفتنمون...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس من و سمیرا

با سلام من متین هستم و الان 26 سالمه این داستانم واسه 22 سالگیم هست که با اولین بارم بود با یه دختر سکس میکردم.



اسمش سمیرا بود و 16 سالش بودیه دختر سبزه و چشم بادومی و قد حدودا 165 و سینه هاش کوچیک بینهایت خوش سکس یادش میافتم الان میخواد ابم بیاد و دختر صاحب مغازم بود.صاحب مغازم 2 تا پسر که بزرگی ناقص بود اسمش نصیر هست و دو تا دختر.جریان اشنایی من و سمیرا هم از همین نصیر شروع شد که یروز گوشی سمیرا رو این میاره پیش ما منم واسه اینک یکم اذیتش کنم شمارشو ورداشتم به اسم ن ذخیره کردم و بهش تک میزدم و قطع میکردم این ماجرا گذشت بعد یه مدت داشتم مخاطبینمو چک میکردم که ن رو دیدم یادم نیومد کی هست بهش اس دادم شما.و اینجوری ما شروع شد.بعد یع مدت از دوستیمون من اصلا خیال سکس رو بهاهش نداشتم اخه از ترس باباش که صاحب مغازم بود این سمیرا یه دل نه صد دل عاشق ما شده بود.و یه شب داشتیم اس بازی میکردیم که اس داد که متین فیلم سکسی داری بهم بدی ببینم.منم گفتم نه و بحث سکس رو اینجوری شروع کردیم راجب سکس گفتن هرشب پشت گوشی ارضا میشد و سکس تل میکردیم و با همین سکس تل از کون میکردمش.تا اینکه بهم گفت خونه خالی پیدا کن میخوام باهم سکس کنیم منم واسه اینکه باباش صاحب مغازم بود چند بار ازش پرسیدم مطمئنی.و جوابش بله بود منم شرط کردم اگه سکس کنیم چون بار اولمون بود هردومون باید قول بده که از کون بکنمشواولش قبول نکرد اما بعد دوروز بخاطر حشری شدنش قبول کرد اونم ازم قول گرفت که یبار میخواد سس کیرتو(اب کیرمو)بخوره چون بس که فیلم دیده بود میخواست امتحان کنه



از سکس تلفنی هرشب هم باعث اینقد حشری شدن سمیرا شده بود.قرار شد من خونه خالی رو جور کنم و بهش خبر بدم تا اینکه دوستم که اموزش رانندگی کار میکرد بهش گفتم وقتی خانومش رفت خونشون یروز صبح کلیدشو بهم بده و س روز بعد زمان قرارمون شد به سمیرا خبر دادم و چون مغازم تو یه گوشه از حیاطشون بود دقیقا دوشنبه 5 بهمن ماه بود هوا هم سرد سمیرا گفت به بهانه رفتن به تولد دوستش با باباش میره منم بیرون و من برم دنبالش پ.جلوی در مغازه منتظر بودم که دیدم سمیرا با باباش دارن میرن و منو دار از ماشینشون نگاه میکنه منم داشتم به کیرم صابون میزدم که الان میرم و یروز خیلی قشنگو با یه کون تنگ و کلی حال یخوام داشته باشه مغازه رو بستم به دوستم زنگ زدم که با ماشینش بیاد دنبالمون اومد و رفتم به کوچه منزل دوستش و با دوستش اومد و خودش سوار شد و دوستش خداحافظی کرد باهاش و تو راه هم بهش اس داد که کون نده بهش و زاید کیر نخور امروز چون همیشه از اینجور شوخی ها داشتن باهم.حتی فکر اولیه خوردن اب یرمو اون بهش داده بود.و رفتیم خونه دوستم کلیدو ازش گرفتیم ساعت 9 صبح بود و دوستم گفت تا ساعت4 وقت دارین.رفتیم تو خونه درو قفل کردم و اومدیم داخل.ایستاده بود پرده ها رو کشیدیم بخاری رو زدیم بالا.و اومد جلوم وایساد و گفت نمیخوای شروع کنی و خودش شروع کرد به لخت شدن



من چون بی تجربه بودم فقط نگاه میکردم وای وقتی سینه هاشو دید اونقد کئچولو جون میداد واسه خوردن تو یه ان دیدم فقط با یه شورت سبز وایساده اخه ازش خواسته بودم سبز بپوشه منعاشق سبزم و یه شورت دیگه با خودش بیاره اخه میخوام شورتشو جر بده تو یه فیلم دیده بودم.من هنوز لخت نشده بودم بهم گفت نمیهوای لخت شی منم تازه یادم اومد چه هلویی هست سریع لخت شدم و بغلش کردم و لبشو گذاشت رو لبم چنان لب میگرفتیم صداش اتاقو پر کرده بود بهم ابراز عشق میکردیم و من خابوندمش و روش خوابیدم و بازم لب میگرفتیم و چند دقیقه همینجوری بودیم تا اومدم به سینه ها که من عاشق خوردن سینه هستم و شاید نیم ساعت بشتر داشتم سینه های قشنگشو میخوردم که گفت بسته نوکشون درد گرفت منم اومدم پایین شورتشو محکم با دستام جر دادم که صداش خیلی قشنگ بود و زبونمو گذاشتم رو کسش اولش بدم اومد اما بعدش اونقد شیرین شد برام چوجولشو گاز میگرفتم.صدای اه واوهش اتاقو گرفته بود خدا رو شکر خونه ویلایی بود کسی صدا نمیشنید و با همسایه بقلی هم فاصله زیاد بود و یهو دیدم سمیرا ارضا شد و بدنش لرزید.بعد دو دقیقه گفتم عزیزم خوبی و اره گفت من خوابیدم و گفتم حالا نوبت توئه اومد کیرمو گرفت و بوسید همشو کرد تو دهنش من دیگه واقعا تو فضا بودم اونیی که یاک زده شده میدونن چی میگم.کئنش طرف من بود و داشت کیرمو قشنگ میخورد برام.ازش پرسیدم سیمرا کرم نداری تو کیفت گفت دارم کیفشو باز کرد یه کرم نیوا داشت منم گفتم همین حالت ساک بزن برام عشقم منم از پشت انگشتم از کرم برداشتم اروم نوک انگشتمو فرو کردم تو سوراخش یهو سمیرا مثل رق از جا پرید من گفتم عزیزم قول دادی بکنمت و چون قول داده بود چهار دست و پا شد و من باز انگشتمو کردم تو کونش اونقد تنگ بود که داشت خواهش میکرد بیارمش بیرون گفتم عزیزم این هنوز انگشته کیر نیست الان باید بازت کنم تا کیرمو بکنم تو کونت همش بخاطر قولی که داده بود حرفی نزد بعد یه مدت که انگشتمو عقب جلو کردم دیدم داره حال میکنه و کونشو قر میداد برام و انگشت دوممو اروم بازم با یه مقدار کرم دیگه بردم تو سمیرا داشت گریه میکرد اما بازم دلداریش میدادم الان تموم میشه و این خرفا.بازم بعد چند دقیقه عقب جلو کردن باز همون حالت قبلی شد براش و کیر منم بخاطر قرص تاخیری ویاگرا که خورده بودم بدجور راست شده بود و حالا اصل کاری بود برام اروم به کل سوراخش کرم زدم و برش گردوندم و پاهاشو دادم هوا و زیر کمرش بالش گذاشتم و جوری گزاشمش که نتونه از زیر کیرم در بره



اگه در میرفت دیگه بهم کونونمیداد.خلاصه سر کیرمو کرم زدم و اروم سرشو فرو کردم تو سوراخش ی اخی گفت که فقط شکر کردم همسایه نداره نزدیکی منم هم یه جووون گفتم با صداش اونقد حال داد این اخخ که گفت اما سمیرا داشت گریه میکرد مثل ابر بهار اما منم دیگه باید میکردمش کیرمو باز کرم زدم از حاشیه و اروم یه مقدارشو کردم تو و سمیرا هم اجزاه هر حرکتی رو ازش گرفته بودم و همش میگفت درش بیار درد میکنه خیل منم میگفتم الان تموم میشه با حرکت سوم بود که یهمشو کردم تو که ایندفه جیغش از اولی هم بیشتر بود.و گریه هاش.خمون تو نگه داشتم حدود 3 یا 4 دقیقه تا سوراخش قشنگ باز شد اروم شروع کردم عقب جلو کردن کیرم داشت میترکید از بس تنگ بود و بعد یه مدت دیگه سمیرا داشت حال میکرد خیلی و بهم میگفت محکمتر بکن کونمو جر بده منو بکن



دیدم واقعا حشری هست این دختر حیفه نکنمش.منم سرعتمو بیشتر کردم و تنت تند داشت ابم میومد ازش پرسیدم کحا بریزم و ریختم رو سینه هاش. و خوابیدیم خدود نیم ساعد بغل هم و ابمو از رو سینش با دستمال پاک کردم.و بعدش بلند شدیم رفتیم حموم باهم دوش بگیریم اونجا هم نشست جلو پتم زانو زد و شروع کرد به ساک زدن اونقد قشنگ ساک زد برام اونجا که بترین روز عمرم بوده تا الان ائنجا بعد حدود 15 دقیقه ساک زدن داشت ابم میومد دهنشو باز کرد ابم ریخت تو دهنشو همشو قورت داد به ادم یه حس قدرت میده وقتی اب ادمو میخورن و این بود داستان سکس من و سمیرا بازم 2 بار دیگه کردمش بعدش از هم جدا شدیم.اگه داشتانمو میخونه بدونه اگه باز میخواد باز میخوام بکنمش اگه راضی باشه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 77 از 94:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA