انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 79 از 94:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
شبی که کسم مزه کیرو چشید

سلام به همه،من اسمم آوا و 17 سالمه...خوش هیکل با سینه ها و کون نسبت به بدنم تپل تر،از نظر بقیه خوشگل،پوستم سبزه مایل به سفید هستش و موهام بلند و مشکی.
میخوام یه داستان در رابطه با خودم و دوس پسرم براتون بگم...امیدوارم خوشتون بیاد.


تو اواخر 15 سالگی با یه پسر آشنا شدم به اسم رضا که 2 سال از خودم بزرگتر و 17 سالش بود.یه پسر نازو خوشگل که کلا خیلی به خودش میرسیدو همیشه جیگر بود،البته باباش پولدارو دیگه اینم روزی یه دست لباس عوض میکرد،رضا اولین دوستم بود به خاطر همین خیلی خیلی دوسش داشتمو واسم تازگی داشت،خیلی بهش وابسته شدم و اونم همینطور;منو رضا روز به روز به هم نزدیک تر میشدیم،حدود شیش ماه از دوستیمون گذشتو در طول این مدت رضا یکی دوبار منو برده بود خونشون،یه خونه بزرگ و واقعا زیبا،اما تو اون یکی دو ساعتی که پیش هم تنها بودیم تو خونشون فقط حرف میزدیمو نهایتش هم یه لبو بوس،البته یک بار هم کنار هم دراز کشیدیم و لبایه همو خوردیم.
خیلی به هم نزدیک شده بودیم و از اینکه با رضا بودم احساس خوشحالی میکردم،خیلی بهم آرامش میداد البته بگم که رضا هوس باز نبود کلا آدم سردی بود،حداقل من از اون گرم تر بودم همیشه میگفت دوس داره یه شب تو بغلم تا صبح بخوابه و من صبح با بوس بیدارش کنم،ولی این قضیه واس من آرزو بود و به رو خودم نمی آوردم.


یک ماه دیگه گذشت،رابطمون به همون شکل بود که یک شب ساعت 10و نیم از شهرستان،عموم به بابام زنگ زدو گفت که مامانش که میشه مامان بزرگ من سکته کرده و تو بیمارستانه.بابام و مامانم با عجله خیلی زیاد آماده شدن و یه مقدار پول به من دادن،گفتن شاید فردا هم نتونن بیان،و به من سپردن که هوای داداشمو داشته باشم و اذیتش نکنم(یه داداش کوچیک تر دارم که اون موقع کلاس سوم دبستان بود)منم قبول کردمو ساعت 11 بود که راه افتادن.داداشم هم تو اتاقش که طبقه بالا هست خواب بود.
منم کم کم میخواستم برم بخوابم،که رضا اس داد آوایی نفسم شبت رویایی خداکنه خوابتو ببینم.من همون لحظه فکر کردم به رضا زنگ بزنم بیاد پیشم که هم تنها نباشمو هم اینکه به آرزومون برسیم که پیش هم خوابیدنمونه.ناخودآگاه بهش زنگ زدمو گفتم که خونمون خالیه بیا اونم گفتش که بیخیال شاید بابات اینا اومدنو از این حرفا...در نهایت بهش فهموندم که تا صبح خونمون خالیه اونم قبول کرد که بیاد.
همین که گوشیو قطع کردم یه دفعه پشیمون شدم نمیدونم چرا ولی کلا یه لحظه منفی فکر کردمو خاستم زنگ بزنم و بگم که نیا قراره برگردن ولی اعتمادی که به رضا داشتم بهم آرامش داد.


رفتم سریع یه ذره صافو صوف کردم،آرایش ملایم و بعدشم یه تی شرت و شلوارک ست پوشیدم.
20 دیقه گذشت که رضا زنگ زدو گفت بیا درو وا کن،درو وا کردم،رضا اومد تو بهم دست داد چپو راست صورتم رو بوسید و یه بوس کوچولو هم رو لبم گذاشت،که منم از رو شوخی گفتم رژی نشی اونم خندیدو گفت مهم نی خانومی.رو کاناپه نشستو تلویزیون رو روشن کرد منم که حال چای درست کردن نداشتم رفتم یه ذره تخمه و میوه آوردمو جفت رضا نشستم و فیلم میدیدم بعد یه نیم ساعتی دستشو انداخت دور کمرمو صورتمو بوسیدو بعدشم لبامو شروع کرد به خوردنهمش میگفت دوست دارم و بعضی وقتا هم میگفت یه وقت مامانت اینا نیان آبرومون بره و از این حرفا...بعد بهش گفتم داداشم بالا خوابیده یه هو ترسیدو گفتش که من برم زشته،منم گفتم تو برو تو اتاقم منم میام.اتاقمو بهش نشون دادم رفتم یه سر به داداشم زدم که خواب بودو برگشتم تو اتاقم.رضا روی میز کامپیوترم نشسته بود منم رفتم روشنش کردم که یه آهنگ گوش بدیم آهنگو پخش کردم(آهنگ حسام استپس به نام تشنه ترین که تا آخر عمرم یادم نمیره اون آهنگو).بعدشم شروع به خوردن لب هم کردیم و کم کم خوابمون میومد رفتم در اتاق رو قفل کردمو گفتم که حالا بگیریم بخوابیم اونم موافق بود من رفتم رو تخت نشستم و اونم از رو میز پاشد و اومد جفتم نشست منو به خودش چسبوندو گفت قربون چشات برم تو امشب پیش خودمی بعدم لبامو بوسید و شروع کرد به خوردنشون ،



یه دستش دور کمرم بود و منو به طرف خودش فشار میداد منم باهاش همکاری میکردم به همون حالت رو تخت دراز کشیدیم من اون لحظه برای اولین بار احساس کردم تحریک شدم. اون بازومو میمالوندو لبامو میخورد بعدشم شالمو که هنوز سرم بود در آوردو انداخت کنار تخت گوشامو میخورد و وقتی نفسش به گوشم و گردنم میخورد تمام موهای بدنم سیخ میشد،بعدشم دستشو از پایین برد تو لباسمو کمرمو لمس کرد کم کم دستش رو بالا آورد و به سینه ها رسید سینه هامو از رو سوتین مالش میداد،همزمان لبامو میخورد بعد لباسمو داد بالا و گفت درش بیار دوس دارم بدنتو ببینم.منم با خجالت تمام همراهی کردمو درش آوردم هیچوقت فکر نمیکردم کار به اینجا بکشه ولی دیگه کشیده شده بودو منم قاطیش شدم و تصمیم گرفتم تا تهش رو برم.بعد از رو سوتین سینه هامو میمالوند و روم افتاده بود،برعکس شد منو چرخوندو من روش افتادم اونم دستش رو پشتم بودو سوتینمو از پشت باز کرد خیلی خجالت کشیدمو سرخ شدم با ناز گفتم اااااا رضا اونم گفت فقط میخوام بدنتو ببینم بعدشم سوتینو در آوردو سینه هامو که دید و بهشون دست زد،



سریع منو انداخت زیرو روم افتاد سریع شروع کرد به خوردنشون به هم میچسبوند سینه هامو میگفت چقد سینه هات داغه و منم میخندیدم،اونم میخوردشون بعد چند دیقه خوردنو گاز گرفتن بازم من بالا افتادم رضا کلا زیاد وول میخورد.دستش روی پشتم بود که کم کم دستشو رو کونم گذاشت دستشو رو کونم میکشیدو مالش میداد در حالی که با پاهاش زیر پاهامو نوازش میکرد.دستشو برد تو شلوارکمو از رو شرت به کونم دست زدو در گوشم خوند که چقد نرمه منم از خجالت وانمود کردم که نشنیدم شلوارمو کشید پایین و تا روی زانوهام بردش و بعد به رونام دست میزد خیلی باحال بود دستش که کونم و رونام و لمس میکرد خیلی حال میکردم....
بعدشم شورتمو آورد پایینو دستشو روی سوراخ کونم گذاشت مالش میداد وبعدشم گفت جونم شلوارتو درار،منم که روم نمیشد در اون حالت از جام بلندشم چون لخت بودم گفتم بیخی همینجوری خوبه خلاصه قسمم داد و به کمک خودش شلوارو شرتمو در آوردم و اونم تی شرتشو در آورد و بغلم کرد وااااااااااای چه حالی داد گرمی بدنشو با تمام وجودم حس کردم کم کم کسم خیس شد بود من چرخیدمو کونم خورد به کیر رضا که بزرگ شده بود به همون حالت رضا دستشو گذاشت رو کسمو مالش میداد،واقعا دوس داشتم آه و اوخ کنم ولی روم نمیشد یه جوری بود فضا بعد 10 دیقه مالیدنو گردنو خوردن شلوارشو بیرون آورد همینطور هم شرتشو...خدایه من چی دیدم یه کیر سفید که تقریبا بزرگ بود و خیلی هم خوش تراش بدن رضا مو نداشت اگرم داشت واقعا کم،جوری که چشم نمیومد مگه دقت میکردی کیرشو گذاشت تو شکاف کونم خیلی خیلی خیلی کیرش داغ بود داغی که حس میکردم داره میسوزه بعدشم گفت میخوای کوستو بخورم؟؟؟گفتم نه چون جدی بدم میاد چندشممیشه!!! اگه میخورد دیگه دلم نمیومد لباشو ببوسم،خلاصه نزاشتمو اونم قبول کرد،بعدش دوبار پشت من دراز کشیدو کیر داغشو گذاشت لاپام جوری که به کسم میخوردو خیلی حال میداد...


کیرش از آب کسم خیس شده بود آروم عقب جلو میکردو بهم میگفت چقد داغه عزیزم دوس داری؟؟؟منم با صدایی حشریم گفتم: همه چی باتو حال میده اونم لاپام داشت کیرشو عقب جلو میکردو یه دستش دور کمرم بود از زیر،و اون یکی دستش رو سینم و مالش میداد چشمام خمار شده بودو دیگه دست خودم نبود آه و اوف گفتنم شروع شده بود که رضارو تحریک میکرد که تند تر عقب جلو بشه بعدشم گفت: یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم بگو...گفت: میزاری از عقب بکنم بینم چطوره منم گفتم نهههههههههههه همه میگن درد داره یه هو دیدی جیغ زدم داداشم بیدار شد اونم گفت نترس اگه درد داشت نمیکنم خلاصه قبول کردم.گفت یه پمادی وازلینی چیزی بیار که دردت نیاد،منم از تو لوازم آرایشیم یه کرم نرم کننده بود که آوردمش و اونم مالوندش روی سوراخ کونمو مالشش داد... بعد انگشتشو میکرد تو کونم خیلی درد داشت خلاصه با انگشت آروم آروم کمی باز کرد سوراخ کونمو جوری که انگشت وسطشو کامل میکرد تو،بعدشم روی کیر خودشو حسابی کرم زدو لیزش کرد بهم گفت که چهار دستو پا واسا با یه دست کمرمو گرفتو با یه دست کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم و فشار داد کلش میخواست وارد بشه ولی در حدی درد داشت که من خودمو جلو میکشیدمو سرمو رو بالش میزاشتم.چندبار همین طور تکرار شد اما بار آخر با یه فشار کله ی کیرش رفت تو کونم که من یه جیغ نسبتا بزرگ کشیدمو گفتم بکشش بیرون کشید بیرونو باز تکرار کرد...


کم کم کلش با درد کمتری میرفت تو و هر بار کمی بیشتر از کیرشو میکرد تو کونم منم درد میکشیدم ولی نه به اندازه ی اول خلاصه نصف کیرشو کرد تو کم کم عقب جلو کرد تا جایی که کیرش کامل رفت تو کونم و آروم عقب جلو میکرد،دردم خیلی کم تر شده بودو کم کم داشت بهم حال میداد،با یه دستم کوسمو میمالوندم اونم کمرمو گرفته بودو عقب جلو میکرد،کم کم تندتر و تندتر داشت منو میکرد که واقعا بهم حال میداد حس عالی بودو بدنم شل شده بود و آه و اوخ میکشیدمو میگفتم آروم بکن عشقم که همون لحظه حس عجیبی بهم دست دادو کل بدنم شل شدو یه جیغ کوچیک زدم،فهمیدم آبم اومد و ارضا شدم،رضا هم بعد از چندتا جلو عقب کردن و حرفای سکسی تو گوشم خوندن مثل جووووووووون خانومی چقد داغو تنگه و از این حرفا....یه هو یه کیرشو کشید بیرونو با فشار آبشو ریخت رو کونمو کمرم،بعدشم کنارم افتادو دراز کشید منم که نایی نداشتم پاشم نیم ساعت تو همون حالت بودمو رضا میبوسید منو و لبامو میخورد بعد پاشدمو با دستمال خودمو پاک کردم اومدم رو تخت کنار رضا و کامپیوتر رو خاموش کردم بعدشم کنار همو زیر یه پتو تا صبح خوابیدیم،



من که انتظار نداشتم از یه لب فراتر برم با رضا!!! امشب باهاش سکس کرده بودم و نمیدونستم خوشحال باشم یا غمگین.صبح ساعت 7 بیدار شدیم البته من با بوسه رضارو بیدار نکردم چون خسته بودم.رفتم اتاق داداشمو بیدارش کردم فرستادمش مدرسه بعدشم منو رضا یه صبحونه با هم خوردیمو رفتیم حموم با هم،تو حموم باز همدیگه رو مالوندیم ولی وقت نداشتیم واس همین زود اومدیم بیرون رضا لباساشو پوشیدو حسابی بوسم کردو تشکر کرد بعدشم رفت.من اون شب خیلی حال کردم و واقعا به یاد موندنی بود.خدایی رضا خیلی سکسی بود.این اولین سکس من بود و هنوز هم نمیدونم کار درستی کردم که به رضا زنگ زدم یا نه...



نوشته: آوایی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس اینجا سکس اونجا سکس همه جا

_میترسم علی الان یکی میاد
سرشو بیشتر. فشار داد توو گودیه گردنم
_هوممم... نه... کی میاد آخه الان توو حیاط خلوت
_اگه اومد چ.....
لباش که اومد رو لبام اسم بابامم یادم رفت چه برسه به ترس
دستام چفت شد دور گردنش
بیشتر فشارم داد به دیوار
لباشو گاز گرفتم
اخم کردو باسنمو فشار داد
راه نفسم بسته شده بود. از بس محکم و با حرص لب میگرفت
_این چی بود امشب پوشیدی؟
_آه ه چش بود مگه
لباش رو گردنم بودو داشت آروم زبون میزد
دستش از زیر دامن عروسکیم اومد رو کسم
داشتم میمردم
_همه جات معلوم بود
محکم کسمو فشار داد و از بالا موهامو گرفت
با عصبانیت تو چشام نگاه میکردو منتظر توضیح بود
چی میگفتم؟ میگفتم از لجت؟ همینجا با خاک یکیم میکرد اونوقت!
عوض جواب دادن به نگاه طوفانیش ، چشامو فقط مظلوم کردم، خدارو چه دیدی شاید جواب بده
یه قدم بام فاصله داشت
دستمو آروم کشیدم رو کیرش
همونجوری که دین و ایمونشو میبرد
چسبیدم بش
_علی ی ی
فقط نگا میکرد
خودمو بش فشار دادم
صدامو لوس کردم
_علی ی ی
اوووف داشتم میشاشیدم به خودم، وقتی سگ میشد سگ میشداااااا
همینطور که نگاش میکردم اروم رو انگشتا پام بلند شدمو لبامو گذاشتم رو لباش
دستامو حلقه کرده بودم دوره گردنشو آروم لباشو میخوردم...
داشتم از همکاریش نا امید میشدم که دستاشو پیچید دورمو لبامو کشید تو دهنشو یه گاز محکم ازشون گرفت
جیغم تو دهنش خفه شد



میخواستم ازش جدا شم که حلقه دستاشو محکم تر کرد
و تو گوشم زمزمه کرد
_فک نکن خر شدم تمام، همه چیم یادم رفتا
مهلت جواب بم ندادو دوباره افتاد به جون لبام
تکیه م داد به دیوار ازم لب میگرفت
حالم رو به نابودی بود
چن لحظه بعد لبشو گذاشت رو گردنم و گازای کوچیک میگرفت
آه و نالم تو آسمون بود
لاله گوشمو که گرفت نزدیک بود بیفتم
چنگ زدم به گردنش
_علی تو رو خدا
_ششششش
زبونشو میکشید به گوشمو نفس داغشو فوت میکرد
سرشو کشید عقبو نگام کرد
چشمام، لبام، بینیم....
لبخند زد
دستش رفت پشت لباسمو آروم زیپشو داد پایین
لباس چون یه تیکه بود افتاد زمین
یه قدم رفت عقبو زل زن به من که فقط یه شورت تنم بود
از نگاش که میچرخید رو تنم خجالت میکشیدم
نشست روی چهار پایه و خیره شد بهم
گر گرفته بودم از نگاهش


دستشو که کشید طرفم از خدا خواسته سریع رفتمو نشستم رو پاش
دستشو گرفتم،گذاشتم رو سینم
اون یکی دستشم انداخت دورم
همینطور که سینمو میمالید از هم لب میگرفتیم
کیرش زیرم بود، کامل شق شده بود
خودمو میمالیدم به کیرش
لخت بودم
لب میگرفت
سینمو میمالید محکم
اون یکی دستشم دورانی میکشید رو تنم
تنم ثاغ شده بود
_علی میخوام
_نه خانومم الان نه
_چشات وا نمیشه
یه لبخند زدو دوباره شروع کرد لبامو خوردن
حشری شده بودم ناجور
تو سکس صبور بود بر عکس من
البته میدونستم داره اذیت میکنه


نفس نفس میزدم
همش وول میخوردم
_علی تو رو خدا، دارم میمیرم
_اینجا بکنمت تو خاکا؟
_یه چیزی بیار پهن کن من نمیدونم دارم دیونه میشم،بریم رو موکتا اون گوشه
_کثیفن
_با ناله: نه به خدا مال آشپزخونس مادرت به خاطر جشن جمعشون کرد گذاشت اینجا
پاشدم یکیو اندختم پایینو پهنش کردم
دستشو گرفتم آوردم
با اینکه داشتم از شهوت بال بال میزدم اما تو ته توی مغزم میدونستم بعدا ناجور تلافی میکنم کاراشو.
دراز کشید رفتم تو بغلشو چسبیدم بهش
یه پامو انداختم رو پاهاشو بینیمو میمالیدم به صورتش
نفساش سنگین شده بود
با تنم ور میرفت
سینه هامو میگرفت
کیرشو حس میکردم
کسمو بیشتر مالیدم بش


دستشو از رو کمرم برداشتو گذاشت رو کونم بیشتر فشارم داد به کیرش
_لباسامو درار
شلوارشو در آوردم همینجور کرواتو کت و پیرهنشو
لخت طاق باز خوابیده بود
دراز کشیدم روش
جامونو عوض کردو من رفتم زیر
شروع کرد خوردن سینه هام
میبوسیدو میرفت پایین
دستام تو موهاش بود
زبونش که خورد از رو شرت به کسم به خودم لرزیدم
شرتمو در آورد
پاهامو انداخت رو شونه هاش
زبونشو رو کسم حس کردم
_علی بیشتر
_جووون
_انگشت نکن نامرد، کون نمیدم
_...شششش.......
از لذت جیغای آروم میکشیدم
کمرمو از زمین بلند میکردمو میکوبیدم زمین
اون قدر لذت داشت که دلم میخواست بمیرم


_زبونتو بکن تووووو... آی آی علی... واییییییییییییییییی....بسه بسه دارم ارضا میشم.... نکن
از موهاش گرفتمو به زورر از رو کسم بلندش کردم یه لبخند موزی رو لبش بود
میلرزید کل تنم
_بکن تو دیگه دقم دادی
اومد بالا کامل افتاد روم
داشت خودشو میمالید بم
کیرش که میخورد به کسم دیونه میشدم
پاهامو باز کردمو انداختم دور کمرش
_علی ی ی
_زمزمه کرد: جووونم خانومم ساک نمیزنی؟
_شب که همه خوابیدن میام میزنم... علی
_الان میخوام
همینجور که اروم حرف میزدیمو دستمو نوازشوار میکشیدم به تنش، یواش یواش دستم میرفت سمت اون کیره دیوونه کننده
گرفتم تو دستم و نوکشو کشیدم به لبه کسم
علی ساکت شده بود
صدای نفسای بلندش داشت از خود بی خودم میکرد
زد زیر دستمو محکم هلش داد تو کسم
جام کردم یهو


حتی نتونستم جیغ بزنم
_وای....آرومتر علی..آی...
_نمیشه...باید تورو اینجوری کرد....جوووون...
_آه ه ه عشقم یوواش دارم وا میرم...علی
_جووون...شششش...جا باز میکنه الان..عشق منی...
محکم عقب جلو میکرد
اولش از درد اما الان داشتم از لذت به خودم میپیچیدم
بدجور حشری بودیم
_دوس.داری؟ کیرمو دوس داری؟
_آ آ رررره...
شلپ شلپ تلمبه های محکمش حتی با اون صدای آهنگی که از خونه میومدم قابل شنیدن بود
کیرشو کامل در می آورد بعد دو باره میکرد توو
_آخ علی یواش داری پارم میکنی
نفس نفس میزد
غرید: به درک... ۲هفتس نکردمت..حقته..بیشتر از اینا حقتهه..باز کن پاهاتو..بیشتررر
_بیشتر وا نمیشه به خدا..آی علی یواش
محکم و تند تند تلمبه میزد
_
همونطور که کیرشو تو کسم عقب جلو میکرد، پوزیشنو عوض کرد
حالا اون زیر بود


_بلند نشوو...بالا پایین کن..آره آره..اوووم..آفرین خانومم
_علی ی
_جان علی، تند تر تند تر...وای ی
میمیرم واسه این کس داغت..
_اه ه ه... فقط کسم علی؟
_نه....همه جات...واییییی..صدات...لبات..واینستا ساقی... تندتر..کیرم کامل تو کست نیس....بازم..آه ه ه
_بسه همینقدش...وای علی خیلی خوبه...باید تا صبح منو بکنی...
_میکنم..میکنم نفسم..مگه تا حالا نکردم..جوووووون
با دستام سینه هامو گرفته بودمو رو کیرش نشسته بالا پایین میشدم
عاشق این بودم
که بشینم رو کیرشو خودمو دورانی تاب بدم
خیلی حال میداد
_ای جااااااااااان..خم شو لب میخوام...اوم...
اروم رو کیرش بالا پایین میشدم،خم شدمو لبامو گذاشتم رو لبش
دستاشو انداخت دورمو شروع کرد لبامو خوردن دوباره منو انداخت زیرش
کیرشو تا ته کرد که باعث شد یه کوچولو جیغ بزنم یکم همونجا نگهش داشت بعد درش آورد
حس کردم خالی شدم....ضعف کردم یهو


_علی
_جونم..پشت کن..هوس کونتو کردم
.نه... علی..
_شششش..میخوام..پشت کن..از بس با این یه وجب دامن قرش دادی میخواستم همونجا جلو همه بیوفتم روت..
_علی..جون من..یه ساله از کون نکردیم...درد....آخ..
به زور برم گردونند
_شل کن
_علی..نه..آخ..دردم میاد آقایی..
آب کسمو میزد به سوراخ کونمو باش بازی میکرد
_شل کن نفسم...دارم جون میدم..شل کن..آفررین نگاه داره میره توو...جووون...جیغ نزن..جانم جانم..باشه..تلمبه نمیزنم عمرم...صدات میره تو...
گریم گرفته بود از درد
_علی درد...ای...نه..
قربون صدقم میرفت و خیلی اروم عقب جلو میکرد
کم کم بدنمو شل کردم
_جوون..چطور یه سال من دست به این طلا نزدم ها؟اووووم..عالیه..نفسمی تو..خانوممی..
داشتم از حال میرفتم
_علی دردم میاد...از کس بکن..آی خدااااا..یواش..
تندوتند تلمبه میزد
_آبمو بخور...میخوریش؟
داشتم بیحال میشدم
_از کس بکن...آی ی ی.... جر خوردم آقایی..کیرت خیلی کلفته..درد داره
بعد از چن دقیقه درش آوردو محکم کردش تو کسم
_اینم کس..آه ه....
داشتم ارضا میشدم، فهمید
کیرشو در آورد
افتاد رومو شروع کرد خوردن سینه هام
_علی کیر میخوام..علی
_زوده ارضا شی...آخ عجب سینه هاییی..بعد دو هفته فقط همین؟
_علی شبم میام وقتی خاله خوابید...آی آره...اووووم..علییی آروم بکن..دوست دارم..تا ته بکنش تو کسم...آره همینه..آه ه ه
_خوبه؟ شب بهت رحم نمیکنم دیگه...باز کن پاهاتوو..جوننن
_تندتر تندتر..بیشتر..


پاهام کامل باز بود
دستهام دور کونش بودو فشارش میدادم به خودم
التماس میکردم تند تر تلمبه بزنه
دستهامو از کونش باز کرد آورد بالا سرم گرفتشون
خیره شد تو صورتم
کیرشو تا دسته میکرد تو کسم نگه میداشت بعد کامل درش می آورد و دوباره تا ته هلش میداد....!شدت ضرباتس وفشار دستاش که بیشتر شد فهمیدم داره مثل من ارضا میشه
_خانونممممم
_جونم عشقم..تند تر...تندتر...تندتر...تندتر..._داغیه آبشو که حس کردم بدنم منقبض شد
با آخرین ضربه ای که زد ارضا شدم...





نوشته: ساقی.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با دوست دخترم و خواهرش

من سینا هستم.خاطره ای که میخوام تعریف کنم مربوط به 2 سال پیش هست که تو یکی از شهرهای شمالی دانشجو بودم.از همون موقع ها با دختری آشنا شدم به اسم میترا که 1 سالی از من کوچیک تر بود و اهل همون شهر بود و تو دانشگاه ما درس میخوند..از دوستیمون خیلی میگذشت و اون اغلب که من از تهران میرفتم اونجا میومد پیشم میموند و به مامانش اینا هم الکی میگفت که میره شب خابگاه پیش دوستاش درس بخونه و همونجام میخوابه.مثل زن وشوهرا شده بودیم.تقریبا هر شب سکس داشتیم.میترا یه خواهر داشت به اسم مژگان که 3 سال ازش بزرگتر بود و تازه نامزد کرده بود.تنها کسی که از رابطه من و میترا خبر داشت مژگان بود.مژگان قد بلندی داشت وسینه و کونش حسابی بزرگ بود.منم خیلی تو نخش بودم و دلم میخواست هر طور شده بکنمش...



یه روز که میترا خونه من بود گوشیش زنگ خورد.مژگان بود.میگفت که رفته خونه ولی کسی خونشون نبوده و کلیدم نداره منم سریع به میترا گفتم که بهش بگه ناهار بیاد پیش ما تا مامانش برگرده.اونم قبول کرد .ساعت تقریبا 2 بود که رسید .ناهار خوردیم ومثل همیشه من و میترا جلو تلویزیون دراز کشیدیم که یکم بخوابیم..مژگان هم با فاصله از ما خوابید.دلم میخواست بپرم رو مژگان ومثل وحشیا بکنمش.کم کم کیرم راست شد و داشت از زیر شورتم میومد بیرون میترا هم که بغلم بود متوجه کیرم شد.جوری وانمود کردم که فکر کنه برای خودش شق کردم.آروم بهش گفتم میشه بریم تو اتاق؟؟ اونم از خدا خواسته بلند شد و رفتیم رو تخت و در رو نیمه باز گذاشتیم..تاپ میترا رو درآوردم و شروع کردم سینه هاشو خوردم که صدای آه و نالش دراومد. اونم شلوارک و شورتمو کشید پایینو به صورت 69 خوابیدیم .



منم دامن و شورتشو درآوردم.من کسشو میخوردم و اونم تا ته کیرمو میکرد تو دهنشو ساک میزد برام.. بعد از چند دقیقه گفت بسه بیا بکن تو.اومدم روش خوابیدم و کیرمو فرستادم تو کسش.دیگه صداش خیلی رفته بود بالا که یهو دیدم مژگان اومده جلو در وایساده و ما رو نگا میکنه..میترا تا خواهرشو دید بهش گفت برو بیرون درو ببند.ولی اونم از دیدن ما حشری شده بود .اومد تو کنار میترا نشست و دست میکشید رو سینه هاش.میترا هم داشت از این وضعیت حسابی حال میکرد و معلوم بود از گفتش پشیمون شده.منم که انگار دنیا رو بهم دادن.شروع کردم رونای مژگان رو مالوندن و از اون طرفم کس میترا رومیکردم.بعدخود مژگان بلند شد لباساشودرآورد وبا شرت و سوتین اومد کنارمون.



من از رو میترا بلند شدم رفتم سوتینشو باز کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش .عالییی بوود انگار پنبه توش کار گذاشته بودن .دیگه طاقت نیوردم شرتشو درآوردم و کیرمو گذاشتم جلو کسش.اول ترسیدم که پرده داشته باشه ولی خودش گفت که امیر (نامزدش) پردشو زده منم با خیال راحت کردم توش و محکم تلمبه میزدم..کمکم داشت آبم میومد .ولی دلم میخواست کون گندشم بکنم .بهش گفتم میخوام از پشت بکنمت .اول راضی نمیشد ولی با اصرار من قبول کرد که تا جایی که دردش نیاد بکنم تو..صورتشو گذاشت جلو کس میترا و کونشم داد بالا.منم از کرم هایی که رو میز بود زدم به کیرم و سوراخ کون مژگان رو هم با انکشت کرم مال کردم. شروع کردم آروم کیرمو میکردم تو کونش.به وسطاش که رسید یه دفعه با فشار همه کیرمو فرستادم تو .



یه جیغ کشیدو هی التماس میکرد که درش بیارم ولی من توجهی نمیکردم و فقط توش عقب جلو میکردم و با دست میزدم به گوشتای کونش.کم کم دردش به لذت تبدیل شد .با ضربه هام به کونش سینه هاش مثل مشک تکون میخورد .صدای آخ و اوخه هر دوتاشون اتاقو پر کرد بود که بعد از چند دقیقه دیدم آبم داشت میومد و شروع کردم با همه قدرت تلمبه زدن اونم با همه وجودش کس میترا رو میخورد .دیدم ابم داره درمیاد که کیرمو کشیدم بیرون و رفتم کنار میترا و آبمو رو سینه وشکمش خالی کردم.بعد از چند دقیقه هم میترا ارضا شد.3تایی بی حال افتادیم رو تخت تا موقعی که گوشی مژگان زنگ خورد که باباش بود و اومده بودن خونه.مژگان بلند شد . با دستمال خودشو یکم پاک کرد ما رو بوسید رفت حموم و آماده شد که بره.شبش زنگ زد گلگی میکرد که چرا از پشت کردمش چون از تو زخم شده بوده خون میومد ازش.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
بلاخره کون لیلا را کردم ولی...

من امید هستم 24 سال سن دارم کارمند یکی از ادارات دولتی هستم. خاطره ای را که میخوام تعریف کنم شاید زیاد جالب نباشه ولی واقعی واقعیه ارزش اینو داره که پنج دقیقه از وقت گرانبهاتون صرف خوندنش کنین.
محل سکونت ما جای است که تازه تبدیل به شهر شده و تا حالا بصورت بخشداری اداره میشد البته من در شهرستانی که چند کیلومتر با محل سکونتم فاصله داره خدمت میکنم خلاصه اینجا چون محیط کوچکه همه همدیگرو میشناسند و پاتو کج بذاری همه فهمیدن و شدی سوژه خبری زنهای بیکاری که صبح تا غروب تو کوچه نشستند ،اجازه بدین نگم کجاست چون اگه اسمشو ببرم هرکی از اهالی اینجا این داستان را بخونه سریع میفهمه با کی هستم.خلاصه تو این محیط کوچک یه دوست دختر پیدا کردم ،شما فرض کنین اسمش لیلا است.باور کنید یک سال و هفت ماه به پاش نشستم و انتظار کشیدم که یه روزی بتونم ببرمش بیرون و یه دستی روش بکشم نشد که نشد .توی این مدت تا دلتون بخواد تلفنی حال کردیم هر وقت باهم صحبت میکردیم اینقدر آب ازم میرفت که بعدش باید سرم بهم وصل میکردند(شوخی).لیلا نگو بلا بگو سینه های سایز هشتاد،کون جذاب ،کوس هولوی خلاصه خیلی ردیف بود.شاید بگین توی این مدت طولانی چطور نتونستی بیاریش بیرون ولی باور کنین نمیشد چون اولا هیچ وقت تنها نمیاد بیرون ،همیشه یا مادرش همراشه یا برادر کوچکش بدبختیش اینجاست که درس نمیخونه تا بیاد بیرون ثانیا هر کلک و ترفندی که به ذهن شما میرسه اجرا کردم فایده نداشت.بلاخره تقدیر روی خوش نشان داد و فرجی شد.
یه روز باهام تماس گرفت گفت امید خانواده عموم دارن میان اینجا گفتم خوب ،گفت با دختر عموم خیلی راحتم حتی با اون میتونم بیام بیرون مادرم مزاحم نمیشه گفتم خوب، گفت خوب و درد بی درمون من بهت خبر دادم بقیه اش با خودت.گفتم بجان خودت منظورتو نمیفهمم چکار کنم ،گفت باید یه خونه خالی آماده پیداکنی که هروقت گفتم اومدم ،آماده باشه سریع میام 10 الی15 دقیقه پیشت میمونم ، این تنها راهشه اگه منو میخوای،تلفن و قطع کرد. من موندمو هزار و یک فکر،خانواده عموش دو سال یکبار بعضی وقتها سه سال یک بار از شهرستان میامدند. هرچی فکر میکردم جای را سراغ نداشتم ،خونه خودمون که مثل پادگان میمونه اونوقتهای که خالی خالیه مادر بزرگم خونه است بعدش باید خونه ای پیدا میکردم که حداقل سه روز خالی باشه و منتظر باشم که چه وقتی لیلا فرصت پیدا میکنه که بیاد خلاصه کارم خیلی سخت بود داشتم بحال خودم گریه میکردم .یه روز که از اداره برمی گشتم از کوچه شون رد شدم متوجه شدم که مهموناشون رسیدن حالا خر بیار باقالی بار کن! پیش خودم گفتم این کار شدنی نیست بی خیالش بشم بهتره اگه بفهمن آبروم برای همیشه میره از یه طرف هم که فکر میکردم چیزی نمونده کون لیلا را لمس کنم داشتم دیوانه میشدم. رفتم نهار خوردم و با امیر تماس گرفتم ،گفتم بیا بیرون کارت دارم.امیر دوستمه از همه چیز من باخبره البته اون متاهله ولی من مجردم .رفتم بیرون و پیداش کردم و جریان و بهش گفتم، گفت بابا این دختره نمیتونه بیاد بیرون سرکاریه خودتو اذیت نکن گفتم امیر درحقم مردانگی کن جبران میکنم گفت یعنی چی؟ گفتم خونه را دو سه روز خالی کن برو یه جایی ! گفت خنگ خدا من اینجا زن گرفتم خونه پدر خانومم همین کوچه بغلیه خونه پدرم دوتا کوچه اون ور تره کجا برم سه روز بمونم گفتم نمیدونم تو را خدا امیر تو را هرکی که میپرستی نذار موقعیت از دست بره تو که خودت میدونی چقدر در حسرتشم! برو شهرستان ،برو مسافرت هزینه مسافرتت با من . امیر وقتی التماس منو دید یه لبخندی زد و گفت خاک تو سرت، باشه. گریه نکن میرم شهرستان ولی برگردم ببینم موفق نشدی بلای بسرت میارم که تا عمر داری هوس کوس نکنی، سریع ماچش کردمو با لیلا تماس گرفتم گفتم از فردا آماده ام . رفتم خونه نزدیکی های غروب بود عصمت خانوم همسر امیر اومد خونمون میخواست مانتوی خواهرمو بگیره گفتم سلام عصمت خانوم خبریه گفت امیر میگه فردا میریم مسافرت ،بیچاره چه ذوقی کرده بود آخه منطقه ما مثل شهریها اهل مسافرت و این جور چیزها نیستنند فوقش سال به سال میرن سیزده بدر! شب نتونستم بخوابم هنوز دو مشکل دیگه وجود داشت یکی اینکه باید روز موعد را از اداره مرخصی میگرفتم اونم که معلوم نبود چه روزی را باید مرخصی بگیرم همه چیز مبهم بود و دیگری اینکه باید برای لحظه وارد شدن آنها به خونه امیر کلی برنامه ریزی کنم که تو کوچه کسی متوجه نشه و تازه برای خارج شدنشون هم همینطور. صبحش به لیلا زنگ زدم گفتم خوب همه چیز آماده است کی میایی گفت نمیدونم گفتم یعنی چی آخه من کی مرخصی بگیرم اینجوری که نمیشه گفتم لیلا اذیت نکن تو هم یه خورده خودتو زحمت بده یه برنامه ای ، نقشه ای چیزی پیاده کن ،عصبانی شدم. گفت من هیچ کاری دست خودم نیست نهایتش میتونم یک ساعت قبلش بهت خبر بدم ،عصبانی نشو قربونت برم عوضش یه کاری میکنم که هرچی سختی کشیدی جبران بشه،این جمله را که گفت آب شدم! گفتم باشه . روز اول خبری نبود، با لیلا تماس گرفتم گفتم اگه خواستی بیایی یه رو سری چیزی بذار تو یه پلاستیک اگه لحظه ورود کسی متوجه شد یا سوالی پرسید بگو این رو سری عصمت خانومو آوردم بهش بدم آخه عرض کردم شهر ما مثل یه روستای بزرگ میمونه با فضولهای زیاد وبیکار که همیشه تو کوچه ها یه عده ای تشریف دارن. گفت ولی اهالی میدونن که عصمت خانونم خونه نیست ،گفتم تو خودتو بزن به خنگی مثلا تو خبر نداری ،این که میشه. گفت آره،گفتم پس حله گفت حله.روز دوم ساعت ده و بیست دقیقه موبایلم زنگ خورد ، لیلا بود! از کمرم به پاین خشک شد گفت امید تا یک ساعت دیگه میام خودتو برسون گفتم باشه آلان راه می افتم. سریع رفتم پیش رئیس یه مرخصی دوساعته به بهانه اینکه وقت دکتر دارم گرفتم.تا رسیدم خونه امیر ساعت شد یازده و پنج دقیقه منتظر لیلا بودم هنوز نیامده بود کیرم شق شده بود از روی شلوارم کاملا مشخص بود یه خورده خودمو کنترل کردم که بخوابه چون دختر عموش متوجه میشد خیلی ضایع بود! البته به همان اندازه که خوشحال بودم ، میترسیدم ولی به خودم گفتم امید خر! ترس نداره تو که هفت خان رستم را رد کردی دیگه برای چی می ترسی. تو همین فکر ها بودم که درب حیاط باز شد ( برای اینکه اتلاف وقت نشه درب حیاط را نبسته بودم ) به لیلا هم گفتم در حیاط را باز میذارم مثل گاو سرتو بنداز پاین و بیا تو . وقتی وارد شدند من از پنجره نگاهشون میکردم . اومدن تو سلام و احوال پرسی کردیم و با دختر عموش آشنا شدم. بعد لیلا گفت وقت نداریم ، به دختر عموش یه اشاره ای کرد اونم رفت اتاق بغلی من موندمو لیلا! باور کنید مثل سگی که بیماری هاری گرفته داشتم میخوردمش گفت آروم چه خبره گفتم نمیدونی چی کشیدم ولم کن! گفتم بابا این همه لباس چیه پوشدی گفت پس میخواستی با شورت و سینه بند بیام شروع کردم به لب گرفتن اونم نامردی نکرد پا به پای من می اومد دستمو بردم از رو لباس کونشو می مالوندم سینه ها شو آوردم بیرون داشتم میخوردم گفت امید وقت نداریم چی کار میکنی گفتم بی خیال آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب! گفتم بخواب رو زمین اونم به پهلو دراز کشید دست بردم شلوارشو دربیارم خیلی اصرا کرد که این کارو نکم چون وقت نداره ولی مگه میشد امکان نداشت ،شلوارشو در آوردم کونشو که همیشه تو ذهنم بود با دستهام اونم لختی گرفتم اگه بدونی چه حالی بهم دست داد . سریع رفتم سراغ کوسش تا زبانمو بهش زدم صداش در اومد، میخوردم آی میخوردم اونم داشت کلی حال میکرد اینو از آه وناله اش میشد فهمید همینطور که داشتم کوسشو میخوردم یه آه نسبتا بلندی کشید و بدنش لرزید ، ارضا شده بود . گفت بسه بیا بالا دیگه نوبت منه وقتشه که به قولم عمل کنم . کیرمو گرفت دستش یکی دوبار با دست سرو تهش کرد و بعد گذاشت تو دهنش حسابی کیرمو میخورد واقعا هرچی سختی کشیدم یادم رفت. یکی دو دقیقه مفصل کیرمو خورد گفتم کافیه عزیزم گفت چرا؟ مگه ارضا شدی گفتم نه میخوام از پشت بکنمت گفت امید بی خیال شو آلان مادرم سراغمو میگیره دیره ، باشه یه وقت دیگه گفتم دوساله منتظر امروزم ،خدا میدونه وقت دیگه کی گیر میاد. خلاصه از اون مقاومت از من اصرا راضی شد . گفتم رو شکم بخواب منم فقط شلوارشو در آورده بودم بقیه لباس ها بدلیل اضطراری بودن موقعیت تنش بود دامنشو دادم بالا کون سفید پیدا شد کیرمو قشنگ تف مالیدم گذاشتم در کونش ، سوراخش اینقدر کوچک بود که باور نمیکردم کیرم بره توش .لیلا گفت امید تو را خدا یواش من میترسم گفتم نگران نباش همه چیزو بسپار بمن . کیرمو گذاشتمو آروم آروم فشار دادم تو نمیخواستم اذیت بشه کلاهک کیرم که وارد کونش شد یه آخخخخخ کرد و گفت امید خیلی درد داره بسه گفتم چیزی نیست آروم باش مرحله سختشو رد کردی یه مدت کوتاهی تو همون موقعیت نگهش داشتم تا کونش به کیرم عادت کنه بعد یواش یواش تا دسته فرو کردم تو کونش یه جوری زمینو چنگ میزد که گفتم آلان فرش خونه امیر هم پاره میشه خرجش می افته گردن ما .شروع کردم به تلمبه زدن بیچاره داشت گریه میکرد ولی چاره ای نداشم بعد از این همه زحمت باید حداقل یه دست از کون میکردمش خودم هم وجدانم ناراحت بود ولی گفتم بی خیال برای هر دختری پیش میاد بعد از مدت کوتاهی تلمبه زدن آبم اومد که همشو خالی کردم تو کونش بعد کیرمو در آوردم و بلندش کردم بشینه یه دستی به سرو روش کشیدمو بوسیدمش گفتم منو ببخش اذیتت کردم گفت اشکالی نداره عزیزم. بعد رفتیم بیرون اتاق لیلا دختر عموشو صدا زد اومد بیرون از اونم تشکر کردمو رفتند . ساعت دوازده و نیم خودمو رسوندم اداره درسته حال کردن من زیاد طول نکشید ولی برای من که واسه کردن کون لیلا هفت خان رستم را طی کرده بودم خیلی با حال بود
.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس من و دوست دخترکون گنده ام

سلام خدمت همه دوستان.داستانی که میخوام براتون تعریف کنم یک واقعیته.من دراصل ایرانی نیستم،من اهل کشورعراق هستم.بگذریم بریم سرداستان.دریک روززمستانی من ویکی ازدوستام به اسم فرید رفته بودیم بیرون واسه قدم زنی،همینطورکه داشتیم قدم میزدیم تویکی ازکوچه های محلمون،چشمم به یه دخترافتادکه داشت بایه پسرکوچک گلوله برفی بازی میکرد.که بعدمعلوم شدداداشش بود.یه شلوارک سفیدتنگ تنش بود،اگه بهتون بگم تاحالاتوفیلمهای سوپرهم چنین کونهایی ندیدم راست گفتم.داشت شلوارکشوپاره میکرد.من به فریددوستم گفتم به خداقسم فریدجان بایدهرطورشده این دخترروبلندش کنم.اون بهم گفت پسرواقعاعجب چیزیه ولی محاله بتونی.گفتم حالامیبینی.درضمن اونوقتاماتوشهرمون حتی تلفن هم نداشتیم چه برسه به موبایل.بجزیک مخابرات.منم دل به دریازدم یه اشاره بالب بهش دادم.یه لبخندی زدورفت داخل خونشون.منم به فریدگفتم دیدی؟بعدبهش گفتم بایدبرگردیم خونه.سریع رفتم یه خودکاروکاغذبرداشتم ویه نامه عاشقی واسش فرستادم تاهرطورشده راضیش کنم.نامه روکه نوشتم بازم رفتم توکوچشون وبعدازنیم ساعت حتی بیشتربالاخره اومددم در،منم سریع ازاونجردشدم ونامه روپرت کردم جولوش ویه لبخندهم بین دوتامون ردوبدل شد.بعدچندروزی که باهم خیلی خودمونی شدیم یه روز رفتم سرراه مدرسه اش.اونوقتافکرکنم دوم راهنمایی میخوندسنش 16سال بیشترنبود.خیلی تعجب میکردم که چنین کونهایی داره.بگذریم.توراه مدرسه بایکی ازدوستاش به اسم شهلابود.من اون شهلارومیشناختم تویه عروسیه یکی ازفامیلایه مادیده بودمش. خوشحالترشدم گفتم هرطورشده باید یه جورایی بیارمش تو خونمون.منم یک روزرفتم تاشهلاروببینم وطبق معلوم موفق شدم.بهش گفتم بایدهرطورشده بیاریش خونمون،چونکه خیلی دوستش دارم.اونم گفت باشه ولی بایدبهش خیانت نکنی.منم گفتم نه مطمئن باش ازته قلب عاشقشم.بهرحال باورش شد.قرارشدروزجمعه بیاره خونمون.منم تااون روزهمش نقشه میکشیدم که چطور بایدکارم رودرست انجام بدم.چونکه خونمون خیلی شلوغه.بالاخره فهمیدم چیکارکنم.خونمون یه زیرزمین داشت قرارشدببرمش اونجا.روزموعودفرارسید شهلا اومدخونمون وبهم گفت بیرون منتظره چیکارکنیم؟گفتم تواینجابمون پیش خواهرم ومنم میرم یه کاری میکنم.گفت باشه.رفتم دیدم دم در حیاط وایستاده،بهش گفتم زودبیا بریم توزیرزمین اونجاباهم حرف میزنیم.قبول کردورفتیم تو.دیدم ماشین پدرم هم توزیرزمینه،کمی تاریک بودبهم گفت شهرام من میترسم،منم گفتم عزیزم ترس نداره الان تمام خوشیهای دنیاروبهت میدم.گفت باشه.ببینم چیکارمیکنی؟بهش گفتم من تاحالابیشترازلب گرفتن چیزدیگری نمیدونم.گفت منم همونو میخوام.گفتم بشه.دستم روانداختم دورگردنش ویه لب ازش گرفتم.بعدش کمرشوگرفتموکشیدم جلوی خودم.همینطورکه لباشومیخوردم یواش دستم روگذاشتم رویه کون گنده اش.یهوعقب کشیدوگفت نه عزیزم اینکارونکن خجالت میکشم،بهش گفتم دست خودم نیست کیرم داشت شلوارم روپاره میکرد.گفت من میترسم،حرفش روقطع کردم وگفتم ترس نداره خوشکلم.الان بهترین فرصت که منوتوباهام کلی حال کنیم.گفت:تاحالامناین کارارونکردم.نمیشه.گفتم بایدبشه.سعیتوبکن.ناراحت شدوگفت قرارمون تین نیست.بهش گفتم درسته ولی چنین روزی واسه آدمهاکم پیش میادعزیزدلم.خیلی سعی کردولی نتونست قانعم کنه.بالااره راضیش کردم.زود وسریع بلوزش رودرآوردم وتیشرتشم همینطور.هواخیلی سردبوذاشت میلرزید،بهم گفت خیلی سردمه،گفتم الن گرم میشی عزیزم،حالا میبینی.گفتم بایدواسم ساک بزنی،گفت آخه خیلی سخته تاحالااینکارارونکردم،گفتم یادمیگیری عزیزم.کیرشق شدموازتوشلوارم درآوردم وبهش گفتم شروع کن،بادستش کیرموگرفت وگذاشت تودهنش اول خوب ساک نمیزدولی کم کم خیلی قشنگ ساک میزد.خیلی میخواستم اون کونشوهرچه زودترجرش بدم.بهش گفتم پاشوجیگرمنم میخوام چوچولتوبخورم،گفت باشه ولی زودباش،منم زودشلوارش روکشیدم پایین ودیدم یه شرت قرمزتنش بود،باانگشتم روی شورتش کسش رومیمالیدم بعدبهش گفتم درازبکشه رویه جلوی ماشین،اینکاروسریع کردمنم نوک زبونم روازروی شورتش به کوس خیزش زدم.اوه اوفش بالا اومد.کلاماپسرهاباچنین صداهایی حشریترمیشیم،بعددستم روبردم زیرکونش وشورتش روکشیدم پایین،وای خدای من چی میدیدم یه کوس دست نخورده که جون میده واسه کردن.دهانم روگذاشتم روکوسشوتامیتونستم زبونم رومیکردم توش وآبش رومیخوردم،صداش داشت منومیکشت بهش گفتم یواش چه خبرته الان صدات میره بیرون ولی اون گوش نمیداد ومیگفت توروخداهرکاری میکنی بکن ولی سریع.منم کیرم روگذاشتم دم درکوسش که دستش آوردجلوش گذاشت وگفت توروخدامواظب باش.گفتم:نترس تاته فرونمیکنم فقطسرکلفت کیرم بره توش بسه.همینکه اجازه گرفتم وفروکردم توش یه جیغی کشید،حالاکیرم توکوس گرمش بودکه داشت کیرم روهم میسوخت،یواش یواش تلمبه میزدم که گفت منوبگاشهرام جان،تاته فروکن،معلوم بودکه داشت لذت زیادی میبردولی من گوش ندادم چونکه ازعاقبتش ترسیدم.همینطورکه میکردمش باانگشتم بالاا کوسشو میمالیدم تااینکه تونستم ارضاش کنم،منم دیگه داشت آبم میومدکه کیرمودرآوردم وایستادم تاارضانشم.گفتم عزیزم حاضرشوکه میخوام کون گندتوبکنم،گفت باشه ولی خیلی تنگه،گفتم اشکالی نداره جیگرگشادش میکنم،میترسیدهمین که برگشتوکونش روبه من شدداشتم ازخوشحالی بال درمیاوردم که چنین سفره یه پهنی جولومه وبه سفیدی برف.سریع روشکم خوابوندمش رویه جولوی ماشین وپاهاشوبازکردم یه تف به کیرم زدم ویه تف هم زدم به کون تنگش،سرکیرموگذاشتم روی سوراخ کونش تاخواستم ببرم توش خودشوعقب زدوگفت آخه شهرام جون درد داره،گفتم اولش دردداره بعدش عادت میکنی ورتحت میکنمت بهرحال بازم خم شد،ایندفعه سرشوبهرترتیبی که بودفروکردم یه جیغ دیگه کشیدمنم همونطوروایسادم تادردش نگیره بعددیدم که ساکت شده یه فشری بهش دادم وهمه کیرم توکونش جاشدومحکم به خودم گرفتمش،رنگش پریده بودخیلی میترسید،ناراحت شدوگفت زودباش دیگه خودتوارضاکن،گفتم چشم.چندبارتلمبه زدم ودوسه تهم سیله یوش به کونش زدم ودیگه آبم داشت میومدبهش گفتم میخوای کجابریزم،گفت همون تو.منم بایه فشارمحکم آبم روبافوران خالی کردم.بعد بهش گفتم زودخودتوجمع وجورکن وزودبرو،ازش تشکرهم کردم،ولی بهم گفت خیلی بدی قرارمون این کارهانبود.گفتم آخه شمادختراچقدرساده ایت؟حالابروبعدهمه چیروتویک نامه واست مینویسم که چرااین کاروباهات کردم.یواشکی اژیرزمین بیرون رفت.منم رفتم به شهلا گفتم ازت ممنونم درست شد.گفت خواهش میکم،اونم رفت بیرون وباهم رفتن.ولی بعدمعلوم شدکه هردوتاشون سرمن دعواشون شده بودکه دوست دختر کون بزرگ من بهش گفته بودتووشهرام واسم نقشه کشیده بودین.شهلاهم به این خاطرازم ناراحت شدودیگه باهام حرف نزد..ببخشیددوستان خیلی طولانیش کردم.درضمن اسم دخترروهم نیاوردم ازاین بابت هم معذرت میخوام.خوش باشید.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین سکسم با رها

سلام به همه ی دوستای شهوانی.چند روزی میسه که تو سایت عضو شدم ولی دو سالی میشه که هر چند وقت یکبار میام و داستان های دوستان رو میخونم.
الانم میخوام خاطره ی اولین سکسم با دوست دخترم رو بنویسم.
اسم من رامینه و اسم اولین دوست دخترم رها بود.من الان 19 سالمه ولی این داستان مال یک سال پیشه .من با رها تو راه مدرسه به خونه آشنا شدم.هیکل رها خیلی خوب بو یعنی من عاشق هیکلش بودم.168 قدش 58 کیلو هم وزنش.بدن سفیید وسینه ها و کون بزرگی هم داشت.یه 2 سالی بود که بدنسازی و ایروبیک میرفت.تقریبا 1 سال هم از من بزرگتر بود.
وقتی با رها دوست شدم سال دوم دبیرستان بودم و از طرفی هم چون اولین دوست دخترم بود اصلا دوست نداشتم از دستش بدم و ناراحتش کنم.چند ماه اول که با هم بودیم اصلا جرئت نمیکردم از سکس باهاش حرف بزنم.وقتایی هم که میرفتیم بیرون فقط دستاشو میگرفتم.اوضاع همینجوری پیش میرفت تا اینکه تابستون شدو بیرون رفتنای مام زیاد شد.
چون اون سال رها پیش دانشگاهی بود همش به بهونه کلاس میپیچوند و میرفتیم بیرون.شبا با هم خیلی حرف میزدیم.تا اینکه یه شب با یه صدایی که میلرزیدو معلوم بود از شدت حشری شدن داره میلرزه گفت رامین اگه یه شب پیشت باشم چیکار میکنی باهام.منم چند لحظه مکث کردمو با صدای آروم گفتم از بس بدنتو ناز میکنم که زیر دستام خوابت ببره.یه وااااای گفت جوری که کیرم راست شد گفتم تا صبح شق میمونه.بعدش گفتم چطور مگه.گفت همینجوری پرسیدم ولی من حدس زده بودم که تو اون لحظه داشته با خودش ور میرفته و بعدا هم که ازش پرسیذم گفت درست حدس زدی.از اون شب به بعد دیگه راه واسه ی حرفای تقریبا سکسی بود.تا اون موقع اصلا با هم خونه نیومده بودیم تا اینکه یه شب که گفت ای کاش الان پیشت بودم،منم گفتم فقط باید شب باشه تا بشه!گفت نه،توفقط باش،بقیش مهم نیست.منم گفتم یادت باشه ها،خودت گفتی.
چند روزی به همون روال گذشت تا اینکه زد و پدرم واسش یه ماموریت پیش اومد .مام اکثر شب ها تنها بودیم .بهترین فرصت بود که یه جوری رهارو بکشم خونه.شب باز با رها حرف زدم و بهش گفتم فردا کسی خونمون نیست،اگه بخوام بیای میای خونمون؟یکم من من کرد و گفت مامانت چی؟گفتم یکی از فامیلامون مرده میره ختم از اونورم میره خونه مامان بزرگم اینا.گفت آخه کلاس دارم فردا.گفتم نترس ،به زن داییم میگم زنگ بزنه به آموزشگاهت خودشو جای مامانت جا بزنه بگه نمیاد.
ته دلش راضی بود ولی همش میگفت میترسم.انقدر اصرار کردم تا قبول کرد.خیلی تو تخت اینور اونور کردم تا خوابم برد.صبح زود از صدای دست مامانم بیدار شدم که داشت اماده میشد بره مراسم خاکسپاری.منم وقتی رفت زنگ زدم به رها و گفتم پای حرف دیشبت هستی یا نه!گفت اره ولی میترسم.گفتم ترس نداره که.شماره ی اموزشگاهتو اس کن واسم بدم زن داییم زنگ بزنه.بعد به زن داییم زنگ زدم که داشت اماده میشد بره خاکسپاری .قضیه منو رهارو میدونست.واسه همین قبول کرد و گفت که زنگ میزنم.خیلی استرس داشتم.اولین باری بود که همچین کاری رو میکردم.به زن داییم گفتم هروقت زنگ زد یه تک بهم بده.
به رها زنگ زدم و ادرسو بهش دادم.چون تو یه محله بودیم زود اومد.
مثل همیشه خوشتیپ و جذاب.با یه مانتو نخی سفید و یه شلوار لی چسپون و یه شال سفید.از در اومد تو صدای تپش قلبمو تشخیص داد.دستشو گرفتم و رفتم سمت مبل که بشینیم یه گپی با هم بزنیم که دیدم گفت من خوابم میاد،میشه بخوابیم یه کم؟گفتم اینجا که نمیشه،حد اقل بیا بریم تو اتاق.دستشو گرفتمو رفتم سمت اتاق مامان اینا چون هم مرتب تر بود،هم تختش دو نفره بود.گفتم تو برو تو اتاق تا منم برم کولرو روشن کنم نکنه گرم بشه.رفتم کلید کولر رو زدم و برگشتم پیشش که دیدم شالشو انداخته دور گردنش و همون جوری داره خواب میره.ارو رفتم کنارش و گفتم چرا اینجوری خوابیدی،مانتو تو درار اذیت میشی ها.مانتوشو دراورد.یه تاب سفید تنش بود که خ.ش فرمی سینه هاش اولین چیزی بود که میشد از نگاه اول فهمید.
اروم کنارش دراز کشیدم و به پهلو خوابیدم دستمو گذاشتم زیر سرش و دست دیکمم گذاشتم رو شکمش.اروم اروم با دستم روی پوست شکمشو قلقلک میدادم.همین جوری ناخوداگاه دستم میومد بالا تا تینکه یهو دیدم دستم خورد به سوتینش.گفتم نکنه با خودش بگه پسره بی جنبه.اروم اروم دستمو اوردم پایین و ورداشتم که به ناله ی کوچیک زد که اه.داشت خوشم میومد.چرا دستتو برداشتی.منم گفتم :گفتم شاید ناراحت شی و بگی پسره بی جنبه.واسه همین دستمو برداشتم.گفت نترس نمیگم.منم دستمو باز بردم زیر لباسشو پوست تنشو قلقلک میدادم.بعد از چند لحظه دیدم پشتشو کرد به من و چسپید.منم هیچ تکونی نخوردمو به کارم ادامه دادم.کمکم کیرم داشت راست میشد.وقتی دیدم یکم غیر معمول داره سفت میشه و ممکنه رها بفهمه خودمو کشیدم عقب.یکم که رفتم عقب دیدم برگشت به طرفم و گفت کجا بود او همه که گفتی پیشت باشم فلانت میکنمو بهمانت میکنم.منم گفتم اون برای خواب شب بود نه الان که صبحه.گفت مگه من خودم بهت نگفتم تو فقط باش.بقیش مهم نیست.منم کفتم چرا ولی الان شرایطه خاصه.هیچی نگفت و چشماشو بست.منم که خوشم اوده بود اینبار دستمو از پشت تاپش کردم تو و اینبار فقط دستمو روی پشتش میکشیدم.چه کونی داشت.داشت از تو شلوار چشمک میزد بهم.انگشت های دستم لبه ی شرتشو لمس میکرد ولی هنوز جرئت اینو نداشتم دستمو پایین ببرم.همینجوری داشتم دستمو میکشیدم رو پشتش که دستم خورد به بند سوتینش.نمیدونم چرا ولی کرمم گرفت بازش کنم.فکر میکردم خوابه ولی نگو داره میپاد من چیکارا میکنم چیکارا نمیکنم.داشتم احساس میکردم که داره باز خودشو میچسپونه بهم.این بارو دیگه نذاشتم به پای اتفاق.فهمیدم که خودش دارای کرم ریزیه شدیده.اروم صورتمو بردم نزدیکش و گفتم بیداری خانوم خانوما که با یه صدای ارومی گفت اره.گفتم پس من یک ساعته الکی دارم نازت میکنم!توکه خودت قبلانا میگفتی پیش من که باشی خوابت میبره.گفت دیگه دیگه.الان که نبرده.منم ته دلم گفتم خدارو شکر.باز دستمو گذاشتم رو شکمش و با انگشتم میکشیدم دور سوراخ نافش.کم کم دستم اومد بالا تا رسید به سینه هاش.اروم دستمو گذاشتم رو سینش و یواش یواش میمالیدم.اولاش هیچی نمیگفت اما بعد از 30 سانیه دیدم با هر دستی که من میمالونم یه اه کوچیک میکشه و سینه هاشم داره بزرگو بزرگتر میشه.نگاش که کردم دیدم داره لباشو گاز میگیره،منم اروم رفتمو لبشو اروم بوسیدم وشروع کردم ازش لب گرفت.راستش زیاد بلد نبودم ولی اون بر خلاف من انگار خدا بار ازین کارا کرده بود.یه جوری لبمو گاز میگرفت که پوست کیرم میخواست بترکه.از کنار بهش چسپیدا بودم.یه دستم که زیر سرش بود و با دست دیگمم داشتم سینه هاشو میمالیدم.خیلی بزرگ شده بد جوری که اصلا فکر نمیکردم انقدر بزرگ بشه.اولش هر کدوم فیکس اندازه تو دستام بود ولی اولحظه که میمالیدم دستمم کامل باز میکردم توش جا نمیشد.با خودم گفتم من که تا اینجاشو اومدم،بزار برم اون پایین ببینم چه خبره.خواستم دستمو بکنم تو شرتش که با دستش دستمو گرفت ونذاشت ولی دستمو از روی شلوار گذاشت رو کسش.احساس میکردم شل بود.تا اونجایی که نیتونستم دستمو بین پاهاش و روی کسش حرکت میدادم.یه لحظه دیدم لای پاشو وا کرد و با دست راستش بازوی چپ منو که داشتم باهاش میمالوندمش چنگ گرفوتو چند ثانیه به خودم گفتم نکنه خسته شده یه خواسته منو امتحان کنه که داره اینجوری میکنه که دیدم زیر لب داره میگه زود باش.خیلی میترسیدم ازینکه بابت این موضوع ازم ناراحت بشه،واسه همین خیلی با احتیاط با کسش برخورد میکردم.پاشو که دیدم باز کرد دکمه های شلوارسو باز کردم دستمو کردم تو شرتس.خیس خیس بود انگار 10 بار شاشیده بود تو خودش .دستم که رسید به کسش انگار مخمل تو دستم بود.لبه هبی کسش عین مخمل نرم بود.اروم دستمو کذاشتم بین دولبه ی کسش و باز شروع کردم به حرکت دادن دستام.دیگه آهش به دا تبدیل شده بود و چنان بازوی منو چنگ میگرفت انگار تا الان 100 بار گاییدمش.یه30 ثانیه ای همین جوری داد میزذ تا اینکه یهو منو سفت گرفت تو بغلش و هیچی نگفت.از شدت فشاری که بهم اومد یه لحظه ترسیدم گفتم اینجوری کخه این منو گرفته انگار زدم ترکوندمش.نگاش که کردم دیدم گوشه ی چشمش یه قطره اشک جمع شده.دستمو که اوردم بالا اشکشو پاک کنم بوی گندی اومد که دستمو فورا بردم پایین.گفتم خوبی؟با گردن اشاره داد و گفت اره.خواستم بلند شم برم دستمو بشورم که یهو دیدم به به.چه چیزی جلومه.در حالی که داشتم میمالیدمش شلوارشم چون تنگ بود میدادم پایین.شرتشم این اخرا دادم پایین تا راحت باشم.بی پدر چوری لبامو خورده بود که داشت میسوخت.بهش گفتم عزیزم،خسته شدی؟وقتی با گردن علامت داد نه انگار دنیارو بهو دادی.این که حال خودشو کرده بود.حالا نوبت نت بود.باز دوباره دراز کشیدم اما اینبار دوتا پاشو باز کردم و رفتم روش خوابیدم.راستی یادم رفت بگم،وقتی داشتم کسشو میمالیدم یه چیز استخوان مانندی اون پایینا بود که تا الان نه دیده بودم،نه شنیده بودم چیزی در موردش.کیرمو که از زیر شلوار داشت میترکید چسپوندم رو کسش و یکم فشار دادم.احساس کردم بدش نیومد.شلوارمو دادم پایین و از روی شرت باز این کارو کردم.فهمیدم بدش نیومده و باز داره حال میکنه.از آه گفتناش معلوم بود.بعد شرتمم دادم پایین و کیرمو گذاشتم رو شیار کسش.تا الان کیرم یه همچین چیز داغی رو حس نکرده بود.تا کیرمو گذاشتم رو کسش ترسید و پریک کنار که چیکار میکنی.من دخترم.منم گفتم منم نمیخواستم کاره خاصی بکنم.خیالت راحت.حواسم هست.رها خانوم که رو به بالا خوابیده بود رو به هزار بدبختی به پشت خوابوندم.دیگه خیالم راحت بود که هر کاری بکنم بدش نمیا.اول تاپشو دراوردم که چون بند سوتینش باز بود اونم باهاش درومد و سینه های سفید و خوشگلش حشری ترم میکرد.به پشت که خوابوندمش اول کیرمو میذاشتم لای پاش و عقب جلومیکردم.حال میداد ولی نه زیاد.سفیدیه کونش بدجوری عقلمو برده بود.دو طرف باسنشو با دستام گرفتم تا سوراخ کونشو قشنگ ببینم و مختصاتش بیاد به دستم.یه تف انداختم که درست خورد روی هدف یعنی سوراخ کونش.بعد خوابیدم روش و با دستم سر کیرمو گذاشتم دم کونش.یه فشار کوچیک دادم ،سر کیرم رفت تو ولی بقیش گیر کرد.در همین حین یه دادی زد و گفت نکن مرگ من.درد داره.منم نمیخواستم زیاد اذیت شه،واسه همین گفتم یه خورده دیگه بره دیگه تو نمیکنم.یکم دیگه فشار دادم.رفت تو ولی داد رها کل خونرو گذاشته بود رو سرش.گفتم باشه.دیگه فشار نمیدم.یکی دو دیقه ای همون جوری روش موندم.خداییییش کون خوش فرمو سفیدی داشتودورو ور کسش مو بود اما کونش یه تار هم مو نداشت.اگه بد بو نبود تا صبح میمکیدمش.دیدم که خوشش اومده.گفت آروووم بکن تو.دیگه اون فشار اولیه رو نمیخواست.اروم که فشار دادم کیرم رفت تو کونش.پاخاشو از هم وا کردم که دیگه زیاد لازم نباشه با دست دو طرف کونشو بگیرم.با هر بار که کیرمو میکردم تو یه آه میکشید که دیگه داشت دیوونم میکرد.راستش کیر بیچاره ی من بیشتر از 4 -5 دیقه نتونست تحمل سوراخ به اون تنگی و داغی رو داشته باشه.
داشت ابم میومد.خواستم ازش اجازه بگیرم که بریزم تو کونش یا نه که تا اومدم حرف بزنم ریخت تو کون سفیدشو اونم یه داد زد .منم که دیدم آب کیرمو ریختم توش دردش گرفته سریع کیرمو کشیدم بیرون و بقیه ابمو ریختم رو باسنش.همون لحظه ای که من کیرمو دراوردم کونش یه حالتی پیدا کرد و سریع سوراخش تنگ شد و ابی که ریخته بودم توش ازش ریخت بیرون.چنان عرقی کرده بودیم که هیکل هردوتامون بوی گند میداد.ساعت حدودا 10 بود.یه چند دقیقه ای به همون حالت موندم چون نمیتونستم جم بخورم یعنی حسشو نداشتمم.بعد از چند دیقه بلند شدم و بغلش کردم و رفتیم تو حموم.یه کلاه شنا بهش دادم که موهاش خیس نشه و بعد رفتیم تو حموم.بعد ازینکه اب داغ شد و دوتایی رفتیم زیر دوش جناب حضرت کیر من که انگار عقدش خالی نشده بود باز سر بلند کرد و راست شد.رها هم که دید گفت این که کون مارو جر داد باز چی میخواد.منم یه دست کشیدم رو کسش و گفتم نوازش .
باورم نمیشد رها داشت چیکار میکرد.اول لیف و صابون رو برداشت و قشنگ کیرمو لیف کشید.بعد گفت کف حموم دراز بکش.با خودم حدس زدم میخواد یه کون دیکه بده که حال کنم دیدم داره خودشو کسو کونشو میشوره.خیالم راحت شد که به یه کون این دفعه تمیز تر از قبل دعوت شدم ولی اومد و برعکس خوابید رو سینم.به حالت 69 و کیر منو تا لونجایی که راه داشت کرد تو حلقش.دادم درومد.زبون که میکشید سر کیرم میخواستم بمیرم.چند لحظه که گذشت دیدم گفت تو چرا بیکاری!اصلا یادم رفته بود بهشت خدا جلومه.منم شروع کردم به لیسیدن کس رها جون.باز داشت ابم میومد.این بار قبلش بهش گفتم.بعد ازینکه کارمون تکموم شد رفتیم بیرون خودمونو خشک کردیم.اونم بعدش رفت لباسشو پوشید و رفت.منم بی حال عینهو جنازه افتادم رو تخت و خواب رفتم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
استقبال گرم

سلام به همه
اسمم بهنازه
19سالمه و دانشجوی شمال ام
داستانی که میخام براتون تعریف کنم تقریبن واسه یه ماهو نیم پیشه
وختی که امتحانای پایان ترممو داده بودمو میخواستم بیام تهران
اخرین امتحانم ساعت8بود..با عجله تموم برگرو رنگ زدمو اومدم بیرون..
وسایلامو از شب قبل جمع کرده بودم
خابگاهمون روبروی دانشگاس...
سریع زنگ زدم به آژانسو رفتم ترمینال


نزدیکای بومهن که رسیدم زنگ زدم به مامانم ک بیان دنبالم اما مامان گفت برای تشییع جنازه یکی از اقوام رفتن بهشت زهراو کارشون طول میکشه..گفت یادم رفته برات کیلیدم بزارم..یه آژانس بگیر برو خونه میترا تا اخر شب با بابا بیایم دنبالت...میترا صمیمی ترین دوستمه...
از خستگیو گشنگی سردرد گرفته بودم..
زنگ زدم به احسان..دوس پسرم...در واقع عشقمه..واقن دوسش دارم...
جریانو براش تعریف کردمو گفت تا نیم ساعت دیگه اونجاس
سرتونو درد نیارم
وقتی رسید وسایلارو انداخت صندوقو کلی بغلم کرد..تو ماشین هر چند دیقه داد میزد توووله سگ عاخه دلم برات ی ذره شده بود..و هی شوخی میکردو منو میکشوند تو بغلش...
رسیدیم خونش..گفت بهناز تو برو بالا من یه سری کار دارم ..انجام میدمو میام...
رفتم بالا..رو مبل نشستم..
خونش گند گرفته بود...گفتن برم حموم که خستگیم در بیادو بیام جمعو جور کنم خونشو....
بعد دوش یه حوله پیدا کردمو پیچیدم دور خودم...
انگار بعد حموم با پتو خودشو خشک میکنه...چون حولش نویه نو بود.)
از خستگی افتادم رو تخت...حس هیچ کاری نداشتم


انگار تو همون حالت ک دمر بودم خوابم برده بود...فقط حس کردم یه کسی داره نوک انگشت پامو میلیسه..فکر کردم اول سگ دوستشه که باز اونجاس...بیحال باز خوابیدم...اون حس تا روی ساق پام اومد...از ترس اومدم پاشم که دیدم احسانه...محکم منو گرفت ک تکون نخورم...فقط لبخند زدم...
با زبونش تا رونمو لیسید...وای چه لذتبخش بود..
اومد رومو گردنمو بوسیدو تو گوشم هی حرف زد...دلم براش لک زده بود
با دستش کرد زیر حوله و لای پامو مالوند..
یه دستشم کرد زیرمو سینمو گرفت...من فقط ناله های اروم میکردم...هممممم ... اااه...
رفت پایینو منو اورد لبه ی تخت...
از پشت حوله رو داد بالاو گوشه های رونو باسنمو میمکید .. هر چند بارم یه لیس ب کسم میزد...
یواش یواش سرعت خورنشو برد بالا...وااااییییی که عااالی بود...
هی سرشو فشار میداد به کسم..میمکید..با هر جیغم یه جوونم میشنیدم ازش..
سینمو گرفتو منو برگردوند..اومدم رو زمین
روی شلوارش یکم خیس بود ابی که از نوک کیرش اومده بود شلوارشو خیس کرده بود
شلوارشو دراوردم..سیخه سیخ....
اروم با نوک زبون لیسیدمشو بعدم کردم تو دهنمو براش خوردم...عاااه میکشیدو موهامو دست میکشید...میگفت عاااارههه...وااای...


بهناز بخور...نگام کنو بخور... چشاتو ببینم
چشام سبزن...وحشی..موقع سکس همش باید نگاش کنم..
بلندم کرد
حولرو از دور کمرم باز کردو خودشم لخت لخت شد...
چسبید بهمو نگاهم میکرد...هی ازم لب گرفت...منم تموم تنشو میمالیدم ...از لذت توی هم میلولیدیم
با دستش یه پامو باز کردو کیرشو میمالوند رو کسم..
احسااان...بکن...منو بکن.....
کرد تو...با زور فشارش دادو منو بوسید...تلمبه زدناش شورو شدن....
اول اروم بود...بعد طوری میکرد که نوک کیرشو تو دهنم حس میکردم.... ههههه
لبامو میکند...
بلندم کردو گفت داگ استایل...
یه ماه نبودی...تا صبح باید بدی....
خندم گرفته بود...
عین بچه تخسا شده بود...
بلند شدمو چار دستو پا شدم..
اول اروم کرد تو...بعد وحشیانه تلمبه میزد...جوری که چنبار سرم خورد لبه ی تخت...
صدامون کل ساختمونو برداشته بود...
من چنبار ارضا شدم...احسااااان...عالیییی بووود...


یه اه بلند کشیدو یهو از توم کشید بیرون...همه ی ابشو ریخت رو کمرم...
همونجور بیحال افتادیم...دستمال اوردو کمرمو پاک کرد...
حس نداشتم ازش تشکر کنم حتا...فقط میخندیدیم...نگاه میکردیم همو...
عالی بودیم
لذت برده بودیم...
بعد چن ساعت اماده شدیمو منو برد خونه میترا...تو راه فقط قربون صدقه هم میرفتیم...
ارزو کنید همیشه باهم باشیم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و عشقم رضا

اسمم آرزو.من یه دختر 20 سالم دوساله با یه پسر که یه سال از خودم بزرگتر دوستم که اسمش رضاست.تپلم و سفید.تواین دو سال یه عالمه عشق بازی داشتیم اما هیچ وقت به سکس نرسیدیم چون رضا نمیخواست.تا چند ماهه پیش که مثه همیشه رفتم خونه دانشجوییش زنگ در زدم
- کیه؟
-باز کن رضا آرزوام
-بیا بالا
از پله ها رفتم بالا.من هر چن روز یه بار میرفتم پیشش براش غذا درست میکردم و یه چن ساعتی میشستم بر میگشتم خونه ی خودم.


درو که بازکردم رفتم تو سلام نگفته لباشو گذاشت رو لبم شروع کرد خوردن.سرشو کشیدم عقب از کارش خندم گرفته بود
-آقا رضا اولا سلام دوما بزار لباس در بیارم بعد شروع کن نفسم
-مگه نگفتم رژ قرمز نزن.دوس داری دیوونم کنی.اون لبا با رژ قرمز یعنی بیا منو بخور
اولین دختره زندگی رضا نبودم اما شک نداشتم که اولین عشقشم.آوازه ی عشقمون توی شهر کوچیک خودمون پیچیده بود.اگه از رضا جونشم میخواستم نه نمیگفت.رفتم سمته اتاق که مانتو و شالمو دربیارم که اومد تو اتاق
-خانومه من؟
-جونم؟
شالمو از رو سرم برداشت
-آرزو؟
-جونه دلم؟
لپم بوسید.تو چشاش نگاه میکردم و تو چشام نگاه میکرد داشت دکمه هایه مانتوم باز میکرد.با تمام احساسم داشتم نگاش میکردم.گفت:
-اونطوری نگام نکن قلبم وای میسه
بازم لباش گذاشت رو لبام مانتوم درآورد.به بازو های سردم دست میکشید تا گرم شه یه لحظه لبشو از لبم جدا نمیکرد.دستمو تو موهاش میکشیدم عاشقه این کار بود میدونستم.سرشو کشیدم عقب تو چشاش نگاه کردم و گفتم رضا عاشقتم بعده مثه وحشیا لباش میخوردم.دستش از زیره لباس رفت رو سگک سوتینم.بازش کرد.بغلم کرد و گذاشتم رو مبله سه نفره تو حال.لباسمو درآورد.


-آرزو؟
-جانه آرزو؟
خندید و گفت جرت میدم تنهام بزاری
به سینه هام نگاه میکرد.فک میکردم میخواد بخورتشون اما تمام بدنشو گذاشت رو بدنم.کیرش رو بدنم حس میکردم.شروع کرد دمه گوشم حرف زدن.آرزویه من؟تنها آرزویه من؟دو ساله پبش تو همین روز دلم زدم دریا بهت زنگ زدم.گفتم میخوامت گفتم ماله من شو.دنیام شدی زندگیم شدی.عمر من؟نفسه رضا؟فدایه اون نجابتت بشم من که اولین بار بوسیدمت لپات قرمز شد و از خجالت تا چند دقیقه حرف نمیزدی؟خاتون؟دنیا رو به پات میریزم.خوشبختت میکنم به عشقمون قسم.تو ماله من ماله خودخودم.همه کسم تنها کسم.
دستم رو کمرش بود و نازش میکردم چه امنیتی داشتم زیره سنگینی تنش.چه تکیه گاه محکمی واسم.چقد دوسش دارم.
لاله ی گوشم بوسه بارون شد رضا میدونست لبش به گردنم بخوره دیگه حالم دسته خودم نیست.گردنم و میخورد و میبوسید.مثه همیشه دوتا سینه هام به هم چسبوند و بوسش کرد وبو میکرد تنمو.نوک سینم زبون میزد وای که چه حالی داشتم میخورد میک میزد گاز میگرفت تا بگم آآآآآه ه ه اونم بگه جوووونم.خیسه خیس بودم.پر از خواستن.از رو سینه هام با بوسه به شلوارم رسید.دکمه شلوارم باز کرد.هر دو وایسادیم اما تا اون بخواد شلوارم در بیاره رکابیشو از تنش درآوردم.نشست رو زمین.میخواستم ببوسمش هی میرفت عقب تر تا کاملا رویه زمین دراز کشید.نشستم رو شکمش نازش میکردم از از رو بازوهاش تا نزدیک شرتش میخواست بلند شه که اون بیاد روم نمیزاشتم.همون طور که دراز کشیده بود وسط پاش نشستم.شلوارکشو درآوردم.دستمو میکشیدم رو کیرش شق بود و داغ.دیگه طاقت نیاورد گذاشتم رو مبل خودشم رو زمین شرت و شلوارم با هم درآورد کسم خیس بود.پاهامو جفت کرده بود که با یه عالمه بوس پاهامو واکرد.کسم که دید یه جون گفت و یه لیس زد من یه آآه گفتم میخورد زبون میزد بازی میکرد دیگه آه و نالم داشت تا آسمون میرفت هر چی بیشتر آه میکشیدم اونم تند تر میخوردسرشو به کسم فشار میدادم.سرشو کشید کنار گفت ای کس ماله منه میفهمی
-آره عشقم جرش بده بخورش جووون


نشست رو مبل.نشستم رو زمین .کیرش میخوردم صدایه نفس و آهش دوست داشتم.
-بخورش جوون تند تر بخورش
انداختم رو زمین کیرش گذاشت رو سوراخ کونم گفت
-آرزو راضی نیستی بگو
-بکن فدات شم تنه من ماله تو
واقعا درد داشتم اما نه جیغ میزدم نه آخ میگفتم.وقتی یکم بیشتر کرد تو گفتم آآآآخخخ رضااااااااا
-ببخش نفسم
-آآآآآخخخ
-ببخش زندگیم
تلمبه میزد تند تند داشتم از درد میمردم کیرشو درآورد باز شروع کرد کسم خوردن تا اینکه ارضا شدم بعد از چند دقیق که تو بغلش بودم بازم کیرشو گذاشت توکونم و تلمبه میزد تا این که آبش اومد و ریخت تو کون مبعد از یه ربع بوس و بغل دوتایی رفتیم حموم.تمامه تنمو شست زیر دوش بغلم میکرد و قربون صدقم میرفت.دعا کنید منو رضام به هم برسیم.واقعا همدیگرو دوست داریم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با اکی جون

سلام .اسم من احسان و 29 سالم داستان من برمیگرده به 4سال پیش زمانی که توی شهرمان مغازه تعمیر موبایل داشتم مغازم نبش میدان اصلی شهر بود و دید کامل داشتم به اطراف از صبح تا شب سرم به کار و مشتری یا مشغول بود و ساعتای آخر کارم که دیگه شب بود بیرون مغازه بودم جلو در و اطراف دید میزدم و برای این کارم دلیل داشتم دلیلش دیدن خانمی یود که از گذشته روش شناخت داشتم و بهش فکر میکردم شوهرش به رحمت خدا رفته بود و وقتش بود که ثواب رسیدگی بهش نصیبم بشه فقط نمی دونستم چ جوری بهش نزدیک بشم همیشه می دیدمش اون هم من نگاه میکرد اما طلسم بینمان شکسته نمیشد ضمنا بگم من عادت داشتم تا دیر وقت کار کنم و در مغازه رو نیمه باز میذاشتم اگه مشتری آمد ببینه و بیاد تو مغازه...



شب موعود رسید و خدا دعاهام مستجاب کرد ساعتای یازده ونیم بود که صدای ترمز یه ماشین جلو مغازه به گوشم خورد از پشت میز کارم که مشغول بودم یه نگاهی کردم دیدمش و سیاست سر سنگین بودن رو پیشه کردم سر جام نشستم اومد تو حال احوالش مشخص بود که مشروب خورده چون در جریان بودم خانوادگی اروپایی زندگی میکنن خیلی راحت وریلکس بودن چشماش حشری حشری بود هر مردی که تیز باشه تو این حرکات حرفام میفهمه احوال پرسی و از این حرفا شارژ میخواست من هم سریع پریدم شارژ ردیف کردم گوشیش داد بهم تا براش شارژکنم من هم اطاعت امر کردم میدونستم هر شب با ماشینش دور میزنه و هر وقت دیدش میزدم مشخص بود لباس راحت تنش اون شب لباس باز تری پوشیده بود و شال سرش هم باز بود چشمم افتاده بود به سینه ها میخکوب نگاه میکردم فهمیده بود اما به روی خودش نمی آورد گرم صحبت شده بودیم از کار و کاسبی سوال میکرد و میگفت شنیدم کارت خوب و خیلی خوب آمدی به شهر خودت کار میکنی که صدای بوق ماشینش بلند شد



یادم رفت بگم خواهراش تو ماشین بودن البته دو تا شون یکی شون ازدواج کرده بود و اون یکی هم شوهرش فوت کرده بود که بعد ها من باهاش داستانها داشتم ضمنا دخترش هم تو ماشین بود گفت عجله دارن میرم برسانمشان و برگردم گوشیش خراب بود یادم کلید ولوماش کار نمیکرد که تهران برده بود درست نکرده بودن رفت پیاده شون کرد برگشت نشست تو مغازه که براش درست کنم بدم بهش من هم چون میخواستم خودی نشان بدم تمرکز کامل کردم و با سیم کشی که یک اصطلاح تعمیر کاری درستش کردم اصلا باورش نمیشد ذوق کرده بود اگه جا ی خلوت تری بودیم فکر کنم همانجا یه لب جانانه ازم میگرفت قد بلندی داشت نسبت به من که 1.75بودم اون راحت 1.85پر میکرد چشمای درشت اندام مناسب از هر نظر آدم به سمت خودش جذب میکرد گوشی رو تحویل دادم ازم تشکر کرد خواست پول بده که ناراحت شدم و گفتم قابلتان رو نداره خودش هم اصرار نکرد در حین رفتن یک نگاه بهم انداخت و گفت اگر شارژ بخوام میتونی برام مسیج کنی بعد هر هفته میام باهات حساب میکنم من هم از خدا خواسته قبول کردم



شمارش داد ذخیره کردم و یه تک به گوشیش زدم رفت تا بعد از ظهر روز بعد که به گوشیم تک زد معلوم بود شارژ نداره سریع براش یه شارژپنجی فرستادم بعد از چند دقیقه تماس گرفت که تشکر کنه سزیع قطع کردم و شمارش گرفتم تعجب کرد گفتم تعجب نکن اینجوری شارژت تمام میشه برای همین من بهت زنگیدم مشخص بود از این حرکاتم خوشش اومده شروع کرد به صحبت سختی یاش احساس کمبود جای خالی شوهرش از این حرفا خیلی دلش گرفته بود بهش گفتم دوست داری برات یه آهنگ توپ بزارم گوش کنی تازه آهنگ امین رستمی به نام دلم گرفته اومده بود گوش کرد آهنگ تمام شده بود که هر چی صداش میکردم خبری نبود رفته بود تو حس آهنگ صدای حق حق میومد قطع کرد دوباره بعد از ده دقیقه دوباره زنگید گفت شب فلش میارم برام بریز چون شهر ما کوچک گفتم خوب نیست زیاد رفت آمد کنید من لب تاب برمیدارم بعد بیرون از شهر همدیگه رو می بینیم برات کپی میکنم قبول کرد شب شد با هم هماهنگ کرده بودیم ساعتش رفتم سر قرار ماشین پارک کردم جلو خانه یکی از دوستان و رفتیم خارج از شهر قبل از اینکه ببینمش به خودم آمدم دستم خالی بود نه یه شاخه گلی کادویی هیچی نگرفته بودم تو مسیر که میرفتم یه شاخه گل کوچیک از بغل بلوار چیدم دستم بود در اولین فرصت با عشق بهش تقدیم کردم که خیلی خوشش اومد آهنگ براش کپی کردم و لب تاب گذاشتم صندلی عقب یه نگاه بهش انداختم شلوار لی پاش بود با یه بولیز که جلوش باز بود سرش لخت خیلی ریلکس آهنگ گوش میکردیم و رفته بودیم توحس و دور میزدیم ناخوداگاه دستم گذاشتم رو دستش و رفتم به سمت لباش و یه بوسه که هنوز حس خوبش باهام وفراموشش نکردم



بهم یه نگاه شیطنت آمیز انداخت از اون عصبانی شدنای الکی من هم کم نیاوردم پر رو تر شدم شروع کردم به خوردن لب و بوسه زدن به لباش و لپای نازش کم کم رفتم به سمت گردن و همان اطراف مشغول بودم جاده هم شلوغ بود نور می افتاد مجبور بودم برم پایین بیام بالا تا شناسایی نشیم با یه دست هم با سینه هاش مشغول بودم حشرم زده بود بالا اصلا کنترل نداشتم خیلی بهم خوش میگذشت که گوشیش زنگ ورد از خانه بود احظارش کردن باید میرفت برگشتیم برای شب بعد قرار گذاشتیم که زودتر بیاد بیرون که بیشر با هم باشیم و رسیدیم به شب بعد که گفت راننده باش میخوام بشینم کنارت نگات کنم امشب نوبت من اذیتت کنم من هم از خدا خواسته راه افتادیم اومد سمت من خیلی وارد بود بوس لب و رفت سراغ لاله گوشم شروع کرد با لباش ور رفتن که انگار برق سه فاز بهم وصل کردن تمام موهام سیخ شد لرزه افتاد به بدنم فاز حشرم رفت بالا خیلی استاد بود و معلوم بود خیلی وقت با جنس مخالف نبوده چون مکان نداشتیم مجبور بودیم توی همان ماشین ب سر کنیم یواشکی جلو گوشم گفت میخوام تا گفتم چی گفت کمربندتو باز کن باز کردم دکمه ها رو خودش باز کرد و اندازه ای که راحت کارش بکنه براش فضا باز کردم من هم که راست کرده بودم معامله رو گرفت دستش و گفت ما......هستیم و حشرمان بالاست وبا لباش طوری باهاش بازی میکرد که احساس خوشبختی عجیبی داشتم



با خودم گفتم خدا به پاس کدام کار خوبم این حوری روبهم داده خلاصه شروع کرد به خوردن با مهارت تمام میخورد از قضا شب قبلش هم داستان داشتم و از بس بهم خوش میگذشت و تمرکز داشتم اصلا آبم نمی اومد خودم هم اصلا دوست نداشتم بیاد بیست و پنج دقیقه بیشر طول کشید وبا ولع تمام میخوردش خسته شد از دستم و گفت ماشاالله ازم تعریف کرد که احساس مردانگی بیشتری بهم دست داد با دست شروع کرد برام به زدن و با بوسه های آتشین با هم حال میکردیم در همین هین باید رانندگی هم میکردم تا اینکه آبم داشت می اومد دنبال دستمال میگشتم که شلوار به گند کشیده نشه گذاشتش تو دهانش چند بار زد که آب از ستون فقراتم کشیده شد از بس بهم حال داد تا ته آبم خورد یک ذره هم نذاشت هدر بره و آخر سر گفت این پر از ویتامین یک ذرش هم حیف هدر بره داستان ما تا همین حد پیش رفت کمی پیشرفت کرد نه زیاد چون با همین خوردنای قشنگش کاری میکرد که دیگه احساس نمیکردی احتیاج به سکس در مراحل بعد باشه نه اینکه بی میل بوده باشم خیلی هم دلم میخواستم محیط کوچک بود موقعیت جور نمی شد دوستی ما یک سال طول کشید و هر روز شیرین تر و عاشقانه تر تا اینکه ازدواج کرد و حسرت و جای خالیش برای من گذاشت...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
یک سال با نیلوفر

سلام اسمم بهزاد والان بیست وشش سالمه
داستانی روکه میخوام براتون بگم داستان آشنایی من ونیلوفره که بیش از یکسال باهم بودیم
من دانشجوی سال آخرمکانیک توی دانشگاه تهران بودم وباچندتاازدوستام توی خوابگاه زندگی میکردیم من چندوقتی بودکه برنامه نیم بازروروی گوشیم نصب کرده بودم وگاه گداری چت میکردم


یه روزیکی ازدوستام اومد پیشم وگفت چیکارمیکنی منم بهش گفتم برنامه چت نصب کردمومواقعی که حوصله ام سرمیره میرم تو چت که اونم کنجکاوشدوگفت واسه منم میتونی نصبش کنی ومنم نصب کردم واونم شدجزبچه های نیم باز
یه روز اومدپیشموگفت بایه دختره توچت آشناشده وشمارشوگرفته ولی هرکاری میکنم نمیادببینمش
میگفت دختره براش خالی بسته که میخوادبره خارج وازاین حرفاولی درعوض میخوادبایکی آشناش کنه که حسابی بهش حال بده


دوستم ازدختره شماره اونیکی روگرفته بودویه روزهمینجوری بهش زنگ زداونم صحبت کردوخلاصه چندوقتی باهم بودن
تااینکه یه روزعلی همون دوستم که گفتم اومدپیش منوگفت داره انتقالی میگیره بره اهواز آخه بچه اهوازبود بهم گفت شماره نیلوفر رو بهت میدم هواشو داشته باش
منم شماره روگرفتم
یه صبح جمعه بودزنگ زدم به نیلوفرسلام واحوالپرسی وگفت شما
منم خودمومعرفی کردموگفتم که شمارتو همینجوری گرفتم
راستش بعدازاولین بارکه زنگ زدم بهش دیگه جوابمونداد
یه روزسر کلاس بودم که اس دادسلام شما چند بار زنگ زدیدمیشه معرفی کنیدمنم گفتم ببخشیدچندوقت پیش اشتباهی شمارتون روگرفتم
گفت میتونم اسمتون روبپرسم منم گفتم قبلاخودمومعرفی کردم اسمم بهزادبیست وچهارسالمه
اونم گفت منم نیلوفرم بیست وپنج سالمه ازآشنایتون خوشوقتم
اس دادن وزنگ زدنامون شروع شداولش بخاطرسرگرمی باهم اس بازی میکردیم ولی یواش یواش به هم وابسته شدیم
یه روزبهم گفت میخوای هموببینیم منم گفتم خیلی اشتیاق دارم ببینمت
قرارگذاشتیم یه روزصبح که من کلاس نداشتم برم ببینمش
بهم گفت که من یه دوست دارم به اسم سارامیریم خونه اونااولش قبول نکردم ولی بعدبه اصرارگفت که نترس چیزی نمیشه وخلاصه قبول کردم بریم خونه دوستش


اینم بگم که من ونیلوفرخیلی باهم راحت شده بودیم وحرفای سکسی میزدیم وگاه گداری سکس تل میکردیم
خلاصه روزملاقاتمون رسیدمن حسابی به خودم رسیدموبهش زنگ زدم اونم آدرس دادگفت توخیابون اول ببینمت اگه خوشم اومدازت بعدش میام میبینمت
رفتم محله تهرانپارس آدرس بهم دادگفت دم یه بنگاه مسکن وایسا
منم چنددیقه ای اونجاوایساده بودم دیدم خبری نشدنیلوفرهم تلفنشوجواب نمیدادخواستم برم دیدم یه خانم چادری وکاملا محجبه ازپشت بهم سلام کردوگفت آقابهزاد
منم که جاخورده بودم سلام کردموگفتم بله نیلوخانم که خندیدوگفت بله باهم دست دادیم وبهم گفت بیادنبالم رفتیم داخل یه کوچه بهم گفت میتونم دستتوبگیرم منم ازخداخواسته گفتم حتماچندقدمی رفتیم جلوتردیدم یه خانم دیگه وایساده بودتامارودیدسلام کردونیلومعرفی کردکه ایشون ساراهستن وقراره بریم خونشون
راستش اولش حس خوبی نداشتم ولی نیلوفرروکه نگامیکردم میگفتم به قیافش نمیخوره که بخوادکارخلافی انجام بده
رفتیم خونه سارانیلوفربهم گفت چنددیقه بشین الان میام ساراهم چای ومیوه آورد
یهونیلوفرکه رفته بودتوی اتق اومدبیرون دیدم یه تاپ تنشه باشلوارواومدنشست پیش من
من خیلی جاخورده بودمودست وپاموگم کرده بودم که بهم گفت چیه آقابهزادترسیدی منم گفتم نه فقط جاخوردم آخه شماخیلی محجبه بودیدگفت مگه چیه مگه من دل ندارم چنددیقه پیشم نشست من کاملا بدنم داغ شده بودسارابهمون گفت اگه حرفی داریدبریدتواتاق راحت باشید


سارابچه رشت بودوکاملا لحجه داشت ونیلوفربچه تبریزبود
کاملا سفیدباقدی بلندوتپل بود
مارفتیم تواتاق یکم صحبت کردیم دست نیلوفرروکه گرفتم دیدم اونم خیلی داغه ازش پرسیدم چراانقدداغی که جواب دادبه همون خاطرکه توداغی
تااینوگفت بغلش کردمولبشوگرفتموشروع کردم بخ خوردن لبش
یهوخودشوکنارکشیدوباصدای لزون گفت چیکارمیکنی دیوونه منم گفتم خیلی وقته منتظره این فرصتم یکم لباشوخوردموسینه هاشومالیدم که دوتامون حسابی رفتیم توحس بهش گفتم میخوای لخت بشیم من توروبمالم توام منواولش قبول نکردولی من خیلی اصرارکردموگفتم خیلی حشریم خوابوندمش ودرازکشیدم روش دستموبردم توشورتش دستم خیس خیس شدآروم شلواروشورتشوکشیدم پایین وسرکیرمومالیدم به کوسش خیس خیس بود
اونم حشری شده بودشدیدگفت چیکارمیکنی گفتم میخوام اول توروارضاکنم گفت بکن توش
یهوجاخوردم
خیلی حشری بودم گفتم مگه اوپنی گفت آره بکن توش که منم سرکیرموگذاشتم داخل کوسشوفشاردادم توش کوسش تنگ بودوخیلی هم داغ وشهوتی داشتم ارضام میشدم که یهواون گفت دارم ارضامیشم وقتی ارضاشدمنم سریع کشیدم بیرون وآبموریختم روی شکمش.


یهوبه خودش اومدوگفت خیلی بدی وچرااینکاروکردی وپاشودخودشوجمع وجورکردمنم تواین فکربودم که چرااوپن بود ازش پرسیدم چرااوپنی
گفت من شوهردارم
قلبم وایساد عرق سردی ازکمرم اومدپایین
خیلی جاخوردم
گفتم چرابهم چیزی نگفتم که اونم گفت نمیخواسته کاربه اینجابرسه
خیلی ازخودم بدم اومدوباعصبانیت زدم بیرون
تاچندروزنه جوابشودادم نه تماس گرفتم
یه روزیه شماره ناشناس بهم زنگ زدجواب دادم دیدم نیلوفره بهش گفتم فراموش کن ودیگه زنگ نزن
گفت توروخداقطع نکن من همه چیزوبرات توضیح میدم
منم گفتم چیوتوضیح میدی تویه جنده ای وازاین حرفا
گفت شوهرم چدوقته منوبچه اموول کرده ورفته
گفتم بچه هم داری گفت آره یه پسره پنج ساله


داستان زندگیشوبرام تعریف کردگفت شوهرش عاشق یه زن دیگه شده وچندماهیه که ول کرده ورفته
گفت من وقتی تورودیدم عاشقت شدموازاین حرفا
راستش منم خیلی ازش خوشم اومده بودوبهش وابسته شده بودم
دوباره باهاش شروع کردمواس وزنگ واین حرفا
یه روز اس داد دلم برات تنگ شده میای ببینمت
گفتم باشه بیاتابریم بیرون
گفت نه آدرس خونه امواس میکنم بیاخونه
راستش منم خیلی ازسکس باهاش لذت برده بودم
قبول کردموآدرس روبرام فرستاد
رفتم خونش وباهم کلی حرف زدیم وگفت من ازوقتی دیدمت عاشقت شدمومنم گفتم منم ازت خیلی خوشم اومده
شروع کردیم به لب گرفتن آروم آروم لباشومیخوردم بعدرفتم سراغ گردنش آروم رفتم پایین روسینه هاش وای سینه هاش محشربودن سفیدوتپل وقتی میخوردمشون داشت آه وناله میکردیهوازش پرسیدم راستی پسرت کجاست
اونم گفت گذاشتمش خونه سارا


دوباره سرموگذاشتم روسینه هاشوحسابی خوردم
بعدرفتم سراغ کوسش
کوس تپل وسفیدوبدون مویی داشت
تازبون زدم به کوسش یه آه کشیدوگفت جووون بخورش برام بخورشوبکنش حسابی باحرفاش حشری ترم میکرد
آروم اومدم توچشماش نگامیکردم شهوت توشماش موج میزدسرکیرموگرفتوگذاشت توکوسش وای چقدداغ بود
گفت بکن این کوس لامصبو دیوونم کرده ازبس کیرمیخوادمنم تاته فروکردم توکوسش تندتندتلمبه میزدم چندبارارضاشد منم دوبارآبم اومد
اونروزخیلی خوش گذشت کم کم نیلوخیلی بهم وابسته شده بودوهمش میگفت بیاباهم ازدواج کنیم ومنم میگفتم توکه طلاق نگرفتی هنوز ومیپیچوندمش
یه روز که رفتم پیشش گفتم ازعقبم میخوام گفت نه اصلاحرفشونزن
منم کلی خواهش والتماس ازاونم انکار تااینکه گفتم اصلامیرموبیخیالت میشم که مجبورشدقبول کنه


کونش خیلی تپل بود با یه سوراخ تنگ وصورتی باورتون نمیشه حتی یه موهم توبدنش نبودرفت روغن بدن آوردگفت خیلی نامردی حداقل بااین چربش کن منم روغن روریختموچربش کردم حسابی کیرمم حسابی چرب کردموگذاشتم درسوراخ کونش آورم فشاردادم توش وای خیلی تنگ بودتونمیرنت که یه فشارمحکم تردادم اونم یه جیغ کشیدوبه خودش پیچید
حالاکیرم توکونش بود حالانکن کی بکن تندتندداشتم میکردم نیلوهم جیغ میزدوآبم داشت میومدکه همشوریختم توش
چندوقت بعدکه میرفتم پیشش همش کونشوطرفم میکردومیگفت عزیزم ازکونم میخوای منم ازخداخواسته میگفتم حتما
جوری شده بودکه اولای سکسمون بایداول ازکون میکردمش بعدکوسشومیکردم
یه روز بهم اس دادوای بهزادکونم خیلی میخاره گفتم چراعزیزم گفت کیرتومیخواد
نیلوفرکونی شده بواونم حسابی


دیگه کونشوانقد کرده بودم گشادشده بودوفقط دوس داش آبموبریزم توکونش
یکسال به همین منوال گذشت راستش نیلوفرانقدمنودوس داشت که حاضر شد سارا رو هم بیاره تا من بکنمش
یکی ازدوستاشم آوردومن کردم بهم میگفت فقط ازم جدانشو
یکسال بعدمن درسم تموم شدوراهی اهوازشدم
نیلوفرمیخواست دق کنه
ومنم....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 79 از 94:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA