انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 85 از 94:  « پیشین  1  ...  84  85  86  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
من آرش هستم 22 ساله.

من 4 سال پیش، پیش دانشگاهی بودم و تو امتحانای ترم دوم بودم و روزایی که امتحان نداشتم مثل همه میموندم خونه و مامانم میرفت مدرسه چون معلم بود. منم میرفتم تو اینترنت و چت میکردم. تو اینترنت با دختری به نام آنیتا آشنا شدم که بعد از چند روز چت بهش شمارمو دادم. وقتی زنگ زد از صداش خیلی خوشم اومد اما عکسشو که دیده بودم خیلی خوشم نیومد چون خیلی خوشگل نبود. آنیتا از من 1 سال کوچکتر بود و خیلی هم لاغر بود. منم قدم 175 بودو وزنم 75 بود. خلاصه بعد از چند هفته دوستی تلفنی قرار شد همو ببینیم. وقتی خودشو دیدم قیافش از عکسش خیلی بهتر بود بخاطر همین خیلی بیشتر از قبل ازش خوشم اومد. چند باری همو دیدیمو چند ماهی با هم دوست بودیمو رابطه ما بیشتر میشد. اما هیچ حرفی از سکس نمیزدیم. بعد از حدود 1 سال دوستی مامانبزرگش فوت کرد که این باعث شد مامانش اینا هر هفته جمعه برن بهشت زهرا. ما هم از این فرصت استفاده میکردیمو همو میدیدیم تا اینکه یبار که دیر رسیدم اونجا گفت میترسم مامانم اینا بیان خونه و اگه ببینن من نباشم بد میشه واسه همین گفت بیا خونمون که اگه یه وقت اومدن از پنجره ببینیمو تو برو طبقه بالا. منم قبول کردم و رفتم خونشون. دیگه بعد از 1 سال تا حدودی باهم راحت شده بودیمو کلی همو بوس کردیمو لب گرفتیمو همو میمالوندیم. این شده بود کار هر دفعه ما اما هیچ وقت سکس نکردیم . بعد از اون روز هم کلی رفتم خونشون و هر دفعه هم این کارارو میکردیم و خیلی با هم راحت تر میشدیم تا اینکه عید امسال خونشونو عوض کردنو من هم رفتم خونه جدیدشون. وقتی رفتم طبق معمول استقبال گرمی ازم کردو منو برد که اطاقشو نشونم بده. برام شربت آورد و کلی پذیرایی کرد بعد هم شروع کردیم به کارای همیشگی. من دیگه کم کم داشتم آماده میشدم که برم که یهو زنگ در خورد. من خایه کرده بودم که گفت نترس زنگ تلفنه. خداییش ریده بودم به خودم چون صداش عین زنگ خونه بود. خلاصه مامانش بود که گفت تا شب نمیان خونه. وقتی مامانش اینو گفت آنیتا هم به من گفت نمیانو ازم خواست بیشتر پیشش باشم منم از خدا خواسته قبول کردم. دیگه با خیال راحت نشستیم رو تخت و بعد از یکم حرف زدن دوباره شروع کردیم به لب گرفتنو مالوندن. اما ایندفعه یکم بیشتر طول کشید و انگار اونم حشری شده بود. بعد از کلی مالوندن اجازه داد لباساشو در بیارم. اولین باری بود که لخت لخت میدیدمش. اونم لباسای منو در آورد جز شرتم و من خوابیدم روش. حسابی سینه هاشو مالوندم. خیلی بزرگ نبود اما کوچیک هم نبود.دیگه داشت ناله میکرد که رفتم سراغ کسش. خیلی خوشگل بود. کلی براش خوردمو اونم کلی داشت حال میکرد و ناله میکرد که ارضا شد. بهش گفتم تو کاری نمیکنی؟ گفت چرا شوهرم و اومد دوباره لب گرفتیم و خودشو میمالوند به کیرم. بعد از رو شرت با کیرم بازی کرد. دیگه داشتم میمردم که شرتمو از پام در آورد و شروع کرد به ساک زدن. خیلی حرفه ای نبود. خلاصه با اینکه بلد نبود کلی ساک زد و بعد گفت خسته شدم. اما من هنوز ارضا نشده بودم بهش گفتم برگرد بکنمت که گفت درد داره و قبول نکرد. گفتم بذارم لای پات اما میترسید که یهو بره تو کسش. با بدبختی راضیش کردم که لای پاش بزارم. یکم لای پاش عقب جلو کردم که خوشش اومد منم تا اینو فهمیدم گفتم میکنم تو کونت گفت پس آروم بکن. کلی کونشو تف زدم که دردش نیاد اما تا سر کیرمو گذاشتم تو جیغش رفت هوا. منم که میخواستم هر جور شده بکنمش کرمو از رو میزش برداشتم و مالیدم به کیرمو کونش و با فشار کردم تو. دوباره جیغ زد اما کمتر. یکم نگه داشتمو دوباره فشار دادم. خداییش خیلی تنگ بود. یکم که جا باز کرد دوباره فشار دادم که کلش رفت تو. دیگه حشری شده بودو میگفت بکن و جرم بده. منم عقب جلو میکردم که دیدم داره آبم میاد. گفت بریزش رو سینم. منم در آوردمو ریختم رو سینه و صورتش. خیلی خوشش اومد. اما گفت خیلی درد داشت. بعد هم با دستمال همرو پاک کردیم. دیگه ساعت حدود 2 اینطورا بود که ناهار خوردیمو یکم حرفیدیمو بعد من اومدم خونه.
این اولین سکس من بود و مسلما اولین داستانی هم بود که نوشتم. لازم نیست قسم بخورم که راسته چون با خوندنش معلوم میشه راسته. نظرتونو بنویسین و اونایی که عادت دارن فحش بدن لطفا فحش ندن...
راستی ببخشید اگه بد بود. بالاخره دفعه ی اول بود دیگه...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و فريبا

بی حالی فریبا مربوط به اورگاسم شدنش بود که من تو اون حالت دیوونگی متوجهش نشده بودم ، واسه همین بیحال به نظر می اومد ، دیگه داشت آبم میومد ! ... دوست داشتم اون توخالی کنم !..... ولی پرسیدم فری جون دارم میام بیرون بریزم.........
مثل کسی که از خواب بپره ! ... یهوسرشو آورد بالا وگفت : نــــــه امیرجون بریز همون تو!.......
حرفاش تموم نشده بود که سرتاپامو رعشه برداشت ومحکم آبم اومد وهمه اشو خالی کردم توی اون کوس خوشگل که حالا کمی لبه هاش قرمزوازهم باز شده بودن!
چون هنوز کیرم نخوابیده بود چندتا تلمبه دیگه زدم تا آبم خوب خالی شه!... خوابیدم روش ولباشو کردم تودهنم ومکیدم...... بعداز یک بوسه طولانی همینطور که روش خوابیده بودم پرسیدم : فری جون باورکن توی عمرم همچوشب خوب وپراز هیجان ولذتی نداشتم ..... مرسی عزیزم !.... امشب تو با این همه زیبائی طعم خوش یک سکس عالی را برام ساختی ..... نمیدونم توهم به اندازه من لذت بردی یا نه؟...... آخه دوست ندارم تواین ماجرا فقط خودم به تنهائی لذت برده باشم ، بلکه توهم تواین میون باید بیشترازمن لذت برده باشی؟!......
فریبا در حالیکه کمی شهوانی به نظر میرسید دستاشوبزحمت دور کمرم حلقه کردوگفت: امیر جون همین الانشم دارم چنان حال میکنم که هیچ موقع اینقدر لذت وحال نکردم!... نمیدونی من از این سینه فراخ وموهای روی اون که رو سینه وپستونام مالیده میشه وفشار میاره به پستونام چقدر حال میکنم ، دیگه برا بقیه اش حرفی نمیزنم !.. میدونی چرا؟!!
لباشو بوسیدم وگفتم : نه ! چرا؟......
گفت : پس واسه چی میخوام فردا پیشت بمونم ؟..... میخوام که سکسمو با هات کامل کنم !.... چون بعده یه عمر تازه امشب مزه سکس واقعی را چشیدم!... دوست دارم برنامه امشبو برام تکرار کنی!...........
حرفش تمام نشده بود که یکی زد به در اتاق ....... گفتم بفرما!!!..... صدای منیر بود که میگفت: اگه سانس اولو تمام کردین ... ودوست داشتین فوری یه دوش بگیرید وبرا شام حاضرشید!......
درحالیکه دیگه کیرم از کوس فریبا خارج شده بود ولی هنوز روسینه خوشگلش خوابیده بودم گفتم: منیرجون مگه محسن وپرستو سانسشونو تموم کردن؟... اونا چی؟!.......
منیر که کمی از در اتاق دور شده بود در جوابم وباصدائی کمی بلند تر که بشنفم گفت : اوناهم مثل شما ولی نزدیکه دیگه!..... دارن تموم میکنن ...... شماهم بقیه اشو بزارین برا بعد شام واستراحت!!........
صدای منیر که قطع شد .... همینطورکه رو تنه ناز فریبا خوابیده بودم وسینهمو به سینه خوش فرم وسفت فریبا جون میمالوندم.... بهش گفتم : عزیزم پاشیم باهم بریم دوش بگیریم؟!........
با یک مکث کوتاه پرسید : باهم؟!..... یعنی دوتائی باهم بریم زیر دوش؟!....
گفتم : آره عزیزم !...... باهم میریم!..... من امشب ترا دست کس دیگه ای نمیدم!.... من میخوام امشب تا صبح باتو باشم .... لوپ کلام ازت میخوام تاصبح توبغلم باشی .....
مثل دختر بچه ها از همون زیر تکونی خورد و لبامو بوسید وگفت: اوخ جون!! .... وای خدا جون منکه از خدامه... چه عالی .... پس بعد از شام هم باز منو میگیری توبغلت امیر جون؟!......
منم لباشو بوسیدم وگفتم: معلومه!... منکه هنوز کارم با توتموم نشده عزیزم!!.......
واز روش پاشدم ... دست اونو هم گرفتم تا پاشه !... نگاه به هیکل وبدنش که میکردم از رنگ پوست وتناسب هیکل وزیبائی به تمام معناش مور مورم میشد!..... وقتی پاشد حس کردم زیبائیش بیشتر شده ، برجستگی بسیار متناسب ودل انگیز کونش که پهنای اون ازپهنای شونهاش بیشتر بود و برجستگی دوطرف روناش که از زیر آبگاه وبرابربا لمبراش شروع میشدوتا نزدیک زانواش ادامه داشت زیبا ئی اونو کامل کرده بود ، اصولاً زیبائی وتناسب اندام یک زن به برجستگی وخوش فرم بودن کونش مربوط میشه وزمانی این زیبائی به نهایت کمال میرسه که پهنای کون از پهنای شانه ها بیشتر باشه ، واین تناسب را تنها تعدا د معدوی از زنها دارا هستند وهمین امر باعث میشه تازنی که این چنین کونی داره بطور ناخودآگاه موردتوجه ودید ونظراقایان قرارگیرد ، خوشبختانه فریبا دارای همچو کونی بودوهمین منوپای بند اون کرده بود از طرفی سینه های فوق العاده زیبا وبدون هیچ افتادگی ..... شکم صاف همراه با ناف خیلی خوشگل ..... وبرجستگی بسیار خوش فرم کوس ملوسش که گودی وفرورفتگی نقطه شروع درز کوسش در بالا درست جائی که چوچوله نازش اونجا خوابیده با داشتن زیبائی خاص خودش ، منویاد کوس دخترای چهارده یا پانزده ساله تپل وگوشتی انداخت ......... که سالهای دور دزدکی وبنحوی کوس بدون مووصافشونو دیده بودم!!.....
دست داغ ولطیف فریبا که دستمو گرفته بود ومیخواست پاشه منوبخودم آورد ، وقتی سرپا وایساد از روبه رو وسینه به سینه اونوبغل کردم ولباشو بوسیدم وچون دستاموبرده بودم پشتش برا اینکه بیشتر خوشش بیاد موهای سینه امو به پستوناش که حالا نوکهای گل اناریش زده بود بیرون وسفتی اونورا خیلی خوب رو سینه ام حس میکردم میمالوندم واز پشت هم داستامو میکشیدم رو لمبرای سفید وبرجسته اش...... عجیبه!!.... از داغی بدنش ، کیرم داشت شق میشد !.... کمی که نیمخیز شد فریبا با دست داغش اونوگرفت و...
گفت : دوست داشتم فرهاد هم مثل تو آتشی مزاج بود واگر هرشب نمی تونست باهام سکس داشته باشه حداقل یک شب در میون منو ، مثل کارای امشب تو.............
نذاشتم حرفشو تموم کنه باز لباش ولپا گوشتی تپلوشو ماچ کردم وگفتم : فری جان حالا فکرشو نکن .... ما دیگه همه باهم دوست خانوادگی شدیم .... تومیتونی هرشب پیش ما باشی وچون پرستو میخواد گاهی شبها بره پیش محسن !! وشبو اونجا بمونه!.... توهم میتونی بیای خونه ما وشب را پیش من بمونی !!.... قول بهت میدم نزارم بهت بد بگذره!!......
فریبا یک نگاه عاشقانه بهم کردوگفت: پس اونوقت فرهاد چی؟....... اونو چیکارکنم ؟ یعنی اونم بیاد اینجا؟.....
گفتم : نه!... فرهاد هم .... منیر میره پیشش!!..... فکر کنم خوب بشه ؟.... هـــــان؟!.....
فریبا با یک حالت رقص از روی خوشی وشادمانی قری به کمر وکون خوشگلش داد وخودشو انداخت تو بغلم وشروع کرد بوسیدنم!!.......... وتوهمون حال میگفت: اوخ... جــــون عالیه امیر جون!..... ترا خدا میشه اینجوری بشه؟!........ وای ی ی ی چه حالی میتونیم باهم بکنیم... خداجون اگه بشه!... چی میشه!!.......
فریبا خواست شرت وکرستشو بپوشه که گفتم نمیخواد!... بیا همینجوری بریم !.....
گفت: همینجوری لخت.. لخت؟!.....
دستشو کشیدم طرف خودم وگفتم : آره.... مگه چیه؟!.......
وهردوباهم همونطور لخت از اتاق در اومدیم ورفتیم تو حموم زیر دوش ..... از خیس بودن سرامیکای کف ودیواره حموم معلوم بود قبل ازما و احتمالاً منیر وفرهاد دوش گرفته بودن........
زیر دوش دیگه کیرم حسابق شق کرده بود!.... از سفتی مثل چوب شده بود .... باهر نبضی که میزد تقریباً ده درجه سرش میمومد بالاتر.... ومیخورد به کون یا رونای سفید فریبا جون!..... چند لحظه که زیر دوش بودیم فریبا آروم بادسش کمر اونوگرفت وگفت : وووووه ه ه .... چه سفت شده؟.....
حرفی نزدم .... خیلی داغ شده بودم .... داشتم میسوختم از حرارترشهوت ..... دستامو گذاشتم روشونهای فریبا ویواش فشارشون دادم پائین!......
فریبا اول خوب متوجه نشد ونگام کرد!!..... ناچاراً بهش گفتم : بشین!.... بشین میکش بزن !.... هوس کردم با اون لب ودهن خوشگل وغنچه ایت یک ساک عالی برام بزنی!......
حرفی نزد ونشست وبازبونش اونو لیس زد ... کمی که لیس زد گفتم: بخورش ! ودستمو گذاشتم رو دستش که باهاش کیرمو گرفته بود وکله کیرمو فشار دادم رولباش!..... دهنشو باز کرد.... دهنش خیلی تنگ ومامانیه!.... براهمین سعی کردم آرام ویواش یواش کیرمو هول بدم بره تو!...... تاختنه گاه که رفت اونو سفت گرفت که بیشتر نره تو..... دهنش داغ وپر آب .... زبونش مخملی ونمدار ....
گفتم بهش : خوب میکش بزن!... زود باش!....
اونم شروع کردبه میک زدن وگاهاً زبونشو میکرد تو سوراخ کیرم یا میکشید زیر اون!! .... منم آروم ... آروم .. کیرمو حول میدام بره تو!..... نگاه که کردم دیدم تقریباً نصف کیرم تودهنشه!.... همینطور که دست تفیشو دور کیرم میچرخوند یواش یه کم کشیدم بیرون ودوباره حولش دادم تو..... چند بار که این کارو کردم یاد گرفت وخودش شروع کردبا عقبو جلو کردن سرش با کیرم تلمبه زدن!!.......
یکدفعه نمیدونم چرا چنان شهوتی شدم وحس کردم آبم داره میاد که محکم سر فریبا را گرفتم وفشاردادم طرف کیرم وآبموبا شدت ریختم تو حلق داغ وتنگش!......
این بار دیگه حالت خفگی بهش دست نداد!... بلکه خودش اونو کشید بیرون ویه نفس کشید ودوباره کیرمو کرد تودهنش وشروع کرد میکدن و لیسیدن اون!...... ته کیرم هنوز تو دستش بود ...... تمام کیرم از آبمنی وتفای فریبا خیس خیس شده بود وفریبا با میل ورغبت تمام آبمو میخورد وملچ ملچ میکرد.....
دوش آبو کمی بیشتر بازکردم تا خومونو بشوریم.... فریبا هنوز نشسته بود وزبونشو میکرد توسوراخ کیرم !.... مثل اینکه از گشادی وبزرگی سوراخ کیرم خیلی خوشش اومده بود که مدام زبونشو میکردتوی اون!!!...
وقتی فریبا پاشد وایستاد روبروم..... لباشو بوسیدم وگفتم : مرسی عالی بود!!....
اون کمی سرخ شده بود ! شاید ازگرمای توی حموم!... یا از شهوت !.... نمیدونم!...
دستاشو آورد وکشید رو سینه ام وبرا یکحلظه سرشو گذاشت رو سینه ام!!..... وکمرمو سفت گرفت !.... موهاشو بوسیدم.... دوشو بستم..... با هم اومدیم تو رختکن ومن شرتمو پوشیدم واونم شرتو همراه با یک تاپ خوشرنگ وکوتاه پوشید که فکر کنم اونا را منیر واسش آورده وگذاشته بود اونجا !..... اگر کار منیر بوده از روی علاقه ای که ما نسبت بهم داشتیم ، انجام داده بود.... البته بعداً هم فهمیدم کار اون بوده ..... بقول خودش میخواسته برامن سنگ تمام بزاره !..... که انصافاً هم گذاشته بود...... چه ازاینکه فریبای خوشگل ودست اولو انداخته بود تو بغلم وزیرپام وچه سایرکاراش که همواره نشون میداد خیلی خوب هواموداره!..... هرچند که محسن هم خیلی خوب هوای زن من یعنی پرستو را داشت ویک لحظه اجازه نمیداد که کوس وکون پرستو خالی از کیر باشه وتا میتونست تا دسته کیرشو می طپوند توی کون یا کوس تنگ وسفید اون!..... پرستو هم که سیری نداشت ... اگه ولش میکردم شب و روز میرفت میخوابید زیر پای محسن وتا میتونست کون بهش میداد !.. چون محسن موقعد گائیدنش بهش گفته بود هرچی بیشتر با کونت بازی کنم واز کون بکنمت !.. نمای ظاهری کونت خوشگل تر وخوش ترکیب تر میشه!!؟..... درنتیجه فرم هیکلت هم بهتر وزیباتر میشه!!!.....
خودمونیم خانمها هم چون از این تعریفا خیلی خوششون میاد ودوست هم دارن هیکلشون رو فرم باشه فوراً پته را به آب میدن وهرطوری که اون مردمیخواد کوس وکونشونو دراختیار اون قرار میدن!.... میتونید در یک فرصت سکسی که براتون پیش میاد امتحان کنید..... من که نتیجه اشو دیدم وخوب هم استفاده کردم...... محسن هم که تواین تعریفا استاده وازاین راه بهترین کوس وکونا رامیکنه!......
آره!... فریبا اون شرت وتاپ خوشرنگو که پوشید خوشگلتر وملوس تر شد ، زیبائیش تو اونا بهتر جلوه وخودنمائی میکرد.... اگه اونوچند دقیقه پیش نکرده بودم ، همون تورختکن میپریدم روش ومیکردمش!!...... آخه نمیدونید اون تو این تاپ وشرت مثل یک دختری میموند که هنوز شوهر نکرده وکیر ندیده!.......... زیبائی وخوشگلی یعنی این ........ تو هر قالبی که بره خوشگلیش بهتر وبیشتر جلوه کنه ..... ازش چش نمیگرفتم وهمینطور یه ریزمحو تماشاش بودم..... اون ازتوآئینه متوجه شد... برگشت طرفم وگفت : خوشم میاد که بعد از این همه سکس رنگارنگی که داشتی باز بانگات داری منو میخوری!.....
با دستام دو طرف صورتشوگرفتم ولباشو که با فشار دستام جمع شده بودن محکم بوسیدم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اوج لذت با مینا

خیلی وقت بود دنبال یه رابطه جدید میگشتم دیگه 28سالم بود و نیازام خیلی داشت اذیتم میکرد از یه طرف هم شرایطم بهم اجازه نمیداد که ازدواج کنم ، دوست داشتم یکی تو زندگیم باشه که بتونیم نیازهای همدیگرو برآورده کنیم کسی باشه که مثل همه دخترا تا دو کلمه باهاش صحبت کردی نگه بیا خواستگاریم ،البته بنا به شغلم (شرکت حسابداری)دخترای زیادی دور و برم هستن ولی نمیشد ریسک کرد بالاخره من استادشون بودم و اگه به یکی پیشنهاد میدادم ممکن بود قبول نکنه و ناراحت بشه و آبروم هم بره ،جدیدا همه حواسم به این بود که کارآموزامو زیر نظر داشته باشم که ببینم میشه به کدومشون پیشنهاد داد، یه کار آموز داشتم که خیلی فکرمو به خودش مشغول کرده بود خیلی تو فکرش بودم و یه احساسایی هم بهش پیدا کرده بودم یه زن مطلقه29 ساله که یه دختر 5 ساله هم داشت زن خوشرویی بود خیلی هم تو کارش تیز بود،یه روز که تو شرکت بودم زنگ زد گفت یه کار گرفته و ازم خواست که کمکش کنم گفتم هر وقت خواست بیاد که مشکلشو حل کنم اونم گفت که سرش شلوغه و فقط جمعه میتونه بیاد منم بدم نمیومد جمعه که کسی تو شرکت نیست بیاد شاید بتونم باهاش صحبت کنم قبول کردم و قرار شد که جمعه بیاد،جمعه از استرس زیاد صبح زود از خواب بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم و اصلاح کردم صبحونه خوردم و بهترین لباسام رو انتخاب کردم و چند ساعت قبل از ساعت مقرر رفتم شرکت خیلی خوش قول بود راس ساعت اومد مثل همیشه بود خوش رو و باوقار دل تو دلم نبود خیلی هول شده بودم اشکالاشو میپرسید و منم بی حوصله جواباشو میدادم سوالاش خیلی پیش پا افتاده بود اصلا ازش انتظاراشکالای این مدلی نداشتم یه خرده که کارمون رو انجام دادم گفتم یه استراحتی کنیم و بعدش ادامشو انجام بدیم قبول کرد و مشغول صحبت کردن شدیم کم کم وارد زندگی شخصی همدیگه میشدیم من از علت طلاق و تنهایی و بچش میپرسیدم اونم ازم پرسید که کسی تو زندگیم هست یا نه منم گفتم نه دلیلشو پرسید خیلی راحت گفتم چون یه دوستی میخوام که وقتی احساساتی شدم بتونم طرفمو تو بغل بگیرم وقتی به همدیگه نیاز داشتیم نیازای همدیگرو برطرف کنیم یه خرده خجالت کشید و سرش رو انداخت پایین و گفت جالبه تا حالا به کسی این احساستونو گفتین؟منم گفتم آره به یکی دو تا از کسایی که میشناختم و مطمئن بودم باهام دوست میشن گفتم ولی وقتی شنیدن خبری از ازدواج نیست جواب رد دادن بازم گفت جالبه و تو فکر فرو رفت ،بعد رفتیم سراغ کارمون و بعد یه ساعت تموم شد و رفت ،شب اس داد و بهم گفت یکی رو برام سراغ داره که اونم دقیقا معیارای منو واسه دوستی داره و نظر منو خواست منم داشتم بال درمیاوردم از طرفی هم ناراحت بودم من نسبت به خودش احساس داشتم و دوست داشتم با اون باشم ولی دوستشم بهترازهیچی بود ،ازش خواستم یه بیوگرافی از دوستش بده که قبول نکرد و گفت شمارتو میدم که خودش بهت اس بده منم تشکر کردم و منتظر sms دوستش شدم که بعد ده دقیقه صدای گوشیم که بهش چشم دوخته بودم بلند شد شماره ناشناس بود و متنش این بود سلام من ستایش هستم دوست خانم رفیعی منم جوابشو دادم و احوالپرسی و ازش خواستم بهش زنگ بزنم که صداشو بشنوم که قبول نکردو گفت فعلا زوده چند روز با هم sms رد و بدل کردیم دیگه کاملا به روحیات همدیگه آگاه شده بودیم یه روز ازم دعوت کرد که تو یه کافی شاپ همدیگرو ببینیم منم از خداخواسته قبول کردم و راس ساعت رفتم تو کافی شاپ همونجایی که قرار بود بشینم نشستم که بیاد بعد 5 دقیقه دیدم که خانم رفیعی داره میاد تو کافی شاپ اومد رو میز من روبروم نشست و بعد چند دقیقه حرف زدن گفتم دوستتون نمیاد گفت نمی دونم بهش زنگ بزن ببین کجاس گفتم جوابمو نمیدی تا حالا باهاش تلفنی صحبت نکردم گفت خوب اس بده اس دادم که خانوم گلم کجایی ؟ تا سند رو زدم صدای گوشیه خانم رفیعی دراومد گوشیشو برداشت ویه نگاه کرد و گوشی رو گذاشت رو میز بعدش صدای گوشی من دراومد اس رو که خوندم دیدم نوشته روبروت نشستم قرمز شدم دستو پاموگم کردم اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتم اونم یه خرده خجالت کشیده بود گفت راستش من از شما خوشم اومده بود و به همچین رابطه ای هم نیاز داشتم از طرفی هم نمی خواستم با کسی باشم که ازم سوء استفاده کنه ،جا خورده بودم ولی خیلی خوشحال بودم بالاخره مینا یا همون خانم رفیعی رو دوس داشتم و ناچارا میخواستم با دوستش باشم،دوستیمون شروع شد روزای خوبی داشتیم آزادی زیادی داشت بابت دخترش هم خیالمون راحت بود اکثرا با مادربزرگش بود و هفته ای یه شب با باباش بود ،خیلی باهم بیرون میرفتیم پارک کوه هر جا که میشد البته ساعتای خلوت روز بعضی وقتا هم که کسی نبود میبوسیدمش واقعا دوسش داشتم و با تموم وجودم میبوسیدمش اونم همچین حسی داشت و من اینو میفهمیدم دیگه نیازامون قوی تر شده بود و میخواستیم با هم به اوج برسیم یه روز که داشتیم با هم تلفنی صحبت میکردیم بهش گفتم و اونم حرفمو تایید کرد و گفت همچین حسی داره و منتظر بوده که من پا پیش بذارم برای دو روز دیگه دعوتم کرد به خونش روزی که دخترش با باباش بود،دو روز برام دو سال گذشت تا اینکه روز موعد رسید یه دوش درست و حسابی و کلی هم به خودم رسیدم بعدش رفتم خونش واسه شام دعوت بودم یه دسته گل خوشگل براش گرفتم و رفتم خونش در رو برام باز گذاشته بود که دم در معطل نشم که کسی منو ببینه رفتم تو دیدم در واحدش بازه و داره منو دید میزنه خونشون دو واحد بیشتر نبود طبقه پایین مینا و دخترش طبقه بالا هم صاحبخونه بود رفتم تو دم در گل رو دادم بهش و بوسیدمش خیلی خوشگل شده بود یه خرده بیشتر از همیشه به خودش رسیده بود بهش گفتم چه ناز شدی خانومم تشکر کرد و دعوتم کرد که بشینم رفت برام چایی با شکلات آورد نشست کنارم و شروع کردیم به خوردن و حرف زدن بعد اینکه چایمو خوردم دستمو انداخته بودم رو شونش و با موهاش بازی میکردم یهو گفت آخ سرم ترسیدم گفتم چی شد یهو؟؟؟گفت بعضی وقتا سردرد شدید میگیره رفت یه قرص خورد و اومد نشست کنارم و سرشو گرفت تو دستاش خیلی نگرانش بودم نمی دونستم باید چکار کنم دستمو گذاشتم رو سرش و موهاشو نوازش کردم گفتم مینا جونم حالت خوبه میخوای سرتو ماساژ بدم خیلی خوبه شاید سرت خوب بشه گفت باشه امتحانش ضرر نداره رو زمین نشستم و سرش روگذاشت رو پاهام من 4 زانو بودم و سرش بین پاهام بود حالت Tشروع کردم به ماساژ دادن سرش بعد ده دقیقه گفت خیلی بهتر شدم و تقریبا دردش خوابید خوشحال شدم که بهترشده خم شدم و یه بوساز پیشونیش کردم بعد یه بوس از چشمش کردم بعد از لبش بعد بازم لبش و اونم جوابمو داد بعدش لبامون بهم قفل شد قبلا هم پیش اومده بود ازش لب بگیرم ولی الان یه چیز دیگه بود یه احساس بهتری داشت خیلی خوب بود دلم میخواست زمان وایسه و من همیشه تو اون حالت بمونم با این مدل لب گرفتن اذیت میشدم آخه خم شده بودم و کمرم درد میگرفت مینا هم اینو فهمید و گفت عزیزم بیا بریم تواتاق خواب بلند شدیم یه لب سر پا گرفتیم و رفتیم تو اتاق مینا رو محکم گرفتم تو بغلم و به خودم فشارش دادم دوست داشتم اینقد فشارش بدم که بره تو وجودم لبای همدیگرو میخوردیم و چشامونو بسته بودیم کم کم رفتیم طرف تخت و آروم هلش دادم رو تخت و همه جای صورتشو بوسیدم یه بلوز آبی پوشیده بود با دامن بلند تنگ بلوزش رو درآوردمو خوابیدم روش لبم رو لباش بود و با دستم هم موهاشو نوازش میکردم از لبش اومدم پایین زیر گردنشو بو کشیدم و بوسیدم تنها صدایی که تو فضای اتاق بود صدای نفس کشیدنمون بود از گردنش رفتم پایین سراغ سینه هاش از روی سوتین یه خرده مالیدمش بعد دستمو بردم پشتش و گیرشو باز کردم سینه هاشو گرفتم تو دستم سینه هاش خیلی درشت نبود به بدنش میومد ولی یه خرده آویزون بود که اونم طبیعی بود بالاخره یه بچه شیر داده بود یه سینش رو گذاشتم تو دهنم و میک زدم یه آه کشید که کیرم که نیمه جون بود کاملا به هوش اومد و قد کشید اون یکی هم تو دستم بود و با انگشت شصت و اشارم نوکشو میمالیدم بعد جاهاشونو عوض کردم بین سینه خوردنم هم میرفتم یه لب میگرفتم دوباره میومد سراغ سینش بعد چند دقیقه که سینشو خوردم با دستی که سینشو میمالیدم رفتم سراغ کسش دامن تنش بود از رو دامن کسشو مالیدم دیدم اینطور نمیشه چون دامنش خیلی تنگ بود بلند شدم نشستم گفتم میخوام دامنتو دربیارم چرخید گفت زیپش پشتمه بازش کن وای چه کونی داشت چه خوش تراش بود زیپشو باز کردمو چرخید رو به پشت و با کمک خودش دامنشو درآوردم خواستم بخوابم روش گفت نه اینطور نمیشه تو هنوز لباس تنته بیا لباستو دربیارم تیشرتم رو در آورد کمربندمو باز کردم زیپ و دکممو باز کرد و سرپا پایین تخت وایسادم و شلوارمو درآورد حالا هر دومون فقط با یه شرت جلوی همدیگه وایساده بودیم گفت میخوام برات ساک بزنم گفتم نمی خوای من اول برات بخورمش گفت نه میخوام اول ساک بزنم آبتو بخورم بعد تو بخوری وبعدشم بکنی میتونی دو بارارضا بشی؟ گفتم آره مشکلی نداره ولی میتونی آب کیر منو بخوری بدت نمیاد؟ گفت نه دوس دارم بخورم گفتم هرجور راحتی عزیزم یه دست از رو شرت کشید به کیرمو و شرتم درآورد کیرمو گرفت تو دستش یه بار دستشو کشید از بالا تا پایین روش و بعدش گذاشتش تو دهنش خیلی خوب ساک میزد احساس لذت فوق العاده ای داشتم در عین حالی که کیرمو میخورد خایه هامو میمالید وقتی هم که خایه هامومیک میزد واسم جلق میزد با هرحرکت لبش رو کیرم احساس بهتری بهم دست میداد بعضی وقتا هم کیرمو تا ته میکرد تو دهنش وایییی وقتی سر کیرم میخورد به ته حلقش خیلی حال میداد کم کم ریتم خوردنشو تند کرد و کیرمومحکمتر میک میزد و تا ته تو دهنش میکرد تو اوج لذت بودم که آبم اومدو خالی شد تو دهنش اونم تا قطره آخرشو مکید خیلی بیحال بودم افتادم رو تخت و اصلا حس نداشتم اومد کنارم و پیشونیمو بوسید منم لبمو گذاشتم رو لبش و لب و زبونشو خوردم حالا نوبت من بود که اونو به اوج برسونم خابوندمش رو تخت لب و زبونشوخوردم بعد سینه هاشو خوردم بعدش رفتم سراغ کسش از رو شرت یه زبون به کسش زدم و شرتشو درآوردم و پاهاشو باز کردم معلوم بود خیلی حشری شده کسش خیسه خیس بود با شورتش کسشو پاک کردم و شروع کردم به لیسیدن و مکیدن چوچولشو میکردم تو دهنم و میمکیدمش اونم اول آه آروم میگفت و بعدش صداش اوج گرفت و با آه و ناله های اون من بیشترحشری میشدم و محکمتر میخوردم انگشتمو میکردم تو کسش جوری که کف دستم رو به صورتم باشه و از زیر دستم کسشو زبون میزدم دیگه صداش اوج میگرفت و منم فهمیدم که نزدیک ارضا شدنشه با زبونم کسشو میمکیدم و با دستم بالای چوچولشو میمالیدم دیگه صداش خیلی بلند شده بود و یهو یه آیییییییی بلند گفت و بی حال شد فهمیدم ارضا شده یه خرده دیگه دستو زبونمو تکون دادم تا ارضا شدنش کامل باشه بعد رفتم کنارش دراز کشیدم و بوسیدمش که دستشو گذاشت رو کیرم و گفت حالا نوبت اینه گفتم فعلا واسا حالت جا بیاد گفت نه حالم خوبه بیا رو سینم یه خرده بخورمش که بره سر جاش رفتم رو سینش سرشو آورد بالا و کیرمو کرد تو دهنش بعد یه خرده که خورد گفتم عزیزم بسه دیگه اجازه بده بره سر جاش با یه لبخند حرفمو تایید کرد و من نشستم جلوش پاهاشو دادم بالا و کیرمو گذاشتم دمه کسش گفتم یهو فشار بدم یا آروم آروم دوست داشتم الان که با منه بیشترین و بهترین لذت رو داشته باشه یه فکری کرد و گفت یهو گفتم باشم عزیزم همینطور که کیرمو دم کسش بازی میدادم یهو تا ته کردم توش وایییییییییییییی چه تنگ بود اونم یه آی بلند گفت شروع کردم به عقب جلو کردن تو کسش خیلی حال میداد یه احساس فوق العاده بود من یه بار ارضا شده بودم و دیرتر ارضا میشدم بعد چندتا عقب جلو کردن حالتمو عوض کردم به بغل خوابید منم پشتش بودم پاشو بلند کردم و از پشت کردم تو کسش بعد حالت سگی کردمش که بهترین حالت بود تو این حالت ارضا شدم و آبمو ریختم رو کمرش با سرو صداهایی هم که مینا انجام میداد فهمیدم دوبار ارضا شده ، بعد ارضا شدن تو بغل هم خوابیدیم که احساس کردیم داره بوی سوختگی میاد بله غذاش سوخته بود زنگ زدیم از بیرون غذا آوردن و خوردیم وراجع به سکس عالیمون صحبت کردیم آخر شب هم رفتم خونمون
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
ولنتاین

دلیل اولی که این داستان و واستون می نویسم و میگم اینکه می خوام نظر دیگرون و راجبه سکسم بدونم و دیگه این که شب دوباره با عشقم قرار دارم و با یاد آوری سکسمونو نوشتنش می تونم ایراداشو بگیرم تا بهتر باشم :
من دخترم که دارم این خاطره رو واستون مینویسم : اسم رو نمیگم که یه موقع آشنایی نخونه هو بشناسه منو ممکن تابلو باشه
من و عشقم 6 ماه بود که با هم بودیم ولی از اول دوستی یه کششش خاصی بینمون بود اونم همچین حسی داشت و من میدونستم که اهل دروغ نیست چون دلیلی هم نداشت جفتمون به راحتی میتونستیم با هر کسه دیگه که بخوایم باشیم .
من 20 سالمه و اون سه سال از من بزرگتره خیلی خوب با هم کنار میایم واسه همین دوست داریم که زن و شوهر بشیم البته وقت ازدواجمون.
هر وقت که پیشه همیم اصلا منو از بغلش جدا نمیکنه و مدام زبونو لبامو میخوره و حرفای عاشقونه میزنه هر وقت تنهاییم تا یه حدی سکس داشتیم ولی من اپن نبودم میدونستم که زود تر دوست داره زنم کنه ولی می خواستم اذییتش کنم و نیازشو بالاتر ببرم واسه همین گفتم که دوست دارم یه مدت بگذره و بعد زنت شم. اونم قبول کرد
یه مدت گذشت تا ولنتاین شد و منم که تو این 6 ماه , عاشقش شده بودمو هر روز تو بغلش بودم دیگه واقعا سخت بود که بخوام دختر بمونم پس شب قبلش گفتم که می خوام سکس کنیم دیوونه شده بود و همش قربون صدقم میرفت تا صبح نذاشت بخوابم زنگ و اس اش تا صبح قطع نمیشد تا آخر گفتم بذار برم آماده شم واسه شب که قبول کرد
منم رفتم دوش گرفتم و بدنمو صاف صاف کردم و حسابی به خودم رسیدم از دیشب چیزی نخورده بودم که شکمم همینطوری صاف بمونه چون میدونستم دوست داره
بعد از ظهر یه آرایش خیلی باحال کردم البته نه مثل داهاتیا غلیظ و پر رنگ چون عشقم متنفره یه آرایش به روزو با کلاس بدنمو چرب کردم و وقتی دستمو میکشیدم رو تنم سینه هام سفت میشدو دیوونم میکرد عاشق رنگ صورتی ام واسه همین واسه این روزه خاص یه لباس که خیلی سکسی بودو صورتی پوشیدم که سوتینش پشت گردنم بسته میشد و یکسره به صورته چپ و راست به شورتش وصل بود
اونو پوشیدمو بعد مانتو و شلوار
وقتی درو باز کرد بوی عطرش دیونم کرد ولی به روی خودم نیاوردم فکر کنم اونم همچین حسی داشت چون هنوز نصفم بیرون بود که بغلم کردو بوسم کرد
همیشه زیاد لوسم میکرد ولی اون روز دیگه داشت دیونه بازی در میاورد
منو بغل کرد برد رو تختش دو برابره منه واسش خیلی راحته بلند کردنم اول خودمو لوس میکردم و نمیذاشتم بخورتم ولی فشارم میداد و منم زورم بهش نمیرسید منو خوابونده بود ولی خودم بلند شدم و لبمو بردم نزدیک لباش لب پایینمو برد تو دهنش منم لب بالاشو مک زدم شالم رو سرم نبود اصلا نفهمیدم کجا افتاد شروع کرد دکمه های مانتو مو باز کردن و وقتی لباسمو دید یه وای سکسی گفت شروع کرد گردنمو خوردن داشتم از داغی دیونه میشدم همیشه این کارارو میکرد نمیدونم چرا اون روز نمیتونستم رو پام واستم همه جامو لیس میزد و پیشونی و چشمامو بوس میکرد تی شرتشو از تنش در آوردم عاشق استایلش بودم دیونه میدونست واسه همینم منو فشار داد رو سینش و موهامو ناز کرد دستمو میکشوندم رو بدنشو اونم زبونمو میخورد صدای نفس نفسام در و اومده بود و اون عاشقش بود نمیدونم چرا ولی زود به نفس نفس می افتم دستشو برد پشت کمرم و کمرمو ناز کرد خیلی حساس ام واسه همین اه و نالم در اومد و گردنشو خوردم اونم اه و ناله میکرد سینه هامو میمالید سوتینمو از پشت گردنم باز کرد و سینه هامو برد تو دهنش منم موهاشو ناز کردم و گفتم خیلی دوست دارم که دستمو گرفت تو دستش و فشار داد بعد بلندم کرد و چسبوند به دیوار اول ترسیدم چون یه هویی بود دلم هوری ریخت جیغ کشیدم که خندش گرفت و باز لوسم کرد بینیمو با زبونش لیس میزد و میخندید و میگفت که دوسم داره من زنشم و ازم میخواست که تایید کنم منم اذیتش میکردمو میخندیدم میدونستم حرصش در میاد دیونه گازم گرفت گوشمو هی با سر میفهموند که بگو چی ؟ منم با گریه (البته نه واقعی) چون دردم گرفته بود گفتم غلط کردم آره زنتم تا ابد و......
لبامو با زبونم دیگه مال ه خودم نبود چون از تو دهنش نمیومد بیرون همونطور که چسبونده بودم به د یوار شلوارمو در آورد تند این کارو کرد فکر کنم دیگه خیلی دیونش کرده بودم ولی هه تازه اولش بود
نمیخواستم به این راحتی یا پارم کنه میخواستم التماسشو ببینم به کسم نگاه کرد و چشماشو خمار کرد آروم گذاشتم رو تخت و خوابید روم در گوشم مدام میگفت که دوسم داره اجازه میگرفت که زنم کنه منم گفتم هنوز زوده ز بغلش اومدم بیرون و تکیمو دادم به بالشه تختشو نشستم پاهامو باز کردم دستمو بردم رو کسم و مالوندمش خیس بود آبشو در میاوردمو میمالوندم به دورش و چشمامو خمار میکردم و اه وناله میکردم قیافش دیدنی بود وقتی می خواست بیاد طرفم با پام هلش میدادم که نیاد روم زورش میرسید نگهم داره ولی خودش نمیخواست چند لحظه بعد دیگه تحمل نکردو اومد طرفم کمربندش اذیتم میکرد لباساشو کلا در آوردم دستشو برد رو کسم مالیدش هیچوقت آلتشو نمیخوردم ولی میخواستم فول سکس باشه واسه همین رفتم وسط پاش واول لیس زدم بعد تا ته میبردم تو دهنمو مک میزدم تخماشم میمالیدم سرمو ناز میکردو داد میزد دیگه فکر کنم گریش در اومده بود چون همش میگفت بهم بده بذار زنت کنم میخوام پارت کنم از خوردن خسته شدم و نگاش کردم و خودمو واسش لوس کردم اومد طرفم و با دستاش بازو هامو گرفت و خوابوندم گفت که پاهامو بندازم دورش التش خیلی سفت بود محکم کوبوندش به کسم یه جیغ کوتاه کشیدم که منو محکم بغل کرد با دستش کسمو باز کردو یه کم التشو فرو کرد توم واقعا دردم گرفت ولی میخواستم که بکنه چون اولین بار بود حواسش بهم بودو هی نگام میکرد که اگه حالم بد شد ادامه نده نصفش که رفت تو داد کشیدم اونم لبامو میخورد گفت دوست دارم زنه منی و دباره التشو هول داد توم وقتی پاره شدم حس کردم ولی جیغ نکشیدم یه لذتی داشت اه و ناله میکرد و منو میخورد ولی بالا پایین نمیکرد نمیدونم چرا ؟! دستمو انداختم دوره گردنش نگام میکرد و قربون صدقم میرفت یه کم خودشو عقب جلو کرد اخ و اوخم در اومد تندش کرد داد زدم حسه خوبی بود دیکه حرفای سکسی میزد و سینه هامو میمالید .........
اول حال داد یهو بدنم یخ کرد اون دیونه شده بود تند میکردو میخوردم ولی حالم بد شد گفتم نکن وقتی حرف زدم از صدام تعجب کردم انقدر ضعیف بود که نشنید داشت بالا پایین میشد دستام ول شد و افتاد رو تخت که نگام کرد ترسید و کشید بیرون که دردش تا استخونم رسید چشمم به تنش افتاد که پره خون بود و تختم خونی شده بود تازه فهمیدم واسه چی دارم میمیرم پارم کرده بود بیچاره خودشو پاک کردو هول هول لباس پوشید منم پاک کرد و لباسمو پوشوند میخواست ببرتم دکتر خندم گرفته بود چی میخواست به دکتر بگه نذاشتم ببرتم گفتم صبر کنه اگه حالم خیلی بد شد ببرتم دکتر . اصابشو به هم ریخته بودم و فهمیدم که ناراحته واسم اب قند درست کرده بود که نخوردم به زور چند تا کاکاو داد خوردم و بعد بغلم کرد تو بغلش خوابیدم
وقتی بیدار شدم دیدم که داره نگام میکنه و ناراحته حالم خوب بود ولی درد داشتم بلند شدم رو تخت نشستم و بوسش کردم گفتم که حالم خوبه بغلم کرد و بوسم کرد دیوونه معذرت خواهی میکرد گفتم به هر حال باید زنت میشدم که شدم و امروز بهترین ولنتاین عمرم بود
اونشب قرار بود تا صبح تو بغلش باشم برای اولین بار کلی حرف زدیمو تا صبح فقط بوسم کرد جالب اینکه جفتمونم ارگاسم نشدیم ولی یه جورایی همه چی کامل بود شب که تو بغلش بودم اصلا نخوابید چشمامو که باز میکردم میدیدم که بیداره و لبشو بوس میکردم و میگفتم که دوسش دارم تا ابد....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
برنامه نود و سکس با مه لقا


سلام دوستان. من کیارش هستم. 35 سالمه. بدون مقدمه می رم سر اصل ماجرا. دوران دانشگاه من شاگرد زرنگی بودم و معمولا اونهایی که دانشگاه خوندن می دونن معمولا دخترا با دانشجویای زرنگ میونه خوبی دارن. مخصوصا ریاضی من خیلی خوب بود. خیلی از دانشجو ها (مخصوصا دخترا) از من جزوه می گرفتن. در بین دخترا چهار تا دختر بودن که با من خیلی راحت بودن. شهرزاد، مریم، صبا و مه لقا. اگر چه بیشتر اوقات تو دانشگاه با هم بودیم ولی من به هیچ کدامشان نظری نداشتم و تنها بعنوان یک دوست بودیم. با هم به سینما می رفتیم. پارک می رفتیم و ...

در این بین من یواش یواش داشت از مه لقا خوشم میمومد. اونهم همین طور. تا اینکه قرار شد هفته دیگه به همراه بچه های گروه تیاتر بریم برای مسابقه به مرکز استان و مه لقا هم با ما بیاد. دل تو دلم نبود. برای اون لحظه،‌لحظه شماری می کردم. مینی بوس جلوی دانشگاه ایستاد. من گفتم یکی از بچه ها قرار است با ما بیاد. رفتم پایین تا بروم و از کلاس صداش بزنم. ( لازم به یاد آوری آن زمان ها موبایل تازه وارد ایران شده بود و حالا حالا کسی موبایل نداشت) رفتم سر کلاسش و هرچی دید زدم ، ندیدمش. داخل حیاط رو گشتم و ... خلاصه پیدا نکردم. دست از پا دراز تر برگشتم و سوار ماشین شدیم و رفتیم و برگشتیم. ولی من همچنان منگ بودم. یک هفته ای از ماجرا گذشت و خبری از مه لقا نبود. روز شنبه می دانستم که تو کلاس 301 درس داره. رفتم جلوی کلاسش و منتظر شدم کلاس تعطیل بشه. یه هو چشمم به مه لقا افتاد. قیافش تغییر کرده بود. انگشتر و النگو دستش بود. به طرفش رفتم، تا خواستم سلام بدم و گلایه از اینکه چرا نبودی دیدم با دستش یکی رو به من نشون داد و گفت که محسن نامزدشه. دنیا روی سرم خراب شد و خداحافظی کردم و رفتم. دیگر هیچ کاری با مه لقا نداشتم. تا اینکه کارتی به دستم رسید که مرا به مراسم عروسی مه لقا و محسن دعوت کرده بودند. اولش خواستم نرم ولی بعد خودمو راضی کردم که برم. عروسی تو شهر همجوار شهرمون بود. خلاصه رفتم و عروسی تموم شد و وقتی داشتم خداحافظی می کردم که برگردم،‌با مه لقا دست دادم که خداحافطی کنم،‌یک دقیقه دستای همدیگرو گرفتیم و چشم در چشم هم زل زدیمو هیچ حرفی نزدیم.

خلاصه به خونه برگشتم و دوباره افکارم داغون شد. فردا رفتم اداره. نزدیکای یک بود که دیدم تلفن اداره به صدا درومد. گوشی رو برداشتم. مه لقا پشت خط بود. تا گفتم الو، شروع کرد به گریه و زاری . من علت را می پرسیدم و او هم فقط گریه می کرد. خلاصه بهم گفت که یکی از اون چهارتا دختری که ابتدا اسمشو آوردم(صبا) از حسودی منو پیش مه لقا خراب کرده و اون هم از لجش با محسن عروسی کرده و هیچ عشقی نسبت به اون نداره. من هم ناراحت شدم و بهش دلداری دادم. از اون روز کار ما شده بود تلفنی حرف زدن و ...

تا اینکه من گفتم می خوام برای تبریک بیام خونشون. اونم از این موضوع استقبال کرد و قرار شد من هفته دیگه برم خونشون. خلاصه هدیه ای خریدیم و شیک و پیک کردیم و رفتیم شهرشون. با محسن هم من میونم خوب بود و اونهم با من خوب بود. خلاصه شام خوردیم و کمی صحبت کردم و ...

دوشنبه شب بود. قرار بود نود بده. مه لقا و محسن عذر خواهی کردن و رفتن که بخوابن. من هم رفتم اتاق پذیرایی و تلوزیون و روشن کردم تا نود رو ببینم. 20 دقیقه ای از برنامه نود نگشته بود که دیدم در اتاق پذیرایی باز شد. یه لحظه ترسیدم. ولی خوب که نگاه کردم دیدم مه لقاست. یه لباس خواب ساتن سفید تنش بود. اومد تو و یکراست تو رخت خواب من دراز کشید و منو بوس کرد. بهش گفتم، چیکار می کنی مه لقا؟ محسن بیدار می شه میاد. زشته برو بخواب. گفت نه. اون خوابیده . من اومدم با تو نود ببینم. هرچند خیلی می ترسیدم ولی با ترس و لرز قبول کردم که پیشم بخوابه. چند دقیقه ای از اومدنش نگشته بود که منو بغل کرد و لبامو گرفت تو دهنش. هی می خوردو و گاز می گرفت. منم چشمم فقط به در بود تا کسی نیاد. خلاصه یواش یواش من راضی شدم که باهاش حال کنم. ولی این روز هم بگم که از ترسم هنوز کیرم سیخ نشده بود. خلاصه شروع کردیم همدیگرو خوردن. من گردن اون می خوردمو و اونم گردن منو. من سینه های فنجانیش رو یه کم مالش دادمو بعدش کردم تو دهنم و شروع کردم مکیدن. می مکیدمو و گاز می گرفتم. بعد من بهش گفتم که دوست دارم اونم می می های منو بخوره. اونم شروع کرد به گاز گرفتن و خوردن سینه هام(اگه آقایون تا حالا هنگام سکس کسی سینه هاشونو نخوره، پیشنهاد می کنم حتما این کار و بککن، حسابی آدمو شهوانی می کنه و باعث میشه کیر بیشتر سیخ بشه) خلاصه وقتی حسابی می می هامو خورد من یواش یواش دست بردم تو شورتش و شروع کردم با کسش بازی کردن. اونم بلافاصله دست برد تو شورت منو شروع کرد به کیرم ور رفتن. همین طوری که داشتم حال می کردم همچنان چشمم به در بود که نکنه یه هو محسن سر برسه؟ خلاصه با پیشنهاد من به صورت 69 خوابیدیم و من کس اونووردمو اونم کیر منو تا ته می کرد دهنش و برای حسابی ساک می زد. یه 10 دقیقه ای من کسشو خوردمو و اونم کیرمو. حسابی حشری شده بود. سریع برگشتو بالش رو گذاشت زیر کمرشوو به شکم خوابید و گفت: کیارش بکن تو. دارم دیونه می شم. من گفتم بی خیال زشته الان محسن میاد. که اون گفت اگه نگنی جیغ می زنم. خلاصه یه کم تف به کیرم زدمو اروم گذاشتم رو کسشو بعد شروع کردم به تلمبه زدن. چه کس تنگ و گرمی داشت. انگار که تا حالا هیج کیری توش نرفته بود. خلاصه 10 دقیقه ای باهاش ور رفتم و مدل های مختلف کردمش. ( تو همین حین فردسی پور گفت: چه می کنه این بازیکن) که هر دومون زدیم زیر خنده. خلاصه تلمبمو تندتر کردم. مه لقا گفت؟ می خواد آبت بیاد؟ گفتم آره. سریع بلند شد و کیرمو کرد تو دهنشو شروع کرد ساک زدن. یه هو منفجر شدم. انگار که مغز کیرم متلاشی شده باشد. عین یک تفنگ شلیک کردم تو دهنش. اونم تا آخرین قطره ابمو خورد و بعدش منو بغل کرد. بعد سریع بلندشد و یه لب به من داد و رفت اتاق خواب خودشون. چند دقیقه بعد من به بهانهی دستشویی بلند شدم و دیدی به اتاق اونها زدم که دیدم خوابیدنو خیالم کمی راحت شد و اون شب تا صبح خواب محسن رو دیدم. از این داستان حدود 8 سال می گذرد و من الان هم هر ماه یکبار که محسن خونه نیست می ریم پیش مه لقا و حسابی با هم صفا می کنیم. چه می کنه این بازیکن. خلاصه اون شب فردوسی پور به ما حال داد. امیدوارم از داستان من خوشتون اوممده باشه. اگه پسندیدن بهم بگین تا داستان های سکسی خودمو با سوزان و مهناز بهتون بگم. لطفا ایرادهام هم بهم بگین. ممنون.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دوست دختر یک روزه


سلام
اين اولين خاطره سكسي من ميباشد كه در سايت شهواني مينويسم.
من يك پسري هستم با قد 170 و سن 17و استيل متوسط و صورتي كه همه ميگن وقتي ميخندي
خوشگل ميشي بگذريم.
من توي و دوستام توي يك پارك نشتسه بوديم پاتوق هميشگي ما بود و دختراي زيادي
اونجا ميان و آمار بارون ميكنند. ما نشسته بوديم و حرف ميزديم كه ناگهان دوتا
دختر خوشگل و اندامي تو پر از جلوي ما رد شدند و دو تا صندلي بعد از اونجايي كه
ما نشسته بوديم نشستند. اولش هيچ علاقه يا كششي به رفاقت يا سكس با اونا نداشتم
تا اين كه يك دفعه نظرم عوض شد. يكي از اون دخترا كه اسمش مهسا باشه به طرف ما
اشاره كرد اولش فكر كردم با دوستمه كه با انگشت اشاره به طرم من كرد و گفت اون
يعني من ، رفتم جلو و بعد از سلام و احوال پرسي گفت كه اسمت چيه و منم گفتم
چه دليلي داره كه اسم منو بدونيد گفت واسه رفاقت لازم ميشه منم گفتم شايد
واسه منم لازم بشه بعد دوستش كه اسمش آرزو بود گفت چقدر كل كل ميكنيد بيا بشينيد
كنار هم و صحبت كنيد گفتم نه اينجا خيلي بده همه منو ميشناسند كه مهسا گفت بريم توي اون كوچه دوباره گفتم اونجا كه بد تره گفت اصلا بيخيال منم
گفتم تو خونه ميايي كه اون گفت ديگه چي چيز ديگه نميخوايي منم گفتم نه
ممنون خنديد و گفت نه نميشه منم ديگه اصرار نكردم و گفتم پس هيچي ديگه
ميخواستم خدا حافظي كنم كه يك دفعه از تو فكر دراومد و گفت خونه كجاست
منم گفتم نظرت عوض شد گفت بگو كجاست گفتم از اينجا تا خونه 2 دقيقه راهه
گفت ميشه نيم ساعته برگشت منم گفتم آره كمترم ميشه كه گفت باشه بيا بريم
دست دوستش رو گرفت و بلند شد كه من گفتم بايد تنها بيايي من نميتونم دوتا دختر رو همزمان ببرم تو ساختمون گفت بايد دوستمم باشه من ميترسم كه منم گفتم بياد ولي دم در بشينه كه گفت باشه.
من رفتم از دوستم سپهر كليد پاركينگشون رو گرفتم و با بهش گفتم كه آروم آروم پشت سر ما بياد پاركينگ اونا يك اتاق كوچك با وسايل كمي داره كه تا پارسال واسه نگهباني بود. رفتيم و در خونه من به مهسا گفتم كه دوستت بره چند متر پايين تر اونم قبول كرد و رفت به مهسا هم گفتم برو تو كوچه باريك و از در پشتي كه باز ميكنم بيا تو مهسا هم رفت من در رو باز كردم
من خودم و دوستم رفتيم تو به دوستم گفتم تو راهرو بشين و مواظب باش منم از در پشتي مهسا رو اوردم تو پاركينگ و توي اتاق روي تخت نشستيم اول با حس كنجكاوانه پرسيد كه اينجا كجاست منم گفتم خونمونه ( آمار اشتباهي )
بعد گفت كه عجله داره خودش رو چسبوند به من و گفت از من خوشت مياد گفتم ره بعد پرسيد پس چرا نيومدي بهم شماره بدي منم گفتم كه از اون پسرا نيسم
كه به هر كس شماره بدم بعد گفت دستت درد نكنه منم گفتم رو تو داشتم فكر ميكردم بعد گفت جدا گفتم آره بعد گفت تا كي باهام ميموني منم گفتم اول تو بگو گفت من تا هر وقت كه تو بموني منم گفت تا آخر عمر بعد گفتم چند سالته گفت 15 منم گفتم بهت نمياد گفت بزرگ ميخورم گفتم آره گفت نه شوحي كردم 17 سالمه بعد پرسيد تو چي منم گفتم 18 گفت واقعا گفتم آره.
بعد گفت ميتونم ببوسمت منم گفتم اول من گفت نه من دوست ندارم كسي منو ببوسه گتم حتي من گفت حالا واسه تو يه كاريش ميكنم
منم گفتم تا تو نزاري من نميزارم بعد گفت مگه دسته توهه گفتم آره بعد بهش گفتم بيا رو تخت دراز بكشيم اولش نيومد منم گفتم من ميخوابم اگر خواستي تو هم بيا امود نزديك من و دستمو گرفت منم جارو باز كردم و سرش گذاشت رو دستم ميخوست سوال بپرسه كه من گفتم ميدوني زن و شوهر ها تو تخت چكار ميكنن گفت آره منظورت اينه كه ما الان منم وسط حرفش گفتم نه
ميتونيم نصفشو انجام بديم بلند شد كه بره دستشو گرفتم برگشت گفت من از اون دخترا نيستم و تا حالا از اين كارا نكردم و نميكنم و فقط با شوهرم ميكنم منم گفتم ميتونم شوهرت باشم گفت خيلي پررويي منم گفتم باشه بيا در حد بوس و لب و دست گفت نه منم گفتم اين خواسته تو بود گفت فقط بوس گفتم باشه دوباره به همون حالت خوابيد بقلش كردم و پيشونيشو بوسيدم بعد شالش رو برداشتم و گفتم چه گل سر قشنگي دو سه دقيقه تو بقلم آروم نفس نفس ميزد منم دستمو گذاشتم رو سينش كه گفت نكن بدم مياد منم گفتم اي كاش از اينا داشتم بعد گفت دلت بسوزه منم گفتم هوس شير كردم
گفت دوباره شروع كردي منم گفتم به خاطر من گفت فقط چند دقيقه گفتم باشه دكمه مانتو رو داشت باز ميكرد منم داشتم كمكش ميكردم كه نگام كرد و گفت خيلي مشتاقي گفتم نه ولي واسه عشقمو دوست دارم.
مانتو شو باز كرد و پيراهنش رو داد بالا من چشمام دراومد دوتا سينه سفيد وگرد توي سوتين ، سوتينش رو داد پايين من ديوونه تر شدم
وقتي نوك سينه رو ديدم آروم سرمو بردم رو سينه بعد چند دقيقه كه خوردم گفت دارم يه جوري ميشم اينحا هم خيلي گرمه منم گفتم مانتو تو در بيار گفت خودت اين ار رو بكن منم گفتم كمك كن با كمك خودش مانتو رو در آوردم و بقلش كردم و لپشو بوسيدم و اروم رفتم طرف لبش با هم ديگه از ته دل لب ميگرفتيم منم دستمو از پشت كردم تو شلوار و بعد زير شورت
و بين لاي پاش كوسش و سوراخ كونشو دست كيزدم خوش حال بودم از طرفي نه چيزي گفت و نه نوار بهداشتي داشت.
بعد خودش هم دست كرد تو شورت من و با كيرم بازي ميكرد كه كيرم شق شد بهش گفتم
ميتونم از پشت بكنم گفت هر جور راحني عزيزم منم مثل برق گرفته ها بهش خيره شدم
اونم گفت اگه پشيمونه برم گفتم نه تو شوكم بعد شلوارش رو تا زانو داد پايين و گفت روم نميشه بقيش با خودت منم شوردشو دادم پايين و شلوار خودمو دادم پايين اول فكر كردم كوسش عرق كرده كه بعدش هميدمكوسش به خاطر حشر خيسه يكم تف زدم بين فرق كونش و ميرم كيرمو گرفتم دستم و با هزار جور بدبدختي گذاشتم تو سوراخ كونش ميترسيم اشتباهي يه جا ديگه بزارم كه پردش پاره بشه همين كه كيرم رفت تو سوراخش و وزنمو انداختم روش خودشو سفت كرد و جيق زد موهاي بدنش سيخ شده بود دوستم اومد دم در گفت آروم داري چكار ميكني گفتم هيجي باهاش شوخي كردم بعد دم گوشش گفتم تورو خدا گفت بكش بيرون منم كشيدم بيرون لباساشو پوشيد كه بره بهش گفتم كجا گفت خيلي كثافتي منم گفتم هنوز شماره تو ندادي گه گفت نميدم با عصبانيت رفت بيرون منم كيرمو تميز كزدم و رفتم بيرون كه اونا رفتن هنوز كه هنوزه دنبالشم كه آبمو بهاش دربيارم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
دوست دخترم مهسا

اين قصه‌اي که ميخوام براتون تعريف کنم يکي از زيباترين خاطرات زندگي منه! ماجرا از اينجا شروع شد که حدود چهار ماه از جدايي من و دوست دختر قبلي‌ام (يعني ياسمن) مي‌گذشت. يه کير بزرگ دستش داده بودم. خيلي پکر بودم از اينکه کس ديگه‌اي ندارم که بکنم و حال و حوصله هيچ کس رو نداشتم. من در تهران دانشجو هستم و خانواده‌ام در شهرستان زندگي مي‌کنند. در ميرداماد بابام يک خونه برام خريده. باباي من آدم پولداريه!! دوست‌هاي من هر وقت مي‌خواستن دوست دختراشون رو مي‌آوردن تو خونه‌ما و هي قليون مي‌کشيدن. دردسرتون ندم. اين پسر همسايه ما، دوست دخترشو به نام ساغر مي‌آورد خونه ما. اين ساغره از اون لاشي‌ها بود. خيلي ازش بدم مي‌اومد ولي به احترام پسر همسايمون هيچي بهش نمي‌گفتم. يه بار که ساغر اومده بود خونه ما، دوستش مهسا رو هم با خودش آورد که من همونجا واسش شق کردم. يه دختر با قد حدود 172 سانتي‌متر، هيکل ورزشکاري (بعدا فهميدم شناگره!!!) و سينه‌هاي خوشگل که الهي قربونش برم. بعد از اينکه دخترا رفتن، از پسر همسايمون خواستم که اينو واسم رديفش کنه. اونم قبول کرد و خلاصه پس فرداي اون روز يعني 19 اسفند 1383 در ساعت 5 بعد از ظهر رابطه ما شروع شد. به عيد خورديم و بابام اينا اومدن تهرون. بعد از عيد که با جنده خانوم قرار گذاشتيم، ديديم با ننش اومده بود. نميدونيد چه افريطه‌اي بود. خوارکسده تا منو ديده، ميگه بياييد نامزد کنيد. رابطه من با مهسا هر روز بيشتر و بيشتر شد تا جايي که رسما منو ميخواست به عنوان نامزدش اعلام کنه. اما بريم سر اصل مطلب: منو مهسا زياد رابطه‌ جنسي نداشتيمو فقط در حد لب بود . دليلش هم اين بود که ننش عين سگ منو مي‌پائيد. ولي اون هفته‌اي مي‌خواستم مهسا رو بندازم دور، بايد يه دل حسابي از عزا در مي‌آوردم. با مهسا در روز 2 تير 1384 قرار گذاشتم. ساعت 11 صبح بود که به بهانه سينما از دم خونشون قرار گذاشتم. سوارش کردم و کلي براش روضه خوندم که من عاشقتم. بعدش بردمش خونمون. حالا نوبت اجراي مراسم بود. اولش خواستم از در عشق و محبت وارد شم اونم شروع کرد به شعرهاي عاشقونه خوندن. ديدم اينجوري نمي‌شه، رفتم طرفش. وحشيانه مانتوشو در آوردم طوريکه که جر خورد. خيلي حشري بودم. نمي‌فهميدم دارم چي کار مي‌کنم. يه تاپ تنش بود. بردمش تو اتاق خواب مامانم اينا. رو تخت دراز کشيدم و کشيدمش به سمت خودم. بدون اينکه حتي اجازه بدم تاپشو در بياره، از رو شروع کردم سينه‌هاشو خوردم. البته به اين نکته هم بايد اشاره کنم که اون در تمام مدت انگشت اشاره دست راستش تو دهنش بود و با اون چشماي خمارش به من نگاه مي‌کرد. حروم‌زاده انگار آدم نديده بود. برق حشريت رو تو چشماش مي‌خوندم. تاپشو در آوردم و درازش کردم. خودم هم رفتم روش خوابيدم. من سينه رو خيلي دوست دارم. انقدر سينه‌هاشو خوردم که کبود شد. داشت از درد مي‌ترکيد. ديدم داره اشاره مي‌کنه که برو پايين. يه شلوار نازک نخي پاش بود که از شانس خوب من خشتکش به کم سوراخ شده بود. با انگشت ، شروع کردم به ور رفتم با اون سوراخ. سوراخه دقيقا رو چوچولش بود . عين موبایل شروع کردم به لرزوندن دستم. ديدم اين جوري نميشه. پاشدم ايستادم شلوارشو در آوردم. حالا مهسا بود و يه شرت. از روي اون شرت سفيدش شروع کردم به ليسيدن. خيلي ناز بود. کس‌کش همين طور آب مي‌داد. با انگشت‌هاي دست راستم، شرتشو زدم کنار و کس تپل و قرمزشو که حتي يه دونه مو هم نداشت شروع کردم به ليسيدن. اونم داشت با موهاي من بازي مي‌کرد. بازم ديدم اين جوري نمي‌شه. وحشيانه شروع کردم به ليسيدن کسش. اونم داشت فرياد مي‌کشيد. نمي‌دونيد چه جوري داشت حال مي‌کرد. دو سه باري آبش اومده بود. منم هي مي‌خوردم. حالا ديگه نوبته اون بود که مال منو بخوره. من هنوز شلوارمو در نياورده بودم. رفتم بالاي سرش. يواش يواش کيرمو در آوردم. يه نگاهي بهش کرد و لبخند رضايت رو زد. اول تو دستش گرفت. ديد باحاله، اروم اروم گذاشت تو دهنش. اولش زبون مي‌زد ولي بعدش تا آخرش کرد تو دهنش. منم داشتم با انگشتم با چوچولش بازي مي‌کردم. يه ربع ساعتي داشت مي‌خورد. کمر من خيلي سفته!! رفتم لاي پاش و سر کيرم گذاشتم روي چوچولش. دلم سوخت که اون هنوز دختر بود و نمي‌شد از جلو بکويش. مجبور شدم به عقب بخوابونمشو و کيرم يواش يواش کردم تو سوراخ کونش. خيلي تنگ بود. اعتراف مي‌کنم که واقعا دردم اومد تا رفت تو. يه بيست دقيقه داشتم تلمبه مي‌زدم تا اينکه احساس کردم داره آبم مي‌هد. بهش گفتم چي کارش کنم؟ اونم گفت بده بخورم. کيرمو تا ته کردم تو دهنش. آبم ريخت تو دهنش و اونم تا آخرشو خورد. کارمون که تموم شد، لباسامونو پوشيديم و زنگ زدم که ناهار بيارن. ناهارو خورديم و قبل از اينکه مي‌خواستم برسونمش، کلي براش صغري کبري چيدم که ما به درد هم نمي‌خوريم. بهش مهلت ندادم که حرف بزنه!! تا اومد بفمه چي شده، رسوندمشو از اون به بعد، هرچي بهم زنگ زد يا جوابشو ندادم يا ...ش مي‌کردم. ننش هم يه روز از يه تلفن عمومي زنگ زد و هرچي از دهنش در مي‌اومد نثارمون کرد .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و دوست پسرم علی

بعد از اون اون ماجرا همیشه تو فکر این بودم که ماساژ یکی از حشری کننده ترین کارهایی که می شه کرد. با این که خیلی دلم سکس می خواست تا شونزده سالگی حتی دوست پسر هم نداشتم. یعنی همون خود ارضایی و فیلم دیدن رو به رابطه ای که ممکنه به عشق ختم بشه ترجیح می دادم. عسل که از همون یازده - دوازده سالگی دوست پسر داشت همیشه منو مسخره می کرد و می گفت تو عین پسرایی می مونی که دستشون از همه جا کوتاهه! فیلم می بینی و خود ارضایی می کنی. دارم از موضوع پرت می شم! تو شونزده سالگی یه دوست پسر پیدا کردم و اون کسی نبود جز علی پسر عموم. از سال قبلش که همایون داداشم رفت اتریش پیش عمه ام اینا من با خیال راحت با علی بگو بخند می کردم. البته همایون قبلاً هم کاری بهم نداشت ولی من خودم ازش حساب می بردم و هنوز هم می برم!داشتم می گفتم با علی کم کم رابطه پیدا کردم و خیلی سریع هم می خواستم به آرزوی چند ساله خودم برسم. قیافه و هیکلم خوب بود. البته الان که عکسای اون موقع خودمو می بینم خنده ام می گیره! یه روز که مامی رفته بود پیش دایی اینا و هما هم کلاس سه تار بود به علی زنگ زدم و بعد از حرف زدن های همیشگی بحث رو کشوندم به ماساژ. گفتم من عاشق اینم که یکی منو ماساژ بده. علی هم می گفت خیلی کاره با حالیه و اون هم دوست داره که منو بماله. من بهش گیر دادم که تو پر رو خجالت نمی کشی بخوای به من دست بزنی؟ اون هم گفت تو خودت می گی دوست داری خوب من هم دوست دارم پس برای چی باید خجالت بکشم؟ خلاصه اینقدر پای تلفن باهاش راجع به ماساژ و ور رفتن و این چیزا حرف زدم که تغییر لحن صداشو از پای تلفن هم حس می کردم. بعد که خیالم راحت شد حسابی حشری شده بهش گفتم من تا دو ساعت دیگه تنهام اگه دوست داری می تونی بیایی منو ماساژ بدی. ولی اگه قول بدی کار دیگه ای نکنی شیطون! اون هم با کله قبول کرد و با آژانس اومد پیشم. من که بار ها با صحنه ماساژ دادن مامی توسط همین علی آقا خود ارضایی کرده بودم دوست داشتم اون صحنه رو برای خودم باز سازی کنم. واسه همین یه دامن که ماکسی بود و چین دار پوشیدم. رنگش قر و قاطی بود ولی بیشتر زرد توش بود. بلوزم هم یه بافتنی یقه هفت مشکی بود. علی که اومد تا اومد شروع به حرف زدن بکنه بهش گفتم من تا حالا بهت لب ندادم دادم؟ اونم گفت نه! خوب اگه امروز منو خوب ماساژ بدی جوری که خستگیم در بره آخرش می ذارم لبمو یه بوس کوچولو بکنی. دیگه همه چی رو براش حاضر کرده بودم. سریع دویدم تو اتاق مامی و بابا و گفتم بدو بیا که وقت نداریم! علی با خنده گفت نکنه قراره همه این وقتو به ماساژ بگذرونیم؟ گفتم تو مگه نمی گی دوست داری منو بمالی پس خفه شو و بیا منو بمال که خیلی خستم. علی اومد و من هم دراز کشیدم رو تخت مامی و بابا. دوباره یاد اولین سکس واقغی که دیده بودم افتادم. خونمون عوض شده بود ولی تخت همون تخت بود. تو این فکر بودم که علی گفت از کجا شروع کنم؟ گفتم از پشتم. نه نه سر شونه هام. علی هم شروع کرد به مالیدن سر شونه هام. خنده ام گرفته بود که از همون اول دستشو گذاشته بود زیر یقه ام! گفتم علی آقا بفرما تو دم در بده؟ گفت وای تو هم که حالا واسه ما مؤمن شدی! دستشو در آورد و از رو شروع کرد به مالیدن پشتم. یه ذره که مالید گفت آخه این زبره نمی شه. گفتم اِ اِ اِ اِ ... خر خودتی علی آقا! منظورت چیه؟ گفت خداییش با نمی شه می خوای لباستو عوض کن بعد! گفتم نه وایسا الان درستش می کنم. رو تختی رو زدم کنار و ملافه رو کشیدم رو خودم. بلوزمو اون زیر در آوردم و در عین حال حواسم به نگاه های دزدکی علی بود. گفتم چشاتو درویش کن علی! اونم سریع چشمشو برگردوند و گفت خوب کور که نیستم تو لخت می شی منم می بینم! نمی دونم علی چطوری می تونست اون شرایط رو تحمل کنه من خودم اگه جای علی بودم علی این کارا رو با من می کرد همون جا شلوارشو می کشیدم پائین و خودمو خلاص می کردم! شاید هم الان این طوری فکر می کنم. نمی دونم!؟ با کنایه بهش گفتم ببینم این طوری راحتی یا باید اون یکی رو هم در بیارم؟ دیدم خندید. دیدم داره وقتش می شه. یهو گفتم اوه اوه یادم رفت پشت در رو بندازم! میری بندازی آخه من لختم! علی با عجله و کلافگی بلند شد در حال رفتن گفت: پس بگو برا چی لخت شدی می خوای بهم دستور بدی! تو اون فاصله که علی رفت در رو ببنده و بیاد سوتینمو باز کردم و گذاشتم زیر بالش. علی که برگشت من هم برگشته بودم و منتظر بودم. علی اومد دستشو گذاشت رو سر شونه هام. یه آخ با ناز گفتم که بیشتر آتیشش بزنم. علی هم گفت چیه تو هم اینطوری بیشتر حال می کنی؟ گفتم نه نوع ماساژ تو عوض شد عزیزم! علی از سر شونه ها رفت روی بازوهام که از زیر ملافه هم بیرون بود. می تونم بگم که نمی مالید! داشت ناز می کرد. من هم که بدم نمی اومد چیزی نمی گفتم. تا نوک پنجه هام هم مالید و بعد دوباره رو به بالای دستم حرکت کرد. به زیر بغلم که رسید بدون تعلل دستشو از زیر ملافه برد و شروع کرد به مالیدن. من هم با یه آخیش گفتن حسری کننده کارشو تأئید کردم. حالا علی که روی کمر من نشسته بود دو تا دستاش از زیر ملافه روی گودی زیر بغلم بود و من هم حسابی قاطی کرده بودم. گفتم دیگه هیچی بهش نگم ببینم چی کار می کنه. اما علی بعد از مالیدن زیر بغلم دستاشو در آورد از رو شروع کرد به مالیدن پشتم. تا کمرم هم اومد ولی انگار نفهمیده بود که سوتین ندارم! یهو گفت پهلوهاتم می خوای بمالم؟ با پشمای بسته و با خیال اون روزی که به بهونه مالیدن پهلو داشت با سینه های مامی ور می رفت گفتم: اوووهووووم. دوباره دستای علی اومد بالا و این بار هم از روی ملافه رفت سراغ پهلوهام. باور نمی کردم که این همون علیه که مامی رو اون شکلی می مالید. اگه بگی ناخونش به سینه های لختم خورد نخورد! داشتم دیوونه می شدم. پسر الاغ حتی نفهمیده بود که من سوتینم رو در آوردم! گفتم: علـــــــــــــــــــــــــــــــــی ... گفت: جونم عزیزم؟ گفتم تو تا حالا با هیچ دختری نبودی؟ گفت منظورت چیه ؟ گفتم می خوام بدونم. به خدا کاریت ندارم. گفت: نه! گفت با هیچ کی؟ گفت: خوب گفتم که نه! واسه چی می پرسی؟ گفتم آخه دوست ندارم به جز من به کس دیگه دست بزنی. ولی توی دلم داشتم می گفتم: گه خوردی عوضی تو با مامی که ور رفتی حالا بقیه رو من نمی دونم! علی خندید و گفت: دیوونه. یه ذره دیگه که گذشت بهش گفتم: علی! گفت: جونم. گفتم: می شه منو همون جوری بمالی که مامی رو می مالیدی؟ دیدم هیچی نگفت. نمی دونم چی تو ذهنش بود ولی بعد از چند ثانیه دیدم دستش رفت روی سینه هم و شروع کرد به مالیدن. داشتم منفجر می شدم. اون روز که نفهمیدم چرا علی اولش این کارو می کرد. بعد از اون هم هیچ وقت ازش نپرسیدم تا دوباره دروغ نشنوم. علی با ادامه دادن ور رفتنش کم کم آه و اوهش در اومد و من هم دیگه مطمئن بودم که ملافه رو تختی مامی و بابا رو خیس خیس کرده بودم. حالم خیلی خراب بود. بعد از چند دقیقه اومد شروع کرد پشت گردنمو بوسیدن. گفتم: علی نکن. گفت: هیــــــــــــــــــس. گفتم علی من این طوری بیشتر بهم حال میده برو سراغ پاهام که خیلی وقت نداریم. نمی دونم چرا نمی خواستم منو ببوسه. هنوز هم در حسرت خریت اون روزم می سوزم! علی رفت از انگشتای پام شروع کرد به مالیدن و دیگه براش مهم نبود که دامن من تا کجامه! از ساق پام همین طوری گرفت و اومد بالا. به رونم که رسید فقط داشت ور می رفت. من که هنوز مو های پا نزده بودم خیلی راحت نبودم. اما لذتی که داشتم می بردم اجازه اعتراض رو ازم گرفته بود. نمی دونم چقدر روی رونم مانور کرد ولی وقتی به خودم اومدم دیدم دستای علی از زیر شرتم داره روی باسنم بالا و پائین میره. تحمل نداشتم دیگه دستمو بردم زیرمو شروع کردم به ور رفتن با خودم که علی گفت بذار من این کارو بکنم. گفتم نه نمی خوام ببینی! چراشو هنوزم خودم نمی دونم. این حرکات بچگانه رو همون روز و برای اولین و آخرین بار ترک کردم ولی اون روز نمی خواستم علی کسمو ببینه. گفت: نگاه نمی کنم اصلاً بذار. بعد پاشد و رفت یه روسری که مال مامی بود و ورداشت و گفت بند به چشمام. گفتم خودت ببند من نمی تونم برگردم. علی خودش چشماشو بست و من هم بی اختیار شرتمو از زیر دامنم در آوردم و پاهامو باز کردم. اون هم رفت لای پامو شروع کرد با نوک زبونش لیسیدن. فکر کنم سی ثانیه هم نشد که همون لحظه دوست داشتنی فرا رسید و یهو بی حال شدم. بعد علی گفت بسه؟ یا بازم ماساژ می خوای؟ گفتم می خوای منم مال تو رو بخورم؟ با تعجب گفت: می خوری؟ گفتم: نمی دونم باید امتحان کنم.ملافه رو دور خودم پیچیدمو برگشتم. علی هم خوابید و من برای اولین بار دستمو از روی شلوار به یه کیر زدم. خیلی به نظرم گنده و ترسناک اومد. زیپ شلوارشو باز کردم و خودش کیرشو از توی شرتش در آورد. یه نگاه کردم و شروع کردم. اولش واقعاً چندش آور بود. حالم داشت بهم می خورد. من هم با این که این همه تو فیلم ها دیده بودم درست بلد نبودم بخورم. اما بعد از یکی دو دقیقه بهتر شدم اما تا اومدم از ساک زدن خودم لذت ببرم دیدم صدای علی داره بلند می شه و از زوی همون فیلمایی که دیده بودم می دونستم این علامت ارضا شده مرداست بهش گفتم داره میاد گفت آره گفتم چی کار می خوای بکنی؟ گفت نمی دونم هر ماری می خوای بکنی بکن فقط الان وقت حرف زدن نیست‍! دیدم راست می گه دارم تمام لذتشو از بین می برم. دستمو گذاشتم روی شکمش و با اون یکی دستم مشغول ور رفتن با کیرش شدم. خیلی سریع کیرش سفت سفت شد و متورم شد و با فشار آبش ریخت بیرون من که می دونستم باید تا چند ثانیه بعد هم ادامه بدم همین کار رو کردم تا همه آبش بیاد. بیشتر آبش ریخت روی پیراهنش که هنوز تنش بود ولی روی دست من هم یه چیزایی ریخته بود. برام خوشایند نبود - بر عکس الان - با اه و اوه پاشدم و اومدم برم دستمو بشورم که علی گفت سوتینت یادت نره! دیدم راست می گه داشت یادم می رفت و ممکن بود ملافه بیفته و سینه هام پیدا شه. رفتم سوتینمو ورداشتم و با ناز یه نگاه بهش کردم و گفتم دوسِت دارم دیوونه ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
الکی الکی درس شد

این داستان کاملا واقعی من 21ساله هستم اون شب که تازه خانه مادربزرگ رفته بودیم خیلی خسته وکلافه بودم تازه ترم دانشگاهم تموم شده بودوواسه هوا خوری به خانه مادربزرگ رفته بودم اون شب عروسی یکی ازاقوام پدری من بودوکسی خانه مادربزرگ نبود منم که خیلی دلم گرفته بود روی تخت خانه دراز کشیدم باخودم میگفتم چراهمه بچه های دانشگاه دوست دختردارن من ندارم وهی باخودم حرف میزدم ناگفته نماد که من ازنظرتیپ وقیافه خوش تیپی چیزی کم نداشتم وبه خاطرورزش شنا اندام کاملن دخترپسندی داشتم امامشکل خجالت وبی زبونی من بود؛

تو همین فکرا بودم که گوشیم برداشتم چند تا سوپر نگاه کردم که یه دفعه گوشیم زنگ خورد مادرم بود؛ انقدرصدای موزیگ بلند بود که درست صداش نشنیدم فقط گفت ما ساعت میایم خانه،،، گوشی قط کردم دوباره دراز گشیدم روتخت به اسمان نگاه کردم انقدراسمون صاف بود تمام ستاره ها رو می شمردم؛ کم کم چشمام سنگین شد نفهمیدم کی خوابیم برد حدود ساعت 12شب بود ازکه از صدای ویبره گوشیم از خواب پریدم گوشی ورداشتم نگاش کردم 1شماره ایرانسل جدید ؛جواب دادم؛الو الو صدای خنده میومد ولی حرفی در کارنبود؛گوشی قط کردم چند لحظه بعد اس برام امد سلام خوبی؟ جواب ندادم پیش خودم فکرکردم یکی از دوستان میخاد سربه سرم بذاره؛راس دوم زود امد 1اس عاشقانه بود؛دیگه طاقت نیاوردم،دلم میخاست بفهم کی داره اس میده بهم؛اس دادم شما؟ چند ثانیه نشد نوشت مربی شنا؛بامن دوست میشی؛ دیگه جواب ندادم تااینکه صدای سیستم اهنگ ماشینی حواسم پرت کرد دره خانه که بازکردم مادرم بامادربزرگم رو دیدم که ازماشین 405پیداشدن؛همه به من میخندیدن انگار باخبر بودن راننده ماشین که زنی 30ساله خشکل بودنگاه کرد گفت دماغ سوخته میخریم من ازخجالت سرخ شده بود؛خندم گرفته بود اصلا انتظارنداشتم که اسما بخاد مزاحم من بشه اون شب گذشت فکرم به اسما جلب شده بود باوجود 30سال سن خیلی خوشکل ناز چشمای خشکل درشت و لبای خیلی توپش رو براتون بگم هرموقه از پشت اسما میدیم باورکنید شب خواب نداشتم؛فکرای جورواجورتوسرم میومد اون شب نقشه مخ زدن اسما امد توسرم.

صبح بود گوشی برداشتم تقریباساعت 10صبح بود چندتا اس خشکل عاشقانه فرستادم برای اسما خانم؛چند دقیقه بعد جواب داد سلام صبح بخیر؛من که بااحتیاط جلو میرفتم از طرفی میترسیدم که نقشه ها درست از اب درنیاد 1اس فرستادم ببخشید اسماخانم اس اشتباه امد؛جواب داد؛نه عزیزم اس های قشنگی بود بفرستادی خوشحال میشم برام اس بفرستی؛منم ازخداخاسته گفتم اس قشنگ داشتم براتون میفرستم؛من هرروز حدود 20اس به اسما میدادم وهرروز اس هارو طوری میفرستادم تاکم کم بتونم اس های سکسی بفرستم اخه تمام اس های من جواب میداد؛روزسوم بود اولین اس نیمه سکسی روفرستادم چیزی نگفت شعرفرستاد من اس بعدی سکسی ترفرستادم جواب داد روم نمیشه ازاین جوراس هابفرستم برات؛باپروی گفتم عیب نداره میخونیم بعد پاکش میکنیم طوری نمیشه قبول کرد چندتااس برام امد واقعا سکسی بود دیگه بهم عادت کرده بودیم؛کم کم باهام درد دل میکرد دیکه اس عاشقانه خبری نبود حرف زدن بود مخ زدن؛تااینکه 1شب بهم زنگ زد باماشین امد دنبالم درو باز کردم نشستم ؛اولین باربود که انقدرنزدیک نگاش میکردم؛نمیدونستم باید چی بگم؛از بوی بدن اسما کیرم بدجورمثل قلب میزدکاملا بلند شده بود شروع کرد به حرف زدن که باورش نمیشه بامن دوست شده باشه من کم کم خودم نزدیک میکردم میمالیدم به شونه اسما دل زدم به دریا دست سفیدو ظریف شو گرفتم اروم بردم طرف صورتم بوسیدم اروم گفتم دوست دارم؛تابه خودم امدم بغلم کرد نقشه من داشت میگرفت دستم بردم پشت چندباری کمرش دست کشیدم دستم به برچستگی سوتین اسمامیخورد اروم شالش دراوردم چندباربوسش کردم ناخداگاه دستم بردم طرف سینش چندبار مالیدم؛بدجورباهم ندارشده بودیم دکمه مانتوشو باز کردم سینش بادستم کرفتم مالیدم اسما که ولو شده بود اه میکشید انگارفلج شده باشه؛شروع کردم به خوردن سینهاش هرچی میگفت بسه من بدتر میکردم تااینکه خسته وغرق درعرق شدم اماهنوز خودم رازی نبودم چون اسما هیچ کاری نگرد فقط من بودم که بهش حالن میدادم؛1ساعت گذشت به حال عادی برکشیم اون شبو باچنتالب تموم کردیم شبش اس دادم بهت خوش گذشت گفت عالی بود فقط انتظارش نداشتم گفتم به من اصلا خوش نگذشت؛باتعجب گفت چرا؛جواب دادم اخه شماکه واسه من کاری نکردین؛من اصلاابم هم نیومد گفت برات چکارکنم گفتم نمیدونم بهم گفت میتونم برات ساک بزنم خیلی خوشم امد؛قرارشد فرداشب بیاد دنبالم دوباره حال کنیم؛اینباربهترحرفه ای تربرای من روزبزرگی بود چون روز اخری بود که خانه مادربزرگ بودیم باید امشب کارخودم میکردم؛ساعت 8شب بود که امد دنبالم باسرعت به یه جای خلوت رفتیم ماشین خاموش کردیم؛من عقب ماشین نشسته بودم ازعقب دستم دورگردنش انداختم شروع به بوس کردن کردم تاتونستم زود شال از سرش دراوردم کردنش لیس میزدم اسماباخندهو شوخی به صندگی عقب اوردم شروع به لب گرفتن کردم اخرین لباسی که پوشیده بوددراوردم تامیتونستم سینهاشو خوردم انقدرصدای اه کشیدنش بالا میرفت که بادست جلو دهنش میگرفتم؛حالادیگه نوبت من بوداسما لباسام از تنم دراورد بادستش بدنم لمس میگرد کیرم بادستش گرفت اروم شروع به ساگ زدن کردن 10دقیقه گذشت که دستم زیرشرتش بردم کس خیسشواروم انگشت کردم اروم سرشو فرستادم جلوازبین 2تاصندلی ماشین گیرم تف زدم لای کونشو بازکردم فرستادم توش؛ ازحرارت کونش کیرم داشت اب میشد بیاره اسماتا10دقیقه اول بدجوردرد میکشید؛ابم تو کونش ریختم ودیگه ولو شدم؛مافرداش برکشتیم وخانه خودمون؛امیدوارم از داستان خوشتون امده باشه؛نظر بدید دوستون دارم خداحافظ؛
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولين تجربه

سلام الان كه داستان رو مينويسم 27 سالمه تازه ديپلم گرفته بودم كه بابام واسم يدونه ماشين گرفت كمي نگذشت كه با دختري دوست شدم اسمش مهري بود نه قد بلندي داشت نه اندامي كه كير هر پسري رو بلند كنه اما تو دل برو و و واسه من تحريكننده بود دوسش داشتم چند ماهي از دوستيمون ميگذشت با هم خيلي راحت شده بوديم حتي در باره سكس ديگران صحبت ميكرديم اما نميدونم چرا جرات نداشتم كاري باهاش بكنم كم تجربه بودم يعني بگم بي تجربه نميدونستم از كجا شروع كنم بالاخره با كلي فكر كردن بالاخره تصميم گرفتم از دستمالي تو ماشين شروع كنم از گرفتن دستاش تو ماشين شروع كردم وقتي ميديدمش و تو ماشين باهم صحبت ميگرديم دستاشو ميگرفتم گاهي هم دستمو رو پاهاش ميكشيدم
اين ادامه داشت و مهري هم به دست كشيدنهاي من عادت كرده بود ديگه خودش ميدونست تا به پاهاش دستي نكشمو فشار ندم و آخش در نيارم نميزارم بره تا يك روز دم دم هاي غروب بود يكجاي خلوت پارك كرده بودم و داشتيم باهم صحبت ميكرديم اين كاره هميشه گيمون دلمو زدم به دريا دستمو رو رونش گزاشتمو اروم اروم ميمياليدمش كمي گشت خوشم فهميده بود اين دست كشيدنه من با دفعات قبلي فرق ميكنه از زانوهاش شروع ميكردم تا نزديك هاي كوسش رسيده بودم ديگه احساسي بهم ميگفت حداقل كمي داره لذت ميبره جرات پيدا كرده بودم دستمو گزاشتم رو كوسش پاهاشو جمع كرد و گفت دستو بردار ديدم حرفش فقط يك تارف زنونست خيلي خوشحال شدم فكر ميكردم خيلي ناراحت بشه ديگه از هيجان قلبم داشت از دهنم ميزد بيرون راضيش كردم فقط يه ماليدن سادست اما پاهاشو باز نميكرد دستمو از كوسش برداشتم دوباره پاهاشو نوازش كردم اما با جديت بيشتري دوباره رفنم سر كوسش اما بازم پاهاشو جمع كرد با صداي لرزون گفت دست رو بردار تازه قهميده بودم حشري شده منم ميمياليدم كوسشو اما ميگفت نكن هرچي بيشتر مخافت ميكرد لرزش صداش بيشتر ميشد منم كيف ميكردم كه تونستم به همين راحتي شهوتيش كنم داشتم با يه دستم كوسشو ميماليدم تصميم گرفتم يا دسته ديگه سينشو تا دستمو گزاشتم رو گزاشتم رو سينش يه اهي ريزي كشيدو چند ثانيه نفس نكشيد گفت بسه ديگه بريم اما من فهميده بودم ديگه شهوتش خيلي زده بالا داشتم از شهوتش لذت ميبردم اصلا به هيچ عنوان فكرشو نميكردم اين همه شهوتي باشه ماشينو روشن كردم اما نه بخاطره حرف اون واسه اينكه جامون زياد خوب نبود رفتم داخل كوچه اي دراز اما فقط تهش يه مدرسه بود كوچه تاريكو خلوت بود رفتم زير يه درخت بزرگي كه وسط كوچه بود پارك كردم گفت من ميترسم بريم اينجا چرا اومدي؟ گفتم مهري ديگه نميتونم تحمل كنم و صورتشو گرفتم و لباشو بوسيدم لب بلد نبود بده وقتي لبمو برداشتم دوباره اما با يه حالت بسيار زيبا همرا با ناز كردن گفت بريم من ميترسم اما من گفتم نترس اينجا هيچس نمياد وسينه هاشو گرفتم اين بار تو چشمشام نگاه كرد و حرفي نزد و به جلو خيره شد ديگه ميدونستم هر كاري ميخوام بايد سريع انجام بدم دو دستي سينه هاشو گرفتم اون ديگه فقط جلو رو نگاه ميكرد بعد يكي دستمو بردم كوسش رو دستمالي كردم اما ديگه پاشو جمع نكرد شايد پنچ دقيقه ماليدمش چهرش شهوتي شده بود كيرمو در اوردم دستشو گرفتم و گزاشتم رو كيرم اما هنوز جلوشو نگاه ميكردگفتم با كيرم بازي كن فقط دسش رو كيرم بود دگمه بالاي مانتوشو باز كردم زيرش حلقه اي بوشيده بود وكاره منو ذاحت كرده بود يكي سينشو از كورستش انداختم بيرون تا سينشو انداختم تو دهنم يه اهي كشيد اون يكي رو هم كشيده بيرونو خوردم به اندازه كه ديگه سير شدم سرمو اوردم بابلا قيافه مهري ديديني شده بود چشماش نيمه باز بود و دستش هنوز بدون حركت رو كيرم ديگه بايد ارضا ميشدم دستمو گزاشتم رو گردنش سرشو كشيدم پايين به سمت كيرم نميدونست ميخوام چه كنم كيرم جلوي صورتش بود ميمالوندم به صورتش تا كيرم گزاشتم جلوي دهنش گفتم بخور گفت نه خواست بلند شه نزاشتم گفتم بخورش و كيرمو به لبهاي كوچولوش فشار اوردم لبشو محكم بستو با هومممممم گفتن ميخواست بگه نه نميخورم
اينقدر كيرمو رو لبش فشار دادمو باهاش حرف زدمو قلقلكش دادم تا دهنشو كمي با كرد منم سريع كردم تو دهنش بلد نبود بخوره دندوناش ميخورد به كيرم توضيح دادم بهش اما بازم دندونش ميزد به كيرم كمي به خوردنش ادامه داد كارش بهتر شد يه دستم سينشو گرفتم با دسته ديگه كونشو نوازش ميكردم خواستم دستمو ببرم تو شلوارش اما خيلي تنگ بود نتونستم بلندش كردم دگمه هاي شلوارشو باز كردم اما نميزاشت دوباره سرشو بردم پايين گفتم مهري بيشتر بكن دهنت اونم سعيشو ميكرد كارشو بهتر انجام بده دستمو بردم تو شلوارش راحت به قنبل هاي كونش رسيدم تنها جايه بدنش كه خيلي دوست داشتم كونش بود خيلي كوچيك نازو گرد بود دستم كه كردم تو شكاف كونش با سوراخش بازي كنم ديدم لاي كونش خيسه طوري كه اول فكر كردم ريده اما بعدش فكر كردم شاشيده اما ديدم خيلي ليزه و شاش اينطور نيست از بي تجربگيم بود كه نفهميدم ماجرا از چه قراره بعدكه با كمي سختي دستمو كزاشتم رو كوسش تازه فهميده بودم خانم اينقدر كه اب كوسش اومده بوده رفته لاي كونش كوسش واقعا خيس بود طوري كه ترسيده بودم كمي كه ماليدم كوسشو احساس كردم كه همينطور كه كيرم دهنشه اهي كشيد اينقدر ذوق زده شده بودم نفهميدم اه ارضا شدنشه
كمي كوسشو ميمياليدم وكمي سوراخ كونشو انگشت كردم تا داشت ابم ميومد سرشو كشيدم كنار دستمال كاغذي گرفتم جلوم اما دير بود اولين پرش ابم رفت طرف سقف ماشين اما كم بود بقيش تو دستمال ريختم تازه به يادم افتاد كاشكي تو دهنش خالي ميكردم اينطور كثيف بازي نميشد بعد كه خودمو تميز كردم لباسمو مرتب مهري هم داشت خودشو مرتب ميكرد گفتم خوب بود عزژيزم اهي كشيدو گفت بريم شب شده الانه مامانم زنگ بزنه ميدونستم لذت برده به ماچ از لبش گرفتم به سمت خونه رفتيم تو راه با هم حرفي جز حداحافظي نزديم اين شروع سكس هاي منو مهري بود چه تو ماشين كه بازم ادامه داشت و چه در خونه كه از كون ميكردمش اما هيچ وقت كوسشو اون قدر خيس نديدم منم ديگه مثل اولين بار كه اب كيرم به سقف پاشيد ارضا نشدم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 85 از 94:  « پیشین  1  ...  84  85  86  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA