انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 87 از 94:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
خاطره سکسی

سلام من "م" بيستوچهار سالمه و داستاني كه ميخوام براتون تعريف كنم يه داستان كاملأ واقعيه تجربه هاي زيادي داشتم خصوصأ وقتي وارد دانشگاه شدم دو ترم اول منو بدجور از درس و دانشگاه و آيندم انداخت اما ديگه همه چيزو گذاشتم كنار تو دانشگاه از نگاه هاي بعضي از دخترا ميشه فهميد اهلشن اما سعي كردم ديگه سمتشون نرم هرچند خيلي سخته . . بگزريم...
قضيه برميگرده حدوده چهار ساله پيش تازه ترم اول دانشگاه بودم اونموقع ها زياد تو حال و هواي دختر بازي و اين داستانا نبودم اما طرز صحبت كردن با دخترارو خوب بلد بودم چون با دختراي فاميلمون خيلي راحت بودم اونايي كه هم سنم بودن تو فاميل تقريبأ همشون يه نيمچه نظري رو من داشتن.. وارد حاشيه نشم من از طريق داداشم با يه دختري به اسم زري آشنا شدم زري دوست جي اف داداشم بود با اصرار داداشم براي اولين بار قرار گذاشتيم همو ببينيم اون پيش دانشگاهي ميخوند..
اولين قرارمون جلوي موسسه اشون بود آخه واسه كنكور تست ميرفت . .
اولين باري كه ديدمش باورم نميشد صاحب اون صداي نچندان جذاب پشت تلفن اينيه كه الان جلوم وايستاده!
فيس ماماني و نازي داشت هرچند هيكلش با لباس فرم مدرسه اي چندان به چشم نمي اومد!
ناخودآگاه بهش دست دادم تو كوچه جلو در موسسه شون اونم قراره اول!!
اولش يكم جا خرد با حدود دوسه ثانيه مكث دست داد حدود دو سه دقيقه حرف زديم گفت بايد بره سر كلاس منم باي دادم اومدم خونه چهار پنج ساعت گذشت خبري ازش نشد گفتم شايد از اون حركتم ناراحت شده اما ب خودم اجازه ندادم بهش اس بدم تا اينكه خودش اس داد يكم حرفاي حاشيه اي زديم حدود دو ساعت بعدش همه چيزو از اين اس ام اس شروع كردم:
"دوست داشتي الان پيشت بودم؟"
... دوستان من با موبايلم بقيشو تو پست بعد توضيح ميدم كه حجم سنگين نشه چند دقيقه بعد جواب داد آره دوست داشتم اينجا بودي موهامو نوازش ميكردي!
از شروع دوستيمون تا سكسمون يك هفته طول كشيد...
فرداي اونروز باهم قرار گذاشتيم رفتيم سينما چنان تيپي زده بود كه خودم خجالت كشيدم باهاش برم داخل سينما ! يه مانتو تنگ كوتاه شلوار لي آبي تنگ كه كپلاش داشت درز شلوارو جر ميداد رفتيم تو سينما مثله همه خودمون داشتيم فيلم بازي ميكرديم كسي فيلم نگا نميكرد!
دستمو بردم روي سينه هاش آروم فشار ميدادم از روي مانتو خيلي نرم بودن اما حواسم به اطراف بود فقط تو چشام نگاه ميكرد هيچي نميگفت هيچ مقاومتي نميكرد!
بقيه كارايي كه كردمو نميگم چون فكر ميكنم كليشه اي باشه ديگه . . .
قضيه گذشت تا اينكه با مخ زدن ها و آمادگي قبلي بهش پيشنهاد خونه دادم اولش ميترسيد نكه يكي بياد و . . .
خلاصه راضيش كردم كليد خونه ي يكي از دوستامو گرفتم رفتيم اونجا
من كه مطالبه زيادي توي سايت ها و كتابا خونده بودم اصلأ سعي نميكردم عجولانه برخورد كنم گذاشتم كم كم يخامون باز بشه!
باورم نميشد اينقد راحت با زري داشتم سكس ميكردم دره اي اتاقو قفل كردم موبايلامون رو خاموش كرديم بهش گفتم قرار باشه يك ساعت فقط دربست در اختيار هم باشيم خيلي آروم لباساشو در آوردم سينه هاي خيلي نازو سفيدي داشت با اينكه يكم كوچيك بود ولي خيلي خوش فرم بود آروم نوازششون ميكردم فقط تو چشام نگاه ميكردو لباشو گاز ميگرفت لباسمو در آورد سرشو چسبوند به سينم محكم فشار داد گفت عاشقتممم منم اون روزا تو بهترين حالتم بودم چون دو ماهي ميشد باشگاه ميرفتم و هيكلم رو فرم بود ضمنأ اهل خود ارضايي هم نبودم و اوقاتمو با ورزش و دوستانو و ... پر ميكردم بگذريم..
اونروز فقط توي بغل هم لخت كنجكاوي يا بهتره بگم شيطنت كرديم كس كوچولو و خوش فرمي داشت بعد از دوسه دقيقه عشق بازي كسش خيس خيس شده بود صورتش داشت از التماس داد ميزد
اما نميخواستم از كون بكنم و جلوشم كه بسته بود!
به بغل خابوندمش لا پاي گذاشتم هنوز فكرش مي افتم خيلي لذت بخش بود لا پاي خيلي گرم و خيسي داشت حدود شيش هفت دقيقه بعد آبم اومد ريختم رو باسنش اما زري هنوز حالش خراب بود انگشت شصتمو با زبونم خيس كردم آروم رو چوچولش ماساژ ميدادم و هم زمان لب گرفتم اونم ارضا شد
پنج بار ديگه باهم سكس داشتيم با همه ي دخترا فرق داشت زري حاضر بوديم واس هم هركاري كنيم..
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
لذت در اوج وحشت

سلام. روزبه هستم 18 ساله از یکی از شهرستان های خراسان که ازونجایی که شهر کوچیکی هست اسمش رو نمیگم برای حفظ آبرو و اینا. ازونجایی که رسم هست توی داستانا من قدم معمولیه 176 و وزنم 71 و ورزشکارم اما تیپم عادیه! دوست دخترم هم که در ادامه میخونید در موردش 167 قدش بود و وزنش خودش میگفت 47!
دو سال پیش بود. 16 ساله بودم که تونستم اولین بار با دختری دوست بشم. دلیل این هم که تا اون موقع دوست دختر نداشتم این بود که خیلی چاق بودم و اون سال رژیم سختی گرفته بودمو نسبتا خوشتیپ شده بودم. اسم دوست دخترم نگین بود. البته تمام اسم ها مستعارن باز به دلیل همون حفظ آبرو.
اولین باری که باهاش قرار داشتم رو یادمه 22 بهمن بود تو اوج شلوغی جمعیت و تعداد زیادی پلیس من و نگین رفته بودیم تو یک کوچه تنگ و صحبت میکردیم! اونقد هیجان داشتم که اصلا پلیسا رو نمی دیدم! تو کوچه بحثای خیلی ساده ای کردیم اما چیزی که برام خیلی عجیب بود این بود که تو اولین دیدارمون باهام دست داد!
2 هفته بعدش هر دو آزمون کانون داشتیم. بعد آزمون تو یه پارکی قرار گذاشتیم و رو صندلی جوری به من لم داده بود و تو بغلم بود که قشنگ بر آمدگی های سینش تو چشمم بود. اصلا به سکس فکر نکرده بودم و عاشقش بودم اما خوب اون ...
رابطمون همین طور ادامه داشت تا اینکه یه روز صبح جمعه با صدای گوشیم بیدار شدم. یه اس ام اس اومده بود وقتی خوندمش برق از سرم پرید! « سلام روزبه. خوبی؟ من تا 3 ساعت دیگه خونه تنهام میتونی بیای؟»
- سلام. مرسی عشقم. تو خوبی؟ نمیدونم اما سعیمو میکنم خونرو بپیچونم بیام!
- باشه گلم بهم خبر بده
دوستان خبر دارین دیگه پیچوندن خونه واسه یه بچه 16 ساله کار سختی اما به هر سختی ای بود پیچوندم و رفتم!
وارد خونشون که شدم کنار در یه موتور بود! به خودم ریدم! فک کردم تله بوده و دیگه به گا رفتم! اما یهو خود نگین در رو بااز کرد و با موهای بلند لختش و سرش که از در اومده بود بیرون گفت بیا تو! نمیدونم چرا یکم آروم شدم و بهش اعتماد کردم.
رفتم تو روز اول بود و نباید از یه بچه 16 ساله انتظار داشته باشین بپره طرف رو همون اول بکنه! رفتیم نشستیم کسشعر گفتیم 1 ساعت اینجوری گذشت بعد یک ساعت جرأتی شدم و بالاخره همونجوری که تو بغلم نشسته بود لبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم به خوردن. 10 دقیقه ای که لب گرفتیم بهم گفت بریم تو اتاق.
رفتیم تو اتاق رو تختش دراز کشیدیم و همونجوری که لب میگرفتیم تیشرتشو از تنش در آوردم. زیر تیشرت یه سوتین باب اسفنجی داشت سینه هاش واقعا خوش فرم بود! خوش فرم تر از اون چیزی که تو فیلمای سوپر دیده بودم. سایزشو نمیدونم اون موقع تو حال خودم نبودم که بخوام به سایز دقت کنم! ازش اجازه گرفتمو سوتینشو باز کردم. دو تا سینه گرد خوشگل افتاد بیرون! نوکش صورتی بود اما ارونجایی که نگین 16 سال داشت پستون نداشت! من که دیگه نمیفهمیدم کجام! با دست چپم سینه راستشو می مالیدم و سینه چپشو هم میلیسیدم و میخوردم!
یکمی که همینجوری عشق بازی کردیم یهو به ساعت نگاه کرد و گفت « الاناست که دیگه مامان بابام بیان روزبه بهتره بری»
- اما ... (از یک طرف نمیخواستم برم و از طرفی هم نمیخواستم به گا برم!) باشه...
لباشو بوسیدم لباسشو تنش کرد و تا دم در باهام اومد در در باز از هم لب گرفتیم و رفتم.
احساس درد عجیبی تو تخمام میکردم! خوب بیچاره ها فکر میکردن ارضا میشن اما اینجوری ...
صدای گوشیم منو به خودم اورد « ببخشید عشقم که نتونستم ارضات کنم! قول میدم بار بعدی جبران کنم برات »
جواب دادم « نه عزیزم این چه خرفیه؟ تو رو واسه خودت میخوام نه بدنت! »
رابطمون همینحوری ادامه داشت که اگه بخوام جزئیات رابطرو بگم که این جا هم جاش نیست باید رمان بنویسم!
خلاصه بعد یه مدتی یه صبح پنجشنبه اس داد که خانوادشون میخوان برن روستا میتونم برم یا نه؟ منم که اون روز صبح کلاس داشتم تصمیم گرفتم به جای کلاس برم خونه نگین. « آره عزیزم هر وقت بگی میام. »
ساعتای 9.5 اس داد که بیا تنهام.
رفتم نزدیک خونشون همسایشون اونجا بود! لعنت به این شانس! 15 دقیقه که بودم رفت و منم سریع رفتم خودمو انداختم تو خونه! اینبار با خیال راحت تر رفتم تو. کاملا با بار قبلی فرق می کرد خیالم راحت تر بود و رومون باز تر!
از در که وارد شدم با بوسیدن لبام بهم خوش آمد گفت. همونطوری که لب میگرفتیم بغلش کردم رفتیم داخل. تشنم بود ازش خواستم واسم آب بیاره وقتی میرفت تو آشپزخونه از پشت دیدش زدم. واقعا کون خوش فرمی داشت! یعنی امروز بهش میرسم؟!؟! نمی دونستم! وقتی برگشت آب خوردنمو نگاه کرد!
گفتم : چیه بابا؟؟؟؟ تا حالا ندیدی کسی آب بخوره؟!؟!؟!
- چرا! اما میخوام ببینم به همین خوبی میتونی لبامو بخوری؟!
- چرا که نه جیگرم؟
لیوانو گداشتم کنارو بغلش کردم باتمام توانم لب میگرفتم! بردمش رو تختش و دوباره تی شرتشو در آوردم. این بار یه سوتین مشکی با دور نوار زرشکی تنش بود. واااااااای که سلیقش تو انتخاب سوتین فوق العاده بود! شروع کردم لباشو خوردن بعد اطراق گوششو بوسیدن همینجوری رفتم به سمت گوششو و لاله گوششو به دهن گرفتم و یکم که گوششو خوردم و پشت گوششو بوسیدم رفتم سمت گردنش و شروع کردم بوسیدن گردنش! هر چیزی تو فیلما دیده بودم سعی می کردم اینجا پیاده کنم!
همینجوری از بالا پایین میومدم تا رسیدم به سینه هاش سوتینشو دادم پایین و سینه هاشو شروع کردم به خوردنو مالیدن! وای که عاشقه اون رنگ صورتی سینه هاش بودم!
بوسیدن رو ادامه دادم و اومدم پایین دور نافشو لیسیدم و تو نافشو خیس کردم و توش فوت کردم و بوسیدمش. داشتم میرفتم پایین تر به سمت شورت و شلوارش که یهو منو گرفت « دیگه نه روزبه!»
- چرا؟
- در همین حد بسه بیا همین عشق بازی رو ادامه بدیم!
نمیخواستم بر خلاف میلش کاری انجام بدم عاشقش بودم ازون عشقای احمقانه ی بچگی!
- باشه عزیزم هرچی تو بگی.
رفتم بالا و دوباره شروع کردیم لب گرفتن!
« روزبه ، اجازه میدی دست به اونجات بزنم؟»
تعجب کردم! انتظار شنیدنشو نداشتم!
- نه!
- روزبههههههههه ، چرا نه؟
- خجالت میکشم!
- روزبهههه دیگههههههه
اینجا بود که به فکرم رسید براش شرط بزارم
- اگه تو میخوای ببینی منم میخوام!
- روزبه امروز نه باشه یه روز دیگه
- پس مال منم امروز نه باشه یه روز دیگه!
- ایششششش باشه بابا تو هم دست بزن!
رفتیم زیر پتو آروم شلوارمو باز کرد و دستشو رسوند به کیرم و شروع کردم به بالا پایین کردن!
- چه کلفتههههه!
- مال خودته عشقم ، خوب دیگه نوبت منه
- باشه عسلم هر کاری میخوای بکن!
دستم و بردم تو شورتش و رسوندم به لای پاش! خیس خیس بود. دروغ چرا؟ اولش بدم اومد! اما خوب بعد یکم مالیدن خیسیش طبیعی شد. پتو رو زدم کنار شلوارشو در آوردم و شورتشو دادم پایین! کسشو دیدم صورتی بود و لبه هاش به هم چسبیده بود!
اصلا مثل اونایی که تو فیلما دیده بودم نبود! بعد یکم مالوندن خودمو متقاعد کردم لبامو بزنم بهش! سرمو بردم که ببرم لای پای که جلومو گرفت! « چیکار میکنی روزبه؟»
- میخوام برات بخورمش عزیز دلم.
- نه روزبه بدم میاد!
اصرار فایده ای نداشت مالوندن رو ادامه دادم و بهش گفتم برگرد.
برگشت. انگشت اشارمو بردم که بکنم توی کونش که دادش هوا رفت و گفت نههههههه از کون نهههههه!
- آخه چرااااا؟ قول میدم جوری بکنم دردت نگیره
- نه روزبه دردم میگیره! بعدم وقت نیست الانا دیگه خانوادم سر میرسن
قلبم ریخت! واااااای اگه خانوادش بیان چی؟ این شد که دیگه باهاش بحث نکردم یه کرم اوردم لای پاش و کیرمو چرب کردم. پاهاشو به هم چسبوندم و شروع کردم لای پاش تلنبه زدن! تند تلنبه میزنم که سریع تر آبم بیاد میترسیدم خانوادش سر برسن و ...
بعد 3و4 دقیقه بهش گفتم دارم میام گفت بریز تو دستمال تختم کثیف نشه وگرنه همه میفهمن! دستمال رو داد بهم و آبمو ریختم توش! یه بوس سریع از لبش خودم و با سرعت تمام لباسمو پوشیدم و لباساشو تنش کردم و از خونشون زدم بیرون!
بیرون که اومدم با خودم فکر میکرم تا 2 ساعت پیش یه ادم تو کف بودم و الان با یه دختر رابطه داشتم! فکرای احمقانه ی بچگانه ای که هر کسی بعد اولین سکس این فکرا رو میکنه!
بعد چند ماه فهمیدم دختره جنده علاوه به من با 4 نفر دیگه هم دوسته و به همه هم حال داده! بدجور شکست خوردم رو آوردم به سیگار و قلیون و هر چیزی که بتونه 2 ساعت فکرشو از سرم دور کنه!
این خاطره من بود که هر وقت یادش میوفتم علاوه بر لذت و حس رضایتی که توم به وجود میاد حس تنفرم نسبت به نگین که با احساساتم بازی کرد برام تازه میشه.
دوستان من فقط خاطررو بازگو کردم و اگر مشکلی هست از قدرت بیان منه و حتی یکم هم دروغ نگفتم و پیازداغشو زیاد نکردم خواهشا فجش ندید (بعضیا حتی اگه داستان خوب هم باشه فحش میدن عادت کردن) و این دوستانی که عادت کردن و دست خودشون نیست و به هر صورت فحش میدن ازشون خواهش میکنم به خانوادم و ناموسمو فحش ندین نزارین ازین که خاطرمو بازگو کردم پشیمون شم، ممنون.
امیدوارم خوشتون اومده باشه...
روزبه...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سمفونی عشق

مشغول حرف زدن بود و حواسش به من نبود... داشت توضیح میداد که چطور یکی از استادا بورسش کرده و چی شد که این قدر سریع کارهاش درست شد! من چشمامو به سقف دوخته بودم و تند تند پلک میزدم که مبادا اشکام سرازیر بشن... فقط یه لبخند تلخ گوشه ی لبم و بود و سری که گاهی برای تصدیق حرفاش تکون میدادم از همون بار اول که دیدمش یه حس خیلی خوبی بهش داشتم و شاید چون سنم کم بود زود دل بسته ی همه کس می شدم! توی این 4 سالی که هنرجوش بودم حتی 1 بارم مستقیماً نشون نداد علاقه ای به من داره ولی هر بار با توجهاتش یا با غافلگیر کردنای گاه و بیگاهش منو این طوری متقاعد میکرد که اونم دوسم داره اما شایدم خودم دلم میخواست این جوری باور کنم... بگذریم، وقتی آهنگ صداش قطع شد بدون اینکه حتی یک کلمه از حرفاش رو فهمیده باشم یا حتی نگاهش کنم ، کیفمو برداشتمو سریع از آموزشگاه دویدم بیرون... تا خونه پیاده رفتمو تمام مسیرو اشک ریختم یادم نمیاد هیچ وقت اون جوری گریه کرده باشم!
2 سال گذشت و تو مدت این 2 سال ما چند باری باهم چت کردیم حرفای عادی بود همش راجع به اینجا یا راجع به اونجا. اون اوایل هر روز فیس بوکشو زیرو رو میکردم ولی بعد بیخیال شدم و تصمیم گرفتم با اکیپ دوستای دانشگاهم سرگرم بشم البته با کسی فاب نبودم! رفتم سر لپ تاپم و دیدم که از سپهر مسیج دارم خیلی وقت بود حرف نزده بودیم واسه ی همین تا بیاد با این سرعت اینترنت بازش کنه برام 3 ساعت گذشت... متن پیامش این بود: نازگل عزیزم سلام حالت چطوره؟ همه چی خوب پیش میره؟ می دونی که به خاطر اوضاع دانشگاهم نتونستم ایران بیامو حسابی دلتنگ ایران، خانوادم و همه ی شما هنرجوهامم ( به اینجاش که رسیدم از حرص دندون قروچه ای کردم که فکم درد گرفت) هفته ی دیگه دارم میام ایران و خیلی دلم میخواد اگه تو هم بتونی هم دیگه رو ببینیم... اومدم باهات تماس میگیرم که هر جا مایل بودی قرار بذاریم به امید دیدار حس عجیبی داشتم دلم نمی خواست ببینمش چون باز هوایی می شدم، اون می رفت انگلیسو باز برای من روز از نو و روزی از نو! از یه طرفم دلم نمیومد نبینمش دلم به شدت براش تنگ شده بود! طبق معمول دل بدجنسم عقلم رو پیچوند و تصمیم گرفتم ببینمش یه هفته گذشت و خبری نشد و من مدام حرص میخوردم... بعد از 6 روز وقتی از خواب بیدار شدم دیدم یه میس کال از شماره ای ناشناس دارم... رفتم صبحانه خوردمو برگشتم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره تا برداشتم صدای نواختن پیانو اومد... واااایییی خدا جونم این که همون آهنگ مورد علاقه ی منه کی می تونه باشه جز سپهر ؟؟؟
سعی کردم قلبمو که از شدت هیجان داشت خودشو به در و دیوار میکوبوند آروم کنم و از رقص انگشتای عشقم روی کلاویه ها لذت ببرم... وقتی تموم شد یه صدای آشنا و مردونه گفت: الو؟ نازگل؟ گفتم: سلااااام _ سلام خوبی؟ احوالت چطوره؟ خوشت اومد؟ _ ممنونم عالی بود رسیدن به خیر و .... بعد از دقیقاً 38 دقیقه گوشی رو قطع کردیم قرار شد نزدیک غروب بریم همون هتلی که جفتمون عاشق محیطشو غذاهاش بودیم! عصر شد... با کلی وسواس آرایش کردم و بعد از دل کندن از آینه راهی هتل شدم وقتی وارد شدم یه پسر قد بلند و دیدم که به پهنای صورتش لبخند مهربونی به لب داشت و جعبه ی نسبتاً بزرگی هم دستش بود تو اون لحظه فقط دلم میخواست پر بکشم و بپرم تو بغلش. پاهام و صدام رو ویبره بودن خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم و آخر با صدایی که از ته چاه در میومد سلام کردم... سر میز در جعبه رو باز کردم توش پر بود از شکلاتای خوش مزه و مجسمه ی فوق العاده ای از یه پیانو که دختری روش نشسته بود و پسری که نوازنده بود، به دختر نگاه میکرد قند تو دلم آب میشد من... بعد از خوردن شام سکوت شد که سپهر گفت: نازگل ببین من خیلی فکر کردم توی این 2 سال و کلی سبک سنگین کردم و آخر یه تصمیمی گرفتم که میخوام بهت بگم مشتاق نگاهش کردم که گفت : زندگی من نظم نداره و خیلی مشخص نیست که چی به چیه اما من مطمئنم اگه تو بیای تو زندگیم نه تنها نظم میگیره و اوضاعم سر و سامون پیدا میکنه، بلکه دنیای من زیر و رو میشه و وجودت همه ی غم و غصه هامو میشوره! معنی حرفاشو می فهمیدم ولی نمی تونستم هضمشون کنم...
با دهن باز نگاهش میکردم که ادامه داد: هر روز فیس بوکتو چک میکردم که نکنه با پسری دوست باشی ولی تا اونجایی که فهمیدم خدا همراه من بود و نذاشت از دستت بدم. خواستم اول نظر خودتو بدونم تا اگه موافق بودی خانواده هارو در جریان بذاریم گرچه خانواده ی من کامل اطلاع دارن میدونم خیلی بی مقدمه و هول هولکی ازت درخواست کردم ولی میشه با من ازدواج کنی؟ دیدم با یه لبخند مضطرب بهم نگاه میکنه و من مثل دیوونه ها بهش زل زدم آب دهنمو قورت دادمو برای این که نشون ندم چه قدر خوش حالم گفتم: من باید فکر کنم یهو دستمو تو دستش گرفت و یه فشار کوچیک داد.یخ کردم ، داغ کردم هنگ کردم کلاً هنوز توی موج انفجار حرفاش بودم که کیش و ماتم کرد... مهربون لبخند زد و گفت: عزیزم می دونم باید فکر کنی ولی میشه خواهش کنم توی این هفته بهم جواب بدی؟ چون من فقط یک ماه مهلت دارم توی ایران بمونم سرمو تکون دادم ادامه داد: نازگل بدون که تموم این دو سال با فکر کردن به تو و تصور صورت نازت روحیه گرفتم و زنده شدم لبخند بی جونی زدم و عضلات شل شدمو جمع و جور کردم که کم کم بریم گفت خودم می رسونمت نمی دونم من کی اوکی دادم که حس کرد بله رو گرفته و کل مسیر محکم دست منو گرفته بود و حرف نمیزد منم که از خدام بود تو آسمونا بودم.
وقتی رسیدیم صورتشو آورد نزدیک صورتمو گفت: می دونی که اگه بگی نه میامو به زور میبرمت دستمو تقریباً به زور از دستش کشیدم بیرون و رفتم در خونه رو که بستم دیگه نتونستم پاهامو کنترل کنم نشستم رو زمین از خوشی زار زار گریه کردم کارای ما خیلی سریع پیش رفت یه جوری که خودمم نفهمیدم چه طور گذشت همه ی قرار مدارا گذاشته شد و ما حلقه دست هم کردیم سپهر میرفت و باز 6 ماه دیگه بر میگشت تا مراسمو برگزار کنیم 2 روز قبل از رفتنش بود خیلی عصبی بودم صبح اومد دنبالمو گفت اگه گفتی کجا میخوام ببرمت؟ گفتم: نمی دونم! گفت: همونجا که عاشق نگاهت شدم، همونجا که دلم برای خندیدن و شیطنتات ضعف رفت، جایی که وقتی اشک تو چشات جمع شد قلبم وایساد و گفتم خدایا این خودشه این نازی مال منه... با اعتراض گفتم من کی گریه کردم؟ گفت: همون روزی که گفتم میرم... قربون قلب کوچولوت برم ریز خندیدمو یه مشت کوبیدم توی بازوش! رسیدیم به آموزشگاه... وای که چه قدر خاطره ی خوب داشتم اینجا... رفت پرده هارو کشید و فضای سالن روشن شد به در کلاسمون نگاه میکردم که متوجه شد و رفت داخل و کاور روی پیانو رو برداشت و نشست روی صندلی خاک گرفته!شروع کرد به زدن همون آهنگی که روز آخر برام زده بود اصلاً دقت نکرده بودم که چه قدر زیبا و غمگینه با عشق محو تماشاش بودم که وسط موزیک پا شد اومد به سمتم _ من چه جوری 6 ماه دیگه رو هم بی تو تحمل کنم آخه؟ چه جورییی؟ بعد منو محکم تو بغلش کشید و تنمو به خودش فشار داد! ضربانم روی 1000 بود نفسم داشت بند میومد بینیش رو گذاشت به بینیم...
نفساش میخورد تو صورتم وای نمی دونین چه حسی داشتم لباشو گذاشت رو لبام و با یه ولع خاصی خوردشون... من که هنوز مات و مبهوت بودم به خودم اومدمو لبشو بین لبام گرفتم! منو برد به سمت سالن و روی کاناپه ی سالن خوابوند شالم رو درآورد و دکمه های مانتومو باز کرد و یقه ی تاپمو کشید پایین تا برسه به سینه هام بالای سینه هامو می بوسیدو زبون میکشید و میومد بالا روی گردنم و بعدم روی لبام و لاله ی گوشم دیگه اختیارم دست خودم نبود آروم آروم ناله میکردمو اون با هر ناله ی من محکم تر لبامو می مکید! دستاشو زیر تنم برد و تاپ و سوتینمو در آورد یه نگاه به بدنم کرد و گفت: اینا دیگه تا ابد مال منن و مثه وحشیا سینه هامو خورد و گاز های کوچیک گرفت آروم اومد روی شکممو بوسید و دور نافم زبون میکشید بعد هم شلوارمو در آورد... حس خجالت و نیاز داشت آزارم میداد دست کشید روی پاهامو رونامو بوسید و بعدش دستشو گذاشت رو شورتمو کوسمو ماساژ داد دستمو بردم جلو دکمه های پیرهنشو باز کردمو درش آوردم بعد هم کمربند و شلوارش رو... خودش اومد خوابید روم و کیرشو سفت چسبوند به کوسم نبض کیرشو کامل می تونستم حس کنم دیگه داشتم دیوونه میشدم سرشو یه جوری کج کرد که یعنی اجازه هست؟که من لبشو با دندونام کشیدمو شورتشو در آوردم اونم با یه حرکت سریع شورتمو در آورد و سرشو برد سمت کوسم و با انگشاش کوسمو باز کرد
زبونشو اول آروم و کم کم تند تند روی چوچولم میکشید و میمکیدش من داشتم دیوونه میشدم صدای آه ناله هام مدام بلندتر میشد خودم نشستمو بهش گفتم جلوی کناپه وایسه کیرشو توی دو تا دستم گرفتم و مالیدم بعد سرشو بوسیدمو زبون زدم. با یه دستم واسش جق میزدم و با دست دیگه ام تخماشو میمالیدم میخواستم تا جایی که میتونم بهش عشق و لذت بدم واسه ی همین سعی میکردم خیلی خوب ساک بزنم هر آهی که می کشید قلبم می ریخت و کوسم خیس تر میشد موهامو گرفته بود و وقتی کیرش تا ته میرفت تو حلقم سرمو بهش فشار میداد گفت: نازی جونم خوشگل خانومم بسه بخواب فدات شم! خوابیدم اومد روم خوابیدو لبامو محکم توی لباش گرفت و کیرشو هی روی کوسم میکشید داشت منو میکشت فشارش دادم به خودم که گفت جووووونننن! کیرشو تنظیم کرد و یواش یواش کردش تو منتظر درد و خون و لذت بودم خیلی درد کشیدم اما از خون خبری نبود وقتی کیرش تا ته رفت تو کوسم چنان جیغی زدم که ترسید و کیرشو درآورد ولی کوسم خون نمیومد گفتم سپهر چرا خون نمیاد پس؟ گفت عشقم شاید ارتجاعیه پردت خیلی احساس بدی داشتم دلم نمیخواست فکر کنه قبلاً سکس داشتم ، چشام اشکی شد هم از شدت درد و هم از غصه که سپهر محکم بغلم کرد و گفت نازی جونم ببخشید که دردت آوردم... دیگه زن من شدی قربونت برم حالم یکم بهتر شد گفتم خوبم سپهر بکن منو... گفت جوووونم چشم عمرم میکنم اون کوس نازتو... و این بار بی مهابا و سریع کیرشو تا ته کرد تو کوسم که البته دردش کمتر بود و لذتش بیشتر... چون کوسم خیلی خیس بود کیرش راحت توی کوسم بالا پایین می رفت و وقتی حس کرد من دیگه درد ندارم و همش لذت خالصه.
ریتم تلمبه زدنشو تند تر کرد! من جیغ میزدمو اونم آه و ناله میکرد میگفتم سپهر عشقمممم کوسمو جر بدهههه کیرتو میخوام کیر تورو میخوام فقط و اونم قربون صدقه ام می رفت وای خدا جونممممم باورم نمیشد این مرد منه و من زیر کیرشم و اون داره بهم عشق تزریق میکنه! صداش دیوونه ترم میکرد اون قدر تند تند تلمبه زد که حس کردم الآن از کاناپه میفتیم پایین یهو صدای آه و ناله اش بیشتر شد و منم حس کردم تنم داره منقبض میشه گفتم فکر کنم دارم ارضا میشم... گفت ای جانم فدای تو من بشم خانوم من تند تر تلمبه زد و من غرق لذت بودم آهههههههه سپهرررر بکننننن وایییییی کیرت تو کوسمهههه... اونم دست میکشید رو تنمو سینه هامو فشار میداد... تنم لرزید و با تکون شدیدی ارضا شدم چند لحظه بعد هم اون داشت ارضا میشد و کم کم فریاد میزد کیرشو در آوردو آبشو ریخت روی سینه هام گفت نازگل عاشقتم میخوامت نازی من اون دقایقو ما توی بهشت سیر کردیم باهم... اولین سکس ما بود و واقعاً خیلی برام لذت بخش بود که توی آموزشگاه، همونجایی که روحمون بهم گره خورد، جسمامونم بهم پیوند خورد... سپهر 4 ماه دیگه بر میگرده و من منتظرم که بلاخره این دوری و جدایی برای همیشه تموم بشه... ممنونم که خوندینش
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
شب سگانه

آنشب هم مثل امشب از سر صبح باران سر باريدن گرفته بود با اين تفاوت که تنها نبودم و در کنار همين پنجره خيس دختری پا به پای من پيک های داغ مشروب را به سلامتی هر آنچه که بود و نبود سر می رفت.گرچه از روز اول که در خيابان اين دانشجوی پزشکی بيست و هشت ساله چشم و ابرو مشکی و گندم گون را ديدم می دانستم آنچه که اورا کنار من قرار داده جز شهوت متورم شده بزير مانتوی تنگ خاکستری اش چيزی نخواهد بود اما هيچ وقت فکر نمی کردم که اوهم پابه پای من به دنبال حس پنهان جنون و روابط غير منتظره در سکس هست.اين اتفاق رو از وقتی فهميدم که برای بار دوم رابطمون به جای نازو نوازش ازم خواست که مث سگ کتکش بزنم و بعد به ناله های هيستريکی ارضا شد.داشتم ميگفتم که آن روز هم باران بی وقفه می باريد.شمارش استکان ها از دستمان خارج شده بود و او برهنه در آغوش من با هيجان کودکی دبستانی به رقص قطره های آب بروی شيشه خيس پنجره نگاه ميکرد.دستانم را بروی پستانهايش کشيدم و اين بار با بی حالی رانهای خوش فرم و گوشت آلودش را از هم گشود و با دست حجم خيس متورم شده ميان پاهايش را لمس کرد و اينکار را تا وقتی که از قرار گرفتن دستم بروی کسش مطمئن نشده بود تکرار می کرد.در اين سه ماهی که با هم بوديم هر گونه رابطه ای را از انواع فتيش و هارد سکس و سافت سکس و کثافت کاری و ... باهم تجربه کرده بوديم. و مطمئنا هر دو می دانستيم که چه انتظاری از هم داريم.
باد خنکی از پنجره نيمه باز بدرون می آمد و بروی سينه های لخت و داغ او مينشست خواستم پنجره را ببندم که نگذاشت.حرارت آن مايع داغ سرما و باران را از يادمان برده بود.هردو ميسوختيم.
دستم را از ميان پاهايش برداشتم.دستم را مايع گرم و لزجی پر کرده بود.کف دستم دوتارموی مشکی و کوتاه چسبيده بود.آخرين بار بهش گفتم که موهاش و نتراشه و حالا کمی بلند شده بود.همانطور نشسته چرخيد و دهان گرمش و بروی کيرم گذاشت.لباش و غنچه کرده بود و چشماش و بسته بود.کيرم و چند بار رو لبش ماليدم و محکم بروی لبای بستش زدم و بزور وارد دهنش کردم.همين که سرش وارد شد شروع به مکيدن کرد.ازين کار خوشش ميآمد و آنروز هم برای بار چندم اينکار و تکرار ميکرد.چند دقيقه ای در اون حال گذشت.چشام و بستم و به صدای باران گوش دادم.هوای خنک لای موهام می چرخيد.دوزانو لخت جلوم نشسته بود و با ولع کيرم و تو دهنش می مکيد.احساس ميکردم که تصاوير روبروم چيزی جز توهم و رويا نيست.بخار الکل دهانش کيرم و بيحس کرده بود و با اين وجود شدت مکش های دهنش بعد از چند دقيقه کار خودش و کرد.
همونطوری که موهايش را چنگ زده بودم خواستم بکشم بيرون که با دست مچ دستم و گرفت و زوزه کنان دهنش و برو کيرم قفل کرد.آبم تو دهنش خالی شد؛ چون بار اول نبود زياد نيومد.مايع سفيد و رو لبش ماليد و بعد باشيطنت تو چشام نگاه کرد و بعد دوباره اونو هورت کشيد.لبم و رو لبش گذاشتم و تو بغلم کشيدمش. تنش هنوز داغ بود.با بيحالی تو گوشم حرف ميزد.سيگاری آتش زدم و قبل ازين که گوشه لبم بگذارم از دستم گرفت.دستش را پس زدم و ته سيگارو روی لبش گزاشتم.پک عميقی زد و دودش را بلعيد.سيگارم به نيمه نرسيده بود که در گوشم با بيحالی گفت که بازم ميخواد...از صبح تا حالا چهار بار ارضا شده بود و هنوز تشنه بود.غروب شده بود و هوا تاريک بود.گفتم بيا بريم بيرون قدم بزنيم
گفتم بيا بريم بيرون قدم بزنيم.دستش و گرفتم و بلندش کردم.مانتو شو تنش کرد بدون اينکه زيرش چيزی بپوشه؛بعضی وقتا خودمم از کاراش متعجب ميشدم و خندم ميگرفت.بزور شلوار جين و به پاش کردم و باهم به کوچه رفتيم.با وجود باران؛ کوچه خلوت تر از هميشه بود و تک و توک رهگزران با عجله به خانه هاشان پناه می بردند.



نيم ساعتی در همان حوالی قدم زديم.و دست آخر پشت خانه لا بلای درختان چنار انبوه يکی از مناطق شمال غرب تهران بروی تخته سنگی نشستيم.به فاصله چند متر آنطرف تر رديف چراغ های پايه بلند فضا را در هاله نور اندکی روشن کرده بود.مستی کم کم از سرمان می پريد.همانطور که روبرويم نشسته بود دستانش را در دست گرفتم.گرم بود و خيس.قطرات باران که کم کم شديد شده بودند موهايم را خيس کرده بود.همانطور نشسته از روی شلوار با کيرم بازی ميکرد.و بدون ممانعت من زیپ شلوارم را پايين کشيد و کير نيمه خوابيده ام را در دست گرفت.از دور دست جز صدای پارس چند سگ و سوت های آشنای شبگرد محل صدايی بگوش نمی رسيد.يراهن به تنم چسبيده بود؛ از لا بلای موهايمان آب ميچکيد اما هنوز از اثرالکل غروب ؛گرم و داغ بوديم.لب های خيسش را روی لبم گذاشتم و آنها را محکم به درون دهانم فرو بردم.نفسهاش با هرم داغی در دهانم می چرخيد و بيشتر تحريکم ميکرد.بدون حرف جلوم به حالت نيمه خميده ايستاد.مانتو اش را بالا زد و دکمه ی شلوارش را باز کرد. از پشت برجستگی باسنش زير نور اندک چراغ می درخشيد.با شيطنت باسنش رو جلوم حرکت ميداد و با اينکار طبق عادت هميشه از من ميخواست تا آنهارا نوازش کنم.اما به شيوه مورد علاقه مان.با کف دست محکم بروی باسنش زدم و با ناله خفيفی به استقبالم آمد.قطره های آب بروی باسنش می چکيد و با ضربه های دست من به زمين ميريخت.با دست باسن تپلش را کمی باز کردم.سوراخ چروکيده و تنگش را کمی موی ظريف و مشکی پوشانده بود.انگشتم را به آرامی به درون لغزاندم .با هر حرکت انگشت خودش را عقب و جلو ميکرد.



همانطور از پشت کيرم را به پشتش رساندم و کمی لای باسن خيس و نمناکش کشيدم و به روی سوراخ پشتش گذاشتم.با وجود چندين و چند بار سکس هنوز دختر بود و دلم نميخواست که از اعتمادش سواستفاده کنم.چون تمام بی پروايی اش در رابطه با من از اعتمادی بود که نسبت به من ديده بود.با وجود ترشحات کس و قطره های باران زمان زيادی لازم نبود و به آرامی کيرم به درون غلتيد . ناله ای از سر لذت سر داد و با هر حرکت من خودش را به عقب و جلو ميکشيد.کم کم صدای ناله هایش بالا ميرفت و برای انکه توجه شبگرد يا رهگزرانی که امکان داشت ازآن اطراف گذر کنند جلب نشود دستم را بروی دهانش گذاشتم.گرچه در ميان انبوه کاج ها و موقعيتی که ما قرار داشتيم از هر طرف محفوظ از ديد بوديم.اما دلم نمی خواست که کسی متوجه صداها بشود.دستانم را محکم بروی دهانش گذاشتم و از عقب مشغول بوديم.انگشتانم را ميمکيد و گاز ميگرفت.دست ديگرم را از زير بروی کسش گذاشتم و نقطه حساسش را چنگ زدم.پاهای از هم گشوده اش را بروی دست من بست و با ناله های پياپی متوجه شدم که در حال ارضا شدنه...چند دقيقه ای نگذشت که لرز شديی کرد و بعد به همان حال دولا ماند.کيرم هنوز داخل باسنش بود چند ثانيه ای صبر کردم تا آرام بشه و بعد به آرامی بيرون آوردم.همانطور دولا مانده بود و دستانش را بروی زانو زده بود.



مانتو خيسش بروی کمر تاشوده بود و تند تند نفس ميکشيد.دستم را از لای پايش برداشتم؛دوباره همان مايع گرم دستم را پرکرده بود.شديد ارضا شده بود و هنوز کاملا به حالت عادی باز نگشته بود.همانجا بروی تخته سنگ نشستم.باسن سفيد و برجسته اش هنوز روبرويم بود.من هنوز جا داشتم و تازه آلتم سفت و محکم شده بود.از عقب کمی رانهايش را باز کردم.کمرش را پايين تر آورد و باسنش بيشتر بازشد. معقد سرخ و کبودش به آرامی باز و بسته ميشد.انگشتم را برويش گذاشتم.داغ و مرطوب بود و انگشتم را به درون می مکيد.دوباره تکرار کردم؛اينبار با زبان.خوشش آمد؛ابتدا قلقلک و سپس لذت بود که ميبرد.احتياج به فشار زيادی نبود؛با کمی هل زبانم را با باسن ميکید.به آرامی شروع به خنديدن کرد.با دست ضربه ای به باسنش ردم.باسنش را بروی زبونم جمع کرد.کم کم هردو ازين بازی جديد لذت ميبرديم.با زبان مشغول کردنش بودم و او با هر ضربه دست من؛ زبانم را با معقدش گاز ميگرفت.رفته رفته دوباره تحريک ميشد و به حرکاتم با هيجان پاسخ ميگفت.
چند دقيقه ای به همين منوال گذشت تا اينکه نفس هاش دوباره اوج ميگرفتند.در همون حال ناله کنان در حالی که باسن درشت و سفيدش را با دو دست از هر دوطرف باز کرده بود گفت: ((محکم تر....محکم تر بزن....بزن...بزن....بزنم....))
ضربه های دستم را محکم تر کردم...همانطور که دولا شده بود بروی زمين نشست.دستانش را بروی زمين که از شدت باران گل شده بود گذاشت و سرش را بروی دست قرار داد.و دوزانو در حاليکه باسنش را بالا گرفته بود قرار گرفت.با هر ضربه دستم لنبر های تپلش به شدت ميلرزيدند و قطره های آب به اطراف پرت ميشدند.
م:اگه ميخوای به همه جات بخوره کونت و حسابی وا کن
با دست دوطرف باسنش رو بيشتر گشود.صورتش که از پهلو قابل ديد بود با آن چشم های درشت مشکی که در اثرمشروب و شهوت خمار و گيرا شده بود و گونه های گندمی که بر افروخته و سرخ بود با ترکيب موهای فر خورده و خيس اش هر مردی را از پای در می آورد. از زاويه ای که من ايستاده بودم .کس تنگ و خيس و خوش فرمش به کلی باز شده بود.سوراخ معقدش نفس نفس زنان همچنان منتظر ضربه های من بود.با شدت گرفتن حرکات دوباره به لحظه ارگاسم نزديک ميشد.با اوج گرفتن شهوتش باسنش رو با فشار بيشتر باز ميکرد و سطح دست من به تمام باسنش برخورد ميکرد.به راحتی حرکت قطره های آب غليض و گرمی که از درون کس از هم بازشدش به بيرون ميچکيد رو می ديدم ... دوباره همان لرز دلپذير و نفس های کشيده و تخليه حس جنسی.


برای بار دوم هم ارضا شد.اينبار بدون معطلی جلوم زانو زد...هردو گلی و خيس شده بوديم....کيرم را بدهان گرفت و شروع به مکيدن کرد... به همان خوبی قبل می خورد.قطره های بارانی که بروی سطح داغ و متورم کيرم مينشست و حرکت لبهای تنگ و خوش فرم او با آلتم بيشتر از هرچيز تحريکم ميکرد.برای اولين بار بود که در بيرون از خانه رابطه داشتم.و غالبا ازين کار خوشم نمی اید اما آنشب خلوت و بارانی خاطره ی خاصی برایم شد.کيرم را از دهنش در آوردم ؛بلافاصله لبانش را غنچه کرد تا دوباره بروی لبهايش بکوبم اما اينکار را نکردم.کيرم را دستش دادم و اورا درآغِوش کشيدم.تقربياً بروی زمين دراز کشيده بودم و او بروی شکمم نشسته بود.همانطور که کيرم را سفت می ماليد و با علاقه فشار ميداد سرش را بروی سينم گرفتم .حرارت نفس هایش بروی گلوی خيسم ميخورد ولذتی دوچندان می بخشيد.دقايقی به همان حال مانديم تا آيم درون دستانش ريخت.با شيطنت بروی زانو هايم نشست و دستش را بروی لبش ماليد.
هردو کاملا تخلبه شده بوديم و پس از آن طوفان عظيم در آرامشی شگرف و غير قابل وصف فرو ميرفتيم.بی قيدی آغوش هايمان در آن هوای بارانی و خيس و اندام های گل آلوده و رها از قيد و بند های اجتماع؛ لذت آزادی را در ما زنده کرده بود.


پاسی از شب می گذشت و آسمان سرخ و دلگير بود.شلوارم را بالا کشيدم.اثر مشروب بکلی پريده بود و ازآن جز مثانه ای پر و ملتهب چيزی نمانده بود.همانطور ايستاده کنار کاج بلندی ادارار کردم. هم که حال و روزش بدتر از من بود نگاه شيطنت باری به من کرد و روبرويم ايستاد .مانتوی گِل آلودش را بالا زد و روبروی من شروع به ادرار کردن کرد.در حاليکه که با تعجب نگاهش ميکردم جلوتر آمد و چرخ زنان در حاليکه پوزخندی به لب داشت؛ با فشار ادامه ادرارش را به اطراف پاشيد و ناخود آگاه چند قطره ای هم بروی من ريخت اگرچه در آنوضع خيس و آشفته بودم اما سبکسری های کودکانه اش اش پيش از آنکه خشمگينم کند برايم تحريک کنند بود.و مهم تر آن بود که بيرون از حال و هوای روابط جنسی متانت و وقار غير قابل انکار او جذابيتش را چندين برابر ميکرد.همانطور خيره به مايعی که با فشار به زمين مياشيد و کف آلود در هوای خنک اطراف بخار اندکی به خود برجای ميگذاشت نگاه ميکردم که با صدای پارس سگ دوباره به خود آمدم.او هم کارش تمام شده بود و مشغول بالا کشيدن شلوارش بود.آنشب با آرامشی وصف ناشدنی به خانه برگشتيم.پيش از هرچيز هردو به حمام رفتيم و بعد با دو فنجان چای داغ و سيگاری پشت آن به آغوش خواب رفتيم....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
یه اتفاق معمولی

یه ماهی بود تقریباً که آشنا شده بودیم. ماجراش فرقی نمیکنه چطور پس الکی طولش نمی‌دم. من و دوستم و اونو دوستش. می‌رفتیم خونه‌ش معمولاً 4 نفری و ورق بازی و قلیون و فیلم و خلاصه تفریحات سالم. کلاً هم فکرمی‌کردم تو نخ دوستمه! چون خیلی خنثی بود، شایدم سعی می‌کرد جتنلمن باشه. دوستش در عوض تابلو و خل و چل. چون 4نفر بودیم هماهنگی زمان و با هم بودنمون یه‌کم پیچیده بود، از طرفی هم نمی‌خواستیم جمع 4نفره خراب شه. تا اینکه یه شب که اس ام اس بازی می‌کردیم و قرار مدار فردا رو می‌ذاشتیم گفت صبح میام دنبالت بریم دنبال چند تا کارِ من و بعدشم می‌ریم دنبال بچه ها و می‌ریم ناهار. خب خیلی مفاهیم عمیقی منتقل شد توی همین دو سه جمله. منم با کمی تأمل (جون خودم) گفتم اوکی، نمی‌خواد بیای خودم میام اونجا. در اون لحظه که این پیشنهاد تاریخی رو می‌دادم خداشاهده که فکر کردم چرا طفلک بیاد این‌طرف شهر و بعد باز برگردیم همون طرف برای کارا! خب من میرم! ولی وقتی رو هوا زد و گفت 9 منتظرتم فهمیدم که ماجرا زوایای نامکشوف دیگه‌ای هم داشته و من در هپروت دخترانه‌ی خویش بودم!!! اگه سن‌ّمون مهمه هردو 27 بودیم.حالا خلاصه، من صبح پوشیدم و با علم به اینکه ممکنه 1001 ماجرا پیش بیاد توکل کردم و از خونه زدم بیرون. تو راه خیلی طبیعی بهش زنگ زدم که فلانی صبحانه زدی؟ گف چیزی تو خونه نیست! ولی اون باز طبیعی تر از من گفت میریم بیرون یه چیزی می‌خوریم، حالا تو بیا! ولی ازونجا که من خیلی باشعورم و البته مهمتر از شعور اینکه چون خودم گرسنه بودم یه کم کیک و شیرکاکائو و ازین دست خوراکیجات گرفتم و روانه شدم. رسیدم و در زدم و طبق معمول یواشکی و با رعایت احتیاط همسایه ها رفتم تو، درو باز کرد و سلام و خوراکیا رو دادم دستش و شال و مانتو رو درآوردم و یه کم گفتم وای وای گرمه و اونم محل نداد وبجاش چایی ریخت واسم. -نبات؟ +آره لطفاً -چیه گرفتی اینا؟ +کیک صبحانه و اینجورچیزا. جون داشته باشی مادر بری پی کارات دیالوگ‌ها دقیقاً به همین چرتکی و تابلویی. چای و کیک و زدیم و همون‌جور که مثلاً داشت آماده می‌‌شد و از کاراش حرف می‌زد و موهاش رو درست می‌کرد اخبار ورزشی رو هم می‌دید! تا اینجا خیلی آقا رفتار کرده بود. گفت یه سیگار بکشم و بریم؟ گفتم کارای توئه! سیگار روشن کرد و رفت نشست رو مبل. من رو مبل تکی نشسته بودم، چمباتمه زده بودم و سرم تو گوشیم بود. سیگارش نصفه بود که گفت حالا چرا اونجا نشستی و در حالی‌که به سیگار پک می‌زد با دست زد رو مبل، کنار خودش که یعنی بیا بشین اینجا.
خندیدم (خنده ی معمولی که یعنی من هنوز طبیعی‌ام و واسم این چیزا مطرح نیس) و همونجوری سر تو موبایل رفتم و نشستم کنارش. راحت هم تکیه دادم بهش و اونم دستشو گذاشت پشت گردنم رو مبل و سیگارو تموم کرد. در این حین دستش هی تنگ‌تر میکرد فضا رو به من و من رو به خودش نزدیک‌تر. تا سیگار تموم شد و گفت ماچ سیگاری و سریع یه ماچ گنده از لپم کرد. (قبل این ماچ یه بار دیگه منو بوسیده بود اونم جلو بقیه و سر شوخی و این حرفا. در حد شوخی داشتن و تاچ معمولی هم به هم نزدیک بودیم.) بعد از ماچش گفتم یادت باشه عطر بزنم به خودم. گفت حالا که قراره عطر بزنی 2-3 تا بوس دیگه ام بده و دستمو گرفت و نشوند رو پاش. عملاً هیچ مخالفتی نداشتم و سعی می‌کردم خودمو ضایع نکنم با اداهای الکی. پیشونی و لپ و انگشتامو بازو رو بوسید پشت هم و گفت یه کم دراز بکشیم بعد بریم و صبر نکرد من چیزی بگم و دراز شدیم دوتایی رو مبل. در همون حین منم گفتم "جون خودت" که نگن دختره لال بود!!!. رو مبل، تنگ کنار هم بودیم و صورتش چسبیده بود به صورتم. گفت یه ماچ ندادی به ما! اومدم بگم اونجای آدم دروغـ...... که ازم لب گرفت. در اون لحظه یه جمع‌بندی از رفتارش کردم و از اعتماد به نفس و تسلطش رو اوضاع راضی بودم، دلم هم که می‌خواستش، پس دل دادم به کار.لب رو هماهنگ کردم با حرکات پا و کم کم اومد روم. احتمالاً فکرشونمی‌کرد که من درجه‌ی همکاریم درین حد باشه چون یه لحظه سرشو آورد بالا و گفت تو خیلی خوبی! و قطعاً نظرشون اخلاق و شخصیتم نبوده در اون حالت! لباسم دکمه دار بود، 2 تا دکمه رو باز کرد و دستشو برد توی یقه. در همون حال لبشو رو گردنم بالا و پایین می‌برد. آدم به اون بلبل زبونی لال شده بود و تمرکز داشت رو موضوع. کارشم درست بود (یا من هات بودم و فک می‌کردم کارش درست بود!) ولی نه به استناد تجارب بعدی کارش درست بود. حالا به هرحال... با سینه ها که خوب آشنا شد، دست برد که سوتینمو باز کنه. حالا شما فک کن تو همون یه ذره جا! آقا گره خورده بودیم. عرض می‌کردم که دست برد سوتینو باز کنه که تصمیم گرفتم اذیت کنم! گفتم: "بودی حالا" و چرخیدم و نذاشتم. خندید . ازون خنده ها که ینی خواهرم زاییدی! توی یه حرکت سریع با اون‌یکی دستش دکمه شلوارمو باز کرد و دستشو برد توی شلوارم. دقت کنید که فقط توی شلوارم! خلع سلاح بودم رسماً ولی هنوز با چشای پر مدّعا نگاش می‌کردم. با کش و قوس فراوون سوتینمو باز کرد و تو چشام نگاه کرد و خندید. بلند شد و دستمو گرفت و رفتیم روی تختش. هر دو ساکت، انگاری خجالت می‌کشیدیم از حرف زدن! خیلی با هم هماهنگ بود هیکلامون واسه همین هرچی میپیچیدیم تو هم کلی حال میداد. توی این بالا و پایین شدن ها کیرشو با شکم و رون و پا و قسمت بالایی کسم حس میکردم. دکمه هامو دونه دونه باز کرد و با اون یکی دستش هم شلوارمو میداد پایین. بلند شد و خشن و سریع شلوارو از پام کشید. اومد سمت لباسم که دست بردم سمت دکمه شلوارش. کمربند البته. باز کردمشونو کم کم سعی کردم بخوابونمش .کلا فاعل شدیدی بود که باید یه جوری آرومش میکردم. شلوارشو شل کردم و داشتم میدادم پایین که دیدم وضعیت خودم با اون دکمههای باز و سوتین شل خنده داره. سریع اومدم روش و با یه کم ادا، اوّل اینا رو دراوردم. من بودم و شرتم، نشسته روی کیر آقا که از روی شلوار مثل دسته بیل بود! سفت آقا سفت. دیگه واقعاً میخواستمش. شلوارشو دراوردم و دکمه‌های پیراهنشو باز کرد و دراورد و آروم پرت کرد که اتوش خراب نشه! دست کشیدم روی کیرش و خم شدم و یه لب گرفتم ازش. بعد گردنش. بعد سینه ش. بعد شیکمش و لبمو برنداشتم و همونجور رفتم پایین. دیگه صدا نفساشو می‌شنیدم. سرشو گذاشت چون نمی‌تونست بالا نگه داره و تماشا کنه. هم‌زمان که شرتشو می‌دادم پایین لبمو می‌کشیدم رو کیرش. گرفتمش تو دستم و نوکشو لیس زدم. یه لرزش کوچیک تو اندامش افتاد . می‌دونستم دوست داره ببینه این حالت رو. گفتم می‌خوای ببینی؟ جواب نداد و خودشو کشید بالاتر و اشاره کرد که تو مشغول باش. یهو کیرشو کردم تو دهنم. موهام میومد و زاویه دید رو می‌بست. اونا رو هم باید جمع می‌کردم و همزمان ریتم خوردن کیرشم خراب نمی‌کردم. کیر خوبی داشت. بهش نمیومد راستش. البته اندامش کلن رو فرم بود. نه اینکه سیکس پک داشته باشه ولی خوب بود. قدش معمولی بود و به تناسب هیکلش هم اوکی بود. با دست چپم کیرشو گرفته بودم وهمون‌طور که توی دهنم می‌کردمش و میاوردم بیرون، با دستم هم حرکت رو تکمیل می‌کردم. واقعاً تحریک شده بود. یه تیکه سنگ داغ توی دست و دهنم بود انگار. دستشو آورد و گفت بسه. جمع کرد خودشو و شرتشو کامل دراورد و گفت شل بگیر وگرنه درد داره ها!! و همونجور منو چرخوند و خوابوند. منم به جهت این‌که حرفی زده باشم بهش گفتم کثافت!!
شرتمو دراورد و انگار که از نتیجه راضی باشه خندید. دست کشید روش و خم شد که بخورش. نذاشتم. گفتم دوست ندارم اومد سمت لبام و همزمان کیرشو داشت تنظیم می‌کرد اون پایین. انگار که بخواد حواسمو این بالا با لب گرفتن پرت کنه و اون پایین هرکاری می‌خواد بکنه.. گف چی دوس داری؟ گفتم تمرکز کن شما! گفت می‌کنم!!! و البته که این جواب هوشمندانه ایهام داشت، ولی گور بابای ایهام و هوش و حواس تو اون وضعیت. خودشو تنظیم کرد و کیرشو گذاشت درِ کسم. تو چشام نگاه کرد و باز ازون خنده هاش تحویل داد و فشار داد. گفتم آروم..آروم یه سال یا بیشتر بود که سکس نداشتم. آروم فرستاد تو. بعد هر اینچ که پیشروی می‌کرد برای من صبر می‌ کرد. من خیس بودم ولی بازم با مکافات رفت تو. قیافه‌م درد رو بیشتر نشون می‌داد تا لذت واسه همسن 2-3 بار پرسید خوبی؟ اذیتی؟ درد داری؟ گفتم اوکی‌ام و سعی کردم کمکش کنم واسه تلمبه زدن. وقتی دید من اوکی‌ام شروع کرد بالا و پایین رفتن. شاید یه دقیقه نشد که ارگاسم شدم. لذتی پیچید توی تمام بدنم که ناخوداگاه لبخند زدم. چشامو باز کردم دیدم داره نگام می‌کنه و میخنده، گفت نوش جان! صدام دیگه داشت بلند می‌شد. حرکاتش تند بود و هر از چند گاهی می‌کشید بیرون و باز یهو می‌کرد تو. اوج لذت بود واسم. به خودم اومدم دیدم داد و بیداد می‌کنم که دستمو گذاشتم رو دهن خودم که صدام بلند نشه. بعداً گفت این حرکتم خیلی حشریش کرده ولی به همین وقت عزیز قسم که من اون لحظه فقط مراعات همسایه ها رو کردم!!
کشید بیرون یه کم صبر کرد و بعد منو چرخوند به شیکمم. با کشف جدیدی روبرو شد و یه مقدار با لپ های کونم بازی کرد وبوسیدشون و پرسید بریم؟ گفتم بریم. یه بالشت گذاشت زیر شکمم و کیرشو مستقیم با یه حرکت فرستاد تو کسم. دیگه هرچی هم صدامو کنترل می‌کردم فایده نداشت، بس‌که صدای تخت بلند بود از شدت تلمبههاش. حس می‌کردم از ضرباتش همه اندام‌های درونی شیکمم جا به جا می‌شن. خسته شده بودم دیگه. باز برگشتیم به پوزیشن قبل. دوباره داشت با همون ریتم قبلی می‌کرد که تصمیم گرفتم تمومش کنم دیگه. یه کم صدا اضافه کردم و شروع کردم حرف زدن. می‌خوامت. بکن.. می‌خوامت کثافت. آره.. همین.. همین.. همینو می‌خوام.. (دیگه شرمنده نهایت کلماتی بود که تو اون حال به ذهنم می‌رسید. به بزرگواری خودتون ببخشید.) و واقعاٌ هم می‌‌خواستمش. هر حرکتش برام لذت بود. قیافه‌ی عرق کردش و چشاش که برق می‌زد و لب گرفتنای حشریش لابلای کار.
راضی بودم ازش کاملاٌ کاری رو که می‌خواستم شد.سرعتشو زیاد کرد و ضربه می‌زد. یه دقیقه شد فکر کنم که با سرعت زیاد یهو کیرشو کشید بیرون و آبیاری کرد کل هیکل منو. نفس نداشتیم دیگه. خیس عرق بودیم و منم که خیس‌تر هم بودم از مرحمت آقا. یه دستش به کیرش بود و با اون دستش هم خودشو با فاصله از من نگه داشته بود که گفتم بخواب روم نفسمون جا بیاد. گور بابای کثافت کاری. از خدا خواست و سرشو گذاشت رو سینه‌م و ولو شد. دستامو حلقه کردم دورش و سرشو آورد بالا و یه لب بیحال گرفت. بعد که دوش گرفتیم و می‌پوشیدیم پرسید که چطور بود؟ خندیدم و گفتم perfect گفت same here منم گفتم نوش جان! اگر از عاقبتمون هم خواسته باشید بدونید امسال تابستون وارد سومین سال دوستیمون می‌شیم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس من و شیوا

سلام.اسم من شاهینه و 27 سال سنمه و وزنم74هست.این خاطره برمیگرده به 2سال پیش یعنی وقتی که من 25سالم بود.اون موقع بادختری دوست بودم که بغل خونه ی ما خونه داشت اما به دلایلی از اونجا کوچ کردن و رفتن تهران.اما من تلی باهاش صحبت میکردم.یه بار برای کار اومده بود شمال.ما اونجا همدیگه رو دیدیم و یه ساعتی هم توی کافی شاپ سر کوچمون باهم صحبت کردیم.اون موقع پدرو مادرم رفته بودن خونهی خالم تو اراک و خونه خالی خالی بود.باهم قرار گذاشتیم و قرار بود فرداش بیاد خونمون.ساعت 2/30بعد از ظهر بود که صدای زنگ شنیدم.در رو باز کردم و شیوا اومد بالا.همین که اومد تو گفت:کسی خونتون نیست؟؟
گفتم:نه فقط منم...


ترسیده بود اما بروی خودش نمیاورد.منم باهاش راجع به سکس حرف نزده بودم....
رفتم براش اب میوه اوردم .خورد و رفت اتاق بغل و لباسش رو عوض کرد....تا اومد بیرون گفتم چرا لباست رو عوض کردی؟؟؟؟؟ گفت :پس چیکار کنم...با اون لباس راحت نبودم...
گفتم:لباست رو درش بیار......
گفت :چرا....نه..
گفتم :این کار رو میکنی......
سریع رفتم پیشش و لبام رو گذاشتم رو لباش و یه بوس محکم ازش گرفتم.... به زور
گفت :نکن....چیکار میکنی....
داشت شهوتی میشد ..شروع کردم به لیسیدن گردنش سریع لباسش رو در اورم لباس خودمم همینطور.شروع کردم به زبون زدن کسش..اونم هی آه و ناله میکرد.نفسش داغ بود صدای نالش کل خونه رو گرفته بود...یه دفعه بادستش کیرمرو گرفت و گفت:حالا نوبت منه... گفتم:تاحالا میگفتی که نمید م...الان میگی نوبت منه....





جواب نداد و شروع کرد به خوردن کیرم...بعد 10 دقیقه گفتم برگرد.برگشت کرم رو اوردم دم کسش سریع داد زدو گفت ...هی چکار میکنی...مگه یادت رفته من دخترم... ولش کردم رفتم سراغ کونش......وااااااااااااای چه کون بزرگ و خشگلی.......مثل یه هندونه ی 5 کیلویی...ولی خیلی تنگ بود..به زور سرکیرم رو کردم توش و اونم داشت داد میکشید.رفتم یه مایه روان کنندخه از تو میز توالت اوردم و حدودا نصفش رو زدم دم سوراخ شیوا.با یه هل کوچیک کیرم تا خایه رفت توش و اشک شیوا بود که از چشمش سرازیر میشد...خلاصه بعد 35دقیقه حرکت سگیه و تلمبه زدن ابم اومد و همه رو رو ی سینه ی شیوا خالی کردم....... و اخر سر هم ازش یه لب توپ گرفتم و بی حال افتادیم روهم و همونجوری یه نیم ساعت رو هم بودیم تا بعد نیم ساعت رفتیم حموم و دوش کرفتیم.....البته تو حموم هم یه سکس کوچیک داشتیم.....


امید وارم از خاطره ی من خوشتون اومده باشه.من و شیوا یه 10 یا15 بار دیگه هم باهم سکس داشتیم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
هستی بالاخره اومد

سلام بچه ها من محمدرضام 18 سالمه من تازه وارد جمعتون شدم و میخوام این داستان سکسیو براتون دیالوگی بنویسم چون خوب یادم مونده همینجوری به ذهنم اومد که اینجوری بنویسم اگه خوشتون اومد که بازم اینجوری مینویسم اگرم نه که مطابق معمول... درضمن بگم که این اولین داستان نویسیه منه!
قضیه از این قرار بود که من 3 روز با این دختره قرار میذاشتم و هی به دلایل مختلف نمیومد دیگه عصابم خورد شد و خواستم باهاش تموم کنم که گفتم اگه واقعا میخوای جبران کنی بیا خونمون تا از چشای گشت و از این حرفا دور باشیم...گفت باشه بالاخره روزش رسید و اومد بیرون منم بردمش سمت خونه با هزار بدبختیو داستان که همسایه ها نفهمن من دختری رو آوردم خونه اونم وقتی
مامانم خونه نیس رفتیم تو...


وقتی رسیدیم رفت تو اتاق و شالشو در آورد و نشست رو تخت
من:لباستو دربیار خب
هستی: حالا عجله ای نیست!
بیا ببینم چی میگی؟...بعدشم مانتوشو در آوردم
و بردمش نشستیم رومبل
من:بیا بشین رو پام
واسه چی؟
همینجوری دوس دارم رو پام بشینی...(ضمن این که
یه موزیک لایت قشنگ از زانیار خسروی گذاشته
بودم(امید دارم یه روز)
باشه میشینم....و اومد و نشست
آروم تو چشاش نگاه کردم و لباشو بوسیدم کم کم
لباشو خوردم.....اووومممم جونم چه لبایی داری
خانمی و آروم شروع کردم به خوردن گردنش
آیی محمد آروم کبود نشه
باشه بابا حواسم هست!.....آروم دستمو کردم تو
سوتینش و سینشو مالیدم
نوچ محمد نکن دوس ندارم


هیـــــــس!آروم باش و باز لباشو خوردم
خوابوندم رو مبل و لباسشو در آوردم و
سوتینشو دادم پایین شروع کردم به خوردن سینه
هاش اوووممممم تو خجالت نمیکشی اینارو از من
قایم میکردی؟!
کم کم داشت صداش در میومد و آروم آه میکشید
چند بار خواستم دستمو ببرم سمت کسش ولی
نذاشت چون هنوز میترسید و منم زیاد تلاش
نمیکرد
هستی؟نکنه دوس داری به زور شورتتو در بیارم
آره؟
نه محمد جون هستی نه!


شورتشو با هر زور و زحمتی بود کشیدم پایین
دستشو گذاشته بود رو کسش و نمیذاشت دستاشو
با یک دستم محکم گرفتم و آروم شروع کردم به
خوردن کسش بازم اذیت کرد ولی بعد چند ثانیه
آروم شد و شروع کرد به آه کشیدن وقتی محکم
میمکیدم آهش بلندتر میشد و کسش خیس میشد و آب
خوشمزشو حس میکردم اولین بارم بود این کارو
میکردم ولی خیلی خوشم اومده بود


وقتی دیدم مست مست شده گرفتمش رو دستام و اون
دستاشو دور گردنم حلقه کرد و منم بغلش کردم و
بردمش تو اتاق رو تخت
خوابوندمش و شروع کردم به خوردن کسش به صورت
حرفه ای!!!
همینجوری سینه هاشم میمالیدم دیگه داشت
بیهوش میشد بس که داشت حال میکرد اینو از
قیافش راحت میشد تشخیص داد
دیگه کسش خیس خیس شده بود اومدم بالا و لباشو
خوردم و آروم دست میکشیدم رو
بدنش....هستی؟بکنم تو کست؟
نه مگه خل شدی؟میدونی اگه پردمو بزنی بدبخت
میشیم؟
باشه منم که نمیخوام بگیرمت ))
بچه پررو! نه نکن محمد لطفا باشه؟
باشه پس پشت کن تا از کون بکنمت
خب درد داره
دیگه نمیشه همش شما لذت ببری که!....و بعد
چرخوندمش
اول با انگشتام سوراخشو یکم باز کردم و خیسش
کردم بعد که دیدم آمادست سر کیرمو گذشاتم رو
سوراخ کونش و فشار دادم هنوز سرش نرفته بود
تو یه آهی میکشید که نگو!


خوابیدم روش ولی نه طوری که کل وزنم بیوفته
روش و فشاااارش دادم به خودم بدجوری داشت آه
و اوه میکرد
محمد توروخدا درش بیار دردم میاد
هیــــس!فقط آه بکش....باید قبول کنم که خودمم
خیلی حشری شده بودم!
اینقد کردمش از پشت که آبم اومد ولی من
معمولا تا 6،7 کمر رو جواب میدم و بعدشم
سرحالم برا همین ادامه دادم دیگه دیدم داره
اشکش در میاد گفت محمد تورو خدا جون هستی درش بیار لطفا
دلم براش سوخت!یکم دیگه زدم و آب دومم که اومد درش آوردم
محمد خیلی دردم اومد.


خب منم کردم که دردت بیاد دیگه!
بعدشم 2 ساعتی تو بغل هم ولو بودیم و حرف
میزدیم بعدشم پاشدیم و لباس پوشیدیم که
برسونمش تا جای خونشون..
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با عشق اولم

من نیما هستم 27 ساله و داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به دوران دانشگام میشه. 2 سال از دوران لیسانسم گذشته بود و مثل بقیه پسرای 20 ساله در اوج جوانی و هیجان بودم و خیلی دوست داشتم با یه دختر رابطه داشته باشم. از خصوصیات بارز اخلاقیم خجالتی بودنمه که این باعث میشد نتونم خیلی خوب با بقیه حتی یه رابطه معمولی اجتماعی برقرار کنم. و همینطور از دخترای دانشگاه یا اطرافیانم زیادم خوشم نمیومد. تا اینکه ترم چهار دانشگاه تموم شد و راهی خونه شدم، بی حال و بی حوصله واسه خودم چرخ میزدم و روزا بی حاصل و بیروح میگذشتن تا اینکه یه روز یکی از دوستای بابام با خانوادش از شمال اومدن خونمون. قبلا یه دختر بچه ناز داشتن که اسمش ویدا بود ولی اون دختر بچه الان 17 سالش شده بود! چشمای درشت و خوشگل، لبای ناز و از هیکلش هرچقد بگم کم گفتم. قبل از اینکه ادامه بدم باید بگم که بعدها از ویدا واقعا خوشم اومده بود و قصد داشتم باهاش ازدواج کنم که مبدل به تراژدی شد! بگذریم از هیکلش میگفتم، واقعا عالی بود قدش حدود 168 و وزنش 55 بود. خیلی دوست داشتم بهش نزدیک شم.



تا اینکه یه روز همه رفته بودن بیرون و من داشتم با کامپیوتر ور میرفتم که یهو یکی در زد، ویدا بود! تازه فهمیدم ویدا با بقیه نرفته، فک کنید من و ویدا تو خونه تنها بودیم ولی من خجالتی کاری نمیتونستم بکنم هیچ، حرفی هم نمیتونستم بزنم. حرف از درس و دانشگاه شد وکنکور و از این حرفا. یادمه اون موقع یه کلیپ اومده بود که عکسای بازیگرای زنو با آهنگ کویر مرجا میکس کرده بودن، بهش گفتم آهنگ گوش میدی، گفت اره حتما. منم کلیپو گذاشتم اکثر عکسا نیمه لخت بودن، تا اخر کلیپ سکوت کرده بودیم وای چه خوشگل لبخند میزد چه دندونای سفید و باحالی داشت میخواستم بغلش کنم و لباشو بخورم، کم کم داشتم راست میکردم که پرسید معمولا چه فیلمایی میبینی منم گفتم فیلمای ایرانی و بعضی از فیلمای خارجی. باورتون نمیشه یهو گفت ما تو مدرسمون بچه ها فیلمای سوپر میارن!!!!! من هنگ کرده بودم نمیدونستم باید چی بگم! من مث اوشکولا دوباره بحث درسو اینا رو کشیدم وسط. دیگه داشت حرارت بدنم میرفت بالا قلبم داشت از جاش میزد بیرون، یهو دلمو زدم به دریاهو گفتم، ویدا میشه ببوسمت! چشمتون روز بد نبینه قاطی کرد و پاشد از اتاقم رفت بیرون منم رفتم دنبالش و یه راه حل خوب به ذهنم رسید و گفتم آفرین چه دختر خوبی میخواستم امتحانت کنم اخه از اون فیلما حرف زدی نگرانت شدم. اونم گفت نه من همچین دختری نیستم فک کردم با جنبه ای میتونم باهات راحت باشم. عذرخواهی کردم ، همه چی به خیر و خوشی تموم شد. من و ویدا یکم باهم صمیمی شده بودیم که اونا دو روز بعد رفتن. من همیشه به این فک میکردم که این اگه فیلم سوپر میبینه چرا اینطوری کرد پس! بعدها فهمیدم که الکی قپی اومده بود، فقط شنیده بود، دختر صاف و ساده و خوبی بود.





دوباره دانشگاه شروع شد و همینطور بهش فک میکردم تا فهمیدم هنرستانی بوده و دانشگاه قبول شده. روزها به همون شکل سپری میشد تا عید فرا رسید! (امان از این عیدها و تابستانها!) عید دوباره اومدن خونمون. صمیمیتمون به همون شکل ادامه پیدا کرد تا شمارشو گرفتمو موقع خواب باهم اس ام اس بازی میکردیم. چه دورانی بود! فک کنم اکثر بچه¬هایی که اینطوری، تدریجی به یکی رسیدن این دورانو سپری کردن! ( از دست همو گرفتن تا پیش هم خوابیدن و بغل کردن! البته فعلا تو اس ام اس!!!!) خلاصه به همین منوال اون چند روز شیرین سپری شد تا اونا رفتن و منم راهی دانشگاه شدم! همینطور با ویدا اس ام اس میدادیم. غروب بود که رسیدم دانشگاه. هم من، هم ویدا دلمون گرفته بود ویدا یهو گفت نیما اگه پیشت بودم بغلم میکردی! (و از اینجا خاطرات سکسی ما شکل گرفت!) بعد از چند شب که گذشت، دیگه ما هر شب با هم سکس داشتیم (البه تو اس ام اس!!!) تا اینکه تابستون فرا رسید و ما راهی شمال شدیم و رفتیم خونشون.. من و ویدا هر لحظه دنبال یه خلوت میگشتیم.





تا اینکه عصر یه روز همه رفتن دریا!! من برای اولین بار تونستم ویدا رو تو اتاقش بغل کنم. چسبیدم بهشو شروع کردم به خوردن لباش وااای خودشو چسبوند بهم تا کیرم که راست شده بودو حس کنه. منم لبای عسلشو میخوردم و سینشو میمالیدم خیلی سکسی و جذاب بود. خوابوندمش و خودمم خوابیدم روش یکم خودمو مالیدم بهش تا آبم اومد. بعد از چند بار که اینطوری گذشت دیگه خجالتمون ریخته بود. دوباره تنها شدیم. این دفه من لختش کردم وای چه سینه هایی داشت، بزرگ و خوشدست خیلی خوشمزه بودن من هیچوقت از خوردنشون سیر نمیشدم. انقد با هوس سینشو خوردم که جیقش در اومدو آههههههههه کشید انقد سینشو خوردم که دیگه بیحال شده بود رفتم سراغ کسش وای همه جاش استثنایی بود شروع کردم به خوردن کسش همش میگفت اوففففففففففف آههههههههه، انقد کسشو لیس زدم تا بیحال افتاد روم که فهمیدم ارضا شده. بلندش کردمو نشوندمش رو تخت. یکم که گذشت اومد روم و کیرمو از رو شرت مالید بعد درش اورد و شروع کرد به خوردنش انقد خوب و باحال ساک میزد که من تو اوج اسمونا بودم. خیلی حرفه ای تا ته میکرد تو دهنشو در میوورد داشت آبم میومد گفتم بسه ویدا داره میاد ولی گوش ندادو دوباره تا ته کرد تو دهنش یهو آبم اومد واااااااییییییییییییی ویدا آبمو مکیدو قورت داد انگار که جونم کم کم از بدنم خارج میشد.



فقط اونایی که اینو تجربه دارن میدونن من چی میگم، واقعا اون لحظه بهترین لحظه عمرم بود و همینطور بهترین سکس عمرم. من الان ازدواج کردم ولی مطمئنم که دیگه هیچکس جای ویدا رو برام پر نمیکنه. تقدیم به دوستایی که عاشق سکس با عشق اولشونن.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس تو ماشین با الهام

باسلام من شاهرخم 24ساله قد 175 پوستم سفیده الهام دوست دوست دخترم بود قد 170تپل بود وپوست سفید 23 سالش بود با چشمای درشت دوست دخترم اسباب کشی کردن رفتن شهرستان زندگی کنن الهام چند بار من رو دیده بود بانقشه های فراوان خودشو به من نزدیک کرد تابستون بود قرارگداشتیم رفتیم پارک عصرشد تو راه برگشت بودیم که بهم گفت یجای اروم ودنج سراغ نداری منم ازخداخواسته یجای دنج سراغ داشتم پشت کارخانه متروکه باغ زیتون بود بادلهره رفتم بین درختا پارک کردم ازماشین پیاده نشدیم گرم صحبت شدیدم بحث فیلم سکسی روبازکرد که فهمیدم الهام جان کیر دوست داره شدیدا سرشو گذاشت رو کیرم وچشاشوبست خودشوبخواب زد که دیدم داره بادندوناش کیرمو گازمیکیره



کیرم بلندشد سرشوبرگردوند وچشاشو بست منم دیدم اوضاع سکسی شده اروم لباموگذاشتم رولباش خلاصه بعد چند دقیقه دستموبردم سمت شلوارش بدنش داغ بود دستمو اروم کردم تو شلوارش زیرشرت عجب کس داغی بود دستمو گرفت که دست نزنم ولی اروم با انگشتم وسط کس تپلشو نوازش کردم خیس اب بود اروم گفت کاش جای انگشتت کیرت بود وای من از ذوق سکس و استرس بدنم شده بود اتیش بلندش کردم لخت شدیم سرسه سوت وای کونش اخرسفیدی و اسی بود کیرمنم درحال انفجاربود



کونشو اورد سمت ترمزدستی صندلی شاگرد و ازبس کسش خیس بود کیرمو چندبارکشیدم لای کس تپلش خیس شد داشت از شهوت نفس نفس میزد وعرق میریخت با ناله های زیرلبی. اروم کیرموگذاشتم دم کسش فشاردادم رفت تاته توکسش اوف داغ بود ونرم یک ربع تلمبه زدم همزمان سینه هاش تودستم و گردن وگوشاشو میخوردم داشت ابم میومد گفت بریزتودستمال کاغذی دستمال برداشتم ریختم توش برگشت لبامو بوسید وگفت فکرنمیکردم اینقدر هات باشی بعد چند دقیقه لب گرفتن لباسامون روپوشیدیم دیدیم ساعت ده شب شد گوشیش هم ده تا تماس بی پاسخ داشت جنگی رسوندمش دم خونشون بعد این قضیه چند باردیگه کردمش ودوست خوبی شد برام الانم شوهر کرده ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
حس شیرین کیر خواستن

سلام مدتی بود که حس عجیبی پیدا کرده بودم.دلم یجورایی چیزی رو میخواست که محدودیت نمیذاشت بدستش بیارم.البته بگم که خودم الکی خودمو محدود کرده بودم.قصه از اینجا شروع شد که رفتم توی تانگو.دلم میخواست مردا رو تحریک کنم.یه حسی بهم میگفت به اونا لذتی بدم که تاحالا نچشیدن.و خودم هم از این تنوعی که تصورش میکردم لذت ببرم.اوایل از چت با مردای غیر ایرانی شروع کردم.اولین مردی که باهاش دوست شدم ساکن کویت بود.با هم دوست شدیم.ازم خواست عکسمو بفرستم.منم واسش فرستادم.ازم بدجور تعریف میکرد.از سفیدی پوستم از رنگ لبام.این حرفاش کافی بود واسه اینکه من شهوتی بشم و بخوام دیوونش کنم.بهش گفتم بهم زنگ بزن.اونم زنگ زد و یه سکس چت طولانی رو با من تجربه کرد، واقعیتش به من کمتر حال داد.دلم میخواست لمسم میکرد و همه اون لحظاتو نزدیک من و با من بود.واسه همین دنبال یه کیس ایرانی بودم...



و بلاخره پیدا شد، با پسری دوست شدم که مدل لباس بود.خوش هیکل بود.بدنش اصلا مو نداشت،این منو تحریک میکرد.باهاش حرف زدم.و گفتم عزیزم دوست دارم از نزدیک ببینمت.اسمس مهرداد بود.گفت میشه واسم اول عکس بفرستی.منم فرستادم.اون ازم حسابی تعریف کرد.گفت که واقعا خوشگلم.بلاخره قرار شد فردای اون روز همو ببینیم.کجا?خونه من...استرس داشت دیوونم میکرد، صبح که از خواب بیدار شدم یکراست رفتم ارایشگاه.تمام رون و پاهام و بیکینیمو اپیلاسیون کردم.اومدم زود خونه و رفتم حموم.تمام تصورم این بود که چه لحظاتی رو با مهرداد میخوایم سپری کنیم.بهش گفته بودم عاشق مشروب و بعد سیگارم.اونم گفت واست میارم.خلاصه کل بدنمو با شامپو بدنم که بوی واقعا خنک و نازی داشت شستم.کسم با ژل مخصوص تمیز کردم.بعد حموم سراغ لباس زیر رفتم.



یه سوتین قرمز همراه با شرت ستش که تور مشکی داشت پوشیدم.و روی اونا یه پیراهن تنگ سفید.همون موقع بود که زنگ ایفون زده شد.در و باز کردم.اوه.از اون چیزی که تو عکس بود سکسی ترو نفس تر بود.دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم دستمو حلقه کردم دور کمرش و لباشو حسابی خوردم.تمام بدنم داغ شده بود.اونم بهم چسبید.لبامو میخورد.زبونامونو بهم میمالوندیم.دهنش مزه خوبی داشت.گردنشو با دستام گرفتم و زیر گردنو گوششو حسابی لیس زدم.در همین حالت با دستم کیرشو میمالیدم از روی شلوارش.شلوارش خیس شده بود و منم اروم اروم زیپشو باز کردم و ررفتم پایین روی زانو نشستم و کیرشو گرفتم تو دستمو بعدش نوک کیرشو حسابی لیس زدم.بعد با زبونم کلشو از بالا تا پایین با زبونم خیس کردم و یهو همشو کردم تو دهنم.نفس نفس میزد.کیرشو حسابی خوردم.هم کیرشو هم لباشو یکی در میون میخوردم.رفتیم تو اتاق خوابم.اونجا روی تخت دراز کشیدم.پیرهنمو در اوورد.بعدم شرتمو.دلم میخواست سینههامو بخوره اما خوب میدونست داره دیوونم میکنه.رفت لای پاهام.لبای کسمو کنار زدو با زبونش کلیتوریسمو که حالا شهوتی شده بودم و اونم تحریک شده بود و برجسته شده بود لیس میزد، بعد زبونشو کرد تو کسم، دیوونه شده بودم و مدام صداش میکردم و سرشو فشار میدادم وسط پاهام.اونم محکمتر میخوردش.کارش عالی بود.



منو حسابی تحریک کرده بود، مدام میگفتم مهرداد بکن منو.بکن تو کسم عزیزم.جون.بهش گفتم لباتو بده بخورم.اونم اومد رومو لبامو حسابی خورد.ازهم حسابی لب گرفتیمو درست همون لحظه که کسم خیس خیس شده بود محکم کرد توش جیغ میزدم.اه اه.مهرداد.از شدت شهوت با دستام بدنشو چنگ میزدم.دیوونه شده بودیم.حسابی تو اون وضعیت منو کرد، بعد من اومدم روش.سوتینمو دادم کنار و سینمو اووردم نزدیک لباس.اونم خوردشون نوکشونو حسابی خیس کردو گاهی هم گازش میگرفت.بادستاش کمرمو گرفته بود.من کیرشو با اب دهنم خیس کردم و کرددمش تو کسم.حسابی محکم بالا و پایین رفتم.بهم گفت پشت کن تا ابم بیاد.منم قنبل کردم.موهامو با دستاش محکم گرفتو فشار میداد.اول با انگشتش تو کسم فرو کرد.بعد هم با انگشتش چندین بار ضربه زدو کیرشو محکم کرد تو کسم.



اخخخخخخ، جوووووون.بهش مدام میگفتم قربون کیر کلفتت جوووون، منو خوب میکنی.بکن.از پشت سرشو اوورد نزدیک لبامو لبامو خورد بعدش ابشو ریخت روی صورتمو.منم حسابی واسش ساک زدم.رفتیم حموم.بعد اینکه لباساشو پوشیدیه لب طولانی ازم گرفت اون لحظه بازم دلم کیر کلفتشو میخواست.اما باید میرفت.کی میدونه شاید سراغ یکی دیگه.....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 87 از 94:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA