انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 88 از 94:  « پیشین  1  ...  87  88  89  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
پسره عجب کیری داشت


سلام اسم من مریمه این خاطره ای ک براتون مینویسم مال یک ساله پیشه که من 19 سالمه هیکله تپلو و سفیدی دارم که به قول دوستام واسه دادن خوبه..من خیلی دوست پسر داشتم ولی فقط با 2 تاشون سکس داشتم و این خاطره مال اولین سکسمه...تو محله ما یه بوتیک لباس فروشی بود ک یه پسره تو کار میکرد خیلی جیگر بود دوستام تو کفش بودن...یه روز منو صدا کردو من رفتم تو مغازش یکم کسشرای عاشقانه گفتو تلشو داد منه بی جنبم سریع زنگزدمو دوست شدیم...خلاصه یه هفته گذشت که گفت برم خونه خاهرش البته خبر نداشتم که میخواد منو بکنه!! ولی منم محض احتیاط ی صفایی به تن و بدن دادیم و رفتیم...



رفتم خونه خواهرشو اول یکم کسشر گفتیم دیدم یهو پرید و لب گرفت ازم اولش یکم نق نق کردم دیدم نخیر این بیجنه بیدار شده و در ضمن خیلی ارزو داشتم طمع سکس واقعی رو بچشم چون تا قبلش فقط خود ارضایی میکردم..خلاصه منم همراهی کردمو لباشو خوردم.کمکم رفت سراغ گوشو گردنم اووف ب گوشم که رسید دیگه داشتم بیهوش میشدم اه اوهم شروع شد رفت سراغ سینه هام وقتی میخورد میگفت جووون اینا ماله کیه منم بیشتر تحریک میشدم.ناله هام بیشتر شد تا اینکه رفت سراغ کسمو شروع کرد خوردن اوووف لامصب چجوری میخورد داشتم میمردم با زبونش تا چوچولم بازی میکرد منم ک دفه اولم بود زود خیر کیف شدمو ابم اومد خلاصه اون کیرشو اورد دم دهنه من منم اوق زدم گفتم نمیخورم...یکم لای کسم گذاشت حال کرد بعد گفت میخوام تو کونت کنم منم گفتم نه درد داره و ازین حرفا گفت قول میدم اگه درد داشت نکنم منم قبول کردم ..



درضمن اوناییم ک میگم کیرمونو گذاشتیم دم کون طرف رفت تو کس گفتم....محمد یه ساعت انگشت کرد تا بلاخره رفت تو تا کیرش رفت تو از درد به خودم پیجیدم ولی بعد چند ثانیه ک داشت تلمبه میزد داشتم حال میکردم..خلاصه شروع کرد تند تند تلمبه زدن هی میگفت کیر نمیخوری اره؟؟؟پارت میکنم.جرت میدم . کس خودمی منم داشتم حاله میکردم که کشید بیرونو ابشو ریخت رو سینه هام...بهش گفتم من ارضا نشدم گفت جووون الان کستو به حال میارم منم که شهوتی شده بودم میگفتم ابمو بیار اب کسمو بیار بخورش کسمو اونم میخورد دماغشو ب چوچولم میمالید که ابم اومد گفتم بسه...این اولین سکسم بود امید وارم خوشتون اومده باشه
     
  
مرد

 
شکارچی

سلام

ایلیا هستم 31 سالمه و مجردم ، شغل من عکاسی هست و عاشقانه مشغول این کارم هستم و کار فتوشاپم حرف نداره ، بهترین دوران زندگیم رو بخاطر یک اعتقاد حروم کردم و شاید باور نکنید که تا 29 سالگی من حتی به سینه های یک دختر هم از روی لباس دست نزده بودم ، اصلا خشکه مقدس نیستم و بهترین تفریح هاتم با 2 دوستی که از برادر هم بهم نزدیک تریم گذشته و اهل خوردن مشروب و رقصیدن هستم شدید !
سرتون رو درد نیارم ، پارسال بود که صفحه عکاسیم رو تو فیس بوک گذاشتم برای حذف و ( معمولا 2 هفته فیس بوک مهلت کنسل کردن و پشیمونی میده ) و در پروفایلم هم پست گذاشتم که قصد دارم برای همیشه از فیس بوک برم و این صفحه رو تا چند روز آینده حذف میکنم و دیگه از این فضای مجازی دل زده شدم ، دوستانی که سفارش کار دارن فقط با تلفن من در ارتباط باشند و از این حرفها ! پیام های زیادی برام اومد که بمونید و ما شما رو بخاطر خودتون میخوایم نه فقط کارهاتون و ....... یک دوست فوق العاده زیبا داشتم ( که داستانم اتفاقا ربط پیدا میکنه به همین دوست که اسمش پرستو هست ) خیلی سر سنگین بود و به هیچ کس باج نمیاد و چند باری خواستم بهش نزدیک بشم که اصلا با جواب های خیلی خشک راهم رو سد میکرد ، حسابی نا امید شده بودم و فراموشش کردم ، 1-2 ساعت گذشت از ارسال پست خداحافظی و مشغول جواب ابراز محبت های دوستان بودم که دیدم پرستو پیام خصوصی داده و حسابی از دست من شاکیه که این چه کاریه و شما حق ندارین همینطوری برید و عادت کردیم بهتون و باید بمونید و این حرفها ! شوکه شده بودم از اینکه این دختر نه به اون که اصلا محل نمیگذاشت بهم و نه به این که انقدر تحویل گرفته و تو حرفهاش احساسی نسبت به من وچود داره !شروع کردم به صحبت کردن باهاش و درد دل کردن و گفتن دلیل هام برای ترک کردن فیس بوک و بعد اون هم شروع کرد از خودش و مشکلاتش گفت زمان گذشت ساعت 11 شب بود که بهم پیام داد و انقدر گرم صحبت شدیم که وقتی به خودم اومدم دیدم دارن اذان میگن و نزدیک صبحه ، فهمیدم که پرستو یک دختر مطلقه هست که 3 سال از خودم بزرگتره و بخاطر وضعیت خیلی خوب مالیش خیلی ها سعی کردن بهش برسن و بخاطر همین بود که به هیچ وجه به من اجازه نزدیکی نداده بود ، از شکست زندگیش برام گفت و من هم از شکست عشقی که 5 سال قبل تجربه کرده بودم و از حس تنفر نسبت به جنس مخالفم گفتم و برگشت گفت که بهت کمک میکنم که این حس تنفر رو از ذهنت پاک کنی و من رو مجاب کرد که اون پست خداحافظی رو پاک کنم و بعد شماره موبایلش رو بهم داد و من هم شماره خودم رو بهش دادم .مدتی گذشت منتظر بود که من بهش زنگ بزنم و خودم رو نزدیک تر کنم اما با اینکه خیلی ازش خوشم میامد بی خیال بودم ! تا اینکه دیدم تو وایبر بهم پیام داده که نه تو مثل اینکه دلت حسابی پره و حرفهامون رو هم فراموش کردی ، یالا برای امروز عصر پا میشی میای تهران از نزدیک ببینمت و باهم صحبت کنیم ، طوری حرف زد که دهنم بسته بود و جز چشم گفتن برام حرفی نگذاشت و یک دوش گرفتم و بدون اینکه به خودم برسم خیلی عادی یک دست لباس اسپورت پوشیدم و رفتم سر قرار ، اومد خیلی شیک با تیپ سفید یک مانتو خیلی کوتاه موهر کلاه دار شلوار جذب و پوتین های پاشنه بلند بدون روسری که فقط کلاه مانتوش رو سرش بود تو نگاه اول گفتم این با خودش چی فکر کرده تو برخورد اول با این ظاهر اومده ، تصمیم گرفتم خیلی رسمی باهاش صحبت کنم ! از چهرش مشخص بود که بهش از من انتظار دیگه ای داشته و ناراحته ! بهم گفت که کارشناسی ارشد روانشناسی داره و همینطوری حرف نزده از کمک کردن به من و داشت توضیح می داد که من حرفش رو بریدم و گفتم من نه نماز میخونم نه روزه میگیرم نه از اون آدم های جا نماز آب بکش هستم ! تنها مشکل من اینه که کف توقعات من از سقف توانائی خیلی ها خارجه ! من واژه های دوستی و عشق رو مقدس میدونم و بخاطر همین هم هست که دور من خیلی شلوغ نیست ! آدمی هستم که شدیدا وفادارم ولی از طرف کسی وفائی ندیدم ! مشکل از من نیست که بخوام مشاوره بگیرم و دنبال برطرف کردن عیب خودم باشم ، من عشق رو تو همین کارم خلاصه کردم ! ازش تشکر کردم بخاطر حس انسان دوستانه ای که نسبت به من داشت و خداحافظی کردم و برگشتم خونه .
اولین کاری که کردم فیس بوک رو دی اکتیو کردم و با خیال راحت نشستم پای نت و داشتم نمونه کارهای عکاس های بزرگ رو نگاه میکردم که دوربین ها و لنزها رو تست کرده بودند ، چون قصد داشتم دوربینم رو عوض کنم که یکدفعه دیدم موبایلم زنگ میخوره و شماره این دختره هست ! جواب ندادم 2-3 باری زنگ زد دیگه خیالم راحت شد که بیخیال شده ! اما فردا صبح ساعت 9 با صدای زنگ خونه از خواب بیدار شدم و آیفون رو که برداشتم دیدم پشت در وایستاده میگه علیک سلام بجای نگاه کردن شما نباید تعارف کنی در رو بزنی من بیام بالا ؟ گفتم بهش شما اینجا رو چطور پیدا کردی ؟ نه نمیشه بیاین بالا صبر کنید من حاضر میشم میام پایین !

7-8 دقیقه گذشت تا حاضر بشم و اینبار تیپی زدم که وقتی من رو دید اون مات نگاه من شده بود ، گفتم لطفا سریع تر از این کوچه بریم تو راه حرف بزنیم تا بگم کجا بریم که بتونیم راحت باشیم ، راه افتادیم و تو راه شروع کرد دلبری کردن و تیکه انداختن به من که این سوپر مدل خوشگل و خوش تیپ چرا باید خیلی ساده بگرده و چرا باید خودشو از دخترا قایم کنه که ازش لذت نبرن ! خنده معنا داری کردم و گفتم فکر کنم بهتر بدونید مشکل از کجاست ! قراره حرف های تکراری بزنیم و جواب های تکراری بشنویم ؟ گفت نه کی گفته ؟ گفتم آخه اینطور که شروع کردی تا تهش معلومه ! خندید و گفت نه ، نمیخوای یک جای خوب آدرس بدی بریم من تا کی گوهردشت رو دور بزنم ؟ بهش گفتم برو به سمت اتوبان قزوین ! با تعجب گفت قزوین اتوبان ؟ به قیافت نمیاد آدم کش باشی و بعد خنده کرد و گفت امر امر شماست پسرک خوشگلم ! جاتون خالی رفتیم کردان ( دقیقا یادمه آخرین جمعه دی ماه سال 90 بود ) بهش گفتم تاحالا طبیعت برفی به این زیبایی دیده بودی ! خندید گفت اینجا بهشت یخ زدست ، اگه تو بغلم بگیری گرم بشم اگه این سرما بزاره لذت ببرم !کتم رو درآوردم انداختم رو شونه هاش با اینکه هوا هم خیلی سرد نبود چند روزی از بارش برف گذشته بود تو اون منطقه ، دیدم فاصلش رو کم کرد سرش رو گذاشت روی شونه من و با نگاهی رو به بالا سعی میکرد من رو ببینه و شروع کرد سر حرف رو باز کردن که من از دستت خیلی شاکی هستم ! خیلی سردی با اینکه خوب میدونم نسبت به من احساس داشتی اومدی سمتم حتی اون حس یک حوس زودگذر بوده باشه ! چرا سرکوبش میکنی ؟ چرا مرز براش گذاشتی محدودش کردی ؟ چرا خودتو و من رو انقدر اذیت میکنی ؟ بغضش گرفته بود و دیگه داشت می لرزید و حرف میزد ، آروم بغلش گرفتم و بهش گفتم تو هم موندنی نیستی ! به همون میزان که من ممکنه یکی سر راهم سبز بشه ازدواج کنم و برات نمونم ! پس چرا بی خودی بهت نزدیک بشم درگیرت کنم و بعد یکدفعه خداحافظ و همه چی تموم بشه ؟ ادامه خواستم بدم دیدم که بی اختیار داره گریه میکنه ! میگه روانی تو چطور من رو نشناخته داری پس میزنی ؟ چون من 8 سال با یکی که از من 17 سال بزرگتر بوده ازدواج کردم زندگی کردم و طلاق گرفتم محکوم به فنا هستم ؟ تو نسبت به احساسی که بهت دارم چطور میتونی بی تفاوت باشی ! بهش گفتم پرستو جان بریم تو ماشین اینجا روستاست به خودت مسلط باش فکر میکنند چیزی شده دردسر میشه برامون ! رفتیم سمت ماشین سوئیچ رو داد بهم گفت من حال خوبی ندارم تو بشین پشت فرمون ! گفتم من پشت این لندکروزها ننشستم اینجا هم که جاده سربالائیه و رانندگی بدون عادت به ماشین خطرناکه ! گفت بهتر همون که حادثه ای پیش بیاد تا آدم سنگ دلی مثل تو و دیونه ای مثل من که عاشق توئه بمیریم !
صندلی رو خوابوند و دستش رو گذاشت روی سرش گفت برو به درک هرجا میری برو من یکم میخوام چشمام رو ببندم آروم بگیرم ! طفلک حسابی بهم ریخته بود و من که اصلا دوست نداشتم باعث ناراحتی کسی باشم دچار عذاب وجدان شدم ، کمی که جرکت کردیم به یکی از خیابان های خاکی فرعی خلوت که میشناختم پیچیدم و ماشین رو پارک کردم و صندلی عقب رو کاملا تخت کردم آروم بغلش گرفتم پرستو رو گذاشتم که راحت بخوابه ، نشستم کنارش سرش رو گذاشتم روی پاهام و موها و صورتش رو نوازش کردم و بهش گفتم ببین عزیز من اصلا اینطور نیست که من چون طلاق گرفتی نخوامت ، ما همدیگه رو نمی شناسیم ! من فقط همین رو فهمیدم که تو دیوونه ای که با دیدن ظاهر من که از من صد بهترش هم هست اینطوری درگیر کردی خودت رو ، دستم رو گرفت تو دو تا دستاش و گذاشت روی سینه چپش گفت به همین قلبی که تپش میکنه قسم که من تو رو بخاطر اخلاقت میخوام ، ازت چیز زیادی نمیخوام دوستم داشته باش مال من باش نمیگم عقدم کن ولی صیغه 1 ساله بخونیم و تا هر وقتی که تو بخوای یا فرد ایده آلت رو پیدا کردی فقط مال من باش ، میخوام بهت ثابت کنم که مثل خودت هم هست تو این دنیا فقط بدبخت بوده که خیلی دیر بهت رسیده ، بروی پهلو چرخید و دکمه های مانتو بافت جذبی که پوشیده بود رو باز کرد ، زیرش یک تاپ پشت ندار کاملا سکسی پوشیده بود ، دستش رو گذاشت رو رون من و با تمام وجودش صورتش رو به رون من فشار داد و با دستش هم فشار داد منو طوری که احساس کردم تمام موهای رون من کنده شد ولی به روی خودم نیاوردم ..دیدم احساس آرامش میکنه ، خم شدم موهاش رو بوسیدم و بهش گفتم بهم فرصت بدیم عزیزم من هیچ وقت به ازدواج موقت فکر نکرده بودم ! گفت باشه عزیزم هرچی تو بگی ، چه خوبه که تو هستی و من اینجا کنارت بعد کلی حرص خوردن الان احساس آرامش میکنم ، بلند شد کت من رو به صندلی جلو آویزون کرد و مانتو بافت خودش رو هم درآورد دستاش رو گذاشت کنار صورتم ، خیره شد تو چشمهام با نگاه لرزان و پر از خواهشش گفت دوستت دارم ایلیا و بعد بهم گفت چشمهات رو ببند و لبهات رو بزار در اختیار من ، میخوام فقط من بوسه بگیرم از لبهات طوری که تو عمرت هیچ وقت دیگه تجربه نکنی ، شروع کرد به بوسیدن واقعا ولع و شهوتی که تو خوردن و بوسیدن لبهام داشت بهم انتقال میداد دیوانه کننده بود ، هر بوسه ای که میکرد عین پتکی بود که روحش رو به روح من میخ میکردند و با تمام وجودم احساس کردم دوستش دارم و تو قلبم رخنه کرد ، حواسم به زمان نبود نمیدونم چند دقیقه گذشت از شروع بوسیدنش ، احساس شهوت نمیکردم و تحریک شدنم از روی حوس نبود و من هم با تمام وجود بهش احساس نیاز میکردم ، پرستو متوقف شد و گفت خب ایلیای من نظرش راجب بوسیدنم چطور بود ؟ گفتم تو توی لبهات چی پنهان داری که اینطور قلبم رو تلسم کردی با بوسه هات ؟
بهش گفتم من هم میخوام احساسم رو بهت با بوسه بفهمونم و این بار تو بی حرکت باش و شروع کردم به بوسیدن و مکیدن لبهاش و بعد دیگه طاقت نیاورد و اون هم شروع کرد به بوسیدن و در عین حال هم دکمه های پیرهن من رو باز میکرد و بند گردنی تاپش رو درآورد و گره سوتینش رو باز کرد و دستهامون مشغول بازی با سینه های هم دیگه شد ، شروع کرد به گره کردن موهای سینه من دور انگشت هاش و بعد بی رحمانه میکشید و میکند و من رو با این کارش حسابی تحریک میکرد و من هم به تلافی نوک سینه هاش رو که حسابی شق شده بود بین انگشتهام فشار میدادم و صدای نالش رو بلند کردم ، بوسه ها متوقف شد ، گفت معطلی چرا من رو کاملا لخت کن ! مشغول درآوردن شلوار کتان جذبی که پوشیده بود شدم که بعد از باز کردن دکمه ها و به سختی کندن و کشیدنش بیرون دیدم وای خدای من انگار بدن این رو یکی مثل میکلانژ ( که هم نقاش و مجسمه ساز بوده ) با ظرافت و حوصله خاصی به طرز فجیع شهوانی و سکسی تراشیده ! با اینکه گندمی روشن بود رنگ پوستش ولی وقتی که دست میخورد بهش جای اون قرمز می موند ، مهو زیباییش بودم ، پوست فوق العاده لطیف و نازکی داشت طوری که رگ ها و خط های زیر پوستی که ماهیچه های سفید رون رو از کناره ها و باسن تفکیک کرده بودن رو راحت می شد دید !برگشت بهم گفت به چی خیره شدی دکوری نیستا ! زود باش مشغول شو پسرک سر به هوا ، من فقط یک شورت تنم باقی مونده بود ، شروع کردم به گرده رون ساق پاش رو با لبهام خوردن و گاز گرفتن و آروم آروم اومدم بالا و پشت زانوش رو که شروع کردم به خوردن دیدم ناله هاش کم کم شروع شدن ، پاهام رو باز کردم و دو زانو طوری روش نشستم که وزنم به بدنش نیافته و پنچه تو پنچش انداختم و خم شدم شروع کردم به خوردن گردن و چونش و فاصله بدنم رو کم کردم طوری که با کیرم به کسش فشار میاوردم و بازی میدادم ، لاله گوشش رو قبل اینکه شروع کنم به بوسیدن بهش گفتم میخوام کاری کنم که تو گرمای آغوش من آب بشی ، بعد یک نگاه داغ و شرر بار با چشمهای خمارم بهش کردم و لبخندی بهش تحویل دادم و شروع کردم به خوردن گوش بعد بازوهاش و پهلوها و شکم و نافش ، انقدر با حوصله و با عشق گاز و بوسه میزدم بند بند بدنش رو که وقتی داشتم دور نافش رو میخوردم لرزید و به ارگاسم رسید و با اینکه درحال ناله کردن بود سرم رو با دستهاش فشار داد به سمت کس تپلش که انقدر پر و برجسته بود که از رو شلوار بهش نگاه میکردی انگار این زن نیست و کیر داره ! آخ که چقدر داغ و خیس و خوشبو بود و از خوردنش سیر نمیشدم ،لبهای بیرونی رو با انگشتام کنار نگه داشتم و زبونم رو کردم تو سوراخ کسش و شروع کردم به لیسیدن و مکیدنش ، بلند بلند آه میکشید و میگفت تو با زبونت من رو به این حال انداختی با کیرت میخوای من رو جر بدی ، دیگه طاقت ندارم زود باش بیا میخوام کیرت رو قبل اینکه کسم بخوره خودم حسابش رو برسم ، بلند شد نشست و انگشتهاش رو انداخت دو طرف کش شرتم و به لوندگی تمام شرتم رو درآورد و چشمش افتاد به سر کیرم ، سورپرایز شده بود ( آخه من کیرم سر کشیده و گردی داره و قطرش پهن تر از بدنشه و 15 سانت اندازه داره ) و گفت ای جووووووون من چه سر گرد و خوشگلی داره بده من این لالی پاپ رو که تا تمومش نکردم میخوام بخورمش ، تخم هام رو گرفت تو دستش و آروم کنار هم گذاشت و یک فشار متوسط بهش داد ، حالم خراب شد و یک درد لذت بخش حس کردم و شروع کرد از پایین لیسیدن و به سمت سر کیرم بالا اومدن و چند باری این کارو کرد و بعد دو دستی کیرم رو گرفت طوری که فقط سرش بیرون مونده بود و بعد با زبون شروع به لیسیدنش کرد و من شدیدا تو پاهام احساس ضعف و لرزیدن میکردم ولی ناکس طوری بدنه کیرم رو گرفته بود که من فقط احساس لذت میکردم و اصلا آبم نمیومد ،سر کیرم رو کرد تو دهنش و با دندونهاش آنچنان ریز گازی میگرفت و طوری می مکید که انگار روحم داشت از سر کیرم میزد بیرون ، بعد از حسابی ساک زدن رفتم بین پاهان رو زانو نشستم و ساق هاش رو انداخت رو شونه هام و محکم کشیدمش به سمت خودم طوری که تخمام چسبیده بود به کفل هاش ، چند باری با کیرم زدم رو کسش و سرش رو گرفتم و لای کسش مالیدم و بعد یکدفعه فرستادم تو ، انقدر لیز و داغ و مرطوب شده بود که عین جارو برقی لامصب همه کیرم رو خورد ، از طرفی با ناخون هاش پاهای من رو چنگ میگرفت و بلند آه و فریاد میکرد میگفت آه بکن محکم تر جرم بده اسب وحشی من ، کس تنگم رو پاره کن ، میخوام کیرت رو با رحمم حس کنم ، کس من عاشق کیر جوون و کس نکرده توئه ، من هم با حرف هاش و ناله هاش ریتم سرعتم رو هماهنگ میکردم و سریع میکشیدم عقب و محکم میکردم تو ، بدن خیلی نرم و منعتفی داشت پاهاش رو تا نزدیک های صورتش به سمت خودش خم کرد و من مسلط تر شدم و زاویه کسش هم خیلی بهتر شد طوری که راحت ته آنالش رو میتونستم با سر کیرم لمس کنم ، خم شدم روش همونطور که تلمبه میزدم سینه هاش رو گرفتم تو دستم و فشار میدادمش ،حسابی وحشی شده بودم و خیلی خشن سکس داشتم و پرستو هم تو اوج لذتش بود ، سعی کرد به آرنج هاش تکیه بده و صورتش رو نزدیک صورتم کرد و بوسه های بریده از لبهام میگرفت ، نزدیک اومدن من بود که ازش پرسیدم عزیزم من کجا آبم رو خالی کنم ؟ که گفت نترس تو کسم خالی کن چیزی به پریود شدنم نمونده تخمک ها بارور نمیشن ، اورژانسی مصرف میکنم بعدش ، به همون حالتی که خوابیده بود و من داشتم تلمبه میزدم پاها رو حلقه کرد دور کمرم و من رو کشید به سمت سینه هاش و گفت بزار توش بمونه ، دوباره لب خوردن رو شروع کردیم و اون هم با تکون دادن باسن و کمرش حسابی روی کیر من تسلط داشت ، صدای ناله هر دو ما بلند شد و همزمان باهم به ارگاسم رسیدیم و اوج لذت رو برای هم بهمراه آوردیم ، کمی همدیگه رو تو آغوش گرفتیم و بعد تر و تمیز کردیم خودمون رو و سرحال جاده رو برگشتیم سمت تهران و شام رو باهم خوردیم و شب من رو برد خونه خودش و یک دوش دو نفره گرفتیم و تا صبح کنار هم خوابیدیم ،یک هفته باهم تو آپارتمان من زیر یک سقف بودن رو تجربه کردیم که ببینیم میتونیم همدیگه رو تحمل کنیم ، بعد از اون یک سال محضری و رسمی صیغه کردیم تا اینکه یک موقعیت ازدواج دائم برای پرستو پیش اومد و من هم که قصد ازدواج دائم رو باهاش نداشتم کنار کشیدم تا اون که یک زندگی فوق العاده رو برای من این مدت ساخته بود به حقش که یک زندگی با ثبات بود برسه . من خاطرات خودم رو براتون می نویستم ، اتفاقاتی که تو زندگیم خاطرات شیرین جنسیم هستند ، اگر نظر دوستان مطلوب باشه و استقبال خوبی بشه ، من خاطره سکس در تلکابین رامسر و گم شدن تو کوهرنگ با پرستو و عکاسی اروتیک از یک خانم 45 ساله و دخترش رو هم قرار میدم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ارباب حلقه ها



تهران پارک زیاد داره پارک های معروف,پارک های محلی ,کوچیک بزرگ.. بعضیاش بوی عرق و تیزی و خون میدن بعضیاش پول و رفاه زدگی و قرارا های کاری و دختر پسرای 17.18 ساله .. بعضیاشم بوی دراگ های مختلف ماشروم . گل . پنیر و ... ولی یه پارک تو تهران هست که با همه پارک های این شهر فرق داره جو اش ,محیطش و ادماش که هرچند تو خالی و پوچ یا پر محتوا باشن یه حالت غیر طبیعی تو ظاهر و باطنشون دارن که حتی اگه برای همه مسخره باشه برای من پر از زیبایی و جذابیته و خاصییت نمایشی داره میتونم ساعت ها بشینم رو صندلی و دخترای رنگی رنگی رو با یه لکه سبز تیره زیر یه لکه تیکه پاره مشکی و یه پوست سفید و براق یا سبزه و تیره با سینه های کوچیکی که به سوتیین احتیاجی نداره و پاهای کشیده و لاغر با گوشت نرم رونشون که مثل یه غذای خوشمزه رو میز میمونه رو نگاه کنم و اونها که تز روشن فکری و آزادی های مسخره ای دارن بدون اینکه مشکلی پیش بیاد از نگاه کردن من لذت ببرن و بیشتر خودشونو کش و قوص بدن و تو ذهن مریضشون تصورات کثیفی در بارم بکنن مخصوصا لزبین هاشون که با موهای آبی و قرمز و بنفش از صد کیلومتری معلومن...



یه عصر جمعه بعد از اولین برف زمستون نود و دو روی صندلی آهنی سرد پارک کنار ابخوری نشسته بودم و منتظر صاحب انگشتر طلایی رنگ شیک و زیبایی که روی ابخوری کنار صندلی پیدا کردم بودم تا بیاد سراغشو از من بگیره و امانتیشو تحویل بدم قرار بود فقط اب بخورمو برم ولی موندگار شده بودم هوا ابری و انقدر سرد بود که هیچکدوم از دخترا دیگه جذاب نبودن مگه اینکه بیان کنارتو لم بدن تو بغلت یا اینکه صاحب انگشتر باشن , انگشتری که هنوز نمیدونستم مردونست یا زنونه ولی وجدان منو سخت درگیر کرده بود و نه میوتنستم به پلیس های زنا زاده رژیم اعتماد کنم نه مسئولیتمو به عهده آدمای دیگه توی پارک بسپرم . یه زن و یه مرد با تیپی شبیه کارمندای بانک , خیلی شیک و منظم اومدن یکم اب خوردن و و راهی صندلی رو به روی من شدن دلم میخواست اونا صاحبش نباشن شایدم اگه اونا بودن بهشون پس نمیدادم چون یه جورایی بهشون میخورد خیلی پولدار و مرفه باشن همزمان یه دختر به صندلی رو به رویی نزدیک میشد اما اونا زودتر نشستن دختر نگاهی به صندلی من کرد صورت بی حسی داشت سرد سرد .. اومد به طرفمو گوشه صندلی با فاصله زیادی از من نشست هندز فریشو گذاشت تو گوششو اهنگ رو پلی کرد با دستاش صورتشو پوشوند و شروع کرد به گریه کردن مریض بود خیلی مریــــــض , وگرنه اونروز پارک خلوت بود و میتونست بره یه جایی دور از ادما گریه کنه , شایدم میترسید از تنهایی ...



یه جوری گریه میکرد که انگار بالای سرجنازه عزیزش نشسته زن و مرد یه نگاه به دختر میکردن و باهم بحثای روش ان فکری و تحلیلی راجب شخصیتش میکردن گفتم حمییــد ؟ گفت چیه ؟ گفتم انگشتر ماله خودشه دستتو دراز کن و بگیر جلوش گفت : بیخیال این اتفاقا فقط ماله تو فیلماست , اگه ناراحتیش از انگشتر نباشه بدجور ضایع میشه ها اینا ادمای نرمالی نیستن یه دفعه دیدی مزاحم خلوت شدی و تو عصبانییت ناخواسته جنجال به پا کرد این دخترو همیشه تو پارک دیدی , یه دفعه هم ازت فندک گرفت... تمام افکار ازار دهندهم رو بی اینکه جوابی بهشون بدم کشتم , انگشتر رو گذاشتم وسط دستم و دستم رو بردم جلوی صورتش متوجه نشد با دستم یه دسته از موهاشو کشیدم سرش رو اورد بالا و انگشتر رو دید از دستم برش داشت و گفت : دستت که نکردیش خندم گفرت ,یه خنده الکی و بی کنترل و طولانی یه دفعه اونم شروع به خندیدن کرد جوری میخندید که صورتش قرمز شده بود و از چشماش دوباره اشک میومد و با ارایش سیاه زیر چشمش پائین میچکید منتظر بودم که تشکر کنه و مثل کتابا حرف بزنه و با دوتا دست شما درد نکنه و لطف کردین و ازین قبیل شر و ورا محل حادثه رو ترک کنه که با یه صدایی شبیه صدای ریحانا گفت اسمت چیه ؟ صداش انقدر قشنگ شده بود که به توهم یا واقعی بودنش شک کردم برگشتم زل ردم بهش و گفتم : چه فرقی میکنه ؟دوباره با اصرار گفت بگو گفتم : لرد اف د رینگز قهقهه زنان میخندید و یکم بهم نزدیک تر شد منم ژست نریشن گویی گرفتم و گفتم : هر وقت یه خانوم انگشترشو تو ابخوری پارک جا میذاره من براش پیدا میکنم و بی خیال کارم میشم و میشینم کنار شیر اب تا برگرده و پسش بگیره وسط خنده هاش گفت دیوس تو چه قدر باحالی و بازم میخندید .. انگار کاری جز خندیدن بلد نبود مثل همه چت بازای دیگه سرمو برگردوندمو سیگارمو روشن کردم نگاهم به نگاه پر از نفرت مرد افتاد هر دوشون یه دفعه پا شدن و رفتن ولی نگاه مرد با حسرت زیادی خیره به من بود و زیر لب گفت : کس کش از قدرت لبخونیم خندم گرفت و با خودم گفتم این کونش از چی سوخته ؟ دوباره به سمت دختر بزگشتم و تازه دلیل حسرت مرد رو فهمیدم یه دختر بیست و هفت و هشت ساله سوار یه جفت بوت نیمه بلند پاشنه دار و یه ساپورت و روسری و مانتوی مشکی جلو باز سینه هایی که تقریبا بزرگ بود و لب های قرمز تیره گوشتی و موهای شرابی بلند خیـــلی بلند چشمای همرنگ چشمای خودم میشی و یه گوش پر از از گوشواره و سوراخ همه این توضیحات و زیبایی ها خلاصه چند ثانیه نگاه بود سر تا پای منو بر انداز میکرد و حرف میزد : منم کوئین اف د وید ام , وید میزنی ؟





چشمامو بستم و گفتم وااااااای بدجور غافل گیرم کردی , یکی طلبت یه جایی بدجور غافلگیرت میکنم که گفت " غافلگیرم کردی.. اصن دیدمت گفتم اه آخه چرا باید برم بشینم پیش این ؟ شوخیش برام مسخره بود و زیاد تحویلش نگرفتم بهم نزدیک تر شد کیفشو باز کرد و گرفت جلوم و پک بزرگ گل رو توش بهم نشون داد و گفت جا داری؟ گفتم : از موتور که نمیترسی ؟ به تمسخر جوابی نداد و سکوت کرد گفتم : پشت بوم خونمون جای دنجیه زمستونم هست و کسی رفت و امد نمیکنه هوا دیگه داشت تاریک , رسما غروب جمعه بود تو راه بهم نزدیک میشد و بازو هامو بشکون میگرفت رسیدیم دمه موتور یه نگاه تو اینه به خودم و موهام که پشت موتور باد خورده بود کردم و تو دلم گفتم مرده حق داشت که حسودی کنه حتما الان پیش خودش میگه هرچی کسه دسته اسه ( دست اسه یعنی دست ادم اسگله ) گذشت تا رسیدیم پشت بوم نشستیم کنار لوله های بخاری که حرارات دلچسبی تو اون سرما داشت شروع کرد به رل کردن جویتمونو و و یه موزیک خارجیه فوق العاده زیبا روپلی و ریپیت کرد زدیم زیر رل , گل سمی بود کم کم از زمین کندمون و بردمون بیرون جو دیگه شوخیامون دستی شده بود , همدیگرو قلقلک میدادیم یکم که خسته شد لش کرد تو بغلمو سرشو گذاشت رو شونم و با اهنگ میخوند و دیوونه بازی در میورد ارنجم رو گذاشتم رو شونه لاغرش کف دستم رو چسبوندم به لوله بخاری تا گرم بشه و یه وقت سرمای دستم زیر لباسش اذیتش نکنه , محکمتر تو بغلم گرفتمش صدای خوندش سکسی تر شده بود تو دنیای خودم بودم دلم میخواست لخت لخت کنار هم رو تختم بودیمو زیر پتو مشغول عملیات مقدس 69.. لحن صداش تغیر کرده بود دستمو اروم بردمسمت سینش کیرم راست شده بود و از بغل شرت اومده بود تو پاچه شلوارم خودم که راحت میدیمش .. تو همون دنیای خودم بودم که یه دفعه انگار یه سطل اب یخ تگری رو ریختن روم با لحنی عصبی و خشن گفت : فکر کردی خیلی چتم ؟؟ و ساکت شد ..





منم ترسیده بودم با خودم گفتم یه وقتایی سکوت بهترین گزینست هیچی نگفتم سکوت کردم چند لحظه بعد گفت : سوپرایزم کو ؟ خیالم راحت شد که از چیزی ناراحت نشده و داشته باهام بازی میکرده هوا دیگه تاریک شده بود و دونه های برف اروم اروم پائین میومدن و جفتمون داشتیم از سرما میلرزدیم با یه لبخند شیطانی روی لبم بلند شم و جلوش ایستادم دکمه های شلوارمو باز کردم و کیرمو در اوردم و گفتم : تا حالا کیر خال دار دیدی ؟ با دهنی باز از تعجب از لبه قرنیز پائین اومد جلوم زانو زد یه نگاه به خال پوستی سر کیرم کرد یه تف انداخت روش و شروع کرد به خوردن خورد خورد و خورد ... همینطوری آب از دهنش میریخت بیرون دلم نمیخواست کیرم از داغی و حرارت دهنش دور شه و بیاد تو سرما اما اون دخترم دل داشت و وظیفه من بود حالا که باهام خوب بوده مغرور و خود خواه نشم و مثل خودش براش سنگ تموم بزارم بلندش کردم و لبامون به هم گره خورد و همدیگرو بغل کردیم دستمو بردم سمت کوسش و دیگه شل شل شده و توان ایستادن هم نداشت بردمش تو خر پشته و در پشت بوم رو بستم گوشیش جا مونده بود هنوز داشت اهنگ رو باز پخش میکرد اومدم طبقه پائین از اتاقم یه کاندوم برداشتم و دوباره رفتم بالا مانتشو در اورده بود دستاشو به در تکیه داده بود کونشو قنبل کرده بود واز شیشه در چراغای رنگی رنگی شهر رو دید میزد نشستم پشتش و با کسش بازی کردم جوری حشری شده بود که به مرز عصبانیت میرسید یه سوراخ زیر ساپورتش درست کردم شرتشو دادم کنار و بلند شدم کیرمو خیس کردم و تو سه حرکت کلشو توش جا دادم سه تا ضربه اروم زدم و شروع کردم...



سرعتم به قدری زیاد بود که نفسش بند اومده بود و با صدای بریده بریده میگفت کس کش بزن ,بزن , بزن , آآآآآآآآآآییی ..... خدایا خیلی خوبه , این پسر بلده چجوری منو بکنه , بکن , بکن , اگه ابت بیاد کشتمتا با توااماا ؟؟؟, نزار بیاد جوابی نمیدادم ترمکز کرده بودم و شهر رو نگاه میکردم و ضربه میزدم کم کم اشکش درو اومد و داشت گریه میکرد و چند لحظه سوکت کرد و یه دفعه گفت دارم میشیم دارم میشم افرین بزن آآآآ آآآ آآآآه و شد... دیگه خسته شده بودم سرعتم ماورای نور بود کسش دیگه باز شده بود و وقتش رسیده بود که منم ارضا شم و شدم... کیرمو در اوردم و همینطور کاندوم رو , گرفتمش تو دستمو طبق معلول همینطور که با صدای خفه توی گلوم فریاد های ارضا شدن میزدم و دنیا دور سرم میچرخید تمام ابم رو ریختم روی لباس و ساپورت و چند شلیک هم روی در ولو شدیم رو زمین سیگار رو روشن کردیم و اون موهامو میکشید و گوشمو گاز میگرفت و کیرم هم توی دستش بود با صدای اهسته گفت : سوپرایزت واقعا عالی بود , دوباره لبهامون به هم گره خورد ,یکم بعد پا شدم لامپارو روشن کردمو تازه دیدم چه گندی زدم کلی لکه سفید روی لباساش بود و من شرمنده و ناراحت ..



سریع مانتشو پوشید و کثیفیارو ازم پوشوند تا خجالت نکشم منم شلوارمو کشیدم بالا گفتم میرم دستمال بیارم نشست جلومو قبل اینکه دکمه هامو ببندم کیرمو بوسید و یه سیگار دیگه روشن کرد رفتم پائین اول رفتم دستشویی یه ابی به سر و صورت و کیرم زدم دستمال رو برداشتم و با خودم گفت یادم باشه حتما اسمشو بپرسم از پله ها رفتم بالا اما تو خر پشته نبود رفتم تو پشت بوم و اونجا رو هم گشتم سریع اومدم لب قرنیز و کوچه رو نگاه کردم فقط رد پاش از جلوی خونه تا پیچ کوچه کناریمون مونده بود برگشتم تو خر پشته نشستم کنار درسیگارمو روشن کردم خیره شدم به لکه هایی که اروم اروم سر میخوردن و میومدن پائین و کاندومی که یادگاری با خودش برد و انگشتری که یادگاری برام گذاشته بود...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس من و پويا

يه روز تابستوني بود پويا بهم زنگ زد و گفت دارم ديوونه ميشم تنهايي تو خونه حوصله ي بيرونم ندارم مياي پيشم ؟ گفتم مگه مامانت خونه نيست ؟گفت نه رفتن تهران عروسي فردا ميان... گفتم اره عزيزم ميام. سريع حاضر شدم و به بهونه ي کتابخونه از خونه زدم بيرون.تو راه 2تا دنت شکلاتي خريدم که سوپرايزش کنم خيلي دوست داشت... خلاصه رسيدم خونه و زنگ زدم معمولا عادت نداشت پشت تلفن با محبت حرف بزنه ولي اينبار گوشيو برداشت گفت جونم؟گفتم جلو درم عزيزم ...درو باز کرد و گفت بيا بالا خوشگلم...تعجب کرده بودم.رفتم بالا در باز بود رفتم تو صداش زدم هيچک کس نبود يه کم ترسيده بودم که عين جن از تو کمد رو به روي در پريد بيرون رنگم پريد و جيغ زدم... يه هو خنده رو لباش ماسيد گفت ببخشيد...دستام ميلرزيد و با عصبانيت گفتم خيلي بي شعوري ازحرفم خندش گرفت اومد جلو و تو چشمام نگاه کرد منم با اخم نگاش ميکردم گفت خانوم من چقد با اخم خوشگل ميشه....



خندم گرفت و سرمو انداختم پايين اروم زير چونمو گرفت و سرمو اورد بالا و لباشو گذاشت رو لبام...بعد از يه لب اروم و طولاني دستمو گرفت و گفت چشما بسته گفتم چراااا؟اروم گفت هيييييييييييييييييييييييييييييس فقط چشماتو ببند و بيا...يه کم رفتيمو بعد گفت چشماتو باز کن... چشمامو که باز کردم ديدم از دم در تا تختشو شمع روشن کرده روي تختم پر گل برگاي رز صورتي نفسم بند اومده بود نگاش کردم و گفت ببخشيد ميخواستم گل بخرم ولي ترسيدم دير بشه گلاي باغچه ست ولي به جاش اتاق خوش بو شده ..پريدم تو بغلش... اروم قربون صدقم ميرفت و زير گردنمو بو ميکرد لباسامو دراورد و خوابوندم رو تختش اتاقش خيلي تاريک بود اين تاريکي تحريکم ميکرد... لبساشو دراورد و اومد روم خوابيد و گفت ميخوام هيچ وقت امروز رو يادت نره.... لبامو بوسيد و رفت سمت گردنم گردنمو ميخورد و بو ميکرد کاملا حشري شده بودم با دستاش سينه هامو از روي سوتين ميماليد منم ديگه اه و نالم بلند شده بود نزديک گوشم گفت خانم خانوما از الان داري ناله ميکني برم سر اصل مطلب ميخواي چيکار کني فهميدم عشق بازي نيست و سکس کامله بدم نيومد و خنديدم سوتينمو باز کرد با سر انگشتاش ميکشيد رو سينه هام و اروم ميخوردشون با نوک زبونش نوک سينه هامو لمس ميکرد دستمو بردم روي کيرش و ميماليدم...که يه هو گفت ميخوام ديونت کنم و رفت سمت پاهام ...



شورتمو درا اورد و پاهامو باز کرد اروم گفت جووووون و سرشو برد لاي پام کسمو ماهرانه ميخورد جوري که حس ميکردم تو اين دنيا نيستم...اينقدر خورد و ليسش زد تا داد زدم سرشو اورد بالا و گفت هييششششش هنوز جا داري خانووووم دوباره زبونشو گذاشت رو کسم از سوراخ کونم تا کسمو ليس ميزد منم فقط ناله ميکردم تا ارضا شدم ... بلندم کرد و نشوندم لبه ي تخت خودشم شورتشو در اورد و رو به روم ايستاد کيرش کاملا بزرگ و سيخ شده بود سرمو گرفتو کيرشو گذاشت تو دهنم قبلا واسش خورده بودم ميدونست دوست دارم موهامو گرفته بود و کيرشو عقب جلو ميکرد بعد چند دقيقه منو خوابوند و گفت خانومي چجوري دوست داري شوهرت بکنتت؟ از حرفش خندم گرفت گفتم فقط دردم نياد خب؟گفت اي جانم نگران نباش من همه جوره هواي زنمو دارم....



پاهامو باز کرد سر کيرشو گذاشت روي کسم خودشم خوابيد روم تو گوشم حرفاي سکسي ميزد ميگفت زن مني مگه نه؟ داري به شوهرت کس ميدي؟قربون تن داغت بشم که ميسوزونتم و هم زمان کيرشو فشار ميداد يه اخ محکم گفتم و کيرشو کرد تو کسم پاشد و پاهامو گذاشت روي شونه هاش و اروم تلمبه ميزد منم اه ناله هام خيلي شديد شده بود پاهامو بوس ميکرد و انگشتامو ليس ميزد خيلي حس خوبي بود کم کم تلمبه هاش تند تر شد و تندتند ميکرد... بعد چند دقيقه کيرشو دراورد و ابشو ريخت رو شکمم... هر دومون بي حال بوديم شکممو تميز کرد و کنارم خوابيد بعد گفت خوشگله زن من شديا با شيطوني خنديدمو بغلم کرد دو ساعتي خوابيديم و اون روز بهترين روز زندگيم بود هنوزم با هميم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سكس با مرجان زندگيمو عوض كرد

خب از خودم بگم من اميدم 27 سالمه ساكن تهران اين داستان بر ميگرده به 2 سال پيش
خب بگم كه من با مرجان (دوست دخترم) تو چت روم آشنا شدم بعد كم كم دوستيمونو به بيرون كشيدم مرجان يه دختره 24 ساله با قد نسبتا كوتاه كه قدشو نميدونم چند هس و هيكلي تپل و گوشتالو داره كون و پستونش خيلي تو ديده و جلب توجه ميكنه داستان از اونجايي شروع شد كه من بش گفتم كه دوس دارم باهات سكس كنم اون اول قبول نكرد ولي بعد از كلي اصرار قبول كرد كه بكنمش البته ازم قول گرفت كه به كسش دست نزنم و پردشو نزنم منم قبول كردم

خلاصه گفتم بصبر يه فرصت خوب پيش بياد و خونه خالي شه اونم قبول كرد بعد از يك هقته بلاخره خونه به مدت يه عصر تا شب خالي شد مامانم با دوستاش رفته بودن خريد و شام بيرون بودن بابامم كه راننده تريلي هس كلا بيشتر موقعه ها خونه نيس و آبجيمم دست به سر كردم كه مثلا بره خونه دوستش درس بخونه (آبجيم قضيه رو ميدونست) خلاصه بش گفتم كه بياد خونه اونم گفت بابام اجازه نميده و اين حرفا ولي فهميدم بازيشه خلاصه با هزار و يك بد بختي خانومو راضي كرديم كه بابا رو بپيچونه و بياد بعد از 20 دقيق ديدم زنگ زد گفت بيا در رو باز كن منم استرس داشتم در حد كير
رفتم درو باز كردم اومديم داخل ديدم اونم استرس داره گفتم خوب نيس الان شروع كنيم رفتم نشوندمش رو مبل و رفتم 2 تا ليوان شربت آوردم گذاشتم جلوش و خودم نشستم بغلش و با كنترل ماهواره داشتم ور ميرفتم و داشتم دنبال كانال سكسي ميگشتم بعد 10 دقيقه با بدبختي يه كانال پيدا كردم ديدم مرجان داره با ناخوناش ور ميره گفتم شربت نميخوري؟؟ با صدايي ضعيف گفت "نه ممنونم" سرشو بالا نمياورد فهميدم خجالت كشيده خلاصه رفتم طرفش شالشو برداشتم لباشو خوردم اونم كم كم همراهي كرد باهام بعد از چند دقيق لب گرفتن و بوسيدن بردمش توي اتاق خواب خوابوندمش رو تخت و لباسشو در آوردم اولش خجالت ميكشيد ولي كم كم روش باز شد و مانتوي تنگشو از تنش بيرون آوردم و خودم زود لخت شدم و فقط يه شرت پام بود اونم يه شرت سفيد و سوتين آبي رو به بالا خوابيده بود رو تخت منم افتادم روش و ازش لب گرفتم اونم سرمو گرفت و به طرف خودش فشار ميداد بعد رو شكم خوابوندمش و سوتينشو در آوردم واي سينه هاش بزرگ و سفيد بود خيلي حال ميكردم سرش نسبتا صورتي بود شروع كردم به خوردنشون صداش در اومده بود و آه وناله ميكرد گاهي هم باصداي كم يه چيزي ميگفت كه من نميشنيدم داشتم كم كم شرتشو در مياوردم كه صداي در اومد فورا خودمو جمع و جور كردم و از در اتاقم سرك كشيدم ديدم مامانم با دوستاش اومدن داخل و منم تند تند داشتم لباسمو ميپوشيدم كه ديدم مامنم اومد داخل و ديد من لختم و يه دختر هم لخت روي تخت افتاده و مثل جن ديده ها به من نگاه ميكردم منم هول شدم و زود لباسامو پوشيدم به مرجان گفتم كه لباساشو مرجان شكايت ميكرد كه چرا اينجوري ميكني كه مامانمو ديد و هول شد و مثل اينكه خجالت كشيده باشه خودشو با پتو پوشوند و مامانم از اتاق رفت بيرون و مرجان زود لباساشو پوشيد مامانم از قصد دوستاشو برد تو اتاقش تا مرجان بره وقتي مرجان رفت اومد داخل و گفت همينجا بشين من دوستامو راهي كنم ميام منم روم نميشد سرمو بالا كنم خلاصه دوستاي مامان بعد 1 ساعت رفتن و مامانم اومد داخل اتاق و يه كشيده آبدار نسار جان ما كرد و شروع كرد به غر زدن كه اي پسره بي همه چيز اين چه كاري بود تو كردي خلاصه شد ساعت 8 و خواهرم اومد و من رفتم تو آشپز خونه به بهونه خوردن آب در حاليكه سرم پايين بود به مامانم گفتم خواهش ميكنم به بابا نگو اونم اصلا به خودش زحمت نداد يه كلمه به ما بگه و رفت
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اون شب تو ویلا

من خیلی وقت بود که تو کف بهار بودم یعنی از دوسال پیش خونواده ی بهار اینا فامیل دورمون میشن یک سال تو کودکی هم همسایه بودیم ک کار نبود منو بهار نکنیم اونموقع دو سال پیش باهاش طرح رفاقت ریختم ولی اون بیرون نمیومد چند بارم باهاش سکس تلفنی کردم ولی حضوری خیلی عنق بود و به رو خودش نمی اورد فقط هم تو مهمونیای خونوادگی همو میدیدیم...اروم اروم از رفتاراش فهمیدم داره از عنقی در میاد ولی هنوزم خودشو یکم میگرفت...چون کنکور داشت چند ماهی باهاش در ارتباط نبودم و بهش اس نمیدادم تا فک نکنه خیلی تو کفشم(ک بودم!) چند روز پیش رفتیم چادگون ویلا بیشتر بخاطر بهار ک کنکور داشت عصر رسیدیم ویلا رو از طرف شهرداری ک بابام کارمندشه داده بودن عصر رسیدیم یکم بازی کردیم رقصیدیم و شام .بهار خیلی نگاه میکرد و زیادم باهام حرف میزد همه خسته رفتن خابیدن من خابم نمیبرد



ساعت 2 بود با داداش بهار ک اسمش بهادره اومدیم بیرونو ی نخ سیگار زدیمو اون خابش گرفت و رفت خابید منم خاستم برم بخابم گفتم ی اس بدم بهار اس دادم بیداری؟؟ داشتم میرفتم تو ک دیدم ج داد اره چطور؟ طبقه بالا مردا بودن پایین زنا گفتم خابت نمیاد؟؟؟گف ن گفتم منم همینطور بیرون نشستم دیدم دو دقه بعد اومد کفم برید خب اومد اول بار بیشتر مشاوره کنکوریش دادم بعد اومد نشست کنارم گفتم هههههییی یادش بخیر ماهم روزی دوس دختر پسر بودیما اولین باره کنار هم میشینیم میحرفیم گف جی اف داری؟ گفتم ن (دروغی!) گف چ جالب منم ندارم! گفتم ما از اولشم تفاهم داشتیم! بعد یکم لاس زدن دستشو گرفتمو گفتم اولین باره دس عشقمو میگیرم ممانعت نکرد و گف واقعن من عشقتم؟ گفتم اره عزیزم بعد جفتمون شروع کردیم ب لبای هم نگاه کنیم اروم رفتیم سمت لبای هم شروع کردیم لب دادن وای ک چ لبای خوش فرمی داره با ی دس دستشو فشار میدادم و اونم شروع کرد دستمو فشار بده اروم با اون دستم شروع کردم گردنشو نوازش کنمو برم پایین ذوق مرگ بودم کیرم داشت راس میشد دستمو بردم رو سینه هاش...وااااااااااااااااااای دیگه کیرم داشت میترکید صداهای ریزش ب گوشم میرسید...یکم سینه هاشو مالیدم و گفتم بهار اینجا ضایس رفتیم پشت ی ویلای دیگه گفتم باید زود بریم تا کسی بیدار نشده گف باشه...دگمه های مانتوشو باز کردم...سوتینش یکم واسش گشاد بود...از زیر همون سوتین سینه هاشو زدم بیرونو شروع کردم مکیدنشون...واااااااااای ک چه ناز بودن این سینه ها...
سینه هاشو ک میخوردم دیوونه میشد بعد ذیگه طاقت نیوورد و شلوار و شرت منو کشید پایینو کیره سفته منو گرفت و شروع کرد خوردن منم ک تو اسمونا بودم وای فکر اینکه بهار داره کیرمو میخوره داشت ابمو می اورد گفتم بسه منم شلوارشو تا زانو کشیدم پایینو کسشو یکم لیسیدم...همینطور ک زبون میزدم صدای ناز حشریش دیوووونم میکرد... گفتم برگرد برگشت دستشو گذاشت رو دیوار کوتاهی ک اونجا بود قمبل کرد واسم...واااااااااااااااای ک چ خوش فرم بود... یکم تف زدم سر کیرمو اروم گذاشتمش رو سوراخ کونش سر کیرمو کردم تو ک دستمو گرفت و فشار داد ک فهمیدم درد داره بعد دبگه اروم اروم سر کیرمو عقب جلو کزدم تا جا باز کرد کونش بعد اروووووووم کیرمو فشار دادم تو کونش...ایندفه دیگه تاته ی اوووووووووم گفت ک دیگه وخشیم کزد..
دیگه خودش میگفت تند تر بکن و کسشو میمالید من دستمو گذاشته بودم رو کون خوش فرمشو فشارش میدادمو هی تند تر عقب جلو میکردم دیگه داشت ابم میومد... بهار میگفت تروخدا بکن...اروم حرف میزدیم کسی صدامونو نشنوه... من ی اه طولانی کشیدمو سینه هاشو گرفتمو همه ابمو ریختم تو کونش... اونم میگف جونم عزیزم...در نیار... منم چند ثانیه نگه داشتمو بعد دراوردم... بعد دیگه لباسامونو پوشیدیمو ی لب ابدار ازش گرفتمو رفتیم تو ویلا... دیگه من هر روز شق درد دارم... تا دوباره کی بهارو گیرش بکشم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
عشقم سارا و پيرمرد صاحبخونه

من اسمم ماهانه. راستش زياد حوصله داستان نويسي ندارم فقط يه ماجراهايي تو زندگيم هست كه خيلي حشريم ميكنه. گفتم بگم شمام شايد حال كنيد.من دوست دختر خيلي داشتم اما يكي از اونا برام يجورايي مخصوص بود. قيافش معمولي بود اما ازون دختراي ساكت و مرموز بود. آتيش زير خاكستر. وقتي باهاش آشنا شدم گفتم اين عمرا راه نميده اما انقدر شهوتي بود كه تقريبا دور بقيه دخترا رو خط كشيدم. بيرون هم دختر ساكت و كم حرفي بود. راستش بهش علاقه داشتم. ما زياد وضمون خوب نيست تو يه زير زمين مستاجريم با مادرم كه هميشه خونه خواهرمه. سارا مرتب ميومد خونمون و باهم سكس اساسي داشتيم. بعضي وقتا شبهام ميموند.

يه روز متوجه شدم كه پيرمرد صابخونه كه حدود شست سالش بود متوجه سارا شده. چون هروقت سارا ميومد اون همش تو حياط پلاس بود. كم كم فهميدم وقتي دارم سارا رو ميكنم اون از سوراخ موراخاي پنجرهاي بزرگ حياط ديد ميزنه. سكسامون خيلي خفن بود گاهي تا صبح طول ميكشيد. يارو هم دست به كير ديد ميزد. يه روز سارا رو تو خونه تنها گذاشتم رفتم دنبال يه كاري يه ساعت بعد اومدم ديدم سارا رفته ته اتاق آخري نشسته پيرمرده هم از پله هاي حياط اومده بود پايين داشت الكي با در ور ميرفت. كسكش تا منو ديد گفت: اين در كه درسته حاج خانوم ميگه خرابه. بعدشم رفت بالا. رفتم پيش سارا. دوتامون به يارو خنديديم. به سارا گفتم: ميدوني، فك كنم اين يارو شبها كه تو مياي اينجا يواشكي ديد ميزنه. سارا با لبخند و تعجب گفت: جدي ميگي؟ عجب پيرمرد شيطونيه. خلاصه شب شد و مارفتيم رو كار. همينطور كه سارا رو ميكردم متوجه شدم چشاش به پنجره اس ببينه اون يارو هست يا نه. منم خودمو زدم به اون راه. اومد بالا نشست رو كيرم ولي بازم چشاش ميگشت ببينه يارو هست يا نه. جالب اينجا بود كه اصلا نگران نبود انگار خوشش هم ميومد. دستاشو وا ميكرد سينه هاشو ميمالوند. بهش گفتم -فك ميكني يارو داره نگاه مينه؟ با خنده گفت: نميدونم. يه خورده خجالت كشيد اما محكم رو كيرم تلمبه ميزد. خدايش هيكلش حرف نداشت و من از كردنش سير نمي شدم. داگ استايلش كردم صورتمو نبينه از عقب گذاشته بودم تو كسش و تلمبه ميزدم. اينبار جدي بهش گفتم دوست داري وقتي ميكنمت يارو داره نگاه ميكنه؟ همينطور كه نفس نفس ميزد گفت: نميدونم، آره دوست دارم. يدفه انگار آبش اومد و سرشو گذاشت زمين. يخورده ديگه برش گردوندم از جلو كردمش. در گوشش گفتم :بذار برم مچشو بگيرم. سارا گفت: نه يعني چي؟ ميخواي بهش چي بگي. منم كه يه فكر شيطوني افتاده بود تو كلم يدفه پاشدم رفتم در رو به حياط رو واكردم ديدم بعله. پيرمرده كير بدست غوز كرده داره نگاه ميكنه. اما با حركت سريع من غافلگير شده بود داشت زل زل تو صورت من نگاه ميكرد. بهش گفتم: به به با اين سنت ديد ميزني. آب دهنش خشك شده بود. يذره نگام كرد گفت: اگه حرف بزني منم لوت ميدم. گفتم: نميخواد لوم بدي بيا تو. با تعجب گفت: بيا تو!!؟ گفتم آره. كسكش همونجوري دويد اومد تو. روش وا شده بود. گفت: دختره حال ميده؟ گفتم: خفه شده لطفا. سارا رفته بود زير ملافه سفيد و متعجب مارو نگاه ميكرد. به پيرمرده گفتم: همين دور بشين تا نگفنم هيچي نگو. بنده خدا همونجوري نشست رو زمين پشت رديف مبلها. البته مارو ميتونست ببينه. اومد پيش سارا خوابيدم. سارا يواش گفت: چيكار ميكني!!؟ من جوابتون ندادم و شروع كردم بخوردن سينه هاش. اولش سختش بود اما يواش يواش عادي شد. حالا داشتم كسشو ميخوردم. كس تميز بي مو. يادش بخير. سارا ديونه شده بود و باچشماي خمارش بعضي وقتا به يارو نگاه ميكرد. پيرمرده گردنش مثل غاز دراز شده بود و همينجوري جق ميزد. اما از جاش بلند نميشد. سارا رو چهاردستو پا كردم از لاي كونش كردم تو كسش. همينجوري عقب جلو ميكردم و حواسم به پيرمرده بود كه مثل فرفره جق ميزد. بعد نشستم رو مبل سارا نشست رو كيرم. من پشتم به يارو بود اما سارا به فاصله دو متري روبروي يارو داشت به من كس ميداد. زل زده بود به چشماي شهوت زده پيرمرده و بالا و پايين ميكرد. همينطور كه كيرم تا دسته تو كسش بود گفتم: ميخواي كيرشو ببيني؟ سارا با خجالتو ترديد و نفس نفس گفت: نه... ولي اين ازون نه هايي بود كه يعني بعله. به پيرمرده گفتم بيا بشين پهلوي من. يارو با چشاي از حقده دراومده پاشد اومد نشست بهلوي ما. گفتم: كير تو نشونش بده. پيرمرده فوري دستشو از رو كيرش ورداشت. يه كير سياه بزرگ بود. زياد سفت نبود اما از مال من بزرگتر بود. سارا همينجوري به كير يارو زل زده بود و رو كير من بالا و پايين ميكرد. به سارا گفتم: بگيرش، كيرشو بگير تو مشتت. سارا هم سريع كير يارو رو گرفت. كيرشو فشار ميداد نميدونست بايد چيكار كنه. پيرمرده اومد بغلش كنه گفتم: نه دست نميزني بهش تا من بگم. سارا رو بلند كردم نشوندم رو مبل. خلت مادرزاد بود. پيرمرده دوباره داشت جق ميزد. در گوش سارا گفتم ميخواي كستو بخوره؟ دوباره درحاليكه چشاش پر از شهوت بود گفت: نه.... به پير مرده گفتم: يواش بشين روي زمين وسط پاهاي سارا و كسشو براش ليس بزن. سارا كه انگار از خداش بود فوري رون هاشو باز كرد و منتظر يارو بود كه كسشو بخوره. پيرمرده ته ريش داشت. نشست وسط پاهاي سارا و شروع كرد ليس زدن كس سارا. كير من داشت ميتركيد. سارا از لذت داشت ميمرد و بخودش ميپيچيد. بلند شدم وايسادم كيرمو كردم تو دهن سارا اونم با ولع ساك ميزد. سارا پاهاشو ناخداگاه اورده بود بالاانگار اماده كس دادن بود. پيرمرده هم صورتشو بيشتر به كس سارا فشار ميداد. سارا يدفه آروم گفت: يواش، ريشات ميره تو كسم ميسوزه. يارو يدفه بلند شد گفت: من ميخوام بكنم. جالب اينجا بود كه سارا لنگاشو پايين نياورده بود و همونجوري به من نگاه كرد. انگار ميخواست أجازه بگيره. گفتم: نه ، زياد حرف بزني ميگم بري بيرون. پيرمرده دوباره نسشت گفت: باشه باشه پس بذار پسوناشو بمالم. سارا گفت: نه، ماهان بيا بكنم. خوابوندمش رو زمين و شروع كردم به گاييدنش. پيرمرده هم نگاه ميكرد. سارا محكم بغلم كرده بود و نفس نفس ميزد. وقتي فهميدم داره آبش مياد يدفه بلند شدم. هردوتاشون منو نگاه ميكردن. دستهاي سارا رو سفت گرفتم. به پيرمرده گفتم: حالا برو اون كير كلفت سياتو تا ته بكن تو كس سارا. سارا دراز خوابيده بود. دستاش تو دستاي من بود و پاهاشو از هم واكرده بود. پيرمرده پريد شلوارشو در اورد آروم نشست وسط پاهاي سارا. كس بيموي سارا با اون هيكل قشنگش زير نور برق ميزد. سارا با حرارت گفت: نه..نه... يارو اصلا به سارا توجه نكرد. كير كلفتشو گذاشت در كس سارا. سارا مرتب ميگفت نه اما دلش لك زده بود اون كيره بره تو كسش. پيره مرده كيرشو تا ته كرد تو كس سارا. سارا عشق كرد. چشاشو بسته بود و داشت كس ميداد. اما همش ميگفت نه، نه، نه من واسه چند دقيقه خشكم زده بود. پسوناي سارا بالا و پايين ميپريد و از لذت بخودش ميپيچيد. يارو همش ميگفت جوون جوون. سارا كير منو گرفته بود تو دستش. آبش اومده بود و همونجوري كه تكون ميخورد چشاشو وا كرد يه لبخند رضايت به من زد. به پيرمرده گفتم: آب كيرتو نريزي تو كسش. گفت باشه. بعد از چند دقيقه به پيرمرده گفتم: بشين رو مبل. فوري نشست رو مبل. حالا كيرش بزگتر و سفت تر هم شده بود. به سارا گفتم بشين رو كيرش. اما انگار خيلي خسته شده بود. گفت: نه ديگه بسه. گفتم: پاشو. اونم پاشد رفت درحاليكه پشتش به پيرمرده بود آروم نشست رو كيرش. حالا قشنگ از روبرو ميديدم كه گير يارو چه جوري ميره تو كس كوچولوي سارا. سارا يذره بالا و پايين كه كرد خوشش اومد. ديگه داشت جدي تلمبه ميزد. پيرمرده هم از پشت پسوناشو گرفته بود و فشار ميداد. باورم نميشد اين همون دختر ساكت و آرومه كه بيرون ميديدم. حالا داشت چه كسي به اين يارو ميداد. سارا خيلي محكم تلمبه ميزد. انگار داشت ابش ميومد. يدفه نشست رو كيرشو ولو شد رو يارو. پيرمرده گفت: ماهان ابمو ريختم تو كسش! من دستپاچه شدم گفتم: سارا پاشو. سارا بي حال گفت: ولش كن حالا يه كاريش ميكنيم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و یه شانس نازنین

سلام
همین اول بگم ک این اولین داستان من هست وشاید نتواند شما رو راضی کند خب بریم سراغ داستان من ی پسر نوجوان و کنجکاوم ک عاشق سکس ولی هیچوقت موقعیت برام پیش نیومد پسر بدی نیستم احساسیم اسمم امیرعلی قد 176و وزن 75راستی یادم رفت من ۱۸ سالمه همیشه خواستم ی سکس داشته باشم ولی نمیتونستم ب کسی اعتماد کنم خب هنوز بچم. از خیلی چیزا شاید خبر نداشته باشم من عاشق چت مردنم تقریبا همه نرم افزار های چت ای دی دارم لاین، نیمباز، واتس آپ، فیسبوک و...

ی روز حوصلم سر رفته بود خواستم دخترهای اد لیستم نگاه کنم من تقریبا 3هزار ادلیست داشتم ولی هیچکدوم نمیشناختم بین اسم دخترا اسم رها انتخاب کردم و سرچ کردم حدود 5 نفر پیدا شد خب بین اینا عکس پروفایل یکیشون دوس داشتم ب دلم نشست ی سلام دادم ولی ج نداد گفتم حتما از چت رفته ولی ایدیشو حذف نکرده یا شایدم دیگ نمیاد من چند پیام دادم ک خوش حال میشم آشنا شیم. من فقط ۱۸سالمه و... تا اینک خانوم بلاخره ج داد سلام ممنون خوبم شما چطوری راستش بخواین من تو چت با خیلیا حرف میزدم ولی این واسم تازگی داشت خیلی مهربون بود غرور دخترونش داشت خلاصه پرسیدم میشه اصل بدی گفت رها 19 با خودم گفتم اینم ازم بزرگتره اگ بخواد دوس پیدا کنه هم میخواد یکی هم سن خودش ن من بدبخت گفتم ببخشید مزاحمت شدم گف ن اختیار دارین اگ مزاحم بودی اصلا جوابتو نمیدادم من یکم خودمونی شدم ولی خب میدونستم ک نباید بهش علاقه یا احساسی پیدا کنم چون ازم بزرگتره شروع کردم ازش سوال پرسیدن تقریبا همچی پرسیدم همچی چند تا دوس پسر داری؟ تا حالا سکس داشتی؟ چ کاری دوس داری انجام بدی؟ درست چطوره؟ چ رشته ای هستی؟ و... خب چون میدونستم ازم بزرگ تره و منم بهش نمیرسم بخاطر همین ب خودم جرات دادم اینارو پرسیدم در عین نا باوری ک فکر میکردم عصبانی شه با همون مهربونی خاص ک من عاشقش بودم همه سوالام ج داد بهم گف ک پسرهای زیادی تو زندگیش هس عاشق دو چیز سکس و مشروب و... بهم اعتماد کرد تقریبا باهم خیلی گرم بودیم بهم گف ک عاشق ی پسر شد با هم بودن قرار ازدواج گذاشتن حتی باهم خوابیدن و اون دختر بودنش گرفت و بعد غیبش زد دیگ پیداش نشد ک نشد خیلی دلم سوخت یجورایی دوسش داشتم ن بخاطر اینک اهل سکس اینا ن اون مهربونی و ساده بودنش بعد بهم گف ک بخاطر همینه ک مشروب میخورم ک اونو فراموش کنم ارومم کنه منو اون چند ماهی با هم حرف زدیم عکس همو دیدیم از هم خوشمون اومد من بهش عادت کرده بودم ی شب اومد لاین با هم حرف زدیم تو جمله اول فهمیدم حالش بده زیاد خورده بود اصلا نمیفهمید چیکار میکنه شرو کرد گف باهام سکسچت کن از این حرفا ک خیلی حشری شدم بهت نیاز دارم آقا منم دفعه اولم بود عین اسکل ها گفتم تو شرو کن و خلاصه اون شب با هم بودیم حالا ک فکر میکنم مییینم خیلیم بد نبود درسته بلد نبودم ولی خوب یاد گرفتم گذشت گذشت نیومد دیگ تا سه روز دلم براش پر میزد اومد گف حلالم کن ببخشید عزیزم حالم بد بود کارام دست خودم نبود منم آدم احساسی گفتم فدای سرت عزیزم اشکال نداره. منم خوشم اومد بعد بهم گف ک من سکس زیاد میکنم همیشه همیشه اونشب زنگ زدم ب دوس پسرم بیاد ک. تا دم در اومد ولی خواستم با تو باشم. ب همون چت راضی شدم آقا منو میگی عین خر کیف کرده بودم راستی رها تهرانی بود ولی دانشگاه اصفهان قبول شده بود باباشم خرپول اصفهان خونه اجاره کرده بود واسش ینی تنها تنها واسه همین ب من نزدیک بو. یجورایی با خودم گفتم تو ک اینو دوس داری ولی اون بهت پا نمیده حالا هرچی دوسش داشته باشی واسع همین خواستم مشروب ازش بگیرم آخه زیاد میخورد وقتیم میخورد نیاز ب سکس پیدا میکرد ب اون دوس پسراش رو مینداخت عید همین امسال بود بهش گفتم ولی اون گف ن دیوونه میشم نخورم گفتم ببین بخاطر من جون داداش کوچیکت (خودم میگم )نمیتونم ببینم اینجوری زجر بکشی مشروب بخوری بعد زیر اون کثافتا باشی داری خودتو از بین میبری خلاصه قبول نکرد ک نکرد تو عید از 5تا 17ازش خبری نشد گفتم حتما فراموشم کرده دیگ منو نمیخواد تا 17هم ک اومد سلام علیک گرم منم ناراحت گفتم نباس ی خبر ازم بگیری هیچی نگف معذرت خواهی کرد بهم گف ک مشروب کنار گذاشته منو میگی بال در اورده بودم خیلی خوش حال گذشت گذشت گذشت پدر مادر من رفتن مکه و اجیم هم دانشگاه یزد بود من خونه تنها تا 3هفته هر روز بچه ها خونه ما جمع بودن pesمیزدیم. هفته اول گذشت پدر بزرگ رها عمرشو داد ب شما (مرد) رها عاشق پدر بزرگش بود همیشه از اون برام میگفت میدونستم حالش خراب.منم آرومش کردم گفتم ببین برو تهران اونجا یکم حالت بهتر میشه ولی قبول نکرد گف الان ن واسه 7تمش میرم خیلی داغون بود گذشت تا شب 4بهم پیام داد حالم بده خیلی خوردم بعد چند وقت نتونستم تحمل کنم داشتم داغون میشدم خیلی خوردم ساعت حرفای6،7عصر بود گفتم من پیشتم عزیزم این حرفا دیدم نه نمیشه خیلی حالش بده قبلا واسه نامه دادن و هدیه آدرس خونش داشتم دیدم گف حلالم کن دیگ چیزی نگف منو میگی دیوونه شدم آخه من فقط 16سالم بود نگرانش شدم عجیب نتونستم تحمل کنم 39تومن برداشتم دربست گرفتم تا رسیدم دم خونش زنگ زدم ولی بر نداشت گفتم حتما بلایی سر خودش اورده زنگ پایینشون زدم در باز کرد رفتم جلو در خونش ولی بسته بود ب سرایه دار (طبقه پایین) گفتم کلید داری من داداششم تازه اومدم بابام رف بنزین بزنه چیزی بگیره میاد تازه از تهران اومدیم خستم هرطور بود کلید گرفتم. رفتم تو اتاق تنها صدا یی ک فضای خونه پر کرده بود شر شر آب بود نور شمع رو میز بتری های خالی حکایت و شاهد حرفاش بود بدو بدو رفتم تو حموم دیدم در از پشت بستس صداش کردم ولی ج نداد قفل در با ی چاقو باز کردم بله. وان پر از آب بود ولی رها کف زمین لخت افتاده بود با ی تیغ دستش نگران شدم رفتم جلو دستم گذاشتم جلو دماغش نفس میکشد فقط بیهوش بود از شدت سرگیج. و همون عرق هایی ک خورده بود از حال رفته بود یکم سنگین بود ولی با بد بختی بغلش کردم رو تخت خوابوندمش. پتو کشیدم روش. اشکم پاشید بیرون تازه فهمیدم چقدر دوسش دارم رفتم بیرون. آب حموم بستم یکم خونه رو مرتب کردم راستی من ی دوره کوچیک امداد در هلال احمر رفته بودم ینی خودم ک ن. چون سنم کمه ولی داداشم چرا وقتی میرفت منم میبرد خلاصه یکم حالیم بود خواستم زنگ بزنم اوژانس بیاد ولی ترسیدم اخه من غریبه خونه این دختر جوون تو این حال. مرده بودم از ترس نمیدونین ک تخم رفته بودم خواستم برم ولی نتونستم تو این حال تنهاش بزارم ساعت 1صبح بود تا 7 بیدار بودم عین چی ترسیده بودم ک بلایی سرش نیاد. رفتم ی سری بهش بزنم ک دیدم کم کم داره تکون. میخوره تا منو دید جیغ زد من گفتم آروم آروم گف اینجا چیکار میکنی. گفتم تو آروم باش من توضیح میدم خداروشکر حالت خوبه گف گم.شوبیرون از اتاق رفتم ی 10دقه بعد لباس پوشید اومد با اخم عصبانیت ک چرا من لخت بودم منم دست پام گم کردم ولی هر طور شد براش توضیح دادم ک دیشب چی شد خدارو شکر ک الان خوبی جیزی نگفت خجالت کشیده بود خب حق داشت کلی فحش بهم. داده بو. کلی اومدم گفتم ببخشید اومدم. خداحافظی کردم ک فرم اومدم درو باز کنم اومد سمتم دستمو گرف. گف کجا داداش کوچیکه مگه میزارم بری ببخشید عزیزم معذرت میخوام دست خودم نبود چیزی یادم نیس من دیشب باهات خداحافظی کرده بودم حالم بد بود از دنیا آدماش خسته بودم وان پر کردم ولی دیگ چیزی یادم نیس هیچی ببخشید ک باهات بد حرف زدم عزیزم. منم گفتم اشکال نداره همین ک حالت خوبه واسم. کافیه ماجرا را قبلش براش گفته بودم واسه همین گفتم رها عزیزم زندگی ارزش نداره ک بخوای خودتو اذیت کنی گف آره داداش کوچولو. ی لبخند زد نمیدونم واقعا نمیدونم چیشد ک لبم رف رو لبش باورم نمیشد اولین بوسه زندگیم بود ک با اون تقسیمش کزدم خیلی حال داد ولی فق. 10ثانیه بود بعد تو چشمای هم نگاه کردیم وای داش دیوونم میکرد. هنوز مشرو ب ها اثر خودشونو داشتند درسته کمتر ولی هنوز منگ بود اینو بعد فهمیدم خواستم حرفی بزنم ولی اجازه نداد این دفعه اون منو بوس کرد تا 5دقه داشتیم لب همو می‌خوردیم وای تو رویا بودم باورم نمیشد منی ک حتی ب کسی نگا نکرده بودم خلاصه رها کار خودشو کرد دیوونم کرده بود باهم رفتیم اتاق خواب رو تخت خوابیدیم اون لباسای منو در میورد من لباس اونو اون تاب و دامن. وای خدا تقریبا لخت شدیم هردو فقط شرت داشتیم دیگ حرارت هردومون زده بود بالا خوابوندمش رفتم روش اوووووووم چ لبایی مزه لیمو میداد با ولع میخوردم اووووووو م دستم تو موهاش بود وای چ حسی چند دقه همینطور بودیم رفتم پایین سینه های خوشگلشو خوردم عین بچه کوچیک ها میخوردم میک میزدم سینه های درشتی داشت خیلی خوش مزه بود دستم. از روی شرت تور مانندش ب کسش کشیدم وای خدا جون خیس خیس شده بود. همینطوری میمالوندمش معلوم بود داره لذت میبره سر صدا ش بلند شده بود جیغ میزد آه اوخ میکرد. شرتشو در اوردم خوشکم زده بود عین بز داشتم ب کسش نگا میکردم دفعه اولم بود خب حق بدین. زد پس سرم گف کجایی گفتم هیچی تو کفم خیلی خوشگلی. خجالت کشید چیزی نگف من آروم ب مالیدن ادامه دادم از حرکاتش فهمیدم میخواد براش بخورم دفعه اولم بود یکم بدم میومد. با دستمال کاغذی خشکش کردم اروم زبون زدم خوش اومد خیلی نرم بود داغ بود الهی شرو کردم ب لیس زدن خیلی حال. میداد جونم اوووووووووووو. داشت می‌لرزید فهمیدم ارضا داره میشه سرعتم بیشتر کردم میک میزدم اون کس کوچولوشو وااای خدا اووووووو. یدفعه آبش با شدت اومد خیلی بود صورتمو کامل خیس کرد فکر نمی‌کردم آبش اینقدر باشه چند دقه ای بیحال افتادیم رو هم. بعد بلند شدیم جم. کردیم تمیز کردیم لخت بودیم من داشتم از کیر درد میمردم اون ارضا شده بود من نه فهمید گف قربون کیر سیخ شدت بشم من بعد منو خوابوند کیرم گذاشت دهنش خیلی حال میدادتواون لحظه هیچی از خدا نمیخواست. واای چند دقه طول کشید بعد کیرم کامل خیس شده بود بلند شدم آرو گذاشتم دم کسش بدون فشار. سرش رف تو ی جیغ آروم کشید وای حرارت کسش داشت کیرمو ذوب میکرد آرون تکون میدادم تلمبه میزدم خسته شدم خوابیدم اومد رو کسرم نشست بالا پایین میرف چ آ. ناله ای مکرد جووون. منکه داشتم حال میکردم اونم همینطور ی دفعه احساس کردم داره آبم میاد بهش گفتم سریع کشید بیرون کرد دهنش آبم با شدت خالی شد بهم گف میرم دهنم بشورم صداش کردم گف جون دلم گفتم این اولین سکسم بود نمیخوام ابم دور بریزی بعد ی خنده ای کرد رو ب من کرد دهنش باز کرد باورم نمیشد همه ابم خورده بود. بعد چند دقه ک. حال اومدیم رفتیم حموم بعد خداحافظی رفتم خونه هنوز باورم نمیشد اولین سکسم وای چ حالی میداد جونم منو عزیز دلم رها ی بار دیگ باهم بودیم ک اگ دلتون بخواد براتون تعریف میکنم ممنون ک خوندین ببخشید اگ اشکالی داش داستان اولم بود با گوشی نوشتم اگ موردی بود ب بزرگی خودتون ببخشین خب من کوچیک همه شمام 16سالمه بخدا داستانم واقعیت داشت شاید بد تعری. کرده باشم نمیدونم بستگی ب نظرات شما داره خواهش میکنم چ دختر چ پسر نظر بدین ممنو. از همگی (بای) پایان

نوشته: امیرعلی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و دوست دخترم

سلام من وقتی ۲۰ سالم بود میرفتم خونه مادر بزرگم چون اون تنها بود وقتی که میرفتم با شعور حال میرفتم چون بچه های اون خیلی با مرام هستن همیشه تو خیابون فوتبال بازی میکردیم نگار اولین دختری بود که من دیدمش سه در بغل خونه مادر بزرگم بود این دختر یک داداش کوچلو داشت که اسمشو نمیگمم این نگار دختر خوشگلی بود این دختر علاقه زیادی به لواشک داشت نگار ۱۸ سالش بود یک دختر ساده و زیبا منظورم ساده ینی بچه خانواده ای بود و... من باهاش اشنا شدم ون زمان هم یه گوشی ساده نوکیا داشتم شمارمو بهش دادم اون با گوشی خونشون بهم زنگ میزد من میگفتم دوست دارم اون میگفت دوست دارم

یه روز تو محله بچه ها با گوشی های چینی انیسی بود داشتن فیلم های داغ نگاه میکردن منظورم سوپر من به کلم چرا من طبیعی انجام ندهم مادر بزرگم پیره همش میخوابه تو خونه من یه روز که نگار بهم زنگ زده بود گفتم نگار میخوام بیای خونه ما اولش گفت نه مامانم بفهمه منو میکشه اما من یه ذره بهش التماس کردم گفت باشه میام ود بر میگردم میرم ها گفته باشم ما هم گفتیم نوکرتیم نگار اومد خونه مادر بزرگم مادر بزرگم نفهمید منو اینو بردم اتاق سمت چپی تو خونه دو تا اتاق بود یکیش راست یکی چت من بردم سمت چپی من با خودم گفتم من میخوام این نگار بوس کنم چجوری بهش بگم اخه روم نمیشه گفتم یه تیکه بنداز حرف شروع کنم بگمم من گفتم نگار دیروز داشتم تو فیلم pmcماهوارم فیلمی میدیم که دوس دختر به دوس پسرش بوس میده اونم گفت اره اونا اونجوری هستن تو خارج از کشور اونجوری هستن من چن بار جرات کردم بگم لب هاتو میخوام ولی روم نمیشد چون نگار دختر زیرک و با حالی بود دیدم نگار بهم گفت حسین من برم دیگه منو دیدی ای وای چیکار کنم داره میره من بهش گفتم نگار من خیلی دوست دارم اونم گفت منم دوست دارم ... من بهش گفتم میخوام بیای بغلم میخوام بغلت کنم اون گت خجالت بکش چی میگی تو وای همه چی خراب کردم ایا این نگار داشت میرفتمن بهش رفتم گفتم مادر بزرگم دستشویی هست اخه دستشویی ما هم دم خونمون نزدیک بود میرفت مادر بزرگ اونو میدید گفتم صبر کن گفت وای دیونم کردی ... الان مامانم از بازار میاد دیونه میشه میبینه من نیستم من نمیدونم یهوی چی شد رفت از پشت نگار بغل کردم و لب هامو به لب هاش نزدیک کردم دیدم اون بهم گفت داریی چیکار میکنی گفتم میخوام بهت محبت کنم انقد دوست دارم نگو اون به من لب نمیداد اخرش گفتم نگار لب باید بدی زحمت کشیدم اوردم اینجا ترو اخرش گفت باشه فقط یدونه من لب هامو زدم تو لبش عسل==== تمیز====زیبا==== لب هاش لب هاشو میخوردم دست هام کردم تو سینه اش دیدم هیچی بهم نگفت تعجب کردم من دست ها دقیقا تو سینه هاش بود گفت اصلا ... میخوایی لباس هامو هم در بیارم راحت باش نگار گفت وای من خندیدم گفتم ارهخ اونجوری باشه عالی دیدم نگار لخت تمام شد لب هاشو خوردم سینه هاشو مالش دادم کیرم بلند شد منم لخت تمام شدم نگار گفت تو منو واسه سکسی کشیدی اینجا منم گفت نه عزیزم گفتم بیایم حال کنیم نگار یه نگاه به من کرد گفتد دمبولتو بده ببینم چقدره منظور از دمبول همون کیر ماست که خیلی کوچیک بود من در اوردمش دیدم داشت تو دستش بازی میکرد نگار یهوی گفت ... چطوری ساک میزنن ... منم گفتم مگه میخوای چیکار کنی دیدم گفت من که تا اینجا اومدیم بزار بهت یه حال بدم برم وای دیدم ساک زد وای چه ساکی میزد لب هاش که چسبید تو کیرم از حال رفتم داشتم بی هوش میشدم چه روز خوبی بود من روم باز شد گفتم رو تخت نشوندم اول کیرمو گذاشتم تو کونش کیرمو داشت کیف میکرد انقد کون تنگی داشت ینی کیر ما کوچیک بود مال اونم تنگ بود ولی با این حال نگار درد داشت وای داشت یه حالی میکشید بعد دیدم کیرمو میخواد ابشو بریز سریع بیرون زدم من کیرمو خواستم بکنم تو کوسش هر کاری کردم نذاشت دختره دیونه بعد گفتم بریم ساک اون زیاد حال میده اون ساک زد ابم که خیلی زیاد بود واقعا زیاد ریختم تو صورتش وای اینم بدش اومد گفت ... چیکار کردی تو چرا اینکار کردی منم گفتم طبیعی عزیزم باورتون نشه کونش انقد تنگ بود ولش به هر حال یه روز عالی شد واسم دختره نگار الان هم تو خیابون منو میبینه خجالت میکشه و با خنده میره قصه ما به سر رسید دختره نذاشت به کسش برسیم .

نوشته: تهرانی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
عیدی توپ دوست دخترم

سلام به دوستای گلم
من ۲۸ سالمه .البته داستان برا ۴ سال پیشه.از خود تعریف نباشه اندام رو فرم و سکسی دارم. داستان از اینجا شروع شد که چند ماه مونده بود به عید. از سر کار اومدم خونه و شروع کردم تو فیس بوک چرخیدن. یه دختر خوشگل و مامانی دیدم و بهش پیغام دادم میتونیم با هم آشنا بشیم. دیدم اونم سریع جواب داد. فهمیدم آن لاینه. خلاصه با هم دوست شدیم ولی چون سنش از من بیشتر بود (حدود ۲سال) قبول نمیکرد که همو ببینیم. خلاصه بعد از چند هفته موفق شدم باهاش قرار بزارم تو یه کافی شاپ. وقتی دیدمش باورم نمیشد اونی که باهاش تلفنی حرف میزدم یه همچین کوسی باشه. صداش زیاد جالب نبود ولی هیکل و قیافش خیلی باحال و سکسی بود. از همون روز اول تو فکر کردنش بودم.بعد از اون روز هم چند بار با هم رفیتم بیرون.هر بار بهش میگفتم بیا خونمون میگفت نمیام. منم کلافه شده بودم دیگه.چند روز مونده بود به عید که باهاش داشتم تلفنی حرف میزدم که گفتم اگر نمیای خونه من دیگه ادامه نمیدم. اونم حرفی نزد.بعدش با کلی ناراحتی و اعصاب خوردی قطع کردم.روزهای دوم یا سوم عید بود که با خانواده رفته بودیم تهران عید دیدنی. راستی یادم رفته بود بگم که من کرج زندگی میکنم.رفته بودیم خونه یکی از دوستای بابام. دیدم یهو گوشیم زنگ میخوره.نگاه کردم دیدم نوشته پرستو ( اسم دوست دخترمه). صدامو مثل آدمای ناراحت و عصبانی کردم و جواب دادم. بعد از احوالپرسی یهو گفت کجایی میخوام بیام خونتون عید دیدنی. انگار تو کونم عروسی شد. گفتم من تا نیم ساعت دیگه خونه ام. قرار بود بعد از اونجا بریم خونه برادرم و یکی دو روزی باشیم اونجا. من ماشینم و دادم به بابام و گفتم باید برم خونه کاری پیش اومده برام. سریع یه آژانس گرفتم و اومدم خونه . تو راه که بودم زنگ شدم بهش آدرو دادم . رسیدم خونه سریع یه دوش گرفتم و آماده شدم برای پذیرایی از مهمونم. بساط پذیرایی هم آماده کردم.(مشروب با مزه های مختلف).وقتی از در اومد تو دیدم چه شاه کوسی شده. موهاشو شرابی کرده بود . هیکلش هم که نگو. کون نسبتا درشت با سینه های خوش فرم و سفید. مانتوشو در آوردم دیدم یه تاپ جگری با یه شلوارک مشکی کوتاه تنشه. شلوارکش فقط کونشو پوشونده بود اونم اینقدر تنک بود که داشت میترکید. وقتی اینجوری دیدمش کیرم داشت میترکید. نشستیم به خوردن مشروب و عشق کردن و حرفای سکسی. نشوندمش رو پام و خودم براش میریختم و میدادم میخورد. بعد از اینکه احساس کردم داره مست میشه شروع کردم به مالیدن سینه هاش. بعد از چند دقیقه که مالوندمشون دیدم داره بیحال میشه. بلندش کردم بردمش رو تختم .تاپشو که زدم بالا یهو دوتا طالبی سفید سفید افتاد بیرون چون سوتین نداشت. شروع کردم به خوردن و مالیدن . اندازه سینه هاش جوری بود که کل صورتمو پر میکرد. کلی براش خوردم که دیگه آآآآآخخخخ و اووووووووخش دراومد. بعد رفتم سراغ کسش. شلوارکشو باز کردم و کشیدم پایین که دیدم زیرش یه شرت سفید توری نتشه. شروع کردم از رو شرتش کوسشو لیسیدن. دیگه داشت داد میزد. آروم شرتشو زدم کنار که دیدم واااااااااااای چه کوسی داره. صورتی رنگ با بوی خیلی باحال که مستم کرد. از کنار شرتش زبونمو رسوندم به چوچولش . همین که چوچولشو از زیر لیسیدم داد زد گفت کیر میخوام.بلند شد لباسای منو درآورد و وقتی شورتمو کشید پایین یهو خشکش زد. گفت واااااااااااای چه کیر کلفت و تمیزی داری. گفتم قابلتو نداره .همین که گفتم یهو کرد تو دهنش. خیلی باحال ساک میزد. بعد از چند دقیقه ساک زد بلندش کردم و خودم خوابیدم رو تخت گفتم برعکس بیا روم.به حالت 69 شدیم و حسابی برا همدیگه خوردیم.بهم گفت اگر همینجوری ادامه بدیم ارضا میشه ولی دوست داره با کیرم ارضا بشه. هیمنجور که روم بود برگشت صورتشو آورد سمت صورتم و شروع کردیم به لب گرفتن. همینجور که داشتم لباشو میخوردمو سینه هاشو میمالیدم یواش یواش حلش دادم سمت کیرم. آروم سر کیرمو گذاشتم رو کسش. میمالدم به چوچولش تا دیونه شد و گفت عزیزم جرم بده. منم نامردی نکردم و تا ته فشار دادم رفت تو کوسش و یه جیغ بلند زد و بیحال افتاد روم.فهمیدم ارضا شده. دو سه دقیقه ای روم بود و بعدش بلند شد گفت حالا نوبته تو. همونجوری روم بالا و پایین میشد و حال میکرد.گفتم میخوام تو حالت های مختلف بکنمت که قبول کرد. برش گردوندم و چاردستو پا گذاشتمش رو تخت. خودمم رفتم پشت سرش و کیرم و از پشت کردم تو کوسش. همین جور که داشتم تلمبه می زدم دیدم این کونی که این داره حیفه نکونمش. بهش گفتم میخوام بکنم تو کونت. گفت خیلی درد داره؟ گفتم من بلدم . جوری میکنم که دردت نیاد. اول حسابی براش لیسیدم و با انگشتم باهاش بازی کردم و انگشتمو کردم تو کونش تا آماده بشه. بعدش کیرمو دادم حسابی خورد و خیسش کرد. آروم سرشو گذاشتم رو سوراخش و کردم تو . داد بلندی زد و گفت آتیش گرفتم. گفتم یه ذره تحمل کنی خوب میشه. منم یه ذره کیرمو نگه داشتم تو کونش بعد آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن. دیگه دردش افتاده بود و داشت حال میکرد. بعد از چند دقیقه که کونشو کردم دیدم دوباره یه آآآآآآآآآهههههههه بلند کشید و لرزید. دوباره ارضا شده بود. بلندش کردم بردمش روی میز کامپیوترم. نشوندمش لبه میز و پاهاشو دادم بالا گرفتم زیر بغلم. کیرمو گذاشتم رو کسش که اینقدر خیس شده بود با یه حل خیلی آروم تا ته رفت توش. چند دقیقه که تلمبه زدم دیدم آبم داره میاد. بهش گفتم کجا بریزم گفت بپاش رو سینه هام. منم آخرشو محکم تلمبه زدم و کیرمو درآوردم و همه آبمو ریختم رو سینه های سفیدش. اینقدر سفید بود که آبم معلوم نمیشد. بعد با هم رفتیم یه دوش گرفتیم و تو حموم هم حسابی ماساژش دادم و اومدیم بیرون یه یک ساعتی هم پیش هم خوابیدیم البته به صورت کاملا لخت. بعدش آژانس گرفتم براش رفت خونه. از اون موقع تا حالا هم با هستیم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 88 از 94:  « پیشین  1  ...  87  88  89  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA