ارسالها: 63
#921
Posted: 26 May 2015 21:20
نصیحت چنگیز خان
سلام به همه.
من سینام و خاطره ای که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به چند وقت پیش که من تازه 18 سالم شده بود. داستان از اونجایی شروع میشه که ما یه دوست خانوادگی داریم که تازگی با هم صمیمی شدیم. اینا یه دختر داشتن که اسمش مریم بود قیافش سکسی نبود ولی موهای بور صورت بیضی پوست گندمی مایل به سفید داشت و بدنی نسبتا لاغر و رو فرم. این مریم خانوم خیلی رو در وایسی کار بود. اصلا با من از روی ادب یا هرچی اسمشو میخوای بزاری گرم نمیگرفت. پدرش هم ادم به روزی بود اهل لباس تمییز جوونانه و ماشین خوب و سفر خارج بود با سیگار و مشروب هم مشکل نداشت واسه همین خانواده ها با هم خیلی مچ بودن. یه بار با هم رفتیم شمال ویلای ما و ازش خواستم اکسایی که با هم گرفتیمو واسم بفرسته پس شمارمو بهش دادم تا تو وایبر بفرسته
خلاصه داستانو کوتاه کنم با هم با چت کردن خیلی صمیمی شدیم و راجع به همی چیز با هم حرف میزدیم از سکس و دوست دختر و دوست پسر تا چرت و پرت های دیگه که هی الکی به هم یاد اوری کنیم که ما فقط با هم دوست سوسیالیم. یادمه سر یکی از داستانای دوست دختر قبلیم انقدر اصرار کرد که براش سکسمو تعریف کنم
که با تمام جزییات و کس و کون و اینا براش گفتم و اونم هی تا من تایپ میکردم میگفت خوب بقیه اش اونجا بود که با خودم فکر کردم انگار این خیلی مشتاقه.
خلاصه یه مدت حدودا سه چهار ماهی گذشت اما رفتارش تو مسج ها با رفتارش تو زندگی واقعی فرق داشت.
بازم رو در وایسی میکرد و منو به ندرت به اسم کوچیک صدا میزد. اصن صدا نمیزد معمولا.
تا این که یه مدت یه کم صمیمی تر شد و میگفت مثل داداشمی دیگه از حرف زدن به اون صورت نمیترسید
اما بازم خیلی...... اره
بالاخره یه روز جمعه ناهار اومدن خونمون رفت لباساشو عوض کرد و امد یادمه یه لباس سیاه نرم از اون جنس کشیا پوشیده بود از بالا استین نداشت و تا حدودی سینه اش باز بور وپایین لباس یه دامن داست که تا پایین زانوش تقریبا میومد
یادمه حرف افتاد که مریم دونده اس و دونده ها پاهای قوی دارن. چون یه بار تو فیلم راجع به چنگیز خان دیدم که پدرش بهش نصیحت کرد که دختر با پاهای قوی انتخاب کنه منم گفتم حتما یا دلیلی هست و خیلی به این موضوع حساس شدم.
مخصوصا وقتی دیدم مریم ساپورت نپوشیده و پاهاش نسبتا ضخیم و قوین.
یه مدت گذشت و بعد ناهار چون بطریامون تموم شده بود باباهامون رفتن بیرون تهیه کنن و مادرا هم طبق معمول
رفتن تو اطاق به هم لباس و کیف و از این چرت و پرت ها به هم نشون بدن.
اینم به دستور مامانش موند تو اشپز خونه که ظرفارو بچینه تو ماشین.
منم دیدم تک افتادم رفتم پیشش یه کم اذیتش کنم.
اون موقع لباسش نظرمو به اون صورت جلب نکرد و یه کم تا نیستن یه کم جک قزوینی و عرب و رشتی و اینا گفتم براش و یه کم روشو باز کردم( البته اینا فقط جک اند و تمام ایرانی ها برای هم محترم اند) برگشت بهم گفت خیلی بی تربیتی
منم برای اولین بار بود که لمسش میکردم یکی محکم زدم در کونش گفتم تو هم که خیلی بدت نمیاد.
برگشت و به نشانه ی اخطار و با شوخی با یه لحن خاص گفت اقای احمدی پور
منم گفتم چیه مگه بدت میاد و یه چک محکم دیگه زدم در اون یکی کونش.
هیچی نگفت بعد دو سه ثانیه گفت نه که بدم نمیاد
رفتم پشتش از رو لباس نرمش هر کدوم از دستامو گذاشتم
روی یکی از کوناش و شروع کردم مالوندن
کون سفت و عضله ایش حشریم کرده بود دو تا کون از هم کاملا جدا و سفت بهش گفتم اینو دوست داری اره
یه چند ثانیه ایی مالوندم کیرم داشت خشتگمو پاره میکرد
از این داستانا بدم میاد که میگن کیرشون 46 سانته نه اقاجون کیر من تقریبا 14.5 سانته ولی خداییش کلفته در حد قطر 3 سانت
خلاصه این حشری شد و یه دفه دولا شد و کونشو چسبوند به کیر من انگار یه لحظه برق دو عالم از سرم پرید. کون خوش فرم و ناز که وقتی دولا میشد لباسش میرفت لای کونش و بیشتر سکسی اش میکرد. یه دو دقیه خودشو مالوند بهم و گفت اگه بخوایم اینجوری بریم باید تا ته بریما. خلاصه اون روز جمعش کردیم رفت ولی فهمیدیم که اگه فرصت پیش بیاد باید این کارو بکنیم. چون هر دوتامون از هم خوشمون اومده بود. وقتی پدرا برگشتن گفتن تصمیم دارن این 3 شنبه که تعطیلیه بریم شمال منم دیگه برام جور شده بود کلی ذوق کردم.
سه شنبه شد و حرکت کردیم و تا رسیدیم شب شد. صبح که بیدار شدیم طرفای 8 یا 9 صبح اونا گفتن ما میریم شهر خرید واسه نهار و شام امشب. از مریم پرسیدن بیا بریم گفت نه حسش نیس سرم درد میکنه منم گرفتم که نقشه داره. گفتم منم یه ذره ورزش میکنم واسه کنکور چاق شدم. اینجوری گفتم که فکر نکنن میخوام دختررو بگام البته میدونن که من خیلی بیرون نمیرم چون از جای شلوغ خوشم نمیاد. اقا اینا رفتن. یه چند دیقه بعد دیدم مریم اومد سر و مر و گنده.
دیدس خودشو دو دیقه پیش به مرگ زده بود. با یه شلوار راحتی خاکستری جذب و یه تاپ سورمه ایی باز باز. شرایط کونشو هم که خودتون میدونین اوف.
امد نشست پیشم گفت خوب چیکار کنیم. گفتم بیا یه کاری کنیم تا حالا فیلم سوپر دیدی. گفت نه تا حالا بزار ببینم.
گذاشتم اولش با لز شروع شد نشسته بود کنارم. دیدم زل زده.
وقتی مرده رسید دوتایی براش ساک زدن گفتم با دقت نگا کن
باید همین کارارو برا شوهرت هم بکنی. گفت میکنم ببین چجور. بعد یارو مرده شروع کرد زنرو از کون کردن
دیدم دیگه داره چل میشه گفتم بیا بشین رو پای من.
اومد با همون پوزیشن نشست. کیرم شق شق بود شورتم نپوشیده بودم که قشنگ از رو شلوار احساس میشد.
یه چند دیفه نشست بعد شروع کرد کونشو رو کیر من از رو شلوار جلو عقب کردن. کیرم افتاده بود لای کون خوشگلش
اه اوه جفتمون در اومده بود از شدت شهوت چشامو بسته بودم سرم داشت میترکید، یه لحظه چشامو باز کردم دیدم اونم آروم برگشت با صورت عرق کرده و موهای خیس با نفس های عمیق اروم لبش رو گاز گرفت و به چشای من نگاه کرد
روی همون پام برگشت بازم از رو شلوار ایندفه روبروم نشسته بود و کیرم به کسش میمالید دستمو اروم گذاشتم رو کونش اومدم ذره ذره بالا بدنش رو لمش میکردم دستم رو از رو سینه هاش با فشار و ارامش رد کردم و رسیدم به گردنش. گردنش داغ داغ بود از زیر مو هاش دسمو بردم پشت گردنش و به خودم نزدیکش کردم سرمو گذاشتم رو پیشونیش و در حالی که هنوز داشت روم خودشو میمالیداروم لبمو نزدیک لبش بردم با دوتا لبام لب بالاییش رو گرفتم و اروم به طرف خودم کشیدم
وقتی ول شدن رفتم سراغ لبای پایینیش اروم خوردمشون و با دندونم کشیدمشوناز لپش بوس کردم و با لبم اروم از لپش میخورم و همینجوری اومدمپایین تر سمت گردنش با لبام گردنشو خیش خیش کرده بودم مزه ی عرق شورش میرفت تو دهنم دستامو بردم پایین تاپش و اروم از تنش درش اوردمو کارمو با خوردن بالای سینه هاش ادامه دادم. از پشت اروم سوتین خیسشو باز کردم و پرت کردم اومور سینه های خوشگل سفید با نوک کوچیک صورتیش جلوم بود با نهایت ارامش و لذت توی دستام میگرفتمشون و نوکشونو میخوردم لیسش میزدم خودش اروم اروم دستامو گرفت و کرد تو شلوارش اروم دستامو از بردم پشتش و خیلی اروم و سکسی کشیدم شروارشو پایین.کونشو لخت مالوندم و دوتا چک اروم زدم و در گوشش اروم گفتم از همین جا شروع شد اونم تی شرتمو در اورد به بدنم نگاه کرد بعد به صورتم
یه لب محکم ازم گرفت وزیپ شلوارممو باز کرد کیرمو گرفت تو دستش سیخ سیخ بود و داغ اروم از گردنم شروع کرد به خوردن و رفت پایین رسید به کیرم بالا رو نگاه کرد به صورتم با چشماش خیره شد و اروم زبونشو زد زیر کیرم. کیر داغم خنک شدو اروم کم کم کرد تو دهنش لبش میگرفت به شیار نوک کیرم و بدنهش از حشر سرخ شده بودم کم مونده بود ابم بیاد که اروم بلندش کردم گرفتمش بغلم و پاشو گره کردم دورم تو همون حالت اروم کیرمو میمالوندم به کسش
ناله های ارومش حال به حالم میکرد تکیه اش رو دادم به اپن دیگه تو حال خودم نبودم برش گردوندم و از همون رو اوپن
روغن مایع رو برداشتم و همینجوری لر دادم رو کونش . کونشو محکم فشار دادم و چک محکمی زدم بهش کون سرخ سرخو نرم و ژله ایی شده بود که اروم نوک کیرم و گذاشتم در کونش اروم خواستم رد کنم تو ولی دیگه تحمل نداشت
با صدای حشری و کشیده اش بلند گفت بکن دیگههه بکن
منم سرشو تنظیم کردم و محکم رد کردم تو یه دفعی بلند گفت اییییی و بعدش اروم ادامه داد
پشت سر هم میگفت بکن بکن من با ارامش و با نیرو تلنبه میزدم اروم اروم کردمش تا این که دیگه داشت اابم میومد
توی کونش کیرمو اروم چرخوندم و از شدت شهوت داشت دیوانه میشد ابم وقتی اومد توی کونش خالی کردم و برش گردوندم گذاشتمش بالای اوپن اروم ز لباش خوردم بدنش رو لمس میکردم تا رسیدم پایین به کسش پاهاشو ااروم باز کردم و یه کس خوشگال کوچولو دیدم. تنگ تنگ اصا چوچول نداشت
منم اروم بوسه های ریز از کنار و شیار کسش میکر دم اروم زبون میزدم لاش و تا بالا میرفتم میک میزدم و در همین حالت کون چربشو میمالوندم تا این که ارضا شد و سرم رو برد بالا لب محکم و طولانی ازم گرفت نو چشام نگاه کرد و گفت عشقم دوست دارم خیلی زیاد کیر کلفتتو دوست دارم میخوام مال من باشی منم تا اخر عمر مال تو یه لب ازش گرفتم و بغلش کردم وبردمش سمت حموم اونجا گفت تو شروع کن تا من بیام منن خوب رفتم تو اابو باز کردم نسبتا داغ بود که همون لخت و شق کرده دیدم اومد تو حموم
یه تیشرت پوشیده بو از تی شرتای من و اومد زیر دوش موهش خیس شد و همونجا زیر دوش اروم ازم لب گرفت همونطوری که من لباش رو میکشیدم کیرم رو گرفته بود دستش و ااروم به کسش میمالید تو هنون لحظه نشست با زانو و منم زیر اب ، ابمو ریختم رو سینه هاش اب زیادی اومد
و اونم کیرمو گذاشت لای سینه هاش زبونشو میزن به نوکش منم هی عقب جلو میکردم تا دوباره ابم اومد ، دیگه واقعا افتادم. پاشدم اروم همدیگه رو شستیم هی با هم ور رفتیم و شوخی کردیم و کف بازی اخر دوش با همدیگه با یه حوله اومدیم بیرون و با همون یه حوله تو اتاق همدیگه رو خشک کردیم ، لباسامونو پوشیدیم و همونجا نشستیم فیلم سوپره هنوزم داشت پلی میشد، تا اومد بشینه بلند شد گفتم چرا نمیشینی
گفت نمیتونم
گفتم چرا
با خنده و خجالت گفت درد میگیره
منم با لبخند گفتم بیا بشین رو پام
ایکس باکسو روشن کردم و تا وقتی اونا اومدن بازی کردیم
مامانش پرسید ورزش کردی اون گفت اره دوتایی دویدیم ولی سینا هی ازم میباخت بعدش سینا رفت پیش دوستش و منم دوش گرفتم.
مریم تا اخرین روز نمیتونست بشینه
هرکی میگفت بیا بشین میگفت مرسی من راحتم
از اون موقع تا حالا مریم دوست دختر منه حکم زنمو داره و همدیگه رو خیلی دوست داریم ولی موقعیت برای سکس دوباره پیش نیومده
ولی اگه پیش بیاد .....
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
ارسالها: 63
#922
Posted: 26 May 2015 21:27
سکس با اسما جونم
سلام دوستان. اول میخوام از خودم تعریف کنم عرفان هستم ۱۸ سالمه. قدم 172 وزنم 65 هست. از لحاظ تیپ اطرافی ها میگن خوش تیپ هستی. حالا انشالله که این جور هست. قیافم هم معملویه. فقط من این کار هارو خیلی زود شروع کردم.3 ساله که جلق میزنم شاید به نظرتون از یه پسر ۱۸ ساله این کار ها بعیده. ولی از من بعید نیست.بریم سر اصل مطلب...
***
این ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به 2 هفته قبل که پنجشنبه بود فردا هم مدرسه تعطیل با خیال راحت تو خونه پای کامپیوتر بودم . دختر همسایه که طبقه پایینمون بود. اسما یه دختر فوق العاده خوشگل وناز که هر وقت مامانم اونو میدید به شوخی میگفت عرفان بریم خواستگاری. منم سرخ میشدم میگفتم اه مامان چرت وپرت نگو. ولی فوق العاده ناز خوشکل بود اونم دقیقا همسن منه. هر دو اول دبیرستان هستیم. من هر وقت اونو میدیدم. کونش رو تصور میکردم. و تا جلق نمی زدم ارام نمیشدم. با هم زیاد صمیمی نبودیم. زیاد هم خجالتی نبودیم. مثلا واسه رفع اشکالات درسی خونه هم دیگه میرفتیم. شماره همدیگرو داشتیم. ولی فقط در این حد. اون خیلی یه دختر ارام. ومثبت بود. البته بعدا فهمیدم که نبود اون طوری رفتار میکرد منم باور داشتم بچه مثبته. تا اینکه یکروز پای کامپیوتر بودم. بابام شیفت کاری بود مامانم هم خونه خالم اینها بود. ساعت 6 بعد از ظهر بود. تنها تو خونه نشستم. یدونه هم اهنگ گذاشتم تو اسپیکر اهنگ جدید امیر تتلو کل ساختمان رو صدای موزیک برداشته بود. یهو در زد.. با خودم گفتم ای وای حتما همسایه هست. از صدای موسیقی ناراحت شده. وای چی بگم.؟؟ همین طوری که خجالت میکشیدم...
در رو باز کردم دیدم عههههه اسما هستش. از طبقه پایین بدون روسری ولباس راحتی اومده. در ما. درسته همیشه. بدون روسری میگشت. ولی این دفعه لباس هاش هم متفاوت بود. یکم راحت تر بود گفت:عرفان اسم اهنگ چیه. داشتم از پنجره گوش میدادم. خیلی خوشم اومد. گفتم اهنگ امیر تتلو هست. من از این اهنگ ها خیلی زیاد دارم. گفت عهههه میشه. بیام نگاه کنم گفتم اره بفرما. پاشو که گذاشت تو خونه من میدونستم هر طوری شده. میکنمش. حتی نیاز به تجاوز هم باشه. کارش تمومه. واااااای عجب کونی داشت. قیافه وتیپش هم که عالی بود 20 ..خداییش خیلی خوشگله. اومد اتاق یدونه صندلی واسش اوردم. گفتم تو هم بشین همین طور که پای کامپیوتر بودیم. .. یه حس خوبی داشتم. البته یه فکرایی هم تو سرم داشتم. همین طور که داشتم میگشتم. یهو دیدم. اون حواسش تو کامپیوتر نیست. گفتم مگه نگفتی اهنگ میخوای منو مسخره کردی؟؟ گفت اه بابا بی خیال. . دستش رو گذاشت رو چانش همین طوری زمین رو نگاه میکرد. منم فکر کردم. یه چیزی ناراحتش کرد گفتم. چی شد چرا ناراحتی؟؟ گفت. هیچ چی. گفتم پس حالا چیکار کنیم. گفت تو دلت میخواد چیکار کنیم. من یه لحظه خوشکم زد. خواستم بگم بیا بکنمت .. بهش گفتم نمی دونم تو بگو.
گفت بیا یه سوالی دارم. پرسیدم چه سوالی بهم گفت. قول بده راستشو بگی هااا. گفتم باشه. گفت بگو جون تو راستشو میگم. گفتم به جون تو راستش رو میگم. بگو. بهم گفت. دوست دختر داری من یه لحظه شاخ در اوردم. خندیدم. گفتم نه ندارم. وا قعا هم نداشتم تا اون موقع دوست دختری نداشتم.. گفت دروغ میگی. گفتم نه جون خودم. تا حالا اصلا نداشتم. پرسیدم تو چطورتو داری؟؟ گفت راستشو بخوای من یدونه داشتم. ولی فقط دور روز دوستیمون طول کشید. بعدش دیدم. خیلی ادم اشغالی هست. ازش همون روز دوم جدا شدم. ولی از اون به بعد اذیتم میکنه..الان هم خونمون هیش کی نبود الان هم که اومدم اینجا.اون اومده بود در خونمون تا در رو باز کردم فرار کرد ترسیدم اومدم اینجا.ازش متنفرم. چیکار کنم؟؟. پا شدم با عصبانیت پرسیدم الان اینجاست؟؟؟؟ برم گردنشو بشکنم. یهو دستم رو گرفت گفت نه .رفت اونو بیخیال من میخوام با تو باشم. منو دوستت قبول میکنی؟؟. به خدا من اصلا با اون رابطه ای نداشم. فقط دو روز دوست بودیم .. من خیلی تنهام منو دوست داری عرفان؟
من واقعا تعجب کردم خشکم زد.یعنی یه دختر میتونه به این راحتی حس هاشو بیان کنه. خیلی خوشم اومد از صادق بودنش. تازه اون موقع بود که فهمیدم. فقط همه چیز سکس نیست. باید. واقعا دوسش داشته باشم. احساس کردم واقعا بهم نیاز داره اونم تنهاست منم تنهام.. برای اولین بار بود که به جز احساس سکس. احساس عاشقی رو تجربه کردم. همون لحظه خیلی ازش خوشم اومد. دیدم. کم مونده بود گریه کنه چشاش خیس میشد کم کم. فهمیدم حالش بده . همین طور که دستم رو گرفته بود. یهو بلندش کردم وگرفتم بغلم سرشو گذاشتم رو سینم موهاشو نوازش میکردم.یهو گریش گرفت گفتم عههه گریه نکن. تموم شد اخه منم نا راحت میشم. محکم دستاشو دورمن حلقه کرده بود انگار میخوام فرار کنم. گفتم بابا اینجام فرار نمی کنم که گفت.قول بده منو هیچ وقت ول نکنی اون موقع یه حسی داشتم که تو عمرم تجربه نکردم. وجودش ارامش خاصی به من میداد. گفتم نه تو همیشه مال من هستی عشقمی. یکم که حرف هاشو گفت تخلیه شد. دستم رو گرفت. خندید. گفت حالا بیا ادامه موزیک مون رو گوش کنیم. گفتم نه حال ندارم.
یهو پرید دوباره تو بغلم دستاشو حلقه کرد دور گردنم. با لحنی دخترانه وناز گفت پس واسه چی حال داری. یدونه بوس از صورتش کردم گفتم خیلی دوست دارم.گفت منم دوست دارم. محکم گرفتم تو بغلم.یهو کوبیدمش رو تخت خودم. گفت. اااااااااه کمرم شکست. گفتم. ببخش.روبروی هم دیگه خوابیده بودیم. برای اولین بار احساسی شده بودم. نه سکسی. دستم تو صورتش بود نازش میکردم. اونم کاملا خودش روبه من چسبونده بود. احساس میکردم. خیلی احساس ارامش داره. منم همین طور اون موقع تو فکر سکس نبودم. ولی سینه هاشو که به سینم چسبونده بود یهو جرقه زد به من .منم دوباره فکر هایی به سرم اومد. به شوخی دستم گذاشتم روی سینه هاش گفتم دوست دخترخودمی دوست دارم. اینطوری کنم. حرفی داری؟؟؟خندید گفت. نه هر کاری کنی من حرف ندارم دیوونه.یدونه بوسش کردم. برگردوندمش خوابوندم. روی خودم. دستم رو گذاشته بودم روی پشتش ارام ارام. دستم رو کردم. زیر بلوزش. وای پوستش چه نرم وصاف بود. هیچی نمی گفت. همین طور اونم منو بغل کرده بود. کم کم بردم روی کونش و رون هاش.
داشتم اروم میمیالیدم. هیچی نمیگفت. فهمیدم خوشش اومده. اوردم کنارم.خوابوندم. نمی خواستم ازش لب بگیرم. چون شاید. چندشش بیاد. ولی اون اومد لب هاش رو گذاشت رو لبام من شروع کردم.. چن دقیقه ای بود که داشتیم. لب میگفرتیم.دستم رو بردم. ریز بلوزش سینه هاشو میمیالیدم. یهو خودش بلند شد کاملا. از کنارم. گفتم واااا کجا میری؟؟ گفت هیچ جا. میخوام حال کنیم. حسابی. تو چشاش نگاه کردم. و خندیدم. خودش تمام لباس هاشو در اورد منم همین طور کاملا همون اول کار لخت شدیم.یهو مثل دیوونه ها جیغ زد پرید تو بغلم. محکم گرفتم .طوری بغلش کردم بودم که انگار میخواد فرار کنه. سینه هاش روسینم بود. کونش رو کیرم بود با دستم کونش رو میمالیدم.داشتم گردنش رو میخوردم. دیگه عاشقی فلان از یاد رفت. کاملا شهوتی شده بودم. گور بابای عاشقی. فقط سکس. داشتم کیرم رو به لای کونش میمالیدم. اونم داشت حال میکرد.یهو بهم گفت. نمی خوای شروع کنی؟؟. گفتم بروی چشم. همین الان.
خوابیدم روش پاهاش رو کاملا بار کردم. واااااااااای کس افسانه ای که میگن اینه. همیشه در حسرتش بودم. یهو افتادم به جون کسش. طوری میخوردم. که لبام درد میکرد. اونم اه نالش بلند شده. بود هر لحظه هم احتمال اومدن مامانم بود .فعلا اینو بی خیال. یکم که کسش رو خوردم. گفت من کیر میخوام. نشون بده ببینم. بهش نشون دادم. اون قدر جلق زدم که خیلی بزرگ شده. 16 سانت طور. 1.5 سانتی هم کلفتیش میشه. گفت. اوووووووه مای گاد. گفتم این کلمه هارواز کجا میدونی. گفت صبح تا شب سوپر نگاه میکنیم. گفتم دقیقا مثل خودم. گفتم خوشت اومد.؟؟ اندازش مناسبه گفت عالی هست. یهو جیغ زد. منو بکننننننننننننن گفتم بی شور. یواش یکی میشنوه ابروم میره. بازم داد زد گفت بزار بشنون ب هیش کی ربط نداره. گفتم پس همین طوره!!!! کیرم گذاشتم لای کسش. گفتم بکنم توش گفت زود. گفتم پردت چی میشه. گفت. من که همیشه مال تو هستم. چه فرقی داره. الان یا وقت دیگه گفتم باشه. ولی نمی دونستم وقتی پرده پاره بشه. درد میکشه. چی میشه. ولی میدونستم خون میاد. کیرم رو گزاشتم لای کسش. ارام هل دادم داخل. پردش رو رو کیرم احساس کردم. یه ذره هم وارد کردم. یه اهی کشید. منم اضتراب داشتم گفتم چی شد/ گفت هی چی طبیعی بکن. یه ذره هم فرو کردم تو. یه دونه محکم جیغ کشید. گفت. اخش. دیگه تمومه. .واااااای کیرم پر خون شد. یکم راستش رو بخوای چندشم اومد. کیرم در اوردم. گفتم پاشو هر دو بریم دستشویی. رفتیم. من کیرم رو شستم اونم خون کسش رو پاک کرد. دوباره اومدیم. روتخت منم کیرم خوابیده بوده. اونم. شهوتی نبود. دوباره شروع کردم به خوردن کسش. یکم که خوردم. کیرم. سیخ شده. بود دیگه طاقت نداشتم. گذاشتم لای کسش. فرو کردم تا تهش داشتم تلمبه میدم. اه ونالش در اومده بود. اونم حال میکرد. منم. تا اینکه ابم داشتم کم کم میومد گفتم. ابم داره میاد چیکار کنم. گفت بکش بیرون هااا. بد بخت میشم. حامله میشم. دیگه هر دو بگا میریم.
ابم که داشت میومد در اوردم ریختم روی کسش اونم داشت کسش رو میمالید هنوز اون ارضا نشده بود. ابم رو که ریختم روکسش داشتم با اب کیرم. کس اون رو میمالیدم. یهو یه اهی کشید. خسته وکوفته مثل یه لاش دیگه حرکتی نکرد. فهمیدم. ارضا شد. با دستمال کاغذی پاک کردم. کسش رو خودم هم پاک کردم. خوابیدم کنارش. حالا دوباره. عاشقانه بود داشتم نوازشش میکردم. میگفتم. عشقمی دوست دارم. عاشقتم. خیلی نازی. اونم میگفت منم دوست دارم. خلاصه یکم هم باهم ور رفتیم. گفتم. اسماء. الان مامان من میاد بد بخت میشیم. ها. گفت راست میگی. مامان و بابای منم میان. بد میشه. بلند شدم.کمکش کردم لباس هاشو بپوشه. منم لباس هامو پوشیدم. بعد یه بار دیگه همدیگرو. بغل کردیم. محکم یدونه بوسش کردم. از گردنش. گفتم. مرسی. بهترین روز عمرم. بود گفت منم همین طور. خیلی خوشحالم کردی امروز عرفان. ممنون.
گفت حالا فقط یه چیزی بد شد. گفتم چی. گفت از این به بعد خیلی دلم برات تنگ میشه. نبینمت دق میکنم. گفتم منم همین طور. هر وقت دلت تنگ شدی. بیا پیش من. اشکال نداره به بهانه درس بیا. مامانو بابام هم شک نکنه. گفتم راستی. اگه اون پسره دوباره اومد. بگو خواهر مادرشو میکنم گفت باشه. حالا دیگه نمی ترسم. چون تورو دارم هیچ غلطی نمی تونه بکنه. ممنون. از اون به بعد سکس نداشتیم. ولی هر روز هم دیگرو میدیم. وبغل میکردیم. همدیگرو وبوس ونوازش واینها. خیلی دوسش دارم. واقعا این دختر تغییرات بزرگی تو احساسات من ایجاد کرد. احساسی که تا حالا تجربه نکرده بودم.البته هروز به عشقش 5 بار جلق میزنم. هر بار میبینم عاشق تر میشم. اونم . واقعا دوسم داره. .
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
ارسالها: 63
#923
Posted: 26 May 2015 21:31
کردن دوس دختر مذهبیم
سلام خدمت همه دوستای گلم.
مجتبی هستم از مشهد میخوام خاطره اولین سکسم با دوس دختر مذهبیمو براتون بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد چون همش عین واقعیته.من 25 سالمه و بیتا 27 سالشه طریقه آشناییمونم از طریق دوستم بود که با خواهر بیتا رفیق بود.اینم بگم بیتا فوق العاده دختر مذهبی بود و به گفته خواهرش با هیچ پسری تا اون موقع دوست نبود که بعدا خودم به این واقعیت پی بردم.تقریبا 5 ماهی بود که با هم دوس بودیم و هر دو هفته یکبار به هوای ترجمه متن انگلیسی همو تو پارک میدیدیم ولی هیچ اتفاق خاصی بینمون نیفتاد کم کم به فکر این افتادم که ازش جدا بشم ولی اون وابستم شده بود.خلاصه یک روز تو زمستون که هوا برفی بود گفت جمعه بیا بریم بیرون که من قبول نکردم گفتم هوا سرده بیرون نمیام که اون گفت یک خونه جور بریم خونه من حوصلم سر میره منم اولش باورم نشد ولی وقتی خونه دوستمو که تو بالاشهر مشهد بود جور کردم و اونم قبول کرد کم کم شیطون وسوسم کرد.
خلاصه جمعه شده صبح زود شد و رفتیم خونه دوستم.اولش که وارد خونه شدیم با چادر بود که من گفتم میخوای تا آخر شب همینجوری باشی که چادرشو با کراهت درآورد ولی مانتو تنش بود. ظهر شد و موقع نماز خوندن وقتی که رفت وضو بگیره مانتوشو درآورد با یک تاپ سفید بود روسریشو که دراورد رفتم تو آشپزخونه اولش حول کرد گفت چرا بدون اجازه اومدی نمیگی نامحرمم منم گفتم من که کاری نکردم فقط موهاتو دیدم باشه میرم بیرون با ناراحتی از آشپزخونه اومدم بیرون اونم رفت نماز خوند بعد نماز نهار خوردیم ولی من کم کم داشتو دیوونه میشدم ازینکه میدیدم هیچ حسی به من نداره حالم گرفته شد از طریفم نمیخواستم بزور باهاش سکس کنم چون سکس زوریرو اصلا دوس ندارم.بعد نهار رفت یک چرتی بزنه منم رفتم پای کامپیوتر همش به این فکر میکردم که چکار کنم رفتم تو اتاق دیدم هنوز خوابه رفتم کنار نشستم دستمو کشدم رو صورتش و نازش کردم که از خواب بیدار شد.وقتی بیدار شد گفت چرا دست زدی بهم من به تو اطمینان دارم که با تو اومدم تو خونه حالا تو داری این این کارارو میکنی گفتم ببخشید داشتم ابروهاتو نگاه میکرم آخه ابروهاش واقعا خوشگل و ناز بودن.گفت مگه قبلا ندیدیشون گفتم چرا فقط بالاش چون مو دراورده کم کم دارش زشت میشه.اونم گفت باشه بعدا میزنم که من گفتم اگه دوس داری من واست بزنمشون که اونم با لحظه ای فکر کردن قبول کرد
از تو وسایل دوستم یک ژیلت آوردم شروع کردم به زدن ابروهاش که اونم چشاشو بست کم کم که داشت کارم تموم میشد دلو زدم به دریا آروم لبمو گذاشتم رو لبش در یک لحظه خشکش زد نمیدونس چکار کنه من آروم شروع کردم به خوردن لباش که اونم یک دفعه شروع کرد به خوردن لبای من ولی همچنان چشاش بسته بود تو همون حالتی که بودیم سرشو گذاشتم تو بغلمو و همچنا لبای همو میخوردیم شاید باورتون نشه ولی نیم ساعت به همین کارمون ادامه دادیم که من اروم آروم دستمو بردم رو سینه هاش و شروع کردم به مالوندن که صداش دراومد و با یک لحن خاصی گفت مجتبی توروخدا تا همین جا بسه ولی منکه نمیتونستم از این لحظات بگذرم بهش گفتم چشاتو باز کن اولش گفت خجالت میکشم ولی وقتی چشاشو باز کرد گفتم عزیزم کاری نمیکنم که به ضررت باشه فقط میخوام لذت ببری .اروم رفتم سمت گردنش تا شروع کردم به لیس زدن گردنش از خود بی خود مشخص شد که خودشو ول کرده و دیگه نمیتونه مقاومت کنه همینجوری که گردنشو لیس میزدم سینه هاشم میمالوندم که خودش گفت اگه میخوای راحت باشی لباسمو درار که منم تاپو و سوتینشو دراوردم رفت سمت سینه هاش که دیگه کم کم ناله سکسیش بلند شد که منم دستمو بردم تو شلوارش که دوباره صداش دراومد گفت مجتبی توروخدا اونجا دیگه نه ولی من به کارم ادامه دادمو و شلوارشو درآوردم...
رسیدم به شورت صورتیش دیگه واقعا داشتم دیوونه میشدم تا اینکه شورتشم دراوردم دیدم به به خانوم خودشو خیس خیس کرده ولی برای اینکه بیشتر خجالت نکشه بروش نیاوردوم و شروع کردم به لیس زدن کسش اولش یک جیغ کوچولو زدو بعدشم چشاشو بست تقریبا ده دقیقا کسشو خوردم و با چوچولش بازی کردم که یک لرزش شدیدی گرفتش و ارضا شد عشق من واسه اولن بار تو عمرش ارضا شد.اینم بگم تا این لحظه از سکسمون من لباسام تمام و کمال تنم بود وقتی ارضا شد رفتم زیر پتو کنارش خابیدم و صورتشو ناز میکردم.ولی همچنان کیر من این وسط هیچ عمل خاصی انجام نداده بود.که بهش گفتم میخوای کیر منمو ببینی اونم گفت اره وقتی درش اوردم یک جیغ بلندی کشید گفت این دیگه چیه گفتم کیر دیگه گفت چرا ایقد بزرگه گفتم مگه تاحالا ندیدی گفت من فقط کیر داداشمو وقتی نوزاد بوده دیدم و بعدشم دیگه ندیدم اولش فکر میکردم سر کارم میزاره ولی وقتی عکس العملشو دیدم باورم شد که تاحالا کیر ندیده.اولش میترسید دست بزنه ولی اروم اروم دستشو برد رو کیرم و باهاش بازی میکرد گفتم نمیخوای بخوریش گفت ایش من اینو بخورم گفتم مگه چیه مگه من کس تورو نخوردم گفت اخه کس من تمیزه گفتم خب کیر منم تمیزه
خلاصه با کراهت زیاد کیرمو کرد تو دهنشو یک ذره لیس زد یک 5 دقیقه ای که خورد گفت که خلی بزرگه من خسته شدم گفتم خب حداقل یک کاری بکن تا ابش بیاد گفت چی ینی میخوای ایجا جیش کنی که دیگه زدم زیر خنده گفتم بابا تو خلی از مرحله پرتی جیش چیه این اب کمره بیارش تا خودت ببینی گفت باید چکار کنم گفتم با دستت باهاش بازی کن تا بیاد یک 5 دقیقه ای که جق زد ابم اومد که دوباره گفت این دیگه چیه چرا این رنگیه.بعدش یبار دیگه باهم سکس کردیمو خلاصه اون روز تموم شد و ازون به بعد من و بیتا هفته ای یک بار با هم سکس میکردیم حتی بعضی وقتا خودش خونه دوستاشو جور میکرد میرفتیم خونشون اینم بگم که از دفه های بعد با ترفندها و خواهش های فراوان از سوی من از عقبم ترتیبشو دادم.
امیداورم لذت برده باشید.
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
ارسالها: 63
#924
Posted: 26 May 2015 21:36
جر خوردن کونم تقصیر خودم بود
اسمم سارا و الان ٢٠ سالمه اين خاطره تقريبا مال دو سال پيشه وقتي كنكوري بودم خانوادم مذهبيه و خودمم هيچ وقت با هيچ پسري در ارتباط نبودم...
اوايل سال تحصيلي بود كه تو يكي از برنامه هاي گوشي با پسري به اسم امير اشنا شدم اوايل از فيسش خوشم نميومد ولي به خاطر نيازه روحيم به يه پسر قبول كردم ده سال ازم بزرگتر بود ولي من بعد از مدتي كاملا بهش وابسته شدم و با تمام وجودم مي خواستمش اما هيچ وقت به سكس و رابطه جنسي فكر نمي كردم خند ماه از ارتباطمون مي گذشت يه روز با اميد تو پارك سر خيابونومو قرار گذاشتم خياي وقت بود نديده بودنش دلم واسش يه ذره شده بود تا ديدمش پريدم بغلش اون شب مامانم اينا رفته بودم عروسي و دير وقت ميومدن به امير گفتم مامان اينا نيستن بيا بريم خونه ما با هم غذا بخوريم اولش قبول نكرد فكر كرد دارم باهاش شوخي مي كنم ولي با اصرار من رفتيم رفتيم تو خونه من لباسامو عوض كردم يه لباس راحتيه ساده معمولي پوشيدم و اومدم پيش اميرم كه رو راحتي لم داده بود كنارش نشستم و سرمو گذشتم رو شونششش امير دستشو كرد تو موهام و سرمو بوسيد دلم نمي خواست اون لحظه تموم بشه با تمام وجودم دوسش داشتممم تو چشاش نگاه كردم و گفتممم خيليييي دوست دارم
اميرررر امير لباشو گذاشت رو لبامممم و با حرص مي خورد هم دوس داشتم و هم ترسيده بودم. سعي مي كردم هولش بدم عقب اما چنان لبامو گرفته بودو مك ميزد كه كاري از دستم بر نميومد. بلاخره بعد از چند مين لبامو ول كرد و گفت بريم تو اتاق رو تختت مي خوام حسابتو برسممم ترسيدممم گفتم يعني چي امير مي خواي چي كار كني؟ خنديد و گفت كوچولويه منو چه ترسيده دوباره لبامو بوسيد و گفت مي خوام بهت يه حال اساسي بدم كه تا عمر داري يادت نره گفتم نه اميد همين قدر بسه يه دفعه چهرش جدي شد و گفت من نمي خواستم بيام اينجاتو اصرار كردي پس خفه شو هر چي مي گم گوش كن.
بغض كردم تا به حال اميرو اونجوري نديده بودم گفتم نه امير ترو خدا خب الان برو من غلط كردم چشاش قرمز شده بودو رگ گردنش بيرون زده بود دوباره حمله كرد سمتمو شروع كرد لب و گردنو خوردن من گريه مي كردم و گفتم ترو خدا امير نكن خواهش مي كنممم دستشو انداخت و تيشرتمو جر داد سرشو برد تو سينه هامو يه نفس عميق كشيد و گفت خفه شو زر زر نكن برو تو اتاق بهت مي گم دستمو گرفت و به زور هولم داد تو اتاق انداختم رو تخت شروع كرد گردن و سينه هامو خوردن دستشو برد سمت دكمه ها پيرهنش همون جور كه با حرص به من نگاه مي مرد بازشو كرد و پيرهنشو انداخت يه گوشه دست برد سمت سوتينم و از تنم كشيدش برده شدن كمرمو احساس مردم گريه مي كردم و التماس مي كردم...
اما وحشي شده بود و اصلا نمي فهميد من چي مي گم بلندم كردو گفت كيرمو درار من گفتم امير ترو خدا بسه خواهش مي كنم محكم زد تو صورتمو گفت خفه شو درار دستمو بردم سمت شلوارش و كيرشو در اوردم گفت بخورش هميشه از اين كار متنفر بودم امتناع كردم سرمو گرفت و برد دم كيرش به زور كيرشو كرد تو دهنم و گفت بخور بلد نبودم و از طرفي حالم داشت بهم مي خورد دندونم گرفت به كيرش كه يهو دادش درومد و گفت چي كار مي كني جنده هولم داد و اومد سمت شلوارم درش اورد برم گردوند فهميدم مي خواد بزاره تو كونم گفت حالا بهت نشون ميدم جنده مي گامتتت كونتو جر مي دممم كيرشو بدون اينكه كونمو خيس كنه تا ته كرد تو كونممم چنان جيغي كشيدم كه فكر كردم دهنمم جر خورد با دستش محكم ميزد به كونمو بالا پايين مي كرد من فقط جيغ ميزدم و التماس مي كردم گفت خفه شو جيغ نزن بگو من بگااا جرم بده وگرنه مادرتو به عزات ميشونممم محكم زد رو كونممم گفتمم بگو جنده داد بزن منم شرو كردم داد زدن با گريه بگا منو جرم بده سرعتشو بيشتر ميكرد و مي گفت بگو بدو منم هر بار بلند تر مي گفتممم يه دفعه سرعتشو كم كرد و يه نعره كشيد و كل ابشو خالي كرد تو كونم و همون جور به پشت افتاد روم از شدت نريه نمي دونستم چي كار كنم انگار كه تازه به خودش اومده بود بلندم كرد و گفت ساراي من تف انداختم تو صورتش لباساشو پوشيد و بدون هيچ حرفي رفتم بعد از دو سه خفته يه اس ام اس داد كه گوه خوردم و من تو اون شرايط نمي تونم خودمو كنترل كنم و تو خودت اصرار كردي بيا راست مي گفت من اصرار كردم بياد و تقصير خودم بود.
بعد از اون قضيه ديگه امير رو نديدم و با هيچ پسري هم دوست نشدم.
نوشته: سارا
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
ارسالها: 63
#925
Posted: 28 May 2015 22:31
تجربه ی تلخ از سکس
سلام ندا هستم 18 سالمه.
از بچگی با محسن بزرگ شدم پسر صمیمی ترین دوست بابام بود و همسایه دیوار به دیوارمون در واقع خونه ی ما و چنتا از عمو هام و خونه ی محسن اینا توی یه کوچه بود من تک فرزند بود ولی محسن یه خواهر کوچیک تر از خودش به اسم زهرا داشت.وقتی بچه بودم از صب تا شب با هم بودیم تا اینکه ما از اون شهر رفتیم و رابطمون کمتر شد سال دوم راهنمایی بودم که احساس کردم عاشق محسنم اینقد که فک میکردم میتونم جونمو براش بدم.شبایی که قرار میشد بریم خونشون بهترین لباسامو می پوشیدم و از استرس دل پیچه می گرفتم.
تا اینکه یه روز دختر عموم که اسمش فاطمه بود و با محسن اینا هم همسایه بودن در حین تعریفاش گفت که محسن عاشقم شده و اینو به یکی از دوستاش گفته.فاطمه از اون دخترای خراب شهرمون بود میتونم بگم تا اونوقت که ..... سالش بود با 50 تا پسر رابطه داشت و کل شهرمون که خیلی هم کوچیک بود میشناختنش.اون شب خیلی حالم بد بود و واسه اولین بار زنگ زدم به محسن.خیلی بچه بودم و نمیدونستم این کارم اشتباهه فقط میخواستم محسن مال من باشه اونم گفت که من تو رو مثل خواهر خودم دوس دارم و منم گریه میکردم.دیگه کارم شده بود هر شب به یه بهانه بهش زنگ بزنم و اونم خیلی سرد باهام رفتار میکرد ولی یه شب بهم گفت میخوای با من باشی؟من هم ک نهایت آرزوم این بود بتونم با محسن باشم گفتم آره گفت پس باید باهام سکس کنی خیلی بچه بودم و هیچی از سکس نمی فهمیدم فقط فاطمه چند بار یه چیزایی واسم توضیح داده بود الان که بهش فک میکنم می فهمم فاطمه همونوقتا هم با پسرا سکس داشته اما من تو عالم بچگی نمی فهمیدم پیشنهاد محسن رو قبول کردم یه روز که هیشکی خونمون نبود زنگ زدم محسن که بیاد.
از شهرشون تا شهر ما یه ساعت فاصله بود بعد از یه ساعتی رسید من هم از استرس دهنم خشک شده بود وارد خونه که شد بغلم کرد و بردم تو اتاق.مثل یه عروسک تو دستش بودم و هیچی از سکس نمی فهمیدم و فقط بخاطر عشقی که بهش داشتم تو اون موقعیت بودم وقتی کامل لباسامو دراورد شروع کرد به خوردن سینه هام که اون موقع خیلی کوچیک بودن ولی اصلا نتونست منو تحریک کنه و فقط به فکر خودش بود بلند شد و لباسای خودشم دراورد اولین بار بود داشتم کیر یه پسرو می دیدم به نظرم خیلی بزرگ میومد بهم گفت بخورش من فقط یه بار پیش فاطمه فیلم دیده بودم و به محض اینکه کیرشو کردم تو دهنم عقم گرفت اینقد حالم بد بود که داشتم میاوردم بالا ولی محسن بازم به من هیچ توجهی نداشت به پشت خوابوندم فقط متوجه شدم تف زد به کیرش و گذاشتش در سوراخ کونم و فشارش داد داخل یه لحظه احساس کردم کل بدنم داره درد میکشه اینقد دردش زیاد بود که نفسم بالا نمیومد سکس با یه پسر 19 ساله که از نظر هیکلی هم خیلی از من بزرگتر بود واقعا سخت بود.اما نمیذاشتم صدام بلند شه دیگه اشکم داشت درمیومد فقط نفس نفس میزدم فک کنم حدودا 10 دقیقه تلمبه زد و گفت ابش داره میاد چیکارش کنم منم هیچی نگفتم چون حتی نمیدونستم آب چیه
یه دفه کشید بیرون و بعد فهمیدم آبشو تو کونم خالی کرده.وقتی لباساشو پوشید رفتم پیشش ولی بجز چنتا کلمه باهام حرف نزد بدترین احساس رو داشتم دوس داشتم گریه کنم من بخاطر عشقی که بهش داشتم حاضر شدم باهاش چیکار کنم اما اون باهام حرفم نمیزد وقتی هم خواست بره گفت فعلا بهم اس نده چون پسرا بعد از سکس تا 9 ساعت بدشون از دختر میاد.اون شب حال خیلی بدی داشتم ولی محسن جوابمو نداد
الان که 6 سال از اون ماجرا میگذره من هنوز از همه ی پسرا بدم میاد و حتی دوس ندارم پسری نگام کنه و همیشه آرزو میکنم بلایی که به سر من آورد یکی سر خواهرش بیاره چون خواهرشو تو دنیا از همه بیشتر دوس داره
نوشته: ندا
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
ارسالها: 63
#926
Posted: 28 May 2015 22:39
کیر دوست
سلام
اسم من امیره و 24 سالمه کیرم 16 سانته ولی کلفته، خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم مال یه ماه قبل عید ساله نود و چهاره...
ماجرا از اونجایی شروع شد که من و دوستم محمد طبق معموله روزای پنجشبه با ماشین زدیم بیرون که یکم هوا بخوریم و تفریح کنیم،دمه غروب تو یکی از خیابونا بودیم که چشمم به دوتا دختره خوشگلو سکسی افتاد که وقتی بهشون لبخند زدمو سرمو تکون دادم یکی از اونا که یه مقدار از نظر اندام پر تر و درشتر بود با یه لبخند ملیحی بهم نگاه کرد من که چشمام فقط به باسنو هیکله خوشگل و خوش تراش اونا بود بدم نمیومد شانسمو امتحان کنم و به یکیشون پیشنهاده دوستی و شماره بدم،بعد از کلی تعقیب و امار بازی بالاخره تو یه کوچه خلوت از ماشین پیاده شدمو رفتم سمتشون،حقیقتا نمیدونستم با کدوم صحبت کنم و پیشنهاد بدم انتخابه سختی بود چون واقعا هر دو از نظر من عالی بودن،بهشون که رسیدم گفتم خانوم ببخشید میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم....
بعد از یکی دو دقیقه صحبت کردنو ناز کردنو ناز کشیدن بالاخره شماررو به اونکه درشتتر بود دادم و برگشتم سوار ماشین شدم و با دوستم کلی خندیدیمو هیکلو باسنه اونارو تجزیه تحلیل کردیم که همون شب محمد ازم قول گرفت که اگه دختره زنگ زد رفیقشو واسش جور کنم...یکی دو ساعت بعد از اینکه رسیده بودم خونه یه پیام از یه شماره ناشناس اومد به گوشیم حدس میزدم که خودش باشه که بعد از یه خورده اس بازی و حرف زدن خودشو معرفی کرد و اشنا شدیم و بهم گفت که اسمش سوگنده و و اونکه تو خیابون باهاش بود دختر خالشه و ازم پرسید تو با کدوممون میخواستی دوست بشی که من گفتم از اول از خوده تو خوشم اومد و....که فهمیدم دختر خالش دوست پسر فاب داره و باهم تیریپ ازدواجن...خلاصه چندروزی همینطور گذشت و ما باهم بیشتر اشنا و صمیمی شدیم تو این مدت من همش فکرم به کونه خوشگله سوگند بود و دنباله راهی بودم که اینو بکشونم تو خونه و حسابی ترتیب کارو بدم،که یه روز سوگند بهم گفت منو دختر خالم امشب جایی عروسی دعوتیم اگه میتونی اخرشب بیا دنبالمون مارو برسون خونه که منم قبول کردم و رفتم پیش دوستم محمد تا یکم باهم مشروب بخوریم چون سوگندم میگفت خیلی مشروب دوست داره و منم میخواستم به بهانه مشروب بهش بگم بیاد پیشم که باهم بخوریم...
تقریبا ساعت یازدهو نیم دوازده اخرای شبه دخترا ولی اول شبه ما پسرا بود که دیدم سوگند بهم زنگ زدو گفت که برم دنبالشون،منم سریع ماشینو اتیش کردمو زدم تو دنده تا از قافله عقب نمونم،وقتی رسیدم سوگند اومد و جلو نشست و دختر خالشم عقب و بعد از سلامو احوال پرسی ازم خواستن که سریعتر برم و دختر خالرو زود برسونیم که خیلی دیرش شده،بعد از اینکه اونو رسوندیم به سوگند گفتم اگه تو دیرت نیست یکم باهم دور بزنیم که اونم قبول کرد...اروم اروم تو کوچه ها میرفتیم که یه جای تاریک و خلوت پیدا کردم و ماشینو همونجا نگه داشتم،همینجوری داشتم بدونه هیچ حرفی به سوگند نگاه میکردم که یه دفعه خودشو بهم نزدیک کردو لبشو گذاشت روی لبام من که تعجب کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم بیخیاله اطراف شدمو دستمو انداختم دور گردنش و شروع کردم به لب گرفتن،دیگه طاقت نداشتم دستمو بردم سمته سینه و رونش و کلی مالیدم از اینورم کیرم به صورته خبر دار اماده به خدمت شده بود،بعضی وقتا سرمو میچرخوندمو امار اطرافو میگرفتم،همینطور که لبامون روی هم بود دستشو گرفتم و بردم سمته کیرم و محکم فشار دادم روش که اونم چسبیدو از رو شلوار کیرمو میمالید...
شروع کردم اروم کمربندمو باز کردم و کیرمو در اوردم و دادم دستش وقتی چشمش بهش افتاد با صدای شهوتناک و یواش گفت جووووووون! که منو بیشتر شهوتی کرد ازش خواستم یکم برام ساک بزنه و اونم قبول کرد دیگه کیرم داشت میترکید داغه داغ بودم سوگندم انگشته اشاره و شصتشو دور کیرم حلقه کرده بود و بالا و پایین میکرد و میگفت کیر خوبه که کلفت باشه و از چشماش میخوندم که باهاش حال کرده همینطور که داشت بهش نگاه میکرد خیلی حشری سرشو برد سمته کیرم و اروم یه لیس به کیرم زد و بعد اروم اروم کلشو خورد و منم با دستم گردنشو گرفتم و فشارش دادم رو کیرم فکر میکردم وقتی همش بره تو حلقش خفه میشه اما دیدم خیلی راحت تا ته میخوره و خودش سرعتشو بیشتر کرده دیگه داشتم از لذت بیهوش میشدم که چشم به کونش افتاد سریع دستمو بردم سمتش و حسابی کونشو چنگ زدم دیگه از سوگند خبری نبود صداشم میکردم جوابمو نمیداد و فقط کیرمو تو دهنش مک میزد واقعا از این که کیرم تو دهنش بود لذت میبرد...از رو داشبرد ماشین دستمال کاغذیو برداشتمو بهش گفتم که دیگه دارم ارضا میشمو ابم میاد سرشو اورد بالا که از دستم در رفتو ابم با فشار پاشید رو فرمونو یه خوردشم رو داشبورد هر دو خندمون گرفت و سوگند بهم گفت خیلی باحال بود و دوس داره دوباره پاشیدنشو ببینه که بهش گفتم سر فرصت حتما میبینی...
اون شب گذشت و من سوگندو رسوندم وقتی رسیدم خونه خیلی خسته بودم انگار از درون ارضا شده بودم خیلی راحت خوابم برد و صبح طبق معمول رییس (کیرم) زودتر از ما بیدار شده بود همینطور که تو فکر جریان دیشب بودم که پیام صبح بخیر سوگند گوشیمو لرزوند...بعد از کلی صحبتو چرتو پرت دلو زدم به دریا و ازش خواستم که همدیگرو ببینیم اونم قبول کرد و ازم پرسید کجا بریم یخورده موندم و فکر کردم میترسیدم اگه بگم خونه بزنه تو برجکم و نیاد و من ضایع بشم بالاخره خودمو جمو جور کردمو ازش خواستم بیاد خونمون که راحت باشیم و بتونیم صحبت کنیم...بعد از کلی انتظار جوابمو داد وقبول کرد که بیاد خیلی خوشحال شدم وقتی یاد کونه تپل موپلش میفتادم رییس شورتو شلوارو باهم پاره میکرد،قرارمون شد ساعت چهار که من برم دنبالش هر جور بود مکانو اماده کردمو رفتم ارایشگاه و نزدیکای چهار بهش زنگ زدم و گفت که لباساشو پوشیده و حاضره منم جلدی پریدم پشته رولو یه دونه متادون خوردمو سریع خودمو رسوندم سر قرار و سوگندو سوار کردم وقتی دیدمش یکه خوردم واقعا از قبل خوشگلتر شده بود یه شلواره تنگ و یه مانتوی کوتاه داشت دیوونم میکرد گازو گرفتم و رفتم سمته خونه،خونه ما اپارتمانه طبقه دوم زندگی میکنیم توی محله نسبتا اروم،وارد خونه که شدیم درو بستم و کلیدو رو زر یه دور چرخوندم،هنوز هیچ حرفی نزده بودیم که سرپا نگامو به هم گره خورد و اروم نزدیکش شدم و پیشونیشو بوس کردم سوگندم دستشو انداخت دور گردنم و بهم گفت زود باید برگردم خونه،از این حرفش فهمیدم که دلش میخواد زودتر برنامرو شروع کنیم....
منم دیگه مجاله حرف زدنو بهش ندادمو فورا خودمو چسبوندم بهش و دستمو دور کمرش پیچیدمو لبامو گذاشتم روی لباش همینجور که داشتیم لبای همو میخوردیم سوگند شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنم و اونو از تنم در اورد و دستشو کشید روی سینم و گذاشت روی شونه هام و پایین تنشو به پاهام فشار میداد منم بعد از اینکه مانتوشو در اوردم دو تا لوپه کونشو گرفتم تو دستام و محکم میمالیدم بعد بلندش کردم تو بقلم و بردم تو اتاق وروی تخت و شروع کردم به خوردنه لاله گوش و گردنش دیگه صدای نفساش بلند شده بود دستمو بردم سمته سینش و فشار دادم اخخخ که عجب سینه های سفت و بزرگی داشت تاپشو دادم بالا یه سوتینه قرمز بسته بود که اونم کشیدم بالا سینه هاش افتاد بیرون با دسته چپم سینه راستشو گرفتم تو دستمو محکم فشاااار دادم و اروم یه گاز از سینه چپش گرفتم که یه جیغه کوچولو زد به صورتش نگاه کردم چشماش خماره خمار بود شروع کردم به خوردنه سینه هاش و مالیدنشون اروم دستمو بردم سمته شلوارش که دکمشو باز کنم دستمو گرفت و نزاشت یه بوس از لباش کردمو یه نگاه به چشماش انداختم که چشماشو بست و منم دکمه های شلوارشو باز کردم
دستمو بردم داخل و از روی شرت انگشته فاکمو کشیدم روی خط کوسش اخخخخ که چه کوسی،توپوووول،احساس کردم که شرتش خیس شده فهمیدم که وقتشه شلوارو از پاش کشیدم بیرون واااااای چه رون سفیدی داشت دیوونم میکرد با یه شرته قرمز که با سوتینش ست کرده بود،تازه فهمیده بودم معنای نعمت الهی چیه که ما ازش محرومیم،یکم دستمو کشیدم روی روناش یه دونه بوسشون کردم واقعا ارزش لیسیدنم داشت،شلواره خودمم در اوردم و دوباره رفتم سمتش اروم اروم شرتشو پایینتر میاوردم وااااای هر چی پایینتر میرفت سفیدتر میشد دیگه طاقت نداشتم شرتشو کلا از پاش کشیدم بیرن و دوتا پاهاشو از هم باز کرد اخخخخخخخ یه کوسه صورتی وسته دوتا رونه گنده ی سفید و تمیز عینه این خارجیا به خودم گفتم منو اینهمه خوشبختی محااااالههههه،یکم با دستم روی کسشو مالیدم و دیگه حسابی خیسه خیس شده بود که یه دفعه بلند شد و نشست و ازم خواست دراز بکشم دستشو برد سمته شورتم که من چون طاقتم تموم شده بود سریع خودم درش اوردم که کیرم یهو قلمبه افتاد بیرون و با دیدنش یه لبخنده رضایت بخشی روی لبای سوگند نقش بست...
اول یکم با دستش بازی داد که راسته راست شد و بعد اروم سر کیرمو کرد تو دهنش و مک می زد خیلی داشت بهم حال میداد واقعا کار بلد بود از پایین تا بالای کیر کلفتمو لیس میزد و بعد کلشو کرد دهنش و تند تند ساک میزد ازش خواستم که تخمامم بخوره که اونم رفت پایینتر و شروع کرد به لیسیدنه تخمام بلند شدم و رو به بالا درازش کردم رفتم رو سینه هاش و کیرمو کردم تو دهنش اونم لباشو دور کیرم حلقه کرد و اروم شروع کردم به عقب و جلو کردن کیرمو تا ته فرو میکردم تو حلقش و فشار میدادم وقتی میکشیدم بیرون شرع میکرد به سرفه کردن و نفس نفس زدن چندین بار این کارو تکرار کردم و بعد ازش خواستم که برگرده و اونوری دراز بکشه و اونم برگشت این اولین باری بود که کونشو لخت میدیدم عب کونه سفید و تمیزی اب از دهنه کیرم راه افتاده بود و میخواست هر چه زودتر کارو یه سره کنه دستمو بردم و لوپای کونشو از هم باز کردم و کیرمو گذاشتم رو سوراخه کونش که یه دفعه از جا پرید و برگشت و گفت داری چیکار میکنی من از پشت نمیتونم گفتم پس کجارو بکنم گفت از جلو بکن،پرسیدم مگه جلوت بازه گفت اره چشاشو بست دوباره پاهاشو از هم باز کرد رفتم بین دوتا پاهاش کیرمو گذاشتم دمه سوراخه کوسش تو صورتش نگاه کردم همینطور زل زده بود به منو داشت لبشو گاز میگرفت با چشماش بهم فهموند که باید جرش بدم،یواش کیرمو فرستادم داخل و کشیدم عقب یه اهه بلننند کشید و دوباره کردم توو دیدم که چشماش رفتو انگار تو لذت غرق شده کم کم سرعتمو بیشتر کرردمو محکم تلمبه میزدم سو گندم صدای جیغ و دادش اتاقو پر کرده بود وای که چه کوسه داغی عجب بدنه طلایی هر جارو که دست میزدم سرخ میشد
خم شدمو خودمو چسبوندم بهش اونم پاهاشو اورد بالا و دور کمرم قفل کردو با ناخوناش پشتمو چنگ مینداخت منم هر چی قدرت داشتم سر کوسش خالی کردم و با تمام توانم تقه میزدم و عقب جلو میکردم هر دومون خیس عرق بودیم که یه دفعه سوگند بهم گفت تندتر بزن امیر داره میاد بعد از چند لحظه محکم خودشو بهم چسبوند و ناخوناشو تو تنم فرو کرد و ارضا شد تو همون وضعیت یکم موندیمو یه کم که گذشت پرسید چرا ارضا نمیشی گفتم قرص خوردم و دیر ابم میاد یه لبخندی زدو گفت باید خالی بشی پاشو دوباره بزن...گفتم دوس دارم از پشت بکنم یه اخمی کرد و گفت کیرت کلفته از پشت نمیتونم طاقت بیارم درد میگیره گفتم اروم میکنم اگه نتونستی اصلا نمیکنم...خلاصه بعد از کلی اسرار قبول کرد و برگشت منم زیر شکمش یه بالش گذاشتم که کونش بیاد بالاتر که راحت بکنم...یکم از کرم جلوی اینه برداشتم و مالیدم به سوراخه کونش و یکمم کیرمو باهش لیز کردم دیگه داشتم به چیزی که میخواستم میرسیدم یه کونه عالی...
بالاخره کیرمو گذاشتم دمه سوراخه کونش و اروم فشار دادم هنوز داخل نرفته بود که سوگند خودشو کشید و جمع کردو گفت امیر بخدا درد داره با ناراحتی نگاش کردم که خودش برگشت و دوباره اروم فشار دادم و سرش رفت داخل که سوگند یه جیغه بلند کشید و خواست از زیرم در بره که افتادم روش تا نتونه،اروم اروم عقب جلو کردم تا جا باز کنه دیگه سوگند داشت گریه میکرد که با یه حرکته انتحاری کله کیرمو فرستادم داخل صدای سوگند خیلی بلند شده بود و این گریه هاش منو بیشتر تحریک میکرد،درست شده بودم مثله یه وحشی،محکم کیرمو تو کونش عقب جلو میکردم و تلمبه میزدم صدای بدنم که به کونش میخورد هنوزم تو گوشمه اخ که چه صدایی میداد واقعا کونه تنگی داشت ولی معلوم بود قبلنم از پشت سکس کرده،دیگه تو خلصه بودم فقط دلم میخواست جرش بدم که تو همین لحظه دندونامو بهم فشار دارمو با سه چهار تا تلمبه محکم کل ابمو تو کونش خالی کردم،همونجوری افتادم روش و چند دقیقه به همون شکل موندیم بعد بلند شدمو رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم و برگشتم پیشش و بقلش کردمو لباشو بوسیدم ازش بخاطر خوبیاش تشکر کردمو اونم ازم تشکر کرد و بعد لباسمونو پوشیدیم و بردم سوگندو رسوندم و برگشتم خونه....
بعد از یه مدت دوستیه ما تموم شد و سوگند رفت و من موندمو خاطرش...که یکی از بهترین سکسهای زندگیم بود
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
ارسالها: 889
#927
Posted: 19 Jun 2015 15:25
گاییدن دختر صاحبخونه
سلام من رضا هستم داستان من بر میگرده به سه سال پیش موقعی که من بیست سالم بود الان بیست سه سالمه این اصلا یه داستان نیست بلکه بخشی از خاطراتمه میخواهید باور بکنید میخواید نکنید. سه سال پیش بود که اسباب کشی کردیم به یه خونه تو محله ای با کلاس و صابخونمون چهار تا دختر داشت که یکی از یکی خوشگل تر ولی یکیشون از روزی که رفتیم اونجا همش نگام میکرد منم نگاش میکردم اندام سکسی با حالی داشت تقریبا لاغر اندام ولی باسن بزرگ و سینه هایی که فک کنم هفتادو پنج بود شهوت از نگاش میبارید. منم ازش خوشم میومد چهار ماه گذشت و یه روز اومدن خونمون و همش از زیر چشم نگا همدیگه میکردیم بعد یه چشمک بهش زدم و اونم نیش خند زد انگار خوشش اومد. بعد یه روز تعقیبش کردم و تو یه خیابون خلوت بهش شماره دادم و اونم قبول کرد و گفت سه روز بعد شماره ناشناس بهم اس داد ساعت دوازده شب بود بد جور دلم ميخواست بکنمش اما موقعیتش پیدا نميشد خودشم میدونست عاشق کسشم هر شب خوابشو میدیدم تا اینکه بعد از چن وقت تریپ اس ام اس ها عوض شده بود کم کم سکسی شده بود بهش گفتم دلم ميخواد بکنممت اینو جوری نگفتم که شما ها تعجب کنید چون قبلش از این حرفا افتاده بود و عادی شده بود گفت واسه روز جمعه خونواده میرن روستا کسی نیست منم نمیرم (بعدا فهمیده بودم که با خونوادش جایی نمیره) بعد روز موعود فرا رسید از خوششانسی زیادم به بابام گفتم میخوام امشبو برم خونه دوستم درس بخونم اونم قبول کرد و همه چیز جور شده بود تقریبا ساعت یازده بود که رفتن و از یه ساعت قبلش خونواده اونم رفته بودن بعد بهم زنگ زد گفت یکم خیابون خلوت شد درو باز میکنم بیا داشتم از خوشی میمردم که آروم رفتم خونشون و دیدم سرکار یه تاپ قرمز نظام تنشنه بدون سوتین که نوک ممه هاش از زیر پیرن معلوم بود و یه شرتک خوشگل که خیلی بیشتر حشریم کرد یه چن تا کارتون وسایل دم در بود که گفت کمک کن از راه پله ها بیارمیش بالا یکی دست خودش بود داشتیم از راه پله ها میرفتیم بالا که خسته شد و کارتونو گذاشت رو پله ها و کاملا خم شده بود کونش کاملا جلوم بود ترسیدم ولی دلو زدم دریا و کونشو فشار دادم عکسلعملی نشون نداد خندید و گفت تحمل کن بریم بالا وقتی رفتیم دیگه دستمو بردم زیر رونش و بلندش کردم (راستی ببخشید اسمشم سارا بود) بعد بردمش خوابوندمش رو تخت کیرم مثه سنگ سفت شده بود و شلوارم داشت پاره میشد بعد با اون چشای درشت سبزش نگام کرد و آروم لباشو بوسیدم زبونشو میکرد تو دهنم و منم مک میزدم و همراهی میکردم همینطور که داشتم لباشو میخوردم دستمم رو سینه هاش بود و با پنجه فشار میدادم و یه آه بلند از ته دل کشید و نفس نفساش صدا دار شده بود منم بیشتر حشری میشدم تاپشو در آوردم حالا سینه های لخت و سفیدو خوش فرمش جلوم بود تا یه ربع فقط ممه میخوردم و با اون دستم اون یکی سینشو میمالوندم لباشو گاز ميگرفت و چشاشو بسته بود و از روی شلوار کسشو میمالوند و لذت میبرد منم گردنشو لیس میزدم و لاله گوششو مک میزدم که خندید و کم کم رفتم پایین و شکمشو لیس میزدم (عاشق کس لیسی بودم) شلوارکشو درآوردم و یه شرت نازک توری سفید پاش بود و آروم درش آوردم و برا اولین بار یه کس سفید جلوم بود عاشقش بودم روناشو کشیدم سمت بازوم و سرمو بردم تو کسش که همش خیس شده بود لیس میزدم و بو خوبی میداد و همینطور مزش بعد زبونمو آروم کردم تو کسش و گفت آخ آخ آخ جون تو من امروز مال تو ام کسمو بخور بکن نگاش کن هر کاری دلت میخواد بکن مال خودته انگار صد برابر با این حرفش بیشتر حشری شده بودم که کیرمو در اوردم و آروم فرو کردمش تو کسش و اولش یه جیغ کوچولو زد بعد آروم شد وقتی کیرم تو کسش بود انگار وسط ابرا بودم و تلمبه میزدم و گفتم داره آبم میاد با صدای لرزون گفت بکنش همونجا گفت قرص میخوره چیزیش نميشه منم چون از قبل شهوت زیادی داشتم جوری آبم کردم تو کسش که خودم کفم بریده بود همینجور روش خوابیدم بعد از پنج دقیقه گفتم میخوام از کون بکنمت که گفت باشه هر کاری دوست داری بکن فقط یه جوری که دردم نکنه منم برا ابن حرفش اول انگشتمو کردم تو کونش و میچرخوندم و درش آوردم و کردم دهن خودم تا یه ربع کارم همین بود که کمی بازش کردم و کیرمو آروم کردم توش بعد تلمبه میزدم که صدای جیغش همه خونه رو گرفته بود و تا ده مین کردم که آبم رو تو کونش خالی کردم و این بار تا نیم ساعت بغل هم خوابیده بودیم دمل کرده بودمش و پشتش به من بود منم همینجور کیرم تو کونش گذاشته بودم و درش نمیاوردم که بلندش کردم بردمش حموم از توی حموم دستمو میکردم تو کسش و کونش و انگشتش میکردم و تمیز شستمش و یبار دیگه دستشو گذاشت قد دیوار و منم میکردم و عقب جلو میکردم و یبار دیگه آبم کردم کسش و سر حال شدم و رفتم و هنوزم با هم دوستیم و دو سه بار بعد از اون دوباره کردمش و بهم خیلی علاقه مندیم امیدوارم خوشتون اومده باشه لطفا فحش ندید چون دروغ نیست بآی
نوشته: رضا
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 63
#928
Posted: 3 Jul 2015 22:17
خدیجه به داد کیرم رسید
سلام به همه .سیاوش هستم.
***
تازه از رویا جدا شده بودم به خاطر ازدواج اجباری رویا (دوست دختر قبلیم) و جدایمون روزهای بدی رو میگذروندم درس میخوندم و گاهی سرکوچه تنها می نشستم یک روز که سر کوچه نشسته بودم اتفاقی چشمم به یک خانواده افتاد که پدرشون رو میشناختم یک خانواده پنج نفره که دوتا دختر و یک پسر کوچیک داشتن . دختر بزرگشون بد جوری تو خیابون خود نمایی میکرد نگاهم رو به خودش جلب کرد خیلی خیلی خوشگل بود از جلوم رد شدن با پدر خانواده احوالپرسی کردم و رفتن به خونه برگشتم و تمام فکرم پیش دخترشون بود می تونست جایگزین خوبی برای رویا باشه .
شماره تلفن خونه شونو پیدا کردم چند بار تماس گرفتم نمی دوستم صدایش کدومه و چطور متوجه بشم در هر صورت یکبار دل رو به دریا زدم و گفتم با خدیجه کار دارم که جواب داد جدیجه تلفن تو رو میخواد خواهر کوچیکش بود نمی دونم صدامو تشخیص نداد که پسرم یا خوش شانسی من بود خدیجه اومد و من شروع به صحبت کردم سریع سر اصل مطلب رفتم و ماجرا رو بهش گفتم چیزی نمی گفت تنها گوش میداد بعد شماره خونه مون رو بهش دادم تنها خداحافظی کرد وهیچ حرف دیگه ای نزد. بعد از چند روز چند بار تلفن خونه مون زنگ می خورد و چون خودم جواب نمیدادم قطع می کرد گفتم شاید خودش باشه منتظر زنگ تلفن شدم که تلفن زنگ خورد جواب دادم خودش بود خدیجه بود نمیدونم میگفت فکرامو کردم باهات دوست میشم کلی شرط برام گذاشت قرار شده هر وقت که میخوایم بهم دیگه زنگ بزنیم قبلش یه تک زنگ بزنیم و بعد تماس بگیریم خلاصه داستان من و خدیجه شروع شد...
دختر خوبی بود ولی وقتی به یه چیزی گیر میداد ادم رو کلافه میکرد خیلی هم خوشکل بود چشم و ابرو مشکی با موهای خیلی بلند مشکی خدایش خوشم ازش می اومد رابطه مون ادامه پیدا کرد و ما صمیمی تر شدیم تاحدی که تلفنی سکس میکردیم حرفای سکسی میزدیم تا اینکه من ازش خواستم بیاد خونه پیشم تابستون بود و اون کلاس میرفت انواع کلاس به خاطر پدرش که پاسدار بود کلاس قران میرفت و صبح ساعت هشت تا ظهر می تونست پیشم باشه . یک روز مادرم خونه خاله ام که شهر دیگه زندگی میکرد رفت وقرار شد چند روز خونه خاله باشه منم از خدا خواسته با خدیجه هماهنگ کردم بیاد پیشم اونم قبول کرد و برنامه فردای اون روز رو ریختیم صبح ساعت هشت اومد خونه کنار هم نشسیتم و یک ابمیوه زدیم منم هی دست مالیش میکردم و شروع به بوسیدنش کردم کیرم داشت میترکید اماده بودم بکنمش لختش کردم و خودمم لخت شدم ولی نمیدونم چی شده که با دیدن کیرم نظرش عوض شد و نگذاشت بکنمش میگفت بزار لای پام و ابت رو بریز رو کوسم هر کاریش کردم قبول نکرد منم مجبور شدم کاری که میخواست رو انجام بدم .
بعد از این ماجرا یکبار دیگه موقعیت برام پیش اومد و بازم همین داستان رو برام بازی کرد منم که کف کردن بودم و این دختر نمیزاشت حسابی کلافه شده بودم .بعد اینکه از پیشم رفت بهش زنگ زدم و گفتم تا زمانی که نزاره بکنمش دیگه باهاش حرف نمیزنم و کاری به کارش ندارم یکماه تمام زنگ میزد خونه مون و جوابشو نمیدادم حتی طوری شده بود که از بس جوابشو نمیدادم هر کسی تلفن رو جواب میداد میگفت با سیاوش کار دارم ولی من که کاری به کارش نداشتم . خلاصه دوماه از این ماجرا گذشت که یک روز تلفن خورد و منو صدا کردن که با تو کار دارن منم جواب دادم دیدم باز خود خدیجه ست تا جواب دادم کلی قربون صدقه م رفت و سریع گفت هر کاری بگی برات میکنم فقط دیگه منو تنها نزار . حالا که به مقصودم رسیده بودم خوشحال باهاش اشتی کردم دو هفته بعد موقعیت برام پیش اومد و امد پیشم تنها با یه بوس ازش استقبال کردم و زود لختش کردم
من که تجربه سکس با رویا رو داشتم سریع کونشو اماده کردم می ترسید ولی خودش قبول کرده بود یه کون سفید که دور سوراخ کونش صورتی بود نمی دونم چرا صورتی دور کونش ادم رو دیونه وار حشری میکرد سر کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش قشار دادم چنان جیغ میزد و دست و پات میزاد ولی دلم براش نمیسوحت و تنها به کردنش قکر میکردم و ارضا شدن خودم دیونه وار تلبمه میزدم تا اینکه ارضا شدم کیرم رو که از کونش بیرون اوردم با صدای تق سوراخ کونش بسته شد چشمام قرمز شده بود خدیجه هم از درد به خودش می پیچید از اون روز به بعد به مدت سه سال ماهی یکی دو بار حداقل میکردمش تا اینکه با مهتاب اشنا شدم و از خدیجه جدا شدم ...
نوشته: سیاوش
تو این شهر پر نقاب ، تو با اون بخواب ، من با قرص خواب ......
ارسالها: 889
#929
Posted: 21 Aug 2015 10:49
ملی جون
قدش کوتاه بود,قیافه ی قابل تحملی داشت ولی چش و لب زیبا؛خوش تیپ بود و همیشه سعی می کرد سر و وضعش ست باشه. آره,خوب یادمه..... یک ماه گذشته بود که ما وارد آستان قدس ملی شده بودیم... یه دوست گرمابه و گلستان داشتم به نام ممد(من فقط می گفتم محمد,بقیه ممد!!)؛پسر دیوثی بود,آمار دختربچه های محل تا پیرزناشو داشت....
یه روز ما سر کوچه تلپ بودیم که ملی جون با اون هاچبک سفیدش از جلومون رد شد, به محمد گفتم :این چه کُسیه!!!...... گفت:آره,کُس ننه قیافه نداره ولی چه سیسی داره کُسکش!! یه ذره کس شر گفتیم و مابین اون کس شرا بود که فهمیدم؛بیوه س,ملیکا اسمشه و با هیشکی کاری نداره,سرشم تو لاک خودشه....(توکونم عروسی شد که تو ساختمونمون بیوه داریم!!) دیگه از اون روز به بعد نمیدونم چی شده بود که مدام می دیدمش....دیگه براهم عادت شده بودیم.....[ناگفته نمونه,من به همه تو خیابون سلام میدم,به ملیکام زرت و زرت سلام می دادم,کارسازه ,امتحان کنید...اولش سخته ولی جاواز کنه راحت میشه,!!]
یه روز بارونی,پیاده داشتم تو خیابونمون میومدم خونه....(طرفای هشت,نه شب بود) یه ماشین برام بوق زد,گفتم نه,نمیام....دوباره بوقید...هیچی نگفتم,بوق سومو که زد بلند گفتم آقا نمیام دیگه(درحین چرخش اینو گفتم),"دیگه" رو که گفتم چشمم افتاد به چشم راننده,معلومه کی بود دیگه.... گفت بیا برسونمت,منم با کون حنابندونی و کیری نیم خیز سوار شدم.... هیچ حرفی باهام نزدیم.
رسیدیم دم خونه. گفت:من کلید ورودی پارکینگ رو ندارم,میشه درو باز کنی؟ گفتم:چشم!! درو بازیدم و اومد تو پارکینگ و سپس در را ببستم و تشکر نمودم با چشم اشکو و کون پشمو رفتم سمت آسانسور....(اون آسانسور کیری هم همیشه خراب بود)......از پله ها رفتم ..... باخودم گفتم بزار شاید تونستم یه کاری کنم.....نشستم روی پله ها و منتظر ملی شدم,یه کم دیر اومد نمیدونم چرا.... اونم از پله ها اومد و بم گفت:چرا این جا نشستی,هوا سرده ,سرما میخوری ها!! گفتم:مادرم اینانیستن(اینو راست گفتم),قفل خونه مونم تازه عوض کردیم,به من کلید جدیدارو ندادن....(ازاین کس شرا دیگه).... مکثی کرد و گفت:کی برمی گردن؟ گفتم :فردا غروب! گفت:کسیو میشناسی که امشب بری خونه شون؟! گفتم:نه,فقط شما!! گفت:خب بیابریم خونه ی ما!! گفتم:):......(:......باشه... رفتیم بالا,خونه شون.... چه خونه ی باحالی داشت,همین که رسید رفت لباساشو عوض کرد و رفتش آشپزخونه که شام درست کنه..... آخه اون لباسا چی بود پوشیده بود؟! ندیدید که ,آدم جلو غریبه اونا رو میپوشه..... یه کون با وقار داشت....وای.... فقط یه لحظه کونشو دیدم که از جلوم رد شد و رفت آشپزخونه..... شام درست کرد,آورد.....سر میز,همه ش به شیار سینه هاش نیگا می کردم,خیلی باحال بود.....منم که حشر,نزدیک بود آبم بیاد..... گفت :به چی نیگا می کنی شیطون؟! گفتم:من...من....هیچی....هیچی.... خندید و گفت راحت باش,مال خودته!! کیرم داشت از تعجب شاخ در میاورد.... شامو خوردیم,رفتم رو اون مبل دونفره هه نشستم,اونم بعد چند دقیقه اومد کنارم!! باور کنید دیگه داشتم از هیجان کیرگیجه می گرفتم.... گفت :شیطون!می خوای اونایی که سر میز دید میزدی رو بهتر ببینی؟! منم گفتم:آره.... گفت:پاشو بریم تو اتاقم.... مارفتیم توی اتاق.... بایه نازو عشوه ای لباسشو در آورد(یه سارافن مشکی بود,فک کنم) و گفت:بیا اینو باز کن.... رفتم سوتینه رو باز کردم,چشمتون ممه نوربالا ببینه....وای .... گفت:شروع کن دیگه..... منم گفتم:چی؟! گفت:بخورشون خب... شروع کردم به خوردن,کاملا ناشیانه(خو تجربه اولم بود)!! یه ذره خوردم و گفت:بسه!!شلوارمو درآر!! شلوارشو کشیدم پایین,سپس شورتش..... یه کس حشر شده,صورتی-قرمز-آبی-بنفش-...می دیدمش!!خیلی هیجان داشتم...... گفت:بلدی چی کار کنی که؟! گفتم :آره.....(من فیلم سوپر(!)زیاد دیده بودم,ولی ازنزدیک خودم یه زن رو تجربه نکرده بودم,برای همین خیلی هل شده بودم)... مث یارو مردکچله که هفته پیش دیده بودم,شروع کردم به کس لیسی,لیسیدیم و لیسیدیم و لیسیدیم.... کیر زبون بسته تو شلوارم درلایه ای از ابهام داشت منفجر می شد...(هنوزشلوار و لباسمو درنیاورده بودم).... یه چند دقیقه ای که لیسیدم یهو احساس کردم که ارضا شدم!!.... (جلق که میزدم اینقدر زود ارضا نمی شدم!!).... از لیسیدن دست کشیدم و رفتم بالاتر ,رفتم روبروی صورتش و بوسه بود که رد و بدل می شد... گفت:تو چرا لباساتو در نیاوردی؟! گفتم:درمیارم!! لباس,شلوار و شورتمو در آوردم......کیری که تازه انزال شده بود با دیدن کون ملی جون پاشد..... ملی دمر شد و گفت:برو تو اون کشو دومیه,یه کرم هست که جلدش سفیده بمال به کیر و دستت بیا.....مأموریت انجام شد و رفتم بالا سرش,آخ آخ آخ....کونشو نگفتم مث ماه شق شده بود!! خیلی سفید,یه ذره تپل,بدون یک دونه مو....وای.....سریع سوراخ کونشو چرب کردم و دخلتُ!! "آروم,آروم,آرومتر,آخ آخ....بیشتر....یه ذره بیشتر"؛اینارو ملی گفت. یه دوسه مینی به آرامی حرکت میزدم که گفت :بزار من بیام رو.... بلند شد و منم دراز کشیدم,اومد رو و نشست رو کیرم.... فرو کرد تو کسش, گفتم :چیزی نشه,کردی تو کست؟! گفت:نگران نباش(باخنده) باسرعت دارکوب بالا پایین می شد,اصن یه وضی بود, گفتم:الآن آبم میاد.... گفت:اه.... رفت یه چی آورد,الآن می دونم تأخیری بود,اون موقع نوچ!! زد به کیر عزیزم.... دوباره شروع کرد.....پدر کیرو گایید..... دیوث,انگار ده سال بود کیر نکرده بود تو کسش.... یه بیست دقیقه ای باهمین پوزیشن تلمبه میزد,خسته م نمی شد که.... یه ک آه و اوووهی می کرد بش گفتم :داره میاد.... یهو کشید بیرون و نمی دونم چگونه و باچه مهارتی سرعتی کردش تو کونش,همین که رفت تو آبم اومد و ریخت توش .... رفت یه کیر مصنوعی آورد,داد بهم گفت:ببین اینو بکن تو کسم,این بالای بالای کسمم سرعتی بمال,مث ویبره...فهمیدی؟! گفتم:بله... اون کارو یه ده مینی انجام دادم,یهو به لرزه افتاد جیغ می کشید که نگو ونپرس; یه آب مث جیش پاشید رو سر و صورتم....بعد چند مین که سکوت حکم فرما بود,گفت :حموم انتهای همین راهرو بیرونیه سمت راسته,برو خودتو بشور....منم رفتم حمومو خودمو شستم....اومدم بیرون ,اونم رفت......بعدش من افتادم روی یه دونه از اون مبلا و دیدم,یکی میگه:پسرجون,تومدرسه نداری؟! پاشدم ,گفتم :نه... اه....صبح شده بود.... خوابیدن تاصبح توی بغل ملیکارو از دست داده بودم,گفت من میرم سر کار....توهم هروقت خواستی بری,درو یادت نره ببندی,درضمن دیشب خیلی لذت بردم,ممنون..... گفتم:خواهش می کنم,منم همینطور,باشه....بای.... رفت سر کار....و دیگه موقعیت خوبی پیش نیومد برامون....منم بعد از یه مدت رفتم سربازی واز بدشانسیم تواون همه مرخصی هربار می دیدمش یکی از اعضای خانواده بام بود....
یه باراومده بودم مرخصی,بم گفتند که از اینجا رفته.... خیلی ناراحت شدم.....دیگه هم نتونستم پیداش کنم.
نوشته:سین
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#930
Posted: 21 Aug 2015 10:50
پسر خجالتی و دختر زیبا
_«خجالتی ترین آدمیم که ممکنه ببینید.اونقدر خجالتی که حتی وقتی بچه بودم ( 5 - 6 سالگی) داخل شهربازی هیچ وقت با هیچی بازی نکردم »_. 16سالم بود . تلفن خونه زنگ میزد . مدیر دبیرستانم بود بهم گفت که داخل پژوهشی که داشتم مقالم آوردم و برای مسابقه کشوری باید تا یه ماه دیگه آماده بشم . قرار بود برم بروشهر . اونم برای یه هفته . من و دوستم سینا اون پژوهش رو انجام داده بودیم و با هم قرار بود بریم. جالبه بدونین کل پژوهش رو من انجام دادم ولی چون خجالت میکشیدم اون دوستم رو آوردم تا بتونه ازش دفاع کنه. یه ماه گذشت . با سینا قرار بود بریم میدون که از اونجا همه با اتوبوس بریم بوشهر . مدیر ما سر پرستمون بود . ما 4 تا پسر بودم و در واقع دو گروه. وقتی رسیدم اونجا از دبیرستان دخترونه هم اومده بودن . اونا هم مقام آورده بودن و قرار بود بیان . وقتی نزدیک تر شدم دیدم یه دختری کنار بقیه دخترا وایساده و خیلی ساکته . محوش شده بودم . نمیتونستم خودم رو کنترل کنم . چند لحظه همینطور نگاهش کردم که سینا زد بهم و گفت هوی رنگش رفت بسه دیگه . من خجالت کشیدم و رفتم بالا . از فکرم بیرون نمیرفت . نمیتونستم نگاهش نکنم . من هیچ وقت با دختری نبودم و از هیچ دختری تا این اندازه خوشم نیومده بود. هر وقت برای استراحت وایمیسادیم من زیش چشمی همش اون رو میدیدم ولی هیچ اصلن بهم هیچ توجهی نمیکرد . انگار من روح بودم . برام مهم نبود اونقدر صورتش زیبا بود که از دیدنش لذت میبردم . یکی دو روز گذشت تا رسیدیم بوشهر . رفتیم هتل و دخترا و پسرا از هم جداشدن. اون لحظه غمگین ترین آدم دنیا بودم . چطور میتونم نبینمش!!؟ این سوال همش تو ذهنم بود . وفتی رفتیم هتل من وسایلم رو جم کردم و بدون شام رفتم خوابیم تا اینکه فردا زودتر بیاد و من بتونم ببینمش . ولی مگه میشد خوابید!! اون شب طولانی ترین شب عمرم بود . حتی یک لحظه هم نخوابیدم . صبح شد و همه بیدار شدن . یه مقدار صبحانه خوردیم و با ماشین رفتیم سمت محل مسابقه . تا رسیدیم من همش دنبال اون بودم . سینا بهم گفت چیته تو؟چرا اینطوری نگاه میکنی؟ گفتم هیچی هیچی دارم نگاه میکنم ببینم اینجا چطوریه! یه چند دیقه منتظر موندیم تا این که خانم سعادتی مدیر مدرسه دخترا اومد و دخترا هم داشتن میومدن . اون دختره رو دیدم داره با موبایل حرف میزنه و همش میخنده . با خنده های اون منم میخندیدم . سینا چشماش همش روی من بود و با تعجب نگاهم میکرد . انگار فهمیده بود داستان چیه . اون دختره هم همش با گوشی حرف زد تا چند دیقه تا اینکه خانم سعادت بهش گفت پریناز خانم نمیخوای حال و احوال پرسیدی رو بزاری برای یه وقت دیگه؟! الان باید روی دفاع از پژوهشت تمرکز کنی. وای خدای من چه قدر این اسم زیباست . چقدر بهش میاد این اسم . پریناز گفت ببخشید الان تموم میشه و تلفن رو قطع کرد . رفتیم برگه های روز و ساعت دفاع رو گرفتیم . فردا من باید دفاع میکردم . پس فردا هم پریناز دفاع داشت. کمی داخل شهر گشیتم ولی باورتون میشه حتی الانم هچقدر فکر میکنم یه صحنه از شهر رو یادم نمیاد . من جز پریناز به هیچ چیز دیگه ای توجه نمیکردم . هیچی رو نمیدیدم.گذشت تا فردا اومد رو ساعت دفاع ما رسید . رفتیم داخل اتاق داورا . سه داور با 30 -40 نفر از بچه های دیگه که اونا هم یا دفاع کرده بودن یا میخواستن دفاع کنن. داورا اسم منو خوندن و من و سینا بلد شدیم برای رفتن به روی صحنه که در باز شد و پریناز و هم گروهیش با بقیه دوستاش اومدن داخل . قلبم چنان شروع به تپش کرد که احساس میکردم 100 کیلو متر با سرعت زیاد دویدم.سینا یه لحظه دیدم و گفت چت شده؟چرا اینقدر رنگت پریده ؟ روح دید؟!!!! حتی جوابش رو ندادم . من رفتم روی صندلی نشست و لپتاپم رو روشن کردم که اسلاید ها مرتب نشون بدم . سینا شروع کرد به معرفی پژوهش دفاع از اون من اصلن حواسم بهش نبود . همش فکر میکردم الان اون داره نگاهم میکنه . همش موهای خودم رو مرتب میکردم . سینا اومد کنار و در گوش گفت لعنتی هواست کجاست ؟ اسلاید رو عوض کن دیگه . من به خودم اودم و شروع کردم به عوض کردن . چند دقیقه گشته بود و سینا تقریبا نصف بیشتر دفاع رو انجام داده بود که یک از داورا گفت ممنون از شما از اینجا به بعد هم گروهیتون دفاع کنه . واااااای خداای من . باور کنید قلبم نمیزد . حلقم تا خود معدم خشک شد . چنان عرقی کردم که از زیر چونم عرق میچکید . سینا که میدونست من غیر ممکنه بتونم این کار رو بکنم برا داورا کمی توصیح داد ولی اونا اصلن قبول نکردن . دست میلرزید . داشتم از استرس میردم که پریناز گفت پاشو منتظر چی هستی ؟ تو میتونی اول بشس مطمئن باش. من خشک شدم. نمیدونسم چکار کنم . سینا اومد و بلند و کرد و لپ تاپ رو گرفت . من رفتنم اون جلو ولی حتی صدام هم در نمیومد . با هر بدبختی شروع به حرف زدن کردم . چنان صدام میلرزید که انگار دمای هوا 60 درجه زیر صفره و منم هیچی لباس تنم نیست . با هزار مکافات تمومش کردم . خیلی گند زدم . یکی از داورا هم گفت متاسفانه این استرس شما خیلی از نمرتون کم کرد . من داشتم میمردم . واقعا نمیدونستم چه اتفاقی افتاده . رفیتم بیرون و من با سرعت خیلی زیاد از ساختمون خارج شدم . یه نیمکت گر آوردم نشستم و همش فکر کردم و فکر کردم . تا این که سایه یه نفر افتاد جلوم . وقتی نگاه کردم دیدم پرینازه با دوستش . سریع از جلم پاشدم و سلام کردم . بهم گفت اشکال نداره مهم اینه که تو تلاشت رو کردی . از خجالت سرخ شده بودم . وقتی دید چقدر قرمز شدم گفت مشکلی پیش اومده ؟ گفتم ببخشید چطور مگه گفت آخه خیلی قرمزی نکنه مریض شدین . گفتم نه اتفاقی مهم نیست ممنونم که توجه کردیم به دفاع . و سریع رفتم از اونجا. شب نخوابیدم . از گندی که زده بودم خوابم نمیبرد . سینا هم اصلن باهام حرف نزد . فردا پریناز دفاع داشت وقتی برای دفاع اون رفتیم خیلی ناراحت بودم چرا گند زدم آخه اونم جلوی پریناز . پریناز شروع به دفاع کرد . چقدر محوش بودم . وقتی تموم شد داورا کلی براش دست زدن . اون تونست اول بشه و من هیچی. بهش تبریک گفتم . داخل اتوبوس برای برگشت اصلن باکسی حرف نزدم . وقتی رسیدیم شهرمون پریناز اومد پیشم و یه ایمیل بهم داد . گفت اگه میشه یه ایمیل بهم بزنین میخوام در مورد یه پرژوهش باهاتون حرف بزنم من باورم نمیشد همچین اتفاقی رخ داده . گفتم حتمن باعث خوشحالی منه . و خداحافظی کردیم و من اومدم خونه . یه چند روز گذشت من با هزار شک و تردید بهش ایمیل دادم . وقتی جواب داد خیلی صمیمی جواب داد . نمیدونم دلیل این رفتارش چی بود . یه مدت گذشت تا بهم شمارش رو داد و گفت بهم زنگ بزن تا باهم بریم کتابخونه و در مورد پژوهش کار کنیم.کم کم رابطمون گرم شد طوری که خیلی راحب شده بودم و باهم قرار برای خرید و گردش . اگر اون موقع که تازه پریناز رو دیدم بهم میگن اینقدر صمیمی میشن من اصلن باور نمیکردم . انگار بهش وابسته شده بودم . نمیتونستم بدون این که اون رو ببینم روز رو به شب برسونم . یه روز بهم گفت بریم سینما . منم قبول کردم و رفیتم.فیلم شروع شد. چند دیقه گذشت اساس کردم دست گرم شده . به خودم اومدم دیدم دست رو گرفته . بهش نگاه کردم خیره شده بود بهم . از خجالت داشتم میلرزیم . اومد نزدیک بهم گفت دوستت دارم . من باورم نمیشده . انگار ماشین بهم زده بود . داخل دنیا نبود که دیدم لبش روی لبمه .اونقدر شوکه شدم که با سرعت اونجا رو ترک کردم . گریه هام متوقف نمیشه . آخرین برای که گریه کرده بودم رو یادم نبود . خیلی وقت بود گریه نکرده بودم . خدایا واقعا باورم نمیشه . گوشیم زنگ خود . پریناز بود . بهم گفت کجایی ببینمت . منم رفتم پیشش همین که دیدمش بدون این که برام مهم باشه کجاییم افتادم بغلش . گریه هام متوقف نمیشد . بهم گفت زشته ما تو خیابونیم همه دارن نگاه میکنن. خلاصه گذشت و من و اون خیلی خوب بودم با هم . نفسم به نفسش بند شده بود . رفتم پیش سینا که با هم درس بخونیم . اون خیلی سر به هوا و دنبال دختر و این کارا بود . وقتی داشتیم درس میخوندیم سینا گفت من برم از سر کوچه چیپس بگیرم بیام تا یه فیلم توپ ببینیم . گفتم باشه . وقتی من خیلی منتظر موندم دیدم نیومد . بهش که زنگ زدم دیدم یه چیزی از روی میز افتاد روی زمین . تلفن رو قطع کردم دیدم بله گوشی آقا سینا جا مونده . دل و روده گوشی ریخته بود زمین . به هزار بدبدختی جمش کردم . وقتی روشن شد دیدم چند تا میسکال و پیام داره . منم بازش کردم دیدم نوشته پریناز !!!!! خدایای آخه این یعنی چی. پریناز کیه . دلم آروم نگرفت به با گوشی سینا زنگ زدم به همون شماره . وقتی گفت الو تمام زندیگم اومد جلوی چشمم. وای خدای من خودشه . گوشی رو قطع کردم . ولی همش داشت بهش زنگ میزد و پیام میداد . منتظر موندم تا سینا اومد . گفت پسر بدبخت شدم ، گوشیم رو گم کردم ، تمام خیابون و کوچه رو گشتم دنبالش اما آب شده رفته زمین . گوشی رو پرت کردم جلوش . گفت این دست تو چکار میکنه . گفتم پریناز رو از کجا میشناسی ؟ وقتی این رو گفتم حسابی جا خورد . آخه انتظار نداشت من برم نگا گوشیش کنم . بهم گفت که خیلی وقته باهم هست و از اون مسافرت تا الان باهاشه . حتی چندین بار سکس هم کردن . من پاشدم باهاش درگیر شدم . بهم گفت اگر باور نمیکنی وایس تا بهت ثابت کنم . بهش زنگ زد گفت با خونه . یه رب بعد زنگ خونه رو زد و اومد بالا . من رفتم مخفی شدم . تا اومد شروع کرد لب گرفتن و لخت شدن . میگفت آخه چرا جوابمو ندادی ؟ نمیگی فقط تو این غول تو منو آروم میکنه . باورم نمشد داره اینطوری حرف میزنه . شلوار سینا رو از پاش در آورد شروع کرد به خوردن . از شوک حتی نمیتونستم بیام بیرون . یه سکس حسابی باهاش کرد . وقتی تموم شد خودمو نشونش دادم . انگار روح دیده بود . باور کنید تا 5 دیقه از جاش حرکت نکرد . نگاهش کردم . چیزی برای گفتن نداشتم . این موضوع برام قابل استدلال نبود . از خونه زدم بیرون . هنوزم دلیلش رو نمیدونم چرا باهام بازی کرد . دیگه هیچ وقت از کسی خوشم نیومده . به هیچ کس هم اعتماد نکردم . واقعا چی میشه گفت...
نوشته: sasan.kordan
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....