ارسالها: 889
#931
Posted: 21 Aug 2015 10:50
سکس در پارک با بهاره
سلام به دوستان. این داستان مربوط به یک سال پیشه میشه زمانی که من با دختری بنام بهاره بودم. یک روز گرم و آفتابی اصفهان کناره پل بزرگمهر که از باشگاه میومد رد میشدم که دیدم یه دختره خیلی سکسی و سفید که سینهاش داشت مانتوشو جرررر میداد یه ساپورت رنگ پوست و یه مانتو جلو باز پوشیده تو پارک آبشار نشسته و هی به من نگاه میکرد و سر تکون میداد. نمیخام از خودم تعریف کنم چون قدم بلندو هیکلیو سبزه هستم اصلیتا بندریمو مثل کل بندریا خوشتیپم جذبش شدم. خلاصه یکم وایسادمو نگاهش کردم که دیدم رفت زیر پل بزرگمهر و به من ال داد که برم. منم فرصتو از دست ندادمو فوری رفتم پشت سرشو قنبلشو تو ساپورت دیدم کیرم بقدری راست شد که میخاست شلوارمو جررر بده. بعدش بهار اسممو سنمو پرسیدو گفت شمارتو بده بهت زنگ میزنم. خلاصه خداحافظی کردو منم رفتم خونه. دو روز تو کف زنگ زدنش بودم که دیدم صبحش بلاخره یه شماره غریبه زنگ زد و منم 3 شو گرفتمو عادی باش حرف زدمو اونم خودشو معرفی کرد و واسه 6عصر باهام قرار تو یه کافی شاپ تو خیابون میر.
ساعت 6 که رسیدم اونجا دیدم بعععععله بهاره خانوم با یه شلوار جین گشاده سکسی و کفش مشکی پاشنه بلند جلو باز بایه مانتو مشکی جلو بازو تیشرت سفید نازک زیرش که من خط سوتینشو میدیدم اومد. انقدر کیرم سیخ شده بود که قایمکی دست کردم تو شورتمو صافو صوفش کردم که بهاره نبینه. خلاصه سلام و احوال پرسی گرم و مشغول صحبت که وقتی من پاهای سفیدشو با ناخونه شستشو که لاک قرمز زده بود میدیدم خایه هام افتادو هر موقع نزدیک بود من برم زیر میزو از پاهاش تا گردنشو بلیسم. بعدش وقتی قهوه و کیکمونو خوردیم رفتیم با هم پیاده روی و از اونجا که قدش کوتاه بود منم از بالا اون سینهایه گندشو دید میزدم و همش تو فکر این بودم که کی کیرمو لایه این سینه و باسنه قلمبه میذارم. وقته خداحافظی شد که به بهاره گفتم که امشب حرف مهمی دارمو تو واتسآپ بهت میگم. ساعت 11 شدو ساعت شیطونی پسرا که بی مقدمه بش گفتممن دوست دارم دختر همه جوره باهام باشه و کلی رو مخش راه رفتنو کس لیسی راضی شد که یه روزی باهم سکس کنیم. دو هفته ای با هم بودیم که یه شب بهش گفتم سر قولت بمون من به سکس نیاز دارمو فردا خونه خالیه طرفه 8 بیا اونجا. خلاصه فردا شبش طرف 8:20 اومد خونمون که هی سرش غررر میزدم چرا دیر اومدی که مامان بابام طرف 9 اونورا پیداشون میشه...اونم گفت باشه الان لباس خواب میپوشمو میام. رفتم تو اتاقو فقط یه شلوار لی پوشیدم که بدنمو ببینه و داغ تر بشه دیدم یکدفعه با یه شرت و سوتینه ست زرد فوق سکسی و یه تورر توریی کوتاه مشکی با یه کفش پاشنه بلند ممشکی از این جلو بازا که پورن استارا میپوشن پوشیده.خلاصه بهم گفت میثم جونم آمماده ای. منم بلند شدمو محکم کوبیدمش به تخت...بهم گفت معلومه شهوت تو چشاته.... و خلاص اول از هممه رفتم سراغه پاهاش و کفششو در آوردمو جوری انگشتا پاهاشو کفو روشو میخوردم که اب ازش سرازیر شد و آرو آروم روناشو لیس زدم که رسیدم به شورتشو با یه لبخند بهم گفت نخوری که تمام بشه هااا.... همونو که گفت شورتشو از پاش کندمو لایه کسشو و چچولشو حسابی لیس زدم که مذه آبشو حس کردم کلی لایه پاهاش خیس خورده بودو صدایه آهو اوهش ساختمونو برداشته بود بلندشدم که سوتینو باز کنم که دیدم دکمه ی شلوارو باز کرد منم خندیدمو بش گفتم نوبتته توه بخورش ببینمو اونم اونقدر حشری شده بود که یکدفه کل کیرمو بلعیدو عین بستنی تابستونه لیس میزدو یکدفعه دندون کشید و منم دردم اومد موهاشو کشیدمو خایه هامو کردم تو دهنش.. یکممی ناراحت شد و منم لباشو گردنشو لیس زدم و دوباره رام شد. خلاصه نوبت گاییدن بود که تا کیرو دمه لبه هایه کسه ترو تزش گذاشتم یکدفه هممشو کردم داخلو یه جیغه وحشتناک کشید و شروع کردم به محکم کوبیدن کیر به اعماقه کسش بعدش من خابیدم رو تختو یکم بشین پاشو کرد و همینجور رو کیرم ارضا میشد.20 دقیقه ای گذاشت که در حالت داگی میکردمش که صدایه ماشینمونو شنیدمو با یک حرکت ضرب العجلی لباس پوشیدیمو بهاره رو فرستادم طبقه ی بالا گفتم از روی راه پله تکون نخور. خلاصه بابام اینا که اومدن تو منم زدم بیرونو بهاره هم کفشاشو در آورد که تو راه پله صدا نیاد. خلاصه سریع دویدیم تویه پارک آبشار و همینجور که نفس نفس میزدیم میخندیدیم و حیرون با سکسه نیمه کاره با خایه درد منو ساعت طرف 10 شد. منم حی از بهار معذرت خاهی که بهش گفتم اونطرف پارک سمته دستشوییهایه پار خیلی تاریک و خلوته بیا منو از این خایه درد نجات بده اول مخالفت کرد و گفت اگه اینکارو بکنی آخرین باریه میبینیم. خلاصه بزور بردمش طرفه تاریکیو خابوندمش رویه چمنا شلوارشو در نمیاورد منم روی شلوار کیرمو میمالیدم بهش و دستمو بردم روی دکمه و بازش کردم از طرف راست پاچه شرتش کیرمو کردم تو کسش اونم اشک تو چشماش جمع شد و همش منو با دستاش میزد. داشتم از استرس میمردم که یکدفعه آبم اومد و ریختم تویه شرتشو با دستامم سینهاشو میمالیدم. شلوارو شرتش فجییییع بویه منی میدادو خیس شده بود و با یکم فحش دعوا با من بهم زد با شرتی پرر منی به خانه باز گشت و دیگه ندیدمش تا همین امروز عصر که با دوستم تو پارک آبشار قدم میزدم دیدمش که با دوست پسرش خشو بش میکردو منم با خودم گفتم یادش بخیر چه کسی بووود... ببخشید اگر بد بود من تازه به این سایت میامو خیلی خیلی خاطره دارم که بعدا با نوشتاری حرفه ای تر برای شما میذارم
نوشته: میثم
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#932
Posted: 21 Aug 2015 12:02
کردن کسی که دوسش داشتم
سلام میخوام داستان سکس باعشقمو برای دوستای شهوتی خودم بنویسم این داستان عین واقعیته و دروغی درکارنیست.....
اسم ها همشون اشتباه چون نمیخوام آبروی کسی درخطرباشه من اسمم سورنا18سالمه از شمال کشور.این داستان سکسم برمیگرده به پارسال بعد تعطیلات مدرسه که حدودا تیرماه میشد اگ بخوام ازخودم بگم میتونم بگم که ی پسره قدبلندو خوش هیکل هستم که از دوره ی راهنمایی بدنسازی کارمیکردم صورتی خوشگلو باموهای بلند...خب داستانم ازاونجا شروع میشه که من با ی دختری به نام عسل دوست بودمو عاشقش بودم باهم خوب بودیم خیلی از فرصتها استفاده میکردیمو تا خونه خالی میشد میرفتیم خونه هم اما سکس نمیکردیم ینی اصن تو فکرسکس نبودیم ی روز که خونمون خالی شده بود عسل اوردم خونمون اون ی قد متوسط داره حدودا175ی هیکل باربی چهره فوق العاده زیبا و مخصوصا ی کون گنده که هر پسری رو دیونه میکرد خلاصه اومد خونمونو یکم نشستیم رفتم یکم عرق اوردم که بدیم بالا بعد عرق خوردن عسل مست مست شده بود دیگه دست خودش نبود بلند شدم که بگیرمش یهو باهم زمین خوردیم یجوری که افتاد رومن فاصله لباش با لبام 2سانت هم نبود اروم چشماشو بست لبشو بهم چسبوند اون حسو با دنیا عوض نمیکردم هنوز طعمش رو لبامه یکم لبامو میک زد چشمامونو وا کردیم انگار دوبرابر عاشق هم بودیم بغلش کردمو یواش رو مبل خوابوندمش لباساشو دراوردم از تنش واقعا بدنش سفید بود خیلی خوب بود ی سینه که تقریبا سایزش70بود خودمم لخت شدم یواش روش خوابیدم یکم لباشو خوردم شروع کردم به لاس زدن از گوشش میک زدم تا اینکه به سینش رسیدم باورم نمیشد سینه کسی که عاشقش بودم الان جلو چشامه یواش نوک سینشو خوردم خیلی حشری شده بود سعی میکردم حشرشو بالا ببرم بواش نوک سینه هاشو میخوردم دور سینه هاشو لیس میزدم کم کم اومدم پایین شکمشو با زبونم خیس کردم دورنافشو خوردم دگ طاقت نداشتم اونم صدای شهوتش خونه رو گرفته بود شرتشو وقتی کندم انگار وارد بهش شده بودم ی کس تپل سفید بدون مو یواش از دور کسش شروع کردم به خوردن خیلی بهش حال میداد خط کسشو لیس میزدمو چوچولشو محکم میخوردم واقعا خوشمزه بود.... خودم رو مبل نشستم تا اینکه عسل اومد یکم کیرمو بخوره اومد کنارم یکم لبامو خورد رفت پیش کیرم کم کم کیرمو میکرد تو دهنش خیلی ماهرانه میخورد تو اوج شهوت بودم نوک کیرمو تخمامو حسابی خورد بعد خوردن گذاشتمش رو زمین خواستم بکنمش از کس که انقدر مست بودم حواسمون نبود کس عسل پرده داره اون مخالفت کرد منم ناراحت شده بودم از اینکه اون نمیخواست من بکنمش ولی بعد اینکه گفت من پرده دارم قانع شده بودم اونو به پشت خوابوندمو یکم برای سکس اماده کردمش رفتم از تو اتاقم ی کاندوم گرفتمو اومدم اون کاندومو یکی از دوستام روز تولدم میخواست اذیتم کنه هدیه داده بود بهم...خلاصه کاندوم گذاشتم سر کیرمو یواش کردم تو کونش که داشت گوشامو کر می کرد یکم بازی دادم توکونش خلاصه جا باز کرد اول درد میکشید اشک میریخت اما بعدش که عادی شد حال میکرد حدودا نیم ساعت کردمش که ابم اومد ریختم روکونش همونجا بیحال افتادم روش بعد 5دقیقه بلند شدیمو ی دوش گرفتیم رفت خونش بعد اون ماجرا هنوز سکس نکردیم ینی رومون نشد که درخواست کنیم اما بالاخره بازم میکنمش راستی اون روز خانوادم برای جشن یکی از دوستای پدرم رفته بودن بیرون.این داستان واقعی بود لطفا نظرات چرت و پرت نذارین فدای همتون
نوشته: سورنا
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#933
Posted: 21 Aug 2015 12:03
ساغر
اسمش ساغر بود تو يه رستوران باهاش اشنا شدم.. دختري بود با اندام سكسي و پاهاي كشيده...
روزها مي گذشت و احساس سكسي من به ساغر بيشتر ميشد.. دوست داشتم به اوج شهوت برسم بعد سكس با ساغر و تجربه كنم.... خيلي دلم ساغر رو ميخواست اون شب دعوتش كردم به همون رستوران... رفتم دنبالش و ديدم يه فرشته از در اومد بيرون با كفشه پاشنه بلند باهاي كشيده و لباس تنگ تا زانوها برجستگي كونش ديوونم كرد بوي عطرش مستم كرده بود.... رسيديم و سفارش داديم تو رستوران محو سينه هاي زيباش بودم دوست داشتم همون شب با همون لباس دست بكشم روي كونش و بجسبم بهش كيرم راست شده بود خودش هم خوند از جشام حركتهاش حرفاش عوض شده بود... كفت ميخوام برقصم باهات امشب... رفتيم كلاب مست مست دستم رو كونش بود واييي هركسي تو كلاب با طرف خودش بود همه لب ها تولب طاقت نياووردم.... بزشكردوندم اذ بشت جسبيدم بهش وايييي ميرقصيد كيرم رو داغيش رو احساس ميكرد از روي شلوار كون حذابب هيكل سكسي ساغر همهجي تمام بود.... ازش خواستم بريم خونه اروم دست روي كيرم كذاشت و از لبم بوسيد...
رفتيم تو اسانسور جسبيديم به هم لبامون كره خورده بود به همين دستم روي كونش بود اسمم رو صدا ميزد ديوونم كرده بود در خونه رو وا كردم تا وارد شديم شلوارم رو در اورد دستش روي كيرم بوود و اروم از روي شورت ميماليد لباش رو ميخوردم بوي تنش مستم ميكرد.. كفتم ساغررررر اروم تو كوشم كفت جانم جانم صدامرو ميخواي بشنوي و كوشم رو ليسيد و رفت بايين تر تا رسيد به كيرم از روي شورت داشت كاز ميكرفت.... بدون هيج حرفي شورتم رو كشيد بايين و شروع كرد به خوردم داشتم داد ميزدم ساغر گفت جي ميخواي بگوووو و باز ميخورد داشتم لذت ميبردن دييوونم كرده بود موهاشو كرفتم و بلندش كردم تو جشماي خمارش نكاه كردم و لباش رو مثل ديوونه ها ميخوردم برش گردوندم كونشو ماليدم اااههه جه لحظه اي بود تو اون لباسي كه كونش كاملا معلوم بوود اااههه طاقت نداشتم دستاش رو گذاشت رو ديوار شروع به حركت دادن كونش كرد چسبيده بودم بهش ااههههه عاشق اين لحظه بودم و تو خيالم هزاران بار اين صحنه رو مرور كرده بودم...
لباسش رو دادم بالا دست كردم لاي باهاش خيسس بود كونش و داد عقب تر كفتم باهاترو باز كن باز كرد از بشت سرن رو بردم لاي باهاش شورتش رو تا زانوهاش اووردم پايين و كوسش رو با ولع ليس ميزدم داد ميكشيد صداي نازكش حرفهای از روي شهوتش ديوونم ميكرد كفت بكن منتظر كيرتم بكن توو بكننننن باهاشو با دستم جمع كردم و دستم رو كذاشتم زير شكمش كونشو دادم عقب تر كيرمو اروم ميكردم تو صداي اااهههه پيجيده بود تو خونه... تند تر ميكردم موهاش رووميكشيدم اهههههه كسش خيلی تنك بود ميكشيدم كيرم رو بيرون ميگفت بوكوووووونننن بووكككووونننن اااهههههه دوباره ميكردم.... برگشت و نشوندم روي صندل كنار دستم واييييي عاشق اين لحظه بودم پشت به من كرد و نشست روي كيرم اااههههههههههه عاشقتم ساغر داد ميزدم تندتر تند تر بشين بلند شو ميكفت جوووننن دوست دارم ابتو احساس كنم خالي كن خالي كن تو كسم تا داغيه تنت و بيشتر حس كنم بريزززززززز زوود باش.... بررييييززززززز اااههههههههه جوووونننن جوووونننننن ااااااااااااااهههههههههههههههههههههه ساغر دوست دارم ساغر باز بالا پايين ميكرد سير نشده بود گفت عاشقتم و لرزيييددددددد نميتونست بييسته همون طور كه كيرم تو كسش بود بقلش كردم و نشوندم رو بام.... ساغر بهترين شب رو برام ساخت.... منتظره سوربرايزايي باشيد كه تا حالا نشنيديد و حتما لذت بخش خواهد بود....
نوشته: mani.6890
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#934
Posted: 21 Aug 2015 13:50
شب های اکس پارتی داغ داغ
سلام من اسمم پیمان،28 سالمه قدم 1,75 وزنمم 67 و خونمون هم تو فرمانیه هستش این خاطره ای که میخوام براتون بگم البته چند سال پیش برام اتفاق افتاد،راستش من تو زندگیم نمیتونم عادی باشم نه اینکه معتاد باشم ولی تو هفته حداقل یه خلافی باید بکنم وگرنه اموراتم نمیگذره،من با دو تا خواهرام زندگی میکنم مادرم وقتی بچه بودم فوت کرده و پدرمم خیلی وقته ازدواج مجدد کرده و جدا از ما زندگی میکنه وضعیت مالیمون خوبه واسه همینم پدرم از هر لحاظ ساپورتمون میکنه،به خاطر شرایط زندگیم همیشه انگشت به دهن رفیقای خواهر مینا بودم که تو خونمون رفت و امد داشتن، با چند تاییشون تونسته بودم دوست شم و بکنمشون ولی هیچ وقت مخ اون آساشون رو نتونستم بزنم،.
یکی از دوستای خواهرم که سنش از من هشت سالی بالاتر بود خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم که اسمش ندا بود بچه شمال بود و در واقع چند سالی بود که پیش ما زندگی میکرد ، به خاطر وضع مالی خراب و کلن مشکلات خیلی زیادی که داشت خواهرم دلش به حالش سوخت و اورده بودش یه مدتی به عنوان مهمون پیشمون بمونه که این مهمونی به چند سال طول کشید خونمون به خاطر جو مجردی که داشت باعث شده بود هر کی به مشکل میخورد اولین جایی که انتخاب میکرد کارونسرای ما بود ،اون موقع تازه قرص خوری باب شده بود منم که به خاطر داشتن مکان اوایلش خودم گاییده بودم همش اکس پارتی میدادم ولی بعد از یه مدت دیگه قرص خوردن تو جمعیت بالا بهم حال نمیداد و یه اکیپ هفت، هشت نفره شده بودیم و حال میکردیم، مدتها بود دوست داشتم که رو قرص یه سکس توپ با یکی بکنم از شانس بدم دوست دخترهای که باهاشون فاب بودم قرص نمیخوردن یه دختره هم که از سمت بچه ها بهم معرفی شده بود اون حالی که باید بهم بده نمیداد اخه قرص اکستازی هم مثل شیشه فاز سکسو میچسبونه به سقف،مدتی به همین صورت گذشت و من تو حالت نشکی قرص واسه خودم تو ذهنم فانتزی میساختم همش تو کف بودم، تا اینکه شانس بهم رو کرد یه شب خواهرم با ندا امدن خونه و خواهرم گفت پیمان میتونی واسه ندا برا امشب یه قرص بگیری گفتم مگه ندا میخوره گفت اره بعد از این همه ساز مخالف زدن و خود چوس کردن امشب یهو گفت میخوام بخرم من هم زنگ زدم یه دون واسش اوردن تنهایی خورد من باهاش نخوردم چون دو نفره حال نمیداد، خلاصه بعد نیم ساعت توپ توپ شد بردمش تو اتاق خودم واسش اهنگ گذاشتم خودم امودم بیرون ،بعد از یکی دو ساعت که یه خورده اومد پایین من صدا کرد رفتم تو اتاق گفت میشه باهام برقصی گفتم باشه بعد گفت پیمان یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفتم نه بگو گفت من دراز میکشم با موهام بازی کن گفتم باشه یه نیم ساعتی با موهاش ور رفتم بعد به یه بهونه از اتاق رفتم بیرون اخه بهم حال نمیداد چون رابطمون یه جور بود که به هیچ عنوان به سکس باهاش فکر نمیکردم هم اینکه هشت سالی ازم بزرگتر بود همم اینکه تو تمام این مدت تو خونمون یه رابطه رسمی باهم داشتیم، بگذریم فردا که حالش عادی شدن یهو رو بهم کرد گفت ممنون از بابت دیشب وپیمان شرمنده ها اگه من رو قرص یه سری حرکاتی میکنم منظوری ندارما تو مثل داداشم میمونی گفتم راحت باش بابا میشناسمت،چند شب بعد دوباره گفت پیمان میتونی یه قرص برام بگیری اون شب خیلی بهم حال داد ،خلاصه واسش ردیف کردم دوباره همون روند تکراری با این تفاوت که بعد از رقص و مالوندن موهاش گفت میشه منو ببوسی گونه هاش بوسیدم بعد گفت نه لبم ببوس منم لباشو بوسیدم بعد گفت پیمان میشه یه خورده پاهامو بمالی ،این و که گفت فهمیدم خودش میخواره ولی بدبختی خواهرمینا تو سالن بودن و سر اصرارهای ندا بهمون شک کرده بودن و هر یک ساعت یه بار به یه بهونه ای میومدن بهمون سر میزدن، ولی با وجود این من هر بار اون پاهای سفیدش که میمالوندم کیرم سفت تر ،سفت تر میشد اون شب هم با شق دردی خوابیدم چون اگه حرکتی هم میکردم به خاطر وجود خواهرم نمیشد کاری کرد،یه چند روزی گذشت و من که این قظیه رو واسه رفیقام تعریف کردم همه گفتن تو اسگولی دیگه تابلوتر از این که میخاره بگیر مشتی بکنش دیگه. منم تصمیم گرفتم واسه چهار شنبه شب امار گرفتم خونه خالی میشه خواهرم میخواستن برن مهمونی و این رو هم میدونستم که ندا رو هم میبرن به همین خاطر اون روز رفتم رو مخ ندا گفتم امشب منم این جا رفیقام هستن میخوایم بترکونیم یه قرص جدید اومده اخرش،خلاصه تحریکام جواب داد ندا از حول قرص نرفت منم خوشحال پیش خودم گفتم چه حالی بکنم امشب بعد از گرفتن قرص از داروخونه هم قرص سیگنافیلد هم گرفتم اخه درسته که رو اکس حشر میشی ولی کیرت به سختی راست میکنه،شب شد با هم قرصهارو خوردیم من از همون اول چون فقط هدفم واسه امشب سکس بود از همون اول کیرم راست راست بود،اون شب به جای یکی،یکیو نصفی بهش دادم که توپ توپ بشه تا بتونم اون جوری که میخوام یه دل سیر بکنمش، بعد از اینکه توپ شدیم ندا هی میپورسید پس رفیقات کی میان گفتم اونا رفته بودن شمال از شمال دارن میان بهشون زنگ ردم گفتن شما بخورید چون ممکن ما دیر برسیم،خبر نداشت همه اینارو کس و شعر گفتم که واسه امشب نگه دارمش تا تقشو بزنم،خلاصه تو اتلق بودیم فلشرم زده بودم اتاقم تاریک بود داشتیم با اهنگ حد میزدیم که یهو دیدم پا شد برقصه منم که منتظر این حرکت بودم زودی بلند شدم همین که داشت میرقصید چرخوندمش یواش یواش از غقب میمالوندمش به کیرم هر چی فشار مالوندن بیشتر کردم دیدم هیچی نمیگه انقدر حشرم بالا زده بود دیگه طاقت نداشتم اروم اروم بخوابونمش گرفتمش تو بقلم کیرم که مثل سنگ شده بود از رو شلوارکم میمالوندم به کونش ،انقر سفت گرفته بودمش بدبخت بهش فشار اومد گفت پیمان چی کار میکنی ، گفتم هیچی قوربونت برم همون موقع چسبوندمش به دیوار بعد گردنش داشتم گاز میگرفتم، هی میگفت پیمان نکن ولم کن، همون موقع با دو تا ذستام سینه هاش گرفتم شروع کردم به مالوندن ،معلوم بود خودش هم حشر شده اما با این وجود نمیخواست نشون بده ،هی من و پس میزد میگفت پیمان ولم کن یه لحضه از تو بغلم خودش کشید بیرون اومد از اتاق بره بیرون ،سریع از پشت چسبیدم بهش بلندش کردم نشوندمش رو تخت گفتم زود باش بیارش بیرون بکنش تو حلفت دوباره اومد بلند شه بره گفتم کجا خوشکله این همه شب باعث شدی شق درد بگیرم حالا باید جبران کنی ،جفت دستاش گرفتم زیپمو کشیدم پایین کیرم انقدر سیخ شده بود از شلوارم بیرون نمیومد ،وقتی اومدم فرو کنم تو دهنش لباش بسته بود خلاصه باهر زحمتی شد کیرم کردم تو دهنش چند بار که عقب و جلو کردم دیگه مقاومت نکرد منم کیرمو تا ته میکردم تو دهنش طوری که چند بار سرفش گرفت،بعد هی میگفت پیمان بسثه دیگه منم گفتم بخورش هیچی نگو تازه اولشه امشب تا خود صبح مال خودمی انقدر حشر شده بودم کیرم فشار دادم تو دهنش گفتم بذار توش باشه با زبونت از زیر رگ کیرم بلیس، بعد کلش گذاشتم لایه پاهام کیرم تا دسته فشار دادم تو حلقش، سرفش گرفت بعد گفت دیگه نمیخورم گفتم حله برش گردوندم شرتکش کشیدم پایین بهش گفتم قنبل کن گفت از کون نمیدما گفتم اصله کار کونت که تنگ مونده اول میخوام از کون بکنمت دوباره شروع کرد غر غر کردن منم بدون توجه لای کونش با دستام باز کردم یه تف انداختم رو سوراخش بد با انگشت شروع کردم عقب جلو کردن دهنم انقدر خشک بود تفم نمیومد از تو کشو کرم برداشتم یه ذره مالیدم رو کیرم یه ذره هم با انگشت مالیدم تو کونش یه خورده که روون شد با دو تادپام واستادم رو کونش اروم اروم کیرم فشار دادم توش کیرم انقدر کلفت شده بود تو نمیرفت ندا هم هی میگفت میسوزه بکش بیرون گفتم اولش تحمل کن یه خورده که کونش باز یههو کیرو تا ته فشار دادم تو کونش داد زد میخواست بلند شه خوابوندمش طوری تلنبه میزدم وفت نمیکرد داد بکشه،بعد نیم ساعت تلنبه زدن گفتم برگرد میخوام فرو کنم تو کست دیگه رام شده بود برگشت یه تف زدم تا جا داشت بالا پایینش کردم بعد از یه تایمی دیگه جفتمون انقدر عرق کرده بودیم و گرممون شده بود که نمیتونستیم بیشتر از این ادامه بدیم کیرم رفتم شستم بعد برگشتم تو اطاق از شدت خستگی هنوز دراز کشیده بود نشستم رو گردنش بهش گفتم یه خورده دیگه ساک بزنی تمومه گفت پیمان ابت نریزی تو دهنم الکی گفتم تا صبح بخوری ابم نمیاد هنوز رو نشکیه قرصم بعد از اینکه یه خورده ساک رد دیگه نمیتونستم جلو ابم بگیرم از صدای اه ه ه اوهم فهمید میخواد ابم بیاد اومد بکشه بیرون که سرش لای پاهام قفل کردم با اخرین فشار اب کیرم خالی کردم تو دهنش اولش ناراحت شد سریع تف کرد بیرون بعد سزیع رفت دهنش شست بعد از اینکه اومد پیشش خوابیدم بوسیدمش و خلاصه از دلش در اوردم بعد از اون شب دیگه شرایطش فراهم نشد که سکس کنیم یا بهتره بگم دو طرف تو حالت عادی خجالت میکشیدیم که با هم روبه رو شیم تا شیش ماه بعد از اون قضیه با یکی از رفیقای من دوست شد که بعد از یه مدت هم امار ذادن که میخوان ازدواج کنن البته من هیچ وفت از جریان سکسمون با کسی صحبت نکردم به جز چندتا از رفیقام ولی به جرات میتونم بگم دیگه هیچ سکسی مثل اون سکس بهم حال نداد چون هنوزم که به یادش میوفتم کیرم راست میشه.
نوشته: پیمان
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 889
#935
Posted: 21 Aug 2015 13:54
بوی تند حنا
نگاهم از پشت شیشه ی کثیف پنجره ی چوبی اتاقم، بر روی برگ های درختان چنار کهنسال کنار خیابان باریکی که اتفاقا اصلی ترین خیابان شهر بود می لغزید. برگ های پهن و خوش فرمی که ذره ذره خود را برای زرد شدن و افتادن در جوی آب پای درخت آماده می کردند. دو روز از آمدن من به این شهر کوچک گذشته بود. تحمل کوچکی و ساکتی اینجا برای من که 34 سال از عمرم را در تهران پر از شلوغی گذرانده بودم ساده نبود. اما به هر حال چاره ای نداشتم باید از صفر شروع می کردم. هر آنچه که داشتم و نداشتم را بابت مهریه به یکی از دختران همان شهر شلوغ و پر هیاهو داده بودم و اکنون خودم بودم و یک مدرک مهندسی صنایع و 5 سال سابقه ی کاری که شاید فقط به درد همین کارخانه ی ریسندگی جمال آباد می خورد.
با صدای زنگ موبایلم به خودم آمدم به سختی نگاهم را از لرزش دلنواز برگ های چنار کندم و با بی حوصلگی تمام سمت موبایل رفتم. رئیس کارخانه بود که می خواست از حضور قطعی من برای فردا مطمئن شود. به سرعت به سمت پنجره برگشتم تا دوباره رفت و آمد مردم ساده ی این شهر در هوای گرگ و میش بعد از ظهر آبان ماه را تماشا کنم. اغلب دختران و زنان این شهر هنوز چادر به سر داشتند و به همین خاطر تماشای دختران با پوشش مانتوهای بلند و رنگ و رو رفته کمی شاید چشم چرانی های شب های خیابان ولی عصر را برایم تداعی می کرد. هرچند اکنون اتاق اجاره ای کوچک من در طبقه ی فوقانی یک مغازه ی همه چیز فروشی قدیمی بود. با دیوارهای کثیف و لامپ رشته ای زرد رنگی که به طرز ناشیانه ای از سقف آویزان شده بود. از رفت و آمد غیر معمول خیابان فهمیدم که کارخانه تعطیل شده است. نگاهی به ساعت مچی ام انداختم، ساعت 6 عصر بود. کارخانه ی ریسندگی در انتهای همین خیابان قرار داشت و 50 الی 60 نفر از اهالیه این شهر که اغلب زن و دختر بودند در آن کار می کردند. با خلوت شدن خیابان می شد وقت بیشتری را برای تماشای دختران جوان خسته از کار روزانه صرف کرد. سرم را کمی به پنجره نزدیک کردم و نگاهم را به انتهای خیابان چرخاندم. چقدر اینجا همه چیز نزدیک است. دیگر تقریبا خیابان خالی شده بود و تنها زنی با اندام لاغر و کشیده با مانتویی به رنگ سبز تیره از انتهای خیابان آرام و قدم زنان نزدیک می شد. بر خلاف سایرین که بی توجه به اطراف، زیباترین منظره ی شهر برایشان کف فرش خیابان بود، او با ولع خاصی درختان و در و دیوار خیابان را می نگریست. نزدیک تر که شد چشمان درشت و تیره اش توجه ام را جلب کرد. موهای خرمایی رنگی که در زیر روسری آبیش خودنمایی می کرد نشان از زنی 22 یا 23 ساله داشت. مقابل پنجره ی اتاق من که رسید از آن سوی خیابان از لابلای شاخ و برگ درخت چنار مقابل ساختمان کهنه ای که من در آن ساکن بودم چشمش به من افتاد که خیره خیره به او زل زده بودم. قدم هایش کمی کند شد و پس از مکثی کوتاه نگاهش را از پنجره ی اتاق من برداشت و با قدم های تندتری به راهش ادامه داد. نگاه من تا پیچیدن او به خیابان فرعی بالاتر، اندام موزون و خوش تراشش را دنبال کرد... هر روز باید به همه ی دستگاه ها سرکشی می کردم و عیب و نقصی را که کاربرانش می گفتند برا تهیه ی لیست قطعات و تعمیرات لازم یادداشت می کردم. مهین همان دختر چشم درشت لاغر اندام اکنون تنها انگیزه ی جدی من برای پرسه زدن در بین کارگران ریسندگی بود. از نگاه کردن به چشم های تیره اش حس هیجانی عجیبی می گرفتم و او نیز خوب می دانست که زل زدن به چشم هایش هنگامی که از مشکلات دستگاه می گوید مفهومش چیست. اما هیچگاه تصور نمی کرد که در پنجمین روز کاریم از او بخواهم که حتما پس از اتمام کار و در راه برگشت به خانه سری به من بزند. مات و مبهوت فقط به چشمان من نگاه می کرد و انگار نفس کشیدن برایش سخت تر شده بود. آن روز بدون اینکه از پاسخ مهین به دعوتم مطمئن شوم کمی زودتر از کارخانه بیرون زدم تا پشت پنجره ی اتاقم شاهد واکنش او به پیشنهادم باشم. مثل همیشه آخرین کارگرانی بود که طول این خیابان باریک را برای رسیدن به خانه طی می کرد. مثل همیشه از انتهای خیابان با چشم دنبالش کردم حس می کردم از همان انتهای خیابان به پنجره ی اتاق من زل زده است. برعکس تپش قلب من، امروز کمی آهسته تر از روزهای پیش قدم بر می داشت. مقابل پنجره ی اتاق من که رسید کاملا ایستاد و چشم در چشم من دوخت. حس کردم منتظر دعوت دوباره ی من است و من هم با حرکت دست خواسته ام را تکرار کردم و او را به اتاقم دعوت کردم. برایم باور کردنی نبود اما به سرعت عرض خیابان را طی کرد و چند ثانیه بعد صدای ضربه های دستی به در چوبی اتاق، همه ی تخیلات 5 روزه ی مرا به واقعیت تبدیل کرد. وقتی کاملا روبرویم ایستاد بدون اینکه حرفی بزنم با حرکت بدنم به سمتش او را به عقب راندم. حالا دیگر کاملا به دیوار چسبیده بود. هر آن منتظر بودم سیلی محکمی به صورتم بزند و پا به فرار بگذارد ولی انگار خواهش نهفته در چشمان او کمتر از من نبود. هیچگاه تا این اندازه به او نزدیک نشده بودم. بوی یک دختر روستایی، بوی علف های وحشی، بوی تند حنا و هر آنچه که از هیچ کدام از زنها و دختران تهران نمیشد استشمام کرد همه ی منافذ مغزم را پر کرده بود. حسی عجیب و دوست داشتنی که انگار متعلق به خودم بود و سال ها گمش کرده بودم. دست راستم را به سمت صورت باریک و استخوانیش بردم، انگشتانم را در موهای خرمایی اش فرو و با شستم آرام گونه هایش را نوازش کردم. چشمانش را که بست لب هایم را بر روی لبهای خشک شده اش گذاشتم و آرام بوسیدم. نمی دانم این اولین بوسه ی من چقدر طول کشید اما چشمانم را که باز کردم چشمان سیاهش در نزدیک ترین حد ممکنه صورتم باز بود. دستم را به پشت گردنش بردم و این بار لبانش را نه با بوسه که با ولعی تمام می خوردم. دست چپم را روی سینه هایش گذاشتم و آرام نوازش می کردم. دیگر طاقت نداشتم، می خواستم منبع این همه رایحه ی دلنشین را عریان ببینم. دکمه های مانتوش را که باز کردم از زیر تیکه پارچه ی کرم رنگ کهنه و دست دوزی که ظاهرا نقش سوتین دختران امروزی را داشت سینه های زیبایی در جلو چشمم شروع به طنازی کرد. سینه هایی که کوچک بودند و کمی از کف دست من بزرگتر. مانتو سبز رنگش را کاملا در آوردم کمی تلاش کردم تا گره پارچه ای را که ظاهرا تنها مانع من برای دست بردن به آن همه زیبایی طبیعی نهفته در سینه ی یک دختر روستایی بود باز کنم. مهین فقط نگاه می کرد بی آنکه حرکتی کند و یا کمکی. از بی حرکتیه او و ناتوانی در باز کردن گره خسته شدم، دو طرف این سوتین پارچه ای را چنان کشیدم که از وسط پاره شد. هر دو دستم را به سمت سینه هایش بردم انگار تمام زیبایی این دختر در سینه های خوش فرم و طبیعیش یک جا جمع شده بود. دست چپم را به پشت کمرش بردم دهانم را به سینه ی راستش نزدیک کردم و با دست راستم سینه ی چپش را نوازش می کردم. کم کم این بدنی که انگار هیچ حسی در آن نبود به حرکت درآمد. حرکت اندام لاغرش حالا با صدای نفس های تندش همخوانی پیدا کرده بود به خوبی بیشتر شدن تکیه گاهش به دستم را احساس می کردم. همانطور که سینه اش را با ولع می خوردم دست راستم را به طرف زیر شکمش بردم. موهای نازک زیر شکمش چنان جذابیتی برام داشت که دلم نمی خواست پایین تر بروم. نوک انگشتانم در میان موهای نرم لای پاهایش به شکافی رسید که حالا خیس خیس بود. با شدت تمام سینه هایش را به نوبت می خوردم و انگشت وسطی دست راستم را در شکاف لای پاهایش حرکت می دادم و نوازش می کردم. دست راستم را به زیر زانوهاش انداختم از زمین بلندش کردم و بر روی تخت خودم خواباندمش. شرت سفید رنگ کهنه اش را از پا در آوردم پاهایش را باز کردم و شروع کردم به بوییدن لای پاهایش. زبانم را بر روی شکاف لای پاهایش گذاشتم و به نرمی میلیسیدم. بوی تند عرق و مزه ی شور آن تمام وجودم را پر کرده بود. دست هایش را که احساس می کردم سرگردان در حال حرکتند محکم گرفتم. دستان لاغر و کارگریش در دستانم آرام گرفت و با شدت هرچه تمام تر می فشرد. لرزش سختی در تمام بدنش حس کردم و پس از آن بی حرکت و بی رمق آرام شد. خودم را به روی بدنش لغزاندم، آرام زیر شکمم را به زیر شکمش فشردم و گرما و لزجی خاص لای پاهایش از خود بی خودم کرد. همانطور که تمام هیکلم را بر روی بدن لاغرش عقب و جلو می کردم، هر دو دستش را به سمت بالای سرش کشیدم و شروع کردم به لیسیدن سینه ها و گردن باریکش. با لب های عطشناکم موهای کم پشت زیر بغلش را حس می کردم. بوی تند عرق زیر بغلش با بویی همچون کندر و حنا آمیخته بود. عرق زیر بغلش طعمی مشمئز کننده و در عین حال دلنشین داشت. با ضربه های آخری که به لای پاهایش وارد کردم انگار همه ی خواهش های این چند ماه را با تمام وجود درونش ریختم.... اکنون در کنار این دختری که بوی بدنش از هر ادکلنی برایم خواستنی تر است دراز کشیده ام. مهین پشتش را به سینه ی من چسباده و من هنوز مشتاقانه بدن خواستنیش و سینه های طبیعی و خوش فرمش را نوازش می کنم و از موهایش عطری گم شده در هیاهوی زندگی مصنوعی 34 ساله ام استشمام می کنم، بوی کندر ... بوی تند حنا.
نوشته: امیررر
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 186
#936
Posted: 2 Mar 2021 22:41
من و سارا کف حموم
با صدای باز شدن در اتاقم از خواب پریدم.
با اینکه همیشه خواب سنگینی داشتم ولی اینسری با همین صدای ریز بیدار شدم.
آفتاب موقع غروب روی تخت خوابم افتاده بود و ساعت کنار پنجره 5:31 رو نشون میداد.
هنوز منگ خواب بودم که دوتا دختر خوشگل که فقط تاپ و سوتین تنشون بود وارد اتاق شدن.
با چشمایی گرد شده به خواهرم و دوست صمیمیش نگاه میکردم.
همینطور که اروم با یه لبخند شیطنت آمیز نزدیک تر میشدن ،خواهرم با صدای سکسی گفت:"داداشی تو عالم برادری یه کاری برام میکنی...؟"
سریع بلند شدم و رو تخت نشستم ،گرمای ناشی از ظهر تابستون و عرق تنم از کابوسی که دیده بودم،زیر ملحفه نازکمو تبدیل به یه جهنم خیس کرده بود. ساعت 3:18 بود.
همینطوری که داشتم وقایع رو از خواب هام جدا میکردم تلفنم شروع کرد به زنگ زدن. آبی که روی پاتختی کنار تختم بود رو سر کشیدم و تلفن که اسم sara رو نشون میداد جواب دادم .سارا با یه صدای نگران و مظصرب گفت:
"پدرام؟... چرا گوشی رو برنمیداری؟... ولش کن، لوکیشن بدم میتونی خودت رو برسونی؟واجبه."
من که اصلا از کابوسی که دیدم خوشم نیومده بود و تحت تاثیر اخمایی که موقع فکر کردن بهش رو صورتم نقش میبست ،با یه صدای طلبکار گفتم:"چی شده؟ نمیگی این موقع روز چه وقت زنگ زدنه؟"
سارا که استرس صداش هی داشت بیشتر میشد گفت:"سوال نپرس فقط پاشو بیا"
گوشی رو قطع کرده بود.
چند لحظه ی کوتاه به موبایل تو دستم نگاه کردم. سارا تو همین مدت 6 ماهه رابطمون میدونست که یکی از اخلاق های بد من، اینه که اگر تلفنی روم قطع بشه تا 1 ساعت هر کاری بکنی از نظرم مشکل داره، ولی در کمال تعجب خودم به جای اعصاب خراب، نگران سارا شده بودم.
دینگ
سارا لوکیشنو فرستاده بود.
بدون اینکه دستی به سر و صورت و موهام بکشم، سریع شلوار جینمو پام کردم و با همون استین کوتاه که تو تنم بود، سوییچ ماشین رو بر داشتم و از پله های آپارتمان پایین رفتم.
البته که بعد از رفتنم، مطمعناً چند تایی از واحدا دراشون باز شده و ساکنینشون به کوص ننه این اسبی که تو راهرو یورتمه میرفته، انواع اقسام اجسام حواله میکردن...
خوشبختانه با اینکه این مسافت 15 دقیقه ای رو،حداقل دو برابر سرعت مجاز رفتم، سالم به محل رسیدم.
لوکیشنی که سارا فرستاده بود، کنار اتوبان رو نشون میداد و تا سرمو بالا اوردم، یه پرشیا و یه پژو2008 رود دیدم که به ترتیب عقب و جلوشون خورده بود.
پشت پژو 2008 نگه داشتم و پیاده شدم. پژویی که سارا به گفته خودش 2 سال پیش از باباش کادو گرفته بود.
یه مردی که مشخص بود راننده پرشیاست، داشت پشت موبایلش بحث میکرد. از سارا که تو ماشین نشسته بود رد شدم و با گفتن "چیشده جناب؟" توجهش رو به خودم جلب کردم.
مرده گفت:"هیچی داداش، طبق معمول زن پشت فرمون بوده و نگاه کن! عروسک منو داغون کرده!"
گفتم:"اول اینکه من داداش شما نیستم، دومن، طوری نشده که یکم قور شده دیگه..."
چشماش رو ریز کرد و گفت:"شما با اون خانوم نسبتی دارید؟" و با سر به سارا که هنوز متوجه اومدن من نشده بود اشاره کرد.
+بله دوست دخترمه، زنگ زدی به پلیس؟
زیر لب گفت:"آقای خانوم کس دست"
من تا همینجام به خاطر سارا که دوست نداشت با مردم دعوا کنم جلوی خودم رو گرفته بودم، بعد از این توهین مشتمو گره کردم و گفتم:"چیزی گفتید؟"
گفت:"آقا کسخلی چیزی هستی؟زدی ماشینو گاییدی حالا غد بازی هم درمیاری؟نوبره واقعا!"
دیگه بجای کمات ترجیه دادم جواب توهین هاشو با مشتی که احتمالا دماغشو میشکوند جواب بدم، ولی از شانس کیری، جا خالی داد و مشتم به چونش خورد.
مثل اینکه اون هم از حرف زدن خوشش نمیومد، چون ضربه دوم، ضربه اون به شکم من بود...
داستان از زبون سارا
با صدای درگیری که از همین نزدیکیا بود، سرمو از روی فرمون برداشتم و دیدم یه مردی که تیشرت قرمز تنشه با راننده ای که به ماشینش زدم درگیر شده.
از ماشین پیاده شدم و با قدمهای آروم به سمتشون حرکت کردم.
مردی که تیشرت قرمز تنش بود، راننده پرشیا عه رو مغلوب کرده بود.
راستش، دلم نمیخواست که جداشون کنم. آخه نه از طرز حرف زدن راننده پرشیا خوشم اومده بود، نه نگاهای هیزش. پس چرا باید از کتک خوردنش ناراحت میشدم؟
ولی موقعی که یه صدای اشنا از طرفشون اومد، قدم هام سرعت گرفت.
این صدارو میشناختم، یعنی... خیلی شبا با همین صدای مردونه که الان داشت فریاد "مادر جنده ی بیناموس" رو سر میداد خوابیده بودم.
اون تیشرت قرمز هم یادمه خودم خریده بودم و به پدرام کادو داده بودم.
ولی از شوک تصادف نمیتونستم اینارو به هم ربط بدم.
تو فاصله چند قدمیشون وایسادم و بی صدا نگاه میکردم.
مرد تیشرت قرمز روی رانندهه سوار شد و با 7-8 ضربه مشت به سر و صورت راننده از روش پاشد.
وقتی که پاشد صورت خونی و دماغ شکسته شده راننده که بیهوش بود رو دیدم. فکر کنم قبل از این مشت ها بیهوش شده بود، چون هیچ دفاعی از سر و صورتش نکرده بود موقع خوردن.
نگاهم چرخید و به صورت مرد پیرهن قرم... پدرام!
یهو دوزاریم افتاد و از حالت شوک بیرون اومدم. چند لحظه به هم زل زدیم و بعد، مثل زوجی که یهو متوجه آتیش سوزی خونه شون بشن به سمت ماشین راه افتادیم.
پشت سر من که تو ماشین خودم نشستم پدرام هم وارد ماشین شد و داد کشید:"برو!"
هیچی نگفتم و خیره نگاهش کردم.
با حالت عصبانیت سرم داد کشید:"چرا منتظری؟ میگم برو!"
گفتم:"پس ماشین تو چی؟"
سریع موضوع رو فهمید و از ماشین پیاده شد. منتظر نموندم که به ماشینش برسه و گاز رو با تمام قوا فشار دادم...
داستان از زبون خودم(پدرام)
سوییچو چرخوندم و ماشینو روشن کردم. داشتم به وقتی که سر گاو بودن خودم و از یاد رفتن ماشینم حروم کردم لعنت میفرستادم.
نمیدونم که به پلیس زنگ زده بودن یا نه. منتظر هم نموندم که بفهمم!
وقتی که کلاچ رو گرفتم سارا از بقلم با سرعتی که برای یه فرار خوب مناسب بود، رد شد.
ته دلم افتخار کردم که دیگه زیر 90 تا نمیرونه و با یه نیشخند مسخره ناشی از همین افکار، پشت سر سارا به راه افتادم...
هرطوری که بود مسیر اون لوکیشن نحس تا خونه رو سپری کردیم.
خونه سارا فقط یه پارکینگ داشت و چون ماشین سارا تصادفی بود، برای اینکه داستان نشه اون ماشین رو داخل بردیم.
وقتی که وارد خونش شدیم، خودم رو آماده شنیدن نصایح و سرکوفت کردم... ولی بر خلاف انتظارم، سارا هیچ چیزی نگفت!
سمت آشپزخونه رفت و با یه لحن عجیب گفت:"لباساتو دربیار، زخمات چرک میکنه..."
قبلا هم تن لخت منو دیده بود ولی نمیدونم چرا این بار احساس ناراحتی و خجالت سراغم اومد. به خاطر همین احساساتم بود که اون پدرام شر، که همچین موقعیتی رو برای سکس از دست نمیداد رو سرکوب کردم و با شورت ماماندوز روی مبل نسبتا زوار در رفته نشستم.
چند دقیقه بعد، سارا با یه سینی که پانسمان و بتادین و یه چند تا چیز دیگه که اسمشونو بلد نیستم، اومد و پیشم نشست.
"من واقعا نمیفهمم که چرا اونجوری کردی... بابا خب حرف میزدین و حل میشد"
اینو با پس مونده های همون صدای عجیبی که تا حالا ازش نشنیده بودم گفت.
"حالا که زندست و طوری هم نشده... پلاک ماشینو برداشت؟" اینارو با بیخیالی ساختگی میگفتم ولی ته دلم آشوب بود.
"نه بابا، یارو جز فحش دادن کار دیگه ای بلد نبود." تن صداش تحت تاثیر بیخیالی من اروم تر شده بود.
"به پلیس زنگ زدین؟"
زیر لبی گفت:"آره" بعد طوری که بخواد حواس جفتمون رو از اتفاقات افتاده پرت کنه اضافه کرد:"حالا آقای کله شق! اگه حسگر های عصبیت کار میکنه باید بگم کمرت کاملا خونیه!"
حالا که بهش اشاره کرد دردش رو حس کردم، ولی به نظر خودم درد زیادی نبود تا اینکه تو آیینه جیبی سارا، پشتمو دیدم.
زخم خیلی پهنی که خون تازه هی داشت ازش سرازیر میشد و من به علت کرخت بودن بدنم، متوجهش نشده بودم!
سارا تو حلال احمر فعالیت هایی انجام میداد، پس مطمعن بودم که یه کاری از دستش بر میاد.
وقتی که داشت به پانسمان کمرم میرسید، گوشیم زنگ خورد. خواهرم بود میخواست بدونه شام میام خونه یا نه که گفتم اگه بیام دیر میام.
کار سارا که با کمرم تموم شد با لحن کوچه بازاری و لوس گفت:"دفعه دیگه منم خودمو درگیر میکنم داداش!" و ضربه آرومی به بازوم زد. از درد دادم درومد و بازومو بغل گرفتم.
با لحن نگران گفت:"آخ آخ ببخشید... شیکسته؟"
آروم با دست دیگه بازومو فشار دادم. ضرب دیده بود ولی نشکسته بود. طوری که درد تو صدام مشخص باشه گفتم:"آره فکر کنم استخونش خورد شده... میدونی چی خوبش میکنه؟"
سارا با یه لحن نگران تر گفت:"الان آتل میارم!"
وقتی که داشت از روی مبل بلند میشد دستشو گرفتم و گفتم:"یه حموم دو نفره بهترش میکنه"
وقتی که فهمید برای اذیت کردنش گفتم دستم خورد شده، فحش آبداری نصیبم کرد و گفت:"اونوقت این پانسمانی که کردم چی؟حموم آخه؟"
من که با لمس کمرم تحریک شده بودم و هم دنبال بهونه ای برای سکس، گفتم:"اصلا مگه زخمامو شستم که پانسمان کردی؟"
حالت چهرش برگشت و گفت:"خاک بر سرم... یادم رفت! بیا برو حموم"
دستشو گرفتم و به سمت حموم راه افتادم و برای اینکه نه نیاره گفتم:"ببین من دستم شیکسته و نمیتونم خودمو بشورم... بیا کمک کن دیگه!"
وقتی رسیدیم به حموم سارا دیگه وا داده بود و شروع کرد به دراوردن لباساش. منم رفتم سمت دوش و آب گرم رو تنظیم کردم.
سارا از پشت بغلم کرد و تو دست راستش کاندومو دیدم.
به شوخی گفتم:"فکر کنم جامون اشتباس... مگه اینکه اینبار تو بخوای بکنی..."
سارا با خنده گفت:"اره شل کن!"و آروم تو بغلم لغزید.
دوش حموم سارا خیلی پهن نبود. برای همینم تن من بیرون از آب بود و تن سارا خیس.
آروم گفتم:"خانوم اول رفتن زیر دوش که خیسی شورتشون معلوم نباشه، نه؟"
سارا حق به جانب گفت:"نه خیرم اصلا هم خیس نکردم"
زیر لب و در گوشش گفتم:"الان مشخص میشه"
و گوش سارا رو تو دهنم گرفتم. همینطور که گوششو میک میزدم، دستم رو از پشت به باسنش رسوندم و خیلی آروم قمبلاش رو میمالوندم...
بعد از یکی دو دقیقه با صدای شهوتناکی گفت:"قبوله، الان خیس کردم."
روبروی صورتش لبخند ریزی کردم و همونطور که به طرف پایین بدنش میرفتم، شرتش هم پایین کشیدم.
آروم شروع کردم با کف دست مالیدن کسش و خوردن نوبتی پستوناش.
این کار رو ادامه دادم تا به سمت کسش هولم داد و گفت:"پدی تورو خدا بلیسش"
زبونم رو روی چوچول کسش گذاشتم و دایره وار میچرخوندم. یه انگشت از دست چپم اروم تو کوصش عقب و جلو میشد. دست راستمم در حال مالیدن باسنش بود.
چند لحظه بعد یه لرزش خفیفی رو توی بدنش و عرق سردی که با دست راستم روی بدنش حس میکردم، خبر از ارضا شدنش میداد.
یکم صبر کردم تا حالش جا بیاد و دوباره شروع به لیسیدن کردم و دوتا انگشت هم داخل کسش سیر میکرد.
بعد چند لحظه گفتم:"یخ زدما"
با صدایی که محبتی عاشقانه رو نوید میداد گفت:"ای وای ببخشید... بیا زیر دوش"و یکم جا به جا شد.
نصف تنم که زیر دوش رفت، کیرم با تنش برخورد کرد. کیرمو تو دستش گرفت و گفت"چقدر داغه... "
دیگه وقتمو با کلمات تلف نکردم و به جاش لبای سارا رو تو دهنم گرفتم.
صدای دوش و صدای ملچ ملوچ لب گرفتمون توی حموم منعکس میشد.
یکم که لب همو خوردیم، آروم نشست و کیرمو تو دهنش گرفت.
من کیر متوسطی دارم که حدود 17 سانت و قطر خوبی هم داره... ولی اون لحظه احساس میکردم کیرم خیلی بزرگ شده، شایدم شده بود!
من از ساک زدن خوشم نمیاد برای همین بعد از چند لحظه سارا رو بلند کردم و پیشونیمو چسبوندم به پیشونیش، گفتم:"کاندومی که آوردی کو؟"
از روی شیر آب کاندوم رو برداشت و با دندون باز کرد.
همینطوری که کاندوم رو روی کیرم میکشید قربون صدقه ش میرفتم. وقتی که دوباره بلند شد، گفتم:"اجازه؟"
آروم در گوشم زمزمه کرد:"بکن!"
کیرمو خیلی نرم روانه کسش کردم و با تلنبه های ریزی شروع کردم... سارا هم روی شونم ولو شده بود و تنشو به من سپرده بود.
به خودم افتخار میکردم از داشتن همچین معشوقه ای و از سرنوشت یا هر چیزی که سبب آشنایی ما شده بود ممنون بودم.
تو این افکار بودم که متوجه شدم سارا نمیتونه رو پاش وایسته.
با لحن دلسوزانه ای گفتم:"آخی... جوجه کوچولوی من خسته شده؟"
گفت:"آره... اگه میشه رو سکو خم بشم؟"
حموم سارا یه سکو برای لیف کشیدن و این کارا داشت.
گفتم:"اره بیا"
وزنشو روی سکو انداختم و با سرع بیشتری شروع به تلنبه زدن کردم. سارا هم قمبلای کونشو گرفته بود و میمالیدشون.
یکم که از این پوزیشن خسته شدم برش گردوندم و به کمر خوابوندمش کف حموم. روش خیمه زدم و کسشو خیلی ملایم میگاییدم.
دیگه نزدیکای ارضا شدنم بود که گفتم:"آبمو میخوای چیکار کنی؟"
گفت:"میشه بخورم؟"
با شک گفتم:"مگه نمیگفتی بدت میاد؟"
گفت:"آره ولی اینبار حالا..."
بدون مخالفت دیگه ای به کمر خوابیدم کف حموم و کاندومو از کیرم در آوردم. سارا هم کیرمو گرفت تو دستش و سرشو با ولع میخورد...
اونقدر برام خورد که آبم تو دهنش پاشید. موقع پمپاژ کردن کمرم هم کیرمو ول نکرد و محکم میک میزد. داشتم از لذت بیهوش میشدم و حس میکردم قلب و روحمو داره از کیرم میکشه تو دهنش.
وقتی که آبم تموم شد فهمیدم همشو قورت داده. سر خورد تو بغلم ودوتایی کف حموم دراز به دراز خوابیدیم...
غریبه ترین آشنا در میان دوستان