ارسالها: 66
#91
Posted: 8 Feb 2011 21:34
سلام..اولین باره مینویسم. امیدوارم خوب باشه....
____
من و آزاده دختر خالم
____________________
اول از خصوصیات خودم میگم تا باهام آشنا شیم،قدم 179 وزنم 75 کیلو چهره زیاد خوشگل نیست اما یه کمی جذابم اما یه زبون دارم که مارو از لونش بیرون میکشه،سنم 21 تقریبا،
یه داداش دارم که ازم کوچیکتره و دوتا خواهر،همیشه شلوارکو رکابی میپوشم تو خونه الا وقتی کسی بیاد خونمون،از لحاظ لباسم نسبتا با پول زیادی که خرج میکنم خوشتیپم،حالا شروع داستان:
من یه دختر خاله دارم اسمش آزادست که من آزی صداش میکنم،ما از بچگی به واسطه رابطه بسیار صمیمی مامانامون باهم بزرگ شدیم اون 2سال از من کوچیکتره.از خصوصیات چهرش بگم به خاطر یه حادثه صورتش چندتا بخیه خورده و لبخندش خیلی سکسیه از لخاظ بدنی قدش حدودا 160 و وزنشم 57(چند روز پیش خودشو تو خونمون وزن کرد نگین دروغ)،تا دیشب که آرزو داشتم بکنمش همین امروز صبح موفق به این کار شدم،23/10/1389
اومده بود پیشم برای امتحان ریاضیاتش(درس دانشگاهش)کمکش کنم از شانس خوبه من،خواهر دوقلو دانشگاه بود داداشم مدرسه،مامی و بابام سرکار،
پس ما باهم تنها شدیم،به محض ورودش به خونه تصمیم گرفتم حتی بزورم شده کونش بزارم اما بعدش ترسیدم که شاید واسم دردسر شه(همینجا بگم گاهی اوقات یه حرفی پشت سر این آزاده بود که مثلا به فلانی داده و ...) این حرفا بهم قوت قلب داد پس به همین دلیل از رو حیاط تا داخل خونه تحمل کردم،به محض ورود به ساختمان یه انگشتش کردم که بی محلم کرد،رسیدیم تو اتاقم من خودمو چسبوندم بهش تا این کارو دید بهم گفت تورو خدا ولم کن،گریش شروع شد،ولی من حتما باید میکردمش.پس شروع به کردم به مالوندنش میخواستم شهوتی شه اما مگه میشد،با اونکه قبل اون سکس های زیادی البته با سه تا دختر داشتم اما به نظرم نمیتونستم تحریکش کنم،و این موضوع ناراحتم میکرد،پس
شروع به در اوردن مانتوی مشکیش کردم.زیرش یه تاپ داشت که رنگش زرد بود(رنگ زرد منو تحریک میکنه)شلوارشو تا زانو کشیدم پایین باشورتش همراه،شورت معمولی ازینایی که بندر میدن 6تایی 1000تومن[شورت لا قاشی آبی نداشت،یا شورت سوتین ست هم] اما کون قلمبش تو ذوق میزد،
شروع به بازی کردن با کوسش کردم با دستم قشنگ مالیدمش گفت بخور[من فقط کوس یه نفرو خوردم اونم نامزدمه] گفتم بدم میاد وبیخیال شدم میدونستم بااین جوابم واسم ساک نمیزنه پس بیخیال ساک شدم وبا کرمی که رو میز آرایش تو اتاق بود سوراخشو چرب کردم تو همین بین ازش خواستم که خودش کونشو بماله تا آماده شه(فهمیدم که حرفای پشت سرش راست بوده) تا لباسای خودمو در بیارم کیرمو چرب و چیلی کردم گذاشتم رو سوراخ کونش،یه کم فشار دادم یه ذره رفت توش اونم یه آخ گفت،دوباره فشارو بیشتر کردم رفت تو دردش اومد اما نه زیاد شروع کردم به چلو عقب شدن،البته نه سریع خیلی نرم آهسته تا هم اون حال کنه و هم من،بعد ده دقیقه جلو و عقب رفتن ، احساس کردم که آبم الاناست که بیاد پس کیرمو در اوردم و آبمو ریختم لای درز کونش،......
این اولین داستانم با گوشی موبایل،نه چیزی زیاد کردم نه کم،،اگه قابل قبول بود ادامه بدم اگه نه هم خوبه.
(www.Looti.Net)
ديروز داشتم يه مورچه رو مسخره ميكردم كه عاشق يه تفاله شده بود...
يادم اومدم خودم سال ها عاشق آشغالي بودم كه فك ميكردم آدمه...
ارسالها: 66
#92
Posted: 8 Feb 2011 21:37
اینم داستان دوم......
__________________
فقط نظر بدین تا بهتر بنویسم....
سکس با الهام،خواهر بزرگتر آزی،
این دومین داستان شما اگه داستان اول رو خونده باشین با من آشنایی دارین، از الهام بگم یه دختر ترکه ای با کون بسیار زیبا که دوست دارم همیشه بخورمش و سینه های کوچیک و لیمویی،چهره جذاب و گیرا چشمای قهوه و لبای کوچیک،فقط بینیش یه خرده بزرگه،که البته میخواد عملش کنه.
___
برمیگردیم به داستان یه شب ساعتای 10 شبی بود که یه اس از گوشی این الهام خانم به من رسید که :آره من فردا ساعت 5 میام خونتون،
پشت بندش این پیام اومد که:عزیز اشتباه شد،
من که تو این جور مواقع کیرم خوب به کار میوفته پیام دادم اگه میخوای بیام کمک.
(پیامکای ارسالی و دریافتی)
الی:نه منظورت چیه؟
من:منظوری نداشتم فقط میخواستم،
الی:میخواستی چی؟
من : حالتو بپرسم؟
الی:آره جون خودت،بگو چیکار داشتی.
من:باید راستشو بگی.
{تو همین حین مامانم اومد تو اتاقم گفت بگیر بخواب فردا به امتحانت نمیرسی،}
الی:باشه .
من :قسم بخور،
الی:بگو دیگه،به جون مهدیمون،
من:فردا میخوای بری خونه کی؟
الی:به تو چه مگه مفتشی،
من:ج...(منظور جیگر بود اما جوری نوشتم جنده بخونه)
اذیت نکن،بگو دیگه،
الی:پیش دوستم،
من :پسر یا دختر،
الی:شب بخیر،
من:فردا تمام پیاماتو نشون خاله میدم.
الی:نه تو رو خدا.
{این جا بود که دل من قوت گرفت}
من:شب بخیر خوابم میاد،
الی:نمیگی که عزیزم؟
من :ببینم چی میشه،
الی:قوربونت نگو هرکار بگی میکنم،
من:باشه اما الان خوابم میاد،
...
صبح که از خواب بیدار شدم یه زنگ به خونه خالم زدم که الهام گوشیو برداشت شروع به التماس که آره نگو ازین حرفا،
منم که دلرحم قبول کردم اما به شرطی که خانوم بگن اون پیامو به کی میخواستن بدن،
{اینجابگم از آزاده آمارشو گرفتم میخواست بره بده،}
تق تق تتق،(آهنگ اس ام اسم)
الی:پیش مهرداد اکرامی(اسم مستعار)
من :که چی بشه.
(نقشم گرفتم حالا یه پیام عالی ازش دارم،به علت تعصب پدرش ازش مثل سگ میترسن،و میتونستم با تهدید ازش کامروا شم)
الی:میرن چی بشه؟دوست دختر تو میاد پیشت چیکار،
من:واضح حرف بزن جون مهرداد،
الی:کشتی منو،میخواستم باش حال کنم..
من:اگه من بخوام با منم...
الی :با تو چی؟
من:بامنم حال کنی؟
الی:خفه شو،اشغال عوضی،
من:وقتی پیاماتو مامانت خوند میفهمی،
(من از فلش اس ام اس،استفاده میکردم پیام بعد خوندن پاک میشدن،)
الی:باشه کی؟
من:فردا ساعت 9تنهام،معین(داداشم)نیستو من تنهام بیا خونمون با آزی بیا کسی شک نکنه،
الی:نمیخواد تنها بیام بهتره چکار به اون داری،
من بای حالا تو بیارش،،
الی:باشه خبرمرگت،
رفتم به سمت دانشگاه که تو ماشین بودم چشمم به یه دختر افتاد اما بیخیال شدمو گفتم امتحان دارم،بعد امتحان [نو آمریکانو،پوس تو وو،سکسی ما]
من:الو سلام بفرمایین،
آزی:کثافت،
من:چی شده،
آزی:لاشی،
من :گفتم فردا میبینمت بوبای،
صدای آهنگ قدیمی تو ماشین اعصاب خرد کن بود خاموش کردم رفتم خونه،تمام طول روز به بطالت گذشت،تا اینکه:
ساعت 8.5 روز بعد،
الهام اینا اومدند،
آزی با مانتوی مشکی شلوار آبی تیره،و شال آبی،
الهام با پالتو خاکی رنگ با شلوار جین مشکی و روسری مشکی رنگ،(هیکل الهام با شلوار جین مشکی عین این کره ایهای لاغر تو فارسی وان)
آزی رو فرستادم تو یه اتاق دیگه و خودم با الهام رفتیم تو اتاقم شروع کردم سینه های <لیموییشو>مالیدن اولش مانع میشد اما بعد2 دقیقه خجالتش ریخت و یه کم شلتر کرد!
من لبامو گذاشتم رو لباش شروع به لب گرفتن کردم،زبونمو کردم تو دهنش مادر قحبه گازش گرفت طوری که از حرارتی که ایجاد شد تخمام آبپز شدن،
یکی محکم زدم تو گوشش و گفتم باید یجوری بگایمت که همه بفهمن کون دادی،
گفت من از پشت نمیدم،گفت میبینیم،
رفتم طرفش مانتوشو دراوردم زیرش یه لباس استریج(نیکبخت واحدی میپوشید)پوشیده به رنگه بنفش دادمش بالا دیدم بدون سوتینه،خداییش سینه هاش خیلی کوچیکه شاید به زور 60 میشد، حالم گرفته شد شروع کردم به لیسیدن چندباری زدم روشون یه بار گاز گرفتم که آنچنان زد تو سرم که الانم درد داره،
تی شرت خودمو با شلوارکو در اوردم شورتم گذاشتم باشه تا اذیتش کنم،
شلوارشو دراوردم شرتش یه شرت قرمز رنگ بود که رو کوسش یه قفل بسته داشت و پشتش رو کونه قلمپش یه قفل باز،خندم گرفت آخه یه همچین شرتی رو ندیده بودم،درش اوردم با دیدن کونه سفیدش و کوسه بی مو(واسه من تمیز نکرده بود،روز قبل به مهردادش داده بود،)
آهم بلند شد و با کله هجوم برد تا بخورمش یه سوراخ صورتی روشن که نشون میداد یه چند باری از یه کیر پذیرایی کرده آقا شروع کردیم به لیس زدن و مکیدن،بعد 2یا 3دقیقه پاشدم کرم رو اوردم و حالت شصت و نه گرفتیم و گفتم شورتمو دربیار و کیرمو لیس بزن گفتم تا من کونت آماده کنم
الی:نمیخواد،
من:مگه دل بخواهیه؟
الی:اختیار کونه خودمو که دارم.
هرکار کردم کیرمو نخورد اما چندبار یه دستی روش کشید.من به کار خودم ادامه دادم و با انگشتم بإزش کردم بعدش بلند شدم و کیرمو زدم روی کسش که اهی کشید حالت سگی نشوندمش خودم رفتم پشتش کله کیرو کردم تو که
الی:درد داره چربش کن،
من:خودت خیسش نکردی پس دردو بکش،
بعد از این حرف یه فشار دادم که تا نصف رفت تو جیغ بنفش الهام گوشمو کر کرد ناله هاش زیاد بودو هی میگفت مامانی گه خوردم مامان جر خوردم،
پسر خاله(اسممو میگفت)پارم کردی یه فحش مادر بهم داد که زدم تو سرش و فشار بعدیو دادم که گریش شروع شد،همین که رفت تا آخر شروع به تلمبه زدن کردم چه حالی میدادش،
5دقیقه نشد آبم اومد که به محض اینکه ریختم داخلش یه آی سوختم گفت(نگو کونش زخم شده وگر نه آبه من که جوش نبود) کیرمو کشیدم بیرون که یه گوز جانانه داد،،گفت برو دستشویی که جامو خراب کنی،
گفت احمق بیشعور بعدش با هاش لب گرفتم،با یه دستمال لاپاشو پاک کردو شروع کرد به لباس پوشیدن منم یه عکس از کونش گرفتم که اگه بشه میزارم عکسو.از اتاق با شلوارک اومد بیرون دیدم آزی داره بد نگاه میکنه،منم که هنوز دلم میخواست رفتم طرفش،
.....
با شلوارک و بالا تنه لخت اومد بیرون (یه کمی شکم دارم)که آزی رو دیدم،دوباره کیرم انتن داد که برو طرفش رفتم طرفش شروع کردم به لب گرفتن(جای تعجب داشت که بعد نیم ساعت بازم دلم سکس میخواست)اونم همراهی میکرد نگو سکس من و الهام رو دیده و تحریک شده بردمش تو پذیرایی و لختش کردم زیر مانتوی مشکیش یه سوتین آبی داشت از رو سوتین سینه هاشو میمالیدم ،اونم رو سینم دست میکشید
من:پاشو شلوارتو دربیار.
آزی:باشه،
با ناز شروع کرد به لخت شدن باورتون نمیشه چی دیدم یه شورت قرمز رنگ خیلی سکسی که کلا توری بود کوسشو که دیدم،(تو داستان قبلی گفتم که فقط کوس نامزدمو خوردم.)اما با کله رفتم رو کوسش و با اون شروع کردم ور رفتن یه کم اه و ناله کرد که، دیدم داره کیرمو میماله شلوارک در اوردم
من :ساک بزنم،
آزی:باشه عزیز دل(بعدش فهمیدم میخواد از جلو بگیره منو نه اینکه خوب باشم اما از بابام پول زیادی بهم میرسه،)
چه ساکی میزد گور به گور شده با زبونش میکشید رو کیرم نوک زبونشو میکرد تو سوراخ کیرم،کله کیرمو میکرد تو دهنش و مدام مک میزد ،69 شدیم و با تمام وجود کوس و کونشو میخوردم تا حال کنه اخه با معرفت بهم خیلی حال داد،
کوسشو لیس میزد یه صداهایی میداد که نشون میداد راضیه با تف کونشو خیس کردم و به آرومی کردم تو کونش تا دردش نگیره و حداکثر حالو ببره،
کونشو نسبتا باز شد کردم توتر به خاطر ساک زدنای زیادش داشتم ارضا میشدم پس کیرو کشیدم بیرون بعد مثل این گداها گردنو کج کردم یعنی آبمو بخور که باناباوری دیدم که شروع کرد به ساک زدن وقتی آبم میخواست بیاد کشیدم بیرون و تو موهاش ریختم ،آخیش راحت شدم،،
-
ببخشید اگه بد بودن،،،
اگه داستان بعدی خواستین بهم تو همین تایپیک بگین،
www.looti.net
asal75
...............
ديروز داشتم يه مورچه رو مسخره ميكردم كه عاشق يه تفاله شده بود...
يادم اومدم خودم سال ها عاشق آشغالي بودم كه فك ميكردم آدمه...
ارسالها: 2517
#93
Posted: 9 Feb 2011 11:32
کس خاله جون
من سه تا خاله دارم که خاله کوچکم از دوتای دیگه خوشگل تره بیست و پنج سالشه یعنی سه سال از من بزرگتره پنج سال پیش ازدواج کرده. رابطه ما از روز عروسی دائیم شروع شد البته از چند سال قبل هم من هر فرستی پیدا میکردم خاله مریمو دید میزدم چه کون باحالی داشت. سینه هاش تو یه مشت جا میگرفت وقتی شلوار تنگ می پوشید رونای گوشتیش ادمو میکشت.همه چی از عروسی دائی رضا شروع شد.چند روز قبل از عروسی منزل دائی بودیم و داشتیم تدارکات عروسی را می چیدیم. خانمها هم داشتند مقدمات پختن غذا را برای ظهر میچیدند که مامانم صدام کرد وگفت بیا خالتو برسون تا خونه شون لباس هاش کثیف شده میخواد تعویض کنه منم از خدا خواسته گفتم چشم مامان جون.با خاله مریم سوار ماشین شدیم وراه افتادیم خاله کنار من نشسته بود وداشت در مورد عروسی دائی صحبت میکرد منم زیر چشمی اونو دید میزدم وای چه بدن سکسیی داشت.رسیدیم خونه خاله. توی حیاط ایستادم وخاله هم رفت داخل که لباس هاشو بپوشه.منم این فکر به سرم زد که از جا کلید. خاله را دید بزنم یواش یواش رفتم داخل واز سوراخ جا کلید نگاه کردم وای من داشتم چه می دیدم خاله پیراهنشو از تنش در اورد بود چه سینه هایی بدنش سفید مثل برف بود. حالا داشت شلوارشو در می اورد پشتش طرف من بود خم شد که شلوارو بیاره بیرون عجب کون باحالی چاک کونشو که دیدم دیگه کنترلمو از دست دادم. کیرم شق شق شده بود درو باز کردم رفتم تو خاله تا منو دید جا خورد. گفت تو اینجا چکار میکنی ولی من دیگه حشری شده بودم رفتم به طرفش وگرفتمش تو بغل وای چه بدن گرمی داشت میخواست مقاومت کنه که من سینه هاشو گرفتم وشروع کردم به خوردن همین جور که داشتم سینه هاشو میمکید با دستهام با کونش ور رفتم خاله دیگه نتونست مقاومت کنه اخه او هم داشت حشری می شد. لیس زدنو به طرف پائین ادامه میدادم به شکم .رون تا انگشتهاش. خاله را رو شکم خواباندم و کونشو شروع کردم به لیسیدن کون سفیدشو گاهی گاز می گرفتم.میبوسیدم .میخوردم وای چه طعم خوبی داشت لای کونشو باز کردم و سوراخشو لیس میزدم.انگشتمو خیس کردم اروم اروم کردم تو کونش اولش خودشو جمع میکرد ولی بعد از چند بار عقب وجلو خوشش اومد . به خاله جونم گفتم برگرده و رو به جلو بخوابه. چند لب گرفتیم بعد من با چشمام اشاره کردم به کیرم .خاله هم متوجه شد که باید برام ساک بزنه شلوارمو کشید پائین وشروع کرد به ساک زدن کیرمو تا ته میکرد تو دهنش وچنان می لیسید که انگار چند سالی گرسنه بوده من هم موهاشو توی دستهام گرفته بودم و صدای ناله هام بلند شده بود. کیرمو از دهنش اوردم بیرون ورفتم به طرف کسش وای کس خاله چه بوی خوشی می داد زبونمو کردم تو کس خاله مریم و شروع کردم به لیسیدن همین جور که داشتم کسشو می خوردم با دستمهام سینه هاشو می مالیدم کم کم صدای اخ اخش شروع شد من کسشو می خوردم خاله هم ناله می کرد.همین جور میگفت خاله قربونت بره بخور.بخور خوب میخوری عزیزم من هم زبونمو کرده بودم بین لبهای کسش و میمکیدم. خاله گفت دیگه طاقت ندارم زود باش کیرتو بکن تو کسم منم سر کیرمو با تف خیس کردم وگذاشتم در کس خاله جونم وای چه کس گرمی هر چه بیشر کیرم میرفت داخل حرارت کسشو بیشتر احساس میکردم .شروع کردم به تلمبه زدن همین جور که عقب وجلو می کردم پاهای خاله هم می رفت بالا تر.با مو هام بازی میکرد ونا له میداد.بهش گفتم برگرد از پشت میخوام بکنمت حالت فرغونی(سجده)شد و منم کیرموخیس کردم و گذاشتم در کونش یواش یواش کردم تو کونش اولش میگفت در می کنه ولی بعد از چند لحظه دیگه چیزی نگفت متوجه شدم داره خوشش میاد. مشخص بود شوهرش هم از عقب اونو میکرده چون خیلی دردش نگرفت.شروع کردم به تلمبه زدن چنان تلمبه میزدم که وقتی به کون خاله می خوردم موج تو لمبه هاش می افتاد دپگه داشت منیم می امد به خاله گفتم داره می یاد بریزم تو کونت گفت اره همشو بریز توکونم گفتم امد.امد.....وتا اخر خودمو چسباندم به خاله جونم جوری که کیرم تا ته رفته بود تو کونش . خاله اروم اروم خوابید من هم روش خوابیدم دوست داشتم ساعتها همین جور رو خاله بخوابم. این اولین سکسی بود که من وخاله باهم داشتیم .ولی دیگه هر وقت دوست داشتیم با یه زنگ همه چی حل بود.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 3502
#94
Posted: 17 Feb 2011 19:12
افسردگي خواهر زن
سلام اسم من ايمانه 36سالمه و چهار ساله كه با ثمين ازدواج كردم قبل از ازدواج باهم دوست بوديمو خيلي حال ميكرديم ثمين جون هم تپله و همين حسنشه موقع سكس نشده كه با كون نرممش رو صورتم نشينه هر موقع هوس كير كنه همين كارو ميكنه اينقدر بوي كونش مستم ميكنه كه با هيچ چي عوضش نميكنم هميشه تو خيابون مردم با حسرت به ما نيگاه ميكنن البته ثمين جون هيچوقت به هيچكس رو نميده ولي خوب هيكله ديگه بگذريم ثمين جون يه خواهر هم داشت به اسم فريبا خيلي ناز بود اونم هيكل توپري داشت ولي چاق نبود خيلي تو كفش بودم آخه از زناي گوشتي خوشم مياد و هميشه به جون قصاب محلشون دعا ميكنم خلاصه اين فريبا جون ما شوهرش ارتشي بود و هميشه تو ماموريت و مانور و عمليات يه مدتي بود از فريبا اينا خبر نداشتيم تا اينكه ثمين داشت با مادر شوهر فريبا صحبت ميكرد كه ديدم گريه ميكنه وقتي پرسيدم گفت كه فريبا مريض شده با نگراني گفتم چي شده گفت خود به خود بيهوش ميشه و دكترا هم علتشو نفهميدن همه آزمايشارو با دقت بررسي كرده ظاهرا هيچ چيش نيست به ثمين گفتم ناراحت نشيا ولي انگار فريبا مشكل روحي داره ثمين عصباني شد گفت ديوونه خودتهي چرا به خواهرمن ميگي ديوونه گفتم عزيزم مشكل روحي با ديوونگي فرق داره گفت نه فريبا جني شده بايد ببرمش پيش دعا نويس گفتم خود دانيد خلاصه هر كسي براي اين بنده خدا يه نسخه ميداد از پاره كردن شكم خروس تا خوروندن آب حوض به گربه تا اينكه اتفاقي با يه دوست زمان دبيرستان روبه رو شدم پدرام از اون خر خونا بود كه هميشه يه كتاب تو بغلش ميديديم ازش پرسيدم آقا پسر كجايي ديگه با ما نميپري گفت والله سرم شلوغه رفتم رشته روانشناس و الان هم دكتر روانكاوم مراجعه زياد دارم الان هم اتفاقي بيرون زدم يهو يه جرقه اي تو ذهنم زد گفتم پدرام جون من يه مريض دارم كه ميخوام خصوصي ويزيتش كني اصلا يه جورايي تو عمل انجام شده قرار بگيره خلاصه قرار گذاشتم كه به عنوان ميهمان خونوادگي بياد منزل ما يه جورايي تنظيم كردم كه فريبا با شوهرش خونمون باشن پدرام اومد و بعنوان يه مشاور و نه يك دكتر با فريبا نيم ساعتي حرف زد بعد منو كشيد كنارو گفت اين بنده خدا كمبود محبت داره ظاهرا شوهرش كه ماموريت ميره دچار وهم و خيال ميشه اينه كه الان بعد از 3 سال زندگي توهم تو اعماق ذهنش نشسته فكر ميكنم كه اين غش كردناشم براي جلب ترحمه و گرنه ريشه جسمي نداره و همه چيزش مرتبه شوهرش بايد بيشتر بهش اهميت بده و دركش كنه و هيچ دارو و نسخه اي لازم نداره فقط مراقبت و اينكه مسافرت زياد بره تا ريشه اين توهم از بين بره جريانو به شوهرفريبا گفتم گفت ايمان جون ميبيني كه من زن دولتم اختيارم دست خودم نيست يه محبتي بكن به ثمين خانوم بگو بيشتر باهاش باشه (جاكش هميشه ازمن مايه ميذاره) خلاصه فريباجون پاش به خونه ما باز شد تااينكه برنامه يه مسافرت كيش برام جور شده ديدم بهترين فرصته كه فريبا هم يه هوايي عوض كنه يه زنگ به معين شوهر فريبا زدم مثل هميشه.... خودتون ميدونيد بهانست بگذريم فربا جونو با خودمون آورديم كيش توي راه چند بار فريبا غش كرد خلاصه با مصيبتي خودمونو رسونديم كيش نامه هاي پزشكي رو به پذيرش هتل نشون داديم كه فريبا با ما تو يه اتاق باشه خلاصه گذشت و ما همه جا با هم بوديم و خانوم طبق روال غش و ضعف ميكرد تقريبا مسافرت زهرمارمون شده بود تا اينكه ثمين به من گفت كه ميخواد بره يه كم تو جزيره بگرده و ميخواست فريبا رو بپيچونهتا حال و هواش عوض بشه طبيعتا موافقت كردم منم كه ميخواستم برم حموم فريبا هم خواب بود ثمين رفت منم تو حموم طبق روال كيرمو ميكروفن كردمو شروع كردم به آواز كه متوجه شدم درب حموم نيم لا باز ميشه تا حواسم جمع شد.ديدم كسي پشت در نيست منم تقريبا حسم از بين رفته بود خودمو آب كشيدم يهو صداي شكستن ليوان اومد با عجله رفتم بيرون فريبا با يه لباس نيمه عريان كف اتاق افتاده بود و رعشه ميزد خلاصه دستمو گذاشتم لاي دندوناس كه ديدم دهنش قفل نكرده شك كردم آخه تو غش بايد دندونا قفل كنه خلاصه بلندش كردم گذاشتمش روي تخت اونم مثلا بيهوش بود و جالب اينكه شورت نداشت يهو چشمم به كوسش افتاد عجب كوووووووسسسي بيطاقت شدم آروم دستمو به كوسش كشيدم عكس العملي نشون نداد با خودم گفتم بيهوشه نميفهمه آروم كووووووسشو ميماليدم ديدم كه داره خيس ميشه منم ديگه از شق درد ديوونه شده بودم كيرمو فرو كردم تو كوس فريبا جونيه تكون نامحسوس خورد و من تلمبه زدمو موقع ارضا شدن همه آبمو خالي كردم تو دستمال كاغذي و از اتاق زدم بيرون بعد از ظهر همون روز فريبا ثمينو فرستاد بره دارو خانه براش دارو بگيره منم داشتم با لب تاب ور ميرفتم كه ديدم باز فريبا ولو شد رو زمين با عجله رفتم ديدم باز غش كرده اومدم به زور بلندش كنم كه تلنگم در رفت يه دفعه فريبا خندش گرفت ببببببببببله خانم از اول فيلمش بوده كه غش ميكرده براي جلب توجه و كمبود محبتي كه از شوهرشو خانواده شوهرش داشت.ديگه رنگمو باخته بودم هم اون كه دستش رو شده بود و هم من كه مثلا سوءاستفاده كرده بودم آروم بلند شد و با خجالت بهم نگاه ميكرديم فريبا گفت ايمان جون شرمندم كه اين همه اذيتتون كردم منم گفتم منم خوب يه كارايي كردم كه خودت ميدوني گفت بي خيال اون ماشالله چه كيرررررررررري داشتي سه ماه بود تو كف بودم خيلي دلم ميخواست هر موقع ثمين برام ميگفت كه چقدر باهم لذت ميبريد حسوديم ميشد معين هم كه فقط كارشو داشت كيرم يه حركتي كرد كه از نگاه تيزبين فريبا دور نموند آروم دستشو كشيد رو كيرمو گفت حقيقتش چون مثلا غش كرده بودم ارضا نشدم ميتوني و آروم لباشو چسبوند يه دهنم گرفتمش تو بغلمو حسابي لباشو ليسيدم و پستوناي اناريشو كشيدم بيرونو نوكاشونو ميماليدم فريبا محكم ناله ميكردو كيرمو ميماليد بعد از يه مدتي از خودم جداش كردم و شيرجه رفتم رو كوسش و شرو ع كردم به خوردن كه ديدم در ميزنن سريع خودمونو جمع و جور كرديمو ثمين اومد تو خوشبختانه چيزي نفهميد و ما و روز بعد برگشتيم تهران خيلي تو كف بودم ديگه ثمين سيرم نميكرد حتي موقع كردنش فريبا ميومد تو ذهنم تازه وقتي كون ثمينو ليس ميزدمو ناله ميكرد ياد ناله هاي فريبا ميفتادم تا اينكه يه روز تو شركت بودم كه فريبا زنگ زد به موبايلم گفت يه سر برم خونشون با عجله رفتم بيرون به منشي گفتم من ميرم بيرون كاري دارم قرارا رو براي امروز كنسل كن گاز كش رفتم خونشون چي ميديدم فريبا با يه دامن كوتاه و تنگ با يه تاپ زرشكي درو برام باز كرد اول كار زدم به جدول اومد به من دست داد و روبوسي كردم يههو با پشت دستش زد رو كير شقم و گفت كوچولوت چطوره دردم گرفت از دهنم در رفت كوس كش تركيد گفت جووووووووووون خودم دارم كوس كشي خودم ميكنم بيا تو كه حالم خرابه رفتم تو اتاق خوابشون يه عطر ملايم ميومد يه ليوان شربت با يه قرص وياگرا بهم داد و گفت بگير بخور كه كوسم ميخواد كيرتو قورتش بده خنديدم با اين قرصي كه داري ميدي جرت ميده به قورت دادن نميرسه خنديدو گفت تا ببينيم اومد كنارم روي تخت نشست و گفت به كسي كه در مورد الكي بودن مريضيم چيزي نگفتي گفتم نه عزيزم مگه مغزه خر خوردم كه همچين كوسو كوني رو به باد بدم نميذارم يه ذرشو كسي سگ خور كنه فريبا جون خنديد گفت دفعه بعد يه جايزه تووووووووووووووووپ بهت ميدم بعد تاپشو داد و گفت فعلا بيا شير بخور خنديدمو نوك پستونشو كردم تو دهنم خيلي با مزه بود ريزه ريزه گاز ميگرفتمو ميمكيدم فريبا ناله ميكرد آآآآآآآآآآآآههههههه بخور همش مال تو بخور كه معين لياقتش كوووووووون سربازاست از ليسيدن پستوناي فريبا خسته شدم خوابوندمش روي تخت و مو به موي تن نازنينشو ليسيدم تا رسيدم به كوسش با بيني چوچولشو ماليدمو كوس و كونشو ليس زدم فريبا جون كمرشو ميداد بالا و محكم به تخت ميكوبيد ايمان جون كيييييييييييييير ميخوام بده من كيرررررررررررررررررررتو بده بخورمش همونجور كه رو كوسش بودم چرخيدم با حرص كمر بندمو باز كرد و شلوارمو درآورد و كيرمو كشيد به حلقش چقدر با حال ميك ميزد ديوونه شده بودم و با ولع آب كوسشو ليس ميزدم فريبا داشت زجه ميزد ايمان بكن كوسمو ديگه دارم خفه ميشم ولي من كوس خور قهاريم يه سره كوسشو ليس ميزدم تا اينكه چرخيدم كيرموبا كوسش ميزون كردمو فرو كردم تو كوسش فريبا گفت جوووووووووووون بكن لامصبو آخ جون منو بگا كه حال خوبي دارم جووووووووووووووووون منم يه سره تلمبه ميزدم و هيكل گوشتي 85كيلويي فريبا جون بالا و پايين ميشد پوزيشنو عوض كردم و فريبارو سگي خوابوندمو كيرمو بي هوا فرو كردم تو كوووووووسش چلپ چلپ ميميزدم تا اينكه فريبا يه نعره زدو خودشو محكم به عقب فشاررررررررر دادو ازضا شد ديگه نا نداشت كونشو پايين آوردو نفس نفس ميزد منم يه كم كرم از روي دراور برداشتم كونشو نرم كردم از سردي كرم يهو تكون خورد (ايمان جون چيبكارميكني؟)گفتم هيچي كونتو ميخوام گفت تو رو خدا نه كونم طاقت نداره من به معينم كون ندادم گفتم زر نزن بذار حالمو بكنم نترس نميذار جر بخوري ثمينو نيگا اصلا كونيه همين كيره مثل كفتر جلد فقط روي اين كير ميشينه با غر غر قمبلشو داد بالا و منم بهتر با كرم كونشو چرب ميكردم و با انگشتم سوراخشو گشاد كردم بعد آروم كيرمو تو كون فريبا جوووووووووون فشاردادم فريبا يه آخ كوچولو گفتو نفسشو حبس كرد منم كيرمو تا نصفه كردم تو كونش فريبا بلند گفت جر خوردم و خودشو به جلو پرت كرد اعصابم سگي شد دو باره گرفتمشو به التماسش گوش نكردم به زور كيرمو تو كونش كردمو ايندفعه تا خايه هام فرو كردم تو كونش فريبا جون داشت گريه ميكرد كيرمو تو كونش نگه داشتم بعد يواش يواش تلمبه زدم جون كون تپل با سوراخ تنگ عجب مزه اي ميداد اينقدر لمبه هاي كونشو باز ميكردم كه موقع بيرون اومدن از كونش فرت صداس هوا ميومد ديگه نا نداشتم يه تكون تا ته تو كونش كردمو نگه داشتم آب كيرم با فشار تو كونش رفت فريبا با ناله گفت سوختم چه داغه و دو باره لرزيد و ارضا شد منم خودمو انداختم روي فريبا جونو با هاش معشقه كردمبعد ها كون فريبا يكي از فانتزيهاي من شد به طوري كه كيرمو تو كونش ميكردم و اون زور ميزد تا كيرم بپره بيرون
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
ارسالها: 2517
#95
Posted: 20 Feb 2011 11:43
سکس با عروس عمو
سلام ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به سال قبل وقتی که من برا اولین بار عروس عموم رو دیدم از هیکلش خیلی خوشم اومد تپل سفید با سینه های بزرگ
با اینکه سال سوم دبیرستان بود ولی ازنظرسینه دست همه رو از پشت بسته بود میشه گفت سایز سینه هاش80_85بود ولی قدش 160 بیشتر نبود البته اینو بگم ایناخانوادگی همینطورین بعد ازدواج سایز سینشون میره بالا بار اول که دیدمش زیاد تو بهرش نرفتم ولی روزای بعد دیدم نه عجب جیگریه همیشه خط سینش مشخص بود بلوزش یقه باز بود برا همین همیشه دنبال فرصت بودم یه سرک بکشم و چون تو عید بود برا همین هر روز میدیدمش تا یه شب دیگه طاقت نیاوردم و شبی که خونه اونا خوابیده بودیم نصف شب پا شدم دیدم نصف بیسشتر سینه هاش معلومه راستی فراموش کردم بگم عموم تو یه شهر دیگه زندگی میکنه و همه دست جمعی رفته بودیم خونه عموم و چون جا کوچیکه همه با هم توی یه اتاق بزرگ میخوابیم
من دیگه طاقت نیاوردم و چون نمیتونستم نزدیکش شم خودمو به دستشویی رسوندم و داشتم اونو تجسم میکردم فراموش کردم درو ببندم که یهو احساس کردم یکی جلوی دره.
دستشویی عموم هم تو حیات خونه بود نگاه کردم دیدم خودشه برا یه لحظه به هم زل زدیم.خواست بره ناخوداگاه چیزی بهم گفت بهترین فرصته دستشو گرفتم و چون نمیتونست جیغ بزنه برا همین فقط مقاومت میکرد منم که دیگه هیچی حالیم نبود شروع کردم با سینه هاش بازی کردن و تو یه چشم به هم زدن شلوارشو کشیدم پایین یه 5 دقیقه تو همین حال و هوا بودم که یهو یه فکری به ذهنم رسید .زود جوری که نفهمه دوربین گوشی رو آماده کردمو یه فیلم کوتاه ازش گرفتم و ولش کردم روز بعد به گوشیم اس داد که اگه فیلمو پاک نکنم به عموم میگه باهاش چیکار کردم منم اس دادم میخوام باهاش حرف بزنم هر طوری شد خودشو بهم رسوند و چون تو فامیل میدونن من با همه راحتم پس کسی شک نمیکرد منو اون درباره چی با هم صحبت میکنیم.و هیچکس کاری به من نداشت بهش گفتم اگه بخواد دردسر درست کنه منم فیلمشو بلوتوث میکنم تا اونم تو دردسر بیافته و به اون پیشنهاد یه سکس دادم و مجبورش کردم قبول کنه آخه دیگه طاقت نداشتم که اون سینه هاش رو نخورم روز موعود فرا رسید منو اون تونستیم یه جای خوب برا سکس پیدا کنیم
وقتی اومد معلوم بود ترسیده و بهم گفت چون هنوز با پسر عموم تو عقدن نمیتونم از جلو بکنم منم چاره ای جز قبول کردن نداشتم در یه چشم به هم زدن هر دو لخت شدیم و من اول رفتم سروقت سینه هاش وای نمیدونید چه حالی میداد بعد کم کم رفتم پایین اون فقط دوس داشت کار تموم بشه منم دیدم همکاری نمیکنه رفتم سر وقت کسش که مثل ماه میدرخشید و با چوچولش بازی کردم و اونو حشری کردم و دیگه نتونست طاقت بیاره و همش میگفت بخور
تو رو خدا بخور منم دیدم فرصت کمه و اونم آمادست رفتم سراغ کونش ویکم کرم که از قبل آورده بودم رو رو سوراخ کونش کشیدم آخه هر کاری کردم برام ساک نزد بعد کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش که آک آک بود کم کم کیرمو دادم تو که دیدم داشت از درد دیوونه میشد و دوست داشت جیغ بزنه ولی نمیتونست بزور کیرمو فرستادم تو و یکم مکث کردم تا جا باز کنه زمانی که دیدم جا باز کرد شروع کردم به تلمبه زدن و دستامو مشغول بازیبا سینه هاش کردم که یهو دیدم ارضا شد کیرمو در آوردم و کشیدم به کسش یواش یواش داشت آبم میومد برا همین کیرمو دوباره فرستادم تو کونش و آبمو با فشار ریختم داخل کونش. یه بوسش کردم و لباسمو پوشیدم داشتم میرفتم که منو صدا کرد و ازم تشکر کرد فهمیدم خوشش اومده و چون روزای آخر عید بود دیگه نتونستم باهاش سکس کنم امثال هم عید مراسم عروسیشونه و قول داده بعد اینکه اپن شد از جلو هم سکس داشته باشیم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#96
Posted: 27 Feb 2011 15:35
زندایی توپ
سلام من اسمم امیر علی بچه تهران،محله پیروزی، الان که دارم این داستان رو واستون تعریف میکنم و مینویسم 23 سالمه:او موقع من 21 سالم بود من یه زن دایی دارم خیلی خوشکله(جوونننننننننننننننن)یه هیکل ناز،یه کس ناز،و یه کون توپپپپپپپپ و گنده، دایی من یه مشکل داره که تا الانم زن داییمو نتونسته بچه دار کنه و از این آدمایه مذهبی و سخت گیره من نمیدونم چرا این زن دایی خوشکلم با اون ازدواج کرده.خدااااااااااااا.اونوقت زن دایی ما، قربونش برم میدونم چقدر حرص میخورد که این دایی بی عرضه ما حتی بلد نیست اونو درست بکنه هر موقع که ما میرفتیم خونه دایینا زن دایی همه جاش پوشیده بود اما بازم با اون پوشیدگی معلوم بود که زیر اون لباسا چه کسو چه کونی خوابیده زن دایی من حدودا 34 سالشه من همش زیر نظرش داشتم و حتی گاهی اوقات وقتی برمیگشتیم خونه به یاد اون جق میزدم.خلاصه گذشت تا سال 87 که عید شده بود 7 فروردین ماه بود که خونواده ما میخواستن برن خونه دایینا که من اون موقع خونه نبودم که مادرم زنگ زد و گفت که ما داریم میریم وقتی اومدی خونه لباستو عوض کن بیا خونه دایینا منم از خدا خواسته تا نیم ساعت بعد اومدم خونه و آماده شدم از خونه ما تا دایی نیم ساعت راه بود من رفتم سریع خونه دایینا که وای وای با چه صحنه ای مواجه شدم تا آیفونو زدم زن دایی گفت کیه:که تا گفتم منم سریع درو زد و گفت بیا تو و رفتم تو یه تاپ مشکی پوشیده بود با یه هیکل درشد و سکسی من هیجان زده که شده بوم چون تا حالا اونو اینجوری ندیده بودم سریع گفتم وای چه خوشکل شدی زن دایی، و اونم ناز کرد گفت چشات خوشکل میبینه امیر علی جان گفتم پس بقیه گفت که غذا آماده نشده بچه ها رفتن تو همین پارک بقل خونه منم موندم تا غذا حاضر بشه و برم.
آقا منو بگید انگار که دنیا رو بهم داده بودن از خوشحالی داشتم میمردم یه آن یه فکری خورد به سرم که با زن داییم سکس انجام بدم اما بعد از قیافه ترسناک داییم ترسیدم که اگه بفهمه منو میکشه اما با خودم گفتم که نه نباید از دستش بدم یا میمیرم یا زنده میمونم رفتم تو آشپسخانه و بدون مقدمه به زن داییم گفتم تا حالا دوست داشتی یه سکس خوب با یکی داشته باشی دیدم اونم با ناز گفت بله چرا که نه من داشتم دیونه میشدم گفتم حالا من میخوام این کارو واست انجام بدم سریع گفت پس زود باش همینطوری که روبروم بود رفتم تو لباش و شروع کردم به خوردن اون لبای خوشکلش وای ی ی ی اتسرس داشت منو میکشت رفتم سراغ اون سینه های بزرگ و خوردنیش شروع کردم به خوردن اونم هی آخو اوخ میکرد منم بیشتر حشری شدم بهش گفتم میخوام کستو بخورم وای اصلا اصلا باور نمیکردم اون کسی که مدتها منتظرش بودم بالاخره به دستش اوردم اونم گفت بخور بخور جرم بده وای چه کسی تمیز بدن مو سرخ و خوردنی منم شروع کردم به خوردن اینقد خوردم که دیگه داشت جیغ میزد بعد گفتم خب نوبت توه شروع کرد به خوردن کیرم داشتم دیونه میشدم کیرمو در اوردم گذاشتم تویه اون کس نازش و شروع کردم به تلمبه زدن اوخخخخ چه کسی خیلی داد میزد منم فشار تلمبه هام بیشتر کردم دیگه داشتم ارضا میشدم که گفت بریز تو دهنم بریز بریز منم آبمو خالی کردم تو دهنش...و خلاصه بی حال افتادیم رو هم و بعد از یه 5 دقیقه رفتیم تو حمام با هم و اونجا هم یه بار دیگه سکس انجام دادیم و بعد دیگه رفتیم تو پارک این سکس لامصب رو باید تجربه کنید تا ببینید چه حالی میده...دوستون دارم...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#97
Posted: 6 Mar 2011 12:36
اولین سکس با پسرخالم
سلام اسم من ساراست 21سالمه.اولین سکس من 17ساله بودم تو فامیل اغلب با لباس راحت میچرخیدم با شلوارکو تاپ یا بیشتر لباسای لختی. یه روز با مامانم رفتیم خونه یکی از خاله هام که یه پسر داره اسمش حمید 19سالش بود اونوقت من رفتم تو اتاق پسرخالم یه فیلم گذاشت با هم نشستیم دیدن بعده یک ساعت مامانمو خالم میخوهستن برن بیرون اومدن گفتن شماها نمیاین منم گفتم داریم فیلم نگاه میکنیم نرفتیم
تو خونه تنها شدم با پسر خالم فیلم که تموم شد سره حرف زدنو بازکردیم پسرخالم کشتی گیره ازکشتی حرف زد و تعریف کرد منم گفتم کاش میشد منم یاد میگرفتم اونم کفت کاری نداره میخوای یادت میدم یکم منو من کگردمو قبول کردم یه نیم ساعت توضیح دادو بعد پاشدیم کشتی گرفتن 4 5 دقیقه سرپاتوضیح دادو خوابوند منو زمین خودشم صاف رو کونم خوابید کم کم حس کردم یه چیز داره سفت میشه رو کونم منم سردر نمیوردم نگو کیرش رو کونم بوده یکم یکم دست میاورد جلو همه جامو میماتلید منم یه جوری میشدم حتی 2بار سینه هامو تو دستاش گرفت 5 6 بارم 4دستو پا نشستم اونم پشتم وامیستاد میمالوند کونمو یک ساعت میشد خبریم از مامانو خالم نشد
حمید گفت گرمه پاشد لباساشو در اورد با شورت شد من خجالت میکشیدم گفت توهم دربیار گرمته من گفتم نه گفت کشتی این حرفا را نداره منم لخت شدم با شورتو سوتین. وقتی با لباس زیر شدم چشماش برق میزد
یکم بعد دوباره شروع کرد کشتیو این بار وقتی زیرش میخوابیدم یه چیزه گوشتیو سفتو حس میکردم از بقله شورتم میومد لا کونم
گفتم این چیه حشری شده بود گفت کیرمه برم گردوند نشونم داد
گفتم نکن بیشعور گفت بیا دستت بگیر گفتم نمیخوام گفت لا کونت بود 2ساعته حالا بدت میاد تا اومدم به خودم بیام کیرش تو دهنم بود و داشتم لیسش میزدم اونم هوف هوف میکرد سوتینمم همونجا کشید پایین سینه هامو چنگ میزد بعد گفت دراز بکش وقتی خوابیدم شورتمو کشید پایین گفتم نکن گفت نترس چیزیت نمیشه
یکم کیرشو لاپام کرد بعد گفت دوطرف کونتو بازکن منم ازهمه جا بی خبر دوطرفه کونمو بازکردم گفت محکمتر منم تا جایی که زور داشتم کشیدم یکم تف مالی کرد سوراخمو با انگشت کرد توم درد گرفت گفتم نکن در بیار ای ای
که در اورد گفت پس بازش کن. تا باز کردم کونمو چشمتون روزه بد نبینه کیرشو که لیزم کرده بود کرد تو کونم سرشو که کونم اتیش گرفت از درد گریم گرفت میگفتم درش بیالر
میگفت صبرکن خوب میشه فقط شل کن این کونتو تا شل کردم کم کم کرد تو که داشتم از سوزش میمردم داد میزم ای ای کونم وای مامان درش بیار اون اینقدر کردتاته رفت تو کونم که حتی موهاشکمش رو کونم میخورد من گریه میکردمو ای اوخ اونم کیف میکرد میگفت اخ چه تنگسی دارم کونتو میگام کونی منم بهم برخورد گفتم زود در بیار دارم میمیرم که یهو یه فشار داد تا ته چشام داشت از حدقه میزد بیرون که تو کونم داغ شد ابش اومده بودو در اورد گفت بیا سرکیرمو بخور من گفتم نمیخوام گفت پس کونتو پاره میکنم من که کونم جر خورده بود ازترس دهنمو بازکردم خودسش کرد تو دهنم 10دقیقه هم تو دهنم بود تا ابش اومد تو دهنم بعدم شورتو سوتینمو برداشت وقتی میخواستم راه برم از درد
گشاد گشاد راه میرفتم این شد سر اغاز کونی شدنم پسرخالم از شورتو سوتینم برا کردنم استفاده میکرد که بقیشو بعد براتون میگم بای تا بعد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash