ارسالها: 2814
#211
Posted: 23 Apr 2012 20:20
زن ريلکس دوستم
سلام اسم من نيما ست و خاطره اي رو که ميخوام براتون تعريف کنم مربوط به 2 سال پيش از اينه من توي يک شرکت خصوصي کار مي کنم ومسئول حسابداري اونجام وبخاطر شغلم با آدمهاي زيادي روبرو ميشم يه روز يکي از مشتريهاي شرکت اومده بود که تسويه حساب کنه و چون مدير عاملمون نبود که چک الباقي بستانکاريشو بده بهش گفتم بين تا من تماس بگيرم ببينم مياد يا نه چون ساعت استراحتم بود نشستيم وبا هم صحبت کرديم وفهميدم که اونم کارمند يه اداره دولتي ووقتي فهميد که من از کامپيوتر يه چيزايي حاليم ميشه منو به خونشون دعوت کرد 2 روز بعد رفتم خونشون ديدم خودش همراه با زن ودخترش که 8 سالش بود خونه بودن من خيلي طبيعي رفتار کردم ورفتم تو منتظر بودم که عکس العملشونو ببينم که ديدم زنش که اسمش پريسا بود اومد تو پذيرايي با يه سيني که چند تا ليوان شربت توش بود در همون نگاه اول از پريسا خيلي خوشم اومد چون واقعا ريلکس وبه روز بود ومثل بعضي زنها خشک ومقدس نبود وبيشترين چيزي که توجهمو جلب کرده بود کون بزگي وگردي بود که اون داشت خلاصه کارم با سيستمشون تمام شد ومن اومدم خونه واز اينجا رابطه من پريسا شروع شد من چندبار ديگه به دلايل مختلف براي نصب نرم افزار وغيره رفتم خونشون...
يه روز ديدم ناراحته وقتي دليلشو پرسيدم گفت که شوهرش نسبت به اون خيلي سرده وخيلي وقته کرده با هم رابطه نداشتن من دلم واسش سوخت وکمي نوازشش کردمو همين مقع بود که يه فکر شيطاني بسرم زد همينجور که در حال نوازش کردن بودم چند تا لب ازش گرفتم ديدم بدش که نمياد هيچ خوششم مياد کم کم دستمو بردم زير دامنش که ديدم عجب چيزي اون زير مخفي شده يه کون سفيد وتپل همراه با يه کس ناز خوشگل وتر گل پر گل تا دستمو گذاشتم رو کسش يه آهي کشيد که نگو فهميدم خيلي وقته سکس نداشته منم يه خورده مالوندمش که ديدم اونم کيرمو از روي شلوار ميماله فهميدم که خيلي دلش ميخواد بکنمش من معطل نکردمو سريع خوابوندمش رو تختو اول يه خورده کسشو خوردمو بعد يکم باکيرم رو کسش ماليدم که يک دفعه ديدم سر کيرمو گرفت وخودش کرد تو سوراخش من تا ته فشار دادم که نالش به آسمون رسيد چند تا تلمبه بيشتر نزده بودم که ديدم زود ارضاء شد منم تند تند شروع به تلمبه زدن کردم چون هم کسش خيس شده بود وبهتر کيرم مي رفت تو هم خودم حسابي حشري شده بودم چند دقيقه بعد هم آبم اومد ولي از اينکه بريزه تو ترسيدم که ناراحت بشه کيرمو در آوردمو آبمو ريختم رو شکمش اونم با چشماي خمارش با اينکه چيزي نگفت ولي فهميدم که خيلي خوشش اومده وتا بحال رابطمون ادامه داره ولي من بيشتر از هر چيزي تو کف اون کونشم ولي هنوز موقعيت جور نشده ولي به همين زودي ها حتما اونم به حقيقت تبديل ميشه. ببخشيد که از لحاظ املائي احتمالا اشکالي در نوشت خازه ام داشت چون من تا بحال خاطره ننوشته بودم
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 2814
#212
Posted: 29 Apr 2012 10:47
راهيان کس عمه
من متين هستم الان 19 سالمه و اين خاطره مربوط ميشه به 3 سال پيش . داستان از اونجايي شروع شد که :
من کلاس دوم دبيرستان بودم . بچه هاي دومي را ميخواستن ببرن راهيان نور بعد کلاس ما 24 نفر بود که 20 نفرشون رفته بودند راهيان نور . من نرفتم يعني دوست داشتم برم ولي بابام نذاشت بعد من بهش گفتم اردو که نذاشتي برم حداقل بذار برم شهرستان چون اونجا بيشتر اقوام ما زندگي ميکنند بعد اونم گفت باشه . بعد من فردا صبح راه افتادم و با اتوبوس به شهرستانمون رفتم راستي اسم شهرستانمون کاشمره ما خ,دمون مشهد زندگي ميکنيم . خلاصه من بعد 5 ساعت رسيدم کاشمر روز اول به خونه ي مادر بزرگام سر زدم ولي حوصله ي بقيi رو نداشتم بعد رفتم خونه ي عمم. چون عمم يه پسر داشت که 2 سال از من کوچکتر بود و ميشه گفت که تنها همسنو سال من تو يه فاميل بود . شوهر عمم تو اداره کار ميکرد و از ساعت 7 تا 13 تو بانک بود . وپسر عمم هم شيفت صبح بود و از ساعت 7 تا 12.5 مدرسه بود و تا ميرسيد خونه ميشد ساعت 13 . راستي بذارين از عمم براتون بگم : قدش حدود 160 بود و وزنشو نميدونم يه موهاي مشکي بلند داشت با چشماي قهوه اي البته زياد خوشگل نبود.
من از قبل دوس داشتم عممو بکنم ميترسيدم بهش بگم . خايه شو نداشتم . روز اول که خونشون بودم ديدم از صبح تا ساعت 13 عمم تو خونه تنهايه . گفتم يعني ميشه بکنيمش . بعد فردا تصميم گرفتم که خودمو يه جوري بهش بمالونم . موقع جمع کردن بساط صبحانه که حدود ساعت 7.5 بود وقتي ميخواستم ظرفارو ببرم تو اشپزخونه يه جوري کيرمو بهش مالوندم چون اون جلوي در اشپزخونه واستاده بود بعد ميخواستم صداش بزنم درست کنار واستاده بودم بعد دست زدم به سينه هاش ميگفتم عمه عمه طوري که مثلا حواسم نبود بعد عمم خنديدو گفت جان عمه. راستي عمم 35 سالش بود . بعدخلاصه ما تا شب از اين قبيل کارا کرديم . بعد فردا شب رفتيم بيرون ( پارک ) من به عمم خيلي توجه ميکردم هر کاري ميگفت سريع انجام ميدادم طوري که پسرش داشت بهم حسودي ميکرد که مامانش به من بيشتر اهميت ميده بعد فردا عمم گفت من ميرم حموم منم گفتم به سلامت بعد چند دقيقه عمم صدام زد گفت متين صابون تو حموم نيست بعد منم گفتم الان ميرم ميخرم اون گفت نه تو خونه هست برو از تو کابينت بردار منم گفتم باشه بعد چند دقيقه 2باره صدام زدو گفت بيزحمت پشتمو کيسه کن بعد منم گفتم باشه شروع کردم به کيسه کشيدنو حدود 2 يا 3 دقيقه مثل اسب کيسه ميکشيدم اونم گفت مرسي منم اومدم بيرون داشتم تي وي ميديدم که 2باره صدام زد تو دلم گفتم چيه مارو گاييدي . اونم گفت که بيزحمت پشتمو ليف بکش بعد من رفتم تو حموم ديدم سوتينشو در آورده بعد من قرمز شدم گفت چيه ميخواي چادر سرم کنم . گفتم نه جا خوردم بعد دستمو گذاشتم رو شونش شروع کردم به ليف کشيدن بعد دستم سر خورد رفت تو سينه هاش بعد من 1 قدم رفتم عقب خوردم به ديوار بعد عمم بلند شد ريدم به خودم گفتم خر بيارو باقالي بار کن بعد من داشتم ميگفتم عمه گه خوردم بعد ديدم 2 تا لب مانع حرف زدنم شد بعد با هم لب گرفتيم من شروع کردم به خوردنو سينه هاي ولوش بدک نبود بعد اون شروع کرد واسم ساک زدن خوب کير ميخورد وارد بود بعد من گفتم بسه عمه . عمم گفتم نگو عمه من گفتم چي بگم اوليا حضرت گفت بگو فرشته منم اطاعت امر کردم . بعد گفت بيا کسمو بخور منم گفتم باشه شروع کردم به خوردن بعد فرشته گفت مگه داري علف ميخوري مثل اسب گاز ميگيري گفتم ببخشيد وارد نيستم بعد گفت بيا بکنيم بعد جلوم خم کرد منم کيرمو گرفتم دستمو يواش يواش کردم تو کسش واي جان چه گرمو سکسي آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن 3 يا 4 دقيقه ميکردم عمم گفت من خسته شدم . بعد من دراز کشيدم اونم روم دراز کشيد روش به من بود بعد من کيرمو کردم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن بعد2 يا 3 دقيقه گفت کونمم بدک نيست منم گفت جان مثل گوسفند جلوم نشست بعد منم کيرمو کردم تو کونش بعد بهش گفتم يا کير من کوچيکه يا کون شما اتوبانه گفت جفتش بعد 2 يا 3 دقيقه ابم داشت ميومد کيرمو کشيد بيرون همه ي ابمو ريختم رو پشتش بعد دوش گرفتيمو اومديم بيرون ساعت 11 بود ببخشيد اگه غلط املايي داشتم . باي
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 2814
#213
Posted: 6 May 2012 03:22
من و زن داداش دل شکسته
سلام.من فرهادم و 24 سال دارم.اين ماجرا بر ميگرده به چندماه پيش که هنوزم ادامه داره.با خودم گفتم شماهم بخونيد بلکه يه حالي به خودتون بدين
من يه داداش دارم که 3 سال ازم بزرگتره و چندساله ازدواج کرده.از اونجايي که زن داداشم زياد سنو سالي نداره هنوز تصميم به بچه دار شدن نگرفتن.ماجرا از اونجا شروع شد که يه روز زن داداشم با چشم گريه اومد خونمون.جريانو که برامون تعريف کرد فهميديم که بله.آقا داداش دوست دختر داره و زنش مچشو گرفته.داداشم چون پسر خوش تيپو خوش چهره اييه دخترا و زناي زيادي ميرن طرفش.ماهم که رگ غيرتمون گل کرده بود رفتيم زن داداش جونو کشيديم کناريو باهاش صحبت کردن که اله و بله و از اين چيزا پيش ميادو خودتو ناراحت نکن و دنيا خرابه و از اين کسو شعرا. زن داداشم 2سال از من کوچيکتر و چون سنمون به هم نزديکه حرف همو بهتر ميفهميم.شده بوديم رفيق شفيق زن داداش.گذشت و گذشتو ما به هم نزديکتر شديم تا جايي که با هم از سکس حرف ميزديم و راجع به سکسشون با داداشم برام تعريف ميکردو من حسابي کف ميکردم.تو اين جريانا متوجه شدم که داداشم زياد به زنش حال نميده و هميشه سکسشو خشکه و زن داداش دلش يه سکس آتيشي ميخواد.منم که تو اين کار استاد بودم از جريان سکسم با دوست دخترام تعريف ميکردمو او حسرت يه همچين چيزيو ميخورد و ميگفت خوش به حال دوست دخترات.منم با آبو تاب خاصي براش تعريف ميکردم و اون کف ميکرد.کارمون شده بود همين.بيشتر شبها که داداشم با دوستاش ميرفتن خوش گذروني مريلا رو ميزاشت خونه ما و خودش ميرفت.ماهم ميرفتيم رو پشت بوم حرف زدن با هم.
بعد چند وقت بود که ميومد پيشم.فهميدم تو اين مدت که اصلا سکس نداشته و حسابي تو کفه.ازم پرسيد تو کاري کردي اين هفته.منم جريان آخرين سکس با دوست دخترمو که چندروز پيشش بادوسا دخترم داشتمو براش تعريف کردم.با چه آبو تابي.و بهش گفتم که با اون دختره به هم زديمو چندروزه تو کفم.از برق چشمهاش حس کردم با اين حرفم خوشحال شده.منم خودمو زدم به اون راهو يه جور وانمود کردم که مثلا ناراحتمو تو کفم.مريلا يه دختر بغل پره به بدني سفيد عين برف.هميشه ترو تميز.سينه هاي گردو باحالي دارهوکمر باريک و باسن که ديگه نگو.روناش گوشتيه.خيلي محشره.
دستشو تو دستم گرفتمو داشتيم باهم حرف ميزديم و من در اين حين داشتم نوازششم ميکردم.بهم ميگفت تو خيلي واردي و زير لب يه اي کاش ميگفت.من روم نميشد زيادي بهش نزديک بشم ولي اون خودش ازم ميخواست که نست بکشم به کمرشو روي پاهاش.منم همينطور که ميحرفيديم همينکارو ميکردم و کردنشو گوششو هم ناز ميکردم.خيلي خوشش ميومد منم با تمام وجودم اينکارو ميکردم براش.آخه خداييش دوستش داشتم.يه شب داشتيم حرف ميزديم.نزديک 10روز بودم که هيچ سکسي نداشتم.اونم عين هم.داشتيم لح لح ميزديم واسه سکس.اما راهي نداشتيم.من دراز کشيده بودمو اون کنارم زانوش تو بغلش بودو نشسته بود.من دستم رو رونش بود و داشتم نازش ميکردم.بهش گفتم اشکال نداره از زير دامن دست بکشم به بدنت.اونم گفت اشکال نداره ولي شيطون نشو.منم گفتم چشم.زير دامن هيچي نميپوشيد حتي شرت.داشتم رونشو ميماليدم.واااااي که عجب پوستي دارهونرم.سفيييد.يه تار مو هم روش نيست.کيرم بلند شده بود.قلبم داشت ميومد تو دهنم.دستمو به همه جاش ميکشيدم غير کسو کونش.خيلي دلم ميخواست بهش دست بکشم.چندبار تا نزديک کوسش بردم اما اجازه نداد.بدجور خورد توحالم.منم از فرصت استفاده کردمو رفتم رو مخش و خودمو ناراحت جلوه دادم.اونم دلش به حالم سوخت و اجازه داد.نميدونم از خداش بودو ناز ميکرد يا چيز ديگه.خلاسه داشتم به آرزوم ميرسيدم.داشتم کس زن داداشمو با چه احساسي ميماليدم.اونم کم کم داشت صداش در ميومد.پاهاشو از هم باز کردو دراش کشد.کيرم داشت ميترکيد.گفتم درد دارم.اشکال نداره کيرمو از تو شرت در بيارم.گفته بيار.بزار هوا بخوره.با يه عشوه اي اينو گفت که نزديک بود آبم بياد.درش اوردم.اونم يه خورده سرشو بلندکرد.خجالت ميکشيدم.گفت دستتو بردار ببينمش.گفتم منم ميخوام مال تورو ببينم.گفت باشه.توکه همه کار کردي اينم روش.واااااااي که چه کسي بود.تپلو گوشتي.آروم دستمو کشيدم تو چاک کوسش.تا اون موقع توش نکرده بودم.انگشتمو آروم دادم تو سوراخ کوسش.واي که چه گرم بود.خيس شده بود.يه آهي کفت که جيگرم حال اومد.منم به کارم ادامه دادم.آب عشقم اومده بود.بهش گفتم تو نميخواي کاري بکني.گفت مثلا چيکار؟گفتم دو دستي که نميتونم کارکنم.تو هم دستت بيکاره.گفت باشه.دستشو گرفتم گذاشتم رو کيرم.يه آهي از ته دل کشيد.گفت چه گرمه کيرت.داري ميسوزي فدات بشم.گفتم آره .از عشق تو داره جزقاله ميشه.حالا کنار هم دراز کشيده بوديم.اون دستش روکيرم بودومن دستم روکسش.خيلي حال ميداد ولي به اوج نميرسيديم.يه چرخ خوردم بعلش کردم.لپشو يه بوس دادم گفتم باشه؟اونم فهميد.هيچي نگفت يعني اينکه اره.نفس نفس ميزد.خوشم ميومد.بهش قول دادم بيشترين لذتو بهش بدم.خوابيدم روش.لبموگذاشتم رو لبش.واي که چه تعمي داشت.پراز شهوت.زبونمو مک ميزد.دست ميکشيد به کمرم.ديدم خوب نميتونم روشمو اجرا کنم.بهش گفتم بريم تو اتاق من.گفت نه.حال ندارم پاشم.گفتم باشه پس بروبريم.شروع کردم به ليسيدن بدنش.تاپشم در آوردم و سينه هاشو ميماليدم.سينه هاش سفت شده بود.خيلي خوش فرمو خوش تراش.آروم زيرگردنشو ميخوردم ميومدم پايين.توچاک سينشو زبون ميزدم يواش يواش رفتم سمت نوکش.نوک زبونمو دور نوک سينش ميکشيدم آرو کردم تو دهنم.صداش در اومده بود.نفسهاش به شماره افتاده بود.منم بيشتر گرم ميشدم.بدنم داغ شده بو.خودمو رو تنش بازي ميدادمو نوک سينشو محکم مک ميزدم.با يه دستمم داشتم ميماليدمش.آرو روفتم پايين.تو نافشو زبون زدم رفتم پايين.پاهاشواز هم باز کردم و بغل رونشو زبون زدم.داشت به خودش ميپيچيد.آروم رفتم سمت کوسش و بو کردم.واااااااي عجب کوسي بود.آروم نوک زبونمو کردم تو چاک کوسش و دهنمو گذاشتم روش.کوسشو حسابي ميخوردم با ولع.ديدم داره جيغ هاي کوچيک ميکشه و يه چيزي زمزمه ميکنه.يهو آب کوسش با فشار ريخ تو صورتم.عاشق اينکار بودم.خيلي دوست دارم آب کوس بخورم.همشو ليسيدمو خوردم و خوابيدم روش ازش لب گرفتن.محکم بغلم کرده بود و لبمو مبخورد.کم کم به حال خودش برگشت.ديوونش کرده بودم.تا چشمش به کير شقم افتاد شروع کرد به خوردنش.انقد باحال ساک ميزد که نگو.با ناز.خيلي خوشم ميومد.داشت آبم ميومد سرشو بلندکردم کفتم بسه.کوس ميخوام.اونم قبول کرد.با کمر دراز کشيد.بالشتشو گذاشت زير کمرش تا کوسش بياد بالا.با کيرم چندتا ضربه زدم رو کوسش آرو سرکيرمو گذاشتم رو سوراخو فرستادم تو.چون خيس بود زياد زحمتي نداشت.آروم شروع کردم عقب جلو کردن.اون دوباره صداش در اومده بود.خوابيدم روش و سينه هاشو خوردن و تلنبه زدن.کم کم سرعتمو بيشتر کردم.يه حال عجيبي داشتم.کيرم داغ شده بود.صداي مريلا بيشتر ديوونم ميکرد.کيرم تاته تو کوسش جلو عقب ميشد.برش گردوندم چهار دستو پا بشه.از پشت کيرمو برستادم تو کوسش.ايندفع با فشار بيشتر.داشت ناله ميکرد.منم سرعتمو بيشتر کردم.يهو آبم با فشار ريخت تو کوسش.اونم همزمان با من خوابيد رو زمين.منم روش.کيرم هنوز تو کوسش بود و آب کيرم از کوسش داشت ميريخت.لاله گوششو شروع کردم به خوردن.و قربون صدقش رفتم.محشر بود.برش گردوندم خوابيدم روش.لبشو خوردم.خيلي محشر بود.همينطور تو بغل هم ساکت بوديم.بعد چند ديقه که به حالت خودمون برگشتيم.لباسهامونو درست کرديم.از او به بعد هر وقت بکاريم کارمون سکس.بهم ميگه خداي سکس.ازم خواسته ديگه با کسي نخوابم .منم بهش قول دادم.
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 2814
#214
Posted: 6 May 2012 03:26
سعيد و زن عموي عاشق
من خيلي وقته اينجا داستان ميخونم.اما اين اولين داستانيه که ميخوام براتون تعريف کنم.اسمم سعيد.20 سالمه،از رشت!الانم دانشجوأم.اما داستانم واسه 2سا ل پيشه.نميدونم از کجا شروع کنم.آخه اتفاقات زندگيم زياده.من خيلي شوخو مهربونم.تو خونواده همه دوسم دارن خدايي.مخصوصأ زن عموم.من هر سال تابستونا ميرم تهران خونه ي فاميل.عمه،عمو،خاله!عموم تو يه کارخونه کار ميکنه که کارش شيفتيه و ساعت کاريش عوض ميشه.زن عموم که اسمش پريسا س يه زن لاغر با سينه هاي 65،موهاي قهوه اي روشن.اونا يه بچه هم دارن که کلاس اوله.داستان ازينجا شروع شد که منو زن عموم هميشه اس بازي ميکرديمو اسامون کم کم سکسي شد.ديدم پايس و اونم ميفرسته.خلاصه به سرم زد که رو مخش کار کنم.اما همش ميترسيدم که به عمو بگه.اما با احتياط جلو ميرفتم.بهش گفتم دوس دخترم اصلأ پايه نيستو هوا نداره و ازين حرفا.خلاصه بهش گفتم دوست دارمو کاش ميشد فقط يبار بوس يا بغلت کنم.اما اون ميگفت نه.به عموت خيانت نميکنم.خلاصه اينقد زور زدم تا واسه يه بوس راضي شد.اما من هنوز نرفته بودم تهران.2ماه مونده بود به تابستون.تو اين مدت بازم رو مخش کار کردم.به حدي که بيتابي ميکردو ميگفت پس کي مياي؟خلاصه اين 2ماه هم گذشتو پام رسيد به تهران.تو کونم عروسي بود.
خلاصه رفتم خونشون.از شانس کيري من عمو خونه بود.اما فهميدم عمو شب کاره.واي خدا.داشتم بال در مياوردم.شام خورديم عمو رفت سر کار.شاهرخ هم که 5 سالش بود خوابش برد.خلاصه زن عمو جامو تو اتاق انداختو خودش کنار شاهرخ تو هال خوابيد.من که روم نشد برم سمتش.داشتم منفجر ميشدم.2،3ساعت گذشت.ديدم نميشه.آروم بلند شدم.رفتم ديدم خوابه.آروم خوابيدم کنارش.خواستم بچسبم بهش يهو تکون خورد جفت کردم.پاشدم اومد سر جام.قلبم تند تند ميزد.به زور خوابيدم.صبحش پاشدم ديدم عمو اومده.سرتونو درد نيارم.هيچ غلطي نکردم.دوباره شب شد و عمو رفت.گفتم ديگه بايد کارو يکسره کنم.همچين که عمو رفت رفتم نزديکش.گفتم اجازه هست؟بغلم کرد.بوسيدمش.تو آسمونا بودم.گفت عاشقتم سعيد.لباشو گذاشت رو لبام.بوسيدمشو لباشو خوردم.پاهاش شل شده بود.داشت ميفتاد.گفتم بريم تو اتاق.گفت شاهرخ بخوابه بعد.خلاصه به هر زوري بود بچه رو خوابوند.حالا نوبت من بود که بخوابونمش.رفتيم تو اتاق.بغلش کردم.بوسش ميکردم همش.اونم بوسم ميکرد.رفتم سمت سينه هاش ديدم صداش داره در مياد.بلوزشو در آوردم.يه سينه ي کوچولو داشت.سوتينشم در آوردم.شروع کردم به خوردن با ولع تمام.آخه اولين بارم بود.شهوت هردوتامونو گرفته بود.رفتم پايين تر.شکمشو ليس ميزدم.اومدم شلوارشو در بيارم گفت نه.توروخدا نه.منم حاليم نبود اصلأ.شلوارشو محکم گرفته بود.مگه ول ميکرد؟به زور درش آوردم.حالا فقط يه شرت پاش بود.باز مسخره بازي در آورد و نميذاشت.اما زورش که به من نميرسيد.شرتشم به زور کندم.ديدم داره گريه مياد.دسش رو کسش بود.نميذاشت به کسش دس بزنم.سريع لباسامو کندم.افتادم روش.لباشو خوردم.دسشو به زور آوردم کنار.همش ميگفت نه.توروخدا نه!کيرمو گذاشتم لاي پاش.يکم جلو عقب کردم.ديدم آروم شده.اومدم پاهاشو باز کنم بازم نذاشت.لا مصب قفل کرده بود.برگردوندمش.افتادم روش کيرمو گذاشتم جلو کسش.فقط ميگفت نه.ريده بود به اعصابم.منم تا ته کردم تو کسش.يه داد زد گفت آخخخخخ.سوختم!حس عجيبي داشتم.کيرم واسه اولين بار رفته بود تو کس.داغ بود و ليز.خيلي حال ميداد!از پشت سينه هاشو گرفتم.گردنشو ميخوردم.ديگه آهو ناله ميکرد.منم داشتم ارضا ميشدم.تند تند تلمبه ميزدم.آبم داشت ميومد.سريع درش آوردم.اما احساس کردم در حين بيرون آوردن آبم اومده.اما گفتم نه بابا.من که درش آوردم.همشو خالي کردم رو کمرش.عضله هاي پام گرفته بود عجيب.زن عمو هم نتونستم ارضا کنم.پاشدم رفتم دسمال کاغذي آوردم.کمرشو پاکيدم کيرمم پاک کردمهر 2تامون بيحال افتاده بوديم کف اتاق.يه ربع گذشت.جفتمون ناراحت بوديم.اما به روي هم نياورديم. اون شب منو فرستاد حموم.اومدم بيرون ديدم لباساشو پوشيده و جامو انداخته.اومدم بغلش کردمو بوسيدمش.ازش تشکر کردم.يادمه بهش گفتم مرسي که منو به آرزوم رسوندي.خب اولين سکس بود ديگه.بهم ديگه قول داديم که بين خودمون بمونه.او شبم گذشت.
يه هفته رفتم خونه ي بقيه فاميلا.برگشتم رشت،زن عمو ديگه واقعأ عاشقم شده بود.نميدونم چرا.ولي همش ميگفت ديوونتم.عاشقتمو ازين حرفا.يه روز اس داد گفت سعيد پريود نشد.2روز گذشته از وقتش.اما خبري نيست.گفت مطمئني آبتو توش نريختي گفتم نميدونم بخدا.يهو يادم اومد گفتم شک دارم.گفت واي بدبختمون کردي سعيد.من داشتم به گوه خوردن ميفتادم.گريم داشت در ميومد.اينقد نذر و نياز کردم و خدا خدا کردم که حامله نشده باشه.بهش گفتم برو آزمايش توروخدا.بعد از يه هفته اس داد گفت تبريک ميگم.داري بابا ميشي.چشام داشت در ميومد از کاسه.سريع زنگ زدم گفتم توروخدا راستشو بگو.گفت شوخي کردم بابا.بخير گذشت!فقط يه نوع مريضيه که تاريخ عادت رو بهم ميزنه.از خوشحالي اشکم در اومد.2تا فحش هم بهش دادم گفتم کيرم تو کونت.گفت اي جونم!گفتم زهر مار.گفت دوست دارم و خدافظي کرديم.ببخشيد سرتونو درد آوردم.خدايي ماجرا واقعي بود.حالا هرجور راحتين.اگه دوس داريد فحش بديد اگرهم خوشتون اومد بگيد بقيه خاطراتمو بنويسم.با زن عمو يه 6.7بار ديگه هم سکس داشتم.اما اونا ديگه مث آدم و با ضريب امنيتي بالا بود(کاندوم).کوچيک شما سعي
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 2814
#215
Posted: 6 May 2012 10:45
پاهای زن عمو
خونه ما چسبیده به خونه عموم هستش و درست دیوار به دیوارشونیم. از وسط دیوار یه در همیشه باز گذاشته شده كه همین امر باعث صمیمیت و رفت و آمد بیشتر دو خانواده مي شد. عموم حیاط بزرگي داشت كه همیشه براي بازي به خونشون مي رفتم . حدودا دوازده سال داشتم و عموم اینا هنوز بچه اي نداشتند. حیاطشون درخت هاي زیادي داشت كه پر میوه بود. همین ها هر روز منو به اونجا مي كشوند. هر وقت حیاطشون مي رفتم، با چشام دنبال جورابا و كفشاي زن عمو مي گشتم و اگه پیدا مي كردم، اونقدر اونارو مي لیسیدم كه خسته بشم. آرزوي لیسیدن پاهاش چنان در دلم بود كه گاه ساعت ها تو حیاط مخفي مي شدم تا از خونه بیرون بیاد و من یواشكي از لاي درختها ساق سفید پاهاشو نگاه كنم . پدرم تو نیروي انتظامي كارمند بود و مادرم نیز تو بیمارستان پرستار بود. درست همون سال قرعه به نام بخت من افتاد و پدرم براي ماموریت به اهواز رفت و مادرم هم براي ماموریت از طرف هلال احمرراهي یكي از شهرهاي نزدیك شد. چون من تو خونه تنها مي موندم و از سوي دیگه وقت امتحانات هم بود، به ناچار براي اینكه هم من تنها نمونم و هم خونه بي صاحب نمونه قرار شد زن عموم شب بیاد پیش من بخوابه و عموم هم شبانه هر از چند گاهي به حیاط سر بزنه. از شدت هیجان و لذت داشتم پرواز مي كردم. مادرم كه این حالمو دید گفت: زیاد دلتو صابون نزن، یهو فكر نكني تو این مدت مي توني بازیگوشي بكني و درس نخوني. من همین فردا مي یام و اگه زن عموت بگه درس نخوندي و بازیگوشي كردي و... كلي نصیحت و تهدید و ... غیره كه وقت امتحاناته ها . من هم قول دادم كه تو این یه روز حسابي درس بخونم و پسر خوبي باشم . خلاصه شب رسید و زن عموم اومد خونمون. 27 سال داشت و بسیار زیبا و ظریف اندام بود. جوراباي بسیار بسیار نازكي پوشیده بود و شلوار لي ساق كوتاه آزین بخش پاهاي خوشگلش بود. لاك قرمز ناخناي پاهاش كاملا معلوم بود و انگشتاي ظریف خوشگلش بیشتر از اون موقعي كي جوراب نمي پوشید خوشگل به نظر مي رسید. من كتابام رو زمین پهن بود و داشتم الكي خودمو مشغول مي كردم. زن عموم رو به من كرد و بهم گفت: ببین اشكان جون اگه برات زحمتي نیست تو برو اون یكي اتاق تا من هم بتونم به تلوزیون نگاه كنم. چند روزدیگه امتحان داري. مامانت تورو به من سپرده ها. برو عزیزم برو به حرفش گوش كردم و به اتاق بغلي رفتم. كتابامو اونجا گذاشتم و به بهونه دستشویي پریدم حیاط. زن عموم دمپایي هاي پلاستیكي قشنگي پوشیده بود كه منو بیشتر وسوسه مي كرد. با احتیاط دمپایي هاشو بوسیدم و همه طرفشو حسابي لیسیدم. فكر اینكه هنگام پوشیدن دمپایي ها پاهاي زن عموم خیس مي شه منو واقعا دیوونه مي كرد. بعد از حدود 01 دقیقه به اتاقم برگشتم. زن عموم روي مبل لم داده بود و صداي تلوزیون را كم كرده بود. در رو نیمه باز رهاش كردم. یعني طوري تنظیم كردم كه پاهاي قشنگ زن عموم درست در زاویه دید واقع بشه. دراز كشیدم و كتابامو جلوم باز كردم ولي به تنها چیزي كه فكر نمي كردم درس و كتاب بود. پاهاي بسیار زیباي زن عموم در زیر جوراباي نازكش دو چندان زیبا شده بود. هر وقت كه پاهاش رو آروم تكون مي داد انگار با احساسات من بازي مي كرد. انگشتاي پاهاش رو باز مي كردو مي بست و گه گداري پاهاش رو مي رقصوند و بالا و پائین مي كرد. انگار پاهاش بهم لبخند مي زدند و سلام مي دادند. از دور پاهاش مي بوسیدم و در خیالات خودم مي لیسیدمشون. فكر خوابیدن در شب آن هم زیر پاهاي زن عموم یكم آرومم مي کرد . بالاخره شب فرارسید و موقع خواب شد. زن عموم جاشو كنار من پهن كرد و بعدش هم به اتاقم اومد و گفت : .اشكان جون درست كه تموم شد بیا بخواب . گفتم: چشم زن عمو. الآن مي یام. یه صفحه ام مونده زن عمو رفت روي تخت خواب نشست و مشغول درآوردن جوراباش شد بعدش هم دراز كشید. بلافاصله خودمو به رخت خوابم رسوندم و گفتم: زن عمو من سردمه مي خوام برعكس بخوابم صورتم رو به بخاري باشه.) اگه برعكس مي خوابیدم دهنم درست زیر پاهاش قرار مي گرفت(. خدا خدا مي كردم مخالفت نكنه و چیي نگه. زن عمو هم اتفاقا خنده بي تفاوتي زد و گفت: خلاصه زود بخواب من فردا باید برم خونه خواهرم. .باید زود از خواب بند شم. شب بخیر نمي تونید تصورش رو بكنید كه چقدر خوشحال شدم. ملافه رو روي پاهاش انداخته بود و چیزي معلوم نبود. كنارش دراز كشیدم منتظر خروپفش شدم. گذشت لحظات برام به اندازه حركت ساعت شمار طول مي كشید. تیك تیك ساعت دیواري وعده لحظات خوش و به یاد ماندني را مي دادند كه الآن هم به هنگام نوشتن این خطوط انگار یخ تو دلم آب مي شه. فكر بوي پاهاي میسترس تمام بدنم رو به لرزه مي انداخت بالاخره صداي نفس هاي زن عمو سنگین تر شد و خواب سرتاسر وجودشو گرفت. مثل یه حیوانات شكارچي كه منتظر رسیدن شب مي شوند تا دست بكار شوند، من هم بهترین فرصت رو وسطهاي شب بعد از ساعت یک و نیم مي دونستم. شكارچي اي كه اون شب یكي از بهتري شب هاي زندگیش به شمار مي رفت . خلاصه. بعد از اندك زماني صداي نفس ها و خروپف هاي خفیف زن عمو بلند شد. خروپف شاید جزء وحشتناك رفیق شب هركس بشمار بره كه همیشه ازش فراري بودم. اما اینبار این صداي زیبا بیشتر از .هروقت دیگه برام دلنشین شده بود آروم و با ترس و لرز دوچندان ملافه رو از روي پاهاش كنار كشیدم. ملافه تو دستام داشت به شدت مي لرزید چون هر لحظه امكان داشت كه زن عمو از خواب بیدار شه. ولي شكر خدا اینطور نشد. آروم سر جاي خودم دراز كشیدم تا یكم لرزش بدنم كم شه. تو همین لحظات زن اعمو برگشت و روش به طرف من شد. اعصابم خرد شد و شروع به سرزنش خودم كردم كه باید كارمو آروم انجام مي دام. چون صورت زن عمو بطرف من بود هر لحظه امكان داشت كه چشاشو باز كنه و در اینصورت بلافاصله چشمش بهم مي افتاد. كاري نكردم و منتظر موندم. اینبار دقایق به شدت مي گذشت و فرصت برام كمتر مي شد. تو این مدت چشمام فقط به پاهاش بود و دعا مي كردم كه یه وقت پاهاشو نبره زیر ملحفه. انگشتاي پاش به طرفم بود و و همچون دونه هاي انار به نظر مي رسیدند. چراغ خواب روشن بود و همین نور اندك كافي بود تا حسابي در بحر پاهاي خانوم فرو برم. ناخن انگشت بزرگش یكم بزرگر بود و بقیه حسابي تراشیده شده و مرتب بودند. البته ناخن انگشت كوچیك پاش خیلي كوتاه تر بود و به نظر مي رسید كه تو گوشت پاش مخفي بود. چون من علاقه بسیاري به پا دارم تا الآن كه بیست و شش سالمه هر دختري رو كه مي بینم فوري به پاهاش نگاه مي كنم ولي اینو هم بگم كه خیلي هم مشكل پسندم. كف پاي همه شاید یكنواخت به نظر برسه اما این انگشتاي پاست كه یه پارو خوشگل مي كنه و پاي دیگرو از چشم آدم مي اندازم. ولي اعتراف مي كنم كه پاي زن عموم زیباترین پایي بود كه تا اون لحظه دیده بودم. جرئت نزدیك شدن به پاهاش رو نداشتم به همین خاطر از این فاصله نمي تونستم تشخیص بدم كه ساق پاهاشون چقدر صاف و سفیده. هروقت تكون بسیار خفیفي به پاهاشون مي دادند، انگشتاي پاش تكون مي خورد و استخون هاي ریز انگشتاش كه تا مچ پاهاش اومده بود هویدا مي شد و بعدش هم در اندرون پوست لطیف پاهاش مخفي مي شدند. انگار داشتند باهام قائم موشك بازي مي كردند.احساس مي كردم كه دارم با پاهاش صحبت مي كنم و پاهاش هم منو سركار گذاشتند . حدود نیم ساعت بعد زن عمو با صداي كشیدن نفس عمیقي درست صدو هشتاد درجه برگشت اما اینبار صداي نفس هاش عمیق تر از پیش شده بود و این حاكي از خواب سنگین و خوش خانم و به تبع اون وعده دقایق و شاید ساعاتي خوش براي من بود اینبار این كف پاهاش بود كه بهم لبخند مي زدند و منو به هیجان و تحریك بیشتر دعوت مي كردند. به آرومي به طرف پاهاش خیز برداشتم. از این فاصله چند سانتي كه نگاه مي كردم مي دیدم كه پاهاش خیلي زیباتر از اون چیزي بود كه من فكرش رو مي كردم. به نظر نمي رسید كه پاهاش كثیف باشه. رنگ كف پاش از قسمت انتهایي پاشنه و در امتداد بغل پاش تا پنجه پاش و ابتداي انگشتاش به رنگ غلیظتر پوست پاهاش بود. رنگي شبیه به نارنجي پررنگ. پاي چپش زیر پاي راستش بود ولي پاي راستش به همراه ده سانتي از ساق پاش كاملا بیرون بود. كف پاي راستش كشیده و كاملا صاف شده بود. قسمت كمان پاهاش سفید سفید بود و رگهاي ریز بیرون زده از پاهاش اونجا رو زیباتر كرده بود. به نظر مي رسید كه كمان پاهاش از دیگر قسمت ها تمیز تر باشه ولي مي دونستم كه نباید زبونم رو به اون طرفا برسونم و باید بیشتر خودمو در قسمت هاي زبر و نسبتا سفت پاهاش مشغول مي كردم. به همین خاطر قسمت انتهایي پاشنه رو به عنوان اولین شكار شب انتخاب كردم . كف پاشو بو كردم. كمترین بویي از پاهاش نمي اومد فقط یكم بوي عرق اونم خیلي خیلي خفیف از قسمت زیر انگشتاش مي اومد. نفسم رو تو سینه حبس كردم و زبونم رو به حالت شق درآوردم و نوك تیزش كردم و اونو به انتهاي پاشنه پاش چسبوندم. زبونم به پاشنش خورد و هیجانم بیشتر شد اما خیلي زود نفسم تموم شد و بنابرین سرمو عقب كشیدم و دوباره نفس عمیق كشیدم. نمي تونستم در حین لیسیدن پاش نفس بكشم چون با خوردن نفسم به پاهاش، امكان داشت كه زن عمو از خواب بیدار بشه. آروم شروع به كشیدن نوك زبونم به پاشنه پاش شدم. نوك زبون حساسترین قسمت چشایي هركسي هستش. به همین خاطر ترشي پاشنشو در نوك زبونم احساس كردم. انگار كه به غذا چاشني زده باشند. دوباره سرمو عقب كشیدم و نفس عمیقي كشیدم اما تصمیم گرفتم كه از این به بعد، خیلي آروم دم و بازدم كنم تا نیاز به حبس نفس نداشته باشم. اینبار از تیزي نوك زبونم كمي كاستم و اونو دوباره به پاشنه زن عمو چسبوندم. وااااااااااااااااااااااااااي. با مالوندن زبونم ترشي پاشنش هم بیشتر میشد. انگار آتش به انبار نفت زده باشند. طعم خوشمزه ترشي پاشنش منو به طرف بغل پاش كشید. زبونم رو خیلي آروم به طرف پنجش حركت دادم. زبوني كه همچون فلزیاب در جستجوي چیزي بود. .من در جستجوي فلز یا طلا نبودم بلكه در جستجوي چیزي پر بهاتر از اون "طعم غلیظتر چرك پا" زبونم رو در میان چین و چروك هاي ریز و درشت پنجه پاهاش كه اشكال غیر هندسي لطیفي رو بوجود آورده بودند، به حركت درآوردم. هر لحظه بر شدت غلظت ترشي پاش افزوده مي شد. اصلا باورم نمي شد كه پاهاش اینقدر ترش باشه. پاهایي كه خیلي تمیزتر از این حرفها به نظر مي رسیدند. كم كم بوي پاش بلند شد و دماغمو متوجه خودش كرد. نفس عمیقي كشیدم و بوي پاشو تا انتهاي ریه هام كشوندم. مي خواستم تمام وجودم این زیبایي رو درك كنه. بوي پا از یه طرف و طعم غلیظ چرك پاش از طرف دیگه منو دیوانه وار به ادامه این حالت مي كشوند. ولي نمي خواستم كنترلم رو از دست بدم و بیدار شدن زن عمو رو متوجه نشم. با خودم فكر مي كردم كه چون زن عمو همیشه و حتي در خونه خودشون جوراب مي پوشه به همین خاطر پاهاش اینقدر لطیف و خوشرنگ و به ظاهر تمیز مونده و چرك خارجي ناشي از گرد و خاك فرش و كفش و... بهش نچسبیده . و واقعا هم اینطور بود. اون همیشه جوراب مي پوشید و این طعم زیبا عرق پاهاش بود كه بعد از مدتها پیاده روي و نیز گرماي خونه و... در این چند روز از پاهاش متصاعد شده و چون اونارو نشسته رفته رفته خشك شده به شكل یه لایه نازك به پوست كف پاش چسبیده تصور این لایه نازك از چرك كف پاش منو بر اون داشت تا به سمت داخلي كمان پاش حركت كنم و در اونجا هم دلي از عزا دربیارم. زبونم رو روي رگهاي ریز این قسمت از پاهاش حركت مي دادم و تك تك رگاشو مي لیسیدم جهت احتیاط سرمو بلند كردم و به زن عمو نگاه كردم. معلوم بود كه هنوز خواب خوابه و هنوز بي خبر از ...............لذت تك تك سلول هاي پاش در یك شب آرام و گرم مهتابي آخر اردیبهشت ماه دوباره برگشتم سر كار اصلي خودم. نور ماه از پنجره به پاهاي خانم مي تابید و اونارو نوازش مي داد. سرم رو كه برگردوندم دیدم ماه درست در روبروي ما ایستاده. انگار ماه هم كنجكاو شده بود و مي خواست در لذت شب تنهایي خلوت من سهیم باشه . نور ماه درخشش زیبایي به پاهاي خانوم داده بود. درخشش از پنجه پاهاشون شروع شده بود و تا انتهاي پاشنه خط عمودي نوراني فوق العاده زیبایي بوجود آورده بود. ولي هنوز زیر انگشتا كدر بود و من مي دانستم كه الآن دیگه نوبت به این قسمت رسیده است.چین هاي كف پاش كاملا مشخص تر شده بود و معلوم بود كه پوست پاي راستش كه مشغول سرویس دهیش بودم، نرم تر و لطیف تر شده است به یكباره احساس كردم تموم موجودات طبیعت به حال من غبطه مي خورند و التماس كنان به من نگاه مي كنند. حس غرور عجیبي منو گرفته بود. درست مثل كسي كه از زیر خاك یه مجسمه طلا پیدا كرده باشه، به .پاهاي خانم نگاه مي كردم و دوست داشتم كه امشب به اندازه صد سال طول بكشه لیسیدن زیر انگشتاشو شروع كردم. زبونم رو بي مهابا لاي انگشتاش مي بردم و اونجا اندكي مي چرخوندم. حس عجیبي داشتم. زبونم رو كاملا پهن كرده بودم و زیر انگشتاشو مالش مي دادم. به خاطر ناخن درازش،انگشت بزرگش بیشتر جلب توجه مي كرد. زبونم رو از پاشنه تا نوك انگشتش بالا مي آوردم و دوباره و دوباره این كار رو تكرار مي مردم. آخرین بار، وقتي به نوك انگشت بزرگش رسیدم زبونم رو نوك تیز كرده بردم زیر ناخن درازش. كمي كه اونجا رو تفتیش كردم طعم بسیار شور لاي ناخنش منو به خودم آورد و حریص تر كرد. با اینكه حسابي لاك زده بود و از روي ناخنش چیزي دیده نمي شد اما برخلاف ظاهرش، توش پر چرك و كثافت بود. منم كه تمام این مدت دنبال چرك و كثیفي پاهاي خانوم مي گشتم، انگار كه چیز گرانبهایي پیدا كرده باشم با ولع هرچه تمام تر كارمو ادامه مي دادم. ولي از این ترسي كه در وجودم بود خیلي ناراحت بودم. با خودم مي گفتم كاش الآن زن عمو بیدار بشه و با خوشحالي بهم اجازه لیسیدن بده تا من با خیال راحت كارمو انجام بده. من كه به سیم آخر زده بودم پس چقدر خوب بود كه اونم همه چیز رو مي فهمید، شاید خوشحال هم مي شد. اما نه اگه ناراحت و عصباني بشه چي به طرف انگشت دیگه پاش رفتم و نوكش رو لیسیدم. زبونم رو همانند سوهان در زیر انگشتاش چپ و راست مي كردم. دقایقي بعد سراخ انگشت كوچیكش رفتم.زبونم رو كه لاي این انگشتش بردم احساس طعم بسیار غلیظي كردم. طعمي بین ترش و شور. احساس مي كردم تكه اي چرك له شده در بین انگشت هاي كوچیكش گیر كرده. زبونم رو دوباره به درون لاي انگشت كوچیكش بردم و مرتب عقب و جلو كشیدم. بعدش هم كه احساس كردم كلي چرك با آب دهنم قاطي شده، با لذت تمام همشو قورت دادم و فرو كشیدم. در گلوم . خوشمزگي پاهاش رو به صراحت تمام احساس مي كردم موقعیتم رو عوض كردم و خودمو به روبروي خانم رسوندم تا بتونم با روي پاهاش هم سرویس بدم. تا چشم به چهره زیباي زن عمو خورد یه دفعه ترس برم داشت. كه نكنه یه دفعه بیدار بشه. ولي اینبار كه لذت پاهاي خانوم بخصوص با قورت دادن عرق و چرك و كثافت پاهاش تا اعماق وجودم ریشه دوانده بود، با خودم گفتم ... ایرادي نداره . اگه بلند شد بهش التماس مي كنم و بهش مي گم كه چقدر از لیسیدن پاهاش لذت بردم این دلداري از خودم كمي آرومم كرد. خم شدم و شروع به لیسیدن بالاي انگشتاش كردم. زبونمو گذاشتم روي ناخن هاش و حسابي به طرف چپ و راست دووندم. انگار كه زبونم رو روي شیشه مي مالیدم. زبونم رو به طرف روي پا و قسمت هاي مچ بردم. صاف و لطیف بود اما اصلا بو و مزه اي نداشت. به همین خاطر دوباره به سر جاي اولم برگشتم. اینجا بیشتر احساس امنیت مي كردم. تا دوباره صورتمو به طرف كف پاش بردم، بوي غلیظ كف پاش كه بسیار هم تند بود به مشامم رسید. بله چون من چند دقیقه پیش در جو كف پاهاش بودم زیاد بوش رو احساس نمي كردم. بوي پاش واقعا دیوونم كرده بود. در دریاي زیبایي پاهاش واقعا غرق شده بودم. نفس هاي عمیقي مي كشیدم و در یك حالت بي هوشي رفته بودم. انگار كف پاهاش كه با بزاق دهن من قاطي شده بودند دریایي لبریز از چرك و عرق پاش بوجود آورده بودند كه من داشتم در اون شنا مي كردم. كاش مي شد سرمو بزارم رو پاهاش و تا صبح بخوابم. كمي بلند شدم و به طرف ساق پاش رفتم. خانوم كمي تكون خورده بود و روش تقریبا به طرف زمین بود. سرش در وسط بالنج نرم فرو رفته بود. به ساق پاش خیره شدم. موهاي بسیار ریزي كه به نظر مي رسید تازه مي خواستند بیرون بیایند در پوست پاهاش هویدا بود. انگار موهاش رو همین دو سه روز پیش زده بود چون نوك موهاش تازه تازه داشت بیرون مي اومد و مي شه گفت نوك موها همسطح پوست ساق پاش بود. انگار زن عمو اونشب سفره پاهاش رو براي من پهن كرده بود . زبونم رو تا انتها در آوردم و به حالت كاملا مسطح طوري كه سطح زیادي از پاشونو بگیره گذاشتم رو ساق پاش. از مچ پا تا حدودا ده پانزده سانت از پاش رو كه از شلوار لي آبي رنگ چات دار بیرون زده بود رو با زبونم تر كردم. دنبال مزه پاش بودم بنابر این دوباره همون مسیر رو با زبونم لیسیدم. یواش یواش زبونم احساس شوري مي كرد اما نه به اندازه كف پاهاش. شاید بیش از سی مرتبه ساق پاشو لیسیدم. باور كنید هرچقدر مي لیسیدم طعمش شدیدتر و شورتر مي شد تا اینكه بزاق دهانم بهش عادت كرد و دیگه از مزش چیزي نفهمیدم. شاید هم تمیزش كرده بودم و دیگه چیزي براي متصاعد كردن بو و مزه نداشت. لیسیدن ساق پاهاش رو بهتر و تند تر از كف پاش انجام مي دادم چون هرچه مي لیسیدم جسورتر و دیوانه وارتر مي شدم. با خودم گفتم دیگه وقتشه كه سراغ اونیكي پاشون برم تا دیگه بعد از این هروقت زن عمو رو دیدم بتونم با .افتخار به پاهاش نگاه كنم و به خودم ببالم كه زماني هر دوي این پاهاي خوشگلو لیسیده ام اما اینبار زبده تر و باتجربه تر قبل بودم و مي دونستم كجاي پاهاشون چرك زیادي داره. به خاطر همین هم همون اول درست سراغ كف پاش رفتم و زبونمو به حالت پهن روي كف پاي چپش گزاشتم. از ته پاشنه تا نوك انگشتاش زبونم رو با جسارت هرچه تمام تر كشیدم. مثل شیري كه پس از شكار خرگوش، اونو پاره مي كنه و با افتخار مي لیسه درست همین احساس در منم بود. اما در كف پاي چپش هیچ اثري از طعم چرك ندیدم. به خاطر همین حسابي بزاق جمع شده در دهان و روي زبونمو قورت دادم تا اونو براي فاز دوم كارم آماده كنم. حدود یه دقیقه بعد كارمو از نو شروع كردم و اینبار برخلاف پاي راستشون كه زبونم رو نوك تیز كرده و با ترس و لرز رو پاهاشون مي كشیدم، زبونم رو كاملا رو كف پاش پهن كردم و بدون اینكه فشار بدم به طرف نوك انگشتاش حركت كردم. اینكار رو چندین بار تكرار كردم. پاي چپشون زیر ساق پاي راستشون قرار داشت از این رو كف پاي چپشون زیر فشار پاي دیگشون پ چین و چروك شده بود. وقتي زبونمو حركت مي دادم انگار از روي كوه دشت مي گذرم. زبري و ناصافي این پاشون بیشتر بود و این خودش هم یه زیبایي دیگه اي به پاشون بخشیده بود. چون بنا به تجربه الآنم مي دونستم كه كدوم قسمت پاهاشون چرك و بو و مزه بیشتري داره به همین خاطر بلافاصله سراغ لاي انگشت كوچیك پاشون رفتم و و زبونم رو تا تهش داخل اون فرو بردم. كاملا احساس مي كردم كه چیزي اون تو گیر كرده و چون نمي تونستم با انگشتاي دستم درش بیارم با زبونم حسابشو رسیدم. رفته رفته كه زبونم به اون چرك له و لورده شده مي خورد طعم و بوي اونم بیشتر مي شد. خلاصه اونقدر زبونم رو جلو و عقب بردم كه دیگه تمیز تمیز شد و طعمش هم از بین رفت. احساس مي كردم كه ماموریتم اینه كه باید تموم مناطق چركین رو تمیز كنم و همین تمایل به لیسیدنمو بیشتر مي كرد. كمي به همین منوال گذشت و من بي محابا مشغول لیس زدن بودم. نمي دونستم زمان چه شكلي مي گذره اما تموم دنیا رو از آن خودم مي دونستم. فكر مي كردم كه بهترین غذاي دنیا رو خوردم. یه دفعه زن عمو برگشت و پاهاشو تكون داد و صدایي شبیه اه كشید. تموم بدنم سست شد. فكر كردم الآن بلند مي شه و هرچه بد و بیراه هستش بهم مي گه. بعدش هم داد و بیداد كنان مي ره سراغ عموم و بعد از این هم د بیا درستش كن به سرعت برق لولیدم تو رخت خواب و همچون مجسمه اي خودمو بي حركت نگه داشتم. چشامو بسته بودم و منتظر عكس العمل شدید خانوم بودم. از تموم كارام پشیمان شده بودم و داشتم خودمو سرزنش مي كردم. انگار هرچي لذت دیده بودم از گلو بیرون كشیده بودند. احساس اشتباه بد جوري آزارم مي داد. هرچه دنبال یه توجیه بودم نمي تونستم جور كنم. آخه چي مي تونستم بگم. با خودم گفتم یكم گریه مي كنم و ازش خواهش مي كنم كه به مادر و پدرم چیزي نگه. فكر كتك خوردن و داد و بیداد پدر و مادرم عرق سردي بر پیشونیم گذاشته بود. چیكه هاي عرق رو در سر و صورتم احساس مي كردم. به غلط كردن افتاده بودم. با خودم مي گفتم اگه عموم یا پدر و مادرم بفهمند از خونه فرار مي كنم و مي رم به ناكجاآباد. آنجا كه عرب ني انداخت. آره این بهترین كاري بود كه مي تونستم بكنم. چون دیگه بعد از این كه نمي تونم به چهره خانوادم نگاه كنم. اما انگار انتظار من زیادي طول كشیده بود. یه ساعت كه همینطوري گذشته بود تمام بدنم به خاطر قرار گرفتن در موقعیت بد درد افتاده بود. آروم چشامو باز كردم. زن عمو خوابیده بود ولي اینبار دیگه خروپف مي كرد. طرز خوابیدنمو درست كردم. نگاهي به دسته گلي كه به آب انداخته بودم كردم. خیسي پاهاش تقریبا خشك شده بود. ولي الآن دیگه برخلاف چند دقیقه قبل، پشیماني و ندامت سرتاسر وجودمو گرفته بود و از نگاه كردن به پاهاش خجالت مي كشیدم. پشتم رو به زن عمو كردم و وانمود نمودم كه در خوابي عمیق فرو رفتم. كمي بعد زن عمو چند نفس عمیق كشید.از خواب بلند شد و رفت سر و روشو شست. باخودم مي گفتم چرا صبح به این زودي)یا شاید هم نصف شب( از خواب بلند شد. به همون حالت خوابیدم و تكون نمي خوردم. در افكار كودكانه ام كمي هم خروپف مي كردم كه واقعي تر جلوه كنه. با اینكه چشام بسته بود ولي مي تونستم كاراي خانوم رو تصور كنم. وقتي برگشت جاي پهن كردشو جمع كرد، بافیده اي كه براي مشغول كردن خودش آورده بود رو برداشت حدود دو سه دقیقه بعد هم رفت. صداي پاهاش داشت دورتر و دورتر مي شد تا اینكه قطع شد. مي خواستم بلند شم و زود در و پنجره ها رو ببندم. چون فكر مي كردم الآن عموم با
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 2814
#216
Posted: 6 May 2012 10:54
زن عمو رکسانا
یك روز من و خانواده عمویم برای تفریح و دوعروسی ای كه دعوت داشتیم رفتیم شمال. اولش كه رسیدیم شمال یك ویلای شیك اجاره كردیم و رفتیم تا خودمان را برای عروسی فردا آماده كنیم. ویلای ما كنار دریا بود و من از وقتی كه رسیدیم شمال تا شب را توی دریا آب بازی می كردم. وقتی رفتم داخل ویلا دیدم خیلی ساكته و این موضوع توجه من را جلب كرد. دیدم پسر عموم از فرط خستگی افتاده روی مبل و خوابش برده اما از عمو و زن عموی خوشگلم هیچ خبری نبود. آروم رفتم طرف اتاقشان و یه صداهایی شنیدم. این صداها خیلی من را كنجكاو كرد كه بفهمم داخل اتاق چه خبر است برای همین از لای در نگاه كردم و دیدم كه زن عموم كه اسمش هم ركسانا بود خوابیده روی تخت و عموم مثل آدمای گرسنه داره پستون هاش رو می خوره. انقدر حشری شده بودم كه آبم همون پشت در آمد و فوری رفتم تو اتاقم و تا فردا صبح دو بار دیگه جق زدم. فردا صبح كه داشتم برای عروسی بعد از ظهر آماده می شدم دیدم ركسانا پیرهن و كرستش رو در آورده و پستون هاش رو می خوره و اون یكی دستش هم تو شلوارشه و داره با كسش بازی می كنه. خیلی كنجكاو شدم تا ببینم كه چی باعث شده اون این همه حشری بشه. اون اص ً متوجه من نبود و من هم از این موقعیت استفاده كردم و جلوتر رفتم و دیدم از قرار معلوم عموم و ركسانا از سكس دیشبشون فیلم گرفتند و ركسانا داره اون فیلم رو دوباره نگاه می كنه. من هم كه دوباره داشتم از خود بی خود می شدم رفتم یه گوشه ای قایم شدم تا ببینم كه ركسانا فیلم رو كجا قایم می كنه. وقتی كه فیلم تمام شد ركسانا فیلم را در آورد و زیر مبلی كه روی آن نشسته بود قایم كرد، من هم تا یك موقعیت مناسب پیدا كردم رفتم و فیلم رو تماشا كردم. این قضایا دست به دست هم می داد و باعث می شد كه حس من برای كردن زن عموم بیشتر بشه. تو این چند روزه زن عموم هر وقت می خواست بره حموم من از قبل یك دوربین مدار بسته كه برام كادو آورده بودند تو حموم كار می گذاشتم و فیلم حموم رفتنش رو ضبط می كردم و بعدً مفصل تماشا می كردم. تا این كه دو روز مونده بود به برگشتنمون. من تا اون موقع از زن عموم هشت تا فیلم گرفته بودم هر روز این فیلم ها رو چندین بار تماشا می كردم. ظهر آن روز برای این كه اون فیلم ها یك بار دیگه تماشا كنم رفتم تو اتاقم و دیدم كه زن عموم نشسته و داره فیلم هایی رو كه من از حموم رفتنش گرفتم تماشا می كنه. یه خورده جا خوردم و انتظار داشتم كه سرم داد بزنه و همه فیلم ها رو بسوزونه اما بر خلاف باور من او گفت: دوربین رو خوب جایی كار گذاشتی فقط یك خورده صفحه تاره كه اون هم به خاطر بخاره و اشكالی نداره. منم كه ترسم ریخته بود رفتم و كنار اون نشستم اما به خاطر این كه زن عموم اونجا نشسته بود حتی جرات نمی كردم كه دستم رو تو شلوارم كنم و جق بزنم ولی اون خودش آروم آروم دستش رو گذاشت رو پاهام و بالاخره به كیرم رسید، من كه تا حالا هیچ كس برام این كار را نكرده بود یه لحظه فكر كردم آبم داره در میاد ولی خودم رو كنترل كردم و هیچ عكس العملی از خودم نشون ندادم. بعد اون آروم دستش رو كرد زیر شلوارم و از همون زیر كیرم را می مالوند و این كار اون داشت من رو دیوونه می كرد. من هم كه حسابی پررو شده بودم دلم رو زدم به دریا و دستم رو آروم گذاشتم روی اون پستون های قشنگش، اون هم هیچ مخالفتی نكرد برای همین من شروع كردم به مالوندن پستون هاش. انقدر كیف می داد كه دوست داشتم این كار را تا فردا صبح ادامه بدم كه یه دفعه زن عموم دست من را كنار كشید و گفت كه ممكن عموت سر برسه و آبروی جفتمون بره. قرارمون امشب ساعت دوازده توی اتاق خالیه طبقه دوم. من هم كه دیگه نمی دونستم چی بگم فورً قبول كردم. می خواستم تا شب ده بار دیگه جق بزنم اما پیش خودم گفتم بگذار آبم رو برای زن عموم نگه دارم. بالاخره شب شد و من هم نیم ساعت قبل از قرارمون رفتم اونجا تا اتاق رو برای یه سكس رویایی آماده كنم ولی دیدم زن عموم قبل از من آمده و اتاق رو مرتب كرده. در همون بدو ورود تنها چیزی كه توجه من رو بیش از حد به خودش جلب كرد لباس های ركسانا بود. اون یه سوتین و شرت بنفش كه خیلی هم بهش میامد تنش كرده بود، من هم كه چون همه خواب بودند لباس هایم را از قبل در آورده بودم و فقط یه مایو داشتم تا بعد از سكس مستقیم برم تو دریا. من هم تا همه چیز را فراهم دیدم مایو را در آوردم خودم رو انداختم بغل زن عموم. اون هم بدون مقدمه شروع كرد به لب گرفتن از من. من هم پستون هاش رو می مالیدم. چون وقتمان محدود نبود نیم ساعت را این جوری گذراندیم و بعد من شروع كردم به خوردن پستون هاش، اون هم داشت كمر و دستای من رو لیس می زد. بعد از چند دقیقه رفتم سراغ كسش. یه خورده از رو مالوندمش ولی زود طاقتم تمام شد و شرتش رو پایین كشیدم و شروع كردم به خوردن كسش. اون هم برای این كه صداش در نیاد سرش رو گذاشته بود روی متكا. بعد كیرم رو می مالیدم روی چاك كسش. این كار بهش خیلی حال می داد بعد ازم خواست سوراخ كونش رو لیس بزنم من هم با كمال میل این كار رو براش كردم. اون هم فوری كیرم را گرفت و استادانه برام ساك زد. من هم پستون هاش رو می مالیدم. بعدش كه دیدم آبم داره در میاد كیرم را بیرون كشیدم و گذاشتم جلوی كسش و با یك فشار آروم فرستادمش تو. بعدش براش تلمبه زدم اونم خیلی حال می كرد. بعد از یه خورده ادامه دادن هردو افتادیم روی تخت و هم دیگه رو تمیز كردیم. بعد از نیم ساعت استراحت من رفتم تا خودم را تو دریا بشورم و ركسانا هم رفت تا بخوابه و فردا صبح بره حموم
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 2814
#217
Posted: 6 May 2012 10:59
خاله سوسن
این قضیه مال پاییز 1380 هستش. من و خالم با هم چیزی نداریم یعنی از همه چیز من خبر داره چون از وقتی از شوهرش طلاق گرفته و مامان و بابا بزرگم مرحوم شدم من هم دیدم خالم تنهاست اکثریت پیش خالم هستم.دیگه یه جورایی منو خالم با هم زندگی می کنیم همه فامیل هم روی من یه جور دیگه حساب می کنن.میگن به به یه پسر خوب مومن حرف گوش کن کلا هر جا دم از مردونگی میشه اسمه مارو هم می برن( آره ارواح عمتون خبر ندارین ) دقیقا خالم از من 3 سال بزرگتره (ما شا ا.. بابابزرگ چه کمری داشته).طوری هستش که هر جا میریم همه فکر می کنن منو خالم زن و شوهر هستیم (تو هم که بدت نمیاد) اما چه افسوس هر کی این فکرو می کنه می گه چه تیکه ای رو داره هر شب می کنه ولی نمی دونن که اصلا تا حالا به فاصله یه متری هم نخوابیدیم چه برسه به ....در ضمن اینو بگم که خالم صبحا می رفت سره کار منم میرفتم دانشگاه بعضی روزها هم که کلاس نداشتم یه دلی از عذا در میاوردم زنگ می زدم به زیدم می یومد ما رو در بیابه.یه روز 5 شنبه گهی هم اون طرف ما دیر اومد خاله هم زود اومد. ای داد!منم از همه جا بی خبر که خاله ما پشت دره می خواستم بکنم تو کون زیدم اون می گفت کلفت و درازه می ترسم پاره بشم خلاصه پیچوند.منم حشری نگو حالا خاله ما داره میشنوه یو هو صدای به هم خوردن در اومد نمی دوستم که خالم داره فیلم بازی می کنه فکر کردم خالم اومده سریع لباسمونو پوشیدیم.مثلا داریم درس می خونیم خالم داد زد ساسان کجایی کفشات که اینجاست مهمونم داری؟رفتم بیرون گفتم: به! خانم خانوما زود تشریف فرما شدین.همون لحظه فرشته زیدم اومد بیرون خالم گفت خانوم کی باشن؟این زیده ما شروع کرد به ته ته به ته کردن من سریع گفتم هیچ چی از دوستان دانشگاه هستن داشتیم درس می خوندیم!خالمم نامردی نکرد تیکشو انداخت گفت بله خیلی هم خسته شدین خیس عرقین معلومه درسه سنگینی بوده تو مایه های علوم تجربی برخورد فیزیکی بین ...پریدم تو حرفش گفتم سوسن داری چی می گی؟گفت بعدا بهت می گم.آقا اون روز من اومدم که فرشته رو برسونم جیم شدم ساعت 10 شب اومدم خونمونمامانم گفت ذلیل مرده کدوم گوری هستی برو ببین خالت چیکارت داره!منم ریدم به خودم گفتم الان خاله ساکمو بسته می خواد بزاره زیر بغلم و یه لگد تو کونم پرتم کنه بیرون.خلاصه رفتم خونه چون کلید داشتم در رو باز کردم رفتم تو مثلا من خونه نرفتم.تو همین فاصله هم ننم زنگ زده بود ریده بود به نقشم گفت کجا بودی!احساس کردم یه جور دیگه شده بود. گفتم تو کوچه ها الان اومدم اینجا ساکمو بردارم برم دیگه بابت امروز بد جوری ضایع کردم!!گفت خفه شو پدر سگ مادر جنده پس اون کونی که خونه بوده مامانش گفته بیاد اینجا لابد عمه من بوده!!!دیدم آره ننه سریع گزارش داده دیگه موندم چی بگم!گفتش می خوری؟گفتم چی؟گفت ودکا؟دیدم آره خودشم مسته پس بگو چرا انقدر داره بد صحبت می کنه حالیش نیست!گفتم نه!گفت خفه شو باید بخوری رو حرف من حرف نیار!منم چون واقعا خاله سوسنمو دوست داشتم از بچگی با هم بزرگ شده بودیم قبول کردم منم خوردم مست مست شدم دیگه هیچی حالیم نبود سه تا ودکا روسی رو دو نفری خوردیم! دیدم واقعا گوزه گوز شدم گفتم سوسن جون من برم بخوابم برگشت گفت کمکم نمی کنی منو ببری تو اتاق!دیدم آره بابا بد جوری ضایع هستش اون از من ضایع تر هستش!زیر بغلشو گرفتم بلندش کردم یو هو دستشو برد طرف کیرم (از اینجا به بعدش رو با حالت مستی بخونید تا برید تو حس)گفت اینو بهم امشب قرض میدی؟گفتم چی؟گفت شنیدم بد جوری کلفته می خوام امشب تو من باشه میدیش؟گفتم نیکی و پرسش؟ یو هو!!!دو نفری با هم افتادیم رو تخت من هم زیرش موندم سرشو آورد بالا گفت ساسان جون خیلی می خوامت.منم گفتم ما بیشتر.شروع کردیم از هم لب گرفتن اصلا حواسم نبود دارم چیکار می کنم تی شرتمو در آورد شروع کرد با موهای روی سینم بازی کردن منم از رو پستوناشو میمالیدم دیگه داغ کرده بودم بعد از رو بولیز تونستم کرستشو باز کنم ( چقدر حرفه ای هستی شما )بعد از 10 دقیقه کاملا لخت مادر زاد شده بودیم. داشتیم با هم ور می رفتیم بی اختیار دستمو بردم طرف کسش واقعا داغ بود شروع کردم کسشو لیس زدن با هر بار لیس زدن من آه خالم در میومد.بر گشت کیرمو بگیره دستش تا دید گفت اوه اوه بنده خدا حق داشت نمی ذاشت کونش بزاری!تازه فهمیدم قضیه چیه منم بیشتر حشری شدم افتادم به جون کس خالم چه لیسی میزدم خالمم کیرمو تو دهنش جا داد همشو خورد اونقدر خوب ساک میزد که انگار صد ساله اینکارس احساس کردم می خواد آبم بیاد!بهش گفتم ولی اون به کارش ادامه داد و آبم اومد همشو خورد نذاشت یه قطرشم برام بمونه!بعد بی حس افتادم رو تخت ولی انگار سوسن تازه خوشش اومده بود می گفت بازم می خوام افتاد بجون کیرم هر طوری بود باز کیر ما رو بلند کرد من چشامو بسته بودم رو تخت دراز کشیده بودم احساس کردم کیرم داغ شد چشامو باز کردم دیدم تا دسته کرده تو کسش( آرزویی که خیلی وقت بود خالم انتظارشو می کشید طبق گفته هاش تو روزهای بعد)انگار به من آمپول حشریت زده باشن با دیدن این وضع بلندش کردم خوابوندمش خودم شروع کردم به تلمبه زدن حالا نزن کی بزن یه ربع یا نیم ساعتی داشتم این کار رو می کردم!برگشت گفت عقب چی عقب نمیزاری؟گفتم مگه عقب مجازه؟گفت آره!منم از خدا خواسته ( ای کون باز بدبخت) پریدم پشتش کیرمو گذاشتم دمه سوراخش فشار دادم تا کلش رفت!دادش رفت بالا! گفت گوه خوردم! همین کسم بیا بزار!من به حرفش گوش نکردم به کارم ادامه دادم دیگه داداش به آه و ناله تبدیل شده بود معلوم بود داره لذت میبره منم انگار تو سوراخ مداد تراش کرده بودم مگه تو می رفت!!اولاش باز به سرم زد کسش بزارم برگردوندمش کردم تو کسش یه 4 تا تلمبه زدم دیدم کسش داره بازی می کنه فهمیدم می خواد ارضا بشه منم دیدم دارم ارضا می شم بهش گفتم من دارم ارضا می شم اومدم بکشم بیرون پاهاشو دور کمرم حلقه کرد نزاشت کیرمو بکشم بیرون همرو خالی کردم تو وای چه لذتی داشت هیچ وقت یادم نمیره دفعه اول واقعا لذت بخش بود!بهش گفتم چرا؟گفت قرص ضد حامله گی می خورم!منم خیالم راحت شد تا صبح لخت تو بغل هم خوابیدیم. صبح که شد بهم گفت ساسان اگه تو بچه خواهرم نبودی حتما باهات ازدواج می کردم چون تو واقعا فوق العاده ای! من به این خاطر از هوشنگ طلاق گرفتم که یه بار که کارشو می کرد دیگه باهام کاری نمی کرد!!بهم قول بده هر وقت سکس خواستم منو ارضا می کنی!منم از خدا خواسته قبول کردم.تقریبا از اون روز به بعد خالم و من لااقل هفته ای دو بار رو با هم هستیم و کاملا مثل زنا و شوهرا شدیم.تقریبا چهار سالی میشه با خالم هستم ولی هیچکدومش اون بار اول نمیشه اون یه چیز دیگه بود.تازه گیها هم مامانم گیر داده می خواد دستمو بند کنه!به خالم قضیه رو گفتم اونم ناراحت شد. نمی دونم چیکار کنم اگه می شد حتما با خالم ازدواج می کردم و از این شهر به یه شهره دیگه می رفتیم ولی حیف حرف مردم رو چیکار کنیم!
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 2814
#218
Posted: 9 May 2012 07:50
عاشقتم زندایی
سلام اسم من پویاست من 26 سالمه و تو شهر اصفهان زندگی میکنم
میخوام از داستان خودم با زن دایی هما بگم این زن دایی ما یه زن بسیار خوشگل داغ و پرا حساس بود اون از موقعی که وارد خانواده ما شد خیلی دوسش داشتم خیلی خوشگل و ناز بود و من از همون موقعی که 13 سالم بود عاشقش بودم همیشه پیشش بودم دوس داشتم همش دستشو بگیرم و با هاش راه برم و یه مدتم اینطوری بود که کم کم داییم به این رابطه خیلی صمیمی ما حسودیش شد و جلوی این رابطه را به نوعی گرفت یعنی هیچوقت نمی ذاشت که ما باهم باشیم همیشه اگرم قرار بود ما کنار هم باشیم داییم هم اونجا حاضر بود و هیچوقت دیگه نذاشت که من دست
همای نازم رو بگیرم و منم که حساسیت دایی رو دیدم دیگه خودمو از هما دور کردم این جریانات گذشت تا اینکه رسیدیم به عید سال91 و من 26 سالم شده بود داشتم دوباره به هما نازم نزدیک میشدم . جریانش از اینجا شروع شد که وقتی برای عید رفتم خونشون گفت پویا چرا دیگه بهم زنگ نمیزنی دیگه اس نمیدی گفتم منکه شمارتو ندارم گفت راس میگی یعنی فقط به خاطر همین زنگ نمیزنی گفتم اره گفت باشه بیا بعد یه تک زد به گوشیم گفتم تو شماره منو داشتی گفت اره گفتم تو چرا نمیزدی گفت فک کردم شاید از دستم ناراحتی گفتم نه خلاصه شمارشو سیو کردمو اها اینم بگم اون روزی که خونشون بودیم 12 فروردین بود بعد ما که از خونشون رفتیم به سمت خونمون تو راه یه اس به مناسبت سیزده به در دادم بهش و این اغاز ماجرها بود دیگه شروع شد بعد اون جواب اس منو داد بعد من یکی دیگه فرستادم همینجوری ادامه داشت دیگه دوباره باهم صمیمی شدیم و از روز بعد از سیزده به در که زنگ زد از همه چی صحبت کردیم یه چند روزم اینطوری گذشت تا اینکه یه روز ازم پرسید دوس دختر داری گفتم یه دونه داشتم ولی بعد یه سال از اینجا به خاطر شغل باباش رفتن یهو یه چیزی پرسید که انتظار نداشتم گفت تا حالا باهاش کاری کردی منکه پشت تلفن سرخ و سفید می شدم گفت راستشو بگو منم با من من گفتم راستش فقط یه بار گفت چیکارش کردی گفتم به خاطر اینکه دختر بود نتونستم کاره زیادی کنم ((بعد راستی بگم دایی من راننده اتوبوسه و بعضی شبا خیلی دیر میاد خونه یا اصلا نمیاد)) بعد ما داشتیم 3 نصفه شب حرف میزدیم که یهو گفت دوس داشتم پیشم بودی که یهو کیرم مثه برق از خواب پرید گفتم چی بعد دوباره تکرار کرد خلاصه گفت دوست دارم پیشم بودی خیلی دوست دارم منم از علاقه بچگیم گفتم که همیشه عاشقش بودم دیگه باهم راحت شده بودیم دیگه از همه چی باهم صحبت میکردیم اون از کیرم میپرسید و من از سکسش با داییم که مثلا اخرین بار کی باهم بودید یا اینکه درهفته چند بار سکس دارید یا چه جوری باهم سکس میکنید یه مدتم اینطوری گذشت تا اینکه یه شب داییم رفت سرکار و قراربود تا صبح اونجا باشه و زن دایی هما زنگ زد گفت پویا میخوام بیایی پیشم دایی رفته و تا صبحم نمیاد منم که همیشه منتظر این لحظه بودم بلند شدم و سریع لباس پوشیدم به سمت خونشون حرکت کردم و بعد یه نیم ساعتی رسیدم خونشون زنگ زدم و تا در بازکرد داشتم غش میکردم خیلی خوشگل شده بود همونجا شروع کردم به خوردن لباش همش درحین خوردن ازعلاقه سیزده ساله ام بهش میگفتم میگفتم که چقد عاشقشم و همینطوری لباساشو در میاوردم خیلی خوشگل شده بود به خاطر من رفته بود کل بدنشو ایپلاسیون کرده بود بدون حتی یه ذره مو
وقتی لختش کردم همه بدنشو خوردم بعد لیس زدم براش و با ناخن اروم میکشیدم روی روناش و چون قلقلکش میداد و در اوج شهوت بود داشت دیونه اش میکرد و میگفت پویا بکن دارم میمیرم بعد یهو بلند شد منو از رو خودش کنار زد و شروع به درآوردن لباسهام کردم و شلوار و شرتمو باهم کشید پایین و شروع به ساک زدن کرد چقدر ماهرانه میخورد یه دو سه دقیقه که خورد زدمش کنار و افتادم به جون سینه های خوشگلش بعد اومدم کس نازشو خوردم بعد بلند شدم این کیرم که تشنه کس بود رو هل دادم تو کسش و شروع به تلمبه زدن شدم یه چند دقیقه که کردم برگردوندمش و یه بالش گذاشتم زیرش و با بدبختی کردم تو کونش اخه خیلی تنگ بود هم کونش هم کسش خیلی داشتم حال میکردم خلاصه باز شروع به تلمبه زدن کردم تا اینکه آبم اومد و خالی شد تو کونش و همونطوری بی حال افتادم روش و یه دو ساعتی همینطوری خوابیدم که بعد بلند شدیم دوتایی رفتیم حموم و همیدیگرو شستیم و تو حموم یکم همو مالیدیم و همدیگر و بغل میکردیم و ازعلاقه مون به هم میگفتیم بعد اومدیم بیرون من ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت سه و چهل و پنج دقیقه صبحه سریع رفتم لباس پوشیدم و از زندایی همام یه لب خوشگل گرفتم و تشکر کردم که منو به آرزوم رسوند و سریعا قبل از اینکه داییم بیاد زدم بیرون و تا الانم هر وقت همو میبینیم با یه لبخند به یاد اونروز می افتیم راستی بچه ها باور کنید حتی یک کلمه اش دروغ نبود غیر از اسم ها حالا اونایی که هم میخوام فحش بدن اشکالی نداره مهم اینه که برای من این اتفاق افتاده ..... مرسی موفق و شاد باشید ...پویا
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 2814
#219
Posted: 13 May 2012 09:38
آخر شب با خواهر زن
٤سال از ازدواج من و پریا ميگذشت، همه چيز خوب و آروم بود. زویا خواهر پریا سال آخر دانشگاه بود و مشغول تكميل تز دانشگاهش. زویا يه دختر خيلي خوشگله. چند باري كه ساقاي خوشگلش ديدم فهميدم كه بدن خيلي سفيدي داره. ساقاي خوشگله پاهاش و بازوهاي نازش گوشتي و سفيده. كاملاً فكرمو مشغول كرده بود و دنباله راهي بودم كه بتونم يه جوري بهش نزديك بشم. با من خيلي خوب بود و منم هر كاري از دستم بر ميومد براش انجام ميدادم تا دلشو بدست بيارم. شبا تا ساعت ١و٢بيدار ميموند و رو تزش كار ميكرد، ما هم هفته اي ٢ تا ٣ شب خونشون ميمونديم شبا. همه زود ميخوابيدن ولي من بيدار ميموندم و فوتبال نگاه ميكردم. يه شب كه همه خواب بودن و زویا مطابق معمول داشت با كامپيوتر كار ميكرد و منم فوتبال تماشا ميكردم، جوري نشسته بود كه پشتش به من بود و منم بدنه نازشو برانداز ميكردم ، يه بلوز صورتي خوشگل و يه شلوارك كه تا پايين زانوهاش بود پوشيده بود. موهاشو ريخته بود رو شونه هاش، لاكه قرمزه خوشرنگي به ناخناي دست و پاش زده بود. دلو زدم به دريا و رفتم كنارش نشستم. بهش گفتم كاري داري كمكت كنم؟ اگه كاره تايپ يا چيزي هست كه بتونم انجام بدم داري بگو؟ چشماش كاملاً خسته بود. لبخند قشنگي زد و گفت : نه مرسي. ولي من اصرار كردم كه اجازه بده كمك كنم. با اصرار من قبول كرد و قرار شد اون متنو بخونه و منم تايپ كنم. چند صفحه اي من تايپ كردم كه زویا گفت اينبار من بخونم و اون تايپ كنه ولي من قبول نكردم و اونم اصرار ميكرد، وقتي ديد كه من قبول نميكنم دستشو آورد كه موسو بگيره ولي من نگذاشتم اونم دستشو گذاشت رو دسته منو خواست موسو بگيره ولي من با دست چپم دستشو گرفتم. دستاش خيلي نرم و ناز بود همونجوري كه دستشو گرفته بودم و اون اصرار ميكرد نگام به گردنه سفيدش افتاد، بلوزش يقش يه كم باز بود و سفيدي گردنش مشخص بود.نميدونستم چي كار كنم. ميترسيدم بغلش كنم و يهو جيغي بزنه و آبروريزي بشه، ولي موقعيت خوبي بود و كمتر پيش ميومد اين موقعيت. ديگه دلو زدم به دويا و موسو بهش دادم و اون شروع به تايپ كرد. دستمو گذاشتم روي لبه صندليش. فقط چند سانت تا بدنش فاصله داشتم. آروم دستمو بردم جلو و شونشو گرفتم، يه تكوني خورد و روشو كرد به طرف منو و گفت چي شده. گفتم هيچي، مگه اشكال داره آدم خواهر زنشو بگيره تو بغلش. سرخ شد و هيچي نگفت، منم از كنار همونجور كه شونشو گرفته بودم كشيدمش سمته خودم، خنده اي كرد و گفت : چرا اينجوري ميكني؟ من هيچي نگفتم فقط چسبوندمش به خودم. دست از كار كشيد. من دستمو از پشتش برداشتم و بردم طرف رونش و گذاشتم رو رونش، يه كم رونشو ماليدمو همونجوري بردم به طرف داخل رونش. كم كم حالش عوض شد ولي هم اون ميترسيد هم من، چونشو گرفتم آوردم بالا سرشو انداخت پايين سرمو بردم طرفش لبامو نزديك كردم به لباش، خواستم بذارم روي لباش كه سرشو چرخوند لبام روي گونش نشست. بلند شد گفت : بسه ديگه من ميرم بخوابم. و رفت توي اتاقش و درو بست. البته اين كار طبيعي بود و براي شروع خوب بود. منم بعده نيم ساعت خوابم رفت.
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی
ارسالها: 2814
#220
Posted: 18 May 2012 21:10
سکس با برادر همسرم
سلام .لیلا هستم 2 ساله که ازدواج کردم از زندگیم راضی بودم تا اینکه فهمیدم شوهرم با زنهای دیگه هم رابطه داره نمیخواستم به روش بیارم اما دیگه تحملش برام سخت بود تااینکه یه شب که رفته بودم خونه مامانم تا شبو اونجابمونم به بهانه سرک کشیدن غافلگیرش کردم .اره حدسم درست بود اون با یه زن بود.از اون روز به بعد به فکر طلاق افتادم .اونم که بیشتروقتها کیش بود (برای ماموریت هاش ماهی 10 روز میرفت کیش)من همیشه تنها بودم.دیگه همه تو فامیل خبر داشتن که ما داریم جدا میشیم.تو این میون برادر شوهرم همیشه از من دفاع میکرد میگفت خاک بر سر وحید که قدرتو نمیدونه و با هرزه ها می پره.همیشه همه جا سنگینی نگاهشو رو خودم حس میکردم .حتی یه بار شوهر بی غیرتم گفت داداشم تو کفته .
یه شب خواب بودم حدودا ساعت 12 بود که زنگ در خونمونو زدن .نگران شدم با خودم گفتم کیه این وقت شب .لباس خواب کوتاه و نازکی تنم بود فقط وقت کردم یه چادر رو سرم بندازم و درو باز کنم .درو که باز کردم دیدم سعیده.گفتم تو اینجا چکار میکنی؟
گفت :با بابا دعوام شده میخواشتم برم خونه دوستم نبود میشه امشبو اینجا بمونم ؟ من منو من کردم نمیدونستم چی بگم اما اون با نهایت خونسردی خودش اومد تو.
نشست رو کاناپه .بهش گفتم صبر کن الان میام .میخواستم لباسمو عوض کنم.رفتم تو اتاق همین که میخواستم درو ببندم سعیدو پشت در حس کردم .نمیگذاشت درو ببندم .گفت جکار میخوای بکنی خوشگلم ؟ واقعا مونده بودم .از ترس همه بدنم یخ زده بود .گفتم برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم . سعید گفت نمیخواد از من قایم شی میخوام ببینم داداشم چی داره .مگه من آدم نیستم؟و چادرمو از سرم کشید .سعید:جوووووووووووووووووون عجب هلویی هستی زن داداش.
من:سعید خجالت بکش
منو انداخت رو تخت و خودشم افتاد روم با حرص و طمع لبامو میخورد .صدای هق هق گریه هام بلند شده بود واقعا ترسیده بودم با ناخنام با بدنش چنگ میزدم اما اون فقط قربون صدقم میرفت.
داشتم از حال میرفتم .دیدم اونم یه کم اروم شده منو محکم بغل کرده بود و نمیگذاشت تکون بخورم .بهم گفت من همیشه حسرت این شبو داشتم تو چرا هیچوقت نفهمیدی من دوستت دارم .
همین که حرف میزد دستشو تو موهام میکشید .دیگه داشتم رامش میشدم .دستاشو آروم برد زیرلباسمو بدنمو نوازش کرد یه جوری دستاش بدنمو لمس میکرد
که بی حس شده بودم .دیگه نمیتونستم مقاومت کنم چون از کارش لذت میبردم.لباس خوابمو در آورد و وقتی بدنمو دید بیشتر قربون صدقم میرفت همش میگفت :جوووووووووووووون بدنت عین حریره چقدر سفیدی قربونت بشم و سوتینمو که در اورد وقتی سینه هامو دید گفت:وااااااااااااااااای هلو عجب بهشتیه
شروع کرد به مک زدن سینه هام اینقدر مک زد که حس کردم خیس خیس شدم همین که سینه هامو میخورد دستشو برد زیر شورتم از اینکه خیس شده بودم خجالت می کشیدم .اونم وقتی دید خیش خیسم گفت:اوممممممممممممممممممممممممم میبینم که تو هم میخوای
و شروع کرد به لیس زدن کسم .دیگه واقعا داشتم از حال می رفتم دلم میخواست کیرشو ببینم دستمو بردم رو شلوارش اونم پاشد و لخت شد بعد به حالت 69 خوابید کیرش خیلی بزرگ بود به زحمت نصفش تو دهنم جا میشد خودمم نمیدونستم دارم چکار میکنم واقعا شهوتی شده بودم دیگه هیچی برام مهم نبود حتی تخم هاشم براش لیس زدم اینقدر کسمو خورد که داشتم کم کم ارضا میشدم بلند شد و کیرشو گذاشت دم کسم .نوکشو که فرو کرد خیلی دردم گرفت اما همی که همش رفت داخل دیگه درد نداشت بزرگی کیرشو حس میکردم خیلی باحال بود.اونم که اینقدر بهش حال میداد که همش قربون صدقم میرفت .من بعد چند دقیقه ارضا شدم وقتی فهمید کیرشو دراورد و شروع کرد به لیسیدن اب کسم .چه به به ای میکرد
بهم گفت عزیزم من کون میخوام.منم که از این کار خیلی میترسیدم باز هم مقاومت کردم اما اون گوشش بدهکار نبود اب کسمو با انگشتاش میکشید با سوراخ کونم با زبونش با سوراخ کونم بازی میکرداول با یه انگشت بعد 2 تا بهد یواش یواش 3 تا انگشتشو برد تو گفت الان امادست نمیذارم درد بکشی عزیزم
کیرشو گذاشت دم کونم اولش که سرشو کرد تو یه جیغ زدم خیلی درد داشت بعد با بازی یه ذره یه ذره کردش تو .کم کم بی حس شد دیگه درد نداشت به نظرم دردش با لذت بود من رو زمین دولا بودم و اون همش میزد رو باسنم با دستش هم کسمو میمالید خیلی بهم حال میداد برای بار دوم هم ارضا شدم تا اونم ابش اومد بهم گفت اجازه میدی بریزم تو کونت ؟گفتم بریز .گرمای ابشو تو وجودم حس میکردم داغ داغ بود
بیحال شد و افتاد روم .نیم ساعتی تو بغل هم بودیم تا اینکه پاشدیم و رفتیم حموم .تو حموم هم یه بار دیگه کرد .تا صبح تو بغلش بودم صبح که شد اصلا باورم نمیشد من بودم که این کارو کردم.
اون شب گذشت .الان 1 سال از اون شب میگذره من 6 ماهه که از شوهرم جداشدم و امروز قراره که با برادرش ازدواج کنم .توی این مدت منو متقاعد کرد که همیشه دوسم داشته و قدرمو میدونه.
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.
اینجوری خاص ترین آدمی