انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 23 از 94:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
زندایی گل من

سلام
سعی می کنم داستانم رو خلاصه واسه تون تعریف کنم
الان 25 سالم این داستان مربوط 4 سال قبل هست
خیلی تو کف زن دایی بودم حتی یه بار هم تا نزدیکای سکس رفتیم اما اتفاق ها نذاشت
تا این که یه روز ازش یه کتاب گرفته بودم. داشتم میخوندم متوجه چند تا عکس بین کتاب ها شدم عکسهای زن داییم که بدون حجاب بود حشری شدم دلم زدم به دریا و بهش اس دادم خوش به حال دایی بعد چند مین اس داد چرا گلم جواب دادم آخه زن به این خوشکلی داره جواب داد چطور مگه اس دادم آخه چند عکساتون بین کتاب ها بود بعد چند تا اس که رد و بدل کردیم بهش پیشنهاد سکس دادم که منتظر فوش ... بودم اما اس داد به یه شرط که یه بار باشه اونم هیچ کس نباید بفهمد از این اس هم خوشحال بودم هم ناراحت خوشحال از این که پیشنهاد سکسم رو قبول کرده ناراحت از این که فقط یه بار تو دلم خودم گفتم یه بار که کردم دوباره هم می تونم اس دادم قبول حالا کی جواب داد چقدر عجله داری حالا بهت خبر میدم
حدوا دو هفته ای هم شد که خبر کرد درستی روزی که من کلی کار داشتم دیگه تا امدم برم یه ساعتی شد اونم چند باری زنگ زد زود باش یکی میاد
سرتون درد نیارم رفتم خونه داییم زن داییم یه روسری و لباس شلوار سفید پوشیده بود با هم برای اولین بار دست دادیم و رفتم یه گوشه نشستم گفت برم میوه بیارم تشکر کردم گفتم نیاز نیست بیا بشین کنارم نشسته بود هم من خجالت می کشیدم شروع کنم هم اون بعد من اشاره کردم به روسریش گفتم این چیه گفت خوب دیگه منم از سرش برداشتم اونم افتاد رو زمین منم مثل تشنه ها افتادم روش و لباسش رو زدم بالا دیدم یه سوتین مشکی تنش که اون دادم بالای سینه هاش شروع کردم به خوردن اونم چشمش رو بسته بود و آه آه میکرد چند مین که خوردم رفتم سراغ کسش شلوارش و شرتش رو با همدر اوردم شروع به خوردن کسش کردم هنوز یه مین نشده بود گفت هومن جان من کیر میخوام منم سریع لباس شلوار خودم رو در اوردم و کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش و فشار دادم رفت داخل وای خدا اولین بار بود داشتم کس میکردم داغ بود چند تا تلمه زدم حس کردم داره ابم میاد که سریع کیرم رو در اوردم و کف دستم خالی کردم و بعد ریختم تو دستشویی از دستشویی که امدم بیرون دیدم هنوز همونجا خوابیده فهمیدم که ارضا نشده دیگه میلی به کس کردن نداشتم اصلا یه جور هایی متنفر شدم از اما دوست داشتم اونم راضی باشه رفتم پیشش و با دست کسش رو مالوندم و اونم کیر منا میمالید تا این که بلند شد و اورد طرف کسش با این که میل نداشتم اما با کمک خودش گذاشتم تو کسش و شروع کردم تلمه زدن انقدر حشری بودم که باز هم هنوز یه مین نشده بود ابم امد بازم ریختم کف دستم و خالی کردم تو دستشویی این دفعه که از دستشویی امد بیرون لباس پوشیده بود و رفته بود اشپزخانه منم لباسم رو پوشیدم و ازش تشکر کردم و رفتم
یه سال بعد خیلی با هم رفیق شدیم شاید هفته 4 . 5 بار سکس داشتیم که با دوتا دوستاش دوست شدم که یکی شو ن خیلی دوست شدم و بهترین سکس هایم رو داشتم
جایی که همه ادعای خاص بودن دارن، تو عادی باش،
.
.

اینجوری خاص ترین آدمی
     
  
مرد

 
دخترعمه مرضیه
تازه از دبيرستان رسيده بودمخونه . بقول معروف روده بزرگم داشت دهن روده كوچكه رو سرويس مي كرد. اول يه سرك كشيدم تو آشپزخونه و نگاهي به قابلمه غذام كردم . مامانم واسه من جدا گونه غذا مي پخت . بچه آخر بوديم و نازم خريدار داشت ديگه . البته علت اصليش بد دليم بود . مامانم از اتاق اومد بيرون و تا چشمش به من افتاد گفت :‌ اول بيا برو لباسات رو عوض كن ، نترسغذات در نمي ره
در اين موقع زنگ در خونه بهصدا در اومد . من رفتم تو اتاق تا لباس عوض كنم و مامانم هم گوشي اف اف روبرداشت ببينه كيه
مشغول تعويض لباس بودم كه صداي عمه و دختر عمه ام رو شنيدم كه داشتنبا مامانم حال و احوال مي كردن . صداي دختر عمه يه تكون به كيرم داد . آخه كير من هم ياد گرفته بود كه اين صدا يعني شق كردن
رفتم تو اتاق دختر عمه مرضي با بدجنسي رفته بود سر وقت غذام و داشت بهش ناخونك مي زد . بدونسلام و اين حرفها يك راست رفتم طرفش و اون هم كه فهميد خودشو خم كرد رو غذام و با قاشق مشغول خوردن شد . قابلمه غذامو با مكافات از چنگش در آوردم و داشتم مي يومدم تو اتاق تازه يادم افتاد كه يه سلام هم بد نيست آدم به بزرگترش بكنه . بلافاصله با عمه جون كه داشت از كار من مي خنديد حال و احوال پرسي كردم و گفتم : عمه عجب دختر لوس و ننري داري . صد بار بهش گفتمبدبخت شكمو هي نرو سر وقت غذاي من! بهم بگو خودم يه ذره بهت مي دم ولي گوشش بدهكار اين حرفها نيست . تو رو خدا عمه جون يه ذره بهش غذابدين تا وقتي جايي مي ره آبرو ريزي در نياره
دختر عمه خوشگلم كه اين حرفها به همه جاش فشار آورده بود دادي زد و ظرف ماستي كه روي ميز آشپزخونه بود برداشت و افتاد دنبالم با اين كه سعي مي كردم از دستش در برم ولي اون به تندي مقداري از ظرف ماست رو چپه كرد روصورتم و يه مقدار هم پاشيده شد رو پيرهنم
بعد رفت سر غذام و قاشقم رو برداشت و مشغول خوردناون استامبلي هاي خوشمزه شد . و ظرف ماست رو هم گذاشت كنار دستش . يه خورده بهش نزديك شدم كه ظرف ماست رو برداشت .من بلافاصله نشستم چسبعمه جون و با دلخوري گفتم: بخدا عمه محض خاطر شما بهش چيزي نمي گم وگرنه
به تندي ظرف ماست رو برداشت و آمد بالاي سرم من خودم رو كشيدم تو بغل عمه ام . مرضي جلو آمدو با دست ديگش گوشم رو گرفت و در حالي كه با دست ديگش ظرف ماست رو، روم گرفته بود . گفت : بگو ديگه و گر نه چي ؟ بدبخت ترسو
لبخندي بهش زدم و گفتم : وگرنه بهت مي گفتم بفرما بخور نوش جان
لگدي به پهلوم زد و با خنده گفت :‌ بي تربيت لات
رو كردم به عمه ام و گفتم:‌ ببين عمه همش گير منه ، مگه من حرف بدي زدم كه بهم مي گه بي تربيت لات
عمه ام كه دوزاريش كج و كوله بود . عين مامانم رو كرد به مرضي و با خنده گفت : مرضي اينقدر احمد رواذيتش نكن ، شما دو تا چرا تا همديگر رو مي بينيدمثل سگ و گربه به هم مي پريد
مرضي داد زد : بس كه ايناحمد كرم داره ، ديگه
گفتم : ‌من كرم دارم يا تو كه اگه هفت من هم خوردهباشي ، باز تا مي ياي اينجا ميري سر وقت غذاي من تا حرص منو در بياري ؟
لبخندي زد و گفت : حالا بيا يه خورده بخور آب دهنتم پاك كن داره سيل مي ياد
لبخندي زدم و گفتم : آب من راه افتاده يا تو كه داري اونغذاي خوشمزه من رو مي خوري
بلند شدم و گفتم : ‌من مي رم يه دوش بگيرم
مرضي خنديد و گفت : به اين زودي خراب كردي ، بيا يه خورده بخور
لبخندي زدم و گفتم : دلم برنمي داره
داد زد : بيا نون و ماست بخور
گفتم : دستت به ماست ها هم خورده نه نمي خوام
اخمي كرد و گفت :‌ بيا منو بخور
با خنده گفتم : مگه من آشغال خورم
بلند شد و آمد طرفم . من خودم رو كشيدم تو بغل عمه ام و عمه ام در حالي كه از خنده داشت ريسه مي رفت به مرضي گفت : ولشكن . شوخي كرد
مرضي نشست رو بازوم و موهامو گرفت و كشيد و بعد پشت يقه مو باز كرد و تا اومدم يه غلطي بكنميخي ماست ها رو تو پشتم مي رفت پايين حس كردم
در حالي كه مثل مامان و عمه ام قهقه خنده اش بلندبود از روم بلند شد و رفت نشست رو صندلي و يه لگد به پام زد و گفت : بلند شو پر رو رفتي تو بغل مامانم كه چي
من با دلخوري در حالي كه دولا دولا راه مي رفتم . گفتم: باشه حالا بخند يه حالي ازت بگيرم كه مرغهاي آسمون به حالت گريه كنند
يه شيشكي با زبونش برامدر آورد و با خنده گفت : ‌بپا شصت پات نره تو چشات
من رو كردم به مامانم و گفتم : مامان برام لباس بيار ، بده من برم
مرضي با خنده گفت : نمي خواي مامانت بياد بشورتت ، بچه ننه ؟
عمه ام رو كرد به مامانم و گفت : بلند شو ديگه اگه مي خواي بياي روضه زود باش . داره دير مي شه ها
مادرم بلند شد و به مرضي كه داشت با قاشقغذا مو زير رو مي كرد با خنده گفت : تو كه سيري چرا احمد رو از غذا خودن انداختي
مرضي خنديد و گفت : خوشم مي ياد اذيتش كنم زن دايي ، خيلي حال مي ده
مادرم گفت : چطور شده توهم روضه برو شدي ؟
مرضي خنديد و گفت : من صد سال ، من اصلا تو روضه ها خنده ام مي گيره . براي همين مامانم منو نميبره روضه من با مامانم اومدم كه برم لباسم رو از خياطي بگيرم . تا شما بريد و برگرديد . من هم ميرم دنبال لباسم
مادرم لباس برام آورد و منرفتم حمام . چند دقيقه اي گذشت كه چند ضربه به درحموم خورد . مي دونستم خودشه با خنده در رو باز كردم با خنده خودشو كشيد تو حمام و گفت : رفتن روضه
من خودم رو كشيدم زير دوش و گفتم : لخت شو بيا زير دوش
همون طور كه نگام مي كرد گفت : گمشو ، خاك برسر پر رو ، اگه بيان ببيننمو هام خيسه نمي گن لابد يه خبري بوده
لبخندي زدم و گفتم : مگه يه خبري باشه بده
يه سطل آب كردم و رفتم طرفش . خودشو كشيد عقب و در حالي كه دستاشو گرفتهبود جلوش داد زد :‌ به قرآن اگه بريزي روم داد چنان جيغي مي كشم كه دايي جون از تو مغازه بپره بياد اينجا
با خنده گفتم :‌ اگه يه موقع چسبيد بهت ، چي خاكي به سرت مي ريزي ؟
لبخندي زد و گفت : ‌آخه احمق جون ، دايي كه محرمه
لبخندي زدم و گفتم : يعني نمي تونه بكنه تو
اخمي كرد و گفت :‌ خيلي بي تربيتي ، برو بجاي درس خوندن كه آخرشم همش تجديدي مي ياري يه خورده تربيت ياد بگير
رفتم
     
  
مرد

 
صیغه با دخترخاله

سلام اسم من مجتبی فامیلی رو نمیتونم بگم چون خودتون میدونیین چراراستش من داستان زیاد نوشتم ولی نه از این نوع این اولین بارمه لطفا بعد از داستان نظرتونو بگین پدر من و شوهر خالم چهار سال می شد که باهم یک ساختمان دو طبقه ساخته بودن و باهم اونجا زندگی میکردیم تو این چهار سال هرشب باهم شام میخوردیم و تا ساعت ۱۲شب باهم تلوزیون نگاه میکردیم مادرم و خالم از خاطراتشون میگفتن و من و دختر خالم گوش میکردیم،مادرم وخالم هیچ خواهر و برادر دیگه جز خودشون نداشتن من و دوخترخالم هم تک فرزند بودیم، پدر و شوهر خالم هم باهم میگفتن و می خندیدن، وای به اونروزی که فوتبال می شد اونم استقلال و پیروزی من و دختر خالم طرفدار پیروزی وبقیه استقلال خلاصه من دو سالی بود که عاشق دختر خالم شده بودم و سعی میکردم خودم و بهش نزدیک تر کنم. سال ۸۵بود ۱۹ یا۲۰تیر ماه بود که نوبتعمره پدر و مادرم و خالمینا رسیده بود من اونسال کنکور داده بودم و آزمون آزاد مونده بود دختر خالم هم سال سوم دبیرستان بود و سال بعد کنکور داشت. قرار بود من برم خونه رفیقم و دختر خالم هم بره خونه عمش که سه تا پسر داشت من خیلی فکرم مشغول بود و دلم می خواست باهم باشیم بخاطر همون رفتم پیش مادرم و گفتم مامان چرا من و مریم باهم نمونیم اینجوری خونه هم تک نمیمونه مادرم گفت یک چیزی میگیا تو و مریم نامحرمین نمیشه که دوهفته باهم تک باشین کمی فکر کردم و گفتم خوب صیغه مال همین جاست دیگه یه صیغه ۲۰روزه میخونیم و بعد محرمیم مادرم گفت نه نمیشه من پافشاری کردم و کلی دلیل آوردم تا که مادر راضی شد بعد شب موقع شام با خالم و شوهر خالم و پدرم صحبت کرد اونا اول مخالفت کردن ولی دختر خالم یکدفه شروع کرد به دلیل آوردن و راضیشون کرد منم برای اینکه معلوم نشه پیشنهاد من بوده بروی خودم نیاوردم و فقط گفتم اشکالی نداره. صبح اون روز رفتیم محضرو صیغه رو خوندیم چهار شنبه می شد که مادرمیناپرواز کردن و ما تک موندیم رفتیم خونه مادرم غذا رو آماده کرده بود و گذاشتهبود تو فریزر شب بود مریم رفت تو اوتاق تا لباسشو عوض کنه وقتی اومد بیرون یه تاب تنگ توری پوشیده بود با یه شلوارک تنگ که یکم از شرت پادار بزرگتر بود موهاشو ۴سالبود که ندیده بودم از وقتیکه به سن تکلیف رسیده بودم خیلی خوشگل شده بود ٫دختر خالم یکم چهرش شبیهالهام حمیدیه ٫یکم گذشت و من هم لباسم و عوض کردم و یک آستین کوتاه با شلوارک پوشیدم شام و خوردیم و بعد فیلم نگاه کردیم یک فیلم عاشقانه گذاشته بودم وسط فیلم بود که رو کردم به دختر خالم و بغلش کردم محکم بغلش کردم و گفتم مریم خیلی دوستت دارم اونم منو بغل کردو گفت منم تورو دوست دارم ولی خجالت میکشیدم بهت بگم حدود ۲دقیقه همدیگرو بغل کردیم بعد رفتیم اتاق تو اتاق لب گرفتیم و روتخت دراز کشیدیماونقدر مست لبش بودم که نفهمیدم کی لخت شد بعد لباس منو درآورد و به شکل69دراز کشیدیمو کسش و لیس میزدم اونم کیرم و میخوردو تخممو میمالید پردش باز نشوده بود من هم حی با نوک زبونم کوسشو قلقلک میدادم من یک دفه چرخیدم رفتم لای پاهاش دو باره کوسشو خوردم یواش یواش نفساش تند شد داشت روی تخت به خودش میپیچدو داد میزد یه دفه سر منو محکم چسبوند به کوسشو داد زد بخور من بخور تموممکن نذار چیزی از کسم باقی بمونه تااینکه آبش خالی شد تو دهنم مثل کرمبود و مزش مثل آبقند رقیق خیلی کم شیرین بود بعد من دراز کشیدمو اون نشست رو پاهام و دوباره شروع کردو کیرمو خرد یواش یواش منم تو شکمم یک حسی بهم دست داد بعد نفسم تند شد تا اینکه ته کیرم احساس گرمی کردم بعد مثل یک منبع آب منفجر شده آبم پاشید تو دهنش اونم تا تهشو خورد بعد من رفتم یه اسپری دندون برداشم و برگشتم به اتاق یکمی رو کسش و سوراخ کونش اسپره زدم بعد رو کیرم هم زدم و تمام بدنشو لیس زدم تمام بدنش پشت گوشا .چشما توی گوش زیر گلو سینه ها و... بعد سینه هاشو مالیدم و لب گرفتم یواش یواش سینه هاش سفت شد رفتم و سر سینه هاشو خوردم مثل یه بچه میمکیدم با نوک انگشتم کسشو میمالیدم اونقدراین کاروکردم تا دوباره شروع به پیچیدن کردداشتم سینشو میخوردم که کیرم و گذاشتن رو پردش با سر کیرم کوسشو قلقلک میدادم تا که شروع کرد به لرزیدن یک دفه کیرمو تاجایی که جاداشت کردم تو کوسش یه آهه ملیهی کشید و منم کیرمو تو کسش نگه داشتم تا یکمی تو کوسش گرم بشه و دردش رفع بشه ۲ ،۳دقیقه ای ازش لب گرفتم و قربون صدقه همدیگه رفتیم و کیرمو همونجور نگهداشتم بعد که دیدم از درد خبری نیست کیرمو بیرون آوردم و یه نگاهی کردم یکم خونی شده بود خونش و پاک کردم و شروع کردم به تلمبه زدن یواش یواش صدای آهش بلند شد و شروع کرد به داد زدن منم ترسیدم دردش اومده باشه وایستادم اما مریم خودش یک دفه کمر منو گرفتو گفت در نیار بکن تو بکن تو جرم بده پارم کن عزیزم عاشقتم و محکم منو کشید دوباره شروع کردم به تلمبه زدن چون اول تو دهنش خالی کرده بودم و اسپپره زده بودم آبم حالا حالا ها نمیومد چند دقیقه درحال کردن بودم که دوباره شروع کرد به لرزیدن آب منم دیگه داشت در میومد دوست داشتم آبمو تو بدنش خالی کنم ولی خب اونجا تو کسش نمیتونستم بریزم برای همین تو لحظه اوج اورگاسمش کیرمو در آوردم برگشت و نفس زنان گفت بزار تو بنداز تو گفتم آبم داره میاد نمیتونم تو کوست بریزم بعد همونی که دلم میخواست و گفت .گفت بریز تو کونم منم رفتم پشتش و دست زدم به سوراخ کونش گفتم هس میکنی گفت آره معلوم شد که اثر بیهسی رفته بود دوباره به سوراخ کونش اسپره زدم و به کیرم هم زدم بعد از چند ثانیه دیدم بیهس شده یواش یواش انداختم تو کونش اول سر کیرمو کردم تو چون بیهسی زده بودم درد زیادی هس نمی کرد سر کیرمو در می آوردم و مینداختم تا که دیگه عادت کرد بعد یک دفه کیرمو تا نسفه انداختم تو یکمی نگه داشتم بعد کامل انداختم تو یه دادی زدو منم کیرمو نگه داشتم کیرم یه کیر متوسط و کلفتیش تو مشت جا نمیشه درازیش ۲۰،۲۵ سانته بعد از چند ثانیه شروع کردم به تلمبه زدن تو کونش اول آخ آخ میکرد و یواش یواش به آه آه رسید یواش یواش آهش بلند شدوداد میزد و میگفت بکن تا ته بکن تو خودش هم کونشو عقب جلو میکرد دوسه دقیقه تلمبه زدم تا که شروع به لرزیدن کرد هی به پشت بلند میشد و میخوابید وقتی بلند میشد کونش تنگ تر میشد لذت بیشتری میداد چرخیدمو رفتم زیرش شروع کرد به بالا پایین رفتن و یواش یواش به بالا پایین پریدن تبدیل شد وقتی با کونش به تخمام فشار میومد نمیخواستم دیگه پاشه تا که اون فشار بمونه لذت ببرم بعد دیدم سفت جاش مونده تکوننمیخوره فهمیدم داره به اورگاسم میرسه و نمیتونه تکون بخوره بلندش کردمو چسبوندمش به دیوارو پایه دیوار تو بغلم کردمش اونجا چون پشتش به دیوار بود فشار بیشتری بهش میومدو بیشتر لذت میبرد تاکه داد زد کوسم کوسم داره آب میده در جا گزاشتمش رو زمینو کیرمو در آوردمو کسشو خردم تا که آبش در اومد بعد بردمش رو تخت و دوباره از کون کردمش یواش یواش دوباره نفسم تند شد و بعد از چند لحظه آبم تو کونش خالی شد وای چه لذتی داشت همون جایی که تلمبه میکنی اونم تو کون تنگ یک دختر خشگل اونن به شکل از نوع حلال خیلی لذت بردم بعدکمرم شروع کرد به سرد شدن و شروع به درد خیلی ضعیفی کرد رفتم روتخت و دراز کشیدم مریم اومدو شروع کرد به خوردن کیرمو قربون صدقه کیرم رفت تو همون جا یادم اومد که دوستم کاظم وقتی تو کلاس باهاش صحبت میکردم میگفت٫ زنا بعد از این کهکردیشون شروع به صحبت کردن میکونن اگه باهاشون صحبت نکنی فکر میکونن فقط برای لذت بردن به اونا توجه میکنین٫ منم پاشدم و رفتم پیشش کفتم چرا با کیرم حرف میزنی خودم که هستم اونم گفت من از دوستام شنیدم که وقتی یه مرد زنو میکنه اونقدر خسته میشه که حال نداره و فوری میخوابه منم نخواستم عزیت بشی! گفتم قربونت برم من مگه میتونم وقتی تو بیداری بخوابم بعد تا یک ساعت باهم صحبت کردیمو برنامه آیندمونو ریختیم بعد از اون دو روز دیگه باز باهم رابطه برقرارکردیم اون دوهفته اونجور گذشت آزمون آزادو هم دادم و بعد هم مادرمینا برگشتن دوسه روز مهمونا اومدنو رفتنروز چهارم که فرداش عمومینا مو عمه هام میخواستن برن به مامانم گفتم که معصومرو دوست دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم مادرم گفت فعلا بچه این بزار بعد گفتم چرا بعد ۱۹سالمه دوستش دارم غریبه هم نیست که بگی نمیشناسیش از این جور دلیلا بلخره مادرم راضی شد و رفت با خالمو پدرمو شوهر خالم صحبت کرد بعد معلوم شد که مریم هم خالمینارو راضیکرده اون شب نوبت شام مال خونه خاله بود همون شب با عمومینامو عمه هام رفتیم خاستگاری فرداش هم رفتیم آزمایشگاه جواب آزمایش هم خوب اومدو رفتیم محضرو عقد داعم خوندیم بعد از یک ماه هم دانشگاه آزاد اردبیل برای پزشکی قبول شدم و با مریم تو اردبیل خونه گرفتیم حالا ۶ساله که زن و شوهریم و یه دختر خوشگل مثل فرشته داریم که اسمش فاطمه هست مریم هم اینجا مامایی مبخونه منم دوران ریزیدنتیمو میگذرونم من همه این هارو از برکت اون میدونم که رابطمو از راه حلال انجام دادم ! به شما هم توصیه میکنم وقتی با یکی رفتین کاری بکننین قبلش یه صیغه بخونین دم محضر ها هم همیشه شاهد ریخته برین و از راه حلال بکنین والله ٫ الله صیغه رو برای همچین وقت هایی گذاشته صیغه با زن غیر مسلمان هم میشه خواند برین حالشو ببرین.ببخشید اگه طولانی شد.

نظر فراموش نشه دوستان
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
نوجوانی با دخترعمو پریا

تصمیم گرفتم خاطرهای را که با دختر عموم داشتم بصورت داستان بنویسم؟ من اسمم همایونه والان25 سالمه این داستان بر میگرده به چند سال پیش اون موقع من 15سالم بود ودختر عمومکه اسمش پریاست 13 سالش بود.من تو دوران تحصیل چون درسم خوب نبود بابام منو از مدرسه بیرون کرد وبرد در یک کارگاه میکانیکی شاگرد مکانیک شدم.یکروز دم ظهر برای استراحت ونهاررفتم خونه طبق معمول رفتم تو خونه انباری تالباسامو عوض کنم اینم بگم انباری ما شکل الانگلیسیه.یک اینه قدی شکسته داشتیمکه گذاشته بودمش تو انباری وهر وقت که میرفتم لباسامو عوض کنم تواینه یکم با کیرم بازی میکردم تو اینه به کیرم نگاه میکردم وخوب براندازش میکردم.اون روز دختر عمو پریا توی انباری بود نمیدمنم چرا.وچونانباری شکل ال بود ندیده بودمش مثل همیشه که من لباسامو در اورده بودم تو اینه باکیرم بازی کردم کرممخوب راست شده بود .ومن از همه جابیخبر که پریا جون داره دید میزنه.همین جور که تو اینه باکیرم بازی میکردم یکم عقب تر رفتم تا از دورتو اینه به کیرم نگاه کنم.که ناگهان پریا رو دیدم خشکم زده بود اونم یک نگاهی به کیرم زدو سرش رو انداخت پایین ومن هم سریع لباسامو پوشیدم واز خجالت از اتاق بیرون زدم .وقتی از اتاق بیرون شدم دیدم عمووزن عموم همراه باباو مامانم تو اتاق پذیرایی دور صفره نشستن ومامانم پریا جونو فرستاده بود تو انباری تا براشون ترشی بیاره.اون موقع فهمیدم داستان چیه وپریا جون هم هیچی بروی خودش نیاورد خلاصه اون روز تموم شدومن هم همهچیزرو فراموش کردم.از این موضوع 2سالی گذشته بود.یه شب عموم خانواده ماروبرای شام خوردن به خونشن دعوت کرد وماهم اون روز غروب رفتیم خونشون پرا چشمش که به من افتاد شرس رو انداخت پایین وبامن سلام و اهوال پرسی کرد پیش خودم گفتم عجب حیایی داره این دختر.بعدش رفتیم توی اتاق همه ما نشسته بودیم وپریا داشت پذیرایی میکردتا اون لحظه توفکر سکس باپریا نبودم وقتی پریا برای من چایی اورد دیدم سرش پاینه ولی داره یک جایی رو دید میزنه .خط نگاهش رو که گرفتم دیدم داره طرف کیرمو دید مزنه مخم صوت کشید خاطره 2سال پیش یادم امد پیش خودم گفتم حتما پریا داره به اون فکرمیکنه اینجا بود که فکرایی به سرم زد وتو فکرسکس باپریا شدم ولی چطوری؟خلاصه شامروهم خوردیممامانم بازن عموم رفتن تو اشپز خونه تا ظرفها رو بشورن باباو عموم دیدن سرشون خلوت شده رفتن سر حرفای خصوصی وعموم به من گفت با پریا برو تو اتاقش یکم باهاش ریاضی کار کن چون ریاضی پریا ضعیف بود.با پریا جون رفتیم تو اتاقش تا اینجا 50 درصد کار حل شد یعنی یک موقعیتی که منو پریا تنها باشیم.در اتاقشو پریابست ورفتیم سردرس ومشق در عینحال که با پریا درس کار میکردم کیر منم راست شده بودزیر چشمی که بهپریا نگاه میکردم دیدم یکچشمش تو درسه یک چشم دیگش رو کیر منه به خودم میگفتم که چطوری مخشو بزنم اگه من در مورد اون اشتباه فکر کرده باشم چی خلاصه شهوت از من زور شدو دلم را زدم به دریا.به پریا گفتم یک چیزی را میخوام بهت نشون بدم گفت چی میخوایی نشونم بدی.گفتم یک چیزی که خیلی دلت میخواد ببینی.گفت ازکجا میدونی من دلم چی میخواد.گفتم حالا ببند .گفت پس نشونم بده ببینم.گفتم اینجوریکه نمیشه تو باید چشماتو ببندی.گفت باشه اون چشماشو بست من هم کیرمو دراوردم دستشو گرفتم و گذاشتم کف دستش ناگهان دنیا برام تیره تار شد یک حس عجیبی داشتم بقدری کیرم شق کرده بود که نبض کیرمو تودستش حس میکردم یک دست گر مو لطیف.بعد بهش گفتم میتونی حدس بزنی این چیه .درعین حال که رنگش پریده بود باصدای لرزان گفت نمیدونم چیه. منم دست دیگشو گرفتم وخایه ها مو گذاشتم کف دستش این دفعه دیگه از لذت داشتم میموردم بعد بهش گفتم حالا چی میتونی حدس بزنی بهم گفت نه نمیدونم گفتم یکم بمالش اون هم دستشو یکم فشارداد بعد بهش گفتم حالا چی گفتنه اینم بگم پریا تواین مدت داشت زیر چشمی به کیرم نگاه میکردو وانمود میکرد که مثلاچشماش بستس بعدش من به پریا گفتم پس من چشمامو میبندم وتو چشماتو باز کن گفت باشه من چشمامو بستم وزیرچشمی داشتم دید میزدم پریاچشماشو باز کرد درست حسابی داشت نگاه میکرد که مبادا چیزی ازدستش در بره ومن بهش گفتم فهمیدی چیه گفت اره حالا فهمیدم پریا گفت که از کجا فهمیدی که دلم کیر میخواد گفتم از نگاهات بعد بهش گفتم اجازه میدی چشمامو باز کنم اونم گفت اجازه منم دست تواست.بااین جواب پریا فهمیدم که اونهم بدش نمیاد که بامن سکس داشته باشه ولی موقعیت خونه برای سکس مناسب نبود به پریا گفتم پسبابا مامانامون چی اونا که تو خونه هستند نمیشه که باهم سکس داشته باشیم .پریا گفت نگران نباشم چون در اتاقش توری هست که فقط از داخل اتاق باز میشه وازبیرون باکلید ومن کلیدو برداشتم اینو که پریا گفت خیالم راحت شد واز جام بلند شدم اونم پاشد وهمدیگرو بغل کردیم لباشو کردم تو دهنم یکم خوردمشون چه لبای خوشمزهای وبعد پیرهنشو انداختم بالا و سینهاشو میخوردم پریا هم داشت حسابی حال میکرداومدم پاینترشلوارشویکم پایین کشیدم وشروع کردم به خودن کسش خیلی خوشمزه بود حسابی اب انداخته بود همینجور که مشغول لیسیدن چوچولش بودم دیدم داره اهو نالش محله ورمیداره بهش گفتم یواش ترالعان همه میفهمن بهم گفت داره خوشم میاد دست خودم نیست منم بهش گفتم خودتو کنترل کن یکم لیسیدنمو تندتر کردم دیدم دهنم پراب شد پریاجون به اورگاسم رسیده بود بعدش منم پریارو روی تخت خوابوندمش وسوراخ کونشو لیس زدم تا جا باز کنه کیرمن که داشت میترکیدرا گذاشتم روی سوراخ کونش و یکم فشاردادم پریا هم یک اخ گفت وگفت درد میکنه تور بخدادربیار منم دلم براش سوخت و کیرمو گذاشتم لای پاش وسر کیرم به چوچولش میخوردوحسابی حال میکردتااینکه احساس کردم داره ابم میاد کیرمو گرفتم کف دستم ابمو ریختم روی کمرش وسریع پاکشون کردیم وخودمونو راستو ریست کردیم و یک بوس ابدار ازهم گرفتیموازش برای سکسهای بعدی قول گرفتم پریا هم گفت من مال توهستم هر موقع موقعیتپیش امد باشه این بود یکی از خاطرات من
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
سکس با پریا بعد از ۱۱ سال
سلام داستانم طولانی هست ببخشید
از بچگی تو کفش بودم از من 5 سالبزرگتره
داستان من از همون بچگی شروع میشه یادمه 10 سالم بود که یه روز رفتیم خونه ی خالم اون موقع بچه بودمو چیزی از سکسو شهوت نمی دونستم , اما پریا 15 سالش بودو تازهسن شهوتش شروع شده بود
پریا همیشه با من بازی میکرد ,برام شعر می خوند و داستان میگفت .اون روز منو برد تو اتاقش ,اتاقش 1 طبقه بالاتربود
هیچ کسم کاریمون نداشت همین که رفتیم توی اتاقش درو بستو قفل کرد گفتم چرا درو قفل کردی گفت می خوام یه بازی جدید بکنیم برا همین نمیخوام کسی مزاحممون بشه اخه بازیش خیلی قشنگه
خلاصه من بیخیال شدم .رفت روی تختش که سمت راست اتاقش بود نشست و به من گفت بیا پیشم
منم رفتم یه چیزیو تو چشاش میدیدم اما نمیدونستم چیه (بزرگتر که شدم فهمیدم شهوته) بم گفت میخوای شیربخوری؟گفتم نه دوست ندارم گفت چرا شیر که خیلی خوشمزست مگه نی نی که بودی شیر نمی خوردی ؟شاید شیر مامانت بد مزه بوده دوست نداشتی حالا بیا شیر منو بخور خوشت میاد منم که بچه زرنگی بودم گفتم تو که شیر نداری فقط مامانا شیر دارن
گفت اره اما این بازیه
منم قبول کردم دستمو گرفت گذاشت روی مه مه های کوچیکش اندازه لیمو بود گفت بمال منم مالیدم اما خیلی محکم که دردش گرفتو گفت اروم تر بد تی شرتشو در اورد یه کرست سفیدبا خالای قرمز تنش بود اونو هم در اورد تا مه مه هاشو دیدم یه حالی شدماون موقع کیرم که دول بود راست شد.دوتا سینه کوچیکو گرد که خودش سفید بود خیلی سفید و سرشم صورتی که روش خودنمایی میکرد بخاطر شهوتش سرش سینه هاش زده بود بیرون
سرمو گرفت و گفت سر مه مه هامو اروم مک بزن یوقت گاز نگیریا افرین پسر خوب .منم سر سینشو گذاشتم توی دهنمو مثل ابنبات مک زدم دستشو برده بود تو دامنش داشت یه کاری میکرد که من کنجکاو شدم گفتم چیکار میکنی گفت میخوای ببینی؟گفتم اره دامنشو در اورد شرتش با سوتینش فرق داشت یه شرت قرمز پوشیده بود
تا شرتشم از پاش در اورد یه چیزی دیدم که تا اون موقع ندیده بودم یکممو داشت که اون حالمو بد کرد یکم دشتمو کشید رو کسش که خیلی بدم اومد یه مایع چسبناک موند به دستم یهو گفت اینم میخوری که من گفتم نه دیگه نمیخوام بازی کنم و رفتم
از این موصوع چند سال گذشت که من بزرگ شدمو فهمیدم سکس چیه 16 سالم بود و تو کف کسو کون پریا اخه تو لباس بدنش خیلی زیبا و شهوت انگیز بود. کونش خیلی خوش فرم و بزرگ بود جوری که میخواست شلوارو پاره کنه با اینکه بالا تنش زیاد تو چشم نبود اما بازم سکسی بود با پوست سفیدیم که داشت ادمو دیونه میکرد
روزا میگذشتو منم تو کف پریا بودم همه کاری میکردم که اونو دید بزنمو براش راست کنم تا اینکه 17 سالم شدو اونم ازدواج کرد ضد حال بدی بودچون بخاطر اون کارش تو بچگیم باهام همیشه میگفتم بالاخره امروز کارشو میگیرمو بش میگم
ازدواج که کرد با شوهرش رفتن کانادا زندگی کنند اما چون با هم تفاهم نداشتن ازهم جدا شدنو پریا برگشت
چون هم یه زن تنها بود هم خیلی هات تصمیم گرفتم بش کمک کنم اما بازمروشو نداشتم بش بگم تا اینکه یه روز تابستون زنگم زدو گفت بیا کولرمو راه بنداز . رفتم خونش تا رفتم تو شوک شدم یه تاپ پوشیده بود که نافو شکم خوشگلش معلوم بود خدایا چی میدیدم چقدر سفید بود یه شلوارکم پوشیده بود که کونش افتاده بود توش . منم بد راست کردم.اطمینان داشتم که فهمیده تو نخشم.خلاصه کولرو درست کرم اومدم باش خداحافظی کنم اما خدا خدا میکردم که یه اتفاقی بیافته بکنمش که با یه لحن نازی گفت کجا هنوز کارت دارممنم قند تو دلم اب شد اما گفت این پرده هارم برام نصب کن سقف خونش خیلی بلند بود چیزیم نبود که بتونم دستمو برسونم به میل پرده کهخودش گفت یه کاری کن این میزو بزار زیر پات منم بزار روی کولت که من وصل کنم منم از خدا خواسته گفتم باشه نشست روی کولم وای که چقد کونش توپ بود نرمی کونش کیرموراست کرد اولش برای تعادلش رونشو گرفته بودم واقعا گوشت خوبی به تن داشته دیگه دووم نیاوردم دستمو بردم زیر کونش که گفت چیکار میکنی گفتمدستم خسته شد گفت خب بزارم زمین منم منت گذاشتم گفتم نه کار دارم باید برم کوسش که درست پشت گردنم بود عرق کرده بود خیلی گرم بود اخه منم داشتم از شق درد میمردم کارمون که تموم شد گذاشتمش زمین که کیر راست شده ی منو دید اخهشلوار لی پوشیده بودم گفت این چیه چرا اینجوری شده منم خر گفتم هیچی دستشویی دارم رفتم دستشوی و ازش خداحافظی کردم که برم همین که اومدم بیرون خیلی به خودم فحش دادم
ساعت 7:30 شب بود و هنوز تو فکرش بودم که گوشیم زنگ خورد خودش بود جواب دادم
من:بله
پریا:سلام فرزاد شب میای اینجا هم بخوابی هم شام بخوریم با هم حالم خوب نیست
من:باشه میام شام بگیرم دیگه
پریا:اره دستت درد نکنه
خداقظی کردم سریع خودمو اماده کردمو روبراه با اینکه به خودم میگفتم زور نزن اتفاقی نمی افته
شامو خریدم و رفتم زنگو زدم رفتم تو باورتون نمیشه تا دیدمش میخواستم سکته بزنم یه لباس زیر سکسی ست سفید که سفیدی خودشو دوبرابر میکرد پوشیده بود بالا تنش کامل معلوم نبود فقط دستاشو تخت سینش مه مه هاشو پوشونده بو اما پایینش توری بود شرتشم نخ در بهشتی بود
دیگه به ارزوم رسیدم شامو گذاشتم رو میزو رفتم بغلش کردم لبامو گذاشتم رو لباش این تو کف موندنا باعث شد یه جورایی عاشقش بشم عاشقانه لباشو میخوردم دستمو گذاشتم روی شرتشو کسشو میمالیدم اه و اوهش راه افتاد بلندش کردم بردمش تو اتاقش پرتش کردم روی تختشو خودمم افتادم روشو شروع کردم به خوردن سینه هاش از روی اون لباسش.لباسرو در اوردم و مه مه ی راستو گذاشتم تو دهنم و با دست چپم اون یکی سینشو میمالیدم سر سینه هاش مثل بچگیش بود اما سینه هاش بزرگترو خوش فرم تر شده بود دستشو روی شلوارم میکشیدو میگفت جون چه کیری زود بکن تو کسم منم گفتم حالا زود حشرو تو چشاش میدیدم لباسمو در اوردم بدنمو نوازش میکرد با اون دستای مینیاتوری خوشگلش سینههاشو دوباره خوردم و در همون حال خوردن شروع کردم به لیش زدن بدنش با خواستم با دندونام شرتشو در بیارم اما نتونستم گفت بکن دیگه دارممیمیرم میخوام کیرتو حس کنم ولی بازم گفتم نه با اینکه از شق درد داشتم میمردم شرتشو در اوردم وای چه کسی یه مو هم نداشت اما خیس بود با یه دستمال تمیزش کردمو شروع کردم به لیس زدن که انگشتاشو برد اوی موهامو اه و اوهش راه افتاد داشتم میخوردم که دیدم ناله هاش داره زیاد میشه گفت بکن دیگه داره ابم میاد منمشلوارمو کندم کیرم داشت میترکید تا در اوردم مثل وحشیا افتاد به ساک زدن کیرم یکم که ساک زد خوابوندمشو کیرمو گذاشتم تو کسش وای که چقد تنگ و داغ بود داشتم اتیش میگرفتم شروع کردم به تلمبه زدن که صداشرفت بالا بعد از چند دقیقه ابش اومد بیحال شد کلی قربون صدقم رفت ولی من هنوز ارضا نشده بودم گفتم میخوام از پشت بکنمت گفت باشه برگشتو کسشو باز کرد گفت بکن گفتم منظورم کونت بود اخه چند سال بود تو فکر کونش بودم گفت نه دردداره کلی خواهش کردم تا بالا خره اجازه داد تا سر کیرمو کردم تو کونش پرید بالا که گرفتمش و تا تهکردم تو کونش یه جیغ کشید اما من محل ندادمو ادامه دادم به تقه زدن وای که چقدر تنگ بود التماس میکرد اما التماساش بیشتر منو تحریک میکرد که جرش بدم بعد از 2 ,3 دقیقه ابم اومد که ریختم توی کونش تا ریختم گفت ای جون
ببخشید که طولانی بود
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
خواهر زن هلو :سلام دوستان من حمید هستم 26 ساله اهل استان مرکزی میخوام یه داستان واقعی و به دور از تخیل براتون بزارم همتون کف کنین.داستان از جایی شروع شد که ما هوس زن گرفتن کردیم.اقدامات خواستگاری انجام شدو ما شدیم داماد یه خانواده سپاهی رو زای اول خیلی سخت بود رفت و امد و اینجور صحبت ها تا کم کم عادت کردیمو اتاقی بهمون دادنو ما هم جوون تو کف.حسابی مشغول شیطونی های خودمون بودیم .


خلاصه این که ما یه خواهر خانوم داریم به اسم معصومه خانوم اونم چه هلویی ترو تازه . قد بلند سبزه سینه ها مثل انار خلاصه هیچ چی کم نداره از کس بودن.کم کم معصومه به بودن من در کنارشون عادت کرد از همون روز اولم منو با چشاش میخورد کم کم چادرشو برداشتو روسریش رفت عقبو با ما سر شو خیو باز کردو البته به دور از چشم باباش.تا این که ما یه روز تو اتاق بودیم من دیدم یه صدای کوچولو اومد و زیر در همه سایه افتاده به خانومم گفتم تو چیزی متوجه نشدی اونم گفت نه . یه تیکه پارچه صورتی از زیر در معلوم بو د بعد از این که از اتاق اومدیم بیرون چشمم افتاد به شلوار صورتی معصومه همونجا فهمیدم که معصومه خانوم داره زاغ ما رو میزنه .


این حرکتش یکی دو باری تکرار شد تا این که یه روز که پشت در وایساده بو منم متوجه شدم از قصد کیرمو در اوردم بیرون از شرتم و با دس مالیدمش تا راست شد ظهر 5 شنبه بود خانومم تو کف همه هم به غیر من و خانومم و معصومه رفته بودن بهشت زهرا کیرم که راست شد دادمش دست خانومم اونم بعد بازی کردن حسابی برام ساک زد تا ابم اومد .تا بلند شدم معصومه از پشت در رفت.فهمیده بود بو بردم بد سکس خانومم رفت دستشویی منم نه گذاشتم نه بر داشتم به معصومه گفتم ای شیطون معصومهم خودشو زد به اون راهو . گفت مگه چی شده گفتم پشت در خوش گذشت سرخ شد مثل لبو رفت تو اتاق دیگه باهاش راهت شده بودم تا خلوت میشد کیرمو از رو شلوار نشونش میدادمو اونم میخندیدو کیف میکرد .تا این که پدر خانومم و مادر خانومم رفتن سفر مشهد موندیم ما سه نفر منم که صبح ها باید ساعت 8.30صتح میرفتم شانسم زده بو خانومم امتحان رانندگی داشت باید ساعت هفت صبح میرفت همون موقع نقشرو کشیدم که ترتیب معصومه خانومو بدم خانومم رفت منم الکی بیدار شدم یعنی دارم میرم خانومم که رفت .رفتم در اتاق معصومه اروم صداش زدم بیدار بود فهمیده بو خانومم رفته گفتم بیام تو اکی داد رفتم تو دیدم نشسته جفتمون خندمون گرفته بود خوب معصومه خانوم پس که مارو میپایی هان .معصومه گفت خوب دیگه ازش پرسیدم دوست پسر داری گفت نه خیلی دلم میخواد ولی از بابا خیلی میترسم .
ادامه دارد... زش پرسیدم دوست پسر میخوای چه کا ر . گفت مثل همه شیطونی کنم حال کنم . حال کنی خوب اره یعنی بریم بیرون . بهش گفتم من دوست پسرت خوبه .گفت نه تو که شوهر ابجیمی نمیشه که تو همین صحبت ها بود که دیدم داره به سمت کیرم نگاه مینه گفتم نگاه نکن این صاحب داره خندیدو گفت گدا .گفتم قابل نداره .یه دفع گفت اگه نداره درش بیار مونده بودم چه کار کنم از رو شلوار کیرمو میمالیدم حشری شده بودم گفتم میخوای ببینی بیا جلو یه ذره تکون خورد خودمو چسبوندم بهش خودشو جمع کرد داشت میمرد از حشر گفتم معصومه یه لب میدی گفت میخوای بگیر یه لب کو چولو ازش گرفتم منو خوبوند رو تخت لبمو کردئ تو دهنش داشت مک میزد خدای من معصومه داره لب های منو میخوره باورم نمیشد حشری شده بود داش ناله میکرد به زور بلندش کردم گفتم معصومه خوبی گفت زر نزن کیر میخوام درش بیار مل منه شلوارمو در اورد با دندون شرتم کشید پایین افتاد به جون کیرم حسابی میخورد سرشو بلند کرم گفتم لباساتو در بیار از خدا خواسته لباساشو در اورد نشسکنار تخت مرتب میگفت کیر میخوام خوبوندمش رو تخت کیرمو مالیدم به کش داشت از حال میرفت ناله میکرد داد میزد بکن توش برش گردوندم گفتم کون میدی گفت اره اروم کیرمو گذاشم در کونش میگفت نداده ولی گشاد بود ازش پرسیدم دفعه چندمته گفت اول گفتم چرا گشادی پس بهم گفت از بی کیری با دسته برس حال کردم حسابی کردمش داد میزد ناله میکرد حرکت کیرم تند شده بود داشت ابم میومد گفتم بریزم توش گفت بریز همون ریختن ابنه ایش کرد تا حالا 11 بار کردمش نوش جونم . بار دوازدهم کی باشه .نمیدونم.
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
مامان جنده دوستم

اول اینکه خاطره من از این خاطرات تخمی تخیلی و توهات ذهن نیست و برای جذابیت بیشتر با اب و تاب و پر و بال دادن به موضوع تعریف کردم بنابرین یکم طولانیه اگه حوصلشو نداشتید نخونید:
قضیه برمیرگرده به ساله هشتاد و هشت تازه وارد دانشگاه شده بودم از اول با دخترای جوون و هم سن و سال خودم زیاد میونه ای نداشتم و برعکس از هم صحبتی و رابطه با خانومای سی تا چهل سال به شدت لذت میبردم با مانی از همون اول رفیق شدم یه بچه پولداره خوشگل که فقط واسه دختر بازی اومده بود دانشگاه خیلی با هم میگشتیم همیشه من و مانی و یه دوسته دیگم با هم بودیم تا ترمه سه که قرار شد بعد از امتحانا اکیپی دختر و پسر بریم شمال مانی بهم گفته بود که یه مامانه خیلی گیر داره و باید بدونه با چجور ادمایی میره خلاصه قرار گذاشت روز قبل از رفتنمون ناهار بریم خونشون که مامانه این بچه ننه ببینتمون قرار گذاشتیم با بچه ها جمع شدیم روز موعود رفتیم خونشون خونه که نه قصرشون! یه خونه بزرگ دربست تو قیطریه از طرز لباس پوشیدن و عطرا و ماشینی که مانی داشت میدونستم که مایه داره ولی نه تا این حد بخاطره اینکه بابای مانی تو اون هواپیمایی که چند سال پیش تو خرم اباد سقوط کرده بود مرده بود مامانش و داییش کارخونه مواد لبنیاتیشونو میگردوندن خیلی دستش باز بود چون همه چی به این رسیده بود خلاصه رفتیم تو خونشون خواهرش و دوستاش بودن اومدن نشستن پیشمون و حرف زدیم که من بیشتر داشتم خونه و وسایلشونو نگا میکردم که یهو مامانش از طبقه بالا اومد پایین با اولین نگاهی که مامانش تو چشمام کرد تمام بدنم یخ زد یه خانوم بلوند با لنزای سبز و سینه ها و بدنه تو پر و موهای به شدت بلوند و مشای مشکی خیلی شیک که اصلا به یه زنه چهل و دو سه ساله نمیخورد یه کت دامن کراپ سفید تا روی رونای سفیدش پوشیده بود وقتی باهام دست داد و دستمو تو دستش گرفت و گفت مانی جان ایشون همون اقا سهیل هستن که تعریف میکردی؟ ینی من چنان حالی به حالی شده بودم که داشت دستم میلرزید و اونم همینطور دستمو تو دستای ناز و لطیفش نگه داشته بود که مانی گفت اره این میخواد ببرتمون خیالت راحت بهش میگیم بابابزرگ به همه گیر میده که مامانش گفت از چهرش معلومه از سنش بزرگ تر و فهمیده تره خلاصه نشست به حرف و اینا و من واقعا از همون نگاه اول عاشقش شده بودم نمیدونم عشق بود هوس بود شهوت بود یا چی حالم خیلی عجیب بود هر بار که با اون چشمای درشت و خمارش تو چشام نگا میکرد نفسم در نمیومد اصلا ادم خجالتی و بی دست و پایی نیستم و همیشه جمع تو دستمه و با همه میگم میخندم چون با دخترا هم مثه پسرا رفتار میکنم و هیز بازی و خز بازی در نمیارم همیشه ادم راحت و باحالی تو جمع به حساب میومدم ولی اونجا نه اونجا زبونم بند اومده بود دست و پام سست شده بود احساس میکردم مامانش فهمیده هی تو چشمام نگا میکرد و پاشو مینداخت رو پاش و روناشو بیشتر معلوم میکرد خلاصه اون روز ناهارو خوردیم و من حتی یه کلمه هم تا وقتی که ازم چیزی نمیپرسیدن نمیتونستم حرف بزنم وقتی پاشدیم بریم مامانش با دخترا روبوسی کرد و با پسرا هم دست داد تا نوبت من رسید که اومد طرفم تا من دستمو دراز کردم دستمو گرفت و صورتشو اورد جلو و بوسم کرد واسم عجیب بود که چرا با همه پسرا فقط دست داد و فقط با من روبوسی کرد خلاصه اون روز تموم شد و مامانش نصیحتا و حرفاشو زد و رفتیم صبش باید زود بیدار میشدم که برم بنزین بزنم و بچه ها رو بردارم که بریم ویلای دایی مانی تو نوشهر تمام شبو فقط داشتم به هانیه مامانه مانی فکر میکردم حتی یک دقیقه هم چشمام رو هم نرفت حسه خیلی عجیبی داشتم قبلا عاشق شده بودم ولی این اصلا عشق نبود حتی خواستم واسش جق بزنم ولی نمیشد ینی راضیم نمیکرد خلاصه صب شد و رفتم بنزین زدم و بچه ها رو سوار کردم و با دو تا ماشین رفیتم ادم خوش سفر و خوش مشربیم زیاد میگم میخندم و مسخره بازی در میارم ولی اون روز نمیشد هیچی به ذهنم نمیومد همه هم فهمیده بودن و هی میگفتن سسل چت شده؟ رسیدیم ویلا وسایلا رو خالی کردیم و قرار شد بچه ها ویلا رو مرتب کنن منم برم سیگار و ابمیوه و مزه واسه مشروب بخرم سوار شدم رفتم تو فلکه اصلی که بودم دیدم گوشیم زنگ خورد شماره هایی که اسمشون رو سیو نکردمو هیچوقت جواب نمیدم دیدم دوباره زنگ زد گوشی رو گذاشتم رو سایلنت رفتم خرید کردم اومدم دیدم بازم چند تا میس کال با یه مسیج اومده مسیجو وا کردم دیدم نوشته سلام سهیل خان هانیه هستم مامانه سهیل تا مسیجو خوندم بهش زنگ زدم گفتم سلام هاینه خانوم ببخشید گوشی تو ماشین بود منم با بچه ها نیستم اومدم خرید اگه با مانی کار دارید نیم ساعت دیگه من میرم ویلا میگم زنگ بزنه بهتون یهو دیدم برگشت گفت نه عسلم اگه با مانی کار داشتم که به موبایلش زنگ میردم دیروز شمارتو از مانی گرفتم واسه احتیاط ولی با خوده خودت کار دارم! از شنیدن صداش دلم میلرزید و هی تپق میزدم تو حرف زدنم گفتم بفرمایید هانیه خانوم امر کنید گفت الان که با بچه ها رفتی حال کنی به من نمیرسه که بفرمام برگشتنی باهام در تماس باش باهات یه کاری دارم! لحن حرف زدنش خیلی شل و خمار بود حرفاشو مثه جنده ها میکشید خیلی تحریک شده بودم گفتم چشم شما هر وقت امر کنید من در خدمتم گفت برو خوش باش ولی زیاده روی نکن که واسه کاره منم رمق داشته باشی!! بعدش گفت به مانی نگو من بهت زنگ زدم بچم غیریتی میشه یه موقع! حرفاشو تو اون لحظه به حسابه امار دادن نزاشتم چون هم حال خودم خراب بود هم اینکه گفتم حتما این اشراف زداه ها مدلشون اینجوریه دیگه خلاصه برگشتم و اون چند روز مثه افسرده ها لام تا کام نمیتونستم چیزی بگم و همش فکرم مشغول بود و یجور دلتنگی داشتم چند روز گذشته بود از برگشتنمون که تو اتاق داشتم گیم بازی میکردم دیدم شماره هانیست زود گوشی رو برداشتم مثه دفه قبل بازم عجیب حرف میزد گفت هم زنگ زدم حالتو بپرسم هم اینکه باید باهات حرف بزنم قرار شد فرداش بریم سفره خونه ابان دلم نمیخواست بهش دل بدم میترسیدم چون اصلا نمیدونستم چه جبهه ای داره هم اینکه بلاخره یه زنه بالغ اونم مامانه دوستم بود خلاصه بازم شبش خوابم نمیبرد و به زور زاناکس چند ساعتی خوابیدم و صب پاشدم به خودم رسیدم و چون اونروز ماشین دست خوده بابا بود پیاده رفتم رسیده بودم و هنوز نیومده بود قلبم تو دهنم میزد هر چقدر به ساعته چهار نزدیک تر میشد اضطرابم بیشتر میشد یهو دیدم از در اومد تو دستمو بلند کردم و بهش اشاره کردم یعنی یه تیپی زده بود که تا مردایی که با زن و دوست دختراشونم اومده بودن داشتن نگاش میکردن یه مانتو تا زیره کونش با یه شلواره استرجه کوتاه موهای بلوندشم ریخته بود بیرون و با یه ارایشه خلیجی خیلی خیلی غلیط بلند شدم باهاش دست دادم نشستیم شروع کرد به حرف زدن اصلا نمیفهمیدن چی میگه تاثیر قرصا فکر و خیال خودم و حسی که نسبت بهش داشتم واسم ذره ای تمرکز نزاشته بود و فقط به چشما و لبای پروتزش نگا میکردم. میگفت مانی و دخترا منو درک نمیکنن از وقتی شوهرم مرده با کسی نبودم و اینکه نیاز که فقط نیازه عاطفی نیست به هر حال منم یه زنم و اینکه چون فکر کرده من درکم بالاست و دوسته مانیم میخواست یه طوری بهش انتقال بدم و رو مخش کار کنم خیلی حرف زد از اینکه چقدر اذیت شده تو این سالا و الان میخواد با کسی باشه منم به شوخی گفتم اتفاقا بابای منم تنهاست اصن بیا با بابام برو بیرون خیلی هم باحاله خندید گفت تا پسر به این نازی داره چرا با خودش نرم با باباش برم! خیلی جا خوردم ولی کم نیاوردم گفتم بزار هر چی هست بفهمم این منطورش واقعا چراغ دادنه یا شوخیه و شخصیتش اینجوریه گفتم من که از خدامه شما هر وقت دوست داشتید هر جوری بخواین من در خدمتتونم یهو دیدم از زیر میز صندلشو در اورده و پاشو مالید به پای من و با شهوت نگام میکرد دیگه مطمئن شدم که میخاره و واسه کیر اومده غذامونو خوردیم و نزاشتم حساب کنه و سوار ماشینش شدیم گفت کی هست خونتون امشب؟ گفتم من جدا زندگی میکنم کسی هم قرار نیست بیاد گفت پس امشب منو مهمون میکنی؟ گفتم شما افتخار بدین چرا که نه زد کنار گفت من حالم خوب نیست تو بشین پشت رول برو خونتون گفت مشروب داری خونه؟ گفتم یه شیشه ودکا بلک اند وایت دارم اگه خوشتون بیاد گفت اره بابا خوبه بگاز بریم رسیدیم خونه گفتم اینجاست گوشیشو دراورد صدای پخشو هم خفه کرد دستشو گذاشت رو لبش گفت هیس زنگ زد خونه به دخترش گفت نیوشا من با خاله لیدا اینام شبو میمونم نگران نشید بعدشم قطع کرد به لیدا اس ام اس داد که یموقع سوتی نده بعد گفت دیگه امشب همه جی حله فقط میمونه ببینم چطوری میتونی خستگی چند ساله منو از تنم در بیاری! تا خواستم حرف بزنم زود گفت منظور اینکه یه ماساژه مشتی به من میدی زیاد خوشحال نشو! بعدشم مثه جنده ها بلند بلند خندید پیاده شدیم دست منو گرفت رفتیم بالا تو راهرو کونشو میداد عقب و لوندی بازی در میاورد رسیدیم تو خونه سریع مانتو و شالشو در اورد با یه تاپ مشکی و یه شلوار تنگ نشست رو مبل رفتم واسش ابمیوه اوردم و وسایله مشروبو اماده کردم اومدم نشتستم کنارش دیدم دکمه شلوارشو باز کرده و زیپشم یکم داده پایین تا نگا کردم گفت هم گرمه هم اینکه این تنگه دلمو اذیت میکنه خندیدم گفت شلوارک نداری این اصلا نمیزاه راحت بشینم رفتم واسش شلوارک اوردم گفت چشماتو ببند شیطونی هم نکن من اینو در بیارم گفتم باشه رومو اونور کردم گف سهیل این که نمیشه برگشتم دیدم شلوارک مثه شلوار کردی شده واسش خیلی گشاده گفتم دیگه از این کوچیکتر ندارم گف پسره خوبی باش هیزی نکن بزار من شلوارمو در بیارم راحت بشینم! گفتم شما هر کاری دوست داری بکن دیدم دستشو از شلوارک کشید شلوارک خودش افتاد وای نمیدونید یه شرت سفید با رونای از شرتش سفید تر شیو شده خیلی راحت و بی تفاوت نشون دادم و نشستم کنارش مثه مردا مشروب میخورد و یه کله پیکو میرفت بالا پیک سومو که خورده بود چشماش اب انداخته بود گفت الوعده وفا دیگه سهیل جون گفتم کودوم وعده؟ گفت همون وعده مشت و مال گفتم باشه دراز بکشید ماساژتون بدم گفت نه اینجا نه هم تو اذیت میشی هم من بریم رو تختت گفتم باشه اومد بلند شه سرش گیج رفت گرفتشم تو بغلم خودشو انداخت تو دستام و گردنمو گرفت کشید سمت خودش و لباشو یهو قفل کرد تو لبام لباش به قدری گوشتی و خوش مزه بود که نمیتونم توصیفش کنم زبونمو کردم تو دهنشو همینطوری ازش لب میگرفتم بلندش کردم رو دستام همینطوری که لبامون به هم قفل شده بود بردمش تو اتاق گذاشتمش رو تخت فقط یه تاپ و شرت تنش بود زود شلوارکمو کندم و تی شرتمو در اوردم و خوابیدم روش به قدری داغ و نرم بود بدنش که احساس میکردم دارم خواب میبینم مثه یه فرشته بود پاهاشو گرفت بالا و شرتشو از پاش کشیدم بیرون وای یه کس گوشتی با یه سوراخ کونه ناز و جمع شده که یه عطره خیلی حشری کننده ازش میزد بیرون مثه وحشیا سرمو کردم لای پاش و کونشو دادم بالا و با زبونم کردم تو سوراخ کونش که یهو گفت ایـــــــــــــــــــــــــی میدونستم زود ابم میاد سریع رفتم اسپری زدم به کیرم و تو دستشویی با اب سرد شستم و برگشتم دیدم با انگشت داره چوجولشو میماله ذوباره پاهای گوشتیشو دادم بالا و شروع کردم با زبون کردن تو کس و کونش گفتم امشب تا صبح کس و کونتو یکی میکنم هانی گفت کسمو جر بده ولی تو رو خدا دست به کونم نزن نمیتونم راه برم گفتم خودم بغلت میکنم عزیزم نزاشتم دیگه حرف بزنه سریع لبامو رو لباش قفل کردمو و با انگشت کردم تو کسش که همونجوری که لبای غنچش تو دهنم بود ناله میکرد و اخ اخ میگفت 69 شدیم طوری که اون زیر بود و من بالا کیرمو تا دسته میکردم تو دهنش تا میخورد به حلقش و یه اوق میزد در میاوردم و تو دهنش تلمبه میزدم و کسشو میخوردم و انگشتش میکردم بعدش بلند شدم از روش دیدم داره نفس نفس میزنه گفت دهنمو گاییدی یواش لنگاشو دادم بالا کیرمو تا اخر چپوندم تو کسش که یهو یه جیغه بلند زد و نفسش رفت و شروع کرد به اخ اخ کردن چنان با شدت و محکم تلمبه میزدم که احساس میکردم کسش داره پاره میشه کسش مثه سوراخ کون تنگ بود انگار نه انگار که یه زنه جا افتادست داشت زیرم جون میداد هم از شهوت هم از درد انقدر تو کسش تلمبه زدم که دیگه واسش عادی شد و پاهاشو دور کمرم قفل کرد و میگفت جوون بکنتم من جندتم از این به بعد ماله خودتم انقدر بکنتم که پاره شم نتونم دیگه راه برم بکن بکنتم بییشتر تحریکم میکرد با حرفاش برش گردوندم و بالشتو از زیر سرش گذاشتم زیر شکمش گفت نه ترو خدا سهیل از کون نه گفتم من کونتو تا پاره نکنم ولت نمیکنم گفت ترو خدا هر کاری میخوای بکن باهام فقط با کونم کاری نداشته باش به حرفاش گوش نکردم و یه تف انداختم رو سوراخ کونش و سر کیرمو کردم تو سوراخش که یهو جیغ زد و شروع کرد به التماس و هی میگفت تو رو خدا درش بیار پاره شدم یکم وایسادم که اروم تر شه و واسش عادی شه بعد بازم فرستادم تو کونش و هی در میاوردم و میکردم توش و هی صدا میداد کونش و بلند بلند داد میزد اخخخ اخخخخ تو رو خدا درش بیار کونم پاره شد محکم گرفته بودمش و افتاده بودم روش و شروع کردم به تلمبه زدن کم کم جیغاش تموم شد و اه اه میکرد یهو کیرمو در اوردمو کپلای کونشو از هم وا کردم سوراخش اندازه سوراخ کسش شده بود و یه خط گوشته نازک فقط ما بینه کس و کونش مونده بود شروع کردم از کونش در اوردن و کردن تو کسش و برعکس و دیگه حال میکرد خیلی حرفاش حشری کننده بود انگار چند سال بود جنده بود میگفت اخ بکن توش کس و کونمو یکی کردی واسم بکن همشو توش بکن تا ته بکن کونه مامانه دوستتو جر دادی اخخ بکن جندتو جندت کیر میخواد انقدر کردمش که دلم میخواست تخمامم بفرستم تو تو کونش یهو دیدم داره ابم میاد سریع کشیدم بیرون و برعکسش کردم خواستم بپاشم رو صورتش که سریع کیرمو گرفت کرد تو دهنش و ابم تو دهنش خالی شد و تخمامو مالید و ابمو قورت داد و گفت جوووون چه شیرین بود خلاصه اون شب تا صب دو سه بار دیگه از کس و کون گاییدمش و رابطمون ادامه داشت تا اینکه یبار قرار شد با یکی از بچه ها سه تایی بریم شمال و باهم سکس داشته باشیم که بعد از اون یه اتفاقاتی افتاد که اگه نظرات دوستان خوب باشه و خوششون بیاد اونم تعریف میمکنم واستون
همیشه شاد و موفق باشید.
نترس نترس نترس بچه جون
برو برو بازم به میدون
امید نذار هیچ وقت بمیره... غم جای اونو بگیره...
یه مورچه اگه صد دفعه دونش بیفته، صد دفعه برش میداره!
واسه چی؟ واسه اینکه امید داره......
     
  
مرد

 
خدمات متقابل من و خواهرزنم: خوب شاید این قصه هم مثل همه قصه های دیگه باشه با این فرق که من به آرزوم رسیدم تقریبا 10سال که ازدواج کردم ازسکس با زنم راضییم اما چون همسرم چاقه توی سکس زیاد حرکت نداره و من دهنم سرویس میشه تا هم اونو ارضا کنم هم خودمو باور کنید که یک ساله که جدی به مارال فکر میکنم راستی مارال خواهر زنمه برعکس زنم لاغر فوق العاده زیبا تا وقتی دختر بود به عشقش جق میزدم بعد که ازدواج کرد کم کم رفتم تو فکر سکس ضربدری به بهانهای مختلف هر وقت یه جا بودیم به مثلا هواسم نیست خودمو میمالیدم بهش اونم با لبخند رد میشدیا اس عشقی براش میفرستادم تا امدم جورش کنم شوهر مارال مرتیکه احمق طلاق گرفت ومنو راحت کرد ماجرا از انجا شروع شد که مارال لب تاپ خرید چون زیاد وارد نبود کارهاش میداد من تنظیم میکردم من هم هر دفعه چند تا عکس یا فیلم سوپر براش میریختم یک روز آمد خانه ما از قضا خانمم پسرم برده بود کلاس زبان گفت ......نیست گفتم الان میاد اونم امد تو لب تاپ رو روشن کرد هی شروع کرد پرسیدن منم میگفتم ببینم کجا رو میگی کلافه شد امد کنار من نشست بوی ادکلنش داشت کیرم راست میکرد گفت راستی یکی دو فایل پاک کن گفتم کجاست وقتی آدرس داد دیدم خوشه گفتم چرا مگه چیه گفت هیچ چی بازش نکن فقط پاک کن گفتم خوب یادت میدم این کارهارو خودت انجام بده گفتم کیلک راست کن گفت یعنی چی منم اروم دستمو گذاشتم روی رستش گفتم اینطوری دیگه دیدم بهترین وقته دستم برنداشتم ولی دیدم دستش کشید احساس کردم تند رفتم گفتم بخشید گفت نه یاد شوهر بی شعورم افتادم گفتم فدای سرت آروم سرش چسبوندم به سینه م دیدم چیزی نگفت منم دستم کشیدم لای موهاش دیدم حرفی نزد گفتم من که نمردم هر کاری داری بهخودم بگو گفت واقا هر کاری گفتم آره گفت میدونی وقتی ......از سکس تو خودش تعریف میکرد ممیگفتم خوش بحال ......آخه شورم هیچ وقت نمذاشت من اول ارضا بشم تا کارش تموم میشد حال رسیدن به من نداشت منهم بیشتر اوقت خود ارضایی میکردم گفتم یعنی گفت خودت گفتی هر کاری نمیدونم چی شد دیدم دارم لباش میخورم تقریبا 10دقیقه طول کشید گفتم بریم رو تخت چون لاغر بود بغلش کردم بردم روی تخت گفتم کاری میکنم مزه سکس واقعی بچشی لباسهشو داوردم شروع کردم به لیسیدد تقریبا تمام بدنش لیسدم صداش بلند شده بودجوووووون عزییییییزم قربون کیرت بده برات ساک بزنم با یک ولع خاص میخورد باید اقرار کنم اگر ادامه میداد آبم میامد خوابوندمش کیرم میمالیدم رو چوچولش دیگه جیغ میزد کیرکیییییرررر میخواهم بکن توش عزیزم کس من فدات جرش بده مال خودته.......کوفتت بشه منم با اینکه میدونستم 1سال این شاه کس کیر نخورده بدون ملاحظه تا ته کیرم کردم تو کوسش تنگ داغ بود مثل کس 14ساله چند دقیقه که تلمبه زدم دیدم بدنش داره میلرزه درسته مارال ارضا شد گفت حالا من زنتم هرکار میخواهی بکن گفتم من هر وقت میخواستم ........بکنم تو دلم تورو تصور میکردم باورم نمیشه کیرم تو کوس عشقمه کسش شده بود یه هلوی ابدار با هر ضربه تالاپ تالاپ صدا میکرد گفتم داره ابم میاد گفت بریز توش نترس قرص میخورم سریع پاهش قلاب کرد دور کمرم منم با فشار آبم تا اخرین قطره ریختم تو کوسش از ان به بعد هفته ای یک بار میکنمش.نویسنده:محسن
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
فضولی با دخترخاله :این داستان یک داستان کاملا واقعی بدون هیچ دخل وتصرفی در آن . من 17سالمه وتو کاشان زندگی می کنم یه دختر عمه 18 ساله دارم تو تهرون زندگی می کنه . اون دختر خوشگلیه ، با بدن سفید ومتناسب . ماجرا از این قرار بود تابستون سال پیش خونواده ما و عمه مون که ار تهرون اومده بودن به همراه مادربزرگم رفتیم قمصر . اونجا ما یه باغ بزرگ داریم . سارا دختر عمه ام هم اومده بود من خیلی خوشحال بودم چون وقتی اونو می دیدم انگار دارم از پایین می کنمش . سارا کتاباشو اورده بود چون برا کنکور می خواست بخونه رشته ریاضی هم است . پیشش رفتم و از درساش پرسیدم یه کمی هم با هم شوخی کریدم و خندیدیم . موقع عصر بود که فهمیدم مامان و بابام وعمه و مادربزرگ می خوان برن بیرون . من تا فهمیدم رفتم تو باغ تا خودمو گم کنم . دختر عمه ام هم می دونستم نمی ره بیرون چون می خواد درس بخونه . خلاصه مامانم داشت دنبال من می گشت و صدام می زد من جواب نمی دادم . من به خواهرم گفته بودم می خوام برم خونه ی آقای محمددی تا با پسرش کامپیوتر بازی کنم . خدارو شکر قبل از اینکه بیاد تو باغ دنبال من خواهرم اومد وبهش گفت . من از اون دور می دیدم . و بعد از چند دقیقه خونه رو ترک کردند . من بودم وسارا . از باغ اومدم بیرون از پنجره دیدم سارا تنها داره درس می خونه اومدم تو اتاق . گفت تو مگه خونه ی آقای محمدی نبودی ؟ گفتم چرا ؟ حوصلم نرسید زود اومدم . پس بقیه کجان ؟ گفت رفتن بیرون . گفتم حیف شد منم می خواستم برم بیرون . به سارا گفتم دَرست تموم نشد . گفت نه هنوز مونده . بهش گفتم درسو کنار بذار و یه کم استراحت کن . گفت نمی دونی چقدر این کس شرا زیاده خودمم می دونم . تا ده دقیقه کس چرخ می زدم تا ببینم چی کار می تونم بکنم ؟ فرصت طلاییه ! البته من با دخترعمه خیلی خودمونی بودم و باهام راحت بودیم . کیرمو طوری تو شلوارم گذاشتم تا اگه راست کرد زیاد تو دید نباشه . رفتم پیش سارا گفتم بیا رو تخت بشین یه فیلم ببینیم . من لپ تابم اورده بودم . یه سی دی قهوه تلخ گذاشتم اونم اومد نشت تا بینه . خیلی دوست داشت . منم مدام به ساعت نگاه می کردم که چقدر وقت بی خودی داره از دست می ره . در حین دیدن فیلم نگام به کونش بود . دستمو گذاشتم رو گردنش اون تو بحر فیلم دستمو گذاشت کنار . دوباره دستمو گذاشتم رو گردش و گردنشو مالودنم . سارا با خنده گفت چی کار می کنی ؟ فیلمو ببین . دستمو برداشتم و بعد از چند ثانیه دستمو رو پاهاش گذاشتم و کف پاهاشو مالوندم . اون زیاد مقاومت نمی کرد . فهمیدم خودش بدش نمی یاد . چند بار این کارو کردم . دیدم اونم دستشو گذاشت رو گردنم و کمرمو می مالوند . دستمو بردم بالای زانوش یه کم رفت عقب و مقاومت کرد . اما دوباره دستمو رو زانوش گذاشتم و رفتم بالا . دستمو فوراً گذاشتم رو کوسش و مالوندم . اونم دستشو گذاشت وسط پام وکیر راست شدمو فشار داد داشتم حال می کردم .دگمه های لباسشو باز کرد و سوتین مشکی رنگش پیداشد . عجب چیزی بود !!! شیء العجایب ! تا حالا همچین چیز زیبایی ندیده بودم . راستم بلند شد و دگمه های شلوارشو باز کرد و شلوارشو کشید پاییسن . یه شرت مشکی با پاهای سفید عجب چیزی بود ؟ داشتم می مردم . اومد رو پام نشست و منم فوراً ازش لب گرفتم . اونقدر زبونشو خوردم که داشتم می مردم . بدون فاصله اونو رو تخت خواب خوابوندم و پاهاشو لیسیدم . اونم می خندید و حال می کرد . به شرتش رسیدم با زبون شرتشو خیس کردم اونم که حشری شده بود شرتشو پایین کشید یک کوس سفید وبدون مو از بالا تا پایین لیسیدم . منم در حین لیسیدن سینه هاشو می مالوندم . سرمو تو کوسش فشار می داد . کوسش خیلی داغ بود . ولی من حدود 10 دقیقه براش لیسیدم تا ارضا شد . بعد راستش ایستادم شلوارمو در آورد . شرتمو کشید پایین و کیر کلفت 16 سانتی رو تو دهنش گذاشت . اونقدر قشنگ ساک می زد که هیچ جا رو از قلم نمی انداخت اونقدر می خواست بلیسه تا آبش در بیاد . کیرمو از دهنش اوردم بیرون . رو تخت از پشت خوابوندمش کونشو با زبون خیس کردم و کیرمو آروم به سوراخش مالوندم . چه حرارتی داشت پدر سوخته ! تمام وجودم داغ شده بود . هیچ وقت همچین حالی نداشتم . کیرمو آروم تو کونش گذاشتم آروم آروم تا نیمه رفت تو شروع کردم به تلنبه زدن ، اونم ناله می کشید و منم بیشتر حشری می شدم . سریع وسریع تلنبه زدم . فهمیدم آبم می خوات بیاد بیرون فوراٌ کیرمو از کونش در آوردم و جلو صورتش بردم و سارا با یه کم ساک زدن آبش تو صورت ودهنش ریخت و سر کیرمو شروع به لیسیدن کرد خیلی خسته شده بودم اومد یه 5 دقیقه رو دلم خوابید منم بوسش کردمو و گفتم اگه اذیت شدی ببخشید . شرت وسوتینشو تنش کردم و یه بوس به کوسش زدم گفتم من رفتم تو باغ بچرخم اگه اومدن بگو اومده رفته تو باغ . تو ام برو درساتو بخون صورتتم بشور . از اون موقع به بعد دیگه فرصتی برام پیش نیومده تا بکنمش امیدوارم امسالم بتونم بینمش . نوشته:‌ علی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
صمیمی ترین دوست مامان

من کسری هستم و اصلا هم از جماعت جغیه پای نت نیستم. 25 سالمه 179 قد دارم و چشام رنگیو پوستم برنزس و شواهد میگن که خوشتیپم. من تو دوستان و اقوام مظهر شیطنت و دختر بازی شناخته میشم. کولی سال بود که از خانواده بخاطر درس و بعدش هم کار دور بودم که مجبور شدم برگردم به اصفهان . چند ماهی بخاطر محدودیت های زندگی با خانواده افسرده شده بودم. تنها تفریح من مهمونیهای چند هفته یک بار با دوستای خانوادگیمون و لاس زدن یواشکی با دختر های اونا بود.
بعد از چند وقت با یه دختر آشنا شدم و را به را میاوردمش خونه میکردمش. پدر و مادر من هر دو شغلشون آزاد هستش و صبح و عصر در مغازشونن و من خونه خالی دارم. یه خونه که تو محلهء ما معروفه. یه خونهء دوبلکس با جکوزی و سنا. این بنده خدارو به هر مدلی که شما فکر کنی من میکردم. چون بهش سر بودم و مثلا با کلاس تر محسوب میشدم سعی میکرد شهرستانی بازی در نیاره و خوش سکس باشه و واقعا هم بود . از کونش در میوردم میدادم ساک بزنه . ازش فیلم میگرفتم موقهء سکس. از دانشگاه ازاد میومد کامل لباساشو در میوردم بجز چادر مشکیه دانشگاه همون جوری میکردمش . سرتون رو درد نیارم کولاکی میکردیم تو خونه ... حالا اینارو داشته باشید تا بگم...
یه روز شب تو یکی از مهمونیمون من حوصلم از بحثای کیریه بزرگترها سر مسایل کلان اقتصادی سر رفت اومدم بالا برم تو اتاقم (اتاقای خوابها بالا هستن و سالن و آشپزخونه پایین) که دیدم دوست صمیمیه مامان که چند سال پیش شوهرش رو روی یه زن گرفته بود و طلاق گرفته بالا تو اتاق مامان با دخترش که نیومده بود با موبایلش دعوا میکنه. اسمش لیداست که من خاله لیدا صداش مکنم. این خانوم شریک مامان تو مغازهء مامان هم هست. لب میز توالت که به در خیلی نزدیکه نشسته بود و پشتش به در بود تاپپش کمی از کمرش بالا رفته بود. من که داشتم رد میشدم کمی از بالای کونش و کمرش رو که معلوم بود یه شرت لاکونیه آبی که پوشیده بود دیدم که همین جوری که با تلفنش حرف میزد متوجه من شد آروم تاپش رو کشید پایین تر و در رو بست.
اولین چیزی که فکر منو به خودش جلب کرد این بود که آدمی که به همچین لباس زیری اهمیت میده اونم تو اونم به این سن (چهل و دو سالگی) حتما ازش یه جایی استفاده میکنه .
این داستان گذشت و من که بیشتر تو کاره دخترش بودم فقط به این فکر کردم که این که مامانشه دختره حتما را داره.
چند هفتهء بعد من مست در حال کردن دوست دخترم بودم و داد و هواری را انداخته بودیم که بیا و ببین که احساس کردم صدای در اومد یه لحظه گفتم مریم ساکت ... دیدم نه آرومه و خبری نیست مریم هم دوباره شروع کرد بلند بلند که کثافته کیر کلفت وا نیسا بکن منو آبت چرا نمیاد و جونور کسمو زخم کردی دیگه و کلی حرفای سکسی . همین جوری که داشتم میکردیم یهو خیلی محکم صدای بسته شدن در رو شنیدم و از ترس کیرم خوابید. دوییدم رفتم دم پنجره از بالا خاله لیدا رو دیدم که از حیاط رد شد و رفت.
داشتم میمردم از خجالت . زشت شده بود با اینکه مامان بابای من میدونن من چجوریم . اگه تعریف کنه واسه مامان حتما یه دعوای خفن خواهم داشت...
شب سر میز شام بودیم که دیدم همه چی نرماله. همین جوری که داشتم شام میخوردم گفتم امروز صدای بسته شدن در شنیدم شماها بودید؟؟؟
مامان گفت : جدی؟؟؟ لیدا گفت خونه نبودی که. خوابه چه وقته ساعت 7 عصر؟؟؟ مگه دوشنبه ها نمیری فوتبال؟؟؟
من: دیشب دیر خوابیدم عصری یه چرت خوابیدم دیگه حسش نبود. خودش تنها اومده بود چیکار؟؟؟ چرا زنگ نزد؟؟؟
مامان : من به کلید دادم بیاد از اتاقم جواز کسب رو بیاره. امروز از امکن اومده بودن گیر دادن که اصل جواز کسبتون کو؟ لیدا هم که خنگه ترسیدم تنهاش بزارم با اینا سوتی بده جریممون کنن.
واااای ... خدای من از در اتاق رد شده بود پس حتما خیلی چیزارو شنیده . یه حس قریبی داشتم. هم خجالت هم ترس از رو برو شدن باهش هم یه لذت عجیبی که مثل اولین باری بود که از زن داروخانه ای کاندوم خریدم ...
همش سعی میکردم خاله لیدا رو نبینمش تا اینکه مهمونیه تولد دخترش چند هفته بعد بود . تا آخرین لحظه پیچیده بودم که دخترش زنگ زد که اگه نیای فلان و بهمان که یهو خاله لیدا تلفن رو گرفت و با یه لحنی که داشت جونور گفتن اونروز مریم رو یاداوری میکرد گفت : جونور تا یه ربع دیگه اینجا نباشی من میدونمو تو ... آقا مارو میگی ما گوشامون سرخ شد ولی انگار چاره ای نبود. بلاخره که باید میدیدمش. سری رفتم آماده شدم.
رفتم و مشروب و رقص و کلی هم خوش گذشت وسط کلی دختر .خلاصه مهمونی با تیکه های خاله لیدا که چند بار با یه پورخند همراه بود گذشت. آخر مهمونی که همه داشتن میرفتن خاله لیدا در حالی که داشت مانتو میپوشید اومد بمن گفت ماشینت بیرونه بیا بریم این دوست منو برسونیم و برگردیم تنهاست. من یه گل دارم. گفتم من خودم میبرمشون گفت نه مستی تصادف میکنی شر میشه.
من که میدونستم برگشتنی حتما یه حرفایی میزنه از سر اجبار رفتم.
دوستشو رسوندیمو بر گشتنی یهو نوار و بست و گفت میدونی این همه کاره بد میکنی آخرش زود پروستات میگیری میمیری؟؟؟ این دخترا شیرهء وجودتو میکشن آخر تو ضررشو میکنی.
من: بابا بیخیال . میخوام چیزیو که دارم ازش استفاده کنم .
من منظورم جوونیم بود بخدا که یهو دستشو گذاشت رو رونم و گفت : ادم از هر چیزی که داره نباید به هر قیمتی استفاده کنه .
به صدم ثانیه نرسید که کیرم بلند شد و اونم که هنوز دستش رو رونم بود متوجه حرکت کیرم شد وبا یه لبخندی گفت جونور واسه خالتم سیخ میشه؟؟؟ و اروم دستشو اورد بالا تر و دستشو گذاشت رو کیرم و اروم گرفتش و از رو شلوار میمالیدش. من که دهنم خشک شده بود و ریده بودم به خودم چند ثانیه یه بار نگاهی بهش میکردم و لال شده بودم.
خاله لیدا : آره انگار کلفتم هست حق داشت بیچاره دختره اما میدونی سن من و تو بیشترین هماهنگیه سکسی رو دارن باهم؟؟؟
من که یکم خودم رو جم و جور کرده بودم : آره خیلی اینو شنیدم . زنای میانسال رو جوونا خوب ارضا میکنن.
یه نگاه به کیفش انداخت و یه کم گشت و یه صدای کلید اومد و گفت برو خیابون امام خمینی .
وای قلبم داشت میومد تو دهنم . داشتیم میرفتیم یه نیمچه خونه باغ که مال داداشش بود که کاناداس.
گازشو گرفتم هفت هشت دقیقه نشد که در باغ بودم سریع رفت در و باز کرد تا من اومدم پایین در بست و زود رفت تو خونه که همسایه ها احیانا نبینن وارد که شدم یقمو گرفت و پیچیدیم به هم . از بالا لبا و زبون همو میخوردیم و از پایین همینجوری که دکمه های شلوارم رو باز میکرد دنبالهکیرم میگشت. نمیدونم از ولع بود که داره با یکی که سن بچشه سکس میکنه یا از مستی یا اینکه زیاد زمان نداریم اما خیلی وحشی بود. کیرم رو در اورد و هولم داد رو یه کاناپهء 3 نفرهء داغون که اون وسط بود شلوارمو تا زانو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن. کیرمو . تخمامو . لایه پاهاو تخممو که کلی عرق کرده بود و کثیف بود. همرو داشت میلیسید و منم فقط موهاشو محکم گرفته بودم. تنها خوشحالیم این بود که از سرمای اونجا و مشروبه زیادی که خورده بودم سر کیرم یخ زده بود آبم دیر میومد.
یهو پاشد یه لنگه کفششو یه لنگه شلوارشو در اورد و مانتوشو زد بالا پاهاشو باز کرد شرت لا کونتشو زد بغل و با یه حرکت سریع نشست روم همچین که تمام کیرم رفت تو کسش. وااای ... یه اهی کشید و گفت آخیششش که هنوز تو گوشمه و شروع کرد به بالا و پایین کردن. من از زیر دستمو به سینه های گندش رسوندمو میمالیدمشون. اونم هی تلمبه میزد و هر چند باری که تلمبه میزد یه بار میچرخوند رو کیرم کسشو. میگفت : این دخترای مردنی قدر کیریو که داره میکنتشون نمیفهمن ... تا من میومدم حرف بزنم یدونه میزد تو گوشمو جلوی دهنمو میگرفت و میگفت تو خفه شو فقط کارتو بکن.
شرتش که زد بودش کنار کیرمو اذیت میکرد و کنار کیرمو زخم کرده بود. تو اون لحظه همه جور احساسی داشتم درد ترس لذت هیجان ...
دستمو چند بار بردم دره کونش که انگشتمو بکنم تو کونش شاید بهم کونم بده که نمیذاشت و فهموند بهم که بدش میاد ازین کار.
15 تا 20 دقیقه کردمش که البته اون بمن داد یهو دستاش یخ کرد و صداش عوض شد فهمیدم ارضاش کردم که گفت تو به کی رفتی مامان و بابات که دو تا یخ بی بخارن واااای تا اینو گفت داشت میترکید خایه هام و آبم که داشت میومد خودمو کج کردم انداختمش کنارم رو کاناپه زوار در رفته هه با دستش کیرمو گرفت هی بالا پایین کرد و من التماسش میکردم که ول کنه ولی نیمکرد و هی میگفت : اووووفففف اووووفففف تا آبم ریخت بیرون رو دستشو رونمو شیکمم . دیوانه شدم از خوشی همش ناله میکردم وقتی آبم میومد.
یکی دو دقیقه آروم همون جوری ولو شدیم و خیلی جدی پاشد گفت جونور پاشو که الان آبرومون میره. بهم یه نگاه خیلی جدی کرد و گفت این ماجرا همین جا چال میشه و دیگه هم تکرار نیمشه و چند تا قسم خفن خورد که اگه لو بره فلان میکنم و بهمان میکنم. فراموشش کن چون دیگه تکرار هم نمیشه ازین در که میریم بیرون من بازم خاله لیداتم. و واقعا همین شد.
فقط تو ماشین ازش پرسیدم چرا همیشه شرت لا کونی میپوشی؟؟ که خندید جواب داد واسه اینکه بندش از زیر شلوار تنگ ملوم نیست.
ما اون شب یه داستان دروغی ساختیم برای دیر اومدنمون به خونه که نیروی انتظامی جلومون رو گرفته و با رشوهء خاله آذر نجات پیدا کردیم .
الان خیلی وقته ازون شب میگذره و واقعا انگار یه جنون آنی بود برای خاله آذر و فراموش شد.
نترس نترس نترس بچه جون
برو برو بازم به میدون
امید نذار هیچ وقت بمیره... غم جای اونو بگیره...
یه مورچه اگه صد دفعه دونش بیفته، صد دفعه برش میداره!
واسه چی؟ واسه اینکه امید داره......
     
  
صفحه  صفحه 23 از 94:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA