ارسالها: 2517
#251
Posted: 13 Sep 2012 09:24
دختر خاله ستاره
هواواقعاگرم بودبادوچرخه ازسالن برمیگشتم.رسیدم خونه دیدم کسی خونه نیس زنگ زدم مامان گف ماوآبجی رفتیم مشد.بعدکلی دعواباهاش گف بروخونه خاله.منم چون حالم ازهمه خونواده خالم بهم میخوردبااعصاب خوردرفتم اونجا.خالم ی پسره ده ساله داره ی دختر۱۶ساله که هم سن منه.اسمشون محمدوستارس.ستاره خرمذهبیه وهمیشه مسابقاته قرآنو اینامیره.مادوتا۲ساله ک رابطمون اصن خوب نیس.سلامم حتی بهم نمیکنیم.خلاصه رفتم اونجاو دیدم همشون هستن.ستاره مث همیشه رف تواتاق دروبس.خالم خونه بودومحمد.محمدکلاس کاراته داشتوپاشد رف.خاله من مشاوره زنگ زدن بش گفتن مورداضطراری داری ی دخه میخاسته خودکشی کنه.اما موند ک چ کنه گفتم خب خاله من میرم خونه یکی ازعمه هاگف ن من میرم زودبرمیگردم.گفتم اکی برین.اون رف من اصن بفکرستاره نبودم ک تواتاقه باخودم آهنگ میخوندم بعدشم ی رپ خارجی گذاشتمودرازکشیدم توحال.خوابم برد.ی دفه ی صدایی بیدارم کرد.دیدم ستاره میخادآهنگه گوشی روقط کنه گفتم چیکارمیکنی گف هیچی هرچی صدات کردم ک صدای اونوکم کنی پانشدی خودم اومدم.کخ من گل کرد گفتم ببخشیدآبجی جون.بعدم خودم قطش کردم.فهمیدم ک ازکلمه جون ناراحت شده.فوری پاشدورف تواتاق.ناگفته نمونه ک اون جلومن همیشه باچادروجورابو ایناس.خلاصه پاشدم رفتم توآشپزخونه آب بخورم دادزدم گفتم شربتتون کجاس؟گف توهمون کابینت بغل یخچال.بازم کخ کردم گفتم نیس یهوباعصبانیت دراومدازاتاقواومدشربتوازهمونجابرداشتومحکم زدب میزگف بیا.گفتم دست طلا اما چرامیزنی خو؟؟گف همینجاجلوچشته نمیبینی.گفتم ن ندیدم.ی دقه واسا ی سوال چراتوانقدبامن لجی؟گف توبامن لجی.گفتم ن من نیسم(ب دروغ)گف پ چراانقدحرس منو درمیاری گفتم شماچون جنبت بالاس من باهات شوخی میکنم.یدفه تلفن زنگ زد.رف ج دادمامانش بودگف این دختره موردش طولانی شده ی ۵ ۶ساعتی طول میکشه.قط کردوهمونجانشس رومبل چادرش ا سرش افتادنزدیکه کمرش.من خاسم اونروزهمه کخامودیگه خالی کنم رفتم نشسم نیم متریش.گفتم دخترخاله چراتوهمیشه جلومن چادرمیپوشی؟گف چون باهات لجم.گفتم من بگم غلط کردم دیگه اذیتت نمیکنم خوبه؟بابا سره لج بازی بامن چراخودتواذیت میکنی بخداهواگرمه گرمازده میشی.بعدچادرشودراوردگف بشرطی ک بیجنبه نباشی.بااینکه همیشه آرزوی دیدن اندامش اززیره چادرو داشتم اماگفتم حالاچی هستی ک بخام نگات کنم.تلوزیونوروشن کردشبکه ۳بودبرنامه گلبرگ یهومرده گف زن تورابطه شبانه بایدخوب مردوارضاکنه زنم همینطور.بدبخ گرمش شدشبکه روعوض کرد.گفتم میخام یادبگیرم واس آیندم.بعداعصابش خوردشدپاشدگف باشه.توببین من میرم.رف تواتاق.گفتم بیاهرچی نقشه ریخته بودیم روش پر!یدفه دیدم اومدبیرون رف حموم.حمومه اونابادسشویی شون تو ی اتاق بزرگه.باخودم گفتم شانس پریدتوگلوت ممد حال کن دیگه.ی دودقه گذاشتم لباساشودرآره.بعدرفتم تو.شیشه حموم طوریه ک ی چیزی ازاینوردیده میشه امااصن واضح نی.خلاصه تاصدای دروشنید توحموم نشس ک حتی من رنگه اون بدن نازشو نبینم.من رفتم دسشویی واومدم بعددیگه واقعاحشری شده بودم.الکی دره سرویسوبازکردموبستم ک فک کنه من رفتم.بعدش پاشدشروکرددوش گرفتن.لباساش همه بیرون بودبغیره شرتش.سوتینشوبرداشتموخوب نگاکردم بعدبوسش کردموب کیره راس شدم مالیدموگذاشتم توسبدلباساش.خواسم برم بیرون گفتم الان اگه دربازبشه ک تابلوس.پس همونجاموندم.یهوزدم بخط بی حیابودن.دره حموموزدم دیدم ساکت شدحموم.گف چی میخای؟بازشربت میخوای؟گفتم ن.همونجابشین میخام درباره ی واقعیت باهات صبت کنم.(من تومدرسه بهم میگن ممدمخ زن)گف چیه؟گفتم اول نبایدعصبانی باشی باشه؟گف بگومحمددیگه میخام بیام بیرون.گفتم من دوساله دوست دارم.گف دروغ نگومن زودخرنمیشم.گفتم واس این حرفم واست مدرک دارم گف چی؟گفتم تو قسمته نوتای گوشیم 300نامه برای تونوشتم.گف خب افرین واسه چی عاشق من شدی حالا؟گفتم چون واقعاگلی گف ازچه لحاظ گفتم ا همه لحاظ.گف مثلا؟گفتم اخلاقت.گف واسه من چرتوپرت نگوتوازاندامم خوشت اومده.خشکم زد.آخه دختر بااون تریپ مذهبی واینااین حرف ازش بعیدبود.گفتم اندامت ک بین دخترای هم سنت تکه.گف محمدورداسوتینمو بده بهم.درو یکم بازکردمنم ا لادرواسش انداختم.با ی لحن مهربون گف توروخدامحمدتومنودوس داری؟گفتم بجون خودموخودت اره.بعدبلندشدواستاد توحموم لباشوچسبوندبه شیشه حموم منم ا این طرف چسبوندم.گفتم میشه بیام تو گف خجالت میکشم.گفتم چشامومیبندم.خندیدگف پسرخاله توهمیشه عالی بودی درسته من همیشه باهات لج بودم اماهمیشم ی حس دوس داشتن داشتم ومیخواسم ک توبامن باشی.گفتم ستاره اذیت نکن من چشاموبستم توام دروواکن.باورنمیکنید ک صدای در مث وختی بودکه توی چاه گیرمیفتی وهرچی صدامیزنی کسی جواب نمیده ویدفه صدای ی نفرمیادومیادتاکمکت کنه.صدای درکه اومد ی پارچ آب سرد ریختن روبدنم.دیگه ازخوشالی داشتم بال درمیووردم.چشاموکه بازکردم هوش ازسرم رفتو بیهوش شدم.وختی چشاموبازکردم دیدم توحموم سرموگذاشته روپاشودستشوهی ازتوموهام ردمیکنه و ی لبخندقشنگ رولباش بود.تادیدچشام بازشدگف بیدارشدی محمدجان؟گفتم اره عزیزم انگارتواون لحظه همه دنیاروبهم داده بود.روپای لخت کسی ک همیشه خودشوازمن میپوشوند خوابیده بودم.پاشدم نشستم کنارش.یهودیدم لباسامودراورده همروبغیرشرتم.گف دراوردمشون ک خیس نشن.دوش حموموبازکردپاشدرف زیره دوش کیرم دیگه داش منفجرمیشد.خیلی تابلوبودامااون بخودش نمیورد.گف پاشوبیاازپش بغلم کن.سریع پاشدم رفتم پشتش.دستموازکمرش تابغله سوتینش بالاپایین میکشیدم.کیرم ازپش هی ب کون قشنگش میخورد.گفتم اجازه هس یکم بشمام لذت بدم گف چطور؟اره میتونی.دوتادستاموازجلواوردمویواش یواش بردم توشرتش.وای عجب کس قشنگ وگرمی.شروکردم بمالیدنش.چشاشوبسته بودهنو صدای آه آهش نمیومدامادهنش بازمونده بودوداش خفن حال میکرد.دستام محکم داش بکسش فشارمیداد.سرشوب پش گذاش روشونم وگردنموبوس میکرد.برگردوندمش بندای سوتینشوبازکردم.شروکردم بخوردن سینه هاش.دستاموازپش بردمو ازروی شرت بردم لایه کپلاش.شرتشودراوردم فهمیدم ک خفن خجالت کشیده.گفتم بهش ک ستاره اگه حتی ی ذره دلت راضی ب این کارنی بیخیال میشم.اونم داش مث خرحال میکردوگف عشقمی محمد.شرتمودراوردم.ی دفه روشو برگردوندگفتم چیشد؟گف تاحالاازنزدیک ندیده بودمش.گفتم برگردبابابزا ازدواج کنی هرروزمیبینیش خندیدوگف کثافت.برگش.دستشوگذاش روکیرم مث کیرندیده هافقط فشارش میداد.یکم باکلاهکش کارکردگفتم ستاره نمیدونی چقدفاز داره.گفتم میشه تودهنت کنیش.گف اح کثیفه ک.گفتم ن تودسشویی باصابون شستمش.گف آبتونریزی تودهنم خوشم نمیاد.گفتم چشم.خیلی قشنگ ازفیلمایادگرفته بودخوب حال میداد.بعد ده دقه گفتم پاشونوبت منه .درازکشیدمنم سرموگذاشتم روکسشوشروکردم ب لیس زدن ی هف هش باری ک زبونموکردم توش دیدم داره قرمزمیشه فهمیدم داره ارضامیشه.یدفه کلموفشارداد ب کسش وآبش با ی سرعت عجیب زدبیرون.ی آهه بلندکشیدوبعدش لبخنداومدرولبش.پاشدم ی لب توپ ازش باخنده گرفتم.رفتم پایین ازسره پستوناش ی گازکوچیک گرفتم باقه قهه گف جون محمد قشنگ بخور.گفتم إ؟؟پاشدم بغلش کردم کیرمو هی بادستش میمالوندبه کوسش ک بکنم تو.اماحواسم بودکه ایشون هنودختره.توبغلم خودشوولوکرددیگه بیحال شده بود.ی ۳ ۴باری ارضاشده بود.فهمیدم ک دیگه کم کم داره ازحال میره همونجاتوبغلم بردمش بردمش زیرشیروخوب شستم خودمم شستم وبردمش تواتاق یواش گذاشتمش روتخت ک بیدارنشه.رفتم لباساشواوردمو تنش کردم وآروم ازخونشون اومدم بیرون.وختی ازخواب بیدارشد بعده ۶ماه بهم اس داد ک عاشقتم.درسته واس من هیچ سودی نداش چون ن توکونش کردم ن توکسش اماهمین ک ب اون خوشگذشته بودواسم بس بود.اینم خاطره همین ی ماهه پیش من محمدبا 175سانت قدو63کیلووزن.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#252
Posted: 15 Sep 2012 10:57
سكس زنم با دوست پولدارم
من 30 سالمه و زنم 28سالشه و خيلي تپل مپل و خواستنيه و هروقت ميره بيرون ده تا شماره تلفن زوركي بهش ميدن و اونم مياد و اونا رو برام ميخونه و كلي با هم ميخنديم و بعدشم يه سكس جانانه ميكنيم و ميخوابيم . من مهندس عمرانم و براي يك پروژه 2 سال 89 از تهران به بندرعباس رفتم . بندرخيلي شرجيه و مرداشون خيلي دوست دارن با زنهاي ساير شهرها يا به قول خودشون سرحدي سكس كنن . يه روز زنم رفته بود بانك و منم خارج شهر بودم و موبايلم از دسترس خارج بود و زنم توبانك يه خورده پول كم آورده بود و با موبايلش از توبانك به خواهرش زنگ زده بود كه بره و به حسابش پول بريزه كه يه آقاي باشخصيت كه شنيده بود خانومم پول كم داره همونجا دويست هزار تومن بهش داده بود و شمارشه موبايلشو رو هم بهش داده بود تا بعدا بهش برگردونه . شب كه من رفتم خونه ديدم خانومم حسابي به خودش رسيده و خيلي خوشحاله و كل موضوع رو برام گفت و من همون اول بهش گفتم كه اين يارو ميخواد بكنت ولي اون گفت تو به همه بدبيني . ولي من ميدونستم كه اون آقا دنبال گاييدن عزيزمه . خلاصه به يارو از تلفن خونه زنگ زديم و گفتم كه خانومم صحبت كنه . آدم بسيار با شخصيت و پولداري بود و از خانومم در مورد شغل و شرايط كاري من پرسيد و قرار شد كه منو ببينه .
روز ملاقات كه توي دفتر كارش بود اولين فكري كه بسرم زد اين بود كه اين آقا فقط دنبال گاييدنه . با هم آشنا شديم تو كار ساخت وساز بود و تقريبا يه درصد بالايي از برجهاي بندر رو اون ساخته بود و ماشينش هم لكسوس بود كه خودش نزديك 100 تومن ميارزيد . ازش خوشم اومد و راستشو بخواين دلم خواست كه زنم رو بكنه . ضمنا بهم وعده داد كه برامون يه آپارتمان كوچيك تو بندر بخره تا اجاره نديم . شب كه اومدم خونه به زنم گفتم كه يارو خيلي كله گندست و معلوم بود كه زنم ازش خوشش اومده بود ولي حياي زنانش نميذاشت بروز بده . خلاصه يه روز آخربرج پول كم آوردم و قرار شد خانومم بره و ازش يه مقداري قرضي بگيره .عصر كه به خونه اومدم ديدم خانومم ناراحته بهش گفتم چي شده گفت كه اون بهش پيشنهاد سكس و دوستي داده و گفته كه هرچي بخواد بهش ميده فقط باهاش رابطه ذاشته باشه . من كلي حال كردم و يه خورده مالوندمش تا حشري بشه و بهش گفتم خوب باهاش باش تا يه خورده از لحاظ مالي كمكمون كنه . خلاصه با بدبختي راضيش كردم كه بهش نه نگه .
قرار بود روز چهارشنبه بياد خونه ما و منم از رئيسم مرخصي گرفتم تا خونه بمونم . خلاصه رفتم تو حموم و كلي خرت و پرت اضافه گذاشتم تو حموم تا يه وقت نياد تو . سرساعت به موبايل زنم زنگ زد و گفت تو كوچه است منم سريع در حموم رو بستم و قرار شد روي تخت سكس كنن تا بتونم از لاي كليد در ببينمشون . زنم يه لباس خواب خوشكل پوشيده بود و كلي به سر و وضعش رسيده بود و حسابي كردني شده بود . اول كه اومد تو كلي مودبانه با زنم برخورد كردو حسابي حال كردم . زنم براش آبميوه آورد و حدود ده دقيقه رو مبل تو پذيرايي بودن و صداشونو ميشنيدم كه دارن در مورد مسائل كاريش صحبت ميكنه و موبايشم تند تند زنگ ميخورد . به زنم گفت بايد زودتر برم دفتر كارم . كلي كارام مونده و زنم بهش گفت بريم تو اطاق خواب و . يهو ديدم زنم محكم پرت شد رو تخت و يارو مثل وحشيها خوابيد روش و شروع كرد به لب گرفتن و خوردن زير گلوش و لاله گوشش . خيلي لحظه خوبي بود كيرم داشت ميتركيد واقعا لذت بخش بود كه اون يارو با اونهمه اعتبار اينجوري محتاج كس عزيزمه راستش به خودم باليدم از داشتن همچين زني . خلاصه كيرشو در آورد و رو تخت يه ذره با چوچول زنم وررفت بعدشم بي مقدمه كرد تو كسش زنمو مميديدم كه داره زير يارو دست و 1ا ميزنه و كلي حال ميكنه . راستش كير من زياد بزرگ نيست حدود 13 سانته و يارو دوبرابر كيرمن كيرداشت و تو چند حالت مختلف گاييدش . اول وايستاده كردش بعدش بغلش كرد و گذاشت تو كسش و خلاصه رو تخت خوابوندشو لنگهاشو هوا كرد و گذاشت تو كس زنم و حدود 30 ثانيه كوبيد و آبش رو ريخت رو ناف زنم . و حدود ده دقيقه هم تو بغل هم رو تخت خوابيدن و بعدشم بلند شد و يك ميليون تومن به زنم چك داد و گفت خيلي ازش خوشش اومده و رفت منم بلافاصه اومدم بيرون و با همون خيسي آب يارو گاييدمش راستش كس زنم مثل هميشه نبود و گشاد شده بود ولي حسابي حال كردم و بهترين سكس عمرم همون بود . بعداز اون برامون يه خونه كوچيك تو بندر خريد و ماهي دو سه بار زنمو مبيرد قشم و براش كلي خريد ميكرد و براي دفتر فروش جديدش زنمو به عنوان منشي استخدام كرده و واقعا بهمون ميرسه و من هميشه ازش بخاطر كمكهايي كه به ما كرده ممنونم و زنم هر وقت يارو بخواد بهش نه نميگه . ولي تا حالا سر كار حتي يه بار هم بهش دست نزده .
خلاصه همه جوري باشخصيته و منم از صميم قلب دوستش دارم و احساس ميكنم كه زنم وقتهايي كه با اون سكس كرده تو خونه خيلي بيشتراز قبل بهم حال ميده . اين رابطه شون هنوز ادامه داره و يارو هنوز نميدونه كه من از كل ماجرا خبر دارم و وقتي من و زنم با هم هستيم اصلا تو صورت زنم نگاه نميكنه و منم كلي حال ميكنم . اين داستان كاملا واقعيه وبه شما هم توصيه ميكنم اگه آدم باشخصيتي دوروبرتون هست اين كارو بكنين خيلي خيلي حال ميده و زندگيتون رو از يكنواختي در مياره .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#253
Posted: 15 Sep 2012 11:00
همه دنیای من
پونزده سالم بود که تو مهمونی تولدم با شهراد آشنا شدم,پسر شریک بابام بود و یکی یدونه!منم یکی یدونه م ولی خوب اون پسر بود و خیلی عزیز بود,آدم شیطونی بودم و دلم میخواست همه رو اسکول کنم!تو مهمونی با پسرا زیاد میگفتمو میخندیدم.تا این که متوجه شدم شهراد رو من خیلی حساسه,مثلا این که شریک رقص کسی به جز خودش نشم یا موقع عکس انداختن دست پسرارو نگیرم!واسه من که دختر آزادی بودم قبول کردن این موضوع یه ذره سخت بود,خصوصا که خودمم به شهراد بی علاقه نبودم!دو سال از آشنایی ما میگذ شت و تقریبا با هم صمیمی شده بودیم ! سوم دبیرستانمو تموم کرد بودم که حس کردم شهراد سعی داره یه جور دیگه به من نزدیک بشه!بیش تر از دوسته معمولی!خوب اونم واسه من یه دوسته معمولی نبود و همیشه یه جور خاص دوسش داشتم!یادم میاد دوم اردیبهشت شبه تولد خودش رفتیم دربند,انتظار داشتم بهم بگه دوسم داره ولی خیلی معمولی شام خوردیمو سوار ماشین شدیم,یه آهنگه خیلی آروم گذاشت و عینه بز ساکت موند,نیم ساعت الکی دور دور کرد و هیچی نگفت,تا این که یه دفه گفت,نیلا!نمیخوای چیزی بگی؟؟؟؟؟؟ساکت موندم چون میدونستم اگه دهنمو باز کنم سر این گریه لعنتی باز میشه و پته من میوفته رو آب!
-نیلا؟چرا جوابمو نمیدی!
+
-مگه با تو نیستم!
+ شهراد ولم کن تو رو خدا!
-در ماشینو باز کردمو زدم بیرون!حالا اون یکی نصفه شب کجا میرفتم؟؟؟ماشینم کجا بود!خدا خدا کردم دنبالم بیاد!صدای پاشو میشنیدم که نزدیکو نزدیک تر میشد!گریه م میومد!صدای ماشینا صاف رو اعصاب بود!زدم زیره گریه و شروع کردم به دوییدن!شهرادم پشت سرم میدویید!میدونستم نمیتونم از دستش در برم!یهو از پشت بازومو کشید و برم گردوند!
-نیلا!چه مرگته!؟؟؟دیوونه م کردی دختر!
بغلم کرد و سرمو چسبوند به سینه ش!آخ که چه قد دلم میخواست بغلم کنه!دلم میخواست تمامو عمرمو شب تا صب بغلش باشم!
به خودش فشارم داد!دیگه بدتر گریه م میومد!تمام بدنم درد گرفته بود!نمیتونستم نفس بکشم!
تو اتوبان تهران- کرج بودیم,یهو ولم کرد و راه افتاد سمته ماشین!دستمو گرفت و با هم سوار شدیم!شیشه ها رو کشید بالا و حتی موزیک هم نذاشت!عصبانی بود!رگ گردنش داشت میزد بیرون!شبه تولدشو زهر کرده بودم!راه افتاد سمت کرج!یه رب هنگ کرده بودم که این وقته شب کرج چی کار داره!ولی وقتی یادم اومد حالم بدتر شد!داشتیم میرفتیم خونه خودش که همین طوری گرفته بود!رسیدیم به عظیمیه و جلو یه آپارتمان شیک پارک کرد,یواش درو باز کرد و گفت بیا پایین!منم رفتم دیگه!سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه پنجم!خدا رو شکر اون وقته شب کسی ما رو ندید!کلید انداخت و هلم داد تو!خیلی خسته بودم!کیفمو انداختم رو کاناپه و رفتم تو دست شویی به صورتم آب زدم.
خدایا خواب بودم یا بیدار؟؟؟؟من!این وقته شب!تک و تنها!با یه پسر تو این خونه چی کار میکردم!؟؟؟تمام چهار ستون بدنم لرزید!ینی قرار بود چه اتفاقی بیوفته؟؟؟
از دستشویی اومدم بیرونو رفتم رو کاناپه نشستم!شهراد اومد کنارم نشست و چونه مو گرفت رومو برگردوند سمته خودش!چشام از خستگی خمار بود!تو چشام نگا کرد و گفت
-نیلا!یه سوال ازت میپرسم راستشو بگو!
+بپرس
-دوسم داری؟؟
+به نظرت اگه نداشتم تا این جا باهات میومدم!؟؟؟
دیگه نوبت من بود!دستامو حلقه کردم دور گردنشو لبامو گذاشتم رو لباش!چشامو بستم و به هیچی فک نکردم!به این که کجام!کیم!میخوام چی کار کنم!فقط تنها چیزی که واسم مهم بود این پسری بود که لبام تو دهنش بود!این که دو سال تموم عینه دیوونه ها به امید همچین شبی عینه دیوونه ها نصفه شب تا صب گریه کردم!به این که میخوام فقط ماله من باشه!
دستاشو حلقه کرد دوره کمرمو دارزم کرد رو کاناپه!
تنه نحیفم داشت زیرش له میشد!داغ بودیم!داغ!عین وحشی ها لب همدیگرو میخوردیم!
وسط پاش افتاد وسط پام و یهو حشرم زد بالا!گیج بودم!دکمه های پیرهنشو یکی یکی باز کردم و از تنش در آوردم!اونم مانتو و تاپ منو در آورد!اولین باری بود که جلو یه پسر لخت میشدم و خیلی خجالت میکشیدم!دوباره افتاد رومو همون طور که لب میگرفت دستشو بر پشتمو سوتینمو باز کرد!سوتینمو در آورد!به کاناپه فشارم داد!کوسم باد کرده بود!سینه ش که رو سینه م بود حسه خوبی داشتم!ضربان قلبشو حس میکردم!هون طوری که لب میگرفت یه دستشو انداخت زیره گردنم و یه دستشو زیر زانوهام!رفتیم تو اتاق خواب!آباژورو روشن کرد که نور کمی داشت!استرس داشتم!قلبم داشت از تو سینه م میزد بیرون!شلوار جینمو از پام در آورد و خودش شلواره خودشو در آورد!عین مرده ها رو تخت دراز کشیده بودم!اومد کنارمو دراز کشید!دستشو آروم از رو شورت مالید به کوسم!لاله گوشمو کشید تو دهنش!واضح بود که دارم جلو خودمو میگیرم آه و اووووه نکنم!دست داغشو کشید بالا و خط شورتمو زد کنار!دستشو کرد تو شرتمو یواش یوااااااش بردش پایین تر!با چوچولم بازی میکرد!دیگه خیس شده بودم!لباشو گذاشت رو گردنمو میک زد!حال خودمو نمیفهمیدم!دیگه صدام اومد بیرون!آآآآآآآآآآآییییییییییی!وووووواااااااایییییییییی!شهراااااااااد!
-هنوز اوله کاریم نیلا خانوم!یه جوری میکنمت که نتونی بلند شی!
وقتی گفت میکنمت ته دلم لرزید و اومدم!گونه مو بوسیدو دستشو با دستمال تمیز کرد!نا نداشتم جم بخورم!خودش بازم شورت منو در آورد!کسم که دی گفت:پددددسسسسسگ با آدم حرف میزنه اصلا!
کیرش از تو شورت زده بود بیرون!با دستای لرزون شورتشو کشیدم پایینو درش آوردم!حالا دیگه لخت لخت بودیم!با این که ارضا شده بودم ولی باز داشتم حشری میشدم!خودشو کشیدروم!کیرش دقیقا رو کوسم بود!گردنمو میخورد و من آه و ناله میکردم!
+واااااااااااااااییییییییییییی شهرااااااااااااااااااااد!دارم میییییییییمیییییییییییررررررررررمممم!
حرف نمیزد!فقط میخورد و لیس میزد!به سینه م که رسید یه دستشو گذاشت رو کسمو مالوندش!یه سینه مو میخورد!تو عمرم همچین لذتی رو تجربه نکرده بودم!اون سینه مو هم خورد و شکممو لیس زد!به کسم که رسید! لیس نزد!پاهامو باز کرد و کشاله رونمو یواش یواش لیس میزد که حشری ترم کنه!هی دور میشد!هی نزدیک!کوشم عین لبو شده بود از حشر!لباشو گذاشت دور چوچولمو میک زد!پاهامو قفل کردم دور گردنشو موهاشو میکشیدم!
شهرااااااد!محکم تر!بخوووووورش!واااای میخوامت شهراد!
با زبونش سوراخمو میگایید!یه لپ کوسمو کشید تو دهنش و سینه مو میمالوند!داشتم دوباره ارگاسم میشدم که یه دفه وایساد!کوسمو بوس کرد و روم دراز کشید!کیرشو گذاشت دمه کوسم!با یه لحن حشری و سکسی ترین صدایی که تو عمرم شنیده بودم در گوشم گفت:
میخوای بکنم تووووووووو؟؟؟؟
جواب ندادم!
دوباره پرسید:بببببکنننمممم؟؟
باز جواب ندادم!یعنی نا نداشتم که جواب بدم!
د لامصب جواب بده!
با یه صدای یواش گفتم آره شهراد!میخوامت!بکن تو!هر کاری میخوای بکن!
گفت خودت خواستی!
باز رفت سراغ گردنم!نقطه ضعفمو یاد گرفته بود!کیرشو یواش یواش هل داد تو کوسم!اولاش درد نداشت!یه دفه تا نصفه کرد تو!سوووووختم!پاره شدم!خواستم داد بزنم که لبامو کشید تو دهنش!نباید جلو همسایه ها تابلو میشد!تا نصفه میکرد تو و میکشید بیرون!دردم همراه با لذت شده بود!لذت از این که دیگه زن شده بودم!زن پسری که عاشقش بودم!پسری که اونم با من مرد شده بود!مرده من!
تا نیمه کرد تو و کشید بیرون و یه دفه تا ته هل داد!ججججججججججججرررررررر خوردم رسما!کیرشو ته دلم حس میکردم!سینه هام صفت شده بود!در گوشم گفت!فدات شم خوب میشه!صب کن!فقط یه کم!آب منو و خون قاطی شده بود!لب میگرفتو کمر میزد!کی فکرشو میکرد اون بغل توی اتوبان به این جا بکشه!ولی دوس داشتم!دوس داشتم جرم بده!تند تر کمر میزد!
-چه قد تنگی تو دختر!فدای کوسه داغت بشم الهی!تو سکس هم بلد بودی من خبر نداشتم!؟؟؟
با حرفاش حشری ترم میکرد!دیگه داشتم دوباره ارگاسم میشدم!
-نیییییییییلللللااا!اووووووممممدمممم!کیرشو کشید بیرونو آبشو رو شکمم خالی کرد!عین جنازه افتاد روم!در گوشم زمزمه کرد!
همه زندگیم تویی نیلا!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#254
Posted: 16 Sep 2012 11:16
من و مژده و استرس شبانه
خیلی نگران بودم!ازیه طرف نگران خالم که تنهامانع بینمون بود ازیه طرف نگران پسر خالم که بغل دستم خوابیده بود!
اون روزبابا و مامانم باهم وبدون من رفتن شیراز و میدونستم شبش بازم میتونم بامژده دخترخالم لاس بزنم!
کاری که موقع پیش اومدن چنین فرصتی شده بودعادت همیشگیمون!
نمیدونستم امشب باشبای دیگه فرق میکنه به همون لب و دستمالی شبانه راضی بودم بعدشم که جلق و لالا...
ازمژده بگم یه دختر باقد حدودصدوشصت و لاغرباسینه های درشت و چشای سبز..ازکسش نمیگم چون هیچوقت ندیدم چجوریه!!!
ساعت سه نصف شب بود بهم اس داد بیابالاتر..
منظورشو میفهمیدم یعنی بالاترازمامانش وبین حدفاصل کاناپه ها..
قلبم داشت تاپ تاپ میزد وتوی اون سکوت میترسیدم صدای قلبم خالمو بیدارکنه!!!رفتم بالای سرخالم که همش فکرمیکردم خودشو به خواب زده
مژده هم خودشورسونده بوداونجا.!
بدون مقدمه شروع کردم لبشو خوردم مزه ی پیتزای دیشب میداد..خیلی حال کردم لبای توپر و نرمی داره که فوراکیرمو ازخواب بیدار میکنن!
حدودنیم ساعت خوردن لب ودستمالیه پستونای سفتو حشریش باعلامت, پایان داستانو بهش نشون دادم و بعد رفتیم خوابییم پنج دقیقه بعد به بهونه ی دستشویی پاشدم برم جلق بزنم رفتمو کارمو کردمو وقتی برگشتم تواون تاریکی متوجه نبودن مژده توی تشکش شدم خوب که دوروبرمو براندازکردم دیدم توآشپزخونه بادست داره علامت میده قلبم اومد تو دهنم کیرم انگار نه انگارهمین الان باهاش جلق زدم باز عین گرز رستم بلندشد میدونستم که اگه نرم هم مژده ناراحت میشه هم خودم یه عمر به خودم لعنت میفرستم!پس رفتمو همون اول در شروع کردیم به لب گرفتن وبرای اولین بارتموم بدن داغ وسکسیشو بغل کردم سینه هاشو که به بدنم چسبیده بودهنوزیادم میاد آخخخخخ...
اونجامیشد خیلی آهسته حرف بزنیم
آروم توگوشم گفت چکارکنیم منم تیریپ خجالت برداشتم گفتم نمیدونم ولی یه لحظه متوجه شدم شلوارشو کشید پایین دست به رونش زدم دیدم بعععله درسته ..
داشتم دیوونه میشدم ازلمس پاهاش میشد فهمید یه تارمو هم هچ جاش نیست ..پر روشدم اومدم شرتشو بکشم پایین گفت نه!!ومنم که یه لاپایی واسم کافی بوداصراری نکردم!!
خوابوندمش و کیرمو دراورم وگذاشتم بین پاهاش و باچندبار جلو عقب کردن آبم بافشارپاشیدم روشرتش ..هیچوقت اینقدر بیحال نشده بودم
چندتا لب گرفتمو نوک سینه هاشو خوردم!بعدآروم یکی یکی رفتیم تو تشکمون وخالم هم که حالت خوابش تغییر نکرده بود دقیقامثل پسر خالم..
بامژده هنوزم رابطه دارم وهمین الآنم یه اس سکسی بهش دادم
راستی بابای مژده هم که اونروزسفرمشهد بودالبته کاری نه زیارتی!
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 7673
#255
Posted: 17 Sep 2012 10:31
کردن خواهر زن
سلام من آرش هستم و 28 سالمه این داستان حدود 3ماه پیش اتفاق افتاد که در اون زمان ما حدود 4ماهی بود که ازدواج کرده بودیم و همسرم از اینکه از خانوادش جدا شده کمی ناراحت بود و به همین دلیل خواهرش هر چند روز یه بار یه سری به ما میزد. خواهر زن من اسمش میناست و23 سالشه زیاد خشگل نیست ولی چهره جذاب وهیکل خوبی داره . راستشو بخواید زیاد ازش خوشم نمیاد یعنی از اول ازش بدم میومد ولی اون خیلی دوست داره با من راحت باشه ولی من هیچ وقت بهش اجازه ندادم. بخدا هر وقت از سرکار میام بهش میگم خیلی خسته ام خودش سریع میگه میخوای ماساژت بدم منم با بی میلی میگم اکه حوصله داری بیا.یه چند باری اون اوایل از رو پیرهن اینکارو میکرد بعد که رومون باز شد دیگه پیرهنو میده بالا و این کارو میکنه خوب منم بدم نمیادو راستش خیلی زود کیرم راست میشهو همیشه مجبورم بعد از ماساژ یه چند دقیقه ای تو همون حالت بمونم تا کیرم بخوابه.
داستانه اصلی ما از اونجا شروع شد که من یه چندتا داستان راجع به سکس با خواهر زن تو این سایت خوندم وگرنه اصلا تو این فکر نبودم که بخوام واقعا بکنمش فقط در حد یه فکر کردن و یه کیرم راست شدن بود. بعداز خوندن اون چندتا داستان تصمیم گرفتم اول ببینم اون نظرش چیه و آیا اونم میخواد یا نه. از اینجا شروع کردم که یروز رفتم خونه ودیدم اومده منم خودمو زدم به خستگی و بعد از اینکه لباسامو عوض کردمو یه احوالپرسی کردیم به خانومم گفتم اگه میشه بیا یه کم پشت منو بمال که گفت عزیزم دارم شام آماده میکنم بعد از شام مینا که اینو شنید گفت من میدم برگرد منم برگشتمو اون شروع کرد به ماساژ دادن که بعد از چند دقیقه کیر ما بلند شد یه چند دقیقه که گذشت دیدم الان بهترین فرصت که یه جوری بهش بفهمونم بهش گفتم مرسی دیگه بسه و بلند شدم که برم بدون اینکه بهش توجه کنم دست کردم توی شلوارم و کیر راست شدمو که خیلی تابلو بود توی شرتم جابه جا کردم و اصلا به روی خودم نیاوردم ولی حواسم بود که مینا کاملا داره این صحنه رو میبینه. پیش خودم گفتم اگه اون با دیدن این صحنه دوباره دلش بخواد که منو ماساژ بده معلومه که دلش میخواد اگر دیگه این کارو نکرد یعنی باید قیدشو بزنم.از این ماجرا یه چند روزی گذشت تااینکه من یه روز که رفتم خونه دیدم مینا هم اومده و طبق معمول خانومم هم در حال آماده کردن شام بود. منم رفتم و یه ابی به دستو صورتم زدمو لباسامو عوض کردم اومدم یه بالش برداشتمو دراز کشیدم کنار تلوزیون که مینا گفت معلومه خیلی خسته ای منم سریع گفتم آره که خودش گفت میخوای ماساژت بدم منم از خدا خواسته سریع گفتم آره اونم گفت پیرهنتو بده بالا و منم سریع این کاروکردم .مینا شروع کرد به ماساژ دادن من یه چند دقیقه که گذشت دیدم به جای ماساژ دادن داره منو ناز میکنه و کاملا مشخص بود که میخواد منو تحریک کنه منم اصلا بروی خودم نیاوردم وگذاشتم کارشو بکنه یه ده دقیقه ای این کارو کرد تا اینکه واقعا ابم می خواست بیاد که گفتم مینا جان کافیه دیگه وبلند شدم و رفتم سمت دستشویی. خوب دیگه معلوم شد که مینا خانم بدش نمیاد که یه حالی به ما بده فقط باید یه نقشه بی عیب بکشم که هیچ کس بویی نبره که وگرنه زندگیم از هم میپاشه. بعد از چند روز فکر کردن یه نقشه بی نقص به ذهنم رسیدو اونم این بود که اگر یه یک ماهی صبر میکردم یه موقعیت عالی گیرم میومد .
یک ماه بعد......
فردا تولد همسرمه و من یه سوپرایزه عالی براش دارم و اونم اینه که تمام فامیلو دعوت کنم و بدونه اینکه خودش بدونه یه جشن تولد عالی واسش بگیرم. شب وقتی قرار بود برم خونه اول رفتم خونه پذر زنم تا با اونا هماهنگ کنم که برنامه فردا رو ردیف کنیم. تقریبا همه کارهارو از چند روز قبل کرده بودیم و مهممونارو دعوت کرده بودیمو فقط یه سری خرده کاری مثل تزیینات و شستن میوه و از این کارا مونده بود که اونم جز نقشه شیطانی من بودکه قرار شد فردا مادر زنم به یه بهونه ای خانومم رو بکشه خونه خودشون تا مینا بیاد کمک من که بقیه کارهارو انجام بدیم. فردای اون روز من ساعت 2 بود که رفتم سمت خونه ولی قبلش رفتم یه کم میوه خریدم و شام رو هم سفارش دادم و به سمت خونه حرکت کردم.چیزی از اومدن من نگذشته بود که زنگ خونه به صدا در اومد. بله مینا بود درو واسش وا کردم و اومد بالا بعد از سلامو احوال پرسی رفت لباساشو در آورد یه شلوار لی پاش بودو یه تیشرت آستین کوتاه منم لباسم رو عوض کردم یه رکابی آستین حلقه ای و یه شلوارک لی تنم بود. از شستن میوه ها شروع کردیم مینا میشست و من با دستمال خشک میکردمشون و آماده میکردم برای چیدن تو ظرف در حین همین کارا یه چند باری دست همو لمس کردی ولی این لمس کردن با بقیه وقتا فرق داشتت و یه حسی به من میداد که تمام بدنم و به لرزه مینداخت میوه ها تموم شد و رفتیم سر وقت تزیینات. همه چی عالی بود خیالم از همه نظر راحت بود و هیچ استرسی نداشتم چون همه بجز زنم میدونستن که من با مینا تنهام و هیچ مشکلی قرار نیست اتفاق بیوفته و همه چی آمادست برای کردن مینا باید از یه جا شروع میکردم. منتظر یه فرصت بودم که اتفاق بیفته. مینا میخاست دیوارهارو با کاغذ رنگی تزیین کنه که به من گفت من نگه میدارم بیا با میخ محکمش کن . مینا با دو دستش کاغذو رو به دیوار و پشت به من نگه داشته بود که من رفتم یه میخ بهش بزنم نزدیک مینا شدم و داشتم با چکش ضربه میزدم که احساس کردم یه توده نرم چسبیده به کیرم بله کون مینا برای یه لحظه با کیر من تماس پیدا کرده بود. وای که چه کونه نرمی که از زیر شلوار لی هم میشد نرمی شو حس کرد یه طرف کاغذ رنگی رو وصل کردیم. مینا رفت و طرف دیگرو نگه داشت و گفت بیا اینم بزن که من یه میخه دیگه بردلشتمو رفتم سمتش اینبار مینا کمی به عقب مایل شده بود و اون کون خوش فرمش بیرون زده بود معلوم بود که خیلی دلش میخواد ولی هنوز هیچکدوم نمیتونستیم بری خودمون بیاریم. میخو برداشتمو شروع کردم به تنظیم کردن که دیگه کاملا کیرم با کون مینا برخورد داشت اصلا دلم نمیخواست که ضربه به میخ بزنم آروم داشتم با میخ ور میرفتم که مثلا دارم تنظیمش میکنم ولی هنوز جرات نداشتم که کاری کنم. مینا جراتش از من بیشتر بود شروع کرد خودشو به عقب هل دادن و من دیگه کاملا داشتم اون کون نرمش و احساس میکردم که دلو زدم به دریا و چکشو انداختمو از پشت سینه هاشو چسبیدم و شروع کردم به خوردن گردنش. دیگه کار تموم بود ودیگه هیچ مانعی سر راهم نبود بدون اینکه به صورتش نگاه کنم دستشو گرفتم و بردمش سمت اتاق خوابمون قبل از هر کاری پیرهنو شلوارشو در آوردم وای خدایا یه سوتین وشرت ست به رنگ قرمز تنش بود که منو بیشتر حشری میکرد شروع کردم به خردن اون سینه هاش از روی سوتین وای که چقدر نرمو سفید هستن مینا چشماشو بسته بودو فقط ناله میکرد. سوتین شو باز کردم و نوک سینه هاشو که مثل خون قرمز بود و با ولع تمام میخوردم مینا هم دستشو انداخته بود رو کیر من و داشت اونو میمالید. بلند شدمو تمام لباسامو در آوردم. مینا فقط یه شرت پاش بود و یه لکه بزرگ روی شرتش افتاده بود که معلوم بود کسش خیس خیس شده منم از روی همون شرت شروع کردم به خوردن کسش وای که چه بویی میداد. بوی شهوت و سکس کاملا به مشام میرسید دیگه نمیتونستم طاقت بیارم شرتشو در آوردمو کیرمو مالیدم به کسش انگار که هر چی اب تو بدن این دختر بود داشت از کسش میزد بیرون نمیدونستم باید چیکار کنم مینا دختره و نمیشه این کسه نازو با کیرم یه حالی بدم .همینطور داشتم کیرمو رو کس مینا بازی میدادم که مینا دستشو آوورد وکیرم و با دستش گرفت همینطور که رو کمر خوابیده بود پاهاشو برد بالا و گذاشت روی شونه های من و کیرمو که با اب خودش خیس خیس شده بود گذاشت روی سوراخ کونش و با صدای خیلی یواش به من گفت آروم آروم بکن تو منم خیلی آروم و یواش سر کیرمو کردم تو کونش هر چند لحظه یه هل کوچیک میدادم تا جایی که تقریبا کیر 17 سانتی من تا ته رفته بود تو کون مینا حالا دیگه وقتشه و باید خودمو خالی کنم شروع کردم به تلمبه زدن ومینا هم با تمام وجود فریاد میزد که آره بکن تا ته بکن جرم بده. همین حرفا باعث میشد که من بیشتر تحریک بشم بعد از تقریبا 5 دقیقه تلمبه زدن احساس کردم که تمام مایعات درون بدنم با فشار خیلی زیاد داره خارج میشه نمی خواستم که این حسو خراب کنم به همین دلیل کیرمو در نیاوردم و با فشار تمام آبمو خالی کردم تو کون مینا ویه 10 دقیقه بی حال روی هم افتاده بودیم. بله بالاخره موفق شدم که مینارو بکنم. کارمون تموم شدو من رفتم حمام و مینا هم بقیه کارهارو ردیف کردو شب یه مهمونی خیلی عالی برگذار کردیم وهیچ کس هم از این ماجرا هیچ بویی نبرد. از اون روز به بعد من 4 دفعه دیگه مینارو کردم. ومنتظرم که ازدواج کنه تا بتونم کسشم بکنم......
امیدوارم حالشو برده باشین
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 2517
#256
Posted: 17 Sep 2012 11:11
حشری شدن تو استخر
سلام اسم من تیناست 21سالمه و تو تهران زندگی میکنم از بچگی داییم سرپرستم بوده چون پدر و مادرم فوت کردن! میخوام داستان اولین سکسمو با پسر داییم براتون تعریف کنم. زن داییم و پسر داییم خارج از کشور زندگی میکردن و من تا اون موقع ندیده بودمشون چون وقتی 3سالم بود داییم از زنش جدا شده بود. وقتی اولین بار پسر داییم دانیال رو تو فرودگاه دیدم خیلی ازش خوشم اومد به نظرم خیلی جذاب و سکسی بود! قرار بود 3ماه پیش ما باشه و بعد برگرده نروژ.... دو ماه گذشت و من به هر طریقی شده بود سعی کردم نظر دانیال رو به خودم جلب کنم ولی اون اصلا بهم محل نمیداد باهام کم حرف میزد و بیشتر سرش تو کار خودش بود... تا این که یه روز تصمیم گرفتیم با داییم و دانیال بری باغمون.
نزدیکای شب دور هم نشسته بودیم که گوشیه داییم زنگ خورد که کاری پیش اومده باید بره شرکت. من و دانیال حدود 1ساعت ساکت کنار استخر نشسته بودیم من به اون فکر میکردم ولی نمیدونم اون به چی فکر میکرد!؟ هوا تاریک شده بود و من ناجور تو کف دانیال بودم. بالاخره سکوتو شکستم و گفتم تو نروژ دوست دختر داری؟؟! گفت بهم زدم چطور؟ خندیدم گفتم میخوای تو ایران یه کیو پیدا کنی؟؟ گفت شاید....! به بهونه ی برداشتن گوشیم که کنارش بود رفتم پیشش نشستم گفتم تا الان کسیو انتخاب نکردی؟ گفت اره! نزدیک تر شدم گفتم کیه؟ گفت به تو چه! به شوخی هلش دادم...افتاد تو استخر اول عصبی شد بعد خندید! گفت دستمو بگیر بیام بالا! تا دستشو گرفتم منم کشید تو استخر داشتیم باهم اب بازی میکردیم مثه بچه ها... یهو دانیال در گوشم گفت بازی دوست داری؟ خندیدم گفتم اره! اصلا منظورشو نفهمیده بودم! اونم گفت پس بیا باهات بازی کنم... یه جورایی هل کرده بودم قلبم تند میزد نزدیکش شدم دستشو گذاشت دور کمرم شروع کرد با لبام بازی کردن با زبونش لبامو لیس میزد بعد شرو کرد خوردن گردنمو لیس زدنش همزمان کسمو میمالید هنوز توی استخر بودیم... دانیال گفت بریم بیرون اب بد جوری راست کردم گفتم باشه! با لباساو بدن خیس رفتیم تو اتاق دانیال اروم تاپمو در اورد بعد من تی شرت اونو در اوردم از رو سوتین سینه هامو گاز گرفت بعد اروم بازش کرد وقتی به سینه هام دست زد همه جتم مور مور شد ناجور حشری شده بودم نوک سینه هام سیخ شده بود شروم کرد خوردن سینه هامو مک زدن تو همون حتات کسمو میمالید... شلوارکمو در اورد از رو شرت کسمو لیس میزد داشتم دیوونه میشدم اه میکشیدم شلوار دانیال رو در اوردم اروم شرتشو پایین کشیدمو شروع کردم ساک زدن! دانیال دیگه طاقتش تموم شد منو دمر خوابوند با وازلین کیرشو چرب کرد و اروم کر تو کونم...خیلی درد داشت کلی جیق زدم تنگ بود ولی بهم حال میداد روی کمر خوابیدم پاهامو بردم بالا گفتم این پوزیشنو دوست دارم یکم تلمبه زد بعد گفت کس میخوام... منم گفتم تو جون بخواه! اولین بارم بود و دانیال میخواست پردمو بزنه وقتی شروع کرد از درد جیغ میزدم بعد چند دقیقه به زور تو کردن و اه کشیدنو جیغ زدن من یهو دیدم پتوی زیرم خونیه فهمیدم دانیال پردمو زده دوباره کرد تو و شروع کرد تند تند تلمبه زدن کم کم من به ارگاسم رسیدم دانیال ابشو تو کسم ریخت بعد چند داقه منو خوابوندو کسمو خورد! دیگه واقعا جون نداشتم تکون بخورم کیرشو گذاست لای پام و تا صبح کنار هم خوابیدیم! بهترین سکسم اون شب بعد از اون منو دانیال زیاد باهم سکس داشتیم ولی هیچی شب اول نمیشه 2ماه پیش باز اومد تیران و یه سکس باحال کردیم اما بدون پیشگیری.... الان من حامله ام و منتظرم دانیال برگرده ایران دعا کنید زود تر بیاد...... ممنون از همتون دوستان که داستانمو خوندین
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#257
Posted: 17 Sep 2012 11:15
عجب سکسی
سلام به همه ی دوستان.
من عاشق دختر عمم بودم و هی دیدش میزدم البته اون یه بوهایی برده بود .خیلی رون های خوشگلی داشت من بعضی وقتا به یادش همین الان هم جلق میزنم. خود دخترعمم دندش می خارید و فکر کنم اون موقع میدونست که بهش نظر دارم چون با تاپ و شلوار تنگ میومد جلوم من که از ترس 4 داداشش اصلا ادم حسابش نمی کردم مگه اینکه یه وقتایی تنها بودیم و با هم حرف میزدیم. من همینطور تو فکرش بودم تا موقعیتی پیش اومد.پدر بزرگم به رحمت خدا رفت(پدر پدرم)و(پدر مادر دختر عمم) ما هم برای مراسم خاکسپاری راهی دهاتمون شدیم دختر عمم خب اومده بود .اوایل فوت پدربزرگم همه در غم بودیم تا هفتش رسید از غممون کاسته شد به طوری که یادمون رفت. ما که بعد از مراسم و فاتحه فرستادن میبایستی شربت پرتغال و البالو تعارف میکردیم.از شانس خوب ما شربتها تموم شد پسر عمم(داداشش)به من گفت برو خونه شربت سن ایچ رو بیار.پدر بزرگم خرداد88 فوت کرد اون موقع دختر عمم چون کنکور داشت برای مراسم پدر بزرگش نیومد.خلاصه اون تنها بود و داشت درساش رو میخوند. من رفتم خونه بدون اینکه بخام سکسی داشته باشم یعنی اصلا تو فکرم نبود. اومد گفت چی میخوای،گفتم شربت ها روکه تو آشپزخونهاست رو میخوام برداشتم و رفتم سر مراسم دوباره کم اومد. اینبار دیگه مردم دهاتمون داشتند کم کم مراسم رو ترک میکردند منم دوباره به بهونه شربت از مراسم جیم زدم(چون هی ازم کار میکشیدند) و رفتم خونه عمم(بدون اینکه سکسی تو فکرم باشه). شربت های تو اشپزخونه تموم شد و بقیه شربت ها تو انبار بود رفتم به دختر عمم گفتم کلید انبار کجاست گفت برا چی میخوای گفتم شربت باز کم اومده باید ببرم گفت صبر کن کلید رو اورد رفتیم تو انبار شربت ها رو زمین بود یه دفعه دیدم با اون شلوار تنگش دولا شد و هی قر داد من که اب دهنم خشک شده بود چیزی نگفتم بعد اون گفت مگه شربت نمیخوای بیا بگیر دیگه فهمیدم دلش میخواد چسبیدم بهش و حسابی حال کردم شلوارشو در اوردمو کسشو که انگار ابر بود مالوندم شروع کردم به لب گرفتن 5 دقیقه ای طول کشید یه دفعه یادم افتاد باید شربتا رو ببرم. تو حال و هوای سکس بودم که بهش گفتم ممکنه داداشت بیاد اینجا و بگه چرا شربت ها رو نیوردی اصلا متوجه نشد که چی گفتم یه بار دیگه گفتم سر عقل اومد و گفت باشد بهش گفتم شماره ی منو که داری هر وقت اومدی اصفهان(گه گداهی یه سر به برادرشون که اصفهان بود میزدند)بهم زنگ بزن تا یه قراری بزاریم بعد از چهلم پدر بزرگم برگشتیم اصفهان و من همش اون صحنه ی دولا شدنش توی ذهنم بود کیرم هی شق میشد دوستان میدونند چه حسی داره اونم برا اولین بار.بعد از کنکورش اومد اصفهانو زنگم زد گفت که من به بهونه ی کتاب خریدن میام بیرون و بریم و گفت ما که جا برای سکس نداریم گفتم میریم زیر زمین 20 متری مغازه ی بابام. شب به هزار بدبختی کلید رو از بابام زدم و فردا صبح قرار گذاشتیم بریم رفتیم تو مغازه و شروع کردیم اول بهم گفت رو تا بکن اونطرف میخوام غافلگیرت کنم بعد از چند ثانیه گفت حالا برگرد برگشتم دیدم لخت شده و عین فیلم سوپر چکمه های مشکی که تو کیفش قایم کرده بود رو پوشیده بود نمیدونم تا حالا با دختری که چکمه بپوشه سکس کردید یا نه؟همون لحظه کیرم بلند شد و بعد از مقدمات(لب گرفتن-خوردن-لاس زدن و ...)گذاشتم کونش وای که چقدر نرم بود ابم ریختم رو پستوناش و بعد از تشکر کردن چند دقیقه بوسیدن و لب گرفتن رفتیم من از جزییات سکس چیزی براتون نگفتم که چه طوری کردمشو شرت و کرستشو در اوردم میدونم که براتون تکراریه از اون لحظه به بعد هر وقت میاد اصفهان یه سکسی با هم داریم امید وارم خوشتون اومده باشه.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 61
#258
Posted: 18 Sep 2012 22:29
رویاهای یک دختر که هیچ وقت به واقعیت تبدیل نشد
پیشنهاد میکنم دخترها بخوانند؛ این داستان قسمتهای سکسی زیادی ندارد... فحش ندهید
حسین دوست دوران دبیرستان برادرم, پدرام بود. بعدها داداشم و حسین با هم تو یه دانشگاه قبول شدند. من حسین رو خوب می شناختم. حسین به خونه ی ما رفت و آمد داشت. داداشم مدام تو خونه از حسین صحبت میکرد و من و بابا و مامانم حسین رو خیلی دوست داشتیم. راستش من بخاطر علاقه ای که پدرام به حسین داشت از حسین خوشم میومد و از اینکه دوستی این دوتا رو میدیم لذت می بردم. حسین 6 سال از من کوچیکتر بود. پسر خندهرو و مودبی بود. وقتی به خونه ی ما میومد باید هزار بار بهش تعارف میکردیم تا میومد تو. همش میگفت همینجا دم در خوبه. من همیشه حسین رو مثه برادر کوچیکه خودم دوست داشتم. یه جوری ازش خوشم میومد. قیافه سفید و خوشگلی داشت. دماغ خوشگلش و چشمان و لب و سرش همه چیزش قشنگ بود, قدش هم مثه دادشم متوسط بود فک کنم 178 یا 180. موهای بورش همیشه کوتاه بود و من از دیدن مدل موهای پسرونه و دم خط و پشت گردنش که همیشه تیغ شده بود لذت می بردم.اون زمان که کوچیکتر بود همیشه به شوخی بهش میگفتم که اگه یه روسری سرش بکنه نمیشه تشخیص داد دختره یا پسره اونم قرمز میشد و میخندید.
بعد از اینکه پدرام و حسین دانشگاه قبول شدند ارتباط حسین و پدرام کمتر شد و واسه همین رفت و آمد حسین به خونه ما کم و کمتر شد و دو سه سالی ازش خبری نشد. تا اینکه در سالهای آخر دانشگاه حسین و پدرام برای انجام پروژه دانشگاهیشون به خونه ی ما میومدن. وقتی بعد از 4 سال حسین رو دوباره دیدم تعجب کردم هم اخلاقش و هم قیافش بهتر شده بود. باید بگم تو نگاه اول واقعا ازش خوشم اومد و عاشقش شدم. احساس من به حسین بشدتی بود که برای دیدنش لحظه شماری میکردم. وقتی پسرا برای حل پروژه دانشگاهشون به خونمون میومدن سریع براشون میوه و چای و بیسکوییت می بردم تا واسه لحظات کوتاهی هم که شده حسین رو ببینم. شبها توی ذهنم مراسم ازدواج خودم و حسین رو تصور میکردم !!! و همیشه اونو تو تصوراتم نوازش میکردم و می بوسیدم. تمام فکر و ذکرم حسین شده بود. موهای روشن و پوست سفید و صورت 3تیغ شده و دندونهای تمیزش با اون اخلاق مهندسیش روح و روانم رو تسخیر کرده بود. وقتی حسین از خونه ی ما میرفت بوی افترشیو صورتش روحم رو نوازش میداد. مشکل بزرگی که مانع از رسیدن من به حسین عزیزم میشد سن بالای من بود. من 28 سالم بود و حسین 22 ساله.
من از همون کوچیکی دختری درسخون بودم, اصلا اهل بیرون رفتن و رفیق بازی نبودم. سرگرمی من نواختن سنتور و خوندن کتاب بود. قیافهی معمولی ولی بینقصی داشتم. تا اون سن هیچ خواستگاری نداشتم. فقط تو دانشگاه یه پسری عاشقم شده بود و برام نامه های عاشقانه می نوشت که آخرش خودش از خنگ بودن من خسته شد و نمیدونم کجا غیبش زد. من مدرک فوق لیسانس مهندسی کشاورزی داشتم و در سن 28 سالگی بیکار در منزل پدری روزم رو شب میکردم. خیلی دوست داشتم ازدواج کنم اما کو خواستگار؟!!! اون روزا از زندگی آروم و بیحادثهی خودم حوصله ام سر رفته بود, دوست داشتم یه خرده هیجان و جوشش رو به زندگی خودم وارد کنم و از محافظه کار بودنِ خودم حالم بهم میخورد. واسه همین وقتی حسین رو دیدم تصیمیم خودم رو گرفتم. تصمیم گرفتم باهاش حداقل دوست بشم. راستش حرفای دوستم سمیرا هم تو این تصمیمم بی مورد نبود. سمیرا میگفت "چه عیبی داره دو نفر که همدیگه رو دوست دارند همدیگه رو ببوسند یا با هم مغازله و عشقبازی کنند؟" سمیرا میگفت "تو همه جای دنیا دخترا و پسرا از هم کامگیری می کنند و با هم اوقات خوشی دارند فقط تو ایران خراب شده هست که جوونها لذتها رو برای خودشون قدغن کردن."
خلاصه ی ماجرا اینکه روزها میگذشت و من بودم و رویاهای حسین. یک روز گرم تابستانی بود؛ ولی سرمای کولر اجازه احساس گرما رو نمیداد. من و پدرام و حسین تنها در خانه بودیم. حسین و پدرام در اتاق پدرام مشغول صحبت و حل پروژه بودند و من در اتاق خودم به صدای حسین گوش میدادم و لذت می بردم. کم کم حوصله ام سر رفت و تصمیم گرفتم به اونا ملحق بشم. خودم رو جلوی آینه مرتب کردم و بعدش در زدم و وارد اتاق پدرام شدم. حسین مبهوت به من نگاه میکرد چون من سرلخت وارد اتاق شده بودم. باخنده گفتم حوصلهام سر رفت گفتم بیام ببینم شما دوتا چیکار میکنین. حدود دو ساعت 3 نفری با هم صحبت کردیم و حسین با خوشرویی و خوش سرزبانی و جوکهای باحالش کلی خندوندمون. این صحبتها چندبار تکرار شد و تو این جلسات و گفت و گوها من شرم تماس بدنی رو با ضربه زدن به بدن حسین بعنوان شوخی شکستم. داستان رو کوتاه میکنم...
لازمه بگم در جلسات آخر من احساس کردم حسین هم از من خوشش اومده. از اینکه فهمیده بودم حسین از من خوشش اومده بسیار شهوتی شده بودم و مدام با رویای سکس با حسین عزیزم خودارضایی میکردم.
یادم نمیره یه روز غروب اواخر شهریور ماه بود که درخانه تنها بودم و بشدت دلم برای حسین تنگ شده بود چون مدتی بود ندیده بودمش. بشدت احساس ناراحتی بهم دست داده بود. غم و اندوهم از ندیدن حسین به حدی بود که احساس حالت تهوع بهم دست داده بود. میدونستم پروژه حسین و پدرام حل شده و ممکنه دیگه هیچوقت حسین رو نبینم. با ترس و دستانی لرزان گوشیم رو برداشتم. شماره حسین رو داشتم و نفس عمیقی کشیدم و شمارهی اون رو گرفتم. صدای نازنینش جواب داد "الو" من سریع خودمو معرفی کردم و گفتم " حسین میتونی الان بیای خونمون؟ کارت دارم" حسین تعجب کرد و من و مونی کرد پرسید "الان؟" گفتم "آره" اونم بدون اینکه سواله دیگه ای بپرسه گفت " چشم الان میام". گوشی رو گذاشتم و چند لحظه به همون حالت سنگ شدم. همش مکالمه ای رو که انجام داده بودیم رو مرور میکردم. بعد از چند لحظه به حال خودم اومدم. تصمیم خودم رو گرفته بودم. میخواستم حسین رو ببوسم. مطمئن بودم چون حسین از من کوچیکتره هیچ وقت اون پیش قدم نمیشه و من و اون نمیتونیم با هم دوست باشیم پس این من بودم که باید شروع میکردم.
نیم ساعت نشده بود که زنگ زده شد و حسین وارد شد. سریع براش چای آماده کردم. سکوت عجیب و شهوتناکی در خانه حکم فرما شده بود. حسین مثه همیشه خوشتیپ شده بود. چای رو برای حسین آوردم و کنارش روی صندلی نشستم. حسین از رفتار من تعجب نکرد. چون از این قبیل کارها رو قبلا از من دیده بود و میدونست به اون علاقه دارم.
پرسیدم "چه خبر حسین آقا؟"
گفت " خبرهای خیر, شما چه خبر؟ چی شد با من تماس گرفتید؟ "
گفتم " خیلی بی معرفتی, رفتی که رفتی؟ یه زنگی , تماسی , چیزی, نمیگی ما دلمون تنگ میشه ...؟! "
خندید و با پرویی گفت " منم دلم براتون تنگ میشه اما خب نمیخواستم مزاحم بشم "
با جوابی که داد دلم غنج رفت و کلی حال کردم... بعد از چند دقیقه صحبتهای بیخود ناگهان ازش پرسیدم "تو با این تیپت چطور تا حالا دوست دختر نداشتی؟ "
با خنده گفت " چیکار کنیم دیگه, سرنوشت مام اینه"
بعد گفتم " یعنی هیچ دختری تاحالا نبوسیدت ؟"
اونم بدون اینکه تعجب بکنه گفت " نه !! "
گفتم " عیب نداره, اصلا میخوای من ببوسمت !؟! "
فقط خندید !
گفتم " هان چیه؟ خجالت میکشی؟ من میخوام ببوسمت, بوس دوست ندارم و اینا هم حالیم نیست, زوریه, من میخوام ببوسمت " بعد نزدیکش شدم و بوسیدمش ... هر دومون داغ و قرمز شده بودیم... بازم بوسیدمش.. آروم گفتم "میشه تو هم منو ببوسی؟" سرش تکون داد که یعنی باشه و شروع کرد به بوسیدن من. موهام, لبم, گردنم, دماغم, گوشهام, پیشونیم و همه جای سر و صورت و گردنم رو می بوسید و من بدون هیچ حرفی فقط لذت میبردم. جفتمون نمیدونستیم داریم چه غلطی میکنیم. فقط بوسه بود که رد و بدل میشد.
تا اینکه حسین دستش رو برد سمت سینه ام و شروع کرد به مالش اونا. من نمیخواستم ماجرا به اینجاها کشیده بشه اما خب اونقدر حشری شده بودم که هیچ مقاومتی نکردم. حسین با یه حرکت تیشرتم رو در آورد. منم تلافی کردم و تیشرت حسین رو درآوردم!!! وای ! بدن حسین عزیزم در آغوش من بود. گرم و داغ. با دستام پشت بدنش رو نوازش میکردم و از سفتی بدنش لذت میبردم. حسین هم سوتینم رو باز کرد و وسط سینه ام رو بوسید. راستش من پستون های بزرگی ندارم, در حقیقت اصلا پستون ندارم و پستونهام مثه پستون پسر بچه ها صاف صاف هست و الکی واسه خالی نبودن عریضه پستان بند می پوشم! من همیشه بابت پستون نداشتنم غصه میخورم! اما حسین اون روز هیچ اشاره ای به این موضوع نکرد و بعدها به من گفت من عاشق هیکلهای اینجوری هست.
اما در پایین تنه بدنم سفتی کیرش رو حس میکردم, دست بردم به سمت کیرش و چنگ زدم گرفتمش. خندیدیم ولی هیچکدوم حرفی نزدیم. سریع کمربندش رو باز کرد منم کمکش کردم و شلوارش رو در آوردم. یه کیر کوچولوی صورتی و لاغر. سریع به دهن گرفتمش با عشق و علاقه برای حسین عزیزم ساک زدم و ساک زدم ... مکیدم و مکیدم ...
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
ارسالها: 2517
#259
Posted: 19 Sep 2012 14:41
من و دخترعمه شيرين
سلام خاطره اي كه ميخوام براتون تعريف كنم كاملا واقعيه و لطف كنيد اكه خوشتون نيومد فحش نديد
اين خاطره مربوط ميشه به سال 86 اونموقع من تو دانشكاه ترم جهارمم بود_البته ببخشيد جون من با موبايل مينويسم وجون موبايلم حروف فارسي نداره كجبز ببخشيد خلاصه_
ازاتفاق دخترعمم شيرين تودانشكاهي كه من درس ميخوندم قبول شد و جون شهري كه توش زندكي ميكردن با مركزاستان كه دانشكاهم اونجا بود وخونمون هم اونجا بود120 كيلومترفاصله داشت (استان ما خوزستانه وما ساكن اهوازيم) عمم با بابام قراركذاشتن كه دخترعمم بمونه خونمون و آخرهفته كه كلاس نداره بره خونشون جون خونه ي ما به اندازه كافي بزرك بود و منو داداشم كه 12 سالش بود وبدرومادرم موافق بوديم كه شيرين جون بياد بيشمون بمونه منم كه ازخدا همجين فرصتي ميخواستم كه تودانشكاه نصيبم كنه كه حالا توخونه نصيبم كرده بود اون موقع من 22 سالم بود و دخترعمم 20 ساله بود_ شيرين خانم يه دختر سفيد خوشكل و خوشهيكل بود كه من عاشق ديد زدن هيكل خوشكل وسكسي بودم و شبا موقع خواب همش با فكره هيكل ناز وسينه هاي خوش فرمش خوابم ميبرد دلم ميخواست سينه هاشو اونقد بخورم كه ازجا درشون بيارم بكذريم البته اون تو خونمون لباسهاي خيلي راحت و باز نميبوشيد برعكس خونه خودشون آبادان_مدتي ازحضورش توخونمون ميكذشت كه
يه روز كه بشت كامبيوتر داشتم به سايتهاي سكسي سرميزدم شيرين صدام زد منم كه دلم ميخواست مخشو بزنم كفتم و باهاش سكس بكنم كفتم كه من تواتاقم آخه خيلي وقت بود سكس نداشتم ازآخرين سكسم با دوست دخترم 3 ماه ميكذشت كه باهم بهم زديم اومد تواتاقم كفت كه داييم داره با كنتورآب ورميره كمك نياز داره كفت كه صدات كنم. تو يه لحظه يه فكرشيطاني زد به سرم بنجره ي مروركر اينترنت رو مينيمايز كردم و بلند شدم كه برم بيرون وبعد از ده دقيقه ازبيرون شيرين رو صدازدم كه بيزحمت كامبيوترروخاموش كن مطمئن بودم كه صفحه رو اول بازميكنه وبعد كامبيوترروخاموش ميكنه ،بعدازحدود نيم ساعت رفتم تو ومستقيم رفتم سروقت كامبيوتر ديدم خاموشه ازاتاق اومدم بيرون كه ببينم عكس العمل شيرين جيه كه هيجي به روم نيورد البته بعدها بهم كفت كه خيلي خوشش اومده بود وباعث شد به فكرسكس با من بيفته. جندروزكذشت داشتم شك ميكردم كه نقشم عملي شده باشه كه يه روز كه تو خونه تنها بودم رفتم سراغ كامبيوتر درحال خودم بودم كه صداي در اومد كه شيرين بود كه ازدانشكاه بركشته بود وقتي اومد سراغه مامانمو كرفت كه ازتواتاق جواب دادم رفته بازار خريدكنه انكارخوشحال بود كه باهم توخونه تنها بوديم رفت تواتاقش ويه لباس باز خيلي راحت بوشيد يه تاب نازك خوشكل كه سينه هاش توش كاملا نمايان بود ويه دامن كوتاه كه اولين باربود توخونمون اينطوري راحت ميكشت ديدم داره مياد تو اتاقم اومد تواتاق ونشست روتختم وشروع كرد به تعريف اينكه امروز تودانشكاه جه خبره بعدش كفت كه داري جكارميكني كفتم كه دارم تواينترنت برسه ميزنم كه يدفعه اومد بشت سرم وبشتم قراركرفت طوري كه كرماي نفسش روبشت كردنم احساس ميكردم كفت سعيد: كفتم جانم كفت كه ازت يه جيزببرسم ناراحت نميشي كفتم نه ببرس كفت كه تو دوست دخترداري؟
منم كه مدتي بود كه با دوست دخترم بهم زده بودم بهش كفتم داشتم كفت يعني حالا نداري با ناراحتي جواب دادم نه كفت جرا؟ كفتم جرانداره باهم بهم زديم كفت كه حتما الان خيلي تنهايي كفتم آره مكه نميبيني كه وقتي درس ندارم همش تواينترنت سرمم روكرم ميكنم كفت كه جرا بهم زديد مونده بودم جي جواب بدم كفتم كه بهم خيانت كرد كفت جطور: كفتم كه يكي ازرفقام كه ماروباهم ديده بود بعدش بهم كفت كه اين دختره جندس و جندتا ازبجه هاي باسازشون روحسابي تيغ زده بود منم كه باورم نميشد خواستم امتحانش كنم كه به همون رفيقم سبردم كه طرح دوستي باش بريزه
_خوب جي شد بعدش:
_راست كفته بود يه روز بهم زنك زد كفت كه معشوقت حاضرشده با80تومن واسه 1ساعت خودفروشي كنه منم كه باورم نميشد رفتم خونه دوستم ووقتي با جشماي خودم ديدمش ازش متنفرشدم وتف كردم توصورتش كفت مكه نميدونستي جندس كفتم نه بهم كفته بود كه يك سال قبل شوهرش توتصادف مرده منم ازبابت دلسوزي باهاش دوست شده بودم وباهم رفت وآمد ميكرديم البته اون طلاق كرفته بود ومي كفت كه منو واقعا دوست داره نه بخاطره بولم شايد راست ميكفت آخه ازمن بول نكرفته بود ولي بيرون كه ميرفتيم من من خرج ميكردم جون وضع ماليش خوب نبود
شيرين دستاي نازشوكذاشت رو شونم وبا حالتي كه داشت ماساز ميداد سعي كرد دلداريم بده منم بي اختيار سرم روكذاشتم رودستش و كف دستش رو بوسيدم ازش خاستم كه اين موضوعو به كسي نكه اونم قول داد بهش كفتم نميدونم جرا يدفعه هرجي تودلم بودروبي بروا بهت كفتم
كفت بيخيال: ميخوام دوستت بشم بجاي اون دوستت كه بفهمي همه مثل هم نيستن
با تعجب كفتم تو الانم دوست مني
كفت ميخوام كاملا مثل اون باشم ولي بهت خيانت نميكنم
ازصحبتهاش شهوت رو ميشد كرفت بهش كفتم نميتوني مثل اون باشي
كفت جرا؟
كفتم آخه نميدونم جطوربكم!
_باهم روابط عاشقانه داشتيد؟
_آره جداي از اين اون غريبه بود و مطلقه
_خوب با من هم ميتوني داشته باشي
بعدش يدفعه نشست روباهام وصورتش رو روبرو صورتم قرار داد داشتم شوكه مي شدم كه جقدر خدا منو دوست داره و يه تيكه ناز روبدون زحمت برام مهيا كرده خدايا شكرت
لبامون رفت تو هم مشخص بود كه تازه كاره و زياد وارد نبود صورتشو بوسيدم و بلندش كردم بردم روتخت وجون كسي خونه نبود يه دي وي دي سكسي رومانتيك كذاشتم تودستكاه و مشغول لب كرفتن شديم همه جاي كردنشو ميبوسيدم ولاله كوششو ميخوردم حسابي حشري شده بود رفتم بايين تر تابشو كه خيلي جسبون نبود زدم بالا واي جي ميديدم يه بدن سفيد بدون حتي يدونه مو شروع كردم به بوسيدن شكم وناف وبهلوش ورفتم بالا سوتينش روزدم بالا جه سينه هايي داشت ازبس حشري شده بود سينه هاش داغ وسفت شده بودن شروع كردن به مكيدن سينه هاش كه صداي آه و اوفش دراومد حسابي حشرم زده بود بالا وكيرم داشت ميتركيد رفتم سمته دامنش كه مخالفت كرد كفت جلوترنرو كفتم خيالت راحت باشه حواسم هست كه مطلقه نيستي و خنديديم دامنشو زدم بالا (جون اهوازكرمه اغلب ازدامن بدون شلوارزيراستفاده ميكنن)كه رونهاش به جشم خوردن
واي جه رونهايي سفيدي جه باسن خوشدستي جه شرت سكسي قشنكي
شرتش روكشيدم بايين شرتش كاملا خيس شده بود وترشحات كسش همون طور بيرون ميزد
جه كسي خوشكلي داشت بدون حتي يدونه مو وسفيد كه وسطش صورتي دهنم آب افتاد
افتادم به جون كسش هنوز5دقيقه نبود كه شروع كردم ديدم داره ميلرزه وآه واوفش زده بالا ودستام روداره جنك ميزنه وبعد ازيخورده با يه آه بلند ويه لرزش تند احساس كردم كه ارضا شده سرم روبلند كردم و ازش لب كرفتم مثل ديونه ها لبم روميخورد داشت لبم روميكند كه بهش كفتم حالا نوبت منه
رفت بايين وشروع كرد برام ساك زدن زياد وارد نبود وبا دندون كيرم رو ميكرفت ولي جون 3ماه بود توعزابودم
خودش كلي رحمت بود بلند شدم وكفتم كه بخواب روتخت همين كارو كرد ولي مشخص بود كه ميترسيد كفت سعيد من دخترم كفتم حواسم هست ازبشت ميكنم
كفت درد داره وقبول نكرد كفتم مكه قرارنبود برام بشي جاي دوست دخترم جيه جازدي؟ كفت آخه ميكن خيلي درد داره كفتم خيالت راحت يه كاري ميكنم كه درد نداشته باشه براش توضيح دادم كه جكار كنه اونم قبول كرد ورفت دستشويي منم سريع يه بماد وازلين وليدوكائين دراوردم وكيرموجرب كردم بعد از5دقيقه رفتم دنبالش تودستشويي بهش كفتم كه سوراخ مقعدتو برآب كن وبعدش خاليش كن كه ديكه اصلا درد حس نميكني كفت جطوري بهش كفتم سوراخ شيلنك آب رودقيقا بزار روسوراخت ومحكم بكيرش و بعدآب وبازكن كه همين كاركرد وبعد ازاينكه احساس كردي آب رفت داخل بعد از3الي 5 ثانيه آبوببند وبافشارآب روازداخل مقعدت خارج كن كه 2باركه اين كاروكرد سوراخش حسابي باز شده بود اومد بيرون ورفتيم روتخت وسوراخشو جرب كردم وكفتم خودتوشل كن وبا يه فشار سره كيرم رفت تووبافشاردوم همه ي كيرم رفت توسوراخه كونش واي جقدر داغ بود ازش برسيدم درد داري كفت اصلا دارم لذت ميبرم كه شروع كردم تند تند كيرم رو بدم تو وبيرون10 دقيقه بود كه تواون وضعيت بودم دوباره شيرين داشت ارضا ميشد برشكردوندم به كمر وشروع به خوردن كسش كردم كفت اينجوري ارضا نميشه بهتره مثل اول ازكون بكنمش ولي من داشتم ارضا ميشدم وحيفم ميومد دوباره شيرين جون روارضا نكنم دوباره كيرم روكردم توكونش داشت لذت ميبرد منم مدام كيرمو درمياوردم كه ارضا نشم ديكه داشتم ارضاميشدم كه شروع كردم به تند تند كردن كه آبم بافشار ريختم توكونش كه يدفعه شروع به لرزيدن كرد كه دوباره ارضا شد كيرم روكشيدم بيرون جه صحنه ي قشنكي بود كونش حسابي كشاد شده بود وآبم داشت ازتو كونش سرازير ميشد كه بهش كفتم بهتره تامامانم نيومده بري حموم كه بعدش من برم آخه نميشد باهم بريم ريسك بود_ ازون به بعد هروقت شيرين هوس عشقبازي ميكرد اول ميرفت دستشويي بعد ميومد اتاق من احتمالا بعدازازدواجش هم فقط ازكون ميده _دوستون دارم
خوش باشيد.
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 61
#260
Posted: 24 Sep 2012 17:27
خاطرات یک روسپی
بلند بلند با اهنگ می خوند و وقتی نگاهش به سمت من برمیگشت , می خواست من هم همراهیش کنم...
لبخند زدم و من هم با صدای بلند شروع کردم به خوندن... صدای خواننده , بین صدای من و نیما غرق شد.. . اون قدر بلند می خوندم که حس می کردم خودم خواننده ی اصلی این اهنگم . شیشه رو دادم پایین و سرم رو بردم بیرون . داد می زدم و می خوندم و سرخوشیم رو جشن می گرفتم .
به خاطر بودنم با کسی که مدت ها بود عاشقش بودم . و این لحظه های عاشقانه , ارزوم بود .. حتا دلم می خواست تا اخر عمر بین بازوهای مردونه و ورزشکاریش جا خوش کنم و هرگز بیرون نیام . و امروز , روز من بود !
چقدر بارون لحظه های اون روزم رو قشنگ تر کرده بود . وقتی فکر می کنم می بینم , شاید حتا بی نظیر کرده بود.. صورتم خیس خیس شد .. می دونستم که الان ریمل و خط چشم ماسیده روی صورتم ولی قهقهه و سرخوشی من بیشتر از این حرفا بود .
نیما هم سرش رو از شیشه اورد بیرون و داد زد : می خوامتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
قهقهه زدم و گفتم: دیوووووووونه ! الان می ریم توو باقالیااااااااا
- شده به خاطرت توی باقالی ها هم می رییییییییییییم
و خنده سر داد . خنده هایی که ملودیش , برای من گوش نوازترین ملودی دنیاست. سرم و اوردم داخل و کشیدمش داخل ...
نیما: چیه؟ ترسیدی ؟ ای جون دوست !
-من جون دوست نیستم خره. عاشقم ...
- عششششششششششق ! عششششششششق...
و دوباره قهقهه...
بی هدف کنار جاده پارک کرد و با لبخند برگشت سمتم .. نگاهم غرق چشماش شد ... چشمای مشکی درشتی که با حالت مردونه ی ابروهاش , رویای شب و روز من شده بود.. , لبخند روی لباش کم کم محو شد و صورتش به صورتم نزدیک تر ... سایه ی سرش رو روی صورتم حس می کردم و گرمای نفسش , عطشم رو برای گرفتن لب هاش بیشتر و بیشتر می کرد . چشم هام رو بستم ... لب هام بی اختیار به سمت لب های قلوه ایش جذب شدند .
مزه لب هاش رو با همه وجودم حس می کردم و دلم می خواست ببلعمشون. نفسهاش تندتر شده بود و داغی مطبوعی رو به گونه هام می زد . با ولع زیادی از هم لب می گرفتیم . انگاراون لحظه اخر دنیا بود و لب گرفتن ما تموم نشدنی ...
روسریم از سرم افتاده بود و موهای نیمه خشکم به خاطر بارون , با حالت پریشونی بیرون اومده بود . خودش رو به زور از روی لب هام کند ... روسریم رو سرم کرد و گفت: طاقت ندارم !
- منم
- دوستت دارم . تو همه زندگی منی!
- می خوام ببینم
-نشونت می دممممممممم
دوباره لبخند زد و گفت : تو گویا بی تاب تری ...
سرم و برگدوندم سمت پنجره و گفتم: نه خیر... البته شایدم . خوب چیه مگه؟
قهقهه سر داد و ماشین روشن کرد : شیطووووووووووون.
به زور افشین و لیلا خونه رو پیچونده بودم . لیلا دوست صمیمی م بود که خیلی زود ازدواج کرده بود . البته شوهرش که افشین باشه خیلی پسر خوب و پایه ای بود . به مامانم گفته بودم که با افشین و لیلا داریم می ریم شمال . مامانم اون روز همه چی رو توی چشمام خوند ولی شاید خواست خودش رو گول بزنه و یا خوش بین باشه که اشتباه کرده . ازم پرسید: نیما هم هست؟
- مهمه؟
-معلومه که مهمه. شب رو که قرار نیست با لیلا بخوابی . اون شوهر داره . تو می مونه و نیما . نه؟
- مامان بس کن دیگه . چقدر بدبینی. می ذاری برم یا نه ؟
- مراقب باش!
- مامان من عااااااااااااااااااااااشقتم
- اگر نمی ذاشتم بری هم عاشقم بودی؟
-ماماااااااااااااان
و اما نیما ..
زمانیکه با مامانم و خاله م رفته بودیم ترکیه , لیدرمون بود .. اونجا داشت درس می خوند و لیدری هم می کرد . روز اولی که فهمیدم نیما لیدرمونه , کلی قند توی دلم اب شد . یه پسر قد بلند با هیکل ورزشکاری . رنگ پوستش برنز بود و حالت موهاش نامنظم. چشمای مشکی و درشتی که بیشتر از هر چیزی توی صورتش خودنمایی می کرد و ابروهای خشن و مردونه ش جذابیت بی نظیری بهش داده بود . لب هاش قلوه ای بود و دماغش استخوونی و فوق العاده زبون باز و تووو دل برو . جوری به دلم نشسته بود که حس می کردم باید مال من بشه . زیر زیرکی کرم می ریختم و به صورت نامحسوس آمار سگی می دادم . دست خودم نبود ولی همه توجه م به نیما بود . وقتی که حرف می زد غرق می شدم توی قیافه و نگاه و حرکات دستش و تنِ صداش و ... در عرض یک هفته ازش برای خودم یک بت ساختم و خیلی احمقانه امیدوار بودم که اون هم همین حس رو داشته باشه . اون قدر توی فکرش بودم که مامان و خاله م همه چی رو فهمیده بودند . خاله م اذیتم می کرد و مامانم معتقد بود که الکی دل بستم و اصلا این یاور به من توجهی نداره . وقتی مامان این قدر ناامیدم می کرد دلم می خواست سرش داد بزنم .
روز اخر که دیگه قرار بود برگردیم ایران , داشتم دق می کردم . نیما اومد و کارهای هتل روانجام داد و تسویه حساب کرد . من توی لابی ایستاده بودم و با غم بزرگی داشتم نگاهش می کردم . نگاهم به سمتی که ایستاده بود خشک شده بود و دلم می خواست قبل از رفتن بقلش کنم .
واسه خودم رویا پردازی می کردم و گاهن یه لبخند تلخ هم می نشست روی لبام . یک لحظه حس کردم کسی داره بازوم رو ناز می کنه . برگشتم و با نیما رو در رو شدم . یه لحظه هنگ کردم و تقریبا نمی تونستم تشخیص بدم که این رویاست یا حقیقت؟؟
یه لبخند با مزه تحویلم داد و گفت : این کارتمه . پیشت باشه . این شماره ایرانسلم توی ایرانه و این هم شماره ی اینجا. دلم نمی خواد اینجا و امروز اخرین دیدار باشه . البته اگر افتخار بدید!
با نگاهم دنبال مامان و خاله گشتم . خاله که رفته بود نشسته بود توی بار تا استفاده بهینه بکنه و مامان هم داشت با حرص نگاهش می کرد . دوباره به نیما نگاه کردم و گفتم: من افتخار بدم؟
دست پاچه شده بودم و نمی دونستم دارم چی می گم ! دوباره نیما همون لبخند بامزه رو تحویلم داد و سرش رو اورد نزدیک گوشم و گفت: منتظرتم! و رفت به سمت ماشینی که قرار بود ما رو تا فرودگاه ببره..
خشک شده بودم . شادی عمیقی توی قلبم داشت رشد می کرد و رد نفس هاش رو کنار گوشم حس می کردم . دستم و بردم سمت گوشم که مامانم به حالت مشکوکی نگاهم کرد و گفت: نه مثل اینکه این یارو هم گلوش گیر کرده !
خنده م گرفته بود و به جای دادن هر پاسخی یا زدن هر حرفی فقط می خندیدم . انگار که مغزم یخ زده بود !
تو راه فرودگاه با خط مامانم بهش اس دادم و شماره موبایل و خونمون رو براش فرستادم ...
جواب داد: می دونستم همین حالا جوابم رو می دی و منتظرم نمی ذاری . دلم می خواست بلند بلند بخندم و بگم : اون قدر که من نگاهت کردم و امار دادم دیگه هر خنگی بود می دونست که من همین الان جوابت رو میدم Smile))) ولی همه این حرفا و خنده ها رو با یه لبخند عوض کردم ...
نیما: اووووووووووووووی. کجای خانومی؟؟ رسیدیییییییم.
-وای چه زود .
- زوده؟؟ من دیگه طاقت ندارم خره
خدای من ! کجا بودیم ؟ یه کلبه ی چوبی کوچولو که بین مه فرو رفته و دورش با حصار های چوبی کچ معوج حفاظت شده بود. یه جایی وسط جنگل . دور از هر جنبده ای به اسم آدم ! من بودم و نیما ...
با ذوق به سمتش دوییدم و پریدم توی بقلش...
- اینجا بی نظیرههههههههههههه
- تقدیم به شیوای عزیزم !
از بقلش پریدم بیرون و به سمت حصار چوبی دوییدم و داد زدم : بیا بازش کن. می خوام توی کلبه رو ببینم ..
-الساعه بانووووووو
- بانووو؟؟؟؟ دیوووونه Smile)
وارد کلبه کوچولوی چوبی شدم ...
به نظرم چنین جایی رو فقط می تونستم توی فیلم های خارجی یا رویاهای خودم پیدا کنم . تمام وسایل کلبه و چیدمانش روستیک بود . گوشه روبه رو سمت چپ شومینه بود و یه سبد کنارش پر از هیزم . یه شومینه قدیمی و سنتی . مبل های چوبی و روستیک که به صورت گرد به سمت پنجره و پشت به در چیده شده بود و میز چوبی و صندلی هایی که از کنده درست شد بود . با کوسن هایی با بافت گونی وار که برای نرم شدن کنده ها روشون قرار داده شده بود . و یه سکوی چوبی نزدیک شومینه که همراه تشک بزرگی که با بافت گونی وارش خودنمایی می کرد و نشون دهنده تخت خواب بودنش بود همه چی رو فوق العاده عالی کرده بود ...
به سمت نیما برگشتم و گفتم : نیما؟ اینجا هیچی نداره؟؟؟ برق! اب! تلفن!
- هیچی . شب رو که باید با اتیش روشن کنیم Smile) برق نداره . داخل رو ببین و مشعل داره . یاد قدیما نمی افتی؟؟
- وای فک کن؟ نور شمع و اتیش . عالی نیست؟
- عالی نبود که نمی اوردمت اینجا!
به سمتم اومد و روی بازوهای مردونه ش بلندم کرد . یه بوسه از لب هام گرفت و من و انداخت روی تخت...
نیما: بذار اول شومینه رو روشن کنم عزیز دلم تا سردمون نشه . می گن شبا سرد می شه .
- می گم اینجا حیوون اینا نداره؟
- می ترسی؟
- اره !
- نترس بابا . اینجا جز مناطق حفاظت شده ست .
- پس امکان داره ادم ببینیم؟
- هه هه . نه نداره . جز حسین علی که هر روز می اد یه سری به اینجا می زنه . امروز بهش می گم تا یه هفته نیاد .
- اره . خوبه . چی بکشیم رومون؟
- پتو اوردم توی ماشینه و کیسه خوابم هست . حالا خیلی سردت شد ازش استفاده می کنیم .
- اره . وای من چقدر نگرانم
- نباش! همه چی عاااالیه.
- با تو حتمن همین طوره
- وای نیما گوشیم انتن نداره!
- اره دیگه .
- مامانم؟؟؟؟
- اون خودش می دونه که تو الان پیش منی . نگران نباش. یه بار دیگه سوالات نگران کننده بپرسی , می گم لولو بیاد بخورتت
خنده م گرفت از این تهدید های بچه گونه ش...
لبخند می زدم و غرق بودم در خوشی هایی که در اون لحظه نصیبم شده بود .. اومد و کنارم دراز کشید . توی چشمام خیره شده بود و اروم موهامو نوازش می کرد . نگاهش پر از حرف بود و یا شایدم التماس . می تونستم بفهمم که دلش می خواد چیزی بگه ولی خودش رو نگه داشته ولی التماسی که توی چشماش بود رو نمی تونست مخفی کنه . لبخند زد و دوباره لب هاشو روی لب هام فشار داد . اروم شروع کرد و ادامه داد . یه دستم روی گردنش بود و دست دیگه م توی موهاش . با ولع تمام شروع به خوردن لب هاش کردم . نفس هاش تندتر شده بود و نفس های من تند و تند و تندترررر...همین طور که داشت ازم لب می گرفت , با سرعت یا حتا شاید وحشیانه شروع به باز کردن دکمه های مانتوم کرد... من هم از فرصت استفاده کردم و دکمه های پیرهنش رو تند و تند باز کردم . در کسری از ثانیه جفتمون لخت شده بودیم ! تنم داغ بود و خودم بی تاب . نیما از شدت کارهاش کم شده و اروم دست کشید به کل بدنم . تمام بدنم با حرکت دستش پیچ و تاب می خورد و بالا و پایین می رفت . وقتی رسید به پام , مکس کرد و از انگشت های پاهام شروع کرد به بوسیدن ... عطش و حرارتم هر لحظه بیشتر می شد و حس اینکه کنترل حرکات و حتا مردمک چشمم دست خودم نیست , من رو به خنده های دیوونه وار می کشوند ... نیما به رونم رسیده بود و من در حال ذوب شدن بودم . اون قدر بی تاب که می تونستم التش رو یک دفعه درونم خودم فرو کنم . و اولین بوسه ش به التم , نفسم رو قطع کرد و جیغ کوتاهی از بین لب هام بیرون اومد . شهوت از چشماش می بارید و لبخندش دیوونه م می کرد. با زبونش با التم بازی می کرد و من گاهی به مرز جنون می رسیدم و سرش رو محکم فشارمی دادم . ناله هام اوج گرفته و حتا صدای جیغ هم بیشنشون شینده می شد . تمام بدنم پیچ و تاب می خورد و بالا و پایین می رفت .. یه دستم به سینه م بود و یه دستم بین موهام ... بلند بلند ناله می کردم و وول می خوردم .. در مدت کوتاهی تمام بدنم به لرز در اومد و با چند تکون شدید , به ارگاسم رسیدم..
نیما شروع کرد به بوسیدن و به سینه هام رسید . وای خدای من ! گر گرفته بودم و هرگز اینچنین براش بی تاب نبودم. سرش رو گفتم توی دستام و لب هاش رو گذاشتم روی لب هام و نیما شروع کرد به بوس های ریز و خوردن لب های من . توی همین حالت برگشتیم و این سری من , روی نیما بودم . التم روی التش بود و سفتی و داغیش برام قابل تشخیص... شروع کردم به مالیدن الت خودم به التش . هر چقدر که بیشتر اینکار و می کردم , طاقت نیما برای صبر کردن طاق تر می شد و بی تابی از همه حرکاتش موج می زد . صدای ناله های مردونه ش هر کسی رو تحریک می کرد .. سر خوردم پایین و التش رو بین دستام گرفتم و نوکش رو توی دهنم فرو کردم و با زبونم شروع کردم به لیس زدن... بعدش نصف التش رو کردم توی دهنم و تا می تونستم توی حلقم فرو دادم . لرزش پاهاش از شدت لذت , این اطمینان رو بهم می داد که داره حال می کنه ...
خودش, من و از التش جدا کرد و دوباره به سمت لب هاش برد ... زبونش و در اورد و با زبون من شروع کرد به بازی کردن و یک دفه حمله کرد به سمت لب هام و دوتایی از حالت نشسته به حالت خوابیده در اومدیم و این سری نیما روی من بود ... هم گاز می گرفت . هم می بوسید و التش رو روی التم فشار می داد ... خودش رو از لب هام رها کرد و گفت : آماده ای؟؟
گفتم: بیشتر از همیشه
- تحمل کن ...
و من با همه وجودم بی تاب ِ حس کردن نیما در درون خودم بودم ... با لبخند نگاهش کردم و گفتم: تا درونم نباشی , یکی بودنمون رو حس نمی کنم . زود باش پسر خوب Sexy
و نیما نوک التش رو در دهانه التم گذاشت ... اروم فشار می داد و من هر لحظه درد بیشتری رو در همه وجودم حس می کردم . به پشت نیما چنگ می زدم و داد می زدم ... حس عجیبی داشتم ... حسی امیخته با درد و شهوت .. عشق و شهوت یا عشق و درد و شهوت ... هر چی که بود هم درد بود هم عشق ... تصور در اغوش نیما بودن و جریان پیدا کردنش در وجودم , همه ی دردها رو خنثا می کرد و دلم می خواست همه زندگیم با این درد و حس امیخته بشه . موجی که روی بدن نیما به وجود می اومد , هم عاشقم می کرد هم سرشار از شهوت ... بوس های ریزش روی گردنم , هم حرارتم رو بیشتر می کرد , هم تحمل درد رو برام اسون تر می کرد .. همه تنم خیس عرق بود و نیما بد تر از من گر گرفته بود ...
کم کم قطره های اشک از سوزش و درد زیاد از گوشه چشمام سر خورد پایین ... ولی من دلم نمی خواست حسی رو که اون لحظه با اولین و تنها عشقم توی زندگیم داشتم تجربه می کردم رو با چیزی عوض کنم حتا اگر با درد امیخته باشه . حرارت عشقش در میان شهوتش برام قابل تحسین بود و تمام حرکات و کارهاش رو توی ذهنم هزار بار تکرار می کردم و تند تند روی گردنش بوسه می کاشتم ...تمام جزییات برام پررنگ شده بود . رد نگاهش . نفسش.. داغی بازدمش که روی گردنم سر می خورد و ....
دیگه التش کاملا فرو رفته بود و حرکت جلو و عقبش برای رسیدنش به اوج بود . حالت نیم خیز گرفت و زل زد توی چشمام .. این زل زدن هاش رو عاشقانه دوست داشتم . می تونستم از توی نگاهش دوستت دارم های پی درپی ش رو بخونم .... به لب هام هجوم اورد و سرعت حرکتش بیشتر و بیشتر شد ... حرکت مایع داخل التش و با فشار زیاد پاشیدنش توی التم رو به راحتی حس کردم . شادی زیاد داشتم .. انگاری که جوهره ی کسی که دوستش داری رو در درونت حس کنی , هر چقدر هم که دردناک باشه ولی لذت بخشه ...
قبلن قرص خورده بودم و خیالم راحت بود ... خود نیما روی من ولو شده بود و تکون نمی خورد . حس سوزش و درد زیادی داشتم و حس می کردم کمر به پایین مال من نیست و احساس کردن پاهام به سختی ممکن بود ...
در همون حالت نیما از توی جیب شلوارش دستمال در اورد و اروم التش رو خارج کرد و شروع کرد به پاک کردن و تمیز کاری ... بی حال بودم و حتا نای حرف زدن نداشتم ... نیما بعد تموم شدن کارش کنارم دراز کشید و شروع کرد به ناز کردنم ... با یه حالت مظلوم که ترس توش موج می زد گفت: خیلی دردت اومد؟
-بیشتر حال کردم .. حس خوبی بود .. درد و عشق.. عشقی که بیشتر از همه ی دنیا دوستش دارم
- ببخشید گلم .
-چرا داری معذرت خواهی می کنی دیووونه؟
-می دونم درد کشیدی.. رد اشکی که تا موهات کشیده شده یا خونی که از التت اومده , داره همه چی رو می گه ...
- نگران نباش . اون قدر ها هم بد نبود . من برای خودم بدتر از این رو تصور کرده بودم
-دوستت دارم . خیلی
محکم من رو توی اغوشش کشید ... شاید باید اعتراف کنم که هیچ وقت چنین ارامشی رو دیگه تجربه نکردم و اغوشش توی اون لحظه پناه همه غصه ها و دردهام بود...
و من بزرگترین تجربه زندگیم , ینی زن شدنم رو با نیما رقم زدم ...
دامه دارد
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده