انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 27 از 94:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


زن


 
سکس با پری رویاها

سلام دوستان اميدوارم نه چندان لذت ببريد.
راستش من حالا 20 سال دارم.داستان به دوران 16-17 سالگيم بر مى گرده من اون موقع تو اوج شهوت بودم و خيلى حشرى و يكمش به خاطر ارثى بود كه از بابام گرفته بودم ولى در كل آدم سكسى هستم. چون خانواده پولدار و بزرگى داشتيم و نمى خواستم مايه شرمسارى بشم دوست دختر نمىگرفتم.ولى خواهرم مشكل بزرگ بود چون اون خيلى دوست پسر داشت من هم هميشه مجبور بودم يواشكى دنبالش برم كه به پسرا نده و سرش كلاه نذارن.يه روز آيدا(خواهرم) گفت كه مىره بيرون خونه رفيقش(دوست دختر) و چند ساعتى بر نمىگرده و مامانم هم باهاش رفت كه مراقبش باشه.چون مامانم باهاش بود خيالم جمع بود.و از طرفى مشكلى واسه لپ تاپ پسر داييم پيش اومده بود و گفته بود هر وقت تونستم برم خونشون من هم موقعيت رو مناسب دونستم رفتم خونشون.از اتفاق داييم چون معلم بود رفته بود كلاس خصوصى پسر دايي هم رفته بود تعميرات موبايل چون خراب بود.(((من هميش نيم نگاه سوپر سكسى به زنداييم داشتم چون بىنظير بود در عوض اون هم همين احساسات رو نسبت به من و پسر خاله خوش هيكلم مازیار داشت فرق من و مازیار در اين بود كه من خوش قيافه ولى لاغر و مازیار احساساتى هيكل دار خوش اخلاق ولى بى ريخت)))وقتى رفتم تو خونه اون با نگاه هميشگى بهم گفت منتظر پسردايى بمونم.بعد نشستم و از من پذيرايى كرد.در واقع هميشه تو كفشش اين دفعه بيشتر! يكم استرس داشتم با خودم گفتم ديگه وقتشه...رفتم تو آشپزخونه پيشش داشت ناهار حاضر مىكرد.گفتم:معلومه غذات هم مثل خودت خوشگله!
گفت:يعنى من اينقدر خوشگلم؟ (حالا چونم گرم شده بود)گفتم:حرف نداره... بعد رفتم پيشش دستم رو گذاشتم رو شونشو كشوندم تا كمرش كه يك دفعه كفگير ازدستش افتاد خم شد بگيره كه متوجه كير دازم شد در واقع خورد بهش.گفت:چى مى خواى از جونم؟(پريشان و شادان و اندك خجل)
گفتم:عاشقتم عزيزم(خودم نبودم)
گفت:يعنى چه من فقط چند سال از مادرت كوچكترم و جاى مادرتم!(زندايى=34 سال=ماندانا)گفتم:ماندانا جون امتناع نكن خودتم من رو مى خواى!
گفت:اگه بفهمن...؟
گفتم:موقعيت مناسبه به كسى نمى گم عزيزم!
گفت:پس باشه بريم عشقم!!!(اون لحظه تركيدم!) رفتيم تو اتاق خواب سريعا (من شديدا احساساتى مثل يه دختر كوچولوى ناز) رفتم تو بغلش خيلى تو شوك بودم چون اولين بارم بود تنم مىلرزيد فكر كردنش دندونام رو به هم مىكوبيد خندش گرفت و گفت تا حالا دختر نديدى صبر كن درستت مى كنم؟ آروم از رو لباس بغلم كرد(آخ يادم رفت! زندايى ماندانا=رنگ پوستش سفيد خوشگل مو هاى بور و بلند و لخت چشماى عسلى صورت ناز هيكل تو پر زياد بلند نيست پستون هاى نه چندان بزرگ ولى باد اومده باسن درشت و اندام هاى دلربا ) من هم لبامو گذاشتم روگونه هاش داغ كرديم.مىگفت:فدات شم عشقم...! صورت نازش رو بوسه باران كردم لباش رو شروع كردم به خوردن چقدر حال مىداد! وقتى لباى داغ و سرخش رو مىخوردم اينگار دنيارو بهم دادن.يواش يواش تاب چسبون و كوتاه خودش رو در آورد و من هم تشرتم رو در آوردم بدنش مثل پنبه نرم و مثل بلور زيبا بود شروع كردم به خوردنش چون قبلا تو اينترنت خونده بودم روش هاى سكس رو بلد بودم ولى شوكه بودم.ازش خواستم دستاش رو بذاره رو بدنم و ماساژم بده خيلى گرم و لطيف بود لذت دستاش رو با هيچ چيز عوض نمىكنم.كرستش رو در آورد پستوناش با چنگو دندون گرفتم پوست نرم و تميز و او جوجو هاش تو دهنم لاى دندونام ديوونه كننده بود
رفتم پايين تر شلواركشو كندم رون سفيد و بلند و پرى داشت حيف بود با دست و زبون ازش پذيرايى نكنم خلاصه شرتشو كند يه كس قرمز قهوه اى تميز نمدار و يه كون صورتى گرد جلوم بود.گفت: نمى ليسى؟ با ناراحتى گفتم:حالم بد مىشه!
گفت: پس كيرتو بيار! (برعكس هيكلم من يه كير دراز و كلفت شديدا رگ دار و سفيد دارم)كيرم رو تو دهنش گذاشت اون لحظه من مردم و اون كيرم رو هى مىليسيد و مى بوسيد با اون لباى رويايى بعد گفت: منو بكن! به حالت سگى گذاشتم تو كسش بعد دادمون رفت آسمون.
كسشو مىكردم كيرم مىسوخت و بيشتر از اون داد مىزدم داشت آبم ميومد كه گفت:نريزى تو!بريزش تو كونم من وقتى از كسش كشيدم بيرون كيرم ليز و خيس بود گذاشتم تو كونش نمىدونم چرا ولى تنگ نبود و من و اون راحتتر بوديم ولى كيرم داشت ذوب مىشد من هم زمان با كون كردن انگشت تو كسش مىذاشتم كه يك دفعه آبمون اومد و من بحال افتادم روش همه چيز تمام شد.كنارش بودم بهم گفت:عشقم بازم مىآيى؟
گفتم:با تمام قوا بانوى من! و خنديديم و رفتيم خودمونرو شستيم ولى با كمال تاسف غذا سوخت! و منم با يك آغوش و لب از خونه رفتم بيرون

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
چرا زن داداشم سینه هاش بزرگ بود؟


من امیر هستم.23 سالمه و ساکن یکی از شهرهای شرقی کشورم.اما خب دانشجوی یه شهر دیگه ام.نکته مهمی که باید بگم اینه که دوستان من و خانوادم آدمای مذهبی هستیم و البته من به دلیل دانشجو بودن و.....یه ذره بگی نگی فاصله گرفتم از اونا.فکر بد نکنید که مثلا مثل خیلی از کاربرای این سایت n تا دوست دختر دارم و n تا زن رو کردم.نه باور کنید تا حالا دوست دختر نداشتم و از نزدیک بدن زنی رو لخت ندیدم.تنها کارمم فقط هر دوسه ماهی مخصوصا تابستونا که میام شهر خودمون و تو خونه تنها میشم دیدن همین سایت شماست که البته خودمم زود پشیمون میشم.
در باب خانوادمون بگم که دو تا داداش و دو تا خواهر دارم که همه ازم بزرگترند.داداش بزرگم که32 سالشه و 2تا بچه هم داره سوم راهنمایی که بودم ازدواج کرد.زن داداشم هم 3 سال از من بزرگتره.زن داداش دیگم هم 1 سال بزرگتره.گفتم که خانوادمون مذهبی اند در این حد که خیلی با شما تهرانی ها فرق دارن.یعنی مثلا زن داداشام جلو من با حجاب کامل اند و دامن و شلوار و روسری......قبول کنید که مردمان شهرستانی و کویری همه اینجوری اند دیگه.زن داداش بزرگم که گفتم 3 سال ازم بزرگتره تا 3 سال پیش طبقه پایین خونمون زندگی می کردن و بعد رفتن خونه خودشون.باور کنید نمیدونم چرا همش نگام به سینه های زن داداشم بود.از خودمم خجالت میکشم.
اینم بگم که زن داداشم کلا خوش استیله و البته سینه هاش شاید معمولی باشه اما گاهی اوقات که لباسش یه کم تنگ تر بود قشنگ برآمده بود و این منو دیوونه میکرد.
زمان در گذر بود تا اینکه یه شب که خونه اون داداشم شام دعوت بودیم موقع خداحافظی پسر داداش بزرگم(پسر همین زن داداشم که قصه شو واستون میگم) که 9 سالشه گفت که عمو بیا واسم بازی نصب کن.من چون میدونستم داداشم فردا شیفته صبحه و تا ساعت 4 هم خونه نمیاد گفتم نه عمو جان.اونم گریه کرد و بالاخره رفتم با هاش ولی از همون لحظه با این که میدونستم نه من اهل کاری هستم و نه زن داداشم ولی تو دلم آشوب بود.آخرین فکر خلافم دیگه این بود که لااقل فردا تا عصر که داداشم بیاد و بعد بریم خونه ما میتونم از روی همون پیراهن هم یواشکی سینه هاشو نگاه کنم.البته اینم شانسی بود چون بعضی وقتا شالی که میپوشید و بلند بود رو روی سینه هاش می انداخت و گاهی هم هموم پیراهن و روسری داشت.اون شب تا ساعت 3 خوابم نبرد و همش فکرای شیطانی به سراغم می اومد ولی همش میگفم دیوونه اونی که تو داری دربارش فکر میکنی و نگاه هوس آلود بهش میکنی زن برادرته یعنی ناموس خودت اما خب چیکار کنم وقتی ایمان ضعیف باشه نمیشه کاری کرد.بالاخره صبح شد.ساعتای 8.5 بیدار شدم به غیر داداشم که صبح ساعت 7.5 میره سر کار که خونه نبود زن داداشم و دو تا بچه هاش بیدار بودن و داشتن صبحانه میخوردند.رفتم دستشویی و نشستم پای سفره.زن داداشم هم یه پیراهن نسبتا تنگ تنش بود و روسری و دامن.زیر دامنش باور کنید اون موقع نمیدونستم چی بود چون دامنش هم بلند بود هم یه ذره تنگ و خودشم جوری بلند نمیشد که......سر صبحانه که نمیتونستم نگاه کنم به سینه هاش تا اینکه صبحانه تموم شد و رفتم با پسر بزرگ داداشم پای کامپیوتر و بازی رو واسش نصب کردم و هموم کنارش رو زمین نشستم.کامپیوتر تو هال بود آخه یه اتاق بیشتر ندارن.

زن داداشم داشت ظرفا و استکان های صبحانه رو میشست و حالا از بغل میشد یه کم نگاه سینه هاش کرد.کیرم کم کم داشت بلند میشد که صدای ترکیدن بادکنک منو به خودم آورد.پسر کوچیک داداشم که داشت توی همون حال با بادکنکش بازی میکرد ترکوندش.و ان ترکوندن بادکنک آغاز بزرگترین گناه من و زن داداشم شد.....
گریه میکرد که بادکنک دیگه میخوام،آخه 3،4 سال بیشتر نداره.مامانش به داداشش گفت برو واسش یه دونه دیگه از سر کوچه بخر که بهانه می آورد و می گفت من دارم بازی میکنم.و بالاخره خودم رفتم از بیرون یکی واسش گرفتم که کاش نمی گرفتم. وقتی داخل خونه شدم دادمش به زن داداشم و رفتم نشستم.زن داداشم که داشت بادکنک را باد میکرد میخواست با خود بادکنک واسش تهش رو گره بزنه که بچه داداشم گفت نه نخ ببند. زن داداشم هم که کنار اوپن آشپزخونه وایستاده بود گفت امیر بیا ته بادکنک رو بگیر ا من نخ رو ببندم. رفتم جاش یعنی روبروش واستادم و ته بادکنک رو کشیدم تا نخ رو ببنده.حالا فرصت خوبی بود تا خوب نگاه سینه هایی کنم که بارها تو ذهنم لخت تجسمشون کرده بودم همینجوری که داشت روبروم نخ رو به دور بادکنک میپیچید نمیدونم که چی شد که یه لحظه خم شدم و از روی هموم لباسش از سینه سمت چپش بوس خوردم ناخودآگاه خودشو نیم متری عقب کشید و گفت نمیخواد خودم می بندم.به خدا کم مونده بود هر دو نفرمون گریه کنیم اون از کاری که انتظار نداشت و من که تازه فهمیده بودم چه غلطی کردم از کاری که کردم.همونجوری که باد کنک تو دستش بود رفت تو اتاق و در رو بست.

داشتم دیوونه میشدم.خدایا باید چیکار میکردم.تازه شانس آوردم که پسر بزرگ داداشم منو ندید و سرگرم بازی بود.با خودم گفتم برم داخل اتاق و گریه کنم و بگم منو ببخشه.اما گفتم الان عصبانیه و ممکنه یه بلای بزرگی سر کل خوانوادمون بیاد.این شد که رفتم دست پسر کوچیک داداشم رو گرفتم و رفتم بیرون پارک تا حواسمو پرت کنم.یه یه ساعتی گذشت که گفتم الان دیگه درسته ناراحته اما لااقل مثل اون موقع عصبانی نیست و میرم ازش معذرت خواهی میکنم و میگم دست خودم نبود و واقعا هم دست خودم نبود که اون کارو کردم.قلبم رو هزار میزد که داخل خونه شدم و دیدم تو هال نشسته.منم رفتم اینور هال نشستم و خودمو آماده میکردم که بهش بگم که دیدم رفت تو اتاق و درو بست.یه دو سه دقیقه بعد رفتم دم در اتاق و در زدم و جواب نداد.یواش درو باز کردم و دیدم کنار دیوار نشسته.رفتم تو اتاق و خواستم چیزی بگم گفت چرا اون کارو کردی.گفتم که دست خودم نبود و.....گفت یعنی من این همه شده زن داداشتم تو همش تو فکر سینه هام بودی؟گفتم خب چیکار کنم من یه جوون مجرد که نه امکانش هست ازدواج کنه و .......باید چیکار کنم.؟..گفت برو از خودت بپرس..بلند شد که بره به گریه افتادم که من این همه وقت دوستت دارم. نمیدونم چرا این حرفا رو میزدم ولی وقتی که آدم شهوتی بشه دیگه خدا فقط باید به دادش برسه...حداقل فقط بهم نشون بده.گفت امیر به خدا تو دیگه چه کثافتی هستی.به طرف در که رفت از پشت بازوشو گرفتم و گفتم زهرا خواهش میکنم.گفت نه و دستشو جدا کرد و رفت.

منم همونجا تو اتاق نشستم و گریه کردم هم به خاطر زهرا هم به خاطر عاقبت کارام.توان بلند شدن از جام رو نداشتم.سرم لای پاهام بود.فک کنم یه ده دقیقه ای گذشته بود که دیدم یکی گفت امیر نگاه کردم دیدم زن داداشمه.گفتم الان میگه برو از خونه بیرون..دیدم گفت برو تو حموم و تا وقتی که من میام صبر کن.باورم نمیشد چه اتفاقی افتاده بود.شاید شیطان کار خودشو کرده بود.رفتم حموم و بدون این که لباسام رو در بیارم و آب رو باز کنم نشستم یه گوشه ای.دیدم بعد از 40 دقیقه ای اومد گفت وایستاده بود تا نونوایی باز بشه تا حسام رو سعید (دو تا پسراش) بفرسته نونوایی.اومد تو.هنوز همون لباساش تنش بود. گفتم امیر به خدا فقط برای اینکه دیگه قول بدی به من نگاه هیز نداشته باشی از این به بعد و دیگه حرمت رو حفظ کنی بیا پیراهنم رو در بیار و فقط نگاه کن.باورم نمیشد.و همینجوری که داشتم بهش قول میدادم و تشکر میکردم دکمه های پیراهنش رو باز کرد. زیرش یه تاپ راه راه داشت.تاپش رو در آورد و یه سوتین مشکی تنش داشت.باور کنید داشت فقط با دیدن آبم می اومد.وقتی سوتین رو باز کرد وای خدا به آرزویی که چندین سال داشم رسیدم.حتی با این که 2 متری ازم فاصله داشت ولی داشتم دیوونه میشدم.فقط نگاش میکردم.یه 2 دقیقه ای که شد سوتینش رو برداشت که بپوشه و بره که گفتم بزار فقط یه دقیقه دیگه نگاه کنم.گفت زود باش.با خودم گفتم ان آخرین فرصته.از روی شلوارم کیرم رو مالش دادم تا شاید اونم عکس العملی نشون بده.دور کیرم رو با دستم گرفته بودم تا کلفتیش رو ببینه.بالاخره اونم یه زنه و دارای شهوته.داشتم کیرم رو از روی شلوار مالش میدادم و داشت آبم میوامد که گفت میتونی شلوارتو در بیاری.شاید دلش میخواست کیرم رو ببینه.

شلوارم رو تا نصفه درآوردم و شروع به مالش کیرم کردم.دل به دریا زدم و نزدیکش شدم و قبل از این که کاری کنه لبم رو روی نوک سینه هاش گذاشتم و می مکیدمشون.گفت نکن امیر برو عقب اما ولشون نکردم تا این که دیدم داره از روی شهوت التماس میکنه که ولش کنم.مثل حیوون شده بودم.لبم رو روی لبش گذاشتم و اول لباش بسته بود اما کم کمک شهوت بهش غلبه کرد و اونم آروم آروم لبامو میخورد.پیراهنمو در اوردم و شلوارش رو خودش پایین کشید.هنوز که هنوزه باورم نمیشه داشتیم با هم چیکار میکردیم.شرتشم مشکی بود که اونم در آورد.بهش گفتم کف حموم بخوابه.خوابید.میدونستم که هر لحظه امکان داره پسرای داداشم بیان و منم تجربه نداشتم و سریع رفتم سراغ کسش.اولین و آخرین باری بود که نا حالا کس میدیدم.همیشه با خودم فکر میکردم که وقتی با کسی سکس کنم اول میدم واسم ساک بزنه و بعد من کسشو بخورم و هزار کار دیگه.اما از بس هول بودم شلوارمو کلا در آوردم و کیرم رو لبه کسش گذاشتم .کیرم 20 سانتی میشه و واقعا کلفته اما مشکلی که داره اینه که خمیدگی داره یعنی به پایین قوس داره.با اولین فشاری که دادم تا نصفه رفت و زن داداشم جیغ کشید شاید از درد بود که کیرم خمیده بود و شایدم از شهوت.اما هیچی حالیم نبود با تموم نیرو و وزنم تلمبه میزدم که فکر کنم بعد از 10 بار عقب و جلو احساس کردم داره آبم میاد.سریع کیرمو بیرون کشیدم و کف حموم ابم رو خالی کردم.دیدم زن داداشم میگه امیر تو رو خدا بیا یه کاریم کن.فهمیدم ارضا نشده .حالا یه کم به خودم مسلط شده بودم و دستم رو روی کسش میکشیدم که بعد از 2 تا 3 دقیقه یه آخ بلند گفت.هر دو مون باورمون نمیشه چیکار کرده بودیم.زن داداشم بلند شد و لباساش رو برداشت و گفت سریع دوش بگیر و بیا بیرون تا منم برم حموم.نفس اماره کاره خودش رو کرد.از روی صداش میشد فهمید که بغض کرده.خود منم دست کمی ازون نداشتم.خودمو شستم و اومدو بیرون که دیدم داره میره حموم و چشاش قرمز بود.موقع رفتن گفت قولت یادت نره.

از اوم ماجرا 2 ماه میگذره و هنوز تو چشای هم خجالت میکشیم نگاه کنیم و چه برسه که من قولم رو بشکنم. از خدا میخوام که حالا منو نه ولی اونو ببخشه.
درد من حصار برکه نیست
درد زیستن با ماهی های است که فکر رود خانه به ذهنشان خطور نکرده
     
  
زن


 
من و فاطی ناز

سلام این داستان مال 4 سال پیشه
دوستم یه دوست خانوم داشت که وقتی واسه اولین بار اون خانومه منو دید گفت واست یه دوست خوب سراغ دارم و بعد از 2 روز آشنایی من و فاطی شروع شد.
از رفتن بیرونها و گشتن هامون کمی لب و ... تو ماشین نمینویسم ولی یه 3 هفته ای طول کشید تا باهم راحت شدیم و بعد با دوستم تصمیم گرفتیم هر کی واسه خودش باشه و الان اولین سکسمون:
یه باغی بود که یکی از دوستای بابام داشت و هر وقت برنامه مشروب بود میرفتیم اونجا در ضمن بگم فقط مشروب بود چون من از دود و ... متنفرم و اولین سکسی بود که میخواستم داشته باشم هم میترسیدم هم زوق داشتم ببینم چطوریه یکم چیز میز خریدم + کاندوم ، اسپری و رفتم سراغ فاطی جون و با هم رفتیم باغ ی که گفتم ( از شهر 4 کیلومتر فاصله داشت و جای دنجی بود خوبیش به این بود که کسی کلید نداشت و (دوست بابام) صاحب باغ فقط جمعه ها اونجا بود.رفتیم توی ویلای وسط باغ که امکاناتش کامل بود و ماهواره را روشن کردم کمی برنامه ها رو که دیدیم فاطی گفت میزنی یه شبکه باحال منم گفتم میخوای بزنم شبکه سکس که دیدم با کمی من من کردن گفت باشه ولی زیاد نبینیم منم از خدا خواسته زدم و رفتم کنارش نشستم مبلی که روش نشسته بودم کمی واسه دو نفر تنگ بود و این خودش باعث شد حسابی بهش بچسبم وای که عجب بدنی داشت قدش 170 بود و کمی توپل بود و سبزه و رون هاش دلاور بودن کمی که فیلم دید دیدم هم شل شده هم صورتش خیس اونقت بود که بهش گفتم گرمه و لباساتو در بیار که اونم قبول کرد بعدش من هم با شلوارک و زیرپوش شدم از خودم تعریف نباشه چون ورزشکارم بدنم تو پر و کمی ماهیچه ای هست که وقتی بدنمو دید دیگه طاقت نیاورد و خودشو چسبوند به بدنم و گفت تو خیلی نازی و میخوام باهات باشم منم از خداخواسته قبول کردم و بردمش روی تخت اما کمی ترس داشتم که واسه اولین بار سوتی ندم که بد میشد البته فیلمها رو کامل بررسی کرده بودم ولی خوب...
وقتی روی تخت ولو شدیم شروع کردم به خوردن لباش که واقعا نرم بودن و همینطور بدنشو از سر تا پا نوازش میکردم دیگه کیرم داشت شرتو پاره میکرد وقتی لاله گوششو خوردم یدم با دستش کیرمو ار زوی شلوارک گرفته و میگه بدش به من دیگه تاب نیاوردم ولباسامو در آوردم که وقتی کیر شق و تمیز شده منو دید محکم تو دستش گرفت و شروع کرد به مالیدن بعدشم تخمامو میمالید انگار دیگه تو این دنیا نبودم تو همین حال لختش کردم و وقتی سینه هاشو دیدم هوش از سرم پرید یه سینه های سبزه اما تپل و سفت تو اندازه 75 اصلا بهش نمیامد که 1 بچه شیر داده باشه دیگه رفتم روی سینه هاش دوست داشتم تا تهش بخورمشون که حس کردم رو سینه هاش خیلی حساسه و شدید حشری میشه منم بیشتر خوردمشون تو همین حال بودم که منو هول داد اون طرف و رفت روی کیرم وای که چه طوری میخوردش دیگه داشت آبم میومد که بهش گفتم داره میاد اونم دست کشید رفتم کمی اسپری زدم نمیخواستم این حالو از دست بدم و دوباره شروع کردم به خوردن سینه هاش کمی که گذشت فاطی میگفت کسمو بخور تا اون موقع کسشو درست ندیده بودم وقتی رفتم طرف کسش وای عجب مالی بود دو تا لب ناز و تپل که یه قرمزی خاصی وسطش بود و چوچوله ای که اون بالا مشخص بود منم شروع کردم به خوردن این کس ناز که آب نازی هم داشت دیگه فاطی تو هوا بود و داشت اه و ناله میکرد و همش میگفت بکن توش درد دارم وقتی رفتم که کاندوم بیارم ناراحت شد و گفت نمیخواد ولی من از مریض شدن میترسیدم و یه نگاه معناداری میکردم که جیگرم گفت نترس من حتی شوهرم هم ماهی یک بار خونه نیست که بکنه منم همش به خودم از نظر پزشکی میرسم با اینکه بار اولم بود و بهش اعتماد نداشتم یکدفعه گفتم جهنم برو جلو که بعدها فهمیدم جز شوهرش و من با کس دیگه ای نیست دلو به دریا زدم و رفتم طرفش واقعا مثل تو فیلما که این کس های توپو میارن فاطی هم توپ بود منو خابوند روی تخت و خودش آروم نشست روی کیرم و آروم آروم تا ته کردش تو کسش وای اگر اسپری نزده بودم درجا آبم میریخت یه کس داغ و لیز انگار به اندازه کیرم ساخته بودنش که وقتی تا ته رفت آهش در آمد و گفت کیرم از کیر شوهرش کمی کلفت تره و بهش حال میده و شروع کرد به تلمبه زدن به آرومی یه کم که زد روی تخت تابوندمش گذاشتمش دم تخت پاهاشو دادم بالای سرم و شروع کردم تلمبه زدن یه وضعی بود سینه هاش تکون میخورد و از طرفی کیرم تو کسش یه حالی داشت که نگو یه مدت که گذشت خوابید رو تخت و منم افتادم روش از پایین کسشو و از بالا سینه هاشو میگاییدم احساس کردم بدنش داره سفت میشه و صدای ناله هاش بلند شده آره داشت ارضا میشد و منم همینطور میخواستم آبمو بریزم روی بدنش که پاهاشو قفل کرد دور کمرم و سفت منو گرفت با اینکارش انگار اون چند میلیمتر از کیرم که بیرون از کسش بود رفت تو و و تخمام یهو داغ شد و با فشار آبم ریخت تو کسش و یه جیغی کشید که اگه تو باغ نبود یکی متوجه میشد منم گفتم ای خاک عالم ریختم توش حالا بدبخت میشم که خودش گفت من لوله هامو بستم اشکال نداره وقتی یکم خوابیدیم رفتیم دوش گرفتیم و شروع کردیم به جمع کردن وسیله ها که بریم خونه آخه پسرش از مهد میامد ولی اون روز و اون حال باعث یه رفاقتی شد که تا الان هم ادامه داره و من نمیتونم ازش دل بکنم و اون هم همینطور بعد از یه مدتی فهمیدم که شوهرش معتاد تریاک هست و نمیتونه ارضاش کنه و همش بیرون از شهره و اونهم با کیر مصنوعی ارضا میشده تا اون فامیلش منو بهش معرفی کرده و اونم چون از من خوشش آمده بود بهم حال داد من چند بار امتحانش کردم دیدم جز خودم با کسی نیست تا الان هم هر موقع من یا اون میخوایم میریم همون باغ

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن


 
ماجرای من و خاله

بنـــــام خدا
من تقریباً همهی داستاناتونو خوب خوندم.
این یه داستان واقعیه،برام مهم نیست چه فحشی بدین!
سال اول راهنمایی بودم که توسط دوستام به انحراف جنسی کشیده شدم.اون موقع ها فقط جلق میزدم و اصلاً نمیدونستم که گناهه و به من ضرر میرسونه.من وقتی سال سوم راهنمایی می خوندم فهمیدم که چی کار کردم!!!من خیلی ناراحت بودم و از خدا شکایت میکردم و تصمیم گرفتم که اینکارو اینکارو ترک کنم.یا علی گفتم و شروع کردم تو اینترنت search کردن که چجوری ترک کنم؟بعد دیدم که کارم تمومه و دیگه راه بازگشت خیلی سخته!من نا امید نشدم و شروع کردم به کم کردن استمنائم (از روزی 1.25بار رسوندم به 3 روز یک بار)همون سال با اینکه اصلاً به آزمون تیزهوشان فکر نمیکردم از 60 نفر 30ام شدم (به اصراره مامانم در آزمون ثبت نام کردم.)وتا اینکه دوباره شروع کردم هفته ای 2-3 بار جلق میزدم.تا اینکه ماه رمضون شروع شد و منم همشو روضه گرفتم.(تو کل ماه رمضون فقط 3 بار جلق زدم.)خلاصه من به خدا قول دادم که کمتر جلق بزنم.به جای نگاه کردن به فیلم پورنو داستانهای سکسی می خوندم؛همون موقع بود که نظرم به خالم افتاد(8 سال از من بزرگتر بود.) ولی واقعاً خیلی ... بود!درست مثل همون چیزایی که در داستانهای خیالی میگید ولی خیلی لاغرتر.اون یه زن بود(یه سال بود که طلاق گرفته بود.) و این منو بیشتر تحریک میکرد. اون با من خیلی صمیمی بود طوری که فقط رابطه جنسی نداشتیم.من هم بهش عشق (از نوع محبت آمیز و هوسی) میورزیدم.چند بار تو خیابون بخاطرش درگیر شده بودم!آخه با هم شبهای رمضون به پارک میرفتیم.ولی احساس میکردم اون هیچ حسی به من نداره دوسم داشت ولی مثل داداشش!وقتی میومد خونمون یا من میرفتم خونشون(پیش مامان بزرگم زندگی میکرد) پیش من یه تاپ و یه شلوار تنگ کوتاه میپوشید به ندرت هم شلوارک.وقتی میرفتیم تو اتاقم یا اتاقش انقدر سر وصدا میکردیم که بهمون میگفتم در رو ببندیم.چند بار مساژش داده بودم و وقتی این کارو میکردم صدای آخخخخخخخخخ واوخخخخخخخخ میداد و من حشری میشدم.من یه 10 روز باهاش تو خونه تنها بودم چون همه رفته بودند مسافرت و اونم امتحانات دانشگاشو میداد.(چون همه میدونستند که من اونو زیاد دوست دارم و این سفر فقط به خاطر نظر مامانبزرگم بود که برن مشهد.)من شب اول که اونجا بودم طبق معمول همون جوری لباس پوشیده بود.شبها موقع خواب دو تایی روی تخته مامانبزرگم و بابابزرگم میخوابیدیم. من به سرم زده بود که حسّ خودم رو نسبت بهش بگم ولی اصلاً نمی شد.مثل داستانها هم نبود که تو خواب انگولکش کونم و از این کوسشعرها... . من بعد از 5-6 روز حالت جنون بهم داده بود چون همش پیشش بودم و باهاش میخوابیدم ولی یه قطره اب هم از من بیرون نیومده بود. من تو لپتابش در قسمته recent Item چیزایی پیدا کرده بودم ولی همشو پاک کرده بود. تااینمکه یه شب ساعت 10-11 نشستیم جلو ماهواره فیلم ببینیم (نمیدونم کدوم شبکه بود؛آخه ما ماهواره نداریم!)که یه فیلم صحنه دار بود من قبلاً اون فیلم رو دیده بودم؛ولی به روی خودم نیاوردم.وقتی داشتیم میدیدیم اون رو کاناپه دراز کشیده بود و منم دید میزدمش،که یهو فیلم به جای سکسی رسید دیدم قرمز شد و ازم خواست تا کنترل رو بهش بدم.منم کنترل رو نمیدونستم که کجاس و همینطور ادامه میدادم و پیداش کردم و دادم به خالم.زد به یک کاناله دیگه.پرسیدم اون چی بود چرا اینجوری بود؟یه نگاه بهم کرد و گفت وقتی بزرگ شی میفهمی.(من 16 ساله بودم.)شب رفتیم خوابیدیم و صبح روز بعد هم من مثل همیشه زودتر بیدار شدم و صبحونه رو حاضر کردم.با هم خوردیم و رفت حموم.من داشتم از کنجکاوی میمردم . منتظر بودم که به من بگه کاری براش بکنم(شامپو بدم،لیف بکشمو...)ولی نشد اون وقتی از حموم اومد بیرون رفت تو اتاقش و در رو بست منم رفتم تا از کلید در دیدش بزنم ولی حیف کم دیده میشد. من شب آخر رفتم پیشش و خودم رو به طور نزدیکی بهش نزدیک کردم و قضیه لپتابش رو یه جوری که شک نکنه بهش گفتم و تعجب کرد بعد هم من رفتم رو کاناپه نشستم و اونم رو کاناپه دراز کشیده بود و فیلم میدید.(البته طوری که من ساق پاهایه مثل برف و نازش تو دست و روی رونم بود.)فیلمو که نگاه میکردم پسره چند بار از دختره لب می گرفت ولی سکسی در کارنبود. از جام بلند شدم و از خالم خواستم که از لپش یه بوس کنم(اون منو یه پسر چشم و گوش بسته میدونست).برا همین قبول کرد منم از جایی که نزدیک لبش بود یه بوس گرفتم.اون بعد از فیلم هول ساعت 12 ازخواست تا ماساژش بدم(بخاطر درس خوندن ،زیاد می نشست) منم گفتم که بریم رو تخت واسه همین رفتیم مسواک زدیم و رفتیم برا ماساژ من گفتم که یکم ماساژه سکسی بدم و بعد تو آخرین روز بکنمش.(جوِ داستانهای سکسی منو گرفته بود)من بعد از ماساژه بالا تنش ازش پرسیدم که پاهاشم ماساژ بدم اون خجالت کشید و رفت زیر پتو منم اجازه گرفتم تا دوباره بوسش کنم که گفت جو فیلم نگیرتت!(با حالت خنده)منم چون زیاد داستان خونده بودم فکر کردم حشری شده چون حدود یک سال بود که سکس نداشته!واسه همین هم لبش رو به صورت کاملن حرفه ای بوسیدم(همیشه ملایم آرایشی رو صورتش بود).اون بعد از بوس ناراحت شد و بهم گفت که این کارا در حد و اندازه ما نیست.من کسشعر گفتم بهش، و خودم در حالت دراز کشون بهش مالیدم؛لا مصب فهمیده بود چی میخوام بکنم باهاش،به همین جهت بلند شد ونشست وچپ چپ نگام کرد!منم گفتم که ما هر دومون به این کار نیاز داریم و از این حرفها... . بعد دیدم یه چک خوابوند زیر گوشم( که بابام هم بهم اینجوری نزده بود)و محکم پاشد و رفت تو اتاقش.منم که تازه میفمیدم چه خبره گرفتم و خوابیدم!اون سکس دوست داشت ولی نه با من!من کل شب رو فکر کردم .صبح قرار بود مامانم اینا برسن خونه!من صبح زود با اعصاب داغون زدم بیرون و رفتم خونه خودموووون.خدا خدا میکردم که بهشون نگه.ما حدود یه 6 ماهی همدیگرو ندیدیم(من خجالت میکشیدم ببینمش).بعد تویه یه مهمونی بزرگ همدیگرو دیدیم. اون دستم رو گرفت و منو برد تویه یه اتاق.بهم گفت(من همه چی رو از یاد بردم و این کارتو میزارم رو حسابه جو گیر شدنت به خاطر اون فیلم.))بعد لوپم رو بوسید و رفت بیرون. من تازه فهمیدم که چقدر کوس خول بودم که فکر میکردم اون میاد و با کسی که از بچگی بزرگش کرده سکس میکنه!!؟!! واقعاًخوندن داستان هاتون منو دیوونه میکنه چون فقط اون شب یادمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
بهترین و آخرین سکس با همسرم

این اولین داستان سکسی منه. امیدوارم بدی‌هاشو به خوبی خودتون ببخشید. این داستان را با اسامی مستعار میگم. من سارا هستم و میخوام از بهترین و آخرین سکسم با همسرم براتون بگم.
صبح ساعت حدود ده بود که به موبایلم زنگ زد. من نمیتونستم جواب بدم چون تو ماشین بابام بودم و داشتم میرفتم دادگاه. براش رد تماس زدم. چند دقیقه بعد اس ام اس داد که کجایی عزیزم؟ منم جواب دادم بیرونم کارتو بگو. گفت: سارا میذاری برای آخرین بار از نزدیک ببینمت؟ قبل از اینکه همه چی تموم بشه؟ گفتم واسه چی منو ببینی؟ گفت میخوام حرفای آخرمو بزنم. تو دلم گفتم همچین میگه حرف آخر انگار قراره اعدامش کنن. بهش گفتم یک ساعت دیگه زنگ بزن بهت میگم. بابا منو جلوی دادگاه پیاده کرد و رفت. بهش تک زدم که یعنی زنگ بزن. فوری زنگ زد. جواب دادم: سلام کاری داشتی؟ سلام عسلم، خانمم، خوشگلم، الهی قربون اون چشمای خوشگلت برم. گفتم اینا دیگه تکراری شده حرف اصلی بگو. گفت: سارا جان دلم برات تنگ شده، اجازه میدی امشب بیام پیشت؟ میدونم که تا چند روز دیگه میری محضر و همه چی تموم میشه، بذار برای آخرین بار تلاش خودمو بکنم شاید منصرف شدی.
گفتم تو اگه واقعا منو میخواستی نمیرفتی. میموندی و میجنگیدی منم اون قدر زنیت داشتم که پشتت باشم. خودت بگو نبودم؟ کمکت نکردم؟ چهار سال تموم سختی کشیدم ولی صدام در نیومد، انصاف داشته باش دیگه راهی برام گذاشتی؟ چند ماهه دارم التماست میکنم برگرد. تمام مدت که گله میکردم به سختی نفس میکشدم که گریه‌ام نگیره ولی آخرشم اشکم دراومد.
گفت میدونم گلم تو خیلی خانمی ولی بهم فرصت بده. گفتم نه دیگه بسه دیگه خسته شدم. گفت یعنی نمیذاری بیام واسه آخرین بار ببینمت؟ یعنی اینقدر از من بیزاری؟
هرچی خواستم بگم آره بیزارم، دیدم نه، قلبم میگه هنوز دوسش دارم. با همه بدی‌هاش گفتم باشه بیا.
گفت مطمئنی؟ گفتم آره اگه میتونی مرخصی بگیر بیا. بعد از اینکه کلی قربون صدقه‌ام رفت خدافظی کرد و من رفتم تو دادگاه. ظهر که اومدم خونه زنگ زد که مرخصی گرفتم، عصر میام خونه، مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟ گفتم نه فقط سعی کن جوری بیای که ساعت دوازده شب به بعد برسی. گفت باشه . اما دلشوره و اضطراب داشتم که مبادا کسی زاغشو بزنه و بفهمه اینجاست. واسه اینکه خودمو آروم کنم شروع کردم به نظافت خونه تا غروب بعدش هم رفتم شام درست کردم. غذای مورد علاقه‌اش ماکارونیه. ساعت یازده زنگ زد که تو راه هستم، حواست باشه. گفتم باشه، فقط اینقدر نگو حواست باشه الکی به جونم دلهره انداختی.
قلبم مثل قلب گنجشک میزد و از استرس بدنم یخ کرده بود. رفتم دوش گرفتم. ساعت دوازده و نیم بود، زنگ زد که رسیدم و الان هم نزدیک خونه هستم. گفتم سر کوچه پیاده بشو و آروم بیا، من الان میام دم در. سر شب به مامانم گفته بودم در ورودی رو ببندین که سرو صداتون نمیذاره بخوابم، سردرد دارم. رفتم دیدم در بسته هست.
من طبقه پایین خونه پدرم زندگی میکنم و خونه نبش کوچه و دو تا در داره. چادرم رو سرم کردم و رفتم با احتیاط در پارکینگ رو باز کردم و سرک کشیدم تو کوچه. تا منو دید سریع اومد داخل. فقط خدا میدونه از ترس داشتم سنگ کوب میکردم. در پارکینگ رو بستم که یکدفعه صدای در بالا اومد. از ترس نزدیک بود غش کنم. اگه بابام میدید که من اجازه دادم بیاد تو خونه وامصیبتا میشد. پشت ماشین قایم شدیم. برادرم بود که اومد دم در و برگشت. دوباره در بالا بسته شد ولی تا این چند دقیقه گذشت جون به لب شدم.
صورتم خیس عرق شده بود و دستام میلرزید. به هر جون کندنی بود از جام بلند شدم. رفتم نگاه کردم که در بالا بسته‌است یا نه. وقتی خیالم راهت شد به سعید اشاره کردم که بیا. سریع رد شدیم و رفتیم پایین. وقتی درو قفل کردم یه نفس راحت کشیدم و نشستم زمین. دیگه پاهام حس نداشت. انگار که یه کوه جابجا کرده باشم. از خستگی نا نداشتم. اومد بغلم کرد و محکم منو تو بغلش فشار داد. تازه اون موقع بود که فهمیدم چقدر لاغر شده. بوی تنش رو با ولع میکشیدم و دلم نمیخواست ازش جدا بشم. نفهمیدم کی اشکم دراومد ولی محکم سرم رو تو سینش فشار میدادم که صدام در نیاد و اشک میریختم، اشک‌هایی که هزار تا گله داشتن. از دردی که یک سال تحمل کرده بودم، درد تنهایی. آروم منو از خودش جدا کرد و خوب تو صورتم خیره شده بود. انگار که تا حالا منو ندیده. با دقت نگاهم میکرد. رفتم نشستم روی تخت بهش گفتم شام خوردی؟ گفت الان میل ندارم. پیرهن و شلوارشو در آورد و اومد کنارم نشست.
گفتم ببین با خودت چه کردی؟ چقدر لاغر شدی! گفت غذا میخورم ولی از غصه و فکر و خیال اثری نداره بهم. بعد هم بغلم کرد تو گوشم گفت از غصه از دست دادنت خواب و خوراک ندارم. گفتم اگه راست میگی برگرد. گفت نمیتونم تو چشم خیلیا نگاه کنم، تو بیا با من بریم.
گفتم حرفشم نزن من هیچ جا با تو نمیام، تو خودتو به من نشون دادی. گفت پس یعنی دیگه دوستم نداری؟ گفتم دوست دارم ولی نمیتونم بهت اعتماد کنم واسه زندگی، و حس میکنم روز به روز پیرتر میشم تو تلخی های زندگی. خسته‌ام، دیگه نمیخوام با کسی زندگی کنم. اگه واقعا دوستم داری بذار به حال خودم باشم. از جام بلند شدم و آباژور رو خاموش کردم و دراز کشیدم رو تخت. اونم یکم نگاهم کرد و اومد کنارم دراز کشید و شروع کرد به نوازش موهام. یه لباس خواب حریر زرشکی پوشیده بودم که تا بالای رونم میرسید. کاملا بدنم معلوم بود. آروم به بدنم دست میکشید. دلم برای ناز کشیدنش تنگ شده بود. آروم بغلم کرد. سرم رو سینش بود. گفت دلم برای عطر تنت تنگ شده بود. سرشو کرد تو موهام و نفس میکشید. همیشه از بوی موهام خوشش میومد و نرمی و لخت بودنشو دوست داشت. دستم رو از رو لباس به بدنش میکشیدم. یه دفعه منو کشید کنارشو نیم خیز شد روم. حس میکردم نفس نفس میزنه و با چشماش تو تاریک روشن اتاق صورتمو میکاوید. گفتم چیه؟ پیداش کردی؟
گفت چه شبهایی که تا صبح از خواب میپریدم و دنبالت میگشتم. وقتی یادم میومد که تو پیشم نیستی گریه‌ام میگرفت. لباشو گذاشت رو لبامو بوسید. کل صورتم رو میبوسید، بوسه‌هاش داغ بود ولی میفهمیدم از شهوت نیست، از عشق بود من اینو حس میکردم. تا میتونست منو بوسید. تمام صورتم و گوشم و گردنم، تا پایین میرفت. دیگه داشتم دیوونه میشدم. آروم منو بوسید و رفت پایین. بعد لباس خواب رو از تنم در آورد. زیرش فقط یه شورت داشتم. دوباره اومد رو لبام. این بار لبمو گرفت و محکم میمکید و زبونش تو دهنم میچرخوند. منم زبونشو میمکیدم و با دستم پشتشو نوازش میکردم. آروم لباسش رو درآوردم. گردنمو محکم میخورد، جوری که درد و لذت قاطی شده بود و بدجوری مستم کرده بود. همون جور که میخورد رفت پایین‌تر رو سینه‌هام و دوباره بر میگشت ازم لب میگرفت. سینه‌هام تو حالت عادی سفت هست وقتی که حشری بشم سفت تر میشه که خیلی دوسشون داره. هم سایزش هم گردی و سفتیشو. با دو تا دستش سینه‎هام رو میمالوند. یکیشو میکرد تو دهنش با اون دستش اون یکی رو میمالوند و هر چند دقیقه جاشونو عوض میکرد. دیگه حسابی مستم کرده بود.
داشتم التماسش میکردم که منو بکن دلم کیرتو میخواد ولی اون فقط میخورد. تا لباشو گذاشت به پهلوهام دیگه کنترلی رو نفس‌هام نداشتم و داشتم مثل مار به خودم میپیچیدم. رفت پایین هنوز شورتم در نیاورده بود. گفتم تو رو خدا بکن دارم میمیرم براش. کیرتو بکن تو کوسم زود باش. گفت نه عزیزم صبر کن برات یه سورپرایز دارم. لباشو گذاشت از روی شورت رو کوسم و با نوک بینیش میکشید به کوسم. گفتم میخوای چکار کنی؟
چند بار زبونش روکشید رو شورتم. از دیدنشم داشتم دیوونه میشدم. یه دفعه شورتمو کشید پایین و پاهامو باز کرد. با انگشت میکشید وسط شیار کوسم. خیس خیس بودم. یه دفعه داغی لباشو رو کسم حس کردم. اولین بار بود این کار رو میکرد. با زبونش میکشید وسط کوسم بعد با لباش شروع میکرد به مکیدن. دیگه داشتم میمردم، بدنم سِر شده بود. باور نمیکردم داره کسمو میخوره، آخه همیشه از این کار بدش میومد، ولی اون لحظه خیلی قشنگ درست همون جوری که دلم میخواست کوسمو میلیسید و زبونشو تو کوسم میچرخوند. بدنم میلرزید. از شدت لذت دیگه اختیاری رو خودم نداشتم آهم در اومده بود و با انگشتام تو موهاش میکشیدم و محکم سرشو فشار میدادم. تا اینکه حس کردم از درون خالی شدم و آروم گرفتم. من که تا اون روز طعم ارضا شدن درست و حسابی رو نچشیده بودم و همیشه آرزوم بود فقط سعید منو ارضا کنه تمام تنم لرزید و ارضا شدم. بی حس شدم. وقتی دست و پام شل شد، بلند شد و صورتشو پاک کرد و اومد کنارم دراز کشید.
پیشونیم رو بوسید. گفتم مرسی گلم. گفت حال کردی؟ گفتم تو که بدت میومد! چی شد نظرت عوض شد؟ گفت تا حالا اشتباه میکردم ولی الان فهمیدم چقدر از لذت بردنت لذت میبرم. همیشه تو منو ارضا میکردی ولی من هیچ تلاشی نمیکردم، خودخواه بودم ولی خیلی پشیمونم و تو این مدت که ازت دور بودم خیلی فکر کردم، به تمام لحظه‌هامون و فهمیدم که واقعا تو صبور بودی که منو با تمام خودخواهیم تحمل کردی. دوباره لبامو بوسید ده دقیقه تو بغلش بودم وقتی آروم شدم از روی سینه‌اش بلند شدم. حالا نوبت من بود که بهش حال بدم. با انگشتام رو بدنش میکشیدم. روی صورتش، چشماش بسته بود و داشت لذت میبرد لب‌ها و صورتشو بوسیدم تا لاله گوشش، به این قسمت خیلی حساس بود، با همه قدرتم لاله گوشش رو مکیدم. رفتم رو گردنش حسابی خوردمش. همه تنشو میخوردم، از سینش گاز کوچولو میگرفتمو با زبونم باهاش بازی میکردم. میدونستم اگه به شکمش کاری داشته باشم مثل فنر میپره هوا. رفتم پایین شورتشو در اوردم و کیرشو گرفتم تو دستم، یکم سفت شده بود، کردمش تا آخر تو دهنم. هیچ وقت یاد نگرفتم سایز کیر چطوریه فقط میدونم که کلفتی و قدشو همیشه دوست داشتم و تو تمام عکس‌هایی که دیده بودم به نظرم کیر سعید خیلی خوش تراش بود. نه اون قدر بلند که وقتی تو کوسم میکنه از جیگرم بزنه بیرون و نه اون قدر کلفت که تو دهنم جا نشه وقتی حسابی شق کرد دیگه تو دهنم جانمیشد. با لذت میخوردمش و هم زمان با تخماش بازی میکردم . حسابی آه و ناله‌اش در اومده بود. به نفس نفس افتاده بود، تند تند تو دهنم میکردم و سرشو میمکیدم تا اینکه گفت بسه سارا دارم ارضا میشم. ولی من تازه افتاده بودم تو سرعت، دیگه نمیخواستم ولش کنم. اونقدر خوردمش که گفت آلان آبم میاد گفتم بذار بیاد، میخورمش، تا اینکه آبشو ریخت تو دهنم و من با ولع میخوردمش. هیچ وقت اجازه نمیداد این کارو بکنم اما اون شب فرق داشت، شبی بود که من هر کاری میخواستم میکردم. آبشو خوردم و تا وقتی کیرش خوابید میلیسیدمش. اومدم کنارش دراز کشیدم. بغلم کرد ومحکم منو بوسید. اونقدر محکم منو تو سینش فشار میداد که حس کردم الانه که استخونام بشکنه. دوباره بی‌حال شدیم. یه ربع کنارش خوابیدم. بعد دوباره شروع کردم به بازی کردن با کیرش، با دستام باهاش بازی میکردم. اونم با سینه‌هام بازی میکرد و لبامو میخورد. دوباره داغ کرده بودم ولی اینبار دیگه طاقت نداشتم.
کشیدمش روی خودم و گفتم بکن سعید دیگه تحمل ندارم. کیرشو میکشید رو کوسم که خیس شده بود و هم زمان نوک زبونش به سینه‌هام میکشید. کیرش رو گذاشت رو سوراخ کوسم، هر چی فشار میداد نمیرفت تو، خیلی تنگ شده بودم. چند بار سر کیرشو کرد تو و در آورد، دوباره کرد و گفت آماده‌ای؟ گفتم بکن سعید، زود بکن تو کوسم، جرش بده. محکم فرو کرد تو کوسم. درد تو تمام عضلات پام پیچید ولی از شدت لذتش، دردش یادم رفت با همه توانش کرد تو کسم. به بازوهاش چنگ میزدم. گفت بلند شو میخوام کون خوشگلتو ببینم. به حالت داگ استایل خوابیدم. وقتی کرد تو کوسم از درد نفسم گرفت، قبلا هم این مدل داشتم ولی چون یک سال بود سکس نداشتم، کوسم خیلی تنگ شده بود و بدجوری درد میکرد. بهش گفتم کوسم داره آتیش میگیره تو رو خدا ارضا شو. گفت تو که نمیدونی چی جلوی چشمامه! یه کون سفید تپل که بدجوری بهم چشمک میزنه. گفتم الان نمیتونم تحمل کنم، خیلی وقته سکس نداشتم دیگه حس ندارم، تمومش کن، دارم جر میخورم. گفت چشم عزیزم و چند تا تلمبه تند زد و آبشو ریخت تو کوسم. من که دیگه زانوهام درد گرفته بود بی حال افتادم. اونم روی کمرم دراز کشید.
یک دقیقه تو این حالت بودیم، بعد بلند شد دستمو گرفت و رفتیم حموم. تو حموم بغلم کرده بود سرم رو سینش بود و تمام خاطرات خوبمون ازجلوی چشمام میگذشت. تمام خاطرات تلخ و شیرینم. نمیدونم چه مدت زیر دوش تو بغل سعید بودم. وقتی سرمو بلند کردم دیدم صورتش گر گرفته. آب که اونقدر گرم نبود ولی سوز نگاهش منو میسوزوند. هنوزم دوسش داشتم و برام سخت بود ازش جدا بشم، ولی دیگه به عنوان مرد زندگیم بهش اعتمادی نداشتم یا شایدم خسته بودم از تنهایی و میخواستم از این وضعیت نجات پیدا کنم. میترسیدم باهاش برم و دوباره پشیمون بشم. اون موقع دیگه راه برگشتی نبود و پشتیبانی خانواده‌ام را از دست میدادم. گفتم بسه اینجوری نگام نکن. هیچی نگفت. خودشم میدونست چقدر صبور بودم. دوباره لبامو بوسید. آب تو دهنم میرفت. محکم بغلم کرد تمام تنمو بوسید. یه عشق بازی شیرین نمیخواست تحریکم کنه، فقط میخواست بهم بفهمونه چقدر تشنه منه و براش مثل روز اول عزیزم. شایدم خیلی بیشتر از اون موقع. وقتی اومدم بیرون دیگه حس تو تنم نبود. خودمون رو خشک کردیم و لخت تو بغلش خوابیدم تا صبح.
دو الی سه ساعت خوابیدیم و بعدش بیدار شدیم و آخرین بار با هم صبحانه خوردیم .کنارم نشسته بود و زل زده بود تو صورتم. نگاهش غمگین بود و التماس تو نگاهش موج میزد. هنوز با نگاهش دنبال یه جواب بود. بهش گفتم جدا میشم ولی منتظر میمونم تا همه چیزو دوباره درست کنی و دوباره بیای دنبالم، قبول؟
لبامو بوسید و گفت: قبولت دارم خانمی...
تابستان 1391

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سورپرایز داغ

هوا گرم بود
پشته در ویلا وایساده بودم و آفتاب مستقیم رو صورتم بود.
-کیه؟
-الناز جان منم عزیزم
در که باز شد یه نفس تا پله ها که سایبون روشون سایه انداخته بود دویدم.50 متری میشد.
پوستم شدیدا به آفتاب حساس بود.
چشام از نور آفتاب کور شده بود و وقتی داشتم از پله ها بالا میرفتم نزدیک بود بخورم زمین.
از شدت خستگی چند دقیقه رو ایوان ویلا دراز کشیدم.
انتظار داشتم الناز بیاد حداقل یه خوشامد بهم بگه.
اما انگار نه انگار.یه دفعه نگران شدم،با اینکه خودش جوابه آیفونو داد.
پا شدم،آروم در ویلا رو باز کردم و رفتم تو.
خبری نبود.
النااااز؟
صدام پیچید تو ویلا
-تو اتاقم آرمین.بیا
رفتم سمته اتاقش،در زدم و رفتم تو
النازه خودم بود،خوشکل تر از همیشه،با یه تاپه نیم تنه ی سبز کمرنگ و شلوارکه سفید چسبونی که خودم واسش خریدم و تا بالای زانو هاش بود،نشسته بود رو تخت و با اون چشای خوشکله مشکیش داشت نگام میکرد.
-الناز چی شده؟
نگرانیو از صدام خوندو با لبخند جوابمو داد
-میخوای همونجا وایستی؟
خیلی دوسش داشتم،اونم همینطور.
رفتم رو تخت نشستم کنارش.با ناز و عشوه ی دخترونش که فقط مخصوص خودش بود اومد رو پاهام.
نفسم بند اومد.
هول شدم،همینطور که نگاش میکردم با نفسه بند اومدم گفتم:گرمه....کولر و روشن نمیکنی؟
خندش گرفت و رفت کولر و روشن کرد
پرید رو تخت و ایندفعه امونش ندادم و خودم آوردمش رو پاهام
اصلا انتظار نداشتم اما لباشو گذاشت رو لبام.
منم بی اراده شروع کردم به خوردن.
دیگه واقعا بی اراده کار میکردم.
سینشو گرفتم پشتشو چسبوندم به تخت و افتادم روش و به خوردن لباشو مالیدنه سینه هاش ادامه دادم.
سینه هاش سفت شده بودن.نفس نفس میزد.دستم رو شکمش بود.بردم زیر تاپو آروم زدمش بالا.تاپو از تنش دراوردم.
بدنش کاملا سفید بود.از لباس زیره زنونه سر در نمیارم اما یه سوتین ناز و مشکی جلوی دوتا سینه سفیدش بسته بود که یه تناقضه چشم نواز بود.
کیرم زیره شلوار جین داشت میشکست.
آروم دستشو آورد رو سینم،هلم داد تا از روش بلند شم.چهار زانو نشستم رو تخت و الناز هم نشست،تی شرته قرمزه آستین کوتاهمو درآوردم.
گردنبده نقره ای که الناز بهم هدیه داده بود انداخته بودم گردنم.کمربندو باز کردم و در همین حین الناز داشت زیپمو باز میکرد.دراز کشیدمو دو تای شلوارمو در آوردیم.کیرم سیخ وایساده بود.سریع شرتمو کشید پایین و کیرمو گذاشت رو لباش.تا اونموقع کسی واسم ساک نزده بود،کیرمو بوس کردو با یه حرکت تمومه 16سانتشو یه جا کرد تو دهنش.نذاشتم ادامه بده و خواستم کاملا لخت شه.اونم اول سوتینو بعد شلوارکو شرتشو دراورد اومد خوابید روم.دوباره شروع کردیم به لب گرفتن.
-النازم؟
-جونم
-سینتو بزار تو دهنم.
واقعا استایلش حرف نداشت
سینه هاش 75-80 بود.البته اونطور که خودش میگفت.انصافا هم کف دستم پر میکرد.
سینشو گذاشت تو دهنم،چشامو بستم انگشتمو گذاشتم رو سوراخ کونش و آروم تو بیرون میکردم.
کیرم روی کسش بود و الناز خودشو عقب جلو میکرد.سینش تو دهنم بود،صدای الناز تمومه فضای ویلارو پر کرده بود،گاهی اوغات از لذته شهوت جیغ میزدو میخندید.
-آرمین؟
-جونم؟
-میخوام دوباره بخورمش.

من که از خدام بود اما وقتی التماس چشاشو میدیدم هیچ مقاومتی نشون نمیدادم.
دوباره کیرمو گذاشت تو دهنش.
دندوناش که میخورد به کیرم دردم میومد اما کسی که دوسش داشتم داشت واسم میخورد و مطمئنا لذتش به دردش میارزید.
البته ازش خواستم که حواسش باشه اما انقدر از خود بی خود بود که نمیشنید چی میگم.
-آرمین؟
-آآآآآه.بله
-منو بکن
-ای جونم عزیزم.برگرد.
-نه،کسمو بکن.
.
یه جورایی داشت التماسم میکرد.
-پردت چی؟
-اشکالی نداره.آرمین بکن خواهش میکنم فقط بکن
.
نمیدونستم چیکار کنم
واقعا مونده بودم
از شدت حشر داشتم میمردم
-باشه،ولی من بلد نیستم چیکار کنم
-فقط بکن
خوابوندمش رو تخت
پاهاشو باز کردم و کسشو نگاه کردم.خم شدمو بوسش کردم.مایع کسش لبامو تر کرد.بدون ترس و تردید کیرمو گذاشتم رو سوراخش.یکم فشار دادم.یکم از کیرم رفت تو.اما تنگ بود،خواستم پاهاشو بیشتر باز کنه.فقط داشت آه میکشید.باز کردو منم یه فشاره محکم دادمو کیرم کاملا رفت تو.جیغه الناز ترسوندم.اما نگاش کردمو دیدم چشاشو بسته و داره لذت میبره،دیگه به دلم شک راه ندادم و شروع کردم به تلمبه زدن.چشامو بستمو افتادم روش و فقط میکردم.چه لذته وصف نشدنی.
لبام رو لباش بود؛دیگه صدامون از کنترل خارج بود.سینه هاش تو دستام بود و سینه به سینه بودیم.شدت حرکاتمو بیشتر کردمو شاید سه دقیقه طول کشید تا آبم بیاد.نتونستم خودمو جمع و جور کنم و تمومه آبم خالی کردم تو کسش.
وقتی کیرمو دراوردم خونی شده بود و یکم خون رو تخت ریخته بود.

سریع رفتیم تو حموم و بدنه همدیگرو شستیم.تو حموم یکم با هم ور رفتیم.
من و الناز الان 20 سالمونه و این سکس واسه مرداده 90 تو شهره شمالیه نمک آبروده.2بار دیگه هم سکس داشتیم بعد از باره اول و الان کار بلد تریم.البته این رو هم بگم که ویلا برای خانواده ی النازه و اکثره اوقات خالیه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس یواشکی با دوست داداشم

سلام اسم من ساراست 19 سالمه اولین بار داستان مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد دوستای عزیزم! داستانم بر میگرده به 1سال پیش و ازادی بعد از کنکور... مامان بابام تصمیم گرفته بودن بعد کنکور به دختر عزیزشون یه حالی بدن تا از جو درس بیاد بیرون! واسه همینم برای من تو باغمون یه تولد توپ گرفتن که تمام دوستای من و داداشم دعوت بودن! از اول مهمونی یه پسره روبروم نشسته بود و نگام میکرد منم با این که حسابی از قیافه و تیریپش خوشم اومده بود به روی خودم نمیووردم و سعی میکردم نگاش نکنم اخرای شب که دیگه مهمونی تموم شد بیشتر مهمونا رفتن فقط چند تا از دوستای من موندن و 2تا از دوستای داداشم سامان! یکیشون همون پسره بود.. ساکتو مرموزو خوشتیب با یه نگاه خاصی که تا حالا ندیده بودم... سامان اومد بهم گفت این دوستم اسمش بهراده تازه باهاش رفیق شدم بچه باحالیه با دوستات اشناش کن! منم با خودم گفتم مگه خودم مردم که این جیگرو به دوستام معرفی کنم! سامان و اون یکی دوستش با یه شیشه رد لابل و سیگار رفتن تو اتاق ولی بهراد گفت من حالم خوب نیس میخوام استراحت کنم و باهاشون نرفت! منم با دوستام چند دست حکم زدم بعدش اونا خوابیدن منم تو کف بهراد بودم رفتم لب استخر نشستم پاهامو کردم تو اب تکو تنها واسه خودم اروم اهنگ میخوندم یهو از پشت سرم یکی گفت عاشق شدی؟؟؟؟؟ برگشتم دیدم بهراده به جون خودم انقدر هل کردم پاهام تو اب ویبره میرفت نشست کنارم گفت چرا تنهایی گفتم بقیه خوابیدن من خوابم نمیبره. یکم نزدیک شد جوری که لبش با گوشم یه ذره فاصله داشت اروم گفت چرا عزیزم؟ گفتم نمیدونم... دستمو گرفت گفت منم خوابم نمیبره چیکار کنیم؟
فقط نگاش کردم لا مصب چشای خاکستریش حشریم کرده بود... خیلی باحال نگاه میکرد صورتشو اورد جلو کنار لبمو بوس کرد منم چشامو بستمو لبمو گذاشتم رو لبش خیلی داغ بود... اروم اروم با زبونش گردنمو لیس زدم لبمو مکید دیگه کم کم داشت کامل میومد روم که سامان داد زد کدوم گوری ای سارا؟ از صداش معلوم بود بدجور مسته منم سریع دست بهرادو گرفتم بردمش تو اتاقک کنار استخر که توش حوله و از این جور چیزاست نفس نفس میزدم ترسیدم یه وقت سامان بفهمه که یهو بهراد دستشو برد زیر لباسم سینه هامو میمالیدو با نوکشون بازی میکرد قلبم داشت منفجر میشد از ترس و شهوت! کامل لباسمو در اورد و شروع کرد مک زدن سینه هام بعد لباس خودشم در اورد بدنمو میمالید و لیس میزد منم اروم کمر بندشو باز کردمو شلوار و شرتشو در اوردم کیرشو میمالیدم اروم رفتم پایین و اول با زبونم کیرشو لیس زدم بعد چند مین هم براش ساک زدم که گفت بسه شلوارکمو دراورد اول یکم کسمو لیس زدو مالید بعد پرسید جلو یا عقب منم گفتم معلومه که عقب!
لوسیون بدن منو از کمد بر داشت و زد به کیرش بعد با انگشت یه کم با سوراخ کونم بازی کرد بعدش اروم اروم کرد داخل من اولین بارم بود تا خواستم جیغ بزنم جلو دهنمو گرفت گفت از جونت سیر شدی؟؟؟؟ تو پوزیشن سگی دستش تو دهنم بودو کیرش تو کونم بود داشت تلمبه میزد شلق شلق میخورد به دم کونم با صداش حال میکردم داد زدم سریع تر بهراد تا ته بکن تو اوووففف اه که میکشیدم وحشی تر میشد که گفت داره میاد برگرد.... منم برگشتم کیرشو گذاشت دم دهنم میمالید و ابشو میریخت تو دهنم داد گفت قورت بده منم کیرشو کردم تو دهنو ابشو تا ته خوردم بعدش دیدیم هوا روشن شده ترجیح دادیم همونجا بمونیم... کیرشو گذاشت لای پام و خوا بیدیم تا ظهر که وقتی بیدار شدیم به همه گفتیم تو باغ داشتیم قدم میزدیم کسی باور نکرد همه فهمیدن ولی شانس اوردیم که سامان مست بود... بعد از اون سکس با دوستای سامان عادی شد حتی سکس گروهی اگه دوست داشته باشین باحالاشو براتون مینویسم مرسی که داستانمو خوندین بوس بوس

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سكس زوري پسر عمم با من

سلام من ستاره 17ساله ام و اهل شمالم ماه قبل اتفاقي برام افتاد كه اميدوارم براي هيچ دختري نيفته .ماه قبل قرار بود براي تفريح بريم بيرون اما از شانس گند من معلم فيزيك مي خواست ازمون امتحان بگيره خلاصه من با كلي ناراحتي موندم خونه تا درس بخونم عمم اينا يه خيابون اونور تر از ما ميشينن مادرمم كه ديد من تنها ام بهشون گفت كه حواسشون به من باشه خلاصه دو سه روزي گذشت و من امتحانمم خوب داده بودم و خوشحال داشتم تلوزيون نگاه ميكردم كه يه هو صداي زنگ اومد آيفونو برداشتم پسر عمم جواب داد منم برات غذا ْوردم منم بي خبر درو باز كردم و رفتم تو اتاقم روي تخت دراز گشيدم و مشغول تلوزيون نگاه كردن شدم صداي بسته شدن در كه اومد داد زدم بزارش تو آشپز خونه ميام ميخورم فكر كردم پسر خالم رفته چون دوباره صداي در اومد بي خيال نشسته بودم كه يه دفعه در اوتاقم باز شد پسر عمم بود برگشتم گفتم مگه تو نرفتي گفت نه هنوز يه كار مونده كه بايد بكنم درو بستو قفل كرد يه دفعه شلوارشو در آورد به كل ماجراپي بردم رفتم پشت تخت و گفتم به خدا اگه بياي جلو ...بهم امان نداد اومد جلو پستونمو گرفتو تا ميتونست فشار داد گفت خفه شو انقدر درد داشت كه دوست داشتم فرياد بزنم به حالت التماس گفتم نكن ديگه باشه به خدا درد داره گفت مگه نگفتم خفه شو بعد دستشو انداخت دور كمرم بلندم كردو خوابوندم رو ي تخت بهش ميگفتم تورو خدا نكن جون هركيو دوست داريولم كن همين طور داشتم التماس ميكردم كه دستشو برد رو شلوارم و خواست بكشتش پايين اما من نميزاشتم عصباني شد بلند شد كابل هاي كامژيوترم باز كردو اول دوستا منو زد و بعد هم با اونا دستو پامو بست ديگه كاري جز التماسو گريه از دستم بر نميومد
اومد جلو و دونه دونه لباسامو در آورد ديگه لخت لخت بودم بعد شروع كرد به لخت كردن خودش كيرشو كه ديدم درد احساس مي كردم من بر گردوند سوراخ كونم باز كرد يه توف حسابي انداخت توش تا حال كسي به سوراخم دست نزده بو د ديگه داشتم زجه ميزدم و التماس ميكردم ام انگار اين كار فقط شهوتشو زياد ميكرد
بعد يه توف هم كرد رو كيرشو و اونو گذاشت دم سوراخم داد زدم گفتم نه نكن جون مادرت اما انگار نه انگاربا يه فشار كيرشو تا ته كرد تو كونم يه جور جيغ كشيدم كه وحيد داد زد خفه شو كوني
كوشم رفت بعد شروع كرد تلمبه زدن با هر تلمبه جونم ميرفتو ميومد يه وايساد كيرشو در آورد خوشحال شدم پاهامو بازكرد گفتم ديگه تموم شده كه يه دفعه برم گردوند پاهامو داد بالا و باز كرد
دستشو گذاشت رو كسم اونو باز كرد به كيرش تف زد و گذاشت لب كسم با التماس گفتم وحيد جون بكن تو همون كونم من تحمل ميكنم تو رو خدا پردمو نزن منو بد بخت نكن گفت نه نميشه من از كس خوشم مياد كيرشوكمي فشار داد تو هنوز به پرده نرسيده بود
من داشتم ازترس ميمردم كه يه دفعه كيرشو كرد تو بد جوري در داشت از كسم خون ميومد منم درد ميكشيدمو گريه مي كردم ديگه كار از التماس گذشته بود و من مجبور بودم تحمل كنم
چندتا تلمبه زد و بعد كيرشو در آورد گذاشت رو صورتم بهم گفت دهنتو باز كن اما من باز نكردم گفت اگه باز نكني ازت فيلم ميگيرم و پخش مي كنم منم از ترس باز كردم كيرشو گذاشت تو دهنم چند بار بالا پايين كرد يه دفعه صداي آهش درومد و آبشم اومد همه ي آبشو ريخت تو دهنم خيلي گرم بودو خيليم شور و بد مزه
كيرشو در آورد خواستم تف كنم بيرون كه نزاشت و مجبو رم كرد كه
آبشو بخورم منم از ترس فيلم خوردم واي كه چه بد مزه بود بهتون توسيه ميكنم اولا خونه تنها نمونيين يا اگرم مونديدن هيچ پسري رو راندين راستي من الان پردمو دوختم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
تجربه بی نظیر با هانیه جون

سلام .اسم من حامد متولد تهرانم و از لحاظ ظاهری ام بگیم معمولیم قدمم بد نیست و از خیلی از پسرا بلند تره.برین سراغ ماجرا که شما یقین بدونید که راسته ،اونایی که این تجربه را دارند حتما این احساس و درک می کنند.راستی سن من هم 23 سال هستم که حدود 2 سال قبل بر می گرده که مشکلاتی بوجود آمد که به واسطه ی اون تا سر حد از دست دادن شغلم رفتم ولی راه حل اون رفتن به کلاس زبان اونم درجات بالا بود ،درسته که اولش برام سخت بود ولی الان دیگه راحتم و خداروشکر کارمم از دست ندادم.دوباره برگردیم عقب و از شروع شدن ماجرای رفتن به کلاس زبان داستان و از سر بگیریم.دقیقا یادم نیست هفته ی دوم یا سوم بود که با دختری در کلاس زبان آشنا شدم که 2 سال از من کوچکتر بود ولی دختری جا افتاده ، هات و خیلی سکسی بود .بار ها شده بود که وقتی که تو کلاس می خواستم حرف بزن یه لحظه حواسم می رفت سمتش به پت و پت می افتادم ان قدر این دختر هات بود .(راستی اسمش هانیییییه است). یه روز که تو خونه بودم و داشتم کارای اداره رو انجام می دادم بعد از حدود 2 ساعت خسته شدم و تصمیم گرفتم استراحتی کنم.همین طوری سرم و گذاشته بود رو کاناپه که رفتم یهو یادم افتاد که موبایلمو چک کنم ،رفتم اونو از جیب شلوارم بردارم ،گوشیو برداشتم تا قفلشو باز کردم و تعداد میسکالا رو دیدم تعجب کردم (17 تماس بی پاسخ و چند تا مسیج)اول فکر کردم بعضی از دوستامن که شمارشونو سیو نکردم ولی هر کاری کردم اون شماره به آشنا نبود.تو یکی از اس ام اس ها نوشته بود به من زنگ بزن .گوشیرو برداشتم بهش زنگ زدم بعد از خوردن 2 ،3 تا بوق گوشیرو برداشت قبل از این که حرفی بزن گفت سلام که پشت تلفن دلم هرررری ریخت ،صداش آشنا بود ولی خیلی هات تعجب کرده بودم!!ولی گفتم سلام سعی کردم خودمو عادی نشون بدم ولی قلبم تند تند می زد ،گفت با من کاری داشتید ،گفتم شما بودید که بهم زنگ زده بودید اونم 17 بار ،گفت آخ شمایی آقا حامد گفتم بله،گفتم:شما!گفت من هانیه ام همکلاسی زبان شما .ازش پرسیدم شماره ی منو از کجا اوردی ،گفت جریانش طولانیه. بعدش ،من می خواستم بدونم که از کامپیوتر سر درمی آرید ،منم گفتم خب آره،گفت چه خوب شد ،افتخار می دید که کامپیوتر خونمونو درست کنید گفتم که البته شما الان کجایدو ...
قرارو گذاشتیمو من رفتم خونشون زنگ خونو رو زدم ،بعد از 10 ثانیه در خودش باز شد بدون جواب دادن آیفون در و باز کردم رفتم داخل یه خونه ی قشنگ با دیوارای سنگی و رو به خیابون اصلی،رفتم تو راهرو به خاطر آوردم که هانیه گفته طبق ی 2 رفتم طبقه ی 2 زنگ و زدم که ناگهان ،یکی گفت بیا تو در بازه ،ان قدر هل کرده بودم که نفهمیدم زنه ،مرده ،حالا هر چی کفشمو بیرون درآوردمو رفتم داخل ،چه خونه ی شیکو بزرگی ،یهو دیدم هانیه تو آشپز خون با یه روسری سفید خیلی نازک که ،به راحتی می شد تو نور آفتاب موهاشو دید،داشت شیرموز درست می کرد .نمی دونم لحظه یه حسی منو گرفت شهوت ،ترس و یا یه حس دوستانه ی عادی .رفتم جلو ،سلام داد اومد جلو دست بده ،منم دست دادم.گفتش برو تو اون اتاق زرد ه منم الان میام ،رفتم نشستم رو تخت که شیرموزورا اورد.گفت ویندوز کامپیوترم خرابه درستش می کنید ،گفتم البته ،شروع کردم به کارکردن به ویندوز ،هانیه گفت صندلی کامپیوتر خراب مراقب باش .گفتم :مشکلی نیست.موقع نصب ویندوز بودم که خسته شده بودم که چشمامو بستم و یه خورده فشارمو رو صندلی زیاد کردم که ناگهان با کله از پشت صندلی افتادم .هانیه سریع نشست منو اورد بالا که یه لحظه به خودم فشار آوردم که هانیه خسته نشه و سریع این کارو کردم که به اصطلاح face to face شدیم.که اون دستشو دور گردنم حلقه کردم منم دو طرف شکمشو گرفتم .خیلی می ترسیدم ولی می رفتم جلو ،لبامو تو لباش حلقه کردم و شروع کردم به مکیدن ،اونم مثل من همراهی می کرد که من لباس تنگشو زدم بالا ،لب بازیمون تموم شد هانیه رو کامل لخت کردم به جز شرت و کرستش بعد اونم منو لخت کرد ،به طوریکه فقط یه شرت پام بود .شروع کردم به لیسیدنن شکمش که اونم کیف می کرد ،بعد آروم شرتشو در آوردم و افتادم رو کسش و انو می خوردم ،هانیه فقط جیغ می زد و کیییییف می کرد،منم خوشم می اومد.شروع کردم دو باره لب گرفتن ازش که تو این حین کرستش در اوردم .چه سینه هایی بزرگ و خوش فرم ،یه خورده ام سفت بود.نوکشونو می خوردم خیلی حال می داد.بعد هانیه نشست زمین و شرت منو داد پایین و کیر شق شده ی منو گرفت دستش،تا دست داغش، خورد به کیرم دلم هرررری ریخت.خیلی احساس خوبی بود .بعد اونو کرد تو دهنشو عقب جلو می کرد.احساس کردم آب می خواد بیاد سریع هلش دادم رو تخت و خودمم انداختم روش اول فکر کرد می خوام بکنم تو کسش که گفت حامد نه،گفتم می بزارمش لا یه پستونات جیگرم ،گفت :اووووف ،چه حالی می ده ،شروع کردم به عقب جلو کردن که احساس کردم آبم می خواد بیاد گفتم کجا بریزم گفت رو شیکمم ،منم آبمو خالی کرد _م رو شکمش و حسابی خسته شدم .نگاهم به شیرموزا افتاد ،2 تاشو برداشتم یکی و خورم ،یکی دادم بهش بعدشم دراز کشیدم رو تخت کنار هانیه،هانیه ام اومد خودشو انداخت رو منو با تن لخت همو بغل کردیم.(هانیه شمارمو از تو لیست ثبت نام آموزشگاه کش رفته بود )ممنون از توجهتون.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
عمه فریبا

داستانی رو که براتون مینویسم کاملا واقعی هست که تشخیصش به عهده ی شماست.من یه عمه دارم که اسمش فریبا هست و38سال سنش هست.درست 20ساله که ازدواج کرده وبچه دار نمیشه.ومنم 19سالم هست ورشته ی عمران میخونم. وبه خاطرهمین هم شوهر عمه فریبا یه زن دیگه نیاورد اما خیلیا میگن که میره دنبال دخترها.خلاصه داستان منم ازجایی شروع میشه که من تو خواب میدیدم که من و عمه فریبا با هم سکس داشتیم.منم میخواستم که بهش بگم که اونم همچین خوابایی میبینه.چون که اون یه خیاط ماهری هست سرش همیشه شلوغ هست.من خیلی دوستش دارم وبه خاطر همین اصلا به اندام وهیکلش نگاه نکردم چون که اصلا اهل این کارا نیست درست 6ماه بود که من این خوابا رو میدیدمدیگه منم انقدر رفتم خونشون تا یه بار سرش خلوت بود.میخواستم بهش بگم که خودش شروع کرد بهم گفت که تو این چند وقته خیلی میام میرم حتما یه چیز مهمی هست منم گفتم که هست ولی نمیتونم چطوری شروع کنم گفت هرجور راحتی منم با خجالت تمام داستان رو بهش گفتم اونم خیلی جا خورده بود ولی قبول کرد که راست میگم.گفت دیگه چی منم گفتم هیچی باعصبانیت بهم گفت که دیگه نیام خونشون ودرباره ی این چیزای پوچ حرف بزنم.یه هفته ای ازاین موضوع گذشت وخبری ازعمه فریبا نبودتا این که یه بار دیدم عمه فریبا بهم زنگ زد اصلا عادی نبود چون فقط توی موقعیت های ضروری زنگ میزدکه جواب دادم بهم گفت که دیگه نمیام نمیرم منم گفتم که خودت گفتی نیام دیگه گغت اون وقت عصبانی بودم یه چیزی گفتم تو جدی نگیر بهم گفت که فردا نهار برم خونشون چون که شوهرش تو تاکسی تلغنی کارمیکرد زیاد خونه نبود.منم قبول کردم که برم وقتی رسیدم یکم زود بود وبهم گفت که الان شوهرش میاد داد وبیداد میزنه که چرا نهار حاضر نیستمنم رفتم تو اشبز خونه که کمکش کنم وقتی میومدم تو اصلا به لباساش نگاه نکردم وقتی که رفتم تو اشپزخونه دیدم اینبار لباساش غیر عادی بود چون هیچ وقت پیش من اینجور لباس نمی پوشید.خلاصه وقتی که رفتم کمکش کنم خیلی بهم نزدیک میشد یا جلوی من خم وراست میشدلباسش یه جوری بود که ممه های بزرگش یه جوری خود نمایی میکرد که اصلا باور نمی کردم که اینجورممه های داشته باشه کونش که اصلا قابل توصیف نبود.خلاصه یه جوری شده بود که بالباس ادم رو حشری میکرد منم که اصلا کمکش نمیکردم غقط تو کف ممه هاش بودم که بهم نگاه کرد گفت چیکار میکنی شیطون به کجا نگاه میکنی منم که به خودم اومدم سرخ شدموقتی که شوهرش اومد گفت که میره لباساش رو عوض کنه.وقتی اومد بیرون یه جور لباس پوشیده بود که اصلا فکر نمیکردی که صاحب اون ممه و کون این باشه.خلاصه نهار رو جمعی خوردیم شوهرعمه فریبا هم گفت کارداره باید زود بره منم که دیگه خیلی خوشحال شدم چون دیگه موقعیت محیا بود که خوابم رو به حقیقت تبدیل کنم وقتی نهار تموم شد و شوهر عمه فریبا رفت.عمه فریبا بهم گفت که کمکش کنم جون کمرش درد میکنه وقتی کمکش کردم دیدم باز رفت همون لباسای چسبون رو پوشید منم که دیگه از حال میرفتم.از اون به بعد عمه فریبا پیش من لباسای چسپون می پوشید تا اینکه یه شب به خونمون زنگ زد گفت که شوهرش مسافر داره و نمیتونه تنها بمونه خونه به مامانم گفت که شب رو برم خونشون.منم که دیگه سرازپا نمیشناختم وقتی توراه میرفتم باخودم فکر میکردم امشب چی میشه که وقتی رسیدم خونه بازم دیدم همون لبا سها روپوشید هبا رنگ های متفاوت تا وقت خواب چیز مهمی اتفاق نیفتاد وقت خواب جای من روپهن کرد تو حال خودش تو اتاق خوابید دیگه مطمئن شدم که چیزی نمیشه.ساعت نزدیکای 2شب بود که دیدم فریبا بالای سرم ایستاده ترسیده بود ازم خواهش کرد که برم پیشش بخوابم اول جاخوردم اونم گفت که اشکالی نداره من عمه ی توهستم خلاصه وقتی رفتم پیشش دیدم همه ی لبساش به جز شورت وسینه بند که رنگش سیاه بود.وتمام موهای بدنش رو زده بود کم موند هبود همون جا ارضا بشم که دیدم چراغ رو خاموش کرد واومد تر رخت خواب بهم گفت اگه میخوام راحت باشم لباسام رو دربیارم منم از خدا خواسته تموم لباسام رو دراوردم فقط شورت مونده بود خلاصه وقت عملیات فرا رسیده بوداولش اصلا بهم نزدیک نشد منم کیرم راست شده بود که تو تموم عمرم یه همچین کیری ندیده بودم چون هوا گرم بود مجبور بودم که پتوی روی خودم رو بزارم کنار که دیدم یهو فریبا چشمش به کیرم خورد گفت ای چیه منم دیگه طاقت نیاوردم گفتم دسته بیل هست اونم خندش گرفت گفت میتونی دربیاری بهش نگاه کنم منم گفتم به روی چشم تو یه چشم به هم زدن شورتم رو دراوردم کیرم رو گرفت تو دستش و هی بالا پایین میکرد که بهش گفتم می تونی بذاری تو دهنت قبول نکرد گفتم تمیزه بعداز چند بار اصرار قبول کرد خیلی خوب ساک میزداصلا باورم نمیشد یه زن 38ساله کیرم روبخوره ازش پرسیدم که چطور انقدر حرفیه ساک میزنی حتما برای شوهرت هم ساک میزنی گفت نه اصلا شوهرش بهش حال نمیده گفت که تو فیلمای سوپر که ازماهواره پخش میکنه یاد گرفته.خلاصه دیگه داشت ابم میومد که بهش گفتم بسه نوبته منه که گفتمن در اختیار توهستم هرکاری میخوای بکن اول شروع کردم ازممه هاش که سینه بندش روباز کردم که مثل دو تا توپ پریدن بیرون خیلی نرم بودن اولین بار بود که دست به ممه میزدم ومیخوردم اروم اومدم پایین تر بهم گفت که خودم شورتش روبیارم پایین وقتی شورتش رو دراوردم به زور اومد بیرون چون کونش به قدری بزرگ بود که تو شورت جانمیشد دیگه نوبت اون اصلیه بود که دیدم مپل اینه تمیز وسفید بود یکم لیسیدم خیلی حال میداد ولی زیاد دوست نداشتم که بهم گفت که پاشم وقتی پاشدم لبم رو گرفت وکرد تو دهنش یه جوری میخورد درست مثل افریقایی های گرسنهمنم همراهی میکردم که خیلی حال میداد که بهم گفتانگشتم رو بکنم تو کسش وقتی انگشتم رو کردم تو کسش خیلی گرم بود ونرمدیگه ابش میومد وانگشتم راحت میرفت تو که یهو دیدم دستم رو گرفت وتا ته انگشتم روکرد توش وگفت بذار اینطوری بمونه فهمیدم ارضا شده بعده چند دقیقه گفتم الان نوبت منه اونم گفت چطوری میخای منم که عاشق این بودم از پشت بکنمش اونم قبول کرداول یکم ساک زد بعد دستاش رو گذاشت روی میز ارایش و گفت که بیام اصلا باورم نمیشد که یه زن بهم میگه بیا منو بکن رفتم نزدیک شروع کردم و کیرم رو گذاشتم رو کسش وچند بار بالا پایین کردم که گفت تو رو خدازود باش منو بکن که دیدم خودش کیرم رو گرفتو تا اخرش کرد تو کسش وای که چقدر حال میداددیگه داشتم روون تلمبه میزدم که احساس کردم که شیلنگ اب اتش نشانی بازشده وبهش گفتم واونم گفت که همش رو بریزم تو کسش وقتی برای اولین بار ریختم تو کسش خیلی حال میداد تااینکه ازحال رفتم ووقتی حالم خوب شد دیدم عمه فریبا با کیرم بازی میکنه و قربون صدقه ی کیرم میرفت.
بهش گفتم اینبار میخوام کونت رو پاره کنم اول قبول نکرد ولی بعدش راضی شدتو همون حالت کیرم رو گذاشتم رو کونش که بهم التماس میکرد اروم بکنمش واقعا هم کی بود میترسید چون کیرم خیلی بزرگ بود اروم اروم سر کیرم رو کردم توش والتماساش بیشتر شد منم اروم تاته کردم توش واونم فریاد میزد میگفت تو رو خدا دربیار منو پاره کردی خلاصه تا وقتی که دیگه فریاد نمیزد واه وناله میکرد ومیگفت زود باش منو پاره کن زود باش منو جر بده منم نامردی نکردم و تند تر تلمبه میزدم که داشت ابم میومد بهش گفتم بذار خالی کنم تو کونت قبول نکرد و گفت میخام تمام ابت رو بخورم منم کیرم رو در اوردم وتمام ابم رو ریختم تو دهنش اونم همش رو خورد.ساعت تقریبا 3/5شب بود که رفتیم تو حموم هردوتا سرمون رو شستیم اومدیم که بخوابیم .صبح که بیدار شدم دیدم یه صبحونه ی مقوی گذاشته وگفت که این رو برای شوهرش درست کرده منم گفتم که کو شوهرت گفت احمق با توم دیگه.ازاون وقت به بعد هفته ای یه بار دوبار میرمخونشون و سکس با حال میکنم و میام.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 27 از 94:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA