ارسالها: 2517
#351
Posted: 12 Jan 2013 23:05
خاطره سکس خواهرم با پسر خالم
این داستان سکسی که میخوام براتون تعریف کنم یه داستان واقعی هست و این داستان تا حالا برای هیچ کس تعریف نکردم . من کلاً از خالی بستن خوشم نمیاد. و نمیخوام سر کارتون بذارم . اسم من فرید و الان 25 سالمه و خواهرم راضیه که الان 35 سالشه و ازدواج کرده یه بچه داره. وقایع این داستان توی دو زمان متفاوت اتفاق افتاده یکی زمانی که من 10 سالم بود و خواهرم 20 ساله بود. اون زمانی که من بچه بودم و اصلاٌ معنی سکس نمی فهمیدم خواهرم 20 سالش بود و تا حدودی سفید و خشکل سکسی بود اون موقع بود که من با دیدن یه صحنه هایی که هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه و نظرم همیشه در مورد خواهرم عوض کرد ما توی یکی از شهرهای جنوبی زندگی می کنیم که مردم متعصبی داره اونم 15 ساله پیش که دخترا چادری بودن و خیلی مسائل رعایت میشد. ما یه خانواده 6 نفری هستیم با برادرای متعصب و غیرتی که اون موقه برادرام دانشجو بودن شهرهای دیگه . توی خونه نبودن . توی همون روزگار بود که پسر خالم از خواهرم خواستگاری کرد یه پسر 28 ساله بود و کاسب و از نظر تیپ هم خوشتیپ بود از اونجا که پول داشت خانواده ما راضی شد تا مراسم نامزادی بگیریم . من هم که یه پسر بچه بودم و زیاد نمیفهمیدم این مسائلو، یه روز از توی کوچه اومدم خونه دیدم ماشین پسر عمم هست رفتم تو مامان و بابام نبودن صدای آخ و اوخ شنیدم رفتم توی مهمون خونه باورم نمیشد پسر خالم علی شلوار خواهرمو کشیده بود تا جای زانو پایین و ماله خودشم تا جای زانو پایین کشیده بود ولی لبالساشون نصفه نیمه تنشون بود یکم نگاه کردم دیدم خیلی سریع تف میزنه میکنه. هی بهشت میگفت شل کن بعدش به صورت سگی کونش برای اون قمبل میکرد خواهر بدبخت ماهم یه آخ میگفت تحمل میکرد . چون خودمون اون موقع که سنمون کم بود گاهی با پسرای دیگه از این کارا میکردیم قضیرو گرفتم و وسط کار رفتم تو گفتم چه کار میکنین سریع لباساشون کشیدن بالا و زیپاشون بستن گفتن هیچی شوکه شدن بعد به من پسر خالم گفت یه هلی کوپتر کنترلی میگیرم به هیچکی نگو. منم مسه کسخلا خر شدم. دوران خواستگاری نامزدی اونا 1 ماه بیشتر طول نکشید بهم خورد خواهر ما قبول شد دانشگاه یه شهر دیگه رفت. بعد 5 سال یه خواستگار دیگه براش اومد قبول کرد و الان ازدواج کرده شوهرو بچه داره.
روزگار گذشت 15 سال بعد منم بالغ و توی اوج شهوت بودم و دانشگاه رشته مهندسی عمران میخوندم و این قضیه بین خودم و خواهرم دفن شده بود. تا اینکه یه روز توی درس متره براورد مشکل پیدا کردم و قرار شد برم خونه خواهرم . خواهرمم مهندس عمران بود وقتی رفتم صبح بود اون توی خونه تنها بود . وقتی در و باز کرد شاخ در آوردم دیدم با یه دامن کوتاه ه تاپ نیمه سکسی در و باز کرد کونشم متناسب بود نه بزرگ نه کوچیک و سینه های سفید و بزرگ مرمری وی خدا اون پاهای سفید و سینه سفیدش داشت دیونم میکرد . خلاصه چند تا جزوه کتاب آورد برام توضیح بده بعد جفتمون روی زمین نشستیم اون یه بالشت زدر دستش گذاشت و و خوابید منم بالش زیر بقلم که برام توضیح بده وقتی توضیح میداد کونشو دید میزدم انگار زیر دامنش هیچی نبود پارچه دامن روی خط کونش رفته بود و قشنگ تجسم میکردم.
داشت تو ضیح میداد که گفتم خسته شدم رفت برام چایی شیرینی آورد بعد بهش گفتم چقدر زود گذشت اونم گفت آره . بهش گفتم یه سوال ازت بپرسم اونم گفت باشه گفتم از قضایای نامزدیت به شوهرت گفتی یه دفعه یکم 2 هزاریش افتاد . اونم گفت آره ولی گفتم توی همون خواستگاری بهم خورد 1 ماه بیشتر نبود. به شوهرم گفتم اون زمانم که من چند تا داداش داشتم تعصبی غیرتی . زیاد شوهرمم گیر نداد براش مهم نبود . بعد گفت چطور مگه؟
منم خندیدم گفتم آره من که میدونم هیچی نبود. اونم زد زیر خنده و گفت بیخیال میخواست از کنارش بگذره که من گفتم آبجی جون آخه من دیدم زورم میاد علی خواهر سفید خوشکل منو مالونده کرده باشه ولی من که داداشیم تو کفت موندم. نه این کار درستی نیست منم اون موقع کم سن بودم گول خوردم همه دخترا توی اون سن گول میخورن. بحث تمام شد قرار شد بهم درس بده دوباره همونطوری بالشت زیر دستش گذاشت به جلو خوابید شیطون رفت تو جلدمو دستمو به باسنش کشیدم هیچی نگفت پر رو تر شدم سریع خودم انداختم روش گفت دیونه چکار میکنی گفتم میخوام مثل علی جرت بدم خیلی سریع زیپ شلوارمو کشیدم تا نیمه پایین شروع کردم به مالوندن دیگه مقاومت نکرد دیدم حشری شده دامنشو کشیدم کیرمو روی کسش مالیدم مست شده بود وای خدا چی میدیدم یه باسن سفید آزوم سر کیرم گذاشتم توی سوراخش یه آخ گفت کیرم تا یه 5 دقیقه توی کونش عقب جلو کردم بعدم آبمو روی کونش ریختم. سریع پاک کردم خودشو پوشوند با یکم ناراحاتی رفت توی آشپزخونه دیدم گریه میکنه لباشو بوسیدم گفتم آبجی گلم دیگه تکرار نمیکنم به کسی نمیگم. و هر دوی ای قضایا بینمون دفن شد و دیگه هیچ وقت به روش نیاوردم چون سال های بعد اون قضیه gf های خوشکلی داشتم دیگه سراغش نرفتم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#352
Posted: 13 Jan 2013 15:58
عشق خواهرزاده خوشگلم
با سلام اول بايد بگم كه در دوران دانشجوييم با دختران و زنان زيادي بودم تا اينكه فارغ التحصيل شدم و نزديك خونمون كار پيدا كردم
شهر ما سنندج اكثرا همديگرو ميشناختن و من بخاطر موقعيت كاريم بيخيال عشق و حال شدم و چسبيدم بكار تابستان فرا رسيد و گرما بشهر ما هم سر زد خواهر زاده ام شیوا كه دانشجوي همدان بود برگشته بود و من يك همدم خوب پيدا كرده بودم برخلاف مردان متعصب و اخموي فاميل من با شیوا خيلي صميمي بودم هر حرفي بود راحت سفره دل رو باز ميكرديم و ساعتها باهم دردودل ميكرديم اين راحت بودن طبعا شامل پوشش هم ميشد اين رويه طبيعي ادامه داشت تا يكشب كه شیوا بخاطر جروبحثش با مامانش خيلي دلشكسته بود وسط حرفاش يهو بغضش تركيد و خودشو انداخت تو بغلم من باتجربه هم ريلكس و مشتي نازش كردم گرماي تن خوشگلش از زير تاپ نازك مست و مدهوشم كرد كه يهو گفت دايي جونم خابم گرفت برم خونه و من هم طبق معمول رفتم زير پتو كه فردا اول وقت برم دنبال زندگي سگيم همينكه چشامو بستم اندام خوشتراش و تپل شیوا تداعيم شد همه قواي غريزيم كه آنهمه وقت سركوبشان كرده بودم بيدار شده بودند فهميدم
تمام زنان و دختراني كه زيرم خوابيده اند اندازه يك انگشت شیوا نبوده اند و اي دل غافل يار در خانه و ما گرد جهان ميگرديم
آنشب بالاخره خوابيدم دوماه ديگر هم گذشت ولي شیوا شده بود ملكه جلقهام در اين مدت كلي باهم راحت شده بوديم هر روز تيري از كمان عشوه به قلب بيمارم شليك ميكرد وقتي دكمه ممه هاي سكسيشو عمدا باز ميكرد يا باسناي نازشو ميجنبوند كيرم عين تيرك ايرانسل خود نمايي ميكرد شیوا ميديد ولي گويا قصد جانمو كرده بود تابستون داشت تموم ميشد اگه شیوا نداده ميرفت از غصه دق ميكردم خيلي فكر كردم تا يه نقشه توپ كشيدم و يه جمعه كه خونه خلوت بود بهش اس دادم بيا كارت دارم وقتي بهش گفتم پايه مشروبي لباموبوسيد وگفت دايي خيلي باحالي داغي مشروب كه ميره تو تن ها آدم خدا ميشه
از مرزهاي قراردادي و چرنديات زميني رها ميشي هماني ميشوي كه هستي شیوا مياي بغلم جواب داد هميشه تو بغلت بودم و نديدي گفتم هر وقت بخايم ميتونيم ازهم لذت ببريم و طبعا تا آخر عمر اين راز زيبا بينمون ميمونه ممه هاش داشتن سوتينو پاره ميكردن از گرماي مشروب نيمه خيس بودن سوتينشو بازكرد ممه هاي سفت و درشتش رو چند تكون داد منم پيك مشروب رو ريختم روشون و از گوش و زيرگردن ليسيدن رو
شروع كردم تا به نوك ممه هاش رسيدم عين قحطي زده ها ميك ميزدم شیوا خوشگلم دستشو گذاشته بود رو كير علم
شده ام و ميماليد يهو گفت دايي ميذاري بالاخره اينو ببينم
شلوار و شرتمو با هم در آوردم كيرم عين فنر پريد جلو چشاش بوسيدش بعد كرد تو دهنش گفت دايي خيلي بزرگه ولي خيلي خوشگله گفتم كون تو هم خيلي خوشگله ماي لايو اينو كه گفتم اونم كه انگار قبلا
سابقه شيطنت داشت يه بالشت داد زير شكمش و كون تپليشو قلمبه
شده داد جلوم كون
سفيد و نازش بيشتر خوردني بود تا كردني قمبلهاي كونشو رو باز كردم و زبونمو كشيدم رو كس ناز و كوچولوش بهشتش خيس شد و دهنم پر از آب حيات
شد گفت دايي گفتم چيه ماي لايو گفت خيلي خوبه حال ميده گفتم كجاشو ديدي
اينبار سوراخشو با زبون ليسيدم تا خوب خيس شد بعد سر كيرمو گذاشتم دم سوراخش با يه فشار سرش رو دادم داخل گرمايي كه تن شیوا به كيرم داد هيچ كسي نداشت از پله هاي لذت بالا و بالاتر رفتيم تا اوج گفتم شیوا جون ميخام كونتو پر از آب داغ كنم هنوز جواب نداده بود كه كيرم داخل كونش پمپاژ كرد و من بياد روزاي خوب آينده غرق بوسه اش كردم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#353
Posted: 14 Jan 2013 14:55
زن من کرم داره
با سلام خدمت همه ی عزیزان.این داستان کاملا" واقعیه و مشکلیه که از لحاظ روحی گرفتارش شدم. من آراد هستم 28ساله و شاغل ساکن یکی از شهرهای جنوبی کشور. یک سال ونیم پیش بود که به دخترعموی زیبای خودم سپیده علاقه مند شدم سپیده دختری خوشکل و جذابه با اندامی فوق العاده سکسی که هر مردی آرزوشو داره اونقدر خوشکل،خوش تیپ و خوش استیله که وقتی با اون میرم بیرون همه نگاهش میکنن چون خداییش قیافش خیلی سکسیه و اندامش با اون کون گردو خوشکلش واقعا" همه حتی منو حشری میکنه. حدوده 3ماه باهم رابطه پنهانی داشتیم که تصمیم گرفتم با سپیده ازدواج کنم توی اون 3ماه خیلی دوست داشتم باهاش سکس کنم اما قبول نکرد که نکرد.فقط 4،3بار ازش لب گرفتم 2بارم توی سینما بهش چسبیده بودم دست چپمو انداخته بودم دوره گردنش با سینه های نازش حسابی ور رفتم طوری که آبم اومد.خلاصه تصمیم گرفتم سپیدهو به عقده خودم دربیارم و به همین خاطر رابطمونو علنی کردم توی این 3ماه بهش اعتماد و اطمینان پیدا کردم خودش گفت که دوست پسر داشته اما اصلا" با کسی سکس نداشته حتی قسم خاک مامانشو خورد.و من باورم شد که اصلا" سکس نداشته. بالاخره به خاستگاری سپیده رفتم و یک هفته بعد از خاستگاری و نامزدی به عقد هم دراومدیم و رسما" زن وشوهر شدیم.دوران خیلی خوشی بود اوایل عقد.اولین باری که باهم خوابیدیم هیچوقت یادم نمیره عجب سکسی کردیم.چه حالی داد.با اون اندامش دیوانم کرد.باورم نمیشد زیر لباس همچین بدن توپی داشته باشه.تمام بدنشو لیس زدم و خوردم چندبارم گازش گرفتم که وقتی از درد گاز من میگفت آآآآی دیوونم میکرد اونم حسابی کیر من خورد.وقتی کیرم تو دهنش بود لبای نازشو عقب جلو میکرد اون لبای سرخ و محشرو که دوره کیرم میدیدم انگار داشتم خواب میدیدم باورم نمیشد که دخترعموم سپیده که کل پسرای فامیل کسخلش بودن داره واسه من ساک میزنه.وقتی ساک میزد کون خوشکل و نازشو قمبل کرده بود سمته چشمای من منم داشتم به کسش زبون میزدم و لمبه های کونشو فشار میدادم و گاهی هم انگشت میکردم تو سوراخ کون تنگش اونم که داشت کیرمو با حرصو ولع میخورد.انقدر قشنگ و حرفه ای میخورد که انگار یه عمره ساک زده یه لحظه هم شکم برد که نکنه قبلا" واسه دوست پسراش کیر خورده باشه!؟ خلاصه یه 2ماهی گذشت و ما چندبار دیگه هم سکس کردیم هردفعه بهتر و باحالتر از دفعه قبل. یه شب که شام خونه داداشش دعوت بودیم بعد از چندساعت نشستنو خوشوبش و شام خوردن خواستیم بریم.سپیده رفت توی یکی از اتاق خوابا که لباسشو عوض کنه خیلی طولش داد بلند شدم رفتم تو اتاق دیدم لباسشو عوض کرده و داره با تلفن حرف میزنه خودمو نزدیکتر کردم که یهو دیدم از اونطرف گوشی صدای یه مردی داره میاد اخمام رفت تو هم.سپیده که دید فهمیدم سریع گوشی رو قطع کرد و خیلی سریع شماره رو پاک کرد.خواستم کتکش بزنم اما نمیشد چون خونه برادرش بودیم زشت بود آبروریزی میشد خیلی عصبانی و درهم خداحافظی کردیم و با سپیده از خونه اومدیم بیرون سریع بردمش یه جای تاریک و خلوت یه سیلی محکم زدمش شاخ دراورد فکرشو نمیکرد که بزنمش چشماش گرد شد و ماتش برده بود با عصبانیت و خشم و صدای بلند گفتم:خب داستان این پسرو بگو تا نکشتمت.اونم شروع کرد حرف زدن که این پسر دوست پسرم بوده تو دانشگاه باهم آشنا شدیم و قول ازدواج به هم داده بودیم اما این پسر خیلی لفتش داد و نتونست یه کاره خوب گیر بیاره که بیاد خاستگاری.منم دیگه بهش زنگ نزده بودم و ندیدمش تا اینکه چندشب پیش یکی از دوستامو دیده اونم بهش گفت که سپیده ازدواج کرده.امشبم زنگ زده بود میگفت:چرا منتظرم نموندی و از این حرفا. من سعی کردم حرفشو باور کنم ولی تو دلم آشوب بود و تا یه 20روزی نتونستم از فکرش دربیام و کلافم کرده بود همش فکر میکردم حرفای سپیده دروغه. به خودشم گفتم تو دیگه شوهر داری زن منی اگه 1باره دیگه از این موارد ببینم میکشمت.اونم قبول کرد و قول داد که اولین و آخرین باره.خلاصه یه یک سالی گذشت و مشکلی نداشتیم تو این 1سال هم کلی به هم علاقمند شده بودیم و همدیگرو خیلی دوست داشتیم.البته یه مورد دیگه هم تو این یک سال داشت اما مهم نبود.چون یه پسره غریبه شانسی بهش زنگ زده بود سپیده هم کنجکاو شده بود که این شاید آشنا باشه باهاش حرف میزد ولی بازم نگفت تا خودم فهمیدم حسابی هم کتکش زدم که نگفت وادارش کردم با پسره قرار بذاره اون پسرم سره قرار اومد که اونم کتکش زدم دمشو گذاشت رو کولش رفت دیگه به خط سپیده زنگ نزد. بالاخره باهم عروسی کردیم و زندگی مشترکو شروع کردیم تا یک ماه پیش که همه چیز به هم ریخت.یه روز اتفاقی گوشیشو برداشتم رفتم توی مسجاش که دیدم یه شماره به اسم دختر ذخیره شده اما پیاماش مشکوکه انگار پسر فرستاده. رفتم تو صندوق ارسال از مسجایی که سپیده ارسال کرده بود براش مطمئن شدم این شماره مال یه مرده نه زن حسابی هم قربون صدقه هم رفته بودن.شماره رو برداشتم با گوشی خودم زنگ زدم که دیدم بله یه مرد جواب داد. سپیده از حمام اومد بیرون و دادگاه گرفتم براش بعد از کلی کتک زدنش و دادوبیداد و حرف زدنو بدوبیراه گفتن ازش خواستم که داستان این یکی رو بگه که گفت:همون پسرس که قول ازدواج به هم داده بودن که دوباره باهم ارتباط برقرار کردن.خیلی شکم برد که باهاش سکس داشته به همین خاطر خواستم مطمئن شم سپیده گریه کنان توی کنج دیوار خودشو جمع کرده بود و من گوشیشو برداشتم و با پسره مسج بازی کردم و بعد از 20دقیقه مسج بازی و چندتا مسج حرفه ای و حساب شده طوری که پسره شک نکنه و مطمئن باشه که سپیده داره بهش پیام میده فهمیدم که سپیده 1بار خونشون رفته ولی سکس نداشتن فقط با لباس همدیگرو بغل کردن و از هم لب میگرفتن ولی سپیده واسه پسره ساک زده و کیرشو خورده. خیلی ناراحت،داغون و افسرده شدم خواستم دوباره در حد مرگ و خون بالا آوردن بزنمش به خاطر خیانتش به من و اینکه خاک مامانشو به دروغ قسم خورده بود اما دلم واسش سوخت.الان 1ماه گذشته از فکر این جریان بیرون نمیام

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#354
Posted: 18 Jan 2013 13:41
جمع كردن آب كير براي زنم
سلام من اسمم امراهه 28 سالمه از بچگي عاشق دختراي چشم درشت و سفيد بودم.ولي نميدونم چرا هربار كه نصيبم ميشد يا بهم پا نميداد يا بعد از يه هفته بهم ميخورد.و مجبو ميشدم به دخترايي كه ظاهرشون دلچسبم نبود اكتفا كنم.تا اينكه بعد از دوران دانشگاه تصميم گرفتم ازدواج كنم اخه يكي از دوستاي خواهرم كه چنسال از من كوچكتره چشممو گرفته بود.همون صورتي را كه ميخواستم داشت.چنبار كه با هم بيرون رفتيم اونم از من خوشش اومد و به اين نتيجه رسيدم كه نذارم از دستم بره و باهاش ازدواج كردم. از ترس اينكه از دستم نپره قبل از ازدواج بهش پيشنهاد سكس ندادم. بعد از ازدواج و اولين تجربه سكسمون همون چيزي كه تاحالا بهش فكر نكرده بودم ازارم داد و اون لاغريه زيادش بود. كه از لذت سكس كم ميكرد.قبل از اينكه باهاش سكس داشته باشم بخودم ميگفتم اگه لاغره عوضش يه صورت عالي داره.دل دل كني احمق ديگه اين شكلي گيرت نميادو....برگرديم سر اصل داستان راستي يادم رفت بگم اسم زنم گلسا بود.هميشه بعد از سكس ابمو تو صورتش ميپاشيدم و بيشتر به عشق اي صحنه ميكردمش .خودش اولش خوشش نميومد ولي بخاطر من انجام ميداد.تا كم كم يادش دادم آبمو بخوره كه اولش فكر نميكردم اينكارو بكونه ولي در عين نا اميدي از
اب كير خوشش اومد دوست داش بخوره و بهم ميگفت از خيلي غذاها بيشتر دوست دارم .همين موضوع باعث شد يكم چاق بشه.نميدوني كردن گلسا كه اندام كشيده و سفيد وبلندش حالا ديگه تپلي ام باشه بد جور فكرمو مشغول كرده بود.تو يكي از سكس هامون بعد از اينه آبمو خورد بهش گفتم دوست داري بازم آب كير بخوري ؟اون كه از شهوت داغ داغ بود.گفت اره.چون تو دوست داري من چاق شم اره آر ه.بد جوري عاشقم شده بود و بخاطر من دوست داشت هر كاري بكنه.يه فكر شيطاني به سرم زد و اينكه چنفرو بيارم و از آب كيرشون استفاده كنم.يه شب كه ديوونه وار داش بهم ابراز عشق ميكرد اين پيشنهادو بهش دادم اولش خيلي جا خود ولي گفت خجالت ميكشم ولي با اصراريه من راضي شد.خلاصه سرتونو درد نيارم اين كار اول با اوردن پسراي غريبه چت روم شرو شد تا دوستاي نزديكو و حالا ديگه پسراي فاميل و مخصوصا پسر خالش كه خواستگار قبلي گلسا بوده و الان زن داره.خودم به اين نتيجه رسيدم از فاميل و آشنا باشه بهتره چون پسراي غريبه ممكنه مريض باشن و آبشون عشقمو مريض كنه.آخر هفته ها پسراي فاميل خونمون جمع ميشن و آبشونو تو يه ضرف ميريزن و گلسا جون سر ميكشه حتي يكيشون بهم ميگفت به عشق آخر هفته تو هفته زنمو نميكنم كه آبم كم نشه.بنده خدا خيلي به ما لطف داشت.الان بعد 1سال گلسا تپلي و هيكلي شده وآاخر هفته هامون تبديل به يه جشن شده و خودمم بعضي وقتا با گلسا از اب كير ميخورم. ولي تاحالا نذاشتم دست به زنم بذارن. و يا با فيلم سوپر آبشون اومده يا گلسا فقط براشون ساك زده.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#355
Posted: 18 Jan 2013 13:44
منو دختر دایی شهوتیم
سلام
اسم من علی هست . 17 ساله از رشت من یه مدت طولانی هست که سایت شهوانی رو دنبال میکنم و الان میخوام در مورد اولین سکسم با دختر داییم بنویسم . اسم دختردایی من شبنم هست و اهل تهرانه و برای عروسی یکی دیگه از دختر داییام ب شهر من اومده بود من یادم رفت بگم که اهله رشتم . من از سن 8 9 سالگی در مورد کوس و کون و کیر اطلاعات کافی داشتم و از اون موقع گاهی برای سرگرمی هم شده به بهونه دکتر بازی با هم ی حالی میکردیم وقتی شبنم بچه بود منو شبنم هم سن بودیم و هر موقع اونا میومدن رشت میومدن خونه ما چون مادربزرگم هم با من زندگی می کرد .
اما بریم سراغ اصل مطلب ، موضوع سکس ما برمی گرده به 3 ماه پیش وقتی که اونا برای عروسی از 2 3 روز قبلش اومده بودن رشت و خانواده شبنم ی خانواده ای میشه گفت مذهبی بودن وو توی خیابون شبنم با چادر می گشت اما تو خلوت خودمون (یعنی منو خودش)با تاپ یه روز مموقع ناهار بود من گوشیشو برادشتم اومدم تویه خونه خودمون که طبقه پایین خونه مامان بزرگمینه بود اونم راه افتاد دنبالم که بیاد گوشیرو بگیره من نشستم رو مبل ااونم نشست روی مبل روبروییم و از اون اصرار و از من انکار تا اینکه بم گفت فیلم پیلم نداری بیاری ببینیم منم گفتم چجور فیلمی می خوای خارجی ، ایرانی،رمانتیک، و در همون حال گفتم فیلم سوپر که یهو ب حالت شوخی گفت بیار اگه راست میگی ک منم جدی گرفتم و رفتم لبتابو آوردم تو حال (اون موقع کسی خونه نبود)نشستم رو مبل و لبتابو دادم سمتش و 5 6 تا فیلم سوپر اعلا بهش نشون دادم فهمیدم که بدش نیومده که یهو مامان بزرگم از طبقه بالا داد زد که شبنم بیا ناهار اونم موقعی ک داشت می رفت با یه لحن شهوتناک گفت ندادیا.
رفت و دوباره بعد ناهار اومد من هم در همون حین در حال نگاه کردن به سوپر هام بودم که اومد و بم گفت تو خسته نمیشی منم گفتم نه عزیزم ، ایندفه اومد بغل من رو زمین نشست ک نگاه کنه و سرشو به پایه مبل تکیه داده بود و معلوم بود که بدجور شهوتی شده که یهو من دلو زدم به دریا و کم کم پاشو نوازش کردم گفت نکن بهش گفتم کاریت نباشه . کم کم نوازشم از پاش رسید به کمرش که من بدجور شق کرده بودم ،قبلش ازش خواسته بودم ک سینشو ببینم اما اون نمی ذاشت ایندفه بهش گفت که نمی ذاری ببینیم لا اقل میذاری دست بزنیم اون گفت خیله خوب منم شروع کردم و دستمو از زیره بلوزش رسوندم به سینش و گرفتم تو دستم و هی فشار می دادم و به هر اصراری شده بلوزشو دادم بالا و از زیر سوتین دست زدم وااااااااااای چی بود یه سینه لیمویی کم کم صورتم بردم جلو و شروع کردم به لیسیدن در حالی که دستم از پشت تو شرتش بود و انگشتم تو کونش که بهش گفتم شبنم چنان جوری جواب داد نزدیک بود آبم بیاد ، گفت جووووون گفتم واسم ساک می زنی با همون حالت شهوتناک گفت نه عزیزم و منم گفتم اوکی که یهو تو فیلم سوپر به لحظه ساک زدن رسید عین این قحطی زده ها افتاد به جون کیرم و شروع کرد به ساک زدن من خیلی حال میکردم که یهو دیدم شروع کرد به کندن لباس های خودشو خودم و منم دستشو گرفت و در حالتی که نفس نفس میزد ازش 3 4 دقیقه لب گرفتم و بعد اومد پایین و یه لیس دوباره زد به کیرم و برگشت گف ت بنداز منم اروم اروم انداختم که دردش نگیره اخه کیرم یه 17 18 سانتی بود وقتی یکم از سره کیرم رفت تو دیدم جیغ زدناش شروع شد و منم وقتی همرو کردن تو فقط جیغشو میشنیدم انگشتامو کردن تو دهنش که صداش کم شه دیدم داره انگشتمو ساک میزنه منم اونور داشتم تا آخرین توانم تلنبه میزدم دیدم داره آبم میاد تو همو 10 دقیقه اول که به بهونه تغییر پوزیشن کیرمو در آوردم و رفتم رو مبل اونم افتاد روم و خودش کیرمو هدایت کرد تو کونش و منم بعده 6 7 دقیقه تلمبه زدن دیدم ابم داره میاد تا بهش گفتم گفت بریز تو ،بریز تو منم همرو خالی کردم تو کونش این اولین سکس واقعی من بود امیدوارم که خوشتون اومده باشه.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#356
Posted: 19 Jan 2013 18:13
سفر شمال و سکس با دوست خانمم
من پارسال به همراه نامزدم و یکی از دوستاش که خیلی با خانمم صمیمی بود تصمیم گرفتیم بریم شمال تا تعطیلات عیدو اونجا باشیم .داستان از اونجا شروع میشه که مونا خانم خیلی احساس صمیمیت با من میکنه و خانمم با این مشکلی نداره چون خیلی به مونا اطمینان داره و من هم اصلا تو این فازها نبودم تا اینکه یه شب مونا خانم قرار بود بیاد خونه ما شام . که تلفن خونمون زنگ خورد و مونا خانم به نامزدم گفت ماشینش خراب شده تو راه و من برم دنبالش . من هم لباس پوشیدم و چون خانمم داشت غذا درست میکرد با من نیومد و من تنها رفتم تا که رسیدم به مونا خانم دیدم ماشینش خراب شده و روشن نمیشه خلاصه ی روشن نشد که نشدتصمیم گرفتیم شام بخوریم وبر گردیم تا فکری کنیم و مونا خانم سوار ماشین من شد تا بریم خونه چون بارون شدیدی میومد حسابی خیس شده بود .
رسیدیم خونه بعد از احوال پرسی این صحبتا رفت تا یکی از لباسای خانمم رو بپوشه.همراه خانمم رفتن تو اتاق و یه شلوار استرچ تنگ که برای خانمم بود پوشید به همراه یه پیراهن زنانه که یادش رفته بود دکمه اولشو ببنده .
وقت شام شد و نشستیم برای خوردن شام که چیزهایی که تا حالا ندیده بودمو داشتم میدیدم دیگه داشتم دیوونه میشدم خط سینه های مونا خانم دید میزدم و یواشکی و مثلا به طور اتفاقی پامو از زیر میز به اون میزدم و اون هم چیزی نمیگفت خلاصه شام تمام شد و من نظرم نسبت به مونا خانم عوض شده بود و چون اون خودش هم بدش نمیومد از این که با من سکس کنه ب با نگاهای شهوت انگیز و دیوانه کننده داشت منو دیوونه میکرد .
اون شب من چیزی جز پاهای گوشتی و کون باحال و سینه های ساز 80 چیزی نمیدیدم.چون دیگه دیر شده بود قرار شد مونا پیش ما بمونه و صبح بریم ماشینشو درست کنیم.
اون شب من صحنهای دیدم که هنوز هم از یادم نمیره.ساعت 5.30 صبح بود اون هم تو اتاق خوابی که کناره دسشویی بود خوابیده بود من وقتی داشتم میرفتم دسشویی دیدم کمی لای در بازه و گفتم یه سرکی بکشم ببینم مونا خوانم در چه حاله که دیدم مونا خانم لباسای تنگو در اورده و با یه شرت سفید و سوتین سفید خوابیده چون کمی نور تو اتق از پنجره اومده بود صحنه بسیار زیبایی شده بود.خلاصه بعد از چند دقیقه کس و کون مونا خانمو دید زدن رفتم دسشویی.
تا صبح شد و همه رفتیم دنبال درست کردن ماشین و داستان اون شب تموم شد تا اینکه قرار شدتعطیلات عیدو بریم شمال..
خلاصش کردم تا خسته نشین:
رفتیم یه سویت گرفتیم و بعدش رفتیم دریا و گردش تا شب شد و اومدیم خونه سویت دو خوابه بود و منو همسرم تو یه اتاق بودیم و مونا خانم هم تو یه اتاق من هم از صبح تا غروب حسابی مونا خانمو دیوونه کرده بودم چون با شلوارک کوتاه رفتم شنا. خانمم و مونا خانم کنار ساحل بودن من هم از قبل نقشه کشیده بودم تا مونا خانمو دیوونه کنم .وقتی از اب بیرون اومدم با همون شلوارک اومدم کنارشون نشستم و وقتی داشتم از اب بیرون میومدم چشمای مونا خانومو میدیدم که به کیر من زل زده چون شلوارکم خیس بود و خود نمایی میکردکیرم.دیگه سرو سینمو داشت میخورد با چشماش چون پرورش اندام کار میکنم هیکل ردیفی دارم.خلاصه سرتونو درد نیارم رفتیم تو اتاق تا بخوابیم بعد از نیم ساعت چون خانمم خسته بود سریع خوابش برد.من هم گفتم که برم دسشویی شاید اون صحنه اون شبو دوباره ببینم
با شلوارکی که تنم بود و چیزه دیگه ای نپوشیده بودم رفتم که دیدم مونا خانم در اتاق از عمد نیمه باز گذاشته و داره یواش با خودش ور میره و زیر لب اههههه اه میکنه.منم فرصتو غنیمت شمردمو یه جوری پشت در وایستادم که بفهمه من اونجام به خودم گفتم اگه نخواد پا میشه درو میبنده ولی دیدم نه بر عکس شد یواش پشتشو کرد به سمت در و
مثلا خودشو به خواب زد منم با اینکه دستو پام میلرزید کم کم درو باز کردمو رفتم داخل یواش از پشت داشتم دست میزدم به کونش و نوازش میکردم که یه تکونه کوچیک خورد منم ادامه دادم چون میدونستم بیداره با دستام نوازش میکردم اون کونه مثل برفش رو چقدر نرم بود که دیدم داره پاهاشو از هم باز میکنه منم یواش کسشو نوازش کردم وایییییییییییی خیس خیس بود گرم گرم دیگه داشتم دیونه میشدم .شورتشو کم کم در اوردم که دیگه برگشتو گفت فرهاد فقط کیرتو میخوام منم پاشدم درو بستم و اومدم هنوز به تخت نرسیده بودم که پاشد با یه حالته خواصی شلوارکمو در اورد و چون شرت نداشتم کیرمو دید و شروع کرد به خوردنش منم که دیگه داشتم دیوونه میشدم سوتینشو دراوردم و خوابوندمش رو تخت تا میتونستم سینشو خوردم دیگه جون تو تنش نبود با یه دست سینشو مالش میدادمو با لبام لبشو میخوردم که دیدم مثل چوب شده و یهو لرزید فهمیدم ارضا شده یواش پاهاشو باز کرد گفت بیا عزیزم اون کیرتو بکن تو جرم بده منم که ترسیده بودم گفتم مگه میشه یه نگاهی کردو گفت اره من دختر نیستم بکن بکن جرم بده منم نامردی نکردمو کیرمو تا ته کردم تو که یه جیغ بلند کشید منم دستمو گذاشتم رو دهنش گفتم چته الان بیدار میشه اون گفت باشه فقط جرم بده منم شروع کردم براش تلمبه زدن بعد از هفت دقیقه دیدم ابم داره میاد ولی مونا خانم فقط میگه بکن منم از کسش در اوردمو شروع کردم لب گرفتنو سینه خوردن تا یکم دیگه بتونم بکنمش بهم گفت میخوام پارم کنی منم دلو زدم به دریا دوباره شروع کردم کیر 18 سانتیو کردم تو کسه سفیدش وااااااااییییییی چه کس داشت سفید بی مو داغ داغ کمر داشت میسوخت فقط میگفت بکن که دیم دوباره با کسش داره کیرمو فشار میده دیدم یهو کیرم داره اتیش میگیره فهمیدم دوباره ابش اومد منم بعد از 10 یا 15 تا تلمبه داشت ابم میومد که کیرمو کشیدم بیرونو ریختم رو شکمش......
خلاصه کلی قربون صدقه کیرم رفت منم بوسش کردم و رفتم دسشویی حسابی کیرمو شستم و رفتم تو اتاقم .
بعد از اون دیگه هر چند ماه یکبار میکردمشو اونم کلی حال میکرد....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#357
Posted: 19 Jan 2013 18:24
سکس با دختردایی بعد از چندسال
سلام این خاطره برمیگرده به یکی دو سال پیش وقتی که من بیست و پنج سالم بود البته اصل جریان مال چندین سال پیشه وقتی که بچه بودم .من یه دختر دایی دارم به اسم ملیحه که تقریبا هم سن خودمه وخیلی هم شهوتیه از بچگی ما عادت داشیم هرجای خلوتی که گیر می آوردیم همدیگرو دستمالی میکردیم تا سر یه جریانی بابام با داییم میونه شون شکرآب که چه عرض کنم نیشکرستان آب شد یه چند سالی باهم قهر بودن طبق رسم ما ایرونی ها من وملیحه هم از هم خبر نداشتیم اونم ازدواج کردو الانم دوتا بچه داره خلاصه این ملی خانم یه چیزی شده بود که آدم با دیدنش حالش خراب میشد هیکل بیست گوشتی خوش برو رو که تا نبینینش باورتون نمیشه.خلاصه بعد از چند سال بزرگترهای فامیل بابامو داییم رو با هم آشتی دادن منم کلا از فکر ملی بیرون اومده بودم چون حسابی سرم شلوغ شده بود راستی یادم نبود من اسمم اشکان الان شاغلم تو یکی از ارگانهای دولتی اهل یکی از شهرستانهای کوچیک غرب کشورقدم 197 وزنمم 97 کیلو قیافه م هم بد نیست
بریم سر اصل مطلب یه چند وقتی میشد که با خانواده دایم گرم گرفته بودیم منم توی این چند وقت خیلی مزاحم تلفنی داشتم یعنی همه اش هم یه نفر بود که باشماره های مختلف زنگ میزدو حرف نمیزد منم به عالم وآدم شک کرده بودم خلاصه یه بار نزدیک ساعت دو که من حموم بودم موبایلم زنگ خوردالبته من هرجا برم گوشیم هم باهامه اونروزم گذاشته بودم تو رختکن اومدم جواب دادم دیدم دوباره حرف نمیزنه منم بهش الکی بهش گفتم خوب میشناسمت چرا حرف نمیزنی اونم قط کرد خلاصه اومدم بیرون بعداز تقریبا نیم ساعت اس داد که تو رو خدا به کسی نگی من اشتباه کردم و از این حرفا من داشتم یه دستی میزدم گفتم باشه بی خیال حالا چه خبر چیکار میکنی چی شد خواستی منو اذیت کنی اونم فوری لو داد که اونشب وقتی شما خونه بابام دعوت بودین قرار بود منم بیام که مادر شوهرم زنگ زدکه شام درست کردم باید بیاین منم فقط خواستم اذیت کنم منم دوزاریم افتاد خلاصه بعد از چند روز دوباره شروع کرد به اس سکسی دان منم باهاش راه اومدم یه چند وقتی ادامه داشت تا یه روز صب که من سر کار بودم زنگ زددیدم صداش یه جوریه ازش پرسیدم چی شده مث اینکه ناراحتی که یهو بغضش ترکید شرو کرد درد دل کردن که این شوهرم خیلی سرده تو که منو خوب میشناسی چقد سکس دوس دارم و ازاین حرفا ولی بلعکس شوهرم ما هی یکی دودفه بیشتر سکس نمیکنه اونم بیشتر از چند دقیقه نیست .منم تا تونستم دلداریش دادم که این چیزا توی زندگی خیلیا پیش میاد شوهرتو مجبور کن بره دکتر خلاصه یک ساعت تمام کس شر گفتم اونم فقط حرف خودشو میزد منم فهمیدم داره فیلم بازی می کنه با من باشه .چند مدت از این قضیه گذشت تا اینکه یه بار بعدازظهر بهم زنگ زدکه امشب مهمون داریم میشه برام بری خرید منم گفتم هرچی میخوای اس کن تابرات بگیرم اونم کلی سفارش داد منم رفتم خریدم بردم در خونه شوش زنگ زدم گفت دستم بنده بیار بالامنم از همه جا بی خبر رفتم بالا دیدم حسابی خودشو برام ساخته منم تا دیدمش اول خواستم برم بیرون ولی خدایی پاهام باهام یار نبود اونم اومد منو بغل کرد منم دیگه دسته خودم نبود افتادم به جونش گفتم که قدم بلنده به خاطر همین بیچاره بهم آویزون شده بود خلاصه منم خوابوندمش زمین وشروع کردم به لب گرفتن ویواش یواش لباساشو در آوردم اون هیکل خوشکلش نمایان شد اونم باهیجان تمام لبلسای منو در اورد و شروع کرد به ساک زدن همه اش می گفت جون همونی که عمریه دارم براش له له میزنم الان تودستمه منم اصلا از کس لیسی خوشم نمیاد بلندش کردم بردش رو تخت تا دسته جازدم براش ولی دوتا بچه زاییده و کسش هنوز تنگ بود ازش پرسیم گفت هردوتاشو سزارین کرده خلاصه یه نیم ساعتی کردیمش و چند سال پشیمونی برامون داشت از اونجا اومدم بیرون و دیگه جواب تلفنش رو هم دیگه ندادم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#358
Posted: 21 Jan 2013 09:30
مالیدن دختر خاله
خوب اول از همه بگم که من و دختر خالم تو سن 10 11 سالگی تازه همدیگرو دیدم . از من 3 سال بزرگتر بود . هر چی بزرگتر میشد بیشتر خوشم میومد ازش . بخاطرش چند باری با پسرای فامیل حرفم شده بود
با هم کم کم راحت میشدیم و تابستونا بیشتر همدیگرو میدیدم . بخاطر کوچیک بودن خونه مامان بزرگم و زیادی نوه ها و بچه ها شبا پیش میومد که گاها نزدیک هم میخوابیدیم . واسم شیرین بود کنار اون بودن . بعضی شبا دستشو با ترس میگرفتم . تو سنی بودم که تازه داشتم شهوت و سکس میومد تو فکرم .
اسم دختر خالم مریم هست با قدی متوسط و یه هیکل توپر و باسن خوش فرم که فکرشم کیرمو سیخ میکنه و سینه های گرد و یه گردن بلوری و لبائی که بایید بخوریشون تا ببینی چقدر شیرینه .
دلیل دوری شهرامون ما فقط تو تابستون میدیدیم همدیگرو .
تابستون میگذشتو ما برای خودمون تفریح میکردیم. شبا هم که میخوابیدیم دنبال این بودم که جایی باشم که اون میخوابه ( البته هنوزم اینجوریم با اینکه شوهر کرده ) شبا عشق من شده بود که دستشو بگیرم و با موهاش بازی کنم . نمیدونم متوجه میشد که من دستشو گرفتم یا نه . اما کم کم کارمون رسید به جایی که دستمو بیشتر جابجا میکردم و بازوهای توپولشم میمالیدم . پوست صورتش حرارت خاصی داشت . اینو وقتی یه بار دستمو رو گونه هاش گذاشتم فهمیدم . دیگه کم کم بعد چند وقت گردنشو میمالیدم . واقعا مثله مرمر میمونه و این مرمر دسته به سمت سینه هاش میکشوند ....
با ترس از اینکه بیدار نشه یا اگه بیدار شاکی نشه دستمو گذاشتم روی سینه هاش از روی تیشرتش .... یدفعه حالم عوض شد . شهوت کل بدنمو گرفته بود . یه استرسی هم گرفته بود منو که نکنه کسی بیدار بشه و ببینه منو تو این وضعیت . اما این مالیدنا همش از دوست داشتن بود ... چون هیچوقت وقتی میمالیدمش دستم رو کیرم نبود با اینکه شق شده بود ...
چند شب همینجوری گذشت تا اینکه یه شب که دستم رو سینه هاش بود یدفعه دیدم دستمو گرفتو گذاشت لای پاش ... واییییی یعنی فهمیده بود ؟ یعنی اینکارو کرده بود تا من کسشو بمالم ؟ دیگه کیرم حسابی شق کرده بود ... اما تو اون سن من عاشق سینه هاش بودم . مخصوصا این که جدیدا دستمو میبردم زیر تیشرتشو سینه های بینظیرشو از زیر تیشرت و سوتین میمالیدم ...
خلاصه اینکه یکم از رو شلوار کسشو مالیدم و دیگه روم باز شده بود ... دستم بردمو زیر شلوارو شرتش که یدفه یه تکونی خورد . تو اوج ترس و شهوت بودم و باری اولین بار داشتم کس گرم و نرم کسی که عاشقش بودمو میمالیدم . کسش حسابی خیس شده بود و واسه من لذت بخش بود . با انگشتام با لبه های کسش بازی کردمو انگوشتمو لای کسش میکشیدم .... صدای نفسامون بلند شده بود . اون یکی دستمو بردن رو سینه هاش . حالا سینه ها و کس نرمش تو دستم بود ... اما من هیچوقت کیرمو دستش ندادم ( تا چند وقت پیش )
دیگه این کاره هر شب ما بود البته اگه جور میشد که پیش هم بخوابیم ... واسه همین صبحا اغلب تا دیر وقت خواب بودم جون شبش مشغول شیطونی بودم . واسم سخت بود بعد اینکه شب میمالمش صبح تو چشاش نگاه کنم ... اما اونقدر شیطون بود که صبح که بیدار میشدم ازم سوال میکرد خوب خوابیدی ؟ اینو که میپرسید هم خوشحال میشدم که اونم لذت میبره هم خجالت میکشیدم که تیکه میندازه ...
روزها و ماه ها و سالها گذشت تا ما هر وقت یه جا با هم بودیم و شب میموندیم باید یجوری که تابلو نشه نزدیک هم میخوابیدیم
یادمه یبار بعد از عروسی دختر عمه ش که شمال بودیم میخواستیم بریم ویلا که منو اون بغل هم تو ماشین بودیم و تو تاریکی شب دست منو گرفتو گذاشت زیر دامنشو من روناشو میمالیدم و جفتمون لذت میبردیم ....
تو این چند سال از این داستانا واسه ما زیاد پیش اومد تا این که عقد کرد ... دیگه احساس کردم از هم دور شدیم ...
با اینکه اون هر روز زیباتر میشد و سکسی تر و منم هر روز بیشتر سکس میخواستم .... دیگه موقعیتی پیش نیمد برای مالیدن بدن نازش تا اینکه عروسی کردند
بعد عروسی هم نمیتونستم بهش فکر نکنم ... خاطره های خوبی واسه هم رقم زده بودیم ...
یه شب مریم بدون شوهرش اومده بود شهرما و خونه یکی از اقوام .... ما هم شب رفتیم اونجاو موندیم ... اونجا هم خوشبختانه جا کم بود و زمستون و هوای سرد . واسه همین همه تو اتاقی خوابیدیم که بخاری داشت . جایی که خوابیده بود من نمیتونستم برم بخوابم . رفتم پائین پاهاش خوابیدم کنار بخاری ... خود من گرم بودم بخاری هم داغ ... حشرم زده بود بالا دیگه . تقریبا همه که خوابیدن دستمو بردم زیر پتوش و پاهاشو گرفتمو میمالیدم . ساق پاهاش که تازه تیغ خورده بود کیرمو راست کرده بود ... حالا دیگه منم بزرگ شده بودم وفقط کس و کونشو میخواستم ...
شلوارمو تا سر زانو کشیدم پایین و کیرمو از تو شرت در اوردم ... کف پاهای مریمو به هم چسبوندمو کیرمو گذاشتم لای کف پاهش و کم کم عقب جلو میکردم .... خیلی لذت بخش بود برام این نوع سکس اونم تو اون موقعیت با اون استرس .. حواسمم بود ابم نیاد چون جایی واسه تمیز کردنش نبود و نمیخواستم پاهاشو خیس کنم ...
یکم که گذشت تصمیم مریم به پشت خوابید و کونش زد بیرون ... گفتم هر جوری شده باید این کون خوشگلو کردنیو بمالم ... دستمو با زور رسوندم به کونش و دیوانه وار میمالیدم تا اینکه اون غلط زد و من دیگه برگشتم به حالت اولم و خوابیدم ...
اون شب شیرین گذشت و من تماسم با مریم باز کم شد . دیگه کمتر بهش فکر میکردم چون احساس میکردم من دیگه واسش جذابیتی ندارم .
تو این مدتی که نبود بهش زیاد فکرمیکردم ... وقتایی که میرفتم شهرشون سعی میکردم ازش خبر بگیرم که هستند یا نه ... تا اینکه یه بار با خونواده رفتیم خونه خاله و دختر خاله و شوهرش هم بودن و شب قرار شد بمونن ... خدا خدا میکردم نرند تو اتاقشون بخوابند و پیشنهاد دادم که تو بالکن بخوابیم و قبول کردند ... خوشحال بودم و دنبال یه موقعیت که بتونم دست بزنم بهش
مریم زودتر رفت خوابید و من منتظر شوهرش بودم تا موبایلشو بیاره و فیلمای تو موبایلشو بیبنیم ... دیدم تا شوهرش نیست میتونم یه پتو رو خودم بندازم و دستم اززیر پتوم ببرم زیر پتو مریم .... این کارو کردم تا شوهرش اومد و بغل من دراز کشید و شروع کردیم فیلم دیدن ... دست منم رو ساق پای تراش خورده ی مریم جون بود و چون شلوارش گشاد بود دستم تا زانوش رسونده بودمو میمالیدم .... مالیدن پاهای مریم لذت بخش بود مخصوصا وقتی شوهرش بیدار پیشم بود ... با شوهرش رفیق بودم اما نه اونقد که بتونم زنشو بمالم جلوش ... شوهرش داشت فیلمای سکسی تو موبایلشو نشونم میدادو منم داشتم پاهای ناز زنشو میمالیدم دوست داشتم دستمو به کس مریم میرسوندم اما شدنی نبود .... تا اینکه قرار شد دیگه بخوابیم .... شوهرش رفت که لامپ حیاطو خاموش کنه و بره دستشوئی و بیاد ... میدونستم 5 دقیقه زمان دارم ... وقتی شوهرشو و دیدم تو حیاط و میدونستم که 2 دقیقه طول میکشه تا بیاد رفتم بالاسسر مریمو دستم رسوندم رو سینه هاش و میمالیدم اون 2 تا سینه ی خوردنیشو ....
تا اینکه دیگه از ترس اینکه صاحبش نیاد زود تموم کردم و خوابیدم .
گذشت تا اینکه چند شب بعد قرار شد تو بالکن خونه خاله چادر بزنیم و منو شوهرش و مریم اونجا بخوابیم ... خوشحال بودم که باز مریم نزدیکمه ...
چادر زدیم و رختخوابارو پهن کردیم و اماده شدیم و خوابیدیم ... چند دقیقه به حرف زدن و شوخی گذشت و شوهرش خوابید ... مریم هم دستشو انداخت رو شکم شوهرش و خوابید ... دست مریم جلوی من بود ... منم دستمو انداختم رو شوهرش و دستم جلوی مریم بود ... یکم که گذشت دستمو بردم زیر لباس مریمو دستمو به سینه هاش که عاشقشم رسوندم ... نوک سینش که کوچولو و گاز گرفتنی بودو بین انگشتام فشار میدادمو حشریش میکردم ... میدونستم که بیداره .. دستش که سمت من بود گذاشتم رو کیرم از رو شلوار ... دوست داشتم خودش بگیره و بماله کیرمووو .... اما شل میمالید ... کیرمو از تو شلوار و شرت در اوردمو دادم دستش و اونم برام میمالید اروم ... منم سینه هاشو میمالیدم ... بهترین شبی بود که داشتم .... اما یدفعه شوهرش یه تکونی خوردو پشتشو به من کرد و دست من از رو سینه مریم و دست مریم از رو کیرم جدا شد ... خیلی منتظر موندم تا دوباره به اون حالت برگرده ... اما دیم مریم کونشو چشبونده به کیرشوهرش .... خیلی دلم میخواست جاش بودم ....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#359
Posted: 21 Jan 2013 09:34
سوختن در آتش اولین رابطه جنسی
بیشتر شبیه یک عذاب شده تا خاطره دختری هستم 24 ساله تازه مهندسی صنایع مو از یکی از دانشگاه های ملی تهران گرفتم تو 4سال دانشجویی یادم نمیاد حتی یکبارم با لذت یا قصدی به پسرا نگاه ویا حرف زده باشم اصلا درس ها اجازه فکر کردن به این چیزارو ازمون گرفته بود خلاصه برم سراصل مطلب یک ماهی میشد دانشگاهم تموم شده بود و برگشته بودم شهرستان این در و اون در میزدم واسه کار اعصابم ریخته بود بهم که چرا از تهران یک کار گیر نیاوردم خود خوری هام خیلی زیاد شده بود خونه هر کدوم از فامیل میرفتم زخم زبوناشون عذابم میداد.... چی شد؟مهندس کار چی شد؟ حالا کار پیدا نمیکنی .شوهر کن دیگه!!! کفرم در اومده بود. نه دوستی نه هم صحبتی تمام دوستام تهران بودن احتیاج داشتم به یکی که آرومم کنه ...(ولی ای کاش هیچ وقت آروم نمیشدم)..یک روز رفتیم خونه خاله بزرگم یه پسر داره که اونم فوق مکانیک میخونه جدیدا نگاهاش به من عوض شده بود حرفاش یه حس وحال دیگه ای داشت شبش برگشتیم صدای یه اس واسم اومد -پسر خالم بود اس های عاشقانه فرستاده بود .اهمیت ندادم 2باره و3 باره فرستاد.. اس دادم این اس ها یعنی چی؟ گفت :یعنی نمیدونی؟؟؟گفتم نه .وجدی ام نمیگیرمش !گفت چرا ؟گفتم ما از کوچیکی باهم، هم بازی بودیم م به تو هیچ حسی ندارم گفت :واقعا !ولی من اینطور فکر نمیکنم .......کلی اس ردو بدل شد و در آخر گفتم:گفتم تو خودتم به حرفت ایمان نداری .والا چرا اس های غیر مستقیم میفرستی !گفت آخه میترسم ...گفتم از چی؟ گفت از آینده از اینکه تو میخوای چی جوابم بدی از اینکه من هنوز سربازی نرفتم وخانوادت چطور برخورد میکنن ......گفتم اگه منو دوست داری باید بی مها با تر باشی ...گفت: آره ولی عقل چی.؟...گفتم درخواستت غیر منطقی نیست نگاهی به ساعت انداختم ساعت :3نصفه شب بود گفتم من خوابم میاد خداحافظ...گفت: باشه خداحافظ....ولی تا صبح نتونستم بخوابم دیدم ته دلم بهش علاقه دارم ونمیتونم زن دیگری رو پیشش ببینم ..صبح اس داد خودمونی ترشده بود صبح بخیری کرد و....منم جواب دادم گفت در چه حالی؟گفتم بهت زده! ..علی گفت :من خیلی وقته که تو فکرتم چند ساله من وتو مکمل همیم توجدی ومعقول منم شوخ ومعقول گفت از کامل بودنت خوشم میاد همه چی تمومی .خوشگلی، تحصیل کرده ای ،از یه خونواده خوب هستی.. واقعا میخوامت ...من فقط تو فکر بودم خلاصه من نرم شده بودم .گفت: حضوری بهتره باهم حرف بزنیم قرار گذاشتیم وراستشو بخواین کلی راه رفتیمو حرف زدیم روزقشنگی بود حرفا قشنگ بود امید به زندگی داشت خودشو بهم نشون میداد .1ماه گذشت و ما مرتبابا هم می رفتیم بیرون کم کم اس ها رنگ دیگه ای شده بود علی از من خواست شبها یکم باهم اس سکسی ردوبدل کنیم .گفتم نه! بد یه طوری قانعم کرد.که من احتیاج دارم تا اینکه قبول کردم 2 هفته هر شب اس سکسی بهم میدادیم وقتی میدیدمش خجالت میکشیدم ولی اون حرفشو حضوریم زد کم کم حرف زدنشم برامون داشت عادی میشد .تا اینکه من یه روز گفتم علی الان 2ماه من وتو باهم میحرفیم وخبری از گفتن به بزرگترا نیست گفت :نبایدم فعلا بگیم .....جا خوردم ....گفتم یعنی چی؟؟ گفت: ببین هنوز درس من تموم نشده سربازیم نرفتیم این حرف فعلا خیلی مسخرس ....گفتم قرارمون این نبود خلاصه جرو بحث بالا گرفت ومنو رسوند خونه و خیلی اعصابم خورد شده بود .
بهم زنگ زد بر نداشتم اس داد کلی حرف زد که تو باید منو درک کنی وخیلی حرفا (دیگه از حوصله داستان خارجه دوباره به قول بعضی ها گفتنی خر شدممممممم).....(خواستگارمواون روزها همینجوری بی هیچ ایرادی رد میکردم ......آخه عاشق شده بودم خیره سرم!!!!!!!خلاصه علی وقتو بی وقت میومد خونمون به مامان با با گفته بودم داریم چند تا نرم افزار باهم یاد میگیریم (((((خونمون 2 طبقه هستش ..یک طبقه مامانینا طبقه پایین من هستم)))))))))روزهامیگذشت وعلی کم کم داشت اون سرسختی من به حیا وایمانمو ازم میگرفت از یه دست دادن شروع شد تا اونموقع من دست هیچ نامحرمی رو لمس نکرده بودم ولی برای خودم همش بهانه ودلیل میساختم(که ما قصدمون ازدواج پس ایرادی نداره!!!!!!!!!یک روز علی دستشوگذاشته بود روی رونم و آروم آروم شروع کرد به مالوندنش حس عجیبی بود تو دلم غوغایی بود مدام ماهیچه هام منقبظو منبسط میشدن هر چی میخواسم بگم نکن نمیتونستم ولی بالخره گفتم نکن بسه دیگه روز بعدش دوباره این کارو کرد گفت اجازه میدی سینه هاتو لمسش کنم ؟گفتم نه این چه حرفیه ؟ما بهم محرم نیستم دیدم پا شد به حالت قهر داشت میرفت .با یه بغضی گفتم: علی خواهشا نرو گفت :توبه من میگی نامحرم! ...آخه من به تو چی بگم؟ ....گفتم بخدا گناه ...گفت :بسه دیگه منو تو میخوایم ازدواج کنیم! ...هم دیگرم دوست داریم چه اشکالی داره الان یکم فشار های جنسی که داره روی من میادو کم کنی؟ بابا من فشار رومه! درک کن ....گفتم من نمیتونم! تو خودت میدونی من چه جوریم ..بیشتر قیافه حق به جانب به خودش گرفت روسریمو از سرم کشید گفت منو تو 3ماه بهم میگیم عاشق همیم ولی تو هنوزجلوی من روسری میپوشی. راستشو بخواین من اونو مرد خودم میدونستم و یه حالت حرف شنوی بهش پیدا کرده بودم ..روشو برگشتوند وداشت میرفت. دویدم جلوش گرفتمش بغل .گفتم ببخشید غلط کردم قهر نکن ....همون لحظه دستاشو آورد و صورتمو گرفت ولباشوگذاشت رو لبام وشروعک رد به خوردنشون گفت زبونتوبیار بیرون وزبونمو خورد نشست روی زمین گفت: بشین بغلم نشستم بغلش لباسمو زد بالا و هی قربون صدقم میرفت از رو سوتینم سینه مو بوسید گفت میشه درش بیارم من چشامو به حاالت رضایت تکون دادم قفل های سوتینم باز کرد وشروع کرد به بوسیدن سینه هام وبعد خوردشون مثه یه بچه شده بود بعد 10مین گفت :میشه شلوارتو بکشم پایین ؟؟فقط میخوام ببینم اونجاتو گفتم علی نه دیگه عزیزم بسه ......با لبخند بوسم کرد گفت باشه قربونت برم هر چی توبگیییی!!!!!!
و این کارا تا دو یا 3 هفته ادامه داشت تااینکه علی یه روز شروع کردبه بهانه گیری و قهر های بی مورد بهانه هاش داشت اعصابموبهم می ریخت اصلان نمی فهمیدم چشه دیگه یادگرفته بود واسه رسیدن به خواسته هاش باید تحت فشارم بزاره میدونست نمیتونم قهرشو تحمل کنم واین ((بدترین ضعف یک دختره <<<من رشته ام کاملا مردونه وسخت بود ولی عواطفم کاملا نرمو دخترونه))))))) گفت خواهش میکنم فقط یک بار میخوام همه بدنتو ببینم من دیوانه وار داشتم عذاب میکشیدم .ولی عشق زمینی من داشت منو به تنگنا میکشید .اینانصفه جروبحث ها وبهونه گیری های آقابود ..تا اینکه یک روز مامان و پدر من با خانواده پسر خالم باید میرفتن فاتحه علی تا اونا رفتن زنگو زد واومد خونه شروع کرد به بوس کردنو لب گرفتن ازمن گفتم: چی شد دیشب که قهر کرده بودی گفت :وقتی ازت دورم بدجور بهونتو میگیرم اینا همش درد دوریه ....بلوزمو در آورد دوباره لباشو گذاشت رو لبام ویک بار لب بالا رو میخورد یک بار پایین شروع کرد به بوس کردن گردنم بوسای ریزو شهوت انگیز دستاشو گذاشت رو سینه هام ومی مالید نوکشون میکشید بعد سینه سمت راستمو تودهنش برد وهی میمکید بعد سمت چپی وسط سینه هامو لیس زد شکممو بعد دور نافم خیلی بی حس شده بودم .نمیدونم چرا؟ داشت حالم بهم میخورد ..علی گفت قربونت برم آخه چرا و هی لوسم میکرد خیلی بی حس شده بودم هیچ مقاومتی دیگه از خودم نداشتم علی مدام بوسم میکرد و میگفت خواهش میکنم بذار شلوارتو در بیارم .دستمو به شلوارم گرفته بودم خوابوندم روی زمین و پاهاشو به این طرف و اون طرف بدنم قرار داد لبامو خورد از گردن تا شکممو لیس زد سینه هامو فشا رمیداد با یه دستش به اونجام فشار می آورد دستشو برد تو شلوارم و هی می مالیدش تو بدنم غو غایی بود شهوت امونمو بریده بود آروم آروم دستمو از رو شلوارم برداشت و خیلی آروم کشیدش پایین من خیلی خجالت کشیدم گفتم نگاه نکن گفت: باشه فقط لمسش میکنم دستشو هی رو اونجام فشار میداد ودستشو هی روسوراخ واژن فشار میداد آه من در اومده بود فشار دادنشو بیشتر کرد صورتشو بر سمت اونجام برد و شروع کرد به خوردنش بعد گفت توام با دستت اونجامو لمس کن منم شروع کردم به مالوندنش (خیلی بی اراده )کمر بندشو باز کرد و شلوارشو در آورد گفتم داری چیکار میکنی ؟؟گرفتم بغل گفت هیچی عزیزم لبامو بوسید و منو برد سمت دیوار وهی بدنشو به من میچسبوند آه اوه من دوباره شدید شد پاهامو از هم باز کرد و با دستاش سوراخ رو فشار میداد سرم رو شونه هاش بود ومیگفت: عزیزم دیگه داره تموم میشه قربونت برم آروم آروم باش خوابوندم تو اون حالی که نفس نفس میزدم گفتم :علی بی عقل نشی بیچاره بشیم پرده منو بزنی ....گفت :نه خیالت راحت تو فقط دراز بکش پاهامو باز کرد وبااونجاش به ... میزد سینه هامو با دستاش فشار میداد پاهامو انداخت روی شونش وبا اونجاش مدام تلمبه میزد روی آلتم دیگه از خود بی خود شده بودم تلمبه زدناش سریعتر میشد تا اینکه هر دومون ارضا شدیم منو تو بغلش گرفت و هی میبوسیدم ..رفت خونشون بهم اس داد بیا یاهو هنوز بهت زده بودم ازکاری که کرده بودم آنلاین شدم پیام داد کلی از اینکه چقدر خوش گذشته گفت .گفت اومدم مامانم خونه بوده گفتم عادی بودی که گفت آره بابا .کفتم خاله نمیدونه چیکارا که نکردی همون لحظه دوباره از ترس گناهم گفتم علی خواهشا زودتر همه چی رو رسمی کنیم گفت: چی رو؟گفتم موضوع ازدواج دیگه ..گفت تو خوبی؟ مثله اینکه هنوزتو وهمی !دختر مگه خریم خودمونو اسیر زندگی کنیم ما داریم خوش میگذرونیم بدون هیچ درد سری این فکرای کهنه وسنتی رو بنداز دور !!!داشت دنیام تیره وتار میشد مدام گریه میکردم هیچی نمی تونستم بگم داشت چرت میگفت از اون به بعد دیگه حاضر نشدم باهاش حرف بزنم هرچی تلاش کرد جوابشو ندادم یک سال میگذره فقط دارم تو آتشی که خودم ساختم میسوزم.........

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#360
Posted: 21 Jan 2013 18:58
سفر شمال و سکس من و دختردایی
سلام.اسم من توحیده و21سال دارم و دانشجو هستم (رشته ی مدیریت)
ماجرا از آن جایی شروع شد که تابستون1389 بود که مامان من باداییم اینا قرار گذشته بودند که بریم شمال 12تیر بود که ما ازصبح داشتیم آماده میشدیم که عصری حرکت کنیم عصر فردا رسید ما به سوی مقصد حرکت کردیم ماشین ما 206بود اما مال داییم اینا پارس از اون موتور زانتیایی ها بود فقط نکته اینجا که دخترداییم تو ماشین ما بود واسمش هم نازنینه(مستعار) خلاصه دیگه زیاد از بحث خارج نشیم من از اول میدونستم که این دختر دایی من یه جورایی بهم علاقه داره من داشتم رانندگی میکردم که هر چه قدر تلاش میکردم نمیشد از پشت داییمو گرفت که ناخود آگاه که سرعت دایی من 180تا حدودا بود با پلیس برخورد کرد و پس از دیدن مدارک و...میخواست ماشینو بخوابونه ماشینو از داییم گرفته بود و به سربازه داده بود تا ببره به راهنمایی واز اونجا به پارکینگ منتقل کنن .
ناچار داییم اینارو همسوار کردیم وبه راهنمایی رفتیم وپس از یه ساعت خواهش وتمنا حاضر شدند که فقط جریمه کنن فقط گفتن چند ساعت طول میکشه تا ماشین تحویل داده شده.
مامانم باداییم اینا موند بیاد ومن وخواهرم و نازنین که مثل دسته گل پرپر شده در دست من بود کمی زود تر حرکت کردیم ما حدودا (4ساعت) زود به هتل رسیدیم این نازنین که بدجوری تو کف من موند خواهرم(میترا) که14سال داشت را به قول خودمون فرستاد دنبال نخود سیاه من که از خستگی رانندگی جونم به لبم اومده بود روی تخت دراز کشیدم که دیدم نازنین با لحنی خند آمیز اومد وکنارتخت من که تخت دونفره بود دراز کشید یواش یواش سر صحبت او با حرفهای چرت وپرت باز کرد که ناگهان به من گفت توحید منم گفتم جونم(این حرف کلا تو تکلمم زیاد میگم)یه دفعه مثل دخترایی که انگار حشری شدند لباشو رولبام گذاشت ولب گرفت من شوکه شده بودم که این چه کاریه و...که یکدفعه حشرم بالا اومد منم شروع به لب گرفتن کردمو دیگه داشتم حشری میشدم من ناگهانی شروع به در آوردن (مانتوشو قبلا دراورده بود)تاب صورتی رنگش شدم که یواش یواش سوتین سبز رنگش ازپشت تاب دیده شد من تابو پرتاب کردم اونورو شروع به خوردن سینه ها از روی سوتین کردم ویواش یواش دستمو بردم به بند سوتینش و بازش کردم (البته اونم بیکار نبود وداشت از روی شلوار کیر سیخ شده امو میمالید)من شروع به خوردن سینه هاش کردمو دیگه داشتم فقطبا خوردن سینه هاش برترین حال زندگیمو میکردم سینه های بزرگ و توپول وسفید من دیگه قصد نداشتم ادامه بدم ناگهان دیدم که نازنین داره منو بلند میکنه ومنم پاشدم اون ناگهانی شروع به باز کردن کمربندم کرد من ابتدا مقاومت کردم ولی دیدم خیلی اصرار میکنه دیگه مقاومت نکردم اون شلوار و شورتمو یک جا دراورد وشروع به خوردن تخمام کرد ویواش یواش شروع به ساک زدن کرد من از اینکه دخترامیکنن دهنشونو وساک میزنن خیلی بدم میاداما چاره اینداشتم دیگه خیلی دوباره حشریم کرده بود من بیاختیار از کمرش گرفته و شلوار وشورت و..رایه دفعه بیرون اوردم ولحظه ای از خوشگلی اندامش به وجد اومدم وخیره ماندم و دوباره رویتخت خوابوندمش وشروع به خوردن موچولوهاش کردم کس خیلی زیبایی داشت (صورتی مایل به قرمز کم رنگ)وبعد من نمیخواستم بکنمش که خودش به اجبار منو تهدید کرد که اگه منو نکنی به مامانت میگم و...منم مجبرا برگردوندمش که ار کون بکنمش تف کردم به روی کیرم و در پرتگاه گذاشتم گفت چیکار میکنی زود باش من فشاردادم تا بره تو اما لبه ی پرتگاه خیلی تنگ بود ومن به زور وارد کردم لحظهای که توش کردم احساس کردم که اولین باره که میکنن تو کونش واصلا کون دختره کیرندیده واول میخواست که جیغ بلندی بکشه از ترسم که صدا بیرون بره متوقفش کردم وجلوی دهان نازنینو گرفتم بعد که اروم شد یواش یواش شروع به تلمبه بودم که یه دفعه حالی بهم دست داد و کیرم با سرعت برق وباد متل اینکه حرکت میکرد وچیزی نمیشنیدم که داشت ابم میومد که گفنم کجا بریزم گفت بریز تو دهنم من گفتم نمیشه کلیه هات رسوب میکنه و..بالاخره در این فرصت محدود منو راضی کر که تو دهنش بریزم من که باسرعت کیرمو بیرون اوردم وبه طرف دهن نازنین گرفتم مثل لوله آبی که ترکیده به طرف دهن نازنین ابش پرت شد نازنین مثل اینکه تا حالا غذایی به خوش مزه گی این نخورده بود تو دهنش این ورواونور میکرد ولذت میبرد شروع کردم با کسش ور رفتن دیدم که اصلا دست نخورده من نمیخواستم بکارتشو پاره کنم ولی خودش دلش میخواست من پارش کنم وبامن ازدواج کنه ناگفته نماند منم دوسش داشتم ولی اصلا نمیخواستم پارش کنم میکفتم شاید بعدا اتفاقایی ما رو ازهم جداکنه و... واینطور که با هم ور میرفتیم ناگهان تلفن زنگ زد و داییم بود که میگفت به نازی بگو که یه نیمرویی درست کنه که تا نیم ساعت دیگه میرسیم من شوکه شدم زود ابتدا نازنین یه دوش وبعد من گرفتم وبعد نازنین یه نیم رویی درست کرده ونکرده زنگ در به صدا دراومدکه دیدم داییم اینا ومامانم هستن که میترا هم دم در هتل به اینا ملحق شده وهمگی وارد شدن (در ضمن میترا رو فرستاده بود که بره تو دریا وهنگام اومدن چند تا نون فانتزی بگیره)بالاخره وارد شدن ونیمرو روخوردیم و رفتیم دریا و انصافی خیلی خوش گذشت خدایی ناکرده اشتباه فکر نکنین به خاطر سکس بوده نه کلا سفرمون خیلی خاطرات فراوانی داشت ومن الانم تو کف مامانمم که نازنینو واسم خواستگاری کنه اشتباه فکر نکنید اون دختر پاکیه و به غیر از من به هیچ کس دیگه ای ندادم و الانم توی شرکت مدیرم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash