ارسالها: 2517
#381
Posted: 8 Feb 2013 18:11
سکس با غزل
من یه عمو دارم که سه تا دختر داره که یکیشون 20 ساله شه و اون دو تای دیگه از من 5 6 سال کوچیکترند . اون دختر 20 ساله که اسمش غزل زیاد عموم رو اذیت می کنه چون لباس های نا جور با ارایش های خفن خیلی زیاد می کنه
ولی سادس و فقط پر سر صدا و پر جنب جوش ولی اون دو تا خواهراش خیلی زیرکی کاراشون رو می کنن و من زیاد ازشون خوشم نمیاد بخاطر این مارمولک بازیشون . به منم امار میدن یعنی به همه امار میدن زیرکی ولی من کیرشون می کنم یه جوری با عرض شرمندگی به خاطر بد دهنی . می گم امار نه این که یعنی بیا منو بکن امارای کس شر مثلا هی اس میدن که اذیت کنند یا با یه شماره دیگه می خوان اس کننو ار این جور کس شعرا خلاصه 26 مرداد بودو تولد داداش من بود که 17 سالش تموم می شد و من از شهرستان به تهران خونمون اومدم (من تو شیراز دانشگاه میرم تابستون هم نمی خواستم برگردم ولی بخاطر داداشم برگشتم 2 3 روز) من تو شیراز دوست دختر داشتم و دارم و با چندتاشون سکس معمولی داشتم ولی چیز طبیعی برام بود چون بابا و مامانم روم گیر نبودن و بهم اعتماد کامل داشتن و من ازاد بودم زیاد هم تو کف نبودم و داستان ها به فامیل رو که می خوندم برام یه چیز تقریبا غیر ممکنی بود ولی خوب زیاد هم دور دست نبود من تو شیراز شنا کار کی کردم و بگی نگی هیکم معمولیه و چون قدم بلند یه کم لاغر به نظر می یام . خلاصه رفت شب تولد فرا رسید که یه دفعه عموم اینا اومدن و دیدیم غزل رو نیووردن که همه یه ذره حالمون گرفته شد چون غزل همیشه یه جوری مجلس رو گرم می کرد بابام به عموم گفت پ غزل کو عموم گفت دعوامون شد در رو قفل کردم نیووردمش
بابام هم ناراحت شد گفت باو بیخیال یه شبه دیگه خلاصه همه مخ عموم رو شست و شو دادیم و قرار شد یکی بره بیارتش چون خونه ما تا خونه ی عموم یه رب را بود بدون ترافیک اینا خلاصه هیچ کس کون رفتن نداشتو هیچ کس هم نمی تونست بره داداشم که گواهینامه نداشتو تولدش بود نا سلامتی عموم هم که عمرا می رفت بابام هم که یه ذره مست بود نمی تونست رانندگی کنه و حال نداشت بره بهونه اورد که مسته و من رو فرستادن . من واقعا دوست نداشتم برم و عمرا فکر سکس با غزل رو نمی کردم و کونم هم گوشاد بود ولی به زور زن عمومو بقیه سویچ ماشین بابام رو گرفتمو رفتم (ماشین خودم شیراز بود) سریع رسیدمو کلید عموم رو که بهم داده بود انداختم عین گاو رفتم تو که دیدم غزل رو مبل نشسته داره فیلم میبینه سلام کردمو گفتم باو پاشو حاضر شو اس کردی مارو که گفت من نمیامو از این جور حرفا که گفتم مگه با مامانت صحبت نکردی تلفنیو از این جور حرفا که گفتم به خاطر علی (داداشم) پاشو بیا که قبول کرد و رفت حاضر شه . من اصلا تا اون لحظه خواب سکسم با غزل نمیدیدم ولی خوب ازش هم خوشم می یومد چون دختر پر جنبو جوشو شلوغی بود خلاصه داشتن با گوشیم بازی می کردم که اومد رفت تو حموم چیزی برداره که یه دفعه نا تصادفی (بدون هیچ قصدی یا چیزی) نظرم به بدتش جلب شد یه شلوار کرم تا زیر زانو پوشیده بود با یه لباس ساین بلند زرد . نمی خوام مثل بقیه چرت بگم که پستوناش گنده بودو اینو اون . کونش خیلی خوش فرم و سکسی بود ولی زیاد گنده نبود و گستوناش هم خوش فرم و گرد بود ولی زیاد گنده نبود . بریم تو داستان - بعد به خودم اومدم و ونم رفت تو اتاق بعد 10 15 مین فکر کردم حاضر دیگه رفتم درو وا کردم یه دفعخ برق سه فاز از کونم پرید یه باد سردی تو بدنم پی چید دیدم دلا شده از تو کمد دنبال شلوارش می گرده که به حالت قنبل به من تو فاصله 3 4 متری در اتاق تا کمد با یه شورت مشکی ممولی بود که لباسشم عوض کرده بود یه تاپ فوق تنگ سفید با یه سوتین مشکی که خطاش ملوم بود تنش بود که به خودم تو 2 3 ثانیه گفتم حتما الان یه جیغ می زنه و میره پشت در کمد قایم میشه که دیدم یه دفعه برگشت و یه جیغ خیلی خیلی کوچیک زد و عین کیر واستاد منو نگاه کرد و من دیدم اوضاع یه جوریه یه ببخشید گفتم رفتم از اتاق بیرون . من با دوست دخترم سکس داشتم و لخت دیده بودمش ولی خوب اون موقع امادگی داشتم و می دونستم اوضاع از چه قراره ولی الان یا هر وقت دیگه ای به غزل فکر نمیکردم تا اون ثانیه خلاصه رفتم دست شویی بشاشم کارم که تموم شد دستام رو داشتم می شستمو خشک می کردم که درو وا کردم بیام بیرون یه دفعه غزل هم می خواست بیاد تو چیزی برداره خوردیم بهم و پستوناش خورد به زیر سینه منو من یه حالت خوبی بهم دست داد ولی چون 1 2 ثانیه بود زیاد اتفاقی رخ ندادو (دو نقطه دی) غزل یه خنده کردو یه معذرت خواهی رفت من نشسته بودم اماده تا غزل اماده شه که یه دفعه یادم افتاد مکه عموم گفت کیف سی دی شو بیارم براش در رو باز کردم رفتم تو اتاق غزل چون کامپیوترشون با سی دی اینا اونجا بود در حالی که داشتم می گشتم غزل رفت بیرون چیزی برداره و من داشتم با کیف سی دی میومدم بیرون و وقتی پاشدم فکر کردم غزل بیرونه نگو دمه کمد و میز هم جایی بود که باید از دمه کمد رد می شدی چون تخت نمیذاشت رد شی مستقیم به سمت در خلاشه من پاشدم که برم در حال رفتن سرم به مانیتور بود که ببینم مارکش چیه (دو نقطه دی) یه دفعه کیرم تو چند ثانیه یه چیز نرم حس کرد . دیدم غزل یه جوری نگام کرد که فکر کرده بود از قصد این کارو کردم ولی فکر کنم خوشش اومد رفتم بیرون با یه ببخشید که بعد 1 مین صدام کرد گفت بیا این جای موم رو بگیر می خواست اتو بکشه مو هاش بلند بود تا یه ذره بالای کونش بعد همین جور که می گقت مو هاش رو می گرفتم یا اتو براش بعضی از جا هارو می کشیدم که یه دفعه دستم سر خورد خورد به نزدیکای سینه هاش که من کسخل به جای یانکه دستمو بردارم کپ کردم دستم رو همون جا گذاشتم که از تو اینه یه جوری نگام کرد که قند تو دلم اب شد خیلی خوشش اومد و شرایط یه جوری شد که اودم پایین و با دو تا دستام سیته هاشو گرفتم و گردنشو می بوسیدم که یه دفعه انکار یکی از پشت کیرشو کرد تو کونم که دیدم گوشیم تو جیبم داره زنگ می خوره مامانم بود برداشتم گفتم ترافیک بود غزل هم که میشناسی دیگه گفت باشه زود بیاید قطع کردم که دیدم غزل پاشد رفت رو تخت و تاپشو با شلوار جین تنگشو در اورد منم بلیزم رو در اوردم افتادم روش لب بازی و با دستم هی کسشو می مالوندم خیلی حال میداد بعد شلوارمو در اوردم کیرم راست راست شده بود اونم با یه شورت و سوتین مشکی جلوم بعد اون سوتینشو دروورد من با این صحنه قدرتم بیشتر شد و سینه هاشو اروم اروم می خودم و می بوسدم و اونم خیلی اروم ناله میکردبعد بلند شد و شورتشو در حالی که به سمت من دلا بود کشید پایین و منم امدم سمتش و نشته رو لبه تخت بودم که کیرم رو برام داشت ساک میزد
داشتم میمردم یه 20 30 ثانیه برام ساک زد و بعد من زیر بقلشو گرفتمو نشوندمش رو کیرم و داشتم لاپایی حال میکردم که گفت من با حمید سکس داشتن اپنم راحت باش عزیزم ( دوست پسرش بود حمید) منم از رو خودم بلندش کردم و به حالت قتبل گذاشتمش رو تخت و کیرمو اروم کردم تو کسش ملوم بود چند وقتی میشه نداده تنگ بود خیلی حال داد و داشتم تلنبه می زدم که اونم یه ذره بلند تر اه اه میکرد که من در حال تلنبه زدن سهنشو گرفته بودم و بدتمو کامل چسبونده بودم بهش و بعد 2 3 مین اون اروم شد و من من هم کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم رو خط کونش و با فشار ابمو ریختم لای کونش و کمرش خیلی خیلی حال داد یه لب ازش گرفتم و رفتیم حموم دوباره 20 مین طول کشید که جفتمون حاضر شیم و رفتیم خونه بدون ترافیک این سکس با تمام جزییات در کل شاید 20 تا 30 مین بود ولی چون 20 مین حموم اینا طول کشید داشت بگایی می شد منم وقتی رفتیم خونه گفتم غزل رفته بود حموم بعد هم برگشتنی دیدم کارت سوخت هست رفتم بنزین زدم که کسی شک نکرد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#382
Posted: 8 Feb 2013 18:14
ماجرای من و دختردایی جیگر
سلام به دوستان عزیز میخوام خاطره ای که برام اتفاق افتاده براتون تعریف کنم وبگم که داستانم عین واقعیت و از این تخمی تَخَیُلی ها نیست! راستی ببخشید که خودمو معرفی نکردم من اسمم علی و19 سالمه این خاطره هم مال سال 90 . از مشخصات خودم من قدم 183 و پوستم سفید " چارشونم " چشمامم سبز روشنه ودیگه تعریف از خود نباشه ولی به قول دوستام خوشتیپ ترین پسر محلمونم ولی فکر بد به سرتون نزنه چون من رزمی کار میکنم و کسی جرأت نداره نگاه چپ بهم بکنه یا بخواد باهام دعوا کنه و تک فرزند خانوادم ! البته حیف که به دلایلی از این خوشگلی که خدا بخشیده نمیشه در امور حوادث یِهویی یا پیدا کردن دوست دختر که خود دخترا به من تیکه میندازن استفاده کرد اما چه میشه کرد که به دلایلی نمیشه دیــگــــــــــه! بِگذَریم من یک دختر دایی دارم که خیلی تو نخش بودم یعنی من فقط نَها کُل مردای فامیل و از خصوصیاتش میشه گفت که پوست بسیار سفیدی داره حتی از منم سفید تر - قد 170 وچشمای سبز عین خودم البته در این مورد به هم رفتیم که بله یک نفر تیکه میندازه که به پای هم پیرشین! داداش ما زن و شوهر نیستیم خواهشن تیکه ننداز . خوب کجا بودیم آهان داشتم میگفتم خودمونیم خیلی خوشگله فکر کن یک بدن کاملا سکسی وراستی سنشم 27 ساله اما جونتر نشون میده تازه اون موقع رو نگوکه تو عروسی یا یه مهمونی بزرگ بخودش برسه که واییییییی چه جیگری میشه و یک شوهر مذهبی هم داره که آدم نمیتونه این خانم خوشگرو یه دل سیر نگاهش کنه.راستی اسم دختر دایم رویاست که جیگرشو بخورم.
سرتونو درد نیارم چون الان مطمئنم چند نفر به من فوش خارو بار دادن که ماجرا رو بگو .
خاطره ی ما از اونجایی شروع شد که در یکی از روزهای تابستون پارسال{90} این جیگر ما اومد خونمون منم خیلی خوشحال بودم مونده بودم چیکار کنم . بعد از خوردن ناهار مامانم یادش اومد که امروز ختم یکی از اقوام دورمونه که کرج میشینن پس به دوماد داییم که اسمش احمدِ (شوهر رویا) گفت بیا بریم ختم فلانی ، چون بابام خونه نبود و به هاشم رو انداخت ساعت اون موقع 1:30 بود رویا خانومم که مثلا خوابش میومدو حال نداشت بهونه اورد که نمیاد منم که مامانم میدونستن از ختمو گریه خوشم نمیاد گفت تا شب که ما میایم بمون پیش رویا ! به منم که کسی شکی نمیکرد که بخوام کاری کنم چون تو فامیل خیر سرم پسر مؤدب و یجورایی به خاطر خانوادمون مذهبی میشناختنم . مامانم با هاشم رفتن کرج حدودای ساعت 3 بود رویا خانمم ظاهرا داشت چُرت میزد . پس ما موندیمو رایانمون که رفتم اِینترنت اونتِرنت داشتم تِر تِرمیزدم که یکدفعه دیدم یک نفر دستشو گذاشت رو کِتفم ترسیدم برگشتم دیدم بله رویا خانمو گفت داری چیکار میکنی گفتم هیچی - بیدار شدی گفت آره بعد یک صندلی اوورد نشت پهلوی ما بهم گفت حوصلم سَررَفته ! فیلم جدید چی داری؟ گفتم چی میخوای گفت یک چیز جدید و باحال که سانسور نداشته باشه چون این فیلمارو از بس ایران سانسور میکنه خسته شده ! هی امان از این شیطون که همون موقع رفت تو جلد ما آقا یک فکر توپ به سرم زد که یک فیلم سکسی هالیودی بزارم و ببینم موضع گیریش درباره ی ما چیه و واسه این فیلمی که گذاشتیم آیا قطعنامه صادر میکنه یا وِتُش میکنه { مارو بگو انگار سازمان مللِ } آخه تو این داستانا که قبلا خونده بودم طرف و با فیلم وچیزای دیگه که خودتون استادشین خر میکنن ، منم که یک دی وی دی توپ از رفیقم گرفته بودم گذاشتم تو کامپیوتر و فیلمشم سکسی بود درباره ی دزدان دریایی و چند تا کاپیتانو از این شِرو وِرا که تو یک کشتی حسابی سرشون شلوغ بود و آره دیگه و میخواستن عملیات وَالفَجر 1و2و3و4و5 و... رو به انجام و سرانجام برسونن! بعد از چند لحظه که فیلم به نقطه ی حساسش رسید من رفتم تا از آشپزخونه یه تنقلاتی بیارم تا به زنیم به بدن و روشن شیم! یه مدت که گذشت دیدم یه صدایی اومد گفت: چــــــــی ! من ترسیدم گفتم به فنا رفتیم جنگ جهانی سوم شروع شد .!. بعد از یه مدتی که گذشت دیدم انگار خبری نیست یواشکی اومدم لب دَر دیدم رویا بد جوری رفته تو فیلم و بعد از چند ثانیه من و صدا کرد و گفت کجایی و شروع کرد به وَر رفتن با کامپیوتر و فیلم و زد جلو !! منم دیدم اوضاع کشمشیه مونده بودم گفتم یعنی اونم آره... تو همین فکرا بودم سریع رفتم تو آشپزخونه گفتم: اومدم یه چیزی بیارم بخوریم الان میام و با رمز دالام دولوم عملیاتو شروع میکنیم... یا پیروز میشیم یا میزنن تو بُرجَکِمون خلاصه رفتم تنقلاتو اووردم با سرو صدا وارد اتاق شدم اونم زودی خودشو جمو جور کرد! رفتم کنارش تنقلاتو گذاشتم رو میز که دیدم این اون رویایی نیست که من میشناختم قیافش یجوری شده بود عین آدمای معتاد که مواد بهشون نرسیده و دارن از نَعشِگی میمیرن بعد از چند ثانیه سکوت گفتم خوب یه چیزی بردار بخور... حس کردم دارم قرمز میشم بخاطر فیلمه چون بازم داشتن عملیات میکردن منم به غیر از رفقای قابل اطمینان واسه کسی فیلم اینجوری نذاشته بودم ... دیدم جَو سنگین شده دلو زدم به دریا با کمی مکث گفتم فیلمه چطوره بعدشم با خنده گفتم این فیلمه دیگه خیلی بدونه سانسوره اونم یک لبخند ملیحانه ای تحویل ماداد...!! مارو میگی اینگار مَش غضنفرو میگی ... اوه اوه فکر کنم عملیاتم با شکست مواجه شد آبروم رفت ... اومدم یِجوری جَمِش کنم گنده کاریمو تا بیشتر از این تَلفات ندادیم... منم گفتم چته میخوای فیلمو قطع کنم اگه بدت اومده آخه خودت گفتی فیلم بدون سانسور بزار خوب فیلم بدون سانسور همین میشه دیگه پس صداو سیما بدبخت حق داره سانسور میکنه دیگه از این چیزای ناموسی میزارن اونام دستشون درد نکنه اینارو سانسور میکنن ( در این مورد باید بگم کمی ترسیدم بخاطر اینکه شک کردم شاید بدش اومده والبته نره به کسی بگه به قول رفقا... خودمو داشتم و میزدم به کوچه علی چپ ...که گم شدم نامردا آدرس و اشتباه داده بودن! تازه داشتم باخودم فکر میکردم که این قیافه و تو بحر فیلم رفتن چی بود پس) که آقا یهو دیدم گفت علی عیبی نداره بزار باشه !!!!؟؟ ... چیشد داشتم چی میشنیدم تو فکرم اومد که داره یه اتفاقایی می افته که سرشو گذاشت بغلم بااین کارش قلبم داشت از جا در میومد فکر کنم داشت صدای قلبمو میشنید حالش زیاد خوب نبود بهشگفتم آب میخوای بیارم واست!؟ بدون هیچ مقدمه و چایی نخورده پسر خاله که نه نمیشه دختر خاله شد و گفت علی جون آب نمی خوام خودتو میخوام با این حرفش قند تو دلم آب شد گفتم چی دیدم سرشو بلند کرد و گفت من تو رو دوست دارم و خیلی وقته میخوام باهات یه رابطه ای برقرار کنم تازه میدونمم تو هم از من خوشت میاد از رفتارهات موقعی که منو دید میزنی معلومه !! از اون زیر چشمی نگاه کردناتو و.... اما فرصتش پیش نمیومده ....من مونده بودم چی بگم چی فکر میکردمو چی شد! من آب شدم گفتم ای دل غافل یعنی اونم فهمیده از بس تابلو بازی درآوردم ولی خودمونیم عملیاته شکست خوره داشت به پیروزی میرسید در همون لحظه تو کونم عروسی شد بعدش تو عروسی چاقو چاقو کشی شد کون بنده ی حقیرم پاره شد!!! داشتم به آرزوم میرسیدم به کسی که به خاطرش 3000 بار جلق زده بودم. و بخاطر همین سر تمرینات باشگاه عین نی قلیون ولو میشدمو دربو داغون تازه (استادم) شک کرده بود اونم بو برده بود که من جلقیم اما روش نمیشد بگه تازه رفقای باشگاه یواشکی به شوخی وقتی طوریم میشد بهم میگفتن جلقی اماجلو استاد نمیگفتن" بگذریم راستی اینو بگم که چون کمی به قول گفتنی پسر باحالیم و هم خوش تیپ دخترای فامیل منو خیلی دوست دارن و باهام صمیمی هستن ولی چه کنیم که فامیل مذهبی و گَندی داریم واین کارو خیلی سخت میکنه و کرده ! { ای دل غافل } ! این تیکه ی یکی از هم کلاسی هام بود لازم به ذکر دیدم بگم در اینجا ! آقا جون چرا فوش میدی بابا اِدامشو میگم دیگه فوش دادن نداره! آدم نمیتونه یکم درباره ی خودش بگه !خوب کجابودیم آهان فهمیدم داشتم میگفتم: آخه که گفتم ... گفت آخه نداره منم خندم گرفت و بعد من یه بوسه ی کوچولو از لباش گرفتم که کم کم یه بوسه ی کوچولو تبدیل شد به یه لب گنده و طولانی مدت شد ... بعد از چند دقیقه یهو تو چشمام زول زد و مارو از رو صندلی انداخت پایین وآنچنان پرید روی ما که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه که تخمامون ترکید به خودم گفتم که دیگه آبم خشک شد وبچه دار نمی تونم بشم بعدش رویا در یه آن شروع کرد به درآوردن لباسای ما اونارو جوری دراوورد که من نفهمیدم که به شورتم رسید و در یک حرکت غافلگیرانه یک دستی از رو به چنگیز ( کیر ) ما کشیدو گفت: کلک این زیر چیداری همانا پائین کشیدن شرت ما هم همانا ( دوستان در اینجاست که باید بگم اون روز شانس هم با من در یک مورد یار بود من صبح اون روز رفته بودم حموم و تمام مو و پشمُ یا به قول اهل دلی جنگلو آسفلتش کرده بودم و کیرم سفید که بود سفید ترو خوشگل تر و دلرباتر شده بود همچنین بلندترم بنظر میومد) بعدشم تا چشش به جمال زیبای کیر ما افتاد البته کیر من فکر کنم به خاطر جلق زدن دراز شده بود عین دسته بیل! کلفت نشده بود زیاد !!!! ولی تا دلت بخواد دراز (طولش 21 سانتی متر که برای یک جوانی مثل من خیلی زیاد بود) تازه لازم به ذکر است که یکی از علت هایی که رفقا از ما حساب میبرن بخاطر کیرم است که ماجراهای خنده داری داره اگه وقت شد چند تا از باحالاشو براتون مینویسم و چون کیرم درازه دوستان یک چند باریهم در حالت راست شده در زیر شلوار دیده اند کُپ کرده اند و بعضیهاشون هم سر کل کل و آره اینا چشمشون به جمال زیبای چنگیز اوفتاده و دیگه بقیشو هم میدونین ؛ داشتم میگفتم رویا تا کیر مارو (دسته بیل شق شده ی مارو) دید یکم جاخورد باورش نمیشد که من یه همچین کیری داشته باشم بهم گفت بلا تو کجا بودی این کجا بود چرا زودتر علی کچولورو به ما معرفی نکرده بودی اصلا بهت نمیخورد همچین چیزی داشته باشی ( یکی نیست بگه که چرا شِر میگی آخه ضئیفه این {کیرم} کوچیکه که میگی علی کوچیکه ) بعدش عین دخترایی که تا حالا کیر خوشگل و سفید ندیدن شروع به وَر رفتن کرد تا کیرم سفت سفت (شق) شد و مشغول به ساک زدن شد زیاد وارد نبود دندوناش دفعه های اول به کیرم میخورد یه حسی بهم دست میداد اونایی که این مورد واسشون اتفاق اوفتاده میفهمن من چی میگم!! منم که حشری همون که دهمین بار کیرمو کرد تو دهنش داش آبم میومد گفتم بسه که کو گوش بدهکار منم آبم اومدو که ریختم تو دهنش اونم انگار که آب پرتقال همرو تا ته خورد وگفت چه خوشمزه بود دیگه نداری من گفتم بقیش خورد بود انداختم صندوق صدقه گفت خوب منم فقیرم به من میدادی گفتم نیسکه ندادم من بااینکه حشریم ولی این کیر ما تا سه چار بار آبمون نیاد نمیخوابه در مواقع حشریت زیاد!!! تازه اونم وقتی که یه خانوم خوشگل که آرزوی کردنشو یه عمره داشتم جلوم داشت لخت میشد عاقبت کیر دراز داشتن همینه دیگه! راستی به این نکته اشاره کنم که جدم به احتمال زیاد عرب بوده (این حرف من بیشوخی بود) ! بعد رویا رو خوابوندم ... لباساشو کامل در نیاورده بود من کمکش کردمو لباساشو دراوردم عجب سینه هایی داشت نه زیاد بزرگ بود نه زیاد کوچیک تا اینکه رسیدم به شرتش تا اونو در آوردم سکته زدم جاتو خالی عجب تیکه ای بود به قول بعضیا عین کس یه دختر14ساله میموند میگم چرا عین کیر ندیده ها بود نگو اون شوهر احمقش سالی یک بار باحاش حال میکنه دقیقا بدنش شبیه عکس بدن یه زنه میموند... راسشو بخواین من تو انترنت انقدر گشته بودم تا بعد از اینکه از فیلترها گذشتم خودمو بگادادم عکس سکسی یه زنی که دقیقا شبیهش بود یعنی انگار همزادش بود رو پیداکردم هی باهش جلق زدم حالا نزن کی بزن خلاصه کمر واسمون نموند فکر کنم1500بار بااو عکس جلق زدم اینم یک رکوردِ!! یادم رفت برم اسممو تو کتاب گینست ثبت کنم ( در اینجا برای زیبایی کلام از اغراق استفاده کردم و کسایی که در رشته ی ادبیات هستن میدونن من چی میگم ) از بحثمون دور نشیم منم شروع کردم هرچی بلد بودمو از تو فیلمای سکسی و داستان و حرفهای رفیقامو همرو آوردم روکار ! اول ازش لب گرفتم که من زیاد وارد نبودم ! بعد دیده بودم تو فیلما تن دخترارو میلیسنو بوسه می زنن و سینه و کس او نارو می خورن ماهم همه رو اجرا کردیم از گردن گرفته تاسینه ها البته بگم رو سینه هاش که عین سنگ شده بود کلیک کردم وتا چند دقیقه میخوردم که سرو صداش درومد بهش گفتم یواش الان همه میفهمن ولی مگه میفهمید منم دست از سینه هاش کشیدم و رفتم سراغ کس بلوریش تا میتونستم خوردم البته کسش عین شیر برنج آب انداخته بود و آب ترش مزه ای هم داشت...! اوایل خوشم نمیومد ولی بعد واسم عادی شد دیگه خسته شده بودم اونم فکنم فهمید ودراز کشید وگفت بزار تو کسم راستشو بخواین من میترسیدم بزارم تو کسش الان به من میگین چه خری هستی تو ولی اگه اتفاقی می افتادو بچه دار میشد وهمه میفهمیدن چی فکر آینده هم باید باشی چون اون وقت نه من کاندوم داشتم و نه اون قرص زد بارداری {راستشو بخواین میخواستم بزارم تو کونش} مَن به مِنومِن افتاده بودم و کیرم رو لبه های کسش بازی میدادم اونم بی هوا کیر مارو گرفتو کرد تو کسش بعد یک جیق زد من دیدم کیرم تا کلاهکش رفته تو کس رویا . مونده بودم چیکارکنم ولی چه حالی دادا یه جای گرمو نَرم ! یخورده که کیر من تو کسش بیحرکت مونده بود به من گفت که میخواد بچه دار شه منو میگی انگار که یک سطل آب یخ ریخته باشی روم داشتم میمُردم فکر کردم میخواد از من بچه دار شه !؟! که گفت نترس بابا مگه تو منو میخوای بچه دار کنی دیوانه. هاشم(شوهرش) اینکارو کرده یعنی تصمیم گرفتن بچه دار بشن و هفته ی پیش کُلاً عملیات داشتن و هاشم آقا آبشو ریخته تو فلان جا و احتمالا نطفه باید بسته شده باشه تا الان اینطور که خودش میگفت منم تا اینو شنیدم انگار دنیارو بهم دادن بغلش کردم{ من دیوونه رو بگو که چه فکری کرده بودم } گفتم مرض داری اینجوری حرف میزنی! اونم خندیدو گفت تا تو باشی وقتی یه حرفی میزنم گوش کنی حالا تا یه کاری دستت ندادم اون کیرتو بکن توکسم میخوام حال کنم منم گفتم (چنـگـــــیزو) میدم دستت خوشگلم تا باهاش حـــــــال کنی! دیگه مطمئن شدم که هرکاری میتونم بکنم کیرمو کردم تو کسشو تلمبه زدم وای که چه حالی میداد از همه حالتا کردمش از فرقونی گرفته تا سگی مثلا یکی از حالتا من رفتم روصندلی نشستم اونم اومد روکیرم نشست کیرم رفته بود تو کسش و روبروم بود میتونستم در هموحال ازش لب بگیرم یا سینه هاشو بخورم. ولی از بعضی حالتها خوشش نیومد البته من هم همین طور، فقط موندم چطور تو فیلم های سکسی ملت با این حالت ها حال میکنن ما که خوشمامون نیومد! من دو- سه باری آبم اومد ...! دیگه نا نداشتم راستی داشت یادم میرفت رویا رو داشتم میزاشتم که دیدم یه حالتی شد و یجورایی داشت میلرزید خدا واسه کافرش نخواد دیدم انگار سد کرج نیمیدونم یا کارون 1 و 2 و 3 با هم آنچنان آبی بافشار زد بیرون از رویا که بیا و ببین ما هم که جلوی این آب بودیم دوش گرفتیم ریده شد به کل هیکل حالا هیکل بکنار تخت و بچسب که به ریدمون کشیده شده بود! اینم عذاب گناهی بود که ما کرده بودیم جواب مامانرو با این گنده کاری چی باید میدادیم حالا بیاو درستش کن! خودنیما این خانومام چقدر آب دارن مال ما مَردا اگه 5 بار جلق بزنیم آبمون رو هم دیگه میشه نصف استکان ولی خانمو چشم نخورن آبشونو پارچ جواب نمیده باید لگن ببری!!!!!!!!!! خلاصه فکر کنم دختر همسایه داره با دوست پسرش میلاسه آخه یه سرو صدایی میاد !داشتم میگفتم من کنار رویا افتاده بودم که رویا گفت بلند شو بریم حموم پدر سوخته منم گفتم پدرم اگه سوخته زنگ بزن آتش نشانی یا ببرش سوانح سوختگی! اونم گفت پسرشو دارم برای هفت پشتم بسه منم گفتم مگه شامپو بسه که خندش گرفت راستی بابای من مهندسه تو عسلویه کار میکنه وماهی یا سه هفته ای یک بار میاد خونه و چند روز میمونه و باز برمیگرده . من و رویا جون رفتیم حموم.... یکی ، دو ساعتی که تو حموم بودیم مارو ول نکرد و گایید میگن دوره زمونه بر عکس شده همینه! ساعت 6 بود که از حموم اومده بودیم بیرون و داشتیم خودمونو با حوله خشک میکردیم و لباسامونو میپوشیدیم اومدیم تو اتاق که چشمتون روز بد نَبینه آی نَنَه آی نَنَه چشمامون خورد به تخت آب کُسی . رویا خندش گرفته بودو من ناراحت بعد به من گفت که رو تختی جمع کنم بندازم تو ماشین لباس شویی منم همین کاروکردم که تا وقتی شستو خشک کرد بندازم دوباره روی تخت بعد رفتیم یک گوشه نشستیم و تلویزیون دیدیم و هل و هوله آوردم و خوردیم بعضی از وقتا من از رویا لب میگرفت و بالعکس منم بهش گفتم دیگه فکری نکنه که کمر ندارم . ساعت 8:30 بود که شوهر رویا (هاشم) و مامانم که پیتزا واسه ی شام خریده بودن از ختم که کرج بود برگشتن وگفتن عجب ترافیکی بود خوب شد نیومدین منم تودلم داشتم میخندیدم و پیتزارو زدیم تو رگ جاتون خالی چه چسبید . از اون موقع به بعد دیگه نتونستم با رویا سکس کنم تا اینکه سه ماه بعد از اون ماجرا شوهر رویا هاشم که نظامی بود ... میخواست بره ماموریت و زنگ زد خونمون که مامانم بره پیش رویا که تنها نباشه مامانم گفت که نمیتونه و کار داره بجای خودش منرو میفرسته و خودشم هرز چندگاهی یه سر به رویا میزنه شوهر رویا هاشم که میبینه چاره ای نداره قبول میکنه مطمئناً اگه تو تهران فامیل دیگه ای داشتیم به کس دیگه ای میگفت آخه همه ی فامیل های ما تو شهر اصفهان زندگی میکنن وماهم به خاطر اصرار مادرم اومدیم تهران وگرنه میرفتیم پیش بابام جنوب زندگی میکردیم به خاطر کارش ! این بابای ماهم از اون زن ذَلیلای عالمه تو کل فامیل معروفه وگرنه بگو آخه آدم حسابی شهر خودمون اصفهان که بهتره! تازه به جنوب کشورم نزدیک تره اما چه میشه کرد که بابام هرچی مادرم بگه میگه چشم مادرمم احتمالا بخاطر کارش و سیاستی که داره و هیچ کس جز خودش ازش سر درنمیاره و صد البته بخاطر چشمو همچشمی و راحت شدن از دست زن های فضول فامیل و سوزوندن کون اونا اومد تهران یا همون پایتخت که خوب کاری هم کرد دستش درد نکنه ولی از یه نظر بیشتر موقع ها دلم حوس اصفهانو میکنه با زاینده رودش که خشک شده و با دخترای فامیل!!!! خوب کجابودیم فهمیدم = رویا هم اون موقع 3ماهش بود (حامله بود از هاشم ، البته فکر کنم ) یادم میاد که منم داشتم واسه کنکور درس میخوندم اون روزا... !! 4روزی که اونجا بودم رویا واسمون کمر و کیر نذاشت الان غصه میخورم چون ایجوری که پیش میره زنم بی نصیب و میمونه وشاید بچه دار نشم واصلا کیری برام نمونه از اون موقه به بعد هم چند باری باهم لب و لب بازی داشتیم ... 2 ماه بعد از زایمانش که راستی اونا صاحب یک پسر شدن من مثلا به بهونه ی دیدن پسرشون وکمک میرم خونشونو اگه موقعیت جور بود آره دیگه ولی بعد از زایمان کُسش یکم پنچر شده ... الانم چند وقتی میگذره از این ماجرا ها ...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#383
Posted: 10 Feb 2013 23:15
دختردایی الناز
سلام
من پاشا هستم و 27 سالمه مادر بزرگ و پدر بزرگ من سن بالایی دارن و هر دو مریض هستند چند ماهی است پدر بزرگ
از نوه ها و فرزند هاش خواهش کرده که هر شب یکی به خونشون بره . و همه قبول کردند و هر شب یکی خونه اونها میره
معمولا من و پسر خاله ها میریم پیششون بعضی از شبها با هم تا صبح فیلم نیگا میکنیم یا فیفا بازی میکنیم
بعضی از شبها هم دختر دایی م با با با ش میره البته خیلی کمتر از ما
یه شب خیلی حشری بودم رفتم سراغ دراور که کرم بردارم و به یاد سکس های قبلی یه کفت دست برم که چشمم افتاد به شرت و سوتیین دختر داییم .وقتی تصور کردم الناز با این ست چه جوری میشه بد جوری حشری شدم.با سرعت برداشتم و شروع کردم به حال کردن .بعد گزاشتمشون سر جاش با دقت زیاد که کسی متوجه نشه جا به جا شده
بعد از اون هروقت میرفتم اونجا سراغ شرت الناز هم میرفتم .بعد از مدتها تعجب کردم از اینکه اونها هنوز اونجاست
و الناز برشون نمیداره.بعد از 1 ماه که از این داستان گذشت الناز تو مهمونی دیدم
تحساس کرم بر خورذش تغیر کرده و همچون قبل خودشو نمیپوشونه جلوی من و احساس کردم خیلی به من نزدیک میکنه خودشو. یه جاهایی کنارم می نشست .قبلا از این خبرا نبود + اینکه ما بشدت با هم رودر بایسی داریم
شخصیت خود من جوری هست .با همه خیلی رسمی هستم . الناز منو شدیدا حشری میکرد از همه لحاظ خیلی معمولی بود ولی یه حسی به من میگفت خیلی حشری هست.
داستان رفتن به خونه مادر بزرگ شبها همچنان ادامه داشت و شرت و سوتیین به قوت خود باقی بود
یه شب من با بچه ها داشتیم خونه مامان بزرگ فیفا میزدیم و بازی به شدت داغ بود .یه هو صدای زنگ اومد
هیچکی نمیرفت در باز کنه تا اینکه یه لگد به پسر خالم زدم تا رفت در باز کرد.
در ضمن خونه مامان بزرگ من قدیمی و پاتوق ما واسه بازی تو زیر زمین هستش چون بالا که میریم .صر صدا باعث میشه مامان بزرگ خوابش نبره(البته هر دو قرص میخورن و به سختی بیدار میشن ولی اونجا آزاد تر هستیم)
بعد از اینکه برگشت پرسیدم کی بود گفت الناز. یهو چشام گرد شد گفتم اینجا واسه چی اومده گفت مامامن باباش
رفت شهرستان امشب او مده اینجا
چشام برق زد و رقتم تو فکر اینکه امشب چطوری ...... همین فکر ها باعث شد بازی رو باخت بدم
رفتم بالا دیدم بله الناز خانوم اومده و داره با پدر بزرگ صحبت میکنه. سلام کردم و اون هم سلام کرد
با خودم گفتم خدایا ...... بعد از خوردن شام هر کسی یه جا به انتخاب مامان بزرگ واسه خودش تصاحب کرد
من هم قرار شد تو حال بخوابم الناز تو اتاق. چراق ها رو خاموش کردیم من هم چسبیدم به کنج جوری که اگه کسی اومد مونیتور رو نیبنه. یه فیلم نیمه گزاشتم و ژص فیلم نیگا کردن گرفتم جوری که حواسم به هیچی نیست وبه این امید که الناز از اتاق بیاد بیرون و بپرسه چی داری نیگا میکنی تا اینکه الناز واسه مسواک زدن اومد بیرون و سوالی که منتظرش بودم پرسید. گفت چی هست که اینقدر محوش شدی منم شروع کردم به تعریف کردن فیلم. چنان تعریف کردم از فیلم که کارگردانش نمیتونست اینجوری تعریف کنه . مسواک زدنش که تموم شد دیدم داره میاد سمت من. تو دلم گفتم تعریف ها جواب داد. و مثل من که دمر دراز کشیده بودم اومد با یه فاصله منتقی دراز کشید دمر. و شروع کرد به تماشا من همم با اینکه زیاد نگذشته بود از فیلم زدم اولش واسش چون فیلم the American اولش با صحنه شروع میشه به صحنه که رسید گفت اینها چقد عجولن و با دقت نگاه کرد صخنه فیلم . من داق شده بودم جوری که گوشام قرمز شده بود .یه هو دیدم بلند شد. من پرسیدم پاز کنم گفت نه .دیدم با پتو برگشت و پتو رو انداخت روی دو تامون این کارو که کرد گفتم پاشا سیاست تو گاییدم و تو دلم داشتم میمردم از خوشحالی . زیر پتو من خودمو بهش نزدیک کردم کم کم و بعد از مدتی پاهامو چسبوندم به پاهاش زیر پتو جفتمون داغ شده بودیم چند مین گذشت پاهامو می مالوندم به پا هاش و اون هم نمیگهت نکن .تا اینکه جسور شدم و خودمو کاملا پسبوندم به بدنش. خیلی استرس داشتم از اینکه کسی بیاد .دیدم تو حال نمیشه با صدای لرزون و سر شار از شهوت بهش گفتم بریم ادامه ی فیلم تو اتاق بازی کنیم گفت بریم.برای طبیعی کاری لبتاب رو روشن گذاشتم و چراق دستشویی تو حیاط هم روشن کردم که اگه کسی اومد فکر کنه من تو حیاط هستم. رفتم تو اطاق و شورع کردو به در اوذن لباساش هیچی نمیگفت. بعد از اینکه خودم هم لخت شدم شروع کردم به خوردن لباش .همینطور که لباشو میخوردم با سینه هاش بازی میکردم زیاد بزرگ نبودن ولی
من حشری شده بودم و غافلگیر .کمکم اومدم پایین که به کسش رسیدم قصد داشتم بلیسم که سرمو بلند کرد .و مانع شد (همیشه خودمو فوش میدم چرا به حرفش کردم) پشت شو به من کرد و گفت مواظب باش.تو تاریکی سوراخ کونشو
با نور موبایل پیدا کرم و کردم تو. خیلی تنگ بود ولی همه حواسم به این بود کیرم از سوراخ در نیادش .هر جور بود کیرم فشار دادم تو کونش .و شروع کردم به گاییدن و عقب جلو کردن. خیلی نرم بود و خیلی حشری.پشت سر هم آروم میگفت
بکن
بکن تو کونم
و صدای آرومش منو حشری تر میکرد
نزدیک بود آبم بیاد ازش پرسیدم کجا بریزم گفت خالی کن تو کونم
تا ته کردم تو کونش و آبمو خالی کردم توش
بعد از گرفتن چند تا لب گفت بو رو تابلو نشه
رفتم چراغ توالت حیاط خاموش کردم و دراز کشیدم .چند مین بی حرکت دراز کشیده بودم
صدای ویبره گوشیم اومد. دیدم الناز اس ام اس زده و نوشته Forget forever و این بدترین اس ام اسی بود که
اونشب میتونست واسه من بیاد .از این داستان گذشت و بعد ار اینکه همدیگرو میدیدیم تو مهمونی مثل قبلا با من بر خورد میکرد و برو خودش نمی آورد چند ماه بعد هم ازدواج کرد با یه پسر خیلی خوب و دوست داشتنی .من هر وقت شوهر الناز میبینم حس بدی بهم دست میده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#384
Posted: 13 Feb 2013 22:36
شب اول و 3بار سکس با دخترخالم شهلا
ﺳﻼﻡ.ﻣﻦ ﺍﺳﻤﻢ ﻣﺘﯿﻦ ﻭ25ﺳﺎﻟﻤﻪ. ﺑﯽ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺷﺮﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ.ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﺮﮐﯿﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻡ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﺰﻫﺒﯿﻦ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﯿﺮﺍﺵ.ﻣﻦ3ﺗﺎ ﺧﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻦ.ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻡ ﺑﺎ3ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﭘﯿﺶ ﻣﺎ.ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻟﻢ1ﺳﺎﻝ ﺍﺯﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺷﻬﻼ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻫﯿﮑﻞ ﺗﻮﭘﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻗﺪﺵ. 175ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ)ﺍﻧﮑﺎﺭﺍ(ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ.ﺍﯾﻦ ﻭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﺳﺘﺎﻧﺒﻞ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ.ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﺷﺐ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻨﻢ6.7ﺳﺎﻟﯽ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻨﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﻧﭽﻨﺎﻧﯽ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺍﺻﻼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍ ﺣﺮﻑ ﺯﺩ. ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﮕﺎﻫﻬﺎﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﻭﺍﺳﻢ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩﻥ. ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺷﻮﺧﯿﻬﺎﯼ ﺍﻟﮑﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ2ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻭ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﺑﻤﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ.ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺏ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﺸﯿﻨﯿﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ.ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﯾﺎﻋﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻡ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺭﻓﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ ﺍﻣﺎ ﺷﻬﻼ ﻧﺮﻓﺖ.ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ؟ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ.ﺍﯾﻨﻢ ﺑﮕﻢ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﺎﻅ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺍﻃﺎﻕ ﺑﻐﻠﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﯽ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﮐﯽ ﺑﯿﺪﺍﺭ.ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﻪ؟ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﭼﯽ.ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﭼﯽ؟ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺪﻥ؟ ﮔﻔﺖ ﺍﺭﻩ ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ!ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ!ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺩﻭﺳﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ.ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﺍﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﺭﺍﺑﻄﺘﻮﻥ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻔﺖ ﻣﮕﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎ ﭼﻄﻮﺭﻥ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺎﮎ ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺑﻮﺱ ﻭ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻥ.ﻣﻨﻢ ﯾﮑﻢ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻫﻤﺪﺭﺩﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﺑﻮﺩﻡ.ﻭﺍﺳﺶ ﯾﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺳﮑﺴﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﻭﻣﺎﺩ ﮐﻪ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ ﺑﮕﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﯿﻦ.ﺗﻮ ﻫﯿﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﺘﻮ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭ ﺧﻮﺩﺵ.ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﻮﺱ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺷﻢ ﻣﯿﺎﺩ.ﮔﻔﺖ ﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﻣﮕﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯿﺎﺩ.ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮﺍﻡ ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯿﺎﺩ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﺸﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ.ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻮﻗﺸﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺍﻻﻥ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﺑﻮﺱ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﯽ؟ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ.ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺎﺯﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ.ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺍﻃﺎﻕ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯿﻪ.ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﭘﺘﻮ ﻭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺭﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺘﺎﺵ ﻣﺤﮑﻢ ﭘﺘﻮ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﻮﻧﻪ ﺍﺵ.ﻭ ﭼﺸﺎﺷﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﻩ.ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺰﻧﻢ؟ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﻠﺮﺯﯾﺪ. ﻣﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﻢ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻟﺒﺶ ﺍﻭﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﭘﺘﻮ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﺵ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺭﻭﺵ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ.ﻣﺒﻞ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﺵ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺩﺭﺍﺯﯼ ﻫﻢ ﭘﻬﻨﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻣﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻫﻢ ﺗﻤﺎﺱ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻟﺐ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺣﺸﺮﺵ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﮕﻪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ.ﺍﯾﻦ ﻭ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺍﻟﮑﯽ ﻟﺒﺎﺱ)ﮐﺮﺩﯼ(ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺑﻪ ﻟﺨﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ.ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺟﺎﺣﺎﯼ ﺣﺴﺎﺱ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺻﺪﺍ ﻧﻔﺴﺎﺵ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ.ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺳﻮﺗﯿﻨﺸﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ.ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻓﻮﺭﻡ ﺑﻮﺩﻥ.ﺍﻧﺎﺭﯼ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ.ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺳﯿﻨﺶ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﺳﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﻃﺮﻑ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺖ ﻧﮑﻦ ﺍﻭﻧﺠﺎﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﻥ ﺍﻣﺎ ﺍﻧﻘﺪ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻣﺶ ﺍﻣﺎ ﺭﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ. ﺩﺳﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺷﺮﺗﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﯿﺴﻪ.ﺑﺮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺷﺮﺗﺶ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻫﻤﺶ1ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ.ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ.ﻣﻨﻢ ﮐﯿﺮﻡ ﻭ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﭘﯿﺶ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﻭ ﻟﺐ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻟﯿﺪﺵ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺑﻢ ﻭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺴﻪ ﻭ ﺑﺮﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ1ﺷﺒﻪ.ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻩ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ)ﻧﻪ(ﻭ ﺍﯾﻨﺪﻓﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ.ﺍﯾﻨﻔﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻟﺒﻢ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺭﺩﻡ ﻣﯿﻮﻣﺪ.ﺑﺮﺵ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻡ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﻭ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﭘﺎﯾﻦ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻭﭘﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ. ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻻﭘﺎﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﭽﺎﺭﻡ ﻧﮑﻨﯽ. ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﻫﻮﺍﺳﻢ ﻫﺴﺖ.ﻻﭘﺎﯾﯽ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ.
ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻭ ﺑﻌﺪ10 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻡ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ! ﻣﯿﺮﯼ؟ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ.ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﻗﻠﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ.ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﻟﺐ ﮔﯿﺮﯼ ﻭ ﺍﯾﻨﺪﻓﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﺗﻮﺵ.ﮔﻔﺖ ﺑﺨﺪﺍ ﺳﺎﻟﻤﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﻋﻘﺐ.ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺑﺨﺪﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮕﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﺭﺩﺕ ﺍﻭﻣﺪ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻡ.ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﭼﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﺵ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﻨﺸﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺟﻮﻟﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻨﺪﻓﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﺩﺭﻭﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺭ ﻣﻦ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺑﻢ ﻭ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﮕﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﻡ3.30ﺷﺪﻩ.ﮔﻔﺖ ﻭﺍﺍﯼ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﯾﻪ ﻟﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩﯼ.ﺻﺒﺤﺶ ﺳﺎﻋﺖ10 ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻥ ﺻﺒﻮﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻡ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﺍﺍﯼ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮ ﺍﯾﻨﻪ.ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﻫﻤﺶ ﮐﺒﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﻡ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﺩﯾﺸﺐ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﻭﻭﺩﯾﯿﯿﯽ؟؟؟ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﮐﺒﻮﺩﯾﺶ ﺭﻭ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﻣﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ4.5ﺑﺎﺭﯼ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺠﻠﻪ ﺍﯼ ﻭ ﺳﺮﭘﺎﯾﯽ.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#385
Posted: 13 Feb 2013 22:46
دختر خاله ام یلدا
ﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﻲ ﻣﻦ ﻣﻬﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻢ20 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻗﺪﻡ178ﻭﺯﻧﻢ.... 65 ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﺮﻣﻴﮕﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻨﮑﻮﺭ.... ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻠﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺩﺍﺩﻡ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻳﻪ ﻣﺪﺕ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻴﻤﻮﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ١ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ.....ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ2ﻃﺒﻘﻪ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻃﺒﻘﻪ ﺍﻭﻝ ﺗﻮﻟﻴﺪﻱ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺩﻭﻡ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮐﻠﻲ ﺧﻴﺎﻁ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﻟﻢ ﻫﻢ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ)ﺧﻴﺎﻁ ﺑﻮﺩ ﭘﻴﺶ ﺑﺎﺑﺎﻡ.....( ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻢ ﻣﻴﻤﺮﺩﻳﻢ ﺳﻨﻢ ﺟﻮﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﮑﺲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﮐﻠﻲ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺭﺍﺿﻴﺶ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﻴﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺸﺘﺮﻱ ﺑﮕﺮﺩﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻫﻢ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﮐﻼﺱ ﺍﻳﺮﻭﺑﻴﮏ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﺪﺍﺭﻱ ﻭﻟﻲ ﺍﺯ ﻳﮏ ﻃﺮﻑ ﺍﻭﻥ ﺻﺒﺢ ﻫﺎ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﻴﺘﻮﻧﺴﺖ ﻫﻢ ﺑﻴﺎﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺍﻭﻧﺎ ﮐﺴﻲ ﺭﻭ ﺑﻴﺎﺭﻡ)ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﻫﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﺴﻲ ﺭﻭ ﺑﻴﺎﺭﻡ ﻧﻤﻴﺸﺪ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﻔﻬﻤﻴﺪﻥ(ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻱ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻲ ﺟﻮﺭ ﻧﺸﺪ ﺩﻳﮕﻪ ﮐﻨﺴﻞ ﺷﺪ ﮐﻞ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺗﺎ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﻴﺶ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍ)ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺻﺒﺤﺎ ﻳﺎ ﻣﻴﺮﻓﺘﻢ ﭘﻴﺶ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍ ﻳﺎ ﺍﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﺍﺩﻡ( ﻳﻬﻮ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﯾﻠﺪﺍ ﻫﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺗﻮﻟﻴﺪﻱ ﻳﻪ10ﻣﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮﻳﻊ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻ ﮔﻮﺷﻴﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﯾﻠﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻴﺎ ﺑﺎﻻ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻠﻲ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﻭ ﺿﺎﻳﻊ ﻫﺴﺖ ﺑﻌﺪ ﮐﻠﻲ ﭼﺎﺑﻠﻮﺳﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ 20ﻣﻴﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﻴﺎﻡ ﻣﻨﻢ ﺳﺮﻳﻊ ﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﺭﻭﺧﻮﻧﻪ ﻳﻪ ﺍﺳﭙﺮﻱ ﺑﻲ ﺣﺲ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺍﺧﻪ ﻟﻴﺪﻭﮐﺎﺋﻴﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻴﻢ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ﺍﺳﭙﺮﻱ ﺭﻭ ﺯﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻳﻪ ﺍﻫﻨﮓ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺑﻌﺪ ﺩﺳﺖ ﯾﻠﺪﺍ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻳﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻐﻞ ﻫﻢ ﻭ ﮐﻠﻲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻳﻢ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯﺵ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﮐﻠﻲ ﻟﺐ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﻪ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻳﻢ ﻻﻟﻪ ﮔﻮﺷﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺭﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺭﻭ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﮐﻠﻲ ﻣﺎﻟﺸﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﻳﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺯﻳﺮﺵ ﻳﻪ ﺗﺎﭖ ﻣﺸﮑﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﺳﻮﺗﻴﻨﺶ ﻫﻢ ﻣﺸﮑﻲ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﻱ ﭼﻲ ﻣﻴﺪﻳﺪﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺧﻮﺷﮑﻞ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻳﻊ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺳﻴﻨﻪ ﺩﻳﮕﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﻤﺎﻟﻴﺪﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺩﻡ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻫﻤﻴﻨﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﻣﺎﻟﻴﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺮﺗﺶ ﻭ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﻤﺎﻟﻴﺪﻳﻢ ﯾﻠﺪﺍ ﺩﻳﮕﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﻤﺶ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺟﻮﻭﻭﻭﻥ ﺑﻤﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﺎﺯ ﭘﺎﺷﺪﻡ ﺍﻳﻨﺪﻓﻌﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﺨﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﻭ ﺷﺮﺗﺶ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﺑﺎﺯ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ ﻫﻢ ﻭ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻭﻟﻲ ﭼﻨﺪﺷﻢ ﺷﺪ ﺑﻠﺪ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺑﻮﺩ ﺯﺑﻮﻥ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﭼﻮﭼﻮﻟﺶ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﻣﻴﺰﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﭼﻮﭼﻮﻟﺶ ﻭ ﻣﻴﭽﺮﺧﻮﻧﺪﻡ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﻳﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺕ ﺳﺎﮎ ﻧﻤﻴﺰﻧﻢ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺰﻧﻲ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺑﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻭ ﺣﺎﻟﺖ69ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻣﻦ ﮐﺲ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﮐﻴﺮ ﻣﻦ ﻳﻪ ٢ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻴﻨﺎ ﮊﻝ ﻣﻮ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﯾﻠﺪﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﮕﻲ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﮐﻠﻲ ﮊﻝ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ ﺍﻭﻝ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﻭ ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﻴﺮﻡ ﻫﻢ ﮊﻝ ﺯﺩﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﺧﻴﻠﻲ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺳﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﺭﺩﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎﻟﺸﺖ ﺭﻭ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﻳﻬﻮ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﺎﻟﺸﺖ ﺭﻭ ﻭﻝ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ﻳﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺍﻭﻧﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺩﺭﺩﺵ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﺶ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺑﮑﻦ ﺑﮑﻦ ﺟﺮﻡ ﺑﺪﻩ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﻣﻦ ﺗﺎ ﻣﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﻳﻪ ۵ ﻣﻴﻦ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﺧﺴﺘﻢ ﺷﺪ ﮐﺸﻴﺪﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻡ ﺍﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻭ ﮐﻴﺮﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻗﺒﻞ ﮐﻪ ﺑﺸﻴﻨﻪ ﮐﻠﻲ ﮊﻝ ﺑﻪ ﮐﻴﺮﻡ ﺯﺩﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺸﻴﻨﻪ ﺭﻭ ﮐﻴﺮﻡ ﺩﺭﺩﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﻳﻬﻮﻳﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﺸﻪ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﻮﺍﺑﻨﺪﻣﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﮐﻴﺮﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﻮﻧﺶ ﻭ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﻴﺰﺩﻡ ﻳﻪ ۵ ﻣﻴﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺏ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺎﺩ ﺳﺮﻋﺖ ﺭﻭ ﺯﻳﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺭﻭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺑﻢ ﺭﻭ ﺧﺎﻟﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﻌﺪ ﮐﻴﺮﻡ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻡ ﻭ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﻤﺎﻟﻴﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻳﻪ ﺩﻭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ )ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺘﻲ ﮐﺴﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﻣﻴﻤﺎﻟﻴﺪﻣﺶ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ(ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ﺗﻤﻴﺰ ﮐﻦ ﺑﻴﺎ ﻟﺒﺎﺳﺎﺕ ﺭﻭ ﺑﭙﻮﺵ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻤﻴﺰ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﻳﻪ15ﻣﻴﻦ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻐﻞ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻳﻢ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﺶ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﻴﺶ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ)ﺿﻤﻨﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﻲ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﺵ ﺳﻮ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ( ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻨﻮ ﻋﺸﻘﻢ)ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﯾﻠﺪﺍ(ﺍﻻﻥ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﻭﺳﺘﻢ.....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#386
Posted: 15 Feb 2013 21:51
کون همکار خواهرم،مسئله این است
ﻣﻦ ﻣﺤﺴﻨﻢ ﻭ24ﺳﺎﻟﻤﻪ,ﻗﺪﻡ185ﻭ ﻭﺯﻧﻤﻢ94ﮐﯿﻠﻮ,ﻇﺎﻫﺮﻡ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ.ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﻝ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺸﻪ.ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﺭﺍﺕ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻓﺘﺮﺵ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻌﺎﺭ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﺍﺭﻡ ﻻﻟﻪ. ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻻﻟﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﻡ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﺎﺳﺘﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﺳﻔﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮﻡ ﯾﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﻪ, ﺧﻮﺍﻫﺮﻣﻢ ﯾﻪ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻭﺍﺳﺶ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺻﺐ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ,ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ,ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻻﻟﻪ ﻫﺴﺘﻦ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻋﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺎﺩﯼ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ,ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻧﺮﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﻓﻌﺎﺕ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺩﺍﺭﺷﻮﻥ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮔﺮﻡ ﺗﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ.ﻻﻟﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ33ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ10 ﺳﺎﻟﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ)ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ.
ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﮑﻢ ﺗﻮ ﺗﻌﻤﯿﺮﺍﺕ ﺳﺨﺖ ﺍﻓﺰﺍﺭﯼ ﻭﺳﺎﺋﻠﯽ ﻣﺜﻞ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﮐﭙﯽ,ﻭ ﺍﺳﮑﻨﺮ ﻭ...ﻭﺍﺭﺩﻡ,ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻓﮑﺴﻤﻮﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﯿﺎ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﻦ,ﻣﻨﻢ ﻣﻦ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺭﻓﺘﻢ. ﺅﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ,ﯾﮑﻢ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻭﺍﺭﺳﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﻻﻟﻪ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺳﻼﻡ ﺩﺍﺩ,ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ,ﻻﻟﻪ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺰﺍﺭ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﮐﻪ.... ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻢ ﺷﺪ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﮐﻮﻧﺶ ﯾﻬﻮ ﭼﺸﻤﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ)ﻫﻤﻪ ﭘﺴﺮﺍ ﻣﯿﺪﻭﻧﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ(ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﺮﺩﻡ. ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﮔﺰﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻫﻤﺶ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻮﻥ ﻻﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﻻﻟﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻨﻢ,ﻻﻟﻪ ﺭﺍﺳﺘﯿﺘﺶ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻋﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺭﻭ ﻓﺮﻣﻪ,ﺍﻭﻧﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﮔﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﺵ. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺑﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﻻﻟﻪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ,ﺳﻮﺍﺭﺷﻮﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺳﻮﻧﻤﺸﻮﻥ,ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﻻﻟﻪ ﻫﻢ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯾﺶ ﻣﯿﺸﻪ,ﭼﻮﻥ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻧﯿﮕﺎﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﻨﻪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺍﻭﻝ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ,ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﻔﻨﻤﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﺶ )ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﯽ ﮔﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻧﺰﺩﻡ,ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺣﺮﻑ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭﻥ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺵ ﺑﺎ ﺭﺋﯿﺲ ﺍﺩﺍﺭﺷﻮﻥ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩ( ﻣﻨﺘﻬﺎ ﻣﻨﻢ ﺭﯾﺴﮏ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﮐﺎﺭﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻪ ﻟﻄﻔﺎ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻧﮕﻮ.ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻠﺶ ﺭﻭ ﻭﺭﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺗﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ,ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺼﺮ ﺍﺯ ﺣﻤﻮﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻣﯿﺲ ﮐﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ,ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺍﻭﻝ ﻭﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ,ﺑﻌﺪ ﻭﺭﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩ,ﻣﺴﯿﺞ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ؟ ﺩﯾﺪﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩ,ﺑﯿﺨﯿﺎﻟﺶ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﯿﺞ ﺩﺍﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﭼﺶ ﭼﺮﻭﻧﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺩﻭ ﺯﺍﺭﯾﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻃﺮﻑ ﻻﻟﻪ ﺍﺳﺖ,ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﺴﯿﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺴﺸﻌﺮﺍ. ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻭﻥ ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺍﺩﺍﺭﻩ,ﺍﻭﻥ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﻣﯿﺨﺎﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺪﯾﺪﯾﻢ. ﯾﻪ ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﺴﯿﺠﺎﻣﻮﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﺭﺳﯿﺪ,ﯾﻬﻮ ﮐﯿﺮﻡ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮ,ﺑﻬﺶ ﮔﻘﺘﻢ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺳﮑﺲ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ,ﺍﻭﻟﺶ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ,ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺣﺎﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ,ﺣﺲ ﺧﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﻮ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ,ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺴﯿﺞ ﻧﺪﺍﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﯿﺠﺎ ﺗﻮ ﺷﺒﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﻋﺎﺩﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻭ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﺎﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮﺍ ﺍﺳﺘﺎﺩﻥ. ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﻣﺴﺘﻮﻧﯽ ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ,ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﺳﻔﺮ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮﺷﻢ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺷﯿﻔﺖ ﺻﺐ ﺑﻮﺩ.ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻠﺶ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺻﻔﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﯿﻤﻪ ﻟﺨﺖ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ,ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﯾﮑﻢ ﺷﻮﺧﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﻫﯽ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺑﻔﻬﻤﻪ ﺍﻻﻥ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎﯾﯽ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﺧﯽ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺕ ﻭ ﭘﺮﺕ. ﯾﻬﻮ ﺩﺳﺖ ﮔﺰﺍﺷﺘﻢ ﺯﯾﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺷﮑﻤﺶ,ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ,ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﺮﻡ,ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﯾﻢ ﺟﻔﺘﻤﻮﻥ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮﻧﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﻭ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ ﻭ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﺷﻢ ﺗﺨﻢ ﻫﺎﻣﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪ,ﻣﻨﻢ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺷﻮ ﻋﻘﺐ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ,ﺧﻮﺏ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﮕﯽ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ,ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺰﺍﺷﺘﻢ ﺩﻡ ﮐﻮﻧﺶ ﻭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ,ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﺷﻪ! ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻔﯿﻔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ,ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﻗﻼﺏ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﺵ ﻭ ﻻﻟﻪ ﮔﻮﺷﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ,ﻫﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﻧﺎﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﻪ,ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﺯﯾﺸﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ,ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺸﺘﺶ ﻭ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﻭ ﺟﻠﻮ,ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﺸﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ,ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺣﺸﺮﯼ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺮﯾﻊ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ,ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﻫﻢ ﺗﺎ ﺗﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ,ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺑﻮﺩ,ﺭﺍﺳﺘﺶ ﮐﻤﯽ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺗﻤﻮﻡ ﮐﻨﻢ,ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺯﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮ ﭘﺎ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ,ﭼﻮﻥ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﺪﻡ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺯﺵ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺧﻢ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﺯﺩﻡ,ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﺸﯿﺪﻡ, ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﺶ.ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺁﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ,ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﺰ ﺗﻮ,ﻣﻨﻢ ﺗﺎ ﻗﻄﺮﻩ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ,ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﺵ ﺍﺯ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﺍﻟﺖ... ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ,ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﻭﻟﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﻪ,ﻣﺜﻼ ﻣﺪﺕ ﻫﺎ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯﺵ ﻧﮕﯿﺮﯼ ﺍﻭﻧﻢ ﻋﯿﻦ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺜﻼ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﻣﮑﺎﻥ ﺟﻮﺭﻩ, ﺳﺮﯾﻊ ﻣﯿﺎﺩ,ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻫﺮ ﮐﯽ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯾﻪ. ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯿﺪ.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#387
Posted: 18 Feb 2013 14:54
دنیای زیبای نوجوانی
درود بر همه ي عزيزان مخاطب امروز ميخوام چند روز از بهترين دوران زندگيم رو تعريف کنم.به اميد انکه مورد پسندتان قرار گيرد.
فقط سه دقيقه و چهل و هشت ثانيه تا تحويل سال نو باقي ماند ولي پدر ومادرم هنوز از خريد شيريني و بر نگشته بودند که يک دفعه زنگ در صدا خورد با صداي هيجان زده گفتم فقط سه دقيقه مونده پدر و مادرم سريع اومدن بالا با همون لباس هاي بيرون نشستيم سر سفره و سال تحويل شد دو ساعت و چهل و پنج دقيقه ي بعد اماده ي سفر بوديم رفتيم خانه ي مادر بزرگم پس از شش ساعت عذاب اور بلاخره رسيديم خانه ي مادر بزرگم در يک روستاي کوچک و خيلي قشنگه من خاطره هاي زيبايي از انجا دارم .به اين ترتيب روز اول عيد سپري شد روز دوم در حوالي عصر ناگهان يک سمند نقره اي در حياط خانه مادر بزرگم پارک کرد . متوجه شدم عمه ي مادرم با دو دخترش به انجا امده اند راستش خوشحال شدم چون نه دوست دختر داشتم نه سمت دختر بازي ميرفتم واسه همين وقتي يه وقت دختر کارم بود خيلي هيجان زده ميشدم . انها امدن و پس از سلام و احوال پرسي به طبقه ي بالا رفتند چون از راه دوري امده بودند ديگه پايين نيامدند حتي واسه شام. صبح فردا براي صبحانه پايين امدند با همون نگاه اولي الهه دختر کوچکتر که هم سن من بود رو ديدم يه حس خوبي بهم دست داد بعد از اتمام صبحانه ديدم اون توي حياط بزرگ خونه ي مادر بزرگم که پر از درخت هاي گلابي و پرتغال و انار بود داره قدم ميزنه
رفتم پيشش گفم خيلي قشنگه مگه نه ؟ گفت : بي نظيره .گفتم بيا بريم يه چيزه جالبتر رو بهت نشون بدم .گفت چيه؟ گفتم بيا.رفتيم اسبي که از بچگي مادر بزرگم به من داده بودو بهش نشون دادم خيلي هيجان زده شد گفت:واااي چه نازه .حقيقتش تا حالا سوار اسب نشده بوده ولي ريسکش و قبول کردم گفتم بيا سوارش شيم گفت:ميترسم .گفتم بابا ترس نداره که(ولي مثل سگ ميترسدم)خلاصه اخر قبول نکرد .بعد يکي دو ساعت تو حياط ول گشتيم خيلي با هم صميمي شديم بالاهم رفتيم همش با هم شوخي ميکرديم . دو روزه بعد رفتم پيشه اسبم ديدم سيخ کرده ميخواد جفت گيري کنه مخواستم برم به الهه بگم بياد .اول پيش خودم خجالت کشيدم ولي دلو زدم به دريا رفتم بهش يواشکي گفتم اونم هيجان زده شد اول يه ذره خنديديم ولي بعد گفت خوش به حالشون چه حالي ميکنن منم دو هزاريم جا افتاد دستشو گرفتم فشردم اونم لب پايينشو گاز گرفت رفتيم يه گوشه از باغ اولش خجالت کشيدم شروع کنم ديدم چشاشو بست لباشو اورد جلو منم هر چي تو سوپر و فيلم ديده بودم انجام دادم واقعا حس عجيبي داشت تو نهايت لذت بودم گفت ميخوام اونجاتو ببينم گفتم ببين شلوار راحتي داشتم کشيد پايين کيرم سيخ سيخ بود کلي باهاش ور رفت يهو گف ميخوام طمعشو بچشم يهو کيرمو گذاشت تودهنش يهو تنم به لرزه افتاد يه ذره خورد گفتم ابم داره مياد گفت بريزش روي گل رزي يه چند قدم اونورتر بود اول خندم گرفت بعد رفتم بالا سر گل بدبخت يه ذره کف دست زدم ريختم رو گل بدبخت البته رنگ قرمز گل با اب سفيد من خوشگل شد. گفت حالا نوبت منه منم گفتم با کمال ميل شلورشو در اورد ديدم کسش خيس شده يه ذره باهاش ور رفتم ديدم خيلي تو فازه جو منو گرفت کسش ليس زدم يهو گفت وووووييي دوباره حشرم زد بالا تند تر ميخوردم دستامو بردم بالا س ينه هاشو ماليدم يه چند لحظه ادامه دادم يهو لرزيد ابش از اب من سفيد تر بود رفتم بغلش کرد دوباره لباشو خوردم گفتم هنوزم به اون اسباحسودي ميکني ): کلي خنديديم رفت از اون گله عکس گرفت و رفتيم بالا .روز بعد ما برگشتيم ولي ايندفعه شش ساعت لذت بخش با خاطره ي الهه داشتم. ديشب بعد گذشت 12 سال اونو توي فيسبوک ديدم کلي با هم چت کرديم الان ديگه ايران نيست با خانوادش به اروپا مهاجرت کردند.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#388
Posted: 22 Feb 2013 18:46
کون دادن خواهرم به شوهرخالم
یه چن روزی بابا مامان رفتن شهرستان سر بزنن به خواهرم و قرار شد من و این یکی خواهرم ، بریم خونه خاله بمونیم این خواهرم مهسا اونموقع حدودن 17 سالش بود لاغراندام با پوست سفید خوشگل و سکسی . خالم کارمند بود و شورهرخالم مغازه داشت . یه روز مهسا و شوهرخالم تنها مونده بودن خونه .....
.
.
.
... میرم سره اصل ماجرا
آروم لای درو وا کردم دیدم مهسا خم شده رو میزکامپیوتر و شلوارشو تا زانو کشیده پایین شوهر خالمم خم شده روش با یه دست کسشو میماله دست دیگشم تو موهاش بود . . مهسا چشاشو بسته و لباش باز بود و آه و ناله میکرد شوهرخالمم با یه حالت شهوتناکی تو گوشش یه چیزایی می گفت و کیرشو با فاصله جا میزد و آروم می کشید بیرون . هیکل شوهرخالم سه برابر خواهرم بود و کیر واقعن کلفتی داشت ولی خواهرم حال میکرد خشکم زده بود نمیدونستم چکار کنم. کم کم سرعت ضربات شوهرخالم تند تر و محکم تر و صدای ناله های خواهرم بلندتر و سکسی تر شد مثه فرفره کسه مهسا رو می مالید و مثه وحشیا میکردش حس میکردم الانه که میز خورد شه زیرشون قیافه شوهرخالم خیلی ترسناک شده بود مثه دیوونه ها موهای خواهرمو می کشید و محکم میزد رو باسنش . مهسا از شدت فشار مثه لبو قرمز شده بود و لبه های میزو سفت گرفته بود . خودشو تمام و کمال در اختیار شوهر خالم گذاشته بود و اون عوضی هم با بیرحمی خواهره ظریف و خوشگلمو مثه یه جنده می گایید . زیره فشاره ضربات خشن شوهرخالم یهو پی مهسا چن تا جیغ زد و شدید ارضا شد طوری که پاش سست شد و لرزید . شوهرخالمم که تو اوج شهوت بود دودستی کمره خواهرمو سفت گرفت و شروع کرد با سرعت تلمبه زدن و چن ثانیه بعد اونم ارضا شد و مثه دیو نعره زدو تا ته کیرشو کرد تو . مهسا سرشو بیحال رو میز گذاشت و شوهرخالم کیرشو کشید بیرون و سرشو به باسن مهسا مالید بعد شلوارشو کشید بالا . مهسا هم که از لذت ارگاسم و کلفتی کیر شوهرخاله هنوز حالش جا نیمده بود بیحال رو میزولو شده بود و تکون نمی خورد . الان چن سال از این جریان میگذره ولی من هنوز نمیدونم اون کون کوچیک و ناز و سفید خواهرم چجوری کیره به اون کلفتی رو تو خودش جا میداد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#389
Posted: 22 Feb 2013 18:51
من و زنداییم وای
من 14 سالم بود که داییم زن گرفت و زنش هم اون موقع 19-20 سالش بود و داییم 26/27سالش بود.
زن داییم از همون اول خیلی من را دوست داشت و به من نمیدونم ولی مثل داداش نگاه میکرد به من( اینم بگم هم من خوشگل و خوشتیپ بودم و هستم و هم زنداییم)
من از همون ابتدا خیلی میرفتم خونه داییم و زنداییم جلوی من راحت بود
و من را بوس میکرد دست میداد خلاصه خیلی راحت بود این داستان تا 17سالگی ادامه داشت تا من رفتم 4.5 سالی دانشگاه و با خانواده رفتیم به شهری که قبول شدیم
بعد ما سالی یه بار میودیم به شهر خودمون اونم عید بود منم به شوق دیدن زنداییم میامدم که اونم میرفتن خونه مادرش تهران و موقعی هم که میومد ما میرفتیم چون بابام اصلا بهش مرخصی نمیدادن و نمیزاشتن بابام یه روز معمول هم مرخصی بگیره
خلاصه سرتون را درد نیارم ما برگشتیم و فک کنم بهمن ماه بود که همه شب اولی که برگشتیم همه خونه مادر.مادرم بودیم زنداییم هم بود که من وقتی دیدمش اصلا نتونستم جلوی کیرم را بگیرم و راست شد و فک کنم زنداییم دید و یه نیش خند به ما زد خیلی هات شده بود در این موقع ما لیسانس برگشته و با کلاس خانواده بودیم همه به ای مهندس میگفتن هیچی ما را دور گرفته بودن خلاصه و نمیزاشتن کاری بکنیم زنداییم یه بچه داشت به اسم پرنیا که من وقتی اخرین بار دیدمش و رفتیم 2 سالش بود و من را نمیشناخت زیاد این اولین ملاقات من با زن داییم بود
بعد ما یه دو سه شب دیگه که دو بارش را تنهایی به خانه داییم رفتم و یه بار هم برای شام خانوادگی رفتیم خلاصه ما هرچی بیشتر این زندایی را میدیدم بیشتر هشری میشدم تا یه روز رفتم برای زنداییم ماهواره شون را درست کنم که دیدم مثل قدیم جلوی ما راحته و اون وقت بود که به خودم گفتم زندایی صد در صد میکنمت خیلی من را حشری کردی ولی نمیشد که چون پرنیا خوشگل اونجا بود
من 3 چهار بار دیگه به بهونه های مختلف رفتم خونشون ولی هربار که میرفتم یه چیزی مانع فکر شوم من میشد خلاصه عید شد و ما همگی جمع بودیم نهار که خوردیم
که عجب نهاری بود من هنوز مزش یادمه چون خاطرش یادم نمیره
خلاصه داییم گفت جواد جان این کامپیوتر ما خرابه پاشو بریم خونمون که کامپیوتر را درست کنی بهش گفتم حالا بزار فردا صبح که سر فرصت درست کنیم گفت نه بابا همین الان من پس فردا باید تمام کارهام را تحویل بدم میخوام فردا همش را تکمیل کنم بلند شو گفتم باشه برم دست شویی بیام بریم گفت باشه بعد رفتم که سوار ماشین بشم داییم گفت من کار فوری برام پیش امده و باید برم سر کار تو برو خودت گفتم نمیشه که گفت برو کیلید خونه را از زندایی بگیر و برو من به زنداییم گفتم زندایی کلید خونه را بده من برم خونتون کامپیوتر را درست کنم گفت وایستا من خودم هم میام رفت سراق پرنیا که اون را هم بیاره ولی اون نمیودم بعد انقدر خوشحال شدم که نمیاد پرنیا با خودم گفتم زندایی این سری میکنم خلاصه هرکاری کرد پرنیا بیاد نیومد بعد گفت بریم جواد ما هم گفتیم بریم
سر راه یه داروخانه دیدم به زنداییم گفتم نگه دار نگه داشت من هم رفتم یه بسته کاندوم و یه قرص استامینوفن گرفتم امدم سوار شم گفت چی خریدی گفتم قرص سرم در میکنه رفتیم تو خونه و باز مثل سابق جلوی ما راحت بود ما رفتیم سر کامپیوتر که درست کنیم در همین به فکر کردن زندایی بودم بعد یهو گفتم میکنمش که یاد داییم افتادم گفتم یهو نیاد به بهانه نرم افزار زنگ به داییم زدم گفتم دایی این نرم افزار را بگیر بیا یهو گفت من کارم طول میکشه خودت برو بگیر بهش گفتم مگه تا کی کارت طول میکشه گفت شاید تاساعت 9-10شب من نمیتونم خودت یه کاریش بکن ما را حسابی خوشحال کرد ما رفتیم سرغ زندایی بینم چه میکنه دیدم داره ظرف میشوره رفتم بغلش دست زدم به کمرش و بهش گفتم چرا کمرت قرمزه گفتم اینجا بعد همینجوری ستون مهراهاش رفتم با لا گفت همه اینجا ها قرمزه یا مال تو قرمزه اینا که گفت از خودم بیخود شدم گفتم مال من
یهو گفت بزار ببینم گفتم چی را گفت قرمزیتا گفتم ببین پیرهن من را زد و حرکت خودم را تکرار کرد و گفت دروغ میگی کجاش قرمزه یهو از زبونم پرید گفتم من کمرم را که نگفتم زبر نافم را گفتم یه چشم غضب ناکی به من کرد که من از حرف خودم خجالت کشیدم
رفتم منت کشی رفتم یهو یه بوس از لپش کردم گفتم ببخشد همینجوری ادامه دادم همجاش را بوس کردم (یعنی همینجوری که مینویسم کیر شق کرده) خلاصه حشری کردم پاشا میمالیدم و بوسش میکردم و میگفتم ببخشید اون هم هی تقلا می کرد از من خلاص شه ولی نمیدونست بایه ببر تیز پنگال طرفه یهو گفت باشه بخشیدم ببینم گفتم چی را گفت قرمزیتا گفتم اول تو یهو شلوارکش را در اورد
منم شورتش را با حشز تمام کشیدم گفت یواش گفتم 2 ماه جلوی خودم را دارم میگیرم یواش نداریم عزیزم
کس نبود ابنابات بود وای اینقدر لیس زدم که یهو ابم امد خیلی حشری بودم یهو زنداییم گفت ببین چه کردی با زندگیم فرش را نجس کردی چه کنم حالا پاشو امد پاشه پاش را گرفتم نزاشتم پاشه گفتم وایستا تازه مونده اشکال نداره خودم کردم خودم هم پاک میکنم بهش گفتم زندایی کیرم را بخور یهو عصبانی گفت خفه شو پرو من هم گفتم پرو نشونت میدم کیرم را بزور کردم تو دهنش تا کردم گاز گرفت نامرد نامردی نکردم کوسش را درهین خوردن یهو شوشولش را گاز گرفتم بش گفتم این به اون در
میخوری گفت باشه باشه لعنت به تو وای چه باذوق میخورد داشت میخورد که دوباره لامسب ابم امد لعنت به این شانس منم ولش کردم رفت تو دهنش لعنتی اینم کیر ما داریم بابا باور کنید دست خودم نبود امد دیگه چه کنم از دستم حاسبی عصبانی شد
بلندشد لباسش را پوشید و گفت پاتمرگ بریم من هی گفتم گو خوردم بزار تو هم حال ببری این که نمیشه پاشدم تا دوباره ارزاش کنم ولی خودم نا نداشتم شروع کردم دستم را انداختم لای کسش و شروع به خوردن گردن و گوش و لبش کردم البته به لبش که رسیدم ول نکردم راضی شد دوباره لباساش را کندم و مستقیم کیر را تو کسش کردم یهو کیرم را کشد بیرون گفتم چرا میکشی گفت تو که معلوم نیست یهو ابت میاد گفتم وایستا رفتم کاندومی که خریدم را اوردم و بهش دادم گفتم بیا اینم کاندوم کاندوم را باز کرد و یه بوس از کیرم کرد وکاندوم را کشید به کیرم و گفت شروع کن من هم انواع و اقسام مدل ها کردمش فرقونی دسته بیلی سیخونک ... هرمدلی که میشد کرد مگه ابم میومد حالا خیلی داشت حال میکرد گفتم ابم دیگه نمیاد بزار کاندوم را بردارم تا منم یه زره حال کنم قبول نمیکرد راضیش کردم و خوابیدم و اون هم نشست رو کیر ما شروع به تلمبه زدن کرد وای از این بهتر نوع سکس وجود نداره همینجوری که روبهروم بود سینه هاش بالا و پایین میرفت من را داشت حشری میکرد گفتم بلند شو داره میاد بلند شد ولی ابی نیومد گفتم اینجوری نمیشه خوابوندمش کردم تو کونش نمیزاشت ولی من هم به زور فرو کردم یه 10-15 باری که تلمبه زدم تو کونش و کونش موج برمیداشت ابم امد ریختم تو کونش
دو باره ناراحت شد گفتم تو کون که بچه دارت نمیکنه یه بار بری دست شویی میاد بیرون
بعد من یهو بیهال شدم اونم همینجور افتاد روم من هم همین هین پستوناش را میخوردم و میگفتم وای وای بعد 10 دقیقه ای بلند شدم شدیم و رفتیم با هم حمام که چه حمامی بود خلاصه بعد دوباره برگشتیم تو خونه مادربزرگم ولی من نرفتم رفتم خونه
یه بار دیگه هم کردمش که به زور و اصرار خود زنداییم کردمش و الان که این خاطره را دارم مینیوسم دوست دارم یه بار دیگه بکنمش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#390
Posted: 25 Feb 2013 00:23
دختر عمه شروع کرد
من امیر ارسلانم که رفیقام منو ارسلان صدام میکنن الان سنم 18ساله وضع زندگی ما توپ توپه که تویکی از روستا های ایران که همه ارزو شونه بیان اینجا زندگی کنن ساکنم (شمال) این داستان برمی کرده به 5 یا 7 سال پیش(( اون موقع از من بی تربیت تر کسی توایران نبود که رفیقام به میگفتن ارسلان بی تربیت چون فیلم سکسی زیاد داشتم و نگاه میکردم اما جق نمیزدم )) که من بیمار بودم و واسه درمونم تهران بالاشهرش دکتر میرفتم هرساله به اول دوم مهر میرسید باید میرفتم بعد اونجا عمه های من که تهران زندگی میکردن میرفتیم خونه عمه خودم که اون یه دخترداشت و چند تا پسر که ازدواج کردن بجز یکیشون حالا: اسم دخترش هما بود اون موقع او سوم دبیرستان بود که اوج غریزه جنسی دخترا بود یه روز بعد دکتر رفتنم که ظهر شده بود البته قبل دکتر بریم میرفتیم اونجا با پسر عمم که راه بلد بود با اون میرفتیم بخاطر اینم بود که هم زود بریم هم به ترافیک نخوریم
ظهر اومدیم خونه منم رفتم تو اتاق هما که لباسمو عوض کنم دیدم که اون هست عوض نکردم بعد رفتم کنار اون نشستم که داشت درس زبان تخصصی درس شو مخوند منم با یه برگ A4 داشتم کوسکلک باز میکردم((داشتم نوشته های پشت ماشین ها رو می نوشتم چون من از بچگی عاشق ماشین پیکان و اسپرت کرد ماشین ها بودم والانم به ارزو رسیدم یه پیکان بنفش دارم))
بگذریم بعد چند دقیقه دیدم اون بادستش داره با کیرم ور میره که گفتم نکن زشته البته من از خدام بود یه خورده سیاست بکار بردم که حالیش بشه اما انگار نه انگار که به اون گفته بودم من با کمال بی ادبی دستمو بردم لای پاش اول با پاهاش ور رفتم نبودید ببینید که چه حالی داشت بعد یه هو سر وکله مادر کوسش پیدا شد ((اخه عمه من عین دخترش بچه بود جنده بود این ماجرارو از مادر بزرگم شنیدم بعد بهتون میگم چطوری شد که گفت)) اومد گفت بیایید ناهار حاضره ما رفتیم ناهار بعد ناهار همه خوابیدن اما من داشتم با لپ تاپ خودم بازی فوتبال میکردم تو اتاق داشش البته که اومد منو صدا زد من دوزاریم جا افتاده بود رفتم همراش تو اتاقش دیدم نیست یواش صداکردم دیدم پشتم ظاهر شد من که چشمم به او افتاد حشرم زده بود بالا اخه اون سینه ای که من دیدم یه زن 36 ساله چنین سینه ای نداره چه برسه به اونمن که مات شدم اوترسید اومد جلو گفت ارسلان چته منم؟ گفتم چیزیم نیست فقط شوکه شدم! گفت مگه تا حال از این چیزا ندیدی؟ گفتم دیدم ولی اینطوریشو ندیدم اون با تعجب گفت کجا دیدی عزیزم؟ من گفتم تو فیلم های سکسی گفت داری ؟منم گفتم اره تولپ تاپم هست گفت برو بیارش خلاصه اوردم گذاشتم اون داش از هوس پاره می شد منم حشرم رفت بالا که اروم دستم رو بردم دور کمرش که دستمو پشتش حس کرد اروم چشاشو بس تو بازش کرد سرشو گذاشت رو شونم منم اروم بوسش کردم دیدم عین گشنه ها دار لبامو میخوره بهش گفتم اروم تموم نمیشه که 5 دیقه از هم لب گرفتیم بعدش همون طور لب میگرفتیم دست چپم رو بردم تو شلوارشو وبا دست راستم محکم سینه هاشو چنگ میزدم نبودی ببینی که چه اه وناله ای میکرد که بعد از سر تا نوک پاهاشو خوردمو بوس کردم .رفتم سراغ اصلی ترین چیز که کوس بود اروم شلوارشو در اوردم بعد بهش گفتم اگه صدات در بیاد خودت میدونی سرمو بردم دم کوسش چه تمیز بود ناکس شروع کردم خوردن بازبونم اینقدر خوردم اونم هی بالا پایین میکرد یه هو دیدم سرمو فشار داد به سمت داخل وشل شد و تمام دهنم پر اب شد فهمیدم که ارضا شده بعد گفتم عزیزم حالا نوبت توهه اونم تمام لباسمو دراورد وکیرمو میخورد بعد اون خوابوندمش رو تخت که از جلو بکنم که گفت نه از پشت منم گفتم من فقط جلو میخوام دوس داری بخا دوس دار نخوا اون مخالفت میکرد منم پاشدم لباسمو بپوشم دیدم اومد پیشم نازمو میکشه منم پامو کردم تویه کفش که فقط از جلو اونم میگفت اگه بکارتم پاره شه چی منم گفتم اونو تو خودت میدونی تازه از پشتم اگه بکنم طاقت نمی یاری از درد اونم گفت اشکال نداره منم که حرصم در امده بود یه خورده کیرمو خیسش کردم وقتی داشتم میدادم داخل گفت صبر کن گفتم چیه گفت کاندوم بزار منم گفتم از این سوسول بازیا خوشم نمیاد اونم گفت بکن ولش بعد من اصلا" یوایش مواش در کارم نبود چون اعصابم خراب بود دیگه سر کیرمو گذاشتم فشار دادم تا ته که یه هو جیغ بلندی کشید بلندی کشید که من گفتم الانه که همه بریزن تواتاق چند دیقه صبرکدم دیدم خوشبختانه کسی نیومد خودش بهم گفت بیا از جلو بزار منم از خدا خواسته پریدم اینقدر بوسش کردم دوباره گردنشو خوردم گذاشتم حشرش بزنه بالا که همينم شد زد بعد خودش گفت عزيزم من کير ميخيوام بکن ديگه منم که مريضي گل کرده بود کيرمو گرفتم هي میبوردم دم کوسش اما داخل نمیدادم که هما داشت پاره میشود از شهوت بعد یه هو خودشو هول داد بطرف کیر نازنینم دیدم تا ته رفت داخل بعد چند تا دخول دیدم کیرم خونی شد بعد پاکش کردم دوباره دادم داخل نبودی که: کیر داشت از گرما میپوخت انگار شومینه داخلش روشنه ولی حال داد همینطوری تلمبه میزدم که دیدم ابم داره میاد البته اب که نه همونطور محکم گرفتمش خوابوندمش بعد چند دیقه خوابمون برد همونطوری که کیرم تو غلافش بود بعد 1ساعت بیدار شد منم بیدار کرد بعد بهم گفت خیلی بد جنسی گفتم :چرا؟ گفت: از پشت که کردی مردم خیلی درد داشت منم گفتم: بهت که گفته بودم درد داره بعد گفت : راستشو بگو از حرص فشار دادی منم که خندم گرفت فهمید که از حرص کردم بعد رفت دوش بگیرهمنم لباسامو پوشیدم یه کی 2 ساعت بعد رفتم حموم بعد اون ماجرا ما خیلی باهم سکس کدیم یعنی هر وقت همو میدیدیم سکس ما براه بود درضمن همون شب با اسرار زیاد که بیا پیشم بخواب منم اخرشب با لپ تاپ رفتم با هاش خوابیدم اونجاهم باهم سکس کردیم من دیگه حال پا شدن نداشتم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash