انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 43 از 94:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


زن


 
رکسانا دختر خالم



من اشکان هستم و 23 سالمه. منم دوست داشتم یکی از این داستانا برای من اتفاق می افتاد مثلا بتونم با یه دختر خوشگل رابطه برقرار کنم و بکنمش. برای همین منظور تمام گزینه ها رو توی ذهنم مرور کردم. دوست دخترم که اهل این حرفا نبود و یک گزینه دیگه داشتم دختر خالم رکسانا که دم دست تر بود پس رفتم توی نخش. ما معمولا خانوادگی میریم خونه فامیل ها و وقتی رفتیم بچه ها چه دختر چه پسر میرن توی اتاق بازی کنند حالا کامپیوتر یا بازی های فکری بزرگا هم میشینند با هم کلی حرف می زنند. این دفعه رفتیم خونه خاله اینا. من بودم داداشم بود و دخترخالم بود و داداشش و خواهرش. داداشم با داداش دختر خالم رفت بیرون با هم دور بزنند. معمولا این دوتا با هم خیلی جور هستند و میرن فوتبال بازی میکنند یا هرچی کلا تو خونه بند نمیشن. خواهر رکسانا هم که بگم اسمش آتوسا بود خیلی بد میشه. (دخترای کوروش کبیر چه گناهی کردند اسم قحط نیست که) خوب اسمش نازنین بود با ما سلام و احوال پرسی کرد و گفت با دوستش قرار داره و میره بیرون. من موندم و رکسانا. طبق معمول رفت توی اتاقش منم چند دقیقه بعد رفتم در زدم وارد شدم درم پشت سرم باز گذاشتم.
رکسانا رو دوست داشتم. نمیگم قشنگ بود خیلی اما من دوسش داشتم از نظر من خیلی هم قشنگ بود و گوگولی مگولی بود. لاغر بود و اصلا کون قلمبه نداشت. سینه هاش هم تازه شروع کرده بود به بزرگ شدن و فعلا کوچیک بود (از لباسش یه چیزایی معلوم بود). منم لاغرم تقریبا بدن ساز نیستم و از بدن سازی به شدت بدم میاد. خوب. گفتم کامپیوتر روشن کن بازی کنیم. (خیالتون راحت توی کامپیوتر نه عکس سوپر بود نه فیلم خفن سکس. نه من فلش داشتم نه هیچی. فقط بازی بود) یه بازی استراتژیک بود. برام توضیح داد قضیه چیه من گفتم من بازی میکنم اول. فقط بازی بود) یه بازی استراتژیک بود. من پشت سیستم نشستم و اون روی تختش نشست تماشا کنه. خاله برامون میوه آورد و یکم تعارف و اینها بعد رفت. من بازی کردم و خوب پیش می رفتم و رکسانا هم همش تشویقم میکرد صداش خیلی ناز و قشنگ بود من رو تحریک میکرد اما الان حسش نبود. خسته شدم و سیستم رو خاموش کردم. گفت میخواستم بازی کنما. گفتم خوب من که همیشه نیستم بازی همیشه هست بعدا بازی کن. اخم کرد گفت باشه حالا چیکار کنیم؟؟؟ (نگفتم دختر خالم 17 سالشه؟) گفتم بیریم پیش بابا مامانت ببینیم چی میگن؟ گفت نه. گفتم پس چی؟ گفت هیچی. گفتم رکسانا یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟؟ گفت نه بگو. گفتم توی فیس بوک یه عکس دیده بودم پسره کنار دختره بود بالای هر کدومشون یه ابر بود (خیالشون) دختره به قلب و عشق فکر میکرد پسره به sex من بدم اومد. دختر خالمم گفت خوب حقیقته دیگه. گفتم آره. گفت خوب بیخیال دیگه چه خبر؟؟؟ فهمیدم میخواد موضوع رو عوض کنه. گفتم هیچی دانشگاه میرم و همه چیز مرتبه همش یه ترم مشروط شدم. گفت مرتبت اینه مرتب نباشه چی میشه؟؟ خندیدم و از اتاق رفتم بیرون دم در بودم روم رو کردم به طرفش گفتم تو شماره من رو نداری؟ گفت دارم. گفتم خوب پس پیام بده بهم دیگه خسیسسسسسسسس. رفتم پیش خاله نشستم یکم قربون صدقه ام رفت و چه بزرگ شدی و .... دیدم برام sms اومد. خوندم بعدی اومد. وای پشت سر هم می اومد فهمیدم این رکسانا هست بهش برخورده گفتم خسیس. شمارش رو ذخیره کردم براش شکلک بوس رو فرستادم. اونم از اتاق اومد بیرون و رو به روی خاله نشست و انگار تازه گوشی دیده باشه تمام حرفاش رو با پیامک ارسال میکرد بالاخره خدافظی کردیم و رفتیم خونه خودمون.
شب ها معمولا تا دیر وقت بیدار نمی مونم و گوشیم اغلب سایلنت هست . صبح که بیدار شدم دیدم 10 تا pm دارم. خوندم. خوب رکسانا بود جواب نداده بودم ناراحت شده بود منم گفتم که خواب بودم عزیزم. پیام رو دادم چند دقیقه دیگه جواب اومد گفت مگه مرغی تو ساعت 2 می خوابی؟ گفتم خندیدم با مزه دارم میرم دانشگاه بعدا بهت پیام میدم. گفت باشه موفق باشی
من از داشتن همزمان دو چیز بدم میاد. دوست داشتم فقط با یه دختر باشم و نمی خوام همزمان با چند نفر باشم. دوست داشتم با دخترخالم دوست بشم و اون بشه دوست دخترم. ولی نمی دونستم قبول میکنه یا نه. به دوست دخترم زنگ زدم و گفتم عزیزم من تو رو خیلی دوست دارم و این رابطه ما با هم باعث میشه در آینده به زندگیت لطمه بخوره. من دیگه نمی تونم مال تو باشم. خواهش میکنم نپرس چرا. اونم گفت به جهنم من خودم جز تو دو تا دوست دارم. منم راستش خوشحال شدم. بعد از کلاس به دختر خاله زنگ زدم گفتم میای با هم بریم یه دوری بزنیم توی شهر؟؟ گفت کجایی؟؟ گفتم میام نزدیک خونتون. گفت باشه. نیم ساعتی راه بود تا خونشون منم رفتم اونجا و سر کوچه ایستادم تا بیاد. با کمی تاخیر اومد.
با هم رفتیم پارک. راستش دیگه بیشتر از سکس داشتم به عشق فکر میکردم چون خیلی دوسش داشتم بعد از مهمونی قبلی دیگه بیشتر تر دوستش داشتم. از بچه گی با هم راحت بودیم اما هیچ وقت نمی خواستم که باهاش دوست باشم.
روی یه نیمکت نشستیم و رو به درختای پارک بودیم یه باغبون داشت گل می کاشت جلومون. من به رکسانا نگاه کردم گفتم یه چیزی بگم؟؟
- بگو
- من خیلی دوستت دار
- واقعا؟
- آره
- منم دوستت دارم
- ببین من بخاطر تو با دوست دخترم بهم زدم
- چرا؟
- چون میخوام تو دوست دخترم بشی
- من؟؟
- آره. میشه؟
- باید فکر کنم
- باشه
- اوم
- فکراتو کردی؟؟؟
- آره
- خوب چی شد؟؟
- قبوله
- آخ جون. عاشقتم رکسانا. چیزی میخوری برات بگیرم؟
- آره. یه دونه فلافل بگیر گشنمه
- باشه
رفتم دوتا فلافل گرفتم با سس و نوشابه با هم خوردیم. ساعت چهار پنج ظهر یا همون عصر بود و هوا اون روز گرم بود (بچه شیراز هم نیستم شهر باران زندگی میکنم) بعد از مدتی حرف زدن رفتیم یه دور کوچیک بزنیم و برگردیم خونه هامون. روز خوبی بود (می دونم الان دارم لایق فحش میشم ولی تحمل کنید دیگه یکم داستان متفاوت بخونید تازه من که گفتم طولانی میشه)
شب بهم پیام داد که خیلی خوش گذشت اشکان. تو خیلی خوبی. دوستت دارم. منم گفتم که دوسش دارم و شب خوبی رو براش آرزو میکنم. دو سه روز بعد قرار شد با بچه های دانشگاه (چند تاشون) بریم یکی دو روز رامسر خوش باشیم (تفریح سالم بدون مشروب و قلیون و این چیزا. در ضمن ویلا هم نداشتیم اونجا و رکسانا رو با خودم نبردم) رفتم پیش رکسانا به خاله گفتم بگو بیاد بیرون کارش دارم یه سایتی میخوام منو ثبت نام کنه. وقتی اومد. بهش گفتم عزیزم من دارم یکی دو روز میرم رامسر ولی نگران نباش من برات یه بادیگارد شخصی استخدام کردم که هواتو داشته باشه. گفت کو؟؟؟ دستمو از پشت کمرم آوردم کنار و یه عروسک خرسی کوچیک بهش دادم گفتم اینه. خیلی خوشحال شد و خلاصه من رفتم رامسر و اونجا یکم شنا و اینا بعد یکی دو روز برگشتم. شب که اونجا بودم قبل خواب کلی بهش smsمیدادم.
یک ماهی گذشت و من به رکسانا پیشنهاد ازدواج دادم. اونم چون میدونست من آدم خوبی هستم و خیلی هم دوسش دارم قبول کرد. منم به مامان اینا گفتم که زن میخوام. بابا و مامان گفتن کی؟؟ گفتم رکسانا. گفتن باشه. انتخابت خوبه فقط یکم صبر کنی باید. این صبر شد 6 ماه و توی این مدت من دیگه فقط عاشق رکسانا بودم و به هرچیزی جز موضوع این سایت فکر می کردم. خلاصه من و رکسانا بعد 1 سال با هم ازدواج کردیم. من پول برای رهن یه خونه داشتم و با کمک هایی که دو تا خونواده کردند شروع زندگیم خوب بود.
شب عروسی وقتی با هم خسته و کوفته اومدیم توی خونه جدیدمون. به همسرم گفتم که خیلی دوسش دارم. بعد که یکم استراحت کردیم بهش گفتم من دوست ندارم با هم رابطه برقرار کنیم چون این فامیل ه فردا میخان بیان ببین از راه رفتن و این چیزا بفهمن من کاری کردم یا نه. آخه مگه فوضولند؟؟ شب رو پیشش خوابیدم و بغلش کردم و بوسش می کردم (لب خفن بلد نیستم بگیرم و گردنشو نمی خوردم و گوشاش رو نمی خوردم) یه هفته گذشت دیگه همه چیز آروم بود. من از یه تیپی خیلی خوشم میاد و اون اینه که دختر ها فقط سوتین بپوشند و شرت. یه جوراب تنگ و این چیزها رنگ و وارنگ باشه. برای همین رفتم بازار و به یه مغازه دار اینو گفتم اونم چند دست خوب و خوشگل و خوش رنگ داشت که بهم به دوبرابر قیمت فروخت. آوردمش دادم به رکسانا گفتم. امشب دیگه میخوام بهت دست بزنم. اینا رو بپوش آرایش کن خوشگل شو عشقم. اونم صورتش سرخ شد و گفت باشه
ساعت که از نیمه گذشت رفت توی اتاق و نیم ساعت بعد اومد بیرون. من وقتی دیدمش آب دهنم رو قورت ددم گفتم چه قرشته ای شدی گلم. بلند شدم رفتم بغلش کردم محکم چسبوندمش به خودم. بوسش کردم و گفتم بریم بریم اتاق؟؟ گفت باشهدوست دارم. گفت باشه. رفتیم توی اتاق اومد چراغو روشن کنه من دستشو گرفتم یه کلید دیگه رو زدم. نور کمی بود اما میشد همه جا رو دید. چند تا کرم شب تاب بود (عروسکی) که به شکل دوستت دارم روی دیوار خونه چسبونده بودم. اینو که دید خیلی خوشحال شد و بوسم کرد و گفت منم دوستت دارم. بعد یکم شیکمشو مالش دادم هیچ لباسی روی شکمش نبود یه سوتین نارنجی و تنگ بود با یه شرت آبی و جوراب سفید. بعد رفتم پشتش و بدون اینکه شلوارم رو دربیارم کیرم رو به نحوی لای کونش گذاشتم و یکم بالا پایین کردم و آروم آروم بردمش سمت تخت (این تختش رو دیگه داشتیم واقعا) اونجا قشنگ روی شکم خودش خوابوندمش و دستم رو بردم زیر شکمش و پستون هاش رو گرفتم توی دستم و یکم فشار دادم. سرش رو برگردوند منو نیگاه کنه منم بوسش کردم. گفت نمیخوای لباستو در بیاری؟؟ گفتم تو درشون بیار. رفت دکمه شلوارم رو باز کرد و آورد پایین منم پیرهنم رو در آوردم با شورت بودم که اونم در آورد و برای اولین بار کیرمو دید. کیرم هم زیاد بزرگ نبود همش پونزده شونزده سات. کلفت هم نبود. توی دستش گرفت و یکم لمسش کرد و گفت به نظر خوب میاد. دیگه خجالتش ریخته بود منم که اصلا خجالتی نبودم. گفتم میخوریش؟؟ گفت نه. گفتم خواهش میکنم. گفت نه. گفتم برات هر چی بگی میخرم گفت ماشین!! گفتم باشه پولدار شدم میخرم. گفت باشه. ولی یکم زبونش رو که زد گفت نه نه. نمی خورم. گفتم لوس نشو دیگه زیاد نخور یه دقیقه فقط اینبار قوب کرد اصلا حرفه ای نبود و همش دندونش میخورد به سر کیرم منم گفتم بسه بلد نیستی باید چند ساعت فیلم سوپر ببینی تا یاد بگیری عشقم. من دوباره به شکم خوابوندمش روی تخت و یه مقدار کشیدمش عقب تا پاهاش بیاد بیرون تخت و کونش لبه تخت باشه. بعد رفتم سراغ کسش چندشم میشد با اینکه تقریبا کس تمیزی داشت ولی چی کنم همیشه بدم می اومد از کس. بیشتر کون دوست داشتم. یکم که خوردم بیخیال شدم و گفتم آماده ای؟ یکم ترسید فکر کنم. کیرمو در آوردم بردم دم کسش یهو یه فشار محکم دادم رفت تو می دونستم داد میزنه دستمو برده بودم نزدیک دهنش تا داد زد گرفتمش. خیلی حال کردم گرم و نرم و جا نداری بود. ولی چون دردش اومده بود آوردم بیرون و با دستمال کیرمو پاک کردم بهش گفتم چیزی نیست عزیزم این اتفاقی بود که باید یه بار توی عمرت تجربه میکری. از الان دیگه رسما ختر نیتس و زن هستی. دردش که آوم شد دوباره رفتم سراغش و کردم تو کسش. کیرم مایعی از خودش ترشح می کرد که از شامپو هم لیز تر بود .یکم که عقب جلو کردم دیدم آّم داره میاد آوردم بیرون و رفتم دستشویی خالی کردم اونجا. برگشتم گفتم زوده برای تموم شدن یکم صبر کن تا دوباره آماده بشم. ازش پرسیدم تا الان چه جوری بود. در حالی که به دوستت دارم روی دیوار نگاه میکرد گفت خوب بود. چند دقیقه با هم حرف زدیم و بعدش پاشدم رفتم روش این بار به پشت خابوندمش و روی شیکمش تقریبا نشستم و کیرمو کردم لای پستوناش. پستوناش کوچیک بود ولی میشد کیر رو لاش جا داد. یکم روی سینه هاش عقب جلو کردم و گفتم جن من درست ساک بزن یکم. گفت باشه. کیرمو کج کرد به سمت دهنش ودهنش رو باز کرد و لباشو برد روی دندوناش بعد برام ساک زد با یه دستشم داشت با ..... بازی میکرد. این بار بهتر بود. بردمش توی حال روی مبل نشوندمش و پاهاش رو دادم روی شونه هام و کیرمو گذاشتم سر سورخ کونش. گفت وای نه!! گفتم وای آره!! کرم نداشتیم خونه یا دم دست نبود کیرم ولی خودش لیز بود تازه زیادم بزرگ نبود که. گذاشتم لب کونش و فشار دادم تو تقریبا راحت رفت تو وقتی آوردم بیرون یکم کثیف بود با دسمال تمیزش کردم و دوباره انداختم تو. وقتی روون شد یه مقدار عقب جلو کردم و دیدم نه بابا همون کس بهر بود اینجا حال نمیده. رفتم سراغ کسش و کردم توش. اینقدر به اصطلاح تلمبه زدم که داشتم می مردم گفتم دختر تو نمیخوای ارضا بشی؟؟ گفت یکم دیگه. عضمم رو جذم (نمی دونم جضم رو چه جوری می نویسن ببخشید تا الان ننوشته بودم) کردم که تند تلمبه بزنم اینقدر این کارو کردم دیگه بدجوری آه و اوه میکرد همش به نظرم می اومد داره گریه میکنه ولی گریه نبود داشت ارضا میشد منم به سختی ادامه دادم تا منو هل داد کنار و دیدم داره آبش میاد رو زمین/ گفتم خونه رو کثیف کردی. بکم حالش که سر جاش اومد با دستاش برام یه جلق حسابی زد تا آبم اومد و زیخت رو زمین. خونه رو به گند کشیدیم. بوسش کردم گفتم دوستت دارم. اونم گفت تو ثابت کردی که واقعا منو دوست داری. میخوام به کمک هم خوشبخت ترین آدمای روی زمین بشیم. بعد از 50 سال الان من و رکسانا توی استرلیا باهم زندگی میکنیم و زندگی خوبی داریم همیشه می ریم گردش و شب ها توی جنگل گاهی چادر می زنیم و فیلم های عاشقونه می بینیم و من علاقم بشه هزار برابر شده.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس در ویلای شمال


من ٢٠ سالمه و سال اول دانشگاهم ، قد بلند و ته ريش ، هيكل نسبتاً خوبي دارم چون يه مدّت طولاني باشگاه ميرفتم.
اين ماجرا مربوط ميشه به ٢ سال پيش يعني وقتي كه من ١٨ سالم بود.
نزديكاي عيد نوروز بود و خانواده به خاطر اين كه يه كم حال و هواي من عوض شه پيشنهاد دادن بعد مدّت طولاني يه مسافرت ١ هفته اي بريم (چون من زياد درس ميخوندم و داشتم خودمو حسابي واسه كنكور آماده ميكردم). منم موافقت كردم و حدوداي ٢٧-٢٨ اسفند ماه به سمت شمال حركت كرديم.
ما تو شمال يه ويلا داريم كه خيلي وقت بود بهش سر نزده بوديم (به دليل درس من).
بعد از ساعت هاي طولاني تو راه بودن بالاخره رسيديم. تقريبا ساعت ٩:٣٠ - ١٠ شب بود.
تو همون چند ماه گذشته دختر خاله ي مامانم يه ويلا تو همون منطقه اي كه ما ويلا داشتيم خريده بود و ما هم قبل از اين كه به ويلاي خودمون بريم يه سر به ويلاي اون هم زديم.
ديديم كه چراغاي ويلاشون روشنه و بعد فهميديم كه خودش تنهايي اومده شمال و قرار بود ٣ روز بعد دوستاش هم بيان.
دختر خاله ي مامانم كه اسمش نوشینه و من هميشه اون رو نوشین جون صدا ميكنم ، زني نسبتاً جوونه (٣٠-٣١ سالشه) و مجرده. يه زن سفيد با سينه هاي تو پُر و باسن گنده كه واقعاً سكسيه.
بعد از سلام و احوال پرسي به ويلاي خودمون رفتيم. شب رو گذرونديم تا صبح شد.
فردا صبح وقتي از خواب پا شديم اول به خريد رفتيم چون هيچي تو ويلا نبود.
بعد از صرف ناهار نوشین جون به ويلاي ما اومد تا عصر رو تنها نباشه.
بعد از نيم ساعت من به قطع كردن علف هاي هرز باغچه ي ويلا پرداختم چون خيلي باغچرو زشت كرده بودن. تقرباً ٣-٤ ساعتي طول كشيد. بعد از كلي عرق كردن اومدم تو ويلا تا برم دوش بگيرم ولي بابام گفت نرو چون آبگرمكن خراب شده و درست هم نميشه. يايد صبر كني تا فردا يكي رو از شهر واسه درست كردنش بيارم.
منم حسابي بوي عرق ميدادم و اصلاً حال خوبي نداشتم. تو همين حالت بودم كه نوشین جون گفت: ((خُب رامين بيا ويلاي من دوش بگير ، اتفاقاً خودمم ميخوام دوش بگيرم))
اين جوري شد كه من و نوشین جون به راه افتاديم. از ويلاي ما تا ويلاي نوشین پياده ٥ دقيقه راه بود. وقتي به ويلاي نوشین جون رسيديم نوشین به من گفت اونا ٢ تا حمّام دارن و هر كدوممون به يه حموم رفتيم. وقتي از حموم بر گشتم ديدم نوشین تو اتاقي كه قرار بود من لباسامو عوض كنم با يه حوله پتويي نشسته و داره مو هاشو سشوار ميكشه. من اول يه سرفه كردم ولي صدامو نشنيد و بعد با صداي بلند صداش كردم. برگشت و گفت(ببخشيد حواسم نبود)). بعد من ازش خواستم كه بره بيرون تا من لباس بپوشم ولي او گفت كه روشو ميكنه اون ور و منو نميبينه. منم پشتمو كردم بهش و شروع كردم به لباس پوشيدن. بعد از اين كه من لباسامو پوشيدم اومدم تو حال نشستم و بعد چند دقيقه نوشین منو صدا زد. رفتم تو اتاق و ديدم كه لباس پوشيده. ناخناش رو لاك زده بود و نميتونست گردنبندشو ببنده ،از من خواست تا واسش اين كار رو انجام بدم. وايساد جلوي من رو به آينه، منم داشتم گردنبندشو ميبستم و كيرم هم به اين دليل كه به كونش ميخورد شق شده بود گردنبندشو بستم كه ديدم داره از قصد عقب عقب مياد. اين قدر عقب عقب اومد كه من از پشت افتادم رو تخت و اونم افتاد روم. اون جا بود كه دوهزاري من افتاد. بلندش كردم و يه لب ازش گرفتم، واي كه چه لبايي داشت!!!...
بعد رفتم سمت گردنش و شروع كردم به خوردن. هي آه آه ميكرد و معلوم بود خوشش اومده. منم حسابي شق كرده بودم و كيرم داشت شلوارمو جِر ميداد.
ديگه طاقت نياورد و منو انداخت رو تخت و شلوارمو درآوُرد. اوّل از رو شُرت يه گاز كيرمو گرفت و بعد شرتمم كشيد پايين. با اوّلين نگاه به كيرم گفت: واي چه قد كلفته!!!...
و بعد همشو كرد تو دهنش. يه جوري ساك ميزد كه انگار تا حالا نخورده بود. يه ٥ دقيقه اي ساك زد و منم با پستوناش وَر ميرفتم ، واي عجب سينه هاي تو پُر و خوش فُرمي داشت. بعدش من تيشرتمم درآوردم و چرخيدم جوري كه اون افتاد زيرم. منم اوّل تاپشو در آوردم و و بعد سوتينش ، حالا اون ٢ تا سينه ي بلوري دقيقاً جلو چشماي من بود و من هم شروع كردم به خوردن و ليسيدن سينه هاش. بعد شلوارشو در آوردم، شرتش خيسِ خيس بود و معلوم بود حسابي حشري شده. شرتشو در آوردم. واي چي ميديدم؟؟؟؟!!!!...
يه كُس بدون مو و تر تميز كه با روح و روان آدم بازي ميكرد. اوّل صورتمو ماليدم بهش و بعد شروع كردم به خوردنش. خيلي داشت حال ميكرد، اينو از رو آهاش ميتونستم بفهمم هر چند منم خيلي داشتم حال ميكردم. خيلي حشري شده بود و يهويي گفت: دِ رامين بكن توش ديگه. منم افتادم روش و كيرمو گذاشتم دمه كسش. يه جيغ كوچولو كشيد و بعد من آروم آروم كيرمو كردم توش. كسش داغ داغ بود. يه كم صبر كردم و بعد تا ته كردم توش. يه جيغ بلند كشيد و بعد از چند ثانيه آروم شد. راستشو بخواين يه كم تنگ بود ولي خيلي داشت حال ميداد. من داشتم تلمبه ميزدم و صداي "شالاپ شالاپ" كلّ ويلا رو ورداشته بود!!!..
هِي آه آه ميكرد و ميگفت تند ترش كن و منم تا جايي كه توان داشتم تند تند تلمبه ميزدم.
بعد از ١٠-١٥ دقيقه گفت كافيه. منم كيرمو درآوردم و رفتم از روي ميز آرايش اتاق كِرِم ور داشتم و يه كم به كير خودم و يه كمم به كون نوشین جون ماليدم. كونش حسابي تنگ بود واسه همينم اوّل يكي از امگشتامو كردم تو كونش. يه آه كشيد و بعدش دومي رو كردم و ديدم ديگه جيغش در اومد.
بي خيال انگشت شدم و يه راست رفتم سراغ كيرم. كيرمو گذاشتم در كونش و آروم آروم كردم توش. جيغاي خفيف ميزد و داشت انگار گريش ميگرفت واسه همينم يه كم صبر كردم و كيرمو در آوردم. بعد دوباره كردم تو و اين دفعه بيشتر كردم تو... چند بار اين كارو انجام دادم تا اين كه ديدم ديگه دردش از بين رفته واسه همينم يهويي كلّ كيرمو كردم تو كونش. يه جيغ خيلي بلند كشيد و گريش گرفت. منم كيرم تا ته تو كونش بود و داشتم با سينه هاش ور ميرفتم. بعد چند دقيقه ديگه دردش به لذت تبديل شده بود و ازم خواست كه تو كونش تلمبه بزنم. منم آروم شروع كردم به تلمبه زدن و يواش يواش تندش ميكردم. بعد از چند دقيقه كيرم و در آوردم و گذاشتم لايه سينه هاي تو پُرش. كيرم از لاي سينه هاش رد ميشد و به لباش ميرسيد. تو اون لحظه انگار دنيارو بهم دادن. تو همين حالتا بودم كه احساس كردم داره آبم مياد و عقب جلو رو تند تر كردم و آبمو ريختم رو لبش و سينه هاش. اونم يه آه بلند كشيد و آبمو ميماليد به سينه هاش. يه كم نشستم و بعد بهم گفت كه بايد اونم ارضإ كنم. منم شروع كردم به خوردن كسش امّا اون ميخواست از كس دوباري بكنمش ولي من هيچي جون نداشتم. منو خوابوند رو تخت و اومد نشست روم و كيرمو كرد تو كسش . اين جوري خودش بالا و پايين ميرفت و تلمبه ميزد. بعد چند دقيقه ديدم داره ارضإ ميشه. اون به تلمبه زدنش سرعت داد و ارگاسم شد و آبش پاشيد رو شكم من. بعدش بي حال خوابيد روم و بعد از ٢-٣ دقيقه پا شديمو رفتيم حموم. اون جا هم با هم يه شيطونيايي كرديم و بعد برگشتيم به ويلاي ما.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
لب های شیرین لاله
.من پيمانم 27 سالمه اهل كرجم
وقتي 17-18 سالم بود عاشق دختر عمه لاله شدم كه از من 4سال بزرگتر بود و شوهر داشت قدش 170 وزنش 65 خوش استيل و زيبا به معني واقعي كلمه .اون سالها 5شنبه جمعه ها ميومدن خونه ما و يا ما ميرفتيم خونشون و منم كلي ديد ميزدمش تا اينكه شب و روز تو فكرش بودم مخصوصا يه شب كه تو اتاقم خواب بودم و چشمامو باز كردم ديدم يواشكي جلوم دراز كشيده و زل زده بهم از ترس برگشتم و اونم رفت تو اتاق سرجاش خوابيد شوهرش هم فاميلمون بود و منم به همين خاطر بيخيال شدم تا 6 سال بعد كه يه روز خونه عمم تو اتاق نشسته بودم و همه فاميل تو سالن بودن امد گفت چرا تنهايي گفتم حوصله ندارم يهو دست انداخت دستمو كشيد كه پاشم وقتي بلند شدم قد 3ثانيه دستمو گذاشت رو سينش منم كپ كردم ولي گفتم عمدي نبوده شبش ديدم اس داده كه خوابي گفتم نه گفت منم خوابم نمياد گفتم به من چه فرداش ديدم سرسنگيه فهميدم بدش نمياد روياي كهنه منو عملي كنه تا اينكه اس دادم بهش و چند روز به همين منوال گذشت يه شب من و بابام شام رفتيم خونشون ديدم سر سفره امار ميده گفتم بيخيال تا فردا ديگه معلوم ميشه و فرداش قرار بود برم دانشگاه صبح بابام بيدارم كرد گفت من دارم ميرم سركار بيا تا دم دانشگاه ببرمت گفتم من كلاسم 9شروع ميشه شما برو بابامم رفت شوهر لاله هم كه 6 صبح زده بود بيرون بابام كه رفت ساعت 7 بود گفتم اگه بخابم بهتره ساعت 8 صداي در دستشويي روشنيدم چشم وا كردم ديدم لالهس سلام كردم اروم طوري كه پسرش نشنوه جواب داد من پاشدم جاهامو جم كردم نشستم رو مبل ديدم امد كنارم نشست دستمو گرفت بهش گفتم تو اينكارت باعث تحريك من ميشه وشايد اتفاقات بعدش خوب نباشه ديدم فشارم ميده لبرو گرفتم ازش ديدم واي چقدر خوشمزس يكم لب و لب بازي كرديم تا اينكه پسر 7 سالش بيدار شد منم اون روز رفتم يوني و اندر كف كس لاله چند روز بعد اس داد كه فردا شوهرشو پسرش صبح ميرن تهران وتا شب نميان منم گفتم پس رديف شد خبر بده و نداد تا 6 صبح كه ديدم اس امده كه بيا رفتن من وسايل دانشگاهمو ورداشتمو ساعت 7 رسيدم انجا تك زدم درو باز كرد رفتم تو و لب خوش امد رو داد و ديدم به به چه لباس جذبي اونم تا بالا زانو باگلاي صورتي درشت يكساعت لب بازي كرديم بعد شروع كردم لباساشو در اوردن كه نميذاشت گفتم با دست پس ميزني با پا پيش ميكشي گفت نميخوام سكس كنيم گفتم ميخوام لخت ببينمت همين كه گفتم يكم شل كرد لباسشو از سر كشيدم بيرون يه كرست صورتي با رمان قرمز داشت كه درش اوردم گفتم حالا بيا روم بخواب تا گرماي بدنتو حس كنم امد خوابيد بازم لب بازي واي كه چه حرارتي داشت شروع كردم به خوردن نوك سينه هاي تپلش اونم از رو شرت كير منو ماليد گفتم من ارزوم از بچگي اين بوده كه با تو برم حموم گفت قول بده با سوراخام كار نداشته باشي چون من كسم ماله شوهرمه گفتم باشه هاني ديدم پاشد گفت بيا لخت شديم رفتيم تو حموم بهترين لحظه عمرم شكل گرفت دلبرم لخت در اغوش من بود كف ماليش كردم اونم منو و سرپا شروع كردم به شستنش دستم كه به كسش ميخورد رنگش ميپريد پشتشو كرد به من گفت سينه هامو بمال منم ميماليدم چه ماليدني كيرمم از پشت لاي پاش بود بعد چند دقيقه ارضا شدم اونم كه مرده بود از شهوت رفتيم بيرون حموم خودشو خشك كرد لباس پوشيد امد باز لببازي فقط عشق لب بود لبام ديگه كبود شده بودن و خسته شهوتم دوباره زد بالا لختش كردم شلوارشو نميذاشت در بيارم كه باز در اوردم روش خوابيدم كيرم داشت ميتركيد دست انداختم شورتشو در بيارم كه نگذاشت منم اتيش گرفته بودم از شهوت با سه بار خواهش راضيش كردم و بدون كاندم كردم تو كسش يه جيق كوچلو كشيد گفتم چيشد گفت هيچي عزيزم كارتو بكن واي كه بهشت بود شروع كردم پاهاشو دادن بالا و تلمبه زدن اخ و اوخش بلند شد تا اينكه با فشار تمام ابمو ريختم توش و يه چند دقيقه اي تو كسش بود تا امپرم خوابيد پاشدم ديدم واي پتوي زيرش خيسه خيسه گفتم شرمنده يه شستن افتادي گفت خنگه اگه حامله بشم بايد بياي بچتو تحويل بگيري و همينطور مامانه بچتو من گفتم چشم و تا اينكه يه چندباري سكس بعدها داشتيم تا اينكه داداش فضولش اس ام اسامو ديدو تهديدم كرد كه ميكشمت و زنگ زد به مامانم گفت تقريبا همه فهميده بودن منم طفره رفتم و بخاطره لاله واسه هميشه از ديدنش خودمو محروم كردم من سكس زياد داشتم اما لبهاي اون و من همزاد هم بودن واي كه چه روزهاي بود اين بود داستان واقعي من با كلي خلاصه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن


 
من و کس لونا دخترخاله ام

سلام.من داستانمو با اسم خودم حامد مینویسم.24 سال دارم.داستانم برمیگرده به 4 ماه پیش.من حدود 4 ساله که با یه دختر به اسم مستعاره مریم دوستم.آخرش عاشق شدیمو رفتیم خواستگاریش.با کلی مصیبت و شرط و شروط خلاصه قبول کردن تا ما باهم وصلت کنیم.5آبان روز جشنمون بود که فرداش قرار بود بریم محضر.من یه دختر خاله دارم به اسم لونا.3 سال از من بزرگتره.نگو این دختر خاله ی جنده ی ما عاشقم شده.روز جشن که من طبقه ی بالا پیش آقایون بودم شوهر خاله ی کس کشم کلی کس شعر گفت و مجلسو به هم زد.من عصابم نکشید اومدم پایین پیش خانوم.آخه دوماد بودم آزاد بودم برم پیش خانوما.همین که رفتم پایین مریم منو کشید کنار و گفت حامد مگه من چیکار کردم دختر خالت بهم میگه اصلا نمیتونی از مهمونات پذیرایی کنی.تو همین لحظه دختر خالم برگشت با دادو بیداد گفت راس میگم دیگه تو بلد نیستی به مهمونات ارزش بدی و ... اینم بگم مریم از اولش از لونا بدش میومد و اصلا دوست نداشت باهاش حرف بزنم.خلاصه من مریمو کشیدم کنار و گفتم جواب ابلهان خاموشیست.دختر خالم برگشت و یه سیلی گذاشت دم گوشم.بقرآن خواستم همونجا بگیرم لهش کنم ولی مریم گفت حامد جونه من بیخیال شو تا جشنمون به هم نریزه.لونا اندامش عین باربیو خیلی هم خوشگله ولی چیکار میشه کرد دلمون پیشه یکی دیگست.این لونای جنده کیر همتون تو کوسش رفت اتاق و صداشو انداخت به سرش.همه جمع شدن اتاق و خلاصه جشنمون به هم خورد.آقایونم بیرون منتظر زنا بودن.گفتم که شوهر خاله ی کس کشمم بالا گند زده بود.خلاصه جشن به هم خوردو همه رفتن.ما هم بعد از یه ساعت رفتیم.فرداش خواب بودم که مامانم بیدارم کردو گفت انگشتره نامزدیو پس فرستادن.من کلی به هم ریختم.هرچه زنگ زدم خاموش بود گوشیه مریم.رفتم دم درشون نداشتن ببینمش.تو هم راهم ندادن.خانوادمم نرفت جلو تا مسئله رو حل کنه.خلاصه چند روزی داغون بودم که دیدم لونا با خالم اومدن خونمون.جای سگم نذاشتمش.رفتم بیرون بهم اس ام اس زد و گفت حامد بیا خونه کارت دارم توروخدا بیا.چون اسم خدارو آورد برگشتم خونه.رفتم اتاقم پشت سرم اومد اتاق.درو از پشت بست.گفت حامد من دوست دارم نمیخواستم اونطور شه ولی حتما یه حکمتی هست حتما.گفتم گورتو گم کن بیرون.گفت گوش کن توروخدا.تو پارسال که من طلاق گرفتم خیلی بهم کمک کردی که با خودم کنار بیام.الانم من میخوام کمکت کنم.گفتم نمیخوام.کلی اصرار کردوگفت قسمت بشه به مریم میرسی.من کمک میکنم خانوادت برن جلو و حلش کنن.با گفتنه این حرف من آروم شدم و قبول کردم تا بهم کمک کنه.به مامانم گفت تا از خالم اجازشو بگیره شب بمونه خونمون.مامانم به خالم گفت خالمم قبول کرد.لونا بهم گفت شب میخوام باهات حرف بزنم که موندم.منم تو فکرم با خودم گفتم عوضه اون شب همچین بکنمت که نفهمی از کجا اومدیو کجا میری؟من تجربه ی سکس های خیلی زیادی رو دارم خودشم فقط با زن.تا حالا با دختری سکس نکردم.خلاصه از خونه زدم بیرون و رفتم داروخانه تا قرص تاخیری بگیرم.آخه من در عرض 5 دقیقه ارضا میشم.قرص گرفتم و از مارکت آبمیوه گرفتم و 2 تا انداختم.برگشتم خونه.بابام هر هفته به دلیل نوع شغلش 3 شب خونه نمیاد.اونشبم نبود.تا ساعت 12 من و مامانمو لونا به فیلم نگاه کردیم.مامانم رفت اتاقش بخوابه.من بالش آوردم و جلو تلویزیون دراز کشیدم.لونا هم سرشو گذاشت پیشم.پتوی دونفررو دوتایی کشیدیم رومون.لونا شروع کرد از شوهر قبلیش گفت و بچه ای که صقد کرده بود و ... من نمیدونم چرا کفه پاهام یخ میزد با اینکه زیر پتو بودیم.به لونا گفتم پاهامو میذاری بین پاهات آخه پاهام یخ کرده.قبول کرد.اینم بگم لونا که تازه طلاق گرفته بود چند هفته خونمون موند و من چندین بار پیشنهاد سکس داده بودم ولی رد کرده بود.بهم گفت حامد میخوام شب جشنتو جبران کنم.گفتم اون شب جبران نمیشه.تو دلم گفتم جنده بهم بدی مریم برمیگرده.تا کونم میسوختم.یکم که پاهام موند بین پاهاش گفت برمیگردم پاهاتو باز بذار لای پام تا گرم شن.لونا که پشتشو به طرفم کرد پاهام بردم لای پاهاش از پشت هم کیرمو چسبوندم به کونش.دیدم عکس العملی نشون نداد.تلویزیونو خاموش کردم و تاریکیه مطلق خونرو برداشت.یکم خودمو جلو عقب کردم دیدم باز هیچی نمیگه.خوشو زده بود به خواب ولی اونم باهام جلو عقب میومد.آروم دستمو بردم رو سینش که برگشت گفت مامانت نیاد؟گفتم تو که خواب بودی؟ نه نمیاد خوابش سنگینه.دستمو از زیره تابش بردم به تو و سینه هاشو مالوندم.بعد نشستم و تاب و سینه بندشو در آوردم.دیدم تاریکه هیچی دیده نمیشه چراغ قوه ی گوشیمو روشن کردم.ادنداختم رو سینش.واااااای سینه های بلوریش آدمو حشری تر میکرد.چه سفید بود.70 سایزش میشد.نوه سینه هاش بزرگ نبو.خم شدم و شروع کردم به لیس زدن سینه هاش.دیدم آروم آه و اوه میکنه.با یه دستم یه سینشو میمالیدم با دست دیگمم از رو دامنش دستمو رو کسش میمالوندم.با زبونمم رو سینش ور میرفتم.آروم آروم میومدم پایین و کل بدنشو لیس زدم تا رسیدم به کس.دامنشو کشیدم پایین یه شرت توری داشت.چراغو انداختم روش دیدم شرت از اون سکسیاست که وسطش پارست.کسش سفید و بی مو بود.از زیر شرت توری معلوم بود.شرت رو پایین نکشیدم چون درست جلوی کسش باز بود و سکسی تر دیده میشد. آروم اومدم کسشو بلیسم.راستش چندشم اومد چون خیلی آبدار شده بود.ولی حشریت کاری به چندش نداره.دامنشو برداشتم و آبشو تمیز کردم.زبونمو که گذاشتم رو کسش یه آهی کشید و کسشو بلند کرد.من که زبونم رو کسش میچرخیر اون قر میداد.جنده سرمو گرفت و فشار داد به کسش.زبونم رفت تو کسش بینیمم رفت تو چاک کسش و نفسم در نیومد.دستشو از سرم کشیدم کنار گفتم چیکار داری میکنی؟گفت آروم حرف بزن.گفتم تا خالا کستو نخورده بود اون شوهرت؟گفت نه بخدا.عاشقه اینم که یکی کسمو بخوره.گفتم منم عاشقه اینم یکی کیرمو بخوذه.دراز کشیدم شلوارمو در آورد بعد شرتمو پیرهنمم در آورد.مستقیم رفت سراغ کیرم.کیرم یکم بزرگه.به دهن که گرفت تا نصف برد تو دهنش.خواست بیشتر ببره دیدم کم موند بالا بیاره.خیلی هم ناشی بود چون دندوناش کیرمو زخمی میکرد.گفتم نمیخواد بسه همین.اونم از خداش بود انگار.زود دراز کشید پیشم گفت پاشو بیا روم.پاهاشو 180 درجه باز کرد تو هوا.کیرمو مالوندم به کسش آروم بردم تو.گفت اووووووووووووووووف.آروم تا ته ببر.تا ته بردم اون آه گفتنه آرومش بیشتر حشریم میکرد.تا حالا هچین کسی نکرده بودم.آخه حلقوی بود.اینو خودش بهم گفت.منم تا حالا کس حلقوی نکرده بودم.اگه کس خلقوی کرده باشین میدونین چی میگم.اولاش خیلی حال داد.میگفت بکن کسمو.آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ.ماله خودته حامدددددددددددددددددددددد.آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآااه. 30دقیقه تلمبه زدم عرق کرده بودم شدیدا و خیلی هم خسته.لامصب نمیومد.آه اوه های شهوت انگیزش داشت تبدیل میشد به آه اوه های درد.گفت چیکار کردی آبت نمیاد گفتم من کمرم سفته.نمیدونست قرص انداختم.خسته شده بودم.3.4 مدل عوض کردیم.هربار که مدل عوض میکردیم کسش یه لذت دیگه ای داشت.انگار کیرم میرفت تو یه لوله ی خیلی تنگ و نرم.اومد روم 20 دقیقه نشست رو کیرم و بلند شد.صداش میلزید و سینه هاشم میمالوند و مینالید.دوبار رو کیرم ارضا شد.میگفت توروخدا ارضا شو دارم میمیرم.منم که حال میداد بهم.عوض شب جشنمو در می آوردم.حالشم میبردم.دوباره اومدم روش ولی اینبار پشتش به من بود.گفت از پشت بکن.کیرمو که گذاشتم رو سوراخه کونش گفت نهههههههههه.از پشت جلورو بکن من تا حالا از پشت ندادم.کلی گفتم ولی نذاشت گفت از پشت بکنی یهویی نمیتونم تحمل کنم دردو داد میزنم مامانت بیدار میشه.خلاصه.5 دقیقه فاصله دادیم.دوباره از پشت جلورو میکردم.باز کسش آبدار شده بود.اینبار صدای منم در اومده بود.باهم آه اوه میکردیم.احساس کردم آبم میاد.تلمبه رو تندتر کردم.آه اوهش خیلی بلند بود.گفتم آروووووووووووووووووم.یهو تا ته بردم توش و نگه داشتم و با فشاره تمام آبمو ریختم تو کسش.گفت آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ.ریختی تووووش؟گفتم آره قرص میندازی.گفت بذار توش بمونه.اووووووووووووف.یکی دو دقیقه روش موندم و بلند شدم رفتم دستشویی و رفتم اتاقم خوابیدم.نفهمیدم چیکار کرد.خوابید یا بیدار موند؟ظهر بیدار شدم دیدم غذا میذاره مامانمم به تلویزیون نگاه میکنه.اصلا به روی هم نیومدیم ولی اون سکس اولین و آخرین سکسم با لونا بود.ازش بدم میاد.ولی سکس به این چیزا کاری نداره

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
پری دخترعمه


این اتفاق برمیگرده به ساله تابستون سال 89 من دانشجو بودم ترم تابستون یعنی اخره بد بختی چون ترم قبل اش مشروت بودم واسه جبران برداشته بودم درس پاس کنم خوب بگذریم این پری هم از من 2 سال کوچیکتر بود اندام زیاد باحالی نداره اما چهره ی جذابی داره بچه گی ها کمی شیطونی داشتیم اما دیگه چند سالی بود به روی هم نمی آوردیم انگار اتفاقی پیش نیومده بود...
تا اینکه اونم اومد Facebook و این استارت ماجرا بود من و با هم بعضی وقتها چت میکردیم خوب دختر عمه ام بود واسه هم نوشابه باز کردن و تعریف و تعارف و اینجور حرف ها تا اینکه حرف از خاطره های بچه گی شد و من با یکمی شیطنت درست دست گذاشتم رو اون خاطره داخل پارانتزی هاااااااا ( به قول خودمون دکتر بازی ) خلاصه من گفتم این دختره خجالت کشید بیچاره یه پنج دیقه مکث کرد بعد جواب داد خوب حق ام داشت اما اشکال نداشت روش وا می شد خوب گذشت و گذشت و حرف ها یواش یواش به طرف سکس بیشتر می رفت از جک گرفته تا بحث های سکس تو فیس و چت تو یاهو و اخرهای ماجرا هم سکس چت!!!

دیگه کاملا تشنه ی هم شده بودیم داشتم واسش بال بال میزدم نمی دونم شایدم اونم بدش نمی اومد باهام سکس کنه!!! دنبال یه فرصت بودم که من باید ایجاد اش می کردم خوب بالاخره اون دختره و غرور اش .... می دونین که یکم باید ناز کشید تا اینکه روز معود برام رقم زده شد

ماجرای اسباب کشی اخ من عاشق اسباب کشی ام خوب کش ندم قرار بود بریم هردومون کمک عمه ی بزرگ ام واسه اسباب کشی من هم تو مخم داستان های علمی تخیلی گرفته تا تهدید رو می کشیدم خدایش بد جوری به سکس نیاز داشتم اما احساس می کردم اون تو واقعیت بهم بی میله این حرف ها تو ذهنم بود و خیلی پرت که رسیدم در خونه ی عمه ام رفتیم و شروع به کار کردیم من دیگه یواش یواش نا امید می شدم که باز کمک رسید عمه ام گفت پری رو بردار این وسایل شکستی رو با ماشین ببرین اونجا و موکت ها رو اماده کنین تا ما اسباب ها رو با کامیون بیارم من باز هم با امیدی که داشتم ترس هم بود ولی این دیدم که چشم پری هم برق زد

راهی شدیم و رسیدم خونه یه خونه خالی که یه گوش اش موکت بود که از قالی شویی برگشته بود... من رفتم طرف موکت ها اروم برگشتم خیلی ساکت بود بهش نگاه کردم گفتم چته گف هیچی گفتم بگو گفت قده جلبک هم مغز نداری دیدم راست میگه اروم رفتم طرف اش دستشو گرفتم و بغل اش کردم تن اش گرم بود واقعا احساس خوب بهم دست داد قده سکس برام با ارزش بود فقط از لذت و هوس و کمی چاشنی عشق خودمونو بهم می مالیدم لب هامون نا خود آگاه به هم گره خورده بود و میبوسیدیم من شالشو بادستم کشیدم از رو موهاش پایین دستم داخل آبشار موهای خرمایی رنگ اش بود دست دیگم رو کمرش خیلی خوب بود آروم می بوسیدم اش و اونم صورت منو ناز می کرد با دست اش و کیرم روی کس مالیده میشد از رو شلوار بد آروم دستم رو بردم پایین تر مانتوشو دادم بالا و دستم کردم تو شلوار اش کونشو می مالیدم و دستم کشیده میشد رو خط کون اش زیاد بزرگ نبود اما خیلی نرم بود اون هم دست اش از رو شلوار رو کیرم بود اروم خواستم شلوار رو در بیارم ولی نذاشت خیلی حالم گرفته شد ولی باز به همون حس قانع شدم دیگ داشت آروم با صدای ناز اش آه آه می کرد خیلی تو گوشم دیوونه کننده احساس میشد اروم دکمه شلوارشو باز کردم کمی دادم پایین شورت سفید اش معلوم بود ولی کمی وسط اش خیش شده بود که وقتی دست میزدم روش لیز بود رفتیم طرف موکت ها بدونه اینکه باز کنیمشون ولو شدیم روشون منم شلوارمو در آوردم و افادم روش باید عجله میکردم کیرمو از رو شرت اش مالیدم رو کس اش ولی طاقت نیاوردم شورتشو دادم پایین برگردونمش و مالیدم از پشت رو کون اش بین سفید و سبزه بود رنگ اش و کمی از موهای کس اش رسیده بود به سوراخ کون اش اما جوری حشری بودم که فکرم به اونجاها نمی رسید که خوشم بیاد یا نه اروم آروم اب کیرم مالیده میشد وسط کون اش و سوراخ اش کیرم رو سوراخش بود فقط عقب جلو میکردم و اروم آروم سرشو حل میدادم جلو و آه آه میکرد نه نیما نه فقط بمال منم صدای نازشو میشنیدم و بیشتر روانی میشدم که سرشو حل دادم تو یه اااااااااااااایییییییییییییییی جانه گفت و من تو همون حالت یکم هم کردم توش و همنقدر عقب جلو کردم بعدش دیگه داشتیم نفس نفس میزدیم و صدای ای نیما درد داره و در بیار فقط می شنیدم با ای ی ی ی ی ی و اووووووف های پری ... دیگه کامل توش بود و منو اون داشتیم حال میکردم خیلی حس نابی بود انگار کیرم رو می میکیدن و گرمای وجودشو حس میکردم داشت ابم می اومد در نیاوردم با احساس پرشی تو کیرم ریختم تو کون اش و بی حرکت موندم بهم گفت بلندشو نیما منم بلند شدم بغلم کرد و بوسیدم فقط نگاش میکردم الان اش م که الانه از عقب باهاش سکس دارم و تقریبا جز اون با کسی سکس ندارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس احساسی بعد از 8 سال فراق

بابام یه دوست داشت که خیلی باهم صمیمی بودن و یه دختر هم سنو سال من هم داشت که اسم(مستعار)ش مریمه
ازبچگی باهم دوست بودیم از قایم بایشک گرفته تا دودول بازی...
خیلی باهم دوست بودیم تا اینکه خانواده ی آنهابه دلیل بضاعت مالی به روستای پدریشون رفتن که از شهر ما دور بود و من تنها موندم
از اون موقع که من واون9سال بیشترنداشتیم خیلی گذشت ومن دور ازاون دور بودم و گاهی ازخونواده اونا خبر میومد و من زجر میکشیدم آخه میدونید من یه جورایی عاشقش شده بودم
اونقدر درد فراغ را تحمل کردم و صبر کردم
تا اینکه یه روز تلفن مازنگ خورد
-الو..
-الوسلام خونه آقای غفاری؟
-بله شما؟
-إ وا؟سام پسرم تویی؟ماشالا صدات مردونه شده
(اون موقع17سالم بود)
-عذر میخام اما متاسفانه بجا نیاوردم...
-منم خاله پری
وای پشت خط مادر مریم بود
منومیگی؟وای تو کونم عروسی ای بود که صداش هفت تا روده بالا تر میرفت...
هرجوری بود جواب تلفن رو دادم
میخاستن بیان خونه ما...
به مامانم خبر دادم...
بالاخره روز موعود فرا رسید و اونا اومدن خونمون...
سلام و احوال پرسیو... یه دفعه یه دختر خوش قامت و خوشگل هم دنبالشون اومد واااااااای نگو اون همون مریم بود سلام کردو اون هم جواب سلامم رو داد چشماش برق میزد
بچه ها نمیدونم درک میکنین یا نه اما اون لحظه چنان خوشحال بودم که نتونستم جلو خودم رو بگیرم و رفتم تواتاقم اولین بارم بود که پیش میومد از خوشحالی گریه کنم
خیلی گریه کردم...
داشتم چشمامو پاک میکردم که یه هو صدای درومد مریم بود بعد سلام و احوال پرسی فوری فهمید گریه کردم
-سام چشمات سرخ شده... چیزی پیش اومده؟معلومه گریه کردی منم تاب نیاوردم و دوباره گریه ام گرفت اماصدام در نمیومد...
یه دفعه احساس کردم اون منو در آغوش گرفته وای که چه حالی داشتم
توعمرم انقدر احساساتی نشده بودم به هر حال... اونم اشک تو چشاش چمع شده بود
دیگه تاب نیاوردم همه چیزو بهش گفتم بهش گفتم که عاشقش شدم وچه ذجری کشیدم مریم هم تو این همه سال عاشقم بود وکلی باهم حرف زدیم...
یه هو صدای مامانم اومد سامی مریم بیاین عزیزم داریم میریم بیرون...
بله ظاهرأ داشتیم میرفتیم پارک تو پارک هم(جوری که تابلو نشه)باهم حرف زدیم از بچگیامون و هرچی به جز سکس
خلاصه اون روز تموم شدو برگشتیم
ظاهرأ والدین به شک نمیکردن البته رفتارمون هم عادی بود دلیلش همین بود...
اونشب رفتیم اتاق ما و سیستمو روشن کردم و باهم عکس نگاه کردیم . خسته که شدیم رفتیم روی تخت من باهم لاس زدیم
بهش گفتم عشقم...یادته اونوقتا با هم چه کارها میکردیم؟
-آره انگار همین دیروز بود باهم قایمباشک میکردیم مسابقه دو میرفتیم و...
-آره...
میخاستم موضوع دودول بازی های اونموقع رو هم بکشم وسط
ولی خیلی سخت بود
به هر حال نشد که بگم...
اما نمیدونم چی شد که بهش رو کردم و گفتم:
مریم...
-جانم
-خ...خ... خیلی د...د دوست دارم
-منم همینطور...
چشم هامون تو هم گره خورد
یه ذره رفتم نزدیک تر دیدم اونم اومد جلو
یه دفعه لبامونو به هم دادیم برای اولین بار تجربه اش کرده بودم خیلی تعمش عالی بود زبونمون تو دهن هم بود
اونو روتخت خابوندم همچنان لب میگرفتیم
دستمو بردم سمت سینش که دستمو پس داد
-چی شد عشقم ناراحت شدی؟
-نه اما کسی بیاد چی؟
-راست میگی..
بعد رفتم اوضاع رو چک کنم دیدم بابا هامون رفتن بیرون مامانم هم پیداش نبود وقتی از سوراخ در دیدم داشتن آرایش میکردن و سرشون گرم بود اکه هم میومدن صدای در اتاقشون میومد
به هر حال به اتاق برگشتم و گفتم
کسی نمیادومطمئنش کردم
دوباره لبمو بردم جلو و لب بازیو شروع کردیم کم کم اومدم پایین سمت گردنش و لاله گوشش تندتند نفس میزد
تابش رو زدم بالا یه سوتین صورتی بسته بود
سوتینو دادم بالا و سینه هاشو خوردم وااااای چقدر خوش مزه بود کم کم از نافش رد شدم اومدم پایین شلوار لیش رو تا نصفه دادم پایین
وای شرتو سوتینش ست بود یه کم از رو شرتش بازدم نفس های گرممو دادم رو شرتش نگاهش کردم جیکش در نمیومد
چشماشو بسته بود یواش ناله میکرد شرتشو فرستادم لا شلوارش خدای من...چی میدیدم انگار قبل از اومدنش به شهرمون موهاشو زده بود
وای خدایا سفید سفید بود لبمو بردم جلو و براش لیسیدمش توعمرم همچین چیزی نخورده بودم
یه کم میک زدم ورفتم بالاگفتم
عشقم چطوره؟
-آه ه ه ه ه ه ه عالیه
-پاشو نوبت توه
-چــــــــــشــــــــم..
پاشد و بلافاصله شروع کرد به لب گرفتنو کم کم رفت پایین
شلوارمو تازانو دادم پایین و کیر16.5سانتیمو دید:
-وای سامی چقدر بزرگه...
-مال تو عشق من
-باشه
چشتون روز بد نبینه همشو یجا کرد تو دهنش
-کجا کجا مریمم یواش بخور دلدرد میگیری ها...
-نه ولم کن آه آه اومـــــــــم
داشت میخورد وای تو آسمونا داشتم ستاره میشمردم
دیگه بهش گفتم بسه بریم سر اصل کاری
اولش یه کم ممانعت میکرد میگفت پرده دارم اینا... بهش کفتم
- نترس نفسم اونجا نه... از راه میانبر میریم یه کاری میکنم دردت نیاد...
بامنومن کنان قبول کرد
یه کم دیگه که واسم ساک رفت وخیسش کرد٫به پهلو خابوندمش سر کیرمو گذاشتم دم کونش به روشی که ازتو فیلم یاد گرفته بودم عمل کردم...۲سانت تو...۱ساتنت بیرون...۴سانت تو...۲سانت بیرون دیگه تا آخر همینطور...
بااین که دردش گرفته بود اما بااین روش تاآخرشو فرو کردم
(شماهم این روشو امتحان کنید جواب میده)
بهش گفتم
نفسم خوبی؟
-آره فقط یه کم درد دارم
-لذتش تودردشه عشق من
-آره آههههه
همینطور واسش تلمبه میزدم و جوجوشو میمالوندم پوزیشن های مختلفی در آوردیم
درحین کردن باپوزیشن رودر رو ازش لب میگرفتم سینشو میمالوندم و میخوردم او نم هی (یواش)ناله میکردو چشماشو بسته بود
یه دفعه یه تکون خورد و ارضاءشد راستش ارضاشدنش واون حالی که داشت خیلی تحریکم کرد و منم به دنبال اون ارضا شدم
آبمو ریختم رو سینش بیحال بی حال شده بودیم و عرق کرده بودیم
دو دقیقه ای به لب بازی مشغول شدیم و تو بغل هم خابیدیم...
بعدش بلند شدم هردومونو تمیز کردم وپتو روی تخت روهم مرتب کردم
بهش گفتم:
خیــــــــلــــــی دوست دارم عشق من
امیدوارم یه روزی با هم ازدواج کنیم
دیگه فرصت سکس دو باره پیش نیومد
الانم باهم رابطه تلفنی داریم
و عشق هم هستیم...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
از جلو نمی تونم خب

سلام خدمت همه بچه های خوب و علاقه من به داستانهای سکسی، من خودم یکی از طرفدارای داستان سکسی هستم و میخوام یکی از بهترین خاطراتم رو برای اولین بار واستون بفرستم.
در ضمن این رو هم بگم که خواهشا از نوشتن داستانهای ناموسی خودداری کنید.
به خدا قسم میخورم که این داستان واقعیت داره و فقط اسم شخصیتهاش مستعار هستن. اسم من مریم هست و 25 سال دارم و در شهر اردبیل با خواهرم ندا و مامان و بابام زندگی میکنم. امسال تازه ازدواج کردم و شوهر خوب و کیر کلفت ترکی خدا بهم داده که خدارو شکر میکنم. من دختر بسیار خوش بر و رو و سکسی هستم. خاطره من مربوط میشه به دوره دانشجویی من که دانشگاه سراسری تبریز بودم"اینو بگم که کلا خانواده ما فوق العاده باهوش و درس خون هستن" من یه پسر عمو دارم بنام علی که26 سالش هست و تو کرج زندگی میکتن و از بچگی خیلی دوست داشتم برای یکبار هم شده کیرش رو مال خودم کنم و باهاش سکس کنم. ما کلا7تا دختر عمو 1 پسرعمو هستیم و علی بزرگترین نوه پسری خاندان هست، واسه همین هم از بچگی همه دخترا میخواستن باهاش باشن. منم مثل یکی از همون دخترایی که زود به سن بلوغ رسیدن تو 9 سالگی میدونستم کیر و کس و کون واسه چی هست ولی به دلیل سنتی بودن خانواده می بایستی دندون رو جیگرم میذاشتم تا یا برم دانشگاه و یا شوهر کنم. البته اینم بگم که خانواده ما اصلا مذهبی نبودن و نیستن و همیشه نوع پوششم رو خودم انتخاب میکردم. موقعی که 15 سالم بود، خانواده عموم و پسرعموم علی برای تعطیلات تابستون اومدن خودنه ما که قسمتی از خاطره هاش رو بازگو میکنم امیدوارم که علی یه روز اینارو بخونه و بدونه که خاطراتمون واسم مهمه!
خوب طبق معمول صبح زود از خواب بیدار شدم و از تختم به زور کنده شدم و رفتم دستشویی که جلو آینه قدی دم پذیرایی یهو چشمم به شلوار و شورت تنگ و استرجم افتاد، یه ذره خودمو مالوندم و به شوق دیدار علی و کیرش دلم لرزید و بعدش یهو خندم گرفت. پدرم کارمند هست و خواهرم ندا هم که 2سال ازم بزرگتر بود اون موقع به یه اردوی تابستونی با مادرم که دبیر هست رفته بودن و من تو خونه تنها بودم و منتظر اومدن علی از کرج. تقریبا ساعت 8 صبح بود که زنگ در به صدا در اومد، اوه اوه اومدن.. رفتم سراغ آیفون و گفتم بله؟ -مهمون نمیخواین؟؟ گفتم: شما؟ که گفت علی هستم با طعم پرتغال، اینم بقیه تیمم! یهو دستم لرزید و گفتم: بفرمایین داخل. سریع رفتم جلو آینه قدی و از زیر شلوارم شرتم رو کشیدم تا بالای زانوهام پایین و سوتینم رو محکم بستم. تمام تن و بدنم داشت میلرزید که خودمو قوت قلب دادم که مریم جان هیچی نیست آبروداری کن فعلا. در که باز شد اولین نفری که اومد داخل علی بود. مثل همیشه خوشگل و خوشتیپ و سکسی بود. ساک دستیش رو یه گوشه انداخت و گفت: سلام خوبی مریم خانم؟ منم که رژ لب صورتیمو داشتم با زبونم خیس میکردم رو لبام با خنده گفتم سلام مرسی. دستشو به سمتم دراز کرد و منم دست دادم ولی انقدر دستام گرم و داغ بودن که علی یهو منو نیگاه کرد و گفت: چقدر داغه دستای تو؟! کجا بودیمگه؟! هول شدم و گفتم: هیچی، کسی خونه نبود، منم تو حموم بودم... که یهو گفت: به به، یه دختر تو خونه به این بزرگی، تنهایی تو حموم چیکار میکنه؟! گفتم: خوب دیگه به نظر خودت باید چیکار کنم؟! راستی مامنت اینا کوشن؟ گفتش: مامان و بابا و آرش" برادر 6 سالش" با الوبوس بعدی میان من زودتر اومدم تا زن عمو و ندا رو نذارم برن اردو! یهو گفتم: چه خوبببب! ولی مامن و ندا رفتن دیگه.. نشست رو مبل و منم که تو کونم جشنواره بود واسه اتفاق فرخنده امروز، رفتم تا میوده و شیرنی و چای بیارم واسش.. ناخودآگاه رفتم سمت تلفن و ورداشمش و یه زنگ به بابام زدم. از اون طرف میباستی خیالم راحت میشد! تلفن رو بلندگو بود که گفتم:--سلام بابا خوبی؟ کی میای خونه؟ ----سلام ممنون دخترم، شب میام چطور مگه؟ راستی عموت اینا اومدن؟ یکم من و من کردم و گفتم نه هنوز نیومدن! خوب باشه خدافظ--- خدافظ.. یهو نیگاه کردم دیدم علی بالا سرم واستاده. از جا پریدم و تا اومدم چیزی بگم گفت: چرا گفتی ما هنوز نرسیدیم؟؟ هول شده بودم و فکر میکردم الانه که لو برم و علی یه چی بارم کنه!! آخه تا حالا همون طور که گفتم با تمام آزادی هایی که داشتم، با هیچ پسری تنهایی تو خونه نبودم و تو فامیلها هم که باهاشون راحت بودیم فقط با علی راحت بودم و حس میکردم ایرادی نداره باهام هرکاریی کنه! یهو بهش گفتم: نه تو رو که نگفت! بابات اینارو گفت. گفت: ولش کن بیا کامپیوتر رو روشن کن یه چیزی ببینیم. گفتم باشهکه سریع در رفتم دسشویی و یکم با خودم ور رفتم و یه فکر شیطانی جالبی وادارم کرد تا شلوارم رو با یه شلوار کشی و نازک که از اون ورش کاملا مشخص بود این ورش رو بپوشم. یه نیگاه به شلوار و شورتم کردم و یه نیگاه به علی جووونم بله علی اصلا حواسش به من نبود، گویا! رفتم دم حموم و آروم واردش شدم و تا زسیدم شلوار و شورتم رو در آوردم و شورت صورتی و شلوار کشیمو پوشیدم ولی تا اومدم شورتم رو بدم پایین یکم، دیدم علی از لای در داره منو نیگاه میکنه!!!! وای این پسره اینجا چی میکنه؟؟!! عجب سر و گوشش میجنبه ها!! منم که داغ داغ بودم، دستمو آروم مالوندم به لای پام و یه آه کشیدم! خوب این کار واسه بار اول خیلی سخته واسه یه دختر"اینو خانوما خوب میدونن" بعدش رفتم دسشویی و ده دیقه بعد اومدم پیش علی که بغل کامپیوتر بود. تا منو دید دستشو از شلوارش درآورد و رو به من آروم گفت: عجب چیزی پوشیدی!! چرا شلوارت انقدر نازکه؟؟!! منم الکی گفتم که نازک نیست و رنگ پاست! حالا تو دلم خدا خدا میکردم منو بخوابونه زمینو و همین شلوار رو با کون و کوسم باهم جر بده! گفتش: خوب کلیپ و شو جدید چی داری؟؟ گفتم: دارم ولی فیلم بیشتر دارم! همون طوری که علی داشت با ولع خاصی کون و کپلم رو نیگا میکرد و لباشو با زبونش تر میکرد، اومدم سمتش و خم شدم به سمت پایین که مثلا دارم سی دی بر میدارم، حالا داشت همه آرزوهام برآورده میشد! لمس بدن من توسط اولین آلت همینجا اتفاق افتاد که الحق بهترین حال رو داشتم تو کل زندگیم.. تو همون حالت قمبلی بودم که حس کردم یه چیز داغ کلفت بین پاهامه! میدونستم کیر علی جونمه ولی تابلو بود اگر یهو حرکتی میکردم واسه همین فقط از ته دل یه آهههههههههههههههه کشیده سردادم و دستمو گذاشتم رو کیرش! تو همین حال بودم که یهو احساس کردم خیس شده بین پاهام!! من انقدر غرور داشتم که اصلا به روی خودم نیاوردم که کیرش تا یه لحظه پیش کجام بود!! اونم آدم مغروری بود که یه دیدم منو خوابودنه زمین و داره انگشتم میکنه.. یه ذره مکث کردم و فکر کردم که آ خ جون داره باهام سکس میکنه که رو به من گفت: تو میدونستی که این پوستی که داری چربه و وقتی از کرم و پدر موبر فله ای استفاده میکنی امکان داره دم سوراخ مقعد و خود باسنتو دچار تاول کنه؟! گفتم: نه. چطور؟!! "تو دلم گفتم احمق جان بکن تو کونم دیگه این چرند و پرندا چیه میگی آخه!!"گفت: شلوارتو در بیار تا پوستتو ببینم چه فرمیه؟ منم یه نییگاه مغنی داری بهش کردم با یه حالتی گفتم بی خیال تو به اون جاهام کار نداشته باش!! ""که یعنی حالا زوده سوارم شی و دستور بدی بهم آقا علی!"" علی خیلی جدی دستشو دوباره به باسنم مالوند و گفت: به خدا راست میگم.. درش بیار!! که منم دستشو هول دادم اون طرف و گفتم: پر رو بازی در نیار! که چی که سوراخ کونمو ببینی!!؟؟ راست میگی اول خودت نشون بده بعد من!!!
علی باچهره منگ و گیجی شلوارشو درآورد. وااااااااااااااایـــــــــــــــــی!!! عجب شرتش باد کرده بود! تابلو بود از دفعه قبل که کیرش رو دیده بودم "حدود 5 سال قبل" خیلی بزرگتر شده بود. میخواستم با دستم از روی شرتش کیرش رو بمالونم که یاد حرف یکی از دوستام افتادم که "میگفت: توی سکس هرچقدر بیشتر فاعل باشی بهت کمتر حال میده!!!" ناخودآگاه فقط نیگاش کردم.. اییییییییییییی جججججججججججججاااااااااااااااننننننننننن. من کیر میخواممممممممممممممم!! ولی افسوس که اینها رو نمیشد که بگم واسه بار اول! دیدم علی لخت شده گفتم هرچه بادا باد!! منم لخت شدم تا بازی علی رو در مورد جنس پوست باسن من تمومش کنم!! وقتی شلوارم رو درآوردم، نیگاه پر از شهوتی بهم کرد و شروع کرد با دستش کونم رو ماساژ دادن.. یکمی که ماساژم داد خیلی جدی و با دیسیبلین خاصی گفت: نه مثل اینکه جدی جدی داغون داره میشه پوست کونت!! ملتمسانه نیگاش کردم و بدون اطلاع از نیت شومش گفتم:حالا چیکار میشه کرد؟! علی یه نگاهی به شرتم انداخت و با دستش اونو مالید ولی یهو باسن منو کامل هل داد سمت خودم و با اکراه گفت: وایسا همینجا ببینم! اصلا معلوم هست چه کارها که تو نکردی باخودت؟!! با تعجب گفتم چی شده علی؟!!! جون هرکی دوست داری مرضی دارم؟؟ من که تا حالا با کسی کار بدی نکردم تو عمرم!!! علی گفت: باید همونجوری وایسی تا ببینم خدای نکرده هپاتیت نداری!! گفتم خوب بایستی چیکار کنم؟؟ گفتم: هر اتفاقی افتاد نبایستی تکون بخور..! گفتم باشه ولی تا کی؟؟؟ گفت: تا نیم ساعت دیگه.. یهو پرید پشتم و با دستش شلوار و شورتمو درآورد... گفتم:چیکار میکنی علی؟؟؟؟ گفت: گفتم که هیچ کاری نکن یادته؟؟؟ گفتم باشه... دستشو برد لای کونم و مالوند و مالوند تا حشری شدم و جیغ زدم!! یهو گفت: مریم اینجاش یکم درد داره تحمل کن تکون هم نخور باشه؟؟؟ گفتم باشه... یهو احساس کردم کونمو داره باز میکنه و یه تف آبکی انداخت توی سوراخ کونم. لپای کونم رو بهم مالید تا آبلمبو شد کونم! یهو احساس درد عجیبی تو باسنم کردم که صدامو درآورد!!! بعللللللللللللههههههه.... علی سر کیرشو کرده بود اون تو!! یه لحظه که به خودم اومدم و فهمیدم چه کلکی خوردم، ازش خیلی بدم اومد!! گفتم آشغال عوضی داری چه گوهی میخوری دردم اومد!! علی گفت مگه نگفتم تکون نخور خانمم!! از لفظ خانومم خیلی خوشم اومده بود، ولی اصلا حوصله لفظ قلم حرف زدنشو نداشتم. واسه همین داد زدم: بیارش بیرون کثافت! زدی پاره پورم کردی!! اونم محکم لپای کونم رو گرفته بود و فشار داد تا کیرش کامل رفت تو کونم.. داد زدم آیییییییییی، وایییییییییییییییی...!! پاره شدم..!! انصافا کیر گنده علی رو تو رویاهام هم نمیدیدم بره تو کونم!!!
آخخخخخخخخخخ خدااااااااااااا!!! چه تلمبه ای میزد تو کونم... صداش تو گوشم میپیچید... هی داد و فریاد زدم که جون مادرت جرررررررررررر خوردمممممممممممم علی...... درش بیار... ولی انگار نه انگار... علی داشت با ولع میکرد توش و حالشو میبرد... منم که داشتم پاره میشدم، کسمو میمالوندم با دستام و تو فضا بودم... بعد از 1 ساعت آبش اومد و علی هم اونو ریخت رو صورت و دهنم....
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
دوست مامانم رو کردم

اسم من نادر 19سال دارم از همون بچگی عاشق سکس بودم اولین فیلم سوپر در سن 6سالگی دایی جانم برام گزاشت تا الان حتما فکر کرده من یادم رفت اما من هگز یادم نرفته .اون فیلم startکار برای من بود .خلاصه سرتون درد نیارم داییم بانی این بود که من عشق سکس بشم .
داستان ازجایی شروع شد که من بعد از اون فیلم روی هر کسی که میبینم راست بودم وتا الان با خیلی از دختر عمو ها +دختر خالهام +امسال که بادوست مامانم سکس داشتم
من داستان دوست مامانم براتون تعریف میکنم:هرجی که مینویسم واقعیت امیدوارم نگید تخیل بوده
شروع:من 17سالم بود مامانم سالن ارایش داشت هنوزم داره تو این سالن ارایش مامانم بایکی از دوستای دوران دبیرستان خود اشنا شد اسمش هانیه بود یک دوختری هم به اسم بنفشه داشت از اون تیپ ادمایی که خیلی بافرهنگن بنفشه کلاس پیانو میرفت من هم کلاس گیتار میرفتم در اونجا با دختر دوست مامانم اشنا شدم ما هفته ای یک بار کلاس داشتیم .
رفتنه مامان من میبردمون برگشتنه هانیه خانم مارو میبرد خونه خوشون یکی از روزهایی که کلاس تمام شد بود وهانیه باید میامد دنبال ما او کمی دیرتر امد مارو سوار ماشین کرد ودخترش بنفشه رسوند خانه مادر بزرگش منم همانجا پیاده کرد بنفشه چون 8سال بیشتر نداشت نمی خواستم باهاش حال کنم خونه مادر بزرگش فقط من وبنفشه ومادر بزرگش بود مادر بزرگشم مثل مادرش بود سفید قد 17.4حدودا خشکل و+کون کنده ای داشت کمکم داشتم میرفتم توکار مادر بزرگه که هانیه امد دنبالمون کلا 45دقیقه اون جابودیم رفتیم سوار ماشین شدیم هانیه به من گفت مامان بابات کاری براشون پیش اومده رفتن یجای شب میان دنبالت اگه موافقی بریم خونه ما من هم که از خدا میخواستم گفتم بریم حتما کار مهمی بوده .

قبلا هم خانهشان رفته بودم خانه بزرگی بود شوهرشم شیفت شب خورده بود نبود رومبل داشتم تلویزیون نگاه میکردم که دیدم هانیه خانم روسری کنده دامن نسبتا کوتاهی پوشید بایک تی شرت امد کنارم نشست وتلویزیون نگاهی به تلویزیون انداخت گفت:داری چی گوش میدی سریعا شبکه راعوض کرد رفت رو شبکهای کس وکونی ولی سریع انهارا عوض میکرد تا رسید به شبکه مورد نظر پیش خودم گفتم الان ازاون شبکها میزاره که دیدم اخبار گذاشت همی امیدم برای کردنش داشت نابئد میشد که گوشیش زنگ خورد مامانم بود گفت که ما امشب نمیتوانیم دنبال نادر بیایم اشکالی نداره امشب ان جا بمون هانیه گفت نه عزیزم چه اشکالی داره تازه امشب اقا حمیدم نیست (شوهرش بود)ازنظر امنیت هم برای ما بهتر (رابطش باشوهرش زیاد خوب نبود چند دفه هم دعواشون شده بود )بعد از اینکه دید امشب خبری از هیج کس نیست راحت شده بود .
امد نشست رومبل دامنش یکم زد بالا شرت پاش نبود باورتون بشه یا نه تا این صحنه دیدم کیرم نا خداگاه راست شد فهمیدم که امشب از اون شباست ناگهان بنفشه امد هانیه جاخورد درست نشست دامنشم داد رو پاش گفت:بنفشه مگه تو خواب نبودی
گفت:مامان من خواب نمیرم باید بیای پیشم بخوابی رفت تو اتاق بنفشه 20دقیقه دیگه امد بیرون روبه من کرد گفت :اخرش خواب رفت کیرم دیکه خواب رفته بود هانیه رفت تو اتاقش ودیگه بیرون نیومد ترسیده بودم چون تاحالا اینقدر برای سکس صبر نکرده بودم اغلب سریع دستم میره رو کس طرف و بعد میکنمش اما اون شب اعصابم خورد شده بود ساعت 11:30بود دل زدم به دریا رفتم سمت اتاقش در زدم بعد رفتم تو ارام روتختش خوابیده بود لامپ هم روشن بود گفتم :هانیه هانیه نه خواب خواب بود .
رفتم کنارش وقتی پا های سفید وعاری از مو رو دیدم کیر امد سریع رفتم همه لامپ هارو خاموش کردم رفتم تو اتاقش ارام پاهاش از هم باز کردم به شکل 7 فارسی دامنشو زدم بالا وکس قرمز متمایل به صورتیشو دیدم شروع به مکیدنش کردم وای که خیلی داشت حال میداد همه موهای کسش زده بود خیلی شحوتی شده بود فهمیده بودم از خواب بلند شد اما بروی خودش نیا ورد منم وحشی تراز قبل میخوردمش که یکدفعه اه بلندی کشید بلند شد چشم تو چشم هم به من گفت دوست دارم منم که وضعیت دیدم گفتم من عاشقتم سریع از لاپاش بلند شدم لباسام کندم اونو دستش رو کسش بو دو داشت میمالیدش که من دوباره وارد عمل خواستم بشم که گفت حالا نوبت من من انداخت روی تخت لباساش کند سینهاش اونقدر سفید بود که یاد سفید برفی افتادم دامنش در اورد وامد وخودش انداخت روم داشتیم لب میگرفتیم که دیدم بلند شد وبه طرف در رفت گفتم خاک تو سرت نادر دیدی چه غلتی کردی بعد دیدم در اتاق قفل کرد وگفت نترس من در نمیرم .
برگشت روی تخت وبه طور کاملا وحشیانه برام ساک میزد واقعا حال کردم حتی یک بارم دندونش به کیرم نخورد داشت ابم مبامد که گفتم بسه خیلی حال داد حالا میخوام از کون بکمت (خیلی راحت تراز قبل لاهاش حرف میزدم )کفت کون نه من از کس بکن انقدر شحوتی بودم که یادم رفت پردشو 8سهل پیش شوهرش زدتش باخنده کیزم گذاشتم در کسش تو نمیرفت بسکه تنگ بود یک تف انداختم کیره 18سانتیم تا اخر رفت توش یک اه کشید اما زیاد بلند نبود اول ارام ارم کردم توش بعد باسرعت خیلی با حال بصورت 7کردمش وای که کس کردن از صدتا کون کردن بهتر خیلی داشت حال میداد بهمون که دیدم دوباره ارضا شد .
کیرم بعد از 5دقیقه کشیدم بیرون و یک راست کردم تو کونش اول گفت برات ساک میزنم اما من بدون هیچ چیز جا گردم تو کونش صدای جیغش به هوارفت در دهنشو گرفتم و کردم توش وشروع به تلمبه زدن کردم بعد از 3دقیقه ابم داشت میامد کیرم کشیدم بیرون وابمو ریختم روی پستوناش بعد لامپ خاموش کردم کشوندمش بالای تخت پتو دادم روی خودمون وتا صبح لخت تو بغل هم خوابیدیم ساعت 6بلند شد منم بلند کرد وگفت لباسات بپوش سریع لباسام پوشیدم ورفتم تاکسی گرفتم رفتم خانه خودمان
هفته دیگه که تو آرایشگاه دیدمش من کشوند کنار وبهم گفت:به هیچ کس چیزی نگو اما من داستانشو نوشتم تا بدانید
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
غروب یک رویا

سلام به همه دوستان من فقط مینویسم و یه خاطره محظه نه بیشتر شاید چیزی نباشه که خیلی ها انتظار دارن

ما جرا از زمانی شروع شد که خاله مهین همسایه ماشدوجالبه که مربی مهد کودک من بود چون مادرم شا غل بود من همیشه پیش خاله مهین بودم خیلی دوسش داشتم مثل مادرم بود وشاید خیلی نزدیک تر خاله مهین اون زمان یه زن 21 ساله بود که 16 سالگی از دواج کرده بود وخیلی وقتا شوهرش جبهه بود اون تنها بود و خوب هر وقت که تنهابود من پیشش بودم مادر من 3 تا پسر داشت و اون هیچ بچه ای نداشت یه روز ازش پرسیدم خاله چرا شما بچه ندارین گفت خدا نداده ولی شاید اگه تو دعا کنی دلش به رحم بیاد و یه بچه هم به من بده من هم با همون پاکی بچه گی دستام رو بالا بردم گفتم خدایا چی میشه به مهین جون من یه بجه ناز نازی بدی این قد دلگیر نباشه شا ید اون روز لهضه دعا بود وشایدم من یه وسیله که میبایست تا وان این دعامو پس بدم گذشت از این ماجرا و بعد یه مدت خاله بچه دار شد و خدا یه دختر ناز به اون داد که اسمش رو گذاشت رویا اون زمانی که رویا به دنیا اومد من 4 سال داشتم اولا به رویا هسادت میکردم ولی محبت خاله مهین به من کم نشد بیشتر هم شد همیشه به هم میگفت تو دوماد خودمی من رویا رو از دعای تو دارم و میدمش به خودیت ومن هم ضوق مرگ میشدم توعالم بچه گی من و رویا باهم بزرگ میشدیم و روز به روز به هم وابسته تر تا جای که روز اول که رفت مدرسه من هم با هاش رفتم بعد اونی که رفت تو مدرسه من هم رفتم طرف مدرسه خودم روز ها میگذشت تا که رویا 9 ساله شد و من هم 13 سالم بود یواش یواش زم زمه های تاصب بی جای مادر من و پدر اون شرو شد ولی خوب همیشه خاله مهین مشکل گشا بود من و رویا اگه یه روز هم نمیدیدیم روزمون شب نمیشد به هر نحوی بود همو میدیدیم حتی شده از روی دیوار تا جای که ما درم منو تو خونه حبس کرد تا جلوی من و بگیره این جا بود که رفیقم ممل به دادم رسید به من پیشنهاد داد خودتو بزن به مریزی و بگیر بخواب تو خونه بعد من از رو دیوار میام تو خونه جا تو میخوابم تو برو پیش رویا خیلی مرده نقشه رو اجرا کردیم همه چی خوب پیش رفت تا جایی که من از فکر سا عت و وقت بیرون رفتم و وقطی به خودم اومدم دیدم ساعت 3 بعد از ظهره و وقطی با عجله به خونه بر گشتم دیدم ممل به گیر مادرم افتاده و یه کتک حسابی ازش خورده و خو ب ماجرا لو رفت ما درم که دید نمیتو نه جلوی من رو بگیره و بامذاکرات خاله مهین به این نتیجه رسیدن که بین ما صیغه محرمیت بخونن و خوب ما دو تا به هم نزدیک تر شیم اون قدر نزدیک که هیچ رازی رو مخفی از هم نداشتیم و مثل همیشه مهین جون بهترین پشتیبان ما همیشه با هم بودیم و خیلی وقتا که خونه خاله بودم وقتی شوهرش نبود کنار هم می خوابیدیم فقط همیشه به همون میگفت کاری نکنین که با عث سر افکندگی من بشین و ما دوتا به احترامش هیچ وقت از بوسیدن هم و در آغوش گرفتن هم جلو تر نرفتیم دو تا مون درس خون بودیم شاگرد اول مدرسه حمید خان پدر رویا دیگه منو قبول کرده بود به عنوان دامادش ولی واسم یه شرط گذاشت که باید بری دانشگاه و من هم ازت حمایت میکنم تا رویا رو بهت بدم اونقدر رویا رو دوست داشتم که هر زمان بهم میرسیدیم قلبم مثل گنجشک میزد و چنان آرا مشی کنارش داشتم که نمیشه بیانش کرد یه عشق واقعی که حاضر بودم همچیزم رو بدم واسش و به هیچ چیز بجزکنارش بودن فکر نمیکردم پدر بزرگم خدا بیامرز 10 سالم بود که اول تابستون یه صبح زودآمددم خونمون من خواب بودم نشست کنار تختم آروم صدام کرد گفت بلند شو پسر چشمام رو مالید و نشستم لب تخت گفتم چیشده با با گفت شنیدم عاشق شدی گفتم چطور گفت یه عاشق نمیخوابه تو خونه تلاش میکنه تا دنیا رو واسه عشقس گلستون کنه (نور به قبرش بباره) بلند شو باید بری سر کار اگر میخوای مرد بشی اول باید کار کنی کار جوهر مرد مرد بی عار مفت نمی ارزه منو برد سر کار گذاشت من رو دم دست اوستا حسن مس گر گفت اوس حسن این شازده رو میبینی صاحب ملکته ولی مراعاتش رو نمیکنی ها میخوام ازش مرد بسازی نه نا مرد یادت باشه هم کاسبی رو یادش بده هم هنرو هم مردونگی منم شروع کردم سر 2 سال تو کارم شدم اوستا و پدر بزرگم 3 دهنه مغازه اوس حسن رو زد به نامم خدا بیامرز وقتی دید دارم با جدیت کار میکنم ماه اول یه پولی واسه دل گرمیم به هم داد وقی به رو یا گفتم که دست مزدم گرفتم گفت میای یه کار کنیم سال 70 5هزار تومن بود باهم رفتیم یه روسری واسه مادر اون یکی واسه مادر خودم یه عصا واسه پدر بزرگم و با قی پول رو هم پشمک خریدیم 3 کیلو پشمک شد آخه رویا پشمک خیلی دوس داشت وقتی عصای نو رو به پدر بزرگم دادیم جفتمونو بغل کرد بوسید گفت نه دارین بزرگ میشین یواش یواش اونقد پشمک خوردیم که از هر چی پشمک بود حالمون به هم میخورد تا چند وقت این دوران مثل برقو باد گذشت من هم اوضام خوب بود از پول کار تابسنونا و کرایه مغازه ها یه ماشین خریدم و خونه همرا رو زمینی گه پدر بزرگم بهم داد ساختم تا بشه خونه آرزو هام خشت خشت اونو با رویا مشورت میکردم و انصافا خیلی قشنگ شده بود همه چیز خوب پیش میرفت من دانشگاه قبول شدم و اومدم تهران هنوز یه ماهی نگزشته بود که یه روز خاله مهین زنگزد گفت خاله میتونی بیای کاشان گفتمآره میام گفت رسیدی یه زنگ به من بزن گفتم چی شده گفت چیزی نیس گفت ما اومدیم اینجا گفتم تو هم بیای ببینمت دل شوره عجیبی داشتم از صبحش دل شوره داشتم با سرعت تمام اومدم کاشان جوری که نفهمیدم کی مسیر تموم شد خودمو ورودی شهر دیدم زنگزدم به خاله گفت بیا به این آدرس وقتی رفتم کفت بیا تو بیمارستان پله های بیمارستانو با سرعت طی کردم رسیدم تو راه رو اتاق عمل تازه فهمیدم چی شده خاله اینا داشتن میرفتن کاشان که تو راه تصادف کرده بودن سر نشینای جلو که خاله شوهرش بودن زیاد طوریشون نشده بود ولی رویا و خواهرش زخمی بودن و رویه حالش بد تر نیاز به عمل داشت وقتی رسیدم بالای سرش اشک چشمام مثل بارون میبارید رویای من رو تخت بیمارستان بی هوش تو اون هال و خاله دل داریم میداد رویا رو عمل کردن و خوب شد و من خدا رو هزار بار شکر کردم واسه اینی که اونو به هم بر گردوند رابطه ما او نقدر نزدیگ بود که هرچی ازش می خواستنم نه نمی گفت ولی حیچ وقت از از بوسیدنو در آغوش هم بودن فرا تر نمی رفت و بعد ها تو زندگیم به این نتیجه رسیدم که یک لحظه درآغوش رویا بودن از ساعتهاهم خوابی با زنای دیگه واسم لذت بخش تر بود بعداین ماجرا سال آخر لیسانس بودم که رویا کنکور داد من تا بستون واحد بر داشته بودم تا که زود تر تموم کنم و با عشقم برم سر خونه زندگیم که رو یا زنگ زد به من کلی اقات تلخی کردو گفت همه چیز بین منو تو تمومه دیگه نمیخوام ببینمت من کپ کرده بودم نمیدونستم چرا و به چه دلیل حتی نمیتونستم جوابشو بدم یه ریز گریه میکردو دادو بیداد میکرد بعد هم گوشی رو گذاشت من مونده بودم که چی شده نفهمیدم چه جوری امتحان آخرو دادم 1 ساعت قبل امتحان بود و خودمو رسوندم رویا که خودشو قایم کرده بودو خودشو نشون نمیداد بازم مثل همیشه دست به دامن خاله مهین شدم با هزار قسم و خواهش از زیر زبونش کشیدم و فهمیدم ی دل غافل چه بلای سرم اومده رویا تواون تصادف نیاز به خون پیدا میکنه و خونی رو که بهش تزیق میکنن آلوده به ویروس هپاتیت بوده که هم واگیر داره و هم خطر ناک و به گفته دکترا حد اکثر 6 ماه دیگه زنده اس یه لحظه تمام دنیا رو سرم خراب شد رفتم پیش رویا بهش گفتم میدونم چی شده و پروندش گذاشتم رو میز شرو گرد به گریه کردن گفت نمیخوام تو هم مریز بشی من میمیرم ولی نمیخوام تو هم مثل من بشی بخدا هرچی گفتم دوروغ بود و شرو کرد به گریه از من اسرار و از اون انکار که نمیزارم نزدیکم بشی بهش گفتم تو یادت رفته زن منی به هم قول دایدم همیشه با هم باشیم پس بزار باهم هم بمیریم به یه درد گفت نه بهش گفتم فرقی هم نمیکنه اگه تو بمیری من هم میمیرم گفت نباید بمیری به یه شرط میذارم این ماهای آخرو باهام باشی من دیوانه هم قبول کردم گفت اول بهم دست نمیزنی دوم قول بده درستو تموم کنی خوشبخت باشی بعد من زندگی کنی با این حرفش وجودمو به آتیش کشید بی اختیار اشک میریختم و میگفتم خیلی بی معرفتی قرار نبود تنهام بزاری روزها به سرعت میگذشت و روز به روز رویای من جلوی چشم من آب میشد (من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود آن دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود) رو زو شبم رو با رویا بودم این 6 ماه ولی اون نمی ذاشت حتی به لیوان آبش دست بزنم که مبادا من هم مبتلا بشم تا که حالش بد شد بر دنش بیمارستان دکتر بهم گفت روزای آخره کبدش از کار افتاده 1هفته آخرو تماما بالای سرش بودم بغیر 2 باری که بی هوش شدمو با زور سروم سر پا نگهم میداشتن یه چشمم خون بود یکی اشک وصیت کرد که خودت میزاریم تو قبر اون قدر گریه کردم که روزای آخر اشکم خشک شده بود لحضه آخر به هم گفت یه زنگ میزنی ویدا بیاد پیشم ویدا بهترین دوستش بود چند لحظه با هاش تنها صحبت کرد وقتی صدام کرد تو اتاق دست ویدا رو گذاشت تو دست من گفت به من قول بده با ویدا زندگی کنی با هاش ازدواج کن او ن تورو دوست داره و چشما شو بست به وصیتش عمل کردم تو غسال خونه وقتی فهمیدن مریض بود کسی حاظر نشد بشوردش خودم لباس پوشیدم اونو شستم دیگه زنده بودن واسم معنی نداشت مهم نبود واسم که دیگران چی میگن همه میگفتن تو هم میگیری میمیری گفتم جهنم بزار منم بمیرم خودم با دست خودم گذاشتمش تو قبر رو شو باز کردم و برا آخرین بار بوسیدم و قبرشو بستم دیگه حتی نمیتو نستم گریه کنم مدرکم رو گرفتم مدتها انقدر افسرده بودم که حتی نمیدونستم روزهام چطور گذشت ویدا رفاقت رو در مورد دوستش کامل کرد مدتها به پای من سوخت ساخت مثل یه شمع میسوخت تا منو از تاریکی در بیاره و من هم زده بودم به در بی بندو باری از هر دختری که خوشم میو مد کارشو می ساختم بار ها مچ منو با اینو اون گرفت ولی هیچ وقت به روش نیاورد زن رسمی من نبود ولی همیشه پیش من بود همه جوره هم ازم همایت میکرد بار ها که با اینو اون گیر میفتادم اون به دادم میرسید اینقدر رنجش دادم تا رفت از زندگییم و باز تنها شدم دیروز ویدا رو دیدم گفت اگه آدم شدی بیام با هم زندگی کنیم و من قبول کردم (شرمنده که این داستان چیزی نبود که میخواستین ولی این درد دل من بود که به خاطر سود جوی افرادی خونه آرزو هام خراب شد و سال های زندگیم رو بجای عشقو نشاط به بد ترین شکل ممکن گذروندم) و بعد گذشت این همه سال هنوز دارم میسوزم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سارق ماشین

سلام مسعود هستم19 سالمه قدم178 وزن 73داستاننم کاملا واقعیه باوری نداری نخون چون هر فحشی بدی میره برا خودت من کونم نمیخواره بیام دروغ بنویسم.دیگه خود دانی.
داستان از اونجایی شروع شد که حدودا 1سال پیش روز پیش بابام صبح ساعت7 پا میشه بره نونوایی و بعدش طبق روال معمول که جمعه ها طعطیله و من دانشگاه نمیرم.باهاش برم سر کار برق یه قسمت آپارتمان مونده بود سیم کشی کنیم و برگردیم.بابام که از نونوایی حدودا ساعت7:30 برگشت و ساعت8 باهم رفیم بیرون که سوار ماشین بشیم دیدیم زکی ماشینو دزد برده و خلاصه تا ساعت12 شب باهمه اقوام شهرمونو زیر و رو کردی .نبود که نبود.
خلاصه ما و تو ماشین که حدودا2میلیون تومن وسیله مردم بود و 500 تمن هم وسیله خودمون با قیمت پرایدصفر که میشد حدودا 20 میلیون و غصه اون سرغت تا بیش ازیک ماه.طی این بیش از یک ماه یه زنه همسایمونه هی میامد سرکشی پیش مامانم و دعا میکرد پیدا بشه و همش خونمون بود.اسمش مهساس من بهش میگفتم خاله.خلاصه همش خونمون بود ولی چون زیاد فیلم میدیدم و تو دانشگاه هم سرم گرم بود زیاد تو کفش نرفتم.
داشتم تو پارک با رفیقم بحث اربیتالهای درس شیمی رو میکردیم.که یهو تلفنم زنگ ززد :بابام بود گفت سریع برو آگاهی تا منم دارم میام دزد ماشینو گرفتن خلاصه پریدم سوار ماشین رفیقم. ورفتیم اونجا خلاصه وقتی دزد ماشینو دیدم سر جام خشکم زد باورم نمیشد دزد ماشینمون همسایمون باشه (شوهر همون مهسا)خواستم برم اونور شیشه بکنمش مادر جنده رو که نزاشتنم.خلاصه طرف یه معتاد بنگیه و ماشینو اوراق کرده بود و داده بود مواد و باقیشو هم خورده بود ما موندیم و قاپ ماشین.خلاصه اونم شد 400 تمن.که بگو اونم خرج کرایه ماشین1 ما همونم نمیشد.خلاصه اهل محل و خانوادش هر کاری کردن رضایت بدیم نشد آخه به بابام گفتم رضایت بده خودمو میکشم.خلاصه بیش از 2سال براش زندون برید قاضی پروندش.

2-3 ماه گذشت مهسا خانوم داستان ما همش وقتی مارو مخصوصا منو میدید شرمنده میشد و سرش پایین بود.یه روز پوریا گفت مهسارو دیده که داشته گریه میکرده و به مامانم گفتهه تورو خدا رضایت بدین مامانمم بهش گفته مسعود خودکشی بکنه خونشو میدی؟اونم گفته اگه مسعود بگه شما رضایت میدین مامانمم گفته :آره.
خلاصه رفیقم گفت بچه داره بخاطر بچه و این بدبختیشون بزار رضایت بدن ولی من قبول نکردم.آخرش یه فکری به کلم زد.گفتم پوریا بیا زنشو راضی کنیم اگه بهمون بده ما هم میگیم رضایت میدیم.پوریا هم گفت نکن آبروتو میبره.و خلاصه جدا شدیم.
شب اومدم تو سایت شهوانی و گوگل چندا داستان از زنهایی که شوهرشون زندان بوده و حشری شدن و دادن رو خوندم.و کیرم مثل آنتن شده بود از طرف دیگه داغ ماشینمون با زندان خالی نمیشد.تصمیم خودمو گرفتم.
صبح روز بعد تا شب بیرون بودم و منتظر بودم مهسا بیاد رد بشه.و هی نقشه میکشیدم خلا صه نیامد تا 3 روز.روز سوم ساعتهای 3 بود که اومد پوریا کنارم بود.خلاصه طوری رفتار کردیم که خونشون مسیرمونه و دنبالش نیستیم و این جمله هارو میگفتیم:آخه خاک توسرت این مهسا خانومو ول کردی رفتی زندا که چی بشه بد بخت حیف نیست این شا کس تنها بخوابه؟
آخه خدایا تو به داد این زن بدبخت برس.با چی خودشو خالی کنه؟
سرعتشو زیاد کرد و از بغلمون رد شد. گفتم آخی پوریا نگاش خیلی دلم سوخت. میخوام رضایت بدم .
پوریا گفت :بگو بقرآن؟
منم گفتم:بقرآن ولی یه شرط داره
پوریا گفت چه شرطی:گفتم به تو هیچ ربطی نداره اون زندونی صاحب داره صاحبش باس شرطشو بپرسه ولی یه راهنمایی شرطم خیلی آسونه دیگه خود دانی.
زنه روشو برگردوند و گفت خدمت مادرت میرسونم این حرفهاتو
گفتم برسون ببینم کی باور میکنه.کسی هم با هم ندیده مارو شاهد هم نداری تو واسه خوبی خوب نیستی این تازه اولشه آزاد که بشه سرشو میزارم روسینش تا دیگه دزدی نکنه.
خلاصه رفت تو خونش و درشونو محکم کوبید ما هم در رفتیم (مثل خر)
2-3 روز گذشت و هی تیکه بار دختر بچه سال دوم راهنماییش کردیم.
خلاصه غیبشون زد.منم بیخیال شدم تایه هفته بعد که داشتم ول میگشتم اتفاقی از در خونشون رد شدم و دیدم اومدش بیرون هیچی نگفتم و به راهم ادامه دادم یهو دیدم پشت سرمه سرعتمو حفظ کردم یهو گفت خب حالا شرطت چی بود؟وایسادم و گفتم بیخیال پشیمون شدم شرط نداره گفت:حیف من!!!!زیادی فکر کردم .خب ببخشید مزاحم شدم گفتم ن شوخی کردم شرط داره ولی نمیشه بگم گفت پس من چجوری بفهمم شرطت چیه؟گفتم بیا این شمارمه بزنگ شرطمو میگم.شمارمو گرفت و گفت باشه ولی دیگه پشیمون نشو به وضعیت بچم نگاه کن!!!!!!!! کافیه دیگه نمیخوام زجر بکشه.و رفت.
1 ساعت بعد دیدم یه همراه اول بهم زنگید و منم دیر جواب دادم.و وقتی جواب دادم:صداشو شناختم .سلام کریم و اهوال پرسی و...البته یه کمی خشک جوابمو میداد.منم هی لفتش دادم.گفت بفرما مسعود خان شرطتو بگو.....گفتم:شرطم خیلی آسونه ای کینه رو از دلم در بیار ما هم رضایت میدیم شوهرت آزاد شه و بیاد بالا سر زن و بچش.
گفت باشه خب چجوری این کینه رو از دلت در بیارم مسعود خان؟گفتم هیچی بخاطر بچت بزا یه شب جای شوهرت باشم گفت خفه شو ................خلاصه منم گفتم پس بزار شوهر دزدت تو زندون بپوسه و قطع کرد.
شب طاقت نیاوردم بایه پیام گفتم باشه هرچی تو بگی یه تضمین بهت میدم که اگه قبول کنی شرطمو شوهرت آزاد میشه.گفت:منکه تضمین نخواستم ولم کن
گفتم نمیشه.
گفت پیامتو دارم الان همه حرفهامو باور میکنن گفتم این خط دختر بازیمه هیشکی جز دخترهای دانشگاه شمارشو نداره.گفت خب برو با یکی از همونها گفتم من کینم فقط با تو یا دخترت جبران میشه
گفت غلط میکنی نزدیک دخترم بشی.گفتم شرمنده تو کارشم دیگه بیخیالت شدم اون بهتره بچس بیشتر حال میده هیچی بلد نیست هرکاری بخوام میتونم باهاش بکم فعلا عزت زیاد.بایییییییییییییییی(ضمنا سلاممو بهش برسون و بجام ببوسش تا بعدا خودم میبوسمش)بای بای بای بای.
2 ساعت نگذشت که یه پیام داد چه تضمینی میدی؟گفتم یه برگه رضایت بهت میدم بعدش باهم.......
گفت اثر انگشت میزاری گفتم آره با خط خودم مینویسم و اثر انگشت بابامو هم پاش میزارم.
گفت باید فک کنم گفتم فک کردن نداره من فقط دست مالی میکنم و شاید سینه هاتو بخورم اصلا نمیکنم و خلاصه هزارتا قصم خوردم که نکنم و کسی هم نمیفهمه.
اونم قرار شد خبرم کنه برم خونش
خلاصه صبح روز بعدیه برگه جعلی با خط پریا ساختم و اثر انگشت یکی دیگه از بچه هارو پاش گذاشتم و خودمم یه امضا که دفعه اولم بود میکشیدمش زیر برگه گذاشتم.
نزدیک ساعت 1:30 بود یه پیام داد گفت دخترم مدرسس میتونی بیای منم زرنگی کردم و بهش زنگیدم که ببینم کلکی تو کاره.دیدم صداش میلرزید داشت باورم میشد گفتم نیم ساعته میم رفتم تو دستشویی خودمو نگاه کردم دیدم موی کیر ندارم. رفتم دنبال پوریا قضیه رو گفتم اونم ولم نکیکرد میخواست بکنه ولی آخرش راضی قرار شد نگهبانی بده.و بعد بره اونم مهسارو بکنه من نگهبانی بدم
خلاصه رفتم خونش آیفونو زدم درو باز کرد.گفت بفرما بالا.....باورم نمیشد این منم.تو کونم عروسی بود.
از پله ها رفتم بالا یاد داستانهای سایت میافتادم.خیلی حال میداد یه ترسی داشتم که خیلی ازش خوشم میامد.دیدم از تو آشپزخونه اومد و سرشو انداخت پایینو گفت ببین میشه این کارو نکنیم گفتم ببخدا میخوام یه چیزی بهت بگم اگه دروغ بگم خدا کنه همین الان پلیس بریزه بگیرتم گفت چیه؟گفتم از اون وقتی اومدی تو این محله عاشقتم و همش به عشق تو جلق میزنم این فرصتو ازن نگیر.گفت:آها الان فمیدم تو چرا شاکی شدی و چه مرگت بوده.
ولی زیاد دیدمت دختر بازی میکنی و.....تا حالا سکس داشتی؟گفتم فقط خردن و مالوندن.یه خنده کرد و گفت میدونستم بخدا.خلاصه گفتم رفیقم دم در منتظره نهبانی میده گف چرا بهش گفتی برو بیرون گفتم :دیگه اومدم داخل اون دیگه ول کنم نیست !!!!بزنگم بره؟گفت ن بزار نگهبانی بده بهتره.
گفت اجازه میدی بکنم؟گفت برگه .بهش دادمش و خوندش و یهو قاپیدم برگه رو . گفت زود باش .
شروع کردم به بوسیدنش و لب گرفتن دیدم داره همراهی میکنه و خیلی وارده. خوشو بهم میمالید و کم کم لخت شدیم و سوتینشو فشار میدادم به صورتم.و درش آوردم و یه کم خوردم که آبم آومد داخل شرتم .خیلی بهم خندید و گفت وایسا رفت یه اسپری آورد بهش زدو گفت یالا بخور منم مثل قهتی زده ها میخوردم.و داشت آه و اوه میکرد.که رفتم پایین یه شرت بنفش توری پاش بود گازش میگرفتمو درش آوردم چخه کسی داشت خدایا خیس خیس بود تازه موهاشو زده بود دیوونم کرد.فکمو گذاشتم رو کسش و کم کم از کسش لب میگرفتم دستشو گذاشت رو سرم و به کسش فشارش میداد(اون لحظه بود یا ماشینمون که همه زندگیم بود افتادم قسم خوردم که جرش میدم)زبونمو رو چوچولش میچرخوندم و انگشتمو میزاشتم در سوراخ کونش و اینقد چرخوندم که تا نصفه رفت تو که یهو چرخیدو گفت لپ کونمو بخور منم که تابع امر بوم وحدودا3دیقه لپها و سوراخکونشو کسشو شو خوردم. گفتم ساک میزنی؟گفت آرره به پشت خوابید رفتم رو سینش کیرم از وسط سینههاش میخود چه حالی داد .......رو هوا بودم انگاری .گفت بسه دیگه پاشو.و انداختم کنار و تف زد به دستش و مالید به کس خیسش و منم گفتم یالله خنید و گفت الله یارت زود باش میدونی چند وقته کیر نخورده گفتم از وقی شوهرتو انداختیم داخل تو هم بیا کیر مارو بنداز داخل خندیدیم و همونجوری روبه هوا خوابیده پا هاشو باز کرد منم اول مایلدم بک چوچولش و بعد کردم داخل و همش مثل سگ تلمبه میزدم.و خوابیدم روش و سینه هاشو میخوردم و تلمبه میزدم خیلی لذت داشت.یهو دیدم بشدت لرزید و داد میزد و آه اوه میکرد منم دیگه ماهر شده بودم و یواش یواش دوباره تلمبه میزدم و گفتم برگرد کونت بزارم.گفت ن کافیه .ولی من قبول نکردم و 22بارا اسپری زدم گذاشتم در کونش با یه کمی فشار زید واردش شدو کم کمک تلمبه زدنم تند میشد.بو دوباره لرزید گفت بیاا از کس بکن دوست دارم .منم دوباره گبا تف گذاشتم داخل کسش اونم کمرم رو می مالی و صدام داشت بلند میشد که دستاشو حلقه کرد دور کمرم و به خودش چسبوندم(اسیرش شدم)و نا خودآگاه آبم ریخت داخل کسش و گفتم حالا چیکار کنیم گفت من همینو میخواستم .دیگه نمیتونی بزنی زیرش و باید رضایت بدی گفتم ای بچشم. و روش خوابیدم وازش لب میگرفتم و گفتم به آرزوم رسیدم.گفتم اگه رو حرفم بمونم بازهم میزاری باهات باشم گفت آره بچه خوشکل و ازم لب گرفت و گفت برو رفیقت منتظره بادسمال کاغذی خودمو پاک کردم ورفتم .داخل ماشین دیدم پوریا23 بار زنگ زده .داستانو تعریف کردم و رفتم خونه تا شب بابام اومد گفتم دلم بحال دخترش سوخته آخه به دوستش گفته خوشبحالت بابات پیشته. و بعدش گریه کرده ورفته خونشون.بعد1ساعت بابام راضی شد و ورفتی رضایت دادیم. و از اون موقع من بیشتر از شوهرش کردمش و اه خواستین داستان اونهاروهم براتون میگم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 43 از 94:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA