انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 47 از 94:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


زن


 
سکس با راضیه توی حموم عمومی

با سلام من بهمن قد 172 وزن 77 و اندازش هم 17 سانت .سالها پیش که 20 سالم بود پسر خالم با اینکه ی زن داشت و ی زنش رو هم قبلا طلاق داده بود ب رسم طایفه ما دختری را به قصد ازدواج فراری داد .بعد شکایت زن دومش کارشون به زندان کشید ...........بعد شش ماه زنش از زندان در اومد و با وساطت خانواده به خونه ی شوهرش برگشت ی روز عروس خانم با دختر خالم به خونمون اومدند اواخر بهار بود گیلاسهای با غمون تازه رسیده بودند مشغول گردش تو باغ بودیم مرضیه خانم برای اینکه راحت بتونه گیلاش بچینه مانتوشو در اورد و مشقول چیدن گیلاس بود و منم موقع خم وراست شدن دیدش میزدم عجب سینه و رونهایی داشت خط شورت و سوتین و بر امدگی کسش کاملا معلوم بود .خلاصه بد جوری تو کفش بودم و از طرفی هم به خاطر کم رویی کاری هم از دستمون بر نمی اومد روز ها میگذشت و رفت و امدها و اشناییمون بیشتر میشد و تشنگی ما شدید تر یکی از این روزها مرضیه خانوم با دختر خاله کوچیکترم برا ی رفتن به دکتر خونمون اومدند و از من خواست تا ببرمش دکتر البته این در خاستا به طرز مشکوکی تو باغ ازم کرد بدین صورت که چند بار با عشوه و ناز به من گفت که ی چیزی بگم میکنی منم فکر کردم شاید پولی چیزی میخاد از طرز نگاه و خنده و خم و راست شدنش ی چیزایی متوجه شدم ....خلاصه... با هم رفتیم دکتر و ازمایش... نوبت رسید به نمونه گیری جلو در دستشویی موندم تا نمونه ادرار شو بیاره نا گفته نمونه که موقع رفتتم تو تاکسی هم مدام خودشو بهم میمالوند..... صدای شاشیدنش هنوزم تو گوشمه بعد تحویل نمونه تو راه برگشت دلمو زدم به دریا و مسیر صحبتو منحرف کردم به سمت سکس و رابطه با پسر خاله و بد شانسی و الانشم مثل من تو کف بودنو این جور حرفا از طرز نگاه و با عشوه حرف زدناشو از من مشگون گرفتناش معلوم بود که دیگه نباید معطل کنم... برگشتنی پیاده بودیم و هوا گرم و خیس عرق .... بهش گفتم بد جوری عرق کردی میدونی چی الان میچسبه ؟پرید وسط حرفمو گفت حموم...منم گفتم حموم با کی ؟بعدشم زد زیر خنده.... داشت قند تو دلم اب میشد از طرفی هم احساس میکردم شورتم داره خیس میشه ....تو فکر ی جای خوب بودم ی لحضه فکری به ذهنم رسید هیچ جایی بهتر از حمام عمومی شهر نبود {مااون وقت حموم تو خونه نداشتیم و اینم میدونستم که با توجه به این که فصل گرم سالم بود حموم شهر هم خیلی خلوت و مدیرش هم اشنا و مطمعن از اینکه اگه هم متوجه میشد ما رو لو نمیداد}تو افکار خودم بودم که دلمو زدم به دریا تو این لحظه به مرضیه گفتم مییای بریم حموم اونم گفت :حموم با کی ؟ با تو بعدشم هر دومون زدیم زیر خنده .حموم شهرمون ورودیش یکی بود ولی دو تا راهرو داشت سمت چپ فقط مردانه وسمت راست اولاش مردانه و نمره های بعدیش زنانه با راهروی ورودی مشترک.برای اینکه کسی متوجه با هم رفتن ما داخل یک نمره خصوصی نشه مرضیه را این طور توجیه کردم که :اول ایشون برن داخل بعد من برم . ایشون رفتند داخل و منم چند دقیقه بعد از راهرو با احتیاط رفتم داخل وسطهای راهرو بودم که درب فلزی حموم تکون کوچیکی خورد بلافاصله رفتم داخل .

بله دوستان اصل داستان از اینجا شروع میشه: منم قبلا ی ساک ورزشی کوچیک و یک حوله و ژیلت و شامپو هم گرفته بودم .......وارد حموم که شدم اولش ی بوس خوشگل ازش گرفتم از طرفی هم وقت زیادی نداشتم ....اولش مانتو و شلوارشو در اوردم بعدشم شلوار و پیرهن خودمو در اوردم کیرمم شق شق شده بود و داشت منفجر میشد کیرمو که مرضیه دید دشتشو انداخت طرفشو محکم گرفت بهش گفتم مواظب باش نشکنه لباسامونو تو رختکن در اودیمو رفتیم داخل. وان رو پر اب کردیمو رفتیم توش .کرستشو در اوردم و سینه های همچو بلورشو کردم دهنم داشتم یک سر میک میزدمو اونم اخخخو اوخ میکرد. شاید باورتون نشه سینه هاش اینقدر دست نخورده بود که ادم حض میکرد{اخه شوهرش بعد اینکه خودش از زندون در اومد هنوز تو زندون بود و فقط ی شب زندگی و ی بار سکس با هم کرده بودند }نوک یکی از سینه هاش با اینکه چند دقیقه میکش زدم ولی از تو گوشت بیرون نمی اومد.بگذریم بعد مختصر دوش گرفتن سیر بغلش کردمو لباشو کردم دهنم بعدش شورتشو وشورتمو در اوردم و کیرمو کردم لای پاش .موی کوسش کمی زیاد بود ژیلتو دادم بهش تا خودشو اصلاح کنه بعد خابوندم روی سکو و رفتم روش با اینکه کوسشو خشک کرده بودم ولی اب کوسش یک سره جاری بود (یک کس سفید و گوشتی وبدون هیچ گونه زایده یا لبی عین کس بچه رو سکو به پشت خابوندمو به صورت شروع 6.9 شروع کردیم به ساک زدن .طعم ترش اب کسش هنوز یادمه بعد چند دقیقه ساک زدنو اخ و اوخ کردن ....او نو نشوندم لب سکو و خودش کیرمو گرفت به ارومی تپوند تو کسش وایییییی داخل کوسش خیلی داغ بود من داشتم تلمبه میزدم و ایشون هم اخ و اوخ میکرد تا اینکه گفت سرعت تلمبه رو بیشتر کن تا این که ارضا شد و اب منم اومد و پاشوندم تو صورتش بعدشم ی بار دیگه هم کردمشو و لباسامونو پوشیدیمو به نوبت بیرون رفتیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
هیپنوتیزم زندایی

سلام من ی هستم می خواستم داستان 4 سال پیش رو بهتون بگم که من دوم راهنمایی می خواندم ما روز شنبه زنگ اول هنر داشتیم معلم هنرمان آقای میم آخرین سالش بود و معلوم بود که دیگه نخواهیم دید همه بچه ازش خواستیم برامون یکی رو هیپنوتیز کنه آخه فوق لیسانس هنر اشت و می تونست هیپنوتیز کنه فقط تعریفش رو شنیده بودیم آقای ا بعد از اصرار ما قبول کرد یکی از بچه رو داوطلبانه خواست هیچ کس حاظر نبود خلاصه یکی از بچه ها که تنبل بود قبول کرد یک صندلی بردیم جلوی معلم و معلم به همه گفتند ساکت باشند و گرنه نمی شه همه جمع شده بودیم و با دقت نگاه می کردیم معلم بالای بنیش وسط ابرو ها که مال اون مثل موکت بود یک خودکار گذاشت و گفت به اون نگاه کن و شروع کرد به گفتن این Sad( مادرت از خواسته بری زیر زمین و از توی اتاق سبزی بیاری تو هم اری به سمت زیرزمین می روی زیر زمین 20 تا پله داره پات رو می ذاری روی پله اول و می بینی زیر زمین تاریک و قدم بعدی رو روی پله دوم می ذاری تاریک بودن زیر زمین معلوم میشه .... حالا پات رو می ذاری روی پله 18 هوا سردتر شده و جلو تاریک تاریک است حالا پات و می ذاری روی پله 19 ... حلا پات روی آخرین پله است جلو هیچی رو نمی بینی ( ص (همان پسره) چشماشرو نمی تونست نگهداره) دست رو می بری تو جیب شلوارت یک قو طی کربیت است بازش م ی کنی 5 تا توش کربیت هست کربیت اول رو می زنی روشن نمی شه کربیت دوم رو .. کربیت پنجم رو میزنیه روش میشه ولی با بادی خیلی سرد دوباره خاموش می شه ولی اتاق ته زیرزمین رو می بینی از روی حفظ می ری هر قدم که برمی داری هوا سرد تر و تاریک تر می شه و حالا به در رسیدی و بازش می کنی ولی قفله تو جیبت یک دسته کلید بیستایی است کلید اول رو امتحان می کنی نمی ش ....کلید 15 ام را می زنی نمی شه ولی هوا سردتر و تر تر میشه... کلید بیستم رو میزنیه باز می شه و از اتاق نوری میآد می ری سمت ش کنار ساحله جایی زیبا (در اینجا چشماش کلا بسته بود) )) ، بعد بهش گفت دست رو بیار این آبمیوه رو که (دروغکی انگار بدستش لیوان می داد) از بیشترین میوه ای که دوست داری درست شده رو بخور اونهم واقعا دستش انگار لیوان هست به سمت دهنش برد حالا سرتونو با این درد نمی آورم من بعد از اینکه اینرو دیدم مشتق شدم تمام دوسال کار کردم رو پسر داییم و پسر عموم در آخر تونستم پسر عموم رو س هیپنوتیز کنم سخت بود بعد از تمام شدن سرم درد میکرد خلاصه من اول می خواندم که به عید یک روز مونده بود نهار رو رفتیم خانه مادر بزرگم توی آپارتمان آنها خانه داییم پایین آنها ست و من و برادرم که فیلم و کارتون خریده بودیم (که بعد از مسافرت موفق شدیم ببینیم)

رفتیم خونه داییم فیلم ها رو ببینیم درست زده یا نه در و زدیم و زنداییم باز کرد داییم کار بود و نبود اسم زنداییم ز است و 26 سالش می شد رفتیم سراغ کامپیوترشون و فیلم ها رو به کامپیوتر آنها زدیم بعد که تمام شد کارمان رفتیم بالا و من به نظرم اومد که اگر فردا خواهیم رفت مسافرت به ج من چطور این فیلم ها رو نگاه خواهم کرد به این بهونه رفتم پایین برادرم نیومد درشون زدم و گفتم که م خوام فیلم ها رو نگاه کنم زندایی ام هم آمد و روشن کرد اون لحظه که تنها بودیم شهوتم به اوج رسید و از دهنم حرف چقدر قوی هستید زندایی در اومد اونم خوشش آمد اینطور بازوهاش رو پز میداد( البته از بازویی خبر نبود) بعد گفتم زندایی ولی فکر نکنم بتونید جلوی هیپنوتیزم بمونید اونم گفت مگه بلدی منم گفتم اره گفت پس می تونی من رو هیپنوتیزم کن و به من بگو استرس ندارم تا راحت بشم از شر این استرس منم گفتم چشم و با خوشحالی تام و تمام شروع کردم تمریناتی رو که کرده بودم رو عملی کنم ونتیجه بگیرم کمی می ترسیدم مثل معلموم خودکار رو گذاشتم و حرف ها رو گفتم و اون چشم هاش بسته بود نمی دونستم دروغکی بسته یا واقعی واسه همین اول بهش یه آبمیوه دادم اونم خورد بعد گفت به این دست راستت دارم پنبه بی حسی می مالم و به دست چپ ات کار ندارم این بهترین راه بود به دستش نوک چاقویی که میوه همراهش اورده بود رو روی دست راستش لمس دادم تا اگر بیداره بترسه بعد هیچ عکس العملی نشان نداد پس نوکش رو کمی به پوستش فشار دادم خبری نبود کمی فشار دادم هیچ خبری نبود انگار نه انگار که دار چاقو بهش فرو می کنم حالا چاقو رو دست چپش فشار دادم دستش رو زود ولی با سرعت کم کشید به سمتش دیگه داشتم مطمئن می شدم اومدم آخرین امتحان رو بکنم بهش گفتم به دست چپ یک نخ وصل می کنم که آن نخ هم به وزنه 5 کیلویی وصله و به دست راست ات هم چند کتاب دیدم اره دست چپش اومد پایین اول قولم رو انجام دادم و گفتم ز تو دیگه استرس نداری و هیچ وقت استرس ازیتت نخواهد کرد تکرار می کنم ... حالا نوبت درخواست من رسیده بود بهش گفتم ز از این وقت به بعد هروقت پسر خواهر زنت ی رو دیدی که بهت چشمک می زنه باهاش سکس خواهی کرد و به هیچ کس نخواهی گفت و یادت نخواهد موند (کار رو محکم تر بکنیم دیگه) و اگر دوباره چشمک زد از این حالت در میایی و لباسات رو می پوشی و شتر دیدی ندیدی خواهی کرد بعدش گفتم (با خودم) چطوره که من رو وقتی می بینی تحریک بشه نه نه زیاد تحریک بشه همینو بهش گفتم و چند بار تکرار کردم ولی مطمئن نبودم که کار بکنه بهمین دلیل بهش گفتم که آموزش پرورش گفته اعداد 1 تا 5 به این صورته 13524 چند بار تکرار کردم بعد گفتم تا ده شماره می شمرم و بلند می شی از این قسمت خیلی ترس داشتم چون که آقا ا (معلم هنر) می گفت که بعضی اوقات بلند نمی شوند توکما می مانند ترسیده بودم ولی مثل معلم ام تا ده شمردم و در شماره ده (متل ایشان) محکم دست زدم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاه بیدار شد می پرسید چی شد گفتم دیگه استرس نخواهید داشت گفت خدا را شکر گفتم اعداد یک تا 5 را می شمرید اونهم شمرد 13524 گفتم (تو دلم ) خدا را شکر و بهش گفتم نه زندایی 12345 اونم درست شد و می خواستم بهش چشمک زنم که دیدم داره به پستون و کس ش دست می زنه و چشماش تو کیرم مونده( لباس داشتم) منم خودم و نتونستم نگهدارم به پستوناش دست زدم ولی عصبانی شد البته با صدایی شبیه ااااااا.وووووه (توجه کنید که بعد از الف نقطه است) و صورتی عصبانی منم که دیگه نتونستم خودم رو نگهدارم بهش چشمک زدم و افتادم چشمام رو که باز کردم دیدم که مثل قحطی زدگان روم پریده و داره لب می گیره ( خدارا شکر که پشتمون تخت بود) منم با یک حرکت کشتی گیرانه پشت اونو به تخت خوابوندم و دگمه های بلوزش رو شروع به باز کردن کردم وای سوتین قرمزی پستوناش که توش جا نمی شد دگمه آخر که رسیدم گفتم تا اینجا که زحمت کشیدم دامن رو هم بکشم پایین جالب این بود که کرستش سیاه بود ولی سوراخ سوراخ که خیلی سکسی می شد اول کسشو رو از کنار کرستش لای پاش بود دید زدم بعد برگشتم به مه مه ها و سوتین را باز کردم انگار منجنیق بود پستون ها پرت شدند به بیرون نمی دونستم کدومش رو بخورم بهمین دلیل از وسط هردو شروع کردم بعد به بغل ها فقط صدای ز در نمی امد بهش گفتم حرف های سکسی بگو اونم شروع کرد کاملا تحت فرمان من بود میگفت محکم تر بخور .. حالا کسمو بخور بخور ... منهم خوردم راستش توی این داستان ها همیشه می نوسند خوش مزه است اصلا این طور نبود خیلی شور بود بهمین دلیل به حرکت69 نشستیم و اون کیرم رو از بین زیپ شلوارم دراورد و استادانه می میکید دیگه اونقدر لذت داشتم که واسم مهم نبود کس شور بخورم یه 5 دقیقه ادامه دادیم ولی می دونستم که الانا بر میگردیم خانه و برای مسافرت صبح زود استراحت کنیم من زود حمله بردم به کس ش با نیزه داغم که از تنور تازه درامده بود فرو بردم اول راحت نرفت کمی فشار دادم وااااایی چه لذتی ز خودشم اه اه می کرد واسه اینکه موقع فرو کردن اون لذت رو دوباره حس کنم یک بار دیگه در آوردم فرو بردم دیگه الانا بود که آبم بیاد سریع در آوردم و فرو کردم به کونش دیگه تو اون فرو نمی رفت و داشت می آمد دستاش رو گرفتم و فشار دادم تا نوکش رفت دیدم دستاش جواب نمی ده کمرش رو گرفتم فشار دادم رفت توش که به محض رسیدن مزاحم شد و استفراغ کرد توش معلوم بود که شیر خورده بود که سفیدیش از کونش بیرون اومد وایی چه قدر ریبا اولن سکس واقعا لذت داره چون تا بحال همچین چیزی رو نچشیده انسان تا اخرین قطره صبر کردم و با مه مه هاش ور رفتم بعد در آوردم دوباره فروکردم به کسش وایی داغ داغ و از یه طرفی سر بود(؟؟؟؟؟!) (لیز بود ) بعد از چند بار فرو کردن صدای در اومد (از بیرون) فکر کنم مادر و پدر اینا بودم من هم با عجله کیرم رو در آوردم و زیپم رو بستم و به ز چشمک زدم و اون رفت به حالت خواب من زود از خونش در اومدم و دیدم همسایه بغلیه رفتم بالا خونه مادربزگ دیدم دارند حاضر میشن برند بیرون من هم که حاضر بودم و فقط کتم رو برداشتم وقتی می رفتیم زندایی ام در رو باز کرد و چادر تنش بود با ما خداحافظی کرد و فرداش رفتیم به ج یک هفته گذشته بود ولی هنوز باورم نمی شد هی جق می زدم تا که برگشتیم و عید دیدنی شما رفتیم خانه شان به من با لذت نگاه می کرد هی با من شوخی می کرد و بعدش سریع می رفت دستشویی( یه بار گوش کردم از پشت در صدای اه اوه یواش می اومد معلوم بود با حرف زد بامن ارضا می شد ) خلاصه اون شب چنان نگاه میکرد که تو آشپز خونه تحمل نیاوردم و بهش چشمک زدم گفتم خم شو کستو بیرون بیار در عرض دو دقیقه کردمش این هی ادامه داشت و من لذت می بردم ولی مثل اون داستان های سکسی نبود که می گفتن تا آخر این کار رو هر وقت که وقت پیدا می کردن انجام می بردن واسم دیگه خسته کننده بود یک زن تکراری و پیر تر از خودم اگر من ازدواج کنم زنم ببینه ز اینطوری می کنه بد فکر می کنه منهم دیگه خسته شدم و خواستم دوباره هیپنوتیزش بکنم و از این حالتی که همش تحریک میشه وقتی منو می بینه در بیارم ولی هواسش به خودکار جمع نمی شد تصمیم گرفتم چشمک بزنم و کار کرد این دفعه هیپنوتیز شد ولی وقتی در اوردم از این حالت بای یه چشمک دیگه میزدم که برگده از این حالت ولی وقتی چشمک زدم هرچی گفتم یادش رفته بود و دیگه نمی دونم چی کار کنم واقعا آبروریزیه باید یکسی دیگه بکنه ولی خجالت می کشم بگم این کار رو کردم الآن عذاب وجدان دارم چون ز محجبه بود شاید مومنه و من با این کار بیچاره اش کردم و شاید اینکه وقتی منو می بنینه و تحریک میشه تنها این عامله که نمی گذاره کس بده یا مانند همان اولین بار اجازه نده به مه مه هاش دست بزنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
خواهر زن آرزو به دل

من 33سالمه و در همدان زندگی میکنم زنم 25سالشه ولی یه خواهر داره که از خودش 6سالی کوچیکتره این خواهره قدش از زن من کوتاه تره ولی بدن سکسی داره من از همون اولش عاشق بدنش بودم حدود 3سال پیش من یه روز باهاش تنها بودم که سر حرفو بهاش باز کردم و بهش از عاشقی گفتم و از حال عاشقی که اون شروع کرد به سوال پیچ کردن من از رابطه زن وشوهر که من بحثو کشیدم به سوی سکس که اون کمی خجالت کشید اون روز گذشت تا موندش یه روز خواهر زن دلش گرفته بود زنگ زد به منو گفت که زنتو بردار بیا بریم بیرون خلاصه رفتیم بیرون تو پارک باباطاهر ...یه شهربازی بود که الان جمعش کردن خلاصه زنم رفت دستشوی که خواهر زنه به من گفت دلم تاب بازی میخواد من اونو سوار تاب کردم حولش میدادم که به بهانه حول دادن دست میزدم به کونش که خسته شد وگفت زنت دیر کرده بریم دنبالش تو راه گفت دیشب کردیش من با تعجب گفتم نه چطور گفت که زنت میگه موقعی که تو اونو میکنیش اون نمیتونه دستشوی کنه منم از خدا خواسته شروع کردم از حال کردنمون باهاش حرف زدم بعد ده دقیقه بهش گفتم میخوای حال کردن منو زنمو ببینی گفت از خدامه بهش گفتم پس شب بمون خونه ما اونم قبول کرد زنم پیدا کردیمو رفتیم رستوران هتل بوعلی شام خوردیم و برگشتیم خونه موقع خواب زنم یه جا کنار تخت خودمون برای خواهرش انداخت من به زنم گفتم به خواهرش بجای قرص سردردقرص خواب دادم ...که با هم راحت حال کنیم اول قبول نکرد ولی من شهوتیش کردم از خودش بیخود شد دیگه حالیش نبود خواهرش پیشمونه برام ساک میزد منم برای اون ساک میزدم بعد 2ساعت دوتایمون هم خسته شدیم و زنم خوابش برد من کمی صبر کردم تا از خواب بودن زنم مطمعن شدم رفتم پیش خواهر زنم دراز کشیدم به گوشش گفتم که چه جور بود گفت عالی ده بیست بار ابم امد اینو که شنیدم دستمو گذاشتم رو سینه هاش شروع کردم به ور رفتنش که گفت یه لب بده منم دادم بعدش منو حول داد به عقب وگفت بروکنار گفتم برای چی جواب نداد فقط گفت اگه کنار نری داد میزنم منم رفتم پیش زنم خوابیدم فرداش مارو تو خواب گذاشته بود ورفته بود بعداون وقت با من قهر کرده وحرف نیزنه ولی من ارزو بدل موندم واز خدا فقط یه بار حال کردنشو از میخوام وبس

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن


 
اسمس اشتباهی

سلام به دوستان
من یکی از اقوام زنم به اسم مستعار مهناز این مهنازخانم ازاول ازدواجمون بامن رابطش خوب شد البته مثل داداش باهم اسمس بازی میکردیم و شوخی میکردیم حدود 2سال طول کشید تا یک روزداشتم با زنم اسمس بازی میکردم که یک اسمس که معنیش این بود که میخوام دوست پسرت شم براش اشباهی دادم که دیدم بدش نمیاد من رو مخش کارکنم اولش فقط باهش دست میدام بعد یروز رفتم خونشون باهم بوس لیس مالوندن کردیم عجب سینه های درشتی کون بزرگ فقط شکمش خیلی چربی داشت

خلاصه اون روز با لاپایی ابم رو اوردم 20روز پیش اومود خونمون چنددقیقه تنها شدیم حسابی لب بازی کردیم بعد دستم رو بردم توشلوارش مستقیم کردم توکسش خیلی خوشش اومد عصر که رفتن من بهونه اوردم رفتم توحال ماهواره تماشا کنم تا 2 صبح باهش اسمس بازی کردم البته ازنوع خفن خفن به حدی که اون زن 36ساله رو با اسمس بیحال و شهوتی کردم شوهرش شب کار بود فرداش قرار گذاشتیم شوهرش اومد صبحونش خورد رفت سرکار دومش بچه ها رفته بودن مدرسه من رفتم دیدمش فهمییدم رفته حموم خلاصه شروع کردیم به بوس لیس مالوندن خفن زود لباساشو دراوردم و اون سینه های درشتش رو میمالوندم لبام رولبش بود واقعا اون روز فهمیدم فرق زن چاق وباربی در چیه. خابوندمش رو زمین شروع کدم به لیس زدن کس بی بو و بزرگش. داشت داد میزد نخور بکنش بکنش منم چون منتظر گایدن کوسش بودم سرکیرمو گذاشتم دمشم باورم نمیشد باز باز بود راحت رفت تو شروع به تلبه زدن کردم خیلی حال میداد بااون که قرص ترامودل خورده بودم حدود 10دقیقه بیشتر طول نکشید ابم اومد رو کونش ریختم دیدم ارضا نشد رفتم شستم دوباره شروع کردم اینبارم زود اومد ارضا نشد خیلی تعجب کرده بودم چون بااین قرص خوردن بازنم حداقل 45دقیقه حال میکردم ازش معذرت خواهی کردم گفت عیبی نداره بعد رفتیم خیابان چک داشت گرفتیم بعد رفتیم خونه شون دورباه شروع کردیم ولی این بار تونستم ابشو بیارم ولی بار سوم بود تو یک روز حسابی خالی شدم واقعی واقعی بود فقط بجز اسمش.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
ساق های هوسناک زن داداش

سلام من بهنام هستم و مي خوام يك خاطره رو كه واسه خودم اتفاق افتاده براتون تعريف كنم
من پسر يك خانواده پنج نفري هستم يك برادر از خودم بزرگتر ويك خواهر از خودم كوچكتر دارم برادر بزرگترم با خانمش طبقه پايين زندگي ميكنند از همون روزاي اول كه تازه زنداداشم (شيدا)
اومده بود من خيلي ازش خوشمميومد و هميشه سعي مي كردم اندام اونو ديد بزنم البته شيدا پنج سال از من بزرگتر بود اما واقعا تيكه قشنگي بود اندام كشيده با پوست سفيد چشمهاي
خمار و شهواني و سينه هاي سفت و ساق پاي سفيد و تپل كه هر كس ميديدش كيرش راست ميشد يه چيزي كه از همه بيشتر جلب توجه ميكرد ساق پاي خوش تراش و سفيدش بود كه هميشه هم بدون جوراب مي گشت و من هم كه خيلي زياد به ساق پا علاقه دارم با چنان ولعي اونا رو تماشا ميكردم كه خودش هم متوجه ميشد اما انگار نه انگار كه من دارم واسه اونا ميميرم و هميشه جوري مي نشست كه من پاهاشو ببينم من هم از كف اون ساق پا كارم شده بود جلق زدن

اين موضوع ادامه داشت و من گاهي به بهانه هاي مختلف به بدن و پاهاش دست ميزدم و شيدا هم هيچ اعتراضي نميكرد يه بار كه تو خونه تنها بود منو از بالا صدا زد و گفت كه برم و براش شيلنگ اجاق گاز رو عوض كنم وقتي رفتم تو ديدم كه يه دامن روي زانو وبدون جوراب ويه
پيراهن نازك پوشيده بود وقتي اونو ديدم بي اختيار كيرم بلند شد كه شيدا هم بلا فاصله شق شدن كيرم رو ديد من كه از پشت اون راه افتادم كه برم يهدفعه از پشت بغلش كردم كه شيدا با يه حالت شهوت انگيزي گفت : بهنام جون اينجوري نكن من يه جوريم ميشه اما تا خواستم لباشو كه حالا جلوي لبم بود ببوسم صداي باز شدن در اومد و برادرم از پله ها داشت ميومد بالا زود يه لب كوچولو ازش گرفتم وخودمو جمع و جور كردم و زنداداش هم زود
رفت توي اتاق ويه لباس مرتب پوشيد و من هم با دستپاچگي شيلنگ گاز رو درست كردم و از خونه اومدم بيرون از اون روز به بعد ديگه روز و شب نداشتم و منتظر فرصتي بودم كه دوباره با اون تنها باشم تا اين كه دو ماه بعد برادرم كه شغلش آزاد بود واسه كار به ژاپن رفت و از اون روز به بعد رفت و آمد زنداداش به خونه ما بيشتر شد و اكثر اوقات براي اينكه تنها نباشه ميومد طبقه بالا والبته هر بار هم از بس كه كوسش رو به من نشون ميداد
كار من شده بود جلق زدن و افسوس خوردن يه دو هفته اي كه گذشت ديدم كه خيلي با لذت داره منو تماشا ميكنه و معلوم بود كه حسابي دلش كيرميخوادمن هم با نشون دادن بر جستگي كيرم مي خواستم اونو متوجه بزرگي كيرم بكنم البته فراموش كردم بگم كه كير من
اندازه متوسطی داره وبیشتردرازه تا کلفت باشه يك روز كه اومدم خونه مادرم گفت كه بايد به خاطر آزمون دانشگاه آزاد خواهر كوچكترم برن به بروجرد و چون فاصله شهر ما شاهرود از بروجرد خيلي طولانيه براي گرفتن كارت ورود به جلسه و امتحان خواهرم 4روز بايد اونجا باشن همون شب قبل ا رفتن به زنداداشم شيدا سفارش كردن اين چند روز بياد طبقه بالا ونهار و شام درست كنه كه من هم تنها نباشم ديگه داشتم از خوشحالي منفجر مي شدم و تو كونم
عروسي بود وقتي فردا صبح پدرو مادر وخواهرم ساعت پنج صبح رفتن من ديگه خوابم نبردو از اينكه بهترين شانس زندگيم داشت اتفاق مي افتاد سريع رفتم و يه دوش گرفتم يه صفايي به خودم دادم نزديك ساعت 9 صبح بود كه با طبقه پايين تماس گرفتم و به زنداداشم
گفتم بياد بالا و اونم گفت كه الان ميادديگه داشتم از شدت شهوت منفجر مي شدم و كيرم داشت از تو شلوارم ميزد بيرون واسه احتياط كمي اسپري بي حس كننده استفاده كردم وقتي كه صداي زنگ در اومد د رو كه باز كردم از چيزي كه ميديدم حسابي شوكه شدم يه تاپ خيلي كوتاه رو ناقي و يه دامن كوتاه يك وجبي با جوراب سياه نازك شيشه اي پوشيده بود و حسابي ارايش كرده بود اومد تو و گفت صبحانه خوردي ؟ گفتم آره گفت پس من برم آشپزخونه واسه
نهار چيزي درست كنم راستي تو چي دوست داري ؟من هم گفتم خيلي چيزا كه شيدا گفت اي شيطون! رفت تو آشپزخونه ومن هم از كنار اوپن داشتم اندامشو ديد ميزدم و با يه دست كير خودمو ميماليدم بر گشت ومنو ديد و گفت بيا كمك كن يكمي برنج پاك كنيم من هم رفتم ودر طول كار چنان با شهوت نگاهم ميكرد كه از خود بي خود شدم بعد از اون بلند شد و گفت بهنام جون از توي كابينت بالا شيشه زرد چوبه رو بده دستم نميرسه من هم رفتم اما ديدم از جلوكابينت تكون نمي خوره از پشت سرش بلند شدم كه در كابينت رو باز كنم كه كيرم از پشت به كونش خورد اما ديدم هيچي نگفت و كونش رو داد عقب من هم كير شق شدم رو به در كونش ماليدم وقتي
به اون نگاه كردم ديدم چشمهاش رو بسته دستامو آوردم پايين و بغلش كردم بر گشت و لبامو بوسيد و من هم با تمام وجودم لباشو بوسيدم و با دستام دامنش روبالا زدم يه شورت سفيد پوشيده بود كه وقتي روي كسش دست كشيدم ديدم حسابي خيس شده شلوارمو تا نصفه كشيدم پايين و شورت اونو دادم كنار و ديگه در نياوردم از همون كنار شورتش كيرمو كردم توي كسش و شيدا چنان آه عميقي كشيد و ناله كرد كه شهوت منو چند برابر كرد دستاشو گذاشته بود لب كابينت و مي گفت : عجب كيري داري داره كسمو جر ميده منم گفتم آره عزيزم... خيلي وقته مي خوام كست رو جر بدم اونم گفت جووون ..منو بكن ..دارم... ديوونه ميشم خيلي كير دلم مي خواست ..وووي...گفتم الان جرت مي دم ...پارت مي كنم ..وبا شدت تلمبه ميزدم ولي چون اسپري استفاده كرده بودم آبم نمي اومد كيرمو در آوردم واينبار همه لباسامونو در آورديم و باز هم به همون حالت ايستاد و من كمي از روغن مايع روي كابينت ريختم در كونش و سر كيرم روفشار دادم تو كونش اونقدر تنگ بود كه دردش اومد و گفت :..نه.. عزيزم نكن دردم مياد.. آخه تاحالا داداشت تو كونم نزاشته.. مي ترسم كونم پاره بشه.....
منم گفتم اشكالي نداره عزيزم من واست افتتاحش ميكنم بعد يكمي با انگشتم گشادش كردم و دوباره كيرم رو گذاشتم در سوراخش و يواش يواش كيرمو فرو كردم تو ... اينبار تا نصفه كيرم رفت تو كونش و شيدا هم چنان دادميزد وميگفت آخ جر خوردم... آيييييي يواش .. آخه كير به اين كلفتي كي ميره تو سوراخ تنگ كونم ..دارم پاره ميشم ..درش بيار ....من هم كه شهوتي شده بودم هيچي حاليم
نبودو چند بار كه تا نصفه تلمبه زدم دو طرف باسنش رو گرفتم وبا تمام قدرت و با آخرين ضربه كيرمو فرستادم تو كونش كه تا ته كونش رفت ولي چنان جيغي كشيد كه فكر كردم پاره شد اما ديگه كيرم
رفته بود توش و شيدا هم كونش گشادتر شده بوداما هرچقدر تلمبه ميزدم ارضا نميشدم فكر ميكنم در مقدار اسپري زياده روي كرده بودم به پيشنهاد اون رفتيم روي تخت و من دوباره شروع كردم به ليسيدن بدن شيدا و از ساق پاهاي سفيد وزيبايش شروع كردم واونقدر اونارو مكيدم كه تمام ساق پاش سرخ شد سفيدي و زيبايي ساق پاش آنچنان منو شهوتي كرده بود كه بلافاصله اونو بر گردوندم وپاهاشو بلند كردم وشروع به گاييدن كسش كردم اون براي دومين بار به ارگاسم رسيده بود ومن از آه خفيفي كه كشيد فهميدم اما من هنوز مانده بودم اونو برگردوندم و كيرمو كردم تو كونش كه حالا گشادتر شده بود وشروع به تلمبه زدن وحشيانه اي كردم شيدا به من گفت ديگه كونم داره پاره ميشه زود باش آبتو بده بخورم .. آييييييي كونم داره مي سوزه ..مگه تو چه كمري داري كه آبت نمياد ..من هم به جر دادن كونش ادامه دادم حسابي
گاييده بودمش و اون بي حال افتاده بود روي تخت من هم كه ديگه داشت آبم ميومد گفتم شيدا جون آبم داره مياد ..وكيرمو از
كونش كشيدم بيرون و اون برگشت و كيرمو گرفت توي دهنش وبا چنان ولعي داشت ساك ميزد كه ناگهان آبم اومد وريخت
توي دهنش و اون هم تا قطره آخرش رو خورد بي حال كنارش دراز كشيدم و مشغول لب گرفتن شديم شيدا با چشماي خمار گفت :مرسي بهنام جون.. اميدوارم باز هم از اين محبت ها بكني .من هم
گفتم در خدمت هستم من كه اين چندسال از عشق كست ديوونه شدم حالا بايد تو اين مدت تلافي كنم شيدا گفت اتفاقامن هم از همون روزاي اول برجستگي كيرتو كه ديدي همش دلم ميخواست بهت كس بدم از اين به بعد منو بكن .. بعد از چند دقيقه كه بلند شدم ديدم كه زنداداش هنوز بي حاله و با ديدن پاهاي سفيد و ران كلفتش روش دراز كشيدم و كم كم دوباره كيرم بلند شد ولي اينبار فقط از كس گاييدمش بعد از حمام كردن و خوردن نهار دوباره تا شب يك سكس ديگه داشتيم و اون چهار روز اونقدر به ما خوش گذشت و من از كس و كون اونو گاييدمكه حسابي حال كرديم از اون روز به بعد زحمت گاييدن زنداداش افتاده گردن من ومن حسابي دارم بهش خدمت ميكنم ...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
وای چه کس صورتی و تنگی

سلام به دوستان من اردلان هستم 19 سالمه این داستانی که میخوام براتون بگم واسه عید سال 92 میشه من ی پسر عمو دارم که یک سالشه تولدش بود که یکی از دوستای زن عموم که اسمش رزیتا بود دعوت شده بود. رزیتا خانوم ما ی دختر 21 ساله داره اسمش نازنینه. خوشگل قد بلند با چشای زاق خاکستری وای که چقدر خوشگل.تو این مراسم من ی دل نه صد دل عاشقش میشمو شمارشو میگیرمو دوست میشیم باهم.

بعد یک هفته اس دادن نازنین خانوم سر صحبت سکسیو باز میکنه خلاصه اون شب اس ام اسی باهم سکس داشتیم.رزیتا خانوم ساعت 7 میرفت سر کار تا 8 شب پدر نازنینم تو ی تصادف فوت شده بود یک روز صبح نازنین بهم زنگ زد که بیا خونمون مامانم از سر کار میره خونه دوستش و دیر وقت میاد.اقا ما رفتیم زنگ خونرو زدیم دیدیم نازنین خانوم با یه شلوارک قرمز و ی تاپ قرمز درو باز کرد وای که چه بدن سفیدی داشت.رزیتا خانوم اهل مشروبو قلیونه رفتم سر یخچالشون ی شیشه مشروب اوردم با نازنین نشستیمو خوردیم باهم رو تخت دراز کشیدیم.من شروع کردم به لب گرفتن از نازنین.تاپشو در اوردم سوتین نداشت وای که چه سینه های گردو سفیدو گنده ای داشت شروع کردم به خوردن سینه هاش دیگه کم کم صدای اه اهش بلند شده بود زبونمو از بین سینه هاش اوردن تا شکمشو لیس زدم دیگه داشت از شهوت میمرد شلوارشو در اوردم یه شرت زرد فاصله منو کس قشنگش بود.شرتشو که در اوردم یه کس تنگو صورتی دیدم وای که چقدر سفید بود با نوک زیبونم کسشو لیس میزدم.اها اینم بگم نازنین یه ازدواج ناموفقم داشت.خلاصه نازنین پاشود تی شرتو شلوار منو در اورد کیرمو از شرتم که از شق درد داشتم میمردم در اورد شروع کرد به ساک زدن.بعد 2 دیقه پاهاشو باز کردم سرکیرمو تف زدم گذاشتم رو کسش یکم مالوندم دم کسشو یواش یواش کردم تو کسش صدای جیغ نازنین بلند شد شروع کردم به تلمبه زدن نازنینم داد میزدجرش بده محکم تر ای اوی اههههههه کیرمو از کسش در اوردم بهش گفتم قنبل کن چه کون گنده ای داشد اگشتمو خیس کردم اروم کردم تو کونش ای ای میکرد یکم که کونش نرم شد کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش سر کیرم رفته بود تو کونش با ی فشار کیرمو تا ته کردم تو کونش جیغی کشید که فکر کنم کل ساختمون شنیدن درحال تلمبه زدن بودم که لرزش بدن نازنین نشون میداد که کاملا ارضا شده بود منم کم کم ابم داشت میومد که اومدم کیرمو از تو کونش در بیارم بهم گفت ابتو خالی کن تو کونم منم همشو خالی کردم تو کونش ی 5 دیقه ای همینطوری خوابیده بودیم باز شروع کردیم لب گرفتن دیگه داشت دیر میشد ساعت 7 شب بود پاشودیم لباس پوشیدیم ازم تشکر کرد منم بوسش کردمو از خونه اومدم بیرون بعد این ماجراهم 7.8 بار دیگه باهم سکس داشتیم ولی هیچی اولی نمیشه......دوستون دارم بای

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کون قلمبه ی پریسا

سلام من اسمم مسعود هستش،نمخواستم داستانم رو بنویسم ولی بعد از خوندن کلی از داستان های شما رو خوندم گفتم بیا بنویسم.
من تو کف دختر ،دختر عمه ی مادرم بودم که اسمش پریسا بود .من 22 سالمه و پریسا 24 سالشه ،پریسا رشته اش انگلیسی بود و همیشه درسش عالی بود درسش رو که تموم کرد مشغول به کار شد توی یک شرکت من هم که دیپلم رو گرفتم بیخال درس شم و رفتم سر کار قبلا خیلی هم رو میدیدم ولی از وقتی که امدم سر کار زیاد هم رو نمی دیدم بعد از مدت ها که تو کف کس و کون بودم گفتم جه کنم زیاد به دختر ها اهمیت نمیدم ولی عاشق کردنم گوشیمو برداشتم وشماره پریسا رو گرفتم گوشیو که جواب داد بهد از احوال پرسی گفتم امشب چی کاره ای من هم حوصلم صر رفته بعد از ناز و نوز گفت باشه (پریسا 3 تا خواهر داره و همه با هم تو یه خونه هستن وانوا هم صبح یرن سر کار و ساعت 7 میان و چون ما اصالتمون برای شماله اکثر فاملا شمالن ) مادر وپدرش هم با هم رابطه ی خوبی ندان و از هم تو شمال جدا زندگی میکنن.شب شد و خونه رو پیچوندم گفتم با بچه ها میریم بیرون و شب هم خونه یکی از دوستامم ، شب شد و رفتم دنبالش البته بگم چون رفتم سر کار با پول کار کرد خودم ماشین خریدم بعد از کلی حرف وحدیث چون بد رانندگی میکنم من از 16 سالگی بابام بهم رانندگی یاد داده بودرفتم دنبالش من رفتیم و چرخیدیم ولی من تو حال خودم بودم و به چیزی جز کردن پریسا فکر نمی کردم

خلاصه بعد از گردش بردم رسوندمش و موقع رفتن گفت بازم از این کارا بکن .گفتم اگه وقت بشه من کارم فروشندگی لوستر و تا ساعت 10 شب دم مغازم یه هفته ای گذشت تو مغازه نشسته بودم دیدم پریسا داره زنگ میزنه حوصله اش رو نداشتم جواب ندادم بعد از یک ساعت بهش زنگ زدم و گفت فردا بعد از ظهر برنامت چیه گفتم دم مغازم ولی اگر کاری داری در خدمتم ،گفت با ساناز دایم میریم بیرون او با یکی هست میخوام تنها نباشم میای گفتم کی میرید گفت ساعت 1 گفتم خبرش رو میدم گفت فقط زود تر بگم گفتم تا کی بیرونیم گفت تا 4_5 گفتم میام .رفتم دنبالش و 2 تا ماشینه رفتیم فشم پیاده که شدیم ساناز پرید تو بغل مهدی پریسا هم می خواست بیاد سمتم ولی روش نمی شد و اونجا بود که من همیدم من دستم رو انداختم دور کمر پریسا تا مهدی غذاها رو از تو ماشین بیاره من پریسا رفتیم چرخی بزنیم من سیگارم رو روشن کردم پریسا میدونست سیگار میکشم و از سیگار متنفر بود ازم دور شد گفتم به خاطر سیگار دور شدی گفت خیلی بیشعوری میدونی من بدم میاد منم گفتم یه لیست از اون چیزایی که بدت میاد تهیه کن من هم 2 کام نگرفته خامشش کردم بعد مهدی که نمی دونست ما با هم فامیلیم صدا زد زوج خوشبخت بیاین دیگه پریسا خندید و به مهدی گفت فامیل هستیم و مهدی هم گفت ولی به هر حال به هم میاین.گذشت و تو راه برگشت گفتم اگه وقتش باشه الانه رفتم تو کارش گفتم الان با کسی هستی گفت نه من هم خوشحال ساعت 4:30 بود تا رسوندمش خونه ساعت 5 :30 شد پیاده شد گفت خدا حافظ گفتم همین گفت پس چی من هم پرو پرو گفتم دعوتم نمیکنی بیام بالا گفت هیچ کسی نیست گفتم مگه تا حالا که با هم بودیم کسی بود گفت بیا بریم من هم ماشین رو پارک کردم اول اون رفت اوضاع رو چک کرد بعد من رفتم تا رفتم تو افتادم روش شروع کردم به لب گرفتن خودشو عقب کشید گفت داری چی کار میکنی گفتم تو یه سری نیاز هایی داری هم من پش بیا نیاز ها مون رو براورده کنیم تعارف نکنیم دیدم ساکت شد کفتم خجالت نداره دوباره رفتم سمتش این دفعه مخالفتی نکرد بعد از 5 دققیه شروع کردم به درآوردن لباسش سینه های سر بالا خوشگل بعد رفتم سراغ کس خوشگلش من کس زیاد کردم ولی این کس نبود شاه کس بود که هنوز ازش استفاده نشده بود چه منزره ای بود هیچ موقع یادم نمیره بعدش گفت نوبت منه شروع کرد به باز کردن زیپ شلوارم کیر 18 سانتی کلفت رو که دید گفت بهت نمی خوره گفتم حالا حالا قشنگ تا ته میکرد تو دهنش کم کم داشت ابم میومد گفتم بسه دیگه گفت من هنوز کار دارم اینقدر ساک زد تا ابم امود تا قطره آخرش رو خورد من پریسا روبردم رو تخت آروم آروم با هم لب بازی میکردیم شروع کردم به خوردن چوچولش با دستمم سینه هاشو می مالیدم که دیدم بدنش لرزشی کرد و تمام ابش اومد تو دهنم بعد من گفتم کرم داری گفت اونجاست رفتم آوردم دم سوراخ کونش که چی بگم کون نبود توپ فوتبال بود مالیدم بدون هیچ چیزی کیرم رو تا ته کردم توش چه جیقی زد کر شدم گفتم چه خبره گفت نمه نمه بکن من بهش گفتم خیلی وقته منتزره این لحظه بودم و حالا امونت نمیدم دوباره شروع کردم بعد 5 قیقه دیدم داره گریه میکنه دلم براش سوخت سرعت رو کم کردم و به حالت سگی کردم بعد دیدم داره آبم میاد گفتم کجا بریزم گفت رو کمرم ولی من فقط بهش گفتم ،ولی ریختم تو کونش بازم چیزی نگفت چند دقیقه ای با هم خوابیدیم بعدش بلند شدیم رفتیم دوش گرفتیم .من که کارم تموم شده بود لباسامو پوشیدم گفتم کاری نداری چون نزدیک اومدن خواهراش شده بود گفت بای من اومدم تو مغازه نشسته بودم که اس داد امروز بهش خیلی خوش گذشت و دوبار می خواد که تکرار بشه من هم بهش گفتم هر موقع که بخواد من کم نمیزارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
برادر شوهر نامردم

اسمم عرفانست،3ساله از بهمن جدا شدم(چند سالی با هم زندگی کردیم اما خلاصه به دلایل مختلف از هم دل کندیم)
پس از جدایی...
پائیز بود...
هوا ابری و طوفانی،جنت آباد میشستیم،پیش مادرم و برادرم زندگی خوبی داشتیم،هوا بارونی بود،یه 206 مغز پسته ای و یه دهنه مغازه تو آریا شهر دارو ندارم بود.یه بوتیک و یه فروشنده خانم.
تو راه داشتم میرفتم بهش سر بزنم گوشیم زنگ خورد.
الو سلام عرفانه...
سلام،شما؟
حالا مارو نمیشناسی!!!
نه نشناختم،عرض کردم شما؟؟؟
احسانم برادر شوهر سابقت////آها احسان تویی؟خوبی چه خبر چکار میکنی؟
خوبم/مرسی
کجایی؟
دارم میرم مغازه...
اووو پس مزاحم نمیشم
قربانت کار داشتی؟
آره،میخواستم ببینمت///منو؟؟؟///آره.
خیره ایشالله...آره خیره///ساعت 6 بیا میدون ولیعصر سر پاساژ ایرانیان.
کار داری بگو الان///نه بیا اونجا
خلاصه رفتم،رفتم دیدم آقا با یه سوناتا اومد بوق بوق بوق.دیدم داره صدام میکنه.رفتم سوار شدم رفت سمت راه آهن.داشتیم در مورد خودشو زن و بچه هاش و شوهر سابقم بهمن صحبت میکردیم/گفت رفته آلمان و اقامت گرفته.گفتم ولش کن اونو کار داشتی؟گفت:دلم واست تنگ شده بود/منم گفتم مرسی از اینکه بیادم بودی اگر میتونی منو ببر دم مغازه هم باهم حرف بزنیم هم ماشینم اونجاست.
گفت اه ه ه ه بی ذوق...تعجب کردم با خنده گفتم چرا آخه؟؟؟گفت بابا بریم یه کافی شاپی جایی...
گفتم کار دارم باید برم
گفت نه بریم///گفتم اوکی برو
رفت به یه کافی شاپ دوتا قهوه سفارش داد خوردیم.بعد گفت با تنهایی چه میکینی و منم گفتم بهتر از با داداش تو بودنه/
خندیدو گفت من چی؟
منم با تعجب گفتم یعنی چی من چی؟؟؟
گفت من مثه اون نیستما...گفتم درسته تو از اون بدتری/ناراحت شد/منم خندیدم گفتم ناراحت نشو بابا توام شوخی کردم
خلاصه اون روز گذشت و شب رفتم خونه اس داد گفت امروز چطور بود؟گفتم مثه همیشه یه روز خدا بود دیگه/گفت نه با من؟گفتم خوشحال شدم بعد 3سال دیدمت/گفت من دوستتدارم/بدون مقدمه
من هاج و واج مونده بودم چی بگم!!!
دیگه تا صبح جوابشو ندادم و خوابیدم/صبح پاشدم دیدم 23 تا اس داده و آخریش این بود که فردا بیا قلهک خونمون با همسرم سر اس دادن به تو دعوامون شده و کارمون به طلاق داره میکشه///منم که حالم از اسم طلاق بهم میخورد سریع پاشدم گازشو گرفتم سمت پاسداران(قلهک)
تو راه زنگ زدم بهش گفت فقط بیا...زووووووووود
رفتم خونشونو بلد بودم.زنگ زدم در باز شد رفتم بالا///درو باز کرد گفت بیا تو
رفتم گفنم سوسن کجاست///گفت بشین.نشستم رفت با یه ظرف میوه اومد تو پذیرایی.
گفتم سوسن کجااااااااااست.گفت دروغ گفتم بابا دوست داشتم بیای اینجا ادامه حرف دیشب رو بزنیم
کفتم بس کن احسان/من بازیچه دست تو و داداشت نیستم احمق
شروع کرد به چرت گفتن/من دوستتدارم/عاشقتم/از اولم من میخواستمت
بعد که رفتم تو فکر که چرا منه احمق تا اینجام اومدم،دیدم کنارم نشسته دستمو داره فشار میده.گوسفند بیشعور یدغعه شعور کرد به حرف سکسی زدن.تو فکرای خودم بودم دیدم داره با دست گردنمو میماله.همین که اومدم پاشم گفت عرفانه فقط یکبار
گفتم آشغال عوضی تو زن داری/من هرزه نیستم که...
گفت میدونم تا اینجا اومدی بزار من به آرزوم برسم/دیدم داره لخت میشه
داد زدم بی ناموس لخت نشو زشته...بدتر داشت حشری تر میشد...منو کشید انداخت وسط اتاق/بدنم بی حس شده بود از استرس و ترس///التماس کردم اما بدتر میکرد.همون وسط پذیرایی شروع کرد لبامو خورد/کثافت انگار تا حالا لب نخورده بود/تو همین حین داشت کسمو با دستش فشار میداد
منم هیچ راهی نداشتم جز التماس کردن
آروم در گوشش گفتم کثافت الان زنت میادا/گفت نترس با دوستاش رفتن تیراژه تا غروبم نمیان.با شنیدن این حرفش یکم شل شدم تو لب گرفتن ناخودآگاه باهاش راه اومدم.رفت سراغ سینه هام/مالید و مالید/لباسامو از تنم دراورد و از گردنم شروع کرد به مالیدن/داشتم تحریک میشدم/صدای اوووف اوووفم داشت بلند میشد.کل بدنمو لیسید/رفت سراغ کسم.
وقتی دید خیسه حال کرد.گفت پس توام داری حال میکنی؟گفتم بخورش دیگه،بخوررررر
گفت چی بازم بگووو/گفتم جون مامانت بخوووووور.مثل سگ داشت لیس میزد.انقد لیسید تا آبم که مثه همیشه با فشار میومد پاشید رو صورتش...بدجور خورده بود تو پرش.پاکم کردو کیشو اورد جلو صورتم براش ساگ زدم اما با دندون
خلاصه کیرش که 12 سانتم نبودو کشید رو سینم،شکمم تا رسوند به کسم
وقتی کرد تو کسم فکر نمیکردم انقد درد داشته باشه/البته فقط اولشا...
بعد که تلمبه میزد داشتم حال میکردم...حرفاش داشت دیونم میکرد...دیگه فجیه دادم در اومده بود
اونم بیشتر تحریک شده بودو داشت بالا پائین میکرد کیرشو/میگفتم بکن احسان بکننننننن
جووووووووووووون جرم بده حرومی...
جیگرم داره حال میاد بکن فداتشم.3ساله تو کفم.بکن عمرم...
خلاصه اونم داشت دیگه نعره میزد که من بازم آبم اومد،انقد خیس شده بود کسم که میگفت دیگه حال نمیده/من متوجه صدای در شدم/میدونستمم احتمال 90 درصد زنشه/کشدمش رو خودم گفتم اگه نکنی میرما/سریع کیرشو کرد تو کوسمو منم داد و هوار که تحریک بشه/میگفتم بکن زن جنده بکن جیگر///داشت تلمبه میزد که یدفعه وااااااااااااااااای صدای جیغ یه زن کل اتاق رو برداشت
ها ها زنش بود...
من خونسرد پاشدم لباسامو تنم کردم زنشم بی حال افتاد رو کاناپه و گریه میکرد/معلوم نبود بیهوشه یا...
منم گفتم احسان جان فداتشم حال کردم/مرسی
زنش منو نمیشناخت/چون 1سال بعد طلاقمون باهاش ازدواج کرده بود.جراتم نکرده بود بهش بگه زن داداش قبلیشم
خلاصه زن بدبخت اونم طلاقشو گرفت و اون کثافتم به سرنوشت داداش احمقش دچار شد
نترس نترس نترس بچه جون
برو برو بازم به میدون
امید نذار هیچ وقت بمیره... غم جای اونو بگیره...
یه مورچه اگه صد دفعه دونش بیفته، صد دفعه برش میداره!
واسه چی؟ واسه اینکه امید داره......
     
  
مرد

 
چهارشنبه سوری سکسی

اسمم کامران هست 24 سالمه و داستانی که براتون تعریف میکنم برمیگرده به 4 سال پیش زمانی که در شهر اصفهان دانشجو بودم و در خانه ی خواهرم که ازدواج کرده زندگی میکردم . همه چیز از چهارشنبه سوری سال. 88 شروع شد ، ما عادت داشتیم هرسال دور هم جمع میشدیم و در حیاط خانه ی پدری دامادمون جمع میشدیم و اتیش روشن میکردیم . اون روز مشروب زیادی سرو میشد و همگی حسابی مست بودیم . برادر دامادمون در حیاط رو باز کرده بود و داشتیم مردمی رو تماشا میکردیم که شعار میدادند ( جریان انتخابات 88) که ناگهان یگات ویژه حمله کرد به سمت خونه ی ما و اومدند داخل . دامادمون سریع شیشه های مشروب رو جمع کرد و شانس اوردیم که نفهمیدند . اتیش رو خاموش کردند و چند تا فحش نثارمون کردند و دخترا رو فرستادیم داخل خونه ، تهدیدمون کردن که اتیش روشن نکنیم . سر انجام با پا درمیونی پدر دامادمون مامور ها خونه رو ترک کردند . همگی رفتیم زیر زمین خونه و دختر ها هم اومدن . چراغ ها رو خاموش کردیم و موزیک dance گذاشتیم و شروع کردیم به رقصیدن . با فندک های روشن ! بطری های شراب و ودکا یکی یکی خالی میشدند و ما هم میرقصیدیم و سیگعر میکشیدیم . همه چی عالی بود ، خواهر دامادمون که 35 سالشه و ازدواج نکرده هیکل سکسی و خوش فرمی داشت اسمش فرناز بود ، واقعا خوشتیپ خوش هیکل بود نه لاغر و نه چاق ، سینه هاشم به نظر میومد چیز ردیفی باشه ، خلاصه دیدم فرناز بدجوری تو نخمه . رفتم کنارشو یه kent power که میدونستم میکشه روشن کردم و دو کام گرفتم و بهش دادم ، اونم سیگارو گرفت و میکشید و تو چشام قفل کرده بود ، بهش گفتم میخوام یه چیزی بهت بگم تو عالم مستی ، بعدا فراموشش کن ! گفت بگو ، گفتم ازت خوشم میاد ! خندید و گفت بیا برقصیم !منم زیاد اهل رقص و این چیزا نبودم ولی گفتم اکی برقصیم ، یکم خودمو تکون دادم و رفتم تکیه دادم به دیوار و یه سیگار دیگه روشن کردم ، اومد طرفم و از پشت خودشو چسبوند بهم ! گرخیده بودم ، گفتم نکن دیونه داداشت قاطی میکنه ! گفت من 7 سال از داداشم بزرگترم هر کاری بخوام میکنم ! آقا مام چسبیده بود زیر گلومون ، میگفتم الانه که دعوا بشه ، اما دیدم نه خبری نیست . فرناز خودشو چسبونده بود به منو میرقصد . موزیک رو هم یادمه daynnight از kid kudy بود . منم تو فاز بودم و سیگار میکشیدم ، فرناز هم در حین رقص رون پامو میمالید و واقعا احساس میکردم تو یه دیسکو دنسم با یه دختر داغ و حشری ، تو همین حین بودیم که خواهرم در گوشم گفت کامران بیخیال شو این کیس تو نیست ، گفتم اکی و خودمو جمع و جور کردم ، با بچه ها رفتیم تو حیاط و یه علف پیچیدیم و کشیدیم ، و وقتی برگشتیم دیگه همش با پسرا مسخره بازی درمیوردیم ، اون روز تموم شد ، فرداش بدجور تو کفه فرناز بودم بهش زنگ زدم گفتم فرناز قضیه دیشب چی بود ? گفت من همیشه مست میشم رو یکی قفل میکنم زیاد جدی نگیر ! اینو شنیدم و دیگه تقریبا بیخیالش شده بودم ، تا اینکه بعد از تعطیلات عید فرناز اومد خونه خواهرم و به بهانه ی فیلم شب نشستیم فیلم دیدیم ، خوره ی فیلم بودیم . فیلم تموم شد و رفتیم خوابیدیم ، خواهرمو دامادمون تو اتاق خودشون میخوابیدن ، من و تو حال و فرناز هم تو یه اتاق دیگه ، شب یه دفعه فرناز اب پاشید رو صورتمو از خواب پروندتم ! و رفت تو اتاقش ، منم پاشدم رفتم تو اتاق ، گفت میخوام بخوابم !!! یعنی دیونم کرده بود حسابی زده بود بالا ، هرچی سعی کردم دیدم پا نمیده منم بیخیال شدم رفتم خوابیدم ، چند روز بعد دوباره همون اتفاق افتاد .این سری هم دوباره از خواب پروندتم ، ولی نمیذاشت ببوسمش ! منم مغرور ! پاشدم رفتم تو راهرو سیگارو روشن کردم میدونستم داره تحریکم میکنه ! ولی نمیفهمیدم چرا نمیذاره دست به کار شیم ، اذیتاش بیشتر هم شد . از عطرش (ژان پل گوتیه ) به متکاهام میزد ! شبا که میخوابیدم بدجوری میزد بالا ! اخرش تصمیم گرفتم بیخیالش شم تا اینکه یه شب اومد بغلم خوابید ! میومدم ببوسمش صورتشو میکرد اونور ، به ظور گرفتمشو بوسیدمش ! بالاخره رام شد ، سریع رفتم روشو شروع کردم به بوسیدنش ، کیرم حسابی داغ شده بود و میمالیدمش به بدنش ، لباسشو در اوردم و سعی کردم سوتینشو باز کنم دیدم جوا نمیده پارش کردم ، شروع کردم به خوردن سینه هاش ، سینه هاش خیلی نرم و خوردنی بود ولی کوچیک ، دستمو کردم تو شلوارشو میمالوندمش ، بعد چند دقیقه دستام خیس شد و نفس نفساش زیاد شد و ارضا شد ، کل شلوارش خیش شد و از حال رفته بود ، منم کنارش دراز کشیدمو اروم دستمو رو سینه هاش میمالیدم ، دستشو اورد سمت شلوارمو زیپمو کشید پایین و کمکش کردم کیرمو دراوردم ، اصلا تو حال خودم نبودم من دراز کشیده بودم و اونم شروع کرد به لیس زدن ، دستم رو موهاش بودو با موهاش بازی میکردم ، کیرمو حسابی حال اورده بود ، بعد چند دقیقه ابم اومد و همشو خورد ، بعد رفت دستشویی و اومد نشست کنارم ، باهم یه سیگار روشن کردیم و گفتم فرناز چرا ازواج نمیکنی ? گفت من هم سن و سال تو که بودم عاشفگق یه پسر بودم ، بابام نذاشت با هم ادواج کنیم منم قسم خوردم تا اخر عمر تنها بمونم , بعد سیگار یکم با هام مگور رفتیم و رفت گرفت خوابید ، یک هفته بعد خواهرم و دامادمون رفته بودن تهران ، فرناز به بهانه ی درست کردن تبلتش اومد خونه ی خواهرم ، یه لباس سکسی پوشیده بود که از زیرش سوتینش معلوم بود ،با هم نشستیم رو مبل و شروع کردم به بوسیدنش . گوشاشو میخوردم ، ناله هاش دیونم میکرد، بعدش پشتشو به من کرد و من شروع کردم به خوردن گردنش ، دستمو میکردم تو لباسش و سینه هاشو میمالیدم ، اونم به حرکت ماهرانه ای خودشو تکون میداد ، تو شهوت غرق شده بودم واقعا فرناز خدای سکس بود ، لباسشو در اوردم و بردمش رو تخت ، شلوارشو کشیدم پایی ، با اینکه 35 سالش بود بدنش مثل یه دختر 18 ساله بود ، بدن لاغر و کشیده و ظریفی داشت ، کسش تمییز و بدون مو بود ، سریع لباشامو در اوردم و کیرمو اروم بردم لب سوراخش و اروم فشار دادم ، یه جیغ کوتاهی کشید و با عقب جلو کردن من ناله هاش بیشتر میشد ، با نخوناش بدنمو چنگ مینداخت ، و ناله میکرد ، بعد چند دقیقه بدنش یه تکون خورد و ناله هاش قطع شد منم چند تا طلمبه زدم و آبم و ریختم رو شکمش .گو کنارش دراز کشیدم . ماه ها این رابطه رو داشتبگیم تا اینکه یه روز بعد از سکس بهم گفت کامران من دیگه نمیتونم ، و زد زیر گریه ، گفتم چته ? چیو نمیتونی ? گفت نمیخوام آبروم بره ، بیا تمومش کنیم . منم گفتم گریه نکن باشه هرچی تو بگی ، یک باره همه چیز تموم شد ، قاطی کرده بودم ، فرناز شده بود همه چیزم ، نمیتونستم فراموشش کنم ، ولی نمیتونستم باهاش ازدواج کنم چون 14 ، 15 سال از من بزرگتر بود ، عید امسال که به اصفهان رفتم دیدمش ، هنوز هم با بوی عطرش مشنگ میشم ، ولی افسوس که دیگه هیچی بینمون نیست .
نترس نترس نترس بچه جون
برو برو بازم به میدون
امید نذار هیچ وقت بمیره... غم جای اونو بگیره...
یه مورچه اگه صد دفعه دونش بیفته، صد دفعه برش میداره!
واسه چی؟ واسه اینکه امید داره......
     
  
زن


 
سکس با دختر خاله خانومم

سلام اسم من رضا است 30سالم و توی یکی از شهرهای آذربایجان زندگی می کنم داستانی رو میخوام براتون بنویسم برمیگرده به2سال پیش از طرف اداره رفته بودم ماموریت 4روز اونجا بودم خانوم بنده هم کارمنده یک پسر 5ساله هم دارم که اون موقع 3 سالش بود برای اینکه تنها نمونن دختر خاله اش رو که 22سال داشت اورده بود پیش خودشون اسمش نازیلابود روز پنجم برگشتم خونه می دونستم خانومم خونه نیست و احتمالا بچه رو هم برده بود مهد وچون خسته بودم برنامه ریزی کرده بودم کمی استراحت کنم خونه ما دو طبقه بود که طبقه اول مستاجر داشتیم کلید انداختم رفتم تو رفتم توی آشپز خونه از یخچال یه آب میوه برداشتم رفتم به طرف اتاق خواب در اتاق باز بود دیدم یه نفر رو تخت ما با شورت وکرست خوابیده ودستش توی شورتشه برگشتم رفتم اتاقبچه دیدم خوابیده رفتم بیرون و در زدم تا خودشو جمع جور کنه در رو باز کرد رفتم تو دیدم خیلی پریشونه سلام کردم گفتم نازی خانوم چیزی شده گفت نه خواب بوده و تازه بیدار شده گفتم ببخشید اگه بیدارتون کردم گفت نه دیگه کم کم میخواستم بیدار شم لباساشو پوشیده بود ولی کمی از سینه سفیدش معلوم بود فکر اونی که دیده بودم داشت دیونه ام میکرد که یه دفه با صداش به خودم اومدم که میگفت آقا رضا بفرمایید آب میوه دیدم خم شده وتعارف میکنه لای دو تاسینه هاش معلوم بود زوم کردم اونجا که خودشو جمع جور کرد باصدای گوشیم به خودم اومدم خانومم بود میگفت کجایی گفتم توی راهم و ساعت 2 میرسم دیدم نازی جوری نگام میکنه گفتم چیه گفت چرا دروغ گفتی گفتم حوصله ندارم بهم شک کنه که با تو تنها توی خونه ام گفت مگه چی میشه که ما تنها باشیم گفتم چرا اونجوری خوابیده بود شوکه شده بود گفت چه جوری گفتم لخت گفت مگه دیدی گفتم آره ولی برگشتم سرشو انداخت پایین رفتم روی تخت دراز کشیدم یه دفه یه چیزی روی لبم احساس کردم چشممو باز کردم دیدم نازی داره لبمو میک میزنه منم باهاش همراهی میکردم در حین لب گرفتن هم دیگه رو لخت کردیم سینه های نسبتا بزرگی داشت داشتم میخوردمشون یواش یواش رفتم پایین رسیدم به کسش صداش در اومده بود خیلی حشرش زده بود بالا 69شدیم همچین ماهرانه ساک میزد که آدم میگفت چند ساله اینکاره است بلند شدم از کمد یه کمی اسپری زدم بعد با پستوناش مشغول شدم تا اسپری اثر کنه بعد 5 دقیقه پاهاشو انداختم رو شونه هام دستشو گذاشت رو کسش وگفت که دختره منم باورم نشد قسم خورد که بار اولشه وازاون اول که با دختر خاله ازدواج کردی تو نخم بوده ودنبال موقیت میگشته خلاصه یه کم کیرمو که تقریبا20سانته رو کسش بازی دادم بعد گفتم برگرد بالش گذاشتم زیرش کونش اومد بالاکمی کرم زدم دور سوراخ کونش که از رنگ صورتیش معلوم بود که بار اولشه بادستم بازی کردم شروع کردم به گشاد کردن بعد کیرمو گذاشتم دم کونش کمی فشار دادم که ازدرد به روتختی چنگ میزد ولی چیزی نمی گفت یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن درد تبدیل شده بود به حال کردن و میگفتآاااااااااااااااااااااااااااااااایییییییی بکن رضا جرم بده خیلی وقته منتظره این لحظه ام آاااااااااااااااااااااااه بکن تا ته بکن بعد 10دقیقه تلمه زدن یک دفعه دیدم پاهاش لرزید وسست شد فهمیدم که ارضا شده من ادامه دادم لامصب اسپری زیاد اثر کرده بود20دقیقه ای تلمه زدم بیچاره دیگه حال نمی کرد درد میکشید که گفتم داره میاد گفت در بیار میخوام بخورم درش آوردم با فشار خالی کردم توی دهنش تا قطره آخر خورد و میگفت اوووووووووووووووووم چه طعمی داره تموم شد و رفتیم یه دوش گرفتیم واومدیم بیرون گفتم نازی راستشو بگو اگه بار اولت بود چرا این همه در سکس مهارت داشتی گفت بیشتراز 100 فیلم سکس دیده وخودشو ارضا میکرده از خونه زدم بیرون وحول وحوش ساعت3 رفتم خونه دیدم خانومم اومده یه نگاه به نازی کردم خندید و یک چشمک زد بعد یک ماه برای نازی خواستگار پیدا شد و عروسی کرد شب عروسی منو یه گوشه کشید وقسمم داد که فراموش کنم منم فراموش کردم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 47 از 94:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA