ارسالها: 2517
#471
Posted: 11 Aug 2013 14:28
سارا و دایی
سلام من سارا هستم قدم 165 سایز سینه ام 65 و کمی سبزه هستم داستان از اونجایی شروع شد که من برای قرض گرفتن لپ تاب داییم رفته بودم خونه مادر بزرگم و زمانی که رسیدم داییم توی حموم بود من نشستم و با مادر بزرگم در حال صحبت شدیم که داییم از تو حموم امد بیرون و در حالی که فقط یک حوله دورش گرفته بود سلام کردن رفت تو اتاقش بعد از چند دقیقه من هم رفتم باین فکر که تا حالا لباسهاشو پوشیده زمانی که در اتاق رو باز کردم و وارد شد دیدم داییم هنوز کاملا لخته و داره جلوی آینه برای خودش فیگور میگره و کیرش رو بالا و پایین میکنه من با دیدن این صحنه چند لحضه ماتم برد و بعد سریع از اتاق اومدم بیرون و دیگه روم نشد برم تو اتاق و تا نیم ساعتی که اونجا بودم داییم هم بیرون نیومد با خودم گفتم لابد اون هم از من خجالت کشده و بعد بیخیال لپ تاب شدم و با مادر بزرگم خداحافظی کردم و رفتم خونمون و تا چند روز من خونه مادر بزرگم نرفتم
تا اینکه یک روز زمانی که خواستم از دبیرستان بیام بیرون دیدم داییم با ماشین منتظرم و رفتم سوار ماشین شدم وگفت چطور شده اومدی دنبالم و گفت مادر بزرگ رو برده خونه ما و اومده دنبالم تا منم رو هم ببره تعجب کردم آخه تا اون موقع سابقه نداشته که داییم بیاد دنبالم خلاصه داشتیم میرفتیم که گفتم راستی دایی لپ تاپ رو هم اوردی من واسه تحقیق لازم داشتم گفت نه باید بریم و از خونه برش داریم خلاصه رفتیم خونه و دایم گفت بیا بریم تو منم هم رفتم تو خونه داییم رفت تو اتاقش و من هم نشستم رو مبل تا بیارش دیدم خبری نشد گفتم دایی چی شد پس بیا بریم دیگه گفت بیا تو اتاق بگیرش منم هم رفتم و دیدم داییم داره سیم برق لپ تاب رو جدا میکنه خواستم ازش بگیرم که گفت راستی اون روز خوب مارو دید زدی ها منم از خحالت سرخ شدم گفت بخدا اتفاقی بود و نمی دونستم لباس تنت نیست بعد داییم گفت خواب حالا که تو من و لخت دیدی من هم باید ببینمت یک لحظه هنگ کردم اصلا فکر نمی کردم همچین حرفی رو بشنوم بعد داییم دستم رو گرفت و برد سمت تخت و گفت زود باش دیگه گفتم آخه دایی که دیدم داره دکمه های مانتوم رو باز میکنه و مانتوم رو در آورد با یک تاپو شلوار جلوش وایستاده بوده گفتم دایی زشته گفت اشکال نداره مگه تو منو دیدی زشت بود خلاصه به هر کلکی بود تاپ و شلواروم رو هم بزور در آورد . داشتم از خجالت میمردم تا اینکه گفت خوب حالا نوب شورت و سوتینته گفت نه دایی گفت اگه خجالت میکشی خوب برگرد گفتم نه نمیشه و من برگردوند گفت میخوام خودت درشون بیاری من فقط از پشت سرت نگاه میکنم نمیدنستم باید چکار کنم خلاصه شورت و سوتینم رو در آوردم بعد دیدم داییم سریع من چرخوند و گفت وای چه بدن نازی داری گفتم خوب بریم دیگه گقت باشه و خوشو چسبوند بهم و درازم کرد روی تخت و ازم لب میگرفت هی میگفتم دایی نکن دیگه بلند شو این چکاریه میکنی گفت چند لحضه صبر کن اگه دوست نداشتی بلند میشم خلاصه شروع کرد ازم لب گرفتن و سینه هام رو مالدوندن یواش یواش داشت یک حال خوب بهم دست میداد و داییم هم سریع پیراهن خودش رو در آورد و باز شروع به مالیدن بدنم کرد تو همین حال شلوارش رو هم در آورد کیرش رو که حسابی سفت و سیخ شده بود گذاشت لای پام و بالاو پایین کرد خیلی داشت حال میداد و کسم حسابی خیس شده بود بعد روفت پایین و شورع کرد به خورن کوسم وایی داشتم دیونه میشدم که دوباه اومد بالا و کیرش رو گذاشت لای پام چند بار که بالا پایین شد یک تکون عجیبی خوردم و بیحال شدم داییم هم تکون نخورد و بعد گفت خوب تو ارضا شدی حالا نوبت منه گفتم چکار کنم گفت بیا یکم کیرم رو بخور کیرش رو داد دستم من هم زیاد بلد نبودم بخورم فقط یکم لیس زدم و کردم تو دهنم بعد داییم گفت برگرد و من رو به شکم دراز کرد و از پشت اومد روم و یکم کرم برداشت و مالید به کیرش و هر چی زور زد که کیرش رو بکنه تو کونم نتونست بعد بهم گفت که چهار دست و پا بشم و انگشت رو کرد تو کونم یکم جلو عقب بردو یکی دیگه از انگشت هاشو کرد تو کونم یکم دردم گرفت ولی حال هم میکردم تا اینکه بلند شد و کیرش رو دوباره چرب کرد و فرو کرد تو کونم با فشار رفت و خلیلی هم درد داشت من هی خوردم رو به جلو میکشدم و داییم هم رون هام رو گرفت بود و هی محکم تر میکرد تا اینکه بعد از چند بار عقب جلو کردن من هم حال می کردم یکم تو همین وضعیت بودیم که کیرش رو در آورد و گفت رو به پشت دراز بکشم و پاهام رو داد بالا و یک بالشت گذاشت زیر باسنم و دوباره کیرش رو چرب کرد و فرو کرد توی کونم من هم دستم رو گذاشته بودم روی کوسم و هی می مایدم داییم هم همزمان سینه هام رو میمالید خیلی حال میداد و من با آبی که از کوسم میومد کیر دادییم رو خیس میکردم و اونم کلی کیف میکرد بعد بهم گفت که برگردم رو به شکم بخوابم چون میخواد با خیال راحت ارضا بشه و منم برگشتم رو به شکم خوابیدم و داییم هم روم خوابید و کیرش رو گذاشت رو سوراخ کونم و فشار داد وایی داشتم از درد می مردم هی از داییم خواهش میکردم پاشه نمیدونم چرا اونقدر درد گرفت خلاصه بعد چند دقیقه داییم گفت آبم رو تو کونت بریزم گفتم نمیدونم فقط زود بلند شو که دیدم داییم تند تر خودشو جلو عقب داد و یک تکونی خورد و بی حرکت رو دارز کشید و بعد اومد کنارم دراز کشید یکم لب خوردم و داییم گفت خوب حالا پاشو لباساتو بپوش تا بریم خونتون من هم با یک دستمال خودم رو تمیز کردم و رفتیم خونمون بعد از این قضیه چند بار دیگه هم با داییم سکس داشتم که خیلی لذت بخش بود .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#472
Posted: 11 Aug 2013 14:33
زن دایی کس طلا
زن دایی ما از اولشم زیاد پوشیده نبود هر وقت زمینه اماده بود راحت میشست و پا میشد بدون کنترل . زمان گذشت تا من وارد یکی از شرکت های هرمی شدم اولین کسی که وارد مجموعه من شد اون بود خوب خونشونم خوراک جلسات بود من با موتور میرفتم اونجا که اگه اخر شب شد دنبال ماشین نگردم.داییم با اتووس سرویس شهرستان میرفت دنیا هم به تخمش بود اصلا نمیدونست که دنیا کدوم وریه .تو این جلسات مخصوصا خصوصی هاش همه راحت بودن با هم دست میدادن یا رو بوسی من وقتی میدیدم دلم میخواست با زن داییم دست بدم یا ... یوش یواش راحت شدم حتی یه کار عادی شده بود بعضی وقت ها که با اون تمرین میکردیم دلم میخواست با سر برم تی وسط پاهاش که همش بازو بسته میشد شرتاش همش کیپ کس وکونش بود طوری که قلمبه کیش ادم رو بیچاره میکرد یه روز قرار بود بریم یه جلسه بزرگ من زود تر رفتم بلکه یه دیدکی زده باشم زن داییم میخاست بره حمام / چی از این بهتر کفت من یه دوش بگیرم بعد بریم . منتظر بودم یه اتفاقی بیفته که افتاد حوای حمومشون خفه بود یکم لای دروباز گذاشت تا تهویه بشه از توی اینه حموم که تقریبا قدی بود نصف بیشتر بدنش معلوم بود خودش نیم رخ بود هر ازگاهی با پاش به در میزد که در پیش شه منم کیرم صاف صاف بود دیکه اگرم میرفتیم چیزی برای گفتن نداشتم . یه دفعه یه دادی زد کفت ای پام ای پام منم از خدا خواسته دوییدم گفتم چیه گفت حواسم به در بود یه جام رفت . از نیم رخ که وایساده بود معلوم بود که انگار داره اصلاح میکنه اما زاویه کونش نمیزاشت حدس بزنی کجاشو زود گفتم لباس بدم بیا بیرون ببینم چی شده گفت که فکر نکنم بتونم بپوشم .گفتم حالا چی شده مکه گفت نمتونم بگم .گفتم پس چیکار کنم گفت از اشپز خونه توی قفسه برام بتدین و چسب بیار . رفتم اوردم . از لای در میدیدم داره با دستاش جلوشو ور میره . گفتم کمک نمیخوای گفت نمیشه داستان داره گفتم هر چی باشه کوش میکنم . گفت زنونس نمیشه اسرار نکن گفتم تو که نمیتونی بزار کمک کنم .گفت پس هر وقت گفتم دو سه تا چسب اماده کن که بهم بدی خلاصه اون روز نشد که بطور مستقیم کسشو ببینم ولی تمام حیکلشو دیدم که فقت کونش میرزید به تمام دنیا .گذشت اومد بیرون . با اسرار من گفت که زیر نافشو بریده گفتم اگر میشد که نشد خودم پانسمانش میکردم . گفت اخه نمیشه که زشته گفتم اون زشته که وایسم ببینم از تو خون میاد و منم وایسادم نگاه میکنم . رفت تو تاق لباس بپوشه که باز داد زد اینم نشد لباسام و حولم خونی شد که . سریع دیکه گفتم الان نبینم دیگه از دست رفته زود بی معتلی رفتم تو برگشت گفت تو نیا که لختم گفتم اونو ولش الان خونت تمام میشه منم نباشم چیکار میکنی . گفت چیکار کنم کفتم بزار ببینم چه جوری بریدی با خنده گفت زشته گفتم نه خیر خیلی ام قشنگه داستشو زدم کنار حولشو بر داشتم کسشو دیدم نزدیک بود حمله ور شم بی خیال شدم . خلاصه پانسمانش کردم اومدیم تو اتق نشیمن .یه مقدار شربت بهش دادم تا ردف شد. دیکه بی خیال شدم رفتم خونه به یاد اون کس نیم تیغ و اون کون تپل یه جغی زدم صبح زود رفتم خونشون داییم گفت چه خبره گفتم نکنه امارشو داده یهو از پشت داییم انگشتشو گذاشت روی دماقش اشاره کرد هیس پگش خودم گفتم یه چیزه دیکه ای باید بکم کفتم هیچی امروز زود باید بریم جلسه قبلشم باید تمرین کنیم داییمم گفت نه خیر بگو که اصلا این زن توس نه ما بیا تو رفتم صبحانه رو که خوردیم دایی اماده شد و رفت زن داییم خندید گفت اکه اشاره نمکردم چی میگفتی بهش میگفتی داستانو گفتم عمرا .یه داستان دیگه ای چمبل میکردم گفت چه خبره زود اومدی من نمیتونم بیام خودت که میدونی گفتم اره اومدم حالتو بپرسم کمکت کنم با خنده گفت دایه از مادر عزیز تر شدی . گفتم احساس مسئولیت نمیزاره . با اسرار خیلی زیا شلوارشو در اوردم گفت که اون جای رو که نباید میدیدی رو دیدی ها .گفتم این که چیزی نیست بقیشم دیدم گفت کجاشو گفتم پشتشو گفت کجا گفتم وقتی در حمام باز بود گفت ای ناقلا حواست به من بود گفتم دست خودم نبود وجناتت نمی گذاشت گفت پررو نشو تمامش کن دیکه چون فقت یه خراش با تیغ افتاده بود خوب شده بود گفتم خوبه اما دیکه حواستو جم کن که دل ما ریش نشه گفت یعنی چی گفتم حیفه نمیتونی بگو نمی تونم من خودم انجام میدم گفت نه دستت درد نکنه گفتم الان مثل یه بچه خوب برو حمام خودم میام بقیه شو میزنم گفت پرروای ها .به زور بردمش تو کفت وایسا صدا زدم بیا تو 3 داقیقه طول کشد بعد در باز شد از پشت در گفت قبل از این که بیایی اگر این خبر بیرون درز کرد گفتم محاله فکرشم نکن . لباسامو در اوردم رفتم با شرت تو گفت ای چه جورشه من در اوردم تو هیچی گفتم خودت گفتی زشته گفت من اینو گفتم . منم در اوردم یهو گفت اف تیر چراغ برغه گفتم نا قابله شروع کردم به زدن اما چه زدنی یه دستم روی کسش بود و هی فشارش میدادم با یه دست دیکه پشماشو میزدم . گفتم میخوام یه بوسشم بکنم دیدم جواب نمیده نگاه کردم چشاش بستس داره لباشو میخوره پاشودم من لباشو خوردم دست انداخت ودر گردنم خودشو اویزونم کرد منم دستو انداختم زیر روناش و قشنگ بقلش کردم روی حوا که بود میگفت فقط بکن گفتم تا چند دقیقه قبل زشت بود نه گفت اگر نکنی میکشمت . سینه هاشو میکرد توی دهنم منم میخوردم دیگه راهی نبود جز کردن پرید پایین دراز کشید گفت فقط جر بده منم نکردم نامردی تا تونستم فشار میدادم 3.4 دقیقه بعد ابم ومد ابز معتل نکردم دوباره فرو کردم دبکن مجبور شدم دهنشو بگیرم که داستان نشه .کردم کردم تا ارضا شد میگفت بزار توش باشه منم دیدم که یه بار ارضا شدم الان میخوابه گوش نکردم برش گردوندم از عقب به جلو 5 دیقه دیگه کردم تا تمام شد . پشم کونشم زدم اومدیم بیرون . ازاون به بعد بجز روزهای اول پریودش ما بقی رو از عقب وجلو میکنم هر دفعه شیرین 2 بار اونم خوشش اومده ول کن نیست

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#473
Posted: 11 Aug 2013 14:43
سحر کون سفید
تقریبا سال 1386 بود که خواهر زنم (سحر ) که با ما زندگی می کرد . اون سال سحر با یکی از دوستاش با هم توی یه شرکتی کار می کردند منم بعضی وقتها با ماشینم اونا رو میرسوندم محل کارشون . یه روز ما به یه جشن عروسی فامیل دعوت شدیم و من نتونستم مرخصی بگیرم و برای همین زنم به تنهایی رفت تا با خانواده خودش برن عروسی (آخه فامیل خانومم بودن ) . از قضا سحر هم نتونست مرخصی بگیره و نرفت . حالا منو سحر سه چهار روزی رو باهم تنها شدیم و من هم که تو نخ کس و کون سحر بودم بهترین فرصت بود تا یه امتحانی بکنم ببینم میتونم بکنمش یا نه . خلاصه از سرکار که اومد خونه من غذا رو درست کردم و نشستیم خوردیم و سحر هم سریع رفت حموم . منم در اتاق رو نیمه باز گذاشتم که اگه اومد بیرون ببینمش . وقتی میخواست بیاد بیرون من خودمو زدم به خواب و اونم باید میرفت توی اتاق بغلی که لباساشو بپوشه تو اون حالت تونستم نیمه برهنه ببینمش ولی خوب جرات نکردم کاری کنم تا اینکه مثلا از خواب بیدارشدم و اونو که داشت لباس می پوشید دیدم . اونم منو دید و خودشو کشید کنار تا نبینمش ولی زیاد حساسیت به خرج نداد . تا اینکه من گفتم میخوام برم حموم و به شوخی گفتم سحرجون برم حموم میای پشتمو بمالی که اونم به شوخی گفت امردیگه ای ندارین . منم گفتم فعلا نه و رفتم حموم . تو حموم داشتم به سحر فکر میکردم و با کیرم ور میرفتم که دیدم سحر در زد و گفت بیام تو . گفتم رای چی که جواب داد مگه خودت نگفتی بیام منم از خدا خواسته ولی گفتم شوخی کردم ولی اگه میخوای بیا که اونم اومد تو . منم لیف رو دادم بهش داشت پشتمو میمالید ولی زیر چشمی به کیرم هم نگاه میکرد من که متوجه شدم باعث شد کیرم راست بشه و راحت تر بشینم تا ببینه . تو همین حین دیدم داره دستشو میشوره و بره گفتم چی شد که جواب داد الان میام آخه عرق کردم بو گرفتم . منم که پکر شده بودم تو دلم گفتم کیرم تو کونت . خلاصه داشتم میومدم بیرون که دوباره در زد و اومد تو دیدم تاپ و شلوارک تنشه گفتم چی شد که جواب داد عرق کردم لباسامو کمتر کردم منم به شوخی گفتم که آدم توحموم بدون لباس میاد که گفت بله وقتی بخواد خودشو بشوره نه دیگرانو . بازم شروع کرد لیفو گرفتنو مالیدن پشت من که بازم کیرمو راست شده دید . این بار دستامو پاهامو همه جامو میخواست بماله (عین بچه ها ) کیرمو که دید لبخندی زدو گفت خودتو خراب نکن حالا . منم خودمو زدم به اون راه گفتم چی میگی گفت با تو نبودم با اون پایینی بودم منم خودمو زدم به خنگی که نگرفتم چی گفتی اونم نامردی نکرد و گفت اگه دستش بزنم ناراحت نمیشی منم گفتم هرجور راحتی که اومد تمام بدنم رو مالوند تا دستش به کیرم رسید گفتم دوستش داری جواب داد ای بگی نگی میخوام ببینم چجوریه که این همه دوستام تعریف میکنن منم گفتم برو لباستو دربیار بعد بیا تو . یکم خجالت میکشید منم از خجالتش سو استفاده کردمو دستمو بردم تو شلوارکش دیدم خیسه یواش یواش کشیدم پایین و لباساشو هم درآوردم چه سینه هایی داشت واقعا هرچی بگم کم گفتم (دو تا لیموی ناب ) خلاصه اونجا حسابی مالوندمش و حشرشو بردم بالا دیدم داره میلرزه که خوابوندمش تو کف حموم و رفتم روش البته اون دمر خوابید منم روش خوابیدم . اون که ارضا شد نوبت من بود تا بترکونم . داشتم لاپایی میزدم که گفت زنتم اینجوری میکنی گفتم چطور گفت بذار تو منم که ترسیده بودم گفتم مگه اوپنی که جواب داد نه و لی کون که دارم . (سحر کون خوش فرمی داشت و حتی الامکان میتونست زیر کیر من طاقت بیاره ) برای همین منم از خداخواسته رفتم رو کار تا بکنمش . سر کیرمو تف زدمو یواش گذاشتم در کونش تا اومدم فشار بدم گفت برو کرمو بیار اینجوری منو پاره میکنی . منم کرمو آوردم و زدم دم کونش و یه خورده هم رو کیرم مالیدم و گذاشتم دم کونش که گفت بذار خودم عقب جلو کنم اونجوری دردم میاد . یه خورده عقب جلو کرد که من راضی نشدم چون کله کیرم هم خوب نرفته بود برای همین گفتم حالا نرم شدی بذار من کار کنم و یه فشار دادم که کیرم رفت تو کونش و اونم یه جیغی زد من که ترسیده بودم گفتم اگه میخوای در بیارم که جواب داد به کارت برس . دیدم داره خوشش میاد منم یواش یواش شروع کردم تلمبه زدن . جوری شد که کیرم تا ته داشت میرفت تو کونش اونم که خودش خواسته بود نمیتونست بگه بسه منم تلمبه زدنمو تند تر کردم و اون داشت هی آخ و اوخ میکرد . دیدم دوباره ارضا داره میشه منم حشری تر شدم و آبم داشت میومد که گفتم آبم داره میاد صدای جیغ ارضا شدنش که اومد منم هرچی آب بود خالی کردم تو کونش و روش خوابیدم تا دو سه دقیقه همونجوری بودیم بعد بلند شدمو هردومون خودمونو شستیم و اومدیم بیرون . بعد از اون تا سه چهار روزی که تنها بودیم روزی چند بار میکردمش و اونم اضافه کاریشو با من میگذروند . الان هم که شوهر کرده و هروقت دلش بخواد کیر میخوره . یه بار یه تیکه هم انداختم بهشو گفتم معلومه فقط از عقب کار میکنین که اینجوری طاقچه زدی . اونم گفت نه قبل از ازدواج کیر کلفت میخوردم ولی الان زیاد حال نمیکنم و منم گفتم هر وقت خواستی بیا من در خدمتم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#474
Posted: 11 Aug 2013 22:41
کس خواهرزن و دوستش
یه روز که من از سر کار اومدم دیدم خونه ریخت و پاشه و زنم نیست زنگ زدم بهش و اون گفته که با پدر و مادرش رفتن خرید عید و تا شب برمیگردن . زنگ زدم به خواهرزنم گفتم بیاد کمک کنه خونه رو تمیز کنیم که گفت دوستم همراهمه و منم گفتم دوستت رو هم بیار با هم تمیز کنیم . وقتی اونها اومدن منم خودمو مشغول کردم و خونه رو تمیز می کردم تا اینکه دوستش نسیم گفت ( اسم خواهرزنم عسله و دوستش نسیم ) من خسته شدم و نشست روی مبل اینو بگم که من با عسل خیلی راحت بودم و قبلا یکی دوباری کردمش و جلوی اون شوخی زیاد می کردم . اونروز بهش گفتم که دوستت چرا نشست که اونم نامردی نکرد و یواش گفت گشاد کرده منم گفتم می تونم درستش کنم ؟ با نگاهش بهم گفت که نه زشته ناراحت میشه و ... ضمنا من درحین کار اونا رو دید هم می زدم چون وقتی سرشون خم می شد لای سینه هاشونو یا قمبل کوناشونو نیم نگاهی می کردم . نسیم فهمیده بود که من اونارو دید میزنم و یواش به عسل گرا رو داد . یهو اونا باهم پچ پچ کردن و رفتن تو اتاق (که بعدا فهمیدم میخواستن منو اوسگول کنن ) اومدن بیرون و شروع کردن با من سر شوخی رو باز کردن . اول عسل گفت که من به نسیم حرفی رو که زدی رو گفتم منم خودمو زدم به اون راه که متوجه نشدم چی میگی که یهو نسیم گفت اگه تعمیرات بلدی من آماده ام منم نگاش کردمو گفتم با منی که جواب داد مگه نمیخواستی مشکل منو درست کنی منم یه نگاه به عسل کردم و با چشمک اون فهمیدم که نسیم ok هست و میتونم برم روکارش . خلاصه بگم : رفتم تو و دیدم خانوم از من بیشتر تو کفه . منم سریع لبو بگیر و بمال بمال و یواش یواش داشتم لختش می کردم که متوجه شدم عسل داره مارو نگاه می کنه منم نسیم رو چرخوندمش که پشتش به در باشه و عسلو نبینه . شروع کردم به خوردن سینه هاش و حسابی حشریش کردم و گفتم که برم دستشویی و بیام (خواستم برم اسپری بزنم تا ضایع نشم ) اومدم بیرون عسلو دیدم که خیره شده به منو میگه پس من چی منم گفتم این بره بعد میام سراغت و اونم به شوخی گفت که قول میدی که منم بکنی . گفتم آره چطور گفت حالا بماند . راستش من اون موقع متوجه منظورش نشدم و برگشتم تو اتاق و سر وقت نسیم ( از کوس و کونش دیگه چیزی نمیگم چون تکراری میشه جملات من ) شروع کردم به خوردن و کردن و ... حسابی مشغول بودیم که دیدم یهو عسل لخت اومد تو اتاق و روبروی من ایستاد . منم که متعجب نگاهش میکردم گفت چیه مگه اولین باره که منو اینطوری می بینی گفتم نه ولی الان ... که بلافاصله گفت قول دادی و زیر قولت بزنی خودت میدونی . راستش من تاحالا تجربه کردن 2 نفر همزمان رو نداشتم که عسل جون زحمتشو کشید اومد سریع نسیم رو کنار زد و شروع کرد برام ساک زدن . من که باهاش تجربه سکس داشتم و همیشه دم دستم بود باز نسیم رو ول نکردم و گذاشتم عسل کار خودشو بکنه . عسل کیر منو میخورد و منم کس نسیم و نسیم کس عسل رو میک میزد یه خرده لولیدیم و من افتادم به جون کس و کون عسل . می خواستم جلوی دوستش (که بعدا خواهر شوهرش هم شد ) بکنمش و این برای هر3تامون جذاب بود . عسلو به حالت سگی نشوندم و سر کیرمو یه تف مشتی زدم و انداختم سو سوراخ کونش و اون یه جیغ کوچولو کشید و رفت تو حس و حال کون دادن نسیم هم هاج و واج نگاه میکرد و میگفت مگه درد نداره که راحت فرو کردی اون تو منم سریع کفتم اولش چرا ولی بعد برات تازه کیف هم داره . یهو یه فکری به ذهنم رسید و به نسیم گفتم تو هم کنار عسل و مثل اون سگی بشینه تا من کون اون رو هم افتتاح کنم . عسل هم که متوجه موضوع شده بود کمک کرد تا نسیم فرار نکنه از زیر کیر من . عسل شروع کرد کس نسیم رو مالیدن و منم کله کیرمو گذاشتم دم کون نسیم و یواش هل دادم به جلو که دیدم داره بی تابی میکنه و میخواد در بره . سریع سینه هاشو بمال و عسل هم با کس تنگش ور برو و این حرفا تا رام شد و من هم آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم و اون هم درد همراه با لذت رو داشت تجربه میکرد . وقتی کونش نرم شد و یکم باز من کیرمو درآوردم و گذاشتم تو کون عسل و تند تند تلمبه زدم و عسل با حرفاش نسیم رو بدجوری حشری و آماده برای گایش دوباره کرد . منم به عسل گفتم میخوام آبمو تو کون نسیم بریزم که اون گفت نه روی شکم هردومون بریز و من با چندتا تلمبه که ریتمش تندتر از قبل بود کیرمو از تو کون نسیم درآوردم و هردوشون رو به من دراز کشیدن و من هم آبم رو به صورت مساوی بینشون تقسیم کردم (شوخی) و سه تایی بهترین سکس رو داشتیم . بعد از اون هم من چند بار هر کدومشون رو تنهایی کردم ولی یک بار هم بعد از ازدواج عسل (که حالا با نسیم خواهر شوهر و زنداداش شده بودند) بازم هردوشونو کردم که بعدا براتون مینویسم .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#475
Posted: 11 Aug 2013 22:43
سكس با دختر عمم مهسا
سلام به همگي،من سينا هستم (مستعار) ٢٠ سالمه قدم حدودا ١٧٠ قيافمم متوسط و دانشجوام و ميخوام داستان سكسم با دختر عممو كه همين ١٠ روز پيش اتفاق افتاد براتون تعريف كنم،اميدوارم خوشتون بياد
من و دختر عمم مهسا (مستعار) از همون بچگي هم بازي بوديمو كلا خيلي خوب بوديم با هم... مهسا دوتا خواهر ديگم داره كه بزرگترن ازش و خودش يه سال از من كوچيكتره...
مهسا تقريبا هم قد خودمه وزنشو نميدونم ولي لاغر اندامه،كلا يه بدن دخترونه داره...
يادمه وقتي سوم راهنمايي بودم با هم پاي كامپيوتر بوديم كه ديدم يه چندتا جك سكسي اورد كه بخونيم،خلاصه خونديمو تموم كه شد من خيلي حشري شده بودم خواستم يه جوري بهش بفهمونم كه چي ميخوام ولي روم نميشد... با هر بدبختي بود بهش گفتم يه درخواستي ازت دارم ولي روم نميشه بگم، ديدم نميتونم بگم كه گفتم بيخيال... ولي خيلي اصرار كرد كه بگم،خلاصه بهش گفتم چي ميخوام،خيلي ناراحت شد ولي گف شايد اگه دوست بوديم قبول ميكردم،منم كه ديدم نميشه بيخيالش شدم...
از اون روز گذشتو فك ميكردم شايد رفتارش باهام عوض شه ولي خدارو شكر مثل سابق بود...
ديگ به فكر سكس باهاش نبودم ولي خيلي دوسش داشتم و مطمئن بودم اونم يه حسايي بهم داره...
رفتارامون عادي و مثل قبل بود تا همين حدودا ٢٠ روز پيش كه ديدم يه اس داد و حالمو پرسيد،تعجب كردم اخه اصلا واسه احوال پرسي اس نميداد،از اون روز اس دادنامون بيشتر شدو خيلي صميمي تر از قبل شديم،يه بار وقتي خونشون بوديم يه لحظه تو اتاق تنها شديم و ديدم خيلي بد نگا ميكنه،منم كه بدم نميومد با يه لبخند جوابشو دادم... باز همون حس سكس با اون اومد سراغم،مطمئن بودم خودشم ميخواد...
ديگه تو اس باهاش لاس ميزدمو اونم ناز ميكرد كه واقعا ديوونم ميكرد،فقط منتظر فرصت بودم كه بهش پيشنهاد بدم...
اينم بگم شهري كه من توش درس ميخوندم تقريبا ٢-٣ ساعت با شهر خودمون فاصله داشت و من اخر هفته ها كه كلاس نداشتم ميومدم خونه...
يه بار كه ميخواستم بيام چون مامان و بابام نبودم خونه كسي نبود،منم كليد نداشتم،زنگ زدم خواهرم كه ببينم چكار كنم،اونم دانشگاه بود و تا ٧ غروب كلاس داشت،بهم گف كه برم خونه عمم اينا چون شب اونجاييم... منم گفتم باشه و قطع كردم،تو راه همش دعا ميكردم كه مهسا تنها باشه خونه،ولي وقتي رسيدم خونشون از شانس گند من مامان و باباش و خواهرشم خونه بودن،ساعت حدودا ٣ بود كه رسيدم،خلاصه ناهارو خوردمو رفتم كه استراحت كنم،حدودا يه ساعتي خوابيدم،وقتي كه پاشدم ديدم كسي نيس،اومدم تو حال فقط صداي دوش حموم ميومد،گفتم احتمالا عمم رفته حموم،بعد كه خواستم صورتمو بشورم از راه روي دست شويي رختكن حمومشون مشخص بود،لباساي جلوي در كه ديدم فهميدم مهسا تو حمومه،انگار دنيارو بهم داده بودن...
اومدم نشستم رو مبل تا از حموم بياد،وقتي اومد ديدم يه تيشرته سفيد پوشيده كه جلوش خيس شده بود يه ذره،واقعا خيلي سكسي شده بود... متوجه نگاهم شد و گف الو كجايي؟ منم گفتم ببخشيد لباست خيس شده كه گف ميدونم... بعد پرسيدم بقيه كجان؟ گف خواهرش با دوستش بيرونه،مامان باباشم رفتن خونه مادر بزرگش...
رفت تو اتاق كه موهاشو خشك كنه منم پشت سرش رفتم تو،با خنده گف كجا؟ از بس حشري بودم نفهميدم دارم چيكا ميكنم،حس دوس داشتن و شهوتم با هم قاطي شده بود كه هيچي نگفتم و دل زدم به دريا و لبامو گذاشتم رو لباش همونجا نگه داشتم،از اين كه مهسا هيچ ممانعتي نكرد خيلي خوشحال بودم،بعد چند ثانيه زل زدم تو چشماش ديدم شوكه شده ولي معلوم بود خوشش اومده،بعد بهش گفتم خيلي دوستت دارم مهسا،اون فقط گفت منم... بعد ديگه شروع كردم به خوردن لباش،زياد ماهر نبوديم ولي خيلي كيف ميكرديم.دستمو اروم از رو شكمش كشيدم بالا و گذاشتم رو سينه هاش،خيلي سفت شده بودن... بعد تيشرتشو در اوردمو سوتينشم وا كردم و شروع كردم به خوردن سينه هاش،اونم خيلي حشري شده بود و آه و ناله هاش شروع شده بود... ديگ تو فضا بوديم،بردمش رو تختشو خودم لخت شدم،فقط شرت پام بود... خوابيدم روشو سينه هاشو ميخوردم بعد چند مين با چندتا بوسه اومدم پايين تر سمت كسش... شلوارو شرتشو با هم در اوردم كه ديدم يه ذره ممانعت كرد،معلوم بود ميترسه كه بهش گفتم نگران پردش نباشه كه يه لبخند رضايت بخش زد،بعد صورتمو بردم سمت كسش خيلي توپ بود،حتي يه تار مو ام نداشت ديدم حسابي خيس شده ولي بدم نميومد يه ليس محكم زدم كه يه آه بلند كشيد فهميدم خيلي حال ميكنه،ليس زدنمو تند تر كردم هنو ٥-٦ ثانيه نشده بود كه ديدم ارضا شد،معلوم بود خيلي حشرش بالا بود،نگاش كردم ديدم چشاشو بسته و بهم گف خيلي منتظر اين لحظه بودم سينا جونم،يه لب ازش گرفتمو گفتم منم همينطور...
بعد بهم گف حالا نوبته تو... منم خودمو كامل در اختيارش گذاشتم...
دستشو برد سمت كيرم و شرتمو كشيد پايين كيرمو كه ديد تعجب كرد، اخه كيرم نسبت به هيكلم بزرگه،نميگم خيلي بزرگه ولي عادي نيست... شروع كرد به ماليدن كيرم منم چشامو بستمو لذت ميبردم،بعد چند لحظه گفتم ميخوري؟ گف بدم مياد ولي به خاطر تو يه ذره ميخورم،صورتشو برد سمت كير سرشو يه ليس زد و يه ذره كرد تو دهنش،ديدم خوشش نمياد بهش گفتم رو به بالا بخوابه اونم قبول كرد،پاهاشو چسبوندم به هم،دادم بالا و گذاشتم لاي پاش،خيلي نرم و داغ بود،تلمبه ميزدم و اون از اين كه كيرم ماليده ميشد به كسش حال ميكرد بعد چند لحظه ديدم ابم داره مياد سريع كيرمو بردم سمت سينه هاش و همه ي ابمو ريختم رو سينه هاش،خودمم افتادم روش،ديگه جون نداشتيم،بعد چند دقيقه ديدم ساعت نزديك ٦ كه به مهسا گفتم خودمونو جمع و جور كنيم تا كسي نيومده اونم گف باشه و لبشو گذاش رو لبم،يه لب ا هم گرفتيم و اون دوباره رفت حموم منم رفتم دست شويي و بعدشم لباسامو پوشيدم...
اميدوارم خوشتون اومده باشه..

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#476
Posted: 11 Aug 2013 22:47
کردن کون دختر عموم
من مهردادم(اسم مستعار) که الان 27سالمه.قدم تقریبا بلند و وزن متوسط.یه دختر عمو دارم که الان 30سالست و اسمش سمیه است.بسیار زیبا و سفید.از کوچیکی با من خیلی صمیمی بود.میدونستم دوست پسر داره و حتی سکس هم داره.شهر ما شهر کوچیکیه.حتی یه بار برام تعریف کرد که وقتی رفت اهواز خونه خالش اینا یه دوست پسر گرفته بود و باهاش سکس هم میکرد.شاید بهم بگید بی غیرت اما دختر عموم بد تربیت شده بود.خیلی دورو بود.آخرش کاری که میخواست رو میکرد.امگه من چقد میتونستم جلوشو بگیرم؟شده بود پایه دیدن فیلم سکس.هروقت فیلم جدید گیرم میومد خبرش میکردم و زود میومد خونه.خونشون تو کوچه بعد از ما بود.خونه ما همیشه خلوت بود.بابام میرفت ماموریت و مامانم هم خونه فامیل.بقیه اعضا هم که ازدواج کردند و رفته بودند.همه فامیل تو همین محله خودمون میشینیم.
دلم میخواست بکنمش اما به خودم میگفتم زشته هرچی باشه دختر عمومه.
من کیرم کوچیک نیست اما خیلی بزگم نیست اما واقعا کلفته.یه ظهر تابستون بود اومد خونه.نشستیم به فیلم سوپر نگاه کردن.همینطور که نگاه میکردیم شروع کردیم در مورد اینکه چه سکسی دوس داریم و چطوری دوست داریم و از این حرفها.من کیرم بلند شده بود.عمدا جلوش بلند شدم برم آشپزخونه که کیرمو ببینه چطور سیخ شده.دیدم یه لبخند کوچیک زد.همینطور ادامه دادیم و از بدنش پرسیدم.اونم جواب میداد.مثلا میگفتم رونت مو داره یا چقد سفیده.خلاصه کلی حرف و سوال سکسی پرسیدیم.کم کم دستمو گذاشتم رو رونش.متوجه شد نقشه براش دارم.بلند شد گفتم من برم دیگه.دلو زدم به دریا گفتم سمیه میشه کمی سکس کنیم؟گفت نه.بزار برم.یه بلوز تنش بود با دامن.زیر دامنش هم فقط شورت بود.چادرشو برداشت بکنه سرش که گرفتمش بغل و بوسیدمش و هلش دادم رو تخت.گفت توروخدا نکن.گفتم بدجور حشری ام.کمی خواهش که کردم بالاخره به شکم خوابید.اونوقتا سکس خیلی بلد نبودم و بیچاره رو اصلا نمالیدم سینه و کونشو که حشری بشه.دامنشو زدم بالا .یه شورت معمولی زرد پاش بود.واقعا اندامش بی نظیر بود.بی مو وسفید و سکسی.حتی سوراخ کونش جز چند موی کوچیک مو نداشت.شورتشو کشیدم پایین و کمی کونشو مالیدم.کیرمو خیس کردم و افتادم روش.فشار دادم اما نرفت داخل.کمی تکون دادم خودمو رو کونش دیدم فایده نداره.کرم برداشتم و مالیدم به کونش.کیرمم مالیدم و سر کیرمو گذاشتم در سوراخش و یهو افتادم روش.یه صدای شلپ داد و تا ته رفت تو کونش.یه لحظه نفهمید چی شد.بدنش سفت شد و زور زد بلند شه که من نزاشتمش.نفسش بند اومد و به زور گفت بلند شوووووووووووووووووووو رفت داخل.وقتی دید بلند نشدم زد زیر گریه و گفت دردم میاد خیلیییییییییییییییییییی تو روخدا بلند شو.اما من بی رحمانه محکم میزدم تلمبه میزدم تو کونش.کمی که گذاشت حس کردم داره خوشش میاد.از روش بلند شدم و کونشو قمبل کردم.کرم پاک شده بود.خودش با دستش تف زد به کیرم و گذاشت دم سوراخش.هلش دادم تو و حالت سگی هم کردمش.بعد از مدتی دوباره خوابیده بود به شکم و من روش بودم که تازه یاد سینه افتادم شروع کردم به گرفتن سینه هاش وخوردم نوکشو.وقتی میکردمش لپشو میبوسیدم و اون فقط لباشو گاز میگرفت.ناگفته نماند که قبلش یه کاری کردم که نمیخوام بگم که آبم دیر بیاد.حدود نیم ساعتی میکردمش.بعد از حدود نیم ساعت گفت توروخدا پاشو به خدا دیگه نمیتونم.منم بلند شدم و کمی کیرمو مالیدم وآبمو ریختم رو رونش.دست کرد با شورتش آبمو از رو رونش تمیز کرد و شورتو داد بهم گفت بعدا بنداز سطل آشغال.کاش نگه میداشتم برا خودم شورتشو
چند روز بعد رفتم خونشون و بهم گفت تا چندروز نمیتونستم درست بشینم..بعدا دیگه هیچوقت نمیزاشت با هم تنها باشیم.میدونست میکنمش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#477
Posted: 15 Aug 2013 07:52
عشقم رو اغفال کردم
کنار ساحل دراز کشیده بودم شنهای داغ آفتاب داغ روغن گارنی گولد شاین برای طلایی کردن پوست برنزم، تمام مدت به جشن عروسی که پیش رو داشتیم فکر میکردم و میخواستم بین دخترا بدرخشم. من قدم ۱۶۴ وزنم۵۵ و لبای قلوه ای و چشمای قهوه ای با موهای فندقی با لایت های خیلی محو و بینی کوچولو روی هم رفته قیافم بد نیست ولی چیزی که تو صورتم جذابم میکنه برق دائمی چشمامه
میدونستم شوهر خواهرم یه عموی ۳۴ساله داره که آمریکا زندگی میکنه دندون پزشکه و همسرش دو سال پیش که اومده بوده ایران مسافرت ، تو یه تصادف فوت شده و ایشون دو سال مجردن.
عکساشو تو فیسبوک دیده بودم خوشتیپ بود قد بالای ۱۸۰ و وزن متناسب چشم و ابرو مشکی و قیافه جدی و کمی اخمو، حالا که فکر میکنم به خاطر اخم جذابش از همون اول میخواستمش
من ۲۷ ساله و یه دختر تحصیل کرده و کاری بودم. تو قسمت تحقیقات توسعه یه شرکت معتبر کار میکردم ، چند تا دوست پسر تا اون زمان داشتم ولی عاشق نشده بودم ، دنبال عشق میگشتم یه عشق واقعی.
شب عروسی موقع شام فقط تونستم ببینمش و توسط مهدی دامادم به هم معرفی شدیم با همون جدیت بهم دست داد ، اظهار خوشحالی کرد. بعد از شام یه دور با هم رقصیدیم و این همه سهم من بود. داغ بودم هرم و داغی و شرم از بدنم تراوش میکرد ولی به چشماش زل زده بودم برق چشمامو به چشمای مشکی و جدیش دوختم یهو نفهمیدم وسط شلوغی چطور شد که با کفشای ۱۰ سانتیم سکندری خوردم و مهرداد بازوهامو تو دستاش گرفت که نیفتم، منو به خودش فشرد و بدون هیچ حرفی زل زد به چشمام که بفهمه خوبم یا نه و من قلبم ۱۳۰۰ تا در دقیقه میزد چشمامو دوختم بهش و آروم بهش گفتم میرم بشینم.
. تا آخر شب فقط یک بار دیگه دیدمش و اونم برای پرسیدن حالم اومده بود
خوب بودم فقط عاشق شده بودم فقط با یک نگاه یک تماس تا به حال چنین لرزشی تو وجودم نداشتم حتی وقت ارضاهای مکررم در سکس
. شب بعد به ویلای ساحلی پدربزرگ مهدی یا همان پدر مهرداد در نوشهر دعوت شدیم
بهش نگاه نمیکردم میسوختم مثل اولین حس در ۱۴ سالگی میخواستمش
همه خواب بودن و من بی خواب کنار ساحل که درست جلوی ویلا بود موزیک گوش میکردم و روی ساحل دراز کشیده بودم بی توجه به خیس شدن پاهام. با صدای پایی نفس تو سینم حبس شد برگشتم و اونو دیدم که به سمتم میومد خواستم بشینم که گفت راحت باش ولی من راحت نبودم، نشستم. نشست کنارم، بدون دعوت هر دو ساکت به موزیک و دریا گوش میکردیم و نفهمیدم کی خوابیدم. چشمامو که باز کردم بازوش زیر سرم بود و باد بوی عطرامونو قاطی کرده بود برگشتم سمتش و دوست داشتم خواب باشه تا سرمو رو سینش بزارم چند دقیقه ای نگاش کردم آروم نفس میکشید
خواب بود سرمو آروم رو سینش گذاشتم و بوی عطرشو بلعیدم دستش زیر سر من چیکار میکرد!؟
سینش آروم بالا و پایین میرفت و من یهو انگشتایی رو لای موهام حس کردم که نوازشم میکرد وای خدا بیدار بود
خواستم سرمو بردارم که آروم ولی محکم گفت بمون جات خوبه
موندم تپش قلبش همچنان آروم بود ولی قلب من واااای... یکم که گذشت به نوازشاش عادت کردم و آروم شدم نمی فهمیدم چه اتفاقی داره میفته ولی هفته بعد ازم خواست به آمریکا فکر کنم و پیشنهاد داد برام پذیرش دکتری بگیره، .قیمم هم که داییم بود رضایت میداد برای درس هرجایی برم. فکر نمیخواست، قبول میکردم
یک ماه از اقامتم تو خونش میگذشت از عطشش میسوختم ولی اون تلاشی نمیکرد که نزدیکم شه. سرمو به درس گرم کرده بودم
اون شب شام پخته بودم یه شب شاعرانه یه لباس زیبا پوشیده بودم نگاهش رنگ عشق داشت ،ولی فرار میکرد. اعتماد به نفسم کم شده بود فکر اینکه هرگز از بوسه روی پیشونی فراتر نمیره
داشت میرفت بازم تو اتاقش، تو خودم شکستم، نشستم گوشه مبل پاهامو تو خودم جمع کردم و اشکام میریخت
غربت، تنهایی، بی توجهی عشقم در عین مسئولیت پذیری بی پایانش
داغ و داغ تر میشدم دوش سرد هم تو اون پاییز خنکم نکرد و من با لباس خواب حریر مشکی رنگ روی تراس اتاقم نشستم و اشک ریختم و اشک ریختم و چای خوردم
باز هم نفهمیدم کی چطور بیمار شدم وقتی پارچه خنکی روی سرم بود بی وقفه مهرداد رو صدا میزدم و اون با گفتن جانم عزیزم اینجام آرومم کرد.با اشک گفتم تنهام نزار و قول داد هیچوقت تنهات نمیزارم عشقم
عشقم؟!حتی در بستر بیماری علامت سوال بزرگی روی سرم بود من عشقش بودم ؟!
نمیفهمیدم هیچی جز مهرداد نمیخواستم دستامو دور گردنش حلقه کردم کنارم بود لبامو روی لباش بردم و لب میگرفتم با عاشقانه ترین وضع باتب دار ترین بدن تا به حال کسیو اینقدر نخواسته بودم بدنم رو به بدنش چسبوندم و
نوازشم میکرد و برای اولین بار بوسه هاش با عشق و شهوت و واقعی بود
دستام روی بدنش حرکت میکرد حالم دست خودم نبود و انقدر مالیدم و مالوندم که احساس شهوت بر عشق همسرفوت شدش چیره شد و حسش کردم، لبهای داغ و نوازش انگشتهاش سنگینی بدن عشقم و کیرش کیرش واااااای
لباس حریرم رو در آورد منم تیشرت و شلوار گرمکنش رو در آوردم و تو هم میلولیدیم و میمکیدیم ، میبوسیدیم ، میمالیدیم، کیر گندش بعد از دوسال محرومیت مثل شفتی کلفت و دراز بود و من خودم کسم رو به کیرش میمالیدم
بغلم کرد لبا و گوش و گردن و سینه هامو غرق بوسه کرد و خیسی کسم رو با خیسی زبونش تشدید کرد. هر بار ورود زبونش به کسم دیوانه ترم میکرد ، کیرش رو با دستام فشار میدادم و میگفتم میخوامت خیلی خیلی میخوامت
دستامو در حصار دستاش گرفت ، باز و بالا با دستاش قفلشون کرد. زانو هاشو لای پاهام گذاشت و پاهامو باز کرد باز باز طوری که حس شیرین تجاوز توسط عشقت رو به تصویر میکشید، کیرش رو افقی، عمودی و دورانی روی کسم و چوچولم حرکت میداد و دیوانه تر میشدم. آه و ناله ام بلند بود ، میخواستمش خیلی انقدر که اگر کسم تمام کیرش رو هم میبلعید ، سیر نمیشد از گایش.
بعد از ناله های بلند و التماسم کیرش رو روی سوراخم گذاشت. میدونست هنوز اپن نیستم تو نمیبرد ، دیوانه شده بودم چرخیدم میخواستم تمامش را، حالا من روی کیرش سوار بودم فقط یک فشار لازم بود فشار دادم و نشستم روی کیرش ولی تو نمیرفت روش دراز کشیدم و حرکت دلفینی به کمرم میدادم که کیر مهرداد بره تو کسم. لبام رو لباش بود و گفتم من میخوام مهرداد. میدونستم از اینکه ازدواج نکردیم میترسه و نمیخواد فراتر بره ولی بهش اطمینان دادم که با تمام وجود میخوام، خودم میخوام مهرداد منو بکن همه ی وجودتو بکن توی وجودم من کییییرتو مییییخوام منو بکن عزیزم
حشرش به بالا ترین حد رسید منو خوابوند و خودش روم قرار گرفت با دستش سینه مو میمالید ، زبونش تو گوشم بود و کیرش رو کسم. با اون دست نوک کیرش رو رو سوراخ کسم گذاشت و آروم آروم عقب جلو کرد تا سرش تو رفت ، با آه و ناله من شدت و سرعت کردن بیشتر کرد، از لذت جیغ میکشیدم خواهش میکنم همشو بکن تو خواهش میکنم تا ته همش میخوام کیرتو میخوااااااام و تا ته کرد تووووو و من جیغ بلندی کشیدم غرق درد و لذت و اون بی خوداز خود بادیدن خون منو خوابوند و غرق بوسه کرد و آروم تو گوشم گفت خوبی عزیزم؟ خوب بودم خیلی خوب. خودمو بهش فشار دادم و مهردادو به خودم فشردم و گفتم:
اوهوم منو بکن به شدت محکم مثل جنده ها خواهش میکنم جرم بده میخوام مال تو باشم
با این حرفم اومد روم کیرشو کرد تو و تلمبه ها شروع شد آنقدر ناله میکردم که شقش جرم میداد و من باز هم کیرش را میخواستم انقدر تلمبه زد تا ارضا شدم ولی نذاشتم کیرش رو در بیاره ،
آروم مثل موج روی بدنش سواری میگرفتم تا اینکه یهو وحشی شد در حالیکه گردنم را به شدت میمکید چند تلمبه محکم زد ، بهم گفت آبمو کجا بریزم گفتم بیا بالا. اومد بالای سرم پاهاش دور سرم بود گردنمو آوردم بالا و شروع کردم باولع کیرشو مک میزدم و مهرداد صداش بلند شده بودتا اینکه آبش اومد و من همشو خوردم با لذتی وصف نشدنی ازینکه عشقمو به لذت رسوندم.
غرق عشق بودیم ، غرق عشق، شهوت، نزدیکی، یکی شدن. بغلم کرد بردتم حموم توی وان باز هم نوازش بوسه لمس عشق شهوت کیر راست شده و کس پر عطش و اینبار با کیرش بالای سرم بود و من ساک میزدم و مهرداد انگشتشو توی کسم میکرد و تند تند ویبره ای عقب جلو میکرد باز هم سکس و کردن ، کردن باز هم ارضا شدیم تو بغل هم در حالیکه کیرش تو دستم بود دستاش توی موهام و سرم روی سینش، روی تخت مهرداد خوابیدیم لخت لخت و این شروع ما شدن بود.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#478
Posted: 15 Aug 2013 07:53
کس و کون دادن من به شوهر خواهرم
من ن هستم 26 سالمه یه سال هم هست مربی ایروبیک هم هستم عقد کردم ولی هنوز مراسم عروسی نگرفتیم شوهرم هم خیلی دوس دارم خیلی هم واسم مایه میزاره ولی...
اول داستان من بر می گرده حدود 7 سال قبل که خواهر بزرگم که از من 6سال بزرگتره ازدواج کرد با شوهرش باهم دوس بودن از قبل دیده بودمش و می شناختمش خیلی سکسی و معلوم هم بود که خیلی حشری هم هست در ضمن اینم بگم که خواهر من یه مزاج سردی داره از رفتار و حرکاتش معلومه و بعد ها هم شوهر خواهرم این نظر منو تائیدش کرد .
خلاصه خواهرم که از این به بعد (پ) خطابش می کنم و شوهر خواهرم که شهرام ه همون اسمشو میگم
(پ) قبل از ازدواج با شهرام قرار میزاشت بعضی وقتام دزدکی می اوردش خونه و گاهی شبا هم به بهونه خونه دانشجویی دوستش میتی که دارن با هم درس می خونن میرفت می موند پیشش من همه اینارو می دونستم ولی به روی هم نمی اوردیم ولی وقتی خواهرم از خونه شهرام بر می گشت چشا پف کرده و کاملا بی حال بود معلوم بو شب تا صب نخوابیده و یه سره هم می رفت حموم
تو اون سال ها من یه دوس پسر داشتم که یه گوشی از خط ثابت خونه دزدکی کشیده بودم اتاقم شبا با اون صحبت می کردم اخه خط موبایلم تالیا بود یه شب گوشی ورداشتم بزنگم دیدم (پ) داره با شهرام حرف میزنه راجع به کاری که باهم کرده بودن صحبت می کردن عین همین مطلب هارو می گفت :
** وقتی کیرم میره تو کونت چه حسی بهت دست میده **
(پ):
**اولش می سوزه و درد ادره ولی بعدش انگار دنبا مال منه خیلی با حاله قابل وصف نیست **
با ورم نمشد شهرام یا (پ) از این حرفا بزنن چون خیلی متین و باوقار رفتار می کنن
او نشب تا می تونستم به یاد کیر شهرام که تو کس منه دو بار خودمو ارضا کردم
یه روز خواهرم به من گفت مامان تو جریانه تو هم بدون منو شهرام میخواهیم با هم ازدواج کنیم
قند تو دلم اب شد بیشتر از (پ) من خوشحال بودم ولی هنوز حسی نسبت به شهرام نداشتم چون ما داداش نداشتیم حضور یه مرد غیر از بابام تو خونواده واسم خیلی جالب بود واسه مامانم همین طور بود
روز خواستگاری فرارسید شهرام با خانوادش اومدن و ما هم همه اماده بودیم
رسید به مراسم عقد اونم با حضور خانواده ها و فامیل های نزدیک برگزار شد زدیم و رقصیدیم کلی خوش گذرونی
شهرام کمتر خونه ما میومد بیشتر او قات سر کار بود اون مهندسه
من و مامانم هم هر روز از (پ) می پرسیدیم کی میاد من کمتر مامانم بیشتر
ما یه خوناده راحتی از نظر طرز پوشش داریم منم پیش شهرام راحت می گشتم
شهرام کمتر حرف میزد و ولی وقتی حرف میزد حسابی گل می کرد خیلی با سواد وبا مدرک وبا مو شکافی هر قضیه رو توضیح می داد معلومه سخت اهل مطالعه هست
یکی دو تا مسافرت رفتیم کم کم خودشو تو قلبمون جا کرده بود خیلی هم زرنگ و تیز بود از نظر اقتصادی هم خیلی زرنگ بود و هم خیلی لارج
مامان من افه ای (پ) بهش سپرده بود زیاد با مامانم و من صمیمی نشه اونم مراعات می کرد بعد از پنج یا شش ماه بهش علاقه شدیدی پیدا کردم من دوس پسر داشتم و سکس لا پاییم انجام می دادم ولی بوی شهرام چیز دیگه ای بود
خیلی پاچه خواری (پ) رو می کردم هر جا باهم می رفتن با هاشون می رفتم وقتی شهرام میومد لباس های بدن نمای سکسی می پوشیدم و اینم بگم من خوش قیافه هستم وخیلی مواظب اندامم بودم
و می خواستم حواسشو به خودم جلب کنم ولی دریغ اونم خیلی متین و با وقار با من رفتار می کرد یه جورایی بهش ابراز علاقه می کردم ولی دریغ
هر شب کیر شهرام و تو ذهنم تداعی می کردم که تو کسم عقب جلو میکنه و خودمو ارضا میکردم
خواهرم عروسی کرد رفت خونه خودش منم یک روز در میون میرفتم .
تو لپ تاپ شهرام رفتم پر عکس سکسی و کس و کون بو د عکسا رو زدم تو موبایلم و یکی رو ادیت کردم زدم تو موبایلم
بهش نشون دادم گفتم از لپ تاپ تو ورداشتم منظور منو گرفت باهام رفتارش عاطفی تر شد
خیلی تو کف شهرام و کیرش بودم مسافرت باهم زیاد میرفتیم دستمو میگرفت بهم نزدیک می شد ولی باز عقب نشینی می کرد
خیلی تو کفش بودم قضیه رو با مونا یکی از هم رشتهای ها ی دانشگاهم که بچه شهرستان هم بود در میون میزاشتم اونم نظراتی می داد تا اینکه یه رو ز در خونه ما اونم شهرامو دید گفت کیه گفتم شوهر خواهرم شهرام
خیلی خوشش اومده بود یه روز داشتیم راجع به شهرام باهم حرف میزدیم بحثمون سکسی شد
شروع کردیم به یاد شهرام به مالیدن کس های خودمون هرکی مال خودشو چه حالی داد هر کدوم یه چیزی می گفتیم خیلی حشری شده بودم به تحریک مونا یه اس سکسی با گوشی مونا بهش دادیم اونم ده دقیقه بعد جواب داد شما
نوشتم من شما رو می شناسم دوست خواهر زنتون هستم بدش نیومد با هام اس بازی سکسی کرد خیلی حشری شدم گفتم قرار بزاریم و مونا رو فرستادم اومده بود با هم چرخ هم زده بودن مونام نامردی نکرد و من ساده رو دور زد با هم دوس شدن حتی چندین بار سکس هم کردن
گروه خونی من Oمثبته خواهر مونا بعد عمل زایمان تو رشت خون لازم داشت اونم منم خونشون بودم گلسار بودن من با کمال میل یه کیسه خون دادم بعد هم خونوادش کلی تشکر کردن مونا با من سر سنگین تر عمل میکرد
یه جشن تولد تو گلسار رفتیم یکم هم شراب خوردیم موقع برگشتن مونا که یه پراید نقره ای اورده بود زرد کنارو بهم گفت منسرم سنگینه ولی بزا بگم در حقت نا مردی کردم من با شهرام دوس شدم چند بار هم با هم سکس کردم ولی تو به خواهر من خون دادی
دنیا واسم تیره و تار شد انگار شوهرمو ازم دزدیده بودن
احساس می کردم هم به خودم خیانت شده هم به خواهرم هیچی نگفتم رسیدیم خونشون گفتم من باید برم پدر و مادر و خواهر کو چیکترش خیلی گیر دادن تو چند روز دیگه می خواستی اینجا بمونی ما برنامه دریا داشتیم و ...با مونا حرفت شده گفتم کار پیش اومده باید برم با اتوبوس 12 شب برگشتم اومدم تهران
یه هفتهای دبرس بودم که چرا مونا این کارو کرد ولی اس داد وگفت تو هم همین کارو با خواهرت میخوایی بکنی حرفش منطقی بو د
با شهرام بد رفتاری می کردم اونم فهمیده بود چیزی بهم نم گفت ولی از نگاهاش معلوم بود میگه چته چی میگفتم
ده روز بعد به مونا زنگ ردم گفتم می بخشمت ولی به شرط اینکه راجع به سکس با شهرام همه چی واسم تعریف کنی
مونا خیلی سفید و دس داشتنیه در یک کلام بقول پسرای دانشگاه شاه کسه قد من 170 اونم 175 کشده و خیلی هم ناز با سینه های درشت و کون رو فرم باشگاهی باهم باشگاه میریم
شنبه بود گفت دوشنبه میام تهران گفتم یه سره بیا خونه ما نرو خوابگاه اونم با اکراه قبول کرد دوشنبه اومد مامان نهار درس کرد خوردیمو رفتیم دانشگاه شب هم اومدیم خونه یکم مشروب داشتم ودکا اسمرینوف بود زدیم ازش خواستم از سکس با شهرام تعریف کنه راجع به کیرش گفت حدود 17 سانت زیاد کلفتم نیست متوسطه خوب می کنه ناز می کشه کس لیسی میکنه از کون بیشتر علاقه داره بکنه و موقع کردن هم از طرفش می خواد بگه جرم بده کسم بگا کونم می خواره و قرص مصرف می کنه که زودم ابش نیاد
تا اینارو گفت رفتم تو حس تصور می کردم شهرام داره منو می گاد و یهو نظرم به مونا جلب شد رفتم طرفش اونم زیاد مقاومت نکرد کسشو خوردم ازش خواستم کسمو بخوره اولین بارم بو لز می کردم اونم هم سینه هام وهم کسمو خورد معلوم بود بلده کلی حال کردیم
به شهرام اس دادم گفتم مونا دوست منه و همه چی رو راجع بکارایی که باهم کردین به من گفته اونم جوابی نداد 4 - 5 ماهی باهم سرد بودیم ولی نگاهش به من سکسی ترشده بود منتظر بود من پیشنهاد بدم ومن هم منتظر بودم اون به من پیشنهاد بده
من پارسال من با شوهرم اشنا شدم سرع هم عقد کردیم تو تمام مراسمات بود و خیلی هم خوب ظاهر شد یکی از نقاط قوت خونواده من بود
چند باری با دوس پسرام حال لاپایی کرده بودم ولی سکس کامل رو اولین بار با شوهرم کردم خیلی خوب بود وفتی تصور می کردم این لذت را خواهرم از کیر شهرام برده دیونه می شدم سعی کردم شهرام رو از یادم ببرم و تا حدودی موفق هم شدم ولی یه روز موبایل مونارو از رو کنجکاوی دید زدم خیلی باتعجب کردم عکس مونا وشهرام تو بغل هم بودن و دیدم بازم حس حسادتم گل کرد بلوتوث کردم به گوشی خودم یه روزهم نگرش داشتم بعد بخاطر عواقبش پاک کردم
دوباره فکر شهرام اومد تو ذهنم اس دادم مونارو من فرستادم تو هم نامردی نکردی قبولش کردی اونم گفت
وگفتم خیلی خواستم بهت بگم دوست دارم قبول نکردی اومن جواب داد
** یه ضرب المثل گینه بیساوویی هست میگه مهی و هر وقت از اب بگیری تازش دیر که نده**
البته حالت طنز اس داده بود
بازم شهرام اومد به زندگیم نسبت به شوهرم احساسم ضعیفت شده بود رمضان 91 مامانم هم فامیل های نزدیکو افطاری دعوت کرد خونه پدری من بزرگه گفت می خاد کارگر بیاره شهرام در کمال تعجب همه کارا رو گردن گرفت من گفتم من هم هستم شوهر من سوسوله گفت من راضیم پول 10 تا کارگرو بدم ولی کاری نکنم تو حین انجام کارا هی خودمو به شهرام نزدیک می کردم اونم میومد طرفم افطاری برگزار شد رابطمون بهتر شد عید فطر قرار مسافرت 3 شب اقامت تو قلعه رودخان رو گذاشتیم همه رفتبم خیلی خوش گذشت من وشهرام با پسرش که خواهر زادم میشه که الان 4 سالشه رفتیم پیاده روی کسی با ما نیومد منم خیلی خوشحال شدم که نیومدن من شهرام ونیکان 3 ساله تو راه که از پله ها بالا میرفتیم حرفای خنده دار میزدیم کمکم شروع کردیم به جک گفتن و جوکای سکسی و بعد من راجع به مونا پرسیدم اونم ازمن بخاطر اینکه ای رابطه رو به کسی نگفتم تشکر کرد ویه داستان راجع به خودش تعریف کرد که تو 21 سالگی با دختر عمه اس سارسنا رابطه سکسی داشتند و این قضیه لو رفته و بعد از 10 سال هنوزم با خانواده عمش قطع رابطه کردن و تصمیم می گیره دیگه با دخترای فامیل رابطه ای نداشته باشه
بعدشم به من گفت خواهر زن نون زیر کبابه از خود کباب هم خوشمزه تره به قلعه رسیدیم تا متونستیم به نگبان قلعه گفتیماز ما عکس بگیره اونم این کارو کرد همدیگرو بغل می کردیم زن و شو هری باهم عکس می گرفتیم یه توریست زن اسپانیایی هم اومده بود گفت
شما زن و شوهر خوشبختی هستین من با این حرف خیلی حال
اودیم تهران به شهرام اس دادم گفتم نون زن زیر کبابتو کی می خوری گفت اگه امادس همین امروز گفتم کاملا
گفت ساعت 4 بیا میدون محسنی دفتر کار م اماده شدم رفتم حموم و خرید لباس بعدشم ارایشگاه ساعت سه تو هوای گرم شهریور ماشین ورداشتم رفتم دفتر کار شهرام رسیدم گفت نبم ساعت کارش طول می کشه بهم خیلی بر خورد من بال بال دارم میزمن این بیخیاله
بعد 20 دقیقه دیدم اماده قراغ و س حال اومد از اتق بیرون گفت ماه شدی گفتم خوش تیپ کردی گفت بریم خونه یکی از دوستاش تو انتهای جردن خ گلدان رفتیم تو خونه همه چی بود بعدا اطراف کرد اینجا خونه مجردیه با دوستاش اجاره کردن مشروب خوردیم شروع کردیم به لب و لوچه هم خوردن انگار تو بغل کسی هستم که از همه بهم نزدیکتره لباسامو در اورد منم لباسای اونو در اوردم رفتیم تو اتاق خواب تخت 2نفره بود رو اون خوابدم نزدیک 10 دقیقه از نوک انگشتای پاهام خورد تا لبم واقعا حشری شده بودم هفت سال یابیشتر منتظر چنین لحظه ای بودم دست می کشید رو کسم اه از نهادم بالا میرفت چه عطر خوبی داشت بعدشم 10 دقیقه ای کسم خورد گفت تا نگی من کیر می خوام نمکنمت
منم از مونا شنیده بودم چی باید بگم گفتم جرم بده کس منو بکن گفت بکن نه بگا حرفاش حشری ترم کرد کیرشو اورد در سوراخ کسم چقد داغ بود فشار داد رفت تو مردم ودوباره زنده شدم تقریبا از کیر شوهرم بزرگتر بود و کلفتی شم همون اندازه بود نزدیک یه ربع ساعت جلو عقب کرد خیلی محکم می کرد داشتم ارگاسم میشدم به خواهرم حسودی می کردم که این کیرو هفت سال تو کسش جا میده وحل شو میکنه شهرام دست شو می برد طرف سوراخ کونم می دونستم از کون می خواد بکندم گذاشتم تا می تونست باهاش بازی کرد اونقدی که دو تا انگشتشو می کرد توش منم اخ واوخم همه جارو ورداشته بود گفتم کارتو بکن گفت نه درستش اینه من کونم کیر میخاد منم گفتم من کونم کیر شهرام و می خاد اونم کیرو مالید کله شو گذاشت فشار داد کله اش واقعا جرم داد تا حالا از کون به کسی نداده بودم اورد بیرون دوباره گذاشت سه چهار بار این کارو کرد خیلی حال داد یهو احساس لذت کردم یاد حرف خواهرم افتادم که می گفت اولش درد داره بعدش حال میده 5 دقیقه ای هم از کونم گائید ابش اومد و من شدم برای همیشه هوو ئ خواهرم و زن شوهردوم یعنی شوهر اصلیم و از همه مهمتر سوگلیه شهرامم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#479
Posted: 16 Aug 2013 15:41
سکس ناخواسته با خواهر زن مومنه
سکس ناخواسته با خواهر زن مومنه ام
سلام من بهشاد هستم و10 ساله که ازدواج کردم و 2 تا بچه دارم
من یه خواهر خانوم بزرگتر از خودم دارم که خیلی مومن هست و اون بود که زنمو بهم معرفی کرد.خیلی مومن و با حجابه همینطور شوهرش که دیگه خیلی باخداست.البته باید بگم که از این خواهر زنم خیلی خوشم نمیاد.هیکلش از زن من یه هوا درشت تره اما از نظر قیافه خیلی بهم شبیهن ینی اگه یه خورده صورتش لاغرتر بود کپ خانومم میشد
1 ماه پیش برای جشن عروسی یکی از بستگان خانومم به اتفاق همین باجناغم و خانوادش به مازندران رفته بودیم .اونجا هم رفتیم خونه باجناق کوچیکه .5 شنبه غروب بود و همه فامیلای زنم اونجا بودن. شب آماده شدیم و رفتیم هتل و شام ... ساعت 12 شب بود و من دوست داشتم برم باغ برای جشن و رقص . خانواده پدر زنه که همه شون از اون خشکه مقدسا هستن و معمولا اینجور جاها نمیان منم روم نمیشد که بگم دوست دارم که برم به هرحال با باجناق کوچیکه که اونم مث خودم بود هماهنگ کردم که ما با خانومامون بریم و اونم ردیف کرد که بریم و باجناق بزرگه و زنش رو بردیم خونه باجناق کوچیکه گذاشتیم و مادرزن و بقیه هم رفتن خونه یکی دیگه از فامیلاشون ما هم بخاطر اینکه مزاحم نداشته باشیم پسر کوچیکمو که 2 سالشه رو گذاشتیم پیش خواهر زنه و رفتیم باغ. به هر حال ساعت 2 بود که برگشتیم خونه . باجناق بزرگه تو هال خواب بود من و کریم (کوچیکه) هم همونجا دراز کشیدیم و خوابیدیم. دیگه نفهمیدم کی کجا خوابید. یه ساعت که گذشت یهو از خواب پریدم وخواب آلود رفتم دستشویی. ناخوداگاه از جلوی در یکی از اتاق خوابها رد شدم پسرمو دیدم که تو اتاقه و خوابیده من که شیطون هم هستم یه سری کشیدم تو اتاق و دیدم که زنم هم تو همون اتاقه و پشتش به بچه و من بود و یه تاپ سکسی خوشگل هم که تابحال من ندیده بودم تنشه و پتو رو تا روی کمرش کشیده روش و دیگه کسی نیست پیش خودم گفتم خوب من کسخولم که تو حال خوابیدم منم بیام پیش زنم بخوابم دیگه رفتم از تو هال بالشمو برداشتم و اومدم تو اتاق و در رو هم بستم و کنار زنم دراز کشیدم.بازم میگم که منگ خواب بودم به هر حال شب عروسی بودیم روز هم تو راه. دراز کشیدم و اول که بچه رو بغل زدم و فاصله داشتم بعد که برگشتم به سمت خانومم که پشتش به من بود پیش خودم گفتم این تاپ خوشگل قرمز رو کی خریده که من ندیده بودم؟؟؟ تو همین فکرا بودم که حالم یه جوری شد و فکر سکس زد به سرم. همه خواب بودن و منم تو اتاق در رو هم بسته بودم و تاپ سکسی زنم هم بهم چشمک میزن بلند شدم نشستم روس سرش .خواب بود و زل زده بودم به سینه هاش که چقده خوشکل از تو تاپ جدیدش نمایان میکرد برای اینکه دوباره کار نشم لباسامو در آوردم و با مایو شدم دوباره دراز کشیدم و رفتم زیر پتوی زنم و خودمو چسبوندو به پشتش و دستمو انداختم دور سینه هاش و سینه هاشو لمس میکردم طوری که اون بیدار شه . و همین طور هم شد اما به سمت من برنگشت و همینطور که سینه هاشو میمالیدم دستمو گرفت و محکم به سینه هاش فشار میداد منم بعد اینکه یه کمی مالیدمش و مطمئن شدم که بیدار شد دستمو بردم از زیر تاپ و بعد از باز کردن بند سوتینش شروع به نوازش نوک سینه هاش کردم احساس میکردم که سینه هاش بزرگتر شده اما به روی خودم نیاوردم کاملا خودمو از پشت چسبونده بودم بهش و با کیرم چاک کونشو حس میکردم محکم خودمو بهش فشار میدادم کم کم دستمو سر دادم و شروع به نوازش بدنش و دستمو بردم پایین و پایین و پایینتر که رسید روی استرژ و بعد یه کمی مالش رونهاش و کونش دستمو بردم زیر استرچ و شرت و کسش که کم کم آب افتاده بود و شروع به بازی باهاش کردم آمپرش زد بالا بعدش برگردوندمش سمت خودم یهو چشمون که به هم افتاد یهو دوتامون پریدیم به عقب خواب از چشام پرید آره آسیه خواهر زن مومن من بود که با اون تاپ اونجا خوابیده بود و ... هر دوتامون شوکه شده بودیم و زل زده بودیم به هم تو لحظه ی اول میخواست جیغ بزنه اما خودش جلوی دهنشو گرفت بعد از گذشت چند ثانیه کیر شق کرده من هم عین خودم شوکه شده بود داشت سست میشد بهم گفت تو تو تویی بهشاد من فک کردم رضاست منم گفتم منم فک کردم مهشیدی .. دو تامون در حالی که از خجالت داشتیم آب میشدیم خندمون گرفته بود پیش خودم فکر میکردم که چه ضد حالی شد چقده ضایع شد این خواهر زنه که مومن و باتقوا و اهل کتاب و دعا و روضه ... وای چی شد اما دیدم پتویی رو که کشیده بود روی تنش که سینه هاشو بپوشونه ول کرد و اومد سمت من و گفت من و تو که بیشتر راه رو رفتیم بقیش رو هم بریم و بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدنم البته احساس میکردم که با خجالت این کار رو میکنه منم فقط مونده بودم که چیکار کنم چند بار گفتم آسیه خانوم ، آسیه خانوم ... اما چسبیدمنو. جانم آسیه خانوم تو بغل من تن داده به من . منم بی معرفتی نکردم خودمو زدم به پر رویی شروع کردم به خوردن لبش و زیر گردنش و لاله گوشش. رفتاراش مث مهشید بود اما طعمش متفاوت بود.حسابی که خوردم تاپ قشنگشو در آوردم و شروع کردم به خوردن سینهاش که یکی دو سایز از خواهرش بزرگتر بود داشت دیوونه میشد استرژ و شورتشو که نصفه م نیمه پایین بود رو در آورد و منم رفتم تو کار کسش حالا نخور کی بخور ینی فقط روانی داشت میشد بعد 5 دقیقه منو عقب زد و شرتمو دراورد و شروع کرد به دست کشیدن کیر و تخمام اما لب نزد منم روم نمیشد که بگم بخور واسه همین سریع درازش کردم روی توشک و جفت پاهاشو دادم بالا و دستامو انداختم زیر باسنش و کیرمو دادم دهن کسش و آروم دادم تو یه آه ه ه ه ه قشنگی کشید که آمدن آبمو کلی جلو انداخت تا ته فرو کردم و شروع کردم به تلمبه زدن اول که خودمو خیلی کنترل کردم و سنگین تلمبه میزدم اما لذتی که اون میبرد منو وحشی و وحشی تر میکرد متاسفانه امکانات اونجا خیلی کم بود و بعد 25 یا 30بار عقب و جلو کردن آبم اومد و ریختم توش چون میدونستم که لوله های رحمش تعطیله. بعدش بیحال 10 دقیقه روش دراز کشیدم و اونم محکم منو بغل زده بود. حالمون که بهتر شد سریع لباسامونو پوشیدیم و منم رفتم تو هال گرفتم خوابیدم اما مگه خوابم میبرد. تا خود صبح به سکس با آسیه خواهر زنم فک میکردم.
فرداش که یه خلوتی گیر آوردیم شروع کردیم به صحبت. اون میگفت تابحال رضا کوسشو بو هم نکرده چه برسه به این که اینجوری بخورش واسه همین خیلی حال کرده بود. بهش گفتم مشخص بود چون تو هم اصلن کیرمو تحویل نگرفتی. باورم نمیشد که یه روزی آسیه رو اینجوری بکنم. اونم چی اینقده خوشش آمد که دو سه روز بعد اس ام اسی پیشنهاد داد که بازم با هم سکس داشته باشیم. اما هنوز موقعیتش پیش نیومده.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 6561
#480
Posted: 24 Aug 2013 12:57
لادن زن داییم
با سلام به همگی شما دوستان عزیز
من بابک هستم.میخواستم جریان سکس با زن داییم لادن رو که در شیراز زندگی میکردن برات بنویسم.
لادن زنی سبزه و لاغر اندام با اندامی خوشگل.
اون والیبال میرفت و در هفته دو جلسه هم میرفت ماساژ.با هم بد نبودیم و هر از گاهی که خونشون بودم و میخواست به خرید بره باهاش میرفتم.اون 25 سال سن داشت و منم که 30 سالم بود.خیلی خوشگل نبود و لی تیپ خوبی میزد و خیلی جذاب بودمخصوصا خنده هاش.داستان از اونجا شروع شد که با هم میخواستیم بریم بازار و خرید و بعدشم بزارمش ماساژ و من با ماشینش برم تا که کارش تموم بشه و بر گردم دنبالش.رفتم که یه دسشویی کنم که یه دفعه ماتم برد لادن رو سنگ نشسته بود و داشت دسشویی میکرد تا هم دیگرو دیدیم برای چند سانیه های خوشکمون زد تا به خودم اومدم یه دادی زدم اونم پشت سر من جیغ کوچیکی کشید و معذرت خواستم و درب رو بستم.نشسته بودم اومد بیرون گفتم ببخشیدا حداقل در و میبستی.گفت مثه اینکه خیلی تند بود ها بلند شو برو گفتم از ترس خشک شد دیگه نمیاد.خلاصه بعد از چند دقیقه رفتم دسشویی و اومدم بیرون و رفتیم.خرید کردیم و رفتیم کلاس ماساژ اون رفت تو و بعد از یک ساعت بهم زنگ زد برم دنبالش.تو راه ازش پرسیدم خانم ماساژ میده گفت نه بفرما آقا ماساژ بده مثه اینکه ماساژ روغنه و باید لخت لخت بشیما.گفتم چه جالب.خلاصه با هم برگشتیم خونه و تا داییم اومد داییم شغل آزاد داره و هیچ بچه ای هم ندارن.تا فردای اون روز که قرار شد برای شستن خونه مادرش بریم قرار بود که برای تولدمادرش اونجا رو تمیز کنن و اونو سولپراز کنن به داییم گفت که با بابک میریم اونجا رو آماده میکنیم و تو هم بعد از کارت بیا که با هم برگردیم خونه.گفت خوب باشه پس وسایلو خودم میارم بعدش رفت سر کار.منم بلند شدم رفتم تو اتاق که لباس بپوشم.یه شرت تنگ پام بود خیلی اذیتم میکرد درب رو بستم و شلوارمو در آوردم داشتم شرتمو میکشیدم پایین که یه باره لادن اومد تو تا اومد بگه بابک خوشکش زد منم همینطور شرتم تا نصفه پایین و نگاش میکردم نمیدونستم چکار کنم و اونم داشت نگاه به کیرم میکرد.یه باره به خودمون اومدیدم و زود رفت بیرون وقتی لباس پوشیدم و رفتم بیرون گفت نباید در رو میبستی تو که میخوای شرتتو در بیاری؟گفتم بابا تنگ بود و داغونم داشت میکرد و در ظمن مگه میدونستم تو میای تو؟.گفت بایدم دردت بیاد اونی که من دیدم خوابیدش اینقدر بود وای بحال بلند شدش.اینو که گفت یه باره یه تکونی به خودم دادم و گفتم بریم دیر میشه.گفت بلند شو بریم.
خلاصه تو راه که میرفتیم دیدم هی زیر چشمی نگام میکنه. تا رسیدیم خونه مادرش.اینقدر حول بود که کلید رو یادش رفته بود بیاره ولی خدا رو شکر درب قفل نبود از رو دیوار پریدم تو و در رو باز کردم.وقتی رفتیم تو حیاط لادن رفت سمت در حال قفل بود ولی جای کلید اضافی رو بلد بود ورش داشت و درب حال رو باز کرد و رفت تو لباس عوض کنه.وقتی اومد بیرون یه دامن تقریبا رو زانو پوشیده بود با یه تاپ آزاد تا بهتر بتونه بشوره حیاتو.من که جارو رو برداشتم و شروع کردم به جارو کردن حیاط و جمع کردن برگهای ریخته درختشون.یه باره نظرم افتاد رو لادن دیدم دامنش تا بالای زانوش که چه عرض کنم تا بلای رونش رفته و بایه جارو کوچیک نشسته جارو میکنه شرت مشکیش معلوم بود منم که یه شلوارک پارچه ای پوشیده بودم کیرم داشت میزد بالا توش داشتم حال میکردم که یه باره لادن گفت بابک بابک بابک چکار میکنی یه باره بخودم اومدم دیدم دستشو گذاشته بین پاهاش و زانوشو خم کرده که چیزی معلوم نباشه گفتم هیچی و رومو اونور کردم و شروع کردم به جارو زدن.گفت نمیدونستم هیزم هستی.گفتم وقتی تو موقعیتش قرار بگیری چشم میره خود بخود تو هم یادته چطور داشتی نگام میکردی بهت گفتم هیز؟گفت اون فرق میکرد تو بجایی که بگی زن دایی شرتت پیدان ایستادی داری نگام میکنی؟گفتم نشد بگم از این به بعد.گفت خیلی پر رویی و با هم خندیدیم.بعد از تموم شدن حیاط رفتیم که داخل خونه رو جمع و جور کنیم دیگه حس کردم که لادن لادن قبلی نیست برای اینکه بیشتر لنگو لونگش و سینه هاشو تو تیر دس چشام میزاره.بعد از تمام شدن کار خونه دوتایی خسته رو مبل نشستیم.گفت آخییییییییییش خسته شدیما کاش کلاسم نزدیک بود و یه ماساژمیرفتم بدنم تمام کوفته شده.گفت تو بلدی ماساژبدی گفتم من؟گفت آره میتونی؟گفتم یکمی بلدم ولی درست نیست.گفت بابا بیخیال رفت یه پتو آورد و پهن کرد رو مین و خوابید روش گفت بیا شروع کن.من گفتم باشه وقتی فکرش رو میکردم قراره دستم به تنش بخوره کیف میکردم.
خلاصه رفتم پشتش از رو لباس شروع کردم مالیدن بدنش و اونم میگفت آخییییییش گفت لباسمو نده بالا ولی دستو ببر زیر و ماساژبده گفتم باشه دستمو بردم زیر تاپش و شروع کردم ماساژنبود که حال بود اونم سرشو گذاشته بود رو دستاش و لذت میبرد.منم شیطونیم گل کرد و تاپشو کم کم میدادم بالا .چه بدن تمیزی داشت دوست داشتم لیسش بزنم.بهش گفتم تاحالا روی ستون فقراتت رو برات زبون کشیده ماساژورت گفت زبون؟نه چطوریه گفتم میخوای برات انجام بدم خیلی باحاله گفت راست میگی ؟گفتم آره اونموقه تاپشو دادم بالا و سوتین مشکیش معلوم شد گفتم اجازه هست بازش کنم.گفت بازش کن اشکال نداره.من دستم با لرزش خاصی باز کرد سوتینشو و دو ور باسن خوش تراششو گرفتم تو دست و بازبون محکم کشیدم رو کمرش گفت واااااااای چه حالی میده هی تکرار کردم تا اونجایی که حس کردم داره حال میکنه بعد با شستم لبه دامنشو کمی کشیدم پایین خط کونش معلوم شد و از از روی خط کونش زبون کشیدم تا بالا پشت گردنش و لاله گوششو کردم تو دهن.نفسم که به گردنش میخورد روزنه های بدنش میزد بیرون
گفتم خوبه گفت عالییه
دوباره همون کار رو تکرار کردم کیرم داشت منفجر میشد و هی به بهانه ای خودمو میمالیدم بهش گفت خیلی خوب ماساژمیدی.گفتم دامنت مزاحمه والا کاریت میکردم که تا حالا نظیرش و ندیدی.گفت جدا؟گفتم اره گفت خوب بکشش پایین.منم از خدا خاسته در آوردم دامنشو البته یواش یواش در حین ماساژدادنم که گفت بابک آدم زیر دستت یه طوریش میشه خیلی سکسی ماساژمیدی گفتم مگه بده؟با دستم کم کم دامنشو میدادم پائین و وصت قاش کونشو براش زبون میکشیدم.دیگه دامنش رو کاملا کشیده بودم پایین با دستم دو ور لمبه هاشواو باز میکردم و وصتش رو زبون که نه لیس میزدم هی میگفت چه حالی میده تا اونجایی که سوراخ کونشم مشخص شد زبونمو گذاشتم روش و با ولعی تمام لیس زدم به بالا لبه های کونشو که بیشتر باز میکردم بیشتر کسش پیدا میشد و نمیتونستم به کسش زبون بکشم فقط آب دهنم رو انداختم روش که سرازیر شد پایین خیلی حال میکرد.منم به نفس نفس افتاده بود.که گفت بابک راحت تر میخوای ماساژبدی تاپمم در بیار من که داشتم کسخل میشدم و تاپشم با سوتین در آوردم.گفت یه سوال گفتم چیه گفت من صبحی که دیدمت خوابیدش اونقدر بود فکر کنم الان دسته بیل شده ها؟گفتم چکار این داری بزار کارمونو بکنیم.گفت همینطوری وقتی دیدم خودش حرف پیش کشید گفتم میخوای حسش کنی گفت چی رو گفتم همونی که دیدی.گفت ما یه حرفی زدیم بابا تو جدی نگیر گفتم چرا جدی نگیرم و بلند شدم شلوارکمو از پام کشیدم همرا با شورتم پایین.
یه باره برگشت دستشو گذاشته بود رو سینه هاش تا کیر شق شدمو دید ماتش برد و گفت واااااااای میخای چکار کنی ها گفتم هیچی نشستم کنارش دستشو گرفتم گفتم خجالت نکش بگیرش. اونم با ترس و یکم مقاومت گرفتش دست و منم سینه هایه خوشگلشو گرفتم دستم گفت خیلی باحاله هم کلفته و هم دراز گفتم دوسش داری؟گفته ها چی؟مثل اینکه تازه به خودش بیادیه باره ولش کرد و بلند شد گفت بریم کارا مونو انجام بدیم یه باره دستشو گرفتمو خوابوندمش رو زمین گفتم کجا تازه داره شروع میشه و شروع کردم به خوردن سینه هاش هی میگفت زشته نکن بلند شو و کیر شق شده ما حالیش نبود.
همونطور که خوابیده بودم روش پاهاشو اوردم بالا و خودمم بینشون و هی کیرمو برسی میمالیم به کس خیسش اصلا مجالم نداد که کسشو بخورم. همینطور میمالیدمش به کسش و اونم میگفت چکار میکنی بابک بلند شو یه موقع نکنی تو با این حرفاش حشر من بیشتر میشد و منم کردم تو کیرمو یه نفس بلند کشی گفت چکارم کردی بابک نکن دیگه بسه و منم هی میکردم دیگه تسلیم شده بود و آه و اوه میکرد گفت مواظب باش کاندوم نزدی نریزی داخل هی میگفت و آب منو نزدیکتر میکرد به اومدنش که یه باره تمام وجودم از کیرم زد بیرون و با تمام حالی که داشتم ریختمش تو و بی حرکت موندم.
گفت بلند شو ببینم چکار کردی ها دیونه چرا ریختی تو الان خاکی به سرم کنم حامله بشم منم بی حال افتادم کنارش و بی جون بودم تا به خودم اومدم دیدم رو مبل نشسته و ناراحته گفتم نگران نباش درست میشه با دوتا قرص.نترس
گفت با چه رویی تو چشات نگاه کنم دیدی چکارم کردی رفتم گرفتمش تو بغلم گفتم مگه اشکال داره ها نگران چی هستی اتفاقی نیفتاده و همین جا خاکش میکنمیم.دیگه رومون تو رو هم باز شده بود و بیشتر به هم حال میدادیم.
نوشته: بابک
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "