انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 50 از 94:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
ســـــــــــــــــــکس با زن خوشگل پسر عمه
سلام من پویا هستم 32 سالمه تیپمم خوبه و از نظر اخلاقی کمی جدی ام

یه شب خونه داشتم فوتبال می دیدیم که اتفاقا تیممونم برده بود بازی رو دیدیم یه اس ام اس برام اومد که نوشته بوود هوورا تیمتون برده بازی رو !!! اس دادم شما ؟ گفت نشناختی گفتم نه ! گفت فکر کن !! گفتم حال فکر کردن ندارم اگه دوست داری خودت و معرفی کن اگر هم نه که دیگه اس نده
گفت چه بی اعصاب من پریسا ام !! گفتم پریسا کیه ؟ گفت عروس عمه ات
منو میگی بریدم ! گفتم به به احوال شما اینورا !! گفت شماره ت رو از خواهر شوهرم گرفتم
خلاصه اس ام اس ها ادامه دار شد تا یه روز گفت بیا همدیگه رو ببینیم رفتیم یه کافی شاپ توو پاسداران و کلی حرف زدیم با هم و می نالید از پسر عمه ام


وسطای صحبت دستامو گرف ت و خیره شد توو چشام با یه حالتی گفت : پویا من خیلی وقته دوستت دارم !!!
من به تته پته افتاده بودم که یه همچی دافی به این خوشگلی داره به من اینو میگه !!!
از پریسا بگم که 36 ساله شه و قد 1.70 و خوش بدنه و فیس زببایی هم داره خداییش
از درب اومدیم بیرونو دستشو داد به من و کیپ به کیپ من راه میومد جوری که من بدنشو حس میکردم تا اینکه واسادم سیگار بگیرم اونم چسبیده بود به من که مثلا داره روزنامه ها رو میخونه جوری که انگار توو بغل من بودو من سینه هاشو حس می کردم ... رسیدیم دم ماشن گفتم بشین تا یه جا برسونمت که وقتی میخواست پیاده شه اومدو از لبام یه ماچ کر دو رفت و من موندم و یه کیر راست شده بی کس
چند روزی گذشت که ما اس ام اس بازی میکردیم باهم که گفت : بیا ببینمت گفتم همونجا دفعه قبلی خووبه گفت نه !! یه جای خلوت که فقط خودم و خودت باشیم !! دوزاریم افتاد که بد زده بالا
کلید خونه یکی از رفقام و گرفتم و گفتم فردا بیا به این آدرس گفت باشه حتما و خیلی خوشحال شد
فردا رفتم و اونم نیم ساعت بعد از من رسید تا از در اومد توو منو بغل کردو چسبوند به خودش که من همون دم در کیرم داشتم شورتم و پاره میکرد...


مانتوشو دراور دو یه تاپ مشکی تنش بود که زیرش سوتینم نداشت یا یه شلوار جین
اومد نشست کنارم و چسبید بهم وووووو .... لب توو لب شدیم جوری که چشاش از زور شهوت کاسه خون شده بود
گفتم بریم توو اوون اتاق گفت نه همینجا روو کاناپه ...
بغلش کردم و درازش کردم و تاپشو دراوردم و شروع کردم سینه هاشو خوردن به یه دستمم از روو شلوار کسشو میمالیدم که خودش دکمه شلوارش و باز کردو دستمو گرفت کرد توو شلوار
منم از روو شورت میمالیدمش که از شدت شهوت خیس شده بوود .. دستمو که کردم توو شورتش و کسشو مالیدم یوهو کل شلوارو دراوردو به من گفت در بیار لباساتو که شروع کرد کمر بندم و باز کردن و سریع شورتمو کشید پایین و کیرمو کرد توو دهنش .. وااایییی که چه حرفهای ساک میزد .. منم که دیدیم اینجوریه سریع مدل 69 کردمو شروع کردم کسشو خوردن که داشت دیوونه میشد
بعد از 10 دقیقه یهو گفت پویاااا بسه بسه واییی کیر میخوام بکن .. بکن
منم از خدا خواسته بدون کاندوم سرشو دادم توو .. که صدای ناله اش بلند شد .. آخه سر کیر من یکم زبادی گنده اس
قدشم 23 سانته ... یواش یواش که تا ته کردم توو .. بلند بلند می گفت جووووننن جووون آرههه کیر منههه
فقط من .. مال خودمهههه .. میدونی چند وقته دنباله سکس باهاتم ... بکن سفت بکن .. فقط توو بکن .. فقط به تو کس می دم ... منم حشری تر میشدم و به شدت میکردم که یه دفعه دیدیم داره پشتمو چنگ میزنه خودشو سفت کردو داره مثه مار به خودش میپیچه و یهو 2 3 تا داد زدو آروم شد فهمیدم ارضا شده.


بعده چند دقیقه ای دوباره شروع کردم تلمبه زدن که دیدم داره آبم میاد گفتم بریزم روو سینه هات گفت : نه بریز تووش من مشکلی ندارم چون مدام قرص جلوگیری می خورم .. منم از خدا خواسته همه آبمو خالی کردم توو کسش و افتادم روش بی حال و بی رمق ...
بعد 10 دقیقه بلند شدیم و یه نوشیدنی خوردیمو ماشین گرفت رفت خونشون .. الان 3 سال با همیم و آخر عشق و حاله.پایان.به قلم پویا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ندا همسرم شد
تا وقتی مینا رو داشتم حس نکرده بودم که ندا برادر زاده ی شوهر عمم چقدر به من علاقه داره . من همیشه تو مهمونیا ساز میزنم و میخونم و شاعر هم هستم و به خاطر زیبایی خدا دادی موهای بلوند وچشم های عسلی و پوست سفید خیلیا تو محل کارم بهم پیشنهاد دوستی می دادن که من رد میکردم. دو ماهی بود که مینا رفته بود . یه روز دیدم موبایلم زنگ میخوره . آره ندا بود شمارمو از پسر عمم گرفته بود . ندا دو سال از من کوچکتر بود . بخاطره شکست عشقی بد اخلاق شده بودم . چند باری بهش بی محلی کردم و جوابشو نمیدادم یک بار زنگ زد و با گریه گفت آخه تو آدمی؟؟تو دل داری ؟؟ همیشه فکر میکردم دل اونایی که اهل هنر هستن نازکه ولی دیدم که اینجور نیست ازت متنفرم اینو گفت و گوشیو قطع کرد .خداییش خیلی دلم واسش سوخت . آخه یجورایی بی محلی های من داشت به غرورش صدمه میزد.یک ساعت بعد بهش زنگ زدم. گوشی رو برداشت و با سردی گفت بفرمایین آقای علی یعقوبی ، گفتم سلام ندا جون . واسه یه شاعر خسته تو دلت جا داری . با گفتن کلمه آخ جون گوشیو قطع کرد . ندا انصافا خوشگله و هر پسری آرزوی داشتنشو داره .یواش یواش رابطه ام با ندا بهتر شد . تا جایی که تو فامیل همه فکر میکردن من و اون میخوایم باهم ازدواج کنیم . چون من با هرکی که دوست بشم همون روز به مامانم میگم . ندا هم به خواسته ی من به پدر مادرش گفته بود....



دلیل راحت بودن من این بود که اکثر فامیلای من به دین اعتقاد ندارن یا مذهبی معمولین و این باعث شده بود فامیلا به دو گروه تقسیم بشن. منم تو گروه بی دینا بودم . تو این گروه تو مهمونیها آواز داریم رقصیدن با زنای فامیل رو داریم و دوستی دختر پسرهم آزاده . یجورایی از این باد گلو های روشن فکرانه میزنیم :کم کم قرارامون از کافیشاپ و رستوران به خونه ی همدیگه تغییر کرد . ولی بهمدیگه دست نمیزدیم و رابطه مون از لب گرفتن هم جلوتر نمیرفت به خواست هردومون .دوری مینا و اینکه چهار ماه سکس نداشتم به من خیلی فشار آورده بود تا این که به ندا پیشنهاد سکس دادم و گفتم حاضری باهم سکس داشته باشیم ؟پرید تو بغلم و یه بوس آبدار از لبم کرد و گفت دیوونه من از اون وقتی که با مینا بودی این آرزو رو داشتم چه برسه به الان که عزیزترین کسمی . قرار شد فردا بیاد خونمون چون فردا جمعه بود و همه قرار بود برن ویلای شوهر عمم. من آهنگسازی رو بهونه کردم که نرم . ندا هم به بهونه ی مریضی نرفت . غروب به اقدس خانوم خدمتکارمون گفتم بره آپارتمانم رو مرتب کنه . خودم فردا صبح رفتم تمام پرده ها رو کشیدم که خونه تاریک بشه تو وان حموم آب سرد وگرم ریختم و روی آب هم گلبرگ های رز ریختم و تو خونه هم شمع و عود روشن کردم . و تو اتاق خواب هم کلی شمع روشن کردم و اتاق رو با گلهای مختلف تزئین کردم . یه تک نوازی پیانو هم روی سیستم گذاشتم . خیلی فضای خونه شاعرانه شده بود . چند دقیقه بعد ندا زنگ زد. درو واسش باز کردم . اومد تو با دیدن ندا خیلی سوپرایز شدم. رفته بود آرایشگاه کلی به خودش رسیده بود وقتی پالتوش رو از تنش در آورد این سوپرایز دو برابر شد یه تاپ نارنجی پوشیده بود با یه دامن کوتاه نارنجی ،من عاشق رنگ نارنجیم. تعارفش کردم اومد تو پذیرایی و اون فضا رو که دید پرید تو بغلم و گردنمو محکم فشار داد . گفتم کجاشو دیدی؟ امروز بهترین روز عمرته . رفتیم کنار بار یه پیک شراب سفید بهش دادم. گفت پس خودت چی گفتم تو که میدونی به یکی قول دادم که نخورم .



ناراحت شد و گفت مگه اون نرفته ؟؟ پس چرا خودتو اذیت میکنی ؟؟ بااینکه مینا الان چهار پنج ماهه که رفته ولی من هنوز اون رو بین خودمون حس میکنم . اگه منو دوست داری یه پیکم برای خودت بریز . گفتم باشه چشم هرچه باشه الان تو بانوی منی. هرچی تو بگی یه پیکم واسه خودم ریختم و خوردیم و رفتیم با همون موسیقی آرام رقصیدیم . بعد از چند دقیقه آروم در گوشش گفتم وقتشه مال من بشی. گرفتمش تو بغلم و آروم بردمش سمت اتاق خواب روی تخت خوابوندمش رفتم کنارش دراز کشیدم یه دستم زیر سرش بود و دسته دیگم روی قلبش بود . و هر دو به سقف خیره بودیم گفتم ندا خیلی دوستت دارم. تو بودی که نذاشتی من تو این روزا شکست عشقیه سختی بکشم . همونجا بهش گفتم که عاشقتم و میخوام به مامان بگم وقتشه عروس دار بشه . تا این حرفو زدم دیدم قلب کوچیکش داره تالاپ تالاپ میزنه برگشتم تو چشمای آبیش نگاه کردم و آروم لبامو رو لباش گذاشتم . و هر دو چشمامون رو بستیم و واقعا عاشقانه از هم لب میگرفتیم . من بعد از چند دقیقه تاپش رو از تنش درآوردم شیطون سوتینشم نارنجی بود آروم درش آوردم و شروع کردم بخوردن سینه هاش. آروم آروم آهش بلندش و رفتم پایین دامنش رو درآوردم از روی شرتش که کمی خیس شده بود کسش رو میخوردم و بازی میدادم تا جایی که گفت علی بسه منم بلند شدم. اومد ازم یه لب گرفت و تیشرتم رو از تنم درآورد و بعدش دوباره لب گرفت و شلوار و شرتمم در آورد با لبای قشنگ و بچه گونش آروم سر کیرمرو یه بوسه کوچیک کرد و شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای نبود ولی حس عشقی که بین من و اون بود باعث میشد بهترین لحظه ی عمر هر دومون باشه . بعد از چند دقیقه گفتم ندا میخوام از پشت بکنمت گفتم عشقم هرکاری که میخوای بکن . از تو کشوی کنار تختم یه کرم نرم کننده درآوردم و به کیرم و به سوراخ کون ندا زدم. آروم سر کیرم رو فشار دادم تو که یه آه بلند کشید. گفتم در بیارم؟ گفت نه عزیزم الان بهتر میشه. وقتی یکم دیگه فشار دادم گفت علی درش بیار . من با خودخواهی گفتم عسلم یکم تحمل کن الان بهتر میشه بیشتر فشار دادم هیچی نمیگفت سرش روی سینه ام بود و داشتم موهاش رو نوازش میکردم کیرمو تو سوراخش عقب جلو میکردم که یدفه یه قطره اشک چکید رو سینم فورا کیرمو درآوردم دیدم داره بی صدا گریه میکنه محکم به خودم فشارش دادم و هی میگفتم ببخش عشقم ببخش عمرم نمیخواستم درد بکشی .



اون لحظه از خودم بدم اومد که برای خود خواهی من یه دختر داشت از درد گریه میکرد . منم زدم زیر گریه که اومد با دستای نازش اشکامو پاک کرد یه لب ازم گرفت و گفت چیزی که نشده عشقم من خوب خوبم . باز تو بغلم عاشقانه گرفته بودمش و سکوت به اتاق حاکم بود . ندا گفت راست گفتی میخوای با من ازدواج کنی ؟گفتم آره عشقم . گفت میخوام یه چیزی بگم ولی خجالت میکشم . گفتم بین زن و شوهر هیچ خجالتی نباید باشه . گفت باشه میگم سرخ شد و سرش رو پایین انداخت و گفت میخوام همین امروز زنت بشم . آروم سرشو بلند کردم و به چشمای معصومش نگاه کردم و گفتم چشم همین امروز عروست میکنم .رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کسش گفتم ندا برا اینکه درد کمتری بکشی هر وقت نزدیک ارضا شدن بودی بهم بگو . گفت باشه منم دوباره به خوردن ادامه دادم بعد از چند دقیقه گفت علی دارم ارضا میشم منم سریع بلند شدم و پاهاشو بالا دادم و با یه حرکت تمام کیرم رو تو کس کوچیکش جا دادم و یه لب ازش گرفتم خیلی اون لحظه معصوم شده بود عزیزدلم داشت از درد لباش میلرزید . بهش گفتم مبارک باشه زنم شدی یه لبخند از سر رضایت زد و گفت علی تلنبه بزن که دارم میمیرم از درد . منم شروع کردم به عقب جلو کردن بعد از چند دقیقه احساس کردم آبم داره میاد سریع درش آوردم و آبمو رو شکمش خالی کردم و بغلش کردم و اینقدر نوازشش کردم که خوابش برد . منم اومدم بیرون ساعت رو که نگاه کردم دیدم ساعت دو و نیمه رفتم حموم دیدم آبه وان سرد شده باز آب گرم رو باز کردم تا آب وان ولرم شد . اومدم نازگلم رو با یه بوسه از خواب بیدار کردم . بغلش کردم و بردم تو حموم تو وان گذاشتمش و شروع کردم به شستنش . ولی دیگه تو حموم به خودم اجازه ندادم کاری بکنم که فکر بکنه من فقط اون رو واسه سکس میخوام . از حموم که بیرون اومدیم ساعت سه و نیم بود. زنگ زدم رستوران و نهار سفارش دادم . و میز رو چیدیم و مشغول غذا خوردن شدیم . بعد یه دو ساعتی استراحت کردن.ساعت شش و نیم بود که از خونه زدیم بیرون . رفتیم طلا فروشی و دوتا حلقه خریدم یکی واسه اون و یکی واسه خودم .



گفتم اگه دوسم داری ندا هر کاری که میگم میکنی با یه لبخند شیطنت آمیز گفت بله سرورم حلقه خودم رو بهش دادم و حلقه اش رو گرفتم و گفتم الان سوار ماشینت میشی میری سمت ویلای عموت منم با ماشین خودم میام وقتی رسیدیم من حلقمو به مامانم میدم دستت کنه و توهم حلقه ی منو بده مامانت دستم کنه . یکم جا خورد ولی قبول کرد گفت فکر خوبیه. بعد از پنج دقیقه که من رسیده بودم ویلا اونم رسید با یه اس ام اس هماهنگ کردیم و رفتیم طرف مادرامون من حلقه رو دادم به مامانم و گفتم اینو بدین به عروستون ندا . اونم رفت و گفت اینو بدین به دامادتون علی . سکوت حکم فرما شده بود همه داشتن من و ندا رو نگاه میکردن که با دست زدن خواهرم بعدش دختر عمم سکوت شکسته شد . اون روز همه ی حرفامون رو برای آینده ی مشترکمون زدیم فرداشم رفتیم آزمایشگاه و بعد از اومدن جواب که مثبت بود عقد کردیم قراره بعد از ماه رمضان عروسی کنیم .این داستان ازدواج و عشق من بود. تنها چیزی که برام مهمه اینه که من ندا عشقم رو دارم...پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با کلی خجالت
من شهروز هستم 19سالمه ساکن تهران .بریم سر اصل مطلب.

قضیه از اونجا شروع شد که دختر خالم به خونه ما اومد تا به خواهرم برای اساس کش کمک کنه من زیاد اهل گرم گرفتن با دخترا نیستم دو روزی خونه مه بود تا این که داداشم از سربازی تشریف آوردن داداشم 48_48بود یعنی دو روز سربازی دو روز خونه داداشم از اون آدماست که دوست دختر زیاد داره این که اومد با دختر خالم سر شوخی باز کرد و هر چی دلش میخواست میگفت تا این که شب شد ساعت 3:30بود که من از خواب پریدم دیدم داداشم سر جاش نیست(آخه من و محمد توی یه اتاق می خوابیم)بعد نگران شدم چون چند وقت پیشه تشنج کرده بود رفتم دنبالش بعد دیدم در اتاقی که دختر خالم اونجا بود بازه یواشکی سرم یکم بردم تو دیدم بله داره برای آقا محمد می ساکه سریع برگشتم توی اتاقم دم سحر بود گفتم الان مامانم بیدار میشه نماز بخونده گفتم اینارو با هم می بینه کار محمد و دختر خالم (رویا) زاره بعد گفتم برم دستشویی سروصدا کنم بیاد بیرون تا اومد برم پام گیر کرد به لبه فرش با صورت خوردم زمین چه صدایی داد سرم خورد شد بعد محمد دوید امد بیرون گفت چی شدی گفتم هیچی رفتم بخوابم که مامانم بلند شد نماز بخوانه ما خوشحال که داداش رو نجات دادیم. توی رختخواب دراز کشیدم تا خوابم ببره هی ساک زدن رویا میامد توی مخم که توی ذهنم باهاش یه سکس توپ داشتم میکردم.راستی یه کمم از رویا بگم دختر متوسطیه ولی به دل میشنه با سینه های کوچیک وگرد و یه کونه متوسط قدشم 160 سانتی متر هست من خودمم قدم180 سانتی متر هست برای همین اون روز چه سکسایی با هاش توی ذهنم ساختم ببخشید زیاد حرف زدم برم سر اصل اصل مطلب....



تا اینکه شنبه شد محمد که رفته بود مامانم رفته بود کلاس قران معمولا کلاسش 5ساعت طول میکشید برای همین من توی کونم عروسی بود که به رویا تنهام ساعت 8بود بلند شدم رفتم رویا رو صدا کردم که بیاد صبحانه بخوره اومد گفت بقیه کجان گفتم تنهایم همه رفتن دنبال کاراشون بعد ترسید خودشو جمع کرد رفت مانتوشو با روسریشو تنش کرد من توی ذهنم گفتم به ما رسید وا رسید منکه نمیدونستم باید چه کار کنم هم اینکه جرتشو نداشتم بر گشتم توی اتاق پای کامپیوتر فوتبال بازی می کردم.راستی اینم بگم که رویا صبح می رفت به خواهرم کمک می کرد و شب برمی گشت خونه ما ولی اون روز کارشون تموم شده بود وقرار بود یکشنبه ما ببریمش خونشون.همطوری که اعصابم کیری بود رویا در رو باز کرد اومد تو گفت شیطون چی کار میکنی گفتم دارم فوتبال بازی میکنم گفت میشه منم بازی کنم بهش گفتم فکر نکنم که بلد باشی گفتش آره بلد نیستم ولی حوصلم سر رفته من گفتم کلیپ خنده دار بذارم ببینیم گفت آره شروع کردم به گذاشتن کلیپ خنده دار دیگه ساعت که داشت کم کم 9میشد به خودم گفتم بی عرضه یه کاری بکن الان مامان میاید بعد یه کلیپ گذاشتم دختر ه فقط با شورت بود بعد برگشت رویاو نگاه کردم گفتش این چی گذاشتی بی ادب گفتم کلیپ دیگه هیچی نگفت بعد خودمو با هزارتا زور زدن راضی کردم سینشو به مالم دستمو آروم بردم سمت سینش گرفتم قلبم از دهنم داشت میزد بیرون تا گرفتم رویا گفت داری چی کار میکنی؟می فهمی چه گوهی خوردی؟منم که دستم هنوز روی سینه هاش بود گرخیدم توی ذهنم گفتم زوری بگیرمش بکنمش دیدم نه راه بهتری هست بهش گفتم بهش گفتم با محمد آره ساک میزنی به ما رسید وا رسید از تعجب شاخ درآورد با صدای لرزن گفت از کجا فهمیدی منم دیگه ترسم ریخته بود دو دستی مالندم رویا گفت برو گمشو اونور منم گفتم خفه شو تو باید امروز به من بدی



از روی صندلی بلند شدم انداختمش روی تختخواب خودمم انداختم روش سینه هاشو می مالندم از لب می گرفتم ولی راضی نمی شد ولی میدونست که نمی تونه در بره زور زورگی همکاری میکرد منم که خیلی فیلم سوپر دیدم حرفه ای بودم شروع کردم به لب گرفتن هم تپش قلب من هم رویا هی زیاد تر میشد کل بدن هر دوتامون گرم شده بود روسری درآوردم بعد رفتم پایین گلوشو لیس می زدم با یه دستمم کسو می مالونم نفس کشیدن براش سخت شده بود تند تند نفس می کشید همون جوری که می خوردم دکمه مانتوشو باز می کردم دیدم یه بلوز تنشه اون آروم درآوردم وای رسیدم به سینه هاش بعد از مدتها سینه یه دختر توی دستم بو از گلوش آروم اومدم روی سینش سوتین آبی فیروزه ای شو باز کردم آروم آروم نوک سینش و می خوردم داشت لذت مس برد ولی بازم راضی نبود توی صورتش حس می کردم بعد جاهمون عوض کردیم از یه لب گرفت تی شرتمو درآورد بعد از روی شلوار کیرمو مالند من که داشتم دیونه میشدم



بهش گفتم سرت و ببر پایین ساک بزن آروم کیرمو در آورد یه پایین و بالاش کرد کیرمم که سیخ سیخ بود یه 16سانتی میشد خیلی حرفه ساک میزد تا آخر میکرد توی دهنش بهش گفتم چقدر حرفه ساک میزنی چند بار دادی اونم همون جوری داشت میخوردگفت 6بار برای محمدتون فقط خوردم که دیشب برای اولین بار میخواست کونمو جر بده دیگه داشت آبم میومد گفتم بسته گفت آب باید خالی شه آبم که داشت میاومد تا آخر کرد توی دهنش وقتی آبم داشت خالی میشد حس میکردم که صاف داره میره توی نایش حدوده همشو خورد یکمش ریخت روی سینه بلند شد بره لباسشو بپوشه گفتم کجا اصل کاری مونده گفت برو گمشو کونم میخوای بچه پرو همین که داشت می گفت چسبندمش به دیوار شلوارشو در آوردم ولی این دفعه شهوت و داشتم توی صورتش حس می کردم شلوارشو که درآوردم بر خلاف فکرم شورتش قرمز بود این بیشتر حشریم کرد شورتشو سریع درآوردم شروع کردم به لیس زدن کسش.کسش سفید بود مو هم نداشت خیلی کس خوشگلی بود دوست داشتم همونجا کار پرده رو تموم کنم ولی به خودم امدم گفتم اون برای شوهرشه



همون جوری داشتم میخوردم دیدم تنش داره میلرزه بعدشم آبش خورد توی صورتم شل شد اتاد روی تخت منم رفتم یه روغن بچه آوردم بلندش کردم بهش گفتم قمبل کن دولا شد کونش زد بیرون دیگه دیونه شده بودم روغن و زدم دم کونش با شصتم کردم تو کونش یه آهی کشید از ته دل فهیدم دست نخوردس واقعا صفره یه کم با کونش ور رفتم پا شدم کیر گذاشتم دم کونش هل دادم نمی رفت از این ورم یه آه و ناله میکرد من حشری میشدم بعد دستمو گذاشتم روی شونش با فشار خیلی محکم دادم تو کلش رفت تو یه جیغ بلند زد بعدش کونشو داد بالا کیرم داشت در میومد دستم گذاشتم روی کونش که در نیاد یکم همون جا نگه داشتم تا دردش کمشه باز شروع کردم به فشار دادن دستم گذاشته بودم روی کونش که کیرم درنیاد نفس بند اومده بود داد میزد شهروز تا آخرشو بکن تو این حرفارو میزد بیشتر حشری میشدم یه فشار دادم حدوده تا آخرش رفت تو یه جیغ خیلی بنفش کشید البته حق داشت داشت جر میخورد صفرش داشت باز میشد بعد همون جا نگهش داشتم یکم هم عادت کنه هم جا باز کنه اون آی و اوف میکرد من و دیونه میکرد شروع تلمبه زدن دیدم پای هر دو تامون خسته شده همون جوری که کیرم توی کونش بود بردمش روی تخت مدل سگی ادامه دادم تلمبه می زدم اینقدر سرعت رفته بود بالا فقط کیرمو می دیدم که میاد بیرون بعد تا ته میره توی کونش دیدم داره نفس نفس میزنه هم میلرزه فهمیدم باز داره ارضا میشه بعدش دیدم خودمم دارم ارضا میشم کشیدم بیرون چرخدمش باهم ارضا شدیم



آبمو ریختمم روی سینش کیر مو همون جوری می کشیدم روی سینیش عجب حالی داد دیگه حال نداشتم ساعتم12:30بود نمیشود بریم حموم چون مامانم دیگه میاومد بعد دیدم رویا رفت بیرون دستمال مرطوب آورد صورتم و باکیرمو تمیز کرد منم یه دونه ور داشتم سینه و کونش وکسشو با لبا شو تمیز کردم بعد کیرمو یه بوش کرد آومد بالا یه لب دیگه هم گرفت بعدشم گفت با این حال که دوست نداشتم باهات سکس کنم ولی خیلی خوب بود کاملا ارضا شدم لباسشو پوشید و رفت. این داستان که نه ولی سکس من و رویا یک بار دیگه اتفاق افتد اگه حالی بود براتون می نویسم.
امیدوارم که خوشتون اومده باش.نوشته شهروز
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
تنها در خانه
سلام به همه

من حمیدم19ساله ازشمال(لنگرود).این داستان کاملا واقعیه.این اولین داستانمه که دارم مینویسم.این داستان واسه 3سال پیشه:چهلم مادربزرگم بود امتحانات ترم اول شروع شده بود من دوست داشتم برم به مادر و بقیه فامیل واسه مراسم کمک کنم ولی بخاطر امتحان مجبور شدم خونه بمونم من یه داداش کوچیکم دارم که اون موقع6سالش بود.از اونجایی که امتحان داشتم و نمیتونستم مواظبش باشم مادرم شبش زنگ زد به عمم که فرداییش صبح بیاد پیشش بمونه ولی عمم میخواست بره سره مزرعه و بجای خودش دخترعمم(بهاره)رو فرستاد.خلاصه صبح که شد بیدار شدم و بیخیال رفتم دستشویی و صورتمو شستم اومدم بیرون دیدم بهاره کنار داداش کوچیکم نشسته دارن کارتون نگاه میکنن.رفتم باهاش دست دادمو سلامو...یه چیز بگم قبلش بهاره اون موقع23سالش بود و با قد حدودا165و اندام خیلی باحالو پاهای سکسیو سینه های توپ.ناگفته نمونه که من از بچگی عاشقش بودمو بهش از اون حسا داشتم.اونم از نگاهام اینو میفهمید.رفتم تو اتاق نزدیک یه ساعتی درس خوندم.اما چون همش تو فکر بهاره بودم هیچی نفهمیدم.فکرش داشت دیوونم میکرداز اتاق رفتم بیرون یخورده نشستم بقلش برام از دوس پسرش حرف زد(آخه این جور چیزارو همش باهام درمیون میذاشت)و این که خیلی دوسش داره...



دوباره رفتم تو اتاقم.شروع کردم به درس خوندن که شنیدم گوشیش زنگ خورد.عمم بود.نمیدونم بهاره واسه چی گذاشت سره بلندگو!عمم گفت بهاره برو فیش حقوقه پیدا کن منظورشو اول نفهمیدم یدفعه یکی درمو زد بهاره بود گفت حمید فیش حقوقه بابمو ندیدی؟تازه فهمیدم منظورشو.میدونستم کجاس.گفتم بیا بریم اونور بهت نشون بدم.نمیدونم چرا چن ثانیه واستاد نگام کرد.نگاش منظور دار بود.جای فیشو بهش نشون دادم. برگشتم تو اتاق تا شروع کنم به خوندن دوباره درمو زد.گفت هیییییش سریع اومد تو اتاقو دروبست.پرسیدم چیشده؟گفت حمید بیا چن تا فیلمه جدید گرفتم(آخه قبلنم بهمدیگه فیلم نشون داده بودیم)گفتم چرا اینقد آروم؟گفت بخاطر امیرحسین.آخه داداشم با وجود بچگیش خیلی موزی بودو همه چیزو میذاشت کفه دسته بابام!نشستیم فیلمارو نگاه کردیم.یه بار به سرم زد ازش پرسیدم تو تاحالا از اینا(<کیر>آخه جلوش خجالت میکشیدم بگم کیر!)از نزدیک دیدی؟گفت نه.گفتم منم تا حالا از اینا(کوس)از نزدیک ندیدم.بازم از اون نگاه سکسیهاشو کرد.به خودم اومدم دیدم یه دفعه پریدو منو سفت بقلم کرد.سینه هاش خیلی نرم بود.اولین بار یه کی داشت اینطوری لبامو میخورد!خیلی احساس خوبی داشتم.منم کم کم یه دستمو بردم رو سینه هاش واونیکی رو گذاشتم رو کونش.خیلی باحال بود.همیشه دوس داشتم باسنشو لمس کنم.یدفعه یاده امیرحسین افتادم.درو باز کردم دیدم مشغوله کارتونه.



اومدم تو درو از پشت کردم.رفتم بقل بهاره نشستم.دوباره لباشو گذاشت رو لبام.منم تو همون حال لباسشو کم کم دادم بالا در آوردمو بند کرستشو باز کردم واااای چه سینه هایی خیلی باحال بودن!نوک یکی رو بالبام میمکیدمو اونی کی رو با دستام میالوندم.ولی از اونجایی که زیاد تو نخه سینه نبودم کم کم با لیس زدن از سینه هاش اومدم پایین رسیدم به شلوارش.تا رونه پاش کشیدم پایین.اول یخورده از روی شورتش کوسشو مالوندم و لیس زدم.خیس بود.شورتو نکندمش.فقط زدمش کنارو شروع کردم به لیسیدن.خیلی خوب بود نمیدونم چرا ولی علاقه زیادی به لیسیدن کوس داشتم.بعد بهم گفت بسه و میخواد کیرمو ببینه.واستادم. شلوارمو با شورت یک سر کشید پایین.کیره من اون موقع15-16بیشتر نبود ولی واسه دختری که واسه اولین بار کیر از نزدیک میبینه چیزه باحالی بود.خیلی ماهرانه ساک میزد.حتما کاره فیلما بود دیگه!!بازم میخواستم کوسشو بلیسم.بهش گفتم که69بخوابیم.چن دقیقه ای همینطوری گذشت که فهمیدم ارضا شده.ولی من تا اون موقع فقط3-4بار جلق زده بودم واسه همین تحملم بالا بود.گفتم که دیگه بسه سگی وایسا که از کون بکنم.اول بخاطر درد و...قبول نمیکرد ولی گفتم درد گرفت ول میکنم و خلاصه راضیش کردم.یکم تف زدم به کیرمو یکمم زدم به سوراخش.خیلی تنگ بود اما بعده 2-3تا فشار رفت تو.خیلی حسه خوبی داشت.معلوم بود میخواست جیغ بزنه از درد ولی خودشو نگه میداشت20-30بار تلمبه زدم دیگه فقط آه ه ه میکرد.معلوم بود قشنگ باز شده بود....



درآوردم که از کوس بکنم ولی گفت که باکره هستو نمیخواد پردش پاره شه.گفتم که اون مشکلی نیستو میتونی قرص بخوریو...ولی زیر بار رفت.منم قبول کردم منم دوباره کردم تو کونش.بعد از چن بار تلمبه زدن داشت آبم میومد.بهش گفتم.کیرمو در آوردمو دادم دستش.وااای واااای چه حالی!!!نصفه آبم ریخت تو دهنش نصفشم رو شکمش.بعدشم دیگه نشد بریم حموم با دستمال خودمون رو پاک کردیم یه لبه محکمه دیگه ازش گرفتم.اون رفت پیشه امیر حسین و منم نشستم درسمو خوندم.لازم به ذکره که امتحان شیمی رو هم تجدید شدم چون سره امتحان فقط فکره کاری که کردم بودم!خیلی دوس داشتم بعد از اون بازم با بهاره سکس داشته باشم ولی دوماه بعد با همون دوس پسرش ازدواج کرد واز دست رفت نوشته حمید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
به لطف دختردایی کس کن ماهری شدم
سلام دوستان اسم من رضا هستش من الان 25 سالمه و این خاطره ای نوشتم بر میگیرده به 3 سال پیش.من 2 تا دختر دایی دارم که یکی اش از من بزرگتره ولی یکی اش هم از من یه 6 سالی کوچیکتره.کوچیکتره از بچگی زیاد خوشش نمیومد که کسی باهاش چیز بازی کنه و بزرگتره خیلی خوشش میومد.در ضمن دختر دایی بزرگه با 5 سال فاطله سنی داره.خوب بریم سراغ خاطره از اون روزی که فهمیدم کیر چی هستش و کس چی هستش خیلی دوست داشتم بالیلا(دختر دایی بزرگه)سکس داشته باشم از وقتی هم که ازدواج کرده بود من خیلی حریص تر شده بودم که ترتیب اش را بدم و این اتفاق موقعی افتاد که مادربزرگم فوت.خونه ما 3 طبقه هستش واسه همین مراسم را میشد راحت برگزار کرد به همین دلیل اکثر مهمونا میموندن.خونه من(البته جایی که هستم از خودم خونه ندارم خونه ماله پدرم هستش) طبقه آخرهستش اون روزی که هفتم مادربزرگه برگزار شد وقتی که تموم شد من رفتم توی خونه خودم که مادرم زنگ زد و گفت شام خوردی؟منم گفتم نه گفت شام تو از لیلا میفرستم منم گفتم باشه



لیلا که اومد گفت داری چیکار میکنی منم گفتم دارم بازی میکنم اونم گفت به منم یاد میدی بازی کنم؟ گفتم باشه و یکم یادش دادم و شروع بازی کردن که یهو گفت من امشب میخوام اینجا بخوابم همه اون پائین خروپف میکنن نمیتونم بخوابم منم قبول کردم(از خدا همیشه میخواستم یه بار فقط با تنها باشم شاید باور نکنید یه چند باری خواستم وقتی اونا اومدن تو غذا شون داروی خواب آور بریزم ولی ترسیدم که ممکنه یه اتفاقی براشون بیفته).شب که شد زن دایی ام زنگ زد گفت میخواد لیلا با آهو(دختر لیلا) بیان بالا تو اتاق من بخوابن منم قبول کردم و زن داییم گفت تو خودت کجا میخوابی؟گفتم زن دایی این خونه 6 تا اتاق خواب داره اونم قانع شد بعد از یه ربع دیدم لیلا با دخترش اومد بالا گفت میرم آهو را بخوابونم بیام کارت دارم منم فکر کردم شاید میخواد شطرنج بازی کنه.نشستم جلوی ماهواره و آهنگ گوش کردن با صدای کم که دیدم لیلا اومد کنارم نشست و گفت حال شطرنج بازی کنیم منم گفتم باشه میرم میارمش رفتم شطرنج را که آوردم دیدم روی کاناپه دراز کشیده(بیچاره خیلی خسته شده بود)گفتم خوابت میاد برو بخواب گفتنه میخوام فردا تا ظهر بخوابم منم نشستم روبرواش شروع کردیم چیدن شطرنج که گفتم سر چی بازی کنیم اونم گفت سر هر چی گفتم نه یه چیزی بگو سرش بازی کنیم گفت سر قلقلک گفتم باشه



شروع کردیم بازی کردن که با نتیجه 3بر2 بازی بردم وقتی خواستم قلقلک اش بدم گفت اینجا نه همه خوابن صدامون را میشنون بیدار میشن گنم پاشو بریم بهار خواب اونم قبولکرد رفتیم اونجا خواستم شروع کنم گفت نه گفتم این دفعه چرا نه گفت میخوای دستمالی ام بکنی.من یهللظه جاخوردم چون اولین باری بود که همچین حرفی ازش میشنیدم گفتم نترس گفت نمیترسم گفتم پس چی؟ گفت ولش کن گفتم ه باختی یا بذار قلقلک ات بدم یا گازات میگیرم گفت اول یکم آب بیار بعد رفتم آب را آوردم وقتی وارد شدم دیدم دختر دایی ام با یه شلوارک چسبون و تی شرت نسبتا باز نشسته کلا قاطی کردم پیش خودم گفتم یعنی تا حالا همچی چیزی را از دست دادم؟آب را دادم نوشید گفت رضا بشین میخوام باهات درد دل کنم خیلی شک کردم گفتم شاید میخواد منو بسنجه.نشستم شروع کرد به حرفزدن از شوهرش گفت که چقدر دوست اش داره و از زندگی اش گفت که یک نواخت شده تا رسید به جایی که گفت از وقتی که سعید رفته جنوب خیلی تنها شده که همون موقع گفتم منظور ات از تنهایی چیه گفت منظورم شب تنها خوابیدن هست اش.(شوهرش مهندس استخراج تو جنوب بود ولی بخاطر آهو نمیزاشت برن اونجا میگفت اینجا هوا خیلی گرمه واسه آهو خوب نیسا)بعداش برگشت گفت چقدر میتونم بهت اعتماد بکنم؟منم گفتم هر چقدر که میتونی رو کن از من مطمئن باش یهو گفت امشب با من بخواب واقعا یه لحظه خشکم زد گفتم منظورات چیه گفت میخوام با من سکس داشته باشی گفتم نمیشه(فاز غیرت برداشته بودم)گفت چرا میشه بعد اومد کنارم نشست و دست اش گذاشت روی کیرم منم هنوز مبهوت مونده بودم یکم که بازی اش داد گفت تو نمیخوای کاری بکنی که شروع کردم....



وقتی دستم را گذاشتم روی سینه اش دیدم خیلی گرمه وقتی لب گرفتنم تموم شد دیگه پررو شده بودم ایندفعه خودم رفتم سراغ شلوارک اش کشیدم پائین از روی شرت اش با کس اش بازی کردم گفت اونم در بیار وقتی شرت اش را در آوردم خواستم چوچولش را بخورم دیدم کس اش بو میده دیگه خجالت کشیدم بهش بگم دستم را خیس کردم با چوچولش بازی کردم که یهو صداش دراومد انگشتم کردم تو سوراخ اش انگشتم داشت میسوخت یکم بازی اش دادم بعداش رفتم سراغ سینه هاش که یه عمر بود حسرت اش را میکشیدم وقتی تی شرت اش را در آوردم برگشت گفت سوتینم را هم باز کن وقتی بازش کردم چیزی را که میدیدم باور میکردم سینه هاش واقعا یه چیز دیگه ای بود شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم که صداش دیگه خیلی بلند شده بود گفتم تو چی نمیخوای کاری بکنی گفت بخواب ببین من چیکار میکنم خوابیدم اول لباس هام را در آورد وقتی شرتم را در آورد دیدم داره یجوری نگاه میکنه گفتم چیزی شده؟برات سخته؟گفت نه ولی این چیزی که الان درام میبینم دو برابر ماله شوهرم هستش تو اون لحظه یکم فکر کردم یعنی ماله شوهرش فقط 12 سانته بعداش بیخیال شدم تو این موقع لیلا شروع کرد به خوردن یه 2 دقیقه ایی گذشته بود احساس کردم میخواد آبم بیاد ولی پیش خودم گفتم نه باید اینو من از ته دل بکنمش شاید این اولین و آخرین باری باشه که میکنمش بهش گفتم تو بخواب رو زمین الان من میام زودی رفتم ازپائین بی حس کننده آوردم خوب به همه جای کیر و تخمم زدم.



رفتم کنارش دراز کشیدم و یه لب ازش گرفتم و گفتم اجازه هست؟گفت فعلا بله پاش را باز کردم کیر نیم خیز بود یکم مالوندم به کس اش با یه تف جانانه تا ته کردم تو کس اش صداش رفته تو هوا شروع کردم تلمبه زدن کس اش خیلی داغ بود حدود 2 دقیقه ای بود که داشتم تلمبه میزدم احساس کردم بازم میخواد آبم بیاد کشیدم بیرون باز هم بهش بی حس کننده زدم و با یه تف دیگه گذاشتم سر جاش شروع کردم باز هم تلمبه زدن که دیدم لیلابد جوری میلرزه فهمیدم که داره ارضا میشه سرعتم را بیشتر کردم تو یه لحظه احساس مردم داخل کس اش لزج شد منم داشت آبم میومد بهش گفتم بریزم تواش گفت بریز منم یکم تلمبه زدم همه آبم را ریختم تو کس اش بعد همون جوری رواش خوابیدم یه 10 دقیقه ای گذشت گفت دیگه پاشو بریم حموم گفتم این وقت شب گفت آره هنوز خیلی ناشی هستی خودم راه ت میندازم رفتیم حموم و برگشتیم اون با یه لب رفت تو اتاق من خوابید منم تو هال روی کاناپه خوابیدم صبح که شد شنیدم که ماردم به زن دایی م میگه این دو تا خیلی خسته هستن بذار بخوابن بهت که گفتم رضا پسر چشم و دل پاکی هستش و رفتن حدودا ظهر بود که احساس کردم یکی داره منو میبوسه چشمم را باز کردم دیدم لیلا هست اش گفت بابت دیشب ممنون بعد از اون سکس کلی با هم سکس داشتیم ولی هیچ کدوم به پای اولیش نمیرسه الان بنده به لطف لیلا یه کس بکن ماهری شدم.نوشته رضا
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین کوسی که دادم به پسر خاله ام بود
یادمه دو سال پیش بود دلم لک می زد برای یه کیر کلفت اخه تاحالا جز چندر پسر بچه ها هیچ کیری ندیده بودم یه پسر عمو داشتم چهار سالش بود چندرش کوچیک بود وقتی تنها میشدم هی می مالیدم به کوسم بلکی بند شه اما نمیشدخلاصه که برای یه کیر دیدن له له می کردم .. اینقدر که حاضر بودم پرده امو بدم ویه کیر بره تو کوسم
خلاصه یه روز رفتم خونه خاله پسر خاله تنهایی نشسته بود پشت سیستم وعکسای فوتبالیست ها را می دید یواشکی شورتمو در اوردم گذاشتم تو کیفم..


رفتم روی کاناپه روبروشو ویعنی یادم نیست شورت پام نیست به صورت سرپا نشستم
چشم پسر خاله ام افتاد به کوس من چون که همون وقت صورتش شد تشت خون وخجالت کشید
من پاهامو بازتر کردم اونم زیر چشمی به کوس مودار من نگاه میکرد وروی خودش نمی اورد یه دفعه دیدم لای پاش زیر شلوارش بالا اومد
یه دفعه نفهمیدم چم شد بی اختیار پریدم روی شلوارشو یه گاز محکم گرفتم به کیرش وای چه حالی داشتم اون موقع یه چیزی سفت اومد تو دستام همیشه فک می کردم کیر در همه حال نرمه.. اما ازین سفتی خوشم اومد قبل از اینکه پسر خاله از هاج وواجی از رفتار من به خودش بیاد شلوارشو کشیدم پایین ودبمک وبمک اینقدر که نوک کیرش زخمی شد اونم محکم موهامو فشار می داد به طرف کیرش از روی صندلی بلند شد ومنو کشوند طرف تخت
با هم غلط خوردیم روی تخت..


بی اختیار کیرشو گذاشتم دم کوسمو محکم فرستادم تو کوسم خیلی دردم اومد اما دردی همراه با یه دنیا حال اومدن..
جیغی کشیدم.. خون از کوسم چند قطره ای ریخت بیرون
می سوخت کوسم
اما اینقدر حشری بودم که اهمیت نمی دادم فقط کیر می خواستم
بعد سر وته شدیم کیر اون دم دهن من کوس من دم دهن اون می سوختم اما زبون پسر خاله تو کوسم چرخ می خورد کیر اون تو دهنم
الان که دارم می نویسم کوسم حسابی خیس شده از اون خاطره..
یه ساعتی کیرش تو کوسم چرخ می خورد یاد شبایی افتادم که تو اتاق بابام کیرش تو کوس مامانم بود وصدای ملچ ملوچ اب کوس مامانم نمی گذاشت بخوابم وهی میگفت مرد بسه کوسم ترکید بچه ها بیدار میشن وهی بابام بالا می رفت وپایین می اومد حالا کیر توی کوس خودم بود وهی پسر خاله روی کوسم بالا وپایین میرفت وتند تند تلمبه میزد روی تشک پر اب خون واب کوسم مخلوط شده بود یه دفعه کوسم داغ شد واب پسر خالم ریخته شد تو کوسم هنوز من ارضا نشده بودم پسر خالم فهمید وقتی کاملا ابش اومد سرشو دم کوسم گذاشت اینقدر میک زد تا ابم اومد دوتایی ولو شدیم کف اتاق
حالا اون زن داره اما ماهی یه بار به یاد اون روز کیرش باید تو کوس من بره تا خاطره اون روزمون فراموش نشه نوشته سوزان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و عشق بچگیم
سلام. من اسمم هستیه و 26 سالمه. قدم 172 و وزنم 68 کیلوه. هیکلم بسیار سکسیه و 3 ساله دارم رو سینه و باسنم کار میکنم و حسابی برجستشون کردم. داستانم خیلی طولانیه اما من کلی از سرو تهش زدم. ما از بچگی با همکار پدرم توی یه خونه زندگی میکردیم خونه ما اینطرف حیاط بود خونه اونا اونطرف حیاط بود. من و پسر همکار بابام که اسمش ونداد بود، از بچگی همبازی بودیم. ونداد 6 سال از من بزرگتر بود. همبازی بودن ما تو دوران بچگی باعث بوجود اومدن یه عشق پاک و محکم شد. تا اینکه من 6 ساله بودم اونم 12 ساله بود که پدرامون یه اختلاف کاری پیدا کردن و ونداد اینا از اون خونه رفتن. بعد از چند وقت هم از یکی از دوستای مشترک پدرامون شنیدیم که خانوادگی رفتن آلمان. من خیلی داغون شدم. طوری که سال اول ابتدایی رو 2 بار خوندم. ما خیلی بچه بودیم و عقلمون به خیلی چیزا نمیرسید اما عشقو خوب درک کرده بودیم. خلاصه سرتونو درد نیارم چند سالی از رفتن ونداد گذشت. دیگه با نبودش کنار اومده بودمو حسابی سرم گرم درسام بود. همش با خودم فکر میکردم ونداد منو فراموش کرده و دیگه هیچوفت همدیگه رو نمیبینیم.

13 سال گذشت. ....



یه روز من از استخر اومدم خونه. هنوز در رو باز نکرده بودم که متوجه شدم مامان و بابا دارن راجع به عمو محمد (پدر ونداد) صحبت میکنن و بابا به مامان میگه نزار هستی بفهمه که اونا دارن برمیگردن اون دیگه ونداد رو فراموش کرده و مطمئنم ونداد هم اونو فراموش کرده اما هستی یه دختره و سرشار از احساسه دلم نمیخواد خودشو درگیر گذشته کنه و..... داشتم از خوشحالی بال در میاوردم اما نگران بودم که نکنه ونداد منو از یاد برده باشه. 2 روز بعد دوست پدرامون اومد و از بابای من خواست که کینه و کدورتارو کنار بزاره و با عمو محمد آشتی کنن. بابای منم چون یه مقداری اهل دین و مذهب بود، قبول کرد و اونا رو دعوت کرد خونمون. اون دعوت کردنه همانا و گره خوردن دوباره ی دل من و ونداد هم همانا.... ونداد پزشکی خونده بود و منم دانشجوی سال اول معماری بودم. از اونجایی که ونداد هنوز منو فراموش نکرده بود از پدرش خواست که به خاستگاری من بیان. خلاصه اومدن و پدر من خیلی راحت به خاطر اختلافای گذشته ی خودش گفت نه!!! چند باری اومدن اما بابام به هیچ صراطی مستقیم نشد. تصمیم گرفتم برم رو مخ بابام اما اون قبول نمیکرد. این اصرارهای من ادامه داشت تا 8 ماه پیش... من به زندگیه سالم اعتقاد داشتم و دلم میخواست عقد کنیم بعدش با هم سکس کنیم، اما دیگه هردومون خسته شده بودیم و دیگه تحمل نداشتیم. آخر نزدیک شدنمون به هم بوسه و بغل بود اما دیگه هردومون بریده بودیم.



چند باری به ونداد پیشنهاد داده بودم بیا سکس کنیم و باباهامون رو در مقابل عمل انجام شده قرار بدیم تا مجبور بشن با وصلت ما موافقت کنن اما ونداد میگفت نه بزار با خیال راحت کنار هم بخوابیم نه با استرس و تشویش. درس ونداد تازه تموم شده بود و تخصصش رو گرفته بود و سرش حسابی گرم کارش بود. منم درسم تموم شده بود و مشغول به کار تو یه شرکت ساختمانی بودم. (در ضمن من شغل دومم مربیگری شناست) یه روز بعداز ظهر بود که ونداد زنگ زد بهم :

: سلام خانومی. چطوری عزیزم؟
سلام آآآآآآآآآآآآآقا. مرسی خوبم تو چطوری؟
: فدات بشم. گلم امروز برنامه ات چیه؟ میتونی ردیف کنی بعد از ساعت اداری بیام دنبالت ناهار بریم بیرون؟ آخه باهات حرف دارم، بیام بریم خانومی؟
آره حتمأ ولی خیر باشه؟ اتفاقی افتاده؟
:نه فقط باهات حرف دارم. پس من راس ساعت 2/30 اونجام.
باشه گلم منتظرم...
ونداد اومد دنبالم و باهم رفتیم رستوران. تو اونجا بهم گفت:
هستی جونم من واقعأ دیگه از این وضع خسته شدم. تو تمام این مدت به اون حرفت که گفتی بیا باباهامون رو تو عمل انجام شده قرار بدیم فکر کردم و تصمیم گرفتم باهات سکس کنم البته اگه خودت قبول کنی.
منم که حسابی ذوق کرده بودمو از طرفی میترسیدم سرم رو به علامت رضایت پایین انداختمو گفتم:
تو خودت میدونی چقدر واسم عزیزی اما اگه بعدش بزنی زیر همه چی اونوقت من چیکار کنم؟
ونداد محکم دستامو گرفت و گفت:
دیووووووووونه! مگه من خرم که دختر ماهی مثل تورو از دست بدم؟ دیگه هیچ وقت نه این فکرو کن و نه این حرفو بزن. شنیدی؟


خلاصه واسه فردا شب که شب جمعه هم بود باهم قرار گذاشتیم. از اونجایی که من 5شنبه ها تعطیل بودم صبح بیدار شدم و رفتم آرایشگاه برای اپیلاسیون کل بدن (من همیشه اپیلاسیون میکنم به خاطر همین کسم خیلی صاف و خوردنیه...) من چون دوران دانشجوییم توی شهرستان گذرونده بودم به بهانه گرفتن اصل مدرکم بابام رو پیچوندم و دم غروب رفتم خونه ونداد. بابا و مامان ونداد رفته بودن مشهد خونه پدربزرگش و قرار نبود تا چند روز بیان. رسیدم دم در خونشون. قلبم داشت از تو سینم درمیومد. هم ترسیده بودم هم ذوق داشتم. من خیلی آدم حشری و گرمی هستم ونداد هم از من بدتر... تا اومدم زنگ خونه رو بزنم با خودم عهد بستم هرکاری ازم بر میاد بکنم تا به عشقم خوش بگذره و از اونجایی که من خیلی فیلم سکسی میدیدم احساس میکردم خوب بتونم ونداد رو ارضا کنم. پس عزمم رو جزم کردم و زنگ و زدم. (وضع مالیه پدر ونداد خیلی خوب بود و یه خونه ی ویلاییه شیک داشتن) از پله ها رفتم بالا دیدم در بازه، رفتم تو اما ونداد رو ندیدم. دوباره استرس گرفتم. آروم صداش کردم دیدم از آشپزخونه با یه دسته گل رز سفید که من عاشقشم اومد بیرون و محکم بغلم کردو بهم گفت:
حوش اومدی عزیییییییییییز دلم. تا تو بری لباسات رو عوض کنی منم دوتا چایی میریزم. بدددو خانومم بدددو.
منم رفتم تو اتاقش و لباسام رو عوض کردم. یه دامن تنگ مشکی تا زیر باسنم پوشیده بودم با یه تاپ دکلته ست خودش از زیر هم یه شورت و سوتین گره ای پوشیده بودم که شرتش لامبادا بود. موهامم (تا کمرمه و فر درشته ) باز کردم ریختم رو شونم و رفتم بیرون....


ونداد تا منو دید شوکه شد. سینی چای رو گذاشت رو میز و آروم همونجوری مات و مبهوت اومد طرفم...
ونداد ورزشکار بودو هیکل فوق العاده سکسی داشت. قدش 190 و وزنش 97 کیلو بود. البته الان چاقتر شده. یه تیشرت سرمه ای با یه شلوارک سفید تنش بود. تا رسید به من گفت:
ووووااااااااوووو! ببین عسل بانوی من چه کرده؟ من نمیتونم در مقابل این همه جذابیت دووم بیارم. بریم رو تخت من؟
منم با یه لبخند به قول خودش دیوونه کننده و یه عشوه ی به قول خودش مست کننده با اشاره ok رو دادم و اونم منو مثل عروسک بغل کرد و برد رو تخت خوابوند. تیشرتش رو در آورد و آروم خوابید روم. داشتم دیوونه میشدم. آخه اولین تجربم بود. یه کم نگام کرد. بهم گفت:
هستی من! دلم میخواد امشب کل هنرامون رو به همدیگه نشون بدیم. میخوام یه کاری کنم که دیوونه شی. من هستیه دیوونه میخوام. فقط جون ونداد هرجا تو اوج لذت بودی جیغ بزن باشه؟ تا نفس داری جیغ بزن. منم که چشام حسابی خمار شده بود یه چشمک زدمو ونداد شروع کرد به لب گرفتن..
محکم لبامو میخورد. منم لبای اونو با تمام احساسم میخوردم. یه چند دیقه ای لبای همو خوردیم. ونداد تاپ منو از تنم درآورد و شلوارک خودش رو هم درآورد. داشتم دیوونه میشدم آخه خیلی محکم داشت لبامو میمکید. آروم بند سوتینم رو کشید و سینه های سفت و نسبتأ درشتمو محکم میمالید. کم کم اومد سمت گردنمو شروع کرد با زبونش با گردنم بازی کردن. منم که حسابی حشری شده بودم، دستامو قلاب کردم دور کمر و باسنش و محکم میمالیدم که یهو رفت رو سینه هام و شروع کرد با فشارو ولع مکیدن و قربون صدقم رفتن. تا اولین مک رو زد یه جیغ کوتاه کشیدم اونم محکمتر میمکید. نوک سینه هام داشت کنده میشد. یه چند دیقه ای سینه هامو مکید بعدش سرشو برد پایین و با زبونش داشت رو شکمم بازی میکرد و تو همون حالت دامنمو از تنم در می آورد. آروم آروم اومد سمت کسم. منم داشتم از فرط لذت دیوونه میشدم. بند شورتمو کشیدو صورتشو برد لای پاهام. نگام کرد و با حشریت تمام گفت:
خیلی دافیا خبر داری؟
منم که چشام حسابی خمار شده بود، یه خنده ی حشری کردمو گفتم:
ببینم امشب با این دافیه سکسی چیکار میکنی!!!
اول روی کسمو خورد بعد اینور و اونور کسمو میخورد. هی این کارو تکرار کرد. داشت دیوونم میکرد. بعد شروع کرد کنارای رونم رو خورد. همین کارارو هی تکرار می کرد که یهو صورتشو گذاشتم رو کسم. نگام کرد گفت بگو چیکارت کنم؟ گفتم کسمو بخور! گفت بعدش چیکار کنم؟ سرشو محکم فشار دادم رو کسمو تا زبونش خورد به کسم، جیغ زدم پارم کن! تورو خدا پارم کن! من میخوام امشب زنت بشم، منو زن کن! ونداد داشت با ولع تمام کسمو میخوردو منم حسابی آخ و اوخ میکردم. کلی برام ساک زد که یهو من پا شدمو بهش گفتم بخواب رو تخت. اونم خوابید. منم لبه ی بالاییه تختو گرفتمو کسمو گذاشتم رو صورتشو با تمام وجودم قر میدادم خودمم سینه هامو میمالیدم. آخخخخخخخخخخخخخخ داشتم دیوونه میشدم که یهو چرخیدمو افتادم رو اون کیر خوشمزه ی 20 سانتیشو با تمام اشتها محکم ساک میزدم. صدای آخ و اوخ ونداد منو حریص تر میکردو با تمام قدرتم داشتم واسش ساک میزدم. اونم هی قربون صدقم میرفت منم که حالت 4دست و پا بودم و ونداد هم محکم میزد رو کونم. صدای ضربه هاش منو دیوونه میکرد. دیدم اون کیر خوشگلش حسابی شق شده پاشدم آروم نشستم رو اون کیر خوشگلش که حسابی مستم کرده بود. قبلأ دکتر زنان بهم گفته بود پردم حلقویه و اگه سکس کنم احتمال خونریزی کمه و همینم شد. اصلأ خون نیومد. حسابی رو کیر جیگرم بالاوپایین میکردم و سینه هامو میمالیدمو بلند بلند آه و ناله میکردم و ونداد هم که دستاش رو کمر باریکم بود هی قربون صدقم میرفت که ونداد چرخید و من موندم زیرشو خودش شروع کرد به تندو تند تلمبه زدن. منم که دیگه فقط با جیغ آخ و اوخ میکردم اصلأ تو حال خودم نبودم که یهو سینه ها و شکمم داغ شد...
آره... عشقم ارضا شده بودو محکم منو بغل کرده بودو ازم تشکر میکرد...
اون شب یکی از بهترین شبای عمرم بود. 2روز بعد به خواست ونداد کل ماجرارو برای خواهرم تعریف کردم و اونم با تمام مخالفتش وقتی دید آبروی خانواده در خطره رفت رو مخ بابا اما بابا بازم قبول نمیکرد که اونم مجبور شد سر بسته به بابا بگه ما با هم رابطه داشتیم..
بعد از یه کتک مفصل از بابا 2هفته ی پیش عقد کردیمو الان هر روز چند بار اون کیر رویایی تو دهن و کس و کونمه..
ببخشید طولانی شد امیدوارم خوشتون اومده باشه..نوشته هستی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پرده توری اتاق خواب
پنجره تراس نیمه باز،پرده تور رها در باد،صدای ماشین هایی که از خیابان میگذرند و سکوت خانه ،سکوتی غریب و آرام .
افتاده ام روی تخت ،کفش در پا ،پکی میزنم به سیگاری که در سستی انگشتانم غریبی میکند و چشمانم را میبندم ... تمام زندگی ام ،لحظه های سگی ،عشق های یک شبه و....همه و همه در مقابلم ایستاده اند و در پس همه آنها اوست .فقط او .با منی که جز سایه ای سیاه چیزی ازم نمانده است ...
صدای خنده هایش به گوش میرسد ...انگار همینجاست .

جمعه ظهر.
نوبت آشپزی منه ،حسابی دور و برمو شلوغ کردمو قیافم واقعا شبیه احمقا شده،پیشبند خودشو به زور واسم بسته ،دارم خفه میشم اما چاره ای نیست ،میگه(دوس دارم شبیه خدمتکارا بشی)،عرق پیشونیمو با پشت دست پاک میکنم،ده دقیقه ای میشه که از جلو تی وی جیم زده تو اتاق ، حتما داره یه فیلمی پیاده میکنه ، بی اختیار لبخندی میشنه رو لبام که یه دفعه میپره وسط حال.

{لخت کرده ،یه شورت بنفش پاشه،موهاشو از دو طرف بافته انداخته رو سینه هاش جوری که نوک سینش زیر پاپییون موهاش قایم شده}

داد میزنه(دیریریریییییین ،جنده خانم وارد میشود )، یه هو مثل دیوونه ها میپره رو کاناپه ، از این یکی مبل به اون یکی ، همش میگه (من ناهار میخوام یالا) ، چه حالی میکنم ،سینه هاش هی میپره بالا،میدونم و میدونه که میکنمش...
میگم(جنده خانوم باز کست باد کرده ها ،واستا میام سراغت )غش میکنه از خنده ،منو شناخته دیگه میدونه این کاراش دیوونم میکنه،با موهاش نوک سینه هاشو میماله،دستشم گذاشته لای پاش...
دیگه طاقت ندارم ،بهش میگم (این کارارو میکنی باز میام جرت میدم یه جوری که تا دو روز نمیتونی را بری) میزنه تو اتاق ،داد میزنه (بیا تا بت بگم کی جر میخوره)
فر رو روشن میکنم میرم تو اتاق .



شورتشو درآورده واستاده رو تخت ،سیگار میکشه و خودشو میتابونه،سیگارو از دستش میکشم ،یه بوس از گردنش میکنم و لم میدم رو تخت.
دستشو میکنه تو دهنشو و میزاره رو کسش ،میماله ،میاد جلو دستم تو پاهاش گم میشه ،یه کم میاد نزدیک تر ،دستمو میبرم بالا ،خیسه خیسه،داغ ،روناشو بهم فشار میده ،چه حس خوبیه ،دیوونه این کاراشم .
دیگه خدایی حشرم به سقف رسیده ،لخت میکنم ،میرم که بگیرمش از تخت میپره پایین ،حسابی کسش داغ کرده ، میخواد منو تا سر حد مرگ هوسی و حشری و کیری کنه .

در تراس بازه ،یه باد ملایم میزنه تو پرده توری اتاق خواب

رفته لای پرده ،خودشو میپیچونه، میماله ،دستش لای کسشه ،میکشمش بیرون میندازمش رو شونم ،یه جیغ کوچولو میکشه ، از رونش یه گاز محکم میگیرم که دادش در میاد ،میگم (جووووون ، اول بکنمت بعد بخورمت یا اول بخورمت بعد بکنمت )از ته دل میخنده
میندازمش رو تخت ،پاهاشو باز میکنم،کس کوچولوی صورتیش خیس خیس شده
لبامو میزارم روشو صورتمو چپ و راس میکنم ،سرمو با پاهاش میگیره ، صدای ناله های آروم ونفسای تندش مستم میکنه.پاهامو باز میکنم ،میکشمش پایین تر سمت خودم،پاهاشو میزاره رو شونه هام،صورتمو میکشم به ساق پاهاش،عاشقشم،پاهای قشنگش مثل ساقه نرگس ظریفه...
دستاشو میگیرم یه کم میکشمش نزدیک تر،با انگشتام لای کسش دایره های کوچیک میکشم و فشار میدم،آروم لبه هاشو باز میکنم،خیس خیسه ،میکنمش....
صدای آهش تو نفسام خفه میشه
...انگشتاشو میگیرم و میکنم تو دهنم،بوی کس میده،دلم میخواد تا آخر دنیا بمکمشون...
...آروم عقب و جلو میکنم ...
همه وجودم آتیش گرفته ... تند تر و تندتر
انگار تو آسمونام
صداشو میشنوم که میگه محکمتر
...
برش میگردونم به شکم ،شصتمو میزارم رو کوسش خیلی آروم ماساژ میدم همزمان با ناخونام از گردنش میکشم تا کمرش ، سرشو میکشه عقب
حال کردنش عجیب تحریکم میکنم ،موهاشو میگرم تو دستمو یه کم میکشم
دستشو برده رو کسش...
دستمو میبرم زیر شکمشو میکشمش بالا
زانوهاشو می چسبونه به هم ،کونشو میده بالا ،کمرشو پایین ،کسش مثل گل باز شده از هم
این انحنا آخر صحنه ی دنیاست ،محکم از دو طرف کمرش میگیرم و میچسبونمش به خودم
با کیرم میمالم لای کسش ...
دیگه جفتمون آماده ایم که ارضا بشیم
همونجوری که داره کسشو میماله میزارم توش
آه ه ه عالیه ...
داغ ...
تنگ ...پایان نوشته همخوابگی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مسیج بازی با دختر دایی
سلام این خاطره مال دو سه سال پیشه
من یه دختر دایی دارم که خیلی باحاله اولش از مسیج بازی شروع شد و به هم مسیج میدادیم اصن جرات نمیکردیم حرف از بوس بزنیم چه برسه به سکس و این حرفا بعد یه مدتی که گذشت دیدم نه انگار استعداد نهفته ای داره و من باید کمکش کنم بیدارش کنه و دیدم وای عجب سکسی و حشریه همش بهم مسیجای سکسی میفرستادیم و حرف می زدیم همیشه منتظر یه فرصت برا سکس بودیم و لامصب مگه جور میشه یادمه برا اولین بار که رفتم خونشون فقط تونستم دست بکشم رو موهاش اصن نه اون روش میشد نه من دفه بعدی رفتم خونشون بچه ها داشتن با کامپیوتر بازی میکردن و بابا و مامانش خونه نبودن من و اونم تا دیدیم بچه ها مشغولن پریدیم تو آشپزخونه و گفتم بیا تو بغلم اولش همش میگفت نه نه ولی من هی تو گوشش گفتم بی خیال دنیا عشق و حال و بچسب شروع کردم به خوردن لباش و میمالیدمش



سینه های کوچیک و کون نرمشو هی میمالیدم اونم داشت حال میکرد کوسشو میمالیدم و از رو شلوار کیرمو می مالیدم بش اونم هی اونوری میشد کونشو میچسبوند به کیرم خلاصه اونروز بعد کلی حال خشک و شق درد گرفتن رفتم و دیگه فرصتی نبود تا یه روز تنها با خالم اومدن خونمون منم که فرصتو دیدم تو خونه موندم به بهونه ای و باش سر صحبتو الکی باز کردم که کسی شک نکنه کسی نمی دونست دارم می مالمش واسش رو لپ تاپ یه فیلم سوپر گذاشتم و حسابی حشری شده بود سینه هاشو درآوردمو حسابی خوردم و بعد شلوارشو کشیدم پایین و کوسشو دیدم ولی لامصب نمیشد بکنمش شلوغ بود بعد رفتیم تو اون یکی اتاق کیرمو دادم دستش گفتم بخور که اونم بعد یکم اهن و اوهون کردن شروع کرد به خوردن اصلن بلد نبود گاز میگرفت داشت میخورد که فهمیدم کسی داره میاد ماهم اون روز حسابی کیر خوردیم و من ارصا نشدم خیلی اعصابم خورد شده بود نمی دونستم تو این شلوغی چطور باس بکنمش اعصابم خورد بود تا اینکه دل و زدم به دریا شب تو اون اتاق با خالم خوابیده بودن در ضمن حموممون تو همون اتاق بود منم یه مسیج بش دادم گفتم آماده باش دارم میام خیلی میترسید و میگفت نه منم اونقد شهوت زده بود به چشام که هیچی حالیم نبود (خودتو میدونید چی میگم وقتی آدم شهوتی بشه هیچی حالیش نیست فقط میخاد کوسو فتح کنه)



آروم آروم رفتم تو اتاق درو آروم بستم رفتم تو حموم نشستم چراغم خاموش بود گفتم بیا تو هی میگفت نه تا آخر اومد منم لامپو روشن کردم و گفتم مثلا اومدی دوش بگیری دیگه عادی باش خلاصه شروع کردم به خوردن لباش و لباسامونو درآوردیم وای تا حالا لخت کامل ندیده بودمش اول حسابی سینه هاشو خوردم کسش خیس شده بود بعد بش گفتم اونوری شو میخام از کون بکنمت وای بچه ها کون آک تنگ و بیست اصن یه وضی انگشتم به زور میرفت توش خلاصه دیدم نه انگشتم به زور میره کیرم که دیگه عمرا بره از اون گوشه روغن زیتون رو برداشتمو سوراخ کونشو حسابی چرب کردم اولش یه انگشت بعد دوتا خلاصه جا باز کرد کونش بعد یکمم از روغن زدم به سر کیرم و گذاشتمش رو سوراخ کونش و فشار دادم تا سرش رفت تو فهمیدم داره دردش میاد منم کشیدم بیرون چندبار اینکار و کردم و بعد آروم آروم تا ته کردم تو کونش وای چه لذتی داشت کونش خیلی معرکه بود حسابی تلمبه زدمو آبمو ریختم تو کونش بعدم با عجله خودمونو شستیم یواشکی اومدم بیرون رفتم خوابیدم خلاصه اون شب اوج دیوونگی بود کارم و شهوت واقعا عقل آدمو می پرونه اصن الان که دارم تعریف می کنم به خودم میگم خیلی دیوونه بودم اگه میفهمیدن چی ؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین و آخرین بوسه
مدتی بود که به دختر عمه ام ساناز علاقه مند شده بودم چون از وقتی چشمم رو باز کردم او رو کنارم دیدم و با هم بزرگ شدیم منو ساناز تقریبا هم سنیم راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم اسم من علی 21 ساله از آمل قدی تقریبا 188
داستان ما از انجایی شروع شد که من تازه به سن بلوغ رسیده بودم ولی ساناز رسیده بود چون دخترا زودتر از پسرا به سن تکلیف می رسن خلاصه من تا وقتی که نوزده سالم شد شب و روز نداشتم تا اینکه تصمیم گرفتم بطور غیر مستقیم بهش بفهمونم یه روز سیزده به در رفته بودیم یکی از باغ های اطرافمون من عمه ام و ساناز و سوشا داداشش رو با ماشینی که تازه خریده بودم رسوندم و خواستم که برگردم خانواده خودمون رو برسونم که ساناز گفت : علی اقا من کیفم رو جا گذاشتم میشه بیام باهات کیفم رو بیارم منم با لحن خاصی گفتم بلللللله چرا که نه!!! از اونجا بود که عمه ام متوجه علاقه من به دخترش شد و با نگاهی زیر چشمی به من فهموند که از رفتارم نسبت به دخترش دلخوره اخه راستش رو بخواید منم با ساناز جوری رفتار میکردم که انگار با هم نامزدیم...



خلاصه سوار ماشین شدیم منم خواستم که کم نیارم یه کم که از عمه اینا دور شدیم ضبط ماشین رو تا اخر بلند کردم و اهنگ محسن لرستانی که میدونستم ساناز این اهنگو دوست داره رو گذاشتم و رفتیم سمت خونمون وقتی که رسیدیم خانوادم تعجب کرده بودن که چطور عمه ام به ساناز اجازه داده که با من برگرده اونم تنهایی خلاصه با خانواده رفتیم سر باغ بابام اینا و عموم و شوهر عمه ام هم از دو شب قبل اونجا بودن وقتی که پیاده شدم عمه داشت من رو با نگاهش می خورد دو سه ساعت گذشت و نهار رو خوردیم بعد از کلی بگو و بخند رفتم تو اتاق باغبانی یه موکت برداشتم و رفتم زیر سایه درخت که استراحت کنم که یه دفعه دیدم سروکله خانواده دایی هام پیدا شد منو عموم کلا با این خانواده حال نمی کنیم خلاصه عموم اومد پیش من با توجه به این که اختلاف سنی من و عموم زیاد نیست با هم راحتیم و او هم هنوز مجرده با هم زیاد درد و دل می کنیم
اومد گفت اینا اومدن اصلا حوصله ندارم بعد بدون اینکه حرفی بزنم گفت چرا سر سفره زیر چشمی ساناز رو دید میزدی ؟ گفتم من!!! گفت اره شیطون دوستش داری ها گفتم نه بابا اونم عین خواهر منه گفت اره جون خودت عمه ات خیلی از دستت شاکیه من رو فرستاد که باهات حرف بزنم اگه دوستش داری برو به خودش بگو اگه جراءت نداری به خواهرت بگو بره بهش بگه اگه نمیتونی به خواهرت بگی من میرم بهش میگم من که دراز کشیده بودم و دستم روی چشمام بود باحالت خوشحالی گفتم جدی؟؟!


گفت اره میرم میگم که از دستت نپره اخه نامرد تو چرا اینقدر زود عاشق شدی .بعدش رفت یه سلام خشک و خالی به دایی اینا کرد و با ساناز رفتن قدم بزنن من دیگه جذاب ترین لحظه زندگیم رو داشتم میگذروندم خیلی استرس داشتم ما قبل از این حتی شماره هم رو نداشتیم چه برسه که اینطوری بخوان بینمون رابطه ایجاد کنن تا که عموم اومد گوشیش رو داد به من و گفت این فایل صوتی رو گوش بده تو اون صدای ظبط شده عموم به ساناز گفته بود که علی به تو علاقه داره تو چی اونو می خوای یا اینکه... که ساناز در پاسخ گفته بود البته با نجابت منم اونو میخوام من دیگه داشتم پرواز میکردم خلاصه حوصله ام اومد سر جاش و رفتم تو جمع بعد از کلی احوال پرسی با دایی اینا نشستیم که بعد چند دقیقه دیدم مادرم به ساناز گفت ساناز جان عروس گلم پاشو چایی بریز گفتم اوه که عموم رفته تو جمع گفته دیگه عمه ام قیافه اش دیدنی شده بود با نگاهش داشت من رو چوب میزد عموم منو صدا زد رفتم دیدم یه شمارست گفتم این چیه گفت شماره سانازه درجا رفتم بالای یه درخت نشستم یه اس دادم عمو چی میگفت؟ نوشت شما نوشتم عاشق مستت ام نوشت اسم این عاشق مست چیه ؟ نوشتم اگه یه نگاه به درخت روبروت بندازی منو میبینی که یه نگاه کرد و نوشت دیدمت نوشتم بلند شو بیا پشت اتاق سرایداری نوشت چرا نوشتم کارت دارم نوشت تو برو الان میام رفتم اون پشت یه دو دقیقه گذشت اومد همین که داشت نفس نفس میزد اومد کنارم گفت با چه زوری در رفتم دستش رو گرفتم لبخندی که روی لبش بود پاک شد و با نگاهی نگران تو چشمام نگاه کرد اون دستم رو گذاشتم پشت سرش و لبم رو نزدیکش کردم وای باورم نمیشد باهاش لب گرفتم بوسیدمش که یه دفعه یه صدای اشنا گفت تو داری چه غلطی میکنی بی لیاقت ؟


روم رو که برگردوندم دیدم عمه ام است یکی خوابوند زیر گوشم اومد که ساناز رو بزنه دستش رو گرفتم گفتم دستت رو ساناز بلند بشه حرمتت رو میشکونم گفت الان بخاطر آبروی دخترمه که رسوات نمیکنم دست ساناز رو گرفت رفتن به طرف جمع من اونجا نشسته بودم دیدم عموم اومد گفت تو چی کار کردی پسر گفتم آبروم رفت پیش ساناز آب شدم الان چطور تو چشمش نگاه کنم گفت دیگه نمی ذارن چشمش تو چشمت بیفته بی جنبه بلند شو برو تو جمع تا کسی شک نکرده درست ماجرای شوم من از اینجا شروع شد که وقتی شب برگشتیم یه دعوای بزرگ سر همین موضوع بین بابام و عمه ام و مادرم درست شد شوهر عمه که اومد خونمون می خواست من رو بزنه که بابام جلوش رو گرفت بعد از چند روز چندتا اس دادم به ساناز دیدم جواب نداد رفتم دم مدرسه شون وایسادم تا تموم شد رفتم دنبالش از دوستاش که جدا شد رفتم با ماشین جلو پاش ترمز کردم اولش سوار نشد بعد که دید التماس کردم اومد بالا گفتم اینا چی میگن گفت متاسفم که این میگم ولی ما می خوایم از این شهر بریم اینو که شنیدم از خودم متنفر شدم بهش گفتم ساناز بیا تا با هم فرار کنیم گفت دیوونه شدی؟ فرار کنیم که چی بشه گفتم که به هم برسیم گفت من و تو دیگه هیچ وقت به هم نمیرسیم بعد پیاده شد و رفت بعد از چند روزی که اس میدادم و جواب نمی داد یه اس داد که نوشته بود خدا نگهدار ! باورم نمیشد برای اولین و اخرین بار طعم لبات رو میچشم
****************
ولی نه من هنوز امید دارم با اینکه نمی دونم کدوم شهرن و خونشون کجاست ولی امید دارم این امید وقتی میمیره که کارت عروسیشو واسه رو کم کنی بیارن دم خونه ولی من تا عروسیش دوام نمیارم تا اون موقع رگم رو زدم
قابل توجه خوانندگان عزیز از دادن فحش خود داری کنید چون اینقدر الان بهم ریخته ام که طاقت فحش های شما رو ندارم پس دل یه ادم شکست خورده رو نباید شکست ( این داستان هم واقعیه واقعیه )نوشته علی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 50 از 94:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA