ارسالها: 9253
#511
Posted: 12 Dec 2013 21:43
پسرخاله پررو
هیچ وقت یادم نمیره فقط 17 ساله بودم. تابستان بود و من با دوستام رفته بودم بگردیم که شهاب پسرخاله ام من را دید .ماشین را زد کنار و سلام کردیم.
-:سلام آیناز جون
-:سلام خوبی
-:شما بهتری دوباره تابستان شد و افتادی دنبال ولگردی
-:بی ادب تو هم که حالا دست کمی از من نداری
-:من ! من بیچاره که از صبح تا شب دنبال یه لقمه نون ام
-:اخی بمیرم برات که با ویتارا می افتی دنبال یه لقمه نون
-:به دوستات بگو بیان برسونموشون
-:دستت درد نکنه اقای دکتر درس ها چطوره
-:هی پاس می کنیم پس بیا حداقل خودت را برسونم
-:هییی ما اگر شانس داشتیم که تو 15 سالگی خر نمی شدیم به تو جواب مثبت بدیم
-:واای یادته تازه جواب انتخاب رشته امده بود قبل اینکه به مامان و بابام بگم دانشگاه اصفهان قبول شدم.اومدم به تو گفتم شرطت عملی شد و دیگه مال خودمی . تو هم با اون عقلت عجب شرطی گذاشتیا خوب دیگه بیا بالا آفتابه پوستت می سوزه
-:وای خودتی چه عجب یه ذره به فکر ما بودی ولی نمی ام با دوستام می خوام برم.
-:نیای دوستات را سوار می کنما
-:سوار کن خداحافظ
-:حالا بت می گم
راهم را کشیدم رفتم دوستام سرزنش هم می کردند.
گلی:خنگ می پرونیشا
شادی:احمق سوار شو برو
-:وای به شما چه! باید یکم دنبالم بیاد تا قدرم دستش بیاد
شادی:اگه دنبالت نیومد چی؟
-:چیزی که هست خواستگار برا من
ساناز:اولا که نیست دوما اگه باشه خواستگار برا دست نخورده ات میاد
-:بی شعورا هنوز نذاشتم شهاب دست به بدنم بزنه
ساناز:برو بابا مگه ما دم داریم شهاب می ببرتت خونشون تنهایی اونوقت تو چادر سرت باشه
-:به من چه می خوایند باور کنید می خوایند باور نکنید
بچه ها داشتند مسخره ام میکردند که شهاب امد از کنار پیاده رو بوق زد.رفتم دم ماشینش گفتم -:نمی آم برو
با صدای بلند گفت:
-:باشه اشکال نداره نمی آی
دوباره بوق زد گفت:
-:کسی سوار نمی شه
-:چه کار می کنی دیوانه
-:دخترا کسی تاکسی نمی خواد
-:شهاب توروخدا من یه عالمه ازت تعریف کردم
دوستام داشتند می خندیدند گفتم:
-:باشه باشه جان من بسه دیگه
-:قربونت بشم اخه تو که می دونی اخر باید سوار شی چرا ناز می کنی
-:پس پاشو در را برام باز کن
-:لا اله الا ا... خوب دیگه باید به زور متوسل بشم
یه چاقو برداشت پیاده شد ضامنش را باز کرد گفت :
-:سوار می شی یا نه
-:زشته مردم دارند می بینند نمی دونند که دیوونه ای که فکر می کنند می خوای به زور سوارم کنی
-:خوب می خوام به زور سوارت کنم برو بالا
از دوستام خداحافظی کردم سوار شدم شهاب هم گاز کرفت و رفت.تو ماشین اصلا باهاش حرف نزدم و جوابشو ندادم من را برد خونشون و رفتم تو واحد خودش(برا درسش یه طبقه برای خودش داره). دست به سینه نشتم تکیه دادم به مبل.امد پیشم نشست .
-:چرا بق کردی
-:حرف نزن که می زنمت ها
جلوم زانو زد
-:نه تو رو خدا جوانم یه دوست دختر ام دارم اگه بفهمه مردم میاد اون دنیا پدرم را در میاره
خنده ام گرفته بود ولی جلو خودم را گرفتم
-:بی مزه
-:پس نمی زنیم دیگه ممنونم متشکرم بذارید لپمتون را ببوسم.
پاشد بوسم کرد. نتونستم جلو خودم را بگیرم خنده ام گرفت. دوباره نشست پیشم بدون خنده تو چشمام زل زد دهنش را باز کرد و صورتش را نزدیک کرد سرش را کج کرد و لبش را چسبوند به لبم اومدم لبش را بخورم که یه بوس کوچولو از لب بالایی ام کرد و سرش را برد عقب دوباره لبش را چسبوند به لبم زبانش را کرد تو دهنم و شروع کردیم به لب دادن بار ها به هم لب داده بودیم ولی این اولین باری بود که احساس لذت می کردم یه دستش به پهلوم بود و یه دستش پشت گردنم من هم یکم خودم را خوابوندم که شهاب بیفته روم لب دادن را ادامه دادیم که دست شهاب رفت رو رون های پام ترسیدم ولی چیزی نگفتم تا اینکه دستش رفت لا پا هام از جام بلند شدم تو صورتش نگاه کردم سرم را تکان دادم و گفتم نه زیر چشمی نگام کرد و بلند شد هر یک قدمی که به من نزدیک می شد. من 2 قدم عقب عقب می رفتم تا این که خوردم به دیوار
-:شهاب نه
جواب نداد بلندتر گفتم:
-:شهاب تمومش کن می خوام برم خونمون......عماااد.....نه خواهش می کنم بسه
هیچ چی نمی گفت و فقط نزدیک تر می شد دستاش را گذاشت دوطرف من به دیوار و تکیه داد به شون . راه فراری نداشتم فقط مجبور بودم التماس کنم دوباره ازم لب گرفت این بار خیلی شهوتش زیاد بود. فهمیدم چیزی جلو دارش نیست دستاش رو شونم بود. گفتم: شهابجون عزیزم ببخشید دیگه هر چی تو گفتی
فایده نداشت دست راستم را گرفت و به سمت چپ دور سرم کشید چرخیدم و روم به سمت دیوار شد . خودش را چسباند به من وقتی کیرش را رو پشتم حس کردم از دستش لیز خوردم و فرار کردم رفتم تو اتاقش به حرف امد
-: کجا در می ری راه فرار نداری دیگه نازی جونم
با حالت التماس بش گفتم
-:شهابم عزیزم گفتم که ببخشید غلط کردم دیگه به حرفت گوش می دم
-:اخی چقدر ناز می شی وقتی این جور حرف میزنی
-:باشه همیشه اینطور بات حرف می زنم فقط تموم کن
-:من که می خوام تموم کنم تو نمی ذاری
-:بشین یه لحظه بات حرف بزنم
-:بله بگو
-:چی کار می خوای بکنی؟
-:می خوام تموم کنم
-:شهابم ...نه بسه دیگه ... حالا وقتش نیست
-:باشه
بدون درنگ کشیدم به سمت تخت و خوابوندم پاشد بلوزش را در بیاره که من دوباره فرار کردم داشتم می رفتم سمت در که من را گرفت و چسبوند به دیوار مانتو و تاپم را به زور در اورد.دیگه هیچ راهی نداشتم خجالت کشیدم اشکم ناخودآگاه امد.سوتینم را هم در اورد و بدنش را چسبوند به بدن لختم احساس لذت همراه با ترس داشتم.نوک دماغم را یه گاز کوچولو گرفت همین طور که بوسم میکرد من را برد سمت تخت و خوابوندم اونجا شلوارم را در اورد بعد شلوار خودش دیگه من لخت در اختیارش بودم بش گفتم :
-:بزا ارضات کنم ولی من را بذار برا شب عروسیمون باشه
چیزی نگفت و خوردن بدنم را ادامه داد دستش را گرفتم سرم را بردم طرف کیرش و کردم تو دهنم شاید این تنها راه ازادیم بود و شروع کردم به ساک زدن. یکم که براش ساک زدم. امد از پشت چسبید بم شورتم را داد پایین یه کاندوم گذاشت و یه پاهاما گرفت بالا سر کیرش را گذاشت دم کسم تقلا کردم و نذاشتم داخل کنه. عصبانی شد پاشد رفت یک دستبند از این پشمالو ها اورد و دستم را باش بست این بار افتاد روم و دستاش را رو تخت ستون کرد.به حرف امدم گفتم:
-:شهاب نمی بخشمت اگر پرده ام را پاره ....
حرفم را با لب گرفتن قطع کرد و کیرش را کرد تو کسم از درد کمرم را اوردم بالا و با جیغی خفه او را حشری تر کردم هی کیرش را جلو و عقب می کرد من هم حشری شده بودم و می خواستم زود ارضا شم با ناخن هام به بدن شهاب چنگ می انداختم گفت:
-:جووون نازیمی مال خودم شدی
با این حرف هاش از نگرانیم کم می کرد لرزه شدیدی به بدنم افتاد و سست شدم و چند ثانیه بعد شهاب از روم پا شد و بغلم خوابید و از حال رفت یکم بغلش خوابیدم تا خوابش برد. داغ داغ بودیم. امدم پاشم فرار کنم لکه خون روی کاندوم دیدم نگرانی شدیدی به بدنم افتاد شاید به خاطر ترس از ترک کردنم بود. دیگه فهمیده بودم مال شهاب شدم و خانومشم احساس می کردم شهاب دیگر هر کاری بخواد با من می کنه و من همش باید بگم چشم.کلید دستبند را برداشتم و بازش کردم. رفتم تو آشپزخانه سر یخچال فریزر ببینم چی داره خلاصه مواد پیترا را اماده کردم پختم و گذاشتم رو نون و تو یخچال. همه این کار ها از نگرانی بود. رفتم تو بغلش سرم را گذاشتم رو بازوش و گرفتم خوابیدم که با صدای موبایل از خواب بیدار شدم مامانم بود:
من:سلام مامان
مامان:سلام عزیزم کجایی دیر کردی
-:اره مامان ناهار را با ساناز و شادی می خوریم و بعد میایم .
-: هوا گرمه کجا می رید
-:می ریم شهرزاد
شهاب:دروغ نگو بگو پیش شهاب خوابیده بودم
انگشتم را گذاشتم رو دماغم خیلی اروم گفتم هیس
-:باشه مواظب خودت باش زودتر بیا
-:کاری نداری
-نه
-:خداحافظ
-:خداحافظ
موبایل را که قطع کردم شهاب یه بوس محکم از لپم کرد خوابیدم پیشش و سرم را گذاشتم رو بازوش.
-:آینازم ممنونم ازت دنیام را به پات می ریزم قول می دم.
این جمله را که گفت مثل اینکه اب رو اتش بریزند اروم شدم
-:2 سال دیگه می ام خواستگاریت و برا همیشه می ارمت اینجا
-:شهاب قول می دی همیشه بام اینطوری باشی
-:نه وقتی پررو بشی یه جور دیگه بات رفتار می کنم
-:قول می دی ترکم نکنی
-:چقدر خنگی مگه می تونم
-:اره همینطور که به زور پرده ام را پاره کردی همینطور ترکم می کنی
-:یعنی تو اونوقت به کسی نمی گی سندت را زدم به نام خودم چه خانوم خوبی چرا حتما ترکت می کنم
به خودم اومدم گفتم
:تو چه ترکم کنی چه نکنی به همه میگم بم تجاوز کردی
-: عجب تجاوز شیرینی هم بود نه!دیگه داری زیاد حرف می زنیها مگه همین چند دقیقه پیش التماس نکردی گفتی غلط کردم
-:آها خوب شد یادم انداختی. این کارت را یه جا تلافی می کنم
-:خیلی گرسنمه مگه تو نباید پاشی یه چی بپزی
-:خیلی پررویی شهاب خیلی
-:نازی جون پاشو پاشو شکمم داره قار و قور می کنه
-:خواهش کن
-:باشه خواهش می کنم پا شو
-:اینطوری فایده نداره قشنگ دستم را بوس کن بگو غلط کردم
-:برو بابا خودم مواد پیتزا دارم پا می شم درست م یکنم منت تو هم نمی کشم
رفت سر فریزر مواد را پیدا نکرد گفت نازی جونم شوخی کردم پا شو یه چی درست کن اگر بلدی.
نیشخند زدم گفتم : همین که گفتم
اومد جلوم پایین تخت نشست گفت عجیجم پاشو برنج و اینا داریم یه چی درست کن
دستم را اوردم جلو دهنش یه نگاهی به من انداخت بوس کرد.
گفتم:تو یخچال پیتزا اماده کردم پا شو خودت بذار تو پیتزا پز
-:نامرد
خلاصه حمام کردیم غذا خوردیم و من را رسوند خونمون از اون روز به بعد از هر فرصتی استفاده می کردیم تا پیش هم بخوابیم و دیگه عادت کرده بودیم هر وقت شهاب می خواست با من سکس داشته باشه دنبالم می ذاشت و می گرفتم به جز یه روز که وقتی شهاب خوابیده بود دستش را با دستبند خودش بستم به تخت و من با هر پوزیشنی که می خواستم ارضا شدم و شهاب را بدون ارضا شدن تا 2 ساعت ولش کردم طوری که وقتی امدم دستش را باز کنم داشت دیوانه می شد و ازم خواهش کرد ارضاش کنم.
و یک نظری یا نصیحت به پسر ها دارم (خواهش می کنم اگر دوست دختر تون سکس نمی خواد به زور راضیش کنید)نوشته نازی
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#512
Posted: 12 Dec 2013 22:29
شوهرعمه عوضی من
اسم من اوا 19 سالمه تک فرزندم دختر خوش اسیلی هستم (قدم 166 و وزنم 53) تعریف از خود نباشه خیلی هم خوشگلم (پوست سفید با چشمو ابروی مشکی مشکی)من خودم تاحالا باهیچ کسی سکس نداشت از کیر میترسم نمیدونم چرا ولی ازکیر وحشت دارم. من یه عمه(فریبا) دارم که 24 سالشه خیلی باهم جوریم از بچگی باهم بودیم حاضریم جونمونو برای هم بدیم فریبا یه سال پیش ازدواج کرد با مرد هیزی بنامه سجاد .سجاد از همون روز اول که منو دید خیلی هیز بازیی در میاورد همیشه دنبال فرصت بود تا خودشو بهم بچسبونه یه روز که اومده بودن خونمون مهمونی وقتی هیچ کس حواسش نبود اومد سینمو گرفت توی دستش یه فشار محکم داد جوری که تا دوروز جای انگشتاشو رو سینم حس میکردم خیلی عوضی بود میترسیدم به فریبا بگم چون فریبا در کنار سجاد خوشبخت بود
حدود سه ماه پیش دایی مامانم فوت کرد مامانو بابام مجبور شدن برم من چون درس داشتم نرفتم مامانم اینا ساعت 5 صبح رفتن منم تا ساعت 8 شب درس خوندنم خیلی حوصلم سر رفته بود یه جورایی هم میترسیدم تو خونمون تنها باشم توفکر این بودم که چی کار کنم که یهو اس ام اس اومد به گوشیم فریبا بود نوشته بود سلام خوبی شنیدم تنهایی پاشو بیا پیش ما منم سرخوش گفتم اخ جون الان اژانس میگیرم میام گفت منتظرتم رفتم حموم دوش گرفتم یکی از لباس خوشگلمو تنم کردم البته بخاطر هیز بودن سجاد ارایش نکردم زنگ زدم اژانس یه ماشین گرفتمو رفتم نزدیکای خونشون بهش اس دادم در باز کن فرش قرمز پهن کن که پرنسس داره میرسه اونم گفت بیا تو پرنسسم در بازه تعجب کردم فریبا کسی نبود که اینجوری اس بده بیخیالش مهم اینه امشب مجبور نیستم تنها خونمون باشم شادو شنگول کرایه رو دادمو رفتم تو خونشون ویلایی هستش رفت تو ساختمون دیدم کسی نیست داشتم جیغ جیغ میکردم که این چه طرز استبال از مهمونه که یهو در پشت سربسته شد صدای قفل کردن دراومد پستمو نگاه کردم سجاد بود
یه لبخند پیروزمندانه رو لبش نیشم بسته شد گفتم فریبا کجاس خندید و همینجوری که نزدیم میشد گفت فریبا دوروزه با دوستاش رفته مشهد گوشیشو جا گذاشته (الهی بمیری فریبا با این حواس پرتیت حالا چه غلطی کنم)داشتم فحش میدادم به همه که یهو چسبید بهم.وای خدا چه بلایی سرم میاد تنها چیزی که به ذهنم رسیدو گفتم گفتم ولم کن میخوام برم دستشویی اونم باسر گفت برو اخیشششششش خیالم راحت شد رفتمو به دستشویی پناه اوردم یه ربعی اون تو بودم تو ایینه زل زده بودم به خودم اصلا حواسم نبود که درو قفل کنم یهو در باز شد سجاد لخت لخت جلوم ظاهر شد زبونم بند اومده بود خیلی ترسیده بودم سجاد نزدیکم شد لباشو گذاشت رو لبام مثل وحشیا میخورد یهو یه چیزی رو لای پاهام حس کردم دستش نبود چون با دستاش منو محکم چسبیده بود تا سرمو عقب نکشم پس یعنی اون کیرشه لای پاهام ترسم بیشتر شد هیچ ععکس العملی نشون ندادم خودش تعجب کرد دست از خوردن برداشت گفت اوا صدای منو میشنوی با سر گفتم اره عوضی احمق دوباره افتاد به جون لبام یهو از زمین جدا شدم منو تو بغلش گرفتو برد سمت اتاق همش هم لبامو میخورد به اتاق که رسیدیم منو گذاشت رو زمین لختم کرد دیگه به خودم اومد بی اختیار یه کشیده زدم تو گوشش درکمال ناباوری یکی محکمتر خوابوند تو گوشم این مدلیشو ندیده بودم گردنم داغ شد میدونستم اگه نزدیک گردنم بشه حشری میشم چند بار که دوست پسرسابقم خواست درگوشم چیزی حالم یه جوری شد و حالا سجاد داشت گردنمو لیس میزد حالم یه جوری شد یه آهههههههههه از ته وجود کشیدم سجاد از عکسوالعملم خوشش اومدو بیشتر لیس میزد منم صدای نفسام تغییر کرده بود سجاد همه لباسامو در اورد یهو چشمم یه کیرش افتاد واااااااااااااااااااای خیلی بزرگ بود حدود 25 سانت کلفتیشم که اندازه دسته بیل بود
خوابوندم رو تخت فک کردم میخواد سینمو بخوره ولی یه راست رفت سراغ کونو کسم پاهامو که وا کرد به به چه چهش بلند شد گفت اوا حدس میزنم کس توپی داشته باشی صورتشو بکسم نزدیک کرد اروم اروم زبونشو دوره چوچولم میکشید حس خوبی داشتم چوچولمو گرفت تو دهنش میک میزد وای چه حالی میداد اههههههههم بلند شده بود اونو بیشتر حشری میکرد چوچولمو گاز میگرفت خیلی درد داشته جیغ میزدم با جیغام لذت میبرد محکمتر میخورد حدوده گازاش یه ربع باکسم ور رفت تا ابم بود همشو خورد صورتشو چسبونده بود به کسم نفساش رو کسم بود کسم داغ شده بود حال میکردم با دوتا انگشتاش سوراخمو باز کرد اون تورو دید مینداخت یه ذره نگاه کرد بعد زبونشو گذاشت تو سوراخم اههههههههه پاشو کیرشو کشید روکسم باصدایی بی حال گفتم سجاد نه من از کیر میترسم عوضی بی ادب بهم گفت گوه نخور ببینم رو دلت بخواب منم انجام دادم واااااایییییی افتاد به جونه کونمممممممممم لیسش میزد بوش میکرد انگشتشو کرد تو کونم خیلی دردم اومد جیغ زدم
ولی اون عین خیالش نبود یه ذره انگشتشو عقب جلو کرد بعد درش اورد این دفعه دوتا انگشتشو کرد اون تو دردش بیشتر بود جیغ زدم یه ذره که عقب جلو کرد دستشو دراورد پاشو کیرشو با سوراخ کونم تنظیم کرد گذاشت رو سوراخش یه فشار محکم داد که حتی خودشم جیغ کشید اشکم دراومد اون محکم میکرد توش و درمیارد هی تکرار میکرد منم داشتم از شدت درد گریه میکردمو جیغ میزدم دستمو بردم عقب جلوشو بگیرم التماسش میکردم که نکنه ولی گوش نمیکرد با یه دستش چوچولمو میمالید باید دست دیگش سینمو خیلی خیلی خیلی درهمین حین من ارضا شدمو از حال رفتمو اون تند تر میکرد کونم اتیش گرفته بود داشتم میسوختم ولی اون ادامه میداد از کونم اب و خون میومد بیرون جرم داده بود برای همین انقد درد داشتم بااینکه ابش اومده بود دست بردار نبود هنوزم میکرد یه نیم ساعت داشت میکرد دوباره کونم اتیش گرفت دوباره ارضا شد افتاد روم کیرش اون تو بود یه 5 مین روم بود بلند شد کیرشو خونیشو اوردم سمت دهنم گفت بخور بدم اومد بزور کردتو حلقم همشو داشتم میخوردم اما بزوراز قصد یه گاز گرفت دردش اومد درش اورد گفت کونی هنو کیر خوردن بلد نیستی زد تو گوشم زدم زیر گریه رفت از اتاق بیرون.باگریه خوابیدم صبحش که بیدار شدم دیدم درو باز گذاشته نفهمیدم که چجوری فرار کردم رفتم خونمون از اون روز تاحالا دیگه خونشون نرفتم هروقت چند باری هم که اون اومده من از اتاق بیرون نرفتم اینم خاطره اولین سکسم...نوشته آوا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#513
Posted: 12 Dec 2013 22:48
خواستگار خواهرم
سالی که پیش دانشگاهی بودم تو آبان ماه یک خواستگار برای خواهرم که 5 سال از من بزرگتره و اون سال سال اول دوره فوق لیسانسش بود ، اومد . بعد از چند مرتبه رفت و اومد بالاخره به توافق رسیدن و قرار شد چند ماهی برای آشنایی بیشتر با هم باشن . تو این مدت رابطه بینشون خیلی صمیمی شده بود و منم از روی کنجکاوی sms های خواهرم را چک می کردم و بعد از یه مدتی فهمیدم رابطشون به سکس هم کشیده شده . پدرم نمایندگی فروش لوازم خانگی داره و با مادرم ادارش می کنند و منم روزهایی که بعد از ظهرش کلاس کنکور داشتم فرصت مناسبی برای خواهرم و علی شده بود ، با خودم تصمیم گرفتم سکسشون را از نزدیک ببینم
یک روز بعد از ظهر کلاس کنکور را پیچوندم و از دور مراقب در خونمون بودم تا اینکه علی را دیدم که زنگ زد و رفت بالا منم 20 دقیقه بعد در ورودی ساختمان را باز کردم و رفتم بالا و خیلی آروم کلید انداختم و در ورودی را هم باز کردم و رفتم داخل و خودم را پشت در اتاق خواب خواهرم که نیمه باز بود رسوندم و علی را لخت روی خواهرم که به صورت سگی روی تخت نشسته بود دیدم که داشت تلمبه می زد ، بعد خیلی آروم از خونه خارج شدم و یه مدتی این صحنه جلوی چشمم بود و سکس با علی بد جوری دیوونم می کرد . تا اینکه یک شب مامانم گفت برای شام پنجشنبه شب خونه خالم دعوت داریم که خواهرم گفت تا ببینم چی می شه . فردا که sms های خواهرم را چک می کردم دیدم به علی sms داده اگه سمین بره خونه خالم فردا شب منتظرتم .
روز پنجشنبه حدود ساعت 7 بود که از کلاس کنکور اومدم خونه و مامانم گفت آماده شو بریم خونه خاله که گفتم من نمی یام خستم خیلی هم درس دارم که مامانم عصبانی شد و گفت لیلا که نمی یاد باباتم که تا می یاد از فروشگاه بیاد دیر می رسه پس خوبه منم نرم که وقتی لیلا متوجه شد من نمی رم به مامانم گفت من می یام که مامانم گفت زود آماده شو منم تو فرصتی که لیلا داشت آماده می شد شماره خودم را تو گوشی لیلا به اسم علی کردم . هنوز از خونه بیرون نرفته بودند که لیلا sms داد عزیزم سمین نمی ره خونه خالم و من با مامانم می رم . منم جواب دادم باشه عزیز دلم خوش بگذره . توی یک فرصت مناسب گوشی لیلا را از کیفش برداشتم و بعد از چند دقیقه وقتی مامانم و لیلا رفتند با گوشی لیلا sms دادم عزیزم منتظرتم . خلاصه حدود بیست دقیقه بعد علی اومد و زنگ آیفون را زد منم فقط در را باز کردم و درب ورودی را هم نیمه باز گذاشتم تا اینکه علی دوباره زنگ در ساختمان را زد و من گفتم در بازه بفرمایید بیچاره علی هول شده بود و با لکنت زبان گفت لیلا خانم تشریف دارن که من گفتم بفرمایید داخل . تا اینکه علی داخل شد و من رفتم جلو باهاش دست دادم و سلام کردم ازش خواستم بنشینه که ازم پرسید لیلا نیست که گفتم نه من باهات کار دارم و کل جریان را براش تعریف کردم بهش گفتم خیلی دوستد دارم که دستم را گرفت نفهمیدم که چطور شد که خودم را تو بقل علی دیدم
لبش را روی لبم گذاشت وشروع به خوردن لبهام کرد منم همراهیش می کردم بعد شروع به خوردن گردنم کرد با دستش سینه هام را فشار می داد دستش را کرد تو سوتینم و سینه هام را گرفت و شروع به مالیدن کرد بعد تاپم را در آوورد و سوتینم را هم باز کرد و شروع کرد به خوردن سینه هام داشتم دیوونه می شدم خیلی برام لذت بخش بود که یه زبون هم رو نافم کشید و سرش را بلند کرد و لباس خودش را هم کند و دوباره خوابید روی من محکم خودش را به من فشار می داد ازم خواست که بریم روی تخت و منم قبول کردم وقتی وارد اتاق خواب شدیم شلوار و شورتش را کند و شلوار و شورت منم را هم کند و منو خوابوند روی تخت کیرش را روی کوسم بین رونام فشار می داد و لبهام را می خورد کم کم اومد پایین بعد از خوردن سینه هام شروع کرد کوس را خوردن صدای ناله هام بلند شده بود تو اوج لذت بودم تا اینکه منو بلند کرد و خودش خوابید روی تخت و از من خواست عکس اون روش بخوابم و براش ساک بزنم و من به حالت سگی روش قرار گرفتم و من سر کیرش را لیس می زدم و اون هم کوس و کونم را با هم می خورد واقعا لذت بخش بود به خصوص برای منی اولین بارم بود در حالیکه داشتم براش ساک می زدم مزه ترش و تلخی را تو دهنم حس کردم
تو اوج لذت حالم گرفته شد خودم را عقب کشیدم و همش را روی شکمش بالا آووردم و رفتم دستشویی و پشت سر هم تف می کردم و دهنم را شستم و برگشتم علی هم که با دستمال خودش را تمیز کرده بود منو تو بقل گرفت و شروع کرد ازم لب گرفتن بعد ازم خواست که به حالت سگری روی تخت بنشینم که صحنه سکسش با لیلا اومد جلوی چشمم بعد با کرم شروع به مالیدن سوراخ کونم کرد و با اب دهنش هم سوراخ کونم را خیس می کرد کیرش را گداشت روی سوراخ کونم که تو اون لحظه خیلی ترسیده بودم خودم را سفت گرفته بودم به من باسنت را شل کن و با دستش روی باسنم ضربه می زد همین که باسنم را شل کردم احساس کردم دارم آتیش می گرم و جیغ بلندی کشیدم کمرم را محکم گرفت کیرش توی کونم بود درد زیادی را تحمل می کردم و نا آستانه گریه رفته بود علی هم داشت نازم را می کشید و می گفت گلم تحمل کن حالا دردش تموم میشه و کم کم و خیلی آروم تلمبه می زد...
کم کم درد همراه با لذت بود و تلمبه زدنش تندتر میشد بعد از یه مدتی کیرش را در آوورد و از من خواست به کمر بخوابم ترسیدم که نکنه می خواد بکنه تو کوسم گفتم نه از جلو نمی شه گفت نترس اینقدر احمق نیستم و تو این حالت پاهام را بالا آوورد و کیرش را تو کونم مرد دیگه درد نداشت و همش لذت بود و اینجوری خیلی حال می داد چراکه کوسم هم به نوعی بی نصیب نبود تا اینکه احساس کردم کونم داغ شد و همه آبش را تو کونم خالی کرد و بعد کنارم خوابید وبعد از چند دقیقه بلند شد و آماده شد و رفت . سکس بین منو علی چندین مرتبه دیگه اتفاق افتاد تا اینکه لیلا یکبار که ما در حال سکس بودیم اومد خونه و فهمید و رابطش با علی را به هم زد و الان هم 4 سال از اون ماجرا می گذره و لیلا با من قهره و برخورد سردی هم با من داره ...نوشته سیمین
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#514
Posted: 13 Dec 2013 23:05
دختر خاله حشري
داستان من از اونجايي شرو شد كه من با دختر. خالم خيلي راحت بودم، از روبوسي گرفته تا لباس راحت پوشيدن و حرف هاي ناجور زدن. اين ماجوا مال 3هفته پيشه كه من برا اين كه حالو هوايي عوض كنم رفتم تهران پيش خانواده مادري. من 20 سالمه قدم ١٨٤ هيكلم و قيافم خوبه. يه روز خونه مامان بزرگم اينا بوديم كه خالم اينا اومدن. ساناز هم خيلي جيگر شده بود. با ساپورتي كه پاش بود ساق هاي صافش روانيم ميكرد. بعد از نهار خالم گفت كه ميخوان برن مسافرت ولي چون ساناز ترم تابستونه داره انو نميبرن. و قرار شد برا 10 روز بياد خونه مامان بزرگم اينا. منم تو كونم عروسي بود كه ١٠ روز وقت دارم مخشو بزنم و بكنمش...
٢روز بعد خالم اينا راهي سفر شدم و ساناز اومد پيش ما. فردا صبحش كلاس داشت، ازم خواست برسونمش منم ماشين بابايرزگ كه يه 206 تيپ ٥ اسپرت بود(از داييم خريده بود) رو ورداشتم رسوندمش. گفت ساعت 2 بيا دنبالم. ساعت ٢ كه رفتم سوار كه شد بعد از دست دادن صورتشو اورد جلو و روبوسي كرد. تعجب كردم چون جولةدو دانشگاه،چند تا ار دوستاشم داشتن نگاه ميكردم. راه افتادم خودش گفت بشون گفتم دوست پسرمي. ناراحت نشدي كه،گفتم نه ايراد نداره(با خنده). گفت خوبه خوبه لوس نشو حالا در همين حد بود ديگه. گفتم مگه من چيزي گفتم. تا خونه چيزي نگفتيم. شب بعد از شام داشتم فيس بوكو چك ميكردم گفت بده منم چك كنم. وقتي وارد شد،7 تا مسيج داشت،گفت پاشو برو يه دوري بزن و بيا. گفتم زرنگي بازشون كن ببينم. باز كرد بعضياشون دوستاش بودن ولي يكيش يه پسري بود كه عكس سكسي فرستاده بود براش. دستمو زدم رو دكمه جهت بالا ديدم بعلهههههه....ساناز خانوم هم عكس سكسي خودشو فرستاده براش. صورتش معلوم نبود ولي از رو كاغذ ديواري هاي اتاقش فهميدم خودشه. اينقد حول شده بود كه نميتونست صفحه رو ببنده يا پاشه بره. بار اول بود لخت ميديدمش. خيلي خوشكل بود مخصوصا كسش كه تپل و بدون مو بود تو عكس يه زره خيسم بود.
يه نگا بش كردم ديدم اشك تو چشماش جمع شده. عكس بعدي از سينه هاش بود. وايييذ. شبيد و سر بالا بودن،كيرم كم كم داشت شق ميشد كه زد زير گريه. گفت تورو خدا به كسي نگو. بغلش كردم و گفتم باشه. يه چند دقيقه تو بغلم بود و موهاشر نوازش ميكردم. نرمي سينه هاشو حس ميكردم. وقتي گريش بند اومد سرشو بلند كردم داشت با چشماي قرمزش نگام ميكرد صورتمو اروم بردم جلو و لبلمو گذاشتم رو لباش. يه چند لحظه مكث كردم. بلد كه كردم او سورتشو اورد جلو و داشت لب ميداد. يه چند دقيقه اي لب تو اب بوديم. كه پاشد و گفت ديگه فراموش كن هم عكسارو هم اين رابطه رو. كير كرد تو حالم. من فك ميكردم حالا يه سكس داغ رو تجربه ميكنم. هيچي اون شب به بهونه سرماي اتاق از كولر رفت تو حال خوابيد. ساعت 2. يادم افتاد فيس بوكش باده. ديدم بعله. چند تا. عكس ديگه بود كه يكيشون خيلي سكس بود ساناز يه جوراب مشكي نازك پاش بود تاروي رونان و از پشت عكس گرفته بود كيرم يه دفعه شق شد. من خيلي روي پاي زنا حساس بودم اونم تو جوراب. يه چند روز گذشت و. ساد بام حرف نميزد. تا دوباره بردمش دانشگاه. موقع بركشت دوباره روبوسي كرد،در عقب يار شد و يكي از دوستاش سوار شد. شاه كسي بود برا خودش سنش بالا تر از ما بود. دست داد و راه افتاديم. توي راه كه فك ميكرد من جي اف ستارم دعوتمون كرد به مهموني تو خونشون. رسوندمش سعادت اباد. ساناز هيچي نمي گفت. بش گفتم بريم مهموني: گفت نه مگه نشنيدي فك ميكنه منو تو دوسيم گفتم خب ايراد نداره حوصلمون سر رفته اين چند روزه بيا بردم حال و هوامون عوض ميشه. يالاخره راضي شد. پنج شنبه مهموني بود. 2 روز وقت داشتيم. ٤شنبه گفن بيا بريم خومنون لباس ور دارم. رفتيم گفت بيا بالا گفتم نه ميمونم پايين. بعد از ٥مين اومد. گفتم چي اوردي گفت وقتي پوشيدم ميفهمي. ديدم كم كم. داره مثل قبل ميشه. گفتم شيطون شدي گفت حالا كجاشر ديدي. شب مهموني شد و من اماده ش م يه پيرهن ابي فيروزه اي به يه شلوار پوشيدم موهامو درست كردم. و اون رفت اماده بشه. به بابابزرگم گفتم كه ميريم جشن تولد دوست ساناز دير ميايم. گفت باشه.
داشتيم حرف ميزديم كه ساناز صدام كرد. رفتم تو چشمام ٤تا شد. يه دامن تا بالا زانوش با يه تاپ قرمز تنگ يه وستش سوراخ بود و خط سينش پيدا بود. از همه مهم تو جوراب هم پاش بود يه جوراب مشكي خيلي نازك با گفش پاشنه بلند. داشتم برندازش ميكردم كه گفت منو نگا خوبم. گفتم عالي شدي. واي اينجور كه نميشه رفت بيرون يه چند ميت وايسا بابابزرگ سرش مشغول بشه خودم صدات ميكنم. رفتم تو حال ديدم رفته داره كتاب ميخونه. سريع پريدم گفتم بزيم تانيومده يه مانتو پوشيد و رفتيم توي اسانسور لپشو گرفتم گفتم خيلي جيگر شده. خنديد و راه افتاديم. حدود ١ساعت توي راه بوديم. ساعت ١٠ بود كه رسيديم. زنگ زديم وارد كه شديم ساناز مانتوشو داد به نرگش(همون دوستش) و وارد خونه شديم. خيلي خونه شيكي بود. مهمونا همه مشغول مشروبو حرف زدن و سيگار بودن. رفتيم يه گوشه نشستيم كه با ٢تا جام شراب ازمون پذيرايي شد خورديم و كمي با نركس حرف زديمه. نركس يه لباس توري مشكي پوشيده بود كه سوتين سفيدش خود نمايي ميكرد با يه شلوار چرم تنگ. يه دفعه 80% نور سالن كم شد و صداي اهنگ بلند همه رفتم يه برقصن. اولش تماشاچي بودم كه گفتم بيا بريم برقصيم. انگار ساناز از خوداش بود رفتيم قاطي بقيه خيلي لذت بخش بود. تا يه دفعه نرگش جاشو گرفت و ساناز رو تو شلوغي گمش كردم. نرگش مست بود تو گوشم گفت خوش اومدي خوشكل پسر دهنش خيلي بوي الكل ميداد تو رقص پشتش به من بود و با ٢تا دستش موهاشو گرفته بود و كونشو به كير من ميمالوند اينقد شلوغ بود كه اگه همونجا هم ميكردمش هيچكس نميفهميد. در همين حاد دستمو گذاشتم رو پهلوهاش و تا رو سينه هاش اودرم بالا كه گفت جونم. يه فشار دادم ديدم كونشو بيشتر چسبود به كيرم. منم شق كدره بودم كم كم كشيدم كنار توي راه رو لبا شو چسبود رو لبام. طعم الكل و رژ لب قاطي شده يود خيلي حشري بود. سينه هاشو از لو لباس جوري فشار ميدادم كه در حال لب گرفتن اه ميكشي. گفت بيا بريم ديگه شك ميكنن بمون توي جمع دنبال ساناز گشتم ديدم يه ليوان ويسكي تو دستشه و داره بقيه رو نگاه ميكنه از پشت چسبيدم بش كه. ترسيد و گفت كجا بودي. گفتم داشتم با نرگس ميرقصيدم رژ لبش يه زره خراب شده بود
با طعنه بش گفتم رژت خراب شده حول شد و گفت خب اصلا همشو پاك كن. گفتم با چي.لباشو اورد جلو و لباشو قفل كرد يه ذره كه خوردم ديديم رقص تمام شد و من در حسرت يه سكس. يه پسره بود كه ميخواست پيانو بزنه روي يه مبل راحتي يه. نفره نشستم. ساناز رفت نوشيدني بياره. نرگس كه صحاب مجلس بود گفت يه ذره مهربون بشينييد تا همه جا بشن. ساناز گفت كجا بشينم. گفتمي بيا رو پام بشين نشست روي پاي چپم همه چراغ ها رو خاموش كردم فقط يه لامپ كوچيك بالا سر پيانو روشن بود تاريك تاريك شده بود طوري كه مبل بغليمون كه يه ميز كوچيك فاصلمون بود رو پيدا نبون مشروبو خورديم كه ساناز گفت كفشام پامو اذيت كردن. سريع گفتم بزار پاتو ماساژ بده گفت نه كه گفتم بده پاهاشو از توي فش در اورد و گذاشت روي دسته اينوري مبل. دستشم گذاشت پشت سر من و طوري كه سينه هاي تپلش ١٠ سانت بام فاصله داشتن. از كف پاش شرو كردم ماليدن تا رسيدم به ساقش هيچ چيزي نميگفت. اصلا حواسم به اطراف نبود يه چند مين بعد رسيدم يه روناش ديگه دستم زير دامنش بود و ميمالوندم. صداي اه كشيدنش كه خيلي اروم بود ميومد. رسيده بودم به جايي كه ديگه توي جوراب نبود دستم لاي پاش بود كه خودش پاشو باز كرد. يه صدايي اومد نگاه كردم به مبل بغلي يه زحمتميشد ديد كه دخترت داره ساك ميزنه. منم جراتم بيشتر شر و كسشو از روي شرت فشار دادم كه يه اه كشيد شرتش خيس بود ديگه داشتم كسشو ميمالوندم كه باز لباشو گداشت روي لبام بعد از چند تا لب دادن واقعا داشتيم مثل ٢تا عاشق همو بوس ميكرديم صداي دلنشين پيانو هم حس منو چند برار ميكرد. اومدم روي گردنش و دست راستمو گذاشتم روي سينش سفت شده بود. از توي همون سوراخ لباسش وسط زبونمو كشيدم لاي سينش عرق كرده بود گفت بريم خونه ديگه گفتم باشه. تا رسيديم توي اتاق بغلش كردم و لب باشو مكيدم اونم دستشو گذاشت روي كيرم شرو كرد مالودن تاپشو در اوردم نشستم روي صندلي كه دسته نداشت ستاده هم نشوندم روي پام سوتينشو باز كرده ٢تا هلو جلو دهنم بود وحشيانه ليسشوم ميزدم و روناشو فشار ميدادم.
اونم دستاشو دور سرم حلقه كرده بود و. اه ميكشيد يه پنج دقيقه كه خوردم زانو زد جلو پام و كيرمو در اورد تا ديدش گفت جون چ خوشكله يه چند بار، با دست بالاپايينش كرد و كرد توي دهنش. ديگه توي اسمونا بودم كيرمو تا ميكرد تو دهنش و در ميورد داش ابم ميومد كه بلندش كردم و خوابوندنش روي تخت دامنو شرتشو در اوردم كسش عين توي عكس بود شرو كردم مك زدن صداي اهش داشت بلند ميشد كه گفتم يواش تر بيدار ميشن و درباره مشغول شدم زبونبو ميكردم توي كسش و دو ميوردن. انگشتمو اروم كردم توي كسش ديدم پرده نداره هم تعجب كردم هم خوشحال شدم. (بعدا بم گفت خودش پردشو زده)روي تخت پاهاشو دادم بالا و كيرمو اروم كردم توي كسش هيچ حرفي نميزد چشماشو بسته بود و اه ميكشيد خيلي تنگ و ليز بود شرو كردم تلمبه زدن و پاشو ليس ميزدم انگشتاشو از روي جوراب ميمكيدم نميدونم چرا ابم نميومد بلندش كردم و خودم خوابيدم روي تخت اون نشست روي كيرم خودشو بالا پايين ميكرد خيلي حال ميداد نميايسينه هاش كه بالا پايين ميشدن خيلي حشري ترم ميكردم خوابوندمش روي خودم و لباشو ميمكيدم و توي كس تلمبه ميزدم حدود ده دقيقه بود داشتم ميكردمش كه برا بار دوم ارضا شد. بار اول موقعي كه داشتم كسشو ميخوردم. اب زيادي از كسش ريخت بيرون بش گفتم حالت سگي شد شرو كردم كونشو ليسيدن يت انگشتمو كردم تو كه خيلي دردش اومد و ديگه نذاشت. تو همون حالت كردم توي كسش تنگ تر به نظر ميرسيد يه چند تا كه زدم ديدم ابم داره مياد كيرمو كردم دهنش اونم كيرمو تا نصفه مك ميزد بقيشو با دست بالا و پايين ميكرد كه ابم با فشار پاشيد تو دهنش اينقد زياد اب اومد كه از گوشه دهنش ميرينت بيرون. همونجور بي حال افتاديم رو تخت كه پاشد رفت. دستشويي كسشو شست تا حامله نشه ٢روز بعد هم پريود شد و خيالمون راحت شد. توي هفته باقيمونده چند دار ديگه كردشم. و مامان باباش اومدن موقع خدافظي دو سه دقيقه لباشو بوسيدمو از روي شلورش خط كونشو ميمالوندم. اون رفت خونشون منم فرداش بليط گرفتم و برگشتم..نوشته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#515
Posted: 13 Dec 2013 23:13
اولین سکس فاطمه
سلام من یه هفته ست که با این جا آشنا شدم.فک کردم جای خوبی واسه گفتن چیزایی که تا حالا به کسی نگفتم باشه. من اسمم فاطمه ست و توی یه خانواده خیلی مذهبی زندگی میکنم.و چیزی که میخوام بگم از اینجا شروع میشه که یه روز که تو خونمون هیئت بود و خونمون خيلي شلوغ شده بود و منم فردا امتحان داشتم رفتم خونه عمه م اينا آخه خونشون تقريبا جفت خونه ي ما بود .كتابامو گذاشتم تو حال و همون جا شروع کردم به درس خوندن اون موقع پیش دانشگاهی بودم یه ساعتی درس خوندم که یهو دیدم یکی کلید و چرخوند اومد تو منم روسری مو محکم بستم و دامن بلندی که از هیئت تنم مونده بودو مرتب كردم تا پاهام معلوم نباشه.. در که وا شد دیدم پسر عمه م با قد بلند و هیکل ورزیده و چشمای عسلیش و یه لباس تقریبا خاکی اومد تو فهمیدم تازه از سر کار اومده.همینطوری نگاش میکردم که با لحن جدی و مغرورانه ش گفت بلد نیستی به بزرگترت سلام کنی منم سلام کردم و دوباره مشغول درس خوندن شدم اونم رو مبل ولو شده بود و چشماشو بسته بود یکمی نگاش کردم که یهو چشاشو وا کرد ؛پاشو یه چایی واسم بیار .منم بلندشدم چایی و بهش دادم و دوباره نشتم پای درس .تلوزییون و روشن کرد وگفت برو طبقه بالا درس بخون دارم تلویزیون میبیینم حواست پرت میشه. طبقه بالای خونشونم اتاق خودش بود منم ناچار وسایلمو جمع کردم رفتم بالا...
موقع درس همش بهش فکر میکردم نیم ساعتی گذشت در اتاق واشد .برگشتم چیزی که تا حالا ندیده بودم و دیدم پسرعمه م بدون لباس باسر شونه و بازوهای خوش تراشش که یه حوله هم دور کمرش بود تا دیدمش گفتم وای تو چرا اینجوری . اومد تو رفت طرف کمد لباساش گفت ببخشید که لباسام اینجاس!!!! منم سرم و انداخته بودم پایین .پشت به من کرد و حوله حموم و از دورش برداشت منم زیر زیرکی نگاش میکردم .شورتش و پوشید حالا دیگه نیم رخ ایستاده بود.یه شرت سفید تنگ که برجستگی کیرش از پشتش کاملا معلوم بود منم که تا اون موقع حتی یه بارم این وضعیت و ندیده بودم کنجکاوانه به کیرش نگاه مبکردم که یه هو روشو بهم کرد منم که تو عالم خودم بود همچنان خیره مونده بودم که گفت به چی نگا میکنی ؟ و یه لبخندی زد از خجالت داغ کرده بودم و سرم و انداختم پایین سرم و با دستش گرفت بالا و لباشو به لبام نزدیک کرد نفساش بهم میخورد دیوونه میشدم تو چشمام خیره شد و بعد چشماشو بست و کل لبامو گذاشت تو دهنش منم اولش مقاومت کردم و گفتم نه برو خواهش میکنم ولی از خدام بود. کنارم دراز کشی روسری مو دراورد دستشو گذاشت لای موهام ولبامو میخورد بعد گردنم و گوشمو خورد نفساش بلند شد.منم که اولین باری بود که یه پسر بهم انقد نزدیک شده آب کسم همینطور میومد و صدای نالم همه اتاق و گرفته بود .پسر عمه هم که دیگه اومده بود روم کیرش از پشت شورتش همچین سیخ و محکم شده بود که فکر کردم کسمو پاره میکنه!
من زیرش بودم و از شدت حشر داشتم جیغ میزدم اونم جلو دهنم و گرفت و گف هنوز که کاری نکردم .. دیگه داشتم دیوونه میشدم چون هم خیلی خوب کارش و انجام میداد همینکه خیلی هم دوستش داشتم .از روم بلند شد و بلوزم و دراورد من یه سوتین مشکی پوشیده بودم که با بدن سفیدم تضاد قشنگی داشت .سوتینم و باز کرد گفت وااای جووووون چه سینه های کوچولو نازی داری معلومه که دست نخورده ست و بعدم کل سینه مو گذاشت تو دهنش ک نوک صورتیش که سیخ شده بودو گاز میگرفت.بعدکه تا دلش خواست سینه هامو خورد و با دستاش لمسشون کرد .دامنم و از تنم دراورد باسنم انقد بزرگ بود که به زور از تنم درمیومد.وقتی کونم و دید داشت دیوونه میشد میگفت حیف این کون خوشگل و خوش فرم که زیرلباش بمونه کونم و مالید .منم که کسم خیس خیس بود و خیسیش از شورتم زده بود بیرون دیدو گفت حسابی خودتو خیس کردی منم که نای حرفیدن نداشتم یهو دست گذاشت شورتمو دراره یه جیغ بلند کشیدم که نه خواهش میکنم اینکارو نکن ...که گفت من دوستت دارم و تورو واسه همیشه میخوام .پس تاآخرش مال خودم میمونی منم با این حرفاش آروم شدم. شورتمو دراورد و کیرش و میذاشت لای کسمو و بالا پایین میکرد منم ارضا شده بودم اما اون نه همینطور بالا پایین کرد که یهو سر کیرش رفت تو کسم که لیز لیزی بود چنان جیغی زدم که گفتم الان کل هیئت ميان بالا.اونم جلو دهنم و مي گرفت که بیشتر از این آبرو ریزی نکنم گفت اگه میخوای واسه همیشه مال من شی آروم باش و محکم سر کیرشو فرو کرد تو کس و من یه آن برق از چشمام پرید .پرده م پاره شده بود و خیلی م درد داشت اشک تو چشام نشست از شدت درد.!! با دستمال خونی که اومد وپاک کرد و شروع به تلمبه زدن کرد .انقد زد تا آبش که داشت میومد کیرش و دراورد و آبش ریخت روی کسم .. بعدشم افتاد روم و همدیگرو بغل کردیم. بعدشم زود لباس پوشیدن چون دیگه آخرای هیئت بود. الانم 2سال گذشته نا هنوز ازدواج نکردیم چون من باید درسمو تموم کنم البته یه جورایی نامزد به حساب میایم و همه میدونن که قراره ازدواج کنیم و اسممون رو همه"!!!!!! امیدوارم همتون یه سکس با عشق و تجربه کنید..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#516
Posted: 14 Dec 2013 15:25
رسیدن به کُس عشقم
سلام
من علیرضا هستم (مستعار) 16 سالمه که میخوام جریان رسیدن به کس تنها عشق زندگیمو براتون تعریف کنم که 17 سالشه
بریم سر اصل ماجرا :
من از سال اول راهنماییم که دیگه شاشم سنگ رو سوراخ میکرد به فکر از تنهایی در اومدن افتادم چون با پدرم تنها زندگی میکنم و مادر ندارم !
با خیلی دخترا بودم که بهترینشون یکی از فامیلای دورمون بود که بعد از 1 سال خیلی عاشقش شدم و دیوونه وار همدیگرو میخواستیم .
یه روز بهش اس دادم کجاست گفت پارک ملته (یادم رفت بگم مشهد هستم) که منم چون بابام خونه نبود و رفته بود تهران از خدا خاسته بودم که برم از خونه بیرون و تنها نباشم پس زنگ زدم به دوستم و گفتم باهم بریم پارک که اونم قبول کرد.
ساعت 6 رفتم پارک دیدم با دو تا از دوستاش پارک هست . رفتم پیشش و سلام و احوال پرسی کردم که دیدم بلافاصله دوستم رفته پیشه 2 تا دوستش داره با اونا لاس میزنه !
بعد باهم رفتیم چرخیدیم و رفتیم بستنی خوردیم که مادرش زنگ زد و گفت پیش منه (مامانش و کل فامیل میدونستن ما باهم بودیم) اونم هیچی نگفت . که ساعتای 8 بود و هوا با اینکه تابستون بود سرد شده بود و گفتم بریم خونه ما که اونم گفت دوستان نمیتونن و شروع کرد به بهانه گیری که منم بلافاصله از دوستاش پرسیدم اونا هم گفتن واسه چی بیایم منم گفتم اصلا میخوایم بکنیمتون که خندیدن . بعد رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه . یکی از دوستاش خیلی میترسید اما بازم اومد . وقتی رسیدیم به خونه و به محض اینکه اومدن خونه از خنده مرده بودن . دو روز بود تنها بودم و خونه شلوغ پلوغ و مجردی شده بود ! که یکم مرتب کردیم خونرو بعد من و عشقم اومدیم تو اتاق که طبق معمول میخواستم براش اهنگ بریزم سیستمو که روشن کردم و اول از همه طبق عادت به اینترنت وصل شدم و موزیلا رو باز کردم که چند تا اهنگ جدید دانلود کنم نگو از قبل موزیلا روی شهوانی باز بوده و من خاموش کردم و سیو مونده بود ........... وقتی رو صفحه دید سریع بستم گیییییر 3 پیچ داد که چی بود ! منم گفتم خوب نیست و شروع کردم تفره رفتن که اون یهو گفت اون عکس خودت بوده با یه دختره دیگه منم هرچی قسم خوردم قبول نکرد که مجبور شدم نشونش بدم که نشون دادم تا دید دوستاشو صدا که بیان تو اتاقم که دیدم دوتاشون جلو رفیقم روسری هاشونم در اوردن و حسابی لوندی کردن ! اونا هم دیدن زدن زیر خنده بعدشم با رفیقم برگشتن تو حال اونم گفت بازم عکس هست منم دیدم خوشش اومده کل شهوانی رو براش ورق زدم اونم حسابی حشری شده بود که گفت بسه ممکنه خطرناک بشیم منم گفتم یعنی انقدر بی جنبه ای تو اونم گفت نه ولی یهو از دستمون در میره منم به شوخی گفتم نه من همیشه دستمه D: اونم گفت اره ولی بده خوب گفتم باشه بابا میبندم باز گفت نه نبند خوشم میاد ! گفتم مسخره کردی گفت نه بخدا .... یکم من من کرد و گفتم نکنه میخوای واقعی شو ببینی ؟؟! گفت اره !!!!!!!!!! اون صحنه من تو شوک بودم که یهو گفتم دیوونه شدی اونم گفت اره !
گفتم پاک قاطی کردیا گفت میخوام ! گفتم بیخیال بابا الان نمیشه ! دوستات هستن دوست منم هست ! گفت خوب عیب نداره اون دوستام هم دوست دارن ! بعدش دوباره گفت مگه تو نگفتی که خیلی شهوتی هستی و اونجات خیلی بزرگه (قبلا از خودم گفته بودم) منم دیگه پریدم بغلش ولی سریع دوباره ولش کردمو رفتم به دوستم گفتم من کار دارم درو میبندم شما راحت باشین اساسی بعد یه چشمکش زدمو یه پوز خندی زدم رفتم تو اتاق و درو بستم و اومدم دیدم مانتو شلوارشو در اورده داره با تاپ و شلوارکش ور میره ! گفتم اماده بودیا ! اونم خندیدو رفتیم تو بغل هم . یه دقیقه ای بود که لبای همو میخوردیم بعد درازش کردم و خودم روش خوابیدم و شروع کردم سینه هاشو مالیدن .......... واقعا سینه های قشنگی داشت کوچیک بود اما سفید و توپر مثل توپ هندبال . یکم مالیدم بعد گفتم طاقت ندارم ..... تاپشو در اوردمو شلوارکشم در اوردم اما خودم هنوز لباسام تنم بود بعد لباسامو در اوردم و 2 تاییمون با شورت بودیم بعد یکم مالیدمش و گفتم شورتشم در اوردم و شورت خودمم در اوردم . اونم پاهاشو وا کرد که انگار من میخوام از کس بکنمش ! منم گفتم پشتتو بکن دیوونه مگه خر شدی ؟!!!!!!1 گفت پردم ارتجاعیه ! با شنیدن این حرف گفتم دوروغ میگه و قبلا به یکی داده و خیلی یه لحظه عصبانی شدم ولی شهوت وجودمو گرفته بود و کیرمو گذاشتم دم سوراخش و با فشار و عصبانیت زدم تو به هوای اینکه گشاد شده قبلا و دیدم جیغ زد و زد زیر گریه بعد سریع از روش بلند شدم دیدم وااااااای داره خون میاد !!!!! گفتم توکه ارتجاعی نیستی ! گفت دوروغ گفتم تا سکس کنیم منم گفتم خره مگه ما دیگه 100% ازدواج میکنیم که تو اینکارو کردی ! گفت مگه تو عاشقم نیستی گفتم چرا اما اومدیمو من مردم اونوقت چی ؟! اونم گفت بیخیال الان فرصت خوبیه بیا باهم باشیم . منم دوباره روش خوابیدم و با ملایمت یکم تلنبه زدم و گفتم من بدم میاد از این خونا بیا بریم تو حموم رفتیم حموم و زیر شیر اب داغ حسابی چوچولشو مالیدمو خوردم و انقدر لیس زدم و زبونم کردم تو که ارضا شد و بعد برام ساک زد زیر اب منم ابم اومد بعد اومدیم بیرون و دوباره کردمش اما همش میگفت درد میکنه و کمتر و یواش تر ! انقدر غر زد که ارضا شدنم داشت کوفتم میشد بعد تند تند تلنبه زدمو لب گرفتم تا ابم بیاد بعد دیدم داره ابم میاد کشیدم بیرون و رفتم رو شکمش و ابمو رو شکمش خالی کردم بعد از این جریان ما 1 بار دیگه هم سکس کردیم و خیلی هم راضی هستیم اما نظر ازدواج نداریم و قبل از ازدواجش پردشو میدوزه و ازدواج میکنه اما تا موقع ازدواجش باهم هستیم و سکس میکنیم .نوشته علیرضا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#517
Posted: 14 Dec 2013 16:51
بهترین روزهای زندگی ام با پسرخاله
سلام.
من مژگان هستم 19سالمه.
من تک فرزند خونوادم و به خاطر همین تو بچگی اکثر وقتا با پسر خالم بازی میکردم.البته بازی که نه معمولا پای کامپیوتر بودیم چون اون بزرگتر از من بود و حال و حوصله بازی نداشت.
پسر خالم الان 26سالشه. همیشه وقتی پیشش بودم منو محکم بغل میکرد و به به خودش فشار میداد.
جوریکه 1دفه که بابام دید گفت دیگه اصلا حق نداری باهاش بازی کنی.
تا این که گذشت و من 15 ساله شدم.
راستش اون وقتا خیلی تو کف سکس و این داستانا بودم که یه روز که خونه ساسان اینا بودیم گفتش که برنامه جدید واسه گوشیم داره و گفت برم تو اتاقش که واسم بریزه رو گوشی.
رفتم داخل برنامه هارو ریخت با به سری موزیک و عکس.
رفتم عکسارو ببینم اولیش عکسه دختر بود که کلی آب کیر رو لباش بود وحالمو بهم زد گفتم اه این چیه یه نگاهی به عکسه کرد و گفت اگه بخوای بهترشم دارم
گفتم نخیر لازم نکرده پاشدم که برم دستمو گرفت و گفت عملیشم میتونم بت نشون بدم شاید اون جوری خوشت بیاد.
کلا همیشه میدیدم سر و گوشش میجنبه ولی نمیدونستم در این حد!
خلاصه مونده بودم چی بگم که پاشد ازم لب گرفت و همینطور که داشت لبمو میخورد منو میبرد سمت تختش.
منو خوابوند رو تخت خواستم پاشم که با دستش نگهم داشت راستش خیلی دوسش داشتم ولی واسه اینکه خالم اینا بودن میترسیدم.
همینجور که منو با دستش گرفته بود داشت میخوابید روم که صدای خالم اومد که داشت غر میزد و میومد سمت اتاق خودمونو جمع و جور کردیم که اومد تو و گفت سه ساعته دارم صداتون میکنم.بیاین شام بخورین دیگه.
خلاصه اون شبم هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد تا اینکه قرار شد بریم شمال.(تابستون پارسال)
وقتی رسیدیم به ویلا من خیلی خسته بودم آخرین امتحان ترمو داده بودم و از اون ورم اومدیم شمال!
یه راست رفتم گرفتم خوابیدم .قرار شد عصر بریم لب دریا کلی به خودم رسیدم هزار تا لباس عوض کردم میخواستم دل ساسانو ببرم.
دست اخر یه مانتو قرمز با شلوار جین مشکی پوشیدم.
کلی هم ارایش کردم جوریکه بابام گیر داد:مگه لب ساحل عروسیه و ما خبر نداریم؟!
ماه شده بودم!
کنار ساحل کلی والیبال بازی کردیم و وقتی برگشتیم حسابی خسته بودیم رفتم یه دوش گرفتم که بعدش بگیرم بخوابم.وقتی اومدم بیرون فقط ساسان تو ویلا بود و نشسته بود تلویزیون نگاه میکرد ازش پرسیدم پس بقیه کجان؟
گفتش که رفتن منزل یکی از اقوام ومنم موندم که تو تنها نباشی البته اگه میدونستم انقد بی جنبم اصلا نمیموندم.
اینارو میگفت و داشت میومد سمت من .گفتم منظورت چیه؟
چیزی نگفت و اومد بغلم کرد بند حولمو باز کرد و دستاشو برد دور کمرم.
من هیچ حرفی نزدم .
بعد یه لب ابدار ازم گرفت ومنو انداخت رو مبل حولمم در اورد حالا دیگه لخت لخت جلوش خوابیده بودم.
باز ازم لب گرفت و اینبار لبمو محکم گاز زد اصلا انتظارشو نداشتم بلند گفتم آخخخخخ
گفت حالا کجاشو دیدی آتیشت میزنم.
بعدش رفت زیر گردنم شروع کرد به بوس کردن و لیس زدن. وقتی ساکت میشدم گازای گوچیکیم میگرفت که صدای منو در بیاره.
بعدش رسید به سینه هام من روی سینه هام خیلی حساس بودم وحسابی از این راه تحریک میشدم بایه دستش سینمو میمالید و اون یکی دستش تو موهام بود.و اون یکی سینمم میمکید.
منم حسابی اخ و اوخ میکردم اونم بیشتر میمکید ولی واقعا محکم میمکید جوریکه احساس کردم الان سینه هامو از جا میکنه!
بعدش رفت رو شکممو لیس میزد و بعدشم یه راست رفت سراغ کسم اول وسطشو از پایین به بالا یه لیس زد بعدش زبونشو یکمی کرد تو سوراخم خییییلی حال داد.راستش قبلا یه چند باری لز کرده بودم ولی هیچ کدوممون حاضر نمیشدیم کس اون یکیو بخوریم واسه همین با این کارش خیلی حال کردم.
بعدش شروع کرد به مکیدن بد جوری میمکید دیگه اصلا نمیتونستم درست بخوابم کلی وول خوردم و بعدشم ارضا شدم.
ولی اون دست بر نمیداشت و بازم میخورد تا اینکه خسته شد و پاشد افتاد روم یکم که گذشت منو دمرو کرد می خواست از کون بکنتم اول کلی قربون صدقه ی کونم رفت بعدحسابی لیسش زد و بعدشم کیرشو گذاشت دم کونم اصلا نمیرفت تو خیلی درد داشت و منم کلی جیغ زدم بی خیال شد و کنارم دراز کشید(از این مبلا بود که تخت میشد) داشت بهم نگاه میکرد منم برگشتم تو چشاش نگاه کردم خیلی دوسش داشتم احساس بدی داشتم اون منو ارضا کرده بود و منم هیچ کاری واسش نکرده بودم بدون هیچ حرفی کیرشو گرفتم تو دستم و بعد سرمو اوردم پایین شروع کردم به ساک زدن اونم هیچی نمیگفت تا وقتی که دیگه اخ و اوخش در اومد و ابش اومد تا اومدم خودمو بکشم کنار نصف ابش ریخت رو تنم.وقتی یکم حالش جا اومد ازم تشکر کرد و همونجا بم گفت باز به من سر بزن
)
لباسامونو پوشیدیم و ...
2روز بعد واسم مثه دو سال گذشت همش منتظر بودم برگردم و واسه همه ی دوستام و دوستای دوستام تعریف کنم داستانو!نوشته مژگان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#518
Posted: 14 Dec 2013 16:58
ســــــــــکس با خواهر زنم
سلام اسم من سعیده و می خوام سکسی رو که با خواهر زنم داشتم براتون بنویسم . اینم بگم که همسرم فقط 3 تا خواهر داره یکی کوچکتر و 2 تا از خودش بزرگتر که اون 2 تا ازدواج کردن . و خاطره من با اون کوچیکه است که اسمش مهسا است و زمانی که 16 سالش بود . یه توضیح کوچک هم بدم که من مشهدی هستم و اطراف مشهد در رشته عمران کار می کنم و وضع زندگی نسبتا خوبی دارم و خانواده زنم شیرازی و ساکن تهران هستن و زمانی که ازدواج کردم مهسا 12 سالش بود و بچه کوچک خانواده ضمنا پدر زنم هم از ناحیه پا مشکل داشت و کارش هم توی میدان بارعمده فروش که از سحر می رفت و شب می آمد بهمین علت از خانوادش غافل شده بود و دخترها ( زنم زمانی که دختر بود و مهسا ) چندین سال بود به مسافرت نرفته بودند و من که دامادشون شدم از همون ابتدا به مهسا خیلی محبت می کردم و دوستش داشتم همیشه زمانی که به تهران میرفتیم به عنوان سوغات کلی لباس و وسایل تزیینی دخترانه و طلا براش می بردم البته ابتدا نگاهم بهش فرق داشت و همیشه از لپ هاش بوسش می کردم سر به سرش می گذاشتم و با هم شوخی و بازی می کردیم مثل دو تا خواهر و برادر شونه هاشو ماساژ می دادم سر و موهاشو با ناخن می خاروندم و خیلی دوست داشت ولی هر بار که به تهران برای دیدن میرفتیم مهسا بزرگتر و شکل بالغ تری داشت تا اینکه در مرداد ماه 4 سال بعد من ماشین پژو 206 خریدم و به پیشنهاد زنم قرار شد به تهران بریم و مادر و پدرش و مهسا رو برداریم و به شمال بریم از قبل هم برنامه ریزی کرده و ویلای آبرومندی مابین چالوس و نمک آبرود رزرو کرده و به تهران رفتیم ولی خانوادش مخالفت کردن و نیامدن و گفتن ما مزاحم شما جوونا نمیشیم ولی اگه مهسا بخواد می تونه با شما بیاد و بعد اصرار زنم و من بعد 3 روز به همراه مهسا راهی شمال شدیم و توی این سفر کاملا مشخص بود مهسا خیلی خوشحال بود . (حالا از مهسا بگم که توی سن 16 سالگی چه لوبتی شده بود واسه خودش دختری با چشمهای سبز تیره پوست سفید اندامی تو پر سینه های برجسته و سفت و باسنی بقچه ای با قوس کمر میزون که نگاه هر پسر و مردی رو خیره می کرد ) به ویلای ساحلی که رسیدیم بعد از استراحت کوتاهی به اتفاق زنم و مهسا به لب دریا رفتیم و من لباس ها رو در آورده و با شلوارک کوتاهی که زیر پوشیده بودم وارد دریا شدم ولی هر چه اصرار کردم زنم و مهسا نمی امدند داخل آب تا اینکه زنم به مهسا که با حسرت دریا رو نگاه می کرد گفت تو اگه می خوای برو با سعید شنا کن من دوست ندارم با لباس وارد آب بشم
اولش خجالت می کشید ولی من کمی آب بازی کرده بهش آب پاشیدم و کم کم یخش آب شد و ذره ذره وارد آب شد واسه اینکه ترسش هم بریزه دستش رو گرفتم و با خودم یواش یواش وارد دریا کردم غافل از اینکه طفلکی شنا یاد نداشت تا جایی رفتییم داخل که آب تا زیر صورتم می رسید و مهسا که حدود 10 سانتی قدش از من کوتاه تر بود ولش میکردم تا صورت زیر آب می رفت همون جا نگه داشتم و شروع به آب بازی کردیم ولی رفته رفته آب بالا می آمد و موج هم ما رو عقب و جلو می برد و مهسا ترسیده بود و دیگه کامل خودش رو از کنار به من آویزون کرده بود توی دریا هم که حتما تجربه کردین وقتی یه خانم با لباس وارد آب می شه چه وضعیتی پیدا می کنه . آب سرد و لباس های جسبیده به تن مهسا و چسبیده به من حالا من موندم توی دریا با کیر شق کرده که به تن و رونهای مهسا می خوره چه کنم اونم هم که قاعدتا متوجه این وضعیت بود ذره ذره با همون حالت با هم به سمت ساحل آمدیم تا جایی که دیگه مطمئن شد آب تا بالای زانوش میرسه خودم توی آب موندم و مهسا رو فرستادم بیرون و گفتم شما برین من بعدا میام . منتظر بودم کیره بخوابه تا بتونم بیام بیرون ولی جفتشون وایسادن که تو هم بیا بریم شهر بگردیم و نهار بخوریم و با هزار مصیبت و تلاش توی آب کیره خوابید و اومدیم بیرون و دیدم مهسا چشمش به شلوراک منه کمی لباسم رو تکونش دادم تا از بدنم جدا شه که دیدم مهسا با حوله ای که بدورش پیجیده زیر زیرکی لبخند میزنه دیگه عزم رو جزم کردم یه کاری دستش بدم به تصور اینکه خودش هم بدش نمیاد ولی خنده داره من از یکی دو سال پیش احساسم بهش عوض شده بود و حس می کردم حالا عاشق دو تا خواهر هستم و تنها فکر سکس نبودم . تا یک هفته صبحها می رفتیم دریا و بعدشم گردش تا مرخصی من و زنم تمام شد و باید برمی گشتیم مشهد بار و بندیل رو بستیم و راه افتادیم که توی نور مهسا با اشتیاق گفت بدم نمیاد یک بار دیگه می رفتم توی آب منم یه جا بعد نور رفتم لب ساحل و توقف کردم و گفتم برو ولی من نمیام چون دیگه خیس بشم سخته توی این وضعیت تا مشهد رانندگی کنم مهسا ولی یک ربعی رفت توی دریا و اومد بیرون ماشینو طوری پارک کردم بتونه لباسشو عوض کنه یه طرف ماشین رو زنم با ملافه و طرف دیگه رو من با حوله استتار کردیم و مهسا شروع به لخت شدن کرد من هم که حوله رو طوری نگه داشته بودم که کامل میدیدمش ولی مهسا حواسش بود و پشتش رو من کرد و لخت شد وای چی میدیدم
تن و بدن و کون سفید خم هم که شد شورتش رو در آورد تا سوراخ تنگ کونش رو میشد دید . دیگه داشتم دیوونه می شدم ولی چاره ای نبود . (اینم یادم رفت بگم قرار بود مهسا با ما بیاد مشهد و آخر تابستون براش بلیط هواپیما بگیریم برگرده تهران ) به مشهد که رسیدیم من تمام سعی و تلاشم رو می کردم تا مهسا محبت و عشق و علاقه ای که بهش رو داشتم احساس کنه هر روز بعد کار تفریح و پارک و سینما و خرید حتی یک بار هم نگذاشتم دست توی کیفش کنه . از بیرون هم که می آمدیم ماساژ براه بود (البته جفتشون ) اینم بگم من توی ماساژ دادن واقعا مهارت دارم و طرفم کاملا ریلکس می شه . بالاخره در یک روز شهریور تصمیم گرفتیم به یکی از مناطق ییلاقی اطراف مشهد به اسم اخلمد بریم . ( کسایی که مشهدی ان و یا اخلمد رفتن می دونن رفت و برگشت به این مکان و آبشارهاش چقدر عالی و البته خسته کننده اس . پیر آدمو در میاره ) یک پنج شنبه رو مرخصی گرفتیم و صبح زود با کوله وچادر مسافرتی راهی اخلمد شدیم تا به بالا و محل آبشار رسیدیم رس مون کشیده شد ظهر کباب آتشی رو خوردیم و تا غروب گشت و گذار و شب چادر زدیم ولی دو تا خانمها توی شب توی یک جای تاریک و صدای آبشار و پرنده ها دو تایی از ترس چسبیده بودن به من و تا خود صبح با گرمای تن جفتوشون که توی بغل من بودن نفهمیدم چطوری صبح شد صبح تا ظهرهم کمی گشتیم و بعد نهار راهی مشهد شدیم به خونه که رسیدیم زنم از فرط خستگی گفت میره حمام یک ساعتی توی وان آب گرم بخوابه تا خستگی اش بر طرف بشه مهسا هم لباس راحت خونشو پوشید ( شلوار کتون پنبه ای بالا کش دار و یک تیشرت ) و روی مبل ولو شد بهترین موقعیت دیدم که وارد عمل بشم و مثل یه شازده خانم دستشو گرفتم و به آرامی روی زمین درازکشش کردم و زیر گردنش یه بالش گذاشته و گفتم راحت خودتو شل کن تا ماساژت بدم و خستگی از تنت بیرون بیاد و بری بخوابی و از پشت نشستم زیر باسنش و بالای پاهاش و از شونه هاش شروع کردم به ماساژ به پشتش که رسیدم دیدم سوتین تنش نیست دستم رو کردم زیر تیشرتش و میمالیدمش ولی دیگه نفسم به شماره افتاده بود و قلبم می خواست از سینه ام بیرون بزنه کیره هم که دیگه داشت منفجر می شد توی شلوار و هر لحظه می رفت که کنترل از دستم خارج بشه ارنج ها روی زمین حایل کردم طوری که وزنم کامل روش نیوفته و دراز کشیدم روش کیرشق شده ام از روی شلوارچسبیده بود به کونش شروع کردم به بوسیدن و بوئیدن گردنش از پشت و پهلو و تیشرتش رو بالا زدم و دو دستی پستوناشو مالیدن ولی ایندفعه شاکی شد و یه دفعه نیم خیز کرد و به پهلو پا شد و گفت چکار می کنی سعید آقا من که کنترل از دستم خارج شده بود بهش گفتم قربونت بشم عزیزم دارم دیوونه می شم عاشقت شدم نمی تونم دیگه بذار لمست کنم بوت کنم و در همون حالت لب هامو گذاشتم روی لبهاش و شروع به خوردن لبهاش کردم که صورتش رو برگردوند و گفت بسه دیگه بس کن مرسی و همین بین عیال سرش رو از حمام آورد بیرون که چکار می کنین شما دوتا منم جوابشو دادم هیچی دارم مهسا رو ماساژ میدم ولی ما رو نمی تونست ببینه چون در قسمت ال هال بودیم و حمام توی راهرو طرف دیگه خونه بود
دیدم دیگه ممکنه زنم بیاد بیرون تیشرتش رو دادم پایین خودش رو نیم خیز کرد که پاشه ولی شیطونه دست بردارم نبود یواش درازکشش کردم و شلوارشو با شورتشو از پاش کشیدم پایین و دستم رو لای کسش گذاشتم پاشو جمع کرد و به حالت عصبانی از جاش بلند شد دیگه نمیشد ادامه بدم خطرناک بود ولی وای چه کسی دیدم سفید و تپل و تمیز و بی مو دوباره از لبش لب گرفتم و ازش عذر خواهی کردم و گفتم منو ببخشش دیوونه شدم شیطوون گولم زد خیلی دوستت دارم دیونتم و کمکش کردم خودشو مرتب کرد و کیرم هم که مثل دسته بیل شق شده بود و نمی خوابید فوری رفتم توی اتاق خواب و خودمو به خواب زدم ولی کو خواب دلهره از یکطرف و شهوت هم از طرف دیگه زنم هم که از حمام آمده بود و نمیشد لااقل یه جلقی بزنم شهوته بخوابه چند بار نصف شبی به سرم زد دوباره پاشم برم سراغش ولی ترس داشتم مبادا نصف شبی سرو صدا راه بیاندازه هر جوری بود تا صبح سر کردم . صبح من و زنم طبق معمول پاشدیم صبحونه رو خوردیم و زنم گفت زود میای امروز گفتم شاید نرفتم سرکار و ماشین رو بردم سرویس اولیه . با محل کارم تماس گرفتم گفتم امروز کار دارم نمیرسم بیام اوکی رو گرفتم و زنم گفت پس اگه کارت تمام شد بیا خونه مهسا رو بردار بیاین دنبالم نهار رو بیرون منم از خدا خواسته زنم رو تا محل کارش رسوندم و هر چی با خودم کلنجار رفتم دیدم نمیشه گازش رو گرفتم سمت خونه و با کلید در و باز کرده و رفتم تو مهسا توی اتاق هنوز توی رختخواب بود رفتم داخل دیدم چشمهای نازش بازه گفت چرا برگشتی گفتم آمدم راجع به دیشب صحبت کنم و شروع کردم به قربون صدقه رفتنش و اینکه چقدر دوستش دارم و گفتم بزن توی گوشم هر کاری می خوای با من بکن بد کردم و چند بار تکرار کردم ولی گفت این چه حرفیه من واسه شما احترام قائلم و نباید شما هم احترام منو زیر پا می گذاشتی ولی من جری تر شدم گفتم بذار یک بار دیگه ببوسمت و برم اونم ممانعتی نکرد ولی ملافه رو از زیر گلوش دو دستی گرفته بود کنارش دراز کشیدم و دستم رو گذاشتم زیر گردنش با دست دیگه هم بازوش توی دستم بود لبهامو چسبوندم به لبش و شروع به خوردن کردم دو دقیقه لبهاش رو می مکیدم که صورتش رو کشید کنار و گفت بسه دیگه گفتین میرین ولی شیطونه و جوابی که مهسا داده بود ولم نمی کرد پامو گذاشتم لای پاهاش و التماسش کردم و گفتم قول میدم ناراحتت نکنم بذار یک دفعه طعم سکس رو بهت بچشونم و هر جا احساس ناراحتی کردی دست از سرت بر میدارم و میرم فقط همین نه برای خودم فقط خودت مال من باش بزار طعم بدنت رو بچشم و ملافه رو از روی تنش رد کردم و چسبیدم به لبهاش دوباره و ذره ذره دستم رو بردم روی پستوناش و با نک پستوناش بازی کردن تا کمی آرام شد
تیشرتش رو در آوردم و از گردن شروع کردم به بوئیدن و خوردنش تا به پستوناش رسیدم دیگه ناله اش بلند شد بود و آروم و بیصدا نفس نفس میزد از روش بلند شدم دستم رو به شلوار و شورتش گرفتم و خواستم بکشم پایین اولش کمی مقاومت می کرد دوباره واسش موعظه کردم و شلوار و شورتش رو هم در آوردم از شرم و شهوت صورت نازش سرخ شده بود و گل انداخته بود بغل کردمش و دوباره بوسیدمش و گفتم هیچی نیست نترس راحت باش قول دادم اذیتت نکنم سر قولم هستم چشمهاش رو بسته بود و هر از گاهی می گفت بسه تمامش کن رفتم سراغ کسش و بوسش کردم چه بویی خوبی می داد لامصب پاهاش رو از هم باز کردم و شروع به لیسیدن کسش کردم و گاهی هم لیسی به سوراخ کونش می زدم وقتی دیدم حرارت بدنش بالا رفته و به نفس زدن افتاده انگشتم رو کردم توی کونش وای که چه کون تنگی داشت همزمان انگشتم رو توی کونش جلو عقب می کردم و چوچولش رو می خوردم و می لیسیدم تا ارضا شد و خودش رو به پشت کرد کس و کونش خیس خیس بود آب کسش و آب دهن من لای پاشو لیز لیز کرده بود ولی من قول داده بودم نمی خواستم از من زده بشه واقعا عاشقش شده بودم پیراهنم رو در آوردم و برگردوندمش نیم ساعتی توی بغلم می بوسیدمش و فشارش می دادم و با پستوناش بازی می کردم تا حالش سر جاش آمد و رفتم دستشویی یک جلق کار درست زدم و حشرم خوابید فرستادمش حمام خودشو شست و لباس پوشید و رفتیم بیرون هیچی نمی گفت
منم جرات اینکه چیزی بگم نداشتم و تازه به فکر عاقبت کارم بودم و اینکه بازم به من پا میده و می تونم مال خودم بکنمش یا نه کمی توی خیابونها گشتیم تا ظهر شد و رفتیم دنبال زنم و نهار رو رستوران خوردیم و من عصر تنها رفتم بیرون وقتی برگشتم چشمتون روز بد نبینه دیدم مهسا به زنم گفته سعید می خواسته به من تعرض کنه ولی ظاهرا خجالت کشیده بود بیشتر تعریف کنه که لختش کردم و کسش رو خوردم الم شنگه ای راه افتاد که نگو و نپرس زنم با چاقو تهدید می کرد می کشمتون و خودم رو هم می کشم با هزار بدبختی قائله رو ختم به خیر کردم ولی شبانه رفتیم با مصیبت یک بلیط کنسلی گیر آوردیم و مهسا رو فرستادیم تهران زنم تا 3 .4 ماه با من حرف نمی زد و مهسا به مدت 4 سال با من قهر بود دانشجو شد . رفت ساری بعد درسش هم عروس شد ولی واسه عروسیش به موبایلش زنگ زدم منم دعوتم گفت حتما و کمی خوشحالم کرد رفتیم عروسیش و اوضاع تغییر کرد حالا سر سنگین با هم برخورد داریم و حتی مسافرت تهران میرم خونشون با شوهرشم رفیق شدم و یک بار هم دوباره جرات کردم و بهش گفتم من واقعا دوستت دارم . ولی هیچی نگفت انگار که نشنیده باشه چی گفتم . ببخشید اگه طولانی شد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#519
Posted: 14 Dec 2013 17:02
سکس با زن برادر همسرم
با سلام. من اسمم رضاست و 33 سالمه. 7 8 سالی هم هست که ازدواج کردم. این خاطره رو که می خوام واستون تعریف کنم مربوط میشه به همین یکی دو هفته گذشته. (دی ماه 1391)
زیاد سرتون رو درد نیارم و یهو برم سر اصل داستان.
همونطور که گفتم 33 سالمه با قد 170 و وزن 88 . قضیه از اونجا شروع شدکه برادر زن ما از خارج از کشور اومد ایران واسه دیدن اقوام. زن و بچه اش هم همراهش بودن. وقتی رفتیم فرودگاه دنبالشون من با دیدن خانمش یه فکرایی به سرم زد. البته قبلا هم دیده بودمش ولی این اولین بار بود که یه طور دیگه نگاهش کردم. یه کم داشتم زیاده روی میکردم توی دید زدنش که فهمید ولی بقیه نفهمیدن و من زود قضیه رو جمع و جور کردم. خلاصه این خانم و آقا رفتن خونه پدر خانمم . من هم هر روز بعد از کار می رفتم خونه پدر خانم و دور هم جمع بودیم. روز دوم که اومده بودن من ساعت 5 بعد از ظهر رفتم خونشون. راستی یادم رفت بگم اسم زن برادر خانمم مژگان هستش. متولد 1350 و قیافه کاملا معمولی داره. قد 160 و وزن حدود 60 65. ولی خوش تیپ می گرده. داشتم میگفتم روز دوم که رفتم خونشون، مژگان سرما خورده بود. بهش پیشنهاد کردم که با دفترچه خانمم ببرمش درمانگاه شرکت نفت. (آخه من شرکت نفتی هستم) برادر خانمم هم قبول کرد و تشکر. بقیه می خواستن برن خونه عمه خانمم. بهشون گفتم مژگان خانم رو می برم درمانگاه و بعدش میایم خونه عمه. قبول کردند. ما راه افتادیم به سمت درمانگاه. توی راه یه چند باری بهش نگاه می کردم و حرفایی می زدم که سر صحبت باز بشه ولی زیاد رو نمی داد. رسیدیم درمانگاه و رفتیم پیش دکتر. واسش آمپول نوشت. رفتیم تزریقات که آمپول بزنه. مژگان رفت داخل اتاق تزریقات که پرستاره بهم گفت اگه می خوای تو هم برو داخل پیش زنت. من هم رفتم تو. هنوز پرستاره نیومده بود. مژگان تا منو دید گفت چرا اومدی داخل؟ گفتم پرستاره فکر کرده که تو زنمی. بهم گفت بیام پیشت که نترسی. منم چون خواستم نفهمه با دفترچه کس دیگه اومدی اومدم داخل. گفت اشکالی نداره فقط زیاد نگاه نکن. گفتم یعنی کم اشکال نداره!!؟؟ جواب داد تو که ماشاالله این چند روزه کم نذاشتی!!!! من خندیدم.
اون هم با خنده گفت ولی زیاده روی خوب نیست. همین موقع پرستاره اومد تو و حرفمون قطع شد. خلاصه آمپول رو که زد سوار ماشین شدیم که مژگان پرسید: خوب دیدی؟گفتم چی رو؟ گفت آمپول زدنم رو!!! گفتم نه کاملا. پرسید چرا؟ جواب دادم آخه فقط یه خورده شلوار رو پایین کشید. دیدم اخم کرد و گفت من دیگه با شما حرفی ندارم. فهمیدم گند زدم. پیش خودم گفتم اکه بره به بقیه بگه پاک آبروم میره. تو همین فکرا بودم که گفت نترس من دهن لق نیستم. گفتم از کجا فهمیدی ترسیدم؟ با خنده گفت تابلو بود که ترسیدی. ازش خواهش کردم برای تشکر دستش رو بده ببوسم. اول قبول نکرد ولی بعد از یه خورده اصرار اجازه داد. زدم توی یه کوچه خلوت و توقف کردم. دستش رو گرفتم و دو تا بوس کوچولو ازش کردم. گفت خیالت راحت شد؟؟!! گفتم یه کم دیگه مونده. باز لبم رو چسبوندم به دستش و اینبار بوسه طولانی همراه با مکیدن و لیسیدن رو انجام داد. چند لحظه ای که گذشتدستش رو کشید و گفت بسه دیگه. بهش گفتم بریم خونه ما یه چیزی جا گذاشتم. قبول نکرد و گفت دیر میشه. من هم زیاد اصرار نکردم. خلاصه اونروز گذشت و فرداش که 5 شنبه بود همه خونه ما دعوت بودن. چند باری یواشکی موقع رفت و آمد به آشپزخونه بهش مالوندم. دیدم شکایتی نداره. شب رو خونه ما موندن. قرار بود فرداش که جمعه هست بریم شهرستان دیدن اقوام. تو اطاقم بودم که گفت دوست نداره بره. منم بهش گفتم یه بهانه ای بتراش منم یه کاریش می کنم. گفت باشه. من از اطاق اومدم بیرون و گفتم شرمنده الان بهم زنگ زدند که باید فردا برم سر کار و نمیتونم باهاتون بیام. برق خوشحالی رو تو چشاش دیدم. خانمم هم با ناراحتی قبول کرد. فرداش من ساعت 6:30 از خونه زدم بیرون و خانمم ساعت 7 بهم زنگ زد و گفت مژگان حالش خوب نبود و خونه مونده و ازم خواست تا کارم تمام شد برم خونه که مژگان تنها نباشه. یه ساعتی صبر کردم. بعد به خانمم زنگ زدم و مطمئن شدم که رفتن. خودم رو سریع رسوندم خونه. داخل که شدم مژگان خواب بود.میز صبحانه رو آماده کردم و رفتن صداش کردم. از الفاظ عزیزم و گلم زیاد استفاده کردم که بهم گفت خواهش می کنم بهم نگو گلم.
پرسیدم چرا؟ چفت اینطوری راحتترم. خلاصه صبحانه رو خوردیم. نشسته بودیم توی سالن و تلویزیون نگاه می کردیم که بهش گفتم ممنون که تو هم نرفتی. گفت به خاطر تو نبود که. خوشم نمیومد برم.!!!! گفتم در هر حال خوشحالم که باهات تنها شدم. دیدم گفت میشه رو راست بری سر اصل مطلب؟گفتم کدوم مطلب؟ گفت خودت رو به اون راه نزن. منم که دیدم وقتش رسیده گفتم میتونیم با هم رابطه داشته باشیم؟ گفت به فرض که من قبول کنم. این رابطه زود از بین میره چون ماه 2 هفته دیگه برمیگردیم. گفتم حالا این 2 هفته رو خوش باشیم تا بعدش هم خدا کریمه. دیدم خیلی راحت گفت سکس میخوای؟ با پررویی گفتم تو چی فکر می کنی؟ گفت خالا امروزز تنها شدیم. بقیه روزا رو می خوای چکار کنی. بهش گفتم امروز رو شروع کنیم فردا هم یه کاریش می کنیم. بلند شدم رفتم کنارش نشستم. دست انداختم دور گردنش و اولین لب رو ازش گرفتم. صورتش رو کشید کنار و گفت تا حالا به شوهرم خیانت نکردم. میشه بی خیال بشیم؟؟؟؟؟؟ گفتم من که نمی تونم. و یه بوسه دیگه ازش کردم. بوسه سوم طولانی تر شد.
در حال بس گرفتن شروع به مالوندن سینه هاش کردم. دیگه دوتامون کاملا حشری شده بودیم. لباسهامون رو در آوردیم و رفتیم توی اتاق خواب. روی تخت خوابیدیم و سکسمون رو شروع کردیم. تعریف کردن کارهای هنگام سکس زیادی تکراریهو واسه همین لازم نیست بگم. کارمون که تمام شد یه زنگ به خانمم زدم و پرسیدم کی میان!! اون هم گفت طرفای 8 و 9 شب. خالا تازه ساعت 11 بود.
خوشحال بهد از یه استراحت کوتاه دوباره شر.ع کردیم بوسه بازی و سکس دوم انجام شد. پاشدیم و دوش گرفتیم. بعدش رفتیم بیرون ناهار خوردیم. ساعت 3 بود که برگشتیم خونه به خانمم گفتم که من تازه رسیدم خونه. بعد برای بار سوم هم سکس کردیم. ولی دیگه اون روز رو هیچ کدوممون نمی تونستیم سکس کنیم و با همون 3 بار اونروز تموم شد. شب بقیه اومدن و فردا و پس فرداش موقعیتی پیش نیومد. 3 روز بعدش باز به بهانه درمانگاه بردمش خونه و باز با هم سکس کردیم. یه هفته بعدش هم رفتن سر خونه زندگیشون. دیشب بهم زنگ زد که واسه من و خانمم دعوت نامه فرستادن. البته ازمون قول گرفت که باید 2-3 ماه بمونیم پیششون. حالا باید ببینم میشه ویزا گرفت یا نه.
نوشته ؟؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#520
Posted: 14 Dec 2013 17:23
سكس با دخترخاله ام راحله جوون
سلام ب دوستان عزيز اسم من علي و 27 سال دارم خيلي وقته ك خاطره هاي سكسي شما دوستان رو ميخونم تصميم گرفته يكي از بهترين خاطره هاي سكسي زندگيمو بنويسم اميدوارم ك خوشتون بياد و لذت ببريد
يه چندسالي ميشد ك ما با خانواده مادري قطع رابطه كامل كرده بوديم ي دخترخاله دام ب اسم راحله ك از لحاظ شكل و قيافه با ي پسر هيچ فرقي نداشت ازش خوشم نيميومد ي روز مامانم زنگ زد گفت فلاني فوت كرده بيا منو ببر مراسمش منم برخلاف ميل باطنيم رفتم
رفتيم مراسم وقتي ك مامان اومد بريم خونه ي دختري همراهش از خونه اومد بيرون عجب تيكه اي بود اومد سلام كردمنم احوالپرسي كردم با مامان سوار ماشين شد ازش پرسيدم مسيرتون كجاست گفت مزاحم نميشم سر مسير پياده ميشم عزيزم وقتي گفت عزيزم فكم افتاد خلاصه پياده شد ي خداحافظ گرمي انجام داد و رفت.
ازمامان پرسيدم كي بود گفت راحله بود ديگه وقتي مامان گفت راحله بود اصلا باورم نميشد خداييش چقدر تغييركرده بود مامان گفت بيچاره خيلي سختي كشيده از اين حرفا گفت شوهرش خيلي اذيتش ميكنه داره طلاق ميگيره منم وارد جزييات نشدم
ي چندروزي گذشت و مامان داشت تلفي صحبت ميكرد ك ديدم داره ي نفرو شام دعوت ميكنه شب ك اومدم خون ديدم بله راحله خانم با شوهرش تشريف دارن روبروي راحله نشستم واقعا مجذوبش شده بودم ي جوري نگام ميكردو لباشو ي گازي ميگرفت ك واقعا ي حس عجيبي بهم دست ميداد خلاصه اون شب با نكاهاي ديوانه كننده راحله داشت تموم ميشد ك مامان گفت بيا شماره راحله رو تو دفترتلفنم بنويس واسم منم شماره راحله رو ازش گرفتم طوري ك مامان و شوهرش متوجه نشن گفت خودتم داشته باش و ي اس بده ك شماره تو داشته باشم.
شب قبل خواب ي اس دادم بهش ك اينم شماره منه خوابيدم صبح ساعت 7 صبح ي پيامي واسم اومد ك بيدارشو تنبل دلم تو رو ميخواد عزيزم ديدم شماره راحله است فكركردم ك اشتباه داده جواب دادم سلام بامني ك گفت اره فدات بشم
وقتي اين جواب داد وااقعا تو كونم عروسي بود ي چندروز ب هم پيام ميداديم ك كار ب پيامهاي سكسي كشيده بود ازش پرسيدم ك از سكس با شوهرت بگو ك جواب داد ك 3 ماهي ميشه سكس نداشته با شورهش ديدم موقعيت خوبيه ي سكس تپل بزنم بدن خلاصه باهم قرار گذاشتيم ك باهم سكي كنيم ي روز ك بابا و مامان نبودن بهش زنگ زدم قرار گذاشتيم اومد خونمون وقتي در زد اومد تو ضربان قلب خودمو ميشنيدم تعارف كردم نشست ي ليوان ابميوه اوردم خورديم بلند شد اومد كانرم نشست گفت علي روحيه ام خيلي خرابه فرشاد اذيتم ميكنه 3 ماه كاري ب كارم نداره نميگه منم ادمم از اين حرفا ك سرشو گذاشت روشونم منم دستمو انداختم گردنش بادستم با گوشش بازي ميكردم ك ي نگاه نازيازم كردو نميدونم چطور لبامون روهم قفل شد همينطور ك لباشوميخوردم بادستش با كيرو بازي ميكرد حسابي حشري شده بودم لباشو مك ميزدم زبونمو ميكردم تو دهنش حسابي لباشو تفي كرده بودم بلندش كردم رفتيم تو اتاقم اروم لباساشو دراوردم سرمو بردم كنارگوشش گوششو مك ميزدم بعدگردنشو با زبونم ليس زدمو دستمو بردم پشت كمرش سوتينشو باز كردم واي عجب سينه هايي داشت سفت و سر بالا با زبونم با نوك سينه هاش ميخوردم نفساش تند تند شده بودو سرمو فشارميداد ب سينه هاش همينطو ك سينه هاشو ميخوردم دستمو بردم وسط پاهاش وااااااااااااااي چقدر خيس شده بود كسش همينطوري ك انگشتمو رو چوچول كسش بازي ميدادم يهووي شل شد ك دستشوگذاشت رو دستم ك ديگه تكون ندم فهميد ارضا شده ي 2 دقيقه اي تو اون حالت بوديم ك اومد با كير ب بازي كردن با زبونش با كيرم بازي ميكرد اروم ميكردش تو دهنش ي 5 دقيقه اي واسم ساك زد اونم ج ساك باحالي
بعد ك كيرمو خورد خوابوندمش رو تخت پاهاشو بازكردم سرم بردم وسط پاهاش شروع كردم ب خوردن كسش اووووووووووووم جچ كس خوشمزه اي داشت زبونم ازپايين كسش ميمالوندم ب بالا همش قربون صدقه ام ميرفت ك گفت علي جون كير ميخوام پاره ام كن جرم بده كيرمو گذاشتم رو سوراخ كسش فشار دادم تووووووو آيييييييييييييييييي عجب كس تنگ و داغي داشت پاهاشو حلقه كرد دور كمرم ميگفت تلمبه بزن منم كيرمو تو كسش عقب جلو ميكردم بي وجدان كمرم چنگ ميزد با ناخن هاش خيلي حشري بود همينطوري ك داشتم ميكرد تو كسش با دستش با بالاي كسش بازي ميكرد داد ميزد تندتند بكن بكن منو جرم بده علي كسم ماله توئه فداي كيرت بشم چشماشو بسته بود ناله ميكرد منم تندتند ميكردم تو كسش بهش گفتم دارم ارضا ميشم ك گفت درنياري بريز تو كسم منم سرعتم بيشتر كردم باهم ارضا شديم تمام ابمو ريختم تو كسش بيحال و عرق كرده افتادم روش چندتا لب از هم گرفتيم بعدش بلند شديم خواستم ببرش حموم ك گفت ميرم خونه خودم حموم ميكنم
خودشو تميز كردو لباساشو پوشيده و لب طولاني ازم گرفت و رفت
بعد از اون ماجرا چند بار ديگه باهم سكس كرديم الان ي چند ماهي ميشه ك نه تلفن جواب ميده نه پيام ميده خودمم دليل اين كارشو نميدونم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم