انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 94:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


زن


 
خاله های خانمم
جریان گاییدن مادر خانمم ازکون رو تعریف کردم وحالا می خوام کردن اونو با خواهراش رو تعریف کنم.مادرزنم دوتا خواهر کوچیکتر از خودش داره اسم وسطی فاطی واسم کوچیکتره سولماز براتون گفته بودم زن های طائفه زنم همشون کوس تشریف دارن و کوس کوساشون این سه تان چون اونای دیگه یا ازتو اینا دراومدند یا راه ورسم کوس دادن از اینا یاد گرفتند.

خلاصه بعد ازاینه مادر زنم از کون کردم دیگه باهش راحت شدم وشوخی های سکسی می کردم یه روز تنهایی برا کاری رفته بودم0خونشون. به من گفت دو دولت چطوره منم گفتم دیدی که نفست رو بند اورده بود حالا چه دودول چه کیر کلفت گفت اینقدر به دودولت نناز طوری میدم بکشنش که خودت داد بزنی دیگه بسه گفتم مثلا کی؟ فکر نکنم کسی تاب 5دقیقه کیر منو داشته باشه. اول گفت هرکی ولی دوباره پرسید دوست داری کی باشه ؟چند نفری رو اسم بردم اونا نبودن مادر زنم گفت اینا که گفتی کیر خروسم ریشه شون در میاره چه برسه به دو دول تو خاله فاطی وسولماز . می ارمشون تا رستو بکشند تا دیگه هوس کون مادر زن نکنی باخودم گفتم وای بدبخت شدم سیر کردن اونا مکافاته. ولی کم نیاوردم گفتم باهات شرط می بندم از کونشونم نه از کوسشون جرشان میدم گفت اگه نتونستی سیرشان کنی چی ؟ گفتم اگه خستشون کردم چی؟ اون گفت اگه تونستی یه دفعه بزار تو کون من اگه نتونستی مامانتو بیار من کیر خر رد کنم توش فبول کردم وقرار شد بهم زنگ بزنه. یه روز زنگ زد گفت دودول کوچیک مامانتو بردار بیار خاله ها اینجان منمم یه قرص امریکایی خوردم اسپری رو برداشتم رفتم به زنم زنگ زدم ناهار جایی دعوتم نمی ام وفتی رسیدم دیدم به به چه کوسایی هم قراره بکنم رفتم توخیلی راحت باهاشون رو بوسی کردم پس نگو اونارم سر کیر من با مادر زنم شرط کردن سولماز کمی لاغرتر بود وسفید با یه شلوارک قرمزوتاب بندی صورتی فاطی چاقتر بود وسبزه بایه ساپورت مشکی که کوسشم قشنگ معلوم بود فاطی خیلی حشری تر بود به کیرم گفتم کیرجون خودتو اماده کن قرصه داشت کار خودشو می کرد کیرم طوری سیخ شد که حتی فاطی به مادرزنم گفت ابجی کونتو اماده کن پرسیدم جریان چیه؟ سولماز تعریف کرد گفت یه روز یادته همه مون اینجا مهمون بودیم ؟گفتم خوب و ادامه داد ابجی فاطی خواسته بود بیاد دستشویی تو تو دستشویی بودی ابجی در باز کرده بود کیرت رو دیده بود اومد به من گفت داماد ابجی عجب چیزی داره وجریانو تعریف کرد که چطور دیده اون روز نشد با ابجی حرف بزنیم یه روز خونه اقا بزرگ بودیم که جریانو واسه ابجی تعریف کردیم و کلی خندیدیم ابجی فاطی گفت ادم با کیر داماد ایجی سیر میشه ها نه با کیر شوهرای ما . ابجی گفت شمارو کیر اسبم سیر نمی کنه چه برسه به کیر داماد من.اون دخترمو هم نمی تونه سیر کنه من گفتم اتفاقا از بس دخترت رو کرده اینفدر کون کنده شده خلاصه هی گفتیم گفتیم تا رسیدیم به شر ط بندی که تو اگه یکی ازمارو سیر کردی جلوما ابجی به تو کون بده اگه دوتامو سیر کردی دوبار کون بده اگه نتونستی ابجی کیر خرو بزاره توما با خودم گفتم مادر زن جون برو کونت چرب کن.به اونا گفتم از کجا دونستین من می کنمتون؟ فاطی گفت داماد جون نمی خوای که کیر خر جرمون بده خودت جر می دی دیگه؟فهمیدم مادر زن از جریان خره چیزی نگفته منم دیگه سه نکردم انگار که قبلا هیچ اتفاقی نیفتاده ومن فقط به خاطر دوست داشتن مادر زنم اومدم گفتم شما اماده بشین تا بیام رفتم تمام کیرمو رو اسپری زدم چون قرصه اثر کرده بود همون طور سیخ مانده بود کم کم بی حس بی حس شد اومدم پیش اونا گفتم اماده اید اونا که لخت لخت شده بودن هجوم اوردند رو من وهر کدوم نوبتی کیرمو ساک می زدند منم اصلا انگار نه انگارگفتم اول؟ حرفم نصفه موند فاطی گفت من شمسی گفت من. چون فاطی هم حشرتی تر بود وهم بزرگتر دست گذاشتم رو سرش و هولش دادم عقب خوابید لنگاشو داد بالا گفتم بخورم گفت نه بابا الان سیل راه می افته بفرست جلو اب رو بگیره با این حرفش خیلی حشری شدم کیرمو گذاشتم دم کوسش یه فشار دادم تو نصفش رفت فاطی جیغی کشید تقصیر نداشت کیرم همه کوسشو پر کرده بود مادر زنم تا اون لحظه ساکت بود گفت کوفت الکی جیغ نکش داماد چون وانسا بده تو همشو منم تا ته کرد م تو کوسش فاطی خیلی دردش گرفته بود با دست نمی ذاشت تلمبه بزنم مادر خانمم اومد جلواز پشت منو هول داد رو فاطی اونم گفت ابجی نکن بخدا نفسم بند اومد مادر زنم دستشو ول کرد و امیدش به اب من بود که وقتی اومد دیگه من نتونم سولماز رو بکنم واونم هم شرط با منو ببره هم شرط با اونارویه کم صبر کردم تا فاطی حالش جا اومد گفتم خاله جون می خوام بریزم گفت بریز الهی خاله قربون کیر کلفتت زود باش که از پشتم می زنه بیرون با یه فشار دیگه هوار فاطی رو در اوردم اشکاش در اومده بود وهمش میگفت تورو خدا بسه ابمو توش خالی کردم ولی کیرم هنوز سیخ بود یه کم شل شده بودم ولی ادامه دادم فاطی التماس می کرد بسه سولماز ترسیده بود مادر زنم گفت بسه دیگه خسته شدی بکش بیرون اون می خواست کم نیاره فاطی مثل تیر از زیرم فرار کرد و اونطرف کوسشو می مالید و که نگار سوخته باشه اوف اوف می کرد یه کم که اروم شد گفت هزار رحمت به کیر خر لا اقل اونو ادم نمی ذاره زیاد بره ولی کمر داماد روچی کار کنه؟چشم حسود کور به یه فیل حریفه من هم تو دل خودم به کیرم عشق می کردم که زنی رو که چهل ساله داره کیر می کشه بااون همه شهوت دادشو در اوردم. به سولماز نیگا کردم خیلی ترسیده بود اخه اون بدنش لا غر تر بود و واقعا کیر منم جرش میداد از طرف دیگه من نمی کردمش با ید کیر خر می کشید این بدتر بود مادر خانمم به من گفت اگه دودولت خوابیده عیب نداره مامانت جورتو می کشه با کیر سیخ طرفش برگشتم از تعجب دهنش باز مونده بود ولی به خاطر اینکه کم نیاره گفت سولماز برو جلو سولماز قیافش عین ادمای ترسیده شده بود بوسی ازش کردم گفتم نترس چنان بزارمت که کیف دنیا رو بکنی سولماز گفت اره خاله قربونت یواش بزار جرم ندی گفتم خاله چه جوری بهت حال میده گفت تو بخوابی من بشینم رو کیرت من خوابیدم سولماز کیر منو با کوسش میزون کرد و سرشو داد تو یه بار رفت بالا دوباره نشست یک چهارم کیرم رفت توش دو سه بار تکرار کرد تا اینکه تا ته داد تو . سولمازخوششش اومده بود چون سبک بود راحت بالا پایین می پرید و سینه هاش چرخ می خورد ومنو حشری تر می کرد گفتم خاله خسته شدی بگو گفت الهی قربونت برم بیا عزیرم بپر رو خاله. منم دیگه کیرمو در نیاوردم همون طور که روم بود خوابوندمش زمین لنگاش رفت بالا یه فشاری دادم شمسی یه اویی گفت که همون جا می خواستم ابمو بریزم گفتم خاله جون خوب کشدیا دیدی گفتم نترس گفت اخ خاله قربون اون کیرت دوسه تا بزن که دارم میام چند تایی کیرم تو کوسش کوبوندم اونم با کیف تموم ارضاشد منم همون طور تلمبه میزدم سولماز دستشو اورد جلو که یعنی بسه مادر زنم دهنش باز مونده بود می دونست که شرط رو باخته حرفی نمی زد من تو کوس شمسی تلمبه می زدم فاطی هم ما رو نیگا میکرد چوچوله کوسش رو می مالید باز حشری شده بود اومد جلو کیرمو ازتو شمسی بیرون کشید گفت نوبت منه مادر زنم گفت داماد پر تلاشم بسه دیگه باختی لجم گرفت با چنان حرصی کردم تو کوس فاطی که اون گفت کوست اتیش بگیره ابجی جر خوردم .اب من خیال اومدن نداشت یه کم خسته شده بودم ولی کیرم حسابی سیخ بود گفتم فاطی از کون بکنمت گفت نه قربونت همون کوسم تا یک ماه بزور جمع بشه. به مادر زن گفتم کونتو چرب کردی گفت بزار برسه اونجا تو همون بدون چرب کردن بکن تو کونم گفتم می کنمتا ؟گفت باشه تو حالا فاطی رو سیر کن به فاطی چشمکی زدم یعنی کوبیدم تو یه جیغ بلند بکش اونم پاهاشو کامل باز کرد چنان تو کوسش کوبیدم که خودم شک کردم الکی هوار کشید با واقعا دردش گرفت از زیرم فرار کرد و شروع به مالیدن کوسش کرد سولماز هم دیگه طرف من نیا مد با دست رو باسن مادر زنم زدم تعجب کردم چطور تا الان شورتشو در نیاورده اونم دید که شرطشو باخته گفت بیا کیر خر تو کوس ابجیی هام و مامان تو که زد وبند کردین .منم به شوخی گفتم حالا چیه همش از کیر خر مایه می زاری خیلی خوشت میاد؟ اونم منظورمو فهمید وساکت شد سولماز که حالش بجا بود گفت ابجی قمبل کن باید سه بار داماد جون کونتو جر بده مادر زنم باز کم نیاورد گفت باشه اون همون یه بار تونست من بیست بار بهش میدم فاطی حالش خوب شده بود با دست رو باسن ابجیش زد وگفت کم قپی بیا یه تفی انداخت رو سوراخ کونشو کیر منو گرفت گذاشت توش وبا یه دست منو هول داد روش مادر خانمم گویا اماده بود تمام کیر منو تا ته کشید تو کونش همه مون تعجب کردیم فاطی گفت وا ابجی خدا خفت نکنه چه جور کشیدیش اونم گفت شما الکی نکشیدین که من ببازم کم کم داشت باورم میشد که یه دفعه سولماز یه خیار سالادی پیدا کرد گفت بله خانوم بایدم بتونه ازکییه خودشو با خیار گشاد می کنه همه مون خند ه مون گرفت کیرمو کشیدم بیرون اونا فکر کردن جا زدم خوابیدم زمین به مادر زنم گفتم بیا روش کیرمو از زیر گذاشتم تو کونش به فاطی گفتم خیارو بکن تو کوسش مادر زنم خواست در بره گرفتم از زیر شکمش تا ته کردم تو کونش فاطی خیار رو کرد تو کوسش ماد رزنم داد می زاد نامردا دارم جر می خورم سولماز که با این صحنه خودشو ارضا کرد گفت نا مرد تویی یا ما که می خواستی کلک بزنی حالا خیار رو با کیر داماد باید با هم بکشی .من گفتم من که نامردی نکردم شمارم که مرد نیستین وهمه مون خندیدیم ابم داشت می امد باخودم گفتم با این کون گشاد مادرزن کمر واسم نمی مونه برا همین گفتم خاله های جیگر من یه چیز میگم نه نگین گفتند چیه ؟گفتم بیاین صلح کنیم اونا که فهمیدند جریان از چه قراره گفتند باشه ما کوتاه میایم به مادرزن گفتم قبولی گفت باشه ولی شرط داره . خندیدیم سولماز گفت ابجی خیلی سرتقی باز شرط می ذاری مادر زنم گفت چیزی نیست تو گوش دامادجونم می گم تو گوشم گفت منو از کوس بکن هولش دادم جلو گفتم در نیاری همون طور قمبل کن اونم قمبل کرد کیرمو ازتو کونش گذاشتم تو کوسش ومحکم تلمبه می زدم چنان صدای با حالی میداد که سولماز و فاطی خودشون رو ارضا کردن و جیغ و داد می کردن منم با فشار تمام خالی شدم تو مادر زنم اونم چنان هواری کشید که انگار تا حالا ارضا نشده بود همه مون بی حال افتادیم بعد از کمی چهار نفری رفتیم حموم اونجا باشوخی وخنده همدیگر رو شستیم همگی اومدیم شهر شمسی وفاطی رو خونشون پیاده کردیم اونا ازمون تشکر کردند و قول یه بار دیگرو گرفتند. مادر زن عزیزمو بردم خونمون تا یه هفته ای بمونه.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
قطره جندگی[font#DF0101][/font]
مهسا و نگار هر دو تاشون زن داداشهای خانمم هستند مهسا همچین مالی نیست لاغر و زشت ولی زیاد اهل حاله با هر کس که بگی شوخی داره بدون رو در وایسی ولی نگار خوشگل تره ولی از اون زنای هفت خطه من خیلی دلم می خواست بزور بکنمش با نگار هم خیلی دوست بودم و شوخی می کردیم و این دوتا خیلی باهم لج بودند.

یه روز رفتم خونه مهسا پسرش اومد جلو در رفتیم تو پرسیدم مامان کجاست؟گفت حمومه پسرش گفت اقا داود من بیرون کار دارم الان میام رفت بیرون تنها موندم کنار بخاری نشسته بودم حمومشون هم درش به هال باز میشد وسوسه شدم برم دیدش بزنم گفتم اگه بفهمه ضایع اس منصرف شدم جلو در حموم نیگا کردم دیدم حوله و شورت و لباس تمیزاش جلو در با خودم گفتم حتما می اد بیرون خلاصه دیدش می زنیم تو فکر بودم که پسرشو صدا کرد منم صدا ندادم درو باز کرد اومد بیرون حولوشو برداره منو دید یه جیغی زد و دوید رفت تو حموم در کمی باز کرد گفت اقا داود شرمنده اون لباسامو می دی رفتم لباسشو بدم شورتشم گذاشته بود رو .دستمو گذاشتم رو شورتش دو دستی دادم اونا رو گرفت گفت پس این گل بسر هادی کجا رفته گفتم رفت بیرون الان می اد رفتم نشستم اومد بیرون گفتم به به عافیت باشه حموم مموم که دایره از این که من لخت دیده بودمش یه کم خجالت می کشید با خنده گفت نه اینکه شما اصلا حموم نمی رین ما بعد یه هفته رفتیم یه دوش گرفتیم حالا تو ابرومو ببر الکی گفتم پس دیروزی چی بوده خبرا زود می رسه گفت نه بابا تازه امروز چراغ سبز شده کیرم سیخ شده بود باهم شوخی می کردیم ولی نه تا این حد میوه اورد گفت شما بخور تا من موهامو خشک کنم گفتم اره خشک کن تا نگار حرفمو باور نکنه بهش میگم رفتم مهسا رو تو حموم گرفتم تا اسم نگارو اوردم انگار برق گرفتش گفت ولش کن بیشعور کثافتو گفتم چرا چی شده ؟گفت گفته من مهسا رو با مرد همسایشون شوخی میکرده دیدم خدایش من با فامیل و اشنا شوخی می کنم ولی با همسایه نه دیگه زنگ زد پسرش اونم گفت ناهار می مونم خونه دوستم من گفتم گیرم اصلا شما شوخی هم کردی اون نباید می گفته گفت خدامه یه جیزی ازش داشته باشم منم گفت اون عادتش دوسه مورد هم برا من گفته اتفاقا منم براش دارم بلند شدم که برم گفت تورو خدا نرو یه لقمه باهم حاضری می خوریم بعد میریم زیاد اصرار کرد منم قبول کردم زنگ زدم خونه مادر خانمم گفتم مهسا نمی زاره بیام اونا هم عادت مهسا رو می دونستند چیزی نگفتند رفت ناهار حاضر کنه کم کم حالم عوض می شد و کیرم سیخ بود تو فکر این بودم که چه چوری مهسا رو به راه بیارم پرسیدم پس اقا نمیاد گفت رفته ماموریت گفتم ازکی؟ گفت الان 20روزی میشه 40روز دیگه می اد فهمیدم تو کف کیره گفتم پس حسابی خماری گفت نه بابا ما دیگه عادت کردیم گفتم مهساخانم من از این اخلا قت خوشم می اد با همه راحتی گفت با همه که نه با شما راحتم و شوخی می کنم یه چیزی به ذهنم رسید به خودم گفتم یه چیزی می گم ناراحت شد میگم شوخی بود نشد که چه بهتر گفتم از من نمی ترسی که تنها پیشتم خندید و گفت تو مگه لولویی ازت بترسم توهم مثل شوهرم مگه می خوای چی کنی که از ت بترسم؟رفتم اشپز خونه از پشت بهش چسبیدم حرفی نزد گفتم می خوام باهات حال کنم کونشو عمدا تکونی داد گفت حال کن عزیزم روسریشو دادم بالا گردنش افتاد بیرون یه بوسی از گردنش کردم هر چی تو دستش بود گذاشت رو ظرف شویی برگشت طرف من لباشو اورد جلو لب گرفتن مان شروع شد گفت جیگر منو ببر رو تخت تو بلغم بردمش تو اتاق گفت بزار برم در و ببندم نذاشتم خودم رفتم درو بستم اومدم دیدم کامل رفته زیر پتو گفتم سردتت گفت اره منم رفتم دیدم لخت گفتم مثل اینکه خیلی عجله داری گفت اره الان بیست روزه کیر ندیدم تازه امروزم پریودم تموم شده دست برم رو کوسش خیس شده بود خواستم براش بخورم گفت نه کیرتو بده من منم لخت شدم رفتم رو سینش کیرمو انداخت دهنش خیلی باحال ساک می زد و هر موقع در می اورد می گفت جووووون چه کلفته کیرمو در اورد گفت بسه دیگه برو .بالشو گذاشتم زیر کونش اونم پاهاشو بالا نگه داشت با اب دهنش کیرمو خیس کرد گذاشتم رو کوسش چوچو ل شو با کیرم می مالیدم اونم تو یه عالم دیگه بود گفت بده تو لامذهبو هلاک شدم با تموم زورم تا ته کردم تو کوسش نفسش بند اومد یه کم صبر کردم گفت ویلونت نمونه نفسمو بند اورد گفتم الان خوبی گفت اره یه دو سه تا محکم بکوب منم این کارو کرد دندوناشو بهم فشار می داد با دست ملافه رو گرفته بود و مدام کمرش قر می داد می گفت جووووون کییییییر کییر بده چنان ابشو خالی کرد که بی هوش شد من داشتم تلمبه می زدم که به هوش اومد گفت نریختی گفتم الان گفت درش بیار کیرمو کشیدم بیرون قمبل کرد گفت بزار توش گذاشتم توش موقع در اوردن کوسش باز می مونو صدای فرت فرت میداد که ادمو می برد به اسمونا گفتم مهسا نتونستم بکشم بیرون و تموم خالی شدم توش به کمرش فشار اوردم خوابید منم خوابیدم روش.

دوسه دقیقه بعد با نوازشش بیدار شدم گفت داود جون پاشو ناهار بخوریم لباسامونو پوشیدیم گفتم کیف داد گفت تو بیست سال دادنم این طور کیف نکرده بودم با بوسی ازم تشکر کرد گفتم مهسا واسه نگار یه نقشه هایی دارم تا روش کم بشه گفت راست می گی گفتم یه روز بیارش اینجا یه قطره می دم بریز تو چایش من اومدم تو به یه بهونه ای برو بیرون بعد بیا مثلا مارو بگیرگفت می شه گفتم چرا نمی شه بعد ناهار رفتیم خونه مادر زنم دفعه بعد قطره رو بهش دادم گفت یه زمان نمیره گفتم نترس قطره رو گرفت و دیگه وقت نشد بکنمش یه روز صبح زنگ زدگفت نگار قراره بیاد اینجا ظهر بیا گفتم نیم ساعت قبل از ناهار 15قطره بریز تو چایی یا اب ساعت 12 راه افتادم رفتم خونه شون باهم احوال پرسی کردیم مهساگفت ناهار نرو منم با کمی تعارف قبول کردم فقط دوتا شون بودند نگار معلوم بود حالش خرابه رفت دستشویی چند دقیقه ای طول کشید باهم رفتیم در دستشویی نگار داشت خودشو ار ضا می کرد مهسا صدا کرد گفت نگار چته جایت درد می کنه .گفت نه الان میام با حال نصفه اومد بیرون من تو بودم مهسا گفت من میرم تا سوپری محله الان می ام اون رفت نگار اومد تو دیدم حالش خیلی خرابه گفتم نگار خانوم حالت خوب نیست گفت نه تلو تلو امد بلند شدم بگیرمش خودش انداخت بغلم عین وحشی ها گرفت از کیرم گفت بکشش بیرون زود باش گفتم زشت مهسا می اد می بینه بد بخت میشیم گفت اون بامن منم مثلا بزور قبول کردم شلوارم نصفه در اوردم نگار یه کم انداخت دهنش بعد گفت نمی خواد بتپون تو کوسم. کشیدمش رو تخت پاهاشو لبه تخت بردم بالا وخودم پایین تخت زانو زدم کوسشو با کیرم میزون کردم با تموم جونم کردم تو کوسش چنان جیغی زد که مهسا دوید تو ما رو تو اون حال دید من تلمبه می زدم و نگار هم داد میزد می گفت زود باش محکم تر جرم بده تا ته بزار ترو خدا وانسا. مهسا عمدا جلو نمی امد نگار داشت ارضا میشد منم محکم ضربه می زدم دوتایی باهم ارضا شدیم نگار حالش جا اومد تازه متوجه مهسا شده بود مهسا گفت جنده تو خونه من کوس می دی اینجا شده جنده خونه نگار افتاد التماس منم حرفی نمی زدم به من گفت دستت درد نکنه به تو چی بگم می خوای بکنیش ببر خراب شده خودش .من گفتم دیدی که حالش خراب بود ویه چشمکی به مهسا زدم گفت به درک حالش خراب بود می مرد نگار همین طور التماس می کرد می گفت مهسا غلط کردم کنیزتم. مهسا گفت حیف بخاطر داود می دونم تو مجبورش کردی وگرنه ابرو و حیا نمی ذاشتم بمونه پاشو گورتو گم کن نگار بلند شد لباساشو مرتب کرد و رفت بیرون مهسا خندید گفت خیلی کلکی کیفتو کردی منم گفتم توهم خیلی بد جنسی ادم با جاریش اون طوری می کنه خوب طفلک دلش خواسته بود مهسا گفت کیر خر دلش خواست یه بوسی ازش کردم گفت کی می ای ؟گفتم زنگ می زنم رفتم سوار ماشین شدم نگارکنار خیابان واساده بود سوارش کردم تو راه گفتم شانس اوردیم توهم که ول نکن نیستی گفت شرمنده حالم خیلی خراب بود خدا کنه مهسا جایی نگه گفتم نترس منم گفتم قضیه رو تموم کنه اونم قول داد بردمش خونشون اونجا هم یه سری محکم کردمش سیر بشو نبود بزور یه خیار گذاشتم تو کوسش و خودم در رفتم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
برف خیال
وقتی که 6سالم بود مینا با داییم ازدواج کرد. در رویای بچگیم از این متعجب بودم که داییم زن داشت و سرش کچل بود چطور دوباره عروسی کرده بود؟ آخه فکر میکردم کچلا ازدواج نمیکنن! اما بعدها فهمیدم دلیل این ازدواج نازایی زن اولش بود .به هرحال مینا با فاصله ی سنی 20سال با داییم وقتی که 16 سالش بود از دهاتمون اومد تهران با داییه 36سالم ازدواج کردو براش یه دونه بچه آورد.

چون زن اول دایی شرط کرده بود فقط یکی.هربار که شک میکرد یکی دیگه تو راهه مینای بدبختو میبست به شربت زعفرون و هر چیزه دیگه که بچه رو میندازه. بیچاره مینا از ترسش جرات نداشت چاق بشه. تا یه کم شکمش میومد جلو خودشو میبست به درازو نشست. اما مینا با اون عفریته خوب بود و بروش نمی آورد که اجاقش کوره. مدام پچ پچ هارو میشنیدم که داییم عجب چیزی گیرش اومده و اگه اینا 1 ماه تو تهران زندگی کرده بودن دختر به این ماهی رو گیره هوو نمینداختن و ...

وقتی بزرگتر شدیم با پسر خالم از شب های اونا میگفتیم و کلی داستان در این مورد که سه نفری با هم حال میکنن یا دو نفری تعریف میکردیم. بعد ها فهمیدیم که آقایون بزرگترها هم به دایی به خاطره این لعبت حسودی میکنن.حتی یه بار داییم یکی از مردهای فامیل و به قصده کشت زد اما هیچ وقت نگفت چرا؟ اون یارو هم دیگه تو جمع آفتابی نشد. من با دختر داییم خیلی انس گرفتم و دوست داشتم وقتی بزرگ شد باهاش ازدواج کنم
. دیگه بالغ شده بودم و مدام سرم تو پرو پای این و اون بود. با پسر خالم شبا تو اتاق من از لنگ و پاچه ی زنا و دخترا میگفتیم و برای هم جلق میزدیم اما هیچ وقت گی نداشتیم. مینا هم دیگه مثله روزای اول بی سروزبون نبود با همه شوخی میکرد و برعکس هووش خیلی فان و خوش رو بود و خیلی هم هوای مارو داشت مخصوصا به من خیلی علاقه نشون میداد.

تا اینکه یه شب تو مهمونی پریا منو کشوند زیرزمین خونمون. من 16 سالم بود و اون 9 سالش خیلی خوشگل و هیکلی بود. من که کیرم عینه علم اومده بود جلو پشتمو کرده بودم بهش تا نبینه. اونم مدام میگفت چرا روتو کردی اونور؟.برگشتم سمتش که شلوارمو دید متعجب گفت این چیه؟با پررویی گفت" ببینم" هر کاری کرد نزاشتم کیرم و ببینه.گفت بغلم میکنی من که بغل کردن و جزیی از عشق میدونستم پریای عزیزمو گرفتم تو بغلم و دستامو انداختم لای موهاش. صورت همدیگرو غرقه بوسه کردیم و مدام میگفتم "دوستت دارم" که در باز شد تا به خودمون بجنبیم مینا اومد تو نمیدونستم چیکار کنم. از خجالت داشتم میمردم. بهش گفتم زن دایی بخدا میخوام بگیرمش. مینا گفت حالا کی میدتش به تو؟ با بغض گفتم اگه ندین به زور میگیرمش. با لبخند سرمو گرفت تو سینشو گفت "من که از خدامه تو دامادم بشی".صورتم یخ شده بودوسینه هاش مثله دو تا گوله آتیش بودن که گذاشته بودن دو طرفه یه گوله برف. از حالم چی بگم؟صورتم رفته بود لای سینه هاش که مثله پر نرم بودن. پریارم گرفت تو بغلش و مارو چسبوند به خودش.از اون روز همه جا و به همه میگفت که من داماده آینده شم.منم دیگه به پسر خالم اجازه نمیدادم یه کلمه در مورده زن داییم حرف بزنه.

خلاصه چند سالی گذشت و علاقه ی من به مینا هر روز بیشتر میشد که بالاخره پریا خانم خیانت کرد و با یکی دیگه ریخت رو هم. من 26 سالم شده بودو اون 19 ساله بود.از بچگیش هم خیلی هات بود اما من به خاطره اعتقادات عشقی ام بهش دست نمیزدم. الانم ناراحت نیستم که ممکن بود با ارضا کردنش بهم خیانت نشه. از کجا معلوم اگه از دست و پا می افتادم بهم خیانت نمیکرد. اما اعتراف میکنم که گاهی به خودم فحش میدادم که چرا باهاش سکس نداشتم. من که تا 26 سالگی به خاطره این بی معرفت پسر موندم که خدا عالمه تو دوران من بمیرم تو نمیری چقدر بهم خیانت کرده بود؟ فکرشم دیوونم میکرد.اما مینا مدام دلداریم میداد و ازم معذرت میخواست.

داییم چند سال بود از دست و پا افتاده بود زن اولش که هیچ وقت دلش باهاش صاف نشد با قهر رفته بود شهرستان و تو دوران پیری اونو تنها گذاشته بود. میگفت "سوگلیش بهش برسه" که به حق مینا اونو ترو خشک میکردو هر روز خسته تر از قبل به نظر میومد. تو چهره ی مینا زنه خون گرم و پر انرژیی میدیدم که در 36 سالگی گیره مردی افتاده 56ساله بیمار و بیحال عصبی و بی نمک و سگ اخلاق. مینا یه کم چاق شده بود سینه هاش به زور تو لباسش جا میشد باسنش بزرگ شده بودو وقتی راه میرفت از هم جدا میشدن وقتی روبروم مینشست رونای بزرگ و سفیدش و میدیدم که با وجوده چند کیلو اضافه وزن هنوزم عالی بودن صورتشم که همیشه سرخ بود با لبایی گوشت آلو. تو این فکر بودم که مادر دختری مثله پریا الان چطور با داییم دووم میاره. به این خاطر دلم براش میسوخت . داییمم قدرشو نمیدونست و فکر میکرد کلفت آورده .لطف اونو به پای وظیفش میزاشت و مدام سرکوفتش میکرد که اگه میخواد میتونه مثله اون یکی بزاره و بره! منم هر چی نصیحتش میکردم میگفت" به زن نباید رو بدی ببین همین پریای خودم چطور ولت کرد و رفت؟ امروزو فرداس که باید تو عروسیش بیای قر بدی و به داماد شاباش بدی".اینارو که میگفت اعصابم میریخت به هم. در هر حال به مینا مربوط نبود اون نباید اذیتش میکرد. تا اینکه داییم به خاطره مریضیش رفت بیمارستان و این مینا بود که چند روز بالای سرش بود.

یه روز رفتم ملاقاتش دیدم مینا از خستگی روی پاش نیست.پریا با دری وریه من قبول کرد بمونه کناره پدرش تا مادرش یه شب استراحت کنه. مینا رو سواره پرایدم کردم و بردمش خونه. انقدر خسته بود که دستاشو گرفتم تا از پله ها رفت بالاساعت 3ظهر بود.پرده هارو کشیدم چراغارم خاموش کردم .کمک کردم تا مینا لباسای راحتیشو بپوشه.نمیدونم چرا اما احساس نزدیکی که باهاش داشتم یا علاقه ی بیش از حد باعث شد کمدشو باز کنم لباسای راحتیشو آوردم بیرون و رفتم سمتش.صورتشو با یه لبخند کمرنگ که با خستگیه روح و جسمش توام شده بود خم کرد.مات صورتش بودم که انگشتام دکمه های مانتوشو باز کرد و دستام درش آورد.مثله دختر بچه ها دستاشو برد بالا.پیرهنشو که از عرق به تنش چسبیده بود از تنش در آوردم موهاش ریخت روی صورتش همونطور نامرتب و درهم.سینه هاش با اینکه بزرگ شده بودن اما مثله برف سفید و جذبه ی آهن ربارو داشتن. تی شرته آستین کوتاهی که خودم براش خریده بودم و تنش کردم.جلوی پاش زانو زدم دکمه ی شلوارش و باز کردم و از پاش درش آوردم.یه شورته خیلی ساده که از تنهاییش خبر میداد پاش بود.کثیف و عرق کرده.مثله کسی که اختیارشو از دست داده محکم پاهاش و گرفته بودم تو دستام همونطور که رو زانوهام بودم کشوی دراورو باز کردم و یه شرت تمیز برداشتم. شرتشو از پاش درآوردم و اون یکیرو پاش کردم.دامنه کوتاهی رو هم تنش کردم و روبروش ایستادم تو عمق چشماش داشتم غرق می شدم. در ادامه ی سکوتمون دستاشو گرفتم بردمش روی تخت از دو طرفه کمرش گرفتمش تا روی تخت دراز کشید.دستام زیره کمرش موندن. یه دستمو آزاد کردم و کنارش افتادم رو تخت دسته راستم هنوز زیره کمرش بود.بازتابه نوره کم رنگ و وحشیه آباژور از پشت سرم صورتو لبخندش و دو نیم کرد.با دسته چپم موهای سرشو نوازش کردم و معدود تارهای سفیده موهاش تنمولرزوند.پیشونیشو بوسیدم و با انگشتم چشماشو بستم.مینای عزیزم توی دستام خوابید. نمیدونم چقدر ولی ساعت ها به صورتش خیره موندم قلبم به شدت میتپید من عاشقش شدم یه عشقه هولناک و بی سرانجام.

از سردیه دستم بیدار شدم. ساعت 4 صبح بود.تابلوی مورده علاقم زیر ساعت دیواری بالای سرمون بود یه منظره ی خاکستری از یه جنگله خیس. دسته راستم مثله یخ شده بود ولی نمیخواستم مینای عزیزم از خواب بیدار شه با دسته چپم صورتش و نوازش میکردم که چشماش تو آینه ی چشمام باز شد . مات و بیصدا. نمیدونم چند بار ولی هزاران بار همدیگرو تو انعکاس چشمامون صدا کردیم.مینای عزیزم دستمو از زیره کمرش بیرون آورد و گرفت تو سینش. سرمای انگشتامو گرفت تو دهنش بینه دستاش. ناخودآگاه اشکم سرازیر شد صورتمونو گذاشتیم روی هم خیسه خیس شدیم.مینا بینه دستام بود محکم همدیگرو بغل کردیم لبای شیرینش تو دهنم آب شد.گفتم" دوستت دارم" انگشته سبابشو گذاشت رو بینیش. در گیرو دار درستی و نادرستی کارم بودم که خواهش چشمای مینای عزیزم کاره خودشو کرد.پیرهنمو از تنم درآورد موهای سینمو با نوکه دندوناش میکشید و نوکه سینه هامو میک میزد.سرشو محکم گرفتم تو بغلم که دکمه شلوارمو باز کرد و آروم درش آورد اما هنوز راست نکرده بودم. من عاشقش بودم. تو چشمام خیره شدو دستشو کرد تو شورتم هر چقدر باهاش بازی کرد راست نشد. ناخودآگاه تیشرتشو از تنش درآوردم.لبای شیرین و گرمشو کاملن انداختم تو دهنم و سوتینشو باز کردم.حالا دیگه سینه هامون روی هم بود. پستونای بزرگشو انداختم تو دهنم و آهسته خوردمشون.از لذته مینای عزیزم لذت میبردم. وقتی دید خودم این کارو نمیکنم دستم و گرفت کرد تو شورتش.با انگشتام چوچولشو تکون میدادم و صدای نازش و کناره گوشام میشنیدم.تو چشماش خیره شدم و شورتش و درآوردم. خیلی وقت بود که پشماش و نزده بود. ولی با این حال سرمو بردم لای پاش و کسشو انداختم تو دهنم مینا ناله ی شیرینی میکرد و من لذت میبردم.

احساس کردم باید کارو تموم کنم دامنشو از رو سرم رد کردم واز تن خودم بیرونش آوردم.شورتمو درآوردم. مینا کیرم و گرفت تو دستاش انقدر بزرگ شد که داشت میترکید.رونای توپل و سفیدشو انداختم رو شونم و کیرم و خواستم بکنم تو اما نمیرفت خودش با آّب دهنش خیسش کرد.دوباره گذاشتمش لبه کسش و فشار دادم تا رفت تو آروم آروم و تا آخر کیرم و کردم تو کسش از لذت خودش و تکون میداد منم کیرم و در میاوردم و دوباره میکردم تو.این اولین سکسم بود با کسی که دوستش داشتم.کیرم داشت میسوخت اما مدام عقب و جلوش میکردم.سینه هاشو گرفته بودم تو دستام و فشارشون میدادم.تا اینکه آبم اومدو ریختمش رو سینش.همدیگرو بغل کردیم. یک ساعت دیگه دوباره شروع کردیم با اینکه کمرم درد گرفته بود مینای عزیزم و به پشت خوابوندم. باسنش خیلی بزرگ بود نرم و سفید کیرم لایه کونش گم میشد.یه تف انداختم سره کیرم گذاشتمش لای پاش.یه کم لاپایی کردمش بعد از پشت کیرمو کردم تو کسش.تمام وزنم رو کمرش بود رو کونه داغ و نرم و سوزانش. با سرعت و محکم تلمبه میزدم شکمم که میخورد به کونش تق تق صدا میکرد و کونش میلرزید و با صدای بلند جیغ میکشید . انقدر تلمبه زدم که آبم اومد.ریختمش لای کونش.دوباره رفتیم نو بغله هم.با همه ی وجودم لبو سینشو میخوردم. برای آخرین بار که کردمش دو قطره آب ازم اومد که ریختمش رو سینه هاش و محکم بغلش کردم. بعد با هم رفتیم حموم. من و عشقم مینا

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
ملیحه
ملیحه همسایه رو بر.یمون بود و الان رفتند تهرون . اصلیتش شیرازی بود و دانشگاه شهر ما درس می خوند و اینجا هم با پسر همسایه ما دوست می شه با هاش ازدواج می کنه ولی چه ازدواجی پسره ناتوانی جنسی داشت . قبلا زیاد باهاش دوست نبودم و در حد سلام علیک و احوال پرسی با زنم دوست بودند و خانه ما هم می امد موقع حرف زدن با من تو چشمم خیره می شد و منم اینو به حساب صمیمیت وخونگرمیش می ذاشتم ولی کم کم دیدم چیز بدکی نیست یه کم چهره اش سبزه بودو چثه اش بزرگ یه روز ظهر رفتم خونه بعد از ناهار زنم گفت ملیحه می گه کامپیوترم خراب شده اگه اقا داود سر در می اره یه نگا بهش بکنه گفتم باشه غروب. غروب بازنم رفتیم خونشون شوهرش نبود برای کار رفته بود تهرون واو با مادر شوهرش بودند امد جلو احوال پرسی کنه با یه چادر خونگی بود بدون رو سری و دامن جریانو پرسیدم گفت هم کانکت نمی شه هم بعضی وقتها بالا نمی یاد.گفتم زیاد کانکت می شی ؟گفت اره همش الکی. ایراد نرم افزاری نداشت سیم تلفنش قطع بود اونو درست کردم براش تست کردم گفتم حجم برنامه هات زیاد مگه چی داری توش ؟گفت هیچی اهنگ وفیلم ر مادر شوهرش گفت اگه زیاد کار داره ما تو هال می شینیم تا سرت خلوت باشه اونا رفتند ملیحه سر پا ایستاده بود گفتم بشین اون نشست گفتم باید برنامه ها تو سبک کنی گفت من فقط بلدم گوش کنم خودت برام انجام بده با تعجب نگاش کردم گردن سینه هاش قشنگ معلوم بود گفت هرکدوم خواستی دلیت کن بجز این پوشه یه فایلی بود به اسم ملیح به اون حساس شدم فایلها رو چک می کردم اضافی هارو دلیت کردم مشکل سیستمش بهتر شد ولی زیاد نه گفتم احتمالا یکی از برنامه هات ویروسیه گفتم فایل میلح هم برات چک کنم اونم حرفی نزد بلند شد رفت توهال اونو باز کردم یه سری عکس و فیلم عروسیشان بود اونارو بی خیال شدم یه پوسه دیگه باز کردم پر عکس سکسی بود ودوتا هم فیلم سکسی صداش کردم گفتم اینارو هم حذف کنم خودش فهمید گفت حذف شان کن برنامه هاش سبک شد و مشکل سیستمش رفع شد گفتم هر چی اومد تو سیستمت نریز اگر ویروسی بشه باید ویندوزتو دوباره نصب کنی.ازم خیلی تشکر کرد یه فیتلر شکن توپ داشتم الان هم ازش استفاده می کنم اونو رو سیستمش نصب کردم وگفتم با این هرسایتی که می خوای باز می شه بعد از خوردن میوه خدا حافظی کردیم اومدیم خونه خودمون به زنم گفتم دختر خوبی حیف که تو خونواده ایناست زنم گفت اره خیلی خودمونی طفلک دلش خونه ازم پرسید تا حالا اقا داود وسط کردن کشیده کنار ؟ منم خواستم خجالت نکشه گفتم بعضی وقتها گفت علی یه دفعه خودشو می کشه کنار و وسط کار ولش می کنه و چیزش می خوابه گفتم از اقا داود بپرسم ببینم از چی میشه ؟منم به زنم گفتم پسره فکر کنم معتاد البته همین طورم بود زنم گفت طفلک اون اصلا نمی دونه من فهمیدم که حتما هم کمبود سکس داره شمارشو ازتو گوشی زنم برداشتم فردا بهش زنگ زدم اول نشناخت خودمو معرفی کردم گفت بعدا زنگ می زنم زنگ زد وکلی ازم تشکر کرد گفتم زنگ زدم ببینم سیستمت درست شده هرموقع کاری داشتی بگودیگه بامن راحت بود گفتم یه فلش بهت می دم برا خودت ولی کسی نفهمه چند تا فیلم سکس و هزارتایی عکس براش ریختم تو فلش ظهر دادم بهش به شوخی گفت فیلم ترسناک نباشه من می ترسم اخه تنهایی نیگا می کنم گفتم نه خدا حافظی کردم رفتم خونه خودمون دوسه بار باهم تماس داشتیم ولی انگار نه انگار من می دونم فیلم سکسی نیگا می کنه به زنم هم چیزی نگفتم یه روز زنگ زد گفت اقا داود شرمنده کیبوردم خراب شده اگه ممکنه یه کیبورد برام بیاری فقط خانمت نفهمه من اینقدر مزاحمت می شم وبه موبایلت زنگ می زنم کیبورد خریدم رفتم زنگ درشون رو زدم امد جلو در گفت بفرما تو یه نگاهی دور وبر کردم رفتیم توهیچ کس نبود گفتم پس موشک (به مادر شوهرش می گفتم)گفت رفتن باغ من بدبخت باید تا صبح دق کنم دل خوشیم شده این کامپیوتر داشتم کیبورد براش وصل می کردم برام شربت اورد ازش تشکر کردم گفت واقعا شرمندم نمی دونم شمارو نداشتم تو شهر غریب چی می کردم اینا که اصلا هیچ چی بارشان نیست بیرونم بدون اجازه اینا نمی تونم برم براش ناراحت شدم گفتم من همه جوره در خدمتم هر کاری داشتی فقط به خودم بگو گفت مرسی خودم می دونم گفت اقا داود زنگ بزن خونه بگوناهار نمی ری یه لقمه باهم بخوریم منم تنهام بهم مزه بده اول قبول نمی کردم دلم سوخت زنگ زدم به خانمم گفتم ظهر نمی ام ملیحه خوشحال شد گفتم ملیحه خانم یه زمان نفهمند برامون بد بشه اونم گفت خیالت تخت تا فردا نمی ان رفت اشپزخونه ناهار حاضر کنه گفتم بی خیالش شو بیا بشین یه کم حرف بزنیم گفت اخه نمی شه که گرسنه بمونیم شما بیا اینجا رفتم اشپز خونه چادرشو انداخته بود رو شونش رنگ موهاش به ادم حال می داد همینطور بی خیال سیب پوست می کند گفتم علی نمی اد گفت نه بابا من از شوهرم هم شانس نیاوردم منو ول کرده خودش معلوم نیست کجاست گفتم واقعا سخته درک می کنم به شوخی گفتم این دفعه اومد بچسب بهش نذار بره گفت همون نیاد بهتره بود و نبودش برام فرقی نداره گفتم واسه چی ؟گفت بد بختی مشکل داره گفتم مشکل چی ؟ گفت خانمت نگفت گفتم چرا یه چیزایی گفت گفت اقا داود راهی براش نمی دونی گفتم سیگار زیاد می کشه گفت اره هرموقع هم می اد با دوستاش جمع می شن اتاق در قفل می کنند گفتم اگه سیگار بزاره کنار خوب می شه گفت خیلی گفتم یه بارم منو زد گفت به تو ربطی نداره چشماش پر اشک بود برگشت یه نگاهی به من کرد گونه هاش خیس بود بلند شدم رفتم پیشش دست بردم اشکاشو پاک کردم از دستم بوس کرد وکشید به صورتش رفتم جلوتر به خودم چسبوندمش چادرش افتاد سرشو گذاشت رو شونم از گردنش بوس کردم یه تکونی خورد خودشو جمع کرد لبمو گذاشتم رو لبش شروع کردیم به لب گرفتن از پشت باسناشو گرفتم و مالیدم حسابی حال می کرد خودشو به من می مالید گفتم ملیحه باجون جوابمو داد گفتم اگه دوست نداری ادامه ندیم گرفت از کیرم گفت حال منو خراب نکن رو صندلی نشستیم کونشو تو بغلم جا می دادگفت داود باجون جوابشو دادم گفت بریم تو اتاق تو بغلم بردمش انداختم رو تخت گفت لباسامو در می اری یکی یکی در اوردم تا رسیدم به شورتش لامبادو داشت درش نیاوردم با دستم کوس وکونشو مالیدم تو اسمونا بود افتادم به جون کسش حالش عوض شد گفت چرا اینطوری شدم واییییییییییی چه کیفی میده بخوربخور جیغی زد وبدنش شل شد یه کم صبر کردم نازش کردم تا حالش جا اومد گفتم خوبی با سر گفت اره گفت چه کیفی داشت از عروسیم اینطور نشده بودم گفتم یعنی تا حالا ارگاسم نشده بودی گفت ارگاسم چیه؟ گفتم ابتو نریخته بودی گفت نه شلوارمو کشیدم پایین دست برد کیرمو گرفت گفت واییییی چه بزرگه در اوردم بیرون گفتم ساک بزن گفت ساک ؟گفتم بخورش دیدم معطل می کنه خوابوندمش رو تخت بحال69بخوابیدم روش کوسشو لیس می زدم اونم حال می کرد دیدم کیرمو کرد دهنش وبرام ساک می زنه دوباره جیغاش شروع شد کارمو قطع کردم رفتم رو کوسش گفتم می خوای سرشو تکان داد با کیرم چوچولشو مالیدم گفت بزار تو گذاشتم کوسش تونمی رفت گفت فشار بدن نترس فشار دادم نصف کیرم رفت دیدم اشکش در اومده گفتم ملیح درد داری گفت نه عزیزم از خوش حالیمه تاته فرستادم تو کوسش تلمبه می زدم با کیف تموم اویی اوییی می کردوجون می گفت ابم داشت می اومد گفتم ملیح دادادادارم می اااام ابمو خالی کردم تو کوسش اونم حال کرد ه بود می گفت جون چه داغه بریز الهی قربونت برم بدنم شل شد وافتادم روش اونم منو بو س می کرد وصورتمو نوازش می کرد یادم افتاد چی کردم فوری از روش بلند شدم گفت چی شد؟ گفتم پاشو بریز بیرون دستمو گرفت منو کشید طرف خودش گفت بی خیال عزیرم می خوام ازت یه یادگاری داشته باشم تا همدم تنهایم باشه گفتم اخه خونواده شوهرت گفت خودم درستش می کنم فردا قراره علی بیاد هر طور شده نمی زارم در بره تا ابشو بریزه توکوسم منم می گم از خودشو یه بویی حس کردم گفتم بوی چیه گفت وای غذام سوخت دوید طرف اشپز خونه کون وسینه هاش بالا پایین می پریدند دو باره کیرم سیخ شد از پشت گرفتمش نشستم رو صندلی اون برگشت طرف من پاهاشو انداخت دو طرفم وکیرمو گذاشت تو کوسش طوری بالا پایین می کرد که از لذت وشهوت داد می کشیدیم دوباره با هم خالی شدیم بعد از اینکه حالمون سرجاش اومد همونطور تو بغلم بردمش حموم ورفتیم زیر دوش تو بغلم بود زیر دوش انگشت کردم تو سوراخ کونش گفت باشه دفعه بعد کیرمو کشیدم بیرون کیرمو برام شست اومدیم بیرون گفتم من سر کوچه منتظرم بریم ناهار یواشکی رفتم بیرون اونم اومد رفتیم یه پرس جوجه خوردیم گفت امروز معنی زندگی ر و فهمیدم بعد ناهار گذاشتمش سر کوچه و رفتم مغازه بعد اون زیاد می اومد خونمون دیگه فرصت نشد سکس کنیم بعد یه ماه زنم گفت ملیحه حامله اس من خوشحال شدم که اونو از تنهایی در اوردم بعد از یکی دو بار سکس دیگه یادش دادم که چطور شوهرشو بیاره تو خط و موفق هم شده بود اونا رفتن تهرون یه روز زنگ زد بخاطر همه چی ازم تشکر کرد و گفت دیگه مادر شده اونم مادر دو قلو البته اینو زنم بهم گفته بود.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
پاتختی
حمیرا خواهر باجناق بزرگمه با چشمان آبی قدی کوتاه بدنی پر از اون کوسهای درجه یک. قبلا زیاد ندیده بودمش یکی دو بار خونه باجناقم ولی از طرز نگاش و شوخی هاش با زنم معلوم بود ازون زنای هاره. گذشت تا اینکه عروسی دختر با جناقم شد. خونه اونا با پدر خانمم توی دهاته ماهم رفتیم زنم با حمیرا تا همدیگر دیدند شروع کردن به شوخی و پچ پچ. شب بعد از حنابندان من رفتم خونه پدر خانمم و اونا اونجا موندن .

صبح مادر خانمم داشت صبحانه حاضر میکرد. با اینکه مسنه ولی هیکل تیپش هر کیر خوابیده ای رو بیدار می کنه یه تیشرت تقریبا بلند پوشیده بود تا زیر باسنش میرسید وازبغل چاک داشت ومنم روی صندلی نشسته بودم یک لحظه خم شد از کابینت چیزی برداره تیشرتش رفت بالا من چاک کون باسنای کندشو دیدم تا اون روز بهش دقت نکرده بودم ولی دیدم عجب معرکه ای مخصوصا وقتی که شکم و بند شلوارش وشورت قرمزش که افتاده بود بیرون دیدم با خودم گفتم اینو بکنیا هرچی بارش کنی میکشه میره .

بعد از صبحانه رفتم مغازه و ظهر برای ناهار امدم خانمم رو خونه خواهرش پیدا کردم جلو در داشتیم صحبت میکردیم که حمیرا اومد یه حال احوالی کردیم و رفت. زنم گفت خدا خفش کنه نذاشته اصلا بخوابم گفتم براچی؟ زنم گفت بعدا میگم و فهمیدم موضوع ازچه قراره. زنم رفت تو حمیرا اومد و می خندید گفتم چرااذیتش میکنی اونم خنده ای کرد گفت شوخی میکنه .بعداز ظهر موقع بردن رخت داماد حمیرا هم با ما امد نیم ساعتی که تا شهرتو راه بودیم با زنم حرف زدن از تو ایینه حواسم به همشون بود حمیرا دستشو اندخته بود لای پای زنم واونو می مالید خانه داماد هم رقصی کرد که کیرم رو سیخ سیخ کرد و مجبور شدم برم از پشت بچسبم به زنم. موقع برگشتن به حمیرا گفتم ارمین کجا میره ؟ ارمین پسرشه .گفت باباش میره سرویس اونم گلوی منو میاره گفتم ببین اگه دوست داره بفرست بیاد مغازه اونم گفت اخ خدا خیرت بده خودم میخواستم بگم ولی روم نمی شد همون از فردا می فرستم بعد از این صحبت خیلی صمیمی شده بود .

بعد از شام عروسو بردند من وزنم سوار ماشین بودیم که راه بیفتیم حمیرا امد جلو گفت اقا داود منم می بری زنم خندید و به شوخی گفت بی تربیت شوهر من مگه می بره. توی راه تو ماشین تاریک بود و اونا باز مشغول بودن بعد از کمی گشتن حمیرا رو پیاده کردیم زنم گفت شب تنها می خوابی ؟گفت اره می خوای بیای. زنم تو گوشش گفت می خوای داود بفرستم نترسی اونم چنگولی از بازوش گرفت گفت بیاین شبو اینجا بخوابین زنم گفت لازم نکرده .حمیرا به من گفت اقا داود ارمینو کجا بیارم؟ گفتم خودم میام دنبالش کمی تعارف کرد خداحافظی کردیم رفتیم خونه خودمون. به زنم گفتم حالتو جا اورد اونم گفت خدا بکشتش. دست انداختم لا پای زنم گذاشتمش رو تخت و باهاش بازی کردم و پاهاشو بلند کردم انداختم زیرم با یه فشاری تا خایه هام رد کردم توش از درد و لذت جیغ بلندی کشید یه کم صبر کردم گفت چیه حمیرا خیلی حشریت کرده گفتم چی بود؟ خیلی می خاریدین گفت جنده دیشب تا صبح باهم ور رفته پرسیدم چطور؟ گفت "عصر داشتیم سالاد درست میکردیم خیار سالادی رو برداشته میگه می تونی بکشیش؟منم گفتم مال من تنگه خودت چی؟گفت اره ولی اگه گذاشتم تو کوست تا ته رفت چی ؟ گفتم من که مثل تو گشاد نیستم گفت معلومه که گشادی هر شب می دی ولی من الان یک ماهه که کیر ندیدم گفتم کیر ندیدی از این چیزا که دیدی گفت نه جون تو ولی با تو شرط می بندم می ذارم تو کوست اگه تا ته رفت چی؟اونموقع می ذارم تو کونتا گفتم اگه تو کوس تو رفت چی؟ گفت تو بزار تو کون من . من فکر کردم فقط حرف می زنه و شوخی میکنه. شب جا نبود دوتایی تو یه جا خوابیدیم دیدم خیاره رو اورده گفتم بابا شوخی کردیم زشته اونای دیگه بیدار می شن گفت نترس همشون خستن کیر خرم بزاری تو کوسشان بیدار نمی شن .منم کم کم حشری شدم قبول کردم فقط شورتو دامن داشتم اونارو کشید پایین یه کم با کوسم بازی کرد یه دفعه دیدم خیار تا ته تو کوسمه اینقدر حشری بودم که یادم رفت خودمو جمع کنم نره تو اون یه کم خیار رو تو کوسم تکون داد ابمو ریختم گفت چی شد نرفت تو؟با مشت تو سینش زدم گفتم نرفت و کیر خر. دیدم داره انگشت می کنه تو کونم نذاشتم گفتم جنده جر می خورم گفت نترس می گفتی تو کوسمم نمی ره پس چه جور رفت خودمم دلم می خواست حرفی نزدم اونم کم کم خیار رو رد کرد تو کونم اون جا هم یه بار خالی شدم . خیار رو داد دست من گفت مشغول شو گفتم حالشو ندارم گفت ولی من خیلی حالشو دار ما. اینو گفت ترسیدم نکنه یه بار دیگه بزاره دیگه فردا نتونم راه برم خیار رو گرفتم تو کوسش نمی رفت به زور گذاشتم ابشو ریخت منم دیگه تو کونش نذاشتم .همون طور خسته خوابیدیم."

با تعریف های زنم من کار خودمو کردم هم اونو ارضا کردم هم خودم ریختم . صبح دیر شده بود رفتم مغازه بعد از دو ساعتی یادم افتاد باید برم دنبال ارمین رفتم در خونه حمیرا زنگ زدم در و باز نکردن. دو سه بار زنگ زدم دیدم حمیرا اومد جلو در درو که باز کرد چشمم افتاد بهش یه لحظه یادم رفت برای چی اومدم حمیرا با چشای پف کرده با یه تاب بندی شلوارک صورتی با چادر نازک خانگی جلوم بود سلام کرد جواب شو دادم گفتم تا الان خواب بودی اون تازه یادش افتاده بود که اونجا چی میکنم . گفت وای ببخشید الان حاضرش میکنم. یک دفعه موبایلم زنگ زد زنم بود گفت بیا منو ببر پاتخت. گفتم باشه الان جلو خونه حمیرام ارمینو بردم میام .اون گفت ببین اگه حمیرا هم حاضره بیارش به حمیرا گفتم زنمه می گه حمیرا رم بیار گفت زحمت نکشین من حاضر نیستم خودم میرم. گفتم حاضر شو می ام دنبالت اونم قبول کرد ارمینو گذاشتم مغازه بعضی چیزا رو یادش دادم وخودم رفتم دنبال حمیرا.

زنگ زدم گفت اقا داود بیا بالا یه شربت بخور تا بریم منم کیرم سیخ بود رفتم تو حمیرا خوش امد گفت هنوز اماده نبود فقط دوش گرفته بود رفت تو اتاق خودشو اماده می کرد در و نبست منم دیگه رو رو گذاشتم کنار گفتم شما زنا باشین این قر و فرتان گفت اگه ما بخودمان نرسیم که شما باید بیستا زن بگیرین حمیرا می خواسته دامنشو در بیاره شلوار بپوشه که یک دفعه تلفنشان زنگ زد اونم هول شده بود پاش گیر کرده به شلوارش و افتاده بود با صدای افتادنش بلند شدم گفتم چی شد؟ اونم با درد گفت افتادم دراتاق نصف بیشتر باز بود دیدم که هنوز بلند نشده به بهانه کمک رفتم جلو همدیگر رو دیدیم رفتم تو کیرم سیخ شده بود اونم کیرمو نگاه میکرد گفتم بزار کمکت کنم اونم خدا خواسته گفت مرسی بلندش کردم. موبایلم زنگ زد زنم گفت پس کجایی؟ گفتم حمیرا گفت زود ساعت دوازده بریم منم برگشتم تو مغازه. حمیرا نگام می کرد فهمید دروغکی گفتم ساعت هنوز یازده بود دستشو گرفت از کیرم گفت جون چه گنده اس. کمر بندمو باز کرد شلوار وشورتمو با هم کشید پایین گفتم چیه هولی گفت نه هلاکم انداخت دهنش شروع به ساک زدن کرد بلندش کردم دست تو شورتش بردم ابش راه افتاده بود ولازم نبود کاری بکنم گفتم چه جور دوست داری گفت هر جور زنتو می کنی منم رو تخت خوابوندم اونم پاهاشو حسابی داد بالا. شورتشو که دراوردم کوسی دیدم که تا حالا ندیده بودم چاق وتپل بدون مو گفتم جیگر محکم یا یواش ؟ گفت فقط جرم بده منم پاهاشو انداختم زیرم کوس وکونش حسابی رفت بالا تا جون داشتم تا ته کردم توکوسش اونم که انگار سردش شده اوووه می کرد و دندوناش بهم میخورد فهمیدم دردش اومده کمی صبر کردم پاهاشو از زیرم در اورد و داد بالا فهمیدم که چی می خواد تلمبه می زدم اونم با هر بار که کیرم تو کوسش میرفت جون می گفت حمیرا یه بار ارضا شد این دفعه رفتم پشتش فکر کرد می خوام از کون بکنم گفت الان نه دفعه بعد گفتم میخوام از پشت بزارم تو کوست اونم سگی خوابید ومنم گذاشتم تو کوسش هربا که کیرم رو بیرون می اومد کوسش باز می ماند و صدای قشنگی میداد که ادمو به عرش می برد همانطور که کیرم تو کوسش بود خوابوندم و خودم هم خوابیدم رو باسنش خیلی حال میکرد وگفت الهی قربون کیر کلفتت از کی بود کیر ندیده بودم مال رضا انگار دودول بچس . با حرفاش حال میکردم با هر فشار من کونش بالا میرفت ابم داشت می اومد گفتم بیرون یا تو؟ گفت چرا بیرون بریز تو جیگرم حاملم کن ازت بچه می خوام یادگاری می خوام منم تمام ابمو ریختم تو و روش خوابیدم حمیرا نازم می کرد می گفت جیگر پاشو بریم دیر نشه دیگه دو ش نگرفتیم حمیرا پنبه ای گذاشت رو کوسش گفت بزار اب عزیزم بیرون نریزه تا پرم کنه باهم راه افتادیم و رفتیم توی راه می گفت باید برای منم پا تخت بگیرند زنم رو هم سوار کردیم و رفتیم توی راه به خودم می گفتم که دیگه باید زیاد کار کنم چون دیگه عیال وار شدم بعداز چند باری که رو باسکول حمیرا رفتم یه روز بهم گفت صاحب دختر شدی فکر جهازش باش واین طوری حمیرا از من دختر دار شد.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سوگل زن برادر خانمم

اون روز بعد از اینکه سودابه رو کردم اومدم خونه خودمون شب شد و موقع گاییدن زنم . بعد از لب گرفتن لب دادن و مقدمات اولیه تا ته کیرم رو کردم تو کوسش و اونم خیلی کیف میکرد من همیشه قرص می خوردم وهم به کیرم اسپری میزدم . این باعث میشد تا یک ساعت ابم نیاد و کیرم همینطور سیخ بمونه.به زنم گفتم اگه بیای ببینی دارم خواهرت میکنم چیکار میکنی؟اونم بی مقدمه گفت منم به شوهر اون میدم گفتم دوست داری دوتایی هم تورو بکنیم هم سودابه رو گفت اره و ارضا شد و من هم همینطور میکردمش کمی که به خودش امد گفتم بزار کونتم باز کنم تا اماده بشی برای دادن به دو نفر اونم قبول کرد اونو از کونشم گاییدم ساعت 10صبح بود که با زنگ تلفن بیدار شدم سودابه بود گفتم تو خواب نداری گفت خسته نباشی جیگر مجبوری کم میکردی زنم بیدار شد پرسید کیه؟ گفتم سودابه کوسو گوشی رو ازم گرفت گوشی گذاشتم رو ایفون سودابه پرسید تا الان میدادی زنم گفت اره جون خودت و کمی سر به سر هم گذاشتند تا اینکه مارو واسه ناهار دعوت کرد با زنم باهم رفتیم حموم اماده شدیم بریم خونشون چون جمعه بود شوهر اونم خونه بود با دست دادن و احوال پرسی رفتیم تو زنامون حسابی به خودشون رسیده بودند و کیرمون حسابی سیخ میشد باجناقم رفت بیرون وسایل بخره زنم هم رفت دستشویی سودابه اومد پیشم یه لب ازم گرفت وگفت فردا کجایی؟ گفتم مغازه گفت فردا ظهر بیا اینجا مهمون داریم منم قبول کردم زنم اومد تو و حرفمون رو قطع کردیم ناهار باهم خوریم همه خوابیدن سودابه رفت بیرون و چشمکی به من زد منم نگاهی به شوهرش کردم خواب خواب بود رفتم جلو در مهتاب کلیدی داد گفت فردا بی سر صدا بیا تو تا من اشاره نکردم کاری نکن بخاطر اینکه سه نشه زود رفتیم تو بعد از خوردن چای و میوه دسته جمعی رفتیم پارک شام هم مهمون فست فود بودیم کنار میز من و محمد هر کدوم روبروی زنامون بودیم یک دفعه دیدم زنم و محمد به هم چشمک رد بدل می کنند به بهانه اینکه کیفم افتاد زیر میز خم شدم دیدم محمد و زنم پای همدیگر رو فشار میدند چیزی نگفتم بعد از شام او نارو رسوندیم و خودمان رفتیم خونه پچه ها خوابیده بودند زنم گیر داد گفت امشب منو می کنی گفتم نه حالشو ندارم باشه فردا شب گفت نه امشب تازه بهت کون هم میدم من قبول نمی کردم گفتم شرط داره اونم بی مقدمه قبول کرد گفتم می خوام جفت کیر بکنمت گفت اخه با چی ؟گفتم اون با من رفتیم اتاق خواب داشت لباساشو در میاورد فقط شورت تنش بود دست برم توی شورتش دیدم کسش خیس خیسه یک دفعه گفتم محمد کار خودشو کرد اونم تعجب کرد و گفت لوس این حرفا چیه؟گفتم هیچ چی شاید تو فست فود یکی دیگه بود پاتو فشار میداد اونم که فهمید کار خرابه گذاشت پله پایین چیزی نگفت رفتم اشپزخونه با یک خیار سالادی گنده امدم زنم لخت خوابیده بو و پاها شو به دیوار تکیه داده بود و داشت کوسشو می مالید تا خیار رو دست من دید گفت او خیلی گنده اس جرم میده گفتم اون با من بخاطر اینکه زنم اماده اماده بوده بی مقدمه شروع کردیم کیرم رو تو کوسش فرستادم بعد از دوسه بار تلمبه زدن اون ارضا شد وبی حال افتاد رو تخت یه کم صبر کرم حالش جا اومد گفتم قمبل کن اونم فوری قمبل کرد و کونشو داد بالایه کاندوم تیغ دار زدم خیار سالادی و اروم رد کردم تو کوسش اونم چون حسابی گشاد شده بود همه خیار رو کشید تو منم کیرم رو اب دهن زدم فرستادم تو کونش دیگه عادت کرده بود شروع به تلمبه زدن کردم با دستم محکم رو باسنش میزدم اونم جیغ میکشید میگفت نزن دردم میاد منم حشری حشری بودم گفتم الان چنند تا کیر توتت گفت دوتا گفتم تو کوست کیر کیه گفت هر دو تاش مال تو گفتم مال محمد اونم گفت نه مال اون یه ذره اس با این اوصاف حسابی کردمش بیحال روش افتادم وقتی بیدار شدم دیدم صبح شده دوشی گرفتم بعد از صبحانه مفصل رفتم مغازه همش یاد سودابه بودم و اینکه کی رو جور کرده نزدیک ظهر به خونه زنگ زدم گفتم ظهر نمی یام ساعت 12به سودابه زنگ زدم گفت منتظرم. گفتم کیه ؟ گفت بیا بدک نیست بعد از تلفن به همه زنایی که میشناختم فکر کردم از مادر زنم گرفته تا خاله ها شون زنای برادر خانمم(اخه 5تا برادر زن دارم که زناشون هرکدوم ازاون یکی تیکه تر )حتی به عمه و خاله خودم هم با زن عمو وزن دایی هام هم فکر کردم با خودم گفتم یکی رو جور کرده دیگه مهم گاییدنش یه قرصی انداختم بالا و اسپری زدم راه افتادم طرف خونه با جناق در رو باز کردم رفتم تو در واحدشون رو یواشکی باز کردم دیدم سرو صدایی نیست اول فکر کردم سر کارم ولی یک دفعه صدای اویی شنیدم از اتاق خواب بود یواشکی درو باز کردم سودابه متوجه شد اون زیر بود اون بکی حالت قمبل رو سودابه بود وسودی یه کبر مصنوعی تو کوس اون کرده بود اونم حال میکرد سودی گفت سوگل دوست داشتی جای این یه کیر وافعی تو کوست بود ؟(من تازه فهمیدم کیه سوگل زن برادر کوچیکه خانمم بود ازاون کسا بودا کوتاه قدو تپ و سفید )سوگل گفت اخ که گفتی یعنی هر کی باشه تا اون خایه هاشم می کشیدم تو کوسم سودی گفت دوست داشتی کی همونطور که قمبل کردی می ذاشت تو کوست ؟سوگل یکی دو نفر را اسم برد و سودی از کوچیکی و کجی کیرشان گفت سوگل اخر سر گفت اقا داود.اخه ....(منظورش زنم بود)میگفت کیرش هم کلفت هم بلند . سودی اشاره ای به من کرد یعنی بیا سوگل متوجه نبود و فقط حال میکردسودی لب تو لبش گذاشت و کیر مصنوعی رو از تو کوس سوگل بیرون کشید کوسش همون طور باز مونده بودسوگل گفت بد جنس حالمو خراب کردی زود باش بزار تو من هم موقعیت رو جور دیدم کیرم رو فرستادم تو کوسش. سوگل گفت سودی جووووون چرا این طوری شد انگار کیر راست راستکیه سودی بخاطر اینکه سوگل نفهمه دو دستی سر اونو گرفته بود از ش لب می گرفت و من هم تلمبه میزدم سوگل متوجه شد که یکی دیگه داره می کندش فکر کرد محمد شوهر سودیه گفت بد جنسا دو نفر به یه نفر به سودی اشاره ای کردم یعنی ولش کن سودی هم سر سوگل رو ول کردسوگل عقبش رو نگاه کرد منو دید نمی دونم از خوش حالی بود یا از ترسش خواست بیفته نگهش داشتم همانطور تلمبه میزدم سوگل این دفعه جیغ بلندی کشید و ارگاسم شد بیحال روی تخت افتاد سودی اونو ول کرد اومد سراغ من کیرمو تو دهنش گرفت برام حسابی ساک زد بعد قمبل کرد و کونشو داد بالا خواستم بزارم تو کوسش کونشو داد پایین یعنی بزار تو کونم منم یواش یواش با سوراخ کونش بازی کردم تا گشاد شد یک دفعه تموم کیرمو فرستادم تو کونش اونم چقدر حال می کرد گفتم از کون به شوهرت میدی کونت اینقدر گشاده. گفت اون از کوسم بزور میکنه چه برسه به کونم بعدا بهت میگم چرا گشاده. سوگل که حالش جا اومده بود از این که می دید با جناق داره خواهر زنش اونم از کون میکنه حسابی حال اومده بود اومد جلو کیر منو از تو کون سودی در اورد گذاشت دهنش دو باره گذاشت تو کون سودی و خودش فمبل کرد یعنی تو کون منم بزار طفلکی نمی وانست چی در انتظار شه کیرم دراوردم کون سوگل رو خیس کردم سوراخ کونش خیلی تنگ بود دونستم که تا حالا کون نداده و بخاطر اینکه سوگل میده اونم میخواد بده با خودم گفتم اگه یه دفعه بزارم کونش جر میخوره کار میده دستمون برای همین دستم گرفتم از کیرم نوکش گذاشتم رو سوراخ کونش کمی فشار دادم 3سانتی از کیرم رفت تو جیغ شیرسوگل در اومد اخ سوختم ایی ایی و خودشو کشید جلو داشت سوراخ کونشو میمالید سودی که تا اون لحظه نیگا میکرد گفت ای بمیری سوگل. سوگل گفت کونی تو باز شدی ماشا ا... اینم که کیر نیست شاه کیره . منم کیرم رو گذاشتم تو کوس سودی هی تلمبه میزدم نزدیک خالی شدنم بود دیدم دوباره سوگل قمبل کرد گفتم دردش رفت گفت بزار تو کوسم کیرم رو ازتو سودی گذاشتم توکوس سوگل دوباره تو سودی تا اینکه گفتم سودی سوگل سودی سوگل اخرش همه ابمو تو کوس سوگل خالی کردم همونطور افتادم رو سوگل. سودی اومد جلو گقت جیگر شکمش رو بالا نیاری سوگل تازه متوجه جریان شده بو د جیغی کشید و چمپاته نشست رو کاشی اتاق اب منو همینطور میریخت بیرون سودی خندید گفت نترس بابا نمی شی سوگل گفت این اب فیل رو حامله می کنه چه برسه به من. سودی گفت من می دونم که نمیشه اخه جیگرم خنثی اس سوگل منظور سودی رو فهمید لجش گرفت با کیر مصنوعی گذاشت دنبال سودی و گفت سودی با این جرت میدم حال منو میگیری سودی هم گفت میگم باز بزاره کونتا. سوگل اومد پیشم بخاطر همه چیز ازم تشکر کرد و گله که چرا نگفتم وازکتومی کردم و ابن خنثی اس منم ازش لب گرفتم قول دفعه بعد رو به اون دادم سه نفری رفتیم حموم دوش گرفتیم من راه افتادم مغازه.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سودابه
من و زنم ده سال پیش ازدواج کردیم یک خواهر زن دارم که اسمش سودابس. سه سال بعد از ما عروسی کرد. زمان مجردیش خیلی می امد خونه ما من هم کم کم دیدم چیز بدکی نیست دوستیمو باهاش بیشتر کردم یه روز که خونه ما بود میبردمش خونه داداشش دوتایی صندلی جلو تاکسی نشستیم توی راه دستمو انداخته بودم گردنش وبا دستم بازوش رو فشار میدادم واونم چیزی نمی گفت.

این موضوع گذشت و ازدواج کرد و بچه دار شد وهیکلش هر روز سکسی تر میشد منم نسبت به کردنش حریصتر میشدم تو هر موقعیتی سعی می کردم کیرمو نشونش بدم البته طوری که مثلا خودم نمی دونستم و اون اتفاقی دیده یک شب تابستان که خونه پدر زنم بودیم و اون هم با شوهرش اونجا بودند من و شوهر اون حسابی از خجالت زن همدیگه در اومدیم موقع خواب شوهرش بخاطر کارش رفت من پدر زنم توی هال خوابیدیم و اونا با مادر زنم توی اتاق دیگه. در اتاق رو نبسته بودند من هم کیرم دستم بود و باهاش ور میرفتم تا اینکه دیدم بلند شد و بچشو میخواست ببره دستشویی من هم که با شلوارک خوابیده بودم کیرم رو از پاچه شلوارک بیرون انداختم و غلطی زدم روبرو به در خوابیدم چون جلو در خوابیده بودم قشنگ مشخص بود سودابه که یه شلوارک صورتی و تاب نازک پوشیده بود و تموم بدنش مشخص بود اومد رد بشه یهو چشمش به کیرم افتاد چند لحظه مکثی کرد رفت وقتی اومد رفت اشپز خونه که اب بخوره من دوبار غلطی زدم و رو برو به اشپزخونه خوابیدم و اون دوباره کیرم رو دید که حسابی شق شده بود. بچشو برد خوابوند خودش دوباره برگشت اشپزخونه چون هال کمی تاریک بود اون نمی دید که من بیدارم ولی من اونو قشنگ می دیدم جلو در نشست و داشت شیر میخورد دستشو برد توی شلوارکش و کسشو می مالوند و کیر منو رو نگاه میکرد یکدفعه دیدم زنم بیدار شد و اومد بیرون من هم فرصت نکردم رومو بکشم چون اون موقع می فهمید که عمدا کیرم رو انداختم بیرون و ضایع میشدم خودم رو بخواب زدم زنم اومد رومو کشید رفت توی اشپزخونه پیش خواهرش.

سودابه گفت مثل اینکه اقا .... خیلی گرمش شده و زنم فهمید که سودابه کیرم رو دیده باهم نشستند مشغول حرف زدن شدند و از چطور کس دادن به شوهر اشون می گفتند سودابه گفت اقا .... تورو از کون کرده؟زنم گفت وفتی نامزد بودیم همیشه ازکون میکرد ولی الان هر دو شب یک بار که کسمو میکنه یک ساعت بیشتر طول میکشه و من سه چهار بار ابمو می ریزم اخرش هم باهم میریزیم اخه اقا...وازکتومی کرده خیال هر دومون راحته سودابه گفت خوش به حالت منو بدبختو هفته ای بک بار اونم به زور من. زنم پرسید برای چی اقا محمد که بدنش خوبه و اونشم که بد نیست( فهمیدم که زن من هم کیر باجناقم رو دیده )سودابه گفت خوبه ولی مال اقا ....جیگر ادمو حال میاره یه کمی دیگه حرف زدن و رفتند خوابیدند من هم با رویای کردن سودابه و زنم باهم خوابیدم. صبح کنار میز اشپزخونه نشسته بودم و مادر زنم برایم صبحونه حاضر میکرد اونم یه تیشرت پوشیده بود که از پایین چاک داشت خم شد از زمین چیزی ور داره که یک دفعه دیدم که شکمش ازمیان چاک تی تیشرتش معلومه وشورت قرمزش هم ازبند شلوارش زده بود بیرون حسابی حشری شدم چشمم رو از کونش ور نمی داشتم اخه اون با اینکه مسن بود ولی بدن توپی داشت با خودم گفتم هم چی زنی باید اون طور دخترایی داشته باشه.این موضوع گذشت تا اینکه اومدیم خونه خودمون موقع کردن زنم کم کم حرفو به خواهر و مامانش کشوندم و ازاینکه دیشب چی شنیدم امروز صبح چی دیدم زنم گفت پس بیدار بودی همه چیتو ریخته بودی بیرون ؟ گفتم نه ولی حرف زدن شما منو بیدار کرد .بهش گفتم تو کیر محمد رو کی دیدی که به سودابه میگفتی مال محمد که بدک نیست؟گفت از بس شما مردا جلبید اونم مثل تو یه شب خونه مامانم با شورت خوابیده بود . با این حرفم زنم کمی کسشو جمع کرد و منهم فهمیدم زنم هم به باجناقم چشم داره بهش گفتم من ومحمد شما دو تا خواهر پیش هم بکنیم وشمارو عوض کنیم زنم یه کمی ناز می کرد ولی معلوم بود ته دل راضیه به عشق چهار نفری اونو میکردم و گفتم منو باجناق دوتایی مامانتو بکنیم تو وخواهرت دوتایی نگاه کنین؟اونم حشرش زد بالا و گفت چرا که نه شما نکنین کی بکنه؟یک دفعه ابم امد و با زنم باهم ارگاسم شدیم.

بعد اون شب که زنم به عشق چهار نفری کردم وفهمیدم سودابه از شوهرش سیر نمی شه و زنم هم به باجناقم چشم داره روز به روز حشری تر میشدم هر روز بعد از تعطیل کردن مغازه در رومی بستم یک ساعتی کیرم رو ماساژ میدادم تا اینکه دیدم کیرم هم کلفت شده وهم بلند نزدیک 25 سانت و زنم دیگه موقع کردن به زور تحمل میکرد. یک روز پنج شنبه سودابه اومد ه بود خونمون ظهر که رفتم خونه اونو دیدم کیرم حسابی زد بالا با اون دست دادم دستشو زیادتر فشار دادم اون هم چیزی نگفت رفتم لباسمو در بیارم جلو ایینه کیرم رو دراورده بودم و به بزرگیش کیف میکردم که یک دفعه دیدم سودابه توی حیاط داره لباس پهن میکنه اونم باز کیرمو دید ولی من خودم به ندیدن زدم وزیر چشمی از تو اینه اونو نگاه میکردم اونم با حشر تمام منو دید میزد و دستش لای پاش بود . دیدم که ممکن زنم بفهمه زود شلوار خونه پوشیدم رفتم اشپزخونه دستی لا پای زنم انداختم با اون کمی حال کردم گفتم تو اتاق با کیرم ور می رفتم سودابه دید یک دفعه شلوارم کشیدم بالا در صورتی که این طوری نبود و سودابه حسابی دیده بود. زنم گفت ای بدبخت به ارزوت رسیدی ؟ سودابه اومد داخل اشپزخونه ولی لپش حسابی گل انداخته بود معلوم بود که حشرش بالا زده پیش اون با زنم شوخی میکردم پشت زنم میزدم میگفتم جیگر چطوره ؟ زنم میگفت بابا پیش سودابه زشته . سودابه گفت زشت چی شوهرت دیگه. ظهر ناهار خوردیم و من حسابی سینه و کون سودابه رو ور انداز کردم قبلا به بزرگی کون زنم نبود ولی الان اونو جا گذاشته بعد از ناهار کمی خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم زنم وسودابه حسابی از گرما ولووند و همه چیزشون رو ریختند بیرون تا منو دیدند خودشون رو جمع و جور کردند زنم رفت چایی بیاره منهم به عمدا کیرم رو توی شلوار جابجا کردم و سودابه فهمید چشم از سودابه ور نمی داشتم سودابه گفت اقا ...منو هم میبری ؟منظورش خونه خودشون بود گفتم کجا ببرمت؟اونم گفت خونمون. زنم گفت کجا شب بمون زنگ می زنیم اقا محمد هم بیاد بعد از شام برید سودابه قبول نکرد و گفت شام دعوتیم باشه یه شب دیگه گفتم باشه حاضر شو تا بریم معمولا پنج شنبه ها مغازه نمی رفتم زنم گفت میری مغازه یا بر می گردی خونه؟فکر کردم شاید بشه از خجالت سودی در بیام واسه همین گفتم میرم مغازه .سودابه رو سوار ماشین کردم رفتیم سمت خونشون توی ماشین از شوهرش حرف زدم و از اینکه حموم شون دایر یا نه البته به شوخی اونم که معلوم بود دلش پره گفت نه بابا محمد بیچاره تا میاد خونه خسته و کوفته می افته گوشه ای و خوابش میبره. توی راه دخترش خوابید موقع پیاده شدن مجبور شدم اونو بغلم تا اپارتمون شون ببرم .و سودابه وسایل خودش رو بیاره داخل اپارتمون شدیم سودابه گفت بیا تو یه لیوان شربت بیارم گرمت شده منم تعارف کردم بظاهر قبول نمی کردم ولی به اصرار سودابه رفتم تو اون رفت شربت درست کنه منهم دیدم ماهواره شون روشنه تلویزیون روشن کردم زدم کانال ماهواره اتفاقا روی یک کانال سکسی بود که دو نفر داشتند زنه رو میکردند در همین حین سودابه اومد تو و اون صحنه رو دید منهم مثلا دست پاچه شدم بدتر صداشو زیاد کردم سودابه داشت می خندید کنترل از من گرفت و فقط صداشو کم کرد ولی کانال رو عوض نکرد به من گفت فیلم خوشت می اد ؟گفتم اره گفت میخوای بازی کنیم ؟منم که مثلا راضی نیستم گفتم نه بابا. سودابه گفت نعره علی بابا پس کدوم جلب بود کیرش به من نشون میداد.منم گفتم کی؟گفت اونشب خونه مامانم امروز خونه خودتون جلو اینه منم گفتم جون من دیدی؟گفت پس چی از اون شب به بعد فقط به عشق کیر تو به محمد کس میدم یا روزا هم بادمجان سیاه تو کسم می ذارم تا ارضا بشم. منم که دیدم این جوریه اونو گرفتم بغلم و دستمو بردم توی شورتش دیدم که حسابی چشمه اش اب افتاده فقط پمپ ابکش می خواد بریزه بیرون برای همین کیرمو در اوردم و دادم دستش گفتم چاهت اب افتاده پمپ بزاز توش اونم گفت شما متخصص این کارین منم خوابون دمش و شورت دامنشو باهم در اورم بیرون گفت اخ جون الان مزه کیر رو می چششم پاهاشو داد بالا وگفت زود باش مردم .من هم نامردی نکردم تمام کیرم رو فرستادم تو اونم همش قربون صدقه کیرم میرفت منم بهش گفتم این کیر مال تو بکش تا سیر بشی گفت بس خواهرم چی؟گفتم نترس به همه تون میرسه اونم گفت همه مون؟ گفتم اره تو خواهرت مامانت خاله هات( اخه فامیل های زنم همشون کس تشریف دارن) و هر کی که شما دوست دارین کیر من بره توشون اونم گفت اخ جون چند نفری برات سراغ دارم منم با این حرف حسابی کوبوندم تو کوسش و ابم تا اخرین قطره خالی کردم تو کوسش و سودابه گفت تا امروز این طوری گاییده نشده بودم با بوسه ای ازم تشکر کرد. باهم رفتیم حموم اونجا هم ازم خواست ولی من قبول نکردم گفتم باید عدالت رعایت بشه واسه خواهرت هم بمونه رفت بیرون وبا یه خیار سالادی امد منظورش رو فهمیدم خیار رو گرفتم و مالیدم به کوسش گفت بزار عقب میخوام از این به بعد جفت سوراخه بهت بدم منم خیار یواش یواش توی کونش کردم و کوسش رو مالیدم تا اینکه دوباره ارضا شد منم هم دوش گرفتم و رفتم خانه خودم توی راه فکر میکردم سودابه کی رو برام جور میکنه؟

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
صبحانه
سلام من حمید هستم . داستانی رو که براتون میخوام تعریف کنم مربوط میشه به اولین سکس من. هر کسی تو زندگیش از یکی خوشش میاد که دوست داره با اون سکس داشته باشه. من هم عاشق خاله جووووووووونم شدم. من 1 خاله دارم که هر چی از خوشگلی این حوری بگم کم گفتم. خاله من 35 سال سن داره ولی عین 1 دختر مونده .شما خودتون تجسم کنید: قد بلند , پوست سفید,عضلاتی کشیده, سینه هایی بزرگ ,کون قلمبه, موهایی مشکی ولخت وبلند.
شوهر خاله من با خاله ام چیزی حدود 25 سال اختلاف سن دارند یعنی شوهر خالم چیزی حدود 63 سال سن داره(حیف همچین زنی براش ) خلاصه همین موضوع باعث شد که من شیطنتم گل کنه . با خودم گفتم همچین زنی با این خوشگلی رو چه جوری این پیرمرد می تونه ارضا ش کنه . همش تو همین فکر بودم که تصمیم گرفتم خودمو بیشتر به خالم نزدیک کنم شاید یه چیزی نصیبم شد. از اون روز دیگه رفتم تو نخ خالم. هروقت که میشد و موقعیت بود 1 جوری خودمو به بدن خالم میرسوندم.
وقتایی که تو ماشین بودیم من عمدا کاری میکردم تا کنار خالم باشم . خلاصه یواش یواش متوجه شدم خالم هم بدش نمیاد و اونم سر و گوشش میخاره ولی جرات اینکه بهش بگم را نداشتم. 1 روز تو خونه تنها بودم تا اینه صدای زنگ اومد . درو که باز کردم دیدم خالمه . بعد از سلام و احوال پرسی خالم گفت مامانت هست؟ گفتم نه رفته خرید ولی زود میاد حالا بیا تو خاله وخستگی در کن.
اونم اومد تو. اول مانتوشو درآورد و نشت رو مبل . 1 لباس آستین بلند داشت که آستیناش توری بود و قشنگ میشد زیرشو دید. 1 دامن بلند هم داشت . من هم 1 شربت براش درست کردمو آوردم و عمدا نشستم دقیقا کنارش طوری که پام به پاش چسبیده بود. خالم هیچی نگفت و از جاش تکون نخورد. دستمو گذاشتم روی شونه هاش و با لاله گوشش که گوشواره داشت بازی بازی کردم طوری که تابلو نباشه . هیچی نمیگفت. کم کم دیدم اونم داره خوشش میاد ولی به روی خودش نمیاورد. دست کردم کش موهاشو باز کردم (موهاشو دم اسبی بسته بود). بعد گفتم بزار خودم موهاتو ببندم. خالم هیچی نگفت. چون روی مبل بودم و پشت خالم به طرف من بود مسلط نبودم.
خالم خودش فهمید و پشتشو چرخوند به طرف من. من هم پاهامو باز کردم طوری که کون تپلش بین پاهام قرار گرفت . کیرم داشت از شق درد می ترکید. دیدم خیلی ضایعه و کیرم به کون خالم گیر می کنه اونو دادم لای کش شورتم و سرگرم بازی با موهاش شدم نمیدونید چه حالی میداد . یه لحظه موهای خالمو کشیدم که یه دفعه 1 آهی کشید که نزدیک بود همون جا آبم بیاد . تصمیم گرفتم دلمو بزنم به دریا و از پشت سینه هاشو بگیرم و بچسبونمش به خودم ولی از بد شانسی من یهو صدای زنگ اومد. خالم خیلی حول شده بود و زود از وسط پام پاشد نشست اونور منم رفتم درو باز کردم. مامانم بود .خیلی اعصابم خورد شد . از این جریان 2 , 3 ماهی گذشت و هر روز علاقه من به خالم بیشتر میشد . ولی جرات نمیکردم بهش بگم . تا اینکه اون شب بیاد موندنی رسید . شوهر خالم رفته بود مسافرت و چون خالم تنها بود من رفتم پیشش. موقع خواب که شد خالم رفت رختخوابا رو پهن کرد . جای من و پسر خالمو که 12 سال از من کوچیکتر بود کنار هم پهن کرد و جای خودشو یه ذره اونورتر پهن کرد . وقتی چراغا خاموش شد من همش حواسم به خالم بود . اصلا خوابم نمیبرد . بعد از 1 ساعت دیدم همه خوابیدن . منم خیلی حشری شده بودم طاقت نیاوردم . پاشدم رفتم کنار خالم که پشتش به من بود . یکی , دو بار صداش زدم تا مطمئن بشم خوابیده خوابه خواب بود. دستمو گذاشتم روی کونش. وایییییییییییییییی…… چه کونی بود نرمه نرم. همینطوری کنارش دراز کشیدم و یواش یواش خودمو بهش میمالیدم . پتو رو کنار زدم و کیرمو رو شیار کونش بالا پایین میکردم. نمیدونید چه حالی داشتم. زیر دامنش 1 شلوارک داشت که خیلی نازک بود و از زیرش میشد شورتشو دید .اصلا نمیفهمیدم دارم چی کار میکونم . شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو درآوردم. گذاشتمش لای پاهاش وهی عقب و جلو می کردم ..
لای پاش داغ بود . خیلی لذت می بردم. اصلا قابل وصف نیست . دیگه طاقت نیاوردم و همه آبمو ریختم لای پاش. خیلی ترسیدم . گفتم الانه که بیدار بشه ولی بیدار نشد. پاشدم و اومدم سر جام دراز کشیدم ولی هنوز حشری بودم . هر جوری بود خوابیدم . صبح ساعت 6:30 بود که با صدای خداحافظی پسر خالم که داشت میرفت مدرسه از خواب بیدار شدم. ولی چون خیلی خسته بودم باز خوابیدم. داشتم چرت میزدم که یهو 1 چیز جالب دیدم.1 لحظه خالمو دیدم که اومد توی اطاق فقط 1 شرت با 1 کرست داشت . فکرکردم خواب میبینم. ولی بیدار بودم . فکر کردم میخواد لباس عوض کنه خودمو به خواب زدم که یهو دیدم 1 چیزه نرمی بهم چسبید ؟؟؟؟؟
خالم لخت اومد منو از پشت بغل کرد و منو صدا کرد . حمید , حمید جان پاشو خاله برات صبحانه آوردم؟؟؟!!!
منم که دیگه خواب از سرم پریده بود برگشتم و رومو بهش کردم . شهوت تو صورتش موج میزد . 1 دفعه لباشو گذاشت رو لبام و منم بوسیدمش . من که چندین سال منتظر همچین صحنه ای بودم ولش نکردم و با تمام توان لباشو می مکیدم. زبونشو تو دهنم می چرخوند. دست کردم تو موهاش و از پشت موهاشو کشیدم عقب تا گلوش بیاد بالا. رفتم رو گلوش و گلوشو خوردم رسیدم به سینه هاش وای ……. باور نمی کردم بعد از این همه انتظار بتونم سینه هاشو ببینم . با دیدن کرستش وحشی شدم و کرستشو کشیدم طوری که پاره شد . خیلی لذت برد رفتم رو سینه هاش و با تمام توان سینه هاشو گاز گاز میکردم و می بوسیدم . خالم که داشت پرواز میکرد .جیغ میکشید. حدود 1 ربع فقط سینه هاشو خوردم که دیدم 1 جیغ بلند کشید , ارضا شده بود. برام جالب بود زنی با این سن نباید به این زودی ارضا بشه ولی بهش حق میدادم چند سالی میشد که 1 حال درست و حسابی نکرده بود آخه شوهرش پیر بود . کم کم به هوش اومد من هنوز داشتم سینه هاشو می خوردم . با اشاره گفت برم رو کسش . شرتش رو در آورد . عجب کسی بود. سفید سفید بدون 1 ذره مو .
شروع کردم به لیسیدن . خیس خیس بود . آبه کسش همینجوری میومد مزش خیلی خوب بود. زبونمو تا ته میکردم تو کسش و در میاوردم . خالم فقط نفس نفس میزد .
1 دفعه پا شد و اومد جلو و کیرمو گرفت . تمام کیرمو کرد تو دهنش . مثل کیر ندیده ها می خوردش . نمیدونید چه جوری کیرمو میخورد . تخمامو میکرد تو دهنش و لیس می زد. من داشتم پرواز میکردم . خالم ول کن نبود و همینجوری میخورد . گفتم خاله بسه .
گفت : خفه شو؟!! تو هم اگه تو این چند سال با 1 کیر خوابیده حال میکردی به من حق میدادی . همش میگفت : جووووون چه کیری , مال خودمه…..
دیگه داشت آبم میومد . گفتم خاله داره میاد , دیدم سرشو تکون داد , منم تمام آّبمو تو دهنش خالی کردم , تمامشو تا آخرین قطره خورد . لباشو دور کیرم حلقه زده بود . خالم هنوز داشت با کیرم ور میرفت . کیرم دوباره بلند شد. دیدم خالم پا شد و وسط پا هام نشست و کیرشو گذاشت لای سینه های بزرگش . لای سینه هاش از عرق خیس خیس بود و همین باعث شد که بیشتر لیز باشه . دست کردلای پاش و 1 کم ازآب کسشو لای سینه هاش مالید وکیرمو گذاشت لای سینه هاش(پیشنهاد می کنم حتما امتحان کنید)
سینه هاش خیلی نرم بودن . چند دقیقه گذشت . می خواستم کسشو بلیسم . ولی خالم دیگه طاقت نداشت ,
همش می گفت : حمید کیر میخوام , زود باش … منم دیدم این طوریه درازش کردم و پاهاشو باز کردم , کیرمو گذاشتم دم کسش ولی نمیکردم تو, هی می مالیدم به کسش داشت دیونه میشد , جیغ می کشید التماس می کرد . تا اینکه خودش کیرمو گرفت گذاشت تو کسش . وایییییی ….چقدر لیز و گرم بود . خیلی عالی بود . اوج لذت بود .
همین طوری روش دراز کشیدم سینه هاشو می لیسیدم و لباشو می خوردم بعدش خالم بر گشت و به حالت سگی درازکشید کیرمو گذاشتم تو کسش و همینطوری که کسش رو جر میدادم از عقب خم شدم و انگشتمو تو دهنش کردم . اونم خوشش اومد و اونو لیس میزد . انگشتمو از دهنش در آوردم. خیس بود . کردمش تو سوراخ کونش . کونش زیاد تنگ نبود ولی گشاد هم نبود یه کم که بازی کردم باز شد . بهش گفتم میخوام بکنم تو کونت , گفت هر کار میکونی فقط زود . کیرمو از کسش در آوردم .
کیرم خیس خیس بود . گذاشتمش دم سوراخ کونش و با 1 فشار تا آخر رفت تو. 1 آهی از ته دل کشید . شروع کردم به تلمبه زدن . بعد ازچند بار تلمبه زدن این خالم بود که خودشو عقب و جلو می کرد. بعد از حدود 15 دقیقه دیدم داره آبم میاد خالم فقط جیغ میکشید . گفتم خاله داره میاد . زود کیرمو از کونش کشید بیرون و برگشت . گفت بریز تو کسم . تا کردمش تو خالم 1 جیغ بلند کشید .اونم ارضا شد .آبم با شدت ریخت توش . خیلی حال داد. همینطور روش خوابیدم . کیرم هنوز تو بود. تو بغل هم خوابمون برد. من با بوسه های خالم بیدار شدم . وقتی چشامو باز کردم خالم گفت : صبحونه خوش مزه بود خاله؟؟؟؟؟؟؟؟ هر دو زدیم زیر خنده. از اون روز به بعد هر وقت فرصت میشه خالم بهم زنگ میزنه که صبحونه آماده , زود بیا؟؟؟؟!!!!!!!

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
مرد

 
خاطره واقعی مهتاب

.این خاطره واقعی است و سر گذشت منه. حدود ده سال پیش برا خواهرم خواستگار اومد و عروسیشان سر گرفت و با حامد عروسی کرد .منم خوشحال از اینکه راه برا من باز شده و می تونم با دوست پسرم سعید که سخت عاشق من بود ازدواج کنم ولی غافل از اینکه همه اعضای خونواده ام مخالف بودن و دلیلشان هم در یک سطح نبودن خونواده هامون و سیگاری بودن سعید بود حامد هم از دوستی من و سعید خبر داشت. از دست منم کاری برنمی اومد بنابرین خودمو سپردم دست قسمت .

دو سالی گذشت حامد و خواهرم به خوشی زندگی می کردن حامد در کل پسر اقایی بود همه جوره ادمو درک می کرد و من خیلی باهاش راحت بودم ولی خیلی شهوتی بود بعضی موقع حرفا و شوخی های سکسی با من می کرد البته نه خیلی تابلو.حامد قبل ازدواجش با پدرم دوست بود دستگاه کشاورزی داشت و زمینهای پدرم و همه دهات رو می کاشت و برداشت می کرد در واقع می شه گفت شرکت کشاورزی داشت سر همین به خوبی شهرت داشت بعد عروسیش کم کم کشاورزی رو سپرد به برادرش و خودش فروشگاه کشاورزی دایر کرد.برادرش مثل خودش زیاد خونه ما می اومد و کم کم احساس کردم عاشقش شده ام و به قول معروف دل دادیم و قلوه گرفتیم به اونجا رسید که عکس و انگشتر رد و بدل کردیم و یه عشق پاکی بینمان بود حمید دقیقا یک سال از من کوچیک تر بود هر دومون متولد یه روز از اذر ماه بودیم .مامانم از جریان عشق من و حمید خبر داشت و همین برا من دلگرمی بود ولی حامد از هیچ چیز خبر نداشت و خواهرم با این اینکه می دونست به اون چیزی نگفته بود.

کم کم داشتم سعید رو فراموش می کردم که دوباره سر و کلش پیدا شد وبا خونواده اش اومدند خواستگاری برادرام همه مخالف بودن ولی مامانم دلش به سعید بود پدرم از دوستی من و حمید خبر نداشت اگه می دونست با کله قبول می کرد از لحاظ خونواده و اصلیت خونواده حمید و حامد خیلی سر بودن و برتری سعید فقط تیپش بود و مال و منال پدرش. خلاصه مامانم نشست زیر پای پدرم و اونم قبول کرد. خلاصه عروسی منو سعید سر گرفت .ما خرداد عقد کردیم حامد چشن عقد ما نبود تا اینکه مهر ماه عروسیمان شد تو سه چهار روز عروسی حمید و حامد تو صحرا حرفشان میشه حمید به حامد میگه تو اگه غیرت داشتی نمی ذاشتی خواهر خانومت منو دو سال بازی بده حامد هر چی قسم وایه می خوره که خبر نداشتم حمید باور نمی کنه حامد می اد خونه و جریان از مادرش می پرسه اونم کل جریانو براش تعریف می کنه بعد از ظهر بود دیدیم حامد اومد معلوم بود خیلی نا راحته ولی به ما چیزی نگفت. شب حنا بندان حامد اصلا حوصله نداشت و حتی یه نیگاه به من نکرد چه برسه به تبریک گفتن بعد شام به خواهرم گفت من حالم خوب نیست می رم خونه عزیز(اون یکی خواهرم)بخوابم پسرش هم که دو سالش بود برد بعد دو ساعتی زنگ زد خواهرمو خواست خواهرم چون ناراحت بود اصلا اهمیتی نداد اونم دو سه بار زنگ زد نگو پسرس از خواب بیدار نمی شده و خواهرم بخاطر اینکه تو عروسی راحت باشه بهش شربت خواب اور داده بود سر همین حامد بد تر عصبانی میشه و خلاصه خواهرم رفت خونه عزیز پیش اونا تا میرسه به حامد میگه چیه پاچه می گیری؟حامد هم با پشت دست می زنه دهن خواهرمو پر خون می کنه و می گه جریان حمید و مهتاب چیه که من باید بعد دو سال بفهمم خواهرم میگه مهتاب نمی خواسته حمید به زور خودش انداخته بوده حامد میگه اره عکس و انگشتر یاد گاری هم بزور بوده خواهرم بهش میگه حمید اونا رو دزدیده و این بدتر حامد رو عصبانی می کنه. چون دیر کرد پدرم خودش رفت و خواهرمو اورد به حامد گفته بود اگه ناراضی طلاقش بده حامد به پدرم می گه مسئله دروغ خوانوادت دیگه وقت نمی شه و اونا میان خونه خودمون خواهرم اومد دیدم خیلی ناراحته اونم فرداش همه اتفاقو رو برام تعریف کرد.

بلا خره حنا بندان تموم شد و همه رفتن دیدیم حامد با پسرش اومد هیچ کس تحویلش نمی گرفت موقع خواب بود خوابدیم . صبح حامد از پدرم معذرت خواهی کرد گفت ولی می خواهم تنهایی دو کلمه حرف بزنم مامانم فهمید می خواد چی بگه پرید وسط گفت لازم نکرده چند سال خون به دل دخترم کردی و از این حرفا حامد حرفی نزد پدرم می خواست بره وسایل بخره با حامد باهم رفتن توی ماشین همه جریانو برا پدرم تعریف می کنه . پدرم برگشت خونه خیلی عصبانی بود اگه ادم جا افتاده ای نبود عروسی رو بهم می زد گفت کرم از خود شماست بی خود بچه مردمو دزد می کنین خواهرم گفت مگه چی شده ؟پدرم گفت می خواستی چی بشه می برین می دوزین نه مرد نه پدر اخرشم می گین خودش عکس رو برداشته من جای حامد بودم ابرو ریزیی می کردم که اون سرش نا پیدا. پدرم گفت بنده خدا رو بغض گرفته بود گفت حاجی الان چند ساله من با شما دوستم از من بدی دست کجی یا از خونوادم چیزیی دیدین؟ گفتم نه گفت تو صحرا با حمید حرفم شده برگشته به من می گه تو غیرت نداری مهتاب منو دو سال بازی داده اخرشم می گه عکس رو حمید خودش برداشته در ثانی من دیشب زنم صدا می کنم بیاد ببینه بچه چشه مگه پاچه می گیری بعدشم مگه چی تو زندگیم کم گذاشتم که یه خانوم شصت ساله بگه خون به دل دخترم کردی بعد صحبت پدرم همگی حق رو به حمید و حامد دادیم و قرار شد پدرم با حامد صحبت کنه و از دلش در بیاره و البته اینطور هم شد می دونستم که حامد خیلی با مرامه حتی پا تختی هم اومده بود موقع خدا حافظی نمی دونم چه حسی بود دوست داشتم یه حالی بهش بدم برا همین دور از چشم دیگران یه چشمکی براش انداختم اونم با لبخند جوابم رو داد و خداحافظی کرد یه روز خواهرم زنگ زدم حال حامد رو پرسیدم و اینکه فراموش کرده یا نه خواهرم گفت فعلا که حرفی نمی زنه توهم یه معذرت خواهی کن .فکر خوبی بود زنگ زدم مغازه اش خودش بود خیلی تحویلم گرفت میون صحبتاش با من شوخی هم می کرد گفت مهتاب حمومتان داغه؟اولش دو ذاریم نیفتاد گفتم برا چی؟گفت هیچی همین طور پرسیدم گوشی رو که قطع کردم منظورشو فهمیدم گفتم اقا حامد؟با جونی جوابمو داد که نا خود اگاه مور مورم شد گفتم بخاطر همه چی معذرت می خوام گفت مهتاب من بخاطر اینکه با برادرم ازدواج نکردی نا راحت نیستم فقط به خاطر حرف مادرت که هم به من هم به مادرم گفته بود حمید خودش عکست رو برداشته این می دو نی یعنی چی؟من از شما گذشتم ولی از مامانت نمی گذرم من دو باره معذرت خواهی کردم .حتی گریه ام گرفت .گفت مهتاب گریه نکن گفتم به خاطر حمید نا راحتم گفت قسمت این طور بوده تازه از یه طرف هم زندگی هامون به هم ربط پیدا می کرد وهم اینکه تو و حمید باهم جور نبودین تو از حمید بزرگتری این یه عیبش و بعد زندگیتان اختلاف های دیگری هم پیدا می کردین که رو زندگی ما هم تاثیر داشت پس بهتر که نشد دیدم واقعا ادم منطقی وبا درکی به خودم گفتم چه ادم خنگیم که از این دلیل استفاده نکردم و حمید رو قانع نکردم گفتم اقا حامد دیگه دل خور نیستین گفت نه چشمام پر اشک شد با خوش حالی و بغض خدا حافظی و گوشی رو قطع کردم نشستم یه دل سیر گریه کردم طوری که سعید اومد پرسید چرا گریه کردی منم دوری پدرو مادرم رو بهونه کردم با خودم فکر می کردم چه جور برا حامد جبران کنم.تا اینکه خود به خود جور شد.بعد عروسی به قول دوست و اشنا چیز شوهرم به هم ساخته بود و حسابی من لاغر چاق و تپل شده بودم طوری که جلو اینه لباس عوض می کردم و بدن لخت خودم رو می دیدم حشری می شدم دستمو لا پای خودم می بردم و کوسم رو می ما لیدم.سعید هم زیاد داغ نبود من ازش سیر نمی شدم.یه روز جلو اینه داشتم حال می کردم که خواهرم زنگ زد واسه پا گشا باهم کمی حرف زدیم گفتم سعید سر کاره دیر می اد گفت حامد بفرستم دنبالت تا اینو گرفت یاد حامد افتادم گفتم چطوره با اون بریزم رو هم ولی نمی شد بعد از قطع کردن تلفن دوباره مشغول شدم و این بار حامد رو اوردم تو ذهنم که داره منو می کنه و به جای مال حامد دسته برسو کردم تو کوسم .اون قدر حامد جوووون وایییی اوووی کردم تا خالی شدم احساس راحتی کردم. رفتم حموم یه دوش گرفتم تازه داشتم موهامو خشک می کردم که زنگ زدن ایفون برداشتم حامد بود درو باز کردم تا حامد بیاد بالا لباسامو پوشیدم.چون عجله داشتم دامن تنم کردم و دیگه شلوار نپوشیدم .نگو پایین دامن ازپشت زیر کشش مانده و شورت بندیم و تموم کونم بیرونه حامد اومد تو تعارف کردم بشینه تا براش شربت بیارم داشتم می رفتم اشپز خونه که نگاه حامد رو رو خودم حس کردم .وقتی برگشتم حامد رو مبل نشسته بود ناخود اگاه چشمم به وسط پاش افتاد قلمبگی کیرش رو دیدم حامد فهمید و یه کم خودش رو جمع کردو گفتم اقا حامد شما شربتت بخوری من حاضر می شم.رفتم اتاق خواب جلو اینه چشمم به پشتم افتاد چی کرده بودم نصف بیشتر کونم بیرون بود و بند شورتم تو چاک کونم افتاده بود خوب بود پشت به حامد خم نشده بودم و گرنه سوراخ کون وکوسم رو می دید از خودم خجالت کشیدم و سرخ شدم ولی باز اون حس خواستن به سراغم اومد وبا خودم گفتم بهتر یه حالی به حامد داده ام تو این افکار بودم که حامد صدام کرد با جوووونم جوابشو دادم گفت یه کم عجله کن کار دام باید وسایل بگیرم لباسمو پوشیدم اومدم بیرون مانتوم تو هال بود بدون اینکه خودمو بپو شونم با شلوار سرمه ایم اومدم بیرون تا مانتوم بپوشم کنم نگاه حامد رو رو کونم حس می کردم مانتوم پوشیدم راه افتادیم اسانسور خلوت بود باهم حرفی نمی زدیم ولی دوست داشتم خودمو بغل حامد بندازم و گریه کنم. ولی حیف اسانسور ایستاد به هم تعارف کردیم ولی یه لحظه باهم خواستیم بریم بیرون که به هم خوردیم و کونم به جلو حامد خورد قلمبگی کیرشو احساس کردم و به هم لبخندی زدیم بی خیال سوار ماشین شدیم تو راه اهنگ معین ادمو به عرش می برد یک شب بیا منزل ما ای دلبر خوشگل ما دردت به جان ما شد روح و روان ما شد...........حالم خیلی گرفت نمی دونم حامد چرا از اهنگ های معین و هایده خوشش می اومد حامد حالمو فهمید اونو خاموش کرد یه لحظه تو چشماش نگاه کردم یه غمی تو چشماش بود همیشه این طور بود پرسیدم اقا حامد شما چرا از این اهنگ ها خوشتان می اد اون گفت خوشم می اد عاشق این اهنگ هام .گفتم نکنه عاشق یکی بودی و از دستش دادی وای چی گفتم از حرفم پشیمون شدم ولی سودی نداشت یه لحظه دیدم چشماش پر اشکه و سرش گرفت اون طرف که من نبینم وبا دستش اشک شو پاک کرد گفتم شرمنده نباید این حرفو می زدم یه اه بلندی کشید و گفت اشکال نداره معلوم بود که در گذشتش یه غمی نداره با این حرفا رسیدیم خونه خواهرم درو با ز کرد رفتیم تو حامد رفت وسایل بخره ما هم مشغول کارا شدیم به خواهرم هم در مورد لباس پوشیدنم چیزی نگفتم روم نشد حامد برگشت من رفتم حیاط خونشون که رو طناب چیزی پهن کنم یه لحظه از پنچره اتاق خواب داخل رو نگاه کردم اخه خونشون هم کف حیاط. حامد جلو اینه بود کیرشو در اورده بود داشت نگاش می کرد عجب کیرییم داشت دو برابر کیر سعید می شد هم درازی هم کلفتی .داشتم همین طور نگاش می کردم که حامد فهمید زود شلوارشو کشید بالا و رفت اون طرف. من دست بردم لا ی پام یه کم مالیدم کم مونده بود ارضا بشم خواهرم صدا کرد. و رفتم تو با هم نشستیم چایی بخوریم حامد چشم ازم برنمی داشت خواهرم رفت اشپز خونه منم استکان قندان برداشتم ببرم اشپزخونه موقع رفتن عمدا به کونم قر می دادم رفتم کنار گاز تا سیب زمینی سرخ کنم گازشان جلو راه رو گرفته بود و اگر یک نفر کنار ش می ایستاد به زور یکی دیگه رد می شد حامد اومد تو اشپز خونه رد بشه منم کنار نکشیدم اونم نامردی نکرد طوری رد شد که جلوش طرف من بود قشنگ چسبید به کونم منم یه نگاهی کردم نگار که چیزی نشده دو باره رد شد و بازم چسبوند احساس داغی تو بدنم می کردم حامد اومد کنار اوپن گفت مهتاب خانوم چه خبر خوش می گذره منم با لبخند نگاش کردم گفتم به خوشی شما یه کم باهم خوش و بش کردیم تا مهمونا اومدن دیگه جمع زنانه مرد و نه شد از هم جدا شدیم ولی حامد هنوزم با مامانم زیاد گرم نبود خلاصه مهمونی پا گشا تموم شد و اومدیم خونه خودمون حالم خیلی خوب بود تا رسیدیم همون در جا می خواستم کیر سعید رو بندازم دهنم گرفتم از کیرش اون گفت صبر کن بابا چه خبرته عین وحشیا شده بودم اون شب سعید کا ره ایی نبود اون قدر بالا پایین رفتم که خودم دو سه بار به عشق حامد ارضا شدم و سعید هم دو بار خالی شد دیگه نای بلند شدن نداشت منم لخت کنارش خوابیدم خوابم برد خواب دیدم حامد نشسته رو مبل وبا کیرش بازی می کنه کیرش از اونی امروز دیده بودم بزرگتر شده بود رفتم نشستم روش و گذاشتم تو کوسم تو نمی رفت دردم گرفته بود منم ناله می کردم و ابمو ریختم سعید بیدارم کرد گفت خواب می دیدی گفتم برا چی؟ گفت تو خواب ناله می کردی. صبح از خواب بیدار شدم و سعید رو راهی کردم بعد جور حامد رو می خواستم یه حس درونی بود و دست خودم هم نبود رفتم حموم یاد خواب دیشب افتادم باز کیر حامد رو مجسم کردم بدنم گر گرفت با خود گفتم کاش زنگ بزنم بیاد ولی از طرف دیگه می ترسیدم هم از اون هم از ابرو ریزیش تو این فکرها بودم که دیدم چهار انگشتی کرده ام تو کوسم و فرج فرج دارم کوسمو می مالم یه چیز بلندت می خواستم تا رحمم برسه رفتم اشپزخونه دسته جارو پلاستیکی نظرمو جلب کرد هم کلفت بود هم سرش پیچ پیچی بود اوردم تو حموم با صابون سرشو شستم و زایده هاشو با چاقو گرفتم صاف صاف شد یه کاندوم سرش زدم و با کرم چربش کردم یه کم سرشو به چوچوله ام مالیدم دادم رفت هوا چه کیفی می داد گفتم حامد حامد جون بزار تو سرشو گذاشتم دم دروازه ام خودم نشستم لبه وان تو نمی رفت ابم راه افتاده بود یه کم دیگه بازی کردم کوسم باز تر شد و این دفعه دو سانتی رفت تو دیگه راحت شده بودم دردی نداشتم بیشتر کردم تو فقط جای دستم مونده بود همون طور که تو کوسم بود خوابیدم کف حموم پاهامو دادم بالا و گذاشتم لبه وان شروع کردم به تلمبه زدن اه اه اهام حموم برداشته بود داد می زدم وایییی ایییییی جوووووووون حامممممممد حامددددد محکم تند تد تندتر تا اینکه ارضا شدم و بی حال افتادم کف حموم دسته جارو همون طور تو کوسم بود کشیدم بیرون بیست سانتی تو کوسم بود یه کم می سوخت کمی مالیدم چه ابی ازم اومده بود خودمو شستم اومدم بیرون یه کم به کارای خونه رسیدم سعید هم ظهر ها خونه نمی اومد حوصله ناهار هم نداشتم یه زنگی به خواهرم زدم گفت دیشب خوش گذشت با ای جوابشو دادم گفت ظهر بیا اینجا دلم می خواست ولی دیشب اونجا بودیم روم نمی شد خدا حافظی کردیم دیگه حال هیچ کاری رو نداشتم همش کیر کلفت حامد جلو چشام بود رو تخت دراز کشیدم باز افکار با حامد بودن اومد سراغم نقشه های مختلفی رو می کشیدم که با حامد باشم که حتی بعضی هاش خنده دار بود دست اخر به این نتیجه رسیدم که باید حامد تحریک کنم اما چگونه باز فکر کردم البته نه به خاطر خودم فقط می خواستم خوبی اونو جبران کنم.می دونستم پنج شنبه ها بعد از ظهر مغازه اش نمی رفت موقع خوبی بود امروزم که سه شنبه بود دو روز زیاد بود نمی تونستم طاقت بیارم ولی چاره ای نبود اون قدر خسته بودم که خوابم گرفته بود وقتی بلند شدم دیدم ساعت چهاره نا خود اگاه رفتم سمت تلفن شماره حامد رو گرفتم سرش زیاد شلوغ نبودمی تونستی ه کم با هم صحبت کنه گفت چه عجب مهتاب یاد ما کردی گفتم تنها بودم حوصله ام سر رفته بود با مامان و ابجی اون قدر حرف زدم که دیگه تکراری شده یه دفعه گفت خوب چرا بچه نمی اری گفتم حالا زوده یه کم به این بی پرده حرف زدن خودم خجالت کشیدم گفت زود چی تا بخواد درست بشه و کار خونه بده بیرون حد اقل یک سال طول می کشه تا اینو گفت دستمو رفت لای پام ازین حرفش خندم گرفت گفت چی می خندی؟ گفتم مگه ماشین سازی ؟ دیگه حرفامون بوی شهوت داشت طوری که تا حرف می زد خودمو می مالیدم وتو حرف زدن نفس کم می اوردم گفت مهتاب چته گفتم هیچی می خواستم یه چیز بگم ؟ گفت بگو گفتم اقا حامد من خیلی به شما مدیونم گفت برا چی گفتم می خوام یه روز مفصل بشینم برات درد دل کنم هرموقع با شما حرف می زنم سبک میشم گفت خوب هر موقع خواستی زنگ بزن بیا خونمون گفتم نه دوست دارم تنهایی وپیش هم حرف بزنیم گفت باشه هرموقع خواستی بگو می ام گفتم پنچ شنبه ناهار بیا ولی به ابجی نگو می اینجا شاید چیز بدی برداشت کنه . تا چیز بدگفتم به شوخی گفت چه چیز بد منم خندم گرفت گفتم فکر نکنه چرا شما تنهایی اومدین اینجا گفت مهتاب مشتری دارم باشه تا پس فردا گوشی رو قطع کردیم نیم ساعت حرف زده بودیم ناراحت شدم از یه طرف وقتشو گرفته بودم از طرف دیگه ایا کارم درسته؟ ولی شهوت نذاشت جواب روشنی بگیرم به خودم گفتم من فقط می خوام از دلش در بیارم تازه این یه بارم هست بعدش بازم مثل اولش می شیم داشتم خودمو گول می زدم به خودم اومدم دیدم غروبهبا بی حوصلگی یه کم شام درست کردم هواهم سرد بود کنا بخاری کز کردم نمی دونم کی خوابم برده بود با صدای سعید بیدار شدم سلام کردم گفت غروب چه وقت خوابه؟ گفتم سعید حوصله ام سر می ره گفت شام بخوریم بریم بیرون گفتم سرده حال نمی ده گفت بریم خونه ابجیت یه کم چهره ام باز شد گفتم باشه سعید هم پسر خوبی بود و بادلم خیلی راه می اومدولی عیب اصلیش اتشی نبودنش بود با این که تازه عروس و داماد بودیم هفته ای یک با بار اونم من می خواستم اون بعد کارش می رفت باشگاه بدن ور زیده وتوپی داشت ولی حیف سیخش کوچیک بود کم فشار ولی حامد بدن لاغری داشت ولی به گفته خواهرم ادمو از ریشه در می اورد سعید باشگاه نرفت شاممون رو خوردیم زنگ زدم خونه خواهرم حامد گوشی رو برداشت بعد سلام گفتم اقا حامد خونه ین مزاحم بشیم اونم گفت مزاحم چیه خونه خودتونه بلند شین شام بیاین گفتم نه ما شاممونو خوردیم گوشی رو قطع کردیم شام حاضری چیدم رو میز صندلی کشیدم بغل صندلی سعید و سرمو گذاشتم رو شونش اونم دست تو موهام می کرد برام لقمه می گرفت پیش خودم ناراحت بودم از این که بهش خیانت کنم گذشتم هرچی بود تموم شده بود ولی دو باره گفتم گناه من چیه تازه یه باره سعید صدام کرد از فکرام اومدم بیرون میز رو جمع کردم بلند شدیم تا حاضر شیم به خودم رسیدم یه خورده زیادتر ارایش کردم که سعید گفت عروسی که نمی ری گفتم بده خوشگل بشم اونم جوابی نداد رو سری مو سرم کردموراه افتادیم رسیدیم خونه خواهرم زنگ رو زدیم حامد درو باز کردباهم حال و احوال کردیم دست دادم اونم دستمو گرفت چه دست محکمی داشت حال کردم رفتیم تو انگار نه انگار که عصر بهش تلفن زده بودم رو مبل نشستیم پسرش اومد بغلم چقدر شبیه حامد بود بوسش کردم خواهرم هم اومد دو بدو نشستیم حرف زدن خواهرم یواش گفت مهتاب چته خیلی گرفته ای گفتم نه بابا دل تنگی می کنم حامد و سعید هم مشغول بودن حامد گفت چه خبر مهتاب خانوم با مرسی جوابشو دادم نزدیک هم بودیم من وسعید رو مبل دو نفری بودیم و حامد سمت راست سعید بود طوری که جلو منو می دیدخواهرم یه لحظه رفت فکر کردیم رفت چایی بیاره سعید بلند شد بره دست شویی که زود اومد حامد گفت دستشویی بلد نشدی گفت چرا خواهرم با چایی اومد وسعید دو باره رفت .جورابم پشمی بود وکوتاه تا زیر دامنم نمی رسید یه لحظه دیدم نیگاه حامد پایین رو ساق پامه که بیرون افتاده بود پاهامو عمدا باز کردم صاف صافش کرده بودم طوری که قشنگ برق می زدخواهرم کنارم بود وحامد هم زیاد تابلو نیگاه نمی کرد بعد از خوش وبش و میوه و خدا حافظی رفتیم خونه خودمون موقع در اوردن لباسام سعید دست انداخت لا پام تعجب کردم گفتم چیه اقا سعید چی شده گفت کوس می خوام گفتم تا نگی کوس موس خبری یوخ یه کم باهم شوخی کردیم سعید گفت دیدی خواستم برم دست شویی دوباره برگشتم؟گفتم خوب گفت در دستشویی باز کردم خواهرت نشسته بود زود درو بستم به شوخی گفتم چشم حیض درو بستی یا حسابی دید زدی گفت دروغ نگم یه لحظه کوسشو دیدم به شوخی گفتم ای نامرد. شروع کرد به کردنم تقریبا کردنش فرق کرده بود .یه لحظه گفت خواهرت عجب کوسی داره گفتم مال ما همه مون اون طوریه کوس مامان و خاله هامم همون طور تپل سعید حشری شد ولی تازه می خواستم کیف کنم که ابش اومد کشید بیرون ریخت رو شکمم و بی حال افتاد منم با حالت گرفته رومو کشیدم خوابیدم صبح سعید رفته بود ساعت نه بود بیدار شدم باز روز تکراری یاد دیشب افتادم یه لعنتی به سعید دادم نتونسته بود ارضام کنه یه لقمه صبحانه خوردم یه دستی به خونه کشیدم خواستم برم حموم که تلفن زنگ زد گوشی رو برداشتم سعید بود گفت برا یه کاری تا شنبه می ره شهرستان توهم برو خونه خواهرت گفتم باشه از خونواده سعید خوشم نمی اومد اونم می دونست چون زیاد خودشونو می گرفتند که مثلا ما بالا تر از شماییم تو دل خودم خوشحال شدم رفتم کنار میز توالت ایپی لیدی برداشتم موهای همه بدنم رو گرفتم رفتم حموم تازه داشتم کوسمو می ما لیدم که زنگ زدن ای فون رو برداشتم خواهر شوهرم بود چیز بدکی نبود اونم تازه عروسی کرده بود چون ازهم دور بودیم میانه مون بد نبود اومد بالا من رفتم حموم گفتم الهه جون الان می ام دیگه بی خیال حال کردن شدم بدنمو شامپو زدم داشتم می شستم که الهه اومد گفت مهتاب بزار بیام برات لیف بکشم به اصرار اون قبول کردم اومد تو دامنشو در اورده بود با یه شلوارک بود باهم حال احوال کردیم دیدم چشمش به یه چیزی افتاد نیگاشو دنبال کردم وای چی کرده بودم خیاری که واسه کوسم روش کاندوم کشیده بودم لبه وان بود گفت به به مهتاب خانوم پس سخت مشغول بودی مزاحم شدم من می گم چرا خانوم زود می دوه حموم پس نگو خانوم کارش نصفه مونده منم حرفی نزدم گفتم خوب حالا دیگه توام ابرومانو می بری انگار خودش تا حالا نکرده اونم که انگار حشری شده بود گفت چرا عزیزم وقتی سیر نشی همه کار می کنی گفتم تو هم سیر نمی شی گفت نه بابا ساسان تا ابشه می ریزه به خواب فیل می ره منم گفتم داداشتم همین طور دیدم خیار رو برداشت گفت بد جنس چه جوریشم هم برداشته برد طرف کوسم منم حرفی نمی زدم اونومالید رو کوسم به بدنم یه تکونی دادم.لباشو گذاشت رو لبم خیلی حال می داد نشستم لبه وان مرجان هم نشست زمین لای پام سرش اورد طرف کوسم فکر کردم می خواد تف بندازه ولی زبونش رو کشید رو کوسم جیغ زدم گفت کوفت چته گفتم تورو خدا زبون نزن اون برعکس چوچولمو گرفت دهنشو میک میزد رو ابرا بودم می خواستم ابمو بریزم که کوسمو ول کرد سرش داد کشیدم زود باش اونم خیار رو تپوند تو کوسم موهاشو گرفتم و با حرص می کشیدم اون که انگار لجش گرفته محکم تر خیار رو تو کوسم می کردبا چنان فشاری ار ضا ارضاشدم که انگار جیش کردم رو دست مرجان اون که دید ارضا شدم بلند شد سینشو انداخت دهنم براش لیس می زدم نمی دونم کی لخت شده بود یه حالم جا اومد دست انداختم لای پاش ابش راه افتاده بود نشست زمین و قمبل کرد دونستم از پشت خوشش می اد با دست زدم از باسنش مثل ژله تکون خورد از سوراخ کونش
     
  
مرد

 
هما

.اسم خواهرزنم هماست

خوشگل نيست

اما هيكلي لاغر و تو پري داره

پنجاه و سه سالشه

25 ساله كه

با شوهر و دو تا پسراش ساكن كاناداس

هر چند سال يكبار ميان تهران

به من خيلي احترام ميزارن

چون وضع ماليم خوب نيست

هر موقع ميان خونه مون قبلش به تهيه غذاي فارسي غذا سفارش ميدن

وآخرشم چند تا اسكناس صد تومني هم كف دست خواهرش كه زن من باشه ميزاره

رابطه من با هما و شوهرش خيلي رسميه

در طول مدت اقامتشون يه بار ميان پيش ما

جرياني رو كه مي خوام تعريف كنم

دربعد از ظهر روز سه شنبه ساعت 2 بعد از ظهر6/6/88اتفاق افتاده

و هنوز كه هنوزه نه من متوجه شدم چه كاري كردم ونه هما خواهر زنم

بعد از اين جريان هما به طو ركامل رابطه شو با ما قطع كرده

حتي تلفن ها و ايميل هاي زنمم جواب نميده

اينم اصل ماجرا :

شب سه شنبه يا دو شنبه شب 5/6/88 هما با شوهرش اومدن خونه ما

ساعت چهار همگي خوابيديم

منم ساعت شش صبح بلند شدم رفتم اداره

چون خسته بودم ساعت 30/11 مرخصي گرفتم اومدم خونه

مطئمئن بودم هما و شوهرش رفتن

كليد انداختم رفتم تو

خونه خالي بود

دوش گرفتم رفتم سر جام گرفتم خوابيدم

سرم داشت گرم ميشد كه يه دفعه در باز شد فكر كردم زنمه اعتنا نكردم

ولي وقتي هما رو ديدم كه با دو تا نايلكس بزرگ ميرفت طرف اشپزخونه خيلي تعجب كردم

يه دفعه از جام بلند شدم سلام كردم گفتم چرا زحمت افتادين پس رن ما كوش

گفت زنم رفته اموزشگاه بچه ها هم مدرسه رفتن منم حوصله م سر رفته بود رفتم خريد تا يه چيزي براي شام دست كنم

گفتم دستتون درد نكنه بزارين منم كمك كنم

ماجراي ما هم از همين كمك كرن ساده شروع شد

كمك كردن ساده من اين شد كه :

دستم به دستش خورد

سينه هاش به پهلوم خورد

باسنامون به هم خورد

نگاهمون به هم پيچيد

نفس هامون تو صورت همديگه خالي شد

من تو اون لحظات به تنها چيزي كه فكر نمي كردم كمك كردن براي تهيه شام بود

ازچيزي كه سخاوتمندانه و بدون هيچ تلاشي داشت طرفم مي اومد كيف ميكردم

هيچ وقت در زندگي 46 ساله ام چنين لذت خالص و نابي رو تجربه نكرده بودم

نه زمان نوجووني نه زمان جواني نه زمان ازدواج و نه هيچ وقت ديگه

هميشه تلاش هاي مذبوجانه من در زمان مجردي براي داشتن دوست دختر يا در زمان متاهلي براي داشتن معشوقه منجر به شكستهاي سخت ميشد

ولي اين بار بدون كوچكترين تلاش از سوي من

همه چيز هايي كه يك عمر دنبالش بودم بدون دردسر به سمتم سرازير شده بود

درسته كه هما جوون نبود اما پير هم نبود يعني پيرزن نبود

من به معشوقه پيرزن زيبا هم راضي بودم اما به دست نمي اومد

من با هما ابديت و بي زماني را تجربه كردم

كلمه ابديتو ساليان سا ل شنيده يا خونده بودم

اما هيچ وقت به اين صراحت دركش نكرده بودم

در اون لحظات بود كه فهميدم منظور و مراد از بي زماني چيه ؟

فهميدم چه طور در بي زماني بدون هيچ علتي آدم احساس سرخوشي و شادماني ميكنه

كمك كردن ساده من برابر شد با خلق زيباترين تابلوي نقاشي زندگي من

حين كمك كردن بود كه دستامو دور كمر هما انداختم ، سينه هاشو گرفتم ، آلتمو به دامنش مالوندم لبامو به پشت گردنش چسبوندم ، بوي عرق تنشو با ولع تمام بوييدم

نمي دونم چقدر طول كشيد كه دستام زير دامنش ، روي رونهاش و رحم گرمش قرار گرفت

چقدر دستامو دور كمرش ، باسنش و رونهاش چرخوندم

چقدر با خيسي رحمش بازي كردم

چقدر انگشتمو به درون رحم خيسش فرو كردم

دستم به نرمي تمام پوست نرم هما رو وجب به وجب لمس ميكرد كشف ميكرد كيف ميكرد

واقعا نمي دونم چقدر طول كشيد كه تي شرتشو كرستشو دامنشو در آوردم

نمي دونم چقدر طول كشيد كه هما روي سراميك آشپزخونه لخت مادر زاد دراز كشيد ه بود

و با چشمهاي خيس منو نگاه ميكرد

و به نرمي سينه ها و شكمشو به طرف من تكون مي داد

و من مثل ساختماني كه در اثر زلزله فروميريزد بي اراده و منگ روي هما فروريختم

يك آن به خود آمدم كه ديدم در حال بلعيدن لبها ي هما ، سينه هاي آويزونش

و نوشيدن محتواي رحم خيس و لزجش هستم

نمي دونم چقدر طول كشيد كه آلت من داخل رحم گرم و داغ و سوزان هما قرار گرفت

نمي دونم چقدر ناله هاي خفيف و نفس هاي سريع همارو شنيدم

چقدر بالا پايين رفتن سينه هاشو حس كردم

چقدر طول كشيد ابم به درون حفره گود و مارپيچي كه با مو هاي زبر و مجعد پوشونده شده بود سرازير بشه

نمي دونم چقدر ريزش من به درون هما به پنهاني ترين بخش هاي وجود اون طول كشيد

فقط مي دانم مي ريختم مي ريختم ميريختم

و با ولع تمام به درون هما مي رفتم و بر مي گشتم

و دستها و پاهاي هما منو به درون خويش فرو ميبرد فرو ميبرد فروميبرد

فقط نمي دونم با وجود اينكه سكس بين من و هما بر اساس توافق نانوشته و بر زبان نياورده شروع شد

و با عشق و طلب بسيار ادامه پيدا كرد

و در اوج به پايان رسيد

چرا هما در انتها بي اعتنا و سريع لباساشو تنش كرد

بدون اينكه كلمه ايي به زبون بياره بدون خدا حافظي

در و پشت سرش بست و رفت و رفت و رفت

من موندم و خونه خالي و حس عالي كه به سرعت داشت از وجودم بيرون ميشد
     
  
صفحه  صفحه 6 از 94:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA