انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 64 از 95:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  94  95  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
من و مادر دوستم (بدون سوپرمن بازی)

سلام من علی هستم
این خاطره ای که مینویسم مال پارساله وقتی که 17 سالم بود
بزارید از خصوصیات خودم بگم
یه نوجوون هیکلی که هم بسکتبال میرم و هم بدنسازی . خوشتیپ شاخ نیستم ولی ظاهر خوبی دارم و زیاد تو کف مدل مو و از اینجور چیزا نیستم ولی وقتی تو خیابون راه میرم بخاطر هیکل ورزشکاریم یه خورده جلب توجه میکنم
دوست دخترم ندارم یعنی تا حالا اقدام نکردم شاید چون جنمش رو ندارم
من از دبستان بچه درسخونی بودم و بچه ها اگه مشکلی تو درس داشتن از من میپرسیدن یا میرفتم خونشون بهشون درس میدادم یکی از دوستام اسمش پویان بود ( اسم مستعار ) بچه درسخونی نبود و خیلی هم شر بود ( موندم با اون هیکل نحیفش چرا انقدر دعوا میکنه ) ولی هرچی بود دوستم بود و خونشون هم نزدیک و هر موقع مشکلی داشت میرفتم خونشون و بهش یاد میدادم درسو . از دبستان با هم بودیم تا الان که دبیرستانیم . پدرش تولیدی داشتو وضع مالیشون مثل ما خوب بود ( یه چیزی بین متوسط و خر پول ) و مادرش که داستان در مورد اون هست خیلی به فکرش بود از منم خوشش میومد و اینو بگم که خیلی خوشپوش بود و همیشه بوی عطر میداد . با منم دیگه تعارف نداشت و راحت بود جلوم . راستش تا موقعی که به سن بلوغ برسم احساس خاصی بهش نداشتم ولی از موقعی که کیرم کوس کوس کرد چشامو بیشتر باز کردم دیدم عجب هیکل خوش فرم و سکسی داره !!!!!!!!!!!! آخه کلاس ایروبیک میرفت جوری که یه کمر باریک و یه کون گنده داشت . از راهنمایی که تو کفش بودم تا دبیرستان فقط دید میزدم ولی یه خورده که جقی شدم تو دبیرستان ( هر روز جق نمیزدما ولی هفته ای یه بار آخه با کمر خالی که نمیشه ورزش کرد ) و مصرف موزم بالا رفته بود یه 30 یا 40 باری به یادش زده بودم یه جورایی برام شده بود فیلم سوپر زنده . همینجوری جق میزدمو نو کفش بودم ولی باید چیکار میکردم ؟!؟!؟!؟!؟!
اولین باری که فهمید منم تو کار جق و فیلم سوپرم موقعی بود که پویان خاک بر سر یه سی دی پر سوپر از من گرفته بودو رفته بود خونشون مادرش پیله کرده بود و دیده بود فیلما رو و اونم فرتی منو لو داده بود . بازم میرفتم و به پویان تو درساش کمک میکردم و اونم به روی خودش نمیاورد ولی پویان گفته بود چه گندی زده . به همین روند ادامه دادم تا اینکه بچه ها رو بعد از عید بردن اردو اصفهان . من نرفتم چون سال سوم بودمو امتحان نهاییو , معدل برای کنکور ولی پویان که کشته مرده اردو و دله بازی بود ثبت نام کرد . پدر پویان هم برای خرید چوب ( برای کارگاه مبل سازی ) رفته بود . دفتر حسابان من دست پویان بود و یادش رفت بهم پسش بده و منم چون نیازش داشتم زنگ دم خونشون و به مادرش گفتم که دفتر رو آماده کنه بیام ببرم ( خودمونی بودم )
خلاصه رفتم طرف خونشون فکر هم چی رو میکردم جز اونی که میخواست اتفاق بیفته .
زنگو که زدم درو باز کرد گفت بیا بالا ( آپارتمان ) . دم در خونه که رسیدم زنگ زدم اومد دم در تعارف کرد که برم تو ولی چون عجله داشتم گفتم ممنون مزاحم نمیشم ولی انقدر اصرار کرد تا رفتم تو .
وقتی دم در بود فقط سرش رو از اون ور در داده بود بیرونو صحبت میکرد ولی وقتی رفتم تو دیدم یه تاپ تنگ پوشیده با یه شلوار تنگ که همون کمر نازک و کون گنده بدجوری تو چشم بود . یه لحظه چشمم قفل شد ولی تا منو نگا کرد سریع سرم رو آوردم بالا . گفت برو بشین تو حال الان دفترت رو میارم منم نشستم . تلویزیون روشن بود و ماهواره بهش نصب بود . حالا بگو چی داشت پخش میکرد ؟!؟!؟!؟!؟!؟ فیلم سوپر . خشکم زده بود راستش منم که جقی بودم سریع راست کردم ( آخه خیلی با کیفیت بود . از اون فیلم سوپرای برنامه ریزی شده با کیفیت تصویر توپ ) البته قطع صدا بود . تو کف فیلم سوپر بودم که یهو اومد نفهمیدم کی اومد . ولی دید که زل زدم به فیلم سوپر ( خودش چرا داشت فیلم سوپر نگا میکرد سوالی بود که اون موقع به ذهنم نرسید ) دفترو بهم داد . خواستم برم که گفت بشین میخوام در مورد اون فیلمایی که به پویان دادی باهات صحبت کنم . فکر کردم الان میخواد دعوام کنه ولی گفت میدونم تو سن بلوغی ولی استمناع راه مناسبی و نیستو یه راه دیگه پیدا کن و از اینجور حرفا . شرایط منو در نظر بگیرید : تو حال نشتم جلوم داره فیلم سوپر پخش میشه یه خانوم خوش هیکل و سکسی با لباش تنگ نشته جلوم و داره در مورد جق و سکس باهام صحبت میکنه . خیلی سعی داشتم کیر سیخم رو یه جوری بپوشونم تا معلوم نباشه ولی نمیشد . اونم هی داشت حرف در مورد سکس میزد تا اینکه گفت من میتونم مشکلت رو حل کنم ؟!؟!؟!؟!؟!؟ یه لحظه برق از چشمم پرید . گفتم چجوری ؟ گفت بماند . منم که حشری شده بودم خودمو نزدیکتر کردمو گفت چجوری دیگه کیرمم ول داده بودم . با نوک انگشت زد به سر کیرم ( مثل اینکه یه شیشه آبلیمو بخوری تمام تنم لرزید ) اونم اومد نزدیکو چسبید بهم . شلوارم رو باز کرد و شرتمو کشید پایین و شروع کرد ور رفتن با کیرم تا به خودم اومدم دیدم دارم با دستام سینه هاش رو میمالم . سریع پا شد و لخت شد معلوم بود خودش از من حشری تره . منم پیرهنم رو درآوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم با دست کیرم رو مالش میداد . داشتم مثل فیلم سوپرای حرفه ای کار میکردم .
شروع کرد برام ساک زدن بدجوریم حرفه ای بود ( معلمش کی بود ؟ الگوی ساک زنیش کی بود نمیدونم ) منم که تا حالا فقط جق زده بودم سریع آبم اومد ولی این دفعه کیرم نخوابید و بعد از ثانیه دوباره سیخ شد . همه فیلم سوپرایی که دیده بودم داشت از جلوی چشمم رد میشد .
منو از رو مبل بلند کرد و خودش تکیه داد به مبلو و کونشو داد طرف من . گفتم کدومو گفت کون .
منم یه نفس نیمه عمیق کشیدمو کیرمو گذاشتم در کونش . یه ذره تنگ بود و یجا تو نمیرفت بخاطر همین آروم آروم دادم تو ولی وقتی تا ته رفت تو شروع کردم تلمبه زدن . جیغش رفته بود هوا ولی من دیگه وحشی شده بودم ( انگار صداشو نمیشنیدم ) چون قبلش ارضا شده بودم آبم نیومد فهمیدم به همین زودیا خبری نیست . وقتی تا ته میکردم توش و بهش میخردم کون گندش مثل ژله میلرزید و این منو حشری تر میکرد . یه دست انداختم پایینو شروع کردم مالوندن کسش . معلوم بود خوشش اومده . هی آه آه میکرد . بدجوری حشری شده بود و دیگه درد کونش یادش رفته بود و منم داشتم تند تند تلمبه میزدم .بعد از 2 یا 3 دقیقه بدنش لرزید و تکون نخورد فهمیدم ارضا شده ولی من که ندید پدید بودمو تا حالا کسی رو نکردهخ بودم هنوز داشتم از کون میکردمش ولی اون دیگه صداش درنمیومد ( معلوم بود سوراخ کونش بازتر شده )
بعد از دوباره آبم اومد ولی این دفعه با فشار بالا و همش رو ریختم تو کونش
خودم عاشق این قسمتم : وقتی داشتم بیرون میکشیدم از کونش یه حس خاصی بهم دست انگار 100 برابر احساس مردونگی میکردم .
خلاصه تموم شدو من رفتم خونه . سال بعد هم محله ما عوض شد ( همون مدرسه میم ولی دیگه خونمون به اونا نزدیک نیست .
اینم یه داستان بدون خالیبندی و سوپر من بازیو دروغ
دوستای گلم انقدر داستانای اسطوره ای و خیالیتون رو ننویسید
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
پسرک کسخول

سلام،اسم من حامد،الان در حال حاضر 19 سالمه،رشته انسانى درس ميخونم، پشت كنكورى ها، پدر من سال 82 فوت كرد(تصادف)،دو تا خواهر دارم كه هر دوشون ازدواج كردن،من و مادرم تنها زندگى ميكنيم، جريان بى نمكى كه ميخوام براتون تعريف كنم،مربوط ميشه به 2 سال قبل، خونه خانواده داماد بزرگم تقريبا چسبيده به خونه ماست،ميشه اسمش رو گذاشت"همسايه"،سه تا خواهرن و دو برادر، همشون ازدواج كردن؛به جز دختر آخرى"كه يك سال از من بزرگتره" اسمش*سمانه*،اوايل كه هنوز فاميل نشده بوديم زياد با خانوادشون رفت و آمد نداشتيم،وقتى كه تو خيابون مى ديدمش"زياد ازش خوشم نمى يومد؛ (قد سمانه171. قيافش معموليه،هيكلش هم خوبه، قد من 191،وزنم 84.)
من اهل لاشى بازى و رفيقبازى،خيابون متر كردن و...."نيستم.
مثل پيرزن ها همش تو خونه هستم،يا با كامپیوتر ور ميرم يا فوتبال نگاه ميكنم يا درس ميخونم" يك زندگى كاملا بى معنى و تكرارى.نميدونم چرا هر وقت دخترى به من لبخند ميزنه يا يه جورايى به من ابراز محبت ميكنه،من باهاش خشك رفتار ميكنم! بعدش هم مثل ... از كارم پشيمون ميشم.بگذريم...

وقتى كه با هم فاميل شديم يك خورده روابط به هم نزديكتر شد.طبقه بالايى خواهرم ... بودن. طبقه پايين هم پدر شوهرش و..."
امتحانات ترم اول شروع شده بود.با اينكه درس رياضى آسون بود ولى
من خيلى مشكل داشتم، كتابم رو برداشتم رفتم نزد خواهر گرامى،بحر آموزش رياضى،كه ناگهان از درشون آمد صدايى،از گلوى سمانه جون آمد بود،آن اندك ندايى، كه ميگفت فلانى،بيا در رو باز كن كجايى.
اومده بود با خواهر زادم بازى كنه،فهميد كه من لنگ رياضى هستم،خواهرم ازش خواست به من رياضى يا بده،اونم قبول كرد.
چون بچه سرو صدا ميكرد رفتيم طبقه پايين،من و برد تو اتاق خودش،بهم گفت مشكلت رو بگو،كجا مشكل دارى؟(حقيقتش من اينقدر كف و خجالتى بودم كه هر كار ميكردم زبونم باز نميشد)
به هر بدبختى بود ياد گرفتم.دمش گرم.رياضى 19.5 گرفتم.خودم باورم نميشد،معلم شك كرده بود كه شايد من تقلب كردم،
چند هفته اى از اون جريان گذشت.
نزديك عيد بود تقريبا" مادرم و خواهرام رفته بودن مسافرت خونه پدر بزرگم،منم قرار بود مدرسه ها كه تق و لق شد جيم بزنم و برم اونجا.
دومين شبى كه تنها بودم ساعت 9 بود كه گوشيم زنگ خورد،دامادم بود"از سر كارش (داروخانه) زنگ زد به من،گفت زنگ بزن خونه بابام ببين سمانه باهات چى كار داره ،
منم زنگ زدم مادرش گوشى رو برداشت،خودم رو بهش معرفى كردم،بعد سمانه گوشى رو گرفت و بهم گفت كه ويندوز لب تابش بالا نمياد.منم گفتم بيار بده به من تا درستش كنم،اومد در زد،در رو باز كردم لب تاب رو ازش گرفتم.خواستم در رو ببندم،كه گفت ميخوام ببينم چه جورى درست ميكنى"ياد بگيرم، منم كه اصلا حوصله نداشتم ببينم چه مرگشه،دى وى دى ويدوز 7 رو گذاشتم توش تا ويندوز عوض كنم_يه درايو C بيشتر نداشت. چار تا درايو براش ساختم و ويندوز رو....(ويندوز در حال نصب شدن)
يه لحظه سرم رو آوردم بالا به سمانه نگاه كردم،
اونم داشت من رو نگاه ميكرد،فيس تو فيس شديم، كم كم داشت يه حال مستى بهم دست ميداد،هر كارى كردم كه جلوى خودم رو بگيرم نميشد،هر دو تامون حشرى شده بوديم،بدجورى داغ كرده بودم،قلبم تند تند ميزد، به هم نزديك تر شديم،لبام به لباش نزديك بود،جورى كه نفس گرمش به صورتم ميخورد،من ميدونستم كه تو اون لحظه هر كارى كنم اون هيچى نميگه،ولى بين دو راهى بودم"آخه خانوادش به من اعتماد داشتن،اصلا مغزم كار نميكرد،نميدونستم چى كار كنم،سمانه آروم دستش رو گذاشت روى صورتم،دستش رو گرفتم توى دستم، لبام رو عاشقانه گذاشتم رو لباش، (اولين بار تو عمرم بود كه با يك دختر لب ميگرفتم) ( يك حسى اون موقع بهم دست داد كه توصيفش كار من نيست.)
ميخواستم لباش رو قورت بدم،هوس سر تا پام رو گرفته بود،يه مرتبه كسخول شدم خودم رو عقب كشيدم،خيلى خودم رو كنترل كردم،بهش گفتم:ترو خدا برو خونه خودتون،لب تاب كارش تموم شد خودم واست ميارم. اين حرف رو كه شنيد خيلى ناراحت شد،انگار بغض گلوش رو گرفته بود.بلند شد و رفت.من كسخول هم هاج و واج تو فكر بودم...
بعد از اون هيچ وقت باهم تنها نشديم،از اون شب به بعد ديگه بامن صحبت نكرده و با من قهره...
منم الان نشستم و دارم به كسخولى خودم ميخندم...

به بزرگى خودتون من رو ببخشید...

نوشته: حامد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
خواهر زن حشری من

سلام من سروشم میخام از اولین سکس به جز زنم براتون بگم من دو تا خواهرزن دارم که کوچیکه خیلی حشریه داستان از اونجا شروع شد که شوهر زینب{اسمش زینب ست}واسه ماموریت یه ماهی رفت ماموریت از اونجا که با زن من خیلی جوره قرار شد برم شهرشون وبیارم خونمون اخه دویست کیلومتری با هم فاصله داریم صبح زود راه افتادم سمت شهرشون حدودای ده رسیدم خونشون دیدم هنوز اماده نیست گفت تا یه استراحتی کنی منم یه دوش بگیرم بریم منم دراز کشیدم تازه داشت چشام گرم میشدکه دیدم یه صدایی از حموم میاد اروم بلند شدم دیدم بلللللللللللللههههه خواهرزن محترم از غیبت شوهره استفاده کرده ودوست پسرشو اورده خونه ولی انتظار نداشته من به اون زودی برسم خونش ... داشتم یواشکی از در دید میزدم که گفت بریم اتاق زود پریدم ودراز کشیدم اول زینب اومد بیرون دوبار صدام کرد منم حسابی خودمو زدم به خواب وقتی مطمن شد خابم به پسره که حدودا 25ساله بود اشاره کرد اونم یواش رفت اتاق خواب مصی هم پشت سرش وقتی دیدم اخخخ واوووفشون بلند شد یواش وب کمو برداشتم رفتم سمت اتاق از پنجره ای که بالای در بود کم کم ازشون فیلم گرفتم اول مصی کیر علی رو گرفت دستش وبا یک ولع خاص چپوند دهنش یک ساکی میزد که کیرم داشت پر میکشید واسش بعد سگی خابیدن وخوردن شروع شد تو این اوضا که کامل داشتم فیلم میگرفتم فکری به سرم زد وقتی کس لیسی و ساک تموم شد همینکه علی دمرش کرد و گذاشت تو کسش اومدم پایین رفتم جام دراز کشیدم و مصی رو صدا کردم طوری از رو کیر علی پرید پایین ولباس تنش کرد که باید سرعتش تو کتاب گینس نوشته بشه وقتی اومد بیرون کامل مشخص بود که داره به همه کسم فحش میده گفت بیدار شدی سروش گفتم اره چون نمیخاستم بفهمه که خبر دارم گفتم میرم بنزین بزنم بیام تا اومدم بیرون علی رو راهی کرد ورفت تو
تا برگشتم خونه دیدم اماده شده ولی کامل مشخص بود داره واسه کیر میمیره بالاخره راه افتادیم وسط راه وب کمو کشیدم بیرون دادم دست مصی بهش گفتم یک کلیپ باحال توش هست نگاه کن تا دکمه وب کمو زد وکیر علی تو دهنشو دید 5دقیقه ای خشکش زد ولی کمی خودشو جمع کرد وقتی دید کارازکار گذشته گفت پس عمدا وسط کار صدام کردی خندیدم و گفتم اخه اگه علی کامل میکردت به من حال کامل نمیدادی خندید گفت اگه سختم نیست برگردیم خونه گفتم واسه چی گفتش میخام حال اساسی بهت بدم تا داشتیم برمیگشتیم دکمه شلوارمو باز کرد کیر کلفتم که دیگه داشت خودشو جر میداد رو گرفت تودستش یه وووااااااااااییییی گفت وبدش گفت که این از کیر علی وشوهرش بزرگتره تا برسیم خونه حسابی ساک زد واشک سروش کوچولو رو دراورد بااینکه بیشتر اب کیرمو خورد بازم لباسام کثیف شد وقتی رسیدیم جلو خونه با کنترل درو زد ورفتیم داخل از پارکینگ تا اتاق تو بغلم بود تو اتاق اول لباسهامو در اوردم و دراز کشیدم رو تخت اروم نشست کنار تخت وباز شرو کرد به خوردن دوباره کیرم شق کرد گفتم حالا سگی برگشت وقتی زبونمو گذاشتم رو کسش اووووووووووووف کوره اجرپزی بود اتش داشت میزد بیرون ده دقیقه ای کس وکونشو لیسیدم بعد خابوندمش رو تخت پاهاشو داد بالا اول کمی با سر کیرم کشیدم رو لبای کسش بعد یهو چپوندم تو کسش یک جیغی کشید که فکر کنم همسایشونم فهمید کردن تو کسش شروع کردم تلمبه زدن بعد ده دقیقه گفتم میخام بزارم کونت اولش قبول نمیکرد گفت با اینکه کیر علی نصف کیر منه نذاشته بذاره کونش ولی من عاشق کونش بودم گفتم نترس طوری میزارم کونت که کمتر دردت بیاد بعد رفتم از اشپزخونه روغن مایع رو اوردم با شکم خابوندمش رو تخت مقداری ریختم رو کونش وشروع کردم ماساز دادن با انگشتم روغنو میکردم سوراخ کونش اونم طوری اخخخخخخواوووووووووفففففف میکرد که نگو بعداز کمی مالیدن کمی هم روغن مالیدم به کیرمو دو تا بالش گذاشتم زیر شکمش اول با سر کیرم کمی مالوندم بعد تا نصفه کیرم کردم تو کونش باز جیغ کشید وشروع کرد به گریه یک دقیقه ای گریه میکرد ولی یواش یواش شروع کرد ااااففففففففف واووووووووف داشتم تلمبه میزدم وبا دستم کسشو میمالوندم که دیدم دستم خیس شد فهمیدم ارضا شده منم تلمبه رو سریترش کردم وابمو ریختم تو کونش وخابیدم روش زیر سنگینیم کونشو تکون میداد وبا اب تو کونش بازی میکرد نیم ساعتی روش خابیدمو بلند شدم گفتم پاشو حاضر شو بریم یک بوس محکم از لبم گرفت وگفت درسته کونمو جر دادی ولی ممنون تا حالا نه شوهرم نه علی اینطور ارضام نکرده بودن عصر بود که رسیدیم خونه ما تو مدتی که خونه ما بود چند بارم باهم حال کردیم که اگه خواستید براتون تعریف میکنم

نوشته: سروش
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خاطره ی اولین تجربه ی سکسی من

سلام به همه دوستان عزیز. من شایان هستم و 27 سالمه. این خاطره مربوط می شه به 4 سال قبل و یکی از شیرین ترین خاطرات زندگیم هستش که براتون تعریف می کنم. من یه دختر دایی دارم به اسم رویا که 8 سال از من کوچیکتره. من از بچگی رویا رو دوس داشتم و حتی الانم خاطرات کودکی مون رو به یاد دارم. رویا، بچگی هاش، یه دختر شیطون و تپل و دوست داشتنی بود و من همیشه دوست داشتم بغلش کنم و با دستم بدنش رو لمس کنم (البته اون موقع منم بچه بودم و 11 – 12 سالم بود). حتی الانم بخشی از خاطرات کودکیمون را به یاد میارم مثلا یادمه بچه که بودیم به من می گفت: «منو بغل کن» و منم از خدا خواسته بغلش می کردم توی حیاط می چرخوندمش. کونش از همون بچگی خیلی نرم بود. رویا هم منو بغل می کرد و با صدای نازش بهم می گفت :«نفس من بیدی!». خلاصه که دوران کودکی فراموش نشدنی ای با رویا جون داشتم.
روزگار گردید و گشت و گشت و یه مدتی من از رویا بی خبر بودم و یه سری مسائلی پیش اومدکه من چند سالی نتونستم رویا رو ببینم؛ چون دانشگاه قبول شدم و مجبور شدم برای ادامه تحصیل برم کرمان و مسائلی از این دست....
در طول دوران تحصیل دورادور تعریف های رویا رو می شنیدم که دختر خیلی خوشگلی شده. مامانم یه جوری ازش تعریف می کرد که من قند تو دلم آب می شد و هر روز بی تاب تر می شدم برای دیدن رویایی که حالا دیگه بزرگ شده بود.
رویا با وجود اینکه سن زیادی نداشت اما اندام فوق العاده ای داشت بطوری که در سن 14 – 15 سالگی مثل یه دختر 20 – 21 ساله بسیار خوش اندام جلوه می کرد.
یه حدود 6- 7 سالی می شد که من رویا رو ندیده بودم و فقط این اواخر از مامانم تعریف اون رو می شنیدم و به این ترتیب بیشتر کنجکاو می شدم که دوباره بعد از چند سال رویا رو ببینم، اما این فرصت پیش نمی اومد. یکی از دلایلشم این بود که ما شهرستان زندگی می کردیم و داییم اینا تهران زندگی می کردن...
تا اینکه این فرصت فراهم شد! یه روز مامان بزرگم زنگ زد و خبر عروسی دایی کوچیکم رو به ما داد و خوب ما رو هم برای عروسی دعوت کرد. ما هم یکی دو روز قبل از عروسی رفتیم تهران خونه مامان بزرگ.
روز جشن کم کم سرو کله ی دایی ها و خاله ها هم پیدا شد که رویا هم با خانواده ش اومدن. وقتی رویا رو دیدم اصلا باور نمی کردم که این همون رویا کوچولوی چند سال پیش باشه. خیلی خوشگل شده بود و عقلمو از سرم می برد. چاق نبود اما تپل بود و لپ های گوشتی و بچگانه ش مغز آدم رو خالی می کرد. با وجود اینکه 14 یا 15 سالش بود اما سینه هاش مثل سینه های رسیده ی یه زن جاافتاده و جوان به نظر می رسید.
اما نگفتم از بهشتی ترین نقطه بدنش؛ از کونش. ینی وقتی کونش رو دیدم داشتم دیوونه می شدم و ان قریب بود که آبم بیاد. کلا وقتی دیدمش یه حالی شدم.یه جورایی انگار احساس بی وزنی می کردم و انگار که تازه متولد شده باشم. مثل این بود که از خوردن شراب مست کرده باشم.....
عروسی سر گرفت و شب عروسی هم رویا کلی آرایش کرده بود وقتی می دیدمش باور کنید چشمام به صورتش قفل می شد، به حدی خوشگل شده بود که با همه وجود می خواستم توی بغلم بگیرمش.
تا اون لحظه فرصتی پیش نیومده بود که باهاش احوال پرسی کنم. وقتی دیدم سرش خلوت شده جلو رفتم و سلام دادم به حدی نازشده بود که کل وجودمو تسخیر می کرد؛ بعد از خوش و بش و احوال پرسی های اولیه، کلی باهم گفتیم و خندیدیم و یادی هم از گذشته ها کردیم.
واقعا منو تسخیر کرده بود بخصوص کونش که یک لحظه از جلو چشام کنار نمی رفت. آرزوی خوابیدن با رویا بی تابم می کرد. عروسی تمام شد و همه ی فامیلا رفتن و فقط رویا و مامانش موند با یه خاله م و ما که از شهرستان رفته بودیم. زنای خونه مشغول رفت و روب و شستن ظرفا و ... بودن و مردا هم رفته بودن سر کار. منم حوصله نداشتم و توی اتاق دراز کشیده بودم و از شیشه در اتاق که به حیاط باز می شد رویا رو می دیدم که با موهای باز و بدون روسری توی حیاط جولان می داد و هر از گاهی هم نگاهی به داخل اتاق می انداخت، وجودم رویا رو می خواست اما این زبون لامصب بند اومده بود. مونده بودم چجوری سر صحبت رو باز کنم. فرصت هم داشت از دست می رفت. یه لحظه رویا اومد داخل اتاق، موهاش باز بود و یه پیرهن آستین کوتاه و تنگ پوشیده بود که برآمدگی های سینه ش رو به خوبی نشون می داد و یه شلوار لی روشن و تنگ به پا داشت و پاچه های شلوارش رو تا زیر زانوهاش تا کرده بود(بخاطر شستن حیاط). اومد جلوی آینه ای که رو تاغچه بود وایستاد و مشغول بستن موهای سرش با کش شد. سرش رو به عقب داده بود و سینه ها به جلو و باسنش رو سفت کرده بود بطوریکه کونش از قسمت پایین تا شده بود و شلوارش لای این تاشدگی گیر کرده بود و کونش مثل یه خربزه ی شیرین خود نمایی می کرد. این صحنه منو بازم حشری کرد. دلمو زدم به دریا و سر صحبت رو با هاش باز کردم سعی کردم از خاطرات بچگی مون بیشتر واسش تعریف کنم و اونو یاد اون روزا و شیطونیامون بندازمش. اتفاقا اون هم خاطرات رو به یاد می آورد و با هیجان از اون روزا حرف می زد، گله می کرد که چرا یهو غیب شدم. کلی باهم خلوت کردیم و حرف زدیم. بهش گفتم یادته بچه بودم به من می گفتی نفس من بیدی؟!
خندید و گفت آره!
می گفت «آخه خیلی دوست داشتنی بودی»
گفتم الانم هستم؟
لبخند دیوانه کننده ای بهم زد و بلند شد رفت
وقتی داشت بلند می شد که بره عمدا کونش رو به سمت من گرفت بطوری که چاک کون و کسش رو یه لحظه دیدم (شایدم عمدی نبود). وای وای وای نمی دونید چه حالی شدم، برق از سرم پرید. گفتم کجا داری میری؟؟ بودی حالا!
گفت بعد از ظهر قراره بریم خونه پدر تازه عروس برای مراسم و این چیزا. منم شیطنت کردم و بهش گفتم خوب حالا تو نرو!
گفت ا نه بابا!؟ می خوام تو رو هم ببرم. گفتم منو که تو زنا راه نمی دن! خندید و از اتاق رفت بیرون.
بعد از ظهر که زنای خونه آماده رفتن به مراسم جشن می شدن رویا گفت من نمیام و سردرد شو بهونه کرد و گفت که خسته شده و می خواد استراحت کنه. من حس کردم که اصلا سردردی در کار نیست. توی کونم عروسی بر پا شده بود و هیجان غیر قابل وصفی داشتم. هر لحظه اندام گوشتی رویا جلوی چشمم جولان می داد و اصلا توی حال خودم نبودم و حس می کردم که به لحظه ی موعود دارم نزدیک می شم. بعد از اینکه خاله و زندایی و ... برای جشن از خونه خارج شدن منو رویا تنها موندیم و بهترین فرصت بود که خواسته قلبیمو ازش بخوام. اومد توی اتاق باز مشغول ور رفتن با موهاش بود. منم دراز کشیده بودم. ازش خواستم که بیاد و بشینه کنار من؛ دختر تندی بود مثل فلفل! اما دوست داشتنی و بانمک. بهش گفتم که پس هنوز اون روزا رو یادت هست گفت شایان جان برو سر اصل مطلب انقد اون روزا اون روزا نکن یه جوری میگی اون روزا که انگار الان ما پنجاه ساله مونه!! چی می خوای؟
خندیدمو و گفتم یه بار دیگه بگو «نفس من بیدی». جون من....
اینو که گفتم یه کم مننو من کرد و بالاخره این حرف رو تکرار کرد......
تا اینو گفت نمی دونید چه حالی بهم دست داد؛ یه لحظه تکرار ناپذیر بود. لذت خیلی زیادی داشت. دیگه طاقت نداشتم بدنم به شدت می لرزید پریدم و بغلش کردم و اونم خودشو به من چسبوند. لپای تپلشو بوسیدم سرشو انداخت پایین. صورتش بوی کرم خوشبویی می داد. لبای گوشتیش منو تحریک می کرد که اونها رو بین لبای خودم بگیرم. بدن بسیار نرمی داشت نفس گرمش که به صورتم می خورد شدید تر حشری می شدم. کم کم پررو تر شدم و اروم دستم رو روی سینه هاش گذاشتم. مقاومتی نکرد. کمی بعد روی زمین دراز کشیدیم. نگاش می کردم و دستم رو روی سینه و شکم و صورتش حرکت می دادم؛ مثل یه بره رام بود و هیچ چی نمی گفت.
دوباره رفتم سراغ لباش، بدنم به شدت می لرزید به سختی می تونستم روی زانوهام بایستم (روی زانوهام ایستاده بودم به طوری که رویا بین پاهای من بود). حالا من روی رویا بودم و اون زیر من بود؛ احساس قدرت می کردم.
دستم رو روی کسش گذاشتم. کس داغ و نرمی داشت (هنوز لخت نشده بودیم). کمی خجالت کشید و یه لحظه بدن خودش رو جمع کرد و زانو هاش رو برد سمت شکمش مثل یه بچه؛ اما من به مالوندن کسش ادامه دادم که کم کم خودش رو شل کرد و پاهاش رو دراز کرد. حالا تقریبا رام شده بود و اونم رفته بود تو حس بلندش کردم و ازش اجازه خواستم که لباسش رو در بیارم اول راضی نمی شد اما وقتی خواستن رو توی چشمای پر از التماس و خواهش من دید، دیگه مقاومت نکرد. پیرهنش رو در آووردم، وای چی میدیدم دو تا سینه ی درشت و سفید با نوک های کوچولو که هر آدمی رو مسهور خودش می کرد یه سوتین سفید به تن داشت که ممه های نازش از اون زده بود بیرون، سوتینش رو باز کردم و سینه هاش افتاد بیرون؛ سینه های سربالایی داشت!! بی اختیار به سینه هاش زبون زدم و اونارو بوسیدم. رویا به خاطر لذتی که می برد، چشاشو بسته بود. با دستام فشار می دادم و با زبونم سینه هاش رو می خوردم و اونا رو بین دو لبام می ذاشتم و می کشیدمشون. حالا رویا کاملا حشری شده بود و هیچ مقاومتی نمی کرد. رفتم سراغ شلوارش که تا چند ساعت قبل با دیدنش لرزه به بدنم افتاده بود و دکمه شلوارش رو باز کردم. دستش رو گذاشت روی دستم تا مانع باز کردنش بشه. دستش رو نوازش کردم و بوسیدم و خواستم که بذاره زیبش رو باز کنم. بعد زیپش رو باز کردم و شلوارش رو از تنش کندم رونای کلفت و نرم و سفیدی داشت و بی نهایت ظریف بود، یه شرت صورتی نازک کسش رو پوشونده بود اما می شد چاک کسش رو از روی شرتش تشخیص داد. بعد از اینکه کسش رو مالوندم آروم شرتش رو هم از تنش بیرون آووردم، دیگه هیچ مقاومتی نمی کرد؛ چشاش بسته بود و گاه گاهی هم صدای ناله ش رو می شنیدم البته خیلی آروم.
موهای کسش طلایی بود و ظریف، انگار تازه از کسش مو روییده بود و با نظم زیبایی کنار هم چیده شده بودن. بی اختیار لبم رو به سمتش بردم و بوسیدمش بوی خاصی می داد اما انقدر حشری شده بودم که حتی صورتم هم می لرزید. یه کم کسش رو لیسیدم و بعد لباسای خودم رو هم مثل برق در آوردم و افتادم روی رویای نازنینم. اولین بار بود که تنم به اندام یه زن برخورد می کرد.
رویا چپ چپ نیگام کرد و گفت می خوای چیکار کنی؟ گفتم فدات شم فقط دو سانت ........!!!!!! و بهت قول می دم که به کست و پرده قشنگت آسیبی نرسونم؛ کلی باهاش حرف زدم تا راضی شد. البته ته دلش راضی بود فقط ظاهر سازی می کرد.
ازش خواستم چارزانو بشینه و کونش رو بده بالا تا درد کمتری رو احساس کنه. اون روزا عادت کرده بودم که با کاندوم جلق می زدم ینی کاندومو می کشیدم سر کیرم و آبمو می ریختم توی اون و اتفاقا چند تا کاندوم هم با خودم داشتم که یکی رو زدم روی کیرم و نشستم پشت رویا انگار که سوار یه اسب پرنده بزرگ شدم و تو آسمونا دارم پرواز می کنم....
بهحدی هیجان زده شده بودم که نمی تونستم کیرم رو روی سوراخ کون رویا ثابت نگه دارم خلاصه کیر رو گذاشتم روی سوراخ و فشار دادم روی کونش که یهو رویا جیغ کشید و خودشو کنار زد داشت از درد به خودش می پیچید. کلی قربون صدقش رفتم تا دوباره راضی شد، این بار یه کرم اوردم و به کونش مالیدم و انگشتم رو توی کونش کردم و چند دقیقه سوراخ کونش رو ماساژ می دادم. یه مقدارم روی کاندوم مالیدم و از رویا خواستم که خودشو شل کنه تا کونش کیرم رو قورت بده! بالاخره باکلی جون کندن سر کیرم رو کردم توی کونش. می دیدم که خیلی دردمی کشید اما انگار خودشو بخشیده بود به من. منم هی بوسش می کردم و بدنشو بخصوص کسش رو می مالیدم. رویا عرق کرده بود و انگار یه بار صد کیلویی رو داشت حمل می کرد و خسته به نظر می رسید همین منو حشری تر می کرد و کیرم رو بیشتر توی کونش فرو می کردم. بعد از جون کندن های زیاد، کیرم توی کونش جا گرفت یه حس عجیبی داشتم انگار کیرم رو یه تشت آب داغ احاطه کرده بود و به شدت اونو فشارش میداد اما دیگه نمی تونستم خودمو نگه دارم و داشت آبم می اومد؛ تا خواستم کیرمو بکشم از تو کونش که یهو آبم اومد و ریخت توی کاندوم توی کونش. دوس نداشتم کیرمو از تو کونش بکشم بیرون. هردومون نفس نفس می زدیم. کیرمو کشیدم بیرون، رویا افتاده بود روی پتویی که زیرش انداخته بودم انگار خیلی بهش خوش گذشته بود. بغلش کردم و چند تا بوس داغ ازش گرفتم و کلی نوازشش کردم.
این بود داستان من
دوس داشتم با هاش ازدواج کنم اما فیل رویا جونم یاد هندستان کرد و با پسر همسایه شون ازدواج کرد و طعم کس خوشمزه ش تا ابد زیر دندونای من موند و موند و موند.
امید وارم از داستان خوشتون اومده باشه..........
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس من با دوست زن داداشم

سکس من و دوست زن داداشم
سلام من مهردادم 27 ساله.داستان از جای شروع شد که قرار شد من با داداشم و زنش سه تایی بریم محمودآباد
من و زن داداشم خیلی با هم راحتیم و از بیشتر کارام خبر داره.تو ماشین داشت با داداشم حرف می زد که دوشتشم قراره بوده بیاد .من سریع ازش آمار گرفتم .گفت 26 سالشه 1سالم هست طلاق گرفته.من از خوشحالی داشتم بال میزدم چون استاد زدن مخ خانوم های مطلقه هستم.
ظهر بود که رسیدیم ویلا .من هم رفتم سراغ سگهام بازی کردن باهاشون .عصر شد که زنگ ویلا خورد منم رفتم دم در وایییییییییییییی چی دیدم یه باربی با موهای بلوند گفتم بفرمائید که گفت من فلانیم و زن داداشمم اومد دم درو سلام و احوال پرسی.در پارکینگ باز کردم ماشینش و اورد داخل.
شب شد و یکم روم به روش باز شد داداشم بساط مشروب و ردیف کرد.
خوردیم زدیم رقصیدیم کلی حال کردیم .شام هم خوردیم و داداشم رفت خوابید زن داداشمم یکم نشست و اونم رفت خوابید همه مست بودن ولی من یه جوری خوردم که حواسم به همه چیز بود.حالا من و آنا تنها بودیم گفت برم لباسامو عوض کنم. رفت وقتی برگشت چشام داشت میزد بیرون.یه تاپ پوشیده بود که سینهاش داشت میترکید و یه شلوارک جذب. 2نخ سیگار روشن کردم و دادم بحش و اونم گفت به جا بود میچسبه کلا هوای شمال و دوست دارم منم گفتم عالیه آدم یه جوری میشه.
بی مقدمه ازش پرسیدم آنا چرا طلاق گرفتی ؟گفت نمی تونم بگم.منم سریع گفتم خودم فهمیدم.گفت اگه راست میگی به منم بگو.مست بود چشماش شهلای شهلا انگار منتظر بود من شروع کنم. گفتم خوب ارضات نمی کرده؟زد زیره خنده و حالت چشماش عوض شد .گفت ازکجا فهمیدی.منو میگی کلی ذوق کردم من فقط به خواطر هدفم پروندم و گرفت. بهش گفتم خوب دیگه حالا.سرش و گذلشت رو پای من و سیگارشو میکشید منم که راست کرده بودم براش .دستم و یواش بردم سمت کپلش یه کم ماساژ دادم دیدم هیچی نمیگه ...گفتم چند وقته طلاق گرفتی ؟گفت نزدیکه یک ساله.تو این حرفا بودیم که گفت حالم بده و دارم بالا میارم سیگاره کاره خودش و کرد رفت دستشویی و منم باهاش تا پشت در رفتم داشت تگری میزد گفتم درو باز کن رنگش پریده بود
دست و صورتش و شستمو بردمش رو تخت خوابوندمش تاپش خیس شده بود تاپش و درآوردم سینهای سفیدش داشت از سوتینش میزد بیرون.گفت سردمه واقعا یخ کرده بود منمم با پرویی رفتم از پشت بقلش کردم و پتورو انداختم رومون...تو همون حالت گفت چقدر داغی دوست دارم بم گفت لباساتو درار منم در کسری از ثانیه لخت شدم فقط شورتم پام بود...از پشت چسبیم بهش که یه دفه دستشو از پشت کرد تو شورتم و کیرم و مالید منم سریع دستمو بردم سمت کسشو از روی شلوارکش مالیدم حشری شده بود گفت میخوام....منم لباساشو درآوردم شورتشم خودش دراوردو شورته منم دراورد کیرم راست راست شده بود خودمم باورم نمی شد
کسی که یه نیم روز باهاش آشنا شدم پیشش خوابیدم.بهش گفتم برام بخور کیرم و تا ته کرد تو دهنشو تخمامو میمالید ید تخمامو کرد تو دهنشو میک زد گفت دیگه طاقت ندارم کیر میخوام 1 ساله سکس نکردم منم دیدم کس تمیزی داره دل و زدم به دریا بدون کاندوم (البته کاندومم نداشتم)سر کیرمو گذاشتم رو کسش میخواستم بیشتر حشری بشه یه چند دقیقه گذشت و گفت بکن دیگه دارم میمیرم منم آروم کردم تا ته توش وای کسش تنگ تنگ بود داغ شروع کردم تلمبه زدن آروم تلمبه میزدم گه گاهیم کیرم و تو کسش نگه میداشتم که ملوم بود حال میکنه بعد پوزیشنم و عوض کردم از پشت چسبیدم بهش زیر دستم شل و سفت شد ملوم بود ارضا شده منم در حالی که میکردم با دستم چوچولش و میمالیدم داشت آبم میومد یه کم تندتر زدم و آبم و ریختم رو کمرش افتادم تو بقلشو از حال رفتم که دیدم داره کیرم و میماله خیلی لذت برده بود دیگه 4 صبح بود که خوابیدیم صبح روز بعد داداشم و زن داداشم فهمیده بودن داستان چیه.دیگه رومون کاملا باز شده بود ....از اون وقت به بعد هرچند ماهی یه قرار میزاریم خونه داداشمینا تو اکباتان و در کمال آرامش سکس میکنیم .......
با تشکر این داستان در خرداد سال 90 برام اتفاق افتاد
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و زن داییم

من از بچگیم تو کف زن داییم بودم ، همیشه دوست داشتم یه حال اساسی‌ باهاش کنم . خیلی‌ وقتا به یاد کسش جلق میزدم تا اینکه چند وقت پیش خونشون بودم، داییم رفته بود بیرون. فقط من بودم و آیگین دختر داییم و همون کسی‌ که از بچگی‌ آرزوشو داشتم، الهام! با دختر داییم که چند سال از من بزرگتر تو اتاقش بودیم، میخواس بخوابه ولی‌ من نمی‌ذاشتم، هی‌ اذیتش می‌کردم. میگفت احسان برو بیرون بذار بخوابم ، منم هی‌ بیشتر اذیتش می‌کردم آخه حال میداد. گفت برو طبقهٔ پایین پیش مامانم اون بیداره بذار من بخوابم. منم با خودم فکر کردم دیدم چی‌ بهتر از این! آیگین که می‌خواد بخوابه ، داییم هم که نیست ، فقط من هستم همون زن دایی که از بچگیم آرزوم بوده کسشو بخورم، آره واقعا دوست داشتم کس الهام رو بخورم اگه ۱ روزی بشه من باهاش بخوابم ! خلاصه رفتم طبقهٔ پایین، در اتاق روی هم بود، آروم از گوشه در نگاه کردم، دقیقا یادمه که با شرت و کرست سفید دراز کشیده بود رو تخت داشت تلویزیون میدید، چون تابستون بود هوا گرم بود . فهمید یکی‌ پشت دره . اول فکر کرد آیگینه عکس‌العملی نشون نداد گفت آیگین بیا تو، منم که کیرم داشت می‌ترکید ، سرمو از کنار در بردم تو گفتم : الهام جون منم احسان! سریع رفت زیر پتو گفت احسان توی؟ چی‌ کارم داری؟

- راستش آیگین خوابید گفتم بیام پیش شما حوصلم سر نره!

- بیا پسرم، دارم تلویزیون نگاه می‌کنم

من که تو کونم عروسی‌ بود رفتم پیش زن دایی کسم خوابیدم، باورم نمی‌شد که الان الهام با شرت و سوتین زیر این پتو کنار من دراز کشیده!

- احسان جون اگه گرمته تی‌ شیرتتو در بیار، راحت باش تو مثل پسر من هسّی، داییت هم همیشه بدون تی‌شرت می‌خوابه.

منم که خوشحال بودم تو دلم به خودم گفتم : این پسرت از بچگیش تو کفه کست بوده. تی‌شرتمو در آوردم و چون یه کم تپلی بودم قوربون صدقم میرفتو منم می‌خندیدم.

قبل از اینکه بقیشو تعریف کنم بدون که این داستان کاملا واقعیه ، به جز اسامی که بخاطر حفظ آبرو خودم تغییرشون دادم، تک تک چیزایی که میخونی‌ واقعیته!

کلا زن داییم آدم عجیبی‌ بود ، کارای عجیب زیاد میکرد، با داییم هم خیلی‌ بحث داشت! اگه آدم عجیبی‌ نبود شاید من تا آخر عمرم تو حسرت کسش میموندم! آره ما باهم همون روز کردیم ، حشری شدی، آره ؟ بقیشو بخون !

همینطور که داشت دست می‌کشید رو شکم تپلیم و میگفت قربونت برم ، ۱دفعه دستشو برد تو شورتم کیر شق شدم رو محکم گرفت. من که هیچی‌ نگفتم ، کلا شوک شده بودم ولی‌ خیلی‌ داشتم حال می‌کردم که خیلی‌ راحت الهام داره به من پا میده! شاید باورت نشه ولی‌ هیچ کدوم هیچی‌ نگفتیم ، مثل اینکه کیر خیلی‌ دوست داشت ، فقط مثل یک پلنگ گرسنه شلوارمو که شید پایین شروع کرد به ساک زدن!

من قبلان سکس زیاد داشتم ، هم با جنده هم با ۲تا از دوست دخترام ، بالاخره ۱کم تجربه کسب کردم که چه جوری به دختر خوب حال بدم هم خودم دیر ارضا شم !

خیلی‌ خوب و خشن ساک میزد، با دستم موهاشو گرفتم سرشو بالا پایین می‌کردم جوری که داشت عوق میزد ولی‌ میدونستم خوشش میاد. سرشو آوردم بالا ، دهانش خیس از تف شده بود ، شروع کردم لباشو خوردم ،کرستشو با خشونت باز کردم و پرتش کردم رو تخت و شورتشو کشیدم پایین ! زیباترین کس که تو عمرم دیده بودم داشت. پوستش سفید بود‌ و‌ کل موهای کسشو زده بود به جز اون سیبیل کس خوشکل و باریک که در امتداد چوچولش زیر نافش بود. بدون معطلی شروع کردم به خوردن کسش ، یواش یواش ۲تا انگشت وسط دست راستم رو هم کردم تو همزمان که میخوردم تند تند بالا پایین می‌کردم ، (این یکی‌ از کاراییه که دختر رو ارگاسم می‌کنه)! آاه و اوهش بلند شده بود ولی‌ خیلی سر و صدا نمیکرد که آیگین یه وقت بیدار نشه! همینطور ادامه دادم که دیدم یواش یواش داره صداش می‌لرزه و بدنش شروع کرد به لرزیدن، انگشتم که تو کسش بود کاملا خیس شده بود و من داشتم کسشو میمکیدم و آب کسشو میخوردم، انصافا کسش خوش بو و خوش طعم بود!

سرم رو کشید آورد بالا گذاشت رو سینه هاش، چشماش رو بسته بود . شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش، هنوز داشت می‌لرزید و به خودش می‌پیچید تا اینکه اولین جمله رو تو گوشم با صدای لرزنش گفت : احسان ! منو بکن ! واااای الان که این جمله رو یادم میاد کیرم شق کرده می‌خوام جلق حسابی‌ بزنم فقط به یاد الهام گذشته چون الان دیگه الهام تغییر کرده که جلوتر میگم ، الان شورتم خیس خیس شده !

خلاصه، سر کیرم تف زدم و بدون درنگ تا ته کردم تو کسش ! وای بهشت واقعیی‌ بود. پاهاش رو باز کردم آوردم بالا گذاشتم رو شونم شروع کردم به خوردن انگشت و کاف پاهاش همزمان با اینکه با تمام قدرت تلمبه هم میزدم!

من توی سکس خیلی‌ احساسی‌ میشم ، نمیدونم چرا ! چشاش تو چشام بود ، فقط میگفتم الهام عاشقتم ! اونم به جز آاه و اوه و گفتن آره منو بکن ، کیرتو تا ته بکن ، آره، چیز دیگه‌ای نمی‌گفت !!

کیرمو در آوردم رو پشت خوابیدم، با دستش کیرمو گرفت نشست روش و کردش تو کسش! مچ پاهاشو که ۲ پهلوی من بود محکم گرفته بودم و با تمام وجود تلمبه میزدم ، الهام میرفت بالا و پایین و صدای تلمبه سکسمون تو اتاق پیچیده بود.

دیگه داشت آبم میومد گفتم : الهام ، داره میاد! الهام بدون گفتن چیزی از رو کیرم بلند شد نشست کنارم شروع کرد به ساک زدن و جلق زدن واسم همینطور که من دراز کشیده بودم ! بدون وقفه با بیشترین سرعت کیرمو میخورد و مک میزد! داشت آبم میومد ، چشمامو به هم فشار میدادم ۲باره گفتم: آره الهام ، داره میاد! الهام به ساک زدن کیرم ادامه داد و حتا یک لحظه هم کیرمو از دهانش نیاورد بیرون ! همهٔ آبم ریخت تو دهنش و همرو قورت داد! بهترین حس رو داشتم وقتی‌ دیدم همهٔ آبم رو خورد حتا آخرین قطره!

بدون گفتن چیزی بلند شد شرت و کرستشو پوشید و گفت: احسان جان لطفا برو بیرون می‌خوام ۱کم استراحت کنم ! منم لباسمو پوشیدم اومدم بیرون . واقعا متعجب مونده بودم ! نمیدونم چه جوری واستون توضیح بدم ولی‌ کلا اخلاقو رفتار الهام تعجب انگیز بوذ! آخه بعدش فهمیدیم که یه مشکل روانی‌ داشت و داییم گذاشتش تیمارستان و بعد ۲ ماه خوب شد و دیگه مثل قبلا نیست! من که نفهمیدم چش بده ولی‌ هرچی‌ بود من که خیلی‌ حال کردم و ۱بار هم بهم کس داد. الان که یادم به اون لحظه میافته شق کردم چون واقعا خیلی‌ خوش شانس بودم که الهام مریض بود و بدون هیچ مقدمه شروع به ساک زدن کرد و بعدشم بهم داد چون اگه این مشکل رو نداشت واقعا تا آخر عمرم در حسرت کسش میموندم !
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زن عموی مذهبی من

‫سلام من بیژن هستم و دانشجوی مهندسی نفت و بیست سال دارم ‫اولین خاطره ی سکسی من مربوط میشه به ماجرای من و زن عموخوشکلم من از بچه گی زن عموم رو‬ ‫دوست داشتم و اندامش رو دید میزدم آخه اون خیلی خوشکله سنش سی ساله قد بلند با سینه های گرد و ورزیده ‫ماجرای ما برمیگرده به همین چند وقت پیش راستش من همه ی این تجربه رو مدیون این تاپیک هستم چون ‫زن عموم که اسمش هاله باشه یه لب تاپ داره که گاه گداری برای نصب ویندوز یا تعمیر کردن به من میدادش ‫زن عموم تقریبا مذهبی هستش خیلی دوست داشتم که بکنمش و هرشب بیادش جق میزدم خلاصه من با این لپ ‫تاپه به این سایت اومده بودم وچندتا داستان سکسی در کامپیوترش ذخیره کرده بودم برای اینکه بعدا بخونم و ‫بعد از اینکه خوندم یادم رفت که پاکشون کنم اومد و کامپیوترش رو برد خلاصه بعد از رفتنش یادم افتاد که چه ‫گند بزرگی زدم. چند روزی گذشت و تا یه اس ام اس به من زد که امشب برم خونشون تا کامپیوتر خانگی ‫پسرش که ۱۴ سالشه شونه رو درست کنم وبهش هم درس ریاضی بدم از اتفاق همون شب عموی من که ‫پزشکه در بیمارستان کشیک داشت من هم هر موقع میرم خونشون توی اتاق پسرعموم میخابم خلاصه ما ‫رفتیم خونشون در رو زن عموم برام باز کرد دیدم که خیلی خودش رو گرفته بود منم اون شب خیلی خجالت ‫کشیدم و هی خودمو کیرمو لعنت میکردم خلاصه کامپیوتر شهاب درست شد درسش هم بهش دادم تا اینکه ‫شهاب ساعت ۱۲و نیم شب گفت من میرم پیش مامان بزرگم میخابم امشب تنهاس فاصله ی خونه ی عموم تا ‫مامان بزرگ شهاب تقریبا 4 یا 5 تا خونه بود . مامانش اول یه کم ممانعت کرد که بمون اشکالی نداره و شهاب‬ ‫گفت نه من باید برم منم که خیلی خجالت کشیده بودم گفتم که هاله جان شما بزارین شهاب بره من میرم‬ ‫خونمون ماشین دارم سریع میرسم زن عموم که فهمیده بود به من بر خورده گفت اختیار دارین این چه حرفیه‬ ‫من اگه بمیرم هم نمیذارم تو الان بری خلاصه اصرار کرد من موندم وشهاب رفت ولی خودمو همچنان لعنت‬ ‫میکردم تا اینکه شب ساعت ۱.۵ شب بود که بیخابی زده بود به سرم بخاطر همون ماجرا زن عموم من فکرکردم ‫که الان خوابیده بزار برم دستشویی وبعد برم خونه من پاشدم رفتم دستشویی اصلا حواسم نبود انگار که هیچی‬ ‫نفهمم ددیم چراغ دستشویی روشنه ولی اعتنایی نکردم در روباز کردم دیدم که هاله جوووووووون داشت نوار‬ ‫بهداشتی میگذاشت روی کسش وااااااااااااااای که چه صحنه ای بود من یه لحظه ماتشده بودم اصلا هنگ کرده‬ ‫بودم. خلاصه با یه معذرت خواهی اومدم بیرون وقتی که اومد بیرون گفتم که بذار لباسامو بپوشمو در برم تا‬ ‫اوضاع بدتر نشوده خیلی ناراحت بودم دیدم که زن عموم اومد بیرون من داشتم دنبال جوراب هام میگشتم‬ ‫دیدم که زن عموم خیلی مهربون شده بود مثل یه معجزه شده بود گفت که بیژن عزیزم دنبال چی میگردی؟ من‬ ‫گفتم دنبال بجای اینکه بگم دنبال جوراب از بسکه هول شده بودم گفتم دنبال نوار بهداشتی زن عموم مطلب رو‬ ‫گرفت که من هول شده بودم گفت مگه نوار بهداشتی به درد پسرا هم میخوره من دیگه نمیدونستم چی بگم از‬ ‫فرصت استفاده کردم مو گفتم هاله جون ببخشید بخدا نمیدونم چی بگم حواسم نبود اونم گفت نه اشکال نداره بیا‬ ‫باهم بریم تو اینترنت چندتا سایت ببینیم منم گفتم باشه خلاصه آن شدیم و هاله رفت شربت آورد و نشست پیشم‬ . ‫منم اومدم تو یاهو. هاله گفت این سایت ها چی هستن تو میری بریم رو سایت آویزون یا جلوی من نمی خای‬ ‫بری دیگه اینو که گفت قلبم تند تند میزد خلاصه من سایت براش باز کردمو داستان سکسی خوندیم بعد من دیدم‬ ‫که زن عموم پاشد و رفت من فکر کردم که رفت بخابه منم داشتم دیگه دیز کانکت میشدم خونه خیلی ساکت‬ ‫بود رفتم که بخوابم یه لحظه با خودم فکر کردم حتما زن عموم حشری شره مخصوصا که هی نگاه به کیر من‬ ‫میکرد ومنم سینه اش رو دید میزدم خلاصه رفتم توی اتاقش در زدم و رفتم نشستم رو تخت گفتم زن عمو من‬ ‫خیلی معذرت میخام خیلی دوست دارم اگه عموم با تو ازدواج نمی کرد حتما من با تو ازدواج میکرد دیگه نمی‬ ‫فهمیدم چی دارم میگم فقط میخاستم بکنمش که یه دفه گفتم درازبکشم پیشت اون گفت من هیچ وقت زنا نمی کنم‬ ‫سعی کن درک کنی. خلاصه اینو که گفتو خودشو به من چسبوند منم گرفتم وشروع کردم به لب گرفتن ازش‬ . ‫وای که اصلا نفهمیدم چطوری لخت شدم وووااااااااااای که چه لبایی داشت کیرم داغ داغ شده بود دستش رو‬ ‫دراز کرد و کیرم رو گرفت و گفت خیلی داغه مثل اوایل ازدواج منو عموت. منم بهش گفتم بخورش. اونم‬ ‫شروع کرد به ساک زدم خیلی عالی ساک میزد زن عموم تاپش رو در آورد وگفت نمی خای شرتمو نوار‬ ‫بهداشیتیمو در بیاری منم کفتم بذار اول پستوناتو بخورم وایییییییییییییییی وقتی که دستم به پستوناش میخورد چه‬ . ‫حالی کرد دامنشو دادم پایین و مثل وحشی ها با دندون شرتشو کشیدم پایین وای یه کون تپل که یه عمر باش‬ ‫جق میزدم شروع کردم به مالیدن کونش و لیسیدن سوراخش اون میگفت برس به داد کسم منم که نمی دونستم‬ ‫دارارم چکار میکنم شروع کردم به لیسیدن کسش و بعد پشتمو کردم بهش طوری که کیرم میرفت تو دهنش‬ ‫کسش هم من میلیسیدم بهم گفت پاشو یه کم اسپره ی بی حسی بزن به کیرت من همین کار رو کردم. شیطون‬ ‫نمی دونم از کجا فهمید که الان آبم میاد. خلاصه اسپره رو زدم وگفت بکن توش منم اول سر کیرم رو گذاشتم‬ ‫دم کسش هی میگفت آروم و آه و ناله میکرد که یه هو من وحشی شدم وبایه حرکت کیرمو تا ته فرستادم تو‬ ‫کسش. کس خیلی خیلی تنگی داشت خیلی حال کردم داخلش نرم وگرم بود هی تند تر میکردم حالا دیگه جیغ‬ ‫میزد و آه وناله میکرد و من جررررش دادم وواهی تند تر میکرم که بهش گفتم زن عمو الان آبم میاد چکار‬ ‫کنم؟ بهم گفت کیرت رو در بیار حوصله ی دردسر ندارم. همیش شهاب هم از سرم زیاده بریزش تو کونم منم‬ . ‫سریع در آ وردم کیرم گذاشتم تو کونش و اونجا خالی کردم دیگه نای حرف زدم هم نداشتم فقط سرمو گذاشته‬ ‫بودم وی گردن ظریفش و یه دستم هم با پستون و کسش بازی میکردم تا صبح 2بار دیگه هم کردمش از اون ‫روز به بعد هفته ای سه چهار بار میکنمش روزایی که عموم کشیکه وشهاب هم خونه نیست باز هم ممنونم از‬ ‫اینکه متن منو خوندید‬ ‬.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
منو خواهرم با هم عروس شدیم

سلام اسمم مرضیه هست 16 سالمه قدم 160 وزنم 65 یکم تپلم.
روز عروسی خواهرم بود همه فامیل ها خونه ما بودنند تا با هم بریم تالار من با شوهر دختر خالم که اسمش مهیار رفتم تو راهه تالار خیلی من ازش خوشم اومد از صحبتاش از طرز رانندگیش خلاصه رفتیو تالار اول که جشن عقد خواهرم بود بعد که جشن عقد تموم شد من یادم افتاد که لباس برای عروسی نیوردم اخه یه لباس برای عقد کنون داشتم یه لباس برای عروسی خلاصه به مامانم ترسیدم بگم گفتم دعوام میکنه اومدم تو حیاط تالار ببینم داییم هست باهاش برم که نبود ولی مهیار تو حیاط بود خلاصه با کلی خجالت اومدم بهش گفتم اونم کلی خوشحال شد و قبول کرد تو راه از مجلس صحبت میکرد که تا حالا خوش گذشته یا نه و یکسره به پاهام نگاه میکرد با بالاخره دستشو گذاشت رو پاهام و گفت چه خبر منم مورمورم شدو گفتم هیچی وقتی دستشو رو پاهام میکشید احساس کردم خیلی خوشم میاد من قبلا فیلم سوپر دیده بودم ولی تا حالا کسی باهام این کارو نکرده بود وقتی رسیدم دم خونه من پیاده شدم گفت منم بیام نمیدونم چرا قبول کردم با هم رفتیم تو خونه خونه خیلی شلوغ همه لبلساشون ته اتاق بود داشتم دنبال لباسم میگشتم که اومد تو اتاق من دولا شده بودم که لباسمو پیدا کنم اومد خودشو چسبوند به من و گفت بزار کمکت کنم منم هیچی نگفتم ترسیده بودم قشنگ کیرشو احساس میکردم وقتی دید هیچی نمیگم دستشو اورد روی سینم و شروع کرد به مالیدم سینه هام



خیلی دوست داشتم ادامه بده ولی ترسیدم یه فکر دیگه پیش خودش بکنه وایتادم و برگشتم گفتم ببخشید شما داری چیکار میکنی که یهو جا خورد گفت هیچی میخوامم کمکت کنک گفتم اینجوری نمیخواد برو پایین من میام خیلی دلم به حالش سوخت بعد گفت ببین امشب خواهرت عروس میشه تو نمیخوای تجربه کنی گفتم نه برای من خیلی زوده ولی یکم شل شدم اون فهمید اومد بغلم کرد و گفت نه برای تو زود نیست خودشو هی میمالید به من وقتی دستشو گذاشت رو کسم پاهام لرزید دیگه نتونستم رو پاهام واستم اونم منو خوابوند و سروغ کردبه لب گرفتنو مالیدن کسم من تا اون روز نمیدونستم انقدر به کسم حساسم اصلا نفهمیدم کیی منو لخت کرده و داره کسمو میخوره یعنی اون موقع بهترین لحضه عمرم بود حالا که دارم این داستان را مینویسم اب از کسم را افتاده بعد که کسمو حسابی خورد خودش لخت وقتی چشم به کیر بزرگش افتاد دوباره ترسیدم ولی دیگه کار از کار گذشته بود


اول کیرشو گذاشته بود رو کسم و بازیش میداد من از ترسم چشمم را بستم گفت چرا چشمتو بستی من زبونم بند اومده نتونستم جوابشو بدم بعد خودش گفت نترس اتفاقی نمی افته بعد رفت سراغ سوراخ کونم پاهامو داد بالا کیرشو گذاشت دم سوراخ بدون هیچ مقدمه یهو فشار داد که من فکر کنم تا ته رفت تو کونم یهو یه جیقی گشیدمو زدو زیر گریهترسیده بود کیرشو در اورد خوابید رو سعی کرد ارومم کنه که موفقم شد حسابی خرم کرد با حرفاش دوباره رفت سراغه کونم ای بار اروم اروم کرد تو کونم ولی خیلی درد داشتم یه دستمال گذاشتم تو دهنم و گاز گرفتمبعد چند دقیقه که تلمبه میزد با دستش کسمو مالید خیلی خوشم اومد دستمالو برداشتم چشمو بستم شروغ کردم یه اه و ناله کردن اونم که دید من خوشم اومده تند تر منو میکردبعد که یکم خسته شد کیرشو در اورد خوابید روم و سینه هامو میخورد ولی خیلی بهم حال نداد بعد گفت میخوای از جلو بکنم منم یه فکری کردم گفتم نه اخه پرده دارم گفت اتفاقی برای پردت نمی افته من تعجب کردم گفتم چطور گفت اخه شهین (دختر خاله من زن خودش) که پردش موقعی که کردمش پاره نشد وقتی بدمش دکتر گفت فقط موقع زایمان پاره میشه اون یکی دختر خالتم که همین جوری بود



که من با تعجب گفتم کدومشون گفت پریسا گفتم مگه تو اونم کردی گفت زیاد هر هفته میکنمش اونم هم سن من بود خلاصه منم راضی شدم اونم رفت سراغ کسم بعد این که یکم خوردش کیرشو گذاشت رو کسم و اروم اروم فشار داد اول یکم سر کیرشو عقبو جلو کرد بعد یهو تا ته فشار داد احساس کردم روده هام میخواد از دهنم بیاد بیرون احساس میکردم خیلی حرفه ای میکنه مثل تو فیلما بود همه مدلم منو کرد حالت سگی از پشت او مبل ولی من وقتی پاهامو میداد بالا و میکرد بیشتر حال میکردم در ضمن کسم خیلی میسوخت ولی من خودمو زدم به بیخیالی یه بار که دست گذاشتم رو کسم دیدم خونی اول فکر کردم طبیعی بعد یهو یاد حرفه دوستم افتادم که میگفت پرده که پاره بشه خون دیگه اون موقع حرفی نزدمبعد از یه 20 دقیقه ای کرد من که فکر کنم یه 3 یا 4 بار ارضا شدم کیرشو در اورد بهم گفت رو تخت بخواب سرتو اویزون کنک نمیدونستم میخواد چکار کنه اون هر کاری میگفت انجام میدام خلاسه رو تخت خوابیدم سرمو اویزون کردم خودش پاشورد کیرشو جلو گفت بخور دوست نداشتم بعد ای که هم تو کونم کرده هم تو کوسم کیرشو بخورم یه کم مکث کردم یهو گفت زود باش منم ترسیدم خورم خیلی بد مزه بود یه کم که خوردم چشمتون زود بد نبینه یهو دولا شد سینه هامش فشار داد کیرشم تا ته حلق من فشار داد داشتم خفه میشدو که احساس کردم یه چیزی با فشار رفت تو حلقم دیگه چاره ای نبود به اجبار قورتش دادمبعد یکم خودش کیرشو عقب و جلو کرد گفت پاشو تموم شدوقتی پا شدم یه جوری نگاش کردم که تو راه برگشت بهم گفت از صد تا فحش بدتر بود .


بعد رفتم جلو اینه دیدم کلا ارایشم بهم خورده خیر از سرم رفته بودم ارایشگاه یه که به خودمون رسیدم بعد رفتیم تالار همه فهمیده بودند که ارایشم خراب شده هر کسم میپرسید گفتم برای اینکه خواهرم میره گریه کردم. خلاصه اون روز من وخواهرم عروس بودیم بعدا فهمیدم پردمم پاره شده ....
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شب عروسی با زن عمو

سلام به همگی



داستانی که برام اتفاق افتاد شاید هر چند سال توی هر خانواده ای یکبار اتفاق بیفته تابستان 91 بود و عروسی یکی از اقوام بود و عروس و داماد فامیل بودند و هم فامیلهای پدرم اومده بودند هم فامیلهای مادرم. و عروسی هم چون فامیل بودند مردانه و زنانه قاطی بود و پسر جوان تو فامیل خیلی کم بود و تعداد دخترا یا زنها خیلی بیشتر بود من زن عموم رو خیلی زیر نظر داشتم چون هم لباسش سکسی بود هم خوشگلتر از همه بود.یعنی طوری همه ادمارو به خودش جذب کرده بود که مخم ادم سوت میکشید.



عروسی تمام شد و پدرم خانواده عمه مو با خانواده عموم رو به خانه دعوت کرد خانه اپارتمانی ما هم که کوچیک بود واقعا طوری نبود که سه خانواده جا بشیم خلاصه یه جوری زن مرد قاطی شدیم تا بخوابیم من که اتاق خوابم رو اشغال کرده بودن اومدم تو هال یه جایی گیراوردم بخوابم از اون ور هم زن عموم هنوز جای درستی پیدا نکرده بود من که پدرم پیشم دراز کشیده بود گفته مژده تو بیا اینجا بخوابم من میرم اون گوشه میخوابم مژده اصرار کرد نه من نمیخوابم اونجا چون شما جایی نداری بخوابی خلاصه پدرم بلند شد رفته یه گوشه ای دراز کشیده مژده اومد پیش من دراز کشید دیگه جا از بس تنگ بود منم خواستم برم جای دیگه بخوابم ولی مژده دستمو گرفت گفت من نیومدم اینجا که تو بری گفتش من راحتم همینجا بخواب تو دلم گفتم بابا من اینجا راحت نیستم این چطور اینجا راحته.



برقارو خاموش کردن همینجور هم حرف میزدن حدود یکساعتی گذشت دیگه صداها قطع شده حدودای ساعت دو نصف شب بود که انگار یه بالش نرم رو بغل کردم کیرم راست شد اروم زیرچشمی نگاه کردم ببینم کسی بیداره یا نه دستم رو که دور بدن مژده بود کیرم با چسبید به بدنش تکون خورد و به پهلو خوابید طوری که کونش چسبید به کیرم و گفتم حتما خوابه و حواسش نیست اما چند دقیقه گذشت کیرم دیگه شورتم رو داشت جر میداد چطوره میشه مژده متوجه نشده باشه دستم رو گذاشتم رو کوسش چن دقیقه ای باهاش ور رفتم که دستم کلا خیس شده فهمیدم که ابش کامل ریخته و ارضا شده نم نم شلوارشو رو کشیدم پایین دستش رو گذاشت رو کیرم و خودش کرد تو کوسش تو گوشش گفتم ابم رو میخوام بریزم تو کوست چند دقیقه ای نگه داشتم نفسام تند شد که یهو با فشار ریخت تو کوسش.صبحش بیدار شدم زن عموم اینا چون راهشون دور بود بعداز صبحانه میخواستن برن ولی جالبتر این بود که تو اتاق بودم اومد بهم گفت خیلی بهت خوش گذشت مگه نه گفتم ببخشید دست خودم نبود.



خیلی به خوشگلیش مینازید.ساعت10 صبح بود که رفتن حالا فقط خانواده عمه ام بودن.ناهار خوردیم استراحت کردیم ساعت پنج بود که زنگ خانه به صدا دراومد رفتم در رو باز کردم دیدم داییم اینا هستن تو دلم گفتم زرشک یکی رفت یکی دیگه اومد تعارف کردم اومدن تو.امدن نشستن یک کمی در مورد عروسی صحبت کردن یه کمی از اینور اونور گفتن تا موقع شام شد با خودم گفتم شام بخورن به احتمال زیاد میرن.شامو خوردیم دیدم خبری از رفتنشون نیست تا شب نشینی شون شروع شد چون خیلی خشک و مذهبی بودن من زیاد حوصلشون رو نداشتم بخاطر همین بعد از شام اومدم تو اتاقم.عمه ام اومد تو اتاق بهم گفت چرا نمیای پیش مهمونا گفتم راستش حرفاشون همش چرنده حوصلشون رو ندارم گفتم عمه من تو اتاق میخوام بخوابم اگه دایی اینا خواستن بیان تو اتاق بخوابن تو زودتر بیا چون اونا اینجا بخوابن من نمیتونم.گفتش اگه بخوان بیان نمیتونم جلوشونو بگیرم گفتم خب دخترتو بیار بخوابون که بفهمن تو توی این اتاق میخوای بخوابی.



رفت دخترش رو اورد خوابوند منم خودم زدم به خواب که شب اومدن منو بیدار کنن ببینن من خوابیدم دیگه بیخیال میشن.بعد از یکساعت در اتاق باز شد من چشامو بسته بودم و قایمکی از زیرمژهام نگاه میکردم عمه بود اومد برقو روشن کرد رفت سراغ ساکش تاپشو از تو ساک برداشت که بپوشه عمه که فکر میکرد من خوابیدم دیگه برق رو خاموش نکرد که لباس عوض کنه یک دفعه دیدم پیراهنشو دراورد سینهاش روی کرست صورتیش بود تاپشو پوشید بعدش دامنشو دراورد با شلوارک بخوابه که من خودمو تکان دادم و عمه هم فکر کرد الان بیدار میشم که برق رو خاموش کرد.اومد پیش دخترش خوابید فاصلمون زیاد بود ولی دیدن سینهای عمه با ساق پاش داشت دیوانه ام میکرد صبر کردم تا بخوابه یک ساعتی گذشت که یواش رفتم سراغ عمه.



ضربان قلبم از بس تند بود که ترسیدم دست بزنم بیدار شه بخاطر همین فقط پشتش دراز کشیدم تا اروم اروم بهش بچسبم کم کم خودمو بهش چسبوندم دست گذاشتم رو کمرش یواش ماساژ دادم یه کم که مالوندم دست گذاشتم روی لمپرای کونش. همینجوری کونشو میمالوندم دیگه داشتم میمردم از شق درد.دست گذاشتم رو کوسش باهاش بازی کردم که دیدم عمه گفت چکار میکنی الان یکی بیاد مارو میبینه من که دیگه راه برگشتی نداشتم گفتم اروم باش عمه الان همه میفهمن گفتم الان میرم دست بردم تو شورتش کوسشو دست زدم یه کمی حشری شد گفت تموم کن برو الان یکی میاد ابروریزی میشه گفتم باشه الان دیگه تمومش میکنم شلوارکو کشیدم پایین گفت میخوای چکار کنی گفتم دو دقیقه بهم مهلت بده میخوام تو هم حال کنی



شروع کردم به لیس زدن کوسش.داشت نا میکرد گفتم الان میان ناله نکن گفت دارم میمیرم یه ذره محکم کوسشو دستمالی کردم که دیدم محکم دستمو گرفت دستم خیس خیس شد دیگه بهترین موقعیت برای کردن بود.کیرمو خیس کردم اروم هل دادم رفت توش روش خوابیدم هی میگفت مراقب باش ابتو نریزی توش.برش گردوندم یه ذره کیرمو توش نگه داشتم ابم داشت میومد که پاهامو با پاهاش قفل کردم ابمو ریختم تو کونش.یه بوس خوشگل کردمش گفتم واقعا سینهای خوشگل داشتی تو کرست صورتیت.گفت تو مگه بیدار بودی گفتم اره بخواب تا فردا صحبت میکنیم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شوهرعمه عوضی

سلام به همه دوستان سایت.



اسم من آرزو و سی و هفت سالمه و داستانم رو برای کسایی نوشتم که فکر میکنن کسایی که سنی ازش گذشته باشه فکر میکنن میشه بهشون اطمینان کرد.خانوادگی تصمیم گرفتیم که مسافرت بریم و من دوتا بچه دارم که هر دوشون بالای ده سال سن دارند.تصمیم گرفتیم مسافرت بریم به عمه ام یه سری بزنیم و چندروزی پیششون بمونیم حدود سه سالی بود که نرفته بودیم خانه شون .به خاطر همین وقتی که زنگ زدیم که میایم خانه تون کلی خوشحال شدن.عمه من و شوهرعمه ام هر دوتاشون بالای پنجاه سال سن داشتن.روز چهارشنبه بود که از دم خونه راه افتادیم و بعد از چندساعت تو راه بودن رسیدیم عمه من چهارتا بچه داشت که سه تاشون عروسی کرده بودند و فقط یه پسر بیست و پنج ساله که دانشگاه میرفت مجرد بود



حدود دو روز خانه عمه بودیم که شوهرم برگشت خانه مون و من موندم با دوتا پسرام ما تصمیم داشتیم یک هفته بمونیم چون حدودسه سال بود که خانه عمه ام نیومده بودیم.یه شب ساعت 10برق قطع شد و همه جا تاریک شد من تو اشپزخانه بودم که دیدم یه نفر اومد بدنشو به بدنم مالوند رفت قشنگ بغلم کرد من متوجه نشدم کی بود پیشم خودم گفتم شاید اتفاقی پسرعمه ام ندیده این کارو کرده اون شب دیگه برق نیومد همینجور قطع بود دیگه هر که رفت تو اتاقش. همهجا تاریک و همه خوابیده بودند نمیدونم ساعت چند بود منم که خوابیده بودم با دستی که روی کمرم گذاشته شد بیدارشدم ولی کاری نکردم همه جا هم تاریک بود چیزی دیده نمیشد حدودا بیست دقیقه ای با بدنم ور رفت که دیدم اروم دستشو برده توی شورتم با کوسم داره بازی میکنه اولش فکر کردم پسرعمه که این کارو داره میکنه گفتم الان دیگه میره تا اینکه صورتشو اورده نزدیک گردنم تا بوسم کنه که دیدم یه چیزی تیزی مثل سبیل به پشت گردنم خورد...



متوجه شدم که شوهر عممه دیگه داشتم میمردم از ترس.خودمو زدم به خواب تا ابروریزی نشه که دیدم داره شلوار با شورتمو پایین میاره دیگه مقاومت نکردم چون میدونستم بیشتر ابروریزی میشه کیرشو خیس کرد فروکرد تو کوسم یه چند دقیقه همون تو نگه داشت که محکم بغلم کرد یه چیز داغی ریخته شد تو کوسم.بعدش که ابشو ریخت همه چیزو مرتب کرد شلوارمو کشید بالا و رفت فرداش همینکه صبحانه خوردیم به عمه گفتم که ما باید میخوایم برگردیم خانه اون که ماجرارو نمیدونست نخواستم بفهمه گفتم شوهرم میره سرکار شبا برمیگرده خانه باید غذا درست کنم بخوره.دیگه اون روز برگشتم خانه تا به امروز هم دیگه به خانه عمه هم زنگ نزدم اگه پسرعمه ام میومد شب با من خرابکاری میکرد مهم نبود چون میگفتم جوانه شهوت داره میخواد حال کنه ولی برای شوهر عمم متاسف بودم که با من اینکارو کرد.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 64 از 95:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  94  95  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA